سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1152) سوره طارق (86) آیه 7 یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ ... (3. تدبر)

 

تدبر

1) «یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»

چنانکه در نکات ادبی گذشت کلمه «صلب» در این معنا تنها در این آیه و آیه «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ ... وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ» (نساء/23) به کار رفته است (ماده «صلب» 6 بار دیگر به کار رفته که در همگی ناظر به معنای به صلیب کشیدن است) و مترجمان و مفسران درباره مقصود از «صلب» اختلاف چندانی ندارند؛ عموما آن را همان ستون فقرات می‌دانند و گاه تعابیر «پشت» یا «کمر» را به عنوان معادل آن انتخاب کرده‌اند.

اما در خصوص اینکه مقصود از «ترائب» چیست اقوال متعددی ارائه شده است که اهم آنها عبارتند از:

الف. استخوان ترقوه، که در تعابیر قدما با تعابیری همچون «موضع القلادة» (محل قرار گرفتن گردنبند، ابن عباس)، «ما بین الجید و النحر» (بین گردن و گلو، ابن عباس)، «أسفل من التراقی» (پایین‌تر از گلوگاه، مجاهد)، «ما بین المنکبین و الصدر» (بین استخوانهای کتف و سینه، مجاهد)، «بین صلبه و نحره» (بین سینه و گلو) از آن یاد شده است (مجمع البیان، ج‏10، ص715[1]؛ جامع البیان (طبری)، ج‏30، ص92[2]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص336).

احتمال دارد کسانی که تعابیر «جید» (گردن، ابن جبیر) یا «نحر» (گلو، قتاده) یا «تراقی» (گلوگاه) مطرح کرده‌اند نیز همین مد نظرشان بوده باشد الدر المنثور، ج‏6، ص336[3]؛ تفسیر الثعلبی، ج10، ص179؛ البحر المحیط، ج‏10، ص451[4]).

ترقوه، استخوان درازی است که همراه با استخوان کتف، بازو و جناغ، کمربند شانه‌ای یا سینه‌ای را تشکیل می‌دهند. این استخوان برخلاف سایر استخوان‌های دراز، فاقد هرگونه مغزی است و دارای منشأ غشائی می‌باشد و از سمت داخل به جناغ و از سمت خارج به استخوان کتف متصل می‌شود. ترقوه تنها استخوان بین تنه و اندام فوقانی است و در تمام طولش قابل لمس است. شکل استخوان ترقوه در هر طرف قفسه سینه شبیه حرف «S» است. گفته می‌شود این استخوان اولین استخوانی است که در بدن انسان و در جنین به روش داخل غشایی استخوانی می‌شود.

ب. استخوان‌های سینه (صدر)؛ که از آن با تعابیر دیگری همچون «ما بین المنبین و الصدر» (بین کتف و سینه) یا «فوق الثدیین» (بالاتر از پستانهای زن) هم یاد شده است (ابن عباس و عکرمه و عطیه و مجاهد و أبی عیاض، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص715[5]؛ جامع البیان (طبری)، ج‏30، ص92[6]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص336[7])؛ که ظاهرا مقصود همان استخوان‌های دنده [=أضلاع] است؛ که البته چند قول به طور خاص آن را به بیان زیر اشاره کرده‌اند:

ب.1. استخوان‌های دنده‌ مرد که پایین‌تر از ستون فقرات قرار می گیرد (ابن جبیر، به نقل جامع البیان (طبری)، ج‏30، ص92[8]).

ب.2. چهار دنده از هر طرف از قسمت پایین دنده‌ها (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص336[9]).

ج. اطراف بدن انسان، یعنی دو دست و دو پا و دو چشم وی (ابن عباس و ضحاک، به نقل جامع البیان (طبری)، ج‏30، ص92[10]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص715[11]).

د. عصاره قلب که فرزند از آن ایجاد می‌شود (معمر، به نقل جامع البیان (طبری)، ج‏30، ص92[12]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص451[13])

ه. ...

 

2) «یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»

در دو آیه قبل‌تر از انسان خواست که بنگرد از چه آفریده شده؛ و در آیه قبل فرمود از آبی جهنده؛ و در این آیه می‌فرماید این آب جهنده از بین صلب و ترائب بیرون می‌آید. درباره اینکه مقصود از این تعبیر چیست، عموما تفسیر آفاقی و فیزیکی آن را مد نظر قرار داده‌اند که محور این دیدگاه با توجه به اقوالی که در تدبر 1 گذشت می‌توان با مقداری تسامح تعبیر بین ستون فقرات و سینه را مبنا قرار داد. البته می‌توان با توجه به آنچه در آیات قبل گذشت معنای انفسی‌ای از این آیه را نیز مد نظر قرار داد؛ که در آن صورت به کار گرفتن خود تعابیر «صلب» و «ترائب» ظرفیت معنایی خاصی را برای آن معنا رقم زده‌اند. اما در همین معنای آفاقی، درباره اینکه آیا این صلب و ترائب به زن یا مرد برمی‌گردد، بسیاری از مترجمان (مثلا مکارم، شعرانی، صفی‌علیشاه، معزی، آیتی، گرمارودی، پورجوادی، صفارزاده، طاهری، عاملی، و ...)  و مفسران (مثلا المیزان، ج‏20، ص260[14]) صرفا ترجمه کرده‌اند: «از میان صُلْبِ و سینه بیرون مى‏آید» و حداکثر به جای کلمه «صلب» کلماتی مانند «پشت» و «کمر» و «ستون فقرات» و به جای کلمه «سینه» از کلماتی مانند «استخوانهاى سینه»، «دنده» و «پیش» و ... قرار داده‌اند. اما برخی مترجمان و مفسران توضیحات خاصی داده‌اند که دست کم سه قول را می‌توان برشمرد:

الف. ستون فقرات مرد و سینه زن:

الف.ت، تغذیه خد جنی متخصصان .)  اغلب مترجمان (مثلا فولادوند، مشکینی، دهلوی، نسفی، الهی قمشه‌ای، مجتبوی، مصباح‌زاده، انصاریان، فیض‌الاسلام، جلال الدین فارسی، ارفع، حلبی، خواجوی، سراج، و ...) کلمات مرد و زن را به عنوان توضیح به ترتیب برای صلب و ترائب (به صورت: صلب مرد و سینه زن) اضافه کرده‌اند؛ و این قول شاید رایج‌ترین قول در میان قدمای از مفسران بوده است (مثلا تفسیر القمی، ج‏2، ص415[15]؛ و نیز: ابن عباس، ابن أبزی، نافع بن ازرق، عکرمه، اعمش، سفیان، قتاده به نقل از الدر المنثور، ج‏6، ص336[16] و البحر المحیط، ج‏10، ص451[17])

برخی از مفسران معاصر در ترجمه خود از تعبیر «از میان استخوانهاى سخت و نرم» (تفسیر أحسن الحدیث، ج‏12، ص174) یا به طور خلاصه «از بین پشت سخت و نرمیها» (تفسیر روشن، ج‏16، ص245) استفاده کرده‌اند که مقصودشان همان صلب مرد (که استخوانی سخت) و تریبه زن (استخوانهاى سینه زن، از این جهت که مانند خاک به آسانى حرکت مى‏کنند) بوده است (تفسیر أحسن الحدیث، ج‏12، ص174-175[18])

ب. ستون فقرات و سینه هر دو:

برخی از قدمای مفسران این نظر را داشته‌اند (قتاده و حسن، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص451[19]). یکی مفسران معاصر (مراغی) با نقل قول از یکی از متخصصان پزشکی جدید تبیین علمی زیر را برای این قول ارائه داده است که:

در هفته‌های ششم و هفتم زندگی جنین در رحم، در هر طرف ستون فقرات جسمی ایجاد می‌شود که از قسمتی از آن، بیضه‌ها در مرد و تخمدان‌ها در زن رشد می‌کند؛ یعنی هم بیضه و هم تخمدان وقتی برای اولین بار تشکیل می‌شوند، در کنار کلیه‌ها و بین استخوان صلب و ترقوه، یعنی تقریباً بین وسط ستون فقرات و در مقابل پایین دنده‌ها قرار دارند؛ و هر دو در رشد خود به سرخرگی بستگی دارند که خون آنها را تامین می‌کند، سرخرگی که از آئورت در محلی منشعب می‌شود که بین استخوان صلب و ترقوه قرار دارد. و هر دو بیضه و تخمدان، پس از تکمیل رشد خود، شروع به نزول به محل شناخته شده خود می کنند، بیضه تا زمانی که جای خود را در کیسه بیضه بگیرد، پایین می آید و تخمدان تا جایی که در لگن در کنار لوله فالوپ قرار می گیرد، پایین می آید. پس بیضه‌ها و تخمدان‌ها (که همکاری آنها عامل اصلی تولید جنین انسان است) هم در نمو اولیه خود، و هم در تغذیه خود از خون شریانی و هم در تنظیم نمو آن‌ها به وسیله اعصاب، به جایی از بدن بستگی دارند که بین ستون فقرات و ترقوه‌ها قرار دارد (تفسیر المراغی، ج‏30، ص112-115[20]).

ج. ستون فقرات و سینه مردان:

از ابن جبیر نقل شده که مقصود از ترائب استخوان‌های دنده‌ مرد است که پایین‌تر از ستون فقرات قرار می گیرد (البحر المحیط، ج‏10، ص451[21]) و از قتاده هم نقل شده که مقصود از آیه، مایعی است که از بین ستون فقرات و گردن مرد بیرون می‌آید (جامع البیان (طبری)، ج‏30، ص92[22]). یکی از مترجمان (محمدعلی رضایی اصفهانی) نیز ظاهرا این نظر را دارد، چرا که آیه را چنین ترجمه کرده است: «از میان پشت و (دو استخوان) پیش (مرد) بیرون مى‏آید.». تبیینی علمی هم از این دیدگاه ارائه شده است با این توضیح که:

در همایشی با عنوان «قرآن و علم» که در شهریور 1401 برگزار شده،، یک کارشناس علوم قرآن و حدیث (علی رجبی) و یک کارشناس علوم آزمایشگاهی (فاطمه زهرا روستایی) مقاله‌ای با عنوان «راز صلب و ترائب» ارائه کرده‌اند و بر اساس مخالفت با این قول مفسران که مایع جهنده منی در زن وجود داشته باشد [که در نتیجه، مقصود از ترائب، استخوان سینه زن باشد] ادعا کردند که مقصود از «بین الصلب و الترائب» مغز استخوان‌های پشت و جلوی [یعنی کل استخوانهای] بدن مرد است که وظیفه تولید خون را بر عهده دارند و چون مایع منی نیز از خون تولید می‌شود تعبیر شده که ماء دافق از میان صلب و ترائب خارج می‌شود. https://iqna.ir/fa/news/4082535

البته آن گونه که نقل شده در پایان این همایش چهار ساعته یک متخصص جنین‌شناسی به نقد این فرضیه پرداخته و گفته است درست است بخشی از مایع منی از خون تولید می‌شود ولی این مایع حاوی سلول‌های جنسی است که این سلول‌ها توسط خون تولید نمی‌شوند. https://iqna.ir/fa/news/4082569

 

3) ‌«فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ؛ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ؛ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»

توصیف شروع آفرینش انسان به آفریده شدن از آبی جهنده که از بین صلب و ترائب بیرون می‌آید اشاره‌ای دارد به اوج حقارت انسان؛ جهیدن یک نوع به زور بیرون کردنی است که خلاف حرکات عادی و طبیعی است و خروج از این اعضای درونی بدن نیز تاکید دیگری بر این حقارت اوست. واقعا انسانی که ابتدای آفرینش او در دنیا از چنین چیزی است و پایانش هم مرداری بد بو، چگونه است که به خود مغرور می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص229[23]).

جالب اینجاست که غالبا انسانهای دنیازده هستند که مغرورند و سر به سرکشی و طغیان برمی‌دارند. آخر اگر این انسان فقط همین باشد و فراتر از این دنیا خبری نباشد واقعا ارزش و اهمیتی دارد که این طور به خود ببالد؟

 

 

 


[1] . ثم وصف سبحانه ذلک الماء فقال «یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» و هو موضع القلادة من الصدر عن ابن عباس قال عطاء یرید صلب الرجل و ترائب المرأة و الولد لا یکون إلا من الماءین ... و قیل ما بین المنکبین و الصدر عن مجاهد و المشهور فی کلام العرب أنها عظام الصدر و النحر

[2] . و قوله: یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ یقول: یخرج من صلب الرجل و ترائب المرأة و قیل یخرج من بین ذلک، و معنى الکلام منهما، کما یقال: سیخرج من بین هذین الشیئین خیر کثیر، بمعنى. یخرج منهما.

و اختلف أهل التأویل فی معنى الترائب و موضعها، فقال بعضهم: الترائب: موضع القلادة من صدر المرأة. ذکر من قال ذلک. حدثنی عبد الرحمن بن الأسود الطفاوی، قال: ثنا محمد بن ربیعة، عن سلمة بن سابور، عن عطیة العوفی، عن ابن عباس الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: الترائب: موضع القلادة. حدثنی علی، قال: ثنا أبو صالح، قال: ثنی معاویة، عن علی، عن ابن عباس، قوله: یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ یقول: من بین ثدی المرأة. حدثنی یعقوب، قال: ثنا ابن علیة، عن أبی رجاء، قال: سئل عکرمة عن الترائب، فقال: هذه، و وضع یده على صدره بین ثدییه. حدثنی ابن المثنى، قال: ثنی سلم بن قتیبة، قال: ثنی عبد الله بن النعمان الحدانی أنه سمع عکرمة یقول: یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: صلب الرجل، و ترائب المرأة. حدثنا أبو کریب، قال: ثنا ابن یمان، عن شریک، عن عطاء، عن سعید بن جبیر، قال: الترائب: الصدر. حدثنا أبو کریب قال: ثنا ابن یمان، عن مسعر، عن الحکم، عن أبی عیاض، قال: الترائب: الصدر. حدثنی یونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: قال ابن زید، فی قوله: یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: الترائب: الصدر، و هذا الصلب، و أشار إلى ظهره....

و قال آخرون: معنى ذلک، أنه یخرج من بین صلب الرجل و نحره. ذکر من قال ذلک: حدثنا بشر، قال: ثنا یزید، قال: ثنا سعید، عن قتادة، قوله: یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ یقول: یخرج من بین صلب الرجل و نحره....

 و الصواب من القول فی ذلک عندنا: قول من قال: هو موضع القلادة من المرأة، حیث تقع علیه من صدرها، لأن ذلک هو المعروف فی کلام العرب، و به جاءت أشعارهم، قال المثقب العبدی: «و من ذهب یسن على تریب / کلون العاج لیس بذی غضون‏» و قال آخر: «و الزعفران على ترائبها / شرقا به اللبات و النحر».

[3] . و أخرج عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن المنذر عن قتادة فی قوله یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال یخرج من بین صلبه و نحر

[4] . و قیل: هی التراقی

[5] . سئل عکرمة عن الترائب فقال هذه و وضع یده على صدره بین ثدییه

[6] . و قال آخرون: الترائب: ما بین المنکبین و الصدر. ذکر من قال ذلک: حدثنا أبو کریب، قال: ثنا ابن یمان، عن إسرائیل، عن ثویر، عن مجاهد، قوله: التَّرائِبِ ما بین المنکبین و الصدر. حدثنی محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عیسى و حدثنی الحرث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء، جمیعا عن ابن أبی نجیح، عن مجاهد، قوله: التَّرائِبِ قال: أسفل من التراقی. حدثنا ابن حمید، قال: ثنا مهران، عن سفیان، قال: الصلب للرجل، و الترائب للمرأة، و الترائب فوق الثدیین.

[7] . و أخرج ابن جریر و ابن المنذر عن ابن عباس قال الترائب الصدر و أخرج عبد بن حمید عن عکرمة و عطیة و أبى عیاض مثله

[8] . و قال آخرون: هی الأضلاع التی أسفل الصلب. ذکر من قال ذلک: حدثنا أبو کریب، قال: ثنا ابن یمان، عن أشعث، عن جعفر، عن سعید، فی قوله: یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: الترائب: الأضلاع التی أسفل الصلب.

[9] . و أخرج الحاکم و صححه عن ابن عباس قال الترائب أربعة أضلاع من کل جانب من أسفل الأضلاع

[10] . و قال آخرون: هو الیدان و الرجلان و العینان. ذکر من قال ذلک: حدثنی محمد بن سعد، قال: ثنی أبی، قال: ثنی عمی، قال: ثنی أبی، عن أبیه أب جد سعد، عن ابن عباس، قوله: یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: فالترائب أطراف الرجل و الیدان و الرجلان و العینان، فتلک الترائب. حدثنا ابن حمید، قال: ثنا مهران، عن سفیان، عن أبی روق، عن الضحاک یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: الترائب: الیدان و الرجلان. حدثنا ابن حمید قال: ثنا مهران، عن سفیان، قال: قال غیره: الترائب: ماء المر أو صلب الرجل. حدثنا عن الحسین، قال: سمعت أبا معاذ یقول: ثنا عبید، قال: سمعت الضحاک یقول فی قوله: یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ: عیناه و یداه و رجلاه.

[11] . و قیل الترائب الیدان و الرجلان و العینان عن الضحاک

[12] . و قال آخرون: هی عصارة القلب. ذکر من قال ذلک: حدثنی محمد بن إسحاق قال: ثنا أبو صالح، قال: ثنی اللیث أن معمر بن أبی حبیبة المدینی حدثه، أنه بلغه فی قول الله: یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: هو عصارة القلب، و منه یکون الولد.

[13] . و عن معمر: هی عصارة القلب و منه یکون الولد.

[14] . قوله تعالى: «یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» الصلب الظهر، و الترائب جمع تریبة و هی عظم الصدر. و قد اختلفت کلماتهم فی الآیة و ما قبلها اختلافا عجیبا، و الظاهر أن المراد بقوله: «بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» البعض المحصور من البدن بین جداری عظام الظهر و عظام الصدر.

[15] . قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ قَالَ: النُّطْفَةُ الَّتِی تَخْرُجُ بِقُوَّةٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قَالَ: الصُّلْبُ الرَّجُلُ وَ التَّرَائِبُ الْمَرْأَةُ وَ هِیَ صَدْرُهَا.

[16] . و أخرج عبد بن حمید و ابن أبى حاتم عن ابن عباس فی قوله یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال صلب الرجل و ترائب المرأة لا یکون الولد الا منهما

و أخرج عبد بن حمید عن ابن أبزى قال الصلب من الرجل و الترائب من المرأة

و أخرج ابن أبى حاتم عن ابن عباس فی قوله وَ التَّرائِبِ قال تریبة المرأة و هو موضع القلادة

و أخرج الطستی عن ابن عباس ان نافع بن الأزرق قال له أخبرنی عن قوله عز و جل یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال الترائب موضع القلادة من المرأة قال و هل تعرف العرب ذلک قال نعم أما سمعت قول الشاعر «و الزعفران على ترائبها / شرفا به اللبات و النحر»

و أخرج عبد بن حمید عن عکرمة أنه سئل عن قوله یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال صلب الرجل و ترائب المرأة اما سمعت قول الشاعر «نظام اللؤلؤ على ترائبها / شرفا به اللبات و النحر»

و أخرج عبد الرزاق و ابن المنذر عن الأعمش قال یخلق العظام و العصب من ماء الرجل و یخلق اللحم و الدم من ماء المرأة

[17] . قال العجاج: فی صلب مثل العنان المؤدم و تقدمت اللغات فی الصلب فی سورة النساء، و إعرابها صالب کما قال العباس: تنقل من صالب إلى رحم ... و قال سفیان و قتادة أیضا: من بین صلب الرجل و ترائب المرأة، و تقدم شرح الترائب فی المفردات.

[18] . صلب: (بر وزن قفل) سخت و محکم. در نهج البلاغه خطبه 45 فرموده:  «الاوان الشجرة البریه اصلب عودا» منظور از آن در آیه مهره‏هاى پشت و مجارى نطفه است که به علت محکم بودن صلب گفته شده است. ترائب: استخوانهاى نرم. طبرسى آن را استخوانهاى سینه زن گفته و گوید علت این تسمیه آنست که استخوانهاى سینه مانند خاک به آسانى حرکت مى‏کنند که ترائب از «تراب» به معنى خاک است رجوع شود به (شرحها)

[19] . قال قتادة و الحسن: معناه من بین صلب کل واحد من الرجل و المرأة و ترائبه.

[20] . (فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ؟) أی فلینظر بعقله، و لیتدبر فى مبدأ خلقه لیتضح له قدرة واهبه، و أنه إذا قدر على إنشائه من موادّ لم تشمّ رائحة الحیاة قط فهو على إعادته أقدر فلیعمل بما به یسرّ حین الإعادة.

ثم أجاب عن هذا السؤال بقوله: (خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ. یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ) أی خلق من ماء مدفوق یخرج من الظهر و الترائب لکل من الرجل و المرأة، فهو إنما یکون مادة لخلق الإنسان إذا خرج من بین الرجل و المرأة و وقع فى رحم المرأة.

و الخلاصة إن الولد یتکوّن من منىّ مدفوق من الرجل، فیه جرثومة حیة دقیقة لا ترى إلا بالآلة المعظمة (المیکرسکوب)، و لا تزال تجرى حتى تصل إلى جرثومة نظیرتها من جراثیم المرأة و هى البویضة، و متى التقت الجرثومتان اتحدتا و کوّنتا جرثومة الجنین.

و قد استفتیت فى نظریة الحمل و کیفیة تکوین الجنین النطاسی البارع عبد الحمید العرابى بک وکیل مستشفى الملک سابقا، فأجابنى حفظه اللّه بما یأتى:

کیفیة حصول الحمل و نمو الجنین فى الرحم

قال اللّه تعالى: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ؟. خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» و قال أیضا: «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى».

 اعلم أخى وفقک اللّه أن فى هاتین الآیتین و ما شاکلهما من الآیات سرّا من أسرار التنزیل و وجها من وجوه إعجازه، إذ فیهما معرفة حقائق علمیة تأخر العلم بها و الکشف عن معرفتها و إثباتها ثلاثة عشر قرنا.

بیان هذا: أن صلب الإنسان هو عموده الفقرى (سلسلة ظهره) و ترائبه هى عظام صدره، و یکاد معناها یقتصر على حافة الجدار الصدرى السفلى.

و إذا رجعنا إلى علم الأجنة وجدنا فى منشأ خصیة الرجل و مبیض المرأة ما یفسر لنا هذه الآیات التی حیرت الألباب، و ذهب فیها المفسرون مذاهب شتى على قدر ما أوتى کل منهم من علم، و إن کان بعیدا عن الفهم الصحیح و الرأى السدید.

ذاک أنه فى الأسبوع السادس و السابع من حیاة الجنین فى الرحم ینشأ فیه ما یسمى (جسم و ولف و قناته) على کل جانب من جانبى العمود الفقرى، و من جزء من هذا تنشأ الکلى و بعض الجهاز البولى، و من جزء آخر تنشأ الخصیة فى الرجل و المبیض فى المرأة.

فکل من الخصیة و المبیض فى بدء تکوینهما یجاور الکلى و یقع بین الصّلب و الترائب، أی ما بین منتصف العمود الفقرى تقریبا و مقابل أسفل الضلوع.

و مما یفسر لنا صحة هذه النظریة أن الخصیة و المبیض یعتمدان فى نموهما على الشریان الذی یمدهما بالدم، و هو یتفرع من الشریان الأورطی فى مکان یقابل مستوى الکلى الذی یقع بین الصلب و الترائب، و یعتمدان على الأعصاب التی تمد کلا منهما و تتصل بالضفیرة الأورطیة ثم بالعصب الصدرى العاشر، و هو یخرج من النخاع من بین الضلع العاشر و الحادی عشر، و کل هذه الأشیاء تأخذ موضعها فى الجسم فیما بین الصلب و الترائب.

فإذا کانت الخصیة و المبیض فى نشأتهما و فى إمدادهما بالدم الشریانی و فى ضبط نشئونهما بالأعصاب قد اعتمدتا فى ذلک کله على مکان فى الجسم یقع بین الصلب و الترائب فقد استبان صدق ما نطق به القرآن الکریم، و جاء به رب العالمین، و لم یکشفه العلم إلا حدیثا بعد ثلاثة عشر قرنا من نزول ذلک الکتاب.

هذا، و کل من الخصیة و المبیض بعد کمال نموه یأخذ فى الهبوط إلى مکانه المعروف فتهبط الخصیة حتى تأخذ مکانها فى الصفن، و یهبط المبیض حتى یأخذ مکانه فى الحوض بجوار بوق الرحم.

و قد یحدث فى بعض الأحیان ألا تتم عملیة الهبوط هذه، فتقف الخصیة فى طریقها و لا تنزل إلى الصفن، فتحتاج إلى عملیة جراحیة حتى تصل إلى وضعها فى الموضع الطبیعی.

هذا، و الإنسان یبدأ حیاته جنینا، و الجنین یتکوّن من تلقیح بویضة تخرج من المبیض مندفعة نحو بوق الرحم بالحیوان المنوی الذی تفرزه خصیة الرجل، و یکون التلقیح فى الغالب فى داخل أحد البوقین أو فیهما معا، ثم تسیر البویضة فى طریقها إلى الرحم حتى تستقر فى قرار مکین إلى أجل مسمى.

هذا إذا صادفها أحد الحیوانات المنویة، أما إذا أخطأها التلقیح فتکون ضمن الإفرازات الرحمیة التی تطرد فى خارج الجسم.

و مما یلاحظ أن إفراز البویضات عند المرأة هو عملیة فسیولوجیة شهریة لا علاقة لها بالاجتماع الجنسی، غیر أن هذا الاجتماع ضرورى لعملیة التلقیح بالحیوان المنوی الذی یسبح فى ماء الرجل.

و مما سبق تعلم أن الماء الدافق یکون من کل من الرجل و المرأة، أما ماء الرجل فیتکون من الحیوانات المنویة و سوائل أخرى تفرزها الخصیة و البر و ستاتة و الحویصلات المنویة، و هذه السوائل کلها جعلت مباءة و مستقرا للحیوان المنوی الذی یدونه لا یتم التلقیح.

و هکذا الحال فى البویضات التی یفرزها مبیض المرأة، فإنها بعد أن تکون فى المبیض على شکل حویصلة صغیرة تسمى حویصلة (جراف) تنمو و تبلغ أشدها فى نحو شهر حتى تقترب من المبیض ثم تنفجر کما تنفجر الفقاعة و تندفع منها البویضات مع السائل الذی خرج من الفقاعة إلى البوق حیث یقابلها حیوان منوى یقوم بعملیة التلقیح- و کلا الماءین ماء الرجل و ماء المرأة دافق، أی ینصبّ مندفعا، و هذا هو الحاصل فعلا.

و من هذا یتبین بوضوح أن الإنسان خلق و نشأ من الماء الدافق (ماء الرجل و أ همّ ما فیه الحیوان المنوی و ماء المرأة و أ همّ ما فیه البویضة) الذی ینصب مندفعا من عضوین هما الخصیة و المبیض، و منشؤهما و غذاؤهما و أعصابهما کلها بین الصلب و الترائب.

و قد ثبت فى علم الأجنة أن البویضة ذات الخلیة الواحدة تصیر علقة ذات خلایا عدّة، ثم تصیر العلقة مضغة ذات خلایا أکثر عددا، ثم تصیر المضغة جنینا صغیرا وزعت خلایاه إلى طبقات ثلاث یخرج من کل طبقة منها مجموعة من الأنسجة المتشابهة فى أول الأمر، فإذا تمّ نموها کونت جسم الإنسان

[21] . عن ابن جبیر: هی أضلاع الرجل التی أسفل الصلب.

[22] . و قال آخرون: معنى ذلک، أنه یخرج من بین صلب الرجل و نحره. ذکر من قال ذلک: حدثنا بشر، قال: ثنا یزید، قال: ثنا سعید، عن قتادة، قوله: یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ یقول: یخرج من بین صلب الرجل و نحره.

[23] . . فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ- 86/ 7- أى من نطفة تتکوّن من ماء منصب بالدفق من صلب الرجل و ترائبه- راجع الترب.

و فی التوصیف بالدفق و بالخروج مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ: اشارة الى غایة خسّته و حقارته، فانّ الاندفاع هو یعادل الطرد و الردّ خلاف الثبوت و الجریان الطبیعی، و الخروج من هذا المبدأ أیضا فیه دناءة و اشمئزاز لقربه من داخل- البدن و المعدة و جهاز الهضم. هذا مبدأ خلقة الإنسان و مادّة تکوّنه، و أمّا منتهى سیره فی الدنیا فیصیر الى ان تبدّل جیفة منتنة تشمئزّ منها النفوس. فهو فی ما بین الحالتین معجب بنفسه و منحرف عن صراطه و غافل عمّا استعدّ له من اللحوق بالملإ الأعلى، و السیر الى وراء عالم المادّة، و استقراره فی مقام القرب من الروحانیّین و الملائکة و استیناسه مع الأبرار و المقربین و أولیائه المنتخبین.

 


1152) سوره طارق (86) آیه 7 یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ ... (2. حدیث)

 

حدیث

1) روایت شده است که ابن بشرمه و ابوحنیفه خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسیدند و گفتگویی بین روایت شده است کهاز مش آ به‌اند قدر است این را به در رده‌های بالا در میان عامه عمومیت دارد.دق نیت ما را ببیند امید است که تقدیرم امام (علیه السلام) و ابوحنیفه رد و بدل شد که شروعش این بود که امام ع فرمود: «از خدا بترس و دین را با رأی و قیاس خود توجیه نکن. اوّلین کسی که قیاس کرد ابلیس بود. در فرازی از این گفتگو آمده است:

امام ع فرمود: «ادرار ناپاک‌تر و کثیف‌تر است یا منی»؟

ابوحنیفه جواب داد: «ادرار».

فرمود: «بنا به قیاس تو باید غسل را برای ادرار کرد نه برای منی، با اینکه خداوند غسل را برای منی قرار داده نه ادرار».

سپس فرمود: «چون منی اختیاری است و از تمام بدن خارج می‌شود و در هر چند روز یک‌بار است ولی ادرار ضروری است و در هر روز چند مرتبه؛ آن به اختیار است و این بر شخص وارد شده».

ابوحنیفه گفت: «چطور منی از تمام بدن خارج می‌شود با اینکه خداوند در قرآن کریم می‌فرماید یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»؟

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «آیا فرموده است که از جای دیگر خارج نمی‌شود؟ [فقط از همین دوجا خارج می‌شود؟].

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص253؛ بحار الأنوار، ج‏10، ص213 و ج‏57، ص333

أَبُو جَعْفَرٍ الطُّوسِیُّ فِی الْأَمَالِی وَ أَبُو نُعَیْمٍ فِی الْحِلْیَةِ وَ صَاحِبُ الرَّوْضَةِ بِالْإِسْنَادِ وَ الرِّوَایَةُ یَزِیدُ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ عَنْ مُحَمَّدٍ الصَّیْرَفِیِّ وَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ أَنَّهُ دَخَلَ ابْنُ شُبْرُمَةَ وَ أَبُو حَنِیفَةَ عَلَى الصَّادِقِ ع فَقَالَ لِأَبِی حَنِیفَةَ: اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَقِسِ الدِّینَ بِرَأْیِکَ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ إِذْ أَمَرَهُ اللَّهُ بِالسُّجُودِ فَقَالَ «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» ...

ثُمَّ قَالَ: الْبَوْلُ أَقْذَرُ أَمِ الْمَنِیُّ؟

قَالَ: الْبَوْلُ.

قَالَ: یَجِبُ عَلَى قِیَاسِکَ أَنْ یَجِبَ الْغُسْلُ مِنَ الْبَوْلِ دُونَ الْمَنِیِّ وَ قَدْ أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى الْغُسْلَ مِنَ الْمَنِیِّ دُونَ الْبَوْلِ.

ثُمَّ قَالَ ع: لِأَنَّ الْمَنِیَّ اخْتِیَارٌ وَ یَخْرُجُ مِنْ جَمِیعِ الْجَسَدِ وَ یَکُونُ فِی الْأَیَّامِ وَ الْبَوْلُ ضَرُورَةٌ وَ یَکُونُ فِی الْیَوْمِ مَرَّاتٍ وَ هُوَ مُخْتَارٌ وَ الْآخَرُ مُتَوَلِّجٌ.

قَالَ أَبُو حَنِیفَةَ: کَیْفَ یَخْرُجُ مِنْ جَمِیعِ الْجَسَدِ وَ اللَّهُ یَقُولُ «یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»؟

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: فَهَلْ قَالَ لَا یَخْرُجُ مِنْ غَیْرِ هَذَیْنِ الْمَوْضِعَیْن‏.

این حدیث در الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص361 هم آمده فقط این عبارت پایانی که ناظر به آیه است را ندارد؛ و به صورت خلاصه‌تری در دعائم الإسلام، ج‏1، ص[1]91 نیز آمده است.

در منابع اهل سنت، اصل این گفتگو (بدون برخی از فرازهایش، از جمله همین فراز محل بحث) با سندهای متعددی آمده است؛ مثلا در: الأخبار الموفقیات (للزبیر بن بکار)، ص19-20[2]؛ أخبار القضاة (وکیع)، ج3، ص77[3]؛ حلیة الأولیاء، ج3، ص196-197[4]؛ الفقیه والمتفقه (الخطیب البغدادی)، ج1، ص464-465[5]؛ وفیات الأعیان، ج1، ص471-472[6]؛ و .... البته برخی از متاخران اهل سنت اصل این گفتگو را به نحوی که اشکالی بر ابوحنیفه وارد نشود (که گویی خود وی اینها را به عنوان مثال نقض‌های قیاس می‌دانسته و به عمومیت قیاس قائل نبوده) بین امام باقر ع و ابوحنیفه ذکر کرده‌اند؛ مثلا در «أصول الدین عند الإمام أبی حنیفة» (ص149)[7]. و بسیاری از آنها در مقام دفاع از قیاس، اصل این گفتگو بین امام صادق ع و ابوحنیفه را انکار نکرده ولی آن را از جنس اختلاف بین دو مجتهد قلمداد کرده‌اند؛ مثلا: ر.ک: «فتاوى الشبکة الإسلامیة» (ج23، ص50)[8].

 

2) الف. از انس بن مالک روایت شده است که عبدالله بن سلام (از بزرگان یهود) وقتی از آمدن پیامبر ص به مدینه مطلع شد خدمت ایشان رسید و گفت سه سوال از شما می پرسم که جز پیامبر ص یا کسی که وصی پیامبر باشد پاسخ آنها را نمی‌داند و بعد از شنیدن پاسخهای مذکور به پیامبر ص ایمان آورد.

یکی از سوالاتش این بود که: چه چیزی فرزند را به سمت پدر یا مادرش می‌کشاند [یعنی به یکی از آن دو شبیه می‌کند]؟

پیامبر ص فرمودند: الان جبرئیل پاسخ آنها را به من فرمود؛ و در پاسخ این قسمت فرمودند: وقتی آب مرد بر آب زن* سبقت گیرد فرزند به سمت او کشیده شود [= به او شبیه شود].

