سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 (3. شأن نزول)

 

شأن نزول

الف. گفته‌اند این آیه درباره اعرابی از بنی اسد (بنی خزیمه) نازل شد که در خشکسالی به مدینة النبی آمده شهادتین بر زبان می‏راندند ولی در باطن مؤمن نبودند؛ و کوچه‏های مدینه را به کثافات آلوده، و قیمت‏ها را گران کردند؛ و به رسول اللّه (ص) می‌گفتند: ما با اموال و عیال نزد تو آمدیم و مثل فلان طایفه با تو نجنگیدیم، پس سهمی از زکات ‌به ما بده. و دائما بر پیغمبر (ص) منت می‏گذاشتند پس این آیه در مورد آنها نازل شد.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص412؛ ترجمه اسباب نزول، ص210-211[1]

ب. این واقعه به این صورت هم از سعید بن جبیر و ابن زید روایت شده که اینان قومی از بنی‌اسد بودند که در زمان خشکسالی نزد پیامبر آمدند و ابراز اسلام نمودند ولی واقعا ایمان نیاورده بودند و برای گرفتن سهمی از زکات، ابراز اسلام کرده بودند؛ و خداوند با این آیه به پیامبر ص دستور داد که به آنان از درونشان خبر دهد که معجزه‌ای برایشان باشد؛‌پس آیه فرمود بگو ایمان نیاوردید یعنی در باطن و از روی حقیقت تصدیق نکردید بلکه بگویید اسلام آوردیم تا جانمان حفظ شود و از کشته و اسیر شدن مصون بمانیم.

مجمع البیان، ج‏9، ص207[2]

البته در تفاسیر دیگر این آیه در مورد اقوام دیگری از أعراب نیز تطبیق داده شده است؛ مانند أعراب جُهینة، مُزینة، أسْلَم، غِفار، و أشْجَع که بین مکه و مدینه ساکن بودند (تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص98[3]). و شأن نزولهای دیگری هم مطرح است که عمدتا ذیل سه آیه بعد مطرح شده است.

 


[1] . نزلت فی أعراب من بنی أسد بن خُزَیمة، قدموا علی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم المدینة فی سنة جدبة، فأظهروا الشهادتین و لم یکونوا مؤمنین فی السر، و أفسدوا طرق المدینة بالعَذَرَات و أغْلَوْا أسعارها، و کانوا یقولون لرسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم: أتیناک بالأثقال و العیال و لم نقاتلک کما قاتلک بنو فلان، فأعطنا من الصدقة. و جعلوا یمنون علیه، فأنزل اللَّه تعالی فیهم هذه الآیة.

[2] . «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا» و هم قوم من بنی أسد أتوا النبی ص فی سنة جدیة و أظهروا الإسلام و لم یکونوا مؤمنین فی السر إنما کانوا یطلبون الصدقة و المعنى أنهم قالوا صدقنا بما جئت به فأمره الله سبحانه أن یخبرهم بذلک لیکون آیة معجزة له فقال «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» أی لم تصدقوا على الحقیقة فی الباطن «وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» أی انقدنا و استسلمنا مخافة السبی و القتل عن سعید بن جبیر و ابن زید.

[3] . قال مقاتل بن سلیمان: {قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا} نَزَلتْ فی أعراب جُهینة، ومُزینة، وأسْلَم، وغِفار، وأشْجَع، کانت منازلهم بین مکّة والمدینة، فکانوا إذا مرّتْ بهم سَرِیَّةٌ مِن سَرایا النبی - صلى الله علیه وسلم - قالوا: آمنّا. لیأمنوا على دمائهم وأموالهم، وکان یومئذٍ مَن قال: لا إله إلا الله. یأمن على نفسه وماله، فمرّ بهم خالد بن الولید فی سَریّة للنبی - صلى الله علیه وسلم -، فقالوا: آمنّا. فلم یَعرض لهم، ولا لأموالهم، فلما سار النبی - صلى الله علیه وسلم - إلى الحُدَیبیة واستنفَرهم معه قال بعضهم لبعض: إنّ محمدًا وأصحابه أکَلة رأس لأهل مکة، وإنهم کلفوا شیئًا لا یرجعون عنه أبدًا، فأین تذهبون تقتلون أنفسکم؟! انتظروا حتى ننظر ما یکون من أمره. فذلک قوله: «بَلْ ظَنَنْتُمْ أنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ والمُؤْمِنُونَ إلى أهْلِیهِمْ أبَدًا وزُیِّنَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وکُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا» (فتح/12)؛ فنَزَلتْ فیهم.

 


1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 (2. نکات ادبی)

 

لم / لمّا

دو حرف «لم» و «لما» دلالت دارند بر نفی، اما تفاوتشان با نفی ساده در این است که اینها دلالت بر نفی دارند به نحوی که در فارسی به صورت ماضی استمراری (مثلا: نرفته‌اند) نه ماضی ساده (نرفتند) بیان می‌شود؛ یعنی مطلبی که از قدیم این چنین بوده و تاکنون ادامه داشته است.

در تفاوت این دو هم گفته‌اند «لم» صرفا بر ماضی استمراری دلالت دارد (یعنی صرفا خبر می‌دهد که این امر از گذشته تاکنون رخ نداده است)؛ اما «لمّا» در جایی است که آن نفی، متصل به زمان سخن گفتن است (که در فارسی غالبا با کلمه «هنوز» بدان اشاره می‌شود: «هنوز نرفته‌اند»)؛ یعنی تا الان که من سخن می‌گویم این فعل رخ نداده است، که غالبا دلالت دارد بر اینکه آن فعل متوقع است و انتظار می‌رود که بزودی رخ دهد (التحریر و التنویر، ج‏26، ص221[1])؛ و همین یکی از مهمترین وجوهی است که برای تکراری نبودن آمدنِ «لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ» بعد از «لم تومنوا» بیان شده است؛ که در تدبر 7 توضیح داده خواهد شد.

یدْخُلِ

قبلا بیان شد که ماده «دخل» در اصل به معنای وارد شدن و داخل شدن است؛ یا به تعبیر دقیق‌تر، داخل شدن در محیط که آن محیط کاملا بر این امر داخل شده احاطه پیدا کند؛ و تفاوتش با ماده «ورد» و «ولج» را نیز در همین دانسته‌اند که کلمه «ورود»، نقطه مقابل «صدور» است، و با نزدیک شدن و در معرض دخول قرار گرفتن نیز سازگار است: «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْینَ» (قصص/23) و لذا مقدم بر «دخول»‌است؛ و کلمه «ولوج» در جایی است که داخل شدن با چسبیدن و در اتصال کامل با محیط پیرامونی انجام شود: «حَتَّى یلِجَ الْجَمَلُ فی‏ سَمِّ الْخِیاطِ» (اعراف/40) «یعْلَمُ ما یلِجُ فِی الْأَرْضِ» (سبأ/2 و حدید/4)؛ اما «دخول» نقطه مقابل «خروج» است و با قرار گرفتن به طور کامل در یک محیط حاصل می‌شود، نه همچون «ورود» به صرف نزدیک شدن کفایت می‌کند و نه در حد ولوج نیازمند اتصال با دیواره محیطی است که در آن وارد شده باشد.

اشاره شده که «دخول» نقطه مقابل خروج است و هم در مکان (ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیةَ، بقرة/58؛ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏، نحل/32؛ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها، زمر/72) و هم در زمان [در قرآن یافت نشد] و هم در مورد اعمال (قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْر، مائده/61؛ َ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ، ‌حجرات/14) به کار می‌رود. به تعبیر دیگر، دخول هم می‌تواند دخول مادی و مکانی باشد مانند «وَ لِیدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» (اسراء/) ویا «إِذا دَخَلُوا قَرْیةً» (نمل/34) و می‌تواند دخولی معنوی باشد مانند «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً» (بقره/208) «وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ‏» (‌حجرات/14)

این ماده وقتی با حروف مختلفی می‌آید معانی مختلفی می‌گیرد:

وقتی با حرف «فی» ‌بیاید به معنای آغاز و شروع اقدام به داخل شدن می‌کند: «ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ‏» (اعراف/38) «یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ» (نصر/2)‏ «فَادْخُلِی فِی عِبادِی» (فجر/29) «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً» (بقره/208)؛

وقتی با حرف «من» بیاید به مبدا و نقطه‌ای که دخول از آنجا باید شروع شود اشاره دارد: «لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ» (یوسف/67) «وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ‏» (یوسف/68)؛

وقتی با حرف «بـ» بیاید بر چسبیدن و ارتباط و تأکید دلالت دارد: «أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ» (نمل/19) «وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ» (مائده/61) «دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» (نساء/23)؛ و البته در مورد آخر، برخی تذکر داده‌اند که این تعبیر کنایه از نزدیکی کردن و افضاء زن است.

جلسه 950 https://yekaye.ir/an-nesa-4-23/

قُلُوبِکُمْ

درباره ماده «قلب» ذیل آیه 3 همین سوره بحث شد که برخی همچون ابن فارس بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد: یکی بر معنای «محض» و «خالص» و امر شریفِ از هر چیزی، که بر این اساس، وجه تسمیه کلمه «قَلْب» (به معنای عضو صنوبری‌شکل درون بدن که مرکز گردش خون می‌باشد) را از این جهت است که خالص‌ترین و رفیع‌ترین عضو بدن می‌باشد؛ و دیگری بر برگرداندن چیزی از جهتی به جهت دیگر.

اما دیگران هریک خواسته‌اند یکی از این دو معنا را معنای محوری قلمداد کنند و دیگری را به آن برگردانند:

برخی همچون حسن جبل همان معنای اول را اصل قرار داده و بر این باورند که معنای اصلی این ماده باطن و لبّ هر چیزی است؛ آنگاه با اشاره به کلماتی مانند «قَلَب» که به معنای برگرداندن لَب است به صورتی که داخل لب نمایان شود ویا تعبیر «قَلَبتُ الخبز» که وقتی است که بعد از اینکه ظاهرش پخته شود نان را زیر و رو می‌کنند که باطنش هم پخته شود، گفته‌اند که این ماده برای حالت ظاهر و باطن را به هم برگرداندن هم به کار رفته و بتدریج برای هر تغییر فراوان و یا چیزی را از حالت باطن به ظاهر در آوردن نیز استعمال شده است.

اما برخی همچون راغب و مرحوم مصطفوی معنای دوم، یعنی برگرداندن چیزی از وجهی به وجه دیگر و مطلق دگرگونی و تحول را محور این ماده دانسته‌اند؛ و آنگاه وجه تسمیه «قلب» را ناشی از کثرت دگرگونی و زیر و رو شدنش [از حالتی به حالت دیگر منقلب شدن] قلمداد کرده‌اند؛ به تعبیر دیگر، از این جهت که دائما در حال قبض و بسط است [تا گردش خون را تضمین کند] و در واقع دائما در حال تغییر و تحول است و هیچ عضوی از اعضای بدن نیست که این اندازه در حال حرکت و تغییر وضعیت باشد.

کلمه «قلب» در قرآن کریم، هم در معنای همین قلب مادی به کار رفته است (وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ؛ أحزاب/10) و هم در معنای قلب معنوی (إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ‏؛ ق/37). و در ادبیات قرآن کریم، قلب مرکز ادراکات (وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ‏، توبة/87؛ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، حج/46) و نیز احساسات انسان معرفی شده است: «وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ‏» (أنفال/10) ، «وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» (حشر/2) ، «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» ‏(فتح/4).

معلوم شد که فعل «قَلَبَ» به معنای برگرداندن کسی از مسیری است که در پیش گرفته (وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ‏؛ عنکبوت/21) اما این ماده در بابهای انفعال و تفعیل و تفعّل نیز زیاد به کار رفته است که به تفصیل بحث شد.

ماده «قلب» و بویژه «انقلاب» به برخی از کلمات دیگر مانند رجوع، تحول، تبدیل، تغییر، و تصریف بسیار نزدیک است و اغلب اهل لغت برای توضیح این ماده، از این کلمات استفاده نموده‌اند؛ اما برخی به تفاوت ظریف بین این کلمات اشاره کرده‌اند:

«قلب» و «انقلاب» به مطلق هرگونه دگرگونی دلالت دارد؛ اعم از مادی (نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ)‏ یا معنوی (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ)، زمانی (یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ) یا مکانی (بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏)، و دگرگونی و تغییر در حالت (یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ) یا صفت و یا در خود موضوع (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ‏)؛

اما «تحول» ناظر است به تبدیلی که در حالت شیء رخ می‌دهد؛

«تبدیل» آن است که چیزی در پی دیگر و جایگزین چیز دیگر شود؛

«تغییر» دگرگونی‌ای است که سمت و سوی خاصی در آن مد نظر باشد؛

«تصریف» صِرف برگردادنِ چیزی به هر نحو ممکن می‌باشد.

در تفاوت «انقلاب» با «رجوع» (=برگشتن) برخی همچون عسکری گفته‌اند که رجوع، برگشتن به جایی است که قبلا در آن بوده، اما انقلاب برگشتن به موضعی برخلاف آن موضعی است که در آن بسر می‌برده است؛ اما امثال ابوحیان این تحلیل را قابل تامل دانسته‌اند؛ و ظاهرا این معنا عمومیت نداشته باشد و مثال نقض‌هایی برای آن می‌توان یافت، ماند: «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ»‏ (المطففین/31) و شاید بیش از این نتوان گفت که در انقلاب برگشتنی که با نوعی دگرگونی و تغییر حال همراه باشد مد نظر است اما در رجوع، خود حرکت شیء مد نظر است.

جلسه 1068 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/

تُطیعُوا

درباره ماده «طوع» ذیل آیه 7 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1072 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

رَسُولَهُ

قبلا بیان شد که ماده «رسل» در اصل به معنای برانگیختن و امتداد یافتن است، برانگیختی که با نرمی و مدارا همراه باشد، چنانکه برای شتری که رام است و براحتی می‌توان او را به حرکت واداشت تعبیر «ناقة رَسْلَةٌ» به کار می‌برند. برخی بر این باورند که اساساً این ماده در اصل به معنای نافذ دانستن (انفاذ) و برانگیختنی است که کار و ماموریتی را بر دوش آنکه برانگیخته می‌شود می‌گذارد، و لذا همراه با نوعی حرکت و سیر (ولو سیر معنوی) همراه است.

در فارسی ما تعبیر «فرستادن» را به کار می‌بریم اما ظاهرا تفاوت اندکی بین این دو هست؛ شبیه تفاوتی که اهل لغت بین «برانگیختن» (بعث) با «ارسال» مطرح کرده‌اند که: در ارسال، حتما شخص ارسال شده، کار و ماموریتی را برای ارسال کننده انجام می‌دهد در حالی که در بعث [و همین طور در «فرستادن» فارسی] لزوما چنین چیزی مد نظر نیست چنانکه مثلا برای فرستادن بچه به مدرسه تعبیر «بَعَثتُهُ»» به کار می‌رود، نه «أرسَلتُهُ».

پس، کلمه «رسول» به معنای کسی است که برای انجام کاری فرستاده می‌شود. این کلمه‌ای است که برای مذکر و مونث، مفرد و تثنیه و جمع به کار می‌رود؛ چنانکه در قرآن کریم گاه برای اشاره به دو پیامبر از تعبیر «رسول» استفاده شده است: «فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمین‏» (شعراء/16) و البته استعمال آن به صورت مثتی (فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ، طه/47) و یا جمع (یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُل‏؛ مائده/109) هم رایج است.

کلمه «ارسال: فرستادن» نقطه مقابل «امساک: نگهداشتن» است (ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ‏؛ فاطر/2) و در قرآن کریم کلمه «رسول» را فقط در مورد پیامبران (انسانها) به کار نبرده است بلکه در مورد فرشتگان هم استفاده شده (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ، تکویر/19؛ وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏، عنکبوت/31) و تعبیر ارسال (فرستادن) ‌را علاوه بر اینها، نه‌تنها در مورد باد و باران و ... (مثلا: و أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ؛ حجر/22)، بلکه حتی در مورد شیاطین هم به کار برده است (أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛ مریم/83).

جلسه 529 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-40/

لا یلِتْکُمْ

درباره اینکه اصل این کلمه از ماده «ألت» است یا «لیت» بین اهل لغت اختلاف است؛ اغلب اهل لغت همانند صاحب بن عباد (المحیط فی اللغة، ج‏9، ص462)، فراء (معانی القرآن، ج‏3، ص74)، راغب اصفهانی (مفردات ألفاظ القرآن، ص749)، زمخشری (أساس البلاغة، ص578) این آیه را ذیل ماده «لیت» و از فعل «لات یلیت» دانسته‌اند؛ اما برخی همچون ابن فارس (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص130 و ج5، ص223) و حسن جبل (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، 1955) امکان اینکه این کلمه ذیل این ماده ویا ماده «ألت» (از فعل «ألت یألت») باشد محتمل دانسته‌اند؛ و مرحوم مصطفوی هم چون بین این دو ماده اشتقاق اکبر قائل است این احتمال را منتفی ندانسته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص271).

با این حال، چند مطلب را می‌توان مؤید این قول دانست که این کلمه از ماده «ألت» باشد:

یکی وجود تعبیر قرآنی دیگری به صورت «ما أَلَتْناهُمْ» از ماده «ألت» (وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏؛ طور/21) که دقیقا در همین معنا استفاده شده است (نقل شده در مجمع البیان، ج‏9، ص202[2]؛ و البته برخی همچون فراء ‌بشدت با این بیان مخالفند (معانی القرآن، ج‏3، ص74[3]

دوم رواج قراءات دیگری از آیه محل بحث که صریحا آن را به صورت «لا یألِتْکُمْ» قرائت کرده‌اند (که در بحث اختلاف قراءات گذشت)

و سوم قرابت معنایی بسیار زیاد بین دو ماده «لیت» و «ألت» که تقریبا عموم اهل لغت اینها را در یک معنا شرح داده‌اند.

در هر صورت دباره ماده «ألت» که اتفاق نظر است که این ماده دلالت بر نقصان و کاستن دارد (کتاب العین، ج‏8، ص135-136[4]؛ معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص130[5])؛ برخی توضیح داده‌اند که یک نقص مخصوص است؛ و آن نقصی است که از راه حبس و بازداشتن و برگرداندن حاصل شده باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص106[6]) و اگر این آیه سوره ‌حجرات را ناظر به ماده «ألت» ندانیم تنها کاربرد قرآنی این ماده همان آیه 21 سوره طور می‌شود؛ هرچند که یک قولی هم هست که چه‌بسا همان آیه هم باب افعال از ماده «لیت» (ألات یلیت) باشد (لسان العرب، ج‏2، ص86[7]).

اما در مورد ماده «لیت» با توجه به اینکه کلمه «لَیت» به معنای صفحه گردن به کار رفته، برخی همچون ابن‌فارس دو اصل برای این ماده قائل شده‌اند؛ یعنی همین معنای صفحه گردن و دیگری معنای کاسته شدن و منصرف شدن چیزی از چیز دیگر (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص223[8]). اما دیگران کوشیده‌اند این دو را به یک معنا برگردانند؛ برخی همچون راغب گفته‌اند اساسا معنای نقص و انصرافی که در ماده «لیت» هست (لات عن أمر؛ یعنی از انجام آن کار منصرف شد: أساس البلاغة، ص578[9]) برگرفته از تعبیر «ردّ اللیت» (برگرداندن گردن) اخذ شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص749[10])؛ و برخی در مقابل بر این باورند که اصل معنای «لیت» همان نقص یا رقت یا ضعف در امتداد چیزی (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1954) ویا برگشتن از حالت اعتدال و استقامت به حالت نقص و مضیقه است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص270-271[11]) و مدل صفحه گردن هم چون این گونه است که از سر (که حالت بزرگتر دارد) به سوی پایین از ضخامت آن کاسته می‌شود، از باب همین روند رو به نقصان بدان «لیت» گفته‌اند.

از همین ماده حرف «لَیْتَ» از حروف مشبهه بالفعل است که دال بر طمع و آرزوی رسیدن به چیزی است: «لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا» (فرقان/28)، «وَ یَقُولُ‏ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً» (نبأ/40) ، «یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا» (فرقان/27)، «َقالَ یا لَیْتَ قَوْمی‏ یَعْلَمُونَ» (یس/26)؛ که همینجا هم دلالت بر وجود یک حالت نقص دارد که شخص آرزو دارد آن نقص برطرف ویا از وی رویگردان شود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1954؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص750[12]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص272[13]).

اگر دو کلمه «التناهم» و «یلتکم» را از ماده «لیت» به حساب آوریم باید گفت این ماده 16 بار در قرآن کریم به کار رفته است. اما از کلمات قرآنی دیگری که گاه در ردیف همین ماده «لیت» از آن بحث شده است:

یکی کلمه «لات» است: «وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ‏» (ص/3) که چند قول در تحلیل آن مطرح شده است: ظاهرا بصریون آن را حرف مشبهه بالفعل و در معنای «لیس» دانسته‌اند (المحیط فی اللغة، ج‏9، ص462-463[14]) و از ابوبکر علاف نقل شده که اصل آن «لیس» بوده که «ی» به «ا» منقلب و «س» به «ت» بدل شده است (چنانکه عرب گاه به «ناس»، «نات» می‌گوید). اما از برخی از آنان نقل شده که اصل آن «لا» بوده که به خاطر دلالت بر کلمه «ساعة» یا «مدة» تاء‌ تأنیت به آن افزوده شده است گویی آیه می‌فرماید «لیست الساعة حین مناص» و از فراء هم نقل شده که همان «لا» است و تاء زائده است شبیه ثمت و ربّت (مفردات ألفاظ القرآن، ص749[15]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص251[16]). خلیل هم در همین راستا بر این باور است که «لات» همانند «لا»ی نفی عمل می‌کند با این تفاوت که فقط در مورد زمان به کار می‌رود؛ و نظر وی این است که اگر نبود که در قرآن به صورت «لات» ثبت شده هنگام وقف به صورت «ه» وقف می‌شد چون تاء آن تاء تانیث است. وی در ادامه شواهدی می‌آورد که عرب هم بر ابتدای کلمات «الان» و «حین»، حرف «ت» می‌افزوده است: «تالآن» و «تحین»؛ و می‌گوید بعید نیست این آیه هم از همین باب باشد بویژه که کتابت قرآن گاه با کتابت متعارف تفاوتهایی داشته است (کتاب العین، ج‏8، ص369[17]).

و دیگری کلمه «لات» به عنوان اسم یکی از بتهای جاهلیت است: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى» (نجم/19) که با اینکه برخی آن را هم برخی در ردیف همین کلمات بحث کرده‌اند (المحیط فی اللغة، ج‏9، ص462-463) البته یافت نشد که کسی آن را از ماده «لیت» بداند؛ بلکه برخی همچون راغب اصل آن را «اللاه» دانسته‌اند که «ه» آن را حذف و به جایش «ت» گذاشته و در واقع این کلمه را مونث کرده‌اند که با کلمه «الله» متفاوت و ناقصتر از او باشد تا آن را به گمان خود واسطه‌ای برای رسیدن به الله قرار دهند (مفردات ألفاظ القرآن، ص749[18]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص250[19])؛ اما برخی آن را از ماده «لتت» (به معنای تلیت کردن) دانسته‌اند و از مجاهد نقل شده که می‌گفت: «اهل جاهلیت برای بتهایشان سویق تلیت می‌کردند» و سپس این آیه را می‌خواند «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى‏» و فراء توضیح داده که منظورش این بود که کلمه اسم بت «اللات» از همین که «نزد بتها سویق تلیت می‌کردند» اخذ شده است (الفائق فی غریب الحدیث، ج‏3، ص189[20]؛ النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏4، ص230[21]؛ الطراز الأول، ج‏3، ص295[22]).

أَعْمالِکُمْ

درباره ماده «عمل» ذیل آیه 2 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1067 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/

غَفُورٌ

درباره ماده «عمل» ذیل آیه 2 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1068 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/

رَحیمٌ

درباره ماده «رحم» ذیل آیه 10 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1075 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-10/

 


[1] . و (لمّا) هذه أخت (لم) و تدل على أن النفی بها متصل بزمان التکلم و ذلک الفارق بینها و بین (لم) أختها. و هذه الدلالة على استمرار النفی إلى زمن التکلم تؤذن غالبا، بأن المنفی بها متوقع الوقوع.

[2] . قرأ أهل البصرة لا یألتکم بالألف و الباقون «لا یلِتْکُمْ» بغیر الألف. الحجة: قال أبو زید ألته حقه یألته ألتا إذا نقصه و قوم یقولون لات یلیت لیتا و یقال لت الرجل ألیته لیتا إذا عمیت علیه الخبر فأخبرته بغیر ما یسألک عنه قال رؤبة: «و لیلة ذات ندی سریت /و لم یلتنی عن سراها لیت‏» و قوم یقولون ألاتنی عن حقی و ألاتنی عن حاجتی‌ای صرفنی عنها و حجة من قرأ لا یألتکم قوله تعالی «وَ ما أَلَتْناهُمْ» و من قرأ «یلِتْکُمْ» جعله من لات یلیت.

