1147) سوره طارق (86) آیه 2 وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ

 4 رمضان 1446 15/12/1403

ترجمه

و چه چیزی آگاهت کرد [= می‌تواند آگاهت کند] که طارق چیست؟

اختلاف قرائت

وَمَا أَدْرَیکَ[1] 

نکات ادبی

ما أَدْراکَ 

درباره ماده «دری» و این ترکیب به تفصیل در جلسات 98 http://yekaye.ir/al-qadr-097-02/ و 551 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-63/ بحث شد.

الطَّارِقُ

درباره این کلمه ذیل آیه قبل https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/ بحث شد.

شأن نزول

ظاهرا شأن نزول آیه 1 در مورد این آیه هم صادق است. https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/

حدیث

احادیث 2 و 3 که ذیل آیه 1 گذشت عینا به این آیه هم مرتبط است و این رو دوباره تکرار نمی‌شود.

تدبر

به نظر می‌رسد همان مطالبی که ذیل آیه قبل در تدبرهای 1 و 2 گذشت عینا در این آیه هم قابل ارائه باشد. اما نکات دیگر:

3) «وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ»

قبلا (جلسه341، تدبر1 https://yekaye.ir/al-balad-90-1 ) اشاره شد که تعبیر «ما ادراک» (چه چیزی آگاهت کرد) 13 بار در قرآن کریم آمده است. 11 بار آن درباره قیامت و احوالات آن است که عبارتند از «الْحَاقَّةُ» (حاقه/3) ، «سَقَر» (مدثر/27) ، «یَوْمُ الْفَصْلِ» (مرسلات/14) «‏یَوْمُ الدِّینِ‏» (انفطار/17-18) «سِجِّین» (مطففین/8) ، «عِلِّیُّونَ‏» (مطففین/19) ، «الْعَقَبَةُ» (بلد/12) ، «الْقارِعَةُ» (قارعه/3) ، «هاویة» (قارعه/10). یکی در مورد «لَیْلَةُ الْقَدْرِ» (قدر/2) است، که قبلا بیان شد که به نظر می‌رسد «لَیْلَةُ الْقَدْرِ» حقیقتی در دنیاست که در ازای «یَوْمَ الْقِیامَة» است. و تنها مورد دیگر درباره «الطَّارِقُ» (طارق/2) است.

این نشان می‌دهد که حقیقت این «طارق» حقیقتی بسیار عظیم است که در ازای حقایقی همچون قیامت و شب قدر است. این نکته آن تفاسیر انفسی را که ذیل آیه قبل گذشت و مطلب را بسیار برتر از توضیحی درباره یک ستاره فیزیکی می‌دانست، بسیار تقویت می‌کند و چه‌بسا دلالت دارد که مطلب از آن هم بسیار فراتر است و چیزی نیست که با تحلیلهای عادی بشری و بدون راهنمایی و استمداد از معلم معصوم بتوان بدان رسید.

 

4) «وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ»

در همان جلسه341، تدبر1https://yekaye.ir/al-balad-90-1 ) به این نکته نیز اشاره شد که در همه این موارد مذکور در تدبر 1، اگر می‌خواهد توجه را جلب کند چرا یکدفعه نفرمود «مَا ...؟ : فلان چیز چیست»؟ و فرمود «وَ ما أَدْراکَ ما ...: و چه چیزی آگاهت کرد [= می‌تواند آگاهت کند] که ... چیست»؟[2] نکات زیر در همانجا مطرح شد که مواردی که در خصوص طارق هم قابل بیان باشد عینا تکرار می‌شود:

الف. می‌خواهد کمال اهمیت و نهایت بزرگی (فخیم بودن) مطلب را بفهماند (المیزان، ج19، ص392). یعنی تو به کُنه و عظمت آن علم نداری؛ و از بس که آن مطلب عظیم و شدید است، عقل و وهم کسی توان درک آن را ندارد، و هرچه درباره‌اش تصور کنی، مطلب بزرگتر از آن است (الکشاف، ج‏4، ص599)

ب. در قرآن کریم، هرجا مطلب معلوم است و از آن خبر داده‌اند، تعبیر «ما أدراک» (= چه چیزی آگاهت کرد) می‌آید و هر جا مطلب معلوم نیست و از آن خبر نداده‌اند، تعبیر «ما یدریک» (= چه چیزی آگاهت می‌کند) می‌آید؛ و از این جهت، خطاب به کسی که مطلبی را می‌داند، «ما أدراک» می‌گویند که: آن را [نه مستقیم و بالعیان، بلکه] فقط با توصیفش می‌شناسد. (سفیان ثوری، به نقل از مجمع‌البیان، ج10، ص516 و 750)[3] یعنی گویی وقتی می‌فرماید «ما أدراک»، به کنایه فرموده که «نمی‌دانی»؛ و وقتی می‌فرماید «ما یدریک»، به تصریح فرموده که «نمی‌دانی». (ابن‌عباس، به نقل المیزان، ج19، ص392)

ج. برخی چیزهاست که ما نمی‌دانیم، اما باید بدانیم. در عین حال به گونه‌ای هستند که با مدل‌های محاسباتی‌ رایج نمی‌توانیم آنها را بفهمیم. در واقع، ابتدا باید این سوال به طور جدی پیش آید که «چه چیزی می‌توانست تو را آگاه سازد که ... چیست؟»، و تا جواب این سوال را پیدا نکنیم، جواب سوالِ «طارق چیست»‌ را پیدا نمی‌کنیم. به تعبیر دیگر، شاید می‌خواهد بفرماید اگر با روش‌های عادی کسب معرفت (مشاهده و استدلال‌هایی که بدان انس داشته‌اید) دنبال یافتن پاسخ این سوالید، بدانید که به پاسخ نمی‌رسید.

د. ...

 

 

 


[1] . تقدمت الإمالة فیه، وانظر الآیة /3 من سورة الحاقة، والآیة / 17 من سورة الانفطار.

[2] . البته در خصوص برخی از آنها هم «ما ...» آمده و هم «ما أَدْراکَ مَا ...». اما باز سوال باقی است که چرا با اینکه «ما ...» را مطرح کرده بود دوباره «ما أَدْراکَ مَا ...» را آورد

[3]. ظاهرا اصل سخن سفیان ثوری خیلی سطحی‌تر از این نکته است و بلکه نکته غلطی است. آن طور که طبری نقل کرده است حرف سفیان این است که هرجا خداوند درباره مطلب خبری داده «ما أدراک» آمده و هرجا خبری نداده «ما یدریک» آمده است: حدثنا ابن حمید، قال: ثنا مهران، عن سفیان قال: ما فی القرآن" و ما یدریک" فلم یخبره، و ما کان" و ما أدراک"، فقد أخبره (جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏29، ص31). غلط است زیرا در برخی آیات نظیر (وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ، حاقه/3؛ وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ، مرسلات/14) خبری درباره آن مطلب داده نشده است.

اما شیخ طوسی این سخن وی را نقل به مضمون کرده و همین توضیح را داده که معنای بسیار لطیفی شده است: «و قوله (ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ) قال سفیان: یقال للمعلوم ما أدراک، و لما لیس بمعلوم: و ما یدریک فی جمیع القرآن. و إنما قال لمن یعلمها: ما أدراک لأنه إنما یعلمها بالصفة، فعلى ذلک قال تفخیماً لشأنها أى کأنک لست تعلمها إذا لم تعاینها و ترى ما فیها من الأهوال» (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص94) و مرحوم طبرسی هم این توضیح شیخ را تلخیص نموده است: «وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ» أی کأنک لست تعلمها إذ لم تعاینها و لم تر ما فیها من الأهوال قال الثوری یقال للمعلوم ما أدراک و لما لیس بمعلوم ما یدریک فی جمیع القرآن و إنما قال لمن یعلمها ما أدراک لأنه إنما یعلمها بالصفة (مجمع البیان، ج‏10، ص516)

 


1146) سوره طارق (86) آیه 1 وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (حدیث و تد

 

حدیث

1) روایت شده که یهودی‌ای خدمت امیرالمومنین ع آمد و گفت من سوالاتی دارم که اگر جوابشان را بدهی اسلام می‌آورم. و سوالاتش را پرسید و حضرت هم تمامی را جواب داد و وی هم تایید کرد که در تورات تحریف‌نشده همه این پاسخها را دیده بوده؛ و از این رو، مسلمان شد و نهایتا در جنگ صفین به شهادت رسید. برخی از این سوالات قبلا گذشت.[1]

از جمله سوالاتش این بودکه: و چرا آسمان آسمان نامیده شد؟

فرمودند: و آسمان آسمان نامیده شد چون «وسم» آب است، یعنی معدن آب* است.

علل الشرائع، ج‏1، ص1-2

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ قَالَ: أَتَى عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع یَهُودِیٌّ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ أَنْتَ أَخْبَرْتَنِی بِهَا أَسْلَمْتُ قَالَ عَلِیٌّ ع سَلْنِی یَا یَهُودِیُّ عَمَّا بَدَا لَکَ فَإِنَّکَ لَا تُصِیبُ أَحَداً أَعْلَمَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ أَخْبِرْنِی عَنْ ...[2] وَ لِمَ سُمِّیَتِ السَّمَاءُ سَمَاءً؟ ...[3]

فَقَالَ ع: ...[4] وَ سُمِّیَتِ السَّمَاءُ سَمَاءً لِأَنَّهَا وَسْمُ الْمَاءِ یَعْنِی مَعْدِنَ الْمَاءِ ...[5]

فَقَالَ الْیَهُودِیُّ صَدَقْتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّا لَنَجِدُ جَمِیعَ مَا وَصَفْتَ فِی التَّوْرَاةِ فَأَسْلَمَ عَلَى یَدِهِ وَ لَازَمَهُ حَتَّى قُتِلَ یَوْمَ صَفَّیْنِ.

* شاید تعبیر «معدن آب» یک نحوه به معنای مخزن آب باشد که آب از آنجا به همه جای زمین جاری می‌شود؛ یعنی همان که در دست کم 23 آیه قرآن بر نزول آب از آسمان تاکید شد؛ نه فقط 21 بار با تعبیر «نَزَّلَ [أنزل؛ ‌ینزل؛ نزلنا؛ أنزلنا] مِنَ السَّماءِ ماءً» ، بلکه همچنان با تعبیر «ماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماء» (یونس/24؛ ‌کهف/45).[6]

 

2) روایت شده است که از امیرالمومنین ع درباره «طارق» سوال شد.

فرمودند: آن بهترین ستاره در آسمان است ولی مردم آن را نمی‌شناسند؛ و همانا «طارق» نامیده شد چون نورش آیمان به آسمان را می‌پیماید تا هفت آسمان را، سپس این طریق را برمی‌گردد تا به جایگاهش برگردد.

علل الشرائع، ج‏2، ص577

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ حَرِیزٍ عَنِ الضَّحَّاکِ بْنِ مُزَاحِمٍ قَالَ:

سُئِلَ عَلِیٌّ ع عَنِ الطَّارِقِ؟

قَالَ: هُوَ أَحْسَنُ نَجْمٍ فِی السَّمَاءِ وَ لَیْسَ تَعْرِفُهُ النَّاسُ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ الطَّارِقَ لِأَنَّهُ یَطْرُقُ نُورُهُ سَمَاءً سَمَاءً إِلَى سَبْعِ سَمَاوَاتٍ ثُمَّ یَطْرُقُ رَاجِعاً حَتَّى یَرْجِعَ إِلَى مَکَانِهِ.

 

3) ابوبصیر روایت کرده که امام صادق (علیه السلام) در مورد آیه «وَ السَّمَاءِ وَ الطَّارِقِ» فرمودند:

آسمان در اینجا، امیرالمؤمنین (علیه السلام) است،

و طارق کسی است که از نزد پروردگار، از آنچه در شب و روز اتّفاق می‌افتد، برای ائمّه (علیهم السلام) خبر می‌آورد؛ و آن همان روحی است که همراه ائمّه (علیهم السلام) است و آن‌ها را ثابت‌قدم می گرداند.

از ایشان پرسیدم: «وَ النَّجْمُ الثَّاقِبُ» چطور؟

فرمودند: آن رسول الله ص است.

تفسیر القمی، ج‏2، ص415؛ غرر الأخبار، ص182[7]

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ ابْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ» قَالَ: قَالَ:

السَّمَاءُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ الطَّارِقُ الَّذِی یَطْرُقُ الْأَئِمَّةَ ع مِنْ عِنْدِ رَبِّهِمْ- مِمَّا یَحْدُثُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ- وَ هُوَ الرُّوحُ الَّذِی مَعَ الْأَئِمَّةِ ع یُسَدِّدُهُمْ.

 قُلْتُ وَ النَّجْمُ الثَّاقِبُ؟

قَالَ: ذَاکَ رَسُولُ اللَّهِ ص.

تدبر

در این آیه به آسمان و به «طارق»‌ سوگند خورده شده است. درباره اینکه مقصود از «طارق» چیست، مطالب متنوعی گفته شده، که با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، می‌تواند همه آنها درست باشد؛ فقط باید توجه داشت که هریک را مبنا قرار دهیم باید بقیه آیات را هم متناظر به آن معنا کنیم.

در یک تقسیم کلی، می‌توان تفسیر آفاقی یا انفسی از این آیات داشت؛ که در هریک ظرفیت‌های معنایی متعددی وجود دارد:

الف. تفسیر آفاقی:

1) «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»

مقصود از آسمان، همین آسمان فیزیکی و مادی باشد که بالای سرمان مشاهده می‌کنیم؛ آنگاه مقصود از «طارق» هم با توجه به آیات بعد، یک ستاره درخشان است؟ اما کدام ستاره؟

الف. ستاره صبح (کتاب العین، ج‏5، ص98[8])

ب. ستاره‌ای که فقط شبها طلوع می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص518[9]؛ المیزان، ج‏20، ص258[10]) و روزها مخفی می‌شود (ابن جریج، به نقل از الدر المنثور، ج‏6، ص335[11]).

ج. هر ستاره‌ای که در منظومه خود نقش خورشید را ایفا می‌کند و بدان منظومه نورافشانی می‌کند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص73[12]).

د. مطلق هر ستاره نورانی‌ای است (حسن، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص714[13]) و از ابن عباس نقل شده که هر ستاره‌ای است که نور می‌‌دهد و شبانه آسمان را می‌پیماید (به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص335[14]). و از قتاده هم نقل شده که شامل همه ستارگان می‌شود زیرا همگی طلوعشان در شب است و طارق به کسی می‌گویند که در شب می‌آید (الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص2[15]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص336[16]).

ه. مقصود زحل [= سیاره کیوان، بزرگترین سیاره در منظومه شمسی بعد از مشتری] است و مقصود از ثاقب، آن ستاره‌ای است که بر بقیه ستارگان تفوق دارد (ابن زید، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص714[17]؛ الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص1[18]).

و. ستاره جدی (ستاره قطبی] است (ابن عباس، به نقل الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص1)

ز. طارق که همان نجم ثاقب است ستاره‌ای در آسمان هفتم است که در آنجا هیچ ستاره دیگری نیست. وقتی ستارگان جایگاه‌های خود را در آسمان یافتند او نیز هبوط کرد و همراه آنها شد. سپس به جایگاهش در آسمان هفتم برگشت؛ و همان ستاره «زحل» است که طارق [= رونده در شب] است وقتی که نزول می‌کند و و طارق است وقتی بالا می‌رود (ابن عباس، الکشف والبیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج29، ص206[19]؛ ابن عباس و حضرت علی و فراء، به نقل از الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص1[20]). مضمون این توضیح که در منابع اهل سنت (قرطبی) یافت شد به نحوی با مفاد حدیث 3 در منابع شیعی نزدیک است بدون اینکه آن ستاره را «زحل» معرفی کند که در تدبر 2 ذیل تفسیر انفسی خواهد آمد.

ح. گفته شده که مقصود «ثریا» است [تعبیر ثریا غالبا در خصوص ستارگان موسوم به خوشه پروین (هفت خواهران) به کار می‌رود] (متشابه القرآن لابن شهر آشوب، ج‏1، ص37[21]) که عرب آنها را روی هم «نجم» می‌خواند (به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص714[22]؛ ابن زید به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص336[23]؛ ابن زید و فراء به نقل از الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص1[24]؛ هرچند که این قول ذیل این آیه در معانی القرآن فراء (ج‏3، ص254) یافت نشد).

ط. ستاره‌ای که درخشش آشکاری دارد (مجاهد، به نقل از الدر المنثور، ج‏6، ص336[25]).

ی. گفته شده که مقصود «ماه» است چون شبها طلوع می‌کند (این قول به فراء نسبت داده شده [‌ر.ک: به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص714[26]] ولی در معانی القرآن [ج‏3، ص254[27]] چنین چیزی مشاهده نمی‌شود).

ک. ...

 

ب. تفسیر انفسی:

2) «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»

می‌تواند مقصود از آسمان، آسمان روحانی و معنوی باشد، چنانکه شاید از بهترین شواهد برای این کاربرد قرآنی، آیه «أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَق‏» (روم/8) باشد که ثمره تفکر در خویش را فهم برحق بودن آفرینش آسمانها معرفی کرده است. در این صورت، مقصود از «طارق» عبارت است از:

الف. به قرینه کلمه «ثاقب» که در توصیف آن آمده است، آن ستاره [معنوی و ملکوتی]‌ای است که کسانی که [از ملکوت] استراق سمع می‌کنند را هدف قرار می‌دهد (خصیف، به نقل از الدر المنثور، ج‏6، ص336[28]) و با آن شیاطین [از آسمانهای معنوی] رانده می‌شوند (ابن عباس و عطاء، به نقل از الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص2[29]؛ الکشف والبیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج29، ص205[30]).

این توضیحات تناسب دارد با این دو دسته آیات شریفه؛ که در یکی کلمه «ثاقب» به جای «نجم» با «شهاب» همراه شده؛ و در دیگری هم کلمه «شهاب» برای همین تعقیب شیاطین آمده است:

الف.1) «إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ؛ وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ؛ لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ؛ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِب؛‏ إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِب‏» (صافات/6-10)

الف.2) «وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ؛ وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجیمٍ؛ إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ» (حجر/16-18)

ب. اگر مراد از آسمان، آسمان روحانی باشد، طارق، آن نفس روحانی مطمئن نورانی کامل است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص73[31]).

چه‌بسا اشکال شود که در کلمه «طارق» یک نحوه حرکت لحاظ شده است و این با تطبیق آن بر یک نفس به کمال‌رسیده (که ظهورش در این است که به پایان مقصد رسیده) چگونه قابل جمع است؟

شاید بتوان چنین گفت که اساسا آفرینش انسان به گونه‌ای است که توقف‌پذیر نیست چون حرکتش الی الله است و وصول الی الله در هیچ موقفی پایان نمی‌پذیرد و لذا این سیر حتی برای کاملترین انسانها بی‌توقف است و موید این معنا هم تشویق ما به صلوات فرستادن بر پیامبر ص و اهل بیت‌اش است که از خداوند برای ایشان ترفیع درجه درخواست می‌کنیم؛ و هم تعابیری است از اهل بیت ع که فرموده‌اند که اگر ما دائما در حال فزونی نباشیم تمام و نابود خواهیم شد: «لَوْ لَا أَنَّا نُزَادُ، لَأَنْفَدْنَا» (الکافی، ج‏1، ص253-254)[32].

ج. کلمه «طارق» به معنای سالک (رهرو)ای است که طریقی را می‌پیماید به ویژه که در شب باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص518[33]) و اگر آسمان را آسمان معنوی و ملکوتی در نظر بگیریم، این آسمان بستر و مسیری است که یک سالک الی الله قرار است بپیماید، آنگاه وجه شب بودنش هم شاید این باشد که اساسا زندگی در دنیا، زندگی در شب [لیلة القدر] است تا انسان به روز [یوم القیامة] برسد.

د. در حدیث 2، آسمان، امیرالمومنین ع؛ و طارق، فرشته‌ای که کل وقایع عالم را نزد ائمه می‌آورد؛ و نجم ثاقب، رسول الله ص معرفی شده بود. اینکه با توجه به برتر بودن رسول الله ص بر همگان از جمله بر حضرت علی ع، چگونه امیرالمومنین ع را آسمان و رسول الله را نجم ثاقب معرفی کرده، محتملات مختلفی دارد از جمله:

د.1. در بسیاری از کاربردهای قرآنی، تعبیر «السماء» ناظر به سماء دنیاست. اشاره شد که برخی مفسران نجم را به معنای مطلق ستارگان در نظر گرفته‌اند. اگر چنین باشد آنگاه سماء پایین‌تر از نجم می‌شود و آنگاه شاید وجه شبه این باشد که برای عرف انسانها، حضرت علی ع با همه عظمت و بزرگی‌اش دسترسی‌پذیرتر از رسول الله ص است. مقام رسول الله ص، مقامی است که هیچ کفوی در مخلوقات ندارد.

د.2. در عین اینکه بین شخص رسول الله و شخص حضرت علی ع تفاوتی هست، اما در آیه مباهله حضرت حضرت ع نفس حضرت پیامبر ص معرفی شده است (تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ؛ آل عمران/61) و در احادیث هم این دو (و بلکه کل اهل بیت ع) نور واحدی دانسته شده‌اند (مثلا: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَهُ نُوراً مِنْ نُورِی وَ خَلَقَنِی نُوراً مِنْ نُورِهِ وَ کِلَانَا مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ؛ الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص54)[34]. با توجه به نور واحد بودن اهل بیت ع، در برخی احادیث، مقام رسول الله ص را مقام ظاهر (که بر تنزیل جنگید) و امیرالمومنین ع را مقام باطن (که بر تأویل جنگید) معرفی کرده‌اند؛ و شاید این تطبیق از این باب باشد و هر سه کلمه (سماء و طارق و نجم ثاقب) ظهور یک حقیقت باشد؛ خصوصا که ظهور آیه این است که طارق همان نجم ثاقب است.

د.3. در نکات ادبی گذشت که از کاربردهای کلمه «طارق»، «ابر» است؛ آنگاه مقایسه، نه بین آسمان و ستاره؛ بلکه بین ابر و ستاره است.

د.4. ...

تبصره:

شأن نزولی که برای این آیه در منابع اهل سنت آمده تناسب جدی‌ای دارد با اینکه آن نجم ثاقب امیرالمومنین ع باشد که خداوند وی را به حضرت ابوطالب ع مرحمت فرموده است.

ه. اگر آسمانهای هفت‌گانه‌ای که در قرآن کریم مطرح است، بیشتر با تفسیر انفسی سازگار باشد، که ظهور بسیاری از روایات این است که چنین است) آنگاه حدیث 3 را نباید همچون برداشتی که در کتب اهل سنت از مضمون آن شده، نه یک تفسیر آفاقی و ناظر به ستاره زحل (تدبر1.ز)، بلکه تفسیری انفسی دانست.

و. ...

 

توجه: توضیحات تکمیلی درباره مقصود از «طارق»، ذیل آیه 3 خواهد آمد.

 

 


[1] . جلسه 131، پاورقی 6 https://yekaye.ir/an-nisa-004-134/

و جلسه 891، حدیث1 https://yekaye.ir/al-fajr-89-20/

[2] . قَرَارِ هَذِهِ الْأَرْضِ عَلَى مَا هُوَ وَ عَنْ شَبَهِ الْوَلَدِ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ وَ عَنْ أَیِّ النُّطْفَتَیْنِ یَکُونُ الشَّعْرُ وَ الدَّمُ وَ اللَّحْمُ وَ الْعَظْمُ وَ الْعَصَبُ

[3] . وَ لِمَ سُمِّیَتِ الدُّنْیَا دُنْیَا وَ لِمَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً وَ لِمَ سُمِّیَ آدَمُ آدَمَ وَ لِمَ سُمِّیَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ وَ لِمَ سُمِّیَ الدِّرْهَمُ دِرْهَماً وَ لِمَ سُمِّیَ الدِّینَارُ دِینَاراً وَ لِمَ قِیلَ لِلْفَرَسِ‏ إِجِدْ وَ لِمَ قِیلَ لِلْبَغْلِ عَدْ وَ لِمَ قِیلَ لِلْحِمَارِ حَرِّ؟

[4] . أَمَّا قَرَارُ هَذِهِ الْأَرْضِ لَا یَکُونُ إِلَّا عَلَى عَاتِقِ مَلَکٍ وَ قَدَمَا ذَلِکَ الْمَلَکِ عَلَى صَخْرَةٍ وَ الصَّخْرَةُ عَلَى قَرْنِ ثَوْرٍ وَ الثَّوْرُ قَوَائِمُهُ عَلَى ظَهْرِ الْحُوتِ فِی الْیَمِّ الْأَسْفَلِ وَ الْیَمُّ عَلَى الظُّلْمَةِ وَ الظُّلْمَةُ عَلَى الْعَقِیمِ وَ الْعَقِیمُ عَلَى الثَّرَى وَ مَا یَعْلَمُ تَحْتَ الثَّرَى إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا شَبَهُ الْوَلَدِ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ فَإِذَا سَبَقَ نُطْفَةُ الرَّجُلِ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ إِلَى الرَّحِمِ خَرَجَ شَبَهُ الْوَلَدِ إِلَى أَعْمَامِهِ وَ مِنْ نُطْفَةِ الرَّجُلِ یَکُونُ الْعَظْمُ وَ الْعَصَبُ وَ إِذَا سَبَقَ نُطْفَةُ الْمَرْأَةِ نُطْفَةَ الرَّجُلِ إِلَى الرَّحِمِ خَرَجَ شَبَهُ الْوَلَدِ إِلَى أَخْوَالِهِ وَ مِنْ نُطْفَتِهَا یَکُونُ الشَّعْرُ وَ الْجِلْدُ وَ اللَّحْمُ لِأَنَّهَا صَفْرَاءُ رَقِیقَةٌ

[5] . وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الدُّنْیَا دُنْیَا لِأَنَّهَا أَدْنَى مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً لِأَنَّ فِیهَا الْجَزَاءَ وَ الثَّوَابَ وَ سُمِّیَ آدَمُ آدَمَ لِأَنَّهُ خُلِقَ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَعَثَ جَبْرَئِیلَ ع وَ أَمَرَهُ أَنْ یَأْتِیَهُ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ بِأَرْبَعِ طِینَاتٍ طِینَةٍ بَیْضَاءَ وَ طِینَةٍ حَمْرَاءَ وَ طِینَةٍ غَبْرَاءَ وَ طِینَةٍ سَوْدَاءَ وَ ذَلِکَ مِنْ سَهْلِهَا وَ حَزْنِهَا ثُمَّ أَمَرَهُ أَنْ یَأْتِیَهُ بِأَرْبَعِ مِیَاهٍ مَاءٍ عَذْبٍ وَ مَاءٍ مِلْحٍ وَ مَاءٍ مُرٍّ وَ مَاءٍ مُنْتِنٍ ثُمَّ أَمَرَهُ أَنْ یُفْرِغَ الْمَاءَ فِی الطِّینِ وَ أَدَمَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ فَلَمْ یَفْضُلْ شَیْ‏ءٌ مِنَ الطِّینِ یَحْتَاجُ إِلَى الْمَاءِ وَ لَا مِنَ الْمَاءِ شَیْ‏ءٌ یَحْتَاجُ إِلَى الطِّینِ فَجَعَلَ الْمَاءَ الْعَذْبَ فِی حَلْقِهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمَالِحَ فِی عَیْنَیْهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمُرَّ فِی أُذُنَیْهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمُنْتِنَ فِی أَنْفِهِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنَ الْحَیَوَانِ وَ إِنَّمَا قِیلَ لِلْفَرَسِ إِجِدْ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ الْخَیْلَ قَابِیلُ یَوْمَ قَتَلَ أَخَاهُ هَابِیلَ وَ أَنْشَأَ یَقُولُ‏ «إِجِدِ الْیَوْمَ وَ مَا / تَرَکَ النَّاسُ دَماً» فَقِیلَ لِلْفَرَسِ إِجِدْ لِذَلِکَ وَ إِنَّمَا قِیلَ لِلْبَغْلِ عَدْ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ الْبَغْلَ آدَمُ ع وَ ذَلِکَ کَانَ لَهُ ابْنٌ یُقَالُ لَهُ مَعَدٌ وَ کَانَ عَشُوقاً لِلدَّوَابِّ وَ کَانَ یَسُوقُ بِآدَمَ ع فَإِذَا تَقَاعَسَ الْبَغْلُ نَادَى یَا مَعَدُ سُقْهَا فَأَلِفَتِ الْبَغْلَةُ اسْمَ مَعَدٍ فَتَرَکَ النَّاسُ مِیمَ مَعَدٍ وَ قَالُوا عَدْ وَ إِنَّمَا قِیلَ لِلْحِمَارِ حَرِّ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ الْحِمَارَ حَوَّاءُ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ کَانَ لَهَا حِمَارَةٌ وَ کَانَتْ تَرْکَبُهَا لِزِیَارَةِ قَبْرِ وَلَدِهَا هَابِیلَ فَکَانَتْ تَقُولُ فِی مَسِیرِهَا وَا حَرَّاهْ فَإِذَا قَالَتْ هَذِهِ الْکَلِمَاتِ سَارَتِ الْحِمَارَةُ وَ إِذَا سَکَتَتْ تَقَاعَسَتْ فَتَرَکَ النَّاسُ ذَلِکَ وَ قَالُوا حَرِّ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ الدِّرْهَمُ دِرْهَماً لِأَنَّهُ دَارُ هَمٍّ مَنْ جَمَعَهُ وَ لَمْ یُنْفِقْهُ فِی طَاعَةِ اللَّهِ فأَوْرَثَهُ النَّارَ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ الدِّینَارُ دِینَاراً لِأَنَّهُ دَارُ النَّارِ مَنْ جَمَعَهُ وَ لَمْ یُنْفِقْهُ فِی طَاعَةِ اللَّهِ فَأَوْرَثَهُ النَّارَ.

[6] . در حدی که جستجو شد فقط یکبار در قرآن از نزول آب بر زمین سخن گفته شده و اسمی از آسمان برده نشده است: «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیج» (حج/5) که اینجا هم به قرینه سیاق واضح است که نزول از آسمان است.

[7] . أبو بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام ... و بالسند (عنه علیه السّلام) فی قوله تعالى: (وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ) ، قال: «الطارق: هو الذی یطرق الأئمّة من العلوم فیما یحدث باللیل و النهار بما یسدّد اللّه تعالى به»، فقلت: و (النَّجْمُ الثَّاقِبُ) ؟ قال: «هو رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله»

[8] . و قوله تعالى: «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏»، یقال: الطَّارِقُ کوکب الصبح.

[9] . و عبّر عن النّجم بِالطَّارِقِ لاختصاص ظهوره باللّیل. قال تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏

[10] . و المراد بالطارق فی الآیة النجم الذی یطلع باللیل

[11] . و أخرج ابن المنذر عن ابن جریج وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال النجم یخفى بالنهار و یبدو باللیل.

[12] . و إمّا أن یکون الطرق من موضوع خارجىّ: کما فی: . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏ - 86/ 2 اشارة الى الشمس فی کلّ منظومة، و هی الّتى ضیاؤها ذاتیّة، و هی توجد حرارة و نورا فی منظومتها، و تثبت نظما و حرکة و کیفیّة خاصّة محدودة فی کلّ واحد من سیّاراتها و أقمارها.

[13] . «وَ الطَّارِقِ» و هو الذی یجی‏ء لیلا «وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ» و ذلک أن هذا الاسم یقع على کل ما طرق لیلا و لم یکن النبی ص یدری ما المراد لو لم یبینه ثم بینه بقوله «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» أی هو الکوکب المضی‏ء و یرید به العموم و هو جماع النجوم عن الحسن. و قال ابن زید: إنه الثریا. و عنه أیضا أنه زحل.

[14] . أخرج ابن مردویه عن ابن عباس فی قوله وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال أقسم ربک بالطارق وکل شی طرقک باللیل فهو طارق

و أخرج ابن جریر عن ابن عباس رضى الله عنهما فی قوله وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال و ما یطرق فیها

و أخرج عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و أبو الشیخ فی العظمة عن ابن عباس فی قوله النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال النجم المضی

[15] . قتادة: هو عام فی سائر النجوم، لان طلوعها بلیل، وکل من أتاک لیلا فهو طارق. قال: «و مثلک حبلی قد طرقت و مرضعا / فألهیتها عن ذی تمائم مغیل» و قال:«ألم تریانی کلما جئت طارقا / جدت بها طیبا و إن لم تطیب‏» فالطارق: النجم، اسم جنس، سمی بذلک لأنه یطرق لیلا، و منه الحدیث: [نهى النبی صلى الله علیه و سلم أن یطرق المسافر أهله لیلا، کی تستحد المغیبة، و تمتشط الشعثة]. و العرب تسمى کل قاصد فی اللیل طارقا. یقال: طرق فلان إذا جاء بلیل. وقد طرق یطرق طروقا، فهو طارق.

[16] . و أخرج عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن المنذر عن قتادة وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال هو ظهور النجم باللیل یقول یطرقک باللیل النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال المضیء.

[17] . و قیل هو زحل و الثاقب العالی على النجوم عن ابن زید

[18]. وی این را به ابن حسن نسبت داده و در پاورقی احتمال داده‌اند مقصود أبو بکر العطار: محمد بن الحسن بن مقسم باشد؛ و البته در ادامه می‌گوید که به ابن زید هم این قول را نسبت داده‌اند هم ثریا را.

