1117) سوره عبس (80) آیه 31 وَ فاکِهَةً وَ أَبّاً

وَ فاکِهَةً وَ أَبّاً

6جمادی‌الثانی 1445 29/10/1402

ترجمه

و میوه‌ای و چراگاهی؛

اختلاف قرائت

أَبّاً / أَباً

در عموم قراءات رایج این کلمه به صورت مشدد «أَبّاً» قرائت شده است؛

اما در برخی قراءات غیرمشهور (صوفی و أدیب و کفرتوثی) به صورت غیرمشدد «أَباً» قرائت شده است.

المغنی فی القراءات، ص1892[1]

نکات ادبی

فاکِهَةً

در مورد ماده «فکه» قبلا بیان شد که برخی گفته‌اند که در اصل دلالت دارد بر طیب خاطر و دلپسندی، و یا خوش طبع بودن؛ و برخی با اشاره به کاربرد کلمه «مُفکِهة» و «مُفکِه» در خصوص شتری که آماده وضع حمل است (که نشیمنگاهش باز می‌شود) [و احتمالا باز شدن دهان در هنگام خندیدن] گفته‌اند اصل این ماده دلالت دارد بر گشودگی و باز شدن میانه چیزی با امر لطیفی که آن را پر می‌کند ویا از آن بیرون می‌زند.

«فاکهه» (لَهُمْ فیها فاکِهَةٌ؛ یس/57) - که جمع آن «فواکه» است (لَکُمْ فیها فَواکِهُ کَثیرَةٌ؛ مومنون/19) - به میوه گویند، از آن جهت که انسان از آن احساس طیب خاطر می‌کند، و یا اینکه چون طبیعتش دلپسند است، و یا اثر طیب و دلپسندی در نفس آدمی باقی می‌گذارد؛ هرچند که برخی به خاطر آیه «فیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ» (الرحمن/68) بر اطلاق آن بر تمام میوه‌ها تردید کرده‌اند و گفته‌اند بر انگور و انار و خرما اطلاق نمی‌شود (ظاهرا این نظر ابوحنیفه بوده) و برخی هم پاسخ داده‌اند که این تفصیل‌های بعد از اجمال لزوما دلالت بر عدم شمول کلمه اول نمی‌شود چنانکه در مورد کلمه پیامبران در آیه «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ« (احزاب/7) مشاهده می‌شود. به نظر می‌رسد کسی که چنان تحلیل داشته از این آیه «فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخیلٍ وَ أَعْنابٍ لَکُمْ فیها فَواکِهُ کَثیرَةٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (مومنون/19) کاملا غفلت کرده، و روایتی نبوی هم که ذیل این آیه سوره الرحمن آمده موید همین عام بودن است.

جلسه 987 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-20/

أَبًّا

درباره ماده «أبب» ابن فارس بر این باور است که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد:‌ یکی بر معنای چراگاه و مرتع؛ و دیگری قصد کردن و آماده شدن (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص6-7[2]). اما اغلب اهل لغت دومی را معنای محوری این ماده دانسته‌اند و اولی را به آن برگردانده‌اند، چنانکه مثلا راغب و مرحوم مصطفوی هردو بر این باورند که وجه تسمیه چراگاه به «أبّ» این است که برای چریدن چارپایان آماده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص59[3]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص18[4])؛ و زمخشری توضیح داده که چون چراگاه، قصد می‌شود و برای علف سراغش می‌روند و بر این تأکید کرده که «أبّ» و «أمّ» در یک فضای معنایی مرتبط هستند (الکشاف، ج‏4، ص704[5]) [ظاهرا وی «أب» به معنای پدر را با اشتقاق کبیر به «أبّ» مرتبط دانسته و آن را همانند «اُمّ» دانسته است که به معنای مادر است اما برگرفته از ماده «أمَّ» است که به معنای «قصد کردن» می‌باشد][6] و حسن جبل هم معنای محوری این ماده را «آماده شدن برای کاری به نحو پیشگام شدن یا ارتفاع گرفتن»[7] دانسته و وجه تسمیه چراگاه به «أبّ» را این دانسته که اولا بدون اینکه کسی برایش زحمتی بکشد همیشه برای چرای دامها آماده است و ثانیا برخلاف حبوبات که رشد رو به بالا ندارند چراگاه رشدش رو به بالاست و با بالا آمدن علفها آماده برای چریدن چارپایان می‌شود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص53-55). البته ظاهر کلام مرحوم طبرسی به نحوی است که گویی معنای اصلی این ماده همان چراگاه است و کلمه قصد کاری کردن یا آماده شدن هم به نحوی از آن گرفته شده چنانکه از نظر وی تعبیر «أب الی سیفه فاستله: دست به سمت شمشیرش برد که آن را بیرون آورد» از باب تشبیه به چهارپایانی است که می‌خواهند از چراگاه خارج شوند (مجمع البیان، ج‏10، ص667[8]).

برخلاف زمخشری که «أب» ‌به معنای پدر را با «أبّ» در یک فضا تحلیل کرد، اغلب اهل لغت «أب» را ذیل ماده «أبو» بحث کرده‌اند و اصل معنای آن را تربیت و غذا دادن دانسته‌اند که ما قبلا در جلسه 936 درباره آن بحث کردیم (https://yekaye.ir/an-nesa-4-11/) و البته حسن جبل هم ظاهرا از این جهت به زمخشری نزدیک است یعنی اگرچه دو ماده «أبب» و «أبو» را مستقل بحث کرده، اما بر ارتباط وثیقی بین این دو تأکید کرده است و گفته است که در کلمه «أبّ» به معنای چراگاه هم می‌بینیم که غذای دام است و از این جهت به معنای غذا دادنی که در «أب» به معنای پدر است کاملا مرتبط است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص56[9]).

ماده «أبب» (با فرض اینکه مستقل از «أب» ‌به معنای «پدر» باشد) تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

تمام احادیثی که ذیل آیه 27 (جلسه 1113 https://yekaye.ir/ababsa-80-27/) گذشت به این آیه نیز مربوط می‌شود؛ همچنین ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: «الْأَبُّ» یعنی علوفه چهارپایان. اما احادیث دیگر:

1) الف. روایت شده که از ابو بکر معنى آیه شریفه «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» را پرسیدند. او معنى کلمه «أبّ» را نمی‌دانست و گفت: کدام آسمان بر من سایه گستراند، یا کدام زمین مرا بر خود گیرد، یا چه بکنم اگر در کتاب خداى تعالى چیزى را بگویم که آن را ندانم، اما «فاکهة» را می‌دانیم که چیست و اما «أب» پس خدا به آن داناتر است.

این سخنان به گوش امیر المؤمنین علیه السّلام رسید فرمود: سبحان اللَّه! آیا نمی‌دانست که «أب» همان مرتع و چراگاه است، و این گفتار خداوند متعال که فرموده: «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» براى برشمردن نعمتهاى او بر بندگان است، که چگونه غذای آنها را مهیا کرده و براى ایشان و براى چهار پایانشان چه آفریده که موجب زندگى خودشان و قوام یافتن بدنشان است.

الإرشاد، ج‏1، ص200؛ مناقب آل أبی طالب ع (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص358[10]؛ کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص69[11]

وَ رَوَوْا أَنَّ أَبَا بَکْرٍ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» فَلَمْ یَعْرِفْ مَعْنَى الْأَبِّ فِی الْقُرْآنِ وَ قَالَ أَیُّ سَمَاءٍ تُظِلُّنِی وَ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّنِی أَمْ کَیْفَ أَصْنَعُ إِنْ قُلْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى بِمَا لَا أَعْلَمُ؟ أَمَّا الْفَاکِهَةُ فَنَعْرِفُهَا وَ أَمَّا الأَبُّ فَاللَّهُ أَعْلَمُ بِهِ.

فَبَلَغَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع مَقَالُهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ ع: یَا سُبْحَانَ اللَّهِ! أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْأَبَّ هُوَ الْکَلَاءُ وَ الْمَرْعَى؟! وَ إِنَّ قَوْلَهُ عَزَّ اسْمُهُ «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» اعْتِدَادٌ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ بِإِنْعَامِهِ عَلَى خَلْقِهِ فِیمَا غَذَّاهُمْ بِهِ وَ خَلَقَهُ لَهُمْ وَ لِأَنْعَامِهِمْ مِمَّا تَحْیَا بِهِ أَنْفُسُهُمْ وَ تَقُومُ بِهِ أَجْسَادُهُم‏

سخن ابوبکر در بسیاری از منابع اهل سنت آمده است مانند مصنف ابن أبی شیبة (ج6، ص136[12])، الکشف والبیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی) (ج10، ص134[13])؛ تفسیر القرطبی (ج19، ص223[14])

و جالب اینجاست که در بسیاری از کتب تفسیری اهل سنت بلافاصله بعد از این واقعه، شبیه همین را در مورد عمر روایت کرده‌اند (از جمله همین دو تفسیر فوق، یعنی تفسیر الثعلبی، ج10، ص134[15] و تفسیر القرطبی، ج19، ص223[16]) و البته در این نقلها معلوم می‌شود که ابوبکر فقط ابراز ندانستن کرد اما عمر وقتی می‌فهمید برخی صحابه بر این مطلب اطلاع دارند و برای مردم پاسخ می‌دهند دست به تازیانه می‌برد! از باب نمونه برخی از نقل‌های خود اهل سنت که سیوطی ذیل همین آیه گردآوری کرده است تقدیم می‌شود:

ب. از ابو بکر معنى آیه شریفه «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» را پرسیدند. گفت: کدام آسمان بر من سایه گستراند، یا کدام زمین مرا بر خود گیرد، اگر در کتاب خداى تعالى چیزى را بگویم که آن را ندانم.

ج. به طرق متعدد از انس روایت شده که عمر بر منبر آیات «فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً» را تا عبارت «وَ أَبًّا» قرائت کرد. سپس گفت: همه اینها را می‌دانیم که چیست، اما «أبّ» چیست؟! سپس عصایی را که در دستش بود پرتاب کرد و گفت: به جانم سوگند این تکلف است! چه اشکالی دارد که ندانیم «أبّ» ‌چیست؟ آنچه را هدایتش از کتاب آشکار است پیروی کنید و بدان عمل کنید و آنچه را نمی‌دانید به پروردگارش واگذار نمایید.

د. عبدالرحمن بن یزید می‌گوید:‌شخصی از عمر درباره سخن خداوند «وَ أَبًّا» سوال کرد. [عمر پاسخی نداشت] وقتی دید که اصحاب دارند پاسخ وی را می‌دهند با تازیانه به سراغشان رفت.

ه. به طریقی دیگر از انس روایت شده که عمر آیه «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» را قرائت کرد و گفت: میوه را که می‌دانیم چیست؛ اما «أبّ» چیست؟! سپس گفت: ما از تکلف نهی شده‌ایم.

و. از ابووائل روایت شده است که از عمر درباره اسن سخن خداوند «وَ أَبًّا» سوال شد. گفت: ما به این مکلف نشده‌ایم؛ یا: ما به این دستور داده نشده‌ایم.

الدر المنثور، ج‏6، ص317

ب. أخرج أبو عبید فی فضائله و عبد بن حمید عن ابراهیم التیمی قال: سئل أبو بکر الصدیق رضى الله عنه عن قوله وَ أَبًّا فقال أى سماء تظلنی و أى أرض تقلنی إذا قلت فی کتاب الله ما لا أعلم.

ج. أخرج سعید بن منصور و ابن جریر و ابن سعد و عبد حمید و ابن المنذر و ابن مردویه و البیهقی فی شعب الایمان و الخطیب و الحاکم و صححه عن أنس: أن عمر قرأ على المنبر «فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً» إلى قوله «وَ أَبًّا». قال: کل هذا قد عرفناه فما الأب؟! ثم رفض عصا کانت فی یده، فقال: هذا لعمر الله هو التکلف. فما علیک ان لا ندری ما الأب؟ اتبعوا ما بین لکم هداه من الکتاب، فاعملوا به، و ما لم تعرفوه، فکلوه إلى ربه.

د. أخرج عبد بن حمید عن عبد الرحمن بن یزید: أن رجلا سأل عمر عن قوله «وَ أَبًّا». فلما رآهم یقولون، أقبل علیهم بالدرة.

ه. أخرج عبد بن حمید و ابن الأنباری فی المصاحف عن أنس قال قرأ عمر «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا»؛ فقال: هذه الفاکهة قد عرفناها؛ فما الأب؟ ثم قال: نهینا عن التکلف.

و. أخرج ابن مردویه عن أبى وائل: أن عمر سئل عن قوله «وَ أَبًّا» ما الأب؟ ثم قال: ما کلفنا هذا. أو ما أمرنا بهذا.

 

2) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

میوه، صد و بیست رنگ (گونه) است، که سروری آن‎ها انار است.

الکافی، ج‏6، ص352؛ المحاسن، ج‏2، ص539

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الْفَاکِهَةُ مِائَةٌ وَ عِشْرُونَ لَوْناً سَیِّدُهَا الرُّمَّانُ.

ب. از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که خداوند عز و جل حضرت آدم را از بهشت هبوط داد همراهش صد و بیست شاخه (نهال) از آن [= میوه های بهشتی] فرستاد؛ چهل تا از آنها درون و بیرونش خورده می‌شود؛ چهل تا درونش خورده می‌شود وبیرونش را دور می‌اندازند و چهل تا بیرونش خورده می‌شود و داخلش را دور می‌اندازند و جوال‌هایی که در آن است بذر هر چیزی است.

الخصال، ج‏2، ص601

حَدَّثَنَا أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمَّا أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ ع مِنَ الْجَنَّةِ أَهْبَطَ مَعَهُ عِشْرِینَ وَ مِائَةَ قَضِیبٍ مِنْهَا أَرْبَعُونَ مَا یُؤْکَلُ دَاخِلُهَا وَ خَارِجُهَا وَ أَرْبَعُونَ مِنْهَا مَا یُؤْکَلُ دَاخِلُهَا وَ یُرْمَى بِخَارِجِهَا وَ أَرْبَعُونَ مِنْهَا مَا یُؤْکَلُ خَارِجُهَا وَ یُرْمَى بِدَاخِلِهَا وَ غِرَارَةٌ فِیهَا بَزْرُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ.[17]

حدیث فوق از احادیثی است که قبلا در جلسه 987 گذشت. درباره میوه‌هایی که اصل آنها بهشتی بوده است به جلسه 987 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-20/ (بویژه حدیث2) مراجعه کنید.

 

3) از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:

رسول الله ص این گونه بودند که وقتی میوه تازه‌ای می‌دیدند آن را می‌بوسیدند و بر چشمان و بر دهان خود می‌گذاشتنند و می‌فرمودند:

خدایا همان طور که اول این را در عافیت به ما نشان دادی، پایانش را هم در عافیت به ما نشان بدهد.

الأمالی( للصدوق)، ص265

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ:

کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا رَأَى الْفَاکِهَةَ الْجَدِیدَةَ قَبَّلَهَا وَ وَضَعَهَا عَلَى‏ عَیْنَیْهِ وَ فَمِهِ؛ ثُمَّ قَالَ:

اللَّهُمَّ کَمَا أَرَیْتَنَا أَوَّلَهَا فِی عَافِیَةٍ فَأَرِنَا آخِرَهَا فِی عَافِیَةٍ.

 

4) قبلا فرازهای متعددی از حدیث معروف توحید مفضل که از امام صادق ع روایت شده تقدیم شد.[18] در فراز دیگری از این حدیث آمده است:

اى مفضّل! در این گیاه و انواع منافعی که در آن قرار داده شده، بنگر! میوه براى تغذیه، کاه براى خوراک حیوانات، هیزم براى سوختن، چوب براى بسیارى از صنایع و حرفه‌ها، و پوست برگ، ریشه، ساقه، شاخه و صمغ درختان براى منافع مختلف.

آیا مى‌دانى که اگر میوه‌ها را به صورت آماده و گرد آمده بر روى زمین مى‌یافتیم و بر شاخه‌هایی که آنها را در بردارند نبود، چه خللهایی در معیشتمان به ما می‌سید مى‌رسید؟ [در این حالت] اگر چه غذا وجود داشت، امّا از فواید بسیار چوب، هیزم، کاه و دیگر چیزهایى ارزشمند و مهمى که برشمردیم محروم بودیم؛ به علاوه که دیدن منظره نیکو و دل‌انگیز این گیاهان لذتی را رقم می‌زند که هیچ منظره‌اى از منظره‌ها و تفریح‌گاههای دنیا قابل مقایسه با آن نیست...

توحید المفضل، ص154

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَر عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: ...

فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی هَذَا النَّبَاتِ وَ مَا فِیهِ مِنْ ضُرُوبِ الْمَآرِبِ فَالثِّمَارُ لِلْغِذَاءِ وَ الْأَتْبَانُ‏ لِلْعَلَفِ وَ الْحَطَبُ لِلْوُقُودِ وَ الْخَشَبُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مِنْ أَنْوَاعِ النِّجَارَةِ وَ غَیْرِهَا وَ اللِّحَاءُ وَ الْوَرَقُ وَ الْأُصُولُ وَ الْعُرُوقُ وَ الصُّمُوغُ لِضُرُوبٍ مِنَ الْمَنَافِعِ.

أَ رَأَیْتَ لَوْ کُنَّا نَجِدُ الثِّمَارَ الَّتِی نَغْتَذِی بِهَا مَجْمُوعَةً عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ وَ لَمْ تَکُنْ تَنْبُتُ عَلَى هَذِهِ الْأَغْصَانِ الْحَامِلَةِ لَهَا کَمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَیْنَا مِنَ الْخَلَلِ فِی مَعَاشِنَا وَ إِنْ کَانَ الْغِذَاءُ مَوْجُوداً فَإِنَّ الْمَنَافِعَ بِالْخَشَبِ وَ الْحَطَبِ وَ الْأَتْبَانِ وَ سَائِرِ مَا عَدَدْنَاهُ کَثِیرَةٌ عَظِیمٌ قَدْرُهَا جَلِیلٌ مَوْقِعُهَا هَذَا مَعَ مَا فِی النَّبَاتِ مِنَ التَّلَذُّذِ بِحُسْنِ مَنْظَرِهِ وَ نَضَارَتِهِ الَّتِی لَا یَعْدِلُهَا شَیْ‏ءٌ مِنْ مَنَاظِرِ الْعَالَمِ وَ مَلَاهِیه‏...

 

تدبر

1) «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا»

غالبا مقصود از «فاکِهَة» را میوه‌هایی که انسان می‌خورد دانسته‌اند و مقصود از «أَبًّا» را چراگاه و مراتعی که چارپایان در آنها می‌چرند؛ و گفته شده که «أَبّ» برای حیوان همانند «فاکهه» برای انسان است (مثلا: مجمع البیان، ج‏10، ص668[19]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص410[20])؛ که بر این اساس در واقع خداوند دارد به دو دسته مهم گیاهانی که به ترتیب مورد استفاده انسان و حیوان‌اند اشاره می‌کند، با این توجه که غالبا میوه محصول درختانی است که انسان در پرورش آن نقش دارد و چراگاه غالبا گیاهانی هستند که خودرو هستند؛ که خداوند با بارش باران این دو را برای این دو گروه مهیا کرده است، چنانکه در آیه بعد می‌فرماید: «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ» (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص19[21]).

این توضیح بر اساس قول مشهور در تفسیر این دو کلمه است؛ چنانکه از اغلب قدمای مفسران همچون ابن عباس و مجاهد و سدی و عبد بن حمید و ضحاک و عکرمه و حسن و سعید بن جبیر (الدر المنثور، ج‏6، ص316-317[22]) و ابوحنیفه و بیضاوی و نیز اغلب اهل لغت همچون ابن یزیدی و هروی و زمخشری و زجاج و فراء و زبیدی (تاج العروس، ج‏1، ص293[23]) همین توضیح آمده است؛ اما در خصوص این دو کلمه تفاسیر دیگری هم بیان شده است؛ از جمله:

الف. از ابن عباس این قول هم نقل شده که «أَبًّا» میوه تر و تازه است (الدر المنثور، ج‏6، ص316[24]).

ب. از کلبی نقل شده که «فاکهه» گیاهان تر و تازه است و «أب» گیاهان خشک (البحر المحیط، ج‏10، ص410[25])؛ برخی این مطلب را این گونه نقل کرده‌اند که «فاکهه» میوه تر و تازه است؛ اما «أب» میوه‌هایی که خشک می‌کنند که در زمستان مصرف کنند (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص60[26]).

ج. از ضحاک و جلال نقل شده که «أب» خصوص کاه است (البحر المحیط، ج‏10، ص410[27]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص317[28]؛ تاج العروس، ج‏1، ص293[29]).

د. از ابورزین نقل شده که «أب» مطلق گیاه است؛ و از عطاء و ثعلب هم نقل شده که «أب» هر چیزی است که از زمین بروید (الدر المنثور، ج‏6، ص317[30]؛ تاج العروس، ج‏1، ص293[31]).

ه. فخر رازی به این قول متمایل شده که «فاکهه» همه میوه‌هاست غیر از انگور و زیتون و خرما، زیرا که در این آیه بعد از این سه آمده و معطوف باید غیر از معطوف علیه باشد (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص60[32])؛ در حالی که این دلیل قانع‌کننده نیست، زیرا می‌تواند آنها از باب اعتنای خاصی که بدانها هست مقدم آمده باشد و بعد کل میوه‌ها اشاره شده باشد (المیزان، ج‏20، ص210[33]).

 

2) «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا»

کلمه «أَبًّا» از کلمات خاص و کم‌کاربرد قرآنی است که چنانکه بیان شد به معنای چراگاه است و معانی دیگری هم برایش گفته‌اند.

چنانکه در حدیث 1 اشاره شد از وقایعی که در کتب اهل سنت با سندهای گوناگون آمده است و در بسیاری از کتب تفسیری اهل سنت ذیل همین آیه آمده است این واقعه است که دو خلیفه اول، زمانی که بر مصدر امور بودند، در خصوص معنای این کلمه اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و دیدیم عمر حتی با تازیانه مانع می‌شد از اینکه کس دیگری هم بخواهد پاسخ سوال مردم در خصوص این آیه را بدهد!

بسیاری از اهل سنت هم این را جزء محاسن آن دو می‌شمرند چنانکه در مقدمه بسیاری از کتاب‌های تفسیری اهل سنت، وقتی در مقام ضرورت پرهیز از تفسیر به رأی سخن گفته می‌شود به این جملات ابوبکر و عمر اشاره می‌کنند (مثلا ر.ک: تفسیر القرطبی، ج1، ص34[34]؛ بحر العلوم (تفسیر السمرقندی) ج1، ص12[35]؛ تفسیر الراغب الأصفهانی، ج1، ص37[36]؛ تفسیر البغوی، ج1، ص17[37]؛ تفسیر الخازن (لباب التأویل فی معانی التنزیل) ج1، ص6[38]؛ تفسیر ابن کثیر، ج1، ص11[39]؛ تفسیر القاسمی (محاسن التأویل) ج1، ص54[40] و 99[41]).

این نکته که وقتی آنان معنای این کلمه را ندانستند از خودشان معنایی برای این کلمه نساختند جای قدردانی دارد، اما مساله این است که چرا افراد را به کسانی که این معنا را می‌دانند ارجاع ندادند؟ و چرا عمر اگر کس دیگری می‌خواست آنچه اینها نمی‌دانند را به مردم بگوید با تازیانه سراغش می‌رفت؟ مساله زمانی جالب‌تر می‌شود که به یاد آوریم که عمر همان کسی است که وقتی پیامبر اکرم در بستر بیماری افتادند و در شرف رحلت بودند با گفتن جمله «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ: کتاب خدا برای ما کفایت می‌کند» مانع وصیت رسول الله شد که می‌خواست مسیر بعد از خویش را چنان معلوم کند که کسی به گمراهی نیفتد (قبلا در بحث از آیه اول سوره حجرات در جلسه 1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/ ذیل عنوان «مصداق فاجعه‌آمیز صدا بلند کردن بر سر پیامبر در تاریخ» سندهای متعدد وقوع این سخن توسط عمر ارائه شد در زمانی که رسول الله ص قصد داشت مطلبی بنویسید که مردم بعد از وی گمراه نشوند؛ و نشان دادیم این واقعه در معتبرترین کتابهای اهل سنت مثل صحیح بخاری و مسلم آمده و اصلا قابل انکار نیست).

شک نداریم که پرهیز از سخن گفتن بدون علم، بویژه در خصوص کتاب خدا، کار قابل تقدیری است، اما سوال ما این است که چگونه عمر بین «کتاب خدا کافی است» و «بی‌اطلاعی حتی در حد برخی معانی ظاهری کلمات این کتاب» جمع می‌کرد و کسی که خودش می‌داند خودش و دیگران علم کافی به کتاب خدا ندارند (وقتی دیگران که اظهارنظر می‌کنند را تازیانه می‌زند در خوش بینانه‌ترین حالت که برخی علمای اهل سنت توضیح داده‌اند مقصودش این است که شما هم بلد نیستید و در چیزی که بلد نیستید اظهارنظر نکنید)، چرا با ادعای کتاب خدا کافی است مانع ابلاغ وصیت پیامبر اکرم ص، در خصوص نشان دادن مسیری که هیچکس دچار انحراف نخواهد شد، می‌شود؟!

 

 

 


 

[10] . فُتْیَا الْجَاحِظِ وَ تَفْسِیرِ الثَّعْلَبِیِّ أَنَّهُ سُئِلَ أَبُو بَکْرٍ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا فَقَالَ أَیُّ سَمَاءٍ تُظِلُّنِی أَوْ أَیَّةُ أَرْضٍ تُقِلُّنِی أَمْ أَیْنَ أَذْهَبُ أَمْ کَیْفَ أَصْنَعُ إِذَا قُلْتُ فِی کِتَابِ‏ اللَّهِ بِمَا لَمْ أَعْلَمْ أَمَّا الْفَاکِهَةُ فَأَعْرِفُهَا وَ أَمَّا الْأَبُّ فَاللَّهُ أَعْلَمُ وَ فِی رِوَایَاتِ أَهْلِ الْبَیْتِ ع أَنَّهُ بَلَغَ ذَلِکَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ إِنَّ الْأَبَّ هُوَ الْکَلَاءُ وَ الْمَرْعَى وَ إِنَّ قَوْلَهُ وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا اعْتِدَادٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ فَمَا غَذَّاهُمْ بِهِ وَ خَلَقَهُ لَهُمْ وَ لِأَنْعَامِهِمْ مِمَّا یَحْیَا بِهِ أَنْفُسُهُمْ.

[11] . وَ مِنْهَا أَنَّ أَبَا بَکْرٍ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» مَا مَعْنَى الْأَبِّ فَقَالَ أَیُّ سَمَاءٍ تُظِلُّنِی أَمْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّنِی إِنْ قُلْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ بِمَا لَا أَعْلَمُ أَمَّا الْفَاکِهَةُ فَنَعْرِفُهَا وَ أَمَّا الأَبُّ فَاللَّهُ أَعْلَمُ بِهِ فَبَلَغَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع مَقَالَتُهُ فَقَالَ ع یَا سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْأَبَّ هُوَ الْکَلَأُ وَ الْمَرْعَى وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذَکَرَ ذَلِکَ تَعْرِیفاً لِعِبَادِهِ مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَیْهِمْ وَ عَلَى أَنْعَامِهِمْ مِمَّا یَحْیَا بِهِ أَنْفُسُهُمْ وَ تَقُومُ بِهِ أَجْسَادُهُمْ

[12] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدٍ، عَنِ الْعَوَّامِ بْنِ حَوْشَبٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ التَّیْمِیِّ، أَنَّ أَبَا بَکْرٍ سُئِلَ عَنْ {فَاکِهَةً وَأَبًّا} [عبس: 31]، فَقَالَ: «أَیُّ سَمَاءٍ تُظِلُّنِی، وَأَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّنِی إِذَا قُلْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ مَا لَا أَعْلَمُ»

[13] . وأخبرنا عبد الله بن حامد قال: أخبرنا محمد بن خالد قال: حدّثنا داود بن سلیمان قال: حدّثنا عبد بن حمید قال: حدّثنا محمد بن عبید عن العوام بن حوشب عن إبراهیم التیمی إن أبا بکر سئل عن قوله وَفاکِهَةً وَأَبًّا فقال: أی سماء تظلّنی وأی أرض تقلّنی إذا قلت فی کتاب الله ما لا أعلم.

[14] . وَقَالَ إِبْرَاهِیمُ التَّیْمِیُّ: سُئِلَ أَبُو بَکْرٍ الصِّدِّیقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ تَفْسِیرِ الْفَاکِهَةِ وَالْأَبِّ فَقَالَ: أَیُّ سَمَاءٍ تُظِلُّنِی وَأَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّنِی إِذَا قُلْتُ: فِی کِتَابِ اللَّهِ مَا لَا أَعْلَمُ.

[15] . وأخبرنا ابن حمدون قال: أخبرنا ابن الشرقی قال: حدّثنا محمد بن یحیى قال: حدّثنا یعقوب بن إبراهیم بن سعد قال: أخبرنا أبی عن صالح عن ابن شاب عن أنس بن مالک أخبره أنه سمع هذه الآیة ثم قال: کلّ هذا قد عرّفنا فما الأب ثم رفض عصا کانت بیده وقال: هذا لعمر الله التکلیف وما علیک یا ابن أم عمر أن لا تدری ما الأب ثم قال: اتبعوا ما تبیّن لکم من هذا الکتاب وما لا فدعوه.

[16] . وَقَالَ أَنَسٌ: سَمِعْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَرَأَ هَذِهِ الْآیَةَ ثُمَّ قَالَ: کُلُّ هَذَا قَدْ عَرَفْنَاهُ، فَمَا الْأَبُّ؟ ثُمَّ رَفَعَ عَصًا کَانَتْ بِیَدِهِ وَقَالَ: هَذَا لَعَمْرُ اللَّهِ التَّکَلُّفُ، وَمَا عَلَیْکَ یَا بْنَ أُمِّ عُمَرَ أَلَّا تَدْرِیَ مَا الْأَبُّ؟ ثُمَّ قَالَ: اتَّبِعُوا مَا بُیِّنَ لَکُمْ مِنْ هَذَا الْکِتَابِ، وَمَا لَا فَدَعُوهُ.

[17] . این حدیث قبلا در جلسه 987 (حدیث2.ه) گذشت: https://yekaye.ir/al-waqiah-56-20/

[18]. ذیل آیه 25 همین سوره (حدیث 1 جلسه 1111 https://yekaye.ir/ababsa-80-25/) مواردی که قبلا آمده بود اشاره شده است. البته آنچه در آنجا و نیز در آیات 26 و 27 و 28 و 29 و 30 آمده را هم باید به آن فهرست اضافه کرد.

 

[39] . وَقَالَ ابْنُ جَرِیرٍ: حَدَّثَنَا الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْعَظِیمِ العَنْبَرِی، حَدَّثَنَا حَبَّان بْنُ هِلَالٍ، حَدَّثَنَا سُهَیْلٌ أَخُو حَزْمٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عِمْرَانَ الجَوْنی، عَنْ جُنْدب؛ أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قَالَ: " مَنْ قَالَ فِی الْقُرْآنِ بِرَأْیِهِ فَقَدْ أَخْطَأَ ". وَقَدْ رَوَى هَذَا الْحَدِیثَ أَبُو دَاوُدَ، والترمذی، والنسائی من حدیث سهیل بن أبی حَزْمٍ القُطعی، وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ: غَرِیبٌ، وَقَدْ تَکَلَّمَ بَعْضُ أَهْلِ الْعِلْمِ فِی سُهَیْلٍ. وَفِی لَفْظٍ لَهُمْ: "مَنْ قَالَ فِی کِتَابِ اللَّهِ بِرَأْیِهِ، فَأَصَابَ، فَقَدْ أَخْطَأَ" أَیْ: لِأَنَّهُ قَدْ تَکَلَّفَ مَا لَا عِلْمَ لَهُ بِهِ، وَسَلَکَ غَیْرَ مَا أُمِرَ بِهِ، فَلَوْ أَنَّهُ أَصَابَ الْمَعْنَى فِی نَفْسِ الْأَمْرِ لَکَانَ قَدْ أَخْطَأَ؛ لِأَنَّهُ لَمْ یَأْتِ الْأَمْرَ مِنْ بَابِهِ، کَمَنْ حَکَمَ بَیْنَ النَّاسِ عَلَى جَهْلٍ فَهُوَ فِی النَّارِ، وَإِنْ وَافَقَ حُکْمُهُ الصَّوَابَ فِی نَفْسِ الْأَمْرِ، لَکِنْ یَکُونُ أَخَفَّ جُرْمًا مِمَّنْ أَخْطَأَ، وَاللَّهُ أَعْلَمُ، وَهَکَذَا سَمَّى اللَّهُ القَذَفة کَاذِبِینَ، فَقَالَ: {فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولَئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکَاذِبُونَ} [النُّورِ: 13] ، فَالْقَاذِفُ کَاذِبٌ، وَلَوْ کَانَ قَدْ قَذَفَ مَنْ زَنَى فِی نَفْسِ الْأَمْرِ؛ لِأَنَّهُ أَخْبَرَ بِمَا لَا یَحِلُّ لَهُ الْإِخْبَارُ بِهِ، وَلَوْ کَانَ أَخْبَرَ بِمَا یَعْلَمُ؛ لِأَنَّهُ تَکَلَّفَ مَا لَا عِلْمَ لَهُ بِهِ، وَاللَّهُ أَعْلَمُ.

وَلِهَذَا تَحَرَّج جَمَاعَةٌ مِنَ السَّلَفِ عَنْ تَفْسِیرِ مَا لَا عِلْمَ لَهُمْ بِهِ، کَمَا رَوَى شُعْبَةُ، عَنْ سُلَیْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُرَّةَ، عَنْ أَبِی مَعْمَر، قَالَ: قَالَ أَبُو بَکْرٍ الصِّدِّیقُ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّنِی وَأَیُّ سَمَاءٍ تُظِلُّنِی؟ إِذَا قُلْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ مَا لَا أَعْلَمُ.