[3] . و قوله: لا یَلِتْکُمْ. لا ینقصکم، و لا یظلمکم من أعمالکم شیئا، و هى من لات یلیت، و القراء مجمعون علیها، و قد قرأ بعضهم: لا یألتکم، و لست أشتهیها لأنها بغیر ألف کتبت فى المصاحف، و لیس هذا بموضع یجوز فیه سقوط الهمز أ لا ترى قوله: (یأتون)، و (یأمرون)، و (یأکلون) لم تلق الألف فى شى‏ء منه لأنها ساکنة، و إنما تلقى الهمزة إذا سکن ما قبلها، فإذا سکنت هى تعنى الهمزة ثبتت فلم تسقط، و إنما اجترأ على قراءتها «یألتکم» أنه وجد «وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ» فى موضع، فأخذ ذا من ذلک فالقرآن یأتى باللغتین المختلفتین ألا ترى قوله: (تملى علیه). و هو فى موضع آخر: «فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ». و لم تحمل إحداهما على الأخرى فتتفقا و لات یلیت، و ألت یألت لغتان [قال حدثنا محمد بن الجهم بن إبراهیم السمری قال حدثنا الفراء]

[4] . ألت: اللَّات معروف. و قول الله- عز و جل-: وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ» (طور/21)، أی ما أنقصناهم، و أَلَتَ یَأْلِتُ، و یقال: یلئت، و یقال: ولت یلت ولتا. و قیل: أَلَاتَنِی عن حقی، أی صرفنی عنه.

[5] . ألت‏: الهمزة و اللام و التاء کلمةٌ واحدة، تدلُّ على النُّقصان، یقال أَلَتَهُ یَأْلِتُهُ أى نقصه. قال اللَّه تعالى: «لا یألتکم من أعمالکم شیئا» أى لا ینقصکم.

[6] . و التحقیق‏: أنّ هذه المادّة تدلّ على النقص المخصوص و هو ما کان عن طریق الحبس و المنع و الصرف، مثل أن یحبس و یمنع عن الوصول الى تمام ماله من المال و الأجر، أو یصرف المال و الأجر عنه بإیجاد الموانع و الصوارف، و هذا المعنى أبلغ فی المقام من‏ النقص و أدقّ و ألطف. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ- 52/ 21. هذه الکلمة یجوز فیها أن تکون من ألت ماضیا مجرّدا، أو من ألات، و هو من مادّة لات أجوفا، فهی إمّا متکلّم من المجرّد أو من الإفعال، و المعنى واحد، و الظاهر أن یکون بین المادّتین اشتقاق اکبر. و فی لات بوجود حرف اللین دلالة على الجریان الطبیعی.

[7] . لاتَه حَقَّه یَلیتُه لَیْتاً، و أَلاتَه: نَقَصه، و الأُولى أَعلى. و فی التنزیل العزیز: وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً؛ قال الفراء: معناه لا یَنْقُصْکم، و لا یَظْلِمْکم من أَعمالکم شیئاً، و هو من لاتَ یَلِیتُ؛ قال: و القُرَّاءُ مجتمعون علیها. قال الزجاج: لاتَه یَلِیتُه، و أَلاتَه یُلِیتُه، و أَلَته یَأْلِتُه إِذا نَقَصَه، و قُرئ قوله تعالى: و ما لِتْناهم، بکسر اللام، مِن عَمَلِهمْ مِن شی‏ء؛ قال: لاتَه عن وَجْهه أَی حَبَسَه؛ یقول: لا نُقْصانَ و لا زیادة؛ و قیل فی قوله: وَ ما أَلَتْناهُمْ‏؛ قال: یجوز أَن یکون من أَلَتَ و من أَلاتَ.

[8] . اللام و الیاء و التاء کلمتانِ لا تنقاسان: إحداهما: اللِّیت:صَفْحة العُنق، و هما لِیتانِ. و الأخرى اللَّیْت، و هو النَّقْص. یقال: لاتَه یَلِیتُه:نَقَصه. قال اللَّه تعالى: لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً. و اللّیْت: الصَّرف، یقال لاتَهُ یَلِیته. قال: «و لیلةٍ ذاتِ دُحًى سریتُ / و لم یَلِتْنی عن سُراها لیتُ» و لَیْت: کلمة التَّمنِّی.

[9] . لیت- لاتَه عن الأمر یَلیتُه: صَرَفه؛ قال: «و لم یَلِتْنی عَن هواها لَیْتُ‏» و لاتَه کذا: نقَصه. (لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً) و کدمتِ الأُتنُ لِیتَیِ الحمارِ: صفحتیْ عنقِه. و القُرْطانِ یتذبذبان فی لِیتَیها.

[10] . لیت‏: یقال: لَاتَهُ عن کذا یَلِیتُهُ: صرفه عنه، و نقصه حقّا له، لَیْتاً. قال تعالى: لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً [الحجرات/ 14] أی: لا ینقصکم من أعمالکم، لات و أَلَاتَ بمعنى نقص، و أصله: ردّ اللَّیْتِ، أی: صفحة العنق.

[11] . و التحقیق‏: أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو الصرف عن الاعتدال و الاستقامة الى‏ جانب النقص و المضیقة. و من مصادیقه: النقص فی الحقّ. کتمان ما عمل. الحبس بغیر عدالة.و الصرف عمّا هو فی جریان طبیعىّ.

و أمّا صفحة العنق: فانّها تنصرف فی مورد انصراف الوجه الى جانب یمینا أو یسارا، فجعل المکسور اسما لها، کالحبر.

ثمّ إنّ اللَّوْتَ واویّا و اللَّیْتَ یائیّا یشترکان فی المعانی المذکورة، إلّا أنّ فی الیائىّ انکسارا زائدا و انصرافا شدیدا.

و سبق فی الألت: أنّ الألت و اللَّیْتَ بینهما اشتقاق أکبر، و معانی المادّتین مرجعها الى النقص المخصوص.

. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ .... وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ- 52/ 21 هذه الکلمة إما من ألت مجرّدا، أو من لات، مزیدا من باب الإفعال، و المعنى واحد باختلاف یسیر.

. قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا .... وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً- 49/ 14 أى لا یصرف شیئا من أعمالکم الى جهة النقص و الانکسار، و لا یضیع من أعمالکم شیئا.. فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ.

[12] . و لَیْتَ: طمع و تمنٍّ. قال تعالى: لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا [الفرقان/ 28]، وَ یَقُولُ‏ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً [النبأ/ 40]، یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا [الفرقان/ 27]، و قول الشاعر: «و لیلة ذات دجى سریت / و لم یَلِتْنِی عن سراها لَیْتُ» معناه: لم یصرفنی عنه قولی: لیته کان کذا. و أعرب «لیت» هاهنا فجعله اسما، کقول الآخر: «إنّ لَیْتاً و إنّ لوّا عناء» و قیل: معناه: لم یلتنی عن هواها لَائِتٌ. أی: صارف، فوضع المصدر موضع اسم الفاعل.

[13] . و أمّا لیت: فهو من الحروف المشبهة بالفعل، و یوجد تمنّیا و طمعا فی مدخوله، فانّ الحرف ما أوجد معنى فی غیره، بخلاف الاسم، فانّه یحکى عن المعنى و یکون إحضار المعنى بمنزلة إحضار المسمّى فی الخارج.

فالتمنّى إذا لوحظ بمعناه الاسمى: فهو ینبئ عن مسمّاه و یحکى عنه من حیث هو على نحو الاستقلال. و إذا لوحظ بمعناه الحرفىّ: فیکون لیت مثلا آلة لإیجاد المعنى و إنشائه فی مدخوله.

و سبق فی لعلّ: أن النصب بهذه الحروف فانّها فی معنى الأفعال و ما بعدها بمنزلة المفعول بها، و رفع الخبر: فانّه باق على خبریّته، أو أنه خبر لمبتدإ مقدّر، و التقدیر لیت زیدا هو قائم.

فانّ الاعراب کما أشرنا به مرارا، تابع للمعنى و على اقتضائه، و بل ظهور من خصوصیّات المعانی، فالمفعول منصوب بأىّ نحو یکون بفعل أو صفة أو اسم فعل أو بحروف مشبهة بالفعل.

و أمّا التناسب بین المادّة و هذه الکلمة: فانّ فی التمنّى جهة نقص و انکسار، و فیه دلالة على عدم تحقّق ما یتمنّى فی الخارج، و فیه انصراف عن الجریان و الاعتدال.

و تتّصل الضمائر و نون الوقایة مع الیاء علیه-. یا لَیْتَنا نُرَدُّ ...،. یا لَیْتَها کانَتِ‏ ...،. یا لَیْتَنِی کُنْتُ* ...،. یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ.

و حرف النداء فیها یدلّ على الإشعار بالخطاب، من دون نظر الى خصوصیّة فی المنادى، و النظر الى تنبیه المخاطب أى مخاطب کان، الى ما یذکر بعده. و نظیره کثیر فی موارد اخرى-. یا وَیْلَتى‏ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ

 ...،. یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ* ...،. یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ.

 

 


1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَ

بسم الله الرحمن الرحیم

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ

28 شعبان 1444

ترجمه

اعراب بادیه‌نشین گفتند: ایمان آوردیم؛ ‌بگو ایمان نیاورده‌اید ولکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دلهایتان وارد داخل نشده است؛ و اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید از عمل‌هایتان چیزی کم نمی‌کند؛ بی‌شک خداوند آمرزنده مهربان است.

اختلاف قرائت

الأعراب/ الاعراب [1]
لَمْ تُؤْمِنُوا / لَمْ تُومِنُوا[2]
لا یلِتْکُمْ / لا یألِتْکُمْ / لا یالِتْکُمْ

این کلمه در اغلب قراءات صورت «لا یلِتْکُمْ» قرائت شده است از فعل «لات یلیت»؛

اما در روایتی از قرائت اهل بصره (روایت دوری از ابوعمرو) و برخی از قراءات عشر (یعقوب) و اربعة عشر (حسن و یزیدی) و برخی قراءات غیرمشهور (أعرج و أبو قاسم) به صورت «لا یألِتْکُمْ» (از ماده «ألت») قرائت شده است؛ که شبیه کاربرد «وَ ما أَلَتْناهُمْ» در سوره است.

و همین کلمه با ابدال همزه به الف «لا یالِتْکُمْ» در روایت دیگر از قرائت اهل بصره (روایت سوسی از ابوعمرو) و برخی از قراءات اربعة عشر (یزیدی) قرائت شده است.

مجمع البیان، ج‏9، ص202[3]؛ الکامل المفصل فی القراءات الاربعة عشر، ص517[4]؛ معجم القراءات ج9، ص90-91[5]

نکات ادبی

الْأَعْرابُ

قبلا بیان شد که درباره اینکه اصل ماده «عرب» چیست بین اهل لغت اختلاف است:

برخی همچون ابن فارس نتوانسته‌اند آن را به اصل واحدی برگردانند و سه اصل برای آن قائل شده‌اند:

یکی آشکار کردن و واضح نمودن؛ چنانکه خود اعراب کلمات و نیز اعراب کردن هم (که بین معانی در فاعل و مفعول و تعجب و ... فرق می‌گذارد) مایه آشکار شدن مقصود می‌شود و امت عرب را هم احتمالا به خاطر اینکه زبانش را بهترین زبان در بیان مقصود می‌دانسته‌اند چنین نامیده‌اند چنانکه در مورد کسی که فصیح سخن بگوید هم تعبیر «أعرَبَ الرجل» را به کار می‌برند؛

دوم به معنای نشاط و طیب خاطر؛ چنانکه «عَرْب» به معنای نشاط است و به زنی هم که خندان و دارای طیب خاطر باشد «عُروب» (که جمع آن «عُرُب/عُرْب» می‌باشد) گویند که در آیه «عُرُباً أَتْراباً» (واقعه/37) اهل تفسیر گفته‌اند به معنای زنان شوهردوست است؛ و

سوم به معنای فسادی در جسمی و یا در عضوی؛ چنانکه تعبیر «عَرِبَت‏ معدتُه» برای وقتی که فسادی در معده پدید می‌آید می‌گویند ویا به زن فاسده «امرأةٌ عَروبٌ» می‌گویند؛

و البته کلمه «عروبه» به عنوان اسم دیگری برای روز جمعه هم هست که آن را از این سه اصل هم خارج دانسته‌اند.

اما دیگران اینها را به یک معنا برگردانده‌اند هرچند که در خصوص اینکه آن معنا چیست اختلاف است:

راغب ظاهرا معنای آشکار کردن را اصل قرار داده و آنگاه در خصوص «امرأةٌ عَرُوبَةٌ» گفته یعنی زنی که با حال خود و گویای عفیف بودن و علاقه‌مندی‌اش به همسرش است؛ و مرحوم مصطفوی هم با تأکید بر همین مطلب که اصل این ماده رفع ابهام همراه با بیان کردن و واضح کردن است در مورد زن «عروب» می‌گوید این زنی است که خود را برای شوهرش خالص کرده و از هر گونه خلط و غل و غش و کدروتی خالی گردیده، پس یک محبت صاف و صریحی به همسرش دارد؛ و لازمه چنین محبتی است که شادی و نشاط و طیب خاطر است، پس اینها لازمه این معناست نه اصل آن؛ و در خصوص معنای سومی که در بالا ذکر شد وجه تسمیه‌اش را «ظهور فساد در درون معده» می‌داند و البته این احتمال را هم منتفی نمی‌داند که این معنای سوم از زبانهای عبری وارد شده باشد زیرا «عارب» در این زبانها به معنای تکدر و خلط است.

اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده نشاط و رهایی است با برندگیِ ذاتی‌ای برای خالص شدن از آنچه وی را در حبس کرده؛ چنانکه به آب چاه ویا آب رودخانه‌ای که بشدت جاری باشد «عَرِب» و «عَرِبة» گویند، و خود نشاط و سرخوشی که از یک قوه درونی می‌باشد و به بروز و تحرک می‌افتد «عَرَب» گویند، و فساد معده هم حکایت از یک نحوه جمع شدن موادی در آن است که نمی‌تواد هضمش کند و می‌خواهد آن را بیرون بریزد، و کلام فصیح هم مصداق بارز آن حالت برندگی درونی‌ای است که نوعی رهایی و آزاد شدن از حبس درون را طلب می‌کند، و قوم عرب هم به خاطر همین روحیه حدت و شدت درونی‌ای که نشاطی به آنان می‌دهد که در جایی قرار نداشتند و دائما در صحراها از این سو به آن سو می‌رفتند چنین نامیده شدند.

در هر صورت بحثی نیست که «عَرَب» به نسلی که از نوادگان حضرت اسماعیل باقی ماندند می‌گویند و البته اسم جنس است؛ شبیه «عجم» که هردو، یای نسبت می‌گیرند و در این صورت «عَرَبِیّ» چون به معنای «چیزی که مربوط و منسوب به عرب است» می‌شود (وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبینٌ؛ نحل/103)، به معنای فرد عرب هم به کار می‌رود یعنی کسی که عرب است: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ» (فصلت/44)؛ و «أعراب» هم در اصل جمع «عرب» بوده، اما اصطلاحا عرب را به عنوان اسم جمع برای افراد شهرنشین و أعراب را برای افراد بادیه‌نشین به کار می‌برند: «یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ» (احزاب/20) «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ» (توبه/101) «ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ» (توبه/120). برخی وجهش را این دانسته‌اند که این صیغه جمع دلالت بر کثرت و افراد مختلف و متنوع دارد وهمین یک نحوه تحقیری در قبال تشخص و خاص بودن دارد؛ که این معنای تحقیرآمیز نیز در کاربردهای قرآنی مشاهده می‌شود مثلا:‌ «الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ» (توبه/97) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ» (‌حجرات/14) «وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ» (توبه/90) «سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا ... قُلْ لِلْمُخَلَّفینَ مِنَ الْأَعْرابِ» (فتح/11-16) و بعید نیست که که مراد از این کلمه در برخی کاربردهای قرآنی آن بر همین عدم تشخص باشد، نه لزوما عرب بادیه‌نشین مثلا: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ ... وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُول» (توبه/98)؛ و البته همان طور که کلمه «عرب» با یاء نسبت به معنای فرد عرب به کار می‌رفت کلمه «أعراب» هم وقتی با یای نسبت بیاید به معنای فرد أعرابی (فردی از افراد بادیه‌نشین) می‌شود [چنانکه در احادیث تعبیر «جاء ‌أعرابیّ» مکرر آمده است].

با این اوصاف، برخی در اینکه کلمه «عربیّ» در مواردی که در وصف قرآن آمده لزوما به همین معنای زبان عربی باشد (مثلا إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا، یوسف/2؛ کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ، فصلت/3) تردید کرده‌اند گفته‌اند چه‌بسا اینها به معنای «سخن فصیح و آشکار» باشد هرچند که زبان عربی هم می‌تواند از مصادیق این معنای کلی قرار بگیرد و بویژه اینکه در برخی آیات تعقل کردن را به همین عربیت مربوط کرده (إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ زخرف/3) شاهد بر این مدعا دانسته‌اند؛ و شاید این مطلب که جایی از قرآن به عنوان حکم عربی سخن گفته شده: «وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ حُکْماً عَرَبِیًّا» (رعد/37) نیز مؤید این برداشت باشد؛ ‌چنانکه برخی اینجا احتمال داده‌اند که عربی بودن به معنای سخن فصیحی که بین حق و باطل حکم می‌کند و آنها را از هم جدا می‌نماید؛ و البته احتمالات متعدد دیگری هم برای این آیه مطرح شده است و البته امری که احتمال مذکور (ویا دست کم شمول آن در تمام مواردی که سخن از قرآن عربی شده) را تضعیف می‌کند مواردی است که بوضوح عربی بودن قرآن دربرابر زبان عجمی مطرح شده است: «لِسانُ الَّذی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبینٌ» (نحل/103) «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ» (فصلت/44).

جلسه 1004 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-37/

آمَنَّا / لَمْ تُؤْمِنُوا / الْإیمانُ

درباره ماده «أمن» و کلمه «ایمان» ذیل آیه 7 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

فقط این مقدار را یادآوری می‌کنیم که ماده «أمن» ‌را امثال راغب و مرحوم مصطفوی در اصل در معنای طمانینه نفس و امنیت و سکون و زوال ترس دانسته‌اند. اما ابن فارس اصل این را در دو معنا دانسته: یکی همین امانت، نقطه مقابل خیانت، که به نوعی سکون قلب برمی‌گردد؛ و دیگری تصدیق کردن؛ و البته تذکر داده که خود این دو معنا بسیار به هم نزدیک‌اند؛ و شاهد بارز بر معنای «تصدیق» را آیه «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقین‏» (یوسف/17) دانسته است؛ ولی امثال راغب هم با اینکه اذعان داشته‌اند که در این آیه، ایمان به معنای تصدیق است؛ اما چنین توجیه کرده‌اند که اساساً ایمان تصدیقی است که نوعی امنیت‌بخشی را با خود همراه دارد و به همین جهت است که در اینجا از تعبیر «مؤمن» استفاده شده است. و به نظر می‌رسد همان طور که امانت، نقطه مقابل خیانت است؛ «أمن» هم نقطه مقابل «خوف» است: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْف» (نساء/83).

درباره فعل «آمَنَ» [کاربرد آن در باب إفعال] و مصدر آن (ایمان) برخی توضیح داده‌اند که این فعل هم می‌تواند لازم باشد که در این صورت «آمَنَ» (= ایمان آورد) ‌به معنای «ایمن شد» به کار رفته است؛ و هم می‌تواند متعدی باشد و «آمنتُهُ» به معنای «او را در امن قرار دادم» خواهد بود. به تعبیر دیگر، «إیمان» خود یا دیگری را در امن و سکون قرار دادن است و «ایمان به خدا» یعنی «حصول اطمینان و سکون به خداوند متعال».

البته در کاربردهای قرآنی گاه این فعل به کسانی که به شریعت پیامبر اکرم ص ایمان آورده‌اند اطلاق شده است «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصاری‏ وَ الصَّابِئین‏» (بقره/62) « إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِی وَ الَّذینَ آمَنُوا» (آل عمران/68) و ... ؛ و نه‌تنها غالبا در عرصه اعتقادات و باورهای شخص و در عرض عمل مطرح شده» (چنانکه ترکیب «الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات‏» 50 بار در قرآن کریم به کار رفته است) بلکه برخی بر این باورند که گاه برای اشاره به خود «عمل صالح» هم به کار رفته است؛ چنانکه معتقدند در آیه «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیضیعَ إیمانَکُمْ» ایمان به معنای نماز بوده است.

بر این اساس، کلمه پرکاربرد «مؤمن» (در مقابل «کافر») به معنای «کسی که در امنیت قرار گرفته است» می‌باشد؛ هرچند از باب ذم در مورد برخی از کافران هم به کار رفته است از این باب که گویی آنان با چیزی می‌خواهند به امن و اطمینان برسند که اقتضایش عدم امنیت و اطمینان است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ» (نساء/51) چنانکه تعبیر «شرح صدر» را هم با همین ملاحظه برای کافران به کار برده است «مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (نحل/106).

جلسه 1072 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

أَسْلَمْنا

قبلا بیان شد که ماده «سلم» در اصل بر صحت و عافیت، و سلامتی از هرگونه عیب و آفتی دلالت دارد؛ به تعبیر دقیق‌تر، معنای محوری آن عبارت است از صحتِ پیکره چیزی و یکپارچگی آن، به نحوی که شکاف و یا نفوذی از غیر در آن نباشد؛ چنانکه «سَلَم» نام درختی است که تنه بلند و محکمش کاملا مثل نی صاف است؛ و نیز به سنگ سختی که پهن و بزرگ باشد «سَلام» گویند و در واقع این ماده، دلالت دارد بر یک نحوه موافقت شدید در ظاهر و باطن، به صورتی که هیچ خلاف و اختلافی در میان نباشد؛ و به همین جهت است که وقتی فی نفسه ملاحظه شود لازمه‌اش اعتدال و نظم و محفوظ ماندن از نقص و عیب و آفت می‌باشد؛ و همین قید (که در آن حصول وفاق و رفع خلاف در خود چیزی است) مایه تفاوت کلمه «سلامتی» با کلماتی مانند صحت و عافیت می‌باشد. البته برخلاف مرحوم مصطفوی که «سلامت» را نقطه مقابل «خصومت» قرار داده، برخی بر این باورند که نقطه مقابل آن «هلاکت» است و در تفاوت سلامت با صحت توضیح داده‌اند که صحت در مقابل مرض است اما سلامت در مقابل هلاکت؛ و از این روست که وقتی کسی از چیزی که ممکن است به وی آسیب شدید بزند و وی را به هلاکت برساند رهایی می‌یابد می‌گویند از آن به سلامت گذشت و سالم ماند ولی نمی‌گویند از آن به صحت گذشت و صحیح ماند؛ هرچند که استعمال کلمه سلامت بقدری گسترش یافته که برای کسی هم که از عیب و مریضی‌ای رها می‌شود به کار رفته است.

«سِلم» (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها، انفال/61؛ فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْن، محمد/35؛ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً، بقره/208) مصدر ثلاثی مجرد از این ماده است و به معنای چیزی است که از مسالمت و وفاق و رفع اختلاف حاصل می‌شود و از این رو گفته‌اند که به معنای صلح است. راغب بر این باور است که «سِلْم» و «سَلَم»‏ هر دو به معنای صلح به کار می‌رود: «أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ ... یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ» (نساء/90-91) «الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» (نحل/28) «وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَم‏» (نحل/87) و گاه «سَلَام» نیز در همین معنا به کار رفته است: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً» (نساء/94). هرچند شاید بتوان گفت «سَلَم»‏ این تفاوت را با «سِلم» دارد که از موضع برابر نیست؛ بلکه یک نحوه صلحی است که از موضع ضعف باشد و یک نحوه تسلیم بودن در برابر دیگری را دربردارد؛ مثلا: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً» (زمر/29)

البته کلمات «سلام» و «سلامة» را هم مصدرهای دیگر ثلاثی مجرد این ماده دانسته‌اند که به همان معنای «سِلم» است که این حرف الف که در لفظ اضافه شده معنا را هم اضافه می‌کند و دلالت بر توافق کامل و رفع هرگونه خلافی است. بدین ترتیب معنای رایج «سلام» همان سلامت است: «یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ» (مائده/16) «قیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ» (هود/48) «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنینَ» (حجر/46) و شاید از این جهت که سلامتی حقیقی جز در بهشت حاصل نمی‌شود آنجا را «دارالسلام» خوانده‌اند: «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ» (انعام/127) «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ» (یونس/25)؛ و تعبیر «سلام» که در مقام تحیت در «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ» (وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ؛ انعام/54) را نیز به معنای سلامتی دانسته‌اند، یعنی سلامتی از جانب خداوند بر شما باد؛ و نیز گفته شده که چون سلام اسمی از اسماء الله است ( هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ؛ حشر/23) لذا «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ» یعنی خداوند فوق شماست؛ و این احتمال درباره وجه تسمیه بهشت به «دارالسلام» هم مطرح شده است؛ یعنی سرایی که خداوند به طور خاص به خود نسبت داده، شبیه تعبیر «جنتی: بهشت من» (فجر/30).