قوله تعالى (وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ) قسمان: السَّماءِ قسم، و الطَّارِقِ قسم. و الطارق: النجم. وقد بینه الله تعالى بقوله: وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ. النَّجْمُ الثَّاقِبُ. و اختلف فیه، فقیل: هو زحل: الکوکب الذی فی السماء السابعة، ذکره محمد بن الحسن فی تفسیره، و ذکر له أخبارا، الله أعلم بصحتها.

[19] . «روى أبو الجوزاء، عن ابن عباس رضی الله عنهما قال: الطارق: نجم فی ‌السماء ‌السابعة، لا یسکنها غیره من النجوم، فإذا أخذت النجوم أماکنها من السماء هبط فکان معها، ثم رجع إلى مکانه من ‌السماء ‌السابعة، وهو زحل، فهو ‌طارق حین ینزل، وطارق حین یصعد»

[20] . ابن عباس: هو الجدی. و عنه أیضا و عن علی بن أبی طالب رضی الله عنهما و الفراء: النَّجْمُ الثَّاقِبُ: نجم فی السماء السابعة، لا یسکنها غیره من النجوم، فإذا أخذت النجوم أمکنتها من السماء، هبط فکان معها. ثم یرجع إلى مکانه من السماء السابعة، و هو زحل، فهو طارق حین ینزل، و طارق حین یصعد. و حکى الفراء: ثقب الطائر: إذا ارتفع وعلا.

[21] . و النجم فی قوله النَّجْمُ الثَّاقِبُ یرید به الثریا

[22] . و قیل أراد به الثریا و العرب تسمیه النجم

[23] . و أخرج ابن جریر عن ابن زید قال النَّجْمُ الثَّاقِبُ الثریا

[24] . و قال ابن زید: إنه الثریا. و عنه أیضا أنه زحل، و قاله الفراء.

[25] . و أخرج عبد بن حمید عن مجاهد النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال الذی یتوهج

[26] . و قیل هو القمر لأنه یطلع باللیل عن الفراء.

[27] . قوله عز و جل: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ. الطارق: النجم لأنه یطلع باللیل، و ما أتاک لیلا فهو طارق، ثم فسره فقال: «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» و الثاقب: المضی‏ء، و العرب تقول: أثقب نارک- للموقد، و یقال: إن الثاقب: هو النجم الذی یقال له: زحل. و الثاقب: الذی قد ارتفع على النجوم. و العرب تقول للطائر إذا لحق ببطن السماء ارتفاعا: قد ثقّب. کل ذلک جاء فى التفسیر.

[28][28] . و أخرج ابن المنذر عن خصیف النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال مم یثقب من یسترق السمع.

[29] . و عن ابن عباس و عطاء: الثَّاقِبُ: الذی ترمى به الشیاطین.

[30] . «قال عطاء: ‌الثاقب ‌الذی ‌ترمى ‌به ‌الشیاطین فتثقبهم»

[31] . و إن أرید من السماء: السماء الروحانىّ، فیکون المراد من الطارق هو النفس الروحانىّ المطمئنّ النورانىّ الکامل.

[32] . فقط در کافی دو باب هست با عناوین «بَابٌ فِی أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع یَزْدَادُونَ فِی لَیْلَةِ الْجُمُعَةِ» و «بَابُ لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع یَزْدَادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُمْ‏» و این احادیث در آن دو آمده است:

1- حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ الْقُمِّیُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ أَبِی یَحْیَى الصَّنْعَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لِی یَا أَبَا یَحْیَى إِنَّ لَنَا فِی لَیَالِی الْجُمُعَةِ لَشَأْناً مِنَ الشَّأْنِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا ذَاکَ الشَّأْنُ قَالَ یُؤْذَنُ لِأَرْوَاحِ الْأَنْبِیَاءِ الْمَوْتَى ع وَ أَرْوَاحِ الْأَوْصِیَاءِ الْمَوْتَى وَ رُوحِ الْوَصِیِّ الَّذِی بَیْنَ ظَهْرَانَیْکُمْ یُعْرَجُ بِهَا إِلَى السَّمَاءِ حَتَّى تُوَافِیَ عَرْشَ رَبِّهَا فَتَطُوفُ بِهِ أُسْبُوعاً وَ تُصَلِّی عِنْدَ کُلِّ قَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ تُرَدُّ إِلَى الْأَبْدَانِ الَّتِی کَانَتْ فِیهَا فَتُصْبِحُ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَوْصِیَاءُ قَدْ مُلِئُوا سُرُوراً وَ یُصْبِحُ الْوَصِیُّ الَّذِی بَیْنَ ظَهْرَانَیْکُمْ وَ قَدْ زِیدَ فِی عِلْمِهِ مِثْلُ جَمِّ الْغَفِیرِ.

2- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی زَاهِرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ عَنْ یُوسُفَ الْأَبْزَارِیِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ذَاتَ یَوْمٍ وَ کَانَ لَا یُکَنِّینِی قَبْلَ ذَلِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قُلْتُ لَبَّیْکَ قَالَ إِنَّ لَنَا فِی کُلِّ لَیْلَةِ جُمُعَةٍ سُرُوراً قُلْتُ زَادَکَ اللَّهُ وَ مَا ذَاکَ قَالَ إِذَا کَانَ لَیْلَةُ الْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اللَّهِ ص الْعَرْشَ وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ ع مَعَهُ وَ وَافَیْنَا مَعَهُمْ فَلَا تُرَدُّ أَرْوَاحُنَا إِلَى أَبْدَانِنَا إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَأَنْفَدْنَا.

3- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ یُونُسَ أَوِ الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا مِنْ لَیْلَةِ جُمُعَةٍ إِلَّا وَ لِأَوْلِیَاءِ اللَّهِ فِیهَا سُرُورٌ قُلْتُ کَیْفَ ذَلِکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ إِذَا کَانَ لَیْلَةُ الْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اللَّهِ ص الْعَرْشَ وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ ع وَ وَافَیْتُ مَعَهُمْ فَمَا أَرْجِعُ إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَفِدَ مَا عِنْدِی.

بَابُ لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع یَزْدَادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُمْ‏

1- عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع یَقُولُ کَانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع یَقُولُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا.

- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مِثْلَهُ.

2- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ ذَرِیحٍ الْمُحَارِبِیِّ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا ذَرِیحُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا.

3- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا قَالَ قُلْتُ تَزْدَادُونَ شَیْئاً لَا یَعْلَمُهُ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ أَمَا إِنَّهُ إِذَا کَانَ ذَلِکَ عُرِضَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ عَلَى الْأَئِمَّةِ ثُمَّ انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَیْنَا.

4- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَیْسَ یَخْرُجُ شَیْ‏ءٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى یَبْدَأَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع ثُمَّ بِوَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ لِکَیْلَا یَکُونَ آخِرُنَا أَعْلَمَ مِنْ أَوَّلِنَا.

[33] . و الطَّارِقُ: السالک للطَّرِیقِ، لکن خصّ فی التّعارف بالآتی لیلا، فقیل: طَرَقَ أهلَهُ طُرُوقاً، و عبّر عن النّجم بِالطَّارِقِ لاختصاص ظهوره باللّیل. قال تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ [الطارق/ 1]، قال الشاعر: نحن بنات طَارِق» و عن الحوادث التی تأتی لیلا بِالطَّوَارِقِ.

[34] . برای مشاهده مستندات متعدد برای این مدعا ر.ک: مدخل «حدیث نور واحد» در ویکی‌شیعه

 


1146) سوره طارق (86) آیه 1 وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ

 شب اول رمضان 1446 11/12/1403

ترجمه

به نام خداوند دارای رحمت گسترده و همیشگی؛ سوگند به آسمان و [سوگند به] طارق

نکات ادبی

السَّماءِ

درباره ماده «سمو» قبلا بیان شد که این ماده دلالت دارد بر علو، و بر رفعت چیزی و شاخص و کاملا آشکار بودنش و علو آن نسبت بدانچه تحت آن است. از آنجا که «سماءِ» هر چیزی، به بالای آن گفته می‌شود برخی معتقدند که اصل ماده «سمو» هر آن چیزی است که رفعتی یافته و فوق چیز دیگر و محیط بر آن باشد؛ و از آنجا که در زبانهای آرامی و عبری و سریانی کلمه «شماء» به همین معنای «سماء» به کار رفته احتمال دارد که این لفظ با همین معنا از آن زبانهای به زبان عربی وارد شده باشد.

در هر صورت به همین مناسبت فوقیت در معنای این ماده، کلمه «سماء» هم بر ابر (و حتی باران) اطلاق می‌شود (یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً؛ هود/52؛ نوح/11) و هم بر سقف خانه؛ چنانکه در مقابل برای آسمان هم تعبیر سقف شده است (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً؛ انبیاء/32) و برای پشت اسب (روی اسب) نیز از «سماء الفرس» استفاده می‌شود و حتی به گیاهان نیز «سماء» می‌گویند.

البته رایج‌ترین معنای آن همان آسمان است؛ و گفته شده که هر چیزی در مقایسه با آنچه پایین‌تر از آن است «سماء» و در مقایسه با آنچه فوق آن است «أرض» است و آیه «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ»‏ (طلاق/12) را نیز بر همین حمل کرده‌اند. راغب بر این باور است که «سماء» در معنای باران به صورت مذکر می‌آید [البته فیومی دقیقا نظر خلاف این را دارد] و جمع آن به صورت «أَسْمِیَة» است؛ اما «سماء» در مقابل «أرض» هم به معنای مفرد (فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ؛ دخان/29) و هم به معنای جمع (ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَ‏؛ بقرة/29) به کار می‌رود ولو با ادات جمع هم جمع بسته می‌شود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ» (اسراء/44)؛ و این «سماء» مونث است: «وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» (ذاریات/47) «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ» (الرحمن/7) «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»‏ (انشقاق/1) «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ»‏ (انفطار/1)؛ هرچند گاه «مذکر» هم می‌آید: «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ» (نازعات/79) هرچند ازهری بر این باور است که «سماء» در مقابل «أرض» همواره مونث است و اگر آن را به عنوان سقف لحاظ کنند (در همین آیه اخیر) به صورت مذکر به کار می‌برند.

 کلمه «سماء» به کلماتی مانند «رفعت» و «ارتفاع»، «علو» «صعود» «رقی» و «فوق» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند:

«رفعت» (ماده «رفع») نقطه مقابل «خفض» است و مستلزم زایل شدن از جایگاه پایینی است که قبلا در آنجا بوده است؛

«علو» وقتی است که فی نفسه و به خود شیء‌نگاه شود صرف نظر از مادون آن و یا جابجا شدنش و در آن یک معنای قهر و اقتدار نهفته است؛

«صعود» ناظر به جابجایی مکانی و مختص مکان است؛

«رقی»‌ صعودی است که تدریجی انجام شود؛

«فوق» هم ظرف مکان و نقطه مقابل «تحت» و صرفا ناظر به وصف شیء‌در مقایسه است؛‌نه وصفی برای خود شیء.

جلسه 1041 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/

الطَّارِقِ

با توجه به کثرت استعمالات ماده «طرق» در معانی مختلف، اهل لغت درباره اصل و محور این ماده اختلاف دارند:

ابن فارس از برگرداندن همه آن معانی به معنای واحد درمانده شده و قائل است که این ماده بر چهار اصل متفاوت دلالت دارد: (1) آمدن شبانه، که به کسی که شب بر منزل وارد می‌شود گفته می‌شود، و از نظر وی به همین مناسبت هم به ستاره «طارق» گفته شده است چون شبها طلوع می‌کند. (2) زدن، که کاربرد آن در کلمه «طَرق» به معنای سنگریزه‌هایی که برای کهانت می‌زدند ویا برای زدن حیوان نر به حیوان ماده در مقام جفت‌گیری معروف است. (3) سستی و رخوت در چیزی، چنانکه به نرمی و لطافت موجود در پر پرندگان «طَرَق» گفته می‌شود و «طریقه» را هم به معنای نرمی و تسلیم شدن به چیزی از این باب دانسته است. (4) خصف چیزی بر روی چیزی دیگر (چیزی را بر روی چیز دیگر کوبیدن و چسباندن و جفت یا وصله کردن)، چنانکه به کفش (که چرم را روی چرم دیگر می‌کوبند یا همواره به صورت جفت استفاده می‌شود) خصف گویند. وی احتمال داده است که کاربرد کلمه «طریق» (به معنای راه )‌ یا از باب معنای اول است (چون عرصه‌ای است که پیموده می‌شود) یا از باب معنای آخر است (چون مسیری است که گویی به نحوی کوبیده شده که از اطرافش متمایز گردیده است) (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص449-453)[1].

اما بسیاری از اهل لغت کوشیده‌اند معنای واحدی برای کل این کاربردها بیابند:

مرحوم طبرسی بر این باور است که اصل آن به معنای «دق» (= کوبیدن به در) است چنانکه کلمه «مطرقه» [= کلون در] را به همین مناسبت چنین نامیده‌اند و وجه تسمیه «طریق» هم این است که با عبور و مرور افراد کوبیده و صاف شده است؛ و «طارق» هم کسی است که بانه به منزل می‌آید و ناچار است برای باخبر کردن اهل خانه دق الباب کند (مجمع البیان، ج‏10، ص713[2]).

اما راغب و مرحوم مصطفوی معنای «زدن» را در این ماده محوری می‌دانند:

راغب بر این باور است که این ماده دلالت بر نوع خاصی از زدن دارد که در همان نوع یک توسعی هم حاصل شده است. از نظر وی، «طریق» راهی است که با پاها زده و کوبیده شده است چنانکه خداوند فرمود: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقاً فِی الْبَحْر» (طه/77) و به همین مناسبت به نحو استعاری برای هر مسلکی که انسان در انجام کاری در پیش می‌گیرد، مذموم باشد یا ممدوح، به کار رفته است چنانکه فرمود: «وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ‏ الْمُثْلى»‏(طه/63). و «طارق» هم کسی است که طریقی را می‌پیماید هرچند بیشتر برای کسی که طریق را در شب می‌پیماید به کار می‌رود و به همین مناسبت به حوادث ناگواری که شبانه بر انسان وارد می‌شود «طوارق» گویند. وی بدون اینکه توضیحی دهد که فرق «طریق» با «طریقة» چیست اشاره کرده است که جمع «طریق»، «طُرُق» است و جمع «طریقة»، «طرائق»[3]؛ و کاربرد کلمه دوم در آیه «کُنَّا طَرائِقَ‏ قِدَداً» (جن/11) را به معنای اشاره به اختلاف در درجات جنیان دانسته و کاربرد آن در آیه «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ‏ طَرائِقَ»‏(مؤمنون/17) را اشاره به طبقات آسمان (مفردات ألفاظ القرآن، ص518-519[4]).

علامه طباطبایی هم به نحوی بین قول راغب و مرحوم طبرسی جمع کرده و بر این باور است که «طرق» در اصل زدن شدیدی است که صدایش شنیده می‌شود و وجه تسمیه کلون درب به «مطرقة» هم همین است؛ و وجه تسمیه «طریق» این است که با قدمهای افراد کوبیده شده است؛ سپس به مناسبت همین کلمه استعمالش در پیمودن راه شیوع پیدا کرده است و سپس در خصوص آمدن در شب؛‌زیرا در شبها غالبا درها بسته است و شخص نیازمند در زدن است پس راه را می‌پیماید و در می‌زند؛‌سپس کاربردش در خصوص هرچه در شب ظاهر می‌شود شیوع پیدا کرده و مراد از «طارق» در آیه اول سوره طارق هم ستاره‌ای است که شبها طلوع می‌کند (المیزان، ج‏20، ص258[5]).

مرحوم مصطفوی هم اصل واحد در این ماده را زدن و تثبیت بر یک حالت و کیفیت مخصوص می‌داند و معتقد است به موادی همچون «طبع» و «طبق»‌ و «طحی» و «طرح» نزدیک است و البته هریک تفاوت ظریفی با دیگری دارد: در «طبع» مطلق زدن و تثبیت مد نظر است اما در «طرق» تثبیت با کیفیت خاص. وی وجه تسمیه «طریق» را هم این می‌داند که در آن تقدیر و تنظیمش بر خصوصیتی معین لحاظ شده است؛ یا کاربرد آن در خصوص زدن پشم را از این باب می‌داند که قرار است نرمی و بساطتی در آن حاصل شود یا کاربرد آن در مقام زدن حیوان نر به حیوان ماده برای جفت‌گیری را زدنی است برای تولد حیوانی جدید. وی تفاوت «طریق» با «سبیل» را هم در همین می‌داند که سبیل به مطلق راهی که شخص را به مطلوب برساند گفته می‌شود اما طریق راهی است که یک نحوه تقدیر و خصوصیات خاص در آن لحاظ شده است مانند راهی که برای حضرت موسی در دریا گشوده شد: «أَنْ أَسْرِ بِعِبادی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً» (طه/77) یا راهی که به طور خاص برای رسیدن به حق «کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَریقٍ مُسْتَقیمٍ» (احقاف/30) یا برای سیر دادن کافران به جهنم «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَریقاً؛ إِلاَّ طَریقَ جَهَنَّمَ» (نساء/168-169) قرار داده می‌شود. وی همچنین «طریقه» را به معنای آن چیزی که متصف به «طریق واقع شدن» است می‌داند که «طریق» در آن قرار دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص72-74[6]). قبلا هم ذیل ماده «سبل» اشاره شد که مرحوم مصطفوی فرق کلمه «سبیل» را با کلماتی همچون طریق و صراط در این می‌داند که سبیل راه‌های سهل و طبیعی‌ای است که شخص را به مقصد و نقطه معینی می‌رساند؛ اما «طریق» که از ماده «طرق» (به معنای کوبیدن و ضربه زدن) گرفته شده، راهی است که پیمودن آن نیازمند تلاش و زحمت است؛ و «صراط» به معنای راه گسترده و واضح است؛ البته عسگری اگرچه در این زمینه که «طریق» اقتضای سهولت ندارد با وی هم‌نظر است؛ اما صراط را به معنای راه سهل و آسان می‌داند؛ و سبیل را معنای عامی می‌دانند که بر طریق و غیرطریق اطلاق می‌شود. (جلسه 1080 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-15-1/).

اما حسن جبل با توجه به تحلیلی که علاوه بر بررسی کلمات، راجع به تک تک حروف دارد معنای محوری این ماده را «امتداد چیزی که میانه‌اش تر و تازه باشد به نحو طولی با یک نیروی داخلی یا فشار بیرونی» معرفی کرده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1325[7]) چرا که از نظر وی «ط» دلالت بر یک نحوه فشار و امتداد عرضی دارد و حرف «ر» برای استرسال (شل و رها شدن) است و «ق» هم یک نحوه اشتداد و غلظت در اثناء و اعماق چیزی است و ترکیب اینها دلالت دارد بر قوتی در درون شیء که منجر به یک نحوه امتدادی در شیء می‌شود. (همان، ص1316-1317[8])

از ماده «طرق» در قرآن کریم فقط کلمات «طریق» و «طریقة»‌ و «طرائق» و «طارق» و جمعا 11 بار به کار رفته است.

شأن نزول

گفته‌اند این آیه در مورد ابو طالب نازل شد و قضیه از این قرار است که ایشان یکبار برای پیامبر نان و شیری هدیه آورده بود. در همان حال که نشسته و مشغول خوردن بود، ستاره‌ای افتاد و بناگاه همه‌جا را آتش فراگرفت [در نقل دیگر: زمین پر از نور شد].

ابو طالب ترسید و گفت: این چیست؟

پیامبر (ص) فرمود: ستاره‏اى است که پرتابش کردند و این از آیات الهى است.

ابو طالب در شگفت شد و خداوند این آیه را نازل فرمود.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص476؛ الکشف و البیان (ثعلبی)، ج‏10، ص177-178[9]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏21، ص1[10]

قوله تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ؛ نزلت فی أبی طالب، و ذلک أنه أتَى النبیَّ ص [فأتْحَفَه‏] بخبز و لبن، فبینما هو جالس [یأکل‏] إذا انْحَطَّ نجم فامتَلأ ما ثَمَّ ناراً [فامتلأت الأرض نورا].

ففزع أبو طالب، و قال: أیُّ شی‏ء هذا؟

فقال [رسول الله ص]: هذا نجمٌ رُمیَ به، و هو آیةٌ من آیات اللَّه تعالى، فعجب أبو طالب. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیة.

 


[1] . الطاء و الراء و القاف أربعة أصول: أحدها الإِتیان مَساءً ، و الثانى الضَّرْب، و الثالث جنسٌ من استرخاء الشى‏ء، و الرابع خَصْف شى‏ء على شى‏ء.

فالأوَّل‏ الطُّرُوق‏. و یقال إنّه إتیان المنزِل لیلًا. قالوا: و رجلٌ‏ طُرَقَةٌ، إذا کان یَسْرِى حتى‏ یطرُقَ‏ أهلَه لیلًا.* و ذُکِرَ أنَّ ذلک یقال بالنهار أیضاً، و الأصل اللَّیل: و الدَّلیل على أنَّ الأصلَ اللّیل تسمیتُهم النّجم‏ طارقاً؛ لأنّه یَطلُعُ لیلًا. قالوا: و کلُّ مَن أتى لیلًا فقد طَرَق‏. قالت: نحنُ بناتُ‏ طارقِ؛ ‏ و هو قول امرأة. ترید: إِنَّ أبانا نجمٌ فى شرفه و علوّه‏ . و من الباب، و اللَّه أعلم: الطَّریق‏، لأنَّه یُتَوَرَّدُ. و یجوز أن یکون من أصلٍ آخَر، و هو الذى ذکرناه من خَصْف الشى‏ء فوق الشى‏ء. و من الباب الأوّل قولُهم: أتیتُه‏ طَرْقَتین‏، أى مَرَّتین‏ . و منه‏ طارِقةُ الرَّجُل، و هو فَخِذه التى هو منها؛ و سمِّیت‏ طارقةً لأنها تطرُقه‏ و یطرُقها. قال: شکوت ذَهاب‏ طارقتى‏ إلیه‏ / و طارِقَتِى‏ بأکناف الدُّرُوب‏»

و الأصل الثّانى: الضرب، یقال‏ طرَق‏ یَطْرُق‏ طرقاً. و الشى‏ء مِطرَق‏ و مِطرَقة. و منه‏ الطَّرْق‏، و هو الضَّرْب بالحَصى تکهُّناً، و هو الذى جاء فى الحدیث النّهْىُ عنه، و قیل‏: «الطرْق‏ و العیافة و الزَّجر من الجِبت‏ ». و امرأةٌ طارقةٌ: تفعل ذلک؛ و الجمع‏ الطَّوارق‏. قال: «لعمرک ما تَدْرى‏ الطَّوَارِقُ‏ بالحصى‏ / و لا زاجراتُ الطیرِ ما اللَّه صانعُ‏ » و الطرْق‏: ضرب الصُّوف بالقضیب، و ذلک القضیبُ‏ مِطرَقة. و قد یفعلُ الکاهن ذلک‏ فیطرُق‏، أى یخلط القُطْنَ بالصُّوف إذا تکهَّنَ. و یجعلون هذا مثلًا فیقولون: «طَرَقَ‏ و ماشَ». قال: «عاذلَ قد أُولِعتِ بالتَّرْفیشِ / إلىَّ سِرًّا فاطرُقى‏ و مِیشِى‏» و یقال: طرَق‏ الفحلُ الناقةَ طَرقاً، إذا ضربها. و طَروقة الفَحل: أُنثاه. و استطرقَ‏ فلانٌ فلاناً فَحَلَه، إذا طلبَه منه لیَضربَ فى إِبله، فأطْرَقَه إِیّاه. و یقال: هذه النَّبْل‏ طَرْقَةُ رجلٍ واحد، أى صِیغة رجلٍ واحد .

و الأصل الثالث: استِرخاء الشى‏ء. من ذلک‏ الطَّرَق‏، و هو لِینٌ فى ریش الطّائر. و منه‏ أَطْرَق‏ فلانٌ فى نَظَره. و المُطْرِق‏: المسترخِى العَین. قال: «و ما کنتُ أخشَى أن تکون وفاتُه‏ / بکفَّىْ سَبَنْتَى أزرقِ العَین‏ مُطْرِقِ» و قال فى‏ الإطراق‏: «فأطرَقَ‏ إطراقَ‏ الشُّجاع و لو یَرَى‏ / مَساغاً لِناباه الشُّجَاعُ لصَمَّما » و من الباب‏ الطِّرِّیقة، و هو اللِّین و الانقیاد. یقولون فى المثل: «إنّ تحت‏ طِرِّیقته‏ لَعِنْدَأْوَةً»، أى إِنّ فى لِینه بعضَ العُسر أحیاناً. فأمَّا الطّرَق‏ فقال قوم: هذا اعوجاجٌ فى الساق من غیر فَحَج. و قال قوم: الطّرُق‏: ضَعف فى الرُّکْبتین. و هذا القول أقْیَسُ و أشبه لسائر ما ذکرناه من اللِّین و الاسترخاء.

و الأصل الرابع: خَصْف شى‏ءٍ على شى‏ء. یقال: نَعلٌ‏ مُطارَقة، أى مخصُوفة. و خُفٌ‏ مُطارَق‏، إذا کان قد ظُوهِر له نعلان. و کلُّ خَصْفةٍ طِرَاق‏. و تُرسٌ‏ مطرَّق‏، إِذا طورِق‏ بجلدٍ على قَدْره. و من هذا الباب‏ الطِّرْق‏، و هو الشحم و القُوّة، و سمِّى بذلک لأنّه شى‏ءٌ کأنّه خُصِف به. یقولون: ما به‏ طِرْق‏، أى ما به قُوّة. قال أبو محمد عبد اللَّه بن مسلم: أصل‏ الطِّرْق‏ الشّحم؛ لأنّ القوّة أکثر ما تکون [عنه‏ ]. و من هذا الباب‏ الطّرَق‏: مَناقع المیاه؛ و إنّما سمِّیت بذلک تشبیهاً بالشى‏ء یتراکبُ بعضُه على بعض. کذلک الماء إذا دام تراکب. قال رؤبة: للعِدِّ إذْ أخْلَفَه ماءُ الطَّرَقْ‏ ؛ و من الباب، و قد ذکرناه أوّلًا و لیس ببعید أن یکون من هذا القیاس: الطَّریق‏؛ و ذلک أنّه شى‏ءٌ یعلو الأرضَ، فکأنّها قد طُورِقَتْ به و خُصِفت به. و یقولون: تطارَقَت‏ الإبلُ، إذا جاءت یتبع بعضُها بعضاً. و کذلک‏ الطَّریق‏، و هو النَّخْل الذى على صفٍّ واحد. و هذا تشبیهٌ، کأنّه شُبِّه‏ بالطَّریق‏ فى تتابُعه و علوّه الأرض. قال الأعشى: «و مِن کلِّ أحوَى کجِذْعِ‏ الطَّریق / یزینُ الفِناءَ إذا ما صَفَنْ‏ » و منه [ریشٌ‏ ] طِراق‏، إذا کان‏ تطارق‏ بعضه فوقَ بعض. و خرج القومُ‏ مَطارِیقَ‏، إذا جاءُوا مُشاةً لا دوابَّ لهم، فکأنَّ کلَّ واحدٍ منهم یَخصِف بأثر قدمَیه أثَر الذى تقدَّم. و یقال: جاءت الإبلُ على‏ طَرْقَةٍ واحدة، و على خُفٍّ واحد؛ و هو الذى ذکرناه من أنّها* تخصف بآثارها آثارَ غیرها. و اختضَبت المرأةُ طَرْقَتین‏، إذا أعادت الخِضاب، کأنّها تَخصِف بالثّانى الأوّل. ثم یشتقّ من‏ الطَّریق‏ فیقولون: طَرَّقت‏ المرأةُ عند الوِلادة، کأنّها جَعلت للمولود طریقاً. و یقال- و هو ذلک الأوّل- لا یقال‏ طَرَّقت‏ إلّا إذا خرج من الولد نصفُه ثمّ احتبَس بعضَ الاحتباس ثمّ خرج. تقول‏ : طرّقت‏ ثم خلَصت. و ممّا یُشْبِه هذا قولهُم‏ طَرَّقت‏ القطاة، إذا عَسُر علیها بیضُها ففحصت الأرضَ بجُؤجُئِها.

[2] . طرقنی فلان إذا أتانی لیلا و أصل الطرق الدق و منه المطرقة لأنها یدق بها و الطریق لأن المارة تدقه و الطارق الآتی لیلا یحتاج إلى الدق للتنبیه و نهى رسول الله ص أن یطرق الرجل أهله لیلا حتى تستحد المغیبة و تمشط الشعثة؛ و قالت هند بنت عتبة: «نحن بنات طارق / نمشی على النمارق» ترید أن أبانا نجم فی شرفه و علوه و قال الشاعر: «یا راقد اللیل مسرورا بأوله / إن الحوادث قد یطرقن أسحارا / لا تأمنن بلیل طاب أوله / فرب آخر لیل أجج النارا»

[3] . و این مطلبی است که سایر اهل لغت هم اشاره کرده‌اند مثلادر مجمع البحرین، ج‏5، ص205 آمده است:

قوله تعالى سَبْعَ طَرائِقَ‏ أی سبع سماوات واحدتها طریقة. قوله وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ [86/ 1] الطَّارِقُ هو النجم سمی بذلک لأنه یَطْرُقُ أی یطلع لیلا. و الطَّارِقُ: النجم الذی یقال له کوکب الصبح. و طَرَقَ النجم طُرُوقاً من باب قعد: طلع. بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏ [20/ 63] هی تأنیث الأمثل. قوله فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً [20/ 77] الطَّرِیقُ: السبیل مذکر فی لغة الحجاز، و الجمع طُرُقٌ بضمتین، و جمع الطُّرُقِ طُرُقَاتٌ.

[4] . الطَّرِیقُ‏: السّبیل الذی‏ یُطْرَقُ‏ بالأَرْجُلِ، أی یضرب. قال تعالى: طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ [طه/ 77]، و عنه استعیر کلّ مسلک یسلکه الإنسان فی فِعْلٍ، محمودا کان أو مذموما. قال: وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ‏ الْمُثْلى‏ [طه/ 63]، و قیل: طَرِیقَةٌ من النّخل، تشبیها بالطَّرِیقِ فی الامتداد، و الطَّرْقُ‏ فی الأصل: کالضَّرْبِ، إلا أنّه أخصّ، لأنّه ضَرْبُ تَوَقُّعٍ کَطَرْقِ الحدیدِ بِالْمِطْرَقَةِ، و یُتَوَسَّعُ فیه تَوَسُّعَهُم فی الضّرب، و عنه استعیر: طَرْقُ‏ الحَصَى للتَّکَهُّنِ، و طَرْقُ‏ الدّوابِّ الماءَ بالأرجل حتى تکدّره، حتى سمّی الماء الدّنق‏ طَرْقاً ، و طَارَقْتُ‏ النّعلَ، و طَرَقْتُهَا، و تشبیها بِطَرْقِ‏ النّعلِ فی الهیئة، قیل: طَارَقَ‏ بین الدِّرْعَیْنِ، و طَرْقُ‏ الخوافی‏ : أن یرکب بعضها بعضا، و الطَّارِقُ‏: السالک للطَّرِیقِ، لکن خصّ فی التّعارف بالآتی لیلا، فقیل: طَرَقَ‏ أهلَهُ‏ طُرُوقاً، و عبّر عن النّجم‏ بِالطَّارِقِ‏ لاختصاص ظهوره باللّیل. قال تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ [الطارق/ 1]، قال الشاعر: نحن بنات‏ طَارِقٍ‏ . و عن الحوادث التی تأتی لیلا بِالطَّوَارِقِ‏، و طُرِقَ‏ فلانٌ: قُصِدَ لیلًا. قال الشاعر: «کأنّی أنا الْمَطْرُوقُ‏ دونک بالّذی‏ / طُرِقْتَ‏ به دونی و عینی تهمل‏ » و باعتبار الضّرب قیل: طَرَقَ‏ الفحلُ النّاقةَ، و أَطْرَقْتُهَا، و اسْتَطْرَقْتُ‏ فلاناً فحلًا، کقولک: ضربها الفحل، و أضربتها، و استضربته فحلا.و یقال للنّاقة: طَرُوقَةٌ، و کنّی‏ بِالطَّرُوقَةِ عن المرأة.و أَطْرَقَ‏ فلانٌ: أغضى، کأنه صار عینه‏ طَارِقاً للأرض، أی: ضاربا له کالضّرب بالمِطْرَقَةِ، و باعتبارِ الطَّرِیقِ‏، قیل: جاءت الإبلُ‏ مَطَارِیقَ‏، أی: جاءت على‏ طَرِیقٍ‏ واحدٍ، و تَطَرَّقَ‏ إلى کذا نحو توسّل، و طَرَّقْتُ‏ له: جعلت له‏ طَرِیقاً،

و جمعُ‏ الطَّرِیقِ‏ طُرُقٌ‏، و جمعُ‏ طَرِیقَةٍ طرَائِقُ‏. قال تعالى: کُنَّا طَرائِقَ‏ قِدَداً [الجن/ 11]، إشارة إلى اختلافهم فی درجاتهم، کقوله: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ‏ [آل عمران/ 163]، و أطباق السّماء یقال لها: طَرَائِقُ‏. قال اللّه تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ‏ طَرائِقَ‏ [المؤمنون/ 17]، و رجلٌ‏ مَطْرُوقٌ‏: فیه لین و استرخاء، من قولهم: هو مَطْرُوقٌ‏، أی: أصابته حادثةٌ لَیَّنَتْهُ، أو لأنّه مضروب، کقولک: مقروع، أو مدوخ، أو لقولهم: ناقة مَطْرُوقَةٌ تشبیها بها فی الذِّلَّةِ.

