سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1148) سوره طارق (86) آیه 3 النَّجْمُ الثَّاقِبُ (قسمت سوم: تدبر)

 

تدبر

1) «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»

عبارت «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» را خبر برای مبتدای محذوف (هو) و پاسخ به سوال مذکور در آیه قبل است که طارق را معرفی می‌کند. درباره اینکه مقصود از «طارق» یا همین «نجم ثاقب» چیست در آیه 1 بیان شد که می‌توان معنای انفسی یا آفاقی برای آیه داشت:

در معنای آفاقی‌اش، مقصود یکی یا مجموعه‌ای از اجرام آسمانی است؛ که اقوالی که مطرح شده بود عبارت بود از: زحل [= سیاره کیوان، بزرگترین سیاره در منظومه شمسی بعد از مشتری]، ستاره جدی (ستاره قطبی)، ستاره صبح، ثریا، ماه، ستاره‌ای که فقط شبها طلوع می‌کند و روزها مخفی می‌شود، هر ستاره‌ای که در منظومه خود نقش خورشید را ایفا می‌کند و بدان منظومه نورافشانی می‌کند، مطلق هر ستاره نورانی‌، از این جهت که طلوعشان در شب است و طارق به کسی می‌گویند که در شب می‌آید؛ و یک قول هم ستاره‌ای در آسمان هفتم بود که احتمال داده شد که این از مصادیق تفسیر انفسی باشد.

در معنای انفسی‌اش، مقصود از آن می‌تواند آن ستاره معنوی و ملکوتی‌ای که با آن شیاطین از آسمانهای معنوی رانده می‌شوند، یا آن نفس روحانی مطمئن نورانی کامل، یا سالکی است که طریق الی الله را می‌پیماید، یا حقیقت رسول الله ص که با هدایتی که آورد روشنی‌بخش عالم شد.

در اینجا اضافه می‌کنیم که چه‌بسا گاه تفسیر آفاقی و انفسی با هم جمع شود؛ مثلا:

الف. در حدیث 2 زحل ستاره امیرالمومنین ع معرفی شده است؛ و در تدبر2.د ذیل آیه 1 (https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/) اشاره شد که شأن نزولی که برای این آیات ذکر شده تناسب جدی‌ای دارد با اینکه آن نجم ثاقب امیرالمومنین ع باشد که خداوند وی را به حضرت ابوطالب ع مرحمت فرموده است. و در تدبر 1.ز ذیل همان آیه هم اشاره شد که برخی زحل را ستاره‌ای دانسته‌اند که از آسمان هفتم هبوط می‌کند و همراه بیه ستارگان هست تا دوباره به جای خود رجوع کند، که در تدبر 2.ه. همانجا بیان شد که تعبیر آسمانهای هفت‌گانه‌ای در قرآن کریم، بیشتر با تفسیر انفسی سازگار است.

ب. علی بن ابراهیم قمی آن را ستاره عذاب و ستاره قیامت معرفی کرده است و ادامه داده است که: و آن همان زحل است در بالاترین منزلش (تفسیر القمی، ج‏2، ص415[1]). که در اینجا انطباق معنای آفاقی (زحل) بر معنای انفسی و باطنی کاملا آشکار است.

ج. ...

 

2) «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»

یکی از احتمالاتی که برای تعبیر «طارق» مطرح شد سالکی است که طریقی را در شب می‌پیماید و در این معنا، آسمان معنوی و ملکوتی، بستر و مسیری است که یک سالک الی الله قرار است بپیماید. (آیه1 تدبر 2.ج https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/). در این معنا، آیه حاضر چه‌بسا می‌خواهد بگوید حرکت سالک الی الله همچون حرکت نجم ثاقب است که هم بسیار سریع است و هم در مسیرش نورافشانی می‌کند؛ که در این صورت مفاد آن نزدیک می‌شود به مفاد آیه: «یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِم‏» (حدید/12).

 

3) «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»

یاد کردن از حضرت امیر ع به «نجم ثاقب» یا «شهاب ثاقب» در همان صدر اسلام رایج بوده است. از باب نمونه حکایت گفتگوی پسر ایشان با یکی از دشمنان حضرت امیر ع خواندنی است. (این واقعه با دو سند و نقل متفاوت آمده؛ در نقل طرائف تعبیر «نجم ثاقب» و در نقل مناقب تعبیر «شهاب ثاقب» آمده است. که ما نقل دوم که راوی آن معصوم است را می‌آوریم:)

حکایت

از امام کاظم از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

محمد حنفیه (فرزند امیرالمومنین ع) یکبار در دمشق بود که شنید مردم می‌گویند: این پسر ابوتراب است.

پس به دیوار محراب مسجد جامع دمشق تکیه داد و بعد از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر ص گفت:

خودداری کنید ای اهل شقاق و سلاله نفاق و بستر آتش و سنگهای جهنم درباره سخن گفتن از ماه فروزان و دریای خروشان و نجم ثاقب و شهاب مومنان و صراط مستقیم، «پیش از آنکه صورت‏هایى را محو کنیم و به پشت سر برگردانیم یا آنها را لعن کنیم چنان که اصحاب روز شنبه را لعن کردیم و فرمان خداوند همواره شدنى است» (نساء/47).

سپس بعد از کلماتی گفت: آیا همتای رسول الله را مسخره و از یعسوب* دین عیب‌جویی می‌کنید؟!

و بعد از او کدام راه را می‌خواهید بپیمایید و کدامین غم را بعد از او می‌خواهید دفع کنید؟

هیهات! هیهات! به خدا سوگند که گوی سبقت را ربوده  و قله‌های فضیلت را فتح کرد و به نهایت رسید و سهم خود را برد و چشمها حسرت او را دارند و گردنها پیش روی او فرود آیند؛ و به جایگاه عالی صعود کرد؛ دس دروغ گفت کسی که ادعای رسیدن به او را کرد در حالی که از طلب او درمانده شدند «و چگونه از جایى چنین‏ دور، دست یافتن براى آنان میسّر است؟!» (سبأ/52)

و سپس این شعر را سرود:

«از ملامت آنان بی‌خیال شوید، پدرتان بی‌پدر شود! مگر مکانی را که آنان پر کرده بودند توانستید پر کنید؟

آنان قومی بودند که اگر بنایی می‌ساختند چه نیکو بنا می‌کردند و اگر عهدی می بستند وفا می کردند و اگر پیمانی امضا می‌کردند بر آن استوار می‌ماندند»

چگونه پر شود جای برادر رسول الله ص هنگامی که [دشمنان برای گرفتن جای او] با هم جفت شدند، و [چگونه پر شود جای] یار مهربان پیامبر هنگامی که اینها چنین نسبت‌هایی می دهند؛ و [چگونه پر شود جای] همتای پیامبر، هنگامی که دست به قتل می‌زنند، و [چگونه پر شود جای] ذوالقرنین گنج او [که قرار است از تعالیم پیامبر ص محافظت کند]، هنگامی که آنها را گشودند؛ و [چگونه پر شود جای] به سوی دو قبله نماز گزارنده، هنگامی که جهت عوض کردند؛ و [چگونه پر شود جای] آنکه ایمان در او آشکار بود، هنگامی که کفر می‌ورزیدند؛ و [چگونه پر شود جای] آن کسی که وقتی مشرکان پیمان‌شکنی کردند پیمان آنان را بر هم زد؛ و [چگونه پر شود جای] آنکه در آن شب در محاضره واقع شدن، خلیفه آرامش‌بخشی بود هنگامی که جزع و فزع می‌کردند؛ و [چگونه پر شود جای] آنکه در لحظه وداع مخزن اسرار بود ... .

* پی‌نوشت:

یعسوب به ملکه زنبور عسل گویند و تشبیه ایشان به ملکه زنبور عسل، اشاره به از جایگاهی است که ایشان در میان امت دارد.

مناقب آل أبی طالب ع (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص: 203؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص89-90[2]

أَبُو بَکْرِ بْنُ دُرَیْدٍ الْأَزْدِیُّ بِإِسْنَادٍ لَهُ وَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ النَّاصِرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ وَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ کُلِّهِمْ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ:

لَمَّا أُشْخِصَ أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ إِلَى دِمَشْقَ سَمِعَ النَّاسَ یَقُولُونَ هَذَا ابْنُ أَبِی تُرَابٍ.

قَالَ فَأَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى جِدَارِ الْقِبْلَةِ ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ ص ثُمَّ قَالَ:

اجْتَنِبُوا أَهْلَ الشِّقَاقِ وَ ذُرِّیَّةَ النِّفَاقِ وَ حَشْوَ النَّارِ وَ حَصَبَ جَهَنَّمَ عَنِ الْبَدْرِ الزَّاهِرِ وَ الْبَحْرِ الزَّاخِرِ وَ الشِّهَابِ الثَّاقِبِ وَ شِهَابِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِیمِ‏ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها أَوْ یُلْعَنُوا کَمَا لُعِنَ أَصْحَابُ السَّبْتِ‏ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا.»

ثُمَّ قَالَ بَعْدَ کَلَامٍ: أَ بِصِنْوِ رَسُولِ اللَّهِ تَسْتَهْزِءُونَ أَمْ بِیَعْسُوبِ الدِّینِ تَلْمِزُونَ‏ وَ أَیَّ سُبُلٍ بَعْدَهُ تَسْلُکُونَ وَ أَیَّ حُزْنٍ بَعْدَهُ تَدْفَعُونَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ بَرَزَ وَ اللَّهِ بِالسَّبْقِ وَ فَازَ بِالْخَصْلِ‏ وَ اسْتَوَى عَلَى الْغَایَةِ وَ أَحْرَزَ عَلَى الْخِتَارِ فَانْحَسَرَتْ عَنْهُ الْأَبْصَارُ وَ خَضَعَتْ دُونَهُ الرِّقَابُ وَ فَرَعَ الذِّرْوَةَ الْعُلْیَا فَکَذَبَ مَنْ رَامَ مِنْ نَفْسِهِ السَّعْیَ وَ أَعْیَاهُ الطَّلَبُ فَ«أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ‏ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ» و قال:

أَقِلُّوا عَلَیْهِمْ لَا أَبَا لِأَبِیکُمْ‏ / مِنَ اللَّوْمِ أَوْ سُدُّوا الْمَکَانَ الَّذِی سَدُّوا

أُولَئِکَ قَوْمٌ إِنْ بَنَوْا أَحْسَنُوا الْبِنَا / وَ إِنْ عَاهَدُوا أَوْفَوْا وَ إِنْ عَقَدُوا شَدُّوا

فَأَنَّى یُسَدُّ ثُلْمَةُ أَخِی رَسُولِ اللَّهِ إِذْ شَفَعُوا وَ شَقِیقِهِ إِذْ نَسَبُوا وَ نَدِیدِهِ‏ إِذْ قَتَلُوا وَ ذِی قَرْنَیْ کَنْزِهَا إِذْ فَتَحُوا وَ مُصَلِّی الْقِبْلَتَیْنِ إِذْ تَحَرَّفُوا وَ الْمَشْهُودِ لَهُ بِالْإِیمَانِ إِذْ کَفَرُوا وَ الْمُدَّعَى لِبَذِّ عَهْدِ الْمُشْرِکِینَ إِذْ نَکَلُوا وَ الْخَلِیفَةِ عَلَى الْمِهَادِ لَیْلَةَ الْحِصَارِ إِذْ جَزِعُوا وَ الْمُسْتَوْدَعِ الْأَسْرَارَ سَاعَةَ الْوَدَاعِ إِلَى آخِرِ کَلَامِهِ.

 

 

 


[1] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قَالَ الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ وَ هُوَ نَجْمُ الْعَذَابِ وَ نَجْمُ الْقِیَامَةِ- وَ هُوَ زُحَلُ فِی أَعْلَى الْمَنَازِلِ.

[2] . عَنْ عُرْوَةَ یَرْفَعُهُ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع یَعْنِی مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِیَّةِ وَ کَانَ فِی دِمَشْقَ وَ سَمِعَ رَجُلًا یَقُولُ: هَذَا ابْنُ أَبِی تُرَابٍ!

فَاسْتَنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى جِدَارِ الْمِحْرَابِ فِی جَامِعِ دِمَشْقَ ثُمَّ قَالَ:

اخْسَئُوا ذُرِّیَّةَ النِّفَاقِ وَ حُشْوَةَ النِّیرَانِ وَ حَصَبَةَ جَهَنَّمَ عَنِ الْبَدْرِ الزَّاهِرِ وَ النَّجْمِ الثَّاقِبِ وَ اللِّسَانِ النَّاقِدِ وَ شِهَابِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِیمِ «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا».

أَ تَدْرُونَ أَیَّ عَقَبَةٍ تَقْتَحِمُونَ؟ أخو [أَخَا] رَسُولِ اللَّهِ تَسْتَهْدِفُونَ؟ وَ یَعْسُوبَ الدِّینِ تَلْمِزُونَ؟ فَبِأَیِّ سَبِیلِ رَشَادٍ بَعْدَ ذَلِکَ تَسْلُکُونَ؟ وَ أَیَّ حَرْفٍ بَعْدَ ذَلِکَ تَدْفَعُونَ؟

هَیْهَاتَ بَرَزَ اللَّهُ فِی السَّیْفِ وَ فَازَ بِالْخَصْلِ وَ اسْتَوْلَى عَلَى الْغَایَةِ وَ أَحْرَزَ الْحَظَّ وَ انْحَسَرَتْ عَنْهُ الْأَبْصَارُ وَ انْقَطَعَتْ دُونَهُ الرِّقَابُ وقوع [وَ فَرَعَ‏] الذِّرْوَةَ الْعُلْیَا وَ کَبُرَتْ وَ اللَّهِ مِنَ الْأُمَّةِ التَّبِعَةُ وَ عَنَاهُ الطَّلَبُ «وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ».

أَقِیلُوا عَلَیْهِمْ لَا أَبَا لِأَبِیکُمْ مِنَ اللَّوْمِ وَ سُدُّوا الْمَکَانَ الَّذِی سَدُّوا وَ أبی [أَنَّى‏] یُسَدُّ ثُلْمَةُ أَخِیهِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ شَفَعُوا وَ شَفِیقِ نَبِیِّهِ إِذْ حَصَلُوا وَ نَدِیدِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى ع إِذْ مَثُلُوا وَ ذِی قُرْبَى کَبِیرِهَا إِذَا امْتُحِنُوا وَ الْمُصَلِّی لِلْقِبْلَتَیْنِ إِذَا انْحَرَفُوا وَ الْمَشْهُورِ لَهُ بِالْإِیمَانِ إِذَا کَفَرُوا وَ الْمَدْعُوِّ إِلَى الْخَیْرِ إِذَا نَکَلُوا وَ الْمَنْدُوبِ لِعَهْدِ الْمُشْرِکِینَ إِذَا نَکَثُوا وَ الْخَلِیفَةِ عَلَى الْمُهَاجِرِینَ إِذَا جَزِعُوا وَ الْمُسْتَوْدَعِ الْأَسْرَارِ سَاعَةَ الْوَدَاعِ إِذَا حُجِبُوا.

هَذَا الْمَکَارِمُ لَا قُعْبَانَ مِنْ لَبَنٍ / شَیْناً بِمَاءٍ فَعَادَا بَعْدُ أَبْوَالًا / وَ أَبِی یَبْعُدُ مِنْ کُلِّ عَلَاءٍ وَ شَنَاءٍ.

وَ فِیهِ کَلَامٌ طَوِیلٌ مَا هَذَا مَکَانَهُ.

ثُمَّ قَالَ: فَبِأَیِّ آلَاءِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ تَخْتَبِرُونَ؟ وَ عَنْ أَیِّ أَمْرٍ مِنْ حَدِیثِهِ تَأَثَّرُونَ؟ وَ رَبُّنَا الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ ... الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.

ترجمه: محمد حنفیه (فرزند امیرالمومنین ع) یکبار در دمشق بود که شنید مردم می‌گویند: این پسر ابوتراب است.

پس به دیوار محراب مسجد جامع دمشق تکیه داد و بعد از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر ص گفت:

دهانت را ببند ای سلاله نفاق و بستر آتش و سنگ جهنم درباره سخن گفتن از ماه فروزان و نجم ثاقب و زبان ناقد و شهاب مومنان و صراط مستقیم، «پیش از آنکه صورت‏هایى را محو کنیم و به پشت سر برگردانیم یا آنها را لعن کنیم چنان که اصحاب روز شنبه را لعن کردیم و فرمان خداوند همواره شدنى است» (نساء/47).

آیا می‌دانید متعرض کدامین گردنه‌ صعب‌العبوری شده‌اید؟! برادر رسول الله را هدف قرار می‌دهید و یعسوب* دین را مسخره می‌کنید؟!

بعد از این چه راه رشدی مانده که بپیمایید و کدامین سخن را می‌خواهید دفع کنید؟

هیهات! [وی] مظهر خدا در جنگاوری بود و قله‌های فضیلت را فتح کرد و به نهایت رسید و سهم خود را برد و چشمها حسرت او را دارند و گردنها پیش روی او فرود آیند؛‌به جایگاه عالی دست یافت و به خدا سوگند پیروی او بر این امت دشوار بود و از طلب او درمانده شدند «و چگونه از جایى چنین‏ دور، دست یافتن براى آنان میسّر است؟!» (سبأ/52)

معامله‌شان با آنها را به هم زدند [یعنی ایشان را از جایگاهی که داشتند کنار زدند]؛ پدرتان بی‌پدر شود! ممانعتی که ایجاد کردند را ایجاد کردند و پدرم [تنها کسی بود که بحق] جای خالی برادرش رسول الله را پر می‌کرد هنگامی که [دشمنان برای گرفتن جای او] با هم جفت شدند و یار مهربان پیامبرش بود هنگامی که به کاری اقدام می‌کردند و جایگاه هارون نسبت به موسی را داشت هنگامی که تشبیه می‌کردند و بزرگ ذی القربی بود هنگامی که در آزمون قرار می‌گرفتند و به سوی دو قبله نماز گزارد هنگامی که جهت عوض کردند و ایمان در او آشکار بود هنگامی که کفر می‌ورزیدند و به خیر دعوت می‌کرد هنگامی که عهدشکنی می‌کردند و پای‌بند پیمانش [حتی] با مشرکان بود هنگامی که پیمان‌شکنی می‌کردند و خلیفه و جانشین بر مهاجران بود هنگامی که جزع و فزع می‌کردند و در لحظه وداع مخزن اسرار بود هنگامی که [دیگران] در حجاب قرار گرفتند؛

و سپس این شعر را سرود: «این کرامتهایی بود که نتوانستند قدح شیر آن را ذره‌ای با آب هم آلوده کنند، پس به سراغ ادرارشان برگشتند؛ و پدرم از هر خوبی و بدی‌ای فراتر بود»

و این سخن جای فراوان دارد که اینجا جایش نیست.

پس، در کدامین بزرگی امیرالمومنین ع می‌خواهید عیبی بیابید و از کدام حکایت وی می‌خواهید انتقام بگیرید و «پروردگارمان است که باید بر آنچه توصیف مى‏کنید از او یارى جست» (یوسف/112) و الحمد لله رب العالمین.

 


1148) سوره طارق (86) آیه 3 النَّجْمُ الثَّاقِبُ (قسمت دوم: خطبه

 

3) خطبه‌ای از امیرالمومنین ع نقل شده معروف است به «خطبة البیان» در حدی که در کتاب «إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشریف» سه نسخه متفاوت از متن این خطبه را آورده است. آنچه از این خطبه به این آیه مربوط می‌شود:

الف. فرازی است که در هر سه نسخه آمده است که ایشان در معرفی خود فرمودند:

«أنا زحل الثواقب‏: من ستاره کیوان در میان [ستارگان] ‌نورافشان هستم.» (إلزام الناصب، ج‏2، ص150 و 178 و 194).

ب. . فرازی دیگری هست که در هر سه نسخه آمده، اما با تعبیر متفاوت، بدین صورت که:

ب.1. در نسخه اول، وقتی حضرت در معرفی خویش بدینجا می‌رسد که «أنا أبو المهدی القائم فی آخر الزمان‏» مالک اشتر درباره زمان قیام حضرت مهدی ع سوال می‌پرسد و حضرت توضیحات مفصلی درباره وقایعی که رخ می‌دهد می‌فرمایند که یکی از آن وقایع را این معرفی می‌کنند که:

«نَجِمَ‏ ثاقبٌ: ثاقبی طلوع کرد» (إلزام الناصب، ج‏2، ص151)[1]

ب.2. در نسخه‌های دوم و سوم که حضرت ابتدا به ساکن (یعنی بدون اینکه در پاسخ به کسی باشد) این وقایع صرفا به عنوان آنچه در آینده رخ می‌دهد (بدون تصریح به حضرت مهدی ع) بیان می‌کند، یکی از آن وقایع این است که:

«نَجِمَ‏ الثاقبُ: آن ثاقب طلوع کرد» (إلزام الناصب، ج‏2، ص 176[2] و 193[3]).

ج. فرازی که فقط در نسخه دوم و سوم آمده است که ایشان در معرفی خود فرمودند:

«أنا صاحب النجم‏: من صاحب [صاحب اختیار یا همنشین] آن ستاره هستم» (إلزام الناصب، ج‏2، ص179 و 195).

تبصره: درباره میزان اعتبار این خطبه

وجود چنین خطبه‌ای در کلمات امیرالمومنین ع در حدیثی از امام رضا ع به مأمون که نام خطبه‌های حضرت علی ع را پرسید مطرح شده است (ایشان از 117 خطبه امیرالمومنین ع یاد می‌کند که این چهارمین مورد است؛ المناقب (للعلوی)، ص184[4]). اسم این خطبه از دیرباز در متون قدیمی یافت می‌شود و ظاهرا فرازهایی از آن ناظر به علم کیمیاء بوده است چنانکه فؤاد سزکین وقتی می‌خواهد به تاریخ مطرح شدن «کیمیاء» در دوره اسلامی بپردازد به رساله‌هایی از زوسیموس (حکیم و کیمیاگر بزرگ یونانی-مصری که ظاهرا معاصر امیرالمومنین ع بوده)[5] اشاره می‌کند که در شرح خطبه البیان حضرت علی ع است و در آن نقل می‌شود که حضرت توضیحاتی درباره کیمیاء داده‌اند (تاریخ التراث العربی، ج1، ص24[6]) و در نوشته‌های جابر بن حیان (م198) نیز اشاراتی به این مطلب مشاهده می‌شود (مجموعة مصنفات فی الخیمیاء والإکسیر الأعظم، ص379[7]).