وَقَالَ أَبُو عُبَیْدٍ الْقَاسِمُ بْنُ سَلَّامٍ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَزِیدَ، عَنِ العَوَّام بْنِ حَوْشَب، عَنْ إِبْرَاهِیمَ التَّیْمِی؛ أَنَّ أَبَا بَکْرٍ الصَّدِیقَ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ: {وَفَاکِهَةً وَأَبًّا} [عَبَسَ: 31] ، فَقَالَ: أَیُّ سَمَاءٍ تُظِلُّنِی، وَأَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّنِی؟ إِذَا أَنَا قُلْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ مَا لَا أَعْلَمُ. مُنْقَطِعٌ.

وَقَالَ أَبُو عُبَیْدٍ أَیْضًا: حَدَّثَنَا یَزِیدُ، عَنْ حُمَیْدٍ، عَنْ أَنَسٍ؛ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الخطاب قرأ على المنبر: {وَفَاکِهَةً وَأَبًّا} [عَبَسَ: 31] ، فَقَالَ: هَذِهِ الْفَاکِهَةُ قَدْ عَرَفْنَاهَا، فَمَا الْأَبُّ؟ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى نَفْسِهِ فَقَالَ: إِنَّ هَذَا لَهُوَ التَّکَلُّفُ یَا عُمَرُ.

وَقَالَ عَبْد بْنُ حُمَیْد: حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ حَرْبٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَیْدٍ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: کُنَّا عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، وَفِی ظَهْرِ قَمِیصِهِ أَرْبَعُ رِقَاعٍ، فَقَرَأَ: {وَفَاکِهَةً وَأَبًّا} فَقَالَ: مَا الْأَبُّ؟ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ هَذَا لَهُوَ التَّکَلُّفُ فَمَا عَلَیْکَ أَلَّا تَدْرِیَهُ.

[40] . ولقد قال الصدیق: «أیّ سماء تظلنی، وأیّ أرض تقلنی، إذا قلت فی کتاب الله ما لا أعلم» وفی الخبر: من قال فی القرآن برأیه فأصاب فقد أخطأ. وما أشبه ذلک من التحذیرات.

[41] . قال الشاطبیّ: إعمال الرأی فی القرآن جاء ذمه وجاء أیضا ما یقتضی إعماله. وحسبک من ذلک ما نقل عن الصدّیق. فإنه نقل عنه أنه قال، وقد سئل فی شیء من القرآن: أیّ سماء تظلنی وأیّ أرض تقلنی إن أنا قلت فی کتاب الله ما لا أعلم؟ وربما روى فیه: إذا قلت فی کتاب الله برأیی. ثم سئل عن الکلالة المذکورة فی القرآن فقال: أقول فیها برأیی. فإن کان صوابا فمن الله، وإن کان خطأ فمنی ومن الشیطان: الکلالة کذا وکذا.

 


1116) سوره عبس (80) آیه 30 وَ حَدائِقَ غُلْباً (3)

 

5) از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

بشارت و بشارت و بشارت. همانا مَثَل امت من مَثَل بارانی است که معلوم نیست اولش بهتر است یا آخرش. همانا مَثَل امت من مَثَل باغی است که یک سال فوجی را روزی دهد و سپس یک سال فوجی دیگر را که چه‌بسا آن فوج آخری گستره و عمقی بیشتر و فروعات و ثمره‌ای فراوانتر داشته باشد؛ و چگونه هلاک شود امتی که من اولش هستم و دوازده نفر از خوبان و خردمندان بعد من و حضرت مسیح عیسی بن مریم ع در آخرش است؛ ولیکن بین اینها کسانی‌اند زاییده هرج و مرج که از من نیستند و من هم از آنان نیستم.

الخصال، ج‏2، ص476؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص52؛ کفایة الأثر، ص231[1]؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص269

حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زَیْدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ الْکُوفِیُّ مَوْلَى بَنِی هَاشِمٍ قَالَ أَخْبَرَنِی الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّادٍ قَالَ حَدَّثَنَا غِیَاثُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ قَالَ حَدَّثَنَا حُسَیْنُ بْنُ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:‏ أَبْشِرُوا ثُمَّ أَبْشِرُوا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. إِنَّمَا مَثَلُ أُمَّتِی کَمَثَلِ غَیْثٍ لَا یُدْرَى أَوَّلُهُ خَیْرٌ أَمْ آخِرُهُ. إِنَّمَا مَثَلُ أُمَّتِی کَمَثَلِ حَدِیقَةٍ أُطْعِمَ مِنْهَا فَوْجٌ عَاماً ثُمَّ أُطْعِمَ مِنْهَا فَوْجٌ عَاماً لَعَلَّ آخِرَهَا فَوْجاً یَکُونُ أَعْرَضَهَا بَحْراً وَ أَعْمَقَهَا طُولًا وَ فَرْعاً وَ أَحْسَنَهَا جَنًى [حبا]. وَ کَیْفَ تَهْلِکُ أُمَّةٌ أَنَا أَوَّلُهَا وَ اثْنَا عَشَرَ مِنْ بَعْدِی مِنَ السُّعَدَاءِ وَ أُولِی الْأَلْبَابِ وَ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ آخِرُهَا وَ لَکِنْ یَهْلِکُ بَیْنَ ذَلِکَ نُتِجَ [أَنْتَجُ] الْهَرْجُ لَیْسُوا مِنِّی وَ لَسْتُ مِنْهُمْ.[2]

تدبر

1) «وَ حَدائِقَ غُلْباً»

«حدائق» جمع حدیقه به معنای باغ است:

الف. چنانکه در نکات ادبی گذشت، غالبا توضیح داده‌اند که باغهایی است که دور آنها حصار کشیده شده باشد و محدوده‌اش کاملا معلوم باشد؛ و برخی تاکید کرده‌اند که اگر این حالت حصارکشی نباشد اصلا کلمه حدیقة به کار نمی‌رود. شاید وجه اینکه از کلمه «باغ» به جای کلماتی مانند جنگل (الغابة) استفاده کرده این باشد که مقصود درختانی است که انسانها در شکل‌گیری آنها نقشی ایفا کرده‌اند؛ چنانکه تمامی مواردی که پیش از این ذکر شد نیز از گیاهانی است که غالبا انسانها در روند تولید و تکثیر آن نقش ایفا می‌کنند. یعنی چه‌بسا می‌خواهد توجه دهد درختهای این باغهایی که شما می‌کارید و با حصار کشیدن آن را کاملا برای خود معرفی می‌کنید همه مدیون بارش الهی است که اگر باران نبارد باغی در کار نخواهد بود.

ب. از ابن عباس نقل شده که به هر عرصه درهم‌پیچیده‌ای حدائق گویند؛ که در این صورت در این کلمه تاکید بر انبوه و تو در تو بودن درختان است نه حصار داشتن آنها (الدر المنثور، ج‏6، ص316[3]).

تبصره:

در توضیح «حدائق غلبا» بسیاری به همین درهم‌پیچیده و تو در تو بودن اشاره کرده‌اند (مانند حدیث7 در جلسه 1114) که احتمال دارد به خاطر همین برداشت از کلمه «حدائق» باشد و احتمال دارد به خاطر کلمه «غلبا» باشد؛ چنانکه برخی این سخن مجاهد که «حدائق غلبا» را به معنای درختان تودرتو معرفی کرده (الدر المنثور، ج‏6، ص316[4])، ناظر به کلمه «غلبا» دانسته‌اند (مجمع البیان، ج‏10، ص668[5]).

 

2) «وَ حَدائِقَ غُلْباً»

 در نکات ادبی توضیح داده شد که ماده «غلب» ‌برای یک نوع غلبه و تفوق به کار می‌رود و کلمه «غُلْب» (که جمع أغلب است) به معنای گردن‌کلفتی است؛ و در خصوص درختان آن را به معنای شداد و غلاظ و تنومند بودن دانسته‌اند (ابن عباس و عکرمه و سدی، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص316[6]) چنانکه به درخت تنومند و محکم «شجرة غلباء» گفته می‌شود (مجمع البیان، ج‏10، ص667[7])؛ اما درباره اینکه مقصود از آن در این آیه چیست، نظرات مختلفی بیان شده است که می‌توان آنها را در دو دسته کلی قرار داد:

الف. معانی‌ای که ناظر به درختان دنیوی باشد؛ که با توجه به اینکه کلمه «غلب» وصف تک‌تک درختان باشد یا وصف کل باغ، خود این قول مشتمل بر دو دسته می‌شود:

الف.1. وصف تک تک درختان باشد؛ که در این صورت مقصود از «حدائق غلبا» باغهایی است که مشتمل بر درختان بزرگ و تنومند (مجمع البیان، ج‏10، ص668[8]؛ المیزان، ج‏20، ص209[9]) ویا بزرگ و بلند (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص316[10] و مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص60) باشد؛ که برخی هم در همین فضا مقصود را درختان نخل تنومند ویا پربار و ارزشمند دانسته‌اند (معانی القرآن (فراء)، ج‏3، ص238[11]؛ حسن و عبد بن حمید، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص316[12]؛ قتاده و ابن‌زید، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص410[13]).

الف.2. وصف کل باغ باشد که اشاره باشد به انبوه و تودرتو بودن باغ (مجاهد و مقاتل، به نقل مفاتیح الغیب، ج‏31، ص60[14]).

ب. معانی‌ای که ناظر به آخرت یا ملکوت باشد:

ب.1. مقصود درختانی در بهشت است که سایه‌گسترند ولی بار ندارند (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص316[15])

ب.2. چه‌بسا این باغها اشاره به مقامات روحانی و ملکوتی است و مقصود از «أغلب» و «غُلْب» در اینجا آن حالت تفوق و قوت و قدرتی است که این مقام بر سایر مقامات دارد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص303[16]).

ب.3. می‌تواند معانی استعاری دیگری هم داشته باشند همانند تعابیر باغ و درختی که در مناجات دوازدهم از مناجات خمس عشرة امام سجاد ع (مُنَاجَاةُ الْعَارِفِین) به کار رفته است: «إِلَهِی فَاجْعَلْنَا مِنَ الَّذِینَ تَرَسَّخَتْ أَشْجَارُ الشَّوْقِ إِلَیْکَ فِی حَدَائِقِ صُدُورِهِمْ، وَ أَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِکَ بِمَجَامِعِ قُلُوبِهِم: خدایا مرا از کسانی قرار داده که درختان شوق به تو در باغهای سینه‌هایشان ریشه دوانیده است و سوز و گداز محبت تو محل تجمع قلوبشان‏ را فراگرفته است» (زاد المعاد، ص415).

 


[1] . أَخْبَرَنَا الْمُعَافَى بْنُ زَکَرِیَّا قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ حَدَّثَنِی جَعْدُ بْنُ الزُّبَیْرِ الْمَخْذُومِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عِمْرَانُ بْنُ یَعْقُوبَ الْجَعْدِیُّ عَنْ أَبِیهِ یَعْقُوبَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی یَحْیَى بْنِ جَعْدَةَ بْنِ هُبَیْرَةَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ص وَ سَأَلَهُ‏ رَجُلٌ عَنِ الْأَئِمَّةِ فَقَالَ عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِی آخِرُهُمُ الْقَائِمُ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ أَبْشِرُوا ثُمَّ أَبْشِرُوا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی کَمَثَلِ حَدِیقَةٍ أُطْعِمَ مِنْهَا فَوْجٌ عَاماً ثُمَّ أُطْعِمَ مِنْهَا فَوْجٌ عَاماً فِی آخِرِهَا فَوْجاً یَکُونُ أَعْرَضَهَا بَحْراً وَ أَعْمَقَهَا طُولًا وَ فَرْعاً وَ أَحْسَنَهَا حنا [جَنًى‏] وَ کَیْفَ تَهْلِکُ أُمَّةٌ أَنَا أَوَّلُهَا وَ الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ بَعْدِی مِنَ السُّعَدَاءِ أُولِی الْأَلْبَابِ وَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ آخِرُهَا وَ لَکِنْ یَهْلِکُ فِیمَا بَیْنَ ذَلِکَ نُتْجُ الْهَرْجِ لَیْسُوا مِنِّی وَ لَسْتُ مِنْهُمْ.

[2] . در فرازی از حدیث مفصل اهلیلجه امام صادق ع با استناد به نظم در یک باغ، برهانی بر اثبات صانع می‌آورد. فراز مذکور بدین بیان است:

َ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی عَنْ رَجُلٍ أَنْشَأَ حَدِیقَةً عَظِیمَةً وَ بَنَى عَلَیْهَا حَائِطاً وَثِیقاً ثُمَّ غَرَسَ فِیهَا الْأَشْجَارَ وَ الْأَثْمَارَ وَ الرَّیَاحِینَ وَ الْبُقُولَ وَ تَعَاهَدَ سَقْیَهَا وَ تَرْبِیَتَهَا وَ وَقَاهَا مَا یَضُرُّهَا حَتَّى لَا یَخْفَى عَلَیْهِ مَوْضِعُ کُلِّ صِنْفٍ مِنْهَا فَإِذَا أَدْرَکَتْ أَشْجَارُهَا وَ أَیْنَعَتْ أَثْمَارُهَا وَ اهْتَزَّتْ بُقُولُهَا دَفَعْتَ إِلَیْهِ‏ فَسَأَلْتَهُ أَنْ یُطْعِمَکَ لَوْناً مِنَ الثِّمَارِ وَ الْبُقُولِ سَمَّیْتَهُ لَهُ أَ تَرَاهُ کَانَ قَادِراً عَلَى‏ أَنْ یَنْطَلِقَ قَاصِداً مُسْتَمِرّاً لَا یَرْجِعُ وَ لَا یَهْوِی إِلَى شَیْ‏ءٍ یَمُرُّ بِهِ مِنَ الشَّجَرَةِ وَ الْبُقُولِ حَتَّى یَأْتِیَ الشَّجَرَةَ الَّتِی سَأَلْتَهُ أَنْ یَأْتِیَکَ بِثَمَرِهَا وَ الْبَقْلَةَ الَّتِی طَلَبْتَهَا حَیْثُ کَانَتْ مِنْ أَدْنَى الْحَدِیقَةِ أَوْ أَقْصَاهَا فَیَأْتِیَکَ بِهَا قَالَ نَعَمْ قُلْتُ أَ فَرَأَیْتَ لَوْ قَالَ لَکَ صَاحِبُ الْحَدِیقَةِ حَیْثُ سَأَلْتَهُ الثَّمَرَةَ ادْخُلِ الْحَدِیقَةَ فَخُذْ حَاجَتَکَ فَإِنِّی لَا أَقْدِرُ عَلَى ذَلِکَ هَلْ کُنْتَ تَقْدِرُ أَنْ تَنْطَلِقَ قَاصِداً لَا تَأْخُذُ یَمِیناً وَ لَا شِمَالًا حَتَّى تَنْتَهِیَ إِلَى الشَّجَرَةِ فَتَجْتَنِیَ مِنْهَا قَالَ وَ کَیْفَ أَقْدِرُ عَلَى ذَلِکَ وَ لَا عِلْمَ لِی فِی أَیِّ مَوَاضِعِ الْحَدِیقَةِ هِیَ قُلْتُ أَ فَلَیْسَ تَعْلَمُ أَنَّکَ لَمْ تَکُنْ لِتُصِیبَهَا دُونَ أَنْ تَهْجُمَ عَلَیْهَا بِتَعَسُّفٍ وَ جَوَلَانٍ فِی جَمِیعِ الْحَدِیقَةِ حَتَّى تَسْتَدِلَّ عَلَیْهَا بِبَعْضِ حَوَاسِّکَ بَعْدَ مَا تَتَصَفَّحُ فِیهَا مِنَ الشَّجَرَةِ شَجَرَةً شَجَرَةً وَ ثَمَرَةً ثَمَرَةً حَتَّى تَسْقُطَ عَلَى الشَّجَرَةِ الَّتِی تَطْلُبُ بِبَعْضِ حَوَاسِّکَ أَنْ تَأْتِیَهَا وَ إِنْ لَمْ تَرَهَا انْصَرَفْتَ قَالَ وَ کَیْفَ أَقْدِرُ عَلَى ذَلِکَ وَ لَمْ أُعَایِنْ مَغْرِسَهَا حَیْثُ غُرِسَتْ وَ لَا مَنْبِتَهَا حَیْثُ نَبَتَتْ وَ لَا ثَمَرَتَهَا حَیْثُ طَلَعَتْ قُلْتُ فَإِنَّهُ یَنْبَغِی لَکَ أَنْ یَدُلَّکَ عَقْلُکَ حَیْثُ عَجَزَتْ حَوَاسُّکَ عَنْ إِدْرَاکِ ذَلِکَ أَنَّ الَّذِی غَرَسَ هَذَا الْبُسْتَانَ الْعَظِیمَ فِیمَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ غَرَسَ فِیهِ هَذِهِ الْأَشْجَارَ وَ الْبُقُولَ هُوَ الَّذِی دَلَّ الْحَکِیمَ الَّذِی زَعَمْتَ أَنَّهُ وَضَعَ الطِّبَّ عَلَى تِلْکَ الْعَقَاقِیرِ وَ مَوَاضِعِهَا فِی الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ کَذَلِکَ یَنْبَغِی لَکَ أَنْ تَسْتَدِلَّ بِعَقْلِکَ عَلَى أَنَّهُ هُوَ الَّذِی سَمَّاهَا وَ سَمَّى بَلْدَتَهَا وَ عَرَفَ مَوَاضِعَهَا کَمَعْرِفَةِ صَاحِبِ الْحَدِیقَةِ الَّذِی سَأَلْتَهُ الثَّمَرَةَ وَ کَذَلِکَ لَا یَسْتَقِیمُ وَ لَا یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ الْغَارِسُ وَ الدَّالُّ عَلَیْهَا إِلَّا الدَّالَّ عَلَى مَنَافِعِهَا وَ مَضَارِّهَا وَ قَرَارِیطِهَا وَ مَثَاقِیلِهَا قَالَ إِنَّ هَذَا لَکَمَا تَقُولُ قُلْتُ أَ فَرَأَیْتَ لَوْ کَانَ خَالِقُ الْجَسَدِ وَ مَا فِیهِ مِنَ الْعَصَبِ وَ اللَّحْمِ وَ الْأَمْعَاءِ وَ الْعُرُوقِ الَّتِی یَأْخُذُ فِیهَا الْأَدْوِیَةُ إِلَى الرَّأْسِ وَ إِلَى الْقَدَمَیْنِ وَ إِلَى مَا سِوَى ذَلِکَ غَیْرَ خَالِقِ الْحَدِیقَةِ وَ غَارِسِ الْعَقَاقِیرِ هَلْ کَانَ یَعْرِفُ زِنَتَهَا وَ مَثَاقِیلَهَا وَ قَرَارِیطَهَا وَ مَا یَصْلُحُ لِکُلِّ دَاءٍ مِنْهَا وَ مَا کَانَ یَأْخُذُ فِی کُلِّ عِرْقٍ قَالَ وَ کَیْفَ یَعْرِفُ ذَلِکَ أَوْ یَقْدِرُ عَلَیْهِ وَ هَذَا لَا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ مَا یَنْبَغِی أَنْ یَعْرِفَ هَذَا إِلَّا الَّذِی غَرَسَ الْحَدِیقَةَ وَ عَرَفَ کُلَّ شَجَرَةٍ وَ بَقْلَةٍ وَ مَا فِیهَا مِنَ الْمَنَافِعِ وَ الْمَضَارِّ قُلْتُ أَ فَلَیْسَ کَذَلِکَ یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ الْخَالِقُ وَاحِداً لِأَنَّهُ لَوْ کَانَ اثْنَیْنِ أَحَدُهُمَا خَالِقُ‏ الدَّوَاءِ وَ الْآخَرُ خَالِقُ الْجَسَدِ وَ الدَّاءِ لَمْ یَهْتَدِ غَارِسُ الْعَقَاقِیرِ لِإِیصَالِ دَوَائِهِ إِلَى الدَّاءِ الَّذِی بِالْجَسَدِ مِمَّا لَا عِلْمَ لَهُ بِهِ وَ لَا اهْتَدَى خَالِقُ الْجَسَدِ إِلَى عِلْمِ مَا یُصْلِحُ ذَلِکَ الدَّاءَ مِنْ تِلْکَ الْعَقَاقِیرِ فَلَمَّا کَانَ خَالِقُ الدَّاءِ وَ الدَّوَاءِ وَاحِداً أَمْضَى الدَّوَاءَ فِی الْعُرُوقِ الَّتِی بَرَأَ وَ صَوَّرَ إِلَى الدَّاءِ الَّذِی عَرَفَ وَ وَضَعَ فَعَلِمَ مِزَاجَهَا مِنْ حَرِّهَا وَ بَرْدِهَا وَ لَیِّنِهَا وَ شَدِیدِهَا وَ مَا یَدْخُلُ فِی کُلِّ دَوَاءٍ مِنْهُ مِنَ الْقَرَارِیطِ وَ الْمَثَاقِیلِ وَ مَا یَصْعَدُ إِلَى الرَّأْسِ مِنْهَا وَ مَا یَهْبِطُ إِلَى الْقَدَمَیْنِ مِنْهَا وَ مَا یَتَفَرَّقُ مِنْهُ فِیمَا سِوَى ذَلِکَ قَالَ لَا أَشُکُّ فِی هَذَا لِأَنَّهُ لَوْ کَانَ خَالِقُ الْجَسَدِ غَیْرَ خَالِقِ الْعَقَاقِیرِ لَمْ یَهْتَدِ وَاحِدٌ مِنْهُمَا إِلَى مَا وَصَفْتَ قُلْتُ فَإِنَّ الَّذِی دَلَّ الْحَکِیمَ الَّذِی وَصَفْتَ أَنَّهُ أَوَّلُ مَنْ خَلَطَ هَذِهِ الْأَدْوِیَةَ وَ دَلَّ عَلَى عَقَاقِیرِهَا الْمُتَفَرِّقَةِ فِیمَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ وَضَعَ هَذَا الطِّبَّ عَلَى مَا وَصَفْتُ لَکَ هُوَ صَاحِبُ الْحَدِیقَةِ فِیمَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ هُوَ بَانِی الْجَسَدِ وَ هُوَ دَلَّ الْحَکِیمَ بِوَحْیٍ مِنْهُ عَلَى صِفَةِ کُلِّ شَجَرَةٍ وَ بَلَدِهَا وَ مَا یَصْلُحُ مِنْهَا مِنَ الْعُرُوقِ وَ الثِّمَارِ وَ الدُّهْنِ وَ الْوَرَقِ وَ الْخَشَبِ وَ اللِّحَاءِ وَ کَذَلِکَ دَلَّهُ عَلَى أَوْزَانِهَا مِنْ مَثَاقِیلِهَا وَ قَرَارِیطِهَا وَ مَا یَصْلُحُ لِکُلِّ دَاءٍ مِنْهَا وَ کَذَلِکَ هُوَ خَالِقُ السِّبَاعِ وَ الطَّیْرِ وَ الدَّوَابِّ الَّتِی فِی مِرَارِهَا الْمَنَافِعُ مِمَّا یَدْخُلُ فِی تِلْکَ الْأَدْوِیَةِ فَإِنَّهُ لَوْ کَانَ غَیْرَ خَالِقِهَا لَمْ یَدْرِ مَا یُنْتَفَعُ بِهِ مِنْ مِرَارِهَا وَ مَا یَضُرُّ وَ مَا یَدْخُلُ مِنْهَا فِی الْعَقَاقِیرِ فَلَمَّا کَانَ الْخَالِقُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى وَاحِداً دَلَّ عَلَى مَا فِیهِ مِنَ الْمَنَافِعِ مِنْهَا فَسَمَّاهُ بِاسْمِهِ حَتَّى عُرِفَ وَ تُرِکَ مَا لَا مَنْفَعَةَ فِیهِ مِنْهَا فَمِنْ ثَمَّ عَلِمَ الْحَکِیمُ أَیُّ السِّبَاعِ وَ الدَّوَابِّ وَ الطَّیْرِ فِیهِ الْمَنَافِعُ وَ أَیُّهَا لَا مَنْفَعَةَ فِیهِ وَ لَوْ لَا أَنَّ خَالِقَ هَذِهِ الْأَشْیَاءِ دَلَّهُ عَلَیْهَا مَا اهْتَدَى بِهَا قَالَ إِنَّ هَذَا لَکَمَا تَقُولُ وَ قَدْ بَطَلَتِ الْحَوَاسُّ وَ التَّجَارِبُ عِنْدَ هَذِهِ الصِّفَاتِ قُلْتُ أَمَّا إِذَا صَحَّتْ نَفْسُکَ فَتَعَالَ نَنْظُرْ بِعُقُولِنَا وَ نَسْتَدِلَّ بِحَوَاسِّنَا هَلْ کَانَ یَسْتَقِیمُ لِخَالِقِ هَذِهِ الْحَدِیقَةِ وَ غَارِسِ هَذِهِ الْأَشْجَارِ وَ خَالِقِ هَذِهِ الدَّوَابِّ وَ الطَّیْرِ وَ النَّاسِ الَّذِی خَلَقَ هَذِهِ الْأَشْیَاءَ لِمَنَافِعِهِمْ أَنْ یَخْلُقَ هَذَا الْخَلْقَ وَ یَغْرِسَ هَذَا الْغَرْسَ فِی أَرْضِ غَیْرِهِ مِمَّا إِذَا شَاءَ مَنَعَهُ ذَلِکَ قَالَ مَا یَنْبَغِی أَنْ تَکُونَ الْأَرْضُ الَّتِی خُلِقَتْ فِیهَا الْحَدِیقَةُ الْعَظِیمَةُ وَ غُرِسَتْ فِیهِ‏ الْأَشْجَارُ إِلَّا لِخَالِقِ هَذَا الْخَلْقِ وَ مِلْکَ یَدِهِ قُلْتُ فَقَدْ أَرَى الْأَرْضَ أَیْضاً لِصَاحِبِ الْحَدِیقَةِ لِاتِّصَالِ هَذِهِ الْأَشْیَاءِ بَعْضِهَا بِبَعْضٍ قَالَ مَا فِی هَذَا شَکٌّ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی وَ نَاصِحْ نَفْسَکَ أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَذِهِ الْحَدِیقَةَ وَ مَا فِیهَا مِنَ الْخِلْقَةِ الْعَظِیمَةِ مِنَ الْإِنْسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الطَّیْرِ وَ الشَّجَرِ وَ الْعَقَاقِیرِ وَ الثِّمَارِ وَ غَیْرِهَا لَا یُصْلِحُهَا إِلَّا شُرْبُهَا وَ رَیُّهَا مِنَ الْمَاءِ الَّذِی لَا حَیَاةَ لِشَیْ‏ءٍ إِلَّا بِهِ قَالَ بَلَى قُلْتُ أَ فَتَرَى الْحَدِیقَةَ وَ مَا فِیهَا مِنَ الذَّرْءِ خَالِقُهَا وَاحِدٌ وَ خَالِقَ الْمَاءِ غَیْرَهُ یَحْبِسُهُ عَنْ هَذِهِ الْحَدِیقَةِ إِذَا شَاءَ وَ یُرْسِلُهُ إِذَا شَاءَ فَیُفْسِدُ عَلَى خَالِقِ الْحَدِیقَةِ قَالَ مَا یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ خَالِقُ هَذِهِ الْحَدِیقَةِ وَ ذَارِئُ هَذَا الذَّرْءِ الْکَثِیرِ وَ غَارِسُ هَذِهِ الْأَشْجَارِ إِلَّا الْمُدَبِّرَ الْأَوَّلَ وَ مَا یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ الْمَاءُ لِغَیْرِهِ وَ إِنَّ الْیَقِینَ عِنْدِی لَهُوَ إِنَّ الَّذِی یُجْرِی هَذِهِ الْمِیَاهَ مِنْ أَرْضِهِ وَ جِبَالِهِ لَغَارِسُ هَذِهِ الْحَدِیقَةِ وَ مَا فِیهَا مِنَ الْخَلِیقَةِ لِأَنَّهُ لَوْ کَانَ الْمَاءُ لِغَیْرِ صَاحِبِ الْحَدِیقَةِ لَهَلَکَ الْحَدِیقَةُ وَ مَا فِیهَا وَ لَکِنَّهُ خَالِقُ الْمَاءِ قَبْلَ الْغَرْسِ وَ الذَّرْءِ وَ بِهِ اسْتَقَامَتِ الْأَشْیَاءُ وَ صَلَحَتْ قُلْتُ أَ فَرَأَیْتَ لَوْ لَمْ یَکُنْ لِهَذِهِ الْمِیَاهِ الْمُنْفَجِرَةِ فِی الْحَدِیقَةِ مَغِیضٌ‏ لِمَا یَفْضُلُ مِنْ شُرْبِهَا یَحْبِسُهُ عَنِ الْحَدِیقَةِ أَنْ یَفِیضَ عَلَیْهَا أَ لَیْسَ کَانَ یَهْلِکُ مَا فِیهَا مِنَ الْخَلْقِ عَلَى حَسَبِ مَا کَانُوا یَهْلِکُونَ لَوْ لَمْ یَکُنْ لَهَا مَاءٌ قَالَ بَلَى وَ لَکِنِّی لَا أَدْرِی لَعَلَّ هَذَا الْبَحْرَ لَیْسَ لَهُ حَابِسٌ وَ أَنَّهُ شَیْ‏ءٌ لَمْ یَزَلْ قُلْتُ أَمَّا أَنْتَ فَقَدْ أَعْطَیْتَنِی أَنَّهُ لَوْ لَا الْبَحْرُ وَ مَغِیضُ الْمِیَاهِ إِلَیْهِ لَهَلَکَتِ الْحَدِیقَةُ قَالَ أَجَلْ قُلْتُ فَإِنِّی أُخْبِرُکَ عَنْ ذَلِکَ بِمَا تَسْتَیْقِنُ بِأَنَّ خَالِقَ الْبَحْرِ هُوَ خَالِقُ الْحَدِیقَةِ وَ مَا فِیهَا مِنَ الْخَلِیقَةِ وَ أَنَّهُ جَعَلَهُ مَغِیضاً لِمِیَاهِ الْحَدِیقَةِ مَعَ مَا جَعَلَ فِیهِ مِنَ الْمَنَافِعِ لِلنَّاسِ قَالَ فَاجْعَلْنِی مِنْ ذَلِکَ عَلَى یَقِینٍ کَمَا جَعَلْتَنِی مِنْ غَیْرِهِ قُلْتُ أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ فُضُولَ مَاءِ الدُّنْیَا یَصِیرُ فِی الْبَحْرِ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَهَلْ رَأَیْتَهُ زَائِداً قَطُّ فِی کَثْرَةِ الْمَاءِ وَ تَتَابُعِ الْأَمْطَارِ عَلَى الْحَدِّ الَّذِی لَمْ یَزَلْ عَلَیْهِ أَوْ هَلْ رَأَیْتَهُ نَاقِصاً فِی قِلَّةِ الْمِیَاهِ وَ شِدَّةِ الْحَرِّ وَ شِدَّةِ الْقَحْطِ قَالَ لَا قُلْتُ أَ فَلَیْسَ یَنْبَغِی أَنْ یَدُلَّکَ عَقْلُکَ عَلَى أَنَّ خَالِقَهُ وَ خَالِقَ الْحَدِیقَةِ وَ مَا فِیهَا مِنَ الْخَلِیقَةِ وَاحِدٌ وَ أَنَّهُ هُوَ الَّذِی وَضَعَ لَهُ حَدّاً لَا یُجَاوِزُهُ لِکَثْرَةِ الْمَاءِ وَ لَا لِقِلَّتِهِ وَ أَنَّ مِمَّا یُسْتَدَلُّ عَلَى مَا أَقُولُ أَنَّهُ یَقْبَلُ بِالْأَمْوَاجِ أَمْثَالَ الْجِبَالِ یُشْرِفُ عَلَى‏ السَّهْلِ وَ الْجَبَلِ فَلَوْ لَمْ تُقْبَضْ أَمْوَاجُهُ وَ لَمْ تُحْبَسْ فِی الْمَوَاضِعِ الَّتِی أُمِرَتْ بِالاحْتِبَاسِ فِیهَا لَأَطْبَقَتْ عَلَى الدُّنْیَا حَتَّى إِذَا انْتَهَتْ عَلَى تِلْکَ الْمَوَاضِعِ الَّتِی لَمْ تَزَلْ تَنْتَهِی إِلَیْهَا ذَلَّتْ أَمْوَاجُهُ وَ خَضَعَ إِشْرَافُهُ قَالَ إِنَّ ذَلِکَ لَکَمَا وَصَفْتَ وَ لَقَدْ عَایَنْتُ مِنْهُ کُلَّ الَّذِی ذَکَرْتَ وَ لَقَدْ أَتَیْتَنِی بِبُرْهَانٍ وَ دَلَالاتٍ وَ مَا أَقْدِرُ عَلَى إِنْکَارِهَا وَ لَا جُحُودِهَا لِبَیَانِهَا قُلْتُ وَ غَیْرَ ذَلِکَ سَآتِیکَ بِهِ مِمَّا تَعْرِفُ اتِّصَالَ الْخَلْقِ بَعْضِهِ بِبَعْضٍ وَ أَنَّ ذَلِکَ مِنْ مُدَبِّرٍ حَکِیمٍ عَالِمٍ قَدِیرٍ أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ عَامَّةَ الْحَدِیقَةِ لَیْسَ شُرْبُهَا مِنَ الْأَنْهَارِ وَ الْعُیُونِ وَ أَنَّ أَعْظَمَ مَا یَنْبُتُ فِیهَا مِنَ الْعَقَاقِیرِ وَ الْبُقُولِ الَّتِی فِی الْحَدِیقَةِ وَ مَعَاشِ مَا فِیهَا مِنَ الدَّوَابِّ وَ الْوَحْشِ وَ الطَّیْرِ مِنَ الْبَرَارِی الَّتِی لَا عُیُونَ لَهَا وَ لَا أَنْهَارَ إِنَّمَا یَسْقِیهِ السَّحَابُ قَالَ بَلَى قُلْتُ أَ فَلَیْسَ یَنْبَغِی أَنْ یَدُلَّکَ عَقْلُکَ وَ مَا أَدْرَکْتَ بِالْحَوَاسِّ الَّتِی زَعَمْتَ أَنَّ الْأَشْیَاءَ لَا تُعْرَفُ إِلَّا بِهَا أَنَّهُ لَوْ کَانَ السَّحَابُ الَّذِی یَحْتَمِلُ مِنَ الْمِیَاهِ إِلَى الْبُلْدَانِ وَ الْمَوَاضِعِ الَّتِی لَا تَنَالُهَا مَاءُ الْعُیُونِ وَ الْأَنْهَارِ وَ فِیهَا الْعَقَاقِیرُ وَ الْبُقُولُ وَ الشَّجَرُ وَ الْأَنْعَامُ لِغَیْرِ صَاحِبِ الْحَدِیقَةِ لَأَمْسَکَهُ عَنِ الْحَدِیقَةِ إِذَا شَاءَ وَ لَکَانَ خَالِقُ الْحَدِیقَةِ مِنْ بَقَاءِ خَلِیقَتِهِ الَّتِی ذَرَأَ وَ بَرَأَ عَلَى غَرُورٍ وَ وَجَلٍ خَائِفاً عَلَى خَلِیقَتِهِ أَنْ یَحْبِسَ صَاحِبُ الْمَطَرِ الْمَاءَ الَّذِی لَا حَیَاةَ لِلْخَلِیقَةِ إِلَّا بِه‏ (بحار الأنوار، ج‏3، ص185-189)

[3] . و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر و ابن أبى حاتم عن ابن عباس قال الحدائق کل ملتف و الغلب ما غلظ و الأب ما أنبت الأرض مما یأکله الدواب و لا یأکله الناس.