این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود هم می‌تواند به معنای سلام دادن باشد: «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى‏ أَهْلِه» (نور/27) «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ‏» (نور/61)، و هم به معنای تسلیم شدن (کاملا خود را در سلم و مدارا و انقیاد در قبال کسی قرار دادن): «ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً» (65) «وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً» (احزاب/22)؛ و به نظر می‌رسد در آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا علیه و [آله و] سلموا تَسْلیماً» (56) هر دو معنا به نحو لطیفی با هم لحاظ شده است؛ و علاوه بر اینها در معنای «حفظ کردن و سالم نگه داشتن غیر»: «وَ لَتَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ لکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ» (انفال/43) و نیز تسلیم کردن چیزی به دیگری: «فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ» (بقره.233) هم به کار رفته است؛ که از این معنا اسم مفعول (مُسَلَّم؛ مُسَلَّمَة) نیز شایع است؛ هم به معنای چیزی که سالم مانده است «إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فیه» (بقره/71) و هم به معنای چیزی که به دیگری داده می‌شود: «وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى‏ أَهْلِهِ« (نساء/92)

وقتی هم که باب افعال برود گفته‌اند اصل آن به معنای «داخل شدن در سِلم» (ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً؛ بقره/208) و صلح (و اطمینان دادن به مخاطب که آزاری از من به تو نمی‌رسد) می‌باشد «سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولی‏ بَأْسٍ شَدیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» (فتح/16) اما معنای رایج آن همان تسلیم شدن (کاملا خود را در سلم و مدارا و انقیاد در قبال کسی قرار دادن) است: «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ» (حج/34) «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ» (بقره/131) «بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» (بقره/112) «أَ فَغَیْرَ دینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» (آل عمران/83) «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (بقره/136؛ آل عمران/84) و تدریجا در خصوص تسلیم شدن در برابر دینی که خداوند فروفرستاده است به کار رفته: «وَ مَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ» (نساء/125)؛ و ظاهرا به همین مناسبت این دین اسلام نام گرفته است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ‏ الْإِسْلامُ» ‏(آل عمران/19) «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» (آل عمران/85) «وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» (مائده/3) «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ» (‌حجرات/17) و کسانی که از این دین پیروی می‌کنند «مُسْلِم» (مسلمان) خوانده می‌شوند: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً» (آل عمران/67) «مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ» (حج/78) و همین امر ظرفیت معنایی این کلمه را به نحوی توسعه داده که در بسیاری از آیات می‌تواند هم معنای تسلیم شدن در برابر خداوند و هم اسلام آوردن را القا کند؛ مثلا: «رُبَما یَوَدُّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمینَ» (حجر/2) «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی‏ وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» (نمل/44) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعى‏ إِلَى الْإِسْلامِ» (صف/7) «سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولی‏ بَأْسٍ شَدیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» (فتح/16).

همین امر موجب گردیده که این کلمه در ادبیات قرآنی دست کم دو مرتبه پیدا کند؛‌ یکی مرتبه پایین‌تر از ایمان که اسلام آوردن زبانی است که هنوز ایمان در قلب وارد نشده است: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» (‌حجرات/14) و دیگری در زمره بالاترین مراتب ایمان که حضرت ابراهیم ع به یک معنا مصداق آن بود «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ‏ أَسْلِمْ‏ قالَ‏ أَسْلَمْتُ‏ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»‏(بقرة/131)؛ بلکه تا آخر عمر آن را از خداوند طلب می‌کرد: «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» (بقره/128) و امید داشت آن گونه بمیرد: «تَوَفَّنی‏ مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی‏ بِالصَّالِحینَ» (یوسف/101)؛ یعنی چنان تلیم خدا بودن که شیطان هیچ راهی در او نیابد و مصداق »مخلصین» قرار گیرد.

با توجه به اینکه در عمده کاربردهای دو کلمه اسلام و تسلیم نوعی تسلیم بودن در برابر غیر مطرح است مرحوم مصطفوی در تفاوت این دو گفته است که در «اسلام» بیشتر جهت صدور از فاعل و فعل او مد نظر است؛ اما در تسلیم بیشتر جهت وقوع فعل و وابستگی اش به مفعول.

جلسه 993 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-26/

 


[1] . قال أبو حاتم عن ابن الزبیر: سمع النبی رجلا یقرأ «قالت الاعراب» بغیر همز فرد علیه بهمز و قطع. (معجم القراءات ج9، ص90)

[2] . تقدمت القراءة بإبدال الهمزة واوا، انظر الآیة/88 من سورة البقرة، والآیة /180 من سورة الأعراف. (معجم القراءات ج9، ص90)

[3] . قرأ أهل البصرة لا یألتکم بالألف و الباقون «لا یلِتْکُمْ» بغیر الألف.

الحجة: قال أبو زید ألته حقه یألته ألتا إذا نقصه و قوم یقولون لات یلیت لیتا و یقال لت الرجل ألیته لیتا إذا عمیت علیه الخبر فأخبرته بغیر ما یسألک عنه قال رؤبة: «و لیلة ذات ندی سریت /و لم یلتنی عن سراها لیت‏» و قوم یقولون ألاتنی عن حقی و ألاتنی عن حاجتی‌ای صرفنی عنها و حجة من قرأ لا یألتکم قوله تعالی «وَ ما أَلَتْناهُمْ» و من قرأ «یلِتْکُمْ» جعله من لات یلیت.

[4] . قرأ ابوعمرو و یعقوب «لا یألِتْکُمْ» بهمزة ساکنة بعد الیاء التحیة، و وافقهما الیزیدی و الحسن و أبدلهما ابوعمرو بخلاف عنه «لا یالِتْکُمْ» بإبدال الهمزة ألفا و وافقه الیزیدی و قرأ‌الباقون «لا یلِتْکُمْ» بغیر همز و لا إبدال

[5] . قرأ الجمهور «لا یلِتْکُمْ» من لات یلیت، وهی لغة الحجاز، وهی عند الزجاج أکثر، وهو المشهور عن أبی عمرو.

. وقرأ الحسن والأعرج والدوری عن أبی عمرو ویعقوب والیزیدی، وهی اختیار أبی قاسم «لا یألِتْکُمْ» من ألت، وهی لغة غطفان وأسد، وهی عند الزجاج جیدة بالغة، وهی اختیار أبی حاتم. قال الفراء: «ولست أشتهیها؛ لأنها بغیر ألف کتبت فی المصاحف... وقال الماوردی : «.. أحدها أنهما لغتان معناهما واحد، الثانی: یألتکم أکثر وأبلغ من یلتکم».

. وقرأ أبو عمرو بخلاف عنه والیزیدی والسوسی «یالتکم» بإبدال الهمزة ألفا.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (15. تدبر 3. حکایات ناظر به آیه)

 

 

17) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

در اینجا چند حکایت که به نحوی ناظر به مضمون این آیه می‌شود تقدیم می‌شود:

حکایت 1

روایت شده است که روزی یکی از خوارج هشام بن حکم (از اصحاب خاص امام صادق ع) را دید و به او گفت: درباره عجم چه می‌گویی؛ آیا جایز است که با عرب ازدواج کنند؟

هشام گفت: ‌بله.

گفت: آیا عرب جایز است با قریش ازدواج کنند؟

هشام گفت: ‌بله.

گفت: آیا قریش جایز است با بنی‌هاشم ازدواج کنند؟

هشام گفت: ‌بله.

گفت: این حرفها را از کجا می‌گویی؟

هشام گفت: از امام صادق ع آموختم که می‌فرمود: شما [مسلمانان] در خون [= نژاد] و در ازدواج، کفو همدیگرید.

پس آن فرد از خوارج رفت تا به امام صادق ع رسید و به او گفت: من هشام را دیدم و از او چنین و چنان پرسیدم و او چنین و چنان پاسخ داد و گفت اینها را از تو شنیده است.

امام ع فرمود: بله؛ من اینها را گفتم.

گفت: پس این منم که از تو [دخترت] را خواستگاری می‌کنم.

امام ع فرمود: تو در خون [= نژاد] و حَسَی در قوم خودت کفو و همتا هستی؛ ولیکن خداوند عز و جل ما را از صدقه حفظ فرمود؛ و آن [=صدقه] چرک دستان مردم است؛‌پس خوش نداریم که در آنچه خداوند ما را بدان فضیلت بخشید شریک کسی شویم که خداوند برایش آنچه را برای ما قرار داده، قرار نداد. [کنایه از اینکه تو چه‌بسا از دیگران صدقه قبول کنی؛ و خداوند با حرام کردن صدقه بر ما خواسته شرافتی برای ما قرار دهد؛ که حاضر نیستیم این شرافت را با قرار گرفتن در ردیف کسی که صدقه قبول می‌کند ضایع کنیم]

پس وی بلند شد و می‌گفت: به خدا سوگند شخصی مثل وی ندیدم. با زشت‌ترین تعبیرات دست رد به سینه من زد بدون اینکه ذره‌ای از سخن رفیقش عدول کرده باشد!

الکافی، ج‏5، ص345

الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْهَاشِمِیُّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنْ بَعْضِ الْبَغْدَادِیِّینَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ بِلَالٍ قَالَ:

لَقِیَ هِشَامَ بْنَ الْحَکَمِ بَعْضُ الْخَوَارِجِ؛ فَقَالَ: یَا هِشَامُ مَا تَقُولُ فِی الْعَجَمِ، یَجُوزُ أَنْ یَتَزَوَّجُوا فِی الْعَرَبِ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَالْعَرَبُ یَتَزَوَّجُوا مِنْ قُرَیْشٍ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَقُرَیْشٌ یَتَزَوَّجُ فِی بَنِی هَاشِمٍ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: عَمَّنْ أَخَذْتَ هَذَا؟

قَالَ: عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: أَ تَتَکَافَأُ دِمَاؤُکُمْ وَ لَا تَتَکَافَأُ فُرُوجُکُمْ.

قَالَ: فَخَرَجَ الْخَارِجِیُّ حَتَّى أَتَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع؛ فَقَالَ: إِنِّی لَقِیتُ هِشَاماً فَسَأَلْتُهُ عَنْ کَذَا فَأَخْبَرَنِی بِکَذَا وَ کَذَا وَ ذَکَرَ أَنَّهُ سَمِعَهُ مِنْکَ.

قَالَ: نَعَمْ قَدْ قُلْتُ ذَلِکَ.

فَقَالَ الْخَارِجِیُّ: فَهَا أَنَا ذَا قَدْ جِئْتُکَ خَاطِباً.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّکَ لَکُفْوٌ فِی دَمِکَ وَ حَسَبِکَ فِی قَوْمِکَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ صَانَنَا عَنِ الصَّدَقَةِ وَ هِیَ أَوْسَاخُ أَیْدِی النَّاسِ، فَنَکْرَهُ أَنْ نُشْرِکَ فِیمَا فَضَّلَنَا اللَّهُ بِهِ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ مِثْلَ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَنَا.

فَقَامَ الْخَارِجِیُّ وَ هُوَ یَقُولُ: تَاللَّهِ مَا رَأَیْتُ رَجُلًا مِثْلَهُ قَطُّ رَدَّنِی وَ اللَّهِ أَقْبَحَ رَدٍّ وَ مَا خَرَجَ مِنْ قَوْلِ صَاحِبِهِ.

 

18) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

حکایت 2

روایت شده است که عبد الملک بن مروان در مدینه جاسوسى گماشته بود که اخبار و حوادث آن‌جا را به او گزارش مى‌کرد. روزى امام سجّاد علیه‌السّلام کنیزی را آزاد کرد و آن‌گاه با او ازدواج نمود. جاسوس این خبر را به عبد الملک گزارش کرد.

عبدالملک نامه‌ای به امام سجّاد علیه‌السّلام نوشت که: به من گزارش شده که با کنیز خود ازدواج کرده‌اى؛ در حالى‌که مى‌دانم همسر هم‌شأن تو در قریش وجود دارد که بتوان به خویشاوندى او افتخار کنی و نژاد و فرزند خوبى برگزینی، اما تو نه شلن خودت را حفظ کردی و نه به فرزندان ارزشمند اندیشیدى؛ و السلام.

امام سجّاد علیه‌السّلام در پاسخ او نوشت: اما بعد؛ نامه‌ای از تو دریافت کردم که مرا به خاطر ازدواج با کنیزم مذمت کردی و پنداشتى که در قریش همسرى است که بتوانم به خویشاوندى او افتخار کنم و نژاد و فرزند خوبى برگزینم؛ در حالى‌که فوق پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله در مجد و بزرگوارى نیست و فراتر از آن حضرت کرامتى نیست.* او تحت تملّک من بود که هنگامی که خداوند اراده کرد به خاطر ثوابی که از او طلب می‌کنم از تملّک من خارج شد؛ آن‌گاه به اقتضای سنّتی از پیامبر به سراغش رفتم [= با او ازدواج کردم]. و هرکه در دین خدا پاک شد، چیزى نمى‌تواند در او اخلالی ایجاد کند؛ چرا که خداوند به وسیل? اسلام افراد پست را بالا برد، نقص را کامل کرد و فرومایگى را از بین برد، پس اکنون براى مسلمان فرومایگى نیست، فرومایگى فقط‍‌ فرومایگى جاهلى است، و السلام.

*پی‌نوشت: آوردن این جمله که فوق پیامبر ص بزرگواری‌ای نیست و ...، ظاهرا کنایه از این است که اگر قرار باشد به نَسَب افتخار شود من نسبی دارم که دیگر فوقش فرض ندارد که بخواهم بدان افتخار کنم.

الکافی، ج‏5، ص344-345

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ یَزِیدَ بْنِ حَاتِمٍ قَالَ:

کَانَ لِعَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مَرْوَانَ عَیْنٌ بِالْمَدِینَةِ یَکْتُبُ إِلَیْهِ بِأَخْبَارِ مَا یَحْدُثُ فِیهَا وَ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع أَعْتَقَ جَارِیَةً ثُمَّ تَزَوَّجَهَا. فَکَتَبَ الْعَیْنُ‏ إِلَى عَبْدِ الْمَلِکِ.

فَکَتَبَ عَبْدُ الْمَلِکِ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع: أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی تَزْوِیجُکَ مَوْلَاتَکَ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ کَانَ فِی أَکْفَائِکَ مِنْ قُرَیْشٍ مَنْ تَمَجَّدُ بِهِ فِی الصِّهْرِ وَ تَسْتَنْجِبُهُ فِی الْوَلَدِ. فَلَا لِنَفْسِکَ نَظَرْتَ وَ لَا عَلَى وُلْدِکَ أَبْقَیْتَ؛ وَ السَّلَامُ.

فَکَتَبَ إِلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع: أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی کِتَابُکَ تُعَنِّفُنِی بِتَزْوِیجِی مَوْلَاتِی وَ تَزْعُمُ أَنَّهُ کَانَ فِی نِسَاءِ قُرَیْشٍ مَنْ أَتَمَجَّدُ بِهِ فِی الصِّهْرِ وَ أَسْتَنْجِبُهُ فِی الْوَلَدِ؛ وَ أَنَّهُ لَیْسَ فَوْقَ رَسُولِ اللَّهِ ص مُرْتَقًى فِی مَجْدٍ وَ لَا مُسْتَزَادٌ فِی کَرَمٍ. وَ إِنَّمَا کَانَتْ مِلْکَ یَمِینِی خَرَجَتْ مَتَى أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنِّی بِأَمْرٍ أَلْتَمِسُ بِهِ ثَوَابَهُ، ثُمَّ ارْتَجَعْتُهَا عَلَى سُنَّةٍ؛ وَ مَنْ کَانَ زَکِیّاً فِی دِینِ اللَّهِ فَلَیْسَ یُخِلُّ بِهِ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ قَدْ رَفَعَ اللَّهُ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِیسَةَ وَ تَمَّمَ بِهِ النَّقِیصَةَ وَ أَذْهَبَ اللُّؤْمَ؛ فَلَا لُؤْمَ عَلَى امْرِئٍ مُسْلِمٍ؛ إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِیَّةِ وَ السَّلَامُ.

فَلَمَّا قَرَأَ الْکِتَابَ رَمَى بِهِ إِلَى ابْنِهِ سُلَیْمَانَ فَقَرَأَهُ، فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَشَدَّ مَا فَخَرَ عَلَیْکَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع.

فَقَالَ: یَا بُنَیَّ، لَا تَقُلْ ذَلِکَ فَإِنَّهُ أَلْسَنُ بَنِی هَاشِمٍ الَّتِی تَفْلِقُ الصَّخْرَ وَ تَغْرِفُ مِنْ بَحْرٍ. إِنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یَا بُنَیَّ یَرْتَفِعُ مِنْ حَیْثُ یَتَّضِعُ النَّاسُ.

این حکایت ازدواج امام سجاد ع به نحو مختصرتری از امام صادق ع نیز روایت شده است (الکافی، ج‏5، ص346[1]).

 

19) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

حکایت 3 (سوء استفاده از این آیه برای انکار امامت؛ حکایت صحیفه ملعونه)

حکایت بسیار مفصلی را دیلمی در إرشاد القلوب (و خلاصه‌ای از آن را سید بن طاووس در طرف من الأنباء و المناقب، ص561-566) نقل کرده که:

عثمان بن عفان، حارث بن حکم (از خویشاوندانش) را به عنوان حاکم مدائن گماشت؛ و وی بسیار ظلم کرد و مردم معترض شدند و اواخر عمرش حذیفه را جانشین او کرد.

وقتی عثمان کشته شد امیرالمومنین ع نامه‌ای فرستاد بر تثبیت حکومت وی بر مدائن. وی منبر رفت؛ ابتدا نامه امیرالمومنین ع را بر مردم خواند؛ بعد شروع کرد به حمد کردن خداوند به خاطر اینکه بالاخره بعد از این مدت حق به حقدار رسید و این تعبیر را به کار می‌برد که «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً وَ خَیْرُ مَنْ نَعْلَمُهُ بَعْدَ نَبِیِّنَا رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ وَ أَحَقُّهُمْ بِالْأَمْر: ای مردم. همانا ولی شما خداوند است و رسول او و کسی که حقا و واقعا امیرالمومنین ع است، همان کسی که بهترین شخصی است که بعد از رسول الله ص می‌شناسیم و سزاوارترین مردم بر مردم و سزاوارترین کار برای این امر» (ص322)

در پایان منبر وی جوانی ایرانی (عجم) به نام مسلم، که از آزادشدگان محمد بن عمارة بن التَّیِّهان انصاری بود، از وی می‌پرسد منظورت از این تعریض چه بود؛ و اینجا بود که حذیفه بر سر مبنر شروع کرد به بازگو کردن برخی از وقایعی که گذشته بود و کمتر کسی در زمان خلفای سه‌گانه علنا آنها را ابراز می‌داشت: از مواقف مختلفی که پیامبر ص تاکید کرد بر اینکه بعد از وی علی ع امیرمومنان است و همه به حضرت علی ع تهنیت گفتند، تا جریان غدیر خم.

سپس حذیفه از منبر پایین می‌آید. اما این جوان اصرار بر توضیح بیشتری دارد. حذیفه توضیحات دیگری را به خود او ارائه می‌دهد و ظاهرا بحث تمام می‌شود؛ اما شوق آن جوان به دانستن اطلاعات مربوط به آن وقایعی که منجر به کنار زدن امیرالمومنین ع شد بیشتر می‌شود.

تا اینکه یکبار حذیفه که در بستر بیماری می‌افتد این جوان سراغش می‌رود و از او باز توضیحات بیشتری درباره وقایعی که اواخر عمر رسول الله ص رخ داد طلب می‌کند. وی به تفصیل برایش جریان عَقَبه و برنامه‌ای که عده‌ای برای ترور پیامبر کشیدند را شرح می‌دهد (در منابع اهل سنت هم اصل این جریان ترور به وفور نقل شده و همگی متفق‌اند که در آن جریان، حذیفه افسار شتر پیامبر ص را به دست گرفته بود و ابتدا پیامبر نام تک تک آنان که به ایشان حمله‌ور شده بودند را به وی فرمود و چون تعجب وی را دید به امر خداوند آسمان رعد و برقی زد و وی در آن نور تک تک آنان را دید اما به دستور پیامبر ص آنان را آن زمان افشا نکرد). و توضیح می‌دهد که این منافقان چگونه با هم جمع شدند و صحیفه‌ای نوشتند و امضا کردند که نگذارند خلافت به دست امیرالمومنین ع برسد و متن صحیفه مذکور را بازگو می‌کند، صحیفه‌ای که در احادیث شیعه از آن با تعبیر «الصحیفة الملعونة» یاد می‌شود و در منابع اهل سنت هم این روایت از امیرالمومنین ع آمده است که وقتی عمر را دفن کردند بر سر قبر وی فرمود: دلم می‌خواهد روز قیامت با صحیفه او محشور شوم.

وی سپس داستان را تا شهادت پیامبر و اینکه آنان چگونه توانستند خلافت را غصب کنند و مردم را با خود همراه کنند ادامه می‌دهد؛ و این جوان به علی ع می‌پیوندد و همان جوانی است که در جنگ جمل از طرف امیرالمومنین ع قرآن را می‌گیرد و با اصحاب جمل اتمام حجت می‌کند و وی را به شهادت می رسانند.

اما نکته‌ای که به بحث حاضر مرتبط است درباره متن صحیفه مذکور است؛ که در آنجا استدلالاتی درباره اینکه حکومت نباید به شخص واگذار شود آمده که یکی از استدلالهای آنجا استشهاد به همین آیه 13 سوره حجرات است با این بیان:

واگر مدعی‌ای ادعا کند که «به خاطر خویشاوندیش با رسول الله ص سزاوار امامت و خلافت است؛ و این امر منحصر در او و فرزندانش است و همواره چنین خواهد بود و سزاوار غیر آنها نیست تا زمانی که «خداوند [در قیامت] زمین و ساکنان آن را به ارث ببرد» (مریم/40)؛ باید گفت که او و فرزندانش هرچقدر هم که نَسَبشان به پیامبر ص نزدیک باشد چنین حقی ندارند؛ زیرا خداوند - که سخنش فوق هر سخنی است - فرموده است: «همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است» و رسول الله ص هم فرموده است: همه ذمه مسلمانان واحد است که فرد دور و نزدیکشان در آن حقی دارد و همه آنان همچون دستی واحد علیه دشمنانشان هستند». پس هرکس به کتاب خدا ایمان آورد و به سنت رسولش اقرار کند راه مستقیم را پیموده و به خدا بازگشته و راه صواب را برگرفته است؛ و هرکس از این خوشش نیاید با حق و قرآن مخالفت نموده و از جماعت مسلمانان جدا شده؛‌پس باید او را بکشید که کشتن او به صلاح امت است. ...

إرشاد القلوب للدیلمی، ج‏2، ص321-343

...[2] وَ إِنِ ادَّعَى مُدَّعٍ: «أَنَّهُ مُسْتَحِقُّ الْإِمَامَةِ وَ الْخِلَافَةِ بِقُرْبِهِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ هِیَ مَقْصُورَةٌ عَلَیْهِ وَ عَلَى عَقِبِهَا یَرِثُهَا الْوَلَدُ مِنْهُمْ وَالِدَاهُ ثُمَّ هِیَ کَذَلِکَ فِی کُلِّ عَصْرٍ وَ کُلِّ زَمَانٍ لَا تَصْلُحُ لِغَیْرِهِمْ وَ لَا یَنْبَغِی أَنْ تَکُونَ لِأَحَدٍ سِوَاهُمْ إِلَى أَنْ یَرِثَ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» فَلَیْسَ لَهُ وَ لَا لِوَلَدِهِ وَ إِنْ دَنَا مِنَ النَّبِیِّ ص نَسَبُهُ؛ لِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ وَ قَوْلُهُ الْقَاضِی عَلَى کُلِّ أَحَدٍ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: إِنَّ ذِمَّةَ الْمُسْلِمِینَ وَاحِدَةٌ یَسْعَى بِهَا أَدْنَاهُمْ وَ قربهم [أَقْرَبُهُمْ‏] کُلُّهُمْ یَدٌ عَلَى [مَنْ‏] سِوَاهُمْ. فَمَنْ آمَنَ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ أَقَرَّ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَدِ اسْتَقَامَ وَ أَنَابَ وَ أَخَذَ بِالصَّوَابِ وَ مَنْ کَرِهَ ذَلِکَ مِنْ فِعَالِهِمْ فَخَالَفَ الْحَقَّ وَ الْکِتَابَ وَ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِینَ فَاقْتُلُوهُ فَإِنَّ فِی قَتْلِهِ صَلَاحاً لِلْأُمَّةِ ...[3]

پی‌نوشت:

واضح است که استدلالاتی که در این صحیفه نوشته شده یک برنامه‌ریزی است برای اقناع عمومی با سوء استفاده از آیات و روایات (شبیه اصل ماجرای سقیفه و غصب فدک؛ که بارها افرادی که خلافت و فدک را غصب کردند به آیات و احادیث نبوی استشهاد نمودند؛ و اتفاقا این صحیفه نشان می‌دهد که بسیاری از استدلالهای مغالطی‌ای که در آن دو مجلس رخ داده قبلا درباره‌اش فکر شده بوده است). واضح است که هم آیه و هم حدیث نبوی مذکور مورد سوء استفاده قرار گرفته است: در خصوص آیه، چون این آیه در مقام این است که برتری را به تقوا معرفی کند و فخرفروشی بر اساس اصل و نسب را طرد کند، نویسندگان این صحیفه بدان استشهاد کردند تا ادعای امیرالمومنین ع را انکار کنند. جالب اینجاست که خود همین افراد در سقیفه که حضرت علی ع حضور نداشت برای اثبات احق بودن خود به خلافت به این تمسک کردند که پیامبر ص از قریش است و روایتی از پیامبر ص آوردند که خلافت مال قریش است؛ و نتیجه گرفتند پس ما سزاوارتریم. در حالی که ادعای اصلی امیرالمومنین ع در خصوص حق خود برای حکومت صرفا این نبود که به خاطر روابط نسبی بین من و پیامبر ص حکومت حق ماست؛ بلکه اصل استدلال حضرت این بود که خود رسول الله ص این مساله را اعلام کرده بودند. ‌بله، در مقام جدل به آنها فرمود اگر استدلال شما (ابوبکر و عمر، که از مهاجران بودند) علیه انصار، انتساب نزدیکتر شما به پیامبر است، انتساب من که به پیامبر ص نزدیکتر از شماست.

