سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (13. تدبر)

 

تدبر

ارتباط با آیات قبل

1) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

بعضى مفسّران ارتباط این آیه را با آیات قبل این گونه توضیح داده‌اند که: چون مسخره و غیبت کردن، برخاسته از روحیّه‏ى خودبرتربینى و تحقیر دیگران است، این آیه [برای زدودن این مانع] مى‏فرماید: ملاک برترى و کرامت، تقواست، نه جنس و نژاد (تفسیر نور، ج‏9، ص195)[1].

اما اشکال این تحلیل آن است که توجیهی برای تفاوت سیاقی که رخ داده ندارد: در آیات قبل (و بعد) همگی از خطاب «یا أیها الذین آمنوا» استفاده کرد اما در اینجا یکدفعه خطاب «یا أیها الناس» استفاده شد.

با در نظر گرفتن این نکته، شاید بتوان از بیان فوق این گونه دفاع کرد که درست است که در آیات قبل، دغدغه اصلی تنظیم روابط اجتماعی درون جامعه دینی است؛ اما در این آیه یک قاعده کلی‌تر که ناظر به عموم جوامع بشری است (و حتی بر روابط بین مومنان و کافران و نیز رابطه جامعه اسلامی و سایر جوامع حاکم است) اشاره می‌کند که این قاعده مبنایی عام است که روابط درون جامعه دینی و موانعی که در آیات قبل برشمرد هم با اهتمام به همین نکته سامان می‌یابد؛ اینکه اساسا خداوند از سویی انسانهای مختلف را با اصل و منشأیی واحد آفریده و از سوی دیگر تنوعی را از حیث نژاد و ملیت و نیز از حیث خاندان و خانواده در میان انسانها رقم شده است؛ که هدف از این تنوع این است که شناسایی متقابلی بین این انسانهای متفاوت حاصل شود؛ که این شناسایی متقابل پایه و بنیان تمامی روابطی است که در زندگی مشترک انسانی (چه جوامع دینی و چه غیر آن) باید رقم بخورد؛ و البته مومنان در این شناسایی متقابل مدار ارزش‌گذاری را تقوای الهی قرار می‌دهند.

 

2) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

با اینکه در این آیه -برخلاف آیات قبل (و بعد) که همگی از خطاب «یا ایها الذین آمنوا» استفاده شده - از خطاب «یا ایها الناس» استفاده شد؛ در عین حال از ضابطه تقوا (که عموما به عنوان ضابطه‌ای برای جامعه دینی قلمداد می‌شود) برای ارزش‌گذاری سخن به میان آورد. چرا؟

الف. تقوا در اینجا در معنای مقدم بر دینداری مورد توجه است، همان که مقدمه هدایت شدن و ایمان آوردن می‌شود، چنانکه فرمود: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ؛ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب‏: این کتاب که در آن تردیدی نیست مایه هدایت تقواپیشگان است؛ همان کسانی که به غیب ایمان می‌آورند» (بقره/2-3). یعنی این آیه به یک قاعده کلی‌ که ناظر به عموم جوامع بشری است اشاره می‌کند که: هدف از این تنوعی که خداوند از حیث نژاد و ملیت و نیز از حیث خاندان و خانواده در میان انسانها رقم زده این است که شناسایی متقابلی بین این انسانهای متفاوت حاصل شود؛ که این شناسایی متقابل، پایه و بنیان تمامی روابطی است که در زندگی مشترک انسانی باید رقم بخورد؛ و البته مدار ارزش‌گذاری همگان باید تقوا بالمعنی الاعم باشد؛ یعنی بر اساس دستور فطرت عمل کردن و خود را در مسیری که فطرتا خوبی آن را تشخیص می‌دهند حفظ نمودن. در واقع، با این خطاب به «ناس»، خطابی است که می‌خواهد یک امر ارشادی (که هر انسانی با مراجعه به فطرت خویش می‌یابد) را توضیح دهد.

ب. درست است که خطاب را به عموم مردم (نه فقط مومنان) قرار داد؛ اما هدف این بود که آنان را با ارجاع به امری که فطرتا درک می‌کنند متوجه مسیر صحیح زندگی، که دینداری و در پیش گرفتن تقوای الهی است، بنماید. یعنی ابتدا به عموم مردم تذکر می‌دهد که به یاد داشته باشید که همه شما خالق واحدی دارند که همه‌تان را از یک مرد و زن آفریده و همو کسی است که این تنوع نژادها و خاندانها را در میان شما رقم شده است که هدف همه اینها این بود که به شناسایی متقابل اقدام کنید؛ اکنون اگر باب این شناسایی متقابل، و در واقع، باب گفتگوی آزاداندیشانه حقیقت‌جویانه (و نه تفوق‌طلبانه) بین شما باز شود حقیقت دین هم برای شما آشکار می‌گردد و آنگاه درخواهید یافت که معیار ارزشمندی انسانها به منزلتی است که نزد خداوند پیدا می‌کنند و این منزلت هم بر اساس تقواست.

ج. ...

 

ناظر به خود آیه

3) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

انسانها با همه تکثرشان از حیث خلقت و آفرینش ریشه یکسانی دارند: همه از یک مرد و یک زن هستند؛ اما در مقام جعل، تکثری پیدا می‌کنند از دو حیث شعوب و قبایل، یعنی هم در ابعاد گسترده‌تری همچون نژاد و ملیت، و هم در ابعاد خُردتری همچون خانواده و خاندان؛ مثلا وقتی به مقایسه خود با همدیگر می‌پردازیم ابتدا توجه‌مان به این جلب می‌شود که مثلا من از نژاد و ملیت فارس هستم و دیگری ترک یا هندی یا ژرمن یا ...؛ بعد داخل همین نژادها و ملیتها که می‌شویم توجه‌مان به این جلب می‌شود ک من از فلان خاندان و خانواده هستم، اما دیگری از خاندان و خانواده دیگر.

آن وحدتی که بین ما برقرار است، وحدتی در متن آفرینش است (با تعبیر «خلقناکم» از آن یاد کرد)- هرچند که در همین مرحله یک تفاوتی در متن خلقت بین ما هست: تفاوت بین مذکر و مونث، که این هم امری عینی است- ؛ ولی آن کثرت، کثرتی ناشی از جعل است، نه کثرتی در متن اولیه آفرینش.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

از مهمترین سوالات حوزه «انسان‌شناسی» غربی (Anthropology) این است که چرا انسان‌ها با اینکه به لحاظ زیست‌شناسی نوع واحدی محسوب می‌شوند، چنین زیست‌های کاملا متکثری دارند. ریشه این سوال در آن نگاه داروینی‌ای است که پشتوانه انسان‌شناسی مدرن قرار گرفته، که انسان موجودی است صرفا در امتداد تکاملی حیوانات؛ و نه چیزی بیش از آن. (قبلا بارها[2] درباره تفکر داروینی در انسان‌شناسی اشاراتی شد و بیان شد این مقدار از تئوری داروین که ریشه انسان را به تک‌سلولی‌ها و احتمالا از آن به خاک برمی‌گرداند، لزوما مشکلی ندارد. آنچه مشکل دارد این است که این سابقه را تنها سابقه وجود آدمی می‌داند. در حالی که انسان یک سابقه دیگری هم دارد: خداوند متعال علاوه بر اینکه انسان را از خاک آفرید، از روح خود در او دمید، و فرشتگان را هم به سجده کردن بر او واداشت؛ مثلا، ر.ک: جلسه225، تدبر2 https://yekaye.ir/al-baqarah-02-35/). درست است که در حیواناتی که زندگی اجتماعی دارند تنوعی در زندگی مشاهده می‌شود، اما هرجا تنوعی باشد حتما به لحاظ بیولوژیکی تفاوتی در کار است؛ یعنی درست است که علاوه بر تفاوت بین زندگی اجتماعیِ مثلا زنبور با مورچه، یا میمون با شیر، تفاوت‌هایی بین خود اینها هم برقرار است؛‌ مثلا زنبورهای مختلف، انواعی از زندگی اجتماعی دارند که با هم تفاوتهایی دارند؛ اما هر زنبوری که زندگی متفاوتی دارد حتما به لحاظ بیولوژیکی (یعنی در متن خلقتش) نیز متفاوت است؛ اما انسانها با اینکه به لحاظ بیولوژیکی یکسانند اما زندگی‌های کاملا متفاوتی دارند. جالب‌تر اینکه حتی اگر بتوانیم - با اندک تسامحی - از نژاد بینِ مثلا زنبورها سخن بگوییم، این نژاد یک تفاوت بیولوژیکی را رقم زده، که اگر تفاوتی را بین زنبورهای دو نژاد برقرار می‌کند، این تفاوت قطعی است؛ یعنی اگر تفاوتی بین زندگی دو نژاد از زنبورهای مشاهده می‌شود، اما بر تمام زنبورهای یک نژاد واحد الگوی زندگی یکسانی حکمفرماست؛ در حالی که در انسانها، هم با نژاد واحد، تفاوت در زندگی مشاهده می‌شود، و هم با نژادهای متفاوت، وحدت در زندگی مشاهده می‌گردد.

همه اینها نشان می‌دهد که این تفاوتی که در انسانها هست صرفا یک امر بیولوژیکی (ناشی از تفاوت در آفرینش و خلقت) نیست؛ بلکه خداوند امر دیگری (جعل و اعتبار) را هم در زندگی انسان وارد کرده است.

در حقیقت، چون زندگی انسانها با اعتبار و جعل گره خورده است این جعل در نظام زندگی انسانی منجر به کثراتی در میان انسانها می‌شود که جنس این کثرات (شعوب و قبائل) ‌با جنس کثراتی که در یک گونه واحد زیست‌شناختی وجود دارد نیز متفاوت است.[3]

پس آنچه عرصه حیات انسانی، دو حیثیت درهم‌تنیده دارد: حیثیت تکوینی در متن آفرینش (که از این جهت با سایر موجودات مشابه است)، و حیثیت اعتباری در نظام جعل (که خاص انسان است)؛

که در هریک از اینها، دو عرصه مورد توجه است:

در اولی (متن آفرینش): یکی وحدت نوعی است که مستقیم بدان اشاره شد (خاستگاه مشترک آفرینش همه انسانها)؛ و دیگری کثرت صنفیِ ناشی از مذکر و مونث بودن در متن آفرینش، که غیر مستقیم مورد توجه قرار گرفت (هم خود خاستگاه، یعنی دو جنس با هم متفاوتند، و هم همه ما که از آن خاستگاه آمده‌ایم در دو جنس زن و مرد قرار می‌گیریم)؛

و در حیثیت دوم (نظام جعل و اعتبارات): یکی تکثر گسترده‌ی مربوط به شعوب (نژادها و ملیتها و ...)، و دیگری تکثر جزیی‌تر درون شعوب، یعنی تکثر قبائل (خاندان‌ها و خانواده‌ها).

پس این آیه:

از سویی، به تفاوت بنیادین انسان با سایر موجودات عالم اشاره می‌کند: در سایر موجودات (چه سایر موجودات دنیوی مثل حیوانات و ...، و چه موجودات ملکوتی مانند فرشتگان)، تنها عرصه‌ای که در زندگی‌شان وجود دارد عرصه «خلق» است، اما در انسان عرصه جعل هم وجود دارد، چنانکه در ابتدای آفرینش انسان نیز، با تعبیر «جعل» امتیازی به انسان داد که اساسا او را متفاوت از فرشتگان و همگان قرار داد: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً» (بقره/30). جالب اینجاست که ماده «جعل» در 346 آیه‌ از قرآن آمده که عمده آنها، یا مستقیما ناظر به اقدامی الهی ناظر به انسان و عالم انسانی است، یا ناظر به روابط بین خود انسانها.[4] و وجود همین دو حیثیت (یا به تعبیر دیگر، وجود حیثیت جعل، علاوه بر حیثیت خلق، در انسان) موجب شده است که اساسا علومی که می‌خواهند درباره زندگی انسانی بحث کنند (= علوم انسانی، علوم اجتماعی) با علومی که درباره سایر موجودات زنده بحث می‌کنند (علوم زیست‌شناسی) بشدت متفاوت شوند (چنانکه این هم بر همگان آشکار شده که علوم زیست‌شناسی که از موجودات زنده صحبت می‌کنند تفاوت جدی دارند با علوم فیزیک که از جمادات سخن می‌گویند). بدین ترتیب می‌توان گفت پروژه پوزیتیویست‌ها (که می‌پنداشتند دقیقا همان الگوی فیزیک و زیست‌شناسی در حوزه علوم انسانی قابل اجراست) دهها سال است که ناکام بودنش بر همگان آشکار گشته است (امروزه در میان پارادایم‌های علوم انسانی غربی، پاردایم‌های تفسیری و انتقادی و ساختارگرا و برساخت‌گرا، عرصه را بشدت بر پاردایم پوزیتیویستی و رفتارگرا تنگ کرده است). اما عجیب اینجاست که با اینکه این تفاوت ماهوی انسان با سایر جانداران کاملا آشکار گردیده است، اما همچنان در عرصه مباحث «انسان‌شناسی» (Anthropology) بر شرح داروینی (که منکر تفاوت بنیادین انسان با حیوانات است، و انسان را صرفا گونه خاصی از حیوانات پستاندار، و هم‌خانواده با میمون‌ها قلمداد می‌کند) اصرار می‌شود! (تفصیل بحث در مقاله: فطرت به مثابه یک نظریه انسان‌شناختی رقیب برای علوم انسانی مدرن)

https://www.souzanchi.ir/fitrat-human-nature-as-a-competing-humanistic-theory-for-modern-humanities-and-social-sciences/

و از سوی دیگر، کارکرد این جعل و تکثر خاص عالم انسانی را بیان می‌دارد؛ که این کارکرد تعارف است؛ که چون زندگی شما در فضای اعتبارات رقم می‌خورد «تقوا» را جدی بگیرید (برای حیوانات و فرشتگان تقوا معنا ندارد) و شاید چون در زندگی انسانی حس استخدام و برتری‌جویی وجود دارد، بلافاصله غیرمستقیم سراغ یک کژکارکرد هم می‌رود، می‌فرماید تقوا را مدار برتری خود قرار دهید؛ غیرمستقیم یعنی نه اینکه این تکثر اعتباری محض را معیار برتری ببینید.

و نهایتا هم با آوردن تعبیر «إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ» تاکید می‌کند که: اینکه انسانها در عین حال که در متن خلقت ریشه واحدی دارند اما به لحاظ جعل الهی از حیث شعوب و قبایل متفاوتند همگی بر اساس علم و خبرویت خداوند بوده است، نه از سر اتفاق و جهش کور طبیعت!

تبصره

شاید تنها امری که در قرآن هم از تعبیر خلق و هم از تعبیر جعل برای آن استفاده شده است «زوجیت» است که ناظر به انسان است؛ البته آنجا که ظاهرا ناظر به زوجیت عمومی است، برای آن هم فقط از تعبیر خلق استفاده شده: «وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى»‏ (لیل/3)؛ اما در جایی که بحث در خصوص زوجیت مربوط به انسان است هم تعبیر خلق آمده و هم تعبیر جعل: «وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى؛ مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى‏»‏ (نجم/45-46) و «أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى‏؛ ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى‏؛ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى»‏ (قیامت/37-39)؛ که این نشان می‌دهد واقعا جنسیت در انسان، به تبع فطرت خاص انسان، اقتضاءات خاص خود را دارد و امری نیمه تکوینی- نیمه اعتباری است. (تفصیل بحث در مقاله: جنسیت و فطرت؛ گامی به سوی یک «نظریه جنسی» اسلامی)

 https://www.souzanchi.ir/sexuality-and-human-nature-a-step-towards-an-islamic-theory-of-sexuality/

 

4) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی»‏

اینکه شما را از مرد و زنی آفریدیم دست کم دو معنا دارد:

الف. مقصود از «ذَکَرٍ وَ أُنْثی» را اشاره به آدم و حوا بدانیم؛ یعنی آیه می‌خواهد بفرماید ریشه آفرینش همه شما، و به تعبیر دیگر، پدر و مادر همه‌تان یک مرد و یک زن مشخص است؛ که در این صورت آیه در مقام نفی فخرفروشی به اصل و نسب است؛ ‌یعنی آیه می‌فرماید همه شما از یک پدر و مادر آفریده شده‌اید و آنگاه به شعوب و قبایلی تقسیم شدید، پس برتری‌ای برای شما نسبت به هم نمی‌ماند؛ بلکه هدف از این تنوعی که خدا قرار داده بازشناسی همدیگر است، نه فخرفروشی به اصل و نسب (مجمع البیان، ج‏9، ص206[5]؛ مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏28، ص112؛ المیزان، ج‏18، ص326[6]).

ب. مقصود از «ذَکَرٍ وَ أُنْثی» اسم جنس باشد؛‌ یعنی مطلق مرد و زنانی که پدر و مادر انسانها هستند؛ یعنی آیه می‌خواهد بفرماید هر فرد شما را از یک پدر و یک مادر خلق کردیم؛ که در این صورت آیه در مقام نفی برتری طبقاتی بین انسانهاست؛ که البته برخی بر این وجه اشکال کرده‌اند که به قرینه ادامه آن (جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا)، آیه در مقام نفی فخرفروشی به اصل و نسب است؛ و این چه ربطی به اختلاف طبقاتی دارد؟ که می‌شود چنین پاسخ داد که اختلاف در انساب نیز از مصادیق اختلاف طبقاتی است؛ و همان طور که فخرفروشی به انساب را با استناد به اینکه همگان از یک پدر و مادرند می‌توان دفع کرد، از طریق اینکه هر انسانی به دنیا آمده از دو انسان است و همگان در این خصلت مشترکند، نیز می‌توان رد نمود (المیزان، ج‏18، ص326[7]؛ مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏28، ص112[8]).

 

5) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا»

در این آیه از یک خلق و یک جعل الهی در انسان سخن گفت؛ و واضح است که اصل، خلقت و آفرینش است و این جعل، فرع بر آن اصل است. هدف از خلقت انسان را در جای دیگر عبودیت معرفی کرد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات/56)؛ و با توجه به اینکه خلق بر جعل تقدم دارد معلوم می‌شود که چرا معیار برتری انسان، تقوا (تحقق عبودیت) است، نه اصل و نسب و تفاوتهای نژادی و خاندانی (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص113).

 

6) «...‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ...»

خداوند هدف از این تنوع‌بخشی به انسانها در قالب نژادها (ملیت‌ها) و خاندان‌ها را حصول «تعارف» معرفی کرد؛ که اگر این تنوع و در پی آن این تعارف (هم‌شناسی) نبود زندگی دنیا سامان نمی‌گرفت (مجمع البیان، ج‏9، ص207[9]).

در نکات ادبی توضیح داده شد که «معرفت» متمایز کردنی است که قوامش به بیان خصیصه‌های آشکار است؛ و «تعارف» حصول متقابلِ این معرفت است؛ پس فلسفه اصلی این تنوعی که خداوند در میان انسانها قرار داده است این است که به شناخت همدیگر به نحو عمیق‌تر و دقیق‌تر دست یابند؛ و به تعبیر دیگر، این تنوع بین خویش را به رسمیت بشناسند. به رسمیت شناختن این تنوع، به معنای آن است که از این تنوع برای تقویت پیوندهای انسانی و رشد هرچه بیشتر انسان و جوامع انسانی استفاده کنند؛ و واضح است که این شناخت متقابل تنها و تنها در صورتی امکان‌پذیر است که باب گفتگوی حقیقت‌جویانه و حق‌مدارانه بین اقشار مختلف بشری باز شود و همگان قبول کنند که به قول بزرگمهر حکیم «همه چیز را همگان دانند»، و به تعبیر امیرالمومنین ع، هیچکس نیست هرچند منزلتش عظیم باشد، محتاج به کمک نباشد، و هیچ کس هم نیست که هرچند او را کوچک شمارند، هیچ نیازی به کمک وی نباشد (حدیث15).

البته این «تعارف» اقتضاءاتی دارد که در آیات قبل اشاره شد: اینکه همدیگر را مسخره نکنند؛ نسبت به هم دنبال عیب‌جویی نباشند؛ برای هم لقب نگذارند؛ به هم بدگمان نباشند؛ اگر گمان بدی هم پیدا کردند به تجسس در کار هم نپردازند؛ و اگر بر بدی‌ای آگاهی یافتند با غیبت کردن آن را نشر ندهند و در یک کلام تقوا داشته باشند؛ شاید به همین جهت است که هم در پایان آیه قبل، که جمع‌بندی توصیه‌های دو آیه 11 و 12 بود کلام را با «اتقوا الله» ختم کرد؛ و هم بعد از توصیه به «تعارف» تاکید کرد که همانا برترین شما نزد خدا باتقواترین‌تان است.

تکمله

آقایان اسلامی‌تنها و غمامی در کتاب و مقالاتی که ناظر به این موضوع نوشته‌اند نشان داده‌اند که در خصوص تعامل و ارتباط بین انسانها سه نظریه در دنیای کنونی وجود دارد:

الگوی انگلیسی [آمریکایی] «تطابق» (هم‌سازی)؛ با نظریه‌پردازانی همچون مید و گادیکانست

الگوی فرانسوی «تعاون» (هم‌کاری)؛ با نظریه‌پردازانی همچون اشتروس و کاربو

الگوی آلمانی «تحاور» (هم‌گویی، گفتگو)؛ با نظریه‌پردازانی همچون هابرماس و ویمر

و در قبال اینها می‌توان با توجه به همین آیه، نظریه اسلام را نظریه «تعارف» (هم‌شناسی) دانست که اقتضاءات آن و تفاوتهای آن بویژه با نظریه گفتگوی هابرماس را شرح داده‌اند. برای تفصیل بحثهای ایشان می‌توانید به کتاب هم‌شناسی فرهنگی ویا مقاله "«همشناسی فرهنگی» به مثابه الگوی ارتباطات میان فرهنگی در قرآن؛ رویکردی تطبیقی" (فصلنامه مطالعات فرهنگ - ارتباطات، بهار 1401، شماره 89) مراجعه کنید.

 

 

 


[1] . فخر رازی توضیحی داده که گویی این آیه در مقابل آیات قبلی است:

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ؛ تبیینا لما تقدم و تقریرا له، و ذلک لأن السخریة من الغیر و العیب إن کان بسبب التفاوت فی الدین و الإیمان، فهو جائز لما بینا أن قوله لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً [الحجرات: 12] و قوله وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ [الحجرات: 11] منع من عیب المؤمن و غیبته، و إن لم یکن لذلک السبب فلا یجوز، لأن الناس بعمومهم کفارا کانوا أو مؤمنین یشترکون فیما یفتخر به المفتخر غیر الإیمان و الکفر، و الافتخار إن کان بسبب الغنى، فالکافر قد یکون غنیا، و المؤمن فقیرا و بالعکس، و إن کان بسبب النسب، فالکافر قد یکون نسیبا، و المؤمن قد یکون عبدا أسود و بالعکس، فالناس فیما لیس من الدین و التقوى متساوون متقاربون، و شی‏ء من ذلک لا یؤثر مع عدم التقوى، فإن کل من یتدین بدین یعرف أن من یوافقه فی دینه أشرف ممن یخالفه فیه، و إن کان أرفع نسبا أو أکثر نشبا، فکیف من له الدین الحق و هو فیه راسخ، و کیف یرجح علیه من دونه فیه بسبب غیره (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص112)

[2] . جلسه43، تدبر4 https://yekaye.ir/al-alaq-96-4/

جلسه166، تدبر1 https://yekaye.ir/sad-038-72/

جلسه220، تدبر2 https://yekaye.ir/al-baqare-2-030/

جلسه225، تدبر2 https://yekaye.ir/al-baqarah-02-35/

جلسه226، تدبر5 https://yekaye.ir/al-baqarah-2-36/

جلسه232، تدبر4 https://yekaye.ir/al-aaraf-7-12/

جلسه239، تدبر1، https://yekaye.ir/al-aaraf-7-19/

جلسه 245، تدبر1 https://yekaye.ir/al-aaraf-7-25/

جلسه247، تدبرهای1و2 https://yekaye.ir/al-aaraf-7-27/

جلسه266، تدبر4 https://yekaye.ir/al-hegr-15-28/

جلسه269، تدبر1 https://yekaye.ir/al-hegr-15-30/

جلسه965، تدبر4 https://yekaye.ir/review-an-nesa-29-35/

[3] . شاهد بر اینکه در این آیه فراز اول به مرتبه خلقت مشترک با حیوانات اشاره دارد وجود شبیه این تعبیر در آیه «وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً» (فرقان/54) است؛ که به جای آفرینش از ذکر و انثی، همان آفرینش از ماء گذاشته است.

