سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (10. احدیث -4)

 

. امام سجاد

16) ابوحمزه ثمالی روایت کرده که امام سجاد ع فرمود:

بدانید! همانا آن کس از شما نزد خداوند عز و جل محبوبتر است که عملش از همه بهتر باشد، و آن کس بهره‌اش نزد خداوند عظیم‌تر است که رغبتش به آنچه نزد خداست فزونتر باشد، کسی از عذاب خدا آسانتر می‌رهد که از همه بیشتر از خدا بترسد، و نزدیکترین شما به خداوند خوش‌خلق‌ترین شماست، پسندیده‌ترین شما نزد خدا کسی است که بیشتر به عائله گشایش دهد، و «همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست».

من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص408؛ مجموعة ورام، ج‏2، ص47

وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ عَائِذٍ الْأَحْمَسِیِّ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ قَالَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع:

أَلَا إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَحْسَنُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّ أَعْظَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ حَظّاً أَعْظَمُکُمْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ رَغْبَةً وَ إِنَّ أَنْجَى النَّاسِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَشَدُّهُمْ لِلَّهِ خَشْیَةً وَ إِنَّ أَقْرَبَکُمْ مِنَ اللَّهِ أَوْسَعُکُمْ خُلُقاً وَ إِنَّ أَرْضَاکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَسْبَغُکُمْ عَلَى عِیَالِهِ «وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏».

این حدیث با این تفاوت که در عبارت آخر «علی الله» را به جای «عند الله» آورده، در الکافی، ج‏8، ص68-69[1] و تحف العقول، ص279 و با اندک تفاوتی در سایر عبارات در مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص74 نیز آمده است.[2]

 

17) از امام باقر ع روایت شده است که مردی شیبانی از اهالی بصره به نام عبدالملک بن حرمله خدمت امام سجاد ع آمده بود. امام ع به او فرمود: تو خواهری داری؟

گفت: بله.

فرمود: آیا او را به همسری من درمی‌آوری؟

گفت:‌بله.

پس آن مرد رفت و یکی از اصحاب امام سجاد دنبال او رفت تا به منزلش رسید. درباره او پرس و جو کرد. گفتند فلانی پسر فلانی است و بزرگ قوم خودش است. سپس نزد امام سجاد ع برگشت و گفت: درباره این داماد شیبانی‌ات سوال کردم گفتند وی بزرگ قومش است.

امام سجاد ع به او فرمود: فلانی! من آنچه را می‌بینم و آنچه می‌شنوم را برایت آشکار می‌کنم. آیا ندانستی که خداوند عز و جلبا اسلام افراد پس را بالا برد و ناقص را کامل کرد و حقیر را کرامت بخشید؛ پس [به خاطر پایین بودن جایگاه قومی و قبلیه‌ای شخصی] ملامتی بر مسلمان نیست؛ همانا چنین ملامتی ملامت جاهلیت است.

الکافی، ج‏5، ص344

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

مَرَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ شَیْبَانِیٌّ یُقَالُ لَهُ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ حَرْمَلَةَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع: أَ لَکَ أُخْتٌ؟

قَالَ نَعَمْ.

قَالَ: فَتُزَوِّجُنِیهَا؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَمَضَى الرَّجُلُ وَ تَبِعَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَنْزِلِهِ، فَسَأَلَ عَنْهُ، فَقِیلَ لَهُ: فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ وَ هُوَ سَیِّدُ قَوْمِهِ. ثُمَّ رَجَعَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ لَهُ: یَا أَبَا الْحَسَنِ سَأَلْتُ عَنْ صِهْرِکَ هَذَا الشَّیْبَانِیِّ، فَزَعَمُوا أَنَّهُ سَیِّدُ قَوْمِهِ.

فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع: إِنِّی لَأُبْدِیکَ یَا فُلَانُ عَمَّا أَرَى وَ عَمَّا أَسْمَعُ؛ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَفَعَ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِیسَةَ وَ أَتَمَّ بِهِ النَّاقِصَةَ وَ أَکْرَمَ بِهِ اللُّؤْمَ؛ فَلَا لُؤْمَ عَلَى الْمُسْلِمِ إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِیَّةِ.

در قسمت تدبر هم دو حکایت از رفتارهای خود امام سجاد ع در این زمینه خواهد آمد.

. امام باقر ع

18) عقبة ‌بن ‌بشیر اسدی گوید: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: «من عقبه اسدی هستم و در حَسَب و نسب در میان قوم خود ممتاز می‌باشم».

امام (علیه السلام) فرمود: «به حسب و نسب خود بر ما منّت می‌گذاری؟ همانا خداوند متعال به‌وسیله‌ی ایمان گروهی را که طبقه پایین شمرده می‌شدند بالا برد اگر مومن بودند، و به خاطر کفر کسانی که مردم شریف و والا می‌شمردند پایین آورد؛ پس فضیلت و برتری‌ای برای احدی نیست مگر به تقوی».

الکافی، ج‏2، ص328

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَنَانٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ بَشِیرٍ الْأَسَدِیِّ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع: أَنَا عُقْبَةُ بْنُ بَشِیرٍ الْأَسَدِیُّ وَ أَنَا فِی الْحَسَبِ الضَّخْمِ مِنْ قَوْمِی.

قَالَ فَقَالَ: مَا تَمُنُّ عَلَیْنَا بِحَسَبِکَ؟ إِنَّ اللَّهَ رَفَعَ بِالْإِیمَانِ مَنْ کَانَ النَّاسُ یُسَمُّونَهُ وَضِیعاً إِذَا کَانَ مُؤْمِناً، وَ وَضَعَ بِالْکُفْرِ مَنْ کَانَ النَّاسُ یُسَمُّونَهُ‏ شَرِیفاً إِذَا کَانَ کَافِراً؛ فَلَیْسَ لِأَحَدٍ فَضْلٌ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِالتَّقْوَى‏.

 


[1] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِلَالِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ کَانَ یَقُولُ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَحْسَنُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّ أَعْظَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَمَلًا أَعْظَمُکُمْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ رَغْبَةً وَ إِنَّ أَنْجَاکُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَشَدُّکُمْ خَشْیَةً لِلَّهِ وَ إِنَّ أَقْرَبَکُمْ مِنَ اللَّهِ أَوْسَعُکُمْ خُلُقاً وَ إِنَّ أَرْضَاکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَسْبَغُکُمْ عَلَى عِیَالِهِ وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عَلَى اللَّهِ أَتْقَاکُمْ لِلَّهِ.

[2] . عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ أَحْسَنُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّ أَعْظَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ حَظّاً أَعْظَمُکُمْ رَغْبَةً إِلَى اللَّهِ وَ إِنَّ أَنْجَاکُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَشَدُّکُمْ لِلَّهِ خَشْیَةً وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (9. احدیث -3)

 

. امیرالمومنین ع

امیرالمومنین ع وقتی حکومت را به دست گرفت از اولین اقداماتش تقسیم بالسویه بیت المال بود که مورد اعتراضات متعددی قرار گرفت و هربار حضرت با استناد به این آیه شریفه و آیات دیگر، سخنانی ناظر به این رویه خود بیان فرمودند که برخی از آنها تقدیم می‌شود:

12) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که امیرالمومنین حکومت را به دست گرفت بر منبر رفت و حمد و ثنای خدا بجا آورد و فرمود:

به خدا سوگند که من از سهم شما از بیت المال درهمی کم نخواهم گذاشت مادام که یک درخت خرمایی در مدینه برایم مانده باشد (یا: در حالی که در مدینه حتی یک درخت خرما برای خودم ندارم]؛ پس به خودتان برگردید و ببینید راست می‌گویم یا نه؟ آن وقت شما گمان می‌کنید که خودم را محروم می‌کنم و به شما می‌بخشم؟!

عقیل برخاست و گفت: تو را به خدا، آیا من و این سیاهپوستان مدینه را مساوی قرار می‌دهی؟!

فرمود: بنشین! کسی غیر از تو اینجا نبود که حرف بزند؟ تو چه برتری‌ای بر او داری مگر به سبقت [در ایمان] یا به تقوا؟

الکافی، ج‏8، ص181

عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمَّا وَلِیَ عَلِیٌّ ع صَعِدَ الْمِنْبَرَ؛ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ؛ ثُمَّ قَالَ: إِنِّی وَ اللَّهِ لَا أَرْزَؤُکُمْ مِنْ فَیْئِکُمْ دِرْهَماً مَا قَامَ لِی عِذْقٌ بِیَثْرِبَ فَلْیَصْدُقْکُمْ أَنْفُسُکُمْ‏ أَ فَتَرَوْنِی مَانِعاً نَفْسِی وَ مُعْطِیَکُمْ؟

قَالَ: فَقَامَ إِلَیْهِ عَقِیلٌ، فَقَالَ لَهُ: وَ اللَّهِ لَتَجْعَلَنِّی وَ أَسْوَدَ بِالْمَدِینَةِ سَوَاءً؟!

فَقَالَ: اجْلِسْ! أَ مَا کَانَ هَاهُنَا أَحَدٌ یَتَکَلَّمُ غَیْرُکَ؟ وَ مَا فَضْلُکَ عَلَیْهِ إِلَّا بِسَابِقَةٍ أَوْ بِتَقْوَى.[1]

 

13) خطبه امیرالمومنین ع هنگامی که به اقدام ایشان درخصوص برابرى در تقسیم غنائم‏ اعتراض کردند:

أمّا بعد: اى مردم، براستى که ما پروردگار و معبود و ولى نعمت خود را حمد و سپاس گوئیم، خدائى که نعمتهاى خود را آشکار و نهان، و بدون هیچ توان و قدرتى از جانب ما و فقط از روى منّت و تفضّل بر ما ارزانى داشته است، تا ما را بیازماید که آیا سپاسگزاریم یا کفران نعمت مى‏کنیم؛ پس کسى که شکر گزارد نعمت او را بیفزاید، و آن کس را که کفران ورزد عذاب نماید. و شهادت مى‏دهم که معبودى جز «اللَّه» نیست، یگانه است و بى‏شریک، یکتا و بى‏نیاز است. و شهادت مى‏دهم که حضرت محمّد ص بنده و فرستاده اوست، او را رحمتى بر بندگان و شهرها و چارپایان فرستاده است، و نعمتى است که انعام فرموده و منّت و تفضّلى است، درود و سلام خداوند بر او و خاندانش باد.

اى مردم، در پیشگاه خداوند آن کس قدر و مقامش عالى‏تر و ارزشش والاتر است که از همه به دستور خداوند پایبندتر، و به طاعت او عامل‌تر است، و بیش از دیگران از سنّت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم پیروى مى‏کند، و در احیاى کتاب خدا کوشاتر است. پس براى هیچ یک از خلق خدا در نزد ما فضیلتى نیست جز به اطاعت از خدا و اطاعت از رسول، و پیروى از کتاب او و سنّت پیامبرش صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم. این کتاب خدا است در پیش روى ما، و نیز عهد پیامبر خدا و سیره او در میان ما، که جز جاهل مخالف منحرف و معاند با خداوند عزّ و جلّ کسی از آن بى‏خبر نیست. خداوند مى‏فرماید: «ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است.» (حجرات/14). پس هر کس تقوای الهی پیشه کند شریف و گرامی و دوست داشتنى است، و نیز همین گونه‏اند کسانى که طاعت خدا و طاعت رسول الله را بجا آورند، که خداوند در کتابش مى‏فرماید: «اگر خدا را دوست مى‏دارید پس مرا پیروى کنید تا خدا شما را دوست دارد و گناهانتان را بیامرزد، و خدا غفور و رحیم است» (آل عمران/31» و فرمود: «و خدا و پیامبر را فرمان برید پس اگر رو بگردانید قطعا خدا کافران را دوست ندارد» (آل عمران/32).

سپس با صدائى بلند فریاد کرد: اى گروه مهاجران و انصار، و اى مسلمانان، آیا با اسلامتان بر خدا و رسول او منّت مى‏گذارید؟ در حالى که بر خدا و رسول اوست که بر شما منّت گذارند اگر از راستگویان بوده باشید.

سپس فرمود: آگاه باشید، همانا هر کس که روى به قبله ما دارد و از حیوانی که ما ذبح کنیم مى‏خورد، و شهادت مى‏دهد که معبودى جز الله نیست و محمّد بنده و رسول خدا است، در این صورت ما احکام قرآن و سهم‌های اسلام را برای او جاری می‌دانیم، احدی بر دیگرى برترى‌ای ندارد جز به تقوا و طاعت الهى. خداوند ما و شما را از تقواپیشگان و اولیاء و دوستان خود قرار دهد، همانان که نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین شوند.

سپس فرمود: آگاه باشید! همانا این دنیا که شما نسبت آن را آرزو می‌کنید و شیفته‌اش گشته‏اید، و آن نیز گاهى شما را پند می‌دهد و گاهى مى‏رماند، خانه شما نیست، نه آن منزلى نیست که براى آن خلق شده‌اید و نه آن است که به سوى آن دعوت شده‌اید. هشیار باشید! نه دنیا براى شما باقى بماند و نه شما در آن بمانید، پس مبادا امور زودگذر آن شما را بفریبد؛ که بدون تردید از آن بر حذر داشته شده‏اید، و برایتان توصیف شده است و خودتان نیز پیش از این آن را آزموده‌اید و سرانجامش را خوش نداشته‏اید. خدا شما را رحمت کند! پس به سوى منازلى که مأمور به آبادانى آنها شده‏اید بشتابید، که آن آباد و معمورى است که هرگز ویرانى ندارد، و پاینده‏اى است که تباهى ندارد. خداوند شما را بدان تشویق نموده و به سوى آن فراخوانده و براى شما در آن پاداش و ثواب مقرّر داشته است.

پس اى جماعت مهاجر و انصار و اى اهل دین خدا! آنچه را که بدان در کتاب خدا معرّفى شده‏اید، و آن مقام و جایگاهى که در نزد رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم داشتید و براى آن تلاش مى‏کردید، در چه چیزی شما را برتری می‌داد؟ آیا به حَسَب و نَسَب؟ یا به عمل و طاعت؟! خدا شما را رحمت کند! پس در پرتو صبر بر خویشتن و رعایت حال آنچه خدا در کتاب خود به مراعات آن دستور داده، نعمتهاى الهى را بر خود کامل کنید.

آگاه باشید که در صورت مراعات توصیه‌های الهى و تقوا پائین آمدن سطح دنیایتان به شما ضررى نمى‏رساند؛ و در صورت ضایع کردن آنچه از تقوا که بدان دستور داده شده‌اید هیچ چیزی از آنچه از دنیا نگه داشته‌اید سودى بحالتان نخواهد داشت. پس بر شما باد اى بندگان خدا که تسلیم امر خدا، و راضی به قضای او و شکیبا بر بلاى او باشید.

امّا این غنائم برای هیچ کس در آن بر دیگرى رجحان و امتیازی نیست، که خداى عزّ و جلّ سهم و قسمت هر فرد را معیّن نموده است، پس آن مال خداست و شما بندگانِ تسلیم او هستید؛ و این کتاب خدا است که بدان اقرار نموده و بر حقّانیّت آن شهادت داده‏، و در برابر آن تسلیم هستیم، و عهد پیامبرمان نیز در پیش روی ماست، پس تسلیم آن باشید، خدا شما را رحمت کند. پس هر کس که بدین امر رضایت ندهد هر طور که خواهد روى گرداند. زیرا که بر کسى که به طاعت الهى گردن نهد و به حکم او حکم کند هیچ وحشتى نیست، آنانند که نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین شوند، و آنانند که رستگارانند. و از خداوند پروردگار و معبودمان درخواست مى‏کنیم که ما و شما را از اهل طاعت خود قرار دهد، و شور و شوقمان را به آنچه نزد اوست قرار دهد؛ گفتم آنچه را که شنیدید و براى خود و شما از خدا طلب مغفرت مى‏کنم.

تحف العقول، ص183-185 (ترجمه جعفرى، ص167-169)

خطبته ع عند ما أنکر علیه قوم تسویته بین الناس فی الفی‏ء

أَمَّا بَعْدُ، أَیُّهَا النَّاسُ! فَإِنَّا نَحْمَدُ رَبَّنَا وَ إِلَهَنَا وَ وَلِیَّ النِّعْمَةِ عَلَیْنَا ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً بِغَیْرِ حَوْلٍ مِنَّا وَ لَا قُوَّةٍ إِلَّا امْتِنَاناً عَلَیْنَا وَ فَضْلًا لِیَبْلُوَنَا أَ نَشْکُرُ أَمْ نَکْفُرُ فَمَنْ شَکَرَ زَادَهُ وَ مَنْ کَفَرَ عَذَّبَهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ أَحَداً صَمَداً وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ بَعَثَهُ رَحْمَةً لِلْعِبَادِ وَ الْبِلَادِ وَ الْبَهَائِمِ وَ الْأَنْعَامِ نِعْمَةً أَنْعَمَ بِهَا وَ مَنّاً وَ فَضْلًا صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.

فَأَفْضَلُ النَّاسِ أَیُّهَا النَّاسُ عِنْدَ اللَّهِ مَنْزِلَةً وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ خَطَراً أَطْوَعُهُمْ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ أَتْبَعُهُمْ لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَحْیَاهُمْ لِکِتَابِ اللَّهِ. فَلَیْسَ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عِنْدَنَا فَضْلٌ إِلَّا بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ اتِّبَاعِ کِتَابِهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ ص. هَذَا کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَظْهُرِنَا وَ عَهْدُ نَبِیِّ اللَّهِ وَ سِیرَتُهُ فِینَا لَا یَجْهَلُهَا إِلَّا جَاهِلٌ مُخَالِفٌ مُعَانِدٌ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ یَقُولُ اللَّهُ: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». فَمَنِ اتَّقَى اللَّهَ فَهُوَ الشَّرِیفُ الْمُکْرَمُ‏ الْمُحَبُّ وَ کَذَلِکَ أَهْلُ طَاعَتِهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِ اللَّهِ یَقُولُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (آل عمران/31) وَ قَالَ «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ» (آل عمران/32).

ثُمَّ صَاحَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: یَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ یَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِینَ أَ تَمُنُّونَ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ بِإِسْلَامِکُمْ وَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ الْمَنُّ عَلَیْکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ.

ثُمَّ قَالَ: أَلَا إِنَّهُ مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ أَکَلَ ذَبِیحَتَنَا وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَجْرَیْنَا عَلَیْهِ أَحْکَامَ الْقُرْآنِ وَ أَقْسَامَ الْإِسْلَامِ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ إِلَّا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الْمُتَّقِینَ وَ أَوْلِیَائِهِ وَ أَحِبَّائِهِ الَّذِینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ.

ثُمَّ قَالَ: أَلَا إِنَّ هَذِهِ الدُّنْیَا الَّتِی أَصْبَحْتُمْ تَتَمَنَّوْنَهَا وَ تَرْغَبُونَ فِیهَا وَ أَصْبَحَتْ تَعِظُکُمْ وَ تَرْمِیکُمْ لَیْسَتْ بِدَارِکُمْ وَ لَا مَنْزِلِکُمُ الَّذِی خُلِقْتُمْ لَهُ وَ لَا الَّذِی دُعِیتُمْ إِلَیْهِ. أَلَا وَ إِنَّهَا لَیْسَتْ بِبَاقِیَةٍ لَکُمْ وَ لَا تَبْقَوْنَ عَلَیْهَا فَلَا یَغُرَّنَّکُمْ عَاجِلُهَا فَقَدْ حُذِّرْتُمُوهَا وَ وُصِفَتْ لَکُمْ وَ جَرَّبْتُمُوهَا فَأَصْبَحْتُمْ لَا تَحْمَدُونَ عَاقِبَتَهَا فَسَابِقُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَى مَنَازِلِکُمُ الَّتِی أُمِرْتُمْ أَنْ تَعْمُرُوهَا فَهِیَ الْعَامِرَةُ الَّتِی لَا تَخْرَبُ أَبَداً وَ الْبَاقِیَةُ الَّتِی لَا تَنْفَدُ؛ رَغَّبَکُمُ اللَّهُ فِیهَا وَ دَعَاکُمْ إِلَیْهَا وَ جَعَلَ لَکُمُ الثَّوَابَ فِیهَا.

فَانْظُرُوا یَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ أَهْلِ دِینِ اللَّهِ! مَا وُصِفْتُمْ بِهِ فِی کِتَابِ اللَّهِ وَ نَزَلْتُمْ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ جَاهَدْتُمْ عَلَیْهِ فِیمَا فُضِّلْتُمْ بِهِ، بِالْحَسَبِ وَ النَّسَبِ؟ أَمْ بِعَمَلٍ وَ طَاعَةٍ؟ فَاسْتَتِمُّوا نِعَمَهُ عَلَیْکُمْ رَحِمَکُمُ اللَّهُ بِالصَّبْرِ لِأَنْفُسِکُمْ وَ الْمُحَافَظَةِ عَلَى مَنِ اسْتَحْفَظَکُمُ اللَّهُ مِنْ کِتَابِهِ. أَلَا وَ إِنَّهُ لَا یَضُرُّکُمْ تَوَاضُعُ شَیْ‏ءٍ مِنْ دُنْیَاکُمْ بَعْدَ حِفْظِکُمْ وَصِیَّةَ اللَّهِ وَ التَّقْوَى؛ وَ لَا یَنْفَعُکُمْ شَیْ‏ءٌ حَافَظْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَمْرِ دُنْیَاکُمْ بَعْدَ تَضْیِیعِ مَا أُمِرْتُمْ بِهِ مِنَ التَّقْوَى؛ فَعَلَیْکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِالتَّسْلِیمِ لِأَمْرِهِ وَ الرِّضَا بِقَضَائِهِ وَ الصَّبْرِ عَلَى بَلَائِهِ.

فَأَمَّا هَذَا الْفَیْ‏ءُ فَلَیْسَ لِأَحَدٍ فِیهِ عَلَى أَحَدٍ أَثَرَةٌ قَدْ فَرَغَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَسْمِهِ فَهُوَ مَالُ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ عِبَادُ اللَّهِ الْمُسْلِمُونَ وَ هَذَا کِتَابُ اللَّهِ، بِهِ أَقْرَرْنَا وَ عَلَیْهِ شَهِدْنَا وَ لَهُ أَسْلَمْنَا وَ عَهْدُ نَبِیِّنَا بَیْنَ أَظْهُرِنَا فَسَلِّمُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ. فَمَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَذَا فَلْیَتَوَلَّ کَیْفَ شَاءَ فَإِنَّ الْعَامِلَ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ الْحَاکِمَ بِحُکْمِ اللَّهِ لَا وَحْشَةَ عَلَیْهِ أُولَئِکَ الَّذِینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. وَ نَسْأَلُ اللَّهَ رَبَّنَا وَ إِلَهَنَا أَنْ یَجْعَلَنَا وَ إِیَّاکُمْ مِنْ أَهْلِ طَاعَتِهِ وَ أَنْ یَجْعَلَ رَغْبَتَنَا وَ رَغْبَتَکُمْ فِیمَا عِنْدَهُ. أَقُولُ مَا سَمِعْتُمْ؛ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ.

 

14) اصبغ بن نباته مى‌گوید: عبد الله بن عمر و فرزندان ابو بکر و سعد بن ابى وقاص نزد امیر المؤمنین علیه‌السّلام آمدند و از آن حضرت براى خود امتیازاتى ویژه خواستند. آن حضرت بر منبر شد و مردم گرد او آمدند پس حضرت فرمود:

سپاس خداى را سزاست که اختیاردار سپاس و غایت کرم است؛ توصیف به گَردش نرسد و زبان محدودش نکند و شناخت به انتهایش نرسد و گواهى دهم که معبودى جز االه نیست، واحد است و شریکی ندارد نیست؛ شهادت می‌دهم که محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم رسول خدا و پیامبر هدایت و جایگاه تقوا و فرستاد? پروردگار والاست، و بحق از نزد حق آمده تا به وسیل? قرآن نورانی و برهان تابان، انذار دهد؛ پس قرآن مبین را ابلاغ کرد و به شیوه‌اى که فرستادگان نخست رفتند برفت.

امّا بعد، اى مردم! مردانى که دنیا آنان را در خود فرو برده و زمینها به دست آورده و در آن جویها روان ساخته و رهروترین مرکبها را سوار شده و نرمترین جامه‌ها را پوشیده و با این کار ننگ و عارى به بار آورده‌اند اگر خداى آمرزنده از ایشان نگذرد، اگر من آنها را از آنچه در آن غوطه‌ورند بیرون آرم و بدان چه مستحقّ‌ آنند سوق دهم و در نتیجه، این مال و منال را از دست بدهند، مبادا در مقام پرسش برآیند و بگویند: «پسر ابوطالب به ما ستم کرد و ما را از حقوق خویش محروم و ممنوع ساخت!» که خداوند یار من علیه آنهاست. هر که رو به قبل? ما آرد و از ذبیح? ما بخورد و به پیامبر ما ایمان آورد و شهادتین را بر زبان جارى سازد و به دین ما درآید ما حکم قرآن و حدود اسلام را بر او جارى سازیم. کسى را بر کسى برترى و امتیازى جز به تقوا نیست. بتحقیق که تقواپیشگان در نزد خدا بهترین ثواب و نیکوترین پاداش و سرانجام را دارند؛ خداى تبارک و تعالى دنیا را پاداش تقواپیشگان قرار نداده و آنچه در نزد خداست براى نیکوکاران بهتر باشد.

اى اهل دین خدا! بنگرید در آنچه که در کتاب خدا به شما مى‌رسد و در آنچه نزد رسول خدا سپرده دارید و براى خدا در آن کوشش و جهاد کردید، آیا این به حَسَب و نَسَب بود یا به عمل یا به طاعت یا به زهد؟ و آنها را با آنچه امروز بدان گرایش یافته‌اید بسنجید. پس بشتابید به سوى منزلهایی -خدایتان رحمت کند- که به آباد کردن آن مأمورید، آن آبادانى‌ای که ویرانى‌ای در آن راه ندارد، آن منزل‌های ماندگارى که ماندن در آن پایان ندارد، آن منازلى که خدا شما را به سوى آن فرا خوانده و بدان تشویق نموده و راغبتان ساخته است و نزد خود ثواب و پاداش آن را مقرّر داشته است. پس با تسلیم به قضاى او و شکر بر نعمتهایش، نعمت خداوند والانام را براى خود کامل سازید. پس هر که بدین خشنود نباشد از ما و به سوی ما نیست، و همانا حاکم تنها به حکم خدا حکم کند و از این کار ترسى بر او نیست «و ایشانند که رستگارانند».[و در نسخه‌اى چنین است: «و ترسى و وحشتى ندارد و آنانند که نه ترسی بر آنان است و نه اندوهناک شوند»].

و فرمود: من با همین تازیانه‌اى که خاندانم را عتاب کرده‌ام، شما را عتاب کردم ولی شما اهمیتی ندادید، و با همان شلاقى که به وسیل? آن حدود احکام پروردگارم را برپا داشته‌ام شما را تأدیب کردم ولى شما دست نکشیدید، آیا مى‌خواهید این بار با شمشیر شما را بزنم؟! آرى، من مى‌دانم شما چه مى‌خواهید و هم مى‌دانم که این کجروى شما را چه چیز درست مى‌کند، ولى من سامان یافتن وضع شما را به قیمت تباهى وضع خودم نمى‌خرم، و خداوند بر شما مسلّط‍‌ گرداند مردمى را که انتقام مرا از شما بگیرند، که نه دنیایى داشته باشید که از آن بهره برید و نه آخرتى که سرانجام بدان جا روید، پس دورى و نابودى باد، بر هر که یار دوزخ سوزان است.