[5] . الطرق فی الأصل- على ما قیل- هو الضرب بشدة یسمع له صوت و منه المطرقة و الطریق لأن السابلة تطرقها بأقدامها ثم شاع استعماله فی سلوک الطریق ثم اختص بالإتیان لیلا لأن الآتی باللیل فی الغالب یجد الأبواب مغلقة فیطرقها و یدقها ثم شاع الطارق فی کل ما یظهر لیلا، و المراد بالطارق فی الآیة النجم الذی یطلع باللیل.

[6] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو ضرب و تثبیت على حالة و کیفیّة مخصوصة، فهو قریب من الطبع و الطبق و الطحى و الطرح، و فی کلّ منها خصوصیّة و امتیاز. فیلاحظ فی الطبع مطلق الضرب و التثبیت. و فی الطَّرْقِ: التثبیت على کیفیّة مخصوصة. فمن مصادیق الأصل: الطَّرِیقُ إذا لوحظ فیه تقدیره و تنظیمه على خصوصیّة معیّنة. و ضرب الصوف حتّى یجعل على لینة و انبساط. و طَرْقُ الفحل على الناقة إذا طرح علیها تولیدا، و هکذا. فمفاهیم مطلق الضرب، و الطلوع، و الخصف، و السبیل: لیست من الأصل إلّا مجازا، فلا بدّ من لحاظ القیدین.

فهذا التقدیر و التثبیت فی خصوصیّة:

إمّا فی سبیل: کما فی: . إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً- 4/ 169. یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ‏- 46/ 30. إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً- 4/ 168. أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً- 20/ 77 الأخیرة فی الطریق المادّىّ، و السوابق فی المعنوىّ. فهذه الطُّرُقُ لا یراد منها مطلق السبیل الموصل الى مطلوب، بل انّ التعبیر بهذه المادّة اشارة الى کونها مقدّرة و مثبتة على خصوصیّة مخصوصة مناسبة مربوطة، کما فی الطریق الخاصّ المقدّر المجعول فی البحر لعبور موسى و أصحابه. و هکذا الطریق المقدّر الّذى هو على کیفیّات مرتبطة مناسبة بجهنّم أو الحقّ أو الطریق المستقیم. فکلّ من الطریقین یحتاج الى طرق و تثبیت على خصوصیّة مناسبة، فَطَرِیقُ جهنّم یحتاج الى طرق و ضرب فی جانب البدن و قواه المادّیّة. و طَرِیقُ الحقّ یحتاج الى طرق فی جانب الروح و قواه الروحانیّة، و أخذ برنامج مخصوص‏ من هذه الحیثیّة.

و إمّا أن یکون هذا الطرق فی موضوع طبیعىّ خارجىّ لا من جهة کونه سبیلا، بل من حیث هو: کما فی: . وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ‏- 23/ 17 اشارة الى سبع منظومات فی السماوات، مثبتة و مقدّرة على نظم مخصوص و خصوصیّات معیّنة.

و إمّا أن یکون الطرق من موضوع خارجىّ: کما فی: . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏ - 86/ 2 اشارة الى الشمس فی کلّ منظومة، و هی الّتى ضیاؤها ذاتیّة، و هی توجد حرارة و نورا فی منظومتها، و تثبت نظما و حرکة و کیفیّة خاصّة محدودة فی کلّ واحد من سیّاراتها و أقمارها. و إن أرید من السماء: السماء الروحانىّ، فیکون المراد من الطارق هو النفس الروحانىّ المطمئنّ النورانىّ الکامل.

و إمّا أن یکون الطرق فی التشریع من برنامج أخلاقىّ أو عملىّ: کما فی: . وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ‏- 72/ 16 و. إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً- 20/ 104. بِسِحْرِهِما وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏- 20/ 63 فالمراد من الطریقة ما یتّخذ من برنامج معتدل صحیح منظّم فی الحیاة الجسمانیّة و الروحانیّة، یعمل به. و الطَّرِیقَةُ المثلى، و الأمثل طَرِیقَةً: ما تکون أقرب الى الاعتدال و أعدل بالنسبة الى الطرق الاخرى، و کذا صاحبها.

و إمّا أن یفرض الطرق فی الخلق و التکوین: کما فی: . وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً- 72/ 11 یراد اختلاف أنواعهم و تفرّقهم و امتیازهم من جهة الصفات الذاتیّة و خصوصیّات الخلق و التقدیر، و یوجب هذا الاختلاف الباطنىّ اختلافا فی الأطوار و الأحوال الظاهریّة. فَالطَّرَائِقُ فی السلوک و الأعمال: انّما تختلف و تتنوّع باختلاف الطرائق فی الأخلاق و الصفات الباطنیّة، و هی أیضا تختلف بمقتضى اختلاف فی خصوصیّات الخلق و مراتب التقدیر.

فظهر أنّ الطَّرِیقَةَ: ما یتّصف بکونه مطروقا و ما یکون فیه الطرق، و لیس بمعنى السبیل، و إنّما السبیل المطروق من مصادیقها.

و بهذا الأصل الحقّ تنکشف حقائق التعبیرات المختلفة و الإطلاقات المتفرّقة فی آیات القرآن الکریم، و لا نحتاج الى تجوّز.

[7] . امتداد الشیء الغض الاثناء طولا بقوة داخلیة أو ضغط خارجی

[8] . تعبر الطاء عن ضغط (أو استغلاظ) و تمدد عرضی، و الراء عن استراسال و الفصل منهما یعبر عن استرسال (من شیء غلیظ کأن ذلک بضغط علیه) مع رقة و استدقاق ... و تعبر القاف عن اشتداد أو غلظ فی اثاء الشیء و أعماقه و یعبر الترکیب عن قوة فی الباطن یتأتی منها الامتداد کالنخلة الطریقة

[9] . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ. نزلت فی أبی طالب و ذلک لأنه أتى رسول الله صلى اللّه علیه و سلم فأتحفه بخبز و لبن فبینما هو جالس یأکل إذا بخط نجم فامتلأ ماء ثمّ نارا ففزع أبو طالب و قال: أی شی‏ء هذا، فقال رسول الله (علیه السلام) «هذا نجم رمی به و هو آیة من آیات الله تعالى» فعجب أبو طالب، فأنزل الله سبحانه و تعالى وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏.

[10] . و روى أبو صالح عن ابن عباس قال: کان رسول الله ص قاعدا مع أبی طالب، فانحط نجم، فامتلأت الأرض نورا، ففزع أبو طالب، و قال: أی شی هذا؟ فقال:" هذا نجم رمی به، و هو آیة من آیات الله" فعجب أبو طالب، و نزل: و السَّماءِ وَ الطَّارِق.


1145) سوره طارق (86) مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

26 شعبان 1446 7/12/1403

مقدمه

آخرین سوره‌ای که بحث شد سوره ممتحنه بود که سوره‌ای مدنی بود با آیاتی طولانی؛ که بحث آن از فردای عاشورای 1445 (27/4/1403) تا 24 شعبان 1446 (5/12/1403) ادامه داشت. به یاری خداوند متعال از امروز بحث سوره طارق را که باز یکی از سور مکی است آغاز می‌کنم.

قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً؛

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً (اسراء/80-82)

با توجه به تخصصی بودن برخی از بحثها به کسانی که فرصت کافی برای مطالعه کل محتویات ارائه شده در اینجا را ندارند یادآوری می‌کنم که علاوه بر کانال اصلی بحث در ایتا (https://eitaa.com/yekaye) کانال دیگری با عنوان «یک آیه در روز- گزیده» در همین پیام‌رسان ایتا راه اندازی کرده‌ام (https://eitaa.com/yekAaye) که صرفا احادیث و گزیده‌ای از مطالب این کانال که جنبه کاربردی بیشتری دارد و قیل و قال کمتری در آن است در آنجا بارگذاری می‌شود؛ و ان شاء الله این مطالب گزیده در پیام‌رسان بله (https://ble.ir/yekaye) و تلگرام (https://t.me/yekAaye) نیز بارگذاری خواهد شد.

معرفی سوره طارق

- نام سوره

در عموم مصحف‌ها و کتب تفسیر و حدیث از این سوره با نام «‌طارق‌» یاد شده است؛ و وجه تسمیه‌اش این است که در آیه اول به «طارق» سوگند یاد شده است. البته در برخی کتب تفسیری و حدیثی (تفسیر مجاهد، ص720؛ مجاز القرآن، ج2، ص294؛ تفسیر عبد الرزاق، ج3، ص416؛ سنن سعید بن منصور، ج8، ص317؛ تفسیر الطبری، ج24، ص349؛ تفسیر الماتریدی، ج10، ص127؛ تفسیر القرآن العزیز (لابن أبی زمنین)، ج5، ص117؛ الهدایة الى بلوغ النهایة، (مکی بن ابوطالب) ج12، ص8191 و ...) و گاه از قول رسول الله مثلا در «التیسیر فی التفسیر (للنسفی)، ج15، ص295[1]؛ فضائل القرآن (للمستغفری)، ج2، ص789؛ ترتیب الأمالی الخمیسیة للشجری، ج1، ص134[2]) ویا برخی صحابه مانند ابن عباس (جزء عم من التفسیر المسند لابن مردویه، ص302[3] و 304[4]) و خالد بن جبل (تفسیر الثعلبی، ج29، ص196-197[5]) با تعبیر «‌‌سُورَةُ وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ» از آن یاد شده است (التحریر و التنویر، ج‏30، ص229[6]).

همان طور که برای سوره‌هایی که با تسبیح خداوند شروع می‌شود تعبیر «مسبحات» به کار می‌رود، این سوره و سه سوره دیگر را که همگی‌شان شروعشان با «السماء» است گاه سوره‌های «سماوات» خوانده‌اند [یعنی سوره‌های انفطار (82) «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ‏»، و انشقاق (84) «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّت‏»، و بروج (85) «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوج»، و طارق (86) «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»]. تناسق الدرر فی تناسب السور (= أسرار ترتیب القرآن) للسیوطی (ص156[7]).

- مکی یا مدنی

همگان بر این باورند که این سوره در مکه نازل شده است (مثلا: مجمع البیان، ج‏10، ص712) و برخی گفته‌اند که قبل از سال دهم بعثت نازل شده است (التحریر و التنویر، ج‏30، ص229[8]).

- جایگاه سوره ‌طارق در بین سوره‌ها

سوره طارق در ترتیب نزول، 36مین سوره است (که با توجه به اختلافی که در خصوص اولین سوره نازل شده هست برخی آن را 35مین سوره شماره زده‌اند؛ مثلا در جمال القراء، ج1، ص107). عموما بر این باورند که بعد از سوره «بلد» و پیش از سوره «قمر» بر نازل شده است (مجمع البیان، ج‏10، ص612[9]؛ الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص96[10]؛ التحریر و التنویر، ج‏30، ص229[11])؛ هرچند از عطاء بن ابومسلم خراسانی نقل شده که وی سوره بعد از آن را نه سوره «قمر»، بلکه سوره «انشقاق» دانسته است (جمال القراء، ج1، ص107[12]).

این سوره در چینش کنونی مُصحَف، سوره 86 است و در جزء سی‌ام قرآن جای دارد.

- تعداد آیات 

قول مشهور این است که سوره طارق 17 آیه دارد (مثلا: مجمع البیان، ج‏10، ص712)؛ که البته این بر اساس نسخه‌های کوفی و بصری و مدنی اخیر است وگرنه در «مدنی اول»، 16 آیه است (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص322[13]؛ سعد السعود، ص292[14])، که در آن دو جمله «إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً» «وَ أَکیدُ کَیْدا» یک آیه محسوب می‌شود (جمال القراء، ج2، ص555[15]؛ روض الجنان، ج‏20، ص224[16]). (در جلسه446 درباره چرایی اختلاف در تعداد آیات سوره‌ها و اصطلاحاتی همچون «مدنی اول» توضیح داده شد: yekaye.ir/al-muzzammil-73-1-2)

- تعداد کلمات و حروف 

قدمای مفسران همچون ثعلبی (قرن5) و ابوالفتوح رازی قرن (6) تعداد کلمات این سوره را 61 کلمه و و تعداد حرفهایش را 239 حرف دانسته‌اند (روض الجنان، ج‏20، ص224[17]؛ الکشف و البیان (تعلبی)، ج‏10، ص177[18])

قبلا (ابتدای سوره ممتحنه) اشاره شد که ظاهرا مبنای شمارش کلمات نزد قدما، نه کلمه در اصطلاح نحو (که به هریک از اسم و فعل و حرف، کلمه اطلاق می‌شود)، بلکه حروف و کلماتی است که به صورت متصل نوشته می‌شود (لذا  نه فقط «النجم» یک کلمه است بلکه عباراتی مانند «فَلْیَنظُرِ» یا «عَلَیْهَا» یک کلمه حساب می‌شود)، البته بر این مبنا که کلمه «و» را (که حرف عطف است) نیز به کلمه بعدی متصل کنیم (مثلا هم «والطارق» در آیه 1 و هم «الطارق» در آیه 2 یک کلمه حساب شده است) که این سبکی است که غالبا در نگارشهای عربی مشاهده می‌شود.

در خصوص حروف هم بر اساس شمارش نرم‌افزار Wordبر اساس نحوه نگارش (رسم المصحف) مصحف عثمانی به عدد 254 می‌رسیم که احتمال دارد این تفاوت با عدد مذکور توسط قدما ناشی از حساب نکردن حروف ناخوانا (در این سوره، به طور مشخص «ا» در ابتدای کلمات معرفه مانند «السماء» که دقیقا 15 عدد است) توسط قدما باشد.

فضیلت و اهمیت سوره 

الف. نسبت این سوره با اهل بیت ع[19]

1) الف. در منابع اهل سنت از ابوهریره نقل شده است که رسول الله ص در نمازهای عشاء «سماء» را می‌خواندند؛ که مقصود سوره‌های بروج و طارق است که با کلمه «سماء» شروع می‌شود:  «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ‏» «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِق‏».

ب. و در روایتی دیگر از ابوهریره نقل شده که پیامبر ص دستور داد که در نماز عشاء سوره‌های سماوات* را بخوانند.

مسند أحمد، ج14، ص78

الف. حَدَّثَنَا عَبْدُ الصَّمَدِ، حَدَّثَنَا رُزَیْقٌ - یَعْنِی ابْنَ أَبِی سُلْمَى -، حَدَّثَنَا أَبُو الْمُهَزَّمِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ ص کَانَ یَقْرَأُ فِی الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ بِالسَّمَاءِ، یَعْنِی: «ذَاتِ الْبُرُوجِ»، وَ «السَّمَاءِ وَالطَّارِقِ».

ب. حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ مَوْلَى بَنِی هَاشِمٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ عَبَّادٍ السَّدُوسِیُّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْمُهَزَّمِ یُحَدِّثُ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ: أَنَّ رَسُولَ اللهِ ص ‌أَمَرَ ‌أَنْ ‌یُقْرَأَ ‌بِالسَّمَاوَاتِ فِی الْعِشَاءِ.

*پی‌نوشت:

در معرفی سوره اشاره شد که مقصود از سوره‌های «سماوات» چهار سوره‌ای است که با «السماء» شروع می‌شوند.

 

آیات زیر بر اهل بیت ع تطبیق داده شده است که حدیث مربوطه ذیل هر آیه آمده است:

 

ب. سایر موارد

1) روایت است از ابىّ بن کعب که رسول- صلى اللّه علیه و على آله- فرمود:

هر که او سورة الطّارق بخواند، خداى تعالى او را به عدد هر ستاره‏اى که بر آسمان است ده حسنه بنویسد.

روض الجنان، ج‏20، ص224؛ مجمع البیان، ج‏10، ص712؛ المصباح للکفعمی، ص450؛ الکشف و البیان (ثعلبی)، ج‏10، ص177[20]

أبی بن کعب عن النبی ص قال:

مَنْ قَرَأَهَا أَعْطَاهُ اللَّهُ تَعَالَى بِعَدَدِ کُلِّ نَجْمٍ فِی السَّمَاءِ عَشْرَ حَسَنَاتٍ.

 

2) از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند:

هر کس قرائتش در نمازهاى واجب، سوره «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِق» باشد، در روز قیامت در پیشگاه خداوند داراى مقام و منزلتى مى‏گردد؛ و از رفقای پیامبران و اصحاب آنان در بهشت خواهد بود.

ثواب الأعمال، ص122؛ مجمع البیان، ج‏10، ص712؛ المصباح للکفعمی، ص450

بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْحُسَیْنِ [= أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاء] عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ کَانَتْ قِرَاءَتُهُ فِی فَرَائِضِهِ بِ«السَّماءِ وَ الطَّارِقِ» کَانَتْ (کان) لَهُ عِنْدَ اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ جَاهٌ وَ مَنْزِلَةٌ وَ کَانَ مِنْ رُفَقَاءِ النَّبِیِّینَ وَ أَصْحَابِهِمْ فِی الْجَنَّةِ.

 

3) از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمودند:

«عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ» [=سوره نبأ] را یاد بگیرید و «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» [سوره ق] را یاد بگیرید و «وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ» [= سوره بروج] را یاد بگیرید و «وَ السَّمَاءِ وَ الطَّارِقِ» [= سوره طارق] را یاد بگیرید؛ که اگر شما می‌دانستید که چه چیزی در آنهاست، هرکاری را مشغول آن بودید رها می‌کردید و آنها را یاد می گرفتید و با آنها به خدا تقرب می‌جستید؛ و همانا خداوند با آنها هر گناهی جز شرک به خداوند را می‌بخشد؛

و بدانید که «تَبَارَکَ الَّذِی بَیدِهِ الْمُلْکُ» [= سوره ملک] روز قیامت از صاحب خویش دفاع می‌کند و برای وی از گناهان طلب مغفرت می‌نماید.

مجمع البیان، ج‏10، ص791؛ مستدرک الوسائل، ج‏4، ص366

وَ عَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: ...[21]

فَقَالَ ص: تَعَلَّمُوا «عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ» وَ تَعَلَّمُوا «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» وَ تَعَلَّمُوا «وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ» وَ تَعَلَّمُوا «وَ السَّمَاءِ وَ الطَّارِقِ» فَإِنَّکُمْ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا فِیهِنَّ لَعَطَّلْتُمْ مَا أَنْتُمْ فِیهِ وَ تَعَلَّمْتُمُوهُنَّ وَ تَقَرَّبْتُمْ إِلَى اللَّهِ بِهِنَّ وَ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ بِهِنَّ کُلَّ ذَنْبٍ إِلَّا الشِّرْکَ بِاللَّهِ؛

وَ اعْلَمُوا أَنَّ «تَبَارَکَ الَّذِی بَیدِهِ الْمُلْکُ» تُجَادِلُ عَنْ صَاحِبِهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ تَسْتَغْفِرُ لَهُ مِنَ الذُّنُوبِ.

 

4) مرحوم بحرانی از کتاب «خواص القرآن» سه روایت زیر را نقل کرده است:

الف. از رسول الله ص نقل شده که فرمودند:

هر که این سوره را بخواند، خداوند او را به عدد هر ستاره‏اى که بر آسمان است ده حسنه برای او بنویسد، و اگر آن را بنویسند و با آن بشویند و با آن زخم را بشوید، زخم دیگر چرک‌دار نخواهد شد، و اگر بر چیزی خوانده شود، آن چیز را محفوظ می‌دارد، و صاحبش در مورد آن چیز آسوده خاطر خواهد بود.

ب. از رسول الله ص نقل شده که فرمودند:

هر کس آن را بر روی ظرفی بنویسد و آن را با آب بشوید و با آن زخم را بشوید زخم دیگر چرک‌دار نخواهد شد، و اگر آ» را بر چیزی بخوانی، آن چیز را محفوظ قرار داده‌ای، و صاحبش در مورد آن چیز آسوده خاطر خواهد بود.

ج. از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند:

هرکس زخم‌ها را با آب آن بشوید، [آن زخم‌ها] تسکین می‌یابد و چرک‌دار نخواهند شد، و هرکس این سوره را بر چیزی که می‌خواهد به عنوان دارو بنوشد، در آن شفا خواهد بود.

البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص629 (من خواص القرآن، ص13)

روی عن النبی (صلى الله علیه و آله) أنه قال:

«من قرأ هذه السورة کتب الله له عشر حسنات بعدد کل نجم فی السماء، و من کتبها و غسلها بالماء، و غسل بها الجراح لم ترم، و إن قرئت على شی‏ء حرسته و أمن صاحبه علیه».

و قال رسول الله (صلى الله علیه و آله):

«من کتبها فی إناء و غسلها بالماء و غسل بها الجراح لم ترم، و إن قرئت على شی‏ء حرسته و أمن علیه صاحبه».

و قال الصادق (علیه السلام):

«من غسل بمائها الجراح سکنت و لم تقح، و من قرأها على شی‏ء یشرب دواء یکون فیه الشفاء».

 

مطالب زیر بدون سند در برخی منابع یافت شد؛ و برخی از آنها معلوم نیست که لزوما سخن معصوم باشد:

5) الف. اگر سوره طارق بر دواهای نوشیدنی خوانده شود از عوارض جانبی آن ایمن شود؛ و خواندن آن در بستر موجب ایمنی از احتلام می‌گردد.

الدر النظیم فی خواص القرآن (یافعی عبدالله بن اسعد، 768 - 698ق)، ص112

سورة الطارق: تقرأ على المشروب من الأدویة تؤمن غائلته و قراءتها فی الفراش تؤمن من الاحتلام.

ب. مضمون دوم در کتاب زیر به صورت حدیثی از امام صادق ع آمده است؛ اما در کتب حدیثی یافت نشد:

خواص کامل سوره های قرآن کریم» (ص206؛ به نقل از کتاب درمان با قرآن، ص141)

امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر سوره طارق را در وقت خواب بخوانند از احتلام ایمن گردند.

 

5) اگر از ابتدای سوره طارق تا آیه 10 (فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ) را بر چهار کاغذ جداگانه بنویسند و هر نوشته را روی چوبی بگذارند و هر کدام از چوبها را در گوشه‌ای از مکان مورد نظر بگذارند، ان شاء الله ملخ و امثال آن از بین می‌رود.

خواص القرآن و فوائده، ص162

و فی المصباح: من کتب من أولها إلی قوله: فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ علی أربع رقاع و جعل کل رقعة فی رأس عود فی أربع زوایا المکان فإن الجراد و غیره یهلک إن شاء اللّه تبارک و تعالی.

تبصره:

نویسنده کتاب بدون اشاره به نام هیچ معصومی، مدعی شده که این مطلب را از کتاب «المصباح» نقل کرده؛ و در پاورقی نوشته شده است: «مصباح الکفعمی، ص 614، حاشیة رقم 1»

در نسخه مصباح کفعمی که در نرم‌افزار وجود دارد این عبارت یافت نشد و احتمالا سند نویسنده حاشیه‌ای بر نسخه خطی آن بوده است.

 

6) از سهروردی دستورالعملی در خصوص کتابت این آیات با آیاتی دیگر برای کسی که فرزند می‌خواهد ذکر شده است که ادعا شده این دستورالعمل را هزاران نفر انجام داده و مجرب بوده است (چون احتمال دارد وی به حدیثی در این زمینه دسترسی داشته که متن آن حدیث به دست ما نرسیده است دستورعمل وی تقدیم می‌شود):

این آیات را با مشک و زعفران بنویسند و هریک از زن و مرد در روز مورد نظر روزه بگیرند، سپس غسل کنند، وقت نما عشاء این آیات را با آب بشویند و با آن افطار کنند؛ و نیز: زن چهل روز این آیات را به پشت خود ببندد و هرگز باز نکند و آیات اینها هستند: «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» (آل عمران/9) همان گونه که خداوند متعال فرمود: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» (رعد/31) «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» (طارق/1-7) «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (یوسف/64).

خواص القرآن و فوائده، ص290

و نقل عن الشیخ شهاب الدین السهروردی (قدس سره) لمن طلب الولد تکتب هذه الآیات بالمسک و الزعفران، و یصوم کل من الرجل و المرأة فی ذلک الیوم ثم یغتسلان، فإذا کان وقت صلاة العشاء غسلت الآیات بالماء و أفطرا علیه و أیضا: تربط المرأة هذه الآیات علی ظهرها 40 یوما لا تفتحها أبدا. و هو عمل لا شک فیه جربه الآلاف من الناس، و الآیات هی:

«إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» کما قال اللّه تعالی «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».

 

- حکایاتی درباره این سوره و نزول آن

8) از خالد عدوانی نقل شده است که:

من رسول الله ص را وقتی نزد ثقیف* آمده بود دیدم در حالی که بر کمان یا عصایی تکیه زده بود و آن زمانی بود که برای درخواست کمک نزد آنها آمده بود و شنیدم که «والسماء و الطارق» را خواند تا آن را به پایان رساند.

در همان حالت جاهلیتم که مشرک بودم آن را حفظ کردم و سپس در زمانی که اسلام آوردم آن را می‌خواندم.

همان موقع ثقیف مرا خواستند و گفتند: از این مرد چه شنیده‌ای؟

پس آن را بر آنان خواندم.

برخی از قریش که همراه او [=پیامبر ص] بودند گفتند ما رفیق خودمان را بهتر می‌شناسیم. اگر می‌دانستیم که آنچه می‌گوید حق است حتما از او پیروی می‌کردیم.

مسند أحمد، ج31، ص289؛ التاریخ الکبیر (للبخاری) ج3،  ص41[22]؛ الکشف و البیان (ثعلبی)، ج‏10، ص177؛ الدر المنثور، ج‏6، ص335؛  التحریر و التنویر، ج‏30، ص229

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ مُحَمَّدٍ [قَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ أَحْمَدَ]: وَسَمِعْتُهُ أَنَا مِنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی شَیْبَةَ، حَدَّثَنَا مَرْوَانُ بْنُ مُعَاوِیَةَ الْفَزَارِیُّ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الطَّائِفِیِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ خَالِدٍ الْعَدْوَانِیِّ، عَنْ أَبِیهِ:

أَنَّهُ أَبْصَرَ رَسُولَ اللهِ ص فِی مَشْرِقِ ثَقِیفٍ، وَهُوَ قَائِمٌ عَلَى قَوْسٍ أَوْ عَصًا حِینَ أَتَاهُمْ یَبْتَغِی عِنْدَهُمُ النَّصْرَ، قَالَ: فَسَمِعْتُهُ یَقْرَأُ «‌وَالسَّمَاءِ ‌وَالطَّارِقِ» ‌حَتَّى ‌خَتَمَهَا.

قَالَ: فَوَعَیْتُهَا فِی الْجَاهِلِیَّةِ وَأَنَا مُشْرِکٌ، ثُمَّ قَرَأْتُهَا فِی الْإِسْلَامِ.

قَالَ: فَدَعَتْنِی ثَقِیفٌ، فَقَالُوا: مَاذَا سَمِعْتَ مِنْ هَذَا الرَّجُلِ؟

فَقَرَأْتُهَا عَلَیْهِمْ. فَقَالَ مَنْ مَعَهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ: نَحْنُ أَعْلَمُ بِصَاحِبِنَا، لَوْ کُنَّا نَعْلَمُ مَا یَقُولُ حَقًّا لَاتَّبَعْنَاهُ.

* تبصره:

ظاهرا اشاره به سفر پیامبر ص به طائف است که در سال دهم بعثت و مدتی بعد از رحلت حضرت ابوطالب که دیگر حضرت بی‌یاور مانده بود نزد قبیله ثقیف در طائف رفتند و آنها را به اسلام و یاری خویش دعوت کردند.

 

9) جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است که:

معاذ نماز مغرب را خواند و در آن سوره‌های بقره و نساء را خواند. پس پیامبر ص به او فرمود:

آیا می خواهی [دیگران را] از دین زده کنی؟! آیا کفایت نمی‌کرد که سوره‌های طارق و ضحی را می‌خواندی؟!

السنن الکبرى (النسائی)، ج10، ص332؛ معجم الصحابة لابن قانع البغدادی (351)، ج3، ص1

أَخْبَرَنَا عَمْرُو بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ، عَنْ مِسْعَرٍ، عَنْ مُحَارِبِ بْنِ دِثَارٍ، عَنْ جَابِرٍ، قَالَ:

صَلَّى مُعَاذٌ الْمَغْرِبَ، ‌فَقَرَأَ ‌الْبَقَرَةَ ‌وَالنِّسَاءَ.

فَقَالَ النَّبِیُّ ص: «أَفَتَّانٌ یَا مُعَاذُ، مَا کَانَ یَکْفِیکَ أَنْ تَقْرَأَ بِالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ، وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا؟»

تبصره:

این حدیث ظاهرا ناظر به نماز جماعت ویا نمازهای واجب است که خواندن چنین سوره‌هایی فوق طاقت عموم افراد است. وگرنه در سیره خود پیامبر ص نقل شده که مثلا حذیفه نقل کرده یک شب کنار پیامبر ص بودم و خودش در چهار رکعت از نماز شبش سوره‌های بقره و آل عمران و نساء و مائده را خواند (سنن أبی داود، ج1، ص325[23]).

غرض سوره و مروری بر محتوای کلی آن 

1) بیان برخی مفسران درباره کلیت این سوره:

الف. مرحوم طبرسی بیان می‌دارد کخ سوره قبل با وعید ختم شد و این سوره هم با وعید آغاز می‌شود و در آن بر اینکه اعمال خلایق محفوظ است تأکید می‌گردد (مجمع البیان، ج‏10، ص712[24]).

ب. علامه طباطبایی درباره کلیت این سوره صرفا اشاره می‌کنند که در این سوره انذاری نسبت به معاد داده می‌شود و با اطلاق قدرت خداوند بر آن استدلال می‌شود و در آن اشاره‌ای به حقیقت آن روز هست و با وعده عذاب به کفار خاتمه می‌یابد (المیزان، ج‏20، ص258[25]).

ج. ابن عاشور هم اغراض این سوره را چنین برشمرده است:

اثبات گردآوری اعمال و جزای بر اعمال؛ اثبات امکان برانگیختن با نقض آنچه که مشرکان در خصوص امکان اعاده اجسام محال می‌دانستند؛ و در این بین، به نحو لطیفی تذکری به ظرافتهای صنع الهی و حکمت او در آفرینش انسان می‌دهد؛ و ارج نهادن به شأن قرآن و نشان دادن صدق مطالبی که درباره برانگیخته شدن در آن آمده است؛ و تهدید مشرکانی که از مسلمانان دوری می‌گزینند؛ و تثبیت پیامبر ص و وعده به او که خداوند بزودی وی را یاری می‌کند (التحریر و التنویر، ج‏30، ص229-230[26]).

2) سوره با سوگندی به آسمان و آن ستاره درخشانی که شبانه و به سرعت در حال حرکت است آغاز می‌شود و با این سوگند تأکید می‌کند که برای هر انسانی محافظی هست. سپس تذکری می‌دهد به روند آفرینش دنیوی انسان و قدرت خداوند بر برگرداندن وی؛ و از اینجا سراغ روزی می‌رود که هر نهانی آشکار می گردد و نیرو و یاری دیگری در کار نیست. سپس دوباره سوگندی یاد می‌کند به آسمانی که بارش از آنجاست و زمینی که بستر شکوفا شدن است و سوگند می‌خورد که این سخن فیصه‌بخشی است نه بازی و مسخره. در پایان اشاره می‌کند که آنان مکری می‌کنند و خداوند هم برنامه‌ای قرار می‌دهد و البته به پیامبرش می‌گوید فعلا مهلتی به کافران بده تا ببینیم چه می‌کنند.

 

 

 


[1] . روى أبیُّ بن کعبٍ رضی الله عنه عن النَّبیِّ ص أنَّه قال: "مَن قرأَ ‌سورةَ {‌وَالسَّمَاءِ ‌وَالطَّارِقِ}، أعطاه اللَّه تعالى عشرَ حسنات بعددِ کلِّ نجمٍ فی السَّماء یوم القیامة".

[2] . «وَمَنْ قَرَأَ سُورَةَ وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ، أَعْطَاهُ اللَّهُ بِعَدَدِ کُلِّ نَجْمٍ فِی السَّمَاءِ عَشْرَ حَسَنَاتٍ.»

[3] . حدثنا الحسین بن أحمد بن شیبان حدثنا محمد بن عامر حدثنا محمد بن سلام أخبرنا مطرف بن مازن عن ابن جریج عن عطاء عن ابن عباس قال: أنزلت بمکة ‌سورة {‌وَالسَّمَاءِ ‌وَالطَّارِقِ}.

[4] . حدثنا عبد الله بن محمد حدثنا بهلول حدثنا ابن أبی جعفر حدثنا عمر بن هارون حدثنا عثمان بن عطاء عن أبیه عن ابن عباس قال: أنزل بمکة ‌سورة {‌وَالسَّمَاءِ ‌وَالطَّارِقِ}.»

