سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1087) سوره عبس (80) آیه 2 أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى

أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏

21 ذی‌الحجه 1444

ترجمه

[از این] که آن نابینا پیش او آمد.

اختلاف قرائت

أَن ...

در اغلب قراءات این جمله با حرف «أنْ» (فقط یک همزه) آمده است؛ که برخی آن را به معنای «إذ» (هنگامی که آن نابینا سراغش آمد) و برخی آن و متعلقاتش را مفعول له دانسته‌اند (به خاطر اینکه آن نابینا سراغش آمد)؛

اما در برخی قراءات اربعه عشر (حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (زید بن علی و أبوعمران جونی و عیسى) قبل از آن همزه استفهام آمده است، و برای جداشدن این دو همزه بین آنها الف فصل آمده است به صورت «أآن»؛

البته بر اساس قرائت أبی بن کعب و أبوالمتوکل و روایتی از قراءات حسن و أبوعمران و عیسى، این دو همزه در هم ادغام شده و به صورت «آن» قرائت شده است؛

البته در روایتی دیگر از قرائت حسن و عیسی به صورت «آأْن» هم آمده است؛

و در قراءت ابن مسعود و ابن سمیفع، فقط همزه استفهام به اولش اضافه شده است و دو همزه پشت هم آمده است به صورت «أأن». که در همه این موارد، باید جمله را به صورت استفهام انکاری خواند و معنای آیه این می‌شود: «آیا به خاطر اینکه نابینایی سراغش آمد، [او اخم کرد و رویگردان شد]؟»

معجم القراءات ج 10، ص301-302[1]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص662[2]؛ المغنی فی القراءات، ص1889[3]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص53[4]

جَاءَهُ[5]
الْأَعْمَى[6]

نکات ادبی

الْأَعْمی

قبلا بیان شد که ماده «عمی» در اصل در مورد پوشاندن و از معرض دید مخفی کردن به کار می‌رود، چنانکه به ابر بسیار انبوه «عَمَاء» و به تکه‌ای از آن «عَمَاءة» گفته می‌شود. معنای بسیار رایج و پرکاربرد این کلمه «فقدان بینایی» است، و بقدری این معنا شیوع دارد که برخی گفته‌اند اصل این ماده درباره عدم بینایی است، اعم از عدم بینایی چشم (بَصَر) ویا عدم بینایی دل (بصیرة).

دو کلمه «عَمی» و «أَعْمى»‌ به معنای کور و نابینا، و مفرد است (أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى؛‏ عبس/2) ؛ و جمعِ مکسر آن به صورت «عُمْی» (صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ؛ بقره/18) و «عُمْیَان» (لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً؛ فرقان/73) می‌باشد؛ و جمع سالم آن به صورت «عمون» و «عمین» (إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ؛‏أعراف/64).

البته کلمه «عَمى‏» به عنوان مصدر (به معنای «کوری و نابینایی») هم به کار می‌رود (ْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏، فصلت/17؛ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى‏، فصلت/44).

چنانکه اشاره شد «عمی» هم برای فقدان «بَصَر» (چشم ظاهر) به کار می‌رود و هم برای فقدان «بصیرة» (چشم باطن، چشم دل)؛ و برخی خواسته‌اند شبیه تفاوت بین «بصر» و «بصیرة» را در مورد ماده «عمی» نیز بیابند (به صورت «عَمْی» و «أَعْمَى»‌ و ...) اما به نظر می‌رسد این ماده در هر دو مورد به کار می‌رود و مانند «بصر» و «بصیرة» نیست که صرفاً از روی لفظ آن بتوان معنا را تفکیک کرد؛ مثلا در آیه «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (حج/46) فعل «عمی» ابتدا در مورد چشم و سپس در مورد دل به کار رفته؛ و یا در آیه «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» (إسراء/72) می‌توان دید که کلمه «أعمی» ابتدا در مورد کورباطنی، و سپس درباره کوری ظاهری به کار رفته است.

تعبیر «عَمِیَ علیه» به معنای آن است که امر بر شخص مشتبه شد چنانکه گویی در قبال آن امر، او نابیناست (فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْباءُ یَوْمَئِذٍ، ص/66؛ وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ،‏ هود/28)؛ و برخی این را به همان معنای اصلی «پوشیده و ملتبس شدن» امر بر شخص برگردانده‌اند.

جلسه 719 https://yekaye.ir/al-fater-35-19/

شأن نزول

همه مفسران اتفاق نظر دارند که این فرد نابینایی که آیه در موردش نازل شد ابن أم مکتوم بوده است که برای سوالی خدمت پیامبر ص مشرف شده بود. توضیحات تفصیلی بیشتر درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد.[7]

حدیث

1) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

بلال و ابن ام مکتوم برای پیامبر ص [و در زمان حیات ایشان] اذان می‌گفتند؛ ابن ام مکتوم که نابینا بود شب [= برای نمازهای مغرب و عشاء] اذان می‌داد؛ و بلال هنگام طلوع فجر.

الکافی، ج‏4، ص98[8]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع ...[9] قَالَ:

وَ کَانَ بِلَالٌ یُؤَذِّنُ لِلنَّبِیِّ ص وَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ وَ کَانَ أَعْمَى یُؤَذِّنُ بِلَیْلٍ وَ یُؤَذِّنُ بِلَالٌ حِینَ یَطْلُعُ الْفَجْرُ ...[10]

ب. از امام صادق ع روایت شده است:

اینکه شخص نابینا اذان بدهد، در صورتی که محکم‌کاری می‌کند [یعنی واقعا بر اساس زمانی که معلوم است اذان می‌دهد] هیچ اشکالی ندارد؛ ابن ام مکتوم نابینا بود و برای رسول الله ص اذان می‌داد.

دعائم الإسلام، ج‏1، ص147

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ص أَنَّهُ قَالَ:

لَا بَأْسَ بِأَذَانِ الْأَعْمَى إِذَا سُدِّدَ وَ قَدْ کَانَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ أَعْمَى یُؤَذِّنُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص.

 

2) الف. روایت شده است که یکبار ابن ام مکتوم [درب خانه پیامبر ص را زد و] از پیامبر اجازه ورود خواست و عایشه و حفصه نزد پیامبر ص بودند. پیامبر ص به آن دو فرمود: بلند شوید و داخل اتاق بروید.

آن دو گفتند: او نابیناست.

فرمود: اگر او شما دو نفر را نمی‌بیند شما که او را می‌بینید.

الکافی، ج‏5، ص534

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ[11] قَالَ:

اسْتَأْذَنَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ عَلَى النَّبِیِّ ص وَ عِنْدَهُ عَائِشَةُ وَ حَفْصَةُ فَقَالَ لَهُمَا: قُومَا فَادْخُلَا الْبَیْتَ.

فَقَالَتَا: إِنَّهُ أَعْمَى.

فَقَالَ: إِنْ لَمْ یَرَکُمَا فَإِنَّکُمَا تَرَیَانِه‏.

ب. شبیه این واقعه در منابع شیعه و سنی در خصوص ام سلمه نیز روایت شده است که در جلسه 542 حدیث 3 گذشت: http://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/

ج. از امام صادق ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت شده است:

یکبار فاطمه دختر رسول الله ص نزد ایشان بود و نابینایی برای ورود به منزل اجازه خواست؛ و حضرت زهرا در پس پرده رفت.

پیامبر ص فرمود: چرا در پس پرده رفتی، او که تو را نمی‌بیند؟

فرمود: یا رسول الله ص! اگر او مرا نمی‌بیند من که او را می‌بینم؛ و او بو را متوجه می‌شود [ظاهرا کنایه از اینکه متوجه حضور من در اینجا می‌شود].

پیامبر ص فرمود: شهادت می‌دهم که تو را پاره تن من هستی.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص95

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِی مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ:

أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص اسْتَأْذَنَ عَلَیْهَا أَعْمَى فَحَجَبَتْهُ. فَقَالَ لَهَا النَّبِیُّ ص: لِمَ حَجَبْتِهِ وَ هُوَ لَا یَرَاکِ؟

فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ لَمْ یرانی [یَرَنِی‏] فَأَنَا أَرَاهُ وَ هُوَ یَشَمُّ الرِّیحَ فَقَالَ النَّبِیُّ ص أَشْهَدُ أَنَّکِ بَضْعَةٌ مِنِّی.

توضیح:

بسیاری از متاخران این روایات را از جنس توصیه به رعایت پوشش زن دانسته‌اند؛ گویی توصیه شده است که زن حتی در مقابل نابینا حجاب بر سر کند؛ اما قبلا هم ذیل آیه 53 سوره احزاب (تدبر 4 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/) و هم مستقلا (https://www.souzanchi.ir/a-mistake-in-understanding-an-hadith-related-to-hijab/ ‌ به تفصیل توضیح داده شد که به نظر می‌رسد عدم دقت در تفاوت کاربرد کلمه «حجاب» در قرآن و روایات با ادبیات عمومی متاخر موجب این سوء‌برداشت شده است. کلمه حجاب در قرآن و روایات به معنای پرده است، نه پوشش زن؛ و در سوره احزاب خداوند درباره زنان پیامبر ص می‌فرماید: «وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ: و هنگامی که از زنان او متاعی می‌خواهید از پشت پرده درخواستتان از آنها را مطرح کنید که این برای پاک ماندن دلهای شما و دلهای آنها بهتر است». در واقع، یکی از دستورات اختصاصی پیامبر ص که در اواخر عمر ایشان نازل شد این است که ارتباط مردم با زنان پیامبر ص باید از پشت پرده باشد. این آیه به خاطر وجود کلمه «حجاب» از همان صدر اسلام، به «آیه حجاب» معروف شده است؛ و حجاب در این آیه قطعا به معنای پرده، دیوار، و هر چیزی است که فاصله‌ای بین دو کس یا دو چیز بیندازد؛ و با «حجاب» در ادبیات امروز، که به معنای پوشش خاصی است که رعایتش بر زنان واجب است، متفاوت می‌باشد. در ادبیات دینی، غالبا به جای «حجاب»ی که ما امروز به کار می‌بریم از کلمه «ستر: پوشش» استفاده می‌شود و وقتی در ادبیات امروزی می‌گوییم آیه حجاب، منظورمان آیاتی است مانند: «قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ ... لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ ...: به زنان با ایمان بگو ... زینت‌هایشان را جز آنچه ظاهر است، آشکار نسازند و با روسری‌هایشان گریبان را نیز بپوشانند و ...» (نور/31) یا «قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِن ...: به همسرانت و دخترانت و زنان مومنین بگو چادرهایشان را به خویش نزدیک کنند ...» (احزاب/59).

با این توضیح معلوم می‌شود که روایات فوق می‌گویند هنگام ورود شخص نابینا پیامبر ص به زنان خود دستور می‌دهند که در این مورد هم در پشت پرده قرار بگیرند، نه اینکه چادر بر سر کنند؛ و بر پرده‌نشینی زنان پیامبر ص و عدم اختلاط آنان با مردان بیگانه اصرار دارد؛ زیرا برخلاف پوشش واجب زن، که هدفش مانع شدن از مشاهده مردان است و اگر مردی نابینا باشد دیگر ضرورتی ندارد، این آیه محدودیت ارتباط را در دو طرف برقرار می‌کند؛ چنانکه در پایان آیه هم صرفاً نمی‌فرماید: «این حکم برای نلغزیدن دلهای مردان» بهتر است؛ بلکه می‌فرماید هم برای دلهای مردان است و هم برای دلهای شما زنان پیامبر ص.

به نظر می‌رسد این حکم، بیش از اینکه از جنس حکم پوشش ضروری برای زنان باشد، یک نوع حرمت خاص قرار دادن برای زنان پیامبر ص، در عین محدود کردن نقش‌آفرینی اجتماعی آنان است، که در جریان جنگ جمل، اهمیت این حکم و مضرات تخطی از آن بر همگان آشکار شد؛ و این پاک ماندن قلوب طرفین، بیشتر ناظر به پاک ماندن از سوءاستفاده سیاسی است، تا سوءاستفاده شهوانی.

البته اصل اینکه زن حتی در مقابل نامحرم - حتی اگر نابینا باشد ­- حریم را رعایت کند به لحاظ ذوق و سلیقه دینی، چیز بدی نیست؛ ولی بحث این است که مقصود از این روایات چه بوده است. حضرت زهرا س هم، چه‌بسا از باب اینکه به خاطر کلمه «نساءکم» در آیه مباهله (آل عمران/61)، مصداق «نساء النبی» قلمداد می‌شده، بر چنین اقدامی تاکید ورزیده است؛ و لذا برخلاف واقعه‌های نقل شده در خصوص زنان پیامبر ص، خود حضرت زهرا س بدین کار اقدام کرد نه اینکه پیامبر ص به او دستور بدهد؛ به علاوه این را مطرح فرمود که او از بوی من حضورم را متوجه می‌شود، که همین تعبیر نشان می‌دهد که مساله، پشت پرده رفتن و فاصله را حفظ کردن بوده، وگرنه صرف رعایت پوشش سر که مانع استشمام بو نمی‌شود.

تدبر

1) «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى»

با توجه به اینکه این آیه اشاره به یک واقعه معین (درباره ابن ام مکتوم) دارد، درباره اینکه چرا اسم وی را نیاورد و به وصف وی (نابینا بودنش) اشاره کرد، اغلب مفسران چنین توضیح داده‌اند که این آیه در مقام نکوهش کسی است که فردی را بخاطر نابینا بودنش جدی نمی‌گیرد و مورد بی‌اعتنایی قرار دهد.

اما سوالی که اینجا پیش می‌آید این است که اگر چنین است چرا کلمه «أعمی»‌ را به صورت معرفه آورد و نفرمود: «أَنْ جاءَهُ أَعْمىً: از اینکه نابینایی نزد او آمد»؟

الف. برخی «إن» را نه به معنای مفعول له، بلکه به معنای «إذ: هنگامی که» دانسته‌اند (مثلا: ابن خالویه، به نقل از التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص268[12]). اگر چنین باشد چون به جای اسم، از وصف استفاده کرده، همین دلالت مورد نظر (نکوهش کسی که فردی را بخاطر نابینا بودنش جدی نمی‌گیرد) دارد؛ و چون در مقام گزارش یک واقعه است طبیعی است که الف و لام معرفه بیاید. به تعبیر دیگر، اشکال فوق تنها در صورتی وارد است که «إن» را در کارکرد مفعول له ببینیم. (بر اساس قرائتهایی که حرف استفهام انکاری در ابتدای جمله آمده نیز اشکال فوق مطابق با همین بیان، مرتفع می‌گردد).

ب. چه‌بسا می‌خواهد نشان دهد که این نابینا یک فرد خاص و محترمی بوده که نادیده گرفتن او و اخم کردن بر او مایه مذمت است؛ نه هر نابینایی.

ج. ...

 

2) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى؛ أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏»

 [مذمتی که در این آیه درباره برخوردی که رخ داده مطرح شده، نشان می‌دهد] نقص عضو نشانه نقص شخصیّت نیست (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

3) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى؛ أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏»

انتقاد به خاطر چهره درهم کشیدن و عبوس کردن در برابر نابینایى که براى او خنده و ترشرویى فرقى ندارد، نشان دهنده حساسیت اسلام در برخورد با طبقه محروم است (تفسیر نور، ج‏10، ص383).

 

 

 


[1] . قراءة الجمهور «أنْ» بهمزة واحدة ، أی : لأن جاء...، وقیل هو بمعنى: إذ ، وقیل : هو مفعول من أجله.

وقرأ زید بن علی والحسن وأبو عمران الجونی وعیسى «أآن» بهمزة ومدة بعدها. قال الشهاب: «قراءة زید وغیره بهمزتین بینهما ألف للفصل بینهما، وذکر هذا الزمخشری.

. وقرأ ابن مسعود وابن السمیفع «أأن» بهمزتین.

قال أبو حیان: «والهمزة فی هاتین القراءتین للاستفهام، وفیهما یقف على «تولّى» ، والمعنى: ألِأَن جاءه کان کذا وکذا»، وأخذ هذا عن الزمخشری

.وقرأ الحسن وعیسى «آأْن» بمدة ثم همزة وتخریجها کالقراءتین السابقتین.

وقرأ أبی بن کعب وأبو المتوکل وأبو عمران وعیسى والحسن «آن» بالمد. وقال ابن عطیة: «... بمدة تقریر وتوقیف والوقف على هذه القراءة على تولّى، وهذه قراءة عیسى».

[2] . و فی الشواذ قراءة الحسن «آن جاءه». الحجة: و من قرأ «آن جاءه» بلفظ الاستفهام فتقدیره ألِأَن جاءه الأعمى و کان ذلک منه فعلق أن یفعل بمحذوف دل علیه «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» و أما على القراءة المشهورة فإن جاءه فی موضع نصب بتولی لأنه الفعل الأقرب منه فکأنه قال تولى لمجی‏ء الأعمى و هو مفعول به.

[3] . قراءة المعروفة «أَنْ جاءَهُ» بهمزة مقصورة علی الخبر؛ الحسن و عیسی بن عمر: بهمزة ممدودة علی الاستفهام؛ وقرئ بهمزتین مقصورتین.

[4] . أن جاءه منصوب بتولى أو بعبس على اختلاف المذهبین فی إعمال الأقرب أو الأبعد و معناه عبس، لأن جاءه الأعمى، و أعرض لذلک، و قرئ أآن جاءه بهمزتین، و بألف بینهما وقف على عَبَسَ وَ تَوَلَّى ثم ابتدأ على معنى الآن جاءه الأعمى، و المراد منه الإنکار علیه.

[5] . أمال الألف حمزة وابن ذکوان. وإذا وقف حمزة فله وجهان فی الهمز: 1 - التسهیل مع المد والقصر. 2 - إبدال الهمزة ألفاً مع المد والقصر. وتقدمت الإمالة والوقف مراراً ، وانظر الآیة / 87 من سورة البقرة والآیة / 43 من سورة النساء. (معجم القراءات ج 10، ص302)

[6] . الإمالة فیه کالإمالة فی «تولَّى» فی الآیة السابقة، وکذلک رؤوس الآیات مما یأتی (معجم القراءات ج 10، ص302).

[7]. این نقل مجاهد که در الدر المنثور، ج‏6، ص315 آمده است را می‌توان به نحوی در اینجا اضافه کرد:

و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن مجاهد فی قوله أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ قال رجل من بنى فهر اسمه عبد الله بن أم مکتوم أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ عتبة بن ربیعة و أمیة بن خلف‏

[8] . در همان صفحه این روایت هم قابل توجه است؛ هرچند متن آن عجیب به نظر می‌رسد زیرا ابتدایش می‌گوید ابن ام مکتوم اذان صبح می‌داد ولی پیامبر ص تصحیح می‌کند که وی اذانهای شب را می‌دهد؛ و اگر اذان عشاء هم باشد فاصله زمانی‌اش تا وقت سحری خوردن خیلی زیاد است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُوسَى بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَذَّنَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ لِصَلَاةِ الْغَدَاةِ وَ مَرَّ رَجُلٌ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ یَتَسَحَّرُ فَدَعَاهُ أَنْ یَأْکُلَ مَعَهُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ أَذَّنَ الْمُؤَذِّنُ لِلْفَجْرِ فَقَالَ إِنَّ هَذَا ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ وَ هُوَ یُؤَذِّنُ بِلَیْلٍ فَإِذَا أَذَّنَ بِلَالٌ فَعِنْدَ ذَلِکَ فَأَمْسِکْ.

[9] . عَنِ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ فَقَالَ بَیَاضُ النَّهَارِ مِنْ سَوَادِ اللَّیْلِ

[10] . فَقَالَ النَّبِیُّ ص إِذَا سَمِعْتُمْ صَوْتَ بِلَالٍ فَدَعُوا الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ فَقَدْ أَصْبَحْتُمْ.

[11] . أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ همان احمد بن محمد بن خالد برقی (راوی معروف شیعه در قرن سوم و از اصحاب امام جواد و امام هادی ع) است. مرحوم مجلسی در مرآة العقول (ج‏20، ص373) به خاطر اینکه نام معصومی که برقی از وی روایت کرده نیامده، آن را مرسل خوانده است؛ اما پدرش در روضة المتقین (ج‏8، ص357) از این حدیث با عبارت «و فی الصحیح عن البرقی» یاد کرده است و مرحوم فیض که تقریبا معاصر وی بوده نیز در وافی (ج‏22، ص816) آن را از امام صادق ع می‌داند و مطلب را این طور روایت کرده است: «العدة، عن البرقی، عن أبی عبد اللَّه ع». یک احتمال هست که در نسخه‌ای از کافی که نزد این بزرگان بوده عبارت «عَنْ أَحْمَد بن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ» به صورت «عَنْ أَحْمَد عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ» بوده است که در ناسخان بعدی (از جمله نسخه‌ای که دست ما و مرحوم مجلسی رسیده) کلمه «عن» به صورت «بن» ثبت شده باشد.

[12] . و قوله «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏» معناه عبس لأن جاءه الأعمى، و قال ابن خالویه: تقدیره إذ جاءه الأعمى، و الأعمى المراد به عبد اللَّه بن أم مکتوم فی قول ابن‌عباس و مجاهد و قتادة و الضحاک و ابن زید؛ و قال الفراء: کانت أم مکتوم أم أبیه. و قال غیره: کانت أمه. و قال ابن خالویه أبوه یکنى أبا السرج.

 


1086) سوره عبس (80) آیه 1: عَبَسَ وَ تَوَلَّى (3. حدیث و تدبر)

 

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

این آیات درباره مردی از بنی‌امیه نازل شد که کنار پیامبر ص بود وقتی که ابن ام مکتوم آمد؛ آن شخص تا وی را دید از آمدنش احساس بدی کرد و خود را جمع و جور کرد و چهره‌ای را از او برگرداند. پس خداوند سبحان این مطلب را حکایت کرد و بر او خرده گرفت.

مجمع البیان، ج‏10، ص664

قد رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع:

أَنَّهَا نَزَلَتْ فِی رَجُلٍ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ کَانَ عِنْدَ النَّبِیِّ ص فَجَاءَهُ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ، فَلَمَّا رَآهُ تقذر [نَفَرَ] مِنْهُ وَ جَمَعَ نَفْسَهُ وَ عَبَسَ وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنْهُ، فَحَکَى اللَّهُ سبحانه ذَلِک‏ وَ أَنْکَرَهُ عَلَیْه‏.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

رسول الله ص هرگاه عبدالله بن ام مکتوم را می‌دید می‌فرمود: مرحبا، مرحبا، به خدا سوگند که خداوند هرگز مرا در خصوص تو عتاب نکرد؛ و بقدری به وی لطف می‌کرد که گاه وی بخاطر این برخوردها [= ابراز محبتهای شدید پیامبر ص به وی] از اینکه محضر پیامبر ص برسد خودداری می‌کرد.

مجمع البیان، ج‏10، ص664

رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ:

کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا رَأَى عَبْدَ اللَّهِ ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ قَالَ: مَرْحَباً مَرْحَباً لَا وَ اللَّهِ لَا یُعَاتِبُنِی اللَّهُ فِیکَ أَبَداً وَ کَانَ یَصْنَعُ به [فِیهِ] مِنَ اللُّطْفِ حَتَّى کَانَ یَکُفُّ عَنِ النَّبِیِّ ص مِمَّا یَفْعَلُ بِهِ.

 

3) با سندهای مختلف و در مقاطع مختلف از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

اگر کسی به برادر ایمانی‌اش «أف» بگوید*، ولایتی که بین آنهاست از هم می‌گسلد...

* أف گفتن در عربی برای ابراز ناراحتی و کراهت به کار می‌رود؛ مانند آن است که در فارسی بگوید: «آخ، از دست تو!»

الکافی، ج‏2، ص170

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

...[1] وَ إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِیهِ أُفٍّ انْقَطَعَ مَا بَیْنَهُمَا مِنَ الْوَلَایَة ...[2]

الکافی، ج‏2، ص361

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ أُفٍّ خَرَجَ مِنْ وَلَایَتِهِ ...[3]

الکافی، ج‏8، ص365

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّیْمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِذَا قَالَ الْمُؤْمِنُ لِأَخِیهِ أُفٍّ خَرَجَ مِنْ وَلَایَتِهِ ...[4]

تدبر

1) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»

از سیاق آیه واضح است که این آیه ناظر به یک واقعه خاصی است که شخصی در برابر یک فرد نابینا چهره درهم و به او پشت کرده است؛ و خداوند در مقام مذمت این رفتار برآمده است. چنانکه در شأن نزول آیه بیان شد آن مقدار که مسلم است این است که پیامبر اکرم ص در حال دعوت یک یا چند نفر از سران مشرکین بوده، و در این حال ابن ام مکتوم، که مسلمانی نابینا بود سراغ پیامبر ص می‌آید و سوالاتی از ایشان می‌پرسد. اما اختلاف است که چه کسی در این واقعه با عبوس کردن چهره‌‌اش ناراحتی خود را ابراز داشت؟ مفسران اهل سنت بر این باورند که خود پیامبر ص بود که چنین کرد؛ و مفسران شیعه آن را شخصی دیگر می‌دانند، برخی وی را شخصی از بنی‌امیه دانسته و برخی هم به طور خاص از عثمان نام برده‌اند.

در خصوص روایاتی که در کتب اهل سنت نقل شد در قسمت شأن نزول توضیح دادیم که هیچیک از راویان مستقیم این ماجرا امکان اینکه خودش واقعه را دیده باشد وجود ندارد. این نشان می‌دهد که تمام نقل‌های این‌چنینی این واقعه، اصطلاحا روایت مسند است (‌یعنی در اهل سنت هیچ راوی‌ای که خودش ماجرا را دیده و روایت کرده باشد وجود ندارد)؛ و لذا این احتمال بسیار تقویت می‌شود که اینها برداشت و یا شنیده خود را بیان کرده باشند نه مشاهده خویش را؛ و دیدیم که مویدات دیگری نیز درباره عدم اعتبار روایت مذکور قابل ارائه بود؛ و اینجاست که این قول تقویت می‌شود که این روایت از ماجرا را منافقان (تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[5]) و به احتمال زیاد بنی‌امیه، برای از یاد بردن نقش عثمان در این واقعه ساخته و پرداخته و ترویج کرده‌اند (حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج‏7، ص170[6]).

اگرچه شیعیان برای روایت صحیح از واقعه، احادیثی از امام صادق ع دارند، اما آنچه مورد تاکید شدید آنان است این است که این مذمت‌ها (بویژه آیه 1 و آیات 5 تا 10) درباره هرکس باشد، درباره شخص پیامبر اکرم ص نیست؛ زیرا چنین مواجهه‌ای با نابینایی که برای طلب هدایت آمده، از جانب شخص پیامبر ص - که اساسا وظیفه‌اش نرم‌خویی در دعوت افراد بوده با شأن پیامبری وی ناسازگار است، بویژه که خداوند هم صریحا این نرم‌حویی وی با مومنان را مورد تاکید قرار داده است: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک‏» (آل عمران/159).

برخی از علمای اهل سنت هم اصل اشکال را پذیرفته‌اند، بویژه که خود آنها از جملات معروفی که در وصف پیامبر ص نقل کرده‌اند (و این جمله بقدری معروف شده که در کتب لغت آن را شاهد مثال می‌آورند) این است که ایشان را «لا عَابِسٌ و لا مُفَنَّد[7]: نه چهره درهم می‌کشد و نه سخن بی‌فایده می‌گوید» (الطبقات الکبیر، ج1، ص198؛ أنساب الأشراف، ج1، ص391؛ بلاغات النساء، ص49؛ الثقات لابن حبان، ج1، ص127؛ دلائل النبوة للبیهقی، ج1، ص279؛ النهایة (ابن أثیر)، ج3، ص171؛ لسان العرب، ج3، ص339؛ و ...) ویا «لَا ‌عَابس وَلَا مُعْتَد: نه چهره درهم می‌کشد و نه بر کسی ستم می‌کند» (غریب الحدیث (ابن قتیبة)، ج1، ص463؛ أخبار أبی القاسم الزجاجی، ص64؛  دلائل النبوة لأبی نعیم الأصبهانی، ص339؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج1، ص95؛ و ...) معرفی می‌کنند ویا تصریح می‌کنند که سبک ایشان به گونه‌ای بود که «فقرا نزد ایشان همچون امراء بودند (به نقل از سفیان ثوری؛ الکشاف، ج‏4، ص701[8])؛ و قلیلی از آنها به خاطر همین اشکالات، به سمت روایت شیعی از واقعه متمایل شده‌اند (مثلا محیی‌الدین درویش در اعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص378[9])؛ اما اغلب سعی کرده‌اند با انواع بیانات توجیه کنند که چرا چنین رفتاری از پیامبر ص سر زد و وقوع این رفتار منافاتی با شأن پیامبری ایشان ندارد![10]

اگر مطلب در حد همین دو آیه اول بود چه‌بسا توجیهی برای وقوع این رفتار از پیامبر ص می‌شد ارائه داد که: ابن ام مکتوم نابینا بود، و اخم کردن و روی گرداندن، دو عملی است که شخص بینا متوجه آنها می‌شود، و اگر خدا پیامبر ص را برای اینها عتاب کرد با توجه به اوج محاسن اخلاقی است که از پیامبر ص انتظار می‌رفت، نه اینکه ایشان با عملش موجب رنجش یک مسلمان نابینا شده باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص664[11])؛ اما شاید نکته مهمی که به نظر می‌رسد علت اصلی حساسیت شیعه در نپذیرفتن روایت فوق است آیات بعدی است که علت این اقدام آن فردی که اخم کرده را نشان  می‌دهد که این توضیحات، نه‌تنها خلاف توصیفاتی است که خداوند از پیامبر ارائه کرده، بلکه حتی از یک مومن اخلاق‌مدار بعید است چه رسد به کسی در مقام نبوت.

علامه طباطبایی در این باره می‌گویند:

« همان طور که سید مرتضی توضیح داده این آیات هیچ ظهوری ندارد که مراد از این کسی که اخم کرد پیامبر ص باشد؛ بلکه این آیات صرفا یک خبرند که نه تنها درباره کسی که از او خبر داده می‌شود هیچ صراحتی ندارند، بلکه در آن مطالبی هست که دلالت دارد که مقصود کس دیگری است؛ زیرا عبوس بودن حتی از ویژگی‌های پیامبر ص در قبال دشمنان فرومایه‌شان نیست، چه رسد به مومنانی که برای هدایت به ایشان مراجعه می‌کردند؛ سپس در آیه بیان کرده که آن شخص خود را متصدی ثروتمندان می‌کرده و از فقرا دوری می‌گزیده است و این هیچ نسبتی با اخلاق کریمانه پیامبر ص ندارد.

علاوه بر اینها، خداوند قبل از نزول این سوره، در سوره قلم خلق و خویی متعالی پیامبر ص را ستوده است هنگامی که فرمود: «وَ إِنَّک‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ: و راستى که تو را خویى والاست!» (قلم/4)؛ و همه اتفاق نظر دارند که سوره قلم بعد از سوره علق [و لذا پیش از سوره عبس] نازل شده است و چگونه فرض دارد که خداوند وی را در ابتدای بعثتش این گونه بستاید و اندکی بعد وی را به خاطر اموری عتاب کند همچون اینکه وی عطف توجه به ثروتمندان می‌کند و از فقیران هرچند که مومن و دنبال هدایت باشند رویگردان است!

به علاوه که خداوند در سوره مکی دیگری فرمود: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ؛ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ و خویشانِ نزدیکت را هشدار ده؛ و بال [مهر و فروتنی] خود را براى آن مؤمنانى که تو را پیروى کرده‏اند، فرو گستر.» (شعراء/214-215) و ایشان را به خفض جناح در برابر مومنان دعوت کرد؛ و خود عبارت «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» هم دلالت دارد که این هم از آیات نازل شده در اوایل بعثت است. همچنین در سوره مکی دیگری فرمود: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ: و چشمان خود را به سوى آنچه گروه‏هایى از آنان را از آن برخوردار کرده‏ایم مدوز، و بر آنها غمگین مباش و بال تواضعت را براى مؤمنان فرو گستر» (حجر/88) و این آیه هم در حال و هوای آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ: پس آنچه را که بدان امر مى‏شوى آشکارا بیان کن و از مشرکان روى برتاب» (حجر/94) نازل شده؛ آنگاه چگونه متصور است که ایشان علی‌رغم این دستور خداوند به مومنی عبوس شود و از او اعراض کند و چشمش به سوی اهل دنیا باشد.