الکافی، ج‏8، ص360-361

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ جَمِیعاً عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّیْمِیِّ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِیعاً عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْمُنْذِرِ بْنِ جَیْفَرٍ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ ظُهَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَرِیرٍ الْعَبْدِیِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ:

أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ وَ وَلَدُ أَبِی بَکْرٍ وَ سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ یَطْلُبُونَ مِنْهُ التَّفْضِیلَ‏ لَهُمْ. فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ مَالَ النَّاسُ إِلَیْهِ فَقَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ وَلِیِّ الْحَمْدِ وَ مُنْتَهَى الْکَرَمِ لَا تُدْرِکُهُ الصِّفَاتُ وَ لَا یُحَدُّ بِاللُّغَاتِ وَ لَا یُعْرَفُ بِالْغَایَاتِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ ص نَبِیُّ الْهُدَى وَ مَوْضِعُ التَّقْوَى وَ رَسُولُ الرَّبِّ الْأَعْلَى جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ لِیُنْذِرَ بِالْقُرْآنِ الْمُنِیرِ وَ الْبُرْهَانِ الْمُسْتَنِیرِ فَصَدَعَ‏ بِالْکِتَابِ الْمُبِینِ‏ وَ مَضَى عَلَى مَا مَضَتْ عَلَیْهِ الرُّسُلُ الْأَوَّلُونَ.

أَمَّا بَعْدُ أَیُّهَا النَّاسُ فَلَا یَقُولَنَّ رِجَالٌ قَدْ کَانَتِ الدُّنْیَا غَمَرَتْهُمْ فَاتَّخَذُوا الْعَقَارَ وَ فَجَّرُوا الْأَنْهَارَ وَ رَکِبُوا أَفْرَهَ الدَّوَابِ‏ وَ لَبِسُوا أَلْیَنَ الثِّیَابِ فَصَارَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ عَاراً وَ شَنَاراً إِنْ لَمْ یَغْفِرْ لَهُمُ الْغَفَّارُ إِذَا مَنَعْتُهُمْ مَا کَانُوا فِیهِ یَخُوضُونَ وَ صَیَّرْتُهُمْ إِلَى مَا یَسْتَوْجِبُونَ فَیَفْقِدُونَ ذَلِکَ فَیَسْأَلُونَ وَ یَقُولُونَ «ظَلَمَنَا ابْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ حَرَمَنَا وَ مَنَعَنَا حُقُوقَنَا»! فَاللَّهُ عَلَیْهِمُ الْمُسْتَعَانُ! مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ أَکَلَ ذَبِیحَتَنَا وَ آمَنَ بِنَبِیِّنَا وَ شَهِدَ شَهَادَتَنَا وَ دَخَلَ فِی دِینِنَا أَجْرَیْنَا عَلَیْهِ حُکْمَ الْقُرْآنِ وَ حُدُودَ الْإِسْلَامِ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ‏ إِلَّا بِالتَّقْوَى‏؛ أَلَا وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى أَفْضَلَ الثَّوَابِ وَ أَحْسَنَ الْجَزَاءِ وَ الْمَآبِ؛ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى الدُّنْیَا لِلْمُتَّقِینَ ثَوَاباً وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ.

انْظُرُوا أَهْلَ دِینِ اللَّهِ فِیمَا أَصَبْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ‏ وَ تَرَکْتُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ جَاهَدْتُمْ بِهِ فِی ذَاتِ اللَّهِ؛ أَ بِحَسَبٍ أَمْ بِنَسَبٍ أَمْ بِعَمَلٍ أَمْ بِطَاعَةٍ أَمْ زَهَادَة؟ وَ فِیمَا أَصْبَحْتُمْ فِیهِ رَاغِبِینَ. فَسَارِعُوا إِلَى مَنَازِلِکُمْ رَحِمَکُمُ اللَّهُ الَّتِی أُمِرْتُمْ بِعِمَارَتِهَا الْعَامِرَةِ الَّتِی لَا تَخْرَبُ الْبَاقِیَةِ الَّتِی لَا تَنْفَدُ الَّتِی دَعَاکُمْ إِلَیْهَا وَ حَضَّکُمْ عَلَیْهَا وَ رَغَّبَکُمْ فِیهَا وَ جَعَلَ الثَّوَابَ عِنْدَهُ عَنْهَا فَاسْتَتِمُّوا نِعَمَ اللَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ بِالتَّسْلِیمِ لِقَضَائِهِ وَ الشُّکْرِ عَلَى نَعْمَائِه.ِ فَمَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَذَا فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَا إِلَیْنَا وَ إِنَّ الْحَاکِمَ یَحْکُمُ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ لَا خَشْیَةَ عَلَیْهِ مِنْ ذَلِکَ‏ «أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏» [وَ فِی نُسْخَةٍ «وَ لَا وَحْشَةَ وَ أُولَئِکَ‏ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»]

وَ قَالَ: وَ قَدْ عَاتَبْتُکُمْ بِدِرَّتِیَ الَّتِی أُعَاتِبُ بِهَا أَهْلِی فَلَمْ تُبَالُوا وَ ضَرَبْتُکُمْ بِسَوْطِیَ الَّذِی أُقِیمُ بِهِ حُدُودَ رَبِّی فَلَمْ تَرْعَوُوا. أَ تُرِیدُونَ أَنْ أَضْرِبَکُمْ بِسَیْفِی؟ أَمَا إِنِّی أَعْلَمُ الَّذِی تُرِیدُونَ وَ یُقِیمُ أَوَدَکُمْ‏ وَ لَکِنْ لَا أَشْتَرِی صَلَاحَکُمْ بِفَسَادِ نَفْسِی‏ بَلْ یُسَلِّطُ اللَّهُ‏ عَلَیْکُمْ قَوْماً فَیَنْتَقِمُ لِی مِنْکُمْ فَلَا دُنْیَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا وَ لَا آخِرَةَ صِرْتُمْ إِلَیْهَا فَبُعْداً وَ سُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ.

 

15) روایت شده است که امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه معروفی که به بیان حقوق متقابل والی و رعیت پرداختند فرمودند:

... و هیچ کس هرچند منزلتش در حق عظیم باشد، و فضیلتش در دین مقدم‌، چنان نیست که در اداى حقّى که خداوند بر او بار کرده محتاج به کمک نباشد، و هیچ کس هرچند او را کوچک شمارند، و در دیده حقیر بینند، کمتر از آن نیست که در انجام دادن حق یاری رساند و یا بر آن یاری شود.

نهج البلاغة، خطبه 216

... وَ لَیْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْهِ.

 


[1]. شیخ مفید این سخن امیرالمومنین ع را با سندی دیگر از ابن دأب روایت کرده است به عنوان مطلبی که کاملا مشهور بوده است:

 (من کتاب ابن دأب فی فضل أمیر المؤمنین ع فیه سبعون منقبة له لیس لأحد فیها نصیب)

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ رَوَى لَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْفَضْلِ بْنِ عَامِرٍ الْکُوفِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ الْفَرَزْدَقِ الْفَزَارِیُّ الْبَزَّازُ قِرَاءَةً عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عِیسَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَمْرَوَیْهِ الطَّحَّانُ وَ هُوَ الوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَسْبَاطٍ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِ ابْنِ دَأْبٍ قَالَ: لَقِیتُ النَّاسَ یَتَحَدَّثُونَ أَنَّ الْعَرَبَ کَانَتْ تَقُولُ إِنْ یَبْعَثُ اللَّهُ فِینَا نَبِیّاً یَکُونُ فِی بَعْضِ أَصْحَابِهِ سَبْعُونَ خَصْلَةً مِنْ مَکَارِمِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة

وَ قَامَ خَطِیباً بِالْمَدِینَةِ حِینَ وُلِّیَ فَقَالَ یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ اعْلَمُوا وَ اللَّهِ أَنِّی لَا أَرْزَؤُکُمْ مِنْ فَیْئِکُمْ شَیْئاً مَا قَامَ لِی عِذْقٌ بِیَثْرِبَ أَ فَتَرَوْنِّی مَانِعاً نَفْسِی وَ وُلْدِی وَ مُعْطِیَکُمْ وَ لَأُسَوِّیَنَّ بَیْنَ الْأَسْوَدِ وَ الْأَحْمَرِ فَقَامَ إِلَیْهِ عَقِیلُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ لَتَجْعَلُنِی وَ أَسْوَداً مِنْ سُودَانِ الْمَدِینَةِ وَاحِداً فَقَالَ لَهُ اجْلِسْ رَحِمَکَ اللَّهُ تَعَالَى أَ مَا کَانَ هَهُنَا مَنْ یَتَکَلَّمُ غَیْرُکَ وَ مَا فَضْلُکَ عَلَیْهِمْ إِلَّا بِسَابِقَةٍ أَوْ تَقْوَى‏... (الإختصاص، ص151)

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (8. احدیث -2)

 

 

4) از امام صادق ع روایت شده است که:

رسول الله ص مقداد بن اسود را به همسری ضباعة دختر زبیر بن عبدالمطلب درآورد و فرمود:

همانا وی را به عقد مقداد درآوردم تا ازدواجها راحت شود و به رسول الله اقتدا کنند و بدانید که و «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

و زبیر برادر عبدالله [پدر پیامبر ص] و ابوطالب بود؛ برادری از یک پدر و مادر.

الکافی، ج‏5، ص344

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص زَوَّجَ الْمِقْدَادَ بْنَ أَسْوَدَ ضُبَاعَةَ بِنْتَ الزُّبَیْرِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ثُمَّ قَالَ إِنَّمَا زَوَّجَهَا الْمِقْدَادَ لِتَتَّضِعَ الْمَنَاکِحُ وَ لِیَتَأَسَّوْا بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ لِتَعْلَمُوا «أَنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». وَ کَانَ الزُّبَیْرُ أَخَا عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِی طَالِبٍ لِأَبِیهِمَا وَ أُمِّهِمَا.

مرحوم کلینی شبیه همین مضمون را با سند دیگری هم در همین صحفه آورده است.[1]

 

5) الف. از امام باقر علیه‌السّلام روایت شده است که فرمودند:

سلمان با چند تن از قریشیان در مسجد نشسته بود. آنان سخن گفتن پیرامون اصل و نسب خود را آغاز کردند و هر یک نسب خویش را بالا مى‏برد تا نوبت به سلمان رسید.

عمر بن خطّاب به او گفت: بگو تو کیستى و پدرت کیست و اصل و نسبت چیست؟

سلمان گفت: من سلمان، فرزند بنده خدا هستم؛ گمراه بودم و خداى عزّ و جل به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هدایتم نمود؛ و بینوا بودم و خداوند به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا توانگر ساخت. برده‏اى بودم که خداوند به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آزادم کرد. این بود اصل و نسب من.

سلمان هنوز مشغول گفتگو با آنها بود که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم وارد شد.

سلمان به حضرت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عرض کرد: یا رسول اللَّه! من از دست اینان چه کشیدم! با آنها همنشین شدم و هر یک اصل و نسب خود را بیان مى‏کرد و نسب خود را رفعت می‌بخشید تا نوبت به من رسید و عمر بن خطّاب به من گفت: تو کیستى و اصل و نسبت کدام است؟

پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: تو در پاسخ چه گفتى؟

عرض کرد: گفتم: من سلمان، فرزند بنده خدا هستم؛ گمراه بودم و خداى عزّ و جل به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هدایتم نمود؛ و بینوا بودم و خداوند به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا توانگر ساخت. برده‏اى بودم که خداوند به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آزادم کرد. این بود اصل و نسب من.

پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: اى قریشیان! اصل و نسب مرد، دین اوست؛ و جوانمردى‌اش به اخلاق اوست و اصل و ریشه‏اش عقل اوست و خداوند مى‏فرماید: ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

سپس پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم به سلمان فرمود: هیچ یک از اینها بر تو برترى ندارند جز به تقوا، و اگر تقواى تو بیش از آنها باشد تو از آنها برترى.

الکافی، ج‏8، ص181؛ الأمالی (للطوسی)، ص147[2]؛ رجال الکشی، ص14[3]؛ بهشت کافى (ترجمه روضه کافى)، ص228

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ حَنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یَرْوِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

کَانَ سَلْمَانُ جَالِساً مَعَ نَفَرٍ مِنْ قُرَیْشٍ فِی الْمَسْجِدِ فَأَقْبَلُوا یَنْتَسِبُونَ وَ یَرْفَعُونَ فِی أَنْسَابِهِمْ حَتَّى بَلَغُوا سَلْمَانَ.

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: أَخْبِرْنِی مَنْ أَنْتَ وَ مَنْ أَبُوکَ وَ مَا أَصْلُکَ؟

فَقَالَ: أَنَا سَلْمَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، کُنْتُ ضَالًّا فَهَدَانِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِمُحَمَّدٍ ص؛ وَ کُنْتُ عَائِلًا فَأَغْنَانِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ ص؛ وَ کُنْتُ مَمْلُوکاً فَأَعْتَقَنِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ ص؛ هَذَا نَسَبِی وَ هَذَا حَسَبِی.

قَالَ: فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ سَلْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یُکَلِّمُهُمْ، فَقَالَ لَهُ سَلْمَانُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَقِیتُ مِنْ هَؤُلَاءِ؟ جَلَسْتُ مَعَهُمْ فَأَخَذُوا یَنْتَسِبُونَ وَ یَرْفَعُونَ فِی أَنْسَابِهِمْ حَتَّى إِذَا بَلَغُوا إِلَیَّ، قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَنْ أَنْتَ وَ مَا أَصْلُکَ وَ مَا حَسَبُکَ؟!

فَقَالَ النَّبِیُّ ص: فَمَا قُلْتَ لَهُ یَا سَلْمَانُ؟

قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَنَا سَلْمَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ کُنْتُ ضَالًّا فَهَدَانِی اللَّهُ عَزَّ ذِکْرُهُ بِمُحَمَّدٍ ص وَ کُنْتُ عَائِلًا فَأَغْنَانِی اللَّهُ عَزَّ ذِکْرُهُ بِمُحَمَّدٍ ص وَ کُنْتُ مَمْلُوکاً فَأَعْتَقَنِی اللَّهُ عَزَّ ذِکْرُهُ بِمُحَمَّدٍ ص هَذَا نَسَبِی وَ هَذَا حَسَبِی.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ‏ وَ مُرُوءَتَهُ خُلُقُهُ وَ أَصْلَهُ عَقْلُهُ‏ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ‏ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ‏».

ثُمَّ قَالَ النَّبِیُ‏ ص لِسَلْمَانَ: لَیْسَ لِأَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ عَلَیْکَ فَضْلٌ إِلَّا بِتَقْوَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ وَ إِنْ کَانَ التَّقْوَى لَکَ عَلَیْهِمْ فَأَنْتَ أَفْضَلُ.

ب. این روایت را فتال نیشابوری به اختصار نقل کرده است با این مقدمه که:

نزد امام باقر ع سخن از سلمان فارسی به میان آمد؛ ایشان فرمودند: نه! نگویید سلمان فارسی؛ بلکه بگویید سلمان محمدی؛ او همانا مردی از ما اهل بیت ع بود. سپس این حکایت را تعریف کردند.

روضة الواعظین، ج‏2، ص283

ذُکِرَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع؛ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: مَهْ لَا تَقُولُوا سَلْمَانَ الْفَارِسِیَّ، وَ لَکِنْ قُولُوا سَلْمَانَ الْمُحَمَّدِیَّ؛ ذَاکَ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ.

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: جَلَسَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص یَنْتَسِبُونَ وَ فِیهِمْ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ وَ إِنَّ عُمَرَ سَأَلَهُ عَنْ نَسَبِهِ وَ أَصْلِهِ. فَقَالَ: أَنَا سَلْمَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ کُنْتُ ضَالًّا فَهَدَانِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ وَ کُنْتُ مَمْلُوکاً فَأَعْتَقَنِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ فَهَذَا حَسَبِی وَ نَسَبِی. ثُمَّ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَحَدَّثَهُ سَلْمَانُ وَ شَکَا إِلَیْهِ مَا لَقِیَ مِنَ الْقَوْمِ وَ مَا قَالَ لَهُمْ. فَقَالَ النَّبِیُّ ص: یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلُقُهُ وَ أَصْلَهُ عَقْلُهُ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». یَا سَلْمَانُ لَا لِأَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ عَلَیْکَ فَضْلٌ إِلَّا بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنْ کَانَ التَّقْوَى لَکَ عَلَیْهِمْ فَأَنْتَ أَفْضَلُ.

 

6) الف. از رسول الله ص روایت شده است:

مردم همگی فرزندان آدم‌اند و آدم از خاک آفریده شد؛ نه عرب بر عجم برتری دارد و نه سرخ بر سفید و نه سفید بر سرخ مگر به تقوا.

ب. و نیز از ایشان روایت شده است:

مسلمانان برادرند؛ احدی بر دیگری برتری ندارد مگر به تقوا.

ج. و به ابوذر فرمودند:

نگاه کن! تو بهتر از سفید و سیاه نیستی؛ مگر اینکه با تقوا از آنان برتر شوی.

د. عایشه می‌گوید:

چیزی از دنیا اعجاب پیامبر ص را برنیانگیخت و احدی از انسانها نیز اعجاب وی را برنیانگیخت مگر صاحب تقوا.

الدر المنثور، ج‏6، ص99

الف. وَأخرج ابْن مرْدَوَیْه عَن سعید رَضِی الله عَنهُ قَالَ: قَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم:

النَّاس کلهم بَنو آدم وآدَم خلق من التُّرَاب وَلَا فضل لعربی على عجمی وَلَا عجمی على عَرَبِیّ وَلَا أَحْمَر على أَبیض وَلَا أَبیض على أَحْمَر إِلَّا بالتقوى.

ب. أخرج الطَّبَرَانِیّ عَن حبیب بن خرَاش القصری رَضِی الله عَنهُ عَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ:

الْمُسلمُونَ إخْوَة لَا فضل لأحد على أحد إِلَّا بالتقوى.

ج. أخرج أَحْمد عَن أبی ذَر رَضِی الله عَنهُ أَن النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ لَهُ:

أنظر فَإنَّک لست بِخَیر من أَحْمَر وَلَا أسود إِلَّا أَن تفضله بتقوى.

د. أخرج أَحْمد عَن عَائِشَة رَضِی الله عَنْهَا قَالَت:

مَا أعجب رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم شَیْء من الدُّنْیَا وَلَا أعجبه أحد قطّ إِلَّا ذُو تقوى.

 

7) روایت شده است که شخصی از حضرت عیسی سوال کرد: کدام یک از مردم برتر از دیگران است؟

حضرت مشتی دو خاک برداشت و فرمود: کدام برتر است؟ مردم همگی از خاک آفریده شده‌اند؛ گرامی‌ترین آنها باتقواترینشان است.

مجمع البیان، ج‏9، ص207

و روی أن رجلا سأل عیسى بن مریم أی الناس أفضل؟

فأخذ قبضتین من تراب فقال: أی هاتین أفضل؟ الناس خلقوا من تراب فأکرمهم أتقاهم.

 

8) در فرازی از وصایای رسول الله ص به ابوذر (که قبلا فرازهای دیگری از آن گذشت[4]) نیز آمده است:

ای ابوذر! به عمل با تقوى بیشتر اهتمام داشته باش تا به خود عمل، که عمل با تقوى اندک نباشد؛ و چگونه عمل مقبول، اندک باشد در حالی که خداوند متعال می‌فرماید: ‌«خداوند فقط از تقواپیشگان مى‌پذیرد» (مائده/30).

ای ابوذر! انسان تقواپیشه نشود مگر آنکه از خویشتن حساب کشد دقیقتر از حساب کشیدن شریکى از شریک خود، تا بداند که طعام و نوشیدنی و پوشاکش از کجاست؟ از حلال است یا از حرام؟

ای ابوذر! هر کس که برایش مهم نباشد که اموالش را از چه راهی به دست می‌آورد، خداوند عز و جل هم برایش مهم نخواهد بود که وی را از کجا وارد جهنم کند؟

ای ابوذر! هر که دلش می‌خواهد گرامى‌ترین مردم باشد تقواى الهی پیشه کند.

ای ابوذر! محبوبترین شما نزد خدا کسى است که بیشتر به یاد او باشد و باکرامت‌ترین شما نزد خداوند عز و جل باتقواترین‌تان است؛ و نجات یابنده ترین شما از عذاب خدا، خائف‌ترین شماست از خدا.

ای ابوذر! تقواپیشگان کسانی‌اند که از چیزهائى که از آنها پرهیز نمی‌شود پرهیز کنند، از ترس اینکه به شبهه‌ها گرفتار نشوند.

ای ابوذر! هر که خداوند عز و جل را اطاعت کند خدا را یاد کرده است هرچند نماز و روزه و قرائت قرآن او کم باشد.

ای ابوذر! ملاک دین ورع و پارسایى است و رأس آن، اطاعت است.

ای ابوذر! پارسا باش که عابدترین مردم خواهى بود، و بهترین دین شما ورع است...

مکارم الأخلاق، ص468؛ أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص199

یَقُولُ مَوْلَایَ أَبِی طَوَّلَ اللَّهُ عُمُرَهُ الْفَضْلُ بْنُ الْحَسَنِ قال أَخْبَرَنِی بِهَا عَبْدُ الْجَبَّارِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ بَابَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا إِجَازَةً قَالا أَمْلَى عَلَیْنَا الشَّیْخُ الْأَجَلُّ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ قُدِّسَ سِرُّهُ قَالَ أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ الشَّیْبَانِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ رَجَاءُ بْنُ یَحْیَى الْعَبَرْتَائِیُّ الْکَاتِبُ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ وَ فِیهَا مَاتَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ مَیْمُونٍ قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمُّ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الهناء [الْهُنَائِیِ‏] قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو حَرْبِ بْنُ أَبِی الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِیُّ عَنْ أَبِی الْأَسْوَدِ قَالَ: قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی ذَرٍّ جُنْدَبِ بْنِ جُنَادَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَحَدَّثَنِی أَبُو ذَرٍّ قَالَ: دَخَلْتُ ذَاتَ یَوْمٍ فِی صَدْرِ نَهَارِهِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِی مَسْجِدِهِ فَلَمْ أَرَ فِی الْمَسْجِدِ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَّا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ عَلِیٌّ ع إِلَى جَانِبِهِ جَالِسٌ، فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسْجِدِ. فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ‏ وَ أُمِّی أَوْصِنِی بِوَصِیَّةٍ یَنْفَعُنِی اللَّهُ بِهَا فَقَالَ: نَعَمْ وَ أَکْرِمْ بِکَ یَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّکَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ إِنِّی مُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَإِنَّهَا جَامِعَةٌ لِطُرُقِ الْخَیْرِ وَ سُبُلِهِ فَإِنَّکَ إِنْ حَفِظْتَهَا کَانَ لَکَ بِهَا کِفْلَان‏ ...

یَا أَبَا ذَرٍّ! کُنْ بِالْعَمَلِ بِالتَّقْوَى أَشَدَّ اهْتِمَاماً مِنْکَ بِالْعَمَلِ فَإِنَّهُ لَا یَقِلُّ عَمَلٌ بِالتَّقْوَى، وَ کَیْفَ یَقِلُّ عَمَلٌ یُتَقَبَّلُ؛ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ».

یَا أَبَا ذَرٍّ! لَا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقِینَ حَتَّى یُحَاسِبَ نَفْسَهُ أَشَدَّ مِنْ مُحَاسَبَةِ الشَّرِیکِ شَرِیکَهُ، فَیَعْلَمَ مِنْ أَیْنَ مَطْعَمُهُ وَ مِنْ أَیْنَ مَشْرَبُهُ وَ مِنْ أَیْنَ مَلْبَسُهُ؟ أَ مِنْ حِلٍّ أَمْ مِنْ حَرَامٍ؟

یَا أَبَا ذَرٍّ! مَنْ لَمْ یُبَالِ مِنْ أَیْنَ یَکْتَسِبُ الْمَالَ لَمْ یُبَالِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَیْنَ أَدْخَلَهُ النَّارَ!

یَا أَبَا ذَرٍّ! مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَکُونَ أَکْرَمَ النَّاسِ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.

یَا أَبَا ذَرٍّ! إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ أَکْثَرُکُمْ ذِکْراً لَهُ، وَ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَتْقَاکُمْ لَهُ، وَ أَنْجَاکُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَشَدُّکُمْ لَهُ خَوْفاً.

یَا أَبَا ذَرٍّ! إِنَّ الْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنَ الشَّیْ‏ءِ الَّذِی لَا یُتَّقَى مِنْهُ، خَوْفاً مِنَ الدُّخُولِ فِی الشُّبْهَةِ.

یَا أَبَا ذَرٍّ! مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ ذَکَرَ اللَّهَ، وَ إِنْ قَلَّتْ صَلَاتُهُ وَ صِیَامُهُ وَ تِلَاوَتُهُ لِلْقُرْآنِ.

یَا أَبَا ذَرٍّ! مِلَاکُ الدِّینِ الْوَرَعُ وَ رَأْسُهُ الطَّاعَةُ.

یَا أَبَا ذَرٍّ! کُنْ وَرِعاً تَکُنْ أَعْبَدَ النَّاسِ وَ خَیْرُ دِینِکُمُ الْوَرَع...‏

 

9) الف. از رسول الله ص روایت شده است:

همانا شما همگی از یک مرد و از یک زن هستید؛ همانند پیمانه‌ای پر؛ که احدی بر دیگری برتری‌ای ندارد مگر به تقوا.

مجمع البیان، ج‏9، ص206

و روى عکرمة عن ابن عباس أن النبی ص قال:

إنما أنتم من رجل و امرأة کجمام الصاع لیس لأحد على أحد فضل إلا بالتقوى

ب. و در نقل دیگری فرمودند:

همانا خداوند در روز قیامت می‌فرماید: به شما دستوری دادم اما شما آنچه با شما عهد کرده بودم را ضایع کردید و نَسَب‌های خودتان را بالا بردید. پس امروز نَسَب خودم را بالا می‌آورم و نَسَب‌های شما را پایین می‌آورم. تقواپیشگان کجایند؟ «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

مجمع البیان، ج‏9، ص207؛ الدر المنثور، ج‏6، ص98[5]

و روی عن النبی ص أنه قال:

یقول الله تعالى یَوْم الْقِیَامَة أَمرتکُم فضیعتم مَا عهِدت إِلَیْکُم فیه و رفعتم أنسابکم فالیوم أرفع نسبی و أضع أنسابکم! أین المتقون؟ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»

 

10) در منابع اهل سنت از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

الف. همانا خداوند نخوت و جاهلیت و تکبر ورزیدن به پدران را از بین برد؛ همه شما از آدم و حواء هستید همانند پیمانه سرخالی‌ای در کنار پیمانه سرخالی دیگر؛ و «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است»؛ پس هرکس سراغتان آمد که دین و امنت‌داریش را پسندید به وی همسر دهید.