[5] . «وأخبرنا ابن فنجویه، قال: حَدَّثَنَا ابن نصرویه، قال: حَدَّثَنَا أبو العباس إسحاق بن الفضل الزَّیات، قال: یوسف ابن موسى القطَّان، قال: حَدَّثَنَا الضحاک بن مخلد، عن عبد الله بن عبد الرَّحْمَن بن یعلی بن کعب، عن عبد الرَّحْمَن بن خالد بن (جبل -أو ابن أبی جبل)، شک أبو عاصم- عن أَبیه قال: رأیت رسول الله ص متوکئًا على قوس فی مشرقة ثقیف فقرأ سورة: {وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ} حتَّى ختمها، فحفظتها فی الجاهلیة قال: فمررت فی مجلس ثقیف، وفیهم قوم من قریش فیهم عُتبة، وشیبة ابنا ربیعة، واستقرؤنی فقرأتها علیهم، فقال الثقفیون: ما نرى هذا إلَّا حقًا، فقال القرشیون: نحن أعلم بصاحبنا لو علمنا أنَّه حق لتبعنا»

 

[19] . پیامبر اکرم در حدیث متواتری که شیعه و سنی روایت کرده است قرآن و اهل بیت را «ثقلین»ی خوانده است که از هم جدایی‌ناپذیرند. در احادیث متعددی از اهل بیت، بین خود اهل بیت ع (یک نفر از آنها یا برخی از آنها) و برخی سوره‌های قرآن نسبت خاصی معرفی شده است. مواردی که ناظر به آیه خاصی باشد ضمن خود آیه خواهد آمد.

[20] . أخبرنی أبو عثمان بن أبی بکر المقرئ قال: أخبرنا أبو عمرو بن أبی الفضل الشروطی قال: حدّثنا إبراهیم بن شریک الأسدی قال: حدّثنا أبو عبد الله بن یونس قال: حدّثنا سلام بن سلیم قال: حدّثنا هارون بن کثیر عن زید بن أسلم عن أبیه عن أبی أمامة عن أبیّ بن کعب قال: قال رسول الله صلى اللّه علیه و سلم: «من قرأ سورة الطارق أعطاه الله من الأجر بعدد کلّ نجم فی السماء عشر حسنات».

[21] . ‏: لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی «لَمْ یَکُنْ» لَعَطَّلُوا الْأَهْلَ وَ الْمَالَ وَ تَعَلَّمُوهَا.

فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ خُزَاعَةَ: مَا فِیهَا مِنَ الْأَجْرِ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟

فَقَالَ لَا یَقْرَؤُهَا مُنَافِقٌ أَبَداً وَ لَا عَبْدٌ فِی قَلْبِهِ شَکٌّ فِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. وَ اللَّهِ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ الْمُقَرَّبِینَ لَیَقْرَءُونَهَا مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ‏ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَا یَفْتُرُونَ مِنْ قِرَاءَتِهَا؛ وَ مَا مِنْ عَبْدٍ یَقْرَؤُهَا بِلَیْلٍ إِلَّا بَعَثَ اللَّهُ مَلَائِکَةً یَحْفَظُونَهُ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ وَ یَدْعُونَ لَهُ بِالْمَغْفِرَةِ وَ الرَّحْمَةِ؛ فَإِنْ قَرَأَهَا نَهَاراً أُعْطِیَ عَلَیْهَا مِنَ الثَّوَابِ مِثْلَ مَا أَضَاءَ عَلَیْهِ النَّهَارُ وَ أَظْلَمَ عَلَیْهِ اللَّیْلُ.

فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ قَیْسِ غَیْلَانَ: زِدْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ هَذَا الْحَدِیثِ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی.

[22] . عبدِ الرَّحمنِ الطَّائفیُّ، سمعَ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ خالدِ بنِ جِیلٍ العَدْوانیَّ، عن أبیهِ، قالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ ص قَائِمًا، فی مَشْرِقِ ثَقِیفٍ، عَلى عَصا، أوْ قَوْسٍ، وهُوَ یَقْرَأُ: {وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ} حتَّى خَتَمَها، فَوَعَیْتُهَا فی الجَاهِلِیَّةِ وَأَنا مُشْرِکٌ، فَقَرَأْتُها فی الإِسْلامِ، قالَ: فَدَعَتْنی ثَقِیفٌ: مَاذَا سَمِعْتَ مِنْ هَذا الرَّجُلِ؟ فَقَرَأْتُها، فَقالَ مَنْ مَعَهُ مِنْ قُرَیشٍ: نَحْنُ أَعْلَمُ بِصَاحِبِنَا، لَوْ نَعْلَمُ أَنَّ مَا یَقُولُ حَقٌّ لَاتَّبَعْنَاهُ.

[23] . حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِیدِ الطَّیَالِسِیُّ ، وَعَلِیُّ بْنُ الْجَعْدِ، قَالَا: نَا شُعْبَةُ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ مَوْلَى الْأَنْصَارِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ بَنِی عَبْسٍ ، عَنْ حُذَیْفَةَ: «أَنَّهُ رَأَى رَسُولَ اللهِ ص یُصَلِّی مِنَ اللَّیْلِ، فَکَانَ یَقُولُ: اللهُ أَکْبَرُ ثَلَاثًا، ذُو الْمَلَکُوتِ وَالْجَبَرُوتِ وَالْکِبْرِیَاءِ وَالْعَظَمَةِ، ثُمَّ اسْتَفْتَحَ فَقَرَأَ الْبَقَرَةَ، ‌ثُمَّ ‌رَکَعَ ‌فَکَانَ ‌رُکُوعُهُ ‌نَحْوًا مِنْ قِیَامِهِ، وَکَانَ یَقُولُ فِی رُکُوعِهِ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ الرُّکُوعِ فَکَانَ قِیَامُهُ نَحْوًا مِنْ قِیَامِهِ، یَقُولُ: لِرَبِّیَ الْحَمْدُ، ثُمَّ یَسَجُدَ فَکَانَ سُجُودُهُ نَحْوًا مِنْ قِیَامِهِ، فَکَانَ یَقُولُ فِی سُجُودِهِ: سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَى، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السُّجُودِ، وَکَانَ یَقْعُدُ فِیمَا بَیْنَ السَّجْدَتَیْنِ نَحْوًا مِنْ سُجُودِهِ، وَکَانَ یَقُولُ: رَبِّ اغْفِرْ لِی، رَبِّ اغْفِرْ لِی، فَصَلَّى أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ فَقَرَأَ فِیهِنَّ الْبَقَرَةَ، وَآلَ عِمْرَانَ، وَالنِّسَاءَ، وَالْمَائِدَةَ، أَوِ الْأَنْعَامَ،» شَکَّ شُعْبَةُ.

 

 


1144) جمعبندی سوره ممتحنه

15 شعبان 1446 26/11/1403

متن آیات

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ (1)

إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (2)

لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ (3)

قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‏ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ (4)

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (5)

لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ (6)

عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (7)

لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ (8)

إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (9)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (10)

وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11)

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (12)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (13)

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر که رحمتش همیشگی است

ای کسانی که ایمان آورده‌اند! نگیرید دشمن من و دشمن خودتان را دوستانی، [که] به آنان ابراز دوستی کنید، در حالی که به‌یقین کفر ورزیدند بدانچه از حق که به سوی شما آمده، پیامبر و شما را بیرون می‌کنند [به خاطر این] که به خداوند، [که] پروردگارتان [است]، ایمان می‌آورید، اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید، پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید [= با آنان سر و سرّ دوستانه دارید]، در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم [یا: آگاه بودم] و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است. (1)

اگر بر شما اشراف [و سیطره] پیدا کنند دشمن شما خواهند بود و به بدی بر شما دست‌ و زبان خواهند گشود و آرزو می‌کردند که ای کاش کافر شوید [یا: دوست [شما] می‌شدند اگر که کافر شوید]. (2)

سودی برای شما ندارد خویشاوندان‌تان و نه فرزندانتان روز قیامت، [خداوند] بین شما جدایی می‌افکند [بین شما جدایی انداخته شود /حکم شود] و خداوند بدانچه انجام می‌دهید بیناست. (3)

قطعا برای شما در ابراهیم و کسانی که با اویند اسوه خوبی هست هنگامی که به قوم‌شان گفتند یقینا ما بیزاریم از شما و از آنچه جز خدا می‌پرستید، به شما کفر ورزیدیم و همواره بین ما و شما دشمنی و بغض [= کینه] پدیدار است تا وقتی که به خداوند که یکتاست ایمان آورید؛ به جز گفتار ابراهیم به پدرش که من حتما برای طلب آمرزش می‌کنم با آنکه برای تو از خداوند [اختیار] هیچ چیزی را ندارم؛ پروردگارا [فقط] بر تو توکل کردیم و [صرفا] به سوی تو باز‌گشتیم و بازگشت [فقط] به سوی توست. (4)

پروردگارا! ما را فتنه‌ای برای [یا وسیله‌ آزمایشِ، یا فتنه‌ای در دستانِ] کسانی که کفر ورزیدند قرار نده و بر ما ببخشای، پروردگارا، که همانا تویی که عزتمند و باحکمت هستی. (5)

حقیقتا برای شما در آنها اسوه خوبی هست برای کسی که به خداوند و روز دیگر ایمان دارد؛ و هرکس سرپیچی کند [روی گرداند] پس بی‌تردید تنها خداوند است که بی‌نیاز و ستوده است. (6)

چه‌بسا خداوند بین شما و بین آن کسانی از آنان که [با آنان] دشمنی ورزیدید دوستی برقرار کند و خداوند تواناست و خداوند بسیار آمرزنده و رحیم است. (7)

خداوند شما را برحذر نمی‌دارد در خصوص کسانی که نه در [امر]‌ دین با شما پیکار کردند و نه شما را از دیارتان بیرون راندند، که بدانان نیکی، و با آنان به عدل رفتار کنید؛ که قطعا خداوند عدالت‌پیشگان را دوست دارد. (8)

تنها خداوند شما را برحذر می‌دارد در خصوص کسانی که در [امر]‌ دین با شما پیکار کردند و شما را از دیارتان بیرون راندند و بر بیرون کردن‌تان [همدیگر را] پشتیبانی کردند، از اینکه به سرپرستی آنان تن دهید و هرکس به سرپرستی آنان تن دهد پس آنان‌ همان ستمگران‌اند. (9)

ای کسانی که ایمان آوردند، هنگامی که زنان مومن، در حالی که مهاجرند، نزد شما آمدند، پس آنان را امتحان کنید، خداوند به ایمان آنها داناترست؛ پس اگر آنان را مومن تشخیص دادید پس آنان را به نزد کافران [= شوهران کافرشان] برنگردانید؛ نه اینان برای آنان حلال‌اند و نه آنان برای اینان حلال می‌شوند؛ و آنچه را خرج [این زنان] کرده‌اند به آنان [= شوهران کافرشان] بپردازید؛ و باکی بر شما نیست که اینان را به همسری درآورید وقتی که اجرت‌هایشان [= مهریه‌هایشان] را به خودشان بپردازید؛ و به عصمت‌های زنان کافر [= پیوندهای زناشویی‌تان با آنان، که آنان را از وقوع در فحشا حفظ می‌کرد] دیگر تمسک نجویید؛ و مطالبه کنید آنچه [برای زنان کافرشده‌تان] خرج کرده‌اید و آنها [مردان کافر] هم مطالبه کنند آنچه [برای زنان مسلمان‌شده‌شان] خرج کرده‌اند. این حکم خداوند است که بین شما حکم می‌کند و خداوند دانای باحکمت است. (10)

اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان به سوی کافران، آنگاه عقوبتی کردید [= عِقاب و مؤاخذه‌ای کردید و در جنگ غنیمتی از کفار به دست آوردید] پس به کسانی که زنانشان رفته‌اند مثل آنچه خرج کرده‌اند بدهید و تقوای خدایی را در پیش گیرید که شما به او مومن هستید. (11)

ای پیامبر! هنگامی که زنان مومن نزد تو آمدند [که] با تو بیعت کنند بر اینکه به خداوند در چیزی شرک نورزند و دزدی نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاورند که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندند و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند، پس با آنها بیعت کن و برایشان از خداوند طلب آمرزش کن که همانا خداوند بسیار آمرزنده همواره مهربان است. (12)

ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور. (13)

حدیث

1) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

انسان همراه با کسی است که دوست بدارد.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص249

أَخْبَرَنَا الشَّرِیفُ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ الْهَاشِمِیُّ صَاحِبُ الصَّلَاةِ بِوَاسِطَ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ صَالِحٍ الْأَبْهَرِیُّ الْفَقِیهُ الْمَالِکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الْحَضْرَمِیُّ قَالَ مُعَمَّرُ بْنُ سَهْلٍ قَالَ عَامِرُ بْنُ فدرک [مُدْرِکٍ‏] عَنِ السَّرِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ‏ عَنِ الشَّعْبِیِّ عَنْ مَسْرُوقٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ.

ب. و همچنین از ایشان روایت شده است که فرمودند:

کسی که قومی را دوست بدارد با آنها محشور خواهد شد.

بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، ص75

أَخْبَرَنَا الشَّیْخُ الْأَمِینُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ شَهْرِیَارَ الْخَازِنُ بِقِرَاءَتِی عَلَیْهِ فِی مَشْهَدِ مَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فِی شَوَّالٍ سَنَةَ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ وَ خَمْسِمِائَةٍ قَالَ أَمْلَأَ عَلَیْنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبُرْسِیُّ قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الْقُرَشِیُّ الْمُعَدِّلُ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَحْمَدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حُمْرَانَ الْأَسَدِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْمُقْرِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَیَادِی قَالَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ مُدْرِکٍ قَالَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ زِیَادٍ الْمَلَکِیُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا جَرِیرُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَطِیَّةَ الْعَوْفِیِّ عن جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِی‏: ... فَقَالَ:

سَمِعْتُ حَبِیبِی رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ.

این حدیث نبوی بدون سند در شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام (ج‏3، ص461) روایت شده است.

ج. از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

مبادا که دشمنان خدا را دوست بداری یا مودتت را نسبت به غیر اولیای خداوند صاف کنی؛ چرا که کسی که قومی را دوست بدارد با آنها محشور خواهد شد.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص98؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص204

قال امیرالمومنین ع:

إِیَّاکَ أَنْ تُحِبَّ أَعْدَاءَ اللَّهِ أَوْ تُصْفِیَ وُدَّکَ لِغَیْرِ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ فَإِنَّ مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُم‏.

 

2) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

همانا مردم را رضایت و ناخرسندی کنار هم جمع می‌کند. دس کسی که از امری رضایت داشته باشد در آن وارد می‌شود و کسی که از امری ناخرسند باشد از آن بیرون می‌آید.

 المحاسن، ج‏1، ص262

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَمَةَ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَطُ فَمَنْ رَضِیَ أَمْراً فَقَدْ دَخَلَ فِیهِ وَ مَنْ سَخِطَهُ فَقَدْ خَرَجَ مِنْه‏.[1]

تدبر

1) مروری بر کلیت سوره

این سوره با بحث درباره این موضوع شروع شد که یکی از مسلمانان قبل از حرکت لشکر اسلام به سمت مکه قصد داشت پنهانی خبر این حرکت را به کفار مکه بدهد؛ و این کارش نه از باب این بود که وی اجیر و جاسوسی در میان مسلمانان بود؛ ‌بلکه به خاطر این بود که به خیال خود می‌خواست دوستی خود را با کافران اثبات کند تا آنان کاری به کار خانواده‌اش نداشته باشند. از آیه اول تا آیه 9 بحث را بر سر این برد که مواظب دوستی‌ها و ارتباطاتتان با کافران باشید و با آنان رابطه ولایی برقرار نکنید؛ اما شاید برای اینکه این سوء تفاهم پیش نیاید که اسلام بنایش بر خشونت و درگیری با دیگران است تاکید کرد که در خصوص کافرانی که در صلح و معاهده با مسلمانان‌اند و به جنگ اقدام نمی‌کنند اشکال ندارد رفتار مسالمت‌آمیز داشته باشید و بلکه خداوند قسط‌ورزیدن را با هرکس که باشد دوست دارد.

از آیه 10 به بعد بحث می‌رود سراغ وقایعی که بعد از صلح حدیبیه رخ داد. یکى از بندهاى قرارداد صلح حُدیبیه این بود که اگر مشرکى از مکه به مسلمانان مدینه پیوست، مسلمانان او را به مشرکان بازگردانند. این آیات مى‏فرمایند که مسئله باز گرداندن، شامل زنان مهاجرى که به مسلمانان پناهنده شده‏اند نمى‏شود، چرا که با کفر یکی از زوجین دیگر آن دو بر هم حلال نیستند؛ و البته مهریه و هزینه‌هایی که شوهر کافرش برای وی متحمل شده باید توسط جامعه دینی به او پرداخت شود و مردان مسلمان می‌توانند با این زن که از شوهر کافرش فرار کرده ازدواج کنند. البته از آن سو نیز مردان مسلمان باید بی‌خیال زنان کافر خود شوند و اگر زن یکی از مسلمانان هم با او همراهی نکرد جامعه کفر موظف است مهریه و  هزینه‌هایی را که شوهر مسلمان‌شده‌اش برای وی متحمل شده، به این شوهر پرداخت کند.

سپس سراغ زنان مومنی رفت که برای بیعت نزد پیامبر ص می‌آیند و ضمن برشمردن مفادی که باید بر آن بیعت کنند، به پیامبر ص توصیه کرد که هم با آنان بیعت کن و هم برایشان استغفار کن؛ شاید این استغفار می‌خواهد به طور غیرمستقیم بفرماید که درست است که آنها تعهداتی می‌دهند اما بالاخره انسانها گاه از تعهدات خود خارج می‌شوند و مادام که اصرار بر گناه ندارند خداوند اهل آمرزش است.

نهایتا هم جمع‌بندی‌ای می‌کند که معیار اینکه با چه کسی رابطه ولایی برقرار نکنید این است که وی مورد غضب الهی واقع باشد؛ و علامت مورد غضب الهی بودن هم این است که از آخرت ناامید باشد.

 

* پیش از ورود به تدبرهای این سوره یادآوری می‌کنیم که در ابتدای بحث تحلیل زیر درباره کلیت سوره ارائه شد:

سوره ممتحنه درباره رابطه مسلمانان با غیرمسلمانان است وقتی که جامعه اسلامی شکل گرفته است. ابتدا و انتهای سوره تاکید بر این است که مبادا رابطه دوستی و ولایی با کافران و دشمنان خدا برقرار کنید؛ و حضرت ابراهیم را به عنوان اسوه این تبری جستن از کافران، که حتی از پدر کافر خود تبری جست، معرفی می‌کند؛ البته در میانه سوره تذکر می‌دهد که مقصود از این نهی، نه هرگونه ارتباط و نیکی کردن، بلکه ارتباط ولایی است وگرنه ارتباط عادی برقرار کردن و در حق کافرانی که بنای جنگ و دشمنی با شما را ندارند به نیکی و قسط برخورد کردن اشکالی ندارد چرا که اساسا خداوند رابطه بر اساس قسط و عدل را دست دارد. در آیات پایانی هم به طور خاص سراغ زنان می‌رود؛ و در جامعه‌ای که زن را چندان انسان حساب نمی‌کنند حساب ویژه‌ای برای ایمان آوردن آنان باز می‌کند؛ اولا اشاره‌ای دارد به زنانی که از کفار گریخته‌اند که آنان را امتحان کنید که آیا واقعا به خاطر ایمان آوردن از کافران گریخته‌اند یا مطلب دیگری در کار است و ثانیا از پیامبر می‌خواهد همان گونه که اگر زنانی برای بیعت کردن و متعهد شدن برای عضویت در جامعه اسلامی آمدند بر چه اساسی با آنان بیعت کند.

 

2)‌ نظرات برخی مفسران درباره کلیت سوره:

اکنون که به پایان سوره رسیده‌ایم ابتدا به نظرات برخی مفسران که درباره کلیت سوره توضیحاتی داده‌اند اشاره‌ای می‌شود و سپس سراغ تحلیل‌های جدیدتر خواهیم رفت:

الف. مرحوم طبرسی و قرا‌ئتی: این تنها سوره‏اى است که آیه اوّل و آخر آن با «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» آغاز شده است؛ اولین آیه این سوره در باره‏ى برائت از دشمنان خدا و مسلمانان بود و آخرین آیه نیز در همین باره است (تفسیر نور، ج‏9، ص595). یعنی در پایان سوره دوباره سراغ همان موضوعی رفت که در ابتدای سوره آمده بود و آن ضرورت پرهیز از موالات و دوستی با کافران است (مجمع البیان، ج‏9، ص415[2]). در ابتدای سوره از این زاویه که آنان دشمن خدا و دشمن شما هستند وارد شد و در پایان از این زاویه که آنان مورد غضب خداوند واقع شده‌اند.

ب. علامه طباطبایی: این سوره متذکر رابطه ولایی و مودت بین مومنان با دشمنان خدا از کفار می‌شود و به‌شدت از آن نهی می‏کند، و شروع و پایان این سوره با این مضمون است و در میانه‌اش هم متعرض احکامی در باره زنان مهاجر و بیعت زنان شده است (المیزان، ج‏19، ص226[3]).

ج. ابن عاشور: اغراض این سوره عبارت است از: برحذر داشتن مومنان از قبول ولایت مشرکان با توجه به اینکه آنان به دین حق کفر ورزیده و اینان را از سرزمینشان بیرون کرده‌اند؛ و بیان اینکه ولی گرفتن آنان گمراهی است و اگر آنان بر اینان دست پیدا کنند در رفتار و گفتار در حق اینان بدی خواهند کرد؛ و نیز اینکه پیوندهای خویشاوندی و ازدواجی که بین آنها و مشرکان برقرار است در قبال دشمنی آنان با دین قابل اعتنا نیست و در این زمینه مثال می‌زند به حضرت ابراهیم و قطع رابطه او با پدر و قومش. و اضافه کرد دادن یک امیدی به مومنان که احتمالا مودتی بین اینان و همین کسانی که خداوند امر به دشمنی با آنان داده برقرار خواهد شد یعنی این دشمنی همیشگی نخواهد بود؛ و اضافه کرد رخصت در برخورد نیکو با کافرانی که با مسلمانان در دینشان نجنگیدند و آنان را از سرزمینشان بیرون نکردند؛ که این تا آیه 9 بود.

و مطلب دیگر بیان حکم زنان مومنی بود که هجرت کردند و توضیحاتی داد درباره امتحان کردن آنان و اینکه نباید آنان را به مشرکان برگردانند ولی مهریه‌شان را به مشرکان پس بدهند و نیز نحوه بیعت با زمان مومن به نحوی که التزامشان به احکام شریعت معلوم شود؛ که این آیه 12 بود.

و نیز حکم تحریم ازدواج مسلمانان با مشرکان که در دو آیه 10 و 11 مطرح شد؛

و نهی از قبول ولایت یهود که آنها هم همانند مشرکانند و این در آیه 13 مطرح شد. (التحریر و التنویر، ج‏28، ص117[4])

د. فخر رازی: نظم کلی این سوره آن است که می‌خواهد بیان ند که معاند بر سه قسم است:‌ یا عنادش استمرار دارد، یا امیدی به ترک عناد او می‌رود، یا عناد را ترک گفته و تسلیم حق شده است؛ و خداوند در این آیات احوالات اینها را بیان می‌کند و توضیح می دهد که مسلمانان با هریک متناسب با حالشان چه برخوردی داشته باشند. به طور خاص آیه «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ» (ممتحنة/4) اشاره به دسته اول دارد؛ آیه «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً» (ممتحنة/7) اشاره به دسته دوم و آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ... (ممتحنه/12) اشاره به دسته سوم؛ و نکته لطیف در اینها تنبه دادن و برانگیختن برای مکارن الاخلاق است زیرا در هر سه مورد مومنان را به مقابله به احسن وجه و سخن گفتن به سزاوارترین حالت دعوت کرد (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[5]).

ه. قرائتی: این آیات بیان می‌کند: «کفّار چند دسته هستند: یا همگى بر کفر اصرار دارند که آیه اول مبنى بر برائت و متارکه مسلمانان، به آنان نظر داشت: (لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ ... قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِ‏)؛ یا به طور دسته جمعى دشمنى با شما را ترک مى‏کنند: «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً» (آیه 7)؛ یا تفکیک صورت مى‏گیرد، مثلًا زن مسلمان مى‏شود، ولى مرد، کافر باقى مى‏ماند و یا بالعکس که در این صورت، مسلمان به شما ملحق مى‏شود. «جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ». (تفسیر نور، ج‏9، ص588).

و. ...

 

3) محوریت امتحان الهی در زندگی: نحوه رابطه با دشمن

در مقدمه سوره اشاره شد که نام این سوره هم به صورت «ممتحِنة» (اسم فاعل) و هم به صورت «ممتحَنة» (اسم مفعول) گزارش شده و نامهای دیگرش امتحان و مودة است؛ یعنی تأکید عموم اسامی این سوره بر بحث امتحان است.

همچنین در فضیلت و اهمیت سوره خواصی از رسول الله ص و اهل بیت ع برای خواندن آن روایت شد همانند:

1. مشمول شفاعت مومنان در روز قیامت واقع شدن؛

2. مشمول صلوات و استغفار فرشتگان واقع شدن؛

3. شهید محسوب شدن اگر در آن روز یا شبی که این سوره را خوانده بمیرد.

4. مصداق مومن امتحن الله قلبه للایمان شدن

5. نورانی شدن دیدگانش

6. مصون ماندن خود و فرزندانش از فقر و دیوانگی

7. محمود [= مورد ستایش واقع شدن] نزد مردم

شاید بتوان همه این ویژگی را در همان معنای امتحان جمع کرد؛ یعنی کسی که مضامین این سوره را جدی بگیرد، امتحان خدا را جدی گرفته است و از این امتحان سربلند بیرون آمده (4)، طبیعی است که شفاعت شافعان (1) و صلوات و استغفار فرشتگان (2) شامل حال او شود و اگر از دنیا برود چنان پاک است که شهید محسوب می‌شود (3) و به بصیرت حقیقی دست می‌یابد (5) و مردم هم او را می‌ستایند (7). اگر فقر و دیوانگی را هم مصداق بارزترین تباهی‌های مادی (جسمی) و معنوی (روحی) بگیریم، معلوم است که کسی که از امتحان الهی سربلند بیرون آید از هر تباهی‌ای مصون است.

اما کدام امتحان است که این قدر مهم است و چنین آثار و ثمراتی دارد. مروری بر آیات مختلف ذهن را به این سمت سوق می‌دهد که مهمترین امتحانی که مومنان با آن مواجهند این است که در مساله ولایت آیا به ولایت دشمنان خدا تن می‌دهند یا نه؟ و تا چه حد در این زمینه ایستادگی به خرج می‌دهند. دقت کنید:

در سه آیه اول تصریح می‌کند دشمن من و دشمن خودتان را دوست خود نگیرید و به آنان ولو مخفیانه ابراز دوستی نکنید، که آنان اگر بر شما سیطره پیدا کنند میزان دشمنی آنها با شما درست معلوم خواهد شد؛ دشمنی در دین بقدری مهم است که روابط خانوادگی در قبال آن رنگ می‌بازد.

در سه آیه بعد حضرت ابراهیم ع و همراهیانش را به عنوان اسوه مناسبی برای این تبری جستن، که حتی از پدرش هم تبری جست وقتی که معلوم شد که قرار نیست دشمنی‌اش با دین حق را کنار بگذارد؛ و سختی این جدایی بقدری بود که در آیه مستقلی تذکر داد که آنان از خداوند خواستند که مبادا فتنه‌ای برای کافران شوند.

سپس سراغ کافرانی می‌رود که قصد جنگ و نزاع با مومنان ندارند و می‌فرماید برقراری ارتباط محدود با اینها فرق می‌کند، ولی دوباره تاکید می‌کند که در قبال کافرانی که با شما می‌جنگیده‌اند، همه حرفهای قبل صدق می‌کند.

سپس سراغ مواردی می‌رود که این دشمنی تا درون خانه کشیده شده است؛‌ یعنی زن و شوهرهایی که یکی از آنها کافر شده است و در هر دو حالت می‌خواهد که بی‌خیال پیوند قبلی خود شوند و البته بلافاصله نشان می‌دهد که حتی در چنین مواردی حاضر به نادیده گرفته شدن حقوق افراد نیست و مهریه‌ای که مرد خرج زنش کرده باید به وی پس داده شود.

ختم کلام هم هشداری است مجدد برای پرهیز از رابطه دوستانه و ولایی با کسانی که مورد غضب خداوندند؛ و ریشه این غضب (یا ریشه این ضرورت پرهیز از آنان) را این معرفی می‌کند که آنان آخرت را جدی نگرفته‌اند.

شاید اشکال شود که طبق این توضیح آیه 13 با این امتحانات تناسبی ندارد؛ اما می‌توان گفت که شاید وجه آوردن آن این باشد که مبادا وقتی می‌خواهید در مورد مسلمانی دیگران قضاوت کنید همین سخت‌گیری که ما برای امتحان شما مطرح کردیم را در نظر بگیرید! خیر، شرط بیعت و قبول مسلمانی افراد (که حتی به شما گفتیم زنان مهاجر را امتحان کنید) بسیار ساده و در حد اولیات بسیار واضحی همچون شرک نورزیدن و دزدی و زنا نکردن و در مجموع از پیامبر ص اطاعت کردن است. یعنی این آیه چه‌بسا می‌خواهد تبصره‌ای بزند به فضای کلی سوره که امتحانی که برای سنجش ایمان خودتان مطرح است بسیار متفاوت است با امتحانی که برای قضاوت درباره ایمان دیگران می‌خواهید به عمل آورید.

پس به طور خلاصه، همه بحث سوره این است که چگونه بتوانید فاصله‌تان را انواع دشمنان خدا حفظ کنید، که اگر این فاصله حفظ شد، از امتحان الهی سربلد بیرون می‌آیید وگرنه، نه؛ ‌و البته امتحانی که خودتان بر اساس آن باید به این افق برسید که چقدر ایمان در دل خودتان واقع شده بسیار متفاوت است با امتحانی که بخواهید از دیگران بگیرید که حضور آنها در جامعه را به عنوان یک مومن قبول کنید یا خیر.

تبصره:

با تدبر در این آیات این شاید بتوان نگاه انتقادی واقع‌بینانه‌تری به پدیده «گزینش» داشت؛ یعنی هم از اصل آن دفاع کرد و هم بسیاری از رویه‌های رایج در گزینشها را زیر سوال برد. 

 

4) سطوح امتحان الهی در این سوره

در این آیات چند سطح از امتحان قابل مشاهده است؛ که همگی مراتبی از امتحان در دین است؛ که این سطوح را چند گونه می‌توان تحلیل کرد:

الف. سطوحی بر اساس ترتیبی که در سوره آمده: (از ساده به پیچیده)

1) پرهیز از دوستی و رابطه ولایی‌ با کسانی که خودشان هم به وضوح دشمن شمایند (نه فقط «عدوی» بلکه «عدوکم»)

2) پرهیز از دوستی و رابطه ولایی‌ با خویشاوندان و اولاد کافر (که گمان می‌کنید پشت و پناهتان‌اند، اما روز قیامت معلوم می‌شود که پشت و پناهتان نبوده‌اند

3) ‌پرهیز از دوستی و رابطه ولایی‌ با پدر (به عنوان کسی که در حالت طبیعی ولایتی بر انسان دارد)

در اینجا دو تبصره زده می‌شود که:

آ. خدا ممکن است بین شما و دشمنانتان رابطه مودت را برقرار کند؛ که همین چند محمل می‌تواند داشته باشد:

آ.1. ‌یعنی آنها موضع کفرشان برگردند و شما بتوانید با آنها دوست شوید.

آ.2. در فرازهای قبل رابطه ولایی (که یک تعلق قلبی درونی دارد) انکار شد و اینجا رابطه مودت (که بیشتر ناظر به ظهور بیرونی دوستی است) ممکن شمرده شده است.

آ.3. ...

ب. رابطه برّ (نیکی) و قسط (عدالت‌ورزی) ‌با آن دسته از کافران که در مقام دشمنی و جنگ با شما برنیامده‌اند اشکالی ندارد؛ که همین چند محمل می‌تواند داشته باشد:

ب.1. اگر بر آن فاصله اصرار می‌شود، به خاطر آن است که بسیاری از کافران به خاطر کفرشان قصد نابودی شما را دارند وگرنه اگر کافری بود که کاری به کار شما نداشت این هشدارها در موردش به آن شدت مطرح نیست و مراتب پایین‌تری از ولایت (نیکی کردن و قسط)‌را می‌توانید با آنها برقرار کنید.

ب.2. اساسا نیکی کردن و قسط ورزیدن، غیر از رابطه ولایی برقرار کردن است و خداوند قسط و عدل ورزیدن با همگان را دوست دارد حتی با دشمن، چنانکه در آیات متعدد فرموده که در مورد متجاوزانی که حتی به جنگ آنها رفته‌اید (وَ قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدین‏؛ بقره/190) یا قبلا در حق شما بدی کرده‌اند (وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا؛ مائده/2) یا به هر دلیل دیگری از او بدتان می‌آید (کُونُوا قَوَّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏؛ مائده/8) قسط و عدل را رعایت کنید. اگر آیه 8 با توجه به سیاق بحث، مفهوم مخالفی هم دارد (که در آیه بعدی تصریح می‌کند که آن [یعنی انجام برّ ‌و قسط] را نسبت به کسانی که با ما دشمنی کرده‌اند نهی می‌کند)  مفهوم مخالفش ناظر به جمع دو مولفه «برّ و قسط» است نه تک تک اینها، یعنی می‌خواهد بگوید اینکه در جاهای دیگر گفتیم با همگان، حتی دشمنتان، به قسط برخورد نکید، معنایش این نیست که با خصوص دشمنتان که در حق شما دشمنی می‌کند و از رفتارهای شما برای غلبه بر شما سوءاستفاده می‌کند «برّ» و نیکی کردن هم داشته باشید؛ بله، «برّ» همراه با «قسط» در مورد کافرانی که با شما دشمنی نمی‌کنند اشکال ندارد.