[4] . و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن مجاهد وَ حَدائِقَ غُلْباً قال ملتفة وَ فاکِهَةً و هو ما أکل الناس وَ أَبًّا ما أکلت الانعام.

[5] . «وَ حَدائِقَ غُلْباً» ... قیل غلبا ملتفة الشجر عن مجاهد

[6] . و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر و ابن أبى حاتم عن ابن عباس قال الحدائق کل ملتف و الغلب ما غلظ و الأب ما أنبت الأرض مما یأکله الدواب و لا یأکله الناس.

و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن عکرمة غُلْباً قال غلاظا

و أخرج ابن المنذر عن السدى قال الحدائق البساتین و الغلب ما غلظ من الشجر و الأب العشب مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ قال الفاکهة لکم و العشب لأنعامکم

[7] . الغلب الغلاظ شجرة غلباء غلیظة قال الفرزدق: عوى فأثار أغلب ضیغمیا فویل ابن المراغة ما استثارا.

[8] . «وَ حَدائِقَ غُلْباً» أی و بساتین محوطة تشتمل على أشجار عظام غلاظ مختلفة.

[9] . و قوله: «وَ حَدائِقَ غُلْباً» الحدائق جمع حدیقة و هی على ما فسر البستان المحوط و الغلب جمع غلباء یقال: شجرة غلباء أی عظیمة غلیظة فالحدائق الغلب البساتین المشتملة على أشجار عظام غلاظ.

[10] . و أخرج ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبى حاتم من طریق على عن ابن عباس وَ قَضْباً قال الفصفصة یعنى القت وَ حَدائِقَ غُلْباً قال طوال وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا قال الثمار الرطبة.

[11] . و الغلب: ما غلظ من النخل.

[12] . و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن الحسن قال الغلب الکرام من النخل

و أخرج عبد بن حمید و قضبا قال الفصافص وَ حَدائِقَ غُلْباً النخل الکرام وَ فاکِهَةً لکم وَ أَبًّا لأنعامکم.

[13] . غُلْباً، قال ابن عباس: غلاظا، و عنه: طوالا و عن قتادة و ابن زید: کراما.

[14] . قوله تعالى:وَ حَدائِقَ غُلْباً: الأصل فی الوصف بالغلب الرقاب فالغلب الغلاظ الأعناق الواحد أغلب یقال أسد أغلب، ثم هاهنا قولان:

الأول: أن یکون المراد وصف کل حدیقة بأن أشجارها متکاثفة متقاربة، و هذا قول مجاهد و مقاتل قالا: الغلب الملتفة الشجر بعضه فی بعض، یقال اغلولب العشب و اغلولبت الأرض إذا التف عشبها.

و الثانی: أن یکون المراد وصف کل واحد من الأشجار بالغلظ و العظم، قال عطاء عن ابن عباس: یرید الشجر العظام، و قال الفراء: الغلب ما غلظ من النخل.

[15] . و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن ابن عباس وَ حَدائِقَ غُلْباً قال شجر فی الجنة یستظلل به لا یحمل منه شیأ.

[16] . وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا وَ حَدائِقَ غُلْباً- 80/ 30.الحدق بمعنى الاستدارة، أى المقامات المستدیرة من الجنّات الملموسة، أو الروحانیّة و الاستدارة أحسن الأشکال و أتمّها و أسدّها.و الأغلب من المقام: ما یکون متفوّقا و متعالیا و فیه قدرة و قوّة فی ذاته یعلو على سائر المقامات و یتظاهر علیها.

 


1116) سوره عبس (80) آیه 30 وَ حَدائِقَ غُلْباً (2)

 

حدیث

تمام احادیثی که ذیل آیه 27 (جلسه 1113 https://yekaye.ir/ababsa-80-27/) گذشت به این آیه نیز مربوط می‌شود؛ همچنین ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: و «حَدَائِقَ غُلْبًا» یعنی «باغ‌های تودرتو و انبوه». اما احادیث دیگر:

1) قبلا فرازهای متعددی از حدیث معروف توحید مفضل که از امام صادق ع روایت شده تقدیم شد.[1] در فراز دیگری از این حدیث آمده است:

در حکمت آفرینش درخت و انواع گیاهان تأمل کن، از آنجا که درخت نیز بسان حیوان همواره به غذا محتاج است و در عین حال نه دهانی همانند حیوانات دارد و نه حرکتی می‌کند که بتواند دنبال غذا برود، برایش ریشه‌هایی قرار داده شده که در دل زمین فرو رفته تا غذا را از زمین برکشد و آن را به شاخه‌ها، و برگ و میوه‌های روی آن رساند. پس زمین مانند مادر پرورش دهند? آن است و ریشه‌هایش که همچون دهان‌هایی است که درون زمین گذاشته شده تا از آن غذایش را بر‌گیرد همان طور که در میان حیوانات، مادرانشان بچه‌های خود را شیر مى‌دهند.

آیا نمى‌بینى که چگونه ستونهاى خیمه‌ها از هر سو با طناب بسته شده تا بر پاى استوار ایستد، و نه نقش زمین گردد و نه کج شود؛ گیاهان را نیز چنین می‌یابی، تمام آنها ریشه‌هاى خود را در دل زمین به هر جانبى دوانیده‌اند تا آن را برپا و استوار نگاه دارند؛ و اگر این نبود چگونه یک نخل بلندقامت ویا چنار بزرگ در توفانهاى سهمگین بر پاى مى‌ماندند؟ پس به حکمت آفریدگار بنگر که چگونه بر حکمت صنعتگران پیشى گرفته؛ و همان ترفندی که صنعتگران در پایدارى خیمه‌ها از آن بهره می‌گیرند، قبلا در آفرینش درختان بوده است؛ زیرا آفرینش درخت پیش از ساختن خیمه‌ها بوده است. نمى‌بینى که پایه و ستون خیمه‌ها از چوب درختان است، پس صناعت مردم از کار آفرینش گرفته شده است.

توحید المفضل، ص156-157

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَر عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: ...

تَأَمَّلِ الْحِکْمَةَ فِی خَلْقِ الشَّجَرِ وَ أَصْنَافِ النَّبَاتِ فَإِنَّهَا لَمَّا کَانَتْ تَحْتَاجُ إِلَى الْغِذَاءِ الدَّائِمِ کَحَاجَةِ الْحَیَوَانِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهَا أَفْوَاهٌ کَأَفْوَاهِ الْحَیَوَانِ وَ لَا حَرَکَةٌ تَنْبَعِثُ بِهَا لِتَنَاوُلِ الْغِذَاءِ جُعِلَتْ أُصُولُهَا مَرْکُوزَةً فِی الْأَرْضِ لِتَنْزِعَ مِنْهَا الْغِذَاءَ فَتُؤَدِّیَهُ إِلَى الْأَغْصَانِ وَ مَا عَلَیْهَا مِنَ الْوَرَقِ وَ الثَّمَرِ فَصَارَتِ الْأَرْضُ کَالْأُمِّ الْمُرَبِّیَةِ لَهَا وَ صَارَتْ أُصُولُهَا الَّتِی هِیَ کَالْأَفْوَاهِ مُلْتَقِمَةً لِلْأَرْضِ لِتَنْزِعَ مِنْهَا الْغِذَاءَ کَمَا تُرْضِعُ أَصْنَافَ الْحَیَوَانِ أُمَّهَاتُهَا.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى عَمَدِ الْفَسَاطِیطِ وَ الْخِیَمِ کَیْفَ تُمَدُّ بِالْأَطْنَابِ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ لِتَثْبُتَ مُنْتَصِبَةً فَلَا تَسْقُطُ وَ لَا تَمِیلُ؛ فَهَکَذَا تَجِدُ النَّبَاتَ کُلَّهُ لَهُ عُرُوقٌ مُنْتَشِرَةٌ فِی الْأَرْضِ مُمْتَدَّةٌ إِلَى کُلِّ جَانِبٍ لِتُمْسِکَهُ وَ تُقِیمَهُ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ کَیْفَ کَانَ یَثْبُتُ هَذَا النَّخْلُ الطِّوَالُ وَ الدَّوْحُ الْعِظَامُ فِی الرِّیحِ الْعَاصِفِ؟! فَانْظُرْ إِلَى حِکْمَةِ الْخَالِقِ کَیْفَ سَبَقَتْ حِکْمَةَ الصِّنَاعَةِ فَصَارَتِ الْحِیلَةُ الَّتِی تَسْتَعْمِلُهَا الصُّنَّاعُ فِی ثَبَاتِ الْفَسَاطِیطِ وَ الْخِیَمِ مُتَقَدِّمَةً فِی خَلْقِ الشَّجَرِ لِأَنَّ خَلْقَ الشَّجَرِ قَبْلَ صَنْعَةِ الْفَسَاطِیطِ وَ الْخِیَمِ أَ لَا تَرَى عَمَدَهَا وَ عِیدَانَهَا مِنَ الشَّجَرِ فَالصِّنَاعَةُ مَأْخُوذَةٌ مِنَ الْخِلْقَة.

 

2) الف. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

اگر کسی از باغهایی عبور کرد اشکالی ندارد که از میوه آنها بخورد ولی از آن چیزی با خودش نبرد.

من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص180

قَالَ الصَّادِقُ ع:

مَنْ مَرَّ بِبَسَاتِینَ فَلَا بَأْسَ بِأَنْ یَأْکُلَ مِنْ ثِمَارِهَا وَ لَا یَحْمِلْ مَعَهُ مِنْهَا شَیْئاً

ب. از امام صادق ع سوال می‌شود درباره شخصی که از کنار درختان خرما و سنبله‌ها و میوه‌ها عبور می‌کند، آیا برایش جایز است که بدون اجازه گرفتن از صاحب آنها، چه در حال ضرورت و چه در حال غیرضرورت- از آنها بخورد؟

فرمودند: اشکالی ندارد.

تهذیب الأحکام، ج‏7، ص93

الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَمُرُّ بِالنَّخْلِ وَ السُّنْبُلِ وَ الثَّمَرِ فَیَجُوزُ لَهُ أَنْ یَأْکُلَ مِنْهَا مِنْ غَیْرِ إِذْنِ صَاحِبِهَا مِنْ ضَرُورَةٍ أَوْ غَیْرِ ضَرُورَةٍ؟

قَالَ: لَا بَأْسَ.

ج. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

اشکالی ندارد که انسانی که از کنار درختان میوه عبور می‌کند از آنها بخورد فقط نباید آنها را خراب کند؛ و رسول الله ص از اینکه در [پیرامون درختان] محل عبور مردم دیوار کشیده شود نهی کرد به خاطر اینکه افراد اجازه عبور داشته باشند و هرگاه به ایشان خبر می‌رسید که درخت خرمایی رسیده است و دورش دیوار کشیده‌اند دستور می‌داد دیوار را به خاطر عبورکنندگان از آن مسیر خراب کنند.

الکافی، ج‏3، ص569

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَا بَأْسَ بِالرَّجُلِ یَمُرُّ عَلَى الثَّمَرَةِ وَ یَأْکُلُ مِنْهَا وَ لَا یُفْسِدُ قَدْ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تُبْنَى الْحِیطَانُ بِالْمَدِینَةِ لِمَکَانِ الْمَارَّةِ قَالَ وَ کَانَ إِذَا بَلَغَ نَخْلَةٌ أَمَرَ بِالْحِیطَانِ فَخُرِقَتْ لِمَکَانِ الْمَارَّةِ.

د. از محمد بن عثمان عمری (یکی از نواب اربعه) پاسخی از جانب امام زمان ع به برخی از سوالات رسیده است. در فرازی از آن متن آمده است:

و اما در مورد سوالی که پرسیده بودید درباره میوه‌هایی از اموالتان که عبورکنندگان که از کنار درختان شما می‌گذرند از آن تناول کرده و می‌خورند آیا این کار برایشان حلال است؟

بله، خوردنش برایشان حلال است اما بردنش برایشان حرام است.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص480

وَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْأَسَدِیِّ قَالَ: کَانَ فِیمَا وَرَدَ عَلَیَّ مِنَ الشَّیْخِ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فِی جَوَابِ مَسَائِلَ إِلَى صَاحِبِ الزَّمَانِ: ...

وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنَ الثِّمَارِ مِنْ أَمْوَالِنَا یَمُرُّ بِهِ الْمَارُّ فَیَتَنَاوَلُ مِنْهُ وَ یَأْکُلُ هَلْ یَحِلُّ لَهُ ذَلِکَ؟

فَإِنَّهُ یَحِلُّ لَهُ أَکْلُهُ وَ یَحْرُمُ عَلَیْهِ حَمْلُهُ.

 

3) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

همانا کمترین و ساده‌ترین جایگاه بهشتیان جایگاه کسی است که وارد بهشت می‌شود و برای او سه باغ قرار می‌دهند. وقتی وارد پایین‌ترین آنها می‌شود، همسران و خدمتکاران و رودها و میوه‌هایش را از آنچه خداوند خواسته و مایه روشنی چشم او و خوشحالی دلش است می‌بیند.

پس چون شکر و حمد خدا را به جای آورد به او گفته شود: سرت را بلند کن و باغ دوم را ببین که در آن چیزهایی است که در این نیست.

پس می‌گوید: خدایا این را به من بده.

پس خداوند متعال فرماید اگر این را به تو بدهم غیر از این را از من خواهی خواست!

او می‌گوید: پروردگارا! همین! همین! پس چون داخل آن شود شکر و حمد خدا را بجا آورد.

سپس خطاب آید درب بهشت را برایش بگشایید و به او گفته شود سرت را بلند کن؛ که در آن لحظه بابی از جاودانگی برایش گشوده شده و چندین برابر آنچه را در قبلیها بود ببیند؛ ‌پس در حالی که شادی‌اش چندین برابر شده بگوید: پروردگارا! حمد بی‌پایان سزاوار توست که بر من با وارد کردنم در بهشت منت گذاشتی و مرا از آتش جهنم نجات دادی. ...

تفسیر القمی، ج‏2، ص82

حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ:

...[2] وَ إِنَّ أَیْسَرَ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَنْزِلَةً مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ فَیُرْفَعُ لَهُ ثَلَاثُ حَدَائِقَ.

فَإِذَا دَخَلَ أَدْنَاهُنَّ رَأَى فِیهَا مِنَ الْأَزْوَاجِ وَ الْخَدَمِ وَ الْأَنْهَارِ وَ الْأَثْمَارِ مَا شَاءَ اللَّهُ مِمَّا یَمْلَأُ عَیْنَهُ قُرَّةً وَ قَلْبَهُ مَسَرَّةً.

فَإِذَا شَکَرَ اللَّهَ وَ حَمِدَهُ قِیلَ لَهُ: ارْفَعْ رَأْسَکَ إِلَى الْحَدِیقَةِ الثَّانِیَةِ فَفِیهَا مَا لَیْسَ فِی الْأُخْرَى.

فَیَقُولُ: یَا رَبِّ أَعْطِنِی هَذِهِ.

فَیَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: إِنْ أَعْطَیْتُکَ إِیَّاهَا سَأَلْتَنِی غَیْرَهَا!

فَیَقُولُ: رَبِّ هَذِهِ هَذِهِ! فَإِذَا هُوَ دَخَلَهَا شَکَرَ اللَّهَ وَ حَمِدَهُ.

قَالَ: فَیُقَالُ: افْتَحُوا لَهُ بَابَ الْجَنَّةِ. وَ یُقَالُ لَهُ: ارْفَعْ رَأْسَکَ.

فَإِذَا قَدْ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنَ الْخُلْدِ وَ یَرَى أَضْعَافَ مَا کَانَ فِیمَا قَبْلُ. فَیَقُولُ عِنْدَ تَضَاعُفِ مَسَرَّاتِهِ: رَبِّ لَکَ الْحَمْدُ الَّذِی لَا یُحْصَى إِذْ مَنَنْتَ عَلَیَّ بِالْجِنَانِ وَ نَجَّیْتَنِی مِنَ النِّیرَانِ ...

 

4) الف. روایتی است که در کتب شیعه با تفصیل و در کتب اهل سنت هم به اختصار آمده است که در اینجا ما مطلب را با تاکید بر منابع اهل سنت تقدیم می‌کنیم:

الف. احمد بن حنبل و ابن ابی شیبه با سندهای خود از حضرت علی ع روایت کرده‌اند:

یکبار من همراه پیامبر ص در یکی از کوچه‌های مدینه قدم می‌زدم و به باغی رسیدم. به پیامبر ص عرض کردم: یا رسول الله! این باغ چه خوب است!

پیامبر ص فرمود: بله چه خوب است و برای تو در بهشت از این نیکوتر هست!

سپس به باغ دیگری رسیدند و گفتم: یا رسول الله! این باغ چه خوبتر از قبلی است!

پیامبر ص فرمود: بله چه خوب است و برای تو در بهشت از این نیکوتر هست!

و تا هفت باغ گذر کردیم و هر بار من گفتم این چقدر خوبتر است و ایشان فرمود برایت در بهشت بهترین از این هست.

فضائل الصحابة (لأحمد بن حنبل)، ج2، ص651؛ مصنف ابن أبی شیبة، ج18، ص72[3]

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ قثنا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ، نا حَرَمِیُّ بْنُ عُمَارَةَ، نا الْفَضْلُ بْنُ عَمِیرَةَ أَبُو قُتَیْبَةَ الْقَیْسِیُّ قَالَ: حَدَّثَنِی مَیْمُونٌ الْکُرْدِیُّ أَبُو نُصَیْرٍ، عَنْ أَبِی عُثْمَانَ النَّهْدِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ:

کُنْتُ أَمْشِی مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِینَةِ، فَأَتَیْنَا عَلَى حَدِیقَةٍ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا ‌أَحْسَنَ ‌هَذِهِ ‌الْحَدِیقَةَ.

فَقَالَ: «مَا أَحْسَنَهَا وَلَکَ فِی الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا».

ثُمَّ أَتَیْنَا عَلَى حَدِیقَةٍ أُخْرَى فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا أَحْسَنَهَا مِنْ حَدِیقَةٍ!

فَقَالَ: «لَکَ فِی الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا».

حَتَّى أَتَیْنَا عَلَى سَبْعِ حَدَائِقَ أَقُولُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا أَحْسَنَهَا وَیَقُولُ: «لَکَ فِی الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا»

ب. طبرانی با سند خود همین گفتگوی حضرت علی ع و پیامبر ص را از قول ابن عباس، و ذهبی نیز همین را با سه سند متفاوت روایت کرده است؛ و هردو در آخرش این را اضافه کرده‌اند:

سپس پیامبر با دست به سر و محاسنش اشاره کرد و گریست تا حدی که صدای گریه‌اش بلند شد.

از ایشان سوال شد: چه چیزی شما را به گریه درآورد؟

فرمودند: کینه‌هایی در سینه‌های برخی افراد که تا زمانی که جای مرا خالی ببینند جرات نمایاندنش را ندارند!

المعجم الکبیر (للطبرانی)، ج11، ص73؛ میزان الاعتدال، ج4، ص480[4]؛ تاریخ دمشق (لابن عساکر)، ج42، ص322 و 324

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلَوَیْهِ الْقَطَّانُ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ السُّکَّرِیُّ، ثنا مُوسَى بْنُ أَبِی سُلَیْمٍ الْبَصْرِیُّ، ثنا مِنْدَلٌ، ثنا الْأَعْمَشُ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِی اللهُ عَنْهُمَا، قَالَ:

خَرَجْتُ أَنَا وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَعَلِیٌّ رَضِی اللهُ عَنْهُ، فِی حشانِ الْمَدِینَةِ فَمَرَرْنَا بِحَدِیقَةٍ فَقَالَ عَلِیٌّ رَضِی اللهُ عَنْهُ: مَا ‌أَحْسَنَ ‌هَذِهِ ‌الْحَدِیقَةَ یَا رَسُولَ اللهِ، فَقَالَ: «حَدِیقَتُکَ فِی الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا». [حتى مر بسبع حدائق ویقول مثلها].

ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى رَأْسِهِ، وَلِحْیَتِهِ ثُمَّ بَکَى حَتَّى عَلَا بُکَاؤُهُ، قِیلَ مَا یُبْکِیکَ؟

قَالَ: «ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ قَوْمٍ لَا یُبْدونها لَکَ حَتَّى یَفْقِدُونی».

ج. بزار و بغوی و ابی‌یعلی با سند متصل این واقعه را از ابوعثمان نهدی روایت کرده‌اند و در پایان این سخن پیامبر ص این را هم نقل کرده‌اند که قبلی‌ها نیاورده‌اند:

علی ع وقتی سخن پیامبر را شنید گفت: آیا [آن موقع] در سلامت از دینم هستم؟

فرمود: بله. در سلامت از دینت.

مسند البزار، ج2، ص293[5]؛ معجم الصحابة (للبغوی) ج4، ص365[6]؛ مسند أبی یعلى، ج1، ص426[7]؛ تاریخ دمشق لابن عساکر، ج42، ص322 -323[8]

حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَلِیٍّ، وَمُحَمَّدُ بْنُ مَعْمَرٍ، قَالَا: نا حِرْمِیُّ بْنُ عُمَارَةَ بْنِ أَبِی حَفْصَةَ، قَالَ: نا الْفَضْلُ بْنُ عَمِیرَةَ، قَالَ: حَدَّثَنِی مَیْمُونُ الْکُرْدِیُّ، عَنْ أَبِی عُثْمَانَ النَّهْدِیِّ، عَنْ عَلِیٍّ، قَالَ: کُنْتُ أَمْشِی مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ آخِذٌ بِیَدِی، فَمَرَرْنَا بِحَدِیقَةٍ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَحْسَنَهَا مِنْ حَدِیقَةٍ، قَالَ: «لَکَ فِی الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا» ثُمَّ مَرَرْنَا بِأُخْرَى، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَحْسَنَهَا مِنْ حَدِیقَةٍ، قَالَ: «لَکَ فِی الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا» حَتَّى مَرَرْنَا بِسَبْعِ حَدَائِقَ، کُلُّ ذَلِکَ أَقُولُ مَا أَحْسَنَهَا، وَهُوَ یَقُولُ: «لَکَ فِی الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا» فَلَمَّا خَلَا لَهُ الطَّرِیقُ اعْتَنَقَنِی، ثُمَّ أَجْهَشَ بَاکِیًا، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا یُبْکِیکَ؟

قَالَ: «‌ضَغَائِنُ ‌فِی ‌صُدُورِ ‌قَوْمٍ لَا یُبْدُونَهَا لَکَ إِلَّا مِنْ بَعْدِی».

قُلْتُ: فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِی؟

قَالَ: «فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِکَ»

د. این عساکر همین واقعه را با سند متصل از انس بن مالک روایت کرده است فقط این اضافه را نسبت به نقلهای قبلی دارد که بعد از اینکه پیامبر ص می‌فرماید: کینه‌هایی در سینه‌های اقوامی که تا من از دنیا نروم برایت آشکار نکنند، آمده است که:

حضرت علی ع گفت: یا رسول الله! من آن موقع چه می‌کنم؟

فرمود: صبر می‌کنی.

عرض کرد: اگر نتوانستم چطور؟

فرمود: آنگاه با زیبایی مواجه می‌شوی [کنایه از اینکه به شهادت می‌رسی].

علی ع عرض کرد: آیا آن موقع دینم سالم مانده است؟

فرمود: دینت سالم خواهد بود.

تاریخ دمشق لابن عساکر، ج42، ص324

أخبرنا أبو العز بن کادش أنا أبو محمد الجوهری أنا علی بن محمد بن أحمد بن نصیر نا عمر بن محمد القابلانی نا أحمد بن بدیل نا المفضل بن ضمرة الأسدی نا یونس بن خباب عن عثمان بن حاضر عن أنس بن مالک قال خرجنا مع رسول الله (صلى الله علیه وسلم) فمر بحدیقة فقال علی رضی الله عن هـ ما أحسن هذه الحدیقة قال حدیقتک فی الجنة أحسن منها حتى مر بسبع حدائق کل ذلک یقول علی یا رسول الله ما أحسن هذه الحدیقة فیرد علیه النبی (صلى الله علیه وسلم) حدیقتک فی الجنة أحسن منها ثم وضع النبی (صلى الله علیه وسلم) رأسه على إحدى منکبی علی فبکى فقال له علی ما یبکیک یارسول الله؟

قال ضغائن فی صدور أقوام لا یبدونها لک حتى أفارق الدنیا.

فقال علی رضی الله عنه: فما أصنع یا رسول الله؟

قال تصبر.

قال فإن لم أستطع؟

قال: تلقى جمیلا

قال: ویسلم لی دینی؟

قال: ویسلم لک دینک.

رواه یحیى بن یعلى عن یونس فنقص من إسناده ابن حاضر.

ه. ابن ابی الحدید نیز که همین واقعه از انس بن مالک روایت کرده است سخن امیرالمومنین ع را به جای «فما أصنع یا رسول الله؟/ من آن موقع چه می‌کنم؟» به صورت «یا رسول الله! أ فلا أضع سیفی على عاتقی فأبید خضراءهم؟/ یا رسول الله! آیا شمشیر بر دوش بردارم و خرمی‌شان را بر باد دهم؟» روایت کرده؛ و عبارت «قال فإن لم أستطع؟ قال: تلقى جمیلا/ عرض کرد: اگر نتوانستم چطور؟ فرمود: آنگاه با زیبایی مواجه می‌شوی [کنایه از اینکه به شهادت می‌رسی].» را به صورت :قال فإن صبرت؟ قال تلاقی جهدا/ عرض کرد: اگر صبر کنم؟ فرمود: آنگاه با جهد [= تلاش] مواجه می‌شوی.» نقل کرده است که احتمالا این فراز دوم اشتباه تایپی رخ داده است.

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏4، ص107

روى یونس بن حباب عن أنس بن مالک قال‏ کنا مع رسول الله ص و علی بن أبی طالب معنا فمررنا بحدیقة فقال علی یا رسول الله أ لا ترى ما أحسن هذه الحدیقة فقال إن حدیقتک فی‏ الجنة أحسن‏ منها حتى مررنا بسبع حدائق یقول علی ما قال و یجیبه رسول الله ص بما أجابه. ثم إن رسول الله ص وقف فوقفنا فوضع رأسه على رأس علی و بکى.

فقال علی: ما یبکیک یا رسول الله؟

قال: ضغائن فی صدور قوم لا یبدونها لک حتى یفقدونی‏.

فقال: یا رسول الله أ فلا أضع سیفی على عاتقی فأبید خضراءهم؟

قال: بل تصبر.

قال: فإن صبرت؟

قال: تلاقی جهدا.

قال: أ فی سلامة من دینی؟

قال: نعم.

قال: فإذاً لا أبالی.

این شهر آشوب همین روایت را با همه این فرازها با سندهای متعدد از کتب قدیمی اهل سنت در مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (ج‏2، ص121) روایت کرده است.[9]

و. این واقعه در منابع شیعه هم روایت شده است و در ادامه این گفتگو و بعد از اینکه پیامبر ص فرمود «در سلامت از دینت خواهی بود» چنین آمده است:

عرض کرد: ‌یا رسول الله! اگر دینم سالم بماند این امر مرا ناراحت نمی‌کند.

رسول الله ص فرمود: ‌به همین جهت است که خداوند تو را تالی‌ای* برای محمد قرار داد، و دعوت‌کننده‌ای به سوی رضوان و مغفرت خویش، و علامتی بر فرزندان رشد و گمراهی به واسطه محبت و بغضی که [به ترتیب] ‌نسبت به تو دارند، و بردارنده پرچم محمد در روز قیامت، و رهبری برای پیامبران و رسولان و صابران زیر پرچم من به سوی بهشتهای سراسر نعمت. ای علی! همانا اصحاب موسی ع بعد از او گوساله‌ای را برگرفتند و با خلیفه او مخالفت کردند و بعد از من هم امتم گوساله‌ای را برمی‌گیرند و سپس گوساله‌ای را و سپس گوساله‌ای را و با تو مخالفت می‌کنند؛ در حالی که تو خلیفه بر آنها هستی؛ ولی اینان شبیه آنان می‌شوند در برگرفتن گوساله. هان! هرکس با تو موافقت کرد و از تو اطاعت کرد همراه با ما در آن [مقام] رفیق اعلی است و کسی که بعد از من آن گوساله را برگیرد و با تو مخالفت کند و توبه نکند پس همراه با کسانی خواهد بود که زمان موسی ع آن گوساله را برگرفتند و توبه نکردند و آنان در جهنم جاودانه و جاودانند.

* پی نوشت: تالی = کسی که دقیقا جا پای شخص دیگری می‌گذارد.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص408

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع، وَ قَدْ مَرَّ مَعَهُ بِحَدِیقَةٍ حَسَنَةٍ فَقَالَ عَلِیٌّ ع: مَا أَحْسَنَهَا مِنْ حَدِیقَةٍ!

فَقَالَ: یَا عَلِیُّ لَکَ فِی الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا، إِلَى أَنْ مَرَّ بِسَبْعِ حَدَائِقَ- کُلَّ ذَلِکَ یَقُولُ عَلِیٌّ ع: مَا أَحْسَنَهَا مِنْ حَدِیقَةٍ! وَ یَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ ص: لَکَ فِی الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا.

ثُمَّ بَکَى رَسُولُ اللَّهِ ص بُکَاءً شَدِیداً، فَبَکَى عَلِیٌّ ع لِبُکَائِهِ، ثُمَّ قَالَ: مَا یُبْکِیکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟

قَالَ: یَا أَخِی [یَا] أَبَا الْحَسَنِ! ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ قَوْمٍ یُبْدُونَهَا لَکَ بَعْدِی.

قَالَ عَلِیٌّ ع: یَا رَسُولَ اللَّهِ فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِی قَالَ: فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِکَ.

قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِذَا سَلِمَ دِینِی فَلَا یَسُوءُنِی ذَلِکَ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: لِذَلِکَ جَعَلَکَ اللَّهُ لِمُحَمَّدٍ تَالِیاً، وَ إِلَى رِضْوَانِهِ وَ غُفْرَانِهِ دَاعِیاً، وَ عَنْ أَوْلَادِ الرُّشْدِ وَ الْغَیِّ بِحُبِّهِمْ لَکَ وَ بُغْضِهِمْ [عَلَیْکَ مُمَیِّزاً] مُنْبِئاً وَ لِلِوَاءِ مُحَمَّدٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حَامِلًا، وَ لِلْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ وَ الصَّابِرِینَ‏ تَحْتَ لِوَائِی- إِلَى جَنَّاتِ النَّعِیمِ قَائِداً. یَا عَلِیُّ إِنَّ أَصْحَابَ مُوسَى اتَّخَذُوا بَعْدَهُ عِجْلًا وَ خَالَفُوا خَلِیفَتَهُ، وَ سَیَتَّخِذُ أُمَّتِی بَعْدِی عِجْلًا، ثُمَّ عِجْلًا، ثُمَّ عِجْلًا، وَ یُخَالِفُونَکَ، وَ أَنْتَ خَلِیفَتِی عَلَى هَؤُلَاءِ، یُضَاهِئُونَ أُولَئِکَ فِی اتِّخَاذِهِمُ الْعِجْلَ. أَلَا فَمَنْ وَافَقَکَ وَ أَطَاعَکَ فَهُوَ مَعَنَا فِی الرَّفِیعِ الْأَعْلَى، وَ مَنِ اتَّخَذَ الْعِجْلَ بَعْدِی وَ خَالَفَکَ وَ لَمْ یَتُبْ، فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ زَمَانَ مُوسَى، وَ لَمْ یَتُوبُوا [فَهُمْ‏] فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ مُخَلَّدِینَ.‏[10]

این واقعه همچنین در شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، (ج‏2، ص255[11]) و المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، (ص340[12]) و (التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن (ص232-233[13]) و الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، (ج‏2، ص427[14]) و کشف الغمة فی معرفة الأئه (ج‏1، ص98[15]) و کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، (ص460[16]) و نهج الحق و کشف الصدق، (ص330[17]) آمده است که بسیاری از اینها از منابع قدیمی اهل سنت مانند کتاب المناقب ابن مردویه واقعه را نقل کرده‌اند و با طول و تفصیل بیشتری در کتاب سلیم بن قیس الهلالی، (ج‏2، ص569-570، حدیث2) هم آمده است.[18]

 

 


[1]. ذیل آیه 25 همین سوره (حدیث 1 جلسه 1111 https://yekaye.ir/ababsa-80-25/) مواردی که قبلا آمده بود اشاره شده است. البته آنچه در آنجا و نیز در آیات 26 و 27 و 28 و 29 آمده را هم باید به آن فهرست اضافه کرد.

