سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 (8. احادیث. قسمت پنجم: اسلام برتر

 

- اسلامِ مساوی یا برتر از ایمان!

در نکات ادبی اشاره شد که اسلام گاه در معنایی معادل ایمان و گاه بسیار برتر از ایمان عادی هم به کار رفته است. این مطلبی است که در خود قرآن کریم نیز مکرر مشاهده می‌شود. مثلا در خصوص آیاتی که در معنای مساوی به کار رفته می‌توان به آیاتی همچون «وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بی‏ وَ بِرَسُولی‏ قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُون‏» (مائده/111) و «إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُون‏» (نمل/81) اشاره کرد و در خصوص آیاتی که در معنای برتر از ایمان عادی به کار رفته می‌توان از آیاتی همچون « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون‏» (آل عمران/102) و «وَ وَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏؛ أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون» (بقره/132-133)‏ یاد کرد. این مطلبی است که در احادیث نیز مشاهده می‌شود و برای اینکه ذهنیت یکسویه نسبت به احادیث پیدا نکنیم به نظر رسید مناسب است که در پایان این فراز، نمونه‌های مختصری از این گونه کاربرد واژه‌های اسلام و ایمان در احادیث تقدیم شود.

 

22) محمد بن مسلم می‌گوید از امام باقر ع درباره آیه «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏» (آل عمران/19) پرسیدم.

فرموند: دین در اینجا همان ایمان است.

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص166

عن محمد بن مسلم قال سألته عن قوله: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏»؟ فقال: الدین فیه الإیمان.

عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر ع قال: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»؛ قال: یعنی الدین فیه الإیمان.

 

 23) روایت شده راهبی به نام شمعون که از نوادان یکی از حواریون حضرت عیسی ع بود خدمت پیامبر ص رسید و سوالات فراوانی از ایشان کرد و نهایتا به ایشان ایمان آورد. در فرازی از گفتگوی ایشان آمده است:

گفت: به من درباره علامت اسلام بگو.

فرمود: ایمان است و علم و عمل.

گفت: علامت ایمان چیست و علامت علم چیست و علامت عمل چیست؟

فرمود: علامت ایمان چهار چیز است: اقرار به توحید خداوند و ایمان به او و ایمان به کتابهای او و ایمان به پیامبرانش.

و اما علامت علم هم چهار چیز است: علم به خدا و علم به دوستدارانش و علم به واجباتش و مراقبت از آنها تا [درست] ادا شود؛

و اما عمل، نماز است و روزه و زکات و اخلاص.

تحف العقول، ص19

فِی جُمْلَةِ خَبَرٍ طَوِیلٍ وَ مَسَائِلَ کَثِیرَةٍ سَأَلَ النبی ص‏ عَنْهَا رَاهِبٌ یُعْرَفُ بِشَمْعُونَ بْنِ لَاوَى بْنِ یَهُودَا مِنْ حَوَارِیِّ عِیسَى ع فَأَجَابَهُ عَنْ جَمِیعِ مَا سَأَلَ عَنْهُ عَلَى کَثْرَتِهِ فَآمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ وَ کَتَبْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَةِ إِلَیْهِ وَ مِنْه‏

قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ عَلَامَةِ الْإِسْلَامِ؟

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: الْإِیمَانُ وَ الْعِلْمُ وَ الْعَمَلُ.

قَالَ: فَمَا عَلَامَةُ الْإِیمَانِ وَ مَا عَلَامَةُ الْعِلْمِ وَ مَا عَلَامَةُ الْعَمَلِ؟

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَمَّا عَلَامَةُ الْإِیمَانِ فَأَرْبَعَةٌ الْإِقْرَارُ بِتَوْحِیدِ اللَّهِ وَ الْإِیمَانُ بِهِ وَ الْإِیمَانُ بِکُتُبِهِ وَ الْإِیمَانُ بِرُسُلِهِ؛

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْعِلْمِ فَأَرْبَعَةٌ الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ الْعِلْمُ بِمُحِبِّیهِ وَ الْعِلْمُ بِفَرَائِضِهِ وَ الْحِفْظُ لَهَا حَتَّى تُؤَدَّى؛

وَ أَمَّا الْعَمَلُ فَالصَّلَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ الزَّکَاةُ وَ الْإِخْلَاص‏.

 

24) عمار بن ابی الاحوص می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم: نزد ما اقوامی هستند که امیرالمؤمنین ع را قبول دارند و او را بر همه مردم برتری می‌دهند؛ ولی آنچه ما در فضل شما بیان می‌کنیم ابراز نمی‌دارند. آیا رابطه ولایی با آنان داشته باشیم؟

فرمودند: بله؛ فی الجمله. آیا چنین نیست که نزد خداوند چیزی هست که نزد رسول الله ص نیست؛ و برای رسول الله ص چیزی هست که برای ما نیست؛ و نزد ما چیزی هست که نزد شما نیست؟ و نزد شما هم چیزی هست که نزد غیر شما نیست؟

همانا خداوند اسلام را بر هفت قسمت قرار داد: بر صبر و صدق و یقین و رضا و وفا و علم و حلم. سپس آن را بین مردم تقسیم کرد. پس کسی که نزد او این هفت سهم قرار داده شود کامل الایمان است که بار را به دوش کشیده است؛‌ سپس نزد برخی یک سهم و برخی دوسهم و برخی سه سهم و برخی چهارسهم و برخی پنج سهم و برخی شش سهم و برخی هفت سهم قرار داد و نباید بر کسی که یک سهم دارد دوسهم را تحمیل کرد و بر کسی که دو سهم دارد سه سهم را و ... که در این صورت بار سنگینی بر دوششان گذاشته و آنها را متنفر خواهید کرد؛‌بلکه با آنان مدارا کنید و راه ورود را برایشان آسان نمایید.

بگذار برایت مَثَلی بزنم که از آن عبرت می‌شود گرفت. شخص مسلمانی بود که همسایه کافر داشت. این کافر با آن مؤمن ابراز دوستی کرد و این مؤمن محبت آن کافر را به اسلام جلب کرد و دائما برایش از زیبایی‌های اسلام گفت و آ» را محبوبش کرد تا اینکه وی اسلام آورد.

صبحدم که شد سراغش رفت و او را به مسجد برد تا با هم نماز صبح را به جماعت ادا کنند. چون نماز تمام شد به او گفت: کاش بنشینیم و ذکر خدا بگوییم تا آفتاب طلوع کند. پس وی در کنارش نشست. سپس گفت: کاش قرآن یاد بگیری تا ظهر شود و اگر امروز را روزه بداری هم بهتر است. پس همراه وی ماند و روزه گرفت تا نماز ظهر و عصر را هم خواندند. سپس گفت: اگر صبر می‌کردی که نماز مغرب و عشاء را هم بخوانیم بهتر بود. پس با وی نشست تا نماز مغرب و عشا را هم بجا آوردند. سپس برخاستند در حالی که او را در نهایت توانش به کار گرفته بود و فوق طاقتش بر وی حمل کرده بود. چون فردا شد صبح دوباره سراغش رفت و می‌خواست همانند روز قبل انجام دهد. در زد و گفت: بیا تا به مسجد برویم. وی پاسخ داد: از من صرف نظر کن زیرا این دین بقدری سخت است که من طاقتش را ندارم.

پس افراد را از جا بدر نکنید. آیا نمی‌دانستی که حکومت بنی‌امیه با شمشیر و سخت‌گیری و ستم است، و حکومت ما با مدارا و الفت گرفتن و وقار و تقیه و حسن همجواری و خویشتنداری و تلاش؟! پس مردم را به دینتان و بدانچه خودتان در آن هستید راغب سازید.

الخصال، ج‏2، ص354

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِی الْأَحْوَصِ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّ عِنْدَنَا أَقْوَاماً یَقُولُونَ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ یُفَضِّلُونَهُ عَلَى النَّاسِ کُلِّهِمْ وَ لَیْسَ یَصِفُونَ مَا نَصِفُ مِنْ فَضْلِکُمْ أَ نَتَوَلَّاهُمْ؟!

فَقَالَ لِی: نَعَمْ فِی الْجُمْلَةِ. أَ لَیْسَ عِنْدَ اللَّهِ مَا لَمْ یَکُنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ؟ وَ لِرَسُولِ اللَّهُ عِنْدَ اللَّهِ مَا لَیْسَ لَنَا؟ وَ عِنْدَنَا مَا لَیْسَ عِنْدَکُمْ؟ وَ عِنْدَکُمْ مَا لَیْسَ عِنْدَ غَیْرِکُمْ؟ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَضَعَ الْإِسْلَامَ عَلَى سَبْعَةِ أَسْهُمٍ: عَلَى الصَّبْرِ وَ الصِّدْقِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ الْوَفَاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ.

ثُمَّ قَسَمَ ذَلِکَ بَیْنَ النَّاسِ. فَمَنْ جَعَلَ فِیهِ هَذِهِ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ فَهُوَ کَامِلُ الْإِیمَانِ مُحْتَمِلٌ. ثُمَّ قَسَمَ لِبَعْضِ النَّاسِ السَّهْمَ وَ لِبَعْضٍ السَّهْمَیْنِ وَ لِبَعْضٍ الثَّلَاثَةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ الْأَرْبَعَةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ الْخَمْسَةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ السِّتَّةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ. فَلَا تَحْمِلُوا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَیْنِ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمَیْنِ ثَلَاثَةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الثَّلَاثَةِ أَرْبَعَةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الْأَرْبَعَةِ خَمْسَةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الْخَمْسَةِ سِتَّةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ السِّتَّةِ سَبْعَةَ أَسْهُمٍ فَتُثَقِّلُوهُمْ وَ تُنَفِّرُوهُمْ وَ لَکِنْ تَرَفَّقُوا بِهِمْ وَ سَهِّلُوا لَهُمُ الْمَدْخَلَ.

وَ سَأَضْرِبُ لَکَ مَثَلًا تَعْتَبِرُ بِهِ إِنَّهُ کَانَ رَجُلٌ مُسْلِمٌ وَ کَانَ لَهُ جَارٌ کَافِرٌ وَ کَانَ الْکَافِرُ یُرَافِقُ الْمُؤْمِنَ. فَأَحَبَّ الْمُؤْمِنُ لِلْکَافِرِ الْإِسْلَامَ وَ لَمْ یَزَلْ یُزَیِّنُ الْإِسْلَامَ وَ یُحَبِّبُهُ إِلَى الْکَافِرِ حَتَّى أَسْلَمَ. فَغَدَا عَلَیْهِ الْمُؤْمِنُ فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ مَنْزِلِهِ فَذَهَبَ بِهِ إِلَى الْمَسْجِدِ لِیُصَلِّیَ مَعَهُ الْفَجْرَ فِی جَمَاعَةٍ. فَلَمَّا صَلَّى قَالَ لَهُ: لَوْ قَعَدْنَا نَذْکُرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ. فَقَعَدَ مَعَهُ فَقَالَ لَهُ: لَوْ تَعَلَّمْتَ الْقُرْآنَ إِلَى أَنْ تَزُولَ الشَّمْسُ وَ صُمْتَ الْیَوْمَ کَانَ أَفْضَلَ. فَقَعَدَ مَعَهُ وَ صَامَ حَتَّى صَلَّى الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ. فَقَالَ: لَوْ صَبَرْتَ حَتَّى تُصَلِّیَ الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ کَانَ أَفْضَلَ. فَقَعَدَ مَعَهُ حَتَّى صَلَّى الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ. ثُمَّ نَهَضَا وَ قَدْ بَلَغَ مَجْهُودَهُ وَ حَمَلَ عَلَیْهِ مَا لَا یُطِیقُ. فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ غَدَا عَلَیْهِ وَ هُوَ یُرِیدُ بِهِ مِثْلَ مَا صَنَعَ بِالْأَمْسِ. فَدَقَّ عَلَیْهِ بَابَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: اخْرُجْ حَتَّى نَذْهَبَ إِلَى الْمَسْجِدِ! فَأَجَابَهُ: أَنِ انْصَرِفْ عَنِّی فَإِنَّ هَذَا دِینٌ شَدِیدٌ لَا أُطِیقُهُ!

فَلَا تَخْرَقُوا بِهِمْ. أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَةَ بَنِی أُمَیَّةَ کَانَتْ‏ بِالسَّیْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ، وَ أَنَّ إِمَارَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِیَّةِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَةِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ؟! فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِی دِینِکُمْ وَ فِیمَا أَنْتُمْ فِیهِ.

 

25) روایت شده که امیر المؤمنین (ع) فرمودند:

هر آینه من نَسَب اسلام را به وجهی بیان کنم که هیچ کس پیش از من و بعد از من جز به مانند آن بیانی نداشته باشد:

همانا اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین است و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار است و اقرار همان عمل است و عمل همان ادا کردن است. به راستی مؤمن دینش را از رأی خود به دست نیاورده؛ بلکه از پروردگار برایش آمده و وی آن را دریافت کرده است. همانا مؤمن یقین خود را در عمل خود می‌‏نماید و کافر هم انکار خود را در عمل خود ارائه می‌‏کند.

سوگند بدان که جانم به دست او است که آنان امر خود را نفهمیدند، پس از شما انکار کافران و منافقان که در اعمال بدشان [منعکس شده] است عبرت بگیرید.

الکافی، ج‏2، ص45-46

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَا یَنْسُبُهُ أَحَدٌ قَبْلِی وَ لَا یَنْسُبُهُ أَحَدٌ بَعْدِی إِلَّا بِمِثْلِ ذَلِکَ:

إِنَّ الْإِسْلَامَ هُوَ التَّسْلِیمُ وَ التَّسْلِیمَ هُوَ الْیَقِینُ وَ الْیَقِینَ هُوَ التَّصْدِیقُ وَ التَّصْدِیقَ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارَ هُوَ الْعَمَلُ وَ الْعَمَلَ هُوَ الْأَدَاءُ؛ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمْ یَأْخُذْ دِینَهُ عَنْ رَأْیِهِ وَ لَکِنْ أَتَاهُ مِنْ رَبِّهِ فَأَخَذَهُ إِنَّ الْمُؤْمِنَ یُرَى یَقِینُهُ فِی عَمَلِهِ وَ الْکَافِرَ یُرَى إِنْکَارُهُ فِی عَمَلِهِ.

فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا عَرَفُوا أَمْرَهُمْ فَاعْتَبِرُوا إِنْکَارَ الْکَافِرِینَ وَ الْمُنَافِقِینَ بِأَعْمَالِهِمُ الْخَبِیثَةِ.

 

26) از اصبغ بن نباته، گفت: امیرالمؤمنین (ع) در خانه خود یا در قصر حکومتی کوفه در انجمن ما این خطبه را خواند و فرمان داد تا در نامه نگارش شد و بر مردم خوانده شد،

و در روایت دیگر چنین آمده که ابن کوّاء، از امیرالمؤمنین (ع) شرح اسلام و ایمان و کفر و نفاق را پرسید و آن حضرت در پاسخ فرمود:

اما بعد، به راستی که خدا تبارک و تعالی اسلام را قانون گزارد و دستورهای آن را برای هر که در آن آید آسان کرد و ارکانش را در برابر هر که با آن نبرد کند عزیز ساخت، آن را عزتی برای کسی که بدان گردن نهند قرار داد و مایه سلامتی برای هر که در آن در آید، و هدایتی برای کسی که بدان اقتداء کند و زیوری برای کسی که آن را بر تن کند و عذری برای کسی که بدان در آویزد و دستاویزی برای هر که بدان چنگ زند و ریسمانی برای هر که بدان تمسک جوید و برهانی برای هر که بدان سخن گوید و نوری برای هر که از آن تابش جوید، کمکی برای هر که از آن کمک خواهد و گواهی برای هر که با آن به ستیزه بر خیزد و پیروزی‌ای برای هر که آن را حجت خود سازد و دانشی برای هر که آن را فرا گیرد و حدیثی برای هر که آن را روایت کند و حکم قاطعی برای هر که بدان قضاوت کند، و بردباری‌ای برای هر که تجربه اندوزد و جامه‌ای برای هر که تدبّر کند و فهمی برای هر که تفطن یابد و یقینی برای هر که عقل‌ورزی کند و بصیرتی برای هر که تصمیم‏ گیرد و نشانه‌ای برای هر که نشانه جوید و عبرتی برای هر که پند پذیرد و نجاتی برای هر که آن را درست شمارد و آرامشی برای هر که به اصلاح گراید و وسیله نزدیکی [به خدا] برای هر که تقرب خواهد و مایه اعتمادی برای هر که توکل کند و آسودگی‌ای برای هر که کار خود به خدا واگذارد و جایزه برای هر که نیکویی پیشه کند و خیری برای هر که بشتابد و سپری برای هر که شکیبا باشد و لباسی برای هر که تقوی‏ ورزد و پشتوانه‌ای برای هر که رشد یابد و پناهگاهی برای هر که ایمان آورد و امنیتی برای هر که تسلیم [خدا] شود و امیدواری‌ای برای هر که راست گوید و بی‏نیازی‌ای برای هر که قناعت ورزد.

پس آن حق است: راهش هدایت است، و اثرش بزرگواری، و وصفش خوبی، آن روشنترین برنامه است، و مناره‌هایش تابان، چراغهایش درخشان، هدفش بسیار بلند، و میدان مسابقه‏اش سهل‌الوصول، که [اسبان مسابقه] در آن جمع شوند، و جائزه را زود بدهد، انتقامش دردناک است، و ساز و برگش کامل، و سوارکاران آن ارجمند.

پس ایمان برنامه آن است، و اعمال صالح مناره‌هایش، و فقه [= فهم عمیق] چراغهایش، و دنیا میدان مسابقه‌اش، و مرگ نهایتش، و قیامت جمع‌کننده افرادش، و بهشت جائزه‌اش، و دوزخ انتقامش، و تقوی ساز و برگش، و نیکوکاران سوارکارانش.

پس با ایمان به [وجود] اعمال صالح استدلال شود و با اعمال صالح، فقه [= فهم عمیق] آباد گردد، و با فقه از مرگ بهراسند و با مرگ دنیا به پایان رسد و با دنیا از قیامت گذر شود و با قیامت به بهشت نزدیک شود، و بهشت مایه حسرت جهنمیان است، و جهنم موعظه‌گر تقواپیشگان، و تقوی بنیاد ایمان.

الکافی، ج‏2، ص49-50

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ یَعْقُوبَ السَّرَّاجِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ بِأَسَانِیدَ مُخْتَلِفَةٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ:

خَطَبَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی دَارِهِ أَوْ قَالَ فِی الْقَصْرِ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ ثُمَّ أَمَرَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَکُتِبَ فِی کِتَابٍ وَ قُرِئَ عَلَى النَّاسِ؛

وَ رَوَى غَیْرُهُ أَنَّ ابْنَ الْکَوَّاءِ سَأَلَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ وَ الْکُفْرِ وَ النِّفَاقِ فَقَالَ:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى شَرَعَ الْإِسْلَامَ وَ سَهَّلَ شَرَائِعَهُ لِمَنْ وَرَدَهُ وَ أَعَزَّ أَرْکَانَهُ لِمَنْ حَارَبَهُ‏ وَ جَعَلَهُ عِزّاً لِمَنْ تَوَلَّاهُ وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ وَ هُدًى لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ وَ زِینَةً لِمَنْ تَجَلَّلَهُ وَ عُذْراً لِمَنِ انْتَحَلَهُ وَ عُرْوَةً لِمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ وَ حَبْلًا لِمَنِ اسْتَمْسَکَ بِهِ وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ وَ نُوراً لِمَنِ اسْتَضَاءَ بِهِ وَ عَوْناً لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِهِ وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ وَ فَلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ وَ عِلْماً لِمَنْ وَعَاهُ وَ حَدِیثاً لِمَنْ رَوَى وَ حُکْماً لِمَنْ قَضَى وَ حِلْماً لِمَنْ جَرَّبَ وَ لِبَاساً لِمَنْ تَدَبَّرَ وَ فَهْماً لِمَنْ تَفَطَّنَ وَ یَقِیناً لِمَنْ عَقَلَ وَ بَصِیرَةً لِمَنْ عَزَمَ وَ آیَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ وَ عِبْرَةً لِمَنِ اتَّعَظَ وَ نَجَاةً لِمَنْ صَدَّقَ وَ تُؤَدَةً لِمَنْ أَصْلَحَ وَ زُلْفَى لِمَنِ اقْتَرَبَ وَ ثِقَةً لِمَنْ تَوَکَّلَ وَ رَخَاءً لِمَنْ فَوَّضَ وَ سُبْقَةً لِمَنْ أَحْسَنَ وَ خَیْراً لِمَنْ سَارَعَ وَ جُنَّةً لِمَنْ صَبَرَ وَ لِبَاساً لِمَنِ اتَّقَى وَ ظَهِیراً لِمَنْ رَشَدَ وَ کَهْفاً لِمَنْ آمَنَ وَ أَمَنَةً لِمَنْ أَسْلَمَ وَ رَجَاءً لِمَنْ‏ صَدَقَ وَ غِنًى لِمَنْ قَنِعَ.

فَذَلِکَ الْحَقُّ سَبِیلُهُ الْهُدَى وَ مَأْثُرَتُهُ الْمَجْدُ وَ صِفَتُهُ الْحُسْنَى فَهُوَ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ‏ مُشْرِقُ الْمَنَارِ ذَاکِی الْمِصْبَاحِ رَفِیعُ الْغَایَةِ یَسِیرُ الْمِضْمَارِ جَامِعُ الْحَلْبَةِ سَرِیعُ السَّبْقَةِ أَلِیمُ النَّقِمَةِ کَامِلُ الْعُدَّةِ کَرِیمُ الْفُرْسَانِ.

فَالْإِیمَانُ مِنْهَاجُهُ وَ الصَّالِحَاتُ مَنَارُهُ وَ الْفِقْهُ مَصَابِیحُهُ وَ الدُّنْیَا مِضْمَارُهُ وَ الْمَوْتُ غَایَتُهُ وَ الْقِیَامَةُ حَلْبَتُهُ وَ الْجَنَّةُ سُبْقَتُهُ وَ النَّارُ نَقِمَتُهُ وَ التَّقْوَى عُدَّتُهُ وَ الْمُحْسِنُونَ فُرْسَانُهُ‏ فَبِالْإِیمَانِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ وَ بِالصَّالِحَاتِ یُعْمَرُ الْفِقْهُ وَ بِالْفِقْهِ یُرْهَبُ الْمَوْتُ وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْیَا وَ بِالدُّنْیَا تَجُوزُ الْقِیَامَةَ وَ بِالْقِیَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ وَ الْجَنَّةُ حَسْرَةُ أَهْلِ النَّارِ وَ النَّارُ مَوْعِظَةُ الْمُتَّقِینَ‏ وَ التَّقْوَى سِنْخُ الْإِیمَانِ‏ .

 


1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 (7. احادیث. قسمت چهارم)

 

 

19) حدیثی بسیار طولانی از امام صادق ع روایت شده است که حضرت در ابتدای آن می‌فرمایند: اینها شرایع دین است برای هرکس که بخواهد بدان تمسک جوید و خداوند بخواهد وی را هدایت کند. در فرازی از این حدیث آمده است:

خداوند عز و جل بر بندگانش فرمانبری از کسی را که می‌‌داند آنها را فریب می‌‌دهد و گمراه می‌‌سازد واجب نمی‌‌سازد و از میان بندگانش کسی را که می‌‌داند به خدا کفر می‌‌ورزد و شیطان را بجای خدا پرستش می‌‌کند برای رسالت خویش برنمی‌‌گزیند و انتخاب نمی‌‌کند و برای آفریدگان خود جز معصوم را به عنوان حجت قرار نمی‌دهد.

و اسلام غیر از ایمان است و هر مؤمنی مسلمان است ولی هر مسلمانی مؤمن نیست؛ و دزد در حال دزدی مؤمن نیست و کسی که زنا می‌‌کند در حال زنا کردن مؤمن نیست و کسانی که حدود الهی باید بر آنان جاری شود، مسلمان هستند نه مؤمن و نه کافر، زیرا خداوند متعال مؤمنی را که وعد? بهشت به او داده به دوزخ وارد نمی‌‌کند و کافری را که به او وعد? آتش و جاودانگی در آن را داده از آتش بیرون نمی‌‌آورد ولی غیر از این هر کسی را که بخواهد می‌‌آمرزد.و کسانی که حدّ بر گردن دارند فاسقند، نه مؤمنند و نه کافر، و برای همیشه در آتش نمی‌مانند و روزی از آن بیرون خواهند آمد، شفاعت برای آنان و نیز برای مستضعفان فکری اگر که خداوند از دینشان [= اعمال دینی‌شان] راضی باشد، رواست.

...و بلاد امروز بلاد تقیه است؛ یعنی بلاد اسلام، که نه بلاد کفر است و نه بلاد ایمان. امر به معروف و نهی از منکر برای هر کسی که امکان انجام آن را داشته و بر جان خود و یارانش نترسد واجب است؛ و ایمان همان انجام واجبات و خودداری از گناهان کبیره است. و ایمان همان شناخت با قلب و اقرار به زبان و انجام با اعضای و جوارح است و اقرار به عذاب قبر و نکیر و منکر و زنده شدن پس از مرگ و حسابرسی و صراط‍‌ و میزان است و ایمان به خدا نیست مگر با بیزاری از دشمنان خداوند عز و جل.

الخصال، ج‏2، ص608-609؛ التوحید، ج1، ص406

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَیْثَمِ الْعِجْلِیُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِیُّ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُکَتِّبُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّائِغُ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: هَذِهِ شَرَائِعُ الدِّینِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یَتَمَسَّکَ بِهَا وَ أَرَادَ اللَّهُ هُدَاه‏ ...

... وَ لَا یَفْرِضُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى عِبَادِهِ طَاعَةَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یُغْوِیهِمْ وَ یُضِلُّهُمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ وَ لَا یَتَّخِذُ عَلَى خَلْقِهِ حُجَّةً إِلَّا مَعْصُوماً.

وَ الْإِسْلَامُ غَیْرُ الْإِیمَانِ وَ کُلُّ مُؤْمِنٍ مُسْلِمٌ وَ لَیْسَ کُلُّ مُسْلِمٍ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَسْرِقُ السَّارِقُ حِینَ یَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَزْنِی الزَّانِی حِینَ یَزْنِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ أَصْحَابُ الْحُدُودِ مُسْلِمُونَ لَا مُؤْمِنُونَ وَ لَا کَافِرُونَ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یُدْخِلُ النَّارَ مُؤْمِناً وَ قَدْ وَعَدَهُ الْجَنَّةَ وَ لَا یُخْرِجُ مِنَ النَّارِ کَافِراً وَ قَدْ أَوْعَدَهُ النَّارَ وَ الْخُلُودَ فِیهَا وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَ أَصْحَابُ الْحُدُودِ فُسَّاقٌ لَا مُؤْمِنُونَ وَ لَا کَافِرُونَ وَ لَا یَخْلُدُونَ فِی‏ النَّارِ وَ یَخْرُجُونَ مِنْهَا یَوْماً وَ الشَّفَاعَةُ جَائِزَةٌ لَهُمْ وَ لِلْمُسْتَضْعَفِینَ إِذَا ارْتَضَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دِینَهُمْ ...[1]

وَ الدَّارُ الْیَوْمَ دَارُ تَقِیَّةٍ وَ هِیَ دَارُ إِسْلَامٍ لَا دَارُ کُفْرٍ وَ لَا دَارُ إِیمَانٍ وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاجِبَانِ عَلَى مَنْ أَمْکَنَهُ وَ لَمْ یَخَفْ عَلَى نَفْسِهِ وَ لَا عَلَى أَصْحَابِهِ وَ الْإِیمَانُ هُوَ أَدَاءُ الْفَرَائِضِ وَ اجْتِنَابُ الْکَبَائِرِ وَ الْإِیمَانُ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ وَ الْإِقْرَارُ بِعَذَابِ الْقَبْرِ وَ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ وَ الْبَعْثِ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ الْحِسَابِ وَ الصِّرَاطِ وَ الْمِیزَانِ وَ لَا إِیمَانَ بِاللَّهِ إِلَّا بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏ ...

 

20) شیخ صدوق و ابن شعبه حرانی حدیثی را به عنوان پاسخی که امام رضا ع به درخواست مامون نوشته بود (وی از امام خواسته بود کل دستورات اسلام را به طور خلاصه مکتوب بفرماید) روایت کرده‌اند. (متن کامل آن در عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص121-126، و در تحف العقول، ص415-423). این روایت شباهت زیادی با حدیثی دارد که در بند قبل از امام صادق ع روایت شد (گویی تا حدودی تلخیص آن است) و فرازی از آن که شبیه فراز فوق است تقدیم می‌شود. [لازم به ذکر است که متن حدیث در این دو کتاب تفاوتهای مختصری دارد که مبنا را متن عیون قرار داده‌ و مواردی که در تحف متفاوت بوده داخل کروشه آمده است:]

خداوند عز و جل [بر بندگانش] فرمانبری از کسی را که می‌‌داند آنها را فریب می‌‌دهد [بر آنان ظلم می‌کند] و گمراه می‌‌سازد واجب نمی‌‌سازد و از میان بندگانش کسی را که می‌‌داند به خدا کفر می‌‌ورزد و شیطان را بجای خدا پرستش می‌‌کند برای رسالت خویش برنمی‌‌گزیند و انتخاب نمی‌‌کند. و همانا اسلام غیر از ایمان است و هر مؤمنی مسلمان است ولی هر مسلمانی مؤمن نیست؛ و دزد در حال دزدی مؤمن نیست و کسی که زنا می‌‌کند در حال زنا کردن مؤمن نیست (و شرابخوار هنگامی که شراب می‌نوشد مؤمن نیست و کسی که انسانی را که خداوند کشتن وی را حرام کرده بناحق می‌کشد مؤمن نیست] و کسانی که حدود الهی باید بر آنان جاری شود، مسلمان هستند نه مؤمن و نه کافر، زیرا خداوند متعال مؤمنی را که وعد? بهشت [و جاودانگی در آن را] به او داده به دوزخ وارد نمی‌‌کند.