از همه اینها گذشته، اساسا بدی ترجیح دادن ثروتمندان بر فقرا و رویگردان شدن از فقرا و اقبال به ثروتمندان خودش به قدر کافی قبیح و مخالف اخلاق کریمانه انسانی است و نیازی به نهی کردن هم ندارد.» (المیزان، ج‏20، ص203[12])

اینجاست که روایت امام صادق ع از سخن پیامبر ص به ابن ام مکتوم بسیار معنی‌دار است؛‌ یعنی پیامبر ص پیش‌بینی می‌کرده که بعدها چنین برداشت نادرستی از آیه شایع شود؛ و لذا در عین اینکه ابن ام مکتوم را بسیار تکریم می‌کرده (که نشان دهد رفتار کسی که در قبال وی اخم کرده و رویگردان شده چقدر بد بوده)، به وی می‌گفته: خداوند هرگز مرا به خاطر تو مورد عتاب قرار نداد (حدیث2).

 

2) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»

خداوند چهره درهم کشیدن و پشت کردن به یک طالب هدایت را مذمت کرد، ولو در مورد شخصی که نابیناست و احتمالا متوجه این رفتار نشود. این نشان می‌دهد که اقدامات ناپسند اخلاقی را صرفا از حیث تاثیری که بر مخاطب می‌گذارد نباید تحلیل کرد. انجام کار بد در حق دیگران، بد است و بر خود شخص تأثیر سوء می‌گذارد، ولو خود آن دیگران متوجه این اقدام نشوند. (اقتباس از تفسیر نور، ج‏10، ص384[13])

 

3) «عَبَسَ وَ ...»

نابینایی برای سوال کردن از پیامبر ص می‌آید و شخص ثالثی به این نابینا اخم می‌کند و خداوند این اخم کردن را ذکر و مذمت می‌کند.

این یعنی حتی کمترین حرکات چهره، که مخاطبِ مستقیمش هم متوجه‌اش نمی‌شود، نه‌تنها در رصد دستگاه الهی است، بلکه برایش آیه نازل شده است.

ثمره اخلاقی

همین آیه آیا کافی نیست که نظارت شدید الهی بر اعمال و رفتار خود را باور کنیم و خیلی جدی مراقب تک تک حرکات و سکنات خود باشیم؟ آیا واقعا این اندازه مراقب حرکات و سکنات خویش هستیم؟

 

4) «عَبَسَ وَ ...»

مومن حرمت دارد، تا حدی که حتی اخم کردن به یک مومن نابینا - که احتمالا خودش متوجه آن اخم نشود - مذمت و مواخذه الهی را در پی دارد. شاید بدین جهت است که هرگونه ابراز ناراحتی و کراهت نسبت به یک مومن، ایمان خود فرد را متزلزل می‌کند (حدیث3).

 

 

 


[1] . حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ لَا یَشْبَعَ وَ یَجُوعُ أَخُوهُ وَ لَا یَرْوَى وَ یَعْطَشُ أَخُوهُ وَ لَا یَکْتَسِیَ وَ یَعْرَى أَخُوهُ فَمَا أَعْظَمَ حَقَّ الْمُسْلِمِ عَلَى أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَ قَالَ أَحِبَّ لِأَخِیکَ الْمُسْلِمِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ إِذَا احْتَجْتَ فَسَلْهُ وَ إِنْ سَأَلَکَ فَأَعْطِهِ لَا تَمَلَّهُ خَیْراً وَ لَا یَمَلَّهُ لَکَ کُنْ لَهُ ظَهْراً فَإِنَّهُ لَکَ ظَهْرٌ إِذَا غَابَ فَاحْفَظْهُ فِی غَیْبَتِهِ وَ إِذَا شَهِدَ فَزُرْهُ وَ أَجِلَّهُ وَ أَکْرِمْهُ فَإِنَّهُ مِنْکَ وَ أَنْتَ مِنْهُ فَإِنْ کَانَ عَلَیْکَ عَاتِباً فَلَا تُفَارِقْهُ حَتَّى تَسْأَلَ سُمَیْحَتَهُ وَ إِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ إِنِ ابْتُلِیَ فَاعْضُدْهُ وَ إِنْ تُمُحِّلَ لَهُ فَأَعِنْهُ

[2] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّی کَفَرَ أَحَدُهُمَا فَإِذَا اتَّهَمَهُ انْمَاثَ الْإِیمَانُ فِی قَلْبِهِ کَمَا یَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ وَ قَالَ بَلَغَنِی أَنَّهُ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَزْهَرُ نُورُهُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا تَزْهَرُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ وَلِیُّ اللَّهِ یُعِینُهُ وَ یَصْنَعُ لَهُ وَ لَا یَقُولُ عَلَیْهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ لَا یَخَافُ غَیْرَه‏.

[3] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّی کَفَرَ أَحَدُهُمَا وَ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنْ مُؤْمِنٍ عَمَلًا وَ هُوَ مُضْمِرٌ عَلَى أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ سُوءاً.

[4] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّی کَفَرَ أَحَدُهُمَا لِأَنَّهُ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَحَدٍ عَمَلًا فِی تَثْرِیبٍ عَلَى مُؤْمِنٍ نَصِیحَةً وَ لَا یَقْبَلُ مِنْ مُؤْمِنٍ عَمَلًا وَ هُوَ یُضْمِرُ فِی قَلْبِهِ عَلَى الْمُؤْمِنِ سُوءاً لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ عَنِ النَّاسِ فَنَظَرُوا إِلَى وَصْلِ مَا بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ الْمُؤْمِنِ خَضَعَتْ لِلْمُؤْمِنِینَ رِقَابُهُمْ وَ تَسَهَّلَتْ لَهُمْ أُمُورُهُمْ وَ لَانَتْ لَهُمْ طَاعَتُهُمْ وَ لَوْ نَظَرُوا إِلَى مَرْدُودِ الْأَعْمَالِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَالُوا مَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَحَدٍ عَمَلا.

[5]  . أقولُ: و امّا ما اشتهر من تنزیل هذه الآیات فی النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله دون عثمان فیأباه سیاق مثل هذه المعاتبات الغیر اللّائقة بمنصبه و کذا ما ذکر بعدها الى آخر السورة کما لا یخفى على العارف بأسالیب الکلام و یشبه ان یکون من مختلفات اهل النفاق خذلهم اللَّه.

[6] . محرر این تفسیر گوید: در عهد بنى امیّه موضوع را باین صورت درآوردند که: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از دیدن ابن ام مکتوم رو ترش فرمود و اعراض کرد. (تا اسمى از عثمان و یا مرد اموى) در زبانها نباشد (اقتباس از تفسیر صافى).

[7]. اهل لغت توضیح داده‌اند که مفند کسی است که به خاطر بالا رفتن سنش سخنانی می‌گوید که ارزش شنیدن ندارد؛ هُوَ الَّذِی لَا فائدةَ فِی کَلَامِهِ لِکَبِرٍ أَصَابَهُ.

[8] . قد روى عن سفیان الثوری رحمه اللّه أنّ الفقراء کانوا فی مجلسه أمراء

[9] . و هناک روایة أخرى ذهب إلیها بعضهم و هی أن المحدّث عنه بالعبوس لیس النبی صلّى اللّه علیه و سلم بل هو رجل من بنی أمیة و هو الذی عبس لما أتى ابن أم مکتوم لأن العبوس کما یقول الشریف المرتضى لیس من صفاته صلّى اللّه علیه و سلم مع الأعداء المباینین فضلا عن المؤمنین المسترشدین. و هذا کله یراه القارئ فی المطولات فلیرجع إلیها إن شاء.

[10] . با توجه به اینکه سخنان فخر رازی (م606) غالبا مهمترین صورت‌بندی استدلالات اهل سنت را رقم می‌زند مناسب دیدیم در پاورقی به دیدگاه وی اشاره‌ای داشته باشیم:

وی بعد از نقل روایت بر مذاق اهل سنت برای حل چالش مطرح شده صورت مساله را از آن سو مطرح می‌کند؛ یعنی می‌گوید ابن ام مکتوم با آن کارش مستحق تادیب و تنبیه شدن بود، چرا خداوند رسول الله ص را مورد عتاب قرار داد؟ و توجیهاتی تکلف‌آمیز برای اینکه ابن ام مکتوم سزاوار تنبیه شدن بود می‌آورد و می‌گوید: او درست است نابینا بود اما صدای گفتگوی پیامبر ص را که می‌شنید و از صدا باید تشخیص می‌داد که پیامبر ص چه اهتمامی به دعوت آن مشرکان دارد! به علاوه او خودش مسلمان بود وآنها مشرک بودند و باید اهم و مهم می‌کرد و می‌فهمید که مسلمان کردن آنها مهمتر از پاسخ دادن به وی است! و به علاوه در آیه 4 سوره حجرات خداوند کسانی که پیامبر را از ورای حجره‌ها ندا می‌دهند مذمت کرد که این نشان می‌دهد ندا دادن بی‌وقت پیامبر ص گناه است؛ و اقدام وی هم مصداقی از این ندا دادن بی‌وقت است! (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص52) متن وی بدین قرار است:

و فی الموضع سؤالات:

الأول: أن ابن أم مکتوم کان یستحق التأدیب و الزجر، فکیف عاتب اللّه رسوله على أن أدب ابن أم مکتوم و زجره؟ و إنما قلنا: إنه کان یستحق التأدیب لوجوه أحدها: أنه و إن کان لفقد بصره لا یرى القوم، لکنه لصحة سمعه کان یسمع مخاطبة الرسول صلّى اللّه علیه و سلّم أولئک الکفار، و کان یسمع أصواتهم أیضا، و کان یعرف بواسطة استماع تلک الکلمات شدة اهتمام النبی صلّى اللّه علیه و سلّم بشأنهم، فکان إقدامه على قطع کلام النبی صلّى اللّه علیه و سلّم و إلقاء غرض نفسه فی البین قبل تمام غرض النبی إیذاء للنبی علیه الصلاة و السلام، و ذلک معصیة عظیمة و ثانیها: أن الأهم مقدم على المهم، و هو کان قد أسلم و تعلم، ما کان یحتاج إلیه من أمر الدین، أما أولئک الکفار فما کانوا قد أسلموا، و هو إسلامهم سببا لإسلام جمع عظیم، فإلقاء ابن أم مکتوم، ذلک الکلام فی البین کالسبب فی قطع ذلک الخیر العظیم، لغرض قلیل و ذلک محرم و ثالثها: أنه تعالى قال: إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ [الحجرات: 4] فنهاهم عن مجرد النداء إلا فی الوقت، فههنا هذا النداء الذی صار کالصارف للکفار عن قبول الإیمان و کالقاطع/ على الرسول أعظم مهماته، أولى أن یکون ذنبا و معصیة، فثبت بهذا أن الذی فعله ابن أم مکتوم کان ذنبا و معصیة، و أن الذی فعله الرسول کان هو الواجب، و عند هذا یتوجه السؤال فی أنه کیف عاتبه اللّه تعالى على ذلک الفعل؟)

اینکه اینها را تکلف‌آمیز خواندیم بدین جهت است که به ترتیب اشکالاتی که وی کرده بود باید گفت: اولا روایت خود اینها از واقعه این است که پیامبر ص با نجوا [یعنی صدایی کاملا آرام که فقط طرف مقابل متوجه آن می‌شود] با آن مشرکان سخن می‌گفت؛ صرف نظر از اینکه تشخیص اهتمام خاص داشتن به یک موضوع از روی صدا آن هم در جایی که شخص صدایش را بلند نکرده انتظار نامعقولی است؛ ثانیا اهم و مهمی که فخر رازی در ذهن دارد دقیقا برعکس همان اهم و مهمی است که در آیات بعدی همین سوره مطرح شده است؛ و ثالثا نه‌تنها سوره حجرات سالها بعد از این واقعه نازل شده و لذا مواخذه ابن ام مکتوم از حکمی که چند سال بعد نازل شده نامعقول است، بلکه عجیب اینجاست که همین فخر رازی در آن سوره، بلند صدا کردن ابوبکر و عمر - که شأن نزول مورد ادعای خود اهل سنت برای آن است- را که خود خداوند مایه حبط اعمال دانسته توجیه کرده است؛ که این برخورد یک بام و دو هوای وی را نشان می‌دهد.

وی در ادامه این سوالات را مطرح می‌کند و پاسخ می دهد که چون ارزش علمی چندانی بر آنها مترتب نبود صرفا در پاورقی تقدیم می‌شود:

مفاتیح الغیب، ج‏31، ص53

السؤال الثانی: أنه تعالى لما عاتبه على مجرد أنه عبس فی وجهه، کان تعظیما عظیما من اللّه سبحانه لابن أم مکتوم، و إذا کان کذلک فکیف یلیق بمثل هذا التعظیم أن یذکره باسم الأعمى مع أن ذکر الإنسان بهذا الوصف یقتضی تحقیر شأنه جدا؟.

السؤال الثالث: الظاهر أنه علیه الصلاة و السلام کان مأذونا فی أن یعامل أصحابه على حسب ما یراه مصلحة، و أنه علیه الصلاة و السلام کثیرا ما کان یؤدب أصحابه و یزجرهم عن أشیاء، و کیف لا یکون کذلک و هو علیه الصلاة و السلام إنما بعث لیؤدبهم و لیعلمهم محاسن الآداب، و إذا کان کذلک کان ذلک التعبیس داخلا فی إذن اللّه تعالى إیاه فی تأدیب أصحابه، و إذا کان ذلک مأذونا فیه، فکیف وقعت المعاتبة علیه؟ فهذا جملة ما یتعلق بهذا الموضع من الإشکالات

و الجواب عن السؤال الأول من وجهین الأول: أن الأمر و إن کان على ما ذکرتم إلا أن ظاهر الواقعة یوهم تقدیم الأغنیاء على الفقراء و انکسار قلوب الفقراء، فلهذا السبب حصلت المعاتبة، و نظیره قوله تعالى: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ [الأنعام: 52]، و الوجه الثانی: لعل هذا العتاب لم یقع على ما صدر من الرسول علیه الصلاة و السلام من الفعل الظاهر، بل على ما کان منه فی قلبه، و هو أن قلبه علیه الصلاة و السلام کان قد مال إلیهم بسبب قرابتهم و شرفهم و علو منصبهم، و کان ینفر طبعه عن الأعمى بسبب عماه و عدم قرابته و قلة شرفه، فلما وقع التعبیس و التولی لهذه الداعیة وقعت المعاتبة، لا على التأدیب بل على التأدیب لأجل هذه الداعیة و الجواب عن السؤال الثانی أن ذکره بلفظ الأعمى لیس لتحقیر شأنه، بل کأنه قیل: إنه بسبب عماه استحق مزید الرفق و الرأفة، فکیف یلیق بک یا محمد أن تخصه بالغلظة و الجواب عن السؤال الثالث أنه کان مأذونا فی تأدیب أصحابه لکن هاهنا لما أوهم تقدیم الأغنیاء على الفقراء، و کان ذلک مما یوهم ترجیح الدنیا على الدین، فلهذا السبب جاءت هذه المعاتبة.

جالب اینجاست که وی در پایان کلامش ادعا کرده است که این تنها روایت از واقعه است و هیچ اختلافی در وقوع این واقعه بین مفسران نیست (المسألة الثالثة: أجمع المفسرون على أن الذی عبس و تولى، هو الرسول علیه الصلاة و السلام، و أجمعوا [على‏] أن الأعمى هو ابن أم مکتوم، و قرئ عبس بالتشدید للمبالغة و نحوه کلح فی/ کلح، أن جاءه منصوب بتولى أو بعبس على اختلاف المذهبین فی إعمال الأقرب أو الأبعد و معناه عبس، لأن جاءه الأعمى، و أعرض لذلک، و قرئ أن جاءه بهمزتین، و بألف بینهما وقف على عَبَسَ وَ تَوَلَّى ثم ابتدأ على معنى الآن جاءه الأعمى، و المراد منه الإنکار علیه، و اعلم أن فی الأخبار عما فرط من رسول اللّه ثم الإقبال علیه بالخطاب دلیل على زیادة الإنکار، کمن یشکو إلى الناس جانیا جنى علیه، ثم یقبل على الجانی إذا حمى فی الشکایة مواجها بالتوبیخ و إلزام الحجة. مفاتیح الغیب، ج‏31، ص53)؛ این در حالی است که نه‌تنها در تفاسیری مثل تفسیر قمی (قرن3)، بلکه در برخی از تفاسیر مهم شیعه مثل تبیان شیخ طوسی (م460) و مجمع البیان مرحوم طبرسی (م548) که از تفاسیری بوده که بسیار مورد مراجعه اهل سنت هم قرار می‌گرفته است چنانکه در قسمت شأن نزول دیدیم آن روایت به چالش کشیده شده و بر این روایت متفاوت تاکید شده است.)

[11] . فإن قیل فلو صح الخبر الأول هل یکون العبوس ذنبا أم لا فالجواب أن العبوس و الانبساط مع الأعمى سواء إذ لا یشق علیه ذلک فلا یکون ذنبا فیجوز أن یکون عاتب الله سبحانه بذلک نبیه ص لیأخذه بأوفر محاسن الأخلاق و ینبهه بذلک على عظم حال المؤمن المسترشد و یعرفه أن تألیف المؤمن لیقیم على إیمانه أولى من تألیف المشرک طمعا فی إیمانه.

و قال الجبائی فی هذا دلالة على أن الفعل یکون معصیة فیما بعد لمکان النهی فأما فی الماضی فلا یدل على أنه کان معصیة قبل أن ینهى عنه و الله سبحانه لم ینهه إلا فی هذا الوقت و قیل أن ما فعله الأعمى نوعا من سوء الأدب فحسن تأدیبه بالإعراض عنه إلا أنه کان یجوز أن یتوهم أنه أعرض عنه لفقره و أقبل علیهم لریاستهم تعظیما لهم فعاتبه الله سبحانه على ذلک.

[12] . و لیست الآیات ظاهرة الدلالة على أن المراد بها هو النبی ص بل خبر محض لم یصرح بالمخبر عنه بل فیها ما یدل على أن المعنى بها غیره لأن العبوس لیس من صفات النبی ص مع الأعداء المباینین فضلا عن المؤمنین المسترشدین. ثم الوصف بأنه یتصدى للأغنیاء و یتلهى عن الفقراء لا یشبه أخلاقه الکریمة کما عن المرتضى رحمه الله.

و قد عظم الله خلقه ص إذ قال- و هو قبل نزول هذه السورة-: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ» و الآیة واقعة فی سورة «ن» التی اتفقت الروایات المبینة لترتیب نزول السور على أنها نزلت بعد سورة اقرأ باسم ربک، فکیف یعقل أن یعظم الله خلقه فی أول بعثته و یطلق القول فی ذلک ثم یعود فیعاتبه على بعض ما ظهر من أعماله الخلقیة و یذمه بمثل التصدی للأغنیاء و إن کفروا و التلهی عن الفقراء و إن آمنوا و استرشدوا.

و قال تعالى أیضا: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»: الشعراء: 215 فأمره بخفض الجناح للمؤمنین و السورة من السور المکیة و الآیة فی سیاق قوله: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» النازل فی أوائل الدعوة.                       

و کذا قوله: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ»: الحجر: 88 و فی سیاق الآیة قوله: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ»: الحجر: 94 النازل فی أول الدعوة العلنیة فکیف یتصور منه ص العبوس و الإعراض عن المؤمنین و قد أمر باحترام إیمانهم و خفض الجناح و أن لا یمد عینیه إلى دنیا أهل الدنیا.

على أن قبح ترجیح غنى الغنی- و لیس ملاکا لشی‏ء من الفضل- على کمال الفقیر و صلاحه بالعبوس و الإعراض عن الفقیر و الإقبال على الغنی لغناه قبح عقلی مناف لکریم الخلق الإنسانی لا یحتاج فی لزوم التجنب عنه إلى نهی لفظی.

و بهذا و ما تقدمه یظهر الجواب عما قیل: إن الله سبحانه لم ینهه ص عن هذا الفعل إلا فی هذا الوقت فلا یکون معصیة منه إلا بعده و أما قبل النهی فلا.

و ذلک أن دعوى أنه تعالى لم ینهه إلا فی هذا الوقت تحکم ممنوع، و لو سلم فالعقل حاکم بقبحه و معه ینافی صدوره کریم الخلق و قد عظم الله خلقه ص قبل ذلک إذ قال:  «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ» و أطلق القول، و الخلق ملکة لا تتخلف عن الفعل المناسب لها.

و عن الصادق ع- على ما فی المجمع،:- أنها نزلت فی رجل من بنی أمیة- کان عند النبی ص فجاء ابن أم مکتوم- فلما رآه تقذر منه و جمع نفسه و عبس- و أعرض بوجهه عنه- فحکى الله سبحانه ذلک و أنکره علیه.

و فی المجمع، و روی عن الصادق ع أنه قال: کان رسول الله ص إذا رأى عبد الله بن أم مکتوم قال: مرحبا مرحبا و الله لا یعاتبنی الله فیک أبدا، و کان یصنع به من اللطف- حتى کان یکف عن النبی ص مما یفعل به.

أقول: الکلام فیه کالکلام فیما تقدمه، و معنى قوله: حتى أنه کان یکف «إلخ» أنه کان یکف عن الحضور عند النبی ص لکثرة صنیعه ص به انفعالا منه و خجلا.

[13] . عبارت ایشان چنین است: ارزش اخلاق به خاطر کمال ذاتى آن است، نه خوشایند دیگران. (نابینا که عبوس کننده را نمى‏بیند تا شاد یا ناراحت شود.)

 


1086) سوره عبس (80) آیه 1: عَبَسَ وَ تَوَلَّى (2. شان نزول)

 

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیات (آیه 1 تا 10) اتفاق نظر هست که پیامبر اکرم ص در حال دعوت عده‌ای از بزرگان از مشرکان بود که شخصی نابینا خدمت پیامبر ص آمد و سوالی از ایشان داشت. در اینجا کسی به آن نابینا اخم کرد و از او روی گرداند. درباره اینکه آن دعوت‌شدگان برخی از بزرگان قریش (اغلبشان از بنی‌امیه) بودند و اینکه آن نابینایی که در آیه 2 به وی اشاره می‌شود، ابن ام مکتوم بوده است، اختلافی نیست؛ اما درباره اینکه آن کسی که در آیه اول مورد نظر است و عتابهای بعدی (آیات 3 تا 10) متوجه اوست، کیست دو روایت متفاوت از واقعه وجود دارد. در روایت اهل سنت این شخص خود پیامبر ص است؛ که البته خود مفسرانشان در توضیح اینکه چگونه ممکن است چنین رفتاری از پیامبر ص سر زده باشد و خداوند چنین او را عتاب کرده باشد به تکلفات فراوانی افتاده‌اند (که در تدبرها بدان اشاره خواهد شد)؛ و روایت شیعه (مستند به احادیثی از امام صادق ع) این است که آن شخص عثمان بوده، که در کنار آن جمع حاضر بوده است؛ یعنی وقتی اصرار آن مسلمان نابینا را می‌بیند به او اخم می‌کند و با رویگردان شدن از او سعی می‌کند ناراحتی‌اش را از این وضع به پیامبر ص و دیگران نشان دهد. در ادامه گزارشی از این دو روایت (همراه با نقد علمای شیعه بر روایت اهل سنت) ‌تقدیم می‌شود.

الف. روایت اهل سنت از شأن نزول این آیه:

این واقعه در منابع اهل سنت به طرق مختلفی گزارش شده است که چند نقل معروفتر تقدیم می‌شود:

1) خداوند فرمود: عبس و تولی ان جاءه الاعمی و مقصود از این نابینا ابن ام مکتوم بود و داستان از این قرار است که وی سراغ پیامبر ص آمد در حالی که پیامبر داشت با عتبة بن ربیعه، ابوجهل، عباس بن عبدالمطلب، أبیّ بن خلف و امیه بن خلف نجواکنان گفتگو می‌کرد و آنان را به خداوند دعوت می‌کرد و به اسلام آوردنشان امیدوار بود. در این شرایط ابن ام مکتوم آمد و گفت: ای رسول الله ص! از آنچه خداوند به تو تعلیم داد به من یاد بده! و این را با صدای بلند می‌گفت و تکرار می‌کرد و نمی‌دانست که ایشان با دیگران مشغول گفتگو است، تا حدی که ناراحتی در چهره رسول الله ص به خاطر قطع شدن کلامش نمایان شد و با خود گفت: این بزرگان می‌گویند: پیروان او کورها و افراد پست و بردگان‌اند پس اخم کرد و روی گرداند و به آنان که داشت با آنان صحبت می‌کرد روی آورد. پس خداوند این آیات را نازل کرد. از آن پس رسول الله ص وی را اکرام می‌کرد و وقتی او را می‌دید می‌فرمود: مرحبا به کسی که خداوند مرا به خاطر او عتاب کرد.

اسباب نزول القرآن، ص471[1]

 

2) الف. از عایشه نقل شده است که: عبس و تولی درباره ابن ام مکتوم نابینا نازل شد؛ وی سراغ پیامبر ص آمده بود و مرتب می‌گفت: یا رسول الله مرا راهنمایی کن؛ و نزد رسول الله مردانی از بزرگان مشرکان حضور داشتند و پیامبر از او رویگردان می‌شود و به بقیه توجه می‌کرد و [می‌گفت: آیا در این مطلبی که من گفتم مشکلی می‌بینید؟ و پاسخ می‌شنید که: خیر.]* در اینجا «عبس و تولی» نازل شد.[2]

اسباب نزول القرآن، ص472؛ الدر المنثور، ج‏6، ص314[3]

* مطلب داخل کروشه در اسباب النزول نیامده ولی در الدرالمنثور آمده است.

ب. از عایشه روایت شده است که رسول الله ص در مجلسی بود که عده‌ای از چهره‌های مهم قریش همچون ابوجهل و عتبه حضور داشتند و به آنها می‌فرمود: آیا اگر من چنین و چنان مطلبی آورده باشم خوب نیست؛ آنها می‌گفتند: به خدا سوگند خوب است. در این موقع ابن ام مکتوم آمد در حالی که حضرت مشغول گفتگو با آنها بود و لذا به وی توجهی نکرد. پس خداوند نازل فرمود: «اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند تو خود را متصدی کار او می‌کنی ... و اما کسی که شتابان به سوی تو می‌آید و [از خدا] ترسان است: تو از او به دیگران می‌پردازی» (عبس/5-10). و بعد از این پیامبر ص هر وقت وی می‌آمد اکرامش می‌کرد.

الدر المنثور، ج‏6، ص314[4]

ج. از مسروق روایت شده که بر عایشه وارد شدم در حالی که مردی نابینا نزدش بود و عایشه برای او بالنگ قاچ می‌کرد و عسل به او می‌خورانید. گفتم: ‌ای ام المؤمنین! این کیست؟

گفت: این ابن ام مکتوم است که خداوند به خاطر او پیامبرش را عتاب کرد. و داستانش این بود که وی سراغ پیامبر رفت در زمانی که عتبه و شیبه نزد ایشان بودند. پیامبر ص به آنها توجه کرد و از او رویگردان شد و خداوند نازل فرمود: اخم کرد و رویگردان شد؛ از اینکه سراغش آمد آن نابینا، ابن ام مکتوم.

الدر المنثور، ج‏6، ص315[5]

 

3) از انس روایت شده است: ابن ام مکتوم سراغ پیامبر ص آمد در حالی که ایشان داست با أبی بن خلف گفتگو می‌کرد و لذا از او رویگردان شد. پس خداوند «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى» (عبس/1-2)‌را نازل کرد و بعد از این پیامبر ص هر وقت وی می‌آمد اکرامش می‌کرد.

الدر المنثور، ج‏6، ص314[6]

 

4) از ابن عباس روایت شده است: رسول الله ص داشت با عتبه بن ربیعة و عباس بن عبدالمطلب و ابوجهل آرام گفتگو می‌کرد و خیلی خود را وقف آنان کرده بود و آرزو داشت که آنان ایمان بیاورند. پس مرد نابینایی که به وی عبدالله بن ام مکتوم می‌گفتند نزدیک شد در حالی که پیامبر گرم گفتگو بود. عبدالله مرتب از پیامبر ص درخواست می‌کرد که آیه‌ای از قرآن بر او بخواند و می‌گفت: یا رسول الله! از آنچه خداوند به تو تعلیم داده چیزی به من بیاموز! پیامبر ص از او رویگردان شد و اخم کرد و روی گرداند و از سخنش ناراحت شد و رو به دیگران آورد. چون گفتگویش با آنها تمام شد و راه رفتن به سوی خانه خود را در پیش گرفت خداوند مقداری از بینایی وی را گرفت و سرش را نگه داشت و «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏» را نازل فرمود. چون خداوند این را نازل کرد پیامبر خدا وی را اکرام کرد و با او سخن گفت و به او می‌فرمود: چه کاری داری؟ آیا چیزی از من می‌خواهی؟

الدر المنثور، ج‏6، ص315[7]

 

5) از ابومالک درباره «عبس و تولی» روایت شده است: عبدالله بن ام مکتوم نزد وی آمد و او در بابر وی چهره در هم کشید و رویگرداند و مصتدی بحث با امیه بن خلف بود؛ پس خداوند فرمود: «اما کسی که احساس بی‌نیازی کند تو متصدی او می‌شوی؟» (عبس//5-6)

الدر المنثور، ج‏6، ص315[8]

 

6) از ضحاک درباره آیه «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» نقل شده است که داستان از این قرار است که رسول الله ص با مردی از اظراف قریش ملاقات کرد و او را به اسلام دعوت نمود، در همین حین عبدالله بن ام مکتوم رسید و مرتب شروع به سوال کردن درباره برخی از مسائل اسلام نمود. رسول الله ص به او اخم کرد و خداوند در این واقعه وی را عتاب کرد. چون این آیه نازل شد، رسول الله ص ابن ام مکتوم را خواند و وی را اکرام نمود و دوبار هم در مدینه وی را جانشین خود کرد.

الدر المنثور، ج‏6، ص315[9]

 

7) از مجاهد نقل شده است: رسول الله ص با بزرگی از بزرگان قریش خلوت کرده بود و او را به خداوند دعوت می‌کرد و امید داشت که وی اسلام بیاورد که در همین حال عبدالله بن ام مکتوم سر رسید. چون پیامبر ص او را دید آمدنش را خوش نداشت و با خود گفت: این قریشی الان می‌گوید که پیوران وی کوران و افراد سفله و بردگان‌اند و لذا چهره در هم کشید؛‌پس وحی نازل شد: عَبَسَ وَ تَوَلَّى؛ ... .

الدر المنثور، ج‏6، ص315[10]

 

8) مطلبی هم از قول ابی امامه و هم از قول کعب بن عجره نقل شده که ابن ام مکتوم سراغ پیامبر ص آمد و گفت من سنم بالا رفته و توانم کم شده و آیا اجازه می‌دهید که نمازم را در منزل بخوانم. حضرت پرسید که آیا صدای موذن را می‌شنوی؟ گفت: بله. و حضرت اجازه نداد؛ و این دو ادعا کرده‌اند که درخواستی که وی از پیامبر ص داشت و آیات مذکور برایش نازل شده این بوده است (الدر المنثور، ج‏6، ص315[11])؛ در حالی که بوضوح این نادرست است زیرا اذان دادن علنی‌ای که در این واقعه مطرح شده مربوط به مدینه است در حالی که اجماع مفسران و مورخان این است که این آیات در مکه و در جمع بزرگان قریش نازل شد.[12]

نقد این روایت:

این روایت اهل سنت اشکالاتی وارد است:

الف) اختلاف روایات اهل سنت درباره طرف گفتگوی پیامبر ص:

درباره اینکه آن شخصی که پیامبر ص مشغول گفتگو بود در میان خود اهل سنت اختلاف نظر فراوان است. فقط قرطبی (م671) تا زمان خود 7 قول متفاوت را در این زمینه از تفاسیر مختلف اهل سنت نقل کرده است: (1) ولید بن مغیرة؛ (2) أمیة بن خلص؛ (3) أبی بن خلف؛ (4) عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و أبی بن خلف؛ (5) عتبة بن ربیعة؛ (6) عباس بن عبدالمطلب؛ (7) عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و أبوجهل و عباس بن عبدالمطلب، و أمیة بن خلف، و الولید بن المغیرة (الجامع لأحکام القرآن، ج‏20، ص212).

