1107) سوره عبس (80) آیه 21 ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ

ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ

15 ربیع‌الاول 1445 9/7/1402

ترجمه

آنگاه او را میراند سپس قبرش کرد؛

اختلاف قرائت

فَأَقْبَرَهُ[1]

نکات ادبی

أَماتَهُ

قبلا بیان شد که ماده «موت» را در اصل به معنای از بین رفتن قوت و توانایی چیزی دانسته‌اند. به لحاظ معنایی «مَوت» درست نقطه مقابل «حیات» است، و «ممات» (إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ؛ اسراء/75) هم مصدر دیگری برای این ماده است که به همین معنای «موت» می‌باشد.

به کسی که مرده باشد «مَیِّت» گویند (یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ؛ روم/19) که جمع آن «أموات» (وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ؛ فاطر/22) و «موتی» (کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی‏؛ بقره/73) است. اما کسی که در حال مرگ است را «مائت» گویند و در مورد آیه «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ‏» (زمر/30) هم گفته‌اند این به لحاظ آینده است. و کلمه «مَیِّت» گاه به صورت مخفف هم به صورت «مَیْت» بیان می‌شود (أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ، انعام/122؛ بَلْدَةً مَیْتاً، زخرف/11 و زخرف/11) و زمینی را که لم‌یزرع باشد و حیات در آن جریان نداشته باشد «موات» یا «مَوَتان» (در مقابل «حَیَوان») گویند؛ و البته قرآن کریم تعبیر «مَیِّت» را برای سرزمین نیز به کار برده است: «فَسُقْناهُ إِلی‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ»‏(فاطر/9).

«مَیْتَة» (مردار) (حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ، مائدة/3؛ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً، أنعام/145) به جانداری گویند که روحش بدون ذبح از بدنش جدا شده باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص782) یعنی به مردارِ حیوانات حلال گوشتی که اگر ذبح می‌شد گوشتش قابل خوردن می‌بود (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص283) و البته در قرآن کریم برای زمین هم به کار رفته است (وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها؛ یس/33)؛ اما «مِیتة» دلالت بر حالت خاص می‌کند؛ و برای مردنی خاص، خوب یا بد به کار می‌رود (مَات مِیتةً جاهلیَّة)؛ و «مَوته» (إِنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولی‏، دخان/35؛ لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی،‏ دخان/56) ظاهرا دلالت بر «دفعه واحده» (یکبار) دارد.

وقتی این ماده به باب افعال برود متعدی می‌شود و به معنای «میراندن» است (وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا؛ نجم/44) اما در خصوص وزن آن در حالت ثلاثی مجرد دیدگاه معروف این است که بر وزن (فَعَلَ یَفعُلُ) «مات یموت» است؛ اما با توجه به اینکه در صیغه‌هایی از ماضی آن که حرف عله می‌افتد حرف ماقبل هم به صورت مکسور «أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً» (مومنون/35) و هم به صورت مضموم «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ» (آل عمران/158) آمده است تحلیل‌های متفاوتی از اهل لغت درباره این ماده بیان شده است؛ که به مناسبت اختلاف قرائات در جلسه 1014 (https://yekaye.ir/al-waqiah-56-47/) این مطلب تبیین شد.

جلسه 722 http://yekaye.ir/al-fater-35-22/

فَأَقْبَرَهُ

درباره ماده «قبر» ابن فارس بر این باور است که دلالت بر یک نحوه غموض (پیچیدگی) و تطامن (فرود آمدن) دارد، چنانکه از ابن درید نقل شده که «أرض قَبُور» به معنای زمینی است که غموض و پیچیدگی داشته باشد و «نَخْلَةٌ قَبُور» درخت خرمایی است که بارش درون ساخ و برگهایش باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص47[2])؛ مرحوم مصطفوی معنای اصل این ماده را پوشاندنی می‌داند که از جمیع جوانب مادی و معنوی شیء مورد نظر را بپوشاند و کلمه «قبر» را به معنای آنچه می‌پوشاند و مخفی می‌کند دانسته و بر این باور است که این کلمه از زیابنهای عبری و سریانی گرفته شده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص174[3]). حسن جبل هم بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از یک نحوه تجوف (توخالی بودن) دائمی یا ممتد که آنچه را در داخلش است مخفی کند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1727[4]).

در هر صورت کلمه رایج از این ماده همان کلمه «قَبْر» است که هم مصدر فعل ثلاثی مجرد از این ماده است، و هم به موضعی که شخص را در آن دفن می‌کنند گفته می‌شود (که در آیه «وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِه» (توبه/84) هر دو می‌تواند مد نظر بوده باشد)، که این دومی به صورت «قبور» جمع بسته می‌شود: «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (فاطر/22)، «کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» (ممتحنه/13)؛ و البته برای این موضع از کلمات «مَقْبَرَة» و «مَقْبُرَة» و گاه تسامحا «مَقْبِرَة» هم استفاده می‌شود (کتاب العین، ج‏5، ص157[5]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص174[6]) که جمع آن «مقابر» است: «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/2) که برخی آن را در این آیه کنایه از مرگ دانسته‌اند، چنانکه کاربرد کلمه «قبر» در آیه «إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ» (عادیات/9) را کنایه از حال بعث دانسته‌ و گفته‌اند برخی این را کنایه از کشف باطن افراد دانسته‌اند با این توضیح که احوال انسان مادامی که در دنیاست مخفی و پوشیده است گویی که در قبر است و چون بمیرد و محشور شود از قبرش بیرون می‌آید یعنی از این وضعیت مخفی و جهالت بیرون می‌آید چنانکه در حدیث است که انسانها در خوابند و چون بمیرند بیدار می‌شوند و آیه «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (فاطر/22) هم به همین معنا دلالت دارد یعنی اینان کسانی‌اند که در حکم مردگانند (مفردات ألفاظ القرآن، ص651[7]).

این ماده وقتی به باب افعال می‌رود مرحوم طبرسی بر این باور است که به معنای این است که قبری برای مرده‌ای قرار دهند که وی را در آن دفن کنند (مجمع البیان، ج‏10، ص663[8]) و خلیل هم بر این باور است که به معنای این است که قبری برای کسی آماده کنند و وی را در آن فرود آورند و درباره همین آیه «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ‏» هم گفته‌اند یعنی او را به حالتی قرار داد که باید دفن و در قبر گذاشته شود (کتاب العین، ج‏5، ص157[9]). ابن فارس و راغب هم در حالی که این نظر را همراهی می‌کنند که به معنای این باشد که مکانی برای شخص قرار دهند که در آن قبر شود در عین حال از قول برخی از مفسران این دیدگاه را نقل کرده‌اند که «أقبر» در این آیه به معنای آن است که «الهام کرد که چگونه دفن شود» (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص47[10]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص651[11]). ظاهرا این نکته همان سخن فراء است که وی توضیح می‌دهد که فعل «قبر» در حالت ثلاثی مجرد به معنای دفن کردن است؛ اما وقتی این ماده به باب افعال می‌رود به معنای واداشتن دیگری به دفن کردن کسی است؛ در واقع از این جهت که خداوند نیست که وی را در قبر می‌نهد بلکه خداوند دستوری داده و مقدماتی را در انسانها فراهم کرده است که آنها همدیگر را در قبر می‌گذارند؛ و معنایش این است که خداوند کاری کرد که او را در قبر بگذارند؛ و از این جهت که هر فعلی در نهایت خویش به خداوند منسوب می‌شود از باب افعال استفاده کرده است، و شواهد دیگری از این کاربرد باب افعال ارائه نموده است (معانی القرآن، ج‏3، ص237[12]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص58[13])؛ و مرحوم مصطفوی هم توضیح داده که باب افعال زمانی به کار می‌رود که نگاه به فاعل و جهت صدور فعل از او باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص175-176[14]).

جالب اینجاست که در خصوص برانگیختن انسانها از قبر هم با تعبیر «مَن» (که دلالت بر ذوی العقول دارد) آمده است: «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (حج/7)، هم با تعبیر «ما» (که برای اشیای بی‌جان است): «أَ فَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ» (عادیات/9)، و هم تعبیر «بعثر» برای خود قبر آمده است (نه چیزی که در آن است): «وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ» (انفطار/4). در تفاوت اینها گفته‌اند که در تعبیر «بعث» یک نحوه اختیار و انجام وظیفه در کسی که مبعوث می‌شود لحاظ شده و از این رو در آیه اول از تعبیر «من» استفاده شده، اما در «بعثر» بیشتر آن دگرگونی شدیدی که در بعث است مد نظر است و این تعبیر با خود قبر و اشیایی که در آن است تناسب دارد؛ به تعبیر دیگر، آیه اول در مقام اظهار قدرت و تکوین و تقدیر است؛ آیه دوم در مقام مذمت انسان به خاطر غفلتش و آیه سوم در مقام اشاره به فنای عوالم مادی و رفع حجب (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص176-179[15]).

از کلماتی که به همین معنای قبر است و در قرآن کریم هم به کار رفته کلمه «جَدَث‏» است که قبلا درباره آن بحث شد و اشاره شد که در تفاوت آن با «قبر» گفته‌اند که ماده «قبر» بر دفن کردن و مخفی کردن و پوشاندن دلالت دارد و از این رو از آن اسم مکان (مقبرة) و مانند آن ساخته می‌شود، اما «جدث» همان موضع و مکانی است که قیر و مقبره در آن است و دیگر از آن اسم مکان ساخته نمی‌شود. (جلسه 800 https://yekaye.ir/ya-seen-36-51/).

ماده قبر و مشتقات آن 8 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) در حدیث «2.الف» ذیل آیه 17، روایتی از امام باقر ع گذشت که انسان در این آیات را بر امیرالمومنین ع تطبیق می‌کرد. امام ع در ادامه آن فرمودند:

«سپس وی را میراند» همچون میراندن پیامبران؛ «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

تفسیر القمی، ج‏2، ص406؛ مختصر البصائر، ص163

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ [أَبِی بَصِیرٍ] عَنْ جَمِیلِ بْنِ‏ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: ...

«ثُمَّ أَماتَهُ» مِیتَةَ الْأَنْبِیَاءِ «ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ».

فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد. (این حدیث با طول و تفصیل بیشتری ذیل آیه 17 و به عنوان حدیث «2.ب» گذشت)

 

2) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

هنگامی که شخصی کفنش را آماده کند هربار که بدان بنگرد مأجور است.

الکافی، ج‏3، ص253 و 254

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ [و عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ] عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِذَا أَعَدَّ الرَّجُلُ کَفَنَهُ فَهُوَ مَأْجُورٌ کُلَّمَا نَظَرَ إِلَیْهِ.

ب. و باز از ایشان روایت شده که فرمودند:

کسی که کفنش همراه وی در خانه‌اش باشد در زمره غافلین ثبت نشود و هربار که بدان بنگرد مأجور باشد.

الکافی، ج‏3، ص256

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ کَانَ مَعَهُ کَفَنُهُ فِی بَیْتِهِ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغَافِلِینَ وَ کَانَ مَأْجُوراً کُلَّمَا نَظَرَ إِلَیْهِ.

 

3) از امام صادق ع سوال شد: چرا قبر را مربع درست می‌کنند؟

فرمود: به خاطر خانه؛ ‌زیرا که به صورت مربع رها شد.

علل الشرائع، ج‏1، ص305

أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ حَاتِمٍ قَالَ أَخْبَرَنَا الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْدَانُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قُلْتُ: لِأَیِّ عِلَّةٍ یُرَبَّعُ الْقَبْرُ؟

قَالَ: لِعِلَّةِ الْبَیْتِ لِأَنَّهُ تُرِکَ مُرَبَّعاً.

 

4) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

حضرت امیر ع بر سر مقبره‌ها ایستاد و فرمود: ای اهل خاک و ای اهل غربت! اما خانه‌ها[یتان] عده‌ای در آن ساکن شدند؛ اما همسران[تان] [بعد از شما] ازدواج کردند؛ و اما اموال[تان] پس تقسیم شد. این خبری است که نزد ما بود. چه خبری نزد شماست؟

سپس رو به اصحابشان کردند و فرمودند: اگر به آنان اجازه سخن گفتن داده می‌شود خبر می‌دادند که همانا بهترین توشه تقواست.

روضة الواعظین، ج‏2، ص493

وَ قَالَ الصَّادِقُ ع:

أَشْرَفَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَى الْمَقَابِرِ فَقَالَ: یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ وَ یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ! أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ؛ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ؛ وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ. فَهَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا؛ فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟!

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: لَوْ أُذِنَ لَهُمْ‏ فِی الْکَلَامِ لَأَخْبَرُوا أَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏.

ب. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

قبر هنگامی که مرده‌ای را در او می‌گذارند به او می‌گوید: وای بر تو ای فرزند آدم! چه چیزی تو را در مورد من فریفت؟! آیا نمی‌دانستی که من سرای فتنه و سرای ظلمت و سرای تنهایی و سرای کرم‌های خاکی هستم؟! چه چیزی تو را در مورد من فریفت در حالی که بارها از من گذر کردی؟!

پس اگر وی انسان صالحی باشد جواب‌دهنده‌ای از جانب او به قبر پاسخ دهد: آیا ندیدی که وی از کسانی است که امر به معروف و نهی از منکر می‌کردند؟

پس قبر گوید: همانا من برای وی سرسبز شوم؛

و پیکرش سراسر نور گردد و روحش به سوی خداوند بالا رود.

مجموعة ورام، ج‏1، ص288

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

یَقُولُ الْقَبْرُ لِلْمَیِّتِ حِینَ یُوضَعُ فِی قَبْرِهِ: وَیْحَکَ یَا ابْنَ آدَمَ مَا غَرَّکَ بِی أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنِّی بَیْتُ الْفِتْنَةِ وَ بَیْتُ الظُّلْمَةِ وَ بَیْتُ الْوَحْدَةِ وَ بَیْتُ الدُّودِ مَا غَرَّکَ بِی إِذْ کُنْتَ تَمُرُّ بِی مِرَاراً؟!

فَإِنْ کَانَ صَالِحاً أَجَابَ عَنْهُ مُجِیبٌ لِلْقَبْرِ فَیَقُولُ: أَ رَأَیْتَ إِنْ کَانَ مِمَّنْ یَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ؟!

فَیَقُولُ الْقَبْرُ: إِنِّی إِذاً أَتَحَوَّلُ عَلَیْهِ خَضْرَاءَ؛

وَ یَعُودُ جَسَدُهُ نُوراً وَ تَصْعَدُ رُوحُهُ إِلَى اللَّهِ‏.[16]

 

5) الف. روایت شده است که پیامبر همراه جنازه‌ای بود تا به قبر رسید؛‌پس گریست تا حدی که لباسش از اشکهایش تر شد؛ سپس فرمود:

برادرانم! برای مثل چنین روزی آماده شوید.

روضة الواعظین، ج‏2، ص494

وَ رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ ص کَانَ فِی جَنَازَةٍ فَانْتَهَى إِلَى الْقَبْرِ فَبَکَى حَتَّى بَلَّ الثَّوْبَ دُمُوعُهُ ثُمَّ قَالَ:

إِخْوَانِی! لِمِثْلِ هَذَا الْیَوْمِ فَاسْتَعِدُّوا.

ب. ابوصالح عجلان روایت کرده است که یکبار امام صادق ع به من فرمود:

اباصالح! هرگاه جنازه‌ای را بر دوش کشیدی چنان باش که انگار تو را بر دوش می‌کشند و گویی که از پروردگارت درخواست رجوع به دنیا کرده‌ای و او هم قبول کرده است؛ پس بنگر که چگونه از نو آغاز می‌کنی؟!

سپس فرمود: عجب از قومی که اولینشان از آخرینشان محبوس مانده [کنایه از اینکه دیه‌اند که گذشتگانشان از دنیا رفته و بازماندگان دیگر دسترسی به آنها ندارند] سپس در میانشان بانگ رحیل می‌زنند ولی آنان به بازی مشغولند.

الکافی، ج‏3، ص258؛ الزهد، ص77[17]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ عَجْلَانَ أَبِی صَالِحٍ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

یَا أَبَا صَالِحٍ إِذَا أَنْتَ حَمَلْتَ جَنَازَةً فَکُنْ کَأَنَّکَ أَنْتَ الْمَحْمُولُ وَ کَأَنَّکَ سَأَلْتَ رَبَّکَ الرُّجُوعَ إِلَى الدُّنْیَا فَفَعَلَ، فَانْظُرْ مَا ذَا تَسْتَأْنِفُ.

قَالَ: ثُمَّ قَالَ: عَجَبٌ لِقَوْمٍ حُبِسَ أَوَّلُهُمْ عَنْ آخِرِهِمْ ثُمَ‏ نُودِیَ فِیهِمُ الرَّحِیلُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ.

 

6) از امام باقر ع روایت شده است:

جوانانی از آقازادگان شاهان بنی‌اسرائیل بودند که افراد متعبدی بودند و تعبد در میان آقازادگان شاهان بنی‌اسرائیل رایج بود؛ آنان برای سیر در سرزمینها بیرون آمدند تا عبرت بگیرند؛ پس در راه به قبری رسیدند که خاک آن را پوشانده بود و جز نشانی از آن باقی نمانده بود. گفتند: خوب است الان از خداوند بخواهیم که صاحب این قبر را برانگیزاند تا از او بپرسیم که طعم مرگ را چگونه یافته است.

پس به درگاه خداوند دعا کردند و دعایشان این بود که: «أَنْتَ إِلَهُنَا یَا رَبَّنَا لَیْسَ لَنَا إِلَهٌ غَیْرُکَ وَ الْبَدِیعُ الدَّائِمُ غَیْرُ الْغَافِلِ وَ الْحَیُّ الَّذِی لَا یَمُوتُ لَکَ فِی کُلِّ یَوْمٍ شَأْنٌ تَعْلَمُ کُلَّ شَیْ‏ءٍ بِغَیْرِ تَعْلِیمٍ انْشُرْ لَنَا هَذَا الْمَیِّتَ بِقُدْرَتِکَ: پروردگارا! تو خدای ما هستی که ما را غیر از تو خدایی نیست؛ و تو نوپدید‌آورنده همیشگی غیرغافل و زنده‌ای هستی که هرگز نمیرد؛ تو را هر روزی شأنی است؛ همه چیز را می‌دانی بدون هرگونه آموختنی؛ به قدرت خویش این مرده را برای ما برانگیزان».

پس از آن قبر مردی برخاست که موهای سر و صورتش سفید بود و خاک را از سرش تکاند و چشمانش از ترس به آسمان خیره بود؛ بدانها گفت: چه چیزی شما را بر سر قبر من ایستاده‌است؟

گفتند: ما برایت دعا کردیم تا از تو بپرسیم که طعم مرگ را چگونه یافتی؟

گفت: من نود و نه سال در قبرم بودم و نه درد و سختی مرگ از من زایل شد و نه تلخی طعم مرگ از حلقومم بیرون آمد.

گفتند: آیا وقتی مردی همین طور که الان تو را با موهای سفید در سر و صورتت می‌بینیم بودی؟

گفت: خیر؛ ولیکن وقتی آن صیحه را شنیدم که بیرون آی، خاک استخوانهایم نزد روحم جمع شد و من در آن [=قبر] قرار گرفتم و چنان ترسان و نگران و خیره به سوی صدایی که مرا می‌خواند بیرون آمدم که موهای سر و صورتم سفید شد.

الکافی، ج‏3، ص260-261

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ یَزِیدَ الْکُنَاسِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

إِنَّ فِتْیَةً مِنْ أَوْلَادِ مُلُوکِ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانُوا مُتَعَبِّدِینَ وَ کَانَتِ الْعِبَادَةُ فِی أَوْلَادِ مُلُوکِ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ إِنَّهُمْ خَرَجُوا یَسِیرُونَ فِی الْبِلَادِ لِیَعْتَبِرُوا فَمَرُّوا بِقَبْرٍ عَلَى ظَهْرِ الطَّرِیقِ قَدْ سَفَى عَلَیْهِ السَّافِی‏ لَیْسَ یُبَیَّنُ مِنْهُ إِلَّا رَسْمُهُ. فَقَالُوا: لَوْ دَعَوْنَا اللَّهَ السَّاعَةَ فَیَنْشُرَ لَنَا صَاحِبَ هَذَا الْقَبْرِ فَسَاءَلْنَاهُ کَیْفَ وَجَدَ طَعْمَ الْمَوْتِ؟!

فَدَعَوُا اللَّهَ وَ کَانَ دُعَاؤُهُمُ الَّذِی دَعَوُا اللَّهَ بِهِ: «أَنْتَ إِلَهُنَا یَا رَبَّنَا لَیْسَ لَنَا إِلَهٌ غَیْرُکَ وَ الْبَدِیعُ الدَّائِمُ غَیْرُ الْغَافِلِ وَ الْحَیُّ الَّذِی لَا یَمُوتُ لَکَ فِی کُلِّ یَوْمٍ شَأْنٌ تَعْلَمُ کُلَّ شَیْ‏ءٍ بِغَیْرِ تَعْلِیمٍ انْشُرْ لَنَا هَذَا الْمَیِّتَ بِقُدْرَتِکَ».

قَالَ: فَخَرَجَ مِنْ ذَلِکَ الْقَبْرِ رَجُلٌ أَبْیَضُ الرَّأْسِ وَ اللِّحْیَةِ یَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ التُّرَابِ فَزِعاً شَاخِصاً بَصَرَهُ إِلَى السَّمَاءِ؛ فَقَالَ لَهُمْ: مَا یُوقِفُکُمْ عَلَى قَبْرِی؟

فَقَالُوا: دَعَوْنَاکَ لِنَسْأَلَکَ کَیْفَ وَجَدْتَ طَعْمَ الْمَوْتِ؟

فَقَالَ لَهُمْ: لَقَدْ سَکَنْتُ‏ فِی قَبْرِی تِسْعاً وَ تِسْعِینَ سَنَةً مَا ذَهَبَ عَنِّی أَلَمُ الْمَوْتِ وَ کَرْبُهُ وَ لَا خَرَجَ مَرَارَةُ طَعْمِ الْمَوْتِ مِنْ حَلْقِی.

فَقَالُوا لَهُ: مِتَّ یَوْمَ مِتَّ وَ أَنْتَ عَلَى مَا نَرَى أَبْیَضُ الرَّأْسِ وَ اللِّحْیَةِ؟!

قَالَ: لَا وَ لَکِنْ لَمَّا سَمِعْتُ الصَّیْحَةَ اخْرُجْ اجْتَمَعَتْ تُرْبَةُ عِظَامِی إِلَى رُوحِی فَبَقِیَتْ فِیهِ فَخَرَجْتُ فَزِعاً شَاخِصاً بَصَرِی مُهْطِعاً إِلَى صَوْتِ الدَّاعِی فَابْیَضَّ لِذَلِکَ رَأْسِی وَ لِحْیَتِی.

 

7) ابوبصیر می‌گوید: به امام صادق ع از وسواس گلایه کردم. فرمود:

ای ابامحمد! به یاد آور تکه‌تکه شدن پیوندهای بدنت در قبرت را و اینکه کسانی که دوستشان داری هنگامی که تو را در قبر گذاشتند از نزد تو برگردند؛ و بیرون آمدن کرمهای ریزی که در بینی‌ات جای خوش کرده‌اند و نیز این را کرمهایی گوشتت را می‌خورند؛ که همانا اینها تسلی‌بخش توست در خصوص این وضعیت [دشواری] که [در دنیا] هستی!

ابوبصیر می‌گوید: هیچگاه نشد که این را به یاد آورم مگر اینکه تسلی خاطری بود برایم در قبال هم و غم دنیوی‌ای که بدان گرفتار شده بودم.

الکافی، ج‏3، ص255

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَن‏ ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ:

شَکَوْتُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْوَسْوَاسَ.

فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ اذْکُرْ تَقَطُّعَ أَوْصَالِکَ فِی قَبْرِکَ وَ رُجُوعَ أَحْبَابِکَ عَنْکَ إِذَا دَفَنُوکَ فِی حُفْرَتِکَ وَ خُرُوجَ بَنَاتِ الْمَاءِ مِنْ مَنْخِرَیْکَ وَ أَکْلَ الدُّودِ لَحْمَکَ فَإِنَّ ذَلِکَ یُسَلِّی عَنْکَ مَا أَنْتَ فِیهِ!

قَالَ أَبُو بَصِیرٍ: فَوَ اللَّهِ مَا ذَکَرْتُهُ إِلَّا سَلَّى عَنِّی مَا أَنَا فِیهِ مِنْ هَمِّ الدُّنْیَا.[18]

تدبر

1) «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ»

این آیه در ادامه آیات قبل است. ذیل آیه 17 (جلسه1103 تدبر1) بیان شد که این آیات دست کم دو معنای مثبت و منفی دارد. بر اساس معنای مثبت آن، این آیات درباره انسانی خاص (امیرالمومنین ع) است و کسانی که ایشان را به کفر متهم کردند مورد مواخذه قرار می‌گیرند؛ و در این معنا نحوه میراندن و قبر کردن ایشان، ادامه مدحها درباره شخصیت ایشان است؛ چنانکه در حدیث 1 گذشت می‌خواهد بفرماید شما کسی را متهم به کفر کردید که او را به سبک انبیاء ‌میراندیم و در قبر نهادیم.

اما بر اساس معنای منفی آن، این آیات مواخذه انسانی است که کفر می‌ورزد و دارد برخی نعمتها را مطرح می‌کند که با وجود این نعمتها چرا وی کفر می‌ورزد. و ذیل آیه 18 (جلسه 1104، تدبر2) اشاره شد که هر پدیده‌ای در متن آفرینش خویش، سه مرحله دارد: ابتدا، مسیر و انتها؛ که این مرحله آخر در این آیه و آیه بعد مورد توجه قرار گرفته است؛ که خودش سه مرتبه دارد: میراندن، در قبر نهادن، و برانگیختن (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص58[19]).

 

2) «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ»

بر اساس اینکه این آیات مواخذه انسانی است که کفر می‌ورزد، میراندن و در قبر قرار دادن هم دو نعمتی است که خداوند برای انسان قرار داده است؛ این نعمت را از سه زاویه می‌توان مورد توجه قرار داد:

الف. تاکید روی «أَماتَهُ» باشد: یعنی از این جهت که میراندن نعمت است؛ و نعمت بودنش بدین خاطر است که:

الف.1. میراندن زمینه اتصال به ابدیت و لذات خالص است (تفسیر الصافی، ج‏5، ص286[20]) [و در مورد شخص کافر هم میراندن از این جهت برایش نعمت است که مانع ادامه دادن گناهان و سنگین‌تر شدن بار اخروی‌اش می‌شود.

الف.2. وقتی عمر انسان فزونی می‌یابد از زمانی به بعد قوای او تحلیل می‌رود و ماندنش جز زحمت برای خود و دیگران ثمره‌ای ندارد؛ لذا هم برای خودش و هم برای دیگران نعمت است.

الف.3. ما برای سعادت اخروی آفریده شده‌ایم و دنیا ظرفیت بهره‌مندی از آن سعادت را ندارد؛ لذا مرگ داشتن از این جهت نعمت است که به ما یادآوری می‌کند که ما از جنس این دنیا نیستیم و برای دنیا آفریده نشده‌ایم؛ و موجب می‌شود که خود را آماده آن دنیا کنیم. (یعنی میراندن دیگران، نعمتی است برای ما که شاهد مرگ آنهاییم)

الف.4. ...

ب. تاکید روی «فَأَقْبَرَهُ» باشد: یعنی از این جهت که در قبر نهادن نعمت است؛ و نعمت بودنش بدین جهت است که:

ب.1. خداوند است که انسان را به اینکه همدیگر را قبر کنند هدایت کرد [یعنی این مساله‌ای است که در جانداران دیگر دیده نمی‌شود] (المیزان، ج‏20، ص207[21]). در واقع، در میان انواع برخوردهایى که با مردگان مى‏شود، دفن آنها در گور، شیوه‏اى است که خداوند به انسان آموخته است. (در آیه 31 سوره مائده مى‏خوانیم: «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ» آنگاه که قابیل در فکر چاره‏جویى و پنهان کردن جسد بى‏جان برادرش هابیل بود، خداوند با فرستادن کلاغى، دفن در خاک را به او آموخت.) (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

ب.2. نوعی تکریم انسان است، چرا که با در قبر نهادن بدنش از تعرض حیوانات درنده و ... در امان می‌ماند (معانى القرآن، ج‏3، ص237[22]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص666[23]؛ الکشاف، ج‏4، ص703[24]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص409[25]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص58[26]؛ تفسیر کنز الدقائق، ج‏14، ص136).

ب.3. ...

ج. تاکید روی حرف «ف»، و کل عبارت «أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ» باشد: یعنی اینکه ابتدا میراند و سپس این رویه را در انسانها قرار داد که مرده را دفن کنند نعمت است؛ بدین جهت که:

ج.1. وقنی انسان مرد، بوی بد جنازه‌اش منتشر نمی‌گردد که مورد تنفر انسانها واقع گردد (المیزان، ج‏20، ص208[27]).

ج.2. ...

 

3) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ ... ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ‏»

انسان که مرگ و قبر را مى‏بیند، چرا سرسختى مى‏کند؟ (تفسیر نور، ج‏10، ص387)

 

4) «أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ»

تمام کارها در حقیقت منسوب به خداوند است؛ حتی میراندن و در قبر نهادن (تفسیر نور، ج‏10، ص387).

 

5) «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ؛ ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ؛ ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ‏»

خدا انسان را از نطفه‌ای ‌آفرید و قد و قواره زندگی اش را رقم ‌زد؛‌ سپس راه پیمودنش را آسان کرد؛ سپس او را می‌میراند و در قبر می‌کند. اگر انسان این سیر را جدی بگیرد، مرگ و در قبر رفتنش را خیلی جدی می‌گیرد؛ و می‌فهمد که دنیا فقط مسیری است که باید بپیماید تا به مرگ و قبر برسد؛ و اصل کار و همه تلاشهایش برای بعد از آن است. همه مشکلات زندگی ما در این است که این مسیر و مسافرخانه را با خانه اشتباه گرفته‌ایم.

حکایت

ابونصر از ابوجید قمی از علی بن احمد دلال قمی حکایت کرده است که:

سراغ ابوجعفر محمد بن عثمان (دومین نائب از نواب اربعه امام زمان ع) رفتم که احوالش را بپرسم، در مقابلش تخته‌ چوبی دیدم که حک‌کننده‌ای در حال حک کردن بر آن بود و آیاتی از قرآن و اسماء ائمه ع را در حواشی آن می‌نوشت. گفتم: سرورم! این تخته چیست؟

فرمود: این برای قبرم است که در آن گذاشته شود و من را بر آن بگذارند - یا گفت: مرا بدان تکیه دهند. و امروز کارش تمام شد و من هر روز در این قبر می‌روم و مقداری قرآن می‌خوانم و بیرون می‌آیم. - [ابوجید ادامه می‌دهد:] و به گمانم علی بن احمد گفت که ابوجعفر دستم را گرفت و آن [قبر] را هم به من نشان داد - و گفت که در روز فلان و ماه فلان و سال فلان من به نزد خدایم می‌شتابم و در آن قبر دفن می‌شوم و این تخته همراهش گذاشته شد.

پس چون از نزد وی بیرون آمدم آنچه را گفته بود نوشتم و همواره مترقب آن بودم تا اینکه وی بیمار شد و درهمان روز از همان ماه از همان سالی که گفته بود رحلت کرد و در آن دفن شد.

ابونصر می‌گوید: این مطلب را از افراد دیگری، از جمله ام کلثوم دختر ابوجعفر هم شنیدم.

الغیبة (للطوسی)، ص365؛ فلاح السائل، ص74[28]

 

 

 


[1] . قراءة حمزة فی الوقف ) بتسهیل الهمزة بَیْنَ بَیْنَ (معجم القراءات ج 10، ص309).

 

[17] . حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا فَضَالَةُ بْنُ أَیُّوبَ عَنْ سَعْدَانَ الْوَاسِطِیِّ عَنْ عَجْلَانَ أَبِی صَالِحٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا أَبَا صَالِحٍ إِذَا حَمَلْتَ جَنَازَةً فَکُنْ کَأَنَّکَ أَنْتَ الْمَحْمُولُ أَوْ کَأَنَّکَ سَأَلْتَ رَبَّکَ الرُّجُوعَ إِلَى الدُّنْیَا لِتَعْمَلَ فَانْظُرْ مَا ذَا تَسْتَأْنِفُ قَالَ ثُمَّ قَالَ عَجَباً لِقَوْمٍ حُبِسَ أَوَّلُهُمْ عَلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ نَادَى مُنَادٍ فِیهِمْ‏ بِالرَّحِیلِ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ.