[2] . قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ شَوِّقْنِی فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ مِنْ أَدْنَى نَعِیمِ الْجَنَّةِ یُوجَدُ رِیحُهَا مِنْ مَسِیرَةِ أَلْفِ عَامٍ مِنْ مَسَافَةِ الدُّنْیَا وَ إِنَّ أَدْنَى أَهْلِ الْجَنَّةِ مَنْزِلًا لَوْ نَزَلَ بِهِ أَهْلُ الثَّقَلَیْنِ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ لَوَسِعَهُمْ طَعَاماً وَ شَرَاباً وَ لَا یَنْقُصُ مِمَّا عِنْدَهُ شَیْ‏ءٌ

[3] . «حدثنا یحیى بن یعلى عن یونس بن خباب عن أنس قال: خرجت أنا وعلی مع رسول اللَّه -صلى اللَّه علیه وسلم- فی (حائط) المدینة، فمررنا بحدیقة، فقال (علی): ما أحسن هذه الحدیقة یا رسول اللَّه؟ قال: فقال رسول اللَّه -صلى اللَّه علیه وسلم-: "حدیقتک فی الجنة أحسن منها یا علی"، حتى مر بسبع حدائق، کل ذلک یقول علی: ما أحسن هذه الحدیقة یا رسول اللَّه، فیقول: "حدیقتک فی الجنة أحسن (من هذه)»

[4] . «یحیى بن یعلى، عن یونس بن خباب، عن أنس، قال: خرجت وعلى مع رسول الله صلى الله علیه وسلم فی حیطان المدینة فمررنا بحدیقة، فقال على: ما ‌أحسن ‌هذه ‌الحدیقة! فقال النبی صلى الله علیه وسلم: حدیقتک فی الجنة أحسن منها، حتى مر بسبع حدائق ویقول مثلها. وجعل النبی صلى الله علیه وسلم یبکى، فقال على: ما یبکیک؟ قال: ضغائن فی صدور قوم لا یبدونها لک حتى یفقدونی.

رواه عبد الرحمن بن صالح، وأبو بکر بن أبی شیبة، عن یحیى.

ورواه مفضل ابن صالح الأسدی عن یونس بن خباب، فقال: عن عثمان بن حاضر عن أنس.

[5] . بزار در پایان حدیث نوشته است: وَهَذَا الْحَدِیثُ لَا نَعْلَمُهُ یُرْوَى عَنْ عَلِیٍّ إِلَّا مِنْ هَذَا الْوَجْهِ بِهَذَا الْإِسْنَادِ. وَلَا نَعْلَمُ رَوَى أَبُو عُثْمَانَ النَّهْدِیُّ، عَنْ عَلِیٍّ إِلَّا هَذَا.

[6] . «حدثنا عبید الله قال: حدثنی حرمی بن عمارة نا الفضل بن [عمیرة] قال: حدثنی میمون الکردی أبو بصیر عن أبی عثمان النهدی عن علی بن أبی طالب قال: کنت أمشی مع النبی صلى الله علیه وسلم فی بعض طرق المدینة فأتینا على حدیقة فقلت: یا رسول الله: ما أحسن هذه الحدیقة! فقال: " ما أحسنها ولک فی الجنة أحسن منها " ثم أتینا على حدیقة أخرى فقلت، یا رسول الله ما أحسنها من حدیقة! قال: " لک فی الجنة أحسن منها " حتى أتینا على قطع حدائق أقول: یا رسول الله ما أحسنها فیقول: " لک فی الجنة أحسن منها " فلما خلا له الطریق اعتنقنی ثم أجهش باکیا فقلت: یا رسول الله ما یبکیک؟ قال: " ‌ضغائن [‌فی ‌صدور ‌قوم لا یبدونها] لک إلا من بعدی " فقلت: فی سلامة من دینی. قال: " فی سلامة من دینک.

[7] . حَدَّثَنَا الْقَوَارِیرِیُّ، حَدَّثَنَا حَرَمِیُّ بْنُ عُمَارَةَ، حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ عُمَیْرَةَ أَبُو قُتَیْبَةَ الْقَیْسِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی مَیْمُونُ الْکُرْدِیُّ أَبُو نُصَیْرٍ، عَنْ أَبِی عُثْمَانَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، قَالَ: بَیْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ آخِذٌ بِیَدِی، وَنَحْنُ نَمْشِی فِی بَعْضِ سِکَکِ الْمَدِینَةِ، إِذْ أَتَیْنَا عَلَى حَدِیقَةٍ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَحْسَنَهَا مِنْ حَدِیقَةٍ قَالَ: «لَکَ فِی الْجَنَّةِ ‌أَحْسَنُ ‌مِنْهَا»، ثُمَّ مَرَرْنَا بِأُخْرَى فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَحْسَنَهَا مِنْ حَدِیقَةٍ، قَالَ: «لَکَ فِی الْجَنَّةِ ‌أَحْسَنُ ‌مِنْهَا»، حَتَّى مَرَرْنَا بِسَبْعِ حَدَائِقَ، کُلُّ ذَلِکَ أَقُولُ مَا أَحْسَنَهَا وَیَقُولُ: «لَکَ فِی الْجَنَّةِ ‌أَحْسَنُ ‌مِنْهَا»، فَلَمَّا خَلَا لَهُ الطَّرِیقُ اعْتَنَقَنِی ثُمَّ أَجْهَشَ بَاکِیًا، قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا یُبْکِیکَ؟ قَالَ: «ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ أَقْوَامٍ، لَا یُبْدُونَهَا لَکَ إِلَّا مِنْ بَعْدِی»، قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِی؟، قَالَ: «فِی سَلَامَةٍ مِنْ دَیْنِکَ»

[8] . أخبرنا أبو القاسم بن السمرقندی أنا أبو الحسین بن النقور أنا عیسى بن علی أنا عبد الله بن محمد نا عبید الله بن عمر القواریری نا حرمی بن عمارة حدثنی الفضل بن عمیرة القیسی أبو قتیبة حدثنی میمون الکردی أبو نصیر عن أبی عثمان النهدی عن علی بن أبی طالب قال کنت أمشی مع النبی (صلى الله علیه وسلم) فأتینا على حدیقة فقلت یا رسول الله ما أحسن هذه الحدیقة فقال ما أحسنها ولک فی الجنة أحسن منها ثم أتینا على حدیقة أخرى فقلت یا رسول الله ما أحسنها من حدیقة قال لک فی الجنة أحسن منها حتى أتینا على سبع حدائق أقول یا رسول الله ما أحسنها فیقول لک فی الجنة أحسن منها فلما أن خلا به الطریق اعتنقنی (2) ثم أجهش باکیا فقلت یا رسول الله ما یبکیک قال ضغائن فی صدور أقوام لا یبدونها لک إلا بعدی فقلت فی سلامة من دینی قال فی سلامة من دینک الصواب أخبرناه أبو الحسن بن قبیس نا وأبو منصور بن خیرون أنا أبو بکر الخطیب (3) أنا الحسن بن أبی بکر أنا عبد الله بن إسحاق بن إبراهیم البغوی نا عبد الله بن أحمد (4) بن کثیر الدورقی أبو العباس وأحمد بن زهیر قالا أنا الفیض بن وثیق بن یوسف بن عبد الله بن عثمان بن أبی العاص قال أحمد بن زهیر قدم علینا سنة أربع وعشرین ومئتین (5) نا الفضل بن عمیرة (6) حدثنی میمون الکردی (7) مولى عبد الله بن عامر أبو نصیر عن أبی عثمان النهدی عن علی بأبی طالب رضی الله عن هـ قال مررت مع رسول الله (صلى الله علیه وسلم) بحدیقة فقلت یا رسول الله ما أحسنها قال لک فی الجنة خیر منها حتى مررت بسبع حدائق وقال أحمد بن زهیر بتسع حدائق کل ذلک أقول له ما أحسنها ویقول لک فی الجنة خیر منها قال ثم جذبنی رسول الله (صلى الله علیه وسلم) وبکى فقلت یا رسول الله ما یبکیک قال ضغائن فی صدور رجال علیک لن یبدوها لک إلا من بعدی فقلت بسلامة من دینی قال نعم بسلامة من دینک أخبرناه أبو المظفر بن القشیری أخبرنا أبو سعد أنا أبو عمرو ح وأخبرناه أبو سهل محمد بن سعدویة أنا إبراهیم أنا ابن المقرئ قالا أنا أبو یعلى نا القواریری نا حرمی بن عمارة نا الفضل بن عمیرة أبو قتیبة القیسی حدثنی میمون الکردی أبو نصیر عن أبی عثمان زاد ابن المقرئ النهدی عن علی بن أبی طالب رضی الله عن هـ قال بینما رسول الله (صلى الله علیه وسلم) اخذ بیدی ونحن نمشی فی بعض سکک المدینة إذ اتینا على حدیقة فقلت یا رسول الله ما أحسنها من حدیقة قال لک فی الجنة أحسن منها ثم مررنا بأخرى فقلت یا رسول الله ما أحسنها من حدیقة قال لک فی الجنة أحسن منها حتى مررنا بسبع حدائق کل ذلک أقول زاد ابن المقرئ له وقالا ما أحسنها ویقول لک فی الجنة أحسن منها فلما خلا له الطریق اعتنقنی ثم أجهش باکیا قال فقلت وقال أبو عمرو قلت یا رسول الله (1) فی سلامة من دینی قال فی سلامة من دینک.

[9] . فِی مُسْنَدِ أَبِی یَعْلَى وَ اعْتِقَادِ الْأُشْنُهِیِّ وَ مَجْمُوعِ أَبِی الْعَلَاءِ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ أَنَسٍ وَ أَبِی بَرْزَةَ وَ أَبِی رَافِعٍ وَ فِی إِبَانَةِ ابْنِ بُطَّةَ مِنْ ثَلَاثَةِ طُرُقٍ إِنَّ النَّبِیَّ ص خَرَجَ یَمْشِی إِلَى قُبَا فَمَرَّ بِحَدِیقَةٍ فَقَالَ عَلِیٌّ مَا أَحْسَنَ هَذِهِ الْحَدِیقَةَ فَقَالَ النَّبِیُّ حَدِیقَتُکَ یَا عَلِیُّ فِی الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا حَتَّى مَرَّ بِسَبْعِ حَدَائِقَ عَلَى ذَلِکَ ثُمَّ أَهْوَى إِلَیْهِ فَاعْتَنَقَهُ فَبَکَى وَ بَکَى عَلِیٌّ ثُمَّ قَالَ عَلِیٌّ مَا الَّذِی أَبْکَاکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَبْکِی لِضَغَائِنَ فِی صُدُورِ قَوْمٍ لَنْ تَبْدُوَ لَکَ إِلَّا مِنْ بَعْدِی قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ أَصْنَعُ قَالَ تَصْبِرُ فَإِنْ لَمْ تَصْبِرْ تَلْقَ جُهْداً وَ شِدَّةً قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تَخَافُ فِیهَا هَلَاکَ دِینِی قَالَ بَلْ فِیهَا حَیَاةُ دِینِکَ.

[10] . در همین راستاست این حدیث که الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیهما السلام (لابن شاذان القمی)، ص154 و بسیاری از کتب دیگر آمده است:

بِالْإِسْنَادِ عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ: خَرَجْتُ أَنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ إِلَى الصَّحْرَاءِ.

فَلَمَّا صِرْنَا فِی الْحَدَائِقِ بَیْنَ النَّخْلِ، صَاحَتْ نَخْلَةٌ بِنَخْلَةٍ: هَذَا مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى، وَ هَذَا عَلِیٌّ الْمُرْتَضَى. ثُمَّ صَاحَتْ ثَالِثَةً بِرَابِعَةٍ: هَذَا مُوسَى، وَ ذَا هَارُونُ ثُمَّ صَاحَتْ خَامِسَةٌ بِسَادِسَةٍ:هَذَا خَاتَمُ النَّبِیِّینَ، وَ ذَا خَاتَمُ الْوَصِیِّینَ، وَ عِنْدَ ذَلِکَ تَبَسَّمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.

وَ قَالَ: أَ مَا سَمِعْتَ یَا أَبَا الْحَسَنِ؟ قُلْتُ: بَلَى، یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ: مَا تَسَمَّى هَذَا النَّخْلُ؟

قَالَ: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: فَسَمِّهَا الصَّیْحَانِیَّ، لِأَنَّهَا صَاحُوا بِفَضْلِی وَ فَضْلِک‏

 


1116) سوره عبس (80) آیه 30 وَ حَدائِقَ غُلْباً (1)

وَ حَدائِقَ غُلْباً

29 جمادی‌الاولی 1445 22/9/1402

ترجمه

و باغهایی از درختان تنومند [و تودرتو]؛

اختلاف قراءات[1] 

نکات ادبی

حَدائِقَ

ماده «حدق» در اصل دلالت دارد بر احاطه به چیزی (معجم مقاییس اللغه، ج‏2، ص33[2])؛ برخی افزوده‌اند احاطه به چیزی در وسط یا در عمق، و حدقه چشم را بدین جهت نامیده‌اند که سیاهی عمده چشم را احاطه می‌کند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص391)[3] و دور چیزی گرفتن، البته برخی توضیح داده‌اند که فعل این ماده لازم است و با حرف [ب] یا رفتن به بابهای تفعیل و افعال متعدی می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص212).

از این ماده تنها کلمه‌ای که در قرآن کریم به کار رفته است «حدیقه» است: «فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» (نمل/60) که جمع آن «حدائق» می‌باشد: «حَدائِقَ وَ أَعْناباً» (نبأ/32) «وَ حَدائِقَ غُلْباً» (عبس/30)؛ برخی گفته‌اند به معنای زمینی است که درخت (معجم مقاییس اللغه، ج‏2، ص34[4]) یا به طور خاص درختان میوه داشته باشد (کتاب العین، ج‏3، ص41[5])؛ برخی ظاهرا با توجه به ماده لغت بر این باورند که حدیقه بوستانی است که به نحوی احاطه شده باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص667[6]) از باب شبیه به حدقه چشم (مفردات ألفاظ القرآن، ص223[7]). برخی تاکید کرده‌اند که اگر این حالت حصارکشی نباشد اصلا کلمه حدیقة به کار نمی‌رود (معانی القرآن (فراء)، ج‏3، ص238[8]) و در همین راستا توضیح داده‌اند که «حدیقه» چیزی است که یا دیواری که آن را احاطه کرده یا درختانی انبوه آن را محدود و معین ساخته و یا با قرار گرفتن در ارتفاع عملا احاطه شده است نه لزوما با دیوار و همین آیات فوق (بویژه تعبیر حدائق در مورد باغهای بهشتی) را شاهد بر این گرفته‌اند که همان انبوهی درختان یک احاطه‌ای را رقم می‌زند که برای صدق «حدیقه» کفایت می‌کند (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص212[9]).

ماده «حدق» همین 3 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

غُلْباً

درباره ماده «غلب» این فارس بر این باور است که این ماده دلالت دارد بر قوت و قهر و شدت، که بر دیگری غلبه کردن مصداق بارز آن است (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص388[10])؛ راغب اصفهانی معنای آن را یک نحوه قهر و استیلاء می‌داند (مفردات ألفاظ القرآن، ص611[11])؛ حسن جبل معنای محوری این ماده را شدتی همراه با یک نحوه برتری و بزرگی جسمانی می‌داند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1601[12])، و مرحوم مصطفوی معنای اصلی آن را تفوقی همراه با قدرت یا تفوقی در قدرت می‌داند و بر این باور است که اموری همچون قهر و استیلاء و شدت و غلظت از لوازم این اصل است نه معنای آن (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص302[13]).

کلمه «غلبه» به قهر و قدرت نزدیک است؛ در تفاوت قهر و غلبه گفته‌اند که غلبه می‌تواند به خاطر فزونی قدرت باشد یا فزونی علم و امثال آن (چنانکه می‌گویند فلانی در فلان مساله علمی بر دیگری غلبه کرد) اما قهر تنها در جایی که با فزونی قدرت غلبه حاصل شود اطلاق می‌گردد (الفروق فی اللغة، ص98[14]).

در تفاوت غلبه و قدرت هم گفته‌اند که غلبه، فعل شخص غالب است ولی قدرت فعل شخص قادر نیست؛ و بر همین اساس غالب را در مورد خداوند صفت فعل می‌دانند، اما قاهر هم می‌تواند صفت ذات باشد هم صفت فعل؛ و از علی بن عیسی هم نقل شده که تفاوت اینها این است که غالب، کسی است که می‌تواند با اقتدار خویش مقاومت چیزی را درهم شکند اما قاهر کسی است که بر کارهای بسیار صعب و دشوار تواناست (الفروق فی اللغة، ص99[15]).

این ماده در حالت ثلاثی مجرد در دو وزن به کار می‌رود یکی وزن «غَلَب یَغْلِبُ» [و ظاهرا[16] تمام مواردی که در قرآن کریم به صورت فعل به کار رفته بر این وزن است مانند «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَة» (بقره/249) یا «وَ مَنْ یُقاتِلْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ» (نساء/74)] که مصدر آن به صورت «غَلَب» و «غَلْب» و «غَلَبة» می‌باشد [و در قرآن کریم فقط اولی آمده است: «وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ» (روم/3) و از آن هم اسم فاعل (وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ؛ یوسف/21) و هم اسم مفعول (فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ؛ قمر/ 10) به کار رفته است]؛ و دیگری در وزن «غَلِبَ یَغْلَبُ» که مصدر آن «غَلَب» است؛ و از این معنا کلمه «أغلَب» به معنای گردن‌کلفت رایج است (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص388[17]) و برخی توضیح داده‌اند که این کلمه به معنای شیء غلیظ شدید کوتاه است و کاربرد آن در مورد شیر رایج است (أسدٌ أَغْلَبُ) (کتاب العین، ج‏4، ص420[18]) و برخی گفته‌اند این کلفت بودن گردن تشبیه به گردن شیر است که دلالت بر یک نحوه غلظت و عدم نرمخویی دارد که علامت تفوق و تکبر و اقتدار است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص303[19]). راغب نیز با اینکه معنای قهر و استیلاء را برای این ماده ترجیح می‌دهد اما این قول را هم نقل کرده که چه‌بسا اصل ماده «غلب» به معنای چیزی را در اختیار گرفتن و بر گردن آن سوار شدن باشد و به همین جهت که «أغلب» به معنای گردن کلفت است [یعنی گردنش براحتی در اختیار دیگران قرار نمی‌گیرد]؛ و هرچه باشد، جمع «أغلب»، «غُلْب» است که در قرآن کریم به کار رفته است: «قال وَ حَدائِقَ غُلْباً» (عبس/30) (مفردات ألفاظ القرآن، ص612[20]). معنای «غُلْب» در این آیه را همان شداد و غلاظ بودن دانسته و گفته‌اند به درخت تنومند و محکم «شجرة غلباء» گفته می‌شود (مجمع البیان، ج‏10، ص667[21]). برخی هم گفته‌اند که چه‌بسا این باغها اشاره به مقامات روحانی و ملکوتی است و مقصود از «أغلب» و «غُلْب» در اینجا آن حالت تفوق و قوت و قدرتی است که این مقام بر سایر مقامات دارد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص303[22]).

ماده «غلب» و مشتقات آن 31 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 


[1] . و أخرج عبد بن حمید عن مجاهد انه قرأ غلبا مشقة (الدر المنثور، ج‏6، ص317)

[2] . الحاء و الدال و القاف أصلٌ واحدٌ، [و هو الشى‏ء] یحیط بشى‏ء. یقال حَدَقَ القومُ بالرّجُل و أحدقوا به. قال: «المطعِمون بَنُو حَرْبٍ و قَدْ حَدَقَتْ / بى المنیّةُ و استبطأتُ أنصارِى» و حَدَقَة العین مِن هذا، و هى السَّواد، لأنها تحیط بالصَّبِىّ؛ و الجمع حِداق.قال: «فالعینُ بَعْدَهُم کأنَّ حِداقَها / سُمِلَتْ بشَوْکٍ فَهْىَ عُورٌ تَدْمَعُ» و التّحدیق: شِدّة النّظر.

[3] . الإحاطة بشیء ‌فی الوسط أو العمق

[4] . و الحدیقة: الأرضُ ذاتُ الشجَر. و الحِنْدِیقة: الحَدَقَة.

[5] . حَدَقَة العین فی الظاهر هی سواد العین، و فی الباطن خرزتها، و تجمع [على‏] حَدَق و حِدَاق أیضا، قال أبو ذؤیب: «فالعین بعدهم کأن حِدَاقَها سملت / بشوک فهی عور تدمع‏» و الحَدِیقة: أرض ذات شجر مثمر، و الجمیع: الحَدَائِق. و الحَدِیقة من الریاض: ما أَحْدَقَ بها حاجز أو أرض مرتفعة، قال عنترة: «فترکن کل حَدِیقة کالدرهم»یعنی فی بیاضه و استدارته. و التَّحْدِیق: شدة النظر. و کل شی‏ء استدار بشی‏ء فقد أَحْدَقَ به.

[6] . الحدیقة البستان المحوط و جمعه حدائق و منه قولهم أحدق به القوم إذا أحاطوا به

[7] . حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ [النمل/ 60]، جمع حَدِیقَةٍ، و هی قطعة من الأرض ذات ماء، سمّیت تشبیها بحدقة العین فی الهیئة و حصول الماء فیها، و جمع الْحَدَقَةِ حِدَاقٌ و أَحْدَاقٌ، و حَدَّقَ تَحْدِیقاً: شدّد النظر، و حَدَقُوا به و أَحْدَقُوا: أحاطوا به، تشبیها بإدارة الحدقة.

[8] . و الحدائق: کل بستان کان علیه حائط فهو حدیقة. و ما لم یکن علیه حائط لم یقل: حدیقة.

[9] . أنّ الحَدَقَ مجرّدا لازم بمعنى الاستدارة لازما، و تعدیته بالحرف أو بالهمزة و التضعیف، و الحدیقة فعیلة من ذلک المعنى، أی ما ثبت له الاستدارة بحائط یحیط به أو بأشجار ملتفّة أو بارتفاع أو غیر ذلک، و لا حاجة الى کونها بمعنى المفعول، مع أنّها لیست بمتعدّیة. و الحدقة کالثمرة اسم لداخل العین بمناسبة استدارتها فی نفسها أو باحاطة العظم المستدیر بها. و أمّا التَّحْدِیقُ فهو إمّا اشتقاق انتزاعیّ من الحدقة، أو باعتبار إحاطة البصر و توجهه الکامل و نظره التامّ المحدق. . فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ- 27/ 60.. وَ حَدائِقَ غُلْباً- 80/ 30.. إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً حَدائِقَ وَ أَعْناباً- 78/ 32.و یستفاد من هذه التعبیرات أنّ قوام الحدیقة لیس بالحائط و لا بشجر مخصوص. بل هی عبارة عن روضة ذات بهجة مستدیرة. و الأغلب متکاثف الأشجار. فیلاحظ فی الحَدِیقَةِ الاستدارة، و فی الجنّة الاستتار بالأشجار.

[10] . الغین و اللام و الباء أصلٌ صحیح یدلُّ على قوّةٍ و قَهرٍ و شدَّة.

[11] . الْغَلَبَةُ القهر یقال: غَلَبْتُهُ غَلْباً و غَلَبَةً و غَلَباً، فأنا غَالِبٌ. قال تعالى: الم* غُلِبَتِ الرُّومُ* فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ‏ [الروم/ 1- 2- 3]، کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً [البقرة/ 249]، یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ، [الأنفال/ 65]، یَغْلِبُوا أَلْفاً [الأنفال/ 65]، لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی‏ [المجادلة/ 21]، لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ‏ [الأنفال/ 48]، إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ [الأعراف/ 113]، إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ‏ [الشعراء/ 44]، فَغُلِبُوا هُنالِکَ [الأعراف/ 119]، أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ‏ [الأنبیاء/ 44]، سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ‏ [آل عمران/ 12]، ثُمَّ یُغْلَبُونَ‏ [الأنفال/ 36]، و غَلَبَ علیه کذا أی: استولى.غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا [المؤمنون/ 106].

[12] . شدة مع علوٍّ ما و عِظَم جرم.

[13] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو التفوّق مع القدرة، أو تفوّق فی قدرة. و أمّا القهر و الاستیلاء و الشدّة و الغلظة و غیرها: فهی من لوازم الأصل... وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ‏- 12/ 21.یراد تفوّقه ذاتا على جمیع الموجودات و على ما یأمره و یریده مع وجود القدرة، و هذا أعلى مرتبة التفوّق و أسنى مقام القدرة الروحانیّة.

کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً- 2/ 249.و إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ‏- 8/ 65.غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ‏- 30/ 2.إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ‏- 3/ 160.یراد التفوّق مع وجود قدرة.کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی‏- 58/ 21.فانّه تعالى المتفوِّق المطلق و له القدرة التامّة، یفعل ما یشاء بما یشاء على اقتضاء حکمته.

[14] . (الفرق) بین القهر و الغلبة: أن الغلبة تکون بفضل القدرة و بفضل العلم یقال قاتله فغلبه و صارعه فغلبه و ذلک لفضل قدرته و تقول حاجه فغلبه و لاعبه بالشطرنج فغلبه بفضل علمه و فطنته، و لا یکون القهر الا بفضل القدرة ألا ترى أنک تقول ناوأه فقهره و لا تقول حاجه فقهره و لا تقول قهره بفضل علمه کما تقول غلبه بفضل علمه.

[15] . (الفرق) بین الغلبة و القدرة: أن الغلبة من فعل الغالب و لیست القدرة من فعل القادر یقال غلب خصمه غلبا کما تقول طلب طلبا و فی القرآن (وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ) و قولهم اللَّهُ غالِبٌ من صفات الفعل و قولنا له قاهر من صفات الذات و قد یکون من صفات الفعل و ذلک أنه یفعل ما یصیر به العدو مقهورا، و قال علی بن عیسى: الغالب القادر على کسر حد الشی‏ء عند مقاومته باقتداره، و القاهر القادر على المستعصی من الأمور.

[16] . «ظاهرا» بدین دلیل که برخی از کاربردهای فعلی این ماده فعل مجهول است که در حالت مجهول معلوم نیست کدام وزن ثلاثی مجرد بوده است؛ هرچند به لحاظ معنایی به احتمال زیاد همین وزن بوده باشد. موارد مذکور عبارتند از:

قُلْ لِلَّذینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى‏ جَهَنَّم‏ (آل عمران/12)

فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرینَ (اعراف/119)

ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ (انفال/36)

غُلِبَتِ الرُّومُ (روم/2)

[17] . من ذلک: غَلَب الرّجلُ غَلْباً و غَلَباً و غَلَبة. قال اللَّه تعالى: وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ‏. و الغِلَاب: المغالَبة.

و الأغلَبُ: الغَلیظ الرّقَبَة. یقال: غَلِبَ یَغْلَبُ غَلَباً. و هضْبةٌ غَلباءُ، و عِزَّةٌ غلباء. و کانت تغلِبُ تسمَّى الغلباء. قال: «و أورثَنِى بنو الغَلباءِ مَجْداً / حدیثاً بعدَ مَجدِهمُ القدیمِ» و اغلولَبَ العُشْب: بلَغَ کلَّ مَبلغ. و المُغلَّب من الشُّعراء: المغلوب مِراراً. و المُغَلَّب أیضاً: الذى غَلب خَصْمَه أو قِرْنَه، کأنَّه غلِّب على خَصْمِه، أى جُعِلت له الغَلَبة.

[18] . غَلَبَ یَغْلِبُ غَلَباً و غَلَبَةً. و الغِلَابُ: النزاع. و المُغَلَّبُ: الذی یغلبه أقرانه فیما یمارس. و المُغَلَّبُ قد یکون المفضل على غیره. و الأَغْلَبُ: الغلیظ الشدید القصرة، و أسد أَغْلَبُ. و قد غَلِبَ غَلَباً، یکون من داء أیضا. و هضبة غَلْبَاءُ، و عزة غَلْبَاءُ، و تَغْلِبُ کانت تسمى الغَلْبَاءَ. و اغْلَوْلَبَ العشبُ [فی‏] الأرض إذا بلغ کل مبلغ‏.

[19] . و أمّا الأَغْلَبُ بمعنى الرقبة الغلیظة کعنق الأسد: فانّ غلظة العنق و عدم لینتها و فقدان الضعة فیها، علامة التفوق و التکبّر و الاقتدار.

[20] . قیل: و أصل غَلَبَتْ أن تناول و تصیب غَلَبَ رقبته، و الْأَغْلَبُ: الغلیظ الرّقبة، یقال: رجل أَغْلَبُ، و امرأة غَلْبَاءُ، و هضبة غَلْبَاءُ، کقولک: هضبة عَنْقَاءُ و رَقْبَاءُ، أی: عظیمة العنق و الرّقبة، و الجمع: غُلْبٌ، قال وَ حَدائِقَ غُلْباً [عبس/ 30].

[21] . الغلب الغلاظ شجرة غلباء غلیظة قال الفرزدق: عوى فأثار أغلب ضیغمیا فویل ابن المراغة ما استثارا

[22] . وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا وَ حَدائِقَ غُلْباً- 80/ 30.الحدق بمعنى الاستدارة، أى المقامات المستدیرة من الجنّات الملموسة، أو الروحانیّة و الاستدارة أحسن الأشکال و أتمّها و أسدّها.و الأغلب من المقام: ما یکون متفوّقا و متعالیا و فیه قدرة و قوّة فی ذاته یعلو على سائر المقامات و یتظاهر علیها.


) سوره عبس (80) آیه 29 وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً (3)

 

تدبر

1) «عِنَباً ... زَیْتُوناً وَ نَخْلًا»

انگور، زیتون و خرما، از میوه‏هاى مورد سفارش قرآن است. (تفسیر نور، ج‏10، ص389)

بحثی علمی درباره درخت خرما[1] قبلا ارائه شد که علاقمندان می‌توانند بدانجا مراجعه کنند:

جلسه 782 https://yekaye.ir/ya-seen-36-34/

 

2) «وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا»

در ادامه بیان روییدنی‌هایی که بر اثر بارش باران و شکافتن زمین می‌رویند و بعد از اشاره به مطلق دانه‌ها، درخت انگور و سبزیجات، به درختهای زیتون و خرما اشاره کرد. این در حالی است که در آیات بعد به باغهای انبوه و مطلق میوه‌ها اشاره می‌کند و می‌دانیم که زیتون و خرما هم می‌تواند در باغهای انبوه باشند و هم میوه بر آنها صدق می‌کند.

تنها نکته‌ای که در کتب تفسیری در خصوص چرایی اشاره به این دو ذکر شده صرفا اشاره به خواص و فواید متعددی است که بر این دو گیاه مترتب است. اما آیا این توضیح قانع‌کننده است؟ ما می‌دانیم که میوه‌های دارای خواص متعدد منحصر در این دو نیست، به علاوه که در برخی سوره‌های دیگر از میوه‌های دیگری در کنار اینها یاد شده است. برای اینکه بفهمیم چرا این دو -و اگر به آیه قبل توجه کنیم که عنب هم مطرح شده، چرا این سه- را به طور خاص ذکر کرد، شاید بد نباشد به کاربردهای اینها در کنار سایر میوه‌های درخت در قرآن کریم اشاره شود:

درختان میوه‌دار در قرآن کریم

صرف نظر از کلمه «فاکهة» که دلالت بر مطلق میوه دارد و 14 بار در قرآن کریم به کار رفته، در میان درختان میوه پرتکرارترین مورد، کلمه نخل است که 20 بار در قرآن کریم به کار رفته است:

1.    أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخیلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فیهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (بقره/266)

2.    وَ هُوَ الَّذی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراکِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ إِنَّ فی‏ ذلِکُمْ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (انعام/99)

3.    وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ (انعام/141)

4.    وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (رعد/4)

5.    یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخیلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (نحل/11)

6.    وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخیلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (نحل/67)

7.    أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجیراً (اسراء/91)

8.    وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (کهف/32)

9.    فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ یا لَیْتَنی‏ مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا (مریم/23)

10.        وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا (مریم/25)

11.        قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبیرُکُمُ الَّذی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فی‏ جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏ (طه/71)

12.        فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخیلٍ وَ أَعْنابٍ لَکُمْ فیها فَواکِهُ کَثیرَةٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (مومنون/19)

13.        وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضیمٌ (شعراء/148)

14.        وَ جَعَلْنا فیها جَنَّاتٍ مِنْ نَخیلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فیها مِنَ الْعُیُونِ (یس/34)

15.        وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضیدٌ (ق/10)

16.        تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (قمر/20)

17.        فیها فاکِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَکْمامِ (رحمن/11)

18.        فیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ (رحمن/68)

19.        سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فیها صَرْعى‏ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ (حاقه/7)

20.        وَ عِنَباً وَ قَضْباً؛ وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً (عبس/28-29)

چنانکه مشاهده می‌شود در این 20 آیه‌،5 مورد کاملا ناظر به یک قضیه شخصیه است (دو مورد در داستان حضرت مریم؛ یک مورد در خصوص ساحران که تهدید می‌شوند که بر درخت نخل به صلیب کشیده شوند؛ و دو مورد هم در خصوص قوم عاد که تعبیر شده که مانند درختان نخل برکنده شده از زمین، تار و مار شدند). واضح است در این موارد اینکه در کنار میوه دیگری ذکر شوند موضوعیتی ندارد، اما در بقیه موارد ذکر آن در میان میوه‌ها یک نوع اهتمام ویژه به آن را می‌رساند.

درخت میوه بعدی درخت انگور است؛ کلمه عنب جمعا 11 بار آمده که 10 مورد در بالا ذکر شد و تنها 1بار در کنارش نامی از هیچ میوه خاص دیگری نیست:

21.        حَدائِقَ وَ أَعْناباً (نبأ/32)

درخت بعدی درخت زیتون است؛ کلمه «زیتون» 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ 4 موردش در بالا در کنار نخل و عنب یاد شد؛ 1 موردش صرفا در مقام تمثیل به درخت مبارک زیتون اشاره شده:

22.        اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی‏ زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ (نور/35)

و 1 مورد در کنار انجیر آمده که ظاهرا زیتون خاص (همان درختی که در طور سینین بود و خداوند از آن با موسی سخن گفت) مد نظر است:

23.        وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ؛ وَ طُورِ سینینَ (تین/1-2)

البته 2 مورد هم هست که کلمه زیتون نیامده است اما از درختی در طور سینا سخن به میان آمده که به احتمال زیاد و بویژه به قرینه آیات ابتدایی سوره تین (وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ وَ طُورِ سینینَ) احتمال زیاد می‌رود که مقصود درخت زیتون باشد:

24.        وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلینَ (مومنون/20)

25.        فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ (قصص/30)

که اگر این دو را هم اشاره به درخت زیتون بدانیم جمعا 8 بار از این درخت یاد شده است.