[4] . سایر موارد یا کاربرد تک مفعولی «جعل» است (همانند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ؛ انعام/1) ویا جعل به معنای قرار دادن چیزی در جایی ویا به نحو خاصی است که از محل بحث خارج است:

وَ هُوَ الَّذی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (رعد/3)

أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (نمل/61)

وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فیها وَ قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی‏ أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلینَ (فصلت/10)

وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (کهف/32)

وَ هُوَ الَّذی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (فرقان/53)

تَبارَکَ الَّذی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فیها سِراجاً وَ قَمَراً مُنیراً (فرقان/61)

وَ جَعَلْنا فیها رَواسِیَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَیْناکُمْ ماءً فُراتاً (مرسلات/27)

همچنین در برخی موارد هم با اینکه مستقیما از جعل برای انسان سخن به میان نیامده اما با قرائن داخلی یا خارجی واضح است که ناظر به انسان است؛ مانند: فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً (انعام/96)، إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (کهف/7)، وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمیدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فیها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (انبیاء/31)، وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آیاتِها مُعْرِضُونَ (انبیاء/32)، ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی‏ قَرارٍ مَکینٍ (مومنون/13)، وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً (فرقان/62)، الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی‏ أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ (فاطر/1)، وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ (حجر/16)، أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً (مرسلات/25)

شاید تنها موارد زیر است که در خود آیه قرینه‌ای وجود ندارد که ناظر به انسان باشد:

هُوَ الَّذی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً (یونس/5)

فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْس (یونس/24)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجی‏ سَحاباً ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ (نور/43)

أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ (انبیاء/30)

أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً (فرقان/45)

اللَّهُ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (روم/48)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْبابِ (زمر/21)

ما تَذَرُ مِنْ شَیْ‏ءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ کَالرَّمیمِ (ذاریات/42)

لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ (واقعه/65)

لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ (واقعه/70)

وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطینِ (ملک/5)

وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فیهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (نوح/16)

اما شاید اگر آیات 6 تا 13 سوره نبأ که این تعبیر چندبار در آن تکرار شده [أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (6) وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً (9) وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً (10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (11) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (13)] نگاه کنیم، آنگاه این را (آمدن آیه 13 که ظاهرا نامربوط به انسان است در کنار موارد قبلی که بوضوح مرتبط به انسان است) شاید بتوان قرینه منفصلی گرفت که در موارد فوق هم جعل به نحوی ناظر به انسان بوده است.

[5] . «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏» أی من آدم و حواء و المعنى أنکم متساوون فی النسب لأن کلکم یرجع فی النسب إلى آدم و حواء زجر الله سبحانه عن التفاخر بالأنساب‏. ثم ذکر سبحانه أنه إنما فرق أنساب الناس لیتعارفوا لا لیتفاخروا فقال «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ».

[6] . ذکر المفسرون أن الآیة مسوقة لنفی التفاخر بالأنساب، و علیه فالمراد بقوله: «مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏» آدم و حواء، و المعنى: أنا خلقناکم من أب و أم تشترکون جمیعا فیهما من غیر فرق بین الأبیض و الأسود و العربی و العجمی و جعلناکم شعوبا و قبائل مختلفة لا لکرامة لبعضکم على بعض بل لأن تتعارفوا فیعرف بعضکم بعضا و یتم بذلک أمرا اجتماعکم فیستقیم مواصلاتکم و معاملاتکم فلو فرض ارتفاع المعرفة من بین أفراد المجتمع انفصم عقد الاجتماع و بادت الإنسانیة فهذا هو الغرض من جعل الشعوب و القبائل لا أن تتفاخروا بالأنساب و تتباهوا بالآباء و الأمهات.

[7] . و قیل: المراد بالذکر و الأنثى مطلق الرجل و المرأة، و الآیة مسوقة لإلغاء مطلق التفاضل بالطبقات کالأبیض و الأسود و العرب و العجم و الغنی و الفقیر و المولى و العبد و الرجل و المرأة، و المعنى: یا أیها الناس إنا خلقناکم من رجل و امرأة فکل واحد منکم إنسان مولود من إنسانین لا تفترقون من هذه الجهة، و الاختلاف الحاصل بالشعوب و القبائل- و هو اختلاف راجع إلى الجعل الإلهی- لیس لکرامة و فضیلة و إنما هو لأن تتعارفوا فیتم بذلک اجتماعکم.

و اعترض علیه بأن الآیة مسوقة لنفی التفاخر بالأنساب و ذمه کما یدل علیه قوله: «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» و ترتب هذا الغرض على هذا الوجه غیر ظاهر، و یمکن أن یناقش فیه أن الاختلاف فی الأنساب من مصادیق الاختلاف الطبقاتی و بناء هذا الوجه على کون الآیة مسوقة لنفی مطلق الاختلاف الطبقاتی و کما یمکن نفی التفاخر بالأنساب و ذمه استنادا إلى أن الأنساب تنتهی إلى آدم و حواء و الناس جمیعا مشترکون فیهما، کذلک یمکن نفیه و ذمه استنادا إلى أن کل إنسان مولود من إنسانین و الناس جمیعا مشترکون فی ذلک.

و الحق أن قوله: «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» إن کان ظاهرا فی ذم التفاخر بالأنساب فأول الوجهین أوجه، و إلا فالثانی لکونه أعم و أشمل.


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (12. حدیث -6)

 

. تقوی و تقیه

23) از امام کاظم (علیه السلام) در مورد آیه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ» روایت شده است که فرمودند:

یعنی آنکه در تقیّه جدی‌تر است.

المحاسن، ج‏1، ص258

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع:

فِی قَوْلِ اللَّهِ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»، قَالَ: أَشَدُّکُمْ تَقِیَّةً.

 

24) الف. روایت شده که از امام صادق (علیه السلام) درباره آیه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ» فرمودند:

یعنی عامل‌ترین شما به تقیّه.

الأمالی (للطوسی)، ص661؛ إعتقادات الإمامیة (للصدوق)، ص108[1]

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ الْهُنَائِیُّ الْبَصْرِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الْکَرِیمِ الزَّعْفَرَانِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِیُّ أَبُو جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام)، فِی قَوْلِهِ (تَعَالَى): «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»، قَالَ: أَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّةِ.

ب. این مطلب بدین مضمون هم از امام رضا ع روایت شده است که ایشان فرمودند:

کسی که ورع (خویشتن‌داری ندارد دین ندارد؛ و کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد؛ و گرامی‌ترین شما نزد خداوند عامل‌ترین شماست به تقیّه.

به ایشان عرض شد: یا ابن رسول الله ! تا به کی؟

فرمود: «تا روز آن وقت معلوم» (حجر/38؛ ص/81) و آن همان روز قیام قائم ماست؛ پس هرکس تقیه را پیش از خروج قائم ما ترک کند از ما نیست.

عرض شد: یا ابن رسول الله ! و آن قائم از شما اهل بیت ع کیست؟

فرمود: چهارمین نفر از نسل من؛ فرزند آن سرور کنیزان؛ خداوند به واسطه او زمین را از هرگونه ستمی پاک کند و از هر ظلمی منزه فرماید؛ و او همان کسی است که مردم در ولادتش شک می‌کنند؛ و او همان صاحب غیبت است قبل از قیامش؛ پس چون قیام کند زمین به نورش روشن گردد؛‌ترازوی عدل بین مردم می‌گذارد و احدی به دیگری ظلم نکند؛ و او کسی است که در زمین طی الارض می‌کند و ایه ندارد واو کسی است که منادی‌ای از آسمان ندایی می‌دهد که همه مردم را این ندای دعوت به او را می‌شنوند، می‌گوید: بدانید که همانا حجت خداند نزد خانه خدا ظاهر می‌شود پس از او پیروی کنید که همانا حق با او و در اوست؛ و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود: «اگر بخواهیم بر آنان از آسمان آیه‌ای نازل کنیم پس گردنهایشان برای آن خاضع گردد» (شعراء/4).

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص371؛ کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، ص274

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع:

لَا دِینَ لِمَنْ لَا وَرَعَ [لَهُ‏] وَ لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ؛ وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّةِ.

فَقِیلَ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى مَتَى؟

قَالَ: «إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»؛ وَ هُوَ یَوْمُ خُرُوجِ قَائِمِنَا. فَمَنْ تَرَکَ التَّقِیَّةَ قَبْلَ خُرُوجِ قَائِمِنَا فَلَیْسَ مِنَّا.

قِیلَ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‏ وَ مَنِ الْقَائِمُ مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؟

قَالَ: الرَّابِعُ مِنْ وُلْدِی، ابْنُ سَیِّدَةِ الْإِمَاءِ، یُطَهِّرُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ مِنْ کُلِّ جَوْرٍ وَ یُقَدِّسُهَا مِنْ کُلِّ ظُلْمٍ؛ وَ هُوَ الَّذِی تَشُکُّ النَّاسُ فِی وِلَادَتِهِ؛ وَ هُوَ صَاحِبُ الْغَیْبَةِ قَبْلَ خُرُوجِهِ. فَإِذَا خَرَجَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِهِ یَضَعُ مِیزَانَ الْعَدْلِ بَیْنَ النَّاسِ فَلَا یَظْلِمُ أَحَدٌ أَحَداً؛ وَ هُوَ الَّذِی تُطْوَى لَهُ الْأَرْضُ؛ وَ لَا یَکُونُ لَهُ ظِلٌّ؛ وَ هُوَ الَّذِی یُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ یَسْمَعُهُ جَمِیعُ أَهْلِ الْأَرْضِ بِالدُّعَاءِ إِلَیْهِ یَقُولُ: أَلَا إِنَّ حُجَّةَ اللَّهِ قَدْ ظَهَرَ عِنْدَ بَیْتِ اللَّهِ فَاتَّبِعُوهُ، فَإِنَّ الْحَقَّ مَعَهُ وَ فِیهِ؛ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ».

 

 


[1] . وَ سُئِلَ الصَّادِقُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»، قَالَ: «أَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّةِ».

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (11. احدیث -5)

 

. امام صادق ع

19) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

همانا سزاوارترین مردم نسبت به ورع (خویشتن‌داری)، آل محمّد (علیهم السلام) و شیعیان آن‌هایند، تا مردم به آن‌ها اقتدا کنند؛ زیرا ایشان سرمشق‌اند، پس تقوای الهی در پیش گیرید و از او اطاعت کنید، زیرا کسی به آنچه نزد خداست، نمی‌رسد، مگر به تقوا و وَرَع (خویشتن‌داری) و اجتهاد (تلاش و کوشش)، که خداوند می‌فرماید: «همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است» (حجرات/13).

و فرمود: اما به خدا سوگند که شما بر دین خدا و فرشتگان اویید؛ پس ما را به ورع (خویشتن‌داری) و اجتهاد (تلاش و کوشش) و بسیاری عبادت، یاری کنید؛ و بر شما باد رعایت ورع (خویشتن‌داری).

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص101

وَ قَالَ الصادق ع:

إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِالْوَرَعِ آلُ مُحَمَّدٍ ص وَ شِیعَتُهُمْ لِکَیْ یَقْتَدِیَ النَّاسُ بِهِمْ فَإِنَّهُمُ الْقُدْوَةُ لِمَنِ اقْتَدَى فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوهُ فَإِنَّهُ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا بِالتَّقْوَى وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ».

وَ قَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّکُمْ عَلَى دِینِ اللَّهِ وَ دِینِ مَلَائِکَتِهِ فَأَعِینُونَا عَلَى ذَلِکَ بِالْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ کَثْرَةِ الْعِبَادَةِ وَ عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ.

 

20) روایت شده است[1] که امام صادق ع روزی به یکی از شاگردانش فرمود: از من چه آموخته‌ای؟

گفت: هشت مطلب، ای مولای من!

فرمود: برایم بازگو کن تا از آن مطلع شوم.

عرض کرد: «اوّل دیدم هر دوستی هنگام مردن از دوستش جدا می‌شود سپس همّتم را مصرف کردم دوستی انتخاب کنم که هیچ وقت از من جدا نشود بلکه مونس و یار تنهایی من باشد و آن دوست عمل خیر است

حضرت فرمود: «احسن بر تو! به خدا سوگند [چنین است]».

دوم آنکه دیدم گروهی به اصل و نَسَب‌شان افتخار می‌کنند و دیگران به مال و فرزند؛ در حالی که اینها جای فخرفروشی ندارد؛ و دیدم آنچه جای افتخار دارد سخن خداوند تبارک و تعالی است که فرمود: «همانا بزرگوارترین‌تان نزد خداوند باتقواترین‌تان است» (حجرات/13)؛ پس کوشیدم که نزد خداوند بزرگوار باشم.

فرمودند: احسنت بر تو! به خدا سوگند [چنین است].

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص187؛ مجموعة ورام، ج‏1، ص303-304

وَ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع‏ أَنَّهُ قَالَ لِبَعْضِ تَلَامِذَتِهِ: أَیَّ شَیْ‏ءٍ تَعَلَّمْتَ مِنِّی؟

قَالَ لَهُ: یَا مَوْلَایَ ثَمَانَ مَسَائِلَ.

قَالَ لَهُ ع: قُصَّهَا عَلَیَّ لِأَعْرِفَهَا.

قَالَ الْأُولَى رَأَیْتُ کُلَّ مَحْبُوبٍ یُفَارِقُ مَحْبُوبَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ فَصَرَفْتُ هَمِّی إِلَى مَا لَا یُفَارِقُنِی بَلْ یُؤْنِسُنِی فِی وَحْدَتِی وَ هُوَ فِعْلُ الْخَیْرِ.

قَالَ: أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ.

الثَّانِیَةُ قَدْ رَأَیْتُ قَوْماً یَفْخَرُونَ بِالْحَسَبِ وَ آخَرِینَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ وَ إِذَا ذَلِکَ لَا فَخْرَ فِیهِ وَ رَأَیْتُ الْفَخْرَ الْعَظِیمَ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» فَاجْتَهَدْتُ أَنْ أَکُونَ عِنْدَ اللَّهِ کَرِیماً.

قَالَ: أَحْسَنْتَ وَ اللَّه‏.

 

21) حجال می‌گوید: به جمیل‌بن‌درّاج گفتم: آیا این روایت درست است که رسول الله ص فرمودند: وقتی شریفِ یک قومی نزدتان آمد وی را اکرام کنید؟

گفت: بله.

گفتم: شریف کیست؟

گفت این را از امام صادق ع پرسیدم. فرمود: شریف کسی است که ثروتمند باشد.

گفتم:‌پس «حسیب» چیست؟

فرمود: کسی که با اموال و غیر اموال کارهای نیک انجام دهد.

گفتم: «کرامت» چیست؟

فرمود: «تقوی».

الکافی، ج‏8، ص219-220؛ المحاسن، ج‏2، ص328[2]

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَجَّالِ قَالَ: قُلْتُ لِجَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا أَتَاکُمْ شَرِیفُ قَوْمٍ فَأَکْرِمُوهُ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قُلْتُ لَهُ:‏ وَ مَا الشَّرِیفُ؟

قَالَ: قَدْ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ ذَلِکَ، فَقَالَ: الشَّرِیفُ مَنْ کَانَ لَهُ مَالٌ.

قَالَ قُلْتُ: فَمَا الْحَسِیبُ؟

قَالَ: الَّذِی یَفْعَلُ الْأَفْعَالَ الْحَسَنَةَ بِمَالِهِ وَ غَیْرِ مَالِهِ.

قُلْتُ: فَمَا الْکَرَمُ؟

قَالَ: التَّقْوَى.

. امام رضا ع

22) روایت شده است که مردى به امام رضا علیه‌السّلام گفت: به خدا سوگند در روى سطح زمین از جهت پدر احدى از تو شریفتر نیست.

فرمود: تقوى این شرف را به آنان داد و اطاعت خداوند ایشان را بهره‏مند گردانید،

دیگرى عرض کرد: به خدا سوگند تو بهترین مردم هستى.

فرمود: اى مرد! سوگند مخور، از من بهتر کسی است که تقوایش نسبت به خداوند متعال بیش از من است و اطاعتش افزونتر، به خدا قسم این آیه منسوخ نشده است که خداوند فرموده: «و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است» (حجرات/13).

 عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص236

حَدَّثَنَا الْحَاکِمُ أَبُو عَلِیٍّ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَیْهَقِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الصَّوْلِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ نَصْرٍ الرَّازِیُّ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ:

قَالَ رَجُلٌ لِلرِّضَا ع: وَ اللَّهِ مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَشْرَفُ مِنْکَ أَباً.

فَقَالَ: التَّقْوَى شَرَّفَهُمْ وَ طَاعَةُ اللَّهِ أَحْظَتْهُمْ.

فَقَالَ لَهُ آخَرُ: أَنْتَ وَ اللَّهِ خَیْرُ النَّاسِ.

فَقَالَ لَهُ: لَا تَحْلِفْ یَا هَذَا! خَیْرٌ مِنِّی مَنْ کَانَ أَتْقَى لِلَّهِ تَعَالَى وَ أَطْوَعَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا نُسِخَتْ هَذِهِ الْآیَةُ «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏».[3]

 

 


[1] . فرازهای از این حدیث قبلا گذشت؛

خصلت چهارم، در جلسه 74، حدیث4 https://yekaye.ir/al-hadeed-057-11/

خصلت دوم، در جلسه 480، حدیث3 https://yekaye.ir/al-qalam-68-14/

خصلت ششم، در جلسه 706، حدیث3 https://yekaye.ir/al-fater-35-6/ .

[2] . عَنْ عَلِیِّ بْنِ السِّنْدِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی مُعَلَّى بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ صَاحِبُ الْحَجَّالِ قَالَ: قُلْتُ لِجَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا أَتَاکُمْ شَرِیفُ قَوْمٍ فَأَکْرِمُوهُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا الْحَسَبُ فَقَالَ الَّذِی یَفْعَلُ الْأَفْعَالَ الْحَسَنَةَ بِمَالِهِ وَ غَیْرِ مَالِهِ فَقُلْتُ فَمَا الْکَرَمُ فَقَالَ الْتَّقِى‏.

[3] . روایتی دیگر از امام رضا ع نیز در این فضا در عیون أخبار الرضا علیه السلام (ج‏2، ص237) آمده؛ لیکن چون مقدمه‌اش بحث سوگند به عتق است و برخی همچون شیخ حر عاملی آن را بر تقیه حمل کرده‌اند (وسائل الشیعة، ج‏23، ص233: أَقُولُ: هَذَا مَحْمُولٌ عَلَى التَّقِیَّةِ لِمَا مَرَّ أَوْ عَلَى اسْتِحْبَابِ الْوَفَاءِ بِهِ)‏ در متن نیاوردیم:

حَدَّثَنَا الْحَاکِمُ أَبُو عَلِیٍّ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَیْهَقِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الصَّوْلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو ذَکْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِیمَ بْنَ الْعَبَّاسِ یَقُولُ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع یَقُولُ: حَلَفْتُ بِالْعِتْقِ أَلَّا أَحْلِفَ بِالْعِتْقِ إِلَّا أَعْتَقْتُ رَقَبَةً وَ أَعْتَقْتُ بَعْدَهَا جَمِیعَ مَا أَمْلِکُ؛ إِنْ کَانَ یَرَى [أرى] أَنَّهُ خَیْرٌ مِنْ هَذَا [وَ أَوْمَى إِلَى عَبْدٍ أَسْوَدَ مِنْ غِلْمَانِهِ‏] بِقَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَّا أَنْ یَکُونَ لِی عَمَلٌ صَالِحٌ فَأَکُونَ أَفْضَلَ بِهِ مِنْهُ.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (10. احدیث -4)

 

. امام سجاد

16) ابوحمزه ثمالی روایت کرده که امام سجاد ع فرمود:

بدانید! همانا آن کس از شما نزد خداوند عز و جل محبوبتر است که عملش از همه بهتر باشد، و آن کس بهره‌اش نزد خداوند عظیم‌تر است که رغبتش به آنچه نزد خداست فزونتر باشد، کسی از عذاب خدا آسانتر می‌رهد که از همه بیشتر از خدا بترسد، و نزدیکترین شما به خداوند خوش‌خلق‌ترین شماست، پسندیده‌ترین شما نزد خدا کسی است که بیشتر به عائله گشایش دهد، و «همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست».

من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص408؛ مجموعة ورام، ج‏2، ص47

وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ عَائِذٍ الْأَحْمَسِیِّ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ قَالَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع:

أَلَا إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَحْسَنُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّ أَعْظَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ حَظّاً أَعْظَمُکُمْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ رَغْبَةً وَ إِنَّ أَنْجَى النَّاسِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَشَدُّهُمْ لِلَّهِ خَشْیَةً وَ إِنَّ أَقْرَبَکُمْ مِنَ اللَّهِ أَوْسَعُکُمْ خُلُقاً وَ إِنَّ أَرْضَاکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَسْبَغُکُمْ عَلَى عِیَالِهِ «وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏».

این حدیث با این تفاوت که در عبارت آخر «علی الله» را به جای «عند الله» آورده، در الکافی، ج‏8، ص68-69[1] و تحف العقول، ص279 و با اندک تفاوتی در سایر عبارات در مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص74 نیز آمده است.[2]

 

17) از امام باقر ع روایت شده است که مردی شیبانی از اهالی بصره به نام عبدالملک بن حرمله خدمت امام سجاد ع آمده بود. امام ع به او فرمود: تو خواهری داری؟

گفت: بله.

فرمود: آیا او را به همسری من درمی‌آوری؟

گفت:‌بله.

پس آن مرد رفت و یکی از اصحاب امام سجاد دنبال او رفت تا به منزلش رسید. درباره او پرس و جو کرد. گفتند فلانی پسر فلانی است و بزرگ قوم خودش است. سپس نزد امام سجاد ع برگشت و گفت: درباره این داماد شیبانی‌ات سوال کردم گفتند وی بزرگ قومش است.

امام سجاد ع به او فرمود: فلانی! من آنچه را می‌بینم و آنچه می‌شنوم را برایت آشکار می‌کنم. آیا ندانستی که خداوند عز و جلبا اسلام افراد پس را بالا برد و ناقص را کامل کرد و حقیر را کرامت بخشید؛ پس [به خاطر پایین بودن جایگاه قومی و قبلیه‌ای شخصی] ملامتی بر مسلمان نیست؛ همانا چنین ملامتی ملامت جاهلیت است.

الکافی، ج‏5، ص344

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

مَرَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ شَیْبَانِیٌّ یُقَالُ لَهُ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ حَرْمَلَةَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع: أَ لَکَ أُخْتٌ؟

قَالَ نَعَمْ.

قَالَ: فَتُزَوِّجُنِیهَا؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَمَضَى الرَّجُلُ وَ تَبِعَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَنْزِلِهِ، فَسَأَلَ عَنْهُ، فَقِیلَ لَهُ: فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ وَ هُوَ سَیِّدُ قَوْمِهِ. ثُمَّ رَجَعَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ لَهُ: یَا أَبَا الْحَسَنِ سَأَلْتُ عَنْ صِهْرِکَ هَذَا الشَّیْبَانِیِّ، فَزَعَمُوا أَنَّهُ سَیِّدُ قَوْمِهِ.

فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع: إِنِّی لَأُبْدِیکَ یَا فُلَانُ عَمَّا أَرَى وَ عَمَّا أَسْمَعُ؛ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَفَعَ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِیسَةَ وَ أَتَمَّ بِهِ النَّاقِصَةَ وَ أَکْرَمَ بِهِ اللُّؤْمَ؛ فَلَا لُؤْمَ عَلَى الْمُسْلِمِ إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِیَّةِ.

در قسمت تدبر هم دو حکایت از رفتارهای خود امام سجاد ع در این زمینه خواهد آمد.

. امام باقر ع

18) عقبة ‌بن ‌بشیر اسدی گوید: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: «من عقبه اسدی هستم و در حَسَب و نسب در میان قوم خود ممتاز می‌باشم».

امام (علیه السلام) فرمود: «به حسب و نسب خود بر ما منّت می‌گذاری؟ همانا خداوند متعال به‌وسیله‌ی ایمان گروهی را که طبقه پایین شمرده می‌شدند بالا برد اگر مومن بودند، و به خاطر کفر کسانی که مردم شریف و والا می‌شمردند پایین آورد؛ پس فضیلت و برتری‌ای برای احدی نیست مگر به تقوی».

الکافی، ج‏2، ص328

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَنَانٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ بَشِیرٍ الْأَسَدِیِّ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع: أَنَا عُقْبَةُ بْنُ بَشِیرٍ الْأَسَدِیُّ وَ أَنَا فِی الْحَسَبِ الضَّخْمِ مِنْ قَوْمِی.

قَالَ فَقَالَ: مَا تَمُنُّ عَلَیْنَا بِحَسَبِکَ؟ إِنَّ اللَّهَ رَفَعَ بِالْإِیمَانِ مَنْ کَانَ النَّاسُ یُسَمُّونَهُ وَضِیعاً إِذَا کَانَ مُؤْمِناً، وَ وَضَعَ بِالْکُفْرِ مَنْ کَانَ النَّاسُ یُسَمُّونَهُ‏ شَرِیفاً إِذَا کَانَ کَافِراً؛ فَلَیْسَ لِأَحَدٍ فَضْلٌ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِالتَّقْوَى‏.

 


[1] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِلَالِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ کَانَ یَقُولُ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَحْسَنُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّ أَعْظَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَمَلًا أَعْظَمُکُمْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ رَغْبَةً وَ إِنَّ أَنْجَاکُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَشَدُّکُمْ خَشْیَةً لِلَّهِ وَ إِنَّ أَقْرَبَکُمْ مِنَ اللَّهِ أَوْسَعُکُمْ خُلُقاً وَ إِنَّ أَرْضَاکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَسْبَغُکُمْ عَلَى عِیَالِهِ وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عَلَى اللَّهِ أَتْقَاکُمْ لِلَّهِ.

[2] . عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ أَحْسَنُکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّ أَعْظَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ حَظّاً أَعْظَمُکُمْ رَغْبَةً إِلَى اللَّهِ وَ إِنَّ أَنْجَاکُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَشَدُّکُمْ لِلَّهِ خَشْیَةً وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (9. احدیث -3)

 

. امیرالمومنین ع

امیرالمومنین ع وقتی حکومت را به دست گرفت از اولین اقداماتش تقسیم بالسویه بیت المال بود که مورد اعتراضات متعددی قرار گرفت و هربار حضرت با استناد به این آیه شریفه و آیات دیگر، سخنانی ناظر به این رویه خود بیان فرمودند که برخی از آنها تقدیم می‌شود:

12) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که امیرالمومنین حکومت را به دست گرفت بر منبر رفت و حمد و ثنای خدا بجا آورد و فرمود:

به خدا سوگند که من از سهم شما از بیت المال درهمی کم نخواهم گذاشت مادام که یک درخت خرمایی در مدینه برایم مانده باشد (یا: در حالی که در مدینه حتی یک درخت خرما برای خودم ندارم]؛ پس به خودتان برگردید و ببینید راست می‌گویم یا نه؟ آن وقت شما گمان می‌کنید که خودم را محروم می‌کنم و به شما می‌بخشم؟!

عقیل برخاست و گفت: تو را به خدا، آیا من و این سیاهپوستان مدینه را مساوی قرار می‌دهی؟!

فرمود: بنشین! کسی غیر از تو اینجا نبود که حرف بزند؟ تو چه برتری‌ای بر او داری مگر به سبقت [در ایمان] یا به تقوا؟

الکافی، ج‏8، ص181

عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمَّا وَلِیَ عَلِیٌّ ع صَعِدَ الْمِنْبَرَ؛ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ؛ ثُمَّ قَالَ: إِنِّی وَ اللَّهِ لَا أَرْزَؤُکُمْ مِنْ فَیْئِکُمْ دِرْهَماً مَا قَامَ لِی عِذْقٌ بِیَثْرِبَ فَلْیَصْدُقْکُمْ أَنْفُسُکُمْ‏ أَ فَتَرَوْنِی مَانِعاً نَفْسِی وَ مُعْطِیَکُمْ؟

قَالَ: فَقَامَ إِلَیْهِ عَقِیلٌ، فَقَالَ لَهُ: وَ اللَّهِ لَتَجْعَلَنِّی وَ أَسْوَدَ بِالْمَدِینَةِ سَوَاءً؟!

فَقَالَ: اجْلِسْ! أَ مَا کَانَ هَاهُنَا أَحَدٌ یَتَکَلَّمُ غَیْرُکَ؟ وَ مَا فَضْلُکَ عَلَیْهِ إِلَّا بِسَابِقَةٍ أَوْ بِتَقْوَى.[1]

 

13) خطبه امیرالمومنین ع هنگامی که به اقدام ایشان درخصوص برابرى در تقسیم غنائم‏ اعتراض کردند:

أمّا بعد: اى مردم، براستى که ما پروردگار و معبود و ولى نعمت خود را حمد و سپاس گوئیم، خدائى که نعمتهاى خود را آشکار و نهان، و بدون هیچ توان و قدرتى از جانب ما و فقط از روى منّت و تفضّل بر ما ارزانى داشته است، تا ما را بیازماید که آیا سپاسگزاریم یا کفران نعمت مى‏کنیم؛ پس کسى که شکر گزارد نعمت او را بیفزاید، و آن کس را که کفران ورزد عذاب نماید. و شهادت مى‏دهم که معبودى جز «اللَّه» نیست، یگانه است و بى‏شریک، یکتا و بى‏نیاز است. و شهادت مى‏دهم که حضرت محمّد ص بنده و فرستاده اوست، او را رحمتى بر بندگان و شهرها و چارپایان فرستاده است، و نعمتى است که انعام فرموده و منّت و تفضّلى است، درود و سلام خداوند بر او و خاندانش باد.

اى مردم، در پیشگاه خداوند آن کس قدر و مقامش عالى‏تر و ارزشش والاتر است که از همه به دستور خداوند پایبندتر، و به طاعت او عامل‌تر است، و بیش از دیگران از سنّت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم پیروى مى‏کند، و در احیاى کتاب خدا کوشاتر است. پس براى هیچ یک از خلق خدا در نزد ما فضیلتى نیست جز به اطاعت از خدا و اطاعت از رسول، و پیروى از کتاب او و سنّت پیامبرش صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم. این کتاب خدا است در پیش روى ما، و نیز عهد پیامبر خدا و سیره او در میان ما، که جز جاهل مخالف منحرف و معاند با خداوند عزّ و جلّ کسی از آن بى‏خبر نیست. خداوند مى‏فرماید: «ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است.» (حجرات/14). پس هر کس تقوای الهی پیشه کند شریف و گرامی و دوست داشتنى است، و نیز همین گونه‏اند کسانى که طاعت خدا و طاعت رسول الله را بجا آورند، که خداوند در کتابش مى‏فرماید: «اگر خدا را دوست مى‏دارید پس مرا پیروى کنید تا خدا شما را دوست دارد و گناهانتان را بیامرزد، و خدا غفور و رحیم است» (آل عمران/31» و فرمود: «و خدا و پیامبر را فرمان برید پس اگر رو بگردانید قطعا خدا کافران را دوست ندارد» (آل عمران/32).

سپس با صدائى بلند فریاد کرد: اى گروه مهاجران و انصار، و اى مسلمانان، آیا با اسلامتان بر خدا و رسول او منّت مى‏گذارید؟ در حالى که بر خدا و رسول اوست که بر شما منّت گذارند اگر از راستگویان بوده باشید.

سپس فرمود: آگاه باشید، همانا هر کس که روى به قبله ما دارد و از حیوانی که ما ذبح کنیم مى‏خورد، و شهادت مى‏دهد که معبودى جز الله نیست و محمّد بنده و رسول خدا است، در این صورت ما احکام قرآن و سهم‌های اسلام را برای او جاری می‌دانیم، احدی بر دیگرى برترى‌ای ندارد جز به تقوا و طاعت الهى. خداوند ما و شما را از تقواپیشگان و اولیاء و دوستان خود قرار دهد، همانان که نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین شوند.

سپس فرمود: آگاه باشید! همانا این دنیا که شما نسبت آن را آرزو می‌کنید و شیفته‌اش گشته‏اید، و آن نیز گاهى شما را پند می‌دهد و گاهى مى‏رماند، خانه شما نیست، نه آن منزلى نیست که براى آن خلق شده‌اید و نه آن است که به سوى آن دعوت شده‌اید. هشیار باشید! نه دنیا براى شما باقى بماند و نه شما در آن بمانید، پس مبادا امور زودگذر آن شما را بفریبد؛ که بدون تردید از آن بر حذر داشته شده‏اید، و برایتان توصیف شده است و خودتان نیز پیش از این آن را آزموده‌اید و سرانجامش را خوش نداشته‏اید. خدا شما را رحمت کند! پس به سوى منازلى که مأمور به آبادانى آنها شده‏اید بشتابید، که آن آباد و معمورى است که هرگز ویرانى ندارد، و پاینده‏اى است که تباهى ندارد. خداوند شما را بدان تشویق نموده و به سوى آن فراخوانده و براى شما در آن پاداش و ثواب مقرّر داشته است.

پس اى جماعت مهاجر و انصار و اى اهل دین خدا! آنچه را که بدان در کتاب خدا معرّفى شده‏اید، و آن مقام و جایگاهى که در نزد رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم داشتید و براى آن تلاش مى‏کردید، در چه چیزی شما را برتری می‌داد؟ آیا به حَسَب و نَسَب؟ یا به عمل و طاعت؟! خدا شما را رحمت کند! پس در پرتو صبر بر خویشتن و رعایت حال آنچه خدا در کتاب خود به مراعات آن دستور داده، نعمتهاى الهى را بر خود کامل کنید.

آگاه باشید که در صورت مراعات توصیه‌های الهى و تقوا پائین آمدن سطح دنیایتان به شما ضررى نمى‏رساند؛ و در صورت ضایع کردن آنچه از تقوا که بدان دستور داده شده‌اید هیچ چیزی از آنچه از دنیا نگه داشته‌اید سودى بحالتان نخواهد داشت. پس بر شما باد اى بندگان خدا که تسلیم امر خدا، و راضی به قضای او و شکیبا بر بلاى او باشید.

امّا این غنائم برای هیچ کس در آن بر دیگرى رجحان و امتیازی نیست، که خداى عزّ و جلّ سهم و قسمت هر فرد را معیّن نموده است، پس آن مال خداست و شما بندگانِ تسلیم او هستید؛ و این کتاب خدا است که بدان اقرار نموده و بر حقّانیّت آن شهادت داده‏، و در برابر آن تسلیم هستیم، و عهد پیامبرمان نیز در پیش روی ماست، پس تسلیم آن باشید، خدا شما را رحمت کند. پس هر کس که بدین امر رضایت ندهد هر طور که خواهد روى گرداند. زیرا که بر کسى که به طاعت الهى گردن نهد و به حکم او حکم کند هیچ وحشتى نیست، آنانند که نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین شوند، و آنانند که رستگارانند. و از خداوند پروردگار و معبودمان درخواست مى‏کنیم که ما و شما را از اهل طاعت خود قرار دهد، و شور و شوقمان را به آنچه نزد اوست قرار دهد؛ گفتم آنچه را که شنیدید و براى خود و شما از خدا طلب مغفرت مى‏کنم.

تحف العقول، ص183-185 (ترجمه جعفرى، ص167-169)

خطبته ع عند ما أنکر علیه قوم تسویته بین الناس فی الفی‏ء

أَمَّا بَعْدُ، أَیُّهَا النَّاسُ! فَإِنَّا نَحْمَدُ رَبَّنَا وَ إِلَهَنَا وَ وَلِیَّ النِّعْمَةِ عَلَیْنَا ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً بِغَیْرِ حَوْلٍ مِنَّا وَ لَا قُوَّةٍ إِلَّا امْتِنَاناً عَلَیْنَا وَ فَضْلًا لِیَبْلُوَنَا أَ نَشْکُرُ أَمْ نَکْفُرُ فَمَنْ شَکَرَ زَادَهُ وَ مَنْ کَفَرَ عَذَّبَهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ أَحَداً صَمَداً وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ بَعَثَهُ رَحْمَةً لِلْعِبَادِ وَ الْبِلَادِ وَ الْبَهَائِمِ وَ الْأَنْعَامِ نِعْمَةً أَنْعَمَ بِهَا وَ مَنّاً وَ فَضْلًا صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.

فَأَفْضَلُ النَّاسِ أَیُّهَا النَّاسُ عِنْدَ اللَّهِ مَنْزِلَةً وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ خَطَراً أَطْوَعُهُمْ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ أَتْبَعُهُمْ لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَحْیَاهُمْ لِکِتَابِ اللَّهِ. فَلَیْسَ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عِنْدَنَا فَضْلٌ إِلَّا بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ اتِّبَاعِ کِتَابِهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ ص. هَذَا کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَظْهُرِنَا وَ عَهْدُ نَبِیِّ اللَّهِ وَ سِیرَتُهُ فِینَا لَا یَجْهَلُهَا إِلَّا جَاهِلٌ مُخَالِفٌ مُعَانِدٌ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ یَقُولُ اللَّهُ: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». فَمَنِ اتَّقَى اللَّهَ فَهُوَ الشَّرِیفُ الْمُکْرَمُ‏ الْمُحَبُّ وَ کَذَلِکَ أَهْلُ طَاعَتِهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِ اللَّهِ یَقُولُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (آل عمران/31) وَ قَالَ «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ» (آل عمران/32).

ثُمَّ صَاحَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: یَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ یَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِینَ أَ تَمُنُّونَ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ بِإِسْلَامِکُمْ وَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ الْمَنُّ عَلَیْکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ.

ثُمَّ قَالَ: أَلَا إِنَّهُ مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ أَکَلَ ذَبِیحَتَنَا وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَجْرَیْنَا عَلَیْهِ أَحْکَامَ الْقُرْآنِ وَ أَقْسَامَ الْإِسْلَامِ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ إِلَّا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الْمُتَّقِینَ وَ أَوْلِیَائِهِ وَ أَحِبَّائِهِ الَّذِینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ.

ثُمَّ قَالَ: أَلَا إِنَّ هَذِهِ الدُّنْیَا الَّتِی أَصْبَحْتُمْ تَتَمَنَّوْنَهَا وَ تَرْغَبُونَ فِیهَا وَ أَصْبَحَتْ تَعِظُکُمْ وَ تَرْمِیکُمْ لَیْسَتْ بِدَارِکُمْ وَ لَا مَنْزِلِکُمُ الَّذِی خُلِقْتُمْ لَهُ وَ لَا الَّذِی دُعِیتُمْ إِلَیْهِ. أَلَا وَ إِنَّهَا لَیْسَتْ بِبَاقِیَةٍ لَکُمْ وَ لَا تَبْقَوْنَ عَلَیْهَا فَلَا یَغُرَّنَّکُمْ عَاجِلُهَا فَقَدْ حُذِّرْتُمُوهَا وَ وُصِفَتْ لَکُمْ وَ جَرَّبْتُمُوهَا فَأَصْبَحْتُمْ لَا تَحْمَدُونَ عَاقِبَتَهَا فَسَابِقُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَى مَنَازِلِکُمُ الَّتِی أُمِرْتُمْ أَنْ تَعْمُرُوهَا فَهِیَ الْعَامِرَةُ الَّتِی لَا تَخْرَبُ أَبَداً وَ الْبَاقِیَةُ الَّتِی لَا تَنْفَدُ؛ رَغَّبَکُمُ اللَّهُ فِیهَا وَ دَعَاکُمْ إِلَیْهَا وَ جَعَلَ لَکُمُ الثَّوَابَ فِیهَا.

فَانْظُرُوا یَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ أَهْلِ دِینِ اللَّهِ! مَا وُصِفْتُمْ بِهِ فِی کِتَابِ اللَّهِ وَ نَزَلْتُمْ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ جَاهَدْتُمْ عَلَیْهِ فِیمَا فُضِّلْتُمْ بِهِ، بِالْحَسَبِ وَ النَّسَبِ؟ أَمْ بِعَمَلٍ وَ طَاعَةٍ؟ فَاسْتَتِمُّوا نِعَمَهُ عَلَیْکُمْ رَحِمَکُمُ اللَّهُ بِالصَّبْرِ لِأَنْفُسِکُمْ وَ الْمُحَافَظَةِ عَلَى مَنِ اسْتَحْفَظَکُمُ اللَّهُ مِنْ کِتَابِهِ. أَلَا وَ إِنَّهُ لَا یَضُرُّکُمْ تَوَاضُعُ شَیْ‏ءٍ مِنْ دُنْیَاکُمْ بَعْدَ حِفْظِکُمْ وَصِیَّةَ اللَّهِ وَ التَّقْوَى؛ وَ لَا یَنْفَعُکُمْ شَیْ‏ءٌ حَافَظْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَمْرِ دُنْیَاکُمْ بَعْدَ تَضْیِیعِ مَا أُمِرْتُمْ بِهِ مِنَ التَّقْوَى؛ فَعَلَیْکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِالتَّسْلِیمِ لِأَمْرِهِ وَ الرِّضَا بِقَضَائِهِ وَ الصَّبْرِ عَلَى بَلَائِهِ.

فَأَمَّا هَذَا الْفَیْ‏ءُ فَلَیْسَ لِأَحَدٍ فِیهِ عَلَى أَحَدٍ أَثَرَةٌ قَدْ فَرَغَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَسْمِهِ فَهُوَ مَالُ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ عِبَادُ اللَّهِ الْمُسْلِمُونَ وَ هَذَا کِتَابُ اللَّهِ، بِهِ أَقْرَرْنَا وَ عَلَیْهِ شَهِدْنَا وَ لَهُ أَسْلَمْنَا وَ عَهْدُ نَبِیِّنَا بَیْنَ أَظْهُرِنَا فَسَلِّمُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ. فَمَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَذَا فَلْیَتَوَلَّ کَیْفَ شَاءَ فَإِنَّ الْعَامِلَ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ الْحَاکِمَ بِحُکْمِ اللَّهِ لَا وَحْشَةَ عَلَیْهِ أُولَئِکَ الَّذِینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. وَ نَسْأَلُ اللَّهَ رَبَّنَا وَ إِلَهَنَا أَنْ یَجْعَلَنَا وَ إِیَّاکُمْ مِنْ أَهْلِ طَاعَتِهِ وَ أَنْ یَجْعَلَ رَغْبَتَنَا وَ رَغْبَتَکُمْ فِیمَا عِنْدَهُ. أَقُولُ مَا سَمِعْتُمْ؛ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ.

 

14) اصبغ بن نباته مى‌گوید: عبد الله بن عمر و فرزندان ابو بکر و سعد بن ابى وقاص نزد امیر المؤمنین علیه‌السّلام آمدند و از آن حضرت براى خود امتیازاتى ویژه خواستند. آن حضرت بر منبر شد و مردم گرد او آمدند پس حضرت فرمود:

سپاس خداى را سزاست که اختیاردار سپاس و غایت کرم است؛ توصیف به گَردش نرسد و زبان محدودش نکند و شناخت به انتهایش نرسد و گواهى دهم که معبودى جز االه نیست، واحد است و شریکی ندارد نیست؛ شهادت می‌دهم که محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم رسول خدا و پیامبر هدایت و جایگاه تقوا و فرستاد? پروردگار والاست، و بحق از نزد حق آمده تا به وسیل? قرآن نورانی و برهان تابان، انذار دهد؛ پس قرآن مبین را ابلاغ کرد و به شیوه‌اى که فرستادگان نخست رفتند برفت.

امّا بعد، اى مردم! مردانى که دنیا آنان را در خود فرو برده و زمینها به دست آورده و در آن جویها روان ساخته و رهروترین مرکبها را سوار شده و نرمترین جامه‌ها را پوشیده و با این کار ننگ و عارى به بار آورده‌اند اگر خداى آمرزنده از ایشان نگذرد، اگر من آنها را از آنچه در آن غوطه‌ورند بیرون آرم و بدان چه مستحقّ‌ آنند سوق دهم و در نتیجه، این مال و منال را از دست بدهند، مبادا در مقام پرسش برآیند و بگویند: «پسر ابوطالب به ما ستم کرد و ما را از حقوق خویش محروم و ممنوع ساخت!» که خداوند یار من علیه آنهاست. هر که رو به قبل? ما آرد و از ذبیح? ما بخورد و به پیامبر ما ایمان آورد و شهادتین را بر زبان جارى سازد و به دین ما درآید ما حکم قرآن و حدود اسلام را بر او جارى سازیم. کسى را بر کسى برترى و امتیازى جز به تقوا نیست. بتحقیق که تقواپیشگان در نزد خدا بهترین ثواب و نیکوترین پاداش و سرانجام را دارند؛ خداى تبارک و تعالى دنیا را پاداش تقواپیشگان قرار نداده و آنچه در نزد خداست براى نیکوکاران بهتر باشد.

اى اهل دین خدا! بنگرید در آنچه که در کتاب خدا به شما مى‌رسد و در آنچه نزد رسول خدا سپرده دارید و براى خدا در آن کوشش و جهاد کردید، آیا این به حَسَب و نَسَب بود یا به عمل یا به طاعت یا به زهد؟ و آنها را با آنچه امروز بدان گرایش یافته‌اید بسنجید. پس بشتابید به سوى منزلهایی -خدایتان رحمت کند- که به آباد کردن آن مأمورید، آن آبادانى‌ای که ویرانى‌ای در آن راه ندارد، آن منزل‌های ماندگارى که ماندن در آن پایان ندارد، آن منازلى که خدا شما را به سوى آن فرا خوانده و بدان تشویق نموده و راغبتان ساخته است و نزد خود ثواب و پاداش آن را مقرّر داشته است. پس با تسلیم به قضاى او و شکر بر نعمتهایش، نعمت خداوند والانام را براى خود کامل سازید. پس هر که بدین خشنود نباشد از ما و به سوی ما نیست، و همانا حاکم تنها به حکم خدا حکم کند و از این کار ترسى بر او نیست «و ایشانند که رستگارانند».[و در نسخه‌اى چنین است: «و ترسى و وحشتى ندارد و آنانند که نه ترسی بر آنان است و نه اندوهناک شوند»].

