1132) سوره ممتحنة (60) آیه 2 إِنْ یَثْقَفُوکُمْ (احادیث)

شأن نزول

این آیه کاملا ادامه آیه قبل است و علی‌القاعده شأن نزولی که در آیه قبل بیان شد مربوط به این آیه نیز هست.

جلسه 1131 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01/

حدیث

1) از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمودند:

الف. دشمنان گاه خدعه می‌ورزند.

ب. همه فریب خوردن [یا: کل خامی و غفلت] ، در اعتماد کردن به دشمن است.

ج. کسی که در دشمنی با تو بر اساس غل و غش رفتار کند [مطابق حق رفتار نکند] او را نه ملامت کن و نه سرزنش!*

* پی‌نوشت: ظاهرا کنایه از این است که از دشمن انتظار دشمنی می‌رود؛ از او انتظار رفتار بر اساس حق نداشته باش!

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 334 و 311 و 461

الف. قَدْ یَخْدَعُ الْأَعْدَاءُ (471/ 4)[1].

ب. جِمَاعُ الْغَرُورِ [الغُرور] فِی الِاسْتِنَامَةِ إِلَی الْعَدُوِّ (369/ 3).

ج. مَنْ غَشَّکَ فِی عَدَاوَتِهِ فَلَا تَلُمْهُ وَ لَا تَعْذُلْهُ (456/ 5).[2]

 

2) از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمودند:

کسی که از دشمنش بخوابد کید و مکرها[ی دشمن] وی را بیدار کند!

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص334[3]؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص441

مَنْ نَامَ عَنْ عَدُوِّهِ أَنْبَهَتْهُ [نَبَّهَتْهُ‏] الْمَکَایِدُ (344/ 5).

 

3) از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمودند:

الف. از دشمن ایمن مباش هرچند که [به واسطه خدمتی در حق او] از تو سپاسگزاری کند.

ب. مبادا تعارف کردن و رودربایستی‌های دشمن تو را بفریبد؛‌زیرا همچون آب است که هرچند جوشیدنش با آتش به درازا انجامد مانع از اینکه آتش را خاموش کند نشود.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص483 و 334؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص518 و 519

الف. لَا تَأْمَنْ عَدُوّاً وَ إِنْ شَکَرَ (268/ 6).

ب. لَا تَغْتَرَّنَّ بِمُجَامَلَةِ الْعَدُوِّ فَإِنَّهُ کَالْمَاءِ وَ إِنْ أُطِیلَ إِسْخَانُهُ بِالنَّارِ لَا یَمْتَنِعُ [لَمْ یَمْنَعْ‏] مِنْ إِطْفَائِهَا (292/ 6).

 

4) از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمودند:

الف. کسی که برای حاجت خویش از دشمنش کمک بگیرد جز دور شدن بیشتر از آن [حاجت] حاصلش نشود.

ب. جهالت ورزیده است کسی که از دشمنش طلب خیرخواهی کند.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص465 و 225؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص433 و 367

الف. مَنِ اسْتَعَانَ بِعَدُوِّهِ عَلَى حَاجَتِهِ ازْدَادَ بُعْداً مِنْهَا (414/ 5).

ب. قَدْ جَهِلَ مَنِ اسْتَنْصَحَ أَعْدَاءَهُ (473/ 4).

 

5) از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمودند:

دشمن را، هر اندازه ناتوان است، کوچک مشمارید.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص334؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص518

لَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَدُوّاً وَ إِنْ ضَعُفَ (273/ 6).

 

6) از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمودند:

به تعامل با کسی که نمی‌توانى حق خود را از او بگیرى اقدام نکن.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص355؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص518

لَا تُعَامِلْ مَنْ لَا تَقْدِرُ عَلَى الِانْتِصَافِ مِنْهُ (265/ 6).

 

 

میزان الحکمة، ج 3، محمد الریشهری، ص 58

 

والله إن امرأ یمکن عدوه من نفسه یعرق لحمه ، ویهشم عظمه ، ویفری جلده ، لعظیم عجزه

حکایت

در تاریخ موارد متعددی داریم که عده‌ای از مومنان دشمنی دشمن خود را جدی نگرفتند و بدانان اعتماد کردند اما وقتی آن دشمن بدانان دسترسی پیدا کرد و مسلط شد نشان داد که واقعا دشمن است و هر بلایی که می‌توانست بر سر آنان آورد. نمونه بارز این مطلب در خصوص کوفیان مشاهده می‌شود که هم حضرت علی ع این پیش‌بینی را در موردشان کرد و هم امام حسین ع؛ که نمونه‌ای از این دو پیش‌بینی، که تاریخ صحت آن را نشان داد، تقدیم می‌شود:

7) الف. روایت شده که امیرالمومنین ع در اواخر عمرشان به منبر رفتند و چنین فرمودند:

... به خدا سوگند! پس از من فرزندان امیّه را، برای خود اربابان بدی خواهید یافت: چون ماده شتر کلانسال بدخوی که به دهان گاز گیرد و به دست به زمین کوبد و به پا لگد زند و دوشیدن شیرش را نپذیرد. پیوسته با شما چنین کنند، تا از شما کسی را به جای نگذارند، جز آنکه به آنان سودی رساند، یا زیانی به ایشان باز نگرداند. و بلای آنان چندان ماند که یاری خواستن شما از ایشان، چون یاری خواستن بنده باشد از ارباب خویش، یا یاری خواستنِ همراهی از کسی که همراهی او را پذیرفته. بلای آنان بر سرتان آید، با چهره‏ای زشت و ترس‏آور، و ظلمتی با تاریکی عصر جاهلیت برابر. نه نور هدایتی در آن آشکار، و نه نشانی در آن پدیدار. ما اهل بیت از آن فتنه در امانیم، و مردم را بدان نمی‏خوانیم...

نهج البلاغة، خطبه93:

و من خطبة له ع و فیها ینبّه أمیر المؤمنین علی فضله و علمه و یبیّن فتنة بنی أمیة

... وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیَّةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِی کَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ‏ بِفِیهَا وَ تَخْبِطُ بِیَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا. لَا یَزَالُونَ بِکُمْ حَتَّی لَا یَتْرُکُوا مِنْکُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَیْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ. وَ لَا یَزَالُ بَلَاؤُهُمْ عَنْکُمْ حَتَّی لَا یَکُونَ انْتِصَارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إِلَّا [مِثْلَ انْتِصَارِ] کَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَیْکُمْ فِتْنَتُهُمْ [شَوْهاً] شَوْهَاءَ مَخْشِیَّةً وَ قِطَعاً جَاهِلِیَّةً لَیْسَ فِیهَا مَنَارُ هُدًی وَ لَا عَلَمٌ یُرَی. نَحْنُ أَهْلَ الْبَیْتِ مِنْهَا [بِنَجَاةٍ] بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِیهَا بِدُعَاةٍ...

ب. متن این خطبه به نحو تفصیلی‌تر در کتاب سلیم آمده است که فراز مذکور آن بدین شرح است:

... همانا پس از من بنی‌امیّه را، برای خود اربابان بدی خواهید یافت: چون ماده شتر کلانسال بدخوی که به دهان گاز گیرد و به دست به زمین کوبد و به پا لگد زند و دوشیدن شیرش را نپذیرد. به خدا سوگند پیوسته فتنه آنها برقرار باشد تا حدی که یاری خواستن یک نفر از شما برای خویش صرفا همچون یاری بنده بدی باشد نسبت به ارباب خویش، که وقتی غایب است او را دشنام دهد و وقتی حاضر است اطاعتش کند؛ اما به خدا سوگند اگر شما را تحت هر ستاره‌ای برمانند [= کاری کنند که از ترس آنها هرکدام به یک ستاره در آسمان پناهنده شوید!] خداوند شما را گردآورد برای بدترین روزی که برای آنان خواهد بود.

شخصی گفت: یا امیرالمومنین! آیا بعد از آن دیگری جماعتی برپا خواهد بود؟

فرمود: جماعت‌های پراکنده‌ای خواهید بود! پرداختها [= خمس و زکات] و حج و سفرهای شما یکی است ولی دلهایتان در اختلاف است.

کسی گفت: چگونه دلها در اختلاف است؟

فرمود: این گونه؛ و انگشتهایش را در هم کرد. سپس فرمود: این و آن در هرج و مرج کشته خواهند شد و فرومایگان جاهلیت باقی خواهند ماند که در آنها نه نور هدایتی آشکار است، و نه نشانی پدیدار. ما اهل بیت از آن فتنه در امانیم، و مردم را بدان نمی‏خوانیم.

گفن: در آن زمان چه کنم؟ یا امیرالمومنین!

فرمود: چشم‌تان به اهل بیت پیامبرتان باشد؛ اگر بر جای خود ایستادند شما هم بر جای خود بایستید و اگر از شما یاری خواستند یاریشان کنید تا یاریشوید و معذور باشید؛ چرا که آنان هرگز شما را از هدایتی بیرون نبرند و به هلاکتی دعوت نکنند؛ پس بر آنان تقدم نجویید که بلا شما را در هم می‌شکند و دشمنان شماتتان کنند...

کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص714

أَبَانٌ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ قَالَ: صَعِدَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ قَال‏:

... أَلَا إِنَّکُمْ سَتَجِدُونَ بَنِی أُمَیَّةَ أَرْبَابَ‏ سَوْءٍ بَعْدِی‏ کَالنَّابِ‏  الضَّرُوسِ تَعَضُّ بِفِیهَا وَ تَخْبِطُ بِیَدَیْهَا وَ تَضْرِبُ‏  بِرِجْلَیْهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا وَ ایْمُ اللَّهِ لَا تَزَالُ فِتْنَتُهُمْ حَتَّی لَا تَکُونَ نُصْرَةُ أَحَدِکُمْ لِنَفْسِهِ إِلَّا کَنُصْرَةِ الْعَبْدِ السَّوْءِ لِسَیِّدِهِ‏  إِذَا غَابَ سَبَّهُ وَ إِذَا حَضَرَ أَطَاعَهُ‏  [وَ ایْمُ اللَّهِ لَوْ شَرَدُوکُمْ تَحْتَ کُلِّ کَوْکَبٍ لَجَمَعَکُمُ اللَّهُ لِشَرِّ یَوْمٍ لَهُمْ‏].

 فَقَالَ الرَّجُلُ: فَهَلْ مِنْ جَمَاعَةٍ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ بَعْدَ ذَلِکَ؟

قَالَ ع: إِنَّهَا سَتَکُونُونَ جَمَاعَةً شَتَّی عَطَاؤُکُمْ وَ حَجُّکُمْ وَ أَسْفَارُکُمْ [وَاحِدٌ]  وَ الْقُلُوبُ مُخْتَلِفَةٌ.

[قَالَ: قَالَ وَاحِدٌ: کَیْفَ تَخْتَلِفُ الْقُلُوبُ؟ قَالَ ع‏:]  هَکَذَا وَ شَبَّکَ بَیْنَ أَصَابِعِهِ.

[ثُمَّ قَالَ‏:]  یَقْتُلُ هَذَا هَذَا [وَ هَذَا هَذَا هَرْجاً هَرْجاً]  وَ یَبْقَی طَغَامُ جَاهِلِیَّةٍ لَیْسَ فِیهَا مَنَارُ هُدًی وَ لَا عَلَمٌ یُرَی. نَحْنُ أَهْلَ الْبَیْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِیهَا بِدُعَاةٍ.

قَالَ: فَمَا أَصْنَعُ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟

قَالَ ع: انْظُرُوا أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَإِنْ لَبَدُوا [فَالْبُدُوا]  وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فَانْصُرُوهُمْ تُنْصَرُوا وَ تُعْذَرُوا فَإِنَّهُمْ لَنْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ هُدًی وَ لَنْ یَدْعُوکُمْ إِلَی رَدًی‏  وَ لَا تَسْبِقُوهُمْ بِالتَّقَدُّمِ فَیَصْرَعَکُمُ‏  الْبَلَاءُ وَ تُشْمِتَ بِکُمُ الْأَعْدَاءُ...

 

8) سخنانی از امام حسین ع روایت شده که در تحف العقول[4] تحت عنوان نامه به کوفیان است[5]؛ اما در منابع دیگر (مثل لهوف[6] و احتجاج[7] و مثیر الاحزان[8] و کشف الغمة[9]) به عنوان خطبه‌ای است که روز عاشورا از باب اتمام حجت خطاب به لشکر عمرسعد ایراد فرمودند. متن آن سخنان بدین قرار است:

مرگتان باد ای گروه کوفیان! و غم و اندوه یارتان، ای شما که واله و شیدا دست فریادرسی به سوی ما دراز کردید، و ما با شتاب و آمادگی به فریادرسی شما برخاستیم، ولی شمشیری را که طبق سوگندهایتان می‏بایست به نفع ما بکشید به روی ما کشیدید، و آتشی بر ما افروختید که آن را برای دشمنان مشترکمان افروخته بودیم. پس دستی شدید به نفع دشمنانتان، و علیه اولیای خودتان، بدون اینکه آنان عدالتی در میان شما به اجرا نهاده باشند، و یا امید به آینده بهتری به آنان داشته باشید و بدون اینکه گناهی از ما در حق شما رخ داده باشد. وای بر شما و وای بر شما که ما را ترک و رها کردید! در حالی که شمشیرها در نیام، و دلها آرام، و فکرها بی‏تشویش بود، ولی شما به سوی بیعت ما شتافتید و همانند ملخهای ناتوان، خیز برداشتید، و همچون پروانه‌ها به حرکت در آمدید! سپس از روی سفاهت و گمراهی پیمان‌شکنی کردید. پس خاک ذلّت و خواری بر طاغوت‌های این امت [یا: بر سر شما که بردگان این امت هستید] و باقی‌ماندگان از جنگ احزاب، و رهاکنندگان کتاب (قرآن) و تغییر دهندگان گفتار حق، و جمعیّت گناهکار، و افسون‌زده و سحرشده‌ی شیطان، و خاموش‌کنندگان‏ سنّتها و ملحق‌کننده مدعیان حرامزادگی به نَسَب* و مسخره‌کنندگانی «که قرآن را پاره پاره کردند» (حجر/91) و عصیانگران نسبت به امام [حق] «و بد چیزی برای خویش فرستادند که خدا را بر خویش خشمگین کردند و در عذاب جاودانه‌اند» (مائده/80).

آیا شما یار و بازوی آنان شدید ودر خوار کردن ما می‌کوشید؟! آری! سوگند به خدا نیرنگ شما از قدیم بوده است، و سرشت و بنیاد شما از روی نیرنگ پی‏ریزی شده است، و نسل‏های شما بر روی همین اساس پلید روییده شده‏اند، شما ناپاکترین میوه همین درخت هستید، که تیغی در گلوی باغبان، امّا برای غاصبان میوه گوارا هستید. «همانا لعنت خداوند برظالمان» (هود/18) همان پیمان‌شکنانی که «بعد از اینکه عهدها را محکم کردند پیمان شکستند در حالی که خداوند را بر خویش ضامن قرار داده بودند» (نحل/91) ...

* پی‌نوشت: ظاهرا مقصود از «ملحق‌کننده مدعیان حرامزادگی به نَسَب» آن است که معاویه برای جلب همکاری زیاد بن عبید ادعا کرد که پدرش ابوسفیان با سمیه، مادر زیاد رابطه داشته و زیاد فرزند ابوسفیان است نه عبید (که شوهر سمیه بوده)؛ و به دین ترتیب با ادعای حرامزاده بودن زیاد، وی را به نَسَب ابوسفیان ملحق کردند.

تحف العقول، ص240-241[10]؛ اللهوف علی قتلی الطفوف، ص96-97؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص300؛ مثیر الأحزان، ص54-55؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏2، ص19[11]

(أَمَّا بَعد، فَ‍)تَبّاً لَکُمْ أَیَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً {وَ بُؤْساً لَکُمْ} حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِینَ [/وَالِهِینَ] فَأَصْرَخْنَاکُمْ مُوجِفِینَ سَلَلْتُمْ {/فَشَحَذْتُمْ} عَلَیْنَا سَیْفاً سَیْفاً لَنَا فِی أَیْمَانِکُمْ (/کَانَ فِی أَیْمَانِنَا) {/فی أَیْدِینَا} وَ حَشَشْتُمْ {/حَمَشْتُمْ} عَلَیْنَا نَاراً اقْتَدَحْنَاهَا {/أَضْرَمنَاهَا} </أَجَّجْنَاهَا> عَلَی عَدُوِّنَا وَ عَدُوِّکُمْ. فَأَصْبَحْتُمْ إِلْباً (لَفّاً) عَلَی أَوْلِیَائِکُمْ </لِأَوْلِیَائِکُمْ> وَ یَداً <عَلَیْهِمْ> لِأَعْدَائِکُمْ [/أَلْباً لِأَعْدَائِکُمْ عَلَی أَوْلِیَائِکُمْ] بِغَیْرِ {/مِنْ غَیْرِ} <لغیر> عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیکُمْ وَ لَا أَمَلٍ (/لِأَمَلٍ) أَصْبَحَ لَکُمْ فِیهِمْ {وَ لَا ذَنْبٍ کَانَ مِنَّا إِلَیْکُمْ}. فَهَلَّا لَکُمُ الْوَیْلَاتُ، تَرَکْتُمُونَا {/إِذْ کَرِهْتُمُونَا} وَ السَّیْفُ مَشِیمٌ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرَّأْیُ [/الرامی‏] لَمَّا {/لَما} (/لَمْ) یُسْتَحْصَفْ، وَ لَکِنْ أَسْرَعْتُمْ إِلَیْهَا {إِلَی بَیْعَتِنَا} کَطَیْرَةِ (/کَتَطَایُرِ) الدَّبَی وَ تَدَاعَیْتُمْ {/تَهَافَتُّمْ} إِلَیْهَا کَتَهَافُتِ (/عَنْهَا کَتَدَاعِی) الْفَرَاشِ! {ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضَلَّةً} فَبُعْداً وَ سُحْقاً (فَسُحْقاً وَ بُعْداً) لِطَوَاغِیتِ {هَذِهِ} الْأُمَّةِ [/فَسُحْقاً لَکُمْ یَا عَبِیدَ الْأُمَّةِ] وَ شُذَّاذَ {بَقِیَّةِ} الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةَ الْکِتَابِ وَ مُحَرِّفِی الْکَلِمِ [وَ عُصْبَةَ الْآثَامِ] وَ نَفَثَةَ الشَّیْطَانِ وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ وَ مُلْحِقِی الْعَهْرَةِ بِالنَّسَبِ {وَ مُؤَاخِی} الْمُسْتَهْزِءِینَ‏ «الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ‏»، {وَ عُصَاةِ الْإِمَامِ} «وَ لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ {أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ} فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ». أَ{ف‍}هَؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ؟ أَجَلْ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَخَذْلٌ فِیکُمْ مَعْرُوفٌ قَدْ وَشَجَتْ عَلَیْهِ عُرُوقُکُمْ وَ تَوَارَتْ عَلَیْهِ أُصُولُکُمْ {/وَ اللَّهِ خُذِلَ فِیکُمْ مَعْرُوفٌ نَبَتَتْ عَلَیْهِ أُصُولُکُمْ وَ اتَّزَرَتْ عَلَیْهِ عُرُوقُکُمْ} [/وَ اللَّهِ غَدْرٌ فِیکُمْ قَدِیمٌ وَشَجَتْ إِلَیْهِ أُصُولُکُمْ وَ تَأَزَّرَتْ عَلَیْهِ فُرُوعُکُمْ] فَکُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرٍ (/ثَمَرَةٍ) شَجا لِلنَّاظِرِ وَ أُکْلَةً لِلْغَاصِب‏ أَلَا (فَ‍)لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی {الظَّالِمِینَ} النَّاکِثِینَ «الَّذِینَ یَنْقُضُونَ‏ الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلُوا اللَّهَ عَلَیْهِمْ کَفِیلا» ...

تذکر: در متن فوق، متن اصلی بر اساس عباراتی است که حداقل در دو یا سه متن مشترک است؛ اگر عبارت فقط در تحف آمده داخل پرانتز ()؛ اگر فقط در لهوف است داخل کروشه []؛ و اگر فقط در احتجاج است داخل آکولاد {}؛ و اگر فقط در مثیر الاحزان است داخل پرانتز شکسته < > است (و علامت / بعد از هریک از علامتهای ( و [ و { و < به این معناست که عبارت مذکور در آن کتاب، جایگزین عبارتی است که در متن آمده است). ضمنا بقیه این حدیث به مناسبت، ذیل آیه 4 (حدیث13) خواهد آمد.

 


[1] . اعداد داخل پرانتز شماره جلد و صفحه کتاب غرر الحکم و درر الکلم است که در کتاب تصنیف غرر الحکم و درر الکلم بدان ارجاع داده شده.

[2]. فراز اول این حدیث هم قابل توجه است: إِنَّمَا سُمِّیَ الْعَدُوُّ عَدُوّاً لِأَنَّهُ یَعْدُو عَلَیْکَ فَمَنْ دَاهَنَکَ فِی مَعَایِبِکَ فَهُوَ الْعَدُوُّ الْعَادِی عَلَیْکَ (عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص178؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص461)

[3] . این حدیث هم در همین صفحه در همین راستاست: اسْتَعْمِلْ مَعَ عَدُوِّکَ مُرَاقَبَةَ الْإِمْکَانِ وَ انْتِهَازَ الْفُرْصَةِ تَظْفَرْ (192/ 2).

[4] . و به تبع آن در کتاب «مکاتیب الأئمة علیهم السلام» (ج‏3، ص149-150)

[5] . کتابه ع إلى أهل الکوفة لما سار و رأى خذلانهم إیاه

[6] . قَالَ الرَّاوِی: وَ رَکِبَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَبَعَثَ الْحُسَیْنُ ع بُرَیْرَ بْنَ خُضَیْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ یَسْتَمِعُوا وَ ذَکَّرَهُمْ فَلَمْ یَنْتَفِعُوا فَرَکِبَ الْحُسَیْنُ ع نَاقَتَهُ وَ قِیلَ فَرَسَهُ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَنْصَتُوا فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ ذَکَرَهُ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ ص وَ عَلَى الْمَلَائِکَةِ وَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ وَ أَبْلَغَ فِی الْمَقَالِ ثُمَّ قَالَ:

[7] . احتجاجه ع على أهل الکوفة بکربلاء: عَنْ مُصْعَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ: لَمَّا اسْتَکَفَّ النَّاسُ بِالْحُسَیْنِ ع رَکِبَ فَرَسَهُ وَ اسْتَنْصَتَ النَّاسَ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ:

[8] . وَ عَبَّأَ الْحُسَیْنُ ع أَصْحَابَهُ لِلْقِتَالِ وَ کَانُوا خَمْسَةً وَ أَرْبَعِینَ فَارِساً وَ مِائَةَ رَاجِلٍ وَ رَکِبَ نَاقَتَهُ وَ أَمَرَهُمْ بِالاسْتِمَاعِ فَأَنْصَتُوا. فَقَال‏:

[9] . فَلَمَّا رَأَى ع وَحْدَتَهُ وَ رُزِءَ أُسْرَتَهُ وَ فَقَدَ نُصْرَتَهُ تَقَدَّمَ عَلَى فَرَسِهِ إِلَى الْقَوْمِ حَتَّى وَاجَهَهُمْ‏ وَ قَالَ لَهُمْ:

[10]. متن اصلی بر اساس عباراتی است که حداقل در دو یا سه متن مشترک است؛ اگر عبارت فقط در تحف آمده داخل پرانتز ()؛ اگر فقط در لهوف است داخل کروشه []؛ و اگر فقط در احتجاج است داخل آکولاد {}؛ و اگر فقط در مثیر الاحزان است داخل پرانتز شکسته < > است (و علامت / بعد از هریک از علامتهای ( و [ و { و < به این معناست که عبارت مذکور در آن کتاب، جایگزین عبارتی است که در متن آمده است)

[11] . متن کشف الغمه تفاوت زیادتری داشت و داخل متن اعمال نشد بدین صورت است:

یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ قُبْحاً لَکُمْ وَ تَعْساً حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِینَ فَأَتَیْنَاکُمْ مُوْجِفِینَ‏  فَشَحَذْتُمْ عَلَیْنَا سَیْفاً کَانَ فِی أَیْمَانِنَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَیْنَا نَاراً  نَحْنُ أَضْرَمْنَاهَا عَلَى أَعْدَائِکُمْ وَ أَعْدَائِنَا فَأَصْبَحْتُمْ إِلْباً  عَلَى أَوْلِیَائِکُمْ وَ یَداً لِأَعْدَائِکُمْ مِنْ غَیْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیکُمْ وَ لَا ذَنْبٍ کَانَ مِنَّا إِلَیْکُمْ فَلَکُمْ الْوَیْلَاتُ هَلَّا إِذْ کَرِهْتُمُونَا  وَ السَّیْفُ مَا شِیمَ وَ الْجَأْشُ مَا طَاشَ وَ الرَّأْیُ لَمْ یُسْتَحْصَدْ  وَ لَکِنَّکُمْ أَسْرَعْتُمْ إِلَى بَیْعَتِنَا إِسْرَاعَ الدُّنْیَا وَ تَهَافَتُّمْ إِلَیْهَا کَتَهَافُتِ الْفِرَاشِ ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضِلَّةً وَ طَاعَةً لِطَوَاغِیتِ الْأُمَّةِ وَ بَقِیَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نبذ [نَبَذَةِ] الْکِتَابِ ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَتَخَاذَلُونَ عَنَّا وَ تَقْتُلُونَّا أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِین‏.

 


1132) سوره ممتحنة (60) آیه 2 إِنْ یَثْقَفُوکُمْ (قسمت اول)

إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ

13 صفر 1446 28/5/1404

ترجمه

اگر بر شما اشراف [و سیطره] پیدا کنند دشمن شما خواهند بود و به بدی بر شما دست‌ و زبان خواهند گشود و آرزو می‌کردند که ای کاش کافر شوید [یا: دوست [شما] می‌شدند اگر که کافر شوید].

اختلاف قرائت

أَعْداءً

در قرائت حمزه برای وقف در اینجا (و هر جایی که همزه بعد از الف می‌آید) چند حالت مجاز است: قصر، مد و مد طولانی: توضیحش این است که همزه وقتی ساکن شد به الف تبدیل می‌شود و دو الف جمع می‌شوند آنگاه یا یک الف حذف می‌شود یا هر دو می‌مانند؛ و حذف هم یا در اولی رخ می‌دهد یا در دومی. اگر اولی حذف شود باید به صورت قصر تلفظ شود؛ اما اگر دومی حذف شود هم قصر جایز است و هم مد؛ و اگر حذف انجام نشود به صورت مد طولانی تلفظ می‌شود، هرچند به صورت مد متوسط هم می‌شود خواند.

معجم القراءات ج 9، ص416[1]؛ النشر ج1 ص432و466

بِالسُّوء / بِالسُّوّ

در برخی قراءات اهل کوفه (حمزه) و روایتی از قرائت اهل شام (هشام از ابن عامر) در هنگام وقف، همزه به واو تبدیل و در آن ادغام می‌شود که هریک هم به سکون قرائت کرده‌اند و هم به روم.

معجم القراءات ج 9، ص416[2]

نکات ادبی

یَثْقَفُوکُمْ

درباره ماده «ثقف»[3] ابن فارس با اشاره به تعبیر «ثَقَّفْتُ القناةَ» (که برای استوار کردن قسمتهای کج و معوج قنات به کار می‌رود) اصل معنای آن را «کجی و خمیدگیِ چیزی را راست و استوار کردن» دانسته‌ است و به عنوان شاهدی دیگر بر این معنا تعبیر «رجل ثَقِفٌ لَقْفٌ» را آورده که برای کسی به کار می‌رود که مطلبی را که می‌شنود راست و درست درک می‌کند، هرچند اشاره کرده است که تعبیر «ثقفتُ به» به معنای چیره شدن و ظفر یافتن بر کسی یا چیزی می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص382-383[4]).

راغب معنای اصلی این ماده را حاذق بودن در درک و انجام کاری دانسته است و تعبیر «رجل ثَقِفٌ» را به معنای شخصی که در فهم و کارهایش بسیار حاذق است دانسته است؛ و معتقد است که تدریجا این ماده در هرگونه درک کردن و به چیزی رسیدن به کار رفته است ولو که آن حذاقت و کاردانی در انجامش رخ نداده باشد و کاربردهای قرآنی این ماده را در همین معنا می‌داند (مفردات ألفاظ القرآن، ص173[5]).

ظاهرا با همین ملاحظات است که مرحوم مصطفوی معنای محوری این ماده را ادراک و رسیدن به چیزی دانسته است که با احاطه کامل بر آن چیز همراه باشد به طوری که آن چیز کاملا تحت نظر قرار بگیرد؛ و اخذ و درک و چیره شدن و کجی را راست کردن و ... را همگی مصادیق این اصل دانسته است و این دو قید را در تمام کاربردهای قرآنی این ماده مورد توجه دانسته و بر این باور است که در آیه«فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ» (انفال/57) یعنی وقتی بدانان با دقت و حذاقت احاطه کردید و دشمنی‌شان را دانستید آنان را متفرق کنید؛ و در آیه «إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً» (ممتحنه/2) یعنی وقتی تحت نظر آنان قرار بگیرید و به شما و آنچه نزد شماست احاطه پیدا کنند دشمن شما خواهند بود و آیه «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» (بقره/191؛ نساء/91) ناظر به هر جایی است که شما آنان را کاملا تحت نظر قرار دادید به طوری که بر کشتن آنان هیچ مفسده‌ای مترتب نخواهد شد؛ و از شواهدی که آورده‌اند که معنای اصلی این ماده غیر از «أخذ» و «ظفر» است (برخلاف نظر فیومی که در معنای اصلی این ماده «گرفتن» و «چیره شدن» را مدخلیت داده؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص83[6]) این است که اولا در آیه فوق «اخذ» را قبل از «ثقف» مطرح کرده (فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ؛ نساء/91) در حالی که در آیه دیگری (مَلْعُونینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتیلاً؛ احزاب/61) أخذ را بعد از ثقف ذکر کرده است؛ که نشان می‌دهد این مفهومی است که هم قبل و هم بعد از أخذ می‌تواند معنا داشته باشد؛ و در مورد ظفر هم به آیه «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا» (آل عمران/112) استشهاد می‌کند که حصول ذلت بعد از ظفر تحصیل حاصل است و مفاد موجهی ندارد و توضیح می‌دهد که معنای آیه این است که در هر مکانی که کاملا با دقت و حذاقت تحت نظر دقیق و احاطه و اشراف قرار گیرند، ذلت بر آنان مستقر می‌شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص19[7]).

با این توضیحات شاید بهترین تحلیل، از آن حسن جبل باشد که معنای محوری این ماده را تمکنی می‌داند که به متقن‌ترین و محکم‌ترین احوالات شیء‌ای که بدان تمکن پیدا شده دسترسی پیدا می‌کند که از مصادیق آن ادراک کامل چیزی و چیره شدن بر آن می‌باشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص245[8]).

در هر صورت، این ماده در قرآن کریم تنها 6 بار و چنانکه مشاهده شد همواره به صورت فعل ثلاثی مجرد به کار رفته است.