در حدی که جستجو شد در منابع شیعی تنها مرحوم علی حائری یزدی (م1333ق) در کتاب «إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشریف» سه نسخه متفاوت از متن این خطبه را آورده است که خود آن سه متن هم با هم متفاوتند (به ترتیب در صفحات 148-174 و 174-190 و 191-198). صرف نظر از تفاوتهای بین متون این سه خطبه، در اولی ادعا می‌شود این آخرین خطبه حضرت است و در بصره ایراد شده و راوی آن عبدالله بن مسعود است (در حالی که ابن مسعود سالها قبل از دنیا رفته بوده است)[8] در دومی توضیحی داده نمی‌شود و در سومی ادعا می‌شود که این خطبه در کوفه ایراد شده است.

علاوه بر این، با اینکه ارجاعتی بدان در کلمات برخی از علمای قبل از قرن دهم دیده می‌شود (مثلا ملا فتح الله کاشانی (م988) در تفسیر منهج الصادقین، ج‏7، ص38[9])؛ اما درباره اعتبار خطبه‌ای که بدین نام به دست ما رسیده است بین علمای محدث در قرن یازدهم اختلاف شدیدی مشاهده می‌شود:

برخی که صبغه عرفانی‌تری دارند همچون ملاصالح مازندرانی (م1081) در شرح خویش بر اصول کافی (ج‏4، ص324[10]) یا ملا محسن فیض کاشانی (م1091) (عین الیقین الملقب بالأنوار والأسرار، ج 2، ص276[11] و ص303[12]؛ الحقائق فی محاسن الأخلاق، ص402[13]؛ الکلمات المکنونة، ص232[14]؛ قرة العیون فی أعز الفنون، ص131[15]) در کتب خویش اشاراتی به این خطبه دارند که گویا آن را تلقی به قبول کرده‌اند.

در مقابل برخی همچون مجذوب تبریزی (م1093) در شرح خویش بر اصول کافی (به نام: الهدایا لشیعة أئمة الهدى، ج‏2، ص344[16]) مدعی‌اند این خطبه به این صورتی که در دستها موجود است فقط در کتب اهل سنت آمده و قطعا ساخته و پرداخته غلات است. مرحوم مجلسی (1110) نیز در جایی بعد از اینکه سخن مرحوم فیض را بدون اشاره به نام وی درباره این خطبه می‌آورد خودش در مورد این خطبه توقف می‌کند (مرآة العقول، ج‏10، ص396[17])؛ اما در جای دیگر لحن نسبتا تندی نسبت به امثال این خطبه دارد (مرآة العقول، ج3، ص403[18]؛ بحار الأنوار، ج‏25، ص348[19])، به طوری که شیخ عباس قمی به ایشان نسبت می‌دهد که ایشان صریحا این را ساخته و پرداخته غلات می‌داند (سفینة البحار، ج‏2، ص644[20]).

آن گونه که برخی از اهل سنت گزارش کرده‌اند ظاهرا برخی فرقه‌های غلات مانند فرقه کاکائیه (از فرقه‌های علی اللهی که به اهل حق معروفند) (فتاوى الشبکة الإسلامیة، ج1، ص5684[21]) ویا فرقه نصیریه (علویه سوریه) (موسوعة الفرق المنتسبة للإسلام، 9، ص266[22]) به این کتاب اهتمام ویژه دارند. جالب اینجاست که مطابق با گزارش موجود در فهرست کتب خطی‌ای که به نام «خزانة التراث» در عربستان تهیه شده، ظاهرا نسخه‌های خطی‌ای از اصل این کتاب در عربستان و مصر و برخی شروح آن، از جمله شروحی ناظر به همان علم کیمیاء در کشور مراکش موجود است (خزانة التراث، ج17، ص790[23]؛ ج20، ص563[24]؛ ج83، ص964[25] و 965[26]؛ ج98، ص502[27]؛ ج115، ص165[28] و ص388[29]): و البته در میان عرفا هم شرح‌های متعددی برای این خطبه (به ویژه به زبان ترکی) موجود است.

با این حال چون برخی فرازهای آن در برخی منابع دیگر یافت می‌شود حتی اگر کلیت آن را هم ساختگی بدانیم باز نمی‌توان انکار کرد که فرازهایی از آن مشخصا برگرفته از سخنان خود حضرت امیر ع بوده است.[30]

 


[1] . فی نسخة: حدّثنا محمّد بن أحمد الأنباری قال: حدّثنا محمد بن أحمد الجرجانی قاضی الری قال: حدّثنا طوق بن مالک عن أبیه عن جدّه عن عبد اللّه بن مسعود رفعه إلى علیّ بن أبی طالب علیه السّلام: لمّا تولّى الخلافة بعد الثلاثة أتى إلى البصرة فرقی جامعها و خطب الناس خطبة تذهل منها العقول و تقشعر منها الجلود ....

فقام إلیه مالک الأشتر فقال: متى یقوم هذا القائم من ولدک یا أمیر المؤمنین؟

فقال علیه السّلام: إذا زهق الزاهق، و خفت الحقائق و لحق‏ اللاحق و ثقلت الظهور و تقاربت الامور و حجب النشور و أرغم المالک و سلک السالک و دهش العدد و هاجت الوساوس و غیطل‏ العساعس‏ و ماجت الأمواج و ضعف الحاج و اشتد الغرام و ازدلف الخصام و اختلفت العرب و اشتد الطلب و نکص الهرب و طلبت الدیون و ذرفت العیون و أغبن المغبون و شاط النشاط و حاط الهباط و عجز المطاع و اظلم الشعاع و صمّت الأسماع و ذهب العفاف و سجسج الإنصاف و استحوذ الشیطان و عظم العصیان و حکمت النسوان و فدحت الحوادث و نفثت النوافث و هجم الوابث و اختلفت الأهواء و عظمت البلوى و اشتدّت الشکوى و استمرّت الدعوى و قرض القارض و لمظ اللامظ و تلاحم الشداد و نقل الملحاد و عجت الفلاة و خجعج الولاة و نضل‏ البارخ و عمل الناسخ و زلزلت الأرض و عطل الفرض و کبتت الأمانة و بدت الخیانة و خشیت الصیانة و اشتد الغیض و أراع الفیض و قاموا الأدعیاء و قعدوا الأولیاء و خبثت الأغنیاء و نالوا الأشقیاء و مالت الجبال و أشکل الاشکال و شیع الکربال‏ و منع الکمال و ساهم المستحیح و مع الفلیح و کفکف الترویح و خدخد البلوع و تکلکل الهلوع و فدفد المذعور و ندند الدیجور و نکس المنشور و عبس العبوس و کسکس الهموس و أجلب الناموس و دعدع‏ الشقیق و جرثم الأنیق و نور الأفیق‏ و أذاد الذائد و راد الرائد و جد الجدود و مدّ المدود و کد الکدود و حدّ الحدود و نطل الطلیل‏ و علعل العلیل و فضل الفضیل و شتّت الشتات و شمتت الشمات و کد الهرم و قضم القضم و سدم السدم و بال الذاهب و ذاب الذائب و نجم‏ ثاقب‏ و ورور القران و احمر الدبران‏ و سدس الشیطان و ربع الزبرقان و ثلث الحمل و ساهم زحل و أقل العرا و الزخار و أنبت الأقدار و کملت العشرة و سدس الزهرة و غرمت الغمرة و طهرت الأفاطس و توهم الکساکس و تقدّمتهم النفائس فیکدحون الجرائر و یملکون الجزائر و یحدثون کیسان و یخربون خراسان و یصرفون الحلسان و یهدمون الحصون و یظهرون المصون و یقتطفون الغصون و یفتحون العراق و یحجمون الشقاق بدم یراق فعند ذلک ترقّبوا خروج صاحب الزمان.

[2] . إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشریف، ج‏2، ص175-177

أیّها الناس سار المثل و حقّق العمل و کثر الوجل و اقترب الأجل و صمت الناطق و زهق الزاهق و حقّت الحقائق و لحق اللاحق و ثقلت الظهور و تفاقمت الامور و حجب المستور و أحجم المغرور و أرغم المالک و منعت المسالک و سلک المالک و هلک الهالک و عمّت الفترات و وکدت الحسرات و بغت العثرات و کثرت الغمرات و قصر الأمد و تأوّد الأود و دهش العدد و أوجس الفند و هیجت الوساوس و ذهبت الهواجس و عیطل‏ العساعس‏ و خذل الناقس‏ و مجت الأمواج و خفت العجاج و ضعفت الحجاج و اطرح المنهاج و اشتد الغرام و الحف العوام و دلف القیام و ازدلف الخصام و تفرّقت‏ العرب و امتد الطلب و صحب الوصب‏ و نکص الهرب و طلبت الدیون و بکت العیون و غبن المغبون و أردحت‏ المنون و شاط الشطاط و هاط الهیاط و امتط العلاط و عجز المطاع و لظد الدفاع و اظلم الشعاع و صمّت الأسماع و ذهب العفاف و وعد الخلاف و سمج الإنصاف و امتزج النفاف و استحوذ الشیطان و عظم العصیان و تلقب‏ الخصیان و حکمت النسوان و فدحت الحوادث و نفث النافث و عبث العابث و عجم‏ الوابث و وهدت الاصرار و مجست الأفکار و عطل اللزاز و نافر الإعجاز و اختلفت الأهواء و عظمت البلوى و اشتدّت الشکوى و استمرّت الدعوى و قرض القارض و لحظ اللاحظ و لمظ اللامظ و عض الشاظظ و تلاحم الشداد و نفذ الإحاد و عز النفاذ و بل الرذاذ و عجت الفلاة و سبسب‏ الغلاة و جعجع الولاة و بخست المقلاة و نصل الباذخ و وهم الناسخ و تهجرم السابخ و لعج‏ النافخ و زلزلت الأرض و اجتلى الغض و ضبضب الغرض و کثر المخض و کبتت الأمانة و بدت الخیانة و عزت الدیانة و خبثت الصیانة و أنجد العیص‏ و أراع القنیص‏ و کثر القمیص و کثکث المحیص و قام الأدعیاء و قعد الأولیاء و اخسبت الأغنیاء و نالت الأشقیاء و مالت الجبال و اشکل الإشکال و شبع الکربال‏ و منع الکمال و ساهم الشحیح و قهقر الجریح و أمعن الفصیح و اخرنطم الصحیح و کفکف النزوع و حدحد البلوع و تفتّق المربوع و تکتک المولوع و فدفد الموعور و ندند الدیجور و أزر المأزور و انکب المستور و عبس العبوس و کسکس الهموس و نافس المفلوس و احلب الناموس و زعزع الشقیق و جرسم‏ الأنیق و صحب الطریق و ثور الفریق و زاد الزائد و ماد المائد و قاد القائد و غاد الغائد و حد الحدود و مد المدود و سد السدود و کد الکدود و أظل الظلیل و نال المنیل و غل الغلیل و فصل الفصیل و شت الشتات و نصح النیات و شمت الشمات و أصر الدیات و وکد الهرم و قصم القصم و سبب الوصم و سدم‏ الندم و أرب‏ الذاهب و ذاب الذائب و نجم‏ الثاقب‏ و وصب الواصب و ازور القران و احمر الدبران و سدس السرطان و ربع الزبرقان و ثلث الحمل‏ و ساهم الزحل و ینبه الثول‏ و أقل الفرار و منع الوخار و ابت الأقدار و منع الوجار و کملت الفترة و سدت الهجرة و عذت‏ الکسرة و غمرت الغمرة و ظهرت الأفاطس و فحم الملابس و یؤمهم الکساکس و یقدمهم العبابس فیکدحون الجزائر و یقدحون العشائر و یملکون السرائر و یهتکون الحرائر و یحدثون‏ الکیسان و یخرّبون خراسان و یفرّقون الحلیسان و یلحون الرویسان و یهدمون الحصون و یظهرون المصون و یقطفون‏ الغصون و یفرءون الحصون و یفتحون العراق و یمتحون‏ الشقاق و یسیرون‏ النفاق بدم یراق، فآه ثمّ آه لتعریض الأفواه و ذبول الشفاه.

[3] . إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشریف، ج‏2، ص192-193

أیّها الناس سار المثل و حقق العمل و أقدم الوجل و اقترب الأجل و صمت الناطق و زهق الزاهق و حقت الحقائق و التحق اللاحق و ثقلت الظهور و تفاقمت الامور و حجب السرور و أحجم المغرور و أرغم المالک و منعت المسالک و سلک الحالک و هلک الهالک و عمر الفرات و کثرت الحسرات و أکدت الغمرات و کفت العثرات و قصر الأمد و تأوّد الأود و دهش العدد و أوحش المقند و هیجت الوساوس و دهشت الهواجس و عطل العساعس و خدل المنافس و لجت «1» الأمواج و خیف الفجاج «2» و ضعفت الحجاج و اطرح المنهاج و اشتد الغرام و اتحف الأوام و دلف القتام و ازدلف الخصام و اختلف العرب و اشتد الطلب و صحب الوصب و نکض الهرب و طلبت الدیون و بکت العیون و فتن المفتون و سکت المغبون و شاط الشطاط و شط النشاط و هاط الهیاط و مط القلاط و عجز المطاع وصلت الدفاع و أظلم الشعاع و صمّت الأسماع و ذهب العفاف و رغب الخلاف و سمج الإنصاف و اخرج العفاف و استحوذ الشیطان و عظم العصیان و تسلمت الخصیان و حکمت النسوان و فدحت الحوادث و نفث النافث و عبث العابث و هجم الرائث و هدت الأحراز و خافت الأعجاز و ظهر الإیجاز و بهر الرجاز و اختلفت الأهواء و عظمت البلوى و اشتدت الشکوى و استمرّت الدعوى و قرض القارض و رفض الرافض و قعد الناهض و سعد الفارض و لحظ اللاحظ و لمظ اللامظ و عض الشاظظ و رد الفاظظ و تلاحم الشذاذ و ثقل الإلحاذ و عز النفاذ و وبل الرذاذ و عجت الفلاة و نجت المقلاة و شنشنت الفلاة و عجعجت الولاة و تضاءل الباذخ و وهم الناسخ و تجهرم الشالخ و نفخ النافخ و زلزلت الأرض و ضیّع الفرض و حکم الرفض و نجم القرض و کتمت الأمانة و بدت الخیانة و خبثت الصیانة و عرت الدهانة و اتّحد العیص و زاغ القبیص و کرثم القمیص و کثکث المحیص و قام الأدعیاء و نال الأشقیاء و تقدّمت السفهاء و تأخّرت الصلحاء و مادت الجبال و أشکل الإشکال و سبع الهکال و شعشع الوبال و ساهم الشحیح و انغر الفصیح و قهقر الجریح و اخرنطم الفحیح و کفکف الیروع و خدخد البلوع و نصف المرتوع و تکتک المولوع و فدفد الموعور و قدقد الدیجور و افرد المأثور و نکب‏ المأتور و عبس العبوس و کسکس الهموس و نافس المعکوس و اجلب الناموس و دعدع الشفیق و حرثم الأنیق و احتجب الطریق و ثور الفریق و دار الرائد و زاد الزائد و ماد المائد و قاد القائد و جد الجد و کد الکد و سد السد و حدّ الحدّ و عرض العارض و فرض الفارض و سار الرابض و وقف الراکض و ضال الضل و غال الغل و فضل الفضل و نال المثل و شت الشتات و تصوح النبات و سمت السمات و اخّرت الدیات و کد الهرم و قصم الوصم و سلب الوهم و سدم الندم و آب الذاهب و ذاب الذائب و نجم الثاقب و وصب الواصب و ازور القران و احمر الدبران و سدس السرطان و ربع الزبرقان و ثلث الحمل و ساهم الزحل و تنبه الثول و عنقبت النیل و أقل الفرار و نصبت الجفار و منع الوجار و آب الاقرار و کملت الفترة و بدئت الهجرة و غرت الکثرة و غمرت الغمرة و ظهرت الأفاطس فحسمت الملابس یؤمّهم الکساکس و یقدمهم العبابس فیکدحون الجزائر و یقدحون العشائر و یملکون السرائر و یهتکون الحرائر و یحیون کیسان و یخربون خراسان و یفرّقون الجلسان و یلجون الأویسان فیهدون الحصون و یظهرون المصون و یعیضون الغصون و یفردون الحصون و یفتحون العراق و یهجمون الشقاق و یثیرون النفاق بدم یهراق‏.

[4] . قال أبو سعید محمّد بن الحسین بن الصلت‏ ، قال: حدثنی أبو جعفر محمّد بن‏ جعفر المؤدّب القمّی‏ بمرو، و سئل الخصیبی أبو عبد اللّه الحسین بن همدان من أهل جنابلة عن أسماء خطب أمیر المؤمنین علیه السّلام فذکر أنّ المأمون بن هارون الرشید سأل الإمام علیّ بن موسى الرضا علیهما السّلام: [1] أوّلها خطبة الإخلاص. [2] و خطبة الوصیّة و العهد. [3] و خطبة الزهراء . [4] و خطبة البیان‏ و ...

[5] . درباره نظرات وی در زبان فارسی می‌توانید مراجعه کنید به: امین متولیان، «کروتاکسیس زوسیموسی و میکسیس ارسطویی؛ مفاهیمی برای فهم امکان تبدل فلزات به یکدیگر در سنت های کیمیاگری» در مجله تاریخ علم. ش28. بهار و تابستان1399.

[6] . وربما ساهمت دراسة ترجمات رسائل زوسیموس التی أنجزت عام 38 هـ/ 659 م فی إیضاح ‌خطبة ‌البیان المنسوبة إلى «أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه» (ت 40 هـ/ 661 م)، مؤدى هذه الخطبة أن علیّا (کرم الله وجهه) سئل هل للکیمیاء وجود، فأجاب بنعم، وتظهر إجاباته على الأسئلة الأخرى فهما أولیّا لموضوع تحویل المعادن. وهذه المعرفة بدورها لیست واسعة إلى درجة توجب استبعادها لدى أحد الخلفاء، سیّما وأن علیّا (کرم الله وجهه) کان من أکثر من حوله معرفة واطلاعا. والأمر المشکل هو- کما یبدو- استعمال کلمة الکیمیاء. وهنا ینبغی أن نعید إلى الأذهان تلک المحادثة التی دارت بین محمد بن عمرو بن العاص وبین خالد بن یزید وقد ورد لفظ «الکیمیاء» فیها أیضا (انظر قبله ص 5). وعند السؤال عن الزمن الذی ثبتت لنا فیه خطبة البیان علی رضی الله عنه ینبغی ألا ننسى أبدا أن جابرا (القرن الثانی/ الثامن) یتحدث عنها فی «کتابه الحجر». فإن لم یکن الخبر من جابر نفسه، فهو على کل حال یرجع إلى وقت مبکر. وأقدم الشواهد الأکیدة لاستعمال کلمة الکیمیاء هو قول الفقیه أبی یوسف (ولد 113 هـ/ 731 م، ت 182 هـ/ 798 م، انظر المجلد الأول من gas ص 419) الذی حذر من طلب الثروة بالکیمیاء.

[7] . ولسنا نقول بدفع الأسباب لکن لکل واحد من هذه أصل من الطبایع ومادة وصورة قالت طائفة انّ نبیّنا محمّد بن عبد الله علیه الصلاة والسلام قد ذکر ذلک وابان عن صحته وکذلک علىّ بن أبی طالب علیه السلام بما ذکرناه فی کتابنا فی الإمامة الذی هو سبع عشر مقالة حیث سئل وهو یخطب خطبة البیان وقد قیل له هل الکیمیاء له کون قال إن لها کونا وقد کان وهو کاین وسیکون فقیل له وما هو یا أمیر المؤمنین فقال ان فی الزیبق الرجراج والاسرب والزاج والحدید المزعفر وزنجار النحاس الأخضر لکنوز الأرض (Page 41) لا یوقف على غابرهن فقیل له یا أمیر المؤمنین لم نفهم فقال اجعل بعضه أرضا وبعضه ماء فافلح الأرض بالماء وقد تمّ العمل فقیل له یا أمیر المؤمنین لم نفهم فقال لا زیادة على هذا.

[8]. البته یک احتمال هست که تصحیفی در متن رخ داده باشد یعنی راوی یکی از نوادگان ابن مسعود باشد که سومین کلمه «عن» اشتباه به جای «ابن» نوشته شده باشد (حدّثنا طوق بن مالک عن أبیه عن جدّه عن عبد اللّه بن مسعود رفعه إلى علیّ بن أبی طالب علیه السّلام‏). موید این احتمال آن است که بعد از کلمه ابن مسعود کلمه «رفعه» را دارد که دلالت دارد باز واسطه‌هایی بین وی و راوی اصلی خطبه وجود دارد. یعنی راوی واقعه جد طوق بن مالک باشد که فرزند عبدالله بن مسعود است. (البته در حد جستجویی که انجام شد برای ابن مسعود دو فرزند به نامهای عبدالرحمن و ابوعبیده مطرح شده است اما درباره اینکه آیا هیچیک از آنان فرزندی به نام مالک یا نوه‌ای به نام طوق داشته چیزی یافت نشد؛ فقط برای ابوعبدالرحمن دو فرزند به نامهای قاسم و معن یافت شد. بر اساس جستجو در کتابهای الطبقات الکبرى (ابن سعد) و تهذیب التهذیب (ابن حجر عسقلانی) در نرم افزار الشامله)

[9] . آنچه در خطبة البیان امیر المؤمنین (ع) وارد شده که انا دابة الارض مؤید این است

[10] . کما قال فی خطبة البیان أنا اللّوح المحفوظ

[11] . وفی کلام مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام ، فی خطبة البیان، المنسوبة إلیه وغیرها ، ممّا ینبّه على مثل هذا المعنى کثیر

[12] . وقوله : « أنا وجه اللّه ، وأنا جنب اللّه ، وأنا ید اللّه ، وأنا القلم الأعلى ، وأنا اللوح المحفوظ » ، إلى آخر ما قال فی خطبة البیان ، وغیرها .