علل الشرائع، ج‏1، ص94-95

حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یُوسُفَ الْخَلَّالُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْخَلِیلِ الْمُخَرِّمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بَکْرٍ السَّهْمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا حُمَیْدٌ الطَّوِیلُ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ:

سَمِعَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ بِقُدُومِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ فِی أَرْضٍ یَحْتَرِثُ فَأَتَى النَّبِیَّ فَقَالَ إِنِّی سَائِلُکَ عَنْ ثَلَاثٍ لَا یَعْلَمُهُنَّ إِلَّا نَبِیٌّ وَ وَصِیُّ نَبِیٍّ. مَا أَوَّلُ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ وَ مَا أَوَّلُ طَعَامِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَا یَنْزِعُ الْوَلَدَ إِلَى أَبِیهِ أَوْ إِلَى أُمِّهِ؟

قَالَ ص أَخْبَرَنِی بِهِنَّ جَبْرَئِیلُ ع آنِفاً ...[9] وَ إِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ نَزَعَ الْوَلَدَ إِلَیْهِ.

قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ الْیَهُودَ قَوْمٌ بُهْتٌ وَ إِنَّهُمْ إِنْ عَلِمُوا بِإِسْلَامِی قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ عَنِّی بَهَتُونِی فَجَاءَتِ الْیَهُودُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَیُّ رَجُلٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ قَالُوا خَیْرُنَا وَ ابْنُ خَیْرِنَا وَ سَیِّدُنَا وَ ابْنُ سَیِّدِنَا قَالَ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَسْلَمَ عَبْدُ اللَّهِ قَالُوا أَعَاذَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِکَ فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ وَ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص قَالُوا شَرُّنَا وَ ابْنُ شَرِّنَا وَ انْفَضُّوا قَالَ فَقَالَ هَذَا الَّذِی کُنْتُ أَخَافُ مِنْهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ.

ب. روایت دیگری از ثوبان نقل شده که بدون اشاره به اسم آن یهودی صرفا روایت کرده که:

یهودی‌ای نزد پیامبر ص آمد و سوالاتی پرسید. تا بدینجا رسید که گفت: اجازه می‌دهید سوالی از شما بپرسم که جز کسی که پیامبر باشد نمی‌تواند پاسخ دهد؟

فرمودند: چه چیزی؟

گفت: شباهت فرزند با پدر و مادرش؟

فرمودند: آب مرد سفید و غلیظ است و آب زن* زرد و رقیق. پس اگر آب مرد بر آب زن برتری جوید آن فرزند به اذن خداوند عز و جل پسر خواهد شد و شباهت هم از همینجاست؛ و اگر آب زن بر آب مرد برتری جوید فرزند به اذن خداوند عز و جل دختر به دنیا خواهد آمد و شباهت هم از همینجاست.

سپس فرمودند: به کسی که جانم به دست اوست در قبال هیچیک از سوالاتت چیزی از جانب خودم نداشتم تا اینکه خداوند در همین مجلس مرا از آنها باخبر کرد.

علل الشرائع، ج‏1، ص96

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ الْجُنَیْدِ الْبَزَّازُ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُوسَى الْفَرَّاءُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ ثَوْرٍ عَنْ مُعَمَّرٍ عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی کَثِیرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُرَّةَ عَنْ ثَوْبَانَ أَنَّ یَهُودِیّاً جَاءَ إِلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ لَهُ: یَا مُحَمَّدُ أَسْأَلُکَ فَتُخْبِرُنِی....[10]

قَالَ: صَدَقْتَ أَ فَلَا أَسْأَلُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا نَبِیٌّ؟

قَالَ: وَ مَا هُوَ؟

قَالَ: شَبَهُ الْوَلَدِ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ؟

قَالَ: مَاءُ الرَّجُلِ أَبْیَضُ غَلِیظٌ وَ مَاءُ الْمَرْأَةِ أَصْفَرُ رَقِیقٌ فَإِذَا عَلَا مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ کَانَ الْوَلَدُ ذَکَراً بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ قِبَلِ ذَلِکَ یَکُونُ الشَّبَهُ وَ إِذَا عَلَا مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ خَرَجَ الْوَلَدُ أُنْثَى بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ قِبَلِ ذَلِکَ یَکُونُ الشَّبَهُ.

وَ قَالَ ص: وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا کَانَ عِنْدِی فِیهِ شَیْ‏ءٌ مِمَّا سَأَلْتَنِی عَنْهُ حَتَّى أَنْبَأَنِیهِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَجْلِسِی هَذَا.

در الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص50 همین حدیث آمده است فقط در عبارت پایانی‌اش این عبارت را اضافه دارد که «خداوند در همین مجلس مرا از آنها باخبر کرد بر زبان جبرئیل»: حَتَّى أَنْبَأَنِیهِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَجْلِسِی هَذَا عَلَى لِسَانِ أَخِی جَبْرَئِیلَ.

ج. در روایت دیگری آمده است که وقتی رسول الله ص به مدینه وارد شد یهودی‌ای به نام عبدالله بن صوریا بر حضرت وارد شد و سوالاتی کرد. از جمله اینکه:

گفت: ای محمد! به من بگو آیا فرزند از مرد است یا از زن؟

فرمودند: استخوان و عصب و رگهایش از مرد است و گوشت و خون و مویش از زن.

گفت: راست گفتی. حالا چرا گاه بچّه چنان شبیه عموی خود می‌شود به‌طوری که هیچ شباهتی به دایی‌های خود ندارد و گاه چنان شبیه دایی‌های خود می‌شود به‌طوری که هیچ شباهتی به عموهای خود ندارد.

فرمود: هرکدام آبش* بر دیگری بچربد شباهت به آن طرف می‌شود».

گفت: راست گفتی. حالا بگو از کسی که فرزنددار نمی‌شود و کسی که فرزنددار می‌شود.

فرمود: هنگامی که نطفه «مغر» شود، - یعنی قرمز و تیره شود- بچه‌ای به دنیا نمی‌آید؛ و هنگامی که صاف و زلال باشد بچه به دنیا می‌آید.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص453؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص43

لَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَدِینَةَ أَتَوْهُ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ صُورِیَا، فَقَالَ: ...[11]

قَالَ: وَ أَخْبِرْنِی یَا مُحَمَّدُ الْوَلَدُ یَکُونُ مِنَ الرَّجُلِ أَوْ مِنَ الْمَرْأَةِ؟

فَقَالَ النَّبِیُّ ص: أَمَّا الْعِظَامُ وَ الْعَصَبُ وَ الْعُرُوقُ فَمِنَ الرَّجُلِ، وَ أَمَّا اللَّحْمُ وَ الدَّمُ وَ الشَّعْرُ فَمِنَ الْمَرْأَةِ.

قَالَ: صَدَقْتَ یَا مُحَمَّدُ، ثُمَّ قَالَ: فَمَا بَالُ الْوَلَدِ یُشْبِهُ أَعْمَامَهُ لَیْسَ فِیهِ مِنْ شِبْهِ أَخْوَالِهِ شَیْ‏ءٌ، وَ یُشْبِهُ أَخْوَالَهُ لَیْسَ فِیهِ مِنْ شِبْهِ أَعْمَامِهِ شَیْ‏ء؟

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَیُّهُمَا عَلَا مَاؤُهُ مَاءَ صَاحِبِهِ کَانَ الشَّبَهُ لَهُ.

قَالَ: صَدَقْتَ یَا مُحَمَّدُ، فَأَخْبِرْنِی عَمَّنْ لَا یُولَدُ لَهُ [وَ مَنْ یُولَدُ لَهُ‏].

فَقَالَ: إِذَا مَغَرَتِ النُّطْفَةُ لَمْ یُولَدْ لَهُ أَیْ إِذَا احْمَرَّتْ وَ کَدَرَتْ فَإِذَا کَانَتْ صَافِیَةً وُلِدَ لَهُ.

 

3) الف.از امام جواد (علیه السلام) حدیثی طولانی روایت شده که حضرت خضر (علیه السلام) به صورت ناشناس نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌آید و سوالاتی می‌پرسد و امام ع پاسخ ایشان را به امام حسن (علیه السلام) حواله می‌دهد؛ و وقتی پاسخها را بتمامه دریافت می‌کند به امامت امیرالمومنین ع و یازده فرزند ایشان شهادت می‌دهد و از در بیرون می‌رود و وقتی افراد دنبال وی می‌روند اثری از او نمی‌یابند. فرازی از این حدیث قبلا در جلسه 644 حدیث3 گذشت. https://yekaye.ir/al-kahf-18-63/

فراز دیگری از آن گفتگو چنین است:

خضر گفت: به من خبر بده که چگونه شخصی بچه‌اش شبیه عموها یا دایی‌ها می‌شوند؟

امام حسن ع فرمود: ... اما درباره‌ی فرزندی که شباهت به عموها و دایی‌ها پیدا می‌کند، داستان از این قرار است که وقتی مردی سراغ همسرش می‌آید و با او نزدیکی می‌کند اگر با قلبی آرام و رگ‌هایی ساکن و بدنی غیرمضطرب جماع کند آن نطفه در دل رحم قرار می‌گیرد و فرزند شباهت به پدر و مادرش می‌شود؛ و اگر نزدیکی کند با دلی ناآرام و رگهایی غیرساکن و دبنی مضطرب، آن نطفه در دل رحم به اضطراب می‌افتد و بر یکی از رگ‌ها واقع می‌گردد. پس اگر بر رگی از رگهای عموها واقع گردید فرزند به عموهایش شباهت پیدا می‌کند و اگر به رگی از رگ‌های دایی‌ها واقع گردید فرزند به دایی‌ها شباهت پیدا می‌کند.

الإمامة و التبصرة من الحیرة، ص106-107؛ الغیبة للنعمانی، ص58؛ علل الشرائع، ج‏1، ص96-98؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص65-68؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص313-315؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص266-267

سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ، وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ، جَمِیعاً قَالُوا: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو هَاشِمٍ دَاوُدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیُّ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ قَالَ: أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ ذَاتَ یَوْمٍ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مُتَّکِئٌ، عَلَى یَدِ سَلْمَانَ، فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ فَجَلَسَ، إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَیْئَةِ وَ اللِّبَاسِ، فَسَلَّمَ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَرَدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ فَجَلَسَ، ثُمَّ قَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَسْأَلُکَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ إِنْ أَخْبَرْتَنِی بِهِنَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ رَکِبُوا مِنْ أَمْرِکَ مَا أَقْضِی عَلَیْهِمْ أَنَّهُمْ لَیْسُوا بِمَأْمُونِینَ فِی دُنْیَاهُمْ وَ لَا فِی آخِرَتِهِمْ، وَ إِنْ تَکُنِ الْأُخْرَى عَلِمْتُ أَنَّکَ وَ هُمْ شَرَعٌ سَوَاءٌ.

فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: سَلْنِی عَمَّا بَدَا لَکَ؟

فَقَالَ: أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّجُلِ ...[12] کَیْفَ یُشْبِهُ وَلَدُهُ الْأَعْمَامَ وَ الْأَخْوَالَ؟

فَالْتَفَتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ فَقَالَ: یَا بَا مُحَمَّدٍ أَجِبْهُ.

فَقَالَ: ...[13] وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ أَمْرِ الْمَوْلُودِ الَّذِی یُشْبِهُ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ، فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا أَتَى أَهْلَهُ فَجَامَعَهَا بِقَلْبٍ سَاکِنٍ وَ عُرُوقٍ هَادِئَةٍ وَ بَدَنٍ غَیْرِ مُضْطَرِبٍ فَأَسْکَنَتْ تِلْکَ النُّطْفَةُ فِی جَوْفِ الرَّحِمِ خَرَجَ الْوَلَدُ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ، وَ إِنْ هُوَ أَتَاهَا بِقَلْبٍ غَیْرِ سَاکِنٍ وَ عُرُوقٍ غَیْرِ هَادِئَةٍ وَ بَدَنٍ مُضْطَرِبٍ، اضْطَرَبَتْ تِلْکَ النُّطْفَةُ فَوَقَعَتْ فِی حَالِ اضْطِرَابِهَا عَلَى بَعْضِ الْعُرُوقِ [/ اضْطَرَبَتْ تِلْکَ النُّطْفَةُ فِی جَوْفِ تِلْکَ الرَّحِمِ فَوَقَعَتْ عَلَى عِرْقٍ مِنَ الْعُرُوقِ فَإِنْ وَقَعَتْ عَلَى عِرْقٍ مِنْ عُرُوقِ الْأَعْمَامِ أَشْبَهَ الْوَلَدُ أَعْمَامَهُ و] فَإِنْ وَقَعَتْ عَلَى عِرْقٍ مِنْ عُرُوقُ الْأَخْوَالِ أَشْبَهَ الرَّجُلُ أَخْوَالَهُ.

فَقَالَ الرَّجُلُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّهُ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَهُ- وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ- وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّهُ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ- وَ أَشَارَ إِلَى الْحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ وَصِیُّ أَبِیکَ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَکَ، وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ الْحُسَیْنِ بَعْدَهُ، وَ أَشْهَدُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَ أَشْهَدُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، وَ أَشْهَدُ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، وَ أَشْهَدُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى، وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ أَشْهَدُ عَلَى رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ لَا یُکَنَّى وَ لَا یُسَمَّى حَتَّى یَظْهَرَ أَمْرُهُ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً، وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، ثُمَّ قَامَ فَمَضَى.

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ اتَّبِعْهُ فَانْظُرْ أَیْنَ یَقْصِدُ؟ فَخَرَجَ الْحَسَنُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی أَثَرِهِ، قَالَ: فَمَا کَانَ إِلَّا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجَ الْمَسْجِدِ فَمَا دَرَیْتُ أَیْنَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ اللَّهِ، فَرَجَعْتُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ، فَأَعْلَمْتُهُ.

فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ تَعْرِفُهُ؟ فَقُلْتُ: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَعْلَمُ، فَقَالَ: هُوَ الْخَضِرُ عَلَیْهِ السَّلَام‏

مرحوم کلینی (در الکافی، ج‏1، ص525) و شیخ طوسی (الغیبة ص154) نیز اصل این واقعه را چون مشتمل بر معرفی 12 معصوم است (با حذف پاسخهای امام حسن ع) روایت کرده‌اند.

مرحوم قمی همین واقعه را به تفصیل روایت کرده است؛ فقط سوال خضر را طولانی‌تر و پاسخ امام حسن ع به این فراز را مختصرتر روایت کرده است در

تفسیر القمی، ج‏2، ص44-45

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَال‏ َ أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَوْماً وَ یَدُهُ عَلَى عَاتِقِ سَلْمَانَ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ ع حَتَّى دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَلَمَّا جَلَسَ جَاءَهُ رَجُلٌ عَلَیْهِ بُرْدُ خَزٍّ فَسَلَّمَ وَ جَلَسَ بَیْنَ یَدَیْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ مَسَائِلَ فَإِنْ أَنْتَ خَرَجْتَ مِنْهَا عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ نَالُوا مِنْکَ وَ أَنْتَ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْرِکَ وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ تَخْرُجْ مِنْهَا عَلِمْتُ أَنَّکَ وَ الْقَوْمُ شَرَعٌ سَوَاءٌ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: سَلِ ابْنِی هَذَا یَعْنِی الْحَسَنَ.

فَأَقْبَلَ الرَّجُلُ بِوَجْهِهِ عَلَى الْحَسَنِ ع فَقَالَ لَهُ: یَا بُنَیَّ أَخْبِرْنِی...[14] وَ أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّجُلِ یَلِدُ لَهُ الْأَوْلَادُ مِنْهُمْ‏ مَنْ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أَعْمَامَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُشْبِهُ أُمَّهُ وَ أَخْوَالَهُ فَکَیْفَ هَذَا؟

فَقَالَ الْحَسَنُ ع: نَعَمْ ...[15] وَ أَمَّا الرَّجُلُ الَّذِی یَلِدُ لَهُ أَوْلَادٌ فَإِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ فَإِنَّ الْوَلَدَ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ إِذَا سَبَقَتْ مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ یُشْبِهُ أُمَّهُ وَ أَخْوَالَه‏. ...[16]

و ابن شهر آشوب نیز فقط همین فراز از گفتگو را روایت کرده و پاسخ امام حسن ع را اندکی طولانی‌تر آورده است:

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص53

وَ سَأَلَ رَجُلٌ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَنِ الْوَلَدِ مَا بَالُهُ تَارَةً یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ وَ تَارَةً یُشْبِهُ خَالَهُ وَ عَمَّهُ؟

فَقَالَ لِلْحَسَنِ أَجِبْهُ.

فَقَالَ ع أَمَّا الْوَلَدُ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا أَتَى أَهْلَهُ بِنَفْسٍ سَاکِنَةٍ وَ جَوَارِحَ غَیْرِ مُضْطَرِبَةٍ اعْتَلَجَتِ النُّطْفَتَانِ کَاعْتِلَاجِ الْمُتَنَازِعَیْنِ فَإِنْ عَلَتْ نُطْفَةُ الرَّجُلِ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ جَاءَ الْوَلَدُ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ إِذَا عَلَتْ نُطْفَةُ الْمَرْأَةِ نُطْفَةَ الرَّجُلِ شُبِّهَ أُمَّهُ وَ إِذَا أَتَاهَا بِنَفْسٍ مُنْزَعِجَةٍ وَ جَوَارِحَ مُضْطَرِبَةٍ غَیْرَ سَاکِنَةٍ اضْطَرَبَتِ النُّطْفَتَانِ فَسَقَطَتَا عَنْ یَمْنَةِ الرَّحِمِ وَ یَسْرَتِهِ فَإِنْ سَقَطَتْ عَنْ یَمْنَةِ الرَّحِمِ سَقَطَتْ عَلَى عُرُوقِ الْأَعْمَامِ وَ الْعَمَّاتِ فَشُبِّهَ أَعْمَامَهُ وَ عَمَّاتِهِ وَ إِنْ سَقَطَتْ عَنْ یَسْرَةِ الرَّحِمِ سَقَطَتْ عَلَى عُرُوقِ الْأَخْوَالِ وَ الْخَالاتِ فَشُبِّهَ أَخْوَالَهُ وَ خَالاتِهِ فَقَامَ الرَّجُلُ وَ هُوَ یَقُولُ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ وَ رُوِیَ أَنَّهُ کَانَ الْخَضِرَ ع.

 

4) الف. ابوبصیر می‌گوید:

از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: چرا انسان گاه شبیه به دایی‌هایش می‌شود و گاه شبیه پدرش و گاه شبیه عموهایش؟

فرمود: نطفه‌ی مرد سفید و غلیظ است و نطفه‌ی زن* زرد و رقیق؛ و اگر نطفه‌ی مرد به نطفه‌ی زن غالب شود، شخص به پدر و عموهایش شبیه می‌شود و اگر نطفه‌ی زن به نطفه‌ی مرد غالب شود به دایی‌هاش شبیه می‌شود.

علل الشرائع، ج‏1، ص94

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا أَشْبَهَ أَخْوَالَهُ وَ رُبَّمَا أَشْبَهَ أَبَاهُ وَ رُبَّمَا أَشْبَهَ عُمُومَتَهُ؟

فَقَالَ: إِنَّ نُطْفَةَ الرَّجُلِ بَیْضَاءُ غَلِیظَةٌ وَ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ صَفْرَاءُ رَقِیقَةٌ فَإِنْ غَلَبَتْ نُطْفَةُ الرَّجُلِ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ أَشْبَهَ الرَّجُلُ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ إِنْ غَلَبَتْ نُطْفَةُ الْمَرْأَةِ نُطْفَةَ الرَّجُلِ أَشْبَهَ الرَّجُلُ أَخْوَالَهُ.

ب. عبدالله بن سنان شبیه همین سوال را از امام صادق ع می‌پرسد با این بیان که چرا فرزند گاه شبیه پدر و عموهایش می‌شود؟

امام ع فرمودند: اگر آب مرد بر آب زن سبقت جوید فرزند شبیه پدر و عمویش می‌شود و اگر آب زن* بر آب مرد سبقت جوید شبیه مادر و دایی‌اش می‌شود.

علل الشرائع، ج‏1، ص94

أَخْبَرَنِی عَلِیُّ بْنُ حَاتِمٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِیمَا کَتَبَ إِلَیَّ قَالَ أَخْبَرَنِی الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قُلْتُ لَهُ: الْمَوْلُودُ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عَمَّهُ؟

قَالَ: إِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ فَالْوَلَدُ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عَمَّهُ وَ إِذَا سَبَقَ مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ یُشْبِهُ الرَّجُلُ أُمَّهُ وَ خَالَهُ.

تبصره

1. درباره مقصود از «ماء المرأة» و «نطفة المرأة» ذیل حدیث2 از آیه قبل توضیحاتی داده شد: https://yekaye.ir/at-taariq-68-06/

2. شبیه این بحث غلبه ماء مرد یا زن، در خصوص چرایی دختر یا پسر شدن در روایات آمده است که ان شاء الله ذیل سوره نجم «وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏؛ مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى‏» (نجم/45-46) خواهد آمد.[17]

 


[1] . وَ قَدْ رُوِّینَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ص‏ أَنَّهُ قَالَ لِأَبِی حَنِیفَةَ وَ قَدْ دَخَلَ عَلَیْهِ قَالَ لَهُ‏  یَا نُعْمَانُ مَا الَّذِی تَعْتَمِدُ عَلَیْهِ فِیمَا لَمْ تَجِدْ فِیهِ نَصّاً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ لَا خَبَراً عَنِ الرَّسُولِ ص قَالَ أَقِیسُهُ عَلَى مَا وَجَدْتُ مِنْ ذَلِکَ قَالَ لَهُ إِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ فَأَخْطَأَ إِذْ أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ ع فَقَالَ‏  أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‏ فَرَأَى أَنَّ النَّارَ أَشْرَفُ عُنْصُراً مِنَ الطِّینِ فَخَلَّدَهُ ذَلِکَ فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ أَیْ نُعْمَانُ أَیُّهُمَا أَطْهَرُ الْمَنِیُ‏ أَمِ الْبَوْلُ‏ قَالَ الْمَنِیُ‏ قَالَ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْبَوْلِ‏ الْوُضُوءَ وَ فِی الْمَنِیِ‏ الْغُسْلَ وَ لَوْ کَانَ یُحْمَلُ عَلَى الْقِیَاسِ لَکَانَ الْغُسْلُ فِی الْبَوْلِ‏ وَ أَیُّهُمَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ الزِّنَاءُ أَمْ قَتْلُ النَّفْسِ قَالَ قَتْلُ النَّفْسِ قَالَ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قَتْلِ النَّفْسِ شَاهِدَیْنِ وَ فِی الزِّنَاءِ أَرْبَعَةً وَ لَوْ کَانَ عَلَى الْقِیَاسِ لَکَانَ الْأَرْبَعَةُ الشُّهَدَاءُ فِی الْقَتْلِ لِأَنَّهُ أَعْظَمُ وَ أَیُّهُمَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ الصَّلَاةُ أَمِ الصَّوْمُ قَالَ الصَّلَاةُ قَالَ فَقَدْ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَائِضَ أَنْ تَقْضِیَ الصَّوْمَ وَ لَا تَقْضِیَ الصَّلَاةَ وَ لَوْ کَانَ عَلَى الْقِیَاسِ لَکَانَ الْوَاجِبُ أَنْ تَقْضِیَ الصَّلَاةَ فَاتَّقِ اللَّهَ یَا نُعْمَانُ وَ لَا تَقِسْ فَإِنَّا نَقِفُ غَداً نَحْنُ وَ أَنْتَ وَ مَنْ خَالَفَنَا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ فَیَسْأَلُنَا عَنْ قَوْلِنَا وَ یَسْأَلُکُمْ عَنْ قَوْلِکُمْ فَنَقُولُ قُلْنَا  قَالَ اللَّهُ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ تَقُولُ أَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ رَأَیْنَا وَ قِسْنَا فَیَفْعَلُ اللَّهُ بِنَا وَ بِکُمْ مَا یَشَاءُ.

[2] . «حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقُرَشِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی سُلَیْمَانُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، وَأُمُّ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ أُمُّ جَعْفَرٍ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، وَأُمُّهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِمْ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنِ یَحْیَى الرَّبَعِیُّ، قَالَ: قَالَ ابْنُ شُبْرَمَةَ " دَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو حَنِیفَةَ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، فَسَلَّمْتُ، وَکُنْتُ لَهُ صَدِیقًا، ثُمَّ أَقْبَلْتُ عَلَى جَعْفَرٍ، فَقُلْتُ لَهُ: أَمْتَعَ اللَّهُ بِکَ، هَذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ، لَهُ فِقْهٌ وَعِلْمٌ.

فَقَالَ لِی جَعْفَرٌ: لَعَلَّهُ الَّذِی یَقِیسُ الدِّینَ بِرَأْیِهِ.

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ، فَقَالَ: هُوَ النُّعْمَانُ بْنُ ثَابِتٍ؟ قَالَ: وَلَمْ أَعْرِفِ اسْمَهُ إِلا ذَلِکَ الْیَوْمَ.

قَالَ: فَقَالَ أَبُو حَنِیفَةَ: نَعَمْ، أَصْلَحَکَ اللَّهُ، فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: اتَّقِ اللَّهَ وَلا ‌تَقِسِ ‌الدِّینَ ‌بِرَأْیِکَ، فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ، إِذْ أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِالسِّجُودِ لآدَمَ، فَقَالَ: {أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ} [الأعراف: 12 ٍ] ثُمَّ قَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: هَلْ تُحْسِنُ أَنْ تَقِیسَ رَأْسَکَ مِنْ جَسَدِکَ؟ فَقَالَ: لا، فَقَالَ: أَخْبِرْنِی عَنِ الْمُلُوحَةِ فِی الْعَیْنَیْنِ، وَعَنِ الْمَرَارَةِ فِی الأُذُنَیْنِ، وَعَنِ الْمَاءِ فِی الْمِنْخَرَیْنِ، وَعَنِ الْعُذُوبَةِ فِی الشَّفَتَیْنِ لأَیِّ شَیْءٍ جُعِلَ ذَلِکَ؟ قَالَ: لا أَدْرِی.

قَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: إِنَّ اللَّهَ تبارک وتعالى خَلَقَ الْعَیْنَیْنِ فَجَعَلَهُمَا شَحْمَتَیْنِ، وَجَعَلَ الْمُلُوحَةَ فِیهِمَا مَنًّا مِنْهُ عَلَى ابْنِ آدَمَ، وَلَولا ذَلِکَ لَذَابَتَا فَذَهَبَتَا، وَجَعَلَ الْمَرَارَةَ فِی الأُذُنَیْنِ مَنًّا مِنْهُ عَلَیْهِ، وَلَولا ذَلِکَ لَهَجَمَتِ الدَّوَابُّ فَأَکَلَتْ دِمَاغَهُ.

وَجَعَلَ الْمَاءَ فِی الْمِنْخَرَیْنِ لِیَصْعَدَ مِنْهُ النَفَسُ وَیَنْزِلَ، وَیَجِدَ مِنْهُ الرِّیحَ الطَّیِّبَةَ مِنَ الرِّیحِ الرَّدِیَّةِ.

وَجَعَلَ الْعُذُوبَةَ فِی الشَّفَتَیْنِ لِیَجِدَ ابْنُ آدَمَ لَذَّةَ مَطْعَمِهِ وَمَشْرَبِهِ.

ثُمَّ قَالَ لأَبِی حَنِیفَةَ: أَخْبِرْنِی عَنْ کَلِمَةٍ أَوَّلُهَا شِرْکٌ وَآخِرُهَا إِیمَانٌ مَا هِیَ؟ قَالَ: لا أَدْرِی.

قَالَ: قُوْلُ الرَّجُلِ «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ» ، فَلَوْ قَالَ: «لا إِلَهَ» ، ثُمَّ أَمْسَکَ کَانَ مُشْرِکًا، فَهَذِهِ کَلِمَةٌ أَوَّلُهَا شِرْکٌ وَآخِرُهَا إِیمَانٌ.

ثُمَّ قَالَ: وَیْحَکَ أَیُّمَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى، قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ أَمِ الزِّنَا؟ قَالَ: لا بَلْ قَتْلُ النَّفِسِ.

قَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ اسْمُهُ قَدْ رَضِیَ وَقَبِلَ فِی قَتْلِ النَّفْسِ بِشَاهِدَیْنِ، وَلَمْ یَقْبَلْ فِی الزِّنَا إِلا أَرْبَعَةً، فَکَیْفَ یَقُومُ لَکَ قِیَاسٌ؟ ثُمَّ قَالَ: أَیُّمَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ، الصَّوْمُ أَمِ الصَّلاةُ؟ قَالَ: لا بَلِ الصَّلاةُ.

قَالَ: فَمَا بَالُ الْمَرَّأَةِ إِذَا حَاضَتْ تَقْضِی الصِّیامَ وَلا تَقْضِی الصَّلاةَ؟ اتَّقِ اللَّهَ یَا عَبْدَ اللَّهِ وَلا تَقِسْ، نَقِفْ نَحْنُ غَدًا وَأَنْتَ وَمَنْ خَالَفَنَا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عز وجل، فَنَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَصَحْبِهِ، قَالَ اللَّهُ عز وجل، وَتَقُولُ أَنْتَ وَأَصْحَابُکَ: سَمِعْنَا وَرَأَیْنَا، فَیَعْمَلُ بِنَا وَبِکُمْ مَا یَشَاءُ

 


1152) سوره طارق (86) آیه 7 یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ الت

یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ

21 رمضان 1446 2/1/1404

ترجمه

از بین صُلب و استخوان‌های سینه بیرون می‌آید.

اختلاف قرائت

یَخْرُجُ / یُخْرَجُ

در قراءات معروف به صورت فعل معلوم ثلاثی مجرد «یَخْرُجُ» قرائت شده است؛

اما در برخی قراءات غیرمشهور (ابن أبی عبلة و ابن مقسم و عیسى بن عمر ثقفی و ابن سمیفع یمانی[؟]) به صورت فعل مجهول «یُخْرَجُ» قرائت شده است

نکته: نویسنده المغنی فی القراءات، این قرائت را به سه نفر فوق نسبت می‌دهد و قرائت ابن سمیفع یمانی را صریحا همانند قرائت معروف دانسته؛ در بسیاری از کتب از وجود این قرائت نزد دو نفر اول سخن گفته‌اند؛ اما در کتاب ابن خالویه این قرائت شاذ تنها به همین یمانی نسبت می‌دهد! و کتاب معجم فی القراءات ظاهرا با استناد به وی، نام وی را هم در ردیف این قرائت غیر مشهور آورده است؛ چرا که در سایر کتبی که ارجاع داده، اسمی از قرائت وی در این زمینه برده نشده است.

المغنی فی القراءات، ص1910[1]؛ معجم القراءات، ج10 ، ص380[2]؛ مختصر فی شواذ القرآن (ابن خالویه)، ج1، ص172[3]

الصُّلْبِ / الصَّلَبِ/ الصُّلُبِ / الصَّالِب

این کلمه در قراءات مشهور به صورت «الصُّلْبِ» قرائت شده است؛

اما در روایتی از قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و نیز برخی قراءات غیرمشهور (ابن أبی عبلة و ابن مقسم و عیسى بن عمر ثقفی و ابن مسعود، وابن سیرین) به صورت «الصُّلُبِ» قرائت شده است که گفته‌اند ضمه لام از باب اتباع است.

در قرائت غیرمشهور دیگری (ابن مقسم و ابن سمیفع یمانی) به صورت «الصَّلَب» قرائت شده که گفته‌اند گویشی از همان صُلب است.

همچنین در قرائت غیرمشهور دیگری (عبد الرحمن، و جونی و ابنُ الحُسَینِ) به صورت «صالب» قرائت شده است.

تبصره1: در طرق عشر صغری و کبری این قرائت برای اهل مکه (و در واقع برای هیچ قاری‌ای) ثبت نشده است (حتی ابن جزری در کتاب النشر فی القراءات العشر اشاره‌ای به این اختلاف قرائت ندارد)؛ با این حال ابوحیان (از متقدمین، در البحر المحیط) و شوکانی (از متاخرین، در فتح القدیر) براحتی این را به عنوان قرائت اهل مکه می‌آورند. [4] این شاهد خوبی است بر اینکه قرائت امصار فراتر از این طرق سبع صغری و کبری است.

تبصره2: در معجم القراءات قرائت دوم به «ابن سمیفع یمانی» هم نسبت داده شده در حالی که در البحر المحیط و المغنی فی القراءات و برخی دیگر از منابع صریح در این هستند که وی این قرائت را نداشته است.

معجم القراءات، ج10 ، ص380[5]؛ المغنی فی القراءات، ص1910[6]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص451[7]؛ الدر المصون، ج10، ص754[8]؛ مختصر فی شواذ القرآن (ابن خالویه)، ج1، ص172[9]؛ إعراب القراءات السبع  (ابن خالویه) ج2، ص463-464[10]؛ فتح القدیر، ج‏5، ص509[11].

نکات ادبی

الصُّلْبِ

قبلا بیان شد که ماده «صلب» از نظر ابن فارس بر دو معنای مستقل دلالت کند، یکی به معنای نوع خاصی از چربیِ حیوان، که غالبا از مغز استخوانش گرفته می‌شود، و دوم به معنای سفتی و شدت و قوت است. البته مرحوم مصطفوی همین معنای دوم را معنای اصلی این ماده دانسته‌، و وجه تسمیه آن چربی را هم این معرفی کرده که چون این چربی از استخوان حیوان می‌گیرند به مناسبت محل آن کلمه «صلب» را برایش به کار برده‌اند. وی در تقاوت آن با شدت و قوت بر این باور است که «صلب»‌ در مقابل «لین» (نرمی) است؛ اما «شدت» در مقابل «رخاء» و «رخوت» (سستی) است و «قوت» در مقابل «ضعف».. عسکری هم در تفاوت «شدت» و «صلابت» بر این باور است که در صلابت درهم تنیده شدن اجزاء ‌به نحوی که از هرگونه خللی خالی باشد و نیز خشک بودن لحاظ شده است؛ اما در «شدت» عمدتا به هم چسبیدگی اجزاء است و استعمالش در جایی که کلمه صلابت به کار می‌رود نوعی استعاره است.