ب.3. ...

4) احتیاط ورزیدن در خصوص زنانی که به عنوان مسلمان شدن از شوهرانشان فرار و هجرت کرده‌اند که مطمئن شوید واقعا برای خدا و رسول هجرت کرده‌اند نه مثلا دعوای خانوادگی و ... .

5) پرهیز از رابطه ولایی با کسانی که مورد غضب خدا واقع شده‌اند (ولو در ظاهر به خدا ایمان دارند همچون یهودیان).

تبصره:

اگر تحلیل فوق را بپذیریم که این سطوح، سطح ساده به پیچیده است، آنگاه چه‌بسا بتوان گفت آیه آخر، علاوه بر اینکه پیچیده‌ترین حالت برای تشخیص را مطرح می‌کند، ضابطه کلی هم می‌دهد که معیار اینکه رابطه ولایی برقرار نکنید این است که اشخاص مورد غضب خداوند واقعا شده باشند، که علامت آن هم این است که زندگی‌شان طوری است که امیدی به آخرت نداشته باشند.

ب. سطوحی بر اساس آسانی و سختی موفقیت در امتحان:

شاید بتوان گفت این سوره دارد سطوح مختلف امتحان برای خود اشخاص را مطرح می‌کند؛ که اگر چنین باشد ترتیب سطوح لزوما بر ترتیب موارد مطرح شده منطبق نیست؛ و آن سطوح عبارتند از:

1. ساده‌ترین سطح امتحان مسلمانی است؛ یعنی وی تعهداتی بدهد که ساده‌ترین امور را در عرصه مسلمانی رعایت می‌کند؛ که این سطح به طور خاص در امتحانی که از زنان مهاجر گرفته می‌شد و در بیعتی که با مطلق زنان انجام شد منعکس شده است.

2. سطح بالاتر شاید همین است که پیوند دوستی را با دشمنان خدا که آشکارا با ما هم دشمنی می‌ورزند قطع کنیم؛ حتی در دشواری‌ها و سختی‌ها، روی کمک آنها حساب نکنیم؛ زیرا اگر الان روی خوش نشان می‌دهند چون بر ما سیطره ندارند وگرنه اگر سیطره پیدا کردند خدا می‌داند که چه رفتاری با ما خواهند داشت.

3. سطح بالاتر این است که این پیوند با کافران- که به خاطر اینکه دین حق را قبول نکرده‌اند قرار است قطع شود- در خصوص پیوند با نزدیکترین خویشاوندان و فرزندان و زن و شوهر باشد؛ که شاید در آشکار متوجه نباشیم که دشمن ما هستند؛ بقدری این سطح بر اساس فشار می‌آورد که از ما خواست به الگوی حضرت ابراهیم ع نگاه کنیم که چه قاطعانه تبری خویش را از قومش ابراز کرد. چه بسا با این تعبیر می‌خواهد بگوید کسی که در این رده موفق شود در رده امثال حضرت ابراهیم خواهد بود.

شاید در میان این پیوندهای سببی و نسبی که اگر طرف مقابل بر کفر ماند باید منقطع شود، سخت‌ترینشان آخری باشد؛ دشوارتری‌اش به این است که به خاطر اینکه پیوند سببی بوده و الان سبب قطع شده، حق آن همسر نباید نادیده گرفته شود. یعنی در عین حال که انسان باید چنان بغضی نسبت به کافر داشته باشد که اگر همسرش کافر شد (یا خودش مسلمان شد و همسرش کافر ماند) براحتی از وی جدا شوند، و از آن سو، علی‌رغم چنین بغضی، حق او را پایمال نکند!

4. در این نگاه شاید بالاترین و پیچیده‌ترین سطح امتحان، مفاد آیه 8 باشد! بدین جهت که فضای سوره بر ضرورت دشمنی کردن و عدم قبول ولایت عده‌ای می‌گردد. اما یکدفعه می‌گوید خداوند ممکن است بین شما و با خود همان کسانی که دستور دشمنی کردن با آنها به شما داده شد مودت برقرار کند. یعنی در حالی که تمام بحث ناظر به تقویت بغض نسبت به دشمنان خداست، اما وسط این بحث یکدفعه می‌گوید اگر همین دشمن، موضعش عوض شد و جزء دوستان قرار گرفت، شما هم باید همه آن بغضها را کنار بگذارید و اکنون همچون برادر با او سخن بگویید.

با این توضیح، شاید آیه آخر هم جمع‌بندی‌ای ناظر به ضابطه کلی است نه اینکه سطح خاصی از امتحان را مد نظر داشته باشد.

ج. سطوحی بر اساس ...

 

 


[1] . روایتی هم به لحاظ مضمون به این بحث نزدیک است ولی معلوم نیست که لزوما از معصوم ع است یا خیر: المحاسن، ج‏1، ص186

عَنْهُ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» الْیُسْرُ الْوَلَایَةُ وَ الْعُسْرُ الْخِلَافُ وَ مُوَالاةُ أَعْدَاءِ اللَّهِ.

 

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 13 (4. تدبر)

 

تدبر

1) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ»

در پایان این سوره - که تنها سوره‌ای در قرآن کریم است که آیات ابتدا و انتهایی‌اش با تعبیر «یا ایها الذین آمنوا» شروع می‌شود (تفسیر نور، ج‏9، ص595) - دوباره سراغ همان موضوعی رفت که در ابتدای سوره آمده بود و آن ضرورت پرهیز از موالات و دوستی با کافران است (مجمع البیان، ج‏9، ص415[1]). در ابتدای سوره از این زاویه که آنان دشمن خدا و دشمن شما هستند وارد شد و در پایان از این زاویه که آنان مورد غضب خداوند واقع شده‌اند. واضح است که هر دوستی و ولایتی که انسان برقرار می‌کند به خاطر امید به خیری است که در آن دوستی انتظار دارد و کسی که مورد غضب خدا قرار گرفته است، هیچ امید خیری به او نمی‌رود؛ لذاست که دوستی و قبول ولایت او عاقلانه نیست.

 

2) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»

«تولى» گاهى به معناى دوستى و گاهى به معناى قبول ولایت و سرپرستى است و به نظر می‌رسد هر دو معنى در این آیه نهى شده است. در واقع، دوست خدا، با کسانى که مورد غضب او هستند، رابطه دوستى و ولایت ندارد (تفسیر نور، ج‏9، ص596)

 

3) «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»

مقصود از این قومی که خداوند بر آنان غضب گرفته و مومنان نباید به ولایت آنان تن دهند، کیستند؟

الف. مقصود یهود است چنانکه در شأن نزول آیه آمده است که برخی از فقرای مسلمان به خاطر اینکه یهودیان از میوه‌هایشان چیزی به آنها بدهند با آنها دوستی می‌کردند (مقاتلین [= مقاتل بن سلیمان و مقاتل بن حیان]، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص415[2])؛ چون اساسا در ادبیات قرآن کریم  قوم مغضوب، یهود است (حسن و ابن زید و منذر بن سعید، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[3]) و شاهد مهم اینکه اولا بارها خداوند در قرآن از غضب خداوند بر یهویدان سخن گفته، مانند «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» (بقرة/61) و ثانیا ذیل آیه هم واضح است که اینها غیر از کافرانند، چرا که ایشان را به کافران تشبیه کرده است (المیزان، ج‏19، ص243[4]).

ب. کفار قریش است چون هر کافری مصداق کسی است که مورد غضب خداوند واقع شده است (ابن عباس، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص161[5] و الدر المنثور، ج‏6، ص212[6]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص415[7]).

ج. یهود و نصاری است (به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص161[8]).

د. چه‌بسا هر جماعتی است که به طور منسجم از زیر بار دستور خداوند فرار کند:

نکته تخصصی جامعه‌شناسی قرآنی: غضب شدگان الهی در قرآن‏

چنانکه در نکات ادبی اشاره شد در قرآن کریم ماده «غضب» در 21 آیه (24 مورد) به کار رفته است که تنها 2 مورد آن به‌وضوح در غیر از غضب الهی به کار رفته است که باید افراد از آن پرهیز کنند

1 مورد عصبانی شدن حضرت یونس از قوم خویش که منجر به ترک آنها شد: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ» (انبیاء/87)؛ و

1 مورد هم مومنانی که وقتی عصبانی می‌شوند بر خود مسلطند: «وَ الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ» (شوری/37).

بقیه موارد در خصوص غضب الهی بر افراد است. البته چنانکه در ادامه می‌آید 3 مورد درباره عصبانی شدن حضرت موسی ع بعد از گوساله‌پرستی بنی‌اسرائیل (اعراف/150 و 154؛ ‌طه/86) است، که آیه 86 سوره طه دلالت خوبی دارد که این غضب وی مصداق غضب الهی بوده است. پس اگر بخواهیم دسته‌بندی‌ای از افراد و گروه‏هایى را که در قرآن کریم - که با استفاده از ماده «غضب» مورد غضب الهى قرار گرفته‏اند- داشته باشیم می‌توان این گروه‌ها را ذکر کرد:

الف) بیشترین مصادیق آن درباره یهود است که در 13 آیه (16مورد) آمده است:

الف.1) در 7 آیه (10 مورد) صریحا از غضب خداوند بر قوم یهود سخن گفته شده است

1.     وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (بقره/61)

2.     بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى‏ غَضَبٍ وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ مُهینٌ (بقره/90)

3.     وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی‏ مِنْ بَعْدی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی‏ وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی‏ فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنی‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (اعراف/150)

4.     إِنَّ الَّذینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرینَ (اعراف/152)

5.     وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فی‏ نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (اعراف/154)

6.     فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدی (طه/86)

7.     کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی‏ وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی‏ فَقَدْ هَوى‏ (طه/81)

الف.2) در 3 آیه مطابق با احادیث ویا شأن نزول معلوم می‌شود که درباره قوم یهود است:

8.     صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ (حمد/7)

9.     أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (مجادله/14)

10.          یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (ممتحنه/13)

الف.3) در 3 آیه فضای آیه ناظر به اهل کتاب است، که قدر متیقن آن یهود است:

11.          ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (آل عمران/112)

12.          قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ (مائده/60)

13.           وَ الَّذینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ (شوری/16)

ب) 1 آیه در مورد مشرکان (قوم عاد)

14.           قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنی‏ فی‏ أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ (اعراف/71)

ج) 2 آیه در مورد منافقان

15.           مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (نحل/106)

16.           وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً (فتح/6)

د) 1 آیه در مورد کسی که عامدانه مومنی را به قتل برساند:

17.           وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً (نساء/93)

ه) 1 آیه در مورد کسی که از جنگ فرار کند:

18.           وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ (انفال/16)

و) 1 آیه در مورد زن مسلمان متأهلی که زنا کرده و شوهرش متوجه شده ولی خودش انکار می‌کند:

19.           وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقینَ (نور/9)

بدین ترتیب مشاهده می‌شود اگر کاربرد ماده «غضب» مد نظر باشد بیشترین غضبهای الهی مطرح شده در خصوص قوم یهود است، و از این رو، اگر بر کلمه «قوم» اصرار شود، قدر متیقن «قوم»ی که خداوند بر آنان غضب کرده است در درجه اول قوم یهود و در مرتبه بعد قوم عاد است، هرچند به نظر می‌رسد بتوان هر جماعتی که به صورت منسجم به این گونه نافرمانی از خداوند روی آورند منطبق دانست، که با این لحاظ می‌توان «منافقان» را هم - با اینکه لزوما از یک «قوم» نیستند- به عنوان یک قوم مورد غضب الهی یاد کرد (برای بقیه موارد، یعنی کسی که مومنی را می کشد یا از جنگ فرار می‌کند یا زن متأهل زناکار، «قوم» صدق نمی‌کند).

لازم به ذکر است اینها مواردی بود که قرآن کریم با لفظ غضب درباره آنها سخن گفته بود؛ وگرنه اگر مواردی که خداوند به نحو عینی بر افرادی غضب کرده است (مثلا مواردی که افرادی به عذاب در دنیا یا در آخرت گرفتار می‌شوند یا خداوند از تعبیر «لعنت» بر آنان استفاده کرده) مصادیق آن بسیار فراوانتر می‌شود و دهها و چه‌بسا صدها آیه را ناظر به این موضوع بتوان مشاهده کرد؛ و با آن لحاظ شاید بتوان دامنه معنایی «قومی که خداوند بر آنان غضب کرده» را توسعه داد.

 

4) «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»

چنانکه در تدبر3 بیان شد اغلب مفسران با توجه به سایر آیات، مصداق این قوم مغضوب را یهود می‌دانند. با توجه به اینکه باور به آخرت جزء باورهای رایج یهود است، چرا قرآن در مورد آنها می‌فرماید از آخرت قطع امید کرده‌اند؟

الف. مقصود از «آخرت»، «ثواب آخرت» است؛ و می‌خواهد بگوید یهودیان با تکذیب حضرت محمد ص، در حالی که خودشان می‌دانند که او راستگو و رسول خداست، دیگر قطع امید کرده‌اند که در آخرت حظ و بهره‌ای داشته باشند، همان طور که کافرانی که مردند و در قبرها هستند به یقین رسیده‌اند و از اینکه در آخرت حظ و بهره‌ای داشته‌ باشند کاملا نامیدند (مجاهد و سعید بن جبیر، به نقل مجمع البیان، ج‏9، ص415[9])

ب. می‌خواهد بگوید فرقى میان جهودان و اهل کتاب که خود را معتقد به خدا و قیامت مى‏دانند با کافران بى‏عقیده در مقام عمل هیچ نیست که هیچ کدام طالب آخرت و در فکر قیامت ابدا نیستند (ترجمه الهی قمشه‌ای). یعنی اشکال فوق زمانی وارد است که از تعبیر «ینکرون» یا «لا یعتقدون» استفاده می‌شد، در حالی که از یأس آنها از آخرت سخن گفته است. می‌دانیم که بسیار می‌شود که کسی ظاهرا به اعتقادی باور دارد و حتی چه‌بسا ایمان ضعیفی هم بدان داشته باشد، اما به لوازم آن ملتزم نیست. بسیاری از مسلمانان هم رسما به آخرت باور دارند اما به نحوی زندگی می‌کنند که معلوم است چنان به دنیا امید بسته‌اند که همه اهداف خود را صرفا و صرفا در دنیا تعقیب می‌کنند و براحتی در مورد آنها می توان گفت که این هیچ امیدی به آخرت ندارد.

ج. می‌خواهد بگوید گرچه اهل کتاب به قیامت اعتقاد دارند، امّا چون به ثواب آخرت امیدى ندارند، مغضوب خدا هستند، پس وضعیّت آنها در قیامت، با کافرانِ منکر معاد تفاوتى ندارد (تفسیر نور، ج‏9، ص596).

د. ...

 

5) «قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ»

اینکه بلافاصله بعد از این جمله که «خداوند بر آنان غضب کرده است»، فرمود: «به تحقیق آنان از آخرت قطع امید کرده‌اند» نشان می‌دهد که وجه مورد غضب خدا واقع شدن آنان این است که امیدی به آخرت ندارند. از آنجا که حقیقت غضب خدا، همان دور شدن از رحمت خداست، این تعبیر نشان می‌دهد کسی که از آخرت ناامید باشد به اوج محرومیت گرفتار است. واضح است که کسی که امید به آخرت ندارد تمام زندگی‌اش را بر مدار دنیا و دلخواه‌های دنیوی تنظیم می‌کند. شاید به همین جهت است که در احادیث نبوی حب دنیا، رأس هر خطیئه‌ای معرفی شده است؛ چرا که حب دنیا و افق زندگی را محدود به دنیا دیدن، انسان مشمول غضب الهی و محروم از همه رحمتها و خیرات عالم می‌کند. (اقتباس از التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص9[10]).

ثمره اخلاقی

کسی که آخرت را می‌شناسد و تفاوت عظیم آن با دنیا را می‌داند و امید به آخرت دارد اگر نه همه، لااقل بسیاری از کارهای خود را بر اساس نتیجه آن در آخرت انجام می‌دهد و این گونه نیست که بخواهد ثمره کارهایش را حتما و حتما در دنیا ببیند. اینکه گاه چنان رفتار می‌کنیم که انتظار داریم ثمره تلاشهایمان حتما در دنیا دیده شود، آیا دلالت ندارد که امید چندانی به آخرت نداریم؟ و اگر چنین است مبادا به غضب خداوند گرفتار شده‌ایم و نمی‌دانیم و مصداق کسانی شده‌ایم که خداوند درباره‌شان می‌فرماید زیانکارترین افرادند اما خودشان فکر می‌کنند خوب کار می‌کنند: « قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالا؛ الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا» (کهف/103-104).

به تعبیر دیگر، «یأس از آخرت، یعنى یأس از قدرت، حکمت و عدالت خدا. کسى که آخرت را قبول ندارد، به بن‏بست مى‏رسد. او دلیلى براى بودن و ماندن ندارد. زیرا پیش خود مى‏گوید: اگر بعد از مدّت‏ها رنج و تلاش باید با مُردن نابود شویم، از همین امروز خود را نابود کنیم، بهتر است. اگر همه به سوى نابودى مى‏رویم، تعلیم و تربیت و خدمت معنا ندارد. اگر این ساختمان قرار است منفجر شود، ساخت و حفاظت و تعمیر و تزیین آن معنا ندارد. اگر فدا و فنا مى‏شویم، چرا از کامیابى‏ها و هوس‏ها صرف نظر کنیم؟ ما که مورد سؤال قرار نمى‏گیریم، پس تا زنده‏ایم مردم را فداى هوس‏هاى خودمان کنیم» (تفسیر نور، ج‏9، ص596).

 

6) «قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ»

مقصود از مشبه به (یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ) در این آیه چیست؟ و متناسب با آن، چه چیزی به چه چیزی تشبیه شده است؟

الف. حرف «مِن» برای ابتدای غایت است؛ آنگاه:

الف.1. مقصود کسانی‌اند که به آخرت کفر می‌ورزند و لذا از اهل قبور ناامیدند (ابن عباس، قتاده و حسن، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[11] و الدر المنثور، ج‏6، ص212[12]؛ المیزان، ج‏19، ص243[13])؛ که این ناامیدی آنها می‌تواند ناامیدی از زنده شدن و دیدار مجدد اهل قبور باشد یا ناامیدی از برانگیخته شدن اهل قبور یا اینکه خیری از اهل قبور به آنها برسد یا ... (مجمع البیان، ج‏9، ص415[14])؛ پس یعنی آن یهودیان همان قدر از آخرت ناامیدند که کافران از ملاقات یا برانگیخته شدن مردگان ناامیدند.

الف.2. همین معنای فوق، فقط «ال» در «الکفار» را الف و لام عهد گرفته و لذا مقصود از این کفار، خصوص مشرکان مکه است (به نقل از المیزان، ج‏19، ص243[15]).

الف.3. مقصود از «کافر» معنی لغوی آن است (کسی که چیزی را در خاک می پوشانند که به این جهت به کشاورز هم کافر گفته می‌شود)؛ یعنی یهودیان همان قدر از آخرت ناامیدند که کسانی که مردگان را در قبر دفن می‌کنند از اینکه مرده بخواهد دوباره بلند شود ناامیدند (به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص415[16]؛ المیزان، ج‏19، ص243[17]).

الف.4. ...

ب. «من» بیانیه است و متعلق به «کفار» است، یعنی کافرانی که در زمره اهل قبورند؛ آنگاه یعنی یهودیان از آخرت ناامیدند همان گونه که کافرانی که می‌میرند و جایگاه و وضعیتی که برایش آماده شده را می‌بینند از آخرت (یا از رحمت خدا یا ...) ناامیدند (ابن‌مسعود، سعید بن جبیر، مجاهد، ابن زید، ابن عطیه، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[18] و الدر المنثور، ج‏6، ص212[19]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص415[20]؛ المیزان، ج‏19، ص243[21]).

ج. ...

 

7) «أَصْحابِ الْقُبُورِ»

چرا برای اشاره به مردگان از تعبیر «أَصْحابِ الْقُبُورِ» استفاده کرد. چرا مثلا اهل قبور یا اموات یا ... نگفت؟

یک نکته تأکید بر قبر است؛ یعنی ممکن است شخصی بمیرد اما هنوز از او قطع امید نکرده باشند و امید به احیای مجدد او باشد؛ اما کسی را که در قبر می‌گذارند کسی است که دیگر کاملا از برگشت او به زندگی ناامیدند.

اما در خصوص اینکه برای چنین کسی چرا از تعبیر «اصحاب» استفاده کرد، نه مثلا «سُکّان» یا «أهل» یا ...، با توجه به اینکه اصحاب از ماده «صحب» است و به معنای کسی است که مدتها مصاحب و هم‌صحبت دیگری است شاید می‌خواهد هشداری دهد که خلاصه همه شما روزی مصاحب و هم‌صحبت و همنشین اصلی شما قبر است و کسی که بداند سرانجامش در قبر خواهد بود مساله آخرت را باید خیلی جدی بگیرد.

 

 

 


[1] . ختم الله سبحانه السورة بالأمر بقطع الموالاة من الکفار کما افتتحها به.

[2] . ثم خاطب سبحانه المؤمنین فقال «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» أی لا تتولوا الیهود و ذلک أن جماعة من فقراء المسلمین کانوا یخبرون الیهود أخبار المسلمین یتواصلون إلیهم بذلک فیصیبون من ثمارهم فنهى الله عن ذلک عن المقاتلین

[3] . و روی أن قوما من فقراء المسلمین کانوا یواصلون الیهود لیصیبوا من ثمارهم، فقیل لهم: لا تتولوا قوما مغضوبا علیهم و على أنهم الیهود، فسرهم الحسن و ابن زید و منذر بن سعید، لأن غضب اللّه قد صار عرفا لهم.

[4] . قوله تعالى: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» إلخ، المراد بهم الیهود المغضوب علیهم و قد تکرر فی کلامه تعالى فیهم «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ»: البقرة: 61، و یشهد بذلک ذیل الآیة فإن الظاهر أن المراد بالقوم غیر الکفار.

[5] . و قال ابن عباس: کفار قریش، لأن کل کافر علیه غضب من اللّه.

[6] . و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن ابن عباس رضى الله عنهما لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قال هم الکفار أصحاب القبور الذین یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ

[7] . و قیل أراد جمیع الکفار أی لا تتخذوا کافرا من الکفار أولیاء

[8] . قیل: الیهود و النصارى

[9] . ثم وصف الکفار فقال «قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ» أی من ثواب الآخرة «کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» یعنی أن الیهود بتکذیبهم محمدا ص و هم یعرفون صدقه و أنه رسول قد یئسوا من أن یکون لهم فی الآخرة حظ و خیر کما یئس الکفار الذین ماتوا و صاروا فی القبور من أن یکون لهم فی الآخرة حظ لأنهم قد أیقنوا بعذاب الله عن مجاهد و سعید بن جبیر

[10] . لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ- 60/ 13.إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ‏- 12/ 87.فالغضب یقابل الرحمة و الروح، و إذا خرج العبد عن محیط الرحمة و لم یکن مشمولا لرحمة الحقّ و لطفه و توجّهه الخاصّ: فیکون مغضوبا علیه قهرا، فانّ انقطاع الرحمة و الروح هو المغضوبیّة و المضیقة. و الیأس نتیجة التوغّل فى الحیاة المادّیّة و الانقطاع عن محیط الرحمة و الروحانیّة، فانّ الانسان حینئذ لا یتوقّع و لا یحصل له انتظار الوصول الى مقصد ممّا وراء عالم المادّة و التمایلات الدنیویّة.

[11] . قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ، قال ابن عباس: من خیرها و ثوابها. و الظاهر أن من فی مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ لابتداء الغایة، أی لقاء أصحاب القبور. فمن الثانیة کالأولى من الآخرة. فالمعنى أنهم لا یلقونهم فی دار الدنیا بعد موتهم. و قال ابن عرفة: هم الذین قالوا: ما یهلکنا إلا الدهر. انتهى. و الکفار على هذا کفار مکة، لأنهم إذا مات لهم حمیم قالوا: هذا آخر العهد به، لن یبعث أبدا، و هذا تأویل ابن عباس و قتادة و الحسن.

[12] . و أخرج ابن جریر عن ابن عباس رضى الله عنهما فی الآیة قال یعنى من مات من الذین کفروا فقد یئس الأحیاء من الذین کفروا ان یرجعوا إلیهم أو یبعثهم الله

و أخرج سعید بن منصور و ابن المنذر عن ابن عباس رضى الله عنهما قال کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ الأحیاء من الذین ماتوا

و أخرج عبد الرزاق و ابن المنذر عن قتادة رضى الله عنه فی قوله لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قال الیهود قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ أن یبعثوا کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ أن یرجع إلیهم أصحاب القبور الذین قد ماتوا

... و أخرج عبد بن حمید عن قتادة کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قال ان الکافر إذا مات له میت لم یرج لقاءه و لم یحتسب أجره و الله أعلم.

[13] . و قوله: «یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» المراد بالآخرة ثوابها، و المراد بالکفار الکافرون بالله المنکرون للبعث، ... و «مِنَ» فی «مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» لابتداء الغایة. و الجملة بیان لشقائهم الخالد و هلاکهم المؤبد لیحذر المؤمنون من موالاتهم و موادتهم و الاختلاط بهم و المعنى: قد یئس الیهود من ثواب الآخرة کما یئس منکرو البعث من الموتى المدفونین فی القبور.

[14] . و قیل کما یئس کفار العرب من أن یحیا أهل القبور أبدا عن الحسن و قیل کما یئس الکفار من أن ینالهم خیر من أصحاب القبور

[15] . و قیل: المراد مشرکو مکة و اللام للعهد،

[16] . و قیل یرید بالکفار هاهنا الذین یدفنون الموتى أی یئس هؤلاء الذین غضب الله علیهم من الآخرة کما یئس الذین دفنوا الموتى منهم.

[17] . و قیل: المراد بالکفار الذین یدفنون الموتى و یوارونهم فی الأرض- من الکفر بمعنى الستر-.

[18] . و قیل: من لبیان الجنس، أی الکفار الذین هم أصحاب القبور، و المأیوس منه محذوف، أی کما یئس الکفار المقبورون من رحمة اللّه، لأنه إذا کان حیا لم یقبر، کان یرجى له أن لا ییأس من رحمة اللّه، إذ هو متوقع إیمانه، و هذا تأویل مجاهد و ابن جبیر و ابن زید. و قال ابن عطیة: و بیان الجنس أظهر. انتهى.

[19] . و أخرج الفریابی و ابن جریر و ابن أبى حاتم و الطبرانی عن ابن مسعود رضى الله عنه فی قوله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ فلا یؤمنون بها و لا یرجونها کما یئس هذا الکافر إذا مات و عاین مکانه و اطلع علیه

و أخرج ابن المنذر عن سعید بن جبیر رضى الله عنه کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قال الذین ماتوا فعاینوا الآخرة

و أخرج سعید بن منصور و ابن أبى شیبة عن مجاهد و عکرمة رضى الله عنهما فی قوله کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قالا الکفار حین أدخلوا القبور عاینوا ما أعد الله لهم من الخزی آیسوا من رحمة الله

و أخرج عبد بن حمید عن مجاهد قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ قال بکفرهم کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قال من ثواب الآخرة حین تبین لهم أعمالهم

[20] . کما یئس الکفار الذین ماتوا و صاروا فی القبور من أن یکون لهم فی الآخرة حظ لأنهم قد أیقنوا بعذاب الله عن مجاهد و سعید بن جبیر

[21] . و قیل: المراد بهم کفار الموتى و «مِنَ» بیانیة و المعنى: یئسوا من ثواب الآخرة کما یئس الکفار المدفونون فی القبور منه لقوله: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ»: البقرة: 161

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 13 (3. ادامه احادیث)

 

 

5) شیخ صدوق روایت کرده است:

هنگامی که این آیه نازل شد که «بپرهیزید از فتنه‌ای که تنها به کسانی از شما که ظلم کردند اصابت نمی‌کند» (انفال/25) پیامبر ص فرمود: کسی که به علی ع در این جایگاه من بعد از وفاتم ظلم کند، گویی که نبوت من و نبوت انبیای پیش از مرا انکار کرده است؛ و کسی که به ولایت ظالمی تن دهد خودش هم ظالم است که خداوند متعال می‌فرماید «اى کسانى که ایمان آورده‏اند، اگر پدرانتان و برادرانتان را به دسوتی و ولایت مگیرید اگر که کفر را بر ایمان ترجیح دادند، و هر کس از میان شما به ولایت آنان تن دهد، آنان همان ستمکارانند.» (توبه/23) و فرمود: « ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور» (ممتحنه/13) و فرمود: «قومى را نیابى که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] کسانى را که با خدا و رسولش مخالفت کرده‏اند- هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند- دوست بدارند. در دل اینهاست که [خدا] ایمان را نوشته است» (مجادله/22) و فرمود: «و به کسانى که ستم کرده‏اند متمایل مشوید که آتش [دوزخ‏] به شما مى‏رسد» (هود/113) و ظلم قرار دادن چیزی است در غیر جایگاه خدش؛ پس کسی که ادعای امامت کند و امام نباشد او ظالم و ملعون است و کسی هم که امامت را در غیر اهل آن قرار دهد ظالم و ملعون است.

إعتقادات الإمامیة (للصدوق)، ص103؛ بحار الأنوار، ج‏27، ص60

و لمّا نزلت هذه الآیة «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً» قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: «مَنْ ظَلَمَ عَلِیّاً مَقْعَدِی هَذَا بَعْدَ وَفَاتِی، فَکَأَنَّمَا جَحَدَ نُبُوَّتِی وَ نُبُوَّةَ الْأَنْبِیَاءِ قَبْلِی؛ و من تولّى ظالما فهو ظالم: قال اللّه تعالى: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛ و قال تعالى: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»؛ و قال تعالى: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» و قال تعالى: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمان»؛ و قال تعالى: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ». و الظلم وضع الشی‏ء فی غیر موضعه، فمن ادّعى الإمامة و لیس بإمام فهو ظالم ملعون، و من وضع الإمامة فی غیر أهلها فهو ظالم ملعون.

تذکر: احتمال دارد این آیات و توضیحات تکمیلی که ذکر شد نه ادامه کلام پیامبر ص، بلکه مواردی باشد که شیخ صدوق به عنوان استشهاد بر سخن پیامبر ص ذکر کرده است.

حکایت 1

6) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

گروهی از فلسطینیان نزد امام باقر (علیه السلام) آمدند و از او درباره‌ی مسائلی پرسیدند. و امام (علیه السلام) به آن‌ها پاسخ داد. سپس درباره‌ی صمد از او پرسیدند. [توضیحات مفصلی فرمودند؛ نهایتا] فرمودند:

اگر برای علمم که خدای عزّوجلّ به من داده حاملانی پیدا می‌کردم، توحید و اسلام و ایمان و دین و شرایع را از «صمد» نشر می‌دادم. ولی چگونه چیزی برای من رخ می دهد درحالی‌که جدّم امیرالمؤمنین (علیه السلام) حاملانی برای علم خود پیدا نکرد، تا جایی که آه می‌کشید و بالای منبر می‌فرمود: قبل از اینکه مرا از دست بدهید از من بپرسید؛ چون در بین جوانح من علم انبوهی نهفته شده است. آه! آه! که کسی که آن را حمل کند نمی‌یابم. آگاه باشید، که من از سوی خدا حجتی رسا [و قاطع] بر شما هستم! پس «به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور» (ممتحنه/13)

التوحید (للصدوق)، ص92-93

قَالَ وَهْبُ بْنُ وَهْبٍ الْقُرَشِیُّ سَمِعْتُ الصَّادِقَ ع یَقُولُ‏ قَدِمَ وَفْدٌ مِنْ أَهْلِ فِلَسْطِینَ عَلَى الْبَاقِرِ ع فَسَأَلُوهُ عَنْ مَسَائِلَ فَأَجَابَهُمْ ثُمَّ سَأَلُوهُ عَنِ الصَّمَدِ فَقَالَ ...[1]

ثُمَّ قَالَ ع لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِیَ الَّذِی آتَانِیَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِیدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِیمَانَ وَ الدِّینَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَ کَیْفَ لِی بِذَلِکَ وَ لَمْ یَجِدْ جَدِّی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى کَانَ یَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَ یَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَیْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ یَحْمِلُهُ؛ أَلَا وَ إِنِّی عَلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ«لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ». ...[2]

حکایت 2

7) بعد از حکمیت نامه‌هایی بین امیرالمومنین ع و معاویه رد و بدل شد. در یکی از این نامه‌ها، که در نهج‌البلاغه نیامده، حضرت علی ع خطاب به معاویه می‌فرمایند:

اما بعد؛ مدتهاست که تو و اولیای تو که همان اولیای شیطان‌اند حق را اساطیر خوانده‌اید و آن را پشت سرتان انداخته‌اید و کوشیده‌اید که نور آن را با دهانتان خاموش کنید «و خداوند ابا دارد مگر اینکه نورش را تمام و کامل کند هرچند که کافران بدشان بیاید» (توبه/23).  و به جان خودم سوگند علم را در تو نفوذ خواهد داد [تو را از حقیقت کارهایت باخبر خواهد کرد] و نور را علی‌رغم کوچکی و پستی‌ات به اتمام خواهد رساند و قطعا تو طرد و تبعید شده یا کشته و هلاک‌شده رانده خواهی شد و قطعا جزای عملت را خواهی دید در جایی که هیچ یاور و فریادرسی نزدت نیست؛ و در حکایت از عثمان روده‌درازی کردی و به جان خودم سوگند که کسی جز تو او را نکشت و جز تو او را خووار نکرد؛ و تو منتظر فرصت بودی و به خاطر طمعی که داشتی برای او آرزوها می‌پروراندی بر اساس آنچه از تو ظاهر شد و کار تو بر آن دلالت کرد؛ و من امیدوارم که تو به او ملحق شوی با [گناهی] عظیمتر از گناه او و بزرگتر از خطای او.