[18] . این سه حدیث را هم شاید به نحوی بتوان ناظر به همین آیه در نظر گرفت:

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ أَوَّلُ عَدْلِ الْآخِرَةِ الْقُبُورُ لَا یُعْرَفُ شَرِیفٌ مِنْ وَضِیعٍ (الجعفریات (الأشعثیات)، ص202).

وَ قَالَ النَّبِیُّ ص إِنَّ الْقَبْرَ أَوَّلُ مَنَازِلِ الْآخِرَةِ فَإِنْ نَجَا مِنْهُ فَمَا بَعْدَهُ أَیْسَرُ وَ إِنْ لَمْ یَنْجُ مِنْهُ فَمَا بَعْدَهُ أَشَدُّ مِنْهُ (روضة الواعظین، ج‏2، ص494).

و قال النبی ص القبر روضة من ریاض الجنة أو حفرة من حفر النیران (متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج‏2، ص99).

 

[28] . قَالَ ابْنُ نُوحٍ أَخْبَرَنِی أَبُو نَصْرٍ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِی [أَبُو] عَلِیِّ بْنُ أَبِی جِیدٍ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ الدَّلَّالُ الْقُمِّیُّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَوْماً لِأُسَلِّمَ عَلَیْهِ فَوَجَدْتُهُ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ سَاجَةٌ وَ نَقَّاشٌ یَنْقُشُ عَلَیْهَا وَ یَکْتُبُ آیاً مِنَ الْقُرْآنِ وَ أَسْمَاءَ الْأَئِمَّةِ ع عَلَى حَوَاشِیهَا. فَقُلْتُ لَهُ: یَا سَیِّدِی مَا هَذِهِ السَّاجَةُ؟

فَقَالَ لِی: هَذِهِ لِقَبْرِی تَکُونُ فِیهِ أُوضَعُ عَلَیْهَا أَوْ قَالَ أُسْنَدُ إِلَیْهَا. وَ قَدْ عَرَفْتَ [فَرَغْتُ] مِنْهُ وَ أَنَا فِی کُلِّ یَوْمٍ أَنْزِلُ فِیهِ فَأَقْرَأُ جُزْءاً [أَجْزَاءً] مِنَ الْقُرْآنِ [فِیهِ‏] فَأَصْعَدُ. وَ أَظُنُّهُ قَالَ: فَأَخَذَ بِیَدِی وَ أَرَانِیهِ فَإِذَا کَانَ یَوْمَ کَذَا وَ کَذَا مِنْ شَهْرِ کَذَا وَ کَذَا مِنْ سَنَةِ کَذَا وَ کَذَا صِرْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ دُفِنْتُ فِیهِ وَ هَذِهِ السَّاجَةُ مَعه.

فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ أَثْبَتُّ مَا ذَکَرَهُ وَ لَمْ أَزَلْ مُتَرَقِّباً بِهِ ذَلِکَ فَمَا تَأَخَّرَ الْأَمْرُ حَتَّى اعْتَلَّ أَبُو جَعْفَرٍ فَمَاتَ فِی الْیَوْمِ الَّذِی ذَکَرَهُ مِنَ الشَّهْرِ الَّذِی قَالَهُ مِنَ السَّنَةِ الَّتِی ذَکَرَهَا وَ دُفِنَ فِیهِ.

قَالَ أَبُو نَصْرٍ هِبَةُ اللَّهِ: وَ قَدْ سَمِعْتُ هَذَا الْحَدِیثَ مِنْ غَیْرِ [أَبِی‏] عَلِیٍّ وَ حَدَّثَتْنِی بِهِ أَیْضاً أُمُّ کُلْثُومٍ بِنْتُ أَبِی جَعْفَرٍ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُمَا.

 


1106) سوره عبس (80) آیه 20 ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ (تدبر)

 

تدبر

1) «ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ»

در قسمت نکات ادبی بیان شد که دست کم سه گونه تحلیل نحوی برای این آیه مطرح شده، که متناسب با هرکدام، نکته خاصی از این آیه استنباط می‌شود:

الف. نصب کلمه «سبیل» از باب اشتغال است، که به لحاظ معنایی فعل «یسر» ناظر به خود «سبیل» می‌شود و در این صورت ترجمه دقیق آیه عبارت است از «سپس راه را آسانش کرد» می‌شود. این معنا با اینکه در تحلیل‌های نحوی مهمترین احتمال معنایی برشمرده شده است، اما فقط معدودی از مترجمان فارسی زبان (آقایان معزی و شعرانی و دهلوی و صفی‌علیشاه) آیه را بر این مبنا ترجمه کرده‌اند. در این حالت، تاکید کلام بر آسان شدن خود راه است؛ یعنی در این کلام خود راه موضوعیت دارد؛ و این نکته بیش از همه ترجمه آقای معزی به چشم می‌آید، که ایشان ترجمه کرده‌اند: «سپس راه را آماده ساختش» (ترجمه معزی، ص686).

ب. «سبیل» ظرف باشد؛ و ضمیر «ه» به انسان برگردد؛ و در این صورت ترجمه دقیق آیه عبارت است از «سپس راه را برایش آسان کرد. اکثریت مترجمان (حتی امثال آقایان فولادوند و مشکینی) این احتمال را مبنای ترجمه خویش قرار داده‌اند، که در این صورت، تاکید کلام بر آسان شدن راه برای انسان است؛ نه صرفا آسان بودن راه؛ یعنی این راه را طوری درست کردیم که برای انسان آسان باشد.

ج. سبیل مفعول دوم برای «یسر» باشد و مرجع ضمیر «ه» که مفعول اول است انسان باشد؛ ‌یعنی «انسان را برای این راه آسان نمودیم» که در این صورت، محور تاکید خود انسان است و مساله مهم نحوه آفرینش انسان است که اقتضایش این است که دارای اختیار ویا هدایت‌پذیر باشد؛ که شاید ترجمه جلال الدین فارسی این را مد نظر قرار داده که چنین ترجمه کرده است: «سپس به راه راست روانه‌اش کرد» (ترجمه جلال الدین فارسی، ص1171).

چنانکه در ادامه خواهیم دید در هر تفسیری یکی از این وجوه برجسته‌تر بوده، و البته با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا همگی می‌تواند مد نظر بوده باشد.

 

2) «ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ»

مقصود از این «سبیل»ی که آسان شده است، چیست؟

الف. اگر «تقدیر» مذکور در آیه قبل (فقدّره)، در حد شکل‌گیری جنین در شکم مادر باشد، آنگاه مقصود از این آیه آن است که راه خروج این جنین از شکم مادرش را برایش آسان کرد؛ خواه از این جهت که در عمده دوران حمل، سرِ جنین در سمت سرِ مادر، و پایش در سمت پای مادر است اما در نزدیک زمان زایمان جنین جابجا می‌شود و سر جنین در قسمت پایین و نزدیک محل خروج قرار می‌گیرد و همین خروج جنین را آسانتر می‌کند (ابن عباس و قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص666[1] و البحر المحیط، ج‏10، ص409[2]) و خواه از این جهت که دهانه رحم را برای خروج او باز می‌کند (تفسیر کنز الدقائق، ج‏14، ص136[3])؛ و از اموری که احتمال این معنا را تقویت می‌کند این است که خروج انسانی زنده از منفذی چنین تنگ از عجیب‌ترین عجایب است (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص58[4]).

ب. مقصود از این راه، راه درست در زندگی است؛ که این را چند گونه توضیح داده‌اند:

ب.1. مقصود راه دین است (مجمع البیان، ج‏10، ص666[5]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[6])، یعنی همین که با فرستادن پیامبران ص راه دین را به وی نشان داد.

ب.2. راه تشخیص صحیح و استواری است که به ایمان منجر می‌شود؛ و آسان کردنش اشاره‌ای است که به نعمت برخورداری از عقل (ابن عباس و قتاده و ابوصالح و حسن، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص409[7]).

ب.3. مقصود راه به سوی خیر و سعادت و رستگاری است، یعنی می‌خواهد وی را به خاطر کفرورزیدنش مواخذه کند که چگونه کفر ورزید در حالی که راه خیر و سعادت برایش آسان و مهیا شده بود (المیزان، ج‏20، ص207[8])؛ که این معنا اعم از دو معنای فوق است.

ج. مقصود اعم از راه خیر و شر است، یعنی می‌خواهد بفرماید که راه خیر و شر و را به وی نمایاند و البته امکان انجام کار خوب و پرهیز از کار شر را برایش مهیا کرد؛ که از این جهت معنای آیه شبیه معنای آیه «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ» (بلد/10) (مجاهد، حسن و ابن‌زید، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص666[9]؛ ابومسلم، به نقل مفاتیح الغیب، ج‏31، ص58[10])، ویا شبیه آیه « إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُورا» (انسان/2) می‌باشد (ابن عباس و عطاء، به نقل الکشاف، ج‏4، ص703[11] و البحر المحیط، ج‏10، ص409[12]). به تعبیر دیگر، در این حالت مقصود این است که هم راه خیر و هم راه شر را در اختیار او قرار داد و برای او همواره و آسان نمود، و در این معنا اشاره‌ای است به اینکه دنیا راه است و مقصد غیر آن است و به همین مناسبت است که در ادامه از مرگ و در قبر شدن سخن به میان آورد و اینها را هم جزء‌نعمتهای خداوند (که مورد ناسپاسی قرار گرفته: ما أکفره؟!) برشمرد (تفسیر کنز الدقائق، ج‏14، ص136[13]).

 

3) «ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ»

این تعبیر که راه را برای او آسان کرد، در فرض اینکه ناظر به راه سعادت و هدایت [یا نشان دادن دو راه خیر و شر] (یعنی گزینه‌های ب و ج از تدبر 2) باشد، پاسخ و دفع دخل مقدری است از یک شبهه‌ای که ممکن بود در آیه قبل برای کسی پیش آید. در آیه قبل از تقدیر انسان (قدّرناه) سخن گفت؛ و اشاره به بحث تقدیر، همواره ظرفیت سوءتفاهم و برداشت جبرگرایانه دارد؛ از این رو، در این آیه تاکید می‌کند که آفرینش و تقدیر منافاتی با اختیار داشتن انسان ندارد، بلکه خود اختیار یکی از مولفه‌های تقدیر الهی انسان است؛ و راه انسان (چه به سمت خوبی و چه به سمت بدی) برای او آماده و در معرض وی قرار داده شده است (المیزان، ج‏20، ص207[14]). (احادیث 2 به بعد را با این ملاحظه بخوانید).

اینجاست که - چنانکه در تدبر 6 در آیه قبل بیان شد؛ جلسه 1105 https://yekaye.ir/ababsa-80-19/ - احادیثی همچون «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِه» این دلالت را پیدا می‌کند که همت و عزم و افق نگاه هرکس می‌تواند تقدیر وی را دگرگون سازد و هر انسانی با همت خویش می‌تواند به برترین افقهای ممکن در عالم برسد (همچنین حدیث12).

از این منظر تعبیر «ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ» می‌تواند دلالتهای سلوکی بسیار جالبی داشته باشد، چرا که در این فضا این آیه، عبارت اخرای آیه «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69) و احادیثی است که می‌فرمایند کسی که بدانچه می‌داند عمل کند، خداوند وی را از آنچه نمی‌داند آگاه می‌سازد (حدیث9)؛ و شاید بر اساس همین مکانیسم است که فرمودند: دوای تو در خودت است و همه چیز مورد نیازت را در خودت داری ولی نمی‌دانی (حدیث12).

یعنی این آیه می‌فرماید ما تقدیری را در انسان رقم زدیم (که این تقدیر ظرفیت بی‌نهایت را در او امکان‌پذیر کرده: حدیث12) و سپس راه را برایش آسان کردیم؛ و آن راه آسان این است که او اگر بر اساس آنچه می‌داند تلاش خودش را انجام دهد ما وی را به آنچه نمی‌داند آگاه می‌کنیم تا پیمودن صحیح بقیه مسیر را برایش تسهیل شود.

آیت الله بهجت، ظاهرا با تکیه بر همین احادیث، دو توصیه دارند که به هم بسیار نزدیک است و به نظر می‌رسد دقیقترین، منطقی و موجه‌ترین، و بالاترین دستورالعمل سلکوی برای هر انسانی باشد؛ ایشان می‌فرمودند:

آدم باید اختیاراً آنچه را که می‌داند [عمل] بکند، ... آن چیزی که نمی‌داند را به این و آن نگاه نکند، به دفتر [شرع] نگاه کند. [اگر] بازهم ندانست توقف و احتیاط باید بکند تا روشن بشود، گفته‌اند به آن چیزهایی که می‌دانی اگر عمل بکنی، «أورثه الله علم ما لا یعلم»، «کفی مالم یعلم»، «لنهدینّهم سبلنا». (دیدار جمعی از طلاب مشهد با معظم‌له؛ تابستان 1376) https://bahjat.ir/fa/content/10589

هیچ‌کس نیست که بگوید هیچ چیز نمی‌دانم؛ [اگر بگوید] دروغ می‌گوید. هر کسی هست، غیرمعصوم، بعضی چیزها را می‌داند و بعضی چیزها را نمی‌داند؛ آن چیزهایی را که می‌داند، اگر عمل کند، آن چیزهایی را که نمی‌داند، می‌فهمد. آن چیزهایی را که می‌دانید، عمل کنید، و آن چیزهایی را که نمی‌دانید، از حالا توقف کنید و احتیاط کنید تا روشن شود؛ وقتی به آنها عمل کردی روشن می‌شود... آنچه می‌دانی بکن و آنچه نمی‌دانی، احتیاط کن، هرگز پشیمان نخواهی شد. (به‌سوی محبوب، ص135-136) https://bahjat.ir/fa/content/915

 

4) «ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ»

در تدبر 2 از آیه 18(جلسه 1104 https://yekaye.ir/ababsa-80-18/) اشاره شد که هر پدیده‌ای در متن آفرینش خویش، سه مرحله دارد: ابتدا، مسیر و انتها؛ و در این آیات می‌خواهد به این سه مرحله در خصوص انسان تذکر بدهد. مرحله اول در دو آیه قبل گذشت که ببینید از چه آفریده شده است. این آیه اشاره به مرحله دوم است که هشدار می‌دهد که خداوند راه را هم برای وی آسان نمود (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[15]).

 

5) «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ»

خداوند با آسان کردن راه تکامل، اتمام حجت کرده است (تفسیر نور، ج‏10، ص387).

 

6) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ ... ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ‏»

با آسان بودن راه شناخت حق و پیمودن آن، چرا گروهى بى‏راهه مى‏روند؟! (تفسیر نور، ج‏10، ص387).

نکته تخصصی انسان‌شناسی: راه سعادت آسان است یا دشوار

در برخی از آیات (مانند همین آیه 20 سوره عبس) از اینکه ما راه انسان را آئان کردیم سخن به میان آمدده؛ و در برخی آیات از دشواری این مسیر، تا حدی که گفته‌اند: «هرکه در این دار مقرب‌تر است / جام بلا بیشترش می‌دهند».

در پاسخ به این سوال که بالاخره مسیری که خداوند برای انسان قرار داده سهل است یا دشوار، باید تفکیکی کرد بین حیثیات مختلف:

الف. حیثیت تکوینی اولیه، که این آیه ظاهرا ناظر است به آنچه خداوند در متن تکوین برای پیمودن راه برای انسان قرار داده است؛ که از این منظر حتی وجود راه شقاوت هم یک نحوه باز کردن و تسهیل کار است، از این جهت که اگر راه شقاوت وجود نداشت، اساسا انسان دیگر نمی‌توانست انتخابی داشته باشد و کار اختیاری انجام دهد.

ب. حیثیت تشریعی اولیه، یعنی از حیث متن احکام خود شریعت، که از این جهت نیز خداوند بارها تاکید کرده که بنایش بر این نبوده است که انسانها به سختی و زحمت بیفتند؛ مثلا: «ما یُریدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَج: خداوند برعهده شما حرج و سختى قرار نداده است‏» (مائده/6)، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج: و در دین بر شما حرج و سختى قرار نداده است‏» (حج/78)، بلکه بالعکس مایل است که تا حد امکان ساده بگیرد: «یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْر: خداوند براى شما آسانى مى‏خواهد و براى شما دشوارى نمى‏خواهد» (بقره/185) و در همین معناست که پیامبر فرمود که بنای شریعت من بر سمحه و سهله بودن (تسامح و تساهل!) است (حدیث11).

ج. از حیث میزان عمل انسانها به شریعت؛ که:

ج.1. اگر کسی در جبهه ایمان ایستاد و به ابعاد تشریعی دین عمل کرد، آنگاه:

ج.1.1. خداوند در نظام تکوین برای وی تسهیل و آسانی فراهم می‌کند: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى؛ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى؛ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى: امّا آنکه بخشش نمود و تقوا پیشه کرد، و آن نیکوتر را تصدیق کرد، بزودى راهِ آسانى پیش پاى او خواهیم گذاشت»‏ (لیل/5-7) یا «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً: و هر که تقوای الهی در پیش گیرد خدا براى او در کارهایش آسانى قرار مى‏دهد» (طلاق/4).

ج.1.2. بلکه همان وضعیت «عسر» برای وی، همراه و توأمان با «یسر» و سادگی می‌شود: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً؛ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً: پس [بدان که‏] با دشوارى، آسانى است؛ آرى، با دشوارى، آسانى است.» (انشراح/5-6)

ج.1.3. و چه‌بسا از برخی آیات بتوان برداشت کرد که چنین کسی به لحاظ تشریعی هم برای وی گشایشهایی قرار داده می‌شود؛ چنانکه شاید آیه «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا: و کسانى که در راه ما سخت کوشیده‏اند، به یقین راههاى خود را بر آنان مى‏نماییم» (عنکبوت/69)، به نحوی بر این دلالت داشته باشد؛ ویا آیه «لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً: کسى که داراى وسعت (مالى) است از دارایى خود هزینه کند، و کسى که روزى بر او تنگ است از آن مقدار که خدا به وى داده هزینه کند هرگز خداوند کسى را جز به آنچه توانش را داده مکلف نمى‏کند، خدا به زودى پس از سختى آسانى قرار مى‏دهد» (طلاق/7) در صورتی که مقصود از «یسر» بعد از «عسر» تسهیل‌هایی باشد که شارع برای افراد قرار داده است، مانند أکل به معروف از مال یتیم برای فقیر: «وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوف: و آن کس [از اولیاء یتیمان] که بى‏نیاز باشد [از تصرف در اموال وی] خوددارى کند، و آن که فقیر باشد به مقدار متعارف [و حق الزحمه عادلانه] بخورد‏ » (نساء/6).

ج.1.4. و البته متناسب با هر مرحله ایمانی که وارد می‌شود و هر رشدی که می‌کند، امتحانهای سخت‌تری [= فتنه] از او به عمل می‌آید (أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُون: آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها مى‏شوند و مورد آزمایش قرار نمى‏گیرند؟ عنکبوت/2)؛ که هر امتحانی را با موفقیت طی کند بشارتی دریافت می‌کند و به رشد و وضعیت بالاتر و مطلوب‌تری می‌رسد و از غم و اندوه نجات می‌یابد (إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی‏ کُنْتُمْ تُوعَدُونَ: بى‏تردید کسانى که (از ته دل) گفتند: پروردگار ما الله است، سپس پایدارى نمودند، فرشتگان بر آنها فرود آیند که: هرگز مترسید و غمگین نشوید و شما را مژده باد به بهشتى که وعده داده مى‏شدید‏، فصلت/30؛ إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون: محقّقاً کسانى که گفتند: «پروردگار ما الله است» سپس ایستادگى کردند، نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهى خواهند داشت، احقاف/13‏)؛ و این اگرچه بهجت و سروری برای وی در پی دارد، اما وی را آماده امتحان سخت بعدی می‌کند (وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقا، لِنَفْتِنَهُمْ فیه: و اگر در راه درست، استقامت ورزند، قطعاً آب گوارایى بدیشان نوشانیم، تا در این باره آنان را بیازماییم، جن/16-17)؛ و این است که از منظر بیرونی این امتحانات بسیار سخت به نظر می‌رسد، هرچند برای خود او که مراتب قرب را طی کرده کاملا سهل و آسان است، چنانکه از امام حسین ع روایت شده که در اوج سختی‌ها و مصیبت‌های عاشورا فرمود: «هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ الله‏: آنچه بر من نازل می‌شود آسان است چرا که در مقابل دیدگان خداوند است.» (اللهوف على قتلى الطفوف، ص117).

ج.2. ولی اگر کسی در جبهه مخالف دین و فرار از عمل به شریعت قرار گرفت وضعیت تکوینی‌اش به سمت مواجهه روزافزون با سختی و گره در زندگی رقم خواهد خورد: «وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى‏؛ وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى‏؛ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى: و امّا آنکه بخل ورزید و خود را بى‏نیاز دید، و آن نیکوتر را به دروغ گرفت، بزودى راهِ دشوارى پیش پاى او خواهیم گذاشت»‏ (لیل/8-10)، «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً: و هر که از یاد من روى گرداند حتما براى او زندگى تنگى خواهد بود» (طه/124).

 

 

 


[1] . «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» أی ثم یسر سبیل الخروج من بطن أمه حتى خرج منه عن ابن عباس و قتادة و ذلک أن رأسه کان إلى رأس أمه و کذلک رجلاه کانتا إلى رجلیها فقلبه الله عند الولادة لیسهل خروجه منها.

[2] . و عن ابن عباس: یسره للخروج من بطن أمه.

[3] . ثمّ سهّل مخرجه من بطن أمّه، بأن فتح فوهة الرّحم و ألهمه أن ینتکس.

[4] . المسألة الثانیة: ذکروا فی تفسیره أقوالا أحدها: قال بعضهم: المراد تسهیل خروجه من بطن أمه، قالوا: إنه کان رأس المولود فی بطن أمه من فوق و رجلاه من تحت، فإذا جاء وقت الخروج انقلب، فمن الذی أعطاه ذلک الإلهام إلا اللّه، و مما یؤکد هذا التأویل أن خروجه حیا من ذلک المنفذ الضیق من أعجب العجائب.

[5] . و قیل ثم السبیل أی سبیل الدین یسره.

[6] . المسألة الثانیة: ذکروا فی تفسیره أقوالا أحدها: ... و ثالثها: أن هذا مخصوص بأمر الدین، لأن لفظ السبیل مشعر بأن المقصود أحوال الدنیا [لا] أمور تحصل فی الآخرة.

[7] . ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ: أی ثم یسر السبیل، أی سهل. قال ابن عباس و قتادة و أبو صالح و السدی: سبیل النظر القویم المؤدی إلى الإیمان، و تیسیره له هو هبة العقل.

[8] . قوله تعالى: «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» ظاهر السیاق المقصود به نفی العذر من الإنسان فی کفره و استکباره أن المراد بالسبیل- و قد أطلق- السبیل إلى طاعة الله و امتثال أوامره و إن شئت فقل: السبیل إلى الخیر و السعادة.

[9] . و قیل ثم السبیل أی سبیل الدین یسره و طریق الخیر و الشر بین له و خیره و مکنه من فعل الخیر و اجتناب الشر و نظیره وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ عن مجاهد و الحسن و ابن زید.

[10] . المسألة الثانیة: ذکروا فی تفسیره أقوالا أحدها: ... و ثانیها: قال أبو مسلم: المراد من هذه الآیة، هو المراد من قوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ [البلد: 10] فهو یتناول التمییز بین کل خیر و شر یتعلق بالدنیا، و بین کل خیر و شر یتعلق بالدین أی جعلناه متمکنا من سلوک سبیل الخیر و الشر، و التیسیر یدخل فیه الإقدار و التعریف و العقل و بعثة الأنبیاء، و إنزال الکتب.

[11] . نصب السبیل بإضمار «یسر» و فسره بیسر و المعنى: ثم سهل سبیله و هو مخرجه من بطن أمّه. أو السبیل الذی یختار سلوکه من طریقى الخیر و الشر بإقداره و تمکینه، کقوله إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ و عن ابن عباس رضى اللّه عنهما: بین له سبیل الخیر و الشر.

[12] . و قال مجاهد و الحسن و عطاء و ابن عباس فی روایة أبی صالح عنه: السبیل العام اسم الجنس فی هدى و ضلال، أی یسر قوما لهذا، کقوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ» الآیة، و قوله تعالى: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ.

[13] . أو ذلّل له سبیل الخیر و الشّرّ. و نصب «السّبیل» بفعل یفسّره الظّاهر للمبالغة فی التّیسیر، و تعریفه «باللّام» دون الإضافة للإشعار بأنّه سبیل عامّ. و فیه على المعنى الأخیر إیماء بأنّ الدّنیا طریق، و المقصد غیرها، و لذلک عقّبه بقوله: ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (22) عدّ الإماتة و الإقبار فی النّعم، لأنّ الإماتة وصلة فی الجملة إلى الحیاة الأبدیّة و اللّذّات الخالصة، و الأمر بالقبر تکرمة و صیانة عن السّباع.

[14] . قوله تعالى: «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» ظاهر السیاق المقصود به نفی العذر من الإنسان فی کفره و استکباره أن المراد بالسبیل- و قد أطلق- السبیل إلى طاعة الله و امتثال أوامره و إن شئت فقل: السبیل إلى الخیر و السعادة. فتکون الآیة فی معنى دفع الدخل فإنه إذا قیل: «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» أمکن أن یتوهم السامع أن الخلق و التقدیر إذا کانا محیطین بالإنسان من کل جهة کانت أفعال الإنسان لذاته و صفاته مقدرة مکتوبة و متعلقة لمشیة الربوبیة التی لا تتخلف فتکون أفعال الإنسان ضروریة الثبوت واجبة التحقق و الإنسان مجبرا علیها فاقدا للاختیار فلا صنع للإنسان فی کفره إذا کفر و لا فی فسقه إذا فسق و لم یقض ما أمره الله به و إنما ذلک بتقدیره تعالى و إرادته فلا ذم و لا لائمة على الإنسان و لا دعوة دینیة تتعلق به لأن ذلک کله فرع للاختیار و لا اختیار. فدفع الشبهة بقوله: «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» و محصله أن الخلق و التقدیر لا ینافیان کون الإنسان مختارا فیما أمر به من الإیمان و الطاعة له طریق إلى السعادة التی خلق لها فکل میسر لما خلق له و ذلک أن التقدیر واقع على الأفعال الإنسانیة من طریق اختیاره، و الإرادة الربوبیة متعلقة بأن یفعل الإنسان بإرادته و اختیاره کذا و کذا فالفعل صادر عن الإنسان باختیاره و هو بما أنه اختیاری متعلق للتقدیر. فالإنسان مختار فی فعله مسئول عنه و إن کان متعلقا للقدر، و قد تقدم البحث عن هذا المعنى کرارا فی ذیل الآیات المناسبة له فی هذا الکتاب.

[15] . و أما المرتبة الثانیة: و هی المرتبة المتوسطة فهی قوله تعالى: ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ.

 


1106) سوره عبس (80) آیه 20 ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ (بقیه احادی

 

 

9) الف. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

کسی که بدانچه بداند عمل کند از آنچه نداند کفایت شود.

التوحید (للصدوق)، ص416؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص133

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ النَّخَعِیِّ الْقَاضِی قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ کُفِیَ مَا لَمْ یَعْلَمْ.[1]

ب. از پیامبر اکرم ص روایت شده است:

کسی که بدانچه بداند عمل کند خداوند علم آنچه را که نمی‌داند نزد به وی به ارث گذارد.

الفصول المختارة، ص107؛ الخرائج و الجرائح، ج‏3، ص1058

قَال النَّبِیّ ص:

مَنْ عَمِلَ بِمَا یَعْلَمُ [عَلِمَ] وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یَعْلَمْ.

ج. از امام باقر ع روایت شده است:

کسی که بدانچه می‌داند عمل کند خداوند متعال آنچه نمی‌داند را به وی تعلیم دهد.

نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص102؛ أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص301

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ:

مَنْ عَمِلَ بِمَا یَعْلَمُ، عَلَّمَهُ اللَّهُ تَعَالَى مَا لَمْ یَعْلَم‏.

 

10) الف و ب. با سندهای مختلف روایت شده که امام صادق فرمودند:

همانا خداوند عز و جل بر مردم بر اساس آنچه بدانها داده و بدانها شناسانده احتجاج می‌کند.

التوحید (للصدوق)، ص410-411

الف. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنِ ابْنِ الطَّیَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ احْتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُمْ وَ مَا عَرَّفَهُمُ.

ب. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ‏ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّیَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ احْتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُمْ وَ مَا عَرَّفَهُمْ‏ .

ج. همین حدیث با سندی دیگر و با طول و تفصیل بیشتری چنین از ایشان روایت شده است که:

حمزه بن طیار می‌گوید امام صادق ع به من فرمود: بنویس: و چنین املاء کرد:

همانا دیدگاه ما این است که خداوند عز و جل بر مردم بر اساس آنچه بدانها داده و بدانها شناسانده احتجاج می‌کند. سپ پیامبری به سوی ایشان فرستاد و کتابی بر ایشان نازل فرمود و در آن امر و نهی‌ای کرد؛ پس در آن به نماز و روزه امر کرد؛ و در عین حال کاری کرد که پیامبرش ص در وقت نمازش خواب بماند و فرمود: من تو را خواباندم و بیدارت کردم، پس برو و نماز [قضا] بجا آور تا بدانند که وقتی چنین چیزی برایشان رخ داد چه کنند و چنین نشود که گمان کنند که اگر کسی از نمازش خواب ماند دیگر هلاک شده است؛ و همین طور روزه، من تو را مریض می‌کنم و سالم می‌گردانم و هنگامی که شفایت دادم قضای آن را بجا آور.

سپس امام صادق ع فرمود: و این چنین است که وقتی به همه اشیاء بنگری احدی را نمی‌یابی که در مضیقه باشد [= راهی برای خروجش از مضیقه قرار داده نشده باشد] و برای خداوند علیه او حجتی هست و او را در این خصوص مشیتی است؛ و نمی‌گویم که آنان [صرفا] آنچه خودشان خواستند انجام دادند [و از مشیت خداوند خارج شدند].

سپس فرمود: همانا خداوند هدایت می‌کند و گمراه می‌گرداند؛ و فرمود: بدانان امری داده نشد مگر اینکه کمتر از حد و توان آنان بود و هرچه که مردم بدان امر شده‌اند توان آن را دارند و هر چیزی که توانش را نداشته باشند از عهده آنان برداشته شده است؛ ولی در اکثر مردم خیری نیست.

سپس فرمودند: «بر ضعیفان و بیماران و کسانى که چیزى پیدا نمى‏کنند که هزینه کنند حرجى نیست اگر براى خدا و رسولش خیرخواهى کنند» (توبه/91) پس از عهده آنان برداشته شد؛ «بر نیکوکاران هیچ راهى [براى مؤاخذه و عقاب] نیست و خداوند بسیار آمرزنده و رحیم است. و نه بر کسانى که چون به نزد تو آمدند که آنها را سوار [مرکبى برای جهاد] کنى» (توبه/91-92) پس از عهده آنان برداشته شد زیرا ندارند.

التوحید (للصدوق)، ص413

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ ره عَنِ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّیَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لِی: اکْتُبْ! فَأَمْلَى عَلَیَّ:

إِنَّ مِنْ قَوْلِنَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَحْتَجُّ عَلَى الْعِبَادِ بِمَا آتَاهُمْ وَ مَا عَرَّفَهُمْ، ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَیْهِمْ رَسُولًا وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتَابَ، فَأَمَرَ فِیهِ وَ نَهَى. أَمَرَ فِیهِ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ، فَأَنَامَ رَسُولَ اللَّهِ ص عَنِ الصَّلَاةِ، فَقَالَ: أَنَا أُنِیمُکَ وَ أَنَا أُوقِظُکَ فَاذْهَبْ فَصَلِّ لِیَعْلَمُوا إِذَا أَصَابَهُمْ ذَلِکَ کَیْفَ یَصْنَعُونَ، لَیْسَ کَمَا یَقُولُونَ إِذَا نَامَ عَنْهَا هَلَکَ؛ وَ کَذَلِکَ الصِّیَامُ أَنَا أُمْرِضُکَ وَ أَنَا أُصَحِّحُکَ فَإِذَا شَفَیْتُکَ فَاقْضِهِ.

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: وَ کَذَلِکَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى جَمِیعِ الْأَشْیَاءِ لَمْ تَجِدْ أَحَداً فِی ضِیقٍ وَ لَمْ تَجِدْ أَحَداً إِلَّا وَ لِلَّهِ عَلَیْهِ الْحُجَّةُ وَ لَهُ فِیهِ الْمَشِیَّةُ وَ لَا أَقُولُ إِنَّهُمْ مَا شَاءُوا صَنَعُوا.

ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ یَهْدِی وَ یُضِلُّ. وَ قَالَ: وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا بِدُونِ سَعَتِهِمْ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ أُمِرَ النَّاسُ بِهِ فَهُمْ یَسَعُونَ لَهُ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ لَا یَسَعُونَ لَهُ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا خَیْرَ فِیهِمْ.

ثُمَّ قَالَ: «لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‏ وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ»‏ فَوَضَعَ عَنْهُمْ «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ»‏ الْآیَةَ؛ فَوَضَعَ عَنْهُمْ لِأَنَّهُمْ لَا یَجِدُونَ.

 

11) از امام صادق ع روایت شده است:

همسر عثمان بن مظعون نزد رسول الله ص رفت و گفت: یا رسول الله! عثمان روز روزه می‌گیرد و شب به قیام برای عبادت برمی‌خیزد [کنایه از اینکه شب و روزش فقط به عبادت مشغول است و کاری به کار ما ندارد].

رسول الله خشمگین برخاستند تا نزد عثمان بن مظعون رسیدند و دیدند که در حال نماز است. عثمان بن مظعون چون متوجه آمدن رسول الله ص شد سریع نمازش را تمام کرد.

پیامبر ص فرمود: عثمان! خداوند متعال مرا بر اساس رهبانیت مبعوث نفرمود؛‌بلکه مرا بر اساس دین حنیف سهله سمحه [دینی همراه با تساهل و تسامح] مبعوث فرمود: من روزه می‌گیرم و نماز می‌خوانم؛ و در عین حال با خانواده‌ام همبستر می‌شوم. پس هرکس فطرت مرا دوست دارد به سنت من عمل نماید و نکاح، سنت من است.

الکافی، ج‏5، ص494

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

جَاءَتِ امْرَأَةُ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ إِلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ عُثْمَانَ یَصُومُ النَّهَارَ وَ یَقُومُ اللَّیْلَ. فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مُغْضَباً یَحْمِلُ نَعْلَیْهِ حَتَّى جَاءَ إِلَى عُثْمَانَ فَوَجَدَهُ یُصَلِّی. فَانْصَرَفَ عُثْمَانُ حِینَ رَأَى رَسُولَ اللَّهِ ص.

فَقَالَ لَهُ: یَا عُثْمَانُ لَمْ یُرْسِلْنِی اللَّهُ تَعَالَى بِالرَّهْبَانِیَّةِ وَ لَکِنْ بَعَثَنِی بِالْحَنِیفِیَّةِ السَّهْلَةِ السَّمْحَةِ أَصُومُ وَ أُصَلِّی وَ أَلْمِسُ أَهْلِی فَمَنْ أَحَبَّ فِطْرَتِی فَلْیَسْتَنَّ بِسُنَّتِی وَ مِنْ سُنَّتِیَ النِّکَاح‏.

ب. این واقعه در منابع اهل سنت چنین روایت شده است:

یکبار رسول الله ص از مقابل منزل عثمان بن مظعون می‌گذشت همسر وی را در حالتی ژولیده دید. از او پرسید: تو را چه شده است؛ آیا عثمان نگاهت نمی‌کند؟!

گفت: خیر! از فلان زمان تاکنون در بسترم نخوابیده است و مدتهاست که روزها روزه می‌گیرد و چیزی نمی‌خورد.

فرمود: به او بگو نزد من بیاید.

او نزد عثمان بن مظعون رفت و به وی اطلاع داد و وی سراغ پیامبر ص آمد و ایشان را در مسجد دید. نزد ایشان نشست اما ایشان از او روگرداندند. وی به گریه افتاد و گفت: آیا مطلب بدی درباره من شنیده‌اید؟

فرمود: تو همان کسی هستی که هر روز روزه می‌گیری و هر شب به بعادت می‌ایستی و به بستر نمی‌روی؟

گفت: بله؛ به امید رسیدن به مراتب بالایی از خوبی چنین می‌کنم.

فرمود: همانا چشم تو سهمی دارد؛ و بدنت سهمی دارد؛ و همسرت سهمی دارد؛‌پس روزه بگیر؛ اما گاهی هم غذا بخور؛ بخواب و البته گاه [برای عبادت] قیام کن؛ و سراغ همسرت هم برو. همانا من گاهی روزه می‌گیرم و گاه افطار می‌کنم؛ گاهی می‌خوابم و گاه قیام میکنم؛ سراغ همسرانم می‌روم؛‌پس هرکس سنت مرا رعایت کند هدایت شود و هرکس آن را ترک کند گمراه شود. هر عملی یک حالت نشار و رغبت دارد و برای هر حالت نشاط و رغبتی یک حالت سستی و رخوتی هست؛ پس اگر آن سستی و رخوت به غفلت [ترک عمل] منجر شود شخص به هلاکت می‌افتد؛ ولی اگر آن حالتی که غفلت غلبه دارد در حد واجب بسنده شود به صاحبش ضرری نمی‌رسد؛ پس آن مقداری عمل کند که طاقتش را داری؛ و همانا من بر دین حنیف سمحه [دارای تسامح] مبعوث شده‌ام؛ پس عبادت پروردگارت را بر خود سنگین مکن که نمی‌دانی چه اندازه طول عمرت چقدر است!

المعجم الکبیر (للطبرانی) ج8، ص222

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِسْحَاقَ التُّسْتَرِیُّ، ثنا هِشَامُ بْنُ عَمَّارٍ، ثنا صَدَقَةُ بْنُ خَالِدٍ، ثنا عُثْمَانُ بْنُ أَبِی الْعَاتِکَةِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَزِیدَ، عَنِ الْقَاسِمِ، عَنْ أَبِی أُمَامَةَ قَالَ:

خَرَجَ رَسُولُ اللهِ ص، فَمَرَّ بِبَیْتِ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ، فَقَامَ عَلَى بَابِ الْبَیْتِ، فَقَالَ: «مَالَکِ یَا کُحَیْلَةُ مُبْتَذِلَةً، أَلَیْسَ عُثْمَانُ شَاهِدًا؟»

قَالَتْ: بَلَى وَمَا اضْطَجَعَ عَلَى فِرَاشِی مُنْذُ کَذَا وَکَذَا، وَیَصُومُ الدَّهْرَ فَمَا یُفْطِرُ.

فَقَالَ: «مُرِیهِ أَنْ یَأْتِیَنِی».

فَلَمَّا جَاءَ، قَالَتْ لَهُ، فَانْطَلَقَ إِلَیْهِ، فَوَجَدَهُ فِی الْمَسْجِدِ فَجَلَسَ إِلَیْهِ، فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَبَکَى، ثُمَّ قَالَ: لَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ بَلَغَکَ عَنِّی أَمْرٌ؟

قَالَ: «أَنْتَ الَّذِی تَصُومُ الدَّهْرَ، وَتَقُومُ اللَّیْلَ لَا تَضَعُ جَنْبَکَ عَلَى فِرَاشٍ؟»

قَالَ عُثْمَانُ: قَدْ فَعَلْتُ ذَلِکَ أَلْتَمِسُ الْخَیْرَ.

فَقَالَ النَّبِیُّ ص: «لِعَیْنِکَ حَظٌّ، وَلِجَسَدِکَ حَظٌّ، وَلِزَوْجِکَ حَظٌّ، فَصُمْ وَأَفْطِرْ، وَنَمْ وَقُمْ، وَائْتِ زَوْجَکَ، فَإِنِّی أَنَا أَصُومُ وَأُفْطِرُ، وَأَنَامُ وَأَقُومُ، وَآتِی النِّسَاءَ، فَمَنْ أَخَذَ بِسُنَّتِی فَقَدِ اهْتَدَى، وَمَنْ تَرَکَهَا ضَلَّ، فَإِنَّ لِکُلِّ عَمِلٍ شِرَّةٌ، وَلِکُلِّ شِرَّةٍ فَتْرَةٌ، فَإِذَا کَانَتِ الْفَتْرَةُ إِلَى الْغَفْلَةِ فَهِی الْهَلَکَةُ، وَإِذَا کَانَتِ الْغَفْلَةُ إِلَى الْفَرِیضَةِ، لَا یَضُرُّ صَاحِبَهَا شَیْئًا، فَخُذْ مِنَ الْعَمَلِ بِمَا تُطِیقُ، وَإِنِّی إِنَّمَا بُعِثْتُ بِالْحَنِیفِیَّةِ السَّمْحَةِ، فَلَا تَثْقِلْ عَلَیْکَ عِبَادَةَ رَبِّکَ لَا تَدْرِی مَا طُولُ عُمُرِکَ.»

این واقعه در المعجم الکبیر (للطبرانی)، ج8، ص170) با اندک تفاوتی در تعابیر نیز آمده است.[2]

ج. در همین راستا واقعه دیگری نیز در منابع اهل سنت آمده است بدین بیان که:

ابوامامه می‌گوید: در یکی از جنگها همراه با رسول الله در راه بودیم که در راه، یکی از همراهان ما به غاری رسید که در آن آبی بود و با خود گفت: من دیگر اینجا ساکن خواهم شد؛ از آب اینجا می‌نوشم و از گیاهان و حبوباتی که اطراف اینجا روییده تغذیه می‌کنم و از دنیا کناره می‌گیرم. سپس با خود گفت بهتر است سراغ رسول الله ص بروم و این را برایشان بگویم و اگر اجازه داد چنین کنم وگرنه چنین نکنم.

پس سراغ رسول الله ص آمد و گفت: ای پیامبر خدا ص! من غاری یافتم که در آنجا در حد نیاز من آب و حبوبات یافت می‌شد؛ با خود گفتم که اینجا بمانم و از دنیا کناره‌گیری کنم.

پیامبر ص فرمود: من بر اساس یهودیت یا نصرانیت مبعوث نشده‌ام؛ بلکه بر اساس دین حنیف سمحه [=دارای تسامح] مبعوث شده‌ام؛ به کسی که جان محمد ص به دست اوست سوگند قدم برداشتنی در صبح یا شام در راه خدا از دنیا و آنچه در آن است بهتر است؛ و یک نفر از شما در صف بایستد* برایش بهتر از شصت سال نمازش است.

*پی‌نوشت: مقصود از ایستادن در صف، می‌تواند صف نماز جماعت باشد؛ و می‌تواند کنایه از شرکت در جهاد با دشمنان خدا و حضور در صف مجاهدین باشد.

مسند أحمد، ج36، ص623-624؛ المعجم الکبیر (للطبرانی)، ج8، ص216

حَدَّثَنَا أَبُو الْمُغِیرَةِ، حَدَّثَنَا مُعَانُ بْنُ رِفَاعَةَ، حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ یَزِیدَ، عَنْ الْقَاسِمِ، عَنْ أَبِی أُمَامَةَ قَالَ:

خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ ص فِی سَرِیَّةٍ مِنْ سَرَایَاهُ قَالَ: فَمَرَّ رَجُلٌ بِغَارٍ فِیهِ شَیْءٌ مِنْ مَاءٍ قَالَ: فَحَدَّثَ نَفْسَهُ بِأَنْ یُقِیمَ فِی ذَلِکَ الْغَارِ فَیَقُوتُهُ مَا کَانَ فِیهِ مِنْ مَاءٍ وَیُصِیبُ مَا حَوْلَهُ مِنَ الْبَقْلِ، وَیَتَخَلَّى مِنَ الدُّنْیَا، ثُمَّ قَالَ: لَوْ أَنِّی أَتَیْتُ نَبِیَّ اللهِ ص، فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهُ فَإِنْ أَذِنَ لِی فَعَلْتُ، وَإِلَّا لَمْ أَفْعَلْ. فَأَتَاهُ فَقَالَ: یَا نَبِیَّ اللهِ، إِنِّی مَرَرْتُ بِغَارٍ فِیهِ مَا یَقُوتُنِی مِنَ الْمَاءِ وَالْبَقْلِ، فَحَدَّثَتْنِی نَفْسِی بِأَنْ أُقِیمَ فِیهِ وَأَتَخَلَّى مِنَ الدُّنْیَا.

قَالَ: فَقَالَ النَّبِیُّ ص: إِنِّی لَمْ أُبْعَثْ بِالْیَهُودِیَّةِ وَلَا بِالنَّصْرَانِیَّةِ، وَلَکِنِّی بُعِثْتُ بِالْحَنِیفِیَّةِ السَّمْحَةِ، وَالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَغَدْوَةٌ أَوْ رَوْحَةٌ فِی سَبِیلِ اللهِ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا، وَلَمُقَامُ أَحَدِکُمْ فِی الصَّفِّ خَیْرٌ مِنْ صَلَاتِهِ سِتِّینَ سَنَةً.

نکته: با اینکه تعبیر اینکه پیامبر فرموده باشد من بر شریعت سمحه سهله مبعوث شده‌ام بسیار شایع است و در بسیاری از کتب لغت قدیمی، تعبیر «بعثت بالحَنِیفِیَّةِ السَّمْحَة السَّهْلَة» به عنوان حدیث نبوی یافت می‌شود (مثلا: الفائق فی غریب الحدیث، ج‏2، ص93؛ النهایة، ج‏1، ص451؛ لسان العرب، ج‏9، ص58؛ مجمع البحرین، ج‏5، ص41؛ تاج العروس، ج‏12، ص152) اما غیر از همان حدیث کافی در منابع حدیثی شیعه و سنی حدیث دیگری از پیامبر که این دو کلمه را با هم داشته باشد یافت نشد. البته:

د. در منابع شیعه یک حدیث بدون سند از پیامبر اکرم ص یافت شد که ایشان فرموده‌اند:

من بر اساس دین حنیف سمحه سهله‌ای که سفید و نورانی است به سوی شما مبعوث شده‌ام.

بحار الأنوار، ج‏30، ص548

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ:

بُعِثْتُ إِلَیْکُمْ بِالْحَنَفِیَّةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ الْبَیْضَاء.

و در منابع اهل سنت این مطلب از جانب پیامبر فقط با عبارت «دین حنیف سمحه» بارها و بارها آمده است؛ مثلا:

ه. از عایشه نقل شده که یکبار رسول الله ص فرمود:

یهود می‌داند که در دین ما گشایش هست؛ همانا من با دین حنیف سمحه‌ای [= دارای تسامح] فرستاده شده‌ام.

مسند أحمد، ج41، ص349؛ ج43، ص115[3]

حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ دَاوُدَ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: قَالَ لِی عُرْوَةُ، إِنَّ عَائِشَةَ، قَالَتْ:

قَالَ رَسُولُ اللهِ ص یَوْمَئِذٍ: لَتَعْلَمُ یَهُودُ أَنَّ فِی دِینِنَا فُسْحَةً، إِنِّی أُرْسِلْتُ بِحَنِیفِیَّةٍ سَمْحَةٍ.

و. از ابن عباس روایت شده که به رسول الله ص گفته شد: چه دینی نزد خداوند محبوبتر است؟ [در نقل دیگر: ‌کدام اسلام برتر است]؟

فرمودند: حنیف سمحه [= دارای تسامح].

مسند أحمد، ج4، ص17

حَدَّثَنِی یَزِیدُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَیْنِ، عَنْ عِکْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ:

قِیلَ لِرَسُولِ اللهِ ص: أَیُّ الْأَدْیَانِ أَحَبُّ إِلَى اللهِ؟

قَالَ: الْحَنِیفِیَّةُ السَّمْحَةُ.

المعجم الکبیر (للطبرانی) ج11، ص227؛ المعجم الأوسط، ج1، ص300

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ دَاوُدَ الْمَکِّیُّ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ عُمَرَ الرَّازِیُّ، ثنا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مِغْرَاءَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَیْنِ، عَنْ عِکْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ:

قِیلَ: یَا رَسُولَ اللهِ، أَیُّ الْإِسْلَامِ أَفْضَلُ؟

قَالَ: «حَنِیفِیَّةٌ سَمْحَةٌ»

ز. روایت شده است که از امیرالمومنین ع سوال شد:

آیا وضو گرفتن با آبی که جماعتی از مسلمین با آن وضو گرفته‌اند [مثلا حوضی که عده‌ای از آن آب وضو می‌گیرند] برای شما دوست‌داشتنی‌تر است یا وضو گرفتن از یک تنگ سفیدی که درش هم پوشیده است [کنایه از ظرف بسیار تمیز و بهداشتی]؟

فرمودند: خیر؛ بلکه از همان آبی که جماعتی از مسلمین با آن وضو گرفته‌اند؛ همانا محبوبترین دین شما نزد خداوند دین حنیفی است که سمحه و سهله باشد.

من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص: 12

وَ سُئِلَ عَلِیٌّ ع: أَ یُتَوَضَّأُ مِنْ فَضْلِ وَضُوءِ جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِینَ أَحَبُّ إِلَیْکَ أَوْ یُتَوَضَّأُ مِنْ رَکْوٍ أَبْیَضَ مُخَمَّرٍ؟

فَقَالَ: لَا بَلْ مِنْ فَضْلِ وَضُوءِ جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِینَ؛ فَإِنَّ أَحَبَّ دِینِکُمْ إِلَى اللَّهِ الْحَنِیفِیَّةُ السَّمْحَةُ السَّهْلَة.

نکته‌ای درباره تسامح و تساهل دینی:

روایات فوق بخوبی نشان می‌دهد مقصود از دین سمحه و سهله یا تسامح و تساهل در دین، اصلا بی‌قیدی و هر کاری را هر طوری انجام دادن نیست؛ بلکه این تعبیر در مقابل کسانی که انجام وظایف دینی را به نحوی سختگیرانه و فوق روالهای متعارف پیگیری می‌کردند آمده؛ و مقصود از آنکه بنای دین بر آسان گرفتن است، این است که اعمال شریعت را به نحو متعارف و عادی باید انجام داد؛ نه اینکه انجام ندادن وظایف شریعت چندان مهم نباشد! و به بهانه تساهل و تسامح، بی‌قیدی و بی‌اعتنایی به واجبات دینی ترویج شود.

 

12) در اشعاری منسوب به امیرالمومنین ع آمده است که ایشان فرمودند:

دوای تو در خودت است و نمی‌بینی؟! / و دردت هم از خودت است و احساس نمی‌کنی؟!

آیا می‌پنداری که تو جرمی کوچک هستی؟ / در حالی که بزرگترین عالم درون تو پیچیده شده است.

پس [و] همانا تو آن کتاب مبینی هستی که / با حروفش امر پنهان آشکار می‌شود؛

پس [و] چه نیازی به بیرون داری / که از تو با آنچه نوشته می‌شود خبر دهد؟!

روضة المتقین، ج‏2، ص81؛ الوافی، ج‏2، ص319؛ تفسیر الصافی، ج‏1، ص92؛ دیوان أمیرالمؤمنین علیه السلام، ص175[4]؛ مرآة العقول، ج‏3، ص272؛ ج11، ص362

عن امیرالمومنین ع:

دَواؤُکَ فیکَ وَ ما تُبصِرُ / وَ دَاؤُکَ مِنکَ وَ ما تَشعُرُ

وَ تَحْسَبُ [أَتَزعُمُ] أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ / وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ

وَ أَنْتَ [فَأَنتَ] الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی / بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَر

فَلا [ولا] حاجَةَ لَکَ فی خارِجٍ/ یُخْبَرُ عَنکَ بِما سَطَروا

تکلمه:

متن شعر بر اساس نقلی که در مرآة العقول، ج11، ص362 آمده گذاشته شد. تمام منابع دیگری که در بالا ذکرشد فاقد بیت آخر می‌باشند؛ و در اینها اینکه دو عبارت «وَما تُبصِرُ» و «وَما تَشعُرُ» در بیت اول مربوط به مصراع اول باشند یا دوم اختلافی است. البته این نقل چهار بیتی از این شعر در سایت الدیوان (به آدرس: https://www.aldiwan.net/poem31063.html) نیز آمده است با این تفاوت که بیت دوم با عبارت «أَتَزعُمُ» شروع می‌شود (که در بسیاری از نقلهای مذکور در منابع فوق هم همین طور است) و مصراع آخر آن بدین صورت است: «وَ فِکرُکَ فیکَ وَ ما تُصدرُ» که با توجه به اینکه «ما» موصوله باشد یا نافیه (و به تبع آن، فعل تصدر معلوم باشد یا مجهول)، دست کم دو معنا برایش محتمل است: «در حالی که فکرت در توست و نیز آنچه از تو بیرون می‌آید؛ در حالی که فکرت در توست و هنوز آن را بیرون نداده‌ای». البته این بیت آخر در تفسیر سید حیدر آملی (قرن8) بدین صورت آمده است، که بعید[5] به نظر می‌رسد: «و أنت الوجود و نفس الوجود / و ما فیک موجود لا تحصر: تو وجود هستی و خود وجودی؛ و در تو موجود[ات] غیرقابل شمارش جمع شده است» (تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج‏1، ص254[6]).

 

 


[1] . این حدیث به طور طولانی‌تر از پیامبر اکرم ص هم روایت شده است:

«إنّ طالب العلم یستغفر له کلّ شی‏ء حتّى دوابّ الأرض و هوامها، و یشیّعه ألف ملک حتّى یرجع، و من سلک طریقا إلى علم سلک اللّه تعالى به طرق الجنّة، و الملائکة لتضع أجنحتها لطالب العلم رضا به، و یستغفر لطلّاب العلم من فی‏ السماء و من فی الأرضین حتّى الحیتان فی البحار، و فضل العالم على العبد کفضل القمر على سائر النجوم لیلة البدر، و العلماء ورثة الأنبیاء، لأنّهم لم یورثوا دینارا و لا درهما و لکن ورثوا العلم، فمن أخذ به أخذ بحظّ وافر، و من عمل بما علم کفی ما لم یعلم. (غرر الأخبار (دیلمی)، ص42-43). در پاورقی همین کتاب، منبع این حدیث را از کتب اهل سنت آورده است بدین بیان: انظر: سنن الترمذیّ 5: 48/ 2682، مسند أحمد 5: 196/ 21763، سنن أبی داود 3: 317/ 3641.

[2] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْمُعَلَّى الدِّمَشْقِیُّ، ثنا هِشَامُ بْنُ عَمَّارٍ، ح وحَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ دُحَیْمٍ، ثنا أَبِی ح، وحَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِسْحَاقَ التُّسْتَرِیُّ، ثنا دَاوُدُ بْنُ رُشَیْدٍ، قَالُوا: ثنا الْوَلِیدُ بْنُ مُسْلِمٍ، ثنا عُفَیْرُ بْنُ مَعْدَانَ، عَنْ سُلَیْمِ بْنِ عَامِرٍ، عَنْ أَبِی أُمَامَةَ، رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَتِ امْرَأَةُ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ امْرَأَةً جَمِیلَةً عِطْرِةٌ، تُحِبُّ اللِّبَاسَ، وَالْهَیْأَةَ لِزَوْجِهَا، فَزَارَتْهَا عَائِشَةُ وَهِیَ تَفِلَةٌ قَالَت: مَا حَالُکِ هَذِهِ؟ قَالَتْ: إِنَّ نَفَرًا مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسَلَّمْ مِنْهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، وَعَبْدُ اللهِ بْنُ رَوَاحَةَ، وَعُثْمَانُ بْنُ مَظْعُونٍ قَدْ تَخَلَّوْا لِلْعِبَادَةِ، وَامْتَنَعُوا مِنَ النِّسَاءِ، وَأَکْلِ اللَّحْمِ وَصَامُوا النَّهَارَ، وَقَامُوا اللَّیْلَ، فَکَرِهْتُ أَنْ أُرِیَهُ مِنْ حَالِی مَا یَدْعُوهُ إِلَى مَا عِنْدِی لِمَا یُخَلِّی لَهُ، فَلَمَّا دَخَلَ النَّبِیُّ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسَلَّمْ أَخْبَرَتْهُ عَائِشَةُ، فَأَخَذَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسَلَّمْ نَعْلَهُ، فَحَمَلَهَا بِالسَّبَّابَةِ مِنْ إِصْبَعِهِ الْیُسْرَى، ثُمَّ انْطَلَقَ سَرِیعًا حَتَّى دَخَلَ عَلَیْهِمْ، فَسَأَلَهُمْ عَنْ حَالِهِمْ، قَالُوا: أَرَدْنَا الْخَیْرَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسَلَّمْ: «إِنَّمَا بُعِثْتُ بِالْحَنِیفِیَّةِ السَّمْحَةِ، وَلَمْ أُبْعَثْ بِالرَّهْبَانِیَّةِ الْبِدْعَةِ، أَلَا وَإِنَّ أَقْوَامًا ابْتَدَعُوا الرَّهْبَانِیَّةَ فَکُتِبَتْ عَلَیْهِمْ، فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا، أَلَا فَکُلُوا اللَّحْمَ، وَائْتُوا النِّسَاءَ، وَصُومُوا وَأَفْطِرُوا، وَصَلُّوا وَنَامُوا، فَإِنِّی بِذَلِکَ أُمِرْتُ.

[3] حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ دَاوُدَ، أَخْبَرَنَا ابْنُ أَبِی الزِّنَادِ، عَنْ أَبِی الزِّنَادِ، قَالَ: قَالَ لِی عُرْوَةُ، إِنَّ عَائِشَةَ، قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ص یَوْمَئِذٍ " لِتَعْلَمَ یَهُودُ أَنَّ فِی دِینِنَا فُسْحَةً إِنِّی أُرْسِلْتُ بِحَنِیفِیَّةٍ سَمْحَةٍ.

[4]. در نسخه دیوان امیرالمومنین ع بیت اول بدین صورت است: دَوَاؤُکَ فِیکَ وَ مَا تَشْعُرُ / وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تَنْظُرُ

و در تفسیر صافی بدین صورت:

[5] . وجه بعید دانستنش این است که کلمات وجود و موجود در زمان امیرالمومنین ع هنوز به معنای رایج در فلسفه اسلامی به کار نمی‌رفته است. حتی تا زمان امام سجاد هم کلمه موجود کاملا در معنای لغوی اش (یافت شده) ‌به کار می‌رفته که بر خدا اطلاق نمی‌شود چنانکه در کلمات امام سجاد ع در دعای روز عرفه داریم: «أَنْتَ الَّذِی لَا تُحَدُّ فَتَکُونَ مَحْدُوداً، وَ لَمْ تُمَثَّلْ فَتَکُونَ مَوْجُوداً، وَ لَمْ تَلِدْ فَتَکُونَ مَوْلُوداً.» (صحیفه سجادیه، دعای 47)

[6] . یقول أمیر المؤمنین (ع):

دواءک فیک و ما تشعر    و داؤک منک و تستکثر

و تزعم أنّک جرم صغیر    و فیک انطوى العالم الأکبر

و أنت الکتاب المبین الذی    باحرفه یظهر المضمر

و أنت الوجود و نفس الوجود    و ما فیک موجود لا تحصر

 


1106) سوره عبس (80) آیه 20 ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ

ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ

8 ربیع‌الاول 1445 2/7/1402

 

ترجمه

سپس راه را آسانش کرد [یا: برایش آسان کرد]

نکات ادبی

السَّبیلَ

قبلا بیان شد که ماده «سبل» دلالت بر یک نحوه امتداد و ارسال نهفته است؛ چنانکه کاربرد این ماده در کلماتی مانند سبیل (راه و مسیر)، مُسْبِل (تیر پنجم در شرط‌بندی تیراندازی)، سَبَلَة (موی انبوه بالای لب؛ که در فارسی «سِبیل» می‌گویند)، سَبَل (باران)، سبولة (سنبله ذرت و برنج)، أَسْبَلَ (هم به معنای سنبله دادن (أَسْبَلَ الزرع) و هم به معنای آویزان و رها بودن؛ چنانکه در خصوص اسب می‌گویند: الفرس أَسْبَلَ ذَنَبَهُ؛ ویا زنی که دامنش آویزان و رها باشد می‌گویند: أَسْبَلَتْ ذیلها) بخوبی این معنا را نشان می‌دهد؛ و همین نکته هم در تحلیل اغلب علمای لغت مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلا ابن فارس بر این باور است که این ماده در اصل بر ارسال چیزی از بالا به پایین ویا بر امتداد یافتن دلالت دارد؛ مرحوم مصطفوی معنای محوری آن را ارسال چیزی با طول دادن [کش دادن] دانسته و حسن جبل آن را امتدادی به سمت پایین با حفظ اتصال قلمداد نموده است.

پرکاربردترین کلمه از این ماده در قرآن کلمه «سبیل» است که به صورت «سُبُل» جمع بسته می‌شود. ابن فارس وجه تسمیه راه به «سبیل» را این می‌داند که یک نحوه امتداد در آن هست؛ و راغب معنای «سبیل» را راهی می‌داند که در آن یک نحوه سهولت باشد؛ و در همین راستا مرحوم مصطفوی نیز سبیل را آنچه امتداد و ارسال دارد و از نقطه‌ای آغاز می‌شود دانسته و فرق کلمه «سبیل» را با کلماتی همچون طریق و صراط در این می‌داند که سبیل راه‌های سهل و طبیعی‌ای است که شخص را به مقصد و نقطه معینی می‌رساند؛ اما «طریق» که از ماده «طرق» (به معنای کوبیدن و ضربه زدن) گرفته شده، راهی است که پیمودن آن نیازمند تلاش و زحمت است؛ و «صراط» به معنای راه گسترده و واضح است؛ البته عسگری اگرچه در این زمینه که «طریق» اقتضای سهولت ندارد با وی هم‌نظر است، اما صراط را به معنای راه سهل و آسان می‌داند؛ و سبیل را معنای عامی می‌دانند که بر طریق و غیرطریق اطلاق می‌شود. با اینکه کلمه «سبیلة» هم برای مونث «سبیل» در عربی وجود دارد، اما کلمه «سبیل» از کلماتی است که هم به صورت مذکر: «وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ‏ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ‏ سَبِیلًا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ‏ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ‏ سَبِیلًا « (اعراف/46) و هم به صورت مونث «قُلْ هذِهِ‏ سَبِیلِی‏ أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَةٍ» (یوسف/108) به کار می‌رود؛ وحتی برخی بر این باورند که کاربرد مونث آن شایعتر است.

سبیل برای هر چیزی که وسیله رسیدن به چیزی (خوب یا بد) بشود به کار می‌رود؛ و هم به مقصد و هدف اضافه می‌شود (ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ،؛ نحل/ 125) هم به کسی که افراد را در مسیر حرکت می‌دهد (قُلْ هذِهِ سَبِیلِی‏؛ یوسف/108) و هم به کسانی که آن راه را می‌پیمایند (لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ،؛ أنعام/55؛ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ، اعراف/142)، و هم به کارکردی که خود آن راه می‌تواند داشته باشد، مانند:‌ «وَ ما أَهْدیکُم‏ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ» (غافر/29) «یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ» (مائده/16)؛ و بقدری این معنای «وسیله» بودن گاه در آن پررنگ است که برخی یکی از معانی این کلمه را سبب و آنچه مایه وصول است معرفی کرده و کاربردش در آیه «یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا» را از این باب دانسته‌اند.

برخی بر این باورند که وقتی این کلمه بدون اضافه و به صورت مطلق می‌آید اسم جنس و لذا مختص به راه حق است؛ مانند: «لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ»‏ (لزخرف/37)، «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ‏» (عبس/20)؛ و واضح است که منظورشان از اضافه، شامل مواردی نیز می‌شود که این اضافه با حرف جر «الی» انجام می‌شود: «إِلى‏ ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا» (إسراء/42). اما به نظر می‌رسد این ادعا قابل مناقشه است؛ اولا مواردی همانند: «‏ما عَلَى الْمُحْسِنینَ مِنْ سَبیلٍ» (توبه/91)؛ «فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبیلٍ‏» (غافر/11)، «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیل؛ إِنَّمَا السَّبیلُ عَلَى الَّذینَ یَظْلِمُونَ النَّاس‏» (شوری/41-42)، «وَ تَرَى الظَّالِمینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ یَقُولُونَ هَلْ إِلى‏ مَرَدٍّ مِنْ سَبیل‏» (شوری/44)؛ مگر اینکه چنین توجیه کنند که «ال» در «السبیل» آیه 42 سوره شوری هم الف و لام عهد است نه جنس، و در بقیه موارد هم، یا کلمه «سبیل» ‌به صورت مجازی به کار رفته یا لااقل حرف تنوین آن دلالت بر محذوف دارد. ثانیا خود اینکه اسم جنس لزوما دلالت بر سبیل حق داشته باشد نیز محل مناقشه است؛ چنانکه زبیدی توضیح داده که در آیه «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ‏ وَ مِنْها جائِرٌ» (نحل/9) واضح است که کلمه سبیل در معنای اسم جنس به کار رفته، و اتفاقا به همین جهت شامل راه انحرافی هم شده است.