و فرمود: من با همین تازیانه‌اى که خاندانم را عتاب کرده‌ام، شما را عتاب کردم ولی شما اهمیتی ندادید، و با همان شلاقى که به وسیل? آن حدود احکام پروردگارم را برپا داشته‌ام شما را تأدیب کردم ولى شما دست نکشیدید، آیا مى‌خواهید این بار با شمشیر شما را بزنم؟! آرى، من مى‌دانم شما چه مى‌خواهید و هم مى‌دانم که این کجروى شما را چه چیز درست مى‌کند، ولى من سامان یافتن وضع شما را به قیمت تباهى وضع خودم نمى‌خرم، و خداوند بر شما مسلّط‍‌ گرداند مردمى را که انتقام مرا از شما بگیرند، که نه دنیایى داشته باشید که از آن بهره برید و نه آخرتى که سرانجام بدان جا روید، پس دورى و نابودى باد، بر هر که یار دوزخ سوزان است.

الکافی، ج‏8، ص360-361

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ جَمِیعاً عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّیْمِیِّ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِیعاً عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْمُنْذِرِ بْنِ جَیْفَرٍ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ ظُهَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَرِیرٍ الْعَبْدِیِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ:

أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ وَ وَلَدُ أَبِی بَکْرٍ وَ سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ یَطْلُبُونَ مِنْهُ التَّفْضِیلَ‏ لَهُمْ. فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ مَالَ النَّاسُ إِلَیْهِ فَقَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ وَلِیِّ الْحَمْدِ وَ مُنْتَهَى الْکَرَمِ لَا تُدْرِکُهُ الصِّفَاتُ وَ لَا یُحَدُّ بِاللُّغَاتِ وَ لَا یُعْرَفُ بِالْغَایَاتِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ ص نَبِیُّ الْهُدَى وَ مَوْضِعُ التَّقْوَى وَ رَسُولُ الرَّبِّ الْأَعْلَى جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ لِیُنْذِرَ بِالْقُرْآنِ الْمُنِیرِ وَ الْبُرْهَانِ الْمُسْتَنِیرِ فَصَدَعَ‏ بِالْکِتَابِ الْمُبِینِ‏ وَ مَضَى عَلَى مَا مَضَتْ عَلَیْهِ الرُّسُلُ الْأَوَّلُونَ.

أَمَّا بَعْدُ أَیُّهَا النَّاسُ فَلَا یَقُولَنَّ رِجَالٌ قَدْ کَانَتِ الدُّنْیَا غَمَرَتْهُمْ فَاتَّخَذُوا الْعَقَارَ وَ فَجَّرُوا الْأَنْهَارَ وَ رَکِبُوا أَفْرَهَ الدَّوَابِ‏ وَ لَبِسُوا أَلْیَنَ الثِّیَابِ فَصَارَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ عَاراً وَ شَنَاراً إِنْ لَمْ یَغْفِرْ لَهُمُ الْغَفَّارُ إِذَا مَنَعْتُهُمْ مَا کَانُوا فِیهِ یَخُوضُونَ وَ صَیَّرْتُهُمْ إِلَى مَا یَسْتَوْجِبُونَ فَیَفْقِدُونَ ذَلِکَ فَیَسْأَلُونَ وَ یَقُولُونَ «ظَلَمَنَا ابْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ حَرَمَنَا وَ مَنَعَنَا حُقُوقَنَا»! فَاللَّهُ عَلَیْهِمُ الْمُسْتَعَانُ! مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ أَکَلَ ذَبِیحَتَنَا وَ آمَنَ بِنَبِیِّنَا وَ شَهِدَ شَهَادَتَنَا وَ دَخَلَ فِی دِینِنَا أَجْرَیْنَا عَلَیْهِ حُکْمَ الْقُرْآنِ وَ حُدُودَ الْإِسْلَامِ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ‏ إِلَّا بِالتَّقْوَى‏؛ أَلَا وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى أَفْضَلَ الثَّوَابِ وَ أَحْسَنَ الْجَزَاءِ وَ الْمَآبِ؛ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى الدُّنْیَا لِلْمُتَّقِینَ ثَوَاباً وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ.

انْظُرُوا أَهْلَ دِینِ اللَّهِ فِیمَا أَصَبْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ‏ وَ تَرَکْتُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ جَاهَدْتُمْ بِهِ فِی ذَاتِ اللَّهِ؛ أَ بِحَسَبٍ أَمْ بِنَسَبٍ أَمْ بِعَمَلٍ أَمْ بِطَاعَةٍ أَمْ زَهَادَة؟ وَ فِیمَا أَصْبَحْتُمْ فِیهِ رَاغِبِینَ. فَسَارِعُوا إِلَى مَنَازِلِکُمْ رَحِمَکُمُ اللَّهُ الَّتِی أُمِرْتُمْ بِعِمَارَتِهَا الْعَامِرَةِ الَّتِی لَا تَخْرَبُ الْبَاقِیَةِ الَّتِی لَا تَنْفَدُ الَّتِی دَعَاکُمْ إِلَیْهَا وَ حَضَّکُمْ عَلَیْهَا وَ رَغَّبَکُمْ فِیهَا وَ جَعَلَ الثَّوَابَ عِنْدَهُ عَنْهَا فَاسْتَتِمُّوا نِعَمَ اللَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ بِالتَّسْلِیمِ لِقَضَائِهِ وَ الشُّکْرِ عَلَى نَعْمَائِه.ِ فَمَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَذَا فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَا إِلَیْنَا وَ إِنَّ الْحَاکِمَ یَحْکُمُ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ لَا خَشْیَةَ عَلَیْهِ مِنْ ذَلِکَ‏ «أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏» [وَ فِی نُسْخَةٍ «وَ لَا وَحْشَةَ وَ أُولَئِکَ‏ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»]

وَ قَالَ: وَ قَدْ عَاتَبْتُکُمْ بِدِرَّتِیَ الَّتِی أُعَاتِبُ بِهَا أَهْلِی فَلَمْ تُبَالُوا وَ ضَرَبْتُکُمْ بِسَوْطِیَ الَّذِی أُقِیمُ بِهِ حُدُودَ رَبِّی فَلَمْ تَرْعَوُوا. أَ تُرِیدُونَ أَنْ أَضْرِبَکُمْ بِسَیْفِی؟ أَمَا إِنِّی أَعْلَمُ الَّذِی تُرِیدُونَ وَ یُقِیمُ أَوَدَکُمْ‏ وَ لَکِنْ لَا أَشْتَرِی صَلَاحَکُمْ بِفَسَادِ نَفْسِی‏ بَلْ یُسَلِّطُ اللَّهُ‏ عَلَیْکُمْ قَوْماً فَیَنْتَقِمُ لِی مِنْکُمْ فَلَا دُنْیَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا وَ لَا آخِرَةَ صِرْتُمْ إِلَیْهَا فَبُعْداً وَ سُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ.

 

15) روایت شده است که امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه معروفی که به بیان حقوق متقابل والی و رعیت پرداختند فرمودند:

... و هیچ کس هرچند منزلتش در حق عظیم باشد، و فضیلتش در دین مقدم‌، چنان نیست که در اداى حقّى که خداوند بر او بار کرده محتاج به کمک نباشد، و هیچ کس هرچند او را کوچک شمارند، و در دیده حقیر بینند، کمتر از آن نیست که در انجام دادن حق یاری رساند و یا بر آن یاری شود.

نهج البلاغة، خطبه 216

... وَ لَیْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْهِ.

 


[1]. شیخ مفید این سخن امیرالمومنین ع را با سندی دیگر از ابن دأب روایت کرده است به عنوان مطلبی که کاملا مشهور بوده است:

 (من کتاب ابن دأب فی فضل أمیر المؤمنین ع فیه سبعون منقبة له لیس لأحد فیها نصیب)

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ رَوَى لَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْفَضْلِ بْنِ عَامِرٍ الْکُوفِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ الْفَرَزْدَقِ الْفَزَارِیُّ الْبَزَّازُ قِرَاءَةً عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عِیسَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَمْرَوَیْهِ الطَّحَّانُ وَ هُوَ الوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَسْبَاطٍ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِ ابْنِ دَأْبٍ قَالَ: لَقِیتُ النَّاسَ یَتَحَدَّثُونَ أَنَّ الْعَرَبَ کَانَتْ تَقُولُ إِنْ یَبْعَثُ اللَّهُ فِینَا نَبِیّاً یَکُونُ فِی بَعْضِ أَصْحَابِهِ سَبْعُونَ خَصْلَةً مِنْ مَکَارِمِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة

وَ قَامَ خَطِیباً بِالْمَدِینَةِ حِینَ وُلِّیَ فَقَالَ یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ اعْلَمُوا وَ اللَّهِ أَنِّی لَا أَرْزَؤُکُمْ مِنْ فَیْئِکُمْ شَیْئاً مَا قَامَ لِی عِذْقٌ بِیَثْرِبَ أَ فَتَرَوْنِّی مَانِعاً نَفْسِی وَ وُلْدِی وَ مُعْطِیَکُمْ وَ لَأُسَوِّیَنَّ بَیْنَ الْأَسْوَدِ وَ الْأَحْمَرِ فَقَامَ إِلَیْهِ عَقِیلُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ لَتَجْعَلُنِی وَ أَسْوَداً مِنْ سُودَانِ الْمَدِینَةِ وَاحِداً فَقَالَ لَهُ اجْلِسْ رَحِمَکَ اللَّهُ تَعَالَى أَ مَا کَانَ هَهُنَا مَنْ یَتَکَلَّمُ غَیْرُکَ وَ مَا فَضْلُکَ عَلَیْهِمْ إِلَّا بِسَابِقَةٍ أَوْ تَقْوَى‏... (الإختصاص، ص151)

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (8. احدیث -2)

 

 

4) از امام صادق ع روایت شده است که:

رسول الله ص مقداد بن اسود را به همسری ضباعة دختر زبیر بن عبدالمطلب درآورد و فرمود:

همانا وی را به عقد مقداد درآوردم تا ازدواجها راحت شود و به رسول الله اقتدا کنند و بدانید که و «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

و زبیر برادر عبدالله [پدر پیامبر ص] و ابوطالب بود؛ برادری از یک پدر و مادر.

الکافی، ج‏5، ص344

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص زَوَّجَ الْمِقْدَادَ بْنَ أَسْوَدَ ضُبَاعَةَ بِنْتَ الزُّبَیْرِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ثُمَّ قَالَ إِنَّمَا زَوَّجَهَا الْمِقْدَادَ لِتَتَّضِعَ الْمَنَاکِحُ وَ لِیَتَأَسَّوْا بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ لِتَعْلَمُوا «أَنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». وَ کَانَ الزُّبَیْرُ أَخَا عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِی طَالِبٍ لِأَبِیهِمَا وَ أُمِّهِمَا.

مرحوم کلینی شبیه همین مضمون را با سند دیگری هم در همین صحفه آورده است.[1]

 

5) الف. از امام باقر علیه‌السّلام روایت شده است که فرمودند:

سلمان با چند تن از قریشیان در مسجد نشسته بود. آنان سخن گفتن پیرامون اصل و نسب خود را آغاز کردند و هر یک نسب خویش را بالا مى‏برد تا نوبت به سلمان رسید.

عمر بن خطّاب به او گفت: بگو تو کیستى و پدرت کیست و اصل و نسبت چیست؟

سلمان گفت: من سلمان، فرزند بنده خدا هستم؛ گمراه بودم و خداى عزّ و جل به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هدایتم نمود؛ و بینوا بودم و خداوند به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا توانگر ساخت. برده‏اى بودم که خداوند به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آزادم کرد. این بود اصل و نسب من.

سلمان هنوز مشغول گفتگو با آنها بود که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم وارد شد.

سلمان به حضرت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عرض کرد: یا رسول اللَّه! من از دست اینان چه کشیدم! با آنها همنشین شدم و هر یک اصل و نسب خود را بیان مى‏کرد و نسب خود را رفعت می‌بخشید تا نوبت به من رسید و عمر بن خطّاب به من گفت: تو کیستى و اصل و نسبت کدام است؟

پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: تو در پاسخ چه گفتى؟

عرض کرد: گفتم: من سلمان، فرزند بنده خدا هستم؛ گمراه بودم و خداى عزّ و جل به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هدایتم نمود؛ و بینوا بودم و خداوند به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا توانگر ساخت. برده‏اى بودم که خداوند به وسیله حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آزادم کرد. این بود اصل و نسب من.

پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: اى قریشیان! اصل و نسب مرد، دین اوست؛ و جوانمردى‌اش به اخلاق اوست و اصل و ریشه‏اش عقل اوست و خداوند مى‏فرماید: ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

سپس پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم به سلمان فرمود: هیچ یک از اینها بر تو برترى ندارند جز به تقوا، و اگر تقواى تو بیش از آنها باشد تو از آنها برترى.

الکافی، ج‏8، ص181؛ الأمالی (للطوسی)، ص147[2]؛ رجال الکشی، ص14[3]؛ بهشت کافى (ترجمه روضه کافى)، ص228

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ حَنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یَرْوِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

کَانَ سَلْمَانُ جَالِساً مَعَ نَفَرٍ مِنْ قُرَیْشٍ فِی الْمَسْجِدِ فَأَقْبَلُوا یَنْتَسِبُونَ وَ یَرْفَعُونَ فِی أَنْسَابِهِمْ حَتَّى بَلَغُوا سَلْمَانَ.

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: أَخْبِرْنِی مَنْ أَنْتَ وَ مَنْ أَبُوکَ وَ مَا أَصْلُکَ؟

فَقَالَ: أَنَا سَلْمَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، کُنْتُ ضَالًّا فَهَدَانِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِمُحَمَّدٍ ص؛ وَ کُنْتُ عَائِلًا فَأَغْنَانِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ ص؛ وَ کُنْتُ مَمْلُوکاً فَأَعْتَقَنِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ ص؛ هَذَا نَسَبِی وَ هَذَا حَسَبِی.

قَالَ: فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ سَلْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یُکَلِّمُهُمْ، فَقَالَ لَهُ سَلْمَانُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَقِیتُ مِنْ هَؤُلَاءِ؟ جَلَسْتُ مَعَهُمْ فَأَخَذُوا یَنْتَسِبُونَ وَ یَرْفَعُونَ فِی أَنْسَابِهِمْ حَتَّى إِذَا بَلَغُوا إِلَیَّ، قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَنْ أَنْتَ وَ مَا أَصْلُکَ وَ مَا حَسَبُکَ؟!

فَقَالَ النَّبِیُّ ص: فَمَا قُلْتَ لَهُ یَا سَلْمَانُ؟

قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَنَا سَلْمَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ کُنْتُ ضَالًّا فَهَدَانِی اللَّهُ عَزَّ ذِکْرُهُ بِمُحَمَّدٍ ص وَ کُنْتُ عَائِلًا فَأَغْنَانِی اللَّهُ عَزَّ ذِکْرُهُ بِمُحَمَّدٍ ص وَ کُنْتُ مَمْلُوکاً فَأَعْتَقَنِی اللَّهُ عَزَّ ذِکْرُهُ بِمُحَمَّدٍ ص هَذَا نَسَبِی وَ هَذَا حَسَبِی.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ‏ وَ مُرُوءَتَهُ خُلُقُهُ وَ أَصْلَهُ عَقْلُهُ‏ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ‏ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ‏».

ثُمَّ قَالَ النَّبِیُ‏ ص لِسَلْمَانَ: لَیْسَ لِأَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ عَلَیْکَ فَضْلٌ إِلَّا بِتَقْوَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ وَ إِنْ کَانَ التَّقْوَى لَکَ عَلَیْهِمْ فَأَنْتَ أَفْضَلُ.

ب. این روایت را فتال نیشابوری به اختصار نقل کرده است با این مقدمه که:

نزد امام باقر ع سخن از سلمان فارسی به میان آمد؛ ایشان فرمودند: نه! نگویید سلمان فارسی؛ بلکه بگویید سلمان محمدی؛ او همانا مردی از ما اهل بیت ع بود. سپس این حکایت را تعریف کردند.

روضة الواعظین، ج‏2، ص283

ذُکِرَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع؛ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: مَهْ لَا تَقُولُوا سَلْمَانَ الْفَارِسِیَّ، وَ لَکِنْ قُولُوا سَلْمَانَ الْمُحَمَّدِیَّ؛ ذَاکَ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ.

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: جَلَسَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص یَنْتَسِبُونَ وَ فِیهِمْ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ وَ إِنَّ عُمَرَ سَأَلَهُ عَنْ نَسَبِهِ وَ أَصْلِهِ. فَقَالَ: أَنَا سَلْمَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ کُنْتُ ضَالًّا فَهَدَانِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ وَ کُنْتُ مَمْلُوکاً فَأَعْتَقَنِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ فَهَذَا حَسَبِی وَ نَسَبِی. ثُمَّ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَحَدَّثَهُ سَلْمَانُ وَ شَکَا إِلَیْهِ مَا لَقِیَ مِنَ الْقَوْمِ وَ مَا قَالَ لَهُمْ. فَقَالَ النَّبِیُّ ص: یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلُقُهُ وَ أَصْلَهُ عَقْلُهُ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». یَا سَلْمَانُ لَا لِأَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ عَلَیْکَ فَضْلٌ إِلَّا بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنْ کَانَ التَّقْوَى لَکَ عَلَیْهِمْ فَأَنْتَ أَفْضَلُ.

 

6) الف. از رسول الله ص روایت شده است:

مردم همگی فرزندان آدم‌اند و آدم از خاک آفریده شد؛ نه عرب بر عجم برتری دارد و نه سرخ بر سفید و نه سفید بر سرخ مگر به تقوا.

ب. و نیز از ایشان روایت شده است:

مسلمانان برادرند؛ احدی بر دیگری برتری ندارد مگر به تقوا.

ج. و به ابوذر فرمودند:

نگاه کن! تو بهتر از سفید و سیاه نیستی؛ مگر اینکه با تقوا از آنان برتر شوی.

د. عایشه می‌گوید:

چیزی از دنیا اعجاب پیامبر ص را برنیانگیخت و احدی از انسانها نیز اعجاب وی را برنیانگیخت مگر صاحب تقوا.

الدر المنثور، ج‏6، ص99

الف. وَأخرج ابْن مرْدَوَیْه عَن سعید رَضِی الله عَنهُ قَالَ: قَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم:

النَّاس کلهم بَنو آدم وآدَم خلق من التُّرَاب وَلَا فضل لعربی على عجمی وَلَا عجمی على عَرَبِیّ وَلَا أَحْمَر على أَبیض وَلَا أَبیض على أَحْمَر إِلَّا بالتقوى.

ب. أخرج الطَّبَرَانِیّ عَن حبیب بن خرَاش القصری رَضِی الله عَنهُ عَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ:

الْمُسلمُونَ إخْوَة لَا فضل لأحد على أحد إِلَّا بالتقوى.

ج. أخرج أَحْمد عَن أبی ذَر رَضِی الله عَنهُ أَن النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ لَهُ:

أنظر فَإنَّک لست بِخَیر من أَحْمَر وَلَا أسود إِلَّا أَن تفضله بتقوى.

د. أخرج أَحْمد عَن عَائِشَة رَضِی الله عَنْهَا قَالَت:

مَا أعجب رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم شَیْء من الدُّنْیَا وَلَا أعجبه أحد قطّ إِلَّا ذُو تقوى.

 

7) روایت شده است که شخصی از حضرت عیسی سوال کرد: کدام یک از مردم برتر از دیگران است؟

حضرت مشتی دو خاک برداشت و فرمود: کدام برتر است؟ مردم همگی از خاک آفریده شده‌اند؛ گرامی‌ترین آنها باتقواترینشان است.

مجمع البیان، ج‏9، ص207

و روی أن رجلا سأل عیسى بن مریم أی الناس أفضل؟

فأخذ قبضتین من تراب فقال: أی هاتین أفضل؟ الناس خلقوا من تراب فأکرمهم أتقاهم.

 

8) در فرازی از وصایای رسول الله ص به ابوذر (که قبلا فرازهای دیگری از آن گذشت[4]) نیز آمده است:

ای ابوذر! به عمل با تقوى بیشتر اهتمام داشته باش تا به خود عمل، که عمل با تقوى اندک نباشد؛ و چگونه عمل مقبول، اندک باشد در حالی که خداوند متعال می‌فرماید: ‌«خداوند فقط از تقواپیشگان مى‌پذیرد» (مائده/30).

ای ابوذر! انسان تقواپیشه نشود مگر آنکه از خویشتن حساب کشد دقیقتر از حساب کشیدن شریکى از شریک خود، تا بداند که طعام و نوشیدنی و پوشاکش از کجاست؟ از حلال است یا از حرام؟

ای ابوذر! هر کس که برایش مهم نباشد که اموالش را از چه راهی به دست می‌آورد، خداوند عز و جل هم برایش مهم نخواهد بود که وی را از کجا وارد جهنم کند؟

ای ابوذر! هر که دلش می‌خواهد گرامى‌ترین مردم باشد تقواى الهی پیشه کند.

ای ابوذر! محبوبترین شما نزد خدا کسى است که بیشتر به یاد او باشد و باکرامت‌ترین شما نزد خداوند عز و جل باتقواترین‌تان است؛ و نجات یابنده ترین شما از عذاب خدا، خائف‌ترین شماست از خدا.

ای ابوذر! تقواپیشگان کسانی‌اند که از چیزهائى که از آنها پرهیز نمی‌شود پرهیز کنند، از ترس اینکه به شبهه‌ها گرفتار نشوند.

ای ابوذر! هر که خداوند عز و جل را اطاعت کند خدا را یاد کرده است هرچند نماز و روزه و قرائت قرآن او کم باشد.

ای ابوذر! ملاک دین ورع و پارسایى است و رأس آن، اطاعت است.

ای ابوذر! پارسا باش که عابدترین مردم خواهى بود، و بهترین دین شما ورع است...

مکارم الأخلاق، ص468؛ أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص199

یَقُولُ مَوْلَایَ أَبِی طَوَّلَ اللَّهُ عُمُرَهُ الْفَضْلُ بْنُ الْحَسَنِ قال أَخْبَرَنِی بِهَا عَبْدُ الْجَبَّارِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ بَابَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا إِجَازَةً قَالا أَمْلَى عَلَیْنَا الشَّیْخُ الْأَجَلُّ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ قُدِّسَ سِرُّهُ قَالَ أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ الشَّیْبَانِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ رَجَاءُ بْنُ یَحْیَى الْعَبَرْتَائِیُّ الْکَاتِبُ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ وَ فِیهَا مَاتَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ مَیْمُونٍ قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمُّ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الهناء [الْهُنَائِیِ‏] قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو حَرْبِ بْنُ أَبِی الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِیُّ عَنْ أَبِی الْأَسْوَدِ قَالَ: قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی ذَرٍّ جُنْدَبِ بْنِ جُنَادَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَحَدَّثَنِی أَبُو ذَرٍّ قَالَ: دَخَلْتُ ذَاتَ یَوْمٍ فِی صَدْرِ نَهَارِهِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِی مَسْجِدِهِ فَلَمْ أَرَ فِی الْمَسْجِدِ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَّا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ عَلِیٌّ ع إِلَى جَانِبِهِ جَالِسٌ، فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسْجِدِ. فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ‏ وَ أُمِّی أَوْصِنِی بِوَصِیَّةٍ یَنْفَعُنِی اللَّهُ بِهَا فَقَالَ: نَعَمْ وَ أَکْرِمْ بِکَ یَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّکَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ إِنِّی مُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَإِنَّهَا جَامِعَةٌ لِطُرُقِ الْخَیْرِ وَ سُبُلِهِ فَإِنَّکَ إِنْ حَفِظْتَهَا کَانَ لَکَ بِهَا کِفْلَان‏ ...

یَا أَبَا ذَرٍّ! کُنْ بِالْعَمَلِ بِالتَّقْوَى أَشَدَّ اهْتِمَاماً مِنْکَ بِالْعَمَلِ فَإِنَّهُ لَا یَقِلُّ عَمَلٌ بِالتَّقْوَى، وَ کَیْفَ یَقِلُّ عَمَلٌ یُتَقَبَّلُ؛ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ».