أَعْداءً

در آیه قبل درباره ماده «عدو» بحث شد. https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

یَبْسُطُوا

درباره ماده «بسط» اتفاق نظر وجود دارد که نقطه مقابل «قبض» است و دلالت بر یک نحوه گسترش و امتداد یافتن دارد و در برخی لهجه‌های عربی به صورت «بصط» بیان می‌شود (کتاب العین، ج‏7، ص218[9]) که در برخی کاربردهای این ماده در قرآن هم قراءاتی به صورت یبصط وجود دارد که ان شاء الله ذیل آیاتش اشاره خواهد شد. ابن فارس توضیح داده که اصل این ماده دلالت بر امتداد چیزی در پهنا یا غیرپهنا دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص247[10]) و راغب بسط دادن چیزی را به معنای نشر دادن و توسعه دادن آن می‌داند که [در فلسفه] آن را به طور استعاری برای چیزی که هیچ نحوه ترکیب و تالیفی در آن راه ندارد به کار می‌برند (مفردات ألفاظ القرآن، ص122[11]) و مرحوم مصطفوی آن را امتداد یافتنی در توسع می‌داند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص269) و حسن جبل هم آن را عبارت می‌داند از بسط یافتن و پهن شدن و گسترش یافتن و از همین جهت است معنای امتداد یافتن (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص121[12]). از کاربردهای این ماده که اغلب اهل لغت بدان اشاره کرده‌اند کلمه «البَسْطُ» است به معنای ماده شتری که او را با بچه‌اش به حال خود رها کرده‌اند گویی او بسط پیدا کرده است.

«بساط» (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً؛ نوح/19) آن چیزی است که بسط پیدا می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص247) و به تعبیر دیگر اسمی برای هرچیز بسط یافته‌ای است و «بسط ید» به معنای دراز کردن دست است: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ [الکهف/ 18) که هم برای درخواست به کار می‌رود: «کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ‏ [الرعد/ 14) و هم برای گرفتن چیزی: « الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ‏ [الأنعام/ 93) و هم برای صولت و زدن کسی « وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ [الممتحنة/ 2) و هم برای بذل و عطا: «: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ‏ [المائدة/ 64). البته بهتر این است که چنانکه مرحوم مصطفوی توضیح داده بگوییم بسط یافتن در هر چیزی به ازای خودش است و ممکن است در این به ازای آن اختلاف شود چنانکه در خصوص بسط در علم: « وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ‏ [البقرة/ 247) راغب می‌گوید یعنی از علمش هم خودش بهره ببرد و هم دیگران و بدین ترتیب کنایه از در اختیار دیگران قرار دادن است؛ اما خود مرحوم مصطفوی مقصود از آن را توسع و احاطه در علم می‌داند (مفردات ألفاظ القرآن، ص123[13]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص269-270[14]).

از دیگر کاربردهای قرآنی این ماده «بسطة» است: «و زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْم» (بقره/247) که در قرائت حفص در قرآن در آیه فوق با حرف سین و در آیه «وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً» (اعراف/69) با حرف صاد قرائت شده است؛ که گفته‌اند در زبان عربی در تمام معانی این ماده می‌توان از ص به جای س استفاده کرد (تاج العروس، ج‏10، ص198[15]) و در قرائت حفص علاوه بر این، در خصوص آیه «وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ» هم به صورت ص قرائت شد است. در هر صورت، کلمه «بسطة» را برخی مصدر برای حالت ثلاثی مجرد ویا اسم مصدر برای باب تفعل یا انفعال دانسته‌اند (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏2، ص527[16])؛ که اگر این را مصدر بگیریم باید گفت تمام کاربردهای این ماده در قرآن کریم از باب ثلاثی مجرد است که علاوه بر فعل به صورت اسم فاعل (لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی‏ ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَک؛ مائده/28) و اسم مفعول (بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ؛ مائده/64) نیز به کار رفته است.

قبلا ذیل ماده «فرش» از مرحوم مصطفوی نقل شد که تفاوت ماده «فرش» با کلماتی مانند «بسط» و «نشر» و «بثّ» در این است که «بسط» مطلق گستراندن است؛ اما «فرش» گستراندن روی زمین است؛ و «نشر» (پخش کردن) گستراندنِ بعد از گرفتن و جمع شدن است؛ و «بثّ» مطلق پراکندن است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص55-56؛ جلسه 1001 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-34/).

ماده «بسط» و مشتقات آن 25 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

وَدُّوا

در آیه قبل درباره ماده «ودد» ذیل کلمه «المودة» بحث شد: https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

تَکْفُرُونَ

در آیه قبل درباره ماده «کفر» بحث شد. https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ

واضح است که به لحاظ نحوی این جمله عطف به جملات قبل است؛ اما دو نکته در این جمله قابل توجه است؛ یکی اینکه عطف به چیست، آیا به جزای شرط (یعنی این سومین جزای شرط است) یا عطف به کل فراز قبل؛ و دیگر اینکه آیا «وَدُّوا» اشاره به آرزو و تمایل درونی آنهاست به کفر ورزیدن شما، یا اشاره به برقراری رابطه مودت با شما در صورت کفر ورزیدن؛ که البته بر مبنای استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا همه این محتملات مستقلا می‌توانند درست باشند که ان شاء الله درباره هریک در قسمت تدبر توضیحاتی خواهد آمد.

 


[1] . تقدم حمزة على ماکان فیه همز قبله ألف، وانظر هذا فی «بناء» فی الآیة / 64 من سورة غافر (معجم القراءات ج 9، ص416). در آنجا از النشر ج1 ص432و466 نقل کرده که متن اصلی النشر در این دو صفحه بدین صورت است:

یُسَکَّنَ حمزة ‌الهمزة لِلْوَقْفِ، ثُمَّ بعد ذلک یُبْدَلَها أَلِفًا مِنْ جِنْسِ مَا قَبْلَها فیَجْتَمِعُ أَلِفَانِ، فَإِمَّا أَنْ تَحْذِفَ إِحْدَاهُمَاِ لِلسَّاکِنَیْنِ أَوْ تُبْقِیَهُمَا؛ لِأَنَّ الْوَقْفَ یَحْتَمِلُ اجْتِمَاعَ السَّاکِنَیْنِ. فَإِنْ حَذَفْتَ إِحْدَاهُمَا فَإِمَّا أَنْ تُقَدِّرَهَا الْأُولَى أَوِ الثَّانِیَةَ، فَإِنْ قَدَّرْتَهَا الْأُولَى فَالْقَصْرُ لَیْسَ إِلَّا لِفَقْدِ الشَّرْطِ، إِلَّا أَنَّ الْأَلِفَ تَکُونُ مُبْدَلَةً مِنْ هَمْزَةٍ سَاکِنَةٍ، وَمَا کَانَ کَذَلِکَ فَلَا مَدَّ فِیهِ وَإِنْ قَدَّرْتَهَا الثَّانِیَةَ جَازَ الْمَدُّ وَالْقَصْرُ مِنْ أَجْلِ تَغَیُّرِ السَّبَبِ، فَهُوَ حَرْفُ مَدٍّ قَبْلَ هَمْزٍ مُغَیَّرٍ، وَإِنْ أَبْقَیْیَهُمَا مَدَدْتَ مَدًّا طَوِیلًا. وَقَدْ یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ مُتَوَسِّطًا لِمَا تَقَدَّمَ فِی سُکُونِ الْوَقْفِ.

[2] . . فیه لحمزة وهشام فی الوقف النقل والإدغام «السُّوِّ»، وعلى کل منهما السکون والرَّوم، وانظر الآیتین / 30 و 74 من سورة آل عمران

[3] . قبلا در

[4] . الثاء و القاف و الفاء کلمة واحدة إلیها یرجع الفروع، و هو إقامة دَرْءِ الشئ. و یقال ثَقَّفْتُ القناةَ إذا أقَمْتَ عِوَجَها. قال: «نَظَرَ المثقَّفِ فى کُعوب قناتِهِ / حَتَّى یقیم ثِقافُهُ منآدَها»  و ثَقِفْتُ هذا الکلامَ من فلانٍ. و رجل ثَقِفٌ لَقْفٌ، و ذلک أنْ یصیب عِلمَ ما یَسمعُه على استواء. و یقال ثقِفْت به إذا ظَفِرْت به. قال: «فأمَّا تَثْقَفُونى فاقتُلونى / و إنْ أُثْقَفْ فسوف تَرَوْنَ بَالِى» فإنْ قیل: فما وجْهُ قُربِ هذا من الأوّل؟ قیل له: أ لیس إذا ثَقِفَهُ فقد أَمسَکَه. و کذلک الظَّافر بالشئِ یُمسکُه. فالقیاس بأخْذِهما مأخَذاً واحداً.

[5] . الثَّقْفُ: الحذق فی إدراک الشی‏ء و فعله، و منه قیل: رجل ثَقِفٌ، أی: حاذق فی إدراک الشی‏ء و فعله، و منه استعیر: الْمُثَاقَفَةُ «3»، و رمح مُثَقَّفٌ، أی: مقوّم، و ما یُثَقَّفُ به: الثِّقَافُ، و یقال: ثَقِفْتُ کذا: إذا أدرکته ببصرک لحذق فی النظر، ثم یتجوّز به فیستعمل فی الإدراک و إن لم تکن معه ثَقَافَةٌ. قال اللّه تعالى: وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ [البقرة/ 191]، و قال عزّ و جل: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ‏ [الأنفال/ 57]، و قال عزّ و جل: مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا [الأحزاب/ 61].

[6] . ثَقِفْتُ: الشَّی‏ءَ (ثَقَفاً) مِنْ بَابِ تَعِبَ أَخَذْتُهُ وَ (ثَقِفْتُ) الرَّجُلَ فى الحَرْبِ أَدْرَکْتُهُ و (ثَقِفْتُهُ) ظَفِرْتُ به و (ثَقِفْتُ) الحَدِیثَ ‏فَهِمْتُهُ بسُرْعَةٍ و الفَاعِلُ (ثَقِیفٌ) و به سُمِّىَ حَىُّ مِنَ الْیَمَنِ و النِّسْبَةُ إِلیْهِ (ثَقَفِیٌّ) بِفَتْحَتَیْنِ، و (ثَقَّفْتُهُ) بالتثْقِیلِ أَقَمْتُ الْمُعْوَجَّ مِنْه‏

[7] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الإدراک الدقیق المحیط، بأن یکون الموضوع تحت النظر مع الحذق.

و هذه الخصوصیّة منظورة فی کلّ من معانی الأخذ و الدرک و الفهم و الظفر و إقامة العوج و غیرها، حتّى تکون من مصادیق الأصل.

. فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ‏- 8/ 57.أی إذا أدرکتهم بالدقّة و الحذق و عرفت عدوانهم ففرّق بهم.

. إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً- 60/ 2.أی إذا صرتم تحت نظرهم و أحاطوا بکم و بما عندکم فیصبحوا أعداء لکم.

. ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا- 3/ 112.أی فی أیّ مقام أدرکوا بالدقّة و الحذق و فی أیّ مکان یقعون تحت النظر الدقیق و الإشراف و الإحاطة.

. فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ‏- 4/ 91.أی فی أیّ مورد جعلتموهم تحت النظر و الدرک الدقیق و الحذق التامّ، حتّى لا یرى فساد معنویّ و لا ظاهری فی قتلهم و کانوا مستحقّین به.

فذکر الأخذ فی هذه الآیة الشریفة یدلّ على أنّ الثقف لیس بمعنى الأخذ، بل هو یدلّ على مفهوم یتحقّق بعد الأخذ أو قبل الأخذ کما فی آیة-. مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا- 33/ 61.

و معنى الظفر ینفیه مفهوم آیة-. ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا: فانّ حصول الذلّة بعد الظفر و الغلبة تحصیل حاصل و لیس بأمر حادث.

و أمّا إقامة العوج: فهی من لوازم النظر الدقیق و من نتائجه المترتّبة علیه، و لا معنى لِلثَّقَافَةِ و الحذق إلّا إصلاح ما فسد و تقویم ما اعوجّ إذا جعل تحت نظره و أدرک‏ اعوجاجه.

[8] . تمکن یُبلغ به أتقنُ أحوال الشیء و أحکمها ... و من تمکن ما یحیط بالشیء منه أشد التمکن: ثقفه: ‌ظفر به أو أدرکه

[9] . الْبَسْطُ نقیض القبض. و الْبَسِیطَةُ من الأرض کَالْبِسَاطِ من المتاع، و جمعه بُسُطٌ. و الْبَسْطَةُ: الفضیلة على غیرک، [قال الله- جل و عز-: وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ]. و الْبَسِیطُ: الرجل الْمُنْبَسِطُ اللسان، و المرأة بَسِیطَةٌ، و قد بَسُطَ بَسَاطَةً، و الصاد لغة. و بَسَطَ إلینا فلانٌ یَدَهُ بما نحب و نکره. و إنه لَیَبْسُطُنِی ما بَسَطَکَ و یقبضنی ما قبضک أی [یسرنی ما سرک و یسوءنی ما ساءک‏]. و الْأَبْسَاطُ من النوق: التی معها أولادها، و الواحد بِسْطٌ و الْبَسِیطُ: نحو من العروض.

[10] . الباء و السین و الطاء أصلٌ واحدٌ، و هو امتِدادُ الشَّئ فى عِرَض أو غیر عِرَض. فالبِساط ما یُبْسط. و البَسَاط الأرض، و هى البسیطة. یقال مکان بَسِیطٌ و بَساط. قال: «و دونَ یَدِ الحَجّاج مِن أنْ تنالَنى / بَسَاطٌ لأیْدِى النَّاعِجاتِ عریضُ» و یَدُ فلانٍ بِسْطٌ، إذا کان مِنْفَاقا، و البَسْطة فى کلّ شئ السَّعَة و هو بَسیط الجسْمِ و الباعِ و العِلْم. قال اللّه تعالى: وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ‏. و من هذا الأصل و إلیه یرجع، قولُهم للنَّاقة التى خُلِّیت هى و وَلَدَها لا تُمنَع منه: بُسْط.

[11] . بَسْطُ الشی‏ء: نشره و توسیعه، فتارة یتصوّر منه الأمران، و تارة یتصور منه أحدهما، و یقال: بَسَطَ الثوب: نشره،... و استعار قوم الْبَسْطَ لکل شی‏ء لا یتصوّر فیه ترکیب و تألیف و نظم، قال اللّه تعالى: وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ [البقرة/ 245]،

[12] . تفلطح الشیء و انفراشه و اتساعه (و من هذا امتداده)

[13] . و منه: البِسَاط، و ذلک اسم لکلّ مَبْسُوطٍ، قال اللّه تعالى: وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً [نوح/ 19] و الْبِسَاطُ: الأرض المتسعة و بَسِیطُ الأرض: مبسوطه و قال تعالى: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ‏ [الشورى/ 27] أی: لو وسّعه، وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ‏ [البقرة/ 247] أی: سعة. قال بعضهم: بَسَطْتُهُ فی العلم هو أن انتفع هو به و نفع غیره، فصار له به بَسْطَةً، أی: جودا. و بَسْطُ الید: مدّها. قال عزّ و جلّ: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ [الکهف/ 18]، و بَسْطُ الکف یستعمل تارة للطلب نحو: کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ‏ [الرعد/ 14]، و تارة للأخذ، نحو: وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ‏ [الأنعام/ 93]، و تارة للصولة و الضرب. قال تعالى: وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ [الممتحنة/ 2]، و تارة للبذل و الإعطاء: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ‏ [المائدة/ 64]. و البَسْطُ: الناقة تترک مع ولدها، کأنها المبسوط نحو: النّکث و النّقض فی معنى المنکوث و المنقوض، و قد أَبْسَطَ ناقَتَه، أی: ترکها مع ولدها.

[14] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الامتداد فی توسّع، و یقابله القبض، و مفهوم الامتداد یختلف باختلاف الممتدّ و ما یتعلّق الممتدّ الیه، من الفاعل و المفعول و المتعلّق، فَبَسْطُ المکان: اتّساعه. و بسط الید قد یکون للعطاء و البذل، و قد یکون للأخذ- بسط یده الیه، و بسط الفراش: نشره. و البسط فی الجسم: طوله و کماله و عظمه. و البسط فی العلم: التوسّع و الاحاطة فیه. و فی الوجه: بشره و فرحه. و فی اللسان: انطلاقه. و الْبَسِیطُ ما قلّ حدّه و لم یتقیّد بحدود الترکّب.

وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا- 42/ 27. اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ- 13/ 26.أى یوسّعه على میزان العدل و التدبیر.

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ‏- 5/ 28. إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ‏- 5/ 11.أى مدّ الید الیه بالظلم و التجاوز.

وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ‏- 2/ 247. أى مطلق الامتداد الشامل بالتوسّع فی المعنویّات و المادیّات، العلم و الجسم.

وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ- 2/ 245.

فیستفاد من هذه الآیات الشریفة: أنّ مفهوم البسط فی مقابل القدر و القبض.

[15] . البَصْطُ، بالصّادِ، کَتَبَه بالحُمْرَة على أَنَّه مُسْتَدْرَکٌ به على الجَوْهَرِیّ، و لیس کذلِک، بل ذَکَرَ فی «ب س ط» ما نصّه: بَسَطَ الشی‏ءَ: نَشَرَه، و بالصّادِ کَذلِک. فإِذَنْ کِتَابَتُه بالحُمْرَةِ محلُّ نَظَرٍ. و هو البَسْطُ، بل فی جَمِیعِ ما ذُکِرَ من مَعَانِیهِ فی السِّین یَجُوز فیه الصّاد، کما فی العُباب. و قُرِى‏ءَ. وَ زادَهُ بَسْطَةً و بِمُصَیْطِرٍ بالصَّادِ و السِّینِ. و أَصْلُ صادِهِ سِینٌ قلِبَت مع الطّاءِ صاداً لقُرْبِ مَخَارِجِهَا، کما فی اللِّسانِ.

[16] . مصدر بسط یبسط باب نصر، أو اسم مصدر لفعل تبّسط أو انبسط، وزنه فعلة بفتح فسکون

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 ( 7. ادامه تدبر)

 

 

4) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ»

چرا «عدوی» را مقدم بر «عدوکم» ذکر کرد؟

الف. می‌خواهد بفهماند گرچه کفّار دشمن ما هستند، ولی دلیل اصلی نزاع ما با آنان، دشمنی آنها با خداست (تفسیر نور، ج9، ص574).

ب. دوستی و دشمنی در میان انسانها به خاطر نیازها و نفع و ضرری است که بر آن مترتب است؛ اما خداوند چون غنی علی الاطلاق است دوستی و دشمنی‌اش به هیچ نفع و ضرری به خود او برنمی‌گردد، از این رو، آن چیزی که خالی از هرگونه شائبه نفع و ضرر است بر موردی که به هر حال برای یک نفع و ضرری است مقدم شده است (اقتباس از مفاتیح الغیب، ج‏29، ص516[1]).

ج. ...

 

5) ‌«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ»

چرا «عدوّ» را مفرد و «اولیاء» را به صورت جمع آورد؟

الف. در نکات ادبی بیان شد که کلمه «عدو» در معنای جمع هم به کار می‌رود، و اینجا برای اینکه معلوم باشد معنای جمع آن مد نظر است «اولیاء» را به صورت جمع آورد. البته هنوز این سوال باقی است که با توجه به اینکه کاربرد آن به صورت «أعداء» هم وجود دارد چرا هر دو را جمع نیاورد؟ که شاید در همین فضا بتوان چنین توجیه کرد که کاربرد صیغه جمع، ذهن را بیشتر به سمت مصادیق می‌برد اما خود به کار بردن لفظ مفرد تمرکز را بر معنای دشمنی قرار می‌دهد؛ یعنی اگر «عدو» هم به صورت «أعداء» می‌آمد گویی تاکید بر این بود که با این افراد خاص که دشمن هم هستند رابطه ولایی برقرار نکنید؛ اما الان تاکید بر این است که با دشمن از آن جهت که دشمن است رابطه ولایی برقرار نکنید.

ب. فخر رازی وجه این را آن دانسته که همان طور که معرف به حرف تعریف گاه شامل کل افراد می‌شود معرف به اضافه هم همین طور است (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص516[2]). اما این توجیه مناسبی نیست؛ زیرا معرف به «ال» در معنای جنس است که شامل همه افراد می‌شود و وقتی به صورت اضافه می‌آید چنان دلالتی ندارد؛ و دلالت «عدو» بر جمع به خاطر خود لفظ آن است که در نکات ادبی توضیح داده شد؛ نه به خاطر قرار گرفتن آن در موقعیت مضاف.

ج. ...

 

6) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ ...»

در این آیه به مومنان هشدار داده شده است که کافران و دشمنان خدا را ولی خود نگیرند. در شأن نزول این آیه، در بسیاری از منابع، به‌ویژه در منابع اهل سنت، نقل شده است که بعد از اینکه جریان نامه حاطب بن أبی‌بلتعة معلوم شد عمر پیشنهاد داد که وی را به عنوان منافق اعدام کنند؛ اما پیامبر ص بشدت مخالفت کرد و با اشاره‌ای به سابقه حضور وی در جنگ بدر فرمود که از کجا می‌دانی که وی منافق باشد؟! این در حالی است که در آیه دیگری خداوند یکی از ویژگی‌های منافقان را همین می‌داند که آنان به ولایت کافران، به جای ولایت مومنان تن می دهند: «بَشِّرِ الْمُنافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیماً؛ الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً» (نساء/138- 139).

بین این دو مطلب چگونه جمع می‌شود؟

الف. ظاهر سخن برخی مفسران تردید در اعتبار شأن نزول مذکور، به ویژه این فراز آخر آن است که پیامبر ص به خاطر حضور در جنگ بدر منافق بودن کسی را منکر شود (المیزان، ج‏19، ص235-238[3]) که در این صورت نیازی به جمع نیست؛ بلکه شأن نزول کنار گذاشته می‌شود.

اما اگر دقت شود نقد ایشان بیشتر متوجه روایاتی است که مطلب را به گونه‌ای نقل کرده‌اند که گویی کسانی که در جنگ بدر شرکت کرده‌اند هر گناهی مرتکب شوند مورد بخشش و مغفرت قرار می‌گیرند؛ که واضح است این گونه روایت کردن ماجرا چنانکه ایشان توضیح داده‌اند هم با احادیث دیگر نبوی و هم با سایر اصول تفکر اسلامی ناسازگار است. اما به نظر می‌رسد اگر مساله را صرفا این بدانیم که پیامبر آن سابقه را برای نشان دادن نفی منافق بودن وی مورد استناد قرار داده باید سراغ گزینه‌های بعدی برویم.

ب. در آیه سوره نساء، صرف «اتخاذ کافران به عنوان اولیاء» علامت منافق بودن معرفی نشده، بلکه این اتخاذ «من دون المومنین» مد نظر است. یعنی در عین اینکه به صراحت در همین آیات سوره ممتحنه «اتخاذ کافران به عنوان اولیاء» یک کار ناروا و حرام است، اما آنچه منافقان را منافق می‌کند بیش از این است و آن این است که اصلا در نظام محاسباتی آنها، کافرانی که عزت ظاهری دنیوی دارند، برتر از مومنان‌اند و آنها این رابطه ولایی را که با کافران برقرار می‌کنند با مومنان ندارند. چیزی که می‌تواند موید این برداشت باشد سخنان خود حاطب بن أبی‌بلتعة در دفاع از خویش است که اصرار دارد که وی در عین اینکه ولایت پیامبر ص را قبول داشته به آن کار اقدام کرده و پیامبر ص هم این نکته وی را مورد تایید قرار می‌دهد. در واقع می‌توان هشدار در این آیه را هشداری دید به کسانی که در مسیری قرار گرفته‌اند که اگر بدان مسیر ادامه دهند جزء منافقان خواهند شد.

ج. چه‌بسا «اتخاذ کافران به عنوان اولیاء» در سوره نساء‌ بیان یکی از صفات منافقان باشد که در دیگران هم یافت می‌شود نه صفت انحصاری آنها (شبیه اینکه با کسالت در نماز حاضر می‌شوند و در نماز حضور قلب ندارند: «إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا کُسالى‏» (نساء/142 و توبه/54) که لزوما این گونه نیست که هرکس در نماز حضور قلب ندارد حتما منافق باشد). بر این اساس، شاید اقدام پیامبر همان سیاست حذر و احتیاط است که در قبال منافقان دارد که از سویی از نزدیک شدن به طرز تفکر آنان برحذر می‌دارد و از سوی دیگر هیچ جا شخصی را صرفا به خاطر منافق بودن مجازات نکردند (تفصیل این سیاست را شهید مطهری در گفتارهای «مساله نفاق» در کتاب 15 گفتار به تفصیل بیان کرده‌اند). یعنی حضرت در اینجا دارد این اقدام عمر مخالفت می‌کند که به کسی برچسب منافق بزنیم و با این برچسب وی را اعدام کنیم؛ بلکه می خواهد نشان دهد که همان گونه که در قبال رفتارهای منافقانه باید سیاست حذر و احتیاط در پیش گرفت در برچسب منافق زدن بر افراد هم بسیار باید احتیاط به خرج داد و سریع با مشاهده یک رفتار نادرست، به کسی برچسب منافق نزد.

د. ...

 

7) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ ...»

در این آیه نهی شده است که مومنان کافران را دشمن ایشان هستند ولیّ خود بگیرند، و در تدبر 6 هم اشاره شد که طبق آیه 139 سوره نساء این اقدام از جنس اقدامات منافقان است و اگرچه لزوما کسی که این کار را کرده منافق نیست اما حتما کار ناروایی انجام داده است. آیا می‌توان نتیجه گرفت که این عمل از هرکس سر بزند حتما قابل مواخذه است؟

اگر این آیات را کنار آیه «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» (آل عمران/28) بگذاریم به نظر می‌رسد که پاسخ منفی است؛ یعنی ممکن است کسی در موقعیت تقیه باشد و برای حفظ جان خویش و یا برای اینکه تحت این ولایت از بقیه مومنان دفاع کند و حقوق آنان را تامین کند به چنین ولایتی تن داده باشد؛ که ان شاء الله ذیل آیه مذکور به تفصیل این مطلب خواهیم پرداخت.[4]

 

8) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ ... وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ ...»

در سیاست خارجی، برقراری رابطه و قطع روابط باید بر اساس ملاک های دینی باشد و این نشان می‌دهد که دین از سیاست جدا نیست: چرا که فرمان قطع رابطه با دشمنان یک دستور سیاسی است که در متن قرآن آمده است (تفسیر نور، ج9، ص574).

 

9) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ ... وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ»

علت نهی از رابطه ولایی با کفار را این معرفی کرد که آنان نسبت به حقی که به انسانها می‌رسد کفر می‌ورزند؛ این بدان معناست که ریشه ولایت بین مومنان، این است که همگی به سخن حقی که به آنان می‌رسد ایمان می‌آورند؛ یعنی مبنای رابطه ولایی، توافق بر سخن حق و تن دادن به حق و عدم استکبار در مقابل حق و حقیقت است.

 

10) «تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ»

چرا با توجه به فعل «تسرون» که قبل آمده بود از تعبیر «أَنَا أَعْلَمُ بِما أَسْرَرْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ» استفاده نکرد و از فعل «أَعْلَنْتُمْ» استفاده کرد؟

الف. فخر رازی چنین توجیه می‌کند که چون مبالغه در «إخفاء» بلیغ‌تر از «إسرار» است می‌خواهد بگوید نه فقط سرّ، بلکه خفای شما را هم می داند و شاهد بر این مدعا (که خفاء ابلغ از سرّ است) را این آیه معرفی می‌کند که که «یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى»‏ (طه/7) (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص517[5]). اما توجیه وی قابل مناقشه است؛ زیرا اولا در این آیه اخیر، علت دلالت کلمه «أخفی» بر «مخفی‌تر» نه ماده آن، بلکه صیغه آن (وقوعش در باب افعل تفضیل) است؛ ثانیا اگر «خفاء» دلالت بر معنای بلیغ‌تر از «سرّ» داشته باشد لازم می‌آید آیه «أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ» (هود/5) خلاف بلاغت باشد

تبصره

در خصوص کاربردهای قرآن در خصوص ترکیب «پنهان و آشکار» باید گفت:

در قرآن کریم 7 بار ترکیب سر و علن به کار رفته است؛ که تنها یک مورد از آنهاست که در متن آیه از تعبیر «خفی» به جای «سر» استفاده شده بود:

أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ (هود/5)

أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ (بقره/77)

وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (نحل/19)

لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ (نحل/23)

فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ (یس/76)

یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (تغابن/4)

ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (نوح/9)

3 مورد هم ترکیب «خفی» و «علن» به کار رفته است؛ که در یکی از آنها (همین آیه محل بحث) در کنار این دو از ماده «سر» استفاده شده و در یکی دیگر از همان ماده «خفی» دوباره در آیه استفاده شده است:

رَبَّنا إِنَّکَ تَعْلَمُ ما نُخْفی‏ وَ ما نُعْلِنُ وَ ما یَخْفى‏ عَلَى اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ (ابراهیم/38)

أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذی یُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (نمل/25)

تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ (ممتحنه/1)

لذا این مساله همچنان باقی است که چرا در آیه 1 سوره ممتحنه و 5 سوره هود کلمه هم‌خانواده به کار نرفت (در یکی از ماده «خفی» در کنار تقابل سرّ و علن؛ و در دیگری از ماده «سرر» در کنار تقابل خفاء و علن) در حالی که می‌شد همان طور که در آیه 38 سوره ابراهیم، وقتی تقابل خفاء و علن مطرح شد در کنارش از همین ماده «خفی» استفاده شود، در اینجا نیز چنین نشد ویا اگر اصرار بر ماده «سرر» است چرا در کنارش تقابل سرّ و علن استفاده نشد؟

ب. با توجه به آنچه درباره ماده «سرر» در نکات ادبی بیان شد که گاه در معنای اظهار کردن به کار می‌رود، یک احتمال این است که اینجا «تسرون» به معنای «تظهرون» باشد و چون این معنا در تقابل با معنای «علن» نیست، برای اینکه این دو معنا خلط نشوند از ماده «خفی» در مقابل علن استفاده شد.

ج. ...

 

11) «تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ»

با توجه به اینکه آگاهی بر امور مخفی دشوارتر و مهمتر از آگاهی بر امور آشکار است، و اگر آن حاصل باشد دومی به طریق اولی حاصل است چرا أَخْفَیْتُمْ را مقدم بر أَعْلَنْتُمْ آورد؟

الف. این دشواری درباره علم ماست؛ وگرنه نسبت به علم خداوند هردو یکسانند؛ و شاید اینجا چون محل بحث ناظر به مخفی‌کاری آنان بود تناسب داشت که أخفیتم اول بیاید (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص517[6]).

ب. ...

 

12) «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ ... إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ ... وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ»

نمی‌شود که انسان برای جهاد با خدا از خانه بیرون رود در عین حال به کسانی که کفر می‌ورزند آشکارا یا مخفیانه ابراز دوستی کند؛ کسی که چنین می‌کند حتما به بیراهه افتاده است و کارش به سرانجام نخواهد رسید.

 

13) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ... وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ»

با اینکه در ابتدا خطاب را معلوم کرد و معلوم است که مقصود از «یفعله» همین افرادی است از کسانی ‌که ایمان آورده‌اند، چرا باز تعبیر «منکم» را آورد؟ و آوردن این کلمه چه نکته اضافه‌ای دارد؟

الف. از آنجا که این کار هیچ تناسبی با ایمان ندارد، می‌خواهد تاکید کند که در میان کسانی که خود را مومن می‌دانند چنین کارهایی رخ می‌دهد (اقتباس از مفاتیح الغیب، ج‏29، ص517[7]) و در واقع می‌خواهد هشدار دهد که چه بسا مؤمنانی که بد عاقبت می‌شوند (تفسیر نور، ج9، ص574).

ب. ...

 

14) «خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی ... ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ»

چه بسیارند افرادی که در آغاز رزمنده بودند، ولی در اثر رابطه با دشمنان، بد عاقبت شدند (تفسیر نور، ج9، ص575).

 

15) «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ ... تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ ... وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ»

فکر تأمین منافع از طریق روابط سرّی با دشمنان دین، بیراهه رفتن و حرکتی بی‌فرجام است (تفسیر نور، ج9، ص575).