در مورد آن حدیث نبوی هم، آن حدیث در مقام بیان این است که هریک از مسلمانان به کافری پناه دهد پناه دادن او معتبر است و مهم نیست جایگاه اجتماعی او چه باشد؛ و این ربطی ندارد که همه مسلمانان در امر حکومت در عرض هم باشند و هیچکس برای حکومت بر دیگران برتری‌ای نداشته باشد؛ جالب اینجاست که همین افرادی که با این گونه استدلالها مانع حضرت علی ع شدند که حکومت را به دست بگیرد خودشان در یک جمع کاملا محدودی خودشان را به عنوان خلیفه بر مردم تحمیل کردند. اگر واقعا این آیه و آن حدیث دلالت داشت که حکومت در اسلام ربطی صرفا باید با انتخاب همه مردم صورت گیرد چرا عمر مستقیم توسط ابوبکر تعیین شد و خود عمر هم کار را به شورای شش نفره‌ای که خودش تعیین کرده بود واگذار کرد؟!

 

20) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

حکایت 4

این حکایت هم که در مقتضب الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر (ص12-14) آمده جالب توجه است؛ که به دلایلی ترجمه نشد:

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ‏أَحْمَدَ بْنِ عِیسَى الْمَنْصُورِیُّ الْهَاشِمِیُّ بِسُرَّمَنْ‏رَأَى؛ سَنَةَ تِسْعٍ وَ ثَلَاثِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ: حَدَّثَنِی عَمُّ أَبِی مُوسَى بْنُ عِیسَى [بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عِیسَى بْنِ الْمَنْصُورِ] قَالَ: حَدَّثَنِی الزُّبَیْرُ بْنُ بَکَّارٍ قَالَ: حَدَّثَنِی عَتِیقُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ: حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَبِیعَةَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ، قَالَ: قَالَ لِی أَبِی إِنِّی مُحَدِّثُکَ الْحَدِیثَ فَاحْفَظْهُ عَنِّی وَ اکْتُمْهُ عَلَیَّ مَا دُمْتُ حَیّاً أَوْ یَأْذَنَ اللَّهُ فِیهِ بِمَا یَشَاءُ: کُنْتُ مَعَ مَنْ عَمِلَ مَعَ ابْنِ الزُّبَیْرِ فى الْکَعْبَةِ، حَدَّثَنِی أَنَّ ابْنَ الزُّبَیْرِ أَمَرَ الْعُمَّالَ أَنْ یَبْلُغُوا فِی الْأَرْضِ، قَالَ: فَبَلَغْنَا صَخْراً أَمْثَالَ الْإِبِلِ، فَوَجَدْتُ عَلَى بَعْضِ تِلْکَ الصُّخُورِ کِتَاباً مَوْضُوعاً، فَتَنَاوَلْتُهُ وَ سَتَرْتُ أَمْرَهُ، فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى مَنْزِلِی تَأَمَّلْتُهُ فَرَأَیْتُ کِتَاباً لَا أَدْرِی مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ هُوَ؟ وَ لَا أَدْرِی الَّذِی کُتِبَ بِهِ مَا هُوَ؟ إِلَّا أَنَّهُ یَنْطَوِی کَمَا یَنْطَوِی الْکُتُبُ فَقَرَأْتُ فِیهِ:

بِاسْمِ الْأَوَّلِ لَا شَیْ‏ءَ قَبْلَهُ؛ لَا تَمْنَعُوا الْحِکْمَةَ أَهْلَهَا فَتَظْلِمُوهُمْ، وَ لَا تُعْطُوهَا غَیْرَ مُسْتَحِقِّهَا فَتَظْلِمُوهَا، إِنَّ اللَّهَ یُصِیبُ بِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ، بِسْمِ الْأَوَّلِ لَا نِهَایَةَ لَهُ، الْقَائِمِ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ ثُمَّ خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ، وَ صَوَّرَهُمْ بِحِکْمَتِهِ وَ مَیَّزَهُمْ بِمَشِیئَتِهِ کَیْفَ شَاءَ وَ جَعَلَهُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ وَ بُیُوتاً لِعِلْمِهِ السَّابِقِ فِیهِمْ، ثُمَّ جَعَلَ مِنْ تِلْکَ القَبَائِلِ قَبِیلَةً مُکَرَّمَةً سَمَّاهَا قُرَیْشاً، وَ هِیَ أَهْلُ الْإِمَامَةِ، ثُمَّ جَعَلَ مِنْ تِلْکَ الْقَبِیلَةِ بَیْتاً خَصَّهُ اللَّهُ بِالْبِنَاءِ وَ الرِّفْعَةِ، وَ هُمْ وُلْدُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَفَظَةُ هَذَا الْبَیْتِ وَ عُمَّارُهُ وَ وُلَاتُهُ وَ سُکَّانُهُ، ثُمَّ اخْتَارَ مِنْ ذَلِکَ الْبَیْتِ نَبِیّاً یُقَالُ لَهُ مُحَمَّدٌ وَ یُدْعَى فِی السَّمَاءِ أَحْمَدَ، یَبْعَثُهُ اللَّهُ تَعَالَى فِی آخِرِ الزَّمَانِ نَبِیّاً وَ لِرِسَالَتِهِ مُبَلِّغاً، وَ لِلْعِبَادِ إِلَى دِینِهِ دَاعِیاً مَنْعُوتاً فِی الْکُتُبِ تُبَشِّرُ بِهِ الْأَنْبِیَاءُ وَ یَرِثُ عِلْمَهُ خَیْرُ الْأَوْصِیَاءِ، یَبْعَثُهُ اللَّهُ وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعِینَ عِنْدَ ظُهُورِ الشِّرْکِ وَ انْقِطَاعِ الْوَحْیِ وَ ظُهُورِ الْفِتَنِ، لِیُظْهِرَ اللَّهُ بِهِ دِینَ الْإِسْلَامِ‏ وَ یَدْحَرَ بِهِ الشَّیْطَانَ، وَ یُعْبَدَ بِهِ الرَّحْمَانُ، قَوْلُهُ فَصْلٌ، وَ حُکْمُهُ عَدْلٌ، یُعْطِیهِ اللَّهُ النُّبُوَّةَ بِمَکَّةَ وَ السُّلْطَانَ بِطَیْبَةَ، لَهُ مُهَاجَرَةٌ مِنْ مَکَّةَ إِلَى طَیْبَةَ وَ بِهَا مَوْضِعُ قَبْرِهِ، یَشْهَرُ سَیْفَهُ وَ یُقَاتِلُ مَنْ خَالَفَهُ، وَ یُقِیمُ الْحُدُودَ فِی مَنِ اتَّبَعَهُ وَ هُوَ عَلَى الْأُمَّةِ شَهِیدٌ وَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ شَفِیعٌ، یُؤَیِّدُهُ بِنَصْرِهِ؛ وَ یَعْضُدُهُ بِأَخِیهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ صِهْرِهِ وَ زَوْجِ ابْنَتِهِ وَ وَصِیِّهِ فِی أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ حُجَّةِ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ، یَنْصِبُهُ لَهُمْ عَلَماً عِنْدَ اقْتِرَابِ أَجَلِهِ، هُوَ بَابُ اللَّهِ فَمَنْ أَتَى اللَّهَ مِنْ غَیْرِ الْبَابِ ضَلَّ یَقْبِضُهُ اللَّهُ وَ قَدْ خَلَّفَ فِی أُمَّتِهِ عَمُوداً بَعْدَ أَنْ یُبِیِّنَهُ لَهُمْ، یَقُولُ بِقَوْلِهِ فِیهِمْ، وَ یُبَیِّنُهُ لَهُمْ هُوَ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِیفَةُ فِی أُمَّتِهِ، فَلَا یَزَالُ مَبْغُوضاً مَحْسُوداً مَخْذُولًا وَ مِنْ حَقِّهِ مَمْنُوعاً لِأَحْقَادٍ فِی الْقُلُوبِ، وَ ضَغَائِنَ فِی الصُّدُورِ، لِعُلُوِّ مَرْتَبَتِهِ وَ عِظَمِ مَنْزِلَتِهِ وَ عِلْمِهِ وَ حِلْمِهِ، وَ هُوَ وَارِثُ الْعِلْمِ وَ مُفَسِّرُهُ، مَسْئُولٌ غَیْرُ سَائِلٍ عَالِمٌ غَیْرُ جَاهِلٍ، کَرِیمٌ غَیْرُ لَئِیمٍ، کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ، لَا تَأْخُذُهُ فى اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ یَقْبِضُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَهِیداً بِالسَّیْفِ مَقْتُولًا وَ هُوَ یَتَوَلَّى قَبْضَ رُوحِهِ وَ یُدْفَنُ فِی الْمَوْضِعِ الْمَعْرُوفِ بِالْغَرِیِّ، یَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِهِ ابْنُهُ الْحَسَنُ سَیِّدُ الشَّبَابِ وَ زَیْنُ الْفِتْیَانِ، یُقْتَلُ مَسْمُوماً یُدْفَنُ بِأَرْضِ طَیْبَةَ فِی الْمَوْضِعِ الْمَعْرُوفِ بِالْبَقِیعِ، ثُمَّ یَکُونُ بَعْدَهُ الْحُسَیْنُ علیه‌السّلام إِمَامُ عَدْلٍ یَضْرِبُ بِالسَّیْفِ وَ یُقْرِی الضَّیْفَ، یُقْتَلُ بِالسَّیْفِ عَلَى شَاطِئِ الْفُرَاتِ فِی الْأَیَّامِ الزَّاکِیَاتِ، یَقْتُلُهُ بَنُو الطَّوَامِثِ وَ الْبَغِیَّاتِ یُدْفَنُ بِکَرْبَلَا وَ قَبْرُهُ لِلنَّاسِ نُورٌ وَ ضِیَاءٌ وَ عَلَمٌ، ثُمَّ یَکُونُ الْقَائِمَ مِنْ بَعْدِهِ ابْنُهُ عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ سِرَاجُ الْمُؤْمِنِینَ، یَمُوتُ مَوْتاً یُدْفَنُ فى أَرْضِ طَیْبَةَ فى الْمَوْضِعِ الْمَعْرُوفِ بِالْبَقِیعِ؛ ثُمَّ یَکُونُ الْإِمَامَ الْقَائِمَ بَعْدَهُ الْمَحْمُودَ فِعَالُهُ مُحَمَّدٌ بَاقِرُ الْعِلْمِ وَ مَعْدِنُهُ وَ نَاشِرُهُ وَ مُفَسِّرُهُ، یَمُوتُ مَوْتاً یُدْفَنُ بِالْبَقِیعِ مِنْ أَرْضِ طَیْبَةَ، ثُمَ‏ یَکُونُ بَعْدَهُ الْإِمَامُ جَعْفَرٌ وَ هُوَ الصَّادِقُ بِالْحِکْمَةِ نَاطِقٌ مُظْهِرُ کُلِّ مُعْجِزَةٍ وَ سِرَاجُ الْأُمَّةِ، یَمُوتُ مَوْتاً بِأَرْضِ طَیْبَةَ مَوْضِعُ قَبْرِهِ الْبَقِیعُ، ثُمَّ الْإِمَامُ بَعْدَهُ الْمُخْتَلَفُ فِی دَفْنِهِ سَمِیُّ الْمُنَاجِی رَبَّهُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، یُقْتَلُ بِالسَّمِّ فِی مَحْبَسِهِ یُدْفَنُ فِی الْأَرْضِ الْمَعْرُوفَةِ بِالزَّوْرَاءِ؛ ثُمَّ الْقَائِمُ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْإِمَامُ عَلِیٌّ الرِّضَا الْمُرْتَضَى لِدِینِ اللَّهِ إِمَامُ الْحَقِّ، یُقْتَلُ بِالسَّمِّ فِی أَرْضِ الْعَجَمِ، ثُمَّ الْإِمَامُ بَعْدَهُ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ یَمُوتُ مَوْتاً یُدْفَنُ فِی الْأَرْضِ الْمَعْرُوفَةِ بِالزَّوْرَاءِ، ثُمَّ الْقَائِمُ بَعْدَهُ ابْنُهُ عَلِیٌّ لِلَّهِ نَاصِرٌ وَ یَمُوتُ مَوْتاً وَ یُدْفَنُ فِی الْمَدِینَةِ الْمُحْدَثَةِ، ثُمَّ الْقَائِمُ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَارِثُ عِلْمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الْحِکْمَةِ یُسْتَضَاءُ بِهِ مِنَ الظُّلَمِ، یَمُوتُ مَوْتاً یُدْفَنُ فِی الْمَدِینَةِ الْمُحْدَثَةِ، ثُمَّ الْمُنْتَظَرُ بَعْدَهُ اسْمُهُ اسْمُ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ یَفْعَلُهُ وَ یَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یَجْتَنِبُهُ، یَکْشِفُ اللَّهُ بِهِ الظُّلَمَ وَ یَجْلُو بِهِ الشَّکِّ وَ الْعَمَى یَرْعَى الذِّئْبُ فِی أَیَّامِهِ مَعَ الْغَنَمِ، وَ یَرْضَى عَنْهُ سَاکِنُ السَّمَاءِ وَ الطَّیْرُ فِی الْجَوِّ وَ الْحِیتَانُ فى الْبِحَارِ، یَا لَهُ مِنْ عَبْدٍ مَا أَکْرَمَهُ عَلَى اللَّهِ، طُوبَى لِمَنْ أَطَاعَهُ وَ وَیْلٌ لِمَنْ عَصَاهُ طُوبَى لِمَنْ قَاتَلَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَتَلَ أَوْ قُتِلَ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ.

 


[1] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَمَّنْ یَرْوِی‏ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع تَزَوَّجَ سُرِّیَّةً کَانَتْ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَبَلَغَ ذَلِکَ عَبْدَ الْمَلِکِ بْنَ مَرْوَانَ فَکَتَبَ إِلَیْهِ فِی ذَلِکَ کِتَاباً أَنَّکَ صِرْتَ بَعْلَ الْإِمَاءِ فَکَتَبَ إِلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع أَنَّ اللَّهَ رَفَعَ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِیسَةَ وَ أَتَمَّ بِهِ النَّاقِصَةَ فَأَکْرَمَ بِهِ مِنَ اللُّؤْمِ فَلَا لُؤْمَ عَلَى مُسْلِمٍ إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِیَّةِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَنْکَحَ عَبْدَهُ وَ نَکَحَ أَمَتَهُ فَلَمَّا انْتَهَى الْکِتَابُ إِلَى عَبْدِ الْمَلِکِ قَالَ لِمَنْ عِنْدَهُ خَبِّرُونِی عَنْ رَجُلٍ إِذَا أَتَى مَا یَضَعُ النَّاسَ لَمْ یَزِدْهُ إِلَّا شَرَفاً قَالُوا ذَاکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ. قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ ذَاکَ قَالُوا مَا نَعْرِفُ إِلَّا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ فَلَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَکِنَّهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع.

[2] . خبر حذیفة بن الیمان من تآمر القوم و نکثهم البیعة و تخلّفهم عن جیش أسامة

وَ فِی خَبَرِ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ ره بِحَذْفِ الْإِسْنَادِ قَالَ: لَمَّا استخلص [اسْتُخْلِفَ‏] عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ آوَى إِلَیْهِ عَمَّهُ الْحَکَمَ بْنَ الْعَاصِ وَ وُلْدَهُ مَرْوَانَ وَ الْحَارِثَ بْنَ الْحَکَمِ وَ وَجَّهَ عُمَّالَهُ فِی الْأَمْصَارِ وَ کَانَ فِیمَنْ عَمَّلَهُ عُمَرُ بْنُ سُفْیَانَ بْنِ الْمُغِیرَةِ بْنِ أَبِی الْعَاصِ بْنِ أُمَیَّةَ إِلَى مُشْکَانَ وَ الْحَارِثُ بْنُ الْحَکَمِ إِلَى الْمَدَائِنِ فَأَقَامَ بِهَا مُدَّةً یَتَعَسَّفُ أَهْلَهَا وَ یُسِی‏ءُ مُعَامَلَتَهُمْ. فَوَفَدَ مِنْهُمْ إِلَى عُثْمَانَ وَفْدٌ یَشْکُوهُ وَ أَعْلَمُوهُ بِسُوءِ مَا یُعَامِلُهُمْ بِهِ وَ أَغْلَظُوا عَلَیْهِ فِی الْقَوْلِ فَوَلَّى حُذَیْفَةَ بْنَ الْیَمَانِ عَلَیْهِمْ وَ ذَلِکَ فِی آخِرِ أَیَّامِهِ وَ لَمْ یَنْصَرِفْ حُذَیْفَةُ بْنُ الْیَمَانِ عَنِ الْمَدَائِنِ إِلَى أَنْ قُتِلَ عُثْمَانُ وَ اسْتُخْلِفَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع.

فَأَقَامَ حُذَیْفَةَ عَلَیْهَا وَ کَتَبَ إِلَیْهِ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ سَلَامٌ عَلَیْکَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی قَدْ وَلَّیْتُکَ مَا کُنْتَ تَلِیهِ لِمَنْ کَانَ قَبْلِی مِنْ حَرْفِ الْمَدَائِنِ وَ قَدْ جَعَلْتُ إِلَیْکَ إِعْمَالَ الْخَرَاجِ وَ الرُّسْتَاقِ وَ جِبَایَةَ أَهْلِ الذِّمَّةِ فَاجْمَعْ إِلَیْکَ ثِقَاتِکَ وَ مَنْ أَحْبَبْتَ مِمَّنْ تَرْضَى دِینَهُ وَ أَمَانَتَهُ وَ اسْتَعِنْ بِهِمْ عَلَى أَعْمَالِکَ فَإِنَّ ذَلِکَ أَعَزُّ لَکَ وَ لِوَلِیِّکَ وَ أَکْبَتُ لِعَدُوِّکَ وَ إِنِّی آمُرُکَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ وَ أُحَذِّرُکَ عِقَابَهُ فِی الْمَغِیبِ وَ الْمَشْهَدِ وَ أَتَقَدَّمُ إِلَیْکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَى الْمُحْسِنِ وَ الشِّدَّةِ عَلَى الْمُعَانِدِ وَ آمُرُکَ بِالرِّفْقِ فِی أُمُورِکَ وَ اللِّینِ وَ الْعَدْلِ عَلَى رَعِیَّتِکَ فَإِنَّکَ مَسْئُولٌ عَنْ ذَلِکَ وَ إِنْصَافِ الْمَظْلُومِ وَ الْعَفْوِ عَنِ النَّاسِ وَ حُسْنِ السِّیرَةِ مَا اسْتَطَعْتَ فَاللَّهُ یَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ آمُرُکَ أَنْ تَجْبِیَ خَرَاجَ الْأَرَضِینَ عَلَى الْحَقِّ وَ النَّصَفَةِ وَ لَا تَتَجَاوَزْ مَا قَدِمْتُ بِهِ إِلَیْکَ وَ لَا تَدَعْ مِنْهُ شَیْئاً وَ لَا تَبْتَدِعْ فِیهِ أَمْراً ثُمَّ اقْسِمْهُ بَیْنَ أَهْلِهِ بِالسَّوِیَّةِ وَ الْعَدْلِ وَ اخْفِضْ لِرَعِیَّتِکَ جَنَاحَکَ وَ وَاسِ بَیْنَهُمْ فِی مَجْلِسِکَ وَ لْیَکُنِ الْقَرِیبُ وَ الْبَعِیدُ عِنْدَکَ فِی الْحَقِّ سَوَاءً وَ احْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ أَقِمْ فِیهِمْ بِالْقِسْطِ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ وَ لَا تَخَفْ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَ «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» وَ قَدْ وَجَّهْتُ إِلَیْکَ کِتَاباً لِتَقْرَأَهُ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِکَ لِیَعْلَمُوا رَأْیَنَا فِیهِمْ وَ فِی جَمِیعِ الْمُسْلِمِینَ فَأَحْضِرْهُمْ وَ اقْرَأْهُ عَلَیْهِمْ وَ خُذْ لَنَا الْبَیْعَةَ عَلَى الصَّغِیرِ وَ الْکَبِیرِ مِنْهُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.»

قَالَ وَ لَمَّا وَصَلَ عَهْدُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى حُذَیْفَةَ جَمَعَ النَّاسَ وَ صَلَّى بِهِمْ ثُمَّ أَمَرَ بِالْکِتَابِ فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ وَ هُوَ:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی هَذَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أَحْمَدُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَ الْإِسْلَامَ دِیناً لِنَفْسِهِ وَ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ حُکَّاماً لِصُنْعِهِ وَ حُسْنِ تَدْبِیرِهِ وَ نَظَراً مِنْهُ لِعِبَادِهِ وَ اخْتَصَّ بِهِ مَنْ أَحَبَّ مِنْ خَلْقِهِ فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ مُحَمَّداً ص فَعَلَّمَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ إِکْرَاماً وَ تَفَضُّلًا لِهَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَدَّبَهُمْ لِکَیْ یَهْتَدُوا وَ جَمَعَهُمْ لِئَلَّا یَتَفَرَّقُوا وَ وَفَّقَهُمْ لِئَلَّا یَجُورُوا فَلَمَّا قَضَى مَا کَانَ عَلَیْهِ مِنْ ذَلِکَ مَضَى إِلَى رَحْمَةِ اللَّهِ حَمِیداً مَحْمُوداً ثُمَّ إِنَّ بَعْضَ الْمُسْلِمِینَ أَقَامُوا بَعْدَهُ رَجُلَیْنِ رَضُوا بِهُدَاهُمَا وَ سِیرَتِهِمَا قَامَا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ تَوَفَّاهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ وَلَّوْا بَعْدَهُمَا الثَّالِثَ فَأَحْدَثَ أَحْدَاثاً وَ وَجَدَتِ الْأُمَّةُ عَلَیْهِ فِعَالًا فَاتَّفَقُوا عَلَیْهِ ثُمَّ نَقَمُوا مِنْهُ فَغَیَّرُوا ثُمَّ جَاءُونِی کَتَتَابُعِ الْخَیْلِ فَبَایَعُونِی فَأَنَا أَسْتَهْدِی اللَّهَ بِهُدَاهُ وَ أَسْتَعِینُهُ عَلَى التَّقْوَى أَلَا وَ إِنَّ لَکُمْ عَلَیْنَا الْعَمَلَ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ ص وَ الْقِیَامَ عَلَیْکُمْ بِحَقِّهِ وَ إِحْیَاءَ سُنَّتِهِ وَ النُّصْحَ لَکُمْ بِالْمَغِیبِ وَ الْمَشْهَدِ وَ بِاللَّهِ نَسْتَعِینُ عَلَى ذَلِکَ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ وَ قَدْ تَوَلَّیْتُ أُمُورَکُمْ حُذَیْفَةَ بْنَ الْیَمَانِ وَ هُوَ مِمَّنْ أَرْتَضِی بِهُدَاهُ وَ أَرْجُو صَلَاحَهُ وَ قَدْ أَمَرْتُهُ بِالْإِحْسَانِ إِلَى مُحْسِنِکُمْ وَ الشِّدَّةِ عَلَى مُرِیبِکُمْ وَ الرِّفْقِ بِجَمِیلِکُمْ أَسْأَلُ اللَّهَ لَنَا وَ لَکُمْ حُسْنَ الْخِیَرَةِ وَ الْإِحْسَانَ وَ رَحْمَتَهُ الْوَاسِعَةَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.»

قَالَ ثُمَّ إِنَّ حُذَیْفَةَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ قَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَحْیَا الْحَقَّ وَ أَمَاتَ الْبَاطِلَ وَ جَاءَ بِالْعَدْلِ وَ دَحَضَ الْجَوْرَ وَ رکبت [کَبَتَ‏] الظَّالِمِینَ. أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً وَ خَیْرُ مَنْ نَعْلَمُهُ بَعْدَ نَبِیِّنَا رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ وَ أَحَقُّهُمْ بِالْأَمْرِ وَ أَقْرَبُهُمْ إِلَى الصِّدْقِ وَ أَرْشَدُهُمْ إِلَى الْعَدْلِ وَ أَهْدَاهُمْ سَبِیلًا وَ أَدْنَاهُمْ إِلَى اللَّهِ وَسِیلَةً وَ أَقْرَبُهُمْ بِرَسُولِ اللَّهِ ص رَحِماً أَنِیبُوا إِلَى طَاعَةِ أَوَّلِ النَّاسِ سِلْماً وَ أَکْثَرِهِمْ عِلْماً وَ أَصْدَقِهِمْ طَرِیقَةً وَ أَسْبَقِهِمْ إِیمَاناً وَ أَحْسَنِهِمْ یَقِیناً وَ أَکْثَرِهِمْ مَعْرُوفاً وَ أَقْدَمِهِمْ جِهَاداً وَ أَعَزِّهِمْ مَقَاماً أَخِی رَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ أَبِی الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ زَوْجِ الزَّهْرَاءِ الْبَتُولِ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ فَقُومُوا أَیُّهَا النَّاسُ فَبَایِعُوا عَلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ فَإِنَّ لِلَّهِ فِی ذَلِکَ رِضًى وَ لَکُمْ مَقْنَعٌ وَ صَلَاحٌ؛ وَ السَّلَامُ.