یَا أَبَا ذَرٍّ! لَا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقِینَ حَتَّى یُحَاسِبَ نَفْسَهُ أَشَدَّ مِنْ مُحَاسَبَةِ الشَّرِیکِ شَرِیکَهُ، فَیَعْلَمَ مِنْ أَیْنَ مَطْعَمُهُ وَ مِنْ أَیْنَ مَشْرَبُهُ وَ مِنْ أَیْنَ مَلْبَسُهُ؟ أَ مِنْ حِلٍّ أَمْ مِنْ حَرَامٍ؟

یَا أَبَا ذَرٍّ! مَنْ لَمْ یُبَالِ مِنْ أَیْنَ یَکْتَسِبُ الْمَالَ لَمْ یُبَالِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَیْنَ أَدْخَلَهُ النَّارَ!

یَا أَبَا ذَرٍّ! مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَکُونَ أَکْرَمَ النَّاسِ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.

یَا أَبَا ذَرٍّ! إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَى اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ أَکْثَرُکُمْ ذِکْراً لَهُ، وَ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَتْقَاکُمْ لَهُ، وَ أَنْجَاکُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَشَدُّکُمْ لَهُ خَوْفاً.

یَا أَبَا ذَرٍّ! إِنَّ الْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنَ الشَّیْ‏ءِ الَّذِی لَا یُتَّقَى مِنْهُ، خَوْفاً مِنَ الدُّخُولِ فِی الشُّبْهَةِ.

یَا أَبَا ذَرٍّ! مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ ذَکَرَ اللَّهَ، وَ إِنْ قَلَّتْ صَلَاتُهُ وَ صِیَامُهُ وَ تِلَاوَتُهُ لِلْقُرْآنِ.

یَا أَبَا ذَرٍّ! مِلَاکُ الدِّینِ الْوَرَعُ وَ رَأْسُهُ الطَّاعَةُ.

یَا أَبَا ذَرٍّ! کُنْ وَرِعاً تَکُنْ أَعْبَدَ النَّاسِ وَ خَیْرُ دِینِکُمُ الْوَرَع...‏

 

9) الف. از رسول الله ص روایت شده است:

همانا شما همگی از یک مرد و از یک زن هستید؛ همانند پیمانه‌ای پر؛ که احدی بر دیگری برتری‌ای ندارد مگر به تقوا.

مجمع البیان، ج‏9، ص206

و روى عکرمة عن ابن عباس أن النبی ص قال:

إنما أنتم من رجل و امرأة کجمام الصاع لیس لأحد على أحد فضل إلا بالتقوى

ب. و در نقل دیگری فرمودند:

همانا خداوند در روز قیامت می‌فرماید: به شما دستوری دادم اما شما آنچه با شما عهد کرده بودم را ضایع کردید و نَسَب‌های خودتان را بالا بردید. پس امروز نَسَب خودم را بالا می‌آورم و نَسَب‌های شما را پایین می‌آورم. تقواپیشگان کجایند؟ «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

مجمع البیان، ج‏9، ص207؛ الدر المنثور، ج‏6، ص98[5]

و روی عن النبی ص أنه قال:

یقول الله تعالى یَوْم الْقِیَامَة أَمرتکُم فضیعتم مَا عهِدت إِلَیْکُم فیه و رفعتم أنسابکم فالیوم أرفع نسبی و أضع أنسابکم! أین المتقون؟ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»

 

10) در منابع اهل سنت از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

الف. همانا خداوند نخوت و جاهلیت و تکبر ورزیدن به پدران را از بین برد؛ همه شما از آدم و حواء هستید همانند پیمانه سرخالی‌ای در کنار پیمانه سرخالی دیگر؛ و «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است»؛ پس هرکس سراغتان آمد که دین و امنت‌داریش را پسندید به وی همسر دهید.

ب. و در نقل دیگری فرمودند:

همانا این نَسَب‌های شما برای هیچکس بد نخواهد بود و ضرر نخواهد زد؛ همه شما فرزندان آدم، پیمانه سرخالی هستید که کامل پرنشده‌اید؛ و برای احدی بر دیگری برتری‌ای نیست مگر به دین و تقوا. خداوند روز قیامت از حَسَب و نَسَب شما سوال نخواهد کرد؛ «باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است». [می‌فرماید] نَسَب خودم را بالا می‌آورم و نَسَب‌های شما را پایین می‌آورم. تقواپیشگان کجایند؟ تقواپیشگان کجایند؟ «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

ج. و در نقل دیگری فرمودند:

خداوند روز قیامت می‌فرماید: ای مردم! من نَسَبی قرار دادم و شما هم نَسَی قرار دادید. من چنین قرار دادم که «گرامی‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است». اما شما جز این را قبل نکردید که بگویید فلانی گرامی‌تر از فلانی است و فلانی هم گرامی‌تر از فلانی است؛ و من امروز نَسَب خودم را بالا می‌آورم و نَسَب‌های شما را پایین می‌آورم. بدانید که همانا دوستان من تقواپیشگان‌اند.

د. از امیرالمومنین ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

چون روز قیامت شود بندگان را در پیشگاه الهی و کاملا تحت اشراف او نگه دارند. پس خداوند می‌فرماید: بندگانم! : به شما دستوری دادم اما شما دستورم را ضایع کردید و نَسَب‌های خودتان را بالا بردید و بدان افتخار نمودید. امروز نَسَب‌های شما را پایین می‌آورم. من سلطان قضاوت‌کننده‌ام! تقواپیشگان کجایند؟ تقواپیشگان کجایند؟ «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

ه. و رسول الله ص در نقل دیگری فرمودند:

همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است. پس کسانی که به پدرانشان افتخار می‌کنند از این کار دست بردارند یا اینکه نزد خداوند از سوسک پست‌تر خواهند بود.

و. و در نقل دیگری فرمودند:

کسی که خود را به نه نفر از پدران کافرش منسوب کند و بدین ترتیب عزت و تکبر بجوید خودش دهمین آنها در جهنم خواهد بود.

ز. حیاء زینت است؛ و تقوا کرامت و بزرگواری است؛ و بهترین مَرکب صبر است و منتظر فرج از جانب خداوند بودن عبادت است.

الدر المنثور، ج‏6، ص98-99

الف. أخرج الْبَیْهَقِیّ عَن أبی أُمَامَة قَالَ: قَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم:

إِن الله أذهب نخوة الْجَاهِلِیَّة وَتَکَبُّرهَا بِآبَائِهَا کلکُمْ لآدَم وحواء کطف الصَّاع بالصاع وَ «إِن أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم» فَمن أَتَاکُم ترْضونَ دینه وأمانته فَزَوجُوهُ.

ب. أخرج أَحْمد وَابْن جریر وَابْن مرْدَوَیْه وَالْبَیْهَقِیّ عَن عقبَة بن عَامر أَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ:

إِن أنسابکم هَذِه لَیست بمسیئة على أحد، کُلُّکُمْ بَنُو آدَمَ طَفُّ الصَّاعِ لَمْ تَمْلَؤُوهُ، وَ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ إِلَّا بدین وتقوى. إِن الله لَا یسألکم عَن أحسابکم وَلَا عَن أنسابکم یَوْم الْقِیَامَة «أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم» فالیوم أرفع نسبی وأضع أنسابکم. أَیْن المتقون؟ أَیْن المتقون؟ «إِن أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم».

ج. أخرج الطَّبَرَانِیّ وَابْن مرْدَوَیْه عَن أبی هُرَیْرَة عَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ:

یَقُول الله یَوْم الْقِیَامَة: أَیهَا النَّاس إِنِّی جعلت نسبا وجعلتم نسبا فَجعلت «أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم»؛ فأبیتم إِلَّا أَن تَقولُوا فلَان أکْرم من فلَان وَفُلَان أکْرم من فلَان؛ وَإِنِّی الْیَوْم أرفع نسبی وأضع نسبکم. أَلا أَن أولیائی المتقون.

د. أخرج الْخَطِیب عَن عَلیّ بن أبی طَالب رَضِی الله عَنهُ قَالَ: قَالَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم:

إِذا کَانَ یَوْم الْقِیَامَة أوقف الْعباد بَین یَدی الله تَعَالَى غرلًا بهما فَیَقُول الله: عبَادی أَمرتکُم فضیعتم أَمْرِی ورفعتم أنسابکم، فتفاخرتم بهَا. الْیَوْم أَضَع أنسابکم. أَنا الْملک الدیّان! أَیْن المتقون؟ أَیْن المتقون؟ «إِن أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم».

ه. أخرج الْبَزَّار عَن حُذَیْفَة رَضِی الله عَنهُ قَالَ: قَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم:

کلکُمْ بَنو آدم وآدَم خلق من تُرَاب ولینتهین قوم یفخرون بآبائهم أَو لَیَکُونن أَهْون على الله من الْجعلَان.

و. أخرج أَحْمد عَن أبی رَیْحَانَة رَضِی الله عَنهُ أَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ:

من انتسب إِلَى تِسْعَة آبَاء کفار یُرِید بهم عزا وکبراً فَهُوَ عاشرهم فِی النَّار.

ز. أخرج الْحَکِیم التِّرْمِذِیّ عَن جَابر بن عبد الله رَضِی الله عَنهُ عَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ:

الْحیَاء زِینَة والتقى کرم وَخیر الْمرکب الصَّبْر وانتظار الْفرج من الله عبَادَة.

 

11) الف. در دو فراز از حدیث مفصلی که امام صادق ع از رسول الله ص روایت کرده چنین آمده است:

باتقواترین مردم کسی است که حق را، به نفعش باشد یا به ضررش، بگوید ... و گرامی‌ترین مردم باتقواترین آنهاست...

من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص395

وَ رَوَى یُونُسُ بْنُ ظَبْیَانَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: الِاشْتِهَارُ بِالْعِبَادَةِ رِیبَةٌ؛ إِنَّ أَبِی حَدَّثَنِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ:

...[6] وَ أَتْقَى النَّاسِ مَنْ قَالَ الْحَقَّ فِیمَا لَهُ وَ عَلَیْهِ ...[7] وَ أَکْرَمُ النَّاسِ أَتْقَاهُمْ ...[8]

ب. از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

کسی که دوست دارید گرامی‌ترین مردم باشد پس باید تقوای الهی در پیش گیرد؛ و کسی که دوست دارد باتقواترین مردم باشد پس بر خداوند توکل کند.

الأمالی( للصدوق)، ص305؛ معانی الأخبار، ص196

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیٍّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ صَاحِبِ الطَّاقِ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَکْرَمَ النَّاسِ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَتْقَى النَّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ...[9]

 


[1] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبِی بَکَّارٍ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص زَوَّجَ- مِقْدَادَ بْنَ الْأَسْوَدِ ضُبَاعَةَ ابْنَةَ الزُّبَیْرِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ إِنَّمَا زَوَّجَهُ لِتَتَّضِعَ الْمَنَاکِحُ وَ لِیَتَأَسَّوْا بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّ أَکْرَمَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاهُمْ.

[2]. أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ)، قَالَ: جَلَسَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) یَنْتَسِبُونَ وَ یَفْتَخِرُونَ، وَ فِیهِمْ سَلْمَانُ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: مَا نِسْبَتُکَ أَنْتَ یَا سَلْمَانُ، وَ مَا أَصْلُکَ فَقَالَ: أَنَا سَلْمَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، کُنْتُ ضَالًّا فَهَدَانِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، وَ کُنْتُ عَائِلًا فَأَغْنَانِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، وَ کُنْتُ مَمْلُوکاً فَأَعْتَقَنِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، فَهَذَا حَسَبِی وَ نَسَبِی یَا عُمَرُ.

ثُمَّ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَذَکَرَ لَهُ سَلْمَانُ مَا قَالَ عُمَرُ، وَ مَا أَجَابَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ): یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ، إِنَّ حَسَبَ الْمَرْءِ دِینُهُ، وَ مُرُوءَتَهُ خُلُقُهُ، وَ أَصْلَهُ عَقْلُهُ، قَالَ اللَّهُ (تَعَالَى): «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى سَلْمَانَ (رَحِمَهُ اللَّهُ) فَقَالَ لَهُ:

یَا سَلْمَانُ، إِنَّهُ لَیْسَ لِأَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ عَلَیْکَ فَضْلٌ إِلَّا بِتَقْوَى اللَّهِ، فَمَنْ کُنْتَ أَتْقَى مِنْهُ فَأَنْتَ أَفْضَلُ مِنْهُ.

[3] . حَمْدَوَیْهِ بْنُ نُصَیْرٍ، قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: جَلَسَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ‏ اللَّهِ (ص) یَنْتَسِبُونَ وَ فِیهِمْ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ، وَ أَنَّ عُمَرَ سَأَلَهُ عَنْ نَسَبِهِ وَ أَصْلِهِ فَقَالَ أَنَا سَلْمَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ کُنْتُ ضَالًّا فَهَدَانِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ وَ کُنْتُ عَائِلًا فَأَغْنَانِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ وَ کُنْتُ مَمْلُوکاً فَأَعْتَقَنِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ فَهَذَا حَسَبِی وَ نَسَبِی.

ثُمَّ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَحَدَّثَهُ سَلْمَانُ وَ شَکَا إِلَیْهِ مَا لَقِیَ مِنَ الْقَوْمِ وَ مَا قَالَ لَهُمْ، فَقَالَ النَّبِیُّ (ص) یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ، وَ مُرُوَّتُهُ خُلْقُهُ، وَ أَصْلُهُ عَقْلُهُ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». یَا سَلْمَانُ لَیْسَ لِأَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ عَلَیْکَ فَضْلٌ إِلَّا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِنْ کَانَ التَّقْوَى لَکَ عَلَیْهِمْ فَأَنْتَ أَفْضَلُ.

[4] . جلسه 328، حدیث3 http://yekaye.ir/al-hajj-22-23/

و جلسه 336، حدیث1 http://yekaye.ir/al-balad-90-7/

و جلسه 585، حدیث1 http://yekaye.ir/al-kahf-18-4/

و جلسه 923، حدیث7 http://yekaye.ir/ale-imran-3-200/

و جلسه 947، حدیث6.ب https://yekaye.ir/an-nesa-4-20/

و جلسه 955، حدیث4.ب. https://yekaye.ir/an-nea-4-28/

و جلسه 1072، حدیث 12 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

جلسه 1076 حدیث 5.الف. https://yekaye.ir/al-hujurat-49-11/

جلسه 1077، حدیث57 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-12-3/

[5] . وَأخرج الْحَاکِم وَصَححهُ وَابْن مرْدَوَیْه وَالْبَیْهَقِیّ عَن أبی هُرَیْرَة أَن النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم قَالَ: إِن الله یَقُول یَوْم الْقِیَامَة أَمرتکُم فضیعتم مَا عهِدت إِلَیْکُم ورفعتم أنسابکم فالیوم أرفع نسبی و أضع أنسابکم أین المتقون أین المتقون إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ‏

[6] . أَعْبَدُ النَّاسِ مَنْ أَقَامَ الْفَرَائِضَ وَ أَسْخَى النَّاسِ مَنْ أَدَّى‏ زَکَاةَ مَالِهِ وَ أَزْهَدُ النَّاسِ مَنِ اجْتَنَبَ الْحَرَامَ

[7] . وَ أَعْدَلُ النَّاسِ مَنْ رَضِیَ لِلنَّاسِ مَا یَرْضَى لِنَفْسِهِ وَ کَرِهَ لَهُمْ مَا یَکْرَهُ لِنَفْسِهِ وَ أَکْیَسُ النَّاسِ مَنْ کَانَ أَشَدَّ ذِکْراً لِلْمَوْتِ وَ أَغْبَطُ النَّاسِ مَنْ کَانَ تَحْتَ التُّرَابِ قَدْ أَمِنَ الْعِقَابَ وَ یَرْجُو الثَّوَابَ وَ أَغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ یَتَّعِظْ بِتَغَیُّرِ الدُّنْیَا مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ وَ أَعْظَمُ النَّاسِ فِی الدُّنْیَا خَطَراً مَنْ لَمْ یَجْعَلْ لِلدُّنْیَا عِنْدَهُ خَطَراً وَ أَعْلَمُ النَّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النَّاسِ إِلَى عِلْمِهِ وَ أَشْجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ وَ أَکْثَرُ النَّاسِ قِیمَةً أَکْثَرُهُمْ عِلْماً وَ أَقَلُّ النَّاسِ قِیمَةً أَقَلُّهُمْ عِلْماً وَ أَقَلُّ النَّاسِ لَذَّةً الْحَسُودُ وَ أَقَلُّ النَّاسِ رَاحَةً الْبَخِیلُ وَ أَبْخَلُ النَّاسِ مَنْ بَخِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالْحَقِّ أَعْلَمُهُمْ بِهِ وَ أَقَلُّ النَّاسِ حُرْمَةً الْفَاسِقُ وَ أَقَلُّ النَّاسِ وَفَاءً الْمَمْلُوکُ وَ أَقَلُّ النَّاسِ صَدِیقاً الْمَلِکُ وَ أَفْقَرُ النَّاسِ الطَّامِعُ وَ أَغْنَى النَّاسِ مَنْ لَمْ یَکُنْ لِلْحِرْصِ أَسِیراً وَ أَفْضَلُ النَّاسِ إِیمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً

[8] . وَ أَعْظَمُ النَّاسِ قَدْراً مَنْ تَرَکَ مَا لَا یَعْنِیهِ وَ أَوْرَعُ النَّاسِ مَنْ تَرَکَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً وَ أَقَلُّ النَّاسِ مُرُوءَةً مَنْ کَانَ کَاذِباً وَ أَشْقَى النَّاسِ الْمُلُوکُ وَ أَمْقَتُ النَّاسِ الْمُتَکَبِّرُ وَ أَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ وَ أَحْکَمُ النَّاسِ مَنْ فَرَّ مِنْ جُهَّالِ النَّاسِ‏ وَ أَسْعَدُ النَّاسِ مَنْ خَالَطَ کِرَامَ النَّاسِ وَ أَعْقَلُ النَّاسِ أَشَدُّهُمْ مُدَارَاةً لِلنَّاسِ وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالتُّهَمَةِ مَنْ جَالَسَ أَهْلَ التُّهَمَةِ وَ أَعْتَى النَّاسِ مَنْ قَتَلَ غَیْرَ قَاتِلِهِ‏ أَوْ ضَرَبَ‏ غَیْرَ ضَارِبِهِ وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ وَ أَحَقُّ النَّاسِ بِالذَّنْبِ السَّفِیهُ الْمُغْتَابُ‏ وَ أَذَلُّ النَّاسِ مَنْ أَهَانَ النَّاسَ وَ أَحْزَمُ النَّاسِ أَکْظَمُهُمْ لِلْغَیْظِ وَ أَصْلَحُ النَّاسِ أَصْلَحُهُمْ لِلنَّاسِ وَ خَیْرُ النَّاسِ مَنِ انْتَفَعَ بِهِ النَّاسُ.

[9] . وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَغْنَى النَّاسِ فَلْیَکُنْ بِمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ ثُمَّ قَالَ ص أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ النَّاسِ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَنْ أَبْغَضَ النَّاسَ وَ أَبْغَضَهُ النَّاسُ ثُمَّ قَالَ أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ هَذَا قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الَّذِی لَا یُقِیلُ عَثْرَةً وَ لَا یَقْبَلُ مَعْذِرَةً وَ لَا یَغْفِرُ ذَنْباً ثُمَّ قَالَ أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ هَذَا قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَنْ لَا یُؤْمَنُ شَرُّهُ وَ لَا یُرْجَى خَیْرُهُ إِنَّ عِیسَى بْنَ مَرْیَمَ ع قَامَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ فَقَالَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ لَا تُحَدِّثُوا بِالْحِکْمَةِ الْجُهَّالَ فَتَظْلِمُوهَا وَ لَا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا فَتَظْلِمُوهُمْ وَ لَا تُعِینُوا الظَّالِمَ عَلَى ظُلْمِهِ فَیَبْطُلَ فَضْلُکُمْ الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ تَبَیَّنَ لَکَ رُشْدُهُ فَاتَّبِعْهُ وَ أَمْرٌ تَبَیَّنَ لَکَ غَیُّهُ فَاجْتَنِبْهُ وَ أَمْرٌ اخْتُلِفَ فِیهِ فَرُدَّهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (7. احدیث -1)

 

حدیث

احادیث فراوانی ذیل این آیه از معصومین روایت شده است که ما به ترتیب معصومینی که روایتی در این باره فرموده‌اند مطالب را می‌آوریم:

. پیامبر اکرم ص

1) چون که این آیه نازل شد: «و خویشان نزدیکت را انذار بده» (شعراء/214)، پیامبر اکرم ص بر کوه صفا بالا رفت و طایفه و عشیر? خود را جمع کرد و فرمود:

اى پسران عبدالمطّلب! ای بنی‌هاشم! اى پسران عبد مناف! اى پسران قصى! خودتان را از خداوند خریدارى کنید؛ که همانا من بی‌نیازکننده شما در پیشگاه خداوند نیستم. اى عباس عموى محمد! اى صفیّه عم? او! اى فاطمه دختر او! پس هر مرد و زن را به اسم صدا زد و فرمود: مبادا چنین باشد که برخی روز قیامت بیایند در حالى که وزر و وبال خود را به دوش گرفته‌اند، و بگویند محمد ص از ماست و ندا دهند: یا محمّد یا محمد، و من این چنین از آنان رو برگردانم - و از راست و چپ رو برگرداند. به خدا قسم دوستان من نیستند مگر اهل تقوا. مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است.

إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏1، ص32-33

لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» صَعِدَ عَلَى الصَّفَا وَ جَمَعَ عَشِیرَتَهُ وَ قَالَ:

یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ! یَا بَنِی هَاشِمٍ! یَا بَنِی عَبْدِ مَنَافٍ! یَا بَنِی قُصَیٍّ! اشْتَرُوا أَنْفُسَکُمْ مِنَ اللَّهِ؛ فَإِنِّی لَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً. یَا عَبَّاسُ عَمَّ مُحَمَّدٍ! یَا صَفِیَّةُ عَمَّتَهُ! یَا فَاطِمَةُ ابْنَتَهُ! ثُمَّ نَادَى کُلَّ رَجُلٍ بِاسْمِهِ وَ کُلَّ امْرَأَةٍ بِاسْمِهَا: أَ لَا یَجِی‏ءُ النَّاسُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَحْمِلُونَ الْآخِرَةَ وَ یَأْتُونَ وَ یَقُولُونَ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنَّا وَ یُنَادُونَ یَا مُحَمَّدُ یَا مُحَمَّدُ فَأُعْرِضُ بِهَذَا وَ هَکَذَا - وَ أُعْرِضُ عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ - فَوَ اللَّهِ مَا أَوْلِیَائِی مِنْکُمْ إِلَّا الْمُتَّقُونَ؛ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ».[1]

 

2) رسول الله ص با استناد به این آیه عبارتی را در حجة الوداع بیان فرمودند که به تعابیر مختلفی روایت شده است که برخی از آن تعابیر تقدیم می‌شود:

الف. فرمودند: ای مردم! عرب بودن پدر و جد کسی نیست؛ بلکه فقط زبانی گویاست که کسی که به این زبان تکلم کند عرب است. بدانید که همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک؛ به خدا سوگند برده حبشی وقتی که اطاعت خدا را می‌کند بهتر است از سید قریشی وقتی که معصیت خدا را می‌کند و «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

تفسیر القمی، ج‏2، ص94

قَال رَسُولِ اللَّهِ ص:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ! إِنَّ الْعَرَبِیَّةَ لَیْسَتْ بِأَبٍ وَ جَدٍّ وَ إِنَّمَا هُوَ لِسَانٌ نَاطِقٌ؛ فَمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ فَهُوَ عَرَبِیٌّ. أَلَا إِنَّکُمْ وُلْدُ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ؛ وَ اللَّهِ لَعَبْدٌ حَبَشِیٌّ حِینَ أَطَاعَ اللَّهَ خَیْرٌ مِنْ سَیِّدٍ قُرَشِیٍّ عَصَى اللَّهَ وَ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏».