ب) عدم اتصال سند تا مشاهده‌گر

با توجه به اسامی راویان این واقعه که مدعی‌اند خود پیامبر چهره ترش کرد و رویگردان شد می‌بینیم که هیچیک از راویان مستقیم ماجرا، امکان این را نداشته‌اند که خودشان در این ماجرا حضور داشته باشند. توضیح مطلب اینکه اجماع است که این سوره از سوره‌های مکی است؛ و قبلا اشاره شد که تاریخ نزول این سوره را بعد از هجرت به حبشه دانسته‌اند (هجرت به حبشه مربوط به سال پنجم تا هفتم بعثت است). در حالی که راویان این واقعه، یا از تابعین‌اند که اصلا محضر رسول الله ص را درک نکرده‌اند؛ و در میان کسانی که محضر پیامبر ص را درک کردند و این واقعه را به این صورت در منابع اهل سنت نقل کرده‌اند فقط اسم ابن عباس و عایشه و انس بن مالک دیده می‌شود که در میان این سه هم، انس بن مالک هم که اساسا اول بار در مدینه خدمت پیامبر می‌رسد و مسلمان می‌شود؛ پس قطعا در این واقعه حاضر نبوده، ابن‌عباس (متولد 10 بعثت) است که هنوز این واقعه رخ نداده، و عایشه (متولد 4 یا 5 بعثت) نیز در زمان واقعه کودکی حداکثر دو سه ساله بوده‌ که معلوم است که اگر گزارشی از این واقعه می‌دهد بر اساس تجربه خودش نیست.

ج) نقد ادبی این روایت

ذیل آیه 3 بیان خواهد شد که توضیحی که علمای بلاغت (از جمله علمای اهل سنت مثل زمخشری) درباره صنعت التفات به کار رفته در آیه 3 بیان کرده‌اند به نحوی است که اگر بر خود محتوای آیه تمرکز کنیم، اقتضای اولیه این التفات این است که ابتدا خبر ناظر به شخصی غیر از عامل اصلی باشد، و بعد یکدفعه خطاب را برگرداند و کسی که عامل بوده را مورد سرزنش مستقیم قرار دهد.

د) ناسازگاری این روایت با آیات و روایات دیگر ناظر به شخصیت پیامبر ص

علمای شیعه از این زاویه اشکالاتی مطرح کرده‌اند که برخی از علمای اهل سنت هم این اشکالات را وارد دانسته، و لذا احتمال روایت دوم (روایت شیعی) را تقویت کرده‌اند:

1) شیخ طوسی در تفسیر خویش توضیح داده است:

درباره اینکه مقصود از شخصی که خداوند حکایت کرده که او چهره درهم کشید چه کسی بوده اختلاف است. بسیاری از مفسران و ظاهرگرایان می‌گویند مراد خود پیامبر ص بوده است و مطلب از این قرار بوده که پیامبر با جماعتی از بزرگان و اشراف قریش خلوت کرده بود که ناگاه ابن ام مکتوم آمد تا مسلمان شود؛ ولی پیامبر ص از او رویگردان شد به خاطر اینکه مبادا آن جماعت از اقبال ایشان به وی ناخرسند شوند و خداوند بدین حهت او را عتاب کرد. ویا گفته‌اند که ابن ام مکتوم مسلمان بود و علت اینکه پیامبر ص را مخاطب قرار داد این بود که متوجه نبود که رسول الله ص مشغول گفتگو با آن جماعت است.

اما این سخنان نادرست است؛‌زیرا پیامبر ص کسی است که خداوند قدر و منزلت وی را خیلی باتلاتر از چنین برخوردهایی دانسته است؛‌چگونه ممکن است وی اخم و روی ترش کرده باشد در حالی که وی را در جای دیگر توصیف کرد که «وَ إِنَّک‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ: و همانا تو بر ملکه نفسانى بزرگى [که همه اخلاق فاضله انسانى در آن جمع است] استوارى.» (قلم/4) و فرمود: «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ: و اگر بد خلق و سختدل بودى حتما از دورت پراکنده مى‏شدند.» (آل عمران/159) و چگونه ممکن است کسی از مواجهه با این نابینا رویگردان شود که خداوند درباره‌اش فرمود: «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ: از خود مران آنان که صبح و شام پروردگارشان را مى‏خوانند در حالی که فقط توجه او را مى‏خواهند.» (انعام/52) و هرکس که اخلاق نیک پیامبر و آنچه از مکارم الاخلاق و خوش‌صحبتی که خداوند به وی اختصاص داده بود را خبر داشته باشد - تا حدی که گفته شده است که نشد با کسی دست دهد مگر اینکه طرف مقابل نهایتا دستش را بکشد - آیا این سخنان را باور می‌کند. کسی که اوصافش این گونه است چگونه ممکن است در روی نابینایی که برای اسلام آوردن آمده روی ترش کند، به علاوه که پیامبران از مانند این خلقیات و کمتر از اینها منزه‌اند، چرا که اینها اموری است که موجب نفرت از قبول سخن ایشان و مانع گوش دادن مخاطبان به دعوت ایشان می‌شود؛ و کسی که قدر و منزلت پیامبران را بشناسد چنین ادعاهایی را درباره ایشان نمی‌پذیرد.

اما دیگران گفته‌اند این آیات درباره مردی از بنی‌امیه نازل شد که در کنار پیامبر ص آنجا ایستاده بود [و شاهد گفتگوی پیامبر با بزرگان قریش بود]، که وقتی ابن ام مکتوم آمد از او بدش آمد و خود را جمع کرد و در روی او اخم نمود و رویش را از سمت او برگرداند؛ و خداوند این کارهای وی را حکایت کرد و از باب عتاب بر وی اینها را ناپسند شمرد.

التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص268-269[13]

ابن شهر آشوب هم در متشابه القرآن و مختلفه (ج‏2، ص12) شبیه همین توضیحات را آورده است.[14]

2) سید مرتضی علم‌الهدی هم بعد از اشاره به وجود چنین تفسیری در میان برخی از مفسران توضیح داده است:

ظاهر آیه که هیچ دلالتی ندارد که ناظر به پیامبر باشد و این خطابی به او باشد؛ بلکه صرفا یک خبر داده است که از کسی که خبر درباره اوست سخنی نگفته است؛ و کسی که اهل تامل باشد از همین درمی‌یابد که مقصود پیامبر ص نبوده است؛ زیرا وی را به عبوس بودن توصیف کرده و از صفاتی که خود قرآن در توضیح شخصیت پیامبر ص آورده اصلا این پذیرفتنی نیست؛ و حتی در روایات هم سخنی از چنین برخوردهایی از جانب ایشان با دشمنان فرومایه‌شان نیست، چه رسد به مومنانی که برای هدایت به ایشان مراجعه می‌کردند؛ سپس در آیه بیان کرده که آن شخص خود را متصدی ثروتمندان می‌کرده و از فقرا دوری می‌گزیده است و همه می‌دانند که پیامبر ص اصلا چنین نبوده است. پس اینها هیچ شباهتی با اخلاق گشاده‌روی ایشان و نرمخویی‌شان با مردمان و عطوفتشان در حق دیگران ندارد و چگونه ممکن است به ایشان گفته شود: «چیزی بر عهده تو نیست که او پاک و تزکیه نشود» (عبس/7)، در حالی که اساسا هدف از بعثت ایشان دعوت و هشدار دادن افراد به پاک شدن بوده؛ پس چگونه چیزی برعهده او نباشد؛ و این چنین سخنی تشویق به بی‌خیال شدن در خصوص ایمان قومش است.

در مقابل گفته‌اند که این سوره درباره مردی از اصحاب پیامبر ص نازل شده است که اینها رفتارهای او بوده است؛ و اگر ما شک داشته باشیم که درباره چه کسی نازل شده در این نباید شک کنیم که مقصود پیامبر ص نیست؛ و چه مذمتی بالاتر از اینکه کسی در چهره مومنان اخم کند و از آنان رویگردان شود و به کافران ثروتمند روی آورد و متصدی امور آنان شود؛ در حالی که خداوند قطعا ایشان را از اموری خیلی کمتر از این هم منزه دانسته است.

تنزیه الأنبیاء علیهم السلام، ص119[15]

لازم به ذکر است که برخی از اهل سنت نیز این اشکال سید مرتضی را جدی گرفته، و از همین رو، احتمال اینکه مقصود از «عبس» نه پیامبر ص، بلکه شخصی از بنی‌امیه باشد را احتمالی قابل اعتنا دانسته‌اند (اعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص378[16]).

3) سید بن طاووس هم بعد از اشاره به این قول در میان مفسران‏ توضیح می‌دهند: چه‌بسا مراد، عتاب کردن با کسی است که چنین ویژگی‌هایی را دارد از باب «به در می‌گویم تا دیوار بشنود»؛ و در بسیاری از موارد می‌شود که خداوند پیامبرش را مخاطب قرار داده است اما مقصودش امت ایشان می‌باشد؛ زیرا که پیامبر ص اساسا مرشکان را به دستور خداوند به طاعت خداوند دعوت می‌کرد و تنها چیزی که مانه طاعت خداوند بود موجب خشم و اخم ایشان می‌شد؛ و چگونه ممکن است به کسی که چنین است مورد چنین عتابی قرار گیرد؛ و اصلا آن اوصافی که از پایمبر ص کامل ص ما آمده چه نسبتی دارد با این آیات که: «اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند، تو متصدی کار او می‌شوی؛ و برعهده تو چیزی نیست اگر که او پاک و تزکیه نشود؛ و اما کسی که شنابان سراغت می‌آید در حالی که خاشع است تو از او رویگردان می‌شوی!» (عبس/5-10). آیا کسی که این اوصاف را دارد همان کسی است که خداوند متعال درباره‌اش فرمود: «و او هرگز از روی هوای نفس و دلخواه سخن نمی‌گوید؛ [سخنان او] نیست مگر وحی‌ای که به وی وحی می‌شود. و آیا اصلا پیامبر ص این گونه بوده که متصدی امور ثروتمندان شود و به افراد فقیری که اهل خشیت هستند بی‌اعتنا باشد در حالی که خداوند متعال درباره‌اش می‌فرماید: «او به مومنین بسیار مهربان و دارای رحمت است» (توبه/128).

سعد السعود، ص249[17]

4) مرحوم فیض کاشانی هم می‌گوید: آنچه مشهور شده که این آیات درباره خود پیامبر ص، و نه عثمان، نازل شده است، سیاق این عتابه که اصلا با منصب ایشان سازگاری‌ای ندارد،ا این ادعا را رد می‌کند؛ و نیز سایر توضیحاتی که تا آخر سوره آمده است، همان گونه که بر هرکسی که به اسلوبهای کلام آگاه باشد این مخفی نیست؛ و بعید نیست که از امور ساختگی اهل نفاق - که خداوند خوارشان کند- باشد.

تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[18]

 

ب. روایت علمای شیعه از شأن نزول این آیه:

در موارد فوق دیدیم برخی علمای شیعه (شیخ طوسی، سید مرتضی، ابن شهر آشوب، و سید بن طاووس) صرفا اشاره کرده بودند که شخص مورد مذمت در سوره عبس، غیر از پیامبر ص بوده و برخی هم بیان کرده بودند از بنی‌امیه بوده است. در تفسیر قمی به نام وی تصریح شده است:

5) مرحوم قمی می‌نویسد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏. این آیات درباره عثکن* و ابن ام مکتوم که موذن رسول الله و نابینا بود نازل شد؛ وی سراغ رسول الله ص آمد در حالی که اصحابشان گرد ایشان بودند و عثکن هم آنجا بود. پس رسول الله ص وی را بر او مقدم نمود و او چهره‌اش را در هم کرد و از او رویگرداند؛ سپس خداوند نازل فرمود: «چهره درهم کشید] و رویگردان شد» یعنی عثکن؛ «از اینکه نابینایی نزد او آمد؛ و تو چه می‌دانی شاید او تزکیه شود» یعنی طاهر و پاک باشد؛ «یا متذکر شود» یعنی رسول الله ص وی را متذکر سازد؛ سپس عثکن را مخاطب قرار داد و فرمود: أ«اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند؛ تو متصدی کار او می‌شوی؛ یعنی وقتی ثروتمندی سراغ تو می‌آید متصدی کار او می‌شوی و او را بالا می‌بری؛ «و برعهده تو نیست اینکه او پاک نباشد» یعنی برایت مهم نیست که او قرد پاکی است یا پاک نیست همین که ثروتمند باشد کافی است». «و اما کسی که شتابان به سراغت می‌آید» یعنی ابن ام مکتوم «در حالی که خاشع است؛ پس تو از او تلهّی می‌جویی» یعنی بی‌خیال می‌شوی و التفاتی به او نمی‌کنی.

تفسیر القمی، ج‏2، ص404-405[19]

* عثکن: در متن کنونی تفسیر قمی به این صورت نوشته شده است؛ اما در کتابهایی که بعدا از وی نقل قول کرده‌اند به صورت «عثمان» ثبت شده است؛ مثلا ر.ک: تفسیر الصافی، ج‏5، ص284؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص582؛ بحار الأنوار، ج‏17، ص85، و ج30، ص174، و ج31، ص598)؛ تفسیر نور الثقلین، ج‏5، ص508.

 

6) مرحوم طبرسی نیز پس از اینکه قول مشهور مفسران اهل سنت را نقل می‌کند و نقدهای سید مرتضی را عینا تکرار می‌نماید، دو حدیث از امام صادق که موید شأن نزول فوق است می‌آورد که آن احادیث را در قسمت احادیث خواهیم آورد (مجمع البیان، ج‏10، ص663-664).

 

7)‌ برخی از معاصران در کنار نام عثمان، نام‌های عتبه و شیبه را هم به عنوان احتمالات دیگری در مورد کسی که آیه «عبس» در موردش نازل شد مطرح، و ادعا کرده‌اند که این سخنشان بر اساس روایاتی از امام صادق ع است (نهج البیان عن کشف معانى القرآن، ج‏5، ص316[20])؛ اما اولا چنین روایتی در کتب شیعه یافت نشد؛‌ و ثانیا با توجه به اینکه خود این دو نفر مشرک بوده‌اند و لحن عتاب آیات (بویژه آیات بعد) به گونه‌ای است که ظاهرا یک مسلمان را مورد عتاب قرار می‌دهد، احتمال دارد این اظهار نظر مبتنی بر خلط شخص مورد عتاب با افرادی که مخاطب گفتگوی پیامبر ص بوده‌اند واقع شده باشد.

نقد این روایت:

اگرچه اشکال شیعه در خصوص آیه 1 و آیات 5 به بعد وارد است، اما اینکه خطابهای آیات 3 و 4 به خود پیامبر ص باشد مشکلی ندارد؛ بویژه که شبیه این گونه خطابها به پیامبر ص در آیات دیگر هم یافت می‌شود؛ مانند آیه «وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمین: و از خود مران کسانى را که پروردگار خود را صبحگاه و شامگاه مى‏خوانند در حالى که خشنودى و نزدیکى به او را مى‏خواهند نه چیزى از حساب آنان بر عهده تو است و نه چیزى از حساب تو بر عهده آنها، تا آنها را برانى و از ستمکاران باشى‏» (انعام/53).

ج. روایتی از واقعه که اشکالات فوق را ندارد.

در تمام روایات فوق، فرض بر این بوده که عتابهای آیات 3و4 همانند عتابهای آیات 5 تا 10 است؛ و با توجه به اینکه ضمایر در آیه 1و2 غایب و در آیه 3و4 مخاطب شده طرفین ناچارند صنعت التفات را در گذر از آیه 2 به آیه 3 قبول کنند. اما اگر ضمایر در 4 آیه اول را کاملا بر اساس ظهور اولیه بدانیم و صنعت التفات را در گذر از آیه 4 به آیه 5 بدانیم می‌توان معنایی از این آیات ارائه کرد که هیچیک از اشکالات فوق را نداشته باشد (توضیحات تفصیلی در این باره در نکات ادبی آیه 3 خواهد آمد). بر این اساس، یک احتمال این است مقصود از این آیات این باشد که:

آن شخص اموی فکر می‌کرد اسلام آوردن آن شخص از بزرگان مشرک قریش مهمتر است از پاسخگویی پیامبر ص این نابینا، پس با آمدن این نابینا اخم کرد و رویگردان شد؛ اما خداوند صورت مساله را عوض کرد و فرمود مهم این نیست که چه کسی اظهار اسلام کند، مهم این است که چه کسی راه تزکیه و پاک شدن را واقعا طی کند، و (و چون آن شخص اموی ارزش مخاطبه نداشت و این نکته را نمی‌فهمید خداوند به خود پیامبر ص خطاب کرد و فرمود) تو (به عنوان یک انسانی که به تبع اقدام آن اموی، این مساله در ذهنت شکل گرفته که پرداختن به کدامیک از این دو نفر مهمتر است) باید حواست باشد که تزکیه و پیمودن مسیر پاکی مهمتر است؛ و آنگاه تو چه می‌دانی که چه کسی مسیر تزکیه را در پیش می‌گیرد، شاید این نابینا این مسیر را در پیش گیرد و آن کافر این مسیر را در پیش نگیرد؛ و این همان مطلبی است که جای دیگر باز خطاب به پیامبر ص فرمود که هدایت شدن افراد به دلخواه تو نیست: «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدین: مسلّما تو [نمى‏توانى] هر کس را که خود دوست بدارى هدایت کنى؛ و لکن خداست که هر کس را بخواهد هدایت می‌کند، و او به هدایت‌شدگان داناتر است» (قصص/56).

 


[1] . قوله تعالى: عَبَسَ وَ تَوَلَّى* أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ [1- 2] [و هو (ابن أم مَکْتُوم)، و ذلک أنه أتَى النبیَّ صلى اللَّه علیه و سلم و هو یُناجی عُتْبةَ بن ربیعةَ، و أبا جهل بن هشام، و عباس بن عبد المطلب، و أُبَیَّاً و أُمیةَ ابْنَیْ خلف، و یدعوهم إلى اللَّه تعالى، و یرجو إسلامهم. فقام ابن أم مَکْتُوم و قال: یا رسول اللَّه، علمنی مما علمک اللَّه، و جعل یُنادیه و یکرر النداء، و لا یدری أنه مشتغلٌ مقبلٌ على غیره، حتى ظهرت الکَراهِیَةُ فی وجه رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم لِقطعِه کلامَه، و قال فی نفسه: یقول هؤلاء الصنادیدُ: إنما أتباعُه العمیانُ و السِّفْلَةُ و العبیدُ فعَبَس رسولُ اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم و أعرض عنه، و أقبل على القوم الذین یکلمهم. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیات. فکان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم- بعد ذلک- یکرِّمُه، و إذا رآه قال: مرحباً بمن عاتبنی فیه ربی.]

[2] . أخبرنا محمد بن عبد الرحمن المصاحِفِی، أخبرنا أبو عمرو محمد بن أحمد بن حمدان، أخبرنا أبو یَعْلَى، حدَّثنا سعید بن یحیى بن سعید، حدَّثنا أبی، قال: هذا ما قرأنا على هشام بن عُروة، عن عائشة، قالت: أنزلت عَبَسَ وَ تَوَلَّى فی ابن أم مَکْتُوم الأعمى، أتَى إلى النبی ص فجعل یقول: یا رسول اللَّه أرشدنی، و عند رسول اللَّه رجالٌ من عظماء المشرکین، فجعل النبیُّ ص یُعرِضُ عنه، و یُقْبِلُ على الآخَرین. ففی هذا أنزلتْ عَبَس و تَوَلَّى.

رواه الحاکم فی صحیحه، عن علی بن عیسى الحِیرِی، عن العتابی، عن سعد بن یحیى.

[3] . أخرج الترمذی و حسنه و ابن المنذر و ابن حبان و الحاکم و صححه و ابن مردویه عن عائشة قالت أنزلت سورة عَبَسَ وَ تَوَلَّى فی ابن أم مکتوم الأعمى أتى رسول الله صلى الله علیه و سلم فجعل یقول یا رسول الله أرشدنی و عند رسول الله صلى الله علیه و سلم رجل من عظماء المشرکین فجعل رسول الله صلى الله علیه و سلم یعرض عنه و یقبل على الآخر و یقول أ ترى بما أقول بأسا فیقول لا ففی هذا أنزلت‏.

[4] . و أخرج ابن المنذر و ابن مردویه عن عائشة قالت: کان رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم فی مجلس فی ناس من وجوه قریش منهم أبو جهل بن هشام و عتبة بن ربیعة فیقول لهم ألیس حسنا ان جئت بکذا و کذا فیقولون بلى و الله فجاء ابن أم مکتوم و هو مشتغل بهم فسأله فاعرض عنه فانزل الله أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ... وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى یعنى ابن أم مکتوم‏.

[5] . و أخرج الحاکم و صححه و ابن مردویه فی شعب الایمان عن مسروق قال: دخلت على عائشة و عندها رجلا مکفوف تقطع له الأترج و تطعمه إیاه بالعسل. فقلت: من هذا یا أم المؤمنین؟ فقالت: هذا ابن أم مکتوم الذی عاتب الله فیه نبیه صلى الله علیه و [آله و] سلم. قالت: أتى نبى الله صلى الله علیه و [آله و] سلم و عنده عتبة و شیبة فاقبل رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم علیهما فنزلت عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ ابن أم مکتوم‏.

[6] . و أخرج عبد الرزاق و عبد بن حمید و أبو یعلى عن أنس قال: جاء ابن أم مکتوم إلى النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم و هو یکلم أبى بن خلف فاعرض عنه فانزل الله عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فکان النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم بعد ذلک یکرمه‏.

[7] . و أخرج ابن‏ جریر و ابن مردویه عن ابن عباس قال: بینا رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم یناجى عتبة بن ربیعة و العباس بن عبد المطلب و أبا جهل بن هشام و کان یتصدى لهم کثیرا و یحرص ان یؤمنوا فاقبل الیه رجل أعمى یقال له عبد الله بن أم مکتوم یمشى و هو یناجیهم فجعل عبد الله یستقرئ النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم آیة من القرآن قال یا رسول الله علمنی مما علمک الله فاعرض عنه رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم و عبس فی وجهه و تولى و کره کلامه و أقبل على الآخرین فلما قضى رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم نجواه واخذ ینقلب إلى أهله أمسک الله ببعض بصره ثم خفق برأسه ثم أنزل الله عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فلما نزل فیه ما نزل أکرمه نبى الله و کلمه یقول له ما حاجتک؟ هل ترید من شی‏؟

[8] . و أخرج سعید بن منصور و عبد بن حمید و ابن المنذر عن أبى مالک فی قوله «عَبَسَ وَ تَوَلَّى». قال: جاءه عبد الله بن أم مکتوم فعبس فی وجهه و تولى و کان یتصدى لامیة بن خلف فقال الله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى».‏

[9] . و أخرج ابن سعد و ابن المنذر عن الضحاک فی قوله عَبَسَ وَ تَوَلَّى قال« هو رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم لقى رجلا من أشراف قریش فدعاه إلى الإسلام؛ فأتاه عبد الله بن أم مکتوم فجعل یسأله عن أشیاء من أمر الإسلام؛ فعبس فی وجهه؛ فعاتبه الله فی ذلک. فما نزلت هذه الآیة دعا رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم ابن أم مکتوم فأکرمه و استخلفه على المدینة مرتین‏

[10] . و أخرج عبد بن حمید عن مجاهد قال کان النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم مستخلیا بصندید من صنادید قریش و هو یدعوه إلى الله و هو یرجو ان یسلم، إذ أقبل عبد الله بن أم مکتوم الأعمى. فلما رآه النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم کره مجیئه؛ و قال فی نفسه: یقول هذا القرشی انما اتباعه العمیان و السفلة و العبید. فعبس فنزل الوحى «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» إلى آخر الآیة.

[11] . و أخرج الطبرانی و ابن مردویه عن أبى امامة قال أقبل ابن أم مکتوم الأعمى و هو الذی نزل فیه عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فقال یا رسول الله کما ترى قد کبرت سنى و رق عظمى و ذهب بصرى و لى قائد لا یلائمنى قیاده إیای فهل تجد لی من رخصة اصلى الصلوات الخمس فی بیتی قال هل تسمع المؤذن قال نعم قال ما أجد لک من رخصة.

و أخرج ابن مردویه عن کعب بن عجرة ان الأعمى الذی أنزل الله فیه عَبَسَ وَ تَوَلَّى أتى النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم فقال یا رسول الله انى أسمع النداء و لعلى لا أجد قائدا فقال إذا سمعت النداء فأجب داعی الله‏.

[12] . و البانی (از علمای اهل حدیث معاصر) نیز این حدیث را تضعیف کرده است و حدیث شماره 6722 است که در «سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السیئ فی الأمة» (14/ 492-497) آورده است:

 

 

[13] . و اختلفوا فیمن وصفه اللَّه تعالى بذلک، فقال کثیر من المفسرین و أهل الحشو: إن المراد به النبی صلى اللَّه علیه و آله قالوا و ذلک‏ أن النبی صلى اللَّه علیه و آله کان معه جماعة من أشراف قومه و رؤسائهم قد خلا بهم فاقبل ابن أم مکتوم لیسلم فأعرض النبی صلى اللَّه علیه و آله عنه کراهیة أن تکره القوم إقباله علیه فعاتبه اللَّه على ذلک. و قیل: إن ابن أم مکتوم کان مسلماً، و إنما کان یخاطب النبی صلى اللَّه علیه و آله و هو لا یعلم أن رسول اللَّه مشغول بکلام قوم، فیقول یا رسول اللَّه. و هذا فاسد، لان النبی صلى اللَّه علیه و آله قد أجل اللَّه قدره عن هذه الصفات، و کیف یصفه بالعبوس و التقطیب، و قد وصفه بأنه «لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ» (قلم/4) و قال «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (آل عمران/159) و کیف یعرض عمن تقدم وصفه مع قوله تعالى «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» (انعام/52) و من عرف النبی صلى اللَّه علیه و آله و حسن أخلاقه و ما خصه اللَّه تعالى به من مکارم الأخلاق و حسن‏ الصحبة حتى قیل إنه لم یکن یصافح احداً قط فینزع یده من یده، حتى یکون ذلک الذی ینزع یده من یده. فمن هذه صفته کیف یقطب فی وجه أعمى جاء یطلب الإسلام، على أن الأنبیاء علیهم السلام منزهون عن مثل هذه الأخلاق و عما هو دونها لما فی ذلک من التنفیر عن قبول قولهم و الإصغاء إلى دعائهم، و لا یجوّز مثل هذا على الأنبیاء من عرف مقدارهم و تبین نعتهم.

و قال قوم: إن هذه الآیات نزلت فی رجل من بنی أمیة کان واقفاً مع النبی صلى اللَّه علیه و آله، فلما اقبل ابن أم مکتوم تنفر منه، و جمع نفسه و عبس فی وجهه و أعرض بوجهه عنه فحکى اللَّه تعالى ذلک و أنکره معاتبة على ذلک.

 

 

 


1086) سوره عبس (80) آیه 1: عَبَسَ وَ تَوَلَّى (1)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

عَبَسَ وَ تَوَلَّى

14 ذی‌الحجه 1444 12/4/1402

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر که رحمتش همیشگی است.

اخم کرد [چهره درهم کشید] و رویگردان شد؛

اختلاف قرائت[1]

عَبَسَ

در قراءات معروف به همین صورت فعل ثلاثی مجرد است؛

اما در قرائتی غیرمشهور (زید بن علی) به صورت فعل باب تفعیل «عَبَّسَ» قرائت شده است؛ که تشدید در اینجا را علامت شدت و مبالغه دانسته‌اند.

معجم القراءات ج 10، ص301[2]؛ المغنی فی القراءات، ص1889[3]

تَوَلَّى[4]

نکات ادبی

عَبَسَ

درباره ماده «عبس» اغلب اهل لغت با اشاره به کلمه «العَبَس» (پشگل و مدفوع و ادرار گوسفند و شتر و ... است که به دم و نشیمنگاه آنها می‌چسبد) به توضیح اصل معنای این ماده پرداخته‌اند؛ ابن فارس بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر احساس ناخوشایندی نسبت به چیزی دارد: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» (عبس/1) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص210-211[5]). مرحوم مصطفوی اصل این ماده را یک نحوه انقباضی می‌داند که با حزن همراه باشد و علت تسمیه العبس را هم این دانسته که [برای انسان با دیدنش] یک نحوه انقباض و کراهتی حاصل می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص20[6]). راغب هم با همین توضیح درباره کلمه «العبس» معنای این ماده را درهم کشیده شدن چهره به خاطر به تنگ آمدن سینه دانسته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص544[7]). اما حسن جبل در هنگام توضیح خود مقداری متفاوت موضع گرفته است. وی در هنگام بحث از ماده «عبس» به کلمه «عابس» اشاره کرده که به معنای شیری است که همه از ترس از او فرار می‌کنند و به تبع آن، معنای محوری آن را در هم شدن چهره دانسته است به نحوی که وحشت در دل انسان بیندازد همانند چهره آن شیر؛ و البته در ادامه به همین کلمه «العبس» اشاره کرده و گفته وجه تسمیه آن به خاطر آن حالت تنفری که دیدن آن به انسان دست می‌دهد آن را چنین نامیده‌اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1393[8]). اما خود وی وقتی در اول باب مربوط به دو حرف «ع» و «ب» از تک تک کلمات مربوطه بر اساس ویژگی تک‌تک حروف آنها سخن می‌گوید توضیحی داده که نشان می‌دهد همان تحلیلی که اغلب اشاره کرده‌اند درست‌تر است. وی در آنجا بیان می‌دارد که حرف «ع» اشاره به یک نحوه پیوستگی رقیق دارد و حرف «ب» برای جمع شدنی سست و یک نحوه چسبندگی به کار می‌رود و این دو در کنار هم برای تراکم یک ماده رقیق سست همانند مایعات در یک مکان یا درون چیزی استفاده می‌شود؛ و حرف «س» هم دلالت بر یک نحوه نفوذ با دقت و حدت دارد و ترکیبش با آن دو برای اشاره به چیزی که خشک و خشکیده به کار می‌رود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم،  ص1385-1386[9])؛ که چنان که مشاهده می‌شود این توضیحات با همان کلمه «العبس» تناسب بیشتری دارد.

برخی در توضیح این ماده به جایگاه آن در قبال ماده‌های مشابه اشاره کرده و گفته‌اند: «عبس» به چهره خشمگین گفته می‌شود؛ اگر خشم به حدی برسد که شخص دندانهایش را هم نشان دهد از تعبیر «کلح» استفاده می‌شود. اگر این خشم و ناراحتی با دلمشغولی و اندیشیدن درباره موضوع همراه شود از تعبیر «بسر» استفاده می‌شود که خداوند هم در جایی اشاره کرد «عَبَسَ وَ بَسَرَ» (مدثر/22)[10] و اگر علاوه براین اخم کردن، عصبانیت هم در چهره‌اش هویدا شود می‌گویند «بسل»؛ و اگر علاوه بر اینها بین دو چشمش هم چین و چروک بیفتد تعبیر «قطب» استفاده می‌شود (کتاب العین، ج‏1، ص343[11]).

در هر صورت از این تعبیر، کلمه «یوم عبوس» به معنای روزی که بشدت ناخوشایند است گرفته شده: «إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَریراً» (انسان/10) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص211[12]) که برخی همین آیه را شاهد گرفته‌اند که کلمه «عبوس» برای غیر ذوی العقول هم به کار می‌رود و این حالت گرفتگی و ناخوشایندی در هر چیزی به فراخور خودش است و «عبوس» در خصوص روز عبارت است از انقباض و عسرت در جریان امور آن روز (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص20[13]).