ب. و در نقل دیگری فرمودند:

همانا این نَسَب‌های شما برای هیچکس بد نخواهد بود و ضرر نخواهد زد؛ همه شما فرزندان آدم، پیمانه سرخالی هستید که کامل پرنشده‌اید؛ و برای احدی بر دیگری برتری‌ای نیست مگر به دین و تقوا. خداوند روز قیامت از حَسَب و نَسَب شما سوال نخواهد کرد؛ «باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است». [می‌فرماید] نَسَب خودم را بالا می‌آورم و نَسَب‌های شما را پایین می‌آورم. تقواپیشگان کجایند؟ تقواپیشگان کجایند؟ «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

ج. و در نقل دیگری فرمودند:

خداوند روز قیامت می‌فرماید: ای مردم! من نَسَبی قرار دادم و شما هم نَسَی قرار دادید. من چنین قرار دادم که «گرامی‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است». اما شما جز این را قبل نکردید که بگویید فلانی گرامی‌تر از فلانی است و فلانی هم گرامی‌تر از فلانی است؛ و من امروز نَسَب خودم را بالا می‌آورم و نَسَب‌های شما را پایین می‌آورم. بدانید که همانا دوستان من تقواپیشگان‌اند.

د. از امیرالمومنین ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

چون روز قیامت شود بندگان را در پیشگاه الهی و کاملا تحت اشراف او نگه دارند. پس خداوند می‌فرماید: بندگانم! : به شما دستوری دادم اما شما دستورم را ضایع کردید و نَسَب‌های خودتان را بالا بردید و بدان افتخار نمودید. امروز نَسَب‌های شما را پایین می‌آورم. من سلطان قضاوت‌کننده‌ام! تقواپیشگان کجایند؟ تقواپیشگان کجایند؟ «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

ه. و رسول الله ص در نقل دیگری فرمودند:

همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است. پس کسانی که به پدرانشان افتخار می‌کنند از این کار دست بردارند یا اینکه نزد خداوند از سوسک پست‌تر خواهند بود.

و. و در نقل دیگری فرمودند:

کسی که خود را به نه نفر از پدران کافرش منسوب کند و بدین ترتیب عزت و تکبر بجوید خودش دهمین آنها در جهنم خواهد بود.

ز. حیاء زینت است؛ و تقوا کرامت و بزرگواری است؛ و بهترین مَرکب صبر است و منتظر فرج از جانب خداوند بودن عبادت است.

الدر المنثور، ج‏6، ص98-99

الف. أخرج الْبَیْهَقِیّ عَن أبی أُمَامَة قَالَ: قَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم:

إِن الله أذهب نخوة الْجَاهِلِیَّة وَتَکَبُّرهَا بِآبَائِهَا کلکُمْ لآدَم وحواء کطف الصَّاع بالصاع وَ «إِن أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم» فَمن أَتَاکُم ترْضونَ دینه وأمانته فَزَوجُوهُ.

ب. أخرج أَحْمد وَابْن جریر وَابْن مرْدَوَیْه وَالْبَیْهَقِیّ عَن عقبَة بن عَامر أَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ:

إِن أنسابکم هَذِه لَیست بمسیئة على أحد، کُلُّکُمْ بَنُو آدَمَ طَفُّ الصَّاعِ لَمْ تَمْلَؤُوهُ، وَ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ إِلَّا بدین وتقوى. إِن الله لَا یسألکم عَن أحسابکم وَلَا عَن أنسابکم یَوْم الْقِیَامَة «أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم» فالیوم أرفع نسبی وأضع أنسابکم. أَیْن المتقون؟ أَیْن المتقون؟ «إِن أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم».

ج. أخرج الطَّبَرَانِیّ وَابْن مرْدَوَیْه عَن أبی هُرَیْرَة عَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ:

یَقُول الله یَوْم الْقِیَامَة: أَیهَا النَّاس إِنِّی جعلت نسبا وجعلتم نسبا فَجعلت «أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم»؛ فأبیتم إِلَّا أَن تَقولُوا فلَان أکْرم من فلَان وَفُلَان أکْرم من فلَان؛ وَإِنِّی الْیَوْم أرفع نسبی وأضع نسبکم. أَلا أَن أولیائی المتقون.

د. أخرج الْخَطِیب عَن عَلیّ بن أبی طَالب رَضِی الله عَنهُ قَالَ: قَالَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم:

إِذا کَانَ یَوْم الْقِیَامَة أوقف الْعباد بَین یَدی الله تَعَالَى غرلًا بهما فَیَقُول الله: عبَادی أَمرتکُم فضیعتم أَمْرِی ورفعتم أنسابکم، فتفاخرتم بهَا. الْیَوْم أَضَع أنسابکم. أَنا الْملک الدیّان! أَیْن المتقون؟ أَیْن المتقون؟ «إِن أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم».

ه. أخرج الْبَزَّار عَن حُذَیْفَة رَضِی الله عَنهُ قَالَ: قَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم:

کلکُمْ بَنو آدم وآدَم خلق من تُرَاب ولینتهین قوم یفخرون بآبائهم أَو لَیَکُونن أَهْون على الله من الْجعلَان.

و. أخرج أَحْمد عَن أبی رَیْحَانَة رَضِی الله عَنهُ أَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ:

من انتسب إِلَى تِسْعَة آبَاء کفار یُرِید بهم عزا وکبراً فَهُوَ عاشرهم فِی النَّار.

ز. أخرج الْحَکِیم التِّرْمِذِیّ عَن جَابر بن عبد الله رَضِی الله عَنهُ عَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ:

الْحیَاء زِینَة والتقى کرم وَخیر الْمرکب الصَّبْر وانتظار الْفرج من الله عبَادَة.

 

11) الف. در دو فراز از حدیث مفصلی که امام صادق ع از رسول الله ص روایت کرده چنین آمده است:

باتقواترین مردم کسی است که حق را، به نفعش باشد یا به ضررش، بگوید ... و گرامی‌ترین مردم باتقواترین آنهاست...

من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص395

وَ رَوَى یُونُسُ بْنُ ظَبْیَانَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: الِاشْتِهَارُ بِالْعِبَادَةِ رِیبَةٌ؛ إِنَّ أَبِی حَدَّثَنِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ:

...[6] وَ أَتْقَى النَّاسِ مَنْ قَالَ الْحَقَّ فِیمَا لَهُ وَ عَلَیْهِ ...[7] وَ أَکْرَمُ النَّاسِ أَتْقَاهُمْ ...[8]

ب. از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

کسی که دوست دارید گرامی‌ترین مردم باشد پس باید تقوای الهی در پیش گیرد؛ و کسی که دوست دارد باتقواترین مردم باشد پس بر خداوند توکل کند.

الأمالی( للصدوق)، ص305؛ معانی الأخبار، ص196

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیٍّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ صَاحِبِ الطَّاقِ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَکْرَمَ النَّاسِ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَتْقَى النَّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ...[9]

 


[1] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبِی بَکَّارٍ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص زَوَّجَ- مِقْدَادَ بْنَ الْأَسْوَدِ ضُبَاعَةَ ابْنَةَ الزُّبَیْرِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ إِنَّمَا زَوَّجَهُ لِتَتَّضِعَ الْمَنَاکِحُ وَ لِیَتَأَسَّوْا بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّ أَکْرَمَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاهُمْ.

[2]. أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ)، قَالَ: جَلَسَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) یَنْتَسِبُونَ وَ یَفْتَخِرُونَ، وَ فِیهِمْ سَلْمَانُ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: مَا نِسْبَتُکَ أَنْتَ یَا سَلْمَانُ، وَ مَا أَصْلُکَ فَقَالَ: أَنَا سَلْمَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، کُنْتُ ضَالًّا فَهَدَانِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، وَ کُنْتُ عَائِلًا فَأَغْنَانِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، وَ کُنْتُ مَمْلُوکاً فَأَعْتَقَنِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، فَهَذَا حَسَبِی وَ نَسَبِی یَا عُمَرُ.

ثُمَّ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَذَکَرَ لَهُ سَلْمَانُ مَا قَالَ عُمَرُ، وَ مَا أَجَابَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ): یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ، إِنَّ حَسَبَ الْمَرْءِ دِینُهُ، وَ مُرُوءَتَهُ خُلُقُهُ، وَ أَصْلَهُ عَقْلُهُ، قَالَ اللَّهُ (تَعَالَى): «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى سَلْمَانَ (رَحِمَهُ اللَّهُ) فَقَالَ لَهُ:

یَا سَلْمَانُ، إِنَّهُ لَیْسَ لِأَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ عَلَیْکَ فَضْلٌ إِلَّا بِتَقْوَى اللَّهِ، فَمَنْ کُنْتَ أَتْقَى مِنْهُ فَأَنْتَ أَفْضَلُ مِنْهُ.

[3] . حَمْدَوَیْهِ بْنُ نُصَیْرٍ، قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: جَلَسَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ‏ اللَّهِ (ص) یَنْتَسِبُونَ وَ فِیهِمْ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ، وَ أَنَّ عُمَرَ سَأَلَهُ عَنْ نَسَبِهِ وَ أَصْلِهِ فَقَالَ أَنَا سَلْمَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ کُنْتُ ضَالًّا فَهَدَانِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ وَ کُنْتُ عَائِلًا فَأَغْنَانِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ وَ کُنْتُ مَمْلُوکاً فَأَعْتَقَنِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ فَهَذَا حَسَبِی وَ نَسَبِی.

ثُمَّ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَحَدَّثَهُ سَلْمَانُ وَ شَکَا إِلَیْهِ مَا لَقِیَ مِنَ الْقَوْمِ وَ مَا قَالَ لَهُمْ، فَقَالَ النَّبِیُّ (ص) یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ، وَ مُرُوَّتُهُ خُلْقُهُ، وَ أَصْلُهُ عَقْلُهُ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». یَا سَلْمَانُ لَیْسَ لِأَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ عَلَیْکَ فَضْلٌ إِلَّا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِنْ کَانَ التَّقْوَى لَکَ عَلَیْهِمْ فَأَنْتَ أَفْضَلُ.

[4] . جلسه 328، حدیث3 http://yekaye.ir/al-hajj-22-23/

و جلسه 336، حدیث1 http://yekaye.ir/al-balad-90-7/

و جلسه 585، حدیث1 http://yekaye.ir/al-kahf-18-4/

و جلسه 923، حدیث7 http://yekaye.ir/ale-imran-3-200/

و جلسه 947، حدیث6.ب https://yekaye.ir/an-nesa-4-20/

و جلسه 955، حدیث4.ب. https://yekaye.ir/an-nea-4-28/

و جلسه 1072، حدیث 12 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

جلسه 1076 حدیث 5.الف. https://yekaye.ir/al-hujurat-49-11/

جلسه 1077، حدیث57 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-12-3/

[5] . وَأخرج الْحَاکِم وَصَححهُ وَابْن مرْدَوَیْه وَالْبَیْهَقِیّ عَن أبی هُرَیْرَة أَن النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ: إِن الله یَقُول یَوْم الْقِیَامَة أَمرتکُم فضیعتم مَا عهِدت إِلَیْکُم ورفعتم أنسابکم فالیوم أرفع نسبی و أضع أنسابکم أین المتقون أین المتقون إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ‏

[6] . أَعْبَدُ النَّاسِ مَنْ أَقَامَ الْفَرَائِضَ وَ أَسْخَى النَّاسِ مَنْ أَدَّى‏ زَکَاةَ مَالِهِ وَ أَزْهَدُ النَّاسِ مَنِ اجْتَنَبَ الْحَرَامَ

[7] . وَ أَعْدَلُ النَّاسِ مَنْ رَضِیَ لِلنَّاسِ مَا یَرْضَى لِنَفْسِهِ وَ کَرِهَ لَهُمْ مَا یَکْرَهُ لِنَفْسِهِ وَ أَکْیَسُ النَّاسِ مَنْ کَانَ أَشَدَّ ذِکْراً لِلْمَوْتِ وَ أَغْبَطُ النَّاسِ مَنْ کَانَ تَحْتَ التُّرَابِ قَدْ أَمِنَ الْعِقَابَ وَ یَرْجُو الثَّوَابَ وَ أَغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ یَتَّعِظْ بِتَغَیُّرِ الدُّنْیَا مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ وَ أَعْظَمُ النَّاسِ فِی الدُّنْیَا خَطَراً مَنْ لَمْ یَجْعَلْ لِلدُّنْیَا عِنْدَهُ خَطَراً وَ أَعْلَمُ النَّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النَّاسِ إِلَى عِلْمِهِ وَ أَشْجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ وَ أَکْثَرُ النَّاسِ قِیمَةً أَکْثَرُهُمْ عِلْماً وَ أَقَلُّ النَّاسِ قِیمَةً أَقَلُّهُمْ عِلْماً وَ أَقَلُّ النَّاسِ لَذَّةً الْحَسُودُ وَ أَقَلُّ النَّاسِ رَاحَةً الْبَخِیلُ وَ أَبْخَلُ النَّاسِ مَنْ بَخِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالْحَقِّ أَعْلَمُهُمْ بِهِ وَ أَقَلُّ النَّاسِ حُرْمَةً الْفَاسِقُ وَ أَقَلُّ النَّاسِ وَفَاءً الْمَمْلُوکُ وَ أَقَلُّ النَّاسِ صَدِیقاً الْمَلِکُ وَ أَفْقَرُ النَّاسِ الطَّامِعُ وَ أَغْنَى النَّاسِ مَنْ لَمْ یَکُنْ لِلْحِرْصِ أَسِیراً وَ أَفْضَلُ النَّاسِ إِیمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً

[8] . وَ أَعْظَمُ النَّاسِ قَدْراً مَنْ تَرَکَ مَا لَا یَعْنِیهِ وَ أَوْرَعُ النَّاسِ مَنْ تَرَکَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً وَ أَقَلُّ النَّاسِ مُرُوءَةً مَنْ کَانَ کَاذِباً وَ أَشْقَى النَّاسِ الْمُلُوکُ وَ أَمْقَتُ النَّاسِ الْمُتَکَبِّرُ وَ أَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ وَ أَحْکَمُ النَّاسِ مَنْ فَرَّ مِنْ جُهَّالِ النَّاسِ‏ وَ أَسْعَدُ النَّاسِ مَنْ خَالَطَ کِرَامَ النَّاسِ وَ أَعْقَلُ النَّاسِ أَشَدُّهُمْ مُدَارَاةً لِلنَّاسِ وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالتُّهَمَةِ مَنْ جَالَسَ أَهْلَ التُّهَمَةِ وَ أَعْتَى النَّاسِ مَنْ قَتَلَ غَیْرَ قَاتِلِهِ‏ أَوْ ضَرَبَ‏ غَیْرَ ضَارِبِهِ وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ وَ أَحَقُّ النَّاسِ بِالذَّنْبِ السَّفِیهُ الْمُغْتَابُ‏ وَ أَذَلُّ النَّاسِ مَنْ أَهَانَ النَّاسَ وَ أَحْزَمُ النَّاسِ أَکْظَمُهُمْ لِلْغَیْظِ وَ أَصْلَحُ النَّاسِ أَصْلَحُهُمْ لِلنَّاسِ وَ خَیْرُ النَّاسِ مَنِ انْتَفَعَ بِهِ النَّاسُ.

[9] . وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَغْنَى النَّاسِ فَلْیَکُنْ بِمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ ثُمَّ قَالَ ص أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ النَّاسِ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَنْ أَبْغَضَ النَّاسَ وَ أَبْغَضَهُ النَّاسُ ثُمَّ قَالَ أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ هَذَا قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الَّذِی لَا یُقِیلُ عَثْرَةً وَ لَا یَقْبَلُ مَعْذِرَةً وَ لَا یَغْفِرُ ذَنْباً ثُمَّ قَالَ أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ هَذَا قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَنْ لَا یُؤْمَنُ شَرُّهُ وَ لَا یُرْجَى خَیْرُهُ إِنَّ عِیسَى بْنَ مَرْیَمَ ع قَامَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ فَقَالَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ لَا تُحَدِّثُوا بِالْحِکْمَةِ الْجُهَّالَ فَتَظْلِمُوهَا وَ لَا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا فَتَظْلِمُوهُمْ وَ لَا تُعِینُوا الظَّالِمَ عَلَى ظُلْمِهِ فَیَبْطُلَ فَضْلُکُمْ الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ تَبَیَّنَ لَکَ رُشْدُهُ فَاتَّبِعْهُ وَ أَمْرٌ تَبَیَّنَ لَکَ غَیُّهُ فَاجْتَنِبْهُ وَ أَمْرٌ اخْتُلِفَ فِیهِ فَرُدَّهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (7. احدیث -1)

 

حدیث

احادیث فراوانی ذیل این آیه از معصومین روایت شده است که ما به ترتیب معصومینی که روایتی در این باره فرموده‌اند مطالب را می‌آوریم:

. پیامبر اکرم ص

1) چون که این آیه نازل شد: «و خویشان نزدیکت را انذار بده» (شعراء/214)، پیامبر اکرم ص بر کوه صفا بالا رفت و طایفه و عشیر? خود را جمع کرد و فرمود:

اى پسران عبدالمطّلب! ای بنی‌هاشم! اى پسران عبد مناف! اى پسران قصى! خودتان را از خداوند خریدارى کنید؛ که همانا من بی‌نیازکننده شما در پیشگاه خداوند نیستم. اى عباس عموى محمد! اى صفیّه عم? او! اى فاطمه دختر او! پس هر مرد و زن را به اسم صدا زد و فرمود: مبادا چنین باشد که برخی روز قیامت بیایند در حالى که وزر و وبال خود را به دوش گرفته‌اند، و بگویند محمد ص از ماست و ندا دهند: یا محمّد یا محمد، و من این چنین از آنان رو برگردانم - و از راست و چپ رو برگرداند. به خدا قسم دوستان من نیستند مگر اهل تقوا. مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است.

إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏1، ص32-33

لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» صَعِدَ عَلَى الصَّفَا وَ جَمَعَ عَشِیرَتَهُ وَ قَالَ:

یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ! یَا بَنِی هَاشِمٍ! یَا بَنِی عَبْدِ مَنَافٍ! یَا بَنِی قُصَیٍّ! اشْتَرُوا أَنْفُسَکُمْ مِنَ اللَّهِ؛ فَإِنِّی لَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً. یَا عَبَّاسُ عَمَّ مُحَمَّدٍ! یَا صَفِیَّةُ عَمَّتَهُ! یَا فَاطِمَةُ ابْنَتَهُ! ثُمَّ نَادَى کُلَّ رَجُلٍ بِاسْمِهِ وَ کُلَّ امْرَأَةٍ بِاسْمِهَا: أَ لَا یَجِی‏ءُ النَّاسُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَحْمِلُونَ الْآخِرَةَ وَ یَأْتُونَ وَ یَقُولُونَ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنَّا وَ یُنَادُونَ یَا مُحَمَّدُ یَا مُحَمَّدُ فَأُعْرِضُ بِهَذَا وَ هَکَذَا - وَ أُعْرِضُ عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ - فَوَ اللَّهِ مَا أَوْلِیَائِی مِنْکُمْ إِلَّا الْمُتَّقُونَ؛ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ».[1]

 

2) رسول الله ص با استناد به این آیه عبارتی را در حجة الوداع بیان فرمودند که به تعابیر مختلفی روایت شده است که برخی از آن تعابیر تقدیم می‌شود:

الف. فرمودند: ای مردم! عرب بودن پدر و جد کسی نیست؛ بلکه فقط زبانی گویاست که کسی که به این زبان تکلم کند عرب است. بدانید که همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک؛ به خدا سوگند برده حبشی وقتی که اطاعت خدا را می‌کند بهتر است از سید قریشی وقتی که معصیت خدا را می‌کند و «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

تفسیر القمی، ج‏2، ص94

قَال رَسُولِ اللَّهِ ص:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ! إِنَّ الْعَرَبِیَّةَ لَیْسَتْ بِأَبٍ وَ جَدٍّ وَ إِنَّمَا هُوَ لِسَانٌ نَاطِقٌ؛ فَمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ فَهُوَ عَرَبِیٌّ. أَلَا إِنَّکُمْ وُلْدُ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ؛ وَ اللَّهِ لَعَبْدٌ حَبَشِیٌّ حِینَ أَطَاعَ اللَّهَ خَیْرٌ مِنْ سَیِّدٍ قُرَشِیٍّ عَصَى اللَّهَ وَ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏».

ب. رسول الله روز فتح مکه فرمودند:

ای مردم! خداوند با اسلام نخوت و غرور جاهلی و فخرفروشی به پدران را از شما دور کرد. همانا عرب بودن پدر و والد کسی نیست؛ بلکه فقط زبانی گویاست که کسی که به این زبان تکلم کند عرب است. بدانید که همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک؛ و «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

تفسیر القمی، ج‏2، ص322

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَوْمَ فَتْحِ مَکَّةَ:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ بِالْإِسْلَامِ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا إِنَّ الْعَرَبِیَّةَ لَیْسَتْ بِأَبٍ وَ وَالِدَةٍ وَ إِنَّمَا هُوَ لِسَانٌ نَاطِقٌ، فَمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ فَهُوَ عَرَبِیٌّ، أَلَا إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ وَ أَکْرَمُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏

ج. ابن شعبه حرانی که متن کامل این خطبه را روایت کرده این عبارات را چنین آورده است:

اى مردم! به تحقیق پروردگارتان یکى است، و پدرتان نیز یکى است، همه شما از آدم، و او نیز از خاک بود. «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است». و عرب برتری‌ای ندارد بر عجم [و نه عجم بر عرب، و نه سیاه بر سفید، و نه سفید بر سیاه][2]، مگر بر اساس تقوا. آیا ابلاغ کردم؟!

گفتند: بله.

فرمود: پس حاضران به غایبان پیام را برسانند.

تحف العقول، ص34؛ الدر المنثور، ج‏6، ص98[3]

... أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَبَّکُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاکُمْ وَاحِدٌ کُلُّکُمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» وَ لَیْسَ لِعَرَبِیٍّ عَلَى عَجَمِیٍّ فَضْلٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى. أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟

قَالُوا: نَعَمْ.

قَالَ: فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِب‏.

د. روایت شده است که سال فتح مکه رسول الله ص وارد خانه خدا شد و همراه وی فضل بن عباس و اسامة بن زید بودند. سپس بیرون آمد و حلقه در را گرفت و فرمود:

سپاس خدایی را که به بنده‌‌اش راست گفت و وعده‌‌اش را محقق کرد و بتنهایی احزاب را شکست داد. همانا خداوند نخوت و غرور عرب و تکبر ورزیدن به پدران را از بین برد؛ و همه شما از آدم هستید و آدم از خاک بود و «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص59

یُرْوَى أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَخَلَ الْبَیْتَ عَامَ الْفَتْحِ وَ مَعَهُ الْفَضْلُ بْنُ عَبَّاسٍ وَ أُسَامَةُ بْنُ زَیْدٍ ثُمَّ خَرَجَ فَأَخَذَ بِحَلْقَةِ الْبَابِ ثُمَّ قَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَ عَبْدَهُ وَ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ غَلَبَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ إِنَّ اللَّهَ أَذْهَبَ نَخْوَةَ الْعَرَبِ وَ تَکَبُّرَهَا بِآبَائِهَا وَ کُلُّکُمْ مِنْ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ وَ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ».

و در منابع اهل سنت این طور آمده:

ه. رسول الله در فتح مکه سوار بر شترش طواف کرد و رکن‌ها را با عصای خویش استلام نمود؛ و چون بیرون آمد جایی برای خوابانیدن شتر [برای پیاده شدن] نیافت؛ پس روی دستان مردم پیاده شد و خطبه‌ای برایشان خواند؛ حمد و ثنای خدا را گفت و فرمود:

حمد خدایی را که جاهلیت و تکبر ورزیدن به پدران را از میان شما برد. مردم دو دسته‌اند: شخص نیکوکار باتقوا که نزد خداوند کرامت دارد؛ و شخص فاسق شقاوتمندی که نزد خداوند سبک و بی‌ارزش است؛ و مردم فردان آدم‌اند و خداوند آدم را از خاک آفرید؛ و خداوند می‌فرماید: ای مردم همانا شما را از مردی و زنی آفریدیم» تا آخر آیه.

سپس فرمود: این سخنم را به شما می‌گویم و در پیشگاه خداوند برای خودم و شما طلب مغفرت می‌کنم.

الدر المنثور، ج‏6، ص98

وَأخرج ابْن أبی شیبَة وَعبد بن حمید وَالتِّرْمِذِیّ وَابْن الْمُنْذر وَابْن أبی حَاتِم وَابْن مرْدَوَیْه وَالْبَیْهَقِیّ فِی شعب الإِیمان عَن ابْن عمر:

أَن النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم طَاف یَوْم الْفَتْح على رَاحِلَته یسْتَلم الْأَرکان بِمِحْجَنِهِ فَلَمَّا خرج لم یجد منَاخًا فَنزل على أَیدی الرِّجَال؛ فخطبهم فَحَمدَ الله وَأثْنى عَلَیْهِ وَقَالَ:

الْحَمد لله الَّذِی أذهب عَنْکُم عَیْبَة الْجَاهِلِیَّة وَتَکَبُّرهَا بِآبَائِهَا النَّاس رجلَانِ برٌّ تقیّ کریمٌ على الله وفاجرٌ شقیّ هّینٌ على الله وَالنَّاس بَنو آدم وَخلق الله آدم من تُرَاب. قَالَ الله «یَا أَیهَا النَّاس إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ من ذکر وَأُنْثَى» إِلَى قَوْله «خَبِیر».

ثمَّ قَالَ: أَقُول قولی هَذَا وَأَسْتَغْفِر الله لی وَلکم.

 

3) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

خداوند خلایق را بر دو قسم آفرید؛ و سپس آن دو قسم را به قبایلی تقسیم کرد و مرا در بهترین قبیله گذاشت؛ و این همان سخن خداوند متعال است که فرمود: «ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید.» تا آخر آیه. پس همان من باتقواترین فرزند آدم هستم و خاندانم بهترین خاندان و باکرامت‌ترین آنان نزد خداوند هستند و این فخرفروشی نیست.

تفسیر فرات الکوفی، ص433

قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ زَکَرِیَّا الدِّهْقَانُ قَالَ حَدَّثَنَا یُونُسُ‏ یَعْنِی ابْنَ عَلِیٍّ الْقَطَّانَ قَالَ حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ یَعْنِی ابْنَ الْحَکَمِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ عَبْدِ الصَّمَدِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو هَارُونَ الْعَبْدِیُّ عَنْ رَبِیعَةَ السَّعْدِیِّ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ قِسْمَیْنِ ثُمَّ قَسَمَ الْقِسْمَیْنِ قَبَائِلَ فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهَا قَبِیلَةً فَذَلِکَ [وَ ذَلِکَ‏] قَوْلُهُ [تَعَالَى‏] «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» [إِلَى آخِرِ الْآیَةِ] فَأَنَا أَتْقَى وُلْدِ آدَمَ وَ قَبِیلَتِی خَیْرُ القَبَائِلِ وَ أَکْرَمُهَا عَلَى اللَّهِ وَ لَا فَخْرَ.