فَقَامَ النَّاسُ بِأَجْمَعِهِمْ فَبَایَعُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع بِأَحْسَنِ بَیْعَةٍ وَ أَجْمَعِهَا.......

 

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (14. تدبر 2)

 

 

7) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ»

هدف از آن خلق (آفرینش از ذکر و أنثی) و این جعل (جعل شعوب و قبائل) در حوزه انسان، تعارف است، یعنی وقوع شناخت متقابل؛ که باید خروجیِ این تعارف، به تقوا بیانجامد؛ یعنی باید شناخت متقابلی بین انسانها حاصل شود که با این شناخت بتوانند هرچه بیشتر خود را در مسیر الهی نگه دارند؛ که این مایه کرامت آنان می‌شود.

خداوند در آیات دیگری تاکید کرد که ما بنی‌آدم را کرامت دادیم: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً» (اسراء/70)؛ اما این آیه نشان می‌دهد که این کرامتی که خدا داده ظاهرا از جنس کرامت تکوینی‌ای نیست که برای فرشتگان قرار داده و از آنها جدایی‌ناپذیر است: «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ» (انبیاء/26)؛ بلکه این کرامت حاصل مجموعه‌ای از عنایات تکوینی (خلقناکم ...) و اعتباری (جعلناکم ...) است؛ که چون ابعاد اعتباری هم در آن وارد شده، خود انسان هم باید برایش تلاش نماید (= در مدار تقوا حرکت کند) تا آن کرامت برایش مستقر ‌شود؛ و اتفاقا ابلیس هم متوجه همین شده، و تلاش می‌کند مانع استقرار کرامت این انسانی شود که خدا وی را بر او کرامت داده است: «قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلیلاً» (اسراء/62)؛ در نتیجه اگر کسی مسیر شیطان را بپیماید، هم‌رتبه خود ابلیس و جهنمی می‌شود: «قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً» (اسراء/63)، یعنی خداوند اهانت را جایگزین کرامت وی می‌کند، اهانتی که دیگر هیچ کرامت‌دهنده‌ای نمی‌تواند آن را جبران کند: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ ... وَ کَثیرٌ مِنَ النَّاسِ، وَ کَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ» (حج/18)؛ و اگر نگهداشتن خویش در مسیر الهی (تقوا) را رعایت کند این کرامت جاودانه برای وی باقی خواهد ماند و در قیامت هم روانه بهشت می‌شود تا در بهشت اکرام شود: «إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا؛ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا؛ وَ إِذَا مَسَّهُ الخْیرُ مَنُوعًا؛ إِلَّا الْمُصَلِّینَ؛ الَّذِینَ هُمْ عَلىَ‏ صَلَاتهِمْ دَائمُونَ؛ و ...؛ أُوْلَئکَ فىِ جَنَّاتٍ مُّکْرَمُونَ» (معارج/19-35).

خلاصه اینکه این آیه آن کرامتی را که خداوند برای خصوص انسان قرار داد (و به همان جهت به وی مقام خلیفة‌اللهی بخشید) شرح می‌دهد: آن کرامت یک چک سفید امضا نیست؛ بلکه یک ظرفیت اولیه‌ای است که تنوعی را در انسانها رقم می‌زند؛ تنوعی که باید به شناخت متقابل انسانها از همدیگر و ارتباطات موثر و متعالی بین آنها کمک کند؛ و در فضای این تنوع و ارتباطات، کسی که بتواند خود را در مسیر الهی نگه ‌دارد آن کرامت را برای خود تثبیت کرده و از دیگران باکرامت‌تر می‌گردد.

 

8) «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»

اغلب مفسران آمدن تعبیر «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» بعد از تعبیر «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» را شاهد بر این گرفته‌اند که قرآن در مقام مذمت فخرفروشی به اصل و نسب است؛ یعنی می‌خواهد بفرماید:

مرد یا زن بودن، یا از فلان قبیله وقوم بودن، ملاک افتخار نیست که اینها کار خداوند است (خلقنا، جعلنا). البته این تفاوت‏هایى که در شکل و قیافه و نژاد انسان‏ها دیده مى‏شود، حکیمانه و براى شناسائى یکدیگر است، نه براى تفاخر. (تفسیر نور، ج‏9، ص195)

اگر چنین است، آیا این بدین معناست که اصل و نسب هیچ ارزش و اعتباری ندارد؟

قطعا این طور نیست. یعنی در عین اینکه اصل این برداشت درست بوده، اما مساله صرفا نفی فخرفروشی به اصل و نسب است، نه بی‌اعتباریِ مطلق اصل و نسب؛ چنانکه هم شرعا و هم عرفا در موارد متعدد برای اصل و نسب حساب باز می‌کنند (شاید از واضحترین نمونه‌های اعتبار باز کردن برای اصل و نسب، اقدام امیرالمومنین ع باشد که یکی از شاخص‌های شناسایی افراد خوب برای مناصب را سابقه خوبی در اصل و نسب آنها می‌دانست، هرچند تصریح داشت که این شاخص یک شاخص صددرصدی نیست و گاه رهزن می‌شود (نهج‌البلاغه، نامه 71[1]). با این توضیح بی‌اعتبار دانستن اصل و نسب در مقام ارزشمندی انسان چند گونه قابل توجیه است:

الف. این آیه در مقام ارزش‌گذاری حقیقی درباره انسان است، که خروجی‌اش روز قیامت مشخص می‌شود (حدیث14)، نه ارزش‌گذاری‌ای که در روابط اجتماعی برای گذران زندگی مورد نیاز است. شبیه بسیاری از احکام فقهی مربوط به کافر، که روابط انسانها در دنیا را مدیریت می‌کند؛ در حالی که ممکن است همین شخصی که به لحاظ ظاهری کافر و مشمول آن احکام است، قبل از مرگ چنان در راه صحیح قرار گیرد که در قیامت از اغلب مومنان جلوتر باشد

ب. این آیه در مقام مقایسه با تقواست؛ یعنی وقتی پای تقوا به میان می‌آید، فرد باتقوایی که اصل و نسب معروفی ندارد قطعا برتر است از فرد بی‌تقوای دارای بالاترین اصل و نسب (احادیث 17 و 22)؛ وگرنه اصل و نسب اعتباری در جایی است که پای شاخصه تقوا به میان نیامده باشد، مثلا در جایی که دو نفر به لحاظ تقوا برابر باشند، می‌تواند به عنوان یک مرجح در نظر گرفته شود. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏28، ص112[2]).

ج. ...

 

9) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ»

در تدبرهای قبل بیان شد که اغلب این آیه را ناظر به پرهیز از فخرفروشی دانسته‌اند. اکنون می‌افزاییم که آیه نه‌تنها بر این امر دلالت دارد، بلکه عملا استدلالی هم بر این امر در آن ارائه شده است. در این آیه تنوع نژادی و قبیله‌ای به جعل الهی نسبت داده شده است؛ یعنی امری است که هیچ انسانی خودش در آن نقشی ندارد، که در چه نژاد و خاندانی زاده شود. و افتخار کردن به چیزی که خود انسان در تحقق آن نقشی ندارد واقعا اقدامی نامعقول است (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص113[3]).

 

10) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»

برترى‏جویى، در فطرت انسان است و اسلام مسیر این خواسته‏ى فطرى را تقوا قرار داده است (تفسیر نور، ج‏9، ص195).

در واقع، عمده مردم به خاطر دنیاگرایی شرف و کرامت را در بهره‌مندی از مزایای دنیوی مانند مال و زیبایی و نَسَب و ... می‌بینند، و همین امر فخرفروشی و تفوق‌طلبی و در نتیجه درگیری‌هایی را بین آنها رقم می‌زند. در مقابل این ارزشهای وهمی، خداوند متعال آنچه واقعا مایه شرف و کرامت است را تقوا معرفی کرد؛ که این معیار برخلاف تمام معیارهای دنیوی نه‌تنها منجر به تفوق‌طلبی و درگیری نمی‌شود بلکه خودش روابط زندگی اجتماعی را به بهترین وجه اصلاح می‌کند (المیزان، ج‏18، ص327[4]).

 

11) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»

کرامت در نزد مردم زودگذر است، کسب کرامت در نزد خداوند مهم است (تفسیر نور، ج‏9، ص195)؛ و آن هم کرامت اکتسابی‌ای که با تقوا به دست آید؛ ‌نه کرامتی که خداوند بدون تلاش به کسی داده باشد.

به تعبیر دیگر، برداشت مشهور از عبارت «باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است» این است که:

تقوا مایه اکرام است؛ ‌یعنی هرکس تقوای بیشتری به خرج دهد بیشتر از جانب خداوند اکرام می‌شود؛ یعنی تقوا مایه اکرام است.

اما برداشت دیگری هم می‌توان گرفت که: هرکس را خداوند بیشتر اکرام کند وی باتقواتر خواهد بود؛ یعنی اگر کسی مورد اکرام الهی واقع شود وی اهل تقوا خواهد بود (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص114[5]).

در واقع اکرام الهی (و نقطه مقابل آن: اهانت الهی [= خوار شدن توسط خداوند]) از جانب خداوند بر دو قسم است:

یکی اکرام [یا اهانت] دنیوی، که این واقعا دلالتی بر فضیلت [یا رذیلت] واقعی انسانها ندارد؛ دنیا سرای امتحان و ابتلاست و این نعمت دادن یا نعمت را از کسی گرفتن دلیل بر خوبی یا بدی افراد نیست؛ چنانکه فرمود: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ؛ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ؛ کَلا: اما انسان، هر گاه که پروردگارش او را آزمایش کند: پس او را اکرام نماید و نعمت بخشد، گوید: پروردگارم مرا گرامى داشت؛ و اما هر گاه که او را آزمایش کند: پس روزى را بر او تنگ گیرد، گوید: پروردگارم مرا خوار کرد. چنین نیست» (فجر/15-17).

و دوم اکرام [یا اهانت] حقیقی، که دلالت بر فضل و برتریِ حقیقی انسانها دارد؛ که این را در خصوص انبیاء و اوصیاء مشاهده می‌کنیم: اگر خداوند پیامبران را اکرام کرده، بدان معنا نیست که مال و مکنت دنیوی فراوانی بدانها داده، بلکه اتفاقا آنان را بیش از همه در معرض سختی‌ها و ابتلاءات قرار داده است؛ ‌بلکه اکرام آنان به این است که تقوا چنان در آنان قوی شده که به مرتبه عصمت دست یافته‌اند.

ثمره اخلاقی- اجتماعی

همان طور که باید معیار خود در برتر دانستن انسانها را تقوا قرار دهیم (کسی را برتر بدانیم که تقوایش بیشتر است، نه مال و اعتبار و اصل و نسب و سایر داراییهای دنیوی‌اش)، از آن سو، اگر کسی در جامعه برتر قلمداد می‌شد و بیش از دیگران مورد اکرام واقع می‌گشت و بعد دیدیم که اهل تقوا نیست، بدانیم که این اکرام‌ها اشتباه است؛ و خود دیگر در زمره کسانی که وی را اکرام می‌کنند قرار نگیریم.

 

12) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»

این آیه در عین اینکه بیان می‌کند که باارزشترین انسانها اهل تقوا هستند، در همان حال به خاطر اینکه از تعبیر «کرامت» برای دلالت بر «باارزش‌ترین» استفاده کرد عملا نشان می‌دهد که «کرامت» انسان مهمترین ویژگی بنیادین انسان است؛ چرا که تقوا (که این‌چنین مدح شده) ثمره‌اش این است که «کرامت» انسان را به اوج خود می‌رساند. پس آنچه اولا و بالذات ارزشمند است «کرامت» داشتن است؛ که تقوا چون این کرامت داشتن را تقویت می‌کند چنین ارزشمند شده است.

 

13) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ ... أَتْقاکُمْ إنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

اینکه خداوند انسانها را، در عین حال که ریشه واحدی دارند، بر اساس شعوب و قبایل متفاوت قرار داد همگی بر اساس علم و خبرویت خداوند بوده است، نه از سر اتفاق و جهش کور طبیعت!

 

14) «جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ... إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

اینکه خداوند هدف از جعل این شعوب و قبائل (ملیتها و خاندانها) متکثر در عالم انسانی را تعارف و هم‌شناسی معرفی می‌کند، بر اساس علم و خبرویت خداوند است؛ نه تشخیص‌ها و توصیه‌هایی که ریشه‌ای در شناخت عمیق انسان ندارد.

 

15) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

ادّعاى تقوا و تظاهر به آن نکنیم؛ خدا همه را خوب مى‏شناسد (تفسیر نور، ج‏9، ص195).

 

16) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

اینکه خداوند معیار کرامت انسان را تقوا قرار داده معیاری است که خداوند بر اساس علم و خبرویتش قرار داده است؛ ‌برخلاف معیارهایی همچون مال و منال و اصل و نسب و ... که مردمان برای کرامت معتبر می‌دادند؛ که ریشه‌ای در شناخت عمیق انسان ندارد. (المیزان، ج‏18، ص328[6])

 


[1] . در این نامه که خطاب به منذر بن جارود نوشته شده (و وی یکی از والیان امیرالمومنین ع بود که به بیت المال دست درازی کرد) می‌فرماید:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ وَ تَسْلُکُ سَبِیلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ إِلَیَّ عَنْکَ لَا تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً وَ لَا تُبْقِی لآِخِرَتِکَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ وَ تَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَةِ دِینِکَ وَ لَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَ شِسْعُ نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ وَ مَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ یُعْلَى لَهُ قَدْرٌ أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَةٍ أَوْ یُؤْمَنَ عَلَى جِبَایَةٍ فَأَقْبِلْ إِلَیَّ حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

[2] . البحث الأول: فإن قیل هذا مبنی على عدم اعتبار النسب، و لیس کذلک فإن للنسب اعتبارا عرفا و شرعا، حتى لا یجوز تزویج الشریفة بالنبطی، فنقول إذا جاء الأمر العظیم لا یبقى الأمر الحقیر معتبرا، و ذلک فی الحس و الشرع و العرف، أما الحسن فلأن الکواکب لا ترى عند طلوع الشمس، و لجناح الذباب دوی و لا یسمع عند ما یکون رعد قوی، و أما فی العرف، فلأن من جاء مع الملک لا یبقى له اعتبار و لا إلیه التفات، إذا علمت هذا فیهما ففی الشرع کذلک، إذا جاء الشرف الدینی الإلهی، لا یبقى الأمر هناک اعتبار، لا لنسب و لا لنشب، ألا ترى أن الکافر و إن کان من أعلى الناس نسبا، و المؤمن و إن کان من أدونهم نسبا، لا یقاس أحدهما بالآخر، و کذلک ما هو من الدین مع غیره، و لهذا یصلح للمناصب الدینیة کالقضاء و الشهادة کل شریف و وضیع إذا کان دینا عالما صالحا، و لا یصلح لشی‏ء منها فاسق، و إن کان قرشی النسب، و قارونی النشب، و لکن إذا اجتمع فی‏ اثنین الدین المتین، و أحدهما نسیب ترجح بالنسب عند الناس لا عند اللّه لأن اللّه تعالى یقول: وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ [النجم: 39] و شرف النسب لیس مکتسبا و لا یحصل بسعی.

[3] . الثانیة: قوله تعالى: خَلَقْناکُمْ، و جَعَلْناکُمْ إشارة إلى عدم جواز الافتخار لأن ذلک لیس لسعیکم و لا قدرة لکم على شی‏ء من ذلک، فکیف تفتخرون بما لا مدخل لکم فیه؟ فإن قیل الهدایة و الضلال کذلک لقوله تعالى: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ [الإنسان: 3] نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ [الشورى: 52] فنقول أثبت اللّه لنا فیه کسبا مبنیا على فعل، کم قال اللّه تعالى: فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا [المزمل: 19]. ثم قال تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و أما فی النسب فلا.

[4] . ثم نبه سبحانه فی ذیل الآیة بهذه الجملة أعنی قوله: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» على ما فیه الکرامة عنده، و هی حقیقة الکرامة. و ذلک أن الإنسان مجبول على طلب ما یتمیز به من غیره و یختص به من بین أقرانه من شرف و کرامة، و عامة الناس لتعلقهم بالحیاة الدنیا یرون الشرف و الکرامة فی مزایا الحیاة المادیة من مال و جمال و نسب و حسب و غیر ذلک فیبذلون جل جهدهم فی طلبها و اقتنائها لیتفاخروا بها و یستعلوا على غیرهم. و هذه مزایا وهمیة لا تجلب لهم شیئا من الشرف و الکرامة دون أن توقعهم فی مهابط الهلکة و الشقوة، و الشرف الحقیقی هو الذی یؤدی الإنسان إلى سعادته الحقیقیة و هو الحیاة الطیبة الأبدیة فی جوار رب العزة و هذا الشرف و الکرامة هو بتقوى الله سبحانه و هی الوسیلة الوحیدة إلى سعادة الدار الآخرة، و تتبعها سعادة الدنیا قال تعالى: «تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ»: الأنفال: 67، و قال: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏»: البقرة: 197، و إذا کانت الکرامة بالتقوى فأکرم الناس عند الله أتقاهم کما قال تعالى. و هذه البغیة و الغایة التی اختارها الله بعلمه غایة للناس لا تزاحم فیها و لا تدافع بین المتلبسین بها على خلاف الغایات و الکرامات التی یتخذها الناس بحسب أوهامهم‏ غایات یتوجهون إلیها و یتباهون بها کالغنى و الرئاسة و الجمال و انتشار الصیت و کذا الأنساب و غیرها.

[5] . ثم قال تعالى: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ و فیه وجهان: أحدهما: أن المراد من یکون أتقى یکون عند اللّه أکرم أی التقوى تفید الإکرام ثانیهما: أن المراد أن من یکون أکرم عند اللّه یکون أتقى أی الإکرام یورث التقوى کما یقال: المخلصون على خطر عظیم، و الأول أشهر و الثانی أظهر لأن المذکور ثانیا ینبغی أن یکون محمولا على المذکور أولا فی الظاهر فیقال الإکرام للتقی، لکن ذوا العموم فی المشهور هو الأول، یقال ألذ الأطعمة أحلاها أی اللذة بقدر الحلاوة لا أن الحلاوة بقدر اللذة، و هی إثبات لکون التقوى متقدمة على کل فضیلة، فإن قیل التقوى من الأعمال و العلم أشرف، قال النبی صلى اللّه علیه و [آله و] سلم: «لفقیه واحد أشد على الشیطان من ألف عابد» نقول التقوى ثمرة العلم قال اللّه تعالى: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ [فاطر: 28] فلا تقوى إلا للعالم فالمتقی العالم أتم علمه، و العالم الذی لا یتقی کشجرة لا ثمرة لها، لکن الشجرة المثمرة أشرف من الشجرة التی لا تثمر بل هو حطب، و کذلک العالم الذی لا یتقی حصب جهنم، و أما العابد الذی یفضل اللّه علیه الفقیه فهو الذی لا علم له، و حینئذ لا یکون عنده من خشیة اللّه نصاب کامل، و لعله یعبده مخافة الإلقاء فی النار، فهو کالمکره، أو لدخول الجنة، فهو یعمل کالفاعل له أجرة و یرجع إلى بیته، و المتقی هو العالم باللّه، المواظب لبابه، أی المقرب إلى جنابه عنده یبیت.

[6] . و قوله: «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» فیه تأکید لمضمون الآیة و تلویح إلى أن الذی اختاره الله کرامة للناس کرامة حقیقیة اختارها الله بعلمه و خبرته بخلاف ما اختاره الناس کرامة و شرفا لأنفسهم فإنها وهمیة باطلة فإنها جمیعا من زینة الحیاة الدنیا قال تعالى: «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»: العنکبوت: 64.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (13. تدبر)

 

تدبر

ارتباط با آیات قبل

1) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

بعضى مفسّران ارتباط این آیه را با آیات قبل این گونه توضیح داده‌اند که: چون مسخره و غیبت کردن، برخاسته از روحیّه‏ى خودبرتربینى و تحقیر دیگران است، این آیه [برای زدودن این مانع] مى‏فرماید: ملاک برترى و کرامت، تقواست، نه جنس و نژاد (تفسیر نور، ج‏9، ص195)[1].

اما اشکال این تحلیل آن است که توجیهی برای تفاوت سیاقی که رخ داده ندارد: در آیات قبل (و بعد) همگی از خطاب «یا أیها الذین آمنوا» استفاده کرد اما در اینجا یکدفعه خطاب «یا أیها الناس» استفاده شد.

با در نظر گرفتن این نکته، شاید بتوان از بیان فوق این گونه دفاع کرد که درست است که در آیات قبل، دغدغه اصلی تنظیم روابط اجتماعی درون جامعه دینی است؛ اما در این آیه یک قاعده کلی‌تر که ناظر به عموم جوامع بشری است (و حتی بر روابط بین مومنان و کافران و نیز رابطه جامعه اسلامی و سایر جوامع حاکم است) اشاره می‌کند که این قاعده مبنایی عام است که روابط درون جامعه دینی و موانعی که در آیات قبل برشمرد هم با اهتمام به همین نکته سامان می‌یابد؛ اینکه اساسا خداوند از سویی انسانهای مختلف را با اصل و منشأیی واحد آفریده و از سوی دیگر تنوعی را از حیث نژاد و ملیت و نیز از حیث خاندان و خانواده در میان انسانها رقم شده است؛ که هدف از این تنوع این است که شناسایی متقابلی بین این انسانهای متفاوت حاصل شود؛ که این شناسایی متقابل پایه و بنیان تمامی روابطی است که در زندگی مشترک انسانی (چه جوامع دینی و چه غیر آن) باید رقم بخورد؛ و البته مومنان در این شناسایی متقابل مدار ارزش‌گذاری را تقوای الهی قرار می‌دهند.

 

2) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

با اینکه در این آیه -برخلاف آیات قبل (و بعد) که همگی از خطاب «یا ایها الذین آمنوا» استفاده شده - از خطاب «یا ایها الناس» استفاده شد؛ در عین حال از ضابطه تقوا (که عموما به عنوان ضابطه‌ای برای جامعه دینی قلمداد می‌شود) برای ارزش‌گذاری سخن به میان آورد. چرا؟

الف. تقوا در اینجا در معنای مقدم بر دینداری مورد توجه است، همان که مقدمه هدایت شدن و ایمان آوردن می‌شود، چنانکه فرمود: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ؛ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب‏: این کتاب که در آن تردیدی نیست مایه هدایت تقواپیشگان است؛ همان کسانی که به غیب ایمان می‌آورند» (بقره/2-3). یعنی این آیه به یک قاعده کلی‌ که ناظر به عموم جوامع بشری است اشاره می‌کند که: هدف از این تنوعی که خداوند از حیث نژاد و ملیت و نیز از حیث خاندان و خانواده در میان انسانها رقم زده این است که شناسایی متقابلی بین این انسانهای متفاوت حاصل شود؛ که این شناسایی متقابل، پایه و بنیان تمامی روابطی است که در زندگی مشترک انسانی باید رقم بخورد؛ و البته مدار ارزش‌گذاری همگان باید تقوا بالمعنی الاعم باشد؛ یعنی بر اساس دستور فطرت عمل کردن و خود را در مسیری که فطرتا خوبی آن را تشخیص می‌دهند حفظ نمودن. در واقع، با این خطاب به «ناس»، خطابی است که می‌خواهد یک امر ارشادی (که هر انسانی با مراجعه به فطرت خویش می‌یابد) را توضیح دهد.

ب. درست است که خطاب را به عموم مردم (نه فقط مومنان) قرار داد؛ اما هدف این بود که آنان را با ارجاع به امری که فطرتا درک می‌کنند متوجه مسیر صحیح زندگی، که دینداری و در پیش گرفتن تقوای الهی است، بنماید. یعنی ابتدا به عموم مردم تذکر می‌دهد که به یاد داشته باشید که همه شما خالق واحدی دارند که همه‌تان را از یک مرد و زن آفریده و همو کسی است که این تنوع نژادها و خاندانها را در میان شما رقم شده است که هدف همه اینها این بود که به شناسایی متقابل اقدام کنید؛ اکنون اگر باب این شناسایی متقابل، و در واقع، باب گفتگوی آزاداندیشانه حقیقت‌جویانه (و نه تفوق‌طلبانه) بین شما باز شود حقیقت دین هم برای شما آشکار می‌گردد و آنگاه درخواهید یافت که معیار ارزشمندی انسانها به منزلتی است که نزد خداوند پیدا می‌کنند و این منزلت هم بر اساس تقواست.

ج. ...