ب. رسول الله روز فتح مکه فرمودند:

ای مردم! خداوند با اسلام نخوت و غرور جاهلی و فخرفروشی به پدران را از شما دور کرد. همانا عرب بودن پدر و والد کسی نیست؛ بلکه فقط زبانی گویاست که کسی که به این زبان تکلم کند عرب است. بدانید که همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک؛ و «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

تفسیر القمی، ج‏2، ص322

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَوْمَ فَتْحِ مَکَّةَ:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ بِالْإِسْلَامِ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا إِنَّ الْعَرَبِیَّةَ لَیْسَتْ بِأَبٍ وَ وَالِدَةٍ وَ إِنَّمَا هُوَ لِسَانٌ نَاطِقٌ، فَمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ فَهُوَ عَرَبِیٌّ، أَلَا إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ وَ أَکْرَمُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏

ج. ابن شعبه حرانی که متن کامل این خطبه را روایت کرده این عبارات را چنین آورده است:

اى مردم! به تحقیق پروردگارتان یکى است، و پدرتان نیز یکى است، همه شما از آدم، و او نیز از خاک بود. «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است». و عرب برتری‌ای ندارد بر عجم [و نه عجم بر عرب، و نه سیاه بر سفید، و نه سفید بر سیاه][2]، مگر بر اساس تقوا. آیا ابلاغ کردم؟!

گفتند: بله.

فرمود: پس حاضران به غایبان پیام را برسانند.

تحف العقول، ص34؛ الدر المنثور، ج‏6، ص98[3]

... أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَبَّکُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاکُمْ وَاحِدٌ کُلُّکُمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» وَ لَیْسَ لِعَرَبِیٍّ عَلَى عَجَمِیٍّ فَضْلٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى. أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟

قَالُوا: نَعَمْ.

قَالَ: فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِب‏.

د. روایت شده است که سال فتح مکه رسول الله ص وارد خانه خدا شد و همراه وی فضل بن عباس و اسامة بن زید بودند. سپس بیرون آمد و حلقه در را گرفت و فرمود:

سپاس خدایی را که به بنده‌‌اش راست گفت و وعده‌‌اش را محقق کرد و بتنهایی احزاب را شکست داد. همانا خداوند نخوت و غرور عرب و تکبر ورزیدن به پدران را از بین برد؛ و همه شما از آدم هستید و آدم از خاک بود و «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص59

یُرْوَى أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَخَلَ الْبَیْتَ عَامَ الْفَتْحِ وَ مَعَهُ الْفَضْلُ بْنُ عَبَّاسٍ وَ أُسَامَةُ بْنُ زَیْدٍ ثُمَّ خَرَجَ فَأَخَذَ بِحَلْقَةِ الْبَابِ ثُمَّ قَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَ عَبْدَهُ وَ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ غَلَبَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ إِنَّ اللَّهَ أَذْهَبَ نَخْوَةَ الْعَرَبِ وَ تَکَبُّرَهَا بِآبَائِهَا وَ کُلُّکُمْ مِنْ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ وَ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ».

و در منابع اهل سنت این طور آمده:

ه. رسول الله در فتح مکه سوار بر شترش طواف کرد و رکن‌ها را با عصای خویش استلام نمود؛ و چون بیرون آمد جایی برای خوابانیدن شتر [برای پیاده شدن] نیافت؛ پس روی دستان مردم پیاده شد و خطبه‌ای برایشان خواند؛ حمد و ثنای خدا را گفت و فرمود:

حمد خدایی را که جاهلیت و تکبر ورزیدن به پدران را از میان شما برد. مردم دو دسته‌اند: شخص نیکوکار باتقوا که نزد خداوند کرامت دارد؛ و شخص فاسق شقاوتمندی که نزد خداوند سبک و بی‌ارزش است؛ و مردم فردان آدم‌اند و خداوند آدم را از خاک آفرید؛ و خداوند می‌فرماید: ای مردم همانا شما را از مردی و زنی آفریدیم» تا آخر آیه.

سپس فرمود: این سخنم را به شما می‌گویم و در پیشگاه خداوند برای خودم و شما طلب مغفرت می‌کنم.

الدر المنثور، ج‏6، ص98

وَأخرج ابْن أبی شیبَة وَعبد بن حمید وَالتِّرْمِذِیّ وَابْن الْمُنْذر وَابْن أبی حَاتِم وَابْن مرْدَوَیْه وَالْبَیْهَقِیّ فِی شعب الإِیمان عَن ابْن عمر:

أَن النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَ [آله و] سلم طَاف یَوْم الْفَتْح على رَاحِلَته یسْتَلم الْأَرکان بِمِحْجَنِهِ فَلَمَّا خرج لم یجد منَاخًا فَنزل على أَیدی الرِّجَال؛ فخطبهم فَحَمدَ الله وَأثْنى عَلَیْهِ وَقَالَ:

الْحَمد لله الَّذِی أذهب عَنْکُم عَیْبَة الْجَاهِلِیَّة وَتَکَبُّرهَا بِآبَائِهَا النَّاس رجلَانِ برٌّ تقیّ کریمٌ على الله وفاجرٌ شقیّ هّینٌ على الله وَالنَّاس بَنو آدم وَخلق الله آدم من تُرَاب. قَالَ الله «یَا أَیهَا النَّاس إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ من ذکر وَأُنْثَى» إِلَى قَوْله «خَبِیر».

ثمَّ قَالَ: أَقُول قولی هَذَا وَأَسْتَغْفِر الله لی وَلکم.

 

3) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

خداوند خلایق را بر دو قسم آفرید؛ و سپس آن دو قسم را به قبایلی تقسیم کرد و مرا در بهترین قبیله گذاشت؛ و این همان سخن خداوند متعال است که فرمود: «ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید.» تا آخر آیه. پس همان من باتقواترین فرزند آدم هستم و خاندانم بهترین خاندان و باکرامت‌ترین آنان نزد خداوند هستند و این فخرفروشی نیست.

تفسیر فرات الکوفی، ص433

قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ زَکَرِیَّا الدِّهْقَانُ قَالَ حَدَّثَنَا یُونُسُ‏ یَعْنِی ابْنَ عَلِیٍّ الْقَطَّانَ قَالَ حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ یَعْنِی ابْنَ الْحَکَمِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ عَبْدِ الصَّمَدِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو هَارُونَ الْعَبْدِیُّ عَنْ رَبِیعَةَ السَّعْدِیِّ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ قِسْمَیْنِ ثُمَّ قَسَمَ الْقِسْمَیْنِ قَبَائِلَ فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهَا قَبِیلَةً فَذَلِکَ [وَ ذَلِکَ‏] قَوْلُهُ [تَعَالَى‏] «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» [إِلَى آخِرِ الْآیَةِ] فَأَنَا أَتْقَى وُلْدِ آدَمَ وَ قَبِیلَتِی خَیْرُ القَبَائِلِ وَ أَکْرَمُهَا عَلَى اللَّهِ وَ لَا فَخْرَ.

فرات کوفی به این مضمون دو روایت دیگر هم همینجا آورده است[4]؛ و این مضمون با عباراتی متفاوت در حدیث سوم جلسه 974 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-7/ و باز با اندکی تفاوت در حدیث چهارم جلسه 977 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-10/ آمده بود که در آنجا بیشتر حالت استشهاد به آیه را داشت.

ب. این حدیث در منابع اهل سنت نیز آمده است با این افزوده‌ها بویژه در پایانش:

از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

خداوند خلایق را بر دو قسم آفرید و مرا در بهرتین آن دو قسم قرار داد، و این همان است که فرمود «و اصحاب یمین» (واقعه/27) و «اصحاب شمال» (واقعه/41) پس من از اصحاب یمین‌ام و از بهترینِ اصحاب یمین‌ام. و سپس آن دو قسم را در خانه‌هایی قرار داد و مرا در بهترین خانه قرار داد؛ و این همان است که فرمود: «پس اهل یُمن و برکت‌؛ [اما] اهل یُمن و برکت‌ چیست؟ و اهل شومی و بی‌برکتی؛ [اما] اهل شومی و بی‌برکتی چیست؟ و سبقت‌گیرندگان، همان سبقت‌گیرندگان» (واقعه/8-10) و من از بهترینِ سبقت‌گیرندگانم. سپس این خانه‌ها را در قبایلی قرار داد و مرا در بهترین قبیله گذاشت؛ و این همان سخن خداوند متعال است که فرمود: «شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم». پس همان من باتقواترین فرزند آدم و باکرامت‌ترین آنان نزد خداوند هستم و این فخرفروشی نیست. سپس این قبایل را بیت‌ها (= خانه‌ها)یی قرار داد و مرا در بهترین این‌ها از حیث بیت گذاشت و این همان است که فرمود: « جز این نیست که خداوند می‌خواهد هر گونه پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را آن طور که شاید و باید تطهیر کند» (احزاب/33).

المعجم الکبیر للطبرانی، ج3، ص56

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَضْرَمِیُّ، ثنا یَحْیَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ الْحِمَّانِیُّ، ثنا قَیْسُ بْنُ الرَّبِیعِ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَبَایَةَ بْنِ رِبْعِیٍّ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ [و آله] وَ سَلَّمَ:

إِنَّ اللهَ تَعَالَى قَسَّمَ الْخَلْقَ قِسْمَیْنِ، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهَا قِسْمًا، فَذَلِکَ قَوْلُهُ: «وَأَصْحَابُ الْیَمِینِ» «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ» ، فَأَنَا مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ، وَأَنَا مِنْ خَیْرِ أَصْحَابِ الْیَمِینِ، ثُمَّ جَعَلَ الْقِسْمَیْنِ بُیُوتًا، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهِمَا بَیْتًا، فَذَلِکَ قَوْلُهُ: «فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ، وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ، وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»، فَأَنَا مِنْ خَیْرِ السَّابِقِینَ، ثُمَّ جَعَلَ الْبُیُوتَ قَبَائِلَ، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهَا قَبِیلَةً، فَذَلِکَ قَوْلُهُ: «شُعُوبًا وَقَبَائِلَ»، فَأَنَا أَتْقَى وَلَدِ آدَمَ وَأَکْرَمُهُمْ عَلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَلَا فَخْرَ، ثُمَّ جَعَلَ الْقَبَائِلَ بُیُوتًا، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهَا بَیْتًا، فَذَلِکَ قَوْلُهُ: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا».

 


[1] . در شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏18، ص134 و 252 این دو حدیث آمده که به مضمون فوق نزدیک است:

قال النبی ص: یا فاطمة بنت محمد إنی لا أغنی عنک من الله شیئا یا عباس بن عبد المطلب إنی لا أغنی عنک من الله شیئا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ

قال رجل لجعفر بن محمد ع أ رأیت قوله ص إن فاطمة أحصنت فرجها فحرم الله ذریتها على النار أ لیس هذا أمانا لکل فاطمی فی الدنیا فقال إنک لأحمق إنما أراد حسنا و حسینا لأنهما من لحمة أهل البیت فأما من عداهما فمن قعد به عمله لم ینهض به نسبه.

[2] . این فراز در روایت سیوطی است که در پاورقی بعد متن کاملش می‌آید.

[3] . وَأخرج ابْن مرْدَوَیْه وَالْبَیْهَقِیّ عَن جَابر بن عبد الله قَالَ: خَطَبنَا رَسُول الله صلى الله علیه [و آله] و سلم فِی وسط أَیَّام التَّشْرِیق خطْبَة الْوَدَاع فَقَالَ: یَا أَیهَا النَّاس أَلا إِن ربکُم وَاحِد أَلا إِن أَبَاکُم وَاحِد أَلا لَا فضل لعربی على أعجمی وَلَا لعجمی على عَرَبِیّ وَلَا لأسود على أَحْمَر وَلَا لأحمر على أسود إِلَّا بالتقوى إِن أکْرمکُم عِنْد الله أَتْقَاکُم أَلا هَل بلغت قَالُوا: بلَى یَا رَسُول الله. قَالَ: فلیبلغ الشَّاهِد الْغَائِب

[4] . قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عُبَیْدُ ابْنُ کَثِیرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْجُنَیْدِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مَرْوَانَ قَالا حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْأَشْقَرُ قَالَ حَدَّثَنِی قَیْسُ بْنُ الرَّبِیعِ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَبَایَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ ص فِی قَوْلِهِ تَعَالَى یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا [إِلَى آخِرِ الْآیَةِ] وَ أَنَا أَفْضَلُ وُلْدِ آدَمَ وَ أَکْرَمُهُمْ عَلَى اللَّهِ.

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ نَاصِحٍ الْحَدَّادُ [الْحَذَّاءُ] قَالَ حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ مُزَاحِمٍ قَالَ حَدَّثَنِی عَمَّارُ بْنُ أَبِی الْیَقْظَانِ الْبَکْرِیُّ عَنْ أَبِی هَارُونَ الْعَبْدِیِّ [عَنْ رَبِیعَةَ السَّعْدِیِ‏] عَنْ حُذَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ‏ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص [قَوْلُهُ‏] یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ [الْآیَةَ قَالَ‏] فَأَنَا أَتْقَى أَوْلَادِ آدَمَ [ع‏] وَ لَا فَخْرَ وَ قَبِیلَتِی خَیْرُ القَبَائِلِ وَ أَکْرَمُهَا عَلَى اللَّهِ.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (6.شأن نزول)

 

شأن نزول

برای این آیه چندین شأن نزول ذکر شده است:

1) از ابن عباس نقل شده است که: آیه درباره ثابت بن قیس نازل شد که وقتی که می‌خواست در مجلس بنشیند و کسی برای جا باز نکرد و او به یک نفر [که او را کنار زد و به زور خودش را جا کرد،] گفت: «پسر فلان زن»! [تفصیل واقعه به عنوان اولین شأن نزول ذیل آیه 11 گذشت].

پیغمبر (ص) سؤال کرد چه کسی نام آن زن را برد؟

ثابت برخاست و گفت من بودم.

حضرت فرمود: به صورت این جمعیت نگاه کن. ثابت نگاه کرد.

حضرت پرسید: چه دیدی؟ گفت: سفید چهره و سرخ چهره و سیاه چهره.

حضرت فرمود: بدان که تو بر اینها هیچ برتری نداری مگر با دین و تقوی. و آیه مورد بحث نازل شد: «ای مردم ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را قوم‏ها و قبیله‏ها گردانیدیم تا همدیگر را بشناسید همانا بزرگوارترین و محترم‏ترین شما در نظر خدا پرهیزکارترین شما است».

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص410[1]؛ ترجمه اسباب نزول، ص209؛ مجمع البیان، ج‏9، ص203

 

2) الف. از مقاتل نقل شده است: روز فتح مکّه رسول خدا (ص) به بلال حبشی دستور فرمودند بلال روی پشت بام خانه کعبه رفته اذان گفت.

عتاب بن اسید بن ابی العیص گفت: شکر خدا را که پدرم مرد و نماند این روز را ببیند!

حارث بن هشام گفت: آیا محمد غیر از این کلاغ سیاه مؤذنی پیدا نکرد؟

 و سهیل بن عمرو گفت: اگر خدا بخواهد چیزی را تغییر دهد می‏دهد.

ابو سفیان گفت: من چیزی نمی‏گویم زیرا بیم دارم پروردگار آسمان خبرم را فاش سازد.

جبرئیل بر پیغمبر (ص) نازل شد و از حرف‏های آنان با خبرش کرد. حضرت احضارشان فرمود و پرسید: چه گفتید؟ همه اقرار کردند. آیه بالا در نهی و توبیخ ایشان در فخر ورزیدن بر نژاد و نسب و مال، و سرکوفت زدن‏شان بر فقرا نازل گردید.

جبرئیل بر حضرت نازل شد و گفته‏های آنان را به حضرت رسانید، حضرت آنان را احضار کرده در مورد گفته‏هایشان از آنان پرسش فرمود، همگی به گفته‏های خود اقرار کردند، به دنبال آن، آیه فوق نازل شد، و خداوند آنان را از تفاخر در انساب و تکاثر اموال و سرزنش فقراء بازداشت.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص411[2]؛ ترجمه اسباب نزول، ص209-210؛ مجمع البیان، ج‏9، ص203

ب. این واقعه را ابن ابی ملیکه چنین روایت کرده که: چون روز فتح مکه بلال بر بام کعبه رفت، بعضی گفتند:‌ ای بندگان خدا آیا روا است این برده سیاه بالای بام کعبه اذان بگوید؟ و دیگری جواب داد: اگر خدا راضی به این کار نبود تغییرش می‏داد. پس آیه نازل شد که ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و ... .

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص411[3]؛ ترجمه اسباب نزول، ص210؛ الدر المنثور، ج‏6، ص97[4]

 

3) یزید بن شجره روایت کرده است: روزی رسول اللّه (ص) در یکی از بازارهای مدینه می‏گذشت غلام سیاهی را دید بر پا داشته‌اند و دلالی حراجش می‏کند و غلام می‏گفت: هر کس مرا بخرد شرطی دارم. پرسیدند: آن شرط چیست؟ غلام گفت: خریدار من مانع نشود که من نماز پنجگانه را پشت سر پیغمبر (ص) بخوانم. و مردی با این شرط خریدش.

پیغمبر (ص) در هر نماز واجب آن غلام را در مسجد می‏دید تا روزی ندیدش. از صاحبش پرسید: غلام کجاست؟

گفت یا رسول اللّه (ص) تب دارد.

پیغمبر (ص) به اصحاب فرمود: برخیزید به عیادتش برویم. اصحاب همراه پیغمبر (ص) روان شدند و از غلام عیادت کردند.

چند روز بعد، پیغمبر (ص) از صاحب غلام پرسید: حالش چطور است؟

گفت مرگش نزدیک شده. حضرت برخاست و بر بالین غلام رفت که در حال نزع بود؛ و غلام همان دم جان سپرد و پیغمبر (ص) شخصا غسل و کفن و دفنش را انجام داد.

اصحاب از این رویه ناراحت شدند. مهاجران با خود گفتند ما از خانمان و خانواده و دیارمان بریدیم و هجرت کردیم و هیچ یک از ما در زندگی و بیماری و مرگش این لطفی که حضرت در حق این غلام روا داشت را را ندید. و انصار گفتند: ما او را پناه دادیم و یاریش نمودیم و اموال خویش را نثارش کردیم اما برده‌ای حبشی را بر ما ترجیح نهاد.

پس خداوند تبارک و تعالی این آیه را نازل کرد که «ای مردم! همانا ما شما را از مردی و زنی آفریدیم» یعنی همه شما فرزندان یک مرد و یک زن هستید؛ و فضیلت آنها را به تقوا دانست و فرمود: «مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است».

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص411-412[5]؛ ترجمه اسباب نزول، ص210

 

4) از زهری و عایشه نقل شده است که رسول الله ص واسطه شد که خاندان بنی بیاضة زنی از خاندان خود را به همسری ابو هند (که پیامبر ص را حجامت می‌کرد) درآورند.

آنان گفتند که آیا دخترانمان را به کسانی که در حد بردگان آزادشده ما هستند بدهیم؟

پس خداوند این آیه را نازل فرمود که: ای مردم! ما شما را از زن و مردی آفریدیم ...»

الدر المنثور، ج‏6، ص98[6]

 

 


[1] . قوله تعالی: یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏... الآیة. قال ابن عباس: نزلت فی ثابت بن قیس و قولِهِ فی الرجل الذی لم یفسح له: ابن فلانة، فقال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم: من الذَّاکِرُ فلانة؟ فقام ثابت فقال: أنا

یا رسول اللَّه، فقال: انظر فی وجوه القوم، فنظر فقال: ما رأیت یا ثابت؟ فقال: رأیت أبیض و أحمر و أسود، قال: فإنک لا تَفْضُلُهم إلا فی الدین و التقوی، فأنزل اللَّه تعالی هذه الآیة.

[2] . و قال مقاتل: لما کان یوم فتح مکة، أمر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم بلالًا حتی أذّن علی ظهر الکعبة، فقال عَتَّاب بن أَسِید بن أبی العِیس: الحمد للَّه الذی قَبَض أبی حتی لم یر هذا الیوم. و قال الحارث بن هشام: أما وجد محمد غیر هذا الغراب الأسود مؤذناً! و قال سُهَیل بن عَمْرو: إن یرد اللَّه شیئاً یغیره. و قال أبو سفیان: إنی لا أقول شیئاً أخاف أن یخبر به رب السماء. فأتی جبریل علیه السلام النبی صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم، و أخبره بما قالوا، فدعاهم و سألهم عما قالوا: فأقروا، فأنزل اللَّه تعالی هذه الآیة، و زجرهم عن التفاخر بالأنساب، و التَّکَاثُر بالأموال و الإزْرَاءِ بالفقراء.

[3] . أخبرنا أبو حسان المُزَکِّی، قال: أخبرنا هارون بن محمد الأسْتَرآباذی، قال: حدَّثنا أبو محمد إسحاق بن محمد الخُزَاعی، قال: حدَّثنا أبو الولید الأزْرَقی قال: حدثنی جدی، قال: أخبرنا عبد الجبار بن الورد المکی، قال: أخبرنا ابن أبی مُلَیکَة، قال: لما کان یوم الفتح رقی بلال [علی‏] ظهر الکعبة [فأذن‏] فقال بعض الناس: یا عباد اللَّه، أ هذا العبد الأسود یؤذن علی ظهر الکعبة؟ فقال بعضهم: إِن یسْخَطِ اللَّه هذا یغَیره، فأنزل اللَّه تعالی: یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏.

[4] . أخرج ابن المنذر و ابن أبى حاتم و البیهقی فی الدلائل عن ابن أبى ملیکة قال لما کان یوم الفتح رقى بلال فأذن على الکعبة فقال بعض الناس هذا العبد الأسود یؤذن على ظهر الکعبة و قال بعضهم ان یسخط الله هذا یغیره فنزلت یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ الآیة.

[5] . و قال یزید بن شَجَرَة: مر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم ذات یوم ببعض الأسواق بالمدینة، و إذا غلام أسود قائم ینادی علیه: بیاع فیمن یزید، و کان الغلام یقول: من اشترانی فعلی شَرْط، قیل: ما هو؟ قال: لا یمنعنی من الصلوات الخمس خلف رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم، فاشتراه رجل علی هذا الشرط. و کان یراه رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم عند کل صلاة مکتوبة، ففقده ذات یوم فقال لصاحبه: أین الغلام؟ فقال: محموم یا رسول اللَّه، فقال لأصحابه: قوموا بنا نعوده. فقاموا معه فعادوه. فلما کان بعد أیام قال لصاحبه: ما حال الغلام؟ فقال: یا رسول اللَّه إن الغلام لِمَا بِهِ، فقام و دخل علیه و هو فی بُرَحَائه فقبض علی تلک الحال، فتولی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم غسله و تکفینه و دفنه. فدخل علی أصحابه من ذلک أمر عظیم. فقال المهاجرون: هجرنا دیارنا و أموالنا و أهلینا فلم یر أحد منا فی حیاته و مرضه و موته ما لقی هذا الغلام. و قالت الأنصار: آویناه و نصرناه و واسیناه بأموالنا فآثر علینا عبداً حبشیاً. فأنزل اللَّه تبارک و تعالی: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی»‏ یعنی أنکم بنو أب واحد و امرأة واحدة. و أراهم فضل التقوی بقوله تعالی: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ.

[6] . و أخرج ابن المنذر عن ابن جریج و ابن مردویه و البیهقی فی سننه عن الزهری قال: أمر رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم بنى بیاضة أن یزوجوا أبا هند امرأة منهم. فقالوا: یا رسول الله أتزوج بناتنا موالینا؟ فانزل الله «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى»‏ الآیة قال الزهری: نزلت فی أبى هند خاصة. قال: و کان أبو هند حجام النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم.