[13] . ولما انجذب بصیرة الرّوح إلى مشاهدة جمال الذات استتر نور العقل الفارق بین الأشیاء فی غلبة نور الذات القدیمة ، وارتفع التمیز بین القدم والحدوث لزهوق الباطل عند مجیء الحقّ . شعر:

عشق بگرفت مرا از من و بنشست بجاى / سیئاتم ستدند وحسناتم دادند

وقد مضى کلام آخر فی هذا المعنى فی الرابعة من الرابعة ، ولعل هذا هو السر فی صدور بعض الکلمات الغریبة من مولانا أمیر المؤمنین ( ع ) فی خطبة البیان وفی خطبته الموسومة بالطتنجیّة وغیرهما من نظائرهما . کقوله (ع) : (أنا آدم الأول أنا نوح الأول أنا آیة الجبار أنا حقیقة الأسرار أنا مورق الأشجار أنا مونع الثمار أنا مجری الأنهار « إلى أن قال » أنا ذلک النور الذی اقتبس موسى منه الهدى أنا صاحب الصّور أنا مخرج من القبور أنا صاحب یوم النشور أنا صاحب نوح ومنجیه أنا صاحب أیوب المبتلى وشافیه أنا أقمت السماوات بأمر ربی ) إلى آخر ما قال من أمثال ذلک صلوات اللّه وسلامه علیه

[14] . ودیگر آن که حقّ تعالى فرموده است در قصّه موسى علیه السلام : « فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسى * إِنِّی أَنَا رَبُّکَ » [ طه : 11 - 12 ] یعنى چون موسى نزدیک آتش آمد ندا کرده شد که : منم پروردگار تو . وقتی که آتش که جزوى از اجزاى ترکیب انسان است أو را قابلیت آن باشد که به واسطهء تجلّى حقّ صدا ونداى « إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ » از أو آید ، پس حقیقت ومظهرى که وجود أو نور باشد به طریق أولى این صداها که در خطبة البیان مذکور است از أو بر آید ، با این که أمیر علیه السلام در هیچ جا از آن خطبه نفرموده‌اند : « إِنِّی أَنَا اللَّهُ » که اگر « أَنَا اللَّهُ » گفتى ظاهراً خصم را اعتراض رسیدى ؛ زیرا که از جمیع أسماء به اتفاق اللَّه اسم ذات است . واین معنى که وجود أو نور است از آن حدیث است که حضرت رسالت فرموده است ...

[15] . وقد مضى کلام آخر فی هذا المعنى فی الرّابعة من الرّابعة ، ولعلّ هذا هو السّر فی صدور بعض الکلمات الغریبة من مولانا أمیر المؤمنین ( ع ) فی خطبة البیان وفی خطبة الموسومة بالتطنجیّة وغیرهما من نظائرهما ، کقوله ( ع ) : أنا آدم الأوّل ، أنا نوح الأوّل ، أنا آیة الجبّار ، أنا حقیقة الأسرار ، أنا مورّق الأشجار ، أنا مونع الثّمار ، أنا مفجّر العیون ، أنا مجری الأنهار » ، إلى أن قال : « أنا ذلک النّور الّذی اقتبس موسى منه الهدى ، أنا صاحب الصّور ، أنا مخرج من فی القبور ، أنا صاحب یوم النّشور ، أنا صاحب نوح ومنجیه ، أنا صاحب أیّوب المبتلى وشافیه ، أنا أقمت السّماوات بأمر ربّی » إلى آخر ما قال من أمثال ذلک صلوات الله وسلامه علیه

[16] . واستند الغلاة إلى بعض ما ذکره العامّة فی کتابهم المسمّى ب «خطبة البیان» من الأقوال التی لم یتکلّم بها قطّ، بل أمر بتکفیر قائله، وحکم بأنّ قائله مرتدّ نجس مخلّد فی النار.

[17] . و قال بعض العارفین بزعمه: إذا تجلى الله سبحانه بذاته لأحد یرى کل الذوات و الصفات و الأفعال متلاشیة فی أشعة ذاته و صفاته و أفعاله، و یجد نفسه مع جمیع المخلوقات کأنها مدبرة لها و هی أعضاؤها و لا یلم بواحد منها شی‏ء إلا و یراه ملما به، و یرى ذاته الذات الواحدة، و صفته صفتها، و فعله فعلها لاستهلاکه بالکلیة فی عین التوحید، و لیس للإنسان وراء هذه الرتبة مقام فی التوحید. و لما انجذب بصیرة الروح إلى مشاهدة جمال الذات استتر نور العقل الفارق بین الأشیاء فی غلبة نور الذات القدیمة، و ارتفع التمیز بین القدم و الحدوث لزهوق الباطل عند مجی‏ء الحق.

و قیل: إلى هذا المعنى یشیر ما ورد فی الحدیث النبوی: علی ممسوس فی ذات الله، و لعل هذا هو السر فی صدور بعض الکلمات الغریبة من مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام فی خطبة البیان و أمثالها، انتهى.

و أقول: الاکتفاء بما أسلفنا و أومأنا و ترک الخوض فی تلک المسالک الخطیرة أولى و أحوط و أحرى و الله الموفق للهدی.

[18] . و ما ورد من الأخبار الدالة على ذلک کخطبة البیان و أمثالها فلم توجد إلا فی کتب الغلاة و أشباههم‏

[19] . و ما ورد من الأخبار الدالة على ذلک کخطبة البیان و أمثالها فلم یوجد إلا فی کتب الغلاة و أشباههم‏

[20] . قال المجلسی: انّ خطبة البیان و أشباهها لم توجد إلّا فی کتب الغلاة و أشباههم‏.

[21] . «[السُّؤَالُ]

ـ[من هم الکاکئیة Al Kakaiyaa الذین یعیشون فی کردستان العراق ویتکلمون الکردیة؟ هل هم من بقایا أتباعا الزرداشتیة؟ وهل هم امتداد للعلویة فی ترکیا؟]ـ

‌‌[الفَتْوَى]

الحمد لله والصلاة والسلام على رسول الله وعلى آله وصحبه، أما بعد:

فقد تبین لنا مما کتب عن هذه الطائفة أنها طائفة منحرفة عن الإسلام تعیش فی شمال العراق، عرفت کنحلة فی القرن الحادی عشر الهجری، ولا یقطع بتاریخ ظهورها، وظهرت قبل ذلک کطریقة صوفیة على ید فخر العاشقین السید سلطان الحق البرزنج المولود سنة 671 هـ.

 یقول طه الهاشمی فی کتابه (مفصل جغرافیا العراق) : الکاکائیة خاضعة لنفوذ السادة البرزنجیة تسکن الساحة الواسعة عند جبل برادان وتعیش على الزراعة. اهـ.

وهم یصرحون بأن عقائدهم مکتومة لا یبوحون بها ولا یجیزون هتک السر، ولهم مزارات وقبور یعظمونها ومراقد مشهورة من أشهرها: مزار سلطان الحق یزورونه سنویاً، ومزار السید إبراهیم ویزعمون أنه ظهر بطریق التناسخ ست مرات وأنه المهدی المنتظر فی آخر الزمان، وهم یکنون احتراماً کبیراً لعلی رضی الله عنه لاعتقادهم أنه تجسد فی روح مؤسس الطریقة سلطان الحق، ویقولون بوحدة الوجود والتناسخ، ولا یعتدون بالقرآن لأنه من جمع عثمان رضی الله عنه، ویقولون إن القرآن من نظم محمد صلى الله علیه وسلم، ویؤمنون بالیوم الآخر وهو عندهم ظهور الله تعالى فی شخص وحلوله فیه ــ تعالى الله عما یقول المشرکون علواً کبیراً.

من أهم کتبهم ((‌خطبة ‌البیان)) وکتاب ((جاودان عرفی)) وهذا الأخیر منتشر بالغتین الفارسیة والترکیة، ومن عقائدهم أنهم یلقنون موتاهم فیقولون ((إذا جاءک منکر ونکیر فقل عندی کذا حنطة، وعندی کذا شعیر، فإن لم یرض فأعطه صحن عدس، فإن لم یرض فقل أنا کاکائی فاغرب عنی واذهب إلى غیری، وحینئذ یذهب عنک وامض أنت إلى الجنة ... إلى غیر ذلک من الخزعبلات والمعتقدات الباطلة.

وأما هل هم من بقایا الزرداشتیة أو العلویة فلم نجد أحداً نسبهم إلیهم إلا أنهم یدورون معهم فی فلک البدع والخرافات. والله أعلم. ‌‌[تَارِیخُ الْفَتْوَى] 23 ذو الحجة 1426»

[22] . وقد ذکر الدکتور عبد الرحمن بدوی أنه توجد خلاصة وافیة لتعالیم النصیریة وعقائدها فی کتیب صغیر بعنوان (کتاب تعلیم دیانة النصیریة)، وهو مخطوط فی المکتبة الأهلیة بباریس برقم 6182، وهو على طریقة السؤال والجواب، ویتألف من (101) سؤال وجواب، نذکر منها على سبیل المثال ما یأتی:

س: من الذی خلقنا؟

ج: علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین.

س: من أین نعلم أن علیاً إله؟

ج: مما قاله هو عن نفسه فی ‌خطبة ‌البیان وهو واقف على المنبر إذ قال: (أنا سر الأسرار أنا شجرة الأنوار ... أنا الأول والآخر، أنا الباطن والظاهر) .. إلى آخر کذبهم علیه.»

[23] . الرقم التسلسلی:16017

عنوان المخطوط:‌‌کتاب ‌خطبه ‌البیان

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:مرکز الملک فیصل للبحوث والدراسات الاسلامیة

اسم الدولة:المملکة العربیة السعودیة

اسم المدینة:الریاض

رقم الحفظ:08782

[24] . الرقم التسلسلی:18813

عنوان المخطوط:‌‌‌خطبه ‌البیان

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:مرکز الملک فیصل للبحوث والدراسات الاسلامیة

اسم الدولة:المملکة العربیة السعودیة

اسم المدینة:الریاض

رقم الحفظ:10060

[25] . الرقم التسلسلی:85187

الفن:کیمیاء

عنوان المخطوط:‌‌شرح ‌خطبه ‌البیان المنسوبه لسیدنا علی بن ابی طالب رضی الله عنه

اسم المؤلف:علی جلبی بن خسرو، الازنیقی

اسم الشهرة:المؤلف الجدید

اسم الشهرة:الازنیقی

تاریخ الوفاة:1018هـ

قرن الوفاة:11هـ

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:الخزانه الملکیه (الحسنیه)

اسم الدولة:المغرب

اسم المدینة:الرباط

رقم الحفظ:565،مجموع (3) 1527،مجموع (2) 332

[26] . الرقم التسلسلی:85188

الفن:کیمیاء

عنوان المخطوط:‌‌شرح ‌خطبه ‌البیان المنسوبه لعلی بن ابی طالب رضی الله عنه

اسم المؤلف:مجهول

اسم الشهرة:مجهول

تاریخ الوفاة:؟

قرن الوفاة:؟

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:الخزانه الملکیه (الحسنیه)

اسم الدولة:المغرب

اسم المدینة:الرباط

رقم الحفظ:مجموع (1) 11053

[27] . الرقم التسلسلی:98897

الفن:ادب

عنوان المخطوط:‌‌‌خطبه ‌البیان

اسم المؤلف:علی بن ابی طالب بن عبد المطلب، علی بن ابی طالب

اسم الشهرة:علی بن ابی طالب

تاریخ الوفاة:40هـ

قرن الوفاة:1هـ

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:معهد المخطوطات العربیة

اسم الدولة:مصر

اسم المدینة:القاهرة

رقم الحفظ:724/1 عن احمد الثالث 2576

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:مکتبة الفاتیکان

اسم الدولة:الفاتیکان

اسم المدینة:الفاتیکان

رقم الحفظ:580/3

[28] . الرقم التسلسلی:115804

الفن:ادب

عنوان المخطوط:‌‌‌خطبه ‌البیان

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:مرکز الملک فیصل للبحوث والدراسات الاسلامیة

اسم الدولة:المملکة العربیة السعودیة

اسم المدینة:الریاض

رقم الحفظ:ب 9868-9869

[29] . الرقم التسلسلی:116036

الفن:وعظ وارشاد

عنوان المخطوط:‌‌‌خطبه ‌البیان

[نسخه فی العالم]

اسم المکتبة:مرکز الملک فیصل للبحوث والدراسات الاسلامیة

اسم الدولة:المملکة العربیة السعودیة

اسم المدینة:الریاض

رقم الحفظ:ب 10015

[30] . برای نقدی بر اعتبار این خطبه در خصوص منابع شیعی، ر.ک: مصطفی صادقی، «خطبة البیان و خطبه هاى منسوب به امیر مؤمنان(ع)». در فصلنامه علوم حدیث، ش 33، پاییز 1383

 


1148) سوره طارق (86) آیه 3 النَّجْمُ الثَّاقِبُ (قسمت اول)

 النَّجْمُ الثَّاقِبُ

5 رمضان 1446 16/12/1403

ترجمه

آن ستاره نورافشان.

نکات ادبی

النَّجْمُ 

قبلا بیان شد که اصل ماده «نجم» را برگرفته از همان «نَجم» به معنای ستاره‌ای که طلوع می‌کند دانسته و گفته‌اند که این ماده دلالت دارد بر طلوع و ظهور، چنانکه نَجَمَ النَّجمُ یعنی ستاره طلوع کرد؛ ‌و به گیاهی هم که ساقه نداشته باشد (مانند علف یا بتوه‌ها) نیز نجم گویند؛‌ به تعبیر دیگر، طلوع چیزی (یا روییدن آن) دقیقا از سطحی که به آن منضم بوده؛ و ظهور در جهت علو و رو به بالا؛ چنانکه هم به ستاره‌ای که از افق طلوع می‌کند گویند و هم به گیاه بی‌ساقه‌ای که از زمین می‌روید.

البته کلمه «نَجم» مشخصا بر ثریا اطلاق می‌شود؛ و این کلمه البته بر هر منزلی از منازل ماه و نیز بر هر ستاره شناخته شده و معروفی اطلاق می‌گردد و به ستاره‌ها با هم «نجوم» می‌گویند. برای کسی هم که در کارش تفکر می‌کند که چگونه امورش را تدبیر کند تعبیر «نَظَرَ النُّجُوم» را به کار می‌برند و بر همین اساس، از حسن بصری نقل شده که مقصود از «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» (صافات/88) در حضرت ابراهیم ع، این بود که اندیشید که چه کاری آن بت‌پرستان را از رویه‌شان بازمی‌دارد. و البته این را به معنای «نظر فی علم النجوم» هم دانسته‌اند.

بدین ترتیب «نجم» گاهی به عنوان «اسم» (ستاره) به کار می‌رود و گاهی به عنوان مصدر (طلوع کردن)؛ و «نجوم» نیز گاهی به معنای اسم (جمع) است (مانند قلوب)؛ و گاهی به عنوان مصدر است (مانند طلوع و غروب)؛ و در بسیاری از کاربردهای قرآنی این کلمه، دو معنا از معانی این کلمه را قابل اطلاق دانسته‌اند؛ مثلا آیه «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى»‏ (نجم/1) و یا آیه «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ»‏ (واقعة/75) را هم به معنای ستاره دانسته‌اند و هم به معنای قرآن که تدریجی (نجماً نجماً) نازل می‌شود؛ یا آیه «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ» ‏(رحمن/6) هم به معنای ستاره و هم به معنای گیاهی که ساقه ندارد دانسته‌اند.

چنانکه اشاره شد معنای رایج و اصلی کلمه «نجم» ستاره است و می‌دانیم که به ستاره «کوکب» هم می‌گویند؛ در تفاوت این دو گفته‌اند که کوکب همان نجم است به اعتبار عظمت و نوری که دارد. به تعبیر دیگر، نجم به مطلق ستارگان گفته می‌شود و کوکب به ستاره‌های بزرگ (چرا که کوکب از هر چیزی، به بزرگ آن چیز می‌گویند) و نیز ممکن است گفته شود که کوکب فقط بر ستارخ‌های ثابت اطلاق می‌گردد ولی نجم به ستاره‌ای که طلوع و غروب دارد؛ و به همین جهت است که به کسی که در کار ستارگان و رصد طلوع و غروب آنان مشغول است منجم می‌گویند.

جلسه 1042 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-75/

الثَّاقِبُ

درباره ماده «ثقب» عمدتا بر این باورند که اصل این ماده ناظر به یک نحوه نفوذ در چیزی است:

ابن فارس به تبع خلیل (کتاب العین، ج‏5، ص139[1])، اصل آن را نفوذ در چیزی می‌داند و تعبیر «نجم ثاقب» در این آیه را به معنای ستاره‌ای که نورش در تمامی آسمانها نفوذ می‌کند دانسته است (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص382[2]).

راغب با اشاره به اینکه «مثقب» به معنای راهی است که در کوه باز شده است که گویی در کوه نفوذ کرده، «ثاقب» را هم هر چیز ‌نورافشانی می‌داند که نورش در چیزی که بر آن می‌تابد نفوذ کرده و آن را روشن می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص173[3]).

مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر نفوذ و تعمق دارد و در هر چیزی به اقتضای خودش است چنانکه در نور به معنای شدت نورانیت آن است؛ در آتش شدت رارتش است؛ در علم شدت تحقیق و دقتش است؛ ‌در شمشیر برندگی‌اش در مقام عمل است و خلاصه در هر چیزی به حسب خودش (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص17-18[4]).

حسن جبل هم معنای محوری آن را شکافتنی دقیق به عمق چیزی متین دانسته است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص244[5]).

درباره کلمه «ثاقب» هم تقریبا اغلب اهل لغت اتفاق نظر دارند که به معنای نورافشان (مُضیء) است و گویی با نورش در اشیاء نفوذ می‌کند (مجمع البیان، ج‏8، ص683[6]) و البته با توجه به تعبیر قرآن کریم که شهاب ثاقب را به عنوان چیزی معرفی کرده که شیاطین را هدف قرار می‌دهد: «إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِب‏» (صافات/9-10) برخی گفته‌اند که معنای اصلی ثاقب همین «نافذ» است حالا یا بدین جهت که نورش در تاریکی‌ها نفوذ می‌کند؛ یا اینکه نورش در هوا نفوذ می‌کند و گویی هوا را می‌شکافد تا به زمین برسد؛ ویا اینکه همچون تیری در شیاطین نفوذ می‌کند و آنها را از بین می‌برد (الطراز الأول، ج‏1، ص327[7]) و البته کلمه «ثاقب» به معنای بلندمرتبه در اوج بلندمرتبگی هم به کار می‌رود (مجمع البیان، ج‏10، ص713[8]).

ماده «ثقب» تنها در همین کلمه «ثاقب» و همین دوبار در قرآن کریم به کار رفته است.

النَّجْمُ الثَّاقِبُ

عبارت «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» را خبر برای مبتدای محذوف (هو) دانسته‌اند که این جمله پاسخ به سوال مطرح شده در آیه قبل است و خود جمله جمله استینافی است که محلی از اعراب ندارد (المیزان، ج‏20، ص258[9]؛ الجدول فی إعراب القرآن، ج‏30، ص299[10]).

شأن نزول

ظاهرا شأن نزول آیه 1 در مورد این آیه هم صادق است.

حدیث

در حدیث2 ذیل آیه 1 گذشت که امام صادق ع طارق را امیرالمومنین ع و نجم ثاقب را رسول الله ص معرفی کرده‌ بودند.

اما احادیث دیگر ناظر به این آیه:

2) ابان‌بن‌تغلب گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که مردی از اهالی یمن وارد شد و بر وی سلام کرد و حضرت (علیه السلام) جواب سلام وی را داد و فرمود: «خوش آمدی سعد»!

آن مرد گفت: «این نامی است که مادرم مرا با آن نامید، و اندک هستند کسانی که این نام مرا می‌دانند»!

حضرت (علیه السلام) فرمود: «راست گفتی. ای سعد المَولَی»!

پس آن مرد به ایشان عرض کرد: «فدایت شوم! این لقب من بود».

امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: ...[11] ای سعد! شغلت چیست؟

عرض کرد: «فدایت شوم! من از خانواده‌ای هستم که تخصصمان در نجوم است و هیچ‌کس در یمن در علم نجوم از ما داناتر نیست».

امام صادق (علیه السلام) فرمود: پس از تو سوالاتی بپرسم.

گفت: از نجوم هرچه می‌خواهی بپرس که عالمانه جوابت را خواهم گفت..

حضرت سوالاتی پرسید که وی در پاسخ همه آنها گفت نمی‌دانم. تا بدینجا رسید که:

حضرت فرمود: راست گفتی که «نمی‌دانم». کیوان نزد شما چگونه ستاره‌ای است»؟

گفت: «ستاره‌ای نحس است».

فرمود: «خاموش باش! این سخن را بر زبان نیاور؛ آن ستاره، ستاره‌ی امیرالمؤمنین ع و ستاره‌ی اوصیاء ع است، همان ستاره‌ای است که خداوند عزّوجلّ در قرآن از آن به‌عنوان «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» یاد می‌کند».

عرض کرد: «منظور از ثاقب چیست»؟

فرمود: محلّ طلوع آن در آسمان هفتم است، و با نورش چنان نفوذ کرد (ثقب) در آسمان دنیا هم نمایان گشت، و بدین جهت است که خداوند عزّوجلّ آن را النَّجْمُ الثَّاقِبُ نامید.

الخصال، ج‏2، ص489-490؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص352-353

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ وَ غَیْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الصَّنْعَانِیِ‏ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْیَمَنِ. فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ وَ قَالَ لَهُ: مَرْحَباً بِکَ یَا سَعْدُ!

 فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: بِهَذَا الِاسْمِ سَمَّتْنِی أُمِّی؛ وَ مَا أَقَلَّ مَنْ یَعْرِفُنِی بِهِ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ص صَدَقْتَ یَا سَعْدُ الْمَوْلَى!