ماده «عبس» تنها همین 3 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

تَوَلَّى

درباره ماده «ولی» قبلا بیان شد که:

برخی گفته‌اند که اصل آن، دلالت بر «قرب» و نزدیکی می‌کند، چنانکه تعبیر «تَبَاعَدَ بعد وَلْىٍ» یعنی بعد از نزدیکی دور شد. برخی دقت بیشتری به خرج داده‌اند که نه به هرگونه قرب و نزدیکی، بلکه دلالت دارد بر وقوع چیزی در ورای چیز دیگر (که وراء، اعم از جلو یا پشت سر است) در حالی که رابطه‌ای بین آنها باشد، و در واقع، «قرب» و نزدیکی لازمه و اثر این معناست، نه اصل آن؛ به تعبیر دیگر، به معنای اتصال دو چیز است بدون اینکه فاصله‌ای بین آنها باشد؛ و این استعاره گرفته می‌شود برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، نصرت، اعتقاد، و ...؛ چنانکه فعل «ولی یلی» - که کاربرد رایج آن به صورت «وَلِیَ یَلِی» است، اما ندرتاً به صورت «وَلَی یَلِی» هم به کار رفته است- در جایی به کار می‌رود که چیزی در پس چیز دیگری باشد «قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ» (توبه/123) ویا در پی او بیاید؛ و حتی برخی اگرچه کلمه «وَلْی» را به همان معنای «قُرْب» دانسته‌اند، اما اشاره کرده‌اند که برخی این کلمه را هم به معنای «حصول امر دومی بعد از امر اول بدون فاصله» دانسته‌اند...

این ماده وقتی به باب تفعیل (ولّی یولّی تولیة) می‌رود به معنای این است که چیزی را در امری و یا کاری، ورای چیز قبلی قرار دهند؛ بدین ترتیب تعبیر «ولّی وجهه کذا» که به معنای روی آوردن به چیزی است: «فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ» (البقرة/144) «وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» (بقره/149 و 150) «فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلى‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرینَ» (احقاف/29) «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (بقره/115) «لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِب» (بقره/177) ‏یعنی روی خود را به سمت آن چیز و در پی توجه به آن چیز قرار دادن؛ و وقتی با تعبیر عنه بیاید «وَلَّى وجهَهُ عن کذا» به معنای روی‌گردان شدن از چیزی است، گویی روی خود را در ورای آنچه در آن بوده قرار می‌دهد و از مواجهه قبلی با آن به جهت ورای آن برمی‌گردد: «سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ» (بقره/142)، که گاهی بدون حرف «عن» و با قرینه‌های کلام، این مفهوم روی‌گردان شدن (و نه روی آوردن) فهمیده می‌شود: «فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً» (نمل/10 و قصص/31)، «وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً» (انفال/16)، «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً» (لقمان/7)...

اما وقتی به باب تفعل برود به معنای پذیرش ولایت است؛ در این حالت کلمه «متولی» نیز همانند «ولیّ» در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار می‌رود؛ یعنی هم در خصوص کسی که «ولایت و سرپرستی کس دیگری» را می‌پذیرد تا عهده‌دار امور او شود: «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ» (اعراف/196)، «وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها» (بقره/205) ، «یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى» (نساء/115) و هم در مورد کسی به کار می‌رود که «ولایت ولیّ‌ای بر خود» را پذیرفته است: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/56).

همانند باب تفعیل، اگر با حرف اضافه «عن» بیاید (چه صریحا و چه در تقدیر) به معنای اعراض کردن و رویگردان می‌باشد؛ که این اعراض کردن گاهی با جسم است و گاهی با گوش ندادن و بی‌اعتنایی کردن: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا» (نجم/29) ، «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حینٍ» (صافات/174) «أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْه‏» (انفال/20). البته ظاهر کلام برخی از محققان این است که چه‌بسا خود کلمه «تولی» (بدون حرف عن، حتی در تقدیر) بتواند بر اساس همان معنای اصلی‌اش به نحوی بر معنای اعراض و رویگردانی دلالت کند، بدین جهت که در پشت سر دیگری قرار گرفتن می‌تواند به معنای خروج از برنامه وی قلمداد شود که با توجه به کثرت فراوان کاربرد «تولی» بدون «عن» در معنای اعراض، - مانند «قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّل» (نور/54)، «إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطان‏» (آل عمران/134) ، « عَبَسَ وَ تَوَلَّى» (عبس/1)- این احتمال بعید نیست و اگر چنین باشد چه‌بسا اساساً ماده «ولی» از مواد متضاد باشد؛ یعنی از موادی باشد که در دو مفهوم ضد هم به کار می‌روند (شبیه «قسط» که هم در معنای عدل به کار می‌رود و هم در معنای ظلم) و آنگاه چه‌بسا نه‌تنها در باب تفعّل، بلکه در باب تفعیل هم همین قاعده برقرار باشد؛ و نه‌تنها تشخیص کاربرد آن در معنای رویگردان شدن، بلکه تشخیص کاربرد آن در معنای روی آوردن، به کمک قرینه‌ها باشد...

جلسه 961 https://yekaye.ir/an-nesa-4-33/

 


[1] . در الدرالمنثور مطلبی ذیل همین سوره عبس آمده که: کسی در محضر خود پیامبر [ظاهرا] برای قرآن اضافاتی از خودش افزوده است و همین واقعه را ذیل سوره اعلی هم گفته‌اند. اینکه زمان خود پیامبر ص هم عده‌ای از خودشان مطلبی می‌افزوده اند شاید زمینه این را که بعدا صحابه به خود اجازه داده باشند با استناد به حدیث سبعة احرف، مترادف گویی کنند قابل فهمتر کند.

وَأخرج ابْن الضریس عَن أبی وَائِل: أَن وَفد بنی أَسد أَتَوا النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَقَالَ: من أَنْتُم فَقَالُوا: نَحن بَنو الزِّینَة أحلاس الْخَیل فَقَالَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: أَنْتُم بَنو رشدة فَقَالَ الْحَضْرَمِیّ بن عَامر: وَالله لَا نَکُون کبنی المحوسلة وهم بَنو عبد الله بن غطفان کَانَ یُقَال لَهُم بَنو عبد الْعُزَّى بن غطفان. فَقَالَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم للحضرمی: هَل تقْرَأ من الْقُرْآن شَیْئا قَالَ: نعم فَقَالَ: اقرأه فَقَرَأَ من ‌‌{عبس وَتَوَلَّى} مَا شَاءَ الله أَن یقْرَأ ثمَّ قَالَ: وَهُوَ الَّذِی منَّ على الحبلى فَأخْرج مِنْهَا ‌نسمَة ‌تسْعَى ‌بَین شراسیف وحشا فَقَالَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم لَا تزد فِیهَا فَإِنَّهَا کَافِیَة» «الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» (8/ 415)

«وَأخرج ابْن النجار عَن أنس قَالَ: اسْتَأْذن الْعَلَاء بن یزِید الْحَضْرَمِیّ على النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَأذن لَهُ فتحدثا طَویلا ثمَّ قَالَ لَهُ: یَا عَلَاء تحسن من الْقُرْآن شَیْئا قَالَ: نعم ثمَّ قَرَأَ عَلَیْهِ عبس حَتَّى خَتمهَا فَانْتهى إِلَى آخرهَا وَزَاد فِی آخرهَا من عِنْده: وَهُوَ الَّذِی أخرج من الحبلى نسمَة تسْعَى من بَین شراسیف وحشا فصاح بِهِ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: یَا عَلَاء إنته فقد انْتَهَت السُّورَة وَالله أعلم» «الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» (8/ 416)

مطلب در سوره اعلی چنین است:

«وَأخرج ابْن سعد عَن الْکَلْبِیّ قَالَ: وَفد حضرمی بن عَامر على النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَقَالَ لَهُ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: أَتَقْرَأُ شَیْئا من الْقُرْآن فَقَرَأَ {سبح اسْم رَبک الْأَعْلَى الَّذِی خلق فسوّى وَالَّذِی قدر فهدى} وَالَّذِی أمتن على الحبلى فَأخْرج مِنْهَا ‌نسمَة ‌تسْعَى ‌بَین شغَاف وحشا. فَقَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: لَا تزیدنّ فِیهَا فَإِنَّهَا شافیة کَافِیَة»«الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» (8/ 481).

البته به نظر می‌رسد که این صحابی، این افزوده را از مطالب ساختگی مسیلمه استفاده کرده است زیرا این عبارات در آیه‌های ادعایی مسیلمه موجود است:

ثُمَّ خَرَجَتْ سَجَاحُ فِی الْجُنُودِ وَقَصَدَتِ الْیَمَامَةَ، وَقَالَتْ: عَلَیْکُمْ بِالْیَمَامَهْ، وَدُفُّوا دَفِیفَ الْحَمَامَهْ، فَإِنَّهَا غَزْوَةٌ صَرَّامَهْ، لَا یَلْحَقُکُمْ بَعْدَهَا مَلَامَهْ. فَقَصَدَتْ بَنِی حَنِیفَةَ، فَبَلَغَ ذَلِکَ مُسَیْلِمَةَ، فَخَافَ إِنْ هُوَ شُغِلَ بِهَا أَنْ یَغْلِبَ ثُمَامَةُ وَشُرَحْبِیلُ بْنُ حَسَنَةَ وَالْقَبَائِلُ التى حَوْلَهُمْ عَلَى حَجْرٍ، وَهِیَ الْیَمَامَةُ، فَأَهْدَى لَهَا، ثُمَّ أَرْسَلَ یَسْتَأْمِنُهَا عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى یَأْتِیَهَا، فَآمَنَتْهُ، فَجَاءَهَا فِی أَرْبَعِینَ مِنْ بَنِی حَنِیفَةَ، فَقَالَ مُسَیْلِمَةُ: لَنَا نِصْفُ الْأَرْضِ، وَکَانَ [ص211] لِقُرَیْشٍ نِصْفُهَا لَوْ عَدَلَتْ، وَقَدْ رَدَّ اللَّهُ عَلَیْکِ النِّصْفَ الَّذِی رَدَّتْ قُرَیْشٌ. وَکَانَ مِمَّا شَرَعَ لَهُمْ أَنَّ مَنْ أَصَابَ وَلَدًا وَاحِدًا ذَکَرًا لَا یَأْتِی النِّسَاءَ حَتَّى یَمُوتَ ذَلِکَ الْوَلَدُ، فَیَطْلُبُ الْوَلَدَ حَتَّى یُصِیبَ ابْنًا ثُمَّ یُمْسِکُ. وَقِیلَ: بَلْ تَحَصَّنَ مِنْهَا، فَقَالَتْ لَهُ: انْزِلْ، فَقَالَ لَهَا: أَبْعِدِی أَصْحَابَکِ. فَفَعَلَتْ، وَقَدْ ضَرَبَ لَهَا قُبَّةً وَجَمَّرَهَا لِتَذْکُرَ بِطِیبِ الرِّیحِ الْجِمَاعَ، وَاجْتَمَعَ بِهَا، فَقَالَتْ لَهُ: مَا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ؟ فَقَالَ: أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّکَ کَیْفَ فَعَلَ بِالْحُبْلَى. أَخْرَجَ مِنْهَا نَسَمَةً تَسْعَى، بَیْنَ صِفَاقٍ وَحَشًى؟ قَالَتْ: وَمَاذَا أَیْضًا؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ النِّسَاءَ أَفَرَاجَا، وَجَعَلَ الرِّجَالَ لَهُنَّ أَزْوَاجًا، فَتُولِجُ فِیهِنَّ قُعْسًا إِیلَاجًا، ثُمَّ تُخْرِجُهَا إِذْ تَشَاءُ إِخْرَاجًا، فَیُنْتِجْنَ لَنَا سِخَالًا إِنْتَاجًا. قَالَتْ: أَشْهَدُ أَنَّکَ نَبِیٌّ. قَالَ: هَلْ لَکِ أَنْ أَتَزَوَّجَکِ وَآکُلَ بِقَوْمِی وَقَوْمِکِ الْعَرَبَ؟ قَالَتْ: نَعَمْ. قَالَ ... «الکامل فی التاریخ - ت تدمری» (2/ 210-211).

[2] . قرأ الجمهور «عَبَسَ» مخففاً.

وقرأ زید بن علی «عَبَّسَ» بشد الباء، والتشدید للمبالغة.

[3] . قراءة المعروفة «عَبَسَ» بتخفیف الباء. زید بن علی «عَبَّسَ» بتشدید الباء.

[4] . قرأه بالإمالة حمزة والکسائی وخلف والأعمش. وبالتقلیل قرأ الأزرق وورش وأبو عمرو. والباقون بالفتح. وقال فی المکرر : «والفتح عن ورش قلیل». (معجم القراءات ج 10، ص301)

[5] . العین و الباء و السین أصلٌ صحیح یدلُّ على تکرُّه‏ فى شى‏ء. و أصله العَبَس: ما یَبِس على هُلْب الذَّنَب من بَعْرٍ و غیره، و هو من الإبل کالوَذَحِ من الشَّاء. قال أبو النَّجم: «کأنَّ فى أذنابهنَّ الشُّوَّلِ / مِن عَبَس الصَّیف قرونَ الأُیَّلٍ» وفى الحدیث: أنّه مرّ بإبلٍ قد عَبَست فى أبوالها. و قال جریر یذکر راعیة: «تَرَى العَبَسَ الحَوْلىَّ جَوْناً بکُوعِها / لها مَسَکاً من غیر عاجٍ و لا ذَبْلِ».

[6] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو انقباض مع حزن. و قد سبق فی البسر أنّه حصول أمر أو عمل قبل أوانه بعجلة، و هو حالة حاصلة بعد العبوس، و یذکر بعده- ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ. فالتکرّه مقدّمة تحصل قبل العبوس. کما أنّ الشدّة و الغضب یکونان من آثاره، و یتحصّلان بعد تحقّقه، و لیسا من الأصل. و أمّا ما لصق بأذناب الشاه: فهو بمناسبة انقباض و تکرّه فیه.

[7] . الْعُبُوسُ: قُطُوبُ الوجهِ من ضیق الصّدر. قال تعالى: عَبَسَ وَ تَوَلَّى‏ [عبس/ 1]، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ [المدثر/ 22]، و منه قیل: یوم عَبُوسٌ. قال تعالى: یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً [الإنسان/ 10]، و باعتبار ذلک قیل الْعَبَسُ: لِمَا یَبِسَ على هُلْبِ الذَّنَبِ من البعر و البول، و عَبِسَ الوسخُ على وجهه.‏

[8] . جهامة فی الوجه تملأ النفس وحشة کوجه الأسد ... و من مادّی ما یثیر فی النفس النفور و هو الجفاء: «الْعَبَسُ- بالتحریک: مَا یَبِسَ على هُلْبِ اذنابِ الإبل و أفخاذها من البعر و البول، و عَبِسَ الوسخُ علیه و فیه:‌یبس».‏

[9] . العین تعبر عن التحام رقیق و الباء تعبر عن تجمع رخو و تلاصق ما، و الفصل منهما یعبر عن تراکم مادة رقیقة رخوة کالمائع و ما الیه فی الحیز أو الجوف کما فی عباب الماء ... و فی (عبس) تعبر السین عن نفاذ بدقة و حدة، و الترکیب معهما یعبر عن جفاف و یبس.

[10] . مرحوم مصطفوی بر این باور است که «بسر» حصول امری یا کاری با عجله و قبل از رسیدن زمانش است؛ و البته قبول دارد که این وضعیتی است که بعد از «عبس» حاصل می‌شود؛ یعنی ابتدا پیدا شدن یک حالت ناخوشایندی‌ است که این موجب بروز حالت عبوسی است و در پی آن ممکن است به حالت «بسر» برسد؛ و شدت و غضب و ... همگی از آثار عبوس شدن است نه معنای آن.  (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص20) عبارت وی در پاورقی‌های قبل گذشت.

[11] . عَبَسَ یَعْبِس عبوسا فهو عابس الوجه غضبان. فإن أبدى عن أسنانه فی عبوسه قلت کلح. و إن اهتم لذلک و فکر فیه، قلت: بسر، و هکذا قول الله عز و جل عَبَسَ وَ بَسَرَ؛ و بلغنا أن النبی صلى الله علیه و آله کان مقبلا على رجل یعرض علیه الإسلام فأتاه ابن أم مکتوم، فسأله عن بعض ما کان یسأل فشغله عن ذلک الرجل فعبس رسول الله صلى الله علیه و آله وجهه، و لیس من التهاون به، و لکن لما کان یرجو من إسلام ذلک الرجل، فأنزل الله: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى؛ و إن رأیته مع ذلک مغضبا قلت: بسل. و إن رأیته مع ذلک و قد زوى بین عینیه قلت: قطب و قطب أیضا فهو عابِس و قاطب. و العَبَسُ: ما یبس على هلب الذنب من البعر و البول، و هو من الإبل کالوذح من الشاء الذی یتعلق بأذنابها و ألیاتها و خصاها، و یکون ذلک من السمن. و فی الحدیث: مر رسول الله بإبل قد عبست فی أبوالها فتقنع بثوبه. و قد عبست فهی عبسة. قال: «کأن فی أذنابهن الشول / من عَبَس الصیف قرون الأیل‏» و یوم عَبُوس: شدید.

[12] . ثم اشتُقَّ من هذا: الیوم العَبُوس، و هو الشدید الکَرِیه. و اشتقّ منه عَبَسَ الرجل یَعْبِس عُبوساً، و هو عابس الوجه: غضبان. و عبّاسٌ، إذا کَثَر ذلک منه.

[13] . . إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً- 76/ 10.یدلّ على أنّ مادّة العُبُوسِ تستعمل فی ذوى العقول و غیرهم. فانّ الانقباض و التکره فی کلّ شی‏ء بحسبه. و العُبُوسِ فی الیوم عبارة عن انقباض و تعسّر فی جریان أموره، کما قال تعالى:. وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً.

 


1085) سوره عبس (80)

بسم الله الرحمن الرحیم

10 ذی‌الحجه 1444

مقدمه

آخرین سوره‌ای که بحث شد سوره حجرات بود که سوره‌ای مدنی بود و با اینکه تعداد آیات آن کم بود، اما هم احادیث فراوانی ذیل آیاتش قابل ارائه بود و هم خود آیات بسیار بحث‌برانگیز بود و بحث آن حدود یک سال و نیم (ابتدای رجب 1443 تا روز عرفه 1444) به طول انجامید. دیدیم که محور اصلی سوره حجرات تنظیم روابط صحیح اجتماعی در جامعه دینی و بلکه بین مطلق انسانها بود و با بحثی درباره ادعای ایمان از جانب برخی از مسلمانان درون جامعه دینی و نپذیرفتن این ادعا از سوی خدا و فرق گذاشتن بین مومن و مسلمان و توضیح مومن واقعی و هشدار نسبت به منت گذاشتن به خاطر مسلمانی به پایان رسید. اکنون دوباره سراغ سوره عبس به عنوان یکی از سوره‌های مکی می‌رویم که شروع آن هم یک بحث ارتباطی در جامعه دینی است و البته همچون اغلب سوره‌های مکی اولین و ضروری‌ترین باورها و نیازهای انسان برای جدی گرفتن زندگی بر مدار دین را مد نظر قرار می‌دهد.

از پروردگار متعال خواهانم که مرا جزء مؤمنان واقعی قرار دهد و از هرگونه اقدام به ظلم و تعدی مصون بدارد و با یاوری خاصی از جانب خود، ورود و خروج مرا در این مسیر، ورود و خروج صدق قرار دهد؛ و حق را بر قلمم چنان جاری سازد که جایی برای سخن باطل یا ورود آن نماند؛ که خودش ما را به چنین دعا کردنی دستور داده، و وعده فرموده که اگر کسی مؤمن باشد [و این گونه سراغ خدا برود]، از این قرآن یکسره شفا و رحمت بر او نازل شود؛ و اگر در زمره ظالمین باشد، از این قرآن جز خسارت بهره‌ای نبرد:

قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً؛

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً (اسراء/80-82)

با توجه به تخصصی بودن برخی از بحثها به کسانی که فرصت کافی برای مطالعه کل محتویات ارائه شده در اینجا را ندارند یادآوری می‌کنم که علاوه بر کانال اصلی بحث در ایتا (https://eitaa.com/yekaye) کانال دیگری با عنوان «یک آیه در روز- گزیده» در همین پیام‌رسان ایتا راه اندازی کرده‌ام (https://eitaa.com/yekAaye) که صرفا گزیده‌ای از این کانال که جنبه کاربردی بیشتری دارد و قیل و قال کمتری در آن است در آنجا بارگذاری می‌شود؛ و ان شاء الله این مطالب گزیده در پیام‌رسان بله (https://ble.ir/yekaye) و تلگرام (https://t.me/yekAaye) نیز بارگذاری خواهد شد.

 

معرفی سوره ‌عبس

- نام سوره

این سوره در مصحف و در اغلب کتب تفسیری و حدیثی سوره «عَبَسَ» می‌نامند (التحریر والتنویر، ج30، ص101[1])، چون با کلم? «عَبَسَ» (به معنای چهره درهم کشید) آغاز شده است.

نام دیگرش سوره «سَفَرة» (به معنای سفیران) است که برگرفته از آیه 15 (بِأَیْدی سَفَرَةٍ) می‌باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص661[2]).

نام دیگرش سوره «الأعمی» است که برگرفته از آیه 2 (أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى) می‌باشد (تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص587[3]).

برخی از متاخران از نام سوره «الصاخة» (برگرفته از آیه 33: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ) را هم برای آن یاد کرده‌اند (روح المعانی، ج15، ص241[4]) که ابن عاشور این را قول خفاجی (شهاب‌الدین احمد بن محمد بن عمر خفاجى مصرى (977 - 1069ق)، ادیب، قاضی، و فقیه اهل سنت) می‌داند (التحریر والتنویر، چ30، ص101[5]).

همچنین ابن عاشور ادعا می‌کند که ابن العربی (م 543) در کتاب أحکام القرآن از این سوره به عنوان سوره «ابْنِ أُمِّ مَکْتُوم» هم یاد کرده است (التحریر والتنویر، ج30، ص101[6])، که وی همان نابینایی است که ادعا می‌شود شأن نزول آیات اول درباره وی بوده است؛ اما در احکام القرآن اگرچه در ابتدای این سوره، حکایت ابن ام مکتوم مطرح شده (أحکام القرآن، ج4، ص362) اما چنین نامیدنی در کلمات وی یافت نشد.[7]

- مکی یا مدنی

از ابن عباس و ابن زبیر و ضحاک روایت شده است که این سوره در مکه نازل شده است (الدر المنثور، ج‏6، ص314[8]؛ التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267[9]‏) و نظر عموم مفسران این است که سوره ‌عبس و کل آیات آن مکی می‌باشد؛ و برخی بر این سخن ادعای اجماع کرده‌اند (الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏20، ص211[10]؛ روح المعانی، ج15، ص241[11]؛ التحریر والتنویر، ج30، ص101[12]).

- جایگاه سوره ‌عبس در بین سوره‌ها

این سوره جزء سور «مفصلات» (جدا شده‌ها) است (درباره این تقسیم در ابتدای سوره واقعه توضیحاتی گذشت (جلسه 967 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-0/#_ftn5)؛ و در زمره اواسط سوره‌های «مفصل» دانسته‌اند (التحریر و التنویر، ج30، ص101[13])

این سوره در ترتیب مصحف، 80مین سوره، است که بعد از سوره نازعات و قبل از سوره تکویر واقع شده است (جمال القراء وکمال الاقراء، ص92[14])؛ و به لحاظ ترتیب نزول، هم در روایت ابن عباس (الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص42[15])، و هم در روایت جابر بن یزید (الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص96[16]) 24مین سوره (بعد از سوره نجم و قبل از سوره قدر) معرفی شده است؛ و از زاویه‌ای دیگر، تاریخ نزول آن را ما بین هجرت مسلمین به حبشه و واقعه معراج پیامبر معرفی کرده‌اند (حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج1، ص32[17]).

- تعداد آیات 

تعداد آیات آن، بر اساس نسخه‌های کوفی (که امروزه به خط عثمان طه در بلاد مشرق اسلامی رایج است) و حجازی (مکی و مدنی اخیر) 42 آیه، بر اساس نسخه بصری [و مدنی اخیر] 41 آیه و بر اساس نسخه‌های شامی و مدنی اول 40 آیه می‌باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص661[18]؛ التحریر و التنویر، ج30، ص101[19]) (در جلسه446 درباره چرایی اختلاف در تعداد آیات سوره‌ها توضیح داده شد: yekaye.ir/al-muzzammil-73-1-2)

تفاوت در سه محل است؛ یعنی در محل کلمات « طَعَامِهِ» و «لِأَنْعامِکُمْ» و «الصَّاخَّةُ»؛ بدین بیان که:

عبارت «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ؛ أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» در همه نسخه‌ها به صورت دو آیه روایت شده است؛ اما در نسخه یزید (مدنی اول) به صورت یک آیه روایت شده؛

عبارت «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ؛ فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ؛ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ» در نسخه‌ شامی یک آیه است؛ در نسخه بصری و یزید (مدنی اول) دو آیه است؛ یعنی عبارت «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ؛ فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ» یک آیه و بقیه‌اش آیه دیگر است؛ اما در نسخه‌های کوفی و حجازی (مکی و مدنی اخیر) عبارت مذکور سه آیه است.

مجمع البیان، ج‏10، ص661[20]؛ شرح طیبة النشر (للنویری)، ج2، ص611[21]؛ روح المعانی، ج15، ص241[22]؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص284[23]

تعداد کلمات و حروف 

تعداد کلمات این سوره را 133 کلمه؛ اما تعداد حرفهایش را 533 حرف دانسته‌اند (روض الجنان، ج‏20، ص144[24]).

اما بر اساس شمارش با نرم‌افزار Word تعداد حروف آن 560 حرف است (که احتمال دارد حروفی که تلفظ نمی‌شوند [همانند حرف الف در کلماتی همچون «الذکرى»‏ و «استغنى‏»] در شمارش مشهور لحاظ نشده باشد)؛ و تعداد کلمات (بدون احتساب بسم الله الرحمن الرحیم) 151 کلمه است (که با توجه به اینکه نرم‌افزار مذکور حروف و ضمایر متصل (مانند «فَتَنْفَعَهُ») را کلمه مستقلی حساب نمی‌کند، عدد کلمات خیلی بیشتر باید باشد و لذا عدد 133 جای تعجب دارد).

- فضیلت و اهمیت سوره 

1) الف. از ابىّ کعب روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

هرکس سورة عبس را بخواند، روز قیامت بیاید در حالی که چهره‌اش خندان و بشارت‌یافته باشد.

مجمع البیان، ج‏10، ص661؛ روض الجنان، ج‏20، ص144[25]

أبی بن کعب عن النبی ص قال: و من قرأ سورة عبس جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر.

این حدیث نبوی با تکمله‌ای به دو صورت دیگر هم روایت شده است:

ب. هرکس این سوره را بخواند، روز قیامت از قبرش بیرون می‌آید در حالی که چهره‌اش خندان و بشارت‌یافته باشد، و هرکس آن را در پوست آّویی بنویسد و آن را [به گردنش] بیاویزد به هر سمتی که روی آورد جز خوبی نبیند.

ج. هرکس سوره عبس را بسیار بخواند، روز قیامت بیرون می‌آید در حالی که چهره‌اش خندان و بشارت‌یافته باشد، و هرکس آن را در پوست آّویی بنویسد و آن را به خود بیاویزد به هر سمتی که روی آورد جز با خوبی مواجه نشود.

خواص القرآن، ص155؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص581

روی عن النبی (صلى الله علیه و آله)، أنه قال: «من قرأ هذه السورة خرج من قبره یوم القیامة ضاحکا مستبشرا، و من کتبها فی رق غزال و علقها لم یر إلا خیرا أینما توجه».

و قال رسول الله (صلى الله علیه و آله): «من أکثر قراءتها خرج یوم القیامة و وجهه ضاحکا مستبشرا، و من کتبها فی رق غزال و علقها علیه لم یلق إلا خیرا أینما توجه».

 

2) از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند:

کسى که سوره عبس و «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ» (سوره تکویر) را بخواند، تحت حمایت خاص خداوند در بهشت خواهد بود و زیر سایه خدا و کرامت او در بهشتش و این کار بر خداوند دشوار نیست اگر خدا بخواهد.

 ثواب الأعمال، ص121؛ مجمع البیان، ج‏10، ص661؛ خواص القرآن، ص155

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَن‏ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ قَرَأَ سُورَةَ عَبَسَ وَ تَوَلَّى وَ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ کَانَ تَحْتَ [جَنَاحِ][26] اللَّهِ مِنَ الْجِنَانِ [تحت جناح الله و فی جنانه][27] وَ فِی ظِلِّ اللَّهِ وَ کَرَامَتِهِ [و] فِی جِنَانِهِ وَ لَا یَعْظُمُ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

 

3) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

هنگامی که مسافری این را در راهش بخواند وی را از هر آنچه که در راهش در آن سفر با آن مواجه شود کفایت کند.

خواص القرآن، ص155؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص581

و قال الصادق (علیه السلام): «إذا قرأها المسافر فی طریقه یکفى ما یلیه فی طریقه فی ذلک السفر».

 

علاوه بر موارد فوق، خواص دیگری در برخی کتب برای این دو سوره ذکر شده است که ذکر نشده این روایات از کیست؛ اما با توجه به اینکه سنخ این روایات غالبا از معصوم است، یک مورد از کتب شیعه و یک مورد از کتب اهل سنت در این باب تقدیم می‌شود:

4) در برخی کتب شیعی درباره این سوره نقل شده است:

کسی که آن را حمل کند در راهش خوبی به او برسد و از آنچه نگرانش کرده کفایت شود؛ و کسی که آن را بر چشمه‌ای که آبش خشک شده سه روز و هر روز هفت بار بخواند چشمه پر آب شود؛ و کسی که آن را بر مدفونی که [محل قبر] او را گم کرده بخواند خداوند متعال او را به سمت وی راهنمایی کند.

المصباح للکفعمی، ص459؛ خواص القرآن، ص155

مَنْ حَمَلَهَا أَصَابَ الْخَیْرَ فِی طَرِیقِهِ وَ کُفِیَ مَا أَهَمَّهُ وَ مَنْ قَرَأَهَا عَلَى عَیْنٍ قَدْ نَضَبَتْ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعاً غَزُرَتْ وَ مَنْ قَرَأَهَا عَلَى مَدْفُونٍ ضَلَّ عَنْهُ أَرْشَدَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْه‏

 

5) در برخی کتب اهل سنت درباره این سوره نقل شده است:

کسی که آن را بر پوستی بنویسد و با خود حمل کند هیچ راهی را نرود مگر اینکه خوبی ببیند و از عاقبت آن راه کفایت شود؛ و اگر آن در جزیی از مهریه زن باکره‌ای نوشته شود و بر او آویخته گردد از کید مکاران و ستم ستمگران کفایت شود و کار خوب را دوست بدارد.

الزیادة والإحسان فی علوم القرآن، ج2، ص410

‌‌سورة (عبس): من کتبها فی رق وحملها لم یسلک طریقا إلا رأى خیرا، وکفى عاقبة الطریق، وإن کتبت فی قطعة من صداق بکر وعلقها علیه، کفى کید الکائدین، وبغی الباغین، وأحب فعل الخیر.