بدان من فرزند عبدالمطلب هستم صاحب شمشیر که آن را برکشیده در دست دارم و خودت خوب می‌دانی که چه بزرگانی از بنی عبد شمس و چه فرعونهایی از بنی سهم و جُمَح و بنی مخزوم را کشتم و فرزندانشان را یتیم کردم و زنانشان را بیوه نمودم و چیزی را به یادت می‌آورم که هیچگاه فراموشش نکرده‌ای روزی که برادرت حنظله را کشتم و از پایش گرفتم و کشان کشان وی را در چاه انداختم و برادرت عَمر را اسیر کردم و گردنش را به پایش بستم و دنبال تو آمدم و تو فرار کردی و با چه شدتی [برای فرار] می‌دویدی؛ و اگر نبود که من فرارکننده را تعقیب نمی‌کنم تو را سومی آنها قرار می‌دادم و من به خداوند سوگند می خورم سوگند نیکمردی که فجوری در کارش نیست که اگرروزگار باز بین من و تو جمع کند با توچنان کنم که محکایتت ضرب المثلی شود که مردم تا ابد بدان مثل زنند و تو را به ذلت و خواری چنان بر زمین بزنم که شتر به زانو درمی‌آید تا اینکه «خداوند بین من و تو حکم کند که او بهترین حکم‌کنندگان است» (اعراف/87).

و اگر خداوند اندکی اجل مرا به تاخیر اندازد با تو جنگی خواهم کردم از جنس غزوه‌های مسلمانان و تو را در میان جماعت مهاجر و انصار به مبارزه می‌خوانم سپس نه عذری قبول می‌کنم و نه ضفاعتی و نه به هیچ درخواست و التماس تو جوابی می‌دهم و تو به تحیر و تردد و جدل‌هایت برخواهی گشت که خودت شاهد بودی و دیدی که چگونه ابرهای مرگ بالای سرت جمع شده بود تا بارانش را سیل‌آسا بر سرت ببارد تا اینکه به قرآنی تمسک جستی که تو و پدرت اولین کافران بدان بودید و نزول آن را تکذیب می‌کردید و من آن را پیش‌بینی کرده بودم و به تو اعلام کرده بودم که این کار را انجام می‌دهی، و گذشت آنچه که از آن گذشت، و به پایان رسید آن مکری که کردید بدان نحوی که به پایان رسید؛ و من در پی این نامه به سراغت خواهم آمد؛ پس مواظب خودت باش و از خودت مراقبت کن و آماده باش که اگر همچنان زیاده‌روی کنی و گمراهی و تکبر ورزیدنت را ادامه دهی تا جایی که بندگان خدا برای مبارزه با تو سراغت بیایند، کار و بارت به هم خواهد ریخت و چیزی را از خویش بازداشته‌ای که امروز از تو قبول می‌شود.

ای فرزند حرب! همانا لجاجت تو برای منازعه در امر حکومت با آن کسانی که بدان سزاوارند ناشی از نابخردی است؛ پس چنان نباش که اهل گمراهی در تو طمع بندند نابخردی جاهلان تو را برده خود سازد. که به کسی که جانم به دست اوست اگر بارقه‌ای از برق ذوالفقار بر چهره‌ات بدرخشد چنان فریادی سرخواهی داد که خودت از آن به هوش نیایی تا زمانی که در صور آن نفخه‌ای دمیده شود که تو از آن قطع امید کرده‌ای «آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور.» (ممتحنه/13).

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏15، ص84-85؛ بحار الأنوار، ج‏33، ص125-126

و وقفت له ع على کتاب آخر إلى معاویة یذکر فیه هذا المعنى أوله:

أَمَّا بَعْدُ فَطَالَ مَا دَعَوْتَ أَنْتَ وَ أَوْلِیَاؤُکَ أَوْلِیَاءُ الشَّیْطَانِ الْحَقَّ أَسَاطِیرَ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ وَ حَاوَلْتُمْ إِطْفَاءَهُ بِأَفْوَاهِکُمْ «وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» (توبه/32) وَ لَعَمْرِی لَیُنْفِذَنَّ الْعِلْمَ فِیکَ وَ لَیُتِمَّنَّ النُّورَ بِصِغَرِکَ وَ قَمْأَتِکَ [قماءتک] وَ لَتُخْسَأَنَّ طَرِیداً مَدْحُوراً أَوْ قَتِیلًا مَثْبُوراً وَ لَتُجْزَیَنَّ بِعَمَلِکَ حَیْثُ لَا نَاصِرَ لَکَ وَ لَا مُصْرِخَ‏ عِنْدَکَ وَ قَدْ أَسْهَبْتَ فِی ذِکْرِ عُثْمَانَ وَ لَعَمْرِی مَا قَتَلَهُ غَیْرُکَ وَ لَا خَذَلَهُ سِوَاکَ وَ لَقَدْ تَرَبَّصْتَ بِهِ الدَّوَائِرَ وَ تَمَنَّیْتَ لَهُ الْأَمَانِیَّ طَمَعاً فِیمَا ظَهَرَ مِنْکَ وَ دَلَّ عَلَیْهِ فِعْلُکَ وَ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ أَلْحَقَکَ بِهِ عَلَى أَعْظَمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ أَکْبَرَ مِنْ خَطِیئَتِهِ.

فَأَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ صَاحِبُ السَّیْفِ وَ إِنَّ قَائِمَهُ لَفِی یَدِی وَ قَدْ عَلِمْتَ مَنْ قَتَلْتُ بِهِ مِنْ صَنَادِیدِ بَنِی عَبْدِ شَمْسٍ وَ فَرَاعِنَةِ بَنِی سَهْمٍ وَ جُمَحَ وَ بنی مَخْزُومٍ وَ أَیْتَمْتُ أَبْنَاءَهُمْ وَ أَیَّمْتُ نِسَاءَهُمْ وَ أُذَکِّرُکَ مَا لَسْتَ لَهُ نَاسِیاً یَوْمَ قَتَلْتُ أَخَاکَ حَنْظَلَةَ وَ جَرَرْتُ بِرِجْلِهِ إِلَى الْقَلِیبِ[چاه] وَ أَسَرْتُ أَخَاکَ عَمْراً فَجَعَلْتُ عُنُقَهُ بَیْنَ سَاقَیْهِ رِبَاطاً وَ طَلَبْتُکَ فَفَرَرْتَ وَ لَکَ حُصَاصٌ فَلَوْ لَا أَنِّی لَا أُتْبِعُ فَارّاً لَجَعَلْتُکَ ثَالِثَهُمَا وَ أَنَا أُولِی لَکَ بِاللَّهِ أَلِیَّةَ بَرَّةٍ غَیْرِ فَاجِرَةٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِی وَ إِیَّاکَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لَأَتْرُکَنَّکَ مَثَلًا یَتَمَثَّلُ بِهِ النَّاسُ أَبَداً وَ لَأُجَعْجِعَنَّ بِکَ فِی مَنَاخِکَ «حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ».

وَ لَئِنْ أَنْسَأَ اللَّهُ فِی أَجَلِی قَلِیلًا لَأُغْزِیَنَّکَ سرایا [سَرَاةَ] الْمُسْلِمِینَ وَ لَأَنْهَدَنَّ إِلَیْکَ فِی جَحْفَلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ ثُمَّ لَا أَقْبَلُ لَکَ مَعْذِرَةً وَ لَا شَفَاعَةً وَ لَا أُجِیبُکَ‏ إِلَى طَلَبٍ وَ سُؤَالٍ وَ لَتَرْجِعَنَّ إِلَى تَحَیُّرِکَ وَ تَرَدُّدِکَ وَ تَلَدُّدِکَ؛ فَقَدْ شَاهَدْتَ وَ أَبْصَرْتَ وَ رَأَیْتَ سُحُبَ الْمَوْتِ کَیْفَ هَطَلَتْ عَلَیْکَ بِصَیِّبِهَا حَتَّى اعْتَصَمْتَ بِکِتَابٍ أَنْتَ وَ أَبُوکَ أَوَّلُ مَنْ کَفَرَ بِهِ وَ کَذَّبَ بِنُزُولِهِ وَ لَقَدْ کُنْتُ تَفَرَّسْتُهَا وَ آذَنْتُکَ أَنْتَ فَاعِلُهَا وَ قَدْ مَضَى مِنْهَا مَا مَضَى وَ انْقَضَى مِنْ کَیْدِکَ فِیهَا مَا انْقَضَى وَ أَنَا سَائِرٌ نَحْوَکَ عَلَى أَثَرِ هَذَا الْکِتَابِ فَاخْتَرْ لِنَفْسِکَ وَ انْظُرْ لَهَا وَ تَدَارَکْهَا فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ [فطرت] وَ اسْتَمْرَرْتَ عَلَى غَیِّکَ وَ غُلَوَائِکَ حَتَّى یَنْهَدَ إِلَیْکَ عِبَادُ اللَّهِ أُرْتِجَتْ عَلَیْکَ الْأُمُورُ وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ الْیَوْمَ مِنْکَ مَقْبُولٌ.

یَا ابْنَ حَرْبٍ إِنَّ لَجَاجَکَ فِی مُنَازَعَةِ الْأَمْرِ أَهْلَهُ مِنْ سِفَاهِ الرَّأْیِ فَلَا یَطْمَعَنَّکَ أَهْلُ الضَّلَالِ وَ لَا یُوبِقَنَّکَ سَفَهُ رَأْیِ الْجُهَّالِ فَوَ الَّذِی نَفْسُ عَلِیٍّ بِیَدِهِ لَئِنْ بَرَقَتْ فِی وَجْهِکَ بَارِقَةٌ مِنْ ذِی الْفَقَارِ لَتَصْعَقَنَّ صَعْقَةً لَا تُفِیقُ مِنْهَا حَتَّى یُنْفَخَ فِی الصُّورِ النَّفْخَةَ الَّتِی یَئِسْتَ مِنْهَا «کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ».

 


[1] . تَفْسِیرُهُ فِیهِ‏ الصَّمَدُ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ فَالْأَلِفُ دَلِیلٌ عَلَى إِنِّیَّتِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ ذَلِکَ تَنْبِیهٌ وَ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْکِ الْحَوَاسِّ وَ اللَّامُ دَلِیلٌ عَلَى إِلَهِیَّتِهِ بِأَنَّهُ هُوَ اللَّهُ وَ الْأَلِفُ وَ اللَّامُ مُدْغَمَانِ لَا یَظْهَرَانِ عَلَى اللِّسَانِ‏ وَ لَا یَقَعَانِ فِی السَّمْعِ وَ یَظْهَرَانِ فِی الْکِتَابَةِ دَلِیلَانِ عَلَى أَنَّ إِلَهِیَّتَهُ بِلُطْفِهِ خَافِیَةٌ لَا تُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا تَقَعُ فِی لِسَانِ وَاصِفٍ وَ لَا أُذُنِ سَامِعٍ لِأَنَّ تَفْسِیرَ الْإِلَهِ هُوَ الَّذِی أَلِهَ الْخَلْقُ عَنْ دَرْکِ مَاهِیَّتِهِ وَ کَیْفِیَّتِهِ بِحِسٍّ أَوْ بِوَهْمٍ لَا بَلْ هُوَ مُبْدِعُ الْأَوْهَامِ وَ خَالِقُ الْحَوَاسِّ وَ إِنَّمَا یَظْهَرُ ذَلِکَ عِنْدَ الْکِتَابَةِ دَلِیلٌ عَلَى أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَظْهَرَ رُبُوبِیَّتَهُ فِی إِبْدَاعِ الْخَلْقِ وَ تَرْکِیبِ أَرْوَاحِهِمُ اللَّطِیفَةِ فِی أَجْسَادِهِمُ الْکَثِیفَةِ فَإِذَا نَظَرَ عَبْدٌ إِلَى نَفْسِهِ لَمْ یَرَ رُوحَهُ کَمَا أَنَّ لَامَ الصَّمَدِ لَا تَتَبَیَّنُ وَ لَا تَدْخُلُ فِی حَاسَّةٍ مِنَ الْحَوَاسِّ الْخَمْسِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الْکِتَابَةِ ظَهَرَ لَهُ مَا خَفِیَ وَ لَطُفَ فَمَتَى تَفَکَّرَ الْعَبْدُ فِی مَاهِیَّةِ الْبَارِئِ وَ کَیْفِیَّتِهِ أَلِهَ فِیهِ وَ تَحَیَّرَ وَ لَمْ تُحِطْ فِکْرَتُهُ بِشَیْ‏ءٍ یَتَصَوَّرُ لَهُ لِأَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُ الصُّوَرِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى خَلْقِهِ ثَبَتَ لَهُ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُمْ وَ مُرَکِّبُ أَرْوَاحِهِمْ فِی أَجْسَادِهِمْ وَ أَمَّا الصَّادُ فَدَلِیلٌ عَلَى أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَادِقٌ وَ قَوْلَهُ صِدْقٌ وَ کَلَامَهُ صِدْقٌ وَ دَعَا عِبَادَهُ إِلَى اتِّبَاعِ الصِّدْقِ بِالصِّدْقِ وَ وَعَدَ بِالصِّدْقِ دَارَ الصِّدْقِ وَ أَمَّا الْمِیمُ فَدَلِیلٌ عَلَى مُلْکِهِ وَ أَنَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لَمْ یَزَلْ وَ لَا یَزَالُ وَ لَا یَزُولُ مُلْکُهُ وَ أَمَّا الدَّالُ فَدَلِیلٌ عَلَى دَوَامِ مُلْکِهِ وَ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَائِمٌ تَعَالَى عَنِ الْکَوْنِ وَ الزَّوَالِ بَلْ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ یُکَوِّنُ الْکَائِنَاتِ الَّذِی کَانَ بِتَکْوِینِهِ کُلُّ کَائِنٍ

[2] . ثُمَّ قَالَ الْبَاقِرُ ع الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلَیْنَا وَ وَفَّقَنَا لِعِبَادَتِهِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِی‏ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ. وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ وَ جَنَّبَنَا عِبَادَةَ الْأَوْثَانِ حَمْداً سَرْمَداً وَ شُکْراً وَاصِباً وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ یَقُولُ‏ لَمْ یَلِدْ عَزَّ وَ جَلَّ فَیَکُونَ لَهُ وَلَدٌ یَرِثُهُ‏ وَ لَمْ یُولَدْ فَیَکُونَ لَهُ وَالِدٌ یَشْرَکُهُ فِی رُبُوبِیَّتِهِ وَ مُلْکِهِ- وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ فَیُعَاوِنَهُ فِی سُلْطَانِه‏.

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 13 (2. حدیث)

 

شأن نزول

1) جمعى از فقراء مسلمین بودند که اخبار مسلمانان را براى یهود مى‏بردند و در مقابل آنها از میوه‏هاى درختان خود به آنان هدیه مى‏کردند، آیه فوق نازل شد و آنها را نهى کرد.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص445[1]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص415[2]؛ تفسیر نمونه، ج‏24، ص51

 

2) از ابن عباس روایت شده که عبد اللّه بن عمرو و زید بن حارث با عدّه‏اى از یهودیان طرح دوستى ریخته بودند که این آیة نازل گردید.

تفسیر ابن المنذر، ج1، ص107؛ الدر المنثور، ج‏6، ص212؛ نمونه بینات در شأن نزول آیات، ص805

حدیث

1) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

برای مرد مسلمان شایسته نیست که با شخص ذمّی (اهل کتاب) شریک شود، ویا اینکه سرمایه خود را برای تجارت به او بدهد ویا اینکه ودیعه‌ای نزد او امانت بگذارد و یا اینکه با وی دوستی کاملا صمیمی برقرار کند؛ به خاطر این سخن خداوند متعال که: «ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است» (ممتحنه/13).

فقه القرآن، ج2، ص68

وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَا یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ یُشَارِکَ الذِّمِّیَّ وَ لَا یُبْضِعَهُ بِبِضَاعَةٍ وَ لَا یُودِعَهُ وَدِیعَةً وَ لَا یُصَافِیَهُ مَوَدَّةً لِقَوْلِهِ تَعَالَى «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم‏».

تبصره:

احتمال دارد تطبیق حدیث امام صادق ع بر آیه مذکور، استنباط مرحوم راوندی باشد چرا که این حدیث بدون استناد پایانی‌اش به آیه فوق والبته با ذکر سند صحیح در قرب الإسناد، ص167[3] و الکافی، ج‏5، ص286[4] و من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص229 و تهذیب الأحکام، ج‏7، ص185 آمده است؛ و ضمنا پرهیز دادن فوق ظاهرا پرهیز استحبابی باشد نه وجوبی چرا که:

ب. هم خود مرحوم راوندی قبل از حدیث فوق، و هم مرحوم کلینی و شیخ طوسی بلافاصله بعد از حدیث فوق، حدیثی از امام صادق ع آورده‌اند که:

امیرالمومنین از شریک شدن با یهودی و نصرانی و مجوسی کراهت داشت مگر اینکه معامله حاضر و رودررویی باشد که مسلمانی هم در آنجا حضور داشته باشد.

فقه القرآن، ج‏2، ص67؛ الکافی، ج‏5، ص286؛ تهذیب الأحکام، ج‏7، ص185

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ص کَرِهَ مُشَارَکَةَ الْیَهُودِیِّ وَ النَّصْرَانِیِّ وَ الْمَجُوسِیِّ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً لَا یَغِیبُ عَنْهَا الْمُسْلِمُ.

 

2) الف. حدیثی بسیار طولانی از امام صادق ع روایت شده است که حضرت در ابتدای آن می‌فرمایند: اینها شرایع دین است برای هرکس که بخواهد بدان تمسک جوید و خداوند بخواهد وی را هدایت کند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[5] در فرازی از این حدیث آمده است:

و محبت اولیای خدا و قبول ولایت ایشان واجب است؛

و برائت جستن از دشمنانشان واجب است؛

و نیز از کسانی که به آل محمد ص ظلم کردند و پرده وی را دردیدند و از حضرت فاطمه ص فدک را غصب کردند و میراثش را از او منع کردند و حقوق وی و همسرش را غصب کردند و به آتش زدن خانه اش اهتمام ورزیدند و اساس ظلم را برپا کردند و سنت رسول الله ص را تغییر دادند؛

و نیز برائت جستن از ناکثین [پیمان‌شکنان، اصحاب جمل] و قاسطین [ظالمان، اصحاب معاویه] و مارقین [از دین بیرون‌شدگان، خوارج] واجب است؛

و برائت از انصاب و ازلام*، همان ائمه ضلالت و رهبران ستم همگی‌شان از اولینشان تا آخرین‌شان واجب است؛

و نیز برائت از اشقی الاولین و الآخرین، همان همتای پی‌کننده شتر ثمود، قاتل امیر المومنین ع واجب است؛

و برائت از جمیع قاتلان اهل بیت ع واجب است؛

و قبول ولایت مومنانی که بعد از پیامبر ص تغییر و تبدیلی [در دین خدا] ندادند واجب است مانند سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود کندی و عمار یاسر و جابر بن عبدالله انصاری و حذیفة‌بن یمان و ابوهیثم بن تیهان و سهل بن حنیف و ابوایوب انصاری و عبدالله بن صامت و عبادة‌بن صامت و خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین و ابوسعید خدری و کسانی که راهی همچون راه آنها پیمودند و کاری همچون آنان کردند؛

و قبول ولایت از پیروان و اقتداکنندگان به ایشان و به هدایتشان واجب است ... .

* پی‌نوشت:

انصاب و ازلام تعبیر قرآنی‌ای است (مائده/90) که به ترتیب به معنای «بت‏هاى نصب شده» و «تیرهاى قرعه قمار» است. اما کسانی که صریحا نسبت به اهل بیت ع ابراز دشمنی می‌کنند را ناصبی گویند که غیر از «نواصب»، جمعِ «أنصاب» را هم برای آن به کار می‌برند. گویی امام صادق ع با این تعبیر به طور غیرمستقیم اشاره می‌کنند که الان که آن سنتهای جاهلی رخ بربسته، انصاب و ازلام واقعی و امروزی همین افرادی‌اند که اینکه پرچم دشمنی با اهل بیت پیامبر ص را بلند می‌کنند.

الخصال، ج‏2، ص607

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَیْثَمِ الْعِجْلِیُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِیُّ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُکَتِّبُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّائِغُ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: هَذِهِ شَرَائِعُ الدِّینِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یَتَمَسَّکَ بِهَا وَ أَرَادَ اللَّهُ هُدَاه‏ ...

وَ حُبُّ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ الْوَلَایَةُ لَهُمْ وَاجِبَةٌ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَاجِبَةٌ؛

وَ مِنَ الَّذِینَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ ع وَ هَتَکُوا حِجَابَهُ فَأَخَذُوا مِنْ فَاطِمَةَ ع فَدَکَ وَ مَنَعُوهَا مِیرَاثَهَا وَ غَصَبُوهَا وَ زَوْجَهَا حُقُوقَهُمَا وَ هَمُّوا بِإِحْرَاقِ بَیْتِهَا وَ أَسَّسُوا الظُّلْمَ وَ غَیَّرُوا سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ وَاجِبَةٌ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْأَنْصَابِ وَ الْأَزْلَامِ أَئِمَّةِ الضَّلَالِ وَ قَادَةِ الْجَوْرِ کُلِّهِمْ أَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ وَاجِبَةٌ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْقَى الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ شَقِیقِ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ قَاتِلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَاجِبَةٌ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ جَمِیعِ قَتَلَةِ أَهْلِ الْبَیْتِ ع وَاجِبَةٌ؛

وَ الْوَلَایَةُ لِلْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ لَمْ یُغَیِّرُوا وَ لَمْ یُبَدِّلُوا بَعْدَ نَبِیِّهِمْ ص وَاجِبَةٌ مِثْلِ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ وَ أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ وَ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ الْکِنْدِیِّ وَ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ وَ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ‏ وَ أَبِی الْهَیْثَمِ بْنِ التَّیِّهَانِ وَ سَهْلِ بْنِ حُنَیْفٍ وَ أَبِی أَیُّوبَ الْأَنْصَارِیِّ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّامِتِ وَ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ وَ خُزَیْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ ذِی الشَّهَادَتَیْنِ وَ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ وَ مَنْ نَحَا نَحْوَهُمْ وَ فَعَلَ مِثْلَ فِعْلِهِمْ؛

وَ الْوَلَایَةُ لِأَتْبَاعِهِمْ وَ الْمُقْتَدِینَ بِهِمْ وَ بِهُدَاهُمْ وَاجِبَةٌ ... .

ب. شیخ صدوق و ابن شعبه حرانی حدیثی را به عنوان پاسخی که امام رضا ع به درخواست مامون نوشته بود (وی از امام خواسته بود کل دستورات اسلام را به طور خلاصه مکتوب بفرماید) روایت کرده‌اند[6]. این روایت شباهت زیادی با حدیثی دارد که در بند الف از امام صادق ع روایت شد و فرازهایی از آن قبلا گذشت.[7] در فرازی از آن آمده است:

و محبت اولیاء الله واجب است؛

و نفرت داشتن از دشمنان خدا و برائت جستن از ایشان و از امامان آنها نیز واجب است ...

و در فراز دیگری از آن آمده است:

و واجب است بیزاری جستن از کسانی که بر آل محمد ص ظلم کردند و به بیرون کردن آنان اهتمام ورزیدند و ظلم بر ایشان را سنت گرداندند و سنت پیامبرشان ص را تغییر دادند؛

و بیزاری جستن از ناکثین [پیمان‌شکنان، اصحاب جمل] و قاسطین [ظالمان، اصحاب معاویه] و مارقین [از دین بیرون‌شدگان، خوارج] که پرده رسول الله ص را دریدند و بیعت امامشان را شکستند و آن زن را [از خانه و پس حجابش]‌ بیرون آوردند و با امیرالمومنین ع جنگیدند و شیعیان باتقوی را - که رحمت خداوند بر آنان بود - کشتند؛

و نیز بیزاری جستن از کسانی که خوبان را تبعید و آواره کردند و مطرودین ملعون [=کسانی که پیامبر آنان را طرد و لعن کرده‌ بود؛ که مقصود عاص و پسرش عمروعاص است] را پناه دادند و اموال را در میان اغنیا به گردش درآوردند [اشاره به نهی در آیه 7 سوره حشر] و نابخردانی مانند معاویه و عمروعاص که پیامبر آن دو را لعن کرده بود به کار گماشتند؛

و نیز بیزاری جستن از پیروان آنان و کسانی که با امیرالمومنین ع جنگیدند و مهاجران و انصار و صاحبان فضیلت و صلاحِ در میان پیشگامان را به شهادت رساندند؛

و نیز بیزاری جستن از کسانی که آن را که ناشایست بود ترجیح دادند و نیز از ابوموسی اشعری و پیروانش، «آنان که سعی‌شان در زندگی دنیا گم شده است در حالی که چنین حساب می‌کنند که خودشان‌ کار خوبی انجام می‌دهند؛ آنان کسانی‌اند که کفر ورزیدند به آیات پروردگارشان» و به ولایت امیرالمومنین ع ، «و به دیدار او [= خداوند]» کفر ورزیدند به اینکه به دیدار خداوند بروند بدون [پذیرش] امامتی که او تعیین فرموده، «پس اعمالشان دچار حبط و تباهی شد و برایشان ترازویی برقرار نکنیم.» (کهف/104-105)؛ که ایشان سگان اهل دوزخ‌اند؛

و برائت جستن از انصاب و ازلام*، همان ائمه ضلالت و رهبران ستم همگی‌شان از اولینشان تا آخرین‌شان واجب است؛

و نیز برائت از اشخاص شبیه به پی‌کننده شتر [ثمود]، اشقیای اولین و آخرین، و کسانی که به ولایت آنان تن می‌دهند؛

و نیز واجب است قبول ولایت امیرالمومنین ع و ولایت کسانی که بر شیوه پیامبر ص راه پیمودند و تغییر و تبدیلی [در دین خدا] ندادند مانند سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمار یاسر و حذیفه یمانی و ابوهیثم بن تیهان و سهل بن حنیف و عبادة بن صامت و ابوایوب انصاری و خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین و ابوسعید خدری و امثال ایشان که خداوند از ایشان راضی باشد و بر آنان رحمت کند،

و نیز قبول ولایت پیروان و رهروان راه آنان و هدایت‌شوندگان به هدایت ایشان و سالکان شیوه آنان که رضوان خداوند بر آنان باد، ... .

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص124 و 125-126

حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّیْسَابُورِیُّ الْعَطَّارُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِنَیْسَابُورَ فِی شَعْبَانَ سَنَةَ اثْنَتَیْنِ وَ خَمْسِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ النَّیْسَابُورِیُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ: سَأَلَ الْمَأْمُونُ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع أَنْ یَکْتُبَ لَهُ مَحْضَ الْإِسْلَامِ عَلَى سَبِیلِ الْإِیجَازِ وَ الِاخْتِصَارِ فَکَتَبَ ع لَه‏ ...

وَ حُبُّ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ تَعَالَى وَاجِبٌ وَ کَذَلِکَ بُغْضُ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ الْبَرَاءَةُ مِنْهُمْ وَ مِنْ أَئِمَّتِهِم‏ ...

وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ‏ الَّذِینَ‏ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ ص وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِهِمْ وَ سَنُّوا ظُلْمَهُمْ وَ غَیَّرُوا سُنَّةَ نَبِیِّهِمْ ص؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ‏ الَّذِینَ هَتَکُوا حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ نَکَثُوا بَیْعَةَ إِمَامِهِمْ وَ أَخْرَجُوا الْمَرْأَةَ وَ حَارَبُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ قَتَلُوا الشِّیعَةَ الْمُتَّقِینَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَاجِبَةٌ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِمَّنْ نَفَى الْأَخْیَارَ وَ شَرَّدَهُمْ‏ وَ آوَى الطُّرَدَاءَ اللُّعَنَاءَ وَ جَعَلَ الْأَمْوَالَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ وَ اسْتَعْمَلَ السُّفَهَاءَ مِثْلَ مُعَاوِیَةَ وَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لَعِینَیْ رَسُولِ اللَّهِ ص؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْیَاعِهِمْ وَ الَّذِینَ حَارَبُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ قَتَلُوا الْأَنْصَارَ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ أَهْلَ الْفَضْلِ وَ الصَّلَاحِ مِنَ السَّابِقِینَ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَهْلِ الِاسْتِیثَارِ وَ مِنْ أَبِی مُوسَى الْأَشْعَرِیِّ وَ أَهْلِ وَلَایَتِهِ‏ «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً؛ أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ‏» وَ بِوَلَایَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ «وَ لِقائِهِ‏» کَفَرُوا بِأَنْ لَقُوا اللَّهَ بِغَیْرِ إِمَامَتِهِ‏ «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً» فَهُمْ کِلَابُ أَهْلِ النَّارِ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْأَنْصَابِ‏ وَ الْأَزْلَامِ أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ قَادَةِ الْجَوْرِ کُلِّهِمْ أَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْبَاهِ عَاقِرِی النَّاقَةِ أَشْقِیَاءِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ مِمَّنْ یَتَوَلَّاهُمْ؛

وَ الْوَلَایَةُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ الَّذِینَ مَضَوْا عَلَى مِنْهَاجِ نَبِیِّهِمْ ع وَ لَمْ یُغَیِّرُوا وَ لَمْ یُبَدِّلُوا مِثْلِ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ وَ أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ وَ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ وَ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ حُذَیْفَةَ الْیَمَانِیِّ وَ أَبِی الْهَیْثَمِ بْنِ التَّیِّهَانِ وَ سَهْلِ بْنِ حُنَیْفٍ وَ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ وَ أَبِی أَیُّوبَ الْأَنْصَارِیِّ وَ خُزَیْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ ذِی الشَّهَادَتَیْنِ وَ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ وَ أَمْثَالِهِمْ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ؛

وَ الْوَلَایَةُ لِأَتْبَاعِهِمْ وَ أَشْیَاعِهِمْ وَ الْمُهْتَدِینَ بِهُدَاهُمْ وَ السَّالِکِینَ مِنْهَاجَهُمْ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِم‏ ...

در تحف العقول، فراز اولی که از این حدیث ذکر شد به همین ترتیب آمده (ص420)، اما از فراز دومی که به تفصیل در بالا ذکر شد فقط عبارت «وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَئِمَّةِ الضَّلَالِ وَ أَتْبَاعِهِمْ وَ الْمُوَالاةِ لِأَوْلِیَاءِ اللَّه‏» (ص422) آمده است.

 

3) امیرالمومنین ع خطبه‌ای دارد که به خطبه مخزون ویا خطبه قاصیه (این دومی تعبیری است که ابن شهرآشوب هنگام اشاره به فرازهایی از خطبه در خصوص نام این خطبه به کار برده است؛ ر.ک: مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج‏2، ص274[8]) معروف است و فرازی از آن قبلا گذشت.[9] در فراز دیگری (که از این فراز است که ایشان وارد بحث‌های مربوط به ظهور می‌شوند) آمده است:

همانا امر ما دشوار و فوق دشوار است که آن را تحمل نمی‌کند مگر فرشته‌ای مقرب یا پیامبری که رسالت هم داشته باشد یا بنده‌ای که خداوند قلبش را برای ایمان امتحان کرده باشد؛ ظرفیت حدیث ما را ندارد مگر دژ‌های نفوذناپذیر یا سینه‌های امانت‌دار یا عقل‌های استوار. شگفتا و سراسر شگفت‌آور! [از آنچه] بین جمادی و رجب [رخ خواهد داد].

مردی از ماموران حکومت وی برخاست و گفت: «ای امیرالمؤمنین (علیه السلام)! این تعجب از چیست»؟

فرمود: «و چرا تعجب نکنم؟ در حالی که قضا و قدر در میان شما پیشی گرفته و شما فهم عمیقی از مطلب ندارید. مگر صداهایی که بین آنها مرگ‌هایی باشد، درو کردن گیاهان و پخش شدن مردگان. شگفتا و سراسر شگفت‌آور! [از آنچه] بین جمادی و رجب [رخ خواهد داد].