بدین ترتیب به چیزی که سفت و محکم باشد «صُلب» می‌گویند و پشت [و ستون فقرات] انسان را هم به خاطر محکم بودنش «صُلب» نامیده‌اند: «یخْرُجُ مِنْ بَینِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» (طارق/7)؛ که جمع آن هم «أصلاب» می‌شود: «حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ» (نساء/23)

همچنین این ماده به صورت فعل برای نوعی اعدام (که با محکم بستن شخص به چوب که امکان حرکت را از او سلب می‌کند تا شخص بمیرد) به کار می‌رود: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ‏» (نساء/157) ، «وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیرُ مِنْ رَأْسِهِ» (یوسف/41) ، ، «أَنْ یقَتَّلُوا أَوْ یصَلَّبُوا» (مائدة/33) و البته به باب تفعیل هم می‌رود «لَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعینَ» (اعراف/124) ، «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ‏» (شعراء/49) ، «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ»‏(طه/71) و ظاهرا بین حالت ثلاثی مجرد (صَلَبَ یصلُبُ) و باب تفعیل آن (صَلَّبَ یُصَلِّبُ) تقاوت فقط در تاکید و مبالغه‌ای است که در دومی است. به همین مناسبت، چوبی که شخص را روی آن می‌بندند «صلیب»، و شخصی که این گونه اعدام می‌شود «مصلوب» (= به صلیب کشیده شده) گویند و وجه تسمیه‌اش را مرحوم مصطفوی همین محکم بستن دانسته‌‌؛ ولی راغب وجهش را این دانسته‌اند که «صُلب» و پشت وی را به چوب می‌بندند؛ و ابن فارس این احتمال را هم مطرح کرده که از همان معنای چربی باشد که گویی شخص مصلوب که غالبا زیر حرارت آفتاب جان می دهد، روغن روی چهره‌اش روان می‌گردد.

جلسه 950 https://yekaye.ir/an-nesa-4-23/

التَّرائِبِ

قبلا بیان شد که درباره اینکه اصل ماده «ترب» چیست بین اهل لغت اختلاف است.

برخی همچون ابن فارس (وچه‌بسا راغب) اصل این ماده را به دو معنای مستقل برگردانده‌اند: یکی به معنای خاک (تراب) [17 مورد در قرآن کریم؛ مثلا: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً» (بقره/264) «أَ یُمْسِکُهُ عَلى‏ هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ» (نحل/59) «إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» (مومنون/82؛ صافات/16 و 53) «خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ» (روم/20؛ فاطر/11؛ غافر/67) «یا لَیْتَنی‏ کُنْتُ تُراباً» (نبأ/40)] و امور مربوط به آن؛ چنانکه مثلا تعبیر «تَرِبَ الرجل» به معنای آن است که چنان فقیر شد که از شدت فقر به خاک افتاده و زمین‌گیر و خاک‌نشین شده است و از همین ماده نقطه مقابلش «أَتْرَبَ الرجل» به معنای ثروتمند شد؛ گویی مال و دارایی‌اش بقدری فراوان است که همچون خاک است‏؛ و دیگری در معنای «تساوی دو چیز» است؛ مانند «ترائب» (یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ؛ طارق/7) است که جمع «تَریبة‏» به معنای «ترقوه» یا «استخوان‌های دنده سینه» است ظاهرا از این جهت که در دو ردیف مساوی هم قرار دارند؛ و نیز مانند «تَرب» (جمع آن: أتراب؛ در وصف زنان بهشتی: وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ‏، ص/52؛ فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً عُرُباً أَتْراباً، واقعه/37؛ وَ کَواعِبَ أَتْراباً، نبأ/33) که به معنای «دوست و رفیق» ویا «افراد هم‌سن و سال» می‌باشد.

اما برخی سعی کرده‌اند که این دو را هم به یک اصل برگردانند؛ هرچند درباره اینکه آن اصل چیست اختلاف کرده‌اند:

برخی همچون شیخ طوسی اصل آن را همان تراب به معنای خاک دانسته‌اند و گفته‌اند که «تَرب» و «أتراب» به معنای افراد دوقلو ویا هم سن و سال ‌به معنای کسانی است که همراه با هم بزرگ می‌شوند ‌یا از این جهت که با هم پا بر زمین و رخ بر خاک گذاشته‌اند ویا بدین جهت که از بچگی با همدیگر با خاک (تراب) بازی می‌کرده‌اند ویا همچون ذرات خاک شبیه همدیگرند؛ و دنده‌های سینه را هم «تریبه» گفته‌اند به خاطر شباهتی که با هم دارند یا از باب تشبیه آنان به دوقلوها بچه‌های هم‌سن (اأتراب) ویا از باب اینکه همچون ذرات خاک متشابه همدیگرند و مرحوم طبرسی هم ظاهرا به نحو دیگری برگشت «ترائب» را به «تراب» می‌داند: وجه تسمیه «ترائب» را این دانسته است که همچون خاک به سهولت حرکت می‌کند.

حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «تراکم و توالی چیزهای ریز (یا نرم)ی است در ظاهر چیزی که بدان چسبیده ویا از آن آویزان است» مانند تراب زمین که بسیار ریز و متراک بر روی زمین است؛ ویا استخوانهای ضلع سینه که از هم جدا ولی عمود بر استخوان اصلی سینه به هم چسبیده‌اند؛ و تِرب به معنای هم‌سن و سال بودن هم از این بابت است که گویی به هم چسبیده و متراکم شده‌اند و ... .

اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل این ماده به معنای مسکنت (بیچارگی) و خضوع کامل است؛ و خاک را «تراب» نامیده‌اند چون مصداق کاملی برای این معناست چرا که به خاطر شدت افتادگی‌اش زیر پاها قرار می‌گیرد؛ چنانکه «مَتْرَبَة» هم به معنای شدت نیاز و بیچارگی است و خود تعبیر «أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ» که متربه را صفتی برای مسکین قرار داده نشان می دهد که بیچارگی‌ای شدیدتر از مسکین بودن است؛ و تعبیر «تَرِبَ الرجل» را برای کسی که به فقر مبتلا شده به کار می‌برند؛ و بر این اساس معتقدند که تعبیر «تَرب» (أتراب) که برای زنان بهشتی به کار می‌رود به خاطر شدت خضوع و انقیاد آنان در برابر همسرانشان در بهشت است؛ چنانکه از آنان با تعبیر «فرش» هم تعبیر شده است و چنین دلالتی دارد؛ و اگر گاهی هم به معنای تساوی در سن و سال به کار رفته از این بابت است که افراد هم‌سن در برابر همدیگر سرکشی ندارند و خاضع‌اند؛ و البته چنین معنایی برای أتراب در هیچ کتاب لغتی یافت نشد و عموما اتفاق نظر دارند که أتراب به معنای کسانی‌اند که با هم به دنیا آمده و بزرگ شده‌اند (= هم‌سن و سال‌اند) (چنانکه برای بچه‌های هم‌سن و سال این واژه ویا واژه «لدة» به کار می‌رود و این معنا بقدری در این کلمه بارز است که برخی از مفسران هم با توجه به اینکه ولادتی در بهشت در کار نیست و هم سن و سال بودن بی‌معنا می‌شود، گفته‌اند احتمالا مقصود از «اتراب» نه «همسالان» بلکه افراد شبیه به هم (امثال) باشد و البته درباره وجه تسمیه‌اش چنانکه دیدیم برخی آن را ماده‌ای مستقل دانستند و برخی گفته‌اند یا از باب تشبیه به «ترائب» به معنای دنده‌های سینه است (که دو به دو مساوی هم می‌باشند) ‌ویا از این جهت که با هم پا بر زمین گذاشته‌اند ویا بدین جهت که از بچگی با همدیگر با خاک (تراب) بازی می‌کرده‌اند.

همچنین درباره «مَتْرَبَة» کسانی که اصل این ماده را از «تراب» و خاک می‌دانند بر این باورند که وجه تسمیه‌اش این است که به معنای کسی است که از شدت نیاز و بیچارگی، به خاک افتاده و به زمین چسبیده است؛ ‌البته برخی هم گفته‌اند «ذامتربة» به معنای «دارای عیال؛ عیال‌وار» است؛ و در هر صورت، حرف «ة» در پایان این کلمه برای «مبالغه» [= شدت زمین‌گیر شدن] است.

جلسه 1004 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-37/

شأن نزول

احتمالا شأن نزولی که برای آیه 5 مطرح شده، برای این آیه هم باشد. جلسه 1150 https://yekaye.ir/at-taariq-68-05/

 


[1] . القراءة المعروفة: «یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ» بفتح الیاء، وضم الرَّاءِ، «الصُّلْبِ» بضمُ الصَّادِ، وإسکانِ اللَّامِ.

ابن أبی عبلةَ، وابنُ مِقسَمِ: «یُخْرَجُ» بضم الیاء، وفتح الراء، على ما لم یُسَمَّ فاعله، «الصُّلُبِ» بضم الصَّادِ.

وافقهما الیمانی فی الأوَّلِ، وعیسى بن عمرَ فِی الثَّانِی.

[2] . قرأ الجمهور «یَخْرُجُ» مبنیاً للفاعل من «خَرَجَ».

وقرأ ابن أبی عبلة وابن مقسم وابن السمیفع الیمانی وعیسى بن عمر الثقفی «یُخْرَج» مبنیاً للمفعول من «أَخْرَج».

[3] . یُخرَج من بین الصلب الیمانی؛

[4] . جمله ابوحیان این بود:

و قرأ الجمهور: یَخْرُجُ مبنیا للفاعل، مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ: بضم الصاد و سکون اللام و ابن أبی عبلة و ابن مقسم:مبنیا للمفعول، و هما و أهل مکة و عیسى: بضم الصاد و اللام و الیمانی: بفتحهما. قال العجاج:فی صلب مثل العنان المؤدم و تقدمت اللغات فی الصلب فی سورة النساء، و إعرابها صالب کما قال العباس:تنقل من صالب إلى رحم (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏10، ص: 451)

 اما اغلب (حتی ابن خالویه در اعراب القراءات السبع با اینکه به اصل آن اشاره می کند اما نه به عنوان قرائت مکه) هیچیک آن را به عنوان قرائت اهل مکه ضبط نکرده اند و جزء شواذ آورده اند حتی در الکامل المفصل فی القراءات الاربعه عشر هم اشاره ای به این اختلاف قرائت نیست؛ البته در المغنی فی القراءات این قرائت مطرح است اما نه به عنوان قرائت اهل مکه؛ ولی یکدفعه در فتح القدیر دوباره به عنوان قرائت مکه مطرح می‌شود:

قرأ الجمهور: یَخْرُجُ مبنیا للفاعل. و قرأ ابن أبی عبلة و ابن مقسم مبنیا للمفعول. و فی الصلب، و هو الظهر، لغات. قرأ الجمهور بضم الصاد و سکون اللام، و قرأ أهل مکة بضم الصاد و اللام. و قرأ الیمانی بفتحهما، و یقال: صالب على وزن قالب. و منه قول العباس بن عبد المطلب (فتح القدیر، ج‏5، ص: 509)

 و آن طور که از کتاب المعجم فی القراءات در میآید آن قرائت، روایت اسماعیل از قرائت اهل مکه است.

اما اسماعیل کیست؟ اسم کاملش ‌إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قُسْطَنْطِینَ است و در ویکی پدیا گفته از شاگردان ابن کثیر بوده؛ در النشر ابن جزری چند بار اسم او آمده اما در همه موارد فقط یک مطلب را از این اسماعیل از ابن کثیر نقل می کند. «النشر فی القراءات العشر» (2/ 420):

«فَقَالَ الْحَافِظُ أَبُو عَمْرٍو: وَالتَّکْبِیرُ مِنْ آخِرِ " وَالضُّحَى " بِخِلَافِ مَا یَذْهَبُ إِلَیْهِ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْأَدَاءِ مِنْ أَنَّهُ مِنْ أَوَّلِهَا لِمَا فِی حَدِیثِ مُوسَى بْنِ هَارُونَ عَنِ الْبَزِّیِّ عَنْ عِکْرِمَةَ عَنْ ‌إِسْمَاعِیلَ ‌عَنِ ابْنِ کَثِیرٍ مِنْ قَوْلِهِ: فَلَمَّا خَتَمْتُ " وَالضُّحَى " قَالَ لِی: کَبِّرْ، وَلِمَا فِی حَدِیثِ شِبْلٍ عَنِ ابْنِ کَثِیرٍ أَنَّهُ کَانَ إِذَا بَلَغَ أَلَمْ نَشْرَحْ کَبَّرَ،»

«النشر فی القراءات العشر» (2/ 413):

«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَزَّةَ الْبَزِّیُّ قَالَ: سَمِعْتُ عِکْرِمَةَ بْنَ سُلَیْمَانَ یَقُولُ قَرَأْتُ عَلَى ‌إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قُسْطَنْطِینَ فَلَمَّا بَلَغْتُ وَالضُّحَى قَالَ لِی: کَبِّرْ عِنْدَ خَاتِمَةِ کُلِّ سُورَةٍ حَتَّى تَخْتِمَ فَإِنِّی قَرَأْتُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ ‌بْنِ ‌کَثِیرٍ فَلَمَّا بَلَغْتُ وَالضُّحَى قَالَ لِی: کَبِّرْ عِنْدَ خَاتِمَةِ کُلِّ سُورَةٍ حَتَّى تَخْتِمَ، وَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ قَرَأَ عَلَى مُجَاهِدٍ فَأَمَرَهُ بِذَلِکَ، وَأَخْبَرَهُ مُجَاهِدٌ أَنَّ ابْنَ عَبَّاسٍ أَمَرَهُ بِذَلِکَ، وَأَخْبَرَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ أَنَّ أُبَیَّ بْنَ کَعْبٍ أَمَرَهُ بِذَلِکَ، وَأَخْبَرَهُ أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلى الله علیه وسلم أَمَرَهُ بِذَلِکَ،»

آدم اول احساس می کند که وی راوی مستقلی از ابن کثیر است. ابتدا فکر کردم شخص وی در طرق عشر صغری و کبری قرار نمی گیرد و چون ابوحیان که خودش با سلسله های مختلف به قراء سبع وصل بوده، قرائت او را بدون اشاره به اسم وی به عنوان قرائت اهل مکه یاد کرده است. اما بعد دیدم اتفاقا مسیر قنبل و بزی هردو از طریق وی به ابن کثیر می رسد (با این حال این دو این قرائت را از او نقل نکرده‌اند)

«النشر فی القراءات العشر» (1/ 120):

«وَقَرَأَ الْبَزِّیُّ وَقُنْبُلٌ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلْقَمَةَ بْنِ نَافِعِ بْنِ عُمَرَ بْنِ صُبْحِ بْنِ عَوْنٍ الْمَکِّیِّ النَّبَّالِ الْمَعْرُوفِ بِالْقَوَّاسِ، وَقَرَأَ الْقَوَّاسُ عَلَى أَبِی الْإِخْرِیطِ وَهْبِ بْنِ وَاضِحٍ الْمَکِّیِّ، زَادَ الْبَزِّیُّ فَقَرَأَ عَلَى أَبِی الْإِخْرِیطِ الْمَذْکُورِ وَعَلَى أَبِی الْقَاسِمِ عِکْرِمَةَ بْنِ سُلَیْمَانَ ‌بْنِ ‌کَثِیرِ بْنِ عَامِرٍ الْمَکِّیِّ وَعَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَسَارٍ الْمَکِّیِّ، وَقَرَأَ الثَّلَاثَةُ عَلَى أَبِی إِسْحَاقَ ‌إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قُسْطَنْطِینَ الْمَکِّیِّ الْمَعْرُوفِ بِالْقِسْطِ، وَقَرَأَ الْقِسْطُ عَلَى أَبِی الْوَلِیدِ مَعْرُوفِ بْنِ مُشْکَانَ وَعَلَى شِبْلِ بْنِ عَبَّادٍ الْمَکِّیَّیْنِ، وَقَرَأَ الْقِسْطُ أَیْضًا وَمَعْرُوفٌ وَشِبْلٌ عَلَى شَیْخِ مَکَّةَ وَإِمَامِهَا فِی الْقِرَاءَةِ أَبِی مَعْبَدٍ عَبْدِ اللَّهِ ‌بْنِ ‌کَثِیرِ بْنِ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَاذَانَ بْنِ فَیَرُوزَانَ بْنِ هُرْمُزَ الدَّارِیِّ الْمَکِّیِّ. فَذَلِکَ تَتِمَّةُ ثَلَاثٍ وَسَبْعِینَ طَرِیقًا عَنِ ‌ابْنِ ‌کَثِیرٍ.»

در واقع این قرائت با اینکه از اسماعیل به ابن کثیر می‌شد اما نه ابن مجاهد به آن اشاره ای دارد و نه در طرق عشر کبری موجود است (کلمه «الصلب» را هم در السبعه ابن مجاهد و هم در النشر ابن جزری جستجو کردم و هیچی نبود.). این شاهد خوبی است بر اینکه قرائت امصار فراتر از این طرق سبع صغری و کبری است.

با این حال این خیلی جالب است که ابوحیان و شوکانی صریحا این را به عنوان قرائت اهل مکه یاد می کنند

[5] . قراءة الجمهور «الصُّلْبِ» بضم الصاد وسکون اللام.

وقرأ ابن أبی عبلة وابن مقسم وعیسى بن عمر الثقفی وابن مسعود، وإسماعیل عن أهل مکة وابن السمیفع وابن سیرین «الصُّلُبِ» بضم الصاد واللام ، والضم فی اللام للإتباع.

وقرأ ابن السمیفع الیمانی «الصَّلَب» بفتح الصاد واللام وهو لغة فی «الصُّلْبِ» حکاها اللحیانی، والأصمعی، وقال الخلیل: الصَّلب لغة فی الصُّلب، و قد یقرأ: بَیْنِ الصَّلْبِ وَ التَّرائِبِ.

وقرئ «الصالب» أیضاً وهو الصلب.

[6] . القراءة المعروفة: «یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ» بفتح الیاء، وضم الرَّاءِ، «الصُّلْبِ» بضمُ الصَّادِ، وإسکانِ اللَّامِ.

ابن أبی عبلةَ، وابنُ مِقسَمِ: «یُخْرَجُ» بضم الیاء، وفتح الراء، على ما لم یُسَمَّ فاعله، «الصُّلُبِ» بضم الصَّادِ.

وافقهما الیمانی فی الأوَّلِ، وعیسى بن عمرَ فِی الثَّانِی.

وقُرِئ: «الصَّلَبِ» بفتحتین، وبضمتین کابـن مقسم و «مِنْ بَیْنِ الصَّالِب» بألف قبل اللام المکسورة. (5)

 (5) تعلیقه: قال المرندی: (وقرأ عبد الرحمن، والجونی: (من بین الصالب بألفٍ، وکذلک ابنُ الحُسَینِ). قرة عین القُرّاء (ل/ 213 ب).

[7] . و قرأ الجمهور: یَخْرُجُ مبنیا للفاعل، مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ: بضم الصاد و سکون اللام و ابن أبی عبلة و ابن مقسم: مبنیا للمفعول، و هما و أهل مکة و عیسى: بضم الصاد و اللام و الیمانی: بفتحهما.

[8] . وقرأ العامَّةُ «یَخْرُج» مبنیاً للفاعل. وابنُ أبی عبلة وابن مقسم مبنیاً للمفعول. وقرأ أیضاً وأهلُ مکة «الصُّلُب» بضم الصاد واللام، والیمانیُّ بفتحهما، وعلیه قولُ العَجَّاج: فی صَلَبٍ مِثْلِ العِنانِ المُؤْدَمِ ... وتَقَدَّمَتْ لغاتُه فی سورة النساء. وأَغْرَبُها «صالِب» کقوله: مِنْ صالِبٍ إلى رَحِمٍ

[9] . من بین الصُلُب بضمتین عیسى. قال ابن خالویه: یقال صلب وصلب وصلب وصالب قال العباس رضی الله عنه یمدح النبی صلى الله علیه وسلم: «تنقل من صالب إلى رحم / إذا مضى عالَم بَدَا طَبَقَ / حتى علا بیتک المهذب / من خِنْدِفَ عَلیاء تحتها النطق / وأنت لما ظهرت أشرقت الَّا / رض وضاءت بنورک الأفق».

[10] . وفى الصّلب ثلاث لغات: الصّلب وهى قراءة النّاس والصّلب بضمتین، وقرأ بذلک عیسى بن عمر، والصّلب بفتح اللام والصّاد قال العجّاج : فى صلب مثل العناق المؤدم؛ ولغة رابعة: صالب، قال العبّاس بن عبد المطّلب یمدح النبیّ ...

[11] . قرأ الجمهور: یَخْرُجُ مبنیا للفاعل. و قرأ ابن أبی عبلة و ابن مقسم مبنیا للمفعول. و فی الصلب، و هو الظهر، لغات. قرأ الجمهور بضم الصاد و سکون اللام، و قرأ أهل مکة بضم الصاد و اللام. و قرأ الیمانی بفتحهما، و یقال: صالب على وزن قالب. و منه قول العباس بن عبد المطلب ...


1151) سوره طارق (86) آیه 6 خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ

خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ

17 رمضان 1446

ترجمه

از آبی جهنده آفریده شد.

اختلاف قرائت

دَافِقٍ

در عموم قراءات مشهور به همین صورت «دافق» (اسم فاعل) ‌قرائت شده است؛

اما در قرائتی غیرمشهور (زید بن علی) به صورت «مَدْفُوق» (اسم مفعول) ‌قرائت شده است.

المغنی فی القراءات، ص1909[1]؛ معجم القراءات، ج10 ، ص379[2]

نکات ادبی

دافِقٍ

درباره مقصود از ماده «دفق» تفریبا یک اتفاق نظری بین اهل لغت وجود دارد. ابن فارس بر این باور است که اصل این ماده به معنای دفع کردن و راندن چیزی از سمت جلو است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص286[3]) و مرحوم طبرسی و مصطفوی بر این باورند که «دفق» ریختن آب فراوان با شدت است که شبیه ماده «دفع» است و گویی دفع کردنی رخ می‌دهد (مجمع البیان، ج‏10، ص713[4]) و مرحوم مصطفوی این حالت شبیه دفع را وجه تمایز این ماده با ماده‌های «صبب» و «رهق» (ارهاق) که هر دو به معنای ریختن آب است، می دانند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص228-229[5])؛ و حسن جبل هم معنای محوری این ماده را با قوت بیرون ریختن محتوای درونی یک چیز توخالی می‌داند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص664[6]).

راغب هم با تایید ضمنی این نکات، نظرش این است که تعبیر «ماءٍ دافِقٍ‏» در این آیه به معنای آبی است که بسرعت جاری می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص316[7]). لازم به ذکر است که نقل شده که برخی گفته‌اند که کلمه «دافق» در اینجا به معنای اسم مفعول است (یعنی بشدت بیرون ریخته شده) و این در زبان عربی نمونه‌های دیگری دارد که وزن اسم فاعل برای اسم مفعول به کار می‌رود، همانند «سِرّ کاتم» یا «عیشة راضیة» (مجمع البیان، ج‏10، ص713[8]). اما مرحوم مصطفوی این را قبول ندارد و می‌گوید: وقتی صفت دافق به عنوان لازمه چیزی می‌آید بدین معناست که گویی برخی از اجزای آن برخی دیگر را «دفق» می‌کنند و او دافق خویش است و این تعبیر برای مبالغه و ثبوت است نه معنای اسم مفعولی (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص229[9]).

ماده «دفق» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول

احتمالا شأن نزولی که برای آیه 5 مطرح شده، برای این آیه هم باشد. جلسه 1150 https://yekaye.ir/at-taariq-68-05/

نکته:

مضمون این آیه (هشدار دادن به پیدایش انسان از نطفه‌ای ناچیز برای پرهیز دادن وی از سرکشی و غفلت از برانگیخته شدن) در آیات متعددی مطرح شده است که برخی از آنها قبلا بحث شده که می‌توانید احادیث و تدبرهای آن را هم ملاحظه کنید که آنها را اینجا تکرار نخواهیم کرد. توضیح بیشتر درباره ارتباط آیاتی که می‌تواند با آیه محل بحث مرتبط باشد در تدبر 1 خواهد آمد.

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلا (کهف/37) جلسه 618، https://yekaye.ir/al-kahf-18-37/

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیج‏ (حج/5) جلسه 310 https://yekaye.ir/al-hajj-22-5/

وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیر (فاطر/11) جلسه 711 https://yekaye.ir/al-fater-35-11/

أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبین‏ (یس/77) جلسه 828 https://yekaye.ir/ya-seen-36-77/

آیات 58-59 سوره واقعه أَ فَرَأَیتُمْ ما تُمْنُونَ؛ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ‌ أم نَحْنُ الْخالِقُونَ جلسات 1025 و 1026 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-58/ و  https://yekaye.ir/al-waqiah-56-59/

آیات 36-40 سوره قیامت، به طور خاص: أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى‏ (قیامت/37) جلسه 395 https://yekaye.ir/al-qiyamah-75-37  ؛ و در پاورقی آیه 39، به مناسبت، متن (بدون ترجمه) احادیثی که در ادامه خواهد آمد ذکر شده است: جلسه 397 https://yekaye.ir/al-qiyamah-75-39/

إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیرا (انسان/2)

آیات 17-22 سوره عبس، به طور خاص، آیه مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَه (عبس/19) جلسه 1105 https://yekaye.ir/ababsa-80-19/

 

حدیث[10] 

1) در تفسیر آیات مربوط به زنده کردن مرده بنی‌اسرائیل توسط زدن لاشه گاو، امام حسن عسکری ع گفتگویی بین بنی‌اسرائیل با حضرت موسی ع را نقل کرده که تناسب فراوانی با این آیه دارد.[11] ایشان فرمودند:

بعد از اینکه بنی‌اسرائیل ابراز تعجب کردند که چگونه ممکن است با این کار مرده زنده شود. حضرت موسی ع به آنها گفت:

آیا آبی که از مرد بیرون می‌آید یک نطفه مرده [= بی‌جان و بی‌روح] نیست؛ و نیز آبی که در زن است همین‌طور. و این دو شیء مرده با هم برخورد می‌کنند و خداوند متعال از برخورد این دو مرده، بشر زنده با سر و سامانی پدید می‌آورد. آیا این بذرهایی که شما در زمین‌هایتان می‌کارید چنین نیست که تباه و متلاشی و متعفن می‌گردد و مرده است سپس خداوند از آن این سنبله‌های زیبا و بهجت‌آور و این درختان بلند اعجاب‌برانگیز را بیرون می‌آورد؟!

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص276

قَالَ الْإِمَامُ: ... ثُمَّ قَالَ مُوسَى ع: أَ وَ لَیْسَ مَاءُ الرَّجُلِ نُطْفَةً مَیِّتَةً، وَ مَاءُ الْمَرْأَةِ کَذَلِکَ، مَیِّتَانِ یَلْتَقِیَانِ فَیُحْدِثُ اللَّهُ تَعَالِی مِنِ الْتِقَاءِ الْمَیِّتَیْنِ بَشَراً حَیّاً سَوِیّاً أَ وَ لَیْسَ بُذُورُکُمُ الَّتِی تَزْرَعُونَهَا فِی أَرَضِیکُمْ تَتَفَسَّخُ وَ تَتَعَفَّنُ وَ هِیَ مَیْتَةٌ، ثُمَّ یُخْرِجُ اللَّهُ مِنْهَا هَذِهِ السَّنَابِلَ الْحَسَنَةَ الْبَهِیجَةَ وَ هَذِهِ الْأَشْجَارَ الْبَاسِقَةَ الْمُونِقَةَ.

 

2) الف. روایت شده که یهودی‌ای خدمت امیرالمومنین ع آمد و گفت من سوالاتی دارم که اگر جوابشان را بدهی اسلام می‌آورم و فرازی از آن ذیل آیه اول همین سوره گذشت.[12] در فراز دیگری آمده است:

یهودی گفت: به من خبر دهید از شباهت فرزند با عموها و دایی‌هایش و اینکه مو و خون و گوشت و استخوان و عصب از کدام دو نطفه [مرد یا زن] است؟

فرمودند: و اما شباهت فرزند با عموها و دایی‌هایش؛ اگر نطفه مرد بر نطفه زن در رفتن به سوی رَحِم سبقت جوید فرزند شبیه عموهایش می‌شود؛ و استخوان و عصب از نطفه مرد است؛ و اگر آب زن* بر آب مرد در رفتن به سوی رَحِم سبقت جوید فرزند شبیه دایی‌هایش می‌شود؛ و مو و پوست و گوشت از نطفه زن* است؛ زیرا آب زن زرد و رقیق است...

علل الشرائع، ج‏1، ص1-2

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ قَالَ: أَتَى عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع یَهُودِیٌّ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ أَنْتَ أَخْبَرْتَنِی بِهَا أَسْلَمْتُ.

قَالَ عَلِیٌّ ع سَلْنِی یَا یَهُودِیُّ عَمَّا بَدَا لَکَ فَإِنَّکَ لَا تُصِیبُ أَحَداً أَعْلَمَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ.

فَقَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ: أَخْبِرْنِی ...[13] وَ عَنْ شَبَهِ الْوَلَدِ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ وَ عَنْ أَیِّ النُّطْفَتَیْنِ یَکُونُ الشَّعْرُ وَ الدَّمُ وَ اللَّحْمُ وَ الْعَظْمُ وَ الْعَصَبُ ...[14]

فَقَالَ ع: ...[15] وَ أَمَّا شَبَهُ الْوَلَدِ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ فَإِذَا سَبَقَ نُطْفَةُ الرَّجُلِ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ إِلَى الرَّحِمِ خَرَجَ شَبَهُ الْوَلَدِ إِلَى أَعْمَامِهِ وَ مِنْ نُطْفَةِ الرَّجُلِ یَکُونُ الْعَظْمُ وَ الْعَصَبُ وَ إِذَا سَبَقَ نُطْفَةُ الْمَرْأَةِ نُطْفَةَ الرَّجُلِ إِلَى الرَّحِمِ خَرَجَ شَبَهُ الْوَلَدِ إِلَى أَخْوَالِهِ وَ مِنْ نُطْفَتِهَا یَکُونُ الشَّعْرُ وَ الْجِلْدُ وَ اللَّحْمُ لِأَنَّهَا صَفْرَاءُ رَقِیقَة ...[16]

ب. روایت شده است که وقتی رسول الله ص به مدینه آمد جمعی از یهود خدمت ایشان رسیدند و گفتند از چهار مطلب سوال می‌کنیم و اگر پاسخ درست به ما دادی تو را تصدیق می‌کنیم. یکی از سوالاتشان این بود:

گفتند: چگونه گاه بچه شبیه زن [و خانواده زن] می‌شود در حالی که نطفه از مرد است؟

فرمودند: آیا نمی‌دانید که آب مرد سفید و غلیظ است و آب زن* سرخ‌رنگ و رقیق؛ پس هرکدام از این دو بر دیگری غلبه کند شبیه وی می‌شود.

گفتند: بله.

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص296

عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ حَامِدٍ حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْدَوَیْهِ المطرعی حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنِ عَبْدِ الْکَرِیمِ حَدَّثَنَا وَهْبٍ بْنِ جَرِیرٍ حَدَّثَنَا أَبِی حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنِ إِسْحَاقَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی الْحُسَیْنِ عَنْ شَهْرِ بْنِ حَوْشَبٍ قَالَ:

لَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَدِینَةِ أَتَاهُ رَهْطٍ مِنْ الْیَهُودِ فَقَالُوا إِنَّا سائلوک عَنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ فَإِنْ أَخْبَرْتَنَا عَنْهَا صَدَّقْنَاکَ وَ آمِناً بِکَ. فَقَالَ: عَلَیْکُمْ بِذَلِکَ عَهْدَ اللَّهِ وَ مِیثَاقَهُ. قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: سَلُوا عَمَّا بَدَا لَکُمْ.

قَالُوا عَنْ الشَّبَهِ کَیْفَ یَکُونُ مِنَ الْمَرْأَةِ وَ إِنَّمَا النُّطْفَةِ لِلرَّجُلِ.

فَقَالَ: أَنْشُدُکُمْ بِاللَّهِ أَ تَعْلَمُونَ أَنْ نُطْفَةً الرَّجُلِ بَیْضَاءَ غَلِیظَةً وَ أَنْ نُطْفَةً الْمَرْأَةِ حَمْرَاءَ رَقِیقَةٌ فَأَیَّتُهُمَا غَلَبَتْ صَاحِبَتَهَا کَانَتْ لَهَا الشَّبَهِ.

قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ‏.

*پی‌نوشت:

گاه سوال می‌شود که با اینکه در بحث زناشویی اسپرم مرد (که درون مایع منی است) با تخمک زن لقاح پیدا می‌کند، پس مقصود از «ماء المرأة» و «نطفة المرأة» و تعابیر نظیر آن (که گاه در ادبیات فقهی از آن به «منی زن» یاد می‌شود) چیست؟

با توجه به یافته‌های علمی جدید، در واقع، زنان هم همانند مردان «انزال» دارند؛ که اصطلاح علمی خاص خود را دارد. در ویکی‌پدیا این مطلب این گونه توضیح داده شده است:

 انزال زنان یا برون‌ریزش زنانه (female ejaculation) به خروج مایع از غدد شبه پروستاتی زنانه به‌وسیله مجاری ادراری در هنگام ارگاسم گفته می‌شود. این ماده از دیواره‌های واژن ترشح میشود و حالت شیری رنگ و لزج و چسبنده دارد.... شواهد مشخصی وجود دارد که غدد شبه‌پروستاتی زنانه در زنان عامل انزال هستند. در یک نظرسنجی، 35 الی 50 درصد از زنان اذعان داشتند که به هنگام ارگاسم، برون‌ریزش مایع (انزال) را تجربه کرده‌اند.

در صفحه انگلیسی ویکی‌پدیا در باره این مطلب توضیحات بسیار مفصل‌تری آمده و ظاهرا تحقیقات علمی درباره این پدیده هنوز بسیار ناقص است.

ج. درباره این مطلب که چرا فرزند شبیه پدر (و خانواده پدری) یا مادر (و خانواده مادری) می‌شود روایات فراوانی هست که ان شاء الله ذیل آیه بعد خواهد آمد.

تدبر

1) «خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ»

این آیه به همراه آیات بعد هشدار می دهد به پیدایش انسان از نطفه‌ای ناچیز تا وی را از سرکشی و غفلتی که در دنیا بدان گرفتار است بیرون آورد.

درباره شروع آفرینش انسان در قرآن کریم با دو تعبیر مواجهیم:

یکی تعبیر آفرینش از خاک (تراب) و گِل (طین) و تعابیر دیگری همچون صلصال و ... که نهایتا به آفرینش اولیه اولین انسان برمی‌گردد؛

و دیگری آفرینشی که در سیر طبیعی‌ای که از آمیزش پدر و مادر حاصل می‌شود. در خصوص این دومی، برای آن نقطه شروع، در 12 مورد از تعبیر «نطفه» استفاده شده است که آیاتش عبارتند از:

1.     خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبین‏ (نحل/4)

2.     قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلا (کهف/37)

3.     یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیج‏ (حج/5)

4.     آیات 12-16 مومنون، و به طور خاص: ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی‏ قَرارٍ مَکین‏؛ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقین (مومنون/13-14)

5.     وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیر (فاطر/11)

6.     أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبین‏ (یس/77)

7.     هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون‏ (غافر/67)

8.     آیات 40-47 سوره نجم، و به طور خاص: مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى‏ (نجم/46)

9.     آیات 58-59 سوره واقعه: أَ فَرَأَیتُمْ ما تُمْنُونَ؛ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ‌ أم نَحْنُ الْخالِقُونَ (واقعه/58)

10.          آیات 36-40 سوره قیامت، و به طور خاص: أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى‏ (قیامت/37)

11.          إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیرا (انسان/2)

12.          آیات 17-22 سوره عبس، به طور خاص، آیه مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَه (عبس/19)

و در 4 آیه هم از تعبیر «ماء» استفاده شده است:

13.          ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ (سجده/8)

14.          وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدیراً (فرقان/54)

15.          أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهینٍ (مرسلات/20)

16.          خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ؛ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (طارق/6-7)

در تمام این موارد، این آیه تنها آیه‌ای است که این مایع با وصف «دافق» (جهنده) معرفی شده است. اشاره شد که برخی بر این باورند که اینجا این کلمه در معنای اسم مفعولی به کار رفته [به معنای «جهیده شده] است و البته برخی هم با این مخالفت کرده و مدعی بودند که همان معنای اسم فاعل کافی است؛ و البته بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا هر دو می‌تواند مد نظر بوده باشد. در هر صورت، مقصود از این توصیف به جهنده بودن این مایع چه بوده است؟

الف. چون با حالت ریخته شدنی با سرعت انجام می‌شود از تعبیر «جهیدن» برای آن استفاده شده است (مثلا: المیزان، ج‏20، ص260[17]).