 

16) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ»

این آیه، به‌ویژه اگر همراه با شأن نزولش در نظر گرفته شود دلالت واضحی دارد که برخلاف تصور خوارج، گناه کبیره منجر به خروج از ایمان نمی‌شود، چنانکه در همان زمان پیامبر ص کسی نگفت که حاطب با این اقدامش کافر شد (مجمع البیان، ج‏9، ص406[8]) و حتی پیامبر ص از اینکه وی را به خاطر چنین گناهی رسما منافق خطاب دهند نهی کرد.

 


[1] . البته تعبیر وی طور دیگری بود که بدین قرار است:

لم قال: عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ و لم یقل بالعکس؟ فنقول: العداوة بین المؤمن و الکافر بسبب محبة اللَّه تعالى و محبة رسوله، فتکون محبة العبد من أهل الإیمان لحضرة اللَّه تعالى لعلة، و محبة حضرة اللَّه تعالى للعبد لا لعلة، لما أنه غنی على الإطلاق، فلا حاجة به إلى الغیر أصلا، و الذی لا لعلة مقدم على الذی لعلة، و لأن الشی‏ء إذا کان له نسبة إلى الطرفین، فالطرف الأعلى مقدم على الطرف الأدنى،

[2] . الرابع: قال: أَوْلِیاءَ و لم یقل: ولیا، و العدو و الولی بلفظ، فنقول: کما أنا المعرف بحرف التعریف یتناول کل فرد، فکذلک المعرف بالإضافة.

[3] . و فی الدر المنثور، أخرج أحمد و الحمیدی و عبد بن حمید و البخاری و مسلم و أبو داود و الترمذی و النسائی و أبو عوانة و ابن حبان و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه و البیهقی و أبو نعیم معا فی الدلائل عن علی قال: بعثنی رسول الله ص أنا و الزبیر و المقداد- فقال: انطلقوا حتى تأتوا روضة خاخ- فإن بها ظعینة معها کتاب فخذوه منها و أتونی به.

فخرجنا حتى أتینا الروضة فإذا نحن بالظعینة- فقلنا: أخرجی الکتاب. قالت: ما معی کتاب- قلنا: لتخرجن الکتاب أو لتلقین الثیاب- فأخرجته من عقاصها.

فأتینا به النبی ص- فإذا فیه من حاطب بن أبی بلتعة- إلى أناس من المشرکین بمکة، یخبرهم ببعض أمر النبی ص- فقال النبی ص: ما هذا یا حاطب؟ قال: لا تعجل علی یا رسول الله- إنی کنت امرءا ملصقا من قریش و لم أکن من أنفسها- و کان من معک من المهاجرین لهم قرابات- یحمون بها أهلیهم و أموالهم بمکة- فأحببت إذ فاتنی ذلک من النسب فیهم- أن أصطنع إلیهم یدا یحمون بها قرابتی- و ما فعلت ذلک کفرا و لا ارتدادا عن دینی- فقال النبی ص صدق.

فقال عمر: دعنی یا رسول الله فأضرب عنقه- فقال: إنه شهد بدرا و ما یدریک لعل الله اطلع على أهل بدر- فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم- و نزلت فیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا- لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ- تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ».:

أقول: و هذا المعنى مروی فی عدة من الروایات عن نفر من الصحابة کأنس و جابر و عمر و ابن عباس و جمع من التابعین کحسن و غیره.

و الروایة من حیث متنها لا تخلو من بحث:

أما أولا: فلأن ظاهرها بل صریحها أن حاطب بن أبی بلتعة کان یستحق بصنعة ما صنع القتل أو جزاء دون ذلک، و إنما صرف عنه ذلک کونه بدریا فالبدری لا یؤاخذ بما أتى به من معصیة کما یصرح به قوله ص لعمر فی هذه الروایة: «أنه شهد بدرا» و فی روایة الحسن: أنهم أهل بدر فاجتنب أهل بدر أنهم أهل بدر فاجتنب أهل بدر أنهم أهل بدر فاجتنب أهل بدر. و یعارضه ما فی قصة الإفک أن النبی ص بعد ما نزلت براءة عائشة حد مسطح بن أثاثة و کان من الآفکین، و کان مسطح بن أثاثة هذا من السابقین الأولین من المهاجرین و ممن شهد بدرا کما فی صحیحی البخاری و مسلم و حده النبی ص کما نطقت به الروایات الکثیرة الواردة فی تفسیر آیات الإفک.

و أما ثانیا: فلأن ما یشتمل علیه من خطابه تعالى لأهل بدر «اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم» الدال على کون کل ما أتوا به من ذنب مغفورا لهم لا یتم بالبداهة إلا بارتفاع عامة التکالیف الدینیة عنهم من واجب أو حرام أو مستحب أو مکروه، و لا معنى لتعلق التکلیف المولوی بأمر مع إلغاء تبعة مخالفته و تسویة الفعل و الترک بالنسبة إلى المکلف کما یدل علیه قوله: «اعملوا ما شئتم» على بداهة ظهوره فی الإباحة العامة.

و لازم ذلک:

أولا: شمول المغفرة من المعاصی لما یحکم بداهة العقل على عدم شمول العفو له لو لا التوبة کعبادة الأصنام و الرد على الله و رسوله و تکذیب النبی و الافتراء على الله و رسوله و الاستهزاء بالدین و أحکامه الثابتة بالضرورة، فإن الآیات المتعرضة لها الناهیة عنها تأبى شمول المغفرة لها من غیر توبة، و مثلها قتل النفس المحترمة ظلما و الفساد فی الأرض و إهلاک الحرث و النسل، و استباحة الدماء و الأعراض و الأموال.

و من المعلوم أن المحذور إمکان تعلق المغفرة بأمثال هذه المعاصی و الذنوب لا فعلیة تعلقها بها فلا یدفع بأن الله سبحانه یحفظ هذا المکلف المغفور له من اقتراف أمثال هذه المعاصی و الذنوب و إن کان غفر له لو اقترف.

و ثانیا: أن یخصص قوله: اعملوا ما شئتم عمومات جمیع الأحکام الشرعیة من عبادات و معاملات من حیث المتعلق فلا یعم شی‏ء منها البدریین و لا یتعلق بهم، و لو کان کذلک لکان معروفا عند الصحابة مسلما لهم أن هؤلاء العصابة محررون من کل تکلیف دینی مطلقون من قید وظائف العبودیة و کان البدریون أنفسهم أحق برعایة معنى التحریر فیما بینهم أنفسهم على ما له من الأهمیة، و لا شاهد یشهد بذلک فی المروی من أخبارهم و المحفوظ من آثارهم بل المستفاد من سیرهم و خاصة فی خلال الفتن الواقعة بعد رحلة النبی ص خلاف ذلک بما لا یسع لأحد إنکاره.

على أن تحریر قوم ذوی عدد من الناس و إطلاقهم من قید التکلیف لهم أن یفعلوا ما یشاءون و أن لا یبالوا بمخالفة الله و رسوله و إن عظمت ما عظمت یناقض مصلحة الدعوة الدینیة و فریضة الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر و بث المعارف الإلهیة التی جاء بها الرسول بالروایة عنه إذ لا یبقى للناس بهم وثوق فیما یقولون و یروون من حکم الله و رسوله أن لا ضیر علیهم و لو أتوا بکل کذب افتراء أو اقترفوا کل منکر و فحشاء و الناس یعلمون منهم ذلک.

و یجری ذلک فی النبی ص و هو سید أهل بدر و قد أرسله «1» الله شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا إلى الله بإذنه و سراجا منیرا فکیف تطمئن القلوب إلى دعوة من یجوز تلبسه بکل کذب و افتراء و منکر و فحشاء؟ و أنى تسلم النفوس له الاتصاف بتلک الصفات الکریمة التی مدحه الله بها؟ بل کیف یجوز فی حکمته تعالى أن یقلد الشهادة و الدعوة من لا یؤمن فی حال أو مقال، و یعده سراجا منیرا و هو تعالى قد أباح له أن یحیی الباطل کما ینیر الحق و أذن له فی أن یضل الناس و قد بعثه لیهدیهم و الآیات المتعرضة لعصمة الأنبیاء و حفظ الوحی تأبى ذلک کله.

على أن ذلک یفسد استقامة الخطاب فی کثیر من الآیات التی فیها عتاب الصحابة و المؤمنین على بعض تخلفاتهم کالآیات النازلة فی وقعة أحد و الأحزاب و حنین و غیرها المعاتبة لهم على انهزامهم و فرارهم من الزحف و قد أوعد الله علیه النار.

و من أوضح الآیات فی ذلک آیات الإفک و فی أهل الإفک مسطح بن أثاثة البدری و فیها قوله تعالى: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» و لم یستثن أحدا منهم، و قوله:  «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» و قوله: «یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ».

و من أوضح الآیات فی عدم ملاءمة معناها للروایة نفس هذه الآیات التی تذکر الروایة سبب نزولها: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» الآیات و فیها مثل قوله تعالى: «وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ» و قوله: «وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ».

فمن المعلوم أن الآیات إنما وجهت الخطاب و العتاب إلى عامة الذین آمنوا و تنسب إلقاء المودة و إسرار مودة الکفار إلى المؤمنین بما أن بعضهم و هو حاطب بن أبی بلتعة اتخذ الکفار أولیاء و خان الإسلام و المسلمین فنسبت الآیات فعل البعض إلى الکل و وجهت العتاب و التهدید إلى الجمیع.

فلو کان حاطب و هو بدری محرر مرفوع عنه القلم مخاطبا بمثل قوله: اعمل ما شئت فقد غفرت لک لا إثم علیه فیما یفعل و لا ضلال فی حقه و لا یتصف بظلم و لا یتعلق به عتاب و لا تهدید فأی وجه لنسبة فعل البعض بما له من الصفات غیر المرضیة إلى الکل و لا صفة غیر مرضیة لفعل هذا البعض على الفرض.

فیئول الأمر إلى فرض أن یأتی البعض بفعل مأذون له فیه لا عتاب علیه و لا لوم یعتریه و یعاتب الکل و یهددوا علیه و بعبارة أخرى أن یؤذن لفاعل فی معصیة ثم یعاتب علیها غیره و لا صنع له فیها و یجل کلامه تعالى عن مثل ذلک.

[4] . در تفسیر نعمانی روایتی از امیرالمومنین ع ذیل این آیه آمده که فرمودند:

تَفْسِیرُ النُّعْمَانِیِّ، بِالْإِسْنَادِ الْمَذْکُورِ فِی کِتَابِ الْقُرْآنِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:

وَ أَمَّا الرُّخْصَةُ الَّتِی صَاحِبُهَا فِیهَا بِالْخِیَارِ فَإِنَّ اللَّهَ نَهَی الْمُؤْمِنَ أَنْ یَتَّخِذَ الْکَافِرَ وَلِیّاً ثُمَّ مَنَّ عَلَیْهِ بِإِطْلَاقِ الرُّخْصَةِ لَهُ عِنْدَ التَّقِیَّةِ فِی الظَّاهِرِ أَنْ یَصُومَ بِصِیَامِهِ وَ یُفْطِرَ بِإِفْطَارِهِ وَ یُصَلِّیَ بِصَلَاتِهِ وَ یَعْمَلَ بِعَمَلِهِ وَ یُظْهِرَ لَهُ اسْتِعْمَالَ ذَلِکَ مُوَسَّعاً عَلَیْهِ فِیهِ وَ عَلَیْهِ أَنْ یَدِینَ اللَّهَ تَعَالَی فِی الْبَاطِنِ بِخِلَافِ مَا یُظْهِرُ لِمَنْ‏ یَخَافُهُ مِنَ الْمُخَالِفِینَ الْمُسْتَوْلِینَ عَلَی الْأُمَّةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ فَهَذِهِ رُخْصَةٌ تَفَضَّلَ اللَّهُ بِهَا عَلَی الْمُؤْمِنِینَ رَحْمَةً لَهُمْ لِیَسْتَعْمِلُوهَا عِنْدَ التَّقِیَّةِ فِی الظَّاهِرِ.

بحار الأنوار، ج‏72، ص390-391؛‌ وسائل الشیعة، ج‏1، ص107-108

[5] . قال تعالى: بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ و لم یقل: بما أسررتم و ما أعلنتم، مع أنه ألیق بما سبق و هو تُسِرُّونَ، فنقول فیه من المبالغة ما لیس فی ذلک، فإن الإخفاء أبلغ من الإسرار، دل علیه قوله: یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏ [طه: 7] أی أخفى من السر.

[6] . الرابع: قال: بِما أَخْفَیْتُمْ قدم العلم بالإخفاء على الإعلان، مع أن ذلک مستلزم لهذا من غیر عکس. فنقول هذا بالنسبة إلى علمنا، لا بالنسبة إلى علمه تعالى، إذ هما سیان فی علمه کما مر، و لأن المقصود هو بیان ما هو الأخفى و هو الکفر، فیکون مقدما.

[7] . الخامس: قال تعالى: وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ ما الفائدة فی قوله: مِنْکُمْ و من المعلوم أن من فعل هذا الفعل فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ نقول: إذا کان المراد من مِنْکُمْ من المؤمنین فظاهر، لأن من یفعل ذلک الفعل لا یلزم أن یکون مؤمنا.

[8] . و فی هذه الآیة دلالة على أن الکبیرة لا تخرج عن الإیمان لأن أحد من المسلمین لا یقول إن حاطبا قد خرج من الإیمان بما فعله من الکبیرة الموبق.

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (6. تدبر)

 

تدبر

1) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ»

این آیه از آیاتی است که ترکیب نحوی آن ظرفیت چندین معنای متفاوت را برای آن ایجاد کرده است؛ که همگی میتواند مد نظر بوده باشد و هریک ثمره‌ای و نکته‌ای دارد. خداوند خطاب به مومنین می‌کند و می‌فرماید:

الف. ناظر به دو جمله اول (لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ + تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ):

الف.1. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید از این جهت که به آنان ابراز دوستی کنید، ...؛ یعنی خود ابراز دوستی کردن یک نوع قبول ولایت آنان است. یعنی آیه می‌خواهد بفرماید « جامعه ایمانی حق ندارد با دشمنان خدا، رابطه دوستانه و صمیمانه داشته باشد؛ و ایمان به خداوند با برقراری پیوند دوستی با دشمن خدا سازگار نیست.» (تفسیر نور، ج9، ص573)

الف.2. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید که به آنان ابراز دوستی کنید، ...؛ یعنی از ثمرات تن دادن به ولایت آنان، ابراز دوستی با آنان و دوست شدن با آنان است.

الف.3. ...

ب. ناظر به نسبت جمله سوم [قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ] با دو جمله قبل:

 ب.1. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید در حالی که بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند؛ یعنی کفر ورزیدن عده‌ای دلیل کافی است که شما به ولایت آنان تن ندهید.

ب.2. به آنان ابراز دوستی نکنید، در حالی که بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند؛ یعنی کفر ورزیدن عده‌ای دلیل کافی است که شما با آنان طرح دوستی نریزید و ابراز دوستی نکنید.

ب.3. دشمنی کفّار با شما به خاطر ایمان شما به خداست (تفسیر نور، ج9، ص574).

ب.4. ...

ج. ناظر به جمله چهارم [یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ ...] نسبت به جملات قبل

ج.1. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید در حالی که پیامبر و شما را بیرون می‌کنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ یعنی اخراج پیامبر ص و شما دلیل کافی است که شما به ولایت آنان تن ندهید.

ج.2. به آنان ابراز دوستی نکنید، در حالی که پیامبر و شما را بیرون می‌کنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ یعنی اخراج پیامبر ص و شما دلیل کافی است که شما با آنان طرح دوستی نریزید و ابراز دوستی نکنید.

ج.3. بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند در حالی که پیامبر و شما را بیرون می‌کنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ یعنی علامت کفرورزی آنها نسبت به حق همین اخراج پیامبر ص و شماست.

ج.4. ...

د. ناظر به دو فراز خود جمله چهارم [یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ + أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ]

د.1. شما و رسول را [از شهر و دیارتان] اخراج می‌کنند به خاطر اینکه به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید.

د.2. شما و رسول را اخراج می‌کنند از اینکه به خداوند، پروردگارتان، ایمان ‌آورید! یعنی مانع می‌شوند از اینکه ایمان به خداوند بیاورید.

د.3. شما و رسول را اخراج می‌کنند تا به خداوند، پروردگارتان، ایمان نیاورید.

د.4. کفّار تنها در عقیده مخالف شما نیستند، بلکه کمر به حذف شما بسته‌اند (تفسیر نور، ج9، ص574).

د.5. ...

ه. جمله پنجم [إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی] می‌تواند ناظر به جملات قبل باشد؛‌ یا مقدم باشد برای جملات بعد؛ که صورت دوم را ذیل فرازهای بعدی بررسی می‌کنیم؛ اما در صورت اول (که ناظر به جملات قبل باشد) این معانی متصور است:

ه.1. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید.

ه.2. به آنان ابراز دوستی نکنید، اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید.

ه.3. پیامبر و شما را بیرون می‌کنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید. یعنی همین که ببینند شما برای جهاد خدا و طلب رضایت او گام برمی‌دارید شما را از شهر و دیارتان [یا از باقی ماندن بر ایمانتان] بیرون می‌کنند

ه.4. ...

و.  جمله ششم [تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ] نسبت به جملات قبل:

و.1. اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید، پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید! یعنی در مقام مواخذه است که چگونه از طرفی ادعای می‌کنید برای جهاد و طلب رضایت خدا بیرون آمده‌اید و از طرف دیگر با آنان سر و سرّ دوستانه دارید.(این بر آن مبناست که جمله «إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ ...» ناظر به بعدش باشد).

و.2. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید ... که پنهانی بدانان ابراز دوستی کنید! (یعنی تاکیدی بر جمله دوم باشد)

و.3. تفسیر جمله دوم باشد؛ یعنی ابتدا فرمود «تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ: به آنان ابراز دوستی می‌کنید» بعد در برابر این اعتراض که ما کی و کجا چنین کاری کردیم، می‌فرماید: «تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» یعنی پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید! وما از این پنها‌کاری شما باخبریم.

و.4. پیامبر و شما را بیرون می‌کنند ... در حالی که شما پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید؛ که کاملا در مقام مواخذه است.

و.5. شما به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید در عین حال پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید؛ که کاملا در مقام مواخذه است.

و.6. ...

ز. نسبت جمله هفتم [وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ] با جملات قبل؛ ظهور اولیه‌اش این است که ناظر به جمله قبلی است اما می‌تواند ناظر به جملات دیگر هم باشد؛ لذا این معانی برایش متصور است:

ز.1. پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید! درحالی که در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم.

ز.2. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید ... درحالی که در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم.

ز.3. به آنان ابراز دوستی می‌کنید ... در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم.

ز.4. اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید، ... در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم.

ز.5. ...

ح. مرجع ضمیر «ه« در جمله آخر [مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ]

ح.1. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید ... و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.

ح.2. به آنان ابراز دوستی می‌کنید ... و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.

ح.3. پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید ... و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است

ح.4. ...

 

2) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ»

در تدبر قبل، حدود 25 احتمال برای معنای این آیه مطرح شد؛ یعنی خداوند در این آیه حداقل 25 مطلب متفاوت را در یک فراز بیان کرده، که اگر می‌خواست آنها را یکی یکی و مستقل بیان کند حجم بسیار بیشتری اختصاص می‌یافت و دست کم باید این گونه می‌فرمود:

دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید که به آنان ابراز دوستی کنید، خواه این ابراز دوستی نتیجه آن ولایت باشد یا ریشه آن ولایت؛ و دلیلی هم برای اینکه به ولایت آنان تن ندهید و هم برای اینکه به آنان ابراز دوستی نکنید این است که اولا آنان بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند؛ و ثانیا آنان پیامبر و شما را بیرون می‌کنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ والبته یک علامت کفرورزی آنها نسبت به آن حق، همین اخراج پیامبر ص و شماست. آنان هم شما و رسول را [از شهر و دیارتان] اخراج می‌کنند به خاطر اینکه به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ هم مانع می‌شوند از اینکه ایمان به خداوند بیاورید؛ بلکه اساسا شما و رسول را اخراج می‌کنند تا به خداوند، پروردگارتان، ایمان نیاورید.

بدین ترتیب شما اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید، باید نه دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار دهید؛ و نه به آنان ابراز دوستی کنید؛ هرچند آنان همین که ببینند شما برای جهاد خدا و طلب رضایت او گام برمی‌دارید شما را از شهر و دیارتان [یا از باقی ماندن بر ایمانتان] بیرون می‌کنند.

اما چگونه از طرفی ادعای می‌کنید برای جهاد و طلب رضایت خدا بیرون آمده‌اید و از طرف دیگر با آنان سر و سرّ دوستانه دارید؛ آیا وقتی به شما هشدار دادم که به آنان ابراز دوستی نکنید، می‌گویید ما کی و کجا چنین کاری کردیم؟ شما پنهانی بدانان ابراز دوستی کردید! و نمی‌شود که از سویی ادعا کنید که به خداوند، که پروردگارتان است، ایمان می‌آورید در عین حال پنهانی بدانان ابراز دوستی کنید؛ درحالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم؛ هم نسبت به این ابراز دوستی‌تان و هم نسبت به اینکه دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار می‌دهید و هم نسبت به اینکه آیا واقعا برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید یا خیر؛ که در هر صورت من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم؛ و هرکس از شما که هریک این کارها (تن دادن به ولایت دشمن من و خودتان، یا ابراز دوستی آشکار یا پنهان نسبت به آنان) را انجام دهد پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.

تازه،ه اینها در حد احتمالاتی بود که صرفا بر اساس روابط نحوی به ذهن نگارنده رسید؛ وگرنه اگر از حیث خود واژگان و کاربردهای محتمل برای هریک اضافه شود که بسیار بیشتر می‌شود. و این یکی از ظرافتهای قرآن کریم است که توانسته معانی بسیار فراوانی را در حجمی اندک به مخاطب منتقل کند.

 

3) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ»

خداوند به مومنان می‌فرماید دشمن من و دشمن خودتان را ولیّ قرار ندهید. این عطف در این آیه  چه معنایی دارد؟

الف. غالبا ترکیب عطفی در جایی می‌آید که مطلب دوم غیر از مطلب اول باشند؛ مثلا وقتی می‌گوییم با زید و عمر ولیّ نگیرید؛ عمرو غیر از زید است، یعنی نه رابطه ولایی با عمرو برقرار کنید و نه با زید. در این صورت، با توجه به اینکه هیچ آدم عاقلی به ولایت دشمن خودش تن نمی‌دهد در مرتبه دوم آوردن «دشمن خودتان» چه‌بسا دلالت دارد که می‌خواهد هشدار دهد که دشمن خدا از دشمن خودتان برای شما بدتر است.

ب. گاهی ترکیب عطفی برای جایی می‌آید که هردو با هم مد نظرند. مثلا وقتی گفته شود اشکال ندارد با زید بتنهایی یا با عمرو به‌تنهایی دوست شوی اما با زید و عمرو (وقتی با هم هستند) دوست نشو؛ احتمال این کاربرد در این آیه تقریبا منتفی است؛ یعنی قطعا خدا نمی‌گوید اگر کسی فقط دشمن خدا باشد اشکال ندارد با وی رابطه ولایی برقرار کنی و تنها در صورتی رابطه ولایی برقرار کن که دشمن خودت هم باشد!

ج. اما احتمال قوی‌تر که چه‌بسا ظهور اصلی آیه، که با شأن نزول هم تناسب دارد، این است که عطف در اینجا عطف تفسیری است؛ یعنی نباید با دشمن خدا رابطه ولایی داشته باشید زیرا که دشمن خدا در حقیقت دشمن شما مؤمنان نیز هست. البته برخی از اینکه کلمه «عَدُوِّی» قبل از «عَدُوَّکُمْ» آمده است، نتیجه گرفته‌اند که: گرچه کفّار دشمن ما هستند، ولی دلیل اصلی متارکه ی ما با آنان، دشمنی آنها با خداست. (تفسیر نور، ج9، ص573).

 اما چه کسی واقعا دشمن خدا و دشمن ماست؟ برای پاسخ درست به این سوال بهتر است بحثی درباره کاربردهای این کلمه در قرآن کریم داشته باشیم:

دشمن در قرآن کریم

در نکات ادبی گذشت که ماده «عدو» 106 بار در قرآن کریم به کار رفته است. اگر از کاربردهای آن در باب افتعال (اعتداء، معتدی) و تفعل (تعدی) و برخی کاربردهای ثلاثی مجرد آن (مانند: «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُ») - که بیشتر دلالت بر تجاوز کردن از حد دارد تا دشمنی ورزیدن- و برخی صیغه‌های خاص (مانند العادیات، که به معنای اسبهایی است که با سرعت حرکت می‌کنند) صرف نظر کنیم، این ماده در کلماتی که معنای دشمنی در آنها پررنگ‌تر است (مانند «عدو» و «عداوة» و فعل «عادی» و ...) 71 بار به کار رفته است؛ که از این موارد هم بسیاری یا ناظر به کسی است که در جبهه حق و دشمن بدکاران است، مانند آیه: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً» (قصص/8)، که تخصصا از بحث ما خارج است، یا صرف اقدامات در برابر دشمن یا اصل وجود دشمن است که وجود دشمن را مفروض می‌گیرد و از خود آن نمی‌توان فهمید چه کسی دشمن است، مانند آیه: «فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا» (توبه/83). همچنین در قرآن کریم از دشمنی‌هایی بین انسانها سخن به میان آمده که صرفا خبر از وقوع یک رابطه دشمنی است و لزوما ناظر به تشخیص دشمن نیست، مانند: «قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حینٍ» (بقره/36 و اعراف/24)[1] 

اما در خصوص دشمنهایی که باید دشمنی آنان را جدی گرفت در یک تقسیم کلی می‌توان سراغ مواردی رفت که برخی به عنوان «دشمن خدا» مطرح‌اند و برخی به عنوان «دشمن انسان» (اعم از اینکه دشمن عموم انسانها معرفی شده باشند یا دشمن مومنان یا ...)؛ البته غیر از همین آیه محل بحث (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ؛ ممتحنه/1) آیه دیگری داریم که این دو دشمن در کنار هم مطرح شده‌اند:

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (60)

و آیه‌ای داریم که دشمن خدا و دشمن حضرت موسی ع یکی معرفی شده است:

أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لی‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ (طه/39)

که این دو آیه اخیر قرینه خوبی است که این عطف در آیه محل بحث هم عطف تفسیری است.

الف. مواردی که به عنوان دشمن خدا مطرح شده‌اند:

-        همگی اینها کافران‌اند؛ اعم از کافران عنود جهنمی:

§         فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُود ... فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ ... وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُون‏ ... وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏ ... وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ (فصلت/13-19)

§         وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ؛ فَلَنُذیقَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا عَذاباً شَدیداً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ؛ ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فیها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (فصلت/26-28)

§         وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهیمَ لَأَوَّاهٌ حَلیمٌ (توبه/114)

§         قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْریلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ ... مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرینَ (بقره/97-98)

-        یا کافرانی که از روی جهل و نفهمی به دشمنی با خدا روی آورده‌اند:

§         وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (انعام/108)

ب. مواردی که به عنوان دشمن انسان مطرح شده‌اند:
ب.1. شیطان:

مهمترین دشمنی که در قرآن کریم مطرح است شیطان است؛ که:

-        گاهی به صورت کلی به اصل دشمنی وی هشدار داده شده است:

§         یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (بقره/168)

§         یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (بقره/208)

§         وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (انعام/142)

§         أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (یس/60)

§         وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (زخرف/62)

§         وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ (اعراف/22)

§         إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعیرِ (فاطر/6)

§         وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً (کهف/50)

-        و گاه به برخی از مکرها و فتنه‌گریهای وی اشاره کرده و به این دشمنی هشدار داده است:

§         قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ (یوسف/5)

§         وَ قُلْ لِعِبادی یَقُولُوا الَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبیناً (اسراء/53)

§         فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏ (طه/117)

§         وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحی‏ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً (انعام/112)

ب.2. بت‌ها و معبودهای دروغین

§         قالَ أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ؛ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ؛ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لی‏ إِلاَّ رَبَّ الْعالَمینَ (شعراء/75-77)

§         وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجیبُ لَهُ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُون‏؛ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرینَ (احقاف/5-6)

ب.3. کافران

-        کافران در یک آیه دشمن آشکار مومنان معرفی شده‌اند [و جالب است که چنانکه دیدیم در 8 مورد شیطان «عدو مبین» معرفی شده و تنها 1 مورد کافران با این وصف معرفی شده‌اند:]

§         وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا إِنَّ الْکافِرینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبیناً (نساء/101)

-        و در آیات دیگر از انواع دشمنی کافران (که در ادبیات قرآن ظالم و مجرم هستند) با مومنان سخن گفته است؛ که در این میان برخی به صورت کلی است مانند:

§         ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغیظُ الْکُفَّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ (توبه/120)

§         وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ ... إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (ممتحنه/1-2)

§         وَ قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ ... وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمینَ (بقره/190-193)

§         وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلا ... وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمینَ وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصیراً؛ وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَة ...(فرقان/27-32)

-        وبرخی به صورت مصداقی؛ چنانکه گاه از مشرکان نام برده شده:

§         لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (مائده/82)

-        گاه از اقوام مختلف مانند قوم حضرت ابراهیم ع:

§         قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‏ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً (ممتحنه/4)

-        ویا فرعون و فرعونیان:

§         قالُوا أُوذینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (اعراف/129)

§         قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی‏ وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی‏ فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنی‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (اعراف/150)

§         وَ جاوَزْنا بِبَنی‏ إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ (یونس/90)

§         یا بَنی‏ إِسْرائیلَ قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ وَ واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏ (طه/80)

-        یا در میان خود بنی‌اسرائیل:

§         یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ کَما قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنی‏ إِسْرائیلَ وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذینَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرینَ (صف/14)

-        و یا اهل کتاب نسبت به مومنان:

§         أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ أُوتُوا نَصیباً مِنَ الْکِتابِ یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ یُریدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبیل‏؛‌ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفى‏ بِاللَّهِ نَصیراً (نساء/44-45)

§         قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ ... وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ؛ وَ تَرى‏ کَثیراً مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (مائده/60-62)

ب.4. منافقان

§         إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُون‏ ... یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (منافقون/4)

ج.5. برخی از نزدیکان

-        یک ضابطه کلی دیگر هم هست که ممکن است بسیاری از نزدیکان ما در باطن دشمن ما باشند ولو خودشان متوجه نباشند؛ در این زمینه دست کم دو آیه وجود دارد که نشان می دهد هرگونه دوستی و رابطه‌ای اگر بر مدار تقوا نباشد می‌تواند در باطن و حقیقت خویش دشمنی باشد:

§         الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ (زخرف/67)

§         یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (تغابن/14)

اگر بخواهیم آیات فوق را در چند جمله خلاصه کنیم: مهمترین دشمنی که باید دشمنی وی را جدی گرفت و با او دشمنی ورزید شیطان است و در میان انسانها کسانی که به عنوان دشمن خدا معرفی شده‌اند کافران‌اند و در معرفی آنان که به عنوان دشمن ما مطرح‌اند، صرف نظر از معبودهای دروغین و شیطان، بیش از همه با تعبیر کافران مواجهیم (که البته در ادبیات قرآنی، کافر منحصر به افراد مشرک یا ملحد نیست، بلکه هرکس زیر بار حق و حقیقت دینی نرود از جمله بسیاری از اهل کتاب کافر محسوب می‌شوند) و سپس منافقان (که منافقان هم در جایی مصداق کسانی که به خدا و رسولش کفر می‌ورزند معرفی شده‌اند: «فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقینَ فِئَتَیْنِ ... وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواء» (نساء/88-89)، «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبیلاً؛ بَشِّرِ الْمُنافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیماً» (نساء/137-138) «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاَّ وَ هُمْ کُسالى‏» (توبه/54) «یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فی‏ قُلُوبِهِمْ ... لا تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ» (توبه/64-66) « إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ ... ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا» (منافقون/1-3))؛ و غیر از اینها یکجا اشاره کرده که هر دوستی‌ای که بر مبنایی غیر از تقوا باشد روز قیامت که باطن امور آشکار می‌شود دشمنی خواهد بود؛ و احتمالا به همین مناسبت است که هشدار داده که مواظب باشید که برخی از همسران و فرزندان شما هم دشمن شما هستند.