 

ناظر به خود آیه

3) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

انسانها با همه تکثرشان از حیث خلقت و آفرینش ریشه یکسانی دارند: همه از یک مرد و یک زن هستند؛ اما در مقام جعل، تکثری پیدا می‌کنند از دو حیث شعوب و قبایل، یعنی هم در ابعاد گسترده‌تری همچون نژاد و ملیت، و هم در ابعاد خُردتری همچون خانواده و خاندان؛ مثلا وقتی به مقایسه خود با همدیگر می‌پردازیم ابتدا توجه‌مان به این جلب می‌شود که مثلا من از نژاد و ملیت فارس هستم و دیگری ترک یا هندی یا ژرمن یا ...؛ بعد داخل همین نژادها و ملیتها که می‌شویم توجه‌مان به این جلب می‌شود ک من از فلان خاندان و خانواده هستم، اما دیگری از خاندان و خانواده دیگر.

آن وحدتی که بین ما برقرار است، وحدتی در متن آفرینش است (با تعبیر «خلقناکم» از آن یاد کرد)- هرچند که در همین مرحله یک تفاوتی در متن خلقت بین ما هست: تفاوت بین مذکر و مونث، که این هم امری عینی است- ؛ ولی آن کثرت، کثرتی ناشی از جعل است، نه کثرتی در متن اولیه آفرینش.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

از مهمترین سوالات حوزه «انسان‌شناسی» غربی (Anthropology) این است که چرا انسان‌ها با اینکه به لحاظ زیست‌شناسی نوع واحدی محسوب می‌شوند، چنین زیست‌های کاملا متکثری دارند. ریشه این سوال در آن نگاه داروینی‌ای است که پشتوانه انسان‌شناسی مدرن قرار گرفته، که انسان موجودی است صرفا در امتداد تکاملی حیوانات؛ و نه چیزی بیش از آن. (قبلا بارها[2] درباره تفکر داروینی در انسان‌شناسی اشاراتی شد و بیان شد این مقدار از تئوری داروین که ریشه انسان را به تک‌سلولی‌ها و احتمالا از آن به خاک برمی‌گرداند، لزوما مشکلی ندارد. آنچه مشکل دارد این است که این سابقه را تنها سابقه وجود آدمی می‌داند. در حالی که انسان یک سابقه دیگری هم دارد: خداوند متعال علاوه بر اینکه انسان را از خاک آفرید، از روح خود در او دمید، و فرشتگان را هم به سجده کردن بر او واداشت؛ مثلا، ر.ک: جلسه225، تدبر2 https://yekaye.ir/al-baqarah-02-35/). درست است که در حیواناتی که زندگی اجتماعی دارند تنوعی در زندگی مشاهده می‌شود، اما هرجا تنوعی باشد حتما به لحاظ بیولوژیکی تفاوتی در کار است؛ یعنی درست است که علاوه بر تفاوت بین زندگی اجتماعیِ مثلا زنبور با مورچه، یا میمون با شیر، تفاوت‌هایی بین خود اینها هم برقرار است؛‌ مثلا زنبورهای مختلف، انواعی از زندگی اجتماعی دارند که با هم تفاوتهایی دارند؛ اما هر زنبوری که زندگی متفاوتی دارد حتما به لحاظ بیولوژیکی (یعنی در متن خلقتش) نیز متفاوت است؛ اما انسانها با اینکه به لحاظ بیولوژیکی یکسانند اما زندگی‌های کاملا متفاوتی دارند. جالب‌تر اینکه حتی اگر بتوانیم - با اندک تسامحی - از نژاد بینِ مثلا زنبورها سخن بگوییم، این نژاد یک تفاوت بیولوژیکی را رقم زده، که اگر تفاوتی را بین زنبورهای دو نژاد برقرار می‌کند، این تفاوت قطعی است؛ یعنی اگر تفاوتی بین زندگی دو نژاد از زنبورهای مشاهده می‌شود، اما بر تمام زنبورهای یک نژاد واحد الگوی زندگی یکسانی حکمفرماست؛ در حالی که در انسانها، هم با نژاد واحد، تفاوت در زندگی مشاهده می‌شود، و هم با نژادهای متفاوت، وحدت در زندگی مشاهده می‌گردد.

همه اینها نشان می‌دهد که این تفاوتی که در انسانها هست صرفا یک امر بیولوژیکی (ناشی از تفاوت در آفرینش و خلقت) نیست؛ بلکه خداوند امر دیگری (جعل و اعتبار) را هم در زندگی انسان وارد کرده است.

در حقیقت، چون زندگی انسانها با اعتبار و جعل گره خورده است این جعل در نظام زندگی انسانی منجر به کثراتی در میان انسانها می‌شود که جنس این کثرات (شعوب و قبائل) ‌با جنس کثراتی که در یک گونه واحد زیست‌شناختی وجود دارد نیز متفاوت است.[3]

پس آنچه عرصه حیات انسانی، دو حیثیت درهم‌تنیده دارد: حیثیت تکوینی در متن آفرینش (که از این جهت با سایر موجودات مشابه است)، و حیثیت اعتباری در نظام جعل (که خاص انسان است)؛

که در هریک از اینها، دو عرصه مورد توجه است:

در اولی (متن آفرینش): یکی وحدت نوعی است که مستقیم بدان اشاره شد (خاستگاه مشترک آفرینش همه انسانها)؛ و دیگری کثرت صنفیِ ناشی از مذکر و مونث بودن در متن آفرینش، که غیر مستقیم مورد توجه قرار گرفت (هم خود خاستگاه، یعنی دو جنس با هم متفاوتند، و هم همه ما که از آن خاستگاه آمده‌ایم در دو جنس زن و مرد قرار می‌گیریم)؛

و در حیثیت دوم (نظام جعل و اعتبارات): یکی تکثر گسترده‌ی مربوط به شعوب (نژادها و ملیتها و ...)، و دیگری تکثر جزیی‌تر درون شعوب، یعنی تکثر قبائل (خاندان‌ها و خانواده‌ها).

پس این آیه:

از سویی، به تفاوت بنیادین انسان با سایر موجودات عالم اشاره می‌کند: در سایر موجودات (چه سایر موجودات دنیوی مثل حیوانات و ...، و چه موجودات ملکوتی مانند فرشتگان)، تنها عرصه‌ای که در زندگی‌شان وجود دارد عرصه «خلق» است، اما در انسان عرصه جعل هم وجود دارد، چنانکه در ابتدای آفرینش انسان نیز، با تعبیر «جعل» امتیازی به انسان داد که اساسا او را متفاوت از فرشتگان و همگان قرار داد: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً» (بقره/30). جالب اینجاست که ماده «جعل» در 346 آیه‌ از قرآن آمده که عمده آنها، یا مستقیما ناظر به اقدامی الهی ناظر به انسان و عالم انسانی است، یا ناظر به روابط بین خود انسانها.[4] و وجود همین دو حیثیت (یا به تعبیر دیگر، وجود حیثیت جعل، علاوه بر حیثیت خلق، در انسان) موجب شده است که اساسا علومی که می‌خواهند درباره زندگی انسانی بحث کنند (= علوم انسانی، علوم اجتماعی) با علومی که درباره سایر موجودات زنده بحث می‌کنند (علوم زیست‌شناسی) بشدت متفاوت شوند (چنانکه این هم بر همگان آشکار شده که علوم زیست‌شناسی که از موجودات زنده صحبت می‌کنند تفاوت جدی دارند با علوم فیزیک که از جمادات سخن می‌گویند). بدین ترتیب می‌توان گفت پروژه پوزیتیویست‌ها (که می‌پنداشتند دقیقا همان الگوی فیزیک و زیست‌شناسی در حوزه علوم انسانی قابل اجراست) دهها سال است که ناکام بودنش بر همگان آشکار گشته است (امروزه در میان پارادایم‌های علوم انسانی غربی، پاردایم‌های تفسیری و انتقادی و ساختارگرا و برساخت‌گرا، عرصه را بشدت بر پاردایم پوزیتیویستی و رفتارگرا تنگ کرده است). اما عجیب اینجاست که با اینکه این تفاوت ماهوی انسان با سایر جانداران کاملا آشکار گردیده است، اما همچنان در عرصه مباحث «انسان‌شناسی» (Anthropology) بر شرح داروینی (که منکر تفاوت بنیادین انسان با حیوانات است، و انسان را صرفا گونه خاصی از حیوانات پستاندار، و هم‌خانواده با میمون‌ها قلمداد می‌کند) اصرار می‌شود! (تفصیل بحث در مقاله: فطرت به مثابه یک نظریه انسان‌شناختی رقیب برای علوم انسانی مدرن)

https://www.souzanchi.ir/fitrat-human-nature-as-a-competing-humanistic-theory-for-modern-humanities-and-social-sciences/

و از سوی دیگر، کارکرد این جعل و تکثر خاص عالم انسانی را بیان می‌دارد؛ که این کارکرد تعارف است؛ که چون زندگی شما در فضای اعتبارات رقم می‌خورد «تقوا» را جدی بگیرید (برای حیوانات و فرشتگان تقوا معنا ندارد) و شاید چون در زندگی انسانی حس استخدام و برتری‌جویی وجود دارد، بلافاصله غیرمستقیم سراغ یک کژکارکرد هم می‌رود، می‌فرماید تقوا را مدار برتری خود قرار دهید؛ غیرمستقیم یعنی نه اینکه این تکثر اعتباری محض را معیار برتری ببینید.

و نهایتا هم با آوردن تعبیر «إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ» تاکید می‌کند که: اینکه انسانها در عین حال که در متن خلقت ریشه واحدی دارند اما به لحاظ جعل الهی از حیث شعوب و قبایل متفاوتند همگی بر اساس علم و خبرویت خداوند بوده است، نه از سر اتفاق و جهش کور طبیعت!

تبصره

شاید تنها امری که در قرآن هم از تعبیر خلق و هم از تعبیر جعل برای آن استفاده شده است «زوجیت» است که ناظر به انسان است؛ البته آنجا که ظاهرا ناظر به زوجیت عمومی است، برای آن هم فقط از تعبیر خلق استفاده شده: «وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى»‏ (لیل/3)؛ اما در جایی که بحث در خصوص زوجیت مربوط به انسان است هم تعبیر خلق آمده و هم تعبیر جعل: «وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى؛ مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى‏»‏ (نجم/45-46) و «أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى‏؛ ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى‏؛ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى»‏ (قیامت/37-39)؛ که این نشان می‌دهد واقعا جنسیت در انسان، به تبع فطرت خاص انسان، اقتضاءات خاص خود را دارد و امری نیمه تکوینی- نیمه اعتباری است. (تفصیل بحث در مقاله: جنسیت و فطرت؛ گامی به سوی یک «نظریه جنسی» اسلامی)

 https://www.souzanchi.ir/sexuality-and-human-nature-a-step-towards-an-islamic-theory-of-sexuality/

 

4) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی»‏

اینکه شما را از مرد و زنی آفریدیم دست کم دو معنا دارد:

الف. مقصود از «ذَکَرٍ وَ أُنْثی» را اشاره به آدم و حوا بدانیم؛ یعنی آیه می‌خواهد بفرماید ریشه آفرینش همه شما، و به تعبیر دیگر، پدر و مادر همه‌تان یک مرد و یک زن مشخص است؛ که در این صورت آیه در مقام نفی فخرفروشی به اصل و نسب است؛ ‌یعنی آیه می‌فرماید همه شما از یک پدر و مادر آفریده شده‌اید و آنگاه به شعوب و قبایلی تقسیم شدید، پس برتری‌ای برای شما نسبت به هم نمی‌ماند؛ بلکه هدف از این تنوعی که خدا قرار داده بازشناسی همدیگر است، نه فخرفروشی به اصل و نسب (مجمع البیان، ج‏9، ص206[5]؛ مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏28، ص112؛ المیزان، ج‏18، ص326[6]).

ب. مقصود از «ذَکَرٍ وَ أُنْثی» اسم جنس باشد؛‌ یعنی مطلق مرد و زنانی که پدر و مادر انسانها هستند؛ یعنی آیه می‌خواهد بفرماید هر فرد شما را از یک پدر و یک مادر خلق کردیم؛ که در این صورت آیه در مقام نفی برتری طبقاتی بین انسانهاست؛ که البته برخی بر این وجه اشکال کرده‌اند که به قرینه ادامه آن (جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا)، آیه در مقام نفی فخرفروشی به اصل و نسب است؛ و این چه ربطی به اختلاف طبقاتی دارد؟ که می‌شود چنین پاسخ داد که اختلاف در انساب نیز از مصادیق اختلاف طبقاتی است؛ و همان طور که فخرفروشی به انساب را با استناد به اینکه همگان از یک پدر و مادرند می‌توان دفع کرد، از طریق اینکه هر انسانی به دنیا آمده از دو انسان است و همگان در این خصلت مشترکند، نیز می‌توان رد نمود (المیزان، ج‏18، ص326[7]؛ مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏28، ص112[8]).

 

5) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا»

در این آیه از یک خلق و یک جعل الهی در انسان سخن گفت؛ و واضح است که اصل، خلقت و آفرینش است و این جعل، فرع بر آن اصل است. هدف از خلقت انسان را در جای دیگر عبودیت معرفی کرد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات/56)؛ و با توجه به اینکه خلق بر جعل تقدم دارد معلوم می‌شود که چرا معیار برتری انسان، تقوا (تحقق عبودیت) است، نه اصل و نسب و تفاوتهای نژادی و خاندانی (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص113).

 

6) «...‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ...»

خداوند هدف از این تنوع‌بخشی به انسانها در قالب نژادها (ملیت‌ها) و خاندان‌ها را حصول «تعارف» معرفی کرد؛ که اگر این تنوع و در پی آن این تعارف (هم‌شناسی) نبود زندگی دنیا سامان نمی‌گرفت (مجمع البیان، ج‏9، ص207[9]).

در نکات ادبی توضیح داده شد که «معرفت» متمایز کردنی است که قوامش به بیان خصیصه‌های آشکار است؛ و «تعارف» حصول متقابلِ این معرفت است؛ پس فلسفه اصلی این تنوعی که خداوند در میان انسانها قرار داده است این است که به شناخت همدیگر به نحو عمیق‌تر و دقیق‌تر دست یابند؛ و به تعبیر دیگر، این تنوع بین خویش را به رسمیت بشناسند. به رسمیت شناختن این تنوع، به معنای آن است که از این تنوع برای تقویت پیوندهای انسانی و رشد هرچه بیشتر انسان و جوامع انسانی استفاده کنند؛ و واضح است که این شناخت متقابل تنها و تنها در صورتی امکان‌پذیر است که باب گفتگوی حقیقت‌جویانه و حق‌مدارانه بین اقشار مختلف بشری باز شود و همگان قبول کنند که به قول بزرگمهر حکیم «همه چیز را همگان دانند»، و به تعبیر امیرالمومنین ع، هیچکس نیست هرچند منزلتش عظیم باشد، محتاج به کمک نباشد، و هیچ کس هم نیست که هرچند او را کوچک شمارند، هیچ نیازی به کمک وی نباشد (حدیث15).

البته این «تعارف» اقتضاءاتی دارد که در آیات قبل اشاره شد: اینکه همدیگر را مسخره نکنند؛ نسبت به هم دنبال عیب‌جویی نباشند؛ برای هم لقب نگذارند؛ به هم بدگمان نباشند؛ اگر گمان بدی هم پیدا کردند به تجسس در کار هم نپردازند؛ و اگر بر بدی‌ای آگاهی یافتند با غیبت کردن آن را نشر ندهند و در یک کلام تقوا داشته باشند؛ شاید به همین جهت است که هم در پایان آیه قبل، که جمع‌بندی توصیه‌های دو آیه 11 و 12 بود کلام را با «اتقوا الله» ختم کرد؛ و هم بعد از توصیه به «تعارف» تاکید کرد که همانا برترین شما نزد خدا باتقواترین‌تان است.

تکمله

آقایان اسلامی‌تنها و غمامی در کتاب و مقالاتی که ناظر به این موضوع نوشته‌اند نشان داده‌اند که در خصوص تعامل و ارتباط بین انسانها سه نظریه در دنیای کنونی وجود دارد:

الگوی انگلیسی [آمریکایی] «تطابق» (هم‌سازی)؛ با نظریه‌پردازانی همچون مید و گادیکانست

الگوی فرانسوی «تعاون» (هم‌کاری)؛ با نظریه‌پردازانی همچون اشتروس و کاربو

الگوی آلمانی «تحاور» (هم‌گویی، گفتگو)؛ با نظریه‌پردازانی همچون هابرماس و ویمر

و در قبال اینها می‌توان با توجه به همین آیه، نظریه اسلام را نظریه «تعارف» (هم‌شناسی) دانست که اقتضاءات آن و تفاوتهای آن بویژه با نظریه گفتگوی هابرماس را شرح داده‌اند. برای تفصیل بحثهای ایشان می‌توانید به کتاب هم‌شناسی فرهنگی ویا مقاله "«همشناسی فرهنگی» به مثابه الگوی ارتباطات میان فرهنگی در قرآن؛ رویکردی تطبیقی" (فصلنامه مطالعات فرهنگ - ارتباطات، بهار 1401، شماره 89) مراجعه کنید.

 

 

 


[1] . فخر رازی توضیحی داده که گویی این آیه در مقابل آیات قبلی است:

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ؛ تبیینا لما تقدم و تقریرا له، و ذلک لأن السخریة من الغیر و العیب إن کان بسبب التفاوت فی الدین و الإیمان، فهو جائز لما بینا أن قوله لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً [الحجرات: 12] و قوله وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ [الحجرات: 11] منع من عیب المؤمن و غیبته، و إن لم یکن لذلک السبب فلا یجوز، لأن الناس بعمومهم کفارا کانوا أو مؤمنین یشترکون فیما یفتخر به المفتخر غیر الإیمان و الکفر، و الافتخار إن کان بسبب الغنى، فالکافر قد یکون غنیا، و المؤمن فقیرا و بالعکس، و إن کان بسبب النسب، فالکافر قد یکون نسیبا، و المؤمن قد یکون عبدا أسود و بالعکس، فالناس فیما لیس من الدین و التقوى متساوون متقاربون، و شی‏ء من ذلک لا یؤثر مع عدم التقوى، فإن کل من یتدین بدین یعرف أن من یوافقه فی دینه أشرف ممن یخالفه فیه، و إن کان أرفع نسبا أو أکثر نشبا، فکیف من له الدین الحق و هو فیه راسخ، و کیف یرجح علیه من دونه فیه بسبب غیره (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص112)

[2] . جلسه43، تدبر4 https://yekaye.ir/al-alaq-96-4/

جلسه166، تدبر1 https://yekaye.ir/sad-038-72/

جلسه220، تدبر2 https://yekaye.ir/al-baqare-2-030/

جلسه225، تدبر2 https://yekaye.ir/al-baqarah-02-35/

جلسه226، تدبر5 https://yekaye.ir/al-baqarah-2-36/

جلسه232، تدبر4 https://yekaye.ir/al-aaraf-7-12/

جلسه239، تدبر1، https://yekaye.ir/al-aaraf-7-19/

جلسه 245، تدبر1 https://yekaye.ir/al-aaraf-7-25/

جلسه247، تدبرهای1و2 https://yekaye.ir/al-aaraf-7-27/

جلسه266، تدبر4 https://yekaye.ir/al-hegr-15-28/

جلسه269، تدبر1 https://yekaye.ir/al-hegr-15-30/

جلسه965، تدبر4 https://yekaye.ir/review-an-nesa-29-35/

[3] . شاهد بر اینکه در این آیه فراز اول به مرتبه خلقت مشترک با حیوانات اشاره دارد وجود شبیه این تعبیر در آیه «وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً» (فرقان/54) است؛ که به جای آفرینش از ذکر و انثی، همان آفرینش از ماء گذاشته است.

[4] . سایر موارد یا کاربرد تک مفعولی «جعل» است (همانند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ؛ انعام/1) ویا جعل به معنای قرار دادن چیزی در جایی ویا به نحو خاصی است که از محل بحث خارج است:

وَ هُوَ الَّذی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (رعد/3)

أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (نمل/61)

وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فیها وَ قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی‏ أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلینَ (فصلت/10)

وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (کهف/32)

وَ هُوَ الَّذی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (فرقان/53)

تَبارَکَ الَّذی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فیها سِراجاً وَ قَمَراً مُنیراً (فرقان/61)

وَ جَعَلْنا فیها رَواسِیَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَیْناکُمْ ماءً فُراتاً (مرسلات/27)

همچنین در برخی موارد هم با اینکه مستقیما از جعل برای انسان سخن به میان نیامده اما با قرائن داخلی یا خارجی واضح است که ناظر به انسان است؛ مانند: فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً (انعام/96)، إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (کهف/7)، وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمیدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فیها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (انبیاء/31)، وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آیاتِها مُعْرِضُونَ (انبیاء/32)، ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی‏ قَرارٍ مَکینٍ (مومنون/13)، وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً (فرقان/62)، الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی‏ أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ (فاطر/1)، وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ (حجر/16)، أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً (مرسلات/25)

شاید تنها موارد زیر است که در خود آیه قرینه‌ای وجود ندارد که ناظر به انسان باشد:

هُوَ الَّذی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً (یونس/5)

فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْس (یونس/24)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجی‏ سَحاباً ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ (نور/43)

أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ (انبیاء/30)

أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً (فرقان/45)

اللَّهُ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (روم/48)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْبابِ (زمر/21)

ما تَذَرُ مِنْ شَیْ‏ءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ کَالرَّمیمِ (ذاریات/42)

لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ (واقعه/65)

لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ (واقعه/70)

وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطینِ (ملک/5)

وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فیهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (نوح/16)

اما شاید اگر آیات 6 تا 13 سوره نبأ که این تعبیر چندبار در آن تکرار شده [أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (6) وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً (9) وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً (10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (11) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (13)] نگاه کنیم، آنگاه این را (آمدن آیه 13 که ظاهرا نامربوط به انسان است در کنار موارد قبلی که بوضوح مرتبط به انسان است) شاید بتوان قرینه منفصلی گرفت که در موارد فوق هم جعل به نحوی ناظر به انسان بوده است.

[5] . «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏» أی من آدم و حواء و المعنى أنکم متساوون فی النسب لأن کلکم یرجع فی النسب إلى آدم و حواء زجر الله سبحانه عن التفاخر بالأنساب‏. ثم ذکر سبحانه أنه إنما فرق أنساب الناس لیتعارفوا لا لیتفاخروا فقال «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ».

[6] . ذکر المفسرون أن الآیة مسوقة لنفی التفاخر بالأنساب، و علیه فالمراد بقوله: «مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏» آدم و حواء، و المعنى: أنا خلقناکم من أب و أم تشترکون جمیعا فیهما من غیر فرق بین الأبیض و الأسود و العربی و العجمی و جعلناکم شعوبا و قبائل مختلفة لا لکرامة لبعضکم على بعض بل لأن تتعارفوا فیعرف بعضکم بعضا و یتم بذلک أمرا اجتماعکم فیستقیم مواصلاتکم و معاملاتکم فلو فرض ارتفاع المعرفة من بین أفراد المجتمع انفصم عقد الاجتماع و بادت الإنسانیة فهذا هو الغرض من جعل الشعوب و القبائل لا أن تتفاخروا بالأنساب و تتباهوا بالآباء و الأمهات.

[7] . و قیل: المراد بالذکر و الأنثى مطلق الرجل و المرأة، و الآیة مسوقة لإلغاء مطلق التفاضل بالطبقات کالأبیض و الأسود و العرب و العجم و الغنی و الفقیر و المولى و العبد و الرجل و المرأة، و المعنى: یا أیها الناس إنا خلقناکم من رجل و امرأة فکل واحد منکم إنسان مولود من إنسانین لا تفترقون من هذه الجهة، و الاختلاف الحاصل بالشعوب و القبائل- و هو اختلاف راجع إلى الجعل الإلهی- لیس لکرامة و فضیلة و إنما هو لأن تتعارفوا فیتم بذلک اجتماعکم.

و اعترض علیه بأن الآیة مسوقة لنفی التفاخر بالأنساب و ذمه کما یدل علیه قوله: «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» و ترتب هذا الغرض على هذا الوجه غیر ظاهر، و یمکن أن یناقش فیه أن الاختلاف فی الأنساب من مصادیق الاختلاف الطبقاتی و بناء هذا الوجه على کون الآیة مسوقة لنفی مطلق الاختلاف الطبقاتی و کما یمکن نفی التفاخر بالأنساب و ذمه استنادا إلى أن الأنساب تنتهی إلى آدم و حواء و الناس جمیعا مشترکون فیهما، کذلک یمکن نفیه و ذمه استنادا إلى أن کل إنسان مولود من إنسانین و الناس جمیعا مشترکون فی ذلک.

و الحق أن قوله: «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» إن کان ظاهرا فی ذم التفاخر بالأنساب فأول الوجهین أوجه، و إلا فالثانی لکونه أعم و أشمل.


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (12. حدیث -6)

 

. تقوی و تقیه

23) از امام کاظم (علیه السلام) در مورد آیه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ» روایت شده است که فرمودند:

یعنی آنکه در تقیّه جدی‌تر است.

المحاسن، ج‏1، ص258

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع:

فِی قَوْلِ اللَّهِ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»، قَالَ: أَشَدُّکُمْ تَقِیَّةً.