فَقَالَ الرَّجُلُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ بِهَذَا کُنْتُ أُلَقَّبُ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: ...[12] مَا صِنَاعَتُکَ یَا سَعْدُ؟

فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّا مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ نَنْظُرُ فِی النُّجُومِ لَا نَقُولُ إِنَّ بِالْیَمَنِ أَحَداً أَعْلَمَ بِالنُّجُومِ مِنَّا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَسْأَلُکَ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ سَلْ عَمَّا أَحْبَبْتَ مِنَ النُّجُومِ فَإِنِّی أُجِیبُکَ عَنْ ذَلِکَ بِعِلْمٍ ...[13]

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: صَدَقْتَ فِی قَوْلِکَ لَا أَدْرِی. فَمَا زُحَلُ عِنْدَکُمْ فِی النُّجُومِ؟

فَقَالَ الْیَمَانِیُّ نَجْمٌ نَحْسٌ‏.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: مَهْ! لَا تَقُولَنَّ هَذَا؛ فَإِنَّهُ نَجْمُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ هُوَ نَجْمُ الْأَوْصِیَاءِ ع وَ هُوَ «النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏» الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ.

فَقَالَ لَهُ الْیَمَانِیُّ: «فَمَا یَعْنِی بِالثَّاقِبِ؟

قَالَ: إِنَّ مَطْلِعَهُ فِی السَّمَاءِ السَّابِعَةِ وَ إِنَّهُ ثَقَبَ بِضَوْئِهِ حَتَّى أَضَاءَ فِی السَّمَاءِ الدُّنْیَا فَمِنْ ثَمَّ سَمَّاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّجْمَ الثَّاقِبَ. ...[14]

سید بن طاووس در فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، این حدیث را با همین سند ص98-99 و با سند دیگری در ص92-93 آورده است.[15]

 

 

 


[1] . الثَّقْبُ مصدر: ثَقَبْتُ الشی‏ءَ أَثْقُبُهُ ثَقْباً، و الثَّقْبُ اسم لما نفذ. و المِثْقَبُ أداة یُثْقَبُ بها. و الثُّقُوبُ مصدر النارِ الثَّاقِبَةِ، و الکواکب و نحوه أی التلألؤ، و ثَقَبَ یَثْقُبُ. و حسب ثَاقِبٌ مشهور مرتفع. و رجل ثَقِیبٌ و امرأة ثَقِیبَةٌ: شدیدة الحمرة، و قد ثَقُبَ یَثْقُبُ ثَقَابَةً. و یَثْقُبُ: موضع بالبادیة، قال النابغة: «عفت روضة الأجداد منها فَیَثْقُبُ»

[2] . الثاء و القاف و الباء کلمةٌ واحدة، و هو أن ینفُذَ الشئ. یقال ثقَبْتُ الشئَ أثقُبُه ثَقْباً. و الثَّاقب فى قوله تعالى: النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏. قالوا: هو نجم ینفُذ السَّمواتِ کلِّها نورُه. و یقال ثَقَبْت النار إذا ذَکَّیْتَها، و ذلک الشئ ثُقْبَةٌ و ذُکْوَة. و إنما قیل ذلک لأنّ ضوءها ینفُذ.

[3] . الثَّاقِبُ: المضی‏ء الذی یثقب بنوره و إضاءته ما یقع علیه. قال اللّه تعالى: فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ‏ [الصافات/ 10]، و قال تعالى: وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏ [الطارق/ 2- 3]، و أصله من الثُّقْبَةِ، و الْمَثْقَبُ: الطریق فی الجبل، کأنه قد ثقب، و قال أبو عمرو: و الصحیح: الْمِثْقَبُ، و قالوا: ثَقَّبْتُ النار، أی: ذکیتها.

[4] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو النفوذ و التعمّق، مادّیا و معنویّا. و هذا المعنى یختلف بالموارد و المصادیق، فالثَّاقِبِیَّةُ فی النور شدّة نورانیّته، و فی النار شدّة حرارتها، و فی العلم کمال التحقیق و الدقّة، و فی السیف حدّته فی العمل، ففی کلّ شی‏ء بحسبه. و إذا کانت خصوصیّة هذا المعنى محفوظة: فهو من مصادیق الأصل. و لیس‏ معناها الحقیقی هو الخرق المحسوس بالمثقب، بل مطلق مفهوم النفوذ و التعمّق.. وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏- 86/ 3.و قد فسّر الطارق بالنجم ثمّ اتّصف النجم بالثاقب، و اللام فیها للجنس، و تفسیر الطارق أو النجم بزحل أو نجم معیّن غیر وجیه- راجع النجم. . إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ‏- 37/ 10.راجع الشهب، و أما تنکیر الشهاب: فانّ النظر الى مطلق الشهاب بخلاف النجم.

[5] . اختراق دقیق لعمق شیء متین

[6] . و الثاقب المضی‏ء کأنه یثقب بضوئه و منه حسب ثاقب أی شریف

[7] . النَّجْمُ الثَّاقِبُ المضی‏ءُ النیّرُ؛ لأنّهُ یَثْقُبُ الظلامَ بضوئِهِ، أو النافذُ؛ لأنّهُ یَطلُعُ من المشرقِ نافذاً فی الهواءِ کأنّهُ یَخرِقُهُ، أو الثاقِبُ للشیطانِ؛ لأنّهُ إذا رَمى به ثَقَبَهُ أی نَفَذَ فیه و خَرَقَهُ، أو هو زحلٌ؛ لأنّهُ یَثْقُبُ بنورِهِ سُمکَ سبعِ سماواتٍ و قیلَ: هو الثریّا، و قیلَ: الجدیُ.

[8] . الثاقب المضی‏ء النیر و ثقوبة توقده بنوره و الثاقب العالی الشدید العلو

[9] . و قوله: «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» بیان للطارق و الجملة فی معنى جواب استفهام مقدر کأنه لما قیل: و ما أدراک ما الطارق؟ سئل فقیل: فما هو الطارق؟ فأجیب، و قیل: النجم الثاقب.

[10] . (النجم) خبر لمبتدأ محذوف تقدیره هو ... و جملة: « (هو) النجم» لا محلّ لها استئناف بیانیّ

[11] . «در القاب و عناوین خیری نیست، خداوند عزّوجلّ در قرآن می‌فرماید: و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید. (حجرات/11)

[12] . لَا خَیْرَ فِی اللَّقَبِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ فِی کِتَابِهِ‏ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ»‏

[13] . فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کَمْ ضَوْءُ الشَّمْسِ عَلَى ضَوْءِ الْقَمَرِ دَرَجَةً فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَکَمْ ضَوْءُ الْقَمَرِ عَلَى ضَوْءِ الزُّهَرَةِ دَرَجَةً فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَکَمْ ضَوْءُ الزُّهَرَةِ عَلَى ضَوْءِ الْمُشْتَرِی دَرَجَةً فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَکَمْ ضَوْءُ الْمُشْتَرِی عَلَى ضَوْءِ عُطَارِدٍ دَرَجَةً فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَمَا اسْمُ النَّجْمِ الَّذِی إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ الْبَقَرُ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَمَا اسْمُ النَّجْمِ الَّذِی إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ الْإِبِلُ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَمَا اسْمُ النَّجْمِ الَّذِی إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ الْکِلَابُ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ لَا أَدْرِی.

[14] . یَا أَخَا الْیَمَنِ عِنْدَکُمْ عُلَمَاءُ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ بِالْیَمَنِ قَوْماً لَیْسُوا کَأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ فِی عِلْمِهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَا یَبْلُغُ مِنْ عِلْمِ عَالِمِهِمْ فَقَالَ لَهُ الْیَمَانِیُّ إِنَّ عَالِمَهُمْ لَیَزْجُرُ الطَّیْرَ وَ یَقْفُو الْأَثَرَ فِی السَّاعَةِ الْوَاحِدَةِ مَسِیرَةَ شَهْرٍ لِلرَّاکِبِ الْمُجِدِّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَإِنَّ عَالِمَ الْمَدِینَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِ الْیَمَنِ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ وَ مَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِ الْمَدِینَةِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عِلْمُ عَالِمِ الْمَدِینَةِ یَنْتَهِی إِلَى حَیْثُ لَا یَقْفُو الْأَثَرَ وَ یَزْجُرُ الطَّیْرَ وَ یَعْلَمُ مَا فِی اللَّحْظَةِ الْوَاحِدَةِ مَسِیرَةَ الشَّمْسِ تَقْطَعُ اثْنَیْ عَشَرَ بُرْجاً وَ اثْنَیْ عَشَرَ بَرّاً وَ اثْنَیْ عَشَرَ بَحْراً وَ اثْنَیْ عَشَرَ عَالَماً قَالَ فَقَالَ لَهُ الْیَمَانِیُّ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً یَعْلَمُ هَذَا أَوْ یَدْرِی مَا کُنْهُهُ قَالَ ثُمَّ قَامَ الْیَمَانِیُّ فَخَرَجَ.

[15] . الحدیث الحادی عشر فیما روی من تصدیق من قوله حجة فی العلوم بعلم النجوم وجدت فی کتاب قالبه قطع نصف الورقة عتیق بخزانة مولانا علی ص یتضمن فضائله ع تألیف أبی القاسم علی بن عبد العزیز بن محمد النیشابوری ما هذا لفظه-

عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ فَضْلٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع إِذْ دَخَلَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْیَمَنِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ وَ قَالَ مَا جَاءَ بِکَ یَا سَعِیدُ فَقَالَ هَذَا الِاسْمُ سَمَّتْنِی بِهِ أُمِّی وَ مَا أَقَلَّ مَنْ یَعْرِفُنِی بِهِ فَقَالَ صَدَقْتَ یَا سَعِیدُ الْمُزَنِیُّ فَقَالَ الرَّجُلُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ بِهَذَا کُنْتُ أُلَقَّبُ فَقَالَ ع لَا خَیْرَ فِی اللَّقَبِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ- وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ یَا سَعِیدُ الْمُزَنِیُّ مَا صَنَاعَتُکَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنَا رَجُلٌ مَعْرُوفٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ تَنْظُرُ فِی النُّجُومِ وَ لَا أَعْلَمُ فِی الْیَمَنِ أَحَداً أَعْلَمَ مِنَّا بِالنُّجُومِ فَقَالَ ع لَهُ فَأَنَا أَسْأَلُکَ فَقَالَ الْیَمَانِیُّ سَلْ مَا شِئْتَ مِنَ النُّجُومِ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَأَنَا أُجِیبُکَ بِعِلْمٍ فَقَالَ ع أَخْبِرْنِی کَمْ لِضَوْءِ الْقَمَرِ عَلَى ضَوْءِ الزُّهَرَةِ مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِی فَقَالَ ع فَکَمْ لِضَوْءِ الزُّهَرَةِ عَلَى ضَوْءِ الْمِرِّیخِ مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِی قَالَ فَکَمْ لِضَوْءِ الزُّهَرَةِ عَلَى ضَوْءِ الْمُشْتَرِی مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِی فَقَالَ ع صَدَقْتَ لَا تَدْرِی فَکَمْ لِضَوْءِ الْمُشْتَرِی عَلَى ضَوْءِ عُطَارِدٍ مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِی قَالَ ع فَمَا اسْمُ النُّجُومُ الَّتِی إِذَا طَلَعَتْ هَاجَتِ‏ الْإِبِلُ قَالَ لَا أَدْرِی قَالَ ع فَمَا اسْمُ النُّجُومِ الَّتِی إِذَا طَلَعَتْ هَاجَتِ الْکِلَابُ قَالَ لَا أَدْرِی قَالَ ع فَمَا اسْمُ النُّجُومِ الَّتِی إِذَا طَلَعَتْ هَاجَتِ الْبَقَرُ قَالَ لَا أَدْرِی فَقَالَ ع صَدَقْتَ فِی قَوْلِکَ لَا تَدْرِی فَمَا عِنْدَکُمْ زُحَلُ قَالَ نَجْمُ النُّحُوسِ فَقَالَ ع لَا تَقُلْ هَذَا فَإِنَّهُ نَجْمُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ هُوَ نَجْمُ الْأَوْصِیَاءِ وَ هُوَ النَّجْمُ الثَّاقِبُ الَّذِی ذَکَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى فِی کِتَابِهِ فَقَالَ مَا مَعْنَى الثَّاقِبِ فَقَالَ ع إِنَّ مَطْلَعَهُ فِی السَّمَاءِ السَّابِعَةِ وَ إِنَّهُ یَثْقُبُ بِضَوْئِهِ حَتَّى یَصِیرَ فِی السَّمَاءِ الدُّنْیَا فَمِنْ ذَلِکَ سَمَّاهُ اللَّهُ تَعَالَى النَّجْمَ الثَّاقِبَ یَا أَخَا أَهْلِ الْیَمَنِ هَلْ عِنْدَکُمْ عُلَمَاءُ قَالَ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ بِالْیَمَنِ قَوْماً لَیْسُوا کَأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ فِی عِلْمِهِمْ فَقَالَ ع وَ مَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِهِمْ قَالَ إِنَّ عَالِمَهُمْ لَیَزْجُرُ الطَّیْرَ وَ یَقْفُو الْأَثَرَ فِی سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ مَسِیرَةَ شَهْرٍ لِلرَّاکِبِ الْمُجِدِّ فَقَالَ ع إِنَّ عَالِمَ الْمَدِینَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِ الْیَمَنِ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا بَلَغَ مِنْ عَالِمِ الْمَدِینَةِ فَقَالَ ع إِنَّ عَالِمَ الْمَدِینَةِ لَا یَقْفُو الْأَثَرَ وَ لَا یَزْجُرُ الطَّیْرَ وَ یَنْتَهِی فِی اللَّحْظَةِ إِلَى عِلْمٍ مَسِیرَةَ الشَّمْسِ اثْنَیْ عَشَرَ بَرّاً وَ اثْنَیْ عَشَرَ بَحْراً وَ اثْنَیْ عَشَرَ عَالَماً قَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا ظَنَنْتُ أَحَداً یَعْلَمُ هَذَا أَوْ یَدْرِی مَا کُنْهُهُ فَقَالَ صَدَقْتَ لَا تَدْرِی ثُمَّ قَامَ الرَّجُلُ الْیَمَانِیُّ فَخَرَجَ وَ رَوَیْتُ هَذَا الْحَدِیثَ بِأَسَانِیدَ إِلَى أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنِ الصَّادِقِ ع مِنْ کِتَابِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْحَضْرَمِیِّ مِنْ کِتَابِ أَصْلِهِ.

 


1147) سوره طارق (86) آیه 2 وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ

 4 رمضان 1446 15/12/1403

ترجمه

و چه چیزی آگاهت کرد [= می‌تواند آگاهت کند] که طارق چیست؟

اختلاف قرائت

وَمَا أَدْرَیکَ[1] 

نکات ادبی

ما أَدْراکَ 

درباره ماده «دری» و این ترکیب به تفصیل در جلسات 98 http://yekaye.ir/al-qadr-097-02/ و 551 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-63/ بحث شد.

الطَّارِقُ

درباره این کلمه ذیل آیه قبل https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/ بحث شد.

شأن نزول

ظاهرا شأن نزول آیه 1 در مورد این آیه هم صادق است. https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/

حدیث

احادیث 2 و 3 که ذیل آیه 1 گذشت عینا به این آیه هم مرتبط است و این رو دوباره تکرار نمی‌شود.

تدبر

به نظر می‌رسد همان مطالبی که ذیل آیه قبل در تدبرهای 1 و 2 گذشت عینا در این آیه هم قابل ارائه باشد. اما نکات دیگر:

3) «وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ»

قبلا (جلسه341، تدبر1 https://yekaye.ir/al-balad-90-1 ) اشاره شد که تعبیر «ما ادراک» (چه چیزی آگاهت کرد) 13 بار در قرآن کریم آمده است. 11 بار آن درباره قیامت و احوالات آن است که عبارتند از «الْحَاقَّةُ» (حاقه/3) ، «سَقَر» (مدثر/27) ، «یَوْمُ الْفَصْلِ» (مرسلات/14) «‏یَوْمُ الدِّینِ‏» (انفطار/17-18) «سِجِّین» (مطففین/8) ، «عِلِّیُّونَ‏» (مطففین/19) ، «الْعَقَبَةُ» (بلد/12) ، «الْقارِعَةُ» (قارعه/3) ، «هاویة» (قارعه/10). یکی در مورد «لَیْلَةُ الْقَدْرِ» (قدر/2) است، که قبلا بیان شد که به نظر می‌رسد «لَیْلَةُ الْقَدْرِ» حقیقتی در دنیاست که در ازای «یَوْمَ الْقِیامَة» است. و تنها مورد دیگر درباره «الطَّارِقُ» (طارق/2) است.

این نشان می‌دهد که حقیقت این «طارق» حقیقتی بسیار عظیم است که در ازای حقایقی همچون قیامت و شب قدر است. این نکته آن تفاسیر انفسی را که ذیل آیه قبل گذشت و مطلب را بسیار برتر از توضیحی درباره یک ستاره فیزیکی می‌دانست، بسیار تقویت می‌کند و چه‌بسا دلالت دارد که مطلب از آن هم بسیار فراتر است و چیزی نیست که با تحلیلهای عادی بشری و بدون راهنمایی و استمداد از معلم معصوم بتوان بدان رسید.

 

4) «وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ»

در همان جلسه341، تدبر1https://yekaye.ir/al-balad-90-1 ) به این نکته نیز اشاره شد که در همه این موارد مذکور در تدبر 1، اگر می‌خواهد توجه را جلب کند چرا یکدفعه نفرمود «مَا ...؟ : فلان چیز چیست»؟ و فرمود «وَ ما أَدْراکَ ما ...: و چه چیزی آگاهت کرد [= می‌تواند آگاهت کند] که ... چیست»؟[2] نکات زیر در همانجا مطرح شد که مواردی که در خصوص طارق هم قابل بیان باشد عینا تکرار می‌شود:

الف. می‌خواهد کمال اهمیت و نهایت بزرگی (فخیم بودن) مطلب را بفهماند (المیزان، ج19، ص392). یعنی تو به کُنه و عظمت آن علم نداری؛ و از بس که آن مطلب عظیم و شدید است، عقل و وهم کسی توان درک آن را ندارد، و هرچه درباره‌اش تصور کنی، مطلب بزرگتر از آن است (الکشاف، ج‏4، ص599)

ب. در قرآن کریم، هرجا مطلب معلوم است و از آن خبر داده‌اند، تعبیر «ما أدراک» (= چه چیزی آگاهت کرد) می‌آید و هر جا مطلب معلوم نیست و از آن خبر نداده‌اند، تعبیر «ما یدریک» (= چه چیزی آگاهت می‌کند) می‌آید؛ و از این جهت، خطاب به کسی که مطلبی را می‌داند، «ما أدراک» می‌گویند که: آن را [نه مستقیم و بالعیان، بلکه] فقط با توصیفش می‌شناسد. (سفیان ثوری، به نقل از مجمع‌البیان، ج10، ص516 و 750)[3] یعنی گویی وقتی می‌فرماید «ما أدراک»، به کنایه فرموده که «نمی‌دانی»؛ و وقتی می‌فرماید «ما یدریک»، به تصریح فرموده که «نمی‌دانی». (ابن‌عباس، به نقل المیزان، ج19، ص392)

ج. برخی چیزهاست که ما نمی‌دانیم، اما باید بدانیم. در عین حال به گونه‌ای هستند که با مدل‌های محاسباتی‌ رایج نمی‌توانیم آنها را بفهمیم. در واقع، ابتدا باید این سوال به طور جدی پیش آید که «چه چیزی می‌توانست تو را آگاه سازد که ... چیست؟»، و تا جواب این سوال را پیدا نکنیم، جواب سوالِ «طارق چیست»‌ را پیدا نمی‌کنیم. به تعبیر دیگر، شاید می‌خواهد بفرماید اگر با روش‌های عادی کسب معرفت (مشاهده و استدلال‌هایی که بدان انس داشته‌اید) دنبال یافتن پاسخ این سوالید، بدانید که به پاسخ نمی‌رسید.

د. ...

 

 

 


[1] . تقدمت الإمالة فیه، وانظر الآیة /3 من سورة الحاقة، والآیة / 17 من سورة الانفطار.

[2] . البته در خصوص برخی از آنها هم «ما ...» آمده و هم «ما أَدْراکَ مَا ...». اما باز سوال باقی است که چرا با اینکه «ما ...» را مطرح کرده بود دوباره «ما أَدْراکَ مَا ...» را آورد

[3]. ظاهرا اصل سخن سفیان ثوری خیلی سطحی‌تر از این نکته است و بلکه نکته غلطی است. آن طور که طبری نقل کرده است حرف سفیان این است که هرجا خداوند درباره مطلب خبری داده «ما أدراک» آمده و هرجا خبری نداده «ما یدریک» آمده است: حدثنا ابن حمید، قال: ثنا مهران، عن سفیان قال: ما فی القرآن" و ما یدریک" فلم یخبره، و ما کان" و ما أدراک"، فقد أخبره (جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏29، ص31). غلط است زیرا در برخی آیات نظیر (وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ، حاقه/3؛ وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ، مرسلات/14) خبری درباره آن مطلب داده نشده است.