جلسه 1080 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-15-1/

یَسَّرَهُ

قبلا بیان شد که ماده «یسر» در اصل بر دو معنا دلالت دارد؛ یکی بر معنای گشایش و سبکی؛ و دیگری بر عضوی از اعضای بدن (دست چپ) [و یا سمت چپ]، که البته در معنای دوم در قرآن کریم ظاهرا به کار نرفته است.

«یُسر» به معنای آسانی و در مقابل «عُسر» (سختی) است «سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً» (طلاق/7)، و «یُسْرَى» هم می‌تواند به معنای مصدری (سهل و آسان) باشد و هم ممکن است مونث «أیسر» (افعل التفضیل به معنای ساده‌تر یا ساده‌ترین) باشد.

کلمه «یَسِیرُ» هم در دو معنا به کار می‌رود: یکی در معنای سهل و آسان (کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً؛ أحزاب/30) و مترادف با کلمه «مَیْسُور» (فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً؛ إسراء/28)، و دوم در معنای «مقدار کم و اندک» (وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً؛ أحزاب/14).

«یَسَار» [که گاه به صورت «یِسَار» هم تلفظ می‌شود] (چپ) نقطه مقابل «یمین» (راست) است و البته هم کلمه «یَسَار» و هم کلمه «مَیْسَرَة» به معنای غنا و بی‌نیازی هم به کار می‌رود (فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَیْسَرَةٍ؛ بقرة/280)، و «مَیْسِر» (بقره/219) به معنای «قمار» است و در وجه تسمیه‌اش گفته‌اند چون گویی راهی سهل و آسان برای پولدار شدن است.

جلسه 567 http://yekaye.ir/al-lail-92-7/

السَّبِیلَ یَسَّرَهُ

به لحاظ نحوی این عبارت را چند گونه تحلیل کرده‌اند:

الف. نصب کلمه «سبیل» از باب اشتغال است؛ یعنی فعل مقدری در کار است که فعل «یسر» که در ادامه آمده آن را تفسیر می‌کند، که در این صورت ترجمه دقیق آیه «سپس راه را آسانش کرد» می‌شود، که کلمه «له» [= للانسان] در تقدیر است یعن معنا این است که: «سپس راه را برای انسان آسانش کرد» (مجمع البیان، ج‏10، ص663[1]؛ تفسیر کنز الدقائق، ج‏14، ص136[2]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص385[3]).

ب. «سبیل» ظرف باشد؛ و ضمیر «ه» به انسان برگردد که منصوب به نزع خافض باشد؛ یعنی در اصل کلام چنین بوده است: «ثم یسر للانسان السبیل» (إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص385[4]).

ج. سبیل مفعول دوم برای «یسر» باشد و مرجع ضمیر «ه» که مفعول اول است انسان باشد؛‌یعنی «یسر الانسان للسبیل» که به معنای هدایت کردن انسان به آن راه باشد (ابوالبقاء‌به نقل إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص385[5]).

حدیث

1) در حدیث «2.الف» ذیل آیه 17، روایتی از امام باقر ع گذشت که این آیات را بر امیرالمومنین ع تطبیق می‌داد. امام ع در ادامه آن فرمودند:

«سپس راه را برایش آسان کرد» یعنی راه هدایت را ...

تفسیر القمی، ج‏2، ص406؛ مختصر البصائر، ص163؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص740

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ [أَبِی بَصِیرٍ] عَنْ جَمِیلِ بْنِ‏ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: ...

«ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» یَعْنِی سَبِیلَ الْهُدَى ...

فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد. (این حدیث با طول و تفصیل بیشتری ذیل آیه 17 و به عنوان حدیث «2.ب» گذشت)

 

2) ازامام صادق ع روایت شده که فرمودند:

همانا خداوند عز و جل خلایق را آفرید و دانست که به سوی چه چیزی روانند؛ و به آنان امر و نهی کرد؛ پس آنان را به چیزی امر نکرد مگر اینکه برایشان راهی برای انجام آن قرار داد و آنان را از چیزی نهی نکرد مگر اینکه برایشان راهی برای ترک آن قرار داد؛ و البته آنان جز به اذن خداوند نه انجام دهند و نه ترک کنند [یعنی همین انجام دادن یا ترک کردن آنها هم خارج از اذن و سیطره الهی نیست].

التوحید (للصدوق)، ص359

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ فَعَلِمَ مَا هُمْ صَائِرُونَ إِلَیْهِ وَ أَمَرَهُمْ وَ نَهَاهُمْ فَمَا أَمَرَهُمْ بِهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَقَدْ جَعَلَ لَهُمُ السَّبِیلَ إِلَى الْأَخْذِ بِهِ وَ مَا نَهَاهُمْ عَنْهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَقَدْ جَعَلَ لَهُمُ السَّبِیلَ إِلَى تَرْکِهِ وَ لَا یَکُونُوا آخِذِینَ وَ لَا تَارِکِینَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّه‏.

 

3) از امام صادق ع روایت شده که در مورد آیه «[جهنمیان] گفتند: پروردگارا! شقاوتمان بر ما غلبه کرد» (مومنون/106) فرمودند:

با اعمال خودشان شقاوتمند شدند.

التوحید (للصدوق)، ص356

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:

 فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا» قَالَ: بِأَعْمَالِهِمْ شَقُوا.

 

4) الف. ابن ابی عمبر از محضر امام کاظم درباره برخی از احادیثی که از رسول الله ص روایت شده بود سوالاتی می‌پرسد. در فرازی از این گفتگو آمده است:

عرض کردم: معنای این سخن ایشان که فرمود: «هرکس تلاشش را انجام دهد که همانا هرکسی راهش برای آنچه آفریده شده آسان شده است» چیست؟

فرمودند: همانا خداوند عز و جل جن و انس را آفرید تا او را بپرستند؛ و نیافرید تا عصیانش کنند؛ و این همان سخن خداوند است که فرمود: «و جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا بپرستند»؛ پس هرکسی راهش برای آنچه آفریده شده آسان شده است؛ پس وای بر کسی که کوری را بیش از بینایی دوست داشته باشد!

التوحید (للصدوق)، ص356

حَدَّثَنَا الشَّرِیفُ أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ النَّیْسَابُورِیُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنْ مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص ...[6]

قُلْتُ لَهُ: فَمَا مَعْنَى قَوْلِهِ ص «اعْمَلُوا فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»؟

فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِیَعْبُدُوهُ وَ لَمْ یَخْلُقْهُمْ لِیَعْصُوهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ‏» فَیَسَّرَ کُلَّا لِمَا خُلِقَ لَهُ؛ فَالْوَیْلُ لِمَنِ اسْتَحَبَّ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى‏.

ب. این حدیث نبوی به صورتهای مختلف روایت شده است؛ مثلا در جایی روایت شده که پیامبر ص فرمودند:

طلب کنید و ملول و خسته نشوید که همانا هرکسی راهش برای آنچه آفریده شده آسان شده است.»

عوالی اللئالی العزیزیة، ج‏4، ص22

قَالَ النَّبِیُّ ص:

اطْلُبُوا وَ لَا تَمَلُّوا فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَه‏.

البته در منابع اهل سنت این حدیث نبوی فراوان روایت شده است (مثلا: صحیح البخاری، ج4،‌ص1891[7]؛ «صحیح مسلم، ج8، ص47[8]؛ مسند أبی حنیفة روایة الحصکفی، احادیث 14 و 15 و 16[9]) و فضای این روایات به گونه‌ای است که ممکن است خواننده از آنها برداشت جبرگرایانه کند؛ و ظاهرا به همین مناسبت است که ابن ابی‌عمیر از امام کاظم این سوال را می‌پرسد و ایشان این گونه پاسخ می‌دهند.

 

5) از امام باقر و امام صادق ع روایت شده که فرموده‌اند:

همانا خداوند عز و جل مهربانتر از این است که آفریده‌هایش را مجبور به گناه کند و سپس بدین خاطر آنها را عذاب نماید؛ و خداوند عزیزتر از آن است که امری را بخواهد و انجام نشود؟

از ایشان سوال شد: مگر بین جبر و قَدَر فاصله و گزینه دیگری هست؟

فرمودند: بله، گسترده‌تر از ما بین آسمان و زمین.

التوحید (للصدوق)، ص360

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالا:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ یُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَى الذُّنُوبِ ثُمَّ یُعَذِّبَهُمْ عَلَیْهَا وَ اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یُرِیدَ أَمْراً فَلَا یَکُونَ.

قَالَ: فَسُئِلَا ع هَلْ بَیْنَ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ؟

قَالا: نَعَمْ أَوْسَعُ مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ‏ .

 

6) الف. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

مردم در مساله [قضا و] قدر سه دسته‌اند:

کسی که گمان می‌کند خداوند عز و جل مردم را بر گناهان مجبور کرده است؛ که این به خداوند در حکمش ظلم کرده و کافر است؛ و

کسی که گمان می‌کند امور مردم کاملا به خودشان وانهاده شده؛ که این خداوند را در سلطنتش متزلزل نموده و کافر است؛

و کسی که گمان می‌کند که خداوند آنچه مردم تحملش را دارند بر آنان تکلیف کرده و بر آنان چیزی را که تحملش را ندارند تکلیف نکرده است، و هنگامی که خوبی کند خدا را شکر کند و هنگامی که بدی کند به درگاه خداوند استغفار نماید؛ چنین کسی انسان مسلمان بالغ است.

التوحید (للصدوق)، ص360-361

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ بُطَّةَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى الْجُهَنِیِّ عَنْ حَرِیزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ النَّاسَ فِی الْقَدَرِ عَلَى ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ:

رَجُلٌ یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْبَرَ النَّاسَ عَلَى الْمَعَاصِی فَهَذَا قَدْ ظَلَمَ اللَّهَ فِی حُکْمِهِ فَهُوَ کَافِرٌ؛

وَ رَجُلٌ یَزْعُمُ أَنَّ الْأَمْرَ مُفَوَّضٌ إِلَیْهِمْ فَهَذَا قَدْ أَوْهَنَ‏ اللَّهَ فِی سُلْطَانِهِ فَهُوَ کَافِرٌ؛

وَ رَجُلٌ یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ کَلَّفَ الْعِبَادَ مَا یُطِیقُونَ وَ لَمْ یُکَلِّفْهُمْ مَا لَا یُطِیقُونَ وَ إِذَا أَحْسَنَ حَمِدَ اللَّهَ وَ إِذَا أَسَاءَ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ فَهَذَا مُسْلِمٌ بَالِغٌ.

ب. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

نه جبری در کار است و نه تفویضی [تفویض= وانهادن کارها به خود انسانها]، بلکه امری بین دو این دو امر است.

گفتم: و چه امر بین این دو امر است؟

فرمود: مَثَل آن مثل کسی است که می‌بینی دارد گناه می‌کند و او را نهی می‌کنی ولی رهایش می‌کنی که وی آن گناهش را انجام ‌دهد؛ و هیچکس، از این جهت که وی سخن تو را نپذیرفت و او را به حال خود رها کردی، نمی‌تواند بگوید که تو به وی دستور دادی که گناه بکند.

التوحید (للصدوق)، ص362

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ عَنْ خُنَیْسِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْخَزَّازِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ قَالَ قُلْتُ وَ مَا أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ قَالَ مَثَلُ ذَلِکَ مَثَلُ رَجُلٍ رَأَیْتَهُ عَلَى مَعْصِیَةٍ فَنَهَیْتَهُ فَلَمْ یَنْتَهِ فَتَرَکْتَهُ فَفَعَلَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةَ فَلَیْسَ حَیْثُ لَمْ یَقْبَلْ مِنْکَ فَتَرَکْتَهُ أَنْتَ الَّذِی أَمَرْتَهُ بِالْمَعْصِیَة.

 

7) الف. جابر بن یزید جعفی می‌گوید: از امام باقر ع درباره معنای «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ: هیچ تحول و قوتی نیست مگر به وسیله خدا» پرسیدم فرمودند:

معنایش این است که هیچ تحول [= رویگردانی] ای از معصیت خداوند نداریم مگر به یاری خداوند؛ و هیچ قدرتی بر انجام طاعت خداوند نداریم مگر به توفیق خداوند عز و جل.

التوحید (للصدوق)، ص242؛ معانی الأخبار، ص22

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ السُّکَّرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا الْبَصْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ مَعْنَى لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ؟

فَقَالَ: مَعْنَاهُ لَا حَوْلَ لَنَا عَنْ مَعْصِیَةِ اللَّهِ إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ، وَ لَا قُوَّةَ لَنَا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ إِلَّا بِتَوْفِیقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

ب. روایت شده که وقتی از امیرالمومنین ع درباره معنای «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ: هیچ تحول و قوتی نیست مگر به وسیله خدا» سوال شد فرمودند:

همانا ما همراه با خدا مالک و صاحب اختیار چیزی نیستیم؛ و مالک چیزی نیستیم مگر آنچه ما را مالک و صاحب اختیار آن کرد؛ پس هرگاه ما را مالک چیزی کرد که خود او ملکیت بیشتری بر آن دارد مکلف می‌شویم؛ و هرگاه که آن را از ما گرفت تکلیفش را از ما برمی‌دارد.

نهج البلاغه، حکمت404

قَالَ امیرالمومنین ع وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِمْ «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏»:

إِنَّا لَا نَمْلِکُ مَعَ اللَّهِ شَیْئاً وَ لَا نَمْلِکُ إِلَّا مَا مَلَّکَنَا، فَمَتَى مَلَّکَنَا مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنَّا کَلَّفَنَا، وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَکْلِیفَهُ عَنَّا.

 

8) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

آنچه را که خداوند علمش را بر بندگان پوشیده داشته است، [انجامش] از عهده آنان برداشته شده است.

التوحید (للصدوق)، ص413

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْعَطَّارُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ زَکَرِیَّا بْنِ یَحْیَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَا حَجَبَ‏ اللَّهُ‏ عِلْمَهُ‏ عَنِ الْعِبَادِ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ.

 

 

 

 

 


[6] . الشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ فَقَالَ الشَّقِیُّ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَیَعْمَلُ أَعْمَالَ الْأَشْقِیَاءِ وَ السَّعِیدُ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَیَعْمَلُ أَعْمَالَ السُّعَدَاءِ

[7] . حَدَّثَنَا ‌آدَمُ، حَدَّثَنَا ‌شُعْبَةُ، عَنِ ‌الْأَعْمَشِ قَالَ: سَمِعْتُ ‌سَعْدَ بْنَ عُبَیْدَةَ یُحَدِّثُ، عَنْ ‌أَبِی عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِیِّ، عَنْ ‌عَلِیٍّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: «کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی جِنَازَةٍ، فَأَخَذَ شَیْئًا فَجَعَلَ یَنْکُتُ بِهِ الْأَرْضَ، فَقَالَ: مَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ، إِلَّا وَقَدْ کُتِبَ مَقْعَدُهُ مِنَ النَّارِ وَمَقْعَدُهُ مِنَ الْجَنَّةِ، قَالُوا: یَا رَسُولَ اللهِ، أَفَلَا نَتَّکِلُ عَلَى کِتَابِنَا، وَنَدَعُ الْعَمَلَ؟ قَالَ: اعْمَلُوا فَکُلٌّ ‌مُیَسَّرٌ ‌لِمَا ‌خُلِقَ لَهُ، أَمَّا مَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ السَّعَادَةِ فَیُیَسَّرُ لِعَمَلِ أَهْلِ السَّعَادَةِ، وَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الشَّقَاءِ فَیُیَسَّرُ لِعَمَلِ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ، ثُمَّ قَرَأَ: {فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى} الْآیَةَ.

[8] . حَدَّثَنَا ‌أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ ‌وَزُهَیْرُ بْنُ حَرْبٍ ‌وَأَبُو سَعِیدٍ الْأَشَجُّ قَالُوا: حَدَّثَنَا ‌وَکِیعٌ . (ح) وَحَدَّثَنَا ‌ابْنُ نُمَیْرٍ ، حَدَّثَنَا ‌أَبِی ، حَدَّثَنَا ‌الْأَعْمَشُ . (ح) وَحَدَّثَنَا ‌أَبُو کُرَیْبٍ (وَاللَّفْظُ لَهُ) حَدَّثَنَا ‌أَبُو مُعَاوِیَةَ ، حَدَّثَنَا ‌الْأَعْمَشُ ، عَنْ ‌سَعْدِ بْنِ عُبَیْدَةَ ، عَنْ ‌أَبِی عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِیِّ ، عَنْ ‌عَلِیٍّ قَالَ: « کَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ یَوْمٍ جَالِسًا، وَفِی یَدِهِ عُودٌ یَنْکُتُ بِهِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: مَا مِنْکُمْ مِنْ نَفْسٍ، إِلَّا وَقَدْ عُلِمَ مَنْزِلُهَا مِنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ، قَالُوا: یَا رَسُولَ اللهِ فَلِمَ نَعْمَلُ؟ أَفَلَا نَتَّکِلُ؟ قَالَ: لَا اعْمَلُوا فَکُلٌّ ‌مُیَسَّرٌ ‌لِمَا ‌خُلِقَ لَهُ، ثُمَّ قَرَأَ: {فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى} إِلَى قَوْلِهِ {فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى }.»

[9] . 14 - عَنْ أَبِی الزُّبَیْرِ، عَنْ جَابِرٍ، أَنَّ سُرَاقَةَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، حَدِّثْنَا عَنْ دِینِنَا کَأَنَّنَا وُلِدْنَا لَهُ، أَنَعْمَلُ الشَّیْءَ قَدْ جَرَتْ بِهِ الْمَقَادِیرُ، وَجَفَّتْ بِهِ الْأَقْلَامُ، أَمْ فِی شَیْءٍ نَسْتَقْبِلُ فِیهِ الْعَمَلَ؟ قَالَ: «بَلْ فِی شَیْءٍ قَدْ جَرَتْ بِهِ الْمَقَادِیرُ، وَجَفَّتْ بِهِ الْأَقْلَامُ» ، قَالَ: فَفِیمَ الْعَمَلُ؟ قَالَ: «اعْمَلُوا فَکُلٌّ ‌مُیَسَّرٌ ‌لِمَا ‌خُلِقَ لَهُ» ، {فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى {5} وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى {6} فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى {7} وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى {8} وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَى {9} فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى} [اللیل: 5-10]

15 - عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ رَفِیعٍ، عَنْ مُصْعَبٍ، عَنْ سَعْدٍ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: " مَا مِنْ نَفْسٍ إِلَّا قَدْ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مَدْخَلَهَا وَمَخْرَجَهَا وَمَا هِیَ لَاقِیَةٌ، قِیلَ: فَفِیمَ الْعَمَلُ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «اعْمَلُوا، فُکُلٌّ ‌مُیَسَّرٌ ‌لِمَا ‌خَلَقَ اللَّهُ، فَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ یُیَسَّرُ لِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ یُیَسَّرُ لِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ» ، قَالَ الْأَنْصَارِیُّ: الْآنَ حَقَّ الْعَمَلُ

16 - عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ، عَنْ مُصْعَبِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " مَا مِنْ نَفْسٍ إِلَّا وَقَدْ کَتَبَ اللَّهُ مَدْخَلَهَا وَمَخْرَجَهَا وَمَا هِیَ لَاقِیَةٌ.

فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ: فَفِیمَ الْعَمَلُ إِذًا یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: اعْمَلُوا، فَکُلٌّ ‌مُیَسَّرٌ ‌لِمَا ‌خُلِقَ لَهُ، أَمَّا أَهْلُ الشَّقَاوَةِ، فَیُیَسَّرُونَ لِعَمَلِ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ، وَأَمَّا أَهْلُ السَّعَادَةِ، فَیُیَسَّرُونَ لِعَمَلِ أَهْلِ السَّعَادَةِ "، فَقَالَ الْأَنْصَارِیُّ: الْآنَ حَقَّ الْعَمَلُ.

وَفِی رِوَایَةٍ " اعْمَلُوا فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ، مَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ یُسِّرَ لِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ یُسِّرَ لِعَمَلِ أَهْلِهَا.

فَقَالَ الْأَنْصَارِیُّ: الْآنَ حَقَّ الْعَمَلُ "»

 

 

 

 

 


1105) سوره عبس (80) آیه 19 مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ

مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ

4 ربیع‌الاول 1445 29/6/1402

ترجمه

از نطفه‌ای او را آفرید سپس آن را مقدر فرمود [= قدر و اندازه‌اش را تنظیم کرد].

اختلاف قرائت

مِن نطْفَةٍ خَلَقَهُ[1]
فَقَدَّرَهُ / فَقَدَرَهُ

عموما این کلمه را از باب تفعیل و به صورت مشدد (فَقَدَّرَهُ) قرائت کرده‌اند؛ اما در برخی قراءات غیرمشهور به صورت ثلاثی مجرد و بدون تشدید (فَقَدَرَهُ) قرائت شده است (معجم القراءات ج 10، ص308[2])؛ که احتمالا معنایش همان معنای باب تفعیل باشد؛ کاربرد فعل «قدر» در حالت ثلاثی مجرد در قرآن کریم عموما با حرف «علی» بوده است و بدون آن و با مفعول مستقیم ظاهرا فقط در عبارت «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه» (انعام/91؛ حج/74؛ زمر/67) به کار رفته است.

نکات ادبی

نُطْفَةٍ

درباره ماده «نطف» ‌برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد: یکی چیزی از جنس زینت، چنانکه به مروارید «النَّطَف» (جمع آن: «نَطَفة») گویند و گفته شده که این کلمه به معنای گوشواره است؛ و معنای دوم آن تَر و خیس شدن است، که به آب صاف و زلال «نُطْفة» گویند یا به شبی که تا صبح بارانی نم‌نم ببارد «لیلةٌ نَطوف» و به عرق «نِطَاف» گویند؛ و این معنا بتدریج کاربردهای استعاری هم پیدا کرده است چنانکه کلمه «نَطَف» را برای آلوده شدن (تلطخ) به کار برده‌اند و فعل «نَطِفَ» برای دلالت بر پیدا شدن عیب و فسادی در چیزی به کار رفته است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص440[3]).

اما دیگران این دومی را هم به همان اولی برمی‌گردانند؛ مثلا حسن جبل اصل این ماده را «قطره قطره سرازیر شدن یک مایع از ظرف خویش به نحو ترشحی که یا ناشی از سستی ظرف است ویا خود آن ظرف این را بیرون می‌اندازد» (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2217[4]) دانسته یا مرحوم مصطفوی اصل این ماده را یک نحوه سیلان ضعیفی از چیزی مادی به نحو محسوس یا غیرمحسوس معرفی کرده است که آب صاف و زالال یا ترشح عرق از بدن یا ظهور یک عیب و فساد از چیزی ویا ریزش نم نم باران از ابر یا خروج منی و ... را همگی از مصادیق آن دانسته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص159[5]) و او و دیگران کاربرد آن در خصوص مروارید یا گوشواره را کاربردی استعاری از باب شباهت آن به قطره آب زلالی است که در حال چکیدن است (همان، ص159[6]؛ کتاب العین، ج‏7، ص436[7]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص811[8]).

اما از این ماده تنها کلمه‌ای که در قرآن کریم به کار رفته است کلمه «نطفه» است که در فارسی هم به کار می‌بریم: «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ» (نحل/4)، «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی‏ قَرارٍ مَکینٍ» (مومنون/13)، «أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى»‏ (قیامت/37)، «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ» (انسان/2)، «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» (عبس/19). درباره این کلمه توضیح داده‌اند که این کلمه بر وزن «فُعلَة» (همانند لقمه) به معنای چیزی است که به صورت قطره‌ای و ترشحی از چیزی سرازیر می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص160[9]).

با توجه به اینکه نطفه انسان از منی اوست، کاربرد آن در خصوص منی تقریبا به صورت اصطلاح در زبان عربی ثابت شده است و در تفاوت «نطفه» و «منی» هم توضیح داده‌اند که در کلمه «نطفه» دلالتی بر «مایع اندک» بودن است و از این حیث بر آن اطلاق می‌شود؛ اما کلمه «منی»، چنانکه قبلا به تفصیل بحث شد (در جلسه 395 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-37)، ماده‌اش در اصل به معنای «تقدیرِ» (=اندازه‌گیریِ) چیزی می‌باشد و به «منیِ» انسان و حیوانات از این جهت «منی» می‌گویند که خلقت آنها از این طریق مقدر شده است (همچنین ر.ک: الفروق فی اللغة، ص307-308[10]).

ماده «نطف»‌ و کلمه «نطفه» جمعا 12 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

خَلَقَهُ

درباره این کلمه ذیل آیه قبل توضیحاتی گذشت.

فَقَدَّرَهُ

قبلا بیان شد که ماده «قدر» دست کم در دو معنای اصلی به کار می‌رود: یکی بر «اندازه» و مقدار و «مبلغ» (= حد بلوغ و غایت شیء) و کنه و نهایت ظرفیتی که یک شیء دارد، دلالت می‌کند و به همین جهت به قضای الهی که امور را به نهایت مقدر شده برایشان می‌رساند، قَدَر گویند؛ و دیگری همان معنای رایج «قدرت» (= توانایی) است که وضعیتی است که شخص توانایی و تمکن بر انجام کاری دارد.

در این میان برخی معنای اول را اصل قرار داده، و بر این باورند که «قدرت» را از این جهت «قدرت» گفته‌اند که شخص را به آن غایتی که می‌خواهد می‌رساند و «رجلٌ ذو قُدرةٍ: شخص قدرتمند» یعنی کسی که توانایی‌هایش به گونه‌ای است که در کارهای مورد نظر، به آن حد و اندازه‌ای که دلش می‌خواهد، می‌رسد؛ اما برخی معنای دوم را اصل قرار داده و گفته‌اند اصل این ماده «توانایی بر انجام یا ترک کار» است و «تقدیر» نیز دلالت بر اجرای قدرت در خارج می‌کند و «قَدَر» به معنای «قضاء» از این باب است که بعد از قدرت داشتن، اجرای آن کار قطعی می‌شود و «قَدَر» به معنای اندازه و مقدار هم اسم مصدر است و به معنای آن چیزی است که حاصل تقدیر و اظهار قدرت می‌باشد.

«تقدیر» ‌را به معنای ترتیب دادن کار بر اساس مقداری دانسته‌اند.

جلسه 1027 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-60/

حدیث

1) در حدیث «2.الف» ذیل آیه 17، روایتی از امام باقر ع گذشت. امام ع در ادامه آن فرمودند:

سپس نسب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را وصف ‎کرد و چگونگی آفرینش وی و آنچه را خداوند با آن به وی کرامت داده ‎است بیان کرد و فرمود: «از چه چیزی وی را آفرید؛ [از نطفه]»؛ یعنی از طینت پیامبران «وی را آفرید؛ پس تقدیر وی را رقم زد» برای خوبی.

تفسیر القمی، ج‏2، ص406؛ مختصر البصائر، ص163

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ [أَبِی بَصِیرٍ] عَنْ جَمِیلِ بْنِ‏ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: ...

ثُمَّ نَسَبَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَنَسَبَ خَلْقَهُ وَ مَا أَکْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ فَقَالَ: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ؛ [مِنْ نُطْفَةٍ]» یَقُولُ: مِنْ طِینَةِ الْأَنْبِیَاءِ «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» لِلْخَیْرِ.

فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد. (این حدیث با طول و تفصیل بیشتری ذیل آیه 17 و به عنوان حدیث «2.ب» گذشت)

 

2) از یکی از اهل سنت روایت شده است که می‌گفت: من بارها در مجلس امام صادق ع حاضر می‌شدم و به خدا سوگند مجلسی پربارتر از مجالس وی ندیدم؛

وی روزی به من فرمود: عطسه از کجا بیرون می‌آید؟

گفتم: از بینی.

فرمود: درست اشتباه کردی!

گفتم: فدایت شوم؛ پس از کجا بیرون می‌آید؟

فرمود: از تمام بدن؛ همان طور که نطفه هم از تمام بدن بیرون می‌آید و البته محل خروج آن، آلت است. سپس فرمود: آیا ندیده‌ای که وقتی انسان عطسه می‌کند کل بدنش به حرکت درمی‌آید؟!

الکافی، ج‏2، ص657

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَوَاهُ عَنْ رَجُلٍ مِنَ الْعَامَّةِ قَالَ:

کُنْتُ أُجَالِسُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَا وَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ مَجْلِساً أَنْبَلَ مِنْ مَجَالِسِهِ؛ قَالَ فَقَالَ لِی ذَاتَ یَوْمٍ:

مِنْ أَیْنَ تَخْرُجُ الْعَطْسَةُ؟

فَقُلْتُ مِنَ الْأَنْفِ!

فَقَالَ لِی: أَصَبْتَ الْخَطَأَ.

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مِنْ أَیْنَ تَخْرُجُ؟

فَقَالَ: مِنْ جَمِیعِ الْبَدَنِ کَمَا أَنَّ النُّطْفَةَ تَخْرُجُ مِنْ جَمِیعِ الْبَدَنِ وَ مَخْرَجُهَا مِنَ الْإِحْلِیلِ.

ثُمَّ قَالَ: أَ مَا رَأَیْتَ الْإِنْسَانَ إِذَا عَطَسَ نُفِضَ أَعْضَاؤُهُ ...[11]

 

3) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

همانا نطفه وقتی در رحم قرار می‌گیرد خداوند عز و جل فرشته‌ای را می‌فرستد که از خاکی که قرار است در آن دفن شود برمی‌گیرد و آن را در نطفه ذوب می‌کند؛ و همواره دل او بدان مایل است تا اینکه در آن دفن شود.

الکافی، ج‏3، ص203

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی مِنْهَالٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِنَّ النُّطْفَةَ إِذَا وَقَعَتْ فِی الرَّحِمِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَکاً فَأَخَذَ مِنَ التُّرْبَةِ الَّتِی یُدْفَنُ فِیهَا فَمَاثَهَا فِی النُّطْفَةِ فَلَا یَزَالُ قَلْبُهُ یَحِنُّ إِلَیْهَا حَتَّى یُدْفَنَ فِیهَا.[12]

 

4) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

همانا در بهشت درختی است به نام «مُزن»* که هنگامی که خداوند بخواهد مومنی را بیافریند قطره‌ای از آن می‌چکاند و آن قطره به هیچ سبزی یا میوه‌ای برخورد نمی‌کند که مومن یا کافری از آن بخورد مگر اینکه خداوند از صلب وی مومنی را بیرون می‌آورد.

* پی‌نوشت:

«مزن» در لغت به معنای ابر سفید و باران‌زا است که یکبار در قرآن کریم به کار رفته و درباره‌اش قبلا بحث شد؛ ر.ک: جلسه 1036 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-69/؛ و احتمال دارد کلمه مزن در آن آیه هم اشاره به این حقیقت ملکوتی باشد.

الکافی، ج‏2، ص14

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُسْلِمٍ الْحُلْوَانِیِّ عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ الصَّیْقَلِ الرَّازِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ فِی الْجَنَّةِ لَشَجَرَةً تُسَمَّى الْمُزْنَ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ مُؤْمِناً أَقْطَرَ مِنْهَا قَطْرَةً فَلَا تُصِیبُ بَقْلَةً وَ لَا ثَمَرَةً أَکَلَ مِنْهَا مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ إِلَّا أَخْرَجَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ صُلْبِهِ مُؤْمِناً.

 

5) در فرازی از یکی از خطبه‌های امیرالمومنین ع آمده است:

... آنچه آفرید از مادّتى نبود که ازلى است، و نه از نمونه‏هایى که ابدى است، بلکه آفرید آنچه را آفرید، و حدّ آن را بر پا داشت، و صورت داد آنچه را داد، و در نیکوترین صورتش نگاشت. هیچ چیز از فرمان او سر برنتابد، و او از طاعت چیزى سودى نیابد. علم او به مردگانى که رفته‏اند همچون علم او به زندگانى است که مانده‏اند، و علم او به آسمانهاى برین چون علم اوست به زمین فرودین.

اى آفریده راست اندام، و پدیده نگاهدارى شده در تاریکیهاى ارحام، و در پرده‏هایى نهاده و هر پرده بر دیگرى فتاده. آغاز شدى از آنچه برون کشیده شد از گل و لاى، و نهاده شدى در آرامگاهى بر جاى (مومنون/12-13)، تا مدّتى که دانسته است و زمانى که قسمت شده است. در دل مادرت مى‏جنبیدى، نه خواندن را پاسخى توانستى گفت، و نه آوازى را توانستى شنفت. سپس از قرارگاهت بیرون کردند [و به خانه‏اى در آوردند] که آن را ندیده بودى، و راههایى که سود آن را نشناخته...