- غرض سوره و مروری بر محتوای کلی آن 

1) علامه طباطبایی پس از اشاره به اینکه درباره مخاطب عتاب اولیه این سوره، که آیا مقصود خود پیامبر ص است یا شخصی از بنی‌امیه، دو دسته روایت وجود دارد، توضیح می‌دهند که هرچه باشد غرض سوره، عتاب کسى است که ثروتمندان را بر ضعفاء و مساکین از مؤمنین مقدم مى‏دارد، اهل دنیا را احترام مى‏کند و اهل آخرت را خوار مى‏شمارد، بعد از این عتاب اشاره‌ای می‌شود به اینکه وضعیت آفرینش انسان و اینکه در تدبیر امورش سراپا نیازمند خداوند است و با این حال به نعمت پروردگار و تدبیر عظیم او کفران مى‏ورزد، و در آخر سخن را با هشداری به برانگیخته شدن و جزای او به پایان می‌برد (المیزان، ج‏20، ص199[28]).

 

2) در حدی که جستجو شد اغلب مفسران بیان کلی‌ای درباره مفاد این سوره و اینکه بخواهند محوری برای کل سوره بیان کنند نداشتند؛ حداکثر این است که اشاره کنند که ابتدای این سوره درباره برخورد نامناسبی است که با یک فرد نابینا رخ داده؛ و بقیه سوره درباره حوادث قیامت و بیان نعمتهای خداوند است (مثلا: تفسیر نور، ج‏10، ص382[29]). برخی مفسران شیعه (همچون مرحوم طبرسی) و سنی (همچون آلوسی) نیز به این نکته اشاره کرده‌اند چون سوره قبلی بحث را با انذار و هشدار نسبت به کسی که نگران وضعیت آخرتش است پایان برد، این سوره را با بیان انذار کسانی که امیدی به اسلامشان می‌رود و رویگردانی از کسی که می‌ترسد (مجمع البیان، ج‏10، ص661[30]) یا به تعبیر دیگر، بیان اینکه این انذار به چه کسی سود می‌رساند و برای چه کسانی بی‌فایده است شروع کرد (روح المعانى، ج‏15، ص241[31]). البته مقصود اینها از سوره قبلی، سوره نازعات است که سوره قبلی در ترتیب مصحف است، اما اگر بر اساس ترتیب نزول هم نگاه کنیم، آیات پایانی سوره نجم هم که ظاهرا آخرین سوره نازل شده پیش از این سوره است نیز ناظر به همین مساله انذار است (هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى‏؛ نجم/56).

 

3) اگر بخواهیم یک نگاه کلی به این سوره داشته باشیم باید گفت این سوره با اشاره به واقعه‌ای شروع می‌شود که در آن مواجهه‌ای رخ داده است از جانب یک فرد متدین، که وی در مواجهه با با فردی که احساس بی‌نیازی می‌کرده و فردی که مشتاق بوده، دو برخورد متفاوت داشته؛ برای اولی اهتمام ورزیده اما نسبت به دومی رغبت چندانی نشان نداده است؛ و به خاطر این نوع مواجهه‌اش مورد عتاب واقع شده است. بعد از این عتاب این مطرح می‌شود که اساسا این قرآن برای تذکر آمده است وبا اشاره‌ای به نحوه نزول آن از جانب خداوند، انسان را که - به جای تذکر گرفتن از سیر زندگی خویش که از نطفه شروع و به قبر و حشر ختم می‌شود- در غفلت بسر می‌برد شدیدا مذمت می‌کند؛ و از او می‌خواهد که به همین طعام خویش بنگرد که خداوند با چه روندی آن را برای بهره‌وری او مهیا کرده است؛ و آنگاه هشدار می‌دهد به وقوع قیامت، که در آنجا این روابط صمیمانه دنیوی که بر مدار نگاه دینی رقم نخورده، به فرار از همدیگر منجر می‌شود و هرکس در گروی ایمان داشتن یا نداشتن، و نیز در گروی عمل خویش است و انسانها بر همین اساس سفیدرو و سیاه‌رو محشور می‌شوند.

با این توصیف چه‌بسا بتوان گفت محور این سوره هشداری است به انسان، که در روابط و مواجهه‌اش با دیگر انسانها را تا چه اندازه بر مدار نگاه آخرت‌اندیشانه تنظیم کرده است:

بحث را با عتابی نسبت به نمونه‌ای از تنظیم رابطه با دیگران که بر اساس معادلات دنیوی تنظیم شده آغاز می‌کند؛ و بعد از تذکری به چگونگی نزول قرآن (به عنوان مهمترین ابزار هدایت تشریعی)، توجه انسان را جلب می‌کند اولا به سیر وجودی خویش از نطفه تا مرگ، و ثانیا به اینکه نظام عالم دست به دست هم داده تا طعام وی (آنچه تکوینا برای ادامه یافتن حیات دنیوی او لازم است) مهیا شود؛ و در پایان با تذکری به وقوع قیامت و برچیده شدن روابط اجتماعی دنیوی و قرار گرفتن انسانها در دو دسته سفیدبخت و تیره‌بخت عملا از وی خواسته است که این وضعیت اخروی را مبنای جهت‌گیریهای خود قرار دهد.

 

 

 


[1] . سمیت هَذِه الصُّورَة فِی الْمَصَاحِفِ وَکُتُبِ التَّفْسِیرِ وَکُتُبِ السُّنَّةِ «سُورَةَ عبس». وَفِی أحکام ابْنِ الْعَرَبِیِّ» عَنْوَنَهَا «سُورَةَ ابْنِ أُمِّ مَکْتُومٍ» . وَلَمْ أَرَ هَذَا لِغَیْرِهِ. وَقَالَ الْخَفَاجِیُّ: تُسَمَّى «‌سُورَةَ ‌الصَّاخَّةِ» . وَقَالَ الْعَیْنِیُّ فِی «شَرْحِ صَحِیحِ الْبُخَارِیِّ» تُسَمَّى «سُورَةَ السَّفَرَةِ» ، وَتُسَمَّى سُورَةَ «الْأَعْمَى» ، وَکُلُّ ذَلِکَ تَسْمِیَةٌ بِأَلْفَاظٍ وَقَعَتْ فِیهَا لَمْ تَقَعْ فِی غَیْرِهَا مِنَ السُّوَرِ أَوْ بِصَاحِبِ الْقِصَّةِ الَّتِی کَانَتْ سَبَبَ نُزُولِهَا. وَلَمْ یَذْکُرْهَا صَاحِبُ «الْإِتْقَانِ» فِی السُّوَرِ الَّتِی لَهَا أَکْثَرُ مِنَ اسْمٍ وَهُوَ عَبَسَ.

[2] . (80) سورة عبس مکیة و آیاتها ثنتان و أربعون (42) و تسمى سورة السفرة مکیة.

[3] . سورة الأعمى مکیة عددها اثنتان وأربعون آیة کوفى

[4] . ‌‌سورة عبس: وتسمى ‌سورة ‌الصاخة وسورة السفرة وسمیت فی غیر کتاب سورة الأعمى

[5] . وَقَالَ الْخَفَاجِیُّ: تُسَمَّى «‌سُورَةَ ‌الصَّاخَّةِ»

[6] . وَفِی «أحکام ابْنِ الْعَرَبِیِّ» عَنْوَنَهَا «‌سُورَةَ ‌ابْنِ ‌أُمِّ ‌مَکْتُومٍ» . وَلَمْ أَرَ هَذَا لِغَیْرِهِ.

[7] . و در حد جستجوی ما چنین نامیدنی تنها در کتاب آثار ابن بادیس (ج3، ص158) یافت شد که عباراتش چنین است:

«قال: عبس بالقول تساعد ... ما نرجوه فیک. هذا تعریض للنبی- صلى الله علیه وسلم- بما خاطبه الله تعالى فی سورة ابن أم مکتوم، وتخویف له بما یلحقه أن قصر مع هذا المسکین من العتاب واللوم، واحتجاج علیه بالقرآن، وإلزام له بالقبول والإتیان، وهذا تهجم عظیم، وتجاسر شدید، لا یقدم علیه عامة المؤمنین، فکیف بمن یزعم أنه خاصة العارفین.

[8] . (سورة عبس مکیة) أخرج ابن الضریس و النحاس و ابن مردویه و البیهقی فی الدلائل عن ابن عباس قال نزلت سورة عبس بمکة و أخرج ابن مردویه عن ابن الزبیر مثله.

[9] . سورة عبس‏: مکیة فی قول ابن عباس و الضحاک، و هی اثنتان و أربعون آیة فی الکوفی و المدنیین و احدى و أربعون فی البصری

[10] . سورة عبس مکیة فی قول الجمیع وهی إحدى و أربعون آیة.

[11] . وهی مکیة لا خلاف

[12] . وَفِی «أحکام ابْنِ الْعَرَبِیِّ» عَنْوَنَهَا «‌سُورَةَ ‌ابْنِ ‌أُمِّ ‌مَکْتُومٍ» . وَلَمْ أَرَ هَذَا لِغَیْرِهِ. ... وَهِیَ مَکِّیَّةٌ بِالِاتِّفَاقِ. وَقَالَ فِی «الْعَارِضَةِ» : لَمْ یُحَقِّقِ الْعُلَمَاءُ تَعْیِینَ النَّازِلِ بِمَکَّةَ مِنَ النَّازِلِ بِالْمَدِینَةِ فِی الْجُمْلَةِ وَلَا یُحَقَّقُ وَقْتُ إِسْلَامِ ابْنِ أُمِّ مَکْتُومٍ اهـ. وَهُوَ مُخَالِفٌ لِاتِّفَاقِ أَهْلِ التَّفْسِیرِ عَلَى أَنَّهَا مَکِّیَّةٌ فَلَا مُحَصَّلَ لِکَلَامِ ابْنِ الْعَرَبِیِّ.

[13] . وَهِیَ أُولَى السُّوَرِ مِنْ أَوَاسِطِ الْمُفَصَّلِ

[14] . ثم النازعات، وتسمى سورة الساهرة، وسورة الطامة، ثمَّ (عبس) وتسمى سورة السفرة، ثم (إذا الشمس کورت) ویقال لها: سورة التکویر، وتسمى

أیضاً (کُوِّرَتْ)

[15] . وقال ابن الضر یس فِی فَضَائِلِ الْقُرْآنِ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی جعفر الرازی أنبأنا عمرو بْنُ هَارُونَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ عَطَاءٍ الْخُرَاسَانِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: "کَانَتْ إِذَا أنزلت فاتحة الکتاب بِمَکَّةَ کُتِبَتْ بِمَکَّةَ ثُمَّ یَزِیدُ اللَّهُ فِیهَا مَا شَاءَ وَکَانَ أَوَّلَ مَا أَنْزَلَ مِنَ الْقُرْآنِ: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ثُمَّ ن ثُمَّ یا أیها المزمل ثم یا أیها الْمُدَّثِّرُ ثُمَّ تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ ثُمَّ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ ثُمَّ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى ثُمَّ وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَى ثُمَّ وَالْفَجْرِ ثُمَّ وَالضُّحَى ثُمَّ أَلَمْ نَشْرَحْ ثُمَّ وَالْعَصْرِ ثُمَّ وَالْعَادِیَّاتِ ثُمَّ إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ ثُمَّ أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ثُمَّ أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ ثُمَّ قُلْ یا أیها الْکَافِرُونَ ثُمَّ أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ ثُمَّ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ثُمَّ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ثُمَّ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثُمَّ وَالنَّجْمِ ثُمَّ ‌عَبَسَ ثُمَّ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ثُمَّ وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ثُمَّ وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ ثُمَّ والتین ثُمَّ لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ ثُمَّ الْقَارِعَةُ ثُمَّ لَا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ ثُمَّ وَالْمُرْسَلَاتِ ثُمَّ ق ثُمَّ لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ ثُمَّ وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ ثُمَّ اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ ثُمَّ ص ثُمَّ الْأَعْرَافُ ثُمَّ قُلْ أُوحِیَ ثُمَّ یس ثُمَّ الْفُرْقَانُ ثُمَّ الْمَلَائِکَةُ ثم کهیعص ثم طه ثُمَّ الْوَاقِعَةُ ثُمَّ طسم الشُّعَرَاءِ ثُمَّ طس ثُمَّ الْقَصَصُ ثُمَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ ثُمَّ یُونُسَ ثُمَّ هَودٌ ثُمَّ یُوسُفَ ثُمَّ الحجر ثم الأنعام ثم الصافات ثم لقمان ثم سبأ ثم الزمر ثم حم الْمُؤْمِنِ ثُمَّ حم السَّجْدَةِ ثُمَّ حم عسق ثُمَّ حم الزُّخْرُفِ ثُمَّ الدُّخَانِ ثُمَّ الْجَاثِیَةِ ثُمَّ الْأَحْقَافِ ثُمَّ الذَّارِیَاتُ ثُمَّ الْغَاشِیَةُ ثُمَّ الْکَهْفُ ثُمَّ النَّحْلُ ثُمَّ إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا ثُمَّ سُورَةُ إِبْرَاهِیمَ ثُمَّ الأنبیاء ثم المؤمنین ثُمَّ تَنْزِیلُ السَّجْدَةِ ثُمَّ الطَّوْرُ ثُمَّ تَبَارَکَ الْمُلْکِ ثُمَّ الْحَاقَّةُ ثُمَّ سَأَلَ ثُمَّ عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ ثُمَّ النَّازِعَاتُ ثُمَّ إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ ثُمَّ إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ ثم الروم ثم الْعَنْکَبُوتُ ثُمَّ وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ فَهَذَا مَا أَنْزَلَ الله بمکة.

ثم أُنْزِلَ بِالْمَدِینَةِ سُورَةُ الْبَقَرَةِ ثُمَّ الْأَنْفَالِ ثُمَّ آلِ عِمْرَانَ ثُمَّ الْأَحْزَابِ ثُمَّ الْمُمْتَحَنَةِ ثُمَّ النِّسَاءِ ثُمَّ إِذَا زُلْزِلَتِ ثُمَّ الْحَدِیدِ ثُمَّ الْقِتَالِ ثُمَّ الرَّعْدِ ثُمَّ الرَّحْمَنِ ثُمَّ الْإِنْسَانِ ثُمَّ الطَّلَاقِ ثُمَّ لَمْ یَکُنْ ثُمَّ الْحَشْرِ ثُمَّ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ ثُمَّ النُّورِ ثُمَّ الْحَجِّ ثُمَّ الْمُنَافِقُونَ ثُمَّ الْمُجَادَلَةِ ثُمَّ الْحُجُرَاتِ ثُمَّ التَّحْرِیمِ ثُمَّ الْجُمْعَةِ ثُمَّ التَّغَابُنِ ثُمَّ الصَّفِّ ثُمَّ الْفَتْحِ ثُمَّ الْمَائِدَةِ ثُمَّ بَرَاءَةٍ

[16] . وَقَالَ أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ أَبْیَضَ فِی جُزْئِهِ الْمَشْهُورِ: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ عُبَیْدُ الِلَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَعْیَنَ الْبَغْدَادِیُّ حَدَّثَنَا حَسَّانُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْمَانِیُّ حَدَّثَنَا أُمَیَّةُ الْأَزْدِیُّ عَنْ جَابِرِ بْنِ زَیْدٍ قَالَ: أَوَّلُ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْقُرْآنِ بِمَکَّةَ: {اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ} ثُمَّ: {نْ وَالْقَلَمِ} ثُمَّ: {یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ} ثم: {یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ} ثُمَّ: {الْفَاتِحَةَ} ثُمَّ: {تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ} ثُمَّ: {إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ} ثُمَّ: {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَى} ثُمَّ: {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَى} ثُمَّ: {وَالْفَجْرِ} ثُمَّ: {وَالضُّحَى} ثُمَّ: {أَلَمْ نَشْرَحْ} ثُمَّ: {وَالْعَصْرِ} ثُمَّ: {وَالْعَادِیَاتِ} ثُمَّ {الْکَوْثَرَ} ثُمَّ: {أَلْهَاکُمُ} ثُمَّ: {أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ} ثُمَّ: {الْکَافِرُونَ} ثُمَّ: {أَلَمْ تَرَ کَیْفَ} ثُمَّ: {قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ} ثُمَّ: {قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ} ثُمَّ: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ} ثُمَّ: {وَالنَّجْمِ} ثُمَّ: {‌عَبَسَ} ثُمَّ: {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً} ثُمَّ: {وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا} ثُمَّ: {الْبُرُوجِ} ثُمَّ: {وَالتِّینِ} ثُمَّ: {لِإِیلافِ} ثُمَّ: {الْقَارِعَةُ} ثُمَّ: {الْقِیَامَةِ} ثُمَّ: {وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ} ثُمَّ: {وَالْمُرْسَلاتِ} ثُمَّ: {ق} [ص97] ثُمَّ: {الْبَلَدُ} ثُمَّ: {الطَّارِقُ} ثُمَّ: {اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ} ثُمَّ: {ص} ثُمَّ: {الْأَعْرَافَ} ثُمَّ: {الْجِنَّ} ثُمَّ: {یس} ثم: {الفرقان} ثم: {الملائکة} ثم: {کهیعص} ثُمَّ: {طه} ثُمَّ: {الْوَاقِعَةَ} ثُمَّ: {الشُّعَرَاءَ} ثُمَّ: {طس سُلَیْمَانَ} ثُمَّ: {طسم} {الْقِصَصِ} ثُمَّ: {بَنِی إِسْرَائِیلَ} ثُمَّ التَّاسِعَةَ یَعْنِی: {یُونُسَ} ثُمَّ: {هَودٌ} ثُمَّ: {یُوسُفَ} ثُمَّ: {الْحِجْرُ} ثم: {الأنعام} ثم: {الصافات} ثم: {لقمان} ثم: {سبأ} ثم: {الزمر} ثم: {حم} {المؤمن} ثم: {حم السَّجْدَةِ} ثُمَّ حم: {الزُّخْرُفِ} ثُمَّ حم: {الدُّخَانِ} ثُمَّ حم: {الْجَاثِیَةِ} ثُمَّ حم: {الْأَحْقَافِ} ثُمَّ: {الذاریات} ثم: {الغاشیة} ثم: {الکهف} ثُمَّ حم: {عسق} ثُمَّ: {تَنْزِیلَ السَّجْدَةِ} ثُمَّ: {الْأَنْبِیَاءَ} ثُمَّ: {النَّحْلَ أَرْبَعِینَ وَبَقِیَّتَهَا بِالْمَدِینَةِ} ثُمَّ: {إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا} ثُمَّ: {الطَّوْرَ} ثُمَّ: {الْمُؤْمِنُونَ} ثُمَّ: {تَبَارَکَ} ثُمَّ: {الْحَاقَّةَ} ثُمَّ: {سَأَلَ} ثُمَّ: {عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ} ثُمَّ: {وَالنَّازِعَاتِ} ثُمَّ: {إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ} ثُمَّ: {إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ} ثم: {الروم} ثم: {الْعَنْکَبُوتَ} ثُمَّ: {وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ} فَذَاکَ مَا أُنْزِلَ بِمَکَّةَ.

وَأُنْزِلَ بِالْمَدِینَةِ سُورَةَ الْبَقَرَةِ ثُمَّ: {آلَ عِمْرَانَ} ثُمَّ: {الْأَنْفَالَ} ثُمَّ: {الْأَحْزَابَ} ثُمَّ: {الْمَائِدَةَ} ثُمَّ: {الْمُمْتَحَنَةَ} ثُمَّ: {إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ} ثُمَّ: {النُّورِ} ثُمَّ: {الْحَجِّ} ثُمَّ: {الْمُنَافِقُونَ} ثُمَّ: {الْمُجَادَلَةِ} ثُمَّ: {الْحُجُرَاتِ} ثُمَّ: {التَّحْرِیمِ} ثُمَّ: {الْجُمْعَةِ} ثُمَّ: {التَّغَابُنَ} ثُمَّ: {سَبَّحَ الْحَوَارِیِّینَ} ثُمَّ: {الْفَتْحَ} ثم: {التوبة} وخاتمة الْقُرْآنِ.

[17] . 80 سوره عبس است (و هر سه حرف آن مفتوح است) و تاریخ نزول آن ما بین هجرت مسلمین به حبشه و اسراء است و بعد از سوره نجم نازل شد.

[18] . عدد آیها: اثنتان و أربعون آیة حجازی کوفی و إحدى و أربعون بصری و أربعون شامی و المدنی الأول.

[19] . وَعَدَدُ آیِهَا عِنْدَ الْعَادِّینَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ وَأَهْلِ مَکَّةَ وَأهل الْکُوفَة اثْنَتَانِ وَأَرْبَعُونَ، وَعِنْدَ أَهْلِ الْبَصْرَةِ إِحْدَى وَأَرْبَعُونَ وَعِنْدَ أَهْلِ الشَّامِ أَرْبَعُونَ.

[20] . اختلافها: ثلاث آیات «وَ لِأَنْعامِکُمْ» حجازی کوفی «إِلى‏ طَعامِهِ» غیر یزید «الصَّاخَّةُ» غیر الشامی.

[21] . ‌‌سورة «‌عبس» [مکیة، أربعون دمشقى، وآیة بصرى، وحمصى، واثنتان حجازى- إلا ‌یزید- وکوفى. خلافها ثلاث: ‌إلى ‌طعامه [24] ترکها ‌یزید، ولأنعمکم [32] حجازى وکوفى، الصّآخة [33] ترکها دمشقى] (6).

(6) ما بین المعقوفین زیادة من ط من شرح الجعبرى.

[22] . وآیها اثنتان وأربعون فی الحجازی والکوفی، وإحدى وأربعون فی البصری، وأربعون فی الشامی والمدنی الأول.

[23] . سورة عبس‏؛ و تسمّى سورة السّفرة مکّیّة عدد آیها اثنتان و أربعون آیة حجازیّ کوفیّ و احدى و أربعون بصری و أربعون شامیّ و المدنیّ الأوّل اختلافها ثلاث آیات وَ لِأَنْعامِکُمْ إِلى‏ طَعامِهِ و الصَّاخَّةُ

[24] . سوره عبس: این سورت مکّى است و چهل و یک آیت است به عدد بصریان و چهل و دو عدد کوفیان و مدنیان، و صد و سى و سه کلمت است و پانصد و سى و سه حرف است.

[25] . و روایت است از ابىّ کعب که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او سورة عبس بر خواند، روز قیامت روى او خندان و روشن باشد.

[26]. این کلمه در مجمع نیامده است.

[27] . در خواص القرآن بدین صورت آمده است.

[28] . وردت الروایات من طرق أهل السنة أن الآیات نزلت فی قصة ابن أم مکتوم الأعمى دخل على النبی ص و عنده قوم من صنادید قریش یناجیهم فی أمر الإسلام فعبس النبی عنه فعاتبه الله تعالى بهذه الآیات و فی بعض الأخبار من طرق الشیعة إشارة إلى ذلک.

و فی بعض روایات الشیعة أن العابس المتولی رجل من بنی أمیة کان عند النبی ص فدخل علیه ابن أم مکتوم فعبس الرجل و قبض وجهه فنزلت الآیات: و سیوافیک تفصیل البحث عن ذلک فی البحث الروائی التالی إن شاء الله تعالى.

و کیف کان الأمر فغرض السورة عتاب من یقدم الأغنیاء و المترفین على الضعفاء و المساکین من المؤمنین فیرفع أهل الدنیا و یضع أهل الآخرة ثم ینجر الکلام إلى الإشارة إلى هوان أمر الإنسان فی خلقه و تناهیه فی الحاجة إلى تدبیر أمره و کفره مع ذلک بنعم ربه و تدبیره العظیم لأمره و تتخلص إلى ذکر بعثه و جزائه إنذارا و السورة مکیة بلا کلام.

[29] . سیماى سوره عَبس‏: گرچه شأن نزول آیات اولیه این سوره، برخورد نامناسبى است که با یک فرد نابینا صورت گرفته، امّا محور مطالب آن، همانند دیگر سوره‏هاى مکّى، معاد و حوادث تکان دهنده قیامت و سرنوشتِ مؤمنان و کافران در آن روز است. بیان گوشه‏اى از نعمت‏هاى خداوند به انسان و کفران و ناسپاسى او در برابر این نعمت‏ها، بخشى دیگر از آیات این سوره را تشکیل مى‏دهد.

[30] . لما ختم الله سبحانه تلک السورة بذکر إنذاره من یخشى القیامة افتتح هذه السورة بذکر إنذاره قوما یرجو إسلامهم و إعراضه عمن یخشى فقال ...

[31] . لما ذکر سبحانه فیما قبلها إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها [النازعات: 45] ذکر عز و جل فی هذه من ینفعه الإنذار و من لم ینفعه فقال عز من قائل: ...

 


1084) جمعبندی سوره حجرات (قسمت دوم)

 

تدبر

الف) مروری اجمالی بر کل آیات این سوره 

شروع سوره حجرات توصیه به پیش نیفتادن بر خدا و رسول و رعایت تقواست، با تاکید بر اینکه خداوند شنوا و داناست؛ تاکیدی که در فرازهای پایانی سوره نیز دوباره جدی می‌شود، یعنی تاکید بر اینکه خداوند همه چیز در آسمانها و زمین و بلکه هر چیزی را می‌داند، غیب آسمانها و زمین را می‌داند و بینای نسبت به تمام اعمال ماست.

سپس می‌توان یک دسته‌بندی سه‌گانه از حیث نوع برخورد کلامی افراد با پیامبر ص را مشاهده کرد: اول، کسانی که صدایشان را بر پیامبر ص بلند می‌کنند؛ که اینان گرفتار حبط عمل می‌شوند؛ دوم، کسانی که در محضر پیامبر صادیشان را پایین می‌آورند، که اینان از آزمون تقوای دل سربلند بیرون آمده و مشمول مغفرت و اجر عظیم‌اند؛ و سوم، آنان که از پشت حجره‌ها پیامبر ص را صدا می‌کنند، که اغلب اینان افراد بی‌عقل‌اند؛ ‌و اگر صبر کنند که پیامبر ص خارج شود برایشان بهتر است؛ و البته خداوند آنان را می‌بخشد.

در آیه بعد توصیه می‌کند که اگر فاسقی خبر مهمی آورد سریع ترتیب اثر ندهیم، بلکه بررسی کنیم که مبادا تصمیم عجولانه ما موجب زیان دیده عده‌ای بیگناه شود و برای ما فقط پشیمانی بماند.

در آیه بعد به حضور رسول الله میان ما اشاره شده و اینکه خداوند ایمان را محبوب و زینت دلهای ما قرار داده و کفر و فسوق و عصیان را مکروه ما؛ و این فضل و نعمتی از جانب خداوند است؛ که در آیات آخر تذکر می‌دهد که این هدایت شدن ما به ایمان منت خدا برماست نه منت ما بر خدا.

در دو آیه بعد سراغ آن دسته از افراد جامعه ایمانی می‌رود که به نزاع و جنگ با هم می‌پردازند و تذکر می‌دهد که شما با هم برادرید و نباید چنین باشید، بلکه باید با هم در صلح باشید و به قسط رفتار کنید؛ و اگر کسی که تعدی کرده از کار خویش برنگردد بقیه جامعه ایمانی هم باید دست به دست هم دهند و گروه متجاوز را سر جای خود بنشینانند.

در دو آیه بعد سراغ برخی رذایل اخلاقی‌ای می‌رود که در جامعه دینی هم مشاهده می‌شود: ابتدا درباره تمسخر همدیگر، بویژه تمسخر در میان زنان، عیب‌جویی، و القاب زشت برای هم گذاشتن هشدار می‌دهد؛ سپس درباره بدگمانی، تجسس، و غیبت کردن.

در آیه بعد خطاب را از جامعه دینی متوجه کل مردم می‌کند و می‌فرماید: همه‌تان از یک زن و مرد آفریده شده‌اید و خداست که شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله کرده؛ اما اینها مایه تفاخر نباید باشد؛ آنچه مایه برتری است تقواست.

در آیات بعد سراغ عده‌ای می‌رود که ادعای ایمان کرده بودند اما حقیقتا ایمان در دلشان وارد نشده و فقط اسلام آورده‌اند. البته همین‌ها هم اگر اطاعت خدا و رسولش را بکنند ذره‌ای از عملشان هدر نمی‌رود. آنگاه و بعد از اشاره به اینکه مومن واقعی کسی است که در ایمانش ذره‌ای تزلزل وارد نمی‌شود و با جان و مال در راه خدا جهاد می‌کند، می‌فرماید که نخواهید به خدا خبر دهید که آیا واقعا مومنین یا خیر زیرا او همه چیز را می‌داند و همین اسلام آوردنتان که شما را در مسیر ایمان آوردن قرار می‌دهد نیز منت خدا بر شماست نه منت شما بر خدا؛ و سوره را با تذکری به علم غیب خداوند و بصیرت وی به اعمال ما به پایان می‌برد.

اما این موضوعات چه ارتباطی با هم دارند؟ در ابتدای سوره درباره اینکه غرض اصلی سوره چیست سه دیدگاه بیان شد، که دیدگاه سوم، که نظر نگارنده این بود این بود که:

«‌شاید بتوان گفت که مساله این سوره مدیریت پیوندها و ارتباطات اجتماعی است:

بحث را از جامعه دینی آغاز می‌کند که در جامعه دینی محور پیوندها باید ارتباط خاص با رسول الله که امام امت است باشد و انسانها نسبت به ایشان حرف‌شنوی داشته باشند؛ اما بلافاصله تذکر می‌دهد که این حرف‌شنوی نباید به صورت یک عادت در کل روابط جامعه دینی درآید تا حدی که اگر فاسقی هم خبر مهمی آورد بی‌تحقیق به وی اعتماد شود. سپس سراغ پیوندهایی که بین خود مؤمنین وجود دارد و در معرض آسیب است می‌رود و وضع مطلوب این پیوندها را برادری معرفی می‌کند (که یک نوع رابطه گرم بین انسانهاست؛ نه رابطه سردی در حد صرفا رعایت عدالت) که در چنین فضایی آیات تذکر می‌دهد که وقتی رابطه گرم شد از خطرات این گونه روابط غفلت نکنید، این طور نباشد که در چنین فضای عاطفی حرمتها شکسته شود، یا نقطه ضعفهای همدیگر را به رخ بکشید؛ این نقطه ضعفها را در همدیگر نبینید و اگر هم دیدید علنی نکنید. در گام بعد افق بحث را گسترده‌تر می‌کند و سراغ مطلب روابط انسانی (فراتر از جامعه دینی) می‌رود و تذکر می‌دهد که بالاخره انسانها تفاوت دارند (هم در خلقت و هم در اجتماع) و هدف این تفاوتها تعارف و به رسمیت شناختن همدیگر است نه برتری‌طلبی؛‌که معیار برتری فقط تقواست. در فراز بعدی می‌کوشد سیر حرکت از ارتباطات ساده اجتماعی (تعارف) به ارتباطات عمیق دینی را مطرح کند؛ لذا ابتدا حرکت از اسلام به ایمان،‌ و سپس به توصیف مؤمن حقیقی می‌پردازد؛ و در این مسیر هشدار می‌دهد که مبادا این حرکت ایمانی موجب غرور شما شود و نسبت خود با خدا را فراموش کنید؛ و بدین ترتیب پایان سوره با این تذکر به مبدا سوره (که تذکر بر جلو نیفتادن از خدا و رسول بود) برمی‌گردد.»

با اینکه مطلب فوق غلط نیست؛ اما به نظر می‌رسد کامل نباشد؛ ‌یعنی در توضیح فوق هم آیه اول از قلم افتاده، و هم درباره آیات پایانی تحلیل با متن آیات چندان سازگار نیست.

ب) تحلیل تفصیلی از فرازهای سوره حجرات[1]

اگر به آیه اول، و نیز تکرار معنای آن در آیات پایانی توجه کنیم شاید بتوان گفت این سوره دارد ایمان و تقوای اجتماعی را از حیث جلو افتادن شرح می‌دهد. ایمان یعنی جدی گرفتن خداوند و تعالیم او (= نبوت) در زندگی، و تقوا یعنی اینکه انسان خود را در این صراط مستقیم نگه دارد و لازمه‌اش این است که از خدا و رسولش نه جلو بیفتد و نه عقب بماند. شاید بتوان کل تعالیم دین را به این دو دسته تقسیم کرد:

الف. ‌تعالیمی برای کسانی که عقب مانده‌اند (یا ممکن است عقب بمانند)؛‌ یعنی در افق حیوانیت (شهوت و غضب) مانده و وارد فضای انسانیت نشده‌اند؛ و هنوز دین برایشان توضیح اولیات انسانیت است. با این لحاظ شاید بتوان گفت سوره‌های مکی که مخاطبش عموما مشرکان است عموما برای کسانی است که عقب مانده‌اند؛ ‌و به آنان گفته می‌شود حرکت کنید؛ از جای خود برخیزید و به پیامبر ص ملحق شوید؛ و در این افق است که عمده بیانات درباره اعمال دینی بیاناتی کلی است و در مجموع بر سهله و سمحه بودن شریعت اصرار می‌شود.

