1129) جمعبندی سوره عبس (قسمت ششم: ادامه تدبر)

 

ج. آیات 17-32

3-1) مذمت انسان ناسپاس است که از دو زاویه می‌خواهد وی را وادار به تفکری کند که از این کفران بدر آید:

ابتدا در آیات 17 تا 23 مسیر آفرینش از ابتدا تا انتهای وی را گوشزد می‌‌کند که او ببیند در تمام مسیر در ید قدرت خداوند بوده است؛

سپس در آیات 24-32 به خوردنی‌ها - که ظاهرا مهمترین عامل برای بقای انسان است - توجه می‌دهد که ببین چگونه همه چیز را مهیا کرده تا خوراک برای تو قابل بهره‌برداری شود.

آوردن این آیات بعد از آن حکایت ابتدای سوره و آیاتی که درباره جایگاه قرآن است چه وجهی دارد؟

الف. شروع سوره با حکایت کسی بود که بزرگان مشرک قریش را بر فقرای مسلمان ترجیح می‌داد و این یک نحوه عُجب و خودبزرگ‌بینی است [به خاطر مال و ثروت؛ زیرا آن شخص چون ثروتمند بود خود و ثروتمندان را برتر از فقرا می‌دید] و در نتیجه کفرورزیدن در حق خداوند متعال است؛ و گویی در این آیات می‌خواهد بفرماید: چه جای عجب و خودبزرگ‌بینی است برای این انسانی که ابتدایش نطفه‌ای پست و انتهای کارش مرداری بدبوست و بین این دو هم [غذا می‌خورد و در نتیجه] فقط کثافتی [= مدفوع] را با خود این سو و آن سو می‌برد (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص56-57[1]).

ب. ...

 

3-2) «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ... أَماتَهُ ... أَنْشَرَهُ ... صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا؛ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا ...

هستی، مدرسه خداشناسی است، چه سیر تکاملی درون انسان و چه بیرون انسان (تفسیر نور، ج‏10، ص389).

 

3-3) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ ... کَلّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ؛ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی‏ طَعامِهِ ...»

مرگ بر این انسان ناسپاس؛ که ابتدا و انتها و مسیرش، یعنی حدوث و بقایش همه به دست تدبیر الهی است؛ و او در این میان دستور خدا را انجام نمی‌دهد؛ در حالی که فقط اگر غذای خویش به عنوان یکی از مظاهر تدبیر و رحمت خداوند بنگرد در گستره تدبیر و صنع لطیف خداوند چیزی می‌بیند که عقلش مبهوت می‌گردد (المیزان، ج‏20، ص205[2])

 

ج.1. آیات 18-23

3-4) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ ... کَلّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ»

قبلا بارها بیان شد که یک لفظ را می‌توان در معانی متعدد استفاده کرد. از مصادیق بارز این قاعده، آیات فوق است؛ در حالی که معنای جمله اول را به صورت دعایی و اینکه «الانسان» را به معنای جنس و مطلق انسان در نظر بگیریم، کاملا با آیات قبل و بعد تناسب دارد، اما یک حالت دیگر این است که این آیه را جمله خبری بدانیم و «الانسان» را انسان معینی بدانیم؛ که طبق احادیث آن امیرالمومنین ع است و خداوند می‌فرماید: او کشته شد و او را به شهادت رساندند؛ اما مگر چه کفری مرتکب شده بود؛ آیا می دانید خدا او را از چه آفریده بود؟ او را از نطفه‌ی [انبیاء] آفرید و سپس تقدیر ویژه‌ای را برای وی رقم زد و راهش را برای آن تقدیر آسان نمود؛ سپس وی را میراند و دوباره در رجعت زنده می‌کند تا آن کاری که قرار بود به انجام برساند و هنوز به انجام نرسانده را به انجام رساند (حدیث11).

آنگاه چه‌بسا تناسبش با آیات قبل هم جلوه دیگری پیدا کند:

اگر در آیات ابتدای سوره صحبت از چهره درهم‌کشیدن یکی از مسلمانان در حق یک فرد مستمند جویای حقیقت بود و ترجیح دادن ثروتمند مشرک بر یک مسلمان فقیر، این آیات می‌خواهد بفرماید که در همین یاران پیامبر کسی هم بود که هیچگاه ذره‌ای از عدالت‌ورزی خارج نشد و با فقرای مسلمان همدردی می‌کرد و در رساندن حق و حقیقت بر اساس ظاهر افراد عمل نمی‌کرد؛ اما نتوانستند او را تحمل کنند و چنین انسانی را تکفیر کردند و کشتند و البته او برمی‌گردد که کار ناتمام خویش را به اتمام رساند؛

و اگر در آیات قبل، سخن از حقیقت قرآن بود که کسانی باکرامت و نیکوکار حامل آن‌اند، برترین این افراد علی ع است که حقیقت قرآن را بتمامه از پیامبر ص دریافت کرد و نشستن حقیقت قرآن در جان وی بود که او را چنین انسانی گرداند.

ج.2. آیات 24-32

تدبر1 جلسه 1110 (https://yekaye.ir/ababsa-80-24/) نیز می‌تواند یک نگاه کلی به این آیات باشد که مجدد تکرار نمی‌شود و علاقمندان می توانند به همانجا مراجعه کنند.

3-5) در این آیات به خوردنی‌ها - که ظاهرا مهمترین عامل برای بقای انسان است - توجه می‌دهد که ببین چگونه همه چیز را مهیا کرده تا خوراک برای تو قابل بهره‌برداری شود.

خوردن آن چیزی است که امتداد یافتن بقای موجود زنده را تضمین می‌کند، از این رو ظاهرا هرموجود زنده‌ای خوراکی دارد (طبق احادیث، حتی فرشتگان مقرب الهی هم ارتزاقی دارند چنانکه در احادیث درباره حضرت جبرئیل آمده است که طعامش تسبیح و نوشیدنی‌اش تهلیل (لا اله الا الله گفتن) است: طَعَامُهُ التَّسْبِیحُ وَ شَرَابُهُ التَّهْلِیلُ؛ الإختصاص (للمفید)، ص45[3]) و تنها موجود زنده‌ای که بقای او وابسته به هیچ چیزی نیست و نیازی به هیچ خوراکی ندارد خداوند سبحان است.

توجه به همین ویژگی که در انسان هم هست بشدت می‌تواند جلوی کفرورزیدن انسان را بگیرد: اولا خود توجه به نیاز به طعام، شدت وابستگی و محتاج بودن انسان را نشان می‌دهد؛ و ثانیا توجه به اینکه این طعام او چگونه در نظام عالم آماده می‌شود و چگونه ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند تا نانی به کف انسان برسد برهان واضحی است که در اینکه ما در این عالم به حال خود رها شده نیستیم و پروردگاری داریم که تدبیر ما و تدبیر تمام شؤون ما را را عهده‌دار شده است، از جمله آماده‌سازی غذایی که تداوم بقای ما در گروی آن است.

 

3-6) ذیل آیه 24 (جلسه 1110، حدیث1 https://yekaye.ir/ababsa-80-24/) اشاره شد که یک مصداق بارز این طعام انسان، علمی است که دریافت می کند. اگر طعام را بر این مبنا مورد توجه قرار دهیم آنگاه آیات بعدی نیز دلالتی جدید خواهند داشت؛ یعنی چه‌بسا در این فضا این آیات می‌خواهند بفرمایند:

پس انسان به علمی که می‌خواهد دریافت کند و غذای روح خویش قرار دهد، بنگرد؛ که آن علم را از چه کسی و چگونه دریافت می‌کند؛ زیرا علم حقیقی این گونه حاصل شود که همانا ما علوم و دانشها و معارف مختلف را همچون آبشاری فروریخته‌ایم، چه فروریختنی؛ سپس سرزمینِ جان انسانهای مستعد را برای قبول آن شکافتیم، چه شکافتنی؛ پس در آن جانهای مستعد بذر آن علم را رویانیدیم، و برخی از این علمها میوه‌ای شیرین همچون انگور می‌شود و برخی همچون سبزهای چیدنی‌ای که باراه و بارها می‌روید و به افراد مختلف ثمر می‌دهد، و برخی همچون درخت زیتونی که مبارک است و عصاره و روغنش نور می‌دهد و برخی همچون درخت خرمایی تناور و پابرجا و برخی همچون باغهایی از درختان تنومند و تودرتو، و برخی همچون سایر میوه‌ها و حتی برخی از این دانشها که ما این گونه نازل می‌کنیم همچون چراگاه و مرتعی می‌شود که علاوه بر انسانهای پاک‌سرشت و تعالی، حتی انسانهایی که به خاطر دوری از معارف توحیدی همچون حیوان (و بلکه گمراهتر از حیوان اند] باز بتوانند از آن بهره‌گیرند. در واقع این علمی که ما آن را در جهان فروریخته‌ایم این گونه نیست که فقط مورد استفاده اولیای خدا باشد بلکه برخی که در حد چارپایان هستند هم از آن استفاده می‌کنند و استفاده آنها از این علم آنان را از حد چارپا بودن بیرون نمی‌آورد!

 

3-7) آین آیات تذکری داد که انسان به طعام خود بنگرد و ببیند چگونه خداوند آن مقدمات را مهیا کرد تا انواع دانه و میوه و سبزی و ... بروید و همه اینها متاعی برای شما و چارپایان شماست. با اینکه ابتدا انسان را مخاطب قرار داده بود که به طعام خود بنگرد ولی نهایتا وقتی خواست بگوید اینها متاعی برای شماست چارپایان را در کنار انسان برشمرد. این مطلب هم می‌تواند برای تذکر به شباهت انسان با حیوان باشد و هم تفاوت وی با آنها:

الف. از حیث تفاوت:

الف.1. به تفاوت خود با حیوانات پی ببرد و بفهمد که خداوند چقدر او را اکرام کرده است؛ اغلب موجودات تنوع غذایی بسیار محدودی دارند؛ برخی گوشتخوارند و برخی گیاهخوار؛ و در هر یک هم فقط طیف محدودی از گوشت یا گیاهان را می‌خورند. مهمتر از این، همه حیوانات از غذاهای آماده در طبیعت استفاده می‌کنند؛ اما خداوند انسان را طوری آفریده که عموما غذاهایش را باید آماده کند؛ یعنی برای غذای خود وقت می‌گذارد و تصرفاتی در متن خوراکی‌ها انجام می‌دهد تا آماده خوردن شوند. (توضیح بیشتر جلسه 1110 تدبر8 https://yekaye.ir/ababsa-80-24/)

الف.2. ...

ب. از حیث شباهت:

ب.1. اگر ملاکهاى معنوى نباشد، انسان و حیوان در کامیابى از غذا و طبیعت، در یک ردیفند (جلسه 1118 تدبر 2 https://yekaye.ir/ababsa-80-32/)

ب.2. آیات قبل، خطابی بود به انسانی که کفر می‌ورزد؛ و کسی که کفر بورزد در حقیقتش فطرت الهی و نفخه روح در خویش را نادیده گرفته است و چنین کسی تفاوتی با حیوان ندارد؛ اما اگر در همین وضع کاملا مشابه حیوانش تأمل کند می‌بیند که چگونه خداوند او همه حیوانات را با انواع نعمتها بهره‌مند کرده است. یعنی حتی اگر در حد حیوان هم به نعمتهایی که خدا به او داده بنگرد دست از کفران نعمت برمی‌دارد؛ چه رسد که در افق انسانیت خود قرار بگیرد (جلسه 1118 تدبر 2 https://yekaye.ir/ababsa-80-32/).

ب.3. ...

 

3-8) «أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ ...شَقَقْنَا الْأَرْضَ ... فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا ... مَتاعاً لَکمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ‏»

ریزش باران و رویش انواع گیاهان و درختان، هدفمند است؛ و فراهم شدن غذا براى انسان و حیوانات، یکى از حکمت‏هاى آن است (تفسیر نور، ج‏10، ص389).

د. آیات 33-42

4) در این آیات دوباره به سراغ برپایی قیامت می‌رود؛ و دو نکته را بیان می‌کند یکی اینکه در آن موقف هرکس دلمشغول خویش است و از نزدیکترین نزدیکانش هم فرار می‌‌کند و ختم کلام را به بیان دو چهره شاخص از انسانها در قیامت اختصاص می‌دهد: سفیدرویانِ خوش و خندان، و سیه‌رویانی که غبار هم بر رویشان نشسته؛ که توضیح می‌دهد این دسته اخیرند که در مقام عقیده و عمل به باطل گرویدند و نهایتا شکر خدا و حق عبودیت را بجا نیاوردند.

 اما چه ربطی بین این آیات و آیات قبل هست؟[4]

الف. در آیات قبل از تدبیر عام ربوبی که انسان در آن بسر می‌برد سخن گفت که اقتضای آن انجام وظیفه عبودیت در انسان بود و این اشاره به پایان آن تدبیر است که دیگر مقام آن است که انسان جزای عمل خویش را دریافت کند (المیزان، ج‏20، ص210).

ب. [شاید می‌خواهد نشان دهد که در نگاه دینی معاش و معاد انسان کاملا به هم پیوسته است؛ از این رو] در آیات قبل، از معاش بحث شد و در این آیات از معاد گفتگو می‏شود (تفسیر نور، ج‏10، ص390).

ج. در ادامه آن مذمت و تذکر به نعمتهای خدا بر انسان، این بار راه انذار در پیش گرفته شده است که اگر از باب شکر به انجام وظیفه عبودیت نمی‌پردازی از ترس جهنم به خود بیا و تصویری از وضعیتی که هرکسی از نزدیکترین نزدیکان خود فرار می‌کند ارائه می‌دهد شاید تا اینکه شخص بداند اگر با دیدن دنیا عبرت نگرفت، در آخرت کسی به کمکش نخواهد آمد؛ و این اعتقاد و عمل خود اوست که او را در زمره سفیدبختان یا سیه‌رویان قرار خواهد داد.

د. در آیات قبل بیان کرد که همه عالم و بسیاری از اموری که ما ارتباطی بین خودمان و آنها نمی‌بینیم (مانند زمین و باران و دانه و ...)، همه کاملا به ما مرتبط و در خدمت مایند و دست به دست هم دادند تا طعام ما را تامین کنند؛ و اکنون می‌فرماید وقتی قیامت برپا شود چنان هرکس دلمشغول اوضاع خویش است که حتی از کسانی که بیشترین ارتباط را با آنها داشت فرار می‌کند و این ارتباطات اگر بر مدار الهی شکل نگرفته باشد ذره‌ای به او کمک نخواهد کرد؛ و هرکسی خودش است و اعتقاد و عمل خویش.

ه. اگر احادیثی که ذیل آیات آخیر (آیات 38 تا 42) را مورد توجه قرار دهیم شاید این آیات در مجموع می‌خواهد ظاهر و باطن دنیا را نشان دهد: در ظاهر دنیا همه چیز به هم مرتبطند و نه فقط افراد خانواده و نزدیکان و دوستان و آشنایان، بلکه حتی زمین و آسمان و ابر و باران و دانه و درخت و ... هم با زندگی انسان کاملا مرتبطند؛ اما در باطن دنیا، ارتباط اصلی آنجایی است که بر مدار ولایت حق باشد، آنجا که این ولایت نباشد ویا عناد با ولی خدا در کار باشد، نه تنها دیگر آسمان و زمین بر او تنگ می‌آید بلکه حتی نزدیکترین نزدیکان شخص از وی فرار می‌کنند و شخص سیه‌رو و غبارآلود و بیچاره و مستاصل می‌ماند و آنجا که زندگی بر مدار ولایت حق بگردد، شخص سفیدرو و خوشحال و خندان خواهد بود.

ه. ...

 

ه. نگاه کلی به سوره

5) «عَبَسَ ... . تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»

این سوره با چهره درهم کشیدن در دنیا آغاز و با چهره دود آلوده شدن در قیامت پایان می‏یابد (تفسیر نور، ج‏10، ص391).

آیا احتمال دارد که بخواهد معنای کفرورزیدن را از آنچه در ذهنیت ماست توسعه دهد و نشان دهد حتی یک روی ترش کردن بر یک طالب هدایت و ترجیح دادن دیگری بر او، مصداق کفرورزیدن است؟ دقت کنید:

این سوره از یک اخم کردن بر یک طالب هدایت شروع شد و اخم‌کننده مورد مواخذه جدی واقع شد که چرا نسبت به کسی ثروتمند است ولی احساس نیاز نمی‌کند این قدر اهتمام دارید اما نسبت به کسی که خودش طالب حق است ولی وضع ظاهری‌اش خوب نیست این قدر اهتمام ندارید. سپس بعد از اینکه این را تذکری دانست برای کسی که بخواهد متذکر شود و اشاره کرد که اصل این تذکر در صحیفه‌های گرامی‌داشته است به دست سفیرانی گرامی، مذمت کرد انسان را که این‌قدر کفر می‌ورزد؛ سپس برای بازداشتن وی از این کفر ورزیدن، هم سابقه و لاحقه وی را گوشزد کرد و هم از او خواست به طعامش بنگرد که موجودات طبیعیت در چه فرایندی دست به دست هم داده اند تا غذای وی آماده شود؛ و نهایتا هشداری داد که قیامتی در پیش است که وی از نزدیکترین نزدیکان خود هم فرار خواهد کرد؛ و آنجا دو چهره شاخص‌اند: سفیدرویان و سیه‌رویان؛ که این آخریها همان کافران فاجرند.

یکبار دیگر فرازها را مرور کنیم:

مذمت شخص اخم‌کننده به طالب هدایت و ترجیح‌دهنده دیگری بر او ¬ مذمت کفرورزیدن انسان و هشدار به او با توجه به سابقه و لاحقه و طعامش ¬ هشداری به قیامت که انسان از نزدیکانش هم فرار می‌کند ¬ دو دسته مهم در قیامت و ختم کلام با سیه‌رویانی که کفرپیشه‌ بوده‌اند.

 

والسلام علیکم و رحمه الله

15 رمضان المبارک 1445

مطابق با میلاد امام حسن مجتبی علیه‌السلام

 


[1] . المسألة الأولی: اعلم أنه تعالی لما بدأ بذکر القصة المشتملة علی ترفع صنادید قریش علی فقراء المسلمین، عجب عباده المؤمنین من ذلک، فکأنه قیل: و أی سبب فی هذا العجب و الترفع مع أن أوله نطفة قذوة و آخره جیفة مذرة، و فیها بین الوقتین حمال عذرة، فلا جرم ذکر تعالی ما یصلح أن یکون علاجا لعجبهم، و ما یصلح أن یکون علاجا لکفرهم، فإن خلقة الإنسان تصلح لأن یستدل بها علی وجود الصانع، و لأن یستدل بها علی القول بالبعث و الحشر و النشر.

[2] . دعاء علی الإنسان و تعجیب من مبالغته فی الکفر بربوبیة ربه و إشارة إلی أمره حدوثا و بقاء فإنه لا یملک لنفسه شیئا من خلق و تدبیر بل الله سبحانه هو الذی خلقه من نطفة مهینة فقدره ثم السبیل یسره ثم أماته فأقبره ثم إذا شاء أنشره فهو سبحانه ربه الخالق له المدبر لأمره مطلقا و هو فی مدی وجوده لا یقضی ما أمره به ربه و لا یهتدی بهداه.

و لو نظر الإنسان إلی طعامه فقط و هو مظهر واحد من مظاهر تدبیره و غرفة من بحار رحمته رأی من وسیع التدبیر و لطیف الصنع ما یبهر عقله و یدهش لبه و وراء ذلک نعم لا تعد- و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها-. فستره تدبیر ربه و ترکه شکر نعمته عجیب و إن الإنسان لظلوم کفار و سیرون تبعة شکرهم و کفرهم من السرور و الاستبشار أو الکآبة و سواد الوجه.

این آیات نفرینی است بر این انسانی که کفر می‌ورزد و ابراز تعجب از شدت کفر ورزیدن وی به ربوبیت پروردگار؛ یعنی اشاره می‌کند به حالت وی در حدوث و بقایش که وی هیچ اختیاری و تدبیری برای اصل حدوث و بقای خود ندارد بلکه خداوند سبحان است که او را از نطفه پستی آفرید و سپس راه را برایش هموار کرد و سپس او را میراند و قبر کرد و سپس هرگاه بخواهد او را برنگیزاند؛ پس اوست که خالق او و تدبیرگر امر است و با این حال این انسان در این مسیر وجودش آنچه خدا به وی دستور داده را اجرا نمی‌کند و به هدایت خدا راه نمی‌رود؛ در حالی که اگر فقط به غذای خویش به عنوان یکی از مظاهر تدبیر و رحمت خداوند بنگرد در گستره تدبیر و صنع لطیف خداوند چیزی می‌بیند که عقلش مبهوت می‌گردد و این فقط یکی از نعمتهای خداوندی است که نعمتهایش به شمارش درنیاید؛ و در ادامه سراغ این خواهد رفت که این انسان بالاخره نهایت این شکرگذاری یا کفران خویش را خواهد دید.

و الآیات- کما تری- لا تأبی الاتصال بما قبلها سیاقا واحدا و إن قال بعضهم إنها نزلت لسبب آخر کما سیجی‏ء.

[3]. عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ لَمَّا بُعِثَ مُحَمَّدٌ ص أُمِرَ أَنْ یَدْعُوَ الْخَلْقَ ... فَکَتَبَ إِلَى یَهُودِ خَیْبَر ... َ فَلَمَّا وَصَلَ الْکِتَابُ إِلَیْهِمْ حَمَلُوهُ وَ أَتَوْا بِهِ رَئِیساً لَهُمْ یُقَالُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَام‏ ...

 قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ جَبْرَئِیلَ فِی زِیِّ الْإِنَاثِ أَمْ فِی زِیِّ الذُّکُورِ قَالَ فِی زِیِّ الذُّکُورِ لَیْسَ فِی زِیِّ الْإِنَاثِ قَالَ فَأَخْبِرْنِی مَا طَعَامُهُ وَ شَرَابُهُ قَالَ طَعَامُهُ التَّسْبِیحُ وَ شَرَابُهُ التَّهْلِیل‏.

[4] . موارد 1 و 2 عینا و مورد 3 به نحوی دیگر قبلا در جلسه 1119 تدبر 1 گذشت: https://yekaye.ir/ababsa-80-33/

 


1129) جمعبندی سوره عبس (قسمت پنجم: تدبر)

 

تدبر

ابتدا فرازهای اصلی این سوره توضیح داده می‌شود و برای هر فراز نکاتی بیان می‌شود؛ سپس نگاهی به کل سوره انداخته می‌شود. این سوره چهار فراز اصلی دارد که البته برخی از این فرازها را می‌توان به مجموعه‌های کوچکتری هم تقسیم کرد:

ابتدا حکایتی از یک کسی که معیارش در مقام ارتباط برقرار کردن برای هدایت اشتباه است مطرح می‌شود؛

سپس به جایگاه رفیع قرآن در هدایتگری اشاره می‌کند؛

سپس انسان ناسپاس را به تدبر درباره دو زاویه آفرینش و بقای وی فرامی‌خواند؛

و نهایتا به سراغ برپایی قیامت و دشواریهای آن و دو دسته انسانهای شاخص در آنجا می‌رود.

الف. آیات 1-10

1) این آیات بیان حکایت آن نابینایی است که می‌آید و مورد بی‌اعتنایی واضع می‌شود و خداوند کسی که به اعتنایی کرده را مذمت می‌کند که چرا تو برای افراد مستغنی‌ای که معمول نیست خودش چندان تمایل داشته باشد، وقت می‌گذاری؛ اما به کسی که خودش مشتاقانه به تو روی آورده اهتمام چندانی نداری؟ در خصوص این محور چون قبلا در جلسه 1096 توضیحاتی تقدیم شد دیگر وارد نمی‌شویم.

ب. آیات 11- 16

2-1) این آیات، قرآن کریم (یا خود همین آیات) را مایه تذکر می‌داند؛ اما نه برای هرکس، بلکه برای کسی که بخواهد متذکر شود؛ یعنی اگر خود شخص نخواهد کلام خدا هم نمی‌تواند تذکری در وی ایجاد کند.

 

2-2) سپس توضیحاتی درباره حقیقت قرآن می‌دهد که این حقیقت که سراسر مایه تذکر است در صحیفه‌هایی کرامت‌یافته و رفعت‌یافته و مطهر و به دست سفیرانی باکرامت بوده است؛ که نگاه جمعی به این آیات می‌تواند ما را به نکاتی جدید رهنمون شود، یعنی این قرآن کریم - که در نگاه اغلب ما حقیقت اولی و اصلی‌اش، آن معانی‌ای است که منتقل می‌کند - هم در صحیفه‌هایی مکرم است و هم به دست سفیرانی باکرامت؛ یعنی نه‌تنها معانی و معارف قرآن ارجمند و کرامت‌یافته است، بلکه هم صحیفه‌ها و آنچه قرآن بر آن نوشته می‌شود کرامت‌یافته است و هم کسانی که مقام سفارت و آوردن این الفاظ و معانی را دارند. چه‌بسا بتوان نتیجه گرفت که:

الف. آنچه مایه تذکر می‌شود صرفا ارجمندی و کرامت معانی و مفاهیم نیست؛ بلکه هر چیزی که به نحوی حامل آن است چه کاغذی که بخواهد بر آن نوشته شود و چه کسی که بخواهد این پیام را بیاورد، باید بهره‌ای از کرامت داشته باشد و مورد اکرام الهی واقع شده باشد. شاید بدین جهت است که احادیث متعددی از کسانی که به حقیقت قرآن راه یافته‌اند به «حملة القرآن» ‌تعبیر می‌کند و حاملان قرآن به کرامت قرآن چنان مکرم می‌شوند که برتر از همگان می‌گردند و آن حقیقت خلیفة‌اللهی که خداوند انسان را برای رسیدن به آن مقام آفرید در آنان متجلی می‌گردد (احادیث3-8؛ و حدیث2 در جلسه 1101 https://yekaye.ir/ababsa-80-15/).

شاید با این نگاه بتوان فهمید که چرا مهمترین چیزی که اهل بیت ع را ارزشمند می‌کند این است که حامل تمام حقیقت قرآن‌اند آن هم به نحو جدایی‌ناپذیر: «و إنهما لن یفترقاة؛ و از این رو مهجوریت آنان، مهجوریت قرآن است؛ و مهجوریت قرآن،هم مهجوریت آنان؛ و ما چون آنان را جدی نگرفته‌ایم این اندازه از حقیقت قرآن - که هیچ چیزی در آن فروگذاری نشده (ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ء؛ انعام/38) و تبیان هر چیزی است (نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ء؛ نحل/89) و هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در این کتاب مبین است (لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مُبین‏؛‌ انعام/59) - محرومیم.

تبصره

البته این ارجمندی، نه برای هر حاملی، بلکه برای حامل واقعی است که حدود آن را رعایت می‌کند و آن را دوای مرضها و دردهای روحی خود قرار می‌دهد و هدفش از حمل قرآن بهره‌ی دنیوی نیست، وگرنه حملی که برای دنیاطلبی باشد صرفا وبال گردن حاملش خواهد بود (حدیث9).

ب. کرامت قرآن کریم به قدری عمیق و اصیل است که به کاغذی که بر آن نوشته می‌شود و کسی که آن را حمل می‌کند هم منتقل می‌شود؛ و از اینجا می‌توان به یک قاعده کلی رسید که هر کرامت عمیقی صرفا در محل حقیقی و معنوی و ماورایی خود نمی‌ماند و حتی به اشیای فیزیکی پیرامون خود سرایت می‌کند؛ و آنها نیز به تبع خود قرآن، نه‌تنها کرامت، بلکه رفعت و طهارت پیدا می‌کنند (فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ)؛ به همین جهت است که ما نه‌تنها معارف و خود آیات قرآن، بلکه مصحفی که قرآن در آن نوشته شده است را هم اکرام می‌کنیم؛ و اگر این معنا درست معلوم می‌شود آشکار می‌گردد که احترامی که شیعیان و بسیاری از مسلمانان سنی (غیروهابی) برای حرمها و قبور و پیامبر ص امامان و بزرگان دین قائلند به هیچ عنوان شرک‌ورزی نیست؛ بلکه همان گونه که کاغذ و جلدی که قرآن کریم را در برگرفته به تبع قرآن کرامت می‌یابد، زمینی هم که بدن ولی خدا را در برگرفته به تبع وجود وی کرامت و طهارت می‌یابد: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُم»‏ (فرازی از زیارت امام حسین ع به بیان امام صادق ع؛ مصباح المتهجد، ج‏2، ص723).

ج. ...

 

ج. آیات 17-32

3-1) مذمت انسان ناسپاس است که از دو زاویه می‌خواهد وی را وادار به تفکری کند که از این کفران بدر آید:

ابتدا در آیات 17 تا 23 مسیر آفرینش از ابتدا تا انتهای وی را گوشزد می‌‌کند که او ببیند در تمام مسیر در ید قدرت خداوند بوده است؛

سپس در آیات 24-32 به خوردنی‌ها - که ظاهرا مهمترین عامل برای بقای انسان است - توجه می‌دهد که ببین چگونه همه چیز را مهیا کرده تا خوراک برای تو قابل بهره‌برداری شود.

آوردن این آیات بعد از آن حکایت ابتدای سوره و آیاتی که درباره جایگاه قرآن است چه وجهی دارد؟

الف. شروع سوره با حکایت کسی بود که بزرگان مشرک قریش را بر فقرای مسلمان ترجیح می‌داد و این یک نحوه عُجب و خودبزرگ‌بینی است [به خاطر مال و ثروت؛ زیرا آن شخص چون ثروتمند بود خود و ثروتمندان را برتر از فقرا می‌دید] و در نتیجه کفرورزیدن در حق خداوند متعال است؛ و گویی در این آیات می‌خواهد بفرماید: چه جای عجب و خودبزرگ‌بینی است برای این انسانی که ابتدایش نطفه‌ای پست و انتهای کارش مرداری بدبوست و بین این دو هم [غذا می‌خورد و در نتیجه] فقط کثافتی [= مدفوع] را با خود این سو و آن سو می‌برد (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص56-57[1]).

ب. ...

 

3-2) «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ... أَماتَهُ ... أَنْشَرَهُ ... صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا؛ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا ...

هستی، مدرسه خداشناسی است، چه سیر تکاملی درون انسان و چه بیرون انسان (تفسیر نور، ج‏10، ص389).

 

3-3) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ ... کَلّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ؛ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی‏ طَعامِهِ ...»

مرگ بر این انسان ناسپاس؛ که ابتدا و انتها و مسیرش، یعنی حدوث و بقایش همه به دست تدبیر الهی است؛ و او در این میان دستور خدا را انجام نمی‌دهد؛ در حالی که فقط اگر غذای خویش به عنوان یکی از مظاهر تدبیر و رحمت خداوند بنگرد در گستره تدبیر و صنع لطیف خداوند چیزی می‌بیند که عقلش مبهوت می‌گردد (المیزان، ج‏20، ص205[2])

 

 


[1] . المسألة الأولی: اعلم أنه تعالی لما بدأ بذکر القصة المشتملة علی ترفع صنادید قریش علی فقراء المسلمین، عجب عباده المؤمنین من ذلک، فکأنه قیل: و أی سبب فی هذا العجب و الترفع مع أن أوله نطفة قذوة و آخره جیفة مذرة، و فیها بین الوقتین حمال عذرة، فلا جرم ذکر تعالی ما یصلح أن یکون علاجا لعجبهم، و ما یصلح أن یکون علاجا لکفرهم، فإن خلقة الإنسان تصلح لأن یستدل بها علی وجود الصانع، و لأن یستدل بها علی القول بالبعث و الحشر و النشر.

[2] . دعاء علی الإنسان و تعجیب من مبالغته فی الکفر بربوبیة ربه و إشارة إلی أمره حدوثا و بقاء فإنه لا یملک لنفسه شیئا من خلق و تدبیر بل الله سبحانه هو الذی خلقه من نطفة مهینة فقدره ثم السبیل یسره ثم أماته فأقبره ثم إذا شاء أنشره فهو سبحانه ربه الخالق له المدبر لأمره مطلقا و هو فی مدی وجوده لا یقضی ما أمره به ربه و لا یهتدی بهداه.

و لو نظر الإنسان إلی طعامه فقط و هو مظهر واحد من مظاهر تدبیره و غرفة من بحار رحمته رأی من وسیع التدبیر و لطیف الصنع ما یبهر عقله و یدهش لبه و وراء ذلک نعم لا تعد- و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها-. فستره تدبیر ربه و ترکه شکر نعمته عجیب و إن الإنسان لظلوم کفار و سیرون تبعة شکرهم و کفرهم من السرور و الاستبشار أو الکآبة و سواد الوجه.

این آیات نفرینی است بر این انسانی که کفر می‌ورزد و ابراز تعجب از شدت کفر ورزیدن وی به ربوبیت پروردگار؛ یعنی اشاره می‌کند به حالت وی در حدوث و بقایش که وی هیچ اختیاری و تدبیری برای اصل حدوث و بقای خود ندارد بلکه خداوند سبحان است که او را از نطفه پستی آفرید و سپس راه را برایش هموار کرد و سپس او را میراند و قبر کرد و سپس هرگاه بخواهد او را برنگیزاند؛ پس اوست که خالق او و تدبیرگر امر است و با این حال این انسان در این مسیر وجودش آنچه خدا به وی دستور داده را اجرا نمی‌کند و به هدایت خدا راه نمی‌رود؛ در حالی که اگر فقط به غذای خویش به عنوان یکی از مظاهر تدبیر و رحمت خداوند بنگرد در گستره تدبیر و صنع لطیف خداوند چیزی می‌بیند که عقلش مبهوت می‌گردد و این فقط یکی از نعمتهای خداوندی است که نعمتهایش به شمارش درنیاید؛ و در ادامه سراغ این خواهد رفت که این انسان بالاخره نهایت این شکرگذاری یا کفران خویش را خواهد دید.

و الآیات- کما تری- لا تأبی الاتصال بما قبلها سیاقا واحدا و إن قال بعضهم إنها نزلت لسبب آخر کما سیجی‏ء.

 


1129) جمعبندی سوره عبس (قسمت چهارم: ادامه احادیث)

 

د.1.آیات 33-37 (برپایی قیامت و فرار از نزدیکان)

دو حدیث (احادیث1 و4) ذیل جلسه 1120 و یک حدیث (حدیث2)‌ در جلسه 1121 گذشت که ناظر به کل این فراز است و مجددا تقدیم می‌شود:

13) دیلمی نقل می‌کند که در خبر صحیح از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است که فرمودند:

همانا خلایق هنگامی که قیامت و دقّت حساب و دردناکی عذابش را مشاهده کنند، پدر در این روز به فرزندش درمی‌آویزد و می‌گوید: «فرزندم! در دنیا هم و غم من تو بودی؛ آیا تو را بزرگ نکردم، از دسترنج خودم تو را غذا و طعام ندادم و تو را نپوشاندم و حکمتها و آداب به تو نیاموختم؟ آیا آیات قرآن را به تو درس ندادم؟ آیا از فامیل خودم برای تو همسر خوبی نیافتم و تزویج‎ نکردم؟ آیا هزینه زندگی تو و همسرت را تا زنده بودم تأمین نکردم و بعد از مرگ هم با گذاشتن امووال فراوان برایت تو را بر خود ترجیح ندادم».

فرزند می‌گوید: «پدرم! درست می‌فرمایی، اکنون خواسته‎ی شما چیست»؟

پدر می‌گوید: «پسرم! همانا ترازوی عملم سبک است، و بدی‌هایم بر خوی‌هایم فزونی یافته است، فرشتگان گفته‌اند اگر یک حسنه‌ی دیگر داشته باشی خوبی‌هایت از بدی‌ها سنگین‌تر می‌شود. اکنون از تو می‌خواهم یک حسنه از کردار نیک خویش به من ببخشی تا در این روزی که اهمیتش عظیم است میزان خوبی‌هایم به‌واسطه‎ی آن سنگین‎ شود».

فرزند به پدر می‌گوید: «نه، به خدا حاضر نمی‌شوم پدر جان! خود من هم از همان چیزی می‌ترسم که تو از آن می‌ترسیدی، من توان اینکه چیزی از حسناتم را به تو ببخشم ندارم».

سپس پدر می‌رود درحالی‎که پشیمان و گریان است بر آن خدمتهایی که در دنیا به فرزندش کرده بود.

و همین‌طور مادر نیز فرزندش را در این روز ملاقات می‌کند و می‌گوید: «فرزندم! آیا رحم من جایگاه تو نبود»؟ می‌گوید: «بلی، ای مادر»!

مادر می‌گوید: «آیا پستانم برای تو وسیله‎ی آشامیدنی نبود»؟

می‌گوید: بلی، مادرم»!

سپس مادر می‌گوید: «پسرم! گناهانم بر دوشم سنگینی می‌کند؛ از تو می‌خواهم که یکی از گناهانم را تو تحمّل ‎کنی.»

می‌گوید: «ای مادر، از من دور شو! که من خودم به اندازه کافی گرفتاری دارم.»

سپس مادر اشک‌ریزان از او جدا می‌شود؛ این است تأویل گفته‎ی خداوند متعال: «هیچ خویشاوندی میان آنها در آن روز نخواهد بود و و از (حال) یکدیگر نمی‏پرسند.» (مؤمنون/101)

فرمود: و مرد هم به همسرش متوسّل ‎می‌شود و می‌گوید: «فلانی من چطور همسری بودم برای تو در دنیا»؟

زن، او را به خوبی می‌ستاید و می‎گوید: «تو شوهر خوبی بودی برایم».

سپس مرد به او می‌گوید: «من فقط یک حسنه از تو می‌خواهم شاید به واسطه‎ی آن نجات یابم از این باریک‌بینی حساب و سبکی ترازو و عبور از صراط که می‌بینی».

زن به‌همسرش می‌گوید: «نه به خدا! من طاقت این را ندارم؛ من هم مانند تو از سرنوشت امروزم بیمناکم».

پس شوهر با دلی غمگین و سرگردان از کنار زن می‌رود. و این در تأویل گفته‎ی خداوند متعال چنین آمده است: «و اگر [شخص] گرانباری، دیگری را برای برداشتن بارَش بخواند چیزی از آن برداشته نشود هر چند از خویشان باشد» (فاطر/18)؛ یعنی نفسی که گرانبار از گناه شده، از اهل و خویشان خود می‌خواهد که چیزی از بار او و گناهان او بردارند، اما ایشان باری از او برنمی‌دارند؛ بلکه حال و روز آنان در روز قیامت چنین است که هرکسی می‌گوید: «خودم، خودم»، آنچنان که خداوند متعال می‌فرماید: «روزی که فرار می‌کند آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و فرزندانش، برای هرکس از ایشان در آن روز چنین گرفتاری‌ای است که او را کفایت کند» (عبس/34-37).

إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص56-57

فَفِی الْخَبَرِ الصَّحِیحِ عَنِ النَّبِیِّ ص: أَنَّ الْخَلَائِقَ إِذَا عَایَنُوا الْقِیَامَةَ وَ دِقَّةَ الْحِسَابِ وَ أَلِیمَ الْعَذَابِ فَإِنَّ الْأَبَ یَوْمَئِذٍ یَتَعَلَّقُ بِوَلَدِهِ فَیَقُولُ: أَیْ بُنَیَّ کُنْتُ لَکَ فِی دَارِ الدُّنْیَا أَ لَمْ أُرَبِّکَ وَ أُغَذِّیکَ وَ أُطْعِمُکَ مِنْ کَدِّی وَ أُکْسِیکَ وَ أُعَلِّمُکَ الْحِکَمَ وَ الْآدَابَ وَ أُدَرِّسُکَ آیَاتِ الْکِتَابِ وَ أُزَوِّجُکَ کَرِیمَةً مِنْ قَوْمِی وَ أَنْفَقْتُ عَلَیْکَ وَ عَلَی زَوْجَتِکَ فِی حَیَاتِی وَ آثَرْتُکَ عَلَی نَفْسِی بِمَالِی بَعْدَ وَفَاتِی؟

فَیَقُولُ: صَدَقْتَ فِیمَا قُلْتَ یَا أَبِی فَمَا حَاجَتُکَ؟

فَیَقُولُ: یَا بُنَیَّ إِنَّ مِیزَانِی قَدْ خَفَّتْ وَ رَجَحَتْ سَیِّئَاتِی عَلَی حَسَنَاتِی وَ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَحْتَاجُ کِفَّةُ حَسَنَاتِکَ إِلَی حَسَنَةٍ وَاحِدَةٍ حَتَّی ترجع [تَرْجِحَ‏] بِهَا وَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَهَبَ لِی حَسَنَةً وَاحِدَةً أُثَقِّلُ بِهَا مِیزَانِی فِی هَذَا الْیَوْمِ الْعَظِیمِ خَطَرُهُ.

قَالَ: فَیَقُولُ الْوَلَدُ: لَا وَ اللَّهِ یَا أَبَتِ! إِنِّی أَخَافُ مِمَّا خِفْتَهُ أَنْتَ وَ لَا أُطِیقُ أُعْطِیکَ مِنْ حَسَنَاتِی شَیْئاً.

قَالَ: فَیَذْهَبُ عَنْهُ الْأَبُ بَاکِیاً نَادِماً عَلَی مَا کَانَ أَسْدَی إِلَیْهِ فِی‏ دَارِ الدُّنْیَا.

وَ کَذَلِکَ قِیلَ الْأُمُّ تَلْقَی وَلَدَهَا فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ فَتَقُولُ: یَا بُنَیَّ! أَ لَمْ یَکُنْ بَطْنِی لَکَ وِعَاءً؟

فَیَقُولُ: بَلَی یَا أُمَّاهْ.

فَتَقُولُ: أَ لَمْ یَکُنْ ثَدْیَیَّ لَکَ سِقَاءً؟

 فَیَقُولُ: بَلَی یَا أُمَّاهْ!

فَتَقُولُ لَهُ: إِنَّ ذُنُوبِی أَثْقَلَتْنِی فَأُرِیدُ أَنْ تَحْمِلَ عَنِّی ذَنْباً وَاحِداً.

فَیَقُولُ: إِلَیْکَ عَنِّی یَا أُمَّاهْ! فَإِنِّی مَشْغُولٌ بِنَفْسِی.

فَتَرْجِعُ عَنْهُ بَاکِیَةً وَ ذَلِکَ تَأْوِیلُ قَوْلِهِ تَعَالَی «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ».

قَالَ: وَ یَتَعَلَّقُ الزَّوْجُ بِزَوْجَتِهِ فَیَقُولُ: یَا فُلَانَةُ أَیَّ زَوْجٍ کُنْتُ لَکِ فِی الدُّنْیَا؟

فَتُثْنِی عَلَیْهِ خَیْراً وَ تَقُولُ: نِعْمَ الزَّوْجُ کُنْتَ لِی.

فَیَقُولُ لَهَا: أَطْلُبُ مِنْکِ حَسَنَةً وَاحِدَةً لَعَلِّی أَنْجُو بِهَا مِمَّا تَرَیْنَ مِنْ دِقَّةِ الْحِسَابِ وَ خِفَّةِ الْمِیزَانِ وَ الْجَوَازِ عَلَی الصِّرَاطِ.

فَتَقُولُ لَهُ: لَا وَ اللَّهِ إِنِّی لَا أُطِیقُ ذَلِکَ وَ إِنِّی لَأَخَافُ مِثْلَ مَا تَخَافُهُ أَنْتَ.

فَیَذْهَبُ عَنْهَا بِقَلْبٍ حَزِینٍ حَیْرَانَ وَ ذَلِکَ وَرَدَ فِی تَأْوِیلِ قَوْلِهِ تَعَالَی: «وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلی‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی»‏ یَعْنِی أَنَّ النَّفْسَ الْمُثْقَلَةَ بِالذُّنُوبِ تَسْأَلُ أَهْلَهَا وَ قَرَابَتَهَا أَنْ یَحْمِلُوا عَنْهَا شَیْئاً مِنْ حَمْلِهَا وَ ذُنُوبِهَا فَإِنَّهُمْ لَا یَحْمِلُونَهُ؛ بَلْ یَکُونُ حَالُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَفْسِی نَفْسِی کَمَا قَالَ تَعَالَی: «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ. لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ».

 

14) روایت شده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این آیات را خواندند و چنین توضیح فرمودند:

«روزی که فرار می‌کند آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و فرزندانش» (عبس/36-34) مگر از ولایت علیّ‎بن‎ابی‌طالب (علیه السلام)؛ که همانا او فرار نمی‌کند [از] کسی‎ که ولایت او را داشته باشد و دشمنی نمی‎ورزد با کسی‎ که او را دوست داشته ‎باشد و دوست نمی‎دارد کسی را که از او نفرت دارد.

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص154

أَبُو هُرَیْرَة: سَمِعْتُ أَبَا الْقَاسِمِ ع یَقُولُ:

«یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ، وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ، وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ» إِلَّا مِنْ وَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ لَا یَفِرُّ مَنْ وَالاهُ وَ لَا یُعَادِی مَنْ أَحَبَّهُ وَ لَا یُحِبُّ مَنْ أَبْغَضَهُ. الْخَبَرَ.

 

15) در منابع اهل سنت از عبدالله بن مسعود روایت شده است که پیامبر اکرم ص فرمودند:

بر مردم زمانی خواهد آمد که دینداری دینش سالم نمی‌ماند مگر اینکه با دینش از شهری به شهر دیگر و از کوهی به کوه دیگری و از سوراخی به سوراخ دیگر فرار کند همانند روباهی که مکر می‌ورزد.

گفتند: این چه زمانی است یا رسول الله ص؟!

فرمودو: زمانی که معیشت جز با معصیت خداوند متعال به دست نیاید! هنگامی که زمانه چنین شد هلاکت فرد به دست پدر و مادرش است؛ اگر پدر و مادر نداشته باشد به دست همسر و فرزندانش؛ و اگر آنها نباشند به دست خویشاوندانش!

گفتند: چگونه چنین چیزی رخ می‌دهد یا رسول الله ص!

فرمود: او را به خاطر تنگدستی سرزنش می‌کنند به حدی که با تکلف به انجام آنچه توانش را ندارد اقدام می‌کند تا جایی که در مسیر هلاکت قرار گیرد [= از راه نامشروع تحصیل درآمد کند].

إحیاء علوم الدین، ج2، ص232؛ کنز العمال، ج11، ص154؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏10، ص47[1]؛ روح المعانی (تفسیر آلوسی)، ج14، ص321[2]؛ جامع الأحادیث (سیوطی)، ج23، ص456[3]

و روی عبد الله ابن مسعود أنه صلی الله علیه و [آله و] ‌سلم قال:

سیَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَسْلَمُ لِذِی دِینٍ دِینُهُ إِلَّا مَنْ فَرَّ بِدِینِهِ مِنْ قریة الی قریة، وَمِنْ شَاهِقٍ إِلَی شَاهِقٍ، وَمِنْ جُحْرٍ إِلَی جُحْرٍ، کالثعلب الذی یروغ.

قیل له: ومتی ذلک یا رسول الله؟

قال: إذا لَمْ تُنَلِ الْمَعِیشَةُ إِلَّا بمعاصی الله تعالی ...[4] إِذَا کَانَ ذَلِکَ الزَّمَانُ کَانَ هَلَاکُ الرَّجُلِ عَلَی یَد أَبَوَیْهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ أَبَوَانِ فعلی یَدَیْ زَوْجَتِهِ وَوَلَدِهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ فعَلَی یَدَیْ قَرَابَتِهِ»

قَالُوا: وکَیْفَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ الله ص؟!

قال: یُعَیِّرُونَهُ بِضِیقِ الید فیتکلف ما لا یطیق حتی یورده ذلک موارد الهلکة.

بیهقی در الزهد الکبیر (ص183[5]) و ابن بطال در شرح صحیح البخاری (ج10، ص205[6]) شبیه همین حدیث را با سند متصل از طریق ابوهریره هم روایت کرده است.

د.2. آیات 38-42 (دو چهره شاخص در قیامت)

در جلسات 1124 تا 1128 روایتی تقطیع شد که کل آن اینک یکجا تقدیم می‌شود:

16) از انس‌بن‌مالک روایت شده است که از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) درباره‌ی آیه: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» پرسیدم.

فرمود: «ای انس! آن، چهره‌های ما فرزندان عبدالمطلّب است، من و علی (علیه السلام) و حمزه (رحمة الله علیه) و جعفر (رحمة الله علیه) و حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها)؛ از قبرهایمان بیرون می‌آییم درحالی‌که نور چهره‌ی ما در روز قیامت مانند آفتاب نیمروز است. خداوند می‌فرماید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ یعنی با نور در صحنه‎ی قیامت روشنایی می‌دهد. ضاحِکَةٌ [= خندان‌] یعنی به‌سبب خشنودی خداوند از ما خوشحالیم؛ مُسْتَبْشِرَةٌ [شاد و بشارت‌یافته‌] به‌جهت ثوابی که خدا به ما وعده ‎دادهاست.

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏2، ص423

أَخْبَرَنَا عَقِیلُ بْنُ الْحُسَیْنِ أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْجُمَحِیُّ بِمَکَّةَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْبَغَوِیُّ حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ ثَابِتٍ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ:

سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ قَوْلِهِ: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ قَالَ: یَا أَنَسُ هِیَ وُجُوهُنَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَنَا وَ عَلِیٌّ وَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ فَاطِمَةُ، نَخْرُجُ مِنْ قُبُورِنَا وَ نُورُ وُجُوهِنَا کَالشَّمْسِ الضَّاحِیَةِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» یَعْنِی مُشْرِقَةٌ بِالنُّورِ فِی أَرْضِ الْقِیَامَةِ «ضاحِکَةٌ» فَرْحَانَةٌ بِرِضَا اللَّهِ عَنَّا «مُسْتَبْشِرَةٌ» بِثَوَابِ اللَّهِ الَّذِی وَعَدَنَا.

 

17) الف. حدیثی از امیرالمومنین ع روایت شده که در آن با استناد به آیات قرآن و احادیث نبوی بیان می‌کنند که خداوند غیر از فضیلتهایی که وی در آنها با دیگران مشترک است هفتاد فضیلت به وی عنایت کرده که کسی در آنها با وی مشارکت ندارد، که فضیلتهای سی‌ام (در جلسه 78 ، حدیث1، https://yekaye.ir/al-hadeed-057-15/) و شصت و یکم (جلسه 84، حدیث2 https://yekaye.ir/al-maidah-005-055/) و شصت و پنجم (جلسه 103، حدیث2 https://yekaye.ir/al-ikhlas-112-01/) قبلا گذشت. مورد دیگر این است:

و اما بیست و نهم اینکه من از رسول الله ص شنیدم که می‌فرمود:

ای علی! تو صاحب حوض هستی و غیر تو مالک آن نیست و بزودی قومی سراغت خواهند آمد و از تو آب تقاضا کنند و تو خواهی گفت: حتی ذره ای به شما ندهم؛ و برمی‌گردند در حالی که رخسارشان سیاه است و شیعیان من و شیعیان تو بر تو وارد خواهند شد و خواهی گفت:‌ بنوشید گوارای وجودتان، پس می‌نوشند در حالی که رخسارشان سفید است...

الخصال، ج‏2، ص575

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِیُّ وَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الدَّقَّاقُ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُکَتِّبُ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ حُکَیْمٍ عَنْ ثَوْرِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مَکْحُولٍ قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع:

لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ ص أَنَّهُ لَیْسَ فِیهِمْ رَجُلٌ لَهُ مَنْقَبَةٌ إِلَّا وَ قَدْ شَرِکْتُهُ فِیهَا وَ فَضَلْتُهُ وَ لِی سَبْعُونَ مَنْقَبَةً لَمْ یَشْرَکْنِی فِیهَا أَحَدٌ مِنْهُمْ. قُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَأَخْبِرْنِی بِهِنَّ. فَقَالَ ع:‏ ...

وَ أَمَّا التَّاسِعَةُ وَ الْعِشْرُونَ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ:

یَا عَلِیُّ أَنْتَ صَاحِبُ الْحَوْضِ لَا یَمْلِکُهُ غَیْرُکَ وَ سَیَأْتِیکَ قَوْمٌ فَیَسْتَسْقُونَکَ؛ فَتَقُولُ: لَا وَ لَا مِثْلَ ذَرَّةٍ. فَیَنْصَرِفُونَ مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ وَ سَتَرِدُ عَلَیْکَ شِیعَتِی وَ شِیعَتُکَ، فَتَقُولُ: رَوُّوا رِوَاءً مُرَوَّیِینَ فَیُرَوَّوْنَ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُم‏...

ب. عبدالرزاق بن قیس روایت کرده است که همراه حضرت علی ع جلوی قصر [= امارت کوفه] نشسته بودیم تا اینجا حرارت خورشید وی را به آمدن کنار دیوار قصر وادار کرد و وی برخاست که داخل شود. شخصی از قبیله همدان برخاست و پیراهن وی را گرفت و گفت: یا امیرالمومنین! حدیث جامعی برایم بیان فرما که خداوند به واسطه آن مرا سودی رساند.

فرمود: مگر احادیث فراوانی در اختیار تو نیست؟

گفت: بله؛ ولی حدیث جامعی برایم بیان فرما که خداوند به واسطه آن مرا سودی رساند.

فرمود: دوستم رسول خدا ص فرمود: همانا و من و شیعیانم بر حوض [کوثر] وارد می‌شویم سیراب و سیراب‌شده در حالی که رخسارهایشان سفید است؛ و دشمن ما وارد می‌شود تشنه و نشنه‌نگه‌داشته شده در حالی که رخسارهایشان سیاه است؛ این را بگیر که اندکی از بسیاری است: تو با کسی هستی که دوستش داری و برای تو آن است که انجام داده‌ای. بگذار بروم این برادر همدانی.

سپس وارد قصر شد.

الأمالی (للمفید)، ص338-339؛ الأمالی (للطوسی)، ص115-116؛ بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، ص50

قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْجِعَابِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ مُوسَى بْنُ یُوسُفَ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى الْأَوْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبَانٍ‏ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِیدِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ بْنِ قَیْسٍ الرَّحْبِیِ‏ قَالَ:

 کُنْتُ‏ جَالِساً مَعَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع عَلَى بَابِ الْقَصْرِ حَتَّى أَلْجَأَتْهُ الشَّمْسُ إِلَى حَائِطِ الْقَصْرِ؛ فَوَثَبَ لِیَدْخُلَ. فَقَامَ رَجُلٌ مِنْ هَمْدَانَ فَتَعَلَّقَ بِثَوْبِهِ وَ قَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حَدِّثْنِی حَدِیثاً جَامِعاً یَنْفَعُنِیَ اللَّهُ بِهِ.

قَالَ: أَ وَ لَمْ یَکُنْ فِی حَدِیثٍ کَثِیرٍ؟!

قَالَ: بَلَى وَ لَکِنْ حَدِّثْنِی حَدِیثاً جَامِعاً یَنْفَعُنِیَ اللَّهُ بِهِ.

قَالَ: حَدَّثَنِی خَلِیلِی رَسُولُ اللَّهِ ص:‏ أَنِّی أَرِدُ أَنَا وَ شِیعَتِی الْحَوْضَ رِوَاءً مَرْوِیِّینَ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ؛ وَ یَرِدُ عَدُوُّنَا ظِمَاءً مُظْمَئِینَ‏ مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ؛ خُذْهَا إِلَیْکَ قَصِیرَةً مِنْ طَوِیلَةٍ؛ أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکَ مَا اکْتَسَبْتَ. أَرْسِلْنِی یَا أَخَا هَمْدَانَ!

ثُمَّ دَخَلَ الْقَصْرَ.

ج. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

شیعیان علی ع روز قیامت محشور می‌شوند در حالی که سیراب و سیراب‌شده‌اندو رخسارشان سفید است؛ و دشمنان علی ع روز قیامت محشور می‌شوند در حالی که رخسارشان سیاه و تشنه‌اند؛‌سپس این آیه را تلاوت فرمود:‌ «روزی که رخسارهایی سفید است و رخسارهایی هم [همان‌قدر] سیاه است» (آل عمران/106)[7].

تفسیر فرات الکوفی، ص: 92

 فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ مُعَنْعَناً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:

یُحْشَرُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ شِیعَةُ عَلِیٍّ رِوَاءً مَرْوِیِّینَ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ وَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ [وَ] وُجُوهُهُمْ [مُسْوَدَّةٌ ظَامِئِینَ‏] ثُمَّ قَرَأَ: «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» مِثْلُهُ.

این مضمون در کتب اهل سنت هم آمده است؛ که در اینجا دو نقل از این مطلب که در کتب اهل سنت آمده تقدیم می‌شود؛ اولی که از کتابهایی هست که تردیدی در سنی بودن نویسنده‌اش نیست، ودر آن فرازهای مربوط به دشمنان علی ع بسیار تلخیص شده، اما در دومی که اگرچه رسما سنی است اما برخی اهل سنت به خاطر احادیثی که در کتابهایش آورده درباره سنی بودن او تردید می‌کنند عینا همین مطالب آمده با نکات متعددی درباره دشمنان علی ع.

د. از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده است که:

هنگامی که علی بن ابی‌طالب ع از جنگ خیبر پیروز برگشت پیامبر ص به او فرمود:

ای علی! اگر نبود که می‌ترسیدم امت من درباره تو همان چیزهایی را بگویند که مسیحیان درباره عیسی بن مریم می‌گویند، درباره‌ات سخنی می‌گفتم که از هیچ جماعت مسلمانی عبور نکنی مگر اینکه خاک زیر پایت و نیز باقیمانده آب وضویت را بردارند و بدینها طلب شفا کنند؛ ولیکن همین بس که تو از منی و من از تو، تو از من ارث می‌بری و من از تو؛ و تو نسبت به من همچون هارون هستی نسبت به موسی غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست؛ و تو هستی که ذمه مرا بری می‌کنی [هر چیزی که بر ذمه‌ام باشد به نیابت از من ادا می‌کنی] و پوشاننده ایراداتی که بر من می گیرند هستی و بر سنت من جهاد می کنی؛ و تو فردا در قیامت نزدیکترین خلایق به من هستی؛ و تو بر حوض [کوثر] جانشین منی؛ و همانا شیعیان تو بر منبرهایی از نور خواهند بود در حالی که رخسارهایشان سفید است پیرامون من و شفاعت آنها را می‌کنم و فردا در بهشت همسایگان من خواهند بود؛ و همانا جنگ با تو جنگ با من است و مسالمت با تو مسالمت با من است و باطن تو باطن من است و آشکار تو آشکار من؛ و همانا فرزندان تو فرزنان من‌اند و تو هستی که دین مرا ادا می‌کنی و وعده‌های مرا به انجام می‌رسانی؛ و همانا حق بر زبان توست و در قلب تو و همراه تو و در پیش روی تو و جلوی چشمان تو؛ و ایمان با گوشت و خون تو آمیخته شده همان طور که با گوشت و خون من آمیخته شده است؛ و بر حوض [کوثر] وارد نشود کسی که نفرت تو را داشته باشد و از آن غایب نماند کسی که دوستدار تو باشد.

پس علی ع به سجده افتاد و گفت: حمد خدایی را که با اسلام بر من منت گذاشت و قرآن را به من آموخت و مرا محبوب برترین موجودات و عزیزترین آفریده و گرامی‌ترین اهل آسمانها و زمین نزد پروردگار، خاتم پیامبران و سید رسولان و برگزیده خداوند در جمیع عالمین قرار داد که این احسانی از خداوند عالی‌مقام و تفضلی از اوست بر من.

پس رسول الله ص فرمود: ای علی! اگر تو نبودی مومنان بعد از من شناخته نمی‌شدند؛ همانا خداوند عز و جل برای هر پیامبری نسلش را از صلب خود وی قرار داد و نسل مرا از صلب تو قرار داد، ای علی؛ که همانا تو عزیزترین خلایق هستی و گرامی‌ترین‌شان و عزیزترینشان نزد من؛ و دوستدار تو گرامی‌ترین کسان از امت من هستند که بر من وارد می‌شوند.

مناقب علی (لابن المغازلی)، ص306-306

أخبرنا أبو الحسن علی بن عبید الله بن القصاب البیع رحمه الله، حدثنا أبو بکر محمد بن أحمد بن یعقوب المفید الجرجرائی، حدثنا أبو الحسن علی بن سلیمان بن یحیى، حدثنا عبد الکریم بن علی، حدثنا جعفر بن محمد بن ربیعة البجلی، حدثنا الحسن بن الحسین العرنی، حدثنا کادح بن جعفر عن عبد الله بن لهیعة عن عبد الرحمن بن زیاد عن مسلم بن یسار عن جابر بن عبد الله قال:

لما قدم علی بن أبی طالب بفتح خیبر قال له النبی ص: یا علی! لَوْلا أَنْ تَقُولَ طائفة مِنْ أُمَّتِی فیک مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِی عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ، لَقُلْتُ فِیکَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ بملأٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا أَخَذُوا التُرَاب من تحت رجْلَیْکَ‏ وَ فَضْلِ طَهُورِکَ، یَسْتَشْفُونَ‏ بِهِما، وَ لَکِنْ حَسْبُکَ‏ أَنْ تَکُونَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ، تَرِثُنِی وَ أَرِثُکَ، وَ أَنْتَ‏ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، غیر أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی، وأنت تبرئ ذمتی وتستر عورتی، وَ تُقَاتِلُ‏ عَلَى سُنَّتِی، وَ أَنْتَ غداً فِی الْآخِرَةِ أَقْرَبُ الخلق مِنِّی، وَ أَنْتَ‏ عَلَى الْحَوْضِ خَلِیفَتِی، وَ إِنَّ شِیعَتَکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّةٌ وُجُوهُهُمْ حَوْلِی أَشْفَعُ لَهُمْ وَ یَکُونُونَ غَداً فِی الْجَنَّةِ جِیرَانِی، وَ إِنَّ حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلْمِی وَ سریرتکَ سریرتی‏ وَ عَلَانِیَتُکَ عَلَانِیَتِی، وَ إِنَّ وُلْدَکَ وُلْدِی، وأنت تقضی دینی وأنت تنجز وعدی، وَ إِنَّ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِکَ وَ فِی قَلْبِکَ ومعک، وبین یدیک ونصب عَیْنَیْکَ، وَ الْإِیمَانَ مُخَالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَمَا خَالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی، لَا یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ مُبْغِضٌ لَکَ وَ لَا یَغِیبُ عَنْهُ مُحِبٌّ لَکَ.

فخر علی علیه السلام ساجداً وقال: الحمد لله الذی من علی بالإسلام وعلمنی القرآن، وحببنی إلى خیر البریة، وأعز الخلیقة، وأکرم أهل السماوات والأرض على ربه، وخاتم النبیین، وسید المرسلین، وصفوة الله فی جمیع العالمین إحساناً من الله العلی إلی وتفضلاً منه علی.

فقال له النبی ص: لولا أنت یا علی ما عرف المؤمنون بعدی، لقد جعل الله [عز وجل] نسل کل نبی من صلبه، وجعل نسلی من صلبک یا علی، فأنت أعز الخلق، وأکرمهم علی، وأعزهم عندی، ومحبک أکرم من یرد علی من أمتی.

ه. از زید بن علی از امام سجاد ع از پدرش روایت شده است که حضرت علی ع فرمودند:

هنگامی که از جنگ خیبر پیروز برگشته بودم پیامبر ص فرمود:

اگر نبود که می‌ترسیدم امت من درباره تو همان چیزهایی را بگویند که مسیحیان درباره عیسی بن مریم می‌گویند، درباره‌ات سخنی می‌گفتم که از هیچ جماعت مسلمانی عبور نکنی مگر اینکه خاک زیر پایت و نیز باقیمانده آب وضویت را بردارند و بدان طلب شفا کنند؛ ولیکن همین بس که تو از منی و من از تو، تو از من ارث می‌بری و من از تو؛ و تو نسبت به من همچون هارون هستی نسبت به موسی غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست؛ و تو هستی که دِین مرا ادا می‌کنی و بر سنت من جهاد می‌کنی؛ و تو فردا در قیامت نزدیکترین مردم به من هستی؛ و تو بر حوض [کوثر] جانشین منی؛ و همانا شیعیان تو بر منبرهایی از نور خواهند بود در حالی که سیرابند وسیراب‌شده، رخسارهایشان سفید است پیرامون من و شفاعت آنها را می‌کنم و در نتیجه فردا در بهشت همسایگان من خواهند بود؛ و همانا دشمنان تو فردا تشنه و تشنه‌نگه‌داشته شده هستند در حالی که رخسارهایشان سیاه، و درهم‌کوبیده‌شده‌اند؛ جنگ با تو جنگ با من است و مسالمت با تو مسالمت با من است و سرّ تو سرّ من است و آشکار تو آشکار من است و باطن سینه‌ات همچون باطن سینه من؛ و تو درب علم من هستی و همانا فرزندان تو فرزنان من‌اند و گوشت تو گوشت من است و خون تو خون من است؛ و همانا حق با تو و بر زبان تو و در قلب تو و جلوی چشمان توست؛ و همانا دشمن تو در جهنم است؛ و بر حوض [کوثر] وارد نشود کسی که نفرت تو را داشته باشد و از آن غایب نماند کسی که دوستدار تو باشد.

علی ع فرمود: پس برای خداوند سبحان و متعال سجده کردم و او را حمد گفتم به خاطر اینکه با اسلام و قرآن بر من منت گذاشت و مرا محبوب خاتم پیامبران و سید رسولان قرار داد.

مناقب خوارزمی، ص130

وأخبرنی سید الحفاظ شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی ـ فیما کتب الی من همدان ـ أخبرنا أبو الفتح عبدوس بن عبد الله بن عبدوس الهمدانی کتابة ، حدثنا الشیخ أبو طاهر الحسین بن علی بن سلمة ، عن مسند زید بن علی ، حدثنا الفضل بن الفضل بن العباس ، حدثنا أبو عبد الله محمد بن سهل ، حدثنا محمد بن عبد الله البلوی ، حدثنی ابراهیم بن عبیدالله بن العلاء ، حدثنی أبی ، عن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب ع ، عن أبیه ، عن جده ، عن علی بن أبی طالب ع قال :

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَوْمَ فتحت خَیْبَرَ: لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِی عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ، لَقُلْتُ فِیکَ الْیَوْمَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ علی ملأٍ عَلَى مَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا أَخَذُوا مِنْ تُرَابِ رجْلَیْکَ‏، وَ فَضْلِ طَهُورِکَ، یَسْتَشْفُونَ‏ بِهِ، وَ لَکِنْ حَسْبُکَ‏ أَنْ تَکُونَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ، تَرِثُنِی وَ أَرِثُکَ، وَ أَنْتَ‏ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی، أَنْتَ تُؤَدِّی [عَنِّی] دَیْنِی وَ تُقَاتِلُ‏ عَلَى سُنَّتِی، وَ أَنْتَ فِی الْآخِرَةِ أَقْرَبُ النَّاسِ مِنِّی، وَ أَنْتَ‏ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِیفَتِی تَذُودُ عَنْهُ الْمُنَافِقِینَ، وَ أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ، وَ أَنْتَ أَوَّلُ دَاخِلِ الْجَنَّةِ مِنْ أُمَّتِی، وَ إِنَّ شِیعَتَکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ رِوَاءٌ مَرْوِیُّونَ مُبْیَضَّةٌ وُجُوهُهُمْ حَوْلِی، أَشْفَعُ لَهُمْ فَیَکُونُونَ غَداً فِی الْجَنَّةِ جِیرَانِی وَ إِنَّ عدوّک [أَعْدَاءَکَ] غَداً ظِمَاءٌ مُظْمَئُینَ مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ مُقْمَحُینَ، حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلْمِی وَ سِرُّکَ سِرِّی‏ وَ عَلَانِیَتُکَ عَلَانِیَتِی وَ سَرِیرَةُ صَدْرِکَ کَسَرِیرَةِ صَدْرِی،‏ وَ أَنْتَ‏ بَابُ عِلْمِی وَ إِنَّ وُلْدَکَ وُلْدِی وَ لَحْمَکَ لَحْمِی وَ دَمَکَ دَمِی وَ إِنَّ الْحَقَّ مَعَکَ وَ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِکَ وَ فِی قَلْبِکَ وَ بَیْنَ عَیْنَیْکَ، وَ الْإِیمَانَ مُخَالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَمَا خَالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی، وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِی أَنْ أُبَشِّرَکَ أَنَّکَ وَ عِتْرَتَکَ فِی الْجَنَّةِ، وَ أَنَّ عَدُوَّکَ فِی النَّارِ، لَا یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ مُبْغِضٌ لَکَ وَ لَا یَغِیبُ عَنْهُ مُحِبٌّ لَکَ.

قال: قَالَ عَلِیٌّ ع: فَخَرَرْتُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ وتعالى سَاجِداً وَ حَمِدْتُهُ عَلَى مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَیَّ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْقُرْآنِ وَ حَبَّبَنِی إِلَى خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ ص.

سید بن طاووس (م664) در کتاب طرف من الأنباء و المناقب، (ص590) و علامه حلی (م726) در کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام (ص107-109) همین روایت را به همین صورت از همین کتاب المناقب (خوارزمی) می‌آورند؛ هرچند محقق کتاب اخیر گمان کرده که وی از کتاب المناقب ابن المغازلی روایت کرده است؛ که چنانکه در بالا مشاهده شد متن ابن مغازلی تفاوت مختصری دارد.

 


[1] . روى ابن مسعود عنه ص أنه قال سیأتی على الناس زمان لا یسلم لذی دین دینه إلا من فر من قریة إلى قریة و من شاهق إلى شاهق أو جحر الی جحر کالثعلب الرواغ قیل و متى ذلک یا رسول الله قال إذا لم تنل المعیشة إلا بمعاصی الله سبحانه فإذا کان ذلک الزمان کان هلاک الرجل على ید أبویه فإن لم یکن له أبوان فعلى ید زوجته و ولده و إن لم یکن فعلى ید قرابته قالوا کیف ذلک یا رسول الله قال یعیرونه بالفقر و ضیق الید فیکلفونه ما لا یطیقه حتى یورده ذلک موارد الهلکة.

[2] . روی عنه صلّى الله تعالى علیه وسلم «یأتی زمان على أمتی یکون فیه ‌هلاک ‌الرجل على ید زوجه وولده یعیرانه بالفقر فیرکب مراکب السوء فیهلک.

[3] . «یأتى على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه إلا من فر من شاهق إلى شاهق أو من جحر إلى جحر کالثعلب بأشباله وذلک فى آخر الزمان إذا لم تنل المعیشة إلا بمعصیة الله فإذا کان کذلک حلت العزبة یکون فى ذلک الزمان هلاک الرجل على یدى أبویه إن کان له أبوان فإن لم یکن له أبوان فعلى یدى زوجته وولده فإن لم تکن له زوجة ولا ولد فعلى ید الأقارب والجیران یعیرونه بضیق المعیشة ویکلفونه ما لا یطیق حتى یورد نفسه الموارد التى یهلک فیها (أبو نعیم فى الحلیة والبیهقى فى الزهد، والخلیلى، والرافعى عن ابن مسعود)

أخرجه أبو نعیم فى الحلیة (2/118) ، والبیهقى فى الزهد الکبیر (2/183، رقم 439) ، والرافعى (2/21) . وأخرجه أیضًا: الحارث فى بغیة الباحث (2/773، رقم 774) ، والدیلمى (5/447، رقم 8697)

[4]. در احیاء علوم الدین این فراز اضافی را دارد که در سایر منابعی که آدرس دادیم ندارد:

فإذا کان ذلک الزمان حلت العزوبة! قالوا: وکیف یا رسول الله وقد أمرتنا بالتزویج؟!

[5] . أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ بْنُ بِشْرَانَ، أَنْبَأَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمِصْرِیُّ، ثنا جَامِعُ بْنُ سَوْدَةَ، ثنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْلَمَةَ بْنِ قَعْنَبٍ، ثنا الْمُبَارَکُ بْنُ فَضَالَةَ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَسْلَمُ لِذِی دِینٍ دِینُهُ إِلَّا مَنْ هَرَبَ بِدِینِهِ مِنْ شَاهِقٍ إِلَى شَاهِقٍ، وَمِنْ جُحْرٍ إِلَى جُحْرٍ، فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ الزَّمَانُ لَمْ تُنَلِ الْمَعِیشَةُ إِلَّا بِسَخَطِ اللَّهِ، فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ کَانَ هَلَاکُ الرَّجُلِ عَلَى یَدَیْ زَوْجَتِهِ وَوَلَدِهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ وَلَا وَلَدٌ کَانَ هَلَاکُهُ عَلَى یَدَیْ أَبَوَیْهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ أَبَوَانِ کَانَ هَلَاکُهُ عَلَى یَدَیْ قَرَابَتِهِ أَوِ الْجِیرَانِ» قَالُوا: کَیْفَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «یُعَیِّرُونَهُ بِضِیقِ الْمَعِیشَةِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یُورِدُ نَفْسَهُ الْمَوَارِدَ الَّتِی تَهْلِکُ فِیهَا نَفْسُهُ»

[6] . وذکر على بن معبد عن عبد الله بن المبارک عن مبارک بن فضالة، عن الحسن یرفعه إلى رسول الله (ص) قال: (یأتى على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه، إلا من فرّ بدینه من شاهق إلى شاهق وحجر إلى حجر، فإذا کان کذلک لم تنل المعیشة إلا بمعصیة الله، فإذا کان کذلک حلت العزلة، قالوا: یا رسول الله، کیف تحل العزلة وأنت تأمرنا بالتزویج؟ قال: إذا کان کذلک کان هلاک الرجل على یدى أبویه، فإن لم یکن له أبوان کان هلاکه على یدى زوجته، فإن لم تکن له زوجة کان هلاکه على یدى ولده، فإن لم یکن له ولد کان هلاکه على یدى القرابات والجیران. قالوا: وکیف ذلک یا رسول الله؟ قال: یعیرونه بضیق المعیشة ویکلفونه ما لا یطیق، فعند ذلک یورد نفسه الموارد التى یهلک فیها.

[7]. ذیل این آیه روایات فراوانی با همین مضمون آمده است که ان شاء‌الله اگر زنده ماندیم و به این آیه رسیدیم آن روایات تقدیم خواهد شد.

 


1129) جمعبندی سوره عبس (قسمت سوم: ادامه احادیث)

 

ج.1. آیات 17 تا 23 (هشدار به ناسپاسی انسان با توجه به ابتدا تا انتهایش)

10) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

در تعجبم از خودپسند فخرفروش؛ در حالی که از نطفه‌ای آفریده شده و نهایت کارش لاشه‌ای است و بین این دو هم نمی داند با او قرار است چه شود!

الکافی، ج‏2، ص329

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ عِیسَی بْنِ الضَّحَّاکِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ وَ إِنَّمَا خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ یَعُودُ جِیفَةً وَ هُوَ فِیمَا بَیْنَ ذَلِکَ لَا یَدْرِی مَا یُصْنَعُ بِه‏.[1]

ب. از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

فرزند آدم را چه به عجب و خودپسندی؟! ابتدایش نطفه‌ای گندیده است و انتهایش لاشه‌ای چرک و پلید؛ و در این میان هم کثافت [مدفوع] با خودش حمل می‌کند!

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص308؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص479

قال امیرالمومنین ع:

مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْعُجْبِ وَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ قَذِرَةٌ وَ هُوَ بَیْنَ ذَلِکَ یَحْمِلُ الْعَذَرَة.[2]

 

حدیث زیر که قبلا در جلسه 1103 به عنوان حدیث2.ج آمد نیز تقدیم می‌شود:

11) ابواسامه روایت کرده است: از امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی این آیه «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ: خیر؛ هنوز آنچه دستور داد محقق نشده است» (عبس/23) پرسیدم و گفتم: فدایت شوم! چه زمانی وی را رسد که آن را محقق کند؟

فرمود: «آری! این در خصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل‎ شده‎ است؛ اینکه فرمود: «قُتِلَ الْإِنْسانُ: آن انسان کشته شد» یعنی امیرالمومنین ع؛ «مَا أَکْفَرَهُ» یعنی [چه چیزی موجب شد که] با او قتال کرد به اینکه او وی را به قتل رساند. سپس نَسَب امیرالمومنین را ذکر کرد، پس نَسَب آفرینش وی و این را که خداوند چه اکرامی در حق او کرد بیان نمود و فرمود: «از چه چیزی وی را آفرید؛ از نطفه»ی پیامبران «وی را آفرید؛ پس تقدیر وی را رقم زد» برای خوبی؛ «سپس راه را برایش آسان کرد» یعنی راه هدایت را؛ «سپس وی را میراند» همچون میراندن پیامبران؛ «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

گفتم: منظور از اینکه فرمود «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند» چیست؟

فرمود: بعد از کشته‌شدنش آن مقدار که خداوند بخواهد درنگ می‌کند، سپس خداوند وی را برمی‌انگیزاند و این همان سخن خداست که «هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

و در ادامه فرمود: «هنوز محقق نشده است آنچه دستور داد» در حیاتش بعد از کشته‌شدنش در رجعت. [یعنی هنوز آنچه را در حیاتی که وی در رجعت و بعد از کشته شدنش بدان مأمور شده است محقق نکرده است].

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص740

مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ»، قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَتَى یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَقْضِیَهُ؟

قَالَ: نَعَمْ؛ نَزَلَتْ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَوْلُهُ «قُتِلَ الْإِنْسانُ» یَعْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع؛ «ما أَکْفَرَهُ» یَعْنِی قَاتِلَهُ بِقَتْلِهِ إِیَّاهُ؛ ثُمَّ نَسَبَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَنَسَبَ خَلْقَهُ وَ مَا أَکْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ، فَقَالَ: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ نُطْفَةِ» الْأَنْبِیَاءِ «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» لِلْخَیْرِ؛ «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» یَعْنِی سَبِیلَ الْهُدَى؛ «ثُمَّ أَماتَهُ» مَیْتَةَ الْأَنْبِیَاءِ؛ «ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ».

قُلْتُ: مَا مَعْنَى قَوْلِهِ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؟

قَالَ: یَمْکُثُ بَعْدَ قَتْلِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ یَبْعَثَهُ اللَّهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؛ وَ قَوْلُهُ «لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ» فِی حَیَاتِهِ بَعْدَ قَتْلِهِ فِی الرَّجْعَةِ.

ج.2. آیات 24-32 (هشدار به ناسپاسی انسان با توجه به خوردنی‌هایش)

در جلسه 1113 حدیث 3 این بود که می‌تواند ناظر به کل این فراز باشد:

12) نعمانی رساله‌ای نوشته است مشتمل بر احادیثی از امیرالمومنین ع در توضیح و تفسیر آیات، که ظاهرا سند را انداخته است؛ مرحوم مجلسی آن را بتمامه در بحار الانوار آورده است و در پایان آن رساله سند دیگری بر آن احادیث از ابن قولویه ارائه کرده است. در فرازی از آن از امیرالمومنین ع روایت شده است:

و اما آن سببی که بقای خلق بخاطر آن است؛ پس خداوند متعال در کتابش بیان کرد که بقای خلق از چهار* وجه است: طعام و نوشیدنی، و لباس، و خانه، و آمیزشهای مربوط به بقای نسل، که در هریک نیاز به امر و نهی دارد. اما غذاها اصنافی از روییدنی‌ها [=گیاهان] و چارپایان است که خداوند خوردنشان را حلال‌ کرد؛ که خداوند متعال در خصوص روییدنی‌ها می‌فرماید: «همانا ما آب را ریختیم، [چه] ریختنی؛ سپس زمین را شکافتیم، [چه] شکافتنی؛ پس در آن رویانیدیم دانه‌ای؛ و [درخت] انگوری و سبزیجاتى؛ [درخت] زیتونی و [درخت] خرمایى؛ و باغ‏هایى انبوه؛ و میوه‏اى و مراتعی؛ براى برخوردارى شما و چهارپایانتان» (عبس/26-31).

*پی‌نوشت: اینکه «چهار وجه» فرمود ولی پنج مورد برشمرد از باب این است که خوردنی و نوشیدنی را یک محور قلمداد کرده‌است؛ چنانکه در ادامه حدیث اینها را با هم توضیح می‌دهد و سپس سراغ سه موضوع لباس و خانه و نکاح می‌رود؛ و این طور نیست که بحث مستقلی برای نوشیدنی‌ها باز کند.

بحار الأنوار، ج‏90، ص39

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدٌ الْأَشْعَرِیُّ الْقُمِّیُّ أَبُو الْقَاسِمِ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ هُوَ مُصَنِّفُهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ ذِی النَّعْمَاءِ وَ الْآلَاءِ وَ الْمَجْدِ وَ الْعِزِّ وَ الْکِبْرِیَاءِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ عَلَى آلِهِ الْبَرَرَةِ الْأَتْقِیَاءِ رَوَى مَشَایِخُنَا عَنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْه‏ ...

 ... وَ أَمَّا السَّبَبُ الَّذِی بِهِ بَقَاءُ الْخَلْقِ فَقَدْ بَیَّنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ أَنَّ بَقَاءَ الْخَلْقِ مِنْ أَرْبَعِ وُجُوهٍ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ اللِّبَاسِ وَ الْکِنِّ وَ الْمَنَاکِحِ لِلتَّنَاسُلِ مَعَ الْحَاجَةِ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَى الْأَمْرِ وَ النَّهْی‏ فَأَمَّا الْأَغْذِیَةُ فَمِنْ أَصْنَافِ النَّبَاتِ وَ الْأَنْعَامِ الْمُحَلَّلِ أَکْلُهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِی النَّبَاتِ «أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا؛ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا؛ فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا؛ وَ عِنَباً وَ قَضْباً؛ وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا؛ وَ حَدائِقَ غُلْباً؛ وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا؛ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ» ...

همچنین می‌شود کل روایت 2.ب در جلسه 1118 که به صورت مجزا در ذیل آیات قبل هم گنجانده شد به اینجا منتقل کرد.

 


[1] . حدیث دیگری با همین مضمون در الکافی، ج‏2، ص328 نیز آمده است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع:

عَجَباً لِلْمُتَکَبِّرِ الْفَخُورِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً ثُمَّ هُوَ غَداً جِیفَةٌ.

[2]. این روایت از امیرالمومنین ع که در تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص311 آمده نیز در همین راستاست:

مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ وَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ لَا یَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لَا یَدْفَعُ حَتْفَهُ

 


1129) جمعبندی سوره عبس (قسمت دوم: احادیث)

 

ب. آیات 11-16 (درباره نزول قرآن)

2) جوانی خدمت امیرالمومنین ع رسید و ابراز نگرانی کرد که من در قرآن کریم تناقضاتی یافته‌ام و در کتاب الله شک کرده‌ام. حضرت از او توضیح می‌خواهد و او آیاتی را بیان می‌کند که از نظر خودش با هم ناسازگار است و حضرت یک به یک پاسخ ایشان را می‌دهد؛ که فرازهایی از این روایت قبلا گذشت.[1] در فرازی از این گفتگو وی درباره آیاتی که درباره نزول قرآن کریم است سوال می‌کند و حضرت وقتی به پاسخ این فراز می‌رسند می‌فرمایند:

اما اینکه فرمود: «و هیچ بشرى را نرسد که خدا با او سخن گوید جز [از راه‏] وحى یا از فراسوى حجابى» (شوری/51)؛ پس همانا هیچ بشرى را نسزد که خدا با او سخن گوید جز [از راه‏] وحى؛ و این نخواهد بود مگر «از فراسوى حجابى، یا فرستاده‏اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نماید» (شوری/51). این چنین فرمود خداوندی که تبارک است و بسیار بلندمرتبه‌تر از هرآنچه درک شود که گاه چنین است که آن رسول از جانب رسولان آسمان به وی وحی می‌شود پس رسولان آسمان به رسولان زمین ابلاغ کنند و گاه سخنی بین او و رسولان زمینی باشد بدون اینکه کلامی از طریق رسولان آسمان فرستاده شود.

و یکبار رسول الله ص به جبرئیل فرمود: جبرئیل! آیا پروردگارت را دیده‌ای؟

جبرئیل گفت: خیر؛ پروردگارم دیده نشود.

رسول الله ص فرمود: پس وحی را از کجا می‌گیری؟

گفت: از اسرافیل.

فرمود: و اسرافیل از مجا می‌گیرد؟

فرمود: از فرشته‌ای فوق خویش، از روحانیین.

فرمود: آن فرشته از کجا می‌گیرد؟

فرمود: چیزی در دلش انداخته می‌شود که همان وحی است و آن کلام خداوند عز و جل است.

و کلام الله به یک نحوه واحد نیست؛ برخی مواردی است که خداوند بدان با رسولان سخن گفته است؛ و برخی در دلشان انداخته است؛ و و برخی وحی و تنزیلی است که تلاوت و قرائت می‌شود که همان کلام الله است؛ پس بدانچه برایت از کلام الله گفتم بسنده کن که همانا معنای کلام الله به یک نحو واحد نیست؛ و از آن زمره است آنچه رسولان آسمان به رسولان زمین ابلاغ می‌کنند.

وی گفت: [با این توضیحتان]‌ گشایشی برایم پدید آوردید، خداوند برایتان گشایش ایجاد کند؛ و عقده‌ام را گشودید، خداوند اجر عظیم به شما عنایت کند؛ ای امیرالمومنین!

التوحید (للصدوق)، ص264؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص243[2]

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ بَکْرِ بْنِ‏ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ مَطَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْأَحْدَبُ الْجُنْدُ بِنَیْسَابُورَ قَالَ وَجَدْتُ فِی کِتَابِ أَبِی بِخَطِّهِ حَدَّثَنَا طَلْحَةُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ أَبِی مَعْمَرٍ السَّعْدَانِیِّ: أَنَّ رَجُلًا أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی قَدْ شَکَکْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَل‏ ...

.... فَقَالَ ع[3]: ...[4] فَأَمَّا قَوْلُهُ «ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» فَإِنَّهُ مَا یَنْبَغِی لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً وَ لَیْسَ بِکَائِنٍ إِلَّا «مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ» کَذَلِکَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى عُلُوّاً کَبِیراً قَدْ کَانَ الرَّسُولُ یُوحَى إِلَیْهِ مِنْ رُسُلِ السَّمَاءِ فَیُبَلِّغُ رُسُلُ السَّمَاءِ رُسُلَ الْأَرْضِ وَ قَدْ کَانَ الْکَلَامُ بَیْنَ رُسُلِ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ بَیْنَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُرْسِلَ بِالْکَلَامِ مَعَ رُسُلِ أَهْلِ السَّمَاءِ.

وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: یَا جَبْرَئِیلُ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ؟ فَقَالَ: جَبْرَئِیلُ إِنَّ رَبِّی لَا یُرَى.

 فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَمِنْ أَیْنَ تَأْخُذُ الْوَحْیَ؟

فَقَالَ: آخُذُهُ مِنْ إِسْرَافِیلَ.

فَقَالَ: وَ مِنْ أَیْنَ یَأْخُذُهُ إِسْرَافِیلُ؟

قَالَ: یَأْخُذُهُ مِنْ مَلَکٍ فَوْقَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ.

قَالَ: فَمِنْ أَیْنَ یَأْخُذُهُ ذَلِکَ الْمَلَکُ؟

قَالَ: یُقْذَفُ فِی قَلْبِهِ قَذْفاً فَهَذَا وَحْیٌ وَ هُوَ کَلَامُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

وَ کَلَامُ اللَّهِ لَیْسَ بِنَحْوٍ وَاحِدٍ؛ مِنْهُ مَا کَلَّمَ اللَّهُ بِهِ الرُّسُلَ، وَ مِنْهُ مَا قَذَفَهُ فِی قُلُوبِهِمْ، وَ مِنْهُ رُؤْیَا یُرِیهَا الرُّسُلَ، وَ مِنْهُ وَحْیٌ وَ تَنْزِیلٌ یُتْلَى وَ یُقْرَأُ فَهُوَ کَلَامُ اللَّهِ، فَاکْتَفِ بِمَا وَصَفْتُ لَکَ مِنْ کَلَامِ اللَّهِ، فَإِنَّ مَعْنَى کَلَامِ اللَّهِ لَیْسَ بِنَحْوٍ وَاحِدٍ، فَإِنَّ مِنْهُ مَا یُبَلِّغُ بِهِ رُسُلُ السَّمَاءِ رُسُلَ الْأَرْضِ.

قَالَ: فَرَّجْتَ عَنِّی فَرَّجَ اللَّهُ عَنْکَ وَ حَلَلْتَ عَنِّی عُقْدَةً؛ فَعَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ.

 

3) امام حسن عسکری از پدرشان و ایشان از پدر خویش و همین طور پشت سر هم از امیرالمومنین ع روایت کرده‌اند که رسول الله ص فرمودند:

حاملان قرآن، همان بهره‌مندان از رحمت اختصاصی خداوند، که بر تنشان لباسی از نور خداست و کلام الله بدانان تعلیم داده شده و مقرب پیشگاه الهی هستند، هرکس ولایت آنان را بپذیرد ولایت الله را پذیرفته و هرکس با آنان دشمنی کند با خداوند دشمنی کرده است.

و خداوند از شنونده قرآن بلای دنیا و از قاری قرآن بلای آخرت را دفع کند. و به کسی که جان محمد ص به دست اوست سوگند، قطعا شنونده آیه‌ای از کتاب الله که باور دارد که آنچه از جانب خداوند برای او وارد شده، محمد ص است که راستگو در گفتار و حکیم در کردارش است، و آنکه خداوند علومش را نزد وی به دیعه نهاده امیرالمومنین ع است و معتقد باشد به تسلیم او بودن در آنچه بدان امر کرده و تصویر می‌کند، پاداشش بیش از آن است که کسی که به این امور اعتقاد ندارد به اندازه کوه ثبیر* طلا صدقه دهد، که باز برای چنین کسی همان صدقه هم وبال گردنش خواهد بود.

و قطعا قاری آیه‌ای از کتاب الله که به این امور اعتقاد دارد ثوابی بیش از آن کسی دارد که به این امور اعتقاد ندارد ولی از مادون عرش تا پایین‌ترین دره را صدقه دهد، که همه اینها برای این صدقه‌دهنده هم وبال گردنش خواهد بود.

سپس فرمود: آیا می‌دانید چه موقع برای این شنونده و آن قاری این ثوابهای عظیم پر و پیمان می‌شود؟ هنگامی که در قرآن خیانت نورزد و از آن روی‌گردان نشود [یا اینکه آن را از جایگاه درستش بیرون نبرد] و آن را وسیله کسب و کار نکند و با آن ریا نورزد.

و رسول الله ص فرمود: بر شما باد به قرآن که همانا آن شفای نافع و دوای مبارک است و عصمتی است برای کسی که بدان تمسک جوید و نجاتی است برای کسی که از آن پیروی کند، هرگز دچار اعوجاج نشود که نیاز به راست کردن داشته باشد و هرگز به انحراف نرود که نیاز به اصلاح داشته باشد؛ عجایبش تمامی نپذیرد و با کثرت رد کردن، مندرس نشود. و آن را تلاوت کنید که خداوند برای تلاوت آن به ازای هر حرفی ده حسنه پاداش‌تان دهد؛ و نمی‌گویم به ازای «الم» ده‌تا، بلکه می‌گویم برای «الف» ده تا و برای «لام» ده‌تا و برای «میم» ده‌تا.

سپس رسول الله ص فرمود: آیا می‌دانید که آن تمسک‌جوینده به قرآن که بدین شرف عظیم دست می‌یابد کیست؟ همان کسی است که قرآن و تاویل آن را از ما اهل البیت می‌گیرد، یا از واسطه‌های ما که سفیرانی از ما به جانب شیعیانمان هستند، نه از آرای اهل جدل و قیاس قیاس‌کنندگان. اما کسی که در مورد قرآن بر اساس نظر شخصی خودش سخن بگوید، اگر اتفاقا درست درآمد، باز از این جهت که آن را از غیراهلش گرفته دچار جهالت بوده و همانند کسی است که یک راهی را در پیش گیرد که پر از حیوانات درنده است بدون اینکه حفاظی داشته باشد که از وی حفاظت کند اگر به سلامت گذشت باز هم از مذمت عقلا و فضلا بی‌بهره نمی‌ماند و اگر درندگان او را بدرند جمع کرده است بین هلاکت و اینکه هم از نظر خوبان فاضل و هم از نظر عوام جاهل بیفتد. و اگر این شخصی که در مورد قرآن از خودش نظر می‌دهد خطا کند جایگاهی برای خود در جهنم آماده کرده است و حکایت او حکایت کسی است که بدون ناخدایی ماهر و کشتی‌ای سالم، به دل دریای مواج می‌زند؛ کسی خبر هلاکت وی را نمی‌شنوند مگر اینکه می‌گوید او سزاوار چیزی بود که به او رسید و مستحق این مصیبت بود.

و نیز فرمود: خداوند عز و جل بر بنده‌اش، بعد از ایمان به خداوند، چیزی برتر از علم به کتاب خویش و معرفت به تاویل آن عطا نفرموده است؛ و اگر کسی خداوند بهره‌ای در این زمینه برایش قرار داده باشد سپس گمان کند که کسی هست که چنین بهره‌ای ندارد اما خداوند وی را [به دادن چیز دیگری] بر او برتری داده است نعمتهای خدا بر خود را حقیر شمرده است.

و رسول الله ص درباره این سخن خداوند متعال که فرمود: «اى مردم، به یقین، براى شما از جانب پروردگارتان موعظه‌ای، و شفایی براى آنچه در سینه‏هاست، و هدایت و رحمتى براى مومنان آمده است. بگو: به فضل خدا و رحمت اوست که باید شاد شوند. و این از هر چه جمع مى‏کنند بهتر است.» (یونس/57-58) فرمودند: فضل خداوند عز و جل قرآن و علم به تاویل آن است؛ و رحمتش توفیق پذیرش ولایت محمد و خاندان پاک او و دشمنی با دشمنان آنان است.

سپس رسول الله ص فرمودند: و چگونه این بهتر از هر چه جمع مى‏کنند نباشد در حالی که این قیمت بهشت و نعمتهای آنان است و بدان رضوان خداوند متعال که از بهشت برتر است کسب شود و بدان استحقاقِ بودن در محضر حضرت محمد و خاندان پاک او که شریفترین زینت در بهشت است حاصل گردد.

سپس فرمودند: خداوند با این قرآن و علم به تاویل آن و با موالات اهل بیت و تبری از دشمنان ما جماعتی را رفعت داد و آنان را در خیر، پیشوا گرداند که آثار آنان حکایت شود و اعمالشان مورد توجه قرار گیرد و به کارهایشان اقتدا گردد و فرشتگان به دوستی با آنان رغبت کنند و با بالهایشان آنان را مسح نمایند و در صلواتهایشان برای آنان برکت خواهند و برای ایشان استغفار کنند تا حدی که هر تر و خشکی برای آنان استغفار کند حتی ماهیان دریا و خزندگان آن و درندگان آسمان و درندگان و حیوانات اهلی خشکی، و آسمان و ستارگان.

* پی‌نوشت: درباره اینکه کوه ثبیر نام کدام کوه است معروفترین دیدگاه این است که نام کوهی است نزدیک مکه و روبروی غار حراء، اما در برخی روایات آن را کوهی در یمن دانسته‌اند (جامع الأخبار(للشعیری)، ص41)[5] و در برخی کتب از هفت کوه که به این نام نامیده شده‌اند (که پنج‌تای آنها در مکه است)‌ سخن گفته شده است (عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج9، ص262[6])

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص13-16

حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى، عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ، عَنْ أَبِیهِ الْبَاقِرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ سَیِّدِ الْمُسْتَشْهَدِینَ عَنْ أَبِیهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ، وَ خَلِیفَةِ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، وَ فَارُوقِ الْأُمَّةِ، وَ بَابِ مَدِینَةِ الْحِکْمَةِ، وَ وَصِیِّ رَسُولِ الرَّحْمَةِ «عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ» ص عَنْ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، وَ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ، وَ قَائِدِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ وَ الْمَخْصُوصِ بِأَشْرَفِ الشَّفَاعَاتِ فِی یَوْمِ الدِّینِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ قَالَ:

حَمَلَةُ الْقُرْآنِ‏ الْمَخْصُوصُونَ بِرَحْمَةِ اللَّهِ، الْمُلَبَّسُونَ نُورَ اللَّهِ، الْمُعَلَّمُونَ‏ کَلَامَ اللَّهِ، الْمُقَرَّبُونَ عِنْدَ اللَّهِ، مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالَى اللَّهَ، وَ مَنْ عَادَاهُمْ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ.

وَ یَدْفَعُ‏ اللَّهُ عَنْ مُسْتَمِعِ الْقُرْآنِ بَلْوَى الدُّنْیَا، وَ عَنْ قَارِئِهِ بَلْوَى الْآخِرَةِ. وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ، لَسَامِعُ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ مُعْتَقِدٌ أَنَّ الْمُورِدَ لَهُ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى مُحَمَّدٌ، الصَّادِقُ فِی کُلِّ أَقْوَالِهِ، الْحَکِیمُ فِی کُلِّ أَفْعَالِهِ، الْمُودِعُ مَا أَوْدَعَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ عُلُومِهِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیّاً ع، الْمُعْتَقِدُ لِلِانْقِیَادِ لَهُ فِیمَا یَأْمُرُ وَ یَرْسُمُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنْ ثَبِیرِ ذَهَبٍ یَتَصَدَّقُ بِهِ مَنْ لَا یَعْتَقِدُ هَذِهِ الْأُمُورَ بَلْ [تَکُونُ‏] صَدَقَتُهُ وَبَالًا عَلَیْهِ. وَ لَقَارِئُ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ مُعْتَقِداً لِهَذِهِ الْأُمُورِ أَفْضَلُ مِمَّا دُونَ الْعَرْشِ إِلَى أَسْفَلِ التُّخُومِ‏ یَکُونُ لِمَنْ لَا یَعْتَقِدُ هَذَا الِاعْتِقَادَ، فَیَتَصَدَّقُ بِهِ، بَلْ ذَلِکَ کُلُّهُ وَبَالٌ عَلَى هَذَا الْمُتَصَدِّقِ بِهِ.

ثُمَّ قَالَ: أَ تَدْرُونَ مَتَى یَتَوَفَّرُ عَلَى هَذَا الْمُسْتَمِعِ وَ هَذَا الْقَارِئِ هَذِهِ الْمَثُوبَاتُ الْعَظِیمَاتُ إِذَا لَمْ یَغُلَّ فِی الْقُرْآنِ [إِنَّهُ کَلَامٌ مَجِیدٌ] وَ لَمْ یَجْفُ عَنْهُ، وَ لَمْ یَسْتَأْکِلْ بِهِ وَ لَمْ یُرَاءِ بِهِ.

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:‏ عَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ الشِّفَاءُ النَّافِعُ، وَ الدَّوَاءُ الْمُبَارَکُ [وَ] عِصْمَةٌ لِمَنْ تَمَسَّکَ بِهِ، وَ نَجَاةٌ لِمَنْ [اتَّبَعَهُ‏] تَبِعَهُ، لَا یَعْوَجُّ فَیُقَوَّمَ، وَ لَا یَزِیغُ فَیُشَعَّبَ‏ وَ لَا تَنْقَضِی‏ عَجَائِبُهُ، وَ لَا یَخْلُقُ عَلَى کَثْرَةِ الرَّدِّ. [وَ] اتْلُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْجُرُکُمْ عَلَى تِلَاوَتِهِ بِکُلِّ حَرْفٍ عَشْرَ حَسَنَاتٍ، أَمَا إِنِّی لَا أَقُولُ: «الم» عَشْرٌ؛ وَ لَکِنْ أَقُولُ: «الْأَلِفُ» عَشْرٌ، وَ «اللَّامُ» عَشْرٌ، وَ «الْمِیمُ» عَشْرٌ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَ تَدْرُونَ مَنِ الْمُتَمَسِّکُ الَّذِی (بِتَمَسُّکِهِ یَنَالُ) هَذَا الشَّرَفَ الْعَظِیمَ؟ هُوَ الَّذِی أَخَذَ الْقُرْآنَ وَ تَأْوِیلَهُ عَنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ، أَوْ عَنْ وَسَائِطِنَا السُّفَرَاءِ عَنَّا إِلَى شِیعَتِنَا، لَا عَنْ آرَاءِ الْمُجَادِلِینَ وَ قِیَاسِ الْقَائِسِینَ. فَأَمَّا مَنْ قَالَ فِی الْقُرْآنِ بِرَأْیِهِ، فَإِنِ اتَّفَقَ لَهُ مُصَادَفَةُ صَوَابٍ، فَقَدْ جَهِلَ فِی أَخْذِهِ عَنْ غَیْرِ أَهْلِهِ، وَ کَانَ کَمَنْ سَلَکَ طَرِیقاً مَسْبَعاً مِنْ غَیْرِ حُفَّاظٍ یَحْفَظُونَهُ فَإِنِ اتَّفَقَتْ لَهُ السَّلَامَةُ، فَهُوَ لَا یَعْدَمُ مِنَ الْعُقَلَاءِ وَ الْفُضَلَاءِ الذَّمَّ [وَ الْعَذْلَ‏] وَ التَّوْبِیخَ وَ إِنِ اتَّفَقَ لَهُ افْتِرَاسُ السَّبُعِ [لَهُ‏] فَقَدْ جَمَعَ إِلَى هَلَاکِهِ سُقُوطَهُ عِنْدَ الْخَیِّرِینَ الْفَاضِلِینَ وَ عِنْدَ الْعَوَامِّ الْجَاهِلِینَ. وَ إِنْ أَخْطَأَ الْقَائِلُ فِی الْقُرْآنِ بِرَأْیِهِ فَقَدْ تَبَوَّأَ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ، وَ کَانَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ مَنْ رَکِبَ بَحْراً هَائِجاً بِلَا مَلَّاحٍ، وَ لَا سَفِینَةٍ صَحِیحَةٍ، لَا یَسْمَعُ بِهَلَاکِهِ أَحَدٌ إِلَّا قَالَ: هُوَ أَهْلٌ لِمَا لَحِقَهُ، وَ مُسْتَحِقٌّ لِمَا أَصَابَهُ.

وَ قَالَ ص:‏ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى عَبْدٍ بَعْدَ الْإِیمَانِ بِاللَّهِ أَفْضَلَ مِنَ الْعِلْمِ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ الْمَعْرِفَةِ بِتَأْوِیلِهِ. وَ مَنْ جَعَلَ اللَّهُ لَهُ فِی ذَلِکَ حَظّاً، ثُمَّ ظَنَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ یُفْعَلْ بِهِ مَا فُعِلَ بِهِ قَدْ فَضَلَ عَلَیْهِ فَقَدْ حَقَّرَ (نِعَمَ اللَّهِ) عَلَیْهِ‏ .

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: «یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ» قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «فَضْلُ اللَّهِ» عَزَّ وَ جَلَّ الْقُرْآنُ وَ الْعِلْمُ بِتَأْوِیلِهِ «وَ رَحْمَتُهُ» تَوْفِیقُهُ لِمُوَالاةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ، وَ مُعَادَاةُ أَعْدَائِهِمْ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ کَیْفَ لَا یَکُونُ ذَلِکَ خَیْراً مِمَّا یَجْمَعُونَ، وَ هُوَ ثَمَنُ الْجَنَّةِ وَ نَعِیمُهَا، فَإِنَّهُ یُکْتَسَبُ بِهَا رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَى الَّذِی هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ یُسْتَحَقُّ بِهَا الْکَوْنُ بِحَضْرَةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الَّذِی هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الْجَنَّةِ. [وَ] إِنَّ مُحَمَّداً وَ آلَهُ الطَّیِّبِینَ أَشْرَفُ زِینَةٍ فِی‏ الْجِنَانِ.

ثُمَّ قَالَ ص: یَرْفَعُ اللَّهُ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَ الْعِلْمِ بِتَأْوِیلِهِ، وَ بِمُوَالاتِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ التَّبَرِّی مِنْ أَعْدَائِنَا أَقْوَاماً، فَیَجْعَلُهُمْ‏ فِی الْخَیْرِ قَادَةً، تُقَصُ‏ آثَارُهُمْ، وَ تُرْمَقُ‏ أَعْمَالُهُمْ وَ یُقْتَدَى بِفِعَالِهِمْ، وَ تَرْغَبُ الْمَلَائِکَةُ فِی خُلَّتِهِمْ، وَ بِأَجْنِحَتِهَا تَمْسَحُهُمْ‏ ، وَ فِی صَلَوَاتِهَا [تُبَارِکُ عَلَیْهِمْ، وَ] تَسْتَغْفِرُ لَهُمْ [حَتَّى‏] کُلُّ رَطْبٍ وَ یَابِسٍ [یَسْتَغْفِرُ لَهُمْ‏] حَتَّى حِیتَانُ الْبَحْرِ وَ هَوَامُّهُ [سِبَاعُ الطَّیْرِ] وَ سِبَاعُ الْبَرِّ وَ أَنْعَامُهُ، وَ السَّمَاءُ وَ نُجُومُهَا.

 

4) از امام صادق ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

همانا اهل قرآن در اعلی درجه از آدمیان هستند غیر از انبیاء و رسولان؛ پس اهل قرآن، حقوقشان را ضعیف نشمارید که همانا برای ایشان از جانب خداوند عزیز جبار مکانی بلندمرتبه است.

الکافی، ج‏2، ص603

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِی الْحُسَیْنِ الْفَارِسِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏:

إِنَّ أَهْلَ الْقُرْآنِ فِی أَعْلَى دَرَجَةٍ مِنَ الْآدَمِیِّینَ مَا خَلَا النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ فَلَا تَسْتَضْعِفُوا أَهْلَ الْقُرْآنِ حُقُوقَهُمْ فَإِنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ لَمَکَاناً عَلِیّاً.

 

5) از امام صادق ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

همانا سزاوارترین مردم به اینکه در آشکار و نهان خشوع داشته باشد، حامل قرآن است؛ و همانا سزاوارترین مردم به نماز و روزه در آشکار و نهان، حامل قرآن است.

سپس با صدای بلند ندا دادند: ای حامل قرآن! به واسطه قرآن تواضع بورز که خداوند تو را رفعت دهد! و با قرآن خودت را عزیز نکن که خداوند ذلیلت کند! ای حامل قرآن! به قرآن برای خدا زینت پیدا کن که خداوند تو را با قرآن زینت دهد! و با قرآن برای مردم زینت پیدا نکن که خداوند تو را بدان زشت کند!

کسی که قرآن را ختم کند همانند آن است که نبوت در درون او مندرج گردد جز اینکه به وی وحی نمی‌شود؛ و کسی که قرآن را گرد آورد - و آفرین بر او-، جهالت نورزد همراه با کسی که بر او جهالت ورزد و غضب نکند در [میان] کسانی که بر او غضب کنند و تندی نکند در [میان] کسانی که تندی کنند؛ ولیکن عفو کند و بگذرد و ببخشد و بردباری پیشه کند به خاطر بزرگداشت قرآن.

و کسی که قرآن به او داده شود و گمان کند که به احدی از مردم چیزی داده شده برتر از آنچه به او داده است آنچه خداوند حقیر شمرده را عظیم دانسته و آنچه خداوند عظیم دانسته را حقیر شمرده است.

الکافی، ج‏2، ص604

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ الْخَشَّابِ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یُوسُفَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ ثَابِتٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَیْعٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِالتَّخَشُّعِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ لَحَامِلُ الْقُرْآنِ وَ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ لَحَامِلُ الْقُرْآنِ.

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ: یَا حَامِلَ الْقُرْآنِ تَوَاضَعْ بِهِ یَرْفَعْکَ اللَّهُ وَ لَا تَعَزَّزْ بِهِ فَیُذِلَّکَ اللَّهُ! یَا حَامِلَ الْقُرْآنِ تَزَیَّنْ بِهِ لِلَّهِ یُزَیِّنْکَ اللَّهُ بِهِ وَ لَا تَزَیَّنْ بِهِ لِلنَّاسِ فَیَشِینَکَ اللَّهُ بِهِ.

مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فَکَأَنَّمَا أُدْرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَیْنَ جَنْبَیْهِ وَ لَکِنَّهُ لَا یُوحَى إِلَیْهِ؛ وَ مَنْ جَمَعَ الْقُرْآنَ فَنَوْلُهُ‏ لَا یَجْهَلُ مَعَ مَنْ یَجْهَلُ عَلَیْهِ وَ لَا یَغْضَبُ فِیمَنْ یَغْضَبُ عَلَیْهِ وَ لَا یَحِدُّ فِیمَنْ یَحِدُّ وَ لَکِنَّهُ یَعْفُو وَ یَصْفَحُ وَ یَغْفِرُ وَ یَحْلُمُ لِتَعْظِیمِ الْقُرْآنِ.

وَ مَنْ أُوتِیَ الْقُرْآنَ فَظَنَّ أَنَّ أَحَداً مِنَ النَّاسِ أُوتِیَ أَفْضَلَ مِمَّا أُوتِیَ فَقَدْ عَظَّمَ مَا حَقَّرَ اللَّهُ وَ حَقَّرَ مَا عَظَّمَ اللَّهُ.[7]

 

6) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

حاملان قرآن، عرفاء* اهل بهشت‌اند و مجتهدان [= اهل تلاش و کوشش، کوشندگان]، رهبران اهل بهشت‌اند و پیامبران، سروران اهل بهشت‌اند.

* پی نوشت: عرفاء جمع «عریف» است به معنای کسی که سرپرست امور یک قبیله یا جماعتی از مردم است، و از این جهت که به احوال آن مردم آگاه است به او عریف گویند؛ و از ابن‌عباس هم سوال شد مقصود از اینکه اهل قرآن عرفای اهل بهشت‌اند چیست، گفت:‌ یعنی روسای اهل بهشت (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏3، ص218[8]). برخی هم گفته‌اند «عریف» به معنای «نقیب» است که درجه پایین‌تر از رئیس می باشد (لسان العرب، ج‏9، ص238[9]).

الکافی، ج‏2، ص606

عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏: حَمَلَةُ الْقُرْآنِ‏ عُرَفَاءُ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الْمُجْتَهِدُونَ قُوَّادُ أَهْلِ الْجَنَّةَ وَ الرُّسُلُ سَادَةُ أَهْلِ الْجَنَّةَ.

این حدیث نبوی در برخی منابع اهل سنت هم آمده، با این تفاوت که به جای «مجتهدون»، تعبیر «شهداء»‌ آمده است؛ مانند: طبقات المحدثین بأصبهان والواردین علیها، ج3، ص594[10]؛ تاریخ أصبهان، ج2، ص297[11]؛ ترتیب الأمالی الخمیسیة (للشجری)، ج1، ص112[12]؛ مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج2، ص409[13].

و این فراز از حدیث نبوی که «حمله قرآن، عرفاء اهل بهشت‌اند» در منابع اهل سنت با سند متصل به روایت امام حسین ع (المعجم الکبیر (للطبرانی)، ج3، ص132؛ تفسیر ابن کثیر، ج1، ص96)[14] و در منابع شیعی با سند متصل به روایت ابن عباس (الأمالی( للصدوق)، ص234؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص399؛ الخصال، ج‏1، ص7)[15] و ابوسعید خدری (الخصال، ج‏1، ص28؛ معانی الأخبار، ص323)[16] نیز آمده است.

 

7) از امام باقر ع روایت شده که پیامبر اکرم ص فرمودند:

قرآن برتر از هر چیزی است جز خداوند؛ پس هرکس قرآن را احترام کند خداوند را احترام کرده است و کسی که قرآن را احترام نکند حق خدا را خفیف شمرده است؛ و حرمت قرآن همچون حرمت پدر بر فرزندانش است؛

و حاملان قرآن، رحمت خدا تمامی وجودشان را فراگرفته و لباسی از نور خدا بر تن دارند؛ خداوند می‌فرماید: ای حاملان قرآن! با احترامتان به قرآن محبت خداوند را طلب کنید که حب شما را افزون کند و شما را محبوب بندگانش کند.

از شنونده قرآن، بلای دنیا دفع می‌شود، و از قاری قرآن، بلای آخرت؛ و قطعا آیه‌ای از کتاب الله برای کسی که بدان گوش می‌سپارد بهتر است از طلایی به اندازه کوه «ثبیر»؛ و همانا برای تلاوت کننده آیه‌ای از کتاب الله [ثوابی] برتر هست از آنچه از مادون عرش تا پست‌ترین دره ...

جامع الأخبار(للشعیری)، ص46

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ:

الْقُرْآنُ أَفْضَلُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ دُونَ اللَّهِ فَمَنْ وَقَّرَ الْقُرْآنَ فَقَدْ وَقَّرَ اللَّهَ وَ مَنْ لَمْ یُوَقِّرِ الْقُرْآنَ فَقَدِ اسْتَخَفَّ بِحَقِّ اللَّهِ وَ حُرْمَةُ الْقُرْآنِ کَحُرْمَةِ الْوَالِدِ عَلَى وَلَدِهِ.

وَ حَمَلَةُ الْقُرْآنِ‏ الْمَحْفُوفُونَ بِرَحْمَةِ اللَّهِ الملتبسون [الْمَلْبُوسُونَ‏] بِنُورِ اللَّهِ یَقُولُ اللَّهُ: یَا حَمَلَةَ الْقُرْآنِ‏! اسْتَحِبُّوا اللَّهَ بِتَوْقِیرِ کِتَابِ اللَّهِ یَزِدْکُمْ حُبّاً وَ یُحَبِّبْکُمْ إِلَى عِبَادِهِ!

یُدْفَعُ عَنْ مُسْتَمِعِ الْقُرْآنِ بَلْوَى الدُّنْیَا وَ عَنْ قَارِئِهَا بَلْوَى الْآخِرَةِ وَ لَمُسْتَمِعُ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ خَیْرٌ مِنْ ثَبِیرِ الذَّهَبِ وَ لَتَالِی آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ أَفْضَلُ مِمَّا تَحْتَ الْعَرْشِ إِلَى أَسْفَلِ التُّخُومِ ...[17]

خلاصه‌ای از حدیث فوق در همین کتاب ص40-41 نیز آمده است.[18]

 

8) در فرازی از وصایای رسول الله ص به ابوذر (که فرازهای دیگری از آن قبلا گذشت[19]) آمده است:

ای ابوذر! از اجلال و احترام کردن خداوند است اکرام علم و علماء، و احترام به پیرمرد مسلمان، و اکرام حاملان قرآن و اهل آن، و اکرام سلطان عدالت‌پیشه.

الأمالی (للطوسی)، ص535؛ مکارم الأخلاق، ص467

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الطُّوسِیُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا رَجَاءُ بْنُ یَحْیَى بْنِ الْحُسَیْنِ الْعَبَرْتَائِیُّ الْکَاتِبُ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ ثَلَاثِ مِائَةٍ وَ فِیهَا مَاتَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمُّ، عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی ذُبَیٍّ الْهُنَائِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو حَرْبِ بْنُ أَبِی الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِیُّ، عَنْ أَبِیهِ أَبِی الْأَسْوَدِ، قَالَ: قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی ذَرٍّ جُنْدَبِ بْنِ جُنَادَةَ فَحَدَّثَنِی أَبُو ذَرٍّ، قَالَ:

دَخَلْتُ ذَاتَ یَوْمٍ فِی صَدْرِ نَهَارِهِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فِی مَسْجِدِهِ، فَلَمْ أَرَ فِی الْمَسْجِدِ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَّا رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) إِلَى جَانِبِهِ جَالِسٌ، فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسْجِدِ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی أَوْصِنِی بِوَصِیَّةٍ یَنْفَعُنِی اللَّهُ بِهَا.

فَقَال‏: ... یَا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّ مِنْ إِجْلَالِ اللَّهِ إِکْرَامَ الْعِلْمِ وَ الْعُلَمَاءِ، وَ ذِی الشَّیْبَةِ الْمُسْلِمِ، وَ إِکْرَامَ حَمَلَةِ الْقُرْآنِ وَ أَهْلِهِ، وَ إِکْرَامَ السُّلْطَانِ الْمُقْسِطِ.[20]

 

9) از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

قاریان قرآن سه دسته‌اند:

کسی که قرآن می‌خواند و آن را سرمایه‌ای قرار می‌دهد که با آن از پادشاهان کاسبی کند و به مردم تکبر ورزد؛

و کسی که قرآن می‌خواند  حروفش را درست ادا می‌کند ولی حدود آن را ضایع می‌گرداند و آن را همچون جامی که بلند کنند بلند می‌کند؛ پس خداوند این گونه حاملان قرآن را زیاد نگرداند.

و کسی که قرآن می‌خواند و دوای قرآن را بر درد قلب خویش می‌نهد، پس بدان شب را بیدار باشد و روزش را بدان تشنه سرکند و بدان در مساجد بایستد و از بستر خواب کناره گیرد  . پس به خاطر آنان است که خداوند عزیز جبار بلاء را دفع کند؛ و به واسطه آنان است که خداوند غلبه بر دشمنان را حاصل گرداند؛ و به واسطه آنان است که خداوند باران از آسمان فروفرستد؛ و به خدا سوگند اینان در میان قاریان قرآن از گوگرد سرخ [= اکسیر و کیمیا] کمیاب‌ترند.

الکافی، ج‏2، ص627

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عُبَیْسِ بْنِ هِشَامٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قُرَّاءُ الْقُرْآنِ ثَلَاثَةٌ:

رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَاتَّخَذَهُ بِضَاعَةً وَ اسْتَدَرَّ بِهِ الْمُلُوکَ وَ اسْتَطَالَ بِهِ عَلَى النَّاسِ.

وَ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَحَفِظَ حُرُوفَهُ وَ ضَیَّعَ حُدُودَهُ وَ أَقَامَهُ إِقَامَةَ الْقِدْحِ؛ فَلَا کَثَّرَ اللَّهُ هَؤُلَاءِ مِنْ حَمَلَةِ الْقُرْآنِ.

وَ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَوَضَعَ دَوَاءَ الْقُرْآنِ عَلَى دَاءِ قَلْبِهِ فَأَسْهَرَ بِهِ لَیْلَهُ وَ أَظْمَأَ بِهِ نَهَارَهُ وَ قَامَ بِهِ فِی مَسَاجِدِهِ وَ تَجَافَى بِهِ عَنْ فِرَاشِهِ. فَبِأُولَئِکَ یَدْفَعُ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْبَلَاءَ؛ وَ بِأُولَئِکَ یُدِیلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْأَعْدَاءِ؛ وَ بِأُولَئِکَ یُنَزِّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْغَیْثَ مِنَ السَّمَاءِ. فَوَ اللَّهِ لَهَؤُلَاءِ فِی قُرَّاءِ الْقُرْآنِ أَعَزُّ مِنَ الْکِبْرِیتِ الْأَحْمَرِ!

 

 

 


1129) جمعبندی سوره عبس (قسمت اول)

30 شعبان 1445 21/12/1402

متن آیات

الف.آیات1-10

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏؛ عَبَسَ وَ تَوَلَّی

أَنْ جاءَهُ الْأَعْمی‏

وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی

أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری‏

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنی‏

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی

وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّی

وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعی‏

وَ هُوَ یَخْشی‏

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی

ب. آیات 11-16

کَلّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ

فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ

فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ

مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ

بِأَیْدی سَفَرَةٍ

کِرامٍ بَرَرَةٍ

ج.1. آیات 17-23

قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ

مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ

مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ

ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ

ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ

ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ

کَلّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ

ج.2. آیات 24-32

فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی‏ طَعامِهِ

أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا

ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا

فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا

وَ عِنَباً وَ قَضْباً

وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً

وَ حَدائِقَ غُلْباً

وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا

مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ

د.1. آیات 33-37

فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ

یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ

وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ

وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ

لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیهِ

د.2. آیات 38-42

وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ

ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ

وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ

تَرْهَقُها قَتَرَةٌ

أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر که رحمتش همیشگی است.

اخم کرد [چهره درهم کشید] و رویگردان شد،

[از این] که آن نابینا پیش او آمد.

و چه چیزی آگاهت ‌کند [= از کجا می‌دانی/ چگونه ممکن است بدانی/ تو چه می‌دانی] که شاید او پاکی پیشه کند؟!

یا متذکر شود، پس این تذکر او را فایده‌ای دهد!

اما کسی که بی‌نیازی ورزید [/ کسی که مستغنی است]،

پس تو به او اهتمام می‌ورزی [مشغول می‌شوی]؟!

و بر تو [مسئولیتی] نیست که پاکی پیشه نمی‌کند. [یا: و آنچه علیه تو می‌ماند همین است که [این فرد مستغنی هم] تزکیه نمی‌کند.]

و اما کسی که دوان دوان سراغت آمد،

و او سخت هراسان است،

پس تو از او [غافل، و به دیگران] سرگرم می‌شوی؟!

زنهار! همانا این مایه تذکر است؛

پس کسی که بخواهد، آن را متذکر شود

در نامه‌هایی گرامی‌داشته شده،

رفعت یافته [= برافراشته / والا مقام] و به طهارت‌ رسیده،

به دستان نویسندگانی [یا: سفیران و پیام‌آورانی؛ یا: مسافرانی]

که کریم و نیک‌اند [یا: کریمانی نیکوکار].

مرگ بر این انسان؛ چه ناسپاس است او؟!

[آیا نمی‌بیند که] از چه چیزی او را آفرید؟!

از نطفه‌ای او را آفرید، سپس آن را مقدر فرمود [= قدر و اندازه‌اش را تنظیم کرد].؛

سپس راه را آسانش کرد [یا: برایش آسان کرد]؛

آنگاه او را میراند سپس قبرش کرد؛

سپس آنگاه که بخواهد، او را نشر دهد [برانگیزاند].

زنهار! [/آری!] هنوز محقق نکرده است آنچه را [به او] دستورش داد.

پس انسان به طعامش بنگرد؛

همانا ما آب را ریختیم، [چه] ریختنی؛

سپس زمین را شکافتیم، [چه] شکافتنی؛

پس در آن دانه‌ای رویانیدیم،

و انگوری و چیدنی‌ای که دوباره می‌روید (= سبزی، بقولات، علوفه‌ و ...)،

و [درخت]‌ زیتونی و درخت خرمایی،

و باغهایی از درختان تنومند [و تودرتو]،

و میوه‌ای و چراگاهی،

[تا] متاعی [= بهره‌ای، مایه استفاده‌ای] باشد برای شما و برای چارپایانتان.

پس هنگامی که آن صیحه [فریاد] گوش‏خراش [کَرکننده] در رسد؛

روزی که آدمی فرار می‌کند از برادرش،

و مادرش، و پدرش،

و همسرش، و فرزندانش؛

برای هر شخصی از آنان در آن روز کاری است که وی را کفایت کند [یا: فقط بدان می‌پردازد].

چهره‌هایی [رخسارهایی] در آن روز تابناک [نمایان و درخشان] است،

خندان و شاد [بشارت‌یافته] اند.

و چهره‌هایی [رخسارهایی] در آن روز هست که بر آنها غباری است،

سیه‌چردگی آن [چهره‌ها] را می‌پوشاند [= پریشانی آن چهره‌ها را دربرگرفته است]؛

آنان‌اند که همان کفرپیشگان گنه‌پیشه‌اند.

حدیث

الف. آیات 1-10 (حکایت تولی از اعمی)

در اینجا به دو روایتی که در جلسه 1086 گذشت بسنده می‌شود:

1) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

این آیات درباره مردی از بنی‌امیه نازل شد که کنار پیامبر ص بود وقتی که ابن ام مکتوم آمد؛ آن شخص تا وی را دید از آمدنش احساس بدی کرد و خود را جمع و جور کرد و چهره‌ای را از او برگرداند. پس خداوند سبحان این مطلب را حکایت کرد و بر او خرده گرفت.

مجمع البیان، ج‏10، ص664

قد رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع:

أَنَّهَا نَزَلَتْ فِی رَجُلٍ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ کَانَ عِنْدَ النَّبِیِّ ص فَجَاءَهُ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ، فَلَمَّا رَآهُ تقذر [نَفَرَ] مِنْهُ وَ جَمَعَ نَفْسَهُ وَ عَبَسَ وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنْهُ، فَحَکَى اللَّهُ سبحانه ذَلِک‏ وَ أَنْکَرَهُ عَلَیْه‏.

ب. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

رسول الله ص هرگاه عبدالله بن ام مکتوم را می‌دید می‌فرمود: مرحبا، مرحبا، به خدا سوگند که خداوند هرگز مرا در خصوص تو عتاب نکرد؛ و بقدری به وی لطف می‌کرد که گاه وی بخاطر این برخوردها [= ابراز محبتهای شدید پیامبر ص به وی] از اینکه محضر پیامبر ص برسد خودداری می‌کرد.

مجمع البیان، ج‏10، ص664

رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ:

کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا رَأَى عَبْدَ اللَّهِ ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ قَالَ: مَرْحَباً مَرْحَباً لَا وَ اللَّهِ لَا یُعَاتِبُنِی اللَّهُ فِیکَ أَبَداً وَ کَانَ یَصْنَعُ به [فِیهِ] مِنَ اللُّطْفِ حَتَّى کَانَ یَکُفُّ عَنِ النَّبِیِّ ص مِمَّا یَفْعَلُ بِهِ.


1128) سوره عبس (80) آیه 42 أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ

أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ

28 شعبان 1445 19/12/1402

ترجمه

آنان‌اند که همان کفرپیشگان گنه‌پیشه‌اند.

نکات ادبی

الْکَفَرَةُ

درباره ماده «کفر» ذیل آیه 17 همین سوره توضیحات لازم گذشت (جلسه https://yekaye.ir/ababsa-80-17/).

در اینجا فقط اضافه می‌کنیم که کلمه «کافر» هم به صورت جمع سالم جمع بسته می‌شود (کافرون و کافرات) و هم به صورت جمع مکسر، که در حالت جمع مکسر به سه صورت «کُفَّار» و «کَفَرَة» و «کِفار» و در خصوص زنان کافر به صورت «کَوافِر» می‌آید (لسان العرب، ج‏5، ص145[1]؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص535[2])؛ که از این حالات مختلف، در قرائت حفص از عاصم، فقط به صورت «کافرات» و «کِفار» در قرآن کریم به کار نرفته است.

الْفَجَرَةُ

قبلا بیان شد که ماده «فجر» در اصل به معنای گشودگی در چیزی، و یا شکافتن و حصول شکاف گسترده در چیزی می‌باشد. برخی توضیح داده‌اند که «فجر» شکافی است که همراه با آشکار شدن چیزی باشد. به صبح «فجر» می‌گویند (یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ؛ بقره/187)، چون شب را می‌شکافد، و از این شکاف نور آشکار می‌شود.

«فجور» [یکی از مصدرهای فعل فَجَرَ] دریدن پرده دیانت و تقوی است؛ و «فاجر» به معنای کسی است که پرده‌دری می‌کند که جمع آن «فُجَّار» (إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ‏/ انفطار/14) و «فَجَرَة» (أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ؛ عبس/42) است و به خاطر کثرت استعمال این ماده در شکافتن و باز کردن باب گناهان (بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ، قیامة/5)، کلمه «فجور»، به نحو خاص در مورد گناه استفاده می‌شود، به نحوی که هرکسی که از حق فاصله بگیرد، «فاجر» خوانده می‌شود؛ و بیشترین کاربرد آن در مورد «دروغگو»، و نیز کسی است که اهل زنا و لواط می‌باشد.

جلسه 782 http://yekaye.ir/ya-seen-36-34/

حدیث

ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: سپس دشمنان آل محمد ص را یاد کرد و فرمود: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» [قترة] یعنی فقر و نداری‌ای از خیر و ثواب. «أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَة». اما احادیث دیگر:

1) از امام باقر ع روایتی طولانی نقل شده است که وضعیت کافر حقیقی از لحظه مرگ تا عالم قبر و ورود در محشر و نهایتا وضعیتش در جهنم را توضیح می‌دهند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[3] در فرازی دیگر ابتدای برانگیخته شدن وی از قبر را چنین توصیف می‌کند:

چون صیحه قیامت سر داده شود قبرش آتشی را شعله‌ور کند و او گوید: وای بر من که قبرم آتشی را شعله‌ور کرده است. پس منادی ندا دهد: بدان که ویل و خواری به تو نزدیک شد؛ از آتش قبر به سوی آتشی برو که خاموش نشود. پس از قبرش بیرون آید در حالی که چهره اش سیاه، و چشمانش کبود، و بینی‌اش بلند، و دست و بالش بسته، و سرش افکنده است و دزدکی نگاه می‌کند؛ پس عمل خبیثش نزد وی آید و گوید: به خدا سوگند تو را نشاختم جز به اینکه در طاعت خداوند، کُند، و در معصیت او، سریع بودی. تو در دنیا بر من سوار بودی و من امروز می‌خواهم همان طور که تو سوارم بودی سوارت شوم و تو را به سوی آتش چهنم پیش ببرم. سپس بر شانه‌های او بنشیند و [همچون سوارکاری که با پای خود به اسب می‌زند] به پشت او لگد زند تا وی را به انتهای جهنم برساند.

الإختصاص، ص361

سَعِیدُ بْنُ جَنَاحٍ قَالَ حَدَّثَنِی عَوْفُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیُّ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ قَبْضَ رُوحِ الْکَافِر ...

فَإِذَا کَانَتْ صَیْحَةُ الْقِیَامَةِ اشْتَعَلَ قَبْرُهُ نَاراً فَیَقُولُ لِیَ الْوَیْلُ إِذَا اشْتَعَلَ قَبْرِی نَاراً فَیُنَادِی مُنَادٍ أَلَا الْوَیْلُ قَدْ دَنَا مِنْکَ وَ الْهَوَانُ قُمْ مِنْ نِیرَانِ الْقَبْرِ إِلَى نِیرَانٍ لَا تُطْفَأُ فَیَخْرُجُ مِنْ قَبْرِهِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ قَدْ طَالَ خُرْطُومُهُ وَ کُسِفَ بَالُهُ مُنَکَّساً رَأْسُهُ یُسَارِقُ النَّظَرَ فَیَأْتِیهِ عَمَلُهُ الْخَبِیثُ فَیَقُولُ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُکَ إِلَّا کُنْتَ عَنْ طَاعَةِ اللَّهِ مُبْطِئاً وَ إِلَى مَعْصِیَتِهِ مُسْرِعاً قَدْ کُنْتَ تَرْکَبُنِی فِی الدُّنْیَا فَأَنَا أُرِیدُ أَنْ أَرْکَبَکَ الْیَوْمَ کَمَا کُنْتَ تَرْکَبُنِی وَ أَقُودُکَ إِلَى النَّارِ قَالَ ثُمَّ یَسْتَوِی عَلَى مَنْکِبَیْهِ فَیَرْکَلُ قَفَاهُ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى عَجُزَةِ جَهَنَّم‏.

 

2) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

همانا روز قیامت نور در بین مردم به آندازه ایمانشان تقسیم می‌شود و سهم منافق را هم می‌دهند و نورش به اندازه انگشت کوچک پای چپش است که همان هم [خاموش] پوشیده می‌شود. پس [منافق] می‌گوید: «لحظه‌ای بمانید تا از نور شما بهره‌ای گیریم؛ گفته مى‏شود: به پشت سرتان بازگردید و نورى بجویید.» (حدید/13) یعنی همانجایی که نور تقسیم می‌شد. پس برمی‌گردند ولی آن دیوار بین آنها زده می‌شود. پس از پشت دیوار «ندایشان  مى‏دهند: آیا در دنیا با شما نبودیم؟ گویند: آرى، و لکن شما خود را به هلاکت افکندید و مترصد بودید و شک کردید و آرزوها شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا در رسید، و آن فریبنده شما را درباره خدا فریب داد. پس امروز نه از شما و نه از کسانى که کفر ورزیدند فدیه پذیرفته نمى‏شود، جایگاه شما آتش است، آنجا براى شما سزاوارتر است و بد جاى بازگشتى است.» (حدید/13-15)

سپس فرمود: ابومحمد! به خدا سوگند که خداوند این را به یهود و نصاری نفرمود؛ بلکه مقصودش اهل قبله بود.

الزهد، ص93

الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّد عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

إِنَّ النَّاسَ یُقَسَّمُ بَیْنَهُمُ النُّورُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى قَدْرِ إِیمَانِهِمْ وَ یُقَّسَمُ [یَقْسِمُهُ‏] لِلْمُنَافِقِ فَیَکُونُ نُورُهُ عَلَى قَدْرِ إِبْهَامِ رِجْلِهِ الْیُسْرَى [فَیُطْفَأُ] فَیُعْطَى نُورُهُ فَیَقُولُ مَکَانَکُمْ حَتَّى أَقْتَبِسَ «مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» یَعْنِی حَیْثُ قُسِمَ النُّورُ. قَالَ: فَیَرْجِعُونَ فَیُضْرَبُ بَیْنَهُمُ السُّورُ. قَالَ: فَیُنَادُونَهُمْ مِنْ وَرَاءِ السُّورِ «أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ؟ قالُوا بَلى‏ وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ. فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.»

ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! أَمَا وَ اللَّهِ مَا قَالَ اللَّهُ لِلْیَهُودِ وَ النَّصَارَى وَ لَکِنَّهُ عَنَى أَهْلَ الْقِبْلَة.

 

3) این مضمون که «ظلم، ظلمات روز قیامت است» با سندهای متعدد در معتبرترین منابع اهل سنت (همچون صحیح البخاری، ج3، ص129[4]؛ صحیح مسلم، ج4، ص1996[5]؛ مسند أحمد، ج10، ص89[6])، و نیز در منابع شیعه (عوالی اللئالی، ج‏1، ص149 و 364[7]؛ بحار الأنوار، ج‏7، ص229؛ جامع الأخبار(للشعیری)، ص155[8]؛ مجموعة ورام، ج‏1، ص56[9]؛ نهج الفصاحة، ص164)، با تعابیر مختلف از رسول الله ص روایت شده است؛ که در اینجا یکی از آن روایات که تقدیم می‌شود:

الف. از رسول الله ص روایت شده است که فرمودند:

ظلم، ظلمات روز قیامت است؛ و از ناسزاگویی بپرهیزید که خداوند گفتن و شنیدن آن را دوست ندارد؛ و از شُحّ [= بخل و حرص] بپرهیزید که همین بود که گذشتگانتان را هلاک کرد، آنان را به قطع کردن [پیوند خویشاوندی] واداشت و آنان قطع کردند وآنان را به بخل واداشت و آنان بخل ورزیدند و آنان را به فجور واداشت و آنان فجور ورزیدند.

مسند أحمد، ج11، ص26؛ مسند أبی داود الطیالسی، ج4، ص30[10]؛ صحیح ابن حبان، ج11، ص579[11]؛ السنن الکبرى للبیهقی، ج10، ص411[12]

حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی عَدِیٍّ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْحَارِثِ، عَنْ أَبِی کَثِیرٍ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ص یَقُولُ:

الظُّلْمُ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَإِیَّاکُمْ وَالْفُحْشَ، فَإِنَّ اللهَ لَا یُحِبُّ الْفُحْشَ، وَلَا التَّفَحُّشَ، وَإِیَّاکُمْ والشُّحَّ، فَإِنَّ الشُّحَّ أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، أَمَرَهُمْ بِالْقَطِیعَةِ، فَقَطَعُوا، وَأَمَرَهُمْ بِالْبُخْلِ، فَبَخِلُوا، وَأَمَرَهُمْ بِالْفُجُورِ، فَفَجَرُوا

ب. همچنین در وصایای لقمان به فرزندش آمده است:

فرزندم: به خاطر ظلم کردن به احدی خوشحال نشو بلکه برای ظلمِ کسی که بر او ظلم کردی ناراحت باش؛ فرزندم: ظلم ظلمات است و روز قیامت سراسر حسرت است و هرگاه قدرتت تو را به ظلم بر کسی که پایین‌تر از توست فراخواند قدرت خداوند بر خویش را به یاد آور!

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص72

مِنْ وَصِیَّةِ لُقْمَانَ لِابْنِهِ قَالَ:

... یَا بُنَیَّ لَا تَفْرَحْ عَلَى ظُلْمِ أَحَدٍ بَلِ احْزَنْ عَلَى ظُلْمِ مَنْ ظَلَمْتَهُ یَا بُنَیَّ الظُّلْمُ ظُلُمَاتٌ وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حَسَرَاتٌ وَ إِذَا دَعَتْکَ الْقُدْرَةُ عَلَى ظُلْمِ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَاذْکُرْ قُدْرَةَ اللَّهِ عَلَیْک‏.

 

4) از امام باقرع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

کسی که شهادتی را کتمان کند یا در جایی برود شهادت دهد که به خاطر شهادت دادنش خون انسان مسلمانی هدر رود یا مال وی به چپاول رود روز قیامت وی را بیاورند در حالی که برای چهره‌اش تا جایی که چشم می‌بیند ظلمت است و در چهره‌اش خراشیدگی‌ای است که همه خلایق وی را به اسم خود و نَسَبش می‌شناسند.

سپس امام باقر ع افزودند: آیا ندیده‌ای که خداوند تبارک  وتعالی می‌فرماید: «و شهادت را به خاطر خدا بدهید».

الکافی، ج‏7، ص380-381؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص58؛ تهذیب الأحکام، ج‏6، ص276؛ الأمالی (للصدوق)، ص482

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَنْ کَتَمَ شَهَادَةً أَوْ شَهِدَ بِهَا لِیُهْدِرَ لَهَا بِهَا دَمَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَوْ لِیَزْوِیَ مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ ظُلْمَةٌ مَدَّ الْبَصَرِ وَ فِی وَجْهِهِ کُدُوحٌ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِهِ وَ مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِیُحْیِیَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِهِ.

ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: أَ لَا تَرَى أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ: «وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّه‏».

 

5) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

شرابخوار را روز قیامت بیاورند در حالی که چهره‌اش سیاه است؛ بدنش به حالت شل و افتاده است؛ زبانش از دهان بیرون افتاده و فریاد می‌زند العطش العطش.

الکافی، ج‏6، ص397

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

شَارِبُ الْخَمْرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَأْتِی مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مَائِلًا شِقُّهُ مُدْلِعاً لِسَانَهُ یُنَادِی: الْعَطَشَ الْعَطَشَ.

اینکه شرابخوار سیه‌رو محشور می‌شود در روایات متعددی با طول و تفصیل‌های بیشتری آمده است؛ از جمله در

الکافی، ج‏6، ص396[13]؛ تهذیب الأحکام، ج‏9، ص103[14]؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص243[15] و همین حدیث فوق با طول و تفصیل بیشتری از امام صادق ع از قول رسول الله ص در الأمالی( للصدوق)، ص416-417[16] روایت شده است.

 

6) از امام حسن ع از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:

یکبار عده‌ای از یهودیان نزد پیامبر ص آمدند و داناترینشان از ایشان سوالاتی پرسید. از جمله سوالاتش این بود که: به من خبر بده که به چه علتی خداوند عز و جل این نمازهای پنجگانه را در پنج وقت از ساعات روز و شب بر امتت واجب کرده است؟

پیامبر ص تک تک آنها را توضیح دادند و در خصوص نماز عشاء فرمودند:

و اما نماز عشای پایان شب؛ زیرا قبر ظلمتی دارد و روز قیامت هم ظلمتی و پروردگارم این نماز را به من دستور داد تا قبر را نورانی کند و به من و امتم نور بر صراط عطا فرماید و قدمی به سوی انجام نماز شب برداشته نشود مگر اینکه خداوند عز و جل بدن آن نمازگزار را بر آتش جهنم حرام کند و این همان نمازی است که خداوند متعال برای پیامبران پیش از من هم برگزید.

علل الشرائع، ج‏2، ص337؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص213

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:

جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَسَأَلَهُ أَعْلَمُهُمْ عَنْ مَسَائِلَ فَکَانَ فِیمَا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ فَرَضَ هَذِهِ الْخَمْسَ صَلَوَاتٍ فِی خَمْسِ مَوَاقِیتَ عَلَى أُمَّتِکَ فِی سَاعَاتِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ؟ فَقَالَ النَّبِیُّ ص:

جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ إِلَى النَّبِیِّ ص فَسَأَلَهُ أَعْلَمُهُمْ عَنْ مَسَائِلَ فَکَانَ مِمَّا سَأَلَهُ أَنَّهُ قَالَ أَخْبِرْنِی‏ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذِهِ الْخَمْسَ الصَّلَوَاتِ فِی خَمْسِ مَوَاقِیتَ عَلَى أُمَّتِکَ فِی سَاعَاتِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَقَالَ النَّبِیُّ ص: ...[17]

وَ أَمَّا صَلَاةُ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ فَإِنَّ لِلْقَبْرِ ظُلْمَةً وَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ظُلْمَةً أَمَرَنِی رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ وَ أُمَّتِی بِهَذِهِ الصَّلَاةِ لِتُنَوِّرَ الْقَبْرَ وَ لِیُعْطِیَنِی وَ أُمَّتِیَ النُّورَ عَلَى الصِّرَاط وَ مَا مِنْ قَدَمٍ مَشَتْ إِلَى صَلَاةِ الْعَتَمَةِ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَسَدَهَا عَلَى النَّارِ وَ هِیَ الصَّلَاةُ الَّتِی اخْتَارَهَا اللَّهُ تَعَالَى وَ تَقَدَّسَ ذِکْرُهُ لِلْمُرْسَلِینَ قَبْلِی ...[18]

تدبر

1) «أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»

«کفرة» جمع کافر و «فجرة» جمع فاجر است. در این آیه پایانی می‌فرماید آن کسانی که بر آنان غباری است و چهره‌هایشان سیه‌چرده است همان کافرپیشگان گنه‌پیشه‌اند؛ و چنانچه اغلب مفسران گفته‌اند اولی اشاره به فساد عقیده دارد و دومی اشاره به فساد عمل. (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[19]؛ تفسیر نور، ج‏10، ص391[20]) یعنی از حیث دینداری کافر و از حیث اعمال فاجر و گناهکارند (مجمع البیان، ج‏10، ص669[21]؛ المیزان، ج‏20، ص210[22]).

اما چرا درباره آنان که چهره هایشان تابناک بود نفرمود چگونه بوده‌اند و چکار کرده‌اند اما در مورد اینان فرمود؟

الف. آوردن این فراز در خصوص گروه دوم، به این جهت است که:

الف.1. سخن در مقام انذار و هشدار دادن است (المیزان، ج‏20، ص211[23])؛ چون فضای کلی سوره فضای انذار است و اقتضای انذار این است که مخاطب بداند چرا اینان این گونه سیه‌رو شدند که بکوشد تا از این دسته نباشد؛

الف.2. یک احتمال این است که این «اولئک» دلالت داشته باشد بر همان کسانی که از همه نزدیکان خود فرار می‌کردند. یعنی از آیه 33 به بعد دارد افرادی را توصیف می‌کند که از همه کس فراری‌اند و این به خاطر گرفتاری شدیدی است که دارند؛ بعد با یک جمله معترضه، عملا دسته‌بندی‌ای از انسانها در قیامت ارائه می‌شود که در آنجا با دو چهره مواجهیم: یکی چهره‌های تابناک و دیگری چهره های غبارگرفته سیه‌چرده؛ و این آیه آخر می‌خواهد بفرماید آنان که از همه نزدیکانشان فراری بودند همین انسانهای غبارگرفته سیه‌چرده هستند که کافران گنهکارند نه عموم افراد.

الف.3. ...

ب. عدم تصریح به گروه اول، می‌تواند علاوه بر نکات فوق، جهت اضافی‌ای هم داشته باشد مانند اینکه:

ب.1. اقتضای رحمت واسعه خدا این است که دقیقا مصداق را معین نکند تا همه شوق داشته باشند که بلکه فضل خدا شامل حال آنان شود و سفیدرو محشور شوند.

ب.2. اگرچه به قرینه تقابل با این آیه معلوم است که آنان اهل ایمان و عمل صالح هستند، اما اقتضای نگه داشتن افراد بین خوف و رجا این است دقیقا معلوم نشود که اینها چه کسانی‌اند که شخص به خود مغرور نشود.

ب.3. ...

 

2) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ... و وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»

در اولین تدبر ذیل آیه 40 اشاره شد که به نظر می‌رسد این دسته‌بندی را چندگونه می‌توان فهمید: (1) به صورت تقسیم ثنایی؛ یعنی همه افراد از این دو حال خارج نیستند؛ (2) به صورت تقسیم طیفی و بیان دو سر طیف؛ (3) به صورت تقسیم ثلاثی؛ (4) اصلا هدف ارائه یک تقسیم منطقی نیست بلکه توجه دادن به دو گروه خیلی مهم در قیامت است که موضوعیت خاص دارند؛ و همانجا وعده داده شد درباره تقسیم ثلاثی در این آیه بحث کنیم. برای اینکه این تقسیم بهتر معلوم شود ابتدا به شبهه‌ای که خوارج و مرجئه مشترکا ذیل این آیه مطرح کرده‌اند اشاره می‌شود:

شبهه خوارج و مرجئه با استناد به این آیه:

مرجئه (کسانی که عمل را شرط ایمان نمی‌دانند و معتقدند که با انجام همه گناهان کبیره هم ذره‌ای خدشه در ایمان شخص وارد نمی‌شود!) و خوارج (کسانی که می‌گویند اگر کسی گناه کبیره کرد از مسلمانی خارج است، و کافر می‌شود) هر دو متفقا گفته‌اند که این آیات دلالت دارد که اهل قیامت بر دو قسم‌اند: اهل ثواب و اهل عقاب، و اهل عقاب کافرانند؛ اما در ادامه:

مرجئه می‌گویند: دلیل داریم که هر مسلمانی که گناهکار باشد کافر نیست، پس با استناد به این آیه که اهل عقاب را کافران معرفی کرد معلوم می‌شود که گناهکار (ولو مرتکب کبیره) اهل ثواب است و عقابی ندارد؛ و

خوارج می‌گویند: دلیل داریم که کسی که مرتکب گناهان کبیره شود عقاب دارد، و چون آیه می‌فرماید کسی که عقاب دارد کافر است پس هر گناهکار مرتکب کبیره کافر است. (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61).

پاسخ شبهه

خلاصه پاسخی که به هر دو داده شده این است که در اینجا فقط به دو گروه اشاره کرد و اثبات شیء‌نفی ما عدا نمی‌کند که گروه سومی در کار نباشد (همان[24])؛ اما می‌شود همین سخن را دست کم دو گونه تبیین کرد: یکی همان گزینه (2) که قبلا گذشت؛ یعنی این آیات دارد دو سر طیف را توضیح می‌دهد نه همه افراد را و بین این دو طیف گروههای دیگری هستند.

گزینه دیگر این است که همینجا عملا به نحو خیلی ظریفی تفکیک کرد بین چهار گروه. توضیح اینکه نسبت کلمه «فجرة» با «کفرة» را دو گونه می‌توان فهمید؛ و در هر دو حالت چهارگروه قابل تصور است:

الف. اولی به مثابه قید تفسیری برای دومی باشد، یعنی این آیه دارد توضیح می‌دهد که این کافران اساسا فاجرند. اما چون «ال» دارد لزوما نمی‌توان گفت کل کافران فاجرند وبالعکس[25]؛‌یعنی کاملا محتمل است «ال» تعریف باشد و مقصود خصوص این افرادی باشد که هم غبار بر چهره دارند و هم خود چهره‌شان سیه‌چرده است.

ب. به مثابه قید احترازی، یعنی کافران بر دو قسم‌اند: کافران فاجر و کافران غیرفاجر؛ و همچنین فاجران بر دو قسم‌اند فاجران کافر و فاجران غیرکافر؛ آنگاه این آیه فقط درباره کافران فاجر است و درباره کافران غیرفاجر و فاجران غیرکافر سخنی نگفته است. و خود آوردن دو تعبیر «غبار بر چهره‌آنان است» و «سیه‌چردگی چهره آنان را فراگرفته» در دو آیه قبل مویدی است که دو حیثیت کفر و فجور مستقلا موجب عذاب است. یعنی آیات عملا افراد را به سه دسته تقسیم کرده است: کسانی که چهره‌ای درخشان دارند که اینان علی‌القاعده مومنانی‌اند که اهل عمل صالح بوده‌اند؛ دسته دیگر کسانی که هم غبار دارند و هم سیه‌چرده‌اند و اینان کافران فاجرند و دسته سوم کسانی که یا غبار برچهره دارند ویا سیه‌چرده‌اند و اینان کافران غیرفاجر یا فاجران غیرکافر می‌باشند. (اقتباس از التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278-279[26] و مجمع البیان، ج‏10، ص669[27]).

 

3) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ، تَرْهَقُها قَتَرَةٌ، أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»

آلودگی به [کفر]‌ و گناه در دنیا، سبب آلودگی چهره در قیامت می‏شود؛ و [کفر] و گناه، باعث می‏شود که چهره پاک الهی انسان، با نقابی زشت و سیاه پوشیده شود. (تفسیر نور، ج‏10، ص391).

 

 

 


[1] . و الجمع کُفَّار و کَفَرَة و کِفارٌ مثل جائع و جِیاعٍ و نائم و نِیَامٍ؛ قال القَطامِیّ: «و شُقَّ البَحْرُ عن أَصحاب موسى، / و غُرِّقَتِ الفَراعِنةُ الکِفَارُ» و جمعُ الکافِرَة کَوافِرُ.

[2] . وَ هُوَ (کَافِرٌ) و (کَفَرَةٌ) و (کُفَّارٌ) و (کَافِرُونَ) و الأُنْثَى (کَافِرَةٌ) و (کَافِراتٌ) و (کَوَافِرُ)

[3] . در جلسه326 (حدیث3) http://yekaye.ir/al-hajj-22-21/  که قسمتی از آن در جلسه 905، حدیث5 https://yekaye.ir/ale-imran-3-182/ بیان شد.

در جلسه 349 (حدیث1) http://yekaye.ir/al-balad-90-20/  آخرین مرحله استقرار کافر در جهنم بیان شد.

در جلسه 554 حدیث3 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-66/  اولین مرحله ورود او در جهنم بیان شد.

[4] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ العَزِیزِ المَاجِشُونُ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دِینَارٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: «الظُّلْمُ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ القِیَامَةِ»

[5] . حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ حَاتِمٍ، حَدَّثَنَا شَبَابَةُ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ الْمَاجِشُونُ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ دِینَارٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ص: «إِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْلَمَةَ بْنِ قَعْنَبٍ، حَدَّثَنَا دَاوُدُ یَعْنِی ابْنَ قَیْسٍ، عَنْ عُبَیْدِ اللهِ بْنِ مِقْسَمٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ ص، قَالَ: «اتَّقُوا الظُّلْمَ، فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَاتَّقُوا الشُّحَّ، فَإِنَّ الشُّحَّ أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، حَمَلَهُمْ عَلَى أَنْ سَفَکُوا دِمَاءَهُمْ وَاسْتَحَلُّوا مَحَارِمَهُمْ».

[6] . حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَاصِمٍ، عَنْ عَطَاءٍ یَعْنِی ابْنَ السَّائِبِ، عَنْ مُحَارِبٍ یَعْنِی ابْنَ دِثَارٍ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ص: " یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِیَّاکُمْ وَالظُّلْمَ، فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ "

[7] . وَ قَالَ ص الظُّلْمُ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَة

[8] . وَ قَالَ ص: إِیَّاکُمْ وَ الظُّلْمَ فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

[9] . عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ یَرْفَعُهُ قَالَ ص: اتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ

[10] . حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ قَالَ: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، وَالْمَسْعُودِیُّ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْحَارِثِ، یُحَدِّثُ عَنْ أَبِی کَثِیرٍ الزُّبَیْدِیِّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِیَّاکُمْ وَالظُّلْمَ، فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَإِیَّاکُمْ وَالْفُحْشَ، فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفُحْشَ وَلَا التَّفَحُّشَ، وَإِیَّاکُمْ وَالشُّحَّ، فَإِنَّهُ أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، أَمَرَهُمْ بِالْقَطِیعَةِ فَقَطَعُوا، وَأَمَرَهُمْ بِالْبُخْلِ فَبَخِلُوا، وَأَمَرَهُمْ بِالْفُجُورِ فَفَجَرُوا»

[11] . أَخْبَرَنَا أَبُو یَعْلَى، قَالَ: حَدَّثَنَا بُنْدَارٌ، قَالَ: حَدَّثَنَا بن أَبِی عَدِیٍّ، وَأَبُو دَاوُدَ، قَالَا: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ، عَنْ أَبِی کَثِیرٍ الزُّبَیْدِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: "إِیَّاکُمْ وَالظُّلْمَ، فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَإِیَّاکُمْ وَالْفُحْشَ، فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفُحْشَ وَلَا التَّفَحُّشَ، وَإِیَّاکُمْ وَالشُّحَّ، فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمُ الشُّحُّ أَمَرَهُمْ بِالْقَطِیعَةِ، فَقَطَعُوا أَرْحَامَهُمْ، وَأَمَرَهُمْ بِالْفُجُورِ، فَفَجَرُوا وَأَمَرَهُمْ بِالْبُخْلِ فَبَخِلُوا

[12] . أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرِ بْنُ فُورَکٍ , أنبأ عَبْدُ اللهِ بْنُ جَعْفَرٍ , ثنا یُونُسُ بْنُ حَبِیبٍ , ثنا أَبُو دَاوُدَ , ثنا شُعْبَةُ , وَالْمَسْعُودِیُّ , عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ , قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللهِ بْنَ الْحَارِثِ یُحَدِّثُ , عَنْ أَبِی کَثِیرٍ الزُّبَیْدِیِّ , عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ , قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ص: " إِیَّاکُمْ وَالظُّلْمَ , فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ , وَإِیَّاکُمْ وَالْفُحْشَ , فَإِنَّ اللهَ لَا یُحِبُّ الْفُحْشَ وَلَا التَّفَحُّشَ , وَإِیَّاکُمْ وَالشُّحَّ , فَإِنَّهُ أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ , أَمَرَهُمْ بِالْقَطِیعَةِ فَقَطَعُوا , وَأَمَرَهُمْ بِالْبُخْلِ فَبَخِلُوا , وَأَمَرَهُمْ بِالْفُجُورِ فَفَجَرُوا

[13] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: یُؤْتَى شَارِبُ الْخَمْرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُدْلِعاً لِسَانَهُ یَسِیلُ لُعَابُهُ عَلَى صَدْرِهِ وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَسْقِیَهُ مِنْ طِینَةِ خَبَالٍ أَوْ قَالَ مِنْ بِئْرِ خَبَالٍ قَالَ قُلْتُ وَ مَا بِئْرُ خَبَالٍ قَالَ بِئْرٌ یَسِیلُ فِیهَا صَدِیدُ الزُّنَاة.

[14] . مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: یَأْتِی شَارِبُ الْخَمْرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُدْلِعاً لِسَانَهُ یَسِیلُ لُعَابُهُ عَلَى صَدْرِهِ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنْ یَسْقِیَهُ مِنْ بِئْرِ خَبَالٍ قَالَ قُلْتُ وَ مَا بِئْرُ خَبَالٍ قَالَ بِئْرٌ یَسِیلُ فِیهِ صَدِیدُ الزُّنَاةِ.

[15] . أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ: یَجِی‏ءُ مُدْمِنُ الْخَمْرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مَائِلًا شَفَتُهُ یَسِیلُ لُعَابُهُ مَشْدُودَةً نَاصِیَتُهُ إِلَى إِبْهَامِ قَدَمَیْهِ خَارِجَةً یَدُهُ مِنْ صُلْبِهِ فَیَفْزَعُ مِنْهُ أَهْلُ الْجَمْعِ إِذْ رَأَوْهُ مُقْبِلًا عَلَى الْحِسَابِ.

[16] .  حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ أَبِی مَسْرُوقٍ النَّهْدِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الثَّقَفِیِّ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ عَنِ الْخَمْرِ فَقَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ أَوَّلَ مَا نَهَانِی عَنْهُ رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ وَ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ مُلَاحَاةِ الرِّجَالِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَعَثَنِی رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ وَ لِأَمْحَقَ الْمَعَازِفَ وَ الْمَزَامِیرَ وَ أُمُورَ الْجَاهِلِیَّةِ وَ أَوْثَانَهَا وَ أَزْلَامَهَا وَ أَحْدَاثَهَا أَقْسَمَ رَبِّی جَلَّ جَلَالُهُ فَقَالَ لَا یَشْرَبُ عَبْدٌ لِی خَمْراً فِی الدُّنْیَا إِلَّا سَقَیْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِثْلَ مَا شَرِبَ مِنْهَا مِنَ الْحَمِیمِ مُعَذَّباً بَعْدُ أَوْ مَغْفُوراً لَهُ وَ قَالَ ع لَا تُجَالِسُوا شَارِبَ الْخَمْرِ وَ لَا تُزَوِّجُوهُ وَ لَا تَتَزَوَّجُوا إِلَیْهِ وَ إِنْ مَرِضَ فَلَا تَعُودُوهُ وَ إِنْ مَاتَ فَلَا تُشَیِّعُوا جَنَازَتَهُ إِنَّ شَارِبَ الْخَمْرِ یَجِی‏ءُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ مَائِلًا شِدْقُهُ سَائِلًا لُعَابُهُ دَالِعاً لِسَانُهُ مِنْ قَفَاهُ.

 

 


1127) سوره عبس (80) آیه 41 تَرْهَقُها قَتَرَةٌ

تَرْهَقُها قَتَرَةٌ

26 شعبان 1445 17/12/1402

ترجمه

سیه‌چردگی آن [چهره‌ها] را می‌پوشاند [= پریشانی آن چهره‌ها را دربرگرفته است]

اختلاف قرائت

تَرْهَقُها / یَرْهَقُها

این کلمه را عموما به صورت «تَرْهَقُها» قرائت کرده‌اند (مفرد مونث غایب)، که چون فاعل آن «قَتَرَةٌ» مونث مجازی است فعلش هم مونث آمده است؛ اما در قرائتی شاذ به صورت «یَرْهَقُها» قرائت شده است؛ از باب اینکه مونث بودن فاعل، مونث حقیقی نیست.

 معجم القراءات ج 10، ص315[1]

قَتَرَة

این کلمه را عموما به صورت «قَتَرَة» قرائت کرده‌اند، که حرف تاء مفتوح است؛ اما در قرائتی غیرمشهور (ابن ابی ‌عبلة) به صورت «قَتْرَة» قرائت شده است، که حرف تاء ساکن است.

معجم القراءات ج 10، ص315[2]؛ المغنی فی القراءات، ص1892[3]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص411[4]

نکات ادبی

تَرْهَقُها

قبلا بیان شد که ابن‌فارس بر این باور است که ماده «رهق» در اصل در دو معنا به کار می‌رود: یکی در معنای اینکه چیزی روی چیز دیگر را بپوشاند، و دوم در معنای عجله و تاخیر؛ و دو آیه «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) «فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» (جن/13) را به ترتیب بر این دو معنا تطبیق داده‌اند.

اما اغلب معنای اصلی را همان معنای اول دانسته‌اند هرچند توضیحات مختلفی از این مطلب ارائه شده:

مرحوم طبرسی بر این باور است که این ماده غالبا در جایی به کار می‌رود که چیزی به چیز دیگری برسد و او را بپوشاند. راغب در همین فضا مثال آورده است که مثلا تعبیر «أَرْهَقْتُ الصّلاة» که به معنای «نمازم را به تاخیر انداختم» از این باب است که وقت بعدی می‌آید و وقت این نماز را می‌پوشاند؛ اما مرحوم مصطفوی بر بار منفی این کلمه تاکید کرده‌ و معتقد است اصل این ماده در مورد «پوشاندن با امری ناخوشایند» به کار می‌رود (نه مطلق پوشاندن) و مفاهیمی مانند عجله و تاخیر و ... هم از مصادیق امور ناخوشایندی است که چیز دیگری را می‌پوشاند.

جلسه 508 https://yekaye.ir/al-qalam-68-43/

قَتَرَةٌ

با توجه به اینکه ماده «قتر» هم در خصوص کلماتی مانند «قُتْر» که به معنای تنگنا و سختگیری زیادی در هزینه کردن است (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ اسراء/100) به کار رفته هم در کلماتی مانند «قُتَار» که به معنای دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنهاست (کتاب العین، ج‏5، ص125[5]) درباره اینکه اصل ماده «قتر» چیست بین اهل لغت اختلاف شدیدی است:

برخی معنای محوری آن را عمدتا ناظر به نوعی مضیقه و تنگنا دانسته‌اند، چنانکه از نظر ابن فارس این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه جمع شدن و مضیق شدن، و «قَتَر»‌ به معنای غبار هم وقتی در مورد انسان به کار می‌رود: «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) در حقیقت آن بلا و سختی‌ای است که روی انسان را می‌پوشاند (معجم مقاییس اللغه، ج‏5، ص55[6])؛ و از نظر مرحوم مصطفوی، دلالت دارد بر یک نحوه مضیق شدن در عمل، و وی تفاوتش را تضییق را در همین دانسته‌ که تضییق، عام است، اما تقتیر، خاص عمل؛ و نیز از نظر وی، «قتر» نقطه مقابل اسراف و توسعه است که اسراف عمل خارج از حد متعارف است و توسعه بسط یافتن در قبال مضیق شدن؛ چنانکه «قُتْرَة» که به معنای «ما یُقتَر به» است پناهگاه تنگ و مضیقی است که صیاد در آنجا مخفی می‌شود و معانی‌ای همچون دود و غبار هم کاربرد مجازی از این ماده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص210[7]).

اما حسن جبل معنای محوری آن را نفوذ چیزی که به خاطر تنگی منفذش این نفوذ، اندک و ضعیف است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1735[8]).

راغب نیز بعد از اینکه بیان می‌کند که «قَتْر» به معنای کم گذاشتن در هزینه‌ها و دقیقا نقطه مقابل اسراف است: «وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» (فرقان/67) و به شخصی که چنین باشد «قَتُور» (وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ الإسراء/100) و «مُقْتِر» (مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ؛ بقره/236) گویند، اصل این ماده را در کلماتی مانند قُتَار و قَتَر می‌داند که دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنها می‌باشد‌ و وجه تسمیه مقتر این است که گویی از کباب فقط قتار و دودش به وی می‌رسد و تعبیر «قَتَر»‌ (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/41) هم آن دود و سیاهی‌ای است که صورت را دربرمی‌گیرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص655[9]) هرچند برخی که اصل این ماده را تنگنا دانسته بودند کلمات «قَتَر» و«قَتَرَة» را اسم یا مصدر به معنای آنچه از در مضیقه قرار گرفتن حاصل می‌شود دانسته‌اند که آن حالت شدت و مضیقه‌ای است که در چهره‌های ایشان در آن شرایط نمایان می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص211[10]).

در هر صورت کلمه «قَتَرَةٌ» را برخی در لغت به معنای ظلمت دود معرفی کرده‌اند (مجمع البیان، ج‏10، ص667[11]) که به یک نحو هر دو معنا را شامل می‌شود و لذا در مقام تفسیر آیه (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/41) هم احتمال اینکه به معنای سیاهی‌ای که هنگام در معرض آتش قرار گرفتن حاصل می‌شود دانسته‌اند و هم غباری که بر چهره بنشیند و در این حالت دوم از قول زید بن اسلم تفاوت آن با کلمه «غبار» (که در آیه قبل آمد) در این معرفی شده که غبار در خصوص آن چیزهایی است که از آسمان بر زمین می‌آید و «قترة» آن چیزی است که از زمین به آسمان برود. (مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص669[12]).

ماده «قتر» و مشتقات آن همین 5 بار در قرآن کریم آمده است.

حدیث

ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: سپس دشمنان آل محمد ص را یاد کرد و فرمود: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» [قترة] یعنی فقر و نداری‌ای از خیر و ثواب.».

همچنین حدیث4 ذیل آیه 37 (جلسه 1123 https://yekaye.ir/ababsa-80-37) و اغلب احادیث ذیل آیه 40 (جلسه 1126 https://yekaye.ir/ababsa-80-40/) مربوط به این آیه هم می‌باشد.

 اما احادیث دیگر:

1) الف. از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

هیچ چیزی [در عالم] نیست مگر اینکه چیزی در هم‌ارزش با آن هست غیر از خداوند عز و جل که هیچ چیزی معادل او نیست و لا اله الا الله که چیزی معادل آن نیست و قطره اشکی از خوف خداوند که چیزی مثل آن نیست و اگر بر چهره و رخسار سرازیر شود هرگز تا ابد سیه‌چردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص3

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْکُوفِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَیْسَ شَیْ‏ءٌ إِلَّا وَ لَهُ شَیْ‏ءٌ یَعْدِلُهُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا یَعْدِلُهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِنَّهُ لَا یَعْدِلُهَا شَیْ‏ءٌ وَ دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَیْسَ لَهَا مِثَالٌ فَإِنْ سَالَتْ عَلَى وَجْهِهِ لَمْ یَرْهَقْهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ بَعْدَهَا أَبَداً.

این حدیث نبوی با عبارات دیگری هم در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص121 روایت شده است.[13]

ب. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

چیزی نیست مگر اینکه وزن و پیمانه‌ای دارد [= قابل اندازه‌گیری است] مگر اشک که قطره‌ای از آن دریاهایی از آتش [جهنم] را خاموش می‌کند و اگر چشم از اشک پر شد هرگز سیه‌چردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند و اگر [اشک] سرازیر شد خداوند وی را بر آتش حرام کند و اگر گریه‌کننده‌ای در میان امتی [از خوف خدا] بگرید، آن امت مورد رحمت قرار می‌گیرد.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص167؛ الکافی، ج‏2، ص482

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدُّمُوعَ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ بِحَاراً مِنْ نَارٍ وَ إِذَا اغْرَوْرَقَتِ الْعَیْنُ بِمَائِهَا لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ فَإِذَا فَاضَتْ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ بَاکِیاً بَکَى فِی أُمَّةٍ لَرُحِمُوا.

همین مضمون با تفصیل بیشتری در حدیث دیگری در همین الکافی، ج‏2، ص482[14] آمده است و شبیه همین مضمون فوق در الزهد (ص76) [15] و در تفسیر العیاشی (ج‏2، ص122)[16] از امام باقر ع نیز روایت شده است.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است:

مومنی نیست که آبرویش را برای برادر مومنش بذل نماید مگر اینکه خداوند رخسار وی را بر آتش حرام کند و روز قیامت سیه‌چردگی و ذلت به وی نرسد؛

و مومنی نیست که از هزینه کردن آبرو برای برادر مومن بخل ورزد در حالی که آبرویی بیش از وی داشته باشد مگر اینکه در دنیا و آخرت سیه‌چردگی و ذلت با وی تماس برقرار کند و حرارت آتش روز قیامت به رخسارش برسد؛ خواه [نهایتا] عذاب شود یا مورد مغفرت قرار گیرد.

الأمالی (للطوسی)، ص670

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَلِیُّ بْنُ حُبْشِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ الْعَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ: حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى، وَ جَعْفَرُ بْن عِیسَى بْنِ یَقْطِینٍ، قَالا: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَبِی غُنْدَرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ:

مَا مِنْ مُؤْمِنٍ بَذَلَ جَاهَهُ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ عَلَى النَّارِ، وَ لَمْ یَمَسَّهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ،

وَ أَیُّمَا مُؤْمِنٍ بَخِلَ بِجَاهِهِ عَلَى أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ وَ هُوَ أَوْجَهُ جَاهاً مِنْهُ إِلَّا مَسَّهُ قَتَرٌ وَ ذِلَّةٌ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ، وَ أَصَابَتْ وَجْهَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَفَحَاتُ النِّیرَانِ، مُعَذَّباً کَانَ أَوْ مَغْفُوراً لَهُ.[17]

تدبر

1) «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»

با توجه به معانی‌ای که در نکات ادبی برای «قَتَرَة» بیان شد درباره مقصود از این آیه می‌توان گفت:

الف. با توجه به اینکه «قترة» به معنای ظلمت و تاریکی دود است (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[18]) مقصود سیاه‌رو بودن آنان است (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص317[19]). که این می‌تواند اشاره باشد به:

الف.1. سیاهی‌ای که ناشی از سوختنی است که به خاطر در معرض آتش قرار گرفتن حاصل می‌شود (مجمع البیان، ج‏10، ص669[20]).

الف.2. سیاهی حاصل از دود آتش جهنم، که صورتهای آنان را تیره و تار می‌کند.

الف.3. سیاهی و ظلمتی است که آنان را فرامی‌گیرد (المیزان، ج‏20، ص210[21]) که باطن باورها و اعمالشان در دنیاست که در آنجا ظاهر می‌شود. (در احادیث ذیل آیه بعد خواهد آمد که ظلم، ظلمات روز قیامت است).

ب. مقصود آن است که شدت و ذلت چهره‌های آنان را می‌پوشاند (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص317[22]).

ج. مقصود غباری است که چهره های آنها را در برمی‌گیرد (البحر المحیط، ج‏10، ص411[23])؛ که در این صورت به طور خاص باید توضیح داد که چه تفاوتی با آیه قبل دارد که در تدبر بعد اشاره خواهد شد.

د. ...

 

2) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»

در آیه قبل به اینکه بر صورتهای آنان غباری اشاره کرد و در این آیه به اینکه آن صورتها را «قترة» دربرگرفته و پوشانده است؛ تفاوت این دو تعبیر برای اشاره به چه نکته‌ای است؟

الف. «غبرة» گرد و خاکی است که از آسمان به زمین پایین می‌آید و «قترة» گرد و غباری است که از زمین به آسمان می‌رود (زید بن اسلم، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص669[24] و البحر المحیط، ج‏10، ص411[25])؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

الف.1. این غبارها از بالا و پایین آنان را در برمی‌گیرد.

الف.2. مسیرشان از هر طرف تیره و تار است و راه نجاتی پیدا نمی‌کنند.

الف.3. ...

ب. «غبرة» گرد و خاکی است که [از بیرون] روی چهره انسان بنشیند و «قترة» آن سیه‌چردگی خود چهره است؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

ب.1. از بیرون که غبار روی آنان می‌نشیند و از درون هم غم و اندوه چهره‌شان را عبوس کرده است (البحر المحیط، ج‏10، ص411[26])

ب.2. هم از بیرون وضعیتشان تیره و تار می‌شود و هم از درون جز تیرگی چیزی ندارند؛ و لذا از درون و بیرون سرگردانند.

ب.3. به قرینه آیه بعد که اینان را «کافر» و «فاجر» خواند، چه‌بسا غبار، که یک نحوه انفصالی از آنان دارد، ظهور اعمال و فجور آنها باشد و سیه‌چردگی صورت، که یک نحوه اتحادی با آنها دارد، ظهور کفرورزیدن و عمق باطنی‌شان باشد (اقتباس از مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61[27]).

ب.4. ...[28]

ج. «غبرة» گرد و خاک زمین است و «قترة» دود، که شاید قول الف که می‌گفت اولی از آسمان به زمین می‌آید و دومی از زمین به آسمان، منظورش همین بوده باشد؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

ج.1. وضعیت اینها درست نقطه مقابل گروه قبل است: آنان خود چهره هایشان نورانی و تابناک بود؛ اینها نه‌تنها خود چهره‌هایشان نوری ندارد بلکه از بیرون هم با غبار و دود تیره و تار‌تر شده است.

ج.2. ...

د. ...

 

 

 


[1] . قراءة الجماعة «ترهقها» بالتاء.  وقرئ «یرهقها» بالیاء لأن التأنیث غیر حقیق.

[2] . قرأ الجمهور «قَتَرة» بفتح التاء. وقرأ ابن أبی عبلة «قَتْرَة» بسکون التاء.

[3] . ابن ابی ‌عبلة: «تَرْهَقُها قَتْرَةٌ» باسکان التاء.

[4] . و قرأ الجمهور: قترة، بفتح التاء؛ و ابن أبی عبلة: بإسکانها.

[5] . القُتْرُ: الرمقة فی النفقة، و یقال: فلان لا ینفق علیهم إلا رمقة، أی مساک‏ رمق. و هو یُقَتِّرُ علیهم، فهو مُقَتِّرٌ و قَتُورٌ، و أَقْتَرَ الرجلُ، فهو مُقْتِرٌ إذا أقل فهو مقل. و القُتَارُ: ریح اللحم المشوی و المحرق، و ریح العود الذی یحرق فیذکى به، و العظم و نحوه. و التَّقْتِیرُ: تهییج القُتَار. و القُتْرَةُ: هی الناموس یقتتر فیها الرامی. و القُتْرَةُ: کثبة من بعر أو حصى تکون قُتَراً قُتَراً. و القَتَرَةُ: ما یغشى الوجه من غبرة الموت و الکرب، یقال: غشیته قَتَرَةٌ و قَتَرٌ، کله واحد. و أبو قِتْرَةٍ: کنیة إبلیس. و ابن قِتْرَةٍ: حیة لا ینجو سلیمها. و القَاتِرُ من الرحال و السروج إذا وضع على الظهر أخذ مکانه لا یتقدم و لا یتأخر و لا یمیل. و القِتْرُ: سهام صغار هذلیة، و یقال: أغالیک إلى عشر أو أکثر فذاک القِتْرُ. و تقول: کم جعلتم قِتْرَکُمْ. و یقال: هی القطنة التی یرمى بها الهدف، أو هی القصبة. و تقول هذیل: أکل حتى اقْتَرَّ، فی الناس و غیرهم، و الاقْتِرَارُ الشبع. و الإبل تَقْتَرُّ بأبوالها قلیلا قلیلا. و القَتِیرُ: الشیب.

[6] . القاف و التاء و الراء أصلٌ صحیح یدلُّ على تجمیعٍ و تضییقٍ. من ذلک القُتْرة: بیت الصَّائد؛ و سمِّی قُترةً لضیقِهِ و تجمُّع الصَّائد فیه؛ و الجمع قُتَر. و الإقْتار: التَّضییق. یقال: قَتَرَ الرّجلُ على أهله یَقتُر، و أقْتَر و قَتَّر. قال اللَّه تعالى: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا. و من الباب: القَتَر: ما یَغْشَى الوجهَ من کَرْب. قال اللَّه تعالى: وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ. و القَتَر: الغُبار. و القَاتِر من الرجال: الحسَنُ الوقوعِ على ظَهْر البعیر. و هو من الباب، لأنَّه إذا وقع وُقوعاً حَسَنا ضَمَّ السَّنام. فأمَّا القُتَار فالأصل عندنا أنَّ صیادَ الأسدِ کان یُقتِّر فی قُتْرتِه بلحمٍ یَجِدُ الأسدُ ریحَهُ فیُقْبِل إلى الزُّبْیة، ثمَّ سمِّیت ریحُ اللَّحمِ المشویِّ کیف کان قُتَاراً. قال طرَفة: «و تَنادَى القومُ فی نادِیهِمُ / أ قُتَارٌ ذاکَ أم رِیحُ قُطُرْ» و قَتَّرت للأسد، إذا وضعتَ له لحماً یجد قُتارَه. قال ابن السِّکِّیت: قتَر اللَّحمُ یَقْتُر: ارتفَع دخانُه، و هو قَاتِر. و من الباب القتیر، و هو رءوس الحَلَق فی السَّردِ. و الشَّیبُ یسمِّى قتیراً تشبیهاً برءوس المسامیر فی البیاضِ و الإضاءة. و أمَّا القُتْر فالجانب، و لیس من هذا لأنَّه من الإبدال، و هو القُطْر، و قد ذُکر. و مما شذَّ عن هذا الباب: ابن قِتْرة: حیّة خبیثةٌ، إلى الصِّغر ما هُو. کذا قال الفراء. قال: کأنَّه إنما سمِّی بالسَّهم الذی لا حدیدة فیه، یقال له قِتْرَة، و الجمع قِتْر.

[7] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو التضیّق فی العمل، فی إنفاق أو غیره. و یقابله الإسراف و التوسعة.

و الإسراف: هو العمل الخارج المتجاوز عن الحدّ الملحوظ عقلا أو عرفا.

و التوسعة: البسط و التکثیر فی قبال التضییق.

و التضییق: أعمّ من أن یکون فی مادّىّ أو معنوىّ، فی مکان أو غیره، و هذا بخلاف التَّقْتِیرِ، فإنّه مختصّ بالعمل...

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً- 17/ 100.فانّ التضیّق فی أفکاره و أخلاقه و أعماله یوجب الاتّصاف بصفات کالبخل و الإمساک و الحسد و التقیّد بحدود مادّیّة و قیود ظاهریّة و شهوات نفسانیّة و علائق دنیویّة. فالإنسان بطبیعته الأوّلیّة البدنیّة قتور، أى مائل الى تضییق نفسه بقیود مادّیّة و تمایلات و علائق دنیویّة، و لا یختار لنفسه الانطلاق، و العیش الروحانی المنبسط، و سعة القلب.

وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً- 25/ 67.أى لا یتجاوزون عن حدّ العدل و لا یضیّقون فی إنفاقهم، و لا یزالون‏ یراعون الاعتدال.

لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ‏- 2/ 236. أى إذا أردتم طلاق زوجة غیر ممسوسة أو زوجة تریدون أن تفرضوا و تقدّروا لها فریضة و مهرا و لمّا فرضتم حین العقد مار، بل فوّضتم تعیینه الى زمان بعد العقد: فلا جناح علیکم فی التطلیق، و لکم حینئذ أن تعطوا متعة أى مهرا مفروضا بمقدار وسع الرجل، و یکون هذا الإعطاء بالمعروف. فحرف أو- فی: «ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً » بمعناه التردید، و لیس بمعنى الواو للجمع، و لا بمعنى إلّا للاستثناء. و بهذا یظهر لطف التعبیر بصیغة الجحد الدالّ على النفی فی الماضی: فی تحقّق عدم المسّ. و بصیغة المضارع الدالّ على التقدیر المستقبل المتوقّع. و قوله مَتِّعُوهُنَّ: یرتبط بلزوم التقدیر و الفرض، و ناظر الى جهة تعیین مقدار الفریضة المفوّضة. و الجملة معطوفة على قوله لا جُناحَ، أى على مجموع الجملة السابقة، و الجملة کانت فی مقام بیان عدم الجناح فی الطلاق فقط فی الصورتین. ثمّ یستدرک حکم لزوم إعطاء المتعة و المهر بعد الطلاق. و تذکر فی التفاسیر للآیة احتمالات ضعیفة خارجة عن الحقّ.

[8] . نفاذ الشیء بقلة أو ضعف لضیق منفذه.

[9] . الْقَتْرُ: تقلیل النّفقة، و هو بإزاء الإسراف، و کلاهما مذمومان، قال تعالى: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً [الفرقان/ 67]. و رجل قَتُورٌ و مُقْتِرٌ، و قوله: وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً [الإسراء/ 100]، تنبیه على ما جبل علیه الإنسان من البخل، کقوله: وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ [النساء/ 128]، و قد قَتَرْتُ الشی‏ء و أَقْتَرْتُهُ و قَتَّرْتُهُ، أی: قلّلته. و مُقْتِرٌ: فقیر، قال: وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ‏ [البقرة/ 236]، و أصل ذلک من الْقُتَارِ و الْقَتَرِ، و هو الدّخان الساطع من الشِّواء و العود و نحوهما، فکأنّ الْمُقْتِرَ و الْمُقَتِّرَ یتناول من الشی‏ء قُتاره، و قوله: تَرْهَقُها قَتَرَةٌ [عبس/ 41]، نحو: غَبَرَةٌ و ذلک شبه دخان یغشى الوجه من الکذب. و الْقُتْرَةُ: ناموس الصائد الحافظ لقُتار الإنسان، أی: الریح، لأنّ الصائد یجتهد أن یخفی ریحه عن الصّید لئلّا یندّ، و رجل قَاتِرٌ: ضعیف کأنّه قَتَرَ فی الخفّة کقوله: هو هباء، و ابن قِتْرَةَ: حیّة صغیرة خفیفة، و الْقَتِیرُ: رءوس مسامیر الدّرع. و القُتْرَةُ فعلة بمعنى ما یقتر به، فانّها مکان مضیّق لنفس الصائد، و یضیّق به الصید أیضا. و کذلک القُتَارُ: ما یقتر به مع الامتداد، بوجود الألف، فانّ الأثر المعنوىّ الحاصل من التقتیر فی العمل یغشى الوجه الظاهری و الروحانی، و یوجب ظلمة و حجابا و مضیقة. و أمّا الدخان و الغبار و الریح: فمعانی مجازیّة تشبیها. و أمّا الرحل المتّصل على ظهر البعیر: فانّه یوجب تضیّقا له فی الحرکة.

[10] . لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ- 10/ 26.وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ- 80/ 41. القَتَرُ و القَتَرَةُ: بمعنى ما یتحصّل من التضیّق، و التاء للزیادة و التحقیق، و یناسب فی مورد الکفرة، و القَتَرُ اسم، أو مصدر فی الأصل. هذا فی الوجوه الظاهریّة المادّیّة: و أمّا فی الوجوه الباطنیّة و الروحانیّة: فیرى فیها تضیّق و شدّة و سوء حال و تعب و ظلمة، فی قبال البهجة و السرور و الانبساط و التوسّع و النورانیّة.

[11] . و القترة ظلمة الدخان و منه القتار ریح الشواء لأنها کالدخان.

[12] . «تَرْهَقُها» أی تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أی سواد أو کسوف عند معاینة النار و قیل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلى الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلى السماء عن زید بن أسلم‏.

[13] . عن الفضیل بن یسار قال سمعت أبا جعفر ع یقول: قال رسول الله ص ما من عبد اغرورقت عیناه بمائها- إلا حرم الله ذلک الجسد على النار، و ما فاضت عین من خشیة الله- إلا لم یرهق ذلک الوجه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ

[14] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ وَ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا مِنْ عَیْنٍ إِلَّا وَ هِیَ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا عَیْناً بَکَتْ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ وَ مَا اغْرَوْرَقَتْ عَیْنٌ بِمَائِهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَائِرَ جَسَدِهِ عَلَى النَّارِ وَ لَا فَاضَتْ عَلَى خَدِّهِ فَرَهِقَ ذَلِکَ الْوَجْهَ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ . وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدَّمْعَةُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُطْفِئُ بِالْیَسِیرِ مِنْهَا الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ فَلَوْ أَنَّ عَبْداً بَکَى فِی أُمَّةٍ لَرَحِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تِلْکَ الْأُمَّةَ بِبُکَاءِ ذَلِکَ الْعَبْدِ.

[15] . فَضَالَةُ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ غَیْلَانَ یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع یَقُولُ: مَا مِنْ عَیْنٍ اغْرَوْرَقَتْ فِی دُمُوعِهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ إِلَّا حَرَّمَهَا عَلَى النَّارِ فَإِنْ سَالَتْ دُمُوعُهَا عَلَى خَدِّ صَاحِبِهَا لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ إِلَّا الدُّمُوعُ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا بَکَى فِی أُمَّةٍ فَقَطَرَتْ مِنْهُ دَمْعَةٌ لَرُحِمُوا بِبُکَائِهِ

[16] . عن محمد بن مروان عن رجل عن أبی جعفر ع قال ما من شی‏ء إلا و له وزن أو ثواب إلا الدموع، فإن القطرة تطفئ البحار من النار، فإذا اغرورقت عیناه بمائها- حرم الله عز و جل سائر جسده على النار، و إن سالت الدموع على خدیه لم یرهق وجهه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ و لو أن عبدا بکى فی أمة لرحمها الله‏

[17] .  این سه روایت را هم شاید بتوان به وجهی بدین آیه مرتبط دانست:

وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ کَانَ یَغْسِلُ یَدَهُ مِنَ الْغَمَرِ ثُمَّ یَمْسَحُ بِهَا وَجْهَهُ وَ رَأْسَهُ قَبْلَ أَنْ یَمْسَحَهَا بِالْمِنْدِیلِ ثُمَّ یَقُولُ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِمَّنْ لَا یَرْهَقُ وُجُوهُهُمْ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ» (مکارم الأخلاق، ص139)

عَنْهُ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ عَمَّنْ شَهِدَ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِی ع یَوْمَ قَدِمَ الْمَدِینَةَ تَغَدَّى مَعَهُ جَمَاعَةٌ فَلَمَّا غَسَلَ یَدَیْهِ مِنَ الْغَمَرِ مَسَحَ بِهِمَا رَأْسَهُ وَ وَجْهَهُ قَبْلَ أَنْ یَمْسَحَهُمَا بِالْمِنْدِیلِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِمَّنْ لَا یَرْهَقُ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّة. (المحاسن، ج‏2، ص426)

قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع مَنْ خَرَجَ فِی حَاجَةٍ وَ مَسَحَ وَجْهَهُ بِمَاءِ الْوَرْدِ لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّة. (مصادقة الإخوان (صدوق)، ص52)

[18] . «تَرْهَقُها» أی تغشاها «قَتَرَةٌ» و هی ظلمة الدخان، و منه قترة الصائد موضعه الذی یدخن فیه للتدفی به.

[19] . و أخرج ابن أبی حاتم من طریق عطاء الخراسانی عن ابن عباس قَتَرَةٌ قال سواد الوجوه‏

[20] . «تَرْهَقُها» أی تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أی سواد أو کسوف عند معاینة النار

[21] . قوله تعالی: «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» أی یعلوها و یغشاها سواد و ظلمة، و قد بین حال الطائفتین فی الآیات الأربع ببیان حال وجوههما لأن الوجه مرآة القلب فی سروره و مساءته.

[22] . و أخرج ابن أبی حاتم و ابن المنذر من طریق علی عن ابن عباس فی قوله مُسْفِرَةٌ قال مشرقة و فی قوله تَرْهَقُها قَتَرَةٌ قال تغشاها شدة و ذلة

[23] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أی غبار.

[24] . و قیل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلی الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلی السماء عن زید بن أسلم

[25] . و قال زید بن أسلم: الغبرة: ما انحطت إلی الأرض، و القترة: ما ارتفعت إلی السماء.

[26] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أی غبار. و الأولى ما یغشاه من العبوس عند الهم، و الثانیة من غبار الأرض. و قیل: غَبَرَةٌ: أی من تراب الأرض، و قترة: سواد کالدخان

[27] . و کأن اللّه تعالی جمع فی وجوههم بین السواد و الغبرة، کما جمعوا بین الکفر و الفجور، و اللّه أعلم.

[28] . فخر رازی تحلیل خودش این است که می‌خواهد بگوید اینها در ترسناکترین حالت بسر می‌برند؛ یعنی همچون سیاهپوست زنگی‌ای که صورتش را هم غبار پوشانده باشد؛ اما این تعبیر صرف نظر از توهینی که به مردم زنگبار دارد واقعا دلالت بر ترسناکی خاصی ندارد. لذا در متن نیاوردم. عبارت وی چنین است: قال المبرد: الغبرة ما یصیب الإنسان من الغبار، و قوله: تَرْهَقُها أی تدرکها عن قرب، کقولک رهقت الجبل إذا لحقته بسرعة، و الرهق عجلة الهلاک، و القترة سواد کالدخان، و لا یری أوحش من اجتماع الغبرة و السواد فی الوجه، کما تری وجوه الزنوج إذا اغبرت (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61).

 


1127) سوره عبس (80) آیه 41 تَرْهَقُها قَتَرَةٌ

تَرْهَقُها قَتَرَةٌ

26 شعبان 1445

ترجمه

سیه‌چردگی آن [چهره‌ها] را می‌پوشاند [= پریشانی آن چهره‌ها را دربرگرفته است]

اختلاف قرائت

تَرْهَقُها / یَرْهَقُها

این کلمه را عموما به صورت «تَرْهَقُها» قرائت کرده‌اند (مفرد مونث غایب)، که چون فاعل آن «قَتَرَةٌ» مونث مجازی است فعلش هم مونث آمده است؛ اما در قرائتی شاذ به صورت «یَرْهَقُها» قرائت شده است؛ از باب اینکه مونث بودن فاعل، مونث حقیقی نیست.

 معجم القراءات ج 10، ص315[1]

قَتَرَة

این کلمه را عموما به صورت «قَتَرَة» قرائت کرده‌اند، که حرف تاء مفتوح است؛ اما در قرائتی غیرمشهور (ابن ابی ‌عبلة) به صورت «قَتْرَة» قرائت شده است، که حرف تاء ساکن است.

معجم القراءات ج 10، ص315[2]؛ المغنی فی القراءات، ص1892[3]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص411[4]

نکات ادبی

تَرْهَقُها

قبلا بیان شد که ابن‌فارس بر این باور است که ماده «رهق» در اصل در دو معنا به کار می‌رود: یکی در معنای اینکه چیزی روی چیز دیگر را بپوشاند، و دوم در معنای عجله و تاخیر؛ و دو آیه «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) «فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» (جن/13) را به ترتیب بر این دو معنا تطبیق داده‌اند.

اما اغلب معنای اصلی را همان معنای اول دانسته‌اند هرچند توضیحات مختلفی از این مطلب ارائه شده:

مرحوم طبرسی بر این باور است که این ماده غالبا در جایی به کار می‌رود که چیزی به چیز دیگری برسد و او را بپوشاند. راغب در همین فضا مثال آورده است که مثلا تعبیر «أَرْهَقْتُ الصّلاة» که به معنای «نمازم را به تاخیر انداختم» از این باب است که وقت بعدی می‌آید و وقت این نماز را می‌پوشاند؛ اما مرحوم مصطفوی بر بار منفی این کلمه تاکید کرده‌ و معتقد است اصل این ماده در مورد «پوشاندن با امری ناخوشایند» به کار می‌رود (نه مطلق پوشاندن) و مفاهیمی مانند عجله و تاخیر و ... هم از مصادیق امور ناخوشایندی است که چیز دیگری را می‌پوشاند.

جلسه 508 https://yekaye.ir/al-qalam-68-43/

قَتَرَةٌ

با توجه به اینکه ماده «قتر» هم در خصوص کلماتی مانند «قُتْر» که به معنای تنگنا و سختگیری زیادی در هزینه کردن است (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ اسراء/100) به کار رفته هم در کلماتی مانند «قُتَار» که به معنای دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنهاست (کتاب العین، ج‏5، ص125[5]) درباره اینکه اصل ماده «قتر» چیست بین اهل لغت اختلاف شدیدی است:

برخی معنای محوری آن را عمدتا ناظر به نوعی مضیقه و تنگنا دانسته‌اند، چنانکه از نظر ابن فارس این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه جمع شدن و مضیق شدن، و «قَتَر»‌ به معنای غبار هم وقتی در مورد انسان به کار می‌رود: «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) در حقیقت آن بلا و سختی‌ای است که روی انسان را می‌پوشاند (معجم مقاییس اللغه، ج‏5، ص55[6])؛ و از نظر مرحوم مصطفوی، دلالت دارد بر یک نحوه مضیق شدن در عمل، و وی تفاوتش را تضییق را در همین دانسته‌ که تضییق، عام است، اما تقتیر، خاص عمل؛ و نیز از نظر وی، «قتر» نقطه مقابل اسراف و توسعه است که اسراف عمل خارج از حد متعارف است و توسعه بسط یافتن در قبال مضیق شدن؛ چنانکه «قُتْرَة» که به معنای «ما یُقتَر به» است پناهگاه تنگ و مضیقی است که صیاد در آنجا مخفی می‌شود و معانی‌ای همچون دود و غبار هم کاربرد مجازی از این ماده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص210[7]).

اما حسن جبل معنای محوری آن را نفوذ چیزی که به خاطر تنگی منفذش این نفوذ، اندک و ضعیف است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1735[8]).

راغب نیز بعد از اینکه بیان می‌کند که «قَتْر» به معنای کم گذاشتن در هزینه‌ها و دقیقا نقطه مقابل اسراف است: «وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» (فرقان/67) و به شخصی که چنین باشد «قَتُور» (وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ الإسراء/100) و «مُقْتِر» (مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ؛ بقره/236) گویند، اصل این ماده را در کلماتی مانند قُتَار و قَتَر می‌داند که دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنها می‌باشد‌ و وجه تسمیه مقتر این است که گویی از کباب فقط قتار و دودش به وی می‌رسد و تعبیر «قَتَر»‌ (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/41) هم آن دود و سیاهی‌ای است که صورت را دربرمی‌گیرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص655[9]) هرچند برخی که اصل این ماده را تنگنا دانسته بودند کلمات «قَتَر» و«قَتَرَة» را اسم یا مصدر به معنای آنچه از در مضیقه قرار گرفتن حاصل می‌شود دانسته‌اند که آن حالت شدت و مضیقه‌ای است که در چهره‌های ایشان در آن شرایط نمایان می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص211[10]).

در هر صورت کلمه «قَتَرَةٌ» را برخی در لغت به معنای ظلمت دود معرفی کرده‌اند (مجمع البیان، ج‏10، ص667[11]) که به یک نحو هر دو معنا را شامل می‌شود و لذا در مقام تفسیر آیه (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/41) هم احتمال اینکه به معنای سیاهی‌ای که هنگام در معرض آتش قرار گرفتن حاصل می‌شود دانسته‌اند و هم غباری که بر چهره بنشیند و در این حالت دوم از قول زید بن اسلم تفاوت آن با کلمه «غبار» (که در آیه قبل آمد) در این معرفی شده که غبار در خصوص آن چیزهایی است که از آسمان بر زمین می‌آید و «قترة» آن چیزی است که از زمین به آسمان برود. (مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص669[12]).

ماده «قتر» و مشتقات آن همین 5 بار در قرآن کریم آمده است.

حدیث

ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: سپس دشمنان آل محمد ص را یاد کرد و فرمود: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» [قترة] یعنی فقر و نداری‌ای از خیر و ثواب.».

همچنین حدیث4 ذیل آیه 37 (جلسه 1123 https://yekaye.ir/ababsa-80-37) و اغلب احادیث ذیل آیه 40 (جلسه 1126 https://yekaye.ir/ababsa-80-40/) مربوط به این آیه هم می‌باشد.

 اما احادیث دیگر:

1) الف. از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

هیچ چیزی [در عالم] نیست مگر اینکه چیزی در هم‌ارزش با آن هست غیر از خداوند عز و جل که هیچ چیزی معادل او نیست و لا اله الا الله که چیزی معادل آن نیست و قطره اشکی از خوف خداوند که چیزی مثل آن نیست و اگر بر چهره و رخسار سرازیر شود هرگز تا ابد سیه‌چردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص3

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْکُوفِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَیْسَ شَیْ‏ءٌ إِلَّا وَ لَهُ شَیْ‏ءٌ یَعْدِلُهُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا یَعْدِلُهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِنَّهُ لَا یَعْدِلُهَا شَیْ‏ءٌ وَ دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَیْسَ لَهَا مِثَالٌ فَإِنْ سَالَتْ عَلَى وَجْهِهِ لَمْ یَرْهَقْهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ بَعْدَهَا أَبَداً.

این حدیث نبوی با عبارات دیگری هم در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص121 روایت شده است.[13]

ب. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

چیزی نیست مگر اینکه وزن و پیمانه‌ای دارد [= قابل اندازه‌گیری است] مگر اشک که قطره‌ای از آن دریاهایی از آتش [جهنم] را خاموش می‌کند و اگر چشم از اشک پر شد هرگز سیه‌چردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند و اگر [اشک] سرازیر شد خداوند وی را بر آتش حرام کند و اگر گریه‌کننده‌ای در میان امتی [از خوف خدا] بگرید، آن امت مورد رحمت قرار می‌گیرد.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص167؛ الکافی، ج‏2، ص482

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدُّمُوعَ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ بِحَاراً مِنْ نَارٍ وَ إِذَا اغْرَوْرَقَتِ الْعَیْنُ بِمَائِهَا لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ فَإِذَا فَاضَتْ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ بَاکِیاً بَکَى فِی أُمَّةٍ لَرُحِمُوا.

همین مضمون با تفصیل بیشتری در حدیث دیگری در همین الکافی، ج‏2، ص482[14] آمده است و شبیه همین مضمون فوق در الزهد (ص76) [15] و در تفسیر العیاشی (ج‏2، ص122)[16] از امام باقر ع نیز روایت شده است.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است:

مومنی نیست که آبرویش را برای برادر مومنش بذل نماید مگر اینکه خداوند رخسار وی را بر آتش حرام کند و روز قیامت سیه‌چردگی و ذلت به وی نرسد؛

و مومنی نیست که از هزینه کردن آبرو برای برادر مومن بخل ورزد در حالی که آبرویی بیش از وی داشته باشد مگر اینکه در دنیا و آخرت سیه‌چردگی و ذلت با وی تماس برقرار کند و حرارت آتش روز قیامت به رخسارش برسد؛ خواه [نهایتا] عذاب شود یا مورد مغفرت قرار گیرد.

الأمالی (للطوسی)، ص670

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَلِیُّ بْنُ حُبْشِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ الْعَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ: حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى، وَ جَعْفَرُ بْن عِیسَى بْنِ یَقْطِینٍ، قَالا: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَبِی غُنْدَرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ:

مَا مِنْ مُؤْمِنٍ بَذَلَ جَاهَهُ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ عَلَى النَّارِ، وَ لَمْ یَمَسَّهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ،

وَ أَیُّمَا مُؤْمِنٍ بَخِلَ بِجَاهِهِ عَلَى أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ وَ هُوَ أَوْجَهُ جَاهاً مِنْهُ إِلَّا مَسَّهُ قَتَرٌ وَ ذِلَّةٌ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ، وَ أَصَابَتْ وَجْهَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَفَحَاتُ النِّیرَانِ، مُعَذَّباً کَانَ أَوْ مَغْفُوراً لَهُ.[17]

تدبر

1) «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»

با توجه به معانی‌ای که در نکات ادبی برای «قَتَرَة» بیان شد درباره مقصود از این آیه می‌توان گفت:

الف. با توجه به اینکه «قترة» به معنای ظلمت و تاریکی دود است (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[18]) مقصود سیاه‌رو بودن آنان است (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص317[19]). که این می‌تواند اشاره باشد به:

الف.1. سیاهی‌ای که ناشی از سوختنی است که به خاطر در معرض آتش قرار گرفتن حاصل می‌شود (مجمع البیان، ج‏10، ص669[20]).

الف.2. سیاهی حاصل از دود آتش جهنم، که صورتهای آنان را تیره و تار می‌کند.

الف.3. سیاهی و ظلمتی است که آنان را فرامی‌گیرد (المیزان، ج‏20، ص210[21]) که باطن باورها و اعمالشان در دنیاست که در آنجا ظاهر می‌شود. (در احادیث ذیل آیه بعد خواهد آمد که ظلم، ظلمات روز قیامت است).

ب. مقصود آن است که شدت و ذلت چهره‌های آنان را می‌پوشاند (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص317[22]).

ج. مقصود غباری است که چهره های آنها را در برمی‌گیرد (البحر المحیط، ج‏10، ص411[23])؛ که در این صورت به طور خاص باید توضیح داد که چه تفاوتی با آیه قبل دارد که در تدبر بعد اشاره خواهد شد.

د. ...

 

2) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»

در آیه قبل به اینکه بر صورتهای آنان غباری اشاره کرد و در این آیه به اینکه آن صورتها را «قترة» دربرگرفته و پوشانده است؛ تفاوت این دو تعبیر برای اشاره به چه نکته‌ای است؟

الف. «غبرة» گرد و خاکی است که از آسمان به زمین پایین می‌آید و «قترة» گرد و غباری است که از زمین به آسمان می‌رود (زید بن اسلم، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص669[24] و البحر المحیط، ج‏10، ص411[25])؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

الف.1. این غبارها از بالا و پایین آنان را در برمی‌گیرد.

الف.2. مسیرشان از هر طرف تیره و تار است و راه نجاتی پیدا نمی‌کنند.

الف.3. ...

ب. «غبرة» گرد و خاکی است که [از بیرون] روی چهره انسان بنشیند و «قترة» آن سیه‌چردگی خود چهره است؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

ب.1. از بیرون که غبار روی آنان می‌نشیند و از درون هم غم و اندوه چهره‌شان را عبوس کرده است (البحر المحیط، ج‏10، ص411[26])

ب.2. هم از بیرون وضعیتشان تیره و تار می‌شود و هم از درون جز تیرگی چیزی ندارند؛ و لذا از درون و بیرون سرگردانند.

ب.3. به قرینه آیه بعد که اینان را «کافر» و «فاجر» خواند، چه‌بسا غبار، که یک نحوه انفصالی از آنان دارد، ظهور اعمال و فجور آنها باشد و سیه‌چردگی صورت، که یک نحوه اتحادی با آنها دارد، ظهور کفرورزیدن و عمق باطنی‌شان باشد (اقتباس از مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61[27]).

ب.4. ...[28]

ج. «غبرة» گرد و خاک زمین است و «قترة» دود، که شاید قول الف که می‌گفت اولی از آسمان به زمین می‌آید و دومی از زمین به آسمان، منظورش همین بوده باشد؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

ج.1. وضعیت اینها درست نقطه مقابل گروه قبل است: آنان خود چهره هایشان نورانی و تابناک بود؛ اینها نه‌تنها خود چهره‌هایشان نوری ندارد بلکه از بیرون هم با غبار و دود تیره و تار‌تر شده است.

ج.2. ...

د. ...

 

 

 


[1] . قراءة الجماعة «ترهقها» بالتاء.  وقرئ «یرهقها» بالیاء لأن التأنیث غیر حقیق.

[2] . قرأ الجمهور «قَتَرة» بفتح التاء. وقرأ ابن أبی عبلة «قَتْرَة» بسکون التاء.

[3] . ابن ابی ‌عبلة: «تَرْهَقُها قَتْرَةٌ» باسکان التاء.

[4] . و قرأ الجمهور: قترة، بفتح التاء؛ و ابن أبی عبلة: بإسکانها.

[5] . القُتْرُ: الرمقة فی النفقة، و یقال: فلان لا ینفق علیهم إلا رمقة، أی مساک‏ رمق. و هو یُقَتِّرُ علیهم، فهو مُقَتِّرٌ و قَتُورٌ، و أَقْتَرَ الرجلُ، فهو مُقْتِرٌ إذا أقل فهو مقل. و القُتَارُ: ریح اللحم المشوی و المحرق، و ریح العود الذی یحرق فیذکى به، و العظم و نحوه. و التَّقْتِیرُ: تهییج القُتَار. و القُتْرَةُ: هی الناموس یقتتر فیها الرامی. و القُتْرَةُ: کثبة من بعر أو حصى تکون قُتَراً قُتَراً. و القَتَرَةُ: ما یغشى الوجه من غبرة الموت و الکرب، یقال: غشیته قَتَرَةٌ و قَتَرٌ، کله واحد. و أبو قِتْرَةٍ: کنیة إبلیس. و ابن قِتْرَةٍ: حیة لا ینجو سلیمها. و القَاتِرُ من الرحال و السروج إذا وضع على الظهر أخذ مکانه لا یتقدم و لا یتأخر و لا یمیل. و القِتْرُ: سهام صغار هذلیة، و یقال: أغالیک إلى عشر أو أکثر فذاک القِتْرُ. و تقول: کم جعلتم قِتْرَکُمْ. و یقال: هی القطنة التی یرمى بها الهدف، أو هی القصبة. و تقول هذیل: أکل حتى اقْتَرَّ، فی الناس و غیرهم، و الاقْتِرَارُ الشبع. و الإبل تَقْتَرُّ بأبوالها قلیلا قلیلا. و القَتِیرُ: الشیب.

[6] . القاف و التاء و الراء أصلٌ صحیح یدلُّ على تجمیعٍ و تضییقٍ. من ذلک القُتْرة: بیت الصَّائد؛ و سمِّی قُترةً لضیقِهِ و تجمُّع الصَّائد فیه؛ و الجمع قُتَر. و الإقْتار: التَّضییق. یقال: قَتَرَ الرّجلُ على أهله یَقتُر، و أقْتَر و قَتَّر. قال اللَّه تعالى: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا. و من الباب: القَتَر: ما یَغْشَى الوجهَ من کَرْب. قال اللَّه تعالى: وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ. و القَتَر: الغُبار. و القَاتِر من الرجال: الحسَنُ الوقوعِ على ظَهْر البعیر. و هو من الباب، لأنَّه إذا وقع وُقوعاً حَسَنا ضَمَّ السَّنام. فأمَّا القُتَار فالأصل عندنا أنَّ صیادَ الأسدِ کان یُقتِّر فی قُتْرتِه بلحمٍ یَجِدُ الأسدُ ریحَهُ فیُقْبِل إلى الزُّبْیة، ثمَّ سمِّیت ریحُ اللَّحمِ المشویِّ کیف کان قُتَاراً. قال طرَفة: «و تَنادَى القومُ فی نادِیهِمُ / أ قُتَارٌ ذاکَ أم رِیحُ قُطُرْ» و قَتَّرت للأسد، إذا وضعتَ له لحماً یجد قُتارَه. قال ابن السِّکِّیت: قتَر اللَّحمُ یَقْتُر: ارتفَع دخانُه، و هو قَاتِر. و من الباب القتیر، و هو رءوس الحَلَق فی السَّردِ. و الشَّیبُ یسمِّى قتیراً تشبیهاً برءوس المسامیر فی البیاضِ و الإضاءة. و أمَّا القُتْر فالجانب، و لیس من هذا لأنَّه من الإبدال، و هو القُطْر، و قد ذُکر. و مما شذَّ عن هذا الباب: ابن قِتْرة: حیّة خبیثةٌ، إلى الصِّغر ما هُو. کذا قال الفراء. قال: کأنَّه إنما سمِّی بالسَّهم الذی لا حدیدة فیه، یقال له قِتْرَة، و الجمع قِتْر.

[7] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو التضیّق فی العمل، فی إنفاق أو غیره. و یقابله الإسراف و التوسعة.

و الإسراف: هو العمل الخارج المتجاوز عن الحدّ الملحوظ عقلا أو عرفا.

و التوسعة: البسط و التکثیر فی قبال التضییق.

و التضییق: أعمّ من أن یکون فی مادّىّ أو معنوىّ، فی مکان أو غیره، و هذا بخلاف التَّقْتِیرِ، فإنّه مختصّ بالعمل...

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً- 17/ 100.فانّ التضیّق فی أفکاره و أخلاقه و أعماله یوجب الاتّصاف بصفات کالبخل و الإمساک و الحسد و التقیّد بحدود مادّیّة و قیود ظاهریّة و شهوات نفسانیّة و علائق دنیویّة. فالإنسان بطبیعته الأوّلیّة البدنیّة قتور، أى مائل الى تضییق نفسه بقیود مادّیّة و تمایلات و علائق دنیویّة، و لا یختار لنفسه الانطلاق، و العیش الروحانی المنبسط، و سعة القلب.

وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً- 25/ 67.أى لا یتجاوزون عن حدّ العدل و لا یضیّقون فی إنفاقهم، و لا یزالون‏ یراعون الاعتدال.

لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ‏- 2/ 236. أى إذا أردتم طلاق زوجة غیر ممسوسة أو زوجة تریدون أن تفرضوا و تقدّروا لها فریضة و مهرا و لمّا فرضتم حین العقد مار، بل فوّضتم تعیینه الى زمان بعد العقد: فلا جناح علیکم فی التطلیق، و لکم حینئذ أن تعطوا متعة أى مهرا مفروضا بمقدار وسع الرجل، و یکون هذا الإعطاء بالمعروف. فحرف أو- فی: «ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً » بمعناه التردید، و لیس بمعنى الواو للجمع، و لا بمعنى إلّا للاستثناء. و بهذا یظهر لطف التعبیر بصیغة الجحد الدالّ على النفی فی الماضی: فی تحقّق عدم المسّ. و بصیغة المضارع الدالّ على التقدیر المستقبل المتوقّع. و قوله مَتِّعُوهُنَّ: یرتبط بلزوم التقدیر و الفرض، و ناظر الى جهة تعیین مقدار الفریضة المفوّضة. و الجملة معطوفة على قوله لا جُناحَ، أى على مجموع الجملة السابقة، و الجملة کانت فی مقام بیان عدم الجناح فی الطلاق فقط فی الصورتین. ثمّ یستدرک حکم لزوم إعطاء المتعة و المهر بعد الطلاق. و تذکر فی التفاسیر للآیة احتمالات ضعیفة خارجة عن الحقّ.

[8] . نفاذ الشیء بقلة أو ضعف لضیق منفذه.

[9] . الْقَتْرُ: تقلیل النّفقة، و هو بإزاء الإسراف، و کلاهما مذمومان، قال تعالى: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً [الفرقان/ 67]. و رجل قَتُورٌ و مُقْتِرٌ، و قوله: وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً [الإسراء/ 100]، تنبیه على ما جبل علیه الإنسان من البخل، کقوله: وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ [النساء/ 128]، و قد قَتَرْتُ الشی‏ء و أَقْتَرْتُهُ و قَتَّرْتُهُ، أی: قلّلته. و مُقْتِرٌ: فقیر، قال: وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ‏ [البقرة/ 236]، و أصل ذلک من الْقُتَارِ و الْقَتَرِ، و هو الدّخان الساطع من الشِّواء و العود و نحوهما، فکأنّ الْمُقْتِرَ و الْمُقَتِّرَ یتناول من الشی‏ء قُتاره، و قوله: تَرْهَقُها قَتَرَةٌ [عبس/ 41]، نحو: غَبَرَةٌ و ذلک شبه دخان یغشى الوجه من الکذب. و الْقُتْرَةُ: ناموس الصائد الحافظ لقُتار الإنسان، أی: الریح، لأنّ الصائد یجتهد أن یخفی ریحه عن الصّید لئلّا یندّ، و رجل قَاتِرٌ: ضعیف کأنّه قَتَرَ فی الخفّة کقوله: هو هباء، و ابن قِتْرَةَ: حیّة صغیرة خفیفة، و الْقَتِیرُ: رءوس مسامیر الدّرع. و القُتْرَةُ فعلة بمعنى ما یقتر به، فانّها مکان مضیّق لنفس الصائد، و یضیّق به الصید أیضا. و کذلک القُتَارُ: ما یقتر به مع الامتداد، بوجود الألف، فانّ الأثر المعنوىّ الحاصل من التقتیر فی العمل یغشى الوجه الظاهری و الروحانی، و یوجب ظلمة و حجابا و مضیقة. و أمّا الدخان و الغبار و الریح: فمعانی مجازیّة تشبیها. و أمّا الرحل المتّصل على ظهر البعیر: فانّه یوجب تضیّقا له فی الحرکة.

[10] . لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ- 10/ 26.وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ- 80/ 41. القَتَرُ و القَتَرَةُ: بمعنى ما یتحصّل من التضیّق، و التاء للزیادة و التحقیق، و یناسب فی مورد الکفرة، و القَتَرُ اسم، أو مصدر فی الأصل. هذا فی الوجوه الظاهریّة المادّیّة: و أمّا فی الوجوه الباطنیّة و الروحانیّة: فیرى فیها تضیّق و شدّة و سوء حال و تعب و ظلمة، فی قبال البهجة و السرور و الانبساط و التوسّع و النورانیّة.

[11] . و القترة ظلمة الدخان و منه القتار ریح الشواء لأنها کالدخان.

[12] . «تَرْهَقُها» أی تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أی سواد أو کسوف عند معاینة النار و قیل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلى الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلى السماء عن زید بن أسلم‏.

[13] . عن الفضیل بن یسار قال سمعت أبا جعفر ع یقول: قال رسول الله ص ما من عبد اغرورقت عیناه بمائها- إلا حرم الله ذلک الجسد على النار، و ما فاضت عین من خشیة الله- إلا لم یرهق ذلک الوجه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ

[14] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ وَ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا مِنْ عَیْنٍ إِلَّا وَ هِیَ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا عَیْناً بَکَتْ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ وَ مَا اغْرَوْرَقَتْ عَیْنٌ بِمَائِهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَائِرَ جَسَدِهِ عَلَى النَّارِ وَ لَا فَاضَتْ عَلَى خَدِّهِ فَرَهِقَ ذَلِکَ الْوَجْهَ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ . وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدَّمْعَةُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُطْفِئُ بِالْیَسِیرِ مِنْهَا الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ فَلَوْ أَنَّ عَبْداً بَکَى فِی أُمَّةٍ لَرَحِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تِلْکَ الْأُمَّةَ بِبُکَاءِ ذَلِکَ الْعَبْدِ.

[15] . فَضَالَةُ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ غَیْلَانَ یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع یَقُولُ: مَا مِنْ عَیْنٍ اغْرَوْرَقَتْ فِی دُمُوعِهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ إِلَّا حَرَّمَهَا عَلَى النَّارِ فَإِنْ سَالَتْ دُمُوعُهَا عَلَى خَدِّ صَاحِبِهَا لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ إِلَّا الدُّمُوعُ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا بَکَى فِی أُمَّةٍ فَقَطَرَتْ مِنْهُ دَمْعَةٌ لَرُحِمُوا بِبُکَائِهِ

[16] . عن محمد بن مروان عن رجل عن أبی جعفر ع قال ما من شی‏ء إلا و له وزن أو ثواب إلا الدموع، فإن القطرة تطفئ البحار من النار، فإذا اغرورقت عیناه بمائها- حرم الله عز و جل سائر جسده على النار، و إن سالت الدموع على خدیه لم یرهق وجهه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ و لو أن عبدا بکى فی أمة لرحمها الله‏

[17] .  این سه روایت را هم شاید بتوان به وجهی بدین آیه مرتبط دانست:

وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ کَانَ یَغْسِلُ یَدَهُ مِنَ الْغَمَرِ ثُمَّ یَمْسَحُ بِهَا وَجْهَهُ وَ رَأْسَهُ قَبْلَ أَنْ یَمْسَحَهَا بِالْمِنْدِیلِ ثُمَّ یَقُولُ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِمَّنْ لَا یَرْهَقُ وُجُوهُهُمْ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ» (مکارم الأخلاق، ص139)

عَنْهُ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ عَمَّنْ شَهِدَ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِی ع یَوْمَ قَدِمَ الْمَدِینَةَ تَغَدَّى مَعَهُ جَمَاعَةٌ فَلَمَّا غَسَلَ یَدَیْهِ مِنَ الْغَمَرِ مَسَحَ بِهِمَا رَأْسَهُ وَ وَجْهَهُ قَبْلَ أَنْ یَمْسَحَهُمَا بِالْمِنْدِیلِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِمَّنْ لَا یَرْهَقُ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّة. (المحاسن، ج‏2، ص426)

قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع مَنْ خَرَجَ فِی حَاجَةٍ وَ مَسَحَ وَجْهَهُ بِمَاءِ الْوَرْدِ لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّة. (مصادقة الإخوان (صدوق)، ص52)

[18] . «تَرْهَقُها» أی تغشاها «قَتَرَةٌ» و هی ظلمة الدخان، و منه قترة الصائد موضعه الذی یدخن فیه للتدفی به.

[19] . و أخرج ابن أبی حاتم من طریق عطاء الخراسانی عن ابن عباس قَتَرَةٌ قال سواد الوجوه‏

[20] . «تَرْهَقُها» أی تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أی سواد أو کسوف عند معاینة النار

[21] . قوله تعالی: «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» أی یعلوها و یغشاها سواد و ظلمة، و قد بین حال الطائفتین فی الآیات الأربع ببیان حال وجوههما لأن الوجه مرآة القلب فی سروره و مساءته.

[22] . و أخرج ابن أبی حاتم و ابن المنذر من طریق علی عن ابن عباس فی قوله مُسْفِرَةٌ قال مشرقة و فی قوله تَرْهَقُها قَتَرَةٌ قال تغشاها شدة و ذلة

[23] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أی غبار.

[24] . و قیل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلی الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلی السماء عن زید بن أسلم

[25] . و قال زید بن أسلم: الغبرة: ما انحطت إلی الأرض، و القترة: ما ارتفعت إلی السماء.

[26] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أی غبار. و الأولى ما یغشاه من العبوس عند الهم، و الثانیة من غبار الأرض. و قیل: غَبَرَةٌ: أی من تراب الأرض، و قترة: سواد کالدخان

[27] . و کأن اللّه تعالی جمع فی وجوههم بین السواد و الغبرة، کما جمعوا بین الکفر و الفجور، و اللّه أعلم.

[28] . فخر رازی تحلیل خودش این است که می‌خواهد بگوید اینها در ترسناکترین حالت بسر می‌برند؛ یعنی همچون سیاهپوست زنگی‌ای که صورتش را هم غبار پوشانده باشد؛ اما این تعبیر صرف نظر از توهینی که به مردم زنگبار دارد واقعا دلالت بر ترسناکی خاصی ندارد. لذا در متن نیاوردم. عبارت وی چنین است: قال المبرد: الغبرة ما یصیب الإنسان من الغبار، و قوله: تَرْهَقُها أی تدرکها عن قرب، کقولک رهقت الجبل إذا لحقته بسرعة، و الرهق عجلة الهلاک، و القترة سواد کالدخان، و لا یری أوحش من اجتماع الغبرة و السواد فی الوجه، کما تری وجوه الزنوج إذا اغبرت (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61).

 


1126) سوره عبس (80) آیه 40 وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَ

 وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ

ترجمه

و چهره‌هایی [رخسارهایی] در آن روز هست که بر آنها غباری است؛

نکات ادبی

وُجُوهٌ 

درباره کلمه «وُجُوهٌ» ذیل آیه 38 توضیحات لازم گذشت. جلسه 1124 https://yekaye.ir/ababsa-80-38/

یَوْمَئِذٍ

درباره کلمه «یوم» و ترکیب آن با «إذ» ذیل آیه 34 (جلسه 1120) توضیحاتی گذشت.

غَبَرَةٌ

قبلا بیان شد که در مورد ماده «غبر»، ابن فارس بر این باور است که در اصل بر دو معنای متغایر دلالت دارد: یکی باقی ماندن، و دیگری رنگ تیره؛ و «غبار» را هم به خاطر این رنگ تیره‌اش غبار نامیده‌اند؛ اما بسیاری از اهل لغت، معنای اصلی این ماده را همان معنای اول می‌دانند، یعنی آن چیزی که بعد از گذشتن و رفتن چیزهایی که همراهش است، برجای می‌ماند، و گفته‌اند وجه تسمیه «غبار» هم آن است که بعد از برخاستن گرد و خاک، بر روی اشیاء باقی می‌ماند؛ و به مناسبت رنگ تیره آن، برای اشاره به رنگ تیره هم به کار رفته است.

بدین ترتیب، تفاوتش با کلماتی مانند «بقاء» و «مکث» (= درنگ کردن) این است که دو شرط دارد: یکی اینکه از جمله و در زمره امور دیگری بوده باشد؛ و دوم اینکه از آن امورِ همراه خود بازمانده و جدا شده باشد.

اسم فاعل این ماده «غابر» می‌باشد که در قرآن کریم 7 بار به صورت «الْغابِرینَ» به کار رفته و در تمامی موارد، در مورد زن حضرت لوط ع است که در میان قومش باقی ماند و با آنان به عذاب مبتلا شد.

«غَبَرَة» از غُبار گرفته شده، به معنای غباری است که بر روی چیزی نشسته باشد ویا به معنای چیزی است که به رنگ غبار (رنگ تیره) در آمده باشد و در آیه «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ» (عبس/40) راغب آن را کنایه از اینکه از شدت غم، رنگ رخسارشان تغییر کرده، دانسته؛ و آن را شبیه آیه «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» (نحل/58) قلمداد کرده‌؛ ولی مرحوم مصطفوی آن را همان باقی ماندن غبار بر رخسار آنان دانسته‌ که منظور غبار تعلقات مادی و دنیوی است که باطنش در قیامت مجسم گردیده است؛ و این معنا مناسبت دارد با محجوب و ظلمانی بودن رخساره آنان؛ که تقابل آن با آیه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» (عبس/38) مؤید این معنا می‌باشد.

جلسه 854 https://yekaye.ir/al-aaraf-7-83/

حدیث

ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: سپس دشمنان آل محمد ص را یاد کرد و فرمود: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ».

همچنین حدیث4 ذیل آیه 37 (جلسه 1123 https://yekaye.ir/ababsa-80-37) مربوط به این آیه هم می‌باشد. اما احادیث دیگر:

1) در منابع اهل سنت از امام صادق ع از پدرشان از جدشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

روز قیامت کافر تا گردنش غرق در عرق می‌شود سپس غباری بر چهره‌هایشان می‌نشیند و این همان سخن خداوند است که فرمود: «و چهره‌هایی [رخسارهایی] در آن روز هست که بر آنها غباری نشسته است؛»

 تفسیر ابن أبی حاتم، ج10، ص3400؛ تفسیر ابن کثیر، ج8، ص327؛ الدر المنثور، ج‏6، ص317

حَدَّثَنَا أَبِی، حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ عُثْمَانَ الْعَسْکَرِیُّ، حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدٌ مَوْلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «یُلْجِمُ الْکَافِرَ الْعَرَقُ ثُمَّ تَقَعُ الْغَبَرَةُ عَلَى وُجُوهِهِمْ» قَالَ فَهُوَ قَوْلُهُ: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَة».[1]

 

2) حسین بن عبدالله جندب روایت کرده که پدرم نامه‌ای برای امام رضا ع نوشته بود و از ایشان تقاضا کرده بود که مطالبی برایش بنویسند که بر علم و فهمش اضافه شود و وی را در مسیر تقرب قرار دهد. در فرازی از پاسخ امام رضا ع آمده است:

بر خداوند است که ولیّ ما را در حالی محشور فرماید که چهره‌اش تابناک و برهانیش نورانی و حجتش نزد خداوند عظیم باشد؛ [و بر خداوند است که] دشمن ما روز قیامت بیاید در حالی که چهره اش سیاه، و حجتش در پیشگاه خداوند باطل و نابود باشد.

تفسیر فرات الکوفی، ص284

قَالَ حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْفَزَارِیُّ مُعَنْعَناً عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ قَالَ: أَخْرَجَ [خرج‏] إِلَیْنَا صَحِیفَةً فَذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ کَتَبَ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ [الرضا ع‏]: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی قَدْ کَبِرْتُ وَ ضَعُفْتُ وَ عَجَزْتُ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا کُنْتُ أَقْوَى عَلَیْهِ فَأُحِبُّ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْ تُعَلِّمَنِی کَلَاماً یُقَرِّبُنِی مِنْ رَبِّی [بِرَبِّی‏] وَ یَزِیدُنِی فَهْماً وَ عِلْماً.

فَکَتَبَ إِلَیْهِ: قَدْ [وَ قَدْ] بَعَثْتُ إِلَیْکَ بِکِتَابٍ فَاقْرَأْهُ وَ تَفَهَّمْهُ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً لِمَنْ أَرَادَ اللَّهُ شِفَاهُ وَ هُدًى لِمَنْ أَرَادَ اللَّهُ هُدَاهُ فَأَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏. لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ وَ اقْرَأْهَا عَلَى صَفْوَانَ وَ آدَم‏ ...

حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ یَبْعَثَ وَلِیَّنَا مُشْرِقاً وَجْهُهُ نَیِّراً بُرْهَانُهُ عَظِیماً عِنْدَ اللَّهِ حُجَّتُهُ [حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ‏] یَجِی‏ءَ عَدُوُّنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُدْحَضَةً عِنْدَ اللَّهِ حُجَّتُه‏.

 

3) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

کسی که کاری برای فخرفروشی به دیگران انجام دهد روز قیامت سیاه‌چهره محشور می‌شود.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص255

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ النَّوْفَلِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ رَفَعَهُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:

مَنْ صَنَعَ شَیْئاً لِلْمُفَاخَرَةِ حَشَرَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَسْوَدَ الْوَجْهِ.[2]

 

4) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

هر مومنی که از مومن دیگر چیزی را که بدان نیاز دارد دریغ ورزد در حالی که می‌تواند خودش یا از طریق کس دیگری نیاز وی را برآورده کند خداوند روز قیامت وی را برپا دارد در حالی که چهره اش سیاه شده و چشمانش کبود [کنایه از کور] و دستانش به گردن زنجیر شده است و گفته شود: این همان خیانتکاری است که به خداوند و رسولش خیانت کرد؛ سپس دستور داده شود که وی را به جهنم ببرند.

الکافی، ج‏2، ص367؛ المحاسن، ج‏1، ص100[3]؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص240

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِیعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ فُرَاتِ بْنِ أَحْنَفَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَیُّمَا مُؤْمِنٍ مَنَعَ مُؤْمِناً شَیْئاً مِمَّا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ مِنْ عِنْدِ غَیْرِهِ أَقَامَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ مَغْلُولَةً یَدَاهُ إِلَى عُنُقِهِ فَیُقَالُ هَذَا الْخَائِنُ الَّذِی خَانَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثُمَّ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ.

 

5) آیه ناظر به غباری است که روز قیامت بر چهره است. در برخی روایات فرموده‌اند غبار بر چهره فلان‌کسان. اگرچه یک ظهور اولیه این روایات این است که حضرت می‌خواهد بفرماید که ثمره کارشان جز گرد و خاک کردن و حاصلی نبردن چیزی نیست اما چه‌بسا اشاره باشد که اینان عملی مرتکب می‌شوند که روز قیامت هم غبار بر چهره‌شان خواهد بود.

الف. ابومرهف روایت کرده است که امام باقر ع فرمودند: غبار بر [چهره] کسی که آن را برانگیزاند! که «محاضیر» [جمع مِحضار؛ ‌به معنای اسبان تیزرو] هلاک شدند.

عرض کردم: فدایت شوم! محاضیر چیست؟

فرمود: عجله کنندگان! [= کسانی که برای ظهور موعود نهایی عجله می‌کنند و انتظار دارند قبل از موعدش واقع شود] همانا آنان نمی‌خواهند مگر کسی که خود را بر آنان عرضه می‌کند [= کنایه از اینکه به خاطر این عجله ناصوابشان، هرکس بیاید و ادعایی کند سریع قبول می‌کنند].

سپس فرمود: ای ابومرهف! همانا آنان [قدرتمنداران دشمن شیعه] هیچ دفعه‌ای نیست که قصد چپاول و غارت شما را ‌کنند مگر اینکه خداوند برایشان مشغولیتی ایجاد می‌کند.

سپس حضرت سر به زیر افکند و تاملی کرد و دوباره فرمود: ای ابومرهف!

گفتم: بفرمایید.

فرمود: آیا گمان می‌کنی کسانی که خویش را صرفا برای خداوند عز و جل نگه داشته‌اند خداوند برایشان فرجی قرار ندهد؟ به خدا سوگند که حتما حتما خداوند برایشان فرجی قرار می‌دهد.

الکافی، ج‏8، ص273

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ حَفْصِ بْنِ عَاصِمٍ عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِی الْمُرْهِفِ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْغَبَرَةُ عَلَى مَنْ أَثَارَهَا؛ هَلَکَ الْمَحَاضِیرُ.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا الْمَحَاضِیرُ؟

قَالَ: الْمُسْتَعْجِلُونَ أَمَا إِنَّهُمْ لَنْ یُرِیدُوا إِلَّا مَنْ یَعْرِضُ لَهُمْ.

ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا الْمُرْهِفِ أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ یُرِیدُوکُمْ بِمُجْحِفَةٍ  إِلَّا عَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ بِشَاغِلٍ.

ثُمَّ نَکَتَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فِی الْأَرْضِ؛ ثُمَ‏ قَالَ: یَا أَبَا الْمُرْهِفِ!

قُلْتُ: لَبَّیْکَ.

قَالَ: أَ تَرَى قَوْماً حَبَسُوا أَنْفُسَهُمْ عَلَى اللَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ لَا یَجْعَلُ اللَّهُ لَهُمْ فَرَجاً؟! بَلَى وَ اللَّهِ لَیَجْعَلَنَّ اللَّهُ لَهُمْ فَرَجاً.

ب. روایتی بسیار شبیه این را نعمانی در قالب گفتگوی ابومرف با امام صادق ع (به جای امام باقر ع) آورده است؛ که چه‌بسا همین واقعه باشد و در یکی از این دو روایت اشتباهی رخ داده باشند. روایت نعمانی چنین است:

ابومرهف روایت کرده است که امام صادق ع فرمودند: «محاضیر» هلاک شدند.

عرض کردم: محاضیر چیست؟

فرمود: عجله کنندگان! ولی مقربون* نجات یافتند؛ و دژ بر پایه‌های خود استوار بماند. فرش خانه‌هایتان باشید** که همانا غبار بر [چهره] کسی که آن را برانگیزاند! و همانا آنان [قدرتمنداران دشمن شیعه] درصدد حمله و آسیب‌زدن به شما برنمی‌آیند، مگر اینکه خداوند برایشان مشغولیتی ایجاد می‌کند، مگر کسی که خودش کاری به کار آنان داشته باشد.

سپس حضرت سر به زیر افکند و تاملی کرد و دوباره فرمود: ای ابومرهف!

* این کلمه می‌تواند الْمُقَرَّبونَ (نزدیک‌شدگان) یا الْمُقَرِّبونَ (نزدیک‌کنندگان) باشد، مرحوم مجلسی اولی را به معنای کسانی که تسلیم و راضی به قضای الهی هستند و بر خدا اعتراض نمی‌کنند [= مقربان درگاه الهی] دانسته، و دومی را فرج و وعده خدا را نزدیک می‌دانند ولو عجله نمی‌کنند (مرآة العقول، ج‏13، ص292[4] و ج26، ص324[5])؛ یک احتمال دیگر این است که در هردو مقصود کسانی باشند که به جای خیالبافی، با انجام وظایف درست انسان منتظِر، عملا ظهور را نزدیک می‌کنند که به آنان از این جهت که با این کارشان به ظهور نزدیک می‌شوند، مقرَّب، و از آن جهت که با عملشان ظهور را نزدیک می‌کنند، مقرِّب گفته شود.

** ظاهرا این تعبیر کنایه از این است که با هر ندا و هیاهویی راه نیفتید و در فتنه‌ها از منزلتان بیرون نیایید و دنبال هرکس که مدعی شد نروید؛ بلکه تا می‌توانید از کسانی که ادعاهای چنین و چنان می‌کنند کناره بگیرید.

الغیبة للنعمانی، ص196-197

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الصَّبَّاحِ بْنِ الضَّحَّاکِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِی الْمُرْهِفِ قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: هَلَکَتِ الْمَحَاضِیرُ!

قَالَ: قُلْتُ: وَ مَا الْمَحَاضِیرُ؟

قَالَ: الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ نَجَا الْمُقَرَّبُونَ وَ ثَبَتَ الْحِصْنُ عَلَى أَوْتَادِهَا کُونُوا أَحْلَاسَ بُیُوتِکُمْ. فَإِنَّ الْغَبَرَةَ عَلَى مَنْ أَثَارَهَا وَ إِنَّهُمْ لَا یُرِیدُونَکُمْ بِجَائِحَةٍ إِلَّا أَتَاهُمُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ إِلَّا مَنْ تَعَرَّضَ لَهُمْ.

تذکر

احادیثی ذیل تدبر 3 خواهد آمد و همچنین که ذیل دو آیه بعد می‌آید تا حدودی به این آیه نیز می‌توان مرتبط دانست.

تدبر

1) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ... وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ»

بعد از اینکه فرمود در آن روز هرکسی از نزدیک‌ترین نزدیکان خود فرار می‌کند؛ هرکس مشغولیتی دارد که وی را از توجه به غیر بی‌نیاز کرده است؛ دسته‌بندی‌ای از انسانها در آن صحنه به عمل می‌آورد: کسانی که چهره‌هایشان تابان است، خندان و بشارت‌جویان‌اند؛ و کسانی که چهره‌هایشان غبارگرفته و ذلت، آن را فراگرفته است.

به نظر می‌رسد این دسته‌بندی را چندگونه می‌توان فهمید:

الف. به صورت تقسیم ثنایی است؛ یعنی همه افراد از این دو حال خارج نیستند. در این صورت:

الف.1. به احتمال زیاد ناظر به پایان حساب و کتاب است که تکلیف همه معلوم شده است و نهایتا افراد یا بهشتی شده‌اند که چهره‌هایشان درخشان و خندان است؛ یا جهنمی که چهره‌هایشان غبارآلود و ذلت‌بار است.

الف.2. اما اگر ناظر به مواقف اولیه ویا کل مراحل حسابرسی باشد، ظاهرا چاره‌ای نیست که هریک از این دو را به صورت طیفی و تشکیکی بدانیم؛ یعنی وقتی افراد در محشر احضار می‌شوند یا چهره‌هایی درخشان دارند یا تاریک؛ و البته هر یک از درخشان و تاریک بودن ذومراتب است.

ب. به صورت تقسیم طیفی است؛ یعنی دو سر طیف را بیان کرده است و بسیاری از افراد هستند که لزوما یکی از این دو نیستند، بلکه بین این دو طیف قرار می‌گیرند؛ که در این صورت هم می‌تواند ناظر به مواقف اولیه و مراحل حسابرسی باشد هم پایان حساب و کتاب.

ج. البته با توجه به اینکه آیه بعدی را به عنوان قید توضیحی بدانیم یا احترازی، می‌شود این تقسیم را اساسا ثلاثی قلمداد کرد که توضیح بیشتر ذیل همان آیه خواهد آمد؛ ان شاء الله.

د. [مقصود آیه لزوما نه تقسیم ثنایی است و نه ثلاثی، بلکه می‌خواسته مطلبی را خیلی عمیق به مخاطب تبلیغ و تفهیم کند و] « از بهترین شیوه‏های تبلیغ، مقایسه است» (تفسیر نور، ج‏10، ص391).

ه. ...

 

2) «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ»

مقصود از این بودن غبار روی چهره چیست؟

الف. همان سیاه‌رو شدن است (تفسیر القمی، ج‏2، ص406[6]) که در آیات دیگر فرمود: وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» (زمر/60) و «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُون‏» (آل عمران/106)؛ که اغلب این را سیه‌چردگی‌ای دانسته اند که وقتی کسی به غم و اندوه شدید مبتلا شود صورتش چنان می‌شود (مجمع البیان، ج‏10، ص668[7]؛ المیزان، ج‏20، ص210[8]) و کنایه از این است که از شدت غم، رنگ رخسارشان تغییر کرده، شبیه آیه «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» (نحل/58) (مفردات ألفاظ القرآن، ص601[9]).

ب. همان باقی ماندن غبار بر رخسار آنان است‌ (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[10]) که چه‌بسا منظور غبار تعلقات مادی و دنیوی است که باطنش در قیامت مجسم گردیده است؛ و این معنا مناسبت دارد با محجوب و ظلمانی بودن رخساره آنان؛ و تقابل آن با آیه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» (عبس/38) مؤید این معنا می‌باشد ( التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص231[11])

ج. ...

 

3) «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ»

در عین حال که این غبار بر چهره‌ها تجسم یک باطنی در آنهاست، اما اگر به مساله بسیار مهم «خافِضَةٌ رافِعَة» بودن قرآن توجه کنیم که همه چیز در قیامت زیر و رو می‌شود و برترها پست‌ و پست‌ها برتر می‌شوند، آنگاه چه‌بسا بتوان گفت آنان که در دنیا غبارآلود بودند سرافراز و آنان که در ظاهر سرافراز بودند غبارآلود می‌شوند؛ و شاید بدین جهت است که وقتی از امیرالمومنین ع از اوصاف مومنان حقیقی و شیعیان سوال می‌شود یکی از ویژگی‌هایشان را این معرفی می‌کنند که بر چهره‌هایشان غبار خاشعان است: «عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ»:

الف. روایت شده است عده‌ای دنبال امیرالمومنین راه افتادند.

حضرت به سوی ایشان برگشت و پرسید: شما بر چه [باوری] هستید؟

گفتند: شیعیان توییم یا امیرالمومینن!

فرمود: چرا سیمای شیعیان را در شما نمی‌بینم؟

گفتند: سیمای شیعیان چگونه است؟

فرمود: زردی چهره‌ها از شب‌زنده‌داری، لاغر و به پشت چسبیده بودن شکمها از روزه‌داری، خشکیده بودن لبها از [کثرت] دعا، بر آنان است غبار خاشعان.

صفات الشیعة (للصدوق)، ص11

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ السِّنْدِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ:

قَوْمٌ تَبِعَ [تَبِعُوا] أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ فَالْتَفَتَ إِلَیْهِمْ قَالَ: مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ؟

قَالُوا: شِیعَتُکَ؛ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ!

قَالَ: مَا لِی لَا أَرَى عَلَیْکُمْ سِیمَاءَ الشِّیعَةِ؟

قَالُوا: وَ مَا سِیمَاءُ الشِّیعَةِ؟

قَالَ: صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ، خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّیَامِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ، عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ.

این مضمون با سندهای متفاوت و اندک تفاوتی در عبارات در صفات الشیعة (للصدوق)، ص 17[12] و الأمالی (للطوسی)، ص216[13]و الإرشاد (للمفید)، ج‏1، ص 237-238[14] آمده است و در یکی از خطبه‌های امیرالمومنین هم وقتی حضرت بعد از جریان قبول حکمیت، در مقام تاسف خوردن بر از دست دادن یاران واقعی خود هستند می‌فرمایند:

ب. کجایند مردمى که به اسلامشان خواندند، و آن را پذیرفتند؟ و قرآن خواندند، و معنى آن را به گوش دل شنفتند؛ به کارزارشان برانگیختند، و آنان همچون ماده شتر که به بچّه خود روى آرد، شیفته آن گردیدند؛ شمشیرها از نیام برآوردند، و گروه گروه، و صف در صف روى به اطراف زمین کردند. بعضى نجات یافتند، و بعضى مردند. نه مژده زنده ماندنِ زندگان را شنفتند، و نه آنان را بر مردگان تعزیت گفتند. چشمانشان از گریه تباه، شکمهاشان از روزه لاغر و به پشت چسبیده. لبهاشان از دعا خشک، و پژمرده گردیده، رنگها زرد از شب زنده‏دارىِ [بسیار]، بر رخسارشان گرد فروتنى پدیدار.

نهج‌البلاغه، خطبه 121؛ ترجمه سید جعفر شهیدی

و من خطبة له ع بعد لیلة الهریر و قد قام إلیه رجل من أصحابه فقال نهیتنا عن الحکومة ثم أمرتنا بها، فلم ندر أی الأمرین أرشد؟ فصفق ع إحدى یدیه على الأخرى ثم قال:‏

... أَیْنَ الْقَوْمُ الَّذِینَ دُعُوا إِلَى الْإِسْلَامِ فَقَبِلُوهُ، وَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ، وَ هِیجُوا إِلَى الْجِهَادِ فَوَلِهُوا، وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَى أَوْلَادِهَا، وَ سَلَبُوا السُّیُوفَ أَغْمَادَهَا، وَ أَخَذُوا بِأَطْرَافِ الْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَ صَفّاً صَفّاً، بَعْضٌ هَلَکَ وَ بَعْضٌ نَجَا، لَا یُبَشَّرُونَ بِالْأَحْیَاءِ، وَ لَا یُعَزَّوْنَ عَنِ الْمَوْتَى، مُرْهُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُکَاءِ، خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّیَامِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ، صُفْرُ الْأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ، عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ...

 

 

 


[1] . در منابع اهل سنت این حدیث هم آمده که می‌تواند به این آیه مربوط شود ولی چون راوی ابوهریره است و در روایات شیعه مویدی برایش یافت نشد در متن نیاوردم:

حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَخِی عَبْدُ الحَمِیدِ، عَنِ ابْنِ أَبِی ذِئْبٍ، عَنْ سَعِیدٍ المَقْبُرِیِّ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ ص ، قَالَ: " یَلْقَى إِبْرَاهِیمُ أَبَاهُ آزَرَ یَوْمَ القِیَامَةِ، وَعَلَى وَجْهِ آزَرَ قَتَرَةٌ وَغَبَرَةٌ، فَیَقُولُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ: أَلَمْ أَقُلْ لَکَ لاَ تَعْصِنِی، فَیَقُولُ أَبُوهُ: فَالیَوْمَ لاَ أَعْصِیکَ، فَیَقُولُ إِبْرَاهِیمُ: یَا رَبِّ إِنَّکَ وَعَدْتَنِی أَنْ لاَ تُخْزِیَنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ، فَأَیُّ خِزْیٍ أَخْزَى مِنْ أَبِی الأَبْعَدِ؟ فَیَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: " إِنِّی حَرَّمْتُ الجَنَّةَ عَلَى الکَافِرِینَ، ثُمَّ یُقَالُ: یَا إِبْرَاهِیمُ، مَا تَحْتَ رِجْلَیْکَ؟ فَیَنْظُرُ، فَإِذَا هُوَ بِذِیخٍ مُلْتَطِخٍ، فَیُؤْخَذُ بِقَوَائِمِهِ فَیُلْقَى فِی النَّارِ. صحیح البخاری (4/ 139)

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حَمْشَاذَ الْعَدْلُ، ثنا إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِسْحَاقَ الْقَاضِی، ثنا إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبِی أُوَیْسٍ، حَدَّثَنِی أَخِی أَبُو بَکْرٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی ذِئْبٍ، عَنْ سَعِیدٍ الْمَقْبُرِیِّ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: " یَلْقَى إِبْرَاهِیمُ أَبَاهُ آزَرَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَعَلَى وَجْهِ آزَرَ قَتَرَةٌ وَغَبَرَةٌ، فَیَقُولُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ: أَلَمْ أَقُلْ لَکَ لَا تَعْصِنِی؟ فَیَقُولُ أَبُوهُ: فَالْیَوْمَ لَا أَعْصِیکَ فَیَقُولُ إِبْرَاهِیمُ: یَا رَبِّ إِنَّکَ وَعَدْتَنِی أَنْ لَا تُخْزِیَنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ، فَأَیُّ خِزْیٍ أَخْزَى مِنْ أَبِی الْأَبْعَدِ؟ فَیَقُولُ اللَّهُ: إِنِّی حَرَّمْتُ الْجَنَّةَ عَلَى الْکَافِرِینَ. ثُمَّ یَقُولُ: یَا إِبْرَاهِیمُ مَا تَحْتَ رِجْلَیْکَ، فَیَنْظُرُ، فَإِذَا هُوَ بِذِبْحٍ مُتَلَطِّخٌ فَیُؤْخَذُ بِقَوَائِمِهِ فَیُلْقَى فِی النَّارِ «هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّیْخَیْنِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ» المستدرک على الصحیحین للحاکم (2/ 260) [التعلیق - من تلخیص الذهبی: على شرط البخاری ومسلم]

[2] . احادیث دیگری هم می‌توان یافت که به این آیات مربوط باشد اما چون ذیل آیات دیگری ان شاء الله خواهد آمد از آوردن آنها در اینجا خودداری کردیم. از باب نمونه این احادیث در ذیل آیات مربوطه:

تفسیر العیاشی: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ «کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً» قَالَ أَ مَا تَرَى الْبَیْتَ إِذَا کَانَ اللَّیْلُ کَانَ أَشَدَّ سَوَاداً مِنْ خَارِجٍ فَکَذَلِکَ وُجُوهُهُمْ تَزْدَادُ سَوَاداً.

تفسیر فرات بن إبراهیم: الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ مُعَنْعَناً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: یُحْشَرُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ شِیعَةُ عَلِیٍّ رِوَاءً مَرْوِیِّینَ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ وَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ظَامِئِینَ ثُمَّ قَرَأَ ی«َوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ».

[3] . عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ فُرَاتِ بْنِ أَحْنَفَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَیُّمَا مُؤْمِنٍ مَنَعَ مُؤْمِناً شَیْئاً مِمَّا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ مِنْ عِنْدِ غَیْرِهِ أَقَامَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ مَغْلُولَةً یَدَاهُ إِلَى عُنُقِهِ فَیُقَالُ هَذَا الْخَائِنُ الَّذِی خَانَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثُمَّ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّار.

[4] . و نجا المقربون بفتح الراء فإنهم أهل التسلیم و الانقیاد لا یعترضون على الله تعالى فیما یقضی علیهم أو بکسر الراء أی الذین یقولون الفرج قریب و لا یستبطئونه.

[5] . قوله علیه السلام:" و نجا المقربون" بفتح الراء- فإنهم لا یستعجلون لرضاهم‏ بقضاء ربهم، و علمهم بأنه تعالى لا یفعل بهم إلا الحسن الجمیل،- أو بکسرها- أی الذین یرجون الفرج، و یقولون الفرج قریب.

[6] . قَوْلُهُ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ یُرِیدُ «مُسْوَدَّةٌ»

[7] . «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ» أی سواد و کآبة للهم‏

[8] . قوله تعالی: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ» هی الغبار و الکدورة و هی سیماء الهم و الغم.

[9] . و من الغُبَارِ اشتقّ الْغَبَرَةُ: و هو ما یعلق بالشی‏ء من الغُبَارِ و ما کان على لونه، قال: وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ  [عبس/ 40]، کنایة عن تغیّر الوجه للغمّ، کقوله: ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا* [النحل/ 58]، یقال: غَبَرَ غَبْرَةً، و اغْبَرَّ و اغْبَارَّ.

[10] . ثم قال «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» أی یکون علی تلک الوجوه غبار و جمعه غبرة.

[11] . وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ- 80/ 40.

الغَبَرَةُ: بفتحتین، ما یتخلّف و یبقى من جملة شی‏ء منبسطة، و الانبساط یستفاد من الفتحتین، و المراد ما یتخلّف من آثار التعلّق بالدنیا و المادّة، على النفس بعد مفارقة الحیاة الدنیا. و هذا المعنى یناسب الکفر و هو الستر و المحجوبیّة. کما أنّ القتور و هو التضیّق یناسب الفجور و هو التمایل عن الحقّ، فانّ الإنسان کلّما مال عن الحقّ و النور فقد وقع فی مضیق الظلمة و القتور.و یدلّ على هذا المعنى مقابلتها بآیة:وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ.أى مضیئة، و هذا إذا کانت منوّرة بنور الحقّ.

[12] . حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْمُتَوَکِّلُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: خَرَجَ عَلِیٌّ ع ذَاتَ یَوْمٍ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ فَقَالَ مَنْ أَنْتُمْ وَ مَا اجْتِمَاعُکُمْ فَقُلْنَا قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ مَا لِی لَا أَرَى سِیمَاءَ الشِّیعَةِ عَلَیْکُمْ فَقُلْنَا وَ مَا سِیمَاءُ الشِّیعَةِ فَقَالَ ع صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ عُمْشُ الْعُیُونِ مِنْ مَخَافَةِ اللَّهِ ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الصِّیَامِ عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ

[13] . وَ رُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) خَرَجَ ذَاتَ لَیْلَةٍ مِنَ الْمَسْجِدِ، وَ کَانَتْ لَیْلَةً قَمْرَاءَ، فَأَتَى الْجَبَّانَةَ، وَ لَحِقَهُ جَمَاعَةٌ یَقْفُونَ أَثَرَهُ، فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ: مَنْ أَنْتُمْ قَالُوا: شِیعَتُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، فَتَفَرَّسَ فِی وُجُوهِهِمْ ثُمَّ قَالَ: فَمَا لِی لَا أَرَى عَلَیْکُمْ سِیمَاءَ الشِّیعَةِ! قَالُوا: وَ مَا سِیمَاءُ الشِّیعَةِ، یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ: صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ، عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُکَاءِ، حُدْبُ الظُّهُورِ مِنَ الْقِیَامِ، خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّیَامِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ، عَلَیْهِمْ غُبْرَةُ الْخَاشِعِینَ.

[14] . مَا رَوَاهُ نَقَلَةُ الْآثَارِ أَنَّهُ خَرَجَ ذَاتَ لَیْلَةٍ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ کَانَتْ لَیْلَةً قَمْرَاءَ فَأَمَّ الْجَبَّانَةَ وَ لَحِقَهُ جَمَاعَةٌ یَقْفُونَ أَثَرَهُ فَوَقَفَ ثُمَّ قَالَ مَنْ أَنْتُمْ قَالُوا نَحْنُ شِیعَتُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَتَفَرَّسَ فِی وُجُوهِهِمْ ثُمَّ قَالَ فَمَا لِی لَا أَرَى عَلَیْکُمْ سِیمَاءَ الشِّیعَةِ قَالُوا وَ مَا سِیمَاءُ الشِّیعَةِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُکَاءِ حُدْبُ الظُّهُورِ مِنَ الْقِیَامِ خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ‏ الصِّیَامِ ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِین‏