ب. در نکات ادبی اشاره شد که وقتی صفت دافق به عنوان لازمه چیزی می‌آید بدین معناست که گویی برخی از اجزای آن برخی دیگر را «دفق» می‌کنند و او دافق خویش است و این تعبیر برای مبالغه و ثبوت است نه معنای اسم مفعولی (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص229[18]). امروزه هم می گویند ماده منی حاوی میلیونها اسپرم است که با حالت جهشی حرکت می‌کنند و همدیگر را به مقدار اندکی می‌رانند و با راندن هریک نسبت به دیگری است که عملا این جهیدن کلی رخ می‌دهد. و در واقع، در این آیه به پدیده‌ای در خصوص منی اشاره کرده است که تا قبل از اختراع میکروسکوب و امکان مشاهداتی میکروسکوپی کسی از آن اطلاع نداشته است.

ج. تعبیر «ماء» در قرآن کریم گاه در خصوص یک حقیقت متعالی و ماورایی به کار رفته است که اساسا عرش الهی بر آن قرار دارد: « وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» (هود/7). برخی آبی را که سرچشمه همه موجودات زنده است همین آب فیزیکی می‌دانند؛ در حالی که سیاق آیات این احتمال را تقویت می‌کند که آن آب صرفا ناظر به موجودات دنیوی نیست بلکه ناظر به همه آسمانها و زمین است و از این رو، چه‌بسا هر موجود زنده‌ای در آسمانها همچون فرشتگان را شامل می‌شود: «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُون‏» (انبیاء/30) که در این صورت تناسبی پیدا می‌کند با «ماء»ای که در سوره هود بدان اشاره شد. اکنون آیا این احتمال وجود ندارد که این «ماء»ای که انسان از او آفریده شده باشد از جنس «ماء» مذکور در این آیات باشد؟ البته در دو آیه «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ» (سجده/8) و «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهینٍ» (مرسلات/20) به قرینه نکره آوردن «ماء» و ضمیمه شدن آن به «مهین» این احتمال منتفی است؛ اما در آیه «وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدیراً» (فرقان/54) این احتمال چندان بعید نیست خصوصا که هم از تعبیر «الماء» استفاده کرده و هم اینکه سیاق آیه اصلا لحن تحقیرآمیز ندارد. در این صورت، چه‌بسا تعبیر «ماء دافق» هم یک وجه ماورایی و نسبتی با این «ماء» داشته باشد که در این صورت «دافق» بودن آن هم چه‌بسا ربط و نسبتی با تفسیر انفسی‌ای که در آیات قبل گذشت پیدا کند. آیا اگر طارق، سالکی است که سلوکش در آسمانهای معنوی همچون نجم ثاقب است، تناسب ندارد که از «ماء»ای آفریده شده باشد که آن منشا آفرینشش هم نیز یک حرکت کردن سریع را در اصل ذات او رقم می‌زده است؟

تبصره:

ممکن است بر این برداشت خدشه شود که همان طور که کلمه «مهین» در دو آیه مذکور قرینه بود بر دور بودن آن دو آیه از چنین معنایی، آیا تعبیر «خروج از صلب و ترائب» قرینه نیست؟

پاسخ این است که لزوما خیر؛ البته اگر این آیه را بدین صورت معنا کردیم، علی القاعده باید دو کلمه «صلب» و «ترائب» را نیز متناسب با همین معنا در نظر بگیریم؛ و خود همین تعبیر (به جای تعابیری که دلالت بر ادامهای جنسی زن و مرد داشته باشد) آیا قرینه‌ای نیست که چه‌بسا چنین معنایی هم در آیه لحاظ شده باشد؟

د. ...

 

 

 


[1] . القراءة المعروفة: «مِنْ ماءٍ دافِقٍ»؛ زید بن علی: «من ماءٍ مَدْفُوق»، مکان «دافق».

[2] . قراءة الجماعة «دافق» اسم فاعل من «دَفَقَ»، وهو بمعنى المفعول. وقرأ زید بن علی «مدفوق» على وزن مفعول، اسم مفعول من «دُفِق».

[3] . الدال و الفاء و القاف أصلٌ واحد مطَّردٌ قیاسُه، و هو دفْع الشَّى‏ء قُدُما. من ذلک: دَفَقَ الماء، و هو ماءٌ دافق. و هذه دُفْقَةٌ مِن ماء. و یُحمَل قولُهم: جاءوا دُفْقَةً واحدة، أى مرَّةً واحدة. و بعیرٌ أدفَقُ، إذا بانَ مِرْفَقاه عن جَنبَیه. و ذلک أنَّهما إذا بانا عنه فقد اندفعا عنه و اندفَقا و الدِّفَقُّ، على فِعَلٍّ، من الإبل: السریع. و مشى فلان الدّفِقّى، و ذلک إذا أسرَعَ. قال أبو عبیدة: الدِّفِقَّى أقْصَى العَنَق. و منه‏ حدیث الزّبرقان: «تمشى الدّفِقَّى، و تجلسُ الهَبَنْقَعَة». و یقال سیلٌ دُفَاقٌ: یملأ الوَادِى. و دَفَقَ اللَّهُ رُوحَه، إذا دُعِى علیه بالموت.

[4] . و الدفق صب الماء الکثیر باعتماد قوی و مثله الدفع فالماء الذی یکون منه الولد یکون دافقا و هو القاطر المصب و هی النطفة التی یخلق الله منها الولد

[5] . انّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الانصباب بشدّة بحیث یتراءى منه الدفع، أى الاراقة بدفع. و یؤیّد هذا المعنى کلمات- الدفع، الدفّ، و الدفأ، و الدفر- فانّ بین هذه الکلمات اشتقاق اکبر، و یجمعها مفهوم الدفع.

و یدلّ على هذا الأصل أیضا: مفهوم الکلمة فی اللغة العبریّة: قاموس عبرى- (دافق)- دقّ، طرق، ضرب، قرع.

و هکذا سائر مشتقات الکلمة. فهذا القید هو الفارق بینها و بین مادّة- الانصباب، الإهراق و غیرها.

و أمّا مفهوم الإسراع فی المشی، و دفق اللّه الروح، و تدفیق الکفّ الندى، و سیل دفاق، و غیرها: فبلحاظ الحرکة المشبهة بالانصباب مع دفع، فکأنّ الجریان و المشی و الحرکة، انصباب بالدفع، و لا بدّ أن یلاحظ هذا القید فی جمیع المصادیق، و لیست تلک المفاهیم بإطلاقها بحقیقة.

[6] . اندفاع المحتوی فی جوف الی خارجه بقوة

[7] . قال تعالى: ماءٍ دافِقٍ‏ [الطارق/ 6]: سائل بسرعة. و منه استعیر: جاءوا دُفْقَةً، و بعیر أَدْفَقُ: سریع، و مَشَى الدِّفِقَّى، أی: یتصبّب فی عدوه کتصبّب الماء الْمُتَدَفِّقُ، و مشوا دَفْقاً.

[8] . و قیل ماء دافق معناه مدفوق و مثله سر کاتم و عیشة راضیة.

[9] . و أمّا کلمة الدَّافِقِ: فانّ صفة الدفق إذا کانت لازمة لشی‏ء، فکأنّ بعض اجزائه یدفق بعضا آخر، فهو دافق فی نفسه، و لیس لفظ الفاعل بمعنى المفعول، و هذا التعبیر للمبالغة و الثبوت.

[10] . برخی از احادیثی که در متن آمده قبلا همگی در پاورقی 1 جلسه 397 بدون ترجمه آمده بود: https://yekaye.ir/al-qiyamah-75-39/

بحث مایعی که می‌جهد با تعبیر «ماء الرجل» در احادیث متعددی مورد توجه قرار گرفته است که برخی از آن احادیث قبلا ارائه شد در:

جلسه 928، پاورقی 24 https://yekaye.ir/an-nesa-4-3/

جلسه 948، حدیث3 https://yekaye.ir/an-nesa-4-21/

جلسه 951، حدیث10.ب و پاورقی 74 https://yekaye.ir/an-nesa-4-24/

جلسه 1026، حدیث1 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-59/

جلسه 1030، حدیث1 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-63/

[11] .  فرازی از این حدیث قبلا در جلسه 1026، حدیث1 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-59/ و فراز دیگری از آن در جلسه 1030، حدیث1 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-63/ گذشت.

[12] . جلسه 1146، حدیث1 https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/ همانجا سایر موارد نقل این حدیث اشاره شد.

[13] . عَنْ قَرَارِ هَذِهِ الْأَرْضِ عَلَى مَا هُوَ

[14] . وَ لِمَ سُمِّیَتِ السَّمَاءُ سَمَاءً وَ لِمَ سُمِّیَتِ الدُّنْیَا دُنْیَا وَ لِمَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً وَ لِمَ سُمِّیَ آدَمُ آدَمَ وَ لِمَ سُمِّیَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ وَ لِمَ سُمِّیَ الدِّرْهَمُ دِرْهَماً وَ لِمَ سُمِّیَ الدِّینَارُ دِینَاراً وَ لِمَ قِیلَ لِلْفَرَسِ‏ إِجِدْ وَ لِمَ قِیلَ لِلْبَغْلِ عَدْ وَ لِمَ قِیلَ لِلْحِمَارِ حَرِّ

[15] . أَمَّا قَرَارُ هَذِهِ الْأَرْضِ لَا یَکُونُ إِلَّا عَلَى عَاتِقِ مَلَکٍ وَ قَدَمَا ذَلِکَ الْمَلَکِ عَلَى صَخْرَةٍ وَ الصَّخْرَةُ عَلَى قَرْنِ ثَوْرٍ وَ الثَّوْرُ قَوَائِمُهُ عَلَى ظَهْرِ الْحُوتِ فِی الْیَمِّ الْأَسْفَلِ وَ الْیَمُّ عَلَى الظُّلْمَةِ وَ الظُّلْمَةُ عَلَى الْعَقِیمِ وَ الْعَقِیمُ عَلَى الثَّرَى وَ مَا یَعْلَمُ تَحْتَ الثَّرَى إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ

[16] . ٌ وَ سُمِّیَتِ السَّمَاءُ سَمَاءً لِأَنَّهَا وَسْمُ الْمَاءِ یَعْنِی مَعْدِنَ الْمَاءِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الدُّنْیَا دُنْیَا لِأَنَّهَا أَدْنَى مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً لِأَنَّ فِیهَا الْجَزَاءَ وَ الثَّوَابَ وَ سُمِّیَ آدَمُ آدَمَ لِأَنَّهُ خُلِقَ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَعَثَ جَبْرَئِیلَ ع وَ أَمَرَهُ أَنْ یَأْتِیَهُ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ بِأَرْبَعِ طِینَاتٍ طِینَةٍ بَیْضَاءَ وَ طِینَةٍ حَمْرَاءَ وَ طِینَةٍ غَبْرَاءَ وَ طِینَةٍ سَوْدَاءَ وَ ذَلِکَ مِنْ سَهْلِهَا وَ حَزْنِهَا ثُمَّ أَمَرَهُ أَنْ یَأْتِیَهُ بِأَرْبَعِ مِیَاهٍ مَاءٍ عَذْبٍ وَ مَاءٍ مِلْحٍ وَ مَاءٍ مُرٍّ وَ مَاءٍ مُنْتِنٍ ثُمَّ أَمَرَهُ أَنْ یُفْرِغَ الْمَاءَ فِی الطِّینِ وَ أَدَمَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ فَلَمْ یَفْضُلْ شَیْ‏ءٌ مِنَ الطِّینِ یَحْتَاجُ إِلَى الْمَاءِ وَ لَا مِنَ الْمَاءِ شَیْ‏ءٌ یَحْتَاجُ إِلَى الطِّینِ فَجَعَلَ الْمَاءَ الْعَذْبَ فِی حَلْقِهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمَالِحَ فِی عَیْنَیْهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمُرَّ فِی أُذُنَیْهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمُنْتِنَ فِی أَنْفِهِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنَ الْحَیَوَانِ وَ إِنَّمَا قِیلَ لِلْفَرَسِ إِجِدْ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ الْخَیْلَ قَابِیلُ یَوْمَ قَتَلَ أَخَاهُ هَابِیلَ وَ أَنْشَأَ یَقُولُ‏ «إِجِدِ الْیَوْمَ وَ مَا / تَرَکَ النَّاسُ دَماً» فَقِیلَ لِلْفَرَسِ إِجِدْ لِذَلِکَ وَ إِنَّمَا قِیلَ لِلْبَغْلِ عَدْ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ الْبَغْلَ آدَمُ ع وَ ذَلِکَ کَانَ لَهُ ابْنٌ یُقَالُ لَهُ مَعَدٌ وَ کَانَ عَشُوقاً لِلدَّوَابِّ وَ کَانَ یَسُوقُ بِآدَمَ ع فَإِذَا تَقَاعَسَ الْبَغْلُ نَادَى یَا مَعَدُ سُقْهَا فَأَلِفَتِ الْبَغْلَةُ اسْمَ مَعَدٍ فَتَرَکَ النَّاسُ مِیمَ مَعَدٍ وَ قَالُوا عَدْ وَ إِنَّمَا قِیلَ لِلْحِمَارِ حَرِّ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ الْحِمَارَ حَوَّاءُ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ کَانَ لَهَا حِمَارَةٌ وَ کَانَتْ تَرْکَبُهَا لِزِیَارَةِ قَبْرِ وَلَدِهَا هَابِیلَ فَکَانَتْ تَقُولُ فِی مَسِیرِهَا وَا حَرَّاهْ فَإِذَا قَالَتْ هَذِهِ الْکَلِمَاتِ سَارَتِ الْحِمَارَةُ وَ إِذَا سَکَتَتْ تَقَاعَسَتْ فَتَرَکَ النَّاسُ ذَلِکَ وَ قَالُوا حَرِّ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ الدِّرْهَمُ دِرْهَماً لِأَنَّهُ دَارُ هَمٍّ مَنْ جَمَعَهُ وَ لَمْ یُنْفِقْهُ فِی طَاعَةِ اللَّهِ فأَوْرَثَهُ النَّارَ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ الدِّینَارُ دِینَاراً لِأَنَّهُ دَارُ النَّارِ مَنْ جَمَعَهُ وَ لَمْ یُنْفِقْهُ فِی طَاعَةِ اللَّهِ فَأَوْرَثَهُ النَّارَ فَقَالَ الْیَهُودِیُّ صَدَقْتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّا لَنَجِدُ جَمِیعَ مَا وَصَفْتَ فِی التَّوْرَاةِ فَأَسْلَمَ عَلَى یَدِهِ وَ لَازَمَهُ حَتَّى قُتِلَ یَوْمَ صَفَّیْنِ.

[17] . قوله تعالى: «خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ» الدفق تصبب الماء و سیلانه بدفع و سرعة و الماء الدافق هو المنی و الجملة جواب عن استفهام مقدر یهدی إلیه قوله: «مِمَّ خُلِقَ»

[18] . و أمّا کلمة الدَّافِقِ: فانّ صفة الدفق إذا کانت لازمة لشی‏ء، فکأنّ بعض اجزائه یدفق بعضا آخر، فهو دافق فی نفسه، و لیس لفظ الفاعل بمعنى المفعول، و هذا التعبیر للمبالغة و الثبوت.

 


1150) سوره طارق (86) آیه 5 فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ ...

 فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ

15 رمضان 1446

ترجمه

پس باید انسان بنگرد که از چه آفریده شده است؟

اختلاف قرائت[1] 

نکات ادبی

فَلْیَنْظُرِ

درباره ماده «نظر» قبلا در جلسه 743 http://yekaye.ir/al-fater-35-43/ بحث شد.

الْإِنْسانُ

درباره کلمه «انسان» و اینکه از چه ماده‌ای است قبلا در جلسات متعددی بحث شد؛ که خلاصه‌ای از آن بحثها به همراه تحلیلی درباره «ال» الانسان را می‌توانید در جلسه 1103 https://yekaye.ir/ababsa-80-17/ مشاهده کنید.

خُلِقَ

درباره ماده «خلق» قبلا در جلسه 829 http://yekaye.ir/ya-seen-36-79/ بحث شد.

شأن نزول

عکرمه نقل کرده است که این آیه در خصوص «ابوالأشد» نازل شد که وی بر روی زمین صافی می‌ایستاد و می‌گفت: ای قریش! چه کسی می‌تواند مرا از اینجا تکان دهد که فلان مقدار به او جایزه بدهم؟ سپس می‌گفت: محمد ص گمان می‌کند که خازنان جهنم 19 نفرند

لباب النقول فی أسباب النزول (سیوطی)، ص210؛ الدر المنثور، ج‏6، ص336

أخرج ابن أبی حاتم عن عکرمة فی قوله «فلینظر الإنسان مم خلق» قال:

نزلت فی أبی الأشد کان یقوم على الأدیم فیقول: یا معشر قریش من ازالنی قوله عنه فله کذا؛ ویقول: إن محمدا یزعم ‌أن ‌خزنة ‌جهنم ‌تسعة ‌عشر فأنا أکفیکم وحدی عشرة واکفونی أنتم تسعة.

نکته:

آیات 17-22 سوره عبس که قبلا بحث شد، تشابه فراوانی با مضمون آیات 5 تا 8 سوره طارق دارند.

به طور خاص، آیه «مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» (عبس/18) بسیار به این آیه نزدیک است که می‌توانید احادیث و تدبرهای آن را هم ملاحظه کنید که آنها را اینجا تکررا نخواهیم کرد؛ جلسه 1104 https://yekaye.ir/ababsa-80-18/

حدیث

1) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

اگر مردم بدانند که اصل آفرینش چگونه بوده است دو نفر با هم اختلاف نمی‌کردند.

علل الشرائع، ج‏1، ص85

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ کَیْفَ کَانَ أَصْلُ الْخَلْقِ لَمْ یَخْتَلِفِ اثْنَانِ.

ب. این حدیث با سند دیگری با مقدماتی چنین روایت شده است که امام صادق ع فرمودند:

اهل کلام [= کسانی که با بحث و جدل می‌خواهند موضع خود را اثبات کنند] هلاک شدند و تسلیم‌شدگان نجات یافتند. همانا تسلیم‌شدگان همان نُجَبایی هستند که می‌گویند: این امری است که باید بدان تن داد. اما به خدا سوگند اگر آنها [= اهل کلام] می‌دانستند که اصل آفرینش چگونه بوده است، دو نفر با هم اختلاف نمی‌کردند.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص521

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

یَهْلِکُ أَصْحَابُ الْکَلَامِ وَ یَنْجُو الْمُسَلِّمُونَ إِنَّ الْمُسَلِّمِینَ هُمُ النُّجَبَاءُ یَقُولُونَ هَذَا یَنْقَادُ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمُوا کَیْفَ کَانَ أَصْلُ الْخَلْقِ مَا اخْتَلَفُوا اثْنَانِ.

تبصره:

درباره اصل آفرینشی که در این حدیث اشاره شده، احادیثی هست که چون درک آن دشوار است و نیاز به توضیح فراوان دارد و اگر کسی درست متوجه نشد ممکن است به شبهه جبر مبتلا شود در متن نیاوردیم.[2]

تدبر

1) «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ»

بعد از اینکه فرمود که برای هر نفسی حافظی هست، از انسان می‌خواهد که بنگرد از چه آفریده شده است. مقصود چیست؟

الف. با توجه به آیه 8 که در ادامه می‌آید (إِنَّهُ عَلىَ‏ رَجْعِهِ لَقَادِر) می‌خواهد وی را متوجه کند که بازگشت وی قطعی است؛ یعنی وقتی شروع آفرینش وی از یک وضعیت حقیر آنچنانی بوده است و حافظی دارد که وی را تا اینجا آورده است، پس همان حافظ توان این را دارد که بعد از مردن بدنش، وی را دوباره برگرداند. (مجمع البیان، ج‏10، ص715[3]؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص313[4]؛ المیزان، ج‏20، ص259[5]).

ب. اگر در ادامه معنای انفسی‌ای که برای آیات قبل ذکر شد می‌توان درباره معنای انفسی این آیه نیز تأملاتی داشت. مثلا اگر طارق، سالک الی الله باشد (جلسه 1146، تدبر2.ج. https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/ ) آنگاه اینکه بخواهد به سابقه آفرینش خود بنگرد چه‌بسا تذکری است که اگر می‌خواهی بقیه مسیر را بپیمایی، بیین از کجا شروع کرده‌ای و خداوند چگونه تو را تا اینجا رسانده است؛ که دست کم درمی‌یابی که اساسا بیش از آنکه تدبیر تو در این مسیر به کار آید واگذار کردن خودت و همه امورت به خداوند است که می‌تواند تو را به سلامت به مقصد برساند. به قول جلال الدین رومی:

افکن این تدبیر خود را پیش دوست

گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست

کار آن دارد که حق افراشتست

آخر آن روید که اول کاشتست

هرچه کاری از برای او بکار

چون اسیر دوستی ای دوستدار

گِرِدِ نفْسِ دزد و کار او مپیچ

هرچه آن نه کار حق، هیچ است هیچ

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh24

ج. ...

 

2) «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ»

اگرچه اگر این آیه را در سیاق و در نسبت با آیات بعد مورد توجه قرار دهیم، ناظر به آفرینش انسان از نطفه است، با این هدف که بداند که خداوند بر برگرداندن وی در قیامت تواناست.

اما چنانکه قبلا بارها بیان شده بر مبنای استفاده از یک لفظ در چند معنا، می‌توان خود آیه (و بلکه هر فرازی از آیه را) مستقل مورد ملاحظه قرار داد؛ و قبلا اشاره شد که علامه طباطبایی، این را که آیات قرآن چنین ظرفیت معنایی دارند «سرّ»ی دانسته که تحت آن اسراری است (المیزان، ج‏1، ص260[6]). بر همین اساس، توجه دادن به منشأ آفرینش انسان، می‌تواند ثمرات مختلفی داشته باشد از جمله:

الف. ناظر به ریشه‌های آفرینش وی در عوالم قبلی باشد؛ یعنی از ما خواسته‌اند درباره عالم ذر و سایر تعالیمی که درباره مراحل اولیه آفرینش ماست خوب بیندیشیم. مثلا آیا شروع آفرینش ما از یک وضعیت میمون‌وار است و ما صرفا بر اثر یک جهش کور بدینجا رسیده‌ایم، یا شروع آفرینش ما تلفیقی از سابقه خاکی و زمینی و دمیده شدن روح الهی است؛ ‌و از این رو، تفاوتهای بنیادینی با سایر موجودات زمینی و دنیوی داریم. (هم ذیل آیات مربوط به آفرینش انسان [مثلا جلسه 272، تدبر2 https://yekaye.ir/al-hegr-15-33/ و جلسه 1078، تدبر3 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13/ در این آدرس اخیر، آدرس عمده بحثهایی که در همین سایت یک آیه در روز در این باره مطرح شده ذکر شده است] و هم در مقاله‌ای مستقل [فطرت به مثابه یک نظریه انسان‌شناختی رقیب برای علوم انسانی مدرن در https://www.souzanchi.ir/fitrat-human-nature-as-a-competing-humanistic-theory-for-modern-humanities-and-social-sciences/] به تفصیل توضیح داده‌ام که مهمترین نزاع ما در حوزه علوم انسانی با دانش‌های رایج غربی این است که آنها تلقی داروینی‌ای از انسان را مبنای انسان‌شناسی خود قرار داده‌اند که ریشه انسان را صرفا و صرفا در بعد خاکی و زمینی (امتداد سایر موجودات زیستی زمینی) تعقیب می‌کنند در حالی که نگاه دینی، مهمترین امری که انسان را انسان کرد این می‌داند که در آن سابقه خاکی، روح الهی دمیده شد.

ب. ممکن است ناظر به عوامل ژنتیکی و ارثی‌ای باشد که در روحیات و خلقیات انسانها تاثیرگذار است که چه‌بسا در همین فضاست که اهل بیت ع فرموده‌اند: «اگر مردم بدانند که اصل آفرینش چگونه بوده است دو نفر با هم اختلاف نمی‌کردند» (حدیث1).

ج. اینکه انسان بنگرد که خودش و دیگران همگی از یک نطفه حقیر آفریده شده‌اند از خودبرتربینی‌ و تفاخر و ... دست برمی‌دارد.

د. ...

 

 

 

 


[1] . قرأ البزی ویعقوب بخلاف عنهما، بهاء السکت فی الوقف «مِمَّه» وقراءة الباقین بالسکون من غیرهاء فی الوقف (معجم القراءات، ج10 ، ص379).

[2] . برخی از احادیث مذکور که در آنها تعبیر «أصل الخلق» هم آمده است:

الف. فرازهایی از نامه امام صادق ع به شیعیان که ذیل آیه قبل بحث شد (جلسه1149 https://yekaye.ir/at-taariq-68-04/) چنین است:

الکافی، ج‏8، ص5-6

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ لَا مِنْ أَمْرِهِ أَنْ یَأْخُذَ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فِی دِینِهِ بِهَوًى وَ لَا رَأْیٍ وَ لَا مَقَایِیسَ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ الْقُرْآنَ وَ جَعَلَ فِیهِ تِبْیَانَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ جَعَلَ لِلْقُرْآنِ وَ لِتَعَلُّمِ الْقُرْآنِ أَهْلًا لَا یَسَعُ أَهْلَ عِلْمِ الْقُرْآنِ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ عِلْمَهُ أَنْ یَأْخُذُوا فِیهِ بِهَوًى وَ لَا رَأْیٍ وَ لَا مَقَایِیسَ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ بِمَا آتَاهُمْ مِنْ عِلْمِهِ وَ خَصَّهُمْ بِهِ وَ وَضَعَهُ عِنْدَهُمْ کَرَامَةً مِنَ اللَّهِ أَکْرَمَهُمْ‏ بِهَا وَ هُمْ أَهْلُ الذِّکْرِ الَّذِینَ أَمَرَ اللَّهُ هَذِهِ الْأُمَّةَ بِسُؤَالِهِمْ وَ هُمُ الَّذِینَ مَنْ سَأَلَهُمْ وَ قَدْ سَبَقَ فِی عِلْمِ اللَّهِ أَنْ یُصَدِّقَهُمْ وَ یَتَّبِعَ أَثَرَهُمْ أَرْشَدُوهُ وَ أَعْطَوْهُ مِنْ عِلْمِ الْقُرْآنِ مَا یَهْتَدِی بِهِ إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ إِلَى جَمِیعِ سُبُلِ الْحَقِّ وَ هُمُ الَّذِینَ لَا یَرْغَبُ عَنْهُمْ وَ عَنْ مَسْأَلَتِهِمْ وَ عَنْ عِلْمِهِمُ الَّذِی أَکْرَمَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ جَعَلَهُ عِنْدَهُمْ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ فِی عِلْمِ اللَّهِ الشَّقَاءُ فِی أَصْلِ الْخَلْقِ تَحْتَ الْأَظِلَّةِ «1» فَأُولَئِکَ الَّذِینَ یَرْغَبُونَ عَنْ سُؤَالِ أَهْلِ الذِّکْرِ وَ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ عِلْمَ الْقُرْآنِ وَ وَضَعَهُ عِنْدَهُمْ وَ أَمَرَ بِسُؤَالِهِمْ وَ أُولَئِکَ الَّذِینَ یَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ وَ مَقَایِیسِهِمْ حَتَّى دَخَلَهُمُ الشَّیْطَان‏ ...

ص12-13

وَ قَالَ ع: إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا کَانَ خَلَقَهُ اللَّهُ فِی الْأَصْلِ أَصْلِ الْخَلْقِ مُؤْمِناً لَمْ یَمُتْ حَتَّى یُکَرِّهَ اللَّهُ إِلَیْهِ الشَّرَّ وَ یُبَاعِدَهُ عَنْهُ وَ مَنْ کَرَّهَ اللَّهُ إِلَیْهِ الشَّرَّ وَ بَاعَدَهُ عَنْهُ عَافَاهُ اللَّهُ مِنَ الْکِبْرِ أَنْ یَدْخُلَهُ وَ الْجَبَرِیَّةِ فَلَانَتْ عَرِیکَتُهُ وَ حَسُنَ خُلُقُهُ وَ طَلُقَ وَجْهُهُ وَ صَارَ عَلَیْهِ وَقَارُ الْإِسْلَامِ وَ سَکِینَتُهُ وَ تَخَشُّعُهُ وَ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ اجْتَنَبَ مَسَاخِطَهُ وَ رَزَقَهُ اللَّهُ مَوَدَّةَ النَّاسِ وَ مُجَامَلَتَهُمْ وَ تَرْکَ مُقَاطَعَةِ النَّاسِ وَ الْخُصُومَاتِ وَ لَمْ یَکُنْ مِنْهَا وَ لَا مِنْ أَهْلِهَا فِی شَیْ‏ءٍ وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا کَانَ اللَّهُ خَلَقَهُ فِی الْأَصْلِ [أَصْلِ الْخَلْقِ‏] کَافِراً لَمْ یَمُتْ حَتَّى یُحَبِّبَ إِلَیْهِ الشَّرَّ وَ یُقَرِّبَهُ مِنْهُ فَإِذَا حَبَّبَ إِلَیْهِ الشَّرَّ وَ قَرَّبَهُ مِنْهُ ابْتُلِیَ بِالْکِبْرِ وَ الْجَبَرِیَّةِ فَقَسَا قَلْبُهُ وَ سَاءَ خُلُقُهُ وَ غَلُظَ وَجْهُهُ وَ ظَهَرَ فُحْشُهُ وَ قَلَّ حَیَاؤُهُ وَ کَشَفَ اللَّهُ سِتْرَهُ وَ رَکِبَ الْمَحَارِمَ فَلَمْ یَنْزِعْ عَنْهَا وَ رَکِبَ مَعَاصِیَ اللَّهِ وَ أَبْغَضَ طَاعَتَهُ وَ أَهْلَهَا فَبُعْدٌ مَا بَیْنَ حَالِ الْمُؤْمِنِ وَ حَالِ الْکَافِرِ سَلُوا اللَّهَ الْعَافِیَةَ وَ اطْلُبُوهَا إِلَیْهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ صَبِّرُوا النَّفْسَ عَلَى الْبَلَاءِ فِی الدُّنْیَا فَإِنَّ تَتَابُعَ الْبَلَاءِ فِیهَا وَ الشِّدَّةَ فِی طَاعَةِ اللَّهِ وَ وَلَایَتِهِ وَ وَلَایَةِ مَنْ أَمَرَ بِوَلَایَتِهِ خَیْرٌ عَاقِبَةً عِنْدَ اللَّهِ فِی الْآخِرَةِ مِنْ مُلْکِ الدُّنْیَا وَ إِنْ طَالَ تَتَابُعُ نَعِیمِهَا وَ زَهْرَتِهَا وَ غَضَارَةُ عَیْشِهَا فِی مَعْصِیَةِ اللَّهِ وَ وَلَایَةِ مَنْ نَهَى اللَّهُ عَنْ وَلَایَتِهِ وَ طَاعَتِه‏.

ب. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص340

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَةٍ أَنَّهُ قَال‏

قَالَ فَمَا بَالُ وُلْدِ آدَمَ فِیهِمْ شَرِیفٌ وَ وَضِیعٌ؟ قَالَ الشَّرِیفُ الْمُطِیعُ وَ الْوَضِیعُ الْعَاصِی قَالَ أَ لَیْسَ فِیهِمْ فَاضِلٌ وَ مَفْضُولٌ؟ قَالَ إِنَّمَا یَتَفَاضَلُونَ بِالتَّقْوَى قَالَ فَتَقُولُ إِنَّ وُلْدَ آدَمَ کُلَّهُمْ سَوَاءٌ فِی الْأَصْلِ لَا یَتَفَاضَلُونَ إِلَّا بِالتَّقْوَى قَالَ نَعَمْ إِنِّی وَجَدْتُ أَصْلَ الْخَلْقِ التُّرَابَ وَ الْأَبَ آدَمَ وَ الْأُمَّ حَوَّاءَ خَلَقَهُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَ هُمْ عَبِیدُهُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اخْتَارَ مِنْ وُلْدِ آدَمَ أُنَاساً طَهَّرَ مِیلَادَهُمْ وَ طَیَّبَ أَبْدَانَهُمْ وَ حَفِظَهُمْ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ أَخْرَجَ مِنْهُمُ الْأَنْبِیَاءَ وَ الرُّسُلَ فَهُمْ أَزْکَى فُرُوعِ آدَمَ فَعَلَ ذَلِکَ لِأَمْرٍ اسْتَحَقُّوهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَکِنْ عَلِمَ اللَّهُ مِنْهُمْ حِینَ ذَرَأَهُمْ أَنَّهُمْ یُطِیعُونَهُ وَ یَعْبُدُونَهُ وَ لَا یُشْرِکُونَ بِهِ شَیْئاً فَهَؤُلَاءِ بِالطَّاعَةِ نَالُوا مِنَ اللَّهِ الْکَرَامَةَ وَ الْمَنْزِلَةَ الرَّفِیعَةَ عِنْدَهُ وَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ لَهُمُ الشَّرَفُ وَ الْفَضْلُ وَ الْحَسَبُ وَ سَائِرُ النَّاسِ سَوَاءٌ أَلَا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ أَکْرَمَهُ وَ مَنْ أَطَاعَهُ أَحَبَّهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ لَمْ یُعَذِّبْهُ بِالنَّارِ قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کَیْفَ لَمْ یَخْلُقِ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ مُطِیعِینَ مُوَحِّدِینَ وَ کَانَ عَلَى ذَلِکَ قَادِراً قَالَ ع لَوْ خَلَقَهُمْ مُطِیعِینَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ ثَوَابٌ لِأَنَّ الطَّاعَةَ إِذَا مَا کَانَتْ فِعْلَهُمْ لَمْ یَکُنْ جَنَّةٌ وَ لَا نَارٌ وَ لَکِنْ خَلَقَ خَلْقَهُ فَأَمَرَهُمْ بِطَاعَتِهِ وَ نَهَاهُمْ عَنْ مَعْصِیَتِهِ وَ احْتَجَّ عَلَیْهِمْ بِرُسُلِهِ وَ قَطَعَ عُذْرَهُمْ بِکُتُبِهِ لِیَکُونُوا هُمُ الَّذِینَ‏ یُطِیعُونَ وَ یَعْصُونَ وَ یَسْتَوْجِبُونَ بِطَاعَتِهِمْ لَهُ الثَّوَابَ وَ بِمَعْصِیَتِهِمْ إِیَّاهُ الْعِقَابَ.