پس در یک کلام، در پاسخ این سوال که چه کسی واقعا دشمن خدا و دشمن ماست و باید او را دشمن حساب کرد، باید گفت هرکس که کفر بورزد ویا دوستی و ارتباطی که با او برقرار می‌کنیم در مسیری غیر از مسیر تقوای الهی باشد.

خداوند در این آیه ما را از تن دادن به ولایت این گونه اشخاص و ابراز دوستی بدانان نهی می‌کند؛ و البته این بدان معنا نیست که امکان دوستی با آنها کاملا منتفی است؛ بلکه در همین سوره تذکر داده خواهد شد که چه‌بسا خداوند خودش بین شما و آنها دوستی برقرار کند؛ که واضح است که با آن همه انکار علی القاعده مقصود این است که خداوند توفیق دهد آنان از کفرورزی‌ و مسیر غیرتقوا بیرون آیند و همین موجب مغفرت آنان و جواز دوستی با آنان شود:

عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (ممتحنه/7)

که ان شاء الله درباره این مطلب ذیل همین آیه بحث تفصیلی ارائه خواهد شد.

تبصره

لازم به ذکر است که در احادیث نبوی علاوه بر شیاطین و کافران و ... که بیرون از انسان هستند، نفس اماره انسان هم به عنوان یک دشمن درونی که از همه دشمنان خطرناک‌تر است معرفی شده است (أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک؛ عدة الداعی، ص314‏)؛ که اگر مناط دشمنی با دیگران کفرورزی و عدم تقوا در آنها باشد واضح است که علت این دشمن‌ترین دشمن معرفی شدن آن این است که اوست که انسان را به سمت کفرورزی و عدم رعایت تقوا سوق می‌دهد.

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (5. حدیث)

 

حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایتی طولانی درباره انواع آیات قرآن آمده است. حضرت در ابتدای این روایت اشاره‌ای می‌کنند که در آیات قرآن کریم ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، خاص و عام، و ... وجود دارد ...

سپس در فرازی دیگر درباره این قسم اخیر توضیح می‌دهند که:

همانا در کتاب خداوند متعالی آیاتی هست که لفظش خاص ویا عام است؛ و در میان آنها آیاتی هست که لفظش خاص و معنایش عام است، و آیاتی که لفظش عام است و خداوند عموم را اراده کرده و همین طور در مورد خاص؛

سپس به بیان مصادیقی از هریک می‌پردازند و به عنوان یکی از مواردی که ظاهرش عام و معنایش خاص است می‌فرمایند:

و این سخن خداوند متعال که «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ»، این در مورد حاطب بن ابی‌بلتعه نازل شده و او فقط یک نفر بود؛ پس لفظ آیه عام است ومعنایش خاص است هرچند در مورد کل مردم جاری می‌شود [یعنی اگر کس دیگری هم این کار را بکند مشمول این مواخذه واقع می‌گردد].

بحار الأنوار، ج‏90، ص23-24

ما ورد عن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه فی أصناف آیات القرآن و أنواعها و تفسیر بعض آیاتها بروایة النعمانی و هی رسالة مفردة مدونة کثیرة الفوائد نذکرها من فاتحتها إلی خاتمتها ...

وَ لَقَدْ سَأَلَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ- شِیعَتُهُ عَنْ مِثْلِ هَذَا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَنْزَلَ الْقُرْآنَ عَلَی سَبْعَةِ أَقْسَامٍ کُلٌّ مِنْهَا شَافٍ کَافٍ وَ هِیَ أَمْرٌ وَ زَجْرٌ وَ تَرْغِیبٌ وَ تَرْهِیبٌ وَ جَدَلٌ وَ مَثَلٌ وَ قِصَصٌ وَ فِی الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ مُحْکَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُقَدَّمٌ وَ مُؤَخَّرٌ وَ عَزَائِمُ وَ رُخَصٌ وَ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ وَ فَرَائِضُ وَ أَحْکَامٌ وَ مُنْقَطِعٌ وَ مَعْطُوفٌ وَ مُنْقَطِعٌ غَیْرُ مَعْطُوفٍ وَ حَرْفٌ مَکَانَ حَرْفٍ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ خَاصٌّ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ عَامٌّ مُحْتَمِلُ الْعُمُومِ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ وَاحِدٌ وَ مَعْنَاهُ جَمْعٌ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ جَمْعٌ وَ مَعْنَاهُ وَاحِد ...

فَقَالَ إِنَّ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی آیَاتٍ لَفْظُهَا الْخُصُوصُ وَ الْعُمُومُ وَ مِنْهُ آیَاتٌ لَفْظُهَا لَفْظُ الْخَاصِّ وَ مَعْنَاهُ عَامُّ وَ مِنْ ذَلِکَ لَفْظٌ عَامٌّ یُرِیدُ بِهِ اللَّهُ تَعَالَی الْعُمُومَ وَ کَذَلِکَ الْخَاصُّ أَیْضاً فَأَمَّا مَا ظَاهِرُهُ الْعُمُومُ وَ مَعْنَاهُ الْخُصُوصُ فَقَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ ...

وَ قَوْلِهِ تَعَالَی «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» نَزَلَتْ فِی حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ وَ هُوَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَلَفْظُ الْآیَةِ عَامٌّ وَ مَعْنَاهَا خَاصٌّ وَ إِنْ کَانَتْ جَارِیَةً فِی النَّاس‏. ...

 

2) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

سه چیز اگر در کسی باشد طعم ایمان را چشیده است:

کسی که خدا و رسولش نزد او دوست‌داشتنی‌تر از هر کس دیگری باشد؛

و کسی که هر شخصی را که دوست دارد وی را جز به خاطر خداوند متعال دوست ندارد؛

و کسی که افتاده شدن در آتش برایش دوست‌داشتنی‌تر باشد از اینکه به کفر برگردد بعد از اینکه خداوند وی را از آن نجات داده است.

روضة الواعظین، ج‏2، ص417-418؛ مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص123

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ:

ص ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ وَجَدَ طَعْمَ الْإِیمَانِ مَنْ کَانَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا؛ وَ مَنْ کَانَ یُحِبُّ الْمَرْءَ لَا یُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ؛ وَ مَنْ کَانَ یُلْقَى فِی النَّارِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ یَرْجِعَ إِلَى الْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنْهُ.

این روایت به همین صورت در منابع اهل سنت از انس بن مالک از پیامبر ص روایت شده است؛ ر.ک: صحیح مسلم، ج1، ص66[1]؛ مسند أحمد، ج20، ص167[2].

ب. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

کسی که خوشحال می‌شود که طعم ایمان را بچشد، هر شخصی [هر بنده خدایی] را که دوست دارد وی را جز به خاطر خداوند متعال دوست نداشته باشد.

شرح فارسى شهاب الأخبار، ص178؛ نهج الفصاحة، ص741

قال رسول الله ص:

مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَجِدَ طَعْمَ الْإِیمَانِ، فَلْیُحِبَّ الْمَرْءَ [الْعَبْدَ] لَا یُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ تعالى.

این روایت به همین صورت در منابع اهل سنت از انس بن مالک از پیامبر ص روایت شده است؛ ر.ک: مسند أحمد، ج13، ص347[3]

 

3) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

وقتی خواستی بدانیکه آیا در تو خیری هست به قلبت نگاه کن؛ پس اگر چنان است که اهل طاعت خداوند را دوست دارد و اهل معصیت او را دشمن دارد در تو خیر است و خداوند دوستت دارد؛ و اگر از اهل طاعت خداوند متنفر است و اهل معصیت او را دوست دارد خیری در تو نیست و خداوند تو را دشمن می‌دارد؛ و هرکس همراه کسی است که دوست دارد.

ب. وباز از ایشان روایت شده است که فرمودند:

اگر شخصی دیگری را به خاطر خدا دوست بدارد خداوند به خاطر این محبتش به وی پاداش دهد هرچند که آن شخص مورد محبت واقع شده در علم خداوند از جهنمیان باشد؛ و اگر شخصی از دیگری به خاطر خدا متنفر باشد خداوند به خاطر این دشمنی‌اش به وی پاداش دهد هرچند که آن شخص مورد دشمنی واقع شده در علم خداوند از بهشتیان باشد.

الکافی، ج‏2، ص126-127

الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ الْعَرْزَمِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِیکَ خَیْراً فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِکَ فَإِنْ کَانَ یُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ یُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَفِیکَ خَیْرٌ وَ اللَّهُ یُحِبُّکَ وَ إِنْ کَانَ یُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ یُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَلَیْسَ فِیکَ خَیْرٌ وَ اللَّهُ یُبْغِضُکَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ.

ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِد عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْوَاسِطِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبَانٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى حُبِّهِ إِیَّاهُ وَ إِنْ کَانَ الْمَحْبُوبُ فِی عِلْمِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَبْغَضَ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى بُغْضِهِ إِیَّاهُ وَ إِنْ کَانَ الْمُبْغَضُ فِی عِلْمِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّة.

 

4) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:

کسی که با دشمنان خداوند رابطه دوستی و ولایی برقرار کند با اولیای خدا دشمنی کرده است و کسی که با اولیای خدا دشمنی کند با خداوند تبارک و تعالی دشمنی کرده است و بر خداوند عز و جل است که وی را در آتش جهنم وارد کند.

صفات الشیعة، ص7

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْمُتَوَکِّلُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ:

مَنْ وَالَى أَعْدَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى أَوْلِیَاءَ اللَّهِ وَ مَنْ عَادَى أَوْلِیَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُدْخِلَهُ فِی نَارِ جَهَنَّمَ.

 

5) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:

کسی که معصیت‌کاری را دوست بدارد خودش معصیت‌کار است و کسی که اطاعت‌پیشه‌ای را دوست بدارد خودش اطاعت‌پیشه است؛ و کسی که به ظالمی یاری رساند خودش ظالم است و کسی که عادلی را خوار کند خودش ظالم است...

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص235

حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ نُعَیْمٍ الشَّاذَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَدَانِیِّ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ:

مَنْ أَحَبَّ عَاصِیاً فَهُوَ عَاصٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُطِیعاً فَهُوَ مُطِیعٌ وَ مَنْ أَعَانَ ظَالِماً فَهُوَ ظَالِمٌ وَ مَنْ خَذَلَ عَادِلًا فَهُوَ ظَالِم‏ ...[4] و [5]

 

6) از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

در مورد کسی که با دشمنی می‌ورزد هرگز برای هیچ حاجتی کمک نخواه و از او تقاضای خوردنی و نوشیدنی نکن زیرا که چنان کسی قرار بوده که جاودانه در جهنم باشد و این مومن [که از او چنین تقاضایی کرده] بر او عبور خواهد کرد و او خواهد گفت: ای مومن! آیا من در حق تو چنین و چنان نکردم؟ و وی از او خچالت بکشد و او را از آتش نجات دهد؛ و همانان مومن، مومن نامیده شده است زیرا بر خدا امانش را ابراز می‌کند و خداوند امان دادن وی را امضا می‌کند.

مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص99

عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع:

... وَ لَا تَسْتَعِنْ بِعَدُوٍّ لَنَا فِی حَاجَةٍ وَ لَا تَسْتَطْعِمْهُ وَ لَا تَسْأَلْهُ شَرْبَةً أَمَا إِنَّهُ لَیُخَلَّدُ فِی النَّارِ فَیَمُرُّ بِهِ الْمُؤْمِنُ فَیَقُولُ یَا مُؤْمِنُ أَ لَسْتُ فَعَلْتُ بِکَ کَذَا وَ کَذَا فَیَسْتَحِی مِنْهُ فَیَسْتَنْقِذُهُ مِنَ النَّارِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً لِأَنَّهُ یُؤْمِنُ عَلَى اللَّهِ فَیُجِیزُ اللَّهُ أَمَانَهُ.

 

7) امام صادق ع نامه‌ای به شیعیان نوشته و خواسته بودند که هر روز بعد از نمازهایشان آن را مرور کنند. توضیحاتی درباره این نامه و فرازهایی از آن قبلا گذشت.[6] در فراز دیگری از این نامه آمده است:

و کسانی که از ولایت آنها و اطاعت آنها نهی شده است همان امامان گمراهی هستند که قضای الهی بر این تعلق گرفته است که در دنیا حکومت بر اولیاء الله، که همان امامان از خاندان حضرت محمد ص هستند، داشته باشند و در حکومتشان به معصیت خداوند و معصیت پیامبرش اقدام کنند تا کلمه عذاب بر آنان محقق گردد و تا این امر به نهایتش برسد که شما همراه با پیامبر خدا حضرت محمد ص و پیامبران پیش از وی باشید؛ پس تدبر کنید بر آنچه خداوند در کتابش برای شما حکایت کرد درباره ابتلائاتی که پیامبران و پیروان مومنشان بدانها گرفتار شدند سپس از خداوند بخواهید که به شما صبر در بلا، در خوشی و ضرر و سختی و راحتی عنایت فرماید شبیه آنچه به آنان عنایت کرد.

و شما را برحذر می‌دانم از کشمکش [بیهوده] با اهل باطل و بر شما باد به هدایت صالحان و وقار و آرامش و بردباری و خشوع و ورعی که از حرمتهای الهی دارند و راستگویی و وفا و تلاش جدی‌شان برای خدا در عمل به طاعت خداوند؛ که اگر شما چنین نباشید نزد پروردگارتان به جایگاه صالحان پیش از خود قرار نخواهید رسید؛

و بدانید که همانا خداوند وقتی خیر بنده‌ای را بخواهد شرح صدری نسبت به اسلام برایش قرار می دهد؛ پس هنگامی که این را به وی عطا فرماید زبان او به حق نطق می‌کند و دلش بدان پیوند می‌خورد و بر اساس آن عمل می‌کند پس هرگاه خداوند همه اینها [= سخن و یپوند قلبی و عمل] را برای او جمع کند اسلامش به تمامیت می‌رسد و اگر در این حال بمیرد نزد خداوند مسلمان حقیقی خواهد بود؛ و اگر خداوند خیر بنده‌ای را نخواهد او را به حال خویش واگذارد و سینه‌اش بر او تنگ و دچار حرج خواهد بود پس اگر سخن حقی بر زبانش جاری شود دلش بدان پیوند نخورد و وقتی دلش بدان پیوند نخورد خداوند توفیق عمل بدان را به وی ندهد و وقتی اینها در وی جمع شود و وی در این حال بمیرد نزد خداوند از منافقان باشد و آن سخن حقی که بر زبان وی جاری شده ولی دلش بدان پیوند نخورده و بر اساس آن عمل نکرده است حجتی علیه وی در روز قیامت باشد؛

پس تقوای الهی پیشه کنید و از او بخواهید به شما شرح صدر نسبت به اسلام بدهد و زبانتان را بر گفتن حق ناطق گرداند تا زمانی که شما را توفی فرماید شما بر این حال باشید و اینکه بازگشت شما را بازگشت صالحان پیش از شما قرار دهد و هیچ قدرتی جز به خداوند نیست و حمد خدایی را که پروردگار جهانیان است...

الکافی، ج‏8، ص13

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُ‏  قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَفْصٍ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ‏  عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَنَّهُ کَتَبَ بِهَذِهِ الرِّسَالَةِ إِلَی أَصْحَابِهِ وَ أَمَرَهُمْ بِمُدَارَسَتِهَا وَ النَّظَرِ فِیهَا وَ تَعَاهُدِهَا وَ الْعَمَلِ بِهَا فَکَانُوا یَضَعُونَهَا فِی مَسَاجِدِ بُیُوتِهِمْ فَإِذَا فَرَغُوا مِنَ الصَّلَاةِ نَظَرُوا فِیهَا؛

قَالَ وَ حَدَّثَنِی‏  الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْکُوفِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ الصَّحَّافِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَتْ هَذِهِ الرِّسَالَةُ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَی أَصْحَابِهِ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ ...

وَ الَّذِینَ نَهَی اللَّهُ عَنْ وَلَایَتِهِمْ وَ طَاعَتِهِمْ وَ هُمْ أَئِمَّةُ الضَّلَالَةِ الَّذِینَ قَضَی اللَّهُ أَنْ یَکُونَ لَهُمْ دُوَلٌ فِی الدُّنْیَا عَلَی أَوْلِیَاءِ اللَّهِ الْأَئِمَّةِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ یَعْمَلُونَ فِی دُولَتِهِمْ بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ وَ مَعْصِیَةِ رَسُولِهِ ص لِیَحِقَّ عَلَیْهِمْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ وَ لِیَتِمَّ أَنْ تَکُونُوا مَعَ نَبِیِّ اللَّهِ مُحَمَّدٍ ص وَ الرُّسُلِ مِنْ قَبْلِهِ فَتَدَبَّرُوا مَا قَصَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فِی کِتَابِهِ مِمَّا ابْتَلَی بِهِ أَنْبِیَاءَهُ وَ أَتْبَاعَهُمُ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ سَلُوا اللَّهَ أَنْ یُعْطِیَکُمُ الصَّبْرَ عَلَی الْبَلَاءِ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ مِثْلَ الَّذِی أَعْطَاهُمْ؛

وَ إِیَّاکُمْ وَ مُمَاظَّةَ أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ عَلَیْکُمْ بِهُدَى الصَّالِحِینَ وَ وَقَارِهِمْ وَ سَکِینَتِهِمْ وَ حِلْمِهِمْ وَ تَخَشُّعِهِمْ وَ وَرَعِهِمْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ صِدْقِهِمْ وَ وَفَائِهِمْ وَ اجْتِهَادِهِمْ لِلَّهِ فِی الْعَمَلِ بِطَاعَتِهِ فَإِنَّکُمْ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ذَلِکَ لَمْ تُنْزَلُوا عِنْدَ رَبِّکُمْ مَنْزِلَةَ الصَّالِحِینَ قَبْلَکُمْ؛

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَإِذَا أَعْطَاهُ ذَلِکَ أَنْطَقَ‏ لِسَانَهُ بِالْحَقِّ وَ عَقَدَ قَلْبَهُ عَلَیْهِ فَعَمِلَ بِهِ فَإِذَا جَمَعَ اللَّهُ لَهُ ذَلِکَ تَمَّ لَهُ إِسْلَامُهُ وَ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ إِنْ مَاتَ عَلَى ذَلِکَ الْحَالِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ حَقّاً وَ إِذَا لَمْ یُرِدِ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً وَکَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ کَانَ صَدْرُهُ ضَیِّقاً حَرَجاً فَإِنْ جَرَى عَلَى لِسَانِهِ حَقٌّ لَمْ یُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَیْهِ وَ إِذَا لَمْ یُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَیْهِ لَمْ یُعْطِهِ اللَّهُ الْعَمَلَ بِهِ فَإِذَا اجْتَمَعَ ذَلِکَ عَلَیْهِ حَتَّى یَمُوتَ وَ هُوَ عَلَى تِلْکَ الْحَالِ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْمُنَافِقِینَ وَ صَارَ مَا جَرَى عَلَى لِسَانِهِ مِنَ الْحَقِّ الَّذِی لَمْ یُعْطِهِ اللَّهُ أَنْ یُعْقَدَ قَلْبُهُ عَلَیْهِ وَ لَمْ یُعْطِهِ الْعَمَلَ بِهِ حُجَّةً عَلَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ سَلُوهُ أَنْ یَشْرَحَ صُدُورَکُمْ لِلْإِسْلَامِ وَ أَنْ یَجْعَلَ أَلْسِنَتَکُمْ تَنْطِقُ بِالْحَقِّ حَتَّى یَتَوَفَّیکُمْ وَ أَنْتُمْ عَلَى ذَلِکَ وَ أَنْ یَجْعَلَ مُنْقَلَبَکُمْ مُنْقَلَبَ الصَّالِحِینَ قَبْلَکُمْ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین‏. ...

 

8) از امام صادق ع روایت شده است:

گروهی از آنان که به حضرت موسی ع ایمان آورده بودند [با خود] گفتند: ای کاش به لشکر فرعون برویم و آنجا باشیم و از دنیای او بهره‌مند شویم و هرگاه که بدانچه از ظهور حضرت موسی ع امید داریم واقع شد نزد او بیاییم. پس چون هنگامی شد که موسی ع و آنان که با او بودند در فرار از فرعون به سمت دریا به راه افتادند آنان نیز سوار بر مرکبهای خود شدند و سرعت گرفتند تا به موسی ع و لشکر وی ملحق شوند و با آنها باشند؛ پس خداوند فرسته‌ای را برانگیخت که به روی مرکبهای آنها می‌زد و آنان را به سمت لشکر فرعون برگرداند و در زمره کسانی قرار گرفتند که همراه با فرعون غرق شدند.

الکافی، ج‏5، ص109؛ الزهد، ص65[7]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هِشَامٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ قَوْماً مِمَّنْ آمَنَ بِمُوسَى ع قَالُوا لَوْ أَتَیْنَا عَسْکَرَ فِرْعَوْنَ وَ کُنَّا فِیهِ وَ نِلْنَا مِنْ دُنْیَاهُ فَإِذَا کَانَ الَّذِی نَرْجُوهُ مِنْ ظُهُورِ مُوسَى ع صِرْنَا إِلَیْهِ فَفَعَلُوا فَلَمَّا تَوَجَّهَ مُوسَى ع وَ مَنْ مَعَهُ إِلَى الْبَحْرِ هَارِبِینَ مِنْ فِرْعَوْنَ رَکِبُوا دَوَابَّهُمْ وَ أَسْرَعُوا فِی السَّیْرِ لِیَلْحَقُوا بِمُوسَى ع وَ عَسْکَرِهِ فَیَکُونُوا مَعَهُمْ فَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَکاً فَضَرَبَ وُجُوهَ دَوَابِّهِمْ فَرَدَّهُمْ إِلَى عَسْکَرِ فِرْعَوْنَ فَکَانُوا فِیمَنْ غَرِقَ مَعَ فِرْعَوْنَ.

 

9) روایت شده است که منصور، خایفه عباسی به امام صادق ع نوشت: چرا با ما حشر و نشر نداری آن گونه که بقیه مردم با ما رفت و آمد می‌کنند؟

حضرت جوابش فرمود: نه چیزی نزد ما هست که به خاطر آن از تو بترسیم و نه چیزی از امر آخرت نزد تو هست که به خاطر آن امیدی به تو داشته باشیم؛ و نه تو در نعمتی هستی که بخواهیم به تو تهنیت بگوییم و نه در سختی‌ و مصیبتی قرار گرفته‌ای که بخواهیم به تو تسلیت بگوییم؛ پس چه کاری با تو داریم که نزدت بیاییم؟

دوباره نامه نوشت: با ما مصاحبت کن که ما را نصیحت کنی.

حضرت در پاسخ نوشت: کسی که دنیا را بخواهد تو را نصیحت نمی‌کند و کسی که آخرت را بخواهد با تو مصاحبت نمی‌کند!

منصور گفت: به خداوند سوگند که متمایز نمود نزد من جایگاه مردم را، کسانی که دنیا را می‌خواهند از کسانی که آخرت را می‌خواهند و اینکه خودش از کسانی است که آخرت را می‌خواهد و نه دنیا را.

کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏2، ص209

وَ قَالَ ابْنُ حُمْدُونٍ کَتَبَ الْمَنْصُورُ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ: لِمَ لَا تَغْشَانَا کَمَا یَغْشَانَا سَائِرُ النَّاسِ؟

فَأَجَابَهُ: لَیْسَ لَنَا مَا نَخَافُکَ مِنْ أَجْلِهِ وَ لَا عِنْدَکَ مِنْ أَمْرِ الْآخِرَةِ مَا نَرْجُوکَ لَهُ وَ لَا أَنْتَ فِی نِعْمَةٍ فَنُهَنِّیَکَ وَ لَا تَرَاهَا نَقِمَةً فَنُعَزِّیَکَ بِهَا فَمَا نَصْنَعُ عِنْدَکَ؟

قَالَ فَکَتَبَ إِلَیْهِ‏: تَصْحَبُنَا لِتَنْصَحَنَا.

فَأَجَابَهُ ع: مَنْ أَرَادَ الدُّنْیَا لَا یَنْصَحُکَ وَ مَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ لَا یَصْحَبُکَ.

فَقَالَ الْمَنْصُورُ: وَ اللَّهِ لَقَدْ مَیَّزَ عِنْدِی مَنَازِلَ النَّاسِ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیَا مِمَّنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ أَنَّهُ مِمَّنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ لَا الدُّنْیَا.

 

حکایت

10) علی بن ابی‌حوزه می‌گوید: من دوستی داشتم که جزء ‌کاتبان دربار بنی‌امیه بود. به من گفت برایش از امام صادق ع اجازه ملاقات بگیرم. اجازه گرفتم و ایشان اجازه داد. بر حضرت وارد شد و سلام کرد و نشست و گفت: فدایت شوم. من در تشکیلات این قوم بودم و از دنیای اینها مال فراوانی به دست آورده‌ام و در به دست آوردنش هم چشمانم را بستم [کنایه از اینکه رعایت حلال  حرام را نمی‌کردم.]

امام صادق ع فرمود:  اگر بنی‌امیه کسانی را نمی‌یافتند که کتابت آنها را انجام دهد و مالیات و هزینه‌ها را گردآوری کند و به جای آنها بجنگد و در جماعات آنها حاضر شود حق ما را سلب نمی‌کردند؛ و اگر مردم آنها را با آنچه در دستشان است ترک می‌کردند چیزی جز آنچه [از قبل] در دستشان بوده است نمی‌یافتند.

آن جوان گفت: فدایت شوم! آیا راه گریزی دارم؟

فرمود: اگر بگویم انجام می‌دهی؟

گفت: انجام می‌دهم.

فرمود: تمام آنچه از کار کردن در دربار آنان به دست آوردی را از مال خود بیرون آور؛ صاحب هرکدام را که می‌شناسی مالش را به وی برگردان و آن را که نمی‌شناسی از طرف او صدقه بده و من برایت در برابر خداوند عز و جل بهشت را تضمین می‌کنم.

آن جوان مدتی طولانی سر به زیر افکند سپس گفت: فدایت شوم؛ ‌چنین خواهم کرد.

ابن ابی حمزه می‌گوید: آن جوان همراه ما به کوفه برگشت و چیزی بر زمین نبود مگر اینکه از زندگی خود بیرون آورد حتی لباسی را که بر تن داشت. پس من آنها را برایش تقسیم کردم و برایش لباسی خریدیم و همراه با خرجی‌ای نزد وی فرستادیم. چند ماهی نگذشته بود که مریض شد و مرتب به عیادتش می‌رفتیم. یک روز بر او وارد شدم و او در حال احتضار بود. چشمانش را باز کرد و به من گفت:‌علی! به خدا سوگند که صاحب تو به عهدش وفا کرد. و سپس از دنیا رفت و ما امر [کفن و دفن] وی را عهده‌دار شدیم.

سپس از کوفه بیرون آمدم تا اینکه دوباره خدمت امام صادق ع رسیدم. چون حضرت چشمش به من افتاد فرمود: علی! به خدا سوگند که به عهدمان برای همنشین تو وفا کردیم.

گفتم: فدایت شوم؛‌ راست می‌گویی! به خدا سوگند هنگام مرگش همین را به من گفت.

الکافی، ج‏5، ص106

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ:

کَانَ لِی صَدِیقٌ مِنْ کُتَّابِ بَنِی أُمَیَّةَ فَقَالَ لِی اسْتَأْذِنْ لِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنْتُ لَهُ عَلَیْهِ فَأَذِنَ لَهُ. فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ سَلَّمَ وَ جَلَسَ ثُمَّ قَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! إِنِّی کُنْتُ فِی دِیوَانِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَأَصَبْتُ مِنْ دُنْیَاهُمْ مَالًا کَثِیراً وَ أَغْمَضْتُ فِی مَطَالِبِهِ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ لَا أَنَّ بَنِی أُمَیَّةَ وَجَدُوا مَنْ یَکْتُبُ لَهُمْ وَ یَجْبِی لَهُمُ الْفَیْ‏ءَ وَ یُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ یَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا وَ لَوْ تَرَکَهُمُ النَّاسُ وَ مَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا وَجَدُوا شَیْئاً إِلَّا مَا وَقَعَ فِی أَیْدِیهِمْ.

قَالَ فَقَالَ الْفَتَى: جُعِلْتُ فِدَاکَ فَهَلْ لِی مَخْرَجٌ مِنْهُ؟

قَالَ: إِنْ قُلْتُ لَکَ تَفْعَلُ؟

قَالَ: أَفْعَلُ.

قَالَ لَهُ: فَاخْرُجْ مِنْ جَمِیعِ مَا اکْتَسَبْتَ فِی دِیوَانِهِمْ فَمَنْ عَرَفْتَ مِنْهُمْ رَدَدْتَ عَلَیْهِ مَالَهُ وَ مَنْ لَمْ تَعْرِفْ تَصَدَّقْتَ بِهِ وَ أَنَا أَضْمَنُ لَکَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْجَنَّةَ.

قَالَ: فَأَطْرَقَ الْفَتَى رَأْسَهُ طَوِیلًا ثُمَّ قَالَ: قَدْ فَعَلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ.

قَالَ ابْنُ أَبِی حَمْزَةَ: فَرَجَعَ الْفَتَى مَعَنَا إِلَى الْکُوفَةِ فَمَا تَرَکَ شَیْئاً عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا خَرَجَ مِنْهُ حَتَّى ثِیَابَهُ الَّتِی کَانَتْ عَلَى بَدَنِهِ. قَالَ: فَقَسَمْتُ لَهُ قِسْمَةً وَ اشْتَرَیْنَا لَهُ ثِیَاباً وَ بَعَثْنَا إِلَیْهِ بِنَفَقَةٍ. قَالَ: فَمَا أَتَى عَلَیْهِ إِلَّا أَشْهُرٌ قَلَائِلُ حَتَّى مَرِضَ فَکُنَّا نَعُودُهُ. قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ یَوْماً وَ هُوَ فِی السَّوْقِ قَالَ فَفَتَحَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ لِی: یَا عَلِیُّ وَفَى لِی وَ اللَّهِ صَاحِبُکَ. قَالَ: ثُمَّ مَاتَ فَتَوَلَّیْنَا أَمْرَهُ.

فَخَرَجْتُ حَتَّى دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع. فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیَّ قَالَ: یَا عَلِیُّ وَفَیْنَا وَ اللَّهِ لِصَاحِبِکَ.

قَالَ: فَقُلْتُ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ! هَکَذَا وَ اللَّهِ قَالَ لِی عِنْدَ مَوْتِهِ.