از اینجا به بعد در عیون اخبار الرضا بدین صورت است:

و کافری را که به او وعد? آتش و جاودانگی در آن را داده از آتش بیرون نمی‌‌آورد و اینکه کسی به او شرک بورزد را نمی‌آمرزد و غیر از این هر کسی را که بخواهد می‌‌آمرزد. و گناهکاران از اهل توحید برای همیشه در آتش نمی‌مانند و روزی از آن بیرون خواهند آمد، شفاعت برای آنان رواست و همانا بلاد امروز بلاد تقیه است؛ یعنی بلاد اسلام، که نه بلاد کفر است و نه بلاد ایمان. امر به معروف و نهی از منکر برای هر کسی که امکان انجام آن را داشته و بر جان خود و یارانش نترسد واجب است؛ و ایمان همان ادای امانت است و خودداری کردن از جمیع گناهان کبیره است. و ایعبارت است از شناخت با قلب و اقرار به زبان و انجام با اعضای و جوارح...

و در تحف العقول بدین صورت:

[و کسی که به خاطر نفاق یا فسق یا ارتکاب گناه کبیره‌ای از گناهان کبیره آتش جهنم بر او واجب شود همراه با مؤمنان برانگیخته نخواهد شد و از آنان نخواهد بود؛ و البته جهنم هم جز بر کافران احاطه [کاملّ نخواهد داشت؛ و هر گناهی با مداوت بر آن صاحب خویش را به جهنم وارد کند و چنین کسی فاسق است و نیز کسی که شرک یا کفر یا نفاق بورزد یا گناه کبیره‌ای از گناهان کبیره را مرتکب شود؛ و شفاعت برای کسانی که شفاعت می‌طلبند رواست؛ و امر به معروف و نهی از منکر با زبان واجب است؛ و ایمان همان ادای فرایض است و خودداری کردن از محرمات. و ایمان عبارت است از شناخت با قلب و اقرار به زبان و انجام با اعضای و جوارح...]

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص125؛ تحف العقول، ص 421

حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّیْسَابُورِیُّ الْعَطَّارُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِنَیْسَابُورَ فِی شَعْبَانَ سَنَةَ اثْنَتَیْنِ وَ خَمْسِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ النَّیْسَابُورِیُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ: سَأَلَ الْمَأْمُونُ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع أَنْ یَکْتُبَ لَهُ مَحْضَ الْإِسْلَامِ عَلَى سَبِیلِ الْإِیجَازِ وَ الِاخْتِصَارِ فَکَتَبَ ع لَه‏: ...

[رُوِیَ أَنَّ الْمَأْمُونَ بَعَثَ الْفَضْلَ بْنَ سَهْلٍ ذَا الرِّئَاسَتَیْنِ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ لَهُ إِنِّی أُحِبُّ أَنْ تَجْمَعَ لِی مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ فَإِنَّکَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ فَدَعَا الرِّضَا ع بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ وَ قَالَ ع لِلْفَضْلِ اکْتُبْ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ...]

وَ لَا یَفْرِضُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ [عَلَى الْعِبَادِ] طَاعَةَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یُضِلُّهُمْ [/یَظْلِمُهُمْ] وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ [مِنْ] دُونهُ وَ أَنَّ الْإِسْلَامَ غَیْرُ الْإِیمَانِ وَ کُلُّ مُؤْمِنٍ مُسْلِمٌ وَ لَیْسَ کُلُّ مُسْلِمٍ مؤمن [مُؤْمِناً] وَ لَا یَسْرِقُ السَّارِقُ حِینَ یَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَزْنِی الزَّانِی حِینَ یَزْنِی[/لَا یَشْرَبُ الشَّارِبُ حِینَ یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ بِغَیْرِ الْحَقِّ] وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ أَصْحَابُ الْحُدُودِ مُسْلِمُونَ لَا مُؤْمِنُونَ وَ لَا کَافِرُونَ وَ اللَّهُ تَعَالَى لَا یُدْخِلُ النَّارَ مُؤْمِناً وَ قَدْ وَعَدَهُ الْجَنَّةَ [وَ الْخُلُودَ فِیهَا]

از اینجا به بعد در عیون اخبار الرضا بدین صورت است:

وَ لَا یُخْرِجُ مِنَ النَّارِ کَافِراً وَ قَدْ أَوْعَدَهُ النَّارَ وَ الْخُلُودَ فِیهَا وَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مُذْنِبُو أَهْلِ التَّوْحِیدِ لَا یَخْلُدُونَ فِی النَّارِ وَ یَخْرُجُونَ مِنْهَا وَ الشَّفَاعَةُ جَائِزَةٌ لَهُمْ وَ إِنَّ الدَّارَ الْیَوْمَ دَارُ تَقِیَّةٍ وَ هِیَ دَارُ الْإِسْلَامِ لَا دَارُ کُفْرٍ وَ لَا دَارُ إِیمَانٍ وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاجِبَانِ إِذَا أَمْکَنَ وَ لَمْ یَکُنْ خِیفَةٌ عَلَى النَّفْسِ وَ الْإِیمَانُ هُوَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ اجْتِنَابُ جَمِیعِ الْکَبَائِرِ وَ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَان ...‏

و در تحف العقول بدین صورت:

وَ مَنْ وَجَبَتْ لَهُ النَّارُ بِنِفَاقٍ أَوْ فِسْقٍ أَوْ کَبِیرَةٍ مِنَ الْکَبَائِرِ لَمْ یُبْعَثْ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَا مِنْهُمْ وَ لَا تُحِیطُ جَهَنَّمُ إِلَّا بِالْکَافِرِینَ وَ کُلُّ إِثْمٍ دَخَلَ صَاحِبُهُ بِلُزُومِهِ النَّارَ فَهُوَ فَاسِقٌ وَ مَنْ أَشْرَکَ أَوْ کَفَرَ أَوْ نَافَقَ أَوْ أَتَى کَبِیرَةً مِنَ الْکَبَائِرِ وَ الشَّفَاعَةُ جَائِزَةٌ لِلْمُسْتَشْفِعِینَ وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ بِاللِّسَانِ وَاجِبٌ وَ الْإِیمَانُ أَدَاءُ الْفَرَائِضِ وَ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ وَ الْإِیمَانُ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَان‏ ...

 

21) مسعده از امام صادق ع روایت کرده که فرمودند:

شخصی از پدرم (امام باقر ع) پرسید: آیا می‌شود که ایمان فقط با دل باشد نه با زبان؟

امام باقر ع فرمودند: اگر این طور بود که می‌گویی آنگاه جنگیدن با مشرکان بر ما حرام بود؛ زیرا - طبق گمان تو- نمی‌دانستیم که چه‌بسا در باطنشان ایمان باشد. این سخن مخالف آن است که پیامبر ص کسانی را که نزدشان می‌آمدند که اسلام بیاورند امتحان می‌کرد و از آنان بیعت‌های اکید می‌گرفت و شروطی می‌گذاشت.

مسعده ادامه داد: و کسی که چنین ادعایی کند حتما کافر شده است؛ البته از حیثی که خودش نمی‌داند.

قرب الإسناد، ص48

هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ أَنَّهُ قَالَ لَهُ رَجُلٌ: إِنَّ الْإِیمَانَ قَدْ یَجُوزُ بِالْقَلْبِ دُونَ اللِّسَانِ؟

فَقَالَ لَهُ: «إِنْ کَانَ ذَلِکَ کَمَا تَقُولُ فَقَدْ حَرُمَ عَلَیْنَا قِتَالُ الْمُشْرِکِینَ؛ وَ ذَلِکَ أَنَّا لَا نَدْرِی- بِزَعْمِکَ- لَعَلَّ ضَمِیرَهُ الْإِیمَانُ فَهَذَا الْقَوْلُ نَقْضٌ لِامْتِحَانِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَنْ کَانَ یَجِیئُهُ یُرِیدُ الْإِسْلَامَ، وَ أَخْذِهِ إِیَّاهُ بِالْبَیْعَةِ عَلَیْهِ وَ شُرُوطِهِ وَ شِدَّةِ التَّأْکِیدِ».

قَالَ مَسْعَدَةُ: وَ مَنْ قَالَ بِهَذَا فَقَدْ کَفَرَ الْبَتَّةَ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَم‏.

 

 


[1] . وَ الْقُرْآنُ کَلَامُ اللَّهِ لَیْسَ بِخَالِقٍ وَ لَا مَخْلُوقٍ

 


1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 (6. احادیث. قسمت سوم)

 

 

13) روایت شده است که امام صادق ع درباره آیه «صِبْغَةَ اللَّهِ‏ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً: رنگ خدا؛ و چه کسی از رنگ خدا بهتر؟» (بقره/138) فرمودند: این اسلام است؛

و درباره آیه «[پس هرکس به طاغوت کفر بورزد و به خداوند ایمان آورد] به عروة الوثقی چنگ زده است» (بقره/256) فرمودند: این ایمان است؛‌ ایمان به خداوند واحدی که شریک ندارد.

الکافی، ج‏2، ص14

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «صِبْغَةَ اللَّهِ‏ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»، قَالَ الْإِسْلَامُ؛

وَ قَالَ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏»، قَالَ: هِیَ الْإِیمَانُ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ.

مرحوم کلینی در ادامه همین حدیث را با سند دیگری آورده فقط در نقل دوم اما برای ایمان کل عبارت «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» را قرائت می‌کنند؛ و در ادامه فقط می‌فرمایند «این ایمان است».[1]

 

14) از عبدالله بن عمر روایت شده است:

یکبار همراه پیامبر ص در نخلستان مدینه بودم و ایشان دنبال علی ع می‌گشت که به دیواری رسید و از آنجا مشرف شد و نگاهش به علی ع افتاد که مشغول کار روی زمین بود و گرد و غبار بر او نشسته بود؛ فرمود: «مردم را ملامت نمی‌کنم که تو را ابوتراب [=پدر خاک] لقب می‌دهند!»؛ و من دیده بودم که علی ع گاه از ناراحتی برافروخته می‌شد و رنگ رخسارش تغییر می‌کرد و این مطلب بر او سخت می‌آمد.

پیامبر ص ادامه داد: علی جان! آیا خوشحالت کردم؟

گفت: بله یا رسول الله ص!

سپس دست وی را گرفت و فرمود: تو برادر و وزیر و جانشین من در خاندان من هستی؛ ‌دِین مرا ادا و ذمه مرا مبرا می‌کنی؛ کسی که در زمانی که من زنده‌ام تو را دوست بدارد بهشت بر او واجب شود؛ و کسی که بعد از من در زمان زندگیت تو را دوست بدارد خداوند با امن و ایمان کار وی را به پایان رساند؛ و کسی که بعد از تو و در حالی که تو را ندیده دوستت بدارد خداوند کار او را نیز با امن و ایمان به اتمام رساند و او را از فزع روز قیامت ایمن گرداند؛ و کسی که بمیرد و بغض تو را -‌ای علی - داشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است که البته خداوند وی را بر اساس آنچه در اسلام عمل کرده محاسبه خواهد کرد.

علل الشرائع، ج‏1، ص157

حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ یَحْیَى بْنِ ضُرَیْسٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ صَالِحِ بْنِ ضُرَیْسٍ الْبَجَلِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَزِیدَ وَ هِشَامٌ الزراعی قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ الطُّهَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا لَیْثٌ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ:

بَیْنَا أَنَا مَعَ النَّبِیِّ ص فِی نَخِیلِ الْمَدِینَةِ وَ هُوَ یَطْلُبُ عَلِیّاً ع إِذَا انْتَهَى إِلَى حَائِطٍ فَاطَّلَعَ فِیهِ فَنَظَرَ إِلَى عَلِیٍّ ع وَ هُوَ یَعْمَلُ فِی الْأَرْضِ وَ قَدِ اغْبَارَّ. فَقَالَ: مَا أَلُومُ النَّاسَ إِنْ یَکْنُوکَ أَبَا تُرَابٍ!

فَلَقَدْ رَأَیْتُ عَلِیّاً تَمَعَّرَ وَجْهُهُ وَ تَغَیَّرَ لَوْنُهُ وَ اشْتَدَّ ذَلِکَ عَلَیْهِ. فَقَالَ النَّبِیُّ ص: أَ لَا أُرْضِیکَ یَا عَلِیُّ؟

قَالَ: نَعَمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ.

فَأَخَذَ بِیَدِهِ فَقَالَ: أَنْتَ أَخِی وَ وَزِیرِی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی تَقْضِی دَیْنِی وَ تُبْرِئُ ذِمَّتِی. مَنْ أَحَبَّکَ فِی حَیَاةٍ مِنِّی فَقَدْ قُضِیَ لَهُ بِالْجَنَّةِ؛ وَ مَنْ أَحَبَّکَ فِی حَیَاةٍ مِنْکَ بَعْدِی خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالْأَمْنِ وَ الْإِیمَانِ؛ وَ مَنْ أَحَبَّکَ بَعْدَکَ وَ لَمْ یَرَکَ خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالْأَمْنِ وَ الْإِیمَانِ وَ آمَنَهُ یَوْمَ الْفَزَعِ الْأَکْبَرِ؛ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ یُبْغِضُکَ یَا عَلِیُّ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً یُحَاسِبُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِمَا عَمِلَ فِی الْإِسْلَامِ.

ب. مالک بن ضمره هم از امیرالمؤمنین ع روایت کرده است که فرمودند:

رسول الله ص دست مرا گرفت و فرمود: هرکسی از این پنج تن پیروی کند و بمیرد در حالی که تو را دوست دارد پس به آرزویش خواهد رسید؛ و کسی که بمیرد در حالی که بغض تو را دارد به مرگ جاهلیت مرده است ولی بر اساس آنچه در اسلام عمل کرده محاسبه شود؛ و کسی که بعد از تو زنده باشد و تو را دوست داشته باشد خداوند کار او را با امن و ایمان به اتمام برساند تا اینکه در حوض بر من وارد شود.

الأمالی (للمفید)، ص10

قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْمِیثَمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُصْعَبٍ‏ قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَسْعُودِیُّ عَنْ کَثِیرٍ النَّوَّاءِ عَنْ أَبِی مَرْیَمَ الْخَوْلَانِیِّ عَنْ مَالِکِ بْنِ ضَمْرَةَ قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع‏:

أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِیَدِی فَقَالَ: مَنْ تَابَعَ هَؤُلَاءِ الْخَمْسَ ثُمَّ مَاتَ وَ هُوَ یُحِبُّکَ فَقَدْ قَضى‏ نَحْبَهُ‏؛ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ یُبْغِضُکَ فَقَدْ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً یُحَاسَبُ بِمَا یَعْمَلُ فِی الْإِسْلَامِ‏ وَ مَنْ عَاشَ بَعْدَکَ وَ هُوَ یُحِبُّکَ خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالْأَمْنِ وَ الْإِیمَانِ‏ حَتَّى یَرِدَ عَلَیَّ الْحَوْضَ.

ج. و با سند دیگری از همین مالک بن ضمره روایت شده که:

شنیدم که امیرالمؤمنین ع فرمودند: همانا [بعد از من] از شما می‌خواهند که مرا لعن کنید و دروغگو بخوانید. پس هرکس که از روی اجبار مرا لعن کند و خدا بداند که واقعا او مجبور بوده [و علی‌رغم میلش این کار را انجام داده] من و او با هم بر حضرت محمد ص وارد شویم؛ و کسی که زبانش را نگه دارد و مرا لعن نکند [هنگام حاضر شدن نزد پیامبر ص] از من به اندازه پرتاب تیری یا نگاه انداختن چشمی سبقت جوید؛ و کسی که با طیب خاطر مرا لعن کند حجابی بین او و خداوند نماند و حجتی نزد حضرت محمد ص نخواهد داشت؛ همانا حضرت محمد یکبار دست مرا گرفت و فرمود: هرکسی با این پنج تن بیعت کند و بمیرد در حالی که تو را دوست دارد پس به آرزویش خواهد رسید؛ و کسی که بمیرد در حالی که بغض تو را دارد به مرگ جاهلیت مرده است ولی بر اساس آنچه در اسلام عمل کرده محاسبه شود؛ و کسی که بعد از تو زنده باشد و تو را دوست داشته باشد خداوند کار او را با امن و ایمان به اتمام برساند هربار که خورشید طلوع یا غروب کند.

الأمالی (للمفید)، ص120-121

قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو عُبَیْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الْجَوْهَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ الْمُقْرِی قَالَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو یَحْیَى التَّمِیمِیُ‏ عَنْ کَثِیرٍ عَنْ أَبِی مَرْیَمَ الْخَوْلَانِیِّ عَنْ مَالِکِ بْنِ ضَمْرَةَ قَالَ:

سَمِعْتُ عَلِیّاً أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع یَقُولُ:‏ أَلَا إِنَّکُمْ مُعْرَضُونَ عَلَى لَعْنِی وَ دُعَایَ کَذَّاباً؛ فَمَنْ لَعَنَنِی کَارِهاً مُکْرَهاً یَعْلَمُ اللَّهُ أَنَّهُ کَانَ مُکْرَهاً وَرَدْتُ أَنَا وَ هُوَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص مَعاً؛ وَ مَنْ أَمْسَکَ لِسَانَهُ فَلَمْ یَلْعَنِّی سَبَقَنِی کَرَمْیَةِ سَهْمٍ أَوْ لَمْحَةٍ بِالْبَصَرِ؛ وَ مَنْ لَعَنَنِی مُنْشَرِحاً صَدْرُهُ بِلَعْنِی فَلَا حِجَابَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ‏ وَ لَا حُجَّةَ لَهُ عِنْدَ مُحَمَّدٍ ص.

أَلَا إِنَّ مُحَمَّداً ص أَخَذَ بِیَدِی یَوْماً فَقَالَ: مَنْ بَایَعَ هَؤُلَاءِ الْخَمْسَ‏ ثُمَّ مَاتَ وَ هُوَ یُحِبُّکَ فَقَدْ قَضى‏ نَحْبَهُ؛‏ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ یُبْغِضُکَ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً یُحَاسَبُ بِمَا عَمِلَ فِی الْإِسْلَامِ‏؛ وَ إِنْ عَاشَ بَعْدَکَ وَ هُوَ یُحِبُّکَ خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالْأَمْنِ وَ الْإِیمَانِ‏ کُلَّمَا طَلَعَتْ شَمْسٌ أَوْ غَرَبَتْ.

 

15) عبدالله بن سنان گوید: از امام صادق ع سوال کردم درباره کسی که مرتکب گناهی از گناهان کبیره می‌شود؛ آیا این وی را از اسلام بیرون می‌برد و اگر عذاب شود عذابی همچون مشرکان خواهد داشت؛ یا برای [عذاب] او مدت و پایانی هست؟

فرمودند: کسی که مرتکب گناهی از گناهان کبیره می‌شود و گمان می‌کند که این حلال است این وی را از اسلام خارج می‌کند و به شدیدترین عذاب، معذب خواهد بود؛ ولی اگر قبول داشته باشد که گناه کرده است و با این حال بمیرد، این امر وی را از ایمان خارج می‌کند اما از اسلام خیر، و عذابش از نفر قبلی آسان‌تر خواهد بود.

الکافی، ج‏2، ص285

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ یَرْتَکِبُ الْکَبِیرَةَ مِنَ الْکَبَائِرِ فَیَمُوتُ هَلْ یُخْرِجُهُ ذَلِکَ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنْ عُذِّبَ کَانَ عَذَابُهُ کَعَذَابِ الْمُشْرِکِینَ أَمْ لَهُ مُدَّةٌ وَ انْقِطَاعٌ؟

فَقَالَ: مَنِ ارْتَکَبَ کَبِیرَةً مِنَ الْکَبَائِرِ فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ أَخْرَجَهُ ذَلِکَ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ عُذِّبَ أَشَدَّ الْعَذَابِ وَ إِنْ کَانَ مُعْتَرِفاً أَنَّهُ أَذْنَبَ وَ مَاتَ عَلَیْهِ أَخْرَجَهُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یُخْرِجْهُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ کَانَ عَذَابُهُ أَهْوَنَ مِنْ عَذَابِ الْأَوَّلِ.

مرحوم کلینی با همین مضمون حدیثی طولانی‌تر از امام صادق ع روایت کرده که ایشان در آنجا گناهانی که کبیره محسوب می‌شوند را هم نام می‌برند (الکافی، ج‏2، ص280[2]).

 

16) از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

اول چیزی که خداوند از تن بنده‌ای بکَنَد جامه حیا است؛ که در این صورت وی بشدت مبغوض و مورد خشم و دشمنی [خدا] واقع گردد؛ سپس ایمان از او کنده شود؛ سپس رحمت از او کنده شود؛ سپس دین اسلام از گردنش خلع گردد؛ پس شیطانی لعین شود.

معانی الأخبار، ص410

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ الطَّبَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا خِرَاشٌ قَالَ حَدَّثَنَا مَوْلَایَ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

[أَوَّلُ][3] مَا یَنْزِعُ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ الْعَبْدِ الْحَیَاءَ فَیَصِیرَ مَاقِتاً مُمَقَّتاً؛ ثُمَّ یَنْزِعُ مِنْهُ الْإِیمَانَ؛ ثُمَّ یَنْزِعُ مِنْهُ الرَّحْمَةَ؛ ثُمَّ یَخْلَعُ دِینَ الْإِسْلَامِ عَنْ عُنُقِهِ؛ فَیَصِیرُ شَیْطَاناً لَعِیناً.

تکمله: این حدیث از معانی‌الاخبار در وسائل الشیعه ( ج‏12، ص168) و بحار الأنوار (ج‏68، ص335) هم نقل شده و در هر دوی اینها به جای کلمه «الْإِیمَانَ» کلمه «الْأَمَانَة» آمده است؛ لذا احتمال دارد این کلمه در معانی‌الاخبار اشتباه تایپی باشد؛ امری که مؤید این احتمال است این است که ظاهرا همین روایت را شیخ مفید بدین صورت نقل کرده است:

ب. اول چیزی که خداوند از تن بنده‌ای بکَنَد جامه حیا است، که در این صورت وی بشدت مبغوض و مورد خشم و دشمنی [خدا] واقع گردد؛ سپس خداوند امانت را از او بکَنَد، پس خائنی شود که مورد خیانت واقع شود؛ سپس خداوند رحمت را از او بکَنَد، پس تندخویی درشت‌خو گردد؛ سپس دین اسلام از گردنش خلع گردد، پس شیطانی لعین و ملعون شود.

 الإختصاص، ص248                      

عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

أَوَّلُ مَا یُنْزَعُ مِنَ الْعَبْدِ الْحَیَاءُ فَیَصِیرُ مَاقِتاً مُمَقَّتاً ثُمَّ یَنْزِعُ اللَّهُ مِنْهُ الْأَمَانَةَ فَیَصِیرُ خَائِناً مَخُوناً ثُمَّ یَنْزِعُ اللَّهُ مِنْهُ الرَّحْمَةَ فَیَصِیرُ فَظّاً غَلِیظاً وَ یَخْلَعُ دِینَ الْإِسْلَامِ مِنْ عُنُقِهِ فَیَصِیرُ شَیْطَاناً لَعِیناً مَلْعُونا.

 

17) زاره از امام باقر ع روایت کرده است که ایشان در مورد سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید: «و دیگرانی هستند که کارشان به خدا واگذار می‌شود» (توبه/106) فرمودند:

آنان افرادی مشرک بودند که امثال حمزه و جعفر و مانند اینها از مؤمنان را کشتند؛ سپس در اسلام وارد شدند و موحد گشتند و شرک را ترک گفتند اما با قلبشان معرفت به ایمان پیدا نکردند تا از مؤمنانی باشند که بهشت بر آنان واجب می‌شود؛ و بر آ» انکارشان هم نماندند که کفری بورزند که جهنم بر آنان واجب شود؛ پس آنان در این حال‌اند [که خداوند:] «خواهد عذابشان کند یا آنان را توبه دهد» (توبه/106).

الکافی، ج‏2، ص407

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» قَالَ:

قَوْمٌ کَانُوا مُشْرِکِینَ فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ إِنَّهُمْ دَخَلُوا فِی الْإِسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَکُوا الشِّرْکَ، وَ لَمْ یَعْرِفُوا الْإِیمَانَ بِقُلُوبِهِمْ فَیَکُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ، وَ لَمْ یَکُونُوا عَلَى جُحُودِهِمْ فَیَکْفُرُوا فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ. فَهُمْ عَلَى تِلْکَ الْحَالِ «إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ».

مرحوم کلینی در ادامه همین روایت را با سند دیگری نیز آورده است[4] و مرحوم قمی نیز این را با سند دیگری از امام صادق ع ذکر کرده است (تفسیر القمی، ج‏1، ص304[5])؛ ولی مرحوم عیاشی ابتدا روایت را به همین صورت، از قول زراره از امام باقر ع نقل می‌کند سپس توضیحات زیر را از امام صادق ع و امام کاظم بدان اضافه کرده است:

ب. امام صادق ع فرمود: در مورد آنان رأی خود را صادر می‌کند.

گفتم: فدایت شوم. از کجا روزی می‌خورند؟

فرمود: از جایی که خدا بخواهد.

و امام کاظم ع فرمود: آنان کسانی‌اند که خداوند آنان را نگه می‌دارد تا در مورد آنان رأی خود را صادر کند.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص111

عن زرارة عن أبی جعفر ع قال: «المرجون لِأَمْرِ اللَّهِ» قوم کانوا مشرکین فقتلوا مثل قتل حمزة و جعفر و أشباههما ثم دخلوا بعد فی الإسلام فوحدوا الله و ترکوا الشرک و لم یعرفوا الإیمان بقلوبهم فیکونوا من المؤمنین فیجب لهم الجنة، و لم یکونوا على جحودهم فیکفروا فتجب لهم النار، فهم على تلک الحال إما یعذبهم و إما یتوب علیهم.

قال أبو عبد الله ع: یرى فیهم رأیه.

قال: قلت: جعلت فداک! من أین یرزقون؟

قال: من حیث شاء الله.

و قال أبو إبراهیم ع: هؤلاء قوم وقفهم حتى یرى فیهم رأیه.

 

18) الف. از امام صادق ع روایت شده است که:

فردی اعرابی خدمت رسول الله ص آمد و گفت: بیعت مرا برای مسلمان شدن بپذیر.

پیامبر ص فرمود: آیا [بیعت می‌کنی] بر اینکه پدرت را بکُشی؟!

اعرابی دستش را عقب کشید؛ و پیامبر رو به مردمانی کرد که در حال گفتگو با آنها بود و به گفتگویش ادامه داد. وی [دوباره] گفت: بیعت مرا برای مسلمان شدن بپذیر.

پیامبر ص فرمود: آیا [بیعت می‌کنی] بر اینکه پدرت را بکُشی؟!

گفت: بله!

پس پیامبر با او بیعت کرد و فرمود: الان است که دیگر «جز خدا و پیامبرش و مونان دوست صمیمی‌ای نگرفتی» (توبه/16)؛ قطعا من به تو نخواهم گفت که کاری کنی که عاق والدین شوی؛ بلکه در دنیا به نحو پسندیده با آنها همنشین باش» (لقمان/15).

المحاسن، ج‏1، ص248

أَبِی عَنْ فَضَالَةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى أَعْرَابِیٌّ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ بَایِعْنِی عَلَى الْإِسْلَامِ.

فَقَالَ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ؟!

فَکَفَّ الْأَعْرَابِیُّ یَدَهُ؛ وَ أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى الْقَوْمِ یُحَدِّثُهُمْ. فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ: یَا رَسُولَ اللَّهِ بَایِعْنِی عَلَى الْإِسْلَامِ.[6]

فَقَالَ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ؟!

قَالَ: نَعَمْ.

فَبَایَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: الْآنَ لَمْ تَتَّخِذْ «مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً» إِنِّی لَا آمُرُکَ بِعُقُوقِ الْوَالِدَیْنِ «وَ لَکِنْ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً».

ب. در نقلی که مرحوم برقی با سند دیگری در همانجا ذکر کرده جملات پایانی پیامبر به وی چنین است:

به خدا سوگند ما هرگز دستور به کشتن پدران نخواهیم داد؛ ولیکن الان دانستم که حقیقتا ایمان آوردی و هرگز جز خدا را دوست صمیمی نخواهی گرفت. از پدرانتان در آنچه به شما دستور می‌دهند اطاعت کنید ولی در معصیت خداوند اطاعتشان نکنید.

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْجَهْمِ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُکَ أُبَایِعُکَ عَلَى الْإِسْلَامِ. فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: أُبَایِعُکَ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ. فَقَبَضَ الرَّجُلُ یَدَهُ فَانْصَرَفَ. ثُمَّ عَادَ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُ عَلَى أَنْ أُبَایِعَکَ عَلَى الْإِسْلَامِ. فَقَالَ لَهُ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ؟‍ قَالَ: نَعَمْ.

فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَأْمُرُکُمْ بِقَتْلِ آبَائِکُمْ، وَ لَکِنْ الْآنَ عَلِمْتُ مِنْکَ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ، وَ أَنَّکَ لَنْ تَتَّخِذَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیجَةً. أَطِیعُوا آبَاءَکُمْ فِیمَا أَمَرُوکُمْ وَ لَا تُطِیعُوهُمْ فِی مَعَاصِی اللَّهِ

ج. عیاشی این مطلب را با سند دیگری از امام صادق ع نقل می‌کند و جمله پایانی حضرت را چنین بیان می‌کند:

الان زمانی رسید که قطعا دیگر «جز خدا و پیامبرش و مونان دوست صمیمی‌ای نگرفتی» (توبه/16)؛ ما به شما دستور نخواهیم داد که والدینتان را بکُشید؛ بلکه به شما دستور می‌دهیم که آنان را اکرام کنید.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص83

عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى رَجُلٌ النَّبِیَّ ص فَقَالَ: بَایِعْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ! فَقَالَ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ؟ قَالَ: فَقَبَضَ الرَّجُلُ یَدَهُ؛ ثُمَّ قَالَ: بَایِعْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ؟ فَقَالَ الرَّجُلُ: نَعَمْ، عَلَى أَنْ أَقْتُلَ أَبِی.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ علیه و آله السلام: إلى من حین من یتخذ «مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً». إِنَّا لَا نَأْمُرُکَ أَنْ تَقْتُلَ وَالِدَیْکَ، وَ لَکِنْ نَأْمُرُکَ أَنْ تُکْرِمَهُمَا.