و أخرج ابن مردویه من طریق الزهری عن عروة عن عائشة قالت: قال رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم: أنکحوا أبا هند و انکحوا الیه. قالت: و نزلت یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ الآیة.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (5. نکات ادبی)

 

أَتْقاکُمْ

ماده «و‌قی»[1] از معدود کلماتی است که تقریبا هیچ اختلاف نظر جدی درباره اصل آن مشاهده نشد و تحلیل اغلب اهل لغت درباره آن بسیار به هم نزدیک است:

راغب معنای آن را حفظ چیزی از آنچه آن را اذیت می‌کند یا بدان ضرر می‌رساند معرفی کرده (مفردات ألفاظ القرآن، ص881)؛ ابن فارس گفته که دلالت دارد بر دفع چیزی از چیزی به وسیله غیر خودش (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص131)؛ حسن جبل معنای محوری آن را حفظ از اذیت و ضرر با گرفتن مانعی در ورای خویش معرفی کرده (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1722[2])؛ و مرحوم مصطفوی هم اصل این ماده را حفظ چیزی از خلاف و عصیان در خارج و در مقام عمل دانسته است همان گونه که عفت حفظ نفس از تمایلات و شهوات نفسانیه است. وی توضیح می‌دهد که تقوی به اختلاف مواردش تفاوت می‌کند اما جامع همه آنها چیزی است که شخص را از انجام محرمات باز می‌دارد و نقطه مقابل آن فجور است که درآمدن از حالت اعتدال و جریان طبیعی معروف است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) « أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» (ص/28) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص184[3]).

از کلمات بسیار شایع از این ماده کلمه «تَقْوی» است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ» (بقره/197)، «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هار» (توبه/109)، که به معنای قرار دادن خود در «وقایه»‌ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن می‌رود، و به همین مناسبت است که «تقوا» و «ترس از خدا» گاه به جای هم به کار می‌رود که این از باب لازمه شیء است نه معنای آن؛ و در شرع به معنای حفظ خویش از انجام گناه متداول شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص881[4]). شهید مطهری در گفتارهایی که در شرح جایگاه تقوی در نظام معارف اسلام داشته، تذکر می‌دهد که با توجه به ریشه معنایی این کلمه، ترجمه آن به «پرهیزگاری» ترجمه مناسبی نیست، چرا که این کلمه معنای گوشه‌نشینی و عزلت را القا می‌کند، در حالی که تقوی، قدرتی روحی است که موجب حفظ و کنترل آدمی بر خویش می‌شود و انسان را از گناه نگه می‌دارد؛ و نهایتا ترجمه «خودنگهداری» را برای این کلمه پیشنهاد می‌کنند (ده‌گفتار، ص18-30). این کلمه در اصل به صورت «وَقْوَى» (مصدر بر وزن «فَعلَی») بوده است که به خاطر فتحه، «و» به «تـ» ابدال شده است. همچنین «تُقَاة» (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً، آل عمران/28؛ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، آل عمران/102) که کلمه «تقیه» هم از همین اخذ شده در اصل همانند کلمه «تهمت» بر وزن فُعَلَة (تُقَوَة) بوده که فتحه بر روی واو ثقیل بوده به بدین صورت تبدیل شده است (کتاب العین، ج‏5، ص239[5]).

این ماده هم به صورت ثلاثی مجرد و هم ثلاثی مزید در قرآن به کار رفته است. در باب ثلاثی مجرد به همان معنای «حفظ و صیانت کردن چیزی از چیزی» است که به صورت دو مفعولی می‌آید: «قِنا عَذابَ النَّارِ» (بقره/201 و آل عمران/16 و 191)، «جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابیلَ تَقیکُمْ بَأْسَکُمْ» (نحل/81)، «وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَه» (غافر/9)، «فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا» (غافر/45)، «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحریم/6)؛ که در معدود مواردی در این باب به صورت فعل مجهول هم به کار رفته است: «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر/9 و تغابن/16).

اما در ابواب ثلاثی مزید کاربرد بسیار رایج آن در باب افتعال است به صورت «اتَّقى»‏ (که در اصل به صورت «اِوتَقَیَ» بوده و واو در تاء ادغام شده و فتحه آخر کلمه چون بر یاء ثقیل بوده، حذف شده است): «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى»‏ (نجم/32) چون باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) می‌دهد، به معنای اختیار کردن تقوا و عمل به اقتضای آن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص184[6])، پس «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر ساده‌تر: تقوی داشته باش: و «اتَّقِ اللَّهَ» (بقره/206؛ احزاب/1و37) یعنی بین خودت و خداوند وقایه و حفاظی قرار بده (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص131[7]). فعل مذکور یک مفعولی است که اگر بخواهد مفعول دوم بگیرد نیاز به حرف جر دارد و گفته‌اند تعبیر «اتَّقَى فلانٌ بکذا» وقتی است که شخصی چیزی را برای حفظ و نگهداری خویش سپر قرار دهد؛ چنانکه در آیه «أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (زمر/24) گفته شده که دلالت بر شدت عذاب آنان دارد که نشان می‌دهد تنها چیزی که دارند که خود را از عذاب نگه دارند صورت خویش است! (مفردات ألفاظ القرآن، ص881[8]). البته در مجموع در این ماده معنای نگه داشتن خویش از چیزی لحاظ شده است؛ و برخی تفاوت مهم این ماده و ماده «خشی» را در همین دانسته‌اند که در خشیت صرف ترس مد نظر است اما در اتقاء اینکه انسان از چیزی که می‌ترسد خود را حفظ کند مورد توجه است (الفروق فی اللغة، ص238[9]).

در قرآن کریم اسم فاعل این ماده (به معنای نگهدارنده و حافظ در مقابل چیزی) هم در باب ثلاثی مجرد (واقی): «لَهُمْ عَذابٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ» (رعد/34)، «فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ» (غافر/21) و هم در باب افتعال (متقی): «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ» (بقره/2)، «وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» (زمر/33) به کار رفته است؛ و صیغه مبالغه آن (بر وزن فعیل و در معنای اسم فاعل) هم به صورت «تقیّ» و هم به صورت «وقیّ» در عربی رایج است (کتاب العین، ج‏5، ص238[10]) که البته در قرآن کریم فقط اولی استفاده شده است: «وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً وَ کانَ تَقِیًّا» (مریم/13)، «قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا» (مریم/18)، «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتی‏ نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا» (مریم/63). در تفاوت اینها گفته‌اند که مدح مستتر در کلمه «تقی» بیش از کلمه «متقی» است زیرا اولی دلالت بر مبالغه دارد اما دومی یک صفت جاری است؛ [و بر همین منوال به نظر می‌رسد «متقی» دلالت بر یک صفت مستقر دارد اما «واقی» صرفا ناظر به یک موقعیت خاص است؛ و لذا بار معنایی متقی اقوی از «واقی» است]؛ و در تفاوت این دو با «مومن» هم گفته‌اند مدح مستتر در کلمات «تقی» و «متقی» بیش از «مومن» است زیرا مومن به ظاهر حال اطلاق می‌گردد اما «متقی»‌بعد از بررسی و تحقیق بر کسی اطلاق می‌شود (الفروق فی اللغة، ص216[11])؛ و البته به نظر می‌رسد تفاوت این دو در آن باشد که ایمان ناظر به یک حوزه باور و عمیق‌تر است که ایمنی برای ذات انسان می‌آورد؛ اما «تقی» ناظر به حوزه رفتار است که سپری است که ایمنی‌ای در خصوص آثار و اعمال (نه در حوزه ذات) به همراه دارد؛ و از این جهت دو اقدام متفاوت است و از این روست که در قرآن کریم در بسیاری از آیات به هردو در کنار هم توصیه شده است؛ مثلا: «وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی‏ ثَمَناً قَلیلاً وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ» (بقره/41)، «وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» (بقره/103)، «وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظیمٌ» (آل عمران/179)، «الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ (یونس/63 و یوسف/57 و فصلت/18)؛ هرچند که چنان به هم مرتبطند که گاه مومن حقیقی را همان متقی معرفی کرده وبالعکس؛ مثلا: «اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ» (مائده/57 و 112)، «أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّارِ» (ص/28)، «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» (فتح/26)؛ ویا اینها را به جای هم به کار برده است: «زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَة» (بقره/212)، «ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق/2)

این ماده همچنین به صورت افعل تفضیل (کسی که تقوای بیشتری دارد) نیز در قرآن کریم به کار رفته است: « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم» (حجرات/13)، «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى» (لیل/17)، که درباره اینکه مقصود از «متقی‌تر» در این آیه اخیر چیست برخی گفته‌اند کسی که تقوایی در پیش گیرد که وی را از آتش جهنم حفظ کند از هرکسی که به هر وسیله‌ای خود را از هر خطر و مهلکه‌ای حفظ می‌کند حفاظت بیشتری اعمال کرده است (المیزان، ج‏20، ص306[12])؛ هرچند برخی این را هم مصداقی از همان معنای مبالغه در تقوی دانسته‌اند (مجمع البیان، ج‏10، ص761[13]).

این ماده و مشتقات آن 258 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

عَلیمٌ

درباره این کلمه قبلا در آیه 1 بحث شد فقط این فرازش را یادآوری می‌کنیم که:

«علیم» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار می‌رود؛ بسیاری از اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانسته‌اند و آیه «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ‏» (یوسف/76) شاهد بر مدعای خود گرفته‌اند؛ در مقابل، مرحوم مصطفوی بر این باور است که این کلمه بخصوص با توجه به اینکه عموما در مورد خداوند به کار رفته [161 مورد در قرآن کریم به کار رفته؛ که جز 8 مورد همگی در مقام توصیف خداوند است] ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است؛ بویژه که صیغه مبالغه دیگری از این ماده به صورت «عَلَّام» (که دلالت بر کثرت علم و احاطه دارد) نیز به کار رفته است: «إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ» (مائده/109 و 116)؛ و بر این اساس اظهار داشته‌ که تفاوت بین «عالم» با «علیم» این است که «عالم» صرف اشاره به برخورداری از «علم» است اما «علیم» ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است. اما این نکته اخیرش نیز لزوما مورد قبول عموم اهل لغت نیست، چنانکه عسکری معتقد است که تفاوت «عالم» با «علیم» در آن است که «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» می‌کند (یعنی در جایی به کار می‌رود که معلومی در کار باشد) و همواره متعدی است، [مانند «عالِم الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» (انعام/73) هرچند که گاه بدون مفعول هم آمده که چه‌بسا بتوان گفت به قرینه مفعولش حذف شده است؛ مانند: «إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمینَ» (روم/22)]؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشان‌دهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته می‌شود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی می‌گویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد (که در این صورت، باز موید آن است که علیم، صیغه مبالغه باشد تا صفت مشبهه). در تایید نظر وی می‌توان به این نکته اشاره کرد که در قرآن کریم هم کلمه «علیم» یا بدون متعلق آمده، مانند همین آیه «إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ»؛ ویا اگر متعلقی داشته با حرف «ب» بوده است، مثلا:‌ «هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ» (بقره/29) «وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ» (بقره/95) «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ» (بقره/283)؛ هرچند که گاه «عالم» هم با حرف اضافه «ب» می‌آید مانند: «وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ» (انبیاء/51) «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمینَ» (انبیاء/81).

به نظر می‌رسد در آیه حاضر (آیه1) نیز صیغه مبالغه بودن کلمه «علیم» تناسب بیشتری با سیاق آیه داشته باشد تا صفت مشبهه؛ و البته از باب استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست که در کاربردهای قرآنی «علیم» به هر دو وجه (صیغه مبالغه و صفت مشبهه) عنایت بوده باشد.

جلسه 1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/

خَبیرٌ

درباره ماده «خبر» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که در اصل در دو معنی به کار می‌رود یکی در معنای علم و دیگری در معنای نرمی و سستی، چنانکه به کشاورزی که زمین را شخم می‌زند هم «خبیر» گویند چون زمین را نرم و آماده رویش گیاه می‌کند. اما اغلب این دو معنا را به یک معنا برگردانده و گفته‌اند علمی است که با اطلاع و احاطه دقیق باشد و به کنه معلومات پی ببرد؛ و کشاورز شخم‌زننده را هم از این جهت خبیر گفته‌اند که به زوایای پنهان مزرعه‌اش کاملا احاطه دارد و هنگام کار همه چیز را تحت نظر قرار می‌دهد.

بدین ترتیب «خُبْر» و «خِبْرَةً» مصدر این ماده و به معنای خبردار شدن است و در آیه «قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً» (کهف/91) آن را به معنای علم و معرفت دقیق به حساب آورده‌اند.

«خَبَر» را به معنای وسیله اطلاع و رسیدن به علم دانسته‌اند: «سَآتیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ؛ نمل/7) به معنای این است که بتوانم علم و اطلاعی در این زمینه پیدا کنم.

«خبیر» اسم فاعل و یا صفت مشبهه از این ماده است و کاربرد آن در مورد خداوند به معنای کسی است که علم به باطن و حقایق امور دارد و البته برخی این احتمال را هم مطرح کرده‌اند که شاید «خبیر» در مورد خدا به معنای «مُخبِر:‌خبر دهنده» باشد.

جلسه 524 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-34/

 


[1] . این ماده در جلسه 135 http://yekaye.ir/ash-shams-091-08/ و جلسه 420 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-1/ به اختصار توضیح داده شده بود که اکنون تکمیل شد.

[2] . حفظ من الأذی أو الضرر باتخاذ حاجز دونه.

[3]. أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو حفظ الشی‏ء عن الخلاف و العصیان فی‏ الخارج و فی مقام العمل، کما أنّ العفّة حفظ النفس عن تمایلاته و شهواته النفسانیّة. و التقوى تختلف خصوصیّاته باختلاف الموارد، و الجامع هو صیانة الشی‏ء عن المحرّمات الشرعیّة و العقلیّة، و التوجّه الى الحقّ و الى تطهیر العمل و الى الجریان الطبیعىّ المعروف. و یقابله الفجور: و هو انشقاق حالة الاعتدال و الجریان الطبیعىّ المعروف و خروج أمر مخالف یوجب فسقا و طغیانا. قال تعالى:. وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها .... فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها- 91/ 8. أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ- 38/ 28 فهذه المقابلة تدلّ على أنّ التقوى خلاف الفجور و ظهور الفسق. فالوقایة الطبیعیّة: کما فی:. فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا- 40/ 45. وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ‏- 16/ 81. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً- 66/ 6. وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ‏- 52/ 18 فیراد وقایة النفس عمّا لا یلائمه من سوء الخیانة و المکر، و من الشدّة المواجهة و الحرّ و البرد، و من النار و العذاب. فهذه کلّها من مصادیق مطلق مفهوم التقوى. . وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ- 56/ 9 و حفظ النفس عن الشحّ و هو البخل الشدید: عبارة عن حفظه فی مقام العمل و الاظهار.

[4] . الْوِقَایَةُ: حفظُ الشی‏ءِ ممّا یؤذیه و یضرّه. یقال: وَقَیْتُ الشی‏ءَ أَقِیهِ وِقَایَةً و وِقَاءً. قال تعالى: فَوَقاهُمُ اللَّهُ‏ [الإنسان/ 11]، وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ‏ [الدخان/ 56]، وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ‏ [الرعد/ 34]، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا واقٍ‏ [الرعد/ 37]، قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً [التحریم/ 6] و التَّقْوَى جعل النّفس فی وِقَایَةٍ مما یخاف، هذا تحقیقه، ثمّ یسمّى الخوف تارة تَقْوًى، و التَّقْوَى خوفاً حسب تسمیة مقتضى الشی‏ء بمقتضیه و المقتضی بمقتضاه، و صار التَّقْوَى فی تعارف الشّرع حفظ النّفس عمّا یؤثم، و ذلک بترک المحظور، و یتمّ ذلک بترک بعض المباحات لما رُوِیَ: «الْحَلَالُ بَیِّنٌ، وَ الْحَرَامُ بَیِّنٌ، وَ مَنْ رَتَعَ حَوْلَ الْحُمَّى فَحَقِیقٌ أَنْ یَقَعَ فِیهِ». قال اللّه تعالى: فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ [الأعراف/ 35]، إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا [النحل/ 128]، وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً [الزمر/ 73] و لجعل التَّقْوَى منازل قال: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ‏ [البقرة/ 281]، و اتَّقُوا رَبَّکُمُ [النساء/ 1]، وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ‏ [النور/ 52]، وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ‏ [النساء/ 1]، اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ‏ [آل عمران/ 102]. و تخصیص کلّ واحد من هذه الألفاظ له ما بعد هذا الکتاب.

[5] . و التَّقْوَى‏ فی الأصل: وَقْوَى، فعلى، من‏ وَقَیْتُ‏، فلما فتحت أبدلت تاء فترکت فی تصریف الفعل، فی‏ التُّقَى‏ و التَّقْوَى‏، و التُّقَاة و التَّقِیَّة، و إنما التُّقَاةُ على فُعَلَة، مثل تهمة و تکأة، و لکن خففت فلین ألفها، [و التُّقَاةُ جمع، و تجمع على‏] تُقِیّ‏، کما أن الأباة [تجمع على‏] أبی. و سرج‏ وَاقٍ‏، غیر معقر، بین الوِقَاءِ، و ما أَوْقَاهُ‏. و فرس‏ وَاقٍ‏، إذا کان ظالعا وَقَى‏ یَقِی‏ وَقْیاً، أی ظلع. قال: «تَقِی‏ خیلهم تحت العجاج، و لا ترى‏ / نعالهم فی هیکل الرحل تنقب‏».

[6] . و الاتّقاء: افتعال و یدلّ على اختیار التقوى و العمل بمقتضاه. فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏- 7/ 35

. لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا- 5/ 92 یذکر فی هذه الآیة الکریمة ثلاث مراحل للتقوى:

1- اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏: یراد الاتّقاء (حفظ النفس عن الخلاف) فی مورد- الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، و الاتّقاء فی ذلک المورد أعمّ من حفظ النفس من جهة الأعمال و الأخلاق، فیشمل المرتبتین الاولى و الثانیة من مراحل السلوک.

2- ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا: یراد الاتّقاء فی المرتبة الثالثة من مراحل السلوک، و هی المجاهدة فی رفع الأنانیّة و الوصول الى مقام الفناء فی قبال عظمة الحقّ المتعال. و قد عبّر عنها بحفظ النفس عن ظهور المیل و التوجّه الى النفس أى محو الأنانیّة مع إدامة الایمان.

3- ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا: و هذا هو الاتّقاء فی المرتبة الرابعة، أى حفظ النفس عن الخلاف فی المرحلة الرابعة من السلوک، و هی التهیّؤ فی الخدمة، و الاستعداد للعمل بالوظائف الإلهیّة فی الجامعة. و المراد من الإحسان هو هذا العمل و الخدمة و الإرشاد فی الاجتماع. و عبّر فی هذه المرتبة بالاتّقاء مقارنا بالإحسان الى الخلق: فانّها مرحلة السفر من اللّه تعالى الى الخلق، و یلاحظ فیها التوجّه الى الإرشاد و الخدمة على ما تقتضی الوظائف و التکالیف الإلهیّة. بخلاف المراحل السابقة الملحوظ فیها الایمان و التوجّه الخالص. و لا یخفى أنّ هذه المراحل الأربع مع ضمیمة مرحلة أوّلیّة بالاعتقاد و التوجّه الى المبدإ و المعاد، و التمایل عن الدنیا و المادّة: تکون خمس مراحل، کما أشرنا الیها فی مطاوى الکتاب. راجع النزع.و الطعام أعمّ من المادّىّ و المعنوىّ.فظهر أنّ الاتّقاء یلازم للمؤمن من ابتداء ظهور الایمان الى البلوغ بکماله،فی کلّ مرتبة باقتضاء تلک المرتبة، فانّ حفظ النفس إمّا من العذاب و النار، و إمّا من سخط اللّه و خلافه تعالى، أو من البعد و المحجوبیّة و فی اللّه و للّه عزّ و جلّ. و کما أنّ الاتّقاء من الشرور و الآفات المواجهة المادّیّة، لازم لکلّ أحد: کذلک الاتّقاء من أنحاء الضرر و المضیقة و العذاب الروحانیّة. و یتعیّن المراد من أقسام الاتّقاء بالقرائن الحالیّة و المقالیّة و المقامیّة، کما إذا کان الکلام فی مورد المؤمن و فی حقّه، أو مرتبطا بالأمور الروحانیّة، أو یذکر له آثار و عواقب معنویّة.

. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ‏- 65/ 2. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً- 65/ 4 فالتقوى أوّل مرحلة فی مقام السیر الى اللّه تعالى، و بتحقّقه یرتفع الموانع، و یوجد الاقتضاء للعمل الصالح فی أىّ مرتبة کانت.

. وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ‏- 2/ 197 و على هذا کان أهمّ دعوة الأنبیاء و أوّل إرشادهم هو التقوى، کما قال تعالى:. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 26/ 106. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 26/ 124. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 26/ 142. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 26/ 161. إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 26/ 177. وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ‏- 37/ 124. وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ- 28/ 83.

[7] . الواو و القاف و الیاء: کلمةٌ واحدة تدلُّ على دَفْعِ شى‏ءٍ عن شى‏ءٍ بغیره. و وقیْتُه أَقِیه وَقْیاً. و الوِقایة: ما یقى الشَّى‏ء. و اتَّقِ اللَّهَ: توَقَّهُ، أى اجعل بینَک و بینه کالوِقایة. قال النَّبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «اتَّقُوا النّارَ و لو بِشقِّ تَمرة». و کأنَّه أراد: اجعلوها وقایةً بینکم و بینها. و مما شذَّ عن الباب الوَقْىُ، قالوا: هو الظَّلْع الیَسیر.

[8] . و یقال: اتَّقَى فلانٌ بکذا: إذا جعله وِقَایَةً لنفسه، و قوله: أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ [الزمر/ 24] تنبیه على شدّة ما ینالهم، و أنّ أجدر شی‏ء یَتَّقُونَ به من العذاب یوم القیامة هو وجوههم، فصار ذلک کقوله: وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ [إبراهیم/ 50]، یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ [القمر/ 48].

[9] . (الفرق) بین الاتقاء و الخشیة: أن فی الاتقاء معنى الاحتراس مما یخاف و لیس ذلک فی الخشیة.

[10] . و کل ما وَقَى شیئا فهو وِقَاءٌ له و وِقَایَةٌ، تقول: تَوَقَّ اللهَ یا هذا، و من عصى الله لم تَقِهِ منه وَاقِیَةٌ إلا بإحداث توبة. و رجل تَقِیٌّ وَقِیٌّ بمعنى.

[11] . (الفرق) بین التقی و المتقی، و المؤمن‏: أن الصفة بالتقی أمدح من الصفة بالمتقی لأنه عدل عن الصفة الجاریة على الفعل للمبالغة، و المتقی أمدح من المؤمن لأن المؤمن یطلق بظاهر الحال و المتقی لا یطلق الا بعد الخبرة و هذا من جهة الشریعة و الأول من جهة دلالة اللغة، و الایمان نقیض الکفر و الفسق جمیعا لأنه لا یجوز أن یکون الفعل ایمانا فسقا کما لا یجوز أن یکون ایمانا کفرا الا أن یقابل النقیض فی اللفظ بین الایمان و الکفر أظهر.