ب. تعالیمی برای کسانی که جلو افتاده‌اند (یا ممکن است جلو بیفتند)؛ یعنی کسانی که زندگی در جامعه دینی را تجربه کرده‌اند و در زمره مسلمانان و مومنان محسوب می‌شوند، یعنی این گونه نیست که عقب مانده و به قافله دین نپیوسته باشند، اما کاملا تسلیم تعالیم خدا و رسول نیستند؛ بلکه اظهارنظرها و کارهایی می‌کنند که در محدوده دستورات خدا و رسول نیست و راه خود را می‌روند و از این جهت از خدا و رسول جلو می‌افتند.

در مقدمه بیان شد که نزول این سوره را در سال نهم هجرت و این سوره را 108مین سوره نازل شده بر پیامبر ص دانسته‌اند؛ از این رو، طبیعی است که جهت‌گیری اصلی این سوره برای کسانی است که سالهاست عضو جامعه مومنان شده‌اند؛ و آن خطری که اینان را تهدید می‌کند جلو افتادن بر خدا و رسول است؛ در این فضا جلو افتادن یعنی شخص بر اساس نظر و سلیقه شخصی عمل کند؛ در حالی مومن باید برنامه‌اش را با دستورات پیامبر ص تنظیم کند.

اکنون فرازهای این سوره را از این زاویه بازخوانی کنیم:

1) آیه نخست (1) صورت مساله را بیان می‌کند: مساله ما در این سوره مومنان است از این حیث که از خدا و رسولش جلو می‌افتند و تقوایشان آسیب می‌بیند.

2) آیات بعدی (2-6) ناظر به جلو افتادن در مقام اظهارنظر است؛ از این منظر کسانی که در جامعه ‌دینی‌اند سه دسته‌اند:

2.1) کسانی که نظر خود را بر پیامبر ص مقدم می‌دارند و با صدای بلند می‌خواهند صدای پیامبر ص را تحت الشعاع قرار داده، سخن خود را به کرسی بنشانند، که طبیعی است که اینان دچار حبط عمل شوند؛ ‌یعنی چون عالما عامدا از خدا و رسول جلو می‌افتند، در حقیقت در صراط مستقیم دین گام برنمی‌دارند، پس بیراهه می‌روند و همه کارهایشان پوچ و باطل خواهد بود.

2.2) آنان که صدایشان و نظراتشان تحت الشعاع پیامبر ص است؛ ریشه این رویه در آنان آن است که نه فقط زبان، بلکه دل آنها - که پشت زبانشان است - از آزمون تقوا موفق بیرون آمده است؛ و لذا هم گناهانی اگر از آنان سر بزند مورد غفرت قرار می‌گیرد و هم به خاطر این پیرویشان اجر عظیم دارند.

2.3) افرادی که بدون اینکه از نظر پیامبر مطلع باشند از جانب خود اظهارنظر می‌کنند. اینها اگر صبر کنند تا پیام دین به گوششان برسد برایشان بهتر است؛ البته چون این از روی نفهمی‌شان بوده اگر وقتی موضع دین را فهمیدند تسلیم شوند خدا هم آنان را می‌بخشد. آیه بعد در مقام کسب اخبار مهم (از جمله خبر دین) است: می‌فرماید هرکس هر خبر مهمی آورد سریع اعتماد نکنید چرا که آثار سوءی دارد که منجر به پشیمانی می‌شود.

پس تا اینجا هشداری بود درباره اظهارنظر در دین: نظر خود را فوق نظر پیامبر ص قرار ندهید و از خودتان هم نظر ندهید؛ بلکه همواره منتظر شنیدن نظر پیامبر ص و تسلیم آن باشید؛ و البته اگر هم کسی آمد و به شما خبر داد [که مثلا نظر پیامبر ص چنین است] سریع قبول نکنید؛‌بلکه ابتدا بررسی کنید و مطمئن شوید مطلب همان طور است.

3) در اینجا (7-8) اولین پرانتز باز شده، بر این تاکید می‌شود که پیامبر ص بین شماست؛‌یعنی اولا فکر نکنید که دیگر پیامبر بین شما نیست و احکام دین را هرور دلتان خواست از جانب خودتان نظر دهید و دیگر رفع صوت بی‌موضوع شده باشد (توضیح بیشتر ذیل آیه 16، در جلسه 1081 حدیث5)؛ و ثانیا حواستان باشد درست است که پیامبر در میان شماست؛ اما محور اوست و این لطف خدا بر شماست که اهل ایمان شده‌اید و از کفر و فسق و عصیان بیزارید..

4) آیات بعدی (9-12) سراغ مقام عمل می‌رود و برخی مصادیق جلو افتادن از رسول ص را برمی‌شمرد؛ یعنی برخی مصادیق مهم گناه، که در جامعه دینی رخ می‌دهد. این آیات به طور ضمنی تذکری می‌دهد که سطح انتظارتان از جامعه دینی را هم اصلاح کنید. درست است که دین آمده تا انسانها، خوب بشوند؛ اما این طور نیست که با آمدن دین و اسلام آوردن، انسانها خود به خود خوب بشوند و همه بدیها نابود شود؛ چرا که همان طور که در مقام نظر  عده‌ای می‌خواستند سخن خود را به جای سخن پیامبر ص مستقر کنند؛ در مقام عمل هم افراد زیادی پیدا می‌شوند که می‌خواهند کار خودشان را بکنند.

در اینجا به سه دسته انحراف (= جلو افتادن) که در جامعه دینی رخ می‌دهد اشاره می‌کند:

4.1) قتال و جنگ در میان خود مسلمانان! وقتی عده‌ای در جامعه دینی، در نظر یا عمل تسلیم پیامبر ص نباشند و بخواهند سخن خود را بگویند یا کار خود را بکنند، طبیعی است که نزاع و درگیری به وقوع می‌پیوندد، و در اینجا می‌گوید اگر چنین شد چه کنید.

4.2.) حتی اگر درگیری مسلحانه هم رخ ندهد، چون فضای نفسانیات و پیروی از دلخواه‌ها (= جلو افتادن) درون جامعه دینی هم وجود دارد، برخی همدیگر را مسخره و از هم عیب‌جویی می‌کنند و برای هم لقب می‌گذارند تا بدین وسیله، علاوه بر پیامبر ص، سایر افراد جامعه دینی - که رقیب خود می‌پندارند - را هم از میدان بدر کنند.

4.3) وقتی افراد نظر خودشان را مهمتر از نظر رسول الله ص بدانند، به ظن و گمانشان ترتیب اثر می‌دهند؛ یا با اینکه اسلام بدانها اجازه نداده، به خیال خود برای اینکه جلوی منکرات را بگیرند به تجسس و غیبت می‌پردازند.

و خداوند مومنان را از همه این اقدامات برحذر می‌دارد.

5) در اینجا (13) دومین پرانتز باز می‌شود: خطاب از اعضای جامعه دینی به کل جامعه بشریت منتقل می‌شود و به همه هشدار داده می‌شود که این تنوعی را که می‌بینید به خود ما برمی‌گردد؛ هم در افق خلق و هم در افق جعل؛ اما ضابطه شما برای برتری همان تقوا باشد؛ یعنی حفظ کردن خود در مسیری که واقعا صحیح است.

6) اکنون (14-18) که تکلیف افراد از حیث جلو افتادن، هم در مقام اظهار نظر و هم در مقام عمل معلوم شد، سراغ لایه عمیقتر انسانها، یعنی ایمان و جهت‌گیری درونی افراد می‌رود و همان جلو افتادن و تابع واقعی بودن را در این افق شرح می‌دهد: عده‌ای گمان می‌کنند با صرف ادعای مسلمانی، به ایمان دست یافته و واقعا همراه پیامبر ص گام برمی‌دارند؛ و حتی به خاطر آن بر پیامبر ص منت هم می‌گذارند! به اینها می‌گوید خیر، رسیدن ایمان به قلب مراحلی دارد که شما هنوز طی نکرده‌اید. البته اگر در مقام عمل نخواهید جلو یا عقب بیفتید و از خدا و رسولش اطاعت کنید خداوند هم هوای شما را خواهد داشت. سپس می‌فرماید مومنان واقعی (یعنی کسانی که در لایه عمیق وجودی خود نه جلو می‌افتند و نه عقب می‌مانند) آنان‌اند که به خدا و رسول ایمان واقعی دارند (یعنی هم خدا را در زندگی‌شان کاملا جدی می‌گیرند، و هم تعالیم وی را به عنوان راهنمای عمل)، و ایمانشان هیچگاه به تزلزل نمی‌افتد و تمام تلاششان را (با جان و مال) در راه خدا به کار می‌گیرند. سپس هشدار می‌دهد که این لایه عمیق از وجود شما را، که به یک معنا به کل آفرینش گره خورده، خداوندی می‌داند که همه چیز در آسمانها و زمین را می‌داند، پس شما نخواهید این را به خدا تعلیم بدهید و از خدا و رسولش جلو بیفتید؛ بلکه بدانید که این خداوند است که غیب همه چیز و از جمله باطن همه اعمال شما را می‌داند.

ج) برخی نکات دیگر با نگاه کلی به آیات

1) اولین آیه این سوره به عبارت «إِنَّ اللَّهَ سمِیعٌ عَلِیم‏» ختم شد. چه‌بسا تذکر دادن به «سمیع» بودن خداوند، ناظر به کل بحث سوره باشد؛ یعنی اگر بپذیریم که محور این سوره، ارتباطات انسانی است؛ محور ارتباطات انسانی این است که انسان اهل گفتگو باشد؛ و برای اهل گفتگو بودن در قبال دیگران، مهمترین مساله این است که انسان گوش شنوایی داشته باشد؛ و در این سوره قرار است مهمترین ادب اهل گفتگو (یعنی شنوا بودن) را نسبت به رسول الله ص (عدم صدا بلند کردن در گفتگو) و نسبت به سایر مؤمنان (اعتنا به نقلهای مؤمنان و عدم اعتماد به نقل فاسق بدون تحقیق) و نسبت به عموم انسانها (تعارف) بیان ‌دارد؛ از این رو، از باب ضرورت تخلق به اخلاق الله، در ابتدای سوره به صفت «شنوا» بودن خداوند اشاره کرد.

 

2) در ابتدای سوره (آیه 2) از حبط اعمالِ (یعنی نیست و نابود شدن تمام اعمالِ) انسانهایی سخن گفت که در محضر پیامبر ص صدایشان را از صدای ایشان بلندتر می‌کنند و آنان را با عبارت «الذین آمنوا» مخاطب قرار داد.

در آیه 14 درباره کسانی که هنوز ایمان به دلشان وارد نشده می‌فرماید که شما اگر از خدا و رسولش پیروی کنید ذره‌ای از اعمالتان را نمی‌کاهد. از اینکه می‌فرماید «اگر اطاعت کنید از اعمالتان نمی‌کاهد»، می‌توان فهمید که اولا این فرض محتمل است که کسی یافت شود که از اعمالش کاسته شود (وگرنه این شرط لغو بود)؛ و ثانیا  اگر کسی یافت شود که از اعمالش کاسته شود چنین نیست که صرفا به خاطر ایمان نداشتن به چنین حال و روزی رسیده باشد.

در واقع، این آیه نشان می دهد که خداوند از اعمال کسی می‌کاهد که در مقابل خدا و رسولش بایستد؛ و در آیه 2 توضیح داد که آثار شوم صدا بلند کردن در برابر خدا و رسولش در وجود شخص چنان عمیق است که کل اعمال آنان را نیست و نابود می‌کند؛ و واضح است که نیست و نابود شدن عمل، بالاترین درجه کاسته شدن از عمل است.

این نشان می‌دهد که می‌شود برخی از انسانها در مقطعی از زندگی شان با لفظ «الذین آمنوا» مورد خطاب خداوند قرار گیرند، اما به خاطر اینکه صدا بر پیامبر ص بلند کرده‌اند عاقبتشان از کسانی بدتر باشد که خداوند آنان را از اینکه ادعای ایمان آوردن بکنند نهی کرده است و گفته شما فقط بگویید اسلام آورده‌ایم و نگویید ایمان آوردیم.

ثمره معرفت‌شناسی دینی

در اهل سنت نظریه‌ای رایج است با عنوان «نظریه عدالت صحابه»، که بر این باورند که هرکس که صحابه پیامبر ص باشد (و شرط صحابه بودن این می‌دانند که بعد از اسلام آوردن دست کم یکبار محضر پیامبر ص را درک کرده باشد) عدالت دارد و شابسته پیروی است. این آیه دلیل واضحی است بر بطلان این نظریه؛ و اثبات می‌کند که نه فقط درک محضر پیامبر ص در حالت مسلمانی، بلکه حتی اینکه خداوند کسی را با تعبیر «مومن» خطاب قرار دهد، هیچ ضمانتی برای عدالت و عاقبت‌به‌خیری شخص نیست. ذیل آیه 2 [جلسه 1067، تدبر4] بیان شد که اینکه شیعه خلافت ابوبکر و عمر را قبول ندارد و علیه آنها موضع دارد به خاطر این نیست که معتقد باشد آنها کارهایی که حسن فعلی داشته باشد انجام نداده‌اند؛ بلکه تمام حرف شیعه بر اساس آیه صریح قرآن این است که اگر کسی صدایش را بر پیامبر ص بلند کند، تمامی اعمال خود را حبط و تباه ساخته است؛ و اگر این مسأله در خصوص هرکس ثابت شود (که بر اساس معتبرترین منابع اهل سنت یعنی صحیح بخاری و مسلم، این مطلب در خصوص ابوبکر و عمر چندین بار، و مهمتر از همه در ساعات آخر عمر پیامبر ص رخ داده)، وقتی اعمالش حبط و تباه شد آن اعمال نمی‌تواند ذره‌ای برای وی مفید باشد؛ هرچند بسیاری از مردم وی را به خاطر آن اعمال مدح کنند.

 

3) در آیات اول، تقدم بر رسول الله ص و بویژه صدای خود را بر صدای رسول الله ص بلند کردن را بشدت مذمت کرد، و فروکاستن از صدای خویش در محضر پیامبر ص را ستود و از پشت دیوار صدا کردن (بدون رفتن در محضر رسول الله ص اظهارنظر کردن) را کاری خلاف عقل دانست. در همانجا توضیح دادیم که به نظر می‌رسد اینها تعابیری برای نحوه مواجهه ما با دین الهی است که پیامبر ص باید آن را به ما تعلیم دهد و ما در برابر آن مستمع باشیم، نه اینکه کاری کنیم که سخن پیامبر ص نادیده گرفته شود ویا تحت الشعاع سخن ما قرار گیرد (به طور خاص به تدبر 5 از آیه 4 و تدبر3 از آیه 5 توجه شود).

در آیات پایانی از ناصواب بودن ادعای ایمان برخی افراد و منت گذاشتن آنان به خاطر اسلام آوردنشان سخن گفت و اینکه کسی بخواهد به خداوند دینش را تعلیم دهد مذمت کرد.

بعید نیست این مذمت پایانی، بیانی از همان تذکر ابتدایی باشد؛ یعنی بسیاری از افراد که در ظاهر اسلام را قبول می‌کنند، این قبول کردنشان صرفا مبتنی بر منفعت‌طلبی ویا هوای نفس (=دلخواه‌های شخصی) است؛ نه مبتنی بر یک باور عمیق؛ از این رو، هرجا آموزه‌های دین با سلیقه و دلخواهشان ناهماهنگ باشد نه‌تنها بدان تن نمی دهند بلکه می‌کوشند با انواع توجیهات سخن پیامبر ص را تحت الشعاع قرار دهند و اگر لازم باشد خودشان دین را به خدا یاد دهند!!!

و با این وصف، آیات مبانی این سوره نیز همگی لوازم اجتماعی این ترجیح دادن نظر خود بر پیامبر ص است؛ یعنی این سوره می‌خواهد بفرماید کسانی که دینداریشان سلیقه‌ای و مبتنی بر هوای نفس و رسیدن به دلخواه‌هاست و از این رو صدای خود را بر پیامبر ص بلند می‌کنند تا تعالیم دین تحت الشعاع نظرات و دلخواه‌های خودشان قرار گیرد، همان کسانی‌اند که:

به خبر فاسق (وقتی مطابق با دلخواه هایشان هست) ترتیب اثر می‌دهند و علیه افرادی که خوششان نمی‌آید هر خبری را نشر می‌دهند،

اگر لازم شد به جنگ و نزاع با سایر مسلمانان می‌پردازند، و تا زور به میان نیاید، از تعدی کردن به دیگران باکی ندارند؛

اگر از کسی خوششان نیاید ویا گاهی صرفا بخاطر تفریح و خنداندن دیگران، براحتی آن شخص را مسخره می‌کنند، از او عیب‌جویی می‌کنند و برایش لقب می‌گذارند؛

به جای اینکه در دلشان محبت و خوش‌گمانی به مومنان باشد به همه بدگمان‌اند، در کار دیگران تجسس می‌کنند و وقتی بدی‌ای یافتند براحتی غیبت می‌کنند؛

تنوع جوامع و خرده‌فرهنگها را نه از زاویه تعارف، بلکه از زاویه تفاخر می‌نگرند و معیار برتری را وابستگی‌های قومی و قبیله‌ای می‌دانند، نه تقوا؛

و با اینکه ایمان در دلشان وارد نشده ادعای ایمان می‌کنند و به خاطر همین اسلام آوردن نیم‌بندشان هم بر پیامبر ص و خدا منت می‌گذارند.

ریشه همه اینها این است که اسلام آوردنشان ظاهری است و واقعا ایمان در دلشان وارد نشده، و بیش از آنکه درصدد باشند که با کمک اسلام و پیروی از تعالیم آن به رستگاری حقیقی برسند، دنبال یک دین تفننی‌اند که دلخواه‌هایشان را تامین کند.

نکته جامعه‌شناختی: تحلیلی از گسترش معنویت منهای دین

در جهان امروز شاهد گسترش معنویت‌ منهای شریعت الهی هستیم؛ یعنی انسان در ایران و جهان افراد متعددی می‌بیند که ادعا می‌کنند معنویتی برای عالم قبول دارند و حتی به یک معنا خدا را هم قبول دارند، اما خدایی که قبول دارند فاقد ربوبیت تشریعی است؛ ‌یعنی خدایی است که انسان را به حال خود رها کرده و فقط گاهی اوقات یک حال معنوی به او می‌دهد؛ اما هیچ برنامه‌ای برای سعادت انسان ندارد و هیچ شریعتی نفرستاده است!

حقیقت این است که این معنویت منهای شریعت الهی، پدیده جدیدی نیست؛ بلکه همان بت‌پرستی قدیمی است که در چهره جدیدی بروز کرده؛ و در سوره حجرات دارد ظهور و نمادهای این بت‌پرستی را در درون جامعه دینی شرح می‌دهد. بت‌پرستان هم این گونه نبود که منکر خدا باشند؛ بلکه وجود یک خالق برای جهان و برخی پدیده‌های مادی و حتی خودشان را قبول داشتند (عنکبوت/61[2] و 63[3]؛ لقمان/25[4]؛ زمر/38[5]؛ زخرف/87[6])، اما قبول نداشتند خداوند تدبیرگر عالم است و برای آنها توسط انسانی برنامه سعادت فرستاده است: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَیْ‏ء» (انعام/91). در حالی که اگر خدا واقعا خدای مهربان است امکان ندارد نسبت به سرنوشت انسان بی‌اعتنا باشد؛ و البته طبیعی است که پیمودن راه کمال با پیروی محض از دلخواه‌ها شدنی نیست؛ و کسی که می‌خواهد راه کمال را بپیماید باید قبول کند که در بسیاری از شرایط خلاف دلخواه خود اقدام کند؛ از این روست که قبول شریعت مبتنی بر یک نگاه عاقبت‌اندیشانه است؛ و رواج معنویت‌های منهای دین، نه‌تنها به معنای بازگشت دوباره انسان غربزده به دین نیست، بلکه تداوم و تلاش برای تثبیت همان نگاه دین‌ستیزانه و دین‌گریزانه‌ای است که با رنسانس شروع شد.

 

4) اشاره شد که در آیات اول، ارتباطات انسان با رسول الله ص مورد توجه بود؛ و از انسانها می‌خواست که نسبت به سخنان ایشان خاضع باشند و گوش شنوایی داشته باشند. با توجه به فضایی که به خاطر روابط ایمانی برقرار می‌شود طبیعی است که عمل به این دستور در ارتباطات بین خود مؤمنان نیز طنین‌انداز شود؛ یعنی وقتی آن ادب نسبت به رسول الله ص در جانها جای گرفت، این ادب نسبت به سایر مؤمنان هم شیوع پیدا می‌کند؛ شاید از این رو بلافاصله (آیه 6) و اولین نکته‌ای که در روابط بین خود مومنان هشدار می‌دهد این است که مبادا این روحیه پذیرش کلام در جامعه ایمانی بقدری شیوع پیدا کند که حتی اگر فاسقی هم خبر مهمی آورد بدون درنگ قبول کنید؛‌ بلکه باید بررسی کنید.

در واقع، استماع سخن (که مورد تأکید قرآن کریم است: فَبَشِّرْ عِبادِ؛ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه‏؛ زمر/17-18) به معنای باز بودن آغوش انسان برای ارتباطات سالم اجتماعی است؛ نه لزوما پذیرش مفاد سخنی که بیان می‌شود و ترتیب اثر دادن به آن، ولو آن سخن از سوی کسی بیان شود که عضوی از جامعه دینی است (با توجه به شأن نزول آیه 6 معلوم می‌شد که مقصود از فاسق در این آیه، کسی نیست که فسقش از پیش معلوم باشد؛‌ زیرا اگر چنین بود فرستادن وی توسط پیامبر ص برای چنان ماموریتی نامعقول بود؛ و اتفاقا به خاطر همین خبری که آورد خداوند وی را فاسق خواند).

جالب‌تر اینکه در آخرین فراز روابط بین مومنان (آیه12) از سوء‌ظن داشتن و تجسس برحذر می‌دارد. یعنی نباید در این تبین و بررسی بقدری افراط شود که کار به سوء‌ظن و تجسس در احوال افراد کشیده شود.

پس کنار هم گذاشتن این آیات به ما می‌گوید که وظیفه انسان مومن، در خصوص پیامبر ص [و به تبع وی، امام معصوم ع] این است که همواره در برابر نظر وی فروتن و آماده پذیرش باشد؛ اما در قبال سایر مومنان، از سویی باید از سوء‌ظن و تجسس خودداری کند، و از سوی دیگر، اگر توسط فردی از همین جامعه دینی خبری داده شد که موجب سوء‌ظن به دیگران شد باید بررسی شود و بلافاصله بر اساس خبر وی حکم صادر نشود. به تعبیر دیگر، در غیرمعصوم، اگرچه اصل اولی بر عدم سوء ظن داشتن است، اما این در خصوص احوالات شخصی خود افراد است، ولی در جایی که یکی از این افراد خبر مهمی درباره دیگر افراد جامعه دینی می‌دهد که قبول آن مستلزم درگیری ویا طردی نسبت به آن افراد خواهد بود با این خبرش باید با سوء‌ظن مواجه شد و تا بررسی درستی انجام نشده بدان خبر ترتیب اثر نداد.

 

5) در آیات 4 و 5 فرمود: «إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ؛ وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ». وقتی آدم این آیات را می‌بیند ابتدا به ذهنش می‌رسد چه ربطی به ما دارد. الان که رسول الله ص در میان ما نیست که صدا کردن ایشان از ورای حجره‌ها مصداقی پیدا کند؛ اما در آیه 7 می‌فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ». آیا این آیه نمی‌خواهد شبهه فوق را حل کند؟ (در ذیل این آیه [جلسه 1072، تدبر2] گفتیم که با توجه به آیه «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ» (توبه/105) کاملا محتمل است که این آیه 7 سوره حجرات هم خطاب به ما باشد). در همین آیه 7 ادامه می دهد «لَوْ یطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ: اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، قطعا [خودتان] به دردسر می‌افتید». این را ضمیمه کنید به آنچه در آیه 16 فرمود: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ؟» و باز این را ضمیمه کنید به این نکته که در آیات قبل و بعد این (یعنی آیات 14 تا 17) در مقام بیان این است که خیلی‌ها که ادعای ایمان دارند مومن واقعی نیستند و فقط نام اسلام را بر دوش می‌کشند؛ مومن واقعی به خدا و رسولش واقعا ایمان دارند!

به نظر می‌رسد این سوره در این فراز و فرودها می‌خواهد بفرماید: زمانی انسان واقعا مومن است که حضور رسول الله ص و پیام الهی در زندگی‌اش را جدی بگیرد (آیه 7) و تمام برنامه‌های خود در مدار آن تنظیم کند، نه اینکه بخواهد رسول الله ص از دلخواه‌های او اطاعت کند (آیه7)؛ بقدری جدی بگیرد که بداند هر موضعی که دارد می‌گیرد، اگر این موضعش خلاف رسول الله ص باشد که حبط تمام اعمالش را در پی دارد (آیه3) و اگر برگرفته از تعالیم رسول الله ص نباشد از پشت دیوار صدا زدن رسول الله ص (آیه 4) و تعلیم دادن دین خود به خداست (آیه16)! آیا بی‌ادبانه‌تر و نامعقول‌تر از این دو رفتاری متصور است؟

ثمره اخلاقی

بسیاری از اوقات می‌شود که مطلبی به ذهنمان می‌رسد و به بهانه روشنفکری و آزاداندیشی می‌کوشیم آن را چنان مطرح کنیم که همه قبول کنند؛ بدون اینکه مراجعه‌ای بی‌تعصب به آیات و روایات داشته و بررسی‌ای کرده باشیم که آیا این دیدگاه ما چه نسبتی با آموزه‌های دینی دارد؟ در واقع در این موقعیت، دانسته یا ندانسته، صدای خود را فوق آموزه‌های دین قرار می‌دهیم و عملا داریم تعالیم دین را تحت الشعاع نظرات شخصی خود می‌گردانیم.

اگر واقعا چنین می‌کنیم، از منظر این آیات، آیا واقعا جزء انسانهای فرهیخته‌ایم، یا انسانهای بی‌ادب و بی‌عقل (آیه 4)؟!

 

 


[1] . علی‌رغم تلاش فراوانی که انجام شد تا ارتباط بین کل آیات توجیه شود اما هنوز آنچه نوشته شد در خصوص ارتباط فراز پایانی (از آیه 13 به بعد) با کل سوره بیشتر جنبه ذوقی و حدسی دارد که قابل مناقشه است. در مقدمه در اولین پاورقی از بحث تعداد آیات، اشاره شد که بر اساس روایاتی تعداد آیات سوره حجرات بسیار بیش از این است که اکنون در دست ماست؛ که اگر این قول درست باشد آنگاه شاید بتوان فهمید که چرا این توجیه ارائه شده چندان دلچسب نیست. البته در همانجا به تفصیل بیان شد که قبول این احادیث، محمل خاصی دارد و اگر برداشت کسی از آنها این باشد که قرآن تحریف شده است قطعا برداشت ناصوابی است که با شواهد فراوان دیگر می‌توان نشان داد که هیچ گونه دستکاری‌ای در الفاظ قرآن توسط هیچ بشری صورت نگرفته است و قرآنی که نزد ماست تماما (و با رعایت تمام حروف و اعراب) از جانب خداوند متعال نازل شده است.

[2] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ‏

[3] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ‏

[4] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏

[5] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی‏ بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ‏

[6] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُون‏.

 


1084) جمعبندی سوره حجرات (قسمت اول)

 

متن آیات

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ.

إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ.

إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ؛

وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ؛

فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ.

وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتی‏ تَبْغی‏ حَتَّى تَفی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ؛

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ.

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ.

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ؛

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ.

قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ.

یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ.

إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ.

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر رحیم

ای کسانی که ایمان آوردند [خودتان را /چیزی را] در پیشگاه خداوند و رسولش جلو نیندازید و در برابر خداوند تقوا پیشه کنید؛ چرا که خداوند شنوا و دانای مطلق است.

ای آن کسانی که ایمان آوردند، صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید، و همانند صدا بلند کردنتان برای همدیگر، با صدای بلند با او سخن مگویید، تا در حالی که شما احساس نمی‌کنید اعمالتان نابود شود!

همانا کسانی که صداهایشان را نزد رسول الله ص فرومی‌کاهند، همانان‌اند که خداوند دلهایشان را برای تقوا امتحان کرده؛ برایشان مغفرت و پاداشی عظیم است.

بی‌تردید آنان که از پسِ حجره‌ها تو را صدا می‌زنند، اکثرشان تعقل نمی‌ورزند.

و اگر آنان صبر می‌کردند تا [تو خود] به نزد آنان درآیی، مسلماً برایشان بهتر می‌بود؛ و خداوند بسیار بامغفرت و رحیم است.

ای آن کسانی که ایمان آوردند! اگر فاسقی برای شما خبر [قابل توجهی] آورد پس بررسی کنید [یا: درنگ نمایید] که [مبادا] با عده‌ای به‌نادانی برخورد کنید [= به آنان آسیب برسانید]، آنگاه بر آنچه کرده‌اید پشیمان شوید.

و بدانید که همانا [آنکه] در [میان] شماست پیامبر خدا [است]؛ اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، قطعا [خودتان] به دردسر می‌افتید؛ ولیکن خداوند ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهایتان بیاراست و کفر و فسوق [= پلیدکاری] و عصیان [= سرکشی] را نزدتان ناپسند نمود؛ آنان‌اند که راشدین [= رشدیافتگان] اند.

[به خاطر] تفضلی است از جانب خداوند، و نعمتی [از جانب او]؛ و خداوند بسیار دانا و حکیم است.

و اگر دو طایفه از مؤمنان به قتال پرداختند پس بین آن دو آشتی افکنید. پس اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کرد، با آن که تجاوز می‌کند بجنگید، تا به امر خدا برگردد؛ پس اگر بازگشت، بین آن دو به عدل آشتی دهید، و دادگری بورزید که همانا خداوند اهل قِسط را دوست دارد.

در واقع مؤمنان برادرند؛ پس میان دو برادرتان آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید؛ امید است که شما مورد رحمت قرار گیرید.

ای کسانی که ایمان آوردند! قومی قوم دیگر را مسخره نکند، چه‌بسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و زنانی هم زنانی دیگر را، چه‌بسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و از خودهایتان [= از یکدیگر] عیب‌جویی نکنید، و القاب [زشت] بر همدیگر نگذارید؛ چه بد نامی است این فسوق [= پلیدکاری] بعد از آن [اتصاف به] ایمان؛ و کسی که توبه نکند، پس آنان‌اند که ظالمان‌اند.

ای کسانی که ایمان آورده‌اند! بسیار از گمان [یا: از بسیاری از گمان‌ها] اجتناب کنید، که همانا بعضی از آن گمان‌ها گناه است، و [در کار مردم] تجسس نکنید، و برخی از شما غیبت برخی را نکنند؛ آیا یکی از شما دوست دارد که از گوشت برادرش که مرده، بخورد؛ قطعاً از آن کراهت دارید؛ و تقوای الهی پیشه کنید، که به‌یقین خداوند بسیار اهل توبه و رحیم است.

ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است. بی‌شک خداوند بسیار دانا و خبره است.

اعراب بادیه‌نشین گفتند: ایمان آوردیم. ‌بگو: ایمان نیاورده‌اید ولکن بگویید اسلام آوردیم، و هنوز ایمان در دلهایتان وارد داخل نشده است؛ و اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید از عمل‌هایتان چیزی کم نمی‌کند؛ بی‌شک خداوند آمرزنده مهربان است.