نکته: عبارت «إلى من حین من یتخذ» در اینجا بی‌معناست و ظاهرا اشتباه ناسخ باشد. این عبارت در مشکاة الأنوار (ص164) به صورت «الْآنَ حِینَ لَمْ تَتَّخِذ»، در البرهان فی تفسیر القرآن (ج‏2، ص747) به صورت «الآن لم تتخذ» آمده است که به همین صورت ترجمه شد. همچنین مرحوم مجلسی در بحار الأنوار (ج‏24، ص245) همین روایت را، از دو کتاب «کنز جامع الفوائد» و «تأویل الآیات الظاهرة» به همین صورت آورده است و عبارت مذکور را به صورت «الْآنَ لَنْ تَتَّخِذَ» [و در نسخه دیگری به صورت «الْآنَ لَمْ تَتَّخِذ»] آورده است.

 


[1] . حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً» قَالَ: الصِّبْغَةُ هِیَ الْإِسْلَامُ. وَ قَالَ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى»‏ قَالَ: هِیَ الْإِیمَانُ.

[2] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ: الْکَبَائِرُ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ الْیَأْسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ الْأَمْنُ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ وَ أَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ ظُلْماً وَ أَکْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَیِّنَةِ وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ. فَقِیلَ لَهُ: أَ رَأَیْتَ الْمُرْتَکِبُ لِلْکَبِیرَةِ یَمُوتُ عَلَیْهَا أَ تُخْرِجُهُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ إِنْ عُذِّبَ بِهَا فَیَکُونُ عَذَابُهُ کَعَذَابِ الْمُشْرِکِینَ أَوْ لَهُ انْقِطَاعٌ؟ قَالَ: یَخْرُجُ مِنَ الْإِسْلَامِ إِذَا زَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ وَ لِذَلِکَ یُعَذَّبُ أَشَدَّ الْعَذَابِ وَ إِنْ کَانَ مُعْتَرِفاً بِأَنَّهَا کَبِیرَةٌ وَ هِیَ عَلَیْهِ حَرَامٌ وَ أَنَّهُ یُعَذَّبُ عَلَیْهَا وَ أَنَّهَا غَیْرُ حَلَالٍ فَإِنَّهُ مُعَذَّبٌ عَلَیْهَا وَ هُوَ أَهْوَنُ عَذَاباً مِنَ الْأَوَّلِ وَ یُخْرِجُهُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ لَا یُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَامِ.

[3]. کلمه «اول» در متن منتشر شده اختصاص (و حتی در نقل وسائل الشیعه از آن در ج‏12، ص168) وجود ندارد؛ اما در نقل بحار الأنوار (ج‏68، ص335) وجود دارد؛ و حذف آن احتمالا اشتباه ناسخ باشد.

[4] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَى بْنِ بَکْرٍ الْوَاسِطِیِّ عَنْ رَجُلٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع الْمُرْجَوْنَ قَوْمٌ کَانُوا مُشْرِکِینَ فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ إِنَّهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ دَخَلُوا فِی الْإِسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَکُوا الشِّرْکَ وَ لَمْ یَکُونُوا یُؤْمِنُونَ فَیَکُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ وَ لَمْ یَکْفُرُوا فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ فَهُمْ عَلَى تِلْکَ الْحَالِ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ.

[5] . حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی عِمْرَانَ عَنْ یُونُسَ عَنْ أَبِی الطَّیَّارِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

«الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» قَوْمٌ کَانُوا مُشْرِکِینَ قَتَلُوا حَمْزَةَ وَ جعفر [جَعْفَراً] وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ ثُمَّ دَخَلُوا بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْإِسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَکُوا الشِّرْکَ وَ لَمْ یَعْرِفُوا الْإِیمَانَ بِقُلُوبِهِمْ فَیَکُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ؛ وَ لَمْ یَکُونُوا عَلَى جُحُودِهِمْ فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ فَهُمْ عَلَى تِلْکَ الْحَالَة: «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِم‏».

[6] . در محاسن یکبار دیگر این گفتگو را تکرار کرده است؛ یعنی در اینجا آمده است:

فَقَالَ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ؟!

فَکَفَّ الْأَعْرَابِیُّ یَدَهُ؛ وَ أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى الْقَوْمِ یُحَدِّثُهُمْ. فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ: بَایِعْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ عَلَى الْإِسْلَامِ.

اما در هیچیک از کتابهایی که این روایت را از محاسن نقل کرده‌اند این تکرار در کار نیست؛ لذا به احتمال زیاد  این تکرار، سهوالقلم ناسخ بوده است و از این رو در متن نیاوردیم.

 


1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 (5. احادیث. قسمت دوم)

 

 

8) الف. حمران گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می‌فرمود:

همانا خداوند ایمان را درجه‌ای بر اسلام برتری داد همان گونه که کعبه را بر مسجد الحرام برتری داد.

الکافی، ج‏2، ص52

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:

إِنَّ اللَّهَ فَضَّلَ الْإِیمَانَ عَلَى الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ کَمَا فَضَّلَ الْکَعْبَةَ عَلَى الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ.

ب. و باز حمران گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می‌فرمود:

«ایمان آن است که در دل جای گیرد و به سوی خداوند سوق دهد، و انجام اعمال بر اساس اطاعت خداوند و تسلیم بودن به اوامر او بر صدق آن گواهی دهد. ولی اسلام آن است که در سخن و عمل آشکار شود و عموم مردم از همه فرقه‌ها از ظاهر آن بهره‌مندند؛ جان آن‌ها به وسیله‌ی آن حفظ می‌شود و ارث بر حسب آن تقسیم می‌گردد و نکاح بر اساس آن جاری می‌شود، و با آن [مسلمانان] در انجام نماز و زکات و روزه و حج کنار هم می‌آیند و بدین ترتیب از کفر خارج می‌گردند و به‌طرف ایمان می‌آیند، اسلام با ایمان مشارکت ندارد ولی ایمان با اسلام شریک هست و در گفتار و کردار با هم اجتماع می‌کنند، همان‌گونه که کعبه با مسجد الحرام مشارکت دارد ولی مسجد با کعبه مشارکت ندارد. خداوند متعال می‌فرماید: «اعراب بادیه‌نشین گفتند: ایمان آوردیم؛ ‌بگو ایمان نیاورده‌اید ولکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دلهایتان وارد داخل نشده است» و گفته خداوند درست‌ترین سخن است».

گفتم: «آیا مؤمن بر مسلمان در چیزی از فضیلت‌ها و احکام و حدود برتری‌ای دارد»؟

فرمود: «خیر! آن‌ها در این گونه موارد با هم یکسان می‌باشند ولی مؤمن بر مسلمان برتری دارد در انجام آنها و تقربی که بدان وسیله به سوی خداوند عز و جل حاصل می‌کند».

گفتم: «مگر خداوند متعال نفرموده: «هرکس کار خوبی بکند خداوند ده برابر می‌دهد» (انعام/160)؟! من گمان می‌کردم که آن‌ها در نماز و زکات و روزه و حج با مؤمن برابر هستند».

فرمود: «مگر مشاهده نمی‌کنی که خداوند فرموده: «خداوند برای او چندین برابر مضاعف می‌گرداند» (بقره/245)؟! این مؤمنان هستند که خداوند حسناتشان را چندین برابر مصاعف می‌گرداند، برای هر حسنه‌ای هفتاد برابر عطا می‌کند، و این فضیلتی برای مؤمن می‌باشد و خداوند برای مؤمن به اندازه صحت ایمانش چندین برابر مضاعف می‌گرداند و خداوند در حق مؤمنان هرچه از خوبی که بخواهد انجام می‌دهد».

گفتم: «آیا به نظر شما هرکس داخل در اسلام شده است داخل در ایمان نشده است»؟

فرمود: «خیر! ولیکن هرکسی مسلمان شده به‌طرف ایمان کشانیده شده و از کفر خارج گردیده است، من اکنون برای شما مثلی می‌زنم تا مطلب برایت روشن گردد و فضیلت ایمان را بر اسلام بشناسی؛ اگر مردی را در مسجد مشاهده کنی آیا گواهی می‌دهی که او را در کعبه دیده‌ای»؟

گفتم: «نمی‌توانم چنین شهادتی بدهم».

فرمود: «اگر مردی را در کعبه دیدی می‌توانی شهادت بدهی که او داخل در مسجد الحرام شده است»؟

گفتم: «آری».

فرمود: «از کجا؟»

گفتم: «برای اینکه نمی‌تواند داخل کعبه بشود مگر اینکه قبلش وارد مسجد شده باشد».

فرمود: «آفرین بر تو». سپس فرمود: «ایمان و اسلام هم چنین می‌باشند».

الکافی، ج‏2، ص26-27

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏:

الْإِیمَانُ مَا اسْتَقَرَّ فِی الْقَلْبِ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَدَّقَهُ الْعَمَلُ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ التَّسْلِیمِ لِأَمْرِهِ، وَ الْإِسْلَامُ مَا ظَهَرَ مِنْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ، وَ هُوَ الَّذِی عَلَیْهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ مِنَ الْفِرَقِ کُلِّهَا، وَ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ، وَ عَلَیْهِ جَرَتِ الْمَوَارِیثُ وَ جَازَ النِّکَاحُ وَ اجْتَمَعُوا عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ، فَخَرَجُوا بِذَلِکَ مِنَ الْکُفْرِ وَ أُضِیفُوا إِلَى الْإِیمَانِ، وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ وَ الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ، وَ هُمَا فِی الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ یَجْتَمِعَانِ، کَمَا صَارَتِ الْکَعْبَةُ فِی الْمَسْجِدِ وَ الْمَسْجِدُ لَیْسَ فِی الْکَعْبَةِ، وَ کَذَلِکَ الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ». فَقَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْدَقُ الْقَوْلِ.

قُلْتُ: فَهَلْ لِلْمُؤْمِنِ فَضْلٌ عَلَى الْمُسْلِمِ فِی شَیْ‏ءٍ مِنَ الْفَضَائِلِ وَ الْأَحْکَامِ وَ الْحُدُودِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ؟

فَقَالَ: لَا هُمَا یَجْرِیَانِ فِی ذَلِکَ مَجْرَى وَاحِدٍ، وَ لَکِنْ لِلْمُؤْمِنِ فَضْلٌ عَلَى الْمُسْلِمِ فِی أَعْمَالِهِمَا وَ مَا یَتَقَرَّبَانِ بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

قُلْتُ: أَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» وَ زَعَمْتَ أَنَّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ مَعَ الْمُؤْمِنِ.

قَالَ: أَ لَیْسَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً» فَالْمُؤْمِنُونَ هُمُ الَّذِینَ یُضَاعِفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ حَسَنَاتِهِمْ، لِکُلِّ حَسَنَةٍ سَبْعُونَ ضِعْفاً؛ فَهَذَا فَضْلُ الْمُؤْمِنِ وَ یَزِیدُهُ اللَّهُ فِی حَسَنَاتِهِ عَلَى قَدْرِ صِحَّةِ إِیمَانِهِ أَضْعَافاً کَثِیرَةً، وَ یَفْعَلُ اللَّهُ بِالْمُؤْمِنِینَ مَا یَشَاءُ مِنَ الْخَیْرِ.

قُلْتُ: أَ رَأَیْتَ مَنْ دَخَلَ فِی الْإِسْلَامِ أَ لَیْسَ هُوَ دَاخِلًا فِی الْإِیمَانِ؟

فَقَالَ: لَا، وَ لَکِنَّهُ قَدْ أُضِیفَ إِلَى الْإِیمَانِ وَ خَرَجَ مِنَ الْکُفْرِ؛ وَ سَأَضْرِبُ لَکَ مَثَلًا تَعْقِلُ بِهِ فَضْلَ الْإِیمَانِ عَلَى الْإِسْلَامِ؛ أَ رَأَیْتَ لَوْ بَصُرْتَ رَجُلًا فِی الْمَسْجِدِ أَ کُنْتَ تَشْهَدُ أَنَّکَ رَأَیْتَهُ فِی الْکَعْبَةِ؟

قُلْتُ: لَا یَجُوزُ لِی ذَلِکَ.

قَالَ: فَلَوْ بَصُرْتَ رَجُلًا فِی الْکَعْبَةِ أَ کُنْتَ شَاهِداً أَنَّهُ قَدْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ؟

قُلْتُ: نَعَمْ؟

قَالَ: وَ کَیْفَ ذَلِکَ؟

قُلْتُ: إِنَّهُ لَا یَصِلُ إِلَى دُخُولِ الْکَعْبَةِ حَتَّى یَدْخُلَ الْمَسْجِدَ.

فَقَالَ: قَدْ أَصَبْتَ وَ أَحْسَنْتَ. ثُمَّ قَالَ: کَذَلِکَ الْإِیمَانُ وَ الْإِسْلَامُ.

مرحوم کلینی با مضمونی نزدیک به مضمون فوق، یک حدیث قبل از این حدیث[1]، و دو حدیث دیگر بعد از این حدیث[2] روایت کرده است.[3]

 

9) الف. از امام صادق علیه السّلام سوال شد: اسلام چیست؟

فرمودند: دین خدا نامش اسلام است و آن دین خدایی بوده پیش از آنکه شما در آنجایی باشید که بودید و بعد از آنکه باشید؛ پس هر که به دین خدا اقرار کند، کسی است که به امر خدای عز و جل عمل کرده، پس او مؤمن است.

ب. سلّام به امام باقر علیه السّلام عرض کرد: خیثمة بن ابی خیثمه از شما به ما روایت کرد که راجع به اسلام از شما پرسیده و جواب فرموده‏اید: «اسلام کسی‏ دارد که رو به قبله ما کند و به شهادت ما شهادت دهد و عبادات ما را انجام دهد و ولیّ ما را دوست و دشمن ما را دشمن دارد، این شخص مسلمان است.

فرمود: خیثمه راست گفته است.

عرض کردم: و راجع به ایمان از شما پرسیده و فرموده‏اید: ایمان به خداست و تصدیق کتاب خداست و نافرمانی نکردن خدا.

فرمود: خیثمه راست گفته است.

الکافی، ج‏2، ص38

الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قُلْتُ لَهُ: مَا الْإِسْلَامُ؟

فَقَالَ: دِینُ اللَّهِ اسْمُهُ الْإِسْلَامُ؛ وَ هُوَ دِینُ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَکُونُوا حَیْثُ کُنْتُمْ‏ وَ بَعْدَ أَنْ تَکُونُوا فَمَنْ أَقَرَّ بِدِینِ اللَّهِ فَهُوَ مُسْلِمٌ وَ مَنْ عَمِلَ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ.

ب. عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لَهُ سَلَّامٌ:‏ إِنَّ خَیْثَمَةَ ابْنَ أَبِی خَیْثَمَةَ یُحَدِّثُنَا عَنْکَ أَنَّهُ سَأَلَکَ عَنِ الْإِسْلَامِ، فَقُلْتَ لَهُ: إِنَّ الْإِسْلَامَ مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ شَهِدَ شَهَادَتَنَا وَ نَسَکَ نُسُکَنَا وَ وَالَى وَلِیَّنَا وَ عَادَى عَدُوَّنَا فَهُوَ مُسْلِمٌ.

فَقَالَ: صَدَقَ خَیْثَمَةُ.

قُلْتُ: وَ سَأَلَکَ عَنِ الْإِیمَانِ، فَقُلْتَ: الْإِیمَانُ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِیقُ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ أَنْ لَا یُعْصَى اللَّهُ.

فَقَالَ: صَدَقَ خَیْثَمَةُ.

 

10) الف. جابر جعفی گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود:‌ای جعفی: همانا ایمان برتر از اسلام و یقین برتر از ایمان است و چیزی گرامیتر [کمیاب‏تر] از یقین نیست.

ب. وشاء گوید: شنیدم حضرت ابی الحسن علیه السلام می‌فرمود: ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است، و تقوی یک درجه بالاتر از ایمان، و یقین یک درجه بالاتر از تقوی است، و میان مردم چیزی‏ کمتر از یقین پخش نشده است.

مرحوم کلینی شبیه این مضمون از امام رضا ع هم روایت کرده است.[4]

ج. ابو بصیر گوید، امام صادق علیه السّلام به من فرمود:‌ای ابا محمد! اسلام یک درجه است؟

گفتم آری.

فرمود: و ایمان یک درجه بالای اسلام است؟

گفتم: آری.

فرمود: و تقوی یک درجه بالای ایمان است؟

گفتم: آری.

فرمود: و یقین یک درجه بالای تقوی است؟

گفتم آری.

فرمود به مردم چیزی کمتر از یقین داده نشد، و شما به پائین‏ترین [نزدیکترین‏] درجه اسلام چسبیده‏اید، مبادا از چنگتان بپرد.

د. یونس گوید: از امام رضا علیه السّلام راجع به ایمان و اسلام پرسیدم.

فرمود: امام باقر علیه السّلام فرموده است: همانا دین فقط اسلام است، و ایمان یک درجه بالاتر از آن است و تقوی یک درجه بالاتر از ایمان است و یقین یک درجه بالاتر از تقوی است و میان مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است.

عرض کردم یقین چیست؟

فرمود: توکل بر خدا و تسلیم خدا شدن و راضی بودن به قضاء خدا و واگذاشتن کار به خدا.

عرض کردم: تفسیر این چیست؟

فرمود: امام باقر علیه السّلام چنین فرموده است.

الکافی، ج‏2، ص51-52

الف. أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ:

قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:‏ یَا أَخَا جُعْفٍ إِنَّ الْإِیمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ الْیَقِینَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَعَزَّ مِنَ الْیَقِینِ.

ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏:

الْإِیمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِیمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْیَقِینُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ مَا قُسِمَ فِی النَّاسِ شَیْ‏ءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیَقِینِ.

ج. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْکَلْبِیِّ عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ الْوَاسِطِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ:

قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:‏ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْإِسْلَامُ دَرَجَةٌ؟

قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: وَ الْإِیمَانُ عَلَى الْإِسْلَامِ دَرَجَةٌ؟

قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: وَ التَّقْوَى عَلَى الْإِیمَانِ دَرَجَةٌ؟

قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: وَ الْیَقِینُ عَلَى التَّقْوَى دَرَجَةٌ؟

قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: فَمَا أُوتِیَ النَّاسُ أَقَلَّ مِنَ الْیَقِینِ وَ إِنَّمَا تَمَسَّکْتُمْ بِأَدْنَى الْإِسْلَامِ فَإِیَّاکُمْ أَنْ یَنْفَلِتَ‏ مِنْ أَیْدِیکُمْ.

د. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ الْإِیمَانِ وَ الْإِسْلَامِ؟

فَقَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: إِنَّمَا هُوَ الْإِسْلَامُ وَ الْإِیمَانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِیمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْیَقِینُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ النَّاسِ شَیْ‏ءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیَقِینِ.

قَالَ قُلْتُ: فَأَیُّ شَیْ‏ءٍ الْیَقِینُ؟

قَالَ: التَّوَکُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِلَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِیضُ إِلَى اللَّهِ.

قُلْتُ: فَمَا تَفْسِیرُ ذَلِکَ؟

قَالَ: هَکَذَا قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع.

 

11) سلیمان‌بن‌خالد گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ای سلیمان! می‌دانی مسلمان کیست»؟

گفتم: «قربانت گردم! شما داناتر هستید».

فرمود: «مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در آسایش باشند.»

و بعد فرمود: «می‌دانی مؤمن کدام است»؟

گفتم: «شما داناترید».

فرمود: «مؤمن کسی است که مؤمنان و مسلمانان او را در اموال خود امین بدانند و جان و مال خود را به او بسپارند، و حرام است که مسلمانی بر مسلمانی دیگر ظلم کند و یا او را رنج و آزار دهد و یا او را از خود دورکند و از در خانه‌اش محروم سازد».

الکافی، ج‏2، ص234

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ‏مُسْکَانَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:‏ یَا سُلَیْمَانُ أَ تَدْرِی مَنِ الْمُسْلِمُ؟

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتَ أَعْلَمُ.

قَالَ: الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ.

ثُمَّ قَالَ: وَ تَدْرِی مَنِ الْمُؤْمِنُ؟

قَالَ قُلْتُ: أَنْتَ أَعْلَمُ.

قَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُسْلِمُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ الْمُسْلِمُ حَرَامٌ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ یَظْلِمَهُ أَوْ یَخْذُلَهُ أَوْ یَدْفَعَهُ دَفْعَةً تُعَنِّتُهُ‏ .

مرحوم کلینی همین مضمون را با سند دیگری نیز روایت کرده است.[5]

 

12) ابوبصیر گوید: خدمت امام باقر (علیه السلام) بودم مردی گفت: «خداوند شما را سلامت بدارد در کوفه گروهی هستند و گفته‌ای را به شما نسبت می‌دهند».

فرمود: «آن گفته چیست»؟

گفت: «آن‌ها می‌گویند ایمان غیر از اسلام می‌باشد».

امام (علیه السلام) فرمود: «آری! درست است».

آن مرد گفت: «برای من این موضوع را روشن کنید».

فرمود: «هرکس شهادت دهد که خدایی جز الله نیست و اینکه حضرت محمد رسول اوست، و به هرچه از طرف خداوند متعال نازل‌شده اقرار کند، [و نماز بگذارد، زکات بدهد، روزه بگیرد و حج هم بجای آورد] * آن مسلمان است».

گفت: «پس ایمان چیست»؟

امام (علیه السلام) فرمود: «هرکس شهادت دهد که خدایی جز الله نیست و اینکه حضرت محمد رسول اوست، و به هرچه از طرف خداوند متعال نازل‌شده اقرار کند، و نماز بگزارد و زکات بدهد، و روزه بگیرد و حج خانه را بجای آورد و با گناهی که موجب دخول آتش نگردد در پیشگاه خداوند حاضر شود او مؤمن می‌باشد».

ابوبصیر گوید: عرض کردم: قربانت گردم کدام ماست که مرتکب گناهی نشده‌ باشیم که خداوند وعده عذاب بدان داده است؟

امام (علیه السلام) فرمود: «آن طور نیست که شما پنداشتید. مقصود کسی است که گناهی که خداوند وعده عذاب داده مرتکب شود و از آن توبه نکرده باشد».

*پی‌نوشت:این فراز داخل کروشه در معانی الاخبار نیامده و فقط در خصال آمده است.

معانی الأخبار، ص381؛ الخصال، ج‏2، ص411

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: أَصْلَحَکَ اللَّهُ؛ إِنَّ بِالْکُوفَةِ قَوْماً یَقُولُونَ مَقَالَةً یَنْسُبُونَهَا إِلَیْکَ.

قَالَ: وَ مَا هِیَ؟

قَالَ: یَقُولُونَ: إِنَّ الْإِیمَانَ غَیْرُ الْإِسْلَامِ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: نَعَمْ.

فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: صِفْهُ لِی.

قَالَ: مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَقَرَّ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ [وَ أَقَامَ الصَّلَاةَ وَ آتَى الزَّکَاةَ وَ صَامَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ حَجَّ الْبَیْتَ] فَهُوَ مُسْلِمٌ.

 قَالَ: فَالْإِیمَانُ؟

قَالَ: مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَقَرَّ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَقَامَ الصَّلَاةَ وَ آتَى الزَّکَاةَ وَ صَامَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ حَجَّ الْبَیْتَ وَ لَمْ یَلْقَ اللَّهَ بِذَنْبٍ أَوْعَدَ عَلَیْهِ النَّارَ فَهُوَ مُؤْمِنٌ.

قَالَ أَبُو بَصِیرٍ: جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ أَیُّنَا لَمْ یَلْقَ اللَّهَ بِذَنْبٍ أَوْعَدَ عَلَیْهِ النَّارَ؟

فَقَالَ: لَیْسَ هُوَ حَیْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا هُوَ مَنْ لَمْ یَلْقَ اللَّهَ بِذَنْبٍ أَوْعَدَ عَلَیْهِ النَّارَ وَ لَمْ یَتُبْ مِنْهُ.

 


[1] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَیُّهُمَا أَفْضَلُ الْإِیمَانُ أَوِ الْإِسْلَامُ فَإِنَّ مَنْ قِبَلَنَا یَقُولُونَ إِنَّ الْإِسْلَامَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِیمَانِ فَقَالَ الْإِیمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ قُلْتُ فَأَوْجِدْنِی ذَلِکَ‏ قَالَ مَا تَقُولُ فِیمَنْ أَحْدَثَ فِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ مُتَعَمِّداً قَالَ قُلْتُ یُضْرَبُ ضَرْباً شَدِیداً قَالَ أَصَبْتَ قَالَ فَمَا تَقُولُ فِیمَنْ أَحْدَثَ فِی الْکَعْبَةِ مُتَعَمِّداً قُلْتُ یُقْتَلُ قَالَ أَصَبْتَ أَ لَا تَرَى أَنَّ الْکَعْبَةَ أَفْضَلُ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ أَنَّ الْکَعْبَةَ تَشْرَکُ الْمَسْجِدَ وَ الْمَسْجِدُ لَا یَشْرَکُ الْکَعْبَةَ وَ کَذَلِکَ الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ.

[2] . 1- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ الْقَصِیرِ قَالَ: کَتَبْتُ مَعَ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَنَ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْأَلُهُ عَنِ الْإِیمَانِ مَا هُوَ؟ فَکَتَبَ إِلَیَّ مَعَ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَنَ سَأَلْتَ رَحِمَکَ اللَّهُ عَنِ الْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِی الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ وَ الْإِیمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ کَذَلِکَ الْإِسْلَامُ دَارٌ وَ الْکُفْرُ دَارٌ فَقَدْ یَکُونُ الْعَبْدُ مُسْلِماً قَبْلَ أَنْ یَکُونَ مُؤْمِناً وَ لَا یَکُونُ مُؤْمِناً حَتَّى یَکُونَ مُسْلِماً- فَالْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِیمَانِ وَ هُوَ یُشَارِکُ الْإِیمَانَ فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ کَبِیرَةً مِنْ کَبَائِرِ الْمَعَاصِی أَوْ صَغِیرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِی الَّتِی نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا کَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِیمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِیمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَیْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِیمَانِ وَ لَا یُخْرِجُهُ إِلَى الْکُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ‏ أَنْ یَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِکَ فَعِنْدَهَا یَکُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ دَاخِلًا فِی الْکُفْرِ وَ کَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْکَعْبَةَ وَ أَحْدَثَ فِی الْکَعْبَةِ حَدَثاً فَأُخْرِجَ عَنِ الْکَعْبَةِ وَ عَنِ الْحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صَارَ إِلَى النَّارِ.

2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْإِیمَانِ وَ الْإِسْلَامِ قُلْتُ لَهُ أَ فَرْقٌ بَیْنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ قَالَ فَأَضْرِبُ لَکَ مَثَلَهُ قَالَ قُلْتُ أَوْرِدْ ذَلِکَ قَالَ مَثَلُ الْإِیمَانِ وَ الْإِسْلَامِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ الْحَرَامِ مِنَ الْحَرَمِ قَدْ یَکُونُ فِی الْحَرَمِ وَ لَا یَکُونُ فِی الْکَعْبَةِ وَ لَا یَکُونُ فِی الْکَعْبَةِ حَتَّى یَکُونَ فِی الْحَرَمِ وَ قَدْ یَکُونُ مُسْلِماً وَ لَا یَکُونُ مُؤْمِناً وَ لَا یَکُونُ مُؤْمِناً حَتَّى یَکُونَ مُسْلِماً قَالَ قُلْتُ فَیُخْرِجُ مِنَ الْإِیمَانِ شَیْ‏ءٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَیُصَیِّرُهُ إِلَى مَا ذَا قَالَ إِلَى الْإِسْلَامِ أَوِ الْکُفْرِ وَ قَالَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ الْکَعْبَةَ فَأَفْلَتَ مِنْهُ بَوْلُهُ أُخْرِجَ مِنَ الْکَعْبَةِ وَ لَمْ یُخْرَجْ مِنَ الْحَرَمِ فَغَسَلَ ثَوْبَهُ وَ تَطَهَّرَ ثُمَّ لَمْ یُمْنَعْ أَنْ یَدْخُلَ الْکَعْبَةَ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ الْکَعْبَةَ فَبَالَ فِیهَا مُعَانِداً أُخْرِجَ مِنَ الْکَعْبَةِ وَ مِنَ الْحَرَمِ وَ ضُرِبَتْ عُنُقُهُ.

[3] . این حدیث هم که در الکافی (ج‏5، ص58) در باب مقایسه اسلام و ایمان آمده ادامه جالب توجهی دارد:

حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَجُلًا مِنْ خَثْعَمَ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنِی مَا أَفْضَلُ الْإِسْلَامِ قَالَ الْإِیمَانُ بِاللَّهِ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا قَالَ ثُمَّ صِلَةُ الرَّحِمِ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا قَالَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ قَالَ فَقَالَ الرَّجُلُ فَأَیُّ الْأَعْمَالِ أَبْغَضُ إِلَى اللَّهِ قَالَ الشِّرْکُ بِاللَّهِ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا قَالَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا قَالَ الْأَمْرُ بِالْمُنْکَرِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمَعْرُوفِ.

[4] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: الْإِیمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِیمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْیَقِینُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ الْعِبَادِ شَیْ‏ءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیَقِینِ (الکافی، ج‏2، ص52).

[5] . أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی کَهْمَسٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِالْمُؤْمِنِ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُؤْمِنُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِالْمُسْلِمِ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ وَ الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئَاتِ وَ تَرَکَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ الْمُؤْمِنُ حَرَامٌ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَنْ یَظْلِمَهُ أَوْ یَخْذُلَهُ أَوْ یَغْتَابَهُ أَوْ یَدْفَعَهُ دَفْعَةً.

 


1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 (4. احادیث. قسمت اول)

 

الف. قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ

قبل از ورود در احادیث این آیه (و آیه بعد) تذکر نکته‌ای لازم است:

با توجه به کثرت روایات مربوط به اسلام و ایمان و با توجه به اینکه احادیثی که مستقیما به خود این آیه ارجاع شود  بسیار محدودتر از دریای عظیم احادیث مربوط به اسلام و ایمان است، برای استخراج احادیث مربوط به این دو آیه، دو کار انجام شد:

اول به سراغ بزرگان حدیث در این زمینه رفتیم و از گزینش آنان در خصوص احادیث مربوط به اسلام و ایمان بهره‌مند شدیم.[1] (البته مقدم بر آن در اینجا تنها حدیث نبوی‌ای که ناظر به این آیه یافتیم تقدیم می‌شود).