[3] . ثم نبه سبحانه على البعث بقوله «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ» یعنی المکذب بالبعث عن مقاتل «مِمَّ خُلِقَ» أی فلینظر نظر التفکر و الاستدلال من أی شی‏ء خلقه الله و کیف خلقه و أنشأه حتى یعرف أن الذی ابتدأه من نطفة قادر على إعادته

[4] . فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ لیعلم صحّة إعادته فلا یملی على حافظه الّا ما ینفعه فی عاقبته.

[5] . قوله تعالى: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ» أی ما هو مبدأ خلقه؟ و ما هو الذی صیره الله إنسانا؟ و الجملة متفرعة على الآیة السابقة و ما تدل علیه بفحواها بحسب السیاق و محصل المعنى و إذ کانت کل نفس محفوظة بذاتها و عملها من غیر أن تفنى أو ینسى عملها فلیذعن الإنسان أن سیرجع إلى ربه و یجزی بما عمل و لا یستبعد ذلک و لینظر لتحصیل هذا الإذعان إلى مبدإ خلقه و یتذکر أنه خلق من ماء دافق یخرج من بین الصلب و الترائب. فالذی بدأ خلقه من ماء هذه صفته یقدر على رجعه و إحیائه بعد الموت.

[6] . و من هنا یمکنک أن تستخرج منها فی المعارف القرآنیة قاعدتین:

إحداهما: أن کل جملة وحدها، و هی مع کل قید من قیودها تحکی عن حقیقة ثابتة من الحقائق أو حکم ثابت من الأحکام کقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ»: الأنعام- 91، ففیه معان أربع: الأول: قُلِ اللَّهُ، و الثانی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ، و الثالث: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ، و الرابع: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ. و اعتبر نظیر ذلک فی کل ما یمکن.

و الثانیة: أن القصتین أو المعنیین إذا اشترکا فی جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد.

و هذان سران تحتهما أسرار و الله الهادی.

 


1149) سوره طارق (86) آیه 4 إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها (2)

 

 

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که حضرت امیر وقتی برای بار دوم مردم را برای جنگ با معاویه می‌خواست آماده کند خطبه‌ای خواندند که اوایل آن کاملا معارف توحیدی است. در فرازی از آن آمده است:

پاک و منزّه است او، همان‌طور که خود را توصیف کرده است. و توصیف‌کنندگان به کنه وصف او نمی‌رسند. هنگام آفرینش اشیاء برای آنها حد و مرزهایی قرار داد تا آن‌ها را از شباهت به خود متمایز سازد و خود را نیز از شباهت به آن‌ها مبرا نماید. او در آنها حلول نکرده، تا گفته شود که او در آنها موجود است؛ و همچنین از آنها دور نمی‌باشد، تا گفته شود که او از آنها جدا و مباین است و از آنها غایب نیست که پرسیده شود که کجاست. لیکن او بدانها احاطه دارد و متقن و محکم کردشان صنعش، و همه را دربرگرفت حفاظت او. هیچ چیز از او پنهان نیست، نه مخفی‌ترین غیب‌های هوا و نه رازهای پنهان در ظلمات شب‌ها و نه آنچه در آسمان‌های بلندبالا تا زمین دون‌پایه نهفته است.برای هر چیزی از آنها حافظ و مراقب است و هر چیزی از آنها به وسیله چیزی دیگر احاطه شده است و او خود محیط است بر آنچه از آنها که احاطه شده است.

الکافی، ج‏1، ص135؛ التوحید (للصدوق)، ص42[1]

مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى جَمِیعاً رَفَعَاهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِی حَرْبِ مُعَاوِیَةَ فِی الْمَرَّةِ الثَّانِیَةِ فَلَمَّا حَشَدَ النَّاسُ قَامَ خَطِیباً فَقَال‏:

... سُبْحَانَهُ هُوَ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ وَ الْوَاصِفُونَ لَا یَبْلُغُونَ نَعْتَهُ وَ حَدَّ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا عِنْدَ خَلْقِهِ [إِیَّاهَا] إِبَانَةً لَهَا مِنْ شَبَهِهِ وَ إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا؛ لَمْ یَحْلُلْ فِیهَا فَیُقَالَ هُوَ فِیهَا کَائِنٌ، وَ لَمْ یَنْأَ عَنْهَا فَیُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ، وَ لَمْ یَخْلُ مِنْهَا فَیُقَالَ لَهُ أَیْنَ. لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ وَ أَتْقَنَهَا صُنْعُهُ وَ أَحْصَاهَا حِفْظُهُ لَمْ یَعْزُبْ عَنْهُ خَفِیَّاتُ غُیُوبِ الْهَوَاءِ [الْهَوَى] وَ لَا غَوَامِضُ مَکْنُونِ ظُلَمِ الدُّجَى وَ لَا مَا فِی السَّمَاوَاتِ الْعُلَى إِلَى [وَ] الْأَرَضِینَ السُّفْلَى لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مِنْهَا حَافِظٌ وَ رَقِیبٌ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ مِنْهَا بِشَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ وَ الْمُحِیطُ بِمَا أَحَاطَ مِنْهَا ...

در الغارات (ط - القدیمة، ج‏1، ص99-100) همین خطبه با سند دیگری از حضرت امیر ع روایت شده بدین صورت که راوی می‌گوید شخصی از حضرت درباره «صفة الرب» سوال کرد و حضرت این خطبه را ایراد کرد که تفاوتهای جزیی مختصری در برخی عباراتش وجود دارد.[2]

 

2) امام صادق ع نامه‌ای به شیعیان نوشته و خواسته بودند این نامه را به یک دیگر بیاموزند و در آن درنگ کنند و آن را به کارش بندند، آنها هم هر یک نسخه‌اى از آن را در نمازخان? منزل خویش نهاده بودند و هر گاه نمازشان به پایان مى‌رسید در آن مى‌نگریستند؛ که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[3] در فرازی از آن، وقتی می‌خواهند شیعیان را خطاب قرار دهند با این تعبیر بیان می‌کنند:

فرمود: ای جماعتی که خداوند حافظ است برای آنها امرشان را؛ بر شما باد به آثار [= پیروی از تعالیم و دستورات] رسول الله ص و سنت او و آثار ائمه هدی از اهل بیت رسول الله ص بعد از او و سنت ایشان...

الکافی، ج‏8، ص8

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَفْصٍ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ کَتَبَ بِهَذِهِ الرِّسَالَةِ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ أَمَرَهُمْ بِمُدَارَسَتِهَا وَ النَّظَرِ فِیهَا وَ تَعَاهُدِهَا وَ الْعَمَلِ بِهَا فَکَانُوا یَضَعُونَهَا فِی مَسَاجِدِ بُیُوتِهِمْ فَإِذَا فَرَغُوا مِنَ الصَّلَاةِ نَظَرُوا فِیهَا؛

قَالَ وَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْکُوفِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ الصَّحَّافِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَتْ هَذِهِ الرِّسَالَةُ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى أَصْحَابِهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ ...

وَ قَالَ: أَیَّتُهَا الْعِصَابَةُ الْحَافِظُ اللَّهُ لَهُمْ أَمْرَهُمْ عَلَیْکُمْ بِآثَارِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ سُنَّتِهِ وَ آثَارِ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ بَعْدِهِ وَ سُنَّتِهِمْ.

 

3) شخصی به نام ابوقره خدمت امام رضا ع می‌رسد و سوالاتی از امام ع می‌پرسد. وی به خاطر تعابیری همچون «وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ: و عرش پروردگارت را آن روز هشت نفر فوق خویش حمل می‌کنند» (حاقه/17) و « الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْش: کسانی که عرض را حمل می‌کنند» (غافر/7) خیال می‌کرده که درباره خداوند می‌توان گفت که او «محمول» [عده‌ای او را حمل می‌کنند!] است

حضرت در پاسخ وی می‌فرمایند: عرش، خداوند نیست [یعنی وقتی آیه می‌فرماید عرش پروردگارت را حمل می‌کنند، معنایش این نیست که خود خدا را حمل می‌کنند]؛ بلکه عرش نامی است برای علم و قدرت و عرشی که در آن هر چیزی هست؛ سپس حمل آن را به غیر خویش، یعنی برخی از مخلوقات خود، نسبت داد؛ ‌زیرا مخلوقاتش را با حمل کردن عرش خویش [= قبول علم و قدرت خداوند] به ابراز بندگی خود واداشت و آنان حاملان عرش اویند و مخلوقاتی هم پیرامون عرش او تسبیح می‌گویند و آنان علم او را می‌دانند و فرشتگانی هم هستند که اعمال بندگانش را می‌نویسند؛ و زمینیان را هم با طواف به دور خانه خویش به ابراز بندگی خویش واداشت «و خداوند بر عرش استوا دارد» (طه/5) همان گونه که خود فرمود. و عرش و کسانی که آن را حمل می‌کنند و کسانی که پیرامون عرش‌اند، خداوند حامل و حافظ همه آنهاست و نگهدارنده و و قائم بر هرکسی و فوق هر چیزی و بر هر چیزی است؛ و در مورد او کلمه «محمول» [حمل شده] و «أسفل» [پایین‌تر] هیچگاه به‌نحوی که به کلمه دیگری متصل نباشد اطلاق نمی‌گردد که اگر چنین شود لفظ و معنا فاسد شده است. ..

ابوقره گفت:

الکافی، ج‏1، ص130-131

أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى قَالَ: سَأَلَنِی أَبُو قُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع، فَاسْتَأْذَنْتُهُ فَأَذِنَ لِی. فَدَخَلَ فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَ فَتُقِرُّ أَنَّ اللَّهَ مَحْمُولٌ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع: کُلُّ مَحْمُولٍ مَفْعُولٌ بِهِ مُضَافٌ إِلَى غَیْرِهِ مُحْتَاجٌ وَ الْمَحْمُولُ اسْمُ نَقْصٍ فِی اللَّفْظِ وَ الْحَامِلُ فَاعِلٌ وَ هُوَ فِی اللَّفْظِ مِدْحَةٌ وَ کَذَلِکَ قَوْلُ الْقَائِلِ فَوْقَ وَ تَحْتَ وَ أَعْلَى وَ أَسْفَلَ وَ قَدْ قَالَ اللهُ: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها» وَ لَمْ یَقُلْ فِی کُتُبِهِ إِنَّهُ الْمَحْمُولُ، بَلْ قَالَ إِنَّهُ الْحَامِلُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ الْمُمْسِکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا وَ الْمَحْمُولُ مَا سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ یُسْمَعْ أَحَدٌ آمَنَ بِاللَّهِ وَ عَظَمَتِهِ قَطُّ قَالَ فِی دُعَائِهِ یَا مَحْمُولُ؟

قَالَ أَبُو قُرَّةَ: فَإِنَّهُ قَالَ: «وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ» وَ قَالَ: «الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْش»‏.

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع: الْعَرْشُ لَیْسَ هُوَ اللَّهَ وَ الْعَرْشُ اسْمُ عِلْمٍ وَ قُدْرَةٍ وَ عَرْشٍ فِیهِ کُلُّ شَیْ‏ءٍ ثُمَّ أَضَافَ الْحَمْلَ إِلَى غَیْرِهِ خَلْقٍ مِنْ خَلْقِهِ لِأَنَّهُ اسْتَعْبَدَ خَلْقَهُ بِحَمْلِ عَرْشِهِ وَ هُمْ حَمَلَةُ عِلْمِهِ وَ خَلْقاً یُسَبِّحُونَ حَوْلَ عَرْشِهِ وَ هُمْ یَعْمَلُونَ بِعِلْمِهِ وَ مَلَائِکَةً یَکْتُبُونَ أَعْمَالَ عِبَادِهِ وَ اسْتَعْبَدَ أَهْلَ الْأَرْضِ بِالطَّوَافِ حَوْلَ بَیْتِهِ «وَ اللَّهُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»‏ کَمَا قَالَ. وَ الْعَرْشُ وَ مَنْ یَحْمِلُهُ وَ مَنْ حَوْلَ الْعَرْشِ وَ اللَّهُ الْحَامِلُ لَهُمُ الْحَافِظُ لَهُمُ الْمُمْسِکُ الْقَائِمُ عَلَى کُلِّ نَفْسٍ وَ فَوْقَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَا یُقَالُ مَحْمُولٌ وَ لَا أَسْفَلُ قَوْلًا مُفْرَداً لَا یُوصَلُ بِشَیْ‏ءٍ فَیَفْسُدُ اللَّفْظُ وَ الْمَعْنَى‏. ...[4]

 

4) الف. از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

کسی که بین خودش و خدا را اصلاح کند خداوند بین او و مردم را اصلاح می‌کند و کسی که امر آخرتش را اصلاح کند خداوند امر دنیایش را اصلاح می‌کند؛

و کسی که واعظی از خویش بر خویش داشته باشد از جانب خداوند بر او حافظی خواهد بود.

نهج البلاغة، حکمت 89

وَ قَالَ ع: مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ؛

وَ مَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظ

ب. در نقل دیگری از ایشان چنین روایت شده است:

کسی که بازدارنده‌ای از جانب خویش بر خویش داشته باشد از جانب خداوند حافظی بر او خواهد بود.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص433؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص239

مَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ زَاجِرٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ.

 

5) در دعایی که از امام سجاد ع روایت شده آمده است:

خدایا من خودم و دینم و مالم و فرزندانم و هرچه از آن من است و برادران مومنم که به خاطر تو با آنها برادر شده‌ام را نزد تو ودیعه می‌گذارم و از تو می‌خواهم که همه آنها را حفظ کنی که همنا در حالی که تو حافظ باشی هیچ چیزی از دارایی‌های من ضایع نخواهد شد؛‌بلکه تو بهترین حافظ و رحم‌کننده‌ترین رحم‌کنندگانی و همنشینی با تو کافی است...

إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج‏1، ص236

دعاء آخر فی الیوم التاسع و العشرین من شهر رمضان من مجموعة مولانا زین العابدین ع‏

... اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُکَ نَفْسِی وَ دِینِی وَ مَالِی وَ وَلَدِی وَ کُلَّ ضَیْعَةٍ هِیَ لِی وَ إِخْوَانِی فِیکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَسْتَحْفِظُکَ ذَلِکَ کُلَّهُ فَإِنَّهُ لَا یَضِیعُ ضَیْعَةٌ عَلَیَّ وَ أَنْتَ حَافِظٌ بَلْ أَنْتَ خَیْرٌ حافِظاً وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ وَ کَفَى بِکَ صَاحِبا ..

فراز فوق را در دعای اول ماه رجب هم آورده است (إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج‏2، ص640)[5].

 

ممکن است مراد از «حافظ» در این آیه همان باشد که در آیه «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظین‏» (انفطار/10) آمده است. احادیث مربوط به این آیه قبلا در جلسه 190 (https://yekaye.ir/al-infitar-082-10/) گذشت. در اینجا فقط حدیثی که آنجا در پاورقی آمده بود تکرار می‌شود:

5) حدیثی عموما در تفاسیر اهل سنت ذیل آیه 11 سوره رعد (لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّه) آمده است و سید بن طاوس نیز از کتابی که ظاهرا از علمای اهل سنت است نقل کرده است بدین بیان:

عثمان بر رسول خدا ص وارد و گفت: به من خبر دهید که همراه هر بنده‌ای چند فرشته هست؟

پایمبر ص فرمودند:

فرشته‌ای در سمت راستت برای حسناتت، و یکی در سمت چپت، که او قرار است کارهای بدت را بنویسد. هنگامی که کار خوبی انجام می‌دهی ده تا می‌نویسند و هنگامی که کار بدی انجام دهی، آنکه سمت چپت است به آنکه سمت راستت است می‌گوید: بنویسم؟ او می‌گوید: «شاید که استغفار و توبه کند.» وقتی که سه بار تکرار می‌شود: پاسخ می‌دهد: «بنویس، خدا ما را از دست او راحت کند که بدهمنشینی است، چقدر مراقبتش نسبت به خداوند عز و جل اندک است، چقدر در برابر ما بی‌حیاست.» که خداوند می‌فرماید: هیچ سخنی به لفظ درنمی‌آید مگر اینکه رقیب و عتیدی نزد آن هست» (ق/18).

و دو فرشته در مقابل و پشت سرت که خداوند متعال می‌فرماید: «تعقیب‌کنندگانی در پیش رو و پشت سر او هست که او را به امر الهی حفظ می‌کنند.»

و فرشته‌ای که پیشانی‌ات را به قبضه خود دارد، هنگامی که برای خدا تواضع کنی تو را بالا می‌برد و هنگامی که بر خدا گردنکشی کنی تو را درهم می‌کوبد [یا: پایین می‌آورد و رسوا می‌کند].

و دو فرشته که کنار لبهای تو هستند و فقط مامور ثبت و ضبط صلوات بر محمد ص هستند؛

و فرشته‌ای که بر دهان تو ایستاده و مانع ورود حیوانات موذی بدان می‌شود؛

و دو فرشته‌ای که بر چشم تو جای دارند؛

پس اینها ده فرشته برای هر آدمی هستند و فرشتگان شب هم بر فرشتگان روز وارد می‌شوند زیرا فرشتگان روز غیر از فرشتگان شب‌اند؛ پس بیست فرشته برای هر آدمی هست.

و ابلیس خودش روزها و فرزندانش شبها سراغت می‌آیند؛

و خداوند فرمود: «و قطعا که بر شما حافظانی هست» (انفطار/10) و فرمود: «هنگامی که آن دو دریافت‌کننده، در حالی که چپ و راست او نشسته‌اند، دریافت می‌کنند» (ق/17).

جامع البیان فی تفسیر القرآن (طبری)، ج‏13، ص7[6]؛ سعد السعود للنفوس منضود، ص225[7]؛ بحار الأنوار، ج‏5، ص324

حدثنی المثنى قال: حدثنا إبراهیم بن عبد السلام بن صالح القشیری قال: حدثنا علی بن جریر، عن حماد بن سلمة، عن عبد الحمید بن جعفر، عن کنانة العدوی قال:

دَخَلَ عُثْمَانُ بن عفان عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ الْعَبْدِ کَمْ مَعَهُ مِنْ مَلَکٍ؟

قَالَ: مَلَکٌ عَلَى یَمِینِکَ عَلَى حَسَنَاتِکَ وَ وَاحِدٌ عَلَى الشِّمَالِ [وهو أمینٌ على الذی على الشمال] فَإِذَا عَمِلْتَ حَسَنَةً کَتَبَ عَشْراً وَ إِذَا عَمِلْتَ سَیِّئَةً قَالَ الَّذِی عَلَى الشِّمَالِ لِلَّذِی عَلَى الْیَمِینِ: أَکْتُبُ. قَالَ: لَعَلَّهُ یَسْتَغْفِرُ الله وَ یَتُوبُ. فَإِذَا قَالَ ثَلَاثاً، قَالَ: نَعَمْ اکْتُبْ أَرَاحَنَا اللَّهُ مِنْهُ، فَبِئْسَ الْقَرِینُ [الصدیق]؛ مَا أَقَلَّ مُرَاقَبَتَهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ [مَا] أَقَلَّ اسْتِحْیَاءَهُ مِنا؛ یَقُولُ اللَّهُ عز و جل: «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»؛

وَ مَلَکَانِ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ مِنْ خَلْفِکَ؛ یَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ»؛

وَ مَلَکٌ قَابِضٌ عَلَى نَاصِیَتِکَ فَإِذَا تَوَاضَعْتَ لِلَّهِ عز و جل رَفَعَکَ وَ إِذَا تَجَبَّرْتَ عَلَى اللَّهِ قصمک [وَضَعَکَ وَ فَضَحَکَ]؛

وَ مَلَکَانِ عَلَى شَفَتَیْکَ لَیْسَ یَحْفَظَانِ علیک إِلَّا الصَّلَاةَ [الصلوات] عَلَى مُحَمَّدٍ ص؛

وَ مَلَکٌ قَائِمٌ عَلَى فِیکَ لَا یَدَعُ أَنْ تدب [تَدْخُلَ] الْحَیَّةُ فِی فِیکَ؛

وَ مَلَکَانِ عَلَى عَیْنَیْکَ؛

فَهَذِهِ عَشَرَةُ أَمْلَاکٍ عَلَى کُلِّ آدَمِیٍّ وَ ینزولون ملائکة اللیل على ملائکة النهار، لأن مَلَائِکَةُ اللَّیْلِ سِوَى مَلَائِکَةِ النَّهَارِ فَهَؤُلَاءِ عِشْرُونَ مَلَکاً عَلَى کُلِّ آدَمِیٍّ؛

وَ إِبْلِیسُ بِالنَّهَارِ وَ وُلْدُهُ بِاللَّیْلِ؛

قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» الْآیَةَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ «إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ» الْآیَةَ.

تدبر

1) «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ»

این آیه را جواب قسم دانسته‌اند. در آیه اول به سماء و طارق سوگند خورد و اکنون می‌فرماید که سوگند خوردم که بگویم حتما بر هر نفسی حافظی هست و هیچ نفسی بدون حافظ رها نشده و به حال خود واگذار نشده است. از این جهت قرابت معنایی زیادی دارد با آیه «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدى‏» (قیامت/36).

در عین حال، این آیه ظرفیتهای معنایی متعددی دارد که همگی می تواند مد نظر باشد. درباره اینکه مقصود از «نفس»، «حافظ»، و «حفاظت»ی که در این آیه مد نظر است چیست، احتمالات مختلفی وجود دارد که در اینجا صرفا به احتمالات برای هریک اشاره می‌شود. این احتمالات با مراجعه به بحث لغت (نکات ادبی) و تفاسیر مختلف استخراج شده است:

الف. مقصود از «هر نفسی» که حتما حافظی بر او هست:

الف.1. همه نفوس بشری؛ و آنگاه آنچه از این نفس حفظ می‌شود عبارت است از:

الف.1.1. خود نفس

الف.1.2. گفتار و اعمال نفس

الف.1.3. صفات و ملکات نفس

الف.1.4. شؤون و مراتب مختلف نفس

الف.2. هر موجود زنده‌ای است که علاوه بر بدنش، نفسی دارد (مورد قبل + نفوس نباتی و حیوانی)

الف.3. هر موجود زنده و باشعوری (مورد قبل + فرشتگان و اجنه و ...)

الف.4. هر چیزی که هویت شخصی دارد که می‌توان بر او اطلاق «موجود» کرد (مورد قبل + جمادات و مصنوعات و اعمال و صفات و ...)

الف.5. هرچیزی که به هر نحوی هویت واقعی دارد که به نحو خاص درباره‌اش می‌شود سخنی گفت (مورد قبل [= هویت شخصی] + هویت‌های شخصیتی حقیقی، مانند هر موردی از قواعد ریاضی، سنت‌های الهی، استلزامات منطقی و ...)

الف.6. هر چیزی که به هر نحوی هویتی داشته باشد (مورد قبل [= هویت‌های حقیقی] + هویت‌های اعتباری)

الف.7. ...

ب. مقصود از «حافظ» چه کسی است؟

ب.1. خداوند

ب.2. فرشته‌ای که حافظ بر همه باشد.

ب.3. اسم جنس است به معنای هر فرشته‌ای که حافظ بر کس خاصی است.

ب.4. فرشتگان و اولیای الهی

ب.5. عقل

ب.5. قوای مدبره بدن انسان

ب.6. ...

ج. مقصود از «حفاظت» چیست؟

ج.1. نگهداری و ضبط

ج.1.1. نگهداری عینی و خارجی خود چیزی

ج.1.2. نگهداری و ضبط افعال و صفات چیزی

ج.1.3. نگهداری و ضبط اطلاعات مربوط به چیزی

ج.1.4. ...

ج.2. مراقبت و زیر نظر داشتن (تأکید بر زیر نظر داشتن خود آن نفس است)؛ به معنای

ج.2.1. مواظبت کردن و همواره همراه او بودن

ج.2.2. مراعات وضعیت چیزی را کردن و مانع شدن از تضییع آن

ج.2.3. رصد و تفتیش و وارسی دائمی وضعیت آن

ج.2.4. ...

ج.3. نگهبانی (تأکید بر زیر نظر داشتن چیزی است از حیث عوامل بیرونی‌ آسیب‌زا)؛ به معنای

ج.3.1. حراست کردن و در حصن خود قرار دادن (مانع آسیب رساندن عوامل خارجی به او شدن)

ج.3.2. دفاع کردن (دفع کردن آسیبهایی که از عوامل خارجی می‌رسد)

ج.3.3. حمایت کردن (او را در مقابل عوامل آسیب‌زا تقویت کردن)

ج.3.4. ...

تبصره

واضح است که در ترکیب اینها دهها و شاید صدها حالت به دست می‌آید و همچنین متناسب با معنایی که در آیات قبل برای آسمان و طارق گذشت و تناسب سوگند با آنچه به خاطرش سوگند خورده می‌شود، معانی بسیار متنوع‌تری قابل استخراج است؛ که البته این گونه نیست که همه اینها با هم قابل ترکیب باشد؛ بلکه برخی از اینها تنها با برخی دیگر می‌تواند ترکیب شود. مثلا اگر «نفس» را به معنای «خود» گرفتیم که شامل «خدا» هم بشود، در خصوص خداوند، معنای جمله (برای خداوند حتما حافظی هست) را نباید این بگیریم که «نگهبانی برای خداوند هست»؛ چرا که این معنا قطعا نادرست است (به تذکر امام ع در حدیث 3 توجه شود)؛ بلکه معنایی که می‌تواند تناسب داشته باشد این است که «حافظ» را به معنایی همچون «مراقب اعمال خویش» بگیریم و آنگاه معنای آیه در این حالت این می‌شود که: «برای خداوند کسانی هستند که مراقب اعمال خود در پیشگاه اویند». در تدبرهای بعد برخی از این ترکیبات که به عنوان معانی‌ای که از این آیه قابل استنباط است و در برخی تفاسیر اشاره شده تقدیم می‌شود؛ و البته قطعا بسیار بیش از اینها قابل ذکر است؛ و همگی هم می‌تواند مد نظر آیه بوده باشد.

ضمنا درباره این گزینه‌ها که مقصود از نفس می‌تواند خاص نفوس انسانی باشد یا اعم از آن؛ و مقصود از «حافظ» خداوند است یا فرشتگان یا «فرشتگان و اولیای الهی» یا اصل حفظی که برای نفوس رخ می‌دهد یا ملک مدبر نفس؛ و مقصود از آنچه حفظ می‌شود، تمام عالم ما سوی الله است، یا اعمال و گفتار انسان، یا نفس به همراه اعمالش، یا نفس به همراه تمام شئون و کمالاتش، اقوال مختلفی مطرح شده است که در مقاله «نفس و حافظ آن، در آیه چهارم سوره طارق با تأکید بر دیدگاه ملاصدرا و علامه طباطبایی» نوشته عبدالله حاجی علی لالانی و سلمان قاسم نیا (دوفصلنامه انسان پژوهی دینی، ش26، پاییز و زمستان 1390) به تفصیل پرداخته شده است: https://raj.smc.ac.ir/article_1054.html

 

2) «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ»

هیچ نفسی نیست مگر اینکه حافظ و نگهبانی از فرشتگان بر او هست که عمل و قول و فعلش و هر کار خوب و بدی که کسب می‌کند را حفظ می‌نماید (مجمع البیان، ج‏10، ص714[8]) تا در روز قیامت آن را برای وی حساب کنند و متناسب با آن پاداش یا جزا دهند؛ که در این صورت معنایش به آیه «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (انفطار/10-12) نزدیک است (المیزان، ج‏20، ص259[9]؛ قتاده و ابن سیرین، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص450[10]).

 

3) «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ»

چه‌بسا مقصود حفظ و نگهداری خود نفس باشد (مورد ج.1.1. در تدبر 1) و مراد از «حافظ» جنس آن باشد؛ یعنی نفوس محفوظ است و با مرگ بدن از بین نمی‌رود تا روز قیامت دوباره خداوند آن نفوس را به این بدنها برگرداند؛ که آیات فراوانی هم بر این معنا دلالت دارند مانند «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ» (لسجده/11)، با «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ» (زمر/42). (المیزان، ج‏20، ص259[11]).

 

4) «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ»

هیچ نفس به حال خود رها نشده است مگر این که فرشتگانی هستند که مواظب او و مامور روزی و حیات و مرگ وی هستند (اقتباس از ابن عباس و ابن جریح و قتاده، در الدر المنثور، ج‏6، ص335-336[12]).

 

5) «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ»

هر نفسی از جانب خداوند حافظ و نگهبانی دارد که او را از شر شیاطین و سایر آسیبهای ارضی و سماوی حفظ می‌کند (به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص450[13]) تا او را تسلیم وضعیتی کند که خداوند برایش مقدر کرده است (کلبی و فراء، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص451[14]).

 

6)‌ «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ»

هیچ کسی نیست مگر اینکه خداوند عقلی برای او قرار داده که با ارشاد وی به مصالح و بازداشتنش از مضرات وی را حفظ کند (به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص451[15]).

 

7) «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ»

هیچ کسی نیست مگر اینکه خداوند متعال حافظ و مهیمن و رقیب بر اوست (به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص451[16]).

 

8) «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ»

هیچ انسانی تنها و بدون مراقبت نیست، و همه اعمال و رفتار ما تحت نظارت دقیق الهی قرار دارد. این آگاهی می‌تواند انسان را به سوی مراقبت بیشتر از اعمال و رفتار خود سوق دهد و زمینه‌ساز تقوا و خودکنترلی باشد (البحر المحیط، ج‏10، ص451[17]).

 

9) «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ»

متناسب با دو تفسیر انفسی و آفاقی آیات قبل، و مقایسه هریک با مفاد این آیه، دهها معنای دیگر در خصوص نسبت آن سوگندی که خورده شد و این جواب سوگند به دست می‌آید؛ از باب نمونه:

اگر تفسیر انفسی‌ای را در نظر بگیریم که مقصود از «طارق» شخص سالک بود و مقصود از «آسمان» آن مسیری که در عوالم ملکوت طی می‌کند، چه‌بسا بتوان گفت آیه حاضر تذکر می‌دهد که در این مسیری که انسان سالک الی الله در پیش گرفته است شیاطین و موانعی وجود دارد ولی خداوند برای کسی که واقعا برای خدا در این راه قدم می‌نهد حافظ و نگهبانی قرار داده است که هم در تشخیص راه درست به وی کمک می‌کنند: «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنین‏» (عنکبوت/39) و هم در این مسیر او را از خطرات حفظ می‌کنند: «سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهار؛ لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّه‏» (رعد/10-11). (همچنین به حدیث 5 توجه شود).

 

10) «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لما عَلَیْها حافِظٌ»

همه احتمالاتی که تا اینجا گذشت همگی مبتنی بر دو قرائت مشهور از این آیه بود. در حالی که اگر قراءات دیگری هم که برای این آیه هست جدی بگیریم رقم احتمالات آیه شاید به هزاران احتمال برسد. از باب نمونه:

چنانکه در بحث اختلاف قراءات گذشت، در دو قرائت غیرمشهور ابورجاء و ضحاک) کلمه چهارم در این آیه به صورت «لِما» قرائت شده است. خود این قرائت چندین ظرفیت معنایی در آیه ایجاد می‌کند که یکی از آنها این است که لام را لام اختصاص (یا ملکیت) بگیریم و ما را مای موصول و مبتدا و «علیها» را خبر آن، و عبارت «لِما عَلَیْها» را متعلق به «حافظ» بگیریم که در این صورت معنایش می‌شود «همانا برای هر نفسی حافظی هست برای آنچه بر او سیطره دارد» که خود همین عبارت ظرفیت معانی متعددی را دارد که یکی از آنها این است که هرنفسی را که در نظر بگیریم، اگر دیگری‌ای بر او سیطره‌ای یافت حتما حافظ و نگهبانی فوق آن شخص مسیطر وجود دارد که اگر او از این سیطره‌اش سوء استفاده کرد حق این نفس ضایع نشود.

 

 

 


[1] . حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ عَنْ تَمِیمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی مُعَاوِیَةَ عَنِ الْحُصَیْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِی حَرْبِ مُعَاوِیَةَ فِی الْمَرَّةِ الثَّانِیَةِ فَلَمَّا حَشَدَ النَّاسَ قَامَ خَطِیباً فَقَال‏

سُبْحَانَهُ هُوَ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ وَ الْوَاصِفُونَ لَا یَبْلُغُونَ نَعْتَهُ حَدَّ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا عِنْدَ خَلْقِهِ إِیَّاهَا إِبَانَةً لَهَا مِنْ شِبْهِهِ وَ إِبَانَةً لَهُ مِنْ شِبْهِهَا فَلَمْ یَحْلُلْ فِیهَا فَیُقَالَ هُوَ فِیهَا کَائِنٌ وَ لَمْ یَنْأَ عَنْهَا فَیُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ وَ لَمْ یَخْلُ مِنْهَا فَیُقَالَ لَهُ أَیْنَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ وَ أَتْقَنَهَا صُنْعُهُ وَ أَحْصَاهَا حِفْظُهُ لَمْ یَعْزُبْ عَنْهُ خَفِیَّاتُ غُیُوبِ الْهَوَى وَ لَا غَوَامِضُ مَکْنُونِ ظُلَمِ الدُّجَى وَ لَا مَا فِی السَّمَاوَاتِ الْعُلَى وَ الْأَرَضِینَ السُّفْلَى لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مِنْهَا حَافِظٌ وَ رَقِیبٌ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ مِنْهَا بِشَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ وَ الْمُحِیطُ بِمَا أَحَاطَ مِنْهَا.

[2] . حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْیَشْکُرِیُّ وَ کَانَ ثِقَةً: أَنَّ عَلِیّاً ع سُئِلَ عَنْ صِفَةِ الرَّبِّ فَقَالَ:

... فَسُبْحَانَهُ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ وَ الْوَاصِفُونَ لَا یَبْلُغُونَ نَعْتَهُ حَدَّ الْأَشْیَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ إِیَّاهَا إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا وَ إِبَانَةً لَهَا مِنْ شَبَهِهِ‏ فَلَمْ یَحْلُلْ فِیهَا فَیُقَالَ: هُوَ فِیهَا کَائِنٌ وَ لَمْ یَبِنْ عَنْهَا فَیُقَالَ: هُوَ عَنْهَا بَائِنٌ وَ لَمْ یَنْأَ عَنْهَا فَیُقَالَ لَهُ أَیْنَ وَ لَکِنَّهُ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ وَ أَتْقَنَهَا صُنْعُهُ وَ ذَلَّلَهَا أَمْرُهُ وَ أَحْصَاهَا حِفْظُهُ فَلَمْ یَعْزُبْ عَنْهُ‏ خَفِیَّاتُ غُیُوبِ الْمَدَى وَ لَا غَامِضُ سَرَائِرِ مَکْنُونِ الدُّجَى‏ وَ لَا مَا فِی السَّمَاوَاتِ الْعُلَى وَ لَا الْأَرَضِینَ السُّفْلَى لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مِنْهَا حَافِظٌ وَ رَقِیبٌ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ مِنْهَا بِشَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ وَ الْمُحِیطُ بِمَا أَحَاطَ بِهِ مِنْهَا...