در حقیقت مؤمنان فقط کسانی‌اند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند، آنگاه شک و تردیدی نورزیده‌اند و با اموالشان و جان‌هایشان در راه خدا جهاد کردند؛ آنان هستند که راستگویان‌اند.

بگو آیا خدا را به دینتان آگاه می‌کنید [به خدا دینتان را تعلیم می‌دهید]، در حالی که خداوند می‌داند آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است و خداوند به هر چیزی داناست.

بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید.

مسلما خداوند است که غیب آسمانها و زمین را می‌داند و خداوند [است که] بدانچه می‌کنید بیناست.

حدیث

درباره فضیلت و جایگاه این سوره احادیثی در اولین جلسه‌ای که بحث از این سوره را آغاز کردیم گذشت (جلسه 1065) که مروری بر مضامین آنها قبل از تدبر در کلیت سوره، ان شاء الله ما در فهم کلیت این سوره کمک کند:

امام صادق ع مداومت بر خواندن سوره حجرات را به مثابه زیارت پیامبر اکرم  معرفی کردند (حدیث1)؛ و خود پیامبر اکرم ص -بنا به نقل شیعه و سنی- پاداشی به تعداد مطیعان و عصیان‌گران خداوند (یا ده برابر تعداد آنها) را بر خواندن این سوره مترتب دانستند (حدیث2)؛ و در روایات دیگری از پیامبر علاوه بر این، همراه داشتن این سوره موجب ایمن شدن انسان در جنگها و باز شدن باب همه خوبیها بر انسان معرفی شده (حدیث3) و این خاصیت ایمن شدن، در حدیثی از امام صادق ع، برای ایمن شدن از دست شیطانی که دنبال انسان است ویا به نحو خاص برای هرگونه ترس و بلایی که ممکن است بر یک زن وارد شود (بویژه حفظ زن از سقط شدن جنین ویا جاری شدن شیرش) نیز مطرح شده است.

درباره وجه این احادیث در همان مقدمه این احتمال مطرح شد که:

«ظاهرا هدف سوره تربیت جامعه اسلامی برای شکل‌گیری امت واحد ذیل شخصیت نبی اکرم ص است؛ پس کسی که بر این سوره (و در واقع بر رعایت مضامین آن) مداومت ورزد جزء ‌زائران حضرت محمد ص محسوب می‌شود (حدیث1)؛ و شاید چون نسبتش را با تمام انسانهای اهل طاعت و معصیت اصلاح می‌کند، از باب اینکه کسی که حسنه‌ای بیاورد ده برابر پاداش می‌گیرد (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها؛ انعام/160) ده برابر تعداد همه افراد مطیع و عاصی ثواب می‌برد (حدیث2)؛ و چون تکلیف مؤمنان را در درگیری‌ها و نزاعها و مطلق روابط اجتماعی معلوم کرده، درآویختن به این سوره و آویختن آن به خود، انسان را در نزاعها حفظ می‌کند و درب همه خوبی‌ها را در جامعه باز می‌کند (حدیث3)؛ و چون با اصلاح رابطه خود با پیامبر اکرم ص و با سایر مؤمنان، ذیل امت محمدی ص قرار می‌گیرد، از شیاطین جن هم حفظ می‌شود؛ و زایندگی (حفظ جنین) و توان پرورش‌دهندگی‌اش (جاری شدن شیر خشک شده) برقرار و تثبیت می‌گردد (حدیث4).»

 


1083) سوره حجرات (49)، آیه 18 (حدیث و تدبر)

 

حدیث

1) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند که می‌فرماید «[خداوند] عالم غیب و شهادت [است]» (انعام/73؛ توبه/94 و 105؛ و ...) سوال شد.

فرمودند: غیب چیزی است که نبوده است؛ و شهادت آن چیزی است که موجود است.

معانی الأخبار، ص146

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» فَقَالَ:

الْغَیْبُ مَا لَمْ یَکُنْ وَ الشَّهَادَةُ مَا قَدْ کَان‏.

 

2) ابن مسکان می‌گوید: از امام صادق ع سوال کردم درباره اینکه خداوند تبارک و تعالی آیا مکان را می‌دانست پیش از اینکه مکان را بیافریند یا علم او هنگامی است که آن را آفرید و بعد از آفرینشش است؟

فرمود: خداوند برتر است؛ بلکه همواره به مکان عالم بوده است قبل از اینکه آن را ایجاد کند همانند علم وی بدان بعد از ایجاد کردنش؛ و علمش به همه اشیاء‌ نیز شبیه علم او به مکان است.

التوحید (للصدوق)، ص137

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ مَنْصُورُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْأَصْفَهَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَ کَانَ یَعْلَمُ الْمَکَانَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْمَکَانَ أَمْ عَلِمَهُ عِنْدَ مَا خَلَقَهُ وَ بَعْدَ مَا خَلَقَهُ؟

فَقَالَ: تَعَالَى اللَّهُ بَلْ لَمْ یَزَلْ عَالِماً بِالْمَکَانِ قَبْلَ تَکْوِینِهِ کَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ مَا کَوَّنَهُ وَ کَذَلِکَ عِلْمُهُ بِجَمِیعِ الْأَشْیَاءِ کَعِلْمِهِ بِالْمَکَانِ.

 

3) الف. از امام صادق ع از پدرشان روایت شده که فرمودند:

همانا خداوند متعال علمی خاص و علمی عام دارد. اما علم خاص او همان علمی است که نه فرشتگان مقربش و نه پیامبران مرسل خویش را بدان آگاه نکرده است؛ و اما علم عامش همان علمی است که فرشتگان مقربش و پیامبران مرسل خویش را بدان آگاه کرده و از جانب رسول الله ص به ما رسیده است.

التوحید (للصدوق)، ص138

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ:

إِنَّ لِلَّهِ تَعَالَى عِلْماً خَاصّاً وَ عِلْماً عَامّاً فَأَمَّا الْعِلْمُ الْخَاصُّ فَالْعِلْمُ الَّذِی لَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ وَ أَمَّا عِلْمُهُ الْعَامُّ فَإِنَّهُ عِلْمُهُ الَّذِی أَطْلَعَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ وَ قَدْ وَقَعَ إِلَیْنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص.

ب. وباز از امام باقر ع روایت شده است:

همانا خداوند دو علم دارد:‌علمی که بذل می‌کند و علمی که آن را نگه می‌دارد. اما علمی که بذل می‌کند پس چیزی از آن نیست که فرشتگان و پیامبرانش بدانند مگر اینکه ما هم می‌دانیم؛ و اما علمی که نگه‌داشته شده است پس آن چیزی است که نزد خداوند عز و جل در أمّ الکتاب است و هنگامی که بیرون آید نافذ می‌گردد.

الکافی، ج‏1، ص255-256

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ ضُرَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:

إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ‏ مَکْفُوفٌ. فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْ‏ءٍ تَعْلَمُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا نَحْنُ نَعْلَمُهُ؛ وَ أَمَّا الْمَکْفُوفُ فَهُوَ الَّذِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی أُمِّ الْکِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ.

 

4) هشام بن حکم روایتی از گفتگوی امام صادق ع با زندیقی را روایت کرده است. فرازی از آن گفتگو چنین است:

زندیق گفت: آیا می‌گویی او سمیع [شنوا] و بصیر [بینا] است؟

امام صادق ع فرمود: او سمیعو بصیر است؛‌شنواست بدون هیچ عضوی و بیناست بدون هیچ ابزاری؛ ‌بلکه به نفس خود می‌شنود و به نفس خود می‌بیند و وقتی می‌گویم به نفس خود می‌شنود منظورم این نیست که او چیزی است و نفس چیز دیگری است؛ بلکه منظورم از نفس همان خود است، همان گونه که می‌گوییم: خودم، هنگامی که مورد سوال واقع می‌شوم و [می‌گوییم] خودت، هنگامی که وقتی سوال می‌کنی و می‌خواهم چیزی را به تو تفهیم کنم؛ و مرجع من در تمام اینها چیزی نیست جز اینکه او شنوای بینای عالم خبیر است بدون اختلافی و در ذات و اختلافی در معنا.

الکافی، ج‏1، ص109

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ فِی‏ حَدِیثِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَنَّهُ قَالَ لَهُ: أَ تَقُولُ إِنَّهُ سَمِیعٌ بَصِیرٌ؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: هُوَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ سَمِیعٌ بِغَیْرِ جَارِحَةٍ وَ بَصِیرٌ بِغَیْرِ آلَةٍ بَلْ یَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ یُبْصِرُ بِنَفْسِهِ. وَ لَیْسَ قَوْلِی إِنَّهُ سَمِیعٌ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَیْ‏ءٌ وَ النَّفْسُ شَیْ‏ءٌ آخَرُ وَ لَکِنِّی أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِی إِذْ کُنْتُ مَسْئُولًا وَ إِفْهَاماً لَکَ إِذْ کُنْتَ سَائِلًا فَأَقُولُ یَسْمَعُ بِکُلِّهِ لَا أَنَّ کُلَّهُ لَهُ بَعْضٌ لِأَنَّ الْکُلَّ لَنَا لَهُ بَعْضٌ وَ لَکِنْ أَرَدْتُ إِفْهَامَکَ وَ التَّعْبِیرُ عَنْ نَفْسِی وَ لَیْسَ مَرْجِعِی فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَّا أَنَّهُ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ الْعَالِمُ الْخَبِیرُ بِلَا اخْتِلَافِ الذَّاتِ وَ لَا اخْتِلَافِ مَعْنًى.

 

5) محمد بن مسلم روایت کرده است که امام باقر ع در وصف خداوند فرمود: همانا او واحد و صمد است، تک معناست نه دارای معانی متعدد مختلف.

گفتم: فدایت شوم! قومی از اهل عراق گمان می‌کنند که شنیدن او [به وسیله چیزی] غیر از آنچیزی است که با آن می‌بیند و دیدنش با چیزی غیر از آن است که با آن می‌شنود. [یعنی همچون ما برای دیدن و شنیدن از ابزار و آلات مختلف استفاده می‌کند].

فرمود: دروغ گفتند و الحاد ورزیدند و خدا را تشبیه کردند و خداوند برتر از اینهاست. همانا او شنوای بیناست؛ با آنچه می‌بیند می‌شنود و با آنچه می‌شنود می‌بیند.

گفتم: گمان می‌کنند که او بناست بر اساس آنچه تعقلش می‌کنند.

فرمود: خداوند برتر از این است؛ همانا کسی تعقل می‌کند که ویژگی مخلوقات را داشته باشد و خداوند چنین نیست.

الکافی، ج‏1، ص108

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ فِی صِفَةِ الْقَدِیمِ: إِنَّهُ وَاحِدٌ صَمَدٌ أَحَدِیُّ الْمَعْنَى لَیْسَ بِمَعَانِی کَثِیرَةٍ مُخْتَلِفَةٍ.

قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ یَزْعُمُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ أَنَّهُ یَسْمَعُ بِغَیْرِ الَّذِی یُبْصِرُ وَ یُبْصِرُ بِغَیْرِ الَّذِی یَسْمَعُ.

قَالَ فَقَالَ: کَذَبُوا وَ أَلْحَدُوا وَ شَبَّهُوا تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ إِنَّهُ سَمِیعٌ بَصِیرٌ یَسْمَعُ بِمَا یُبْصِرُ وَ یُبْصِرُ بِمَا یَسْمَعُ.

قَالَ قُلْتُ: یَزْعُمُونَ أَنَّهُ بَصِیرٌ عَلَى مَا یَعْقِلُونَهُ.

قَالَ فَقَالَ: تَعَالَى اللَّهُ إِنَّمَا یَعْقِلُ مَا کَانَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ وَ لَیْسَ اللَّهُ کَذَلِکَ.

تدبر

1) «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

به نظر می‌رسد این آیه تعلیلی برای مطالبی است که بیان شد، که این تعلیل، می‌تواند ناظر باشد به:

الف. آیه قبل،‌ یعنی اگر طاعت و معصیت و کفر و ایمان داشته باشید خداوندی که غیب همه چیز را می‌داند و بر تمام آنچه می‌کنید آگاه است از آن خبر دارد (مجمع البیان، ج‏9، ص209[1]

ب. فرازهای پایانی (آیه 14-17)، یعنی اینکه این اعراب ادعای ایمان کردند و خداوند فرمود که ایمان در دل شما وارد نشده، حالا تأکید می‌کند که خدایی که غیب همه امور را می‌داند و بر تمام کارهای که در آشکار و نهان می‌کنید آگاه است. چگونه ضمایر شما بر او مخفی باشد و صدق و کذب شما را متوجه نشود (الکشاف، ج‏4، ص379[2]).

ج. کل سوره، یعنی تمام آن امر و نهی‌هایی که در این سوره شد و حقایقی که در آن بیان شد از جمله اینکه برخی ایمانشان در حد ادعاست و برخی ایمان واقعی دارند، همه اینها بر اساس علم خداوندی است که غیب همه چیز را می‌داند و بر تمام کارهایی که می‌کنید آگاه است (المیزان، ج‏18، ص331[3]). به عبارت دیگر، سوره را با توصیه به تقوا و هشدار به اینکه خداوند شنوا و علیم است آغاز کرد و در پایان تذکر می‌دهد که مواظب باشید که در محضر خدایی هستید که خداوندی است که غیب همه چیز را می‌داند و بر تمام کارهایی که می‌کنید آگاه است (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص: 119[4]).

د. کل معارف قرآن باشد با همین تحلیل فوق.

 

2) «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»

خداوند غیب آسمانها و زمین را می‌داند. این تعبیر، تذکر می‌دهد که «در آسمان‏ها و زمین، اسرار نهفته و نامکشوف بسیارى است (تفسیر نور، ج‏9، ص202)؛ و جدی گرفتن این تذکر، نیاز انسان به دین و هدایت الهی را بیشتر می‌کند. از این جهت این سوره که بحث را با خطاب قرار دادن مومنان به رعایت تقوا شروع کرد: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ» (‌حجرات/1) و با تذکر به اینکه خداوند غیب آسمانها و زمین را می‌داند به پایان برد؛ شبیه است به ابتدای سوره بقره، تقواپیشگان را کسانی معرفی کرد که ایمان به غیب دارند: «هُدىً لِلْمُتَّقین‏؛ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب‏» (بقره/2-3).

 

3) «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

در مدار توحید، ارزشها بر اساس تظاهر، منّت وشعار نیست، بلکه بر اساس اخلاص قلبى است که آگاهى بر آن مخصوص خداست: خداوندى که غیب و پنهان هستى را مى‏داند، چگونه ایمان درونى ما را نمى‏داند؟ (تفسیر نور، ج‏9، ص202)

 

4) «اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

از علم خداوند به بصیرت تعبیر شده است. این نشان می‌دهد علم او، اجمالى، سطحى، یک جانبه، قابل تردید و موقّت نیست (اقتباس از تفسیر نور، ج‏9، ص202[5]).

 

5) «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

انگیزه‏هاى پنهان بشر، گاهى به مراتب پیچیده‏تر از غیب آسمان‏ها و زمین است؛ جالب اینجاست که در مورد آسمان‏ها، واژه «یَعْلَمُ» به کار رفته و در مورد عمل انسان‏ها، واژه «بَصِیرٌ» آمده است. (تفسیر نور، ج‏9، ص202)

ثمره اخلاقی

اگر انسان به علم و بصیرت خداوند ایمان داشته باشد، در رفتار و گفتار خود دقّت مى‏کند. (اگر بدانیم از روزنه‏اى فیلم ما را مى‏گیرند و یا صداى ما را ضبط مى‏کنند، در کلمات وحرکات خود دقّت بیشترى مى‏کنیم.) (تفسیر نور، ج‏9، ص202)

 

6)‌ «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

وقتی کسی غیب آسمانها و زمین را می‌داند معلوم است که همه اعمال ما را هم می‌داند، پس چرا در اینجا این جمله دوم را آورد؟

الف. چه‌بسا می‌خواهد تأکید کند که ابعاد نهان انسان چه‌بسا از غیب آسمانها و زمین پیچیده‌تر است (تدبر5).

ب. اگرچه این ذکر خاص بعد از عام است، اما به یک لحاظ می‌تواند دو مطلب متفاوت باشد؛ و آن اینکه وقتی می‌گویند فلانی به غیب علم دارد تلقی اولیه افراد این است که او هم از آن امور غایب است و کسی که غایب است اگر به چیزی علم دارد، علمش غیر از طریق دیدن است، در اینجا می‌خواهد این شبهه را در مورد خداوند نفی کند که او در عین حال که به غیب علم دارد، اما بصیر و بیناست و همه کارها و جهت‌گیریهایتان (حتی آنچه شما آن را کاملا در درون خود مخفی می‌کنید) را مستقیما می‌بیند؛ و اتفاقا با این تعبیر، آن قول کسانی که علم خدا صرفا در افق کلیات می‌دانند و علم او به جزییات را منکرند رد کند (التحریر و التنویر، ج‏26، ص227[6]).

ج. چون موضوع بحث این سوره روابط انسانها و اعمال انسان بود؛ از این رو، این فراز آخر مطلب اصلی است و فراز اول آیه مقدمه آن است؛ یعنی مسأله اصلی این است که خداوند به همه اعمال شما بیناست و آنگاه به عنوان مقدمه‌اش می‌فرماید این همان خدایی است که غیب آسمانها و زمین را می‌داند پس مطمئن باشید که به همه اعمال آشکار و پنهان شما آگاهی کامل دارد.

د. ...

 

7) «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

در آیه 16 فرمود که «خداوند  آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است می‌داند و خداوند به هر چیزی داناست». اما در اینجا فرمود: «خداوند غیب آسمانها و زمین را می‌داند و خداوند بدانچه می‌کنید بیناست».

در واقع در آیه 16 مطلب را در هر دو زاویه کاملا عامتر بیان کرد: در فراز اول آنجا، از علم خدا به هرچه در آسمانها و زمین است سخن گفت، اما در این آیه از علم خدا فقط درباره غیب آسمانها و زمین؛ و در فراز دوم، هم آنجا از علم خدا به همه چیز، و اینجا فقط از بینایی خداوند به عمل ما. چرا؟

(امری که مسأله را پیچیده‌تر می‌کند این است که عبارت آیه 16 بعد از این بود که آنان را مذمت کرد که «بگو آیا خدا را به دینتان آگاه می‌کنید [به خدا دینتان را تعلیم می‌دهید]»؛ و آگاهی خداوند از حقیقت دینداری انسانها، از جنس آگاهی او به غیب و بصیرت او به اعمال انسانهاست (که با آیه 17 تناسب بیشتری دارد)؛  اما آیه 18 بعد از این بود که در آیه قبل آنان را از منت گذاشتن برحذر داشت و هدایت به ایمان را منتی از جانب خداوند دانست (که این یک آگاهی ساده و عمومی است که برای اشاره به آگاهی خدا به این، همان مقدار توضیحی که در آیه 16 آمده بود، کافی بود.)

الف. شاید این از باب ذکر خاص بعد از عام باشد که آگاهی و اشراف خداوند به ما را ملموس‌تر و جدی‌تر می‌کند؛ که آمادگی ما را برای اینکه مراقب باورها و اندیشه‌هایمان باشیم بیشتر می‌کند. یعنی در آیه 16 یک مبنایی که هر مسلمانی و موحدی بدان باور دارد را بیان کرد که تذکر خداوند را جدی بگیریم؛ و در این مرحله، مقداری مطلب را دقیقتر کرد که آن جدی گرفتن حضور و احاطه خدا بر ما تقویت شود.

ب. ...

اگر تحلیل دیگری به ذهن شما خطور می‌کند لطفا در قسمت دیدگاه (پایین همین صفحه) بگذارید تا دیگران هم استفاده کنند.

 

 

 


[1] . «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» من طاعة و معصیة و إیمان و کفر.

[2] . و هذا بیان لکونهم غیر صادقین فی دعواهم، یعنى أنه عزّ و جل یعلم کل مستتر فی العالم و یبصر کل عمل تعملونه فی سرکم و علانیتکم، لا یخفى علیه منه شی‏ء، فکیف یخفى علیه ما فی ضمائرکم و لا یظهر على صدقکم و کذبکم، و ذلک أنّ خاله مع کل معلوم واحدة لا تختلف.

[3] . قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» ختم للسورة و تأکید یعلل و یؤکد به جمیع ما تقدم فی السورة من النواهی و الأوامر و ما بین فیها من الحقائق و ما أخبر فیها عن إیمان قوم و عدم إیمان آخرین فالآیة تعلل بمضمونها جمیع ذلک.

[4] . و آخر السورة مع التئامه بما قبله فیه تقریر ما فی أول السورة، و هو قوله تعالى: لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ [الحجرات: 1] فإنه لا یخفى علیه سر، فلا تترکوا خوفه فی السر و لا یخفى علیه علن فلا تأمنوه فی العلانیة، و الحمد للّه وحده و الصلاة و السلام على من لا نبی بعده.

[5] . عبارت وی چنین است: علم خداوند همراه با بصیرت او است. علم او، اجمالى، سطحى، یک جانبه، قابل تردید و موقّت نیست.

[6] . و جملة وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ معطوف على جملة إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عطف الأخص على الأعم لأنه لما ذکر أنه یعلم الغیب و کان شأن الغائب أن لا یرى عطف علیه علمه بالمبصرات احتراسا من أن یتوهّموا أن اللّه یعلم خفایا النفوس و ما یجول فی الخواطر و لا یعلم المشاهدات نظیر قول کثیر من الفلاسفة: إنّ الخالق یعلم الکلیات و لا یعلم الجزئیات، و لهذا أوثر هنا وصف بَصِیرٌ.

 


1083) سوره حجرات (49)، آیه 18 (إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ ...)

بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ

28 ذی‌القعده 1444

ترجمه

مسلما خداوند است که غیب آسمانها و زمین را می‌داند و خداوند [است که] بدانچه می‌کنید بیناست.

اختلاف قرائت

بَصیرٌ / خَبیرٌ

اختلاف قرائتی که موافق مصاحف عثمانی در اینجا وجود دارد فقط  در خصوص ترقیق یا عدم ترقیق حرف راء است (معجم القراءات ج9، ص93[1]

اما قرائتی از اعمش روایت شده که به جای «بصیر» کلمه «خبیر» را قرائت می‌کرده است (المغنی فی القراءات، ص1703[2])، که احتمالا قرائت مطابق با مصحف ابن مسعود باشد.

تَعْمَلُونَ / یَعْمَلُونَ

این کلمه در اغلب قرائات به صورت فعل مخاطب (تَعْمَلُونَ) قرائت شده است؛ که در این صورت عطف است به تعبیر «لا تمنوا»؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و روایتی از قرائت کوفه (روایت أبان از عاصم، و نیز روایت حمزه بن قاسم از حفص از عاصم) و برخی قرائات اربعه عشر (ابن محیصن) و برخی قراءات غیرمشهور (أعمش و طلحه و عیسی) به صورت فعل غایب «یَعْمَلُونَ» قرائت شده است؛ که وجه این را مرحوم طبرسی امتداد کاربرد غایب در آیه 15 «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا»‌، و قرطبی ردی بر ادعای «قالت الاعراب» (آیه14) دانسته‌اند.

تبصره: قرطبی قرائت اخیر را قرائت اهل بصره (ابو عمرو) نیز دانسته؛ اما با توجه به اینکه کس دیگری چنین مطلبی را نگفته واضح است که وی استباه کرده و برخی همچون عبداللطیف خبیر (مؤلف معجم القراءات) نیز این خطای وی را گوشزد کرده‌اند.

مجمع البیان، ج‏9، ص208[3]؛ المغنی فی القراءات، ص1703[4]؛ الجامع لأحکام القرآن، ج‏16، ص350[5]؛ الکشف و البیان (ثعلبی)، ج‏9، ص92[6]؛ معجم القراءات ج9، ص93[7]

نکات ادبی

یعْلَمُ / تَعْمَلُونَ

درباره ماده «علم» قبلا در آیه 1 و 16 همین سوره توضیحاتی گذشت:

جلسه 1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/

جلسه 1081 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/

غَیبَ

درباره ماده «غیب» ذیل آیه 12 همین سوره توضیحاتی گذشت:

جلسه 1077 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-12/

السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

چنانچه ذیل آیه 16 هم بیان شد (جلسه 1081 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/) قبلا درباره کلمه السَّماواتِ و ریشه آن و تفاوت کلمه «سماء» با کلماتی مانند «رفعت» و «ارتفاع»، «علو» «صعود» «رقی» و «فوق» در جلسه 1041 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/ و درباره الْأَرْضِ هم قبلا در جلسه 781 http://yekaye.ir/ya-seen-36-33/ بحث شد.

بَصیرٌ

درباره ماده «بصر» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد:‌ یکی به معنای علم به چیزی است چنانکه وقتی می‌گویند «بصرت بالشیء» یعنی نسبت بدان علم و بصیرت پیدا کردم و خود «بصر» به معنای چشم به کار می‌رود و وقتی چیزی را ببینند تعبیر «أبصرته» را به کار می‌برند؛ و «بصیرة» به معنای زره و سنگر گرفتن هم ناظر به همین معناست؛ معنای دوم به معنای غلظتی است که در چیزی هست چنانکه تعبیر «بُصرِ» کوه و آسمان و دیوار و مانند آن به کار می‌رود و «بَصرَه» به معنای سنگ سست ویا زمین گچی است؛ و گفته‌اند شهر «بصره» را هم به همین جهت بصره نامیدند که وقتی مسلمانان آن را فتح کردند برای عمر نامه نوشتند که ما در «أرضاً بَصْرَةً» فرود آمدیم؛ و این اسم برای آنجا ماند.

اما بسیاری کوشیده‌اند یک معنای جامعی برای این ماده بیابند:

اغلب این معنای جامع را ناظر به دیدن دانسته‌اند؛ مثلا راغب محور معنای این ماده را دیدن قرار داده و در خصوص کاربردهای دیگر آن هم معقتد است که یک نحوه به مسأله دیدن گره می‌خورد مسأله زمین «بصرة»، زمینی است که خاک نرم و گچ‌مانند دارد به طوری که از دور به چشم می‌آید و ...؛ و مرحوم مصطفوی هم این را به معنای علمی می‌داند که با نظر کردن حاصل می‌شود، خواه نظر کردن [ظاهری] چشم و خواه نظر کردن [باطنی] قلب؛ و همین دو مؤلفه (نظر + علم) را ممیزه این ماده از دو کلمه «نظر» و «علم» می‌داند که «نظر» مقید به علم نیست: «وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» (اعراف/198) و «علم» هم مقید به «نظر» و دیدن نیست؛ اما «بصر» جایی است که این دو مؤلفه با هم لحاظ شده باشد و کاربرد آن در معنای غلظت هم شاید بدین جهت بوده که همواره اول چیزی که به چشم می‌آید جسم است که غلظتی دارد و کاربردش در خصوص سنگهای نرم و گچی هم به خاطر آن سفیدی‌ای است که در آنها هست و به چشم می‌آید.

اما حسن جبل این معنای محوری را «امساک (نگه داشتن) یا التقاط (درهم‌آمیختن) در اثنای یک امر جمع‌شده ویا ممتد» معرفی کرده چنانکه در دیدن همه صورتها در چشم جمع می‌شود و بصیرت به معنای زره هم همین است و در خصوص سنگهای نرم هم در واقع سنگریزه‌هایی درون گِل احاطه و نگه داشته شده است.

البته اغلب اتفاق نظر دارند که عموم کاربردهای قرآنی این ماده ناظر به همان دیدن و درک کردن است. برخی گفته‌اند کلمه «بَصَر» (که جمع آن «أبصار» است) به خود چشم (که عمل دیدن را انجام می‌دهد) و نیز به قوه بینایی اطلاق می‌گردد؛ مانند «کَلَمْحِ الْبَصَرِ» (نحل/77) و «وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ» (أحزاب/10)« فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ»‏ (أحقاف/26) -هرچند که مقصود دیدن با چشم باطن‌بین باشد؛ مانند «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» (ق/22) یا «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى»‏ (نجم/17) - ولی به درک قلبی و قوه درک قلبی علاوه بر «بصر» از تعبیر «بصیرة» هم استفاده می‌شود: «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی»‏ (یوسف/108) «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ» (قیامة/14) که جمع آن «بصائر» است: «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُم» (انعام/104) و برای دیدن غالبا از فعل «أبصر» استفاده می‌شود اما برای درک قلبی هم از «ابصر» استفاده می‌شود و هم فعل ثلاثی مجرد (بصر) و گفته‌اند حتی آنجا که فعل «بصر» که برای دیدن به کار می‌رود غالبا زمانی است که مسأله در افق حس محدود نشود و درک قلبی‌ای هم همراهش باشد: «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا» (سجدة/12) «وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ‏» (یونس/43) «وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ»‏ (لصافات/179) «بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ‏» (طه/96) (مفردات ألفاظ القرآن، ص127-128[7]) هرچند برخی فرق این دو را در این می‌دانند که «ابصار» بر نظر کردن دقیق که با یک نحوه اشراف همراه و نتیجه‌اش حصول علم و معرفت باشد اطلاق می‌گردد و متعدی است در حالی که «بصر» [و نیز کلمه «بصیر»] لازم است و دلالت بر یک نحوه ثبوت و استمرار دارد؛ و به همین مناسبت است که کلمه «مبصر» و ابصار در مورد خداوند به کار نمی‌رود (إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ اعراف/201) اما «بصیر» و «بصر» برای خداوند به کار می‌رود...

اشاره شد که ماده «بصر» به یک نحوه به معنای «علم» دلالت دارد؛ تفاوت «بصر» و «علم» را در عام بودن علم نسبت به بصر معرفی کردند؛ خوب است اشاره کنیم که تفاوت «بصیرت» و «علم» را هم در این دانسته‌اند که بصیرت تکامل علم و معرفت به چیزی است؛ و لذا کلمه «بصیرت» هم برای خداوند به کار نمی‌رود.

جلسه 1052 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-85/

همچنین درباره تفاوت «سمع» و «بصر» و «علم» هم ذیل آیه اول همین سوره توضیحاتی گذشت:

جلسه 1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/

 


[1] . قرأ بترقیق الراء الأزرق وورش بخلاف عنهما.

[2] . الأعمش: «خبیر بما»، بدل «بصیر».

[3] . قرأ ابن کثیر یعملون بالیاء و الباقون بالتاء. الحجة: وجه التاء أن قبله خطابا و هو قوله «لا تَمُنُّوا» و وجه الیاء أن قبله غیبة و هو قوله «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا».

[4] . «یعلمون» بالیاء: مکی، و ابان، و حمزة بن القاسم عن حفص.

[5] . قرأ ابن کثیر و ابن محیصن و أبو عمرو بالیاء على الخبر، ردّا على قوله: «قالت الأعراب». الباقون بالتاء على الخطاب.

[6] . قرأ ابن کثیر، و الأعمش، و طلحة، و عیسى (بالیاء)، غیرهم (بالتاء).

[7] . تَعْمَلُونَ. قرأ ابن کثیر وأبان عن عاصم وابن محیصن «یعْمَلُونَ» بیاء الغیبة، وذکرها القرطبی قراءة لأبی عمرو، وهو سبق قلم منه. وقرأ الجمهور بتاء الخطاب «تَعْمَلُونَ».

 


1082) سوره حجرات (49)، آیه17 (تدبر)

 

تدبر

1) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»

در آیه14 سخن از این بود که عده‌ای ادعای ایمان کردند و خداوند به پیامبرش دستور داد که به آنها بگوید آنها فقط اسلام آورده‌اند و هنوز ایمان در دلهایشان وارد نشده است؛ و البته همین اسلام هم بی‌خاصیت نیست؛ بلکه در همین حد هم اگر اطاعت خدا و رسول در پیش گیرند بهره‌اش را می‌برند. سپس در دو آیه توضیح داد چه کسانی ایمان حقیقی دارند و آن عده را به خاطر اینکه به خیال خود می‌خواهند خدا را از دینداری‌شان آگاه کنند مذمت کرد.

اکنون بحث را بر سر اسلام آوردن برد.