مرحوم کلینی در کتاب کافی (ج2) سه باب پیاپی دارد با عناوین «بَابُ أَنَّ الْإِسْلَامَ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ أَنَّ الثَّوَابَ عَلَى الْإِیمَان‏؛ بَابُ أَنَّ الْإِیمَانَ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَان‏؛ بَابٌ آخَرُ مِنْهُ وَ فِیهِ أَنَّ الْإِسْلَامَ قَبْلَ الْإِیمَان‏» (ص24-28) که روایاتی از این سه باب که مضمونشان حاوی کل روایات این ابواب باشد در اینجا (و آیه بعد) خواهد آمد؛ وی سپس باب دیگری بدون عنوان با سه روایت آورده (ج2، ص28-34)، که روایت اول آن با طول و تفصیل فراوان معنایی بسیار سخت‌گیرانه از شرک (به عنوان نقطه مقابل ایمان) را شرح می‌دهد که از موضوع این بحث خارج است؛ اما دو حدیث بعدی‌اش چون مرتبط است ذیل آیه بعد می‌آوریم؛ و سپس باب دیگری با عنوان «بَابٌ فِی أَنَّ الْإِیمَانَ مَبْثُوثٌ لِجَوَارِحِ الْبَدَنِ کُلِّهَا» (ص33-40) با 8 حدیث و با چند باب فاصله بابی دارد با عنوان «بَابُ فَضْلِ الْإِیمَانِ عَلَى الْإِسْلَامِ وَ الْیَقِینِ عَلَى الْإِیمَانِ‏» (ص51-52) با 6 حدیث، که از این ابواب نیز روایاتی که مضمونشان حاوی کل روایات این ابواب باشد در اینجا و آیه بعد خواهد آمد؛ و نهایتا با فاصله‌ای طولانی باب دیگری دارد با عنوان «بَابُ الْمُؤْمِنِ وَ عَلَامَاتِهِ وَ صِفَاتِهِ‏» (ص227-242) مشتمل بر 39 حدیث که از آن باب نیز با حذف مضامین تکراری و نیز با صرف نظر کردن از حدیث اول آن (که همان خطبه معروف همام است که در اینجا حضرت آنها را به جای تعبیر «متقین» با تعبیر «مؤمنین» می‌آورد) و احادیثی که به طور خاص در مقام بیان شیعه ویا سایر کمالات انسانی (بدون تصریح به کلمه «مؤمن») است، احادیثی را (عمدتا ذیل آیه بعد) خواهیم آورد.

از سوی دیگر شیخ صدوق نیز در کتاب «معانی الاخبار» بابی باز کرده با عنوان «باب معنى الإسلام و الإیمان‏» که عمده آنها (غیر از حدیثی که در شماره 12 خواهد آمد) با آیه بعد تناسب دارد و آنجا تقدیم می‌شود؛ و سپس دو سه حدیث دیگر که یک نحوه نگاه جامع در مقام مقایسه ایمان و اسلام است تقدیم خواهد شد و نهایتا برای جلوگیری از سوءتفاهم، دو سه حدیث که نشان می‌دهد گاه کلمه اسلام در احادیث در معنایی برتر از ایمان هم به کار رفته اشاره خواهد شد.

لازم به ذکر است که برخی دیگر از محدثان هم در کتابهایشان بابی با عنوان «باب الإسلام و الإیمان» و عناوینی شبیه این آورده‌اند اما عموما همین احادیث را ذکر کرده‌اند مانند ‏مرحوم برقی در المحاسن (ج‏1، ص284-284[2])؛ مرحوم ابن حیون در دعائم الإسلام (ج‏1، ص12-13[3])؛ و مرحوم طبرسی در مشکاة الأنوار (ص38[4]).

در گام دوم، با توجه به اینکه مضامین مربوط به مؤمن و مسلمان در کتب حدیثی بسیار بیش از اینهاست دو کلمه «الإیمان» و «الإسلام» را هم به صورت ترکیب عطفی در نرم‌افزار جامع احادیث جستجو، و احادیث دیگری هم که به این موضوع مرتبط به نظر رسید به این فهرست افزوده شد.

 

1) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که فرمودند:

اسلام آشکار است و ایمان در دل، و به سینه‌شان اشاره فرمودند.

مجمع البیان، ج‏9، ص208

و روى أنس عن النبی ص قال:

الإسلام علانیة و الإیمان فی القلب. و أشار إلى صدره.

در منابع اهل سنت پایان این نقل چنین است:

سه بار به سینه‌شان اشاره کردند و فرمودند: تقوا اینجاست؛ تقوا اینجاست.

الدر المنثور، ج‏6، ص 100

أخرج أحمد و ابن مردویه عن أنس عن النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم قال:

الإسلام علانیة، و الایمان فی القلب. ثم یشیر بیده إلى صدره ثلاث مرات، و یقول: التقوى هاهنا، التقوى هاهنا.[5]

 

2) جمیل‌بن‌درّاج گوید: از امام صادق (علیه السلام) از این سخن خداوند عز و جل سوال کردم که می‌فرماید: «اعراب بادیه‌نشین گفتند: ایمان آوردیم؛ ‌بگو ایمان نیاورده‌اید ولکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دلهایتان وارد داخل نشده است» (‌حجرات/14)؟

فرمود: «آیا نمی‌بینی که ایمان غیر از اسلام است».

الکافی، ج‏2، ص24

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ»؟

فَقَالَ لِی: أَ لَا تَرَى أَنَّ الْإِیمَانَ غَیْرُ الْإِسْلَامِ.

 

3) از امام باقر (علیه السلام) یا امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:

 ایمان، اقرار و عمل است، ولی اسلام، اقرار است بدون عمل.

الکافی، ج‏2، ص24

عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ:

الْإِیمَانُ إِقْرَارٌ وَ عَمَلٌ وَ الْإِسْلَامُ إِقْرَارٌ بِلَا عَمَلٍ.

 

4) سفیان‌بن‌سمط گوید:

مردی از امام صادق (علیه السلام) از اسلام و ایمان سؤال کرد که فرق بین آن دو چیست؟ حضرت پاسخش را نداد. دوباره از ایشان سؤال کرد. باز حضرت پاسخش را نداد.

سپس در راه به هم برخورد کردند درحالی‌که وی آماده‌ی کوچ‌کردن بود. حضرت به او فرمود: «گویا آماده سفری»؟

عرض کرد: «آری».

فرمود: «پس در مسجد الحرام مرا ببین»!

آن مرد آنجا خدمت حضرت رسید و دوباره سؤال کرد: «چه فرقی بین اسلام و ایمان است»؟

فرمود: «اسلام همان ظاهری است که مردم بر آنند: شهادت به اینکه خدایی جز الله نیست و واحد است و شریکی ندارد، و اینکه حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست؛ و برپا داشتن نماز و پرداختن زکات و حجّ خانه خدا، و روزه ماه رمضان، این اسلام است.

سپس فرمود: ایمان شناخت این امر [امامت] است به علاوه این؛ پس اگر کسی بدان اقرار کرد ولی این امر را نشناخت، مسلمان است و در عین حال گمراه».

الکافی، ج‏2، ص24-25

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ قَالَ:

سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ مَا الْفَرْقُ بَیْنَهُمَا؛ فَلَمْ یُجِبْهُ. ثُمَّ سَأَلَهُ؛ فَلَمْ یُجِبْهُ.

ثُمَّ الْتَقَیَا فِی الطَّرِیقِ وَ قَدْ أَزِفَ‏ مِنَ الرَّجُلِ الرَّحِیلُ؛ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: کَأَنَّهُ قَدْ أَزِفَ مِنْکَ رَحِیلٌ؟!

فَقَالَ: نَعَمْ.

فَقَالَ: فَالْقَنِی فِی الْبَیْتِ.

فَلَقِیَهُ، فَسَأَلَهُ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ مَا الْفَرْقُ بَیْنَهُمَا؟

فَقَالَ: الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِی عَلَیْهِ النَّاسُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاءُ الزَّکَاةِ وَ حِجُّ الْبَیْتِ‏ وَ صِیَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَامُ.

وَ قَالَ: الْإِیمَانُ مَعْرِفَةُ هَذَا الْأَمْرِ مَعَ هَذَا فَإِنْ أَقَرَّ بِهَا وَ لَمْ یَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ کَانَ مُسْلِماً وَ کَانَ ضَالًّا.

 

5) ابوبصیر گوید: شنیدم که امام باقر (علیه السلام) می‌فرمود:

[خداوند می‌فرماید] «آن اعراب گفتند: ایمان آوردیم؛ ‌بگو ایمان نیاورده‌اید ولکن بگویید اسلام آوردیم» (‌حجرات/14)؟ پس هرکس گمان کند که آن‌ها ایمان آورده‌اند، دروغ گفته است ویا گمان کند که آنها اسلام هم نیاورده‌اند، باز دروغ گفته است.

الکافی، ج‏2، ص25

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

‏«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»؛ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ آمَنُوا فَقَدْ کَذَبَ؛ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ لَمْ یُسْلِمُوا فَقَدْ کَذَبَ.

 

6) الف. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

به خاطر اسلام خون حفظ می‌شود [= حفظ جان شخص واجب می‌گردد]، و امانت ادا می‌گردد، و نکاح با زنان حلال می‌شود؛ ولی ثواب بر مدار ایمان است.

الکافی، ج‏2، ص24

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ أَیْمَنَ[6] عَنِ الْقَاسِمِ الصَّیْرَفِیِّ شَرِیکِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏:

الْإِسْلَامُ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ، وَ الثَّوَابُ عَلَى الْإِیمَانِ.

ب. در روایتی طولانی فردی از اهل شام خدمت امام صادق ع می‌رسد برای مناظره با اصحاب ایشان؛ و بعد از بحثهای مفصلی که با خود امام مطرح می‌کند قانع می‌شود.

وی نهایتا به حقانیت ایشان اذعان می‌کند و می‌گوید: الان من به خداوند اسلام آوردم.

حضرت در پاسخ می‌فرمایند: بلکه الان به خداوند ایمان آوردی؛ همانا اسلام پیش از ایمان است، و بر اساس اسلام است که افراد از یکدیگر ارث می‌برند و ازدواج جایز می‌گردد؛ ولی ایمان آن است که بر اساس آن پاداش داده می‌شود.

الکافی، ج‏1، ص173

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَوَرَدَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ إِنِّی رَجُلٌ صَاحِبُ کَلَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِکَ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: ...

فَأَقْبَلَ الشَّامِیُّ یَقُولُ: صَدَقْتَ؛ أَسْلَمْتُ لِلَّهِ السَّاعَةَ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: بَلْ آمَنْتَ بِاللَّهِ السَّاعَةَ، إِنَّ الْإِسْلَامَ قَبْلَ الْإِیمَان،ِ وَ عَلَیْهِ یَتَوَارَثُونَ وَ یَتَنَاکَحُونَ، وَ الْإِیمَانُ عَلَیْهِ یُثَابُون‏؛ ...

 

7) سماعه گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «مرا از اسلام و ایمان با خبر ساز که آیا آن دو مختلفند»؟

فرمود: «ایمان شریک اسلام است، ولی اسلام شریک ایمان نیست» [= هر مؤمنی مسلمان است؛ اما هر مسلمانی مؤمن نیست].

عرض کردم: «برایم آن دو را توصیف بفرمایید».

فرمود: «اسلام شهادت دادن است به اینکه خدایی جز الله نیست، و تصدیق پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، و به همین مقدار، خون محترم می‌شود، و بر اساس آن حکم ازدواج و ارث جریان می‌یابد، و عموم مردم همین ظاهر را دارند؛ ولی ایمان، هدایت است و آنچه که از صفات اسلام در دل ثابت شود و در عمل ظهور نماید. ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است، زیرا ایمان در ظاهر شریک اسلام است، ولی اسلام در باطن شریک ایمان نیست، گرچه در گفتار و صفت جمع شوند».

الکافی، ج‏2، ص25

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: أَخْبِرْنِی عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ أَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ؟

فَقَالَ: إِنَّ الْإِیمَانَ یُشَارِکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا یُشَارِکُ الْإِیمَانَ.

فَقُلْتُ: فَصِفْهُمَا لِی.

فَقَالَ: الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِیقُ بِرَسُولِ اللَّهِ ص بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَیْهِ جَرَتِ الْمَنَاکِحُ وَ الْمَوَارِیثُ وَ عَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ؛ وَ الْإِیمَانُ الْهُدَى وَ مَا یَثْبُتُ فِی الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ وَ مَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ؛ وَ الْإِیمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ؛ إِنَّ الْإِیمَانَ یُشَارِکُ الْإِسْلَامَ فِی الظَّاهِرِ وَ الْإِسْلَامَ لَا یُشَارِکُ الْإِیمَانَ فِی الْبَاطِنِ وَ إِنِ اجْتَمَعَا فِی الْقَوْلِ وَ الصِّفَةِ.

مرحوم کلینی در ادامه دو حدیث دیگر با همین مضمون مختصر آورده است که آنها را تکرار نمی‌کنیم[7]؛

اما با همین مضمونی ولی با طول و تفصیل بیشتر نیز چند حدیث آورده است که یکی از آنها در ادامه (حدیث8.ب) تقدیم می‌شود:

 

 


[1] . لازم به ذکر است که بعد از این تفحص معلوم شد احادیثی که در کتب تفسیری روایی متاخر ذیل این آیه آمده تنها اندکی از برخی از همین ابواب احادیثی است که مرحوم کلینی گردآوری کرده است.

[2] . 421 عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَکُمْ حَتَّى تَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّی مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ فَإِذَا فَعَلْتُمْ ذَلِکَ حَقَنْتُمْ بِهَا أَمْوَالَکُمْ وَ دِمَاءَکُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا وَ کَانَ حِسَابُکُمْ عَلَى اللَّهِ‏ .

422 عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ عَنْ‏ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لَهُ سَلَّامٌ إِنَّ خُثَیْمَةَ بْنَ أَبِی خُثَیْمَةَ حَدَّثَنَا أَنَّهُ سَأَلَکَ عَنِ الْإِسْلَامِ فَقُلْتَ لَهُ إِنَّ الْإِسْلَامَ مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ شَهِدَ شَهَادَتَنَا وَ نَسَکَ نُسُکَنَا وَ وَالَى وَلِیَّنَا وَ عَادَى عَدُوَّنَا فَهُوَ مُسْلِمٌ قَالَ صَدَقَ وَ سَأَلَکَ عَنِ الْإِیمَانِ فَقُلْتَ الْإِیمَانُ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِیقُ بِکِتَابِهِ وَ أَنْ أَحَبَّ فِی اللَّهِ وَ أَبْغَضَ فِی اللَّهِ فَقَالَ صَدَقَ خُثَیْمَةُ .

423 عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ أَیْمَنَ عَنِ الْقَاسِمِ الصَّیْرَفِیِّ عَنْ شَرِیکٍ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏ الْإِسْلَامُ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ یُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ یُسْتَحَلُّ بِهِ الْفَرْجُ وَ الثَّوَابُ عَلَى الْإِیمَانِ‏ .

424 عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ الْإِیمَانُ مَا کَانَ فِی الْقَلْبِ وَ الْإِسْلَامُ مَا کَانَ عَلَیْهِ الْمَنَاکِحُ وَ الْمَوَارِیثُ وَ تُحْقَنُ بِهِ الدِّمَاءُ وَ الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ‏ .

425 عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَفْضَلُ الْإِیمَانُ أَمِ الْإِسْلَامُ فَإِنَّ مَنْ قِبَلَنَا یَقُولُونَ الْإِسْلَامُ أَفْضَلُ فَقَالَ الْإِیمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ قُلْتُ فَأَوْجِدْنِی ذَلِکَ قَالَ مَا تَقُولُ فِیمَنْ أَحْدَثَ فِی الْکَعْبَةِ مُتَعَمِّداً قُلْتُ یُقْتَلُ قَالَ أَصَبْتَ أَ مَا تَرَى أَنَّ الْکَعْبَةَ أَفْضَلُ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ أَنَّ الْکَعْبَةَ تَشْرَکُ الْمَسْجِدَ وَ الْمَسْجِدُ لَا یَشْرَکُ الْکَعْبَةَ وَ کَذَلِکَ الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ‏ .

426 عَنْهُ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَیَابَةَ عَنْ أَبِی النُّعْمَانِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِالْمُؤْمِنِ الْمُؤْمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُؤْمِنُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أُمُورِهِمْ وَ الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ وَ الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئَاتِ وَ تَرَکَ مَا حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَیْه‏.

[3] . ذِکْرُ فَرْقِ مَا بَیْنَ الْإِیمَانِ‏ وَ الْإِسْلَامِ‏

 قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ‏ وَ قَالَ‏ یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏ وَ قَالَ‏ فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فِیها مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ‏ فدل ظاهر کتاب الله جل ذکره على أن الإیمان شی‏ء و الإسلام شی‏ء لا على أنهما شی‏ء واحد کما زعم بعض العامة-

وَ قَدْ رُوِّینَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ص‏ أَنَّهُ قَالَ: الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْإِیمَانُ هُوَ الْبَاطِنُ الْخَالِصُ فِی الْقَلْبِ.

وَ عَنْهُ ص‏ أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْإِیمَانِ وَ الْإِسْلَامِ فَقَالَ الْإِیمَانُ مَا کَانَ فِی الْقُلُوبِ وَ الْإِسْلَامُ مَا تُنُوکِحَ عَلَیْهِ وَ وُرِّثَ وَ حُقِنَتْ بِهِ الدِّمَاءُ وَ الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ.

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ص أَنَّهُ قَالَ: الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ ثُمَّ أَدَارَ وَسَطَ رَاحَتِهِ دَائِرَةً وَ قَالَ هَذِهِ دَائِرَةُ الْإِیمَانِ ثُمَّ أَدَارَ حَوْلَهَا دَائِرَةً أُخْرَى وَ قَالَ هَذِهِ دَائِرَةُ الْإِسْلَامِ.

أدارهما على مثل هذه الصورة فمثل الإسلام بالدائرة الخارجة و الإیمان بالدائرة الداخلة لأنه معرفة القلب کما تقدم القول فیه و بأنه‏ إیمان یشرک‏ الإسلام و لا یشرکه الإسلام یکون الرجل مسلما غیر مؤمن و لا یکون مؤمنا إلا و هو مسلم و هذا یؤید ما قدمناه‏ فی الباب الذی قبل هذا الباب أَنَّ الْإِیمَانَ لَا یَکْمُلُ إِلَّا بِعَقْدِ النِّیَّةِ-

وَ رُوِّینَا عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ص‏ أَنَّهُ سُئِلَ مَا الْإِیمَانُ وَ مَا الْإِسْلَامُ فَقَالَ الْإِسْلَامُ الْإِقْرَارُ وَ الْإِیمَانُ الْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ فَمَنْ عَرَّفَهُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ نَبِیَّهُ وَ إِمَامَهُ ثُمَّ أَقَرَّ بِذَلِکَ فَهُوَ مُؤْمِنٌ قِیلَ لَهُ فَالْمَعْرِفَةُ مِنَ اللَّهِ وَ الْإِقْرَارُ مِنَ الْعَبْدِ قَالَ الْمَعْرِفَةُ مِنَ اللَّهِ حُجَّةٌ وَ مِنَّةٌ وَ نِعْمَةٌ وَ الْإِقْرَارُ مَنٌّ یَمُنُّ اللَّهُ بِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَ الْمَعْرِفَةُ صُنْعُ اللَّهِ فِی الْقَلْبِ وَ الْإِقْرَارُ فِعْلُ الْقَلْبِ بِمَنٍّ مِنَ اللَّهِ وَ عِصْمَةٍ وَ رَحْمِةٍ فَمَنْ لَمْ یَجْعَلْهُ اللَّهُ عَارِفاً فَلَا حُجَّةَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِ أَنْ یَقِفَ وَ یَکُفَّ عَمَّا لَا یَعْلَمُ وَ لَا یُعَذِّبَهُ اللَّهُ عَلَى جَهْلِهِ وَ یُثِیبَهُ عَلَى عَمَلِهِ بِالطَّاعَةِ وَ یُعَذِّبَهُ عَلَى عَمَلِهِ بِالْمَعْصِیَةِ وَ لَا یَکُونَ شَیْ‏ءٌ مِنْ ذَلِکَ إِلَّا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ قَدَرِهِ وَ بِعِلْمِهِ وَ بِکِتَابِهِ بِغَیْرِ جَبْرٍ لِأَنَّهُمْ لَوْ کَانُوا مَجْبُورِینَ لَکَانُوا مَعْذُورِینَ وَ غَیْرَ مَحْمُودِینَ وَ مَنْ جَهِلَ فَعَلَیْهِ أَنْ یَرُدَّ إِلَیْنَا مَا أَشْکَلَ عَلَیْهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏

وَ عَنْهُ ص‏ أَنَّهُ قِیلَ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا أَدْنَى مَا یَکُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً وَ مَا أَدْنَى مَا یَکُونُ بِهِ کَافِراً وَ مَا أَدْنَى مَا یَکُونُ بِهِ ضَالًّا قَالَ أَدْنَى مَا یَکُونُ بِهِ مُؤْمِناً أَنْ یُعَرِّفَهُ اللَّهُ‏ نَفْسَهُ فَیُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ أَنْ یُعَرِّفَهُ اللَّهُ نَبِیَّهُ ص فَیُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ أَنْ یُعَرِّفَهُ اللَّهُ حُجَّتَهُ فِی أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ فَیَعْتَقِدَ إِمَامَتَهُ فَیُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ قِیلَ وَ إِنْ جَهِلَ غَیْرَ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ وَ لَکِنْ إِذَا أُمِرَ أَطَاعَ وَ إِذَا نُهِیَ انْتَهَى وَ أَدْنَى مَا یَصِیرُ بِهِ مُشْرِکاً أَنْ یَتَدَیَّنَ بِشَیْ‏ءٍ مِمَّا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ فَیَزْعُمَ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِهِ ثُمَّ یَنْصِبَهُ‏ دِیناً وَ یَزْعُمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الَّذِی أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ غَیْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَدْنَى مَا یَکُونُ بِهِ ضَالًّا أَنْ لَا یَعْرِفَ حُجَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ فَیَأْتَمَّ بِهِ.

[4] . الفصل العاشر فی الإیمان و الإسلام‏

مِنْ کِتَابِ الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُ أُبَایِعُکَ عَلَى الْإِسْلَامِ- فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ فَقَبَضَ الرَّجُلُ یَدَهُ وَ انْصَرَفَ- ثُمَّ عَادَ وَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُ لِأُبَایِعَکَ عَلَى الْإِسْلَامِ فَقَالَ لَهُ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ الْمُؤْمِنَ یُرَى یَقِینُهُ فِی عَمَلِهِ وَ الْکَافِرَ یُرَى إِنْکَارُهُ فِی عَمَلِهِ فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا عَرَفُوا أَمْرَهُمْ فَاعْتَبِرُوا إِنْکَارَ الْکَافِرِینَ وَ الْمُنَافِقِینَ بِأَعْمَالِهِمُ الْخَبِیثَةِ.

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّ لِأَهْلِ الدِّینِ عَلَامَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ وَ صِلَةُ الْأَرْحَامِ وَ رَحْمَةُ الضُّعَفَاءِ وَ قِلَّةُ مُشَابَقَةِ النِّسَاءِ أَوْ قَالَ وَ قِلَّةُ مُؤَاتَاةِ النِّسَاءِ وَ بَذْلُ الْمَعْرُوفِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ السَّعَةُ وَ اتِّبَاعُ الْعِلْمِ وَ مَا یُقَرِّبُ إِلَى اللَّهِ زُلْفَى- طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ.

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَیْضاً کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ یَقُولُ لَا یَطْعَمُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ حَتَّى یَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُخْطِئَهُ وَ أَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَهُ فَإِنَّ الضَّارَّ النَّافِعَ هُوَ اللَّهُ.

عَنِ الْبَاقِرِ ع قَالَ: سُئِلَ عَلِیٌّ عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الْإِیمَانَ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ أَوْ قَالَ الْإِیمَانُ مَبْنِیٌّ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ.

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الدُّنْیَا یُعْطِیهَا اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ وَ أَبْغَضَ- وَ إِنَّ الْإِیمَانَ لَا یُعْطِیهِ إِلَّا مَنْ أَحَبَّ.

عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ مَنْ أَسْبَغَ وُضُوءَهُ وَ أَحْسَنَ صَلَاتَهُ وَ أَدَّى زَکَّاةَ مَالِهِ وَ کَفَّ غَضَبَهُ وَ سَجَنَ لِسَانَهُ وَ اسْتَغْفَرَ لِذَنْبِهِ وَ أَدَّى النَّصِیحَةَ لِأَهْلِ بَیْتِهِ فَقَدِ اسْتَکْمَلَ حَقَائِقَ الْإِیمَانِ وَ أَبْوَابُ الْجَنَّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ.

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَقِیَ رَسُولُ اللَّهِ یَوْماً حَارِثَةَ بْنَ مَالِکِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَنْصَارِیَّ فَقَالَ لَهُ کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا حَارِثَةُ قَالَ أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُؤْمِناً حَقّاً فَقَالَ إِنَّ لِکُلِّ إِیمَانٍ حَقِیقَةً فَمَا حَقِیقَةُ إِیمَانِکَ فَقَالَ عَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا فَأَسْهَرَتْ لَیْلِی وَ أَظْمَأَتْ نَهَارِی- فَکَأَنِّی نَظَرْتُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی قَدْ قَرُبَ الحساب [لِلْحِسَابِ‏] فَکَأَنِّی بِأَهْلِ الْجَنَّةِ فِیهَا یَتَزَاوَرُونَ وَ أَهْلِ النَّارِ یُعَذَّبُونَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْتَ مُؤْمِنٌ- نَوَّرَ اللَّهُ الْإِیمَانَ فِی قَلْبِکَ فَاثْبُتْ ثَبَّتَکَ اللَّهُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَنَا عَلَى نَفْسِی مِنْ شَیْ‏ءٍ أَخْوَفَ مِنِّی عَلَیْهَا مِنْ بَصَرِی فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ فَذَهَبَ بَصَرُهُ.

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِی قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى- وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ قَالَ یُطِیعَ الشَّیْطَانَ مِنْ حَیْثُ یُشْرِکُ.

عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ قَالَ الْبَاقِرُ ع إِنَّ اللَّهَ أَعْطَى الْمُؤْمِنَ ثَلَاثَ خِصَالٍ الْعِزَّ فِی الدُّنْیَا وَ فِی دِینِهِ وَ الْفَلَحَ فِی الْآخِرَةِ وَ الْمَهَابَةَ فِی صُدُورِ الْعَالَمِینَ.

عَنِ الْبَاقِرِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِالْمُؤْمِنِ الْمُؤْمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُؤْمِنُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِالْمُسْلِمِ الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئَاتِ وَ تَرَکَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ.

سُئِلَ النَّبِیُّ ص فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَیُّ النَّاسِ أَفْضَلُ إِیمَاناً- فَقَالَ أَبْسَطُهُمْ کَفّاً.

مِنْ کِتَابِ رَوْضَةِ الْوَاعِظِینَ قَالَ النَّبِیُّ ص الْمُؤْمِنُ بَیْتُهُ قَصَبٌ وَ طَعَامُهُ کِسَرٌ وَ رَأْسُهُ شَعِثٌ وَ ثِیَابُهُ خَلِقٌ وَ قَلْبُهُ خَاشِعٌ وَ لَا یَعْدِلُ السلامة [بِالسَّلَامَةِ] شَیْئاً.

عَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْإِیمَانُ بِضْعٌ وَ سَبْعُونَ بَاباً أَکْبَرُهَا شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَدْنَاهَا إِمَاطَةُ الْأَذَى عَنِ الطَّرِیقِ.

[5] . در همینجا از اهل سنت دو روایت دیگر نیز ذکر شده است که مضمون آنها با اخلاق پیامبر ص چندان سازگار نیست؛ و احتمال دارد زمانی که عمر تقسیم نامساوی بیت‌المال را در پیش گرفت جعل شده باشد، بویژه که بنای پیامبر ص بر عدم آشکار کردن منافقان بوده است؛ ‌لذا آنها را صرفا در پاورقی آوردیم:

أخرج ابن أبى شیبة و البخاری و مسلم و أبو داود و النسائی و ابن جریر و ابن مردویه عن سعد بن أبى وقاص ان نفرا أتوا رسول الله صلى الله علیه و سلم فأعطاهم الا رجلا منهم فقلت یا رسول الله أعطیتهم و ترکت فلانا و الله انى لأراه مؤمنا فقال رسول الله صلى الله علیه و سلم أو مسلم قال ذلک ثلاثا.

و أخرج ابن قانع و ابن مردویه من طریق الزهری عن عامر بن سعد عن أبیه ان رسول الله صلى الله علیه و سلم قسم قسما فاعطى أناسا و منع آخرین فقلت یا رسول الله أعطیت فلانا و فلانا و منعت فلانا و هو مؤمن فقال لا تقل مؤمن و لکن قل مسلم. و قال الزهری قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا.

[6] . همین حدیث با سند أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَکَمِ بْنِ أَیْمَنَ‏ در صفحه بعد کافی آمده است.

[7] . 2- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَکْرٍ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْإِیمَانُ یُشَارِکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا یُشَارِکُ الْإِیمَانَ.

3- عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏ إِنَّ الْإِیمَانَ یُشَارِکُ الْإِسْلَامَ وَ لَا یُشَارِکُهُ الْإِسْلَامُ إِنَّ الْإِیمَانَ مَا وَقَرَ فِی الْقُلُوبِ‏ وَ الْإِسْلَامَ مَا عَلَیْهِ الْمَنَاکِحُ وَ الْمَوَارِیثُ وَ حَقْنُ الدِّمَاءِ وَ الْإِیمَانَ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ.