میوه بعدی که در کنار اینها مطرح شده است «رمّان» (انار) است که جمعا 3 بار در قرآن کریم آمده است که هربار نخل در کنارش بوده است و در بالا ذکر شد: یکبار فقط در کنار نخل (رحمن/68)؛ 1بار در کنار نخل و زیتون، (انعام/141)؛ و 1 بار در کنار نخل و زیتون و انگور (انعام/99).[2]

از میوه‌های درختی دیگری که در قرآن یاد شده است می‌توان به انجیر (وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ؛ تین/1) اشاره کرد و موز:

26.        وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (واقعه/29)

که در قرآن کریم تنها همین یکبار از این دو میوه یاد شده است.

پس به طور خلاصه،

کلمه نخل 20 بار آمده که 8 بار در کنارش میوه دیگری ذکر نشده است؛

کلمه عنب 11 بار آمده که تنها 1 بار در کنارش میوه دیگری ذکر نشده است و 10 بار دیگرش نخل کنارش بوده است؛

کلمه زیتون 6 بار صریح یاد شده است که تنها 1 بار بتنهایی و 1 بار فقط در کنار انجیر یاد شده است و هر 4 بار دیگر نخل و عنب در کنارش ذکر شده است.

کلمه رمان 3 بار آمده است که هربار نخل در کنارش ذکر شده است.

کلمه تین 1 بار آمده که زیتون در کنارش ذکر شده است.

کلمه طلح 1 بار آمده که در کنارش میوه دیگری ذکر نشده است.

بدین ترتیب می‌توان نتیجه گرفت در میان درختان مختلف، درخت خرما بیش از هر درخت دیگری مورد توجه بوده است (به ویژه اگر توجه شود که در میان این چند درخت، فقط درخت خرماست که اسم درختش غیر از اسم میوه‌اش (رطب؛ تمر) است؛ لذا احتمال دارد در خصوص سایر موارد، خود میوه مورد نظر آیه بوده باشد نه درخت آن). بعد از آن انگور و بعد از آن زیتون؛ و در اینجا آوردن این سه، آوردن سه درخت میوه‌ای است که بیشترین کاربرد را در قرآن داشته اند؛ و البته در قرآن بعد از این سه، از انار و بعد از آن، از موز و انجیر هم یاد شده است که در اینجا بدانها اشاره‌ای نشد.

البته در خصوص میوه به معنای عام (خوردنی‌های گیاهی) که شامل حبوبات و سبزیجات و ... شود فهرست بلندبالایی می‌توان ذکر کرد مانند: بقل (سبزی)، قثّاء (خیار)، فوم (سیر)، عدس، بَصَل (پیاز)، خردل، ریحان، و ...؛ که در این میان یقطین (کدو) هم با اینکه تنه ندارد و در عرف امروزه در کنار خیار و هویج و ... در زمره سبزیجات حساب می‌شود در تعابیر قرآنی برایش از کلمه «شجرة» استفاده شده است: «وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ» (صافات/146).

 

 

 

 


[1]. همچنین در التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص70 آمده است:

و أمّا خصوصیّات من شجر التمر: قال فی:احیاء التذکرة ص 165- النَّخِیلُ معروف فی مصر من عهد قدماء المصریّین، و ینتشر النخیل فی جمیع جهات القطر المصری القابلة للزراعة، و هو ینمو نموّا غزیرا من سواحل البحر الأبیض المتوسّط، و تنمو فی أىّ نوع من أنواع التربة. و یتحمّل النخیل الکبیر الأملاح بدرجة کبیرة، و کذلک یتحمّل العطش لدرجة لا یتحمّلها أى نبات فاکهة آخر. و النخلة من أهمّ النباتات فائدة للإنسان، و ثمارها من أعظم الثمار فی القیمة الغذائیّة، فانّها تکاد تکون غذاء کاملا، و فضلا عن ذلک فهی سهلة الهضم. و البلح (التمر قبل النضج) من خیر الفواکه من الناحیة الصحیّة، فهو غنىّ بما یحتویه من الحدید و ما یولده فی الجسم من الحرارة، و الرطل الواحد منه ذو قیمة غذائیّة تضارع ضعف ما لأنواع اللحوم، کما أنّه یعادل ثلاثة أمثال ما للسمک من القیمة الغذائیّة.

[2] . روییدنی دیگر در کنار اینها مطلق «زرع» است که جمعا 10 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ که اگر از یکبار آن در معنای منفی است (رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ؛ ابراهیم/37) و یکبار دیگر آن که صرفا در مقام تمثیل است (مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ؛ فتح/29) صرف نظر شود، از 8 مورد دیگرش 3 موردش تنها و بدون همراهی با هیچ میوه دیگری ذکر شده است:

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا یُبْصِرُونَ (سجده/27)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْبابِ (زمر/21)

وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَریمٍ (دخان/26)

و 1 موردش فقط همراه با نخل است (شعراء/148)، 2 موردش همراه با نخل و انگور (کهف/32؛ رعد/4)، 1 موردش همراه با نخل و انگور و زیتون (انعام/141)؛ و 1 موردش همراه با نخل و انگور و زیتون و انار (نحل/11).

 


1115) سوره عبس (80) آیه 29 وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً (2)

 

حدیث

تمام احادیثی که ذیل آیه 27 (جلسه 1113 https://yekaye.ir/ababsa-80-27/) گذشت و نیز حدیث اول جلسه قبل (جلسه 1114 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) به این آیه نیز مربوط می‌شود؛ اما احادیث دیگر:

الف. زیتون

1) از امام کاظم ع روایت شده است که:

از وصایای حضرت آدم به فرزندش هبة الله این بود که زیتون بخور که همانا آن از درختی مبارک است.

الکافی، ج‏6، ص331؛ المحاسن، ج‏2، ص484

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ:

کَانَ مِمَّا أَوْصَى بِهِ آدَمُ ع إِلَى هِبَةِ اللَّهِ ابْنِهِ أَنْ کُلِ الزَّیْتُونَ فَإِنَّهُ‏ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ.

 

2) الف. اسحاق بن عمار می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم که مردم می‌گویند زیتون باد [معده] را برمی‌انگیزاند.

فرمودند: همانا زیتون باد [معده] را طرد می‌کند.

ب. راوی می‌گوید نزد امام صادق سخن از زیتون به میان آوردیم. یکی گفت: باد [معده] را جلب می‌کند [موجب پدید آمدن آن می‌شود].

فرمودند: خیر، بلکه باد [معده] را طرد می‌کند.

الکافی، ج‏6، ص331؛ المحاسن، ج‏2، ص484

الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ یَحْیَى بْنِ الْمُبَارَکِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ أَوْ غَیْرِهِ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّهُمْ یَقُولُونَ الزَّیْتُونُ یُهَیِّجُ الرِّیَاحَ.

فَقَالَ: إِنَّ الزَّیْتُونَ یَطْرُدُ الرِّیَاحَ.

ب. مَنْصُورُ بْنُ الْعَبَّاسِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الزَّارِعِ الْبَصْرِیِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

ذَکَرْنَا عِنْدَهُ الزَّیْتُونَ، فَقَالَ الرَّجُلُ: یَجْلِبُ الرِّیَاحَ.

فَقَالَ: لَا بَلْ یَطْرُدُ الرِّیَاحَ.

 

3) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

زیتون موجب ازدیاد آب [= کنایه از مایع منی] می‌شود.

الکافی، ج‏6، ص332؛ المحاسن، ج‏2، ص484

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ رَفَعَهُ؛ [واحمد بن محمد خالد عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ الْمُطَهَّرِیِّ عَمَّنْ ذَکَرَهُ] قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

الزَّیْتُونُ یَزِیدُ فِی الْمَاءِ.

 

4) از امام صادق ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

روغن [زیتون] بخورید و با آ [بدن خود را] روغن‌مالی کنید که همانا آن از درختی مبارک است.

ب. : امام صادق ع روایت شده که امیر مؤمنان على علیه السّلام فرمودند:

با روغن زیتون روغن‌مالى کنید و آن را خورش قرار دهید؛ زیرا آن، روغن نیکان و خورش برگزیدگان است، دوبار به آن [مقام] قدس مسح شده است؛ آمدنش با برکت است و رفتنش هم با برکت. [با برکت فصل خود را آغاز مى‌کند و با برکت تمام مى‌شود]، با آن هیچ بیمارى ضرر نمى‌زند.

ج. از امام باقر ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

روغن زیتون، روغن خوبان و خورش نیکان است، آمدنش با برکت است و رفتنش هم با برکت [با برکت فصل خود را آغاز مى‌کند و با برکت تمام مى‌شود]، چرا که دوبار در آن [مقام] قدس غوطه‌ور شده است.

الکافی، ج‏6، ص331-332؛ المحاسن، ج‏2، ص484-485

الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏: کُلُوا الزَّیْتَ وَ ادَّهِنُوا بِالزَّیْتِ فَإِنَّهُ‏ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ.

- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ مِثْلَهُ.

ب. عَنْهُ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَاسِعٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی دَاوُدَ النَّخَعِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

 ادَّهِنُوا بِالزَّیْتِ وَ أْتَدِمُوا بِهِ فَإِنَّهُ دُهْنَةُ الْأَخْیَارِ وَ إِدَامُ الْمُصْطَفَیْنَ مُسِحَتْ بِالْقُدْسِ مَرَّتَیْنِ بُورِکَتْ مُقْبِلَةً وَ بُورِکَتْ مُدْبِرَةً لَا یَضُرُّ مَعَهَا دَاءٌ.

ج. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ الْجَرِیرِیِّ عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏: الزَّیْتُ دُهْنُ الْأَبْرَارِ وَ إِدَامُ الْأَخْیَارِ بُورِکَ فِیهِ مُقْبِلًا وَ بُورِکَ فِیهِ مُدْبِراً انْغَمَسَ بِالْقُدْسِ مَرَّتَیْنِ.

د. از امام کاظم ع از پدرشان از جدشان روایت شده که از جمله وصایای رسول الله ص به حضرت علی ع این بود که:

ای علی! روغن [زیتون] بخور و با آن روغن‌مالی کن که همانا کسی که با آن روغن‌مالی کند تا چهل روز شیطان به او نزدیک نخواهد شد.

ه. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

روغن پیشینیان جز روغین زیتون نبود.

و. از ایشان روایت شده است که:

روغن زیتون طعام تقواپیشگان است.

ه. اسماعیل بن جابر می‌گوید: خدمت امام صادق ع بودم و سفره غذا پهن کردند و جامی آوردند که در آن نان ترید شده و گوشت بود، پس حضرت روغن زیتون خواستند و آن را روی گوشت ریختند و میل کردند.

المحاسن، ج‏2، ص485

د.عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ:

کَانَ فِیمَا أَوْصَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِیّاً ع أَنْ قَالَ لَهُ:

یَا عَلِیُّ کُلِ الزَّیْتَ وَ ادَّهِنْ بِهِ فَإِنَّهُ مَنْ أَکَلَ الزَّیْتَ وَ ادَّهِنْ بِهِ لَمْ یَقْرَبْهُ الشَّیْطَانُ أَرْبَعِینَ یَوْماً.

ه. عَنْهُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفٍ عَنْ أَخِیهِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

مَا کَانَ دُهْنُ الْأَوَّلِینَ إِلَّا زَیْتٌ.

و. عَنْهُ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الزَّیْتُ طَعَامُ الْأَتْقِیَاءِ.

ز. عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَدَعَا بِالْمَائِدَةِ فَأَتَیْنَا بِقَصْعَةٍ فِیهَا ثَرِیدٌ وَ لَحْمٌ فَدَعَا بِزَیْتٍ فَصَبَّهُ عَلَى اللَّحْمِ فَأَکَلَه‏.[1]

ب. نخل

5) قبلا فرازهای متعددی از حدیث معروف توحید مفضل که از امام صادق ع روایت شده تقدیم شد.[2] در فراز دیگری از این حدیث آمده است:

ای مفضل! در درخت خرما بیندیش؛ از آنجا که در میان نخلها شمارى ماده و به تلقیح نیازمندند، برخى از نخلها نیز نر آفریده شدند تا بدون غرس، عمل لقاح انجام گیرد. پس جنس مذکر نخل مانند حیوان نرى است که ماده را باردار می‌کند و خود باردار نمی‌شود.

توحید المفضل، ص162

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَر عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: ...

فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی النَّخْلِ فَإِنَّهُ لَمَّا صَارَ فِیهِ إِنَاثٌ تَحْتَاجُ إِلَى التَّلْقِیحِ جُعِلَتْ فِیهِ ذُکُورَةٌ لِلِّقَاحِ مِنْ غَیْرِ غِرَاسٍ فَصَارَ الذَّکَرُ مِنَ النَّخْلِ بِمَنْزِلَةِ الذَّکَرِ مِنَ الْحَیَوَانِ الَّذِی یُلْقِحُ الْإِنَاثَ لِتَحْمِلَ وَ هُوَ لَا یَحْمِلُ.

 

6) از امام صادق ع روایت شده است که امیرالمومنین یکبار راه می‌رفت در حالی که باری از هسته‌های خرما بر دوش داشت. بدیشان گفتند: ای ابوالحسن! چه چیزی به همراه داری؟

فرمود: درختان خرماست ان شاء الله. پس آنها را کاشت و حتی یکی از آنها هم هدر نرفت.

الکافی، ج‏5، ص75

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع کَانَ یَخْرُجُ وَ مَعَهُ أَحْمَالُ النَّوَى. فَیُقَالُ لَهُ: یَا أَبَا الْحَسَنِ مَا هَذَا مَعَکَ؟

فَیَقُولُ: نَخْلٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ. فَیَغْرِسُهُ فَلَمْ یُغَادَرْ مِنْهُ وَاحِدَةٌ.

 

7) الف. شخصی به امام صادق ع عرض کرد: فدایت شوم! من از برخی شنیده‌ام که می‌گویند: زراعت و کشاورزی کار مکروهی است.

فرمودند: کشاورزی کنید و بکارید! به خدا سوگند مردم عملی حلالتر و پاکتر از آن انجام نداده‌اند؛ به خدا سوگند [حتی] بعد از خروج دجال هم کشتزارها کشت کنند و درختان خرما بکارند.

الکافی، ج‏5، ص260

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ سَیَابَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! أَسْمَعُ قَوْماً یَقُولُونَ إِنَّ الزِّرَاعَةَ مَکْرُوهَةٌ!

فَقَالَ لَهُ: ازْرَعُوا وَ اغْرِسُوا فَلا وَاللهِ مَا عَمِلَ النَّاسُ عَمَلًا أَحَلَّ وَ لَا أَطْیَبَ مِنْهُ؛ وَ اللَّهِ لَیَزْرَعُنَّ الزَّرْعَ وَ لَیَغْرِسُنَّ النَّخْلَ بَعْدَ خُرُوجِ الدَّجَّالِ.[3]

ب. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

از پیامبر اکرم ص سوال شد که کدام مال بهتر است؟

فرمودند: [مالی که از راه] کشاورزی [به دست آید]؛ صاحبش آن را بکارد و اصلاح کند و روز چیدنش حق آن را ادا کند.

عرض شد: بعد از کشاورزی چه مالی بهتر است؟

فرمودند: شخصی که گوسفندانی دارد که به خاطر آنها دنبال چراگاههایی که باران باریده می‌رود؛ در حالی که نماز برپا می‌دارد و زکات می‌دهد.

عرض شد: بعد از گوسفندداری چه مالی بهتر است؟

فرمود: گاو، که با خیر و عافیت صبح می‌کند و با خیر و عافیت شب می‌کند.

عرض شد: بعد از گاوداری چه مالی بهتر است؟

فرمود: آن برافراشتگان در گِل و طعام‌دهندگان در خشک‏سالی، چه خوب چیزى است درخت خرما، هر کس آن را بفروشد بهایش مانند خاکسترى است که در قله بلندى باشد و در روز طوفانى تند بادى بر آن وزد مگر اینکه بجاى آن درخت درخت دیگرى بنشاند.

عرض شد: یا رسول اللَّه! پس از درخت خرما چه مالى بهتر است؟

حضرت سکوت فرمود.

شخصی برخاست و گفت: پس چرا در باره شتر چیزى نفرمودید؟

فرمود: در آن بدبختى و ستمگری و رنج و دربه‌درى است، نه صبح‌گاهش به روال است و نه شب‌هنگامش، و خیرى ندهد مگر از آن سوى که شوم‏تر است! البته افراد شقاوتمند فاسق را بی‌بهره نگذارد.

الکافی، ج‏5، ص261؛ الأمالی( للصدوق)، ص350؛ الخصال، ج‏1، ص246

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

سُئِلَ النَّبِیُّ ص أَیُّ الْمَالِ خَیْرٌ؟

قَالَ الزَّرْعُ زَرَعَهُ صَاحِبُهُ وَ أَصْلَحَهُ وَ أَدَّى حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ.

قَالَ: فَأَیُّ الْمَالِ بَعْدَ الزَّرْعِ خَیْرٌ؟

قَالَ: رَجُلٌ فِی غَنَمٍ لَهُ قَدْ تَبِعَ بِهَا مَوَاضِعَ الْقَطْرِ یُقِیمُ‏ الصَّلَاةَ وَ یُؤْتِی الزَّکَاةَ.

قَالَ: فَأَیُّ الْمَالِ بَعْدَ الْغَنَمِ خَیْرٌ؟

قَالَ: الْبَقَرُ تَغْدُو بِخَیْرٍ وَ تَرُوحُ بِخَیْرٍ.

قَالَ: فَأَیُّ الْمَالِ بَعْدَ الْبَقَرِ خَیْرٌ؟

قَالَ: الرَّاسِیَاتُ فِی الْوَحَلِ وَ الْمُطْعِمَاتُ فِی الْمَحْلِ نِعْمَ الشَّیْ‏ءُ النَّخْلُ مَنْ بَاعَهُ فَإِنَّمَا ثَمَنُهُ بِمَنْزِلَةِ رَمَادٍ عَلَى رَأْسِ شَاهِقٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ إِلَّا أَنْ یُخْلِفَ مَکَانَهَا.

قِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَیُّ الْمَالِ بَعْدَ النَّخْلِ خَیْرٌ؟

قَالَ: فَسَکَتَ.

قَالَ: فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ، فَقَالَ لَهُ: یَا رَسُولَ اللهِ! فَأَیْنَ الْإِبِلُ؟

قَالَ: فِیهِ الشَّقَاءُ وَ الْجَفَاءُ وَ الْعَنَاءُ وَ بُعْدُ الدَّارِ تَغْدُو مُدْبِرَةً وَ تَرُوحُ مُدْبِرَةً لَا یَأْتِی خَیْرُهَا إِلَّا مِنْ جَانِبِهَا الْأَشْأَمِ؛ أَمَا إِنَّهَا لَا تَعْدَمُ الْأَشْقِیَاءَ الْفَجَرَةَ.

 

8) الف. از امام صادق ع از پدرشان روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

هر درخت خرمای در مرداب بروید جز نخل عجوه*، که همانا مذکرش از بهشت نازل شده است.

علل الشرائع، ج‏2، ص: 576؛ المحاسن، ج‏2، ص529[4]

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ‏ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ:

کُلُّ النَّخْلِ یَنْبُتُ فِی مُسْتَنْقَعِ الْمَاءِ إِلَّا الْعَجْوَةَ*، فَإِنَّهُ أُنْزِلَ بَعْلُهَا مِنَ الْجَنَّةِ.

ب. علاء‌بن رزین می‌گوید: امام صادق ع به من فرمود: علاء! آیا می‌دانی اولین درختی که روی زمین رویید چه بود؟

گفتم: خداوند و رسولش و فرزند رسولیش داناترند.

فرمود: [درخت خرمای] عجوه* بود. پس آنچه خالص باشد عجوه است و آنچه غیر از این باشد از شبیه‌های آن است.

الکافی، ج‏6، ص346؛ المحاسن، ج‏2، ص528

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ خَطَّابٍ الْحَلَّالِ عَنْ عَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ قَالَ:

قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: یَا عَلَاءُ! هَلْ تَدْرِی مَا أَوَّلُ شَجَرَةٍ نَبَتَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ؟

قُلْتُ: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ.

قَالَ: إِنَّهَا الْعَجْوَةُ* فَمَا خَلَصَ فَهُوَ الْعَجْوَةُ وَ مَا کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ فَإِنَّمَا هُوَ مِنَ الْأَشْبَاهِ [الْأَشْیَاءِ].

ج. از امام صادق ع سوال شد از ابتدای آفرینش درخت خرما که از چه بوده است؟

فرمودند: همانا خداوند تبارک و تعالی هنگامی که آدم را آفرید از آن گِلی که وی را آفرید، از آن اضافه‌ای ماند پس، از آن دو درخت خرمای مذکر و مونث را آفرید؛ و بدین جهت که آن از گِل آدم سرشته شده است نخل مونث آن نیاز به بارور شدن دارد همان طور که زن نیاز به بارورشدن دارد؛ و از آن است [خرمای] خوب و بی‌کیفیت و رقیق و غلیظ و مذکر و مونث و زایا و عقیم.

سپس فرمود: اصل آن خرمای «عجوة»* بود پس خداوند به حضرت آدم، آن هنگام که از بهشت بیرون شد، دستور دارد که از آن با خود بیاورد و آن را در مکه کاشت؛‌پس آنچه از نسل همان است خرمای عجوه است و آنچه از هسته‌های آن کاشته شد سایر درختان خرمایی است که در شرق و غرب است.

المحاسن، ج‏2، ص528

عَنْهُ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا مِنْ أَهْلِ الرَّیِّ یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سُئِلَ عَنْ خَلْقِ النَّخْلِ بَدْءاً مِمَّا هُوَ؟

فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ آدَمَ مِنَ الطِّینَةِ الَّتِی‏ خَلَقَهُ‏ مِنْهَا فَضَلَ مِنْهَا فَضْلَةٌ فَخَلَقَ نَخْلَتَیْنِ ذَکَراً وَ أُنْثَى فَمِنْ أَجْلِ ذَلِکَ أَنَّهَا خُلِقَ مِنْ طِینِ آدَمَ تَحْتَاجُ الْأُنْثَى إِلَى اللِّقَاحِ کَمَا تَحْتَاجُ الْمَرْأَةُ إِلَى اللِّقَاحِ وَ یَکُونُ مِنْهُ جَیِّدٌ وَ رَدِی‏ءٌ وَ رَقِیقٌ وَ غَلِیظٌ وَ ذَکَرٌ وَ أُنْثَى وَ وَالِدٌ وَ عَقِیمٌ.

ثُمَّ قَالَ: إِنَّهَا کَانَتْ عَجْوَةً* فَأَمَرَ اللَّهُ آدَمَ أَنْ یَنْزِلَ بِهَا مَعَهُ حَیْثُ أُخْرِجَ مِنَ الْجَنَّةِ فَغَرَسَهَا بِمَکَّةَ فَمَا کَانَ مِنْ نَسْلِهَا فَهِیَ الْعَجْوَةُ وَ مَا غُرِسَ مِنْ نَوَاهَا فَهُوَ سَائِرُ النَّخْلِ الَّذِی فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا.

د. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند: خداوند عز و جل [خرمای] عجوه* و عتیق را از آسمان فروفرستاد.

گفتم: عتیق چیست؟

فرمود: شتر ماده.

الکافی، ج‏6، ص346

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَجْوَةَ* وَ الْعَتِیقَ‏ مِنَ السَّمَاءِ.

قُلْتُ: وَ مَا الْعَتِیقُ؟

قَالَ: الْفَحْلُ.

ه. از امام رضا ع روایت شده است:

درخت خرمایی که حضرت مریم از آن خورد عجوه* بود و در [منطقه] کانون نازل شد؛ و همراه با آدم عتیق و عجوه* نازل شد و از آن بود که انواع درختهای خرما پراکنده شدند.

الکافی، ج‏6، ص347؛ المحاسن، ج‏2، ص529

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ:

کَانَتْ نَخْلَةُ مَرْیَمَ ع الْعَجْوَةَ وَ نَزَلَتْ فِی کَانُونَ‏ وَ نَزَلَ مَعَ آدَمَ ع الْعَتِیقُ وَ الْعَجْوَةُ* وَ مِنْهَا تَفَرَّقَ أَنْوَاعُ النَّخْلِ‏.

و. از امام صادق ع روایت شده است:

عجوه* همان مادر خرماست که خداوند عز و جل از بهشت برای حضرت آدم نازل فرمود.

الکافی، ج‏6، ص347؛ المحاسن، ج‏2، ص529

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الْعَجْوَةُ* هِیَ أُمُّ التَّمْرِ الَّتِی أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لآِدَمَ ع مِنَ الْجَنَّةِ.

ز. از امام صادق ع روایت شده است:

توصیه می‌کنم که با درخت خرما بخوبی رفتار کنید، که به نحوی عمه شماست! زیرا از گِل آدم آفریده شد؛ آیا نمی‌بینید که هیچ درختی مانند او نیاز به بارور شدن ندارد.

المحاسن، ج‏2، ص528

عَنْهُ عَنْ مَرْوَکٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

اسْتَوْصُوا بِعَمَّتِکُمُ النَّخْلَةَ خَیْراً فَإِنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ طِینَةِ آدَمَ؛ أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ مِنَ الشَّجَرِ یَلْقَحُ غَیْرَهَا.

* پی‌نوشت: «عجوة» نوع خاصی از خرمای بیضی‌شکل کاملا سیاه‌رنگ است که امروزه به طور گسترده در مدینه می‌روید.

 

9) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

همانا خداوند عز و جل وقتی که آدم هبوط کرد به او دستور دارد که به کشت و زرع مشغول شود و نهالهایی از نهالهای بهشتی برایش فرستاد، پس به وی درخت خرما و انگور و زیتون و انار داد تا آنها را بکارد تا برای بازماندگان و فرزندانش باشد؛ پس وی از میوه‌های آنها خورد ... .

الکافی، ج‏6، ص393

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَهْبَطَ آدَمَ ع أَمَرَهُ بِالْحَرْثِ وَ الزَّرْعِ وَ طَرَحَ إِلَیْهِ غَرْساً مِنْ غُرُوسِ الْجَنَّةِ فَأَعْطَاهُ النَّخْلَ وَ الْعِنَبَ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ فَغَرَسَهَا لِیَکُونَ لِعَقِبِهِ وَ ذُرِّیَّتِهِ فَأَکَلَ هُوَ مِنْ ثِمَارِهَا ... .[5]

ب. از امام صادق ع روایت شده است که:

آنچه که حضرت نوح در کشتی از درخت خرما برداشت خرمای عجوه و عذق بود.

المحاسن، ج‏2، ص529

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع‏:

أَنَّ الَّذِی حَمَلَ نُوحٌ مَعَهُ فِی السَّفِینَةِ مِنَ النَّخْلِ الْعَجْوَةُ* وَ الْعَذْقُ‏*.

* پی‌نوشت: کلمه عجوه ذیل حدیث قبل توضیح داده شد. کلمه «عذق» به معنای «ساقه» است و ممکن است اشاره باشد به نوعی خاص از خرما ویا اشاره به خوشه‌های انبوه خرما که گویی همه از یک ساقه آویخته‌اند.

 

10) حبیب سجستانی از امام باقر ع تفسیر آیات «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى؛ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى؛ ...»‏ (نجم/8-9) را سوال می‌کند. حضرت توضیحاتی می‌دهند تا بدینجا می‌رسند که می‌فرمایند:

و همانا انبوهی درخت سدره به گستره مسیری است که بر اساس زمان دنیوی پیمودنش صد سال طول می‌کشد؛ و همانا یک برگ آن اهل دنیا را می‌پوشاند؛ و همانا خداوند متعال را فرشتگانی است که آنان را موکل گیاهان زمین اعم از درختان و درخت خرما قرار داده است؛ پس هیچ درختی و درخت خرمایی نیست مگر اینکه همراهش فرشته‌ای از جانب خداوند متعال هست که آن را و آنچه را در آن است حفظ می‌کند و اگر نبود که همراهش کسی هست که مانع آسیب دیدنش می‌شود ... .

علل الشرائع، ج‏1، ص278؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص32

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عُیَیْنَةَ عَنْ حَبِیبٍ السِّجِسْتَانِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»‏ ... .

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: ... وَ إِنَّ غِلَظَ السِّدْرَةِ بِمَسِیرَةِ مِائَةِ عَامٍ مِنْ أَیَّامِ الدُّنْیَا وَ إِنَّ الْوَرَقَةَ مِنْهَا تُغَطِّی أَهْلَ الدُّنْیَا وَ إِنَّ لِلَّهِ تَعَالَى مَلَائِکَةً وَکَّلَهُمْ بِنَبَاتِ الْأَرْضِ مِنَ الشَّجَرِ وَ النَّخْلِ فَلَیْسَ مِنْ شَجَرَةٍ وَ لَا نَخْلَةٍ إِلَّا وَ مَعَهَا مَلَکٌ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى یَحْفَظُهَا وَ مَا کَانَ فِیهَا ... .[6]

 


[1]. مرحوم مجلسی درباره «زیت» این روایات را هم آورده است: بحار الأنوار، ج‏63، ص179-181

1 الْعُیُونُ، بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ عَلَیْکَ بِالزَّیْتِ فَکُلْهُ وَ ادَّهِنْ بِهِ فَإِنَّ مَنْ أَکَلَهُ وَ ادَّهَنَ بِهِ لَمْ یَقْرَبْهُ الشَّیْطَانُ أَرْبَعِینَ یَوْماً.

صحیفة الرضا، بالإسناد عنه ع‏ مثله‏.

3- وَ مِنْهُمَا، عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ عَلَیْکُمْ بِالزَّیْتِ فَإِنَّهُ یَکْشِفُ الْمِرَّةَ وَ یُذْهِبُ الْبَلْغَمَ وَ یَشُدُّ الْعَصَبَ وَ یُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ یُطَیِّبُ النَّفْسَ وَ یَذْهَبُ بِالْغَمِ‏.

4- الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ مَوْلًى لِأُمِّ هَانِی قَالَ: مَرَرْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ فِی رِدَائِی طَعَامٌ بِدِینَارٍ فَقَالَ کَیْفَ أَصْبَحْتَ أَیْ أَبَا فُلَانٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ تَسْأَلُنِی کَیْفَ أَصْبَحْتَ وَ هَذَا بِدِینَارٍ قَالَ أَ فَلَا أُعَلِّمُکَ کَیْفَ تَأْکُلُهُ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَادْعُ بِصَحْفَةٍ فَاجْعَلْ فِیهَا مَاءً وَ زَیْتاً وَ شَیْئاً مِنْ مِلْحٍ وَ اثْرُدْ فِیهَا فَکُلْ وَ الْعَقْ أَصَابِعَکَ‏.

5- الْمَحَاسِنُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِیحٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْخَلُّ وَ الزَّیْتُ مِنْ طَعَامِ الْمُسْلِمِینَ‏.

و منه: عن النوفلی عن السکونی عن أبی عبد الله ع‏ مثله‏.

6 وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ: مَا أَقْفَرَ بَیْتٌ یَأْتَدِمُونَ بِالْخَلِّ وَ الزَّیْتِ وَ ذَلِکَ إِدَامُ الْأَنْبِیَاءِ.

7- الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدَةَ الْوَاسِطِیِّ عَنْ عَجْلَانَ قَالَ: تَعَشَّیْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع بَعْدَ عَتَمَةٍ وَ کَانَ یَتَعَشَّى بَعْدَ الْعَتَمَةِ فَأُتِیَ بِخَلٍّ وَ زَیْتٍ وَ لَحْمٍ بَارِدٍ قَالَ فَجَعَلَ یَنْتِفُ اللَّحْمَ فَیُلْقِمُنِیهِ وَ یَأْکُلُ الْخَلَّ وَ الزَّیْتَ وَ یَدَعُ اللَّحْمَ فَقَالَ إِنَّ هَذَا طَعَامُنَا وَ طَعَامُ الْأَنْبِیَاءِ.

8- وَ مِنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِیحٍ قَالَ: کُنْتُ أُفْطِرُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَعَ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَکَانَ أَوَّلَ مَا یُؤْتَى بِهِ قَصْعَةٌ مِنْ ثَرِیدِ خَلٍّ وَ زَیْتٍ فَکَانَ أَقَلَّ مَا یَتَنَاوَلُ مِنْهُ ثَلَاثُ لُقَمٍ ثُمَّ یُؤْتَى بِالْجَفْنَةِ.

9- الْمَحَاسِنُ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ أَحَبَّ الْأَصْبَاغِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص الْخَلُّ وَ الزَّیْتُ [وَ قَالَ هُوَ] طَعَامُ الْأَنْبِیَاءِ.

10 وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الطَّعَامِ فَقَالَ عَلَیْکَ بِالْخَلِّ وَ الزَّیْتِ فَإِنَّهُ مَرِی‏ءٌ وَ إِنَّ عَلِیّاً ع کَانَ یُکْثِرُ أَکْلَهُ وَ إِنِّی أُکْثِرُ أَکْلَهُ لِأَنَّهُ مَرِی‏ءٌ.

11 الْمَحَاسِنُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ: أَکَلْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ یَا جَارِیَةُ ائْتِینَا بِطَعَامِنَا الْمَعْرُوفِ فَأُتِیَ بِقَصْعَةٍ فِیهَا خَلٌّ وَ زَیْتٌ فَأَکَلْنَا.

12- وَ مِنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَلَمَةَ الْقَلَانِسِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَمَّا تَکَلَّمْتُ قَالَ مَا لِی أَسْمَعُ کَلَامَکَ قَدْ ضَعُفَ قُلْتُ سَقَطَ فَمِی قَالَ فَکَأَنَّهُ شَقَّ عَلَیْهِ ذَلِکَ قَالَ فَأَیَّ شَیْ‏ءٍ تَأْکُلُ قُلْتُ آکُلُ مَا کَانَ فِی الْبَیْتِ قَالَ عَلَیْکَ بِالثَّرِیدِ فَإِنَّ فِیهِ بَرَکَةً فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَحْمٌ فَالْخَلُّ وَ الزَّیْتُ‏.

13- وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا أَقْفَرَ بَیْتٌ فِیهِ الْخَلُّ وَ الزَّیْتُ‏.

14 وَ مِنْهُ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زَیْدِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَشْبَهَ النَّاسِ طِعْمَةً بِرَسُولِ اللَّهِ ص یَأْکُلُ الْخَلَّ وَ الزَّیْتَ وَ یُطْعِمُ النَّاسَ الْخُبْزَ وَ اللَّحْم‏

24- وَ مِنْهُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ النَّوْفَلِیِّ عَنِ الْجَرِیرِیِّ عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ الزَّیْتُ دُهْنُ الْأَبْرَارِ وَ إِدَامُ الْأَخْیَارِ بُورِکَ فِیهِ مُقْبِلًا وَ بُورِکَ فِیهِ مُدْبِراً انْغَمَسَ فِی الْقُدْسِ مَرَّتَیْنِ‏.

25- الْمَکَارِمُ، عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: نِعْمَ الطَّعَامُ الزَّیْتُ یُطَیِّبُ النَّکْهَةَ وَ یَذْهَبُ بِالْبَلْغَمِ وَ یُصَفِّی اللَّوْنَ وَ یَشُدُّ الْعَصَبَ وَ یَذْهَبُ بِالْوَصَبِ وَ یُطْفِئُ الْغَضَبَ.

6 وَ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ: الزَّیْتُ دُهْنُ الْأَبْرَارِ وَ طَعَامُ الْأَخْیَارِ.

26- الْمَحَاسِنُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفٍ عَنْ أَخِیهِ عَنْ أَبِیهِ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ مَا کَانَ دُهْنُ الْأَوَّلِینَ إِلَّا زَیْت‏.

[2]. ذیل آیه 25 همین سوره (حدیث 1 جلسه 1111 https://yekaye.ir/ababsa-80-25/) مواردی که قبلا آمده بود اشاره شده است. البته آنچه در آنجا و نیز در آیات 26 و 27 و 28 آمده را هم باید به آن فهرست اضافه کرد.

[3]. در الکافی، ج‏5، ص263 حتی در مورد اینکه چگونه نخای که بار نمی‌دهد را باردار کنیم هم توضیح داده شده است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْجَلَّابِ عَنِ الْحُضَیْنِیِّ عَنِ ابْنِ عَرَفَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ أَرَادَ أَنْ یُلْقِحَ النَّخِیلَ إِذَا کَانَتْ لَا یَجُودُ حَمْلُهَا وَ لَا یَتَبَعَّلُ النَّخْلُ فَلْیَأْخُذْ حِیتَاناً صِغَاراً یَابِسَةً فَلْیَدُقَّهَا بَیْنَ الدَّقَّیْنِ ثُمَّ یَذُرُّ فِی کُلِّ طَلْعَةٍ مِنْهَا قَلِیلًا وَ یَصُرُّ الْبَاقِیَ فِی صُرَّةٍ نَظِیفَةٍ ثُمَّ یَجْعَلُ فِی قَلْبِ النَّخْلَةِ یَنْفَعُ بِإِذْنِ اللَّهِ.

[4]. سند و متن محاسن بدین صورت است: عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ وَ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کُلُّ التُّمُورِ تَنْبُتُ فِی مُسْتَنْقَعِ الْمَاءِ إِلَّا الْعَجْوَةَ فَإِنَّهَا نَزَلَ بَعْلُهَا مِنَ الْجَنَّةِ.

[5]. فَقَالَ لَهُ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ یَا آدَمُ مَا هَذَا الْغَرْسُ الَّذِی لَمْ أَکُنْ أَعْرِفُهُ فِی الْأَرْضِ وَ قَدْ کُنْتُ فِیهَا قَبْلَکَ ائْذَنْ لِی آکُلْ مِنْهَا شَیْئاً فَأَبَى آدَمُ ع أَنْ یَدَعَهُ فَجَاءَ إِبْلِیسُ عِنْدَ آخِرِ عُمْرِ آدَمَ ع وَ قَالَ لِحَوَّاءَ إِنَّهُ قَدْ أَجْهَدَنِی الْجُوعُ وَ الْعَطَشُ فَقَالَتْ لَهُ حَوَّاءُ فَمَا الَّذِی تُرِیدُ قَالَ أُرِیدُ أَنْ تُذِیقِینِی مِنْ هَذِهِ الثِّمَارِ فَقَالَتْ حَوَّاءُ إِنَّ آدَمَ ع عَهِدَ إِلَیَّ أَنْ لَا أُطْعِمَکَ شَیْئاً مِنْ هَذَا الْغَرْسِ لِأَنَّهُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ لَا یَنْبَغِی لَکَ أَنْ تَأْکُلَ مِنْهُ شَیْئاً فَقَالَ لَهَا فَاعْصِرِی فِی کَفِّی شَیْئاً مِنْهُ فَأَبَتْ عَلَیْهِ فَقَالَ ذَرِینِی أَمَصَّهُ وَ لَا آکُلْهُ فَأَخَذَتْ عُنْقُوداً مِنْ عِنَبٍ فَأَعْطَتْهُ فَمَصَّهُ وَ لَمْ یَأْکُلْ مِنْهُ لِمَا کَانَتْ حَوَّاءُ قَدْ أَکَّدَتْ عَلَیْهِ فَلَمَّا ذَهَبَ یَعَضُّ عَلَیْهِ جَذَبَتْهُ حَوَّاءُ مِنْ فِیهِ فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَى آدَمَ ع أَنَّ الْعِنَبَ قَدْ مَصَّهُ عَدُوِّی وَ عَدُوُّکَ إِبْلِیسُ وَ قَدْ حَرَّمْتُ عَلَیْکَ مِنْ عَصِیرَةِ الْخَمْرِ مَا خَالَطَهُ نَفَسُ إِبْلِیسَ فَحُرِّمَتِ الْخَمْرُ لِأَنَّ عَدُوَّ اللَّهِ إِبْلِیسَ مَکَرَ بِحَوَّاءَ حَتَّى مَصَّ الْعِنَبَ وَ لَوْ أَکَلَهَا لَحُرِّمَتِ الْکَرْمَةُ مِنْ أَوَّلِهَا إِلَى آخِرِهَا وَ جَمِیعُ ثَمَرِهَا وَ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا ثُمَّ إِنَّهُ قَالَ لِحَوَّاءَ فَلَوْ أَمْصَصْتِنِی شَیْئاً مِنْ هَذَا التَّمْرِ کَمَا أَمْصَصْتِنِی مِنَ الْعِنَبِ فَأَعْطَتْهُ تَمْرَةً فَمَصَّهَا وَ کَانَتِ الْعِنَبُ وَ التَّمْرَةُ أَشَدَّ رَائِحَةً وَ أَزْکَى مِنَ الْمِسْکِ الْأَذْفَرِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ فَلَمَّا مَصَّهُمَا عَدُوُّ اللَّهِ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ ذَهَبَتْ رَائِحَتُهُمَا وَ انْتَقَصَتْ حَلَاوَتُهُمَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثُمَّ إِنَّ إِبْلِیسَ لَعَنَهُ اللَّهُ ذَهَبَ بَعْدَ وَفَاةِ آدَمَ ع فَبَالَ فِی أَصْلِ الْکَرْمَةِ وَ النَّخْلَةِ فَجَرَى الْمَاءُ عَلَى عُرُوقِهِمَا مِنْ بَوْلِ عَدُوِّ اللَّهِ فَمِنْ ثَمَّ یَخْتَمِرُ الْعِنَبُ وَ التَّمْرُ فَحَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى ذُرِّیَّةِ آدَمَ ع کُلَّ مُسْکِرٍ لِأَنَّ الْمَاءَ جَرَى بِبَوْلِ عَدُوِّ اللَّهِ فِی النَّخْلَةِ وَ الْعِنَبِ وَ صَارَ کُلُّ مُخْتَمِرٍ خَمْراً لِأَنَّ الْمَاءَ اخْتَمَرَ فِی النَّخْلَةِ وَ الْکَرْمَةِ مِنْ رَائِحَةِ بَوْلِ عَدُوِّ اللَّهِ إِبْلِیسَ لَعَنَهُ اللَّهُ.

[6]. وَ لَوْ لَا أَنَّ مَعَهَا مَنْ یَمْنَعُهَا لَأَکَلَهَا السِّبَاعُ وَ هَوَامُّ الْأَرْضِ إِذَا کَانَ فِیهَا ثَمَرُهَا. قَالَ: وَ إِنَّمَا نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ یَضْرِبَ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ خَلَاهُ تَحْتَ شَجَرَةٍ أَوْ نَخْلَةٍ قَدْ أَثْمَرَتْ لِمَکَانِ الْمَلَائِکَةِ الْمُوَکَّلِینَ بِهَا قَالَ وَ لِذَلِکَ یَکُونُ لِلشَّجَرَةِ وَ النَّخْلِ أُنْساً إِذَا کَانَ فِیهِ حَمْلُهُ لِأَنَّ الْمَلَائِکَةَ تَحْضُرُهُ.

 و در این میان درخت خرما یک امیتاز خاص دارد چنانکه در الکافی، ج‏5، ص264 آمده است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: مَکْرُوهٌ قَطْعُ النَّخْلِ. وَ سُئِلَ عَنْ قَطْعِ الشَّجَرَةِ قَالَ: لَا بَأْسَ قُلْتُ فَالسِّدْرِ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ إِنَّمَا یُکْرَهُ قَطْعُ السِّدْرِ بِالْبَادِیَةِ لِأَنَّهُ بِهَا قَلِیلٌ وَ أَمَّا هَاهُنَا فَلَا یُکْرَهُ.

 


1115) سوره عبس (80) آیه 29 وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً (1)

و زَیْتُوناً وَ نَخْلاً

21 جمادی‌الاولی 1445 14/9/1402

ترجمه

و [درخت]‌ زیتونی و درخت خرمایی؛

نکات ادبی

زَیْتُوناً

کلمه «زیتون» از ماده «زیت» گرفته شده هرچند چینش کتاب‌های برخی از بزرگان اهل لغت مانند خلیل (کتاب العین، ج‏7، ص358[1]) و ازهری (تهذیب اللغة، ج‏13، ص128[2]) و صاحب بن عباد (المحیط فی اللغة، ج‏9، ص35[3]) - از این جهت که این کلمه را ذیل ماده «زتن» بحث کرده‌اند- این گمان را تقویت می‌کند که اینها اصل این ماده را «زتن» می‌دانسته‌اند؛ اما خلیل تصریح کرده‌ که «النون فیه زائدة» و ازهری ادامه داده که این کلمه مثل «قیعون» است که اصل آن «قیع» می‌باشد؛ و آن طور که فراء از استاد خود کسائی نقل کرده ظاهرا این نظر سیرافی بوده است (تاج العروس، ج‏3، ص56)؛ با این حال ابن سیده با وجود اینکه اعتراف می‌کند اکثرا ماده این کلمه را همان «زیت» می‌دانند اما این با توجه به وجود عبارت «أَرْضٌ زَتِنَةٌ» که به معنای سرزمین پر از درخت زیتون است این احتمال را تقویت می‌کند که اصل این ماده همین «زتن» و بر وزن فیعول باشد (المحکم و المحیط الأعظم، ج‏9، ص24[4]) و آن گونه که زبیدی نقل کرده ظاهرا نجم الائمه رضی در کتاب شرح الکافیه و ابن عصفور در کتاب الممتع نیز همین قول را ترجیح داده‌اند (تاج العروس، ج‏3، ص56[5]؛ و ج‏18، ص257[6]) با این حال توضیحی درباره اینکه ماده «زتن» صرف نظر از کلمه زیتون، خودش به چه معنایی است یافت نشد.

در هر صورت چنانکه اشاره شد اغلب اهل لغت اصل ماده آن را «زیت» دانسته‌اند که خود کلمه «زیت» به معنای روغن است «یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ» (نور/35) (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص39[7]) که وجه تسمیه روغن به «زیت» را همین دانسته‌اند که عصاره زیتون است (مفردات ألفاظ القرآن، ص384[8]؛ أساس البلاغة، ص279[9]). برخی هم گفته‌اند معنای محوری «زیت» روغن دارای جرم است: حرف «ز» دلالت بر یک نوع نفوذ همراه با ازدحام دارد و حرف «ت» دلالت بر یک فشار شدید و حرف «ی» هم که بین این دو قرار گرفته یک نوع اتصال را می‌رساند و ترکیب این سه دلالت بر یک ماده دارای پیوستگی‌‌ای دارد که گویی با فشار به دست آمده است که همان روغنی است که به عنوان عصاره از زیتون استخراج شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص874[10]).

درباره اینکه «زیتون» در اصل ناظر به میوه زیتون است یا درخت زیتون زبیدی سه قول برشمرده است: اینکه «زیتون» در اصل به معنای درخت باشد (که ظاهرا این قول ابن سیده است؛ المحکم و المحیط الأعظم، ج‏9، ص88[11])؛ دوم اینکه زیتون در اصل نام میوه باشد و کاربردش در مورد درخت مجازی است و سوم مشترک بین هر دو باشد (تاج العروس، ج‏3، ص56[12]) که مرحوم مصطفوی ظاهرا این قول را انتخاب کرده چرا که توضیح داده کلمه «زیتون» به مجموع درخت و میوه زیتون گفته می‌شود و از این رو کلمه خاص و ممتازی برای اشاره به درخت زیتون وجود ندارد و البته هم در خصوص مجموع این دو و هم درباره یکی از این دو به کار می‌رود، چنانکه به نظر می‌رسد در آیه «جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِه‏» (انعام/99) حالت اول، و در آیه «یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخیلَ وَ الْأَعْناب» (نحل/11) در حالت دوم [برای خصوص درخت] به کار رفته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص367[13]).

در قرآن کریم هم کلمه «زیتون» آمده: «وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً» (عبس/29) ، «وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ» (تین/1) و هم «زیتونه»: «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ» (نور/35). درباره اینکه این دو چه تفاوتی دارند، ازهری بر این باور است که به خود درخت ویا به خود ثمره به‌تنهایی «زَیتونَة» گفته می‌شود اما به مجموع این دو «زیتون» (تهذیب اللغة، ج‏13، ص162[14])؛ اما بسیاری بر این باورند که «زیتون» اسم جنس است و وقتی بخواهد به یک زیتون معین (چه یک دانه زیتون و چه یک درخت زیتون) اشاره شود کلمه «زیتونة» به کار می‌رود (الصحاح، ج‏1، ص250[15]) همانند شجر و شجرة (مفردات ألفاظ القرآن، ص384[16]).

اگر «زیتون» از ماده «زیت» باشد این ماده 7 بار، و اگر از ماده «زتن» باشد 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

نَخْلاً

ماده «نحل»[17] علاوه بر کاربرد شایع در خصوص درخت خرما (که ظاهرا در قرآن تنها همین کاربرد استفاده شده است) کاربردهای دیگری دارد چنان «نَخْلُ الدَّقیقِ» به معنای الک و غربال کردن آرد است و «نُخَالة» آن چیزی است که از غربال کردن فوق باقی می‌ماند و «مُنْخُل» (یا مُنْخَل) وسیله‌ای است که برای غربال کردن استفاده می‌شود؛ و تعبیر «انتخلتُ الشئ» به معنای صاف کردن و پالودن چیزی براى بدست آوردن بهترین قسمت آن است و «تَنَخَّلَ» به معنای اختیار و انتخاب کردن چیزی است (الصحاح، ج‏5، ص1827[18]) و ظاهرا با ملاحظه همین کلمات بوده که امثال خلیل و ابن فارس «نخل» را در اصل به معنای برگزیدن و اختیار کردن چیزی می‌داند و توضیح می‌دهد که «انتخال» تفحص کاملی است تا بهترین امرِ مربوطه به چنگ آید و وجه تسمیه درخت خرما به «نخل» را این می‌داند که ارزشمندترین درخت ساقه‌دار می‌دانند. (کتاب العین، ج‏4، ص264[19]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص407[20]). حسن جبل نیز ظاهرا با نیم‌نگاهی به همین کاربردها به اضافه توجه به خود حروف بر این باور است که اصل معنای این ماده عبارت است از اینکه قسمت غلیظ چیزی از اثنای آن بیرون رود تا حدی که رقیق شود، ولی اصل آن باقی بماند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2167[21]).

اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که معنای اصلی این ماده همان دلالت بر درخت خرما دارد و با اشاره به اینکه در زبان سریانی کلمه «نخل» به معنای غربال کردن و کلمه «مخولتا» به معنای خود غربال به کار می‌رود اظهار می‌دارد که مفهوم غربال کردن و به‌گزینی برگرفته از زبان سریانی است و شاهدش هم این است که وزن «مُنْخُل» [که در نسخه التحقیق به اشتباه «نُخل» نوشته شده] هم که به عنوان اسم آلت به کار رفته، بر اساس قواعد عربی توجیهی ندارد که حتی همچون فیومی (المصباح المنیر، ج‏2، ص597[22]) آن را «نادر» حساب کنیم. البته وی می‌پذیرد که بین کلمه نخل در زبان عربی با معنای انتخاب کردن و برگزیدن نسبتی هست و بر همان نسبت مورد نظر ابن فارس اشاره می‌کند با تاکید بر اینکه در سرزمین حجاز و نزد عرب درخت نخل خیلی موضوعیت داشته است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص68[23]).

کلمه «نخل» اسم جنس است که در مورد یک درخت یا درختان خرما به کار می‌رود اما وقتی مشخصا «یک درخت خرما» مد نظر باشد (یعنی برای واحد نخل) از تعبیر «نخلة» استفاده می‌کنند (فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ؛ مریم/23) و کلمه «نخیل» (وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخیلِ وَ الْأَعْنابِ؛ نحل/67) هم برای جمع (درختان خرما) استفاده می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص796[24]؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص68[25]).

کلمه «نخل» هم به صورت مذکر (مانند آیه: تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ؛ قمر/20) و هم به صورت مونث (مانند آیات «مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ» (انعام/99)، «وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضیمٌ» (قمر/148)، «کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ» (حاقه/7)) به کار می‌رود و ضابطه‌اش این است که وقتی نظر به مفهوم جنس بما هو مفهوم باشد مذکر، و وقتی معطوف به مصادیق باشد مونث به کار می‌رود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص69[26]).

این ماده جمعا 20 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 


[1]. ز ت ن مستعمل فقط: زتن: الزَّیْتُونُ من الشجر و الجبل: معروف، و النون فیه زائدة.

[2]. زتن: الزَّیْتون: معروف، و النون فیه زائدة، و مِثلُه قَیْعُون أصلُه القَیْع، و کذلک الزَّیْتون: شَجرةُ الزَّیت و هو الدّهن.

[3]. [الزای و التّاء و النُّون‏] [زتن‏] الزَّیْتُوْنُ: مَعْرُوْفٌ.

[4]. الزاى و التاء و النون‏. زتن‏: أَرْضٌ زَتِنَةٌ: کثیرةُ الزَّیْتُونِ، فزَیْتُونٌ على هذا فَیْعُولٌ، مادةٌ على حِیالها، و الأکثرُ أَنَّه فَعْلُونٌ من الزَّیْتِ، و قد ذُکِرَ ذلکَ فى بابِه.

[5]. قال ابن منظور: هذا فی قولِ مَنْ جعله «فَعْلوناً». قال ابن جِنِّی: هو مثالٌ فائتٌ، و من العَجَب أَنْ یفوتَ الکِتَابَ، و هو فی القرآن العزیز، و على أَفواه النّاس، قال اللَّه تعالى: وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ‏». قال ابْن عَبّاسٍ هُو تِینُکم هذا، زَیتونُکم هذا.

قال الفرّاءُ: و یُقَال: إِنّهما مسجدانِ بالشّام: أَحدُهما مَسْجِدُ دِمَشْقَ، و ثانِیهما المسجدُ الّذِی کلَّم اللَّه تعالى عنده موسى، علیه السّلام، أَو الزَّیْتون: جِبالُ الشَّامِ. قلت: و نَسَبَ شیخُنا هذا القولَ، یعنی زیادَة النُّون، إِلى السِّیرافِیّ.

و قیل: هو الظّاهِرُ، و علیه مشى الجَوْهَرِیُّ و الزَّمَخْشَرِیُّ، و تَبِعَهُمَا المَجْدُ، و کَفَى بهما قُدْوَةً. و قال بعضُهُمْ بأَنَّ النُّونَ هی الأَصلُ، و أَنَّ الیاءَ هی الزائدة بین الفاءِ و العین، و علیه فوَزْنُه فَیْعُولٌ، و محلُّ ذِکْره حینئذٍ النُّونُ. قال: و فی شرح الکافیة: الزَّیْتُون فَیْعُولٌ، لِما حکاه بعضُهم عن العرب من قَوْلِهِمْ: أَرضٌ زَتِنَةٌ. و قال ابنُ عُصْفُور فی کتابه المُمْتِع: و أَمّا زَیتون، ففَیْعُولٌ، کقَیْصُوم، و لیست النّونُ زائدةً، بدلیل قولهم: أَرضٌ زَتِنَةٌ، أَی: فیها زَیتُون، و أَیضاً تُؤَدِّی الزِّیادَةُ إِلى إِثباتِ فَعْلُونَ، و هو بِنَاءٌ لم یَستِقرَّ فی کلامهم.

قلت: و أَمّا هذا فقد عَرَفْتَ ما فیه من الاسْتِبْعَاد من کلام ابن منظور.

[6]. [زتن‏]: الزیتون: مَعْروفٌ، قیلَ: فَیْعُولٌ و قیلَ فَعْلُون، و قد تقدَّمَ الاخْتِلافُ فیه فی حرفِ التاءِ.

[7]. الزاء و الیاء و التاء کلمةٌ واحدة، و هى الزّیت، معروف. و یقال زِتُّه، إذا دهنْتَه بالزّیت. و هو مَزْیوت.

[8]. و الزَّیْتُ: عصارة الزّیتون، قال: یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ [النور/ 35]، و قد زَاتَ طعامَهُ، نحو سمنه، و زَاتَ رأسَهُ، نحو دهنه به، و ازْدَاتَ: ادّهن.

[9]. زیت. الزَّیتُ مخُّ الزّیتون و الحواشی مِخَخَة المتون. و طعام مَزِیتٌ و مزیوت: جُعل فیه الزّیت؛ قال أبو ذؤیب: «أتَتکُم بِعِیرٍ لم تکُنْ هَجَرِیّةً / وَ لا حِنطَة الشّأمِ المَزِیتِ خمیرُها» و سویق مزیوت بالزّیت ملتوت. وزِتُّ رأسَ الصّبیّ: دهنته.و تقول: خیراً زِدتَنی متى ما زِتَّنی. و زیّته: زوّده الزّیتَ.و جاؤوا یستَزیتون: یطلبون الزّیت. و جاءنا فی ثیاب الزَّیّات: فی ثیاب وسخة.

[10]. المعنی المحوری دهن ذو کثافة. (الزای تعبر عن نفاذ مع اکتناز و ازدحام و التاء عن ضغط دقیق ... و تعبر الیاء عن نوع من الاتصال و یعبر الترکیب عن مادة ذات تماسک ما تعتصر أی تخرج بالضغط و هی الزیت. و الاتصال هنا تماسک الزیت أو کونه فی أثناء ثمره الزیتون.

[11]. الزَّیْتُ مَعْروفٌ، و الزَّیْتُونُ: شَجَرُه، واحِدَتُها زَیْتُونَةٌ، هذا فى قَولِ مَنْ جَعَلَه فَعْلُونًا، قالَ ابنُ جِنِّى: هو مِثَالٌ فَائِتٌ، و من العَجَبِ أَنْ یَفُوتَ الکِتابَ، و هو فى القُرآنِ، و على أَفواهِ النّاسِ.

[12]. و الزَّیْتُ: دُهْنٌ معروفٌ، و هو عُصارة الزَّیْتُونِ، قاله ابن سِیدَهْ. و فی الأَساس: هو مُخُّ الزَّیْتُون. و الزَّیْتون شَجَرَتُه، واحدَتهُ زَیْتونَةٌ. و قیل: الزَّیْتُون: ثَمَرَتُه، و أُطْلِقَ على الشَّجَرَةِ مَجَازاً، و قیل: هو مُشْتَرَکٌ بینهما.

[13]. أنّ الزَّیْتُونَ: هو مجموع الشجرة و ثمرتها، و یدلّ على هذا عدم وجود کلمة تدل على خصوص الشجرة، کما مرّ فی الرمّان فراجع. فهذه الکلمة تستعمل ملحوظا فیها مجموعهما أو بلحاظ واحدة منهما. فالأوّل کما فی-. وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ‏- 1/ 99. و الثانی کما فی-. یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ‏- 16/ 11.

[14]. و یقال للشَّجرة نفسِها: زَیْتونة، و لثمرها زَیتونَة، و الجمیعُ الزّیْتون، و الدَّهْن الذی یُستخرَج منه زَیْتٌ.

[15]. الزَّیْتُونُ معروف، الواحدة زَیْتُونة.

[16]. زَیْتُونٌ، و زَیْتُونَةٌ، نحو: شجر و شجرة، قال تعالى: زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ [النور/ 35]

[17]. این ماده قبلا در جلسه 782 https://yekaye.ir/ya-seen-36-34/ بحث شد که اکنون تکمیل شد.

[18]. النَخْلُ و النَخیلُ بمعنى، و الواحدة نخْلةٌ. و قول الشاعر: «رأَیتُ بها قضیباً فوْق دِعْصٍ / علیه النَخْلُ أیْنَعَ وَ الکُرومُ‏» فالنَّخْل قالوا: ضرْبٌ من الحُلِىِّ. و الکُرومُ:القَلائد. وَ نَخْلُ الدَّقیقِ: غَربلَتُهُ. و النُّخَالة: ما یَخرُجُ منه. و المُنْخُلُ: ما یُنْخَلُ به، وَ هو أحد ما جاءَ من الأدوات على مُفْعُلٍ بالضم. وَ المُنْخَلُ بفتح الخاء:لغة فیه، مثلُ المُنْصُلِ وَ المُنْصَلِ.وَ انتخلتُ الشئ: اسْتقْصَیْتُ أَفضَلَهُ. وَ تَنَخَّلْتُه: تَخیَّرْتُهُ. وَ رجل ناخِل الصدر، أى ناصحٌ.

[19]. [النَّخْلَةُ: شجرة التمر، و الجماعة: نَخْلٌ‏] و نَخِیلٌ.. و ثلاث نَخَلَاتٍ. و نُخَیْلَةُ: موضع بالبادیة. و ذات نَخْلٍ: موضع بالعراق، و بطن نَخْلَةَ بالحجاز. و النَّخْلُ: تنخیل الثلج و الودق. و انْتَخَلَتْ لیلتُنَا الثلج، أو مطرا غیر جود. و إذا نَخَلْتَ أشیاءَ لتستقصی أفضلها قلت: نَخَلْتُ و انْتَخَلْتُ. فَالنَّخْلُ: التصفیة، و الانْتِخَالُ: الاختیار لنفسک، أفضله و هو التَّنَخُّلُ أیضا، قال: تَنَخَّلْتُهَا مدحا لقوم و لم أکن / لغیرهم فیما مضى أَتَنَخَّل‏.

[20]. النون و الخاء و اللام: کلمةٌ تدلُّ على انتقاء الشَّی‏ء و اختیاره. و انتخلته: استقصیت حَتّى أخذتُ أفضلَه. و عندنا أنَّ النَّخلَ سمِّی به لأنَّه أشرف کلِّ شجرٍ ذی ساق، الواحدة نَخْلة، و النَّخْل: نَخلک الدَّقیق بالمُنْخُل، و ما سقَطَ منه فهو نُخَالة. و النَّخْل: ضربٌ من الحَلْی على صورة النَّخْل. قال: قد اکتَسَتْ من أرنَبٍ و نَخْل.‏

[21]. ذهاب غلیظ الشیء من أثنائه فیرق، مع تماسکه أو بقاء‌ أصله.

[22]. در متن چاپی مصباح المنیر به صورت «النخالة» نوشته شده است بدین صورت: «و (نَخَلْتُ) الدَّقِیقَ نَخْلًا مِنْ بَابِ قَتَلَ وَ (النُّخَالَةُ) بِضَمِّ الْمِیمِ مَا یُنْخَلُ بِهِ وَ هُوَ مِنَ النَّوَادِرِ الَّتِى وَرَدَتْ بِالضَّمِّ وَ الْقِیَاسُ الْکَسْرُ لِأَنَّهُ اسْمُ آلَة» و واضح است که اشتباه است؛ و در کتاب التحقیق این فراز که از فیومی نقل شده به همان صورت «منخل» ثبت شده است.

[23]. فرهنگ تطبیقى- سریانی: نخل- غربال کردن. فرهنگ تطبیقى- سریانی: مخولتا- غربال.

أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو شجرة التمر. و أمّا مفهوم الغربلة و الانتقاء: فمأخوذ من اللغة السریانیّة، مضافا الى وجود تناسب بین الانتقاء و شجرة النخل، فانّها منتقاة من بین الأشجار بسبب خصوصیّات فیها ممتازة من غیرها، و لا سیّما فی أراضى الحجاز و العراق من بلاد العرب.و بهذا یظهر أنّ النخل بضمّ المیم مأخوذ من مخولتا سریانیّا بمعنى الغربال و لیس جاریا على ضوابط العربّیة فی اسم الآلة حتّى یعدّ من النوادر ... .و أمّا النخل بمعنى أخذ الأفضل سریانیّا: فتستعمل فی مورده کلمات الاختیار و الانتخاب و الغربلة و التصفیة و الانتقاء.

فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا- 80/ 29.فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ‏- 55/ 68.وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ‏- 20/ 71. یراد شجر التمر، و تدلّ الآیة الأخیرة على وجود النخل فی مصر، زمان فرعون و موسى حین أسلم السحرة.

[24]. النَّخْلُ معروف، و قد یُستعمَل فی الواحد و الجمع. قال تعالى: کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ [القمر/ 20] و قال: کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ [الحاقة/ 7]، وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ‏ [الشعراء/ 148]، وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ [ق/ 10] و جمعه: نَخِیلٌ، قال: وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ‏ [النحل/ 67] و النَّخْلُ نَخْل الدّقیق بِالْمُنْخُلِ، و انْتَخَلْتُ الشی‏ءَ: انتقیتُه فأخذْتُ خِیارَهُ.

[25]. و النخل اسم جنس کالتمر، و إذا أرید الواحد زیدت التاء فی آخره. و الحقّ أنّ الجمع یدلّ على الأفراد بالدلالة الأوّلیّة، و هو یبنى من المفرد سالما أو مکسّرا. و هذا بخلاف اسم الجنس فانّه یدلّ على مطلق مفهوم من جنس ابتداء ثمّ یصدق هذا المفهوم على المصادیق، و یبنى منه بعد مفرد و جمع، فیقال: تمر و تمرة و تمرات، فیراد المصادیق ...

فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ ... وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ- 23/ 19.التاء للوحدة من الجنس.

أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ‏- 2/ 266.وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ‏- 16/ 67.أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ- 17/ 91.النخیل جمع نخل کالعبد و العبید، و فی هذه الصیغة دلالة على انخفاض و تجمّع‏ باعتبار الکسرة و الیاء، و هذا یناسب ارتفاع قامة النخل، و صیرورتها تحت سلطة العبد. و أمّا الجمع فی النَّخْلِ: فانّ الجنّة یحتاج تحقّقها الى تظلیل و تغطیة، و النخیل لها تأثیر فی هذا الأمر، بخلاف الأعناب.

[26]. وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ- 6/ 99. تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ- 54/ 20. فَتَرَى الْقَوْمَ فِیها صَرْعى‏ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ- 69/ 7. وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ‏- 26/ 148. استعملت الکلمة مذکّرا و مؤنّثا: ففی الآیة الاولى و الثالثة و الرابعة، لوحظ التأنیث، و هذا بمناسبة القنوان و الصرعى و الزروع. و فی الثانیة لوحظ التذکیر، و هذا بمناسبة- الناس کأنّهم. و الضابطة الکلّیّة: أنّ النظر فی اسم الجنس إذا کان معطوفا الى المصادیق و الأفراد، یستعمل اللفظ مؤنّثا. و إذا کان النظر الى مفهوم الجنس من حیث هو، یستعمل مذکّرا.مضافا الى مناسبات أخرى تقتضی اختیار أحد الوجهین.


1114) سوره عبس (80) آیه 28 وَ عِنَباً وَ قَضْباً

 وَ عِنَباً وَ قَضْباً

13 جمادی‌الاولی 1445 6/9/1402

ترجمه

و انگوری و چیدنی‌ای که دوباره می‌روید (= سبزی، بقولات، علوفه‌ و ...)

نکات ادبی

عِنَباً

درباره ماده «عنب» اگرچه حسن جبل خواسته معنای این ماده را صفا و خلوصی دانسته که یک فضای مدور را پر کرده و یک نحوه امتدادی داشته باشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1537[1])؛ و با اینکه کلمات دیگری همچون «عُنَاب» به معنای کوه کوچک سیاه‌؛ و «ظبی عَنَبَان» به معنای آهوی بازیگوش[2]، «عِنَبَة» به معنای «آکنه» (زخمی که به این نام شناخته می‌شود)، و «عُناب» (جمع آن: «أَعْنِبَة») به معنای باران (کتاب العین، ج‏2، ص159[3]) از این ماده به کار رفته؛ اما اغلب اهل لغت به گونه‌ای بحث کرده‌اند که گویی غیر از کاربردش در خصوص انگور معنای دیگری ندارد؛ چنانکه ابن فارس می‌گوید اصل این ماده بر همان میوه معروف «انگور» دلالت دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص149[4]) و راغب توضیح می‌دهد که این کلمه هم برای خود این میوه و هم برای درخت انگور به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص589) و مرحوم مصطفوی می‌گوید اصل این ماده برای مجموع درخت و میوه اش است هرچند گاه در خصوص یکی از این دو هم به کار می‌رود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص232[5]).