[3] . جلسه175، حدیث2 http://yekaye.ir/sad-38-28/

جلسه202، حدیث1 http://yekaye.ir/ale-imran-003-31/

جلسه456 حدیث3 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-11/

جلسه490، حدیث3 http://yekaye.ir/alqalam-68-24/

جلسه 531 حدیث3 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-42/

جلسه 704، حدیث2 https://yekaye.ir/al-fater-35-4/

جلسه 909، حدیث2 https://yekaye.ir/ale-imran-3-186/

جلسه 1081، حدیث5 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/

جلسه 1134، حدیث5 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04/

[4] . قَالَ أَبُو قُرَّةَ فَتُکَذِّبُ بِالرِّوَایَةِ الَّتِی جَاءَتْ أَنَّ اللَّهَ إِذَا غَضِبَ إِنَّمَا یُعْرَفُ غَضَبُهُ أَنَّ الْمَلَائِکَةَ الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ یَجِدُونَ ثِقْلَهُ عَلَى کَوَاهِلِهِمْ فَیَخِرُّونَ سُجَّداً فَإِذَا ذَهَبَ الْغَضَبُ خَفَّ وَ رَجَعُوا إِلَى مَوَاقِفِهِمْ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مُنْذُ لَعَنَ إِبْلِیسَ إِلَى یَوْمِکَ هَذَا هُوَ غَضْبَانُ عَلَیْهِ فَمَتَى رَضِیَ وَ هُوَ فِی صِفَتِکَ لَمْ یَزَلْ غَضْبَانَ عَلَیْهِ وَ عَلَى أَوْلِیَائِهِ وَ عَلَى أَتْبَاعِهِ کَیْفَ تَجْتَرِئُ أَنْ تَصِفَ رَبَّکَ بِالتَّغْیِیرِ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ وَ أَنَّهُ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا یَجْرِی‏ عَلَى الْمَخْلُوقِینَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لَمْ یَزُلْ مَعَ الزَّائِلِینَ وَ لَمْ یَتَغَیَّرْ مَعَ الْمُتَغَیِّرِینَ وَ لَمْ یَتَبَدَّلْ مَعَ الْمُتَبَدِّلِینَ وَ مَنْ دُونَهُ فِی یَدِهِ وَ تَدْبِیرِهِ وَ کُلُّهُمْ إِلَیْهِ مُحْتَاجٌ وَ هُوَ غَنِیٌّ عَمَّنْ سِوَاهُ.

 


1149) سوره طارق (86) آیه 4 إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حاف

 

إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ

8 رمضان 1446 19/12/1403

ترجمه

همانا هر نفسی کسی بر او حافظ است.

هیچ نفسی نیست مگر اینکه بر او حافظی است.

اختلاف قرائت (همراه با نکات نحوی)

إِنْ کُلُّ / إِنْ کُلَّ ... لِما / إِنَّ کُلَّ ... لَما / أنْ کُلّ ؟

در عموم قراءات مشهور، حرف «ان» به صورت «إِنْ» تلفظ شده و کُلُّ مبتدا (مرفوع) و حافظ خبر آن است؛ که البته بر مبنای بصریون «إن» مخففه از «إنَّ» است و حرف «ل» بر «لَما» برای تمایز آن از «إن» نافیه آمده است؛ اما از نظر کوفیون «إن» نافیه است و در «لما»، «ل» به معنای «إلا» و «ما» زائده است (البحر المحیط، ج‏10، ص450[1]؛ معجم القراءات، ج10 ، ص377[2]).

اما در برخی قراءات غیرمشهور (ضحاک) به صورت «إِنْ کُلَّ» قرائت شده، یعنی «کلَّ» را به صورت منصوب قرائت کرده است، و در این قرائت، حرف «ل» در «لِما» به صورت مکسور آمده است (المغنی فی القراءات، ص1909[3]) که واضح است که در این قرائت، «إن»، حتی بر مبنای کوفیون، مخففه محسوب می‌شود. و در هر صورت، حرف «إن» بر سر جواب قسم آمده است (مجمع البیان، ج‏10، ص713؛ البحر المحیط، ج‏10، ص450)؛ که در این باره در نکات ادبی توضیحات بیشتر خواهد آمد.

و در برخی دیگر از قراءات غیرمشهور (أبو نهیک، خلَفُ بنُ حَوشَبِ؛ و أبو المتوکل و أبی بن کعب به روایت هارون بن موسی (201-291ق)) به صورت «إنَّ» مثقله آمده است که طبیعی است کلمه بعد از آن منصوب می‌شود یعنی به صورت «إِنَّ کُلَّ» قرائت شده است، که در این صورت «ل» در «لما» همراه با «حافظ» خبر إنّ خواهد بود و «ما» زائده می‌شود (المغنی فی القراءات، ص1909[4]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص450[5]؛ معجم القراءات، ج10 ، ص377[6])

البته ابن خالویه روایت هارون را به صورت «أن» ثبت کرده (مختصر فی شواذ القرآن، ص171[7]) و چون هیچ توضیحی درباره «کل» نداده، و با اینکه کتابش ناظر به نقل شواذ است ذکری از قرائت فوق نکرده، این احتمال هست که وی همین قرائت فوق را اشتباها گزارش کرده باشد (معجم القراءات، ج10 ، ص377 [8]).

نَفْسٍ لَّما[9]
لَمَا / لَمَّا / لِما / إِلَّا

در اغلب قراءات سبع و عشر، یعنی در قراءات اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و بصره (ابن اعلاء) و برخی قراءات کوفه (کسائی) به صورت «لَمَا» قرائت شده است که حرف میم را غیرمشدد خوانده‌اند؛ که اینها «إن» ‌را مخففه از «إنّ» دانسته و لام را برای تمایز آن از «إن» نافیه قلمداد کرده و «ما» را صله دانسته‌اند (شبیه «ما» در «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ» و «عَمَّا قَلِیلٍ»).

اما در قرائت اهل شام (ابن عامر) و اغلب قراءات کوفی (عاصم و حمزه) و برخی قراءات عشر (ابوجعفر) و اربعه عشر (حسن و أعمش) و برخی روایات غیرمشهور از قرائات مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو، و روایت ابوحاتم از قرائت یعقوب) و نیز در برخی قراءات غیرمشهور دیگر (أعرج و قتاده و ابن ذکوان و جحدری) به صورت «لَمَّا» یعنی با میم مشدد قرائت کرده‌اند؛ که در این صورت باید حرف «إن» را نافیه بگیرند (شبیه «فِیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ») و «لمّا» را به معنای «إلا»، که باز برای قسم به کار می‌رود چنانکه تعبیر «أقسمت علیک لمّا فعلت» به معنای «إلا فعلت» ‌بسیار رایج است و آنگاه مقصود از آیه چنین می‌شود: «ما کل نفس إلا علیها حافظ» (مجمع البیان، ج‏10، ص713[10]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص450[11]؛ معجم القراءات، ج10 ، ص378-379[12])

و البته در برخی قراءات غیرمشهور دیگر به صورت «لِما» (با کسر لام و میم غیرمشدد) آمده است که چنانکه ذیل حرف «ان» اشاره شد، در برخی (ابو رجاء) ما قبلش همانند قرائت مشهور است، یعنی به صورت «إنْ کلُّ نفسٍ لِما» قرائت شده؛ اما در برخی (ضحاک) کلمه «کل» هم منصوب آمده و به صورت «إنْ کلَّ نفس لِما» قرائت شده است.

همچنین در برخی قراءات شاذ (یزید بن قطیب و روایت رهاوی از ساجی از قرائت یعقوب) اساسا به جای کلمه «لما» به صورت «إلا» قرائت شده است: «إن کـل نفـس إِلَّا علیها» (المغنی فی القراءات، ص1909[13]).

نکات ادبی

نَفْسٍ 

قبلا بیان شد که اگرچه همگان اذعان دارند که کلمه «نَفْس» به معنای «خود» در مورد هر چیزی به کار می‌رود؛ اما درباره اصل این کلمه اختلاف است ... مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل این ماده، بر آن چیزی دلالت می‌کند موجب تعین و تشخص یک موجود از غیرش می‌شود (= خود) و هر موجودی که «خود» و «هویت»ی متمایز از دیگری برایش فرض شود، تعبیر «نفس» در موردش صادق خواهد بود؛ و وجه تسمیه «خون» به «نفس» را هم این می‌داند که در صورت خروجش، انسان جان می‌دهد. در همین راستاست سخن راغب که معنای اول کلمه «نَفْس» را «روح» معرفی کرده، و بر این باور است که «نَفَس» را از این جهت نفَس گفته‌اند که همانند غذایی برای روح (نَفْس) است و با قطعش، ‌روح از بدن منقطع می‌شود.

علامه طباطبایی نیز بر این باور است که ریشه اصلی این کلمه در همین معناست؛ یعنی ابتدا حالت تاکید بر خود هر چیزی داشت (مثلا نفس انسان، نفس سنگ، ...، به معنای خود انسان، خود سنگ، ... بود) و بدین مناسبت بر هر چیزی، به جای کلمه «خودِ» اطلاق ‌شد، حتی به خود خدا (انعام/12؛ آل‌عمران/28؛ مائده/116) و تدریجا استفاده‌اش در مورد انسان (که موجودی مرکب از روح و بدن است) شیوع پیدا کرد و گاه هر دو معنا در یک عبارت جمع می‌شد مانند «کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» (هر انسانی از خودش دفاع می‌کند؛ نحل/111) و بعدا در مورد روح انسان که دارای علم و حیات است به کار رفت؛ و البته اگرچه در اصطلاحات علمی‌برای سایر موجودات ذی‌شعور (مانند حیوان و جن و فرشته) به کار می‌رود، اما در عرف چنین کاربردی رایج نیست و در قرآن هم به این معانی به کار نرفته است...

جلسه 926 https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/

حافِظٌ

قبلا بیان شد که درباره ماده «حفظ» ابن فارس بر این باورست که این ماده در اصل بر مراعات چیزی دلالت دارد و مرحوم مصطفوی اصل این ماده را مطلقِ هرگونه مراقبت و ضبط [نگهداری] دانسته است. راغب هم بر این باورست که این ماده در اصل بر یک وضعیت درونی انسان دلالت داشته: گاه به هیئت و حالتی در نفس که آنچه عقل و فهم بدان دست یافته را ثابت نگه می‌دارد؛ گاهی به خود ضبط و نگهداری چیزی در نفس؛ و گاهی هم برای به کار انداختن و استفاده از قوه حافظه؛ و سپس در هرگونه تفقّد و تعهد و رعایت کردنی به کار رفته است؛ و اگر در زبان فارسی هم نگاه کنیم عمده کاربردهای این ماده در همین دو حالت (یعنی قوه حافظه و حفظ نفسانی؛ و حفظ و مراقبت از چیزی در برابر اموری پیرامونی به کار می‌رود) است، اما باید اذعان کرد که با اینکه در قرآن کریم این ماده فراوان استفاده شده، اما در هیچیک ظهور اولیه‌ جدی‌ای در معانی ناظر به حافظه نبوده است؛ و در آیه «ارْجِعُوا إِلى‏ أَبیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظینَ» (یوسف/81) هم که ناظر به بعد ذهنی و نفسانی است، بیش از اینکه ناظر به حفظ کردن و حافظه باشد، ناظر به احاطه و دسترسی داشتن است.

آن طور که مرحوم مصطفوی توضیح داده این ماده در قرآن کریم،

گاهی در مورد حفظ و مراقبت در خصوص اشخاص اشیای خارجی به کار رفته: وَ نَحْفَظُ أَخانا (یوسف/65) [و نیز: وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما (بقره/255)

گاه در مورد اعمال: وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ‏ (انعام/92) [و نیز: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی (بقره/238) یا: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّه (توبه/112)

گاه در مورد معانی: وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ‏ (یوسف/91)

گاه در مورد عهد و پیمان‌ها: وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ‏ (مائده/89)

و گاهی هم به صورت مطلق و عام: وَ رَبُّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفِیظٌ.

و باید افزود که گاه در یکی از این موارد به کار می‌رود اما به نحو استعاری معنای دیگر را اراده می‌کند؛ چنانکه گاه در خصوص اشیاء به کار می‌رود اما اعمال مورد نظر است، مانند: «وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (مومنون/5؛ معارج/29) «وَ الْحافِظینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ» (احزاب/35) که کنایه از عفت به خرج دادن است...

برای اینکه معنای دقیق این واژه بهتر معلوم شود، خوب است تفاوت آن با کلمات مشابه دقت شود:

مرحوم عسکری به تفاوت «حفظ» با «علم» و «ضبط» و «رعایت» و «رقیب» و «حمایت» و «حرس» اشاره کرده است؛ از نظر وی:

تفاوت «حفظ» با «علم» (در خصوص محفوظات ذهنی) در آن است که حفظ فقط در مورد شنیدنی‌ها به کار می‌رود و به نگهداشتن مطلب در حافظه گفته می‌شود؛ اما علم هر گونه آگاهی پیدا کردنی را در بر می‌گیرد.

تفاوتش با «ضبط» [= نگهداری] این است که «ضبط» دلالت بر شدت محافظت می‌کند به نحوی که مبادا چیزی از آن فروگذار شود؛ لذا در مورد خداوند که احتمال فروگذاری چیزی در مورد او نیست، کلمه «ضابط» به کار نمی‌رود، اما «حفیظ» به کار رفته است.

تفاوت «حفظ» و «محافظت» با «رعایت» و «مراعات کردن» در این است که «حفظ» در مقابل «اضاعه» (ضایع کردن) است؛ اما نقطه مقابل رعایت، از ماده «رعی» (چوپانی) نقطه مقابل «اهمال» (مهمل گذاشتن)، و عبارت است از این حدود چیزی را حفظ کردن و به لوازم آن توجه نمودن. در واقع «حفظ» آن است که مانع اثرگذاری عوامل نامطلوب شویم [یعنی صرفا جلوگیری کردن است)؛ اما رعایت یعنی اقدامی انجام دهیم که با این اقدام ما کسی یا چیزی نتواند آسیبی ایجاد کند [یعنی اقدامی جدید انجام دادن است].

تفاوت «حفیظ» با «رقیب» (حفاظت با مراقبت) در این است که «رقیب» از این جهت مراقبت می‌کند که چیزی از احوال شخص یا شیء مورد نظر از او مخفی نماند و لذا در معنای آن نوعی تفتیش و وارسی لحاظ شده است، اما در کلمه حفظ، تفتیش و وارسی خود شیء لحاظ نشده؛ و مطلق است.

تفاوت «حفظ» با «حمایت» در این است که حمایت در مورد جایی ویا چیزی است که نمی‌توان بر آن کاملا احاطه پیدا کرد (مثلا حمایت از سرزمین) اما حفظ در جایی است که آن امر کاملا تحت احاطه شخص درمی‌آید (مثلا حفظ پول).

و تفاوتش با «حراست» در این است که اولا در کلمه حراست نوعی استمرار نهفته است، اما حفظ لزوما چنین نیست؛ ثانیا کلمه حفظ بنوعی دلالت دارد بر علم و احاطه به شی‌ای که قرار است حفظ شود، اما حراست لزوما چنین نیست.

از نظر مرحوم مصطفوی هم تفاوت «محافظت» با «مواظبت» و «مراقبت» و «حراست» و «رصد» و «عصمت» در این است که:

«حفظ» مطلق ضبط و نگهداری است، اما

«مواظبت» مداومت در محافظت و همراهی با چیزی است؛

«مراقبت» مواظبتی است که با تحقیق و تفتیش از حال و روز چیزی همراه باشد؛

«حرس» (پاسبانی) هم مراقبت و حفظ مستمر است و فقط در مورد موجودات دارای عقل به کار می‌رود؛

«رصد» هم نوعی انتظار کشیدن است که به قصد تحت نظر قرار دادن و تفتیش حال و روز شیء ‌باشد؛

«عصم» به معنای «حفظ» کردنی است که همراه با «دفاع» و (دفع کردن امور بیگانه) باشد.

همچنین تفاوت «حفظ» و «حصن» در این است که «حفظ» متعدی است و بیشتر ناظر به نسبت شیء با دیگران و از دست تجاوز و تعدی اغیار مصون ماندن است، اما «حصن» شبیه کلمه «عفت» حالتی درونی است که به خود شیء و صیانت درونی خود شیء‌ برمی گردد؛ و البته وقتی به باب افعال می‌رود و متعدی می‌شود، بیش از آنکه تاکید بر «محافظت» در برابر دیگران باشد، به معنای «دارای حصن گرداندن» است: «إِلاَّ قَلیلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ» (یوسف/48) «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ» (انبیاء/80).

جلسه 962 https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/

إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ

این آیه با سوگندی به آسمان و ... آغاز شد و آیه کنونی را بسیاری جواب آن قسم دانسته‌اند؛ و توضیح داده‌اند که «ان» را چه مخففه و چه ثقیله و چه نافیه بگیریم، می‌تواند جواب قسم باشد در مورد ان مثقله که بسیار واضح است در مورد دو تای دیگر هم نمونه‌های قرآنی متعددی دارد؛ مثلا برای ان مخففه آیه «تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ»، و برای ان نافیه آیه «وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما» را می‌توان اشاره کرد (مجمع البیان، ج‏10، ص714[14]). البته این احتمال هم مطرح شده که جواب قسم آیه8 (إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ) باشد و این آیات فیما بین، جمله معترضه باشد (البحر المحیط، ج‏10، ص450[15]).

 


[1] . و قرأ الجمهور: إن خفیفة، کل رفعا لما خفیفة، فهی عند البصریین مخففة من الثقیلة، و کل مبتدأ و اللام هی الداخلة للفرق بین إن النافیة و إن المخففة، و ما زائدة، و حافظ خبر المبتدأ، و علیها متعلق به. و عند الکوفیین: إن نافیة، و اللام بمعنى إلا، و ما زائدة، و کل و حافظ مبتدأ و خبر و الترجیح بین المذهبین مذکور فی علم النحو.

[2] . قرأ الجمهور «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ» إن: هی المخففة من الثقیلة عند البصریین، وعند الکوفیین نافیة . کُلُّ: مبتدأ ، حافظ: الخبر، ویأتی بیانه.

[3] . الضَّحَّاکُ: «إِنْ کُلَّ» بنصب اللَّامِ، مع إسکانِ النُّونِ، (لِما علیها) بکسر اللام، مع تخفیف المیم.

[4] . أبی بن کعب، وأبو نهیک، وخلَفُ بنُ حَوشَبِ، وأبو المتوکَّلِ الناجی: «إِنَّ» بتشدید النُّونِ، «کلَّ» نصب.

[5] . و حکى هارون أنه قرى‏ء: إن بالتشدید، کل بالنصب، فاللام هی الداخلة فی خبر إن، و ما زائدة، و حافظ خبر إن.

[6] . وقرأ أبو المتوکل وأبی بن کعب وهو حکایة هارون «إنّ کُلَّ نفس...» إنّ: حرف ناسخ، کُلَّ: اسم إن منصوب.

[7] . عبارتش چنین است: أن کل نفس بفتح الهمزة حکاه هارون.

[8] . وذکر ابن خالویه أنه قرئ: «أن کل نفس...». وقال: «بفتح الهمزة حکاه هارون». ولم یضبط ابن خالویه النون من «أن» ولا اللام من «کُلّ» فلعله کالقراءة السابقة !!

[9] . قرأ قالون و الاصبهانی و ابن کثیر و أبو عمرو و ابن عامر و حفص و أبوجعفر و یعقوب بالغنة فی اللام بخلف عنهم، و قرأ الباقون و هم الأزرق و شعبة و حمزة و الکسائی و خلف بعدم الغنة (الکامل المفصل فی القراءات الاربعة عشر، ص591).

[10] . القراءة: قرأ أبو جعفر و ابن عامر و عاصم و حمزة لما علیها بتشدید المیم و الباقون بالتخفیف

الحجة: قال أبو علی من خفف لما کانت إن عنده المخففة من الثقیلة و اللام معها هی اللام التی تدخل مع هذه المخففة لتخلصها من أن النافیة و ما صلة کالتی فی قوله «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ» و «عَمَّا قَلِیلٍ» و تکون إن متلقیة للقسم کما تتلقاه مثقلة؛

و من ثقل" لما" کانت إن عنده النافیة کالتی فی قوله «فِیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ» و لما فی معنى إلا و هی متلقیة للقسم کما یتلقاه" ما" قال أبو الحسن الثقیلة فی معنى إلا و العرب لا تکاد تعرف ذا و قال الکسائی لا أعرف وجه التثقیل و عن ابن عوف قال قرأت عند ابن سیرین «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا» بالتشدید فأنکره قال الزجاج استعملت لما فی موضع إلا فی موضعین (أحدهما) هذا و الآخر فی باب القسم تقول سألتک لما فعلتک بمعنى إلا فعلت.

[11] . و قرأ الحسن و الأعرج و قتادة و عاصم و ابن عامر و حمزة و أبو عمرو و نافع بخلاف عنهما: لما مشددة و هی بمعنى إلا، لغة مشهورة فی هذیل و غیرهم. تقول العرب: أقسمت علیک لما فعلت کذا: أی إلا فعلت، قاله الأخفش. فعلى هذه القراءة یتعین أن تکون نافیة، أی ما کل نفس إلا علیها حافظ.

[12] . قرأ ابن کثیر ونافع وأبو عمرو والکسائی وخلف ویعقوب «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَا عَلَیْها حافِظ» ان: خفیفة، کُلٌّ رفعاً، لَمَا: خفیفة المیم. والتقدیر عند البصریین: إن مخففة من الثقیلة، کل مبتدأ. لَمَا اللام: هی الداخلة للفرق بین (إن) النافیة و«إنْ» المخففة من الثقیلة. وما: زائدة. حافظ: خبر «کلٌّ»، وعلیها: متعلق به. والتقدیر عند الکوفیین: إن: نافیة. کُل: مبتدأ . لما: اللام: بمعنى «إلا». وما: زائدة. حافظ: خبر «کلٌّ».

وقرأ الحسن والأعرج وقتادة وأبو جعفر وابن ذکوان وعاصم وابن عامر وحمزة، وأبو عمرو ونافع بخلاف عنهما والجحدری وأبو حاتم عن یعقوب والحسن والأعمش «إِنْ کُلُّ نفسٍ لَمّا...» ، لَمّا: مشددة المیم ، وهی بمعنى (إلا) فی لغة هذیل وغیرهم. تقول العرب: أقسمت علیک لما فعلت، بمعنى إلا فعلت. ویتعین على هذه القراءة أن تکون «إنْ» نافیة ، أی: ما کلُّ نفس إلا علیها حافظ. وقال مکــی: «حکى سیبویه: نشدتک الله لَمّا فعلت أی: إلا فعلت». وقال الفراء: «ولا نعرف جهة التثقیل، ونرى أنها لغة فی هذیل، یجعلون إلا مع إن المخففة «لَمّا » ، ولا یجاوزون ذلک کأنه قیل: ما کل نفس إلا علیها حافظ». وفی فتح الباری: «وأخرج أبو عبیدة عن ابن سیرین أنه أنکر التشدید على من قرأ به». وتقدمت القراءة بتشدید «لَمّا» وتخفیفها فی الآیة / 111 من سورة هود، والآیة / 32 من سورة یس والایة / 35 من سورة الزخرف.

[13] . القراءة المعروفة: «إن کلُّ نفس لَما» برفعِ اللَّامِ، وفتح اللَّامِ الثَّانیةِ، وتخفیف المیم

شامی، وأبو جعفر، وعاصم، وحمزة: کذلک، إِلَّا أَنَّه بتشدید المیم.

أبو رجاء: کقراءة العامَّةِ، إِلَّا أَنَّه بکسر اللام من قوله: «لِمَا»، مع تخفیف المیم.

الضَّحَّاکُ: «إِنْ کُلَّ» بنصب اللَّامِ، مع إسکانِ النُّونِ، (لِما علیها) بکسر اللام، مع تخفیف المیم.

الرهاوی عن السَّاجی عن یعقوب، ویزید بن قطیب: «إن کـل نفـس إِلَّا علیها»، بدل: «لما علیها».

[14] . و جواب القسم قوله «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ» أی ما کل نفس إلا علیها حافظ من الملائکة یحفظ عملها و قولها و فعلها و یحصی ما یکتسبه من خیر و شر و من قرأ لما بالتخفیف فالمعنى إن کل نفس لعلیها حافظ یحفظها و قال قتادة حافظ من الملائکة یحفظ عملها و رزقها و أجله

[15] . و جواب القسم هو ما دخلت علیه إن، سواء کانت المخففة أو المشددة أو النافیة، لأن کلّا منها یتلقى به القسم فتلقیه بالمشددة مشهور، و بالمخففة «تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ»، و بالنافیة «وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما». و قیل: جواب القسم إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ، و ما بینهما اعتراض، و الظاهر عموم کل نفس.

 


1148) سوره طارق (86) آیه 3 النَّجْمُ الثَّاقِبُ (قسمت سوم: تدبر)

 

تدبر

1) «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»

عبارت «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» را خبر برای مبتدای محذوف (هو) و پاسخ به سوال مذکور در آیه قبل است که طارق را معرفی می‌کند. درباره اینکه مقصود از «طارق» یا همین «نجم ثاقب» چیست در آیه 1 بیان شد که می‌توان معنای انفسی یا آفاقی برای آیه داشت:

در معنای آفاقی‌اش، مقصود یکی یا مجموعه‌ای از اجرام آسمانی است؛ که اقوالی که مطرح شده بود عبارت بود از: زحل [= سیاره کیوان، بزرگترین سیاره در منظومه شمسی بعد از مشتری]، ستاره جدی (ستاره قطبی)، ستاره صبح، ثریا، ماه، ستاره‌ای که فقط شبها طلوع می‌کند و روزها مخفی می‌شود، هر ستاره‌ای که در منظومه خود نقش خورشید را ایفا می‌کند و بدان منظومه نورافشانی می‌کند، مطلق هر ستاره نورانی‌، از این جهت که طلوعشان در شب است و طارق به کسی می‌گویند که در شب می‌آید؛ و یک قول هم ستاره‌ای در آسمان هفتم بود که احتمال داده شد که این از مصادیق تفسیر انفسی باشد.

در معنای انفسی‌اش، مقصود از آن می‌تواند آن ستاره معنوی و ملکوتی‌ای که با آن شیاطین از آسمانهای معنوی رانده می‌شوند، یا آن نفس روحانی مطمئن نورانی کامل، یا سالکی است که طریق الی الله را می‌پیماید، یا حقیقت رسول الله ص که با هدایتی که آورد روشنی‌بخش عالم شد.

در اینجا اضافه می‌کنیم که چه‌بسا گاه تفسیر آفاقی و انفسی با هم جمع شود؛ مثلا:

الف. در حدیث 2 زحل ستاره امیرالمومنین ع معرفی شده است؛ و در تدبر2.د ذیل آیه 1 (https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/) اشاره شد که شأن نزولی که برای این آیات ذکر شده تناسب جدی‌ای دارد با اینکه آن نجم ثاقب امیرالمومنین ع باشد که خداوند وی را به حضرت ابوطالب ع مرحمت فرموده است. و در تدبر 1.ز ذیل همان آیه هم اشاره شد که برخی زحل را ستاره‌ای دانسته‌اند که از آسمان هفتم هبوط می‌کند و همراه بیه ستارگان هست تا دوباره به جای خود رجوع کند، که در تدبر 2.ه. همانجا بیان شد که تعبیر آسمانهای هفت‌گانه‌ای در قرآن کریم، بیشتر با تفسیر انفسی سازگار است.

ب. علی بن ابراهیم قمی آن را ستاره عذاب و ستاره قیامت معرفی کرده است و ادامه داده است که: و آن همان زحل است در بالاترین منزلش (تفسیر القمی، ج‏2، ص415[1]). که در اینجا انطباق معنای آفاقی (زحل) بر معنای انفسی و باطنی کاملا آشکار است.

ج. ...

 

2) «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»

یکی از احتمالاتی که برای تعبیر «طارق» مطرح شد سالکی است که طریقی را در شب می‌پیماید و در این معنا، آسمان معنوی و ملکوتی، بستر و مسیری است که یک سالک الی الله قرار است بپیماید. (آیه1 تدبر 2.ج https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/). در این معنا، آیه حاضر چه‌بسا می‌خواهد بگوید حرکت سالک الی الله همچون حرکت نجم ثاقب است که هم بسیار سریع است و هم در مسیرش نورافشانی می‌کند؛ که در این صورت مفاد آن نزدیک می‌شود به مفاد آیه: «یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِم‏» (حدید/12).

 

3) «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»

یاد کردن از حضرت امیر ع به «نجم ثاقب» یا «شهاب ثاقب» در همان صدر اسلام رایج بوده است. از باب نمونه حکایت گفتگوی پسر ایشان با یکی از دشمنان حضرت امیر ع خواندنی است. (این واقعه با دو سند و نقل متفاوت آمده؛ در نقل طرائف تعبیر «نجم ثاقب» و در نقل مناقب تعبیر «شهاب ثاقب» آمده است. که ما نقل دوم که راوی آن معصوم است را می‌آوریم:)

حکایت

از امام کاظم از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

محمد حنفیه (فرزند امیرالمومنین ع) یکبار در دمشق بود که شنید مردم می‌گویند: این پسر ابوتراب است.

پس به دیوار محراب مسجد جامع دمشق تکیه داد و بعد از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر ص گفت:

خودداری کنید ای اهل شقاق و سلاله نفاق و بستر آتش و سنگهای جهنم درباره سخن گفتن از ماه فروزان و دریای خروشان و نجم ثاقب و شهاب مومنان و صراط مستقیم، «پیش از آنکه صورت‏هایى را محو کنیم و به پشت سر برگردانیم یا آنها را لعن کنیم چنان که اصحاب روز شنبه را لعن کردیم و فرمان خداوند همواره شدنى است» (نساء/47).

سپس بعد از کلماتی گفت: آیا همتای رسول الله را مسخره و از یعسوب* دین عیب‌جویی می‌کنید؟!

و بعد از او کدام راه را می‌خواهید بپیمایید و کدامین غم را بعد از او می‌خواهید دفع کنید؟

هیهات! هیهات! به خدا سوگند که گوی سبقت را ربوده  و قله‌های فضیلت را فتح کرد و به نهایت رسید و سهم خود را برد و چشمها حسرت او را دارند و گردنها پیش روی او فرود آیند؛ و به جایگاه عالی صعود کرد؛ دس دروغ گفت کسی که ادعای رسیدن به او را کرد در حالی که از طلب او درمانده شدند «و چگونه از جایى چنین‏ دور، دست یافتن براى آنان میسّر است؟!» (سبأ/52)

و سپس این شعر را سرود:

«از ملامت آنان بی‌خیال شوید، پدرتان بی‌پدر شود! مگر مکانی را که آنان پر کرده بودند توانستید پر کنید؟

آنان قومی بودند که اگر بنایی می‌ساختند چه نیکو بنا می‌کردند و اگر عهدی می بستند وفا می کردند و اگر پیمانی امضا می‌کردند بر آن استوار می‌ماندند»

چگونه پر شود جای برادر رسول الله ص هنگامی که [دشمنان برای گرفتن جای او] با هم جفت شدند، و [چگونه پر شود جای] یار مهربان پیامبر هنگامی که اینها چنین نسبت‌هایی می دهند؛ و [چگونه پر شود جای] همتای پیامبر، هنگامی که دست به قتل می‌زنند، و [چگونه پر شود جای] ذوالقرنین گنج او [که قرار است از تعالیم پیامبر ص محافظت کند]، هنگامی که آنها را گشودند؛ و [چگونه پر شود جای] به سوی دو قبله نماز گزارنده، هنگامی که جهت عوض کردند؛ و [چگونه پر شود جای] آنکه ایمان در او آشکار بود، هنگامی که کفر می‌ورزیدند؛ و [چگونه پر شود جای] آن کسی که وقتی مشرکان پیمان‌شکنی کردند پیمان آنان را بر هم زد؛ و [چگونه پر شود جای] آنکه در آن شب در محاضره واقع شدن، خلیفه آرامش‌بخشی بود هنگامی که جزع و فزع می‌کردند؛ و [چگونه پر شود جای] آنکه در لحظه وداع مخزن اسرار بود ... .

* پی‌نوشت:

یعسوب به ملکه زنبور عسل گویند و تشبیه ایشان به ملکه زنبور عسل، اشاره به از جایگاهی است که ایشان در میان امت دارد.

مناقب آل أبی طالب ع (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص: 203؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص89-90[2]

أَبُو بَکْرِ بْنُ دُرَیْدٍ الْأَزْدِیُّ بِإِسْنَادٍ لَهُ وَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ النَّاصِرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ وَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ کُلِّهِمْ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ:

لَمَّا أُشْخِصَ أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ إِلَى دِمَشْقَ سَمِعَ النَّاسَ یَقُولُونَ هَذَا ابْنُ أَبِی تُرَابٍ.

قَالَ فَأَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى جِدَارِ الْقِبْلَةِ ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ ص ثُمَّ قَالَ:

اجْتَنِبُوا أَهْلَ الشِّقَاقِ وَ ذُرِّیَّةَ النِّفَاقِ وَ حَشْوَ النَّارِ وَ حَصَبَ جَهَنَّمَ عَنِ الْبَدْرِ الزَّاهِرِ وَ الْبَحْرِ الزَّاخِرِ وَ الشِّهَابِ الثَّاقِبِ وَ شِهَابِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِیمِ‏ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها أَوْ یُلْعَنُوا کَمَا لُعِنَ أَصْحَابُ السَّبْتِ‏ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا.»

ثُمَّ قَالَ بَعْدَ کَلَامٍ: أَ بِصِنْوِ رَسُولِ اللَّهِ تَسْتَهْزِءُونَ أَمْ بِیَعْسُوبِ الدِّینِ تَلْمِزُونَ‏ وَ أَیَّ سُبُلٍ بَعْدَهُ تَسْلُکُونَ وَ أَیَّ حُزْنٍ بَعْدَهُ تَدْفَعُونَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ بَرَزَ وَ اللَّهِ بِالسَّبْقِ وَ فَازَ بِالْخَصْلِ‏ وَ اسْتَوَى عَلَى الْغَایَةِ وَ أَحْرَزَ عَلَى الْخِتَارِ فَانْحَسَرَتْ عَنْهُ الْأَبْصَارُ وَ خَضَعَتْ دُونَهُ الرِّقَابُ وَ فَرَعَ الذِّرْوَةَ الْعُلْیَا فَکَذَبَ مَنْ رَامَ مِنْ نَفْسِهِ السَّعْیَ وَ أَعْیَاهُ الطَّلَبُ فَ«أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ‏ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ» و قال:

أَقِلُّوا عَلَیْهِمْ لَا أَبَا لِأَبِیکُمْ‏ / مِنَ اللَّوْمِ أَوْ سُدُّوا الْمَکَانَ الَّذِی سَدُّوا

أُولَئِکَ قَوْمٌ إِنْ بَنَوْا أَحْسَنُوا الْبِنَا / وَ إِنْ عَاهَدُوا أَوْفَوْا وَ إِنْ عَقَدُوا شَدُّوا

فَأَنَّى یُسَدُّ ثُلْمَةُ أَخِی رَسُولِ اللَّهِ إِذْ شَفَعُوا وَ شَقِیقِهِ إِذْ نَسَبُوا وَ نَدِیدِهِ‏ إِذْ قَتَلُوا وَ ذِی قَرْنَیْ کَنْزِهَا إِذْ فَتَحُوا وَ مُصَلِّی الْقِبْلَتَیْنِ إِذْ تَحَرَّفُوا وَ الْمَشْهُودِ لَهُ بِالْإِیمَانِ إِذْ کَفَرُوا وَ الْمُدَّعَى لِبَذِّ عَهْدِ الْمُشْرِکِینَ إِذْ نَکَلُوا وَ الْخَلِیفَةِ عَلَى الْمِهَادِ لَیْلَةَ الْحِصَارِ إِذْ جَزِعُوا وَ الْمُسْتَوْدَعِ الْأَسْرَارَ سَاعَةَ الْوَدَاعِ إِلَى آخِرِ کَلَامِهِ.