 


1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 (3. شأن نزول)

 

شأن نزول

الف. گفته‌اند این آیه درباره اعرابی از بنی اسد (بنی خزیمه) نازل شد که در خشکسالی به مدینة النبی آمده شهادتین بر زبان می‏راندند ولی در باطن مؤمن نبودند؛ و کوچه‏های مدینه را به کثافات آلوده، و قیمت‏ها را گران کردند؛ و به رسول اللّه (ص) می‌گفتند: ما با اموال و عیال نزد تو آمدیم و مثل فلان طایفه با تو نجنگیدیم، پس سهمی از زکات ‌به ما بده. و دائما بر پیغمبر (ص) منت می‏گذاشتند پس این آیه در مورد آنها نازل شد.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص412؛ ترجمه اسباب نزول، ص210-211[1]

ب. این واقعه به این صورت هم از سعید بن جبیر و ابن زید روایت شده که اینان قومی از بنی‌اسد بودند که در زمان خشکسالی نزد پیامبر آمدند و ابراز اسلام نمودند ولی واقعا ایمان نیاورده بودند و برای گرفتن سهمی از زکات، ابراز اسلام کرده بودند؛ و خداوند با این آیه به پیامبر ص دستور داد که به آنان از درونشان خبر دهد که معجزه‌ای برایشان باشد؛‌پس آیه فرمود بگو ایمان نیاوردید یعنی در باطن و از روی حقیقت تصدیق نکردید بلکه بگویید اسلام آوردیم تا جانمان حفظ شود و از کشته و اسیر شدن مصون بمانیم.

مجمع البیان، ج‏9، ص207[2]

البته در تفاسیر دیگر این آیه در مورد اقوام دیگری از أعراب نیز تطبیق داده شده است؛ مانند أعراب جُهینة، مُزینة، أسْلَم، غِفار، و أشْجَع که بین مکه و مدینه ساکن بودند (تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص98[3]). و شأن نزولهای دیگری هم مطرح است که عمدتا ذیل سه آیه بعد مطرح شده است.

 


[1] . نزلت فی أعراب من بنی أسد بن خُزَیمة، قدموا علی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم المدینة فی سنة جدبة، فأظهروا الشهادتین و لم یکونوا مؤمنین فی السر، و أفسدوا طرق المدینة بالعَذَرَات و أغْلَوْا أسعارها، و کانوا یقولون لرسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم: أتیناک بالأثقال و العیال و لم نقاتلک کما قاتلک بنو فلان، فأعطنا من الصدقة. و جعلوا یمنون علیه، فأنزل اللَّه تعالی فیهم هذه الآیة.

[2] . «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا» و هم قوم من بنی أسد أتوا النبی ص فی سنة جدیة و أظهروا الإسلام و لم یکونوا مؤمنین فی السر إنما کانوا یطلبون الصدقة و المعنى أنهم قالوا صدقنا بما جئت به فأمره الله سبحانه أن یخبرهم بذلک لیکون آیة معجزة له فقال «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» أی لم تصدقوا على الحقیقة فی الباطن «وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» أی انقدنا و استسلمنا مخافة السبی و القتل عن سعید بن جبیر و ابن زید.

[3] . قال مقاتل بن سلیمان: {قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا} نَزَلتْ فی أعراب جُهینة، ومُزینة، وأسْلَم، وغِفار، وأشْجَع، کانت منازلهم بین مکّة والمدینة، فکانوا إذا مرّتْ بهم سَرِیَّةٌ مِن سَرایا النبی - صلى الله علیه وسلم - قالوا: آمنّا. لیأمنوا على دمائهم وأموالهم، وکان یومئذٍ مَن قال: لا إله إلا الله. یأمن على نفسه وماله، فمرّ بهم خالد بن الولید فی سَریّة للنبی - صلى الله علیه وسلم -، فقالوا: آمنّا. فلم یَعرض لهم، ولا لأموالهم، فلما سار النبی - صلى الله علیه وسلم - إلى الحُدَیبیة واستنفَرهم معه قال بعضهم لبعض: إنّ محمدًا وأصحابه أکَلة رأس لأهل مکة، وإنهم کلفوا شیئًا لا یرجعون عنه أبدًا، فأین تذهبون تقتلون أنفسکم؟! انتظروا حتى ننظر ما یکون من أمره. فذلک قوله: «بَلْ ظَنَنْتُمْ أنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ والمُؤْمِنُونَ إلى أهْلِیهِمْ أبَدًا وزُیِّنَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وکُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا» (فتح/12)؛ فنَزَلتْ فیهم.

 


1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 (2. نکات ادبی)

 

لم / لمّا

دو حرف «لم» و «لما» دلالت دارند بر نفی، اما تفاوتشان با نفی ساده در این است که اینها دلالت بر نفی دارند به نحوی که در فارسی به صورت ماضی استمراری (مثلا: نرفته‌اند) نه ماضی ساده (نرفتند) بیان می‌شود؛ یعنی مطلبی که از قدیم این چنین بوده و تاکنون ادامه داشته است.

در تفاوت این دو هم گفته‌اند «لم» صرفا بر ماضی استمراری دلالت دارد (یعنی صرفا خبر می‌دهد که این امر از گذشته تاکنون رخ نداده است)؛ اما «لمّا» در جایی است که آن نفی، متصل به زمان سخن گفتن است (که در فارسی غالبا با کلمه «هنوز» بدان اشاره می‌شود: «هنوز نرفته‌اند»)؛ یعنی تا الان که من سخن می‌گویم این فعل رخ نداده است، که غالبا دلالت دارد بر اینکه آن فعل متوقع است و انتظار می‌رود که بزودی رخ دهد (التحریر و التنویر، ج‏26، ص221[1])؛ و همین یکی از مهمترین وجوهی است که برای تکراری نبودن آمدنِ «لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ» بعد از «لم تومنوا» بیان شده است؛ که در تدبر 7 توضیح داده خواهد شد.

یدْخُلِ

قبلا بیان شد که ماده «دخل» در اصل به معنای وارد شدن و داخل شدن است؛ یا به تعبیر دقیق‌تر، داخل شدن در محیط که آن محیط کاملا بر این امر داخل شده احاطه پیدا کند؛ و تفاوتش با ماده «ورد» و «ولج» را نیز در همین دانسته‌اند که کلمه «ورود»، نقطه مقابل «صدور» است، و با نزدیک شدن و در معرض دخول قرار گرفتن نیز سازگار است: «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْینَ» (قصص/23) و لذا مقدم بر «دخول»‌است؛ و کلمه «ولوج» در جایی است که داخل شدن با چسبیدن و در اتصال کامل با محیط پیرامونی انجام شود: «حَتَّى یلِجَ الْجَمَلُ فی‏ سَمِّ الْخِیاطِ» (اعراف/40) «یعْلَمُ ما یلِجُ فِی الْأَرْضِ» (سبأ/2 و حدید/4)؛ اما «دخول» نقطه مقابل «خروج» است و با قرار گرفتن به طور کامل در یک محیط حاصل می‌شود، نه همچون «ورود» به صرف نزدیک شدن کفایت می‌کند و نه در حد ولوج نیازمند اتصال با دیواره محیطی است که در آن وارد شده باشد.

اشاره شده که «دخول» نقطه مقابل خروج است و هم در مکان (ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیةَ، بقرة/58؛ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏، نحل/32؛ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها، زمر/72) و هم در زمان [در قرآن یافت نشد] و هم در مورد اعمال (قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْر، مائده/61؛ َ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ، ‌حجرات/14) به کار می‌رود. به تعبیر دیگر، دخول هم می‌تواند دخول مادی و مکانی باشد مانند «وَ لِیدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» (اسراء/) ویا «إِذا دَخَلُوا قَرْیةً» (نمل/34) و می‌تواند دخولی معنوی باشد مانند «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً» (بقره/208) «وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ‏» (‌حجرات/14)

این ماده وقتی با حروف مختلفی می‌آید معانی مختلفی می‌گیرد:

وقتی با حرف «فی» ‌بیاید به معنای آغاز و شروع اقدام به داخل شدن می‌کند: «ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ‏» (اعراف/38) «یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ» (نصر/2)‏ «فَادْخُلِی فِی عِبادِی» (فجر/29) «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً» (بقره/208)؛

وقتی با حرف «من» بیاید به مبدا و نقطه‌ای که دخول از آنجا باید شروع شود اشاره دارد: «لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ» (یوسف/67) «وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ‏» (یوسف/68)؛

وقتی با حرف «بـ» بیاید بر چسبیدن و ارتباط و تأکید دلالت دارد: «أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ» (نمل/19) «وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ» (مائده/61) «دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» (نساء/23)؛ و البته در مورد آخر، برخی تذکر داده‌اند که این تعبیر کنایه از نزدیکی کردن و افضاء زن است.

جلسه 950 https://yekaye.ir/an-nesa-4-23/

قُلُوبِکُمْ

درباره ماده «قلب» ذیل آیه 3 همین سوره بحث شد که برخی همچون ابن فارس بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد: یکی بر معنای «محض» و «خالص» و امر شریفِ از هر چیزی، که بر این اساس، وجه تسمیه کلمه «قَلْب» (به معنای عضو صنوبری‌شکل درون بدن که مرکز گردش خون می‌باشد) را از این جهت است که خالص‌ترین و رفیع‌ترین عضو بدن می‌باشد؛ و دیگری بر برگرداندن چیزی از جهتی به جهت دیگر.

اما دیگران هریک خواسته‌اند یکی از این دو معنا را معنای محوری قلمداد کنند و دیگری را به آن برگردانند:

برخی همچون حسن جبل همان معنای اول را اصل قرار داده و بر این باورند که معنای اصلی این ماده باطن و لبّ هر چیزی است؛ آنگاه با اشاره به کلماتی مانند «قَلَب» که به معنای برگرداندن لَب است به صورتی که داخل لب نمایان شود ویا تعبیر «قَلَبتُ الخبز» که وقتی است که بعد از اینکه ظاهرش پخته شود نان را زیر و رو می‌کنند که باطنش هم پخته شود، گفته‌اند که این ماده برای حالت ظاهر و باطن را به هم برگرداندن هم به کار رفته و بتدریج برای هر تغییر فراوان و یا چیزی را از حالت باطن به ظاهر در آوردن نیز استعمال شده است.

اما برخی همچون راغب و مرحوم مصطفوی معنای دوم، یعنی برگرداندن چیزی از وجهی به وجه دیگر و مطلق دگرگونی و تحول را محور این ماده دانسته‌اند؛ و آنگاه وجه تسمیه «قلب» را ناشی از کثرت دگرگونی و زیر و رو شدنش [از حالتی به حالت دیگر منقلب شدن] قلمداد کرده‌اند؛ به تعبیر دیگر، از این جهت که دائما در حال قبض و بسط است [تا گردش خون را تضمین کند] و در واقع دائما در حال تغییر و تحول است و هیچ عضوی از اعضای بدن نیست که این اندازه در حال حرکت و تغییر وضعیت باشد.

کلمه «قلب» در قرآن کریم، هم در معنای همین قلب مادی به کار رفته است (وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ؛ أحزاب/10) و هم در معنای قلب معنوی (إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ‏؛ ق/37). و در ادبیات قرآن کریم، قلب مرکز ادراکات (وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ‏، توبة/87؛ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، حج/46) و نیز احساسات انسان معرفی شده است: «وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ‏» (أنفال/10) ، «وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» (حشر/2) ، «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» ‏(فتح/4).

معلوم شد که فعل «قَلَبَ» به معنای برگرداندن کسی از مسیری است که در پیش گرفته (وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ‏؛ عنکبوت/21) اما این ماده در بابهای انفعال و تفعیل و تفعّل نیز زیاد به کار رفته است که به تفصیل بحث شد.

ماده «قلب» و بویژه «انقلاب» به برخی از کلمات دیگر مانند رجوع، تحول، تبدیل، تغییر، و تصریف بسیار نزدیک است و اغلب اهل لغت برای توضیح این ماده، از این کلمات استفاده نموده‌اند؛ اما برخی به تفاوت ظریف بین این کلمات اشاره کرده‌اند:

«قلب» و «انقلاب» به مطلق هرگونه دگرگونی دلالت دارد؛ اعم از مادی (نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ)‏ یا معنوی (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ)، زمانی (یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ) یا مکانی (بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏)، و دگرگونی و تغییر در حالت (یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ) یا صفت و یا در خود موضوع (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ‏)؛

اما «تحول» ناظر است به تبدیلی که در حالت شیء رخ می‌دهد؛

«تبدیل» آن است که چیزی در پی دیگر و جایگزین چیز دیگر شود؛

«تغییر» دگرگونی‌ای است که سمت و سوی خاصی در آن مد نظر باشد؛

«تصریف» صِرف برگردادنِ چیزی به هر نحو ممکن می‌باشد.

در تفاوت «انقلاب» با «رجوع» (=برگشتن) برخی همچون عسکری گفته‌اند که رجوع، برگشتن به جایی است که قبلا در آن بوده، اما انقلاب برگشتن به موضعی برخلاف آن موضعی است که در آن بسر می‌برده است؛ اما امثال ابوحیان این تحلیل را قابل تامل دانسته‌اند؛ و ظاهرا این معنا عمومیت نداشته باشد و مثال نقض‌هایی برای آن می‌توان یافت، ماند: «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ»‏ (المطففین/31) و شاید بیش از این نتوان گفت که در انقلاب برگشتنی که با نوعی دگرگونی و تغییر حال همراه باشد مد نظر است اما در رجوع، خود حرکت شیء مد نظر است.

جلسه 1068 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/

تُطیعُوا

درباره ماده «طوع» ذیل آیه 7 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1072 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

رَسُولَهُ

قبلا بیان شد که ماده «رسل» در اصل به معنای برانگیختن و امتداد یافتن است، برانگیختی که با نرمی و مدارا همراه باشد، چنانکه برای شتری که رام است و براحتی می‌توان او را به حرکت واداشت تعبیر «ناقة رَسْلَةٌ» به کار می‌برند. برخی بر این باورند که اساساً این ماده در اصل به معنای نافذ دانستن (انفاذ) و برانگیختنی است که کار و ماموریتی را بر دوش آنکه برانگیخته می‌شود می‌گذارد، و لذا همراه با نوعی حرکت و سیر (ولو سیر معنوی) همراه است.

در فارسی ما تعبیر «فرستادن» را به کار می‌بریم اما ظاهرا تفاوت اندکی بین این دو هست؛ شبیه تفاوتی که اهل لغت بین «برانگیختن» (بعث) با «ارسال» مطرح کرده‌اند که: در ارسال، حتما شخص ارسال شده، کار و ماموریتی را برای ارسال کننده انجام می‌دهد در حالی که در بعث [و همین طور در «فرستادن» فارسی] لزوما چنین چیزی مد نظر نیست چنانکه مثلا برای فرستادن بچه به مدرسه تعبیر «بَعَثتُهُ»» به کار می‌رود، نه «أرسَلتُهُ».

پس، کلمه «رسول» به معنای کسی است که برای انجام کاری فرستاده می‌شود. این کلمه‌ای است که برای مذکر و مونث، مفرد و تثنیه و جمع به کار می‌رود؛ چنانکه در قرآن کریم گاه برای اشاره به دو پیامبر از تعبیر «رسول» استفاده شده است: «فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمین‏» (شعراء/16) و البته استعمال آن به صورت مثتی (فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ، طه/47) و یا جمع (یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُل‏؛ مائده/109) هم رایج است.

کلمه «ارسال: فرستادن» نقطه مقابل «امساک: نگهداشتن» است (ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ‏؛ فاطر/2) و در قرآن کریم کلمه «رسول» را فقط در مورد پیامبران (انسانها) به کار نبرده است بلکه در مورد فرشتگان هم استفاده شده (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ، تکویر/19؛ وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏، عنکبوت/31) و تعبیر ارسال (فرستادن) ‌را علاوه بر اینها، نه‌تنها در مورد باد و باران و ... (مثلا: و أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ؛ حجر/22)، بلکه حتی در مورد شیاطین هم به کار برده است (أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛ مریم/83).

جلسه 529 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-40/

لا یلِتْکُمْ

درباره اینکه اصل این کلمه از ماده «ألت» است یا «لیت» بین اهل لغت اختلاف است؛ اغلب اهل لغت همانند صاحب بن عباد (المحیط فی اللغة، ج‏9، ص462)، فراء (معانی القرآن، ج‏3، ص74)، راغب اصفهانی (مفردات ألفاظ القرآن، ص749)، زمخشری (أساس البلاغة، ص578) این آیه را ذیل ماده «لیت» و از فعل «لات یلیت» دانسته‌اند؛ اما برخی همچون ابن فارس (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص130 و ج5، ص223) و حسن جبل (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، 1955) امکان اینکه این کلمه ذیل این ماده ویا ماده «ألت» (از فعل «ألت یألت») باشد محتمل دانسته‌اند؛ و مرحوم مصطفوی هم چون بین این دو ماده اشتقاق اکبر قائل است این احتمال را منتفی ندانسته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص271).

با این حال، چند مطلب را می‌توان مؤید این قول دانست که این کلمه از ماده «ألت» باشد:

یکی وجود تعبیر قرآنی دیگری به صورت «ما أَلَتْناهُمْ» از ماده «ألت» (وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏؛ طور/21) که دقیقا در همین معنا استفاده شده است (نقل شده در مجمع البیان، ج‏9، ص202[2]؛ و البته برخی همچون فراء ‌بشدت با این بیان مخالفند (معانی القرآن، ج‏3، ص74[3]

دوم رواج قراءات دیگری از آیه محل بحث که صریحا آن را به صورت «لا یألِتْکُمْ» قرائت کرده‌اند (که در بحث اختلاف قراءات گذشت)

و سوم قرابت معنایی بسیار زیاد بین دو ماده «لیت» و «ألت» که تقریبا عموم اهل لغت اینها را در یک معنا شرح داده‌اند.

در هر صورت دباره ماده «ألت» که اتفاق نظر است که این ماده دلالت بر نقصان و کاستن دارد (کتاب العین، ج‏8، ص135-136[4]؛ معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص130[5])؛ برخی توضیح داده‌اند که یک نقص مخصوص است؛ و آن نقصی است که از راه حبس و بازداشتن و برگرداندن حاصل شده باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص106[6]) و اگر این آیه سوره ‌حجرات را ناظر به ماده «ألت» ندانیم تنها کاربرد قرآنی این ماده همان آیه 21 سوره طور می‌شود؛ هرچند که یک قولی هم هست که چه‌بسا همان آیه هم باب افعال از ماده «لیت» (ألات یلیت) باشد (لسان العرب، ج‏2، ص86[7]).

اما در مورد ماده «لیت» با توجه به اینکه کلمه «لَیت» به معنای صفحه گردن به کار رفته، برخی همچون ابن‌فارس دو اصل برای این ماده قائل شده‌اند؛ یعنی همین معنای صفحه گردن و دیگری معنای کاسته شدن و منصرف شدن چیزی از چیز دیگر (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص223[8]). اما دیگران کوشیده‌اند این دو را به یک معنا برگردانند؛ برخی همچون راغب گفته‌اند اساسا معنای نقص و انصرافی که در ماده «لیت» هست (لات عن أمر؛ یعنی از انجام آن کار منصرف شد: أساس البلاغة، ص578[9]) برگرفته از تعبیر «ردّ اللیت» (برگرداندن گردن) اخذ شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص749[10])؛ و برخی در مقابل بر این باورند که اصل معنای «لیت» همان نقص یا رقت یا ضعف در امتداد چیزی (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1954) ویا برگشتن از حالت اعتدال و استقامت به حالت نقص و مضیقه است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص270-271[11]) و مدل صفحه گردن هم چون این گونه است که از سر (که حالت بزرگتر دارد) به سوی پایین از ضخامت آن کاسته می‌شود، از باب همین روند رو به نقصان بدان «لیت» گفته‌اند.

از همین ماده حرف «لَیْتَ» از حروف مشبهه بالفعل است که دال بر طمع و آرزوی رسیدن به چیزی است: «لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا» (فرقان/28)، «وَ یَقُولُ‏ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً» (نبأ/40) ، «یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا» (فرقان/27)، «َقالَ یا لَیْتَ قَوْمی‏ یَعْلَمُونَ» (یس/26)؛ که همینجا هم دلالت بر وجود یک حالت نقص دارد که شخص آرزو دارد آن نقص برطرف ویا از وی رویگردان شود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1954؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص750[12]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص272[13]).

اگر دو کلمه «التناهم» و «یلتکم» را از ماده «لیت» به حساب آوریم باید گفت این ماده 16 بار در قرآن کریم به کار رفته است. اما از کلمات قرآنی دیگری که گاه در ردیف همین ماده «لیت» از آن بحث شده است:

یکی کلمه «لات» است: «وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ‏» (ص/3) که چند قول در تحلیل آن مطرح شده است: ظاهرا بصریون آن را حرف مشبهه بالفعل و در معنای «لیس» دانسته‌اند (المحیط فی اللغة، ج‏9، ص462-463[14]) و از ابوبکر علاف نقل شده که اصل آن «لیس» بوده که «ی» به «ا» منقلب و «س» به «ت» بدل شده است (چنانکه عرب گاه به «ناس»، «نات» می‌گوید). اما از برخی از آنان نقل شده که اصل آن «لا» بوده که به خاطر دلالت بر کلمه «ساعة» یا «مدة» تاء‌ تأنیت به آن افزوده شده است گویی آیه می‌فرماید «لیست الساعة حین مناص» و از فراء هم نقل شده که همان «لا» است و تاء زائده است شبیه ثمت و ربّت (مفردات ألفاظ القرآن، ص749[15]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص251[16]). خلیل هم در همین راستا بر این باور است که «لات» همانند «لا»ی نفی عمل می‌کند با این تفاوت که فقط در مورد زمان به کار می‌رود؛ و نظر وی این است که اگر نبود که در قرآن به صورت «لات» ثبت شده هنگام وقف به صورت «ه» وقف می‌شد چون تاء آن تاء تانیث است. وی در ادامه شواهدی می‌آورد که عرب هم بر ابتدای کلمات «الان» و «حین»، حرف «ت» می‌افزوده است: «تالآن» و «تحین»؛ و می‌گوید بعید نیست این آیه هم از همین باب باشد بویژه که کتابت قرآن گاه با کتابت متعارف تفاوتهایی داشته است (کتاب العین، ج‏8، ص369[17]).

و دیگری کلمه «لات» به عنوان اسم یکی از بتهای جاهلیت است: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى» (نجم/19) که با اینکه برخی آن را هم برخی در ردیف همین کلمات بحث کرده‌اند (المحیط فی اللغة، ج‏9، ص462-463) البته یافت نشد که کسی آن را از ماده «لیت» بداند؛ بلکه برخی همچون راغب اصل آن را «اللاه» دانسته‌اند که «ه» آن را حذف و به جایش «ت» گذاشته و در واقع این کلمه را مونث کرده‌اند که با کلمه «الله» متفاوت و ناقصتر از او باشد تا آن را به گمان خود واسطه‌ای برای رسیدن به الله قرار دهند (مفردات ألفاظ القرآن، ص749[18]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص250[19])؛ اما برخی آن را از ماده «لتت» (به معنای تلیت کردن) دانسته‌اند و از مجاهد نقل شده که می‌گفت: «اهل جاهلیت برای بتهایشان سویق تلیت می‌کردند» و سپس این آیه را می‌خواند «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى‏» و فراء توضیح داده که منظورش این بود که کلمه اسم بت «اللات» از همین که «نزد بتها سویق تلیت می‌کردند» اخذ شده است (الفائق فی غریب الحدیث، ج‏3، ص189[20]؛ النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏4، ص230[21]؛ الطراز الأول، ج‏3، ص295[22]).

أَعْمالِکُمْ

درباره ماده «عمل» ذیل آیه 2 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1067 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/

غَفُورٌ

درباره ماده «عمل» ذیل آیه 2 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1068 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/

رَحیمٌ

درباره ماده «رحم» ذیل آیه 10 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1075 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-10/

 


[1] . و (لمّا) هذه أخت (لم) و تدل على أن النفی بها متصل بزمان التکلم و ذلک الفارق بینها و بین (لم) أختها. و هذه الدلالة على استمرار النفی إلى زمن التکلم تؤذن غالبا، بأن المنفی بها متوقع الوقوع.

[2] . قرأ أهل البصرة لا یألتکم بالألف و الباقون «لا یلِتْکُمْ» بغیر الألف. الحجة: قال أبو زید ألته حقه یألته ألتا إذا نقصه و قوم یقولون لات یلیت لیتا و یقال لت الرجل ألیته لیتا إذا عمیت علیه الخبر فأخبرته بغیر ما یسألک عنه قال رؤبة: «و لیلة ذات ندی سریت /و لم یلتنی عن سراها لیت‏» و قوم یقولون ألاتنی عن حقی و ألاتنی عن حاجتی‌ای صرفنی عنها و حجة من قرأ لا یألتکم قوله تعالی «وَ ما أَلَتْناهُمْ» و من قرأ «یلِتْکُمْ» جعله من لات یلیت.

[3] . و قوله: لا یَلِتْکُمْ. لا ینقصکم، و لا یظلمکم من أعمالکم شیئا، و هى من لات یلیت، و القراء مجمعون علیها، و قد قرأ بعضهم: لا یألتکم، و لست أشتهیها لأنها بغیر ألف کتبت فى المصاحف، و لیس هذا بموضع یجوز فیه سقوط الهمز أ لا ترى قوله: (یأتون)، و (یأمرون)، و (یأکلون) لم تلق الألف فى شى‏ء منه لأنها ساکنة، و إنما تلقى الهمزة إذا سکن ما قبلها، فإذا سکنت هى تعنى الهمزة ثبتت فلم تسقط، و إنما اجترأ على قراءتها «یألتکم» أنه وجد «وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ» فى موضع، فأخذ ذا من ذلک فالقرآن یأتى باللغتین المختلفتین ألا ترى قوله: (تملى علیه). و هو فى موضع آخر: «فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ». و لم تحمل إحداهما على الأخرى فتتفقا و لات یلیت، و ألت یألت لغتان [قال حدثنا محمد بن الجهم بن إبراهیم السمری قال حدثنا الفراء]

[4] . ألت: اللَّات معروف. و قول الله- عز و جل-: وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ» (طور/21)، أی ما أنقصناهم، و أَلَتَ یَأْلِتُ، و یقال: یلئت، و یقال: ولت یلت ولتا. و قیل: أَلَاتَنِی عن حقی، أی صرفنی عنه.

[5] . ألت‏: الهمزة و اللام و التاء کلمةٌ واحدة، تدلُّ على النُّقصان، یقال أَلَتَهُ یَأْلِتُهُ أى نقصه. قال اللَّه تعالى: «لا یألتکم من أعمالکم شیئا» أى لا ینقصکم.

[6] . و التحقیق‏: أنّ هذه المادّة تدلّ على النقص المخصوص و هو ما کان عن طریق الحبس و المنع و الصرف، مثل أن یحبس و یمنع عن الوصول الى تمام ماله من المال و الأجر، أو یصرف المال و الأجر عنه بإیجاد الموانع و الصوارف، و هذا المعنى أبلغ فی المقام من‏ النقص و أدقّ و ألطف. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ- 52/ 21. هذه الکلمة یجوز فیها أن تکون من ألت ماضیا مجرّدا، أو من ألات، و هو من مادّة لات أجوفا، فهی إمّا متکلّم من المجرّد أو من الإفعال، و المعنى واحد، و الظاهر أن یکون بین المادّتین اشتقاق اکبر. و فی لات بوجود حرف اللین دلالة على الجریان الطبیعی.

[7] . لاتَه حَقَّه یَلیتُه لَیْتاً، و أَلاتَه: نَقَصه، و الأُولى أَعلى. و فی التنزیل العزیز: وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً؛ قال الفراء: معناه لا یَنْقُصْکم، و لا یَظْلِمْکم من أَعمالکم شیئاً، و هو من لاتَ یَلِیتُ؛ قال: و القُرَّاءُ مجتمعون علیها. قال الزجاج: لاتَه یَلِیتُه، و أَلاتَه یُلِیتُه، و أَلَته یَأْلِتُه إِذا نَقَصَه، و قُرئ قوله تعالى: و ما لِتْناهم، بکسر اللام، مِن عَمَلِهمْ مِن شی‏ء؛ قال: لاتَه عن وَجْهه أَی حَبَسَه؛ یقول: لا نُقْصانَ و لا زیادة؛ و قیل فی قوله: وَ ما أَلَتْناهُمْ‏؛ قال: یجوز أَن یکون من أَلَتَ و من أَلاتَ.

[8] . اللام و الیاء و التاء کلمتانِ لا تنقاسان: إحداهما: اللِّیت:صَفْحة العُنق، و هما لِیتانِ. و الأخرى اللَّیْت، و هو النَّقْص. یقال: لاتَه یَلِیتُه:نَقَصه. قال اللَّه تعالى: لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً. و اللّیْت: الصَّرف، یقال لاتَهُ یَلِیته. قال: «و لیلةٍ ذاتِ دُحًى سریتُ / و لم یَلِتْنی عن سُراها لیتُ» و لَیْت: کلمة التَّمنِّی.

[9] . لیت- لاتَه عن الأمر یَلیتُه: صَرَفه؛ قال: «و لم یَلِتْنی عَن هواها لَیْتُ‏» و لاتَه کذا: نقَصه. (لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً) و کدمتِ الأُتنُ لِیتَیِ الحمارِ: صفحتیْ عنقِه. و القُرْطانِ یتذبذبان فی لِیتَیها.

[10] . لیت‏: یقال: لَاتَهُ عن کذا یَلِیتُهُ: صرفه عنه، و نقصه حقّا له، لَیْتاً. قال تعالى: لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً [الحجرات/ 14] أی: لا ینقصکم من أعمالکم، لات و أَلَاتَ بمعنى نقص، و أصله: ردّ اللَّیْتِ، أی: صفحة العنق.

[11] . و التحقیق‏: أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو الصرف عن الاعتدال و الاستقامة الى‏ جانب النقص و المضیقة. و من مصادیقه: النقص فی الحقّ. کتمان ما عمل. الحبس بغیر عدالة.و الصرف عمّا هو فی جریان طبیعىّ.

و أمّا صفحة العنق: فانّها تنصرف فی مورد انصراف الوجه الى جانب یمینا أو یسارا، فجعل المکسور اسما لها، کالحبر.