نهج‌البلاغه، خطبه163 (اقتباس از ترجمه شهیدى، ص166-167)

... لَمْ یَخْلُقِ الْأَشْیَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِیَّةٍ وَ لَا مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِیَّةٍ بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ‏ وَ صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ لَیْسَ لِشَیْ‏ءٍ مِنْهُ امْتِنَاعٌ وَ لَا لَهُ بِطَاعَةِ شَیْ‏ءٍ انْتِفَاعٌ عِلْمُهُ بِالْأَمْوَاتِ الْمَاضِینَ کَعِلْمِهِ بِالْأَحْیَاءِ الْبَاقِینَ وَ عِلْمُهُ بِمَا فِی السَّمَاوَاتِ الْعُلَى کَعِلْمِهِ بِمَا فِی الْأَرَضِینَ السُّفْلَى‏.

أَیُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِیُّ وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِیُّ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ‏ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ! بُدِئْتَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ وَ وُضِعْتَ فِی قَرارٍ مَکِینٍ إِلى‏ قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِی بَطْنِ أُمِّکَ جَنِیناً لَا تَحِیرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً، ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّکَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا ...[13]. [14]

 

6) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

قدر و اندازه هر کس به قدر همت اوست.

نهج البلاغة، حکمت 47

وَ قَالَ امیرالمومنین ع: قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِه‏.

تدبر

1) «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ»

بعد از اینکه در آیات قبل انسان را به خاطر کفرورزی‌اش مواخذه کرد و سوال کرد که از چه چیزی او را آفرید؟! در این آیه پاسخ را می‌دهد؛ که این نوع پاسخ نشان می‌دهد که آن سوال صرفا برای تلنگر زدن بوده است؛ نه اینکه واقعا استفهامی در کار باشد. در این پاسخ اولا :من نطفه» را بر فعل مقدم کرد (که دلالت بر تاکید بر آن دارد) و ثانیا «نطفه» را به صورت نکره آورد که اغلب توضیح داده‌اند که این نکره آوردن دلالت بر تحقیر دارد (یعنی: از یک نطفه‌ای، که خیلی مهم هم نیست)؛ و در واقع با این نحوه بیان می‌خواهد بفرماید؛ وقتی که از یک نطفه حقیر و پست آفریده شده واقعا چه جای چنین طغیان و سرکشی‌ای است؟ (المیزان، ج‏20، ص206[15]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[16]).

 

2) ‌«مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ‏ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ»

به آفرینش خود از نطفه ناچیز بنگرید تا از کفر و غرور دست بردارید (تفسیر نور، ج‏10، ص386)

 

3) «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ‏ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ»

خلقت انسان: از خاک یا از نطفه؟

در این آیه و آیات دیگری (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ، نحل/4؛أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ، یس/77؛ إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً، انسان/2) بیان شده است که خداوند انسان را از نطفه آفرید؛ و در آیات دیگری بر خلقت وی از تراب (خاک) یا طین (گِل) تاکید شده است (مانند: مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ، روم/20؛ هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضى‏ أَجَلاً، انعام/2؛ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ، مومنون/12؛ الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طینٍ، سجده/7؛ فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طینٍ لازِبٍ، صافات/11؛ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ، ص/71). چگونه بین این دو دسته آیات می‌توان جمع کرد:

الف. آفرینش از تراب و طین، اشاره به خلقت اولین انسان است؛ و آفرینش از نطفه اشاره به روند آفرینش انسانهای بعدی؛ چنانکه تصریح آیه «الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طینٍ، ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهین»‏ (سجده/7-8) و ظهور اولیه بسیاری از آیات (مانند: «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً» (کهف/37)، «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» (حج/5) ، «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ» (روم/20)، «‏وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً» (فاطر/11)، «هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً» (غافر/67)) بر این دلالت می‌کند.

ب. اشاره به دو مرتبه از مراتب آفرینش انسان است؛ یک مرتبه مرتبه‌ای که وجود وی از خاک است، که تعبیر مادی آن شاید همین باشد که همه عناصر تشکیل دهنده بنده انسان عناصری است که در خاک و زمین یافت می‌شود؛ و دیگری مرتبه خاص آفرینش انسان است که از نظفه رقم خورده است؛ و به نظر می‌رسد ظاهر آیه «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ، ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی‏ قَرارٍ مَکین» (مومنون/12-13)‏ و برخی از احادیث (مثلا حدیث3) موید این نگاه باشند و در این صورت در توجیه آیات ذیل بند الف، شاید بتوان گفت تعبیر «ثم» در آیات فوق، دلالت بر تاخیر در مرتبه دارد نه دلالت بر تاخیر زمانی.

ج. ...

 

4) «فَقَدَّرَهُ»

در این آیه، بعد از اشاره به آفرینش او از نطفه، تاکید دارد بر تقدیری که در خصوص وی رقم زده است؛ درباره مراد از این تقدیر گفته‌اند:

الف. مقصود تقدرهایی است که وی را از مرحله‌ای به مرحله بعد وارد کرد: نطفه را به علقه و علقه را به مضغه و ... تا آخرین مراحل آفرینش وی که مذکر یا مونث باشد، اعضاء و جوارحش چگونه باشد و عمر و روزی‌اش چه باشد و نهایتا کارش به سعادت بیانجامد یا به شقاوت (مجمع البیان، ج‏10، ص665[17]؛ ابن‌عباس، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص409[18]؛ و ‌فراء، به نقل مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[19])

ب. مقصود همان سر و سامان دادن وجود وی است شبیه آنکه در جای دیگر فرمود: «أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا» (کهف/37) (زجاج، به نقل مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[20]).

ج. مقصود تعیین اندازه و کمیت و کیفیت هریک از اعضا و جوارحی است که خداوند بر اساس مصلحت متناسب با وجود وی برای او مقدر کرده است؛ ‌شبیه آیه «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» (فرقان/2) (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[21]؛ الکشاف، ج‏4، ص703[22]) یعنی حد و اندازه‌های وجودی‌ای را که از آن نمی‌تواند تجاوز کند و در آن محدوده باید زندگی اش را دامه دهد مقرر فرمود (المیزان، ج‏20، ص206-207[23]).

د. ...

 

5) «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ»

آفرینش انسان تصادفى نیست، بلکه از روى حساب و کتاب و تقدیر و اندازه‏گیرى است. (تفسیر نور، ج‏10، ص387)

 

6) «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ‏ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ»

با اینکه سوال فقط درباره این بود که اانسان از چه آفریده شده است؛ در پاسخ علاوه بر اینکه از نطفه آفریده شده، به اینکه تقدیری در او رقم خورده است اشاره کرد. این نشان می‌دهد برای شناخت حقیقت انسان همان طور که باید ابتدای آفرینش وی جدی گرفته شود، تقدیری که در او رقم خورده است نیز جدی گرفته شود؛ و بعید نیست که این تقدیر در متن خود همین نطفه باشد چنانکه در جای دیگر این نطفه را نطفه امشاج (نطفه‌ای که آمیزه‌ای از ظرفیتهای گوناگون است) نامید و فرمود: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً: ما انسان را از نطفه‏اى اندر آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم و وى را شنوا و بینا گردانیدیم» (انسان/2).

نکته انسان‌شناسی: تقدیر انسان

اساسا نظام آفرینش الهی چنین است که هر چیزی را که آفریده تقدیری در او رقم زده است: «خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدیراً: همه چیز را آفریده و هر یک را به تناسب حال او اندازه‏گیرى کرده است» (فرقان/2)؛ و این بدان معناست که اساسا هر چیزی با قدر و اندازه معینی آفریده شده است: «إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ: ماییم که هر چیزى را به اندازه‌ای آفریده‏ایم.» (قمر/49)؛ و در این آیه به اینکه انسان هم از این جهت شبیه سایر مخلوقات است اشاره شده است.

در تلقی عوامانه قبول تقدیر به معنای مجبور دانستن است؛ در حالی که در معارف قرآنی اصلا چنین تلازمی نیست؛ بلکه معنای تقدیر اندازه معینی برای هر چیزی قرار دادن است، که آن چیز در آن حد و اندازه قدرت مانور دارد؛ و به همین مناسبت است که فلاسفه توضیح داده اند که اساسا اختیار داشتن در تقدیر انسان است؛ یعنی قدر و اندازه انسان چنین است که لازمه وجود او اختیار است؛ و اساسا اختیار نداشتن یعنی قدر و اندازه انسان را درست نفهمیدن.

به هر حال آنچه مهم است این است که هرمخلوقی باید قدر و اندازه خود را بشناسد تا بتواند حداکثر بهره‌برداری را از امکاناتی که خداوند به او داده است به عمل آورد؛ و نکته بسیار جالب در خصوص انسان این است که این تقدیر انسان یک تقدیر سیال است که در ادبیات دینی از این سیالیت تقدیر انسان با تعبیر «بداء» یاد شده است؛ به تعبیر دقیق‌تر تقدیر نظام آفرینش انسان به گونه‌ای است که در حالی که از ابتدا برای او قدر و اندازه خاصی رقم خورده (که اگر چیزی قدر و اندازه‌ای معین نداشته باشد هیچ گونه تعینی نخواهد داشت)، در عین حال هر چیزی که برای انسان مقدر شده باشد ظرفیت این را دارد که عوض شود و تقدیر جدیدی برای او رقم بخورد[24] (این حقیقت ویژه در وجود آدمی را می‌توان «تعین بالقوه» نامید که مهمترین ممیزه انسان از سایر موجودات است و آن را به تفصیل در مقاله‌ «فطرت به مثابه یک نظریه انسان‌شناختی رقیب برای علوم انسانی مدرن» توضیح داده‌ام:

https://www.souzanchi.ir/fitrat-human-nature-as-a-competing-humanistic-theory-for-modern-humanities-and-social-sciences/).

اینجاست که احادیثی همچون «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِه» (حدیث6) معنای عمیقتری از آنچه در نگاه بدوی دارند پیدا می‌کنند: اینکه قدر و اندازه هر کس به قدر همت اوست، یعنی همت و عزم و افق نگاه هرکس می‌تواند تقدیر وی را دگرگون سازد و هر انسانی با همت خویش می‌تواند به برترین افقهای ممکن در عالم برسد. از این منظر تعبیر «ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ» در آیه بعد می‌تواند دلالتهای سلوکی بسیار جالبی داشته باشد، که ان شاء الله در تدبرهای آن آیه اشاره خواهد شد.

 

 

 


[1] . أخفى أبو جعفر التنوین فی الخاء (معجم القراءات ج 10، ص308).

[2] . قراءة جمهور الناس «فَقَدَّرَهُ» بشد الدال.

وقرأ بعض القراء «فَقَدَرَهُ» بتخفیفها.

[12] . در تفسیر القمی (ج‏2، ص215) ذیل آیه «سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها- مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ‏» آمده است:

قَالَ فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ النُّطْفَةَ تَقَعُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى النَّبَاتِ وَ التَّمْرِ وَ الشَّجَرِ فَتَأْکُلُ النَّاسُ مِنْهُ وَ الْبَهَائِمُ فَتَجْرِی فِیهِم‏.

[13] . فَمَنْ هَدَاکَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْیِ أُمِّکَ وَ عَرَّفَکَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِکَ وَ إِرَادَتِکَ هَیْهَاتَ إِنَّ مَنْ یَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِی الْهَیْئَةِ وَ الْأَدَوَاتِ فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِینَ أَبْعَد

[14] . این احادیث هم به نظر مرتبط با این آیه می‌آید اما شاید بهتر باشد ذیل آیات دیگری که درباره ابتدای آفرینش انسان است بیاید:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عِیسَى رَفَعَهُ قَالَ: إِنَّ مُوسَى ع نَاجَاهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَقَالَ لَهُ فِی مُنَاجَاتِه‏ ... یَا مُوسَى أَنْتَ عَبْدِی وَ أَنَا إِلَهُک‏ ... إِنِّی أَنَا السَّیِّدُ الْکَبِیرُ إِنِّی خَلَقْتُکَ مِنْ نُطْفَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ» مِنْ طِینَةٍ أَخْرَجْتُهَا مِنْ أَرْضٍ ذَلِیلَةٍ مَمْشُوجَةٍ فَکَانَتْ بَشَراً فَأَنَا صَانِعُهَا خَلْقاً فَتَبَارَکَ وَجْهِی وَ تَقَدَّسَ صَنِیعِی لَیْسَ کَمِثْلِی شَیْ‏ءٌ وَ أَنَا الْحَیُّ الدَّائِمُ الَّذِی لَا أَزُول‏... (الکافی، ج‏8، ص44)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَخْلُقَ‏ النُّطْفَةَ الَّتِی‏ مِمَّا أَخَذَ عَلَیْهَا الْمِیثَاقَ فِی صُلْبِ آدَمَ أَوْ مَا یَبْدُو لَهُ فِیهِ‏ وَ یَجْعَلَهَا فِی الرَّحِمِ حَرَّکَ الرَّجُلَ لِلْجِمَاعِ وَ أَوْحَى إِلَى الرَّحِمِ‏ أَنِ افْتَحِی بَابَکِ حَتَّى یَلِجَ فِیکِ خَلْقِی وَ قَضَائِیَ النَّافِذُ وَ قَدَرِی فَتَفْتَحُ الرَّحِمُ بَابَهَا فَتَصِلُ النُّطْفَةُ إِلَى الرَّحِمِ فَتَرَدَّدُ فِیهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ عَلَقَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ مُضْغَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ لَحْماً تَجْرِی فِیهِ عُرُوقٌ مُشْتَبِکَةٌ ثُمَّ یَبْعَثُ اللَّهُ مَلَکَیْنِ خَلَّاقَیْنِ یَخْلُقَانِ فِی الْأَرْحَامِ مَا یَشَاءُ اللَّهُ فَیَقْتَحِمَانِ‏ فِی بَطْنِ الْمَرْأَةِ مِنْ فَمِ الْمَرْأَةِ فَیَصِلَانِ إِلَى الرَّحِمِ وَ فِیهَا الرُّوحُ الْقَدِیمَةُ الْمَنْقُولَةُ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ فَیَنْفُخَانِ فِیهَا رُوحَ الْحَیَاةِ وَ الْبَقَاءِ وَ یَشُقَّانِ لَهُ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ جَمِیعَ الْجَوَارِحِ وَ جَمِیعَ مَا فِی الْبَطْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ ثُمَّ یُوحِی اللَّهُ إِلَى الْمَلَکَیْنِ اکْتُبَا عَلَیْهِ قَضَائِی وَ قَدَرِی وَ نَافِذَ أَمْرِی وَ اشْتَرِطَا لِیَ الْبَدَاءَ فِیمَا تَکْتُبَانِ‏ فَیَقُولَانِ یَا رَبِّ مَا نَکْتُبُ فَیُوحِی اللَّهُ إِلَیْهِمَا أَنِ ارْفَعَا رَءُوسَکُمَا إِلَى رَأْسِ أُمِّهِ فَیَرْفَعَانِ رُءُوسَهُمَا فَإِذَا اللَّوْحُ یَقْرَعُ جَبْهَةَ أُمِّهِ فَیَنْظُرَانِ فِیهِ فَیَجِدَانِ فِی اللَّوْحِ صُورَتَهُ وَ زِینَتَهُ وَ أَجَلَهُ وَ مِیثَاقَهُ شَقِیّاً أَوْ سَعِیداً وَ جَمِیعَ شَأْنِهِ قَالَ فَیُمْلِی أَحَدُهُمَا عَلَى صَاحِبِهِ فَیَکْتُبَانِ جَمِیعَ مَا فِی اللَّوْحِ وَ یَشْتَرِطَانِ الْبَدَاءَ فِیمَا یَکْتُبَانِ‏ ثُمَّ یَخْتِمَانِ الْکِتَابَ وَ یَجْعَلَانِهِ بَیْنَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ یُقِیمَانِهِ قَائِماً فِی بَطْنِ أُمِّهِ قَالَ فَرُبَّمَا عَتَا فَانْقَلَبَ وَ لَا یَکُونُ ذَلِکَ إِلَّا فِی کُلِّ عَاتٍ أَوْ مَارِدٍ وَ إِذَا بَلَغَ أَوَانُ خُرُوجِ الْوَلَدِ تَامّاً أَوْ غَیْرَ تَامٍّ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى الرَّحِمِ أَنِ افْتَحِی بَابَکِ حَتَّى یَخْرُجَ خَلْقِی إِلَى أَرْضِی وَ یَنْفُذَ فِیهِ أَمْرِی فَقَدْ بَلَغَ أَوَانُ خُرُوجِهِ قَالَ فَیَفْتَحُ الرَّحِمُ بَابَ الْوَلَدِ فَیَبْعَثُ اللَّهُ إِلَیْهِ مَلَکاً یُقَالُ لَهُ زَاجِرٌ فَیَزْجُرُهُ زَجْرَةً فَیَفْزَعُ مِنْهَا الْوَلَدُ فَیَنْقَلِبُ فَیَصِیرُ رِجْلَاهُ فَوْقَ رَأْسِهِ وَ رَأْسُهُ فِی أَسْفَلِ الْبَطْنِ لِیُسَهِّلَ اللَّهُ عَلَى الْمَرْأَةِ وَ عَلَى الْوَلَدِ الْخُرُوجَ قَالَ فَإِذَا احْتُبِسَ زَجَرَهُ الْمَلَکُ زَجْرَةً أُخْرَى فَیَفْزَعُ مِنْهَا فَیَسْقُطُ الْوَلَدُ إِلَى الْأَرْضِ بَاکِیاً فَزِعاً مِنَ الزَّجْرَة (الکافی، ج‏6، ص13-15)

عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فِی دُعَاءِ یَوْمِ عَرَفَةَ : ... اللَّهُمَّ إِنِّی أَرْغَبُ إِلَیْکَ وَ أَشْهَدُ بِالرُّبُوبِیَّةِ لَکَ مُقِرّاً بِأَنَّکَ رَبِّی وَ أَنَّ إِلَیْکَ مَرَدِّی ابْتَدَأْتَنِی بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ أَنْ أَکُونَ شَیْئاً مَذْکُوراً وَ خَلَقْتَنِی مِنَ التُّرَابِ ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی الْأَصْلَابَ آمِناً لِرَیْبِ الْمَنُونِ وَ اخْتِلَافِ الدُّهُورِ فَلَمْ أَزَلْ ظَاعِناً مِنْ صُلْبٍ إِلَى رَحِمٍ فِی تَقَادُمِ الْأَیَّامِ الْمَاضِیَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِیَةِ لَمْ تُخْرِجْنِی لِرَأْفَتِکَ بِی وَ لُطْفِکَ لِی [بِی‏] وَ إِحْسَانِکَ إِلَیَّ فِی دَوْلَةِ أَیَّامِ الْکَفَرَةِ الَّذِینَ نَقَضُوا عَهْدَکَ وَ کَذَّبُوا رُسُلَکَ لَکِنَّکَ أَخْرَجْتَنِی رَأْفَةً مِنْکَ وَ تَحَنُّناً عَلَیَّ لِلَّذِی سَبَقَ لِی مِنَ الْهُدَى الَّذِی فِیهِ [لَهُ‏] یَسَّرْتَنِی وَ فِیهِ أَنْشَأْتَنِی وَ مِنْ قَبْلِ ذَلِکَ رَؤُفْتَ بِی بِجَمِیلِ صُنْعِکَ وَ سَوَابِغِ نِعْمَتِکَ فَابْتَدَعْتَ خَلْقِی مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ بَیْنَ لَحْمٍ وَ جِلْدٍ وَ دَمٍ لَمْ تُشَهِّرْنِی [تُشَوِّهْنِی‏] [تُشَبِّهْنِی‏] بِخَلْقِی وَ لَمْ تَجْعَلْ إِلَیَّ شَیْئاً مِنْ أَمْرِی ثُمَّ أَخْرَجْتَنِی إِلَى الدُّنْیَا تَامّاً سَوِیّاً وَ حَفِظْتَنِی فِی الْمَهْدِ طِفْلًا صَبِیّاً وَ رَزَقْتَنِی مِنَ الْغِذَاءِ لَبَناً مَرِیّاً [طَرِیّاً] وَ عَطَفْتَ عَلَیَّ قُلُوبَ الْحَوَاضِنِ وَ کَفَّلْتَنِی الْأُمَّهَاتِ الرَّحَائِمِ وَ کَلَأْتَنِی مِنْ طَوَارِقِ الْجَانِّ وَ سَلَّمْتَنِی مِنَ الزِّیَادَةِ وَ النُّقْصَانِ فَتَعَالَیْتَ یَا رَحِیمُ یَا رَحْمَان‏... (إقبال الأعمال، ج‏1، ص340)

 

 

[24]. این حدیث هم در همین راستا قابل توجه است:

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّ الْقَضَاءَ وَ الْقَدَرَ خَلْقَانِ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ (التوحید (للصدوق)، ص364).

 


1104) سوره عبس (80) آیه 18 مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ

 مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ

2 ربیع‌الاول 1445 27/6/1402

ترجمه

[آیا نمی‌بیند که] از چه چیزی او را آفرید؟!

اختلاف قرائت

شَیْءٍ[1]
شَیْءٍ خَلَقَهُ[2]

نکات ادبی

شَیْ‏ءٍ

درباره ماده «شیء» و فعل «شاء»‌ و مطالب مربوط به آن از جمله تفاوت مشیت و اراده توضیحات مفصلی قبلا گذشت. جلسه 1081 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/

خَلَقَهُ

قبلا بیان شد که کلمه «خَلق» مصدری است (= آفرینش) که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی به کار می‌رود (= مخلوق، آفریده شده).

اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خلق» نامیده‌اند که بیانگر ویژگی‌هایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است و برخی گفته‌اند کلمه «خلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» می‌باشد که هم در مورد ایجاد بی‌سابقه، و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار می‌رود.

جلسه 829 http://yekaye.ir/ya-seen-36-79/

حدیث

1) در حدیث «2.الف» ذیل آیه قبل، روایتی از امام باقر ع گذشت. امام ع در ادامه آن فرمودند:

سپس نسب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را وصف ‎کرد و چگونگی آفرینش وی و آنچه را خداوند با آن به وی کرامت داده ‎است بیان کرد و فرمود: «از چه چیزی وی را آفرید»؛ از طینت پیامبران «وی را آفرید؛ پس تقدیر وی را رقم زد» برای خوبی؛ ...

تفسیر القمی، ج‏2، ص406؛ مختصر البصائر، ص163

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ [أَبِی بَصِیرٍ] عَنْ جَمِیلِ بْنِ‏ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: ...

ثُمَّ نَسَبَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَنَسَبَ خَلْقَهُ وَ مَا أَکْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ فَقَالَ: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ» یَقُولُ: مِنْ طِینَةِ الْأَنْبِیَاءِ «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» لِلْخَیْرِ ...

فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد. (این حدیث با طول و تفصیل بیشتری ذیل آیه 17 و به عنوان حدیث «2.ب» گذشت)

تدبر

1) «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ»

این سوال که در این آیه پرسیده شده است، در صورتی که «قتل»:

الف. نفرین و فضای آیه قبل مذمت انسانی باشد که کفر می‌ورزد، این استفهام را استفهامی برای تحقیر دانسته‌اند (البحر المحیط، ج‏10، ص409[3]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[4]؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[5])؛ که این را دو گونه شرح داده‌اند:

الف.1. می‌خواهد تذکر دهد که وی باید بداند که خالقش خداست و به او می‌گوید چرا به اصل خلقت خویش توجه نمی‌کند که خداوند وی را از چه آفرید (مجمع البیان، ج‏10، ص665 [6])

الف.2. می‌خواهد طغیان وی را سرکوب کند با تذکر دادن به اینکه وی به ابتدای خلقت خویش بنگرد و ببیند از چه چیز پستی آفریده شده است (الکشاف، ج‏4، ص703[7]؛ المیزان، ج‏20، ص206[8]).

و به نظر می‌رسد احتمال اینکه این دومی مد نظر بوده باشد بیشتر است؛ چرا که اگر اولا با مقدم کردن جار و مجرور بر فعل، بر آن (اینکه از چه چیزی آفریده شده) تأکید کرد؛ و ثانیا اگر اولی مد نظر بود اقتضای فصاحت کلام این بود که کلمه «الله» به عنوان فاعل «خلقه» در کلام بیاید.

ب. خبر از واقع باشد، استفهام دلالت بر تعظیم دارد، و کلامی در تقدیر است؛ یعنی اگر می‌دانستند این انسان (حضرت علی ع) از چه آفریده شده (از نطفه‌ای از جنس نطفه‌های پیامبران) آنگاه بدین راحتی اقدام به کشتن وی نمی‌کردند (حدیث1).

 

2) «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ»

این آیه می‌خواهد انسانی که کفر می‌ورزد را مورد مواخذه قرار دهد و این مواخذه را با هشداری به ابتدای آفرینش دنیوی وی آغاز می‌کند؛ و در ادامه آیات به سراغ نعمتهایی می‌رود که وی در آن غوطه‌ور است تا پایان زندگی‌اش، و چقدر از آنها غافل است (الکشاف، ج‏4، ص703[9]). در واقع هر پدیده‌ای در متن آفرینش خویش، سه مرحله دارد: ابتدا، مسیر و انتها؛ و در این آیات می‌خواهد به این سه مرحله در خصوص انسان تذکر بدهد که اولین مرحله‌اش همین است که ببیند از چه آفریده شده است (مرحله دوم در آیه 20 و مرحله آخر در آیات 21-22 مورد توجه قرار می‌گیرد) (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[10]).

 

3) ‌«مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ»

به ابتدای آفرینش خود بنگرید تا از کفر و غرور دست بردارید (اقتباس از تفسیر نور، ج‏10، ص386[11]).

 

4) ‌«مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ»

اینکه این هشدار به ابتدای آفرینش انسان را با جمله استفهامی بیان کرد (و بلافاصله خودش پاسخ آن را در آیه بعد داد) از باب تأکید بر تعجبی است که در عبارت «ما أَکْفَرَهُ: چه ناسپاس و کافر است او» در آیه قبل نهفته بود. اظهار تعجب غالبا در خصوص حوادثی رخ می‌دهد که علت و سبب واضح و آشکاری ندارند. در واقع، با این تعبیر می‌خواهد بگوید اولا چقدر افراط این انسان در کفر و ناسپاسی جای تعجب دارد و ثانیا آیا وقتی که خداوند وی را آفرید جایی برای این اندازه کفر ورزیدن بود؟ یعنی با توجه به اینکه خدا آفرینش وی را این چنین شروع کرد واقعا چه سببی موجب می‌شود که وی مسیر کفر و طغیان در پیش گیرد و چه عذر و بهانه‌ای برای این ناسپاسی دارد، و واقعا سر زدن این کفر از او جای تعجب دارد (المیزان، ج‏20، ص206[12]).

 

 

 


[1] . تقدمت القراءة فیه وحکم الهمزة، انظر الآیتین / 20 و 106 من سورة البقرة (معجم القراءات ج 10، ص308).ذیل آیه 20 سوره بقره نوشته است:

قراءة ورش من طریق الأزری بالمد المشبع و التوسط وصلا و وقفا.

و جاء بالتوسط فیه عن حمزه وصلا و اذا وقف علیه فله مع هشام بخلاف عنه النقل مع الاسکان و الروم و له الادغام معهما.

و فی العنوان «أن حمزة و ورشا قرأا بالمد فی هذه الکلمة کیف تصرفت.

و قرأ ابن مسعود «شائ» بألف.

و قرأ الباقون مِدرَجا علی لفظه بالهمز من غیرو وقفة و لا سکتة. (ج1، ص60)

[2] . أخفى أبو جعفر التنوین فی الخاء (معجم القراءات ج 10، ص308).

[3] . مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ: استفهام على معنى التقریر على حقارة ما خلق منه.

[4] . و هو استفهام و غرضه زیادة التقریر فی التحقیر.

[5]. الاستفهام للتحقیر.

[6] . ثم بین سبحانه من أمره ما کان ینبغی معه أن یعلم أن الله خالقه فقال «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ» لفظه استفهام و معناه التقریر و قیل معناه لم لا ینظر إلى أصل خلقته من أی شی‏ء خلقه الله لیدله على وحدانیة الله تعالى.

[7] . ثم أخذ فی وصف حاله من ابتداء حدوثه، إلى أن انتهى و ما هو مغمور فیه من أصول النعم و فروعها، و ما هو غارز فیه رأسه من الکفران و الغمط و قلة الالتفات إلى ما یتقلب فیه و إلى ما یجب علیه من القیام بالشکر. مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ من أى شی‏ء حقیر مهین خلقه،

[8] . قوله تعالى: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ» معناه على ما یعطیه المقام من أی شی‏ء خلق الله الإنسان حتى یحق له أن یطغى و یستکبر عن الإیمان و الطاعة، و حذف فاعل قوله: «خَلَقَهُ» و ما بعده من الأفعال للإشعار بظهوره فمن المعلوم بالفطرة و قد اعترف به المشرکون أن لا خالق إلا الله تعالى.

[9] . ثم أخذ فی وصف حاله من ابتداء حدوثه، إلى أن انتهى و ما هو مغمور فیه من أصول النعم و فروعها، و ما هو غارز فیه رأسه من الکفران و الغمط و قلة الالتفات إلى ما یتقلب فیه و إلى ما یجب علیه من القیام بالشکر

[10] . و اعلم أن لکل محدث ثلاث مراتب أوله و وسطه و آخره، و أنه تعالى ذکر هذه المراتب الثلاثة للإنسان. أما المرتبة الأولى: فهی قوله: مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ.

[11] . اصل نکته ایشان ناظر به آیه بعد است و چنین نوشته‌اند: به آفرینش خود از نطفه ناچیز بنگرید تا از کفر و غرور دست بردارید.

[12] . و الاستفهام بداعی تأکید ما فی قوله: «ما أَکْفَرَهُ» من العجب؛ و العجب إنما هو فی الحوادث التی لا یظهر لها سبب فأفید أولا: أن من العجب إفراط الإنسان فی کفره ثم سئل ثانیا: هل فی خلقته إذ خلقه الله ما یوجب له الإفراط فی الکفر فأجیب بنفیه و أن لا حجة له یحتج بها و لا عذر یعتذر به فإنه مخلوق من ماء مهین لا یملک شیئا من خلقته و لا من تدبیر أمره فی حیاته و مماته و نشره، و بالجملة الاستفهام توطئة للجواب الذی فی قوله: «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ» إلخ.

 


1103) سوره عبس (80) آیه 17 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ

قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ

28 صفر 1445 23/6/1402

ترجمه

مرگ بر این انسان؛ چه ناسپاس است او؟!

یا

کشته شد آن انسان، چه چیزی موجب شد او را تکفیر کنند [= چه چیزی او را کافر کرد]؟!

اختلاف قرائت

قُتِلَ / لُعِنَ

در قراءات رایج مطابق مصحف عثمانی به صورت «قُتِلَ الْإِنْسانُ» قرائت شده است؛ اما در قرائت و مصحف ابن مسعود این آیه به صورت «لُعِنَ الْإِنْسانُ» قرائت شده است.

المغنی فی القراءات، ص1891[1]

قبلا درباره اینکه تعدد قراءات متحصر به اختلاف در اعراب و نقطه نبوده و گاه در حد کلمات بوده است توضیحاتی گذشت. جلسه 660 http://yekaye.ir/al-kahf-18-79/

نکات ادبی

قُتِلَ

قبلا بیان شد که ماده «قتل» در اصل بر میراندن (إماته) دلالت دارد و در فارسی معادل «کُشتن» است. این ماده، به ماده «موت» (مرگ) بسیار نزدیک است؛ یعنی در هردو جدا شدن روح از بدن مد نظر است؛ اما با هم تفاوتی هم دارند: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ» ‏(آل عمران/144) و در تفاوت این دو گفته اند وقتی به عمل عامل توجه شود، «قتل» گفته می‌شود و وقتی خود زوال حیات مد نظر است «موت» گویند. و یا اینکه قتل به عملی گویند که با آن موت حاصل می‌شود اما موت به وضعیتی که حاصل شده گویند. برخی هم گفته‌اند موت صرفِ زوال حیات است، اما قتل، زایل کردن بنیه حیوانیِ موجود زنده است و حتما باید فعل انسان باشد؛ از این جهت حتی به کار کسی که دیگری را زندانی کند و مانع دسترسی او به غذا و ... شود تا او بمیرد هم تعبیر «قتل» به کار می‌برند.

این ماده در حالت عادی ثلاثی مجرد متعدی است: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» (بقره/251) و مصدر آن «قتل» است (الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ، بقره/191).