خود کلمه «عِنَب» (که گاهی به آن «عِنَباء») در معنای میوه انگور (نه درخت انگور) را اسم جمع دانسته‌اند که مفرد آن «عِنَبة» است (و گفته شده که در زبان عرب غیر از این کلمه، کلمه‌ای بر وزن «فِعَلة» یافت نشده است)؛ و البته «عِنَب» به صورت «أعناب» جمع بسته می‌شود (کتاب العین، ج‏2، ص159[6]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص149-150[7]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص589[8]) که در قرآن کریم غیر از این آیه و آیه «أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجیراً» (اسراء/91) همواره به صورت «أعناب» به کار رفته است: «جَنَّةٌ مِنْ نَخیلٍ وَ أَعْناب» (بقره/266) ، «جَنَّاتٍ مِنْ نَخیلٍ وَ أَعْنابٍ» (مومنون/19؛ یس/34) ، «وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّان» (انعام/99) ، «جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوان» (رعد/4) ، «یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخیلَ وَ الْأَعْناب» (نحل/11) ، «وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَنا‏» (نحل/ 67) ، «جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ‏» (کهف/32) ، «حَدائِقَ وَ أَعْناباً» (نبأ/ 32)؛ که درباره چرایی این تفاوت (چرا در اولی به صورت مفرد و در بقیه موارد به صورت جمع آمده) گفته‌اند در اولی نظر به مطلق وجود انگور در مقام اظهار قدرت و دعوی رسالت است برخلاف سایر آیات که در آنها نظر به بسط و گستره و وجود مصادق فراوان انگور است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص70[9]).

ماده «عنب» و مشتقات آن 11 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

قَضْباً

درباره ماده «قضب» گفته‌اند که در اصل دلالت می‌کند بر قطع کردن (بریدن، جدا کردن) چیزی (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص100[10])؛ برخی گفته‌اند نه مطلق قطع کردن، بلکه قطع کردنی که ابتدا گرفتن و سپس قطع کردن و کندن آن چیز باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص282[11])؛ و برخی گفته‌اند قطع کردن چیزی تر و تازه که البته یکپارچه باشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1081[12]). اما خود کلمه «القَضْب» را گفته‌اند به معنای یونجه است (مفردات ألفاظ القرآن، ص674[13]) از این جهت که براحتی قطع می‌شود (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص100[14]) و به طور خاص یونجه خیس است، و نیز به معنای هر درختی که شاخه‌هایش را پهن و گسترده باشد (کتاب العین، ج‏5، ص52[15]) و برخی توضیح داده‌اند که «قضیب» برای شاخه‌های درخت به کار می‌رود اما «قضب» برای چیزهای علوفه‌مانند و بقولات؛ که البته قضیب به عنوان وصف شمشیر به معنای «برنده» هم هست؛ یعنی قضیب هم به معنای اسم فاعل (قطع‌کننده) به کار می‌رود هم به معنای اسم مفعولی، که در خصوص علوفه‌ها و بقولات، از این جهت که براحتی قطع می‌شود؛ و تعبیر «ناقةٌ قَضِیبٌ» هم شتر مادینه‏اى است که از میان شتران جدا شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص674[16]).

و از ابن عباس و حسن بصری هم نقل شده است که «قضب» در این آیه علوفه مرطوب است و وجه تسمیه‌اش این است که این علوفه بارها برای غذای دامها قطع می‌شود (مجمع البیان، ج‏10، ص668[17]) و شبیه این معنا از امام باقر ع هم آمده که در قسمت احادیث خواهد آمد.

در واقع، به نظر می‌رسد کلمه «قضب» در اصل به معنای «چیده شده» بوده، که در مورد مطلق گیاهان مورد استفاده انسان و دام که تنه ندارند و براحتی چیده می‌شوند و باز می‌رویند (یعنی عموم سبزیها، بقولات، و علوفه‌ها)؛ و حتی در مورد هر میوه‌ای که تر و تازه چیده می‌شود مانند رُطَب به کار رفته است و البته کاربرد آن در خصوص یونجه (به عنوان رایجترین علوفه مورد استفاده چارپایان که البته مورد استفاده انسان هم هست) رواج بیشتری دارد: هرچند خلیل از کاربرد آن به معنای هر درختی که شاخه‌هایش را پهن و گسترده باشد نیز سخن گفته است.

این ماده تنها همین یک بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

تمام احادیثی که ذیل آیه 27 (جلسه 1113 https://yekaye.ir/ababsa-80-27/) گذشت به این آیه نیز مربوط می‌شود؛ اما احادیث دیگر:

الف. عنب

1) از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

خرما و انار و انگور از مازاد گِل آدم آفریده شدند.

مکارم الأخلاق، ص174؛ طب النبی صلى الله علیه و آله و سلم، ص26[18]

وَ قَالَ رسول الله ص:

خُلِقَتِ النَّخْلَةُ وَ الرُّمَّانُ وَ الْعِنَبُ مِنْ فَضْلِ طِینَةِ آدَمَ ع.

 

2) از امام رضا ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

انگور هم خورش است و هم میوه است و هم نان است و هم حلوا.

مکارم الأخلاق، ص174

عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَنَّهُ قَالَ:

الْعِنَبُ أُدْمٌ وَ فَاکِهَةٌ وَ طَعَامٌ وَ حَلْوَاءُ.

 

3) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند: بهترین غذای شما نان است و بهترین میوه شما انگور.

ب.و نیز فرمودند: بهار امتم انگور و هندوانه است.

مکارم الأخلاق، ص174

الف. مِنَ الْفِرْدَوْسِ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

خَیْرُ طَعَامِکُمُ الْخُبْزُ وَ خَیْرُ فَاکِهَتِکُمُ الْعِنَبُ.

ب. وَ قَالَ ص: رَبِیعُ أُمَّتِی الْعِنَبُ وَ الْبِطِّیخُ.

 

4) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

پنج میوه بهشتی در دنیا هست: انار دشتی و سیب لبنانی و گلابی و انگور و رُطَبِ مُشان.

المحاسن، ج‏2، ص527؛ الخصال، ج‏1، ص289؛ مکارم الأخلاق، ص170

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ سُلَیْمَانَ الْکُوفِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى الطَّحَّانِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

خَمْسٌ مِنْ فَاکِهَةِ الْجَنَّةِ فِی الدُّنْیَا الرُّمَّانُ الْمَلَاسِیُّ [الْإِمْلِیسِی] وَ التُّفَّاحُ الشَّعْشَعَانِیُّ [السفسانی یُرْوَى أَنَّهُ الشَّامِی‏] وَ السَّفَرْجَلُ وَ الْعِنَبُ وَ الرُّطَبُ الْمُشَان‏.

 

5) الف. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

پیامبری از پیامبران به خداوند عز و جل از غم و اندوه گلایه کرد؛ خداوند عز و جل [برای دفع غم و اندوه] به او دستور داد که انگور بخورد.

الکافی، ج‏6، ص351؛ المحاسن، ج‏2، ص547؛ مکارم الأخلاق، ص174

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:

شَکَا نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْغَمَّ فَأَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَکْلِ الْعِنَبِ.

ب. هنگامی که آب از استخوان مردگان فرونشست [= آب فرونشست و استخوانهای مردگان پیدا شد] و حضرت نوح آن را دید بسیار ناراحت و غمگین شد؛ پس خداوند به او وحی کرد که این کاری بود که خودت کردی؛ خودت علیه آنها دعا کردی.

گفت: پروردگارا به پیشگاه تو استغفار و توبه می‌کنم.

پس خداوند عز و جل به او وحی کرد که انگور سیاه بخور تا غم و اندوهت برود.

الکافی، ج‏6، ص350؛ المحاسن، ج‏2، ص548[19]؛ مکارم الأخلاق، ص174[20]

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ الزَّیَّاتِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُوسَى بْنِ الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمَّا حَسَرَ الْمَاءُ عَنْ عِظَامِ الْمَوْتَى فَرَأَى ذَلِکَ نُوحٌ ع جَزِعَ جَزَعاً شَدِیداً وَ اغْتَمَّ لِذَلِکَ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ هَذَا عَمَلُکَ بِنَفْسِکَ أَنْتَ دَعَوْتَ عَلَیْهِمْ.

فَقَالَ: یَا رَبِّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُکَ وَ أَتُوبُ إِلَیْکَ.

فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ: أَنْ کُلِ الْعِنَبَ الْأَسْوَدَ لِیَذْهَبَ غَمُّکَ.

 

6) هشام بن سالم روایت کرده است:

امام سجاد ع انگور را خیلی دوست داشت. روزی روزه بود، هنگامی که افطار کرد اوایل فصل رسیدن انگور بود؛ یکی از کنیزان ایشان خوشه انگوری آورد و مقابل ایشان گذاشت. گدایی آمد و حضرت آن را به وی بخشید. این کنیز دنبال آن گدا رفت و همان انگور را از وی خرید و دوباره آورد و پیش ایشان گذاشت. گدای دیگری آمد و حضرت آن را به گدا بخشید. دوباره آن کنیز همان کار را تکرار کرد و آورد و دوباره جلوی ایشان گذاشت. باز گدای دیگری آمد و باز حضرت آن را بخشید و باز آن کنیر همان کار را کرد. دفعه چهارم بود که دیگر حضرت انگور را خورد.

الکافی، ج‏6، ص350؛ المحاسن، ج‏2، ص547؛ مکارم الأخلاق، ص174[21]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ:

کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یُعْجِبُهُ الْعِنَبُ. فَکَانَ یَوْماً صَائِماً فَلَمَّا أَفْطَرَ کَانَ أَوَّلُ مَا جَاءَ الْعِنَبُ، أَتَتْهُ أُمُّ وَلَدٍ لَهُ بِعُنْقُودِ عِنَبٍ فَوَضَعَتْهُ بَیْنَ یَدَیْهِ؛ فَجَاءَ سَائِلٌ فَدَفَعَهُ إِلَیْهِ. فَدَسَّتْ أُمُّ وَلَدِهِ إِلَى السَّائِلِ فَاشْتَرَتْهُ مِنْهُ ثُمَّ أَتَتْهُ بِهِ فَوَضَعَتْهُ بَیْنَ یَدَیْهِ. فَجَاءَ سَائِلٌ آخَرُ فَأَعْطَاهُ إِیَّاهُ. فَفَعَلَتْ أُمُّ الْوَلَدِ کَذَلِکَ ثُمَّ أَتَتْهُ بِهِ فَوَضَعَتْهُ بَیْنَ یَدَیْهِ. فَجَاءَ سَائِلٌ آخَرُ فَأَعْطَاهُ فَفَعَلَتْ أُمُّ الْوَلَدِ مِثْلَ ذَلِکَ. فَلَمَّا کَانَ فِی الْمَرَّةِ الرَّابِعَةِ أَکَلَهُ ع.

 

ب. قضب

7) ذیل آیات 17 تا 22 حدیثی از امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیات سوره عبس گذشت. در ادامه آن جملاتی آمده است که اغلب مفسران روایی مانند مرحوم فیض (تفسیر الصافی، ج‏5، ص286)[22] و مرحوم بحرانی (البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص585[23]) و مرحوم حویزی (تفسیر نور الثقلین، ج‏5، ص511[24])‏ و مرحوم مشهدی (تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏14، ص138[25]) ظاهرا آن را توضیحات مرحوم قمی قلمداد کرده‌اند؛ اما مرحوم مجلسی در یکجا (بحار الأنوار، ج‏36، ص174[26]) و نیز تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج17، ص384 آن را ادامه کلام امام باقر ع دانسته‌ شده است. در اینجا کل آن فراز تقدیم می‌شود و سپس ذیل هریک از آیات بعدی، فقط بدینجا ارجاع داده می‌شود.

درباره آیه «وَ عِنَباً وَ قَضْباً» فرمودند: «قضب» همان «قَتّ»* است.

و «حَدَائِقَ غُلْبًا» یعنی «باغ‌های تودرتو و انبوه».

«وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» فرمود: «الْأَبُّ» یعنی علوفه چهارپایان.

و اینکه فرمود: «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ؛ فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ»، [الصَّاخَّة] یعنی قیامت.

و اینکه فرمود: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» فرمود: مقصود مشغولیتی است که بواسطه آن از غیر آن مشغول می‌شود [= فرصت توجه به سایر امور و سایرین را پیدا نمی‌کند]

سپس خداوند عز و جل کسانی که تولای امیرالمومنین را پذیرفتند و از دشمنانش تبری جستند را یاد کرد و فرمود: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ؛ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ».

سپس دشمنان آل محمد ص را یاد کرد و فرمود: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» [قترة] یعنی فقر و نداری‌ای از خیر و ثواب. «أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَة».

* پی‌نوشت: در توضیح «قتّ» نوشته‌اند: علوفه تر و تازه که مورد استفاده دام است.

تفسیر القمی، ج‏2، ص406؛ تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج17، ص384

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ [أَبِی بَصِیرٍ] عَنْ جَمِیلِ بْنِ‏ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

... «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ؛ أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» إِلَى قَوْلِهِ «وَ قَضْباً» قَالَ: الْقَضْبُ الْقَتُّ.

«وَ حَدائِقَ غُلْباً» أَیْ بَسَاتِینَ مُلْتَفَّةً مُجْتَمِعَةً.

«وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» قَالَ: الْأَبُّ الْحَشِیشُ لِلْبَهَائِمِ.

قَوْلُهُ «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ؛ فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ» أَیِ الْقِیَامَةُ

قَوْلُهُ: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» قَالَ: شُغُلٌ یَشْتَغِلُ بِهِ عَنْ غَیْرِهِ.

ثُمَّ ذَکَرَ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ تَبَرَّءُوا مِنْ أَعْدَائِهِ فَقَالَ «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ؛ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»

ثُمَّ ذَکَرَ أَعْدَاءَ آلِ مُحَمَّدٍ: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» أَیْ فَقْرٌ مِنَ الْخَیْرِ وَ الثَّوَابِ؛ «أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَة».

 

8) قبلا فرازهای متعددی از حدیث معروف توحید مفضل که از امام صادق ع روایت شده تقدیم شد.[27] در فراز دیگری از این حدیث آمده است:

در گیاهان دارویى و اینکه هر کدام در تهیه دارویى خاص به کار مى‌روند بیندیش: یکى مانند «شاه تره» در عروق، اعماق و مفاصل بدن فرو مى‌رود و مواد زاید و سنگین را دفع مى‌کند، یکى دیگر چون «أفتیمون» مواد سودایى را از بدن مى‌کشد، دیگرى چون «سکبینه» باد [معده] را دفع می‌کند و آن یکی ورم‌ها را تحلیل می‌برد و مانند این کارها. چه کسى این قوا را در اینها آفریده است غیر از کسی که یاینها را برای این منفعت خلق کرده است‌؟ و چه کسى مردم را نسبت به آنها آگاه کرد جز آنکه این خواص را در آنها نهاد؟ و کجا مى‌توان تصادفى و اتفاقى به این ویژگیها پى برد، چنان که برخى پنداشته‌اند؟ فرض کنیم که انسان با ذکاوت و تجربه‌آموزى‌ دقیقش بدینها پی برده، حیوانات چگونه از برخى از ویژگیهاى درمانى گیاهان آگاهند چنانکه برخى از درندگان، زخم خود را با مالیدن خود به برخی از این گیاهى دارویى درمان مى‌کنند و پرنده‌اى با حقنه کردن، یبوست خود را درمان مى‌نماید و مانند اینها فراوان است.

چه بسا در گیاهانى که در دشت و صحرا مى‌روید تردید کنى و بگویى در این مناطق که انسانى زندگى نمى‌کند اینها زایدند و به کار نمى‌آیند. در حالى که چنین نیست، بلکه آنها غذاى حیوانات، دانه‌هایشان براى پرندگان، و چوبها و تنه‌هایشان مورد استفاده انسانها قرار می‌گیرد و علاوه بر اینها در آنها چیزهایی است که برای معالجه بدنها مورد استفاده قرار می‌گیرد و از برخی از آنها براى دباغى پوستها، از بعضى براى رنگ آمیزى اشیاء و مانند اینها استفاده مى‌شود.

توحید المفضل، ص164

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَر عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: ...

...فَکِّرْ فِی هَذِهِ اَلْعَقَاقِیرِ وَ مَا خُصَّ بِهَا کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهَا مِنَ اَلْعَمَلِ فِی بَعْضِ اَلْأَدْوَاءِ فَهَذَا یَغُورُ فِی اَلْمَفَاصِلِ فَیَسْتَخْرِجُ اَلْفُضُولَ اَلْغَلِیظَةَ مِثْلَ اَلشَّیْطَرَجِ وَ هَذَا یَنْزِفُ اَلْمِرَّةَ اَلسَّوْدَاءَ مِثْلَ اَلْأَفْتِیمُونِ وَ هَذَا یَنْفِی اَلرِّیَاحَ مِثْلَ اَلسَّکْبِینَجِ وَ هَذَا یُحَلِّلُ اَلْأَوْرَامَ وَ أَشْبَاهَ هَذَا مِنْ أَفْعَالِهَا فَمَنْ جَعَلَ هَذِهِ اَلْقُوَى فِیهَا إِلاَّ مَنْ خَلَقَهَا لِلْمَنْفَعَةِ وَ مَنْ فَطَّنَ اَلنَّاسَ لَهَا إِلاَّ مَنْ جَعَلَ هَذَا فِیهَا وَ مَتَى کَانَ یُوقَفُ عَلَى هَذَا مِنْهَا بِالْعَرَضِ وَ اَلاِتِّفَاقِ - کَمَا قَالَ اَلْقَائِلُونَ-. وَ هَبِ الْإِنْسَانُ فَطَنَ لِهَذِهِ الْأَشْیَاءِ بِذِهْنِهِ وَ لَطِیفِ رَوِیَّتِهِ وَ تَجَارِبِهِ فَالْبَهَائِمُ کَیْفَ فَطَنَتْ لَهَا حَتَّى صَارَ بَعْضُ السِّبَاعِ یَتَدَاوَى مِنْ جِرَاحَةٍ إِنْ أَصَابَتْهُ بِبَعْضِ الْعَقَاقِیرِ فَیَبْرَأُ وَ بَعْضُ الطَّیْرِ یَحْتَقِنُ مِنَ الْحُصْرِ یُصِیبُهُ بِمَاءِ الْبَحْرِ فَیَسْلَمُ وَ أَشْبَاهُ هَذَا کَثِیرٌ.

وَ لَعَلَّکَ تُشَکِّکُ فِی هَذَا النَّبَاتِ النَّابِتِ فِی الصَّحَارِی وَ الْبَرَارِی حَیْثُ لَا أُنْسَ وَ لَا أَنِیسَ فَتَظُنُّ أَنَّهُ فَضْلٌ لَا حَاجَةَ إِلَیْهِ وَ لَیْسَ کَذَلِکَ بَلْ هُوَ طُعْمٌ لِهَذِهِ الْوُحُوشِ وَ حَبُّهُ عَلَفٌ لِلطَّیْرِ وَ عُودُهُ وَ أَفْنَانُهُ حَطَبٌ فَیَسْتَعْمِلُهُ النَّاسُ وَ فِیهِ بَعْدُ أَشْیَاءُ تُعَالَجُ بِهَا الْأَبْدَانُ وَ أُخْرَى تُدْبَغُ بِهَا الْجُلُودُ وَ أُخْرَى تُصْبَغُ [بِهِ‏] الْأَمْتِعَةُ وَ أَشْبَاهُ هَذَا مِنَ الْمَصَالِح‏.

تدبر

1) «وَ عِنَباً»

بعد از «حب» اولین گیاهی را که به طور خاص اسم برد انگور (یا درخت انگور[28]) است. چرا؟

الف. به خاطر کثرت منافعی که در انگور هست (مجمع البیان، ج‏10، ص668[29])؛ چنانکه از وقتی که نارس است (غ

ب. به خاطر اینکه هم به عنوان غذا استفاده می‌شود وهم به عنوان میوه (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص60[30]).

ج ... .

درباره انگور

انگور یکی از انواع گیاهان دو لپه‌ای و از مهمترین میوه‌هایی است که از زمانهای بسیار قدیم مورد استفاده بشر قرار گرفته است. عده‌ای معتقدند که انگور، حتی قبل از پیدایش غلات، مورد استفاده بشر قرار گرفته است. انگور به طور وحشی و به مقدار فراوان در جنگلها وجود داشته و حتی انسان‌نماهای نخستین نیز از برگ و میوه آن بهره می‌جستند.

انگور میوه‌ای است بهشتی که شامل ویتامینهای A , B، C می‌باشد هچنین دارای مقداری منیزیم، کلسیم، آهن، فسفر، پتاسیم و آلبومین است. انگور یکی از میوه‌های ضد سرطان شناخته شده است و این به خاطر خواص ضد عفونی کنندگی آن است. همچنین از نظر ارزش غذایی و خواص بهداشتی، دارای سودمندیهای بسیاری است. از مهمترین مواد قندی موجود در حبه‌های انگور تازه، ساکارز، گلوکز و دکستروز می‌باشد. از اسیدهای آلی اسید فرمیک، اسید مالیک، اسید سیتریک و اسید تارتاریک را می‌توان نام برد. نمک‌های کانی مانند آهک، منیزیم، آهن، منگنز، سیلیس وجود دارد. مقدار انرژی موجود در هر 100 گرم انگور تازه 67 کیلوکالری است.

انگور میوه بسیار مفیدی است که خاصیت قلیایی دارد و باعث قلیایی شدن خون می‌شود. و از این لحاظ هر کیلوی آن معادل یک لیتر آب معدنی است. به علت وجود مواد قندی زیاد انرژی‌زا است و حرارت بدن را تامین می‌کند. به علت داشتن پتاسیم مقوی قلب و یک داروی موثر برای کم خونی است زیرا دارای آهن، منگنز و منیزیم است. آب انگور در رژیم غذایی افراد چاق که بخواهند لاغر شوند زیاد مصرف می‌شود و به علت کم داشتن مواد چربی مانع افزایش وزن می‌شود. (دایره المعارف رشد)

انگور از میوه‌هایی است که در تمامی حالتهایش قابل استفاده است؛ از زمان نارس بودن (غوره) تا حالت خشک شده آن (کشمش و مویز). حتی برگ درخت انگور (برگ مو) نیز خاصیت غذایی دارد و در برخی غذاها مورد استفاده قرار می‌گیرد. دانه‌های انگور از لحاظ رنگ حبه‌ها به چهار دسته تقسیم می‌شوند 1- انگورهای سبز 2- انگورهای قرمز 3- انگورهای سیاه 4- انگورهای زرد.

درباره درخت انگور (مو)

درخت انگور گیاهی بسیار قدیمی است که مصریها پنج هزار سال قبل از میلاد آن را می‌شناختند. موطن اصلی انگور آسیای صغیر و ایران بوده و هم اکنون نیز به صورت وحشی و نیمه وحشی در این مناطق دیده می‌شود. انگور درختچه‌ای است بالارونده که به کمک پیچک‌های خود به سهولت از موانع و درختان مجاور بالا می‌رود و درازای آن به 10 الی 15 متر می‌رسد ساقه آن گره‌دار و برگهایش متناوب دارای دم‌برگ دراز، شامل 5 لوب دندانه‌دار به رنگ سبز تیره در سطح فوقانی پهنک کرک‌دار و مایل به سفید در سطح تحتانی پهنک است. گلهایی کوچک و مجتمع به صورت خوشه مرکب دارد کاسه گل آن 5 دندانه، جام آن مرکب از 5 گلبرگ آزاد و 5 پرچم می‌باشد. (دایره المعارف رشد)

از پدیده‌های جالب درخت انگور، اشک مو است که فرایندی است که نحوه عمل آن، کاملا شناخته نشده است. این فرایند غالبا بر براثر دیر هرس کردن در اوایل بهار روی می‌دهد. ریزش اشک مو تا چندین ادامه می‌یابد. در اشک مو، هورمونهای گیاهی مانند سیتوکینین، جیبرلین و به میزان اندکی قند و مواد کانی دیده می‌شود. ریزش اشک مو به دلیل فعالیت شدید ریشه می‌باشد.

درباره انگور و درخت انگور قبلا نکات بیشتری در جلسه 782 گذشت: https://yekaye.ir/ya-seen-36-34/

 

2) «وَ قَضْباً»

کلمه «قضب» (و بلکه ماده آن) تنها در همین آیه به کار رفته است. درباره اینکه مقصود از کلمه «قضب» چیست؛ در نکات ادبی اشاره شد که این کلمه:

الف. هم برای اشاره به مطلق گیاهان مورد استفاده انسان و دام که تنه ندارند و براحتی چیده می‌شوند و باز می‌رویند (یعنی عموم سبزیها، بقولات، و علوفه‌ها) به کار می‌رود است و البته کاربرد آن در خصوص یونجه (به عنوان رایجترین علوفه مورد استفاده چارپایان که البته مورد استفاده انسان هم هست) رواج بیشتری دارد؛

ب. هم برای هر میوه‌ای که تر و تازه چیده می‌شود.

ج. و هم برای هر درختی که شاخه‌هایش را پهن و گسترده باشد.

در میان مترجمان و مفسران قرآن هم تقریبا هر سه مورد فوق مشاهده می‌شود؛ که به مواردی اشاره می‌کنیم:

1- مقصود یونجه و علوفه‌های تازه است که پیاپی چیده می‎شود و علوفه‌ی چهارپایان می‎گردد (ابن عباس[31] و حسن، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص668[32]؛ مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص60[33])؛ هرچند برخی اینکه مقصود از آن، یونجه باشد را بدین جهت قبول ندارند که می‌گویند یونجه داخل در «أب» است که در آیات بعد می‌آید (البحر المحیط، ج‏10، ص410[34]).

2- نباتاتى که هر چه بدروند باز بروید (ترجمه الهی قمشه‌ای، تفسیر آسان[35]). به تعبیر دیگر، حبوبات تر و تازه‌ای است که انسان آنها را قضب می‌کند یعنی بارها و بارها می‌چیند (المیزان، ج‏20، ص209[36])؛ به تعبیر دیگر، گیاهانی است مانند حبوبات و مارچوبه که انسان آنها را برای خوردن تر و تازه می‌چیند (به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص410[37]).

3- بسیاری از مترجمان و مفسران آن را به سبزی یا سبزیجات ترجمه کرده‌اند (مانند ترجمه‌های آیتی، ارفع، انصاری، انصاریان، پاینده، پورجوادی، تشکری، حلبی، خواجوی، رضایی، رهنما، صفارزاده، جلال‌الدین فارسی، فولادوند، فیض‌الاسلام، گرمارودی، مجتبوی، مشکینی، مکارم، نوبری، و کشف الأسرار، ج‏10، ص379؛ ترجمه المیزان، ج20، ص335؛ تفسیر روشن، ج16، ص226) و به نظر می‌رسد در همین راستاست ترجمه آن به سبزه (ترجمه طاهری) و تره‌بار (ترجمه عاملی). برخی توضیح داده‌اند «قضب» به سبزیجاتى گفته مى‏شود که تر و تازه چیده و خورده شود و شامل علف و یونجه حیوانات نیز مى‏گردد (تفسیر نور، ج‏10، ص388) که ظاهرا به آن «سپست» یا «اسپست» (تفسیر روان جاوید، ج‏5، ص346؛‌ روض الجنان، ج‏20، ص145؛ ترجمه تفسیر طبرى، ج‏7، ص1987؛ تفسیر نسفى، ج‏2، ص1138) یا اسفست (تفسیر صفی علیشاه، ص812) یا اسپرش (ترجمه خسروی[38]) می‌گویند.

4- درختان بلند که شاخه آویخته باشد (ترجمه یاسری) و به تعبیر دیگر، درخت سایه افکن همچون کاج و سرو و بید و غیرها (حجة التفاسیر، ج‏7، ص174).

5- برخی مترجمان این را به «خرما» (خرما نوعی) یا «رطب» ترجمه کرده‌اند (ترجمه‌های شعرانی، اشرفی؛ مصبح‌زاده، معزی، و مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج‏15، ص4) و شاید موید نظر آنها نسبتی است ابوحیان به ابن عباس می‌دهد که گویا نظر وی این است که مقصود رُطَب است از این جهت که اولا از درخت خرما چیده می‌شود [یعنی چون «چیدنی» است و ماده «قضب» ‌به معنای چیدن است] و ثانیا چون قبل از آن از انگور سخن گفت [ظاهرا بدین جهت که تناسب در این است بعد از انگور به خرما اشاره شود تا به علوفه و یونجه] (البحر المحیط، ج‏10، ص410[39]). البته با توجه به اینکه در آیه بعد به کلمه «نخل» اشاره شده این احتمال ضعیف است و با توجه به گزارشی که فخر رازی از نظر ابن‌عباس داده، بعید نیست که در گزارش ابوحیان از نظر ابن عباس اشتباهی رخ داده باشد (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص60[40]).

6- میوه‌ها (ترجمه بروجردی) ظاهرا چون میوه‌ها چیدنی هستند وی آن را شامل همه میوه‌ها دانسته است.

7- ‌سیب (ترجمه دهلوى، ص1338).

 

3) «وَ قَضْباً»

چرا بعد از اشاره به حب و عنب، به قضب پرداخت؟

الف. اگر قضب را در معنای ناظر به یونجه و علوفه‌های مورد استفاده حیوانات بدانیم چه‌بسا این کلمه می‌خواهد در کنار گیاهانی که مورد استفاده انسان است به گیاهانی که مورد استفاده حیوانات است نیز اشاره کند.

ب. اگر قضب را ناظر به سبزی و سبزیجات و یا بقولات مورد استفاده بشر بدانیم به عرصه دیگری از گیاهان اشاره دارد که بویژه گیاهان فیبردار هستند و برخی نیازهای ویژه انسانی را تامین می‌کنند.

ج. اگر اشاره به سبزیجات و علوفه‌ها باشد از این جهت که مرتب می‌رویند و چیده می‌شوند اشاره به نوع خاصی از متاع بودنی است که مورد تاکید در آخر این دسته آیات است و در سایر گیاهان دیده نمی‌شود.

د. اگر اشاره به درختان بلند و سایه‌گستر باشد ذکر آن در کنار درخت مو (که درختی کوتاه است و تنها در صورتی که روی داربست قرار گیرد می‌شود از سایه‌اش استفاده کرد) دوگانه جالبی از درختها را مطرح می‌کند: درختی که برگش کارکرد غذایی دارد (درخت مو) و درختی که برگش کارکرد آرامش‌بخشی و استراحت‌دهی دارد.

ه ... .

 

 

 


 


1113) سوره عبس (80) آیه 27 فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا (2)

 

تدبر

1) «فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا»

درباره مراد از این آیه:

الف. عموم مفسران توضیح داده‌اند که مراد از «فیها» در «زمین» است و مراد از «حَبًّا» حبوباتى است که به مصرف غذاى انسان مى‏رسد، مانند گندم و جو و نخود و عدس و امثال اینها (مجمع البیان، ج‏10، ص668[1]؛ المیزان، ج‏20، ص209[2]) و برخی افزوده‌اند که در این آیات خداوند هشت نوع روییدنی را بیان کرد که اولین آنها همین حبوبات است (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص59[3]؛ تفسیر نور، ج‏10، ص388).

ب. اما بر اساس اینکه مقصود از «طعام» در آیه 24، علم باشد (جلسه 1110، حدیث1 https://yekaye.ir/ababsa-80-24/)، دیدیم که مقصود از زمین هم اموری است همچون قلب و روح آدمی (جلسه 112، تدبر1.ج https://yekaye.ir/ababsa-80-26/) و طبیعی است که این دانه چیزی است از جنس بذر علم در آن جوانه می‌زند؛ و به تعبیر مرحوم مجلسی این دانه و سایر میوه‌هایی که در آیات بعد اشاره شده ثمرات علمی است که در دل انسان افاضه شده است (بحار الأنوار، ج‏2، ص96[4]).

ج ... .

 

2) «ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا؛ فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا»

از عظمت و شگفتی‌های آفرینش این است که خداوند دانه‌هایی بسیار نرم و لطیف و آسیب پذیر را که براحتی با انگشت له می‌شود از زمین سخت می‌رویاند و با این دانه بسیار نرم و ضعیف، در آن زمین سخت شکافی می‌افکند.

 

3) «فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا»

نگاه توحیدی به معنای اینکه انسان فقط به ماورای طبیعت بیندیشد و عالم طبیعت را نادیده بگیرد، نیست، بلکه نگاه توحیدی، دیدن دست قدرت و تدبیر خدا را در همه واقعیات عالم است.

امروزه وقتی بخواهند این وقایع را توضیح دهند می‌گویند «همانا آب از آسمان فروریخت، چه ریختنی؛ سپس زمین شکافته شد، چه شکافتنی؛ پس در آن رویید دانه‌ای؛ و [درخت] انگوری و سبزیجاتى؛ و ...»؛ اما نگاه توحیدی همه اینها را به خدا نسبت می‌دهد: «همانا ما آب را ریختیم، [چه] ریختنی؛ سپس زمین را شکافتیم، [چه] شکافتنی؛ پس در آن رویانیدیم دانه‌ای؛ و [درخت] انگوری و سبزیجاتى؛ ... .»[5].

 

4) «فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا»

مساله نزول باران که موجب رویاندن گیاهان می‌شود در چند آیه دیگر هم مطرح شده است؛ که:

الف. در برخی از زاویه اینکه تمهید مقدمه‌ای برای زندگی و رفع نیاز انسان است مورد توجه قرار گرفته است، مانند همین آیه 27 سوره عبس و «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْزُونٍ» (حجر/19)[6] و «خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى‏ فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمیدَ بِکُمْ وَ بَثَّ فیها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَریم‏» (لقمان/10) و «أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا یُبْصِرُون‏» (سجده/27) و «الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَکَ لَکُمْ فیها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى» (طه/53)

ب. در برخی از حیث تذکر انسان به حشر و قیامت،

ب.1. خواه مستقیم مانند: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ» (حج/5)[7]

ب.2. خواه غیرمستقیم و از حیث توجه به تطور زندگی دنیا، که چگونه می‌روید و سپس می‌پژمرد، مانند: «إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» (یونس/24) و «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً» (کهف/45) و «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْباب‏» (زمر/21)

ج. و در برخی از از زاویه تقویت نگاه توحیدی به عالم: «سُبْحانَ الَّذی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ» (یس/36)[8] و «أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ» (نمل/60)

البته در برخی از آیات بیش از یکی از نکات فوق مد نظر بوده است، مانند آیه «وَ هُوَ الَّذی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراکِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ إِنَّ فی‏ ذلِکُمْ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (انعام/99) که با توجه به آیه قبلش ناظر به تمهید مقدمه برای زندگی انسان است و با توجه به آیه بعدش ناظر است به تقویت نگاه توحیدی؛ ویا آیه «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصیدِ» (ق/9) که با توجه به آیات بعدش هم ناظر به تمهید مقدمه برای زندگی انسان و هم ناظر به تذکر حشر و قیامت.