[12] . قوله تعالى: «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّى وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى‏» التجنیب التبعید، و ضمیر «سَیُجَنَّبُهَا» للنار، و المعنى سیبعد عن النار الأتقى. و المراد بالأتقى من هو أتقى من غیره ممن یتقی المخاطر فهناک من یتقی ضیعة النفوس کالموت و القتل و من یتقی فساد الأموال و من یتقی العدم و الفقر فیمسک عن بذل المال و هکذا و منهم من یتقی الله فیبذل المال، و أتقى هؤلاء الطوائف من یتقی الله فیبذل المال لوجهه و إن شئت فقل یتقی خسران الآخرة فیتزکى بالإعطاء. فالمفضل علیه للأتقى هو من لا یتقی بإعطاء المال و إن اتقى سائر المخاطر الدنیویة أو اتقى الله بسائر الأعمال الصالحة. فالآیة عامة بحسب مدلولها غیر خاصة و یدل علیه توصیف الأتقى بقوله: «الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ» إلخ و هو وصف عام و کذا ما یتلوه، و لا ینافی ذلک کون الآیات أو جمیع السورة نازلة لسبب خاص کما ورد فی أسباب النزول.

و أما إطلاق المفضل علیه بحیث یشمل جمیع الناس من طالح أو صالح و لازمه انحصار المفضل فی واحد مطلقا أو واحد فی کل عصر، و یکون المعنى و سیجنبها من هو أتقى الناس کلهم و کذا المعنى فی نظیره: لا یصلاها إلا أشقى الناس کلهم فلا یساعد علیه سیاق آیات صدر السورة، و کذا الإنذار العام الذی فی قوله: «فَأَنْذَرْتُکُمْ ناراً تَلَظَّى» فلا معنى لأن یقال: أنذرتکم جمیعا نارا لا یخلد فیها إلا واحد منکم جمیعا و لا ینجو منها إلا واحد منکم جمیعا.

[13] . «وَ سَیُجَنَّبُهَا» أی سیجنب النار و یجعل منها على جانب «الْأَتْقَى» المبالغ فی التقوی.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (4. نکات ادبی)

 

لِتَعارَفُوا

درباره اینکه ماده «عرف»[1] در اصل بر چه چیزی دلالت دارد اهل لغت اختلاف دارند:

برخی همچون ابن فارس از ابتدا دو اصل متفاوت برای این ماده گرفته‌اند؛ یکی معنای پیاپی آمدن چیزی که اجزایش به هم وصل باشد، و کاربرد آن در اموری همچون یال اسب (عرف الفرس) و تاج خروس (عرف الدیک) یا زمین مرتفعی که بین دو دشت قرار گرفته (عرفه) را از مصادیق این معنا برمی‌شمرد؛ ‌و دیگری به معنای «سکون و طمأنینه» است که معرفت و عرفان و معروف را از این باب می‌داند از این جهت که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش می‌رسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و می‌ترسد، و «عَرف» به معنای بوی خوش را هم چون نفس انسان از تشمام بوی خوش به آرامش می‌رسد؛‌و عرفات را هم یا از این باب که آدم و حوا بعد از هبوط در این نقطه به همدیگر و به آرامش رسیدند؛ یا به خاطر اینکه جای کاملا شناخته‌شده‌ای است و افراد با هم تعارف (هم‌شناسی) حاصل می‌کنند چنین نامیده‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص281-282[2]).

اما بسیاری کوشیده‌اند معنای واحدی بین این کلمات متعدد بیابند:

برخی همچون مرحوم مصطفوی اصل این ماده را ناظر به همان کلمه معرفت دانسته و گفته‌اند در اصل به معنای اطلاع بر چیزی و علم به خصوصیات و آثار آن است و سعی کرده‌اند بقیه مشتقات این ماده را هم به این معنا برگردانند که در بسیاری از آنها در موارد متعددی به نظر تکلف‌آمیز می‌رسد؛ مثلا بر این باور است که وجه تسمیه «أعراف» این است که مکانهایی است که از سایر مکانها متمایز شده و خصوصیات شناخته شده‌ای دارد؛ معروف امری است که شناخته شده و افراد نسبت بدان اطلاع دارند و آثارش را می‌دانند برخلاف منکر که آثار و خصوصیاتش چندان واضح نیست و به همین جهت است که اولی نزد عقل پسندیده و دومی قبیح است؛ و «عُرف» هم چیزی است که آشکار و شناخته می‌شود و وجه تسمیه تاج خروس یا یال اسب به آن هم از این باب است که این ویژگی‌ای است که معرفی‌گر و ممیزه آن موجود است و عرفات هم چون مکان معروفی بوده که با کوهها احاطه شده بدین سبب نامیده شده است؛ و سکون و طمأنینه هم از آثار و لوازم معرفت است نه معنای آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص97-98[3]).

راغب هم اگرچه ابتدا با توضیح معرفت و عرفان به عنوان ادراک چیزی با تفکر و تدبر در آثار آن شروع می‌کند؛ اما اصل معرفت را برگرفته از معنای به بوی خوش رسیدن که با «عَرَفْتُ» تعبیر می‌شود می‌داند چنانکه در خصوص تعبیر «عَرَّف» در آیه «وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم‏» (محمد/6) را هم احتمال اینکه به معنای اینکه آنان را با بوی خوش زینت داد و آراست مطرح کرده و هم احتمال اینکه با توصیف بهشت و آشنا کردن و معرفی آن به ایشان آنان را به بهشت رساند (مفردات ألفاظ القرآن، ص560-561[4]).

اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از متمایز شدن قسمت اعلی یا ظاهر چیزی با خصیصه‌هایی که بر آن یا بر چیزی که در آن است دلالت کند[5]؛ مانند تاج خروس یا یال اسب؛ و ارتباط این توضیح با کلماتی مانند عرفات اعراف هم واضح است؛ عرف به معنای بوی خوش هم اصل این است که این برای اعم از بوی خوش و بد به کار می‌رفته از این جهت است که این بو از سطح چیزی ساطع می‌شود و بر آن دلالت می‌کند و کم‌کم کاربردش در خصوص بوی خوش رایج شده است. معرفت و شناخت هم از همین متمایز کردن قسمت اعلای چیزی که موجب شناخت آن می‌شود گرفته شده و تفاوت معرفت و علم در این است که اصل معرفت متمایز کردنی است که قوامش به بیان خصیصه‌های آشکار است؛ و به همین جهت است که برخی آن را علم ناظر به جزییات و افراد دانسته‌اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1448-1449).

در تفاوت ماده «عرف» با «علم» قبلا بیان شد که ماده «علم» وقتی به صورت فعل به کار می‌رود گاه تک‌مفعولی است و گاه دومفعولی؛ و برخی بر این باورند که اصل در کلمه «علم» این است که دو مفعول داشته باشد و وقتی یک مفعولی به کار رود به معنای «معرفت» (که کاملا تشخص دارد) می‌باشد (الفروق فی اللغة، ص17) و البته گاه «عرف» و «علم» به جای همدیگر هم به کار می‌روند مانند «تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/83) که به معنای «عَلِمُوا من الحق» است ویا «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِم‏ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ» (انفال/60) که به معنای «لَا تَعْرِفُونَهُم اللّهُ یَعْرِفُهُمْ» است؛ و مطلب را این گونه تحلیل کرده‌اند که علم اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی و اگر به معنای «عرف» باشد یک مفعولی به کار می‌رود (المصباح المنیر، ج‏2، ص427) و برخی هم این گونه تحلیل کرده‌اند که علم به معنای ادراک است؛ اما ادراک بر دو قسم است؛ یکی ادراک ذات چیزی؛ یعنی شناختی که به یک شیء و یک وجود معین تعلق می‌گیرد که در این حالت یک مفعول می‌گیرد [که ظاهرا ماده «عرف» هم ناظر به چنین ادراکی است] مانند «لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ‏» (أنفال/60)؛ و گاهی شناخت گزاره‌ای است؛ ‌یعنی حکم کردنی در مورد چیزی (که الف ب است) که در این صورت دو مفعول می‌گیرد مانند «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ‏» (ممتحنة/10)، «یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ... لا عِلْمَ لَنا» (مفردات ألفاظ القرآن، ص580) (جلسه 1047 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-80/)

اکنون می‌افزاییم که در تفاوت علم و معرفت، اغلب بر این باورند که معرفت اخص از علم و به معنای تمییز دادن چیزی از ماسوای آن و آگاهی به خصوصیات آن است (مثلا: الفروق فی اللغة، ص72؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص561[6]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص98[7] و ...)؛ و از زهری نقل شده که در ماده عرف شناخت از راه آثار لحاظ شده است و نیز در ماده «عرف» تمییز و تمایز برجسته است و از آنجا که این تمییز و تمایز دادن از کارکردهای عقل و فکر است و به همین جهات است که برای علم خدا از ماده «عرف» استفاده نمی‌شود؛ و این گونه مواردی هم که نیاز است به تمایز دقیق اشاره شود در خداوند از همان تعبیر «علم» استفاده می‌شود منتها به صورت تک‌مفعولی؛ مانند: «وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ» «توبه/101) (الفروق فی اللغة، ص72-73[8])

از تفاوتهای دیگری که بین علم و معرفت می‌گذارند این است که نقطه مقابل معرفت، انکار است: «یَعْرِفُونَ‏ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها» (نحل/83)، «وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (یوسف/58)، «أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (لقمان/69)، [که تقابل معروف و منکر را هم در همین راستا می‌توان دید]، اما نقطه مقابل علم، جهل: «قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُکُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ» (احقاف/23) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[9])[10]

این ماده در فعل ثلاثی مجرد برای شناخت افراد: «فَعَرَفَهُمْ‏ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ‏» (یوسف/58)، «فَلَعَرَفْتَهُمْ‏ بِسِیماهُمْ‏» (محمد/30)، «یَعْرِفُونَهُ‏ کَما یَعْرِفُونَ‏ أَبْناءَهُمْ» (بقرة/146)، و امور دیگر: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/83)، «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا» (بقرة/89)، « سَیُریکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها» (نمل/43) به کار می‌رود؛ اما وقتی به باب تفعیل می‌رود در اصل به معنای این بوده که کسی به چیزی برسد و با ندا دادن که چه کسی این را می‌شناسد آن را بشناساند؛ اما تدریجا به معنای مطلق متعدی همین معرفت (به معنای شناساندن و معرفی کردن) به کار رفته: «عَرَّفَ‏ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ‏» (تحریم/3)، ومی‌تواند برگرفته از «عَرْف» به معنای بوی خوش باشد چنانکه در آیه «وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ» (محمد/6) بسیاری بر این باورند که به معنای «طیّبها لهم» است (کتاب العین، ج‏2، ص121-122[11]).

وقتی به باب تفاعل می‌رود به معنای شناخت متقابل است: «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» (حجرات/13)، «وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ» (یونس/45) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[12]).

و وقتی به باب افتعال می‌رود (اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ، توبه/102 و ملک/11؛ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا، غافر/11) به معنای اقرار کردن به گناه است؛ که اینجا نیز کاملا در قبال انکار کردن قرار می‌گیرد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص99[13])؛ و در تفاوت «اعتراف» با «اقرار» گفته‌اند: اعتراف اقتضایش این است که کسی که اعتراف می‌کند چیزی را به دیگری بشناساند و بفهماند که بدانچه اعتراف کرده ملتزم شده و ریشه‌اش از معرفت است؛ اما اصل در اقرار تقریر کردن (تصریح کردن به چیزی است که تصریح نشده بوده)؛ از این رو ممکن است کسی به چیزی اقرار کند بدون اینکه خودش بفهمد که اقرار کرده؛ ویا اینکه ممکن است به یک امر باطلی که اصل و اساسی ندارد اقرار کند؛ و در این گونه موارد تعبیر «اعتراف» به کار نمی‌رود؛ در واقع در اعتراف یک نحوه معرفتی باید جدی گرفته شود؛ از این رو مثلا می‌گویند شکر اعتراف به نعمت است و نمی‌گویند اقرار به نعمت است؛ و از این جهات است که در بحث قضاوت صرف اقرار بودن کافی است و نیازی نیست که حتما اعتراف باشد (الفروق فی اللغة، ص39[14]).

درباره وجه تسمیه آن مکان مخصوص به «عرفات» هم علاوه بر وجوهی که قبلا بیان شد، گفته شده است؛ مثلا اینکه به خاطر معرفتی که بین آدم و حوا [بعد از هبوط] در آنجا رخ داد چنین نامیده شده؛ یا چون بندگان خدا را با عبادات و ادعیه در آنجا می‌شناسند، و یا چون وقوف مردم در روز عرفه در آنجا رخ می‌دهد (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[15])؛ هرچند ظاهرا برخی کلمه اطلاق «عرفه» بر آن روز را بخاطر وقوع در این کوه که نامش عرفات است دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏2، ص121[16]).

از کلمات پرکاربرد این ماده «معروف» است که برخی گفته‌اند اسمی است برای هر کاری که در عقل و شرع به عنوان کار نیک شناخته می‌شود، در قبال «منکر» که چیزی است که توسط عقل و شرع انکار شده است: «یَأْمُرُونَ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (آل عمران/104)، و «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (لقمان/17)، «وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً» (أحزاب/32)، «فَأَمْسِکُوهُنَ‏ بِمَعْرُوفٍ‏ أَوْ فارِقُوهُنَ‏ بِمَعْرُوفٍ‏» (طلاق/2)، «قَوْلٌ‏ مَعْرُوفٌ‏ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ» (بقرة/263)، و ظاهرا بر همین اساس (اینکه مورد استحسان عقل و شرع واقع شود) است که به میانه‌روی در بخشش هم «معروف» گفته شده: «وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏» (نساء/6)، «إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ‏» (نساء/114)، «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏» (بقرة/241) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[17]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص98[18]). البته کلمه «معروف» به معنای امر مشهور هم به کار می‌رود ودر تفاوت اینها گفته‌اند مشهور چیزی است که نزد جماعت بزرگی معروف باشد اما معروف اگر یک نفر هم آن را بشناسد معروف است؛ لذا می‌گویند «هذا معروفٌ عند زید» و نمی‌گویند «هذا مشهورٌ عند زید» (الفروق فی اللغة، ص88[19]).

اما کلمه «عُرْف» که قبلا دیدیم که معانی متعددی دارد، در قرآن نیز در بیش از یک معنا به کار رفته است. یک معنای آن همین «معروف» و کار پسندیده است: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ‏» (أعراف/199). یکی دیگر به معنای تتابع و پشت سرهم آمدن است: «وَ الْمُرْسَلاتِ‏ عُرْفاً» (مرسلات/1) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[20]) چنانکه وقتی گفته می‌شود «طار القطا عُرْفا فَعُرْفا» یعنی پرنده‌های قطا‌ یکی پس از دیگری در حال پرواز بودند (کتاب العین، ج‏2، ص122[21]). هرچند برخی با تکلف کوشیده‌اند برای کلمه عرف در این آیه هم یک معنای ناظر به معرفت دست و پا کنند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص99[22])؛ و سومی هم «أعراف» است که آن را جمع عُرف دانسته‌اند: «وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ ... وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسیماهُمْ» (اعراف/46-47)؛ که آن را دیواری بین بهشت و نار دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص562[23]) و چه‌بسا از باب تشبیه آنجا به تاج خروس است (کتاب العین، ج‏2، ص122[24]) و برخی توضیح داده‌اند که با توجه به اینکه ماده عرف دلالت بر نوعی علو و شناخت دارد مراد مقامات عالی روحانی‌ای است که بر بهشت و جهنم احاطه دارد؛ و تعبیر «یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ» هم که در ادامه آمده مویدی است بر اینکه این معرفت آنان است که موجب علو و احاطه و رفعت آنان شده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص99[25]؛ المیزان، ج‏8، ص122[26]).[27]

ماده «عرف» و مشتقات آن 70 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

أَکْرَمَکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «کرم» در کلمات فراوانی به کار رفته است؛ از کَرَم و کریم و کرامت در مورد شرافت و بزرگواری انسان و خویشتن‌داری وی از آلودگی به بدی‌ها، تا «کَرَم» به معنای زمین شخم‌زده شده‌ای که از سنگ خالی گردیده و آماده کشت است ویا «کَرَّمَ» در خصوص ابری که باران فراوان ببارد ویا «کَرْم» به معنای گردنبند و درخت انگور و «کرامة» به معنای طبقی از انگور.

بر این اساس برخی بر این باورند این ماده در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد؛ یکی معنای شرافت فی نفسه (بزرگواری) و شرافت در خُلقی از اخلاقیات (بزرگ‌منشی) می‌باشد؛ ‌چنانکه مثلا زمین مکرمه زمینی است که برای رشد گیاهان بسیار مناسب است و کریم بودن خداوند هم به این است که بسیار از بندگان خود درمی گذرد؛؛ و معنای دیگر این ماده گردنبند (کَرْم) است؛ و انگور را هم به این مناسبت که مجموعه‌ای از خوشه‌های دارای دانه‌های کنار هم چیده شده است (شبیه گردنبند) «کَرْم» گویند.

در مقابل، برخی تلاش کرده‌اند که همه این معانی را به یک معنا برگردانند؛ مثلا حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «رقت یک چیز جمع شده‌ و پاکیزگی و صفای آن همراه با یک نحوه قابلیت داشتن و پذیرش در آن است»؛ چنانکه هم به دانه انگور و هم به قطعه‌های طلا و نقره (که از رقیق‌ترین جواهراتند) و هم به زمینی که از سنگها پاک و آماده کشت شده و نیز به ابری که باران فراوانی در آن جمع شده و آماده بارش است اطلاق می‌گردد؛ و آن معنای تنزه هم که در این ماده هست (تَکَرَّمَ الرجل عما یشینه: یعنی وی از آنچه او را بد و آلوده می‌کند اجتناب کرد و خود را منزه داشت) نیز به همین معنا برمی‌گردد؛ و اصلا کرامت به معنای یک نحوه فضیلت و پاکیزگی (نقاوت) از عیوب می‌باشد؛ و کَرَم به معنای جود و بخشندگی هم بدین جهت چنین نامیده شده که شخص جواد نفسی رقیق و نرم و منعطف دارد نه غلیظ و سخت؛ و خود جود و بخشندگی هم غلظتی که مال در انسان ایجاد می‌کند را از بین می‌برد چنانکه «کریم» را هم به معنای شخص پُر خیر و بخشنده‌ای که بخشش وی تمامی ندارد» دانسته‌اند؛‌و در هر صورت در تمام کاربردهای این ماده در قرآن یک نحوه معنای نقاوت (پاکیزگی) و رقت و صفا مشاهده می‌شود.

برخی هم - شاید با توجه به اینکه ظاهرا در معنای دومی که ابن‌فارس مورد توجه قرار داد (یعنی مفاهیمی همچون گردنبند و دانه‌های انگور) اصلا در قرآن به کار نرفته - فقط درباره کاربرد آن در معنای شرافت سخن گفته‌اند. در این میان، راغب اصفهانی بر این باور است که این کلمه در جایی به کار می‌رود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز داشته باشد؛ چنانکه کاربرد در مورد خدا در جایی است که او احسان و انعامش ظهور کرده (فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ‏؛ نمل/40) و در مورد انسان هم وقتی اطلاق می‌شود که ویژگی‌های اخلاقی خوب از وی بروز کند و لذا مادامی که شخصی خوبی‌اش بروز نکرده کلمه «کریم» بر او اطلاق نمی‌شود؛ و البته نقل هم شده که کَرَم اساساً شرافت و بزرگواری در هر چیزی که متناسب با خودش بروز کند، کرامت خوانده می‌شود چنانکه در «قُرْآن کَرِیم» (واقعه/77) تعابیری مانند «زَوْجٍ کَرِیمٍ‏» (لقمان/10)، «زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ‏» (دخان/26)، «قَوْلًا کَرِیماً» (إسراء/23) به کار رفته است.

اما مرحوم مصطفوی معتقد است که «شرافت» عموما در خصوص برتری و امیتازات مادی به کار می‌رود و از این جهت با کرامت متفاوت است وشاهدش هم این است که به خداوند کریم اطلاق می‌شود اما شریف خیر. ایشان نیز که همچون راغب هیچ اشاره‌ای به کاربردهای این ماده در معانی ای همچون گردنبند و انگور نمی‌کند، معنای محوری این ماده را در مقایسه با ماده‌ نزدیک به آن یعنی «عزز» مطرح می‌کند و بر این باور است که معنای اصلی «کرامة» نقطه مقابل «هوان» (حقارت و پَستی) است (وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ؛ حج/18)، همان طور که نقطه مقابل «عزت»، «ذلت» است (جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً، نمل/34؛ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلّ، منافقون/8) و همان طور که نقطه مقابل «کِبَر» (بزرگی)، «صِغَر» (کوچکی) می‌باشد (وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مُبینٍ؛ یونس/61؛ سبأ/3). از نظر ایشان «هوان» و «ذلت» هر دو به معنای خواری است که اولی فی نفسه لحاظ می‌شود اما دومی در قبال شخص مافوق؛ و به همین ترتیب در مفهوم «عزت» هم یک نحوه استعلا و تفوق بر دیگری لحاظ شده اما کرامت یک نحوه عزت و تفوق فی نفسه است که در آن استعلای نسبت به غیری که دون اوست لحاظ نمی‌شود؛ و با این توضیح بر این باورند که معانی‌ای همچون جود (بخشش) و اعطاء و سخاوت و منزه بودن و عظمت و ... از لوازم و آثار کرامت است نه معنای اصلی آن...

برای فهم بهتر این ماده خوب است به تفاوت آن با سایر کلمات مشابه (کِبَر، حریّت و جود) نیز توجه شود:

«کِبَر: بزرگی» هم به معنای مطلق بزرگ بودن است ولی «کرم» بزرگی‌ای است که حالت متعالی دارد و لذا به نظر می‌رسد تفاوت «کِبَر» و «کَرَم» در زبان عربی، شییه تفاوت «بزرگی» و «بزرگواری» در زبان فارسی است.

در تفاوت «جود» و «کرم» هم گفته‌اند در «جود» تاکید اصلی بر کثرت عطا و بخشش است ولو که غالبا در جایی است که حتی سوال و درخواست هم رخ نداده؛ اما در «کرم» تاکید اصلی بر عزت و ارجمندی فی نفسه است؛ و از حیث دیگر می‌توان گفت کرم اعطای چیزی کاملا از روی طیب خاطر است خواه کم باشد یا زیاد؛ اما جود بخشش فراوان است خواه با طیب خاطر باشد یا خیر؛ و نیز می‌توان گفت «اکرام» اعطاء در جایی است که قصد بزرگداشت و احترام کردن در کار باشد اما در جود لزوما چنین نیست.

در تفاوت «حریت» (ماده «حرر») و «کرامت» هم گفته‌اند کرامت یک نحوه حریت است با این تفاوت که حریت را در مطلق نیکویی‌های بزرگ و کوچک به کار می‌برند اما کرامت را فقط در نیکویی‌های بزرگ به کار می‌برند.

«کریم» صفت مشبهه است که غالبا در معنای فاعل برای فعل ثلاثی مجرد این ماده به کار می‌رود (هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَریمِ، مومنون/116؛ إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ، یوسف/31)، هرچند که به نظر می‌رسد گاه در معنای اسم مفعول هم به کار رفته است؛ مثلا:‌ ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ؛ دخان/49)؛ و جمع آن کِرَام (کِراماً کاتِبِینَ،‏ انفطار/11؛ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ، عبس/15-16) و «کُرَمَاء» است.

«أکرم» صیغه تفضیل از این ماده است: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات/13) که گاه (مثلا: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ؛ علق/3) آن را به معنای مبالغه در «کرم» دانسته‌اند؛ و برخی هم توضیح داده‌اند که وزن «أفعل» (أکرم) گاه در معنای «فعیل» (کریم) به کار می‌رود؛ چنانکه در آیاتی مانند «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» (روم/27) «لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَی» (لیل/15) و «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی» (لیل/17)، نیز سه کلمه «أهون، أشقی، و أتقی» به ترتیب در معنای «هّین: آسان» «شقی: بدبخت» و «تقیّ: پرهیزکار» به کار رفته است.

جلسه 1044 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-77/