 


[1] . «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى. وَابْنُ بَشَّارٍ. قَالَا: حدثنا محمد بن جعفر. حدثنا شعبة قال: سَمِعْتُ قَتَادَةَ یُحَدِّثُ عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: قَالَ رسول الله صلى الله علیه وسلم: "ثلاث مَنْ کُنَّ فِیهِ ‌وَجَدَ ‌طَعْمَ ‌الإِیمَانِ. مَنْ کان یحب المرء لا یحب إِلَّا لِلَّهِ. وَمَنْ کَانَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا. وَمَنْ کَانَ أَنْ یُلْقَى فِی النَّارِ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ یَرْجِعَ فِی الْکُفْرِ بَعْدَ أَنْ أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنْهُ"»

[2] . «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ. وَحَجَّاجٌ، قَالَ: حَدَّثَنِی شُعْبَةُ، قَالَ: سَمِعْتُ قَتَادَةَ یُحَدِّثُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله علیه وسلم: " ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ ‌وَجَدَ ‌طَعْمَ ‌الْإِیمَانِ: مَنْ کَانَ یُحِبُّ الْمَرْءَ لَا یُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ، وَمَنْ کَانَ اللهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَمَنْ کَانَ أَنْ یُلْقَى فِی النَّارِ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ یَرْجِعَ فِی الْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْقَذَهُ اللهُ مِنْهُ»

[3] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ - یَعْنِی ابْنَ جَعْفَرٍ - وَهَاشِمٌ، قَالَا: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ؛ قَالَ هَاشِمٌ: أَخْبَرَنِی یَحْیَى بْنُ أَبِی سُلَیْمٍ، سَمِعْتُ عَمْرَو بْنَ مَیْمُونٍ، وقَالَ مُحَمَّدٌ: عَنْ أَبِی بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، عَنِ النَّبِیِّ صلى الله علیه وسلم، أَنَّهُ قَالَ: " مَنْ أَحَبَّ - وَقَالَ هَاشِمٌ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَجِدَ طَعْمَ الْإِیمَانِ، فَلْیُحِبَّ الْمَرْءَ لَا یُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ»

[4] . ٌ إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ وَ لَا یَنَالُ أَحَدٌ وَلَایَةَ اللَّهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِبَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ایتُونِی بِأَعْمَالِکُمْ لَا بِأَحْسَابِکُمْ وَ أَنْسَابِکُمْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُون‏

[5] . در همین راستا این حدیث در عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص: 69 هم قابل توجه است:

وَ رُوِیَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى الصَّادِقِ ع رَجُلٌ فَمَتَّ لَهُ بِالْأَیْمَانِ أَنَّهُ مِنْ أَوْلِیَائِهِ فَوَلَّى عَنْهُ بِوَجْهِهِ فَدَارَ الرَّجُلُ إِلَیْهِ وَ عَاوَدَ الْیَمِینَ فَوَلَّى عَنْهُ فَأَعَادَ الْیَمِینَ ثَالِثَةً فَقَالَ لَهُ ع یَا هَذَا مِنْ أَیْنَ مَعَاشُکَ فَقَالَ إِنِّی أَخْدُمُ السُّلْطَانَ وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَکَ مُحِبٌّ فَقَالَ ع رَوَى أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَیْنَ الظَّلَمَةُ أَیْنَ أَعْوَانُ أَعْوَانِ الظَّلَمَةِ أَیْنَ مَنْ بَرَى لَهُمْ قَلَماً أَیْنَ مَنْ لَاقَ لَهُمْ دَوَاةً أَیْنَ مَنْ جَلَسَ مَعَهُمْ سَاعَةً فَیُؤْتَى بِهِمْ جَمِیعاً فَیُؤْمَرُ بِهِمْ أَنْ یُضْرَبَ عَلَیْهِمْ بِسُورٍ مِنْ نَارٍ فَهُمْ فِیهِ حَتَّى یَفْرُغَ النَّاسُ مِنَ الْحِسَابِ ثُمَّ یُرْمَى بِهِمْ إِلَى النَّار

و نیز این روایت در تفسیر القمی، ج‏1، ص176

حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ حَدَّثَنِی هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْمٍ مِنَ الشِّیعَةِ یَدْخُلُونَ فِی أَعْمَالِ السُّلْطَانِ وَ یَعْمَلُونَ لَهُمْ- وَ یُحِبُّونَهُمْ وَ یُوَالُونَهُمْ، قَالَ لَیْسَ هُمْ مِنَ الشِّیعَةِ وَ لَکِنَّهُمْ مِنْ أُولَئِکَ- ثُمَّ قَرَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَذِهِ الْآیَةَ لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ إِلَى قَوْلِهِ وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ قَالَ الْخَنَازِیرُ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَ الْقِرَدَةُ عَلَى لِسَانِ عِیسَى‏

[6] . در جلسه175، حدیث2 http://yekaye.ir/sad-38-28/  و

جلسه202، حدیث1 http://yekaye.ir/ale-imran-003-31/  و

جلسه 456، حدیث3 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-11/  و

جلسه490، حدیث3 http://yekaye.ir/alqalam-68-24/ و

جلسه 531 حدیث3 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-42/  و

جلسه 550، پاورقی2 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-62/ و

جلسه 704، حدیث2 http://yekaye.ir/al-fater-35-4/ و

جلسه 909، حدیث2 https://yekaye.ir/ale-imran-3-186/

جلسه 1081، حدیث5 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/

و ذیل آیه 27 سوره نمل که هنوز ناقص است: https://yekaye.ir/an-naml-027-75/

[7] . متن روایت در کتاب الزهد بدین صورت است:

النَّضْرُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ قَوْماً مِمَّنْ آمَنَ بِمُوسَى ع قَالُوا لَوْ أَتَیْنَا عَسْکَرَ فِرْعَوْنَ وَ کُنَّا فِیهِ وَ نِلْنَا مِنْ دُنْیَاهُ فَإِذَا کَانَ الَّذِی نَرْجُوهُ مِنْ ظُهُورِ مُوسَى صِرْنَا إِلَیْهِ فَفَعَلُوا فَلَمَّا تَوَجَّهَ مُوسَى وَ مَنْ مَعَهُ هَارِبِینَ رَکِبُوا دَوَابَّهُمْ وَ أَسْرَعُوا فِی السَّیْرِ لِیُوَافُوا مُوسَى وَ مَنْ مَعَهُ فَیَکُونُوا مَعَهُمْ فَبَعَثَ اللَّهُ مَلَائِکَةً فَضَرَبَتْ وُجُوهَ دَوَابِّهِمْ فَرَدَّتْهُمْ إِلَى عَسْکَرِ فِرْعَوْنَ فَکَانُوا فِیمَنْ غَرِقَ مَعَ فِرْعَوْن‏.

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (4. شان نزول)

 

شأن نزول

در شأن نزول این آیه غالب مفسران گفته‌اند که این آیه درباره حاطب بن أبی‌بلتعة نازل شده است و حکایت از این قرار بود که زنی از کفار مکه به نام ساره که بشدت فقیر و نیازمند شده بود به مدینه آمد و بسیاری از مهاجران قریش که وی را می‌شناختند به وی کمک مالی کردند و قبل از اینکه به مکه برگردد حاطب بن ‌ابی‌بلتعه سراغش آمد. نامه‌ای به اهل مکّه نوشت و ده دینار به او داد که این نامه را مخفیانه به اهل مکه برساند و در نامه نوشته بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مردم دستور داده که آماده شوند که سراغ شما بیایند و مراقب باشید.

ساره به راه افتاد و جبرئیل بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نازل شد و جریان حاطب را به او خبر داد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) علیّ‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) و زبیربن‌عوّام [و در برخی نقل‌ها علاوه بر این دو: عمار و طلحه و مقداد و ابامرتد] را درپی ساره فرستاد و فرمود شما در منطقه منطقه باغستان خاخ به وی خواهید رسید و [طبق برخی نقل‌ها فرمود: «اگر نامه را به شما داد، او را رها سازید و در غیر این ‌صورت گردنش را بزنید».] آنها در همان منطقه به ساره رسیدند و گفتند: «نامه‌ای که نوشته شده و همراه توست کجاست»؟ ساره به خدا قسم یاد کرد که نامه‌ای با من نیست. کالاهایی که همراه او بود را تفتیش کردند و چیزی با او پیدا نکردند.

بقیه خواستند برگردند که علی ع فرمود: «به‌خدا سوگند! نه ما دروغ گفتیم و نه به ما دروغ گفته شده». و شمشیرش را درآورد و گفت: «به خدا سوگند یاد می‌کنم آن را غلاف نمی‌کنم تا نوشته را بیرون بیاوری یا بر سر تو فرود آید»! [طبق برخی از نقل‌ها: ساره گفت: «با این عهد و پیمان الهی که اگر نامه را به شما دادم مرا نکشید و دار نزنید و به مدینه برنگردانید». گفتند: «باشد»!] پس وی آن را از لای موهای بافته‌شده‌اش بیرون آورد، در نتیجه او را رها کردند. سپس به‌سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) برگشتند و نامه را به او دادند. [در برخی نقل‌ها آ«ده که: دیدند در آن نوشته است: «از حاطب‌بن‌ابی‌بلتعه به اهل مکّه؛ محمّد (صلی الله علیه و آله) رهسپار شده و من نمی‌دانم شما را قصد کرده یا غیر شما را؛ پس برحذر باشید»!] رسول خدا (صلی الله علیه و آله) [شخصی را] به‌سوی حاطب فرستاد [و او را احضار کرد] و او نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد. فرمود: «این نامه را می‌شناسی»؟! گفت: «بله»! فرمود: «پس چه چیز تو را بر این کار واداشت»؟ گفت: «سوگند به کسی که قرآن را بر تو نازل کرد! از زمانی‌که مسلمان شدم کفر نورزیدم و از زمانی‌که از آن‌ها جدا شده‌ام، آن‌ها را دوست نداشته‌ام و تاکنون در مواجهه با شما غل و غشی نورزیده‌ام. ولکن بقیه مهاجران هریک در مکّه کسی را دارد که مانع آزار خویشاوندانش شود، ولی من کسی را ندارم و نگران خانواده‌ام بودم؛ پس دوست داشتم نزد آن‌ها نفوذ و قدرتی پیدا کنم و می‌دانستم که خداوند عذاب و کیفرش را بر آن‌ها نازل می‌کند و نوشته‌ی من چیزی را از آن‌ها دور نمی‌سازد».

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را تصدیق فرمود و معذور داشت و خداوند نازل فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالمَوَدَّةِ.

در بسیاری از نقل ها در ادامه این ماجرا آمده است که عمر بن خطاب برخاست و گفت:‌ یا رسول الله! گردن این منافق را بزن! اما رسول الله ص فرمود: عمر! تو چه می‌دانی [که او منافق باشد]؟ تو از کجا می‌دانی که کسانی که در جنگ بدر شرکت کرده بودند مورد مغفرت خداوند واقع نشوند؟

این واقعه به صورت فوق در بسیاری از کتب تفسیری شیعه (مجمع البیان، ج‏9، ص404-405[1] و تفسیر فرات الکوفی، ص479-480[2]) و اهل سنت (مانند تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج‏4، ص297-300[3] و التحریر و التنویر، ج‏28، ص: 116[4]) و نیز کتب شأن نزول آنها (أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص441-443[5]) و نیز نقل شده است؛ و در تعلیقات این کتاب اخیر اشاره شده است که این واقعه در کتابهای بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی و نسائی و بیهقی آمده است[6].

فقط در میان روایات شیعه برخی بدین نکته اشاره کرده‌اند که شروع این اقدام از جانب کفار مکه بوده است؛ ابراهیم قمی می‌نویسد: «قریش ترسان بودند از اینکه پیغمبر به آن‌ها یورش برد و نزد خاندان حاطب رفتند و از آن‌ها خواستند که با نامه‌ای از حاطب جویا شوند که آیا محمّد (صلی الله علیه و آله) قصد یورش به مکّه دارد؟ و او نوشت که؛ آری! و نامه را به زنی صفیّه نام داد و وی آن را در میان گیسوان خود نهاد و گذشت ... (تفسیر القمی، ج‏2، ص361-362[7])

هرچند برخی از مفسران معاصر به خاطر فراز پایانی آن در صحت این نقل تردید کرده‌اند، زیرا در برخی نقل‌ها کلام پیامبر ص به گونه‌ای نقل شده که گویی اهل بدر هرگناهی هم بکنند اشکالی ندارد (المیزان، ج‏19، ص234-239)؛ اما به نظر می‌رسد این اشکال لزوما وارد نباشد زیرا متن بسیاری از نقل‌ها طوری است که به نظر می‌رسد مقصود اصلی پیامبر از آن تعبیر این است که منافق بودن وی و اینکه حتما باید مجازات شود را به خاطر حضورش در جنگ بدر نفی کند و با اشاره به سابقه حضور وی در جنگ بدر بر صداقت وی در توجیه‌اش مهر تایید بزند.)

 


[1] . نزلت فی حاطب بن أبی بلتعة و ذلک أن سارة مولاة أبی عمرو بن صیفی بن هشام أتت رسول الله ص من مکة إلی المدینة بعد بدر بسنتین فقال لها رسول الله ص أ مسلمة جئت قالت لا قال أ مهاجرة جئت قالت لا قال فما جاء بک قالت کنتم الأصل و العشیرة و الموالی و قد ذهب موالی و احتجت حاجة شدیدة فقدمت علیکم لتعطونی و تکسونی و تحملونی قال فأین أنت من شبان مکة و کانت مغنیة نائحة قالت ما طلب منی بعد وقعة بدر فحث رسول الله ص علیها بنی عبد المطلب فکسوها و حملوها و أعطوها نفقة و کان رسول الله ص یتجهز لفتح مکة فأتاها حاطب بن أبی بلتعة و کتب معها کتابا إلی أهل مکة و أعطاها عشرة دنانیر عن ابن عباس و عشرة دراهم عن مقاتل بن حیان و کساها بردا علی أن توصل الکتاب إلی أهل مکة و کتب فی الکتاب: من حاطب بن أبی بلتعة إلی أهل مکة أن رسول الله ص یریدکم فخذوا حذرکم فخرجت سارة و نزل جبرائیل فأخبر النبی ص بما فعل فبعث رسول الله ص علیا و عمارا و عمر و الزبیر و طلحة و المقداد بن الأسود و أبا مرثد و کانوا کلهم فرسانا و قال لهم انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعینة معها کتاب من حاطب إلی المشرکین فخذوه منها فخرجوا حتی أدرکوها فی ذلک المکان الذی ذکره رسول الله ص فقالوا لها أین الکتاب فحلفت بالله ما معها من کتاب فنحوها و فتشوا متاعها فلم یجدوا معها کتابا فهموا بالرجوع فقال علی (ع) و الله ما کذبنا و لا کذبنا و سل سیفه و قال لها أخرجی الکتاب و إلا و الله لأضربن عنقک فلما رأت الجد أخرجته من ذؤابتها قد أخبأته فی شعرها فرجعوا بالکتاب إلی رسول الله ص فأرسل إلی حاطب فأتاه فقال له هل تعرف الکتاب قال نعم قال فما حملک علی ما صنعت قال یا رسول الله و الله ما کفرت منذ أسلمت و لا غششتک منذ نصحتک و لا أحببتهم منذ فارقتهم و لکن لم یکن أحد من المهاجرین إلا و له بمکة من یمنع عشیرته و کنت عریرا فیهم أی غریبا و کان أهلی بین ظهرانیهم فخشیت علی أهلی فأردت أن أتخذ عندهم یدا و قد علمت أن الله ینزل بهم بأسه و أن کتابی لا یغنی عنهم شیئا فصدقه رسول الله ص و عذره فقام عمر بن الخطاب و قال دعنی یا رسول الله أضرب عنق هذا المنافق فقال رسول الله ص و ما یدریک یا عمر لعل الله اطلع علی أهل بدر فغفر لهم فقال لهم اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم

و روی البخاری و مسلم فی صحیحیهما عن عبد الله بن أبی رافع قال سمعت علیا (ع) یقول بعثنا رسول الله ص أنا و المقداد و الزبیر و قال انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعینة معها کتاب فخرجنا و ذکر نحوه

[2] . قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ [قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتٌ‏] مُعَنْعَناً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی قَوْلِهِ تَعَالَی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ قَالَ قَدِمَتْ سَارَةُ مَوْلَاةُ بَنِی هَاشِمٍ إِلَی الْمَدِینَةِ فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَالَتْ إِنِّی مَوْلَاتُکُمْ وَ قَدْ أَصَابَنِی جُهْدٌ وَ قَدْ أَتَیْتُکُمْ أَتَعَرَّضُ لِمَعْرُوفِکُمْ فَکُسِیَتْ وَ حُمِلَتْ وَ جُهِّزَتْ وَ عَمَدَهَا حَاطِبُ بْنُ أَبِی بَلْتَعَةَ أَخُو بَنِی أَسَدِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّی فَکَتَبَ مَعَهَا کِتَاباً إِلَی أَهْلِ مَکَّةَ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَمَرَ النَّاسَ أَنْ تُجَهَّزُوا وَ عَرَفَ حَاطِبٌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص‏ یُرِیدُ أَهْلَ مَکَّةَ فَکَتَبَ إِلَیْهِمْ یُحَذِّرُهُمْ وَ جَعَلَ لِسَارَةَ جُعْلًا عَلَی أَنْ تَکْتُمَ عَلَیْهِ وَ تُبَلِّغَ رِسَالَتَهُ فَفَعَلَتْ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ ع عَلَی نَبِیِّ اللَّهِ فَأَخْبَرَهُ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلَیْنِ مِنْ أَصْحَابِهِ فِی أَثَرِهَا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ [ع‏] وَ زُبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ وَ أَخْبَرَهُمَا خَبَرَ الصَّحِیفَةِ فَقَالَ إِنْ أَعْطَتْکُمَا الصَّحِیفَةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهَا وَ إِلَّا فَاضْرِبُوا عُنُقَهَا فَلَحِقَا سَارَةَ فَقَالا أَیْنَ الصَّحِیفَةُ الَّتِی کُتِبَتْ مَعَکِ یَا عَدُوَّةَ اللَّهِ فَحَلَفَتْ بِاللَّهِ مَا مَعَهَا کِتَابٌ فَفَتَّشَاهَا فَلَمْ یَجِدَا مَعَهَا شَیْئاً فَهَمَّا بِتَرْکِهَا ثُمَّ قَالَ أَحَدُهُمَا وَ اللَّهِ مَا کَذَبْنَا وَ لَا کُذِبْنَا فَسَلَّ سَیْفَهُ وَ قَالَ أَحْلِفُ بِاللَّهِ لَا أَغْمِدُهُ حَتَّی یخرجون [یُخْرِجِی‏] الْکِتَابَ أَوْ یَقَعَ فِی رَأْسِکِ فَزَعَمُوا أَنَّهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ [ع‏] قَالَتْ فَلِلَّهِ عَلَیْکُمَا الْمِیثَاقُ إِنْ أَعْطَیْتُکُمَا الْکِتَابَ لَا تَقْتُلَانِی وَ لَا تُصَلِّبَانِی وَ لَا تَرُدَّانِی إِلَی الْمَدِینَةِ قَالا نَعَمْ فَأَخْرَجَتْهُ مِنْ شَعْرِهَا فَخَلَّیَا سَبِیلَهَا ثُمَّ رَجَعَا إِلَی النَّبِیِّ ص فَأَعْطَیَاهُ الصَّحِیفَةَ فَإِذَا فِیهَا مِنْ حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ إِلَی أَهْلِ مَکَّةَ إِنَّ مُحَمَّداً قَدْ نَفَرَ فَإِنِّی لَا أَدْرِی إِیَّاکُمْ أرید [أَرَادَ] أَوْ غَیْرَکُمْ فَعَلَیْکُمْ بِالْحَذَرِ فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَیْهِ فَأَتَاهُ فَقَالَ تَعْرِفُ هَذَا الْکِتَابَ یَا حَاطِبُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا حَمَلَکَ عَلَیْهِ فَقَالَ أَمَا وَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مَا کَفَرْتُ مُنْذُ آمَنْتُ وَ لَا أَجَبْتُهُمْ [أَحْبَبْتُهُمْ‏] مُنْذُ فَارَقْتُهُمْ وَ لَکِنْ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِکَ إِلَّا وَ أَنَّ بِمَکَّةَ الَّذِی یَمْنَعُ عَشِیرَتَهُ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَتَّخِذَ عِنْدَهُمْ یَداً وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ یُنْزِلُ بِهِمْ بَأْسَهُ وَ نَقِمَتَهُ وَ أَنَّ کِتَابِی لَا یُغْنِی عَنْهُمْ شَیْئاً فَصَدَّقَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَذَّرَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ [تَعَالَی‏] یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ.

[3] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ و ذلک

أن النبی- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- أمر الناس بالجهاد و عسکر، و کتب حاطب بن أبی بلتعة إلی أهل مکة. إن محمدا قد عسکر، و ما أراه ألا یریدکم فخذوا حذرکم و أرسل بالکتاب مع سارة مولاة أبی عمرو بن صیفی بن هاشم و کانت قد جاءت من مکة إلی المدینة فأعطاها حاطب بن أبی بلتعة عشرة دنانیر علی أن تبلغ کتابه أهل مکة و جاء جبریل، فأخبر النبی- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- بأمر الکتاب، و أمر حاطب فبعث رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- علی بن أبی طالب- علیه السلام-، و الزبیر بن العوام، و قال لهما: إن أعطتکما الکتاب عفوا خلیا سبیلها، و إن أبت فاضربا عنقها. فسارا حتی أدرکا بالحجفة و سألاها عن الکتاب فخلفت، ما معها کتاب، و قالت: لأنا إلی خیرکم أفقر منی إلی غیر ذلک.

فابتحثاها، فلم یجدا معها شیئا، فقال الزبیر لعلی بن أبی طالب- رضی اللّه عنهما- ارجع بنا، فإنا لا نری معها شیئا. فقال علی: و اللّه لأضربن عنقها، و اللّه ما کذب رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- «و لا کذبنا» «1» فقال الزبیر:

صدقت اضرب عنقها. فسل علی سیفه، فلما عرفت الجد منهما أخذت علیهما المواثیق، أ إن أعطیتکما الکتاب لا تقتلانی، و لا تسبیانی، و لا تردانی إلی محمد- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم-، و لتخلیان سبیلی فأعطیاها المواثیق، فاستخرجت الصحیفة من ذؤابتها «و دفعتها» فخلیا سبیلها «و أقبلا» بالصحیفة فوضعاها فی یدی رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- «فقرأها». فأرسل إلی حاطب بن أبی بلتعة، فقال له: أتعرف هذا الکتاب؟ قال: نعم. قال: فما حملک علی أن تنذر بنا عدونا؟ قال حاطب اعف عنی عفا اللّه عنک، فو الذی أنزل علیک الکتاب ما کفرت منذ أسلمت «و لا کذبتک» «4» منذ صدقتک، و لا أبغضتک منذ أحببتک، و لا والیتهم منذ عادیتهم، و قد علمت أن کتابی لا ینفعهم و لا یضرک فأعذرنی، جعلنی اللّه فداک فإنه لیس من أصحابک أحد إلا و له بمکة من یمنع ماله و عشیرته غیری و کنت حلیفا و لست من أنفس القوم، و کان حلفائی قد هاجروا کلهم، و کنت کثیر المال و الضیعة بمکة فخفت المشرکین علی مالی فکتبت إلیهم لأتوسل إلیهم بها و أتخذها عندهم مودة لأدفع عن مالی، و قد علمت أن اللّه منزل بهم خزیه و نقمته و لیس کتابی یغنی عنهم شیئا، فعرف رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- أنه قد صدق فیما قال، فأنزل اللّه- تعالی- عظة للمؤمنین أن یعودوا لمثل صنیع حاطب بن أبی بلتعة، فقال- تعالی-: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ یعنی الصحیفة وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یعنی القرآن یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ من مکة وَ إِیَّاکُمْ قد أخرجوا من دیارکم یعنی من مکة أَنْ تُؤْمِنُوا یعنی بأن آمنتم بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی فلا تلقوا إلیهم بالمودة تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ یعنی بالصحیفة فیها النصیحة وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ یعنی بما أسررتم فی أنفسکم من المودة و الولایة وَ ما أَعْلَنْتُمْ لهم من الولایة وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ یعنی و من یسر بالمودة إلی الکفار فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ یقول فقد أخطأ قصد طریق الهدی، و فی حاطب نزلت هذه الآیة «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ...» إلی آخر الآیة.

حدّثنا عبد اللّه قال: حدّثنی أبی قال: حدّثنا الهذیل عن المسیب، عن الکلبی، عن أبی صالح، عن ابن عباس قال: أقبلت سارة مولاة أبی عمرو بن صیفی بن هاشم ابن عبد مناف من مکة إلی المدینة المنورة، و رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- یتجهز لفتح مکة فلما رآها رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- قال: مالک، یا سارة؟ أ مسلمة جئت؟ قالت: لا. قال: أ فمهاجرة جئت؟ قالت: لا.

قال: فما حاجتک؟ قالت: کنتم الأصل و الموالی و العشیرة و قد ذهب موالی، و قد احتجت حاجة شدیدة فقدمت علیکم لتکسونی و تنفقوا علی و تحملونی. فقال النبی- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم-: فأین أنت من شباب أهل مکة- و کانت امرأة مغنیة نائحة- فقالت: یا محمد، ما طلب أحد منهم شیئا منذ کانت وقعة بدر «قال» فحث علیها رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- بنی عبد المطلب و بنی هاشم فکسوها و أعطوها نفقة و حملوها، فلما أرادت الخروج إلی مکة أتاها حاطب ابن أبی بلتعة رجل من أهل الیمن حلیف للزبیر بن العوام فجعل لها جعلا علی أن تبلغ کتابه إلی آخر الحدیث

[4] . و اتفقوا علی أن الآیة الأولی نزلت فی شأن کتاب حاطب بن أبی بلتعة إلی‏ المشرکین من أهل مکة. روی البخاری من طریق سفیان بن عیینة عن عمرو بن دینار یبلغ به إلی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قصة کتاب حاطب بن أبی بلتعة إلی أهل مکة ثم قال: قال عمرو بن دینار: نزلت فیه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ [الممتحنة: 1] قال سفیان: هذا فی حدیث الناس لا أدری الآیة فی الحدیث أو قول عمرو. حفظته من عمرو و ما ترکت منه حرفا اه.

و فی «صحیح مسلم» و لیس فی حدیث أبی بکر و زهیر (من الخمسة الذین روی عنهم مسلم یروون عن سفیان بن عیینة) ذکر الآیة. و جعلها إسحاق (أی ابن إبراهیم أحد من روی عنهم مسلم هذا الحدیث) فی روایته من تلاوة سفیان اه. و لم یتعرض مسلم لروایة عمرو الناقد و ابن أبی عمر عن سفیان فلعلهما لم یذکرا شیئا فی ذلک.

و اختلفوا فی أن کتابه إلیهم أ کان عند تجهز رسول اللّه صلی اللّه علیه [و آله] و سلم للحدیبیة و هو قول قتادة و درج علیه ابن عطیة و هو مقتضی روایة الحارث عن علی بن أبی طالب عند الطبری، قال: لما أراد النبی‏ء صلی اللّه علیه [و آله] و سلم أن یأتی مکة أفشی فی الناس أنه یرید خیبر و أسرّ إلی ناس من أصحابه منهم حاطب بن أبی بلتعة أنه یرید مکة. فکتب حاطب إلی أهل مکة ... إلی آخره، فإنّ قوله: أفشی، أنه یرید خیبر یدل علی أن إرادته مکة إنما هی إرادة عمرة الحدیبیة لا غزو مکة لأن خیبر فتحت قبل فتح مکة. و یؤید هذا ما رواه الطبری أن المرأة التی أرسل معها حاطب کتابه کان مجیئها المدینة بعد غزوة بدر بسنتین:

و قال ابن عطیة: نزلت هذه السورة سنة ست.

و قال جماعة: کان کتاب حاطب إلی أهل مکة عند تجهّز رسول اللّه صلی اللّه علیه [و آله] و سلم لفتح مکة، و هو ظاهر صنیع جمهور أهل السّیر و صنیع البخاری فی کتاب المغازی من «صحیحه» فی ترتیبه للغزوات، و درج علیه معظم المفسرین.

و معظم الروایات لیس فیها تعیین ما قصده رسول اللّه صلی اللّه علیه [و آله] و سلم من تجهّزه إلی مکة أهو لأجل العمرة أم لأجل الفتح فإن کان الأصح الأول و هو الذی نختاره کانت السورة جمیعها نازلة فی مدة متقاربة فإن امتحان أم کلثوم بنت عقبة کان عقب صلح الحدیبیة، و یکون نزول السورة مرتبا علی ترتیب آیاتها و هو الأصل فی السور.

و علی القول الثانی یکون صدور السورة نازلا بعد آیات الامتحان و ما بعدها حتی‏ قال بعضهم: إن أول السورة نزل بمکة بعد الفتح، و هذا قول غریب لا ینبغی التعویل علیه.

[5] . قوله عز و جل: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ .... الآیة [1].

 «811»- قال جماعة المفسرین: نزلت فی حاطب بن أبی بَلْتَعَةَ، و ذلک: أن سَارَةَ مولاةَ أبی عمرو بن صیفی بن هاشم بن عبد مناف، أتت رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم من مکة إلى المدینة، و رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم یتجهز لفتح مکة، فقال لها: أ مسلمة جئت؟ قالت: لا، قال: فما جاء بک؟ قالت: أنتم [کنتم‏] الأهل و العشیرة و الموالی، و قد احتجت حاجة شدیدة فقدمت علیکم لتعطونی و تکسونی. قال لها: فأین أنتِ من شباب أهل مکة؟- و کانت مغنیة- قالت: ما طُلب منی شی‏ء؟ بعد وقعة بدر. فحث رسولُ اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم بنی عبد المطلب و بنی المطلب على إعطائها، فکسوها و حملوها و أعطوها. فأتاها حاطب بن أبی بلتعة، و کتب معها إلى أهل مکة و أعطاها عشرة دنانیر على أن توصل [الکتاب‏] إلى أهل مکة، و کتب فی الکتاب: من حاطب إلى أهل مکة: إن رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم یریدکم، فخذوا حِذْرَکُم. فخرجت سارة، و نزل جبریل علیه السلام، فأخبر النبی صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم بما فعل حاطب. فبعث رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم علیاً و عماراً و الزّبَیر و طلْحة و المِقْدَاد بن الأسْوَد و أبا مَرْثَد. و کانوا کلُّهم فرساناً، و قال لهم: انطلقُوا حتى تأتُوا رَوْضَة خَاخ، فإن بها ظعینةً معها کتابٌ من حاطبٍ إلى المشرکین فخذوه، و خلَّوا سبیلَها، فإن لم تدفعه إلیکم فاضربوا عنقها. فخرجوا حتى أدرکوها فی ذلک المکان، فقالوا لها: أین الکتابُ؟ فحلفتْ باللَّه ما معها [من‏] کتاب. ففتشوا متاعها، فلم یجدوا معها کتاباً. فهَمُّوا بالرجوع، فقال علی: و اللَّه ما کَذَبَنا، و لا کَذَّبْنا و سلَّ سیفَه و قال: أخرجی الکتابَ، و إلا و اللَّه لُأجَرِّدَنَّک و لأضرِبَنَّ عنقَک. فلما رأت الجِدَّ أخرجتْه من ذُؤابتها، و کانت قد خبأتْه فی شعرها، فخلُّوا سبیلها، و رجعوا بالکتاب إلى رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم، فأرسل رسولُ اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم إلى حاطب، فأتاه فقال له: هل تعرفُ الکتابَ؟ قال: نعم فقال: فما حملک على ما صنعتَ؟ فقال: یا رسول اللَّه، و اللَّه ما کفرتُ منذ أسلمتُ، و لا غششتُک منذ نصَحْتُک، و لا أحببتهم منذ فارقتهم، و لکن: لم یکن أحدٌ من المهاجرین إلا و له بمکةَ مَنْ یمنعُ عشیرتَه، و کنتُ غریباً فیهم، و کان أهلی بین ظَهْرَانِیهِمْ، فخشیتُ على أهلی، فأردت أن أتخذ عندهم یداً، و قد علمتُ أن اللَّه یُنزلُ بهم بأسَه، و [أن‏] کتابی لا یغنی عنهم شیئاً. فصدَّقه رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم و عذَرَه. فنزلت هذه السورة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ فقام عمر بن الخطاب فقال: دعنی یا رسول اللَّه أضرب عنق هذا المنافق، فقال رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم: و ما یدریک یا عمر، لعل اللَّه قد اطلع على أهل بدر فقال لهم: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم.