همان شخص دوباره گفت: یا امیرالمومنین! این چه امر شگفت‌آوری است که همچنان در تعجب از آن مانده‌ای؟!

فرمود: چه چیزی شگفت‌آورتر از مردگانی است که سرهای زندگان را می‌زنند؟!

گفت: یا امیرالمومنین! کجا چنین چیزی رخ خواهد داد؟

فرمود: به کسی که دانه را شکافت و روح را آفرید؛ گویی بدانها می‌نگرم که در کوچه پس کوچه‌های کوفه نفوذ کرده‌اند و شمشیرهایشان را بر شانه‌هایشان نهاده‌اند و هرکس را که دشمن خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام) اوینند، می‌زنند؟ و این همان سخن خداوند است که می­فرماید: «ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور.» (ممتحنه/13).

مختصر البصائر، ص468

وَقَفْتُ عَلَى کِتَابٍ فِیهِ خُطَبٌ لِمَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ عَلَیْهِ خَطُّ السَّیِّدِ رَضِیِّ الدِّینِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ طَاوُسٍ مَا صُورَتُهُ: هَذَا الْکِتَابُ ذَکَرَ کَاتِبُهُ رَجُلَیْنِ بَعْدَ الصَّادِقِ ع فَیُمْکِنُ أَنْ یَکُونَ تَارِیخُ کِتَابَتِهِ بَعْدَ الْمِائَتَیْنِ مِنَ الْهِجْرَةِ لِأَنَّهُ ع انْتَقَلَ بَعْدَ سَنَةِ مِائَةٍ وَ أَرْبَعِینَ مِنَ الْهِجْرَةِ.

وَ قَدْ رَوَى بَعْضَ مَا فِیهِ عَنْ أَبِی رَوْحٍ فَرَجِ بْنِ فَرْوَةَ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع، وَ بَعْضَ مَا فِیهِ عَنْ غَیْرِهِمَا، ذَکَرَ فِی الْکِتَابِ الْمُشَارِ إِلَیْهِ خُطْبَةً لِمَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع تُسَمَّى الْمَخْزُونَ وَ هِیَ: ...

إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ، أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ، لَا یَعِی حَدِیثَنَا إِلَّا حُصُونٌ حَصِینَةٌ، أَوْ صُدُورٌ أَمِینَةٌ، أَوْ أَحْلَامٌ رَزِینَةٌ. یَا عَجَباً کُلَّ الْعَجَبِ بَیْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ».

فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ شُرْطَةِ الْخَمِیسِ: مَا هَذَا الْعَجَبُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟

قَالَ: «وَ مَا لِی لَا أَعْجَبُ! وَ قَدْ سَبَقَ الْقَضَاءُ فِیکُمْ وَ مَا تَفْقَهُونَ الْحَدِیثَ، إِلَّا صَوْتَاتٍ بَیْنَهُنَّ مَوْتَاتٌ، حَصْدُ نَبَاتٍ، وَ نَشْرُ أَمْوَاتٍ. یَا عَجَباً کُلَّ الْعَجَبِ بَیْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ»

قَالَ الرَّجُلُ أَیْضاً: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا هَذَا الْعَجَبُ الَّذِی لَا تَزَالُ تَعْجَبُ مِنْهُ؟

قَالَ: «ثَکِلَتِ الْآخَرَ أُمُّهُ، وَ أَیُّ عَجَبٍ یَکُونُ أَعْجَبَ مِنْ أَمْوَاتٍ یَضْرِبُونَ هَامَاتِ الْأَحْیَاءِ».

قَالَ: أَنَّى یَکُونُ ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟

قَالَ: «وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ قَدْ تَخَلَّلُوا سِکَکَ الْکُوفَةِ وَ قَدْ شَهَرُوا سُیُوفَهُمْ عَلَى مَنَاکِبِهِمْ، یَضْرِبُونَ کُلَّ عَدُوٍّ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ ص وَ لِلْمُؤْمِنِینَ، وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُور ...

از عبارت «الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ» تا پایان این فراز از خطبه مذکور[10] با سندی دیگر در تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص659 آمده است.[11]

 

4) در تفسیر نعمانی روایتی طولانی از امیرالمومنین ع درباره قرآن کریم و آیات مختلف آن آمده است که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[12] در فرازی دیگر آمده است:

.. و امّا آیاتی که تأویل آن همراه با تنزیل آن است، مانند این سخن خداوند متعال که «ای کسانی که ایمان آوردید تقوای الهی در پیش گیرید و با صادقان باشید» (توبه/119) پس کسی که این تنزیل [= آیه نازل شده] را از رسول الله ص شنید نیاز دارد که این صادقانی را که دستور داده شده به بودن همراه با آنها بشناسد و بر رسول الله هم واجب است که مخاطبان را بدیشان دلالت فرماید و آنگاه بر امت هم واجب است که امتثال امر کنند و مانند آن است آیه ....

و مانند آن است این سخن خداوند عز و جل که: « به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور.» (ممتحنه/13) و بر امّت واجب است که کسانی که این آیات در مورد آن‌ها نازل شده است بشناسند که آن‌ها چه کسانی هستند و خداوند بر چه کسانی غضب کرده است؟ تا آن‌ها را با اسم‌هایشان بشناسند و از آن‌ها بیزاری بجویند و به سرپرستی آنان تن ندهند که خداوند متعال فرمود: «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به آتش [دوزخ] دعوت می‌کنند و روز قیامت هم یاری نخواهند شد.» (قصص/41) و مانند آن در کتاب خدای تعالی زیاد است که دستور به اطاعت از برگزیدگان می‌دهد و آن‌ها را مدح می‌کند و به بیزاری از کسانی که با آن‌ها مخالفت کرده‌اند دستور می‌دهد.

و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آنچه بر او واجب شده بود به خوبی انجام داد و از دنیا نرفت تا اینکه برای امّت حال اولیای از اولوا الامر را بیان فرمود و بر آن‌ها تصریح کرد و از امّت در مورد گوش دادن به آن‌ها و اطاعت [از آن‌ها] بیعت گرفت و اسم کسانی که آن‌ها را از ولایتشان نهی کرده بود آشکار ساخت.

پس چقدر کم بودند کسانی که در مورد آن اطاعت کردند و چقدر زیاد بودند کسانی که نافرمانی کردند و به دنیا و زینت آن مایل شدند؛ پس وای بر آنان!

بحار الأنوار، ج‏90، ص78؛ تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج16، ص208

ما ورد عن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه فی أصناف آیات القرآن و أنواعها و تفسیر بعض آیاتها بروایة النعمانی و هی رسالة مفردة مدونة کثیرة الفوائد نذکرها من فاتحتها إلى خاتمتها

... وَ أَمَّا مَا تَأْوِیلُهُ مَعَ تَنْزِیلِهِ فَمِثْلُ قَوْلِهِ تَعَالَى «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» (توبه/119) فَیَحْتَاجُ مَنْ سَمِعَ هَذَا التَّنْزِیلَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنْ یَعْرِفَ هَؤُلَاءِ الصَّادِقِینَ الَّذِینَ أَمَرُوا بِالْکَیْنُونِیَّةِ مَعَهُمْ وَ یَجِبُ عَلَى الرَّسُولِ أَنْ یَدُلَّ عَلَیْهِمْ وَ یَجِبُ عَلَى الْأُمَّةِ حِینَئِذٍ امْتِثَالُ الْأَمْرِ وَ مِثْلُهُ قَوْلُهُ تَعَالَى ...[13]

وَ مِثْلُ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» (ممتحنه/13) فَوَجَبَ عَلَى الْأُمَّةِ أَنْ یَعْرِفُوا هَؤُلَاءِ الْمُنَزَّلَ فِیهِمْ هَذِهِ الْآیَاتُ مَنْ هُمْ وَ مَنْ غَضِبَ اللَّهِ عَلَیْهِمْ لِیُعْرَفُوا بِأَسْمَائِهِمْ حَتَّى یَتَبَرَّءُوا مِنْهُمْ وَ لَا یَتَوَلَّوْهُمْ؛ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ» (قصص/41) وَ مِثْلُ ذَلِکَ کَثِیرٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْأَمْرِ بِطَاعَةِ الْأَصْفِیَاءِ وَ نَعْتِهِمْ وَ التَّبَرِّی مِمَّنْ خَالَفَهُمْ.

وَ قَدْ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِمَّا وَجَبَ عَلَیْهِ وَ لَمْ یَمْضِ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى بَیَّنَ لِلْأُمَّةِ حَالَ الْأَوْلِیَاءِ مِنْ أُولِی الْأَمْرِ وَ نَصَّ عَلَیْهِمْ وَ أَخَذَ الْبَیْعَةَ عَلَى الْأُمَّةِ بِالسَّمْعِ لَهُمْ وَ الطَّاعَةِ وَ أَبَانَ لَهُمْ أَیْضاً أَسْمَاءَ مَنْ نَهَاهُمْ عَنْ وَلَایَتِهِمْ.

فَمَا أَقَلَّ مَنْ أَطَاعَ فِی ذَلِکَ وَ مَا أَکْثَرَ مَنْ عَصَى فِیهِ وَ مَالَ إِلَى الدُّنْیَا وَ زُخْرُفِهَا فَالْوَیْلُ لَهُمْ. ...

 

 


[1] . قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ....الآیة. نزلت فی ناس من فقراء المسلمین، کانوا یخبرون الیهود بأخبار المسلمین و یُواصِلونهم، فَیُصِیبونَ بذلک من ثمارهم. فنهاهم اللَّه تبارک و تعالى عن ذلک

[2] . «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» أی لا تتولوا الیهود و ذلک أن جماعة من فقراء المسلمین کانوا یخبرون الیهود أخبار المسلمین یتواصلون إلیهم بذلک فیصیبون من ثمارهم فنهى الله عن ذلک عن المقاتلین.

[3] . أَحْمَدُ وَ عَبْدُ اللَّهِ ابْنَا مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عن عَلِیّ بْن رِئَابٍ قال: وَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ: «لَا یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ مِنْکُمْ أَنْ یُشَارِکَ الذِّمِّیَّ، وَ لَا یُبْضِعَهُ بِضَاعَةً، وَ لَا یُودِعَهُ وَدِیعَةً، وَ لَا یُصَافِیَهُ الْمَوَدَّةَ».

[4] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ یُشَارِکَ الذِّمِّیَّ وَ لَا یُبْضِعَهُ بِضَاعَةً وَ لَا یُودِعَهُ وَدِیعَةً وَ لَا یُصَافِیَهُ الْمَوَدَّةَ.

[5] . در جلسه 405 حدیث1 https://yekaye.ir/al-ankaboot-29-8/ و

جلسه 1013 حدیث3 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-46/ و

جلسه 1079 حدیث19 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-2/

[6] . متن کامل آن در عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص121-126، و در تحف العقول، ص415-423

[7] . به طور خاص از عبارت «وَ الْبَرَاءَةُ» تا « فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْنا» در جلسه 678 حدیث 4 http://yekaye.ir/al-kahf-18-104/ گذشت و فرازهای دیگری از آن در جلسه 932 حدیث1 https://yekaye.ir/an-nesa-4-7/

و جلسه 1013، پاورقی 8 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-46/

و جلسه 1079 حدیث 20 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-2/

[8] . وَ قَوْلُهُ ع فِی خُطْبَةِ الْقَاصِیَةِ مِنْ قَوْلِهِ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ بَیْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ. وَ قَوْلُهُ ع وَ أَیُّ عَجَبٍ أَعْجَبُ مِنْ أَمْوَاتٍ یَضْرِبُونَ هَامَاتِ الْأَحْیَاءِ.)

[9]. جلسه 893، حدیث4 https://yekaye.ir/al-fajr-89-22/

[10]. البته به همراه چند جمله دیگر که در اصل خطبه با فاصله از این مطلب قرار گرفته است.

[11] . قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ صَالِحِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْجَارُودِ زِیَادُ بْنُ الْمُنْذِرِ عَمَّنْ سَمِعَ عَلِیّاً ع یَقُولُ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ بَیْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا هَذَا الْعَجَبُ الَّذِی لَا تَزَالُ تَتَعَجَّبُ مِنْهُ فَقَالَ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ وَ أَیُّ عَجَبٍ أَعْجَبُ مِنْ أَمْوَاتٍ یَضْرِبُونَ کُلَّ عَدُوٍّ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَهْلِ بَیْتِهِ وَ ذَلِکَ تَأْوِیلُ هَذِهِ الْآیَةِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ فَإِذَا اشْتَدَّ الْقَتْلُ قُلْتُمْ مَاتَ أَوْ هَلَکَ أَوْ أَیَّ وَادٍ سَلَکَ وَ ذَلِکَ تَأْوِیلُ هَذِهِ الْآیَةِ «ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً».

و هذا التأویل یدل على الرجعة و قوله قلتم مات أو هلک یعنی القائم صلوات الله علیه و على آبائه الطیبین صلاة باقیة إلى یوم الدین‏

[12]. در جلسه 603 پاورقی 5 https://yekaye.ir/al-kahf-18-22/

و جلسه 606 حدیث3 https://yekaye.ir/al-kahf-18-25/

و جلسه 736 حدیث1 https://yekaye.ir/al-fater-35-36/

و آیه اول همین سوره یعنی جلسه 1131 حدیث 1 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01/

 

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 13 (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا ت

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ

22 رجب 1446 4/11/1403

ترجمه

ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور.

اختلاف قرائت

قَوْمًا غَضِبَ[1]
عَلَیْهِمْ / عَلَیْهُمْ[2]
یَئِسوا / یَیِسوا

در عموم قراءات به همین صورت «یئسوا» قرائت شده است؛ اما در برخی قراءات غیرمشهور (عیسی) همزه به یاء تبدلی و به صورت «ییسوا» قرائت شده است.

همچنین در یکی از طرق قراءات عشر (طریق هبة الله از روایت ابن وردان از قرائت ابوجعفر ) همزه (هم در یَئِسوا و هم در یَئِس) به صورت تسهیل قرائت شده است و حمزه هم در وقف‌هایش همین طور قرائت کرده است

المغنی فی القراءات، ص1785[3]؛ معجم القراءات، ج9، ص432[4]

مِنَ الْآخِرَةِ[5]
الْکُفَّارُ / الکافِرُ

در عموم قراءات رایج به همین صورت جمع (کفار) قرائت شده است؛

اما در برخی قراءات شاذه (ابن أبی الزناد) به صورت مفرد (الکافِرُ) قرائت شده است که در این صورت، در معنای اسم جنس به کار رفته است.

معجم القراءات، ج9، ص432[6]؛ المغنی فی القراءات، ص1786[7]

نکات ادبی

تَتَوَلَّوْا

درباره ماده «ولی» و فعل «تولی» ذیل آیه اول همین سوره بحث شد؛ جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

قَوْماً

درباره ماده «قوم» در جلسه 366 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-1/ بحث شد و توضیحات تکمیلی درباره کلمه «قوم» در جلسه 1076 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-11-2/ تقدیم شد.

غَضِبَ

ماده «غضب» علاوه بر معنای رایج خشم گرفتن در معانی‌ای به کار رفته است همچون «غَضَب» به معنای دمل مادرزادی در پلک فوقانی؛ و یا «غَضْبَة» که هم به معنای پوست بز کوهی کهنسال وقتی کنده می‌شود به کار می‌رود و هم به معنای سنگ صلب متراکمی که از بدنه کوه بیرون زده باشد (کتاب العین، ج‏4، ص369[8]). بر این اساس،

ابن فارس بر این باور است که اصل آن بر شدت و قوت دلالت دارد و غضب هم آنجایی است که سخط و ناراحتی از چیزی شدت می‌گیرد؛ و به مار بزرگ هم «غضوب» گویند (وی همچنین اشاره می‌کند که وقتی در مورد غضب کردن بر شخصی مطرح می‌شود اگر آن شخص زنده باشد با حرف «ل‍» و اگر مرده باشد با حرف «ب‍» می‌آید (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص428[9]). مرحوم مصطفوی هم در همین مدار کلمات فوق تحلیل کرده و بر این باور است که اصل آن همین شدت به خرج دادن در قبال چیز دیگر است و غضب درانسان هم آن است که نفس به سمت حدتو شدت در قبال چیز دیگری حرکت کند و نقطه مقابل حلم و بردباری است؛ چرا که نفس از حالت اعتدال خارج می‌شود و حدیثی از امام باقر ع می‌آورند که غضب شعله‌ای از آتش است که شیطان در درون فرزند آدم برمی افروزد و هنگامی که کسی غضبناک می‌شود چشمهایش برافروخته می‌شود و رگهای گردنش متورم می‌گردد و شیطان در او وارد می‌شود؛ و البته توضیح می‌دهند که اینها مربوط به غضب ناحق است وگرنه غضبی که در راه حق و برای حق باشد ممدوح است مادام که به باطلی منجر نشود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص232[10]).

اما حسن جبل با توجه به کلماتی که گفته شد معنای محوری این ماده را منضم چیزی می‌داند بر یک حالت غلیظ یا حاد در باطنش که در ظاهرش بروز می‌یابد و سپس توضیح می دهند که «غَضَب» نقطه مقابل «رضا» است و عبارت است از اینکه نفس به خاطر امری که رخ داده مملو از حدت و تندی شود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1588[11]).

مرحوم راغب هم غضب را به معنای فوران کردن خون قلب با اراده انتقام[12] می‌داند و به همین حدیثی که از امام باقر ع اشاره شد استشهاد می‌کند و تأکید می‌کند که وقتی این ماده در مورد خداوند به کار می‌رود: «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» (آل عمران/112)، «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی»‏ (طه/81)، «غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» (لمجادلة/14)، مقصود صرف همین انتقام گرفتن است نه چیزی بیش از آن (مفردات ألفاظ القرآن، ص608[13]). و مرحوم مصطفوی نیز بر این باور است که غضب از جانب خداوند همان مراتب شدت و حدت است که در قبال اعمال زشت و گناهان بندگان رخ می‌دهد؛ (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص232[14])

کلمه «غضب» به کلماتی همچون «سخط» و «کراهت» و «غیظ» و «حرد» نزدیک است؛ که تفاوتش با هریک از اینها قبلا اشاره شد. فقط یادآوری می‌شود که:

«سخط» نقطه مقابل «رضا» و به معنای «غضب شدیدی است که غالبا همراه با عقوبت کردن است» و در تفاوت آن با «غضب» (= خشم) گفته‌اند که «سخط»‌ غالبا از موضع بالا نسبت به پایین به کار می‌رود، اما «غضب» در مورد خشم هر یک از طرفین به کار برده می‌شود در واقع، در زبان عربی، سخط در مقابل رضا، غضب در مقابل رحمت، و کراهت (ناخشنودی) در مقابل حب (دوست داشتن) به کار می‌رود. و «سخط» اخص از هر دو واژه «غضب» و «کراهت»؛ و «کراهت» اعم از دوتای دیگر می‌باشد؛ به نحوی که] هم کراهتی می‌توان داشت که خالی از سخط و غضب باشد، و هم غضبی می‌توان داشت که خالی از سخط باشد؛ اما سخط در جایی است که علاوه بر اینکه کراهت و غضب در کار باشد، هیچ رضایتی هم وجود نداشته باشد.

جلسه 154 https://yekaye.ir/muhammad-047-28/

ماده «غیظ» در اصل به معنای سختی‌ای است که از جانب دیگری به شخص برسد و در استعمالات رایج، به معنای «غضب شدید» است که گویی حرارتی از درون تمام وجود آدمی را فراگیرد؛ و در تفاوت آن با «غضب» گفته‌اند که در مفهوم «غضب» نوعی تصمیم به ضرر زدن به دیگری هم نهفته است؛ لذا کلمه غیظ نسبت به خود به کار می‌رود (در فارسی هم می‌گوییم: از دست خودم غیظم گرفت) اما کلمه «غضب» در مورد خود به کار نمی‌رود. همچنین در غیظ «شدید بودن» و «درونی بودن» شرط است، اما غضب از این دو حیث اعم است. به علاوه، گفته‌اند غضب صرفا به معنای اراده انتقام و مجازات است، اما «غیظ» یک نوع هیجان درونی است که بویژه هنگام انتقام گرفتن به فوران درمی‌آید، و لذا، برخلاف غضب، در مورد خداوند به کار نمی‌رود.

جلسه 443 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-25/

ماده «حرد» هم اشاره شد که از نظر ابن فارس در اصل بر سه معنای مختلف دلالت دارد: «قصد»، «غضب» و «رویگردان شدن» و در تنها کاربرد قرآنی‌اش (وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرین‏؛ قلم/25) کسانی که آن ار ناظر به معنای غضب دانسته‌اند یا همچون راغب معتقدند که دو معنای اول با هم در این ماده لحاظ شده و در واقع به معنای منع کردنی است که همراه با شدت و غلظت باشد؛ و یا همچون مرحوم مصطفوی گفته‌اند معنای اصلی آن «رویگردان شدن» همراه با شدّت و حدّت است؛ یعنی صبح کردند در حالی که قصدشان این بود که از نیازمندان رویگردان شوند و اگر به آنها مواجه شدند با شدت و حدت آنها را کنار بزنند.

جلسه 491 https://yekaye.ir/al-qalam-68-25/

و عسکری هم ظاهرا «حَرْد» را اخص از غضب ویا به نحوی از آثار آن می‌داند یعنی می‌گوید عبارت است از اینکه انسان بر کسی غضب کند و به خاطر آن از کسی که بر او غضب کرده دور شود و به همین جهت است که در مورد خداوند به کار نمی‌رود؛ و البته این احتمال را مه داده که چون یک نحوه معنای قصد در «حرد» هست مقصود آن است که در غضب تا دورترین حد ممکن پیش رود (الفروق فی اللغة، ص124[15]).

این ماده علاوه بر کاربردش به صورت فعل ثلاثی مجرد (غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم؛ فتح/6، مجادله/14، ممتحنه/13) و مصدر (فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ؛ نحل/106)، به صورت «غضبان» (که می‌تواند صفت مشبهه یا صیغه مبالغه باشد) هم به کار رفته است: «رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً» (اعراف/150 ، طه/56)؛ که برخی آن را به معنای کسی که سریع غضب می‌کند دانسته‌ و گفته‌اند که برخی آن را به معنای شدید الغضب می‌دانند (لسان العرب، ج‏1، ص649[16])؛ که در هر صورت معنای فاعلی می‌باشد؛ و البته این ماده به صورت اسم مفعول هم به کار رفته است: «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» (حمد/7).

همچنین این ماده یک بار در باب مفاعله (و البته به صورت اسم فاعل) نیز به کار رفته است: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» (انبیاء/87) که گفته شده به همان معنای «غضبان» است و از مصادیقی از باب مفاعله است که اقتضای اشتراک ندارد مانند أعقبت اللص (دزد را تعقیب کردم) یا سافرت؛ و البته برخی گفته‌اند می‌توان در آن هم طرفینی بودن را لحاظ کرد زیرا که هم او بر قومش عصبانی شده بود و هم با دعوتهای مکرر و سپس قهر کردنش قومش را غضبناک کرده بود؛ و لازم به ذکر است که در یک قرائت غیرمشهور (أبو اشرف)‌ به صورت «مُغضَباً» (یعنی اسم مفعول از باب افعال) هم قرائت شده است (البحر المحیط، ج‏7، ص461[17]).

درباره کاربردهای غضب الهی در قرآن، ذیل تدبر 3 توضیحات بیشتری خواهد آمد.

ماده «غضب» و مشتقات آن 24 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

یَئِسُوا / یَئِسَ

ماده «یئس» پیچیدگی‌هایی دارد که توجه ویژه‌ای می‌طلبد و عجیب این است که حسن جبل اصلا آن را در کتاب خویش نیاورده است. ابن فارس می‌گوید این تنها کلمه در زبان عربی است که در ابتدای کلمه «ی» و بعد از آن همزه بیاید (معجم مقاییس اللغه، ج‏6، ص153[18]). این ماده در برخی قراءات به صورت الف (یعنی بدون همزه) قرائت شده است مثلا (تایسوا؛ یوسف/87) و چنین کاربردی از این ماده در برخی قبایل عرب هم نقل شده است (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[19]) و خلیل این ماده را در امتداد ماده مهجور «أیس» (که نقطه مقابل «لیس» است و حتی این احتمال جدی است که «لیس» در اصل «لا أیس» بوده باشد) بحث کرده و هم او و هم دیگران مصادیقی را نشان داده‌اند که ماده «یأس» در برخی کلمات به صورت «أیس» به کار رفته است چنانکه وقتی ماده «یئس»‌ به باب افعال می‌رود (او را ناامید کردم) به صورت «آیَسْتُ فلاناً إِیَاساً» ویا «أَیْأَسْتُهُ فَاسْتَیْأَسَ» به کار می‌رود؛ و با اینکه کلمه «یأس» نقطه مقابل «رجاء» و به معنای ناامیدی است اما گاه در کاربرد فعلی به معنای «عَلِمَ» به کار رفته است مانند: «أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذینَ آمَنُوا أَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمیعاً» (رعد/31) (کتاب العین، ج‏7، ص330-331[20])؛ که اینها را جوهری (و به تبع وی فیومی) چنین توجیه می‌کند که قلب فعل «یئس» به صورت «أیس» مجاز است اما در مصدر خیر؛ و اینکه چرا مصدر باب افعال آن به صورت «إیاس» آمده [وزن فعال هم برای مصدر مفاعله به کار می‌رود مانند جدال] ،می‌گوید این در اصل با سکون یاء و مد همزه بوده (یعنی «ایئاس») [و از باب تسهیل در بیان چنین تلفظ شده است] و درباره کاربرد آن به معنای «عَلِمَ» از ابن عباس نقل می‌کنند که این لغت [= گویش] قبیله نخع است (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[21]؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص683[22]).

در هر صورت ابن فارس، همچون خلیل و فیومی، برای این ماده دو اصل قائل است: ‌یکی همان قطع امید کردن و دیگری دانستن (معجم مقاییس اللغه، ج‏6، ص153[23]). اما برخی همچون راغب و مرحوم مصطفوی کوشیده‌اند دومی را هم به اولی برگردانند. راغب می‌گوید یأس منتفی شدن طمع به چیزی است و در آیه 31 سوره رعد هم موضوع سخن آنها علم نبوده، بلکه همین که قطع طمع کردن و ناامید شدن مومنان از آن امر اقتضایش آن است که علم به انتفای آن مطلب حاصل شود؛ یعنی ثبوت یأس آنان همان ثبوت حصول علم به این است که آن واقعه رخ نخواهد داد (مفردات ألفاظ القرآن، ص892[24]). و مرحوم مصطفوی نیز همین تحلیل را پسندیده و تنها نکته اضافه‌ای که دارد این است که «یأس» در مقابل طمع و رجاء (امید) است یعنی توقع و انتظار از امر مورد نظر منقطع می‌گردد همان گونه که طمع و رجاء یک نحوه توقع و انتظاری برای حصول مقصود است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص8-10[25]).

این ماده در حالت ثلاثی مجرد بر وزن «یَئِس یَیْئِس» و «یَیْأُسُ» به کار می‌رود: «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ» (مائده/3) «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» (یوسف/87) (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[26]) که در خصوص زنان به معنای زنی که دیگر امیدی به وقوع حیض ندارد به کار می‌رود: «وَ اللاَّئی‏ یَئِسْنَ مِنَ الْمَحیضِ مِنْ نِسائِکُمْ» (طلاق/4).

این ماده علاوه بر ثلاثی مجرد، در باب استفعال هم به کار رفته است: «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» (یوسف/80) و «حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا» (یوسف/110) ولی در حدی که جستجو شد اهل لغت هیچ توضیحی درباره تفاوت این دو نداده‌اند و در میان 39 کتاب لغتی که در نرم افزار قاموس النور 2 موجود است فقط راغب (مفردات ألفاظ القرآن، ص892) و حمیری (شمس العلوم، ج‏11، ص7391[27]) به این دو آیه اشاره‌ای کرده و صرفا گفته‌اند که «استیئس» به معنای «یئس» می‌باشد؛ و البته برخی همچون جوهری هم بدون اشاره به این دو آیه همین جمله را گفته‌اند (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[28]).

از کاربردهای قرآنی دیگر این ماده کاربرد آن در وزن فعول (یؤوس) به عنوان صیغه مبالغه است: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُور» (هود/9)، «لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوط» (فصلت/49)؛ که به معنای کسی است که دچار یأس شدید شده است (مجمع البحرین، ج‏4، ص125[29]).

از کلماتی که به این کلمه نزدیک‌اند و همگی به معنای ناامید شدن‌ می‌باشند، «قنوط» (از ماده «قنط») و «خیبة» (از ماده «خیب») است. در تفاوت «قنوط» با «یأس» گفته‌اند که قنوط شدت مبالغه در یأس است و خود دو حرف «ق» و «ط» که از حروف جهر و شدت و استعلاء هستند بر این شدت دلالت دارند برخلاف سین و ساء در یأس که دلالت بر همس و رخوت دارد و لذاست که قنوط بعد از یأس آمده است: «لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ» (فصلت/49) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص8[30]؛ الفروق فی اللغة، ص240)

در تفاوت آن با «خیبة» هم گفته‌اند که خیبة تنها بعد از آرزو مطرح می‌شود زیرا به معنای امتناع نیل به آرزوست در حالی که «یأس» هم قبل و هم بعد از آرزو می‌تواند باشد و رجاء و یأس دو امر نقیض همدیگرند که پشت سر هم می‌آیند همان گونه که خیبة و ظفر (پیروزی) پشت سر هم می‌باشند و خائب کسی است که دیگر از آنچه آرزویش را داشته قطع امید کرده است (الفروق فی اللغة، ص240[31]).

ماده «یئس» و مشتقات آن 13 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْآخِرَةِ

در خصوص ماده «أخر» و کلمه «آخرة» ذیل آیه 6 همین سوره توضیحاتی گذشت؛ جلسه 1136 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-06/

الْکُفَّارُ

درباره ماده «کفر» و کلمه «کفار» ذیل آیه 10 توضیحات لازم گذشت؛ جلسه 1140 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/

أَصْحابِ

قبلا بیان شد که ماده «صحب» دلالت دارد بر نزدیک و قرین هم قرار گرفتن؛ و وقتی چیزی با چیز دیگر ملائم و سازگار شد تعبیر «استصحبه» به کار می‌برند و «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته می‌شود، اعم از اینکه این ملازمت با بدن باشد یا با عنایت و اهتمام؛ و برخی هم معنای اصلی آن را معاشرتی که در مسیر دنیا، در برنامه‌های ظاهری یا باطنی، تداوم داشته باشد دانسته‌اند.

البته برخی از اهل لغت با اینکه رواج کاربرد «صاحب» در معنای «قرین» را قبول دارند، اما اصل این ماده را «حفظ کردن» می‌دانند که فقط در نسبت بین انسانها به کار می‌رود، و بر یک نوع انتفاع، دست کم در یکی از طرفین، دلالت دارد؛ برخلاف قرین که در نسبت بین اشیاء هم به کار می‌رود و بر صرف کنار هم قرار داشتن و در یک مسیر بودن دلالت دارد؛ و شاهدی بر اینکه در اصل ماده «صحب» معنای «حفظ» نهفته، آن است که عرب تعبیر «صحبک الله» را به معنای «خداوند حفظت کند» به کار می‌برند؛ چنانکه در «لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» (انبیاء/43) نیز ظاهرا در همین معنا به کار رفته است. هرچند که برخی این کلمه در این آیه را هم در همان معنای مصاحبت و همنشینی گرفته و گفته‌اند «إصحاب للشیء» به معنای منقاد و مطیع بودن در برابر آن چیز است؛ به نحوی که آن دیگری را صاحب وی می‌گرداند، و به همین مناسبت، مقصود در این آیه هم آن است که آنان را از جهت این معبودهای دروغینشان هیچ آرامش و راحتی و رفقی در کار نخواهد بود که مصاحب و همراه ایشان باشد ولی اغلب اهل لغت، این را در همان معنای حفظ کردن و جوار و پناه دادن دانسته‌اند؛ و خود همین مفهوم منقاد و مطیع بودن نیز دلالت بر نوعی حفاظت کردن از جانب شخص مقابل دارد.

راغب اصفهانی که اصل معنای این ماده را ملازمت و همراهی دانسته‌، توضیح داده‌ که این ماده در عرف در مواردی اطلاق می‌شود که این همراهی زیاد باشد، و این ماده دلالت بر طول همنشینی و ملازمت دارد و بدین جهت تعبیر «مصاحبت» و «اصطحاب» بلیغ‌تر از تعبیر «اجتماع» است: هر اصطحابی اجتماع است اما هر اجتماعی اصطحاب نیست؛ و چه‌بسا اینکه پیامبر را در مقام دفاع از اینکه ایشان دیوانه نیستند «صاحب» آنان خوانده‌اند (ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ، تکویر/22؛ ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ، اعراف/184؛ ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ، سبأ/46) بدین جهت باشد که وی مدتها در میان آنان زیسته و با آنان بوده و آنان ظاهر و باطن وی را می‌شناسند و در واقعا در او دیوانگی و جنونی ندیده بودند.