فرات کوفی به این مضمون دو روایت دیگر هم همینجا آورده است[4]؛ و این مضمون با عباراتی متفاوت در حدیث سوم جلسه 974 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-7/ و باز با اندکی تفاوت در حدیث چهارم جلسه 977 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-10/ آمده بود که در آنجا بیشتر حالت استشهاد به آیه را داشت.

ب. این حدیث در منابع اهل سنت نیز آمده است با این افزوده‌ها بویژه در پایانش:

از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

خداوند خلایق را بر دو قسم آفرید و مرا در بهرتین آن دو قسم قرار داد، و این همان است که فرمود «و اصحاب یمین» (واقعه/27) و «اصحاب شمال» (واقعه/41) پس من از اصحاب یمین‌ام و از بهترینِ اصحاب یمین‌ام. و سپس آن دو قسم را در خانه‌هایی قرار داد و مرا در بهترین خانه قرار داد؛ و این همان است که فرمود: «پس اهل یُمن و برکت‌؛ [اما] اهل یُمن و برکت‌ چیست؟ و اهل شومی و بی‌برکتی؛ [اما] اهل شومی و بی‌برکتی چیست؟ و سبقت‌گیرندگان، همان سبقت‌گیرندگان» (واقعه/8-10) و من از بهترینِ سبقت‌گیرندگانم. سپس این خانه‌ها را در قبایلی قرار داد و مرا در بهترین قبیله گذاشت؛ و این همان سخن خداوند متعال است که فرمود: «شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم». پس همان من باتقواترین فرزند آدم و باکرامت‌ترین آنان نزد خداوند هستم و این فخرفروشی نیست. سپس این قبایل را بیت‌ها (= خانه‌ها)یی قرار داد و مرا در بهترین این‌ها از حیث بیت گذاشت و این همان است که فرمود: « جز این نیست که خداوند می‌خواهد هر گونه پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را آن طور که شاید و باید تطهیر کند» (احزاب/33).

المعجم الکبیر للطبرانی، ج3، ص56

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَضْرَمِیُّ، ثنا یَحْیَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ الْحِمَّانِیُّ، ثنا قَیْسُ بْنُ الرَّبِیعِ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَبَایَةَ بْنِ رِبْعِیٍّ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ [و آله] وَ سَلَّمَ:

إِنَّ اللهَ تَعَالَى قَسَّمَ الْخَلْقَ قِسْمَیْنِ، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهَا قِسْمًا، فَذَلِکَ قَوْلُهُ: «وَأَصْحَابُ الْیَمِینِ» «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ» ، فَأَنَا مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ، وَأَنَا مِنْ خَیْرِ أَصْحَابِ الْیَمِینِ، ثُمَّ جَعَلَ الْقِسْمَیْنِ بُیُوتًا، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهِمَا بَیْتًا، فَذَلِکَ قَوْلُهُ: «فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ، وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ، وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»، فَأَنَا مِنْ خَیْرِ السَّابِقِینَ، ثُمَّ جَعَلَ الْبُیُوتَ قَبَائِلَ، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهَا قَبِیلَةً، فَذَلِکَ قَوْلُهُ: «شُعُوبًا وَقَبَائِلَ»، فَأَنَا أَتْقَى وَلَدِ آدَمَ وَأَکْرَمُهُمْ عَلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَلَا فَخْرَ، ثُمَّ جَعَلَ الْقَبَائِلَ بُیُوتًا، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهَا بَیْتًا، فَذَلِکَ قَوْلُهُ: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا».

 


[1] . در شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏18، ص134 و 252 این دو حدیث آمده که به مضمون فوق نزدیک است:

قال النبی ص: یا فاطمة بنت محمد إنی لا أغنی عنک من الله شیئا یا عباس بن عبد المطلب إنی لا أغنی عنک من الله شیئا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ

قال رجل لجعفر بن محمد ع أ رأیت قوله ص إن فاطمة أحصنت فرجها فحرم الله ذریتها على النار أ لیس هذا أمانا لکل فاطمی فی الدنیا فقال إنک لأحمق إنما أراد حسنا و حسینا لأنهما من لحمة أهل البیت فأما من عداهما فمن قعد به عمله لم ینهض به نسبه.

[2] . این فراز در روایت سیوطی است که در پاورقی بعد متن کاملش می‌آید.

[3] . وَأخرج ابْن مرْدَوَیْه وَالْبَیْهَقِیّ عَن جَابر بن عبد الله قَالَ: خَطَبنَا رَسُول الله صلى الله علیه [و آله] و سلم فِی وسط أَیَّام التَّشْرِیق خطْبَة الْوَدَاع فَقَالَ: یَا أَیهَا النَّاس أَلا إِن ربکُم وَاحِد أَلا إِن أَبَاکُم وَاحِد أَلا لَا فضل لعربی على أعجمی وَلَا لعجمی على عَرَبِیّ وَلَا لأسود على أَحْمَر وَلَا لأحمر على أسود إِلَّا بالتقوى إِن أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم أَلا هَل بلغت قَالُوا: بلَى یَا رَسُول الله. قَالَ: فلیبلغ الشَّاهِد الْغَائِب

[4] . قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عُبَیْدُ ابْنُ کَثِیرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْجُنَیْدِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مَرْوَانَ قَالا حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْأَشْقَرُ قَالَ حَدَّثَنِی قَیْسُ بْنُ الرَّبِیعِ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَبَایَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ ص فِی قَوْلِهِ تَعَالَى یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا [إِلَى آخِرِ الْآیَةِ] وَ أَنَا أَفْضَلُ وُلْدِ آدَمَ وَ أَکْرَمُهُمْ عَلَى اللَّهِ.

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ نَاصِحٍ الْحَدَّادُ [الْحَذَّاءُ] قَالَ حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ مُزَاحِمٍ قَالَ حَدَّثَنِی عَمَّارُ بْنُ أَبِی الْیَقْظَانِ الْبَکْرِیُّ عَنْ أَبِی هَارُونَ الْعَبْدِیِّ [عَنْ رَبِیعَةَ السَّعْدِیِ‏] عَنْ حُذَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ‏ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص [قَوْلُهُ‏] یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ [الْآیَةَ قَالَ‏] فَأَنَا أَتْقَى أَوْلَادِ آدَمَ [ع‏] وَ لَا فَخْرَ وَ قَبِیلَتِی خَیْرُ القَبَائِلِ وَ أَکْرَمُهَا عَلَى اللَّهِ.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (6.شأن نزول)

 

شأن نزول

برای این آیه چندین شأن نزول ذکر شده است:

1) از ابن عباس نقل شده است که: آیه درباره ثابت بن قیس نازل شد که وقتی که می‌خواست در مجلس بنشیند و کسی برای جا باز نکرد و او به یک نفر [که او را کنار زد و به زور خودش را جا کرد،] گفت: «پسر فلان زن»! [تفصیل واقعه به عنوان اولین شأن نزول ذیل آیه 11 گذشت].

پیغمبر (ص) سؤال کرد چه کسی نام آن زن را برد؟

ثابت برخاست و گفت من بودم.

حضرت فرمود: به صورت این جمعیت نگاه کن. ثابت نگاه کرد.

حضرت پرسید: چه دیدی؟ گفت: سفید چهره و سرخ چهره و سیاه چهره.

حضرت فرمود: بدان که تو بر اینها هیچ برتری نداری مگر با دین و تقوی. و آیه مورد بحث نازل شد: «ای مردم ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را قوم‏ها و قبیله‏ها گردانیدیم تا همدیگر را بشناسید همانا بزرگوارترین و محترم‏ترین شما در نظر خدا پرهیزکارترین شما است».

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص410[1]؛ ترجمه اسباب نزول، ص209؛ مجمع البیان، ج‏9، ص203

 

2) الف. از مقاتل نقل شده است: روز فتح مکّه رسول خدا (ص) به بلال حبشی دستور فرمودند بلال روی پشت بام خانه کعبه رفته اذان گفت.

عتاب بن اسید بن ابی العیص گفت: شکر خدا را که پدرم مرد و نماند این روز را ببیند!

حارث بن هشام گفت: آیا محمد غیر از این کلاغ سیاه مؤذنی پیدا نکرد؟

 و سهیل بن عمرو گفت: اگر خدا بخواهد چیزی را تغییر دهد می‏دهد.

ابو سفیان گفت: من چیزی نمی‏گویم زیرا بیم دارم پروردگار آسمان خبرم را فاش سازد.

جبرئیل بر پیغمبر (ص) نازل شد و از حرف‏های آنان با خبرش کرد. حضرت احضارشان فرمود و پرسید: چه گفتید؟ همه اقرار کردند. آیه بالا در نهی و توبیخ ایشان در فخر ورزیدن بر نژاد و نسب و مال، و سرکوفت زدن‏شان بر فقرا نازل گردید.

جبرئیل بر حضرت نازل شد و گفته‏های آنان را به حضرت رسانید، حضرت آنان را احضار کرده در مورد گفته‏هایشان از آنان پرسش فرمود، همگی به گفته‏های خود اقرار کردند، به دنبال آن، آیه فوق نازل شد، و خداوند آنان را از تفاخر در انساب و تکاثر اموال و سرزنش فقراء بازداشت.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص411[2]؛ ترجمه اسباب نزول، ص209-210؛ مجمع البیان، ج‏9، ص203

ب. این واقعه را ابن ابی ملیکه چنین روایت کرده که: چون روز فتح مکه بلال بر بام کعبه رفت، بعضی گفتند:‌ ای بندگان خدا آیا روا است این برده سیاه بالای بام کعبه اذان بگوید؟ و دیگری جواب داد: اگر خدا راضی به این کار نبود تغییرش می‏داد. پس آیه نازل شد که ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و ... .

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص411[3]؛ ترجمه اسباب نزول، ص210؛ الدر المنثور، ج‏6، ص97[4]

 

3) یزید بن شجره روایت کرده است: روزی رسول اللّه (ص) در یکی از بازارهای مدینه می‏گذشت غلام سیاهی را دید بر پا داشته‌اند و دلالی حراجش می‏کند و غلام می‏گفت: هر کس مرا بخرد شرطی دارم. پرسیدند: آن شرط چیست؟ غلام گفت: خریدار من مانع نشود که من نماز پنجگانه را پشت سر پیغمبر (ص) بخوانم. و مردی با این شرط خریدش.

پیغمبر (ص) در هر نماز واجب آن غلام را در مسجد می‏دید تا روزی ندیدش. از صاحبش پرسید: غلام کجاست؟

گفت یا رسول اللّه (ص) تب دارد.

پیغمبر (ص) به اصحاب فرمود: برخیزید به عیادتش برویم. اصحاب همراه پیغمبر (ص) روان شدند و از غلام عیادت کردند.

چند روز بعد، پیغمبر (ص) از صاحب غلام پرسید: حالش چطور است؟

گفت مرگش نزدیک شده. حضرت برخاست و بر بالین غلام رفت که در حال نزع بود؛ و غلام همان دم جان سپرد و پیغمبر (ص) شخصا غسل و کفن و دفنش را انجام داد.

اصحاب از این رویه ناراحت شدند. مهاجران با خود گفتند ما از خانمان و خانواده و دیارمان بریدیم و هجرت کردیم و هیچ یک از ما در زندگی و بیماری و مرگش این لطفی که حضرت در حق این غلام روا داشت را را ندید. و انصار گفتند: ما او را پناه دادیم و یاریش نمودیم و اموال خویش را نثارش کردیم اما برده‌ای حبشی را بر ما ترجیح نهاد.

پس خداوند تبارک و تعالی این آیه را نازل کرد که «ای مردم! همانا ما شما را از مردی و زنی آفریدیم» یعنی همه شما فرزندان یک مرد و یک زن هستید؛ و فضیلت آنها را به تقوا دانست و فرمود: «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص411-412[5]؛ ترجمه اسباب نزول، ص210

 

4) از زهری و عایشه نقل شده است که رسول الله ص واسطه شد که خاندان بنی بیاضة زنی از خاندان خود را به همسری ابو هند (که پیامبر ص را حجامت می‌کرد) درآورند.

آنان گفتند که آیا دخترانمان را به کسانی که در حد بردگان آزادشده ما هستند بدهیم؟

پس خداوند این آیه را نازل فرمود که: ای مردم! ما شما را از زن و مردی آفریدیم ...»

الدر المنثور، ج‏6، ص98[6]

 

 


[1] . قوله تعالی: یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏... الآیة. قال ابن عباس: نزلت فی ثابت بن قیس و قولِهِ فی الرجل الذی لم یفسح له: ابن فلانة، فقال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم: من الذَّاکِرُ فلانة؟ فقام ثابت فقال: أنا

یا رسول اللَّه، فقال: انظر فی وجوه القوم، فنظر فقال: ما رأیت یا ثابت؟ فقال: رأیت أبیض و أحمر و أسود، قال: فإنک لا تَفْضُلُهم إلا فی الدین و التقوی، فأنزل اللَّه تعالی هذه الآیة.

[2] . و قال مقاتل: لما کان یوم فتح مکة، أمر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم بلالًا حتی أذّن علی ظهر الکعبة، فقال عَتَّاب بن أَسِید بن أبی العِیس: الحمد للَّه الذی قَبَض أبی حتی لم یر هذا الیوم. و قال الحارث بن هشام: أما وجد محمد غیر هذا الغراب الأسود مؤذناً! و قال سُهَیل بن عَمْرو: إن یرد اللَّه شیئاً یغیره. و قال أبو سفیان: إنی لا أقول شیئاً أخاف أن یخبر به رب السماء. فأتی جبریل علیه السلام النبی صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم، و أخبره بما قالوا، فدعاهم و سألهم عما قالوا: فأقروا، فأنزل اللَّه تعالی هذه الآیة، و زجرهم عن التفاخر بالأنساب، و التَّکَاثُر بالأموال و الإزْرَاءِ بالفقراء.

[3] . أخبرنا أبو حسان المُزَکِّی، قال: أخبرنا هارون بن محمد الأسْتَرآباذی، قال: حدَّثنا أبو محمد إسحاق بن محمد الخُزَاعی، قال: حدَّثنا أبو الولید الأزْرَقی قال: حدثنی جدی، قال: أخبرنا عبد الجبار بن الورد المکی، قال: أخبرنا ابن أبی مُلَیکَة، قال: لما کان یوم الفتح رقی بلال [علی‏] ظهر الکعبة [فأذن‏] فقال بعض الناس: یا عباد اللَّه، أ هذا العبد الأسود یؤذن علی ظهر الکعبة؟ فقال بعضهم: إِن یسْخَطِ اللَّه هذا یغَیره، فأنزل اللَّه تعالی: یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏.

[4] . أخرج ابن المنذر و ابن أبى حاتم و البیهقی فی الدلائل عن ابن أبى ملیکة قال لما کان یوم الفتح رقى بلال فأذن على الکعبة فقال بعض الناس هذا العبد الأسود یؤذن على ظهر الکعبة و قال بعضهم ان یسخط الله هذا یغیره فنزلت یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ الآیة.

[5] . و قال یزید بن شَجَرَة: مر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم ذات یوم ببعض الأسواق بالمدینة، و إذا غلام أسود قائم ینادی علیه: بیاع فیمن یزید، و کان الغلام یقول: من اشترانی فعلی شَرْط، قیل: ما هو؟ قال: لا یمنعنی من الصلوات الخمس خلف رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم، فاشتراه رجل علی هذا الشرط. و کان یراه رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم عند کل صلاة مکتوبة، ففقده ذات یوم فقال لصاحبه: أین الغلام؟ فقال: محموم یا رسول اللَّه، فقال لأصحابه: قوموا بنا نعوده. فقاموا معه فعادوه. فلما کان بعد أیام قال لصاحبه: ما حال الغلام؟ فقال: یا رسول اللَّه إن الغلام لِمَا بِهِ، فقام و دخل علیه و هو فی بُرَحَائه فقبض علی تلک الحال، فتولی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم غسله و تکفینه و دفنه. فدخل علی أصحابه من ذلک أمر عظیم. فقال المهاجرون: هجرنا دیارنا و أموالنا و أهلینا فلم یر أحد منا فی حیاته و مرضه و موته ما لقی هذا الغلام. و قالت الأنصار: آویناه و نصرناه و واسیناه بأموالنا فآثر علینا عبداً حبشیاً. فأنزل اللَّه تبارک و تعالی: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی»‏ یعنی أنکم بنو أب واحد و امرأة واحدة. و أراهم فضل التقوی بقوله تعالی: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ.

[6] . و أخرج ابن المنذر عن ابن جریج و ابن مردویه و البیهقی فی سننه عن الزهری قال: أمر رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم بنى بیاضة أن یزوجوا أبا هند امرأة منهم. فقالوا: یا رسول الله أتزوج بناتنا موالینا؟ فانزل الله «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى»‏ الآیة قال الزهری: نزلت فی أبى هند خاصة. قال: و کان أبو هند حجام النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم.

و أخرج ابن مردویه من طریق الزهری عن عروة عن عائشة قالت: قال رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم: أنکحوا أبا هند و انکحوا الیه. قالت: و نزلت یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ الآیة.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (5. نکات ادبی)

 

أَتْقاکُمْ

ماده «و‌قی»[1] از معدود کلماتی است که تقریبا هیچ اختلاف نظر جدی درباره اصل آن مشاهده نشد و تحلیل اغلب اهل لغت درباره آن بسیار به هم نزدیک است:

راغب معنای آن را حفظ چیزی از آنچه آن را اذیت می‌کند یا بدان ضرر می‌رساند معرفی کرده (مفردات ألفاظ القرآن، ص881)؛ ابن فارس گفته که دلالت دارد بر دفع چیزی از چیزی به وسیله غیر خودش (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص131)؛ حسن جبل معنای محوری آن را حفظ از اذیت و ضرر با گرفتن مانعی در ورای خویش معرفی کرده (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1722[2])؛ و مرحوم مصطفوی هم اصل این ماده را حفظ چیزی از خلاف و عصیان در خارج و در مقام عمل دانسته است همان گونه که عفت حفظ نفس از تمایلات و شهوات نفسانیه است. وی توضیح می‌دهد که تقوی به اختلاف مواردش تفاوت می‌کند اما جامع همه آنها چیزی است که شخص را از انجام محرمات باز می‌دارد و نقطه مقابل آن فجور است که درآمدن از حالت اعتدال و جریان طبیعی معروف است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) « أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» (ص/28) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص184[3]).

از کلمات بسیار شایع از این ماده کلمه «تَقْوی» است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ» (بقره/197)، «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هار» (توبه/109)، که به معنای قرار دادن خود در «وقایه»‌ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن می‌رود، و به همین مناسبت است که «تقوا» و «ترس از خدا» گاه به جای هم به کار می‌رود که این از باب لازمه شیء است نه معنای آن؛ و در شرع به معنای حفظ خویش از انجام گناه متداول شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص881[4]). شهید مطهری در گفتارهایی که در شرح جایگاه تقوی در نظام معارف اسلام داشته، تذکر می‌دهد که با توجه به ریشه معنایی این کلمه، ترجمه آن به «پرهیزگاری» ترجمه مناسبی نیست، چرا که این کلمه معنای گوشه‌نشینی و عزلت را القا می‌کند، در حالی که تقوی، قدرتی روحی است که موجب حفظ و کنترل آدمی بر خویش می‌شود و انسان را از گناه نگه می‌دارد؛ و نهایتا ترجمه «خودنگهداری» را برای این کلمه پیشنهاد می‌کنند (ده‌گفتار، ص18-30). این کلمه در اصل به صورت «وَقْوَى» (مصدر بر وزن «فَعلَی») بوده است که به خاطر فتحه، «و» به «تـ» ابدال شده است. همچنین «تُقَاة» (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً، آل عمران/28؛ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، آل عمران/102) که کلمه «تقیه» هم از همین اخذ شده در اصل همانند کلمه «تهمت» بر وزن فُعَلَة (تُقَوَة) بوده که فتحه بر روی واو ثقیل بوده به بدین صورت تبدیل شده است (کتاب العین، ج‏5، ص239[5]).

این ماده هم به صورت ثلاثی مجرد و هم ثلاثی مزید در قرآن به کار رفته است. در باب ثلاثی مجرد به همان معنای «حفظ و صیانت کردن چیزی از چیزی» است که به صورت دو مفعولی می‌آید: «قِنا عَذابَ النَّارِ» (بقره/201 و آل عمران/16 و 191)، «جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابیلَ تَقیکُمْ بَأْسَکُمْ» (نحل/81)، «وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَه» (غافر/9)، «فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا» (غافر/45)، «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحریم/6)؛ که در معدود مواردی در این باب به صورت فعل مجهول هم به کار رفته است: «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر/9 و تغابن/16).

اما در ابواب ثلاثی مزید کاربرد بسیار رایج آن در باب افتعال است به صورت «اتَّقى»‏ (که در اصل به صورت «اِوتَقَیَ» بوده و واو در تاء ادغام شده و فتحه آخر کلمه چون بر یاء ثقیل بوده، حذف شده است): «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى»‏ (نجم/32) چون باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) می‌دهد، به معنای اختیار کردن تقوا و عمل به اقتضای آن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص184[6])، پس «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر ساده‌تر: تقوی داشته باش: و «اتَّقِ اللَّهَ» (بقره/206؛ احزاب/1و37) یعنی بین خودت و خداوند وقایه و حفاظی قرار بده (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص131[7]). فعل مذکور یک مفعولی است که اگر بخواهد مفعول دوم بگیرد نیاز به حرف جر دارد و گفته‌اند تعبیر «اتَّقَى فلانٌ بکذا» وقتی است که شخصی چیزی را برای حفظ و نگهداری خویش سپر قرار دهد؛ چنانکه در آیه «أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (زمر/24) گفته شده که دلالت بر شدت عذاب آنان دارد که نشان می‌دهد تنها چیزی که دارند که خود را از عذاب نگه دارند صورت خویش است! (مفردات ألفاظ القرآن، ص881[8]). البته در مجموع در این ماده معنای نگه داشتن خویش از چیزی لحاظ شده است؛ و برخی تفاوت مهم این ماده و ماده «خشی» را در همین دانسته‌اند که در خشیت صرف ترس مد نظر است اما در اتقاء اینکه انسان از چیزی که می‌ترسد خود را حفظ کند مورد توجه است (الفروق فی اللغة، ص238[9]).

در قرآن کریم اسم فاعل این ماده (به معنای نگهدارنده و حافظ در مقابل چیزی) هم در باب ثلاثی مجرد (واقی): «لَهُمْ عَذابٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ» (رعد/34)، «فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ» (غافر/21) و هم در باب افتعال (متقی): «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ» (بقره/2)، «وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» (زمر/33) به کار رفته است؛ و صیغه مبالغه آن (بر وزن فعیل و در معنای اسم فاعل) هم به صورت «تقیّ» و هم به صورت «وقیّ» در عربی رایج است (کتاب العین، ج‏5، ص238[10]) که البته در قرآن کریم فقط اولی استفاده شده است: «وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً وَ کانَ تَقِیًّا» (مریم/13)، «قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا» (مریم/18)، «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتی‏ نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا» (مریم/63). در تفاوت اینها گفته‌اند که مدح مستتر در کلمه «تقی» بیش از کلمه «متقی» است زیرا اولی دلالت بر مبالغه دارد اما دومی یک صفت جاری است؛ [و بر همین منوال به نظر می‌رسد «متقی» دلالت بر یک صفت مستقر دارد اما «واقی» صرفا ناظر به یک موقعیت خاص است؛ و لذا بار معنایی متقی اقوی از «واقی» است]؛ و در تفاوت این دو با «مومن» هم گفته‌اند مدح مستتر در کلمات «تقی» و «متقی» بیش از «مومن» است زیرا مومن به ظاهر حال اطلاق می‌گردد اما «متقی»‌بعد از بررسی و تحقیق بر کسی اطلاق می‌شود (الفروق فی اللغة، ص216[11])؛ و البته به نظر می‌رسد تفاوت این دو در آن باشد که ایمان ناظر به یک حوزه باور و عمیق‌تر است که ایمنی برای ذات انسان می‌آورد؛ اما «تقی» ناظر به حوزه رفتار است که سپری است که ایمنی‌ای در خصوص آثار و اعمال (نه در حوزه ذات) به همراه دارد؛ و از این جهت دو اقدام متفاوت است و از این روست که در قرآن کریم در بسیاری از آیات به هردو در کنار هم توصیه شده است؛ مثلا: «وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی‏ ثَمَناً قَلیلاً وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ» (بقره/41)، «وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» (بقره/103)، «وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظیمٌ» (آل عمران/179)، «الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ (یونس/63 و یوسف/57 و فصلت/18)؛ هرچند که چنان به هم مرتبطند که گاه مومن حقیقی را همان متقی معرفی کرده وبالعکس؛ مثلا: «اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ» (مائده/57 و 112)، «أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّارِ» (ص/28)، «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» (فتح/26)؛ ویا اینها را به جای هم به کار برده است: «زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَة» (بقره/212)، «ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق/2)

این ماده همچنین به صورت افعل تفضیل (کسی که تقوای بیشتری دارد) نیز در قرآن کریم به کار رفته است: « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم» (حجرات/13)، «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى» (لیل/17)، که درباره اینکه مقصود از «متقی‌تر» در این آیه اخیر چیست برخی گفته‌اند کسی که تقوایی در پیش گیرد که وی را از آتش جهنم حفظ کند از هرکسی که به هر وسیله‌ای خود را از هر خطر و مهلکه‌ای حفظ می‌کند حفاظت بیشتری اعمال کرده است (المیزان، ج‏20، ص306[12])؛ هرچند برخی این را هم مصداقی از همان معنای مبالغه در تقوی دانسته‌اند (مجمع البیان، ج‏10، ص761[13]).

این ماده و مشتقات آن 258 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

عَلیمٌ

درباره این کلمه قبلا در آیه 1 بحث شد فقط این فرازش را یادآوری می‌کنیم که:

«علیم» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار می‌رود؛ بسیاری از اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانسته‌اند و آیه «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ‏» (یوسف/76) شاهد بر مدعای خود گرفته‌اند؛ در مقابل، مرحوم مصطفوی بر این باور است که این کلمه بخصوص با توجه به اینکه عموما در مورد خداوند به کار رفته [161 مورد در قرآن کریم به کار رفته؛ که جز 8 مورد همگی در مقام توصیف خداوند است] ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است؛ بویژه که صیغه مبالغه دیگری از این ماده به صورت «عَلَّام» (که دلالت بر کثرت علم و احاطه دارد) نیز به کار رفته است: «إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ» (مائده/109 و 116)؛ و بر این اساس اظهار داشته‌ که تفاوت بین «عالم» با «علیم» این است که «عالم» صرف اشاره به برخورداری از «علم» است اما «علیم» ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است. اما این نکته اخیرش نیز لزوما مورد قبول عموم اهل لغت نیست، چنانکه عسکری معتقد است که تفاوت «عالم» با «علیم» در آن است که «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» می‌کند (یعنی در جایی به کار می‌رود که معلومی در کار باشد) و همواره متعدی است، [مانند «عالِم الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» (انعام/73) هرچند که گاه بدون مفعول هم آمده که چه‌بسا بتوان گفت به قرینه مفعولش حذف شده است؛ مانند: «إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمینَ» (روم/22)]؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشان‌دهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته می‌شود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی می‌گویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد (که در این صورت، باز موید آن است که علیم، صیغه مبالغه باشد تا صفت مشبهه). در تایید نظر وی می‌توان به این نکته اشاره کرد که در قرآن کریم هم کلمه «علیم» یا بدون متعلق آمده، مانند همین آیه «إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ»؛ ویا اگر متعلقی داشته با حرف «ب» بوده است، مثلا:‌ «هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ» (بقره/29) «وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ» (بقره/95) «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ» (بقره/283)؛ هرچند که گاه «عالم» هم با حرف اضافه «ب» می‌آید مانند: «وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ» (انبیاء/51) «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمینَ» (انبیاء/81).