 «812»- أخبرنا أبو بکر أحمد بن الحسن بن عمرو أخبرنا محمد بن یعقوب، أخبرنا الربیع حدَّثنا الشافعی، أخبرنا سفیان بن عیینة، عن عمرو بن دینار، عن الحسن بن محمد [بن علی‏] عن عُبَیْد اللَّه بن أبی رافع، قال: سمعت علیاً یقول: بعثنا رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم: أنا و الزبیر، و المقداد [بن الأسود] قال: انطلقوا حتى تأتوا رَوْضَة خَاخ فإن بها ظعینة معها کتاب. [فخرجنا تَعَادَى بنا خیلُنا، فإذا نحن بِظَعِینَةٍ، فقلنا: أخرجی الکتاب. فقالت: ما معی کتابٌ‏]. فقلنا لها: لتُخْرِجن الکتابَ، أو لنُلْقِیَنَّ الثیابَ. فأخرجته من عِقَاصِها، فأتینا به رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم، فإذا فیه: مِنْ حاطب بن أبی بَلْتَعَةَ إلى أناس من المشرکین ممن [کان‏] بمکة، یُخبِرُ ببعض أمرِ النبی صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم، فقال: ما هذا یا حاطبُ؟ فقال: لا تَعجَلْ علیَّ، إنی کنت امرأً مُلْصَقاً فی قریش، و لم أکن من أنفُسِها، و کان مَنْ معک من المهاجرین لهم قَرَاباتٌ یَحمُون بها قَرَاباتِهم، و لم یکن لی بمکة قرابةٌ، فأحببتُ إذ فاتنی ذلک أن أتخذ عندهم یداً، و اللَّه ما فعلتُه شاکاً فی دِینی، و لا رضاً بالکفر بعد الإسلام. فقال رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم: إنه قد صدق. فقال عمر: دعنی یا رسول اللَّه أضربْ عنقَ هذا المنافقِ. فقال: إنه قد شهد بدراً، و ما یُدْرِیکَ لعلَّ اللَّه اطَّلع على أهل بدر فقال: اعمَلُوا ما شئتم فقد غَفَرْتُ لکم. و نزلت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ الآیة.

[6] . رواه البخاری عن الحُمَیْدی.

و رواه مسلم عن أبی بکر بن أبی شَیْبَة، و جماعةٍ، کلُّهم عن سفیان

أخرجه البخاری فی الجهاد (3007) و فی المغازی (4274) و فی التفسیر (4890).

و أخرجه مسلم فی فضائل الصحابة (161/ 2494) ص 1941.

و أخرجه أبو داود فی الجهاد (2650) و الترمذی فی التفسیر (3305) و قال: حسن صحیح، و أخرجه النسائی فی التفسیر (605)، و البیهقی فی السنن (9/ 146) و زاد السیوطی نسبته فی الدر (6/ 202) لأحمد و الحمیدی و عبد بن حمید و أبی عوانة و ابن حبان و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و البیهقی و أبی نعیم کلاهما فی الدلائل، و الحدیث عند أحمد (1/ 79) من طریق عبید اللَّه بن أبی رافع به. [.....]

[7] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا- لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ- تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ نَزَلَتْ فِی حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ، وَ لَفْظُ الْآیَةِ عَامٌّ وَ مَعْنَاهُ خَاصٌّ، وَ کَانَ سَبَبُ ذَلِکَ‏

أَنَّ حَاطِبَ بْنَ أَبِی بَلْتَعَةَ کَانَ قَدْ أَسْلَمَ- وَ هَاجَرَ إِلَی الْمَدِینَةِ وَ کَانَ عِیَالُهُ بِمَکَّةَ وَ کَانَتْ قُرَیْشٌ تَخَافُ أَنْ یَغْزُوَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَصَارُوا إِلَی عِیَالِ حَاطِبٍ وَ سَأَلُوهُمْ أَنْ یَکْتُبُوا إِلَی حَاطِبٍ یَسْأَلُوهُ عَنْ خَبَرِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هَلْ یُرِیدُ أَنْ یَغْزُوَ مَکَّةَ فَکَتَبُوا إِلَی حَاطِبٍ یَسْأَلُونَ عَنْ ذَلِکَ- فَکَتَبَ إِلَیْهِمْ حَاطِبٌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یُرِیدُ ذَلِکَ، وَ دَفَعَ الْکِتَابَ إِلَی امْرَأَةٍ تُسَمَّی صَفِیَّةَ، فَوَضَعَتْهُ فِی قَرْنِهَا وَ مَرَّتْ، فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ ع عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَهُ بِذَلِکَ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ الزُّبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ فِی طَلَبِهَا فَلَحِقُوهَا، فَقَالَ لَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع: أَیْنَ الْکِتَابُ فَقَالَتْ: مَا مَعِی، فَفَتَّشُوهَا فَلَمْ یَجِدُوا مَعَهَا شَیْئاً، فَقَالَ الزُّبَیْرُ: مَا نَرَی مَعَهَا شَیْئاً- فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: وَ اللَّهِ مَا کَذَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَا کَذَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَی جَبْرَئِیلَ ع وَ لَا کَذَبَ جَبْرَئِیلُ عَلَی اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ- وَ اللَّهِ لَتُظْهِرِنَّ لِیَ الْکِتَابَ- أَوْ لَأُورِدَنَّ رَأْسَکِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَتْ تَنَحَّیَا حَتَّی أُخْرِجَهُ- فَأَخْرَجَتِ الْکِتَابَ مِنْ قَرْنِهَا- فَأَخَذَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ جَاءَ بِهِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

یَا حَاطِبُ! مَا هَذَا فَقَالَ حَاطِبٌ وَ اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا نَافَقْتُ- وَ لَا غَیَّرْتُ وَ لَا بَدَّلْتُ وَ إِنِّی أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- وَ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَقّاً- وَ لَکِنْ أَهْلِی وَ عِیَالِی کَتَبُوا إِلَیَّ بِحُسْنِ صَنِیعِ قُرَیْشٍ إِلَیْهِمْ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُجَازِیَ قُرَیْشاً بِحُسْنِ مُعَاشَرَتِهِمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ- تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ إِلَی قَوْلِهِ لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَة

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (2. نکات ادبی)

 

نکات ادبی

أَنْ تُؤْمِنُوا

عبارت «أَنْ تُؤْمِنُوا» مفعول لاجله است یعنی شما را اخراج می‌کنند به خاطر ایمانتان یا به خاطر ناراحتی از ایمانتان (البحر المحیط، ج‏10، ص153[1]).

وَ قَدْ کَفَرُوا ...

جمله «قد کفروا ...» حال است که می‌تواند حال باشد برای «عدو» یا برای ضمیر «هم» در «تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ» (مجمع البیان، ج‏9، ص404[2]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص152-153[3]).

عَدُوِّی / عَدُوَّکُمْ

در خصوص ماده «عدو»[4]، صرف نظر از حسن جبل که اصرار وی بر اینکه معنای کلمه را از دل معانی‌ای که برای تک تک حروف آن باور دارد استخراج کند وی را به تکلف فراوانی در خصوص این ماده انداخته است[5]، تقریبا عموم اهل لغت اتفاق نظر دارند که این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه تجاوز از حد؛ مثلا خلیل می‌گوید فعل «عَدَا یَعْدُو عَدْواً و عُدُوّاً» به معنای تعدی در امر است یعنی تجاوز از حدی که باید بدان حد بسنده شود، و حتی تعبیر «ما عدا» یا «عدا» را هم که برای استثنا کردن می‌آید (مانند: «ما رأیت أحدا ما عَدَا زیدا» یا «ما رأیت أحدا عَدَا زید») بدین معنا می‌داند که این مستثنی منه از آن امر مورد استثناء تجاوز و عبور کرده است (کتاب العین، ج‏2، ص213[6])؛ یا ابن فارس نیر تاکید می‌کند همه کاربردهای این ماده به همین معنای تجاوز و گذر کردن از حد خود و پیشی گرفتن در جایی که سزاوار است بدانجا بسنده شود دلالت دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص249[7]). و راغب توضیح می‌دهد که «عَدْو» تجاوز و نقطه مقابل التیام یافتن است، که گاهی در دل است که همان عداوت و دشمنی می‌شود، و گاهی در راه رفتن است که «عَدْو» (دویدن) می‌باشد و و گاهی به خاطر اجزای آن محل است چنانکه به مکانی که پستی و بلندی داشته باشد و اجزایش متلائم نباشند ذوعداء گفته می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص553[8]) و مرحوم مصطفوی هم اصل معنای این ماده را تجاوز به حقوق دیگران می‌داند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص75[9]). عسگری نیز با اینکه با توجه به کاربرد این ماده به صورت «عُدوَة» در خصوص لبه و حاشیه یک سرزمین (إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی‏؛ أنفال/42)، یک نحوه میل و انحراف یا دور شدن از جای اصلی را در این ماده پررنگ می‌کند اما این را هم به همان معنای تجاوز مرتبط می‌کند و توضیح می‌دهد گویی کسی که تجاوز می‌کند گویی از حد وسط خویش دور می‌شود (الفروق فی اللغة، ص124[10]) گویی کسی که تعدی می‌کند، به سمت لبه حق خود می‌رود و از آن گذر می‌کند. لازم به ذکر است که کلمه «العُدْوَة» در این آیه به صورت «العِدْوَة» (با ع مکسور) نیز قرائت شده است (کتاب العین، ج‏2، ص216)[11]؛ هرچند مرحوم مصطفوی این کلمه «عدوة» را هم به همان معنای دشمنی و تعدی برمی‌گرداند و بر این باور است که این کلمه بر وزن «فُعلَة» به معنای «ما یفعل به» است و در این آیه هم مراد از آن نقطه‌ای است که تعدی و عداوت و حمله علیه دشمن از آن نقطه آغاز می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص79[12]).

فعل ثلاثی مجرد این ماده به صورت «عَدَا یَعْدُو» می‌باشد: «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (کهف/28) یا «قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ» (نساء/154) یا «الْقَرْیَةِ الَّتی‏ کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْت‏» (اعراف/163)، و مصدر ثلاثی مجرد رایج آن به دو صورت «عَدْواً» (فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ، انعام/108؛ وَ جاوَزْنا بِبَنی‏ إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً، یونس/90) و «عُدُوّاً» می‌باشد، که این دومی در قرائتی از همین آیه 108 سوره انعام به کار رفته است به صورت: «فَیَسُبُّوا اللَّهَ‏ عُدُوّاً بِغَیْرِ عِلْمٍ» (کتاب العین، ج‏2، ص213[13]). و البته دیگران تذکر داده‌اند که «عدوان» [فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمینَ، بقره/193؛ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ، قصص/28] و «عَداء» (تهذیب اللغة، ج‏3، ص69[14]؛ المحیط فی اللغة، ج‏2، ص122[15]) و  «عَداوة» (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا؛ مائده/82) (شمس العلوم، ج‏7، ص4411[16]) نیز مصدرهای دیگر برای فعل ثلاثی مجرد این ماده است.

این ماده هم در مورد امور قلبی و درونی - مانند «عداوت» به معنای دشمنی: «بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاء» (ممتحنه/4) و هم در مورد امور ظاهری و مادی (مانند «عَدْو» به معنای تندتر از معمول راه رفتن، دویدن) به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص554). به این ترتیب «عادی» هم کسی است که ظالمانه از حق خودش تجاوز می‌کند: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» (بقره/173؛ انعام/145) یا «فَمَنِ ابْتَغی‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» (معارج/31) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص249[17])؛ و هم در مورد اسبانی که با سرعت می‌دوند: «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً» (عادیات/1) به کار می‌رود.

در خصوص کلمه «عَدُوّ» (دشمن)، این کلمه بر وزن «فعول» است همچون «عَفُوّ»، که چون این وزن برای مصدر به کار می‌رود این کلمه برای جمع هم همانند واحد به کار می‌رود (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص516[18]) و‌برخی توضیح داده‌اند که این کلمه به صورت اسم هم به همین صورت «عَدُوّ» برای مفرد و تثنیه و جمع، و هم برای مذکر و مونث به کار می‌رود یعنی گفته می‌شود: «هو و هی و هما و هم و هن لک‏ عَدُوٌّ»؛ چنانکه در قرآن کریم هم چنین کاربردی مشاهده می‌شود مانند:‌ «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لی‏ إِلاَّ رَبَّ الْعالَمینَ» (شعراء/77) و هم به صورت متفاوت یعنی: الرجلان‏ عَدُوَّاک‏، و الرجال‏ أَعْدَاؤُک‏. و المرأتان‏ عَدُوَّتَاک‏، و النسوة عَدُوَّاتُک و برای جمع آن علاوه بر «الأَعْدَاء» (مثلا: وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَی النَّار؛ ‌فصلت/19) به صورت‌های «العِدَی»‏ و «العُدَی»‏ و «العُدَاة» و «الأَعَادِی» نیز به کار می‌رود ( کتاب العین، ج‏2، ص216[19]؛ معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص252[20]). همچنین درباره این کلمه برخی تذکر داده‌اند دشمنی دو گونه است؛ یعنی این کلمه هم در خصوص کسی به کار می‌رود که عالما و عامدا به دشمنی با کسی اقدام می‌کند، مانند: «فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ‏ عَدُوٍّ لَکُمْ‏» (نساء/92)، «جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍ‏ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ‏» (فرقان/31)، «عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِ‏» (أنعام/112)؛ و هم در خصوص کسی که ولو عالما عامدا اقدام نکرده اما کارش به نحوی است که اثر اذیت‌کننده بر شخص مورد نظر می‌گذارد، مانند: « فَإِنَّهُمْ‏ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ‏» (شعراء/77)، و قوله فی الأولاد: عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ‏» (تغابن/14) (مفردات ألفاظ القرآن، ص553[21]).

اما در ابواب ثلاثی مزید این ماده در قرآن کریم در بابهای افتعال (فَمَنِ اعْتَدی‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی‏ عَلَیْکُم؛‌بقره/194) و مفاعله (یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة؛ ممتحنه/7) و تفعّل (مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ؛ طلاق/1) به کار رفته است؛ که در باب مفاعله که واضح است که دلالت بر دشمنی طرفینی دارد؛ اما درباره دو مورد دیگر توضیح خاصی نداده‌اند و ظاهرا در این دو مورد نیز مطاوعه‌ای در کار نابشد بلکه باز تعدی کردن به دیگران مد نظر است چنانکه برخی اشاره کرده‌اند که «اعتداء» تجاوز از حق است؛ که از آن اسم فاعل هم استفاده شده است: «وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُ‏ الْمُعْتَدِینَ»‏ (بقرة/190) (مفردات ألفاظ القرآن، ص554[22]) و فعل «تعدّی» هم علاوه بر کاربردهای قرآنی‌اش، در نحو هم معروف است (فعل متعدی) و برخی بر این باورند که این تعبیر ابتدا برای فعلی که از مفعول خود به مفعول دیگر تجاوز می‌کرده (افعال دو مفعولی مانند «ظن» در جمله ظن عمرو بکرا خالدا) به کار می‌رفته کتاب العین، ج‏2، ص216[23]) و احتمالا به همین مناسبت در مورد هر فعلی که از فاعل تجاوز کند و دارای مفعول باشد به کار رفته است.

این ماده به لحاظ معنایی به کلماتی همچون تجاوز و عتوّ (سرکشی) و طغیان و جور (ستم) و ظلم و بغی و بغض و شنآن و مخاصمه و مناواة نزدیک است؛ در تفاوت آن با تجاوز و عتوّ (سرکشی) و طغیان و جور (ستم) و ظلم و بغی، مرحوم مصطفوی بر این باور است که در ماده «عدو» دو معنای «تجاوز کردن» و «ناظر به حق دیگران بودن» لحاظ شده و به خاطر این دو قید با بقیه متفاوت است:

در تجاوز (ماده «جوز») عبور و مرور از نقطه خاص و معینی مورد تاکید است؛

در «عتو» تجاوز از حد در طریق شر و فساد؛

در طغیان (ماده «طغی») تجاوز از حد در امری ناپسند همراه با قهر و غلبه؛

 در «جور» متمایل شدن به چیزی و توجه بدان؛

در «ظلم» ضایع کردن حق و مطلق عدم ادای آنچه حق  است؛

و در «بغی» طلب شدید و اراده اکد.

وی همچنین بر این باور است که ماده «بغی» در برای دو کلمه ولایت («ولی») و صداقت («صدق») است از این جهت که هم ولیّ و هم صدیق از حقوق شخص مورد ولایت و صدیق خود حمایت و حفاظت می‌کنند؛ که تقابل ولایت و عداوت در برخی آیات بوضوح مشاهده می‌شود مانند «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» (کهف/50)، «فَإِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ» (فصلت/34)، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» (ممتحنه/1) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص75[24])

همچنین عسکری در تفاوت آن با بغض و شنآن و مخاصمه و مناواة بر این باور است که:

عداوت دوری از نصرت و نقطه مقابل ولایت است و در واقع فرار از حالت نصرت است اما «بغض» قصد خوار و حقیر کردن و نقطه مقابل محبت است:‌ «بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاء» (ممتحنه/4)؛

همچنین عداوت یک نوع قصد به بدی کردن در حق شخصی است که مورد عداوت قرار می‌گیرد؛ اما شنآن (ماده «شنء») عیبجویی بر فعل دیگری به خاطر سابقه عداوت است

و مخاصمه («خصم») هم عمدتا در مقام سخن است در حالی که دشمنی عمدتا از افعال دل است و انسان می‌تواند با کسی مخاصمه کند در حالی که دشمنی ندارد یا دشمن وی باشد اما اقدام به مخاصمه نکند

مناوأة نسبت به دیگری هم برخاستن شدید به سمت او در جنگ و درگیری و خصومت است که از ماده «نوء» است که به معنای برخاستن همراه با سنگینی و مشقت است: «ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَة« (قصص/76) (الفروق فی اللغة، ص124-125[25]).

این ماده و مشتقات آن 106 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

أَوْلِیاءَ

درباره ماده «ولی» قبلا بیان شد که:

برخی گفته‌اند که اصل آن، دلالت بر «قرب» و نزدیکی می‌کند، چنانکه تعبیر «تَبَاعَدَ بعد وَلْی» یعنی بعد از نزدیکی دور شد. برخی دقت بیشتری به خرج داده‌اند که نه به هرگونه قرب و نزدیکی، بلکه دلالت دارد بر وقوع چیزی در ورای چیز دیگر (که وراء، اعم از جلو یا پشت سر است) در حالی که رابطه‌ای بین آنها باشد، و در واقع، «قرب» و نزدیکی لازمه و اثر این معناست، نه اصل آن؛ به تعبیر دیگر، به معنای اتصال دو چیز است بدون اینکه فاصله‌ای بین آنها باشد؛ و این استعاره گرفته می‌شود برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، نصرت، اعتقاد، و ...؛ چنانکه فعل «ولی یلی» - که کاربرد رایج آن به صورت «وَلِیَ یَلِی» است، اما ندرتاً به صورت «وَلَی یَلِی» هم به کار رفته است- در جایی به کار می‌رود که چیزی در پس چیز دیگری باشد «قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ» (توبه/123) ویا در پی او بیاید؛ و حتی برخی اگرچه کلمه «وَلْی» را به همان معنای «قُرْب» دانسته‌اند، اما اشاره کرده‌اند که برخی این کلمه را هم به معنای «حصول امر دومی بعد از امر اول بدون فاصله» دانسته‌اند ...

این ماده وقتی به باب تفعل برود به معنای پذیرش ولایت است؛ در این حالت کلمه «متولی» نیز همانند «ولیّ» در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار می‌رود؛ یعنی هم در خصوص کسی که «ولایت و سرپرستی کس دیگری» را می‌پذیرد تا عهده‌دار امور او شود: «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ» (اعراف/196)، «وَ إِذا تَوَلَّی سَعی‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها» (بقره/205) ، «یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی» (نساء/115) و هم در مورد کسی به کار می‌رود که «ولایت ولیّ‌ای بر خود» را پذیرفته است: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/56).

و اگر با حرف اضافه «عن» بیاید (چه صریحا و چه در تقدیر) به معنای اعراض کردن و رویگردان می‌باشد؛ که این اعراض کردن گاهی با جسم است و گاهی با گوش ندادن و بی‌اعتنایی کردن: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا» (نجم/29) ، «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّی حینٍ» (صافات/174) «أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْه‏» (انفال/20). البته ظاهر کلام برخی از محققان این است که چه‌بسا خود کلمه «تولی» (بدون حرف عن، حتی در تقدیر) بتواند بر اساس همان معنای اصلی‌اش به نحوی بر معنای اعراض و رویگردانی دلالت کند، بدین جهت که در پشت سر دیگری قرار گرفتن می‌تواند به معنای خروج از برنامه وی قلمداد شود که با توجه به کثرت فراوان کاربرد «تولی» بدون «عن» در معنای اعراض، - مانند «قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّل» (نور/54)، «إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطان‏» (آل عمران/134) ، « عَبَسَ وَ تَوَلَّی» (عبس/1)- این احتمال بعید نیست و اگر چنین باشد چه‌بسا اساساً ماده «ولی» از مواد متضاد باشد؛ یعنی از موادی باشد که در دو مفهوم ضد هم به کار می‌روند (شبیه «قسط» که هم در معنای عدل به کار می‌رود و هم در معنای ظلم) و آنگاه چه‌بسا نه‌تنها در باب تفعّل، بلکه در باب تفعیل هم همین قاعده برقرار باشد؛ و نه‌تنها تشخیص کاربرد آن در معنای رویگردان شدن، بلکه تشخیص کاربرد آن در معنای روی آوردن، به کمک قرینه‌ها باشد...

جلسه 961 https://yekaye.ir/an-nesa-4-33/

تُلْقُونَ

قبلا بیان شد که از نظر ابن فارس اصل ماده «لقی» یا «لقو» به معنای «به دیدار هم نائل شدن» و «به هم رسیدن» (ملاقات و توافی) است و راغب هم این را به معنای «در مقابل هم قرار گرفتن» و «با هم برخورد کردن» (مقابله و مصادفه) معرفی کرده است[26] (جلسه 227 http://yekaye.ir/al-baqarah-2-37/ ) و از نظر مرحوم مصطفوی در این ماده دو قید لحاظ شده است: «مقابل هم بودن» و «ارتباط داشتن»؛ و دیدار و مواجهه و به هم رسیدن، از آثار این معناست[27] (جلسه 132 http://yekaye.ir/yunus-010-007/ ) و همانجا درباره برخی از کاربردهای قرآنی این ماده بویژه در بابهای تفعل و استفعال نکاتی اشاره شد. در اینجا می‌افزاییم:

این ماده وقتی به باب افعال می‌رود (القاء) به معنای انداختن چیزی است؛ و برخی از حیث ارتباطش با معنای ماده توضیح داده‌اند اصل این انداختن از آن جهتی بود که با آن مواجه می‌شده و بعدا برای هر گونه انداختنی به کار رفته است: «قالُوا یا مُوسی‏ إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ‏؛ قالَ أَلْقُوا» (أعراف/116)، «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ»‏([طه/39)، «وَ أَلْقَتْ ما فِیها وَ تَخَلَّتْ» (انشقاق/4) (مفردات ألفاظ القرآن، ص746[28]). فیومی بر این باور است که وقتی مفعول آن «قول»‌ باشد و با تعبیر «إلیه» بیاید (أَلْقَیْتُ إِلَیْهِ الْقَوْلَ وَ بِالْقَوْلِ) به معنای ابلاغ کردن آن سخن است [فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ؛‏ نحل/86] و وقتی از تعبیر «عَلَیْهِ» استفاده شود به معنای املاء کردن و تعلیم دادن است [إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا؛ مزمل/5] و گاهی هم به معنای قرار دادن چیزی روی چیزی می‌باشد مانند «أَلْقَیْتُ الْمَتَاعَ عَلَی الدَّابَّة» (المصباح المنیر ، ج‏2، ص699[29])؛ اما به نظر می‌رسد در همه اینها همان معنای انداختن لحاظ شده و به نحو استعاری این دلالتها را پیدا کرده است؛ ‌چنانکه راغب تعابیر «أَلْقَیْتُ إلیک قولا، و سلاما، و کلاما، و مودّة» (تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ؛ ممتحنة/1) را در یک راستا می‌بیند؛ و در خصوص آیه 5 سوره مزمل هم مطلب را صرفا اشاره به بار نبوت و وحی قلمداد می‌کند؛ چنانکه تعبیر «ألقی السمع» هم به معنای گوش دادن با تمام وجود (أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ؛ ق/37) یا تعبیر «فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً؛ طه/70) هم اشاره شدت تحت تاثیر قرار گرفتن آنهاست که گویی بی‌اختیار به زمین افتادند (مفردات ألفاظ القرآن، ص746[30]).

تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ ... 

به لحاظ نحوی برای جایگاه جمله «تلقون ...» چند تحلیل می‌توان ارائه داد:

الف. کلام در کلمه «اولیاء» تمام شده باشد؛ آنگاه این جمله می‌تواند جمله تفسیری برای ماقبل باشد که دیگر محلی از اعراب ندارد؛ و یا جمله استینافیه باشد؛ و در این حالت اخیر، می‌تواند حرف «أ» در تقدیر باشد یعنی می‌فرماید: آنان را اولیاء ‌نگیرید؛ آیا بدانان ابراز دوستی می‌کنید ...»

ب. بخشی از جمله قبل باشد؛ که در این صورت می‌تواند:

ب.1. حال باشد برای فاعل «تتخذوا» (به نقل از زمخشری).

ب.2. صفت باشد برای «اولیاء» (به نقل از فراء).

مجمع البیان، ج‏9، ص404[31]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص57[32]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص516[33]

این دو حالت اخیر را حوفی و زمخشری مطرح کرده‌اند و ابوحیان بر آنها اشکال گرفته که به لحاظ معنایی این تحلیل درست نیست؛ زیرا چه حال باشد یا صفت، یک نحوه تقیید می‌کند یعنی گویی ولی قرار دادن کفار فقط در حالی که (یا موضوف به اینکه) بدانان ابراز دوستی شود نهی شده باشد در حالی که ظهور آیه بخوبی این است که این نهی مطلق است؛‌یعنی ولی قرار دادن کفار مورد نهی است چه به آنان ابراز دوستی بشود یا خیر (البحر المحیط، ج‏10، ص152[34]). که شاید بتوان چنین پاسخ داد که اساسا ولی قرار دادن کسی تلازم دارد با ابراز دوستی (اعم از آشکار یا مخفیانه)، وگرنه صرف برقراری ارتباط با کفار که در آن هیچ دوستی‌ای در کار نباشد (مانند معامله تجاری با آنان) لزوما مورد نهی نیست؛ و از این رو، این قید بیان وضعیت حقیقت ولایت است و بودنش تقییدی بیش از معنای اصلی نمی‌آورد بلکه قید تفسیری است.

 بِالْمَوَدَّةِ = بِ‍ + الْمَوَدَّةِ

حرف «ب» در اینجا را می‌توان:

الف. باء ‌زائده دانست برای تاکید؛ یعنی کلمه «مودة» در مقام مفعول و تقدیر کلام این بوده «تلقون إلیهم المودة»

ب. باء سببیت (برای ‌تعلیل) دانست؛‌ که در این صورت مفعول «تلقون» محذوف، و باء متعلق بدان باشد و تقدیر کلام این است که: «تلقون إلیهم ما تریدون بالمودة التی بینکم و بینهم» یا «تلقون إلیهم أخبار رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله) بسبب المودّة الّتی بینکم و بینهم» (مجمع البیان، ج‏9، ص404[35]؛ أمالی المرتضی، ج‏2، ص101[36]؛ ریاض السالکین، ج‏1، ص187[37]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص57[38])

ج. از حوفی نقل شده که بصریون آن را متعلق به مصدری که فعل «تریدون» بر آن دلالت می‌کند دانسته‌اند شبیه تعبیر «وَ مَنْ یُرِدْ فیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» (حج/25) که به معنای «إرادته بإلحاد» دانسته‌اند؛ و فخر رازی هم تنها همین وجه را پسندیده (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص516[39]). اما ابوحیان اشکال کرده که بر این اساس «بِالْمَوَدَّةِ» باید متعلق به مصدر باشد یعنی به صورت «إلقاؤهم بالمودّة» اما این مناسب نیست زیرا هم در آن حذف مصدر (که موصول است) رخ داده و هم حذف خبر (چون إلقاؤهم» مبتداست و جار و مجرور پس از آن متعلق به خبر محذوف می‌شود) (البحر المحیط، ج‏10، ص152[40]).

الْمَوَدَّةِ

قبلا بیان شد که ماده «ودد» در اصل دلالت دارد بر «محبت» و «آرزو»ی چیزی را داشتن. ابن‌فارس بر این باور است که وقتی مصدر «وُدّ» به کار رود به معنای محبت است و وقتی مصدر «وَدَادة» به کار رود به معنای آرزو (تمنی) است. اما به نظر راغب، علت اینکه این ماده با مشتقات مختلف خود در هر دو معنا به کار می‌رود، از این جهت است که «آرزو»، طلب کردن آن چیزی است که انسان «دوست دارد»؛ و متناسب با قرائن باید تشخیص دهیم که آروز کردن بیشتر مد نظر بوده یا دوست داشتن؛ چنانکه مثلا در آیاتی «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» (روم/21)، «سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (مریم/96) ، «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی‏» (شوری/23) معنای محبت مد نظر است؛ اما در آیاتی نظیر «وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ‏» (آل عمران/69)، «رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ‏» (حجر/2)، «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ‏» (آل عمران/118) ، «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ‏» (بقرة/109)، «تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ‏» (أنفال/7)، «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ» (نساء/89؛ ممتحنه/2)، «یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ‏» (معارج/11) معنای آرزو کردن غلبه دارد. عسکری هم معتقد است «حبّ» در جایی است که هم میلی در کار باشد و هم به اقتضای حکمت باشد، اما «ود» فقط شرطش این است که «میل»ی در کار باشد و لذاست که هم برای محبتهای صحیح و هم برای آرزوهای ناروا به کار می‌رود...

جلسه 475 https://yekaye.ir/al-qalam-68-9/

الْحَقِّ

قبلا بیان شد که اصل ماده «حقق» را برخی محکم کردن چیزی و صحتِ آن، و برخی مطابقت و موافقت (چنانکه به محور و پاشنه درب که درب با تکیه بر آن و بر مدار آن حرکت می‌کند «مطابقة رجل الباب فی حقّه» می‌گویند) و برخی ثبوتی که همراه با مطابقت با واقع باشد، دانسته‌اند. (إِنَّهُ لَحَقٌّ؛ یونس/53 و ذاریات/23)

«حق» نقطه مقابل «باطل» است و در قرآن کریم هم مکرر این تقابل مشاهده می‌شود مثلا «لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ» (انفال/8) و البته بین حق و ضلالت هم در قرآن تقابلی یافت می‌شود «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ» (یونس/32) و توضیح داده‌اند که این تقابل از آن جهت است که باطل چیزی است که ثبوتی ندارد؛ و ضلالت هم آن چیزی است که از جایگاه و مسیر اصلی خود خارج و منحرف شده باشد.

راغب اصفهانی بر این باور است که «حق»‌ بر چهار وجه اطلاق می‌گردد:

یکم: به کسی که چیزی را ایجاد می‌کند به سبب آنچه حکمت اقتضا دارد: « فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ‏ الْحَقُ‏ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِ‏ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ‏» (یونس/32).