نتیجه‌گیری:

یک واقعه واحد را می‌توان از چشم‌اندازهای مختلف دید و هریک از زاویه خود آیتی است بر حقیقتی.

 

 

 


[1]. «فَأَنْبَتْنا فِیها» أی فی الأرض «حَبًّا» أی جنس الحبوب التی یتغذى بها و تدخر.

[2]. و قوله: «فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا» ضمیر «فِیها» للأرض، و المراد بالحب جنس الحب الذی یقتات به الإنسان کالحنطة و الشعیر و نحوهما و کذا فی العنب و القضب و غیرهما.

[3] ... .ثم ذکر تعالى ثمانیة أنواع من النبات: أولها: الحب: و هو المشار إلیه بقوله: فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا» و هو کل ما حصد من نحو الحنطة و الشعیر و غیرهما، و إنما قدم ذلک لأنه کالأصل فی الأغذیة ...حَبًّا: یشمل ما یسمى حبا من حنطة و شعیر و ذرة و سلت و عدس و غیر ذلک.

[4]. المحاسن أَبِی عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ قَالَ قُلْتُ مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِی یَأْخُذُهُ مِمَّنْ یَأْخُذُهُ. بیان هذا أحد بطون الآیة الکریمة و على هذا التأویل المراد بالماء العلوم الفائضة منه تعالى فإنها سبب لحیاة القلوب و عمارتها و بالأرض القلوب و الأرواح و بتلک الثمرات ثمرات تلک العلوم.

[5]. شبیه این نکته قبلا ذیل آیه «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْزُونٍ» (جلسه 257، تدبر4 https://yekaye.ir/al-hegr-15-19/ ) بیان شده بود.

[6]. درباره این آیه در جلسه 257 (https://yekaye.ir/al-hegr-15-19/) بحث شد.

[7]. درباره این آیه در جلسه 310 (https://yekaye.ir/al-hajj-22-5/) بحث شد.

[8]. درباره این آیه در جلسه 784 (https://yekaye.ir/ya-seen-36-36/) بحث شد.

 


1113) سوره عبس (80) آیه 27 فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا (1)

فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا

5 جمادی‌الاولی 1445 28/8/1402

 

ترجمه

پس در آن دانه‌ای رویانیدیم،

نکات ادبی

فَأَنْبَتْنا

ماده «نبت» در مجموع دلالت بر روییدن دارد؛ ابن فارس اصل این ماده را روییدنی که در خصوص کِشتزار باشد دانسته که به استعاره در جاهای دیگر به کار رفته (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص378[1])؛ و ظاهرا خلیل هم چنین نظری دارد زیرا «نَبت» را به معنای گیاه بدون ساقه دانسته و «نبات» را فعل آن معرفی کرده است (کتاب العین، ج‏8، ص129[2])؛ و حسن جبل هم معنای محوری آن را امتداد یافتن گیاهی تر و تازه از زمین به سوی بالا معرفی کرده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2149[3])؛ اما مرحوم مصطفوی آن را تعمیم داده و اصل آن را خروج چیزی از محل خود بر اثر روییدن دانسته، اعم از اینکه آن محل زمین باشد یا محلی دیگر، و اعم از اینکه آن روییدنی همچون درختان تنه داشته باشد یا همچون علفها بدون تنه باشد ویا اساسا غیرگیاه و غیرمادی باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص20[4])؛ هرچند راغب تقریبا حد میانه را گرفته است، یعنی بر این باور است که «نَبْت» و «نَبَات» در اصل برای گیاهانی که از زمین بیرون می‌آید به کار می‌رود، اعم از اینکه تنه داشته باشند یا خیر، اما به نحو متعارف برای چیزی که تنه ندارد رایج شده است، بلکه نزد عامه در خصوص چیزی که حیوان آن را بخورد به کار می‌رود (شاید این آیه را هم موید خود بیاورند که: «کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ» (یونس/24)]، وگرنه اگر حقیقتش در نظر گرفته شود برای هر چیزی که رشد دارد اعم از گیاه و حیوان و انسان به کار می‌رود، چنانکه فعل انبات در قرآن کریم نه‌‌تنها برای گیاهان «فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا؛ وَ عِنَباً وَ قَضْباً؛ وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا؛ وَ حَدائِقَ غُلْباً؛ وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» (عبس/27-31)، بلکه برای انسان هم به کار رفته است، مانند «وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً» (نوح/17) ویا تعبیر «وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً» (آل عمران/37) در مورد حضرت مریم ع (مفردات ألفاظ القرآن، ص787[5]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص21[6]).

این ماده در وزنهای افعال و تفعیل به صورت متعدی به کار می‌رود؛ البته در قرآن کریم فقط وزن افعال آن به کار رفته است: «یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها» (بقره/61)، «کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِل» (بقره/261)، «فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَه» (نمل/60)، «تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ» (حج/5)، «فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا» (عبس/27)[7]؛ و در خصوص تعبیر «أنبت علی» در آیه «وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ» (صافات/146)، توضیح داده‌اند که مقصود آن است که برگهای درخت مذکور چنان بزرگ بود که بدن و اعضای بدن وی را تحت پوشش خود قرار داد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص21[8]).

اما درباره اینکه فعل ثلاثی مجرد آن لازم است یا متعدی، اختلاف است، مرحوم مصطفوی «نَبْت» و «نَبَات» را دو مصدر ثلاثی مجرد دانسته که لازم‌اند؛ و بر این باور است که برای متعدی شدن یا به باب افعال و تفعیل می‌رود ویا با حرف «ب» متعدی می‌شود، مانند: «وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلینَ» (مومنون/20) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص20[9])؛ اما راغب بر این باور است که در حالت ثلاثی مجرد هم متعدی است و در خصوص آیه فوق هم تحلیلش این است که حرف «ب» نه برای تعدیه، بلکه برای حال آمده است و تقدیر کلام این است که «تَنْبُتُ حاملةً للدُّهْن» یعنی می‌روید در حالی که دهن در آن بالقوه موجود است؛ و بر همین اساس هم احتمال اولی که برای کلمه «نبات» در آیه «وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً» (نوح/17) ذکر کرده این است که «نبات» مفعول مطلق و دقیقا به جای «انبات» به کار رفته باشد[10]؛ هرچند که به عنوان احتمال دوم این را هم مطرح می‌کند که که در اینجا نبات، حال باشد نه مصدر، یعنی می‌خواهد تنبه دهد که انسان از این وجه که اصل او از خاک آفریده شده و از خاک بیرون آمده همانند نبات است هرچند که وصفی زاید بر نباتات و گیاهان هم دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص787[11]). البته به نظر می‌رسد حق با مرحم مصطفوی باشد که واقعا «نبت» (روییدن) فعل لازم است؛ و در خصوص اینکه چرا در دو آیه «وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً» (نوح/17) ویا تعبیر «وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً» (آل عمران/37) برای فعل «أنبت» از مصدر نبات استفاده شد مرحوم مصطفوی به نکته جالبی اشاره می‌کنند که: «إنبات» بر وزن افعال دلالت بر جهت نسبت فعل به فاعل دارد و این مقدار از معنا، با خود فعل «أنبت» در آیه حاصل می‌شود؛ از این رو اگر «إنباتا» می‌فرمود جز مفعول مطلقی برای تأکید نمی‌بود؛ اما «نبات» که مصدر ثلاثی مجرد است دلالت بر استمرار و امتداد در مفهوم رشد و نمو فی نفسه دارد و الف آن دلالت بر استمرار دارد، پس در ترکیب «أنبَت نباتا» هم لحاظ قیام فعل به فاعل (اینکه خداوند چینن کرد) وجود دارد و هم دلالت بر استمرار رشد و نمو (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص22[12]).

البته کلمه «نبات» علاوه بر معنای مصدری، به معنای اسمی (خود گیاه) هم به کار می‌رود: «فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى» (طه/53) و گفته‌اند به اعتبار اینکه مصداق نبت و روییدن است چنین اطلاق می‌شود و حرف «ا» هم موید این اطلاق است گویی این معنای نبت و روییدن در «نبات» استمرار دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص20[13]).

از توضیحات فوق معلوم می‌شود که ماده «نبت» به ماده «نمو» خیلی نزدیک است؛ در تفاوت این دو گفته‌اند که در «نبات» نظر به این ماده است از جهت خروجش از محل با روییدن؛ اما در «نمو» نگاه به حصول زیاده و رشد بعد از خروج است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص20[14]).

ماده «نبت» و مشتقات آن 26 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حَبًّا

قبلا بیان شد که ماده «حبب» در معانی متعددی به کار رفته است؛ دو معنای رایجتر آن، که در قرآن کریم به کار رفته، یکی «دوست داشتن» است و دیگری «دانه».

برخی اساساً به سه اصل و ریشه مستقل برای این ماده باور دارند: یکی همین معنای «دانه»، دیگری لزوم و ثبات (که محبت و دوست داشتن را به این معنا برمی‌گردانند) و سوم کوتاه بودن (قِصَر) است. اما دیگران همان دو معنا را اساسی دانسته‌اند؛ و در این میان، برخی همچون مرحوم مصطفوی همه این معانی را به «دوست داشتن» برمی‌گردانند و می‌گویند «دانه» هم از این جهت که محبوب کشاورز است، «حبّ» نامیده شده و برخی هم همچون راغب اصفهانی «دوست داشتن» را به «دانه» برمی‌گردانند با این توضیح که اصل این کلمه برای گندم و جو و سایر دانه‌های خوردنی به کار می‌رفته، سپس تعبیر «حَبَّةُ القلب» از باب تشبیه قلب به شکل دانه به کار رفته؛ و از اینجا تعبیر «حَبَبْتُ فلانا» در اصل به این معنا بوده که «حبه‌ی قلبم به تو اصابت کرد» و بتدریج برای دوست داشتن به کار رفته است.

در هر صورت، معنای «دانه» یکی از معانی پرکاربرد این ماده است. این کلمه، علاوه بر به دو صورت «حَبّ» (إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی‏، أنعام/95؛ فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ، ق/9) و «حَبّة» (کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ، بقرة/261؛ وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ‏، أنعام/59) در زبان عربی به صورت «حِبّة» (جمعِ «حِبّ») نیز به کار رفته است؛ ابن فارس بر این باور است که با فتحه برای دانه‌هایی که خودشان خوراکی‌اند (بویژه گندم و جو) به کار می‌رود، اما با کسره برای اشاره به دانه‌هایی که «بذر» گیاهان هستند، می‌باشد؛ و این نیز گفته شده که به دانه‌ی هر چیز دانه‌داری (یعنی حتی عدس و لوبیا و ...) «حِبّ» گفته می‌شود و تنها به دانه‌های گندم و جو «حَبّ» اطلاق می‌گردد.

جلسه 781 http://yekaye.ir/ya-seen-36-33/

حدیث

1) در فرازی از یکی از ادعیه روایت شده از پیامبر اکرم ص که به دعای اسماء الحسنی معروف است آمده است:

و از تو درخواست می‌کنم به حق آن اسمت که بدان زمین را شکافتی، [چه] شکافتنی؛ پس در آن رویانیدی «دانه‌ای؛ و [درخت] انگوری و سبزیجاتى؛ [درخت] زیتونی و [درخت] خرمایى؛ و باغ‏هایى انبوه؛ و میوه‏اى و مراتعی» (عبس/26-31)؛ ای خداوند!

و از تو درخواست می‌کنم به حق آن اسمت که بدان دانه‌ها را از زمین بیرون آوردی و بدانها زمین را زینت دادی، تا به نعمتت یاد شوی ای خداوند! ...

البلد الأمین، ص413

الأسماء الحسنى‏، وَ هِیَ مَرْوِیَّةٌ عَنِ النَّبِیِّ ص وَ لَهَا شَرْحٌ عَظِیمٌ وَ لَا تَقْرَأُهَا إِلَّا وَ أَنْتَ طَاهِرٌ وَ هِیَ:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ یَا اللَّهُ آهِیاً هُوَ اللَّهُ شَرَاهِیاً یَا اللَّه‏ ...

وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی شَقَقْتَ بِهِ الْأَرْضَ شَقًّا وَ أَنْبَتَّ «فِیها حَبًّا؛ وَ عِنَباً وَ قَضْباً؛ وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا؛ وَ حَدائِقَ غُلْباً؛ وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» یَا اللَّهُ وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی تُخْرِجُ بِهِ الْحُبُوبَ مِنَ الْأَرْضِ فَتَزَیَّنُ بِهَا الْأَرْضَ فَتُذْکَرُ بِنِعْمَتِکَ یَا اللَّه‏ ...

 

2) مفضل بن عمر به امام صادق ع نامه‌ای می‌نویسد وبه ایشان عرض می‌کند که عده‌ای هستند که به انکار ربوبیت خداوند می‌پردازند و از ایشان راهنمایی می‌خواهد که استدلالهایی به وی بیاموزد که بتواند با آنها بحث کند. امام صادق ع در پاسخ مطلبی طولانی می‌نویسند که به رساله اهلیلجه معروف است. در فرازی از این رساله حضرت بعد از اینکه درباره کار باد در پراکندن ابرها و نقش ابرهای در انتقال آب توضیحاتی می‌دهند می‌فرمایند:

و اگر [ابرها] از زمامشان و وقتشان رها شوند [ظاهرا یعنی در آن محدوده‌ و زمانی که در تدبیر الهی نهفته که در آنجا و آن زمان باران ببارند، نبارند] مخلوقات به هلاکت افتند و باغها خشک شوند؛ پس خداوند باران را در زمان و وقتش بر زمینی فروفرستاد که برای بنی آدم آن را آفریده و بستر و گهواره او قرار داده و از اینکه مستقیم بر خود آنها فرود آید باز داشت و کوهها را میخی برای آن [= زمین] قرار داد و در آن چشمه‌هایی قرار داد که در زمین جاری می‌شوند و بواسطه رویشی رخ می‌دهد که اگر نبود باغها و مخلوقات پابرجا نمی‌ماندند و جز بدان کارشان راست نمی‌آمد به اضافه دریاهایی که بر آن سوار می‌شوند و از آن بیرون می‌آورند زیورآلاتی که می‌پوشند و گوشت تازه‌ و سایر چیزیهایی که می‌خورند؛ پس معلوم می‌شود که خداوند خشکی و دریا و آسمان و زمین و آنچه بین این دو است یکی است همان زنده پابرجای مدبر حکیم، که اگر غیر از اویی [به عنوان خدا ودر عرض او] در کار بود اشیاء دگرگون می‌شد؛ و همچنین است آسمان شبیه این زمینی است که خداوند از آن بیرون آورد «دانه‌ای؛ و [درخت] انگوری و سبزیجاتى؛ [درخت] زیتونی و [درخت] خرمایى؛ و باغ‏هایى انبوه؛ و میوه‏اى و مراتعی» (عبس/26-31) با تدبیری درهم‌تنیده و تصویرگری شکوفه و میوه، که مایه حیات بنی‌آدم ‌شده است و زمینه‌ساز معیشیتی که بدنهایشان بدان پابرجاست، و چارپایانشان هم بدان زنده‌اند، ...

بحار الأنوار، ج‏3، ص191-192

الخبر المروی عن المفضل بن عمر فی التوحید المشتهر بالإهلیلجة

حَدَّثَنِی مُحْرِزُ بْنُ سَعِیدٍ النَّحْوِیُّ بِدِمَشْقَ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی مُسْهِرٍ بِالرَّمْلَةِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ:

کَتَبَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ الْجُعْفِیُّ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع یُعْلِمُهُ أَنَّ أَقْوَاماً ظَهَرُوا مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْمِلَّةِ یَجْحَدُونَ الرُّبُوبِیَّةَ وَ یُجَادِلُونَ عَلَى ذَلِکَ وَ یَسْأَلُهُ أَنْ یَرُدَّ عَلَیْهِمْ قَوْلَهُمْ وَ یَحْتَجَّ عَلَیْهِمْ فِیمَا ادَّعَوْا بِحَسَبِ مَا احْتَجَّ بِهِ عَلَى غَیْرِهِمْ فَکَتَبَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ ...

 ... أَقُولُ: ذَکَرَ السَّیِّدُ ابْنُ طَاوُسٍ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فِی کِتَابِ النُّجُومِ مِنْ هَذِهِ الرِّسَالَةِ جُمْلَةً لَیْسَتْ فِیمَا عِنْدَنَا مِنَ النُّسَخِ فَلْنَذْکُرْهَا

 ... وَ لَوِ احْتُبِسَ عَنْ أَزْمِنَتِهِ وَ وَقْتِهِ هَلَکَتِ الْخَلِیقَةُ وَ یَبِسَتِ الْحَدِیقَةُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ الْمَطَرَ فِی أَیَّامِهِ وَ وَقْتِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی خَلَقَهَا لِبَنِی آدَمَ وَ جَعَلَهَا فَرْشاً وَ مِهَاداً وَ حَبَسَهَا أَنْ تَزُولَ بِهِمْ وَ جَعَلَ الْجِبَالَ لَهَا أَوْتَاداً وَ جَعَلَ فِیهَا یَنَابِیعَ تَجْرِی فِی الْأَرْضِ بِمَا تَنْبُتُ فِیهَا لَا تَقُومُ الْحَدِیقَةُ وَ الْخَلِیقَةُ إِلَّا بِهَا وَ لَا یُصْلِحُونَ إِلَّا عَلَیْهَا مَعَ الْبِحَارِ الَّتِی یَرْکَبُونَهَا وَ یَسْتَخْرِجُونَ مِنْهَا حِلْیَةً یَلْبَسُونَهَا وَ لَحْماً طَرِیّاً وَ غَیْرَهُ یَأْکُلُونَهُ فَعُلِمَ أَنَّ إِلَهَ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَاحِدٌ حَیٌّ قَیُّومٌ مُدَبِّرٌ حَکِیمٌ وَ أَنَّهُ لَوْ کَانَ غَیْرَهُ لَاخْتَلَفَتِ الْأَشْیَاءُ وَ کَذَلِکَ السَّمَاءُ نَظِیرُ الْأَرْضِ الَّتِی أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا «حَبًّا؛ وَ عِنَباً وَ قَضْباً؛ وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا؛ وَ حَدائِقَ غُلْباً؛ وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» بِتَدْبِیرٍ مُؤَلَّفٍ مُبَیَّنٍ بِتَصْوِیرِ الزَّهْرَةِ وَ الثَّمَرَةِ حَیَاةً لِبَنِی آدَمَ وَ مَعَاشاً یَقُومُ بِهِ أَجْسَادُهُمْ وَ تَعِیشُ بِهَا أَنْعَامُهُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ فِی «أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى‏ حِینٍ» وَ الِانْتِفَاعِ بِهَا وَ الْبَلَاغِ عَلَى ظُهُورِهَا مَعَاشاً لَهُمْ لَا یَحْیَوْنَ إِلَّا بِهِ وَ صَلَاحاً لَا یَقُومُونَ إِلَّا عَلَیْه‏ ...

 

3) نعمانی رساله‌ای نوشته است مشتمل بر احادیثی از امیرالمومنین ع در توضیح و تفسیر آیات، که ظاهرا سند را انداخته است؛ مرحوم مجلسی آن را بتمامه در بحار الانوار آورده است و در پایان آن رساله سند دیگری بر آن احادیث از ابن قولویه ارائه کرده است. در فرازی از آن از امیرالمومنین ع روایت شده است:

و اما آن سببی که بقای خلق بخاطر آن است؛ پس خداوند متعال در کتابش بیان کرد که بقای خلق از چهار* وجه است: طعام و نوشیدنی، و لباس، و خانه، و آمیزشهای مربوط به بقای نسل، که در هریک نیاز به امر و نهی دارد. اما غذاها اصنافی از روییدنی‌ها [=گیاهان] و چارپایان است که خداوند خوردنشان را حلال‌ کرد؛ که خداوند متعال در خصوص روییدنی‌ها می‌فرماید: «همانا ما آب را ریختیم، [چه] ریختنی؛ سپس زمین را شکافتیم، [چه] شکافتنی؛ پس در آن رویانیدیم دانه‌ای؛ و [درخت] انگوری و سبزیجاتى؛ [درخت] زیتونی و [درخت] خرمایى؛ و باغ‏هایى انبوه؛ و میوه‏اى و مراتعی؛ براى برخوردارى شما و چهارپایانتان» (عبس/26-31).

*پی‌نوشت: اینکه «چهار وجه» فرمود ولی پنج مورد برشمرد از باب این است که خوردنی و نوشیدنی را یک محور قلمداد کرده‌است؛ چنانکه در ادامه حدیث اینها را با هم توضیح می‌دهد و سپس سراغ سه موضوع لباس و خانه و نکاح می‌رود؛ و این طور نیست که بحث مستقلی برای نوشیدنی‌ها باز کند.

بحار الأنوار، ج‏90، ص39

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدٌ الْأَشْعَرِیُّ الْقُمِّیُّ أَبُو الْقَاسِمِ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ هُوَ مُصَنِّفُهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ ذِی النَّعْمَاءِ وَ الْآلَاءِ وَ الْمَجْدِ وَ الْعِزِّ وَ الْکِبْرِیَاءِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ عَلَى آلِهِ الْبَرَرَةِ الْأَتْقِیَاءِ رَوَى مَشَایِخُنَا عَنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْه‏ ...

 ... وَ أَمَّا السَّبَبُ الَّذِی بِهِ بَقَاءُ الْخَلْقِ فَقَدْ بَیَّنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ أَنَّ بَقَاءَ الْخَلْقِ مِنْ أَرْبَعِ وُجُوهٍ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ اللِّبَاسِ وَ الْکِنِّ وَ الْمَنَاکِحِ لِلتَّنَاسُلِ مَعَ الْحَاجَةِ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَى الْأَمْرِ وَ النَّهْی‏ فَأَمَّا الْأَغْذِیَةُ فَمِنْ أَصْنَافِ النَّبَاتِ وَ الْأَنْعَامِ الْمُحَلَّلِ أَکْلُهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِی النَّبَاتِ «أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا؛ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا؛ فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا؛ وَ عِنَباً وَ قَضْباً؛ وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا؛ وَ حَدائِقَ غُلْباً؛ وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا؛ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ» ...

 

4) قبلا فرازهای متعددی از حدیث معروف توحید مفضل که از امام صادق ع روایت شده تقدیم شد.[15] در فراز دیگری از این حدیث آمده است:

اى مفضّل! در خصلت زیادشدنی که در محصولات زراعی قرار داده شده اندیشه کن. یک دانه کما بیش صد دانه مى‌دهد. مى‌شد که یک دانه تنها یک دانه بدهد؛ ولى چرا این افزونى در آن نهاده شد؟ آیا جز براى آن است که غلات و حبوبات فزونى یابند، قوت و روزى کشاورزان تأمین گردد و بذر سال آینده نیز به دست آید؟ نمى‌بینى که اگر پادشاهى بخواهد سرزمینى را آباد کند، راهش این است که بذر و دانه در اختیار مردم قرار دهد تا کشت را به عمل آورند؟ بنگر که چگونه این امر حکیمانه و مدبّرانه پدید آمده و کشتزار این گونه بذر و دانه فراوان مى‌دهد تا هم روزیشان حاصل آید و هم بذر کشت پدید آید؟ و همچنین درخت، گیاه و نخل نیز فزونی فراوانی دارند. از این رو از یک ریشه و تنه، پاجوش‌های [= نهال‌های کوچکی که می‌توان آنها را جدا کرد و مستقل کاشت] فراوان مى‌بینى. چرا چنین است‌؟ آیا جز براى آن است که مردم از آن ببرند و در کارهای مختلفشان استفاده کنند و باز در زمین بکارند؟! اگر هر اصله‌ای فقط خودش بود و افزایش نمى‌یافت و تنها مى‌ماند کجا ممکن بود که مردم از آن برای استفاده‌هایشان و برای کشت جدید بکَنند و در آن صورت اگر آفتی به آن می‌رسید اصل آن نابود می‌شد و دیگر جایگزینی هم نداشت.

در شکل بوت? حبوباتى؛ چون: عدس، ماش، باقلا و جز آنها اندیشه کن. دانه‌هاى آنها در کیسه‌ها و ظروفى نهاده شده تا نگاهدارى شوند، رشد و استحکام یابند و از آفات در امان بمانند چنان که جفت و بچه‌دان جنین نیز دقیقا به همین خاطر است. گندم و همانند آن نیز به صورت خوشه، در پوستهایى سخت نهاده شده‌اند. نیز بر سر هر دانه چیزى چون نیزه قرار گرفته که پرندگان را از خوردن آنها باز مى‌دارد تا به کارندگان و کشاورزان زیان نرسد. اگر کسى بگوید: آیا پرندگان از گندم و حبوبات نمى‌خورند؟ گفته مى‌شود: بله تقدیر چنین است. پرنده نیز از آنجا که آفریده‌اى از آفریدگان است از زمین خداى جلّ‌ و علا نصیب و سهمى دارد، ولى این حبوبات نیز این گونه محافظت مى‌شوند تا پرندگان، یکسره ویرانش نکنند و زیان بسیار به‌بار نیاورند. اگر پرندگان دانه‌ها را عیان و ناپوشیده بنگرند هیچ منعى ندارند که به آن حمله کنند و بوته را نابود سازند واى بسا این عمل باعث عدم تعادل تغذی? پرندگان، سوء هاضمه و مرگ آنها گردد و کشتزار را هم به نابودى کشاند در نتیجه، این موانع پیشگیرنده براى آن است که دانه‌ها نگاهدارى شوند و پرندگان به قدر روزى و نیاز از آنها برگیرند و بیشتر آن براى آدمى بماند؛ زیرا او از پرندگان مهمتر و نیازمندتر است و هم او زحمت و مشقت بارورى آن را بر دوش کشیده است.

در حبوباتی همچون عدس، ماش، باقلا و مانند آنها تأمل کن، که آنها از ظروفى همچون چوب خراطی شده بیرون می‌آیند تا آن ظرفها اینها را حفظ کنند و تا زمانی که رشد و استحکام یابند آنان را از آفات در امان بدارند، چنان که جفت و رَحِم برای جنین نیز دقیقا به همین خاطر است. گندم و همانند آن نیز به صورت خوشه، در پوستهایى سخت نهاده شده‌اند و بر سر هر دانه چیزى چون نیزه قرار گرفته که پرندگان را از خوردن آنها باز مى‌دارد تا به کشاورزان زیان نرسد. اگر کسى بگوید: آیا پرندگان از گندم و حبوبات نمى‌خورند؟ گفته مى‌شود: بله تقدیر برایش چنین رقم خورده است. پرنده نیز از آنجا که آفریده‌اى از آفریدگان است از آنچه از زمین بیرون می‌آید سهمى دارد، ولى این حبوبات نیز این گونه محافظت مى‌شوند تا پرندگان، یکسره ویرانش نکنند و زیان بسیار به‌بار نیاورند. اگر پرندگان دانه‌ها را عیان و ناپوشیده بنگرند  که هیچ چیزی آنان را در نگرفته باشد به آن حمله کنند و بوته را یکسره نابود سازند؛ واى بسا این عمل باعث پرخوری پرندگان و مرگ آنها گردد و کشاورز نیز از کشت خود دست خالی برگردد؛ در نتیجه، این موانع پیشگیرنده براى آن است که دانه‌ها نگاهدارى شوند و پرندگان هم اندکی به قدر روزى و نیاز از آنها برگیرند و بیشتر آن براى آدمى بماند؛ زیرا انسانی که برای آماده سازی آن زحمت کشیده و رنج برده است برای خوردن و بهره‌مند شدن از آن سزاوارتر است و نیازی که وی بدانها دارد بیش از نیازی است که پرندگان دارند.

توحید المفضل، ص154-156

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَر عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: ...

فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی هَذَا الرَّیْعِ الَّذِی جُعِلَ فِی الزَّرْعِ فَصَارَتِ الْحَبَّةُ الْوَاحِدَةُ تُخَلِّفُ مِائَةَ حَبَّةٍ وَ أَکْثَرَ وَ أَقَلَّ وَ کَانَ یَجُوزُ لِلْحَبَّةِ أَنْ تَأْتِیَ بِمِثْلِهَا؛ فَلِمَ صَارَتْ تَرِیعُ هَذَا الرَّیْعَ إِلَّا لِیَکُونَ فِی الْغَلَّةِ مُتَّسَعٌ لِمَا یَرِدُ فِی‏ الْأَرْضِ مِنَ الْبَذْرِ وَ مَا یَتَقَوَّتُ الزُّرَّاعُ إِلَى إِدْرَاکِ زَرْعِهَا الْمُسْتَقْبَلِ؟ أَ لَا تَرَى أَنَّ الْمَلِکَ لَوْ أَرَادَ عِمَارَةَ بَلَدٍ مِنَ الْبُلْدَانِ کَانَ السَّبِیلُ فِی ذَلِکَ أَنْ یُعْطِیَ أَهْلَهُ مَا یَبْذُرُونَهُ فِی أَرْضِهِمْ وَ مَا یَقُوتُهُمْ إِلَى إِدْرَاکِ زَرْعِهِمْ؟! فَانْظُرْ کَیْفَ تَجِدُ هَذَا الْمِثَالَ قَدْ تَقَدَّمَ فِی تَدْبِیرِ الْحَکِیمِ: فَصَارَ الزَّرْعُ یَرِیعُ هَذَا الرَّیْعَ لِیَفِیَ بِمَا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ لِلْقُوتِ وَ الزِّرَاعَةِ وَ کَذَلِکَ الشَّجَرُ وَ النَّبْتُ وَ النَّخْلُ یَرِیعُ الرَّیْعَ الْکَثِیرَ فَإِنَّکَ تَرَى الْأَصْلَ الْوَاحِدَ حَوْلَهُ مِنْ فِرَاخِهِ أَمْراً عَظِیماً فَلِمَ کَانَ کَذَلِکَ إِلَّا لِیَکُونَ فِیهِ مَا یَقْطَعُهُ النَّاسُ وَ یَسْتَعْمِلُونَهُ فِی مَآرِبِهِمْ وَ مَا یُرَدُّ فَیُغْرَسُ فِی الْأَرْضِ وَ لَوْ کَانَ الْأَصْلُ مِنْهُ یَبْقَى مُنْفَرِداً لَا یُفْرِخُ وَ لَا یَرِیعُ لَمَا أَمْکَنَ أَنْ یُقْطَعَ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ لِعَمَلٍ وَ لَا لِغَرْسٍ ثُمَّ کَانَ إِنْ أَصَابَتْهُ آفَةٌ انْقَطَعَ أَصْلُهُ فَلَمْ یَکُنْ مِنْهُ خَلَفٌ‏.

تَأَمَّلْ نَبَاتَ هَذِهِ الْحُبُوبِ مِنَ الْعَدَسِ وَ الْمَاشِ وَ الْبَاقِلَاءِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ فَإِنَّهَا تَخْرُجُ فِی أَوْعِیَةٍ مِثْلِ الْخَرَائِطِ لِتَصُونَهَا وَ تَحْجُبَهَا مِنَ الْآفَاتِ إِلَى أَنْ تَشْتَدَّ وَ تَسْتَحْکِمَ کَمَا قَدْ تَکُونُ الْمَشِیمَةُ عَلَى الْجَنِینِ لِهَذَا الْمَعْنَى بِعَیْنِهِ وَ أَمَّا الْبُرُّ وَ مَا أَشْبَهَهُ فَإِنَّهُ یَخْرُجُ مُدْرَجاً فِی قُشُورٍ صِلَابٍ عَلَى رُءُوسِهَا أَمْثَالُ الْأَسِنَّةِ مِنَ السُّنْبُلِ لِیُمْنَعَ الطَّیْرُ مِنْهُ لِیَتَوَفَّرَ عَلَى الزُّرَّاعِ. فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: أَ وَ لَیْسَ قَدْ یَنَالُ الطَّیْرُ مِنَ الْبُرِّ وَ الْحُبُوبِ؟ قِیلَ لَهُ: بَلَى عَلَى هَذَا قُدِّرَ الْأَمْرُ فِیهَا؛ لِأَنَّ الطَّیْرَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ تَعَالَى وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَهُ فِی مَا تُخْرِجُ الْأَرْضُ حَظّاً وَ لَکِنْ حُصِنَتِ الْحُبُوبُ بِهَذِهِ الْحُجُبِ لِئَلَّا یَتَمَکَّنَ الطَّیْرُ مِنْهَا کُلَّ التَّمَکُّنِ فَیَعْبَثَ بِهَا وَ یُفْسِدَ الْفَسَادَ الْفَاحِشَ فَإِنَّ الطَّیْرَ لَوْ صَادَفَ الْحَبَّ بَارِزاً لَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ یَحُولُ دُونَهُ لَأَکَبَّ عَلَیْهِ حَتَّى یَنْسِفَهُ أَصْلًا فَکَانَ یَعْرِضُ مِنْ ذَلِکَ أَنْ یَبْشَمَ‏ الطَّیْرُ فَیَمُوتَ وَ یَخْرُجَ الزَّارِعُ مِنْ زَرْعِهِ صِفْراً فَجُعِلَتْ عَلَیْهِ هَذِهِ الْوَقَایَاتُ لِتَصُونَهُ فَیَنَالَ الطَّائِرُ مِنْهُ شَیْئاً یَسِیراً یَتَقَوَّتُ بِهِ وَ یَبْقَى أَکْثَرُهُ لِلْإِنْسَانِ فَإِنَّهُ أَوْلَى بِهِ إِذْ کَانَ هُوَ الَّذِی کَدَحَ فِیهِ وَ شَقِیَ بِهِ وَ کَانَ الَّذِی یَحْتَاجُ إِلَیْهِ أَکْثَرَ مِمَّا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ الطَّیْر.

 

 

[15]. ذیل آیه 25 همین سوره (حدیث 1 جلسه 1111 https://yekaye.ir/ababsa-80-25/) مواردی که قبلا آمده بود اشاره شده است. البته آنچه در آنجا و نیز در آیه 26 آمده را هم باید به آن فهرست اضافه کرد.