به نظر می‌رسد در آیه حاضر (آیه1) نیز صیغه مبالغه بودن کلمه «علیم» تناسب بیشتری با سیاق آیه داشته باشد تا صفت مشبهه؛ و البته از باب استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست که در کاربردهای قرآنی «علیم» به هر دو وجه (صیغه مبالغه و صفت مشبهه) عنایت بوده باشد.

جلسه 1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/

خَبیرٌ

درباره ماده «خبر» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که در اصل در دو معنی به کار می‌رود یکی در معنای علم و دیگری در معنای نرمی و سستی، چنانکه به کشاورزی که زمین را شخم می‌زند هم «خبیر» گویند چون زمین را نرم و آماده رویش گیاه می‌کند. اما اغلب این دو معنا را به یک معنا برگردانده و گفته‌اند علمی است که با اطلاع و احاطه دقیق باشد و به کنه معلومات پی ببرد؛ و کشاورز شخم‌زننده را هم از این جهت خبیر گفته‌اند که به زوایای پنهان مزرعه‌اش کاملا احاطه دارد و هنگام کار همه چیز را تحت نظر قرار می‌دهد.

بدین ترتیب «خُبْر» و «خِبْرَةً» مصدر این ماده و به معنای خبردار شدن است و در آیه «قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً» (کهف/91) آن را به معنای علم و معرفت دقیق به حساب آورده‌اند.

«خَبَر» را به معنای وسیله اطلاع و رسیدن به علم دانسته‌اند: «سَآتیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ؛ نمل/7) به معنای این است که بتوانم علم و اطلاعی در این زمینه پیدا کنم.

«خبیر» اسم فاعل و یا صفت مشبهه از این ماده است و کاربرد آن در مورد خداوند به معنای کسی است که علم به باطن و حقایق امور دارد و البته برخی این احتمال را هم مطرح کرده‌اند که شاید «خبیر» در مورد خدا به معنای «مُخبِر:‌خبر دهنده» باشد.

جلسه 524 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-34/

 


[1] . این ماده در جلسه 135 http://yekaye.ir/ash-shams-091-08/ و جلسه 420 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-1/ به اختصار توضیح داده شده بود که اکنون تکمیل شد.

[2] . حفظ من الأذی أو الضرر باتخاذ حاجز دونه.

[3]. أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو حفظ الشی‏ء عن الخلاف و العصیان فی‏ الخارج و فی مقام العمل، کما أنّ العفّة حفظ النفس عن تمایلاته و شهواته النفسانیّة. و التقوى تختلف خصوصیّاته باختلاف الموارد، و الجامع هو صیانة الشی‏ء عن المحرّمات الشرعیّة و العقلیّة، و التوجّه الى الحقّ و الى تطهیر العمل و الى الجریان الطبیعىّ المعروف. و یقابله الفجور: و هو انشقاق حالة الاعتدال و الجریان الطبیعىّ المعروف و خروج أمر مخالف یوجب فسقا و طغیانا. قال تعالى:. وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها .... فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها- 91/ 8. أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ- 38/ 28 فهذه المقابلة تدلّ على أنّ التقوى خلاف الفجور و ظهور الفسق. فالوقایة الطبیعیّة: کما فی:. فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا- 40/ 45. وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ‏- 16/ 81. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً- 66/ 6. وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ‏- 52/ 18 فیراد وقایة النفس عمّا لا یلائمه من سوء الخیانة و المکر، و من الشدّة المواجهة و الحرّ و البرد، و من النار و العذاب. فهذه کلّها من مصادیق مطلق مفهوم التقوى. . وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ- 56/ 9 و حفظ النفس عن الشحّ و هو البخل الشدید: عبارة عن حفظه فی مقام العمل و الاظهار.

[4] . الْوِقَایَةُ: حفظُ الشی‏ءِ ممّا یؤذیه و یضرّه. یقال: وَقَیْتُ الشی‏ءَ أَقِیهِ وِقَایَةً و وِقَاءً. قال تعالى: فَوَقاهُمُ اللَّهُ‏ [الإنسان/ 11]، وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ‏ [الدخان/ 56]، وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ‏ [الرعد/ 34]، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا واقٍ‏ [الرعد/ 37]، قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً [التحریم/ 6] و التَّقْوَى جعل النّفس فی وِقَایَةٍ مما یخاف، هذا تحقیقه، ثمّ یسمّى الخوف تارة تَقْوًى، و التَّقْوَى خوفاً حسب تسمیة مقتضى الشی‏ء بمقتضیه و المقتضی بمقتضاه، و صار التَّقْوَى فی تعارف الشّرع حفظ النّفس عمّا یؤثم، و ذلک بترک المحظور، و یتمّ ذلک بترک بعض المباحات لما رُوِیَ: «الْحَلَالُ بَیِّنٌ، وَ الْحَرَامُ بَیِّنٌ، وَ مَنْ رَتَعَ حَوْلَ الْحُمَّى فَحَقِیقٌ أَنْ یَقَعَ فِیهِ». قال اللّه تعالى: فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ [الأعراف/ 35]، إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا [النحل/ 128]، وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً [الزمر/ 73] و لجعل التَّقْوَى منازل قال: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ‏ [البقرة/ 281]، و اتَّقُوا رَبَّکُمُ [النساء/ 1]، وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ‏ [النور/ 52]، وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ‏ [النساء/ 1]، اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ‏ [آل عمران/ 102]. و تخصیص کلّ واحد من هذه الألفاظ له ما بعد هذا الکتاب.

[5] . و التَّقْوَى‏ فی الأصل: وَقْوَى، فعلى، من‏ وَقَیْتُ‏، فلما فتحت أبدلت تاء فترکت فی تصریف الفعل، فی‏ التُّقَى‏ و التَّقْوَى‏، و التُّقَاة و التَّقِیَّة، و إنما التُّقَاةُ على فُعَلَة، مثل تهمة و تکأة، و لکن خففت فلین ألفها، [و التُّقَاةُ جمع، و تجمع على‏] تُقِیّ‏، کما أن الأباة [تجمع على‏] أبی. و سرج‏ وَاقٍ‏، غیر معقر، بین الوِقَاءِ، و ما أَوْقَاهُ‏. و فرس‏ وَاقٍ‏، إذا کان ظالعا وَقَى‏ یَقِی‏ وَقْیاً، أی ظلع. قال: «تَقِی‏ خیلهم تحت العجاج، و لا ترى‏ / نعالهم فی هیکل الرحل تنقب‏».

[6] . و الاتّقاء: افتعال و یدلّ على اختیار التقوى و العمل بمقتضاه. فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏- 7/ 35

. لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا- 5/ 92 یذکر فی هذه الآیة الکریمة ثلاث مراحل للتقوى:

1- اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏: یراد الاتّقاء (حفظ النفس عن الخلاف) فی مورد- الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، و الاتّقاء فی ذلک المورد أعمّ من حفظ النفس من جهة الأعمال و الأخلاق، فیشمل المرتبتین الاولى و الثانیة من مراحل السلوک.

2- ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا: یراد الاتّقاء فی المرتبة الثالثة من مراحل السلوک، و هی المجاهدة فی رفع الأنانیّة و الوصول الى مقام الفناء فی قبال عظمة الحقّ المتعال. و قد عبّر عنها بحفظ النفس عن ظهور المیل و التوجّه الى النفس أى محو الأنانیّة مع إدامة الایمان.

3- ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا: و هذا هو الاتّقاء فی المرتبة الرابعة، أى حفظ النفس عن الخلاف فی المرحلة الرابعة من السلوک، و هی التهیّؤ فی الخدمة، و الاستعداد للعمل بالوظائف الإلهیّة فی الجامعة. و المراد من الإحسان هو هذا العمل و الخدمة و الإرشاد فی الاجتماع. و عبّر فی هذه المرتبة بالاتّقاء مقارنا بالإحسان الى الخلق: فانّها مرحلة السفر من اللّه تعالى الى الخلق، و یلاحظ فیها التوجّه الى الإرشاد و الخدمة على ما تقتضی الوظائف و التکالیف الإلهیّة. بخلاف المراحل السابقة الملحوظ فیها الایمان و التوجّه الخالص. و لا یخفى أنّ هذه المراحل الأربع مع ضمیمة مرحلة أوّلیّة بالاعتقاد و التوجّه الى المبدإ و المعاد، و التمایل عن الدنیا و المادّة: تکون خمس مراحل، کما أشرنا الیها فی مطاوى الکتاب. راجع النزع.و الطعام أعمّ من المادّىّ و المعنوىّ.فظهر أنّ الاتّقاء یلازم للمؤمن من ابتداء ظهور الایمان الى البلوغ بکماله،فی کلّ مرتبة باقتضاء تلک المرتبة، فانّ حفظ النفس إمّا من العذاب و النار، و إمّا من سخط اللّه و خلافه تعالى، أو من البعد و المحجوبیّة و فی اللّه و للّه عزّ و جلّ. و کما أنّ الاتّقاء من الشرور و الآفات المواجهة المادّیّة، لازم لکلّ أحد: کذلک الاتّقاء من أنحاء الضرر و المضیقة و العذاب الروحانیّة. و یتعیّن المراد من أقسام الاتّقاء بالقرائن الحالیّة و المقالیّة و المقامیّة، کما إذا کان الکلام فی مورد المؤمن و فی حقّه، أو مرتبطا بالأمور الروحانیّة، أو یذکر له آثار و عواقب معنویّة.

. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ‏- 65/ 2. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً- 65/ 4 فالتقوى أوّل مرحلة فی مقام السیر الى اللّه تعالى، و بتحقّقه یرتفع الموانع، و یوجد الاقتضاء للعمل الصالح فی أىّ مرتبة کانت.

. وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ‏- 2/ 197 و على هذا کان أهمّ دعوة الأنبیاء و أوّل إرشادهم هو التقوى، کما قال تعالى:. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 26/ 106. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 26/ 124. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 26/ 142. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 26/ 161. إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 26/ 177. وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 37/ 124. وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ- 28/ 83.

[7] . الواو و القاف و الیاء: کلمةٌ واحدة تدلُّ على دَفْعِ شى‏ءٍ عن شى‏ءٍ بغیره. و وقیْتُه أَقِیه وَقْیاً. و الوِقایة: ما یقى الشَّى‏ء. و اتَّقِ اللَّهَ: توَقَّهُ، أى اجعل بینَک و بینه کالوِقایة. قال النَّبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «اتَّقُوا النّارَ و لو بِشقِّ تَمرة». و کأنَّه أراد: اجعلوها وقایةً بینکم و بینها. و مما شذَّ عن الباب الوَقْىُ، قالوا: هو الظَّلْع الیَسیر.

[8] . و یقال: اتَّقَى فلانٌ بکذا: إذا جعله وِقَایَةً لنفسه، و قوله: أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ [الزمر/ 24] تنبیه على شدّة ما ینالهم، و أنّ أجدر شی‏ء یَتَّقُونَ به من العذاب یوم القیامة هو وجوههم، فصار ذلک کقوله: وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ [إبراهیم/ 50]، یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ [القمر/ 48].

[9] . (الفرق) بین الاتقاء و الخشیة: أن فی الاتقاء معنى الاحتراس مما یخاف و لیس ذلک فی الخشیة.

[10] . و کل ما وَقَى شیئا فهو وِقَاءٌ له و وِقَایَةٌ، تقول: تَوَقَّ اللهَ یا هذا، و من عصى الله لم تَقِهِ منه وَاقِیَةٌ إلا بإحداث توبة. و رجل تَقِیٌّ وَقِیٌّ بمعنى.

[11] . (الفرق) بین التقی و المتقی، و المؤمن‏: أن الصفة بالتقی أمدح من الصفة بالمتقی لأنه عدل عن الصفة الجاریة على الفعل للمبالغة، و المتقی أمدح من المؤمن لأن المؤمن یطلق بظاهر الحال و المتقی لا یطلق الا بعد الخبرة و هذا من جهة الشریعة و الأول من جهة دلالة اللغة، و الایمان نقیض الکفر و الفسق جمیعا لأنه لا یجوز أن یکون الفعل ایمانا فسقا کما لا یجوز أن یکون ایمانا کفرا الا أن یقابل النقیض فی اللفظ بین الایمان و الکفر أظهر.

[12] . قوله تعالى: «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّى وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى‏» التجنیب التبعید، و ضمیر «سَیُجَنَّبُهَا» للنار، و المعنى سیبعد عن النار الأتقى. و المراد بالأتقى من هو أتقى من غیره ممن یتقی المخاطر فهناک من یتقی ضیعة النفوس کالموت و القتل و من یتقی فساد الأموال و من یتقی العدم و الفقر فیمسک عن بذل المال و هکذا و منهم من یتقی الله فیبذل المال، و أتقى هؤلاء الطوائف من یتقی الله فیبذل المال لوجهه و إن شئت فقل یتقی خسران الآخرة فیتزکى بالإعطاء. فالمفضل علیه للأتقى هو من لا یتقی بإعطاء المال و إن اتقى سائر المخاطر الدنیویة أو اتقى الله بسائر الأعمال الصالحة. فالآیة عامة بحسب مدلولها غیر خاصة و یدل علیه توصیف الأتقى بقوله: «الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ» إلخ و هو وصف عام و کذا ما یتلوه، و لا ینافی ذلک کون الآیات أو جمیع السورة نازلة لسبب خاص کما ورد فی أسباب النزول.

و أما إطلاق المفضل علیه بحیث یشمل جمیع الناس من طالح أو صالح و لازمه انحصار المفضل فی واحد مطلقا أو واحد فی کل عصر، و یکون المعنى و سیجنبها من هو أتقى الناس کلهم و کذا المعنى فی نظیره: لا یصلاها إلا أشقى الناس کلهم فلا یساعد علیه سیاق آیات صدر السورة، و کذا الإنذار العام الذی فی قوله: «فَأَنْذَرْتُکُمْ ناراً تَلَظَّى» فلا معنى لأن یقال: أنذرتکم جمیعا نارا لا یخلد فیها إلا واحد منکم جمیعا و لا ینجو منها إلا واحد منکم جمیعا.

[13] . «وَ سَیُجَنَّبُهَا» أی سیجنب النار و یجعل منها على جانب «الْأَتْقَى» المبالغ فی التقوی.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (4. نکات ادبی)

 

لِتَعارَفُوا

درباره اینکه ماده «عرف»[1] در اصل بر چه چیزی دلالت دارد اهل لغت اختلاف دارند:

برخی همچون ابن فارس از ابتدا دو اصل متفاوت برای این ماده گرفته‌اند؛ یکی معنای پیاپی آمدن چیزی که اجزایش به هم وصل باشد، و کاربرد آن در اموری همچون یال اسب (عرف الفرس) و تاج خروس (عرف الدیک) یا زمین مرتفعی که بین دو دشت قرار گرفته (عرفه) را از مصادیق این معنا برمی‌شمرد؛ ‌و دیگری به معنای «سکون و طمأنینه» است که معرفت و عرفان و معروف را از این باب می‌داند از این جهت که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش می‌رسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و می‌ترسد، و «عَرف» به معنای بوی خوش را هم چون نفس انسان از تشمام بوی خوش به آرامش می‌رسد؛‌و عرفات را هم یا از این باب که آدم و حوا بعد از هبوط در این نقطه به همدیگر و به آرامش رسیدند؛ یا به خاطر اینکه جای کاملا شناخته‌شده‌ای است و افراد با هم تعارف (هم‌شناسی) حاصل می‌کنند چنین نامیده‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص281-282[2]).

اما بسیاری کوشیده‌اند معنای واحدی بین این کلمات متعدد بیابند:

برخی همچون مرحوم مصطفوی اصل این ماده را ناظر به همان کلمه معرفت دانسته و گفته‌اند در اصل به معنای اطلاع بر چیزی و علم به خصوصیات و آثار آن است و سعی کرده‌اند بقیه مشتقات این ماده را هم به این معنا برگردانند که در بسیاری از آنها در موارد متعددی به نظر تکلف‌آمیز می‌رسد؛ مثلا بر این باور است که وجه تسمیه «أعراف» این است که مکانهایی است که از سایر مکانها متمایز شده و خصوصیات شناخته شده‌ای دارد؛ معروف امری است که شناخته شده و افراد نسبت بدان اطلاع دارند و آثارش را می‌دانند برخلاف منکر که آثار و خصوصیاتش چندان واضح نیست و به همین جهت است که اولی نزد عقل پسندیده و دومی قبیح است؛ و «عُرف» هم چیزی است که آشکار و شناخته می‌شود و وجه تسمیه تاج خروس یا یال اسب به آن هم از این باب است که این ویژگی‌ای است که معرفی‌گر و ممیزه آن موجود است و عرفات هم چون مکان معروفی بوده که با کوهها احاطه شده بدین سبب نامیده شده است؛ و سکون و طمأنینه هم از آثار و لوازم معرفت است نه معنای آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص97-98[3]).

راغب هم اگرچه ابتدا با توضیح معرفت و عرفان به عنوان ادراک چیزی با تفکر و تدبر در آثار آن شروع می‌کند؛ اما اصل معرفت را برگرفته از معنای به بوی خوش رسیدن که با «عَرَفْتُ» تعبیر می‌شود می‌داند چنانکه در خصوص تعبیر «عَرَّف» در آیه «وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم‏» (محمد/6) را هم احتمال اینکه به معنای اینکه آنان را با بوی خوش زینت داد و آراست مطرح کرده و هم احتمال اینکه با توصیف بهشت و آشنا کردن و معرفی آن به ایشان آنان را به بهشت رساند (مفردات ألفاظ القرآن، ص560-561[4]).

اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از متمایز شدن قسمت اعلی یا ظاهر چیزی با خصیصه‌هایی که بر آن یا بر چیزی که در آن است دلالت کند[5]؛ مانند تاج خروس یا یال اسب؛ و ارتباط این توضیح با کلماتی مانند عرفات اعراف هم واضح است؛ عرف به معنای بوی خوش هم اصل این است که این برای اعم از بوی خوش و بد به کار می‌رفته از این جهت است که این بو از سطح چیزی ساطع می‌شود و بر آن دلالت می‌کند و کم‌کم کاربردش در خصوص بوی خوش رایج شده است. معرفت و شناخت هم از همین متمایز کردن قسمت اعلای چیزی که موجب شناخت آن می‌شود گرفته شده و تفاوت معرفت و علم در این است که اصل معرفت متمایز کردنی است که قوامش به بیان خصیصه‌های آشکار است؛ و به همین جهت است که برخی آن را علم ناظر به جزییات و افراد دانسته‌اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1448-1449).

در تفاوت ماده «عرف» با «علم» قبلا بیان شد که ماده «علم» وقتی به صورت فعل به کار می‌رود گاه تک‌مفعولی است و گاه دومفعولی؛ و برخی بر این باورند که اصل در کلمه «علم» این است که دو مفعول داشته باشد و وقتی یک مفعولی به کار رود به معنای «معرفت» (که کاملا تشخص دارد) می‌باشد (الفروق فی اللغة، ص17) و البته گاه «عرف» و «علم» به جای همدیگر هم به کار می‌روند مانند «تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/83) که به معنای «عَلِمُوا من الحق» است ویا «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِم‏ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ» (انفال/60) که به معنای «لَا تَعْرِفُونَهُم اللّهُ یَعْرِفُهُمْ» است؛ و مطلب را این گونه تحلیل کرده‌اند که علم اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی و اگر به معنای «عرف» باشد یک مفعولی به کار می‌رود (المصباح المنیر، ج‏2، ص427) و برخی هم این گونه تحلیل کرده‌اند که علم به معنای ادراک است؛ اما ادراک بر دو قسم است؛ یکی ادراک ذات چیزی؛ یعنی شناختی که به یک شیء و یک وجود معین تعلق می‌گیرد که در این حالت یک مفعول می‌گیرد [که ظاهرا ماده «عرف» هم ناظر به چنین ادراکی است] مانند «لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ‏» (أنفال/60)؛ و گاهی شناخت گزاره‌ای است؛ ‌یعنی حکم کردنی در مورد چیزی (که الف ب است) که در این صورت دو مفعول می‌گیرد مانند «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ‏» (ممتحنة/10)، «یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ... لا عِلْمَ لَنا» (مفردات ألفاظ القرآن، ص580) (جلسه 1047 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-80/)

اکنون می‌افزاییم که در تفاوت علم و معرفت، اغلب بر این باورند که معرفت اخص از علم و به معنای تمییز دادن چیزی از ماسوای آن و آگاهی به خصوصیات آن است (مثلا: الفروق فی اللغة، ص72؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص561[6]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص98[7] و ...)؛ و از زهری نقل شده که در ماده عرف شناخت از راه آثار لحاظ شده است و نیز در ماده «عرف» تمییز و تمایز برجسته است و از آنجا که این تمییز و تمایز دادن از کارکردهای عقل و فکر است و به همین جهات است که برای علم خدا از ماده «عرف» استفاده نمی‌شود؛ و این گونه مواردی هم که نیاز است به تمایز دقیق اشاره شود در خداوند از همان تعبیر «علم» استفاده می‌شود منتها به صورت تک‌مفعولی؛ مانند: «وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ» «توبه/101) (الفروق فی اللغة، ص72-73[8])

از تفاوتهای دیگری که بین علم و معرفت می‌گذارند این است که نقطه مقابل معرفت، انکار است: «یَعْرِفُونَ‏ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها» (نحل/83)، «وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (یوسف/58)، «أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (لقمان/69)، [که تقابل معروف و منکر را هم در همین راستا می‌توان دید]، اما نقطه مقابل علم، جهل: «قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُکُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ» (احقاف/23) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[9])[10]

این ماده در فعل ثلاثی مجرد برای شناخت افراد: «فَعَرَفَهُمْ‏ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ‏» (یوسف/58)، «فَلَعَرَفْتَهُمْ‏ بِسِیماهُمْ‏» (محمد/30)، «یَعْرِفُونَهُ‏ کَما یَعْرِفُونَ‏ أَبْناءَهُمْ» (بقرة/146)، و امور دیگر: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/83)، «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا» (بقرة/89)، « سَیُریکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها» (نمل/43) به کار می‌رود؛ اما وقتی به باب تفعیل می‌رود در اصل به معنای این بوده که کسی به چیزی برسد و با ندا دادن که چه کسی این را می‌شناسد آن را بشناساند؛ اما تدریجا به معنای مطلق متعدی همین معرفت (به معنای شناساندن و معرفی کردن) به کار رفته: «عَرَّفَ‏ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ‏» (تحریم/3)، ومی‌تواند برگرفته از «عَرْف» به معنای بوی خوش باشد چنانکه در آیه «وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ» (محمد/6) بسیاری بر این باورند که به معنای «طیّبها لهم» است (کتاب العین، ج‏2، ص121-122[11]).

وقتی به باب تفاعل می‌رود به معنای شناخت متقابل است: «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» (حجرات/13)، «وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ» (یونس/45) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[12]).

و وقتی به باب افتعال می‌رود (اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ، توبه/102 و ملک/11؛ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا، غافر/11) به معنای اقرار کردن به گناه است؛ که اینجا نیز کاملا در قبال انکار کردن قرار می‌گیرد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص99[13])؛ و در تفاوت «اعتراف» با «اقرار» گفته‌اند: اعتراف اقتضایش این است که کسی که اعتراف می‌کند چیزی را به دیگری بشناساند و بفهماند که بدانچه اعتراف کرده ملتزم شده و ریشه‌اش از معرفت است؛ اما اصل در اقرار تقریر کردن (تصریح کردن به چیزی است که تصریح نشده بوده)؛ از این رو ممکن است کسی به چیزی اقرار کند بدون اینکه خودش بفهمد که اقرار کرده؛ ویا اینکه ممکن است به یک امر باطلی که اصل و اساسی ندارد اقرار کند؛ و در این گونه موارد تعبیر «اعتراف» به کار نمی‌رود؛ در واقع در اعتراف یک نحوه معرفتی باید جدی گرفته شود؛ از این رو مثلا می‌گویند شکر اعتراف به نعمت است و نمی‌گویند اقرار به نعمت است؛ و از این جهات است که در بحث قضاوت صرف اقرار بودن کافی است و نیازی نیست که حتما اعتراف باشد (الفروق فی اللغة، ص39[14]).

درباره وجه تسمیه آن مکان مخصوص به «عرفات» هم علاوه بر وجوهی که قبلا بیان شد، گفته شده است؛ مثلا اینکه به خاطر معرفتی که بین آدم و حوا [بعد از هبوط] در آنجا رخ داد چنین نامیده شده؛ یا چون بندگان خدا را با عبادات و ادعیه در آنجا می‌شناسند، و یا چون وقوف مردم در روز عرفه در آنجا رخ می‌دهد (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[15])؛ هرچند ظاهرا برخی کلمه اطلاق «عرفه» بر آن روز را بخاطر وقوع در این کوه که نامش عرفات است دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏2، ص121[16]).

از کلمات پرکاربرد این ماده «معروف» است که برخی گفته‌اند اسمی است برای هر کاری که در عقل و شرع به عنوان کار نیک شناخته می‌شود، در قبال «منکر» که چیزی است که توسط عقل و شرع انکار شده است: «یَأْمُرُونَ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (آل عمران/104)، و «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (لقمان/17)، «وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً» (أحزاب/32)، «فَأَمْسِکُوهُنَ‏ بِمَعْرُوفٍ‏ أَوْ فارِقُوهُنَ‏ بِمَعْرُوفٍ‏» (طلاق/2)، «قَوْلٌ‏ مَعْرُوفٌ‏ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ» (بقرة/263)، و ظاهرا بر همین اساس (اینکه مورد استحسان عقل و شرع واقع شود) است که به میانه‌روی در بخشش هم «معروف» گفته شده: «وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏» (نساء/6)، «إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ‏» (نساء/114)، «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏» (بقرة/241) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[17]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص98[18]). البته کلمه «معروف» به معنای امر مشهور هم به کار می‌رود ودر تفاوت اینها گفته‌اند مشهور چیزی است که نزد جماعت بزرگی معروف باشد اما معروف اگر یک نفر هم آن را بشناسد معروف است؛ لذا می‌گویند «هذا معروفٌ عند زید» و نمی‌گویند «هذا مشهورٌ عند زید» (الفروق فی اللغة، ص88[19]).