 

24) الف. روایت شده که از امام صادق (علیه السلام) درباره آیه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ» فرمودند:

یعنی عامل‌ترین شما به تقیّه.

الأمالی (للطوسی)، ص661؛ إعتقادات الإمامیة (للصدوق)، ص108[1]

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ الْهُنَائِیُّ الْبَصْرِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الْکَرِیمِ الزَّعْفَرَانِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِیُّ أَبُو جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام)، فِی قَوْلِهِ (تَعَالَى): «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»، قَالَ: أَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّةِ.

ب. این مطلب بدین مضمون هم از امام رضا ع روایت شده است که ایشان فرمودند:

کسی که ورع (خویشتن‌داری ندارد دین ندارد؛ و کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد؛ و گرامی‌ترین شما نزد خداوند عامل‌ترین شماست به تقیّه.

به ایشان عرض شد: یا ابن رسول الله ! تا به کی؟

فرمود: «تا روز آن وقت معلوم» (حجر/38؛ ص/81) و آن همان روز قیام قائم ماست؛ پس هرکس تقیه را پیش از خروج قائم ما ترک کند از ما نیست.

عرض شد: یا ابن رسول الله ! و آن قائم از شما اهل بیت ع کیست؟

فرمود: چهارمین نفر از نسل من؛ فرزند آن سرور کنیزان؛ خداوند به واسطه او زمین را از هرگونه ستمی پاک کند و از هر ظلمی منزه فرماید؛ و او همان کسی است که مردم در ولادتش شک می‌کنند؛ و او همان صاحب غیبت است قبل از قیامش؛ پس چون قیام کند زمین به نورش روشن گردد؛‌ترازوی عدل بین مردم می‌گذارد و احدی به دیگری ظلم نکند؛ و او کسی است که در زمین طی الارض می‌کند و ایه ندارد واو کسی است که منادی‌ای از آسمان ندایی می‌دهد که همه مردم را این ندای دعوت به او را می‌شنوند، می‌گوید: بدانید که همانا حجت خداند نزد خانه خدا ظاهر می‌شود پس از او پیروی کنید که همانا حق با او و در اوست؛ و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود: «اگر بخواهیم بر آنان از آسمان آیه‌ای نازل کنیم پس گردنهایشان برای آن خاضع گردد» (شعراء/4).

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص371؛ کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، ص274

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع:

لَا دِینَ لِمَنْ لَا وَرَعَ [لَهُ‏] وَ لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ؛ وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّةِ.

فَقِیلَ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى مَتَى؟

قَالَ: «إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»؛ وَ هُوَ یَوْمُ خُرُوجِ قَائِمِنَا. فَمَنْ تَرَکَ التَّقِیَّةَ قَبْلَ خُرُوجِ قَائِمِنَا فَلَیْسَ مِنَّا.

قِیلَ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‏ وَ مَنِ الْقَائِمُ مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؟

قَالَ: الرَّابِعُ مِنْ وُلْدِی، ابْنُ سَیِّدَةِ الْإِمَاءِ، یُطَهِّرُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ مِنْ کُلِّ جَوْرٍ وَ یُقَدِّسُهَا مِنْ کُلِّ ظُلْمٍ؛ وَ هُوَ الَّذِی تَشُکُّ النَّاسُ فِی وِلَادَتِهِ؛ وَ هُوَ صَاحِبُ الْغَیْبَةِ قَبْلَ خُرُوجِهِ. فَإِذَا خَرَجَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِهِ یَضَعُ مِیزَانَ الْعَدْلِ بَیْنَ النَّاسِ فَلَا یَظْلِمُ أَحَدٌ أَحَداً؛ وَ هُوَ الَّذِی تُطْوَى لَهُ الْأَرْضُ؛ وَ لَا یَکُونُ لَهُ ظِلٌّ؛ وَ هُوَ الَّذِی یُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ یَسْمَعُهُ جَمِیعُ أَهْلِ الْأَرْضِ بِالدُّعَاءِ إِلَیْهِ یَقُولُ: أَلَا إِنَّ حُجَّةَ اللَّهِ قَدْ ظَهَرَ عِنْدَ بَیْتِ اللَّهِ فَاتَّبِعُوهُ، فَإِنَّ الْحَقَّ مَعَهُ وَ فِیهِ؛ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ».

 

 


[1] . وَ سُئِلَ الصَّادِقُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»، قَالَ: «أَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّةِ».

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (11. احدیث -5)

 

. امام صادق ع

19) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

همانا سزاوارترین مردم نسبت به ورع (خویشتن‌داری)، آل محمّد (علیهم السلام) و شیعیان آن‌هایند، تا مردم به آن‌ها اقتدا کنند؛ زیرا ایشان سرمشق‌اند، پس تقوای الهی در پیش گیرید و از او اطاعت کنید، زیرا کسی به آنچه نزد خداست، نمی‌رسد، مگر به تقوا و وَرَع (خویشتن‌داری) و اجتهاد (تلاش و کوشش)، که خداوند می‌فرماید: «همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است» (حجرات/13).

و فرمود: اما به خدا سوگند که شما بر دین خدا و فرشتگان اویید؛ پس ما را به ورع (خویشتن‌داری) و اجتهاد (تلاش و کوشش) و بسیاری عبادت، یاری کنید؛ و بر شما باد رعایت ورع (خویشتن‌داری).

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص101

وَ قَالَ الصادق ع:

إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِالْوَرَعِ آلُ مُحَمَّدٍ ص وَ شِیعَتُهُمْ لِکَیْ یَقْتَدِیَ النَّاسُ بِهِمْ فَإِنَّهُمُ الْقُدْوَةُ لِمَنِ اقْتَدَى فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوهُ فَإِنَّهُ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا بِالتَّقْوَى وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ».

وَ قَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّکُمْ عَلَى دِینِ اللَّهِ وَ دِینِ مَلَائِکَتِهِ فَأَعِینُونَا عَلَى ذَلِکَ بِالْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ کَثْرَةِ الْعِبَادَةِ وَ عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ.

 

20) روایت شده است[1] که امام صادق ع روزی به یکی از شاگردانش فرمود: از من چه آموخته‌ای؟

گفت: هشت مطلب، ای مولای من!

فرمود: برایم بازگو کن تا از آن مطلع شوم.

عرض کرد: «اوّل دیدم هر دوستی هنگام مردن از دوستش جدا می‌شود سپس همّتم را مصرف کردم دوستی انتخاب کنم که هیچ وقت از من جدا نشود بلکه مونس و یار تنهایی من باشد و آن دوست عمل خیر است

حضرت فرمود: «احسن بر تو! به خدا سوگند [چنین است]».

دوم آنکه دیدم گروهی به اصل و نَسَب‌شان افتخار می‌کنند و دیگران به مال و فرزند؛ در حالی که اینها جای فخرفروشی ندارد؛ و دیدم آنچه جای افتخار دارد سخن خداوند تبارک و تعالی است که فرمود: «همانا بزرگوارترین‌تان نزد خداوند باتقواترین‌تان است» (حجرات/13)؛ پس کوشیدم که نزد خداوند بزرگوار باشم.

فرمودند: احسنت بر تو! به خدا سوگند [چنین است].

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص187؛ مجموعة ورام، ج‏1، ص303-304

وَ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع‏ أَنَّهُ قَالَ لِبَعْضِ تَلَامِذَتِهِ: أَیَّ شَیْ‏ءٍ تَعَلَّمْتَ مِنِّی؟

قَالَ لَهُ: یَا مَوْلَایَ ثَمَانَ مَسَائِلَ.

قَالَ لَهُ ع: قُصَّهَا عَلَیَّ لِأَعْرِفَهَا.

قَالَ الْأُولَى رَأَیْتُ کُلَّ مَحْبُوبٍ یُفَارِقُ مَحْبُوبَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ فَصَرَفْتُ هَمِّی إِلَى مَا لَا یُفَارِقُنِی بَلْ یُؤْنِسُنِی فِی وَحْدَتِی وَ هُوَ فِعْلُ الْخَیْرِ.

قَالَ: أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ.

الثَّانِیَةُ قَدْ رَأَیْتُ قَوْماً یَفْخَرُونَ بِالْحَسَبِ وَ آخَرِینَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ وَ إِذَا ذَلِکَ لَا فَخْرَ فِیهِ وَ رَأَیْتُ الْفَخْرَ الْعَظِیمَ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» فَاجْتَهَدْتُ أَنْ أَکُونَ عِنْدَ اللَّهِ کَرِیماً.

قَالَ: أَحْسَنْتَ وَ اللَّه‏.

 

21) حجال می‌گوید: به جمیل‌بن‌درّاج گفتم: آیا این روایت درست است که رسول الله ص فرمودند: وقتی شریفِ یک قومی نزدتان آمد وی را اکرام کنید؟

گفت: بله.

گفتم: شریف کیست؟

گفت این را از امام صادق ع پرسیدم. فرمود: شریف کسی است که ثروتمند باشد.

گفتم:‌پس «حسیب» چیست؟

فرمود: کسی که با اموال و غیر اموال کارهای نیک انجام دهد.

گفتم: «کرامت» چیست؟

فرمود: «تقوی».

الکافی، ج‏8، ص219-220؛ المحاسن، ج‏2، ص328[2]

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَجَّالِ قَالَ: قُلْتُ لِجَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا أَتَاکُمْ شَرِیفُ قَوْمٍ فَأَکْرِمُوهُ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قُلْتُ لَهُ:‏ وَ مَا الشَّرِیفُ؟

قَالَ: قَدْ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ ذَلِکَ، فَقَالَ: الشَّرِیفُ مَنْ کَانَ لَهُ مَالٌ.

قَالَ قُلْتُ: فَمَا الْحَسِیبُ؟

قَالَ: الَّذِی یَفْعَلُ الْأَفْعَالَ الْحَسَنَةَ بِمَالِهِ وَ غَیْرِ مَالِهِ.

قُلْتُ: فَمَا الْکَرَمُ؟

قَالَ: التَّقْوَى.

. امام رضا ع

22) روایت شده است که مردى به امام رضا علیه‌السّلام گفت: به خدا سوگند در روى سطح زمین از جهت پدر احدى از تو شریفتر نیست.

فرمود: تقوى این شرف را به آنان داد و اطاعت خداوند ایشان را بهره‏مند گردانید،

دیگرى عرض کرد: به خدا سوگند تو بهترین مردم هستى.

فرمود: اى مرد! سوگند مخور، از من بهتر کسی است که تقوایش نسبت به خداوند متعال بیش از من است و اطاعتش افزونتر، به خدا قسم این آیه منسوخ نشده است که خداوند فرموده: «و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است» (حجرات/13).

 عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص236

حَدَّثَنَا الْحَاکِمُ أَبُو عَلِیٍّ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَیْهَقِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الصَّوْلِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ نَصْرٍ الرَّازِیُّ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ:

قَالَ رَجُلٌ لِلرِّضَا ع: وَ اللَّهِ مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَشْرَفُ مِنْکَ أَباً.

فَقَالَ: التَّقْوَى شَرَّفَهُمْ وَ طَاعَةُ اللَّهِ أَحْظَتْهُمْ.

فَقَالَ لَهُ آخَرُ: أَنْتَ وَ اللَّهِ خَیْرُ النَّاسِ.

فَقَالَ لَهُ: لَا تَحْلِفْ یَا هَذَا! خَیْرٌ مِنِّی مَنْ کَانَ أَتْقَى لِلَّهِ تَعَالَى وَ أَطْوَعَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا نُسِخَتْ هَذِهِ الْآیَةُ «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏».[3]

 

 


[1] . فرازهای از این حدیث قبلا گذشت؛

خصلت چهارم، در جلسه 74، حدیث4 https://yekaye.ir/al-hadeed-057-11/

خصلت دوم، در جلسه 480، حدیث3 https://yekaye.ir/al-qalam-68-14/

خصلت ششم، در جلسه 706، حدیث3 https://yekaye.ir/al-fater-35-6/ .

[2] . عَنْ عَلِیِّ بْنِ السِّنْدِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی مُعَلَّى بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ صَاحِبُ الْحَجَّالِ قَالَ: قُلْتُ لِجَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا أَتَاکُمْ شَرِیفُ قَوْمٍ فَأَکْرِمُوهُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا الْحَسَبُ فَقَالَ الَّذِی یَفْعَلُ الْأَفْعَالَ الْحَسَنَةَ بِمَالِهِ وَ غَیْرِ مَالِهِ فَقُلْتُ فَمَا الْکَرَمُ فَقَالَ الْتَّقِى‏.

[3] . روایتی دیگر از امام رضا ع نیز در این فضا در عیون أخبار الرضا علیه السلام (ج‏2، ص237) آمده؛ لیکن چون مقدمه‌اش بحث سوگند به عتق است و برخی همچون شیخ حر عاملی آن را بر تقیه حمل کرده‌اند (وسائل الشیعة، ج‏23، ص233: أَقُولُ: هَذَا مَحْمُولٌ عَلَى التَّقِیَّةِ لِمَا مَرَّ أَوْ عَلَى اسْتِحْبَابِ الْوَفَاءِ بِهِ)‏ در متن نیاوردیم:

حَدَّثَنَا الْحَاکِمُ أَبُو عَلِیٍّ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَیْهَقِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الصَّوْلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو ذَکْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِیمَ بْنَ الْعَبَّاسِ یَقُولُ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع یَقُولُ: حَلَفْتُ بِالْعِتْقِ أَلَّا أَحْلِفَ بِالْعِتْقِ إِلَّا أَعْتَقْتُ رَقَبَةً وَ أَعْتَقْتُ بَعْدَهَا جَمِیعَ مَا أَمْلِکُ؛ إِنْ کَانَ یَرَى [أرى] أَنَّهُ خَیْرٌ مِنْ هَذَا [وَ أَوْمَى إِلَى عَبْدٍ أَسْوَدَ مِنْ غِلْمَانِهِ‏] بِقَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَّا أَنْ یَکُونَ لِی عَمَلٌ صَالِحٌ فَأَکُونَ أَفْضَلَ بِهِ مِنْهُ.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (9. احدیث -3)

 

. امیرالمومنین ع

امیرالمومنین ع وقتی حکومت را به دست گرفت از اولین اقداماتش تقسیم بالسویه بیت المال بود که مورد اعتراضات متعددی قرار گرفت و هربار حضرت با استناد به این آیه شریفه و آیات دیگر، سخنانی ناظر به این رویه خود بیان فرمودند که برخی از آنها تقدیم می‌شود:

12) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که امیرالمومنین حکومت را به دست گرفت بر منبر رفت و حمد و ثنای خدا بجا آورد و فرمود:

به خدا سوگند که من از سهم شما از بیت المال درهمی کم نخواهم گذاشت مادام که یک درخت خرمایی در مدینه برایم مانده باشد (یا: در حالی که در مدینه حتی یک درخت خرما برای خودم ندارم]؛ پس به خودتان برگردید و ببینید راست می‌گویم یا نه؟ آن وقت شما گمان می‌کنید که خودم را محروم می‌کنم و به شما می‌بخشم؟!

عقیل برخاست و گفت: تو را به خدا، آیا من و این سیاهپوستان مدینه را مساوی قرار می‌دهی؟!

فرمود: بنشین! کسی غیر از تو اینجا نبود که حرف بزند؟ تو چه برتری‌ای بر او داری مگر به سبقت [در ایمان] یا به تقوا؟

الکافی، ج‏8، ص181

عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمَّا وَلِیَ عَلِیٌّ ع صَعِدَ الْمِنْبَرَ؛ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ؛ ثُمَّ قَالَ: إِنِّی وَ اللَّهِ لَا أَرْزَؤُکُمْ مِنْ فَیْئِکُمْ دِرْهَماً مَا قَامَ لِی عِذْقٌ بِیَثْرِبَ فَلْیَصْدُقْکُمْ أَنْفُسُکُمْ‏ أَ فَتَرَوْنِی مَانِعاً نَفْسِی وَ مُعْطِیَکُمْ؟

قَالَ: فَقَامَ إِلَیْهِ عَقِیلٌ، فَقَالَ لَهُ: وَ اللَّهِ لَتَجْعَلَنِّی وَ أَسْوَدَ بِالْمَدِینَةِ سَوَاءً؟!

فَقَالَ: اجْلِسْ! أَ مَا کَانَ هَاهُنَا أَحَدٌ یَتَکَلَّمُ غَیْرُکَ؟ وَ مَا فَضْلُکَ عَلَیْهِ إِلَّا بِسَابِقَةٍ أَوْ بِتَقْوَى.[1]

 

13) خطبه امیرالمومنین ع هنگامی که به اقدام ایشان درخصوص برابرى در تقسیم غنائم‏ اعتراض کردند:

أمّا بعد: اى مردم، براستى که ما پروردگار و معبود و ولى نعمت خود را حمد و سپاس گوئیم، خدائى که نعمتهاى خود را آشکار و نهان، و بدون هیچ توان و قدرتى از جانب ما و فقط از روى منّت و تفضّل بر ما ارزانى داشته است، تا ما را بیازماید که آیا سپاسگزاریم یا کفران نعمت مى‏کنیم؛ پس کسى که شکر گزارد نعمت او را بیفزاید، و آن کس را که کفران ورزد عذاب نماید. و شهادت مى‏دهم که معبودى جز «اللَّه» نیست، یگانه است و بى‏شریک، یکتا و بى‏نیاز است. و شهادت مى‏دهم که حضرت محمّد ص بنده و فرستاده اوست، او را رحمتى بر بندگان و شهرها و چارپایان فرستاده است، و نعمتى است که انعام فرموده و منّت و تفضّلى است، درود و سلام خداوند بر او و خاندانش باد.

اى مردم، در پیشگاه خداوند آن کس قدر و مقامش عالى‏تر و ارزشش والاتر است که از همه به دستور خداوند پایبندتر، و به طاعت او عامل‌تر است، و بیش از دیگران از سنّت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم پیروى مى‏کند، و در احیاى کتاب خدا کوشاتر است. پس براى هیچ یک از خلق خدا در نزد ما فضیلتى نیست جز به اطاعت از خدا و اطاعت از رسول، و پیروى از کتاب او و سنّت پیامبرش صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم. این کتاب خدا است در پیش روى ما، و نیز عهد پیامبر خدا و سیره او در میان ما، که جز جاهل مخالف منحرف و معاند با خداوند عزّ و جلّ کسی از آن بى‏خبر نیست. خداوند مى‏فرماید: «ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است.» (حجرات/14). پس هر کس تقوای الهی پیشه کند شریف و گرامی و دوست داشتنى است، و نیز همین گونه‏اند کسانى که طاعت خدا و طاعت رسول الله را بجا آورند، که خداوند در کتابش مى‏فرماید: «اگر خدا را دوست مى‏دارید پس مرا پیروى کنید تا خدا شما را دوست دارد و گناهانتان را بیامرزد، و خدا غفور و رحیم است» (آل عمران/31» و فرمود: «و خدا و پیامبر را فرمان برید پس اگر رو بگردانید قطعا خدا کافران را دوست ندارد» (آل عمران/32).

سپس با صدائى بلند فریاد کرد: اى گروه مهاجران و انصار، و اى مسلمانان، آیا با اسلامتان بر خدا و رسول او منّت مى‏گذارید؟ در حالى که بر خدا و رسول اوست که بر شما منّت گذارند اگر از راستگویان بوده باشید.

سپس فرمود: آگاه باشید، همانا هر کس که روى به قبله ما دارد و از حیوانی که ما ذبح کنیم مى‏خورد، و شهادت مى‏دهد که معبودى جز الله نیست و محمّد بنده و رسول خدا است، در این صورت ما احکام قرآن و سهم‌های اسلام را برای او جاری می‌دانیم، احدی بر دیگرى برترى‌ای ندارد جز به تقوا و طاعت الهى. خداوند ما و شما را از تقواپیشگان و اولیاء و دوستان خود قرار دهد، همانان که نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین شوند.

سپس فرمود: آگاه باشید! همانا این دنیا که شما نسبت آن را آرزو می‌کنید و شیفته‌اش گشته‏اید، و آن نیز گاهى شما را پند می‌دهد و گاهى مى‏رماند، خانه شما نیست، نه آن منزلى نیست که براى آن خلق شده‌اید و نه آن است که به سوى آن دعوت شده‌اید. هشیار باشید! نه دنیا براى شما باقى بماند و نه شما در آن بمانید، پس مبادا امور زودگذر آن شما را بفریبد؛ که بدون تردید از آن بر حذر داشته شده‏اید، و برایتان توصیف شده است و خودتان نیز پیش از این آن را آزموده‌اید و سرانجامش را خوش نداشته‏اید. خدا شما را رحمت کند! پس به سوى منازلى که مأمور به آبادانى آنها شده‏اید بشتابید، که آن آباد و معمورى است که هرگز ویرانى ندارد، و پاینده‏اى است که تباهى ندارد. خداوند شما را بدان تشویق نموده و به سوى آن فراخوانده و براى شما در آن پاداش و ثواب مقرّر داشته است.

پس اى جماعت مهاجر و انصار و اى اهل دین خدا! آنچه را که بدان در کتاب خدا معرّفى شده‏اید، و آن مقام و جایگاهى که در نزد رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم داشتید و براى آن تلاش مى‏کردید، در چه چیزی شما را برتری می‌داد؟ آیا به حَسَب و نَسَب؟ یا به عمل و طاعت؟! خدا شما را رحمت کند! پس در پرتو صبر بر خویشتن و رعایت حال آنچه خدا در کتاب خود به مراعات آن دستور داده، نعمتهاى الهى را بر خود کامل کنید.

آگاه باشید که در صورت مراعات توصیه‌های الهى و تقوا پائین آمدن سطح دنیایتان به شما ضررى نمى‏رساند؛ و در صورت ضایع کردن آنچه از تقوا که بدان دستور داده شده‌اید هیچ چیزی از آنچه از دنیا نگه داشته‌اید سودى بحالتان نخواهد داشت. پس بر شما باد اى بندگان خدا که تسلیم امر خدا، و راضی به قضای او و شکیبا بر بلاى او باشید.

امّا این غنائم برای هیچ کس در آن بر دیگرى رجحان و امتیازی نیست، که خداى عزّ و جلّ سهم و قسمت هر فرد را معیّن نموده است، پس آن مال خداست و شما بندگانِ تسلیم او هستید؛ و این کتاب خدا است که بدان اقرار نموده و بر حقّانیّت آن شهادت داده‏، و در برابر آن تسلیم هستیم، و عهد پیامبرمان نیز در پیش روی ماست، پس تسلیم آن باشید، خدا شما را رحمت کند. پس هر کس که بدین امر رضایت ندهد هر طور که خواهد روى گرداند. زیرا که بر کسى که به طاعت الهى گردن نهد و به حکم او حکم کند هیچ وحشتى نیست، آنانند که نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین شوند، و آنانند که رستگارانند. و از خداوند پروردگار و معبودمان درخواست مى‏کنیم که ما و شما را از اهل طاعت خود قرار دهد، و شور و شوقمان را به آنچه نزد اوست قرار دهد؛ گفتم آنچه را که شنیدید و براى خود و شما از خدا طلب مغفرت مى‏کنم.

تحف العقول، ص183-185 (ترجمه جعفرى، ص167-169)

خطبته ع عند ما أنکر علیه قوم تسویته بین الناس فی الفی‏ء

أَمَّا بَعْدُ، أَیُّهَا النَّاسُ! فَإِنَّا نَحْمَدُ رَبَّنَا وَ إِلَهَنَا وَ وَلِیَّ النِّعْمَةِ عَلَیْنَا ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً بِغَیْرِ حَوْلٍ مِنَّا وَ لَا قُوَّةٍ إِلَّا امْتِنَاناً عَلَیْنَا وَ فَضْلًا لِیَبْلُوَنَا أَ نَشْکُرُ أَمْ نَکْفُرُ فَمَنْ شَکَرَ زَادَهُ وَ مَنْ کَفَرَ عَذَّبَهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ أَحَداً صَمَداً وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ بَعَثَهُ رَحْمَةً لِلْعِبَادِ وَ الْبِلَادِ وَ الْبَهَائِمِ وَ الْأَنْعَامِ نِعْمَةً أَنْعَمَ بِهَا وَ مَنّاً وَ فَضْلًا صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.

فَأَفْضَلُ النَّاسِ أَیُّهَا النَّاسُ عِنْدَ اللَّهِ مَنْزِلَةً وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ خَطَراً أَطْوَعُهُمْ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ أَتْبَعُهُمْ لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَحْیَاهُمْ لِکِتَابِ اللَّهِ. فَلَیْسَ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عِنْدَنَا فَضْلٌ إِلَّا بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ اتِّبَاعِ کِتَابِهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ ص. هَذَا کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَظْهُرِنَا وَ عَهْدُ نَبِیِّ اللَّهِ وَ سِیرَتُهُ فِینَا لَا یَجْهَلُهَا إِلَّا جَاهِلٌ مُخَالِفٌ مُعَانِدٌ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ یَقُولُ اللَّهُ: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». فَمَنِ اتَّقَى اللَّهَ فَهُوَ الشَّرِیفُ الْمُکْرَمُ‏ الْمُحَبُّ وَ کَذَلِکَ أَهْلُ طَاعَتِهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِ اللَّهِ یَقُولُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (آل عمران/31) وَ قَالَ «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ» (آل عمران/32).