اما شیخ طوسی این سخن وی را نقل به مضمون کرده و همین توضیح را داده که معنای بسیار لطیفی شده است: «و قوله (ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ) قال سفیان: یقال للمعلوم ما أدراک، و لما لیس بمعلوم: و ما یدریک فی جمیع القرآن. و إنما قال لمن یعلمها: ما أدراک لأنه إنما یعلمها بالصفة، فعلى ذلک قال تفخیماً لشأنها أى کأنک لست تعلمها إذا لم تعاینها و ترى ما فیها من الأهوال» (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص94) و مرحوم طبرسی هم این توضیح شیخ را تلخیص نموده است: «وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ» أی کأنک لست تعلمها إذ لم تعاینها و لم تر ما فیها من الأهوال قال الثوری یقال للمعلوم ما أدراک و لما لیس بمعلوم ما یدریک فی جمیع القرآن و إنما قال لمن یعلمها ما أدراک لأنه إنما یعلمها بالصفة (مجمع البیان، ج‏10، ص516)

 


1146) سوره طارق (86) آیه 1 وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (حدیث و تد

 

حدیث

1) روایت شده که یهودی‌ای خدمت امیرالمومنین ع آمد و گفت من سوالاتی دارم که اگر جوابشان را بدهی اسلام می‌آورم. و سوالاتش را پرسید و حضرت هم تمامی را جواب داد و وی هم تایید کرد که در تورات تحریف‌نشده همه این پاسخها را دیده بوده؛ و از این رو، مسلمان شد و نهایتا در جنگ صفین به شهادت رسید. برخی از این سوالات قبلا گذشت.[1]

از جمله سوالاتش این بودکه: و چرا آسمان آسمان نامیده شد؟

فرمودند: و آسمان آسمان نامیده شد چون «وسم» آب است، یعنی معدن آب* است.

علل الشرائع، ج‏1، ص1-2

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ قَالَ: أَتَى عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع یَهُودِیٌّ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ أَنْتَ أَخْبَرْتَنِی بِهَا أَسْلَمْتُ قَالَ عَلِیٌّ ع سَلْنِی یَا یَهُودِیُّ عَمَّا بَدَا لَکَ فَإِنَّکَ لَا تُصِیبُ أَحَداً أَعْلَمَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ أَخْبِرْنِی عَنْ ...[2] وَ لِمَ سُمِّیَتِ السَّمَاءُ سَمَاءً؟ ...[3]

فَقَالَ ع: ...[4] وَ سُمِّیَتِ السَّمَاءُ سَمَاءً لِأَنَّهَا وَسْمُ الْمَاءِ یَعْنِی مَعْدِنَ الْمَاءِ ...[5]

فَقَالَ الْیَهُودِیُّ صَدَقْتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّا لَنَجِدُ جَمِیعَ مَا وَصَفْتَ فِی التَّوْرَاةِ فَأَسْلَمَ عَلَى یَدِهِ وَ لَازَمَهُ حَتَّى قُتِلَ یَوْمَ صَفَّیْنِ.

* شاید تعبیر «معدن آب» یک نحوه به معنای مخزن آب باشد که آب از آنجا به همه جای زمین جاری می‌شود؛ یعنی همان که در دست کم 23 آیه قرآن بر نزول آب از آسمان تاکید شد؛ نه فقط 21 بار با تعبیر «نَزَّلَ [أنزل؛ ‌ینزل؛ نزلنا؛ أنزلنا] مِنَ السَّماءِ ماءً» ، بلکه همچنان با تعبیر «ماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماء» (یونس/24؛ ‌کهف/45).[6]

 

2) روایت شده است که از امیرالمومنین ع درباره «طارق» سوال شد.

فرمودند: آن بهترین ستاره در آسمان است ولی مردم آن را نمی‌شناسند؛ و همانا «طارق» نامیده شد چون نورش آیمان به آسمان را می‌پیماید تا هفت آسمان را، سپس این طریق را برمی‌گردد تا به جایگاهش برگردد.

علل الشرائع، ج‏2، ص577

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ حَرِیزٍ عَنِ الضَّحَّاکِ بْنِ مُزَاحِمٍ قَالَ:

سُئِلَ عَلِیٌّ ع عَنِ الطَّارِقِ؟

قَالَ: هُوَ أَحْسَنُ نَجْمٍ فِی السَّمَاءِ وَ لَیْسَ تَعْرِفُهُ النَّاسُ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ الطَّارِقَ لِأَنَّهُ یَطْرُقُ نُورُهُ سَمَاءً سَمَاءً إِلَى سَبْعِ سَمَاوَاتٍ ثُمَّ یَطْرُقُ رَاجِعاً حَتَّى یَرْجِعَ إِلَى مَکَانِهِ.

 

3) ابوبصیر روایت کرده که امام صادق (علیه السلام) در مورد آیه «وَ السَّمَاءِ وَ الطَّارِقِ» فرمودند:

آسمان در اینجا، امیرالمؤمنین (علیه السلام) است،

و طارق کسی است که از نزد پروردگار، از آنچه در شب و روز اتّفاق می‌افتد، برای ائمّه (علیهم السلام) خبر می‌آورد؛ و آن همان روحی است که همراه ائمّه (علیهم السلام) است و آن‌ها را ثابت‌قدم می گرداند.

از ایشان پرسیدم: «وَ النَّجْمُ الثَّاقِبُ» چطور؟

فرمودند: آن رسول الله ص است.

تفسیر القمی، ج‏2، ص415؛ غرر الأخبار، ص182[7]

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ ابْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ» قَالَ: قَالَ:

السَّمَاءُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ الطَّارِقُ الَّذِی یَطْرُقُ الْأَئِمَّةَ ع مِنْ عِنْدِ رَبِّهِمْ- مِمَّا یَحْدُثُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ- وَ هُوَ الرُّوحُ الَّذِی مَعَ الْأَئِمَّةِ ع یُسَدِّدُهُمْ.

 قُلْتُ وَ النَّجْمُ الثَّاقِبُ؟

قَالَ: ذَاکَ رَسُولُ اللَّهِ ص.

تدبر

در این آیه به آسمان و به «طارق»‌ سوگند خورده شده است. درباره اینکه مقصود از «طارق» چیست، مطالب متنوعی گفته شده، که با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، می‌تواند همه آنها درست باشد؛ فقط باید توجه داشت که هریک را مبنا قرار دهیم باید بقیه آیات را هم متناظر به آن معنا کنیم.

در یک تقسیم کلی، می‌توان تفسیر آفاقی یا انفسی از این آیات داشت؛ که در هریک ظرفیت‌های معنایی متعددی وجود دارد:

الف. تفسیر آفاقی:

1) «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»

مقصود از آسمان، همین آسمان فیزیکی و مادی باشد که بالای سرمان مشاهده می‌کنیم؛ آنگاه مقصود از «طارق» هم با توجه به آیات بعد، یک ستاره درخشان است؟ اما کدام ستاره؟

الف. ستاره صبح (کتاب العین، ج‏5، ص98[8])

ب. ستاره‌ای که فقط شبها طلوع می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص518[9]؛ المیزان، ج‏20، ص258[10]) و روزها مخفی می‌شود (ابن جریج، به نقل از الدر المنثور، ج‏6، ص335[11]).

ج. هر ستاره‌ای که در منظومه خود نقش خورشید را ایفا می‌کند و بدان منظومه نورافشانی می‌کند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص73[12]).

د. مطلق هر ستاره نورانی‌ای است (حسن، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص714[13]) و از ابن عباس نقل شده که هر ستاره‌ای است که نور می‌‌دهد و شبانه آسمان را می‌پیماید (به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص335[14]). و از قتاده هم نقل شده که شامل همه ستارگان می‌شود زیرا همگی طلوعشان در شب است و طارق به کسی می‌گویند که در شب می‌آید (الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص2[15]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص336[16]).

ه. مقصود زحل [= سیاره کیوان، بزرگترین سیاره در منظومه شمسی بعد از مشتری] است و مقصود از ثاقب، آن ستاره‌ای است که بر بقیه ستارگان تفوق دارد (ابن زید، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص714[17]؛ الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص1[18]).

و. ستاره جدی (ستاره قطبی] است (ابن عباس، به نقل الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص1)

ز. طارق که همان نجم ثاقب است ستاره‌ای در آسمان هفتم است که در آنجا هیچ ستاره دیگری نیست. وقتی ستارگان جایگاه‌های خود را در آسمان یافتند او نیز هبوط کرد و همراه آنها شد. سپس به جایگاهش در آسمان هفتم برگشت؛ و همان ستاره «زحل» است که طارق [= رونده در شب] است وقتی که نزول می‌کند و و طارق است وقتی بالا می‌رود (ابن عباس، الکشف والبیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج29، ص206[19]؛ ابن عباس و حضرت علی و فراء، به نقل از الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص1[20]). مضمون این توضیح که در منابع اهل سنت (قرطبی) یافت شد به نحوی با مفاد حدیث 3 در منابع شیعی نزدیک است بدون اینکه آن ستاره را «زحل» معرفی کند که در تدبر 2 ذیل تفسیر انفسی خواهد آمد.

ح. گفته شده که مقصود «ثریا» است [تعبیر ثریا غالبا در خصوص ستارگان موسوم به خوشه پروین (هفت خواهران) به کار می‌رود] (متشابه القرآن لابن شهر آشوب، ج‏1، ص37[21]) که عرب آنها را روی هم «نجم» می‌خواند (به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص714[22]؛ ابن زید به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص336[23]؛ ابن زید و فراء به نقل از الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص1[24]؛ هرچند که این قول ذیل این آیه در معانی القرآن فراء (ج‏3، ص254) یافت نشد).

ط. ستاره‌ای که درخشش آشکاری دارد (مجاهد، به نقل از الدر المنثور، ج‏6، ص336[25]).

ی. گفته شده که مقصود «ماه» است چون شبها طلوع می‌کند (این قول به فراء نسبت داده شده [‌ر.ک: به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص714[26]] ولی در معانی القرآن [ج‏3، ص254[27]] چنین چیزی مشاهده نمی‌شود).

ک. ...

 

ب. تفسیر انفسی:

2) «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»

می‌تواند مقصود از آسمان، آسمان روحانی و معنوی باشد، چنانکه شاید از بهترین شواهد برای این کاربرد قرآنی، آیه «أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَق‏» (روم/8) باشد که ثمره تفکر در خویش را فهم برحق بودن آفرینش آسمانها معرفی کرده است. در این صورت، مقصود از «طارق» عبارت است از:

الف. به قرینه کلمه «ثاقب» که در توصیف آن آمده است، آن ستاره [معنوی و ملکوتی]‌ای است که کسانی که [از ملکوت] استراق سمع می‌کنند را هدف قرار می‌دهد (خصیف، به نقل از الدر المنثور، ج‏6، ص336[28]) و با آن شیاطین [از آسمانهای معنوی] رانده می‌شوند (ابن عباس و عطاء، به نقل از الجامع لأحکام القرآن، ج‏21، ص2[29]؛ الکشف والبیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج29، ص205[30]).

این توضیحات تناسب دارد با این دو دسته آیات شریفه؛ که در یکی کلمه «ثاقب» به جای «نجم» با «شهاب» همراه شده؛ و در دیگری هم کلمه «شهاب» برای همین تعقیب شیاطین آمده است:

الف.1) «إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ؛ وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ؛ لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ؛ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِب؛‏ إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِب‏» (صافات/6-10)

الف.2) «وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ؛ وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجیمٍ؛ إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ» (حجر/16-18)

ب. اگر مراد از آسمان، آسمان روحانی باشد، طارق، آن نفس روحانی مطمئن نورانی کامل است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص73[31]).

چه‌بسا اشکال شود که در کلمه «طارق» یک نحوه حرکت لحاظ شده است و این با تطبیق آن بر یک نفس به کمال‌رسیده (که ظهورش در این است که به پایان مقصد رسیده) چگونه قابل جمع است؟

شاید بتوان چنین گفت که اساسا آفرینش انسان به گونه‌ای است که توقف‌پذیر نیست چون حرکتش الی الله است و وصول الی الله در هیچ موقفی پایان نمی‌پذیرد و لذا این سیر حتی برای کاملترین انسانها بی‌توقف است و موید این معنا هم تشویق ما به صلوات فرستادن بر پیامبر ص و اهل بیت‌اش است که از خداوند برای ایشان ترفیع درجه درخواست می‌کنیم؛ و هم تعابیری است از اهل بیت ع که فرموده‌اند که اگر ما دائما در حال فزونی نباشیم تمام و نابود خواهیم شد: «لَوْ لَا أَنَّا نُزَادُ، لَأَنْفَدْنَا» (الکافی، ج‏1، ص253-254)[32].

ج. کلمه «طارق» به معنای سالک (رهرو)ای است که طریقی را می‌پیماید به ویژه که در شب باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص518[33]) و اگر آسمان را آسمان معنوی و ملکوتی در نظر بگیریم، این آسمان بستر و مسیری است که یک سالک الی الله قرار است بپیماید، آنگاه وجه شب بودنش هم شاید این باشد که اساسا زندگی در دنیا، زندگی در شب [لیلة القدر] است تا انسان به روز [یوم القیامة] برسد.

د. در حدیث 2، آسمان، امیرالمومنین ع؛ و طارق، فرشته‌ای که کل وقایع عالم را نزد ائمه می‌آورد؛ و نجم ثاقب، رسول الله ص معرفی شده بود. اینکه با توجه به برتر بودن رسول الله ص بر همگان از جمله بر حضرت علی ع، چگونه امیرالمومنین ع را آسمان و رسول الله را نجم ثاقب معرفی کرده، محتملات مختلفی دارد از جمله:

د.1. در بسیاری از کاربردهای قرآنی، تعبیر «السماء» ناظر به سماء دنیاست. اشاره شد که برخی مفسران نجم را به معنای مطلق ستارگان در نظر گرفته‌اند. اگر چنین باشد آنگاه سماء پایین‌تر از نجم می‌شود و آنگاه شاید وجه شبه این باشد که برای عرف انسانها، حضرت علی ع با همه عظمت و بزرگی‌اش دسترسی‌پذیرتر از رسول الله ص است. مقام رسول الله ص، مقامی است که هیچ کفوی در مخلوقات ندارد.

د.2. در عین اینکه بین شخص رسول الله و شخص حضرت علی ع تفاوتی هست، اما در آیه مباهله حضرت حضرت ع نفس حضرت پیامبر ص معرفی شده است (تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ؛ آل عمران/61) و در احادیث هم این دو (و بلکه کل اهل بیت ع) نور واحدی دانسته شده‌اند (مثلا: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَهُ نُوراً مِنْ نُورِی وَ خَلَقَنِی نُوراً مِنْ نُورِهِ وَ کِلَانَا مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ؛ الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص54)[34]. با توجه به نور واحد بودن اهل بیت ع، در برخی احادیث، مقام رسول الله ص را مقام ظاهر (که بر تنزیل جنگید) و امیرالمومنین ع را مقام باطن (که بر تأویل جنگید) معرفی کرده‌اند؛ و شاید این تطبیق از این باب باشد و هر سه کلمه (سماء و طارق و نجم ثاقب) ظهور یک حقیقت باشد؛ خصوصا که ظهور آیه این است که طارق همان نجم ثاقب است.

د.3. در نکات ادبی گذشت که از کاربردهای کلمه «طارق»، «ابر» است؛ آنگاه مقایسه، نه بین آسمان و ستاره؛ بلکه بین ابر و ستاره است.

د.4. ...

تبصره:

شأن نزولی که برای این آیه در منابع اهل سنت آمده تناسب جدی‌ای دارد با اینکه آن نجم ثاقب امیرالمومنین ع باشد که خداوند وی را به حضرت ابوطالب ع مرحمت فرموده است.

ه. اگر آسمانهای هفت‌گانه‌ای که در قرآن کریم مطرح است، بیشتر با تفسیر انفسی سازگار باشد، که ظهور بسیاری از روایات این است که چنین است) آنگاه حدیث 3 را نباید همچون برداشتی که در کتب اهل سنت از مضمون آن شده، نه یک تفسیر آفاقی و ناظر به ستاره زحل (تدبر1.ز)، بلکه تفسیری انفسی دانست.

و. ...

 

توجه: توضیحات تکمیلی درباره مقصود از «طارق»، ذیل آیه 3 خواهد آمد.

 

 


[1] . جلسه 131، پاورقی 6 https://yekaye.ir/an-nisa-004-134/

و جلسه 891، حدیث1 https://yekaye.ir/al-fajr-89-20/

[2] . قَرَارِ هَذِهِ الْأَرْضِ عَلَى مَا هُوَ وَ عَنْ شَبَهِ الْوَلَدِ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ وَ عَنْ أَیِّ النُّطْفَتَیْنِ یَکُونُ الشَّعْرُ وَ الدَّمُ وَ اللَّحْمُ وَ الْعَظْمُ وَ الْعَصَبُ

[3] . وَ لِمَ سُمِّیَتِ الدُّنْیَا دُنْیَا وَ لِمَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً وَ لِمَ سُمِّیَ آدَمُ آدَمَ وَ لِمَ سُمِّیَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ وَ لِمَ سُمِّیَ الدِّرْهَمُ دِرْهَماً وَ لِمَ سُمِّیَ الدِّینَارُ دِینَاراً وَ لِمَ قِیلَ لِلْفَرَسِ‏ إِجِدْ وَ لِمَ قِیلَ لِلْبَغْلِ عَدْ وَ لِمَ قِیلَ لِلْحِمَارِ حَرِّ؟

[4] . أَمَّا قَرَارُ هَذِهِ الْأَرْضِ لَا یَکُونُ إِلَّا عَلَى عَاتِقِ مَلَکٍ وَ قَدَمَا ذَلِکَ الْمَلَکِ عَلَى صَخْرَةٍ وَ الصَّخْرَةُ عَلَى قَرْنِ ثَوْرٍ وَ الثَّوْرُ قَوَائِمُهُ عَلَى ظَهْرِ الْحُوتِ فِی الْیَمِّ الْأَسْفَلِ وَ الْیَمُّ عَلَى الظُّلْمَةِ وَ الظُّلْمَةُ عَلَى الْعَقِیمِ وَ الْعَقِیمُ عَلَى الثَّرَى وَ مَا یَعْلَمُ تَحْتَ الثَّرَى إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا شَبَهُ الْوَلَدِ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ فَإِذَا سَبَقَ نُطْفَةُ الرَّجُلِ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ إِلَى الرَّحِمِ خَرَجَ شَبَهُ الْوَلَدِ إِلَى أَعْمَامِهِ وَ مِنْ نُطْفَةِ الرَّجُلِ یَکُونُ الْعَظْمُ وَ الْعَصَبُ وَ إِذَا سَبَقَ نُطْفَةُ الْمَرْأَةِ نُطْفَةَ الرَّجُلِ إِلَى الرَّحِمِ خَرَجَ شَبَهُ الْوَلَدِ إِلَى أَخْوَالِهِ وَ مِنْ نُطْفَتِهَا یَکُونُ الشَّعْرُ وَ الْجِلْدُ وَ اللَّحْمُ لِأَنَّهَا صَفْرَاءُ رَقِیقَةٌ

[5] . وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الدُّنْیَا دُنْیَا لِأَنَّهَا أَدْنَى مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً لِأَنَّ فِیهَا الْجَزَاءَ وَ الثَّوَابَ وَ سُمِّیَ آدَمُ آدَمَ لِأَنَّهُ خُلِقَ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَعَثَ جَبْرَئِیلَ ع وَ أَمَرَهُ أَنْ یَأْتِیَهُ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ بِأَرْبَعِ طِینَاتٍ طِینَةٍ بَیْضَاءَ وَ طِینَةٍ حَمْرَاءَ وَ طِینَةٍ غَبْرَاءَ وَ طِینَةٍ سَوْدَاءَ وَ ذَلِکَ مِنْ سَهْلِهَا وَ حَزْنِهَا ثُمَّ أَمَرَهُ أَنْ یَأْتِیَهُ بِأَرْبَعِ مِیَاهٍ مَاءٍ عَذْبٍ وَ مَاءٍ مِلْحٍ وَ مَاءٍ مُرٍّ وَ مَاءٍ مُنْتِنٍ ثُمَّ أَمَرَهُ أَنْ یُفْرِغَ الْمَاءَ فِی الطِّینِ وَ أَدَمَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ فَلَمْ یَفْضُلْ شَیْ‏ءٌ مِنَ الطِّینِ یَحْتَاجُ إِلَى الْمَاءِ وَ لَا مِنَ الْمَاءِ شَیْ‏ءٌ یَحْتَاجُ إِلَى الطِّینِ فَجَعَلَ الْمَاءَ الْعَذْبَ فِی حَلْقِهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمَالِحَ فِی عَیْنَیْهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمُرَّ فِی أُذُنَیْهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمُنْتِنَ فِی أَنْفِهِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنَ الْحَیَوَانِ وَ إِنَّمَا قِیلَ لِلْفَرَسِ إِجِدْ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ الْخَیْلَ قَابِیلُ یَوْمَ قَتَلَ أَخَاهُ هَابِیلَ وَ أَنْشَأَ یَقُولُ‏ «إِجِدِ الْیَوْمَ وَ مَا / تَرَکَ النَّاسُ دَماً» فَقِیلَ لِلْفَرَسِ إِجِدْ لِذَلِکَ وَ إِنَّمَا قِیلَ لِلْبَغْلِ عَدْ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ الْبَغْلَ آدَمُ ع وَ ذَلِکَ کَانَ لَهُ ابْنٌ یُقَالُ لَهُ مَعَدٌ وَ کَانَ عَشُوقاً لِلدَّوَابِّ وَ کَانَ یَسُوقُ بِآدَمَ ع فَإِذَا تَقَاعَسَ الْبَغْلُ نَادَى یَا مَعَدُ سُقْهَا فَأَلِفَتِ الْبَغْلَةُ اسْمَ مَعَدٍ فَتَرَکَ النَّاسُ مِیمَ مَعَدٍ وَ قَالُوا عَدْ وَ إِنَّمَا قِیلَ لِلْحِمَارِ حَرِّ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ الْحِمَارَ حَوَّاءُ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ کَانَ لَهَا حِمَارَةٌ وَ کَانَتْ تَرْکَبُهَا لِزِیَارَةِ قَبْرِ وَلَدِهَا هَابِیلَ فَکَانَتْ تَقُولُ فِی مَسِیرِهَا وَا حَرَّاهْ فَإِذَا قَالَتْ هَذِهِ الْکَلِمَاتِ سَارَتِ الْحِمَارَةُ وَ إِذَا سَکَتَتْ تَقَاعَسَتْ فَتَرَکَ النَّاسُ ذَلِکَ وَ قَالُوا حَرِّ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ الدِّرْهَمُ دِرْهَماً لِأَنَّهُ دَارُ هَمٍّ مَنْ جَمَعَهُ وَ لَمْ یُنْفِقْهُ فِی طَاعَةِ اللَّهِ فأَوْرَثَهُ النَّارَ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ الدِّینَارُ دِینَاراً لِأَنَّهُ دَارُ النَّارِ مَنْ جَمَعَهُ وَ لَمْ یُنْفِقْهُ فِی طَاعَةِ اللَّهِ فَأَوْرَثَهُ النَّارَ.