جلسه 918 http://yekaye.ir/ale-imran-3-195/

الْإِنْسانُ

قبلا اشاره شد که اگر برخی «انسان» را از ماده «نسی» دانسته‌اند (جلسه 94 http://yekaye.ir/ta-ha-020-115/)؛ اما اغلب آن را از ماده «أنس» می‌دانند که این ماده را در اصل به معنای ظهور و آشکار شدنی که همراه با آرامش باشد دانسته و گفته‌اند به «إنسان» در مقابل «جنیان»، «إنس» می‌گویند، چون آنها مخفی‌اند و نمی‌شود با آنها مأنوس شد و احساس آرامش کرد؛ اما انسان آشکار است و می‌توان با او أنس گرفت. به تعبیر دیگر، این ماده دلالت می‌کند بر نزدیک شدن همراه با ظاهر و آشکار شدنی است به منظور رسیدن به انس و آرامش می‌باشد و کلمه «اُنس» و «مأنوس شدن» در زبان فارسی هم بسیار رایج است.

از آنجا که در معنای این ماده، مفهوم ظهور و آشکار شدن هست، گاه در معنای «دیدن» یا «دیده شدن» هم به کار می‌رود؛ چنانکه به «مردمک» چشم هم «إنسان العین» می‌گویند، و در مورد آیه «إِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدا» (نساء/6) و آیه «آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ» (قصص/29) گفته‌اند که «إیناس» به معنای «إبصار» است و از همین إنسان العین گرفته شده است.

«اُنس» نقطه مقابل «نفرت» و «وحشت» است؛ و به امر منسوب به انسان، و هر چیزی که در جانب انسان باشد [و آرامش به همراه بیاورد] «إِنْسِیّ» می‌گویند که چیزی که نقطه مقابل باشد «وحشیّ» گفته می‌شود.

جمع «إنسان»، «اَناسِیّ» (فرقان/49) و «أُناس» (اعراف/82) می‌باشد و برخی این دو کلمه را جمع «إنسیّ» (به همان معنای انسان) دانسته‌اند. درباره «الناس» (مردم) از ابن‌هیثم و نیز از سیبویه نقل شده که گفته‌اند که اصلش «الأُناس‏» بوده است که برای تخفیف و سهولت در کلام همزه‌اش افتاده و «الناس» خوانده شده و کم‌کم به صورت یک کلمه جدید درآمده که «الف و لام» آن را شبیه «الف و لام» رایج در کلمات عربی در نظر گرفته و آن را حذف کرده و به صورت «ناس» هم استعمال کرده‌اند

جلسه 542 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/

که درباره کلمه «ناس» و احتمالات مختلفی که برای اصل آن («أنس» ، «نوس» ، «نسی» ، «نسو» ، «نسأ» ، «نسس») و نیز ارتباطی که در اشتقاق کبیر بین کلمه «ناس» با کلمات «نساء» و «إنسان» و «اُنس» و «نسیان» و «نسناس» مطرح است قبلا به تفصیل نکاتی بیان شد.

جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/#_Toc129271600

حرف «ال» در «الإنسان» می‌تواند:

الف. الف و لام جنس باشد؛ که در این صورت دو حالت فرض دارد:

الف.1. استغراق حقیقی باشد و شامل تمام افراد جنس انسان بشود؛

الف.2. استغراق عرفی باشد که شامل معظم افراد جنس است؛ از این جهت که معظم افراد مخاطب قرآن در آن زمان کافر بودند.

ب. الف و لام عهد باشد؛ یعنی اشاره به انسان خاصی باشد (التحریر و التنویر، ج‏30، ص106-107[2])، که در این صورت، درباره اینکه او چه کسی است دست کم سه احتمال مطرح شده است:

ب.1. این آیات ادامه داستان قبل باشد؛ و این انسان، امیه بن خلف یا ولید بن مغیره [خلاصه: آن فرد مشرکی که پیامبر ص در حال گفتگو با وی بود] است؛

دیگر اینکه این آیات مطلب جدیدی است (جمله استینافیه است)؛ و این انسان:

ب.2. عتبة بن ابی‌لهب است که حکایتش در قسمت شأن نزول خواهد آمد.

ب.3. امیرالمومنین ع است که حکایتش در قسمت احادیث خواهد آمد.

أَکْفَرَ

قبلا بیان شد که ماده «کفر» دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن می‌کند؛ به کشاورز «کافر» گفته می‌شود چون دانه را در دل خاک مخفی می‌کند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را می‌پوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را می‌پوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است) [البته در زبان فارسی، حکم کردن به کفر شخص دیگری را «تکفیر» می‌گوییم که در زبان عربی تعبیر «إکفار» بدین معناست]. و کفر، هم در نقظه مقابل ایمان به کار می‌رود زیرا «حق را می‌پوشاند» و هم در نقطه مقابل «شکر»‌ و به معنای «ناسپاسی» به کار می‌رود زیرا نعمت را می‌پوشاند.

در خصوص این مطلب اخیر، راغب اصفهانی توضیح داده که در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار می‌رود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بی‌دینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار می‌رود و «کُفُور» در هر دو با هم به کار می‌رود.

بر اساس توضیحات ایشان اگر بخواهیم با توجه به این دو معنای ناسپاسی (کفران نعمت) و بی‌دینی، مشتقات این ماده را دسته بندی کنیم باید بگوییم:

الف. «کفران» غالبا برای ناسپاسی نعمت به کار می‌رود، و کسی که زیاد کفران نعمت می‌کند، «کَفور» است و«کَفّار» بلیغ‌تر از «کَفور» است، و غالبا برای جمع بستن کسی که کفران نعمت می‌کند از تعبیر «کَفَرَة» استفاده می‌شود.

ب. «کُفر» غالبا برای بی‌دینی به کار می‌رود، و کسی که منکر خدا یا نبوت یا شریعت است «کافر» است که جمع آن «کُفّار» است.

و توجه شود که اینها معانی پراستعمال است وگرنه چنانکه اشاره شد برای «زارع» و کشاورز هم تعبیر «کافر» به کار می‌رود و لذا «کُفّار» که جمع «کافر» است در آیه 20 سوره حدید، می‌تواند به معنای «زُرّاع» (کشاورزان)‌ باشد و می‌تواند به همان معنای مخالفان اسلام باشد.

لازم به ذکر است که اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار می‌رود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار می‌رود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/256) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/137-138؛ منافقون/1-3). همچنین در حدیثی آمده است که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار)» (که دو قسم می‌شد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن)، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت.

جلسه 205 http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/

ما أَکْفَرَهُ

بسته به اینکه «ما» را در اینجا مای تعجب بدانیم یا ماء استفهام (التبیان فی إعراب القرآن، ص386[3])، دست کم دو تحلیل نحوی (و در نتیجه حداقل دو معنای متفاوت) از این جمله می‌توان ارائه داد:

الف. «ما»ی تعجبیه تامه به معنای «شیء» و مبتدا باشد و «أکفره» خبر آن باشد؛ یعنی چقدر کفر و ناسپاسی می‌ورزد (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏30، ص247[4])؛ که در این صورت این جمله برای بیان تعجب از شدت کفر این انسان، و در مقام تعلیلی است برای نفرینی که در جمله قبل بیان شد؛ و این جمله را مصداقی از نهایت ایجاز برای بیان اوج مذمت مشتمل بر ملامت دانسته‌اند (التحریر و التنویر، ج‏30، ص107[5]).

ب. «ما»ی استفهامیه باشد؛ بدین صورت که سوالی است که چه چیزی او را کافر کرد؛ که این حالت هم دو تلقی می‌تواند داشته باشد؛

ب.1. جمله قبلی (قتل الانسان) را همچنان جمله دعاییه (نفرین) بدانیم؛ که در این حالت «أکفر» به معنای «کافر کرد» است و می‌پرسد: چه چیزی وی را به سوی کفر ورزیدن سوق داد و او را کافر کرد که مستحق چنین نفرینی شد (إعراب القرآن (نحاس)، ج‏5، ص95[6]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص409[7]؛ حدیث1)

ب.2. جمله قبلی (قتل الانسان) را جمله خبری بدانیم؛ که در این حالت «أکفر» به معنای نسبت کفر دادن است و می‌فرماید: این انسان کشته شد؛ اما چه چیزی موجب شد که به او نسبت کفر دهند که او را بکشند (حدیث2).

شأن نزول

1) گفته‌اند این آیه در خصوص عتبة‌ فرزند ابولهب نازل شده است؛ که ابتدا پدرش را عصبانی کرد و مسلمان شد؛ سپس پدرش با او مصالحه کرد و اموالی به وی بخشید و با کاروانی روانه شام کرد؛ و در عین حال پیکی به رسول الله ص فرستاد که وی به پروردگارِ «النجم اذا هوی: ستاره آنگاه که سقوط کند» (نجم/1) کافر شده است.

و روایت شده است که پیامبر ص [وقتی از این مطلب مطلع شد که اسلام آوردن وی واقعی نبوده و فقط از باب نزاع با پدرش بوده] وی را نرفین کرد و فرمود: «خدایا درنده‌ای را به سراغش بفرست که او را بدرد!». چون وی به منطقه غاضره رسید به یاد نفرین پیامبر ص افتاد، پی به کسانی که همراهش بودند هزار دینار تعیین کرد اگر که وی تا صبح زنده بماند؛ آنها نیز وی را در وسط کاروان جا دادند و کالاها را پیرامون وی چیدند؛ اما شیری آمد و به مردان حمله کرد و وی فرار کرد اما آن شیر روی او جست و او را پاره پاره کرد. و از آن پس پدرش [یعنی ابولهب] برای وی گریه و زاری سر می‌داد و می‌گفت: محمد ص چیزی نگفت مگر اینکه قطعا محقق شد (البحر المحیط، ج‏10، ص408[8]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص665[9]).

و ظاهرا راوی این شأن نزول ابن عباس است (التحریر و التنویر، ج‏30، ص107[10]).

2) برخی بعد از اشاره به این شأن نزول، به قول دیگری هم نقل کرده‌اند که برخی گفته‌اند که مقصود از «انسان» در این آیه، همان شخصی است که پیامبر ص مشغول گفتگو با او بود که آن نابینا سر رسید (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[11]) که ضحاک او را امیه بن خلف، و ابن عاشور او را ولید بن مغیره دانسته است (مجمع البیان، ج‏10، ص665[12]؛ التحریر و التنویر، ج‏30، ص107[13]).

تبصره:

1. عتبة بن ابولهب غیر از عتبة بن ربیعة است که در برخی از نقل‌ها (در شأن نزول آیه اول) به عنوان کسی که پیامبر ص مشغول گفتگو با او بوده است اسمش گذشت.

2. در برخی احادیث، این آیه را با معنایی متفاوت در خصوص امیرالمومنین ع دانسته‌اند که در حدیث 2 خواهد آمد؛ که علی‌القاعده این نه از باب شأن نزول، بلکه از باب جری و تطبیق ویا تأویل آیه می‌باشد.

حدیث

1) زندیقی خدمت امیرالمومنین ع می‌رسد و سوالات و اشکالاتی را در مورد قرآن کریم مطرح می‌کند که از نظر او تناقض‌گویی قرآن است و حضرت یکایک را پاسخ می‌دهند و فرازهایی از آن قبل گذشت.[14] در فرازی از آن، امیرالمومنین ع بیان می‌کنند که تأویل برخی از آیات با ظاهر اولیه آنها [= تنزیل آنها] متفاوت است. از جمله اینکه می‌فرمایند:

اینکه فرمود «خدا آنان را بکشد چگونه (از حق) بازگردانده می‌شوند؟! (توبه/30). یعنی خدا لعنتشان کند که چگونه (از حق) بازگردانده می‌شوند؛ در اینجاا لعنت را کشتن نامید. همچنین فرمود: «کشته باد انسان، چقدر کفر می‌ورزد» (عبس/17)؛ یعنی لعنت بر انسان. همچنین فرمود: «و شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کشت و تو پرتاب نکردی هنگامی که پرتاب کردی، بلکه خدا پرتاب کرد» (انفال/17)؛ و این‌گونه فعل پیامبر (صلی الله علیه و آله) را فعل خود نامید. آیا نمی‌بینی که تأویل این سخنان متفاوت از تنزیل آن­هاست؟! ...

الاحتجاج، ج1، ص250

جَاءَ بَعْضُ الزَّنَادِقَةِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ ع وَ قَالَ لَهُ لَوْ لَا مَا فِی الْقُرْآنِ مِنَ الِاخْتِلَافِ وَ التَّنَاقُضِ‏ لَدَخَلْتُ فِی دِینِکُمْ.

فَقَالَ لَهُ ع وَ مَا هُوَ؟

قَالَ: قَوْلُه‏ ...

قَالَ عَلِیٌّ ع: وَ أَمَّا قوله ... وَ قَالَ: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ»، أَیْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ، فَسَمَّى اللَّعْنَةَ قِتَالًا. وَ کَذَلِکَ قَالَ: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» أَیْ لُعِنَ الْإِنْسَانُ؛ وَ قَالَ: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى» فَسَمَّى فِعْلَ النَّبِیِّ ص فِعْلًا لَهُ؛ أَ لَا تَرَى تَأْوِیلَهُ عَلَى غَیْرَ تَنْزِیلِه‏؟! ...

 

2) الف. ابواسامه روایت کرده است: از امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی این آیه: «قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ» (عبس/17) پرسیدم.

فرمود: «آری! در خصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل‎ شده‎ است؛ و «مَا أَکْفَرَهُ» یعنی [شما را مواخذه می‌کند] به خاطر اینکه او را به قتل رساندید».

تفسیر القمی، ج‏2، ص406؛ مختصر البصائر، ص163

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ [أَبِی بَصِیرٍ] عَنْ جَمِیلِ بْنِ‏ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ».

قَالَ: نَعَمْ نَزَلَتْ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع ما أَکْفَرَهُ، یَعْنِی بِقَتْلِکُمْ إِیَّاهُ.

فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد.

ب. در همین دو منبع این فراز هم آمده است که به نظر می‌رسد که احتمال دارد توضیح خود مرحوم قمی باشد:

در مورد اینکه فرمود «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» فرمود که مقصود امیرالمومنین ع است. اینکه فرمود: «ما أَکْفَرَهُ»، یعنی چه کاری و چه گناهی کرده بود که او را کشتید. سپس فرمود: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ. مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ. ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» فرمود: راه خیر را برای او میسر کرد. «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ. ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ» فرمود: در رجعت. «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ» یعنی هنوز امیرالمومنین ع آنچه بدان دستور داده شده بود را انجام نداده و برمی‌گردد تا آنچه به وی دستور داده شده بود را انجام دهد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص406؛ مختصر البصائر، ص162

فِی قَوْلِهِ «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» قَالَ: هُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: «ما أَکْفَرَهُ» أَیْ مَا ذَا فَعَلَ وَ أَذْنَبَ حَتَّى قَتَلْتُمُوهُ، ثُمَّ قَالَ: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ. مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ. ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» قَالَ: یَسَّرَ لَهُ طَرِیقَ الْخَیْرِ. «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ. ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ» قَالَ: فِی الرَّجْعَةِ «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ» أَیْ لَمْ یَقْضِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَا قَدْ أَمَرَهُ وَ سَیَرْجِعُ حَتَّى یَقْضِیَ مَا أَمَرَه‏.

ج. محمد بن عباس حدیث فوق را با تفصیلی بیشتر روایت کرده است که حاوی فرازهای بعدی روایت فوق هم هست؛ که آن فرازهای چون در فهم کل حدیث مهم است، در اینجا و نیز ذیل آیه 23 متن کامل آن را می‌آوریم:

ابواسامه روایت کرده است:

از امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی این آیه «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ: خیر؛ هنوز آنچه دستور داد محقق نشده است» (عبس/23) پرسیدم و گفتم: فدایت شوم! چه زمانی وی را رسد که آن را محقق کند؟

فرمود: «آری! این در خصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل‎ شده‎ است؛ اینکه فرمود: «قُتِلَ الْإِنْسانُ: آن انسان کشته شد» یعنی امیرالمومنین ع؛ «مَا أَکْفَرَهُ» یعنی [چه چیزی موجب شد که] با او قتال کرد به اینکه او وی را به قتل رساند. سپس نَسَب امیرالمومنین را ذکر کرد، پس نَسَب آفرینش وی و این را که خداوند چه اکرامی در حق او کرد بیان نمود و فرمود: «از چه چیزی وی را آفرید؛ از نطفه»ی پیامبران «وی را آفرید؛ پس تقدیر وی را رقم زد» برای خوبی؛ «سپس راه را برایش آسان کرد» یعنی راه هدایت را؛ «سپس وی را میراند» همچون میراندن پیامبران؛ «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

گفتم: منظور از اینکه فرمود «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند» چیست؟

فرمود: بعد از کشته‌شدنش آن مقدار که خداوند بخواهد درنگ می‌کند، سپس خداوند وی را برمی‌انگیزاند و این همان سخن خداست که «هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

و در ادامه فرمود: «هنوز محقق نشده است آنچه دستور داد» در حیاتش بعد از کشته‌شدنش در رجعت. [یعنی هنوز آنچه را در حیاتی که وی در رجعت و بعد از کشته شدنش بدان مأمور شده است محقق نکرده است].

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص740

مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ»، قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَتَى یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَقْضِیَهُ؟

قَالَ: نَعَمْ؛ نَزَلَتْ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَوْلُهُ «قُتِلَ الْإِنْسانُ» یَعْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع؛ «ما أَکْفَرَهُ» یَعْنِی قَاتِلَهُ بِقَتْلِهِ إِیَّاهُ؛ ثُمَّ نَسَبَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَنَسَبَ خَلْقَهُ وَ مَا أَکْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ، فَقَالَ: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ نُطْفَةِ» الْأَنْبِیَاءِ «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» لِلْخَیْرِ؛ «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» یَعْنِی سَبِیلَ الْهُدَى؛ «ثُمَّ أَماتَهُ» مَیْتَةَ الْأَنْبِیَاءِ؛ «ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ».

قُلْتُ: مَا مَعْنَى قَوْلِهِ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؟

قَالَ: یَمْکُثُ بَعْدَ قَتْلِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ یَبْعَثَهُ اللَّهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؛ وَ قَوْلُهُ «لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ» فِی حَیَاتِهِ بَعْدَ قَتْلِهِ فِی الرَّجْعَةِ.

د. از امام صادق (علیه السلام)روایت شده است که درباره آیه «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» فرمودند:

این انسان امیرالمومنین ع است؛ آیه ‌می‌فرماید: مگر از نظر آنان چه کفری مرتکب شده بود که او را کشتند؟!

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص103

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ ... «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» قَالَ:

الْإِنْسَانُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ؛ یَقُولُ: مَا أَکْفَرَهُ عِنْدَهُمْ حَتَّى قَتَلُوهُ.[15]

تدبر

1) «قُتِلَ الْإِنْسانُ»

این تعبیر را دو گونه می‌توان فهمید؛ به عنوان جمله دعایی و خبری؛ که با توجه به اینکه الف و لام در «الإنسان»‌ را چه بدانیم (توضیحش در نکات ادبی گذشت) هریک شقوقی پیدا می‌کند:

الف. جمله دعایی، و لعن و نفرینی درباره انسان است (ابن عباس و ضحاک و مجاهد و قتاده و ابومالک، به نقل التحریر و التنویر، ج‏30، ص106[16]) و معادل است با تعبیر فارسی «مرگ بر انسان»؛

آنگاه کلمه «الانسان»:

الف.1. اسم جنس برای انسان است («ال» آن، «ال» جنس است)؛ یعنی مرگ بر هر انسانی؛ که این می‌تواند:

الف.1.1. استغراق واقعی باشد (التحریر و التنویر، ج‏30، ص106)؛ یعنی اشاره به همه انسانها باشد که اساسا انسان موجودی ناسپاس است و دائما کفران می‌ورزد چون اساسا در طبیعتش رفتن به سوی هواپرستی و نسیان ربوبیت پروردگارش و سرپیچی از دستورات او نهفته است (المیزان، ج‏20، ص206[17]) و از این رو، هیچگاه حق عبودیت را ادا نمی‌کند، ‌البته هرکس به اندازه خویش؛ که این معنا حتی با ملاحظات ظریفی بر پیامبر اکرم ص هم صدق می‌کند آنجا که فرمود: «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ» (بحار الأنوار، ج‏68، ص24)؛ که البته واضح است که در خصوص این مراتب عالی انسانی، دیگر تعبیر «قتل لانسان» بار نفرین ندارد؛ ‌بلکه باید متناسب با همین مرتبه فهم شود؛ یعنی به هر حال چون انسان مادامی که خودی دارد، نمی‌تواند حق عبودیت را ادا کند، پس این جمله دعایی است که او کشته شود تا منیت او فانی گردد.

الف.1.2. استغراق عرفی باشد؛ که باز دست کم دو حالت دارد:

الف.1.2.1. مخاطب این تعبیر جمع عظیمی از انسانها هستند که چنین ناسپاس و اهل کفر و کفران ورزیدن هستند و در واقع اشاره به هر کافری است (مجاهد، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665[18]؛ و نیز: البحر المحیط، ج‏10، ص409[19]؛ التحریر و التنویر، ج‏30، ص106)؛ و می‌خواهد نشان دهد که: انسانِ کافر و ناسپاس مورد لعن خداست (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

الف.1.2.2. مخاطب این آیه بزرگان قریش و آن انسانهایی هستند که در آیات قبل اشاره شد که در برابر دعوت الهی احساس استغنا و بی‌نیازی می‌کنند و به خاطر همین احساس استغنایشان در برابر دعوت پیامبر سرکشی کرده و به خداوند کفر می‌ورزند (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[20]).

الف.2. اشاره به انسانی خاص است («ال» آن، «ال» عهد است)؛ که درباره اینکه این انسان کیست، گفته شده است:

الف.2.1. همان فردی است که پیامبر ص با او گفتگو می‌کرد (همان گفتگویی که در میان آن گفتگو آن نابینا سررسید) تا به اسلام دعوتش کند؛ که او را امیه بن خلف (ضحاک، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665) یا ولید بن مغیره دانسته‌اند (التحریر و التنویر، ج‏30، ص107).

الف.2.2. عتبه فرزند ابولهب است مطابق با حکایتی از وی که در شأن نزول گذشت.

ب. جمله خبری است و می‌خواهد بگوید انسان کشته شد؛ آنگاه کلمه «الانسان»:

ب.1. اشاره به انسانی خاص است («ال» آن، «ال» عهد است)؛ که در این صورت، وی:

ب.1.1. امیرالمومنین ع است و پیشگویی‌است درباره اینکه او را بناحق خواهند کشت؛ و می‌دانیم که خوارج ایشان را تکفیر کردند و بالاخره هم ظاهرا یکی از همین خوارج (ابن ملجم) ایشان را به شهادت رساند؛ و آیه می‌فرماید او کشته شد؛ اما مگر چه کرده بود که او را کافر و کشتنش را حلال شمردند (حدیث1؛ و نیز آیه قبل، حدیث2).

ب.2. می‌تواند اسم جنس باشد، که در این صورت می‌خواهد بگوید این انسان به خاطر اینکه اینقدر ناسپاس است می‌میرد و به هلاکت می‌رسد.

 

2) «قُتِلَ الْإِنْسانُ»

گفته شد یک معنای این آیه کاربرد آن در حالت دعایی (لعن و نفرین) است و به معنای «مرگ بر انسان» است. در این باره برخی توضیح داده‌اند که این از شدیدترین نفرینها در حق کسی است؛ زیرا کشته شدن آخرین مرتبه شداید دنیوی است (الکشاف، ج‏4، ص703[21]) و نشان می‌دهد که اینان سزاوار سنگین‌ترین عذاب هستند (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[22]). و در همین راستا برخی توضیح داده‌اند که این تعبیر با تعبیری که در جاهای دیگری از قرآن کریم درباره یهود و منافقان آمده و آن هم حالت دعایی دارد که: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُون‏» (توبه/30؛ منافقون/4) تفاوت دارد. در آن موارد این تعبیر دلالت دارد بر یک معنای تعجب از کار آنها، و این تعجب از باب استعمالات رایج عرب به صورت یک نفرین بیان شد است که: خدا آنها را بکشد؛ در حالی که در اینجا این تعجب در فراز بعدی (ما اکفره) منعکس شده است و این فراز صرفا نفرینی درباره آنان است از باب تحقیر و تهدید ایشان؛ و این گونه کاربرد به صورت فعل مجهول نشان می‌دهد که اصلا توجه گوینده به این نیست که یک قاتلی بلند شود و برود و اینها را به قتل برساند؛ بلکه می‌خواهد بگوید این رویه اینان بقدری نامطلوب است که فقط باید برایشان دعا کرد که کشته شوند؛ شبیه تعبیری که در آیه «فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّر» (مدثر/19) آمده است (التحریر و التنویر، ج‏30، ص106[23]).

 

3) «قُتِلَ الْإِنْسانُ»

در شیوه تبلیغ گاهى باید براى گروهى تند سخن گفت (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

 

4) «ما أَکْفَرَهُ»

چنانکه در نکات ادبی بیان شد این تعبیر هم دو گونه قابل تفسیر است (و هر دو می‌تواند مستقلا مورد نظر باشد):

الف. حرف «ما» برای تعجب است و جمله تعجبیه است و می‌خواهد بفرماید: چقدر کفر و ضلالت این انسان شدید است؛ که در این صورت آیات بعدی در مقام ای است که بگوید با این همه شواهد بر ربوبیت خداوند واقعا چقدر عجیب است که اینان کفر می‌ورزند (مجمع البیان، ج‏10، ص665[24]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص409[25])، و اگرچه این می‌تواند بر مطلق ناسپاسی‌ها و کفران نعمتها دلالت داشته باشد اما به تناسب سیاق، اینکه بر کفر ورزیدن و انکار ربوبیت دلالت داشته باشد بیشتر است؛ ‌و در ادامه هم تاکید می‌کند که اگر فقط به طعام خویش و ظرافتهایی که خداوند در آن قرار داده توجه می‌کردند چنین کفران نمی‌ورزیدند (المیزان، ج‏20، ص205[26] و 206[27]).

ب. حرف «ما» برای استفهام است؛ که در این صورت با توجه به اینکه فعل «أکفر» متعدی است (کافر کردن) دست کم دو معنا می‌تواند داشته باشد: یکی کافر کردن عینی، و دیگری کسی را متهم به کفر کردن:

ب.1. ‌به معنای اینکه «چه چیزی وی را کافر کرد»؛ که در این معنا ادامه آیات در مقام بیان این است که با توجه به این همه شواهد بر ربوبیت خداوند سوال این است که چه چیزی موجب شده است که وی کافر گردد (مقاتل و کلبی، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665[28]؛ و المیزان، ج‏20، ص206[29]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص409[30]).

ب.2. به معنای اینکه «چه چیزی موجب شد که وی را به کفر متهم سازند»؛ که در این معنا ادامه آیات در مقام بیان این است که او اتفاقا کاملا در مسیر ربوبیت و هدایت خداوند گام برمی‌داشت و شما هیچ توجیهی برای متهم کردن وی به کفر نداشتید (حدیث2).

 

5) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ»

برخی به لحاظ فنون ادبی توضیح داده‌اند که از این دو تعبیر پیاپی («قُتِلَ الْإِنْسانُ» و «ما أَکْفَرَهُ»)، تعبیر و اسلوبی غلاظ و شداد و مذمت‌بارتر که بتواند در نهایت ایجاز و اختصار، این اندازه سرزنش و ملامت در خود گنجانده باشد وجود ندارد (الکشاف، ج‏4، ص703[31]؛ التحریر و التنویر، ج‏30، ص107[32]). به تعبیر دیگر همان طور که «قتل الانسان» دعایی بود که دلالت بر این داشت که چه عقاب شدیدی سزاوار آنان است، این تعبیر هم دلالت بر بدی عمل آنان دارد که چقدر کفر و کفران ورزیده‌اند که سزاوار چنان عقابی هستند (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[33]) و جمع این دو، دلالت بر اوج مذمت و سرزنش درباره اینان دارد.

 

 

 


[1] . القراءة المعروفة: «قُتِلَ الْإِنْسانُ».

فی حرف عبدالله: «لُعِنَ الْإِنْسانُ» مکان «قُتِلَ»

 

 

 


1102) سوره عبس (80) آیه 16 کِرامٍ بَرَرَةٍ

کِرامٍ بَرَرَةٍ

26 صفر 1445 21/6/1402

ترجمه

که کریم و نیک‌اند [یا: کریمانی نیکوکار].

اختلاف قرائت

کِرامٍ[1]

نکات ادبی

کِرامٍ

درباره ماده «کرم» ذیل آیه 13 همین سوره توضیحاتی گذشت. جلسه 1099 https://yekaye.ir/ababsa-80-13/

بَرَرَةٍ

قبلا بیان شد که برخی همچون ابن فارس برای ماده «برر» چهار اصل مستقل قائلند؛ یعنی بر این باورند که این ماده به کار رفته است در: معنای صدق، برای حکایت از یک صدا، نقطه مقابل «بحر: دریا»، و برای اشاره به نوعی از گیاهان همچون گندم؛ اما به نظر می‌رسد حق با کسانی است که همه این کاربردها را به یک معنای اصلی برمی‌گردانند و آن «گشایش و وسعت» است: «بَرّ» به معنای خشکی، ‌عرصه وسیعی است در مقابل گستره دریا؛ «بِرّ» توسع و گشادگی در انجام کار نیک است، که هم به خدا نسبت داده می‌شود (طور/28) و هم به بنده، چنانکه برّ به والدین یعنی با آنان با گشایش و گشاده‌دستی برخورد کردن (وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ؛ مریم/14)؛ و از این جهت که صدق، نمونه بارزی از عمل خوبی است که گشایش به همراه می‌آورد، به آن هم «بِرّ» گفته شده؛ به گندم «بُرّ» گفته شده بدین جهت که گسترده‌ترین چیزی است که در تغذیه مورد استفاده قرار می‌گیرد؛ و تعبیر فلانی «هرّ» را از «بِرّ» تشخیص نمی‌دهد صرفا دو صوت نیست؛ بلکه یعنی کسی را که در حق او نیکی و بِرّ انجام می‌دهد از کسی که به او بدی می‌کند تمییز نمی‌دهد.

در هر صورت، «بِرّ» به معنای نیکوکاری، مصدر است (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون؛ آل عمران/92) و اسم فاعل آن «بارّ» است که جمعِ آن «أبرار» می‌شود؛ و وقتی اسم فاعل به صورت «بَرّ» بیان شود (إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ؛‏ طور/28) بلیغ‌تر است، همان گونه که توصیف کسی به اینکه او «عدل» است بلیغتر است از اینکه بگوییم عادل است؛ و ظاهرا «بَرَرة» (کِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/16) هم جمعِ «بَرّ» می‌باشد.

جلسه 916 http://yekaye.ir/ale-imran-3-193/

حدیث

حدیث شماره 1 ذیل آیه قبل را می‌توان ناظر به این آیه هم دانست؛ و حدیث شماره 2 ذیل آیه قبل به نحوی که گذشت بر اساس اغلب متون روایی بود که در نسخه فعلی مجمع‌البیان هم به همین صورت مشاهده می‌شود. اما در برخی از منابع، حدیث مذکور از مجمع البیان را بدین صورت روایت کرده‌اند:

1) الف. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

حافظ قرآنی که بدان عمل ‎می‌کند به همراه سفرای کریم و نیک هستند؛ کریم نزد پروردگارشان، و نیکوکردار از حیث اینکه فرمانبردارند.

بحار الأنوار، ج‏56، ص171 (به نقل از مجمع البیان)

وَ رَوَى فُضَیْلُ بْنُ یَسَارٍ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ:

الْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعَامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الْکِرَامِ الْبَرَرَةِ، کِرامٍ عَلَى رَبِّهِمْ بَرَرَةٍ مُطِیعِینَ.[2]

ب. در کتاب تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة (ص739) بعد از نقل روایتی از امام صادق ع (که روایت مذکور به عنوان اولین حدیث ذیل آیه قبل گذشت) آمده است که:

ثم وصفهم بأنهم «کِرامٍ»‏ علیه «بَرَرَةٍ» مطیعون لأمره «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون»‏.

سپس ایشان را به این توصیف کرد که آنان [=امامان] کریم نزد او، و نیکوکارند، یعنی فرمانبردار امر اویند، «هرگز در آنچه خداوند بدانان دستور دهد عصیان نمی‌کنند و هرآنچه بدانان دستور داده شود انجام می‌دهند» (تحریم/6).