ثُمَّ صَاحَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: یَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ یَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِینَ أَ تَمُنُّونَ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ بِإِسْلَامِکُمْ وَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ الْمَنُّ عَلَیْکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ.

ثُمَّ قَالَ: أَلَا إِنَّهُ مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ أَکَلَ ذَبِیحَتَنَا وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَجْرَیْنَا عَلَیْهِ أَحْکَامَ الْقُرْآنِ وَ أَقْسَامَ الْإِسْلَامِ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ إِلَّا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الْمُتَّقِینَ وَ أَوْلِیَائِهِ وَ أَحِبَّائِهِ الَّذِینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ.

ثُمَّ قَالَ: أَلَا إِنَّ هَذِهِ الدُّنْیَا الَّتِی أَصْبَحْتُمْ تَتَمَنَّوْنَهَا وَ تَرْغَبُونَ فِیهَا وَ أَصْبَحَتْ تَعِظُکُمْ وَ تَرْمِیکُمْ لَیْسَتْ بِدَارِکُمْ وَ لَا مَنْزِلِکُمُ الَّذِی خُلِقْتُمْ لَهُ وَ لَا الَّذِی دُعِیتُمْ إِلَیْهِ. أَلَا وَ إِنَّهَا لَیْسَتْ بِبَاقِیَةٍ لَکُمْ وَ لَا تَبْقَوْنَ عَلَیْهَا فَلَا یَغُرَّنَّکُمْ عَاجِلُهَا فَقَدْ حُذِّرْتُمُوهَا وَ وُصِفَتْ لَکُمْ وَ جَرَّبْتُمُوهَا فَأَصْبَحْتُمْ لَا تَحْمَدُونَ عَاقِبَتَهَا فَسَابِقُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَى مَنَازِلِکُمُ الَّتِی أُمِرْتُمْ أَنْ تَعْمُرُوهَا فَهِیَ الْعَامِرَةُ الَّتِی لَا تَخْرَبُ أَبَداً وَ الْبَاقِیَةُ الَّتِی لَا تَنْفَدُ؛ رَغَّبَکُمُ اللَّهُ فِیهَا وَ دَعَاکُمْ إِلَیْهَا وَ جَعَلَ لَکُمُ الثَّوَابَ فِیهَا.

فَانْظُرُوا یَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ أَهْلِ دِینِ اللَّهِ! مَا وُصِفْتُمْ بِهِ فِی کِتَابِ اللَّهِ وَ نَزَلْتُمْ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ جَاهَدْتُمْ عَلَیْهِ فِیمَا فُضِّلْتُمْ بِهِ، بِالْحَسَبِ وَ النَّسَبِ؟ أَمْ بِعَمَلٍ وَ طَاعَةٍ؟ فَاسْتَتِمُّوا نِعَمَهُ عَلَیْکُمْ رَحِمَکُمُ اللَّهُ بِالصَّبْرِ لِأَنْفُسِکُمْ وَ الْمُحَافَظَةِ عَلَى مَنِ اسْتَحْفَظَکُمُ اللَّهُ مِنْ کِتَابِهِ. أَلَا وَ إِنَّهُ لَا یَضُرُّکُمْ تَوَاضُعُ شَیْ‏ءٍ مِنْ دُنْیَاکُمْ بَعْدَ حِفْظِکُمْ وَصِیَّةَ اللَّهِ وَ التَّقْوَى؛ وَ لَا یَنْفَعُکُمْ شَیْ‏ءٌ حَافَظْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَمْرِ دُنْیَاکُمْ بَعْدَ تَضْیِیعِ مَا أُمِرْتُمْ بِهِ مِنَ التَّقْوَى؛ فَعَلَیْکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِالتَّسْلِیمِ لِأَمْرِهِ وَ الرِّضَا بِقَضَائِهِ وَ الصَّبْرِ عَلَى بَلَائِهِ.

فَأَمَّا هَذَا الْفَیْ‏ءُ فَلَیْسَ لِأَحَدٍ فِیهِ عَلَى أَحَدٍ أَثَرَةٌ قَدْ فَرَغَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَسْمِهِ فَهُوَ مَالُ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ عِبَادُ اللَّهِ الْمُسْلِمُونَ وَ هَذَا کِتَابُ اللَّهِ، بِهِ أَقْرَرْنَا وَ عَلَیْهِ شَهِدْنَا وَ لَهُ أَسْلَمْنَا وَ عَهْدُ نَبِیِّنَا بَیْنَ أَظْهُرِنَا فَسَلِّمُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ. فَمَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَذَا فَلْیَتَوَلَّ کَیْفَ شَاءَ فَإِنَّ الْعَامِلَ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ الْحَاکِمَ بِحُکْمِ اللَّهِ لَا وَحْشَةَ عَلَیْهِ أُولَئِکَ الَّذِینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. وَ نَسْأَلُ اللَّهَ رَبَّنَا وَ إِلَهَنَا أَنْ یَجْعَلَنَا وَ إِیَّاکُمْ مِنْ أَهْلِ طَاعَتِهِ وَ أَنْ یَجْعَلَ رَغْبَتَنَا وَ رَغْبَتَکُمْ فِیمَا عِنْدَهُ. أَقُولُ مَا سَمِعْتُمْ؛ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ.

 

14) اصبغ بن نباته مى‌گوید: عبد الله بن عمر و فرزندان ابو بکر و سعد بن ابى وقاص نزد امیر المؤمنین علیه‌السّلام آمدند و از آن حضرت براى خود امتیازاتى ویژه خواستند. آن حضرت بر منبر شد و مردم گرد او آمدند پس حضرت فرمود:

سپاس خداى را سزاست که اختیاردار سپاس و غایت کرم است؛ توصیف به گَردش نرسد و زبان محدودش نکند و شناخت به انتهایش نرسد و گواهى دهم که معبودى جز االه نیست، واحد است و شریکی ندارد نیست؛ شهادت می‌دهم که محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم رسول خدا و پیامبر هدایت و جایگاه تقوا و فرستاد? پروردگار والاست، و بحق از نزد حق آمده تا به وسیل? قرآن نورانی و برهان تابان، انذار دهد؛ پس قرآن مبین را ابلاغ کرد و به شیوه‌اى که فرستادگان نخست رفتند برفت.

امّا بعد، اى مردم! مردانى که دنیا آنان را در خود فرو برده و زمینها به دست آورده و در آن جویها روان ساخته و رهروترین مرکبها را سوار شده و نرمترین جامه‌ها را پوشیده و با این کار ننگ و عارى به بار آورده‌اند اگر خداى آمرزنده از ایشان نگذرد، اگر من آنها را از آنچه در آن غوطه‌ورند بیرون آرم و بدان چه مستحقّ‌ آنند سوق دهم و در نتیجه، این مال و منال را از دست بدهند، مبادا در مقام پرسش برآیند و بگویند: «پسر ابوطالب به ما ستم کرد و ما را از حقوق خویش محروم و ممنوع ساخت!» که خداوند یار من علیه آنهاست. هر که رو به قبل? ما آرد و از ذبیح? ما بخورد و به پیامبر ما ایمان آورد و شهادتین را بر زبان جارى سازد و به دین ما درآید ما حکم قرآن و حدود اسلام را بر او جارى سازیم. کسى را بر کسى برترى و امتیازى جز به تقوا نیست. بتحقیق که تقواپیشگان در نزد خدا بهترین ثواب و نیکوترین پاداش و سرانجام را دارند؛ خداى تبارک و تعالى دنیا را پاداش تقواپیشگان قرار نداده و آنچه در نزد خداست براى نیکوکاران بهتر باشد.

اى اهل دین خدا! بنگرید در آنچه که در کتاب خدا به شما مى‌رسد و در آنچه نزد رسول خدا سپرده دارید و براى خدا در آن کوشش و جهاد کردید، آیا این به حَسَب و نَسَب بود یا به عمل یا به طاعت یا به زهد؟ و آنها را با آنچه امروز بدان گرایش یافته‌اید بسنجید. پس بشتابید به سوى منزلهایی -خدایتان رحمت کند- که به آباد کردن آن مأمورید، آن آبادانى‌ای که ویرانى‌ای در آن راه ندارد، آن منزل‌های ماندگارى که ماندن در آن پایان ندارد، آن منازلى که خدا شما را به سوى آن فرا خوانده و بدان تشویق نموده و راغبتان ساخته است و نزد خود ثواب و پاداش آن را مقرّر داشته است. پس با تسلیم به قضاى او و شکر بر نعمتهایش، نعمت خداوند والانام را براى خود کامل سازید. پس هر که بدین خشنود نباشد از ما و به سوی ما نیست، و همانا حاکم تنها به حکم خدا حکم کند و از این کار ترسى بر او نیست «و ایشانند که رستگارانند».[و در نسخه‌اى چنین است: «و ترسى و وحشتى ندارد و آنانند که نه ترسی بر آنان است و نه اندوهناک شوند»].

و فرمود: من با همین تازیانه‌اى که خاندانم را عتاب کرده‌ام، شما را عتاب کردم ولی شما اهمیتی ندادید، و با همان شلاقى که به وسیل? آن حدود احکام پروردگارم را برپا داشته‌ام شما را تأدیب کردم ولى شما دست نکشیدید، آیا مى‌خواهید این بار با شمشیر شما را بزنم؟! آرى، من مى‌دانم شما چه مى‌خواهید و هم مى‌دانم که این کجروى شما را چه چیز درست مى‌کند، ولى من سامان یافتن وضع شما را به قیمت تباهى وضع خودم نمى‌خرم، و خداوند بر شما مسلّط‍‌ گرداند مردمى را که انتقام مرا از شما بگیرند، که نه دنیایى داشته باشید که از آن بهره برید و نه آخرتى که سرانجام بدان جا روید، پس دورى و نابودى باد، بر هر که یار دوزخ سوزان است.

الکافی، ج‏8، ص360-361

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ جَمِیعاً عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّیْمِیِّ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِیعاً عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْمُنْذِرِ بْنِ جَیْفَرٍ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ ظُهَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَرِیرٍ الْعَبْدِیِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ:

أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ وَ وَلَدُ أَبِی بَکْرٍ وَ سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ یَطْلُبُونَ مِنْهُ التَّفْضِیلَ‏ لَهُمْ. فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ مَالَ النَّاسُ إِلَیْهِ فَقَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ وَلِیِّ الْحَمْدِ وَ مُنْتَهَى الْکَرَمِ لَا تُدْرِکُهُ الصِّفَاتُ وَ لَا یُحَدُّ بِاللُّغَاتِ وَ لَا یُعْرَفُ بِالْغَایَاتِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ ص نَبِیُّ الْهُدَى وَ مَوْضِعُ التَّقْوَى وَ رَسُولُ الرَّبِّ الْأَعْلَى جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ لِیُنْذِرَ بِالْقُرْآنِ الْمُنِیرِ وَ الْبُرْهَانِ الْمُسْتَنِیرِ فَصَدَعَ‏ بِالْکِتَابِ الْمُبِینِ‏ وَ مَضَى عَلَى مَا مَضَتْ عَلَیْهِ الرُّسُلُ الْأَوَّلُونَ.

أَمَّا بَعْدُ أَیُّهَا النَّاسُ فَلَا یَقُولَنَّ رِجَالٌ قَدْ کَانَتِ الدُّنْیَا غَمَرَتْهُمْ فَاتَّخَذُوا الْعَقَارَ وَ فَجَّرُوا الْأَنْهَارَ وَ رَکِبُوا أَفْرَهَ الدَّوَابِ‏ وَ لَبِسُوا أَلْیَنَ الثِّیَابِ فَصَارَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ عَاراً وَ شَنَاراً إِنْ لَمْ یَغْفِرْ لَهُمُ الْغَفَّارُ إِذَا مَنَعْتُهُمْ مَا کَانُوا فِیهِ یَخُوضُونَ وَ صَیَّرْتُهُمْ إِلَى مَا یَسْتَوْجِبُونَ فَیَفْقِدُونَ ذَلِکَ فَیَسْأَلُونَ وَ یَقُولُونَ «ظَلَمَنَا ابْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ حَرَمَنَا وَ مَنَعَنَا حُقُوقَنَا»! فَاللَّهُ عَلَیْهِمُ الْمُسْتَعَانُ! مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ أَکَلَ ذَبِیحَتَنَا وَ آمَنَ بِنَبِیِّنَا وَ شَهِدَ شَهَادَتَنَا وَ دَخَلَ فِی دِینِنَا أَجْرَیْنَا عَلَیْهِ حُکْمَ الْقُرْآنِ وَ حُدُودَ الْإِسْلَامِ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ‏ إِلَّا بِالتَّقْوَى‏؛ أَلَا وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى أَفْضَلَ الثَّوَابِ وَ أَحْسَنَ الْجَزَاءِ وَ الْمَآبِ؛ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى الدُّنْیَا لِلْمُتَّقِینَ ثَوَاباً وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ.

انْظُرُوا أَهْلَ دِینِ اللَّهِ فِیمَا أَصَبْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ‏ وَ تَرَکْتُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ جَاهَدْتُمْ بِهِ فِی ذَاتِ اللَّهِ؛ أَ بِحَسَبٍ أَمْ بِنَسَبٍ أَمْ بِعَمَلٍ أَمْ بِطَاعَةٍ أَمْ زَهَادَة؟ وَ فِیمَا أَصْبَحْتُمْ فِیهِ رَاغِبِینَ. فَسَارِعُوا إِلَى مَنَازِلِکُمْ رَحِمَکُمُ اللَّهُ الَّتِی أُمِرْتُمْ بِعِمَارَتِهَا الْعَامِرَةِ الَّتِی لَا تَخْرَبُ الْبَاقِیَةِ الَّتِی لَا تَنْفَدُ الَّتِی دَعَاکُمْ إِلَیْهَا وَ حَضَّکُمْ عَلَیْهَا وَ رَغَّبَکُمْ فِیهَا وَ جَعَلَ الثَّوَابَ عِنْدَهُ عَنْهَا فَاسْتَتِمُّوا نِعَمَ اللَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ بِالتَّسْلِیمِ لِقَضَائِهِ وَ الشُّکْرِ عَلَى نَعْمَائِه.ِ فَمَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَذَا فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَا إِلَیْنَا وَ إِنَّ الْحَاکِمَ یَحْکُمُ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ لَا خَشْیَةَ عَلَیْهِ مِنْ ذَلِکَ‏ «أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏» [وَ فِی نُسْخَةٍ «وَ لَا وَحْشَةَ وَ أُولَئِکَ‏ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»]

وَ قَالَ: وَ قَدْ عَاتَبْتُکُمْ بِدِرَّتِیَ الَّتِی أُعَاتِبُ بِهَا أَهْلِی فَلَمْ تُبَالُوا وَ ضَرَبْتُکُمْ بِسَوْطِیَ الَّذِی أُقِیمُ بِهِ حُدُودَ رَبِّی فَلَمْ تَرْعَوُوا. أَ تُرِیدُونَ أَنْ أَضْرِبَکُمْ بِسَیْفِی؟ أَمَا إِنِّی أَعْلَمُ الَّذِی تُرِیدُونَ وَ یُقِیمُ أَوَدَکُمْ‏ وَ لَکِنْ لَا أَشْتَرِی صَلَاحَکُمْ بِفَسَادِ نَفْسِی‏ بَلْ یُسَلِّطُ اللَّهُ‏ عَلَیْکُمْ قَوْماً فَیَنْتَقِمُ لِی مِنْکُمْ فَلَا دُنْیَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا وَ لَا آخِرَةَ صِرْتُمْ إِلَیْهَا فَبُعْداً وَ سُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ.

 

15) روایت شده است که امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه معروفی که به بیان حقوق متقابل والی و رعیت پرداختند فرمودند:

... و هیچ کس هرچند منزلتش در حق عظیم باشد، و فضیلتش در دین مقدم‌، چنان نیست که در اداى حقّى که خداوند بر او بار کرده محتاج به کمک نباشد، و هیچ کس هرچند او را کوچک شمارند، و در دیده حقیر بینند، کمتر از آن نیست که در انجام دادن حق یاری رساند و یا بر آن یاری شود.

نهج البلاغة، خطبه 216

... وَ لَیْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْهِ.

 


[1]. شیخ مفید این سخن امیرالمومنین ع را با سندی دیگر از ابن دأب روایت کرده است به عنوان مطلبی که کاملا مشهور بوده است:

 (من کتاب ابن دأب فی فضل أمیر المؤمنین ع فیه سبعون منقبة له لیس لأحد فیها نصیب)

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ رَوَى لَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْفَضْلِ بْنِ عَامِرٍ الْکُوفِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ الْفَرَزْدَقِ الْفَزَارِیُّ الْبَزَّازُ قِرَاءَةً عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عِیسَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَمْرَوَیْهِ الطَّحَّانُ وَ هُوَ الوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَسْبَاطٍ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِ ابْنِ دَأْبٍ قَالَ: لَقِیتُ النَّاسَ یَتَحَدَّثُونَ أَنَّ الْعَرَبَ کَانَتْ تَقُولُ إِنْ یَبْعَثُ اللَّهُ فِینَا نَبِیّاً یَکُونُ فِی بَعْضِ أَصْحَابِهِ سَبْعُونَ خَصْلَةً مِنْ مَکَارِمِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة

وَ قَامَ خَطِیباً بِالْمَدِینَةِ حِینَ وُلِّیَ فَقَالَ یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ اعْلَمُوا وَ اللَّهِ أَنِّی لَا أَرْزَؤُکُمْ مِنْ فَیْئِکُمْ شَیْئاً مَا قَامَ لِی عِذْقٌ بِیَثْرِبَ أَ فَتَرَوْنِّی مَانِعاً نَفْسِی وَ وُلْدِی وَ مُعْطِیَکُمْ وَ لَأُسَوِّیَنَّ بَیْنَ الْأَسْوَدِ وَ الْأَحْمَرِ فَقَامَ إِلَیْهِ عَقِیلُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ لَتَجْعَلُنِی وَ أَسْوَداً مِنْ سُودَانِ الْمَدِینَةِ وَاحِداً فَقَالَ لَهُ اجْلِسْ رَحِمَکَ اللَّهُ تَعَالَى أَ مَا کَانَ هَهُنَا مَنْ یَتَکَلَّمُ غَیْرُکَ وَ مَا فَضْلُکَ عَلَیْهِمْ إِلَّا بِسَابِقَةٍ أَوْ تَقْوَى‏... (الإختصاص، ص151)

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (10. احدیث -4)

 

. امام سجاد

16) ابوحمزه ثمالی روایت کرده که امام سجاد ع فرمود:

بدانید! همانا آن کس از شما نزد خداوند عز و جل محبوبتر است که عملش از همه بهتر باشد، و آن کس بهره‌اش نزد خداوند عظیم‌تر است که رغبتش به آنچه نزد خداست فزونتر باشد، کسی از عذاب خدا آسانتر می‌رهد که از همه بیشتر از خدا بترسد، و نزدیکترین شما به خداوند خوش‌خلق‌ترین شماست، پسندیده‌ترین شما نزد خدا کسی است که بیشتر به عائله گشایش دهد، و «همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست».

من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص408؛ مجموعة ورام، ج‏2، ص47

وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ عَائِذٍ الْأَحْمَسِیِّ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ قَالَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع:

أَلَا إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَحْسَنُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّ أَعْظَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ حَظّاً أَعْظَمُکُمْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ رَغْبَةً وَ إِنَّ أَنْجَى النَّاسِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَشَدُّهُمْ لِلَّهِ خَشْیَةً وَ إِنَّ أَقْرَبَکُمْ مِنَ اللَّهِ أَوْسَعُکُمْ خُلُقاً وَ إِنَّ أَرْضَاکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَسْبَغُکُمْ عَلَى عِیَالِهِ «وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏».

این حدیث با این تفاوت که در عبارت آخر «علی الله» را به جای «عند الله» آورده، در الکافی، ج‏8، ص68-69[1] و تحف العقول، ص279 و با اندک تفاوتی در سایر عبارات در مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص74 نیز آمده است.[2]

 

17) از امام باقر ع روایت شده است که مردی شیبانی از اهالی بصره به نام عبدالملک بن حرمله خدمت امام سجاد ع آمده بود. امام ع به او فرمود: تو خواهری داری؟

گفت: بله.

فرمود: آیا او را به همسری من درمی‌آوری؟

گفت:‌بله.

پس آن مرد رفت و یکی از اصحاب امام سجاد دنبال او رفت تا به منزلش رسید. درباره او پرس و جو کرد. گفتند فلانی پسر فلانی است و بزرگ قوم خودش است. سپس نزد امام سجاد ع برگشت و گفت: درباره این داماد شیبانی‌ات سوال کردم گفتند وی بزرگ قومش است.

امام سجاد ع به او فرمود: فلانی! من آنچه را می‌بینم و آنچه می‌شنوم را برایت آشکار می‌کنم. آیا ندانستی که خداوند عز و جلبا اسلام افراد پس را بالا برد و ناقص را کامل کرد و حقیر را کرامت بخشید؛ پس [به خاطر پایین بودن جایگاه قومی و قبلیه‌ای شخصی] ملامتی بر مسلمان نیست؛ همانا چنین ملامتی ملامت جاهلیت است.

الکافی، ج‏5، ص344

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

مَرَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ شَیْبَانِیٌّ یُقَالُ لَهُ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ حَرْمَلَةَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع: أَ لَکَ أُخْتٌ؟

قَالَ نَعَمْ.

قَالَ: فَتُزَوِّجُنِیهَا؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَمَضَى الرَّجُلُ وَ تَبِعَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَنْزِلِهِ، فَسَأَلَ عَنْهُ، فَقِیلَ لَهُ: فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ وَ هُوَ سَیِّدُ قَوْمِهِ. ثُمَّ رَجَعَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ لَهُ: یَا أَبَا الْحَسَنِ سَأَلْتُ عَنْ صِهْرِکَ هَذَا الشَّیْبَانِیِّ، فَزَعَمُوا أَنَّهُ سَیِّدُ قَوْمِهِ.

فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع: إِنِّی لَأُبْدِیکَ یَا فُلَانُ عَمَّا أَرَى وَ عَمَّا أَسْمَعُ؛ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَفَعَ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِیسَةَ وَ أَتَمَّ بِهِ النَّاقِصَةَ وَ أَکْرَمَ بِهِ اللُّؤْمَ؛ فَلَا لُؤْمَ عَلَى الْمُسْلِمِ إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِیَّةِ.

در قسمت تدبر هم دو حکایت از رفتارهای خود امام سجاد ع در این زمینه خواهد آمد.

. امام باقر ع

18) عقبة ‌بن ‌بشیر اسدی گوید: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: «من عقبه اسدی هستم و در حَسَب و نسب در میان قوم خود ممتاز می‌باشم».

امام (علیه السلام) فرمود: «به حسب و نسب خود بر ما منّت می‌گذاری؟ همانا خداوند متعال به‌وسیله‌ی ایمان گروهی را که طبقه پایین شمرده می‌شدند بالا برد اگر مومن بودند، و به خاطر کفر کسانی که مردم شریف و والا می‌شمردند پایین آورد؛ پس فضیلت و برتری‌ای برای احدی نیست مگر به تقوی».

الکافی، ج‏2، ص328

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَنَانٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ بَشِیرٍ الْأَسَدِیِّ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع: أَنَا عُقْبَةُ بْنُ بَشِیرٍ الْأَسَدِیُّ وَ أَنَا فِی الْحَسَبِ الضَّخْمِ مِنْ قَوْمِی.

قَالَ فَقَالَ: مَا تَمُنُّ عَلَیْنَا بِحَسَبِکَ؟ إِنَّ اللَّهَ رَفَعَ بِالْإِیمَانِ مَنْ کَانَ النَّاسُ یُسَمُّونَهُ وَضِیعاً إِذَا کَانَ مُؤْمِناً، وَ وَضَعَ بِالْکُفْرِ مَنْ کَانَ النَّاسُ یُسَمُّونَهُ‏ شَرِیفاً إِذَا کَانَ کَافِراً؛ فَلَیْسَ لِأَحَدٍ فَضْلٌ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِالتَّقْوَى‏.

 


[1] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِلَالِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ کَانَ یَقُولُ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَحْسَنُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّ أَعْظَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَمَلًا أَعْظَمُکُمْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ رَغْبَةً وَ إِنَّ أَنْجَاکُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَشَدُّکُمْ خَشْیَةً لِلَّهِ وَ إِنَّ أَقْرَبَکُمْ مِنَ اللَّهِ أَوْسَعُکُمْ خُلُقاً وَ إِنَّ أَرْضَاکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَسْبَغُکُمْ عَلَى عِیَالِهِ وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عَلَى اللَّهِ أَتْقَاکُمْ لِلَّهِ.

[2] . عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ أَحْسَنُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّ أَعْظَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ حَظّاً أَعْظَمُکُمْ رَغْبَةً إِلَى اللَّهِ وَ إِنَّ أَنْجَاکُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَشَدُّکُمْ لِلَّهِ خَشْیَةً وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ.