سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1082) سوره حجرات (49)، آیه17 (حدیث)

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیه منابع شیعه و سنی دو مطلب کاملا متفاوت را روایت کرده‌اند؛ که اگرچه به نظر می‌رسد روایت سنی بیش از آنکه شأن نزول باشد، تطبیقی است که توسط راویان بر آیه انجام شده است هرچند این احتمال نیز منتفی نیست که وجود این دو گزارش ناشی از این باشد که  این آیه دو بار و در دو موقعیت متفاوت نازل شده است:

1) گزارش شیعی شأن نزول این آیه را در جنگ خندق و در خصوص عثمان می‌داند که در چند روایت آمده است؛ یک روایت از آن ذیل آیه 15 همین سوره گذشت؛ در ادامه دو روایت دیگر از این گزارش تقدیم می‌شود:

الف. در کتاب مصباح الانوار شیخ طوسی با اسناد خویش روایتی از جابر بن عبدالله انصاری آمده است که من هنگام کندن خندق نزد رسول الله بودم در حالی که مردم و حضرت علی ع هم مشغول کندن بودند. پس پیامبر ص خطاب به علی ع فرمود: پدرم فدای کسی باد که می‌کَنَد و جبرائیل خاکها را از پیش روی او جاروب می‌کند و میکائیل کمکش می‌کند در حالی که تا پیش از این به احدی از خلایق کمک نکرده بود.

سپس پیامبر رو به عثمان بن عفان کرد و فرمود: تو هم بکَن!

عثمان عصبانی شد و گفت: محمد ص به این راضی نشده که به دست وی اسلام آوردیم و حالا ما را به کارگری دستور می‌دهد.

پس خداوند بر پیامبرش نازل فرمود که: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو با اسلامتان بر من منت نگذارید؛ بلکه خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر واقعا از راستگویانید» (‌حجرات/17)

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص588

ذَکَرَ الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ الطُّوسِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ مِصْبَاحِ الْأَنْوَارِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ رِجَالِهِ یَرْفَعُهُ إِلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی حَفْرِ الْخَنْدَقِ وَ قَدْ حَفَرَ النَّاسُ وَ حَفَرَ عَلِیٌّ ع فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ: ص بِأَبِی مَنْ یَحْفِرُ وَ جَبْرَائِیلُ یَکْنُسُ التُّرَابَ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ یُعِینُهُ مِیکَائِیلُ وَ لَمْ یَکُنْ یُعِینُ أَحَداً قَبْلَهُ مِنَ الْخَلْقِ.

ثُمَّ قَالَ النَّبِیُّ ص لِعُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ: احْفِرْ! فَغَضِبَ عُثْمَانُ وَ قَالَ: لَا یَرْضَى مُحَمَّدٌ أَنْ أَسْلَمْنَا عَلَى یَدِهِ حَتَّى یَأْمُرَنَا بِالْکَدِّ.

فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِیِّهِ: «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ».

ب. علی بن ابراهیم قمی می‌گوید: این آیه در مورد عثمان در جنگ خندق نازل شد و قضیه از این قرار است که وی بر عمار گذشت در حالی که عمار مشغول کندن خندق بود و غبار از گودالی که او می‌کند برخاسته بود و عثمان آستین پیراهنش را جلوی بینی‌اش گرفت و عبور کرد و عمار این اشعار را سرود:

مساوی نیست کسی که مساجد را بنا می‌کند تا در آن رکوع و سجود انجام شود و کسی که از اینکه غبار رویش بنشیند دوری می‌گزیند و در حالی که منکر و معاند است رویگردان می‌شود.

عثمان به وی رو کرد و گفت: این فرزند زن سیاه‌پوست! مقصودت منم؟! سپس سراغ رسول الله ص رفت و به ایشان گفت: من به تو نیپوستیم که به ما دشنام دهند.

رسول الله ص فرمود: اگر می‌خواهی اسلامت را پس بگیر و برو. پس خداوند این آیه را نازل کرد که: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو با اسلامتان بر من منت نگذارید؛ بلکه خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر واقعا از راستگویانید» (‌حجرات/17) یعنی راستگو نیستید.

تفسیر القمی، ج‏2، ص322[1]

2) گزارش سنی شأن نزول این واقعه را درباره کسانی می‌داند که نزد پیامبر ص آمدند و از اینکه بدون جنگ مسلمان شده بودند بر پیامبر ص منت می‌گذاشتند که به دو روایت مختصر و مفصل از این واقعه اشاره می‌شود:

الف. ابن ابی اوفی می‌گوید: عده‌ای از عرب نزد پیامبر ص آمدند و گفتند: یا رسول الله! ما اسلام آوردیم در حالی که با تو نجنگیدیم آنچنان که فلان و بهمان طایفه با تو جنگیدند؛ پس خداوند این آیه را نازل کرد که: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند...»

شبیه این مطلب را از قول ابن عباس و سعید بن جبیر و حسن بصری آورده‌ و قوم مذکور را طائفه‌ای از بنی اسد و وقوع این واقعه را بعد از فتح مکه دانسته‌اند.

الدر المنثور، ج‏6، ص100-101[2]

ب. ابن کعب قرظی می‌گوید: ده رهط [«رهط» به گروه‌های سه تا ده نفری‌ای گویند که اصل و نسب واحدی داشته باشند] از بنی اسد در اوایل سال نهم بر رسول الله ص وارد شدند و در میان آنان حضرمی بن عامر و ضرار بن أزور و وابصة بن معبد و قتادة بن قائف و سلمة بن حبیش و نقادة بن عبدالله بن خلف و طلیحة بن خویلد بودند در حالی که رسول الله ص در مسجد و در میان اصحابش بود. سلام دادند و سخنگویشان گفت:

یا رسول الله ص! ما شهادت می‌دهیم که خداوند واحد است و شریکی ندارد و اینکه تو بنده و رسول اویی؛ و نزد تو آمدیم در حالی که هیچ سپاهی علیه ما نفرستادی و ما در سلم و صلح هستیم با کسانی که در ورای ما هستند، پس خداوند نازل فرمود: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند...»

الدر المنثور، ج‏6، ص101[3]

حدیث

1) فرازی از خطبه پیامبر اکرم ص در روز غدیر با این جمله شروع می‌شود که «معاشر الناس لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ» که چون متن آن به عنوان اولین حدیث ذیل آیه 15 (جلسه 1080 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-15/) گذشت به همانجا مراجعه کنید.

 

2) امیرالمومنین ع هنگامی که به اقدام ایشان درخصوص برابرى در تقسیم غنائم‏ اعتراض کردند خطبه‌ای ایراد کردند که به عنوان حدیث 13 ذیل آیه 13 (جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-2/) تقدیم شد که در فرازی از آن فرمودند: «یَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ یَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِینَ أَ تَمُنُّونَ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ بِإِسْلَامِکُمْ وَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ الْمَنُّ عَلَیْکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ». اما حضرت امیر در مقام اتمام حجت‌ با طلحه و زبیر در همان ابتدای پذیرش خلافت نیز بدین آیات استشهاد کردند که احتمال دارد خطبه فوق مربوط به همین حادثه باشد. در هر صورت، در اینجا دو روایت دیگر از این واقعه تقدیم می‌شود:

الف. روایت مفصلی را شیخ طوسی با سندهای متعدد ذکر کرده که در آن وقایع بلافاصله بعد از پذیرش خلافت توسط امیرالمومنین ع و برخی از خطبه‌ها و گفتگوهای بین حضرت و مخالفانشان در آن موقعیت را گزارش می‌کند. فراز ابتدایی این گفتگوها قبلا (به عنوان اولین حدیث در جلسه 921 https://yekaye.ir/ale-imran-3-199/) گذشت که در فرازی از آن حضرت تاکید می‌کند که من بیت المال را بالسویه تقسیم خواهم کرد زیرا معیار برتری در اسلام فقط تقواست و پاداش تقوا هم در آخرت است نه در دنیا:

پس شما ای مردم، بندگان مسلمان خدایید؛ و مال، مال خداست که بین شما به مساوات تقسیم خواهد شد؛ و هیچکس بر دیگری برتری‌ای ندارد مگر به تقوا، و همانا برای تقواپیشگان نزد خداوند بهترین جزا و بهترین ثواب است؛ و خداوند دنیا را جزای تقواپیشگان قرار نداد «و آنچه نزد خداوند است برای نیکان بهتر است».

 در ادامه روایت مذکور، و بعد از اینکه راوی گزارشی از بحثهایی که بین برخی از اصحاب امیرالمومنین ع و مخالفان امیرالمومنین ع درگرفت مطرح کرده[4]، آمده است:

پس عمار و ابوهیثم و رفاعه و ابوایوب و سهل بن حنیف جمع شدند و با مشورت به این نتیجه رسیدند که سراغ امیرالمومنین ع در قنات [= نام وادی‌ای نزدیک مدینه] بروند و ایشان را از مواضع این افراد باخبر سازند. پس سوار شدند و سراغ ایشان رفتند و از جمع شدن آن افراد و شکایت‌های آنان و ادعایشان در خصوص ناراحتی در قبال قتل عثمان به ایشان خبر دادند. ابوهیثم گفت: یا امیرالمومنین! در این امر تاملی فرما!

پس حضرت بر استر پیامبر ص سوار و وارد مدینه شد و بر منبر رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت و خوبان و فضیلت‌مداران از اصحاب و مهاجران نزد ایشان گرد آمدند و به حضرت علی ع گفتند: آنان این پیشوا را خوش ندارند و امتیاز طلب می‌کنند و به خاطر این [مساواتی که برقرار کردی] خشمگین‌اند.

علی ع فرمود: هیچکس در این مال برتری‌ای ندارد. این کتاب الله است بین ما و شما، و این هم پیامبرتان حضرت محمد ص و سیره او. سپس با صدای بلند فرمودند:‌ ای جماعت انصار! آیا بر من [در نقل دیگری: بر خدا] به خاطر اسلامتان منت می‌گذارید؟! بلکه خداوند و رسولش‌اند که بر شما منت دارند، اگر واقعا راستگویید. من ابوالحسن مهترم*.

و از منبر پایین آمد و در گوشه‌ای از مسجد نشست و فرستاد که طلحه و زبیر را نزد وی بخوانند ...

* پی‌نوشت:

عبارت «من ابوالحسن مهترم» را در ترجمه «أَنَا أَبُو الْحَسَنِ الْقَرْمُ» برگزیدیم. معروف است که حضرت امیر ع وقتی عصبانی می‌شد و می‌خواست قاطعیت خود را در کاری نشان دهد از تعبیر «أَنَا أَبُو الْحَسَنِ» استفاده می‌کرد، و کلمه «قرم» هم به معنای شتر نر درشت‌اندام است که عرب آن را مجازا برای سرور و مهتر قوم به کار می‌برد.

الأمالی (للطوسی)، ص731

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الصَّلْتِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ، قَالَ:

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ صَالِحٍ الْهَمْدَانِیُّ أَبُو عَلِیٍّ مِنْ کِتَابِهِ فِی رَبِیعٍ الْأَوَّلِ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ سَبْعِینَ، وَ أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى، قَالا: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرٍو، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْکَرِیمِ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ أَحْمَدَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِیُّ.

قَالَ أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ: وَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الْحَسَنِ الْعَلَوِیُّ الْحَسَنِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ النَّعْجَةِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو سُهَیْلٍ بْنُ مَالِکٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ أَوْسِ بْنِ الْحَدَثَانِ، قَالَ: لَمَّا وَلِیَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) أَسْرَعَ النَّاسُ إِلَى بَیْعَتِهِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ وَ جَمَاعَةُ النَّاس...

ثُمَّ الْتَفَتَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ، وَ هُوَ یَقُول‏: ... فَأَنْتُمْ أَیُّهَا النَّاسُ، عِبَادُ اللَّهِ الْمُسْلِمُونَ، وَ الْمَالُ مَالُ اللَّهِ یُقْسَمُ بَیْنَکُمْ بِالسَّوِیَّةِ، وَ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى، وَ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ اللَّهِ خَیْرُ الْجَزَاءِ وَ أَفْضَلُ الثَّوَابِ، لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ الدُّنْیَا لِلْمُتَّقِینَ جَزَاءً وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ،...

... فَاجْتَمَعَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ وَ أَبُو الْهَیْثَمِ وَ رِفَاعَةُ وَ أَبُو أَیُّوبَ وَ سَهْلُ بْنِ حُنَیْفٍ، فَتَشَاوَرُوا أَنْ یَرْکَبُوا إِلَى عَلِیٍّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) بِالْقَنَاةِ فَیُخْبِرُوهُ بِخَبَرِ الْقَوْمِ، فَرَکِبُوا إِلَیْهِ فَأَخْبَرُوهُ بِاجْتِمَاعِ الْقَوْمِ وَ مَا هُمْ فِیهِ مِنْ إِظْهَارِ الشَّکْوَى وَ التَّعْظِیمِ لِقَتْلِ عُثْمَانَ، وَ قَالَ لَهُ أَبُو الْهَیْثَمِ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، انْظُرْ فِی هَذَا الْأَمْرِ.

فَرَکِبَ بَغْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ، وَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ، وَ اجْتَمَعَ أَهْلُ الْخَیْرِ وَ الْفَضْلِ مِنَ الصَّحَابَةِ وَ الْمُهَاجِرِینَ، فَقَالُوا لِعَلِیٍّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): إِنَّهُمْ قَدْ کَرِهُوا الْأُسْوَةَ، وَ طَلَبُوا الْأَثَرَةَ، وَ سَخِطُوا لِذَلِکَ.

فَقَالَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): لَیْسَ لِأَحَدٍ فَضْلٌ فِی هَذَا الْمَالِ، وَ هَذَا کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ، وَ نَبِیِّکُمْ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ سِیرَتِهِ. ثُمَّ صَاحَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: یَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ، أَ تَمُنُّونَ عَلَیَّ بِإِسْلَامِکُمْ- قَالَ أَحْمَدُ: عَلَى اللَّهِ بِإِسْلَامِکُمْ- بَلْ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ الْمَنُّ عَلَیْکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ، أَنَا أَبُو الْحَسَنِ الْقَرْمُ.

وَ نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ وَ جَلَسَ نَاحِیَةَ الْمَسْجِدِ، وَ بَعَثَ إِلَى طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرِ فَدَعَاهُمَا ...[5]

ب. روایت دیگر این واقعه در دو کتاب وقعة الجمل و شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید آمده است، بدین بیان:

پس از آن عمار یاسر به نزد ابوهیثم و ابوایوب و سهل بن حنیف و گروهى از مهاجر و انصار آمد و گفت: «آگاه باشید که از این چند نفر خبرهایى چنین و چنان درباره مخالفت و طعن آنها بر امیر المؤمنین علیه السّلام به ما رسیده است». پس همگى برخاستند و نزد امیر المؤمنین علیه السّلام رفتند و گفتند: «اى امیر مؤمنان در کار خود بنگر و با این طایفه قریشیان با شدت برخورد کن [که بیعت تو را شکسته‏اند و با امر تو مخالفت کرده‏اند] و پنهانى ما را به رها کردن تو فرا مى‏خوانند [خداوند تو را به آن چه‏ خشنود است هدایت کند و به طریق بندگیش ارشاد نماید]، این کار آنها به این جهت است که پیشوا را دوست ندارند و امتیازشان را از دست داده‌اند، چون میان آنها و عجمان [غیر عربها] به برابرى رفتار کرده‏اى، ناخشنود شدند و با دشمنت به مشورت نشستند و او را بزرگ شمردند و براى پراکنده ساختن جماعت مسلمانان و جلب توجه گمراهان، به خونخواهى عثمان تظاهر کردند؛ [اینک رأى قاطع و محکمی درباره آنان صادر فرما و ما علیه هر سرکش معاندى همراه تو هستیم»].

امیر المؤمنین علیه السّلام بیرون آمد و به مسجد داخل شد در حالى که لباس یکسره‏اى پوشیده و عباى قطرى بر دوش افکنده بود و شمشیرش را به کمر بسته و بر کمانش تکیه داشت و بر منبر رفت و بعد از حمد و ثناى خداى عز و جل و صلوات بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:

 «اى مردم! خداوند را سپاس گزاریم که پروردگار و معبود و ولىّ نعمت ماست، او که نعمتهایش را آشکار و پنهان بر ما ارزانى داشته، که این منتی از جانب اوست بدون آن که سخنى بر زبان رانده و یا توانى برای آن داشته باشیم، تا ببیند ما شکر می‌گزاریم یا کفران می‌ورزیم. پس هر کس را که شکرش به جا آرد فزونى دهد و آن را که کفران کند عذابش نماید. از میان مردمان کسى نزد خداوند جایگاهش برتر و وسیله‏اش نزدیک‏تر است که فرمان بردارترینشان نسبت به اوامر الهى و داناترین آنها به اطاعت پروردگار و مطیع‏ترین آنان نسبت به سنت پیامبرش محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم باشد و کتاب خدا را بیش از همه زنده نگه مى‏دارد. هیچ کس نزد ما فضیلتى ندارد مگر به طاعت خدا و رسولش صلّى اللّه علیه و آله و سلم. این کتاب خداست که پیش روى ماست و وصیت و سیره رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و سلم در میان ماست، و فقط نادانى که با حق عناد مى‏ورزد و راستى را انکار مى‏کند از آن بى خبر است خداى متعال مى‏فرماید: «ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است.» (‌حجرات/13). سپس با صداى بلند فریاد برداشت: «ای کسانی که ایمان آورده‌اند! از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولى الامرى که از شماست» (نساء/59) «و اگر روى برتابید خداوند کافران را دوست ندارد» (آل عمران/32). سپس فرمود: اى گروه مهاجرین و انصار آیا با اسلام آوردنتان بر خدا [و بر رسول الله ص] منت مى‏گذارید؟! «بلکه خدا بر شما منت مى‏گذارد که به ایمان هدایتتان کرد اگر از صادقان باشید». (‌حجرات/16).  سپس فرمود: من ابو الحسن هستم- و فقط وقتى به خشم مى‏آمد چنین مى‏گفت- و بدانید این دنیایى که در آرزوى آن هستید و به آن دل بسته‏اید و من به سبب آن بر شما خشم مى‏گیرم و خشنود مى‏شوم، خانه و منزلگاه شما نیست که براى آن آفریده شده‏اید، زندگى دنیا شما را نفریبد که از آن بر حذر داشته شده‏اید. پس با صبر بر طاعت الهى و گردن نهادن به حکمتهاى خداى- جلّ ثنائه- در پى کامل کردن نعمتهاى خداوندى بر خودتان باشید.

و امّا در این اموال کسى را بر کسى امتیازی نیست در حالی که خداوند تقسیم آن را معین فرموده و این مال خداست و شما بندگان مسلمان خدایید. این کتاب خداست که به آن اعتراف داریم و تسلیم او هستیم و وصیت پیامبر پیش روى ماست پس هر کس به آن راضى نشود به هر جا که خواهد رو کند زیرا بر کسی که به طاعت الهى گردن مى‏نهد و به احکام خداوند حکم مى‏کند حرجی نیست».

سپس از منبر پایین آمد و دو رکعت نماز گذارد.

وقعة الجمل، ص68؛ [نبرد جمل، ص63-65]؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏7، ص39-40

اخبار الامام علی علیه السّلام بنقض القوم بیعتهم‏

فجاء عمّار بن یاسر الى ابی الهیثم و ابی ایوب و سهیل بن حنیف و جماعة من المهاجرین و الانصار، و قال: اعلموا ان هؤلاء النفر قد بلغنا عنهم ما هو کذا و کذا من الخلاف و الطعن على أمیر المؤمنین علیه السّلام، فقاموا و أتوا الیه، و قالوا: یا أمیر المؤمنین انظر فی أمرک و عاتب قومک هذا الحیّ من قریش فأنهم قد [نقضوا بیعتهم لک و خالفوا أمرک‏]، و قد دعونا فی السّرّ الى رفضک، [فهداک اللّه الى مرضاته و أرشدک الى‏ عباده‏]، و ذلک لانهم کرهوا الاسوة، و فقدوا الأثرة، لما واسیت بینهم و بین الاعاجم، انکروا و استشاروا عدوّک و عظموه، و اظهروا الطلب فی دم عثمان فرقة للجماعة و تألیفا لاهل الضلالة، [فرأیک منهم سدید، و نحن معک على کل باغ عنید].

فخرج علیه السّلام و دخل المسجد مرتدیا بطاق، مؤتزرا ببرد قطری، متقلدا بسیفه، متنکبا على قوسه، فصعد المنبر، و قال بعد ان حمد اللّه عزّ و جلّ و اثنى علیه، و صلى على النبی صلّى اللّه علیه و اله و سلّم: اما بعد، ایها الناس، فإنا نحمد اللّه ربنا و الهنا و ولّینا و ولیّ النعم علینا، الذی اصبحت نعمته علینا ظاهرة، و باطنة امتنانا منه بغیر قول منّا و لا قوة لنشکر ام نکفر، فمن شکر زاده، و من کفر عذّبه، فأفضل النّاس عند اللّه منزلة و اقربهم من اللّه وسیلة اطوعهم لامره و اعلمهم بطاعته و اتبعهم لسنة [نبیه محمد رسوله‏] صلّى اللّه علیه و آله، و احیاهم لکتابه لیس لأحد عندنا فضل إلا بطاعة اللّه و طاعة رسوله صلّى اللّه علیه و اله و سلّم. هذا کتاب اللّه بین أظهرنا، و عهد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم و سیرته فینا، لا یجهل ذلک إلا جاهل معاند عن الحق منکر للصدق، قال اللّه تعالى: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». ثم انّه علیه السّلام صاح بأعلى صوته: [«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا] أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ».

ثم قال: یا معشر المهاجرین و الانصار، أ تمنون على اللّه [و رسوله‏] باسلامکم «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ». ثم قال علیه السّلام: انا ابو الحسن، (و کان لا یقولوها إلا اذا غضب). ثم قال: الا ان هذه الدنیا التی اصبحتم تتمنونها و ترغبون فیها، و اصبحت تغضبکم و ترضیکم لیست بدارکم و لا منزلکم الذی خلقتم له، فلا تغرّنکم [الحیوة الدّنیا] فقد حذرتموها فاستتموا نعم اللّه بالصبر لانفسکم على طاعة اللّه، و الذلّ لحکمه جلّ ثناؤه.

فأما هذا الفی‏ء فلیس لاحد على أحد فیه أثرة و قد فرغ اللّه من قسمته فهو مال اللّه، و انتم عباد اللّه المسلمون، و هذا کتاب اللّه به أقررنا و له اسلمنا، و عهد نبینا بین أظهرنا فمن لم یرض به فلیتول کیف شاء فانّ العامل بطاعة اللّه و الحاکم بحکم اللّه لا وحشة علیه.

ثم انه علیه السّلام نزل عن المنبر و صلّى رکعتین‏

 

3) روایت شده است که بعد از ایراد یکی از خطبه‌های امیرالمومنین ع مردى برخاست و گفت ما را از فتنه خبر ده! آیا آن را از رسول الله (ص) پرسیدى؟

امام فرمود: چون خدا این آیت را فرستاد: «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ»، دانستم تا رسول الله (ص) در میان ماست، فتنه نتواند برخاست. پرسیدم! اى رسول خدا، این فتنه‏اى که خدا تو را از آن خبر داده چیست؟

فرمود: «اى على! امّت من پس از من به زودى دچار فتنه گردند.»

گفتم: اى رسول خدا! روز احد که از مسلمانان گروهى به شهادت رسید، و شهادت نصیب من نگردید، بر من دشوار نمود، گفتى: اى على مژده باد تو را که شهادت به دنبالت خواهد بود. و به من فرمود: «سخن بدین منوال است، شکیبایى تو آن هنگام بر چه حال است؟» گفتم: اى رسول الله نه جاى شکیبایى کردن است، که جاى مژده شنیدن و شکر گزاردن است.

و فرمود: «اى على! پس از من، مردم به مالهاى خود فریفته شوند و به دین خویش بر خدا منّت نهند. رحمت پروردگار آرزو کنند، در حالی که از سطوت او خود را ایمن می‌بینند. با شبهه‏هاى دروغ و هوسهای غافلانه‌اى که در سر دارند حرام خدا را حلال شمارند: مى را نبیذ گویند، رشوه را هدیه خوانند و ربا را معامله دانند و [اینها را این گونه] حلال پندارند».

گفتم: یا رسول الله (ص)، آن زمان جایگاه آن مردم را چه بدانم؟ ارتداد یا فتنه؟

فرمود: فتنه!

نهج البلاغة، خطبه 156 (ترجمه شهیدى، ص156-157)

و قام إلیه رجل فقال: یا أمیر المؤمنین، أخبرنا عن الفتنة، و هل سألت رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله عنها؟

فقال علیه السلام: إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَیْنَ أَظْهُرِنَا. فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِی أَخْبَرَکَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا؟

فَقَالَ: یَا عَلِیُّ إِنَّ أُمَّتِی سَیُفْتَنُونَ بَعْدِی.

فَقُلْتُ: یَا رَسُولُ اللَّهِ! أَ وَ لَیْسَ قَدْ قُلْتَ لِی یَوْمَ أُحُدٍ حَیْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ حِیزَتْ‏ عَنِّی الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیَّ، فَقُلْتَ لِی: أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِکَ؟ فَقَالَ لِی: إِنَّ ذَلِکَ لَکَذَلِکَ فَکَیْفَ صَبْرُکَ إِذاً؟ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَکِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّکْرِ.

وَ قَالَ: یَا عَلِیُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ یَمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ یَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ یَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَ یَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْکَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِیَةِ فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَیْعِ.

قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ فَبِأَیِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ؟ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ؟

فَقَالَ: بِمَنْزِلَةِ فِتْنَة.

 

4) هشام بن سالم می‌گوید: من و ابن ابی یعفور و جماعتی از شیعیان مدینه قصد رفتن به حج کردیم و در ذی الحلیفه [= محل محرم شدن حاجیانی که از مدینه حرکت می‌کنند] آب نبود؛ پس در مدینه غسل کردیم و لباس احراممان را پوشیدیم و بر امام صادق ع وارد شدیم؛ فرمود که برای ما روغن [درخت] بان بیاورند و فرمود: این اشکالی ندارد؛ این یک نحوه مسح کردن است. پس با آن خود را چرب کردیم.

دُرُسْت [=راوی روایت] توضیح می‌دهد: آن عصاره‌ای است که هیچ چیزی در آن نیست [=خالص است].

سپس امام صادق ع فرمود: پیاده می‌روید؟

گفتیم: بله.

فرمود: خداوند شما را بر پاهایتان می‌بَرَد و خستگی‌تان را تسکین می‌دهد، و چنین کرد و چنین کند. پس هنگامی که خسته شدید هروله بروید! که همانا رسول الله ص بدین امر فرمود. سپس فرمود: وقتی هریک از شما برخاست بلند شدنش با ناز و کرشمه، و برکشیدن خود نباشد که گویی بر خداوند منت می‌گذارد؛ ‌سپس این آیه را تلاوت فرمود: «بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید» (‌حجرات/17).

و فرمود: به احدی از شما درد و رنجی نرسد ویا کوچکترین زخمی بر انگشتش واقع نشود مگر به خاطر گناهی [که مرتکب شده]، و آنچه خدا از آن درمی‌گذرد بیشتر است؛ سپس این آیه را تلاوت کردند: «و آنچه از مصیبت‏ها به شما رسد به خاطر آن چیزی است که خودتان کسب کرده‏اید، و از بسیارى نیز درمى‏گذرد» (شوری/30).

الأصول الستة عشر، ص288

وَ حَدَّثَنِی عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا بِالْمَدِینَةِ نُرِیدُ الْحَجَّ، قَالَ: وَ لَمْ یَکُنْ‏ بِذِی الْحُلَیْفَةِ مَاءٌ، قَالَ: فَاغْتَسَلْنَا بِالْمَدِینَةِ وَ لَبِسْنَا ثِیَابَ إِحْرَامِنَا وَ دَخَلْنَا عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ: فَدَعَا لَنَا بِدُهْنِ بَانٍ، ثُمَّ قَالَ: لَیْسَ بِهِ بَأْسٌ هَذَا الْمَسِیحُ.‏

قَالَ: فَادَّهَنَّا بِهِ.

قَالَ دُرُسْتُ: هُوَ عِصَارٌ لَیْسَ فِیهِ شَیْ‏ءٌّ.

قَالَ: ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: تَمْشُونَ؟

قَالَ: قُلْنَا: نَعَمْ.

قَالَ: فَقَالَ: حَمَلَکُمُ اللَّهُ عَلَى أَقْدَامِکُمْ، وَ سَکَّنَ عَلَیْکُمْ عُرُوقَکُمْ، وَ فَعَلَ بِکُمْ وَ فَعَلَ، إِذَا أُعْیِیتُمْ فَانْسِلُوا؛ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَمَرَ بِذَلِکَ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ: إِذَا أَقَامَ أَحَدُکُمْ فَلَا یَتَمَطَّأَنَ‏ کَأَنَّهُ یَمُنُّ عَلَى اللَّهِ، قَالَ: ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏».

قَالَ: قَالَ: وَ لَا یَضْرِبُ عَلَى أَحَدِکُمْ عِرْقٌ وَ لَا یَنْکُتُ‏  إِصْبَعَهُ نَکْتَةً إِلَّا بِذَنْبٍ، وَ مَا یَعْفُو اللَّهُ أَکْثَرُ، قَالَ: ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ».

 

5) علی بن سوید می‌گوید: از امام کاظم ع درباره عجب سوال کردم. فرمودند:

فرمودند: عجب درجاتی دارد؛ از جمله اینکه برای بنده کار بدش زینت داده می‌شود و وی دچار عجب می‌گردد و چنین حساب می‌کند که کار خوبی کرده است (اشاره به آیات 103-104 سوره کهف)[6]؛ و از آن جمله اینکه خداوند به پروردگارش ایمان می‌آورد و بر خداوند عز و جل منت می‌گذارد در حالی که خداوند در این امر بر او منت داشته است.

الکافی، ج‏2، ص313؛ معانی الأخبار، ص243

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْعُجْبِ الَّذِی یُفْسِدُ الْعَمَلَ.

فَقَالَ: الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ یُزَیَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَیَرَاهُ حَسَناً فَیُعْجِبَهُ وَ یَحْسَبَ أَنَّهُ یُحْسِنُ صُنْعاً؛ وَ مِنْهَا أَنْ یُؤْمِنَ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ فَیَمُنَّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَیْهِ فِیهِ الْمَنُّ.

 


[1] . وَ قَوْلُهُ «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا» نَزَلَتْ فِی عَثْکَنَ یَوْمَ الْخَنْدَقِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ مَرَّ بِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ هُوَ یَحْفِرُ الْخَنْدَقَ وَ قَدِ ارْتَفَعَ الْغُبَارُ مِنَ الْحَفْرِ فَوَضَعَ کُمَّهُ عَلَى أَنْفِهِ وَ مَرَّ، فَقَالَ عَمَّارٌ: «لَا یَسْتَوِی مَنْ یَبْنِی الْمَسَاجِدَ / فَیُصَلِّی فِیهَا رَاکِعاً وَ سَاجِداً / کَمَنْ یَمُرُّ بِالْغُبَارِ حَائِداً / یُعْرِضُ عَنْهُ جَاحِداً مُعَانِداً»، فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ عَثْکَنُ فَقَالَ: یَا ابْنَ السَّوْدَاءِ إِیَّایَ تَعْنِی، ثُمَّ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ: لَمْ نَدْخُلْ مَعَکَ لِتُسَبَّ أَعْرَاضُنَا، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: قَدْ أَقَلْتُکَ إِسْلَامَکَ فَاذْهَبْ. فَأَنْزَلَ اللَّهُ‏ «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» أَیْ لَسْتُمْ صَادِقِین‏.

[2] . أخرج ابن المنذر و الطبرانی و ابن مردویه بسند حسن عن عبد الله بن أبى أوفى ان أناسا من العرب قالوا یا رسول الله أسلمنا و لم نقاتلک کما قاتلک بنو فلان فانزل الله یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة

و أخرج النسائی و البزار و ابن مردویه عن ابن عباس قال جاءت بنو أسد إلى رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلّم فقالوا یا رسول الله أسلمنا و قاتلک العرب و لم نقاتلک فنزلت هذه الآیة یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا

و أخرج سعید بن منصور و عبد بن حمید و ابن المنذر و ابن مردویه و ابن جریر عن سعید بن جبیر قال أتى قوم من الاعراب من بنى أسد إلى النبی صلى الله علیه و [آله و] سلّم فقالوا جئناک و لم نقاتلک فانزل الله یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا

و أخرج ابن أبى‏حاتم و ابن مردویه عن الحسن قال لما فتحت مکة جاء ناس فقالوا یا رسول الله انا قد أسلمنا و لم نقاتلک کما قاتلک بنو فلان فانزل الله یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا.

[3] . و أخرج ابن سعد عن محمد بن کعب القرظی قال قدم عشرة رهط من بنى أسد على رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلّم فی أول سنة تسع و فیهم حضرمی بن عامر و ضرار بن الأزور و وابصة بن معبد و قتادة بن القائف و سلمة بن حبیش و نقادة بن عبد الله بن خلف و طلیحة بن خویلد و رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلّم فی المسجد مع أصحابه فسلموا و قال متکلمهم: یا رسول الله انا شهدنا ان الله وحده لا شریک له و انک عبده و رسوله و جئناک یا رسول الله و لم تبعث إلینا بعثا و نحن لمن وراءنا سلم. فانزل الله یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة.

[4] . برای مطالعه فراز ابتدایی همراه با ترجمه به https://yekaye.ir/ale-imran-3-199/#_ftnref7 مراجعه کنید. ادامه متن آنجا تا پیش از جملاتی که در متن آمده چنین است:

 

 


1082) سوره حجرات (49)، آیه17 یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا .

بسم الله الرحمن الرحیم

یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ

16 ذی‌القعده 1444

ترجمه

بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید.

 

اختلاف قرائت

أَنْ أَسْلَمُوا / إن أسلموا / إسلامَهم

در قراءات رایج به صورت «أن أسلموا» قرائت شده است؛ یعنی اینکه اسلام آوردند را بر تو منت می‌گذارند

اما در قرائت ابن مسعود دو قرائت نقل شده است؛ یکی به لحاظ رسم المصحف، موافق با مصحف عثمانی اما به صورت «إن أسلموا»، که جمله به صورت شرطی معنا می‌شود، یعنی اگر اسلام بیاورند بر تو منت می‌گذارند؛

و دیگری موافق با معنای قرائت رایج اما مخالف با مصحف عثمانی به صورت «إسلامَهم»؛‌یعنی اسلام آوردنشان را بر تو منت می‌گذارند.

معجم القراءات ج9، ص91[1]؛ المغنی فی القراءات، ص1702[2]

عَلَیَّ / عَلَیَّهْ[3]
أَنْ هَداکُمْ / إِنْ هَداکُمْ / إِذْ هَداکُمْ

در قراءات رایج به همین صورت «أَنْ» قرائت شده است که تقدیر کلام «لأن» یا «بأن» است؛ یعنی خداوند بر شما منت دارد «برای اینکه» یا «به سبب اینکه» شما را به ایمان هدایت کرد؛

اما در قرائت زید بن علی و نیز روایتی از عاصم به صورت «إن» شرطیه آمده؛ یعنی خداوند بر شما منت دارد اگر که شما را به ایمان هدایت کرد (که چون طریق عاصم برای این روایت معلوم نشده برخی احتمال داده‌اند که این قرائت عاصم جحدری باشد نه عاصم معروف)

و در قرائت ابن مسعود به صورت «إذ» قرائت شده است؛ یعنی خداوند بر شما منت دارد هنگامی که شما را به ایمان هدایت کرد؛ و این قرائت به عبید بن عمیر و ابن خثیم هم نسبت داده شده است.

معجم القراءات ج9، ص92[4]؛ المغنی فی القراءات، ص1702[5]

هَداکُمْ[6] / هادکُمْ

در قرائات رایج به همین صورت «هداکم» از ریشه «هدی» است که به معنای «شما را هدایت کرد» می‌باشد؛

اما در قرائت ابن مسعود به صورت «هادکُمْ» است که آن را از ماده «هود» به معنای توبه و رجوع به حق و خیر دانسته‌اند، که معنایش «شما را توبه داد» می‌باشد.

معجم القراءات ج9، ص92[7]

لِلْإیمانِ / إلی الإسلام

در عموم قرائات به همین صورت «للإیمان» قرائت شده است؛ اما در قرائتی منسوب به عبید بن عمیر به صورت «إلی الإسلام» قرائت شده است.

المغنی فی القراءات، ص1702[8]

نکات ادبی

یمُنُّونَ / لا تَمُنُّوا / یمُنُّ

درباره ماده «منن» قبلا بیان شد که برخی گفته‌اند که در اصل بر دو معنا دلالت دارد: قطع کردن، و در حق کسی نیکی کردن و بر او منت گذاشتن. «مَنّ» و «مِنَّة» (=منت گذاشتن) را هم بر دو قسم دانسته‌اند «منت عملی»، یعنی عملا نعمتی را بر کسی ارزانی داشتن؛ که این امری بسیار ممدوح است که حقیقتا تنها از جانب خداوند انجام می‌شود (لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ‏، آل عمران/164؛ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ‏، نساء/94؛ وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ‏، صافات/114؛ یَمُنُّ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ، إبراهیم/11؛ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا، قصص/5)؛ و «منت قولی» یا کلامی، یعنی ابراز کردن اینکه من نیکی‌ای در حق تو کرده‌ام (وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی‏ إِسْرائیل‏، شعراء/22؛ یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُم‏، ‌حجرات/17؛ وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ، مدثر/6)، که امری قبیح است.

برخی معنای اصلی این ماده را همان «قطع کردن» دانسته‌اند و گفته‌اند «مِنّت» را از این جهت از این ماده ساخته‌اند که در جایی که در اصل نعمت دادن است [= منت فعلی]، بدین جهت است که نعمت بلایا را قطع می‌کند و در جایی که مایه کدورت در نعمت دادن است [= منت کلامی]، بدین جهت است که اثر نعمت و ضرورت تشکر از نعمت را قطع می‌نماید.

از کلماتی که ظاهرا از همین ماده می‌باشد «مَنّ» (حدود سه کیلو) است که برخی به همین مناسبت، اساساً «منت» را به معنای نعمت سنگین و وزین قلمداد کرده‌اند، هرچند برخی بر این باورند که این معنا ربطی به این ماده در زبان عربی ندارد و از کلماتی است که زبانهای دیگر وارد زبان عربی شده است (در زبان عبرى، این کلمه در این معنا به صورت «مانه» و در زبانهای سریانی و آرامى، این کلمه به صورت «منیا» تلفظ می‌شود).

از آنجا که در ماده «منن» نوعی معنای قطع کردن و نعمت دادن نهفته است، این کلمه به طور مجازی برای رها کردن بدون عوض (فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً، محمد/4) و انفاق کردن (هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ‏؛ ص/39) به کار می‌رود. «أجر غیرممنون» (فصلت/8؛ قلم/3؛ انشقاق/25؛ تین/6) به معنای پاداشی است که هیچگاه قطع نمی‌شود و نقصان نمی‌پذیرد، و ظاهرا به همین معناست که برخی آن را به معنای «بی‌حساب» [= غیرقابل شمارش] معنی کرده‌اند.

«منون» (نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُون؛ طور/30‏) را هم به معنای «دهر» (روزگار) دانسته‌اند و هم به معنای مرگ [مَنِیَّةِ]، از این جهت که از عدد [زندگان] می‌کاهد و هر گونه مددی را قطع می‌کند.

یکی از کاربردهای کلمه «مَنّ» در قرآن کریم (وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏؛ بقرة/57) ظاهرا اشاره به صمغ و شیره‌ خوراکی‌ای مانند ترنجبین است که از برخی از درختان ترشح می‌کند، و برخی این احتمال را داده‌اند که منظور از «من» و «سلوی» نه ترنجبین و مرغ بریان، بلکه مطلق نعمتهایی بوده که خداوند بر آنان نازل کرده که از جهت نعمت بودنش به آن «مَنّ» و از این جهت که مایه تسلی و آطمینان خاطر آنان می‌شده بدان «سلوی» گفته‌اند و عجیب اینجاست که برخی از اهل لغت با اینکه این کلمه را اساساً برگرفته از زبانهای عبری و سریانی می‌دانند نه‌تنها با این احتمال مخالفتی نکرده‌اند، بلکه با تخصیص آن به اموری همچون ترنجبین و سایر شیره‌های مترشح از درخت مخالفت کرده و آن را به معنای هر نعمتی که از آن متنعم شده‌اند معرفی کرده‌اند.

جلسه 835 https://yekaye.ir/ale-imran-3-164/

أَسْلَمُوا / إِسْلامَکُمْ

در آیه 14 همین سوره به تفصیل درباره ماده «سلم» و کلمه اسلام توضیح داده شد.

جلسه 1079 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-1/

أَنْ أَسْلَمُوا

عبارت «أَنْ أَسْلَمُوا» می‌تواند به عنوان مفعول «منّ» قلمداد شوند (یعنی اسلامشان را مایه منتی بر تو می‌دانند)، چنانکه در فراز بعدی به صورت واضح به صورت اسم درآمده و مفعول قرار گرفته است: «لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ»؛ و می‌توان آن را مفعول من أجله دانست؛ یعنی به خاطر اسلامشان بر تو منت می‌گذارند (البحر المحیط، ج‏9، ص525[9])؛ که در این صورت باید مورد اخیر (اسلامکم) را منصوب به نزع خافض (که حرف «ب» تعدیه در تقدیر باشد) دانست (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[10])؛ هرچند برخی گفته‌اند می‌توان فعلی در معنای «اعتداد» (آماده کردن) را هم تدر تقدیر دانست (تفسیر کنز الدقائق، ج‏12، ص362[11]).

اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ

با اینکه در زبان عربی اقتضای عادی این است که فاعل بعد از فعل بیاید اما اینجا که «الله» را مقدم داشت عملا جمله را به جمله اسمیه تبیدل کرد و مسند الیه را بر مسند فعلی ترجیح داد؛‌و این از باب تقویت و تأکید بر نقش‌آفرینی خداوند در این ماجراست (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[12])؛ یعنی بدانید که این خداوند است که بر شما منت دارد که ...

هَداکُمْ

قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که ماده «هدی» در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی راهنمایی کردن؛ و دیگری هدیه دادن، اما دیگران اصل معنا را همان «بیان راه رشد و امکان وصول کسی به چیزی را مهیا کردن ویا «راهنمایی کردنی که با لطف همراه باشد» دانسته‌اند؛ و توضیح داده‌اند که وقتی که در حالت ثلاثی مجرد به کار رود به معنای «هدایت» است، و وقتی در باب إفعال (أهدی) به کار رود، به معنای «هدیه دادن» می‌باشد؛ و چیزی که مؤید معنای واحد داشتن اینهاست، تفاوتی است که بین «هدیه» و «هبه» هست که «هدیه» آن چیزی است که با اهدای آن به نحوی به دریافت‌کننده هدیه تقرب می‌جوید [گویی خود را با هدیه به سوی گیرنده هدیه رهنمون شده است] در حالی که در «هبه» چنین اقتضایی نیست و از این رو، از الطاف خدا به بندگان، و حتی لطف یک رئیس به مرئوسش به «هبه» تعبیر می‌شود، اما «هدیه» در جایی است که بنده به پیشگاه خداوند یا یا مرئوس به رئیس و یا شخصی به شخص هم‌عرض خود چیزی پیشکش کند.

«هَدِىّ» و «هَدْى» (گوسفند قربانی) هم آن گوسفند (یا گاو یا شتر) است که سوق داده شده و قربه الی الله به بیت الله اهداء می‌شود؛ و البته از اخفش نقل شده که این کلمه جمعی است که واحدش همان «هدیه» است: «فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ» (بقرة/196) «هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ» (مائدة/95) «وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ» (مائدة/2) «وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً» (فتح/25) ولی کسانی که این کلمه را به همان معنای «هدایت» برگردانده‌اند گفته‌اند وجه تسمیه‌اش این است که آن قربانی را در مسیر خاصی حرکت می‌دهند تا به مقصد برسانند.

«هدایت» (و ماده «هدی») نقطه مقابل «ضلالت» (و ماده «ضلل») است؛ و در ماده «هدی» یک نوع مفهوم پیش افتادن برای هدایت کردن نهفته است؛ و «هادی» راهنمایی است که جلو می‌افتد و افراد را در پی خود راهنمایی می‌کند و ظاهرا به همین مناسبت است که به گردن «اسب» (که جلوترین عضو وی است)‌ «هادی» و یا به «عصا» که شخص ابتدا آن را بر زمین می‌زند و بعد قدم می‌گذارد «هادیة» گویند. به لحاظ لغوی ظاهرا تفاوتی بین «هُدَی» و «هِدایت» (که هر دو مصدر ثلاثی مجردند) وجود ندارد، هرچند که قرآن فقط از کلمه «هدی» استفاده کرده و آن را هم خاص هدایت‌های ناظر به انسان به کار برده است.

برخی گفته‌اند: هدایتی که خداوند برای انسان به کار می‌برد چهارگونه است:

یکی هدایتی که در هر موجود مخلوقی قرار داده شده است: «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏» (طه/50)

دوم هدایت مردم که انبیاء با زبان و آوردن پیامهای الهی انجام می‌دهند «هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ» (آل عمران/138) «وَ فی‏ نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ» (اعراف/154) «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» (انسان/3)

سوم: توفیقی که شامل حال برخی از افرادی می‌شود که زمینه هدایت شدن را دارند و در واقع، از هدایتی که به آنها رسیده بهره‌مند می‌شوند؛ مانند: «وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً»‏ (محمد/17)، «وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ‏» (تغابن/11) «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ‏» (یونس/9)، «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69»، «وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ» (بقرة/213»، «وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (بقره/213)

و چهارم: هدایتی که در آخرت انسانها را به مقصد نهایی‌شان می‌رساند: «سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ‏» (محمد/5)، «وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه‏» (اعراف/43).

و چنانکه اگر چنانکه برخی مفسران تفطن یافته‌اند توجه کنیم که هدایتی که توسط پیامبران و امامان انجام می‌شود بر دو قسم است، آنگاه درمی‌یابیم که باید قسم پنجمی را هم اضافه کنیم. در واقع، هدایت پیامبران و امامان یکی همان قسم دوم مذکور است که با رساندن پیام‌ها انجام می‌شود و از طریق درگیر شدن ذهن شخص شروع می‌گردد؛ و دیگری هدایتی است که با دستگیری کردن و حرکت دادن در مسیر و درگیر کردن روح و حقیقت وجودی او انجام می‌شود؛ و آن زمانی است که در قرآن کریم کلمه «هدایت» با «امر الله» ترکیب می‌شود «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (سجده/34 و أنبیاء/73) که چون اشاره به عالم «أمر» (در مقابل عالم خلق) دارد، یعنی هدایتی است از جنس عالم امر، که ناظر به وجهه ملکوتی اشیاء است؛ وجه چنین تفسیری از آیه این است که این موهیت (یعنی «هدایت به امر» را مترتب بر صبر و رسیدن آنان به مرتبه یقین برشمرد: «لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ‏» سجده/24) و رسیدن به چنین یقینی را هم با مشاهده ملکوت قرین فرمود: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» (أنعام/75)، و «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ» (تکاثر/6).

نکته جالب توجه این است که اگر به تفاوت این کاربردهای هدایت توجه کنیم درمی‌یابیم که منافاتی بین اینکه گاه هدایت کردن را کار پیامبر می‌شمرد «وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏» (شورى/52) وگاه این هدایت کردن را از او نفی می‌کند: «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» (قصص/56)، «وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ» (روم/53) «لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» (بقرة/272) منافاتی وجود ندارد.

ویا گاهی از طرفی بر هدایت همگان توسط خداوند اصرار دارد: «أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاس‏» (بقره/185) «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ»‏(إنسان/3)، «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ» ‏(بلد/10) و از طرف دیگر از اینکه خداوند برخی از افراد را هرگز هدایت نمی‌کند سخن به میان می‌آورد: «کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ» (آل عمران/86) «ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»‏ (نحل/107)  «إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ» (زمر/3).

نکته دیگر اینکه افعالی مثل هدایت و تعلیم، از آنجا که دو سویه اعطاکننده و دریافت‌کننده دارند؛ در موقعیتهایی که اعطاء رخ می‌دهد اما دریافت‌کننده قبول نمی‌کند از حیث اعطاء تعبیر «هَدَاهُمْ و علّمهم» صادق است؛ و از حیث دریافت تعبیر «ما هَدَاهُمْ و لا علّمهم» و با این دو لحاظ است که گاهی در مورد یک گروه هم تعبیر «هدایتشان کردیم» و هم تعبیر «هدایتشان نکردیم» هردو به کار می‌رود: چنانکه در مورد ثمود در جایی می‌فرماید: «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى»‏ (فصلت/17) و در جای دیگر درباره مطلق کافران (که ثمود هم در همان دسته‌اند: «أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ» هود/68) فرمود: «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»‏ (نحل/107).

فعل «هدی»، گاهی مستقیما [دو] مفعول می‌گیرد [هرچند که گاه یک مفعولش حذف می‌شود]: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ»‏(فاتحة/6)؛ گاهی یکی از مفعول‌هایش با حرف «إلی» می‌آید: «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» ‏(آل عمران/101)؛ و گاهی با حرف «لـ»: «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمان‏» (‌حجرات/17)، که در آیه «قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏» (یونس/35) به نظر می‌رسد که حرف «الی» در همان معنای حرف «لـ» استفاده شده (زیرا بویژه در فراز دومش به جای «للحق» مجددا «الی الحق» آمده است).

و البته با حرف «فی» (أَمَّنْ یَهْدیکُمْ فی‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ؛ نمل/63) و «ب» (نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا، شوری/52؛ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ، اعراف/159 و 181؛ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، انبیاء/73، و سجده/24) و یا هردوی اینها (لِتَهْتَدُوا بِها فی‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، انعام/97) هم به کار رفته است که ظاهرا در معنای مفعولی نباشد.

در همانجا توضیح داده شد که از کلماتی که به این کلمه بسیار نزدیکند کلمات «رشد» و «تبیین» (بیان) و «نجات» است، و تفاوت هدایت با هریک از این کلمات تبیین شد که برای رعایت اختصار دیگر تکرار نمی‌شود.

جلسه 953 https://yekaye.ir/an-nesa-4-26/

لِلْإیمانِ

در آیه 14 همین سوره به تفصیل درباره ماده «أمن» و کلمه ایمان توضیح داده شد.

جلسه 1079 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-1/

صادِقینَ

در آیه 15 همین سوره به تفصیل درباره ماده «صدق» و کلمه صادق توضیح داده شد.

جلسه 1080 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-15-1/

 


[1] . قرأ الجمهور «أن أسلموا» بفتح الهمزة. وقرأ ابن مسعود «إن أسلموا»، بکسر الهمزة. وقرأ عبد الله أیضا «... إسلامَهم».

[2] . القراءة المعروفة: «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا»؛ فی حرف عبدالله: «یمُنُّونَ عَلَیکَ إسْلامهم» مکان «أسلَمُوا».

[3] . قرأ یعقوب فی الوقف بهاء السکت «عَلَیهْ» (معجم القراءات ج9، ص91)

[4] . قرأ الجمهور «أن هداکم.» بفتح الهمزة، علی تقدیر: لأن، أو بأن. وقرأ عاصم فی روایة «إن هداکم...» بکسر الهمزة، قال القرطبی: وفیه بُعْدٌ. ولم تذکر المراجع طریق هذه الروایة عن عاصم، وروایة حفص عنه هی قراءة الفتح، وکذا قراءة شعبة، ثم لعله عاصم الجحدری. وقرأ عبد الله بن مسعود وزید بن علی «إذ هداکم..»، جعلا « إذ» مکان «أن»، وکلاهما تعلیل.

[5] . القراءة المعروفة: «أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ» بفتح الهمزة و نون مخففة. عُبَید بن عمیر: «إذ» بکسر الهمزة و ذال معجمة بدل النون، «إلی الإسلام» مکان «الإیمان». [در تعلیقه نوشته این را نزد ابن عمیر نیافتم و فراء قاری این را ابن مسعود می‌داند و مرندی آن را به ابن خثیم نسبت داده. انظر: معانی القران للفراء (3/74) قرة عین القراء (ل/190ب)]. وافقه زید بن علی: فی «إن».

[6] . . وقرأ «هداکم» بالإمالة حمزة والکسائی وخلف. وبالفتح والتقلیل الأزرق وورش. والباقون بالفتح.

[7] . قراءة الجماعة «هداکم». وقرأ ابن مسعود «هادکم». کذا علی تقدیم الألف، ومعنی هاد الشیء أصلحه والهود: التوبة والرجوع إلی الحق والخیر، فلعل هذه القراءة مما ذکرت.

[8] . القراءة المعروفة: «أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ» بفتح الهمزة و نون مخففة. عُبَید بن عمیر: «إذ» بکسر الهمزة و ذال معجمة بدل النون، «إلی الإسلام» مکان «الإیمان». [در تعلیقه نوشته این را نزد ابن عمیر نیافتم و فراء قاری این را ابن مسعود می‌داند و مرندی آن را به ابن خثیم نسبت داده. انظر: معانی القران للفراء (3/74) قرة عین القراء (ل/190ب). عبارت معانی القرآن فقط ناظر به «إذ» است: و قوله: أَنْ هَداکُمْ، و فى قراءة عبد اللّه: إذ هداکم؛ و کتاب قرة عین القراء کتابی است که فقط نسخه خطی آن با خطی بسیار ناخوانا موجود است و تاکنون به صورت چاپی منتشر نشده است].

[9] . فإن أسلموا فی موضع المفعول، و لذلک تعدى إلیه فی قوله: قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ. و یجوز أن یکون أسلموا مفعولا من أجله، أی یتفضلون علیک بإسلامهم.

[10] . و أَنْ أَسْلَمُوا منصوب بنزع الخافض و هو باء التعدیة، یقال: منّ علیه بکذا، و کذلک قوله: لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ إلا أن الأول مطرد مع أَنْ و (أن) و الثانی سماعی و هو کثیر.

[11] . قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ: [أی: بإسلامکم‏] فنصب بنزع الخافض، أو تضمین الفعل معنى الاعتداد.

[12] . و تقدیم المسند إلیه على المسند الفعلی لإفادة التقویة مثل: هو یعطی الجزیل، کما مثّل به عبد القاهر.

 


1081) سوره حجرات (49)، آیه16 (6. تدبر)

 

تدبر

1) قل أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ

در نکات ادبی اشاره شد که «تعلیم» در اصل به معنای یاد دادن است ولی گاهی در معنای «اعلام» کردن به کار می‌رود و اتفاقا راغب اصفهانی همین آیه را مثال زد؛ از این رو این آیه از این جهت دست کم دو معنا می‌تواند داشته باشد و این دو معنا در کلام هم مترجمان و هم مفسران بازتاب داشته است، یعنی این آیه می‌تواند به معنای این باشد که:

الف. آیا دین و ایمان داشتن خودتان را به خداوند اعلام می‌کنید؟

این معنایی است که که اغلب مترجمان و مفسران این گونه فهم کرده‌اند (اغلب ترجمه‌ها، و در عموم تفسیرها، از باب نمونه: مجمع البیان، ج‏9، ص209[1]؛‌ البحر المحیط، ج‏9، ص524[2]؛ المیزان، ج‏18، ص330[3]؛ تفسیر نور، ج‏9، ص200[4])؛ که این برداشت ناشی از این مبناست که خود کلمه «تعلیم» دلالت بر مبالغه در رساندن علم به مخاطب دارد (چون صیغه تفعیل اقتضای قوتی در حصول فعل دارد) و این نشان می‌دهد که آنان برای قانع کردن پیامبر ص در خصوص خلوص ایمانشان به تکلف افتادند و مقصود این بوده که آیا با اظهار پیاپى دیانت خود، مى‏خواهید خدا را از دینداری خود باخبر سازید و آیه می‌خواهد بفرماید که نیاز نیست این قدر به تکلف و تکرار مدعای خود روی آورید؛ ‌زیرا خداوند  خلاف این را در وجود شما باخبر است، همان خدایی که همه چیز آسمانها و زمین را می‌داند و به هر چیزی آگاه است (التحریر و التنویر، ج‏26، ص224[5]).[6]

ب. آیا می‌خواهید به خداوند دین خودتان را تعلیم بدهید؟

این معنایی است که اندکی از مترجمان و مفسران این گونه ترجمه کرده‌اند، مانند ترجمه‌های معزی[7]، برزی[8]،  حلبی[9]، جلال‌الدین فارسی[10]، و ترجمه‌های تفاسیر احسن الحدیث (ج10، ص287)[11]، روشن (ج16، ص30)[12]؛ که همین ترجمه دو معنا می‌تواند داشته باشد. معنایی که ظاهرا مد نظر بسیاری از همین مترجمین بوده (چنانکه در توضیحات تفسیر احسن الحدیث هم مشاهده می‌شود) همان معنای الف است؛ یعنی تعلیم دادن به همان معنای صرف آگاه ساختن مخاطب از اصل دینداری خویش باشد؛ که اگر این باشد تفاوتش با ترجمه قبلی صرفا در عبارت‌پردازی است؛ اما یک معنای دیگری که برای این ترجمه محتمل است و بعید نیست که این هم مد نظر آیه شریفه باشد این است که مقصود از: جمله فوق این باشد که گویی خودتان را عالمتر از خدا به دین می‌دانید که برای خدا در خصوص احکام دین تعیین تکلیف می‌کنید و به جای اینکه احکام دینتان را از خدا و فرستاده او فرابگیرید، شما می‌خواهید به او تعلیم بدهید!

تبصره

حقیقت این است که اگر ظهور آیه را فی‌نفسه در نظر بگیریم دلالتش بر این معنا بیش از معنای الف است؛ و به نظر می‌رسد چون عموم مفسران به تفسیر آیه به تناسب سیاق اصرار داشته‌اند از این معنا غفلت کرده‌اند، در حالی که‌ اولاً بارها بیان شد که بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، معتبر دانستن یک معنا بتنهایی دلیل کافی برای نادیده گرفتن یا کنار گذاشتن سایر معانی محتمل آیه نمی‌باشد؛ و‌ ثانیاً اینکه ما هر فراز آیه را بتنهایی در نظر بگیریم از نظر شخصی همچون علامه طباطبایی (که حتی در مباحث اصولی خود، امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا را قبول ندارد) چنان در فهم قرآن مفید است که در جایی تصریح کرده‌اند این نکته که برای هر فراز آیه، معنایی مستقل به رسمیت بشناسیم سری است که اسرار فراوانی تحت آن هست و قاعده‌ای است که باب معرفت‌های قرآنی را می‌گشاید (المیزان، ج‏1، ص260[13]).

 

2) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ»

تظاهر نزد پیامبر صلى الله علیه و آله در حقیقت تظاهر نزد خداست. با این‏که این گروه نزد رسول الله صلى الله علیه و آله تظاهر کردند، ولى قرآن مى‏فرماید: أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ ... (تفسیر نور، ج‏9، ص200).

 

3) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ»

در تدبر 1 اشاره شد که یک معنای محتمل از عبارت «آیا می‌خواهید به خداوند دین خودتان را تعلیم بدهید» این است که می‌خواهد بفرماید که گویی خودتان را عالمتر از خدا به دین می‌دانید که برای خدا در خصوص احکام دین تعیین تکلیف می‌کنید و به او تعلیم می‌خواهید بدهید؟!

نکته تخصصی: درباره اخلاق دین‌شناسی

تردیدی نیست که مخاطب اصلی دین، عقل انسان است: «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَه ... ‏أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ: خداوند چون عقل را آفرید آن را به سخن درآورد و ... و سپس به او فرمود: تنها به تو امر ی‌کنم و تنها تو را نهی می‌کنم و تنها تو را عقاب می‌کنم و تنها به تو پاداش می‌دهم» (امام صادق ع، الکافی، ج‏1، ص10[14])؛ و سزاوار است که انسان همواره با عقل خویش با دین مواجه شود و اساسا این عقل است که فعل عبودیت را انجام می‌دهد: «قُلْتُ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ: ‌پرسیدم عقل چیست؟ ‌فرمود: آنچه با آن خداوند عبادت شود و بهشت به دست آید» (امام صادق ع، الکافی، ج‏1، ص11[15]).

اما گاه انسان عقل‌ورزی را با خیال‌پردازی و آرزواندیشی خلط می‌کند ویا عقل وی اسیر دلخواه‌ها و هوای نفس وی می‌گردد: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیر: چه‌بسیار عقلی که اسیر است به دست هوای نفسی که امیر او شده است» (نهج‌البلاغه، حکمت211). و بسیاری از مشکلات دینداری انسان‌ها به این برمی‌گردد که نام این خیال‌پردازی و آرزواندیشی را عقل می‌نهند و آنگاه در برابر بسیاری از تعالیم دین می‌ایستند و می‌گویند عقل ما نظر دیگری دارد. نمونه بارز آن بسیاری از اظهارنظرهای افرادی است که می‌گویند فلان حکم دین خلاف عقل است یا اگر فلان حکم به این صورت باشد بهتر است (نمونه‌ای که امروزه بسیار رواج پیدا کرده اظهارنظرهای افراد است درباره حکم شرعی حجاب، که اصلا چه ضرورتی دارد زنان حجاب داشته باشند و اگر حجاب واجب نباشد و کاملا اختیاری باشد بهتر است و ...).

در حقیقت، همان عقلی که مخاطب اصلی دین است ما را به سوی دینداری سوق می‌دهد؛ مهمترین استدلال عقلی برای ضرورت تن دادن به دین و شریعت الهی این است که خود عقل می‌فهمد که زندگی‌اش نمی‌تواند محدود به دنیا باشد و باز خودش - بویژه اگر افق زندگی پس از مرگ و حتی احتمال وقوع آن را جدی بگیرد - می‌فهمد که با اینکه خوبی و بدی بسیاری از امور را تشخیص می‌دهد (= به اقتضای حسن و قبح عقلی) اما نمی‌تواند بتنهایی تمامی اقتضائات راه سعادت خود را به نحو دقیق و جامع دریابد؛ و از این روست که خود را نیازمند پیام الهی می‌بیند. پس محوریت احساس نیاز به پیام الهی در این است که عقل درک می‌کند که توانایی خودش برای تشخیص همه چیز کافی نیست و نیاز به راهنما دارد، آن هم راهنماییِ کسی که نه‌تنها به تمامی ابعاد و زوایای وجود انسان، بلکه به تمامی آسمانها و زمین که عرصه عمل انسان هستند، و در واقع، به هر چیزی کاملا آگاه است و اگر توصیه و رهنمودی دارد صددرصد برخاسته از آگاهی است.[16]

حالا وقتی این راهنمای الهی آمد، اگر شخصی در برابر راهنماییِ او مدعی شود که من خودم بهتر می‌فهمم، ویا اصرار داشته باشد که خداوند و  پیامبران و فرستادگان الهی نحوه درست دینداری و احکام دین را از او یاد بگیرند! آیا این ادعا برخاسته از عقل اوست یا خیال‌پردازی و آرزواندیشی و هوای نفس او؟!

ثمره اخلاقی

هرجا حکمی از احکام الهی بر مذاق ما خوش نیامد و به نظرمان رسید که بهتر است این حکم به طور دیگری باشد، بدانیم که از عقل پیروی نمی‌کنیم؛ زیرا اگر آن، حکم خدایی بوده که همه چیز آسمانها و زمین را می‌داند و بر همه چیز آگاه است، کسی که خلاف آن را بهتر می‌پندارند حتما بر اساس اطلاعات غلط یا دلخواههای نفسانی به چنین نظری رسیده است؛ اینجاست که معلوم می‌شود که با اینکه در اسلام بشدت تأکید شده است که عقل و ایمان از هم جدایی‌ناپذیرند: «الْإِیمَانُ وَ الْعَقْلُ أَخَوَانِ تَوْأَمَانِ وَ رَفِیقَانِ لَا یَفْتَرِقَانِ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى أَحَدَهُمَا إِلَّا بِصَاحِبِهِ: ایمان و عقل دو برادر همراه و دو رفیقی‌اند که از هم جدا نمی‌شوند؛ خداوند سبحان هیچیک را بدون همراهش قبول نمی‌کند» (امام علی ع، عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص65)؛ اما اعلام می‌دارد که ایمان واقعی زمانی است که انسان نه‌تنها به حکم خدا تن دهد بلکه در دلش هیچ اعتراضی بدان حکم وجود نداشته باشد و کاملا تسلیم باشد: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیما: ولى چنین نیست، به پروردگارت قَسَم که ایمان نمى‏آورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند سپس از حکمى که کرده‏اى در دلهایشان احساس ناراحتى نکنند، و کاملًا سرِ تسلیم فرود آورند» (نساء/65).

پس هر جا دیدیم که دربرابر یک حکم شرع - ولو در دل- اعتراض داریم، نه‌تنها در ایمان خود شک کنیم، بلکه در اینکه از عقل خود کمک گرفته باشیم هم شک کنیم، چرا که نظر دادن برخلاف حکم خداوندی که همه چیز را می‌داند قطعا حاصل توهم و هوس است نه عقل، هرچند که بسیار رنگ و لعاب عقلی داشته باشد.

 

4) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ»

با اینکه واضح است که این آیه ادامه سخنانی است که پیامبر ص باید به آن مدعیان دینداری می‌گفته، چرا در این آیه دوباره کلمه «قل» را تکرار کرد؟

الف. برای اینکه نشان دهد که این ادامه مطلبی است که به آن اعراب فرمود؛ یعنی چون بین آن کلام اول به اعراب «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» فاصله افتاد دوباره کلمه «قل» را تکرار کرد (التحریر و التنویر، ج‏26، ص224[17]).

ب. چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که این گونه هشدار دادن‌ها فقط وظیفه پیامبر نیست؛ بلکه وظیفه‌ای است که هم پیامبر باید به آن مدعیان دینداری بگوید، و هم وقتی این آیه را بر ما تلاوت می‌کند این «قل» را ما از جانب پیامبر ص می‌شنویم و ما هم باید این هشدار را به مدعیان دینداری بگوییم؛ و همین طور هرکسی که قرآن می‌خواند به دیگران می‌گوید که این هشدار را به مدعیان دینداری بگو.

ج. ...

 

5) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ»

اگر عرضه‏ى عقائد ریاکارانه باشد، جاى سرزنش وتوبیخ است، اما عرضه‏ى عقائد خود به اولیاى خدا، اگر براى ارزیابى واصلاح ویا کسب اطمینان باشد، بسیار پسندیده است، چنانکه حضرت عبدالعظیم حسنى عقائد خود را به امام هادى علیه السلام عرضه کرد [و در حدیث7 مثالهای دیگری هم از این عرضه افراد بر ائمه اطهار اشاره شد] (تفسیر نور، ج‏9، ص200).

 

6) «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ»

در برابر خداوندى که همه چیز را مى‏داند، ادّعا و تظاهر نداشته باشیم (تفسیر نور، ج‏9، ص200).

 

7) «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ»

می‌دانیم که دین حاوی معارف عمیق و دستوراتی برای در پیش گرفتن سبک پسندیده زندگی انسان است؛‌ یعنی اساسا دین امری ناظر به حقیقت انسان است؛ با توجه به این مقدمه، چرا وقتی می‌خواهد افراد را با استفهام انکاریِ «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» مواخذه کند، نفرمود خداوند به همه زوایای وجود انسان آگاه است و استدلال را ناظر به علم خداوند به آسمانها و زمین و علم او به همه چیز قرار داد؟

الف. از باب «چون که صد آمد نود هم پیش ماست»، می‌خواهد بفرماید وقتی خداوند همه آئمانها و زمین و بلکه همه چیز را می‌داند حتما اوضاع و احوال شما انسانها را هم کاملا می‌داند.

ب. شاید بدین خاطر است که غیرمستقیم تذکر دهد که انسان موجودی است که آفرینش همه آنچه در آسمانها و زمین است به خاطر اوست و همه آنها پیوند شدیدی با وجود انسان دارند به نحوی که تنها کسی همه امور مربوط به انسان را می‌داند که بر تمام آنچه در آسمانها و زمین است نیز احاطه داشته باشد. مؤید این مطلب آن است که خداوند نه‌تنها تصریح کرده که تمام آنچه را در زمین است برای انسان آفریده: «هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً: اوست آن کسى که آنچه در زمین است، همه را براى شما آفرید» (بقره/29)، بلکه یکی از فلسفه‌های مهم آفرینش ستارگان در آسمان را زینت دادن آسمان‌ها برای تماشاکنندگان (ظاهرا یعنی برای ما انسانها که ساکن زمین هستیم و از زمین به بالا می‌نگریم)، معرفی کرده است: :إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ: ما آسمان این دنیا را به زیور ستارگان آراستیم» (صافات/6) و «وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرین‏: و به یقین، ما در آسمان برجهایى قرار دادیم و آن را براى تماشاگران آراستیم» (حجر/16).

ثمره اخلاقی-معرفتی

بر اساس توضیح فوق، چه‌بسا با آوردن این جمله می‌خواهد تذکر دهد که ‌ای انسان! خودت را دست کم نگیر! بدان که وجود تو با کل آنچه در آسمانها و زمین است مرتبط است و از این رو تنها کسی می‌تواند برای تو برنامه زندگی بدهد که به همه چیزهایی که در آسمانها و زمین است علم داشته باشد؛ نه خودت و نه هیچ کس دیگری که علم کامل ندارد.

ثمره معرفت‌شناختی

در فلسفه غرب حدود دو سه قرن است که فضای نسبی‌گرایی معرفت‌شناختی رواج دارد با این بهانه که علم ما همواره ناقص است و لذا هیچگاه نمی‌توانیم به سخن نهایی و حقیقت قطعی دست یابیم. این کلمه حقی است که یراد بها الباطل! خلط بحثی که در این رویکرد نهفته است در این است که علم کامل با تک گزاره علمی خلط شده است؛ بله، در افق علم کامل به هر چیزی (از جمله انسان) این سخن کاملا درست است و جز خداوندی که همه چیز را می‌داند هیچکس نمی‌تواند ادعا کند که تحلیل کامل و جامعی از هر واقعیتی (مثلا از انسان) دارد و تمام زوایای آن واقعیت را درک کرده است؛ اما در افق تک گزاره‌ها قطعا امکان رسیدن به معرفت قطعی وجود دارد که اگر چنین امکانی وجود نداشته باشد حتی همین جمله که «همه چیز نسبی است» نیز پذیرفتنی نخواهد بود. نکته محل تأکید ما این است که این شکاکیتی که در فلسفه غرب مستقر شده در حقیقت ناشی از توجه به همین حقیقت ساده است که جز خداوند (یا کسی که خود خداوند از طریقی غیرمتعارف وی را از علم خویش برخوردار کرده باشد) هیچکس نمی‌تواند ادعای شناخت کامل و قطعی از انسان داشته باشد؛ و اتفاقا دقیقا به همین جهت است که نیاز به دینی الهی جدی می‌شود و هیچ دین دست‌ساز بشری توان ارائه راه مناسب زندگی به انسان را ندارد.

آنچه جای تعجب دارد این است که از همین حقیقتی که در فلسفه غرب کاملا مشهود شده به جای اینکه ضرورت مراجعه به خداوند و مبنا قرار دادن رهنمود او برای انسان را نتیجه بگیرند، توصیه به خودبسندگی عقل و معتبر دانستن و به رسمیت شمردنِ همه دین‌ها و آیین‌های ساخته بشر را نتیجه گرفته‌اند!

 

8) «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ»

با اینکه تعبیر «آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است» دلالت بر «همه چیز» دارد، چرا بعد از اینکه فرمود «خداوند می‌داند آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است» ادامه داد که «و خداوند به هر چیزی داناست». آیا تکرار در اینجا رخ داده است؟

الف. [می‌خواهد بفرماید] خداوند، هم به وجود اشیا آگاه است وهم خصوصیّات هر چیزى را مى‏داند (تفسیر نور، ج‏9، ص200).

ب. شاید جمله دوم بیان دلیل برای جمله اول است: یعنی خداوند «آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است» می‌داند و این بدان جهت است که همه چیز را می‌داند. آنگاه اگر اشکال شود که چرا از ابتدا همین جمله دوم را نفرمود و چه نیازی به آوردن جمله اول بود یک پاسخش این است که اگر آن را نمی‌گفت تذکری که با آمدن آن جمله به انسان داده می‌شد (که در تدبر 7.ب اشاره شد) از دست می‌رفت.

ج. ...

 

ارتباط این آیه با آیات قبل و بعد

9) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ وَ اللهُ یعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیمٌ»

در آیات قبل سخن از کسانی بود که ادعای ایمان می‌کردند در حالی که فقط اسلام آورده بودند و ایمان در دلشان وارد نشده بود و خداوند توضیح داد که ایمان واقعی چیست و چه کسانی‌اند که واقعا ایمان دارند. در این آیه تذکر می‌دهد که بیهوده در برابر پیامبر خدا ادعا و تظاهر به ایمان نکنید زیرا این ادعای شما در حقیقت ادعا کردن در پیشگاه خداوند است و گویی می‌خواهید خدا را از چیزی باخبر کنید که او نمی‌داند؛ در حالی که او نه‌تنها تمام زوایای وجودی شما علم دارد بلکه بر تمام آنچه در آسمانها و زمین است و تمام اشیاء ‌علم دارد و اتفاقا به خاطر چنین علمی است که تنها اوست که می‌تواند دین و روش زندگی مناسب را برای انسان ارائه دهد؛ زیرا که انسان اساسا موجودی است که وجودش به تمام آنچه در آسمانها و زمین آفریده شده مرتبط است (تدبر7).

آنگاه وقتی این نگاه در انسان تقویت شد و انسان فهمید که وجودش به تمام آنچه در آسمانها و زمین است مرتبط است و تنها خدایی که به همه اینها علم دارد می‌تواند برنامه زندگی به او بدهد، آنگاه بخوبی می‌فهمد که چه کوته‌بین‌اند انسانهایی که می‌پندارند با ایمان آوردن‌شان بر خداوند منتی دارد، و از این رو در آیه بعد تذکر می‌دهد که حتی برای همان اسلام آوردن ابتدایی هم اصلا سزاوار نیست که بر خداوند و پیامبرش منت بگذارید، بلکه ار صادقانه بنگرید درخواهید یافت که این خداوند است که حقیقتا بر شما انسانها منت گذاشته است که شما را به ایمان هدایت کرده است.

 

 

 


[1] . «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» أی أ تخبرون الله بالدین الذی أنتم‏ علیه و المعنى أنه سبحانه عالم بذلک فلا یحتاج إلى إخبارکم به و هذا استفهام إنکار و توبیخ أی کیف تعلمون الله بدینکم «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» لأن العالم لنفسه یعلم المعلومات کلها بنفسه فلا یحتاج إلى علم یعلم به و لا إلى من یعلمه کما أنه إذا کان قدیما موجودا فی الأزل لنفسه استغنى عن موجد أوجده.

[2] . قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ، هی منقولة من: علمت به، أی شعرت به، و لذلک تعدّت إلى واحد بنفسها و إلى الآخر بحرف الجر لما ثقلت بالتضعیف، و فی ذلک تجهیل لهم، حیث ظنوا أن ذلک یخفى على اللّه تعالى. ثم ذکر إحاطة علمه بما فی السموات و الأرض.

[3] . قوله تعالى: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» توبیخ للأعراب حیث قالوا: آمنا و لازمه دعوى الصدق فی قولهم و الإصرار على ذلک، و قیل: لما نزلت الآیة السابقة حلفت الأعراب أنهم مؤمنون صادقون فی قولهم: آمنا، فنزل: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» الآیة، و معنى الآیة ظاهر.

[4] . گروهى با سوگند به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله گفتند که ایمان ما صادقانه است. این آیه نازل شد که نیاز به سوگند نیست، خداوند به همه چیز آگاه است.

[5] . و التعلیم مبالغة فی إیصال العلم إلى المعلّم لأن صیغة التفعیل تقتضی قوة فی حصول الفعل کالتفریق و التفسیر، یقال: أعلمه و علّمه کما یقال: أنباه و نبّأه. و هذا یفید أنهم تکلفوا و تعسفوا فی الاستدلال على خلوص إیمانهم لیقنعوا به الرسول صلى اللّه علیه و [آله و] سلّم الذی أبلغهم أن اللّه نفى عنهم رسوخ الإیمان بمحاولة إقناعه تدل إلى محاولة إقناع اللّه بما یعلم خلافه. و باء بِدِینِکُمْ زائدة لتأکید لصوق الفعل بمفعوله کقوله تعالى: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ و قول النابغة: لک الخیران وارت بک الأرض واحدا؛ و الاستفهام فی أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ مستعمل فی التوبیخ و قد أید التوبیخ بجملة الحال فی قوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ. و فی هذا تجهیل إذ حاولوا إخفاء باطنهم عن المطّلع على کل شی‏ء. و جملة وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ تذییل لأن کل شی‏ء أعم من ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ فإن اللّه یعلم صفاته و یعلم الموجودات التی هی أعلى من السماوات کالعرش.

[6] . فخر رازی معنایی در مفاتیح الغیب، ج‏28، ص117 معنایی را از این آیه برداشت کرده که هرچه تامل شد معلوم نشد که چگونه چنین برداشتی انجام داده است. عبارت وی چنین است: قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ؛ فإنه عالم به لا یخفى علیه شی‏ء، و فیه إشارة إلى أن الدین ینبغی أن یکون للّه و أنتم أظهرتموه لنا لا للّه، فلا یقبل منکم ذلک.

[7] . بگو آیا مى‏آموزید به خدا دین خویش را؟

[8] . بگو: «آیا دین خود را به خداوند مى‏شناسانید»؟

[9] . آیا دین خود را به خدا مى‏آموزید؟

[10] . بگو: آیا دینتان را به خدا مى‏آموزی

[11] . بگو: آیا دینتان را به خدا مى‏آموزید؟

[12] . آیا میخواهید دین خودتان را بخداوند تعلیم دهید؟

[13] . و من هنا یمکنک أن تستخرج منها فی المعارف القرآنیة قاعدتین: إحداهما: أن کل جملة وحدها، و هی مع کل قید من قیودها تحکی عن حقیقة ثابتة من الحقائق أو حکم ثابت من الأحکام کقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ» الأنعام- 91، ففیه معان أربع: الأول: قُلِ اللَّهُ، و الثانی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ‏، و الثالث: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ‏، و الرابع: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ‏. و اعتبر نظیر ذلک فی کل ما یمکن. و الثانیة: أن القصتین أو المعنیین إذا اشترکا فی جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد. و هذان سران تحتهما أسرار و الله الهادی.

[14] . أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنِی عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ. فَأَقْبَلَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَدْبِرْ. فَأَدْبَرَ. ثُمَّ قَالَ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ لَا أَکْمَلْتُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ.

[15] . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ. قَالَ قُلْتُ: فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ؟ فَقَالَ: تِلْکَ النَّکْرَاءُ تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ.

[16] . البته گاه انسان با اینکه چنین استدلال واضحی برای نیازمندی خود می‌بیند گاه به همین عقل هم مغرور و با آن احساس بی‌نیازی می‌کند که در واقع به خاطر داشتنش عقلش گمراه می‌شود! چنانکه در جلسه 1090 حدیث8 https://yekaye.ir/ababsa-80-05 /  خواهیم دید که امیرالمومنین ع در ادامه همان متنی که عقل را برترین زینت انسان معرفی می‌کند (وَ لَا جَمَالَ أَزْیَنُ مِنَ الْعَقْلِ) می‌فرماید:  وَ مَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ ضَلَّ وَ مَنِ اسْتَغْنَى بِعَقْلِهِ زَل.

[17]. أعید فعل قُلْ لیدل على أن المقول لهم هذا هم الأعراب الذین أمر أن یقول لهم لَمْ تُؤْمِنُوا إلى آخره، فأعید لمّا طال الفصل بین القولین بالجمل المتتابعة، فهذا متصل بقوله: وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ اتصال البیان بالمبین، و لذلک لم تعطف جملة الاستفهام. و جملة قُلْ معترضة بین الجملتین المبیّنة و المبیّنة. قیل: إنهم لمّا سمعوا قوله تعالى: قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا الآیة جاؤوا إلى النبی صلى اللّه علیه و [آله و] سلّم و حلفوا أنهم مؤمنون فنزل قوله: «قل أ تعلمون اللّه بدینکم» و لم یرو بسند معروف و إنما ذکره البغوی تفسیرا و لو کان کذلک لوبّخهم اللّه على الأیمان الکاذبة کما وبّخ المنافقین فی سورة براءة بقوله وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ الآیة. و لم أر ذلک بسند مقبول، فهذه الآیة مما أمر رسول اللّه صلى اللّه علیه و [آله و] سلّم بأن یقوله لهم.

 


1081) سوره حجرات (49)، آیه16 (5. ادامه احادیث)

 

 

7) در عین اینکه تعلیم دین به خدا (و اولیای او) کاری نارواست؛ اما عرضه داشتن ایمان خویش بر آنان که حقیقت دین نزد آنان است امری کاملا صواب و جزء‌سیره اصحاب ائمه اطهار است که اینجا مناسب است به برخی اشاره شود:

الف. اسماعیل بن جابر

380ر .یو زمین همه چ ار منظر بن  می‌گوید: به امام باقر ع عرض کردم: می‌خواهم دینم را که بر اساس آن خداوند عز و جل را می‌پرستم بر شما عرضه کنم.

فرمود: عرضه کن!

گفتم: شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست، واحد است و شریکی ندارد، و اینکه [حضرت] محمد ص بنده و فرستاده اوست، و اقرار می‌کنم به آنچه از جانب خداوند آورده است [یا: و اقرار می‌کنم که آنچه آورده از جانب خداوند است] و اینکه [حضرت] علی ع امامی بود که خداوند اطاعتش را واجب کرد، سپس بعد از او [امام] حسن ع امامی بود که خداوند اطاعتش را واجب کرد، سپس بعد از او [امام] حسین ع امامی بود که خداوند اطاعتش را واجب کرد، سپس بعد از او علی بن حسین ع امامی بود که خداوند اطاعتش را واجب کرد، تا اینکه امر به شما رسید؛ سپس گفتم: و تو همان هستی، خداوند رحمتش را بر تو فروفرستد.

فرمود: این همان دین [مورد قبول] خداوند و دین فرشتگانش است.

الکافی، ج‏1، ص188

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع: أَعْرِضُ عَلَیْکَ دِینِیَ الَّذِی أَدِینُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِه؟

قَالَ: فَقَالَ: هَاتِ!

قَالَ: فَقُلْتُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَنَّ عَلِیّاً کَانَ إِمَاماً فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ ثُمَّ کَانَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ إِمَاماً فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ ثُمَّ کَانَ بَعْدَهُ الْحُسَیْنُ إِمَاماً فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ ثُمَّ کَانَ بَعْدَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ إِمَاماً فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ حَتَّى انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَیْهِ. ثُمَّ قُلْتُ: أَنْتَ یَرْحَمُکَ اللَّهُ.

قَالَ: فَقَالَ: هَذَا دِینُ اللَّهِ وَ دِینُ مَلَائِکَتِهِ.

ب. عمرو بن حریث می‌گوید:

بر امام صادق ع وارد شدم در حالی که در منزل برادرش عبدالله بود. گفتم: فدایت شوم! چه چیزی تو را به این منزل آورده است؟

فرمود: طلب فراغت و دوری از مزاحمتها.

گفتم: فدایت شوم! آیا دینم را که برایتان حکایت کنم.

فرمود: بله.

گفتم: خدا را با چنین دینی می‌پرستم که شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست، واحد است و شریکی ندارد، و اینکه [حضرت] محمد ص بنده و فرستاده اوست، و و اینکه قیامت حتما می‌آید و تردیدی در آن نیست و اینکه خداوند هرکس در قبرها باشد برمی‌انگیزاند و [شهادت می‌دهم بر وجود] اقامه نماز و دادن زکات و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا و ولایت علی ع امیرالمومنین ع بعد از رسول الله ص و ولایت حسن و حسین و ولایت علی بن حسین و ولایت محمد بن علی ع و شما بعد از او که صلوات خداوند بر همه آنها؛‌و اینکه همانا شما اماممان من هستید؛ بر این زنده‌ام و بر این می‌میرم و خدا را با چنین دینی می‌پرستم.

فرمود:‌ ای عمرو! به خداسوگند این همان دین [مورد قبول] خداوند و دین پدرانم است که من هم در سر و آشکار بدین دین خدا را می‌پرستم. پس تقوای الهی در پیش گیر و زبانت را جز از سخن نیک بازدار و نگو که من خودم هدایت شدم بلکه خداوند تو را هدایت کرد؛ پس شکر آنچه خداوند عز و جل برتو انعام فرموده را ادا کن و از کسانی نباش که وقتی روی می‌آورد در چشمش تیر زده می‌شود و وقتی پشت می‌کند از پشت نیزه می‌خورد* و مردم را بر شانه خودت سوار نکن که بعید نسیت که اگر مردم را بر شانه خویش سوار کنی ستون فقراتت را خرد کنند**.

الکافی، ج‏2، ص23

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ فِی مَنْزِلِ أَخِیهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا حَوَّلَکَ إِلَى هَذَا الْمَنْزِلِ؟

قَالَ: طَلَبُ النُّزْهَةِ.

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! أَ لَا أَقُصُّ عَلَیْکَ دِینِی؟

فَقَالَ: بَلَى.

قُلْتُ: أَدِینُ اللَّهَ بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاءِ الزَّکَاةِ وَ صَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ حِجِّ الْبَیْتِ وَ الْوَلَایَةِ لِعَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ الْوَلَایَةِ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ الْوَلَایَةِ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ الْوَلَایَةِ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ لَکَ مِنْ بَعْدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ وَ أَنَّکُمْ أَئِمَّتِی عَلَیْهِ أَحْیَا وَ عَلَیْهِ أَمُوتُ وَ أَدِینُ اللَّهَ بِهِ.

فَقَالَ: یَا عَمْرُو هَذَا وَ اللَّهِ دِینُ اللَّهِ وَ دِینُ آبَائِیَ الَّذِی أَدِینُ اللَّهَ بِهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ؛ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ کُفَّ لِسَانَکَ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ؛ وَ لَا تَقُلْ إِنِّی هَدَیْتُ نَفْسِی بَلِ اللَّهُ هَدَاکَ فَأَدِّ شُکْرَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عَلَیْکَ وَ لَا تَکُنْ مِمَّنْ إِذَا أَقْبَلَ طُعِنَ فِی عَیْنِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَ طُعِنَ فِی قَفَاهُ وَ لَا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلَى کَاهِلِکَ فَإِنَّکَ أَوْشَکَ إِنْ حَمَلْتَ النَّاسَ عَلَى کَاهِلِکَ أَنْ یُصَدِّعُوا شَعَبَ کَاهِلِکَ.

پی‌نوشتها:

* ظاهرا مقصود از این تعبیر آن است که طوری رفتار کن که مردم پیش رو و پشت سرت خوبی تو را بگویند؛ که حالا منظور امام می‌تواند توصیه به این باشد که از اشراری نباش که مردم در حضو و غیبتشان آنان را مذمت می‌کنند یا یا توصیه به تقیه در برابر دشمنان باشد و توصیه به مطلق حسن معاشرت با مردم. (مرآة العقول، ج‏7، ص119[1])

** مقصود از این تعبیر آن است که به خاطر ترک تقیه ویا مدارای بیش از حد با مردم کاری نکن که متضرر شوی، یعنی مثلا ضمانت و یا تعهدی را در قبال آنان بپذیری که از عهده‌اش برنمی‌آیی ویا اینکه طوری برخورد کنی که آنان در اینکه تو طمع کنند که به میل آنها و برخلاف حق و یا برخلاف آنچه حلال است رفتار کنی (مرآة العقول، ج‏7، ص119[2]).

ج. ابن ابی یعفور می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم: می‌خواهم دینم را که بر اساس آن خداوند عز و جل را می‌پرستم بر شما عرضه کنم.

فرمود: عرضه کن!

گفتم: شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست، و شهادت می‌دهم که [حضرت] محمد ص فرستاده اوست، و اقرار می‌کنم به آنچه از جانب خداوند آورده است. سپس امامان را برای وی توصیف کردم تا به امام باقر ع رسیدم و گفتم: و آنچه در مورد آنها گفتم را در مورد شما هم اقرار می‌کنم.

فرمود: تو را نهی می‌کنم از اینکه اسم مرا در میان مردم ببری.

ابان می‌گوید که ابن ابی یعفور چنین ادامه داد: علاوه بر مطالب فوق به ایشان عرض کردم که: و به نظرم می‌آید که آنان همان کسانی هستند که خداوند در قرآن درباره‌شان فرمود: و از خداوند اطاعت کنید و از رسول و اولی الامری که از شمایند» (نساء/59)

امام صادق ع فرمود: و آیه دیگری هم هست؛ آن را هم بخوان.

گفتم: فدایت شوم کدام آیه؟

فرمود: «جز این نیست که ولىّ شما خدا و رسول اوست و کسانى که ایمان آورده‏اند، آنها که نماز را برپا مى‏دارند و زکات مى‏دهند در حالى که در رکوعند». (مائده/55). و فرمود: خداوند تو را رحم کرده است [یا:‌ خداوند تو را رحمت کند].

گفتم: آیا می‌فرمایی که خداوند برای این امر بر من رحم کرده است!

فرمود: خداوند برای این امر بر تو رحم کرده است!

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص327

عن ابن أبی یعفور قال: قلت: لأبی عبد الله ع أعرض علیک دینی الذی أدین الله به؟

قال: هاته.

قلت: أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا ص رسول الله، و أقر بما جاء به من عند الله. قال: ثم وصفت له الأئمة حتى انتهیت إلى أبی جعفر، قلت: و أقر بک ما أقول فیهم.

فقال: أنهاک أن تذهب باسمی فی الناس.

قال أبان: قال ابن أبی یعفور: قلت له مع الکلام الأول: و أزعم أنهم الذین قال الله فی القرآن «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ».

فقال أبو عبد الله: و الآیة الأخرى فاقرأ.

قال: قلت له: جعلت فداک أی آیة؟

قال: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» قال: فقال: رحمک الله.

قال: قلت: تقول رحمک الله على هذا الأمر؟!

قال: فقال: رحمک الله على هذا الأمر.

د. حسن بن زیاد می‌گوید: وقتی زید بن علی در کوفه قیام کرد در دلم تردیدی وارد شد. پس به مکه رفتم و سپس مدینه رفتم و بر امام صادق ع وارد شدم در حالی که بیمار بود، در بستر دراز کشیده بود و [از فرط ضعف و لاغری] بین پوست و استخوانش چیزی نبود. گفتم: دلم می‌خواهد دینم را بر شما عرضه کنم.

فرمود: حسن! من در تو مشکلی نمی‌بینم و تو نیازی به این نداری. سپس فرمود: عرضه کن!

گفتم: شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست، و شهادت می‌دهم که [حضرت] محمد ص فرستاده خداست. و ایشان هم شبیه همین را با من گفت.

و گفتم: و من اقرار می‌کنم به همه آنچه که [حضرت] محمد بن عبدالله ص از جانب خداوند آورده است. ایشان ساکت ماند.

و گفتم: و شهادت می‌دهم که [حضرت] علی ع امام بعد از رسول الله ص است که اطاعتش واجب شده؛ کسی که در او شک دارد گمراه است و کسی که منکر او شود کافر است. و حضرت همچنان ساکت بود.

و گفتم: و شهادت می‌دهم که [امام] حسن ع و [امام] حسین ع همین منزلت را دارند، تا اینکه به خود ایشان [= امام صادق ع]‌ رسیدم و گفتم: و شهادت می‌دهم که تو هم همان منزلت امام حسن ع و امام حسین ع و امامان پیش از خود را داری.

فرمود: بس کن. فهمیدم چه می‌خواهی. چیزی نمی‌خواهی جز اینکه من تولی تو را بر این امر بپذیرم.

گفتم: اگر تولی مرا در این امر بپذیرید من به آنچه می‌خواسته‌ام رسیده‌ام.

فرمود: تو را تحت ولایت خود قرار دادم.

گفتم: ‌فدایت شوم. دلم می‌خواهم همینجا بمانم [زندگی را در همینجا ادامه دهم].

فرمود: چرا؟

گفتم: اگر زید و اصحابش پیروز شوند کسی بدحال‌تر از ما نزد آنان نخواهد بود [ظاهرا بدین خاطر که از ما شیعیان انتظار یاری داشتند و یاریشان نکردیم کینه ما را به دل گرفته‌اند] و اگر بنی امیه پیروز شوند نزد آنان نیز به همین منوال خواهیم بود [چون به هر حال ما را شیعه می‌دانند و لذا بین ما و زیدیه فرقی نمی‌گذارند].

فرمود: برگرد؛ جای نگرانی‌ای برای تو نیست، ‌نه از اینان و نه از آنان.

الأمالی (للمفید)، ص32

قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو غَالِبٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الزُّرَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ  عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْعَطَّارِ عَنْ أَبِیهِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ قَالَ‏:

لَمَّا قَدِمَ زَیْدُ بْنُ عَلِیٍّ الْکُوفَةَ  دَخَلَ قَلْبِی مِنْ ذَلِکَ بَعْضُ مَا یَدْخُلُ؛ قَالَ: فَخَرَجْتُ إِلَى مَکَّةَ وَ مَرَرْتُ بِالْمَدِینَةِ؛ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ مَرِیضٌ. فَوَجَدْتُهُ عَلَى سَرِیرٍ مُسْتَلْقِیاً عَلَیْهِ وَ مَا بَیْنَ جِلْدِهِ وَ عَظْمِهِ شَیْ‏ءٌ.

فَقُلْتُ: إِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَعْرِضَ‏ عَلَیْکَ‏ دِینِی!

فَانْقَلَبَ عَلَى جَنْبِهِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَیَّ فَقَالَ: یَا حَسَنُ مَا کُنْتُ أَحْسَبُکَ إِلَّا وَ قَدِ اسْتَغْنَیْتَ عَنْ هَذَا. ثُمَّ قَالَ: هَاتِ!

فَقُلْتُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ. فَقَالَ ع مَعِی مِثْلُهَا.

فَقُلْتُ: وَ أَنَا مُقِرٌّ بِجَمِیعِ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ص. قَالَ: فَسَکَتَ.

قُلْتُ: وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً إِمَامٌ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فُرِضَ طَاعَتُهُ مَنْ شَکَّ فِیهِ کَانَ ضَالًّا وَ مَنْ جَحَدَهُ کَانَ کَافِراً. قَالَ: فَسَکَتَ.

قُلْتُ: وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ع بِمَنْزِلَتِهِ حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَیْهِ ع. فَقُلْتُ: وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ بِمَنْزِلَةِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مَنْ تَقَدَّمَ مِنَ الْأَئِمَّةِ.

فَقَالَ: کُفَّ قَدْ عَرَفْتُ الَّذِی تُرِیدُ؛ مَا تُرِیدُ إِلَّا أَنْ أَتَوَلَّاکَ عَلَى هَذَا.

قَالَ: قُلْتُ: فَإِذَا تَوَلَّیْتَنِی عَلَى هَذَا فَقَدْ بَلَغْتُ الَّذِی أَرَدْتُ.

قَالَ: قَدْ تَوَلَّیْتُکَ‏ عَلَیْهِ.

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! إِنِّی قَدْ هَمَمْتُ بِالْمُقَامِ.

قَالَ: وَ لِمَ؟

قَالَ قُلْتُ: إِنْ ظَفِرَ زَیْدٌ أَوْ أَصْحَابُهُ فَلَیْسَ أَحَدٌ أَسْوَأَ حَالًا عِنْدَهُمْ مِنَّا وَ إِنْ ظَفِرَ بَنُو أُمَیَّةَ فَنَحْنُ عِنْدَهُمْ بِتِلْکَ الْمَنْزِلَةِ.

قَالَ فَقَالَ لِی: انْصَرِفْ لَیْسَ عَلَیْکَ بَأْسٌ مِنْ أُولَى وَ لَا مِنْ أُولَى.‏

ه. عبدالعظیم حسنی می‌گوید: بر سرورم حضرت امام هادی ع وارد شدم. چون چشمش به من افتاد فرمود: مرحبا به تو ‌ای ابوالقاسم. تو واقعا ولیّ ما هستی.

عرض کردم: یا ابن رسول الله! می‌خواهیم دینم را بر شما عرضه کنم؛ اگر مورد رضایت بود بر آن ثابت قدم بمانم تا وقتی که خداوند عز و جل را ملاقات کنم.

فرمود: ابوالقاسم! عرضه کن!

گفتم: من می‌گویم که خداوند متعال واحد است و چیزی همچون او نیست، از دو حد بیرون است هم از حد ابطال [که نتوان او را شناخت] و هم از حد تشبیه [که شبیه چیزی باشد]؛ و او نه جسم است و نه صورت و نه عرض و نه جوهر؛ ‌بلکه اوست که جسم را جسم کرده و صورتها را صورت بخشیده و جوهر و عرض‌ها را آفریده و او پروردگار هر چیزی  و مالک آن و جاعل و پدید آورنده آن است؛ و اینکه [حضرت] محمد ص بنده و رسول او و آخرین پیامبران است و پیامبری تا روز قیامت بعد از او نیست [و شریعت او آخرین شریعت‌هاست و شریعتی بعد از آن تا روز قیامت نخواهد بود] و می‌گویم که امام و خلیفه و ولیّ امر بعد از او امیرالمومنین علی بن ابی‌طالب است، سپس [امام] حسن ع، سپس [امام] حسین ع، سپس علی بن حسین ع، سپس محمد بن علی ع، سپس جعفر بن محمد ع، سپس موسی بن جعفر ع، سپس علی بن موسی ع، سپس محمد بن علی ع، سپس تو ‌ای مولای من.

فرمود: و بعد از من حسن فرزندم؛ ‌و اما چگونه خواهد بود حال مردم در مورد جانشین پس از او؟!

گفتم: چگونه خواهد بود‌ای مولای من؟

فرمود: چون شخص او را نمی‌بینند و برایشان جایز نیست که نامش را ببرند تا اینکه خروج کند و زمین را از عدل و قسط پر نماید همان گونه که از ظلم و جور پر شده است.

گفتم: من اقرار می‌کنم و می‌گویم که ولیّ آنها [= کسی که ولایت آنها را قبول کند] ولیّ خداست و دشمن آنان دشمن خداست و اطاعت آنان اطاعت خداست و معصیت آنان معصیت خداست؛ و می‌گویم که همانا معراج حق است و سوال در قبر حق است و بهشت حق است و جهنم حق است و صراط حق است و میزان [=برقراری ترازوی اعمال]  حق است و همانا قیامت خواهد آمد و تردیدی در آن نیست و همانا خداوند هرکه در قبرهاست برخواهد انگیخت و می‌گویم که همانا دستورات واجب بعد از ولایت، نماز است و زکات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر.

پس امام هادی ع فرمودند:‌ ای ابوالقاسم! به خدا سوگند این دین خداوند است که برای بندگانش پسندید؛‌ پس بر این ثابت قدم باشد که خداوند ثابت قدم گرداند تو را «با سخن ثابت در دنیا و در آخرت» (ابراهیم/27).

الأمالی( للصدوق)، ص338-340؛ کفایة الأثر، ص286-288؛ التوحید (للصدوق)، ص81-82؛ صفات الشیعة، ص48-50؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص379-380

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ جَمِیعاً قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو تُرَابٍ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى الرُّویَانِیُّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَلَمَّا بَصُرَ بِی قَالَ لِی: مَرْحَباً بِکَ یَا أَبَا الْقَاسِمِ! أَنْتَ وَلِیُّنَا حَقّاً.

قَالَ: فَقُلْتُ‏ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَعْرِضَ عَلَیْکَ دِینِی؛ فَإِنْ کَانَ مَرْضِیّاً ثَبَتُّ عَلَیْهِ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.

فَقَالَ: هَاتِ یَا أَبَا الْقَاسِمِ.

فَقُلْتُ: إِنِّی أَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى وَاحِدٌ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ خَارِجٌ مِنَ الْحَدَّیْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِیهِ وَ إِنَّهُ لَیْسَ بِجِسْمٍ وَ لَا صُورَةٍ وَ لَا عَرَضٍ وَ لَا جَوْهَرٍ، بَلْ هُوَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ وَ مُصَوِّرُ الصُّوَرِ وَ خَالِقُ الْأَعْرَاضِ وَ الْجَوَاهِرِ وَ رَبُّ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ مَالِکُهُ وَ جَاعِلُهُ وَ مُحْدِثُهُ؛ وَ إِنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ فَلَا نَبِیَّ بَعْدَهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ؛ [وَ إِنَّ شَرِیعَتَهُ خَاتِمَةُ الشَّرَائِعِ فَلَا شَرِیعَةَ بَعْدَهَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ؛] وَ أَقُولُ: إِنَّ الْإِمَامَ وَ الْخَلِیفَةَ وَ وَلِیَّ الْأَمْرِ بَعْدَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع، ثُمَّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَیْنُ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ أَنْتَ یَا مَوْلَایَ.

فَقَالَ عَلِیٌّ ع: وَ مِنْ بَعْدِی الْحَسَنُ ابْنِی، فَکَیْفَ لِلنَّاسِ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ؟!

قَالَ: فَقُلْتُ: وَ کَیْفَ ذَاکَ یَا مَوْلَایَ؟

قَالَ: لِأَنَّهُ لَا یُرَى شَخْصُهُ وَ لَا یَحِلُّ ذِکْرُهُ بِاسْمِهِ حَتَّى یَخْرُجَ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً.

قَالَ: فَقُلْتُ: أَقْرَرْتُ وَ أَقُولُ إِنَّ وَلِیَّهُمْ وَلِیُّ اللَّهِ وَ عَدُوَّهُمْ عَدُوُّ اللَّهِ وَ طَاعَتَهُمْ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْصِیَتَهُمْ مَعْصِیَةُ اللَّهِ؛ وَ أَقُولُ: إِنَّ الْمِعْرَاجَ حَقٌّ وَ الْمُسَاءَلَةَ فِی الْقَبْرِ حَقٌّ وَ إِنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ الصِّرَاطَ حَقٌّ وَ الْمِیزَانَ حَقٌّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ إِنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ؛ وَ أَقُولُ: إِنَّ الْفَرَائِضَ الْوَاجِبَةَ بَعْدَ الْوَلَایَةِ الصَّلَاةُ وَ الزَّکَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ الْحَجُّ وَ الْجِهَادُ وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ.

فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ع: یَا أَبَا الْقَاسِمِ!‏ هَذَا وَ اللَّهِ دِینُ اللَّهِ الَّذِی ارْتَضَاهُ لِعِبَادِهِ؛ فَاثْبُتْ عَلَیْهِ أَثْبَتَکَ [/ثَبَّتَکَ] اللَّهُ «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ».

 


[1] . «و لا تکن ممن إذا أقبل» أی کن من الأخیار لیمدحک الناس فی وجهک و قفاک و لا تکن من الأشرار الذین یذمهم الناس فی حضورهم و غیبتهم أو أمر بالتقیة من المخالفین أو حسن المعاشرة مطلقا.

[2] . «و لا تحمل الناس على کاهلک» أی لا تسلط الناس على نفسک بترک التقیة أو لا تحملهم على نفسک بکثرة المداهنة و المداراة معهم بحیث تتضرر بذلک، کان یضمن لهم و یتحمل عنهم ما لا یطیق أو یطعمهم فی أن یحکم بخلاف الحق أو یوافقهم فیما لا یحل، و هذا أفید و إن کان الأول أظهر، و قال الفیروزآبادی: الکاهل کصاحب: الحارک، أو مقدم أعلى الظهر مما یلی العنق و هو الثلث الأعلى و فیه ست فقرا، و ما بین الکتفین أو موصل العنق فی الصلب، و قال: الصدع الشق فی شی‏ء صلب، و قال: الشعب بالتحریک بعد ما بین المنکبین.

 


1081) سوره حجرات (49)، آیه16 (4. ادامه احادیث)

 

 

5) امام صادق ع نامه‌ای به شیعیان نوشته و خواسته بودند که هر روز بعد از نمازهایشان آن را مرور کنند. توضیحاتی درباره این نامه و فرازهایی از آن قبلا گذشت.[1] در فراز دیگری از این نامه آمده است:

اى گروه رحمت شده‌ی به رستگاری رسیده! همانا خداوند خیرى را که به شما داده به کمال رسانده است، و بدانید که در علم خدا و فرمانش چنین نیست که احدی از خلایق حکم دین را به دلخواه و سلیقه یا به رأی و قیاس دریافت کند. خدا قرآن فرو فرستاده و هم? امور را در آن بیان داشته، و براى قرآن و آموختن آن گروهى مشخص ساخته، و براى آنان که خدا علم قرآن را به آنان سپرده روا نیست که به دلخواه و رأى و قیاس، اقدام کنند زیرا خداوند آنها را در پرتو علمى که بدیشان سپرده و ویژ? آنها ساخته و نزد آنان نهاده، از این کار بى‌نیازشان کرده است. و این کرامتی است که خداوند بدین وسیله آنان را تکریم نموده است و اینها همان اهل ذکر مى‌باشند که خدا به امّت فرمان داده از آنها پرسش کنند، و هم ایشانند که هر که از آنها پرسد - با ملاحظ? اینکه در علم خدا گذشته است که باید آنها را تصدیق کند و از آنها پیروى کند- او را بدرستى ره نمایند و از دانش قرآن به او بدهند آنقدر که به سوى خدا و هم? راههاى حق ره یابد.

و ایشانند که از آنها، و نیز از پرسش از ایشان و علمى که خدا آنان را بدان گرامى داشته و نزد آنها سپرده، رویگردان نمی‌شود مگر کسى که در علم خدا در اصل خلقت و تحت آن سایه [ظاهرا اشاره به عالم ذر است] شقاوت برایش رقم خورده باشد، و ایشانند که روى‌گردانند از پرسش از اهل ذکر و از آنها که علم قرآن بدیشان بخشیده و نزد آنها نهاده شده و سؤال از ایشان واجب گشته است. اینان [= کسانی که از اهل بیت سوال نمی‌کنند] همانهایى هستند که به دلخواه و رأى و قیاس عمل کنند تا آنکه شیطان به درون آنها راه مى‌یابد، چرا که اینان اهل ایمان در علم قرآن نزد خدا را کافر قلمداد کرده‌اند و گمراهان در علم قرآن نزد خدا را مؤمن تلقّى کرده‌اند و بسیارى از امور حلال را حرام و بسیارى از امور حرام را حلال گردانیده‌اند. این است اصل میو? هوى و هوس و دلخواه ایشان؛ و حال آنکه رسول الله پیش از مرگش به آنها سفارش کرده بود، ولی آنها گفتند: پس از آنکه خداوند عزّ و جلّ‌ رسولش را از قبض روح کرد می‌توانیم که به چیزی عمل کنیم که مردم بر آن توافق کنند، یعنی بعد از آنکه خداوند، پیامبرش را از دنیا برد و بعد از عهدی که با ما بست و به ما دستور داد، از باب مخالفت با خدا و رسولش. و هیچ کس بر خدا جسورتر و گمراهى او آشکارتر نیست از کسى که این روش را در پیش بگیرد و پیش خود چنین پندارد که این کار براى او رواست. به خدا سوگند، حق خداست بر مردم که او را در زمان زندگى محمّد صلّى اللّه علیه و اله و سلّم و پس از مرگ او فرمانش برند و پیروى‌اش کنند.

آیا کسى از این دشمنان خدا گمان می‌کنند که کسی که مسلمان شده و در اسلام آوردن به حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گرویده مى‌توانسته [همان زمان پیامبر ص] به دلخواه و رأى و قیاس خود عمل کند؟ اگر بگوید «آرى»، بر خدا دروغ بسته «و در گمراهى ژرف افتاده است»؛ و اگر بگوید: «نه، هیچ کس نباید به رأى و دلخواه و قیاس خود عمل کند»، چنین کسى حجت را علیه خود تمام کرده و اذعان نموده که دستور خداوند پس از رحلت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم خدا هم باید اطاعت و پیروى ‌شود؛ و خود خداوند هم که سخنش حق است مى‌فرماید: «و محمد (صلّى اللَّه علیه و آله) پیامبری بیش نیست که پیش از او پیامبرانی گذشته‏اند، پس آیا اگر او بمیرد یا کشته شود شما به پشت سر خود برمى‏گردید؟! و هر کس به پشت سر خود بازگردد هیچ زیانى به خدا نمى‏رساند، و خداوند به زودى سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد» (آل عمران/144). این از آن روست که بدانید دستور خداوند هم در زمان حیات حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم باید اطاعت و پیروى ‌شود،  و هم بعد از وفاتش؛ و همان گونه که هیچ کس از مردم در زمان حیات محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نمى‌توانسته به دلخواه و رأى و قیاس خویش و مخالف امر حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم عمل کند، بعد از او نیز حق ندارد به دلخواه و رأى و قیاس خود عمل کند. ...

 الکافی، ج‏8، ص5-6

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَفْصٍ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:

وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: أَنَّهُ کَتَبَ بِهَذِهِ الرِّسَالَةِ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ أَمَرَهُمْ بِمُدَارَسَتِهَا وَ النَّظَرِ فِیهَا وَ تَعَاهُدِهَا وَ الْعَمَلِ بِهَا فَکَانُوا یَضَعُونَهَا فِی مَسَاجِدِ بُیُوتِهِمْ فَإِذَا فَرَغُوا مِنَ الصَّلَاةِ نَظَرُوا فِیهَا.

قَالَ: وَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْکُوفِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ الصَّحَّافِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَرَجَتْ هَذِهِ الرِّسَالَةُ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى أَصْحَابِهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ ...

قَالَ أَیَّتُهَا الْعِصَابَةُ الْمَرْحُومَةُ الْمُفْلِحَةُ إِنَّ اللَّهَ أَتَمَّ لَکُمْ مَا آتَاکُمْ مِنَ الْخَیْرِ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ لَا مِنْ أَمْرِهِ أَنْ یَأْخُذَ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فِی دِینِهِ بِهَوًى وَ لَا رَأْیٍ وَ لَا مَقَایِیسَ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ الْقُرْآنَ وَ جَعَلَ فِیهِ تِبْیَانَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ جَعَلَ لِلْقُرْآنِ وَ لِتَعَلُّمِ الْقُرْآنِ أَهْلًا لَا یَسَعُ أَهْلَ عِلْمِ الْقُرْآنِ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ عِلْمَهُ أَنْ یَأْخُذُوا فِیهِ بِهَوًى وَ لَا رَأْیٍ وَ لَا مَقَایِیسَ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ بِمَا آتَاهُمْ مِنْ عِلْمِهِ وَ خَصَّهُمْ بِهِ وَ وَضَعَهُ عِنْدَهُمْ کَرَامَةً مِنَ اللَّهِ أَکْرَمَهُمْ‏ بِهَا. وَ هُمْ أَهْلُ الذِّکْرِ الَّذِینَ أَمَرَ اللَّهُ هَذِهِ الْأُمَّةَ بِسُؤَالِهِمْ وَ هُمُ الَّذِینَ مَنْ سَأَلَهُمْ وَ قَدْ سَبَقَ فِی عِلْمِ اللَّهِ أَنْ یُصَدِّقَهُمْ وَ یَتَّبِعَ أَثَرَهُمْ أَرْشَدُوهُ وَ أَعْطَوْهُ مِنْ عِلْمِ الْقُرْآنِ مَا یَهْتَدِی بِهِ إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ إِلَى جَمِیعِ سُبُلِ الْحَقِّ.

وَ هُمُ الَّذِینَ لَا یَرْغَبُ عَنْهُمْ وَ عَنْ مَسْأَلَتِهِمْ وَ عَنْ عِلْمِهِمُ الَّذِی أَکْرَمَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ جَعَلَهُ عِنْدَهُمْ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ فِی عِلْمِ اللَّهِ الشَّقَاءُ فِی أَصْلِ الْخَلْقِ تَحْتَ الْأَظِلَّةِ، فَأُولَئِکَ الَّذِینَ یَرْغَبُونَ عَنْ سُؤَالِ أَهْلِ الذِّکْرِ وَ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ عِلْمَ الْقُرْآنِ وَ وَضَعَهُ عِنْدَهُمْ وَ أَمَرَ بِسُؤَالِهِمْ، وَ أُولَئِکَ الَّذِینَ یَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ وَ مَقَایِیسِهِمْ حَتَّى دَخَلَهُمُ الشَّیْطَانُ. لِأَنَّهُمْ جَعَلُوا أَهْلَ الْإِیمَانِ فِی عِلْمِ الْقُرْآنِ عِنْدَ اللَّهِ کَافِرِینَ وَ جَعَلُوا أَهْلَ الضَّلَالَةِ فِی عِلْمِ الْقُرْآنِ عِنْدَ اللَّهِ مُؤْمِنِینَ وَ حَتَّى جَعَلُوا مَا أَحَلَّ اللَّهُ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ حَرَاماً وَ جَعَلُوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ حَلَالًا؛ فَذَلِکَ أَصْلُ ثَمَرَةِ أَهْوَائِهِمْ. وَ قَدْ عَهِدَ إِلَیْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ص قَبْلَ مَوْتِهِ، فَقَالُوا: نَحْنُ بَعْدَ مَا قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَسُولَهُ یَسَعُنَا أَنْ نَأْخُذَ بِمَا اجْتَمَعَ عَلَیْهِ رَأْیُ النَّاسِ بَعْدَ مَا قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَسُولَهُ ص وَ بَعْدَ عَهْدِهِ الَّذِی عَهِدَهُ إِلَیْنَا وَ أَمَرَنَا بِهِ مُخَالِفاً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ ص. فَمَا أَحَدٌ أَجْرَأَ عَلَى اللَّهِ وَ لَا أَبْیَنَ ضَلَالَةً مِمَّنْ أَخَذَ بِذَلِکَ وَ زَعَمَ أَنَّ ذَلِکَ یَسَعُهُ. وَ اللَّهِ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَنْ یُطِیعُوهُ وَ یَتَّبِعُوا أَمْرَهُ فِی حَیَاةِ مُحَمَّدٍ ص وَ بَعْدَ مَوْتِهِ هَلْ یَسْتَطِیعُ أُولَئِکَ أَعْدَاءُ اللَّهِ أَنْ یَزْعُمُوا أَنَّ أَحَداً مِمَّنْ أَسْلَمَ مَعَ مُحَمَّدٍ ص أَخَذَ بِقَوْلِهِ وَ رَأْیِهِ وَ مَقَایِیسِهِ؟ فَإِنْ قَالَ: «نَعَمْ»، فَقَدْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ «وَ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً»؛ وَ إِنْ قَالَ: «لَا لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ أَنْ یَأْخُذَ بِرَأْیِهِ وَ هَوَاهُ وَ مَقَایِیسِهِ»، فَقَدْ أَقَرَّ بِالْحُجَّةِ عَلَى نَفْسِهِ، وَ هُوَ مِمَّنْ یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ یُطَاعُ وَ یُتَّبَعُ أَمْرُهُ بَعْدَ قَبْضِ رَسُولِ اللَّهِ ص، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ وَ قَوْلُهُ الْحَقُّ: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ»؛ وَ ذَلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُطَاعُ وَ یُتَّبَعُ أَمْرُهُ فِی حَیَاةِ مُحَمَّدٍ ص وَ بَعْدَ قَبْضِ اللَّهِ مُحَمَّداً ص وَ کَمَا لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ مَعَ مُحَمَّدٍ ص أَنْ یَأْخُذَ بِهَوَاهُ وَ لَا رَأْیِهِ وَ لَا مَقَایِیسِهِ خِلَافاً لِأَمْرِ مُحَمَّدٍ ص، فَکَذَلِکَ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ص أَنْ یَأْخُذَ بِهَوَاهُ وَ لَا رَأْیِهِ وَ لَا مَقَایِیسِه‏...

 

6) امیرالمومنین ع بعد از جنگ نهروان [و ظاهرا در همان محل] خطبه‌ای خواندند که متن کامل آن خطبه در کتاب سلیم و با سندهای متعدد به عنوان اولین حدیث در کتاب الغارات آمده، و خلاصه‌ای از آن در نهج‌البلاغه (خطبه93) آمده است که آن خلاصه قبلا ذیل آیه 9 همین سوره تقدیم شد (جلسه 1074، حدیث54 https://yekaye.ir/about-the-wars-of-imam-ali/). فرازی از آن خطبه (که مختصری از آن در آدرس فوق تقدیم شد) ‌بدین قرار است:

... شخصی برخاست و گفت: یا امیرالمومنین ع! برای ما از فتنه‌ها بگو.

فرمود: همانا، فتنه‏ها چون روى آورد، امر مشتبه گردد، و چون پشت کند، حقیقت چنانکه هست نماید؛ موجی دارند همچون موج دریا و گردشی دارند همچون گردش باد، به شهرى اصابت مى‏کنند و شهرى را واگذارند. پس بنگرید به آن اقوامی که پرچمدار حنگ بدر بودند؛‌آنان را یاری کنید تا یاری شوید و اجر یابید و عذرتان پذیرفته باشد.

همانا، ترسناکترین فتنه‏ای که بر شما نگرانش هستم بعد از من، فتنه بنی‌امیه است، که فتنه‏اى است کور[کننده] و کر[کننده] و لایه‌لایه و ظلمانی. مرزهایش فراگیر است، و بلایش خاص؛ آن که در آن اهل بصیرت باشد، بلا دامنگیرش شود، و آن که کوردل و نابینا باشد از بلاى آن رهد! اهل باطل آن بر اهل حق آن چیره می‌شوند و زمین را با بدعت و ظلم و ستم پر کنند و اول کسی که جبروت آن را بر زمین زند و عمودش را بشکند و میخش را بیرون آورد خداوند رب العالمین و قاصم الجبارین است.

هان که بزودی بنی امیه را، براى خود اربابان بدى خواهید یافت: چون ماده‌شتر کهنسال بدخوى که به دهان گاز گیرد و به دست به زمین کوبد و به پا لگد زند، و دوشیدن شیرش را نپذیرد. پیوسته بلاى آنان بماند تا حدی که یارى خواستن یکی از شما برای خویش، صرفا همچون یارى خواستن برده بدی باشد از سرورش؛ هنگامی که غایب است او را دشنام گوید و هنگامی که حاضر است اطاعتش کند! [به خدا سوگند اگر شما را تحت هر بوته‌ای آواره و پراکنده کنند خداوند شما را برای آن بدترین روزی که برای آنان خواهد بود گرد آورد].

آن شخص پرسید: یا امیرالمومنین! آیا بعد از آن جماعت و جمع شدنی [در میان پیروان شما] در کار خواهد بود؟!

فرمود: همانا جماعتهای پراکنده‌ای خواهید بود که عطا  حج و مسافرتهایتان واحد است و دلهایتان پراکنده.

[گفت: اگر واحد است چگونه دلها پراکنده است؟

فرمود:] این چنین؛ و انگشتهایش را در هم کرد. [سپس فرمود] این این را بکشد [و این آن را، چه هرج و مرجی]؛ و شورشیانی همچون اهل جاهلیت بمانند، نه مناره هدایتى در آن آشکار، و نه نشانى در آن پدیدار. ما اهل بیت راه نجات از آن هستیم و بدان دعوت نکنیم.

گفت: یا امیر المومنین! پس در آن زمان چه کنم؟

فرمود: به اهل بیت پیامبرتان بنگرید؛ اگر به زمین چسبیدند [هیچ اقدامی نکردند] به زمین بچسبید؛‌و اگر از شما یاری خواستند آنان را یاری کنید که یاری شوید و عذرتان پذیرفته شود؛ که همانا آنان هرگز شما را از هدایتی خارج نکنند و به سوی هلاکتی نخوانند؛‌ و بر آنان به هیچ وجه سبقت و تقدم نجویید که بلاء شما را در هم کوید و دشمنان شماتتان کنند.

گفت: یا امیر المومنین! بعد از آن چه شود؟

فرمود: خداوند فرجی حاصل آورد با مردی از اهل بیت من همچون جدا شدن پوست دباغی شده از جایگاهش؛‌ سپس سراغ کسی می‌روند که آنان را از روی زمین برمی‌دارد و جامی تلخ بدانان می‌نوشاند؛ نه به آنان عطایی می‌کند و نه از آنان چیزی می‌پذیرد جز شمشیری که درهم و برهم‌شان می‌کند؛ هشت ماه شمشیر را دوش می‌گذارد تا حدی که قریش آرزو می‌کنند که‌ای کاش دنیا و آنچه در آن است را می‌دادند و یکبار مرا می‌دیدند و بدانان می‌بخشیدم و از آنان می‌گرفتم برخی از آنچه را که از من دریغ می‌داشتند و قبول می‌کردم برخی از آنچه که بر آنان وارد می‌شود، تا حدی که می‌گویند این از قریش نیست که اگر از قریش و واز فرزندان فاطمه بود به ما رحمی می‌کرد؛ پس خداوند وی را بر بنی‌امیه مسلط گرداند آنان را زیر پاهای خود بگذارد و همچون آسیاب خرد و خمیرشان کند «در حالى که ملعون بوده، هر کجا یافته شوند دستگیر شده و به طرزى بد کشته شوند؛ این سنّت خداست درباره کسانى که پیش از این در گذشته‏اند، و هرگز در سنّت خدا تبدیلى نخواهى یافت» (احزاب/61-62).

اما بعد؛ همانا گریزی نیست از آسیابی که ضلالت را خرد و خمیر کند که چون چنین کند بر مدار خویش قرار گیرد. و همانا این خرد و خمیر کردن اعجابی برانگیزاند و همین اعجاب نهایت آن است و بر خداوند درهم شکستن آن لازم است. بدانید که من و نیکان از عترتم و پاکان از ریشه‌های من بردبارترین مردمند در خردسالی و عالمترین‌اند در بزرگسالی. پرچم حق و هدایت با ماست؛ کسی که از آن سبقت جوید از دین خارج شود و کسی که آن را خوار کند نابود شود و کسی که همراه آن باشد ملحق گردد. همانا ما اهل بیتی هستیم که از علم خداست علم ما؛ و از حکم صادق خداوند است سخن ما؛‌و از سخن [خداوند] صادق است شنیده‌های ما؛‌پس اگر از ما پیروی کنید با بصیرتهای ما هدایت شوید و ...

کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص714؛ الغارات، ج‏1، ص9-12[2]

أَبَانٌ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ‏  قَالَ ص: عِدَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ قَالَ:  أَیُّهَا النَّاسُ أَنَا الَّذِی فَقَأْتُ‏  عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْهَا غَیْرِی ...

فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حَدِّثْنَا عَنِ الْفِتَنِ؟

فَقَالَ ع: إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شُبِّهَتْ‏  وَ إِذَا أَدْبَرَتْ أَسْفَرَتْ [وَ إِنَ‏ الْفِتَنَ‏]  لَهَا مَوْجٌ کَمَوْجِ الْبَحْرِ وَ إِعْصَارٌ کَإِعْصَارِ الرِّیحِ تُصِیبُ بَلَداً وَ تُخْطِئُ الْآخَرَ فَانْظُرُوا أَقْوَاماً کَانُوا أَصْحَابَ الرَّایَاتِ یَوْمَ بَدْرٍ فَانْصُرُوهُمْ تُنْصَرُوا وَ تُوجَرُوا وَ تُعْذَرُوا.

أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِی فِتْنَةُ بَنِی أُمَیَّةَ إِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ صَمَّاءُ مُطْبِقَةٌ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ فِتْنَتُهَا وَ خَصَّتْ بَلِیَّتُهَا أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِیهَا وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِیَ عَنْهَا أَهْلُ بَاطِلِهَا ظَاهِرُونَ عَلَى أَهْلِ حَقِّهَا یَمْلَئُونَ الْأَرْضَ بِدَعاً وَ ظُلْماً وَ جَوْراً وَ أَوَّلُ مَنْ یَضَعُ جَبَرُوتَهَا وَ یَکْسِرُ عَمُودَهَا وَ یَنْزِعُ أَوْتَادَهَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ وَ قَاصِمُ الْجَبَّارِینَ.

أَلَا إِنَّکُمْ سَتَجِدُونَ بَنِی أُمَیَّةَ أَرْبَابَ سَوْءٍ بَعْدِی کَالنَّابِ‏  الضَّرُوسِ تَعَضُّ بِفِیهَا وَ تَخْبِطُ بِیَدَیْهَا وَ تَضْرِبُ‏  بِرِجْلَیْهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا وَ ایْمُ اللَّهِ لَا تَزَالُ فِتْنَتُهُمْ حَتَّى لَا تَکُونَ نُصْرَةُ أَحَدِکُمْ لِنَفْسِهِ إِلَّا کَنُصْرَةِ الْعَبْدِ السَّوْءِ لِسَیِّدِهِ‏  إِذَا غَابَ سَبَّهُ وَ إِذَا حَضَرَ أَطَاعَهُ‏  [وَ ایْمُ اللَّهِ لَوْ شَرَدُوکُمْ تَحْتَ کُلِّ کَوْکَبٍ لَجَمَعَکُمُ اللَّهُ لِشَرِّ یَوْمٍ لَهُمْ‏].

فَقَالَ الرَّجُلُ: فَهَلْ مِنْ جَمَاعَةٍ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ بَعْدَ ذَلِکَ؟

قَالَ ع: إِنَّهَا سَتَکُونُونَ جَمَاعَةً شَتَّى عَطَاؤُکُمْ وَ حَجُّکُمْ وَ أَسْفَارُکُمْ [وَاحِدٌ]  وَ الْقُلُوبُ مُخْتَلِفَةٌ [قَالَ قَالَ وَاحِدٌ کَیْفَ تَخْتَلِفُ الْقُلُوبُ قَالَ ع‏]  هَکَذَا وَ شَبَّکَ بَیْنَ أَصَابِعِهِ [ثُمَّ قَالَ‏]  یَقْتُلُ هَذَا هَذَا [وَ هَذَا هَذَا هَرْجاً هَرْجاً]  وَ یَبْقَى طَغَامُ جَاهِلِیَّةٍ لَیْسَ فِیهَا مَنَارُ هُدًى وَ لَا عَلَمٌ یُرَى‏  نَحْنُ أَهْلَ الْبَیْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِیهَا بِدُعَاةٍ.

قَالَ: فَمَا أَصْنَعُ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟

قَالَ ع: انْظُرُوا أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَإِنْ لَبَدُوا [فَالْبُدُوا]  وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فَانْصُرُوهُمْ تُنْصَرُوا وَ تُعْذَرُوا فَإِنَّهُمْ لَنْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ هُدًى وَ لَنْ یَدْعُوکُمْ إِلَى رَدًى‏  وَ لَا تَسْبِقُوهُمْ‏ بِالتَّقَدُّمِ فَیَصْرَعَکُمُ‏  الْبَلَاءُ وَ تُشْمِتَ بِکُمُ الْأَعْدَاءُ.

قَالَ: فَمَا یَکُونُ بَعْدَ ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟

قَالَ ع یُفَرِّجُ اللَّهُ [الْبَلَاءَ]  بِرَجُلٍ مِنْ بَیْتِی کَانْفِرَاجِ الْأَدِیمِ [مِنْ بَیْتِهِ ثُمَّ یَرْفَعُونَ إِلَى مَنْ‏]  یَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ یَسْقِیهِمْ بِکَأْسٍ مُصْبِرَةٍ وَ لَا یُعْطِیهِمْ وَ لَا یَقْبَلُ مِنْهُمْ إِلَّا السَّیْفَ هَرْجاً هَرْجاً یَحْمِلُ السَّیْفَ عَلَى عَاتِقِهِ ثَمَانِیَةَ أَشْهُرٍ حَتَّى [تَوَدُّ]  قُرَیْشٌ بِالدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا أَنْ یَرَوْنِی مَقَامَ وَاحِدٍ فَأُعْطِیَهُمْ وَ آخُذَ مِنْهُمْ بَعْضَ مَا قَدْ مَنَعُونِی وَ أَقْبَلَ مِنْهُمْ بَعْضَ مَا یَرِدُ عَلَیْهِمْ حَتَّى یَقُولُوا مَا هَذَا مِنْ قُرَیْشٍ لَوْ کَانَ هَذَا مِنْ قُرَیْشٍ وَ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ لَرَحِمَنَا یُغْرِیهِ اللَّهُ بِبَنِی أُمَیَّةَ  فَیَجْعَلُهُمْ تَحْتَ قَدَمَیْهِ وَ یَطْحَنُهُمْ طَحْنَ الرَّحَى «مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا؛ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ‏ تَبْدِیلًا». أَمَّا بَعْدُ  فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ رَحًى تَطْحَنُ ضَلَالَةً فَإِذَا طَحَنَتْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا أَلَا وَ إِنَّ لِطَحْنِهَا رَوْقاً وَ إِنَّ رَوْقَهَا حَدُّهَا وَ عَلَى اللَّهِ فَلُّهَا أَلَا وَ إِنِّی وَ أَبْرَارُ عِتْرَتِی وَ أَطَائِبُ أُرُومَتِی أَحْلَمُ النَّاسِ صِغَاراً وَ أَعْلَمُهُمْ کِبَاراً مَعَنَا رَایَةُ الْحَقِّ وَ الْهُدَى مَنْ سَبَقَهَا مَرَقَ وَ مَنْ خَذَلَهَا مُحِقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ‏  إِنَّا  أَهْلُ بَیْتٍ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عِلْمُنَا [وَ مِنْ حُکْمِ اللَّهِ الصَّادِقِ‏]  قِیلُنَا وَ مِنْ قَوْلِ الصَّادِقِ سَمْعُنَا؛  فَإِنْ تَتَّبِعُونَا تَهْتَدُوا بِبَصَائِرِنَا ...

 


[1] . در جلسه175، حدیث2 http://yekaye.ir/sad-38-28/ و

جلسه202، حدیث1 http://yekaye.ir/ale-imran-003-31/ و

جلسه 456، حدیث3 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-11/ و

جلسه490، حدیث3 http://yekaye.ir/alqalam-68-24/ و

جلسه 531 حدیث3 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-42/ و

جلسه 550، پاورقی2 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-62/ و

جلسه 704، حدیث2 http://yekaye.ir/al-fater-35-4/ و

جلسه 909، حدیث2 https://yekaye.ir/ale-imran-3-186/

 

[2]. در الغارات دو سند مستقل برای این خطبه آورده است:

حدّثنا أبو علیّ الحسین بن إبراهیم بن عبد اللَّه بن منصور ، قال: حدّثنا محمّد بن یوسف‏ ، قال: حدّثنا الحسن بن علیّ بن عبد الکریم الزّعفرانیّ‏ ،[قال:] قال إبراهیم بن محمّد بن سعید الثّقفیّ‏ ، قال: حدّثنا إسماعیل بن أبان‏ قال: حدّثنا عبد الغفّار بن القاسم بن قیس بن قهد من أصحاب رسول اللَّه‏ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، قال: حدّثنا المنصور بن عمرو ، عن زرّ بن حبیش‏ ، قال: سمعت أمیر المؤمنین علیّ‏ بن أبى طالب علیه السّلام یخطب ...

قال إبراهیم: و أخبرنى أحمد بن عمران بن محمّد بن أبى لیلى الأنصاریّ قال: حدّثنى أبى قال: حدّثنى ابن أبى لیلى‏ عن المنهال بن عمرو عن زرّ بن حبیش‏ قال: خطب علیّ علیه السّلام بالنّهروان‏ ثمّ اتّفقا یزید أحدهما حرفا و ینقص حرفا و المعنى واحد.

قال: خطب فحمد اللَّه و أثنى علیه ثمّ قال: أیّها النّاس أمّا بعد أنا فقأت عین الفتنة و لم یکن أحد لیجترئ علیها غیری...

 


1081) سوره حجرات (49)، آیه16 (3. شان نزول و احادیث)

 

شأن نزول

گفته‏ شده است: بعد از آنکه آیه قبلى نازل شد، اعراب سوگند خوردند که ما مؤمن و صادق در ادعاى خود هستیم، این آیه نازل شد که آیا شما مى‏خواهید به خدا درباره دینی که بر آن هستید خبر بدهید؛ ‌یعنی خداوند سبحان دین واقعی شما را می‌داند و نیازی به اخبار شما ندارد (مجمع البیان، ج‏9، ص208[1]؛ المیزان، ج‏18، ص330[2]).

البته بر این قول این ایراد گرفته شده است که به نظر می‌رسد این قول، بیش از آنکه مستند به یک واقعه باشد احتمالی است که برخی مفسران به ذهنشان رسیده است؛ ‌زیرا صرف نظر از اینکه این قول هیچ مستندی ندارد اگر واقعا چنین واقعه‌ای رخ داده بود جای این بود که خداوند آنان را به خاطر این اصرار بر دروغگویی و سوگند دروغ خوردن مواخذه کند چنانکه منافقان را در جاهای دیگر به خاطر این گونه سخن گفتن مواخذه کرده و فرموده است: «وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ: و به خدا سوگند می‌خورند که اگر استطاعت داشتیم حتما همراه با شما برای جهاد بیرون می‌آمیدم؛ اینان [با این ادعاها و سوگندهای دروغ] خودشان را به هلاکت می‌اندازند.» (توبه/42) (التحریر و التنویر، ج‏26، ص224[3]).

حدیث

1) الف. از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

کسی که دلش می‌خواهد به زندگی من زنده باشد و به مرگ من بمیرد و در بهشتی وارد شود که پروردگارم به من وعده داده وارد شود و شاخه سرسبز [درختی] را که پروردگارم به دست خویش کاشته بگیرد، پس ولایت علی بن ابی‌طالب ع و جانشینان پس از وی را بپذیرد که همانا آنان هرگز شما را در باب ضلالتی وارد، و از باب هدایت خارج نخواهند کرد؛ ‌پس بدانان تعلیم ندهید که آنان عالمتر از شمایند. و من از پروردگارم خواستم که بین آنان و کتاب خود جدایی نیفکند تا اینکه این‌چنین (و انگشتانش را به هم چسباند) در کنار حوض بر من وارد شوند، حوضی که گستره‌‌اش از صنعاء [در یمن] ‌تا أیله [= کوهی بین مکه و مدینه] است و در آن جام‌هایی از نقره و طلا به تعداد ستارگان است.

الکافی، ج‏1، ص209؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص49؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص4[4]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الْقَهَّارِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَحْیَا حَیَاتِی وَ یَمُوتَ مِیتَتِی وَ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّتِی وَعَدَنِیهَا رَبِّی وَ یَتَمَسَّکَ بِقَضِیبٍ غَرَسَهُ رَبِّی بِیَدِهِ[5] فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع وَ أَوْصِیَاءَهُ مِنْ بَعْدِهِ فَإِنَّهُمْ لَا یُدْخِلُونَکُمْ فِی بَابِ ضَلَالٍ وَ لَا یُخْرِجُونَکُمْ مِنْ بَابِ هُدًى فَلَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُمْ وَ إِنِّی سَأَلْتُ رَبِّی أَلَّا یُفَرِّقَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْکِتَابِ حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ هَکَذَا وَ ضَمَّ بَیْنَ إِصْبَعَیْهِ وَ عَرْضُهُ مَا بَیْنَ صَنْعَاءَ إِلَى أَیْلَةَ فِیهِ قُدْحَانُ فِضَّةٍ وَ ذَهَبٍ عَدَدَ النُّجُوم.‏

ب. از حذیفه بن اسید روایت شده که رسول الله بر منبر فرمودند:

ای مردم! من پیشاپیش شما بر حوض کوثر وارد می‌شود و شما بر من در کنار حوض وارد می‌شوید حوضی که گستره‌اش از اینجا تا صنعاء ‌است و در آن جام‌هایی از نقره و طلا به تعداد ستارگان است. و وقتی بر من وارد شوید از شما درباره ثقلین سوال و بازخواست می‌کنم پس بنگرید که بعد از من با آنان چه می‌کنید؛ ‌ثَقَل اکبر کتاب الله است که ریسمانی است که یک سویش به دست خدا و سوی دیگرش در دستان شماست پس بدان تمسک جویید که هرگز گمراه نشوید، ‌و در مورد عترت و اهل بیتم هم تبدیل و تغییری مرتکب نشوید، که همانا خداوند لطیف خبیر به من خبر داد که قطعا این دو از هم جدا نمی‌شوند تا اینکه در کنار حوض بر من وارد شوند. و من آنجا منتظر ورود شما خواهم بود. و عده‌ای را از آمدن به سوی من بازمی‌دارند و من خواهم گفت: پروردگارا ! اینان از من و امت من‌اند. و گفته خواهد شد:‌ ای محمد! آیا می‌دانی که چه کردند؟ همانا آنان بعد از تو همواره به عقب برگشتند.

سپس سه بار فرمود شما را به عترتم (یا فرمود: به اهل بیتم) توصیه می‌کنم که با آنان رفتار خوبی داشته باشید.

پس سلمان برخاست و گفت: یا رسول الله ص آیا مرا خبر می‌دهی از امامان بعد از خودت؟ آیا همان عترت تو هستند؟

فرمود: بله؛ امامان بعد از من عترتم هستند به تعداد نقیبان بنی‌اسرائیل، نه نفر از فرزندان حسین ع، که خداوند علم و فهم مرا بدانان عطا فرمود؛ ‌پس درصدد تعلیم دادن به آنان برنیایید که همانا آنان عالمتر از شمایند؛‌ و از آنان پیروی کنید که همانا ایشان همراه حق‌اند و حق با ایشان است.

کفایة الأثر، ص127-129

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْبَصْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الجعالی قَالَ حَدَّثَنِی إِسْمَاعِیلُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ شَیْبَةَ الْقَاضِی الْبَصْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنِی یَحْیَى بْنُ خَلَفٍ الرَّاسِی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ حَدَّثَنَا یَزِیدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ مُعَاوِیَةَ الْخَرَّبُوذِ عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ أُسَیْدٍ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ عَلَى مِنْبَرِهِ:

مَعَاشِرَ النَّاسِ! إِنِّی فَرَطُکُمْ وَ إِنَّکُمْ وَارِدُونَ عَلَیَّ الْحَوْضَ أَعْرَضَ مَا بَیْنَ بُصْرَى وَ صَنْعَاءَ فِیهِ عَدَدَ النُّجُومِ قِدْحَانٌ مِنْ فِضَّةٍ؛ وَ أَنَا سَائِلُکُمْ حِینَ تَرِدُونَ عَلَیَّ عَنِ الثَّقَلَیْنِ. فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونِّی فِیهِمَا: الثَّقَلُ الْأَکْبَرُ کِتَابُ اللَّهِ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِیَدِ اللَّهِ وَ طَرَفُهُ بِأَیْدِیکُمْ فَاسْتَمْسِکُوا بِهِ لَنْ تَضِلُّوا، وَ لَا تُبَدِّلُوا فِی عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی؛ فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِیَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَ‏ الْحَوْضَ. أَنْتَظِرُ مَنْ یَرِدُ عَلَیَّ مِنْکُمْ. وَ سَوْفَ تُؤَخَّرُ أُنَاسٌ دُونِی؛ فَأَقُولُ: یَا رَبِّ مِنِّی وَ مِنْ أُمَّتِی؟! فَیُقَالُ: یَا مُحَمَّدُ هَلْ شَعَرْتَ بِمَا عَمِلُوا؟ إِنَّهُمْ مَا بَرِحُوا بَعْدَکَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ!

ثُمَّ قَالَ: أُوصِیکُمْ فِی عِتْرَتِی خَیْراً ثَلَاثاً، أَوْ قَالَ: فِی أَهْلِ بَیْتِی.

فَقَامَ إِلَیْهِ سَلْمَانُ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنِ الْأَئِمَّةِ بَعْدَکَ؟ أَ مَا هُمْ مِنْ عِتْرَتِکَ؟

فَقَالَ: نَعَمْ الْأَئِمَّةُ بَعْدِی مِنْ عِتْرَتِی عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَیْنِ ع. أَعْطَاهُمُ اللَّهُ عِلْمِی وَ فَهْمِی؛ فَلَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُمْ وَ اتَّبِعُوهُمْ فَإِنَّهُمْ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُمْ.

 

2) این سخن پیامبر اکرم ص درباره جانشینان حقیقی خود که: «لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُمْ: ‌پس درصدد تعلیم دادن به آنان برنیایید که همانا آنان عالمتر از شمایند» به مناسبتهای مختلف از جانب ایشان بیان شده است که از معروفترین مصادیقش بیان این جملات در خطبه‌ای است که روز غدیر ایراد فرمودند؛ که این فراز از خطبه غدیر در منابع فراوانی از شیعه و سنی یاد شده است. در اینجا به یک نقل بسنده می‌کنیم:

یکبار در زمان خلافت عثمان که عده‌ای از اصحاب و تابعان در مسجد النبی جمع بودند و بحثی درباره جایگاه قریش و اعتبار قریش در میان مسلمانان در گرفته بود، حضرت علی ع به مناسبت بحث، جریان غدیر خم اشاره می‌کند و جملاتی از پیامبر ص در خطبه غدیر را یادآور می‌شود و سپس از حضار می‌خواهد آنها که شاهد بودند شهادت دهند. عده‌ای می‌گویند ما مطلب دقیق یادمان نمانده. حضرت درخواست می‌کند کسانی مطالب رسول الله ص را  در خاطر دارند بلند شوند و آنچه در خاطر دارند بیان کنند.

از میان آن جمع، زید بن ارقم و براء ‌بن عازب و ابوذر و مقداد و عمار برمی‌خیرند و می‌گویند: ‌شهادت می‌دهیم که این سخنانی را که رسول الله ص در حالی که تو را در کنار خود داشت بر فراز منبر فرمود؛ به یاد داریم که فرمود:

ای مردم! همانا خداوند به من دستور داد که برای شما پس از خود کسی را منصوب کنم امام شما باشد و به کار شما قیام کند و وصی و خلیفه من باشد و کسی است که خداوند بر مومنان اطاعت از او را در کتابش واجب فرموده و آن را قرین اطاعت خویش و اطاعت از من قرار داده و به شما دستور داده که ولایت او را بپذیرید و من نگرانی خودم را به خاطر طعنه‌های اهل نفاق و تکذیب کردنشان به خداوند عرض کردم ولی به من فرمود که یا این را ابلاغ می‌کنم یا مرا عذاب خواهد کرد.

ای مردم! همانا خداوند در کتابش شما را به نماز دستور داد و من برایتان بیان نمودم، و به زکات و روزه و حج دستور داد و برایتان بیان و تفسیر کردم، و شما را به ولایت دستور داد و من شما را شاهد می‌گیرم که این را هم کاملا مشخص فرمود؛ و دستش را روی علی بن ابی‌طالب ع گذاشت و ادامه داد: سپس این از آن دو فرزند او خواهد بود و سپس بقیه جانشینان در میان اولاد وی؛ و ولی و هدایتگر شما همین برادرم علی بن ابی‌طالب است و او در میان شما همچون جایگاه من است در میانتان؛‌ پس در دینتان از او تقلید کنید و در جمیع امورتان از او اطاعت نمایید که همانا نزد اوست جمیع آنچه خداوند از علم و حکمتش به من تعلیم داد؛‌ پس از او سوال کنید و از او یاد بگیرید و نیز از اوصیای پس از او نه اینکه بخواهید به آنان یاد بدهید و از آنان جلو نیفتید و از آنان عقب نمانید که همانا آنان همراه حق هستند و حق با ایشان است نه آنان از آن جدا شوند و نه آن از اینان جدا گردد.

سپس نشستند ...

کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص645-646

أَبَانٌ عَنْ سُلَیْمٍ قَالَ رَأَیْتُ عَلِیّاً ع فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی خِلَافَةِ عُثْمَانَ وَ جَمَاعَةٌ یَتَحَدَّثُون‏ ...

فَقَالُوا کُلُّهُمْ: اللَّهُمَّ نَعَمْ قَدْ سَمِعْنَا ذَلِکَ وَ شَهِدْنَا کَمَا قُلْتَ سَوَاءً.

وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: قَدْ حَفِظْنَا جُلَّ مَا قُلْتَ وَ لَمْ نَحْفَظْهُ کُلَّهُ، وَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ حَفِظُوا أَخْیَارُنَا وَ أَفَاضِلُنَا.

فَقَالَ ع: صَدَقْتُمْ لَیْسَ کُلُّ النَّاسِ یَسْتَوُونَ فِی الْحِفْظِ. أَنْشُدُ اللَّهَ مَنْ حَفِظَ ذَلِکَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَمَّا قَامَ.

فَأَخْبَرَ بِهِ فَقَامَ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ وَ الْبَرَاءُ بْنُ عَازِبٍ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ فَقَالُوا: نَشْهَدُ لَقَدْ حَفِظْنَا قَوْلَ النَّبِیِّ ص وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى الْمِنْبَرِ وَ أَنْتَ إِلَى جَنْبِهِ وَ هُوَ یَقُولُ:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَنْصِبَ لَکُمْ إِمَامَکُمْ وَ الْقَائِمَ فِیکُمْ بَعْدِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی وَ الَّذِی فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ فِی کِتَابِهِ طَاعَتَهُ فَقَرَنَهُ بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَتِی وَ أَمَرَکُمْ فِیهِ بِوَلَایَتِهِ وَ إِنِّی رَاجَعْتُ رَبِّی خَشْیَةَ طَعْنِ أَهْلِ النِّفَاقِ وَ تَکْذِیبِهِمْ فَأَوْعَدَنِی‏ لَتُبَلِّغَنَّهَا أَوْ لَیُعَذِّبَنَّنِی.

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَکُمْ فِی کِتَابِهِ بِالصَّلَاةِ فَقَدْ بَیَّنْتُهَا لَکُمْ وَ بِالزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ فَبَیَّنْتُهَا لَکُمْ وَ فَسَّرْتُهَا وَ أَمَرَکُمْ بِالْوَلَایَةِ وَ إِنِّی أُشْهِدُکُمْ أَنَّهَا لِهَذَا خَاصَّةً وَ وَضَعَ یَدَهُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع ثُمَّ لِابْنَیْهِ بَعْدَهُ ثُمَّ لِلْأَوْصِیَاءِ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ وُلْدِهِمْ لَا یُفَارِقُونَ الْقُرْآنَ وَ لَا یُفَارِقُهُمُ الْقُرْآنُ حَتَّى یَرِدُوا عَلَیَّ حَوْضِی. أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ بَیَّنْتُ لَکُمْ مَفْزَعَکُمْ بَعْدِی وَ إِمَامَکُمْ بَعْدِی وَ وَلِیَّکُمْ وَ هَادِیَکُمْ، وَ هُوَ أَخِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ؛ وَ هُوَ فِیکُمْ بِمَنْزِلَتِی فِیکُمْ، فَقَلِّدُوهُ دِینَکُمْ وَ أَطِیعُوهُ فِی جَمِیعِ أُمُورِکُمْ فَإِنَّ عِنْدَهُ جَمِیعَ مَا عَلَّمَنِیَ اللَّهُ مِنْ عِلْمِهِ وَ حِکْمَتِهِ؛ فَسَلُوهُ وَ تَعَلَّمُوا مِنْهُ وَ مِنْ أَوْصِیَائِهِ بَعْدَهُ؛ وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ وَ لَا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَإِنَّهُمْ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُمْ لَا یُزَایِلُونَهُ وَ لَا یُزَایِلُهُمْ.

ثُمَّ جَلَسُوا ...

این واقعه بارها و بارها توسط امامان ع از قول پیامبر نقل شد (نمونه‌ای از این نقل توسط امام رضا ع در جلسه 732 حدیث1 https://yekaye.ir/al-fater-35-32/ گذشت) و بقدری رواج داشت که حتی مامون یکبار که می‌خواهد نظرش را درباره علم امام رضا بگوید به همین فراز از سخن پیامبر ص درباره اوصیای خود اشاره می‌کند (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص204؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص432[6])[7]

 

3) از امام باقر ع از پدرانشان روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

همانا خداوند متعال ذریه هر پیامبری را از صلب خود او قرار داد و ذریه مرا از صلب علی بن ابی‌طالب ع و همانا خداوند آنان را برگزید همان طور که »آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان برگزید» (آل عمران/33) پس از آنان پیروی کنید که شما را به صراط مستقیم هدایت می‌کنند و آنان را جلو بیندازید و از آنان جلو نیفتید که همانا آنان در کودکی بردبارترین شما و در بزرگی عالمترین شمایند؛ پس از آنان پیروی کنید که شما را در هیچ گمراهی وارد و از هیچ هدایتی خارج نکنند.

الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص154-155؛ الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین (لابن شاذان القمی)، ص179

وَ بِالْإِسْنَادِ یَرْفَعُهُ إِلَى مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ بْنِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ ع یَرْوِیهِ عَنِ النَّسَبِ الطَّاهِرِ إِلَى جَدِّهِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ ذُرِّیَّةَ کُلِّ نَبِیٍّ مِنْ صُلْبِهِ وَ جَعَلَ ذُرِّیَّتِی مِنْ صُلْبِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع‏ وَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُمْ کَمَا «اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ» فَاتَّبِعُوهُمْ یَهْدُوکُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ فَقَدِّمُوهُمْ وَ لَا تَتَقَدَّمُوا عَلَیْهِمْ فَإِنَّهُمْ أَحْلَمُکُمْ صِغَاراً وَ أَعْلَمُکُمْ کِبَاراً فَاتَّبِعُوهُمْ لَا یُدْخِلُونَکُمْ فِی ضَلَالٍ وَ لَا یُخْرِجُونَکُمْ مِنْ هُدًى.

ب. ابن تیهان یکی از دوازده نفری است که وقتی ابوبکر بعد از جریان سقیفه بر منبر رسول الله ص رفت و خواستند برای او بیعت بگیرند بر او اعتراض کردند. وی برخاست و گفت:

من شهادت می‌دهم که رسول الله ص علی ع را برای این کار برپا داشت و فرمود: همانا اهل بیت ما بر شما مقدم‌اند و بر آنان تقدم نجویید.

رجال البرقی، ص66

أسماء المنکرین على أبی بکر، و هم اثنا عشر رجلا، ستة من المهاجرین و ستة من الأنصار...

قام أبو الهیثم بن التیهان فقال: أنا أشهد أن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم أقام علیا فقال: إن أهل بیتی یتقدمونکم و لا تتقدموا علیهم.

 

4) امیرالمومنین ع در خطبه‌ای فرمودند:

و همانا مستحفظان از اصحاب حضرت محمد ص [= آن دسته از اصحاب که در حفظ و پایبندی به تعالیم پیامبر ص سنگ تمام گذاشتند] می‌دانند که ایشان فرمود:

من و اهل بیتم پاکیزه‌شدگان هستیم [اشاره به آیه 33 سوره احزاب] پس بر آنان سبقت نگیرید که گمراه می‌شوید و از آنان تخلف نکنید که دچار لغزش می‌شوید و با آنان مخالفت نکنید که در جهالت می‌مانید و بر آنان تعلیم ندهید چرا که آنان عالمتر از شمایند؛ آنان در بزرگشالی عالمترین مردم‌اند و در خردسالی بردبارترین مردم؛ پس از حق و اهل آن هرجا که باشند پیروی نمایید [و از باطل و اه آن هرجا باشند جدا شوید].

تفسیر القمی، ج‏1، ص4-5؛ الغیبة للنعمانی، ص44

وَ قَالَ أَیْضاً أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی خُطْبَتِهِ:

وَ لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص أَنَّهُ قَالَ:

إِنِّی وَ أَهْلَ بَیْتِی مُطَهَّرُونَ فَلَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ لَا تَتَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَتَزِلُّوا وَ لَا تُخَالِفُوهُمْ فَتَجْهَلُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُمْ‏ هُمْ أَعْلَمُ النَّاسِ کِبَاراً وَ أَحْلَمُ النَّاسِ صِغَاراً فَاتَّبِعُوا الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ حَیْثُ کَان‏ [وَ زَایِلُوا الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ حَیْثُمَا کَانَ].

متن کامل این خطبه در المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، ص399-401 آمده است[8].

 

 

 

 

 

 


[1] . قالوا فلما نزلت الآیتان أتوا رسول الله ص یحلفون أنهم مؤمنون صادقون فی دعواهم الإیمان فأنزل الله سبحانه «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» أی أ تخبرون الله بالدین الذی أنتم‏ علیه و المعنى أنه سبحانه عالم بذلک فلا یحتاج إلى إخبارکم به‏.

[2] . و قیل: لما نزلت الآیة السابقة حلفت الأعراب أنهم مؤمنون صادقون فی قولهم: آمنا، فنزل: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» الآیة.

[3] . قیل: إنهم لمّا سمعوا قوله تعالى: قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا الآیة جاؤوا إلى النبی صلى اللّه علیه و [آله و] سلّم و حلفوا أنهم مؤمنون فنزل قوله: «قل أ تعلمون اللّه بدینکم» و لم یرو بسند معروف و إنما ذکره البغوی تفسیرا و لو کان کذلک لوبّخهم اللّه على الأیمان الکاذبة کما وبّخ المنافقین فی سورة براءة [42] بقوله وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ الآیة. و لم أر ذلک بسند مقبول، فهذه الآیة مما أمر رسول اللّه صلى اللّه علیه و [آله و] سلّم بأن یقوله لهم.

[4] . سند و متن بصایر کاملا مشابه کافی است؛ اما چون سند عیاشی متفاوت و عباراتش ذره‌ای متفاوت بود متن وی در ادامه تقدیم می‌شود:

عن أبی جمیلة المفضل بن صالح عن بعض أصحابه قال: خطب رسول الله ص یوم الجمعة بعد صلاة الظهر انصرف على الناس فقال: یا أیها الناس إنی قد نبأنی اللطیف الخبیر أنه لن یعمر من نبی إلا نصف عمر الذی یلیه ممن قبله و إنی لأظننی أوشک أن أدعى فأجیب، و إنی مسئول و إنکم مسئولون، فهل بلغتکم فما ذا أنتم قائلون قالوا: نشهد بأنک قد بلغت و نصحت و جاهدت، فجزاک الله عنا خیرا قال: اللهم اشهد ثم قال: یا أیها الناس أ لم تشهدوا أن لا إله إلا الله و أن محمدا عبده و رسوله و أن الجنة حق و أن النار حق و أن البعث حق من بعد الموت قالوا: [اللهم‏] نعم، قال: اللهم اشهد، ثم قال: یا أیها الناس إن الله مولای و أنا أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، ألا من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، ثم قال: أیها الناس إنی فرطکم و أنتم واردون علی الحوض و حوضی أعرض ما بین بصرى و صنعاء فیه عدد النجوم قد حان من فضة ألا و إنی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما حتى تلقونی قالوا: و ما الثقلان یا رسول الله قال: الثقل الأکبر کتاب الله سبب طرفه بیدی الله و طرف فی أیدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تذلوا و الثقل الأصغر عترتی أهل بیتی فإنه قد نبأنی اللطیف الخبیر أن لا یتفرقا حتى یلقیانی و سألت الله لهما ذلک فأعطانیه فلا تسبقوهم فتضلوا، و لا تقصروا عنهم فتهلکوا، فلا تعلموهم فهم أعلم منکم‏.

[5]. این عبارت رسول الله را با سندهای دیگری هم دیگران روایت کرده‌اند از جمله زید بن ارقم به نقل المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، ص289

قَالَ: وَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ حَبْوَةَ بْنِ سَمُرَةَ، قَالَ: حَدَّثَنِی عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ دَلِیلٍ الْحَلَبِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنِ السُّدِّیِّ، عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَنْ أَرَادَ أَنْ یَتَمَسَّکَ بِقَضِیبِ الْیَاقُوتِ الْأَحْمَرِ الَّذِی غَرَسَهُ اللَّهُ فِی الْجَنَّةِ، فَلْیَتَمَسَّکْ بِحُبِّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب‏.

[6] . فَقَامَ الْمَأْمُونُ إِلَى صَلَاةٍ وَ أَخَذَ بِیَدِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع وَ کَانَ حَاضِرَ الْمَجْلِسِ وَ تَبِعْتُهُمَا فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ کَیْفَ رَأَیْتَ ابْنَ أَخِیکَ فَقَالَ لَهُ عَالِمٌ وَ لَمْ نَرَهُ یَخْتَلِفُ إِلَى أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ فَقَالَ الْمَأْمُونُ إِنَّ ابْنَ أَخِیکَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ النَّبِیِّ الَّذِینَ قَالَ فِیهِمُ النَّبِیُّ ص أَلَا إِنَّ أَبْرَارَ عِتْرَتِی وَ أَطَائِبَ أَرُومَتِی أَحْلَمُ النَّاسِ صِغَاراً وَ أَعْلَمُ النَّاسِ کِبَاراً فَلَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُمْ لَا یُخْرِجُونَکُمْ مِنْ بَابِ هُدًى وَ لَا یُدْخِلُونَکُمْ فِی بَابِ ضَلَالَة.

[7] . برخی موارد دیگر از این خطبه را تیمنا و تبرکا تقدیم می‌کنیم:

عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ الْإِیمَان‏ ... قَالَ أَوْضِحْهُمْ لِی. قَالَ: الَّذِینَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا ثُمَّ قُبِضَ مِنْ یَوْمِهِ إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا کِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ کَهَاتَیْنِ وَ أَشَارَ بِإِصْبَعَیْهِ الْمُسَبِّحَتَیْنِ وَ لَا أَقُولُ کَهَاتَیْنِ وَ أَشَارَ بِالْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى لِأَنَّ إِحْدَاهُمَا قُدَّامَ الْأُخْرَى فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لَا تَضِلُّوا وَ لَا تُقَدِّمُوهُمْ فَتَهْلِکُوا وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَتَفَرَّقُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُم‏ (کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص616)

حَدَّثَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ الرُّویَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ نَهِیکٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِصَامٍ السَّمِینُ عَنْ أَبِیهِ وَ عَمِّهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مَسْعُودٍ الْعَبْدِیِّ عَنْ عُلَیْمٍ الْأَزْدِیِّ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْأَئِمَّةُ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ ثُمَّ قَالَ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ ثُمَّ یَخْرُجُ قَائِمُنَا فَیَشْفِی صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ أَلَا إِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُمْ فَلَا تُعَلِّمُوهُمْ أَلَا إِنَّهُمْ عِتْرَتِی مِنْ لَحْمِی وَ دَمِی مَا بَالُ أَقْوَامٍ یُؤْذُونَنِی فِیهِمْ لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِی (کفایة الأثر، ص44).

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الزُّهْرِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ [تَعَالَى‏] أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ قَالَ نَزَلَتْ فِی عَلِیِّ [بْنِ أَبِی طَالِبٍ‏] ع قُلْتُ إِنَّ [فَإِنَ‏] النَّاسَ یَقُولُونَ فَمَا مَنَعَهُ أَنْ یُسَمِّیَ عَلِیّاً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ فِی کِتَابِهِ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ [ع‏] فَتَقُولُونَ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عَلَى رَسُولِهِ الصَّلَاةَ وَ لَمْ یُسَمِّ ثَلَاثاً وَ أَرْبَعاً حَتَّى کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذَلِکَ لَهُمْ وَ أَنْزَلَ الْحَجَّ فَلَمْ یُنْزِلْ طُوفُوا أُسْبُوعاً فَفَسَّرَ لَهُمْ ذَلِکَ رَسُولُ اللَّهِ ص [الرَّسُولُ‏] وَ أَنْزَلَ اللَّهُ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ [قَالَ‏] نَزَلَتْ فِی عَلِیِّ بْنِ [أَبِی طَالِبٍ‏] وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ فِیهِ [فِی عَلِیٍ‏] مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ [وَ بَارَکَ‏] أُوصِیکُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ أَهْلِ بَیْتِی إِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ لَا یُفَرِّقَ بَیْنَهُمَا حَتَّى یُورِدَهُمَا عَلَیَّ الْحَوْضَ فَأَعْطَانِی ذَلِکَ فَلَا تُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ [فَإِنَّهُمْ‏] أَعْلَمُ مِنْکُمْ إِنَّهُمْ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ بَابِ هُدًى وَ لَنْ یُدْخِلُوکُمْ فِی بَابِ ضَلَالَةٍ وَ لَوْ سَکَتَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَمْ یُبَیِّنْ أَهْلَهَا لَادَّعَاهَا آلُ عَبَّاسٍ وَ آلُ عَقِیلٍ وَ آلُ فُلَانٍ وَ آلُ فُلَانٍ وَ لَکِنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ فِی کِتَابِهِ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فَکَانَ عَلِیُّ [بْنُ أَبِی طَالِبٍ‏] وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ فَاطِمَةُ [عَلَیْهِمْ السَّلَامُ وَ التَّحِیَّةُ وَ الْإِکْرَامُ‏] تَأْوِیلَ هَذِهِ الْآیَةِ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِیَدِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ‏ [ع‏] فَأَدْخَلَهُمْ تَحْتَ الْکِسَاءِ فِی بَیْتِ أُمِّ سَلَمَةَ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ لِکُلِّ نَبِیٍّ ثَقَلًا وَ أَهْلًا فَهَؤُلَاءِ ثَقَلِی وَ أَهْلِی فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ أَ لَسْتُ مِنْ أَهْلِکَ فَقَالَ إِنَّکِ إِلَى [عَلَى‏] خَیْرٍ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ ثَقَلِی وَ أَهْلِی فَمَا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص کَانَ عَلِیٌّ أَوْلَى النَّاسِ بِهَا لِکِبَرِهِ وَ لَمَّا بَلَغَ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ [ص‏] وَ أَقَامَهُ وَ أَخَذَهُ بِیَدِهِ. (تفسیر فرات الکوفی، ص110-111)

و فی روایة أبی بصیر عنه قال نزلت فی علی بن أبی طالب ع قلت له: إن الناس یقولون لنا- فما منعه أن یسمی علیا و أهل بیته فی کتابه فقال أبو جعفر ع قولوا لهم: إن الله أنزل على رسوله الصلاة- و لم یسم ثلاثا و لا أربعا- حتى کان رسول الله ص هو الذی فسر ذلک لهم- و أنزل الحج فلم ینزل طوفوا أسبوعا- حتى فسر ذلک لهم رسول الله ص و أنزل «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» فنزلت فی علی و الحسن و الحسین، و قال فی علی من کنت مولاه فعلی مولاه. و قال رسول الله ص: أوصیکم بکتاب الله و أهل بیتی إنی سألت الله أن لا یفرق بینهما- حتى یوردهما علی الحوض فأعطانی ذلک، و قال: فلا تعلموهم فإنهم أعلم منکم، إنهم لن یخرجوکم من باب هدى- و لن یدخلوکم فی باب ضلال، و لو سکت رسول الله ص و لم یبین أهلها- لادعاها آل عباس و آل عقیل و آل فلان و آل فلان، و لکن أنزل الله فی کتابه «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» فکان علی و الحسن و الحسین و فاطمة ع تأویل هذه الآیة، فأخذ رسول الله ص بید علی و فاطمة و الحسن و الحسین فأدخلهم تحت الکسا فی بیت أم سلمة، و قال: اللهم إن لکل نبی ثقل و أهل فهؤلاء ثقلی و أهلی، فقالت أم سلمة: أ لست من أهلک قال: إنک إلى خیر و لکن هؤلاء ثقلی و أهلی،...( تفسیر العیاشی، ج‏1، ص250)

[8] . وَ قَالَ ع أَیْضاً فِی خُطْبَةٍ [أُخْرَى‏]: هَلَکَ مَنْ قَارَنَ حَسَداً، وَ قَالَ بَاطِلًا، وَ وَالَى عَلَى عَدَاوَتِنَا أَوْ شَکَّ فِی فَضْلِنَا، إِنَّهُ لَا یُقَاسُ بِنَا آلَ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ، وَ لَا یُسَوَّى بِنَا مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُنَا عَلَیْهِمْ، نَحْنُ أَطْوَلُ النَّاسِ أَغْرَاساً، وَ نَحْنُ أَفْضَلُ النَّاسِ أَنْفَاساً، وَ نَحْنُ عِمَادُ الدِّینِ، بِنَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَ إِلَیْنَا یَفِیْ‏ءُ الْغَالِی، وَ لَنَا خَصَائِصُ حَقِّ الْوَلَایَةِ، وَ فِینَا الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ، وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فِی حِجَّةِ الْوَدَاعِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ، وَ بِذِی الْحُلَیْفَةِ، وَ بَعْدَهُ الْمَقَامَ الثَّالِثَ بِأَحْجَارِ الزَّیْتِ، تِلْکَ فَرَائِضُ ضَیَّعْتُمُوهَا، وَ حُرُمَاتٌ انْتَهَکْتُمُوهَا، وَ لَوْ سَلَّمْتُمُ الْأَمْرَ لِأَهْلِهِ، وَ لَوْ أَبْصَرْتُمْ بَابَ الْهُدَى رُشِدْتُمْ. اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ بَصَّرْتُهُمُ الْحِکْمَةَ، وَ دَلَلْتُهُمْ عَلَى طَرِیقِ الرَّحْمَةِ، وَ حَرَصْتُ عَلَى تَوْفِیقِهِمْ بِالتَّنْبِیهِ وَ التَّذْکِرَةِ، وَ دَلَلْتُهُمْ عَلَى طَرِیقِ الْجَنَّةِ بِالتَّبَصُّرِ وَ الْعَدْلِ وَ التَّأْنِیبِ، لِیَثْبُتَ رَاجِعٌ، وَ یَقْبَلَ وَ یَتَّعِظَ مُذَکِّرٌ، فَلَمْ یُطَعْ لِی قَوْلٌ. اللَّهُمَّ إِنِّی أُعِیدُ الْقَوْلَ لِیَکُونَ أَثْبَتَ لِلْحُجَّةِ عَلَیْهِمْ: یَا أَیُّهَا النَّاسُ، اعْرِفُوا فَضْلَ مَنْ فَضَّلَ اللَّهُ، وَ اخْتَارُوا حَیْثُ اخْتَارَ اللَّهُ، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ قَدْ فَضَّلَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ بِمَنِّهِ حَیْثُ یَقُولُ: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً». فَقَدْ طَهَّرَنَا اللَّهُ مِنَ الْفَوَاحِشِ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، وَ مِنْ کُلِّ دَنِیَّةٍ وَ کُلِّ رَجَاسَةٍ، فَنَحْنُ عَلَى مِنْهَاجِ الْحَقِّ وَ مَنْ خَالَفَنَا فَعَلَى مِنْهَاجِ الْبَاطِلِ، وَ اللَّهِ لَئِنْ خَالَفْتُمْ أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ لَتُخَالِفُنَّ الْحَقَّ إِنَّهُمْ لَا یُدْخِلُونَکُمْ فِی رَدًى، وَ لَا یُخْرِجُونَکُمْ مِنْ بَابِ هُدًى وَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ وَ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَنِّی وَ أَهْلَ بَیْتِی مُطَهَّرُونَ مِنَ‏ الْفَوَاحِشِ، وَ لَقَدْ قَالَ (ص): لَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا، وَ لَا تُخَالِفُوهُمْ فَتَجْهَلُوا، وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا، وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُمْ کِبَاراً، وَ أَحْکَمُکُمْ صِغَاراً، وَ اتَّبِعُوا الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ حَیْثُ کَانُوا قَدْ وَ اللَّهِ فَرَغَ مِنَ الْأَمْرِ، لَا یَزِیدُ فِیمَنْ أَحَبَّنِی رَجُلٌ مِنْهُمْ وَ لَا یَنْقُصُ مِنْهُمْ رَجُلٌ؛ وَ ذَلِکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ لِی: یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَخَذَ مِنْ شِیعَتِکَ الْمِیثَاقَ، لَا یَزِیدُ فِیهِمْ رَجُلٌ وَ لَا یَنْقُصُ مِنْهُمْ رَجُلٌ، أَنْتَ وَ شِیعَتُکَ فِی الْجَنَّة.

 

 


1081) سوره حجرات (49)، آیه16 قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِ

بسم الله الرحمن الرحیم

قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ وَ اللهُ یعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیمٌ

1 ذی‌القعده 1444

ترجمه

بگو آیا خدا را به دینتان آگاه می‌کنید [به خدا دینتان را تعلیم می‌دهید]، در حالی که خداوند می‌داند آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است و خداوند به هر چیزی داناست.

اختلاف قرائت

أَ تُعَلِّمُونَ / أتُعْلِمُونَ

در اغلب قراءات به همین صورت «تُعَلِّمُونَ» یعنی صیغه باب تفعیل قرائت شده است؛ که به معنای این است که «آیا تعلیم می‌دهید؟»

اما در روایتی از یکی از قراءات عشره (روایت سلمی از زید از یعقوب) به صورت «تُعْلِمُونَ» یعنی صیغه باب إفعال قرائت شده است؛ که به معنای این است که »آیا اعلام می‌کنید و خبر می‌دهید؟»

المغنی فی القراءات، ص1702[1]

نکات ادبی

تُعَلِّمُونَ / یعْلَمُ / عَلیمٌ

درباره ماده «علم» و کلمه «علیم» قبلا در آیه 1 همین سوره (به تبع بحثی که قبلا ذیل آیه 80 سوره واقعه آمده) مطالبی بیان شد که مجددا تکرار نمی‌کنیم (جلسه 1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/)

فقط دو نکته که ذیل آیه مذکور آمده بود ولی آوردنش در بحث از آیه 1 ضرورتی نداشت ولی در اینجا می‌تواند مفید باشد تقدیم می‌شود:

الف. تفاوت «علم» با کلمات مشابه:

«عِلم» به معنای ادراک و شناخت است که به کلماتی مانند «معرفت» و «یقین» و «شعور» و «عقل» و «فطنة» و «فهم» و «فقه» و «بصیرت» و «درایت» و «اعتقاد» و «حفظ» و «ذکر» و «خبر» و «رویت» و «تبیین» و «شهود» نزدیک است و بیان تفاوت آنها می‌تواند به فهم دقیقتری از آن کمک کند.

در تفاوتش با «معرفت» گفته‌اند که معرفت اخص از علم است؛ یعنی علمی است به یک چیز معین که کاملا آن را از غیرش متمایز می‌سازد؛ در حالی که علم می‌تواند مجمل یا مفصل باشد؛ و این را با بیان دیگری هم مطرح کرده‌اند که فعل «عَلِمَ» اقتضای اولیه‌اش دومفعولی است یعنی وقتی گفتی «علمت زیدا» باید یک مفعول دیگر بیاوری که آن تفصیلی را بیان کنی اما فعل عرف را براحتی می‌توان یک مفعولی آورد و گفت «عرفت زیدا» [که توضیح بیشتر این نکته در ذیل بحث از فعل «علم» خواهد آمد] و برخی علاوه بر این دو نکته فوق (تفاوت لفظی در یک یا دومفعولی بودن؛ و تفاوت معنوی در اجمال و تفصیل) افزوده‌اند معرفت غالبا به چیزی تعلق می‌گیرد که بعد از ادراک شدن از قلب رفته باشد؛ یعنی چیزی که از یاد رفته و دوباره احضار می‌شود لذا نقطه مقابل معرفت را «انکار» می‌گویند؛ در حالی که علم این چنین نیست و نقطه مقابل علم را جهل (ندانستن) می‌گویند؛ و تفاوت دیگر اینکه معرفت به ذات شیء تعلق می‌گیرد ولی علم به احوالات شیء.

در تفاوتش با «یقین» گفته‌اند که علم اعتقاد به چیزی در حد اعتماد کردن است؛ اما یقین آن است که نفس آرام بگیرد و دل انسان خنک شود (لذا تعبیر «برد الیقین: خنکی یقین» رایج است)؛ در واقع یقین جایی است که با سکون و طمانینه قلبی همراه باشد و به همین جهت است که خداوند به یقین متصف نمی‌شود؛ به تعبیر دیگر یقین نقطه مقابل شک است و «موقن» به کسی گویند که با رسیدن به علم از حیرت شک بیرون آید؛ و به همین جهت که با آمدن علم شک رفع می‌شود به علم یقین می‌گویند.

در تفاوتش با «شعور» گفته‌اند که شعور علمی است که به نحو دقیق به چیزی برسد مانند دقت و ظرافت شَعر (= مو) و شاعر را هم به خاطر همین نکته‌سنجی‌اش شاعر گفته‌اند؛ و باز در مورد خداوند این ماده به کار نمی‌رود زیرا برای خدا دقیق و غیردقیق معنی ندارد؛ و البته برخی گفته‌اند شعور چون ادراک با مشاعر (= حواس) است در مورد خداوند به کار نمی‌رود.

در تفاوتش با «عقل» هم گفته‌اند عقل آن علم بدیهی‌ای است که انسان را از ارتکاب زشتی‌ها باز می‌دارد؛ و از تعبیر «عقل البعیر: بر شتر پابند نهادند» گرفته شده است؛ هرچند این مناقشه شده که با توجه به اینکه در اهل بهشت هم عقل هست و در آنجا میل به زشتی‌ها و منعی از زشتی‌ها در کار نیست شاید بهتر باشد عقل را ناظر به همان معلومات بدیهی در نزد انسان بدانیم بویژه که نقطه مقابل عقل، حُمق است و احمق صرفا نادان نیست بلکه کسی است که از معلومات واضح خود استفاده نمی‌کند.

در تفاوتش با «فطنة» (فطانت) هم گفته‌اند که «فطنة» تنبه پیدا کردن به معانی است چنانکه نقطه مقابلش «غفلت» استگ در واقع فطنه علم پیدا کردن به چیزی از وجه غامش و پیچیده آن است؛ لذا مثلا نمی‌گویند کسی نسبت به خودش فطانت پیدا کرد؛ و می‌توان گفت اخص از علم است.

در تفاوتش با «فهم» هم گفته‌اند که فهم علم به معنای کلام است در هنگام شنیدن؛ لذا می‌گویند فلانی «بد فهم» است وقتی که در درک مطالبی که می‌شنود خیلی معطل کند؛ و به همین جهت است که فهم هم در مورد خداوند اطلاق نمی‌شود زیرا خداوند به همه چیز از ازل آگاه است؛ وگفته شده که فهم فقط در خصوص کلام و سخن به کار می‌رود نه هر دانستنی؛‌مثلا هیچگاه نمی‌گوییم من رفتن فلانی را فهمیدم؛ و البته در اشاراتی که به جای کلام به کار می‌رود هم به همین مناسبتی که با کلام دارد تعبیر فهم را به کار می‌برند.

در تفاوتش با «فقه» گفته‌اند که فقه علم به مقتضای کلام پس از تامل است؛ و لذاست که به خداوند اطلاق نمی‌شود زیرا در خداوند تامل کردن راه ندارد؛ و این هم صرفا در مورد کلام و سخن به کار می‌رود نه مطلق دانسته‌ها: «لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» (کهف/93) «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» (اسراء/44).

در تفاوتش با «حس» (و احساس کردن) هم گفته شده که حس به لحظه آغاز علم و آگاهی گفته می‌شود چنانکه خداوند فرمود: «فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ» (آل عمران/52) یعنی علمش در همان وهله اول؛ و حواس هم چیزهایی‌اند که در همان مواجهه اول علمی را برای ما به ارمغان می‌آورند.

در تفاوتش با «بصیرت» هم گفته‌اند که بصیرت تکامل عمل و معرفت به چیزی است.

در تفاوتش با «درایت» هم گفته‌اند درایت به معنای فهم است و عبارت است از اینکه انسان در خصوص چیزی که بر وی وارد می‌شود دچار سهو نشود و آن را خوب بفهمد.

و در تفاوتش با «اعتقاد» گفته‌اند که اعتقاد اسمی است برای جنس فعل به هر نحوی که که این اعتقاد حاصل شود؛ در واقع اصل آن از گره زدن (عقد) ریمان گرفته شده گویی کسی که به چیزی عالم می‌شود مانند کسی است که گره محکمی به آ» چیز می‌زند؛ و البته هر عالمی معتقد نیست و در واقع کاربرد کلمه اعتقاد در خصوص علم مجازی است.

تفاوتش با «حفظ» در این است که حفظ در خصوص علم به شنیده‌هاست و عموما در خصوص کلام و سخن به کار می‌رود نه در معلوماتی که با مشاهده و مانند آن حاصل می‌شود؛ و نیز می‌توان گفت حفظ علمی است که تداوم داشته باشد بدون اینکه خلل یا نسیانی در آن وارد شود چنانکه این کلمه در خصوص حافظان قرآن به این معنا به کار می‌رود.

تفاوتش با «ذکر» در این است که اگرچه ذکر هم یک نوع علم است اما صرفا به آنچه بعد از فراموشی به دست می‌آید گفته می‌شود و غالبا در خصوص علوم بدیهی اطلاق می‌گردد و نقطه مقابل آن «سهو» و «نسیان» است.

تفاوتش با «خبر» در این است که «خبر» علم به کنه معلومات به حقیقت آنهاست و لذا معنایی زاید بر علم دارد.

در تفاوتش با «رویت» هم گفته‌اند که رویت فقط برای علم به موجود به کار می‌رود در حالی که علم برای موجود و معدوم استفاده می‌شود

تفاوتش با «تبیین» در این است که علم اعتقاد به چیزی است آن طور که هست به نحو قابل اعتماد خواه قبلا اشتباه و ابهامی در آن بوده باشد یا خیر؛ اما تبیین در جایی است که یک نحوه لبس و ابهامی قبلا در کار بوده باشد.

تفاوتش با «شهود» و «شهادت» در این است که شهود اخص از علم است و علم به وجود اشیاء‌است بدون واسطه؛‌و شاهد به لحاظ معنایی در مقابل غایب است؛ و لذا بر آنچه با حواس درک می‌شود و نیز آنچه بدیهی است اطلاق می‌گردد؛ در واقع شهادت هم صرفا ناظر به امر موجود است؛ اما علم شامل موجود و معدوم می‌شود.

ب. کاربرد «علم» به صورت فعل

این کلمه وقتی به صورت فعل به کار می‌رود گاه تک‌مفعولی است و گاه دومفعولی؛ البته چنانکه در بحث از تفاوت این ماده با ماده «عرف» اشاره شد برخی بر این باورند که اصل در کلمه «علم» این است که دو مفعول داشته باشد و وقتی یک مفعولی به کار رود به معنای «معرفت» (که کاملا تشخص دارد) می‌باشد؛ و البته گاه «عرف» و «علم» به جای همدیگر هم به کار می‌روند مانند «تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/83) که به معنای «عَلِمُوا من الحق» است ویا «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِم‏ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ» (انفال/60) که به معنای «لَا تَعْرِفُونَهُم اللّهُ یَعْرِفُهُمْ» است.

در هر صورت مؤید تحلیل مذکور این نقل قول از ابن الاعرابی است که حتی ماده «رأی» که در اصل یک مفعولی است وقتی دومفعولی به کار می‌رود که به معنای «علم» (نه دیدن با چشم) باشد. برخی مطلب را این گونه تحلیل کرده‌اند که  علم اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی و اگر به معنای «عرف» باشد یک مفعولی به کار می‌رود و برخی هم این گونه تحلیل کرده‌اند که علم به معنای ادراک است؛ اما ادراک بر دو قسم است؛ یکی ادراک ذات چیزی؛ یعنی شناختی که به یک شیء و یک وجود معین تعلق می‌گیرد که در این حالت یک مفعول می‌گیرد [که ظاهرا ماده «عرف» هم ناظر به چنین ادراکی است] مانند «لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ‏» (أنفال/60)؛ و گاهی شناخت گزاره‌ای است؛ ‌یعنی حکم کردنی در مورد چیزی (که الف ب است) که در این صورت دو مفعول می‌گیرد مانند «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ‏» (ممتحنة/10)، «یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ... لا عِلْمَ لَنا».

فعل «علم» با اینکه خودش متعدی (و در بسیاری از موارد متعدی به دو مفعول) است اما وقتی به ابواب افعال و تفعیل می‌رود مفعول جدیدی هم می‌گیرد و «اعلام» و «تعلیم» هر دو به معنای مطلبی را به کسی شناساندن است؛ در تفاوت این دو گفته‌اند که «إعلام» مختص به خبردادن سریع است (یعنی صرف اطلاع رسانی) اما «تعلیم» در جایی است که با تکرار و مداومت و اموری از این سنخ اثری در نفس متعلم حاصل می‌شود که آن دانسته در وی باقی بماند؛ مانند «الرَّحْمنُ؛ عَلَّمَ الْقُرْآنَ‏» (رحمن/1- 2)، «الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ؛ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ» (علق/4)، «وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا» (أنعام/91)، «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ» (نمل/16)، «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» (بقرة/129)، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» (بقرة/31)، «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» (کهف/65)، «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/66)، [«وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّه» (مائده/4)] و با توجه به اینکه در «تعلیم» این تکرار کردن حضور دارد، گاهی حتی برای «اعلام» کردنی که خبر دادن در آن تکرار شود [ولو اصلا تثبیت در ذهن مخاطب و سایر مؤلفه‌های یادگیری، در آن دخالت نداشته باشد] از همین تعبیر «تعلیم» استفاده می‌شود، مانند: «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ‏» (‌حجرات/16).

جلسه 1047 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-80/

بِدینِکُمْ

قبلا بیان شد که ماده و حتی خود کلمه «دین» در معانی متعددی به کار رفته است تا جایی که ابن جوزی فقط 10 معنا برای این کلمه را در کاربردهای قرآنی برشمرده است: از نظر او کلمه دین در آیه «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» به معنای «جزاء»، و در آیه  و «أرسله بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ» به معنای [خصوص دین] «اسلام»، و در آیه «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» به معنای «عدل، و در آیه «وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» به معنای طاعت، و در آیه «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» به معنای توحید، و در آیه «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» به معنای «حکم» و در آیه «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ» به معنای «حد»، و در آیه «یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» به معنای حساب، و در آیه «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» به معنای عاقبت، و در آیه «ذلِکَ دِینُ الْقَیِّم» به معنای «ملت» [= کیش و آیین] استفاده شده است؛ که البته واضح است برخی از اینها نه معنای لغوی، بلکه ناظر به مصداق مورد نظر از این کلمه در آیه مذکور است.

اما عموم اهل لغت این معانی متعدد را به طور کلی در دو حوزه معنایی دانسته‌اند؛ یکی در معنای بدهی و قرض و دیگری در معنای طاعت و حکم و جزا و مانند آن. برخی مانند راغب اصفهانی ظاهرا اصراری بر اینکه این دو را به هم برگردانند ندارند؛ اما بسیاری کوشیده‌اند یکی از این دو را مبنای اصلی این ماده معرفی کنند. غالبا اصل این ماده را نوعی تسلیم شدن (انقیاد) و ذلیل شدن در برابر چیزی دانسته‌ و گفته‌اند که مصدر «دین» هم به معنای «طاعت» است و دان یدین در جایی به کار می‌رود که کسی در برابر دیگری منقاد و مطیع باشد. به تعبیر دیگر، اصل این ماده دلالت دارد بر اطاعت و تسلیم شدن و خضوع در مقابل یک برنامه یا مقررات معین؛ و نزدیک است به معانی‌ای همچون طاعت و تعبد و محکومیت و مقهوریت و تسلیم در برابر امری ویا حکمی و یا قانونی و یا مجازاتی و وجه تسمیه «دَین» به معنای بدهی و قرض (تداینتم بدَین؛ بقره/282) را این دانسته‌اند که بدهی یک نوع ذلت برای بدهکار می‌آورد. در مقابل، برخی معنای بدهکاری و یا بردگی را (که اشاره شد مدین و مدینه به معنای عبد و کنیز است) محور اصلی تحلیل این ماده قرار داده و گفته‌اند معنای محوری این ماده «حقی برای دیگری است که با قوت و تمکنی شدید ذمه‌ای را برعهده شخص مورد نظر بار می‌کند» و «دین» به معنای شریعت و آیین و نیز به معنای حساب و کتاب و جزا را هم از همین باب دانسته‌اند.

در هر صورت، گاه «دین» به وضوح به معنای «شریعت» به کار رفته است؛ که در تفاوت آنها گفته‌اند که از این جهت شریعت گفته می‌شود که راهی است که قرار است پیموده شود (شارع= جاده)؛ اما از این جهت، دین می‌گویند که قرار است با آن خداوند اطاعت شود؛ برای همین شریعت به خود افرادی که از آن پیروی می‌کنند نسبت داده نمی‌شود؛ اما دین نسبت داده می‌شود (نمی‌گویند شریعت زید و عمرو، اما می‌گویند دین زید و عمرو) که این بیشترین کاربردهای ماده «دین» در قرآن کریم است؛ ‌مانند: «حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ» (بقره/217) «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏» (آل عمران/19) «أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ‏» (آل عمران/83) و ...

و گاه در معنای جزا و پاداش به کار رفته و اصلا نمی‌توان آن را به معنای شریعت و آیین گرفت؛ مانند «مدین» (به معنای «مجزی» کسی که جزا داده شده است) در آیات «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدینُونَ» (صافات/53) و «فَلَوْ لا إِنْ کُنْتُمْ غَیْرَ مَدینینَ» (واقعه/86).

ولی در بسیاری از موارد کلمه «دین» هم به معنای حکم و شریعت و آیین، و هم به معنای جزا می‌تواند گرفته شود، مانند آیات «وَ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّینُ واصِباً أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ» (نحل/52) «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دینَهُمُ الْحَقَّ» (نور/25) «وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ» (ذاریات/6) «فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ» (تین/7) «أَ رَأَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ» (ماعون/1)؛ و حتی می‌تواند علاوه بر اینها به معنای اصلی «طاعت» باشد؛ مانند اینکه در خصوص آیه «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ»‏ (یوسف/76) وحتی در خصوص تعبیر «یوم الدین» (که غالبا آن را به معنای روز جزا می‌گیرند و در تدبرها درباره‌اش توضیح بیشتر خواهد آمد) هر سه احتمال مطرح شده است و حتی برخی احتمال داده‌اند که اساسا چون حقیقت دین در قیامت آشکار می‌شود و آنجاست که همه تحت انقیاد و خضوع کامل در برابر احکام الهی هستند از آن روز به  «یوم الدین» تعبیر شده باشد.

جلسه 1023 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-56/

حرف «ب‍» در زبان عربی کارکردهای بسیار متنوعی می‌تواند داشته باشد و زبیدی از 20 نوع استفاده از این حرف در زبان عربی یاد کرده است که عبارتند از کاربرد آن برای: الصاق (حقیقی یا مجازی)، تعدیه، استعانت، سببیت، مصاحبت، التباس و مخالطه، ظرفیت، بدل، مقابله، مجاوزه، استعلاء، تبعیض، قسم، غایت به معنای «إلی»، [غایت] به معنای «من أجل»، تأکید (باء‌زائده)، مبالغه در مدح، عوض، تقلیل، و تعبیر، که این آخری متضمن معنای زیادتی علم است[2]؛ و برای آن همین آیه «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» شاهد آورده است (تاج العروس، ج‏20، ص376-381[3]).

السَّماواتِ

قبلا[4] بیان شد که درباره معنای اصلی ماده «سمو» گفته‌اند دلالت دارد بر علو؛ و به تعبیر دیگر، دلالت دارد بر رفعت چیزی و شاخص و کاملا آشکار بودنش و علو آن نسبت بدانچه تحت آن؛ و از آنجا که «سماءِ» هر چیزی، به بالای آن گفته می‌شود برخی معتقدند که اصل ماده «سمو» هر آن چیزی است که رفعتی یافته و فوق چیز دیگر و محیط بر آن باشد؛ و از آنجا که در زبانهای آرامی‌و عبری و سریانی کلمه «شماء» به همین معنای «سماء» به کار رفته این احتمال منتفی نیست که این لفظ با همین معنا از آن زبانهای دیگر به زبان عربی وارد شده باشد.

به همین مناسبت فوقیت در معنای این ماده، کلمه «سماء» هم بر ابر (و حتی باران) اطلاق می‌شود (یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً؛ هود/52؛ نوح/11) و هم بر سقف خانه؛ چنانکه در مقابل برای آسمان هم تعبیر سقف شده است (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً؛ انبیاء/32) و برای پشت اسب (روی اسب) نیز از «سماء الفرس» استفاده می‌شود و حتی به گیاهان نیز «سماء» می‌گویند؛ و البته رایج‌ترین معنای آن همان آسمان است؛ و گفته شده که هر چیزی در مقایسه با آنچه پایین‌تر از آن است «سماء»و در مقایسه با آنچه فوق آن است «أرض» است و آیه «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ»‏ (طلاق/12) را نیز بر همین حمل کرده‌اند؛ البته گفته‌اند «سماء» در معنای باران به صورت مذکر می‌آید و جمع آن به صورت «أَسْمِیَة» است؛ اما «سماء» در مقابل «أرض» هم به معنای مفرد (فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ؛ دخان/29) و هم به معنای جمع (ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَ‏؛ بقرة/29) به کار می‌رود ولو با ادات جمع هم جمع بسته می‌شود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ» (اسراء/44)؛ و این «سماء» مونث است: «وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» (ذاریات/47) «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ» (الرحمن/7) «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»‏ (انشقاق/1) «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ»‏ (انفطار/1)؛ هرچند گاه «مذکر» هم می‌آید: «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ» (نازعات/79) و البته برخی بر این باورند که «سماء» در مقابل «أرض» همواره مونث است و اگر آن را به عنوان سقف لحاظ کنند (در همین آیه اخیر) به صورت مذکر به کار می‌برند.

با این اوصاف معلوم می‌شود که کلمه «سماء» به کلماتی مانند «رفعت» و «ارتفاع»، «علو» «صعود» «رقی» و «فوق» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند:

«رفعت» (ماده «رفع») نقطه مقابل «خفض» است و مستلزم زایل شدن از جایگاه پایینی است که قبلا در آنجا بوده است؛

«علو» وقتی است که فی نفسه و به خود شیء‌نگاه شود صرف نظر از مادون آن و یا جابجا شدنش و در آن یک معنای قهر و اقتدار نهفته است؛

«صعود» ناظر به جابجایی مکانی و مختص مکان است؛

«رقی»‌ صعودی است که تدریجی انجام شود؛

«فوق» هم ظرف مکان و نقطه مقابل «تحت» و صرفا ناظر به وصف شیء‌در مقایسه است؛‌نه وصفی برای خود شیء.

جلسه 1041 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/

الْأَرْضِ

قبلا بیان شد که ماده «أرض» در زبان عربی در معانی متعددی به کار رفته است که برخی اینها را به سه معنا برمی‌گردانند که دوتای آنها در قرآن کریم به کار نرفته است (یکی در معنای زکام و سرماخوردگی؛ دیگری در معنای «رعشه و تزلزل»). اما معنایی که با آن سر و کار داریم به هر چیزی که در موقعیت پست و پایین قرار گرفته، نقطه مقابل سماء و عُلُو باشد.

برخی معتقدند که اصل معنای آن، همین کره زمین در مقابل آسمان بوده و به تَبَعِ آن بر هر چیز پست و پایینی در مقابل بالا اطلاق شده؛ و برخی هم توضیح داده‌اند که هرگاه این کلمه در کنار «سماء» قرار بگیرد کاملا بر همین معنای مقابل «سماء» به کار می‌رود و شامل جمیع موجودات زمینی هم می‌شود؛ اما وقتی که به صورت مطلق به کار می‌رود (وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ، حجر/19؛ أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً، مرسلات/25) غالبا خود کره زمین مورد نظر است؛ هرچند که گاه به قسمت و منطقه معینی از زمین هم اطلاق می‌شود (یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ، مائده/21؛ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ‏، لقمان/34)

البته برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت دارد بر جرم متراکمی که درونش با امر لطیفی پر شده که اشیاء به آن و بر آن قائم‌اند؛ یعنی فقط دلالت بر پایین بودن، و اینکه چیزی بر روی باشد ندارد؛ بلکه هم بر تراکم آن جرم و در عین حال اینکه درونش امر لطیفی باشد دلالت دارد، و هم بر اینکه اموری نه فقط بر روی آن‌اند، بلکه بدان قائم‌اند؛ چنانکه گیاهان، نه فقط روی زمین‌اند بلکه به زمین قائم‌اند؛ و یا به پاهای اسب، در مقایسه با قسمت بالای آن «قوائمه» گویند که فقط نسبت بالا و پایین نیست، بلکه قیام اسب هم بر آن است. همچنین اینکه این ماده بر یک امر متراکم و البته با درونی لطیف دلالت دارد نیز از بسیاری از کاربردهای این ماده قابل استنباط است؛ چنانکه به زمین نرم و طیب «أرض أریضة» گویند ویا «إرَاض» به معنای بساط ضخیمی است که از پشم یا بز یا پشم شتر درست شده باشد و یا «تَأَرَّضَ النَّبْت‏» یعنی گیاهی که امکان برکندن آن از زمین وجود دارد.

به نظر می‌رسد که همین در مقابل «سماء» ‌بودن ظرفیتی را در این کلمه قرار داده که استعمال آن در قرآن لزوما برای اشاره به زمین جسمانی نباشد؛ چنانکه حتی برخی در توضیح آیه «اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ» (طلاق/12) و نیز روایاتی که از هفت زمین در قبال هفت آسمان سخن می‌گوید این احتمال را مطرح کرده‌اند که مقصود از هر زمینی، آسمانِ تحت آسمان بالاتر است؛ و بدین ترتیب، هفت آسمان و یک زمین داریم که شش آسمانِ آن، هریک زمینی برای آسمان بالاتر از خود است.

در احادیث، این توسعه معنایی «أرض» جدی گرفته شده و تعابیر زمین دل، زمین جان و ... - دست کم به طور استعاری - رایج است؛ و برخی روایات، برخی از تعابیر «أرض» در قرآن را بر همین معانی توسعه‌یافته نیز اطلاق کرده‌اند.

این کلمه، مونث مجازی است، و به همین جهت در این آیه با فعل مونث آمده «رُجَّتِ الْأَرْضُ»؛ هرچند جمع آن، علاوه بر «أراضی» به صورت «أَرَضُون‏» و «أرَضین»‌ هم به کار رفته که تبیین آن معرکه آراء شده است.[5]

جلسه 781 http://yekaye.ir/ya-seen-36-33/

 


1081) سوره حجرات (49)، آیه16 (2. ادامه نکات ادبی: کلمه «شیء»)

 

شَی‏ءٍ

ماده «شیأ»[1] که کلمات «شیء: چیز» و «مُشَیّأ: بدقواره و قبیح» و «شاء: خواستن»  از این ماده است از موادی است که بحث‌های فراوانی را بین اهل لغت برانگیخته است؛ هم در خصوص اصل معنای آن؛ و هم به طور خاص در مورد کلمه «شیء» و جمع آن یعنی «اشیاء».

درباره اینکه اصل این ماده بر چه چیزی دلالت می‌کند برخی همچون ابن فارس عملا از هرگونه بحثی شانه خالی کرده‌اند [وی فقط اشاره کرده که این یک کلمه واحد است و تعبیر «شَیَّأ اللَّه وجْهَه» نوعی نفرین کردن است چرا که «وجه مُشَیَّأٌ» هم به چهره زشت و قبیح اصلاق می‌شود (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص231[2]) و هیچ توضیحی درباره اسم پرکاربرد «شیء» و فعل «شاء» نداده است]؛ برخی همچون مرحوم مصطفوی عملا معنای مشیت و اراده را محور اصلی این ماده قلمداد کرده و بر این باورند که اصل این ماده تمایلی است که به حد طلب کردن (خواستن ) برسد، و کلمه «شیء» هم همانند «مشیت» مصدر است و برای هر چیزی که بتواند مورد طلب واقع شود به کار می‌رود؛ لذا علاوه بر مخلوقات در مورد خداوند هم به کار می‌رود: «قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهیدٌ بَیْنی‏ وَ بَیْنَکُم‏» (أنعام/19) زیرا خدا هم مطلوب همه موجودات است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص155[3])؛ اما راغب اصفهانی بر این باور است که «شیء» هر آن چیزی است بتوان به نحوی آن را شناخت و از آن خبر داد؛ و با اینکه همچون مصطفوی کلمه «شیء» را مصدر فعل «شاء» می‌داند اما برخلاف وی که معنای آن را همواره به صورت مفعول در نظر می‌گرفت بر این باور است که وقتی در مورد خداوند به کار رود به معنای اسم فاعل (شاءٍ: خواهنده) است و وقتی در مورد سایر امور به کار رود، به معنای اسم مفعول (مشیء: خواسته شده) است. وی همچنین گزارش می‌دهد نزد بسیاری از متکلمان این کلمه هم بر موجود و هم بر معدوم اطلاق می‌گردد، اما برخی «شیء» ‌را فقط شامل موجودات می‌دانند (مفردات ألفاظ القرآن، ص471[4]). و با اینکه برخی از اهل لغت هم بر همین باورند (المصباح المنیر، ج‏1، ص330[5]) اما اگر به کاربردهای مختلف این واژه در زبان عربی را بررسی کنیم به نظر می‌رسد حق با کسانی باشد که معنای آن را اعم می‌دانند چنانکه آیا وقتی در قرآن می‌فرماید که خداوند بر هر چیزی علم دارد (هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم‏؛ ‌بقره/29) یا بر هر چیزی احاطه دارد (وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطاً؛ نساء/126) آیا فقط علم و احاطه او فقط منحصر در امور موجود می‌شود؟!‌

اما برخی کوشیده‌اند اصل عمیقتری برای این ماده بیابند. حسن جبل با توجه به اقتضائات سه حرف «ش» و «ی» و «ء» و نیز با اشاره به کلمه «مُشَیّأ» که خیلی شبیه کلمه «مؤبّن» است («اُبَن» گرهی است که در چوب و عصا وجود دارد) معنای محوری این ماده را یک نحوه ورم کردن صُلبی که تمایزی را در ظاهر چیزی رقم می‌زند دانسته، همانند گره روی چوب که یک برجستگی صلبی را در ظاهر چوب نمایان می‌سازد[6]. وی نیز با نظر سیبویه بیشتر احساس همراهی می‌کند که کلمه «شیء» بر هر چیزی که بتوان از آن خبر داد اطلاق می‌گردد و لذا اعم العام (عامترین مفاهیم به لحاظ شمول) است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1098) که حتی برای اشاره به امور معدوم (از این جهت که مورد توجه و خبر دادن قرار می‌گیرند) هم می‌تواند استفاده شود.

در واقع ما یک ماده «جسم» داریم که بر هر چیزی که دارای ابعاد فیزیکی و جرم باشد اطلاق می‌گردد و از این جهت اخص از «موجود» و «شیء» ‌است (الفروق فی اللغة، ص152[7]). یک کلمه «موجود» را داریم که از ماده «وجد» گرفته شده و در اصل برای اطلاق بر هر چیزی بود که در ادراکات جزیی و مشاعر ما حاضر می‌شود، که در این معنا بود که این کلمه در احادیث از خداوند نفی شده است: «أَنْتَ الَّذِی لَا تُحَدُّ فَتَکُونَ مَحْدُوداً، وَ لَمْ تُمَثَّلْ فَتَکُونَ مَوْجُوداً» (صحیفه سجادیه، دعای47) و البته بتدریج این کلمه توسعه پیدا کرد و بر هر چیزی که تعین خارجی و عینی داشته باشد و خودش یا آثارش متعلق ادراک قرار بگیرد اطلاق شد که در این معنا بر خداوند هم اطلاق شده است: «هُوَ اللَّهُ الثَّابِتُ الْمَوْجُودُ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ» (الکافی، ج‏1، ص100) یا «فَلَیْسَ مِنْ هَذِهِ الْوُجُوهِ شَیْ‏ءٌ یُمْکِنُ لِلْمَخْلُوقِ أَنْ یَعْرِفَهُ مِنَ الْخَالِقِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَیْرُ أَنَّهُ مَوْجُودٌ فَقَطْ» (توحید المفضل، ص179)؛ و یک کلمه «شیء» داریم که بر هر چیزی که بتوان از آن خبری داد و درباره‌اش سخنی گفت اطلاق می‌شود خواه جسم و موجود باشد یا خیر.

اشاره شد که از کلمات بسیار مناقشه‌برانگیز به لحاظ تحلیل صرفی خود همین کلمه «شیء» و جمع آن یعنی «اشیاء» است که غیرمنصرف بودن «اشیاء» چالش‌هایی ایجاد کرده است. خلیل بحث مفصلی کرده است که اصل کلمه «شیء» بر وزن «فَیْعِل» (شَیِّء)و جمع آن بر وزن «فَعْلاء» (شیئاء) بوده است و توضیحات مفصلی داده است که چگونه تحول آن به صورت «شیء» و «أشیاء»‌ رخ داده است (کتاب العین، ج‏6، ص296[8]). اخفش این سخن را قبول نکرده و وزن آن را «أَفْعِلَاء» دانسته و به همین جهت آن را غیرمنصرف دانسته؛ و فراء هم با اینکه در خصوص «شیء» نظر خلیل را قبول کرده اما در خصوص اشیاء‌به نظر اخفش متمایل شده است و «کسائی» هم در قبال همه اینها وزن آن را «أفعال» دانسته و بر این باور است که به خاطر کثرت استعمال و شباهتی که با «فَعْلاء» دارد غیرمنصرف شده است که جوهری این اختلافات را به صورت مفصل (الصحاح، ج‏1، ص58[9]) و فیومی به نحو مختصر (المصباح المنیر، ج‏1، ص330[10]) گزارش کرده‌اند.

اشاره شد که از این ماده فعل «شاء یشاء» به کار رفته است و درباره اینکه کلمه «شیء» چه ارتباطی با فعل «شاء»- که به معنای «خواستن» است - دارد، دیدیم که برخی همچون مرحوم مصطفوی اساسا «شیء» را بر اساس این فعل تعریف کردند و امثال حسن جبل که ماده «شیء» را به گونه متفاوتی شرح داده بودند توضیح داده‌اند که وجه تسمیه خواستن به مشیت آن است که خواستن و اراده کردن، یک نحوه جمع کردن خویش و یا جمع شدن رغبت در درون برای انجام کاری است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1099[11]).

اینکه آیا اراده و مشیت تفاوتی با هم دارند یا نه، اگرچه‌ اولاً بسیاری «شاء: خواست» را به همان معنای «أراد: اراده کرد» دانسته‌اند (الصحاح، ج‏1، ص59[12]) و‌ ثانیاً تردیدی نیست که در بسیاری از موارد در کلام عرب، این دو به جای هم به کار می‌رود، اما به نظر می‌رسد تفاوت ظریفی هم با هم دارند، چنانکه در برخی احادیث، در مورد خداوند، «مشیت» (= مصدر از «شاء») را مقدم بر «اراده» مطرح کرده‌اند: «فَبِعِلْمِهِ کَانَتِ الْمَشِیئَةُ وَ بِمَشِیئَتِهِ کَانَتِ الْإِرَادَةُ» (الکافی، ج‏1، ص148- 149)[13] ویا مستقل و در عرض اراده: «یَا ابْنَ آدَمَ بِمَشِیَّتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِکَ مَا تَشَاءُ وَ بِإِرَادَتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تُرِیدُ لِنَفْسِکَ مَا تُرِید» (التوحید (للصدوق)، ص340[14])؛ و در قرآن کریم هم دوبار تعبیر «یفعل ما یرید» آورده (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرید، بقره/253؛  إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرید، حج/14) و دوبار تعبیر «یفعل ما یشاء» (قالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لی‏ غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَ امْرَأَتی‏ عاقِرٌ قالَ کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاء، آل‌عمران/40؛ وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاء، حج/18).

در تفاوت اینها مرحوم مصطفوی ظاهرا اراده را مرتبه بعد از مشیت دانسته و معتقد است که ابتدا توجهی به شیء مورد نظر حاصل می‌شود، سپس تصور آن در ذهن شکل می‌گیرد سپس رغبتی به آن پدید می‌آید و سپس مشیت محقق می‌شود و بعد از مشیت است که عزو و تصمیم و سپس اراده به انجام کار حاصل می‌شود، که البته در خداوند این مراتب توجه و تصور و رغبت در کار نیست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص155[15]) و البته توضیح وی با حدیثی که از کافی روایت کردیم سازگار است. اما راغب اصفهانی به جای بحث لغوی به اقوال متکلمان درباره این دو واژه اشاره کرده که برخی این دو را هم‌معنی می‌دانند و سپس از قول برخی از متکلمان - که به تفاوت این دو قائلند- مطلب را چنین توضیح داده که مشیت به معنای ایجاد کردن و به هدف رسیدن است (در مورد خدا جایی است که ایجاد کردن در کار باشد و در مورد انسان جایی که وصول به چیزی حاصل شود)؛ اما وقتی کلمه اراده به کار می‌رود لزوما مراد در پی نخواهد آمد (مفردات ألفاظ القرآن، ص471-472[16])؛ و شاید تعبیر دقیقتر وی، سخن عسکری باشد که بر این باور است که «مشیت» هم در جایی به کار می‌رود که بین خواستن و انجام کار فاصله‌ای نباشد؛ اما «اراده» اعم از این است و هم در این موارد و هم در جایی که فاصله بیفتد به کار می‌رود؛ شاهد این مطلب هم آن است که نقطه مقابل «شاء: خواست» را «أبی: اجتناب کرد» می‌آورند و مثلا می‌گویند: «فعلت کذا، شاء زید أو أبى» و معلوم است که «أبی» در جایی است که قرار است اقدامی شود (الفروق فی اللغة، ص117[17]).

شاید بتوان این گونه بین این تحلیل و تحلیل مرحوم مصطفوی که با حدیث سازگارتر است جمع کرد که مشیت درباره خداوند تفاوت جدی با مشیت انسانی دارد و از این جهت دو تحلیل متفاوت ارائه شده است. وقتی بحث درباره مشیت خداوند است حق با مرحوم مصطفوی است که چون خداوند از علم حصولی و حصول تدریجی علم منزه است، مطابق احادیثی که آمده مرتبه مشیت او مرتبه مبتنی بر علم اوست که بر همه امور (چه موجود و چه معدوم) احاطه دارد: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب‏» (رعد/39) و مقدم بر اراده است، اما اراده او تنها به اموری تعلق می‌گیرد که قرار باشد موجود شوند: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏» (یس/82). از این رو، اراده اخص از مشیت می‌شود. اما در عالم انسانی، چون انسان عمده علمش حصولی است و تدریجی حاصل می‌شود پس مشیتش هم از ابتدا بر همه امور تعلق نمی‌گیرد و  مرتبه مشیت انسان بعد از مرتبه اراده اوست و لذا گاهی اراده می‌کند اما نوبت به مشیت نمی‌رسد؛ و لذا مشیت اخص از اراده می‌شود.

ماده «شیء» و مشتقات آن 519 بار در قرآن به کار رفته‌اند؛ که تمام کاربردهای قرآنی آن یا کلمه «شیء» (و جمع آن: أشیاء) است ویا صیغه‌های مختلف فعل ثلاثی مجرد آن.

تبصره:‌ با اینکه کتابت رایج این فعل به صورت «شاء یشاء» است و در حالت متکلم مع الغیر هم بارها (18 بار) به صورت «نشاء» استفاده شده است اما در رسم الخط قرآن کریم یک مورد داریم که به صورت «نَشؤُا» کتابت شده است: «أَنْ نَفْعَلَ فی‏ أَمْوالِنا ما نَشؤُا» (هود/87).

 


[1] . این ماده قبلا در جلسه 323 https://yekaye.ir/al-hajj-22-18/ به اختصار بحث شد و الان تفصیل داده می‌شود.

[2] . الشین و الیاء و الهمزة کلمةٌ واحدة. یقال شَیَّأ اللَّه وجْهَه؛ إذا دعا علیه بالقُبح. و وجهٌ مُشَیَّأٌ. و أنشد: «إنَّ بَنِى فزارةَ بنِ ذُبیانْ / قد طَرَّقَتْ ناقتُهم بإنسانْ‏ / مُشَیَّأٍ أعجِبْ بخَلْقِ الرَّحمن‏».

[3] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو تمایل یصل الى حدّ الطلب. و توضیح هذا الأمر یحتاج الى مباحث:

1- الشَّیْ‏ءُ فی الأصل مصدر کَالْمَشِیئَةِ، و یطلق على کلّ ما یصحّ أن یطلب، فیشمل الواجب فانّه مطلوب لکلّ موجود، و سائر الموجودات الممکنة. قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ‏- 6/ 19.فاللّه تعالى مصداق من مصادیق الشی‏ء المتوقّع شهادته. فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ‏- 2/ 29.. قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ- 13/ 16.. وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً- 48/ 21.فیشمل کلّ معلوم و مخلوق و مقدور. فَالشَّیْ‏ءُ یطلق على کلّ ما یشاء من موضوع أو حکم أو عمل. کما أنّ الموجود یطلق على کلّ ما یوجد. و الثابت على کلّ ما ثبت فی نفسه...

[4] . الشَّیْ‏ءُ قیل: هو الذی یصحّ أن یعلم و یخبر عنه، و عند کثیر من المتکلّمین هو اسم مشترک المعنى إذ استعمل فی اللّه و فی غیره، و یقع على الموجود و المعدوم. و عند بعضهم: الشَّیْ‏ءُ عبارة عن الموجود، و أصله: مصدر شَاءَ، و إذا وصف به تعالى فمعناه: شَاءٍ، و إذا وصف به غیره فمعناه الْمَشِی‏ءُ، و على الثانی قوله تعالى: قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» [الرعد/ 16]، فهذا على العموم بلا مثنویّة إذ کان الشی‏ء هاهنا مصدرا فی معنى المفعول. و قوله: قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً» [الأنعام/ 19]، فهو بمعنى الفاعل کقوله: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ [المؤمنون/ 14].

[5] . و الشَّىْ‏ءُ فِى اللُّغَةِ عِبَارَةٌ عَنْ کُلِّ مَوْجُودٍ إمَّا حِسّاً کَالْأَجْسَامِ أَوْ حُکْماً کَالْأَقْوَالِ نَحْوُ قَلْتُ (شَیْئاً)

[6]. نتوء متمیز صلب فی ظاهر الشیء: کأبَن العود تنشأ منه منتبرة علی ظاهره صلبة.

[7] . (الفرق) بین الجسم و الشی‏ء: أن الشی‏ء ما یرسم به بأنه یجوز أن یعلم و یخبر عنه، و الجسم هو الطویل العریض العمیق، و الله تعالى یقول (وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ) و لیس أفعال العباد أجساما و أنت تقول لصاحبک لم تفعل فی حاجتی شیئا و لا تقول لم تفعل فیها جسما، و الجسم اسم عام یقع على الجرم و الشخص و الجسد و ما بسبیل ذلک، و الشی‏ء أعم لأنه یقع على الجسم و غیر الجسم.

[8] . الشَّیْ‏ءُ واحد الأَشْیاء، و العرب لا تضرب أَشْیاءَ، و ینبغی أن یکون مصروفا، لأنه على حد فی‏ء و أفیاء .. و اختلف فیه جهل النحو، إنما کان أصل‏ بناء شَیْ‏ء: شَیِ‏ء بوزن فَیْعِل، و لکنهم اجتمعوا قاطبة على التخفیف، کما اجتمعوا على تخفیف (میت). و کما خففوا السیئة، کما قال: «و الله یعفو عن السَّیْئات و الزلل» فلما کان الشَّی‏ء مخففا و هو اسم الآدمیین و غیرهم من الخلق، جمع [على‏] فَعْلاء، فخفف جماعته، کما خفف وحداته، و لم یقولوا: أَشْیِئاء، و لکن: أَشْیاء، و المدة الآخرة زیادة، کما زیدت فی أَفْعِلاء، فذهب الصرف لدخول المدة فی آخرها، و هو مثل مدة حَمْراء و أَسْعِداء و عَجاساء، و کل اسم آخره مدة زائدة فمرجعه إلى التأنیث، فإنه لا ینصرف فی معرفة و لا نکدة، و هذه المدة خولف بها علامة التأنیث و کذلک الیاء یخالف العلامة فی الحبلى لانعدالها فی جهتها. و قال قوم فی (أَشْیَاء): إن العرب لما [اختلفت‏] فی جمع الشَّیْ‏ء، فقال بعضهم: أَشْیِئاء و قال بعضهم: أَشَاوات، و قال بعضهم: أَشَاوَى، و لما لم یجی‏ء على طریقة فَیْ‏ء و أَفْیاء و نحوه، و جاء مختلفا علم أنه قد قُلب عن حده، و تُرک صرفه لذلک أ لا ترى أنهم لما قالوا أَشَاوَى و أَشَاوَات استبان أنه کان فی الشَّیْ‏ء واو (و الیاء مدغمة فیها)، فخُفِّفت کما خفّفوا یاء المیّتة و المیّت. [و قال الخلیل: أَشْیاء: اسم للجمیع، کأن أصله: فَعْلاء شَیْئاء، فاستثقلت الهمزتان، فقلبت الهمزة الأولى، إلى أول الکلمة، فجعلت: لَفْعاء، کما قلبوا (أَنْوُق) فقالوا: (أَیْنق). و کما قلبوا: قُوُوس [فقالوا]: قِسِیّ]. و المَشِیئة: مصدر شاءَ یَشَاء.

[9] . الشَّی‏ءُ تصغیره شُیَیْ‏ءٌ و شِیَئٌ أیضاً بکسر الشین و ضمِّها، و لا تقل شُوَیْ‏ءٌ، و الجمع أشیاءُ غیرُ مصروفٍ.

قال الخلیل: إنما تُرِکَ صَرْفُهُ لأنَّ أصله فعلاء، جُمِعَ على غیر واحِدِهِ، کما أنَّ الشعراء جُمِعَ على غیر واحِدِهِ، لأن الفاعل لا یُجْمَعُ على فُعَلَاءَ، ثم استثقلوا الهمزتین فى آخره فقلبوا الأولى إلى أول الکلمة فقالوا: أشیاء کما قالوا: عُقَابٌ بَعَنْقَاةٍ و أَیْنُقٌ و قِسِىٌّ، فصار تقدیره لَفْعَاءُ، یَدُلُّ على صحة ذلک أنه لا یُصْرَفُ و أنه یُصَغَّرُ على أُشَیَّاءَ، و أنه یُجْمَعُ على أَشَاوَى. و أصله أَشَأئىُّ قُلِبَتِ الهمزة یاءً فاجتمعت ثلاث یا آتٍ فَحُذِفَتِ الوُسْطَى، و قُلِبَتِ الأخیرة ألِفاً فأُبْدِلَتْ من الأولى واواً، کما قالوا: أتیتُهُ أَتْوَةً.

و حکى الأصمعى: أنه سمع رجُلًا من أفصح العرب یقول لِخَلَفٍ الأحمرِ: إنَّ عندک لَأَشَاوِی مثال الصحارِى و یُجْمَعُ أیضاً على أشَایَا و أَشْیَاوَاتٍ.

و قال الأخفش هو أَفْعِلَاءُ، فلهذا لم یُصْرَفْ لأنَّ أصله أَشْیِئَاءُ حُذِفَتِ الهمزةُ التى بین الیاءِ و الألفِ للتخفیف. قال له المازنى: کیف تُصَغِّرُ العرب أشیاءَ؟ فقال: أُشَیَّاءُ. قال له: ترکْتَ قولک، لأن کلَّ جَمْعٍ کُسِّرَ على غیر واحِدِهِ و هو من أبنیة الجمع فإنه یردُّ فى التصغیر إلى واحده کما قالوا: شُوَیْعِرُونَ فى تصغیر الشعراء، و فیما لا یَعْقِلُ بالألف و التاء؛ فکان یجب أن یقال شُیَیْئَاتُ، و هذا القول لا یَلْزَمُ الخَلِیلَ لأن فعلاء لیس من أبنیة الجمع.

و قال الکسائى: أشیاءُ أفعالٌ مثل: فَرْخٍ و أفراخٍ، و إنما ترکوا صَرْفَهَا لکثرة استعمالهم لها لأنها شُبِّهَتْ بفَعْلَاءَ، و هذا القول یدخل علیه ألا یصرف أبناء و أسماء،

و قال الفراء: أصل شَیْ‏ءٍ شیِّئٌ مثال شَیِّعٍ فجُمِعَ على أفعِلَاءَ، مثل: هَیِّنٍ و أَهْیِناءَ، و لَیِّنٍ و أَلْیِنَاءَ، ثم خُفِّفَ فقیل: شَیْ‏ءٌ، کما قالوا: هَیْنٌ و لَیْنٌ. و قالوا: أشیاء فحذفوا الهمزة الأولى. و هذا القول یدخل علیه ألا یُجْمَع على أشاوَى.

[10] . و جَمْعُ (الشَّیْ‏ءِ) (أَشْیَاءُ) غَیْرُ مُنْصَرِفٍ وَ اخْتُلِفَ فِى عِلَّتِهِ اخْتِلَافاً کَثِیراً وَ الْأَقْرَبُ مَا حُکِىَ عَنِ الْخَلِیلِ أَنَّ أَصْلَهُ (شَیْئَاءٌ) وِزَانُ حَمْرَاءَ فَاسْتُثْقِلَ وُجُودُ هَمْزَتَیْنِ فِى تَقْدِیرِ الاجْتِمَاعِ فَنُقِلَتِ الْأُولَى أَوَّلَ الْکَلِمَةِ فَبَقِیَتْ لَفْعَاءُ کَمَا قَلَبُوا (أَدْؤُرٌ) فَقَالُوا آدُرٌ و شِبْهُهُ وَ تُجْمَعُ (الْأَشْیَاءُ) عَلَى (أَشَایَا) وَ قَالُوا: (أَىُّ شَىْ‏ءٍ) ثُمَّ خُفِّفَتِ الْیَاءُ و حُذِفَتِ الْهَمْزَةُ تَخْفِیفاً و جُعِلَا کَلِمَةً وَاحِدَةً فَقِیلَ أَیْشٍ قَالَهُ الْفَارَابِىُّ.

[11] . من ذلک الاصل «شاء یشاء: أراد» اجتمعت نفسه علی الامر أو تجمعت الرغبة فی نفسه ...

[12] . و المشیئة: الإرادة، و قد شئتُ الشَّی‏ءَ أَشَاؤُهُ. و قولهم: کل شی‏ء بشِیئَةِ اللَّه، بکسر الشین مثل شِیعَةٍ، أی بمشیئة اللَّه تعالى. الأصمعى: شَیَّأْتُ الرَّجُلَ على الأمر: حَمَلْتُهُ علیه. و أشَاءَهُ لغة فى أَجَاءَهُ، أى أَلْجَأَهُ. و تمیم تقول: «شَرٌّ ما یُشِیئُکَ إلى مُخَّةِ عُرْقُوبٍ» بمعنى یُجِیئُکَ. قال زهیر بن ذؤیب العدوى: «فَیَالَ تمیمٍ صَابِرُوا قد أُشِئْتُمُ / إلیه و کونوا کالمُحَرِّبَةٍ البُسْل‏»

[13] . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: سُئِلَ الْعَالِمُ ع کَیْفَ عِلْمُ اللَّهِ قَالَ عَلِمَ وَ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَى وَ أَمْضَى فَأَمْضَى مَا قَضَى وَ قَضَى مَا قَدَّرَ وَ قَدَّرَ مَا أَرَادَ فَبِعِلْمِهِ کَانَتِ الْمَشِیئَةُ وَ بِمَشِیئَتِهِ کَانَتِ الْإِرَادَةُ وَ بِإِرَادَتِهِ کَانَ التَّقْدِیرُ وَ بِتَقْدِیرِهِ کَانَ الْقَضَاءُ وَ بِقَضَائِهِ کَانَ الْإِمْضَاءُ وَ الْعِلْمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى الْمَشِیئَةِ وَ الْمَشِیئَةُ ثَانِیَةٌ وَ الْإِرَادَةُ ثَالِثَةٌ وَ التَّقْدِیرُ وَاقِعٌ عَلَى الْقَضَاءِ بِالْإِمْضَاءِ فَلِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى الْبَدَاءُ فِیمَا عَلِمَ مَتَى شَاءَ وَ فِیمَا أَرَادَ لِتَقْدِیرِ الْأَشْیَاءِ فَإِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ فَلَا بَدَاءَ فَالْعِلْمُ فِی الْمَعْلُومِ قَبْلَ کَوْنِهِ وَ الْمَشِیئَةُ فِی الْمُنْشَإِ قَبْلَ عَیْنِهِ وَ الْإِرَادَةُ فِی الْمُرَادِ قَبْلَ قِیَامِهِ وَ التَّقْدِیرُ لِهَذِهِ الْمَعْلُومَاتِ قَبْلَ تَفْصِیلِهَا وَ تَوْصِیلِهَا عِیَاناً وَ وَقْتاً وَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ هُوَ الْمُبْرَمُ مِنَ الْمَفْعُولَاتِ ذَوَاتِ الْأَجْسَامِ الْمُدْرَکَاتِ بِالْحَوَاسِّ مِنْ ذَوِی لَوْنٍ وَ رِیحٍ وَ وَزْنٍ وَ کَیْلٍ وَ مَا دَبَّ وَ دَرَجَ مِنْ إِنْسٍ وَ جِنٍّ وَ طَیْرٍ وَ سِبَاعٍ وَ غَیْرِ ذَلِکَ مِمَّا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ فَلِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِیهِ الْبَدَاءُ مِمَّا لَا عَیْنَ لَهُ فَإِذَا وَقَعَ الْعَیْنُ الْمَفْهُومُ الْمُدْرَکُ فَلَا بَدَاءَ وَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ فَبِالْعِلْمِ عَلِمَ الْأَشْیَاءَ قَبْلَ کَوْنِهَا وَ بِالْمَشِیئَةِ عَرَّفَ صِفَاتِهَا وَ حُدُودَهَا وَ أَنْشَأَهَا قَبْلَ إِظْهَارِهَا وَ بِالْإِرَادَةِ مَیَّزَ أَنْفُسَهَا فِی أَلْوَانِهَا وَ صِفَاتِهَا وَ بِالتَّقْدِیرِ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ عَرَّفَ أَوَّلَهَا وَ آخِرَهَا وَ بِالْقَضَاءِ أَبَانَ لِلنَّاسِ أَمَاکِنَهَا وَ دَلَّهُمْ عَلَیْهَا وَ بِالْإِمْضَاءِ شَرَحَ عِلَلَهَا وَ أَبَانَ أَمْرَهَا وَ ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیم‏.

[14] . حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَصْبَهَانِیُّ الْأَسْوَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مَکِّیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ سَعْدَوَیْهِ الْبَرْذَعِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو مَنْصُورٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَتَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَشْرَسَ قَالَ حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ الْحَکَمِ وَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ نَصْرٍ السُّورِیَانِیُّ قَالا حَدَّثَنَا عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ هَارُونَ بْنِ عَنْتَرَةَ قَالَ حَدَّثَنَا غِیَاثُ بْنُ الْمُجِیبِ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: سَبَقَ الْعِلْمُ وَ جَفَّ الْقَلَمُ وَ تَمَّ الْقَضَاءُ بِتَحْقِیقِ الْکِتَابِ وَ تَصْدِیقِ الرِّسَالَةِ وَ السَّعَادَةِ مِنَ اللَّهِ وَ الشَّقَاوَةِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَرْوِی حَدِیثَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَا ابْنَ آدَمَ بِمَشِیَّتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِکَ مَا تَشَاءُ وَ بِإِرَادَتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تُرِیدُ لِنَفْسِکَ مَا تُرِید... .

[15] . المَشِیئَةُ إنّما تتحقّق فی الخارج بعد التوجّه الى المشی‏ء أوّلا، ثمّ تصوّره ثانیا، ثمّ التمایل و الرغبة الیه ثالثا، و بعدها تتحقّق المشیئة.و بعد المَشِیئَةِ یتحقّق العزم و التصمیم، ثمّ الإرادة.هذا فی المخلوق، و أمّا فی الخالق تعالى: فلا تحتاج المَشِیئَةُ الى توجّه و لا الى تصوّر و لا الى رغبة و تمایل، فانّ إحاطته و علمه حضوریّ، و هو أقرب الى کلّ شی‏ء من نفسه،. وَسِعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً ...-. إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ* ...،. کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ،

[16] . و الْمَشِیئَةُ عند أکثر المتکلّمین کالإرادة سواء، و عند بعضهم: الْمَشِیئَةُ فی الأصل: إیجاد الشی‏ء و إصابته، و إن کان قد یستعمل فی التّعارف موضع الإرادة، فَالْمَشِیئَةُ من اللّه تعالى هی الإیجاد، و من الناس هی الإصابة، قال: و المشیئة من اللّه تقتضی وجود الشی‏ء، و لذلک‏ قِیلَ: (مَا شَاءَ اللَّهُ کَانَ وَ مَا لَمْ یَشَأْ لَمْ یَکُنْ). و الإرادة منه لا تقتضی وجود المراد لا محالة، أ لا ترى أنه قال: یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ [البقرة/ 185]، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ [غافر/ 31]، و معلوم أنه قد یحصل العسر و التّظالم فیما بین الناس، قالوا: و من الفرق بینهما أنّ إرادة؛ و سئل الشافعی عن القدر فأنشأ یقول: «ما شئت کان و إن لم أشأ / و ما شئت إن لم تشأ لم یکن» الإنسان قد تحصل من غیر أن تتقدّمها إرادة اللّه، فإنّ الإنسان قد یرید أن لا یموت، و یأبى اللّه ذلک، و مشیئته لا تکون إلّا بعد مشیئته لقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ [الإنسان/ 30]، رُوِیَ أَنَّهُ لَمَّا نَزَلَ قَوْلُهُ: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ‏ [التکویر/ 28]، قَالَ الْکُفَّارُ: الْأَمْرُ إِلَیْنَا إِنْ شِئْنَا اسْتَقَمْنَا، وَ إِنْ شِئْنَا لَمْ نَسْتَقِمْ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». و قال بعضهم: لو لا أن الأمور کلّها موقوفة على مشیئة اللّه تعالى، و أنّ أفعالنا معلّقة بها و موقوفة علیها لما أجمع الناس على تعلیق الاستثناء به فی جمیع أفعالنا نحو: سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ‏ [الصافات/ 102]، سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً [الکهف/ 69]، یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ [هود/ 33]، ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ‏ [یوسف/ 69]، قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ‏ [الأعراف/ 188]، وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا [الأعراف/ 89]، وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ‏ [الکهف/ 24].

[17] . (الفرق) بین الإرادة و المشیئة: أن الارادة تکون لما یتراخى وقته و لما لا یتراخى، و المشیئة لما لم یتراخ وقته و الشاهد أنک تقول فعلت کذا شاء زید أو أبى فیقابل بها إباه و ذلک انما یکون عند محاولة الفعل و کذلک مشیئته انما تکون بدلا من ذلک فی حاله.

 


جلسه 1080) آیه 15 سوره حجرات (12. تدبر 2)

 

د. وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللهِ

اولین سوال ناظر به این فراز این است که: در این آیه ویژگی مومن واقعی را اول «ایمان به خدا و رسولش، و سپس شک نکردن» و «جهاد با اموال و جان در راه خدا» معرفی کرد؛ اولی که ناظر به بعد درونی و گرایشی است، اما چرا در میان تمام اعمال صالح، فقط «جهاد با اموال و جان در راه خدا» را به عنوان علامت مومن واقعی برشمرد؟

که پاسخ این سوال در تدبر 1 بیان شد.

 

8) «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللهِ»

نکته تخصصی: جهاد با جان و مال

کلمه «جهاد» (به صورت اسم یا فعل) در 30 آیه قرآن کریم به کار رفته است که بسیاری از آنها از اینکه جهاد به چه وسیله‌ای انجام شود ساکت است. از این میان 10 بار (در 9 آیه‌، یعنی دوبار در آیه 95 سوره نساء[1] و یک بار در آیه72 سوره انفال[2] و آیات 20 و 24 و 41 و 44 و 81 و 88 سوره توبه[3] و آیه 15 سوره ‌حجرات و [4]آیه 11 سوره صف[5]) بیان شده است که این جهاد مجاهدان «بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» انجام می‌شود و در تمام این موارد صرفا همین تعبیر و به همین صورت بیان شده است.

اینکه انسان از جان خود مایه بگذارد طبیعی است اما چرا از میان امور مختلفی که در عرض اموال مطرح شده است خواه از این جهت که در اختیار انسان است [مثلا: «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ» (اسراء/71) «وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ» (نوح/12)] ویا خداوند انسانها را با آنها می‌آزماید [مثلا: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرات‏» (بقره/155) یا «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ» (انفال/28)] ویا مایه مباهات دنیوی انسانهاست [مثلا: فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُم» (توبه/55 و 85) یا «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئا» (آل عمران/10 و116) یا «کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلادا» (توبه/69)] ویا می‌تواند مانع اقدام انسان به جهاد شود [مثلا: ْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی‏ سَبیلِه» توبه/24] تنها بر استفاده از اموال برای جهاد تأکید شد؟

الف. بدین جهت که در وسایل بیرون از خود آدم، مال مهمترین چیزی است که با آن به انواع خیرات و خدمات می‌توان رسید (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص218[6]).

ب. کلمه «اموال» با توجه به معنای لغوی مال که در نکات ادبی گذشت و برخی آن را همخانواده با «میل» دانسته بودند، می‌تواند به معنای مطلق اموری باشد که دلخواه و مورد تمایل انسان است، نه صرف داراییهای مادی. (این نکته اقتباس است از ترجمه‌ای از قرآن کریم که مربوط به قرن دهم ‏هجرى است و نویسنده آن نامشخص است و به اهتمام دکترعلى رواقی در سال 1384 در تهران منتشر شده و در نرم‌افزار جامع تفاسیر موجود است، که این فراز از آیه را چنین ترجمه کرده است: «و کوشش کردند به خواسته‏هاى خویش و تن‌هاى خویش در راه خداى»[7]).

ج. آنچه در اختیار انسان است یا انسان به نحو واقعی اختیاردار آن است یا به نحو اعتباری. نفس انسان (که شامل تمام اعضای جوارحی و جوانحی وی می‌شود) چیزی است که انسان به نحو واقعی اختیاردار آن است؛ و «مال» هر آن چیزی است که انسان به نحو اعتباری اختیاردار آن است. در خصوص سایر اموری که در قرآن کریم در عرض مال مطرح شده (همچون اولاد و ثمرات و ...) یا به نحوی ذیل اموال قرار می‌گیرند (مانند ثمرات) ویا اختیار انسان نسبت به آنها فقط در عرصه‌هایی خاص است و همچون مال نیست که انسان تنها تصمیم‌گیر در مورد آن باشد (مثل اولاد و بستگان که خودشان هم اختیار خود را دارند). از این رو، جهاد - که قرار است با اموری که در اختیار انسان است انجام شود- تنها با جان و مال معنی دارد نه با سایر اموری که به نحوی به انسان مرتبطند.

د. ...

 

9) «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللهِ»

در تدبر قبل اشاره شد که کلمه «جهاد» در 30 آیه قرآن کریم به کار رفته است که تنها در 9 آیه‌، بیان شده است که این جهاد مجاهدان «بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» انجام می‌شود. چرا همواره در این آیات، اموال بر انفس مقدم ذکر شد با اینکه در آیه‌ای دیگر که این جهاد به معامله با خدا تعبیر شده: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ» (توبه/111) انفس مقدم ذکر شده است؟

الف. بدین جهت که اینکه انسان با اموالش در راه خدا جهاد کند و هزینه بدهد در مقام عمل ساده‌تر از این است که از جان خویش مایه بگذارد و از این رو این مقدم شمرده شده است. اما در خصوص آیه 111 سوره توبه، بدین جهت است که خریدن به تمامیت جان و مال تعلق گرفته و صرف نظر و سلب مالکیت از مال بعد از انصراف و سلب توجه و تعلق از جان حاصل می‌شود؛ یعنی چون تعلق به مال از علایق نفسانی است، تا انسان از خویش سلب تعلق نکرده باشد نمی‌تواند از مال سلب تعلق کند؛ و از این رو خریداری جان بر مال مقدم شده است؛ اما در مقام مجاهده و عمل، انسان کم‌کم اقدام می‌کند و از این رو از آنچه ساده‌تر است شروع کرده است؛ چنانکه در آیات دیگر، اموال بر اولاد هم مقدم شده است [در 16 آیه مال و ولد در کنار هم ذکر شده و همواره مال بر ولد مقدم شمرده شده است[8]] (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص218[9]). البته به نظر می‌رسد این سخن قابل مناقشه است زیرا برخلاف ادعای ایشان، سلب تعلق از مال نه‌تنها نیازمند سلب تعلق از جان نیست بلکه در بسیاری از موارد انسان عاقل به خاطر حفظ جان خود، مالش را فدا می‌کند.

ب. شاید تفاوت در این است که وقتی تعبیر جهاد به میان آمده (که اموال بر انفس مقدم شده) فاعل انسان است؛ اما وقتی تعبیر «اشتری» در این آیه به میان آمده فاعل «خداوند» است. وقتی مسأله را از زاویه خداوند به عنوان مشتری می‌نگریم باید گفت که برای مشتری، جان مخاطب ارزشمندتر از مال اوست؛ لذا خداوند که خریدار است از امر باارزشتر شروع کرد؛ اما وقتی از جانب شخصی که قرار است هزینه دهد بنگریم این مقدم داشتن مال دست کم دو وجه می‌تواند داشته باشد:

ب.1. برای خود انسان چون جانش مهمتر از مالش است در مقام جهاد ابتدا از مال خود هزینه می‌دهد و در گام آخر است که جان خود را فدا می‌کند (مفاتیح الغیب، ج‏11، ص193[10]؛ البحر المحیط، ج‏4، ص36-37[11]).

ب.2. با توجه به غلبه اعتباریات بر زندگی انسان و محوریت یافتن مال، برای انسانی که می‌خواهد جهاد کند، و جهادش هم فی سبیل الله باشد، مهم این است که ابتدا از اعتباریات جدا شود و دل بکند؛ که اگر کسی از اعتباریات دل کند متوجه عمق حقیقت عالم می‌شود و درمی‌یابد که حقیقت نهایی تنها در آخرت یافت می‌شود  آنگاه می‌فهمد که همین جان دنیوی هم عاریتی است و بودنش در دست وی اعتباری بیش نیست، پس در گام بعد از این هم دل می‌کند.

ج. ...

 

10) «جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللهِ»

در فرهنگ اسلام، جهاد چه مالى و چه جانى، باید در راه خدا باشد (تفسیر نور، ج‏9، ص200).

نکته تخصصی: جهاد فی سبیل الله

کلمه «جهاد» (به صورت اسم یا فعل) در 30 آیه قرآن کریم به کار رفته است که در 15 بار (یعنی در آیه 218 سوره بقره[12] و آیه 95 سوره نساء[13] و آیات 35 و 54 سوره مائده[14] و آیات 72 و 74 سوره انفال[15] و آیات 19 و 20 و 24 و 41 و 81 سوره توبه[16] و آیه 69 سوره عنکبوت[17] و آیه 15 سوره ‌حجرات[18] و آیه 1 سوره ممتحنه[19] و آیه 11 سوره صف[20])[21] تأکید شده است که این جهاد در راه خداست (عموما با همین تعبیر «فی سبیل الله»، و گاه با تعابیری همچون «فی سبیله» یا «فی سبیلی»)؛ و البته دو آیه دیگر هم هست که به همین مضمون اشاره دارد؛ ولی در آنها کلمه «سبیل» نیامده و تعابیری همچون «فی الله» یا «فینا» مطرح شده است: «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» (حج/78) و «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69).

این نشان می‌دهد که برخلاف تبلیغات دشمنان اسلام که به خاطر توصیه‌های مکرر اسلام به «جهاد» ادعا می‌کنند که اسلام دینی جنگ‌طلب است، آن جهادی در اسلام موضوعیت دارد،‌ اولاً به معنای کوشش و جدیت در راه خداست که تنها یک مصداق آن جنگیدن و قتال[22] است؛‌ و‌ ثانیاً این جهاد (چه مطلق کوشش‌های جدی و چه حتی در معنای جنگیدن) باید در راه خدا باشد، نه کشورگشایی و غارت دیگران و سایر مؤلفه‌هایی که در جماعتهای جنگ‌طلب وجود دارد؛ و این مسأله بقدری در ادبیات قرآنی پررنگ است که حتی در برخی مواردی که مستقیما از تعبیر «قتال در راه خدا» استفاده شده است تأکید شده که‌ اولاً این قتال با کسانی است که دست به قتال زده‌اند و‌ ثانیاً باید در حد سرکوبی متجاوز باشد و اگر در همین سرکوبی متجاوز از حد بیرون روند نیز دیگر خداوند آنها را دوست ندارد: «وَ قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ» (بقره/190).

 

ه. أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ

11) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»

عبارت «أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» دلالت بر حصر دارد؛ حصر اینجا را شبیه حصر موجود در عبارت «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ ...» می‌توان حصر اضافی گرفت یا حقیقی:

الف. اگر حصر اضافی باشد آنچه با این حصر کنار می‌گذارد اعرابی هستند که ادعای ایمان می‌کردند؛ یعنی آیه می‌فرماید: کسانی که این اوصاف را دارند (که بعد از ایمان شک نمی‌کنند و اهل مجاهدت مالی و جانی هستند) واقعا ایمان دارند نه آن اعراب پرمدعا، که ایمانشان فقط لقلقه زبانشان بود (التحریر و التنویر، ج‏26، ص223[23]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص524[24]).

ب. اگر حصر حقیقی باشد می‌خواهد بفرماید تنها کسانی که این اوصاف را دارند اگر ادعای ایمان کنند راست می‌گویند؛‌یعنی این اوصاف است که واقعا نشانه ایمان است. (المیزان، ج‏18، ص330[25]) و احتمالا وجهش این است که این اوصاف عملا تمام ویژگی‌های نظری و عملی را در خود جمع کرده است: اینها کسانی‌اند که هم در حوزه باور واقعا ایمان دارند (چون بعد از ایمان، شک نمی‌کنند) و هم در حوزه عمل (چون با مال و جانشان در راه خدا مجاهدت می‌کنند).

 

12) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ ... أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»

قرآن کریم بعد از اینکه توضیح داد که مومنان واقعی چه کسانی‌اند؛ آنان را با این وصف که «فقط آنان‌اند که راستگویان‌اند» توصیف فرمود. این جمله، اگرچه - چنانکه در تدبر قبل گذشت- دلالت بر حصر دارد؛ اما دلالت غیرمستقیم مهم دیگری نیز دارد درباره جایگاه صداقت.

نکته تخصصی اخلاق دینی: جایگاه صداقت در منظومه دینداری

این آیه به طور غیرمستقیم اعتبار و ارزش راستگویی و صداقت را در اوج ارزش های دینی قرار می‌دهد؛‌زیرا وقتی می‌خواهد «مؤمن» واقعی را بستاید او را با وصف اینکه آنان‌اند که واقعا راستگویند، می‌ستاید. یعنی صداقت سنجه‌ای است که ارزشمندترین ویژگی انسان دیندار (که همان «ایمان» است) با آن توصیف می‌شود.

شبیه این نکته قبلا در آیه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏» (‌حجرات/13) بیان شد (در جلسه 1078 تدبر12 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13/) و گفتیم که این آیه در عین اینکه بیان می‌کند که باارزشترین انسانها اهل تقوا هستند، در همان حال به خاطر اینکه از تعبیر «کرامت» برای دلالت بر «باارزش‌ترین» استفاده کرد عملا نشان می‌دهد که «کرامت» انسان مهمترین ویژگی بنیادین انسان است؛ چرا که تقوا (که این‌چنین مدح شده) ثمره‌اش این است که «کرامت» انسان را به اوج خود می‌رساند. پس آنچه‌ اولاً و بالذات ارزشمند است «کرامت» داشتن است؛ که تقوا چون این کرامت داشتن را تقویت می‌کند چنین ارزشمند شده است.) در آیه محل بحث هم «مؤمن» مهمترین وصف انسان دیندار است؛ اما همین «مؤمنان» وقتی کاملا خالص و واقعی می‌شوند عنوان «صادق» و راستگو بر آنان حمل می‌شود؛ از این رو می‌توان نتیجه گرفت که «صداقت» است که حتی ایمان را هم ایمان می‌کند؛ و از این رو می‌توان گفت، صداقت بنیادی‌ترین اصل برای مومن بودن است. چیزی که می‌تواند مؤید این برداشت باشد این است که بالاترین درجه انسان‌ها (البته بعد از نبوت که یک ویژگی بسیار خاص و محدود به افراد معینی است و اکتسابی نیست) «صدیق» بودن معرفی شده است: «الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحین‏» (نساء/69).

 

13) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ ... أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»

حصری که در عبارت پایانی این آیه آمده، نه فقط «مومنان» واقعی را نشان می‌دهد، بلکه «صادقان» واقعی را هم معلوم می‌کند. وقتی می‌گوییم «تنها این مومنان‌اند که واقعا صادقان محسوب می‌شوند» نشان می‌دهد که «صادق» واقعی‌ای هم غیر از مومنان نداریم؛ ‌یعنی اگر کسی ایمان ندارد حقیقتا صداقت هم ندارد؛ ‌ولو در ظاهر انسان راستگویی به نظر برسد.

نکته تخصصی اخلاقی: انحصار صداقت در مومنان

این ادعا که صداقت تنها و تنها از آنِ مومنان حقیقی است، ادعایی است که در بدو نظر ممکن است عجیب به نظر برسد زیرا بسیاری از ما افرادی را می‌شناسیم که در معنی دقیق کلمه مومن نیستند اما آدمهای راستگویی هستند. توجیه این چیست؟

الف. باید بین دو امر تفکیک کرد: عمل «راست گفتن» و خصلت «راستگویی». اگرچه در نگاه نخست به نظر می‌رسد که این دو با هم تلازم دارند و ویژگی «راستگویی» مربوط به انسانی است که همواره فعل راست گفتن از او سرمی‌زند؛ اما این تحلیل ناشی از بی‌توجهی به پیچیدگی‌های زندگی انسان و تصمیمات اوست؛ که اگر عمیق بنگریم خواهیم دید تلازم قطعی بین «فعل» راست گفتن و «خصلت» ‌راستگویی در انسان وجود ندارد؛‌یعنی گاه می‌شود که خصلت واقعی کسی «دروغگویی» است؛‌یعنی وی حقیقتا یک انسان دروغگوست؛ اما در مطالبی که تاکنون ابراز کرده همواره راست گفته است؛ و از آن سو کسی بهره‌مند از خصلت «راستگویی» باشد اما بارها و بارها دروغ بگوید.

مطلب را با دو مثال از دوسر طیف توضیح می‌دهم:

(1) دروغگویی که همواره راست می‌گوید: اگر جمله کاملا بدیهی «اولین دروغ هرکس، اولین دروغ اوست» را در کنار این جمله بگذاریم که «الف اولین دروغش را در 40 سالگی گفت» براحتی می‌توانیم بفهمیم که چگونه ممکن است خصلت «دروغگویی» با فعل همواره راست گفتن همراه شود. در واقع، دروغگوی حرفه‌ای کسی نیست که زیاد دروغ بگوید (زیرا در این صورت همانند چوپان دروغگو می‌شود که کسی به دروغ وی وقعی نمی‌نهد)؛ ‌بلکه دروغگوی حرفه‌ای کسی است که همواره راست بگوید تا بتواند اعتماد مخاطب را به خود جلب کند تا در وقت مقتضی دروغش را بگوید. کسی که 40 سال دروغ نمی‌گوید تا در زمان مناسب بتواند دروغ مورد نظرش را بگوید خصلت درونی او دروغگویی است هرچند که تمام جملات او در این 40 سال راست باشد.

(2) راستگویی که غالبا دروغ می‌گوید: همه می‌دانیم که هر انسانی که خصلت راستگویی داشته باشد ممکن است در شرایطی قرار بگیرد که مجبور شود برای اینکه حق برتر و مهمتری را حفظ کند دروغ بگوید. مثلا اگر ظالمی درصدد کشتن انسان بیگناهی است و این شخص راستگو می‌داند آن بیگناه کجا مخفی شده است؛ اگر برای اینکه شر آن ظالم را کم کند بگوید «نمی‌دانم وی کجا مخفی شده» سخنش دروغ است، اما همگان می‌فهمند که با این سخن ذره‌ای از خصلت راستگویی از وجود او کم نشده است. اکنون در نظر بگیرید که این انسان راستگو (فرض کنید که یک پیامبر باشد که می‌دانیم معصوم است) در موقعیتی قرار بگیرد که برای حفظ جان خویش و دیگران دائما مجبور به تقیه شود (همانند شیعه‌ای که در میان داعشیان گرفتار آمده باشد). وی بارها و بارها سخن غیرمطابق با واقع بیان می‌کند اما هرگز متصف به دروغگویی نخواهد شد.

با این مقدمه، یکبار دیگر ادعای نخست را مرور کنیم: اگر باطن امور آشکار شود درخواهیم یافت که تنها و تنها مومنان حقیقی راستگویند یعنی تنها آنان برخوردار از خصلت راستگویی هستند؛ و هرکس که حقیقتا و در عمق وجود خویش ایمان ندارد حقیقتا و در عمق وجود خویش فاقد خصلت راستگویی است؛‌ولو که بارها و بارها راست بگوید و امر حتی بر خودش مشتبه شود. به تعبیر دیگر، همان طور که ممکن است ایمان در دل قلبی نفوذ نکرده باشد اما وی وحتی دیگران وی را مومن بدانند، کاملا محتمل است که کسی در عمق وجود خویش فاقد خصلت راستگویی باشد ولو خود و دیگران وی را راستگو بدانند.

ب. همان طور که خصلت ایمان یک امر درونی است و بر اساس ظاهر نمی‌توان قضاوت قطعی کرد خصلت راستگویی هم طبق بیان فوق یک خصلت درونی است و درباره‌اش بر اساس ظاهر نمی‌توان قضاوت قطعی کرد. پس اینکه ما در مورد برخی افراد گمان می‌کنیم که مومن نیستند اما راستگو هستند دو احتمال وجود دارد: یکی مطلبی که در بند الف گذشت یعنی چه‌بسا آنان واقعا راستگو نیستند اما ما چون بر اساس ظواهر حکم می‌کنیم آنان را راستگو می‌پنداریم؛ و احتمال دوم اینکه چه‌بسا آنان واقعا مومن هستند اما چون ما بر اساس ظواهر حکم می‌کنیم آنان را غیرمومن می‌پنداریم.

ج. ...

ثمره اخلاقی

کسی که ارتباط متقابل و وثیق بین ایمان و صداقت که در این آیه است را جدی بگیرد، آنگاه کاملا از دروغگویی دست خواهد شست؛ ‌یعنی جز در شرایط کاملا اضطراری که هر عاقلی راست گفتن را ناروا می‌شمرد، مطلقا دروغ نخواهد گفت. آیا ما این‌چنین از دروغ گفتن رویگردانیم؟! اگر نه، بدانیم که واقعا مومن هم نیستیم!

 

ه. ناظر به کل آیه

14) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»

در خصوص ارتباط با آیات قبل چند تحلیل می‌توان داشت:

الف. بعد از اینکه در آیه قبل در مورد آن اعراب بیان داشت که ایمان در دل آنان وارد نشده، در این آیه این را تعلیل می‌کند که چرا گفته شد ایمان حقیقی‌ در دل آنها وارد نشده است (التحریر و التنویر، ج‏26، ص222[26]).

ب. قرآن، در آیات قبل ابتدا ملاک و معیار کمال را بیان فرمود که: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»؛ سپس در آیه قبل، مصداق نادرست آن را برشمرد؛ و اکنون در این آیه، مصداق درست آن را نشان مى‏دهد (تفسیر نور، ج‏9، ص199[27]).

ج. همان نکته‌ای که در پایان جلسه قبل (تدبر17.الف) بیان شد؛ یعنی آیه 13 درباره دعوت مردم بود به اینکه این اختلافی که خداوند قرار داده را مایه تعارف (هم‌شناسی)‌قرار دهند، نه فخرفروشی؛ و بدانند که گرامی‌ترینشان نزد خداوند با تقواست. در این آیه 14 به برخی از اعراب تذکر می‌دهد که اگرچه اسلام آورده‌اند اما هنوز ایمان نیاورده‌اند؛ ‌با این حال بکوشند که در مسیر اطاعت خدا و رسولش گام بردارند؛ و در این آیه سخن درباره مومنان حقیقی است. با توجه به اینکه حقیقت تقوا همان اطاعت از خدا و رسول است چه‌بسا این سه آیه را بتوان ناظر به سه دسته کلان انسانها دانست: در آیه اول فرمود که از همگان انتظار تقوا دارد و تقوا ضابطه خدا برای ترجیح بین انسانهاست؛ در این آیه دوم، تقوا را برای مسلمانان شرح داد و توضیح داد که اگر کسی با اسلام آشنا شد دیگر نمی‌تواند به تقوای مبتنی بر وجدان (که برای عموم انسانها معنی دارد؛ و ظاهرا آیه قبل ناظر به آن است) بسنده کند، بلکه تقوا برای او در گروی اطاعت از دستورات خدا و رسول (یعنی پیروی از شریعت الهی که رسول خدا آورده؛ هم قرآن و هم حدیث) است؛ و این آیه هم سراغ تقوای خصوص مومنان واقعی رفت، که این تقوا فراتر از اطاعت کردن است؛ بلکه چون ایمان در دل وارد شده مومن حقیقی دچار تزلزل و شک نمی‌شود؛ و تلاشش هم نه صرفا در حد اطاعت کردن (که با یک رفتار ظاهریِ بی‌رغبت هم حاصل می‌شود)، بلکه در حد جهاد (نهایت کوشش) است با تمام داراییهای مادی (مال) و معنوی (جان).

د. ...

 

 

 


[1] . لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدینَ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً.

[2] . إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى‏ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ میثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ

[3] . الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ (20)

قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی‏ سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ (24)

انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (41)

لا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالْمُتَّقینَ (44)

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ (81)

لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (88).

[4] . إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُون

[5] . تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

[6] . و لا یخفى أنّ تحصیل مقامات الآخرة و الروحانیّة إنّما یتحقّق فی امتداد الحیاة الدنیا بأمرین:

الأوّل- بما یتعلّق بالنفس من مجاهدة فی الأعمال البدنیّة العبادیّة و من تهذیب و تزکیة فی القلب بتخلیة رذائل الصفات.

الثانی- بما یتعلّق بوسیلة خارجیّة، و الأهمّ الجامع هو المال الّذى به یتوصّل الى أنواع الخیرات و المبرّات و الانفاقات و الخدمات،...

[7] .ترجمه کامل آیه در متن مذکور چنین است: «هراینه هراینه گروندگان آنانى که گرویدند به خداى و پیغامبر او باز پس در گمان نشدند و کوشش کردند به خواسته‏هاى خویش و تن‌هاى خویش در راه خداى، اینان ایشان راست گویانند در ایمان.»

[8] . آل‏عمران : 10  إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ

آل‏عمران : 116  إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ

الأنفال : 28  وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظیمٌ

التوبة : 55  فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ

التوبة : 69  کَالَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ کَالَّذی خاضُوا أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ

التوبة : 85  وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ

الإسراء : 64  وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً

الکهف : 39  وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَ وَلَداً

مریم : 77  أَ فَرَأَیْتَ الَّذی کَفَرَ بِآیاتِنا وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ مالاً وَ وَلَداً

سبأ : 35  وَ قالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ

سبأ : 37  وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتی‏ تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفى‏ إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ

الحدید : 20  اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ

المجادلة : 17  لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ

المنافقون : 9  یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ

التغابن : 15  إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظیمٌ

نوح : 21  قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنی‏ وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً.

 

 


جلسه 1080) آیه 15 سوره حجرات (11. تدبر 1)

 

الف. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ ...

1) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»

بعد از اینکه در آیه قبل در مورد آن اعراب بیان داشت که ایمان در دل آنان وارد نشده، در این آیه به بیان ایمان حقیقی‌ای که باید در دل وارد شود پرداخت و سه مؤلفه برایش ذکر کرد که نشان می‌دهد اگر کسی این مؤلفه‌ها را داشت صادقانه مومن است: ایمان داشتن به خدا و رسولش؛ بعد از این ایمان دچار شک و تزلزل نشدن؛ و با جان و مال در راه خدا جهاد کردن. دو گزینه اول که دارد حقیقت ایمان را شرح می‌دهد؛‌ یعنی بیان می‌کند ایمانی ایمان است که چنان در دل رسوخ کند که جایی برای شک و تزلزل باقی نگذارد - چنانکه در موارد دیگری هم اساسا در شک بودن را نقطه مقابل ایمان داشتن معرفی کرد: «لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فی‏ شَکٍّ» (سبأ/21)-؛ اما چرا گزینه سوم را جهاد برشمرد؟ ‌در حالی که غالبا قرآن کریم آنچه در کنار ایمان و به عنوان مهمترین مکمل ایمان و ثابت‌کننده ایمان در دل برمی‌شمرد انجام همه اعمال صالح (= عَمِلُوا الصَّالِحات) است؛ نه صرف جهاد، که تنها یکی از اعمال صالح است؟

الف. ایمان، امرى باطنى است که از راه عمل شناخته مى‏شود (تفسیر نور، ج‏9، ص199) و «جهاد» یعنی به کار بستن تمام جهد و توان در راه خدا؛ و مجاهده با اموال و انفس یعنی انجام تمام تکالیف مالی (مانند زکات و سایر انفاقات واجب) و بدنی (مانند نماز و روزه و حج و ...) (المیزان، ج‏18، ص330[1])؛ پس معنای «جهاد» اعم از جنگیدن با دشمنان است - چنانکه در روایت نبوی نیز جهاد را به دو قسم اصغر و اکبر تقسیم فرمود و جهاد با نفس را مهمتر از جهاد با دشمن دانست (حدیث26) - و عملا همه مصادیق اعمال صالح را دربرمی‌گیرد؛ لذا این تعبیر عبارت دیگری از همان تعبیر رایج «عملوا الصالحات» است، نه صرفا اشاره به یک عمل صالح.

ب. کلمه «جهاد» دلالت بر اهتمام و پیگیری و جدیت و مبارزه با مشکلات مسیر دارد، که تعبیر «عملوا الصالحات» فاقد آن است. به تعبیر دیگر، اگر اینجا همان تعبیر «عملوا الصالحات» را می‌آورد مرز میان مسلمانان (مومنان عادی) و مومنان حقیقی (که برتر از مسلمانان عادی‌اند و در آیه قبل بر تفاوت این دو تأکید کرد) آشکار نمی‌شد. یعنی چون آیه در مقام بیان مومنان حقیقی است به تعبیر رایج «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» (که در ذهن اغلب مخاطبان شامل عموم مسلمانان می‌شود) بسنده نکرد، بلکه «همان طور که «آمنوا» را تفصیل داد و فرمود «ایمان آوردند سپس تردیدی هم به دل راه ندادند»، «عَمِلُوا الصَّالِحات» را هم تعمیق بخشید و فرمود نه همین اعمال صالح روزمره را انجام دادن بلکه جهاد و تلاش جدی کردن در راه خدا با جان و مال.

ج. کلمه «جهاد» به همان معنای خاص (که یکی از اعمال صالح در کنار سایر اعمال است)‌به کار رفته؛ به این صورت که خود جهاد یک شاخصه‌ای است که وجود ایمان واقعی در دل افراد را نمایان می‌کند؛ یعنی می‌خواهد نشان دهد که آن اعرابی که ادعای ایمان می‌کردند ادعایشان واقعی نبود زیرا مومنان واقعی کسانی‌اند که وقتی پای جهاد به میان می‌آید در جهاد شرکت کنند.

به تعبیر دیگر، می‌خواهد نشان دهد کمال‏ ایمان به گذشت از جان و مال است و ایمان بدون جهاد، شعارى بیش نیست (تفسیر نور، ج‏9، ص199).

 

د. ...

 

2) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»

فرمود: مؤمنان فقط کسانی‌اند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند آنگاه شک و تردیدی نورزیده‌اند و با اموالشان و جان‌هایشان در راه خدا جهاد کردند؛ آنان هستند که راستگویان‌اند.

آیا حصر «إنما: فقط» در این آیه حصر حقیقی است یا حصر اضافی؟

به نظر می‌رسد هر دوحالت برای آیه فرض دارد که هریک می‌تواند دلالت‌های زیبای متعددی را در برداشته باشد؛ و از باب استعمال یک لفظ در چند معنا می‌تواند همه آنها مد نظر بوده باشد.

الف) حصر حقیقی

با توجه به تعبیر «اولئک هم الصادقون» که در انتها آمد، تناسب دارد با اینکه این حصر، حصر حقیقی باشد یعنی می‌توان نتیجه گرفت که این ویژگی‌ها، ویژگی‌های جامع و مانع برای مومن بودن است که هرکس همه اینها را داشته باشد مومن حقیقی و اگر حتی یکی از اینها را نداشته باشد در صدق حقیقی عنوان ایمان بر وی باید درنگ کرد (المیزان، ج‏18، ص329[2]).

با این حال، آیات دیگری در قرآن کریم وجود دارد که در آنها هم لسان حصر مشاهده می‌شود که اتفاقا ویژگی‌های دیگری بیان شده است؛ به طور خاص، مواردی که در قرآن کریم شبیه این بیان حصر آمده، عبارتند از:

- مواردی که با همین تعبیر «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ» بیان شده است که غیر از آیه حاضر در دو جای دیگر چنین‌ آمده است:

(1) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ؛ أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (أنفال: 2، 3، 4)؛ که در اینجا 5 ویژگی مطرح شده است:

لرزش دل هنگام یاد خدا، افزایش ایمان هنگام استماع آیات خدا، توکل بر پروردگار، اقامه نماز و انفاق از روزی خویش.

(2) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم‏» (نور/62)؛ که در اینجا 2 ویژگی مطرح شده است:

ایمان به خدا و رسولش، هنگامی که در امر جامعی در معیت پیامبر ص واقع شدند جز با اجازه پیامبر ص از ایشان جدا نمی‌شوند.

- البته یک مورد دیگر هم هست که اگرچه تعبیر «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» دارد اما در مقام بیان حصر نیست که در همین سوره قبلا گذشت؛ یعنی آیه: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون‏» (‌حجرات/10)

- مواردی که تعبیر «أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» به کار رفته؛ که یکی در همین آیات اولیه سوره انفال است که در بالا اشاره شد و دیگری:

(3) «وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَریم‏» (انفال/74)؛ که در اینجا 2 دسته ویژگی (هر دسته شامل 3 ویژگی) به عنوان علی البدل مطرح شده است:

ایمان به همراه هجرت و جهاد در راه خدا؛ یا ایمان به همراه پناه دادن و یاری کردن

- و یک مورد هم ابتدای سوره مومنون است که سیاق آیه به گونه‌ای است که گویی شبیه موارد فوق در مقام احصای ویژگی‌های مومن حقیقی است:

(4) «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ؛ الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛ وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛ وَ الَّذینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ؛ وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ؛ إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ؛ فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ؛ وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ؛ وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ؛ أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ؛ الَّذینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فیها خالِدُونَ (مومنون/1-11)؛ که در اینجا 7 ویژگی مطرح شده است:

خشوع در نماز، رویگردانی از لغو، اهتمام به ادای زکات، پاکدامنی و محدود کردن روابط جنسی به موارد مشروع، امانت‌داری، اهتمام به وفای به عهد، و محافظت از نماز.

با توجه به 4 مورد فوق و بر اساس اینکه حصر در همه اینها را حصر حقیقی بدانیم سه گونه تقریر از نسبت اینها می‌توان داشت:

الف. هریک از این چهار مورد بتنهایی و به نحو علی البدل، بیان ویژگی‌های جامع و مانع مومن واقعی است؛ یعنی اگر کسی همه مواردی را که در یکی از چهار دسته فوق بیان شده به طور کامل واجد باشد وی مومن حقیقی است [ظاهرا سخن علامه طباطبایی ذیل مورد اول (المیزان، ج‏18، ص329) و دوم (المیزان، ج‏15، ص166[3]) چنین برداشتی را القا می‌کند] ولو که برخی از ویژگیهای مذکور در دسته دیگر را نداشته باشد.

ب. مجموع این موارد با هم ویژگی مومن حقیقی است؛ از این رو، اگر کسی یکی از این ویژگی‌ها را نداشته باشد مومن حقیقی نخواهد بود. [ظاهرا سخن آقای قرائتی (تفسیر نور، ج‏9، ص198-199[4]) چنین برداشتی را القا می‌کند.]

ج. این چهار دسته ویژگی‌ها، عبارت اُخری، یا حداقل لازم و ملزوم یکدیگرند؛ یعنی یا معنای هر دسته را می‌توان به کمک دسته دیگر فهمید؛ ‌ویا اگر معانی اینها هم به همدیگر قابل ارجاع نباشد، لااقل اگر یک دسته از اینها در کسی باشد کاشف به عمل می‌آید که اوصاف مذکور در دسته‌های دیگر هم در او هست؛ یعنی از وجود هر دسته در یک شخص، می‌توان وجود اوصاف دیگر را هم در او شناسایی کرد، مثلا:

اگر کسی چنان باشد که هنگام یاد خدا دلش بلرزد، هنگام استماع آیات خدا ایمانش فزونی یابد، و اهل توکل بر پروردگار، اقامه نماز و انفاق از روزی خویش باشد؛ پیشاپیش می‌دانیم که چنین کسی اگر در امر جامعی در معیت پیامبر ص واقع شود جز با اجازه پیامبر ص از ایشان جدا نمی‌شود؛ و می‌دانیم که چنین کسی یا اهل هجرت و جهاد است یا اهل پناه دادن و یاری کردن؛ و می‌دانیم چنین کسی اهل خشوع در نماز، رویگردان از لغو، جدی در ادای زکات، پاکدامن، امانت‌دار، وفاکننده به عهد، و محافظ نماز خویش است.

یا از سوی دیگر، اگر بدانیم که کسی اهل خشوع در نماز، رویگردان از لغو، جدی در ادای زکات، پاکدامن، امانت‌دار، وفاکننده به عهد، و محافظ نماز خویش است، پیشاپیش خواهیم فهمید که او هنگامی که خدا یاد شود دلش می‌لرزد و هنگام استماع آیات خدا ایمانش فزونی می‌یابد، و اهل توکل بر پروردگار است؛ و اگر در امر جامعی در معیت پیامبر ص واقع شود جز با اجازه پیامبر ص از ایشان جدا نمی‌شود؛ و همین طور سایر موارد.

و شاید از عدم برخی هم بتوان عدم برخی دیگر را نتیجه گرفت که وقتی دیدیم که کسی یکی از اینها را فاقد است، اگر بر اساس ظواهر به نظرمان رسید که واجد اوصاف دسته دیگری هست، می‌فهمیم که در این حکم برخطا بوده‌ایم؛ مثلا اگر کسی اهل خشوع در نماز یا امانت‌دار یا رویگردان از لغو نیست، حتی اگر ببینیم که ظاهرا ایمان به خدا و رسولش دارد و در امر جامعی از پیامبر ص جدا نشد نمی‌توانیم قبول کنیم که وی جزء مومنان واقعی مشمول آیه 62 سوره نور است؛ و یا اگر کسی ظاهرا ایمان دارد و شک ندارد و اهل جهاد هم هست اما در پاکدامنی یا امانت‌داری یا مراقبت بر نماز کاهل است واقعا مصداق این آیه سوره ‌حجرات نیست (حدیث29)؛ و همین طور سایر موارد.

البته این احتمال که برخی از این موارد، حصر حقیقی، و برخی حصر اضافی باشد نیز منتفی نیست؛ که در این صورت و از ترکیب حالات محتمل، معانی بسیار متعددی از مقایسه این آیات می‌توان به دست آورد که از باب نمونه به یکی اشاره می‌شود:

د. موارد (1) و (4) حصر اضافی باشد، و موارد (2) و (3) حصر حقیقی: با این توضیح که مورد (2) در خصوص واقعه‌ای است که برای یک تصمیم مهم همه جمع بودند و عده‌ای قصد فرار از همکاری در آن جمع را داشتند و این حصر برای خارج کردن آنان است، نه مطلق؛ ‌و مورد (3) هم ناظر به آن وضعیت بعد از هجرت است که عملا در میان مسلمانان مکه و مدینه دو دسته مهاجر و انصار درآمد و با حصر اضافی قرار است آن دسته از مسلمانان مکه که هجرت نکردند و آن دسته مسلمانان مدینه که مهاجران را یاری نکردند خارج شوند، نه به صورت مطلق. آنگاه موارد (1) و (4) هریک در مقام حصر حقیقی است؛ که در خصوص نسبت بین خود آنها هریک از سه حالت فوق (الف و ب و ج) را می‌توان مطرح کرد. و در آیه محل بحث (‌حجرات/15) اگر معنای جهاد بالمعنی الاعم (هرگونه تلاش جدی در راه خدا) در نظر گرفته شود حصرش حقیقی می‌شود که دوباره سه‌ نسبت فوق را می‌تواند با گزینه‌های (1) و (4) برقرار کند، و اگر به معنای خاص شرکت در جهاد با دشمن گرفته شود، حضر اضافی خواهد بود (که توضیحش در ادامه می‌آید).

ب) حصر اضافی

در صورتی که «جهاد» در این آیه را جهاد بالمعنی الاخص (= جهاد مسلحانه با دشمن خارجی) بدانیم، با توجه به اینکه بعد از آیه‌ای آمد که ایمان آن اعراب را زیر سوال می‌برد چه‌بسا این حصر اضافی باشد؛ ‌یعنی می‌خواهد بفرماید مومنان واقعی، نه آن اعراب، بلکه کسانی‌اند که این‌چنین‌اند؛ و به تعبیر دیگر، ایمان را از آن اعراب نفی کرد چون این ویژگی‌ها در آنها نبود؛ نه اینکه حقیقت ایمان فقط با این صفات حاصل می‌شود؛ چرا که ممکن است کسی مومن حقیقی باشد اما مثلا چون موقعیت جهاد اصلا برایش پیش نیامده، جهاد را انجام نداده باشد (اقتباس از التحریر و التنویر، ج‏26، ص223[5]).

 

3) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا...»

برخی از اهل بلاغت توضیح داده‌اند که کلمه «إنما» در این آیه علاوه بر اینکه دلالت بر حصر دارد، خود کلمه «إنّ» که جزیی از آن است دلالت بر تعلیل و کارکرد «ف» تفریع را دارد؛ یعنی می‌گوید‌ای اعراب! شما مومن نیستید و ایمان هنوز داخل دل شما نشده است زیرا کسی مومن است که ایمانش جایی برای شک و تردید باقی نگذارد (التحریر و التنویر، ج‏26، ص223[6]).

 

ب. الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ

4) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا ...»

این آیه در مقام بیان مومنان واقعی است که در ایمانشان صداقت دارند. چه توجیهی دارد که یکی از مؤلفه‌های صداقت در ایمان را خود ایمان داشتن معرفی کرد؟

الف. چه‌بسا می‌خواهد بیان کند که ایمان صرف ادعای زبانی نیست؛ بلکه ایمان همان است که واقعا ایمان به خدا و رسول باشد و با این تعبیر می‌خواهد مخاطب را به ذومراتب بودن ایمان متوجه سازد؛ و از این جهت مضمون آن شبیه آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه‏ ...» (نساء/136) می‌باشد.

ب. محور کلام «آمَنُوا» نیست؛ بلکه محور کلام «آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ» است؛ یعنی می‌خواهد توجه دهد که «ایمان به پیامبر، در کنار ایمان به خداوند لازم است» (تفسیر نور، ج‏9، ص199) و ایمانی واقعا ایمان است که بین دستورات خدا و رسول فرقی نگذارد و همان طور که به خدا ایمان آورده به رسولش هم ایمان آورده باشد. از این جهت مضمون آن، مصداق عمل به دستور خداست در خصوص پرهیز از قرار گرفتن در زمره آنان که خداوند چنین توصیفشان فرمود: «یُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» (نساء/150) و به تعبیر دیگر، پرهیز از «حسبنا کتاب الله» گفتنِ منافقانه‌ای است که ظاهرا در مقابل خدا مطیع است اما با همین بیانش می‌خواهد در مقابل دستور پیامبر مانع ایجاد کند: «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» (نساء/61).

ج. محور کلام «آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ» نیست؛ بلکه محور کلام «آمَنُوا ... ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا» است؛ یعنی می‌خواهد به آن اعراب مدعی بگوید که مومن کسی نیست فقط ادعای ایمان کند، بلکه مومن کسی است که وقتی ایمان می‌آورد دیگر دچار تزلزل نمی‌شود (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص117[7]؛ التحریر و التنویر، ج‏26، ص222[8]).

د. محور کلام «آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ» نیست؛ بلکه محور کلام «آمَنُوا ... ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا ...» است؛ یعنی می‌خواهد به آن اعراب مدعی بگوید که ایمان واقعی با صرف ادعای ایمان آوردن حاصل نمی‌شود، بلکه مومن کسی است که هم بر ایمانش مصر است و شک نمی‌کند و هم اهل عمل و جدیت و مجاهده است.

ه. ...

 

ج. ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا

5) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا ...»

نشانه‏ى ایمان واقعى، پایدارى و عدم تردید در آن است (تفسیر نور، ج‏9، ص199).

 

6) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا ...»

می‌دانیم که تحقیق با سوال شروع می‌شود. با توجه به اینکه معروف است که اصول دین امری تحقیقی است، نه تقلیدی، اینکه ایمان را مشروط به شک نکردن دانست چه توجیهی دارد؟

الف. نفرمود ایمان آوردند و شک نورزیدند» بلکه فرمود «ایمان آوردند سپس شک نورزیدند»؛‌یعنی چه‌بسا این تعبیر نه صرف بروز شک ذهنی، بلکه «شک ورزیدن» عمدی‌ای باشد که بعد از حصول ایمان رخ دهد و به معنای روحیه‌ای است که از تزلزل لذت می‌برد و خوشش می‌آید که هرچیزی را به هر بهانه‌ای زیر سوال ببرد. به تعبیر دیگر، چه‌بسا این «لم یرتابوا» اشاره به نفی موضع منافقان باشد که در جای دیگر درباره آنان فرمود که آنان کسانی‌اند که ایمان می‌آورند اما بعدش دوباره کفر می‌ورزند و دوباره ایمان می‌آورند و دوباره کفر می‌ورزند: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبیلاً؛ بَشِّرِ الْمُنافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیماً» (نساء/137-138) و «إِنَّ الْمُنافِقینَ لَکاذِبُونَ ... ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُون‏» (منافقون/1-3). یعنی این ارتیاب اشاره به این حالت تزلزل و رفت و برگشت بین ایمان و کفر باشد نه صرف وقوع شک در ذهن.

ب. درست است که تحقیق با سوال شروع می‌شود؛ اما سوال داشتن و بررسی سوالات ذهنی، غیر از شک ورزیدن است؛ ‌و البته مرز اینها چنان ظریف و دقیق است که امیرالمومنین ع در وصیت‌نامه معروفشان توصیه اکید دارند که تنها زمانی دست به تحقیق در دین بزنند که خیالشان راحت باشد که دلی صاف و آماده دارند و در این لغزشگاههای نفسانی نمی‌لغزند (حدیث 25). در واقع، این حدیث امیرالمومنین ع بخوبی نشان می‌دهد رویه‌ای که بسیاری از افراد به بهانه تحقیق در دین در پیش می‌گیرند (که خود را در وادی هر شبهه‌ای می‌اندازند و بدون اینکه توان تفکیک داشته باشند بین اقوال حق و باطل غوطه‌ور می‌گردند) خروجی‌اش هیچگاه آن دینداری حقیقی و تحقیقی نخواهد بود؛ بلکه صرفا گرفتار کردن خویش است به انواع حیرتها و شبهه‌ها. و این آیه هم با تعبیر می‌خواهد همان چیزی را بفرماید که حضرت علی ع از آن چنین تعبیر کرد که: «لَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الْإِمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَل: طالب دین کسی نیست که در تاریکی گام نهد یا [حق و باطل را] درهم‌آمیزد؛ و در چنین حال بازداشتن خویش از این کار بهتر است».

ج. ...

 

7) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا ...»

چرا برای بیان اینکه در ایمان واقعی، شک راهی ندارد، نفرمود «مؤمنان کسانی‌اند که ایمان آوردند و شک نورزیده‌اند»، بلکه از تعبیر «ثم» (به جای «و») استفاده کرد، بویژه که کلمه «ثم» دلالت بر «تراخی» (فاصله افتادن بین دو کار) دارد؟

الف. «ثم» در اینجا صرفا دلالت بر ترتیب کلامی دارد نه ترتیب زمانی [و تراخی]؛ لذا چنین تلازمی برقرار نیست (به نقل از البحر المحیط، ج‏9، ص524[9])؛ یا به تعبیر دیگر، این نه تراخی در فعل [که فعل «لم یرتابوا» بعد از فعل «آمنوا» باشد]، بلکه تراخی در حکایت است [یعنی همین که اول گفت «آمنوا»، سپس فرمود «لم یرتابوا»] (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص117[10]).

ب. «ثم» وقتی در عطف جمله‌ها به کار می‌رود غالبا ‌برای تراخی رتبی است؛ یعنی اشاره دارد که «عدم شک و تردید در ایمان» آنان مرتبه مهمتری از خود «ایمان» دارد، زیرا قوام ایمان بدان است؛ و اشاره‌ای دارد به عبارت «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ: هنوز ایمان در دل شما وارد نشده است»، یعنی به خاطر اینکه در برخی از آن اموری که بدان ایمان آورده‌اید هنوز شک و تردیدی در شما خلجان می‌کند (التحریر و التنویر، ج‏26، ص223[11]).

ج. ثم برای تراخی است و نکته در این است که گاهی ایمان به خلوص می‌رسد و تردیدی همراه آن نیست؛ اما بعدا چیزی پیش می‌آید که در آن خلوص شائبه‌ای وارد می‌کند؛ و در اینجا با تعبیر «ثم» می‌خواهد این گونه موارد را هم از ایمان واقعی خارج کند؛ یعنی ایمانی که در زمانهای بعدی هم همانند اولش خالص و بی‌شائبه است (به نقل از البحر المحیط، ج‏9، ص524[12]).

د. استفاده از «ثم» به جای «و» دلالت دارد بر منتفی دانستن عارض شدن گاه و بیگاه شک و تردید؛ یعنی اگر حرف «و» می‌آمد دلالت داشت که ایمان اولیه همراه با شک نیست؛ اما اینکه اگر بعدا شک آ«د آن ایمان باقی است یا خیر، ساکت بود؛ اما با تعبیر«ثم» معلوم می‌شود که اگر بعدا تزلزل و شکی آمد معلوم می‌شود از همان اول ایمان حقیقی نبوده است (المیزان، ج‏18، ص329[13]).

ه. ...

 

 


[1] . و قوله: «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» المجاهدة بذل الجهد و الطاقة و سبیل الله دینه، و المراد بالمجاهدة بالأموال و الأنفس العمل بما تسعه الاستطاعة و تبلغه الطاقة فی التکالیف المالیة کالزکاة و غیر ذلک من الإنفاقات الواجبة، و التکالیف البدنیة کالصلاة و الصوم و الحج و غیر ذلک. و المعنى: و یجدون بإتیان التکالیف المالیة و البدنیة حال کونهم أو حال کون عملهم فی دین الله و سبیله.

[2] . قوله تعالى: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» تعریف تفصیلی للمؤمنین بعد ما عرفوا إجمالا بأنهم الذین دخل الإیمان فی قلوبهم کما هو لازم قوله: «لَمْ تُؤْمِنُوا» و «لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ».

فقوله: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» فیه قصر المؤمنین فی الذین آمنوا بالله و رسوله إلخ، فتفید تعریفهم بما ذکر من الأوصاف تعریفا جامعا مانعا فمن اتصف بها مؤمن حقا کما أن من فقد شیئا منها لیس بمؤمن حقا.

[3] . قوله تعالى: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» ذکر قوله «الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» بیانا للمؤمنین على ظهور معناه للدلالة على اتصافهم بحقیقة المعنى أی إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله بحقیقة الإیمان و أیقنوا بتوحده تعالى و اطمأنت نفوسهم و تعلقت قلوبهم برسوله. و لذلک عقبه بقوله: «وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» و الأمر الجامع هو الذی یجمع الناس للتدبر فی أطرافه و التشاور و العزم علیه کالحرب و نحوها. و المعنى: و إذا کانوا مع الرسول بالاجتماع عنده على أمر من الأمور العامة لم یذهبوا و لم ینصرفوا من عند الرسول حتى یستأذنوه للذهاب. و لذلک أیضا عقبه بقوله: «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» و هو بمنزلة عکس صدر الآیة للدلالة على الملازمة و عدم الانفکاک.

[4] . چهار آیه‏ى قرآن با جمله «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» شروع شده که ترسیم سیماى مؤمن واقعى است:

1. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» مؤمنان واقعى کسانى هستند که هرگاه نام خداوند برده شود، دلهایشان مى‏لرزد و همین که آیات الهى بر آنان تلاوت شود، ظرفیت آنان به ایمان افزوده مى‏گردد وتنها بر خدا تکیه مى‏کنند.

2. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ ... مؤمنان واقعى کسانى هستند که به خدا و رسولش ایمان دارند و هرگاه در یک کار دسته جمعى با پیامبر هستند، بدون اجازه‏ى حضرت از صحنه خارج نمى‏شوند.

3 و 4. در همین سوره مطرح شده است؛ یک بار در آیه دهم، إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ... و بار دیگر در همین آیه.

اگر این چهار آیه را در کنار هم بگذاریم، سیماى مؤمنان صادق و واقعى را کشف مى‏کنیم.

همانان که قرآن درباره‏شان فرموده است: «أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» و «أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» بنابراین مؤمنان واقعى کسانى هستند که:

1. دلهاى آنان به یاد خدا بتپد، نه با مال و مقام و .... «إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»

2. دائماً در حال حرکت و تکامل هستند و توقّفى در کارشان نیست و در برابر هر پیام الهى؛ متعهّد، عاشق و عامل هستند. «وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً»

3. تنها تکیه‏گاه آنان ایمان به خداست، نه قراردادها و وابستگى‏هاى به شرق و غرب و .... «عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»

4. در نظام اجتماعى، پیرو رهبر الهى هستند و بدون دستور او حرکتى نمى‏کنند و نسبت به او وفادارند. «إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ»

5. خود را برتر از دیگران ندانند و با همه به چشم برادرى نگاه کنند. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»

6. ایمان آنان پایدار است. ایمانشان بر اساس علم، عقل و فطرت است و به خاطر عمل به آنچه مى‏دانند، به درجه‏ى یقین رسیده‏اند و تبلیغات و حوادث تلخ و شیرین آنان را دلسرد و دچار تردید نمى‏کند. «ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا»

7. هر کجا لازم باشد، با مال وجان از مکتب دفاع مى‏کنند. «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ».

[5] . توجه شود: توضیحی که ابن عاشور برای اضافی بودن حصر مذکور آورده قابل قبول نیست. وی بیان می‌دارد جهاد حداکثر این است که یک واجب باشد و چون مرتکب گناه کبیره همچنان از عنوان مسلمانی خارج نیست پس حتی کسی که جهاد را ترک می‌کند مسلمان است و مومنان منحصر در کسانی که اهل جهاد باشند نیستند. در حالی که پاسخ وی این است که اتفاقا آیه قبل بین مسلمان بودن و مومن بودن تفکیک کرد؛ یعنی در عین حال که اینها مسلمانند اما مومن نیستند و اتفاقا می‌تواند به خاطر همین عدم شرکتشان در جهاد از عنوان مومن محروم شده باشند در حالی که مسلمانند. لذا اصل ایده حصر اضافی را از ایشان گرفتیم ولی با تحلیل دیگری آن را تبیین کردیم. عین عبارات وی در این بحث چنین است:

و القصر إضافی، أی المؤمنون الذین هذه صفاتهم غیر هؤلاء الأعراب. فأفاد أن هؤلاء الأعراب انتفى عنهم الإیمان لأنهم انتفى عنهم مجموع هذه الصفات. و إذ قد کان القصر إضافیا لم یکن الغرض منه إلّا إثبات الوصف لغیر المقصور لإخراج المتحدث عنهم عن أن یکونوا مؤمنین، و لیس بمقتض أن حقیقة الإیمان لا تتقوم إلا بمجموع تلک الصفات لأن عد الجهاد فی سبیل اللّه مع صفتی الإیمان و انتفاء الریب فیه یمنع من ذلک لأن الذی یقعد عن الجهاد لا ینتفی عنه وصف الإیمان إذ لا یکفّر المسلم بارتکاب الکبائر عند أهل الحق. و ما عداه خطأ واضح، و إلا لانتقضت جامعة الإسلام بأسرها إلا فئة قلیلة فی أوقات غیر طویلة. و المقصود من إدماج ذکر الجهاد التنویه بفضل المؤمنین المجاهدین و تحریض الذین دخلوا فی الإیمان على الاستعداد إلى الجهاد کما فی قوله تعالى: قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ الآیة [الفتح: 16].

[6] . و (إنما) للحصر، و (إنّ) التی هی جزء منها مفیدة أیضا للتعلیل و قائمة مقام فاء التفریع، أی إنما لم تکونوا مؤمنین لأن الإیمان ینافیه الارتیاب.

[7] . إرشادا للأعراب الذین قالوا آمنا إلى حقیقة الإیمان فقال إن کنتم تریدون الإیمان فالمؤمنون من آمن باللّه و رسوله ثم لم یرتابوا، یعنی أیقنوا بأن الإیمان إیقان.

[8] . هذا تعلیل لقوله: لَمْ تُؤْمِنُوا إلى قوله: فِی قُلُوبِکُمْ و هو من جملة ما أمر الرسول صلى اللّه علیه و [آله و] سلم بأن یقوله للأعراب، أی لیس المؤمنون إلا الذین آمنوا و لم یخالط إیمانهم ارتیاب أو تشکک.

[9] . ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، ثم تقتضی التراخی، و انتفاء الریبة یجب أن یقارن الإیمان، فقیل: من ترتیب الکلام لا من ترتیب الزمان، أی ثم أقول لم یرتابوا.

[10] . و ثم للتراخی فی الحکایة، کأنه یقول آمنوا، ثم أقول شیئا آخر لم یرتابوا، و یحتمل أن یقال هو للتراخی فی الفعل تقدیره آمنوا باللّه و رسوله ثم لم یرتابوا فیما قال النبی صلى اللّه علیه و [آله و] سلم من الحشر و النشر.

[11] . و (ثم) من قوله: ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا للتراخی الرتبی کشأنها فی عطف الجمل. ففی (ثم) إشارة إلى أن انتفاء الارتیاب فی إیمانهم أهم رتبة من الإیمان إذ به قوام الإیمان، و هذا إیماء إلى بیان قوله: وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ [الحجرات: 14]، أی من أجل ما یخالجکم ارتیاب فی بعض ما آمنتم به مما اطّلع اللّه علیه.

[12] . و قیل: قد یخلص الإیمان، ثم یعترضه ما یثلم إخلاصه، فنفى ذلک، فحصل التراخی، أو أرید انتفاء الریبة فی الأزمان المتراخیة المتطاولة، فحاله فی ذلک کحاله فی الزمان الأول الذی آمن فیه.

[13] . و قوله: «ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا» أی لم یشکوا فی حقیة ما آمنوا به و کان إیمانهم ثابتا مستقرا لا یزلزله شک، و التعبیر بثم دون الواو- کما قیل- للدلالة على انتفاء عروض الریب حینا بعد حین کأنه طری جدید دائما فیفید ثبوت الإیمان على استحکامه الأولى و لو قیل: و لم یرتابوا کان من الجائز أن یصدق مع الإیمان أولا مقارنا لعدم الارتیاب مع السکوت عما بعد.