ثمّ إنّ اللَّوْتَ واویّا و اللَّیْتَ یائیّا یشترکان فی المعانی المذکورة، إلّا أنّ فی الیائىّ انکسارا زائدا و انصرافا شدیدا.

و سبق فی الألت: أنّ الألت و اللَّیْتَ بینهما اشتقاق أکبر، و معانی المادّتین مرجعها الى النقص المخصوص.

. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ .... وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ- 52/ 21 هذه الکلمة إما من ألت مجرّدا، أو من لات، مزیدا من باب الإفعال، و المعنى واحد باختلاف یسیر.

. قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا .... وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً- 49/ 14 أى لا یصرف شیئا من أعمالکم الى جهة النقص و الانکسار، و لا یضیع من أعمالکم شیئا.. فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ.

[12] . و لَیْتَ: طمع و تمنٍّ. قال تعالى: لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا [الفرقان/ 28]، وَ یَقُولُ‏ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً [النبأ/ 40]، یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا [الفرقان/ 27]، و قول الشاعر: «و لیلة ذات دجى سریت / و لم یَلِتْنِی عن سراها لَیْتُ» معناه: لم یصرفنی عنه قولی: لیته کان کذا. و أعرب «لیت» هاهنا فجعله اسما، کقول الآخر: «إنّ لَیْتاً و إنّ لوّا عناء» و قیل: معناه: لم یلتنی عن هواها لَائِتٌ. أی: صارف، فوضع المصدر موضع اسم الفاعل.

[13] . و أمّا لیت: فهو من الحروف المشبهة بالفعل، و یوجد تمنّیا و طمعا فی مدخوله، فانّ الحرف ما أوجد معنى فی غیره، بخلاف الاسم، فانّه یحکى عن المعنى و یکون إحضار المعنى بمنزلة إحضار المسمّى فی الخارج.

فالتمنّى إذا لوحظ بمعناه الاسمى: فهو ینبئ عن مسمّاه و یحکى عنه من حیث هو على نحو الاستقلال. و إذا لوحظ بمعناه الحرفىّ: فیکون لیت مثلا آلة لإیجاد المعنى و إنشائه فی مدخوله.

و سبق فی لعلّ: أن النصب بهذه الحروف فانّها فی معنى الأفعال و ما بعدها بمنزلة المفعول بها، و رفع الخبر: فانّه باق على خبریّته، أو أنه خبر لمبتدإ مقدّر، و التقدیر لیت زیدا هو قائم.

فانّ الاعراب کما أشرنا به مرارا، تابع للمعنى و على اقتضائه، و بل ظهور من خصوصیّات المعانی، فالمفعول منصوب بأىّ نحو یکون بفعل أو صفة أو اسم فعل أو بحروف مشبهة بالفعل.

و أمّا التناسب بین المادّة و هذه الکلمة: فانّ فی التمنّى جهة نقص و انکسار، و فیه دلالة على عدم تحقّق ما یتمنّى فی الخارج، و فیه انصراف عن الجریان و الاعتدال.

و تتّصل الضمائر و نون الوقایة مع الیاء علیه-. یا لَیْتَنا نُرَدُّ ...،. یا لَیْتَها کانَتِ‏ ...،. یا لَیْتَنِی کُنْتُ* ...،. یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ.

و حرف النداء فیها یدلّ على الإشعار بالخطاب، من دون نظر الى خصوصیّة فی المنادى، و النظر الى تنبیه المخاطب أى مخاطب کان، الى ما یذکر بعده. و نظیره کثیر فی موارد اخرى-. یا وَیْلَتى‏ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ

 ...،. یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ* ...،. یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ.

 

 


1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَ

بسم الله الرحمن الرحیم

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ

28 شعبان 1444

ترجمه

اعراب بادیه‌نشین گفتند: ایمان آوردیم؛ ‌بگو ایمان نیاورده‌اید ولکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دلهایتان وارد داخل نشده است؛ و اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید از عمل‌هایتان چیزی کم نمی‌کند؛ بی‌شک خداوند آمرزنده مهربان است.

اختلاف قرائت

الأعراب/ الاعراب [1]
لَمْ تُؤْمِنُوا / لَمْ تُومِنُوا[2]
لا یلِتْکُمْ / لا یألِتْکُمْ / لا یالِتْکُمْ

این کلمه در اغلب قراءات صورت «لا یلِتْکُمْ» قرائت شده است از فعل «لات یلیت»؛

اما در روایتی از قرائت اهل بصره (روایت دوری از ابوعمرو) و برخی از قراءات عشر (یعقوب) و اربعة عشر (حسن و یزیدی) و برخی قراءات غیرمشهور (أعرج و أبو قاسم) به صورت «لا یألِتْکُمْ» (از ماده «ألت») قرائت شده است؛ که شبیه کاربرد «وَ ما أَلَتْناهُمْ» در سوره است.

و همین کلمه با ابدال همزه به الف «لا یالِتْکُمْ» در روایت دیگر از قرائت اهل بصره (روایت سوسی از ابوعمرو) و برخی از قراءات اربعة عشر (یزیدی) قرائت شده است.

مجمع البیان، ج‏9، ص202[3]؛ الکامل المفصل فی القراءات الاربعة عشر، ص517[4]؛ معجم القراءات ج9، ص90-91[5]

نکات ادبی

الْأَعْرابُ

قبلا بیان شد که درباره اینکه اصل ماده «عرب» چیست بین اهل لغت اختلاف است:

برخی همچون ابن فارس نتوانسته‌اند آن را به اصل واحدی برگردانند و سه اصل برای آن قائل شده‌اند:

یکی آشکار کردن و واضح نمودن؛ چنانکه خود اعراب کلمات و نیز اعراب کردن هم (که بین معانی در فاعل و مفعول و تعجب و ... فرق می‌گذارد) مایه آشکار شدن مقصود می‌شود و امت عرب را هم احتمالا به خاطر اینکه زبانش را بهترین زبان در بیان مقصود می‌دانسته‌اند چنین نامیده‌اند چنانکه در مورد کسی که فصیح سخن بگوید هم تعبیر «أعرَبَ الرجل» را به کار می‌برند؛

دوم به معنای نشاط و طیب خاطر؛ چنانکه «عَرْب» به معنای نشاط است و به زنی هم که خندان و دارای طیب خاطر باشد «عُروب» (که جمع آن «عُرُب/عُرْب» می‌باشد) گویند که در آیه «عُرُباً أَتْراباً» (واقعه/37) اهل تفسیر گفته‌اند به معنای زنان شوهردوست است؛ و

سوم به معنای فسادی در جسمی و یا در عضوی؛ چنانکه تعبیر «عَرِبَت‏ معدتُه» برای وقتی که فسادی در معده پدید می‌آید می‌گویند ویا به زن فاسده «امرأةٌ عَروبٌ» می‌گویند؛

و البته کلمه «عروبه» به عنوان اسم دیگری برای روز جمعه هم هست که آن را از این سه اصل هم خارج دانسته‌اند.

اما دیگران اینها را به یک معنا برگردانده‌اند هرچند که در خصوص اینکه آن معنا چیست اختلاف است:

راغب ظاهرا معنای آشکار کردن را اصل قرار داده و آنگاه در خصوص «امرأةٌ عَرُوبَةٌ» گفته یعنی زنی که با حال خود و گویای عفیف بودن و علاقه‌مندی‌اش به همسرش است؛ و مرحوم مصطفوی هم با تأکید بر همین مطلب که اصل این ماده رفع ابهام همراه با بیان کردن و واضح کردن است در مورد زن «عروب» می‌گوید این زنی است که خود را برای شوهرش خالص کرده و از هر گونه خلط و غل و غش و کدروتی خالی گردیده، پس یک محبت صاف و صریحی به همسرش دارد؛ و لازمه چنین محبتی است که شادی و نشاط و طیب خاطر است، پس اینها لازمه این معناست نه اصل آن؛ و در خصوص معنای سومی که در بالا ذکر شد وجه تسمیه‌اش را «ظهور فساد در درون معده» می‌داند و البته این احتمال را هم منتفی نمی‌داند که این معنای سوم از زبانهای عبری وارد شده باشد زیرا «عارب» در این زبانها به معنای تکدر و خلط است.

اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده نشاط و رهایی است با برندگیِ ذاتی‌ای برای خالص شدن از آنچه وی را در حبس کرده؛ چنانکه به آب چاه ویا آب رودخانه‌ای که بشدت جاری باشد «عَرِب» و «عَرِبة» گویند، و خود نشاط و سرخوشی که از یک قوه درونی می‌باشد و به بروز و تحرک می‌افتد «عَرَب» گویند، و فساد معده هم حکایت از یک نحوه جمع شدن موادی در آن است که نمی‌تواد هضمش کند و می‌خواهد آن را بیرون بریزد، و کلام فصیح هم مصداق بارز آن حالت برندگی درونی‌ای است که نوعی رهایی و آزاد شدن از حبس درون را طلب می‌کند، و قوم عرب هم به خاطر همین روحیه حدت و شدت درونی‌ای که نشاطی به آنان می‌دهد که در جایی قرار نداشتند و دائما در صحراها از این سو به آن سو می‌رفتند چنین نامیده شدند.

در هر صورت بحثی نیست که «عَرَب» به نسلی که از نوادگان حضرت اسماعیل باقی ماندند می‌گویند و البته اسم جنس است؛ شبیه «عجم» که هردو، یای نسبت می‌گیرند و در این صورت «عَرَبِیّ» چون به معنای «چیزی که مربوط و منسوب به عرب است» می‌شود (وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبینٌ؛ نحل/103)، به معنای فرد عرب هم به کار می‌رود یعنی کسی که عرب است: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ» (فصلت/44)؛ و «أعراب» هم در اصل جمع «عرب» بوده، اما اصطلاحا عرب را به عنوان اسم جمع برای افراد شهرنشین و أعراب را برای افراد بادیه‌نشین به کار می‌برند: «یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ» (احزاب/20) «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ» (توبه/101) «ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ» (توبه/120). برخی وجهش را این دانسته‌اند که این صیغه جمع دلالت بر کثرت و افراد مختلف و متنوع دارد وهمین یک نحوه تحقیری در قبال تشخص و خاص بودن دارد؛ که این معنای تحقیرآمیز نیز در کاربردهای قرآنی مشاهده می‌شود مثلا:‌ «الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ» (توبه/97) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ» (‌حجرات/14) «وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ» (توبه/90) «سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا ... قُلْ لِلْمُخَلَّفینَ مِنَ الْأَعْرابِ» (فتح/11-16) و بعید نیست که که مراد از این کلمه در برخی کاربردهای قرآنی آن بر همین عدم تشخص باشد، نه لزوما عرب بادیه‌نشین مثلا: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ ... وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُول» (توبه/98)؛ و البته همان طور که کلمه «عرب» با یاء نسبت به معنای فرد عرب به کار می‌رفت کلمه «أعراب» هم وقتی با یای نسبت بیاید به معنای فرد أعرابی (فردی از افراد بادیه‌نشین) می‌شود [چنانکه در احادیث تعبیر «جاء ‌أعرابیّ» مکرر آمده است].

با این اوصاف، برخی در اینکه کلمه «عربیّ» در مواردی که در وصف قرآن آمده لزوما به همین معنای زبان عربی باشد (مثلا إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا، یوسف/2؛ کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ، فصلت/3) تردید کرده‌اند گفته‌اند چه‌بسا اینها به معنای «سخن فصیح و آشکار» باشد هرچند که زبان عربی هم می‌تواند از مصادیق این معنای کلی قرار بگیرد و بویژه اینکه در برخی آیات تعقل کردن را به همین عربیت مربوط کرده (إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ زخرف/3) شاهد بر این مدعا دانسته‌اند؛ و شاید این مطلب که جایی از قرآن به عنوان حکم عربی سخن گفته شده: «وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ حُکْماً عَرَبِیًّا» (رعد/37) نیز مؤید این برداشت باشد؛ ‌چنانکه برخی اینجا احتمال داده‌اند که عربی بودن به معنای سخن فصیحی که بین حق و باطل حکم می‌کند و آنها را از هم جدا می‌نماید؛ و البته احتمالات متعدد دیگری هم برای این آیه مطرح شده است و البته امری که احتمال مذکور (ویا دست کم شمول آن در تمام مواردی که سخن از قرآن عربی شده) را تضعیف می‌کند مواردی است که بوضوح عربی بودن قرآن دربرابر زبان عجمی مطرح شده است: «لِسانُ الَّذی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبینٌ» (نحل/103) «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ» (فصلت/44).

جلسه 1004 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-37/

آمَنَّا / لَمْ تُؤْمِنُوا / الْإیمانُ

درباره ماده «أمن» و کلمه «ایمان» ذیل آیه 7 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

فقط این مقدار را یادآوری می‌کنیم که ماده «أمن» ‌را امثال راغب و مرحوم مصطفوی در اصل در معنای طمانینه نفس و امنیت و سکون و زوال ترس دانسته‌اند. اما ابن فارس اصل این را در دو معنا دانسته: یکی همین امانت، نقطه مقابل خیانت، که به نوعی سکون قلب برمی‌گردد؛ و دیگری تصدیق کردن؛ و البته تذکر داده که خود این دو معنا بسیار به هم نزدیک‌اند؛ و شاهد بارز بر معنای «تصدیق» را آیه «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقین‏» (یوسف/17) دانسته است؛ ولی امثال راغب هم با اینکه اذعان داشته‌اند که در این آیه، ایمان به معنای تصدیق است؛ اما چنین توجیه کرده‌اند که اساساً ایمان تصدیقی است که نوعی امنیت‌بخشی را با خود همراه دارد و به همین جهت است که در اینجا از تعبیر «مؤمن» استفاده شده است. و به نظر می‌رسد همان طور که امانت، نقطه مقابل خیانت است؛ «أمن» هم نقطه مقابل «خوف» است: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْف» (نساء/83).

درباره فعل «آمَنَ» [کاربرد آن در باب إفعال] و مصدر آن (ایمان) برخی توضیح داده‌اند که این فعل هم می‌تواند لازم باشد که در این صورت «آمَنَ» (= ایمان آورد) ‌به معنای «ایمن شد» به کار رفته است؛ و هم می‌تواند متعدی باشد و «آمنتُهُ» به معنای «او را در امن قرار دادم» خواهد بود. به تعبیر دیگر، «إیمان» خود یا دیگری را در امن و سکون قرار دادن است و «ایمان به خدا» یعنی «حصول اطمینان و سکون به خداوند متعال».

البته در کاربردهای قرآنی گاه این فعل به کسانی که به شریعت پیامبر اکرم ص ایمان آورده‌اند اطلاق شده است «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصاری‏ وَ الصَّابِئین‏» (بقره/62) « إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِی وَ الَّذینَ آمَنُوا» (آل عمران/68) و ... ؛ و نه‌تنها غالبا در عرصه اعتقادات و باورهای شخص و در عرض عمل مطرح شده» (چنانکه ترکیب «الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات‏» 50 بار در قرآن کریم به کار رفته است) بلکه برخی بر این باورند که گاه برای اشاره به خود «عمل صالح» هم به کار رفته است؛ چنانکه معتقدند در آیه «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیضیعَ إیمانَکُمْ» ایمان به معنای نماز بوده است.

بر این اساس، کلمه پرکاربرد «مؤمن» (در مقابل «کافر») به معنای «کسی که در امنیت قرار گرفته است» می‌باشد؛ هرچند از باب ذم در مورد برخی از کافران هم به کار رفته است از این باب که گویی آنان با چیزی می‌خواهند به امن و اطمینان برسند که اقتضایش عدم امنیت و اطمینان است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ» (نساء/51) چنانکه تعبیر «شرح صدر» را هم با همین ملاحظه برای کافران به کار برده است «مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (نحل/106).

جلسه 1072 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

أَسْلَمْنا

قبلا بیان شد که ماده «سلم» در اصل بر صحت و عافیت، و سلامتی از هرگونه عیب و آفتی دلالت دارد؛ به تعبیر دقیق‌تر، معنای محوری آن عبارت است از صحتِ پیکره چیزی و یکپارچگی آن، به نحوی که شکاف و یا نفوذی از غیر در آن نباشد؛ چنانکه «سَلَم» نام درختی است که تنه بلند و محکمش کاملا مثل نی صاف است؛ و نیز به سنگ سختی که پهن و بزرگ باشد «سَلام» گویند و در واقع این ماده، دلالت دارد بر یک نحوه موافقت شدید در ظاهر و باطن، به صورتی که هیچ خلاف و اختلافی در میان نباشد؛ و به همین جهت است که وقتی فی نفسه ملاحظه شود لازمه‌اش اعتدال و نظم و محفوظ ماندن از نقص و عیب و آفت می‌باشد؛ و همین قید (که در آن حصول وفاق و رفع خلاف در خود چیزی است) مایه تفاوت کلمه «سلامتی» با کلماتی مانند صحت و عافیت می‌باشد. البته برخلاف مرحوم مصطفوی که «سلامت» را نقطه مقابل «خصومت» قرار داده، برخی بر این باورند که نقطه مقابل آن «هلاکت» است و در تفاوت سلامت با صحت توضیح داده‌اند که صحت در مقابل مرض است اما سلامت در مقابل هلاکت؛ و از این روست که وقتی کسی از چیزی که ممکن است به وی آسیب شدید بزند و وی را به هلاکت برساند رهایی می‌یابد می‌گویند از آن به سلامت گذشت و سالم ماند ولی نمی‌گویند از آن به صحت گذشت و صحیح ماند؛ هرچند که استعمال کلمه سلامت بقدری گسترش یافته که برای کسی هم که از عیب و مریضی‌ای رها می‌شود به کار رفته است.

«سِلم» (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها، انفال/61؛ فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْن، محمد/35؛ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً، بقره/208) مصدر ثلاثی مجرد از این ماده است و به معنای چیزی است که از مسالمت و وفاق و رفع اختلاف حاصل می‌شود و از این رو گفته‌اند که به معنای صلح است. راغب بر این باور است که «سِلْم» و «سَلَم»‏ هر دو به معنای صلح به کار می‌رود: «أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ ... یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ» (نساء/90-91) «الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» (نحل/28) «وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَم‏» (نحل/87) و گاه «سَلَام» نیز در همین معنا به کار رفته است: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً» (نساء/94). هرچند شاید بتوان گفت «سَلَم»‏ این تفاوت را با «سِلم» دارد که از موضع برابر نیست؛ بلکه یک نحوه صلحی است که از موضع ضعف باشد و یک نحوه تسلیم بودن در برابر دیگری را دربردارد؛ مثلا: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً» (زمر/29)

البته کلمات «سلام» و «سلامة» را هم مصدرهای دیگر ثلاثی مجرد این ماده دانسته‌اند که به همان معنای «سِلم» است که این حرف الف که در لفظ اضافه شده معنا را هم اضافه می‌کند و دلالت بر توافق کامل و رفع هرگونه خلافی است. بدین ترتیب معنای رایج «سلام» همان سلامت است: «یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ» (مائده/16) «قیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ» (هود/48) «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنینَ» (حجر/46) و شاید از این جهت که سلامتی حقیقی جز در بهشت حاصل نمی‌شود آنجا را «دارالسلام» خوانده‌اند: «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ» (انعام/127) «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ» (یونس/25)؛ و تعبیر «سلام» که در مقام تحیت در «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ» (وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ؛ انعام/54) را نیز به معنای سلامتی دانسته‌اند، یعنی سلامتی از جانب خداوند بر شما باد؛ و نیز گفته شده که چون سلام اسمی از اسماء الله است ( هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ؛ حشر/23) لذا «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ» یعنی خداوند فوق شماست؛ و این احتمال درباره وجه تسمیه بهشت به «دارالسلام» هم مطرح شده است؛ یعنی سرایی که خداوند به طور خاص به خود نسبت داده، شبیه تعبیر «جنتی: بهشت من» (فجر/30).

این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود هم می‌تواند به معنای سلام دادن باشد: «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى‏ أَهْلِه» (نور/27) «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ‏» (نور/61)، و هم به معنای تسلیم شدن (کاملا خود را در سلم و مدارا و انقیاد در قبال کسی قرار دادن): «ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً» (65) «وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً» (احزاب/22)؛ و به نظر می‌رسد در آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا علیه و [آله و] سلموا تَسْلیماً» (56) هر دو معنا به نحو لطیفی با هم لحاظ شده است؛ و علاوه بر اینها در معنای «حفظ کردن و سالم نگه داشتن غیر»: «وَ لَتَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ لکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ» (انفال/43) و نیز تسلیم کردن چیزی به دیگری: «فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ» (بقره.233) هم به کار رفته است؛ که از این معنا اسم مفعول (مُسَلَّم؛ مُسَلَّمَة) نیز شایع است؛ هم به معنای چیزی که سالم مانده است «إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فیه» (بقره/71) و هم به معنای چیزی که به دیگری داده می‌شود: «وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى‏ أَهْلِهِ« (نساء/92)

وقتی هم که باب افعال برود گفته‌اند اصل آن به معنای «داخل شدن در سِلم» (ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً؛ بقره/208) و صلح (و اطمینان دادن به مخاطب که آزاری از من به تو نمی‌رسد) می‌باشد «سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولی‏ بَأْسٍ شَدیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» (فتح/16) اما معنای رایج آن همان تسلیم شدن (کاملا خود را در سلم و مدارا و انقیاد در قبال کسی قرار دادن) است: «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ» (حج/34) «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ» (بقره/131) «بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» (بقره/112) «أَ فَغَیْرَ دینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» (آل عمران/83) «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (بقره/136؛ آل عمران/84) و تدریجا در خصوص تسلیم شدن در برابر دینی که خداوند فروفرستاده است به کار رفته: «وَ مَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ» (نساء/125)؛ و ظاهرا به همین مناسبت این دین اسلام نام گرفته است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ‏ الْإِسْلامُ» ‏(آل عمران/19) «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» (آل عمران/85) «وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» (مائده/3) «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ» (‌حجرات/17) و کسانی که از این دین پیروی می‌کنند «مُسْلِم» (مسلمان) خوانده می‌شوند: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً» (آل عمران/67) «مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ» (حج/78) و همین امر ظرفیت معنایی این کلمه را به نحوی توسعه داده که در بسیاری از آیات می‌تواند هم معنای تسلیم شدن در برابر خداوند و هم اسلام آوردن را القا کند؛ مثلا: «رُبَما یَوَدُّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمینَ» (حجر/2) «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی‏ وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» (نمل/44) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعى‏ إِلَى الْإِسْلامِ» (صف/7) «سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولی‏ بَأْسٍ شَدیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» (فتح/16).

همین امر موجب گردیده که این کلمه در ادبیات قرآنی دست کم دو مرتبه پیدا کند؛‌ یکی مرتبه پایین‌تر از ایمان که اسلام آوردن زبانی است که هنوز ایمان در قلب وارد نشده است: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» (‌حجرات/14) و دیگری در زمره بالاترین مراتب ایمان که حضرت ابراهیم ع به یک معنا مصداق آن بود «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ‏ أَسْلِمْ‏ قالَ‏ أَسْلَمْتُ‏ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»‏(بقرة/131)؛ بلکه تا آخر عمر آن را از خداوند طلب می‌کرد: «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» (بقره/128) و امید داشت آن گونه بمیرد: «تَوَفَّنی‏ مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی‏ بِالصَّالِحینَ» (یوسف/101)؛ یعنی چنان تلیم خدا بودن که شیطان هیچ راهی در او نیابد و مصداق »مخلصین» قرار گیرد.

با توجه به اینکه در عمده کاربردهای دو کلمه اسلام و تسلیم نوعی تسلیم بودن در برابر غیر مطرح است مرحوم مصطفوی در تفاوت این دو گفته است که در «اسلام» بیشتر جهت صدور از فاعل و فعل او مد نظر است؛ اما در تسلیم بیشتر جهت وقوع فعل و وابستگی اش به مفعول.

جلسه 993 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-26/

 


[1] . قال أبو حاتم عن ابن الزبیر: سمع النبی رجلا یقرأ «قالت الاعراب» بغیر همز فرد علیه بهمز و قطع. (معجم القراءات ج9، ص90)

[2] . تقدمت القراءة بإبدال الهمزة واوا، انظر الآیة/88 من سورة البقرة، والآیة /180 من سورة الأعراف. (معجم القراءات ج9، ص90)

[3] . قرأ أهل البصرة لا یألتکم بالألف و الباقون «لا یلِتْکُمْ» بغیر الألف.

الحجة: قال أبو زید ألته حقه یألته ألتا إذا نقصه و قوم یقولون لات یلیت لیتا و یقال لت الرجل ألیته لیتا إذا عمیت علیه الخبر فأخبرته بغیر ما یسألک عنه قال رؤبة: «و لیلة ذات ندی سریت /و لم یلتنی عن سراها لیت‏» و قوم یقولون ألاتنی عن حقی و ألاتنی عن حاجتی‌ای صرفنی عنها و حجة من قرأ لا یألتکم قوله تعالی «وَ ما أَلَتْناهُمْ» و من قرأ «یلِتْکُمْ» جعله من لات یلیت.

[4] . قرأ ابوعمرو و یعقوب «لا یألِتْکُمْ» بهمزة ساکنة بعد الیاء التحیة، و وافقهما الیزیدی و الحسن و أبدلهما ابوعمرو بخلاف عنه «لا یالِتْکُمْ» بإبدال الهمزة ألفا و وافقه الیزیدی و قرأ‌الباقون «لا یلِتْکُمْ» بغیر همز و لا إبدال

[5] . قرأ الجمهور «لا یلِتْکُمْ» من لات یلیت، وهی لغة الحجاز، وهی عند الزجاج أکثر، وهو المشهور عن أبی عمرو.

. وقرأ الحسن والأعرج والدوری عن أبی عمرو ویعقوب والیزیدی، وهی اختیار أبی قاسم «لا یألِتْکُمْ» من ألت، وهی لغة غطفان وأسد، وهی عند الزجاج جیدة بالغة، وهی اختیار أبی حاتم. قال الفراء: «ولست أشتهیها؛ لأنها بغیر ألف کتبت فی المصاحف... وقال الماوردی : «.. أحدها أنهما لغتان معناهما واحد، الثانی: یألتکم أکثر وأبلغ من یلتکم».

. وقرأ أبو عمرو بخلاف عنه والیزیدی والسوسی «یالتکم» بإبدال الهمزة ألفا.

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (15. تدبر 3. حکایات ناظر به آیه)

 

 

17) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

در اینجا چند حکایت که به نحوی ناظر به مضمون این آیه می‌شود تقدیم می‌شود:

حکایت 1

روایت شده است که روزی یکی از خوارج هشام بن حکم (از اصحاب خاص امام صادق ع) را دید و به او گفت: درباره عجم چه می‌گویی؛ آیا جایز است که با عرب ازدواج کنند؟

هشام گفت: ‌بله.

گفت: آیا عرب جایز است با قریش ازدواج کنند؟

هشام گفت: ‌بله.

گفت: آیا قریش جایز است با بنی‌هاشم ازدواج کنند؟

هشام گفت: ‌بله.

گفت: این حرفها را از کجا می‌گویی؟

هشام گفت: از امام صادق ع آموختم که می‌فرمود: شما [مسلمانان] در خون [= نژاد] و در ازدواج، کفو همدیگرید.

پس آن فرد از خوارج رفت تا به امام صادق ع رسید و به او گفت: من هشام را دیدم و از او چنین و چنان پرسیدم و او چنین و چنان پاسخ داد و گفت اینها را از تو شنیده است.

امام ع فرمود: بله؛ من اینها را گفتم.

گفت: پس این منم که از تو [دخترت] را خواستگاری می‌کنم.

امام ع فرمود: تو در خون [= نژاد] و حَسَی در قوم خودت کفو و همتا هستی؛ ولیکن خداوند عز و جل ما را از صدقه حفظ فرمود؛ و آن [=صدقه] چرک دستان مردم است؛‌پس خوش نداریم که در آنچه خداوند ما را بدان فضیلت بخشید شریک کسی شویم که خداوند برایش آنچه را برای ما قرار داده، قرار نداد. [کنایه از اینکه تو چه‌بسا از دیگران صدقه قبول کنی؛ و خداوند با حرام کردن صدقه بر ما خواسته شرافتی برای ما قرار دهد؛ که حاضر نیستیم این شرافت را با قرار گرفتن در ردیف کسی که صدقه قبول می‌کند ضایع کنیم]

پس وی بلند شد و می‌گفت: به خدا سوگند شخصی مثل وی ندیدم. با زشت‌ترین تعبیرات دست رد به سینه من زد بدون اینکه ذره‌ای از سخن رفیقش عدول کرده باشد!

الکافی، ج‏5، ص345

الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْهَاشِمِیُّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنْ بَعْضِ الْبَغْدَادِیِّینَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ بِلَالٍ قَالَ:

لَقِیَ هِشَامَ بْنَ الْحَکَمِ بَعْضُ الْخَوَارِجِ؛ فَقَالَ: یَا هِشَامُ مَا تَقُولُ فِی الْعَجَمِ، یَجُوزُ أَنْ یَتَزَوَّجُوا فِی الْعَرَبِ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَالْعَرَبُ یَتَزَوَّجُوا مِنْ قُرَیْشٍ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَقُرَیْشٌ یَتَزَوَّجُ فِی بَنِی هَاشِمٍ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: عَمَّنْ أَخَذْتَ هَذَا؟

قَالَ: عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: أَ تَتَکَافَأُ دِمَاؤُکُمْ وَ لَا تَتَکَافَأُ فُرُوجُکُمْ.

قَالَ: فَخَرَجَ الْخَارِجِیُّ حَتَّى أَتَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع؛ فَقَالَ: إِنِّی لَقِیتُ هِشَاماً فَسَأَلْتُهُ عَنْ کَذَا فَأَخْبَرَنِی بِکَذَا وَ کَذَا وَ ذَکَرَ أَنَّهُ سَمِعَهُ مِنْکَ.

قَالَ: نَعَمْ قَدْ قُلْتُ ذَلِکَ.

فَقَالَ الْخَارِجِیُّ: فَهَا أَنَا ذَا قَدْ جِئْتُکَ خَاطِباً.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّکَ لَکُفْوٌ فِی دَمِکَ وَ حَسَبِکَ فِی قَوْمِکَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ صَانَنَا عَنِ الصَّدَقَةِ وَ هِیَ أَوْسَاخُ أَیْدِی النَّاسِ، فَنَکْرَهُ أَنْ نُشْرِکَ فِیمَا فَضَّلَنَا اللَّهُ بِهِ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ مِثْلَ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَنَا.

فَقَامَ الْخَارِجِیُّ وَ هُوَ یَقُولُ: تَاللَّهِ مَا رَأَیْتُ رَجُلًا مِثْلَهُ قَطُّ رَدَّنِی وَ اللَّهِ أَقْبَحَ رَدٍّ وَ مَا خَرَجَ مِنْ قَوْلِ صَاحِبِهِ.

 

18) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

حکایت 2

روایت شده است که عبد الملک بن مروان در مدینه جاسوسى گماشته بود که اخبار و حوادث آن‌جا را به او گزارش مى‌کرد. روزى امام سجّاد علیه‌السّلام کنیزی را آزاد کرد و آن‌گاه با او ازدواج نمود. جاسوس این خبر را به عبد الملک گزارش کرد.

عبدالملک نامه‌ای به امام سجّاد علیه‌السّلام نوشت که: به من گزارش شده که با کنیز خود ازدواج کرده‌اى؛ در حالى‌که مى‌دانم همسر هم‌شأن تو در قریش وجود دارد که بتوان به خویشاوندى او افتخار کنی و نژاد و فرزند خوبى برگزینی، اما تو نه شلن خودت را حفظ کردی و نه به فرزندان ارزشمند اندیشیدى؛ و السلام.

امام سجّاد علیه‌السّلام در پاسخ او نوشت: اما بعد؛ نامه‌ای از تو دریافت کردم که مرا به خاطر ازدواج با کنیزم مذمت کردی و پنداشتى که در قریش همسرى است که بتوانم به خویشاوندى او افتخار کنم و نژاد و فرزند خوبى برگزینم؛ در حالى‌که فوق پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله در مجد و بزرگوارى نیست و فراتر از آن حضرت کرامتى نیست.* او تحت تملّک من بود که هنگامی که خداوند اراده کرد به خاطر ثوابی که از او طلب می‌کنم از تملّک من خارج شد؛ آن‌گاه به اقتضای سنّتی از پیامبر به سراغش رفتم [= با او ازدواج کردم]. و هرکه در دین خدا پاک شد، چیزى نمى‌تواند در او اخلالی ایجاد کند؛ چرا که خداوند به وسیل? اسلام افراد پست را بالا برد، نقص را کامل کرد و فرومایگى را از بین برد، پس اکنون براى مسلمان فرومایگى نیست، فرومایگى فقط‍‌ فرومایگى جاهلى است، و السلام.

*پی‌نوشت: آوردن این جمله که فوق پیامبر ص بزرگواری‌ای نیست و ...، ظاهرا کنایه از این است که اگر قرار باشد به نَسَب افتخار شود من نسبی دارم که دیگر فوقش فرض ندارد که بخواهم بدان افتخار کنم.

الکافی، ج‏5، ص344-345

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ یَزِیدَ بْنِ حَاتِمٍ قَالَ:

کَانَ لِعَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مَرْوَانَ عَیْنٌ بِالْمَدِینَةِ یَکْتُبُ إِلَیْهِ بِأَخْبَارِ مَا یَحْدُثُ فِیهَا وَ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع أَعْتَقَ جَارِیَةً ثُمَّ تَزَوَّجَهَا. فَکَتَبَ الْعَیْنُ‏ إِلَى عَبْدِ الْمَلِکِ.

فَکَتَبَ عَبْدُ الْمَلِکِ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع: أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی تَزْوِیجُکَ مَوْلَاتَکَ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ کَانَ فِی أَکْفَائِکَ مِنْ قُرَیْشٍ مَنْ تَمَجَّدُ بِهِ فِی الصِّهْرِ وَ تَسْتَنْجِبُهُ فِی الْوَلَدِ. فَلَا لِنَفْسِکَ نَظَرْتَ وَ لَا عَلَى وُلْدِکَ أَبْقَیْتَ؛ وَ السَّلَامُ.

فَکَتَبَ إِلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع: أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی کِتَابُکَ تُعَنِّفُنِی بِتَزْوِیجِی مَوْلَاتِی وَ تَزْعُمُ أَنَّهُ کَانَ فِی نِسَاءِ قُرَیْشٍ مَنْ أَتَمَجَّدُ بِهِ فِی الصِّهْرِ وَ أَسْتَنْجِبُهُ فِی الْوَلَدِ؛ وَ أَنَّهُ لَیْسَ فَوْقَ رَسُولِ اللَّهِ ص مُرْتَقًى فِی مَجْدٍ وَ لَا مُسْتَزَادٌ فِی کَرَمٍ. وَ إِنَّمَا کَانَتْ مِلْکَ یَمِینِی خَرَجَتْ مَتَى أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنِّی بِأَمْرٍ أَلْتَمِسُ بِهِ ثَوَابَهُ، ثُمَّ ارْتَجَعْتُهَا عَلَى سُنَّةٍ؛ وَ مَنْ کَانَ زَکِیّاً فِی دِینِ اللَّهِ فَلَیْسَ یُخِلُّ بِهِ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ قَدْ رَفَعَ اللَّهُ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِیسَةَ وَ تَمَّمَ بِهِ النَّقِیصَةَ وَ أَذْهَبَ اللُّؤْمَ؛ فَلَا لُؤْمَ عَلَى امْرِئٍ مُسْلِمٍ؛ إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِیَّةِ وَ السَّلَامُ.

فَلَمَّا قَرَأَ الْکِتَابَ رَمَى بِهِ إِلَى ابْنِهِ سُلَیْمَانَ فَقَرَأَهُ، فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَشَدَّ مَا فَخَرَ عَلَیْکَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع.

فَقَالَ: یَا بُنَیَّ، لَا تَقُلْ ذَلِکَ فَإِنَّهُ أَلْسَنُ بَنِی هَاشِمٍ الَّتِی تَفْلِقُ الصَّخْرَ وَ تَغْرِفُ مِنْ بَحْرٍ. إِنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یَا بُنَیَّ یَرْتَفِعُ مِنْ حَیْثُ یَتَّضِعُ النَّاسُ.

این حکایت ازدواج امام سجاد ع به نحو مختصرتری از امام صادق ع نیز روایت شده است (الکافی، ج‏5، ص346[1]).

 

19) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

حکایت 3 (سوء استفاده از این آیه برای انکار امامت؛ حکایت صحیفه ملعونه)

حکایت بسیار مفصلی را دیلمی در إرشاد القلوب (و خلاصه‌ای از آن را سید بن طاووس در طرف من الأنباء و المناقب، ص561-566) نقل کرده که:

عثمان بن عفان، حارث بن حکم (از خویشاوندانش) را به عنوان حاکم مدائن گماشت؛ و وی بسیار ظلم کرد و مردم معترض شدند و اواخر عمرش حذیفه را جانشین او کرد.

وقتی عثمان کشته شد امیرالمومنین ع نامه‌ای فرستاد بر تثبیت حکومت وی بر مدائن. وی منبر رفت؛ ابتدا نامه امیرالمومنین ع را بر مردم خواند؛ بعد شروع کرد به حمد کردن خداوند به خاطر اینکه بالاخره بعد از این مدت حق به حقدار رسید و این تعبیر را به کار می‌برد که «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً وَ خَیْرُ مَنْ نَعْلَمُهُ بَعْدَ نَبِیِّنَا رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ وَ أَحَقُّهُمْ بِالْأَمْر: ای مردم. همانا ولی شما خداوند است و رسول او و کسی که حقا و واقعا امیرالمومنین ع است، همان کسی که بهترین شخصی است که بعد از رسول الله ص می‌شناسیم و سزاوارترین مردم بر مردم و سزاوارترین کار برای این امر» (ص322)

در پایان منبر وی جوانی ایرانی (عجم) به نام مسلم، که از آزادشدگان محمد بن عمارة بن التَّیِّهان انصاری بود، از وی می‌پرسد منظورت از این تعریض چه بود؛ و اینجا بود که حذیفه بر سر مبنر شروع کرد به بازگو کردن برخی از وقایعی که گذشته بود و کمتر کسی در زمان خلفای سه‌گانه علنا آنها را ابراز می‌داشت: از مواقف مختلفی که پیامبر ص تاکید کرد بر اینکه بعد از وی علی ع امیرمومنان است و همه به حضرت علی ع تهنیت گفتند، تا جریان غدیر خم.

سپس حذیفه از منبر پایین می‌آید. اما این جوان اصرار بر توضیح بیشتری دارد. حذیفه توضیحات دیگری را به خود او ارائه می‌دهد و ظاهرا بحث تمام می‌شود؛ اما شوق آن جوان به دانستن اطلاعات مربوط به آن وقایعی که منجر به کنار زدن امیرالمومنین ع شد بیشتر می‌شود.

تا اینکه یکبار حذیفه که در بستر بیماری می‌افتد این جوان سراغش می‌رود و از او باز توضیحات بیشتری درباره وقایعی که اواخر عمر رسول الله ص رخ داد طلب می‌کند. وی به تفصیل برایش جریان عَقَبه و برنامه‌ای که عده‌ای برای ترور پیامبر کشیدند را شرح می‌دهد (در منابع اهل سنت هم اصل این جریان ترور به وفور نقل شده و همگی متفق‌اند که در آن جریان، حذیفه افسار شتر پیامبر ص را به دست گرفته بود و ابتدا پیامبر نام تک تک آنان که به ایشان حمله‌ور شده بودند را به وی فرمود و چون تعجب وی را دید به امر خداوند آسمان رعد و برقی زد و وی در آن نور تک تک آنان را دید اما به دستور پیامبر ص آنان را آن زمان افشا نکرد). و توضیح می‌دهد که این منافقان چگونه با هم جمع شدند و صحیفه‌ای نوشتند و امضا کردند که نگذارند خلافت به دست امیرالمومنین ع برسد و متن صحیفه مذکور را بازگو می‌کند، صحیفه‌ای که در احادیث شیعه از آن با تعبیر «الصحیفة الملعونة» یاد می‌شود و در منابع اهل سنت هم این روایت از امیرالمومنین ع آمده است که وقتی عمر را دفن کردند بر سر قبر وی فرمود: دلم می‌خواهد روز قیامت با صحیفه او محشور شوم.

وی سپس داستان را تا شهادت پیامبر و اینکه آنان چگونه توانستند خلافت را غصب کنند و مردم را با خود همراه کنند ادامه می‌دهد؛ و این جوان به علی ع می‌پیوندد و همان جوانی است که در جنگ جمل از طرف امیرالمومنین ع قرآن را می‌گیرد و با اصحاب جمل اتمام حجت می‌کند و وی را به شهادت می رسانند.

اما نکته‌ای که به بحث حاضر مرتبط است درباره متن صحیفه مذکور است؛ که در آنجا استدلالاتی درباره اینکه حکومت نباید به شخص واگذار شود آمده که یکی از استدلالهای آنجا استشهاد به همین آیه 13 سوره حجرات است با این بیان:

واگر مدعی‌ای ادعا کند که «به خاطر خویشاوندیش با رسول الله ص سزاوار امامت و خلافت است؛ و این امر منحصر در او و فرزندانش است و همواره چنین خواهد بود و سزاوار غیر آنها نیست تا زمانی که «خداوند [در قیامت] زمین و ساکنان آن را به ارث ببرد» (مریم/40)؛ باید گفت که او و فرزندانش هرچقدر هم که نَسَبشان به پیامبر ص نزدیک باشد چنین حقی ندارند؛ زیرا خداوند - که سخنش فوق هر سخنی است - فرموده است: «همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است» و رسول الله ص هم فرموده است: همه ذمه مسلمانان واحد است که فرد دور و نزدیکشان در آن حقی دارد و همه آنان همچون دستی واحد علیه دشمنانشان هستند». پس هرکس به کتاب خدا ایمان آورد و به سنت رسولش اقرار کند راه مستقیم را پیموده و به خدا بازگشته و راه صواب را برگرفته است؛ و هرکس از این خوشش نیاید با حق و قرآن مخالفت نموده و از جماعت مسلمانان جدا شده؛‌پس باید او را بکشید که کشتن او به صلاح امت است. ...

إرشاد القلوب للدیلمی، ج‏2، ص321-343

...[2] وَ إِنِ ادَّعَى مُدَّعٍ: «أَنَّهُ مُسْتَحِقُّ الْإِمَامَةِ وَ الْخِلَافَةِ بِقُرْبِهِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ هِیَ مَقْصُورَةٌ عَلَیْهِ وَ عَلَى عَقِبِهَا یَرِثُهَا الْوَلَدُ مِنْهُمْ وَالِدَاهُ ثُمَّ هِیَ کَذَلِکَ فِی کُلِّ عَصْرٍ وَ کُلِّ زَمَانٍ لَا تَصْلُحُ لِغَیْرِهِمْ وَ لَا یَنْبَغِی أَنْ تَکُونَ لِأَحَدٍ سِوَاهُمْ إِلَى أَنْ یَرِثَ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» فَلَیْسَ لَهُ وَ لَا لِوَلَدِهِ وَ إِنْ دَنَا مِنَ النَّبِیِّ ص نَسَبُهُ؛ لِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ وَ قَوْلُهُ الْقَاضِی عَلَى کُلِّ أَحَدٍ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: إِنَّ ذِمَّةَ الْمُسْلِمِینَ وَاحِدَةٌ یَسْعَى بِهَا أَدْنَاهُمْ وَ قربهم [أَقْرَبُهُمْ‏] کُلُّهُمْ یَدٌ عَلَى [مَنْ‏] سِوَاهُمْ. فَمَنْ آمَنَ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ أَقَرَّ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَدِ اسْتَقَامَ وَ أَنَابَ وَ أَخَذَ بِالصَّوَابِ وَ مَنْ کَرِهَ ذَلِکَ مِنْ فِعَالِهِمْ فَخَالَفَ الْحَقَّ وَ الْکِتَابَ وَ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِینَ فَاقْتُلُوهُ فَإِنَّ فِی قَتْلِهِ صَلَاحاً لِلْأُمَّةِ ...[3]

پی‌نوشت:

واضح است که استدلالاتی که در این صحیفه نوشته شده یک برنامه‌ریزی است برای اقناع عمومی با سوء استفاده از آیات و روایات (شبیه اصل ماجرای سقیفه و غصب فدک؛ که بارها افرادی که خلافت و فدک را غصب کردند به آیات و احادیث نبوی استشهاد نمودند؛ و اتفاقا این صحیفه نشان می‌دهد که بسیاری از استدلالهای مغالطی‌ای که در آن دو مجلس رخ داده قبلا درباره‌اش فکر شده بوده است). واضح است که هم آیه و هم حدیث نبوی مذکور مورد سوء استفاده قرار گرفته است: در خصوص آیه، چون این آیه در مقام این است که برتری را به تقوا معرفی کند و فخرفروشی بر اساس اصل و نسب را طرد کند، نویسندگان این صحیفه بدان استشهاد کردند تا ادعای امیرالمومنین ع را انکار کنند. جالب اینجاست که خود همین افراد در سقیفه که حضرت علی ع حضور نداشت برای اثبات احق بودن خود به خلافت به این تمسک کردند که پیامبر ص از قریش است و روایتی از پیامبر ص آوردند که خلافت مال قریش است؛ و نتیجه گرفتند پس ما سزاوارتریم. در حالی که ادعای اصلی امیرالمومنین ع در خصوص حق خود برای حکومت صرفا این نبود که به خاطر روابط نسبی بین من و پیامبر ص حکومت حق ماست؛ بلکه اصل استدلال حضرت این بود که خود رسول الله ص این مساله را اعلام کرده بودند. ‌بله، در مقام جدل به آنها فرمود اگر استدلال شما (ابوبکر و عمر، که از مهاجران بودند) علیه انصار، انتساب نزدیکتر شما به پیامبر است، انتساب من که به پیامبر ص نزدیکتر از شماست.

در مورد آن حدیث نبوی هم، آن حدیث در مقام بیان این است که هریک از مسلمانان به کافری پناه دهد پناه دادن او معتبر است و مهم نیست جایگاه اجتماعی او چه باشد؛ و این ربطی ندارد که همه مسلمانان در امر حکومت در عرض هم باشند و هیچکس برای حکومت بر دیگران برتری‌ای نداشته باشد؛ جالب اینجاست که همین افرادی که با این گونه استدلالها مانع حضرت علی ع شدند که حکومت را به دست بگیرد خودشان در یک جمع کاملا محدودی خودشان را به عنوان خلیفه بر مردم تحمیل کردند. اگر واقعا این آیه و آن حدیث دلالت داشت که حکومت در اسلام ربطی صرفا باید با انتخاب همه مردم صورت گیرد چرا عمر مستقیم توسط ابوبکر تعیین شد و خود عمر هم کار را به شورای شش نفره‌ای که خودش تعیین کرده بود واگذار کرد؟!

 

20) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

حکایت 4

این حکایت هم که در مقتضب الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر (ص12-14) آمده جالب توجه است؛ که به دلایلی ترجمه نشد:

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ‏أَحْمَدَ بْنِ عِیسَى الْمَنْصُورِیُّ الْهَاشِمِیُّ بِسُرَّمَنْ‏رَأَى؛ سَنَةَ تِسْعٍ وَ ثَلَاثِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ: حَدَّثَنِی عَمُّ أَبِی مُوسَى بْنُ عِیسَى [بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عِیسَى بْنِ الْمَنْصُورِ] قَالَ: حَدَّثَنِی الزُّبَیْرُ بْنُ بَکَّارٍ قَالَ: حَدَّثَنِی عَتِیقُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ: حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَبِیعَةَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ، قَالَ: قَالَ لِی أَبِی إِنِّی مُحَدِّثُکَ الْحَدِیثَ فَاحْفَظْهُ عَنِّی وَ اکْتُمْهُ عَلَیَّ مَا دُمْتُ حَیّاً أَوْ یَأْذَنَ اللَّهُ فِیهِ بِمَا یَشَاءُ: کُنْتُ مَعَ مَنْ عَمِلَ مَعَ ابْنِ الزُّبَیْرِ فى الْکَعْبَةِ، حَدَّثَنِی أَنَّ ابْنَ الزُّبَیْرِ أَمَرَ الْعُمَّالَ أَنْ یَبْلُغُوا فِی الْأَرْضِ، قَالَ: فَبَلَغْنَا صَخْراً أَمْثَالَ الْإِبِلِ، فَوَجَدْتُ عَلَى بَعْضِ تِلْکَ الصُّخُورِ کِتَاباً مَوْضُوعاً، فَتَنَاوَلْتُهُ وَ سَتَرْتُ أَمْرَهُ، فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى مَنْزِلِی تَأَمَّلْتُهُ فَرَأَیْتُ کِتَاباً لَا أَدْرِی مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ هُوَ؟ وَ لَا أَدْرِی الَّذِی کُتِبَ بِهِ مَا هُوَ؟ إِلَّا أَنَّهُ یَنْطَوِی کَمَا یَنْطَوِی الْکُتُبُ فَقَرَأْتُ فِیهِ:

بِاسْمِ الْأَوَّلِ لَا شَیْ‏ءَ قَبْلَهُ؛ لَا تَمْنَعُوا الْحِکْمَةَ أَهْلَهَا فَتَظْلِمُوهُمْ، وَ لَا تُعْطُوهَا غَیْرَ مُسْتَحِقِّهَا فَتَظْلِمُوهَا، إِنَّ اللَّهَ یُصِیبُ بِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ، بِسْمِ الْأَوَّلِ لَا نِهَایَةَ لَهُ، الْقَائِمِ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ ثُمَّ خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ، وَ صَوَّرَهُمْ بِحِکْمَتِهِ وَ مَیَّزَهُمْ بِمَشِیئَتِهِ کَیْفَ شَاءَ وَ جَعَلَهُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ وَ بُیُوتاً لِعِلْمِهِ السَّابِقِ فِیهِمْ، ثُمَّ جَعَلَ مِنْ تِلْکَ القَبَائِلِ قَبِیلَةً مُکَرَّمَةً سَمَّاهَا قُرَیْشاً، وَ هِیَ أَهْلُ الْإِمَامَةِ، ثُمَّ جَعَلَ مِنْ تِلْکَ الْقَبِیلَةِ بَیْتاً خَصَّهُ اللَّهُ بِالْبِنَاءِ وَ الرِّفْعَةِ، وَ هُمْ وُلْدُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَفَظَةُ هَذَا الْبَیْتِ وَ عُمَّارُهُ وَ وُلَاتُهُ وَ سُکَّانُهُ، ثُمَّ اخْتَارَ مِنْ ذَلِکَ الْبَیْتِ نَبِیّاً یُقَالُ لَهُ مُحَمَّدٌ وَ یُدْعَى فِی السَّمَاءِ أَحْمَدَ، یَبْعَثُهُ اللَّهُ تَعَالَى فِی آخِرِ الزَّمَانِ نَبِیّاً وَ لِرِسَالَتِهِ مُبَلِّغاً، وَ لِلْعِبَادِ إِلَى دِینِهِ دَاعِیاً مَنْعُوتاً فِی الْکُتُبِ تُبَشِّرُ بِهِ الْأَنْبِیَاءُ وَ یَرِثُ عِلْمَهُ خَیْرُ الْأَوْصِیَاءِ، یَبْعَثُهُ اللَّهُ وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعِینَ عِنْدَ ظُهُورِ الشِّرْکِ وَ انْقِطَاعِ الْوَحْیِ وَ ظُهُورِ الْفِتَنِ، لِیُظْهِرَ اللَّهُ بِهِ دِینَ الْإِسْلَامِ‏ وَ یَدْحَرَ بِهِ الشَّیْطَانَ، وَ یُعْبَدَ بِهِ الرَّحْمَانُ، قَوْلُهُ فَصْلٌ، وَ حُکْمُهُ عَدْلٌ، یُعْطِیهِ اللَّهُ النُّبُوَّةَ بِمَکَّةَ وَ السُّلْطَانَ بِطَیْبَةَ، لَهُ مُهَاجَرَةٌ مِنْ مَکَّةَ إِلَى طَیْبَةَ وَ بِهَا مَوْضِعُ قَبْرِهِ، یَشْهَرُ سَیْفَهُ وَ یُقَاتِلُ مَنْ خَالَفَهُ، وَ یُقِیمُ الْحُدُودَ فِی مَنِ اتَّبَعَهُ وَ هُوَ عَلَى الْأُمَّةِ شَهِیدٌ وَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ شَفِیعٌ، یُؤَیِّدُهُ بِنَصْرِهِ؛ وَ یَعْضُدُهُ بِأَخِیهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ صِهْرِهِ وَ زَوْجِ ابْنَتِهِ وَ وَصِیِّهِ فِی أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ حُجَّةِ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ، یَنْصِبُهُ لَهُمْ عَلَماً عِنْدَ اقْتِرَابِ أَجَلِهِ، هُوَ بَابُ اللَّهِ فَمَنْ أَتَى اللَّهَ مِنْ غَیْرِ الْبَابِ ضَلَّ یَقْبِضُهُ اللَّهُ وَ قَدْ خَلَّفَ فِی أُمَّتِهِ عَمُوداً بَعْدَ أَنْ یُبِیِّنَهُ لَهُمْ، یَقُولُ بِقَوْلِهِ فِیهِمْ، وَ یُبَیِّنُهُ لَهُمْ هُوَ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِیفَةُ فِی أُمَّتِهِ، فَلَا یَزَالُ مَبْغُوضاً مَحْسُوداً مَخْذُولًا وَ مِنْ حَقِّهِ مَمْنُوعاً لِأَحْقَادٍ فِی الْقُلُوبِ، وَ ضَغَائِنَ فِی الصُّدُورِ، لِعُلُوِّ مَرْتَبَتِهِ وَ عِظَمِ مَنْزِلَتِهِ وَ عِلْمِهِ وَ حِلْمِهِ، وَ هُوَ وَارِثُ الْعِلْمِ وَ مُفَسِّرُهُ، مَسْئُولٌ غَیْرُ سَائِلٍ عَالِمٌ غَیْرُ جَاهِلٍ، کَرِیمٌ غَیْرُ لَئِیمٍ، کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ، لَا تَأْخُذُهُ فى اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ یَقْبِضُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَهِیداً بِالسَّیْفِ مَقْتُولًا وَ هُوَ یَتَوَلَّى قَبْضَ رُوحِهِ وَ یُدْفَنُ فِی الْمَوْضِعِ الْمَعْرُوفِ بِالْغَرِیِّ، یَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِهِ ابْنُهُ الْحَسَنُ سَیِّدُ الشَّبَابِ وَ زَیْنُ الْفِتْیَانِ، یُقْتَلُ مَسْمُوماً یُدْفَنُ بِأَرْضِ طَیْبَةَ فِی الْمَوْضِعِ الْمَعْرُوفِ بِالْبَقِیعِ، ثُمَّ یَکُونُ بَعْدَهُ الْحُسَیْنُ علیه‌السّلام إِمَامُ عَدْلٍ یَضْرِبُ بِالسَّیْفِ وَ یُقْرِی الضَّیْفَ، یُقْتَلُ بِالسَّیْفِ عَلَى شَاطِئِ الْفُرَاتِ فِی الْأَیَّامِ الزَّاکِیَاتِ، یَقْتُلُهُ بَنُو الطَّوَامِثِ وَ الْبَغِیَّاتِ یُدْفَنُ بِکَرْبَلَا وَ قَبْرُهُ لِلنَّاسِ نُورٌ وَ ضِیَاءٌ وَ عَلَمٌ، ثُمَّ یَکُونُ الْقَائِمَ مِنْ بَعْدِهِ ابْنُهُ عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ سِرَاجُ الْمُؤْمِنِینَ، یَمُوتُ مَوْتاً یُدْفَنُ فى أَرْضِ طَیْبَةَ فى الْمَوْضِعِ الْمَعْرُوفِ بِالْبَقِیعِ؛ ثُمَّ یَکُونُ الْإِمَامَ الْقَائِمَ بَعْدَهُ الْمَحْمُودَ فِعَالُهُ مُحَمَّدٌ بَاقِرُ الْعِلْمِ وَ مَعْدِنُهُ وَ نَاشِرُهُ وَ مُفَسِّرُهُ، یَمُوتُ مَوْتاً یُدْفَنُ بِالْبَقِیعِ مِنْ أَرْضِ طَیْبَةَ، ثُمَ‏ یَکُونُ بَعْدَهُ الْإِمَامُ جَعْفَرٌ وَ هُوَ الصَّادِقُ بِالْحِکْمَةِ نَاطِقٌ مُظْهِرُ کُلِّ مُعْجِزَةٍ وَ سِرَاجُ الْأُمَّةِ، یَمُوتُ مَوْتاً بِأَرْضِ طَیْبَةَ مَوْضِعُ قَبْرِهِ الْبَقِیعُ، ثُمَّ الْإِمَامُ بَعْدَهُ الْمُخْتَلَفُ فِی دَفْنِهِ سَمِیُّ الْمُنَاجِی رَبَّهُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، یُقْتَلُ بِالسَّمِّ فِی مَحْبَسِهِ یُدْفَنُ فِی الْأَرْضِ الْمَعْرُوفَةِ بِالزَّوْرَاءِ؛ ثُمَّ الْقَائِمُ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْإِمَامُ عَلِیٌّ الرِّضَا الْمُرْتَضَى لِدِینِ اللَّهِ إِمَامُ الْحَقِّ، یُقْتَلُ بِالسَّمِّ فِی أَرْضِ الْعَجَمِ، ثُمَّ الْإِمَامُ بَعْدَهُ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ یَمُوتُ مَوْتاً یُدْفَنُ فِی الْأَرْضِ الْمَعْرُوفَةِ بِالزَّوْرَاءِ، ثُمَّ الْقَائِمُ بَعْدَهُ ابْنُهُ عَلِیٌّ لِلَّهِ نَاصِرٌ وَ یَمُوتُ مَوْتاً وَ یُدْفَنُ فِی الْمَدِینَةِ الْمُحْدَثَةِ، ثُمَّ الْقَائِمُ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَارِثُ عِلْمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الْحِکْمَةِ یُسْتَضَاءُ بِهِ مِنَ الظُّلَمِ، یَمُوتُ مَوْتاً یُدْفَنُ فِی الْمَدِینَةِ الْمُحْدَثَةِ، ثُمَّ الْمُنْتَظَرُ بَعْدَهُ اسْمُهُ اسْمُ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ یَفْعَلُهُ وَ یَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یَجْتَنِبُهُ، یَکْشِفُ اللَّهُ بِهِ الظُّلَمَ وَ یَجْلُو بِهِ الشَّکِّ وَ الْعَمَى یَرْعَى الذِّئْبُ فِی أَیَّامِهِ مَعَ الْغَنَمِ، وَ یَرْضَى عَنْهُ سَاکِنُ السَّمَاءِ وَ الطَّیْرُ فِی الْجَوِّ وَ الْحِیتَانُ فى الْبِحَارِ، یَا لَهُ مِنْ عَبْدٍ مَا أَکْرَمَهُ عَلَى اللَّهِ، طُوبَى لِمَنْ أَطَاعَهُ وَ وَیْلٌ لِمَنْ عَصَاهُ طُوبَى لِمَنْ قَاتَلَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَتَلَ أَوْ قُتِلَ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ.

 


[1] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَمَّنْ یَرْوِی‏ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع تَزَوَّجَ سُرِّیَّةً کَانَتْ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَبَلَغَ ذَلِکَ عَبْدَ الْمَلِکِ بْنَ مَرْوَانَ فَکَتَبَ إِلَیْهِ فِی ذَلِکَ کِتَاباً أَنَّکَ صِرْتَ بَعْلَ الْإِمَاءِ فَکَتَبَ إِلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع أَنَّ اللَّهَ رَفَعَ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِیسَةَ وَ أَتَمَّ بِهِ النَّاقِصَةَ فَأَکْرَمَ بِهِ مِنَ اللُّؤْمِ فَلَا لُؤْمَ عَلَى مُسْلِمٍ إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِیَّةِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَنْکَحَ عَبْدَهُ وَ نَکَحَ أَمَتَهُ فَلَمَّا انْتَهَى الْکِتَابُ إِلَى عَبْدِ الْمَلِکِ قَالَ لِمَنْ عِنْدَهُ خَبِّرُونِی عَنْ رَجُلٍ إِذَا أَتَى مَا یَضَعُ النَّاسَ لَمْ یَزِدْهُ إِلَّا شَرَفاً قَالُوا ذَاکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ. قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ ذَاکَ قَالُوا مَا نَعْرِفُ إِلَّا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ فَلَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَکِنَّهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع.