دوم: به آنچه ایجاد شده، از این جهت که به اقتضای حکمت بوده است: «ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِ‏» (یونس/5) ، «وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌ‏ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ‏ لَحَقٌ‏» (یونس/53)، «و لَیَکْتُمُونَ‏ الْحَقَ‏» (بقرة/146) ، و «الْحَقُ‏ مِنْ رَبِّکَ» (بقرة/147)

سوم: به اعتقاد به چیزی که آن چیز واقعا مطابق با آن اعتقاد باشد: «فَهَدَی اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ» (بقره/213)

چهارم: به کار و سخنی که به حسب آنچه واجب و لازم بوده و نیز به قدر واجب و در وقتی که لازم بوده واقع شده، چنانکه می‌گوییم «فعلک حقٌ و قولک حقٌ»: «کَذلِکَ‏ حَقَّتْ‏ کَلِمَةُ رَبِّکَ» ([یونس/33) ، «و حَقَ‏ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» (سجده/13)؛چنانکه اساساً تعبیر «حق» ‌به عنوان هر آن چیزی که واجب و لازم بوده نیز به کار رفته است: «وَ کانَ‏ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏» (روم/47) ، «کَذلِکَ‏ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ‏» (یونس/103)

و به نظر می‌رسد مورد دیگری هم باید به فهرست فوق اضافه کنیم؛ و آن جایی است که «حق» به عنوان یک امر حقوقی و اعتباری به کار می‌رود که جامعه ویا شریعت چیزی را «حق» کسی می‌داند ولی آن حق این گونه نیست که متن واقع باشد، بلکه در مقام عمل قابل سلب شدن است، و بدین جهت آن را اعتباری گویند، مانند: «و لْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ ... فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً» (بقره/282) یا «آتِ ذَا الْقُرْبی‏ حَقَّهُ» (اسراء/26 و روم/38) یا «کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِه‏» (انعام/141) یا «وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاریات/19) ...

«حقیقت» را گفته‌اند به معنای چیزی است که حق مطلب به آن برمی‌گردد  و به تعبیر دیگر، حقیقتِ هر چیزی، نهایت آن و اصلِ آن که مشتمل بر آن است، می‌باشد، چنانکه در روایات درباره «حقیقة ایمان» و «حقیقة ...» (مثلا: لِکُلِ‏ حَقٍ‏ حَقِیقَةٌ، فَمَا حَقِیقَةُ إِیمَانِکَ؟) تعابیر فراوانی وارد شده است. و البته بتدریج کلمه «حقیق» در تمامی معانی‌ای که «حق» در مورد آنها به کار می‌رود (یعنی چیزی که ثبات و وجود دارد؛ ‌اعتقادی که با حق مطابق است؛ و کار و سخنی که در جای درست خود قرار دارد) ‌به کار رفته است.

جلسه 866 https://yekaye.ir/hood-11-79/

 

یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ

جمله «یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ» را می‌توان:

الف. جمله استینافیه گرفت که تفسیر «کفرهم» است؛

ب. حال دانست برای ضمیر «کفروا» (البحر المحیط، ج‏10، ص153[41]).

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (3. ادامه نکات ادبی)

ابْتِغاءَ

قبلا در مورد ماده «بغی» بیان شد که برخی بر این باورند که این ماده در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی در معنای «طلب کردن» و «درصدد برآمدن»؛ چنانکه گفته می‌شود «بغیت الشیء» به معنای آن است که آن چیز را طلب کردم و درصددش برآمدم؛ ویا وقتی گفته می‌شود «ما ینبغی لک أن تفعل کذا» یعنی سزاوار تو نیست که چنین کاری کنی؛ یعنی نباید در طلب آن کار برآیی. و دیگری به معنای نوعی «فساد» [= تجاوز] چنانکه وقتی زخم و جراحت رو به فساد بگذارد می‌گویند «بغی الجرح» و مصادیق دیگر این معنا هم از همین تعبیر برآمده است.

اما دیگران بر این باورند که معنای اصلی همان طلب کردن است، اما طلب کردنی شدید که بیش از حد متعارف باشد:

- این مطلب را راغب چنین توضیح داده که اصل این ماده به معنای درصدد تجاوز و خارج شدن از حالت معمولی برآمدن است، خواه این خارج شدن حاصل شود یا خیر؛ وتعبیر «بَغَیتُ الشی‏ء» نه صرف طلب کردن، بلکه طلب کردن چیزی است بیش از آنچه لازم است. که اگر این خروج از حالت عدل به احسان باشد، خوب و ممدوح است؛ و اگر خروج از حق به باطل باشد، مذموم و به معنای تجاوز است؛ و به کار رفتن تعبیر «بغیر الحق» در آیه «یبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ» (یونس/23؛ شوری/22) را شاهد بر این آورده‌اند که خود «بَغی» لزوما بار منفی ندارد، و بغی بناحق است که مذموم است.

- مرحوم مصطفوی هم چنین توضیح داده که اصل این ماده تنها دلالت بر «طلب شدید و اراده اکید» دارد و تنها در صورتی که حرف «علی» بدان ضمیمه شود (فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً، نساء/34؛ إِنَّما بَغْیکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ، یونس/23؛ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِی عَلَیهِ لَینْصُرَنَّهُ اللهُ، حج/60؛ إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی‏ فَبَغی‏ عَلَیهِمْ، قصص/76؛ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی‏ بَعْضُنا عَلی‏ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَینَنا بِالْحَق، ص/22؛ إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیبْغی‏ بَعْضُهُمْ عَلی‏ بَعْضٍ، ص/24؛ فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری‏ فَقاتِلُوا الَّتی‏ تَبْغی‏ حَتَّی تَفی‏ءَ إِلی‏ أَمْرِ اللهِ، حجرات/9) و یا در موارد منع و تحریم به کار رفته باشد (إِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْی بِغَیرِ الْحَقِّ، اعراف/33؛ ینْهی‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْی، نحل/90) ویا هر گونه قرینه‌ لفظی یا مقامی دیگری در کلام باشد (مثلا: َ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً، یونس/90؛ وَ الَّذینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْی هُمْ ینْتَصِرُونَ، شوری/39؛ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ، جاثیه/17؛ِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بقره/173 و انعام/145 و نحل/115)، دلالت بر تعدی و تجاوز از حد می‌کند؛ و اگر خالی از هر قرینه‌ای باشد به معنای هرگونه طلب شدید است: «وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ ... وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ» (قصص/77) «قالُوا یا أَبانا ما نَبْغی‏ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَینا» (یوسف/65) «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» (اسراء/66).

این ماده اگرچه ظاهرا به خودی خود دلالتی بر معنای مذموم یا ممدوح ندارد؛ اما:

وقتی به صورت ثلاثی مجرد می‌آید، غالبا با بار منفی و به معنای تجاوز کردن است؛ ... اما وقتی به ابواب ثلاثی مزید می‌رود (باب افتعال و انفعال) بار منفی خود را از دست می‌رود و براحتی هم برای طلب‌کردنها ممدوح (ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ، بقره/265)؛ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللهِ، بقره/272) و هم برای طلب کردنهای مذموم (فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ، آل عمران/7) و هم طلب‌کردنهایی که حکم اخلاقی ندارند و از این جهت خنثی هستند (مِمَّا یوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُه، رعد/17؛ وَ الَّذینَ یبْتَغُونَ الْکِتابَ[50] مِمَّا مَلَکَتْ أَیمانُکُمْ، نور/33؛ وَ مَنِ ابْتَغَیتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَیکَ، احزاب/51؛ أَنْ تَبْتَغِی نَفَقاً فِی الْأَرْضِ، انعام/35؛ وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ؛ نساء/104) به کار می‌رود.

راغب به این نکته که «بغی» غالبا در معنای مذموم به کار می‌رود؛ ولی بار معنایی مثبت یا منفی ابتغاء کاملا ناظر به متعلقش است، اشاره کرده، و گفته ابتغاء در باب افتعال دلالت بر کوشش و اجتهاد در طلب می‌کند. در واقع، معنای شدت را نه ناشی از خود لفظ، بلکه صرفا وقتی به باب افتعال وارد شود در آن دخیل دانسته ‌است؛ اما مرحوم مصطفوی که معنای شدت را در اصل این ماده دخیل می‌داند، بر این باور است که چون باب افتعال دلالت بر مطاوعه و پذیرش درونی دارد، پس ابتغاء در جایی به کار می‌رود که این طلب شدید از روی اراده و رغبت و پذیرش درونی شخص باشد.

و در مورد تفاوت ورود این ماده در باب افتعال با باب انفعال (ینبغی) هم وی معتقد است که این باب دلالت بر انفعال و منفعل بودن و اثر پذیرفتن دارد و در جایی است که کار برعهده شخص مقابل تحمیل و لازم می‌شود؛ نه اینکه صرفا خودش با میل و رغبت درصدد آن برآید و از این رو، در فارسی به «سزاوار است» ترجمه می‌شود. راغب هم توضیح داده که این حالت دو صورت دارد: گاهی به صورتی است که آن فاعل برای انجام فعل مسخر است (اراده‌ای از خود ندارد و این امکان برایش نیست که از آن تخلف کند) مثلا می‌گویند: « النارُ ینْبَغِی أن تحرق الثوب: آتش سزاوار است که لباس را بسوزاند» که ظاهرا آیه «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغِی لَهُ»‏ (یس/69) در این معناست؛ و گاهی از باب درخواست از اهلیت و شایستگی‌ای است که در خود او هست، مثلا می‌گویند «فلانٌ ینْبَغِی أن یعطی لکرمه: فلانی با توجه به بزرگواری‌اش سزاوار است که ببخشد» که آیه «وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا ینْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی»‏ (ص/35) ظاهرا در این معناست.

جلسه 962 https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/

مَرْضاتی

قبلا بیان شد که اگرچه افعال ماضی و مضارع این ماده به صورت «رضی یرضی» می باشد اما عموم اهل لغت ماده اصلی این کلمه را «رضو» - و نه «رضی» - دانسته‌اند به قرینه کلمه «رضوان»؛ و در هر صورت، این ماده نقطه مقابل «سخط» (خشم گرفتن و ناراحت شدن) است. و از این جهت شاید بتوان آن را معادل خشنودی دانست و برخی توضیح داده اند که «فرح» به معنای مطلق سرور و خشنودی است؛ اما «رضایت» به معنای موافقت میل است با آنچه جریان می یابد و شخص با آن مواجه می شود. که این هم در مورد خداوند نسبت به بنده مصداق دارد (که معنایش این است که بنده را در حالتی ببیند که همواره به اوامر الهی عمل می کند) و هم در مورد بنده نسبت به خداوند (که آنچه خداوند برایش مقدر کرده را ناخوش ندارد): «رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (مائده/119؛ توبه/100؛ مجادله/29) ...

«مرضاة» هم مصدر میمی است که حرف «ة» به آن اضافه شده و دلالت بر رضایت دائمی دارد: «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» (بقره/247 و 265؛ نساء/114) «تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ» (تحریم/1) ...

جلسه 845 http://yekaye.ir/ale-imran-3-174-2/

إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی

جواب جمله شرطیه را محذوف دانسته‌اند که مطالب قبلی بر آن دلالت دارد و در اصل این طور بوده است: « إن کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی فلا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء» و درباره منصوب بودن کلمات جهاد و ابتغاء چند وجه مطرح شده است:

الف. مفعول له است برای خرجتم؛ یعنی خرجتم لاجل جهادی ...

ب. مصدری است که در موضع حال قرار گرفته است؛ یعنی خرجتم مجاهدین فی سبیلی مبتغین مرضاتی.

مجمع البیان، ج‏9، ص404[42]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص153[43]

تُسِرُّونَ

قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که اصل ماده «سرر» در معنای مخفی کردن و آن بُعد «خالصِ» از هر چیزی به کار می‌رود و  «سرور» به معنای خوشحالی نیز از این جهت سرور گفته‌اند که شخص مسرور خالی از حزن و وضعیت نامطلوب است. به تعبیر دیگر، اصل معنا همان «مخفی کردن» است؛ آنگاه معنای «خالص» یا از این باب به کار رفته که «خالصِ» هر چیزی همان حقیقت باطنی و اصلی آن چیز است که از تطورات ظاهری مصون می‌باشد و مخفی و دور از دسترس است و «سرور» هم انبساط خاطر باطنی شخص می‌باشد؛ و یا اینکه به نحو استعاره‌ای برای «خالص» به کار رفته چنانکه می‌گویند فلانی «سرّ» قوم خویش است [یعنی کاملا خالصانه خود را وقف آنها کرده چنانکه اسرارشان را با او در میان می‌گذارند] و به همین ترتیب، «سرور» را نیز از این جهت سرور گفته‌اند که شادمانی‌ای در درون انسان است و انسان در خود آن را می‌پوشاند. و «مسرور»‌ اسم مفعول است یعنی «کسی که خوشحال شده، شادمان» (وَ یَنْقَلِبُ إِلی‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً ... إِنَّهُ کانَ فی‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً؛ انشقاق/9 -13)

ما برخی با توجه به حروف اصلی این کلمه و تنوع کاربردهای این ماده بر این باورند که اصل این ماده به معنای فرو رفتن به عمق است که با امتداد و دقت همراه باشد، چنانکه به خط داخل کف دست و صورت و ‍یشانی «سُرّ» (أسرار) گویند، و یا قسمت عمیق حوض که آب در آن جمع می‌شود و نیز به سوراخ قنات که آب در آن جاری می گردد «سِرّه» گویند؛ و «سِرّ وادی» به وسط یک صحرا گویند که فرورفته‌ترین مکان آن است و چون آب به آن سمت می‌رود مرغوبترین قسمت آن حساب می‌شود. با این ملاحظه سّری که باید مخفی بماند از این جهت است که گویی در عمق شخص مخفی شده است؛ و «سرور» به معنای شادمانی هم چون در سینه پخش می‌شود و گشایشی است در باطن نفس امتداد می‌یابد.

در هر صورت، «سِرّ» به معنای «راز» و مطلبی است که انسان آن را پوشیده می‌دارد (یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی؛‏ طه/7) که جمع آن «أسرار» است (آیه 26 سوره محمد که در قرائت حفص (و اغلب قرائات اهل کوفه) به صورت «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ» قرائت می‌شود در بقیه قرائات به صورت «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَسْرارَهُمْ» قرائت شده است؛ مجمع‌البیان، ج9، ص159) و «سریرة» نیز به همان معنای «سِرّ» است که جمعِ آن «سرائر» می‌شود: «یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ» (طارق/9)

بدین ترتیب نقطه مقابل «سِرّ» ، «علانیة: امر آشکار» است (یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ، بقره/77؛ ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً، نوح/9) و البته چون «سرّاء» از «سرور» گرفته شده و به معنای «خوشی» به کار می‌رود نقطه مقابل آن «ضرّاء: سختی و وضعیت پر از ضرر» می‌باشد: «الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ» (آل‌عمران/134)

تفاوت «سرّ» با «خفاء» و «مخفی کردن» می‌تواند این باشد که «سر» فقط در اموری که از عرصه حواس مخفی است به کار می‌رود؛ اما «خفا» هرگونه پنهان کردنی است و یا اینکه مخفی کردن حتما در برابر کس خاصی مد نظر است ولو که خود شیء اقتضای مخفی بودن نداشته باشد؛ اما در «سّر» خود شیء ‌اقتضای مخفی بودن دارد.

و تفاوتش با ماده «کنن» (أَکْنَنْتُمْ فی‏ أَنْفُسِکُم، بقره/235؛ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ، نمل/69) آن است که «اکنان» سِرّ را حفظ و صیانت کردن و به هیچ عنوان افشا نکردن است.

از ابوعبیده نقل شده که ظاهرا وی ماده «سرر» را از موادی که بر دو معنای متضاد هم دلالت می‌کنند قلمداد می‌کرده (مانند «قسط» که هم در معنای عدل به کار می‌رود و هم در معنای ظلم) و می‌گفته است که این ماده هم بر «مخفی کردن» و هم بر «آشکار کردن» دلالت دارد و به آیه «وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ» (یونس/54) استشهاد می‌نموده است؛ اما عموم اهل لغت بر او خرده گرفته‌اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص984) و مثلا فراء تفسیر وی از این آیه را خطا می‌دانسته و خود فراء این آیه را بدین معنا دانسته که رهبران گمراهی هنگامی که عذاب را دیدند پشیمانی خود را از زیردستانشان مخفی کردند. در مقابل هر دوی اینها راغب اصفهانی در حالی که اصرار دارد که «سرّ» به همان معنای مخفی کردن (و نه اظهار نمودن) است، توضیح داده که اساسا وقتی ماده «سرّ» به باب افعال می‌رود به معنای «در میان گذاشتن سرّ با دیگری» است چنانکه این مطلب در آیه «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلی‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً» (تحریم/3) کاملا واضح است [و یا در تعبیر «وَ أَسَرُّوا النَّجْوی» ‏طه/62 و انبیاء/3] و از آنجا که سرّی را با کسی در میان نهادن، مستلزم آشکار کردن آن سرّ نزد آن شخص است، از این جهت معنای اظهار کردن در آن پیدا می‌شود؛ چنانکه در آیه «تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» (ممتحنة/1) به معنای آن است که این منافقان اهل کتاب را از آن مودتی که مخفیانه نسبت به آنان دارند مطلع کردند و در واقع مودت مخفیانه‌شان نسبت به آنان را برای خود آنان اظهار نمودند. و موید نظر ایشان - که در همین «أسرّ» نیز معنای اصلی «مخفی کردن» است - آن است که کاربردِ عبارت «أسَرَّ فی نفسه» به معنای «در درون خود مخفی کردن» می‌باشد (فَیُصْبِحُوا عَلی‏ ما أَسَرُّوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ، مائده/52؛ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فی‏ نَفْسِه، یوسف/77؛ تُسِرُّونَ إِلَیهِم بِالْمَوَدَّة؛ ممتحنه/1)

جلسه 826 http://yekaye.ir/ya-seen-36-76/

به لحاظ نحوی جمله «تسرون» را چند گونه می توان تحلیل کرد:

الف. جمله استینافیه است و مقصود این است که که شما مخفی می‌کنید در حالی که می دانستید که من هم به امور مخفی علم دارم و هم به امور آشکار و رسول هم بر این کار شما مطلع شد پس این کارتان هیچ فایده‌ای ندارد.

ب. از ابن عطیه نقل شده که «بدل» از «تلقون» است؛ که ابوحیان توضیح می‌دهد که در این صورت بدل اشتمال است؛ چون القا دو گونه آشکار و مخفی دارد.

ج. می‌تواند خبر برای مبتدای محذوف باشد که تقدیر کلام این بوده: «انتم تسرون ...» (البحر المحیط، ج‏10، ص153[44]).

 

وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ

ضمیر «ه» می‌تواند:

الف. به مصدر مؤوّل از فعل «تسرون» برگردد یعنی «من یفعل الاسرار».

ب. به مصدر مؤوّل از فعل «تتخذوا» برگردد؛‌ یعنی «من یفعل الاتخاذ ...» (البحر المحیط، ج‏10، ص153[56]).

ج. به مصدر مؤوّل از فعل «تلقون» برگردد، یعنی «من یفعل القاء» (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص517[57]).

ضَلَّ

قبلا بیان شد که ماده «ضلل» در اصل به معنای گم شدن و ضایع شدن و اینکه چیزی در غیرمسیری که سزاوارش است قرار بگیرد، چنانکه برای مرده‌ای که دفن می‌شود ویا شیری که در آب مستهلک می‌شود تعبیر «أُضِلّ المیّتُ» و «ضَلَّ اللّبَنُ فی الماء» به کار می‌رود. در واقع، «ضَلَال» به معنای عدول و خارج شدن از راه مستقیم (مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ انعام/39)، و ره به مقصود نیافتن، و نقطه مقابل هدایت است (فَمَنِ اهْتَدی‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها؛ إسراء/15) و به هر گونه منحرف شدن از راه گفته می‌شود خواه عمدی باشد یا سهوی، کوچک باشد یا بزرگ.

این تعبیری است که در قرآن کریم نه‌تنها در مورد کافران و منحرفان، بلکه گاه در مورد انبیاء و اولیاء - بویژه از زبان مخالفانشان - به کار رفته است؛ برخی همچون راغب وجهش را این دانسته‌اند که چون بر هرگونه بیرون رفتن از راه، و نه لزوما گناه، اطلاق می‌گردد، بدین مناسبت در مورد ایشان به کار رفته و برخی همچون مرحوم مصطفوی مساله را این گونه توضیح داده‌اند که این سخن، از منظر آن افرادی گفته شده که اینان را در مسیر خود نمی دیدند و از منظر آنان، این پیامبران از راه مورد نظر آنان منحرف شده‌اند.

این ماده به نحو ثلاثی مجرد، در معنای لازم (گمراه شدن) به کار می‌رود (إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ؛ ص/26) و برای معنای متعدی (گمراه کردن) به باب افعال (قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثیراً؛ مائده/77) و تفعیل می‌رود (أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ‏، فیل/2؛ یعنی آیا کید آنان را در وضعیت باطل و مایه گمراه کردن خودشان قرار نداد؟) که تقابل این دو معنا به خوبی در این آیه منعکس شده است: «أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبیلَ» (فرقان/17) ...

این ماده به مناسبت - و چه‌بسا به نحو استعاری - در معانی دیگری هم به کار می‌رود؛ چنانکه گفته‌اند در آیه «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسی‏» (طه/52)، «ضلّ» به معنی غافل شدن است (هیچ چیز از او گم نمی‌شود یعنی پروردگارم از چیزی غافل نمی‌شود).

جلسه 771 https://yekaye.ir/ya-seen-36-24/

سَواءَ

قبلا بیان شد که ماده «سوی» در اصل دلالت بر استقامت و اعتدال بین دو چیز می‌کند و از این ماده، مشتقات متعددی در قرآن کریم به کار رفته است. هم کلمه «مساوی» و «متساوی» معروف است (به معنای برابری و هم‌اندازه بودن)؛ که در قرآن به صورت فعل (ساوی، کهف/96) و نیز به صورت مصدر (سواء، آل‌عمران/64) به کار رفته است؛ و هم کلمه «استوی» در قرآن زیاد به کار رفته، که این دومی در حالت عادی در همان معنای برابری به کار رفته «لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ‏» (التوبة/ 19)، اما وقتی با حرف «علی» متعدی شود به معنای استیلاء، تسلط و اشراف پیدا کردن است مانند «الرحمن علی العرش استوی» (طه/5) (که گفته شده استفاده کلمه «استوی» در معنای «استیلاء»، بدین جهت است که نسبت همه آنچه تحت سیطره اوست، با او یکسان است).

کلمه «تسویه» نیز به معنای برابر و یکسان قرار دادن اجزای یک شیء و درواقع، طراحی حکیمانه و نظام‌مند و متعادل یک مخلوق است.

جلسه 134 http://yekaye.ir/ash-shams-091-07/

درباره منصوب بودن «سواء» متناسب با لازم یا متعدی دانستن فعل «ضلّ» دست کم دو وجه قابل ذکر است:

الف. اگر ضلّ متعدی است مفعول آن باشد.

ب. اگر «ضل» لازم است، ظرف باشد ((البحر المحیط، ج‏10، ص153[58]).

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ

16 محرم 1446 1/5/1404

ترجمه

ای کسانی که ایمان آورده‌اند! نگیرید دشمن من و دشمن خودتان را دوستانی، [که] به آنان ابراز دوستی کنید، در حالی که به‌یقین کفر ورزیدند بدانچه از حق که به سوی شما آمده، پیامبر و شما را بیرون می‌کنند [به خاطر این] که به خداوند، [که] پروردگارتان [است]، ایمان می‌آورید، اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید، پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید [= با آنان سر و سرّ دوستانه دارید]، در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم [یا: آگاه بودم] و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.

اختلاف قرائت

إِلَیْهِم / إِلَیْهُم

عموما این کلمه را به صورت «إِلَیْهِم» قرائت کرده‌اند؛ که در توضیحش گفته‌اند از این باب است که حرف «ه» بعد از یاء آمده است و از یاء اثرپذیرفته است؛

اما در برخی قراءات کوفه (حمزه) و نزد برخی قراء عشره (یعقوب) و قراءات غیرمشهور (مطوعی) به صورت «إِلَیْهُم» قراست کرده‌اند که گفته‌اند چون اصل این کلمه (إلی + هُم) به صورت مرفوع بوده است.

معجم القراءات ج 9، ص415[1]

بِمَا جَاءَکُم / لِمَا جاءکم

در عموم قرائات (از جمله در روایات معروف از قرائت عاصم) به همین صورت «بِمَا جَاءَکُم» قرائت شده است؛

اما در روایت غیرمشهور (معلی) از قرائت عاصم و یکی از قراءات غیرمشهور (جحدری) به صورت «لِمَا جاءکم» قرائت شده است؛ که به معنای «لأجل ماجاءکم» است.

معجم القراءات ج 9، ص415[2]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص153[3]

جَاءَکُم[4]
تُؤْمِنُوا / تُومِنُوا

در اغلب قراءات همزه «تُؤْمِنُوا» ادا می‌شود؛

اما در برخی قراءات سبع، یعنی در روایتی از قرائت مدینه (ورش از نافع) و روایتی از قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و برخی قراءات عشر (ابوجعفر) و قراءات غیرمشهور (ازرق و اصبهانی) همزه به واو تبدیل می‌شود و به صورت «تُومِنُوا» قرائت می‌شود.

معجم القراءات ج 9، ص415[5]

مَرْضاتی[6]
تُسِرُّونَ[7]
أَعْلَمُ بِمَا[8]
و أنَاْ أعلم / و أنا أعلم

در اغلب قراءات چه در حالت وصل با فتحه روی نون (یعنی به صورت «نَ» و بدون اینکه آن را به مد و به صورت «نا» تبدیل کنند) قرائت شده است، و حرف الف حرف زائده برای بیان حرکت است که تنها در هنگام وقف به کار می‌آید (یعنی فقط در وقف به صورت مد تلفظ می‌شود)؛

اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و برخی از قراء عشره (ابوجعفر) چه در حالت وقف و چه در حالت وصل به صورت مد تلفظ می‌شود که این در لهجه بنی‌تمیم رایج بوده است.

معجم القراءات ج 9، ص416[9]

فَقَدْ ضَلَّ / فَقَد ضَّلَّ

در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و برخی قراءات کوفی (حمزه و کسائی) و روایتی از قرائت اهل مدینه (ورش از نافع) و برخی قراء عشر (خلف) حرف دال در ضاد ادغام می‌شود؛

اما در بقیه قرائات حرف «د» آشکارا و متمایز از حرف «ض» ادا می‌شود.

 معجم القراءات ج 9، ص416[10]

 


[1] . در این صفحه صرفا نوشته شده است: «تقدمت القراءة بضم الهاء وکسرها، وانظر الآیة /28 من سورة النحل، وکذا الآیة / من سورة الحشر.» در حالی که در سوره نحل آیه مذکور کلمه «إلیهم» را ندارد و این کلمه در آیه 43 این سوره آمده است با این توضیح: قرأ حمزه و یعقوب و المطوعی «إلیهُم» بضم الهاء علی الأصل.

و قراءة الجماعة «إلیهِم» بکسر الهاء لمجاورة الیاء.

[2] . قراءة الجمهور «بما جاءکم» وقرأ الجحدری والمعلى عن عاصم «لِمَا جاءکم» باللام مکان الباء، أی: لأجل ماجاءکم.

[3] . و قرأ الجمهور: بِما جاءَکُمْ، و الجحدری و المعلى عن عاصم: لما باللام مکان الباء، أی لأجل ما جاءکم.

[4] . . قراءة الإمالة عن حمزة وابن ذکوان. . وإذا وقف حمزة سهل الهمزة مع المد والقصر، وله أیضاً إبدالها ألفاً مع المد والقصر. وتقدم هذا کثیراً ، وانظر الآیة / 87 من سورة البقرة. (معجم القراءات ج 9، ص415)

[5] . . القراءة بإبدال الهمزة واواً تقدم کثیراً ، وانظر الآیة /88 من سورة البقرة ، والآیة / 185 من سورة الأعراف. ذیل آیه 88 سوره بقره نوشته شده است: قرأ أبوجعفر و الأزرق و ورش و الاصبهانی و أبوعمرو بخلاف عنه «یومنون» بإبدال الهمزة واوا. و بقیة‌القراء علی تحقیق الهمز «یومنون».

[6] . قرأه بإمالة الألف وقفاً ووصلاً الکسائی (معجم القراءات ج 9، ص416).

[7] . . قرأ الأزرق وورش بترقیق الراء بخلاف (معجم القراءات ج 9، ص416).

[8] . قرأ بادغام المیم فی الباء وبالإظهار أبو عمرو ویعقوب، ومضى البیان أنه إخفاء (معجم القراءات ج 9، ص416).

[9] . قرأ نافع وأبو جعفر «وأنا...» بمد الألف بعد النون، فی الوقف والوصل، وهی لغة تمیم.

. وقرأ الباقون بالقصر «أنَ ...» وهو الاسم عند البصریین، والألف زائدة لبیان الحرکة، وتثبت الألف فی الوقف.

[10] . . أدعم الدال فی الضاد ورش وأبو عمرو وابن عامر وحـمزة والکسائی وخلف وابن ذکوان

و قراءة الباقین بإظهار الدال.

ظاهرا این فهرست از این جهت که اسم ابن ذکوان را در کنار اسم ابن عامر آورده اشکالی دارد زیرا ابن ذکوان یکی از دو راوی معروف ابن عامر است و وقتی گفته شود قرائت ابن عامر چنین است یعنی دو راوی او (که دیگری هشام است) چنین روایت کرده‌اند. یک احتمال این است که ابن ذکوان هم خودش قرائت مستقل داشته است ولو در عشر هم معروف نشده (چنانکه خلف هم راوی حمزه است و هم خودش قرائت مستقلی در عشر دارد) و احتمال دوم این است که فقط این روایت از ابن عامر چنین است و اسم ابن عامر مستقلا اشتباه آمده است.

 


1130) سوره ممتحنة (60) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

 11 محرم 1446 27/4/1404

مقدمه

آخرین سوره‌ای که بحث شد سوره عبس بود که سوره‌ای مکی بود با آیاتی کوتاه؛ که بحث آن کمتر از یک سال (از عید قربان (10 ذی‌الحجه) 1444 تا نیمه رمضان 1445) به طول انجامید. چون بحث سفر حج پیش آمد و برای کسب آمادگی‌های لازم برای این فریضه مهم، بسیاری از کارهایم را متوقف کردم؛ که یکی از آنها همین وقتی بود که برای آماده کردن مطالب در اینجا صرف می‌شد. الحمدلله سفر حج با خوبی و خوشی به پایان رسید هرچند که معلوم نیست که بهره‌های لازم را از این سفر برده باشم؛ اما به عنایت و لطف خداوند خوش‌بینم. هم بحث سوره حجرات (به عنوان یک سوره مدنی؛ که قبل از سوره عبس مطرح شد) و هم بحث سوره عبس (به عنوان یک سوره مکی) ناظر به یک بحث ارتباطی در جامعه دینی بود و اکنون سراغ سوره ممتحنه می‌روم که باز یک سوره مدنی است که محور آن بنیادی‌ترین بحث ارتباطی در جامعه دینی است.