اما نکته قابل توجه این است که راغب اشاره می‌کند که این ماده هم در جایی که شخص مافوق و حاکم بر بقیه باشد (مانند صاحب الجیش) و هم در جایی که تحت سلطه قرار گرفته باشد (مانند صاحب الامیر) به کار می‌رود [به عنوان یک مثال قرآنی، می‌توان به «أَصْحابَ النَّارِ» اشاره کرد که هم در مورد جهنمیان که آتش بر آنان مسلط شده به کار رفته، مانند «وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّار (تغابن/10)؛ و هم در مورد فرشتگان موکل بر جهنم که بر آتش آن مسلط‌اند، مانند: «ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَة» (مدثر/31)]؛ و به همین جهت همراهی زیاد است که به مالک یک چیز و کسی که اختیار تصرف در چیزی را داشته باشد صاحب آن گفته می‌شود؛ اما با توجه به اینکه صاحب بدین معنا در قرآن کریم به کار نرفته است؛ بلکه عمده کاربردهایش در جایی است که به خاطر کثرت ملازمت و همراهی با کسی یا امری (أَصْحابُ مُوسى، أَصْحابَ السَّبْتِ، ‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ، أَصْحابَ النَّارِ، أَصْحابِ السَّعیرِ، أَصْحابِ الْجَحیمِ، أَصْحابَ الْقَرْیَةِ، أَصْحابِ مَدْیَنَ، أَصْحابِ الْقُبُورِ) ویا به مناسبت اینکه نام آنان با آن واقعه و یا آن چیز گره خورده (أَصْحابَ الْکَهْفِ، أَصْحابُ الْأُخْدُودِ، أَصْحابَ الرَّسِّ، أَصْحابَ السَّفینَةِ، أَصْحابُ الْأَعْراف، َ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ، أَصْحابُ الْحِجْرِ، أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ، أَصْحابَ الْیَمینِ، أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ، أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، أَصْحابُ الشِّمالِ) آنان را صاحب و اصحاب آن امر خوانده است، بتوان نظر کسانی که نوعی معنای حفظ را هم در این ماده دخیل دانسته‌اند ترجیح داد. ...

جلسه 966 http://yekaye.ir/an-nesa-4-36/

الْقُبُورِ

درباره ماده «قبر» قبلا بیان شد که ابن فارس بر این باور است که دلالت بر یک نحوه غموض (پیچیدگی) و تطامن (فرود آمدن) دارد، چنانکه از ابن درید نقل شده که «أرض قَبُور» به معنای زمینی است که غموض و پیچیدگی داشته باشد و «نَخْلَةٌ قَبُور» درخت خرمایی است که بارش درون ساخ و برگهایش باشد. مرحوم مصطفوی معنای اصل این ماده را پوشاندنی می‌داند که از جمیع جوانب مادی و معنوی شیء مورد نظر را بپوشاند و کلمه «قبر» را به معنای آنچه می‌پوشاند و مخفی می‌کند دانسته و بر این باور است که این کلمه از زیابنهای عبری و سریانی گرفته شده است. حسن جبل هم بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از یک نحوه تجوف (توخالی بودن) دائمی یا ممتد که آنچه را در داخلش است مخفی کند.

در هر صورت کلمه رایج از این ماده همان کلمه «قَبْر» است که هم مصدر فعل ثلاثی مجرد از این ماده است، و هم به موضعی که شخص را در آن دفن می‌کنند گفته می‌شود (که در آیه «وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِه» (توبه/84) هر دو می‌تواند مد نظر بوده باشد)، که این دومی به صورت «قبور» جمع بسته می‌شود: «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (فاطر/22)، «کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» (ممتحنه/13)؛ و البته برای این موضع از کلمات «مَقْبَرَة» و «مَقْبُرَة» و گاه تسامحا «مَقْبِرَة» هم استفاده می‌شود که جمع آن «مقابر» است: «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/2) که برخی آن را در این آیه کنایه از مرگ دانسته‌اند، چنانکه کاربرد کلمه «قبر» در آیه «إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ» (عادیات/9) را کنایه از حال بعث دانسته‌ و گفته‌اند برخی این را کنایه از کشف باطن افراد دانسته‌اند با این توضیح که احوال انسان مادامی که در دنیاست مخفی و پوشیده است گویی که در قبر است و چون بمیرد و محشور شود از قبرش بیرون می‌آید یعنی از این وضعیت مخفی و جهالت بیرون می‌آید چنانکه در حدیث است که انسانها در خوابند و چون بمیرند بیدار می‌شوند و آیه «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (فاطر/22) هم به همین معنا دلالت دارد یعنی اینان کسانی‌اند که در حکم مردگانند. ...

از کلماتی که به همین معنای قبر است و در قرآن کریم هم به کار رفته کلمه «جَدَث‏» است که قبلا درباره آن بحث شد و اشاره شد که در تفاوت آن با «قبر» گفته‌اند که ماده «قبر» بر دفن کردن و مخفی کردن و پوشاندن دلالت دارد و از این رو از آن اسم مکان (مقبرة) و مانند آن ساخته می‌شود، اما «جدث» همان موضع و مکانی است که قیر و مقبره در آن است و دیگر از آن اسم مکان ساخته نمی‌شود.

جلسه 1107 https://yekaye.ir/ababsa-80-21/

مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ

اینکه حرف «من» به چه معنای است و جار و مجرور در اینجا متعلق به چه چیزی است چند گونه می‌شود تحلیل کرد:

الف. «من» برای ابتدای غایت و جار و مجرور متعلق به فعل «یئس» است، که در این صورت مضاف محذوفی باید در تقدیر باشد، مثلا «من بعث أصحاب القبور»؛ و عبارت «قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» چنین ترجمه می‌شود: آنان از آخرت ناامید شدند همان گونه که کافران از برانگیخته شدن اهل قبور ناامید شدند. (ابن عباس، قتاده و حسن، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[32]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص413[33]؛ الکشاف، ج‏4، ص521[34]؛ المیزان، ج‏19، ص243[35])

ب. «من» بیانیه است و متعلق به «کفار» است؛ آنگاه عبارت مذکور این گونه ترجمه می‌شود: «آنان از آخرت ناامید شدند همان گونه که کافرانی که در زمره اهل قبورند ناامید شدند» که در این صورت آنچه از آن ناامید شده‌اند محذوف است، که می‌تواند «آخرت» یا «رحمت خدا» یا ... باشد (مجاهد، ابن جبیر، ابن زید، ابن عطیه، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[36]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص413[37]؛ الکشاف، ج‏4، ص521[38]؛ المیزان، ج‏19، ص243[39]).

ج. ...

 


[1] . قرأ أبو جعفر بإخفاء التنوین فی الغین (معجم القراءات، ج9، ص431).

[2] . تقدمت القراءة بضم الهاء وکسرها فی الآیة /7 من سورة الفاتحة، وانظر الآیة / 16 من سورة الرعد (معجم القراءات، ج9، ص432).

[3] . عیسی الکوفة: «قد ییسوا» بیاء خالصة مکسورة‌بدل الهمزة فی الحرفین

[4] . . انفرد الحنبلی عن هبة الله عن ابن وردان عن أبی جعفر بتسهیل الهمزة فیه حیث وقع، ولم یروه غیره. وکذا جاءت قراءة حمزة فی الوقف.

[5] . تقدمت القراءة المختلفة فیه من نقل الحرکة والترقیق والإمالة... وانظر الآیة /4/ من سورة البقرة فی الجزء الأول (معجم القراءات، ج9، ص432).

[6] . قراءة الجماعة «الکُفَّارُ» على الجمع. وقرأ ابن أبی الزناد «الکافِرُ» على الإفراد ، مراداً به الجنس.

[7] . ابن أبی الزناد «کما یئس الکافر» علی التوحید.

[8] . رجل غَضُوبٌ و غَضِبٌ و غُضُبَّةٌ و غُضُبٌّ أی کثیر الغضب شدیده. و ناقة غَضُوبٌ: عبوس. و الغَضَبُ: بخصة فی الجفن الأعلى خلقة. و الغَضْبَةُ: الصخرة الصلبة المتراکمة فی الجبل، المخالفة له، قال: «و غَضْبَةٍ فی هضبة ما أمنعا» و الغَضْبَةُ: جلد المسن من الوعول حین یسلخ.

[9] . الغین و الضاد و الباء أصلٌ صحیح یدلُّ على شدَّة و قُوّة. یقال: إنَّ الغَضْبة: الصَّخرة الصُّلبة. قالوا: و منه اشتُقَّ الغَضَب، لأنَّه اشتدادُ السُّخط. یقال: غَضِب یَغْضَبُ غَضَبَا، و هو غضبانُ و غَضُوب. و یقال: غَضِبْتُ لفلانٍ، إذا کان حیَّا؛ و غضبت به، إذا کان میّتا. قال دُرَید: «أنَّا غِضابٌ بمعبدِ» و یقال: إنَّ الغَضُوب: الحیَّة العظیمة.

[10] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو تشدّد فی قبال شی‏ء آخر. و من مصادیقه: تشدّد و تصلّب فی الصخرة فی مقابل من یستعملها. و تشدّد یتراءى فی الحیّة المقابلة، و کذا فی الناقة العبوس. و تشدّد و مقاومة فی الجنّة فی قبال العدوّ. و هکذا. و من ذلک الغَضَبُ: و هو تحرّک فی النفس الى حدّة و شدّة فی قبال شی‏ء آخر، و یقابله الحلم، و هو التعقّل و السکون. و فی الغَضَبِ: خروج النفس عن الاعتدال فی التعقّل و السکون، و حرکته الى جانب الحدّة و الشدّة و الاشتعال.

قَالَ الْبَاقِرُ ع: الْغَضَبُ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانَ تُوقَدُ فِی جَوْفِ ابْنِ آدَمَ، وَ إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ دَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ. هذا إذا کان الغضب فی الباطل. و أمّا إذا کان على الحقّ و للحقّ و فی اللَّه: فالغضب فیه ممدوح و حقّ ما دام لم یجرّ باطلا. . وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی‏- 7/ 150. وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ‏ - 7/ 154. وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ‏- 21/ 87. لِلَّذِینَ آمَنُوا .... الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ‏- 42/ 37 غَضَبُ النبىّ موسى (ص) کان فی اللَّه و بلحاظ انحراف قومه عن سبیل اللَّه، و غَضَبُ ذى النون کان فی اللَّه و لکنّه لم یصبر على أذى القوم و لم یحمل أعباء النبوّة فخرج عنهم مغاضبا. و غَضَبُ المؤمنین کان فی الحقّ و الصلاح حدوثا و لکنّ ادامته لم یکن بصلاح، و لهم أن یعفوا عن من علیه الغضب. و على أىّ حال فَالْغَضَبُ الممدوح: ما یکون على حقّ و فی حقّ و مستمرّا ما دام حقّا، فیدور مدار الحقّ، لا الحدّة النفسانیة.

[11] . انضمام الشیء علی غلیظ أو حاد فی باطنه یظهر جرمه أو أثره ... و منه الغضب: ‌ضد ارضا و هو امتلاء النفس بالحدة والجفاء لأمر ما

[12] . البته تفاوت ظریفی بین غضب و اراده انتقام هست که عسکری چنین توضیح می‌دهد: (الفرق) بین الغضب و ارادة الانتقام‏:‌أن الغضب معنى یقتضی العقاب من طریق جنسه من غیر توطین النفس علیه و لا یغیر حکمه، و لیس کذلک الارادة لأنها تقدمت فکانت عما توطن النفس على الفعل فاذا صحبت الفعل غیرت حکمه، و لیس کذلک الغضب، و أیضا فان المغضوب علیه من نظیر المراد و هو مستقل (الفروق فی اللغة، ص125).

[13] . الْغَضَبُ: ثوران دم القلب إرادة الانتقام، و لذلک‏ قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «اتَّقُوا الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جَمْرَةٌ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ، أَ لَمْ تَرَوْا إِلَى انْتِفَاخِ أَوْدَاجِهِ وَ حُمْرَةِ عَیْنَیْهِ» و إذا وصف اللّه تعالى به فالمراد به الانتقام دون غیره: قال فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى‏ غَضَبٍ‏ [البقرة/ 90]، وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ [آل عمران/ 112]، و قال: وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی‏ [طه/ 81]، غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ [المجادلة/ 14]، و قوله: غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ‏ [الفاتحة/ 7]، قیل: هم الیهود «3». و الْغَضْبَةُ کالصّخرة، و الْغَضُوبُ: الکثیر الغضب. و توصف به الحیّة و النّاقة الضجور، و قیل: فلان غُضُبَّةٌ: سریع الغضب «4»، و حکی أنّه یقال: غَضِبْتُ لفلان: إذا کان حیّا و غَضِبْتُ به إذا کان میّتا.161

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (8. ادامه تدبر)

 

 

17) «وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ»

ترجمه این عبارت این است که «و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاورند که آن را میان دستها و پاهای خود افترا بزنند». درباره مقصود از این تعبیر، عموما توضیح داده‌اند که مقصود آن است که به همسرانشان به دروغ، فرزندی که فرزند او نیست ملحق کنند (ابن عباس، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص414[1]؛ معانی القرآن، ج‏3، ص152[2]). اگرچه برخی مفسران نظرشان این است که مقصود در جایی است که زنی از راه زنا باردار شود و فرزند حاصل را به شوهر خودش نسبت دهد (المیزان، ج‏19، ص242[3])؛ اما به نظر می‌رسد اعم از این است و شامل هرگونه فرزندی را به شوهر خود نسبت دادن شامل شود، چنانکه از ابن عباس نقل شده که گفته است که گاه می‌شد زنی دختر به دنیا می‌آورد، ولی نوزاد پسر دیگری را به جای آن دختر به عنوان فرزند به شوهرش معرفی می‌کرد (الدر المنثور، ج‏6، ص210[4])؛ و حتی برخی گفته‌اند که چون نهی از زنا قبلش آید این شامل موارد زنا نمی‌شود و مواردی است که زن به هر دلیلی فرزند دیگری را به عنوان فرزندی که از شوهرش آورده به او معرفی می‌کند (مجمع البیان، ج‏9، ص414[5]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص524[6]) چنانکه مثلا برخی احتمال داده‌اند که مواردی است که زنی از همسر قبلی‌اش باردار بوده و به همسر بعدی نسبت دهد (کشف الاسرار، ج10، ص166[7]) و گفته شده در زمان جاهلیت عادت و روش زنان این بود که چون می‌دیدند کودکى را در سر راهى انداخته‏اند آن را برداشته به شوهر خود می‌گفتند: این فرزند من است (ترجمه فیض الاسلام، ج‏3، ص1095) به ویژه در مواردی که مردان گاه به سفرهای طولانی می‌رفتند و وقتی برمی‌گشتند همسرشان ادعا می‌کرد که در غیاب تو این فرزند به دنیا آمد؛ که البته دلیل اینها در خصوص عدم شمول بچه‌های ناشی از زنا، دلیل موجهی نیست زیرا اینها (نهی از زنا و نهی از بستن ولدالزنا به شوهر) دو حکم مستقل است (المیزان، ج‏19، ص242[8]) و به نظر می‌رسد هر دو (هم ولد الزنا و هم بچه‌های غیر آن) را شامل شود. و البته این قول هم مطرح است که حتی اعم از بستن فرزند به شوهر باشد، یعنی این بهتان شامل تهمت زدن به زنان پاکدامن و دروغ بستن بر مردم نیز بشود (به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص414[9]).

درباره اینکه چرا تعبیر «بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» آمد، عموما گفته‌اند مقصود افترا و بهتانی است که آنها به دست و پای خود بسته‌اند؛ و درباره مقصود از آن وجوه مختلفی گفته‌اند از جمله:

الف. چون بچه وقتی به دنیا می‌آید جلوی دست و پای مادرش بر زمین می‌افتد (مجمع البیان، ج‏9، ص414[10]؛ المیزان، ج‏19، ص242[11]).

ب. چون مادر وقتی بچه را می‌خواهد بغل کند با پاها برای گرفتن او جلو می‌رود و با دست او را می‌گیرد، پس بین دست و پاهای اوست (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص524[12]).

ج. یعنى فرزندى را که میان دست و پاى خود پرورده و علم به آن از انعقاد نطفه او دارند به دروغ به کسى غیر پدرش نبندند (ترجمه الهی قمشه‌ای؛ و ترجمه المیران، ج19، ص408؛ و ترجمه سید مهدی حجتی (گلی از بوستان خدا)).

د. شاید بین دستها و پاهاى آنها اشاره به اولادى باشد که از زنا پدید گردیده که بین دستهاى آنها کنایه باشد از شکم آنها و بین پاهاى آنها اشاره به محل تولد طفل باشد (مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج‏12، ص265؛ ترجمه فیض الاسلام، ج‏3، ص1095[13]؛ ترجمه مشکینی[14])

ه. کسانی که معنای عامی از آیه برداشت کرده‌اند این عبارت را این گونه ترجمه کرده‌اند:

ه.1. بهتانى که خود از پیش خود ساخته‏اند بر یکدیگر ننهند (ترجمه جلال الدین فارسی، ترجمه [زین العابدین] رهنما، ج‏4، ص322)

ه.2. هرگز افتراء و بهتان نگویند در پیشروى خود و در میان پاهاى خود (تفسیر روشن، ج‏16، ص127)

و. ...

 

18) «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ»

درباره مقصود از این تعبیر، در برخی احادیث، تعهد به پرهیز از گناهان خاصی معرفی شده است، که عموما گناهانی‌اند که عمدتا مورد ابتلای زنان می‌باشند همچون جزع و فزع کردن در مصیبت‌ها و خلوت کردن با نامحرم و تبرج (خودنمایی) کردن در ملأ عام و ... (احادیث 8 تا 13) و به تبع آن برخی از قدمای مفسران نیز آیه را بر همین موارد منطبق کرده‌اند (مقاتل و کلبی، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص414[15]). اما حق این است که آن موارد از باب تأکید بوده است و آیه ظهور واضحی دارد که شامل مطلق واجبات دینی مانند نماز و زکات و سایر امور خیری است که زنان به انجام آن‌ها دستور داده شده‌اند (حدیث7) چرا که کلمه «معروف» نقطه مقابل «منکر» است و هر چیزی است که عقل و شرع بر وجوب با استحباب آن دلالت داشته باشد؛ و اصل معروف هر کار نیک و مطابق با تقوا و طاعت خداوند متعال است؛ و بلکه هر دستوری است که پیامبر ص بدهد، اعم از واجبات مذکور یا مواردی که شخص پیامبر ص به هر کس خاصی دستور دهد (مجمع البیان، ج‏9، ص414[16]).

 

19) «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ»

اینکه بر پرهیز از معصیت خود پیامبر ص، و نه بر پرهیز از معصیت خداوند، تأکید کرد، دلالت آشکاری دارد که می‌خواهد بدین وسیله تثبیت کند که هر سنت و دستوری که شخص پیامبر ص هم مستقر کند باید مسلمانان رعایت کنند و در واقع معنایی اعم از معروف را شامل می‌شود (المیزان، ج‏19، ص242[17]). در واقع این تعبیر، شاید به نحوی خلاصه مفادی باشد که در سوره نساء در ضمن چند آیه آمد که فرمود:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی‏ شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً (59) ... (60) وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً (61) ... (62-63) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً (64) فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً (65) ... (66-79) مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً (80) ... (81-82) وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلاَّ قَلیلاً (83)

این آیات صراحت آشکاری دارند که امر به اطاعت از رسول و اولی‌الامر در ادامه اطاعت از خداست؛ و اگر در هر چیزی [از جمله در تشخیص مصداق اولی الامر) اختلاف شد باید به خدا و رسول مراجعه کنند. اما در این ارجاع منافقان می‌کوشند جلوی رجوع مردم به پیامبر ص را بگیرند [یعنی منافقان در مقابل دستورات خدا که صریحا در قرآن آمده، چاره‌ای ندارند، اما نفاقشان از اینجا معلوم می‌شود که مردم را به سمتی سوق می‌دهند که گمان کنند که می‌شود با رجوع به قرآن بی‌نیاز شد و نیازی به اطاعت از دستورات ویژه پیامبر ص نیست]؛ لذا خداوند در ادامه تصریح می‌کند که پیامبر فقط وظیفه پیام آوردن ندارد بلکه اصلا هر پیامبری که از جانب خداوند ارسال شد باید اطاعت شود و اطاعت از پیامبر عین اطاعت از خداست؛ و نهایتا از مسلمانان این انتظار را دارد که در هر مساله خاصی (که دیگر به خاطر خاص بودنش لزوما در قرآن یافت نمی‌شود) سراغ پیامبر ص و آن اولی الامری که قبلا اشاره شد بروند و اینجا دیگر حتی اسم رجوع الی الله (که مصداقش از نظر مخاطب علی القاعده رجوع به قرآن است) نمی‌آورد.

به نظر می‌رسد در این بیعت با زنان، کل این مفاد آیات فوق، در یک تعبیر «معصیت تو را نکنند» خلاصه شده است.

نکته تاریخی- تفسیری

در میان زنان مسلمانی[18] که قرآن از آنها یاد کرده است که در زمان پیامبر ص بوده‌اند دو مورد داریم که به نحوی اقدامشان رنجش پیامبر ص را در پی داشته است و جالب اینجاست که هر دو در میان زنان پیامبر ص بوده است.

یکی آیات 28-29 و 51 سوره احزاب است: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَمیلاً؛ وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظیماً» (28-29) «تُرْجی‏ مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَیْکَ ذلِکَ أَدْنى‏ أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَ لا یَحْزَنَّ وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَلیما» (51) که برخورد بد آنها با پیامبر ص در خصوص انتظارات دنیوی‌ای که داشتند موجب شده پیامبر حدود یک ماه از همه آنها کناره‌گیری کند (بحث در مورد این آیات و شأن نزول آنها قبلا تقدیم شد در: https://yekaye.ir/al-ahzab-33-28/ و https://yekaye.ir/al-ahzab-33-29/ و https://yekaye.ir/al-ahzab-33-51/) و البته در اینجا مصداق تخلف از دستور پیامبر ص نبود.

مورد دوم که مشخصا مصداق تخلف از دستور پیامبر ص بود در 5 آیه ابتدایی سوره تحریم است که دو آیه ابتدایی‌اش از جنس همین ناراحت کردن پیامبر ص است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏؛ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ؛ قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ» (1-2) اما آیات بعد صریحا از تخلف دو تن از آنان (که در منابع شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که عایشه و حفصه بوده است) از دستوری که پیامبر ص داده بود گزارش می‌دهد: «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلیمُ الْخَبیرُ» (3) غلاظ و شداد بودن این مطلب از دو آیه‌ای که بعدش آمده بخوبی فهمیده می‌شود که اولا برخلاف همه مواردی که وقتی کسی توبه می‌کندن خدا وعده بخشش می‌دهد اینجا نه‌تنها از چنین وعده‌ای خبری نیست، بلکه تأکید می‌شود که ولو توبه کنید باز قلبهایتان منحرف شده است: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ» (4) و ثانیا تهدید می‌کند که چه‌بسا پیامبر شما را طلاق دهد و به جای شما زنان مسلمان مومن و دارای صفات خوب بگیرد: «عَسى‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ أَبْکاراً» (5) که کنایه می‌زند که شما این طور نیستید.

شاید ریشه همه اینها در همین باشد که آنان با اینکه زن پیامبر ص بودند بیعت‌شکنی کردند زیرا به «لا یعصینک فی معروف» که از مفاد بیعت پیامبر ص با زنان بود ملتزم نماندند، و در جای دیگر فرمود وقوع گناه از زنان پیامبر مجازاتی مضاعف دارد؛ همان گونه که مطیع پیامبر ص بودن پاداش دوبرابر برایشان دارد: «یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیرا؛ وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَریما» (احزاب/31-32)

 

20) «فَبایِعْهُنَّ»

زنان در مسایل عقیدتى، اجتماعى، اخلاقى و سیاسى در کنار مردان هستند و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در پرتو وحى با آنان رفتار عادلانه داشت (تفسیر نور، ج‏9، ص594).

 

21) «فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ»

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مأمور به دعا و استغفار براى کسانى است که با او بیعت نمایند (تفسیر نور، ج‏9، ص595).

 

22) «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ»

توسّل به اولیاى خدا جایز و دعاى آنان مستجاب است وگرنه خداوند به پیامبرش دستور نمی‌داد که تو برای آنان استغفار کن (تفسیر نور، ج‏9، ص595).

 

23) «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ»

گرچه اسلام آوردن، کارهاى دوران کفر را مى‏پوشاند و محو مى‏کند ولى باز هم به دعاى پیامبر نیاز است (تفسیر نور، ج‏9، ص595).

 

24) «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ»

سوابق بد مردم، مانع دعا به آنان نشود (تفسیر نور، ج‏9، ص595).

 

25) «وَ اسْتَغْفِرْ ... إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیم‏»

رحمت و مغفرت خداوند پشتوانه استجابت دعاهاست (تفسیر نور، ج‏9، ص595).

 

26) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلی‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»

در این آیه بر مفاد بیعتی که زنان با پیامبر ص داشتند تأکید می‌شود و انتظار خدا از ایشان را در امور کاملا واضحی همچون شرک نورزیدن و دزدی و زنا نکردن معرفی می‌کند؛ و البته یک موردش را به اجمال گذاشته است: «وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ». در تدبر 19 توضیح داده شد که این مورد، که اطاعت از شخص پیامبر ص را طلب می‌کند مشخصا موردی است که مرز منافق و غیرمنافق را نمایان می‌کند. و حقیقت این است که آن طور که خود این زنانی که بیعت کرده‌اند گزارش کرده‌اند، بسیاری از زنان به این فقره از مفاد بیعت عمل نکردند؛ در حدیث شماره 10 مواردی نقل شد که وقتی پیامبر، یکی از دستوراتی که به خصوص زنان داد این بود که «إسعاد» [دم گرفتن و همراهی با زنی که نوحه‌سرایی می‌کند تا نوحه‌اش جانسوزتر شود] نکنند، برخی گفتند چون فلانی‌ها برای ما اسعاد کرده‌اند ما هم باید برای آنها اسعاد کنیم و لذا بیعت نکردند و بعد از اینکه اسعاد کردند برای بیعت آمدند! و در اولین روایتش راوی که یکی از همین زنانی است که بیعت کرده، می‌گوید غیر از من کسی به این عهد وفادار نماند. در اینجا به مورد دیگری اشاره می‌شود.

حکایت

ام عطیه می‌گوید: در بیعت از ما عهد گرفته شد که نوحه‌سرایی نکنیم، ولی کسی از ما به این عهد وفادار نماند غیر از پنج نفر: ام سلیم و ام علاء و دختر أبی‌سبرة و همسر معاذ و یک خانم دیگر (الدر المنثور، ج‏6، ص211[19]).

این گونه وقایع بخوبی نشان می‌دهد که پیامبر ص در میان چه کسانی زندگی می‌کرده است! وقتی توجه کنیم کسانی که با شخص پیامبر ص بیعت می‌کردند این گونه بودند - یعنی وجود سطوحی از رفتاری که در جای دیگر آن را علامت نفاق خواند، در بدنه عمومی مردم- آنگاه سطح انتظار خود را از مسلمانانی که در کنارشان زندگی می کنیم تعدیل خواهیم کرد.

شاید به همین جهت است که بلافاصله بعد از دستور بیعت، ایشان را سفارش به استغفار می‌کند و بر غفور و رحیم بودن خداوند اصرار می‌ورزد.

 


[1] . «وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ» أی بکذب یکذبنه فی مولود یوجد «بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» أی لا یلحقن بأزواجهن غیر أولادهم عن ابن عباس

[2] . و قوله: وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ؛ کانت المرأة تلتقط المولود، فتقول لزوجها: هذا ولدی منک. فذلک البهتان المفترى.

[3] . و قوله: «وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» و ذلک بأن یحملن من الزنا ثم یضعنه و ینسبنه إلى أزواجهن فإلحاقهن الولد کذلک بأزواجهن و نسبته إلیهم کذبا بهتان یفترینه بین أیدیهن و أرجلهن لأن الولد إذا وضعته أمه سقط بین یدیها و رجلیها.

[4] . و أخرج ابن المنذر من طریق ابن جریج عن ابن عباس فی قوله وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ قال کانت الحرة یولد لها الجاریة فتجعل مکانها غلاما

[5] . و قال الفراء کانت المرأة تلتقط المولود فتقول لزوجها هذا ولدی منک فذلک البهتان المفتری بین أیدیهن و أرجلهن و ذلک أن الولد إذا وضعته الأم سقط بین یدیها و رجلیها و لیس المعنى على نهیهن من أن یأتین بولد من الزنا فینسبنه إلى الأزواج لأن الشرط بنهی الزنا قد تقدم

[6] . و قوله: وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ نهى عن النمیمة أی لا تنم إحداهن على صاحبها فیورث القطیعة، و یحتمل أن یکون نهیا عن إلحاق الولد بأزواجهن. قال ابن عباس: لا تلحق بزوجها ولدا لیس منه، قال الفراء: کانت المرأة تلتقط المولود فتقول لزوجها: هذا ولدی منک فذلک البهتان المفترى بین أیدیهن و أرجلهن و ذلک أن الولد إذا رضعته الأم سقط بین یدیها و رجلیها، و لیس المعنى نهیهن عن الزنا، لأن النهی عن الزنا قد تقدم.

[7] . وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ و فرزندى از حرام نیارند، یا از شوى پیشین و شوى پسین را گویند که این از تو است بدروغ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ و نسبت آن فرزند در دست و پاى افکنند.

[8] . و لا یغنی عن هذا الشرط شرط الاجتناب عن الزنا لأنهما متغایران و کل مستقل بالنهی و التحریم.

[9] . و قیل البهتان الذی نهین عنه قذف المحصنات و الکذب على الناس و إضافة الأولاد إلى الأزواج على البطلان فی الحاضر و المستقبل من الزمان

[10] . و قال الفراء کانت المرأة تلتقط المولود فتقول لزوجها هذا ولدی منک فذلک البهتان المفتری بین أیدیهن و أرجلهن و ذلک أن الولد إذا وضعته الأم سقط بین یدیها و رجلیها و لیس المعنى على نهیهن من أن یأتین بولد من الزنا فینسبنه إلى الأزواج لأن الشرط بنهی الزنا قد تقدم

[11] . و قوله: «وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» و ذلک بأن یحملن من الزنا ثم یضعنه و ینسبنه إلى أزواجهن فإلحاقهن الولد کذلک بأزواجهن و نسبته إلیهم کذبا بهتان یفترینه بین أیدیهن و أرجلهن لأن الولد إذا وضعته أمه سقط بین یدیها و رجلیها.

[12] . الثانی: ما الفائدة فی قوله تعالى: بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ و ما وجهه؟ نقول: من قال المرأة إذا التقطت ولدا، فإنما التقطت بیدها، و مشت إلى أخذه برجلها، فإذا أضافته إلى زواجها فقد أتت ببهتان تفترینه بین یدیها و رجلیها، و قیل: یفترینه على أنفسهن، حیث یقلن: هذا ولدنا و لیس کذلک، إذ الولد ولد الزنا، و قیل: الولد إذا وضعته أمه سقط بین یدیها و رجلیها.

[13] . این سخن در بردارد دروغ بستن بر شکم را که در میان دستها است، و بر فروج را که در میان پاها است

[14] . به این ادعا که فرزند اوست که از میان شکم و پاهایشان بیرون آمد.

[15] . و قیل عنى بالمعروف النهی عن النوح و تمزیق الثیاب و جز الشعر و شق الجیب و خمش الوجه و الدعاء بالویل عن المقاتلین و الکلبی

[16] . «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ» و هو جمیع ما یأمرهن به لأنه لا یأمر إلا بالمعروف و المعروف نقیض المنکر و هو کل ما دل العقل و السمع على وجوبه أو ندبه و سمی معروفا لأن العقل یعترف به من جهة عظم حسنه و وجوبه ... و الأصل أن المعروف کل بر و تقوى و أمر وافق طاعة الله تعالى.

[17] . و قوله: «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ» نسب المعصیة إلى النبی ص دون الله مع أنها تنتهی إلیه تعالى لأن المراد أن لا یتخلفن بالمعصیة عن السنة التی یستنها النبی ص و ینفذها فی المجتمع الإسلامی فیکون ما سنه هو المعروف عند المسلمین و فی المجتمع الإسلامی. و من هنا یظهر أن المعصیة فی المعروف أعم من ترک المعروف کترک الصلاة و الزکاة و فعل المنکر کتبرجهن تبرج الجاهلیة الأولى.

[18] . اگر زنانی که اسلام نیاوردند را اضافه کنیم موارد دیگری هم در قرآن هست هست همچون زن ابولهب؛ اما چون هیچگاه با پیامبر ص بیعت نکرده‌اند تخصصا از این بحث خارج‌اند.

[19] . و اخرج ابن ابى شیبة و عبد بن حمید و ابن مردویه عن ام عطیة قالت أخذ علینا فی البیعة ان لا ننوح فما وفی منا لا خمسة ام سلیم وام العلاء و ابنة أبى سبرة امرأة ابى معاذ أو قال بنت أبى سبرة و امرأة معاذ و امرأة أخرى

و أخرج البخاری و مسلم و ابن مردویه عن ام عطیة قالت بایعنا رسول الله ص فقرأ علینا ان لا تشرکن بالله شیا و نهانا عن النیاحة فقبضت منا امرأة یدها فقالت یا رسول الله ان فلانة أسعدتنی و انا أرید ان أجزیها فلم یقل لها شیأ فذهبت ثم رجعت قالت فما وفت منا امرأة ام سلیم وام العلاء و بنت أبى سبرة امرأة معاذ أو بنت ابى سبرة و امرأة معاذ.