این آیه را می‌توان ناظر به افراد و موضع‌گیری‌های آنها که در آیات قبل بیان شد فهمید و هم می‌توان مستقل دانست (و بارها بیان شد که همه این معانی می‌تواند مد نظر بوده باشد)؛ یعنی:

- ناظر به همان کسانی باشد که در آیات قبل مورد توجه بودند، و می‌خواهد بیان کند که آنها ابتدا ادعای ایمان کردند و خداوند به آنها فرمود که ایمان به دل شما وارد نشده و ما فقط در حد اسلام آوردن از شما قبول می‌کنیم. در مرحله بعد اینها همین اسلام آوردن را هم مایه منت گذاشتن قرار دادند! در واقع اینها دو مرحله مذمت شدند:‌ اولاً شما ایمان ندارید و فقط اسلام دارید؛‌ ثانیاً به خاطر اینکه برای همین اسلام آوردنشان هم منت می‌گذارند. (این تفسیر با گزارش سنی از شأن نزول آیه سازگارتر است، مثلا: التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[1]؛ هرچند در برخی تفاسیر شیعه هم همین گونه شرح داده شده است؛ از جمله مجمع البیان، ج‏9، ص209[2]؛ تفسیر کنز الدقائق، ج‏12، ص362[3]؛ تفسیر نور، ج‏9، ص201[4]).

- مطلب مستقلی باشد (که این با گزارش شیعی از شأن نزول آیه سازگارتر است)، و می‌خواهد بیان کند که عده‌ای از مسلمانان گمان می‌کنند لطفی در حق خدا و رسول کرده‌اند که اسلام آورده‌اند و برای همین با اسلام آوردنشان منت می‌گذارند؛ و خداوند این ذهینت را تخطئه می‌کند.

و همین که در آیه 13 از ادعای ایمان آوردن آنان مطرح شد، اما در این آیه از «منت گذاشتن‌شان به خاطر اسلام آوردنشان» بحث می‌شود، می‌تواند مؤیدی بر هر دو باشد: بر اساس اینکه این ناظر به آیه مذکور است می‌خواهد بفرماید آنان ادعای ایمان کردند اما خداوند فرمود که آنچه شما دارید فقط در حد اسلام آوردن است؛ اکنون هم می‌خواهد نشان دهد در واقع نه به خاطر ایمان بلکه با همین چیزی که دارند (یعنی اسلام آوردن) منت می‌گذارند (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[5])؛ و در صورتی که مطلبی مستقل باشد می‌خواهد با این تغییر در عبارت نشان دهد که آنان که ادعای ایمان کردند غیر از این افرادی هستند که با اسلام آوردنشان منت می‌گذارند.

در هر دو حالت فوق، تخطئه‌ای که در این آیه آمده نیز چند وجه می‌تواند داشته باشد:

الف. همین اسلامی که دارید منتی از جانب خداوند بر شماست نه منتی از شما بر خدا و رسول؛ که خود این هم می‌تواند از جهات متعدد باشد:

الف.1. پیامبر فقط وظیفه تبلیغ و رساندن پیام داشته است؛ لذا توجیهی ندارد که به خاطر پذیرش پیام او بر وی منت بگذارید (المیزان، ج‏18، ص330[6]).

الف.2. شما نیستید که لطف کرده‌اید که اسلام آورده‌اید که حالا بر پیامبر منت می‌گذارید، بلکه خداست که بر شما لطف کرده که شما را به این وادی وارد و از منافع دنیوی و اخروی آن بهره‌مند نموده است (المیزان، ج‏18، ص330).

الف.3. ...

ب. صرف اسلام آوردن ارزش منت گذاشتن ندارد؛ آنچه ارزش منت گذاشتن دارد ایمان است نه اسلام؛ و ایمان هم منت خدا بر شماست که با این اسلام آوردن شما را به سمت ایمان هدایت کرد (المیزان، ج‏18، ص330[7]).

ج. ...

 

2) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا»

با اینکه اینان عمل منت گذاشتن را انجام داده‌اند و علی‌القاعده باید با فعل ماضی از عمل آنان یاد شود، چرا با فعل مضارع به کار آنها اشاره کرد؟

الف. برای اینکه حال آنان را نشان دهد که چگونه با کاری که انجام نداده‌اند دارند منت می‌گذارند، شبیه کاربرد فعل مضارع است در آیه «زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا» (بقره/212) (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[8]).

ب. فعل مضارع دلالت بر یک نحوه استمرار فعل و تداوم آن در زمان حال دارد؛ شاید بدین طریق می‌خواهد به وجود یک رویه‌ای در رفتار ایشان اشاره کند؛ یعنی این طور نبوده که یکبار منت گذاشته و تمام شده باشد؛‌بلکه رویه‌شان این است که در هر مناسبتی و دائما بخاطر اسلام آوردنشان منت می‌گذارند.

ج. ...

 

3) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ»

منّت نهادن بر پیامبر، در حقیقت منّت گذاردن بر خداست (خداوند پاسخ منّت بر پیامبرش را آنگونه مى‏دهد که گویا منّت بر او گذاشته‏اند)؛ و خداوند به اسلام و ایمان و عبادت ما احتیاج و نیازى ندارد (تفسیر نور، ج‏9، ص201).

نکته تخصصی جامعه‌شناسی: رابطه منت و اطاعت

با اینکه واضح است که ما چون در درک راه سعادت بتنهایی ناتوانیم نیاز به دین الهی داریم که راه سعادت را به ما نشان دهد، چه می‌شود که عده‌ای گمان می‌کنند که پیامبر ص است که به اسلام آوردن ما محتاج است؟

به نظر می‌رسد ریشه این مسأله در نگاه صرفا دنیوی به پذیرش دین است. می‌دانیم که اساسا دینداری مستلزم کرنش و خضوع انسانها در قبال دعوت یک شخص خاص (پیامبر، کاهن، و ...) است، به نحوی که هرچه او گفت تسلیم باشند. می‌دانیم که این تسلیم بودن، خواه ناخواه یک قدرت و اقتدار ویژه در زندگی دنیوی برای آن شخص ایجاد می‌کند، که از منظر دنیوی محض، رسیدن به چنین قدرتی آرزوی تمام دنیامداران است.

در نگاه دنیامدارانه، طبیعی است که اگر ما به کسی قدرت بدهیم ماییم که بر او منت گذاشته‌ایم. این در خصوص قدرتهای سیاسی بسیار واضح است: کسانی که با رأی یا حمایت عده‌ای از مردم به قدرت می‌رسند قدرت خود را وامدار ایشان می‌دانند، و از این رو، آنان بر وی منت دارند. در نظامات دنیوی در این زمینه اگر تفاوتی باشد در نحوه جبران آن منت است، مثلا در نظام‌های اریستوکراسی (اشراف‌سالاری) چون آن عده‌ای که زمینه‌ساز رسیدن وی به قدرت بودند (که در تعبیر قرآنی به عنوان «ملأ» از آنها یاد می‌شود) کاملا محدود و معین‌اند و نقش نسبتا مستقیمی در به قدرت رسیدن حاکم دارند، حاکم در ازای قدرتی که به او بخشیده‌اند آنان را در این قدرت سهیم می‌کند. اما در نظام‌های دموکرسی چون تعداد افرادی که در بخشیدن قدرت به حاکم بسیار زیادند حاکمان عملا به جای اینکه سهم معینی از قدرت را به حامیان خود بدهند سعی می‌کنند اقداماتی را به نفع حامیان خود انجام دهند ویا با وعده و وعید آنان را همچنان از خود راضی نگهدارند ویا ...، و خلاصه به هر طریقی شده آنان را راضی نموده و پایگاه اجتماعی خود را حفظ کنند. در واقع، اگر افراد خود را موظف به اطاعت از یک حاکم می‌کنند و عملا به وی قدرت می‌دهند، آن حاکم هم عملا خود را موطف به منت‌کشی از آنان می‌کند؛ با این تفاوت که مثلا در نظامات آریستوکراسی این منت‌کشی صرفا نسبت به طبقه اشراف انجام می‌شود (از این روست که حتی کسی مثل فرعون، وقتی حضرت موسی ع را رقیب قدرت خویش می‌بیند به منت‌کشی از ملأ اقدام می‌کند و به آنها می‌گوید شما چه دستوری می‌دهید: «یُریدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَما ذا تَأْمُرُون‏» (اعراف/110) «یُریدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُون‏» (شعراء/35))، اما در نظامات دموکراسی این منت‌کشی نسبت به عموم جامعه انجام می‌شود.

اما مسأله بسیار مهم این است که کسی که واقعا از طرف خداوند ماموریتی برای خود قائل باشد از این قاعده خارج است؛ زیرا هدف اصلی‌اش کسب قدرت نیست، بلکه کمک کردن به مردم است برای رسیدن به سعادت حقیقی خود. اما مشکل در اینجاست که وی اگر بخواهد آن تعالیم خداوند توسط مردم عمل شود چاره‌ای ندارد جز اینکه مردم را به اطاعت از خویش بخواند (عبارت «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ: تقوای الهی در پیش گیرید و از من اطاعت کنید» ترجیع‌بند سخن تمام پیامبران در سوره شعراست که در آیات 108 و 110 و 126 و 131 و 144 و 150 و 163 و 179 تکرار شده است)، و اجابت مخاطبان خود بخود زمینه قدرت را برای آنان فراهم می‌آورد و از این جهت در ظاهر کارهای آنها شبیه کارهای قدرت‌طلبان می‌شود، لذا همواره دشمنان پیامبران، همواره ایشان را به قدرت‌طلبی متهم می‌کرده‌اند: «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُریدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» (مومنون/24).

آنچه این معضل را دوچندان می‌کند این است که همواره، در فقدان انبیاء (همانند حکایت سامری) و بویژه بعد از درگذشت آنان، عده‌ای از دنیامداران همان شریعت الهی را ابزاری برای کسب قدرت قرار می‌دهند؛ واقعه‌ای که در تمام دین‌های قبلی رخ داد و در اسلام هم تکرار شد. و آنچه باز کار را سخت‌تر می‌کند این است که گاه برخی از عالمان دین به این قدرت‌طلبی از راه دین اقدام می‌کنند؛ چنانکه قرآن کریم صریحا این را هم در مورد سامری (طه/78-98) و هم در مورد علمای بعدی یهود و نصاری حکایت کرده: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه‏» (توبه/31)؛ و پیامبر اکرم ص نیز در مورد انحراف و دنیامداری برخی از علما پس از خویش هشدارهای فراوانی داده است. و البته از آن سو همواره علمایی هم بوده‌اند که در مقابل این انحرافات می‌ایستاده‌اند و واقعا برای رضای خدا - و نه برای رسیدن به قدرت- مردم را به دینداری دعوت می‌کرده‌اند.

اینجاست که کار، هم بر دعوت‌کنندگان واقعی دین و هم بر مخاطبان سخت می‌شود: مدعیان دروغین خود را همچون مدعیان واقعی جلوه می‌دهند و بلکه علمای واقعی را قدرت‌طلب معرفی می‌کنند و مخاطب هم درمی‌ماند که کدام از اینان که با ادعای اقامه دین از ما حمایت می‌خواهند، هدف اصلی‌شان، به قدرت رسیدن و کسب منافع دنیوی است، و کدام هدفشان برپایی خود دین و رساندن انسانها به سعادت؟

شاید این آیه یک راهکاری برای تشخیص به ما می‌دهد:

خداوند به پیامبرش می‌فرماید در برابر منت گذاشتن آنان بر خود بگو که منت نگذارید، بلکه اگر منتی باشد از جانب خداست آن هم در خصوص هدایت شما به ایمان.

اکنون آن کس که دارد به دین دعوت می‌کند وقتی با منت گذاشتن پیروانش مواجه می‌شود به سمت سهم دادن به آنها و کوتاه آمدن از احکام شریعت مطابق مذاق مخاطبان گام برمی‌دارد یا همچنان بر ارائه تعالیم شریعت الهی آن گونه که واقعا در متن شریعت آمده است - هرچند مخاطبان خوششان نیاید - اصرار می‌ورزد (حتی اگر در عمل، بخاطر مشکلات اجرایی از عهده اجرای احکام شریعت برنیاید)؟

اگر وی دیندار شدن مخاطبان را منتی بر خود ببیند و آنگاه به اقتضای این رفتار خاصی مرتکب شود (مانند اینکه بکوشد علمای دیگر را صرفا از این بابت که شمار پیروان را می‌کاهند از میدان بدر کند، ویا حتی اندکی بخاطر دل مخاطبان در تبیین احکام شریعت تصرف کند، ویا ...) معلوم است که وی هدفش کسب قدرت است نه رساندن مردم به سعادت. اما اگر در این گونه موقعیتهای خطیر همچنان از مسیر تقوا خارج نشود در مسیر هادیان حقیقی دین گام برمی‌دارد. شاید احادیثی که از رسول الله ص و امام صادق ع آمده که اگر کسی به نام دین دست به قیام بزند و مردم را به خویش دعوت کند در حالی که می‌داند در میان مردم عالمتر از او وجود دارد شخص گمراه است (الکافی، ج‏5، ص27[9]؛ الغیبة للنعمانی، ص115[10]) هشداری بوده برای پرهیز از این گونه قدرت‌طلبی‌هایی که در لوای دعوت به دین انجام می‌شود.

تاریخ شیعه پر است از علمایی که بخاطر اینکه علی‌رغم اینکه مردم آنها را تنها گذاشته‌اند حاضر نشده‌اند ذره‌ای در احکام خداوند دست ببرند ویا از باب اینکه عالم دیگری را از خود برتر می‌دیده‌اند از تصدی مرجعیت و یا حتی تدریس و هر کار دیگری که یک نحوه اقبال مردم به آنان را در پی داشته کنار می‌کشیده‌اند.

ثمره اخلاقی

کسانی هم که اسلام آوردن خود را منتی بر دین می‌بیند، دین را صرفا از زاویه دنیاخواهی و دنیامداری تحلیل می‌کنند؛ آنان نیز مسلمانانی‌اند که حقیقتا ایمان در دلشان وارد نشده است. اگر برخی از عالمان آن چنان می‌لغزند این دسته از مردم هم که با منت گذاشتن خود، انتظارات ناروایی از دین و عالمان دینی رقم می‌زنند و می‌خواهند که احکام دین همواره به میل آنان باشد، در این انحراف مقصرند.

 

4) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا ... بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ»

در تدبر 2 اشاره شد که چرا با اینکه اینان منت گذاشته‌اند برای حکایت از اقدامشان، از فعل مضارع به جای فعل ماضی استفاده شد. اکنون می‌افزاییم اینکه منت خداوند بر اینان در خصوص هدایتشان به ایمان نیز با فعل مضارع بیان شد دلالت دارد بر اینکه:

الف. هنوز آنها ایمان نیاورده‌اند، ولی احتمالا به زودی ایمان خواهند آورد (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[11]).

ب. هنوز آنها ایمان نیاورده‌اند، ولی انتظار می‌رود که بزودی ایمان بیاورند.

ج. ...

 

5) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ

هدایت شدن به اسلام و پذیرش اسلام، نعمت بزرگ الهى و منّتى از جانب خداست (تفسیر نور، ج‏9، ص201).

منت‌ در قرآن کریم

ماده «منن» 27 بار (در 25 آیه) در قرآن کریم به کار رفته است، که 4 مورد آن ربطی به منت گذاشتن ندارد؛ بلکه درباره «منّ» به معنای ترنجبین (بقره/57؛‌ اعراف/160؛ طه/80) ویا «الْمَنُون‏» به معنای مرگ (طور/30) است.

اما بقیه موارد، را می‌توان در یک دسته‌بندی کلی در سه قسم قرار داد: مواردی در آن از منت گذاشتن بین انسانها سخن به میان آمده، مواردی که درباره منت بین خدا و انسان است، و مواردی که ظرفیت این را دارند که بر هریک از این دو منطبق شوند؛ از این موارد:

الف) 8 آیه به طور واضح ناظر به منت گذاشتن انسانها بر همدیگر است، که:

الف.1) در 6 آیه، منت گذاشتن، مذمت یا نهی شده است:

1.    «الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» (بقرة/262)

2.    «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ ...» (بقرة/264)

3.    «وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی‏ إِسْرائیلَ» (شعراء/22)

4.    «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ» (‌حجرات/17)

5.    وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ» (مدثر/6)

الف.2) در 2 آیه، این منت گذاشتن، اجازه داده شده است، که معلوم است در این دو مورد مقصود از منت، لطف اضافی کردن در حق کسی است:

1.    «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» (ص/39)

2.    «فَإِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً» (محمد/4)

ب) 11 آیه ناظر به منت گذاشتن خدا بر انسانهاست، که:

ب.1) 7 مورد آن جایی است که خداوند خودش دارد ابراز می‌کند که منت گذاشته است:

1.    «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی‏ ضَلالٍ مُبینٍ» (آل‏عمران/164)

2.    «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً» (نساء/94)

3.    «قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» (ابراهیم/11)

4.    «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى؛ إِذْ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّکَ ما یُوحى‏؛‏ أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لی‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنی‏» (طه/37-39)

5.    «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ» (قصص/5)

6.    «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ» (صافات/114)

7.    «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ» (‌حجرات/17)

ب.2) در 4 آیه انسانها امر خاصی را منت خدا بر خودشان یا دیگران می‌دانند:

1.    «وَ کَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرینَ» (أنعام/53)

2.    «قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخی‏ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ» (یوسف/90)

3.    «وَ أَصْبَحَ الَّذینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا» (قصص/82)

4.    «فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ» (طور/27)

ج) و نهایتا در 4 مورد هم اشاره به پاداش بهشتیان است که می‌فرماید آن پاداشی بی‌منت است، که این را هم می‌توان ذیل دسته اول (منت بین مردم) و هم در دسته دوم قرار داد. از این جهت در دسته دوم می‌رود که چون بحث اجر بهشتیان است در فضای نسبت بین خدا و انسانهاست و ظهورش این است که می‌خواهد بفرماید در بهشت هیچ منتی برای این پاداش بر شما نمی‌گذارند؛ اما با توجه به اینکه می‌دانیم خداوند در هرچه به ما دهد عملا منتی بر ما دارد چه‌بسا مقصود از پاداش بی‌منت، این است که در دریافت این پاداش منتی از جانب کسی (نه از جانب خداوند) بر آنها گذاشته نمی‌شود.

1.    «وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ» (قلم/3)

2.    «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ» (فصلت/8)

3.    «إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ» (انشقاق/25)

4.    «إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ» (تین/6)

هدایت، تنها منت خود خدا بر انسان، و لذا مهمترین نعمت خداوند بر انسانها

اگر دقت کنیم می‌بینیم از این میان 11 آیه‌ای که ناظر به منت خدا بر انسانهاست؛ تمام 7 آیه‌ای که این منت از جانب خود خداوند مطرح شده به نحوی ناظر به هدایت انسانها بوده است: یا ناظر است به برانگیختن خود پیامبران و به امامت رسیدن و به ارث بردن زمین توسط ایشان (ابراهیم/11؛ قصص/5؛ صافات/114) و یا ناظر است به هدایت شدن مردم توسط پیامبران و دین الهی (آل‏عمران/164؛ نساء/94؛ ‌حجرات/17). حتی در یک مورد هم که از منتهای قبلی خود بر پیامبری سخن می‌گوید آن هم در راستای هدایت و نجات دادن وی بوده است (طه/37-39). البته 4 موردی که افراد به منت الهی توجه کرده‌اند دو موردش ناظر به منت خدا در برتری دادن برخی بر برخی دیگر بوده (أنعام/53؛ یوسف/90) و دو مورد دیگر ناظر به منت خدا در نجات آنها از عذاب دنیوی (قصص/82) یا اخروی (طور/27).

«این نشان مى‏دهد که مهم‏ترین نعمت‏ها [از منظر خود خداوند، که جا دارد خداوند به خاطر آن بر مردم منت نهد]، نعمت هدایت الهى، رهبرى معصوم و حکومت حقّ مى‏باشد.» (تفسیر نور، ج‏9، ص201)؛ هرچند از منظر خود انسانها نجات از عذاب الهی هم در ردیف هدایت شدن نعمت عظیمی است که کاملا آن را باید صرفا از جانب خداوند دید.

 

6) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ»

چرا در عبارت اخیر به جای کلمه اسلام، ایمان را گذاشت؟

الف. در آیات قبل معلوم شد که مرتبه ایمان پایین‌تر از مرتبه اسلام است؛ و با این تعبیر می‌خواهد بیان کند که اگر قرار به منت باشد، آنچه ارزش به رخ کشیدن دارد، ایمان است نه صرف اسلام آوردن (المیزان، ج‏18، ص330[12]).

ب. [می‌خواهد نشان دهد] مقصد نهایىِ تکامل انسان، ایمان است، نه تظاهر به اسلام (تفسیر نور، ج‏9، ص201).

ج. از باب همراهی با تعبیر خودشان که خود را مومن خواندند. یعنی می‌خواهد بگوید اگر فرض کنیم که شما آن گونه که خودتان ادعا کردید ایمان آورده‌اید این ایمانتان نعمتی از جانب خداوند بر شماست؛ و مؤید این معنا آن است که آیه را با تعبیر «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ختم کرد که نشان دهد که اگر واقعا در ادعایشان راست گفته باشند این تفضل خدا بر آنهاست نه تفضل آنها بر خدا (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[13]).

د. شاید می‌خواهد بفرماید که همین ورود در اسلام، گام نهادن در مسیر هدایت شدن به سمت ایمان است. به تعبیر دیگر، نشان دهد که اگرچه - چنانکه در آیه قبل فرمود- بین ایمان حقیقی و صرف ابراز مسلمانی تفاوت هست؛ اما همین اسلام آوردن هم مرتبه‌ نازلی از ایمان را در وجود آنها رقم زده است؛ و مقصود خداوند از اینکه به آنها فرمود «نگویید ایمان آوردیم بلکه بگویید اسلام آوردیم»، یک مسأله لفظی (تسمیه افراد به مسلمان یا مومن) نیست و مقصود ما این نیست که هرجا ایمان به دل وارد نشد کاربرد کلمه ایمان خطاست؛ چنانکه در همین سوره از افرادی که از باب تعدی به قتال با سایر مسلمانان می‌پردازند یا مسلمانان دیگر را مسخره می‌کنند و از آنان عیب‌جویی می‌کنند و آنان را با القاب زشت خطاب قرار می‌دهند و گمان بد می‌ورزند و تجسس و غیبت می‌کنند با تعابیر «مومنین» و «الذین آمنوا» یاد کرد.

ه. ...

 

7) «بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ»

چرا با اینکه در آیات قبل ایمان آوردن آنان را انکار کرد، در این آیه فرمود: خدا بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد؟

الف.‌ اولاً این متناسب با تعبیر خودشان است [یعنی می‌خواهد بیان کند که اگر قرار به منت باشد، آنچه ارزش به رخ کشیدن دارد، ایمان است نه صرف اسلام آوردن] نه بیان واقعیت (تفسیر کنز الدقائق، ج‏12، ص362).

ب. هدایت کردن لزوما به معنای این نیست که مخاطب هدایت شود (تفسیر کنز الدقائق، ج‏12، ص362[14]). یعنی خداوند خبر داد از لطف خودش که هدایت به ایمان را برای اینها فرستاده؛ اما این بدان معنا نیست که آنان حتما هدایت را پذیرا شده و به ایمان رسیده باشند.

ج. ...

 

8) «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ»

منت گذاشتن بخاطر ایمان حکایت از شدت جهالت و نفهمی افرادی دارد که این منت را می‌گذارند و اوج پارادوکسیکال بودن وضعیت آنان را می‌نمایاند؛ زیرا‌ اولاً ایمان یعنی اذعان به خداوندی که همه چیز از آن اوست؛‌و خود همین ایمان اقتضایش این است که انسان همه چیز را از خدا ببیند نه اینکه بر خدا و پیامبرش منت بگذارد؛ و‌ ثانیاً خود ایمان از حیث شخص مومن دلالت دارد بر اینکه نفس وی از جهالت رهایی و به زیور حق و صدق آراسته شده؛ ‌و چنین وضعیتی با منت گذاشتن بر سر دیگران ناسازگار است (اقتباس از مفاتیح الغیب، ج‏28، ص118[15])

 

9) «اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ»

چرا کلمه «ایمان» را با الف و لام آورد و به صورت نکره نیاورد؟

الف. این الف و لام، «ال‍» جنس است که می‌خواهد نشان دهد که ایمان یک حقیقت فی حد ذاته دارد که اینان صرفا بدان متلبس شده‌اند (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[16]).

ب. ...

 

10) مقصود از آوردن تعبیر «ان کنتم صادقین» چیست؟

الف. اشاره است به همان ادعای ایمانی که نموده بودند (مجمع البیان، ج‏9، ص209[17])؛ یعنی شما ادعای ایمان کردید و ادعایتان دروغ بود؛ اما اگر آن ادعایتان راست باشد باز هم خدا بر شما منت دارد نه شما بر پیامبر (البحر المحیط، ج‏9، ص525[18]).

ب. در اینجا دارد ادعای ایمان آنها را تصحیح می‌کند و می‌فرماید اگر راستگو باشید همین اسلام آوردنتان شما را در مسیر اینکه خدا شما را به ایمان برساند قرار می‌دهد.

ج. [می‌خواهد نشان دهد که] مسلمان واقعى خود را طلبکار خدا نمى‏داند؛ و نشانه‏ى ایمان صادقانه، خود را منّت‏دار خداوند دانستن است، نه منّت گذاشتن بر او (تفسیر نور، ج‏9، ص201).

د. ...

 

11) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»

نمونه بارز کسانی که همه هستی و دارایی‌های خود را فدای اسلام کردند و تمام بار اسلام بر دوش آنان بود و بابت این خدماتشان به اسلام کوچکترین منتی بر پیامبر ص نگذاشتند امیرالمومنین ع است. مناسب است در اینجا حکایتی از گفتگویی که بین ابن ابی الحدید با یکی از دوستانش در گرفت و استادش درباره این گفتگو نظری داد تقدیم شود:

حکایت

ابن ابی الحدید بعد از توضیح فرازی از خطبه 106 نهج‌البلاغه - که امیرالمومنین ع در آن فراز به توصیف پیامبر ص و دعا برای ایشان پرداخته است - حکایت کرده که:

یکبار از استادم ابوجعفر نقیب، که شخصی دوری از هوای نفس و تعصب بود درباره این فراز سوال کردم و گفتم: من بر سخنان اصحاب و دیگران و خطبه‌هایشان احاطه دارم؛ اما ندیدم کسی از آنها همانند حضرت علی ع تعظیم و بزرگداشتی نسبت به رسول الله ص داشته باشند و همچون او برای ایشان دعا کنند؛ اما حضرت علی ع در نهج‌البلاغه و جاهای دیگر مطالب فراوانی دارد که دلالت بر اجلال فراوان و احترام شدید وی نسبت به رسول الله ص دارد؟

گفت: مگر بقیه صحابه سخن مدون آنچنانی‌ای دارند که از آن چگونگی موضع آنان در قبال پیامبر ص فهمیده شود؟ و از آنها مگر جز یک سلسله کلمات ابتدایی یافت می‌شود که محتوای عمیقی ندارد؟

سپس گفت: قطعا علی ع ایمانی قوی به رسول الله ص داشت و در تصدیق او به یقین کامل و ثابت رسیده است و در این امر قاطع و پیگیر بود و علاوه بر اینها رسول الله ص را به خاطر ارتباط نسبی‌ای که با ایشان داشت و تحت تربیت او بود و اینکه رسول الله ص وی را در میان اصحابش برگزیده بود بسیار دوست داشت و او را بر خود ترجیح می‌داد، چون آن دو همچون نفس واحدی بودند در دو بدن، با یک پدر و در یک خانه و با اخلاقی همانند هم؛ پس اگر او را تعظیم کند خود را تعظیم کرده است و اگر او را دعا کند برای خویش دعا کرده است؛ ‌و او همواره آرزو داشت که دعوت اسلام شرق و غرب را بگیرد چرا که زیبایی آن به وی می‌رسید و به او برمی‌گشت، پس چرا وی را تعظیم و اکرام نکند و در اعتلای کلمه وی نکوشد؟

به وی گفتم: ‌یکبار من و جعفر بن مکی شاعر با هم درباره همین حدیث گفتگو می‌کردیم و جعفر گفت: احدی همچون ابوطالب و فرزندانش را رسول الله ص را یاری نکرد. خود ابوطالب که کفالت و بزرگ کردن ایشان را عهده‌دار شد و وقتی دعوتش را اظهار کرد در برابر قریش که از او رویگردان شدند و می‌خواستند او را به قتل برسانند حمایت کرد؛ اما فرزندش جعفر که همراه با جماعتی از مسلمانان به حبشه هجرت کرد و دعوت وی را در آنجا منتشر ساخت؛ و اما علی ع که همانا او بود که ستون دین در مدینه را برافراشت. بعد از آن هم احدی در کشته شدن و خوار و آواره شدن بدان حدی دست نیافت که خاندان ابوطالب رسید؛ جعفر که در جنگ موته شهید شد، و علی ع هم بعد از آن همه رنجی که کشید و آرزوی مرگ کرد در کوفه به شهادت رسید و اگر هم کشته شدنش توسط ابن ملجم به تاخیر می‌افتد از فرط غم و غصه می‌مرد؛ سپس دو فرزندش با سم و شمشیر کشته شدند، و بقیه فرزندانش هم همراه برادرشان در کربلا شهید شدند و زنانشان بر مرکبهای بی‌پالان به عنوان اسیر تا شام برده شدند و بر ذریه و بازماندگانشان بعد از آن هم از کشته شدن و به دار آویخته شدن و آواره شدن در سرزمینها و خواری و زندان و تازیانه آن مقدار رسید که نتوان کنه آن را بیان کرد. واقعا در قبال یاری و محبت و بزرگداشت پیامبر با قول و فعلشان و این مصیبتهایی که کشیدند چه منفعتی به این خاندان رسید [تا کسی ادعا کند آنها به خاطر منافع دنیوی از پیامبر ص حمایت می‌کردند]؟

[نقیب] گفت: پس چرا به او نگفتی که: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید.» (‌حجرات/17) [کنایه از اینکه علاوه بر همه اینها آنها هیچ منتی بر پیامبر ص نگذاشتند].

سپس گفت: و چرا به او نگفتی که: بله، انصار وی را یاری کردند و جان خویش را در پیش او فدا نمودند و در موقعیتهای سخن متعددی پیشاپیش او به شهادت رسیدند و خصوصا در جنگ احد؛ اما بعدا در دادن حق او قصور ورزیدند و خود را بر ایشان ترجیح دادند و [به همین سبب] مشقتها و شدایدی بدانان رسید که بیانش به طول می‌انجامد و فقط یک واقعه حره* کفایت می‌کند؛ و آن روزی بود که در عرب مثل آن رخ نداده بود و به قومی چنین مصیبتی که آن روز به انصار وارد شد نرسیده است.

سپس گفت: همانا خداوند متعال دنیا را از بندگان صالح خویش و از اهل اخلاص دور کرده زیرا آن را پاداش عبادت آنان و ما به ازای مناسبی برای اخلاصشان نمی‌داند و پاداش آنان را به سرای دیگری غیر از این سرا ارجاع داده و در مثل چنین چیزی باید که مسابقه‌دهندگان مسابقه دهند.

* پی‌نوشت:

واقعه حره: بعد از رسیدن خبر شهادت امام حسین ع به مدینه، عده‌ای را فرستادند به شام که ببینند اوضاع چه خبر است؛ و آنان برگشتند و گفتند از نزد کسی می‌آییم که در ملا عام سگ بازی و شرابخواری می‌کند و ...؛ و مردم مدینه علیه حاکم منصوب یزید شوریدند و شهر را به دست گرفتند؛ یزید لشکری جرار علیه آنان فرستاد و آنان در جنگ شکست خوردند و فرمانده آن لشکر تا سه روز جان و مال و ناموس مردم را بر لشکریان خود حلال کرد! و در آن واقعه چندصدتن از انصار کشته شدند و مردم مدینه تا سالها بعد از آن واقعه هنگام ازدواج دادن دخترانشان اعلام می‌کردند که ما هیچ ضمانتی نمی‌کنیم که دخترمان باکره باشد.

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏7، ص174-176[19]