اگرچه ظاهر متن این است که این سخنان از نویسنده کتاب است، اما در سایت الوحی ذیل این آیه و به نقل از تفسیر اهل بیت علیهم السلام (ج17، ص378) و تفسیر بحرالعرفان (ج16، ص306) این عبارات به عنوان ادامه حدیث امام صادق ع قلمداد شده است.

در تاریخ 23/12/1402 حدیث زیر را یافتم که می‌تواند موید حدیث فوق باشد و البته به جای حافظ قرآن از مومن جوانی که قاری قرآن است یاد شده است:

ج. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی که قرآن بخواند در حالی که جوانی مومن باشد قرآ» با گوشت و خونش مخلوط می‌شود و خداوند عز و جل وی را همراه با سفیرانی که کریم و نیک‌اند قرار دهد و قرآن حجاب و مانعی از او [در برابر عذابها] در روز قیامت خواهد بود و می‌فرماید: پروردگارا! همانا هر عمل‌کننده‌ای به اجر عملش رسید غیر از عمل کننده به من؛ پس ارجمندترین عطایایت را بر او ارزانی دار!

پس خداوند عزیز جبار دو حله از حله‌های بهشتی بر تن او می‌پوشاند و بر سر او تاج کرامت می‌نهد. سپس به او می‌گوید: آیا تو را در مورد او راضی کردیم؟

قرآن گوید: پروردگارا! من برای او بیش از این انتظار داشتم.

پس امان به دست راست او داده می‌شود و جاودانگی به دست چپش؛‌سپس وارد بهشت می‌شود و به او گفته می‌شود: بخوان و بالا برو!

سپس به او گفته شود: آیا به اندازه کافی به او رساندیم و تو را راضی کردیم؟

گوید: بله.

سپس فرمود: و کسی که مقدار زیادی از آن بخواند و با تحمل سختی خود را متعهد بدان گرداند خداوند عز و جل دوبرابر این به وی پاداش دهد.

الکافی، ج‏2، ص603-604

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً، ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ مِنْهَالٍ الْقَصَّابِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ هُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ وَ جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَ السَّفَرَةِ الْکِرَامِ الْبَرَرَةِ وَ کَانَ الْقُرْآنُ حَجِیزاً عَنْهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَقُولُ: یَا رَبِّ إِنَّ کُلَّ عَامِلٍ قَدْ أَصَابَ أَجْرَ عَمَلِهِ غَیْرَ عَامِلِی، فَبَلِّغْ بِهِ أَکْرَمَ عَطَایَاکَ.

قَالَ‏: فَیَکْسُوهُ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ حُلَّتَیْنِ مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ وَ یُوضَعُ عَلَى رَأْسِهِ تَاجُ الْکَرَامَةِ. ثُمَّ یُقَالُ لَهُ: هَلْ أَرْضَیْنَاکَ فِیهِ؟

فَیَقُولُ الْقُرْآنُ: یَا رَبِّ قَدْ کُنْتُ أَرْغَبُ لَهُ فِیمَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا.

فَیُعْطَى الْأَمْنَ بِیَمِینِهِ وَ الْخُلْدَ بِیَسَارِهِ. ثُمَّ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ: فَیُقَالُ لَهُ: اقْرَأْ وَ اصْعَدْ دَرَجَةً.

ثُمَّ یُقَالُ لَهُ: هَلْ بَلَّغْنَا بِهِ وَ أَرْضَیْنَاکَ؟

فَیَقُولُ: نَعَمْ.

قَالَ: وَ مَنْ قَرَأَهُ کَثِیراً وَ تَعَاهَدَهُ بِمَشَقَّةٍ مِنْ شِدَّةِ حِفْظِهِ أَعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْرَ هَذَا مَرَّتَیْنِ.

تدبر

1) «کِرامٍ بَرَرَةٍ»

بعد از اینکه اشاره کرد که قرآن کریم به دست «سفرة» است آنان را مدح نمود به اینکه آنان «کریم»‌اند و «نیکوکار»؛ درباره اینکه اشاره به این دو وصف چه وجهی دارد گفته‌اند:

الف. کریم بودن، از حیث پاک بودن و ارجمندی ذاتشان است؛ و بَرّ و نیک‌کردار بودن، از حیث افعالشان که سراسر نیک است (المیزان، ج‏20، ص202[3]).

ب. کریم بودن از حیث عنایت خداوند و مواجهه او با آنان است؛ و بَرّ بودن به معنای فرمانبردار بودن و از حیث نوع مواجهه آنان با خداوند است (اقتباس از مجمع البیان، ج‏10، ص665[4])

ج. کریم بودن ناظر است به اینکه از پلیدی‌ها و گناهان منزه و مبرّایند؛ و بَرّ بودن ناظر به این است که به خوبی‌ها آراسته‌اند (اقتباس از مجمع البیان، ج‏10، ص665[5]).

د. ...

 

2) «کِرامٍ بَرَرَةٍ»

چرا بر اینکه این فرشتگان واسطه وحی هم کریم‌اند و هم نیک‌رفتار، تاکید کرد؟

الف. می‌خواهد نشان دهد که چون هم ذاتشان و هم رفتارشان از هرگونه آلودگی مبراست، پس پیام الهی را بدون هیچ‌گونه دخل و تصرفی منتقل می‌کنند.

ب. با توجه به احتمالات مختلفی که درباره معنای این دو کلمه در تدبر 1 گذشت چه‌بسا می‌خواهد بفهماند که:

کسی می‌تواند حامل واقعی پیام الهی باشد که:

ب.1. هم ذاتش کریم و ارجمند باشد و در خود احساس کرامت کند، و هم رفتارش نیک و شایسته باشد؛

ب.2. تنها و تنها در مسیر ابلاغ رسالت به خدا تکیه کند: هم کرامتی از خدا پشتوانه اقدام وی باشد و هم کاملا فرمانبردار وی باشد.

ب.3. چون اثر عمل انسان در پیام‌رسانی بیش از اثر سخن اوست، هم از هر بدی‌‌ای خود را منزه بدارد و هم به هر خوبی‌ای در حد امکان آراسته شود.

ب.4. ...

ج. ...

 

3) ‌«صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ ... بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ»

قرآن کریم را، فرشتگان کرام به پیامبر اکرم ص مى‏رسانند. هم سرچشمه قرآن خداوند کریم است و هم خود قرآن و هم آورندگان آن و هم بر کسى که نازل شده است. (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

 

 

 


[1] . . رقق الراء الأزرق و ورش (معجم القراءات ج 10، ص308).

[2] . در سایت الوحی ذیل این آیه حدیثی را از امام صادق ع بدین صورت روایت کرده است: « الصّادق (علیه السلام)- ثُمَّ وَصَفَهُمْ بِأَنَّهُمْ کِرَامٍ عَلَیْهِ بَرَرَةٍ مُطِیعُونَ لِأَمْرِهِ لَا یَعْصُونَ اللهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ.. امام صادق (علیه السلام)- خدا آن‌ها را از ناپاکی بالا برده، مطهّره که جز پاکیزه‌ها از بین مردم آن را نسایند.» و منبع را دو تفسیر قرار داده است: تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج17، ص378 بحرالعرفان، ج16، ص306. طبق توضیحی که در اولین پاورقی مربوط به احادیث ذیل آیه 12 گذشت (https://yekaye.ir/ababsa-80-12/#_ftn3) ظاهرا در اینجا توضیحات مولف کتاب تاویل الایات به عنوان تتمه فرمایش امام صادق ع تلقی شده است.

[3] . قوله تعالى: «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ» صفة بعد صفة لصحف، و السفرة هم السفراء جمع سفیر بمعنى الرسول و «کِرامٍ» صفة لهم باعتبار ذواتهم و «بَرَرَةٍ» صفة لهم باعتبار عملهم و هو الإحسان فی الفعل. و معنى الآیات أن القرآن تذکرة مکتوبة فی صحف متعددة معظمة مرفوعة قدرا مطهرا من کل دنس و قذارة بأیدی سفراء من الملائکة کرام على ربهم بطهارة ذواتهم بررة عنده تعالى بحسن أعمالهم.

[4] . ثم أثنى علیهم فقال «کِرامٍ» على ربهم «بَرَرَةٍ» مطیعین.

[5] . و قیل کرام عن المعاصی یرفعون أنفسهم عنها بررة أی صالحین متقین.

 


1101) سوره عبس (80) آیه 15 بِأَیْدی سَفَرَةٍ

بِأَیْدی سَفَرَةٍ

23 صفر 1445 18/6/1402

ترجمه

به دستان نویسندگانی [یا: سفیران و پیام‌آورانی؛ یا: مسافرانی]

اختلاف قرائت

بِأَیْدِی / بِأَیْدِء[1]

نکات ادبی

سَفَرَةٍ

اگرچه از ماده «سفر» کلمات فراوانی ساخته شده، اما دو کلمه بسیار پرکاربرد دارد یکی معنای مسافرت و به سفر رفتن و دیگری آشکار کردن و پرده از روی چیزی برداشتن.

در حدی که جستجو شد فقط مرحوم مصطفوی معنای مسافرت را محور قرار داده و اصل این ماده را به معنای حرکت از محیطی به خارج از محدوده‌اش دانسته و کاربردش در خصوص آشکار شدن را در عباراتی همچون «أسفرت المرأة عن وجهها: آن زن صورتش را آشکار کرد» به اعتبار خروج زن از محدوده عفاف دانسته و ادعا کرده که اصل این کلمه دلالتی بر آشکار شدن ندارد؛ و به همین ترتیب در توضیح کاربرد آن در خصوص کلماتی همچون «سفره» و یا «سِفر» به معنای نوشته توضیحات تکلف‌آمیزی داده و از کاربردهای این ماده در کلماتی مانند «سَفْر» به معنای روشنایی روز، و یا «أَسْفَرَ» به معنای صبح کردن ویا «أَسْفَرَ الصبح» به معنای دمیدن صبح، یا «وجه مُسْفِر» به معنای چهره نورانی ویا «سَفَرْتُ الشی‏ءَ عن الشی‏ء» به معنای پاک کردن چیزی از روی چیزی، ویا «سَفَرْتُ الْبَیْتَ» به معنای جاروب و تمیز کردن خانه (کتاب العین، ج‏7، ص246[2]) کاملا غفلت نموده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص137-138[3]).

اما اغلب اهل لغت معنای محوری این ماده را همان «کشف» و «انکشاف» (آشکار کردن) (مجمع البیان، ج‏10، ص663[4])، و به تعبیر دقیقتر، آشکار کردن ظاهر ویا روی چیزی با برداشتن آنچه که آن را پوشانده ویا دربرگرفته است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1023) دانسته‌اند، که تطبیق آن بر بسیاری از کلمات فوق واضح است، و در توضیح کاربرد آن در خصوص متن مکتوب گفته‌اند چون با نوشتن، مطلب مورد نظر آشکار و از آن پرده برداشته می‌شود ویا از حقایق پرده برمی‌دارد؛ و در خصوص مسافرت توضیح داده‌اند که به این مناسبت است که مردم با سفر رفتن در بیرون از مکان خود آشکار و ظاهر می‌شوند؛ و البته وجه تسمیه «سفره» را هم این دانسته‌اند که طعامی است که مسافر برای سفرش آماده می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص82-83[5]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص412[6]).

در هر صورت کلمه «سَفَر» به همین معنای مسافرت رفتن است: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ» (بقره/184 و 185)، « وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً» (بقره/281) ، «لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (کهف/62)، «لَوْ کانَ عَرَضاً قَریباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوکَ» (توبه/42)؛ که جمع آن

و اینکه چرا غالبا از باب مفاعله (مسافرت) برای اشاره به آن استفاده می‌شود گفته‌اند به اعتبار این است که گویی انسان از مکانی پرده برمی‌دارد و آن مکان از وی پرده برمی‌دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص412[7]) و برخی بر این باورند که چون در باب مفاعله یک نحوه استمرار نهفته کلمه مسافرت دلالت بر یک نحوه استمرار در سفر دارد، در حالی که در خود کلمه «سفر» چنین مفهومی شرط نیست و با صرف خروج از وطن حاصل می‌شود و ظاهرا از این روست که در موارد فوق در قرآن کریم از کلمه «سفر» و نه «مسافرت» استفاده شده است؛ زیرا در همه آنها تنها نگاه به اصل وقوع سفر بوده نه استمرار آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص139[8]).

کلمه «أسفار» هم به عنوان جمع مسافر به کار می‌رود (المحیط فی اللغة، ج‏8، ص308[9]) که البته برخی آن را جمع الجمع دانسته‌اند، یعنی گفته‌اند «سَفْر» جمع «مسافر» است و «أسفار» ‌جمع «سَفر» است (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏2، ص372[10])؛ ‌و در این معنا ظاهرا گاه برای جمع «سَفَر» [سفرها] هم به کار رفته است، چنانکه بسیاری کاربرد آن در آیه «فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا» (سبأ/19) را از این باب دانسته‌اند (المصباح المنیر، ج‏2، ص278[11])؛ و البته به عنوان جمع «سِفْر» به معنای کتاب و نوشته هم به کار می‌رود؛ که با توجه به رواج کاربرد آن در خصوص تورات، برخی کاربردش در آیه «مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً» (جمعه/5) را هم اشاره به تورات دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص412[12]).

از این ماده کلمه «سفیر» به معنای کسی که برای ارسال پیامی از نزد عده‌ای به نزد عده دیگر می‌رود به کار رفته که جمع آن «سفراء» است و «سفارت» بین قوم که به عنوان یکی از کارهای سفیر قلمداد می‌شود به معنای اصلاح کردن عداوت و دشمنی‌ای است که بین افراد رخ داده است (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص82[13])، و در تفاوت سفیر و مسافر گفته‌اند که مسافر صرفا دلالت بر استمرار سفر دارد اما در کلمه سفیر صرف خروج از یک محیط و ورود به محیط دیگر موضوعیت دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص137-138[14])؛ ولی درباره «سَفَرَة» (بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/15- 16) اگرچه اغلب بر این باورند که جمع «سافر» است، آن هم نه در معنای مسافر، بلکه برگرفته از «سفر» به معنای کتابت، و به معنای «کاتبان» است، شبیه خود کلمه «کَتَبة» که جمع «کاتب» است (کتاب العین، ج‏7، ص247[15]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص663[16]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص83[17]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص412-413[18])؛ اما در برخی احادیث «سفرة» را برای جمع «سفیر» به کار برده‌اند (مثلا از امیرالمومنین ع آمده است: فَاصْطَفَى جَلَّ ذِکْرُهُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ رُسُلًا وَ سَفَرَةً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص247) و مرحوم مصطفوی هم با اینکه اذعان نموده که «سفرة» در این آیه جمع «سافر» است اما آن را نه به معنای کاتب، بلکه به معنای کسی که از محیطی به محیط دیگر می‌رود دانسته و مقصود از «سفرة» در این آیه را فرشتگانی که خداوند آنان را مبعوث می‌کند که صحف آسمانی را به پیامبران برسانند دانسته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص139[19]).

کاربرد قرآنی این ماده در باب افعال در معنای روشن و آشکار کردن است؛ چنانکه تعبیر «وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ» (مدثر/34) اشاره به وقتی است که صبح کاملا روشن می‌شود و همه جا را روشن می‌کند ویا تعبیر «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» (عبس/38) اشاره به چهره‌هایی است که در قیامت نورانی و درخشان است (مفردات ألفاظ القرآن، ص412[20]).

لازم به ذکر است قبلا و به مناسبت بحث از «کتاب» و ماده «کتب»[21] به تفاوت این کلمه با کلمه «سفر» و سایر کلمات مشابه مانند «نسخ» (نسخه) و «زبر» (جمع «زبور») و «منشور» اشاره شد و به طور خاص در تفاوت «سفر» با «کتاب» بیان شد «سفر» (مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یحْمِلُ أَسْفاراً؛ جمعه/5) به کتابهای بزرگ (نه هر کتابی) گفته می‌شود؛ و نیز گفته شده «سفر» کتابی است که ناظر به محتویات دینی باشد؛ و به لحاظ لغوی هم سفر به معنای امر واضحی است که بخوبی معانی‌اش را ابراز می‌دارد چنانکه «اسفر الصبح» به وقت نمایان شدن قطعی صبح گویند ویا وقتی زنی نقابش را از صورتش کنار بزند می‌گویند: «أسفرت المرأة» (الفروق فی اللغة، ص287).

ماده «سفر» و مشتقات آن 12 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) ابو أیّوب حذّاء از امام صادق (علیه السلام) درباره‎ی آیه: بِأَیْدِی سَفَرَةٍ؛ کِرَامٍ بَرَرَةٍ، نقل می‌کند که فرمود:

«آن‌ها امامان (علیهم السلام) هستند».

تأویل الآیات الظاهرة، ص739؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص103[22]

مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمَالِکِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ» قَالَ:

هُمُ الْأَئِمَّةُ ع.[23]

 

2) الف. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

حافظ قرآنی که بدان عمل ‎می‌کند به همراه سفرای کریم و نیک هستند.

الکافی، ج‏2، ص603؛ الأمالی( للصدوق)، ص59؛ ثواب الأعمال، ص101؛ مجمع البیان، ج‏10، ص665

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعَامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الْکِرَامِ الْبَرَرَةِ.

ب. در منابع اهل سنت از قول عایشه از رسول الله ص روایت شده است:

کسی که قرآن را می‌خواند و در آن مهارت دارد [= با دقت و بدون زحمت می‌خواند] او همراه است با آن سفیران کریم و نیک؛ و کسی که آن را می‌خواند در حالی که برایش مشقت دارد دو اجر می‌برد.

الدر المنثور، ج‏6، ص315

اخرج أحمد و الأئمة الستة عن عائشة قالت: قال رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم:

الذی یقرأ القرآن و هو ماهر به مع السفرة الکرام البررة و الذی یقرؤه و هو علیه شاق له أجران؛ و الله أعلم.

 

3) روایت شده است که یکبار اصحاب رسول الله ص با هم بحث می‌کردند که چه حرفی پرکاربردترین حروف در زبان عربی است و همه توافق کردند که حرف الف چنین است. امیرالمومنین ع فی‌البداهه خطبه‌ای بدون الف ایراد کردند که در فرازهای پایانی آن فرمودند:

... آن سخنی جداکننده [حق از باطل] و حکمی عادلانه است، بهترین قصه‌ای است که حکایت شده و بهترین موعظه‌ای است که تصریح شده است؛ «‌نازل‌شده‌ای است از جانب خداوند حکیم حمید» (فصلت/42) که روح مقدس تبیین‌گری آن را بر قلب پیامبر هدایت‌یافته رشید نازل کرده، کسی که رسولان و سفیرانی ارجمند و نیکوکار بر وی صلوات فرستادند ...

شرح نهج البلاغة (لابن أبی الحدید)، ج‏19، 140-143؛ أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص72-73؛ المصباح (للکفعمی)، ص742-744

...[24] تذاکر قوم من أصحاب رسول الله ص أی حروف الهجاء أدخل فی الکلام فأجمعوا على الألف.

فقال علی ع:...[25] ذَلِکَ قَوْلٌ فَصْلٌ وَ حُکْمٌ عَدْلٌ خَیْرُ قِصَصٍ قُصَّ وَ وَعْظٍ نُصَ‏ «تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» نَزَلَ بِهِ رُوحُ قُدُسٍ مُبَیِّنٌ عَلَى قَلْبِ نَبِیٍّ مُهْتَدٍ رَشِیدٍ صَلَّتْ عَلَیْهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکْرَمُونَ بَرَرَةٌ ...[26]

احادیث ذیل آیه بعد را هم به این آیه مرتبط است.

تدبر

1) «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ»

این صحف در دستان «سَفَرة» است؛ درباره اینکه مقصود از «سفرة» چیست دیدگاههای متنوعی مطرح شده است که بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا می‌تواند همگی مد نظر بوده است. (جالب اینجاست که برخی از مفسران معروف مثل ابن عباس دو دیدگاه کاملا متفاوت را مطرح کرده‌اند؛ که همین مویدی است که آنان نیز این قاعده امان استفاده از یک لفظ در چند معنا را قبول داشته‌اند.)

الف. جمع «سافر» به معنای «کاتب» است؛ ‌و مقصود فرشتگانی است که این صحف را نوشته‌ و ثبت و ضبط کرده‌اند (ابن عباس و مجاهد، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665[27] و البحر المحیط، ج‏10، ص408[28]) و از مقاتل به صورت مرسل روایت شده است که قرآن در شب قدر از لوح محفوظ به آسمان دنیا و نزد نویسندگان از فرشتگان نازل می‌شد و سپس جبرئیل آن را بر پیامبر ص نازل می‌کرد (مجمع البیان، ج‏10، ص665[29]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[30])؛ و در این فضا آیه می‌خواهد بفرماید که: «قرآن کریم را، فرشتگان کرام به پیامبر ص مى‏رسانند» (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

ب. از سفارت گرفته شده و جمع «سفیر» است یعنی فرشتگانی که سفیران وحی بین خداوند و پیامبرانش هستند (ابن عباس، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665 و البحر المحیط، ج‏10، ص408؛ و نیز المیزان، ج‏20، ص202[31]).

ج. جمع «سافر» به معنای «کاتب» است؛ مقصود قاریان قرآن‌اند که از روی قرآن می‌نویسند و آن را می‌خوانند و حدیث 1 را موید این معنا دانسته‌اند (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665).

د. جمع «سافر» به معنای «مسافر» است؛ مقصود اصحاب پیامبرند که برای هدایت دیگران و تعلیم و تعلم سفر می‌کردند (وهب، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص408[32]؛ الکشاف، ج‏4، ص702).

ه. ...

 

2) «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ؛ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ»

از این آیات معلوم می‌شود که فرشتگانی متصدی حمل این صحیفه‌ها و [نگارش ویا] به صورت وحی فرستادن آنها هستند، که علی القاعده اینها اعوان و انصار جبرئیل و تحت فرمان او هستند و نسبت دادن وحی به آنها منافاتی با نسبت دادن نزول وحی به جبرئیل در آیاتی مانند «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ: روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد» (شعراء/194) ندارد، چرا که خداوند در وصف جبرئیل از مطاع بودن وی سخن گفت (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ؛ تکویر/21)؛ و این نشان می‌دهد که فرشتگانی هستند که تحت امر اویند؛‌ و این شبیه بحث موت است که قرآن کریم گاه به خودش و گاه به ملک الموت و گاه به عده‌ای از فرشتگان نسبت می‌دهد که اینها در طول همدیگرند (المیزان، ج‏20، ص202[33]).

 

3) ‌«بِأَیْدِی سَفَرَةٍ»

این صحف که آیات قرآن کریم در آن نوشته شده در دستان «سفره»ای است، و اولین و واضحترین معنایی که برای «سفره» در این آیه به اذهان مخاطبان رسیده، فرشتگان الهی است، خواه فرشتگانی که کاتب وحی بوده‌اند یا نازل‌کننده آن بر پیامبران. هرچه باشد آنچه مسلم است اینکه قرآن کریم تأکید دارد که این آیات قرآن، طی یک مراحلی و با واسطه یک فرشتگانی به پیامبر ص رسیده است؛ که آن فرشتگان یک مطلب مکتوب بر صحیفه‌هایی را برای پیامبر آورده‌اند.

اینها بخوبی نشان می‌دهد که از منظر خود قرآن کریم، حقیقت وحی قرآن، برخلاف آنچه برخی پنداشته‌اند، به هیچ عنوان صرف یک تجربه عرفانی و شهود شخص پیامبر ص که خود او آن را در قالب کلمات ریخته باشد، نیست؛ بلکه یک حقیقت مکتوب و معین بوده که با طی مراحلی در عوامل ماورای دنیا به دست پیامبر ص رسیده است که حداقل آن این است که ابتدا در کتابی مکنون (واقعه/78) و لوحی محفوظ (بروج/22) بوده؛ و از آنجا به صحیفه‌های گرانمایه و رفیع و پاک در دستان فرشتگانی ارجمند انتقال یافته (عبس/13-16) و سپس توسط روح الامین بر قلب پیامبر اکرم ص نازل شده است (بقره/97؛ ‌شعراء/194). (توضیح بیشتر ذیل آیه 13، تدبر4 https://yekaye.ir/ababsa-80-13/#_ftnref21).

 

 

 


[1] . . قراءة حمزة فی الوقف بإبدال الهمزة یاء (معجم القراءات ج 10، ص308).

[2] . السفر: قوم مُسَافِرُونَ و سُفَّارٌ، و الْأَسْفَارُ جماعة السَّفْرِ. و السَّفْرُ: بیاض النهار، و أَسْفَرَتْ: أصبحت، و أَسْفَرَ الصبح، تقول: رح بنا إلى المنزل بِسَفَرٍ أی قبل اللیل. و وجه مُسْفِرٌ: منیر مشرق سرورا و حسنا. و سَفَرْتُ الشی‏ءَ عن الشی‏ء سَفْراً أی کشطته فَانْسَفَرَ و ذهب قال: «سَفْرَ الشَّمَالِ الزِّبْرِجَ الْمُزَبْرَجَا» و انْسَفَرَتِ الإبلُ: تصرفت فذهبت. و السَّفِیرُ: ما تساقط من الشجر أیام الخریف، سَفَرَتْ بِهِ الریحُ. و یقال: اعلفوه سَفِیراً. و سَفَرْتُ الْبَیْتَ بِالمِسْفَرَةِ أی کنسته بالمکنسة سَفْراً. و السَّفِیرُ: الکناسة. و السُّفُورُ: سَفْرُ المرأة نقابها عن وجهها فهی سَافِرٌ و هن سَوَافِرُ، قال توبة: « فقد رابنی منها الغداة سَفُورُهَا» و السِّفَارُ: خیط یشد طرفه على خطام البعیر فیدار علیه و یجعل بقیته زمامها، و ربما کان السِّفَارُ من حدید، و الجمع أَسْفِرَةٌ....

[3] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الحرکة الى محیط خارج عن محدودته، و هذا القید ملحوظ فی جمیع موارد الاستعمال.

ففی السفر: خروج عن محدودة الوطن، و هو فی قبال الحضر.

و من ذاک المعنى السفیر: و هو خروج عن محیط یتوطّن فیه الى محیط خارج، و یلاحظ فیه هذه الخصوصیّة فقط، و أمّا الرسالة و الإبلاغ و العمل بوظائف خاصّة، أو قید الخروج من جانب شخص معیّن و غیره: فانّما یستفاد بقرائن اخر، فیقال إنّه سفیر من جانب تلک الحکومة. وظیفته العمل و المذاکرة على طبق هذا المحیط، بأیّ‏ نحو و خصوصیّة یوافق صلاح حکومته و وطنه. و هذا هو الفارق بینه و بین الوکیل و الرسول و النبیّ و المصلح.

و أمّا الفرق بینه و بین المسافر: فانّ فاعل یدلّ على استمرار السفر و إدامته، کما فی المسافرة العرفیّة، و السفیر لیس له إلّا خروج من محیط و ورود الى محیط معیّن.

و أمّا السفرة: کاللقمة بمعنى ما یسفر به، و هو الطعام و ظرفه.

و أمّا السفر بمعنى الکتاب: فهو مخصوص بکتاب سماویّ، فکأنّه خرج من محیط روحانیّ علویّ و نزل فی محیط دنیویّ، و إطلاقه فی الکتب المتداولة مجاز.

و أمّا السفیر بمعنى الورق الساقط: فمن ذاک الأصل.

و أمّا مفهوم الکنس: فهو باعتبار إخراج ما هو من الزوائد، و المسفرة هو المکنسة.

و أمّا مفهوم کشف الوجه: فهو باعتبار خروج المرأة عن محدودة العفاف الى محیط و وضع مخالف، و لیس الکشف بخصوصه من الأصل.

و أمّا مفاهیم الإیضاح و الاضاءة و الجمال و انکشاف الظلام و الاشراق و ما یماثلها: فمن لوازم الأصل فی موارد استعماله، و الأصل ما قلناه.

... . وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ- 74/ 34.

. وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ- 80/ 38.

أی إذا جعل الصبح محیطا سافرا و أخرجه من محدودة الظلمة الى الضیاء و الاشراق و الانکشاف.

و وجوه یوم القیامة تکون ضاحکة بتحوّل حالتها و تبدّلها الى حالة ناعمة، و خروجها الى النور و السرور و الانشراح، فتدخل الى محیط وسیع روحانیّ نورانیّ.

و قلنا فی السابق إنّ الملحوظ فی صیغة أفعل: هو جهة الصدور، بمعنى انّ النظر فیها الى قیام الفعل بالفاعل و صدوره منه.

و إذا أرید من الصبح: تجلّی النور و ظهوره، و من الوجوه: ما یکون فیه وجهة من اللّه تعالى: فیشار الى مقام روحانیّ یرتفع فیه الظلام، و یتحصّل فیه المرابطة، و یتحقّق الاستنارة و الاستشراق.

. مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً- 62/ 5.

أی یحمل کتبا سماویّة نازلة من اللّه تعالى فیها حقائق و معارف یهتدی بها من یشاء الى الحقّ و السعادة و الکمال و النور. و یؤیّد ما ذکرنا من معنى السفر: ذکر التوراة فی المورد، و أنّ الکتب المعمولة فی الفنون المختلفة لا تزید لمن راجعها بصیرة و اهتداء، و أنّهم فی ترکهم الکتب السماویّة و عدم استفاضتهم منها کالحمار الحامل أسفارا سماویّة.

[4] . و السفرة الکتب لأسفار الحکمة واحدهم سافر و واحد الأسفار سفر و أصله الکشف من قولهم سفرت المرأة إذا کشفت عن وجهها و سفرت القوم إذا أصلحت بینهم قال: «و ما أدع السفارة بین قومی / و ما أمشی بغش إن مشیت‏»

[22] . أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ» إِلَى قَوْلِهِ «سَفَرَةٍ» قَالَ: الْأَئِمَّةُ. کِرامٍ بَرَرَةٍ.

[23] . عبارت صاحب کتاب تاویل الایات به گونه‌ای است که ظاهرا در تفسیر قمی هم این حدیث از امام صادق ع آمده است زیرا عبارت وی چنین شروع می‌شود:

قوله تعالى کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ. تأویله ذکره علی بن إبراهیم رحمه الله فی تفسیره قال نزلت فی الأئمة ع.و یؤیده‏ مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ ...