اما کلمه «عُرْف» که قبلا دیدیم که معانی متعددی دارد، در قرآن نیز در بیش از یک معنا به کار رفته است. یک معنای آن همین «معروف» و کار پسندیده است: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ‏» (أعراف/199). یکی دیگر به معنای تتابع و پشت سرهم آمدن است: «وَ الْمُرْسَلاتِ‏ عُرْفاً» (مرسلات/1) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[20]) چنانکه وقتی گفته می‌شود «طار القطا عُرْفا فَعُرْفا» یعنی پرنده‌های قطا‌ یکی پس از دیگری در حال پرواز بودند (کتاب العین، ج‏2، ص122[21]). هرچند برخی با تکلف کوشیده‌اند برای کلمه عرف در این آیه هم یک معنای ناظر به معرفت دست و پا کنند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص99[22])؛ و سومی هم «أعراف» است که آن را جمع عُرف دانسته‌اند: «وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ ... وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسیماهُمْ» (اعراف/46-47)؛ که آن را دیواری بین بهشت و نار دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص562[23]) و چه‌بسا از باب تشبیه آنجا به تاج خروس است (کتاب العین، ج‏2، ص122[24]) و برخی توضیح داده‌اند که با توجه به اینکه ماده عرف دلالت بر نوعی علو و شناخت دارد مراد مقامات عالی روحانی‌ای است که بر بهشت و جهنم احاطه دارد؛ و تعبیر «یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ» هم که در ادامه آمده مویدی است بر اینکه این معرفت آنان است که موجب علو و احاطه و رفعت آنان شده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص99[25]؛ المیزان، ج‏8، ص122[26]).[27]

ماده «عرف» و مشتقات آن 70 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

أَکْرَمَکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «کرم» در کلمات فراوانی به کار رفته است؛ از کَرَم و کریم و کرامت در مورد شرافت و بزرگواری انسان و خویشتن‌داری وی از آلودگی به بدی‌ها، تا «کَرَم» به معنای زمین شخم‌زده شده‌ای که از سنگ خالی گردیده و آماده کشت است ویا «کَرَّمَ» در خصوص ابری که باران فراوان ببارد ویا «کَرْم» به معنای گردنبند و درخت انگور و «کرامة» به معنای طبقی از انگور.

بر این اساس برخی بر این باورند این ماده در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد؛ یکی معنای شرافت فی نفسه (بزرگواری) و شرافت در خُلقی از اخلاقیات (بزرگ‌منشی) می‌باشد؛ ‌چنانکه مثلا زمین مکرمه زمینی است که برای رشد گیاهان بسیار مناسب است و کریم بودن خداوند هم به این است که بسیار از بندگان خود درمی گذرد؛؛ و معنای دیگر این ماده گردنبند (کَرْم) است؛ و انگور را هم به این مناسبت که مجموعه‌ای از خوشه‌های دارای دانه‌های کنار هم چیده شده است (شبیه گردنبند) «کَرْم» گویند.

در مقابل، برخی تلاش کرده‌اند که همه این معانی را به یک معنا برگردانند؛ مثلا حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «رقت یک چیز جمع شده‌ و پاکیزگی و صفای آن همراه با یک نحوه قابلیت داشتن و پذیرش در آن است»؛ چنانکه هم به دانه انگور و هم به قطعه‌های طلا و نقره (که از رقیق‌ترین جواهراتند) و هم به زمینی که از سنگها پاک و آماده کشت شده و نیز به ابری که باران فراوانی در آن جمع شده و آماده بارش است اطلاق می‌گردد؛ و آن معنای تنزه هم که در این ماده هست (تَکَرَّمَ الرجل عما یشینه: یعنی وی از آنچه او را بد و آلوده می‌کند اجتناب کرد و خود را منزه داشت) نیز به همین معنا برمی‌گردد؛ و اصلا کرامت به معنای یک نحوه فضیلت و پاکیزگی (نقاوت) از عیوب می‌باشد؛ و کَرَم به معنای جود و بخشندگی هم بدین جهت چنین نامیده شده که شخص جواد نفسی رقیق و نرم و منعطف دارد نه غلیظ و سخت؛ و خود جود و بخشندگی هم غلظتی که مال در انسان ایجاد می‌کند را از بین می‌برد چنانکه «کریم» را هم به معنای شخص پُر خیر و بخشنده‌ای که بخشش وی تمامی ندارد» دانسته‌اند؛‌و در هر صورت در تمام کاربردهای این ماده در قرآن یک نحوه معنای نقاوت (پاکیزگی) و رقت و صفا مشاهده می‌شود.

برخی هم - شاید با توجه به اینکه ظاهرا در معنای دومی که ابن‌فارس مورد توجه قرار داد (یعنی مفاهیمی همچون گردنبند و دانه‌های انگور) اصلا در قرآن به کار نرفته - فقط درباره کاربرد آن در معنای شرافت سخن گفته‌اند. در این میان، راغب اصفهانی بر این باور است که این کلمه در جایی به کار می‌رود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز داشته باشد؛ چنانکه کاربرد در مورد خدا در جایی است که او احسان و انعامش ظهور کرده (فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ‏؛ نمل/40) و در مورد انسان هم وقتی اطلاق می‌شود که ویژگی‌های اخلاقی خوب از وی بروز کند و لذا مادامی که شخصی خوبی‌اش بروز نکرده کلمه «کریم» بر او اطلاق نمی‌شود؛ و البته نقل هم شده که کَرَم اساساً شرافت و بزرگواری در هر چیزی که متناسب با خودش بروز کند، کرامت خوانده می‌شود چنانکه در «قُرْآن کَرِیم» (واقعه/77) تعابیری مانند «زَوْجٍ کَرِیمٍ‏» (لقمان/10)، «زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ‏» (دخان/26)، «قَوْلًا کَرِیماً» (إسراء/23) به کار رفته است.

اما مرحوم مصطفوی معتقد است که «شرافت» عموما در خصوص برتری و امیتازات مادی به کار می‌رود و از این جهت با کرامت متفاوت است وشاهدش هم این است که به خداوند کریم اطلاق می‌شود اما شریف خیر. ایشان نیز که همچون راغب هیچ اشاره‌ای به کاربردهای این ماده در معانی ای همچون گردنبند و انگور نمی‌کند، معنای محوری این ماده را در مقایسه با ماده‌ نزدیک به آن یعنی «عزز» مطرح می‌کند و بر این باور است که معنای اصلی «کرامة» نقطه مقابل «هوان» (حقارت و پَستی) است (وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ؛ حج/18)، همان طور که نقطه مقابل «عزت»، «ذلت» است (جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً، نمل/34؛ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلّ، منافقون/8) و همان طور که نقطه مقابل «کِبَر» (بزرگی)، «صِغَر» (کوچکی) می‌باشد (وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مُبینٍ؛ یونس/61؛ سبأ/3). از نظر ایشان «هوان» و «ذلت» هر دو به معنای خواری است که اولی فی نفسه لحاظ می‌شود اما دومی در قبال شخص مافوق؛ و به همین ترتیب در مفهوم «عزت» هم یک نحوه استعلا و تفوق بر دیگری لحاظ شده اما کرامت یک نحوه عزت و تفوق فی نفسه است که در آن استعلای نسبت به غیری که دون اوست لحاظ نمی‌شود؛ و با این توضیح بر این باورند که معانی‌ای همچون جود (بخشش) و اعطاء و سخاوت و منزه بودن و عظمت و ... از لوازم و آثار کرامت است نه معنای اصلی آن...

برای فهم بهتر این ماده خوب است به تفاوت آن با سایر کلمات مشابه (کِبَر، حریّت و جود) نیز توجه شود:

«کِبَر: بزرگی» هم به معنای مطلق بزرگ بودن است ولی «کرم» بزرگی‌ای است که حالت متعالی دارد و لذا به نظر می‌رسد تفاوت «کِبَر» و «کَرَم» در زبان عربی، شییه تفاوت «بزرگی» و «بزرگواری» در زبان فارسی است.

در تفاوت «جود» و «کرم» هم گفته‌اند در «جود» تاکید اصلی بر کثرت عطا و بخشش است ولو که غالبا در جایی است که حتی سوال و درخواست هم رخ نداده؛ اما در «کرم» تاکید اصلی بر عزت و ارجمندی فی نفسه است؛ و از حیث دیگر می‌توان گفت کرم اعطای چیزی کاملا از روی طیب خاطر است خواه کم باشد یا زیاد؛ اما جود بخشش فراوان است خواه با طیب خاطر باشد یا خیر؛ و نیز می‌توان گفت «اکرام» اعطاء در جایی است که قصد بزرگداشت و احترام کردن در کار باشد اما در جود لزوما چنین نیست.

در تفاوت «حریت» (ماده «حرر») و «کرامت» هم گفته‌اند کرامت یک نحوه حریت است با این تفاوت که حریت را در مطلق نیکویی‌های بزرگ و کوچک به کار می‌برند اما کرامت را فقط در نیکویی‌های بزرگ به کار می‌برند.

«کریم» صفت مشبهه است که غالبا در معنای فاعل برای فعل ثلاثی مجرد این ماده به کار می‌رود (هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَریمِ، مومنون/116؛ إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ، یوسف/31)، هرچند که به نظر می‌رسد گاه در معنای اسم مفعول هم به کار رفته است؛ مثلا:‌ ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ؛ دخان/49)؛ و جمع آن کِرَام (کِراماً کاتِبِینَ،‏ انفطار/11؛ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ، عبس/15-16) و «کُرَمَاء» است.

«أکرم» صیغه تفضیل از این ماده است: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات/13) که گاه (مثلا: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ؛ علق/3) آن را به معنای مبالغه در «کرم» دانسته‌اند؛ و برخی هم توضیح داده‌اند که وزن «أفعل» (أکرم) گاه در معنای «فعیل» (کریم) به کار می‌رود؛ چنانکه در آیاتی مانند «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» (روم/27) «لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَی» (لیل/15) و «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی» (لیل/17)، نیز سه کلمه «أهون، أشقی، و أتقی» به ترتیب در معنای «هّین: آسان» «شقی: بدبخت» و «تقیّ: پرهیزکار» به کار رفته است.

جلسه 1044 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-77/

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (3. نکات ادبی)

 

جَعَلْناکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «جعل» در معانی متعددی به کار رفته: از فعل «جَعَل» به معنای انجام دادن و چیزی را به نحو خاصی قرار دادن، تا «جَعْوَل» به معنای بچه بوقلمون، یا «جُعْل» و «جِعالة» آن مبلغی است به عنوان اجرت یا پاداش که کسی تعیین می‌کند برای اینکه کار خاصی برایش انجام شود؛ «جَعلَة» ‌به معنای خرما بُن (درخت خُرماى کوچک که از درخت مادر جدا شده و کاشته شود)؛ و ... و به همین جهت برخی همچون ابن فارس از اینکه بتوان یک ماده واحدی برای تمام معانی آن یافت اظهار عجز کرده‌اند.

اما برخی دیگر از اهل لغت که اصل واحدی برای این ماده قائل شده‌اند اغلب محور را همان معنای فعل «جَعَلَ»‌ قرار داده‌اند؛‌ مثلا حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «چیزی را به وضع یا هیئتی معین درآوردن (بعد از متحول کردن جرم آن و یا منتقل کردن آن) است، چنانکه «جَعلَة» که متحول می‌گردد و درخت خرما می‌شود و بوقلمون هم به از این رو به آن رو شدن معروف است [در فارسی هم تعیر بوقلمون‌صفت رایج است]؛ و در قرآن هم جعل، یا برای متحول ساختن و به وضع خاصی درآوردن به کار رفته، مانند «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/22)، یا برای آفریدن که خود این هم یک نحوه متحول ساختن و در هیئت جدید پدید آوردن چیزی، مانند: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ» (انبیاء/30)؛ که از این نحوه ایجاد یک معنای قرار دادن هم در پی می‌آید، مانند: «وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن» (انعام/112)؛ و به صورت فعل ناقص هم وقتی به کار می‌رود هم معنای «طفق» می‌باشد؛‌جعل یفعل کذا، یعنی به سوی این متحول شد و آن کار را ادامه داد. «جُعل» و جعاله هم دستمزدی است که برای کاری قرار داده می‌شود.

مرحوم مصطفوی نیز بر این باور است که اصل واحد در این ماده معنایی است نزدیک به تقدیر و تقریر و تدبیر (و آنچه در همه اینها مشترک است چیزی را در حالتی قرار دادن است) بعد از آفریدن و پدید آوردن؛ که این تقدیرِ بعد از تکوین، گاه در همان زمان تکوین خارجی رخ می‌دهد و صرفا از حیث اعتبار و لحاظ متاخر است، مانند: «جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً» (یونس/5) و «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً« (نحل/72) و «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/78) و «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ» (سجده/8) و «وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ‏» (انبیاء/31)، و گاه در زمانی بعد از زمان تکوین مانند «جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» (فاطر/1) و «وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى‏ فَجَعَلَهُ فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى‏» (اعلی/4-5) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» (حجرات/13). این جعل گاهی از باب مقام و منزلت دادن بعد از تکوین است، مانند: «إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکا» (مائده/20) و «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/73)، و گاه در مقام تشریع و احکام است، مانند: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» (اسراء/33) و «ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ‏» (احزاب/4)، و خلاصه اینکه جعل مفهومش زمانی محقق می‌شود که منسوب به آثار و لوازم تکوین و یا آنچه بدان متعلق است در نظر گرفته شود چنانکه معانی مشابهش مثل تقدیر و تدبیر و تنظیم و حکم (به معنای حکم وضعی) همگی بعد از خلق و تکوین می‌باشند. ایشان در ادامه تلاش کرده‌اند سایر معانی مانند جوجه بوقلمون و جعاله و نهال خرما و ... را نیز به همین معنا برگردانند؛ که البته مطالب ایشان در اینجا مقداری تکلف آمیز می‌شود.

از نظر راغب هم جَعَلَ، لفظ عامى است در تمامى افعال، که از ماده‌های «فعل» و «وضع» و سایر واژه‏ها در این ردیف عام‏تر است و پنج گونه به کار می‌رود:

1) در معنای صار و طفق، در این معنى متعدّى نیست مثلا جعل زید یقول کذا: زید دارد می‌گوید چنین و چنان»

2) در معنای أوجد، که متعدّى به یک مفعول است مثل «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» (انعام/1) یا «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/78)

3) در معنى ایجاد کردن و پدید آوردن چیزى از چیز دیگر؛ مانند «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» (نحل/72) یا «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً» (نحل/81) یا «وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا» (زخرف/10).

4) برای چیزی را به حالت خاصی درآوردن، مانند «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/22) یا «جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا» (نحل/81) یا «وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً» (نوح/16) یا «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» (زخرف/3).

5) در معنای حکم کردن با چیزى در خصوص چیز دیگر؛ خواه حکم به حق باشد یا به باطل؛ برای حکم به حق مانند «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ» (قصص/7)؛ و در مورد حکم به باطل مانند «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً» (انعام/136) یا «وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ‏» (نحل/57) یا «الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» (حجر/91).

طریحی نیز بر این باور است که فعل «جَعَلَ»‌ گاه به معنای «خلق» است، مانند: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ» (انبیاء/30)، و گاه به معنای «وصف» است؛ و گاه به معنای «صَیَّر» است، مانند: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/124)، و گاهی به معنای «عمل» است، مانند: «جَعَلْتُ الشی‏ء على الشی‏ء»، و گاه به معنای «أخذ» است، و گاه به معنای تسمیه است، مانند: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» (زخرف/19)، و گاه به معنای «صنع» است، مانند: «وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً» (انعام/96).

گفته شد گاه معنای «جعل» به «عمل» نزدیک است؛ در تفاوت این دو گفته‌اند که عمل، ایجاد اثری در چیزی است؛ اما جعل، با ایجاد اثری در چیزی صورت آن چیز را تغییر دادن است؛‌ لذا می‌گویند برای تبدیل گِل به سفال هر دو ماده به کار می‌رود: «جعل الطین خزفا» و «عمل الطین خزفا» اما اینکه ساکنی را به حرکت درآوریم تعبیر «جعل الساکن متحرکا» به کار می‌رود اما «عمل الساکن متحرکا» به کار نمی‌رود.

همچنین دیدیم معنای «جعل» به «خلق» هم بسیار نزدیک است؛ چنانکه در مواردی در قرآن کریم گویی این دو به جای هم به کار رفته‌اند، مانند: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» (نحل/72؛ ‌شوری/11) و «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجا» (روم/21). در تفاوت این دو گفته‌اند که «جعل» عموما ناظر به مرحله بعد از وجود پیدا کردن است؛ هرچند یک احتمال دیگر هم مطلبی است که قبلا (جلسه 165 http://yekaye.ir/sad-038-71/) توضیح دادیم، بدین بیان که: تفاوت تعبیر «جعل» در قرآن کریم با تعبیر «خلق» در این است که در تعبیر «جعل» یک نحوه تغییر و صیرورت لحاظ شده است؛ اما اگر در خلق هم صیرورتی مطرح شود فقط ابتدا و انتهای کار بیان می‌شود «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاما (مومنون/14)، در حالی که در جعل، صیرورتی است که در متن شیء حضور فعال دارد و نقطه آغازی نیست که در پایان نباشد (یا نقطه پایانی نیست که در آغاز نباشد) چنانکه در جای دیگر هم که هر دو را آورده به نظر می‌رسد چنین ملاحظه‌ای را بتوان نشان داد: و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه... (مومنون/12-13)

در همانجا عنوانی به صورت «جعل در قرآن» باز کردیم و توضیح دادیم که شاید بتوان با توجه کاربردهای ماده «جعل» در قرآن بتوان گفت وجه جمع تمام کاربردهای این ماده معنای «وضع» و قرار دادن است؛ با این تفاوت که در «وضع»‌یک معنای از بالا به پایین بودنِ اقدام لحاظ شده است؛ اما در «جعل» چنین قیدی ندارد؛ و می‌توان با یک دسته‌بندی نشان داد که یک معنای مشترک در تمام کاربردهای این ماده (لااقل در کاربردهای قرآنی‌اش) وجود دارد؛ که فهرست‌وار (و با حذف آیاتی که برای هریک ذکر شد) به این کاربردها اشاره می‌شود (تفصیل را در همانجا بخوانید).

1) جعل بسیط

1.1. در معنای تکوینی

1.1.1 تکوین محض (ایجاد)

1.1.2. تکوین امر مرکب به نحو بسیط

1.1.3. تکوین برای چیزی (چیزی را برای کسی جعل کردن؛ چیزی را به کسی دادن)

1.2. در معنای تشریعی

2) جعل مرکب درجه اول (چیزی را چیزی دیگر قرار دادن)

2.1. به معنای تبدیل کردن چیزی به چیز دیگر (تغییر در ذاتش)

2.1.1. به نحو تکوینی

2.1.2. به نحو تشریعی

2.2. دادن وصفی به چیزی (تغییر در اوصافش)

2.2.1. به نحو تکوینی

2.2.2. به نحو تشریعی و اعتباری

تبصره: برخی تعابیر می‌تواند هم تکوینی باشد و هم تشریعی

2.3. چیزی را از چیزی قرار دادن (اخذ کردن)

3) جعل مرکب درجه دو (چیزی را به نحوی برای چیزی قرار دادن)

3.1. چیزی را با وصف خاصی برای چیز دیگری قرار دادن

3.1.1. به نحو تکوینی (یکسویه)

3.1.2. به نحو اعتباری (دوسویه: وقتی «برای» یکی است، «علیه» دیگری است)

3.2. چیزی ‌را با نسبت خاصی در قبال چیزی قرار دادن

3.2.1. چیزی را شبیه چیزی قرار دادن (فرض کردن)

3.2.2. چیزی را فوق چیزی قرار دادن

3.2.2.1. که گاه در معنای بر چیزی مسلط کردن هم می‌آید

3.2.3. چیزی را زیر چیزی قرار دادن

3.2.4. چیزی را بین دو چیز قرار دادن

3.2.5. دو چیز را پشت سر هم قرار دادن

3.2.6. چیزی را در چیزی قرار دادن

3.2.6.1. با نسبت کل و جزء (چیزی را درون چیزی قرار دادن)

3.2.6.2. با نسبت کلی و جزیی (فردی را در یک مجموعه قرار دادن)

3.6.2.2.1. که این گاهی با تعبیر «از زمره کسان خاصی قرار دادن» آمده

3.2.7. چیزی را همراه چیزی قرار دادن؛ در چند حالت:

3.2.7.1. در عرض هم قرار دادن

3.2.7.2. همکار قرار دادن

3.2.7.3. هم‌رتبه و همراه قرار دادن

جلسه 1049 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-82/

 

شُعُوباً

درباره ماده «شعب» باید گفت که این ماده چون به یک نحو هم بر معنای تفرقه و هم بر معنای اجتماع دلالت دارد از همان ابتدا برای اهل لغت مساله بوده (کتاب العین، ج‏1، ص263[1]) و برخی گمان کرده‌اند که این ماده در اصل بر این دو معنای متفاوت (افتراق و اجتماع) دلالت دارد و گزارش داده‌اند که برخی مانند خلیل این را از جنس لغات اضداد (مانند کلمه «قسط» که هم برای عدل و هم برای ظلم به کار می‌رود) دانسته‌اند و برخی مانند ابن درید این را اساسا دو معنایی که مستقل برای این لفظ به کار رفته دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص190-191[2]).

اما به نظر می‌رسد حق با کسانی باشد که به وجود هر دو معنا در این لفظ توجه کرده‌اند؛ از جمله حسن جبل که بر این باور است که معنای محوری در این ماده یک اجتماعی است که یک نحوع تفرقه و پراکندگی هم در آن باشد؛ اما پراکندگی‌ای که واقعا جدایی نباشد بلکه در آن یک نحوه تجمعی لحاظ شده باشد؛ مانند شاخه‌های یک درخت (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1144[3]). یا مرحوم مصطفوی که توضیح می‌دهد که اصل این ماده مجتمعی شکل‌یافته‌ای است است که از مجتمعی دیگر جدا شده؛ و در آن دو قید جدا شدن و تجمع هردو لحاظ شده است؛‌و تاکید می‌کند که اطلاق این ماده بر مفاهیمی همچون جمع و تفرق و تلاؤم بتنهایی صحیح نیست و اگر در برخی کاربردهای این ماده چنین چیزی مشاهده شود از باب مجاز است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص68[4]) و ظاهرا راغب هم همین نظر را داشته است زیرا در توضیح این ماده می‌گوید: شعب قبیله‌ای است که از یک تیره واحد منشعب شده باشد و «شِعب» هم وادی‌ای است که از یک طرف جمع شده و از طرف دیگر جدایی در آن رخ می‌دهد به نحوی که اگر از سمتی که جدا شده نگاه کنی به نظرت می‌آید یک واحدی است که دارد جدا می‌شود و اگر از آن سو نگاه کنی به نظرت می‌آید دو چیزند که دارند جمع می‌شوند و لذا تعبیر «شَعِبْتَ الشی‏ء» را هم برای جمع کردن و هم برای پراکنده کردن به کار می‌برند (مفردات ألفاظ القرآن، ص455[5]) چنانکه تعبیر «التَأم شَعْبُهم» به معنای این است که بعد از تفرقه‌ای که بینشان افتاده بود با هم جمع شدند و «تَفَرَّق شَعْبُهم» به معنای این است که بعد از اجتماعی که داشتند متفرق شدند (کتاب الماء، ج‏2، ص714[6])؛ و اساسا در تفاوت تفریق و شَعْب گفته‌اند شعب نه هرگونه تفریق و جدایی انداختن، بلکه جدا کردن اشیای مجمتع است به ترتیبی صحیح (الفروق فی اللغة، ص143[7]) که آن وجه جمعی آنها هنوز باقی می‌ماند.

از شواهد جالبی که می‌توان بر جدی بودن این دو قید در این معنا برشمرد این است که حتی کسی مثل ابن فارس که از ابتدا دو اصل مستقل قائل شده و برای هریک از این دو معنا مواردی را برشمرده [وی برای مواردی که به معنای افتراق است به مواردی اشاره کرده است مانند «شَعْب» که به هرگونه شکاف در چیزی اشاره کرد، و نیز «شِعْب» به معنای دره بین دو کوه (مانند شعب ابی‌طالب)، و نیز مشعب الحق به معنای راه حق است که از راههای دیگر جدا می‌شود، ‌یا «انشعاب» به معنای جدا شدن امور از همدیگر (که کاربردش در مورد راهها و نیز شاخه‌های درختان معروف است؛ و برای مواردی که به معنای اجتماع است به مواردی اشاره کرده است مانند شَعَبَ‏ الصّدْعَ (که به معنای پر شدن شکاف است)، ویا «مِشْعب» به معنای مَته)؛ که در اغلب این موارد می‌توان هردو لحاظ را مشاهده کرد؛ و از همه جالبتر اینکه «شَعْب» به معنای قبایل گسترده‌ای که انشعابات متعدد دارد را ابتدا در ذیل مواردی که دلالت بر افتراق می‌کند آورده؛ اما سپس در ذیل معنای افتراق این احتمال را داده که اصل معنای این شعب افتراق باشد چرا که گاه می‌گویند «فلان شعب متفرق شدند» که نشان می‌دهد اجتماعی داشتند که متفرق شدند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص191-192[8]).

اما اینکه «شعوب» با توجه به اینکه در مقابل «قبائل» به کار رفته: «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» (حجرات/13) دقیقا به چه معناست، بحثهای فراوانی بین اهل لغت درگرفته است. ابن عطیه بر این باور است که شعوب به بزرگترین رده‌بندی‌های اجتماعی انسان اطلاق می‌شود؛ وی ترتیب گروههای انسانی از بزرگ به کوچک را چنین برمی‌شمرد: شعب، قبیله، عماره، بطن، فخذ، اُسره [= خانواده]، فصیله (المحرر الوجیز، ج‏5، ص153[9]).و ازدی هم توضیح می‌دهد این ترتیب، از ترتیبی که در آفرینش انسان است گرفته شده: شعب، از شعب الرأس [جمجمه؟] مشتق شده، قبیله از «قبیلة الرأس» (هریک از چهار استخوان اصلی جمجمه، که در کنار هم و به هم وصلند)، عمارة به معنای سینه است، بطن، شکم است، فخذ، ران است، و نهایتا فصیلة که همان ساق پاست (کتاب الماء، ج‏2، ص714[10]).

و مرحوم مصطفوی هم ظاهرا بر همین اساس ادعا می‌کند که شعوب آن انشعاباتی است که از اصل نوع انسان حاصل می‌شود مانند سیاه‌پوست و سفیدپوست و سرخپوست و زردپوست؛ ‌و بر همین اساس تعبیر «شعوب» ناظر به امتیازات بیرونی و طبیعی است؛ اما قبایل ناظر به خصوصیات نَسَبی و خانوادگی (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص68[11]).