 

 

 


[1] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قَالَ الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ وَ هُوَ نَجْمُ الْعَذَابِ وَ نَجْمُ الْقِیَامَةِ- وَ هُوَ زُحَلُ فِی أَعْلَى الْمَنَازِلِ.

[2] . عَنْ عُرْوَةَ یَرْفَعُهُ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع یَعْنِی مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِیَّةِ وَ کَانَ فِی دِمَشْقَ وَ سَمِعَ رَجُلًا یَقُولُ: هَذَا ابْنُ أَبِی تُرَابٍ!

فَاسْتَنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى جِدَارِ الْمِحْرَابِ فِی جَامِعِ دِمَشْقَ ثُمَّ قَالَ:

اخْسَئُوا ذُرِّیَّةَ النِّفَاقِ وَ حُشْوَةَ النِّیرَانِ وَ حَصَبَةَ جَهَنَّمَ عَنِ الْبَدْرِ الزَّاهِرِ وَ النَّجْمِ الثَّاقِبِ وَ اللِّسَانِ النَّاقِدِ وَ شِهَابِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِیمِ «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا».

أَ تَدْرُونَ أَیَّ عَقَبَةٍ تَقْتَحِمُونَ؟ أخو [أَخَا] رَسُولِ اللَّهِ تَسْتَهْدِفُونَ؟ وَ یَعْسُوبَ الدِّینِ تَلْمِزُونَ؟ فَبِأَیِّ سَبِیلِ رَشَادٍ بَعْدَ ذَلِکَ تَسْلُکُونَ؟ وَ أَیَّ حَرْفٍ بَعْدَ ذَلِکَ تَدْفَعُونَ؟

هَیْهَاتَ بَرَزَ اللَّهُ فِی السَّیْفِ وَ فَازَ بِالْخَصْلِ وَ اسْتَوْلَى عَلَى الْغَایَةِ وَ أَحْرَزَ الْحَظَّ وَ انْحَسَرَتْ عَنْهُ الْأَبْصَارُ وَ انْقَطَعَتْ دُونَهُ الرِّقَابُ وقوع [وَ فَرَعَ‏] الذِّرْوَةَ الْعُلْیَا وَ کَبُرَتْ وَ اللَّهِ مِنَ الْأُمَّةِ التَّبِعَةُ وَ عَنَاهُ الطَّلَبُ «وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ».

أَقِیلُوا عَلَیْهِمْ لَا أَبَا لِأَبِیکُمْ مِنَ اللَّوْمِ وَ سُدُّوا الْمَکَانَ الَّذِی سَدُّوا وَ أبی [أَنَّى‏] یُسَدُّ ثُلْمَةُ أَخِیهِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ شَفَعُوا وَ شَفِیقِ نَبِیِّهِ إِذْ حَصَلُوا وَ نَدِیدِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى ع إِذْ مَثُلُوا وَ ذِی قُرْبَى کَبِیرِهَا إِذَا امْتُحِنُوا وَ الْمُصَلِّی لِلْقِبْلَتَیْنِ إِذَا انْحَرَفُوا وَ الْمَشْهُورِ لَهُ بِالْإِیمَانِ إِذَا کَفَرُوا وَ الْمَدْعُوِّ إِلَى الْخَیْرِ إِذَا نَکَلُوا وَ الْمَنْدُوبِ لِعَهْدِ الْمُشْرِکِینَ إِذَا نَکَثُوا وَ الْخَلِیفَةِ عَلَى الْمُهَاجِرِینَ إِذَا جَزِعُوا وَ الْمُسْتَوْدَعِ الْأَسْرَارِ سَاعَةَ الْوَدَاعِ إِذَا حُجِبُوا.

هَذَا الْمَکَارِمُ لَا قُعْبَانَ مِنْ لَبَنٍ / شَیْناً بِمَاءٍ فَعَادَا بَعْدُ أَبْوَالًا / وَ أَبِی یَبْعُدُ مِنْ کُلِّ عَلَاءٍ وَ شَنَاءٍ.

وَ فِیهِ کَلَامٌ طَوِیلٌ مَا هَذَا مَکَانَهُ.

ثُمَّ قَالَ: فَبِأَیِّ آلَاءِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ تَخْتَبِرُونَ؟ وَ عَنْ أَیِّ أَمْرٍ مِنْ حَدِیثِهِ تَأَثَّرُونَ؟ وَ رَبُّنَا الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ ... الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.

ترجمه: محمد حنفیه (فرزند امیرالمومنین ع) یکبار در دمشق بود که شنید مردم می‌گویند: این پسر ابوتراب است.

پس به دیوار محراب مسجد جامع دمشق تکیه داد و بعد از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر ص گفت:

دهانت را ببند ای سلاله نفاق و بستر آتش و سنگ جهنم درباره سخن گفتن از ماه فروزان و نجم ثاقب و زبان ناقد و شهاب مومنان و صراط مستقیم، «پیش از آنکه صورت‏هایى را محو کنیم و به پشت سر برگردانیم یا آنها را لعن کنیم چنان که اصحاب روز شنبه را لعن کردیم و فرمان خداوند همواره شدنى است» (نساء/47).

آیا می‌دانید متعرض کدامین گردنه‌ صعب‌العبوری شده‌اید؟! برادر رسول الله را هدف قرار می‌دهید و یعسوب* دین را مسخره می‌کنید؟!

بعد از این چه راه رشدی مانده که بپیمایید و کدامین سخن را می‌خواهید دفع کنید؟

هیهات! [وی] مظهر خدا در جنگاوری بود و قله‌های فضیلت را فتح کرد و به نهایت رسید و سهم خود را برد و چشمها حسرت او را دارند و گردنها پیش روی او فرود آیند؛‌به جایگاه عالی دست یافت و به خدا سوگند پیروی او بر این امت دشوار بود و از طلب او درمانده شدند «و چگونه از جایى چنین‏ دور، دست یافتن براى آنان میسّر است؟!» (سبأ/52)

معامله‌شان با آنها را به هم زدند [یعنی ایشان را از جایگاهی که داشتند کنار زدند]؛ پدرتان بی‌پدر شود! ممانعتی که ایجاد کردند را ایجاد کردند و پدرم [تنها کسی بود که بحق] جای خالی برادرش رسول الله را پر می‌کرد هنگامی که [دشمنان برای گرفتن جای او] با هم جفت شدند و یار مهربان پیامبرش بود هنگامی که به کاری اقدام می‌کردند و جایگاه هارون نسبت به موسی را داشت هنگامی که تشبیه می‌کردند و بزرگ ذی القربی بود هنگامی که در آزمون قرار می‌گرفتند و به سوی دو قبله نماز گزارد هنگامی که جهت عوض کردند و ایمان در او آشکار بود هنگامی که کفر می‌ورزیدند و به خیر دعوت می‌کرد هنگامی که عهدشکنی می‌کردند و پای‌بند پیمانش [حتی] با مشرکان بود هنگامی که پیمان‌شکنی می‌کردند و خلیفه و جانشین بر مهاجران بود هنگامی که جزع و فزع می‌کردند و در لحظه وداع مخزن اسرار بود هنگامی که [دیگران] در حجاب قرار گرفتند؛

و سپس این شعر را سرود: «این کرامتهایی بود که نتوانستند قدح شیر آن را ذره‌ای با آب هم آلوده کنند، پس به سراغ ادرارشان برگشتند؛ و پدرم از هر خوبی و بدی‌ای فراتر بود»

و این سخن جای فراوان دارد که اینجا جایش نیست.

پس، در کدامین بزرگی امیرالمومنین ع می‌خواهید عیبی بیابید و از کدام حکایت وی می‌خواهید انتقام بگیرید و «پروردگارمان است که باید بر آنچه توصیف مى‏کنید از او یارى جست» (یوسف/112) و الحمد لله رب العالمین.

 


1148) سوره طارق (86) آیه 3 النَّجْمُ الثَّاقِبُ (قسمت دوم: خطبه

 

3) خطبه‌ای از امیرالمومنین ع نقل شده معروف است به «خطبة البیان» در حدی که در کتاب «إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشریف» سه نسخه متفاوت از متن این خطبه را آورده است. آنچه از این خطبه به این آیه مربوط می‌شود:

الف. فرازی است که در هر سه نسخه آمده است که ایشان در معرفی خود فرمودند:

«أنا زحل الثواقب‏: من ستاره کیوان در میان [ستارگان] ‌نورافشان هستم.» (إلزام الناصب، ج‏2، ص150 و 178 و 194).

ب. . فرازی دیگری هست که در هر سه نسخه آمده، اما با تعبیر متفاوت، بدین صورت که:

ب.1. در نسخه اول، وقتی حضرت در معرفی خویش بدینجا می‌رسد که «أنا أبو المهدی القائم فی آخر الزمان‏» مالک اشتر درباره زمان قیام حضرت مهدی ع سوال می‌پرسد و حضرت توضیحات مفصلی درباره وقایعی که رخ می‌دهد می‌فرمایند که یکی از آن وقایع را این معرفی می‌کنند که:

«نَجِمَ‏ ثاقبٌ: ثاقبی طلوع کرد» (إلزام الناصب، ج‏2، ص151)[1]

ب.2. در نسخه‌های دوم و سوم که حضرت ابتدا به ساکن (یعنی بدون اینکه در پاسخ به کسی باشد) این وقایع صرفا به عنوان آنچه در آینده رخ می‌دهد (بدون تصریح به حضرت مهدی ع) بیان می‌کند، یکی از آن وقایع این است که:

«نَجِمَ‏ الثاقبُ: آن ثاقب طلوع کرد» (إلزام الناصب، ج‏2، ص 176[2] و 193[3]).

ج. فرازی که فقط در نسخه دوم و سوم آمده است که ایشان در معرفی خود فرمودند:

«أنا صاحب النجم‏: من صاحب [صاحب اختیار یا همنشین] آن ستاره هستم» (إلزام الناصب، ج‏2، ص179 و 195).

تبصره: درباره میزان اعتبار این خطبه

وجود چنین خطبه‌ای در کلمات امیرالمومنین ع در حدیثی از امام رضا ع به مأمون که نام خطبه‌های حضرت علی ع را پرسید مطرح شده است (ایشان از 117 خطبه امیرالمومنین ع یاد می‌کند که این چهارمین مورد است؛ المناقب (للعلوی)، ص184[4]). اسم این خطبه از دیرباز در متون قدیمی یافت می‌شود و ظاهرا فرازهایی از آن ناظر به علم کیمیاء بوده است چنانکه فؤاد سزکین وقتی می‌خواهد به تاریخ مطرح شدن «کیمیاء» در دوره اسلامی بپردازد به رساله‌هایی از زوسیموس (حکیم و کیمیاگر بزرگ یونانی-مصری که ظاهرا معاصر امیرالمومنین ع بوده)[5] اشاره می‌کند که در شرح خطبه البیان حضرت علی ع است و در آن نقل می‌شود که حضرت توضیحاتی درباره کیمیاء داده‌اند (تاریخ التراث العربی، ج1، ص24[6]) و در نوشته‌های جابر بن حیان (م198) نیز اشاراتی به این مطلب مشاهده می‌شود (مجموعة مصنفات فی الخیمیاء والإکسیر الأعظم، ص379[7]).

در حدی که جستجو شد در منابع شیعی تنها مرحوم علی حائری یزدی (م1333ق) در کتاب «إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشریف» سه نسخه متفاوت از متن این خطبه را آورده است که خود آن سه متن هم با هم متفاوتند (به ترتیب در صفحات 148-174 و 174-190 و 191-198). صرف نظر از تفاوتهای بین متون این سه خطبه، در اولی ادعا می‌شود این آخرین خطبه حضرت است و در بصره ایراد شده و راوی آن عبدالله بن مسعود است (در حالی که ابن مسعود سالها قبل از دنیا رفته بوده است)[8] در دومی توضیحی داده نمی‌شود و در سومی ادعا می‌شود که این خطبه در کوفه ایراد شده است.

علاوه بر این، با اینکه ارجاعتی بدان در کلمات برخی از علمای قبل از قرن دهم دیده می‌شود (مثلا ملا فتح الله کاشانی (م988) در تفسیر منهج الصادقین، ج‏7، ص38[9])؛ اما درباره اعتبار خطبه‌ای که بدین نام به دست ما رسیده است بین علمای محدث در قرن یازدهم اختلاف شدیدی مشاهده می‌شود:

برخی که صبغه عرفانی‌تری دارند همچون ملاصالح مازندرانی (م1081) در شرح خویش بر اصول کافی (ج‏4، ص324[10]) یا ملا محسن فیض کاشانی (م1091) (عین الیقین الملقب بالأنوار والأسرار، ج 2، ص276[11] و ص303[12]؛ الحقائق فی محاسن الأخلاق، ص402[13]؛ الکلمات المکنونة، ص232[14]؛ قرة العیون فی أعز الفنون، ص131[15]) در کتب خویش اشاراتی به این خطبه دارند که گویا آن را تلقی به قبول کرده‌اند.

در مقابل برخی همچون مجذوب تبریزی (م1093) در شرح خویش بر اصول کافی (به نام: الهدایا لشیعة أئمة الهدى، ج‏2، ص344[16]) مدعی‌اند این خطبه به این صورتی که در دستها موجود است فقط در کتب اهل سنت آمده و قطعا ساخته و پرداخته غلات است. مرحوم مجلسی (1110) نیز در جایی بعد از اینکه سخن مرحوم فیض را بدون اشاره به نام وی درباره این خطبه می‌آورد خودش در مورد این خطبه توقف می‌کند (مرآة العقول، ج‏10، ص396[17])؛ اما در جای دیگر لحن نسبتا تندی نسبت به امثال این خطبه دارد (مرآة العقول، ج3، ص403[18]؛ بحار الأنوار، ج‏25، ص348[19])، به طوری که شیخ عباس قمی به ایشان نسبت می‌دهد که ایشان صریحا این را ساخته و پرداخته غلات می‌داند (سفینة البحار، ج‏2، ص644[20]).

آن گونه که برخی از اهل سنت گزارش کرده‌اند ظاهرا برخی فرقه‌های غلات مانند فرقه کاکائیه (از فرقه‌های علی اللهی که به اهل حق معروفند) (فتاوى الشبکة الإسلامیة، ج1، ص5684[21]) ویا فرقه نصیریه (علویه سوریه) (موسوعة الفرق المنتسبة للإسلام، 9، ص266[22]) به این کتاب اهتمام ویژه دارند. جالب اینجاست که مطابق با گزارش موجود در فهرست کتب خطی‌ای که به نام «خزانة التراث» در عربستان تهیه شده، ظاهرا نسخه‌های خطی‌ای از اصل این کتاب در عربستان و مصر و برخی شروح آن، از جمله شروحی ناظر به همان علم کیمیاء در کشور مراکش موجود است (خزانة التراث، ج17، ص790[23]؛ ج20، ص563[24]؛ ج83، ص964[25] و 965[26]؛ ج98، ص502[27]؛ ج115، ص165[28] و ص388[29]): و البته در میان عرفا هم شرح‌های متعددی برای این خطبه (به ویژه به زبان ترکی) موجود است.

با این حال چون برخی فرازهای آن در برخی منابع دیگر یافت می‌شود حتی اگر کلیت آن را هم ساختگی بدانیم باز نمی‌توان انکار کرد که فرازهایی از آن مشخصا برگرفته از سخنان خود حضرت امیر ع بوده است.[30]

 


[1] . فی نسخة: حدّثنا محمّد بن أحمد الأنباری قال: حدّثنا محمد بن أحمد الجرجانی قاضی الری قال: حدّثنا طوق بن مالک عن أبیه عن جدّه عن عبد اللّه بن مسعود رفعه إلى علیّ بن أبی طالب علیه السّلام: لمّا تولّى الخلافة بعد الثلاثة أتى إلى البصرة فرقی جامعها و خطب الناس خطبة تذهل منها العقول و تقشعر منها الجلود ....

فقام إلیه مالک الأشتر فقال: متى یقوم هذا القائم من ولدک یا أمیر المؤمنین؟

فقال علیه السّلام: إذا زهق الزاهق، و خفت الحقائق و لحق‏ اللاحق و ثقلت الظهور و تقاربت الامور و حجب النشور و أرغم المالک و سلک السالک و دهش العدد و هاجت الوساوس و غیطل‏ العساعس‏ و ماجت الأمواج و ضعف الحاج و اشتد الغرام و ازدلف الخصام و اختلفت العرب و اشتد الطلب و نکص الهرب و طلبت الدیون و ذرفت العیون و أغبن المغبون و شاط النشاط و حاط الهباط و عجز المطاع و اظلم الشعاع و صمّت الأسماع و ذهب العفاف و سجسج الإنصاف و استحوذ الشیطان و عظم العصیان و حکمت النسوان و فدحت الحوادث و نفثت النوافث و هجم الوابث و اختلفت الأهواء و عظمت البلوى و اشتدّت الشکوى و استمرّت الدعوى و قرض القارض و لمظ اللامظ و تلاحم الشداد و نقل الملحاد و عجت الفلاة و خجعج الولاة و نضل‏ البارخ و عمل الناسخ و زلزلت الأرض و عطل الفرض و کبتت الأمانة و بدت الخیانة و خشیت الصیانة و اشتد الغیض و أراع الفیض و قاموا الأدعیاء و قعدوا الأولیاء و خبثت الأغنیاء و نالوا الأشقیاء و مالت الجبال و أشکل الاشکال و شیع الکربال‏ و منع الکمال و ساهم المستحیح و مع الفلیح و کفکف الترویح و خدخد البلوع و تکلکل الهلوع و فدفد المذعور و ندند الدیجور و نکس المنشور و عبس العبوس و کسکس الهموس و أجلب الناموس و دعدع‏ الشقیق و جرثم الأنیق و نور الأفیق‏ و أذاد الذائد و راد الرائد و جد الجدود و مدّ المدود و کد الکدود و حدّ الحدود و نطل الطلیل‏ و علعل العلیل و فضل الفضیل و شتّت الشتات و شمتت الشمات و کد الهرم و قضم القضم و سدم السدم و بال الذاهب و ذاب الذائب و نجم‏ ثاقب‏ و ورور القران و احمر الدبران‏ و سدس الشیطان و ربع الزبرقان و ثلث الحمل و ساهم زحل و أقل العرا و الزخار و أنبت الأقدار و کملت العشرة و سدس الزهرة و غرمت الغمرة و طهرت الأفاطس و توهم الکساکس و تقدّمتهم النفائس فیکدحون الجرائر و یملکون الجزائر و یحدثون کیسان و یخربون خراسان و یصرفون الحلسان و یهدمون الحصون و یظهرون المصون و یقتطفون الغصون و یفتحون العراق و یحجمون الشقاق بدم یراق فعند ذلک ترقّبوا خروج صاحب الزمان.

[2] . إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشریف، ج‏2، ص175-177

أیّها الناس سار المثل و حقّق العمل و کثر الوجل و اقترب الأجل و صمت الناطق و زهق الزاهق و حقّت الحقائق و لحق اللاحق و ثقلت الظهور و تفاقمت الامور و حجب المستور و أحجم المغرور و أرغم المالک و منعت المسالک و سلک المالک و هلک الهالک و عمّت الفترات و وکدت الحسرات و بغت العثرات و کثرت الغمرات و قصر الأمد و تأوّد الأود و دهش العدد و أوجس الفند و هیجت الوساوس و ذهبت الهواجس و عیطل‏ العساعس‏ و خذل الناقس‏ و مجت الأمواج و خفت العجاج و ضعفت الحجاج و اطرح المنهاج و اشتد الغرام و الحف العوام و دلف القیام و ازدلف الخصام و تفرّقت‏ العرب و امتد الطلب و صحب الوصب‏ و نکص الهرب و طلبت الدیون و بکت العیون و غبن المغبون و أردحت‏ المنون و شاط الشطاط و هاط الهیاط و امتط العلاط و عجز المطاع و لظد الدفاع و اظلم الشعاع و صمّت الأسماع و ذهب العفاف و وعد الخلاف و سمج الإنصاف و امتزج النفاف و استحوذ الشیطان و عظم العصیان و تلقب‏ الخصیان و حکمت النسوان و فدحت الحوادث و نفث النافث و عبث العابث و عجم‏ الوابث و وهدت الاصرار و مجست الأفکار و عطل اللزاز و نافر الإعجاز و اختلفت الأهواء و عظمت البلوى و اشتدّت الشکوى و استمرّت الدعوى و قرض القارض و لحظ اللاحظ و لمظ اللامظ و عض الشاظظ و تلاحم الشداد و نفذ الإحاد و عز النفاذ و بل الرذاذ و عجت الفلاة و سبسب‏ الغلاة و جعجع الولاة و بخست المقلاة و نصل الباذخ و وهم الناسخ و تهجرم السابخ و لعج‏ النافخ و زلزلت الأرض و اجتلى الغض و ضبضب الغرض و کثر المخض و کبتت الأمانة و بدت الخیانة و عزت الدیانة و خبثت الصیانة و أنجد العیص‏ و أراع القنیص‏ و کثر القمیص و کثکث المحیص و قام الأدعیاء و قعد الأولیاء و اخسبت الأغنیاء و نالت الأشقیاء و مالت الجبال و اشکل الإشکال و شبع الکربال‏ و منع الکمال و ساهم الشحیح و قهقر الجریح و أمعن الفصیح و اخرنطم الصحیح و کفکف النزوع و حدحد البلوع و تفتّق المربوع و تکتک المولوع و فدفد الموعور و ندند الدیجور و أزر المأزور و انکب المستور و عبس العبوس و کسکس الهموس و نافس المفلوس و احلب الناموس و زعزع الشقیق و جرسم‏ الأنیق و صحب الطریق و ثور الفریق و زاد الزائد و ماد المائد و قاد القائد و غاد الغائد و حد الحدود و مد المدود و سد السدود و کد الکدود و أظل الظلیل و نال المنیل و غل الغلیل و فصل الفصیل و شت الشتات و نصح النیات و شمت الشمات و أصر الدیات و وکد الهرم و قصم القصم و سبب الوصم و سدم‏ الندم و أرب‏ الذاهب و ذاب الذائب و نجم‏ الثاقب‏ و وصب الواصب و ازور القران و احمر الدبران و سدس السرطان و ربع الزبرقان و ثلث الحمل‏ و ساهم الزحل و ینبه الثول‏ و أقل الفرار و منع الوخار و ابت الأقدار و منع الوجار و کملت الفترة و سدت الهجرة و عذت‏ الکسرة و غمرت الغمرة و ظهرت الأفاطس و فحم الملابس و یؤمهم الکساکس و یقدمهم العبابس فیکدحون الجزائر و یقدحون العشائر و یملکون السرائر و یهتکون الحرائر و یحدثون‏ الکیسان و یخرّبون خراسان و یفرّقون الحلیسان و یلحون الرویسان و یهدمون الحصون و یظهرون المصون و یقطفون‏ الغصون و یفرءون الحصون و یفتحون العراق و یمتحون‏ الشقاق و یسیرون‏ النفاق بدم یراق، فآه ثمّ آه لتعریض الأفواه و ذبول الشفاه.

[3] . إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشریف، ج‏2، ص192-193

أیّها الناس سار المثل و حقق العمل و أقدم الوجل و اقترب الأجل و صمت الناطق و زهق الزاهق و حقت الحقائق و التحق اللاحق و ثقلت الظهور و تفاقمت الامور و حجب السرور و أحجم المغرور و أرغم المالک و منعت المسالک و سلک الحالک و هلک الهالک و عمر الفرات و کثرت الحسرات و أکدت الغمرات و کفت العثرات و قصر الأمد و تأوّد الأود و دهش العدد و أوحش المقند و هیجت الوساوس و دهشت الهواجس و عطل العساعس و خدل المنافس و لجت «1» الأمواج و خیف الفجاج «2» و ضعفت الحجاج و اطرح المنهاج و اشتد الغرام و اتحف الأوام و دلف القتام و ازدلف الخصام و اختلف العرب و اشتد الطلب و صحب الوصب و نکض الهرب و طلبت الدیون و بکت العیون و فتن المفتون و سکت المغبون و شاط الشطاط و شط النشاط و هاط الهیاط و مط القلاط و عجز المطاع وصلت الدفاع و أظلم الشعاع و صمّت الأسماع و ذهب العفاف و رغب الخلاف و سمج الإنصاف و اخرج العفاف و استحوذ الشیطان و عظم العصیان و تسلمت الخصیان و حکمت النسوان و فدحت الحوادث و نفث النافث و عبث العابث و هجم الرائث و هدت الأحراز و خافت الأعجاز و ظهر الإیجاز و بهر الرجاز و اختلفت الأهواء و عظمت البلوى و اشتدت الشکوى و استمرّت الدعوى و قرض القارض و رفض الرافض و قعد الناهض و سعد الفارض و لحظ اللاحظ و لمظ اللامظ و عض الشاظظ و رد الفاظظ و تلاحم الشذاذ و ثقل الإلحاذ و عز النفاذ و وبل الرذاذ و عجت الفلاة و نجت المقلاة و شنشنت الفلاة و عجعجت الولاة و تضاءل الباذخ و وهم الناسخ و تجهرم الشالخ و نفخ النافخ و زلزلت الأرض و ضیّع الفرض و حکم الرفض و نجم القرض و کتمت الأمانة و بدت الخیانة و خبثت الصیانة و عرت الدهانة و اتّحد العیص و زاغ القبیص و کرثم القمیص و کثکث المحیص و قام الأدعیاء و نال الأشقیاء و تقدّمت السفهاء و تأخّرت الصلحاء و مادت الجبال و أشکل الإشکال و سبع الهکال و شعشع الوبال و ساهم الشحیح و انغر الفصیح و قهقر الجریح و اخرنطم الفحیح و کفکف الیروع و خدخد البلوع و نصف المرتوع و تکتک المولوع و فدفد الموعور و قدقد الدیجور و افرد المأثور و نکب‏ المأتور و عبس العبوس و کسکس الهموس و نافس المعکوس و اجلب الناموس و دعدع الشفیق و حرثم الأنیق و احتجب الطریق و ثور الفریق و دار الرائد و زاد الزائد و ماد المائد و قاد القائد و جد الجد و کد الکد و سد السد و حدّ الحدّ و عرض العارض و فرض الفارض و سار الرابض و وقف الراکض و ضال الضل و غال الغل و فضل الفضل و نال المثل و شت الشتات و تصوح النبات و سمت السمات و اخّرت الدیات و کد الهرم و قصم الوصم و سلب الوهم و سدم الندم و آب الذاهب و ذاب الذائب و نجم الثاقب و وصب الواصب و ازور القران و احمر الدبران و سدس السرطان و ربع الزبرقان و ثلث الحمل و ساهم الزحل و تنبه الثول و عنقبت النیل و أقل الفرار و نصبت الجفار و منع الوجار و آب الاقرار و کملت الفترة و بدئت الهجرة و غرت الکثرة و غمرت الغمرة و ظهرت الأفاطس فحسمت الملابس یؤمّهم الکساکس و یقدمهم العبابس فیکدحون الجزائر و یقدحون العشائر و یملکون السرائر و یهتکون الحرائر و یحیون کیسان و یخربون خراسان و یفرّقون الجلسان و یلجون الأویسان فیهدون الحصون و یظهرون المصون و یعیضون الغصون و یفردون الحصون و یفتحون العراق و یهجمون الشقاق و یثیرون النفاق بدم یهراق‏.

[4] . قال أبو سعید محمّد بن الحسین بن الصلت‏ ، قال: حدثنی أبو جعفر محمّد بن‏ جعفر المؤدّب القمّی‏ بمرو، و سئل الخصیبی أبو عبد اللّه الحسین بن همدان من أهل جنابلة عن أسماء خطب أمیر المؤمنین علیه السّلام فذکر أنّ المأمون بن هارون الرشید سأل الإمام علیّ بن موسى الرضا علیهما السّلام: [1] أوّلها خطبة الإخلاص. [2] و خطبة الوصیّة و العهد. [3] و خطبة الزهراء . [4] و خطبة البیان‏ و ...

[5] . درباره نظرات وی در زبان فارسی می‌توانید مراجعه کنید به: امین متولیان، «کروتاکسیس زوسیموسی و میکسیس ارسطویی؛ مفاهیمی برای فهم امکان تبدل فلزات به یکدیگر در سنت های کیمیاگری» در مجله تاریخ علم. ش28. بهار و تابستان1399.

[6] . وربما ساهمت دراسة ترجمات رسائل زوسیموس التی أنجزت عام 38 هـ/ 659 م فی إیضاح ‌خطبة ‌البیان المنسوبة إلى «أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه» (ت 40 هـ/ 661 م)، مؤدى هذه الخطبة أن علیّا (کرم الله وجهه) سئل هل للکیمیاء وجود، فأجاب بنعم، وتظهر إجاباته على الأسئلة الأخرى فهما أولیّا لموضوع تحویل المعادن. وهذه المعرفة بدورها لیست واسعة إلى درجة توجب استبعادها لدى أحد الخلفاء، سیّما وأن علیّا (کرم الله وجهه) کان من أکثر من حوله معرفة واطلاعا. والأمر المشکل هو- کما یبدو- استعمال کلمة الکیمیاء. وهنا ینبغی أن نعید إلى الأذهان تلک المحادثة التی دارت بین محمد بن عمرو بن العاص وبین خالد بن یزید وقد ورد لفظ «الکیمیاء» فیها أیضا (انظر قبله ص 5). وعند السؤال عن الزمن الذی ثبتت لنا فیه خطبة البیان علی رضی الله عنه ینبغی ألا ننسى أبدا أن جابرا (القرن الثانی/ الثامن) یتحدث عنها فی «کتابه الحجر». فإن لم یکن الخبر من جابر نفسه، فهو على کل حال یرجع إلى وقت مبکر. وأقدم الشواهد الأکیدة لاستعمال کلمة الکیمیاء هو قول الفقیه أبی یوسف (ولد 113 هـ/ 731 م، ت 182 هـ/ 798 م، انظر المجلد الأول من gas ص 419) الذی حذر من طلب الثروة بالکیمیاء.

[7] . ولسنا نقول بدفع الأسباب لکن لکل واحد من هذه أصل من الطبایع ومادة وصورة قالت طائفة انّ نبیّنا محمّد بن عبد الله علیه الصلاة والسلام قد ذکر ذلک وابان عن صحته وکذلک علىّ بن أبی طالب علیه السلام بما ذکرناه فی کتابنا فی الإمامة الذی هو سبع عشر مقالة حیث سئل وهو یخطب خطبة البیان وقد قیل له هل الکیمیاء له کون قال إن لها کونا وقد کان وهو کاین وسیکون فقیل له وما هو یا أمیر المؤمنین فقال ان فی الزیبق الرجراج والاسرب والزاج والحدید المزعفر وزنجار النحاس الأخضر لکنوز الأرض (Page 41) لا یوقف على غابرهن فقیل له یا أمیر المؤمنین لم نفهم فقال اجعل بعضه أرضا وبعضه ماء فافلح الأرض بالماء وقد تمّ العمل فقیل له یا أمیر المؤمنین لم نفهم فقال لا زیادة على هذا.

[8]. البته یک احتمال هست که تصحیفی در متن رخ داده باشد یعنی راوی یکی از نوادگان ابن مسعود باشد که سومین کلمه «عن» اشتباه به جای «ابن» نوشته شده باشد (حدّثنا طوق بن مالک عن أبیه عن جدّه عن عبد اللّه بن مسعود رفعه إلى علیّ بن أبی طالب علیه السّلام‏). موید این احتمال آن است که بعد از کلمه ابن مسعود کلمه «رفعه» را دارد که دلالت دارد باز واسطه‌هایی بین وی و راوی اصلی خطبه وجود دارد. یعنی راوی واقعه جد طوق بن مالک باشد که فرزند عبدالله بن مسعود است. (البته در حد جستجویی که انجام شد برای ابن مسعود دو فرزند به نامهای عبدالرحمن و ابوعبیده مطرح شده است اما درباره اینکه آیا هیچیک از آنان فرزندی به نام مالک یا نوه‌ای به نام طوق داشته چیزی یافت نشد؛ فقط برای ابوعبدالرحمن دو فرزند به نامهای قاسم و معن یافت شد. بر اساس جستجو در کتابهای الطبقات الکبرى (ابن سعد) و تهذیب التهذیب (ابن حجر عسقلانی) در نرم افزار الشامله)

[9] . آنچه در خطبة البیان امیر المؤمنین (ع) وارد شده که انا دابة الارض مؤید این است

[10] . کما قال فی خطبة البیان أنا اللّوح المحفوظ

[11] . وفی کلام مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام ، فی خطبة البیان، المنسوبة إلیه وغیرها ، ممّا ینبّه على مثل هذا المعنى کثیر

[12] . وقوله : « أنا وجه اللّه ، وأنا جنب اللّه ، وأنا ید اللّه ، وأنا القلم الأعلى ، وأنا اللوح المحفوظ » ، إلى آخر ما قال فی خطبة البیان ، وغیرها .