[6] . در حدی که جستجو شد فقط یکبار در قرآن از نزول آب بر زمین سخن گفته شده و اسمی از آسمان برده نشده است: «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیج» (حج/5) که اینجا هم به قرینه سیاق واضح است که نزول از آسمان است.

[7] . أبو بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام ... و بالسند (عنه علیه السّلام) فی قوله تعالى: (وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ) ، قال: «الطارق: هو الذی یطرق الأئمّة من العلوم فیما یحدث باللیل و النهار بما یسدّد اللّه تعالى به»، فقلت: و (النَّجْمُ الثَّاقِبُ) ؟ قال: «هو رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله»

[8] . و قوله تعالى: «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏»، یقال: الطَّارِقُ کوکب الصبح.

[9] . و عبّر عن النّجم بِالطَّارِقِ لاختصاص ظهوره باللّیل. قال تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏

[10] . و المراد بالطارق فی الآیة النجم الذی یطلع باللیل

[11] . و أخرج ابن المنذر عن ابن جریج وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال النجم یخفى بالنهار و یبدو باللیل.

[12] . و إمّا أن یکون الطرق من موضوع خارجىّ: کما فی: . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏ - 86/ 2 اشارة الى الشمس فی کلّ منظومة، و هی الّتى ضیاؤها ذاتیّة، و هی توجد حرارة و نورا فی منظومتها، و تثبت نظما و حرکة و کیفیّة خاصّة محدودة فی کلّ واحد من سیّاراتها و أقمارها.

[13] . «وَ الطَّارِقِ» و هو الذی یجی‏ء لیلا «وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ» و ذلک أن هذا الاسم یقع على کل ما طرق لیلا و لم یکن النبی ص یدری ما المراد لو لم یبینه ثم بینه بقوله «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» أی هو الکوکب المضی‏ء و یرید به العموم و هو جماع النجوم عن الحسن. و قال ابن زید: إنه الثریا. و عنه أیضا أنه زحل.

[14] . أخرج ابن مردویه عن ابن عباس فی قوله وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال أقسم ربک بالطارق وکل شی طرقک باللیل فهو طارق

و أخرج ابن جریر عن ابن عباس رضى الله عنهما فی قوله وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال و ما یطرق فیها

و أخرج عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و أبو الشیخ فی العظمة عن ابن عباس فی قوله النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال النجم المضی

[15] . قتادة: هو عام فی سائر النجوم، لان طلوعها بلیل، وکل من أتاک لیلا فهو طارق. قال: «و مثلک حبلی قد طرقت و مرضعا / فألهیتها عن ذی تمائم مغیل» و قال:«ألم تریانی کلما جئت طارقا / جدت بها طیبا و إن لم تطیب‏» فالطارق: النجم، اسم جنس، سمی بذلک لأنه یطرق لیلا، و منه الحدیث: [نهى النبی صلى الله علیه و سلم أن یطرق المسافر أهله لیلا، کی تستحد المغیبة، و تمتشط الشعثة]. و العرب تسمى کل قاصد فی اللیل طارقا. یقال: طرق فلان إذا جاء بلیل. وقد طرق یطرق طروقا، فهو طارق.

[16] . و أخرج عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن المنذر عن قتادة وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال هو ظهور النجم باللیل یقول یطرقک باللیل النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال المضیء.

[17] . و قیل هو زحل و الثاقب العالی على النجوم عن ابن زید

[18]. وی این را به ابن حسن نسبت داده و در پاورقی احتمال داده‌اند مقصود أبو بکر العطار: محمد بن الحسن بن مقسم باشد؛ و البته در ادامه می‌گوید که به ابن زید هم این قول را نسبت داده‌اند هم ثریا را.

قوله تعالى (وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ) قسمان: السَّماءِ قسم، و الطَّارِقِ قسم. و الطارق: النجم. وقد بینه الله تعالى بقوله: وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ. النَّجْمُ الثَّاقِبُ. و اختلف فیه، فقیل: هو زحل: الکوکب الذی فی السماء السابعة، ذکره محمد بن الحسن فی تفسیره، و ذکر له أخبارا، الله أعلم بصحتها.

[19] . «روى أبو الجوزاء، عن ابن عباس رضی الله عنهما قال: الطارق: نجم فی ‌السماء ‌السابعة، لا یسکنها غیره من النجوم، فإذا أخذت النجوم أماکنها من السماء هبط فکان معها، ثم رجع إلى مکانه من ‌السماء ‌السابعة، وهو زحل، فهو ‌طارق حین ینزل، وطارق حین یصعد»

[20] . ابن عباس: هو الجدی. و عنه أیضا و عن علی بن أبی طالب رضی الله عنهما و الفراء: النَّجْمُ الثَّاقِبُ: نجم فی السماء السابعة، لا یسکنها غیره من النجوم، فإذا أخذت النجوم أمکنتها من السماء، هبط فکان معها. ثم یرجع إلى مکانه من السماء السابعة، و هو زحل، فهو طارق حین ینزل، و طارق حین یصعد. و حکى الفراء: ثقب الطائر: إذا ارتفع وعلا.

[21] . و النجم فی قوله النَّجْمُ الثَّاقِبُ یرید به الثریا

[22] . و قیل أراد به الثریا و العرب تسمیه النجم

[23] . و أخرج ابن جریر عن ابن زید قال النَّجْمُ الثَّاقِبُ الثریا

[24] . و قال ابن زید: إنه الثریا. و عنه أیضا أنه زحل، و قاله الفراء.

[25] . و أخرج عبد بن حمید عن مجاهد النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال الذی یتوهج

[26] . و قیل هو القمر لأنه یطلع باللیل عن الفراء.

[27] . قوله عز و جل: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ. الطارق: النجم لأنه یطلع باللیل، و ما أتاک لیلا فهو طارق، ثم فسره فقال: «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» و الثاقب: المضی‏ء، و العرب تقول: أثقب نارک- للموقد، و یقال: إن الثاقب: هو النجم الذی یقال له: زحل. و الثاقب: الذی قد ارتفع على النجوم. و العرب تقول للطائر إذا لحق ببطن السماء ارتفاعا: قد ثقّب. کل ذلک جاء فى التفسیر.

[28][28] . و أخرج ابن المنذر عن خصیف النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال مم یثقب من یسترق السمع.

[29] . و عن ابن عباس و عطاء: الثَّاقِبُ: الذی ترمى به الشیاطین.

[30] . «قال عطاء: ‌الثاقب ‌الذی ‌ترمى ‌به ‌الشیاطین فتثقبهم»

[31] . و إن أرید من السماء: السماء الروحانىّ، فیکون المراد من الطارق هو النفس الروحانىّ المطمئنّ النورانىّ الکامل.

[32] . فقط در کافی دو باب هست با عناوین «بَابٌ فِی أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع یَزْدَادُونَ فِی لَیْلَةِ الْجُمُعَةِ» و «بَابُ لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع یَزْدَادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُمْ‏» و این احادیث در آن دو آمده است:

1- حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ الْقُمِّیُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ أَبِی یَحْیَى الصَّنْعَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لِی یَا أَبَا یَحْیَى إِنَّ لَنَا فِی لَیَالِی الْجُمُعَةِ لَشَأْناً مِنَ الشَّأْنِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا ذَاکَ الشَّأْنُ قَالَ یُؤْذَنُ لِأَرْوَاحِ الْأَنْبِیَاءِ الْمَوْتَى ع وَ أَرْوَاحِ الْأَوْصِیَاءِ الْمَوْتَى وَ رُوحِ الْوَصِیِّ الَّذِی بَیْنَ ظَهْرَانَیْکُمْ یُعْرَجُ بِهَا إِلَى السَّمَاءِ حَتَّى تُوَافِیَ عَرْشَ رَبِّهَا فَتَطُوفُ بِهِ أُسْبُوعاً وَ تُصَلِّی عِنْدَ کُلِّ قَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ تُرَدُّ إِلَى الْأَبْدَانِ الَّتِی کَانَتْ فِیهَا فَتُصْبِحُ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَوْصِیَاءُ قَدْ مُلِئُوا سُرُوراً وَ یُصْبِحُ الْوَصِیُّ الَّذِی بَیْنَ ظَهْرَانَیْکُمْ وَ قَدْ زِیدَ فِی عِلْمِهِ مِثْلُ جَمِّ الْغَفِیرِ.

2- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی زَاهِرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ عَنْ یُوسُفَ الْأَبْزَارِیِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ذَاتَ یَوْمٍ وَ کَانَ لَا یُکَنِّینِی قَبْلَ ذَلِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قُلْتُ لَبَّیْکَ قَالَ إِنَّ لَنَا فِی کُلِّ لَیْلَةِ جُمُعَةٍ سُرُوراً قُلْتُ زَادَکَ اللَّهُ وَ مَا ذَاکَ قَالَ إِذَا کَانَ لَیْلَةُ الْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اللَّهِ ص الْعَرْشَ وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ ع مَعَهُ وَ وَافَیْنَا مَعَهُمْ فَلَا تُرَدُّ أَرْوَاحُنَا إِلَى أَبْدَانِنَا إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَأَنْفَدْنَا.

3- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ یُونُسَ أَوِ الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا مِنْ لَیْلَةِ جُمُعَةٍ إِلَّا وَ لِأَوْلِیَاءِ اللَّهِ فِیهَا سُرُورٌ قُلْتُ کَیْفَ ذَلِکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ إِذَا کَانَ لَیْلَةُ الْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اللَّهِ ص الْعَرْشَ وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ ع وَ وَافَیْتُ مَعَهُمْ فَمَا أَرْجِعُ إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَفِدَ مَا عِنْدِی.

بَابُ لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع یَزْدَادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُمْ‏

1- عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع یَقُولُ کَانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع یَقُولُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا.

- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مِثْلَهُ.

2- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ ذَرِیحٍ الْمُحَارِبِیِّ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا ذَرِیحُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا.

3- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا قَالَ قُلْتُ تَزْدَادُونَ شَیْئاً لَا یَعْلَمُهُ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ أَمَا إِنَّهُ إِذَا کَانَ ذَلِکَ عُرِضَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ عَلَى الْأَئِمَّةِ ثُمَّ انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَیْنَا.

4- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَیْسَ یَخْرُجُ شَیْ‏ءٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى یَبْدَأَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع ثُمَّ بِوَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ لِکَیْلَا یَکُونَ آخِرُنَا أَعْلَمَ مِنْ أَوَّلِنَا.

[33] . و الطَّارِقُ: السالک للطَّرِیقِ، لکن خصّ فی التّعارف بالآتی لیلا، فقیل: طَرَقَ أهلَهُ طُرُوقاً، و عبّر عن النّجم بِالطَّارِقِ لاختصاص ظهوره باللّیل. قال تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ [الطارق/ 1]، قال الشاعر: نحن بنات طَارِق» و عن الحوادث التی تأتی لیلا بِالطَّوَارِقِ.

[34] . برای مشاهده مستندات متعدد برای این مدعا ر.ک: مدخل «حدیث نور واحد» در ویکی‌شیعه

 


1146) سوره طارق (86) آیه 1 وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ

 شب اول رمضان 1446 11/12/1403

ترجمه

به نام خداوند دارای رحمت گسترده و همیشگی؛ سوگند به آسمان و [سوگند به] طارق

نکات ادبی

السَّماءِ

درباره ماده «سمو» قبلا بیان شد که این ماده دلالت دارد بر علو، و بر رفعت چیزی و شاخص و کاملا آشکار بودنش و علو آن نسبت بدانچه تحت آن است. از آنجا که «سماءِ» هر چیزی، به بالای آن گفته می‌شود برخی معتقدند که اصل ماده «سمو» هر آن چیزی است که رفعتی یافته و فوق چیز دیگر و محیط بر آن باشد؛ و از آنجا که در زبانهای آرامی و عبری و سریانی کلمه «شماء» به همین معنای «سماء» به کار رفته احتمال دارد که این لفظ با همین معنا از آن زبانهای به زبان عربی وارد شده باشد.

در هر صورت به همین مناسبت فوقیت در معنای این ماده، کلمه «سماء» هم بر ابر (و حتی باران) اطلاق می‌شود (یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً؛ هود/52؛ نوح/11) و هم بر سقف خانه؛ چنانکه در مقابل برای آسمان هم تعبیر سقف شده است (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً؛ انبیاء/32) و برای پشت اسب (روی اسب) نیز از «سماء الفرس» استفاده می‌شود و حتی به گیاهان نیز «سماء» می‌گویند.

البته رایج‌ترین معنای آن همان آسمان است؛ و گفته شده که هر چیزی در مقایسه با آنچه پایین‌تر از آن است «سماء» و در مقایسه با آنچه فوق آن است «أرض» است و آیه «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ»‏ (طلاق/12) را نیز بر همین حمل کرده‌اند. راغب بر این باور است که «سماء» در معنای باران به صورت مذکر می‌آید [البته فیومی دقیقا نظر خلاف این را دارد] و جمع آن به صورت «أَسْمِیَة» است؛ اما «سماء» در مقابل «أرض» هم به معنای مفرد (فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ؛ دخان/29) و هم به معنای جمع (ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَ‏؛ بقرة/29) به کار می‌رود ولو با ادات جمع هم جمع بسته می‌شود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ» (اسراء/44)؛ و این «سماء» مونث است: «وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» (ذاریات/47) «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ» (الرحمن/7) «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»‏ (انشقاق/1) «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ»‏ (انفطار/1)؛ هرچند گاه «مذکر» هم می‌آید: «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ» (نازعات/79) هرچند ازهری بر این باور است که «سماء» در مقابل «أرض» همواره مونث است و اگر آن را به عنوان سقف لحاظ کنند (در همین آیه اخیر) به صورت مذکر به کار می‌برند.

 کلمه «سماء» به کلماتی مانند «رفعت» و «ارتفاع»، «علو» «صعود» «رقی» و «فوق» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند:

«رفعت» (ماده «رفع») نقطه مقابل «خفض» است و مستلزم زایل شدن از جایگاه پایینی است که قبلا در آنجا بوده است؛

«علو» وقتی است که فی نفسه و به خود شیء‌نگاه شود صرف نظر از مادون آن و یا جابجا شدنش و در آن یک معنای قهر و اقتدار نهفته است؛

«صعود» ناظر به جابجایی مکانی و مختص مکان است؛

«رقی»‌ صعودی است که تدریجی انجام شود؛

«فوق» هم ظرف مکان و نقطه مقابل «تحت» و صرفا ناظر به وصف شیء‌در مقایسه است؛‌نه وصفی برای خود شیء.

جلسه 1041 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/

الطَّارِقِ

با توجه به کثرت استعمالات ماده «طرق» در معانی مختلف، اهل لغت درباره اصل و محور این ماده اختلاف دارند:

ابن فارس از برگرداندن همه آن معانی به معنای واحد درمانده شده و قائل است که این ماده بر چهار اصل متفاوت دلالت دارد: (1) آمدن شبانه، که به کسی که شب بر منزل وارد می‌شود گفته می‌شود، و از نظر وی به همین مناسبت هم به ستاره «طارق» گفته شده است چون شبها طلوع می‌کند. (2) زدن، که کاربرد آن در کلمه «طَرق» به معنای سنگریزه‌هایی که برای کهانت می‌زدند ویا برای زدن حیوان نر به حیوان ماده در مقام جفت‌گیری معروف است. (3) سستی و رخوت در چیزی، چنانکه به نرمی و لطافت موجود در پر پرندگان «طَرَق» گفته می‌شود و «طریقه» را هم به معنای نرمی و تسلیم شدن به چیزی از این باب دانسته است. (4) خصف چیزی بر روی چیزی دیگر (چیزی را بر روی چیز دیگر کوبیدن و چسباندن و جفت یا وصله کردن)، چنانکه به کفش (که چرم را روی چرم دیگر می‌کوبند یا همواره به صورت جفت استفاده می‌شود) خصف گویند. وی احتمال داده است که کاربرد کلمه «طریق» (به معنای راه )‌ یا از باب معنای اول است (چون عرصه‌ای است که پیموده می‌شود) یا از باب معنای آخر است (چون مسیری است که گویی به نحوی کوبیده شده که از اطرافش متمایز گردیده است) (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص449-453)[1].

اما بسیاری از اهل لغت کوشیده‌اند معنای واحدی برای کل این کاربردها بیابند:

مرحوم طبرسی بر این باور است که اصل آن به معنای «دق» (= کوبیدن به در) است چنانکه کلمه «مطرقه» [= کلون در] را به همین مناسبت چنین نامیده‌اند و وجه تسمیه «طریق» هم این است که با عبور و مرور افراد کوبیده و صاف شده است؛ و «طارق» هم کسی است که بانه به منزل می‌آید و ناچار است برای باخبر کردن اهل خانه دق الباب کند (مجمع البیان، ج‏10، ص713[2]).

اما راغب و مرحوم مصطفوی معنای «زدن» را در این ماده محوری می‌دانند:

راغب بر این باور است که این ماده دلالت بر نوع خاصی از زدن دارد که در همان نوع یک توسعی هم حاصل شده است. از نظر وی، «طریق» راهی است که با پاها زده و کوبیده شده است چنانکه خداوند فرمود: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقاً فِی الْبَحْر» (طه/77) و به همین مناسبت به نحو استعاری برای هر مسلکی که انسان در انجام کاری در پیش می‌گیرد، مذموم باشد یا ممدوح، به کار رفته است چنانکه فرمود: «وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ‏ الْمُثْلى»‏(طه/63). و «طارق» هم کسی است که طریقی را می‌پیماید هرچند بیشتر برای کسی که طریق را در شب می‌پیماید به کار می‌رود و به همین مناسبت به حوادث ناگواری که شبانه بر انسان وارد می‌شود «طوارق» گویند. وی بدون اینکه توضیحی دهد که فرق «طریق» با «طریقة» چیست اشاره کرده است که جمع «طریق»، «طُرُق» است و جمع «طریقة»، «طرائق»[3]؛ و کاربرد کلمه دوم در آیه «کُنَّا طَرائِقَ‏ قِدَداً» (جن/11) را به معنای اشاره به اختلاف در درجات جنیان دانسته و کاربرد آن در آیه «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ‏ طَرائِقَ»‏(مؤمنون/17) را اشاره به طبقات آسمان (مفردات ألفاظ القرآن، ص518-519[4]).

علامه طباطبایی هم به نحوی بین قول راغب و مرحوم طبرسی جمع کرده و بر این باور است که «طرق» در اصل زدن شدیدی است که صدایش شنیده می‌شود و وجه تسمیه کلون درب به «مطرقة» هم همین است؛ و وجه تسمیه «طریق» این است که با قدمهای افراد کوبیده شده است؛ سپس به مناسبت همین کلمه استعمالش در پیمودن راه شیوع پیدا کرده است و سپس در خصوص آمدن در شب؛‌زیرا در شبها غالبا درها بسته است و شخص نیازمند در زدن است پس راه را می‌پیماید و در می‌زند؛‌سپس کاربردش در خصوص هرچه در شب ظاهر می‌شود شیوع پیدا کرده و مراد از «طارق» در آیه اول سوره طارق هم ستاره‌ای است که شبها طلوع می‌کند (المیزان، ج‏20، ص258[5]).

مرحوم مصطفوی هم اصل واحد در این ماده را زدن و تثبیت بر یک حالت و کیفیت مخصوص می‌داند و معتقد است به موادی همچون «طبع» و «طبق»‌ و «طحی» و «طرح» نزدیک است و البته هریک تفاوت ظریفی با دیگری دارد: در «طبع» مطلق زدن و تثبیت مد نظر است اما در «طرق» تثبیت با کیفیت خاص. وی وجه تسمیه «طریق» را هم این می‌داند که در آن تقدیر و تنظیمش بر خصوصیتی معین لحاظ شده است؛ یا کاربرد آن در خصوص زدن پشم را از این باب می‌داند که قرار است نرمی و بساطتی در آن حاصل شود یا کاربرد آن در مقام زدن حیوان نر به حیوان ماده برای جفت‌گیری را زدنی است برای تولد حیوانی جدید. وی تفاوت «طریق» با «سبیل» را هم در همین می‌داند که سبیل به مطلق راهی که شخص را به مطلوب برساند گفته می‌شود اما طریق راهی است که یک نحوه تقدیر و خصوصیات خاص در آن لحاظ شده است مانند راهی که برای حضرت موسی در دریا گشوده شد: «أَنْ أَسْرِ بِعِبادی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً» (طه/77) یا راهی که به طور خاص برای رسیدن به حق «کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَریقٍ مُسْتَقیمٍ» (احقاف/30) یا برای سیر دادن کافران به جهنم «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَریقاً؛ إِلاَّ طَریقَ جَهَنَّمَ» (نساء/168-169) قرار داده می‌شود. وی همچنین «طریقه» را به معنای آن چیزی که متصف به «طریق واقع شدن» است می‌داند که «طریق» در آن قرار دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص72-74[6]). قبلا هم ذیل ماده «سبل» اشاره شد که مرحوم مصطفوی فرق کلمه «سبیل» را با کلماتی همچون طریق و صراط در این می‌داند که سبیل راه‌های سهل و طبیعی‌ای است که شخص را به مقصد و نقطه معینی می‌رساند؛ اما «طریق» که از ماده «طرق» (به معنای کوبیدن و ضربه زدن) گرفته شده، راهی است که پیمودن آن نیازمند تلاش و زحمت است؛ و «صراط» به معنای راه گسترده و واضح است؛ البته عسگری اگرچه در این زمینه که «طریق» اقتضای سهولت ندارد با وی هم‌نظر است؛ اما صراط را به معنای راه سهل و آسان می‌داند؛ و سبیل را معنای عامی می‌دانند که بر طریق و غیرطریق اطلاق می‌شود. (جلسه 1080 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-15-1/).