اما مرحوم طبرسی ابتدا این قول را مطرح کرده است که شعوب جماعاتی‌اند که شأنیت خاصی برای عرب قائل نبودند [خود را ذیل طبقه‌بندی‌های رایج در عرب طبقه‌بندی نمی‌کردند]؛ سپس بیان می‌دارد که در واقع شعوب در عجم همانند قبایل در عرب است؛ و از ابوعبیده نقل می‌کند که شعوب اساسا ناظر به تشعب است و به خاطر کثرت تفرق غیر عجم که همگی‌شان را ذیل یک نسب نمی‌شد جمع کرد به گروههای عجم، شعوب گفتند، در مقابل قبایل در عرب، که همگی در یک نَسَب مشترکند (مجمع البیان، ج‏9، ص202[12]). این قول را ابن عطیه به عنوان یک قیل چنین نقل کرده که «قبایل» را برای عرب و «شعوب» را برای عجم و برای بنی‌اسرائیل هم «اسباط» را به کار می‌برند (و مرحوم طبرسی نیز آن را به امام صادق ع نسبت داده است؛ مجمع البیان، ج‏9، ص207[13])؛ و از قاضی ابومحمد نقل می‌کند که به امتهای غیر عرب «شعوبیة» (منسوب به شعوب) می‌گفتند از این جهت که تفصیل انساب آنها بر کسی معلوم نبود و لذا به آنان صرفا گفته می‌شد «فارس، ترک، رومی، زنگی، و ...» (المحرر الوجیز، ج‏5، ص153[14]).

شاید در مجموع بتوان بین این دیدگاهها چنین جمع کرد که شعوب جمعیتهای خیلی گسترده است که شاید امروزه با تعابیری مانند نژاد یا ملیت از آنها یاد می‌شود اما وقتی به‌قدری نزدیکتر شدند که با هم بودن و خویشاوندی‌ای بین آنان قابل ردیابی شد تعبیر قبایل برایشان به کار می‌رود؛ و اینکه گفته‌اند برای غیر عرب تعبیر شعوب به کار می‌برده‌اند هم آن گونه که خلیل احتمال داده ظاهرا از این باب بوده که کل عرب خودشان را یک شعب می‌دانسته‌اند و به تعددهای درونی خویش (قبایل) توجه داشتند، اما در مواجه به نژادها و ملیتهای دیگر مانند فارس و ترک و رومی و ... طبیعی است که به این تفاوت کلی توجه کنند (کتاب العین، ج‏1، ص263[15]) بویژه که واضح است که قبایل برای جماعتهای محدودتر در عجم هم به کار می‌رود چنانکه امروزه ما از قبایل ترک و بلوچ و ... سخن می‌گوییم. به تعبیر دیگر، شعب و قبیله هردو بر یک تکثر و یک وحدت دلالت دارند که تکثر در شعب و وحدت در قبیله بیشتر است؛ واین با ماده لغوی این دو نیز تناسب دارد؛ از این رو تعبیری که در آیه آمده از باب عطف خاص بر عام است.

از دیگر کلمات قرآنی از این ماده کلمه «شُعَب» (انْطَلِقُوا إِلى‏ ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ؛ مرسلات/30) است[16] که جمع «شُعبة» است به معنای «شاخه‌های یک چیز» است؛ و در اصل به معنای دسته‌ای از چیزها که پیرامون چیزی باشد گفته می‌شود چنانکه به دو دست و دو پا «شُعَب البدن» و به انگشتان دست «شُعَب الید» گویند (کتاب الماء، ج‏2، ص714[17]؛ لسان العرب، ج‏1، ص499[18]).

آخرین کلمه‌ای که در قرآن از این ماده به کار رفته «شُعَیْب» (نام یکی از پیامبران) است که آن را تصغیر «شَعب» به عنوان مصدر یا اسم؛ ‌ویا تصغیر «شِعب» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص455[19]). درباره اینکه وجه تسمیه وی به این اسم از چه باب بوده، هم اقوال مختلفی مطرح شده است: اینکه وی بسیار دعا می‌کرده که «أللهمّ بارک لی فی شعبی: خدایا به شعب من [خاندان و نژاد من] برکت بده»؛ یا از این باب که او خودش گویی یک شَعب کوچک بود که از اهل مدین منشعب و جدا شد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص68 و 71[20])

از کلمات دیگری که از این ماده معروف است اما ظاهرا در قرآن نیامده کلمه «شعبان» است که صیغه مبالغه از این ماده و نام یکی از ماههای قمری است؛ از ابن دردی نقل شده که وجه تسمیه‌اش این است که در این ماه برای طلب آب پراکنده و متشعب می‌شدند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص192[21])؛ اما با توجه به صیغه مبالغه بودن آن، شاید وجه تسمیه‌اش را با توجه به آن حدیثی که درباره فضیلت شروع ماه شعبان آمده بتوان تطبیق کرد که در آن حدیث نبوی که خلاصه‌ای از آن را شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان در ابتدای اعمال ماه شعبان آورده است توضیح داده می‌شود که آغاز این ماه است که شجره بهشتی طوبا و شجره جهنمی زقوم شاخه‌هایشان در خانه‌های خوبان و بدان پخش می‌شود (التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص646-651[22]؛) یعنی شاید وجه تسمیه‌اش ناظر به این حقیقت ملکوتی بوده باشد.

ماده شعب جمعا 13 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ که دو کلمه شعوب و شُعَب تنها یکبار آمده و بقیه موارد کاربرد آن در کلمه «شعیب» است.

قَبائِلَ

قبلا بیان شد که ماده «قبل» در اصل به معنای «مواجهه چیزی با چیز دیگر» است، آن هم مواجهه‌ای که در آن به نحوی تمایل وجود داشته باشد؛ به تعبیر دقیقتر، معنای محوری این ماده، جلوی چیزی است که از آن ناحیه مواجهه با آن (به منظور ملاقات آن ویا ورود در آن) ‌صورت می‌گیرد.

این ماده حوزه استعمالی بسیار گسترده‌ای دارد، که آن دسته از اشتقاقات این ماده که در قرآن کریم به کار رفته در همانجا به تفصیل بحث شد؛ یعنی کلمات «قُبُل» (به معنای جهتی که از آن جهت مواجهه انجام می‌شود، و معادل فارسی «پیش رو» که در مقابل «دُبُر» است)، «یَقْبِلُ» (به معنای «پذیرفتن» با روی باز و متمایل به شیء مورد نظر است)، «قابل» (که اسم فاعل [قبول کننده] از مصدر «قبول» است)، «إِقْبَال» (به معنای صرف توجه به سمت مقابل [روی آوردن به چیزی] است)، «استقبال» (به همان معنا)، «تَقَبّل» (به همان معنای «قبول» و البته غالبا قبول کردنی به نحوی که در قبال آن رضایتی در کار باشد، و اقتضای پاداشی دارد)، «مقابله» و «تقابل» (به معنای رو در روی هم قرار گرفتن است که یا تقابل بالذات است و یا رو در روی هم بودنی است که همراه با عنایت و خوش‌برخوردی و مودت است)، «قبلَة» (اسم برای حالتی بوده که شخصی که می‌خواهد به جایی روی کند آن گونه قرار می‌گیرد و کم‌کم به معنای مکانی که افراد در هنگام نماز بدان رو می‌کنند به کار رفته است)، «قِبَل» (که احتمالا مصدر یا اسم مصدر باشد به معنای «جانب مقابل» است و در خصوص مواجهه (تلقاء) با چیزی [«در قبال چیزی» قرار گرفتن] به کار می‌رود)، «قَبْل» (در مقابل «بعد»، که در قرآن کریم تمامی کاربردهایش فقط در خصوص قبل زمانی است). اما در خصوص «قبایل»،

در آنجا ابتدا بیان شد که کلمه «قبیل» دوبار در قرآن کریم به کار رفته است: «إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ» (اعراف/27) «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبیلاً» (اسراء/92) برخی بر این باورند که چون «قبیل» صفت مشبهه است دلالت بر ثبوت می‌کند و مراد از آن کسی است که ذاتا متمایل و روی به سوی چیزی دارد.

سپس توضیح داده شد که «ة» در «قبیلة» می‌تواند تاء تأنیث و افراد باشد؛ که در این صورت جهت اسمی این کلمه مد نظر است؛ و می‌تواند علامت جمع باشد که در این صورت وقتی در مورد جماعتی به کار برده می‌شود از این جهت است که بین افراد آن جماعت نوعی رو به سوی هم کردن و مواجهه و انس برقرار است؛ و در آیه 27 سوره اعراف هم به لشکر شیطان از این جهت «قبیلُه» گفته شده که همگی رو به سوی او دارند؛ که خود «قبیلة» نیز به صورت «قبائل» جمع بسته می‌شود «جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» (حجرات/13). برخی آن را جمع «قبیله» دانسته‌اند؛ که «قبیله» به جماعت‌ی که با هم جمع شده باشند اطلاق می‌شود از این جهت که به همدیگر روی می‌آورند [و به هم کمک می‌کنند]؛ و البته این احتمالات را هم در اینجا مطرح کرده‌اند که «قبیل» به معنای «کفیل» و یا به معنای «مقابله» (معاینه؛ دیدن) باشد؛ هرچند برخی بر این باورند که اصل «قبائل» به معنای قطعه‌های منحنی توخالی‌ای بوده که با اتصال آنها به همدیگر قدح و ظروف مختلف درست می‌کرده‌اند؛ چنانکه تعبیر «قبائل القدح و الجَفنة و الغَرب» رایج است و از همینجا تعبیر «قبائل الرأس» به معنای استخوان‌های جمجمه (از این جهت که قطعاتی بوده‌اند که درهم فرو می‌رفتند تا جمجمه تشکیل شود) نیز رایج بوده؛ و بعید نیست که کاربرد این تعبیر در خصوص قبائل عرب هم از باب تشبیه به قبائل الرأس باشد از حیث شدت ارتباطی که هریک با دیگری دارد.

جلسه 983 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-16/

 

 

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (2. نکات ادبی)

 

النَّاسُ

درباره اینکه کلمه «ناس» از چه ماده‌ای است بین اهل لغت اختلاف است که از ماده «أنس» است یا «نوس»؛ و حتی می‌توان احتمال داد از «نسی» یا «نسو» یا «نسأ» یا «نسس» باشد؛ و بعید نیست که در اشتقاق کبیر بین کلمه «ناس» با کلمات «نساء» و «إنسان» و «اُنس» و «نسیان» و «نسناس» ارتباط باشد، بویژه بر مبنای کسانی که رکن اصلی کلمه در زبان عربی را دو حرف می‌دانند، که در جایی که یک حرف از سه حرف اصلی، از حروف عله ویا همزه باشد، این احتمال بسیار تقویت می‌شود که تمام کلمات مربوطه هم‌خانواده باشند.

اما اگر اصرار بر تحلیل ریشه بر اساس سه حرف داشته باشیم شاید قولی که ریشه آن را از «أنس» می‌داند اقوا باشد چنانکه قبلا در ذیل ماده «أنس» (جلسه 542 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/) توضیح داده شد که اغلب کلمه «إنسان» را از این ماده و هم‌معنی «إنس» دانسته‌اند که جمع آن «اَناسِیّ» (فرقان/49)[1] و «أُناس» (اعراف/82) می‌باشد.

مخصوصا مطلبی که این قول را خیلی تقویت می‌کند توضیحی است که از ابن‌هیثم نقل شد که گفته‌ است: «الناس» اصلش «الأُناس‏» بوده است؛ یعنی الف آن الف اصلی بوده و «الف و لام» به آن اضافه شده؛ منتهای شبیه کلماتی مثل «الاسم» به خاطر کثرت استعمال آن به صورت اسم، کم‌کم الف آن افتاده و به صورت «أَلُنَاس» تلفظ شده و بعد لام را در نون ادغام کرده و به صورت «الناس» تلفظ کرده‌اند و تدریجا به صورت یک کلمه جدید درآمده که «الف و لام» آن را شبیه «الف و لام» رایج در کلمات عربی در نظر گرفته و آن را حذف کرده و آن را در عباراتی همچون «ناسٌ من الناس» استعمال کرده‌اند (تهذیب اللغة، ج13، ص61[2]). این تحلیلی است که بسیاری از اهل لغت همچون سیبویه (به نقل لسان العرب، ج‏6، ص11[3]) و خلیل (کتاب العین، ج‏7، ص303[4] و ص308[5]) و جوهری (الصحاح‌، ج3، ص905[6]) و حسن جبل (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2189) آن را پذیرفته‌اند و مرحوم مصطفوی در تأیید این قول و نفی اینکه ماده آن «نوس» باشد می‌گوید ماده :نوس دلالت بر حرکتی همراه با اضطراب دارد، در حالتی که در کاربردهای این کلمه در قرآن نمی‌توان دلالتی بر معنای اضطراب در کاربرد این کلمه یافت؛ ولی همگی با معنای «انس» قرابت دارند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص293[7]).

موید دیگری که با مراجعه به کاربردهای قرآنی می‌توان برای این قول یافت این است که با اینکه 241 مورد در قرآن کریم کلمه «الناس» به کار رفته، حتی یکبار هم به صورت «ناس» (بدون الف و لام) به کار نرفته است؛ و از سوی دیگر 6 مورد به صورت «أناس» آمده که کاملا دلالت بر همین معنای «ناس» دارد و این موارد است که بدون الف و لام آمده است: (قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ، بقره/60 و اعراف/160؛ أَخْرِجُوهُمْ [آلَ لُوطٍ] مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ‏، اعراف/82 و نمل/56؛ یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ، اسراء/71)

از مواردی دیگری که شاید بتوان موید آن دانست که این کلمه کاملا هم‌خانواده با «انسان» (و از ماده «أنس») است این تذکر راغب اصفهانی است که گاه کلمه «الناس» نه در معنای عموم مردم، بلکه در جایی که معنای انسانیت مورد توجه باشد به کار می‌رود چنانکه این را در آیاتی مانند «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه‏»‏ (نساء/54) یا «آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ‏» (بقرة/13) می‌توان مشاهده کرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص829[8])

با این حال برخی با آن مخالفت کرده‌اند. مثلا فیومی ابتدا ذیل ماده «أنس» تحلیل فوق را به عنوان «قیل» بدین صورت مطرح می‌کند که: «الأُنَاسُ» بر وزن «فُعَال» مشتق از «أنس» است که همزه‌اش از باب تخفیف در کلام (به نحو سماعی، نه قیاسی) حذف شده و «الناس» باقی مانده است؛ اما بلافاصله از کسائی نقل می‌کند که «الأُنَاسَ» و «النَّاسَ» دو کلمه مختلفند که اگرچه معنای واحدی دارند اما هیچیک مشتق از دیگری نیست زیرا از دو ماده مختلف گرفته شده‌اند و حذف، تغییر و حلاف اصل است (المصباح المنیر، ج‏2، ص26[9]) و سپس ذیل ماده «نوس» مطلب را شرح می‌دهد که در ادامه مطلب وی خواهد آمد.

همچنین عسکری ابتدا قول رایج را چنین توضیح می‌دهد که اصل «الناس»، «الأناس» بوده که همزه‌اش برای تسهیل حذف شده و لام در نون ادغام شده شبیه «لکن أنا» که به صورت «لکنّا» (کهف/38) بیان می‌شود؛ سپس به عنوان «قیل» همین قول کسایی را مطرح می‌کند و این گونه از این تفاوت دفاع می‌کند که اگر اصل «الناس»، «أناس» بود باید در تصغیر آن «اُنَیْس» گفته می‌شد در حالی که «نُوَیس» گفته می‌شود (الفروق فی اللغة، ص268[10]).

برخی هم مانند راغب اصفهانی با اینکه آن را ذیل ماده «نوس» بحث کرده‌اند؛ اما موضع قطعی‌ای نگرفته و سه احتمال را برای این ماده متصور دانسته‌اند: «أنس» (که وقتی الف و لام بر آن اضافه شده فاء‌الفعل آن حذف شده است)، قلب شده از «نسی» باشد (و اصل آن إنسیان بر وزن افعلان بوده باشد)، یا از نَاسَ یَنُوسُ باشد که تصغیرش «نُوَیْس» است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص828[11])

در هر صورت، اگر این را از ماده «أنس» (جلسه 542[12]) یا حتی «نسو» یا «نسی» (جلسه 926 https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/ [13]) بدانیم بحثهای قبلی ما درباره ریشه آن کفایت می‌کند ودر حالت اول وجه آن این است که مردم را ناس نامیده‌اند چون خیلی به هم انس می‌گیرند، و در حالت دوم وجه اطلاق آن این است که مردم اهل فراموشی هستند؛ ولی بر این اساس که از ماده «نوس» باشد باید گفت که این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه اضطراب و تزلزل (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص369[14]). فیومی هم که تنها کسی است که یافت شد که بر این موضع اصرار دارد (دلیل اصلی وی همان تصغیر این کلمه به صورت «نویس» است که در کلام عسکری هم گذشت) می‌گوید «ناس» برگرفته از ماده «نوس» است که این ماده دلالت بر حرکت و نزدیک شدن دارد و اسمی است که همانند کلماتی همچون قوم و رهط اساسا برای جمع وضع شده است. وی به همین مناسبت بر این باور است که کلمه «الناس» بر جن و انس اطلاق می‌گردد؛ یعنی همان گونه که کلمه «رجال»، علاوه بر انسانها، در خصوص جنیان هم به کار رفته (وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ؛ جن/6) «ناس» هم برای هر دو به کار می‌رود و آیه «الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» (ناس/4-5) را شاهدی بر این مدعا قلمداد کرده با این توضیح که «من» در آن، من بیانیه است و دارد کلمه «الناس» را تفسیر می‌کند (المصباح المنیر، ج‏2، ص630[15])؛‌ در حالی که یک احتمال قوی درباره آیه مذکور این است که «من الجنة و الناس» مفسر «الذی» باشد؛ بویژه که «الجن» را عطف بر «الناس» کرده است و اینکه بگوییم «الناس» یعنی «الجن و الناس» بعید به نظر می‌رسد.

البته چنانکه در ابتدا اشاره شد شاید بتوان از اشتقاق کبیر بین این کلمات دفاع کرد؛ و در این صورت بد نیست به ارتباط این کلمه با «نسناس» هم اشاره‌ای شود. ماده «نسس» را در اصل به معنای «از بین رفتن آب درون چیزی که مایه خشک شدن آن شود» دانسته‌اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2182) چنانکه «الناس» به گوشتی که از شدت طبخ، طعم و رطوبتش را بکلی از دست داده باشد نیز می‌گویند؛ و «نسّ» به معنای برانگیختن سریع است و به جهد تلاش انسان «نسیس» گفته می‌شود و در مورد کسی هم که تنها اندکی از روح و توان وی باقیمانده باشد می‌گویند «ما بقی منه إلا نَسِیسُهُ». «نسناس» هم مخلوقاتی بودند شبیه مردم (الناس) که از فرزندان آدم نبودند (اصل و نسبشان از حضرت آدم نبوده) و منقرض شده‌اند و جمع آن «نسائس» است (کتاب العین، ج‏7، ص199-200[16])؛ هرچند صاحب بن عباد ضمن تاکید بر قبولی تمام توضیحات فوق، نسائس را به معنای «الإنَاث» (افراد مونث) دانسته است (المحیط فی اللغة، ج‏8، ص251[17]).

برای اینکه معنای «ناس» بهتر فهمیده شود بد نیست که به تفاوت آن با برخی از کلمات نزدیک به آن همچون «خلق» و «وری» «أنام» و «بریة» و «بشر» و «جبله»[18] اشاره شود:

«ناس» کلمه‌ای است که در خصوص جماعت انسانها به کار می‌رود؛‌ و اگر از «أنس» باشد تاکیدش بر این است که این جماعتی است که با هم انس می‌گیرند؛ اما «خَلق» مصدری است که در اصل برای عموم آفریده‌شدگان به کار می‌رود اعم از جماد و گیاه و حیوان: «خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى‏ فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمیدَ بِکُمْ وَ بَثَّ فیها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَریم‏؛ هذا خَلْقُ اللَّهِ» (لقمان/10-11)؛ که گاه در خصوص مردم به کار می‌رود، چنانکه گفته می‌شود«لیس فی الخلق مثله» که منظور این است که در میان مردم کسی مثل او نیست (الفروق فی اللغة، ص268[19])؛ و البته کاربرد قرآنی آن در این معنا بسیار نادر است و شاید برخی آیات مثل آیه «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ» (ابراهیم/19؛ فاطر/16) را بتوان از مصادیق این کار برد به حساب آورد.

تفاوت آن با کلمه «وری» [به پیامبر اسلام ص خیر الوری گویند] در این است که کلمه «ناس» اعم از مردگان و زندگان است؛ اما «وری» فقط شامل زندگان است (الفروق فی اللغة، ص269[20])؛ هرچند برخی بر این باورند که «وری» به مطلق جنبدگان روی زمین گفته می‌شود (کتاب العین، ج‏8، ص304).

در تفاوت آن با «أنام» [از ماده «أنم»] (وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنام‏؛ الرحمن/10) عسکری بر این باور است که کلمه «أنام» در جایی به کار می‌رود که بخواهد بزرگداشت و احترامی نسبت به مردم باشد (الفروق فی اللغة، ص270[21])؛ هرچند سایر اهل لغت این کلمه را نیز به معنای هر مخلوقی که روی زمین یافت شود (مثلا: کتاب العین، ج‏8، ص388[22]) ویا به معنای عموم جن و انس (المصباح المنیر، ج‏2، ص26[23]) دانسته‌اند.

در تفاوت آن با «بریّة» (أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ ... أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّة؛ بینه/6-7) (که از ماده «بری» یا «برء» است) اغلب اهل لغت خود این کلمه را به معنای «خَلق» دانسته‌اند (مثلا کتاب العین، ج‏8، ص289)؛ اما عسکری در تفاوت آن با »ناس» افزوده است که کلمه «بریة» اقتضای تمییز صورت دارد (برأ الخلق یعنی صورتهای آنان را متمایز کرد) در حالی که کلمه ناس چنین دلالتی ندارد. (الفروق فی اللغة، ص270[24])

در تفاوت آن با «بشر» گفته‌اند که «ناس» کلمه‌ای است که فقط برای جمع به کار می‌رود اما «بشر» هم برای واحد و هم برای جمع به کار می‌رود؛ و در کلمه بشر (که به نحو ضمنی دلالت بر بشارت دارد) توجهی به حسن هیئت است و انسانها را به خاظر اینکه از همه حیوانات زیباترند بشر نامیده‌اند و ممکن است وجه کلمه بشر بر ظهور باشد از این جهت که از «بشرة» (پوست که ظاهر است گرفته شده است؛ اما در «ناس» که از «نوس» گرفته شده بیشتر، یک نحوه تحرک مد نظر است (الفروق فی اللغة، ص270[25]).

در تفاوت آن با «جبلة» (وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ، شعراء/184؛ وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً، پس/62) هم گفته‌اند که جبله بر جماعات انبوهی از مردم گفته می‌شود که یک عظمت و سیاهی لشکری را نمود می‌دهد؛‌ چرا که ماده «جبل» بر یک نحوه غلظت و بزرگی دلالت دارد و کوه را به خاطر همین غلظت و عظمتش جبل گویند و تعبیر «مرد جبل» یا «زن جبل» در مورد مرد یا زنی گفته می‌شود که بداخلاق است (الفروق فی اللغة، ص271[26])

کلمه «الناس» 241 مورد و کلمه «أناس» 5 مورد و کلمه «أناسی» 1 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

خَلَقْناکُمْ

قبلا بیان شد که کلمه «خَلق» مصدری است (= آفرینش) که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی به کار می‌رود (= مخلوق، آفریده شده).

اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خلق» نامیده‌اند که بیانگر ویژگی‌هایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است و برخی گفته‌اند کلمه «خلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» می‌باشد که هم در مورد ایجاد بی‌سابقه، و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار می‌رود.

جلسه 829 http://yekaye.ir/ya-seen-36-79/

ذَکَرٍ

قبلا بیان شد که برخی مانند ابن‌فارس بر این باورند که ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار می‌رود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى‏، آل عمران/36) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا، کهف/28) و «نسیان» (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیت‏، کهف/24) می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص358)؛ و البته برخی کوشیده‌اند این دو را به هم برگردانند. مرحوم مطفوی بر این باور است که معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه می داشته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص320-321). اما حسن جبل با توجه به تحلیلی که در خصوص تک‌تک حروف این ماده انجام می‌دهد بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر قوت چیزی و صلابت ماده آن به نحوی که [در امور دیگر] نفوذ می‌کند دارد[27] به نحوی که به فولادی که در شمشیر به کار می‌رود تا صلابت و قدرت نفوذ آن را بیفزاید «ذَکَر» گفته می‌شود؛ و جنس نر هم چون برخلاف جنس ماده صلب‌تر و خشن‌تر است «ذکر» در مقابل «أنثی» گفته می‌شود؛ و اینکه از حسن شهرت انسان به «ذِکر»او تعبیر می‌شود بدین جهت است که شهرت هرکس وجود قوی‌ای برای اوست که موجب نفوذ و انتشار هویت او می‌شود؛ و اصل آن هم «ذکر» زبانی بوده که ذکر چیزی با صوت، وجود قوی آن است که وجود وی را در شنوایی و دل دیگران احضار می‌کند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص718-719).

در آنجا بیشتر درباره معنای دوم بحث شد، مثلا بیان شد که «ذِکر» گاه به حالت نفسانی‌ای گفته می‌شود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری می‌کند و همان «حفظ و حافظه» است با این تفاوت که حفظ و حافظه را از حیث به دست آوردن و در مخزن ذهن نگهداشتن می‌گویند، اما «ذکر» را از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن می‌گویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ‏، کهف/63) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ‏، انبیاء/10) تقسیم می‌کنند؛ که هر کدام هم دو قسم دارد: ذکر به معنای به یاد آوردن بعد از فراموشی، و ذکر به معنای تداوم در یادسپاری.

«ذکَّر، یُذَکّر تذکیر» حالت متعدی ذکر است یعنی مطلبی را به یاد کسی انداختن، (وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ‏، إبراهیم/5؛ َ تَذْکیری بِآیاتِ اللَّه‏، یونس/71)؛ ...

«تذکّر» از باب تفعل، و واکنش انسان به تذکیر است، یعنی به یاد آوردن (ذکّرتُه فتذکّر یعنی به یادش انداختم پس به یاد آورد) و تفاوت «تذکر» با «تنبّه» در این است که در تذکر اصل مطلب را شخص می‌دانسته و از یاد برده است اما در تنبه ممکن است شخص اصلا معرفتی به موضوع مرود بحث نداشته باشد و با تنبه او را متوجه آن موضوع کنیم. (الفروق فی اللغة، ص85). وقتی ماده «ذکر» به باب تفعُّل می‌رود گاه به صورت معمولی (تذکّر) می‌آید (أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ، انعام/80) و گاه ادغامی در آن رخ می‌دهد (حرف «ت» به لحاظ تلفظی به «ذ» نزدیک است به آن تبدیل می‌شود و در هم ادغام می‌شوند) و «یتذکّر» به صورت «یذَّکّر» درمی‌آید (وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ، بقره/269)...

و نهایتا اشاره شد که این ماده و مشتقاتش 292 بار در قرآن کریم به کار رفته است که 274 بار آن در معنای «یاد و حافظه» بوده و 18 بار آن در معنای «جنس نر» و با مشتقات: «ذَکَر، ذَکَرَیْنِ، ذُکْران‏، ذُکُور» به کار رفته است.