در حالی که در نسخه تفسیر قمی‌ای که الان نزد ما هست مطلب بدین صورت است:

قَوْلُهُ کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ قَالَ الْقُرْآنُ فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ قَالَ: عِنْدَ اللَّهِ مُطَهَّرَةٍ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ قَالَ بِأَیْدِی الْأَئِمَّة (تفسیر القمی، ج‏2، ص405)

[24] . و أنا الآن أذکر من کلامه الغریب ما لم یورده أبو عبید و ابن قتیبة فی کلامهما و أشرحه أیضا و هی خطبة رواها کثیر من الناس له ع خالیة من حرف الألف. قالوا

[25] . حمدت من عظمت منته و سبغت نعمته و سبقت غضبه رحمته و تمت کلمته و نفذت مشیئته و بلغت قضیته حمدته حمد مقر بربوبیته متخضع لعبودیته متنصل من خطیئته متفرد بتوحیده مؤمل منه مغفرة تنجیه یوم یشغل عن فصیلته و بنیه و نستعینه و نسترشده و نستهدیه و نؤمن به و نتوکل علیه و شهدت له شهود مخلص موقن و فردته تفرید مؤمن متیقن و وحدته توحید عبد مذعن لیس له شریک فی ملکه و لم یکن له ولی فی صنعه جل عن مشیر و وزیر و عن عون معین و نصیر و نظیر علم فستر و بطن فخبر و ملک فقهر و عصی فغفر و حکم فعدل لم یزل و لن یزول لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ » و هو بعد کل شی‏ء رب متعزز بعزته متمکن بقوته متقدس بعلوه متکبر بسموه لیس یدرکه بصر و لم یحط به نظر قوی منیع بصیر سمیع رءوف رحیم عجز عن وصفه من یصفه و ضل عن نعته من یعرفه‏ قرب فبعد و بعد فقرب یجیب دعوة من یدعوه و یرزقه و یحبوه ذو لطف خفی و بطش قوی و رحمة موسعة و عقوبة موجعة رحمته جنة عریضة مونقة و عقوبته جحیم ممدودة موبقة و شهدت ببعث محمد رسوله و عبده و صفیه و نبیه و نجیه و حبیبه و خلیله بعثه فی خیر عصر و حین فترة و کفر رحمة لعبیده و منة لمزیده ختم به نبوته و شید به حجته فوعظ و نصح و بلغ و کدح رءوف بکل مؤمن رحیم سخی رضی ولی زکی علیه رحمة و تسلیم و برکة و تکریم من رب غفور رحیم قریب مجیب وصیتکم معشر من حضرنی بوصیة ربک و ذکرتکم بسنة نبیکم فعلیکم برهبة تسکن قلوبکم و خشیة تذری دموعکم و تقیة تنجیکم قبل یوم تبلیکم و تذهلکم یوم یفوز فیه من ثقل وزن حسنته و خف وزن سیئته و لتکن مسألتکم و تملقکم مسألة ذل و خضوع و شکر و خشوع بتوبة و تورع و ندم و رجوع و لیغتنم کل مغتنم منکم صحته قبل سقمه و شبیبته قبل هرمه و سعته قبل فقره و فرغته قبل شغله و حضره قبل سفره قبل تکبر و تهرم و تسقم یمله طبیبه و یعرض عنه حبیبه و ینقطع غمده و یتغیر عقله ثم قیل هو موعوک و جسمه منهوک ثم جد فی نزع شدید و حضره کل قریب و بعید فشخص بصره و طمح نظره و رشح جبینه و عطف عرینه و سکن حنینه و حزنته نفسه و بکته عرسه و حفر رمسه و یتم منه ولده و تفرق منه عدده و قسم جمعه و ذهب بصره و سمعه و مدد و جرد و عری و غسل و نشف و سجی و بسط له و هیئ و نشر علیه کفنه و شد منه ذقنه و قمص و عمم و ودع و سلم و حمل فوق سریر و صلی علیه بتکبیر و نقل من دور مزخرفة و قصور مشیدة و حجر منجدة و جعل فی ضریح ملحود و ضیق مرصود بلبن منضود مسقف بجلمود و هیل علیه حفره و حثی علیه مدره و تحقق حذره و نسی خبره و رجع عنه ولیه و صفیه و ندیمه و نسیبه و تبدل به قرینه و حبیبه فهو حشو قبر و رهین قفر یسعى بجسمه دود قبره و یسیل صدیده من منخره یسحق تربه لحمه و ینشف دمه و یرم عظمه حتى یوم حشره فنشر من قبره حین ینفخ فی صور و یدعى بحشر و نشور فثم بعثرت قبور و حصلت سریرة صدور و جی‏ء بکل نبی و صدیق و شهید و توحد للفصل قدیر بعبده خبیر بصیر فکم من زفرة تضنیه و حسرة تنضیه فی موقف مهول و مشهد جلیل بین یدی ملک عظیم و بکل صغیر و کبیر علیم فحینئذ یلجمه عرقه و یحصره قلقه عبرته غیر مرحومة و صرخته غیر مسموعة و حجته غیر مقولة زالت جریدته و نشرت صحیفته نظر فی سوء عمله و شهدت علیه عینه بنظره و یده ببطشه و رجله بخطوه و فرجه بلمسه و جلده بمسه فسلسل جیده و غلت یده و سیق فسحب وحده فورد جهنم بکرب و شدة فظل یعذب فی جحیم و یسقى شربة من حمیم تشوی وجهه و تسلخ جلده و تضربه زبنیة بمقمع من حدید و یعود جلده بعد نضجه کجلد جدید یستغیث فتعرض عنه خزنة جهنم و یستصرخ فیلبث حقبة یندم. نعوذ برب قدیر من شر کل مصیر و نسأله عفو من رضی عنه و مغفرة من قبله فهو ولی مسألتی و منجح طلبتی فمن زحزح عن تعذیب ربه جعل فی جنته بقربه و خلد فی قصور مشیدة و ملک بحور عین و حفدة و طیف علیه بکئوس أسکن فی حظیرة قدوس و تقلب فی نعیم و سقی من تسنیم و شرب من عین سلسبیل و مزج له بزنجبیل مختم بمسک و عبیر مستدیم للملک مستشعر للسرر یشرب من خمور فی روض مغدق لیس یصدع من شربه و لیس ینزف. هذه منزلة من خشی ربه و حذر نفسه معصیته و تلک عقوبة من جحد مشیئته و سولت له نفسه معصیته فهو قول فصل ...

[26] . عذت برب علیم رحیم کریم من شر کل عدو لعین رجیم فلیتضرع متضرعکم و لیبتهل مبتهلکم و لیستغفر کل مربوب منکم لی و لکم و حسبی ربی وحده.

ادامه متن در اعلام الدین چنین است:

وَ رَبُّ کُلِّ مَرْبُوبٍ وَ عَلَى دَرْسِهِ ذَوِی طُهْرٍ غَیْرِ مَسْلُوبٍ وَ عَلَى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ السَّلَامُ‏

 

 


1100) سوره عبس (80) آیه 14 مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ

 مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ

13 صفر 1445 8/6/1402

ترجمه

رفعت یافته [= برافراشته / والا مقام] و به طهارت‌ رسیده،

نکات ادبی

مَرْفُوعَةٍ

درباره ماده «رفع» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که این ماده در اصل دلالت دارد بر جذب یا دفع چیزی در مسافتی به سمت بالا با قوت و شاید همین یکی از وجوه تفاوتهای این ماده با ماده «رد» است؛ چرا که گفته‌اند تفاوت «رفع» با «رد» در این است که رد فقط ناظر به عقب زدن است، اما «رفع» هم می‌تواند به سمت جلو باشد و هم به سمت پشت.

اگرچه درباره اینکه نقطه مقابلِ «خفض»‌، رفع است اتفاق نظر وجود دارد؛ اما اینکه آیا «رفع» فقط در مقابل «خفض» است یا خیر، اختلاف است. برخی اصرار دارند که «وضع» [بر زمین نهادن] هم نقطه مقابل «رفع» است، و برخی بشدت با این مطلب مخالفت کرده‌اند، و برخی حتی کلمه «ذلت» ‌را هم نقطه مقابل «رفعت» می‌دانند.

برخی «رفع» ‌به معنای نزدیک کردن را هم از همین باب دانسته‌اند، چنانکه تعبیر «رَفَعْتُه للسُّلطان» از این باب است و بر همین اساس تعبیر «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» را هم به معنای «مقرّبة لهم» دانسته‌اند، که اگر چنین باشد، ظاهرا این معنا دلالت بر تقدیم کردن دارد که یک نحوه نزدیک کردنی است که با بالا بردن آن چیزی که تقدیم می‌شود به خدمت کسی که به او تقدیم می‌شود همراه است. البته غالبا کلمه «مرفوعة» در این آیه را به همان معنای «برافراشته» گرفته‌اند خواه به معنای «بساط برافراشته» باشد، یا «بنای رفیع» و یا «زنان بلندمرتبه از حیث عقل و جمل» و موید این برداشت اخیر، کاربردهای دیگر این کلمه است که در همین معنای «رفعت داده شده» [بلندمرتبه و رفیع] می‌باشد؛ یعنی در آیه «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/13-14) که وصف «صُحٌف» است، و یا در آیه «فیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ» (غاشیه/13) که وصف سریر [= تخت سلطنتی] ها، ویا در آیه «وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ» (طور/5) که در وصف سقف است.

ماده «رفع» هم در امور مادی به کار می‌رود و هم در امور معنوی:

- در امور مادی،

هم در جایی که چیزی از جایی که هست بالاتر برده شود به کار می‌رود: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ» (یوسف/100)

هم در جایی که بر ارتفاع چیزی افزوده شود: «وَ إِذْ یَرْفَعُ‏ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ» (بقرة/127)؛

و هم در مورد بالا بردن صدا «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ» (حجرات/2)

- و در امور معنوی،

هم در مورد بالا بردن مقام و منزلت و درجه معنوی افراد: «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (مجادله/11)

هم بالا بردن یاد آنان، و در واقع، خوش‌نام کردن آنان: «وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ‏» (انشراح/4)

و هم درباره بالا رفتن عمل صالح: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (فاطر/10)

- و مواردی هم هست که اگرچه ظهور اولیه‌شان ناظر به امور مادی و دنیوی است؛ اما ظهور جدی در رفعت معنوی و ملکوتی و ترفیع مقام و منزلت هم دارند، مانند بحث از رفعت آسمان و آسمانها: «وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ» (غاشیه/18).

جلسه 970 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-3/

مُطَهَّرَةٍ

قبلا به تفصیل توضیح داده شد که ماده «طهر» در اصل به معنای پاکی و پاکیزگی و زوال پلیدی می‌باشد و نقطه مقابل «نجس» و «قذر» (= پلیدی) می‌باشد؛ و شامل پاکی از هرگونه آلودگی مادی و معنوی می‌باشد، چنانکه برای پاکی از نجاست، پلیدی‌ها، حیض، جنابت، نیت‌ها و عقاید فاسد و اخلاق رذیله به کار می‌رود و بدین ترتیب، تفاوت «طهارت» با «نظافت» (که در فارسی هر دو را پاکیزگی ترجمه می‌کنیم) در این است که طهارت هم در امور جسمانی و هم در امور معنوی به کار می‌رود اما نظافت عمدتا ناظر به امور ظاهری (بدن و لباس و ...) می‌باشد.

وقتی این ماده در حالت ثلاثی مجرد به کار می‌رود (طَهَارَة و طُهْر) خود پاکی و منزه بودن از پلیدی مد نظر است؛ و وقتی در باب تفعّل و افتعال می‌رود (تطهّر و اطّهار) طهارت را اختیار کردن و پاک شدن مد نظر است و وقتی به باب تفعیل (تَطْهِیر) می‌رود، چیزی را طاهر و پاک کردن؛ که هم کاربردش در تطهیر مادی رایج است: «طَهِّرا بَیْتِی» (بقره/125) «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» (مدثر/4) و هم در تطهیر معنوی و روحانی:‏ «لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/33) ؛ «یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ» (آل عمران/42) «یا عیسی‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا» (آل عمران/55) ؛ «لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ‏ مُطَهَّرَةٌ» (نساء/57، بقرة/25» ویا در وصف قرآن کریم:‌ «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/14) ؛ «یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً» (بینه/2) ؛ «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»‏ (واقعة/79).

جلسه 853 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-82/

حدیث[1]

1) سعد خفاف از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

ای سعد! قرآن را بیاموزید که روز قیامت در بهترین شکلی که خلائق می‌توانند بدان نگاه کنند به محشر مى‌آید و مردم در یکصد و بیست صف ایستاده‌اند که هشتاد صف آنها مربوط به امّت حضرت محمد صلّى اللّه علیه و اله است و چهل صف از امّت‌هاى دیگر.

و قرآن در صورت مردى بر صف مسلمانان عبور کند و آنها به او نظر کنند و گویند: لا اله الا الله الحلیم الکریم، به راستى که این مرد از مسلمانان است و ما او را به سیما و صفت مسلمانى مى‌شناسیم جز اینکه او درباره قرآن کوشاتر از ما بوده است به همین خاطر درخشندگى و زیبائى و نور بیشترى به او داده شده که به ما داده نشده است.

سپس به صف شهیدان مى‌رسد و شهیدان به او نگاه مى‌کنند و سپس مى‌گویند: لا اله الا الله الربّ‌ الرحیم، به راستى این مرد از شهیدان است و او را به نشانى و وصفش مى‌شناسیم جز اینکه او از شهیدان دریاست و به همین خاطر درخشندگى و فضیلت بیشترى به او داده‌اند که به ما نداده‌اند.

فرمود: پس مى‌گذرد تا به صف شهیدان دریا مى‌رسد در صورت یک شهید! و شهیدان دریا به او نگاه مى‌کنند و شگفتى آنان فزونی می‌یابد و می‌گویند: قطعا این یکى از شهیدان دریاست او را به نشانى و وصفش مى‌شناسیم جز اینکه او در جزیره‌اى کشته شده که به مراتب از جزیره‌هایی که ما در آنها بودیم وحشتناک‌تر بوده است و به همین خاطر به او درخشندگى و زیبائى و نور بیشترى داده‌اند که به ما نداده‌اند.

سپس مى‌گذرد تا به صورت پیامبرى مرسل به صف پیامبران و مرسلین مى‌رسد و آنها به وى نگاه مى‌کنند و تعجبشان شدت می‌گیرد و مى‌گویند: لا اله الا الله الحلیم الکریم، براستى که این پیامبری مرسل است و به نشانى و وصفش او را مى‌شناسیم جز آنکه فضیلت بسیارى به او داده شده است.

فرمود: سپس همه نزد رسول خدا صلّى الله علیه و اله جمع شوند و از او مى‌پرسند اى محمد این کیست‌؟ بدانها می‌فرماید: آیا شما او را نمى‌شناسید؟ مى‌گویند: ما در میان کسانی که خداوند هرگز بدانان غضب نکرده او را نمى‌شناسیم‌؟ پس رسول خدا صلّى الله علیه و اله فرماید: این است حجت خدا بر خلق.

و سلام دهد و بگذرد تا به صورت فرشت? مقرّبى به صف فرشته‌ها رسد و فرشته‌ها به او مى‌نگرند و شگفت‌زده مى‌شوند و فضیلتى که در او مى‌بینند بر آنها گران مى‌آید و مى‌گویند: پروردگار ما برتر است و مقدّس، راستى که این هم یک بنده‌اى است از فرشته‌ها که به نشانى و وصفش او را مى‌شناسیم جز اینکه نزدیکترین فرشته‌ها به درگاه خداى عزّ و جلّ‌ است و به همین خاطر نور و جمالى دارد که ماها نداریم!

سپس بگذرد تا به حضرت ربّ‌ العزّة تبارک و تعالى رسد و تحت عرش به سجده افتد و خداى تبارک و تعالى او را ندا دهد: اى حجّت من در روى زمین و اى سخن راست و گویایم! سر بردار و بخواه تا به تو عطا شود و شفاعت کن تا پذیرفته شود. و او سر بردارد.

سپس خداى تبارک و تعالى مى‌فرماید: بندگانم را چگونه دیدى‌؟

در پاسخ مى‌گوید: پروردگارا! بعضى از آنها از من مراقبت و محافظت کرده و چیزی از مرا ضایع نکردند و بعضى از آنها مرا ضایع کردند و حق مرا بر خود سبک شمردند و مرا تکذیب کردند با اینکه من حجتی از تو بر تمامى بندگانت بودم.

پس خداى تبارک و تعالى فرماید: به عزت و جلال و رفعت مقامم سوگند، امروز به خاطر تو بهترین ثوابهایم را دهم و به خاطر تو دردناکترین عقابم را محقق کنم. ...

این روایت ادامه دارد و فرازی از ادامه آن قبلا در جلسه 901 حدیث2 https://yekaye.ir/al-fajr-89-30/ و فراز دیگری در جلسه 210 پاورقی 6 https://yekaye.ir/al-ankabut-029-45/ گذشت.

الکافی، ج‏2، ص596-597

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ سُفْیَانَ الْحَرِیرِیِ‏ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ الْخَفَّافِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

یَا سَعْدُ! تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ یَأْتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی أَحْسَنِ صُورَةٍ نَظَرَ إِلَیْهَا الْخَلْقُ، وَ النَّاسُ صُفُوفٌ عِشْرُونَ وَ مِائَةُ أَلْفِ صَفٍّ، ثَمَانُونَ أَلْفَ صَفٍّ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ، وَ أَرْبَعُونَ أَلْفَ صَفٍّ مِنْ سَائِرِ الْأُمَمِ.

فَیَأْتِی عَلَى صَفِّ الْمُسْلِمِینَ فِی صُورَةِ رَجُلٍ فَیُسَلِّمُ فَیَنْظُرُونَ إِلَیْهِ؛ ثُمَّ یَقُولُونَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِیمُ الْکَرِیمُ! إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ نَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ کَانَ أَشَدَّ اجْتِهَاداً مِنَّا فِی الْقُرْآنِ فَمِنْ هُنَاکَ أُعْطِیَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ.

ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَى صَفِّ الشُّهَدَاءِ فَیَنْظُرُونَ إِلَیْهِ الشُّهَدَاءُ، ثُمَّ یَقُولُونَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الرَّبُّ الرَّحِیمُ! إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الشُّهَدَاءِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ‏ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ؛ فَمِنْ هُنَاکَ أُعْطِیَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْفَضْلِ مَا لَمْ نُعْطَهُ.

قَالَ: فَیَتَجَاوَزُ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَى صَفِّ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ فِی صُورَةِ شَهِیدٍ، فَیَنْظُرُ إِلَیْهِ شُهَدَاءُ الْبَحْرِ فَیَکْثُرُ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَقُولُونَ: إِنَّ هَذَا مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّ الْجَزِیرَةَ الَّتِی أُصِیبَ فِیهَا کَانَتْ أَعْظَمَ هَوْلًا مِنَ الْجَزِیرَةِ الَّتِی أُصِبْنَا فِیهَا؛ فَمِنْ هُنَاکَ أُعْطِیَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ.

ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَأْتِیَ صَفَّ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ فِی صُورَةِ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ؛ فَیَنْظُرُ النَّبِیُّونَ‏ وَ الْمُرْسَلُونَ إِلَیْهِ فَیَشْتَدُّ لِذَلِکَ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَقُولُونَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِیمُ الْکَرِیمُ! إِنَّ هَذَا النَّبِیَّ مُرْسَلٌ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ أُعْطِیَ فَضْلًا کَثِیراً. قَالَ: فَیَجْتَمِعُونَ فَیَأْتُونَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَیَسْأَلُونَهُ وَ یَقُولُون:َ یَا مُحَمَّدُ! مَنْ هَذَا؟ فَیَقُولُ لَهُمْ: أَ وَ مَا تَعْرِفُونَهُ؟ فَیَقُولُونَ مَا نَعْرِفُهُ هَذَا مِمَّنْ لَمْ یَغْضَبِ اللَّهُ عَلَیْهِ!

فَیَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ ص: هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ. فَیُسَلِّمُ ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَى صَفِّ الْمَلَائِکَةِ فِی سُورَةِ مَلَکٍ مُقَرَّبٍ، فَتَنْظُرُ إِلَیْهِ الْمَلَائِکَةُ فَیَشْتَدُّ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَکْبُرُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ لِمَا رَأَوْا مِنْ فَضْلِهِ؛ وَ یَقُولُونَ: تَعَالَى رَبُّنَا وَ تَقَدَّسَ إِنَّ هَذَا الْعَبْدَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ کَانَ أَقْرَبَ الْمَلَائِکَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَقَاماً فَمِنْ هُنَاکَ أُلْبِسَ مِنَ النُّورِ وَ الْجَمَالِ مَا لَمْ نُلْبَسْ.

ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَیَخِرُّ تَحْتَ الْعَرْشِ فَیُنَادِیهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: یَا حُجَّتِی فِی الْأَرْضِ وَ کَلَامِیَ الصَّادِقَ النَّاطِقَ! ارْفَعْ رَأْسَکَ وَ سَلْ تُعْطَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ. فَیَرْفَعُ رَأْسَهُ.

فَیَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: کَیْفَ رَأَیْتَ عِبَادِی؟

فَیَقُولُ: یَا رَبِّ! مِنْهُمْ مَنْ صَانَنِی وَ حَافَظَ عَلَیَّ وَ لَمْ یُضَیِّعْ شَیْئاً؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ ضَیَّعَنِی وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّی وَ کَذَّبَ بِی وَ أَنَا حُجَّتُکَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِکَ.

فَیَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَأُثِیبَنَّ عَلَیْکَ الْیَوْمَ أَحْسَنَ الثَّوَابِ وَ لَأُعَاقِبَنَّ عَلَیْکَ الْیَوْمَ أَلِیمَ الْعِقَابِ ...[2]

تدبر

1) «مَرْفُوعَةٍ»

کلمه «مرفوعه» که به معنای چیزی است که رفعت داده شده است، و با توجه به آیه قبل، این کلمه وصف صحفی است که در آنها آیات قرآن که مایه تذکر است قرار دارد. اما اینکه مقصود از آن چیست، کلمه «مرفوعه» در یک تقسیم کلی:

الف. می‌تواند ناظر به غیر باشد، یعنی به معنای «برافراشته»، بدین معنا که بدین جهت آن را بالا برده‌اند که در معرض دید همگان باشد و علم و نمادی باشد برای راه پیدا کردن؛ و

ب. می‌تواند وصف نفسی صحف قرآن باشد، به معنای والامقام و بلندمرتبه بودنش.

البته عموم مفسران فقط به معنای دوم توجه کرده‌اند و اقوال زیر درباره مقصود از این مرفوعه بودن مطرح شده است:

ب.1. رفعت یافته [قدر و منزلتش] نزد خداوند (تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[3]؛ المیزان، ج‏20، ص202[4]).

ب.2. رفعت یافته در آسمان هفتم (مجمع البیان، ج‏10، ص665[5]؛ و به نقل از یحیی بن سلام در البحر المحیط، ج‏10، ص408[6]).

ب.3. رفعت یافته در آسمان‌ها (الکشاف، ج‏4، ص702[7]).

ب.4. قدر و قیمتش رفعت داده شده (الکشاف، ج‏4، ص702؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408).

ب.5. خداوند آن را از پلیدی نجس‌ها رفعت داده است (به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص665).

ب.6. رفعت یافته از هرگونه اشتباه و تناقضی (البحر المحیط، ج‏10، ص408).

ب.7. مقام و مرتبه قرآن برتر از دسترسى نااهلان و تحریف و تغییر آنان است (تفسیر نور، ج‏10، ص385).

 

2) «... مُطَهَّرَةٍ»

کلمه «مرفوعه» که به معنای چیزی است که پاک شده است، و با توجه به آیه قبل، این کلمه وصف صحفی است که در آنها آیات قرآن که مایه تذکر است قرار دارد. اما اینکه مقصود از آن چیست، گفته‌اند:

الف. اشاره است به این آیه که فرمود: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون‏» (واقعه/79) (مجمع البیان، ج‏10، ص665[8]).

ب. مصون از این است که دست کفار بدان برسد چون در دستان فرشتگان در برترین مقام است (جبائی، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665).

ج. منزه است از اینکه دستان شیاطین بدان برسد (الکشاف، ج‏4، ص702[9]؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[10]).

د. ه. پاک و مطهر است از هرگونه شک و شبهه و تناقض (مجمع البیان، ج‏10، ص665) و به تعبیر دیگر، پاک است از آلودگی باطل و سخنان لغو و شک و تناقض، یعنی همان که خداوند متعال درباره‌اش فرمود: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» (فصلت/42) و «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ» (طارق/14) و «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ» (بقرة/2) و «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نساء/82) (المیزان، ج‏20، ص202[11]).

ه. پاک و پاکیزه است از هرگونه آلودگی و پلیدی (حسن بصری، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408[12]؛ و نیز المیزان، ج‏20، ص202[13]).

و. منزه است از اینکه بخواهد بر مشرکان نازل شود (حسن، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص408).

 

3) ‌«مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ»

دو تعبیر «مرفوعه» و «مطهره» که به معنای چیزی است که رفعت یافته و پاک شده است، وصف خود صحفی است که در آنها آیات قرآن قرار دارد. یعنی رفعت و طهارت که در اصل وصف خود قرآن کریم است، به صحیفه‌هایی که حاوی کلمات و آیات قرآن است منتقل شده است. و این یک حقیقتی است که بسیاری از امور مادی، به خاطر قرین بودن و مجاورت با یک امر معنوی مقدس، تقدس پیدا می‌کنند؛ همان طور که این برگه‌ها و کاغذهای قرآن، به تبع خود آیات قرآن رفعت و طهارت یافته است، در جای دیگری خداوند از خانه‌هایی سخن می‌گوید که به خاطر حضور مردان الهی در آن خود آن خانه‌ها رفعت یافته‌اند: «فی‏ بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ؛ رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار: در خانه‏هایى که خدا رخصت داده که رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود. در آنها هر بامداد و شامگاه او را نیایش مى‏کنند؛ مردانى که نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زکات، به خود مشغول نمى‏دارد، و از روزى که دلها و دیده‏ها در آن زیر و رو مى‏شود مى‏هراسند» (نور/36-37).

اینهاست برخی از مستندات قرآنی تکریم حرم مطهر اهل بیت علیه‌السلام در شیعه (در این زمینه توضیحاتی در تدبر 3 از آیه قبل گذشت).

 

4) «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ»

در تدبرهای فوق (و نیز در ترجمه) فرض بر این قرار داده شد که دو کلمه مرفوعه و مطهره دو وصف مستقل برای «صحف» ‌است؛ اما چند حالت دیگر هم قابل فرض است؛ که با توجه به مکان استفاده از یک لفظ در بیش از یک معنا، بدون اینکه معانی قبل را تخطئه کنیم این معانی نیز می‌تواند مد نظر بوده باشد:

الف. این دو وصف «مکرمة» باشند؛ یعنی این صحف، صحف گرامی‌داشته‌شده‌ای است که گرامی شدنش به این است که مرفوعة و مطهره شده است.

ب. مرفوعة، وصف مکرمة؛ و مطهره، وصف مرفوعه باشد؛ یعنی این صحفی است که گرامی داشته شده که این گرامی شدنش به این جهت است که رفعت یافته، و رفعت یافتنش بدین جهت است که مطهر شده است.

همچنین حالات دیگری هم برای این عبارت قابل فرض است؛ از جمله اینکه:

مکرمه و مرفوعة، وصف صحف باشد؛ و مطهره وصف مکرمه ویا وصف مرفوعه باشد.

مکرمه و مطهره، وصف خود صحف باشد؛ و مرفوعة وصف مکرمه.

و ...

 

5) «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ»

خداوند قرآن را رفعت داده و پاک نموده است؛ پس:

«قرآن را باید در جایگاه بلند قرار داد و باید از هر آلودگى حفظ شود» (تفسیر نور، ج‏10، ص385).

 

 

 


[1] . در سایت الوحی ذیل این آیه حدیثی را از امام صادق ع بدین صورت روایت کرده است: « الصّادق (علیه السلام)- مَرْفُوعَةٍ عِنْدَهُ فِی اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ مُطَهَّرَةٍ مِنْ دَنَسِ الْأَنْجَاسِ لَا یَمَسُّهَا إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ مِنَ النَّاسِ. امام صادق (علیه السلام)- خدا آن‌ها را از ناپاکی بالا برده، مطهّره که جز پاکیزه‌ها از بین مردم آن را نسایند.» و منبع را دو تفسیر قرار داده است: تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج17، ص378 بحرالعرفان، ج16، ص306. طبق توضیحی که در اولین پاورقی مربوط به احادیث ذیل آیه 12 گذشت (https://yekaye.ir/ababsa-80-12/#_ftn3) ظاهرا در اینجا توضیحات مولف کتاب تاویل الایات به عنوان تتمه فرمایش امام صادق ع تلقی شده است.

[2] . قَالَ فَیَرْجِعُ الْقُرْآنُ رَأْسَهُ فِی صُورَةٍ أُخْرَى. قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ فِی أَیِّ صُورَةٍ یَرْجِعُ قَالَ فِی صُورَةِ رَجُلٍ شَاحِبٍ مُتَغَیِّرٍ یُبْصِرُهُ أَهْلُ الْجَمْعِ‏ فَیَأْتِی الرَّجُلَ مِنْ شِیعَتِنَا الَّذِی کَانَ یَعْرِفُهُ وَ یُجَادِلُ بِهِ أَهْلَ الْخِلَافِ فَیَقُومُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَیَقُولُ مَا تَعْرِفُنِی فَیَنْظُرُ إِلَیْهِ الرَّجُلُ فَیَقُولُ مَا أَعْرِفُکَ یَا عَبْدَ اللَّهِ قَالَ فَیَرْجِعُ فِی صُورَتِهِ الَّتِی کَانَتْ فِی الْخَلْقِ الْأَوَّلِ وَ یَقُولُ مَا تَعْرِفُنِی فَیَقُولُ نَعَمْ فَیَقُولُ الْقُرْآنُ أَنَا الَّذِی أَسْهَرْتُ لَیْلَکَ وَ أَنْصَبْتُ عَیْشَکَ سَمِعْتَ الْأَذَى وَ رُجِمْتَ بِالْقَوْلِ فِیَّ أَلَا وَ إِنَّ کُلَّ تَاجِرٍ قَدِ اسْتَوْفَى تِجَارَتَهُ وَ أَنَا وَرَاءَکَ الْیَوْمَ قَالَ فَیَنْطَلِقُ بِهِ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَیَقُولُ یَا رَبِّ یَا رَبِّ عَبْدُکَ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ قَدْ کَانَ نَصِباً فِیَ‏ مُوَاظِباً عَلَیَّ یُعَادَى بِسَبَبِی وَ یُحِبُّ فِیَّ وَ یُبْغِضُ فَیَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخِلُوا عَبْدِی جَنَّتِی وَ اکْسُوهُ حُلَّةً مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةَ وَ تَوِّجُوهُ بِتَاجٍ فَإِذَا فُعِلَ بِهِ ذَلِکَ عُرِضَ عَلَى الْقُرْآنِ فَیُقَالُ لَهُ هَلْ رَضِیتَ بِمَا صُنِعَ بِوَلِیِّکَ فَیَقُولُ یَا رَبِّ إِنِّی أَسْتَقِلُّ هَذَا لَهُ فَزِدْهُ مَزِیدَ الْخَیْرِ کُلِّهِ فَیَقُولُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَأَنْحَلَنَّ لَهُ الْیَوْمَ خَمْسَةَ أَشْیَاءَ مَعَ الْمَزِیدِ لَهُ وَ لِمَنْ کَانَ بِمَنْزِلَتِهِ أَلَا إِنَّهُمْ شَبَابٌ لَا یَهْرَمُونَ وَ أَصِحَّاءُ لَا یَسْقُمُونَ وَ أَغْنِیَاءُ لَا یَفْتَقِرُونَ وَ فَرِحُونَ لَا یَحْزَنُونَ وَ أَحْیَاءٌ لَا یَمُوتُونَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ- لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‏ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ وَ هَلْ یَتَکَلَّمُ الْقُرْآنُ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ الضُّعَفَاءَ مِنْ شِیعَتِنَا إِنَّهُمْ أَهْلُ تَسْلِیمٍ ثُمَّ قَالَ نَعَمْ یَا سَعْدُ وَ الصَّلَاةُ تَتَکَلَّمُ وَ لَهَا صُورَةٌ وَ خَلْقٌ تَأْمُرُ وَ تَنْهَى قَالَ سَعْدٌ فَتَغَیَّرَ لِذَلِکَ لَوْنِی وَ قُلْتُ هَذَا شَیْ‏ءٌ لَا أَسْتَطِیعُ أَنَا أَتَکَلَّمُ بِهِ فِی النَّاسِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ وَ هَلِ النَّاسُ إِلَّا شِیعَتُنَا فَمَنْ لَمْ یَعْرِفِ الصَّلَاةَ فَقَدْ أَنْکَرَ حَقَّنَا ثُمَّ قَالَ یَا سَعْدُ أُسْمِعُکَ کَلَامَ الْقُرْآنِ قَالَ سَعْدٌ فَقُلْتُ بَلَى صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ فَقَالَ‏ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ فَالنَّهْیُ کَلَامٌ وَ الْفَحْشَاءُ وَ الْمُنْکَرُ رِجَالٌ وَ نَحْنُ ذِکْرُ اللَّهِ وَ نَحْنُ أَکْبَرُ.

[3] . مَرْفُوعَةٍ قال عند اللَّه.

[4] . و قوله: «مَرْفُوعَةٍ» أی قدرا عند الله.

[5] . «مَرْفُوعَةٍ» فی السماء السابعة و قیل مرفوعة قد رفعها الله عن دنس الأنجاس.

[6] . و مرفوعة فی السماء السابعة، قاله یحیى بن سلام، أو مرفوعة عن الشبه و التناقض، أو مرفوعة المقدار.

[7] . مَرْفُوعَةٍ فی السماء. أو مرفوعة المقدار

[8] . «مُطَهَّرَةٍ» لا یمسها إلا المطهرون و قیل مصونة عن أن تنالها أیدی الکفرة لأنها فی أیدی الملائکة فی أعز مکان عن الجبائی و قیل مطهرة من کل دنس عن الحسن و قیل مطهرة من الشک و الشبهة و التناقض

[9] . مُطَهَّرَةٍ منزهة عن أیدى الشیاطین،

[10] . مُطَهَّرَةٍ منزّهة عن ایدی الشیاطین.

[11] . و قوله: «مُطَهَّرَةٍ» أی من قذارة الباطل و لغو القول و الشک و التناقض قال تعالى: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»: حم السجدة: 42، و قال: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»: الطارق: 14 و قال: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ»: البقرة: 2، و قال: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»: النساء: 82.

[12] . مُطَهَّرَةٍ: أی منزهة عن کل دنس، قاله الحسن. و قال أیضا: مطهرة من أن تنزل على المشرکین.

[13] . و معنى الآیات أن القرآن تذکرة مکتوبة فی صحف متعددة معظمة مرفوعة قدرا مطهرا من کل دنس و قذارة.