اما حسن جبل با توجه به تحلیلی که علاوه بر بررسی کلمات، راجع به تک تک حروف دارد معنای محوری این ماده را «امتداد چیزی که میانه‌اش تر و تازه باشد به نحو طولی با یک نیروی داخلی یا فشار بیرونی» معرفی کرده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1325[7]) چرا که از نظر وی «ط» دلالت بر یک نحوه فشار و امتداد عرضی دارد و حرف «ر» برای استرسال (شل و رها شدن) است و «ق» هم یک نحوه اشتداد و غلظت در اثناء و اعماق چیزی است و ترکیب اینها دلالت دارد بر قوتی در درون شیء که منجر به یک نحوه امتدادی در شیء می‌شود. (همان، ص1316-1317[8])

از ماده «طرق» در قرآن کریم فقط کلمات «طریق» و «طریقة»‌ و «طرائق» و «طارق» و جمعا 11 بار به کار رفته است.

شأن نزول

گفته‌اند این آیه در مورد ابو طالب نازل شد و قضیه از این قرار است که ایشان یکبار برای پیامبر نان و شیری هدیه آورده بود. در همان حال که نشسته و مشغول خوردن بود، ستاره‌ای افتاد و بناگاه همه‌جا را آتش فراگرفت [در نقل دیگر: زمین پر از نور شد].

ابو طالب ترسید و گفت: این چیست؟

پیامبر (ص) فرمود: ستاره‏اى است که پرتابش کردند و این از آیات الهى است.

ابو طالب در شگفت شد و خداوند این آیه را نازل فرمود.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص476؛ الکشف و البیان (ثعلبی)، ج‏10، ص177-178[9]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏21، ص1[10]

قوله تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ؛ نزلت فی أبی طالب، و ذلک أنه أتَى النبیَّ ص [فأتْحَفَه‏] بخبز و لبن، فبینما هو جالس [یأکل‏] إذا انْحَطَّ نجم فامتَلأ ما ثَمَّ ناراً [فامتلأت الأرض نورا].

ففزع أبو طالب، و قال: أیُّ شی‏ء هذا؟

فقال [رسول الله ص]: هذا نجمٌ رُمیَ به، و هو آیةٌ من آیات اللَّه تعالى، فعجب أبو طالب. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیة.

 


[1] . الطاء و الراء و القاف أربعة أصول: أحدها الإِتیان مَساءً ، و الثانى الضَّرْب، و الثالث جنسٌ من استرخاء الشى‏ء، و الرابع خَصْف شى‏ء على شى‏ء.

فالأوَّل‏ الطُّرُوق‏. و یقال إنّه إتیان المنزِل لیلًا. قالوا: و رجلٌ‏ طُرَقَةٌ، إذا کان یَسْرِى حتى‏ یطرُقَ‏ أهلَه لیلًا.* و ذُکِرَ أنَّ ذلک یقال بالنهار أیضاً، و الأصل اللَّیل: و الدَّلیل على أنَّ الأصلَ اللّیل تسمیتُهم النّجم‏ طارقاً؛ لأنّه یَطلُعُ لیلًا. قالوا: و کلُّ مَن أتى لیلًا فقد طَرَق‏. قالت: نحنُ بناتُ‏ طارقِ؛ ‏ و هو قول امرأة. ترید: إِنَّ أبانا نجمٌ فى شرفه و علوّه‏ . و من الباب، و اللَّه أعلم: الطَّریق‏، لأنَّه یُتَوَرَّدُ. و یجوز أن یکون من أصلٍ آخَر، و هو الذى ذکرناه من خَصْف الشى‏ء فوق الشى‏ء. و من الباب الأوّل قولُهم: أتیتُه‏ طَرْقَتین‏، أى مَرَّتین‏ . و منه‏ طارِقةُ الرَّجُل، و هو فَخِذه التى هو منها؛ و سمِّیت‏ طارقةً لأنها تطرُقه‏ و یطرُقها. قال: شکوت ذَهاب‏ طارقتى‏ إلیه‏ / و طارِقَتِى‏ بأکناف الدُّرُوب‏»

و الأصل الثّانى: الضرب، یقال‏ طرَق‏ یَطْرُق‏ طرقاً. و الشى‏ء مِطرَق‏ و مِطرَقة. و منه‏ الطَّرْق‏، و هو الضَّرْب بالحَصى تکهُّناً، و هو الذى جاء فى الحدیث النّهْىُ عنه، و قیل‏: «الطرْق‏ و العیافة و الزَّجر من الجِبت‏ ». و امرأةٌ طارقةٌ: تفعل ذلک؛ و الجمع‏ الطَّوارق‏. قال: «لعمرک ما تَدْرى‏ الطَّوَارِقُ‏ بالحصى‏ / و لا زاجراتُ الطیرِ ما اللَّه صانعُ‏ » و الطرْق‏: ضرب الصُّوف بالقضیب، و ذلک القضیبُ‏ مِطرَقة. و قد یفعلُ الکاهن ذلک‏ فیطرُق‏، أى یخلط القُطْنَ بالصُّوف إذا تکهَّنَ. و یجعلون هذا مثلًا فیقولون: «طَرَقَ‏ و ماشَ». قال: «عاذلَ قد أُولِعتِ بالتَّرْفیشِ / إلىَّ سِرًّا فاطرُقى‏ و مِیشِى‏» و یقال: طرَق‏ الفحلُ الناقةَ طَرقاً، إذا ضربها. و طَروقة الفَحل: أُنثاه. و استطرقَ‏ فلانٌ فلاناً فَحَلَه، إذا طلبَه منه لیَضربَ فى إِبله، فأطْرَقَه إِیّاه. و یقال: هذه النَّبْل‏ طَرْقَةُ رجلٍ واحد، أى صِیغة رجلٍ واحد .

و الأصل الثالث: استِرخاء الشى‏ء. من ذلک‏ الطَّرَق‏، و هو لِینٌ فى ریش الطّائر. و منه‏ أَطْرَق‏ فلانٌ فى نَظَره. و المُطْرِق‏: المسترخِى العَین. قال: «و ما کنتُ أخشَى أن تکون وفاتُه‏ / بکفَّىْ سَبَنْتَى أزرقِ العَین‏ مُطْرِقِ» و قال فى‏ الإطراق‏: «فأطرَقَ‏ إطراقَ‏ الشُّجاع و لو یَرَى‏ / مَساغاً لِناباه الشُّجَاعُ لصَمَّما » و من الباب‏ الطِّرِّیقة، و هو اللِّین و الانقیاد. یقولون فى المثل: «إنّ تحت‏ طِرِّیقته‏ لَعِنْدَأْوَةً»، أى إِنّ فى لِینه بعضَ العُسر أحیاناً. فأمَّا الطّرَق‏ فقال قوم: هذا اعوجاجٌ فى الساق من غیر فَحَج. و قال قوم: الطّرُق‏: ضَعف فى الرُّکْبتین. و هذا القول أقْیَسُ و أشبه لسائر ما ذکرناه من اللِّین و الاسترخاء.

و الأصل الرابع: خَصْف شى‏ءٍ على شى‏ء. یقال: نَعلٌ‏ مُطارَقة، أى مخصُوفة. و خُفٌ‏ مُطارَق‏، إذا کان قد ظُوهِر له نعلان. و کلُّ خَصْفةٍ طِرَاق‏. و تُرسٌ‏ مطرَّق‏، إِذا طورِق‏ بجلدٍ على قَدْره. و من هذا الباب‏ الطِّرْق‏، و هو الشحم و القُوّة، و سمِّى بذلک لأنّه شى‏ءٌ کأنّه خُصِف به. یقولون: ما به‏ طِرْق‏، أى ما به قُوّة. قال أبو محمد عبد اللَّه بن مسلم: أصل‏ الطِّرْق‏ الشّحم؛ لأنّ القوّة أکثر ما تکون [عنه‏ ]. و من هذا الباب‏ الطّرَق‏: مَناقع المیاه؛ و إنّما سمِّیت بذلک تشبیهاً بالشى‏ء یتراکبُ بعضُه على بعض. کذلک الماء إذا دام تراکب. قال رؤبة: للعِدِّ إذْ أخْلَفَه ماءُ الطَّرَقْ‏ ؛ و من الباب، و قد ذکرناه أوّلًا و لیس ببعید أن یکون من هذا القیاس: الطَّریق‏؛ و ذلک أنّه شى‏ءٌ یعلو الأرضَ، فکأنّها قد طُورِقَتْ به و خُصِفت به. و یقولون: تطارَقَت‏ الإبلُ، إذا جاءت یتبع بعضُها بعضاً. و کذلک‏ الطَّریق‏، و هو النَّخْل الذى على صفٍّ واحد. و هذا تشبیهٌ، کأنّه شُبِّه‏ بالطَّریق‏ فى تتابُعه و علوّه الأرض. قال الأعشى: «و مِن کلِّ أحوَى کجِذْعِ‏ الطَّریق / یزینُ الفِناءَ إذا ما صَفَنْ‏ » و منه [ریشٌ‏ ] طِراق‏، إذا کان‏ تطارق‏ بعضه فوقَ بعض. و خرج القومُ‏ مَطارِیقَ‏، إذا جاءُوا مُشاةً لا دوابَّ لهم، فکأنَّ کلَّ واحدٍ منهم یَخصِف بأثر قدمَیه أثَر الذى تقدَّم. و یقال: جاءت الإبلُ على‏ طَرْقَةٍ واحدة، و على خُفٍّ واحد؛ و هو الذى ذکرناه من أنّها* تخصف بآثارها آثارَ غیرها. و اختضَبت المرأةُ طَرْقَتین‏، إذا أعادت الخِضاب، کأنّها تَخصِف بالثّانى الأوّل. ثم یشتقّ من‏ الطَّریق‏ فیقولون: طَرَّقت‏ المرأةُ عند الوِلادة، کأنّها جَعلت للمولود طریقاً. و یقال- و هو ذلک الأوّل- لا یقال‏ طَرَّقت‏ إلّا إذا خرج من الولد نصفُه ثمّ احتبَس بعضَ الاحتباس ثمّ خرج. تقول‏ : طرّقت‏ ثم خلَصت. و ممّا یُشْبِه هذا قولهُم‏ طَرَّقت‏ القطاة، إذا عَسُر علیها بیضُها ففحصت الأرضَ بجُؤجُئِها.

[2] . طرقنی فلان إذا أتانی لیلا و أصل الطرق الدق و منه المطرقة لأنها یدق بها و الطریق لأن المارة تدقه و الطارق الآتی لیلا یحتاج إلى الدق للتنبیه و نهى رسول الله ص أن یطرق الرجل أهله لیلا حتى تستحد المغیبة و تمشط الشعثة؛ و قالت هند بنت عتبة: «نحن بنات طارق / نمشی على النمارق» ترید أن أبانا نجم فی شرفه و علوه و قال الشاعر: «یا راقد اللیل مسرورا بأوله / إن الحوادث قد یطرقن أسحارا / لا تأمنن بلیل طاب أوله / فرب آخر لیل أجج النارا»

[3] . و این مطلبی است که سایر اهل لغت هم اشاره کرده‌اند مثلادر مجمع البحرین، ج‏5، ص205 آمده است:

قوله تعالى سَبْعَ طَرائِقَ‏ أی سبع سماوات واحدتها طریقة. قوله وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ [86/ 1] الطَّارِقُ هو النجم سمی بذلک لأنه یَطْرُقُ أی یطلع لیلا. و الطَّارِقُ: النجم الذی یقال له کوکب الصبح. و طَرَقَ النجم طُرُوقاً من باب قعد: طلع. بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏ [20/ 63] هی تأنیث الأمثل. قوله فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً [20/ 77] الطَّرِیقُ: السبیل مذکر فی لغة الحجاز، و الجمع طُرُقٌ بضمتین، و جمع الطُّرُقِ طُرُقَاتٌ.

[4] . الطَّرِیقُ‏: السّبیل الذی‏ یُطْرَقُ‏ بالأَرْجُلِ، أی یضرب. قال تعالى: طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ [طه/ 77]، و عنه استعیر کلّ مسلک یسلکه الإنسان فی فِعْلٍ، محمودا کان أو مذموما. قال: وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ‏ الْمُثْلى‏ [طه/ 63]، و قیل: طَرِیقَةٌ من النّخل، تشبیها بالطَّرِیقِ فی الامتداد، و الطَّرْقُ‏ فی الأصل: کالضَّرْبِ، إلا أنّه أخصّ، لأنّه ضَرْبُ تَوَقُّعٍ کَطَرْقِ الحدیدِ بِالْمِطْرَقَةِ، و یُتَوَسَّعُ فیه تَوَسُّعَهُم فی الضّرب، و عنه استعیر: طَرْقُ‏ الحَصَى للتَّکَهُّنِ، و طَرْقُ‏ الدّوابِّ الماءَ بالأرجل حتى تکدّره، حتى سمّی الماء الدّنق‏ طَرْقاً ، و طَارَقْتُ‏ النّعلَ، و طَرَقْتُهَا، و تشبیها بِطَرْقِ‏ النّعلِ فی الهیئة، قیل: طَارَقَ‏ بین الدِّرْعَیْنِ، و طَرْقُ‏ الخوافی‏ : أن یرکب بعضها بعضا، و الطَّارِقُ‏: السالک للطَّرِیقِ، لکن خصّ فی التّعارف بالآتی لیلا، فقیل: طَرَقَ‏ أهلَهُ‏ طُرُوقاً، و عبّر عن النّجم‏ بِالطَّارِقِ‏ لاختصاص ظهوره باللّیل. قال تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ [الطارق/ 1]، قال الشاعر: نحن بنات‏ طَارِقٍ‏ . و عن الحوادث التی تأتی لیلا بِالطَّوَارِقِ‏، و طُرِقَ‏ فلانٌ: قُصِدَ لیلًا. قال الشاعر: «کأنّی أنا الْمَطْرُوقُ‏ دونک بالّذی‏ / طُرِقْتَ‏ به دونی و عینی تهمل‏ » و باعتبار الضّرب قیل: طَرَقَ‏ الفحلُ النّاقةَ، و أَطْرَقْتُهَا، و اسْتَطْرَقْتُ‏ فلاناً فحلًا، کقولک: ضربها الفحل، و أضربتها، و استضربته فحلا.و یقال للنّاقة: طَرُوقَةٌ، و کنّی‏ بِالطَّرُوقَةِ عن المرأة.و أَطْرَقَ‏ فلانٌ: أغضى، کأنه صار عینه‏ طَارِقاً للأرض، أی: ضاربا له کالضّرب بالمِطْرَقَةِ، و باعتبارِ الطَّرِیقِ‏، قیل: جاءت الإبلُ‏ مَطَارِیقَ‏، أی: جاءت على‏ طَرِیقٍ‏ واحدٍ، و تَطَرَّقَ‏ إلى کذا نحو توسّل، و طَرَّقْتُ‏ له: جعلت له‏ طَرِیقاً،

و جمعُ‏ الطَّرِیقِ‏ طُرُقٌ‏، و جمعُ‏ طَرِیقَةٍ طرَائِقُ‏. قال تعالى: کُنَّا طَرائِقَ‏ قِدَداً [الجن/ 11]، إشارة إلى اختلافهم فی درجاتهم، کقوله: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ‏ [آل عمران/ 163]، و أطباق السّماء یقال لها: طَرَائِقُ‏. قال اللّه تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ‏ طَرائِقَ‏ [المؤمنون/ 17]، و رجلٌ‏ مَطْرُوقٌ‏: فیه لین و استرخاء، من قولهم: هو مَطْرُوقٌ‏، أی: أصابته حادثةٌ لَیَّنَتْهُ، أو لأنّه مضروب، کقولک: مقروع، أو مدوخ، أو لقولهم: ناقة مَطْرُوقَةٌ تشبیها بها فی الذِّلَّةِ.

[5] . الطرق فی الأصل- على ما قیل- هو الضرب بشدة یسمع له صوت و منه المطرقة و الطریق لأن السابلة تطرقها بأقدامها ثم شاع استعماله فی سلوک الطریق ثم اختص بالإتیان لیلا لأن الآتی باللیل فی الغالب یجد الأبواب مغلقة فیطرقها و یدقها ثم شاع الطارق فی کل ما یظهر لیلا، و المراد بالطارق فی الآیة النجم الذی یطلع باللیل.

[6] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو ضرب و تثبیت على حالة و کیفیّة مخصوصة، فهو قریب من الطبع و الطبق و الطحى و الطرح، و فی کلّ منها خصوصیّة و امتیاز. فیلاحظ فی الطبع مطلق الضرب و التثبیت. و فی الطَّرْقِ: التثبیت على کیفیّة مخصوصة. فمن مصادیق الأصل: الطَّرِیقُ إذا لوحظ فیه تقدیره و تنظیمه على خصوصیّة معیّنة. و ضرب الصوف حتّى یجعل على لینة و انبساط. و طَرْقُ الفحل على الناقة إذا طرح علیها تولیدا، و هکذا. فمفاهیم مطلق الضرب، و الطلوع، و الخصف، و السبیل: لیست من الأصل إلّا مجازا، فلا بدّ من لحاظ القیدین.

فهذا التقدیر و التثبیت فی خصوصیّة:

إمّا فی سبیل: کما فی: . إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً- 4/ 169. یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ‏- 46/ 30. إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً- 4/ 168. أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً- 20/ 77 الأخیرة فی الطریق المادّىّ، و السوابق فی المعنوىّ. فهذه الطُّرُقُ لا یراد منها مطلق السبیل الموصل الى مطلوب، بل انّ التعبیر بهذه المادّة اشارة الى کونها مقدّرة و مثبتة على خصوصیّة مخصوصة مناسبة مربوطة، کما فی الطریق الخاصّ المقدّر المجعول فی البحر لعبور موسى و أصحابه. و هکذا الطریق المقدّر الّذى هو على کیفیّات مرتبطة مناسبة بجهنّم أو الحقّ أو الطریق المستقیم. فکلّ من الطریقین یحتاج الى طرق و تثبیت على خصوصیّة مناسبة، فَطَرِیقُ جهنّم یحتاج الى طرق و ضرب فی جانب البدن و قواه المادّیّة. و طَرِیقُ الحقّ یحتاج الى طرق فی جانب الروح و قواه الروحانیّة، و أخذ برنامج مخصوص‏ من هذه الحیثیّة.

و إمّا أن یکون هذا الطرق فی موضوع طبیعىّ خارجىّ لا من جهة کونه سبیلا، بل من حیث هو: کما فی: . وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ‏- 23/ 17 اشارة الى سبع منظومات فی السماوات، مثبتة و مقدّرة على نظم مخصوص و خصوصیّات معیّنة.

و إمّا أن یکون الطرق من موضوع خارجىّ: کما فی: . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏ - 86/ 2 اشارة الى الشمس فی کلّ منظومة، و هی الّتى ضیاؤها ذاتیّة، و هی توجد حرارة و نورا فی منظومتها، و تثبت نظما و حرکة و کیفیّة خاصّة محدودة فی کلّ واحد من سیّاراتها و أقمارها. و إن أرید من السماء: السماء الروحانىّ، فیکون المراد من الطارق هو النفس الروحانىّ المطمئنّ النورانىّ الکامل.

و إمّا أن یکون الطرق فی التشریع من برنامج أخلاقىّ أو عملىّ: کما فی: . وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ‏- 72/ 16 و. إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً- 20/ 104. بِسِحْرِهِما وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏- 20/ 63 فالمراد من الطریقة ما یتّخذ من برنامج معتدل صحیح منظّم فی الحیاة الجسمانیّة و الروحانیّة، یعمل به. و الطَّرِیقَةُ المثلى، و الأمثل طَرِیقَةً: ما تکون أقرب الى الاعتدال و أعدل بالنسبة الى الطرق الاخرى، و کذا صاحبها.

و إمّا أن یفرض الطرق فی الخلق و التکوین: کما فی: . وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً- 72/ 11 یراد اختلاف أنواعهم و تفرّقهم و امتیازهم من جهة الصفات الذاتیّة و خصوصیّات الخلق و التقدیر، و یوجب هذا الاختلاف الباطنىّ اختلافا فی الأطوار و الأحوال الظاهریّة. فَالطَّرَائِقُ فی السلوک و الأعمال: انّما تختلف و تتنوّع باختلاف الطرائق فی الأخلاق و الصفات الباطنیّة، و هی أیضا تختلف بمقتضى اختلاف فی خصوصیّات الخلق و مراتب التقدیر.

فظهر أنّ الطَّرِیقَةَ: ما یتّصف بکونه مطروقا و ما یکون فیه الطرق، و لیس بمعنى السبیل، و إنّما السبیل المطروق من مصادیقها.

و بهذا الأصل الحقّ تنکشف حقائق التعبیرات المختلفة و الإطلاقات المتفرّقة فی آیات القرآن الکریم، و لا نحتاج الى تجوّز.

[7] . امتداد الشیء الغض الاثناء طولا بقوة داخلیة أو ضغط خارجی

[8] . تعبر الطاء عن ضغط (أو استغلاظ) و تمدد عرضی، و الراء عن استراسال و الفصل منهما یعبر عن استرسال (من شیء غلیظ کأن ذلک بضغط علیه) مع رقة و استدقاق ... و تعبر القاف عن اشتداد أو غلظ فی اثاء الشیء و أعماقه و یعبر الترکیب عن قوة فی الباطن یتأتی منها الامتداد کالنخلة الطریقة

[9] . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ. نزلت فی أبی طالب و ذلک لأنه أتى رسول الله صلى اللّه علیه و سلم فأتحفه بخبز و لبن فبینما هو جالس یأکل إذا بخط نجم فامتلأ ماء ثمّ نارا ففزع أبو طالب و قال: أی شی‏ء هذا، فقال رسول الله (علیه السلام) «هذا نجم رمی به و هو آیة من آیات الله تعالى» فعجب أبو طالب، فأنزل الله سبحانه و تعالى وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏.