[2] . خبر حذیفة بن الیمان من تآمر القوم و نکثهم البیعة و تخلّفهم عن جیش أسامة

وَ فِی خَبَرِ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ ره بِحَذْفِ الْإِسْنَادِ قَالَ: لَمَّا استخلص [اسْتُخْلِفَ‏] عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ آوَى إِلَیْهِ عَمَّهُ الْحَکَمَ بْنَ الْعَاصِ وَ وُلْدَهُ مَرْوَانَ وَ الْحَارِثَ بْنَ الْحَکَمِ وَ وَجَّهَ عُمَّالَهُ فِی الْأَمْصَارِ وَ کَانَ فِیمَنْ عَمَّلَهُ عُمَرُ بْنُ سُفْیَانَ بْنِ الْمُغِیرَةِ بْنِ أَبِی الْعَاصِ بْنِ أُمَیَّةَ إِلَى مُشْکَانَ وَ الْحَارِثُ بْنُ الْحَکَمِ إِلَى الْمَدَائِنِ فَأَقَامَ بِهَا مُدَّةً یَتَعَسَّفُ أَهْلَهَا وَ یُسِی‏ءُ مُعَامَلَتَهُمْ. فَوَفَدَ مِنْهُمْ إِلَى عُثْمَانَ وَفْدٌ یَشْکُوهُ وَ أَعْلَمُوهُ بِسُوءِ مَا یُعَامِلُهُمْ بِهِ وَ أَغْلَظُوا عَلَیْهِ فِی الْقَوْلِ فَوَلَّى حُذَیْفَةَ بْنَ الْیَمَانِ عَلَیْهِمْ وَ ذَلِکَ فِی آخِرِ أَیَّامِهِ وَ لَمْ یَنْصَرِفْ حُذَیْفَةُ بْنُ الْیَمَانِ عَنِ الْمَدَائِنِ إِلَى أَنْ قُتِلَ عُثْمَانُ وَ اسْتُخْلِفَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع.

فَأَقَامَ حُذَیْفَةَ عَلَیْهَا وَ کَتَبَ إِلَیْهِ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ سَلَامٌ عَلَیْکَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی قَدْ وَلَّیْتُکَ مَا کُنْتَ تَلِیهِ لِمَنْ کَانَ قَبْلِی مِنْ حَرْفِ الْمَدَائِنِ وَ قَدْ جَعَلْتُ إِلَیْکَ إِعْمَالَ الْخَرَاجِ وَ الرُّسْتَاقِ وَ جِبَایَةَ أَهْلِ الذِّمَّةِ فَاجْمَعْ إِلَیْکَ ثِقَاتِکَ وَ مَنْ أَحْبَبْتَ مِمَّنْ تَرْضَى دِینَهُ وَ أَمَانَتَهُ وَ اسْتَعِنْ بِهِمْ عَلَى أَعْمَالِکَ فَإِنَّ ذَلِکَ أَعَزُّ لَکَ وَ لِوَلِیِّکَ وَ أَکْبَتُ لِعَدُوِّکَ وَ إِنِّی آمُرُکَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ وَ أُحَذِّرُکَ عِقَابَهُ فِی الْمَغِیبِ وَ الْمَشْهَدِ وَ أَتَقَدَّمُ إِلَیْکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَى الْمُحْسِنِ وَ الشِّدَّةِ عَلَى الْمُعَانِدِ وَ آمُرُکَ بِالرِّفْقِ فِی أُمُورِکَ وَ اللِّینِ وَ الْعَدْلِ عَلَى رَعِیَّتِکَ فَإِنَّکَ مَسْئُولٌ عَنْ ذَلِکَ وَ إِنْصَافِ الْمَظْلُومِ وَ الْعَفْوِ عَنِ النَّاسِ وَ حُسْنِ السِّیرَةِ مَا اسْتَطَعْتَ فَاللَّهُ یَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ آمُرُکَ أَنْ تَجْبِیَ خَرَاجَ الْأَرَضِینَ عَلَى الْحَقِّ وَ النَّصَفَةِ وَ لَا تَتَجَاوَزْ مَا قَدِمْتُ بِهِ إِلَیْکَ وَ لَا تَدَعْ مِنْهُ شَیْئاً وَ لَا تَبْتَدِعْ فِیهِ أَمْراً ثُمَّ اقْسِمْهُ بَیْنَ أَهْلِهِ بِالسَّوِیَّةِ وَ الْعَدْلِ وَ اخْفِضْ لِرَعِیَّتِکَ جَنَاحَکَ وَ وَاسِ بَیْنَهُمْ فِی مَجْلِسِکَ وَ لْیَکُنِ الْقَرِیبُ وَ الْبَعِیدُ عِنْدَکَ فِی الْحَقِّ سَوَاءً وَ احْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ أَقِمْ فِیهِمْ بِالْقِسْطِ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ وَ لَا تَخَفْ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَ «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» وَ قَدْ وَجَّهْتُ إِلَیْکَ کِتَاباً لِتَقْرَأَهُ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِکَ لِیَعْلَمُوا رَأْیَنَا فِیهِمْ وَ فِی جَمِیعِ الْمُسْلِمِینَ فَأَحْضِرْهُمْ وَ اقْرَأْهُ عَلَیْهِمْ وَ خُذْ لَنَا الْبَیْعَةَ عَلَى الصَّغِیرِ وَ الْکَبِیرِ مِنْهُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.»

قَالَ وَ لَمَّا وَصَلَ عَهْدُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى حُذَیْفَةَ جَمَعَ النَّاسَ وَ صَلَّى بِهِمْ ثُمَّ أَمَرَ بِالْکِتَابِ فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ وَ هُوَ:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی هَذَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أَحْمَدُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَ الْإِسْلَامَ دِیناً لِنَفْسِهِ وَ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ حُکَّاماً لِصُنْعِهِ وَ حُسْنِ تَدْبِیرِهِ وَ نَظَراً مِنْهُ لِعِبَادِهِ وَ اخْتَصَّ بِهِ مَنْ أَحَبَّ مِنْ خَلْقِهِ فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ مُحَمَّداً ص فَعَلَّمَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ إِکْرَاماً وَ تَفَضُّلًا لِهَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَدَّبَهُمْ لِکَیْ یَهْتَدُوا وَ جَمَعَهُمْ لِئَلَّا یَتَفَرَّقُوا وَ وَفَّقَهُمْ لِئَلَّا یَجُورُوا فَلَمَّا قَضَى مَا کَانَ عَلَیْهِ مِنْ ذَلِکَ مَضَى إِلَى رَحْمَةِ اللَّهِ حَمِیداً مَحْمُوداً ثُمَّ إِنَّ بَعْضَ الْمُسْلِمِینَ أَقَامُوا بَعْدَهُ رَجُلَیْنِ رَضُوا بِهُدَاهُمَا وَ سِیرَتِهِمَا قَامَا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ تَوَفَّاهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ وَلَّوْا بَعْدَهُمَا الثَّالِثَ فَأَحْدَثَ أَحْدَاثاً وَ وَجَدَتِ الْأُمَّةُ عَلَیْهِ فِعَالًا فَاتَّفَقُوا عَلَیْهِ ثُمَّ نَقَمُوا مِنْهُ فَغَیَّرُوا ثُمَّ جَاءُونِی کَتَتَابُعِ الْخَیْلِ فَبَایَعُونِی فَأَنَا أَسْتَهْدِی اللَّهَ بِهُدَاهُ وَ أَسْتَعِینُهُ عَلَى التَّقْوَى أَلَا وَ إِنَّ لَکُمْ عَلَیْنَا الْعَمَلَ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ ص وَ الْقِیَامَ عَلَیْکُمْ بِحَقِّهِ وَ إِحْیَاءَ سُنَّتِهِ وَ النُّصْحَ لَکُمْ بِالْمَغِیبِ وَ الْمَشْهَدِ وَ بِاللَّهِ نَسْتَعِینُ عَلَى ذَلِکَ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ وَ قَدْ تَوَلَّیْتُ أُمُورَکُمْ حُذَیْفَةَ بْنَ الْیَمَانِ وَ هُوَ مِمَّنْ أَرْتَضِی بِهُدَاهُ وَ أَرْجُو صَلَاحَهُ وَ قَدْ أَمَرْتُهُ بِالْإِحْسَانِ إِلَى مُحْسِنِکُمْ وَ الشِّدَّةِ عَلَى مُرِیبِکُمْ وَ الرِّفْقِ بِجَمِیلِکُمْ أَسْأَلُ اللَّهَ لَنَا وَ لَکُمْ حُسْنَ الْخِیَرَةِ وَ الْإِحْسَانَ وَ رَحْمَتَهُ الْوَاسِعَةَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.»

قَالَ ثُمَّ إِنَّ حُذَیْفَةَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ قَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَحْیَا الْحَقَّ وَ أَمَاتَ الْبَاطِلَ وَ جَاءَ بِالْعَدْلِ وَ دَحَضَ الْجَوْرَ وَ رکبت [کَبَتَ‏] الظَّالِمِینَ. أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً وَ خَیْرُ مَنْ نَعْلَمُهُ بَعْدَ نَبِیِّنَا رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ وَ أَحَقُّهُمْ بِالْأَمْرِ وَ أَقْرَبُهُمْ إِلَى الصِّدْقِ وَ أَرْشَدُهُمْ إِلَى الْعَدْلِ وَ أَهْدَاهُمْ سَبِیلًا وَ أَدْنَاهُمْ إِلَى اللَّهِ وَسِیلَةً وَ أَقْرَبُهُمْ بِرَسُولِ اللَّهِ ص رَحِماً أَنِیبُوا إِلَى طَاعَةِ أَوَّلِ النَّاسِ سِلْماً وَ أَکْثَرِهِمْ عِلْماً وَ أَصْدَقِهِمْ طَرِیقَةً وَ أَسْبَقِهِمْ إِیمَاناً وَ أَحْسَنِهِمْ یَقِیناً وَ أَکْثَرِهِمْ مَعْرُوفاً وَ أَقْدَمِهِمْ جِهَاداً وَ أَعَزِّهِمْ مَقَاماً أَخِی رَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ أَبِی الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ زَوْجِ الزَّهْرَاءِ الْبَتُولِ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ فَقُومُوا أَیُّهَا النَّاسُ فَبَایِعُوا عَلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ فَإِنَّ لِلَّهِ فِی ذَلِکَ رِضًى وَ لَکُمْ مَقْنَعٌ وَ صَلَاحٌ؛ وَ السَّلَامُ.

فَقَامَ النَّاسُ بِأَجْمَعِهِمْ فَبَایَعُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع بِأَحْسَنِ بَیْعَةٍ وَ أَجْمَعِهَا.......

 

 


1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (14. تدبر 2)

 

 

7) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ»

هدف از آن خلق (آفرینش از ذکر و أنثی) و این جعل (جعل شعوب و قبائل) در حوزه انسان، تعارف است، یعنی وقوع شناخت متقابل؛ که باید خروجیِ این تعارف، به تقوا بیانجامد؛ یعنی باید شناخت متقابلی بین انسانها حاصل شود که با این شناخت بتوانند هرچه بیشتر خود را در مسیر الهی نگه دارند؛ که این مایه کرامت آنان می‌شود.

خداوند در آیات دیگری تاکید کرد که ما بنی‌آدم را کرامت دادیم: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً» (اسراء/70)؛ اما این آیه نشان می‌دهد که این کرامتی که خدا داده ظاهرا از جنس کرامت تکوینی‌ای نیست که برای فرشتگان قرار داده و از آنها جدایی‌ناپذیر است: «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ» (انبیاء/26)؛ بلکه این کرامت حاصل مجموعه‌ای از عنایات تکوینی (خلقناکم ...) و اعتباری (جعلناکم ...) است؛ که چون ابعاد اعتباری هم در آن وارد شده، خود انسان هم باید برایش تلاش نماید (= در مدار تقوا حرکت کند) تا آن کرامت برایش مستقر ‌شود؛ و اتفاقا ابلیس هم متوجه همین شده، و تلاش می‌کند مانع استقرار کرامت این انسانی شود که خدا وی را بر او کرامت داده است: «قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلیلاً» (اسراء/62)؛ در نتیجه اگر کسی مسیر شیطان را بپیماید، هم‌رتبه خود ابلیس و جهنمی می‌شود: «قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً» (اسراء/63)، یعنی خداوند اهانت را جایگزین کرامت وی می‌کند، اهانتی که دیگر هیچ کرامت‌دهنده‌ای نمی‌تواند آن را جبران کند: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ ... وَ کَثیرٌ مِنَ النَّاسِ، وَ کَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ» (حج/18)؛ و اگر نگهداشتن خویش در مسیر الهی (تقوا) را رعایت کند این کرامت جاودانه برای وی باقی خواهد ماند و در قیامت هم روانه بهشت می‌شود تا در بهشت اکرام شود: «إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا؛ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا؛ وَ إِذَا مَسَّهُ الخْیرُ مَنُوعًا؛ إِلَّا الْمُصَلِّینَ؛ الَّذِینَ هُمْ عَلىَ‏ صَلَاتهِمْ دَائمُونَ؛ و ...؛ أُوْلَئکَ فىِ جَنَّاتٍ مُّکْرَمُونَ» (معارج/19-35).

خلاصه اینکه این آیه آن کرامتی را که خداوند برای خصوص انسان قرار داد (و به همان جهت به وی مقام خلیفة‌اللهی بخشید) شرح می‌دهد: آن کرامت یک چک سفید امضا نیست؛ بلکه یک ظرفیت اولیه‌ای است که تنوعی را در انسانها رقم می‌زند؛ تنوعی که باید به شناخت متقابل انسانها از همدیگر و ارتباطات موثر و متعالی بین آنها کمک کند؛ و در فضای این تنوع و ارتباطات، کسی که بتواند خود را در مسیر الهی نگه ‌دارد آن کرامت را برای خود تثبیت کرده و از دیگران باکرامت‌تر می‌گردد.

 

8) «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»

اغلب مفسران آمدن تعبیر «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» بعد از تعبیر «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» را شاهد بر این گرفته‌اند که قرآن در مقام مذمت فخرفروشی به اصل و نسب است؛ یعنی می‌خواهد بفرماید:

مرد یا زن بودن، یا از فلان قبیله وقوم بودن، ملاک افتخار نیست که اینها کار خداوند است (خلقنا، جعلنا). البته این تفاوت‏هایى که در شکل و قیافه و نژاد انسان‏ها دیده مى‏شود، حکیمانه و براى شناسائى یکدیگر است، نه براى تفاخر. (تفسیر نور، ج‏9، ص195)

اگر چنین است، آیا این بدین معناست که اصل و نسب هیچ ارزش و اعتباری ندارد؟

قطعا این طور نیست. یعنی در عین اینکه اصل این برداشت درست بوده، اما مساله صرفا نفی فخرفروشی به اصل و نسب است، نه بی‌اعتباریِ مطلق اصل و نسب؛ چنانکه هم شرعا و هم عرفا در موارد متعدد برای اصل و نسب حساب باز می‌کنند (شاید از واضحترین نمونه‌های اعتبار باز کردن برای اصل و نسب، اقدام امیرالمومنین ع باشد که یکی از شاخص‌های شناسایی افراد خوب برای مناصب را سابقه خوبی در اصل و نسب آنها می‌دانست، هرچند تصریح داشت که این شاخص یک شاخص صددرصدی نیست و گاه رهزن می‌شود (نهج‌البلاغه، نامه 71[1]). با این توضیح بی‌اعتبار دانستن اصل و نسب در مقام ارزشمندی انسان چند گونه قابل توجیه است:

الف. این آیه در مقام ارزش‌گذاری حقیقی درباره انسان است، که خروجی‌اش روز قیامت مشخص می‌شود (حدیث14)، نه ارزش‌گذاری‌ای که در روابط اجتماعی برای گذران زندگی مورد نیاز است. شبیه بسیاری از احکام فقهی مربوط به کافر، که روابط انسانها در دنیا را مدیریت می‌کند؛ در حالی که ممکن است همین شخصی که به لحاظ ظاهری کافر و مشمول آن احکام است، قبل از مرگ چنان در راه صحیح قرار گیرد که در قیامت از اغلب مومنان جلوتر باشد

ب. این آیه در مقام مقایسه با تقواست؛ یعنی وقتی پای تقوا به میان می‌آید، فرد باتقوایی که اصل و نسب معروفی ندارد قطعا برتر است از فرد بی‌تقوای دارای بالاترین اصل و نسب (احادیث 17 و 22)؛ وگرنه اصل و نسب اعتباری در جایی است که پای شاخصه تقوا به میان نیامده باشد، مثلا در جایی که دو نفر به لحاظ تقوا برابر باشند، می‌تواند به عنوان یک مرجح در نظر گرفته شود. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏28، ص112[2]).

ج. ...

 

9) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ»

در تدبرهای قبل بیان شد که اغلب این آیه را ناظر به پرهیز از فخرفروشی دانسته‌اند. اکنون می‌افزاییم که آیه نه‌تنها بر این امر دلالت دارد، بلکه عملا استدلالی هم بر این امر در آن ارائه شده است. در این آیه تنوع نژادی و قبیله‌ای به جعل الهی نسبت داده شده است؛ یعنی امری است که هیچ انسانی خودش در آن نقشی ندارد، که در چه نژاد و خاندانی زاده شود. و افتخار کردن به چیزی که خود انسان در تحقق آن نقشی ندارد واقعا اقدامی نامعقول است (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص113[3]).

 

10) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»

برترى‏جویى، در فطرت انسان است و اسلام مسیر این خواسته‏ى فطرى را تقوا قرار داده است (تفسیر نور، ج‏9، ص195).

در واقع، عمده مردم به خاطر دنیاگرایی شرف و کرامت را در بهره‌مندی از مزایای دنیوی مانند مال و زیبایی و نَسَب و ... می‌بینند، و همین امر فخرفروشی و تفوق‌طلبی و در نتیجه درگیری‌هایی را بین آنها رقم می‌زند. در مقابل این ارزشهای وهمی، خداوند متعال آنچه واقعا مایه شرف و کرامت است را تقوا معرفی کرد؛ که این معیار برخلاف تمام معیارهای دنیوی نه‌تنها منجر به تفوق‌طلبی و درگیری نمی‌شود بلکه خودش روابط زندگی اجتماعی را به بهترین وجه اصلاح می‌کند (المیزان، ج‏18، ص327[4]).

 

11) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»

کرامت در نزد مردم زودگذر است، کسب کرامت در نزد خداوند مهم است (تفسیر نور، ج‏9، ص195)؛ و آن هم کرامت اکتسابی‌ای که با تقوا به دست آید؛ ‌نه کرامتی که خداوند بدون تلاش به کسی داده باشد.

به تعبیر دیگر، برداشت مشهور از عبارت «باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است» این است که:

تقوا مایه اکرام است؛ ‌یعنی هرکس تقوای بیشتری به خرج دهد بیشتر از جانب خداوند اکرام می‌شود؛ یعنی تقوا مایه اکرام است.

اما برداشت دیگری هم می‌توان گرفت که: هرکس را خداوند بیشتر اکرام کند وی باتقواتر خواهد بود؛ یعنی اگر کسی مورد اکرام الهی واقع شود وی اهل تقوا خواهد بود (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص114[5]).

در واقع اکرام الهی (و نقطه مقابل آن: اهانت الهی [= خوار شدن توسط خداوند]) از جانب خداوند بر دو قسم است:

یکی اکرام [یا اهانت] دنیوی، که این واقعا دلالتی بر فضیلت [یا رذیلت] واقعی انسانها ندارد؛ دنیا سرای امتحان و ابتلاست و این نعمت دادن یا نعمت را از کسی گرفتن دلیل بر خوبی یا بدی افراد نیست؛ چنانکه فرمود: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ؛ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ؛ کَلا: اما انسان، هر گاه که پروردگارش او را آزمایش کند: پس او را اکرام نماید و نعمت بخشد، گوید: پروردگارم مرا گرامى داشت؛ و اما هر گاه که او را آزمایش کند: پس روزى را بر او تنگ گیرد، گوید: پروردگارم مرا خوار کرد. چنین نیست» (فجر/15-17).

و دوم اکرام [یا اهانت] حقیقی، که دلالت بر فضل و برتریِ حقیقی انسانها دارد؛ که این را در خصوص انبیاء و اوصیاء مشاهده می‌کنیم: اگر خداوند پیامبران را اکرام کرده، بدان معنا نیست که مال و مکنت دنیوی فراوانی بدانها داده، بلکه اتفاقا آنان را بیش از همه در معرض سختی‌ها و ابتلاءات قرار داده است؛ ‌بلکه اکرام آنان به این است که تقوا چنان در آنان قوی شده که به مرتبه عصمت دست یافته‌اند.

ثمره اخلاقی- اجتماعی

همان طور که باید معیار خود در برتر دانستن انسانها را تقوا قرار دهیم (کسی را برتر بدانیم که تقوایش بیشتر است، نه مال و اعتبار و اصل و نسب و سایر داراییهای دنیوی‌اش)، از آن سو، اگر کسی در جامعه برتر قلمداد می‌شد و بیش از دیگران مورد اکرام واقع می‌گشت و بعد دیدیم که اهل تقوا نیست، بدانیم که این اکرام‌ها اشتباه است؛ و خود دیگر در زمره کسانی که وی را اکرام می‌کنند قرار نگیریم.

 

12) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»

این آیه در عین اینکه بیان می‌کند که باارزشترین انسانها اهل تقوا هستند، در همان حال به خاطر اینکه از تعبیر «کرامت» برای دلالت بر «باارزش‌ترین» استفاده کرد عملا نشان می‌دهد که «کرامت» انسان مهمترین ویژگی بنیادین انسان است؛ چرا که تقوا (که این‌چنین مدح شده) ثمره‌اش این است که «کرامت» انسان را به اوج خود می‌رساند. پس آنچه اولا و بالذات ارزشمند است «کرامت» داشتن است؛ که تقوا چون این کرامت داشتن را تقویت می‌کند چنین ارزشمند شده است.

 

13) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ ... أَتْقاکُمْ إنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

اینکه خداوند انسانها را، در عین حال که ریشه واحدی دارند، بر اساس شعوب و قبایل متفاوت قرار داد همگی بر اساس علم و خبرویت خداوند بوده است، نه از سر اتفاق و جهش کور طبیعت!

 

14) «جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ... إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

اینکه خداوند هدف از جعل این شعوب و قبائل (ملیتها و خاندانها) متکثر در عالم انسانی را تعارف و هم‌شناسی معرفی می‌کند، بر اساس علم و خبرویت خداوند است؛ نه تشخیص‌ها و توصیه‌هایی که ریشه‌ای در شناخت عمیق انسان ندارد.

 

15) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

ادّعاى تقوا و تظاهر به آن نکنیم؛ خدا همه را خوب مى‏شناسد (تفسیر نور، ج‏9، ص195).

 

16) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»

اینکه خداوند معیار کرامت انسان را تقوا قرار داده معیاری است که خداوند بر اساس علم و خبرویتش قرار داده است؛ ‌برخلاف معیارهایی همچون مال و منال و اصل و نسب و ... که مردمان برای کرامت معتبر می‌دادند؛ که ریشه‌ای در شناخت عمیق انسان ندارد. (المیزان، ج‏18، ص328[6])

 


[1] . در این نامه که خطاب به منذر بن جارود نوشته شده (و وی یکی از والیان امیرالمومنین ع بود که به بیت المال دست درازی کرد) می‌فرماید:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ وَ تَسْلُکُ سَبِیلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ إِلَیَّ عَنْکَ لَا تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً وَ لَا تُبْقِی لآِخِرَتِکَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ وَ تَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَةِ دِینِکَ وَ لَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَ شِسْعُ نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ وَ مَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ یُعْلَى لَهُ قَدْرٌ أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَةٍ أَوْ یُؤْمَنَ عَلَى جِبَایَةٍ فَأَقْبِلْ إِلَیَّ حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

[2] . البحث الأول: فإن قیل هذا مبنی على عدم اعتبار النسب، و لیس کذلک فإن للنسب اعتبارا عرفا و شرعا، حتى لا یجوز تزویج الشریفة بالنبطی، فنقول إذا جاء الأمر العظیم لا یبقى الأمر الحقیر معتبرا، و ذلک فی الحس و الشرع و العرف، أما الحسن فلأن الکواکب لا ترى عند طلوع الشمس، و لجناح الذباب دوی و لا یسمع عند ما یکون رعد قوی، و أما فی العرف، فلأن من جاء مع الملک لا یبقى له اعتبار و لا إلیه التفات، إذا علمت هذا فیهما ففی الشرع کذلک، إذا جاء الشرف الدینی الإلهی، لا یبقى الأمر هناک اعتبار، لا لنسب و لا لنشب، ألا ترى أن الکافر و إن کان من أعلى الناس نسبا، و المؤمن و إن کان من أدونهم نسبا، لا یقاس أحدهما بالآخر، و کذلک ما هو من الدین مع غیره، و لهذا یصلح للمناصب الدینیة کالقضاء و الشهادة کل شریف و وضیع إذا کان دینا عالما صالحا، و لا یصلح لشی‏ء منها فاسق، و إن کان قرشی النسب، و قارونی النشب، و لکن إذا اجتمع فی‏ اثنین الدین المتین، و أحدهما نسیب ترجح بالنسب عند الناس لا عند اللّه لأن اللّه تعالى یقول: وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ [النجم: 39] و شرف النسب لیس مکتسبا و لا یحصل بسعی.

[3] . الثانیة: قوله تعالى: خَلَقْناکُمْ، و جَعَلْناکُمْ إشارة إلى عدم جواز الافتخار لأن ذلک لیس لسعیکم و لا قدرة لکم على شی‏ء من ذلک، فکیف تفتخرون بما لا مدخل لکم فیه؟ فإن قیل الهدایة و الضلال کذلک لقوله تعالى: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ [الإنسان: 3] نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ [الشورى: 52] فنقول أثبت اللّه لنا فیه کسبا مبنیا على فعل، کم قال اللّه تعالى: فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا [المزمل: 19]. ثم قال تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و أما فی النسب فلا.

[4] . ثم نبه سبحانه فی ذیل الآیة بهذه الجملة أعنی قوله: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» على ما فیه الکرامة عنده، و هی حقیقة الکرامة. و ذلک أن الإنسان مجبول على طلب ما یتمیز به من غیره و یختص به من بین أقرانه من شرف و کرامة، و عامة الناس لتعلقهم بالحیاة الدنیا یرون الشرف و الکرامة فی مزایا الحیاة المادیة من مال و جمال و نسب و حسب و غیر ذلک فیبذلون جل جهدهم فی طلبها و اقتنائها لیتفاخروا بها و یستعلوا على غیرهم. و هذه مزایا وهمیة لا تجلب لهم شیئا من الشرف و الکرامة دون أن توقعهم فی مهابط الهلکة و الشقوة، و الشرف الحقیقی هو الذی یؤدی الإنسان إلى سعادته الحقیقیة و هو الحیاة الطیبة الأبدیة فی جوار رب العزة و هذا الشرف و الکرامة هو بتقوى الله سبحانه و هی الوسیلة الوحیدة إلى سعادة الدار الآخرة، و تتبعها سعادة الدنیا قال تعالى: «تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ»: الأنفال: 67، و قال: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏»: البقرة: 197، و إذا کانت الکرامة بالتقوى فأکرم الناس عند الله أتقاهم کما قال تعالى. و هذه البغیة و الغایة التی اختارها الله بعلمه غایة للناس لا تزاحم فیها و لا تدافع بین المتلبسین بها على خلاف الغایات و الکرامات التی یتخذها الناس بحسب أوهامهم‏ غایات یتوجهون إلیها و یتباهون بها کالغنى و الرئاسة و الجمال و انتشار الصیت و کذا الأنساب و غیرها.

[5] . ثم قال تعالى: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ و فیه وجهان: أحدهما: أن المراد من یکون أتقى یکون عند اللّه أکرم أی التقوى تفید الإکرام ثانیهما: أن المراد أن من یکون أکرم عند اللّه یکون أتقى أی الإکرام یورث التقوى کما یقال: المخلصون على خطر عظیم، و الأول أشهر و الثانی أظهر لأن المذکور ثانیا ینبغی أن یکون محمولا على المذکور أولا فی الظاهر فیقال الإکرام للتقی، لکن ذوا العموم فی المشهور هو الأول، یقال ألذ الأطعمة أحلاها أی اللذة بقدر الحلاوة لا أن الحلاوة بقدر اللذة، و هی إثبات لکون التقوى متقدمة على کل فضیلة، فإن قیل التقوى من الأعمال و العلم أشرف، قال النبی صلى اللّه علیه و [آله و] سلم: «لفقیه واحد أشد على الشیطان من ألف عابد» نقول التقوى ثمرة العلم قال اللّه تعالى: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ [فاطر: 28] فلا تقوى إلا للعالم فالمتقی العالم أتم علمه، و العالم الذی لا یتقی کشجرة لا ثمرة لها، لکن الشجرة المثمرة أشرف من الشجرة التی لا تثمر بل هو حطب، و کذلک العالم الذی لا یتقی حصب جهنم، و أما العابد الذی یفضل اللّه علیه الفقیه فهو الذی لا علم له، و حینئذ لا یکون عنده من خشیة اللّه نصاب کامل، و لعله یعبده مخافة الإلقاء فی النار، فهو کالمکره، أو لدخول الجنة، فهو یعمل کالفاعل له أجرة و یرجع إلى بیته، و المتقی هو العالم باللّه، المواظب لبابه، أی المقرب إلى جنابه عنده یبیت.

[6] . و قوله: «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» فیه تأکید لمضمون الآیة و تلویح إلى أن الذی اختاره الله کرامة للناس کرامة حقیقیة اختارها الله بعلمه و خبرته بخلاف ما اختاره الناس کرامة و شرفا لأنفسهم فإنها وهمیة باطلة فإنها جمیعا من زینة الحیاة الدنیا قال تعالى: «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»: العنکبوت: 64.