[13] . ولما انجذب بصیرة الرّوح إلى مشاهدة جمال الذات استتر نور العقل الفارق بین الأشیاء فی غلبة نور الذات القدیمة ، وارتفع التمیز بین القدم والحدوث لزهوق الباطل عند مجیء الحقّ . شعر:

عشق بگرفت مرا از من و بنشست بجاى / سیئاتم ستدند وحسناتم دادند

وقد مضى کلام آخر فی هذا المعنى فی الرابعة من الرابعة ، ولعل هذا هو السر فی صدور بعض الکلمات الغریبة من مولانا أمیر المؤمنین ( ع ) فی خطبة البیان وفی خطبته الموسومة بالطتنجیّة وغیرهما من نظائرهما . کقوله (ع) : (أنا آدم الأول أنا نوح الأول أنا آیة الجبار أنا حقیقة الأسرار أنا مورق الأشجار أنا مونع الثمار أنا مجری الأنهار « إلى أن قال » أنا ذلک النور الذی اقتبس موسى منه الهدى أنا صاحب الصّور أنا مخرج من القبور أنا صاحب یوم النشور أنا صاحب نوح ومنجیه أنا صاحب أیوب المبتلى وشافیه أنا أقمت السماوات بأمر ربی ) إلى آخر ما قال من أمثال ذلک صلوات اللّه وسلامه علیه

[14] . ودیگر آن که حقّ تعالى فرموده است در قصّه موسى علیه السلام : « فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسى * إِنِّی أَنَا رَبُّکَ » [ طه : 11 - 12 ] یعنى چون موسى نزدیک آتش آمد ندا کرده شد که : منم پروردگار تو . وقتی که آتش که جزوى از اجزاى ترکیب انسان است أو را قابلیت آن باشد که به واسطهء تجلّى حقّ صدا ونداى « إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ » از أو آید ، پس حقیقت ومظهرى که وجود أو نور باشد به طریق أولى این صداها که در خطبة البیان مذکور است از أو بر آید ، با این که أمیر علیه السلام در هیچ جا از آن خطبه نفرموده‌اند : « إِنِّی أَنَا اللَّهُ » که اگر « أَنَا اللَّهُ » گفتى ظاهراً خصم را اعتراض رسیدى ؛ زیرا که از جمیع أسماء به اتفاق اللَّه اسم ذات است . واین معنى که وجود أو نور است از آن حدیث است که حضرت رسالت فرموده است ...

[15] . وقد مضى کلام آخر فی هذا المعنى فی الرّابعة من الرّابعة ، ولعلّ هذا هو السّر فی صدور بعض الکلمات الغریبة من مولانا أمیر المؤمنین ( ع ) فی خطبة البیان وفی خطبة الموسومة بالتطنجیّة وغیرهما من نظائرهما ، کقوله ( ع ) : أنا آدم الأوّل ، أنا نوح الأوّل ، أنا آیة الجبّار ، أنا حقیقة الأسرار ، أنا مورّق الأشجار ، أنا مونع الثّمار ، أنا مفجّر العیون ، أنا مجری الأنهار » ، إلى أن قال : « أنا ذلک النّور الّذی اقتبس موسى منه الهدى ، أنا صاحب الصّور ، أنا مخرج من فی القبور ، أنا صاحب یوم النّشور ، أنا صاحب نوح ومنجیه ، أنا صاحب أیّوب المبتلى وشافیه ، أنا أقمت السّماوات بأمر ربّی » إلى آخر ما قال من أمثال ذلک صلوات الله وسلامه علیه

[16] . واستند الغلاة إلى بعض ما ذکره العامّة فی کتابهم المسمّى ب «خطبة البیان» من الأقوال التی لم یتکلّم بها قطّ، بل أمر بتکفیر قائله، وحکم بأنّ قائله مرتدّ نجس مخلّد فی النار.

[17] . و قال بعض العارفین بزعمه: إذا تجلى الله سبحانه بذاته لأحد یرى کل الذوات و الصفات و الأفعال متلاشیة فی أشعة ذاته و صفاته و أفعاله، و یجد نفسه مع جمیع المخلوقات کأنها مدبرة لها و هی أعضاؤها و لا یلم بواحد منها شی‏ء إلا و یراه ملما به، و یرى ذاته الذات الواحدة، و صفته صفتها، و فعله فعلها لاستهلاکه بالکلیة فی عین التوحید، و لیس للإنسان وراء هذه الرتبة مقام فی التوحید. و لما انجذب بصیرة الروح إلى مشاهدة جمال الذات استتر نور العقل الفارق بین الأشیاء فی غلبة نور الذات القدیمة، و ارتفع التمیز بین القدم و الحدوث لزهوق الباطل عند مجی‏ء الحق.

و قیل: إلى هذا المعنى یشیر ما ورد فی الحدیث النبوی: علی ممسوس فی ذات الله، و لعل هذا هو السر فی صدور بعض الکلمات الغریبة من مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام فی خطبة البیان و أمثالها، انتهى.

و أقول: الاکتفاء بما أسلفنا و أومأنا و ترک الخوض فی تلک المسالک الخطیرة أولى و أحوط و أحرى و الله الموفق للهدی.

[18] . و ما ورد من الأخبار الدالة على ذلک کخطبة البیان و أمثالها فلم توجد إلا فی کتب الغلاة و أشباههم‏

[19] . و ما ورد من الأخبار الدالة على ذلک کخطبة البیان و أمثالها فلم یوجد إلا فی کتب الغلاة و أشباههم‏

[20] . قال المجلسی: انّ خطبة البیان و أشباهها لم توجد إلّا فی کتب الغلاة و أشباههم‏.

[21] . «[السُّؤَالُ]

ـ[من هم الکاکئیة Al Kakaiyaa الذین یعیشون فی کردستان العراق ویتکلمون الکردیة؟ هل هم من بقایا أتباعا الزرداشتیة؟ وهل هم امتداد للعلویة فی ترکیا؟]ـ

‌‌[الفَتْوَى]

الحمد لله والصلاة والسلام على رسول الله وعلى آله وصحبه، أما بعد:

فقد تبین لنا مما کتب عن هذه الطائفة أنها طائفة منحرفة عن الإسلام تعیش فی شمال العراق، عرفت کنحلة فی القرن الحادی عشر الهجری، ولا یقطع بتاریخ ظهورها، وظهرت قبل ذلک کطریقة صوفیة على ید فخر العاشقین السید سلطان الحق البرزنج المولود سنة 671 هـ.

 یقول طه الهاشمی فی کتابه (مفصل جغرافیا العراق) : الکاکائیة خاضعة لنفوذ السادة البرزنجیة تسکن الساحة الواسعة عند جبل برادان وتعیش على الزراعة. اهـ.

وهم یصرحون بأن عقائدهم مکتومة لا یبوحون بها ولا یجیزون هتک السر، ولهم مزارات وقبور یعظمونها ومراقد مشهورة من أشهرها: مزار سلطان الحق یزورونه سنویاً، ومزار السید إبراهیم ویزعمون أنه ظهر بطریق التناسخ ست مرات وأنه المهدی المنتظر فی آخر الزمان، وهم یکنون احتراماً کبیراً لعلی رضی الله عنه لاعتقادهم أنه تجسد فی روح مؤسس الطریقة سلطان الحق، ویقولون بوحدة الوجود والتناسخ، ولا یعتدون بالقرآن لأنه من جمع عثمان رضی الله عنه، ویقولون إن القرآن من نظم محمد صلى الله علیه وسلم، ویؤمنون بالیوم الآخر وهو عندهم ظهور الله تعالى فی شخص وحلوله فیه ــ تعالى الله عما یقول المشرکون علواً کبیراً.

من أهم کتبهم ((‌خطبة ‌البیان)) وکتاب ((جاودان عرفی)) وهذا الأخیر منتشر بالغتین الفارسیة والترکیة، ومن عقائدهم أنهم یلقنون موتاهم فیقولون ((إذا جاءک منکر ونکیر فقل عندی کذا حنطة، وعندی کذا شعیر، فإن لم یرض فأعطه صحن عدس، فإن لم یرض فقل أنا کاکائی فاغرب عنی واذهب إلى غیری، وحینئذ یذهب عنک وامض أنت إلى الجنة ... إلى غیر ذلک من الخزعبلات والمعتقدات الباطلة.

وأما هل هم من بقایا الزرداشتیة أو العلویة فلم نجد أحداً نسبهم إلیهم إلا أنهم یدورون معهم فی فلک البدع والخرافات. والله أعلم. ‌‌[تَارِیخُ الْفَتْوَى] 23 ذو الحجة 1426»

[22] . وقد ذکر الدکتور عبد الرحمن بدوی أنه توجد خلاصة وافیة لتعالیم النصیریة وعقائدها فی کتیب صغیر بعنوان (کتاب تعلیم دیانة النصیریة)، وهو مخطوط فی المکتبة الأهلیة بباریس برقم 6182، وهو على طریقة السؤال والجواب، ویتألف من (101) سؤال وجواب، نذکر منها على سبیل المثال ما یأتی:

س: من الذی خلقنا؟

ج: علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین.

س: من أین نعلم أن علیاً إله؟

ج: مما قاله هو عن نفسه فی ‌خطبة ‌البیان وهو واقف على المنبر إذ قال: (أنا سر الأسرار أنا شجرة الأنوار ... أنا الأول والآخر، أنا الباطن والظاهر) .. إلى آخر کذبهم علیه.»

[23] . الرقم التسلسلی:16017

عنوان المخطوط:‌‌کتاب ‌خطبه ‌البیان

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:مرکز الملک فیصل للبحوث والدراسات الاسلامیة

اسم الدولة:المملکة العربیة السعودیة

اسم المدینة:الریاض

رقم الحفظ:08782

[24] . الرقم التسلسلی:18813

عنوان المخطوط:‌‌‌خطبه ‌البیان

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:مرکز الملک فیصل للبحوث والدراسات الاسلامیة

اسم الدولة:المملکة العربیة السعودیة

اسم المدینة:الریاض

رقم الحفظ:10060

[25] . الرقم التسلسلی:85187

الفن:کیمیاء

عنوان المخطوط:‌‌شرح ‌خطبه ‌البیان المنسوبه لسیدنا علی بن ابی طالب رضی الله عنه

اسم المؤلف:علی جلبی بن خسرو، الازنیقی

اسم الشهرة:المؤلف الجدید

اسم الشهرة:الازنیقی

تاریخ الوفاة:1018هـ

قرن الوفاة:11هـ

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:الخزانه الملکیه (الحسنیه)

اسم الدولة:المغرب

اسم المدینة:الرباط

رقم الحفظ:565،مجموع (3) 1527،مجموع (2) 332

[26] . الرقم التسلسلی:85188

الفن:کیمیاء

عنوان المخطوط:‌‌شرح ‌خطبه ‌البیان المنسوبه لعلی بن ابی طالب رضی الله عنه

اسم المؤلف:مجهول

اسم الشهرة:مجهول

تاریخ الوفاة:؟

قرن الوفاة:؟

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:الخزانه الملکیه (الحسنیه)

اسم الدولة:المغرب

اسم المدینة:الرباط

رقم الحفظ:مجموع (1) 11053

[27] . الرقم التسلسلی:98897

الفن:ادب

عنوان المخطوط:‌‌‌خطبه ‌البیان

اسم المؤلف:علی بن ابی طالب بن عبد المطلب، علی بن ابی طالب

اسم الشهرة:علی بن ابی طالب

تاریخ الوفاة:40هـ

قرن الوفاة:1هـ

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:معهد المخطوطات العربیة

اسم الدولة:مصر

اسم المدینة:القاهرة

رقم الحفظ:724/1 عن احمد الثالث 2576

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:مکتبة الفاتیکان

اسم الدولة:الفاتیکان

اسم المدینة:الفاتیکان

رقم الحفظ:580/3

[28] . الرقم التسلسلی:115804

الفن:ادب

عنوان المخطوط:‌‌‌خطبه ‌البیان

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:مرکز الملک فیصل للبحوث والدراسات الاسلامیة

اسم الدولة:المملکة العربیة السعودیة

اسم المدینة:الریاض

رقم الحفظ:ب 9868-9869

[29] . الرقم التسلسلی:116036

الفن:وعظ وارشاد

عنوان المخطوط:‌‌‌خطبه ‌البیان

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:مرکز الملک فیصل للبحوث والدراسات الاسلامیة

اسم الدولة:المملکة العربیة السعودیة

اسم المدینة:الریاض

رقم الحفظ:ب 10015

[30] . برای نقدی بر اعتبار این خطبه در خصوص منابع شیعی، ر.ک: مصطفی صادقی، «خطبة البیان و خطبه هاى منسوب به امیر مؤمنان(ع)». در فصلنامه علوم حدیث، ش 33، پاییز 1383

 


1148) سوره طارق (86) آیه 3 النَّجْمُ الثَّاقِبُ (قسمت اول)

 النَّجْمُ الثَّاقِبُ

5 رمضان 1446 16/12/1403

ترجمه

آن ستاره نورافشان.

نکات ادبی

النَّجْمُ 

قبلا بیان شد که اصل ماده «نجم» را برگرفته از همان «نَجم» به معنای ستاره‌ای که طلوع می‌کند دانسته و گفته‌اند که این ماده دلالت دارد بر طلوع و ظهور، چنانکه نَجَمَ النَّجمُ یعنی ستاره طلوع کرد؛ ‌و به گیاهی هم که ساقه نداشته باشد (مانند علف یا بتوه‌ها) نیز نجم گویند؛‌ به تعبیر دیگر، طلوع چیزی (یا روییدن آن) دقیقا از سطحی که به آن منضم بوده؛ و ظهور در جهت علو و رو به بالا؛ چنانکه هم به ستاره‌ای که از افق طلوع می‌کند گویند و هم به گیاه بی‌ساقه‌ای که از زمین می‌روید.

البته کلمه «نَجم» مشخصا بر ثریا اطلاق می‌شود؛ و این کلمه البته بر هر منزلی از منازل ماه و نیز بر هر ستاره شناخته شده و معروفی اطلاق می‌گردد و به ستاره‌ها با هم «نجوم» می‌گویند. برای کسی هم که در کارش تفکر می‌کند که چگونه امورش را تدبیر کند تعبیر «نَظَرَ النُّجُوم» را به کار می‌برند و بر همین اساس، از حسن بصری نقل شده که مقصود از «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» (صافات/88) در حضرت ابراهیم ع، این بود که اندیشید که چه کاری آن بت‌پرستان را از رویه‌شان بازمی‌دارد. و البته این را به معنای «نظر فی علم النجوم» هم دانسته‌اند.

بدین ترتیب «نجم» گاهی به عنوان «اسم» (ستاره) به کار می‌رود و گاهی به عنوان مصدر (طلوع کردن)؛ و «نجوم» نیز گاهی به معنای اسم (جمع) است (مانند قلوب)؛ و گاهی به عنوان مصدر است (مانند طلوع و غروب)؛ و در بسیاری از کاربردهای قرآنی این کلمه، دو معنا از معانی این کلمه را قابل اطلاق دانسته‌اند؛ مثلا آیه «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى»‏ (نجم/1) و یا آیه «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ»‏ (واقعة/75) را هم به معنای ستاره دانسته‌اند و هم به معنای قرآن که تدریجی (نجماً نجماً) نازل می‌شود؛ یا آیه «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ» ‏(رحمن/6) هم به معنای ستاره و هم به معنای گیاهی که ساقه ندارد دانسته‌اند.

چنانکه اشاره شد معنای رایج و اصلی کلمه «نجم» ستاره است و می‌دانیم که به ستاره «کوکب» هم می‌گویند؛ در تفاوت این دو گفته‌اند که کوکب همان نجم است به اعتبار عظمت و نوری که دارد. به تعبیر دیگر، نجم به مطلق ستارگان گفته می‌شود و کوکب به ستاره‌های بزرگ (چرا که کوکب از هر چیزی، به بزرگ آن چیز می‌گویند) و نیز ممکن است گفته شود که کوکب فقط بر ستارخ‌های ثابت اطلاق می‌گردد ولی نجم به ستاره‌ای که طلوع و غروب دارد؛ و به همین جهت است که به کسی که در کار ستارگان و رصد طلوع و غروب آنان مشغول است منجم می‌گویند.

جلسه 1042 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-75/

الثَّاقِبُ

درباره ماده «ثقب» عمدتا بر این باورند که اصل این ماده ناظر به یک نحوه نفوذ در چیزی است:

ابن فارس به تبع خلیل (کتاب العین، ج‏5، ص139[1])، اصل آن را نفوذ در چیزی می‌داند و تعبیر «نجم ثاقب» در این آیه را به معنای ستاره‌ای که نورش در تمامی آسمانها نفوذ می‌کند دانسته است (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص382[2]).

راغب با اشاره به اینکه «مثقب» به معنای راهی است که در کوه باز شده است که گویی در کوه نفوذ کرده، «ثاقب» را هم هر چیز ‌نورافشانی می‌داند که نورش در چیزی که بر آن می‌تابد نفوذ کرده و آن را روشن می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص173[3]).

مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر نفوذ و تعمق دارد و در هر چیزی به اقتضای خودش است چنانکه در نور به معنای شدت نورانیت آن است؛ در آتش شدت رارتش است؛ در علم شدت تحقیق و دقتش است؛ ‌در شمشیر برندگی‌اش در مقام عمل است و خلاصه در هر چیزی به حسب خودش (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص17-18[4]).

حسن جبل هم معنای محوری آن را شکافتنی دقیق به عمق چیزی متین دانسته است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص244[5]).

درباره کلمه «ثاقب» هم تقریبا اغلب اهل لغت اتفاق نظر دارند که به معنای نورافشان (مُضیء) است و گویی با نورش در اشیاء نفوذ می‌کند (مجمع البیان، ج‏8، ص683[6]) و البته با توجه به تعبیر قرآن کریم که شهاب ثاقب را به عنوان چیزی معرفی کرده که شیاطین را هدف قرار می‌دهد: «إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِب‏» (صافات/9-10) برخی گفته‌اند که معنای اصلی ثاقب همین «نافذ» است حالا یا بدین جهت که نورش در تاریکی‌ها نفوذ می‌کند؛ یا اینکه نورش در هوا نفوذ می‌کند و گویی هوا را می‌شکافد تا به زمین برسد؛ ویا اینکه همچون تیری در شیاطین نفوذ می‌کند و آنها را از بین می‌برد (الطراز الأول، ج‏1، ص327[7]) و البته کلمه «ثاقب» به معنای بلندمرتبه در اوج بلندمرتبگی هم به کار می‌رود (مجمع البیان، ج‏10، ص713[8]).

ماده «ثقب» تنها در همین کلمه «ثاقب» و همین دوبار در قرآن کریم به کار رفته است.

النَّجْمُ الثَّاقِبُ

عبارت «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» را خبر برای مبتدای محذوف (هو) دانسته‌اند که این جمله پاسخ به سوال مطرح شده در آیه قبل است و خود جمله جمله استینافی است که محلی از اعراب ندارد (المیزان، ج‏20، ص258[9]؛ الجدول فی إعراب القرآن، ج‏30، ص299[10]).

شأن نزول

ظاهرا شأن نزول آیه 1 در مورد این آیه هم صادق است.

حدیث

در حدیث2 ذیل آیه 1 گذشت که امام صادق ع طارق را امیرالمومنین ع و نجم ثاقب را رسول الله ص معرفی کرده‌ بودند.

اما احادیث دیگر ناظر به این آیه:

2) ابان‌بن‌تغلب گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که مردی از اهالی یمن وارد شد و بر وی سلام کرد و حضرت (علیه السلام) جواب سلام وی را داد و فرمود: «خوش آمدی سعد»!

آن مرد گفت: «این نامی است که مادرم مرا با آن نامید، و اندک هستند کسانی که این نام مرا می‌دانند»!

حضرت (علیه السلام) فرمود: «راست گفتی. ای سعد المَولَی»!

پس آن مرد به ایشان عرض کرد: «فدایت شوم! این لقب من بود».

امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: ...[11] ای سعد! شغلت چیست؟

عرض کرد: «فدایت شوم! من از خانواده‌ای هستم که تخصصمان در نجوم است و هیچ‌کس در یمن در علم نجوم از ما داناتر نیست».

امام صادق (علیه السلام) فرمود: پس از تو سوالاتی بپرسم.

گفت: از نجوم هرچه می‌خواهی بپرس که عالمانه جوابت را خواهم گفت..

حضرت سوالاتی پرسید که وی در پاسخ همه آنها گفت نمی‌دانم. تا بدینجا رسید که:

حضرت فرمود: راست گفتی که «نمی‌دانم». کیوان نزد شما چگونه ستاره‌ای است»؟

گفت: «ستاره‌ای نحس است».

فرمود: «خاموش باش! این سخن را بر زبان نیاور؛ آن ستاره، ستاره‌ی امیرالمؤمنین ع و ستاره‌ی اوصیاء ع است، همان ستاره‌ای است که خداوند عزّوجلّ در قرآن از آن به‌عنوان «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» یاد می‌کند».

عرض کرد: «منظور از ثاقب چیست»؟

فرمود: محلّ طلوع آن در آسمان هفتم است، و با نورش چنان نفوذ کرد (ثقب) در آسمان دنیا هم نمایان گشت، و بدین جهت است که خداوند عزّوجلّ آن را النَّجْمُ الثَّاقِبُ نامید.

الخصال، ج‏2، ص489-490؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص352-353

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ وَ غَیْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الصَّنْعَانِیِ‏ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْیَمَنِ. فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ وَ قَالَ لَهُ: مَرْحَباً بِکَ یَا سَعْدُ!

 فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: بِهَذَا الِاسْمِ سَمَّتْنِی أُمِّی؛ وَ مَا أَقَلَّ مَنْ یَعْرِفُنِی بِهِ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ص صَدَقْتَ یَا سَعْدُ الْمَوْلَى!

فَقَالَ الرَّجُلُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ بِهَذَا کُنْتُ أُلَقَّبُ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: ...[12] مَا صِنَاعَتُکَ یَا سَعْدُ؟

فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّا مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ نَنْظُرُ فِی النُّجُومِ لَا نَقُولُ إِنَّ بِالْیَمَنِ أَحَداً أَعْلَمَ بِالنُّجُومِ مِنَّا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَسْأَلُکَ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ سَلْ عَمَّا أَحْبَبْتَ مِنَ النُّجُومِ فَإِنِّی أُجِیبُکَ عَنْ ذَلِکَ بِعِلْمٍ ...[13]

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: صَدَقْتَ فِی قَوْلِکَ لَا أَدْرِی. فَمَا زُحَلُ عِنْدَکُمْ فِی النُّجُومِ؟

فَقَالَ الْیَمَانِیُّ نَجْمٌ نَحْسٌ‏.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: مَهْ! لَا تَقُولَنَّ هَذَا؛ فَإِنَّهُ نَجْمُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ هُوَ نَجْمُ الْأَوْصِیَاءِ ع وَ هُوَ «النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏» الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ.

فَقَالَ لَهُ الْیَمَانِیُّ: «فَمَا یَعْنِی بِالثَّاقِبِ؟

قَالَ: إِنَّ مَطْلِعَهُ فِی السَّمَاءِ السَّابِعَةِ وَ إِنَّهُ ثَقَبَ بِضَوْئِهِ حَتَّى أَضَاءَ فِی السَّمَاءِ الدُّنْیَا فَمِنْ ثَمَّ سَمَّاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّجْمَ الثَّاقِبَ. ...[14]

سید بن طاووس در فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، این حدیث را با همین سند ص98-99 و با سند دیگری در ص92-93 آورده است.[15]

 

 

 


[1] . الثَّقْبُ مصدر: ثَقَبْتُ الشی‏ءَ أَثْقُبُهُ ثَقْباً، و الثَّقْبُ اسم لما نفذ. و المِثْقَبُ أداة یُثْقَبُ بها. و الثُّقُوبُ مصدر النارِ الثَّاقِبَةِ، و الکواکب و نحوه أی التلألؤ، و ثَقَبَ یَثْقُبُ. و حسب ثَاقِبٌ مشهور مرتفع. و رجل ثَقِیبٌ و امرأة ثَقِیبَةٌ: شدیدة الحمرة، و قد ثَقُبَ یَثْقُبُ ثَقَابَةً. و یَثْقُبُ: موضع بالبادیة، قال النابغة: «عفت روضة الأجداد منها فَیَثْقُبُ»

[2] . الثاء و القاف و الباء کلمةٌ واحدة، و هو أن ینفُذَ الشئ. یقال ثقَبْتُ الشئَ أثقُبُه ثَقْباً. و الثَّاقب فى قوله تعالى: النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏. قالوا: هو نجم ینفُذ السَّمواتِ کلِّها نورُه. و یقال ثَقَبْت النار إذا ذَکَّیْتَها، و ذلک الشئ ثُقْبَةٌ و ذُکْوَة. و إنما قیل ذلک لأنّ ضوءها ینفُذ.

[3] . الثَّاقِبُ: المضی‏ء الذی یثقب بنوره و إضاءته ما یقع علیه. قال اللّه تعالى: فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ‏ [الصافات/ 10]، و قال تعالى: وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏ [الطارق/ 2- 3]، و أصله من الثُّقْبَةِ، و الْمَثْقَبُ: الطریق فی الجبل، کأنه قد ثقب، و قال أبو عمرو: و الصحیح: الْمِثْقَبُ، و قالوا: ثَقَّبْتُ النار، أی: ذکیتها.

[4] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو النفوذ و التعمّق، مادّیا و معنویّا. و هذا المعنى یختلف بالموارد و المصادیق، فالثَّاقِبِیَّةُ فی النور شدّة نورانیّته، و فی النار شدّة حرارتها، و فی العلم کمال التحقیق و الدقّة، و فی السیف حدّته فی العمل، ففی کلّ شی‏ء بحسبه. و إذا کانت خصوصیّة هذا المعنى محفوظة: فهو من مصادیق الأصل. و لیس‏ معناها الحقیقی هو الخرق المحسوس بالمثقب، بل مطلق مفهوم النفوذ و التعمّق.. وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏- 86/ 3.و قد فسّر الطارق بالنجم ثمّ اتّصف النجم بالثاقب، و اللام فیها للجنس، و تفسیر الطارق أو النجم بزحل أو نجم معیّن غیر وجیه- راجع النجم. . إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ‏- 37/ 10.راجع الشهب، و أما تنکیر الشهاب: فانّ النظر الى مطلق الشهاب بخلاف النجم.

[5] . اختراق دقیق لعمق شیء متین

[6] . و الثاقب المضی‏ء کأنه یثقب بضوئه و منه حسب ثاقب أی شریف

[7] . النَّجْمُ الثَّاقِبُ المضی‏ءُ النیّرُ؛ لأنّهُ یَثْقُبُ الظلامَ بضوئِهِ، أو النافذُ؛ لأنّهُ یَطلُعُ من المشرقِ نافذاً فی الهواءِ کأنّهُ یَخرِقُهُ، أو الثاقِبُ للشیطانِ؛ لأنّهُ إذا رَمى به ثَقَبَهُ أی نَفَذَ فیه و خَرَقَهُ، أو هو زحلٌ؛ لأنّهُ یَثْقُبُ بنورِهِ سُمکَ سبعِ سماواتٍ و قیلَ: هو الثریّا، و قیلَ: الجدیُ.

[8] . الثاقب المضی‏ء النیر و ثقوبة توقده بنوره و الثاقب العالی الشدید العلو

[9] . و قوله: «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» بیان للطارق و الجملة فی معنى جواب استفهام مقدر کأنه لما قیل: و ما أدراک ما الطارق؟ سئل فقیل: فما هو الطارق؟ فأجیب، و قیل: النجم الثاقب.

[10] . (النجم) خبر لمبتدأ محذوف تقدیره هو ... و جملة: « (هو) النجم» لا محلّ لها استئناف بیانیّ

[11] . «در القاب و عناوین خیری نیست، خداوند عزّوجلّ در قرآن می‌فرماید: و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید. (حجرات/11)

[12] . لَا خَیْرَ فِی اللَّقَبِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ فِی کِتَابِهِ‏ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ»‏

[13] . فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کَمْ ضَوْءُ الشَّمْسِ عَلَى ضَوْءِ الْقَمَرِ دَرَجَةً فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَکَمْ ضَوْءُ الْقَمَرِ عَلَى ضَوْءِ الزُّهَرَةِ دَرَجَةً فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَکَمْ ضَوْءُ الزُّهَرَةِ عَلَى ضَوْءِ الْمُشْتَرِی دَرَجَةً فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَکَمْ ضَوْءُ الْمُشْتَرِی عَلَى ضَوْءِ عُطَارِدٍ دَرَجَةً فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَمَا اسْمُ النَّجْمِ الَّذِی إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ الْبَقَرُ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَمَا اسْمُ النَّجْمِ الَّذِی إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ الْإِبِلُ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَمَا اسْمُ النَّجْمِ الَّذِی إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ الْکِلَابُ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی.

[14] . یَا أَخَا الْیَمَنِ عِنْدَکُمْ عُلَمَاءُ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ بِالْیَمَنِ قَوْماً لَیْسُوا کَأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ فِی عِلْمِهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَا یَبْلُغُ مِنْ عِلْمِ عَالِمِهِمْ فَقَالَ لَهُ الْیَمَانِیُّ إِنَّ عَالِمَهُمْ لَیَزْجُرُ الطَّیْرَ وَ یَقْفُو الْأَثَرَ فِی السَّاعَةِ الْوَاحِدَةِ مَسِیرَةَ شَهْرٍ لِلرَّاکِبِ الْمُجِدِّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَإِنَّ عَالِمَ الْمَدِینَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِ الْیَمَنِ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ وَ مَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِ الْمَدِینَةِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عِلْمُ عَالِمِ الْمَدِینَةِ یَنْتَهِی إِلَى حَیْثُ لَا یَقْفُو الْأَثَرَ وَ یَزْجُرُ الطَّیْرَ وَ یَعْلَمُ مَا فِی اللَّحْظَةِ الْوَاحِدَةِ مَسِیرَةَ الشَّمْسِ تَقْطَعُ اثْنَیْ عَشَرَ بُرْجاً وَ اثْنَیْ عَشَرَ بَرّاً وَ اثْنَیْ عَشَرَ بَحْراً وَ اثْنَیْ عَشَرَ عَالَماً قَالَ فَقَالَ لَهُ الْیَمَانِیُّ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً یَعْلَمُ هَذَا أَوْ یَدْرِی مَا کُنْهُهُ قَالَ ثُمَّ قَامَ الْیَمَانِیُّ فَخَرَجَ.

[15] . الحدیث الحادی عشر فیما روی من تصدیق من قوله حجة فی العلوم بعلم النجوم وجدت فی کتاب قالبه قطع نصف الورقة عتیق بخزانة مولانا علی ص یتضمن فضائله ع تألیف أبی القاسم علی بن عبد العزیز بن محمد النیشابوری ما هذا لفظه-

عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ فَضْلٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع إِذْ دَخَلَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْیَمَنِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ وَ قَالَ مَا جَاءَ بِکَ یَا سَعِیدُ فَقَالَ هَذَا الِاسْمُ سَمَّتْنِی بِهِ أُمِّی وَ مَا أَقَلَّ مَنْ یَعْرِفُنِی بِهِ فَقَالَ صَدَقْتَ یَا سَعِیدُ الْمُزَنِیُّ فَقَالَ الرَّجُلُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ بِهَذَا کُنْتُ أُلَقَّبُ فَقَالَ ع لَا خَیْرَ فِی اللَّقَبِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ- وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ یَا سَعِیدُ الْمُزَنِیُّ مَا صَنَاعَتُکَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنَا رَجُلٌ مَعْرُوفٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ تَنْظُرُ فِی النُّجُومِ وَ لَا أَعْلَمُ فِی الْیَمَنِ أَحَداً أَعْلَمَ مِنَّا بِالنُّجُومِ فَقَالَ ع لَهُ فَأَنَا أَسْأَلُکَ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ سَلْ مَا شِئْتَ مِنَ النُّجُومِ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَأَنَا أُجِیبُکَ بِعِلْمٍ فَقَالَ ع أَخْبِرْنِی کَمْ لِضَوْءِ الْقَمَرِ عَلَى ضَوْءِ الزُّهَرَةِ مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِی فَقَالَ ع فَکَمْ لِضَوْءِ الزُّهَرَةِ عَلَى ضَوْءِ الْمِرِّیخِ مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِی قَالَ فَکَمْ لِضَوْءِ الزُّهَرَةِ عَلَى ضَوْءِ الْمُشْتَرِی مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِی فَقَالَ ع صَدَقْتَ لَا تَدْرِی فَکَمْ لِضَوْءِ الْمُشْتَرِی عَلَى ضَوْءِ عُطَارِدٍ مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِی قَالَ ع فَمَا اسْمُ النُّجُومُ الَّتِی إِذَا طَلَعَتْ هَاجَتِ‏ الْإِبِلُ قَالَ لَا أَدْرِی قَالَ ع فَمَا اسْمُ النُّجُومِ الَّتِی إِذَا طَلَعَتْ هَاجَتِ الْکِلَابُ قَالَ لَا أَدْرِی قَالَ ع فَمَا اسْمُ النُّجُومِ الَّتِی إِذَا طَلَعَتْ هَاجَتِ الْبَقَرُ قَالَ لَا أَدْرِی فَقَالَ ع صَدَقْتَ فِی قَوْلِکَ لَا تَدْرِی فَمَا عِنْدَکُمْ زُحَلُ قَالَ نَجْمُ النُّحُوسِ فَقَالَ ع لَا تَقُلْ هَذَا فَإِنَّهُ نَجْمُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ هُوَ نَجْمُ الْأَوْصِیَاءِ وَ هُوَ النَّجْمُ الثَّاقِبُ الَّذِی ذَکَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى فِی کِتَابِهِ فَقَالَ مَا مَعْنَى الثَّاقِبِ فَقَالَ ع إِنَّ مَطْلَعَهُ فِی السَّمَاءِ السَّابِعَةِ وَ إِنَّهُ یَثْقُبُ بِضَوْئِهِ حَتَّى یَصِیرَ فِی السَّمَاءِ الدُّنْیَا فَمِنْ ذَلِکَ سَمَّاهُ اللَّهُ تَعَالَى النَّجْمَ الثَّاقِبَ یَا أَخَا أَهْلِ الْیَمَنِ هَلْ عِنْدَکُمْ عُلَمَاءُ قَالَ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ بِالْیَمَنِ قَوْماً لَیْسُوا کَأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ فِی عِلْمِهِمْ فَقَالَ ع وَ مَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِهِمْ قَالَ إِنَّ عَالِمَهُمْ لَیَزْجُرُ الطَّیْرَ وَ یَقْفُو الْأَثَرَ فِی سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ مَسِیرَةَ شَهْرٍ لِلرَّاکِبِ الْمُجِدِّ فَقَالَ ع إِنَّ عَالِمَ الْمَدِینَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِ الْیَمَنِ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا بَلَغَ مِنْ عَالِمِ الْمَدِینَةِ فَقَالَ ع إِنَّ عَالِمَ الْمَدِینَةِ لَا یَقْفُو الْأَثَرَ وَ لَا یَزْجُرُ الطَّیْرَ وَ یَنْتَهِی فِی اللَّحْظَةِ إِلَى عِلْمٍ مَسِیرَةَ الشَّمْسِ اثْنَیْ عَشَرَ بَرّاً وَ اثْنَیْ عَشَرَ بَحْراً وَ اثْنَیْ عَشَرَ عَالَماً قَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا ظَنَنْتُ أَحَداً یَعْلَمُ هَذَا أَوْ یَدْرِی مَا کُنْهُهُ فَقَالَ صَدَقْتَ لَا تَدْرِی ثُمَّ قَامَ الرَّجُلُ الْیَمَانِیُّ فَخَرَجَ وَ رَوَیْتُ هَذَا الْحَدِیثَ بِأَسَانِیدَ إِلَى أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنِ الصَّادِقِ ع مِنْ کِتَابِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْحَضْرَمِیِّ مِنْ کِتَابِ أَصْلِهِ.