جلسه 465 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/

به نظر می‌رسد لازم است توضیحات بیشتری درباره معنای اول این ماده (جنس نر در مقابل جنس ماده) داده شود:

بیان شد که «ذَکَر» در برابر «أنثی» است و «تذکیر» هم نقطه مقابل «تأْنیث» است. جمع «ذَکَر»، ذُکُور و ذُکُورَة و ذِکَار و ذِکَارَة و ذُکْران و ذِکَرَة است (لسان العرب، ج‏4، ص309) که از این میان فقط «ذکران» (أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمینَ؛ شعراء/165) و «ذکور» (وَ قالُوا ما فی‏ بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى‏ أَزْواجِنا، انعام/139؛ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ، أَوْ یزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً؛ شوری/49-50) در قرآن کریم استفاده شده است. وقتی این کلمه برای زن به کار رود (امرأَة ذَکِرَةٌ و مُذَکَّرَةٌ و مُتَذَکِّرَةٌ) مقصود زنی است که خود را شبیه مردان می‌کند (لسان العرب، ج‏4، ص309)؛ هرچند برخی گفته‌اند زنی است که خلقتش همچون مردان است (المحیط فی اللغة، ج‏6، ص236[28]) و چنین کسی بسیار متفاوت است با زنی که فرزند پسر بیاورد که به چنین زنی «مِذکر» و اگر این روالش باشد و بارها چنین بیاورد به او «مذکار» گویند. «ناقة مُذَکَّرَةٌ» هم شتر ماده‌ای است که در قیافه و رفتارها همچون «جمل» (شتر نر) به نظر می‌رسد. کلمه «مُذَکَّر» که در فارسی برای اشاره به جنس نر (و در مقابل مؤنث) به کار می‌بریم - در حدی که جستجو شد - در کتب لغت اصیل عرب به این معنا به کار نرفته است (هرچند مونث به معنای أنثی به کار رفته) و این کلمه در ترکیباتی مانند «یوم مُذَکَّرٌ» به معنای روزی که شدن و صعوبت و کثرت کشتار در آن رخ داده باشد یا «طریق مُذَکَّر» به معنای راه مخوف و صعب و نیز شمشیر «مذکر» به معنای شمشیر محکم و تیز و برنده (در مقابل سیف مؤنث به معنای شمشیری که تیزی و صلابت و برندگی لازم را ندارد) به کار رفته است. همچنین وقتی کلمه «ذَکَر» را در وصف مرد (رجلٌ ذکر) به کار می‌برند به معنای مردی است که قوث و شجاع و نترس باشد (لسان العرب، ج‏4، ص309-310[29]) و همه اینها می‌تواند مؤید برداشت حسن جبل باشد.

با این اوصاف می‌توان فهمید که تقابل «ذکر و أنثی» به نحوی تقابل صلابت و تندی از سویی و نرمی و لطافت از سوی دیگر نیز هست.

همچنین در بحث از کلمه «نساء» به این نکته نیز اشاره شد که اگر ماده آن را «نسی» یا «نسو» بدانیم به هر حال «نسبتی بین این ماده و ماده‌های نزدیکش در عربی وجود دارد. مثلا ماده «نسأ» دلالت بر تاخیر دارد (نسأت المرأة، یعنی ایام حیض او به تاخیر افتاد) و چه‌بسا با توجه به برتری و تقدمی‌که مرد از حیث قوت بدنی بر زن دارد این واژه به کار رفته باشد. ویا اگر به تفاوت «ذکر» و «نسیان» توجه شود، و از سوی دیگر اینکه برای مرد (جنس مذکر) از واژه «ذَکَر» استفاده می‌شود؛ بعید نیست که کلمه «نساء» هم به نحوی به ماده «نسی» مرتبط بوده باشد؛ چنانکه در باب قرار دادن شهادت دو زن به جای یک مرد هم به نحوی به نسیان آنان (البته نه با ماده «نسی»، بلکه با ماده «ضلّ») اشاره شده است: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَینِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یکُونا رَجُلَینِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری‏» (بقره/282)» (جلسه 926 https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/)

أُنْثی

قبلا بیان شد که ماده «أنث» و کلمه «أنثی» نقطه مقابل جنس مذکر است. این کلمه در خصوص شمشیری که چندان برنده نباشد (سیف أنیث) و یا زمینی که نرم و هموار باشد (أرض أَنِیثٌ) به کار می‌رود؛ برخی همچون راغب گفته‌اند چون جنس مونث غالبا ضعیفتر از جنس مذکر است، بدین مناسبت در مورد امور ضعیفتر این کلمه به کار رفته؛ و یا در خصوص زمین نرم، از این جهت که آمادگی پرورش گیاه در دل خود را دارد (همان گونه که بدن زن بستر و محیط مناسبی برای شکل‌گیری نوزاد است) و در مقابل برخی همچون مرحوم مصطفوی مساله را از آن سو دیده و بر این باورند که اصل اطلاقش در مورد هر چیز نرم و انعطاف‌پذیر بوده و چون زن نرمخوتر از مرد است این ماده در مورد او رایج شده است.

اگرچه کلمه «اُنثی» ‌به صورت اسم جنس هم به کار می‌رود و دلالت بر معنای عام دارد (اللَّهُ یعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثی‏؛ رعد/8) اما این کلمه هم به صورت تثنیه «لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» (نساء/11 و 176) و هم به صورت جمع «یهَبُ لِمَنْ یشاءُ إِناثاً وَ یهَبُ لِمَنْ یشاءُ الذُّکُورَ، أَوْ یزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً» (شوری/49-50) نیز در قرآن کریم به کار رفته است.

جلسه 936 https://yekaye.ir/an-nesa-4-11/

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (1. ترجمه و اختلاف قراءات)

بسم الله الرحمن الرحیم

یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ

20 رجب 1444

ترجمه

ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است. بی‌شک خداوند بسیار دانا و خبره است.

اختلاف قرائت

أُنْثی[1]
قَبائِلَ لِتَعارَفُوا / قَبائِل لِّتَعارَفُوا

در عموم قرائات به همین صورت (دو کلمه مستقل) ‌قرائت شده است؛

اما در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و برخی از قراءات عشر (یعقوب) لام‌ها در هم ادغام شده و به صورت «قَبائِل لِّتَعارَفُوا» قرائت شده است.

معجم القراءات ج9، ص88[2]

لِتَعارَفُوا / لِتَّعارفوا / لِتَتَعارَفُوا / لِتَتَعرَّفُوا / لِتَعرِفُوا

در اغلب قراءات مشهور به همین صورت «لِتَعارَفُوا» قرائت شده است که مضارع «تعارف» است که تاء آن حذف شده و در اصل «لتتعارفوا» بوده است؛

اما در برخی روایات غیرمشهور از قرائت اهل مدینه ( هم از خود ابن کثیر و هم روایتی از بزی، که یکی از دو راوی معروف اوست) و نیز برخی قراء اربعة‌عشر (ابن محیصن) و برخی قراءات غیرمشهور دیگر (مجاهد و ابن فلیح و أبوالمتوکل) دو حرف تاء در اهم ادغام شده و به صورت «لِتَّعارفوا» قرائت شده است؛

و در برخی قراءات اربعة عشر (أعمش) به همین صورت اصلی کلمه «لِتَتَعارَفُوا» قرائت شده است؛

البته همین أعمش و نیز برخی قراءات غیرمشهور دیگر (ابن مسعود و ابو نهیک) به صورت «لِتَتَعرَّفُوا» (باب تفعل) هم قرائت کرده‌اند.

و در برخی قراءات و روایات غیرمشهور (روایت ابان از عاصم و قرائتهای ابن عباس و أبی بن کعب و ضحاک و ابن یعمر) «لِتَعرِفُوا» قرائت شده است؛ که بر اساس این قرائت مفعول محذوف است؛ هرچند در این قرائت حالتی هست که کلمه بعدی به صورت «أنّ» قرائت شده (که در بند بعدی می‌آید).

معجم القراءات ج9، ص88-89[3]

لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ / لِتَعرِفُوا أنَّ أَکْرَمَکُمْ

در عموم قرائات کلمه «ان» به صورت «إِنَّ» قرائت شده است؛

اما در برخی قراءات غیرمشهور (ابن عباس و سلمی و مجاهد و أبوالجوزاء) به صورت «أنَّ» قرائت شده است که ظاهرا این قرائت در حالتی است که کلمه «لتعارفوا» به صورت «لتعرفوا» قرائت شود؛ و ابن عطیه بر این باور است که در این حالت حرف لام را لام امر بگیریم بهتر از این است که لام تعلیل بدانیم.

معجم القراءات ج9، ص89[4]؛ المحرر الوجیز، ج‏5، ص153[5]

لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ / لِتَعارَفُوا بَیْنَکُمْ وَ خَیْرُکُمْ عِنْدَ اللهِ / لِتَعارَفُوا و خِیارُکُمْ عِنْدَ اللهِ

این عبارت «لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ» در قرائت ابن مسعود به صورت «لتعارفوا بینکم وخیرکم عند الله أتقاکم» و در مصحف ابن مسعود به صورت «لتعارفوا وخیارکم عند الله أتقاکم» روایت شده است.

معجم القراءات ج9، ص89[6]؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص38[7]

نکته تخصصی علوم قرآنی (درباره تعدد قراءات)

درباره تعدد قراءات قبلا بارها نکاتی بیان شد (مثلا جلسه 996 تدبر2 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-29/). در اینجا فقط اضافه می‌کنیم که ابن مسعود از آن دسته از صحابه است که جزء معروفترین قاریان (کسانی که به قراءات مختلف تسلط داشتند و تعلیم قرائت می‌کردند) و از معدود قاریانی است که قرائات خویش را بر پیامبر ص عرضه کرده و تایید ایشان را گرفته‌اند (الطبقات الکبیر، ج2، ص295[8] و 297[9])، و مصحف خاص داشت که مصحف وی با مصحف عثمانی که بعدا گردآوری شد متفاوت بود؛ و در مقابل جریان یکسان‌سازی مصاحف در زمان عثمان بشدت مقاومت کرد (مسند أبی داود الطیالسی، ج1، ص322[10]؛ الطبقات الکبیر، ج2، ص262[11])؛ اما این گونه نبود که فقط بر اساس مصحف خویش قرآن را بخواند؛ بلکه یکی از افراد مهم در سندهای برخی از قراءات سبع (که مبتنی بر مصحف عثمانی است) همین ابن مسعود است چنانکه دست کم در خصوص دو نفر از قراء سبعه (عاصم و حمزه) در سلسله سندشان تا رسول الله ص به اسم ابن مسعود تصریح شده است، و با توجه به اینکه کسائی هم مهمترین استادش حمزه بوده چه‌بسا بتوان گفت سند سه نفر قطعا از طریق ابن مسعود گذر کرده است (السبعة فی القراءات، ص69-78)[12]؛ و علاوه بر این قراءات مشهور و قرائت مندرج در مصحف خود، قراءات دیگری هم داشته است. از نمونه‌های بارز آن همین آیه است که در مصحف خود به نحوی قرائت کرده است؛ ولی قرائت دیگری هم - که آن هم مطابق با مصحف عثمانی نیست- داشته است؛ و جالب اینجاست که در یکی از توصیه‌های امیرالمومنین ع که در کتب شیعه و سنی آمده است از همین تعبیری که در قرائت ابن مسعود به دست ما رسیده (وَ إِنَّ خَیْرَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ) استفاده شده است؛ که چه‌بسا نشان می‌دهد این قرائت آن زمان بسیار شایع بوده که حضرت در بیانات خود از آن قرائت بهره می‌جویند (وقعة صفین، ص122[13]).

أَتْقاکُمْ[14] 

 


[1] . قرأه بالإمالة حمزة والکسائی وخلف.

وبالفتح والتقلیل أبو عمرو والأزرق وورش .

والباقون بالفتح. معجم القراءات ج9، ص88

[2] . أدغم" اللام فی اللام أبو عمرو ویعقوب.

[3] . .قرأ الجمهور «لِتَعارَفُوا» مضارع تعارف، محذوف التاء، وأصله لتتعارفوا.

. وقرأه الأعمش بتاءین علی الأصل «لتتعارفوا»، وکذا جاء فی بعض المصاحف.

. وقرأ ابن کثیر فی روایة وابن محیصن ومجاهد والبزی بخلاف عنه وابن فلیح وأبو المتوکل «لِتَّعارفوا» بإدغام التاء فی التاء

. وقرأ ابن عباس وأبان عن عاصم وأبی بن کعب والضحاک وابن یعمر «لِتَعرِفُوا» مضارع «عرف»، والمفعول محذوف، أی: لتعرفوا ماأنتم محتاجون إلی معرفته من هذا الوجه، وذکر ابن عطیة أنها بفتح «أنّ» بعدها وهی معمول «تعرفوا»..

. وقرأ الأعمش وعبد الله بن مسعود وأبو نهیک «لِتَتَعرَّفُوا»

[4] . إن أکرمکم. قرأ الجمهور «إن أکرمکم» بکسر الهمزة.

. وقرأ ابن عباس والسلمی‌ومجاهد وأبو الجوزاء «أن أکرمکم» بفتحها علی حذف لام التعلیل.

[5] . و قرأ الأعمش: «لتتعارفوا» و قرأ عبد اللّه بن عباس: «لتعرفوا أن»، على وزن تفعلوا بکسر العین و فتح الألف من «أن»، و بإعمال «لتعرفوا» فیها، و یحتمل على هذه القراءة أن تکون اللام فی قوله: «لتعرفوا» لام کی، و یضطرب معنى الآیة مع ذلک، و یحتمل أن تکون لام الأمر، و هو أجود فی المعنى، و یحتمل أن یکون المفعول محذوفا تقدیره: الحق، و إذا کانت لام کی فکأنه قال: یا أیها الناس أنتم سواء من حیث أنتم مخلوقون لأن تتعارفوا و لأن تعرفوا الحقائق، و أما الشرف و الکرم فهو بتقوى اللّه تعالى و سلامة القلوب. و قرأ ابن مسعود: «لتعارفوا بینکم و خیرکم عند اللّه أتقاکم».

[6] . . قرأ عبد الله بن مسعود : «لتعارفوا بینکم وخیرکم عند الله أتقاکم».

. وفی مصحف ابن مسعود : «لتعارفوا وخیارکم عند الله أتقاکم».

[7] . ثم یقرأ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ و فی قراءة ابن مسعود إن خیرکم عند الله أتقاکم‏.

[8] . أخبرنا أبو معاویة الضریر، أخبرنا الأعمش عن أبی ظبیان عن ابن عبّاس قال: أیّ القراءَتَین تعُدّون أوْلى؟ قال: قلنا قراءة عبد الله! فقال: إنّ رسول الله، - صلى الله علیه [و آله] و سلم -، کان یُعْرَضُ علیه القرآنُ فی کلّ رمضان مرّةً إلّا العام الّذى قُبض فیه فإنّه عُرض علیه مرّتین، فحضره عبدُ الله بن مسعود فشهد ما نسخ منه وما بُدّل.

أخبرنا یحیَى بن عیسى الرّمْلیّ عن سفیان عن الاُعمش عن أبی الضّحَى عن مسرُوق قال: قال عبد الله ما أُنزلت سورةٌ إلّا وأنا أعلمُ فیما نزلت، ولو أعلم أنّ أحدًا أعلمُ منى بکتاب الله تَبلغه الإبلُ أو المطایا لأتَیْتُه.

أخبرنا أبو معاویة الضریر، أخبرنا الأعمش عن إبراهیم قال: قال عبدُ الله: أخذتُ من فِی رسول الله، - صلى الله علیه [و آله] و سلم -، بضْعًا وسبعین سورة.

أخبرنا وهب بن جریر بن حازم قال: أخبرنا شعبة عن إبراهیم بن مهاجر عن إبراهیم عن عبد الله وأخبرنا الفضل بن دُکین أبو نُعیم، أخبرنا أبو الأحوص عن سعید بن مسروق عن أبی الضّحَى عن عبد الله قال: قال لی رسول الله، - صلى الله علیه [و آله] و سلم -: اقرأ علیّ: فقلت: کیف أقرأ علیک وعلیک أُنزلَ؟ قال: إنّى أُحبّ! وقال وهب فی حدیثه: إنّى أشتهى أن أسمعه من غیرى! قال: فقرأتُ علیه سورة النساء حتى إذا بلغتُ: {فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِیدًا} [سورة النساء: 41]: قال أبو نُعیم فی حدیثه: فقال لی حسْبُک! وقالا جمیعًا: فنظرتُ إلیه وقد اغْرَوْرَقَتْ عَیْنَا النّبیّ، - صلى الله علیه [و آله] و سلم -، وقال: مَنْ سَرّه أن یقرأ القرآن غَضًّا کما نزل فَلْیَقْرأهُ قَراءةَ ابن أمّ عبد.

[9] . أخبرنا عفّان بن مسلم، أخبرنا عبد الواحد بن زیاد، أخبرنا سلیمان الأعمش عن شقیق بن سلمه قال: خطبَنا عبد الله بن مسعود حین أُمر فی المصاحف بما أُمر، قال فذکر الغلول فقال: إنّه مَنْ یَغُلَّ یَأتِ بمَا غَلّ یَوْمَ القِیَامَةِ، فغَلّوا المصاحفَ، فلأن أقرأ عَلى قِراءَةِ مَنْ أحِبّ أحَبّ إلیّ منْ أن أقرَأ على قراءة زید بن ثابت، فوَالّذى لا إلهَ غیره لقد أخذتُ من فی رسول الله، - صلى الله علیه [و آله] و سلم -، بضعًا وسبعین سورة، وزید بن ثابت غلام له ذؤابتان یلعب مع الغلمان. ثمّ قال: والّذى لا إله غیره لو أعلم أحدًا أعلم بکتاب الله منّى تبلغه الإبلُ لأتَیْتُه. قال: ثمّ ذهب عبدُ الله قال فقال شقیق: فقعدت فی الحِلَق وفیهم أصحاب رسول الله، - صلى الله علیه [و آله] و سلم -، وغیرهم فما سمعتُ أحدًا رَدّ علیه ما قال»

[10] . حَدَّثَنَا ‌أَبُو دَاوُدَ ، قَالَ: حَدَّثَنَا ‌عَمْرُو بْنُ ثَابِتٍ ، عَنْ ‌أَبِی إِسْحَاقَ ، عَنْ ‌خُمَیْرِ بْنِ مَالِکٍ ، قَالَ: سَمِعْتُ ‌ابْنَ مَسْعُودٍ ، یَقُولُ: «إِنِّی غَالٌّ مُصْحَفِی، فَمَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ یَغُلَّ مُصْحَفًا فَلْیَفْعَلْ، فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ قَالَ {وَمَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِمَا غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ} وَلَقَدْ ‌أَخَذْتُ ‌مِنْ ‌فِی ‌رَسُولِ ‌اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم سَبْعِینَ سُورَةً، وَإِنَّ زَیْدَ بْنَ ثَابِتٍ لَصَبِیٌّ مِنَ الصِّبْیَانِ، فَأَنَا أَدَعُ مَا ‌أَخَذْتُ ‌مِنْ ‌فِی ‌رَسُولِ ‌اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم»

[11] . أَخْبَرَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ. أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ زِیَادٍ. أَخْبَرَنَا سُلَیْمَانُ الأَعْمَشُ عَنْ شَقِیقِ بْنِ سَلَمَةَ قَالَ: خَطَبَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ حِینَ أُمِرَ فِی الْمَصَاحِفِ بِمَا أُمِرَ. قَالَ فَذَکَرَ الْغُلُولَ فَقَالَ: إِنَّهُ مَنْ یَغُلَّ یَأْتِ بِمَا غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. فَغَلَّوُا الْمَصَاحِفَ. فَلأَنْ أَقْرَأَ عَلَى قِرَاءَةِ مَنْ أُحِبُّ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقْرَأَ عَلَى قِرَاءَةِ زَیْدِ بْنِ ثابت. فو الذی لا إِلَهَ غَیْرُهُ لَقَدْ ‌أَخَذْتُ ‌مِنْ ‌فِیِّ ‌رَسُولِ ‌اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم - بِضْعًا وَسَبْعِینَ سُورَةً. وَزَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ غُلامٌ لَهُ ذُؤَابَتَانِ یَلْعَبُ مَعَ الْغِلْمَانِ. ثُمَّ قَالَ: وَالَّذِی لا إِلَهَ غَیْرُهُ لَوْ أَعْلَمُ أَحَدًا أَعْلَمَ بِکِتَابِ اللَّهِ مِنِّی تَبْلُغُهُ الإِبِلُ لأَتَیْتُهُ. قَالَ: ثُمَّ ذَهَبَ عَبْدُ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ شَقِیقٌ: فَقَعَدْتُ فِی الْحِلَقِ وَفِیهِمْ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم - وَغَیْرُهُمْ فَمَا سَمِعْتُ أَحَدًا رَدَّ عَلَیْهِ مَا قَالَ

[12] . ابن مجاهد که این هفت نفر را تثبیت کرد این عبارات را درباره این سه نفر دارد:

أَبُو بکر عَاصِم بن أبی النجُود؛ وَکَانَ أَخذ الْقِرَاءَة عَن أبی عبد الرَّحْمَن وَعرض على زر بن حُبَیْش فِیمَا حَدثنِی بِهِ عبد الله بن مُحَمَّد بن شَاکر قَالَ حَدثنَا یحیى بن آدم قَالَ حَدثنَا أَبُو بکر ابْن عَیَّاش قَالَ قَالَ لی عَاصِم مَا أَقْرَأَنِی أحد حرفا إِلَّا أَبُو عبد الرَّحْمَن السّلمِیّ وَکَانَ أَبُو عبد الرَّحْمَن قد قَرَأَ على عَلیّ رَضِی الله تَعَالَى عَنهُ وَکنت أرجع من عِنْد أبی عبد الرَّحْمَن فَأَعْرض على زر بن حُبَیْش وَکَانَ زر قد قَرَأَ على عبد الله ابْن مَسْعُود.

...حَمْزَة بن حبیب الزیات؛ وَکَانَ حَمْزَة مِمَّن تجرد للْقِرَاءَة وَنصب نَفسه لَهَا وَکَانَ ینحو نَحْو أَصْحَاب ‌عبد ‌الله لِأَن قِرَاءَة ‌عبد ‌الله انْتَهَت بِالْکُوفَةِ إِلَى الْأَعْمَش

... قَالَ قلت لِحَمْزَة على من قَرَأت فَقَالَ عَلیّ ابْن أبی لیلى وحمران بن أعین قلت فحمران على من قَرَأَ قَالَ على عبید بن نضیلة الْخُزَاعِیّ وَقَرَأَ عبید على عَلْقَمَة وَقَرَأَ عَلْقَمَة على ‌عبد ‌الله وَقَرَأَ ‌عبد ‌الله على النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم.

... قَالَ وَقَرَأَ حَمْزَة أَیْضا على سُلَیْمَان بن مهْرَان الْأَعْمَش وَقَرَأَ سُلَیْمَان على یحیى ابْن وثاب وَقَرَأَ یحیى على أَصْحَاب ‌عبد ‌الله وَقَرَأَ یحیى أَیْضا على زر بن حُبَیْش وزر قَرَأَ على عَلیّ وَعُثْمَان وَعبد الله رَضِی الله تَعَالَى عَنْهُم

وَقَرَأَ حَمْزَة أَیْضا على جَعْفَر بن مُحَمَّد بن عَلیّ بن الْحُسَیْن بن عَلیّ بن أبی طَالب وَقَرَأَ جَعْفَر على آبَائِهِ وقرءوا على أهل الْمَدِینَة

وَکَانَ حَمْزَة یعْتَبر قِرَاءَة ‌عبد ‌الله فِیمَا لم یُوَافق خطّ مصحف عُثْمَان بن عَفَّان رَضِی الله تَعَالَى عَنهُ.

... قَالَ سلیم بن عِیسَى الْکُوفِی قَرَأَ حَمْزَة على الْأَعْمَش وَابْن أبی لیلى فَمَا کَانَ من قِرَاءَة الْأَعْمَش فَهُوَ عَن ابْن مَسْعُود رَضِی الله تَعَالَى عَنهُ وَمَا کَانَ من قِرَاءَة ابْن أبی لیلى فَهُوَ عَن عَلیّ رَضِی الله تَعَالَى عَنهُ. وَلم یُخَالف حَمْزَة الْأَعْمَش فِیمَا وَافق قِرَاءَة زید ابْن ثَابت الَّتِی جمع عُثْمَان رَضِی الله تَعَالَى عَنهُ النَّاس عَلَیْهَا إِلَّا فِی أحرف یسیرَة. أَخْبرنِی بذلک أَحْمد بن زُهَیْر وَإِدْرِیس بن عبد الْکَرِیم جَمِیعًا عَن خلف عَن سلیم.

...وَکَانَ عَلیّ بن حَمْزَة الْکسَائی قد قَرَأَ على حَمْزَة وَنظر فِی وُجُوه الْقرَاءَات وَکَانَت الْعَرَبیَّة علمه وصناعته وَاخْتَارَ من قِرَاءَة حَمْزَة وَقِرَاءَة غَیره قِرَاءَة متوسطة غیر خَارِجَة عَن آثَار من تقدم من الْأَئِمَّة.

[13] . نَصْرٌ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ حَدَّثَنِی یَزِیدُ بْنُ خَالِدِ بْنِ قُطْنٍ أَنَّ عَلِیّاً حِینَ أَرَادَ الْمَسِیرَ إِلَى النُّخَیْلَةِ دَعَا زِیَادَ بْنَ النَّضْرِ وَ شُرَیْحَ بْنَ هَانِئٍ وَ کَانَا عَلَى مَذْحِجَ وَ الْأَشْعَرِیَّیْنِ قَالَ: «یَا زِیَادُ اتَّقِ اللَّهَ فِی کُلِّ مَمْسَى وَ مُصْبَحٍ وَ خَفْ عَلَى نَفْسِکَ الدُّنْیَا الْغَرُورَ وَ لَا تَأْمَنْهَا عَلَى حَالٍ مِنَ الْبَلَاءِ وَ اعْلَمْ أَنَّکَ إِنْ لَمْ تَزَعْ‏ نَفْسَکَ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا یُحَبُّ مَخَافَةَ مَکْرُوهَةٍ سَمَتْ بِکَ الْأَهْوَاءُ إِلَى کَثِیرٍ مِنَ الضُّرِّ فَکُنْ لِنَفْسِکَ مَانِعاً وَازِعاً مِنَ الْبَغْیِ وَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ فَإِنِّی قَدْ وَلَّیْتُکَ هَذَا الْجُنْدَ فَلَا تَسْتَطِیلَنَّ عَلَیْهِمْ وَ إِنَّ خَیْرَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ‏ وَ تَعَلَّمْ مِنْ عَالِمِهِمْ وَ عَلِّمْ جَاهِلَهُمْ وَ احْلُمْ عَنْ سَفِیهِهِمْ فَإِنَّکَ إِنَّمَا تُدْرِکُ الْخَیْرَ بِالْحِلْمِ وَ کَفِّ الْأَذَى وَ الْجَهْلِ.» فَقَالَ زِیَادٌ أَوْصَیْتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حَافِظاً لِوَصِیَّتِکَ مُؤَدَّباً بِأَدَبِکَ یَرَى الرُّشْدَ فِی نَفَاذِ أَمْرِکَ وَ الْغَیَّ فِی تَضْیِیعِ عَهْدِکَ.

[14] . قرأه حمزة والکسائی وخلف بالإمالة.

. وبالفتح والتقلیل الأزرق وورش.

. والباقون بالفتح. (معجم القراءات ج9، ص90)