از پروردگار متعال خواهانم که مرا جزء مؤمنان واقعی قرار دهد و از هرگونه اقدام به ظلم و تعدی مصون بدارد و با یاوری خاصی از جانب خود، ورود و خروج مرا در این مسیر، ورود و خروج صدق قرار دهد؛ و حق را بر قلمم چنان جاری سازد که جایی برای سخن باطل یا ورود آن نماند؛ که خودش ما را به چنین دعا کردنی دستور داده، و وعده فرموده که اگر کسی مؤمن باشد [و این گونه سراغ خدا برود]، از این قرآن یکسره شفا و رحمت بر او نازل شود؛ و اگر در زمره ظالمین باشد، از این قرآن جز خسارت بهره‌ای نبرد:

قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً؛

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً (اسراء/80-82)

با توجه به تخصصی بودن برخی از بحثها به کسانی که فرصت کافی برای مطالعه کل محتویات ارائه شده در اینجا را ندارند یادآوری می‌کنم که علاوه بر کانال اصلی بحث در ایتا (https://eitaa.com/yekaye) کانال دیگری با عنوان «یک آیه در روز- گزیده» در همین پیام‌رسان ایتا راه اندازی کرده‌ام (https://eitaa.com/yekAaye) که صرفا احادیث و گزیده‌ای از مطالب این کانال که جنبه کاربردی بیشتری دارد و قیل و قال کمتری در آن است در آنجا بارگذاری می‌شود؛ و ان شاء الله این مطالب گزیده در پیام‌رسان بله (https://ble.ir/yekaye) و تلگرام (https://t.me/yekAaye) نیز بارگذاری خواهد شد.

معرفی سوره ممتحنه

- نام سوره

این سوره در مصحف و در اغلب کتب تفسیری و حدیثی سوره «مُمتَحنَة» می‌نامند. اما اینکه این کلمه را به صورت  «مُمتَحِنَة» یا «مُمتَحَنَة»  تلفظ کنیم، از نظر قرطبی قول مشهور این است که به کسرِ حاء «مُمتَحِنَة» خوانده‌ شود که اسم فاعل و به معنای «امتحان‌گیرنده» است؛ که به خاطر فعل «فَامْتَحِنُوهُنّ‏» که در آیه 10 این سوره آمده (که به پیامبر(ص) دستور داده شده تا زن‌های مهاجر را امتحان کند تا علت و انگیزه ترک شوهر و مهاجرتشان از مکه به مدینه معلوم شود و بر اساس آن درباره آنان تصمیم بگیرد) به نحو مجازی، انجام این فعل به این سوره نسبت داده شده است (چنانکه سوره توبه را چون عیوب منافقان را برملا می‌سازد مُبعَثِرِة یا فاضِحَة نیز خوانده‌اند)؛ هرچند که اشاره می‌کند که برخی هم این را به فتح حاء «مُمتَحَنَة» خوانده‌اند که در این صورت مقصود اشاره به آن خانمی است که آیه مذکور درباره او نازل شد (أم کلثوم بنت عقبة بن أبی‌معیط، همسر عبدالرحمن بن عوف) و پیامبر ص مامور به امتحان کردن وی شد (الجامع لأحکام القرآن، ج‏18، ص49[1]). ابن‌عاشور نیز از طرفی از سهیلی نقل می‌کند که وی تلفظ به صورت مکسور (اسم فاعل)‌ را نه فقط قول مشهور، بلکه نظر قطعی درباره تلفظ نام این سوره می‌داند، و از طرف دیگر از ابن حجر هم نقل می‌کند که وی تلفظ به صورت مفتوح (اسم مفعول) را تلفظ مشهور نام این سوره می‌داند! (التحریر و التنویر، ج‏28، ص115[2]). موید دیگری بر اینکه تلفظ آن به صورت مفتوح رایج بوده این است که در برخی از تفاسیر قدیمی (مانند تفسیر تستری که در قرن سوم نوشته شده) این سوره به عنوان «السورة التی یذکر فیها الممتحنة» یاد شده است (تفسیر التستری، ص167) که با اسم مفعول تناسب دارد و سخاوی (558-642 ق)، هم که متقدم بر قرطبی (م671) است هنگام ذکر نام این سوره صراحتا بر فتحه حاء تاکید می‌کند (جمال القراء، ج‏1، ص 200[3]).

نام‌های دیگری که برای این سوره ذکر شده، سوره «امتحان»[4] (به مناسبت همین آیه 10) و سوره «مَوَدَّة» است که خود این کلمه، سه بار در این سوره به کار رفته است (در آیات 1 و 7: تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ ؛‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّة؛ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً)؛ و یکبار دیگر هم به صورت فعل: (آیه2:َ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُون‏). (مجمع البیان، ج‏9، ص402[5]).[6]

- مکی یا مدنی

عموما بر این باورند که این سوره در مدینه نازل شده است و حتی از ابن‌عطیه نقل شده که در سال ششم هجری نازل شده است، به ویژه به خاطر آیات اول و آخرش که شأن نزول کاملا واضحی نزد عموم مفسران داشته است که قبل از فتح مکه بوده است؛ هرچند ابن عاشور یک قول ناظر به اینکه آیات ابتدایی این سوره بعد از فتح مکه نازل شده (بدون اینکه نامی از گوینده این قول بیاورد) مطرح می‌کند [و البته آن را نمی‌پذیرد] (التحریر و التنویر، ج‏28، ص116[7])؛ اما حتی بر مبنای این قول، چون عموما مبنای مکی و مدنی بودن را قبل و بعد از هجرت می‌دانند (نه لزوما نزول در مکه یا مدینه) باز این سوره جزء سور مدنی است و لذا بسیاری از مفسران درباره مدنی بودن این سوره ادعای اجماع کرده‌اند (مثلا: مجمع البیان، ج‏9، ص402[8]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏18، ص49[9]؛ التحریر و التنویر، ج‏28، ص115[10]).

درباره این سوره هم ظاهر این است که جمیع آیاتش در یک مدت کوتاه و پشت سر هم نازل شده است و سوره هم بر اساس همین ترتیب نزول آیاتش مرتب شده؛ هرچند ابن‌عاشور اشاره به قولی می‌کند که بر این باور است که آیات ابتدایی سوره، بعد از آیات امتحان (آیه 10 به بعد) نازل شده است؛ و در میان قائلان این قول است که برخی معتقدند که این آیات بعد از فتح مکه نازل شده است (التحریر و التنویر، ج‏28، ص116[11]).

سیوطی این سوره را به عنوان نمونه بارزی از سوره‌هایی می‌داند که در مدینه نازل شده اما حکمش حکم مکی است زیرا مخاطب اصلی خود را اهل مکه قرار داده است (الإتقان فی علوم القرآن، ج‏1، ص83[12]).

- جایگاه سوره ‌ممتحنه در بین سوره‌ها[13]

این سوره در ترتیب مصحف، 60مین سوره، است که بعد از سوره حشر و قبل از سوره صف در جزء 28 قرآن کریم واقع شده است (جمال القراء، ج1، ص200[14])؛ ولی به لحاظ ترتیب نزول، هم در روایت ابن عباس و هم در روایتی از امیرالمومنین ع، بعد از سوره احزاب و قبل از سوره نساء معرفی شده است (مجمع البیان، ج‏10، ص612[15]؛ الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص42[16]) که در این صورت 90مین سوره نازل شده بر پیامبر ص می‌باشد. اما در روایت جابر بن یزید، بعد از سوره احزاب، ابتدا سوره مائده[17] و سپس سوره ممتحنه آمده است؛ و بعد از سوره ممتحنه، سوره «اذا جاء‌ نصر الله» آمده و در این ترتیب اخیر اصلا خبری از سوره نساء نیست! (الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص96[18]). البته ممکن است در نسخه یا نقلِ الإتقان اشتباهی رخ داده باشد زیرا ابن عاشور مبتنی بر همین خبر جابر بن یزید، نزول آن را بعد از سوره عقود (نام دیگر سوره مائده) و قبل از سوره نساء معرفی کرده و آن را 72مین سوره در ترتیب نزول دانسته است (التحریر و التنویر، ج‏28، ص117[19]). (در نقل ابن عباس، فقط سوره‌های مکی 86 سوره‌اند و سوره ممتحنه 5مین سوره‌ای است که در مدینه نازل شده یعنی بر اساس روایت ابن عباس این 91مین سوره نازل شده می‌باشد؛ اما در نقل جابر سوره‌های مکی 87 تاست و سوره ممتحنه 92مین سوره نازل‌شده می‌شود).

- تعداد آیات 

در مورد تعداد آیات آن، هیچ اختلافی وجود ندارد و همه بالاجماع قائلند که 13 آیه است (مجمع البیان، ج‏9، ص402[20]؛ جمال القراء، ج‏2، ص549[21]؛ التحریر و التنویر، ج‏28، ص115[22]).

تعداد کلمات و حروف 

قدمای مفسران همچون ثعلبی (قرن5) و ابوالفتوح رازی قرن (6) تعداد کلمات این سوره را 348 کلمه، و تعداد حرفهایش 1510 حرف دانسته‌اند (الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج‏9، ص290[23]؛ روض الجنان، ج‏19، ص147[24]).[25]

به نظر می‌رسد مبنای شمارش کلمات نزد قدما، نه کلمه در اصطلاح نحو (که به هریک از اسم و فعل و حرف، کلمه اطلاق می‌شود)، بلکه حروف و کلماتی است که به صورت متصل نوشته می‌شود (لذا نه فقط «آمنوا» یک کلمه است بلکه عباراتی مانند «یأیها»، «بسم»، «عَدُوّی» یا «إنّک» یک کلمه حساب می‌شود) چنانکه در شمارش با نرم‌افزار Word (که حروف متصل به هم را یک کلمه حساب می‌کند)، تعداد کلمات آن (مطابق با رسم مصحف عثمانی) 348 خواهد بود؛ بر این مبنا که کلمه «و» را (که حرف عطف است) نیز کلمه مستقل به حساب نیاوریم و به کلمه بعدی متصل کنیم (یعنی «وَعَدُوّکُم» در آیه اول هم یک کلمه حساب شود) [26].

در خصوص حروف هم بر اساس شمارش نرم‌افزار Wordبر اساس نحوه نگارش (رسم المصحف) مصحف عثمانی به عدد 1565 می‌رسیم که احتمال دارد این تفاوت با عدد مذکور توسط قدما ناشی از حساب نکردن حروف ناخوانا (مانند «ا» در «آمنوا») توسط قدما باشد.

- فضیلت و اهمیت سوره 

1) از رسول الله ص روایت شده است:

کسی که سوره ممتحنة را بخواند مردان و زنان مومن شفیعان او در روز قیامت خواهند بود.

مجمع البیان، ج‏9، ص402

أبی بن کعب قال قال رسول الله ص: و مَنْ ‌قَرَأَ ‌سُورَةَ ‌الْمُمْتَحِنَةِ کَانَ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ لَهُ شُفَعَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

این حدیث به همین صورت در منابع اهل سنت با سند متصل آمده است؛ مثلا الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج‏9، ص290[27]؛ التفسیر الوسیط (للواحدی)، ج4، ص281[28]؛ الکشاف، ج4، ص521

ب. مرحوم بحرانی از کتاب خواص القرآن این حدیث را با افزوده‌ای نقل می‌کند که آن افزوده مستقلا در حدیث دیگری (حدیث3) نیز آمده است. نقل ایشان چنین است:

کسی که این سوره را بخواند فرشتگان بر او صلوات فرستند و برایش استغفار کنند؛ و اگر در آن روز یا شبش بمیرد شهید محسوب می‌شود و مردان و زنان مومن شفیعان او در روز قیامت خواهند بود.

البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص351

و من «خواص القرآن»: و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):

مَنْ قَرَأَها صَلَّتْ عَلَیْهِ الْمَلَائِکَة وَ اسْتَغْفَروا لَهُ، و إن مَاتَ فِی یَوْمِهِ أَوْ لَیْلَتِهِ مَاتَ شَهِیداً، وَ کَانَ الْمُؤْمِنُونَ و المؤمنات شُفَعَاؤَهُ یَوْمَ الْقِیَامَة.

 

2) الف. از امام سجاد ع روایت شده است:

کسی که سوره ممتحنة را در نمازهای واجب و مستحبی‌اش بخواند خداوند قلب او را برای ایمان امتحان کرده است و دیدگانش را برایش نورانی کند و هرگز فقر و دیوانگی بر بدن خودش و در فرزندانش اصابت نکند.

ثواب الأعمال، ص118؛ مجمع البیان، ج‏9، ص402؛ أعلام الدین، ص379

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ عَاصِمٍ الْخَیَّاطِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ:

مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُمْتَحِنَةِ فِی فَرَائِضِهِ وَ نَوَافِلِهِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ نَوَّرَ لَهُ بَصَرَهُ وَ لَا یُصِیبُهُ فَقْرٌ أَبَداً وَ لَا جُنُونٌ فِی بَدَنِهِ وَ لَا فِی وُلْدِهِ.

ب. در نقل حسن بن فضل طبرسی (فرزند صاحب مجمع البیان) اشاره شده که در روایتی این عبارت در پایان این حدیث اضافه شده است که:

و نزد مردم [انسان و شخصیتی] پسندیده [= مورد احترام] خواهد بود.

مکارم الأخلاق، ص365

عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ:

مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُمْتَحِنَةِ فِی فَرَائِضِهِ وَ نَوَافِلِهِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ نَوَّرَ لَهُ بَصَرَهُ وَ لَا یُصِیبُهُ فَقْرٌ أَبَداً وَ لَا جُنُونٌ فِی بَدَنِهِ وَ لَا فِی وُلْدِهِ؛

وَ فِی رِوَایَةٍ: وَ یَکُونُ مَحْمُوداً عِنْدَ النَّاسِ.

 

3) االف. از پیامبر ص روایت شده است:

کسی که این سوره را بخواند فرشتگان بر او صلوات فرستند و برایش استغفار کنند؛ و اگر در آن روز یا شبش بمیرد شهید محسوب می‌شود و مردان و زنان مومن شفیعان او در روز قیامت خواهند بود. وکسی که آن را بنویسد و سه روز متوالی آن را بنوشد مرض طحال برای او نمی‌ماند و در مدت زندگی‌اش ایمن شود از درد آن و بزرگ شدن آن و گرفتار باد شدن.*

* پی‌نوشت: مقصود از «وَ تَعَلّقَ الرِّیَاحَ» دقیقا معلوم نشد که آیا نوعی نفخ است که در طحال رخ می‌دهد (که در حد جستجوهای حقیر تعبیری درباره نفخ طحال یافت نشد و مرض رایج طحال همان بزرگ شدن بیش از اندازه آن است) یا اشاره کلی به نفخی است که در شکم رخ می‌دهد (نفخ معده یا نفخ روده) و احتمال ضعیف‌تر این است که اشاره به در امان ماندن یکی از بلایای طبیعی (تندبادها و طوفانهای سهمگین) باشد.

البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص351

و من «خواص القرآن»: روی عن النبی (صلی الله علیه و آله) أنه قال:

مَنْ قَرَأَ هَذِهِ السَّورَة صَلَّتْ عَلَیْهِ الْمَلَائِکَة وَ اسْتَغْفَرَتْ لَهُ، وَ إِذَا مَاتَ فِی یَوْمِهِ أَوْ لَیْلَتِهِ مَاتَ شَهِیداً، وَ کَانَ الْمُؤْمِنُونَ شُفَعَاؤَهُ یَوْمَ الْقِیَامَة. وَ مَنْ کَتَبَهَا وَ شَرِبَهَا ثَلَاثَة أَیَّامٍ مُتَوَالِیَة لَمْ یَبْقَ لَهُ طُحَالٌ وَ أَمِنَ مِنْ وَجَعِهِ وَ زِیَادَتِهِ وَ تَعَلّقَ الرِّیَاحَ مُدَّة حَیَاتِهِ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی

ب. وی این فراز آخر را هم از امام صادق ع بدین صورت روایت کرده است:

کسی که به بیماری طحال مبتلا شود و بر او سخت آید این سوره را بنویسد و سه روز متوالی آب آن را بنوشد که به اذن خداوند متعال بیماری طحال او مرتفع گردد.

و قال الصادق (علیه السلام): «من بلی بالطحال و عسر علیه، یکتبها و یشربها ثلاثة أیام متوالیة، یزول عنه الطحال بإذن الله تعالی».

ج. این خاصیت اخیر در برخی کتب اهل سنت برای این سوره ذکر شده است بدون اینکه به گوینده این سخن اشاره کنند؛ مثلا در الدر النظیم فی خواص القرآن العظیم (نوشته ابومحمد عبدالله بن اسعد الیمینی الیافعی الشافعی، ‌768 - 698 ق)، ص102 ذیل مدخل «سورة الممتحنة» آمده است: «مَنْ کَتَبَهَا وَ شَرِبَهَا ثَلَاثَة أَیَّامٍ مُتَوَالِیَة أزالت عنه مرض الطحال بإذن الله تعالی».

- غرض سوره و مروری بر محتوای کلی آن 

1) علامه طباطبایی درباره کلیت این سوره صرفا اشاره می‌کند که این سوره متذکر رابطه ولایی و مودت بین مومنان با دشمنان خدا از کفار می‌شود و به‌شدت از آن نهی می‏کند، و شروع و پایان این سوره با این مضمون است و در میانه‌اش هم متعرض احکامی در باره زنان مهاجر و بیعت زنان شده است  (المیزان، ج‏19، ص226[29]).[30]

2) اگر سوره حجرات عمدتا ناظر به روابط درون جامعه اسلامی بود و سوره عبس ناظر به رابطه اولیه بین مسلمانان و مشرکان (که در مقام دعوت دیگران ظواهر را معیار قرار ندهند) و ناظر به زمانی بود که هنوز جامعه اسلامی شکل نگرفته بود، سوره ممتحنه درباره رابطه مسلمانان با غیرمسلمانان است وقتی که جامعه اسلامی شکل گرفته است. ابتدا و انتهای سوره تاکید بر این است که مبادا رابطه دوستی و ولایی با کافران و دشمنان خدا برقرار کنید؛ و حضرت ابراهیم را به عنوان اسوه این تبری جستن از کافران، که حتی از پدر کافر خود تبری جست، معرفی می‌کند؛ البته در میانه سوره تذکر می‌دهد که مقصود از این نهی، نه هرگونه ارتباط و نیکی کردن، بلکه ارتباط ولایی است وگرنه ارتباط عادی برقرار کردن و در حق کافرانی که بنای جنگ و دشمنی با شما را ندارند به نیکی و قسط برخورد کردن اشکالی ندارد چرا که اساسا خداوند رابطه بر اساس قسط و عدل را دست دارد. در آیات پایانی هم به طور خاص سراغ زنان می‌رود؛ و در جامعه‌ای که زن را چندان انسان حساب نمی‌کنند حساب ویژه‌ای برای ایمان آوردن آنان باز می‌کند؛ اولا اشاره‌ای دارد به زنانی که از کفار گریخته‌اند که آنان را امتحان کنید که آیا واقعا به خاطر ایمان آوردن از کافران گریخته‌اند یا مطلب دیگری در کار است و ثانیا از پیامبر می‌خواهد همان گونه که اگر زنانی برای بیعت کردن و متعهد شدن برای عضویت در جامعه اسلامی آمدند بر چه اساسی با آنان بیعت کند.

 

 

 


[1] . سورة الممتحنة مدنیة فی قول الجمیع، وهى ثلاث عشرة آیة الممتحنة (بکسر الحاء) أی المختبرة، أضیف الفعل إلیها مجازا، کما سمیت سورة" براءة" المبعثرة و الفاضحة، لما کشفت من عیوب المنافقین. و من قال فی هذه السورة: الممتحنة (بفتح الحاء) فإنه أضافها إلى المرأة التی نزلت فیها، وهی أم کلثوم بنت عقبة بن أبی معیط، قال الله تعالى: فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ [الممتحنة: 10] الآیة. وهی امرأة عبد الرحمن بن عوف، ولدت له إبراهیم بن عبد الرحمن.

[2] . عرفت هذه السورة فی کتب التفسیر و کتب السنة و فی المصاحف ب «سورة الممتحنة».

قال القرطبی: و المشهور على الألسنة النطق فی کلمة «الممتحنة» بکسر الحاء و هو الذی جزم به السّهیلی. و وجه التسمیة أنها جاءت فیها آیة امتحان إیمان النساء اللاتی یأتین من مکة مهاجرات إلى المدینة و هی آیة یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ إلى قوله: بِعِصَمِ الْکَوافِرِ [الممتحنة: 10]. فوصف الناس تلک الآیة بالممتحنة لأنها شرعت الامتحان. و أضیفت السورة إلى تلک الآیة. و قال السهیلی: أسند الامتحان إلى السورة مجازا کما قیل لسورة براءة الفاضحة. یعنی أن ذلک الوصف مجاز عقلی.

و روی بفتح الحاء على اسم المفعول قال ابن حجر: و هو المشهور أی المرأة الممتحنة على أن التعریف تعریف العهد و المعهود أول امرأة امتحنت فی إیمانها، و هی أم کلثوم بنت عقبة بن أبی معیط امرأة عبد الرحمان بن عوف. (کما سمیت سورة قد سمع اللّه «سورة المجادلة» بکسر الدال). و لک أن تجعل التعریف تعریف الجنس، أی النساء الممتحنة.

[3] . ثم سورة الممتحنة- بفتح الحاء -، و الممتحنة: سبیعة بنت الحارث. و تسمّى أیضا سورة المودة و سورة الامتحان

[4] . در برخی از قدیمی‌ترین تفاسیر اساسا با این نام به سراغ تفسیر این سوره رفته‌اند مانند تفسیر مقاتل بن سلیمان (قرن دوم) که این گونه تفسیر این سوره را شروع می‌کند: «سورة الامتحان مدنیة عددها ثلاث عشرة آیة کوفیة» (تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج‏4، ص295)

[5] . سورة الممتحنة مدنیة و آیاتها ثلاث عشرة و قیل سورة الامتحان و قیل سورة المودة

[6] . ابن عاشور این مطلب را از الاتقان سیوطی نقل می‌کند و می‌گوید وی اینها را به جمال القراء ‌سخاوی نسبت می‌دهد اما سندش را نیاورده است (قال فی «الإتقان»: و تسمّى «سورة الامتحان»، «و سورة المودّة»، و عزا ذلک إلى کتاب «جمال القراء» لعلی السخاوی و لم یذکر سنده. التحریر و التنویر، ج‏28، ص115)؛ در حالی که اولا این مطلب به صراحت در جمال القراء و کمال الإقراء (ج‏1، ص 200) هنگام ذکر نامهای سوره‌ها بیان شده است (ثم الحشر، ثم سورة الممتحنة- بفتح الحاء -، و الممتحنة: سبیعة بنت الحارث. و تسمّى أیضا سورة المودة و سورة الامتحان‏) و ظاهرا بقدری این نام برای سخاوی جدی بوده که گاه در برخی از فصول بحث خود (مثلا آنجا که دارد آیات ناسخ و منسوخ در سوره‌ها را به ترتیب سوره‌ها برمی‌شمرد، ر.ک: جمال القراء، ج‏2، ص867) نام این سوره را اساسا به عنوان «سورة الامتحان» ذکر می‌کند. شاید مقصود سیوطی این است که سخاوی این نام را بدون سند ذکر کرده است؛ و ثانیا و مهمتر اینکه چنانکه آدرسش داده شد یک قرن قبل از علی بن محمد سخاوی (558-643)، مرحوم طبرسی (548-468) این را در تفسیر خود ذکر کرده است یعنی مطلب کاملا مشهوری بوده که سخاوی هم نیازی به ذکر سند نمی دیده است.

[7] . و اتفقوا على أن الآیة الأولى نزلت فی شأن کتاب حاطب بن أبی بلتعة إلى‏ المشرکین من أهل مکة. روى البخاری من طریق سفیان بن عیینة عن عمرو بن دینار یبلغ به إلى علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قصة کتاب حاطب بن أبی بلتعة إلى أهل مکة ثم قال: قال عمرو بن دینار: نزلت فیه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ [الممتحنة: 1] قال سفیان: هذا فی حدیث الناس لا أدری الآیة فی الحدیث أو قول عمرو. حفظته من عمرو و ما ترکت منه حرفا اه.

و فی «صحیح مسلم» و لیس فی حدیث أبی بکر و زهیر (من الخمسة الذین روى عنهم مسلم یروون عن سفیان بن عیینة) ذکر الآیة. و جعلها إسحاق (أی ابن إبراهیم أحد من روى عنهم مسلم هذا الحدیث) فی روایته من تلاوة سفیان اه. و لم یتعرض مسلم لروایة عمرو الناقد و ابن أبی عمر عن سفیان فلعلهما لم یذکرا شیئا فی ذلک.

و اختلفوا فی أن کتابه إلیهم أ کان عند تجهز رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم للحدیبیة و هو قول قتادة و درج علیه ابن عطیة و هو مقتضى روایة الحارث عن علی بن أبی طالب عند الطبری، قال: لما أراد النبی‏ء صلى اللّه علیه و سلّم أن یأتی مکة أفشى فی الناس أنه یرید خیبر و أسرّ إلى ناس من أصحابه منهم حاطب بن أبی بلتعة أنه یرید مکة. فکتب حاطب إلى أهل مکة ... إلى آخره، فإنّ قوله: أفشى، أنه یرید خیبر یدل على أن إرادته مکة إنما هی إرادة عمرة الحدیبیة لا غزو مکة لأن خیبر فتحت قبل فتح مکة. و یؤید هذا ما رواه الطبری أن المرأة التی أرسل معها حاطب کتابه کان مجیئها المدینة بعد غزوة بدر بسنتین:

و قال ابن عطیة: نزلت هذه السورة سنة ست.

و قال جماعة: کان کتاب حاطب إلى أهل مکة عند تجهّز رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم لفتح مکة، و هو ظاهر صنیع جمهور أهل السّیر و صنیع البخاری فی کتاب المغازی من «صحیحه» فی ترتیبه للغزوات، و درج علیه معظم المفسرین.

و معظم الروایات لیس فیها تعیین ما قصده رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم من تجهّزه إلى مکة أهو لأجل العمرة أم لأجل الفتح فإن کان الأصح الأول و هو الذی نختاره.

کانت السورة جمیعها نازلة فی مدة متقاربة فإن امتحان أم کلثوم بنت عقبة کان عقب صلح الحدیبیة، و یکون نزول السورة مرتبا على ترتیب آیاتها و هو الأصل فی السور.

و على القول الثانی یکون صدور السورة نازلا بعد آیات الامتحان و ما بعدها حتى‏ قال بعضهم: إن أول السورة نزل بمکة بعد الفتح، و هذا قول غریب لا ینبغی التعویل علیه.

[8] . سورة الممتحنة ... مدنیة و هی ثلاث عشرة آیة بالإجماع.

[9] . سورة الممتحنة مدنیة فی قول الجمیع،

[10] . و هذه السورة مدنیة بالاتفاق.

[11] . کانت السورة جمیعها نازلة فی مدة متقاربة فإن امتحان أم کلثوم بنت عقبة کان عقب صلح الحدیبیة، و یکون نزول السورة مرتبا على ترتیب آیاتها و هو الأصل فی السور.

و على القول الثانی یکون صدور السورة نازلا بعد آیات الامتحان و ما بعدها حتى‏ قال بعضهم: إن أول السورة نزل بمکة بعد الفتح، و هذا قول غریب لا ینبغی التعویل علیه.

[12] . مثال ما نزل بالمدینة و حکمه مکیّ: سورة الممتحنة؛ فإنّها نزلت بالمدینة مخاطبة لأهل مکة.

[13] . در ویکی شیعه ذیل مدخل سوره ممتحنه به نقل از دانشنامه قرآن و قرآن‌پژوهی، 1377ش، ج2 ص1255) بیان می‌کند که «این سوره جزو سوره‌های مُفَصّلات (دارای آیات کوتاه) است» که بوضوح اشتباه است و اتفاقا بسیاری از مفسران همچون ابن‌عاشور تاکید کرده‌اند که این سوره از سوره‌هایی است که آیات طولانی دارد.

[14] . ثم الحشر، ثم سورة الممتحنة- بفتح الحاء-، و الممتحنة: سبیعة بنت الحارث. و تسمّى أیضا سورة المودة و سورة الامتحان ، ثم‏ سورة الصف، و تسمّى سورة الحواریین.

[15] . حدثنا السید أبو الحمد مهدی بن نزار الحسینی القاینی قال أخبرنا الحاکم أبو القسم عبید الله بن عبد الله الحسکانی قال حدثنا أبو نصر المفسر قال حدثنی عمی أبو حامد إملاء قال حدثنی الفزاری أبو یوسف یعقوب بن محمد المقری قال حدثنا محمد بن یزید السلمی قال حدثنا زید بن موسى قال حدثنا عمرو بن هارون عن عثمان بن عطاء عن أبیه عن ابن عباس قال: أول ما أنزل بمکة (اقرأ باسم ربک) ثم (ن و القلم) ثم (المزمل) ثم (المدثر) ثم (تبت) ثم (إذا الشمس کورت) ثم (سبح اسم ربک الأعلى) ثم (و اللیل إذا یغشى) ثم (و الفجر) ثم (و الضحى) ثم (أ لم نشرح) ثم (و العصر) ثم (و العادیات) ثم (إنا أعطیناک الکوثر) ثم (ألهیکم التکاثر) ثم (أ رأیت) ثم (الکافرون) ثم (أ لم تر کیف) ثم (قل أعوذ برب الفلق) ثم (قل أعوذ برب الناس) ثم (قل هو الله أحد) ثم (و النجم) ثم (عبس) ثم (إنا أنزلناه) ثم (و الشمس) ثم (البروج) ثم (و التین) ثم (لإیلاف) ثم (القارعة) ثم (القیامة) ثم (الهمزة) ثم (و المرسلات) ثم (ق). ثم (لا أقسم بهذا البلد) ثم (الطارق) ثم (اقتربت الساعة) ثم (ص) ثم (الأعراف) ثم (قل أوحی) ثم (یس) ثم (الفرقان) ثم (الملائکة) ثم (کهیعص) ثم (طه) ثم (الواقعة) ثم (الشعراء) ثم (النمل) ثم (القصص) ثم (بنی إسرائیل) ثم (یونس) ثم (هود) ثم (یوسف) ثم (الحجر) ثم (الأنعام) ثم (الصافات) ثم (لقمان) ثم (القمر) ثم (سبأ) ثم (الزمر) ثم (حم المؤمن) ثم (حم السجدة) ثم (حمعسق) ثم (الزخرف) ثم (الدخان) ثم (الجاثیة) ثم (الأحقاف) ثم (الذاریات) ثم (الغاشیة) ثم (الکهف) ثم (النحل) ثم (نوح) ثم (إبراهیم) ثم (الأنبیاء) ثم (المؤمنون) ثم (الم تنزیل) ثم (الطور) ثم (الملک) ثم (الحاقة) ثم (ذو المعارج) ثم (عم یتساءلون) ثم (النازعات) ثم (انفطرت) ثم (انشقت) ثم (الروم) ثم (العنکبوت) ثم (المطففین) فهذه أنزلت بمکة و هی خمس و ثمانون سورة

ثم أنزلت بالمدینة (البقرة) ثم (الأنفال) ثم (آل عمران) ثم (الأحزاب) ثم (الممتحنة) ثم (النساء) ثم (إذا زلزلت) ثم (الحدید) ثم سورة (محمد) ثم (الرعد) ثم سورة (الرحمن) ثم (هل أتى) ثم (الطلاق) ثم (لم یکن) ثم (الحشر) ثم (إذا جاء نصر الله) ثم (النور) ثم (الحج) ثم (المنافقون) ثم (المجادلة) ثم (الحجرات) ثم (التحریم) ثم (الجمعة) ثم (التغابن) ثم سورة (الصف) ثم سورة (الفتح) ثم سورة (المائدة) ثم سورة (التوبة) فهذه ثمان و عشرون سورة

و قد رواه الأستاذ أحمد الزاهد بإسناده عن عثمان بن عطاء عن أبیه عن ابن عباس فی کتاب الإیضاح و زاد فیه و کانت إذا نزلت فاتحة سورة بمکة کتبت بمکة ثم یزید الله فیها ما یشاء بالمدینة