[10] . و روى أبو صالح عن ابن عباس قال: کان رسول الله ص قاعدا مع أبی طالب، فانحط نجم، فامتلأت الأرض نورا، ففزع أبو طالب، و قال: أی شی هذا؟ فقال:" هذا نجم رمی به، و هو آیة من آیات الله" فعجب أبو طالب، و نزل: و السَّماءِ وَ الطَّارِق.


1145) سوره طارق (86) مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

26 شعبان 1446 7/12/1403

مقدمه

آخرین سوره‌ای که بحث شد سوره ممتحنه بود که سوره‌ای مدنی بود با آیاتی طولانی؛ که بحث آن از فردای عاشورای 1445 (27/4/1403) تا 24 شعبان 1446 (5/12/1403) ادامه داشت. به یاری خداوند متعال از امروز بحث سوره طارق را که باز یکی از سور مکی است آغاز می‌کنم.

قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً؛

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً (اسراء/80-82)

با توجه به تخصصی بودن برخی از بحثها به کسانی که فرصت کافی برای مطالعه کل محتویات ارائه شده در اینجا را ندارند یادآوری می‌کنم که علاوه بر کانال اصلی بحث در ایتا (https://eitaa.com/yekaye) کانال دیگری با عنوان «یک آیه در روز- گزیده» در همین پیام‌رسان ایتا راه اندازی کرده‌ام (https://eitaa.com/yekAaye) که صرفا احادیث و گزیده‌ای از مطالب این کانال که جنبه کاربردی بیشتری دارد و قیل و قال کمتری در آن است در آنجا بارگذاری می‌شود؛ و ان شاء الله این مطالب گزیده در پیام‌رسان بله (https://ble.ir/yekaye) و تلگرام (https://t.me/yekAaye) نیز بارگذاری خواهد شد.

معرفی سوره طارق

- نام سوره

در عموم مصحف‌ها و کتب تفسیر و حدیث از این سوره با نام «‌طارق‌» یاد شده است؛ و وجه تسمیه‌اش این است که در آیه اول به «طارق» سوگند یاد شده است. البته در برخی کتب تفسیری و حدیثی (تفسیر مجاهد، ص720؛ مجاز القرآن، ج2، ص294؛ تفسیر عبد الرزاق، ج3، ص416؛ سنن سعید بن منصور، ج8، ص317؛ تفسیر الطبری، ج24، ص349؛ تفسیر الماتریدی، ج10، ص127؛ تفسیر القرآن العزیز (لابن أبی زمنین)، ج5، ص117؛ الهدایة الى بلوغ النهایة، (مکی بن ابوطالب) ج12، ص8191 و ...) و گاه از قول رسول الله مثلا در «التیسیر فی التفسیر (للنسفی)، ج15، ص295[1]؛ فضائل القرآن (للمستغفری)، ج2، ص789؛ ترتیب الأمالی الخمیسیة للشجری، ج1، ص134[2]) ویا برخی صحابه مانند ابن عباس (جزء عم من التفسیر المسند لابن مردویه، ص302[3] و 304[4]) و خالد بن جبل (تفسیر الثعلبی، ج29، ص196-197[5]) با تعبیر «‌‌سُورَةُ وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ» از آن یاد شده است (التحریر و التنویر، ج‏30، ص229[6]).

همان طور که برای سوره‌هایی که با تسبیح خداوند شروع می‌شود تعبیر «مسبحات» به کار می‌رود، این سوره و سه سوره دیگر را که همگی‌شان شروعشان با «السماء» است گاه سوره‌های «سماوات» خوانده‌اند [یعنی سوره‌های انفطار (82) «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ‏»، و انشقاق (84) «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّت‏»، و بروج (85) «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوج»، و طارق (86) «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»]. تناسق الدرر فی تناسب السور (= أسرار ترتیب القرآن) للسیوطی (ص156[7]).

- مکی یا مدنی

همگان بر این باورند که این سوره در مکه نازل شده است (مثلا: مجمع البیان، ج‏10، ص712) و برخی گفته‌اند که قبل از سال دهم بعثت نازل شده است (التحریر و التنویر، ج‏30، ص229[8]).

- جایگاه سوره ‌طارق در بین سوره‌ها

سوره طارق در ترتیب نزول، 36مین سوره است (که با توجه به اختلافی که در خصوص اولین سوره نازل شده هست برخی آن را 35مین سوره شماره زده‌اند؛ مثلا در جمال القراء، ج1، ص107). عموما بر این باورند که بعد از سوره «بلد» و پیش از سوره «قمر» بر نازل شده است (مجمع البیان، ج‏10، ص612[9]؛ الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص96[10]؛ التحریر و التنویر، ج‏30، ص229[11])؛ هرچند از عطاء بن ابومسلم خراسانی نقل شده که وی سوره بعد از آن را نه سوره «قمر»، بلکه سوره «انشقاق» دانسته است (جمال القراء، ج1، ص107[12]).

این سوره در چینش کنونی مُصحَف، سوره 86 است و در جزء سی‌ام قرآن جای دارد.

- تعداد آیات 

قول مشهور این است که سوره طارق 17 آیه دارد (مثلا: مجمع البیان، ج‏10، ص712)؛ که البته این بر اساس نسخه‌های کوفی و بصری و مدنی اخیر است وگرنه در «مدنی اول»، 16 آیه است (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص322[13]؛ سعد السعود، ص292[14])، که در آن دو جمله «إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً» «وَ أَکیدُ کَیْدا» یک آیه محسوب می‌شود (جمال القراء، ج2، ص555[15]؛ روض الجنان، ج‏20، ص224[16]). (در جلسه446 درباره چرایی اختلاف در تعداد آیات سوره‌ها و اصطلاحاتی همچون «مدنی اول» توضیح داده شد: yekaye.ir/al-muzzammil-73-1-2)

- تعداد کلمات و حروف 

قدمای مفسران همچون ثعلبی (قرن5) و ابوالفتوح رازی قرن (6) تعداد کلمات این سوره را 61 کلمه و و تعداد حرفهایش را 239 حرف دانسته‌اند (روض الجنان، ج‏20، ص224[17]؛ الکشف و البیان (تعلبی)، ج‏10، ص177[18])

قبلا (ابتدای سوره ممتحنه) اشاره شد که ظاهرا مبنای شمارش کلمات نزد قدما، نه کلمه در اصطلاح نحو (که به هریک از اسم و فعل و حرف، کلمه اطلاق می‌شود)، بلکه حروف و کلماتی است که به صورت متصل نوشته می‌شود (لذا  نه فقط «النجم» یک کلمه است بلکه عباراتی مانند «فَلْیَنظُرِ» یا «عَلَیْهَا» یک کلمه حساب می‌شود)، البته بر این مبنا که کلمه «و» را (که حرف عطف است) نیز به کلمه بعدی متصل کنیم (مثلا هم «والطارق» در آیه 1 و هم «الطارق» در آیه 2 یک کلمه حساب شده است) که این سبکی است که غالبا در نگارشهای عربی مشاهده می‌شود.

در خصوص حروف هم بر اساس شمارش نرم‌افزار Wordبر اساس نحوه نگارش (رسم المصحف) مصحف عثمانی به عدد 254 می‌رسیم که احتمال دارد این تفاوت با عدد مذکور توسط قدما ناشی از حساب نکردن حروف ناخوانا (در این سوره، به طور مشخص «ا» در ابتدای کلمات معرفه مانند «السماء» که دقیقا 15 عدد است) توسط قدما باشد.

فضیلت و اهمیت سوره 

الف. نسبت این سوره با اهل بیت ع[19]

1) الف. در منابع اهل سنت از ابوهریره نقل شده است که رسول الله ص در نمازهای عشاء «سماء» را می‌خواندند؛ که مقصود سوره‌های بروج و طارق است که با کلمه «سماء» شروع می‌شود:  «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ‏» «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِق‏».

ب. و در روایتی دیگر از ابوهریره نقل شده که پیامبر ص دستور داد که در نماز عشاء سوره‌های سماوات* را بخوانند.

مسند أحمد، ج14، ص78

الف. حَدَّثَنَا عَبْدُ الصَّمَدِ، حَدَّثَنَا رُزَیْقٌ - یَعْنِی ابْنَ أَبِی سُلْمَى -، حَدَّثَنَا أَبُو الْمُهَزَّمِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ ص کَانَ یَقْرَأُ فِی الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ بِالسَّمَاءِ، یَعْنِی: «ذَاتِ الْبُرُوجِ»، وَ «السَّمَاءِ وَالطَّارِقِ».

ب. حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ مَوْلَى بَنِی هَاشِمٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ عَبَّادٍ السَّدُوسِیُّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْمُهَزَّمِ یُحَدِّثُ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ: أَنَّ رَسُولَ اللهِ ص ‌أَمَرَ ‌أَنْ ‌یُقْرَأَ ‌بِالسَّمَاوَاتِ فِی الْعِشَاءِ.

*پی‌نوشت:

در معرفی سوره اشاره شد که مقصود از سوره‌های «سماوات» چهار سوره‌ای است که با «السماء» شروع می‌شوند.

 

آیات زیر بر اهل بیت ع تطبیق داده شده است که حدیث مربوطه ذیل هر آیه آمده است:

 

ب. سایر موارد

1) روایت است از ابىّ بن کعب که رسول- صلى اللّه علیه و على آله- فرمود:

هر که او سورة الطّارق بخواند، خداى تعالى او را به عدد هر ستاره‏اى که بر آسمان است ده حسنه بنویسد.

روض الجنان، ج‏20، ص224؛ مجمع البیان، ج‏10، ص712؛ المصباح للکفعمی، ص450؛ الکشف و البیان (ثعلبی)، ج‏10، ص177[20]

أبی بن کعب عن النبی ص قال:

مَنْ قَرَأَهَا أَعْطَاهُ اللَّهُ تَعَالَى بِعَدَدِ کُلِّ نَجْمٍ فِی السَّمَاءِ عَشْرَ حَسَنَاتٍ.

 

2) از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند:

هر کس قرائتش در نمازهاى واجب، سوره «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِق» باشد، در روز قیامت در پیشگاه خداوند داراى مقام و منزلتى مى‏گردد؛ و از رفقای پیامبران و اصحاب آنان در بهشت خواهد بود.

ثواب الأعمال، ص122؛ مجمع البیان، ج‏10، ص712؛ المصباح للکفعمی، ص450

بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْحُسَیْنِ [= أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاء] عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ کَانَتْ قِرَاءَتُهُ فِی فَرَائِضِهِ بِ«السَّماءِ وَ الطَّارِقِ» کَانَتْ (کان) لَهُ عِنْدَ اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ جَاهٌ وَ مَنْزِلَةٌ وَ کَانَ مِنْ رُفَقَاءِ النَّبِیِّینَ وَ أَصْحَابِهِمْ فِی الْجَنَّةِ.

 

3) از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمودند:

«عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ» [=سوره نبأ] را یاد بگیرید و «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» [سوره ق] را یاد بگیرید و «وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ» [= سوره بروج] را یاد بگیرید و «وَ السَّمَاءِ وَ الطَّارِقِ» [= سوره طارق] را یاد بگیرید؛ که اگر شما می‌دانستید که چه چیزی در آنهاست، هرکاری را مشغول آن بودید رها می‌کردید و آنها را یاد می گرفتید و با آنها به خدا تقرب می‌جستید؛ و همانا خداوند با آنها هر گناهی جز شرک به خداوند را می‌بخشد؛

و بدانید که «تَبَارَکَ الَّذِی بَیدِهِ الْمُلْکُ» [= سوره ملک] روز قیامت از صاحب خویش دفاع می‌کند و برای وی از گناهان طلب مغفرت می‌نماید.

مجمع البیان، ج‏10، ص791؛ مستدرک الوسائل، ج‏4، ص366

وَ عَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: ...[21]

فَقَالَ ص: تَعَلَّمُوا «عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ» وَ تَعَلَّمُوا «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» وَ تَعَلَّمُوا «وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ» وَ تَعَلَّمُوا «وَ السَّمَاءِ وَ الطَّارِقِ» فَإِنَّکُمْ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا فِیهِنَّ لَعَطَّلْتُمْ مَا أَنْتُمْ فِیهِ وَ تَعَلَّمْتُمُوهُنَّ وَ تَقَرَّبْتُمْ إِلَى اللَّهِ بِهِنَّ وَ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ بِهِنَّ کُلَّ ذَنْبٍ إِلَّا الشِّرْکَ بِاللَّهِ؛

وَ اعْلَمُوا أَنَّ «تَبَارَکَ الَّذِی بَیدِهِ الْمُلْکُ» تُجَادِلُ عَنْ صَاحِبِهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ تَسْتَغْفِرُ لَهُ مِنَ الذُّنُوبِ.

 

4) مرحوم بحرانی از کتاب «خواص القرآن» سه روایت زیر را نقل کرده است:

الف. از رسول الله ص نقل شده که فرمودند:

هر که این سوره را بخواند، خداوند او را به عدد هر ستاره‏اى که بر آسمان است ده حسنه برای او بنویسد، و اگر آن را بنویسند و با آن بشویند و با آن زخم را بشوید، زخم دیگر چرک‌دار نخواهد شد، و اگر بر چیزی خوانده شود، آن چیز را محفوظ می‌دارد، و صاحبش در مورد آن چیز آسوده خاطر خواهد بود.

ب. از رسول الله ص نقل شده که فرمودند:

هر کس آن را بر روی ظرفی بنویسد و آن را با آب بشوید و با آن زخم را بشوید زخم دیگر چرک‌دار نخواهد شد، و اگر آ» را بر چیزی بخوانی، آن چیز را محفوظ قرار داده‌ای، و صاحبش در مورد آن چیز آسوده خاطر خواهد بود.

ج. از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند:

هرکس زخم‌ها را با آب آن بشوید، [آن زخم‌ها] تسکین می‌یابد و چرک‌دار نخواهند شد، و هرکس این سوره را بر چیزی که می‌خواهد به عنوان دارو بنوشد، در آن شفا خواهد بود.

البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص629 (من خواص القرآن، ص13)

روی عن النبی (صلى الله علیه و آله) أنه قال:

«من قرأ هذه السورة کتب الله له عشر حسنات بعدد کل نجم فی السماء، و من کتبها و غسلها بالماء، و غسل بها الجراح لم ترم، و إن قرئت على شی‏ء حرسته و أمن صاحبه علیه».

و قال رسول الله (صلى الله علیه و آله):

«من کتبها فی إناء و غسلها بالماء و غسل بها الجراح لم ترم، و إن قرئت على شی‏ء حرسته و أمن علیه صاحبه».

و قال الصادق (علیه السلام):

«من غسل بمائها الجراح سکنت و لم تقح، و من قرأها على شی‏ء یشرب دواء یکون فیه الشفاء».

 

مطالب زیر بدون سند در برخی منابع یافت شد؛ و برخی از آنها معلوم نیست که لزوما سخن معصوم باشد:

5) الف. اگر سوره طارق بر دواهای نوشیدنی خوانده شود از عوارض جانبی آن ایمن شود؛ و خواندن آن در بستر موجب ایمنی از احتلام می‌گردد.

الدر النظیم فی خواص القرآن (یافعی عبدالله بن اسعد، 768 - 698ق)، ص112

سورة الطارق: تقرأ على المشروب من الأدویة تؤمن غائلته و قراءتها فی الفراش تؤمن من الاحتلام.

ب. مضمون دوم در کتاب زیر به صورت حدیثی از امام صادق ع آمده است؛ اما در کتب حدیثی یافت نشد:

خواص کامل سوره های قرآن کریم» (ص206؛ به نقل از کتاب درمان با قرآن، ص141)

امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر سوره طارق را در وقت خواب بخوانند از احتلام ایمن گردند.

 

5) اگر از ابتدای سوره طارق تا آیه 10 (فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ) را بر چهار کاغذ جداگانه بنویسند و هر نوشته را روی چوبی بگذارند و هر کدام از چوبها را در گوشه‌ای از مکان مورد نظر بگذارند، ان شاء الله ملخ و امثال آن از بین می‌رود.

خواص القرآن و فوائده، ص162

و فی المصباح: من کتب من أولها إلی قوله: فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ علی أربع رقاع و جعل کل رقعة فی رأس عود فی أربع زوایا المکان فإن الجراد و غیره یهلک إن شاء اللّه تبارک و تعالی.

تبصره:

نویسنده کتاب بدون اشاره به نام هیچ معصومی، مدعی شده که این مطلب را از کتاب «المصباح» نقل کرده؛ و در پاورقی نوشته شده است: «مصباح الکفعمی، ص 614، حاشیة رقم 1»

در نسخه مصباح کفعمی که در نرم‌افزار وجود دارد این عبارت یافت نشد و احتمالا سند نویسنده حاشیه‌ای بر نسخه خطی آن بوده است.

 

6) از سهروردی دستورالعملی در خصوص کتابت این آیات با آیاتی دیگر برای کسی که فرزند می‌خواهد ذکر شده است که ادعا شده این دستورالعمل را هزاران نفر انجام داده و مجرب بوده است (چون احتمال دارد وی به حدیثی در این زمینه دسترسی داشته که متن آن حدیث به دست ما نرسیده است دستورعمل وی تقدیم می‌شود):

این آیات را با مشک و زعفران بنویسند و هریک از زن و مرد در روز مورد نظر روزه بگیرند، سپس غسل کنند، وقت نما عشاء این آیات را با آب بشویند و با آن افطار کنند؛ و نیز: زن چهل روز این آیات را به پشت خود ببندد و هرگز باز نکند و آیات اینها هستند: «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» (آل عمران/9) همان گونه که خداوند متعال فرمود: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» (رعد/31) «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» (طارق/1-7) «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (یوسف/64).

خواص القرآن و فوائده، ص290

و نقل عن الشیخ شهاب الدین السهروردی (قدس سره) لمن طلب الولد تکتب هذه الآیات بالمسک و الزعفران، و یصوم کل من الرجل و المرأة فی ذلک الیوم ثم یغتسلان، فإذا کان وقت صلاة العشاء غسلت الآیات بالماء و أفطرا علیه و أیضا: تربط المرأة هذه الآیات علی ظهرها 40 یوما لا تفتحها أبدا. و هو عمل لا شک فیه جربه الآلاف من الناس، و الآیات هی:

«إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» کما قال اللّه تعالی «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».

 

- حکایاتی درباره این سوره و نزول آن

8) از خالد عدوانی نقل شده است که:

من رسول الله ص را وقتی نزد ثقیف* آمده بود دیدم در حالی که بر کمان یا عصایی تکیه زده بود و آن زمانی بود که برای درخواست کمک نزد آنها آمده بود و شنیدم که «والسماء و الطارق» را خواند تا آن را به پایان رساند.

در همان حالت جاهلیتم که مشرک بودم آن را حفظ کردم و سپس در زمانی که اسلام آوردم آن را می‌خواندم.

همان موقع ثقیف مرا خواستند و گفتند: از این مرد چه شنیده‌ای؟

پس آن را بر آنان خواندم.

برخی از قریش که همراه او [=پیامبر ص] بودند گفتند ما رفیق خودمان را بهتر می‌شناسیم. اگر می‌دانستیم که آنچه می‌گوید حق است حتما از او پیروی می‌کردیم.

مسند أحمد، ج31، ص289؛ التاریخ الکبیر (للبخاری) ج3،  ص41[22]؛ الکشف و البیان (ثعلبی)، ج‏10، ص177؛ الدر المنثور، ج‏6، ص335؛  التحریر و التنویر، ج‏30، ص229

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ مُحَمَّدٍ [قَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ أَحْمَدَ]: وَسَمِعْتُهُ أَنَا مِنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی شَیْبَةَ، حَدَّثَنَا مَرْوَانُ بْنُ مُعَاوِیَةَ الْفَزَارِیُّ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الطَّائِفِیِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ خَالِدٍ الْعَدْوَانِیِّ، عَنْ أَبِیهِ:

أَنَّهُ أَبْصَرَ رَسُولَ اللهِ ص فِی مَشْرِقِ ثَقِیفٍ، وَهُوَ قَائِمٌ عَلَى قَوْسٍ أَوْ عَصًا حِینَ أَتَاهُمْ یَبْتَغِی عِنْدَهُمُ النَّصْرَ، قَالَ: فَسَمِعْتُهُ یَقْرَأُ «‌وَالسَّمَاءِ ‌وَالطَّارِقِ» ‌حَتَّى ‌خَتَمَهَا.

قَالَ: فَوَعَیْتُهَا فِی الْجَاهِلِیَّةِ وَأَنَا مُشْرِکٌ، ثُمَّ قَرَأْتُهَا فِی الْإِسْلَامِ.

قَالَ: فَدَعَتْنِی ثَقِیفٌ، فَقَالُوا: مَاذَا سَمِعْتَ مِنْ هَذَا الرَّجُلِ؟

فَقَرَأْتُهَا عَلَیْهِمْ. فَقَالَ مَنْ مَعَهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ: نَحْنُ أَعْلَمُ بِصَاحِبِنَا، لَوْ کُنَّا نَعْلَمُ مَا یَقُولُ حَقًّا لَاتَّبَعْنَاهُ.

* تبصره:

ظاهرا اشاره به سفر پیامبر ص به طائف است که در سال دهم بعثت و مدتی بعد از رحلت حضرت ابوطالب که دیگر حضرت بی‌یاور مانده بود نزد قبیله ثقیف در طائف رفتند و آنها را به اسلام و یاری خویش دعوت کردند.

 

9) جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است که:

معاذ نماز مغرب را خواند و در آن سوره‌های بقره و نساء را خواند. پس پیامبر ص به او فرمود:

آیا می خواهی [دیگران را] از دین زده کنی؟! آیا کفایت نمی‌کرد که سوره‌های طارق و ضحی را می‌خواندی؟!

السنن الکبرى (النسائی)، ج10، ص332؛ معجم الصحابة لابن قانع البغدادی (351)، ج3، ص1

أَخْبَرَنَا عَمْرُو بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ، عَنْ مِسْعَرٍ، عَنْ مُحَارِبِ بْنِ دِثَارٍ، عَنْ جَابِرٍ، قَالَ:

صَلَّى مُعَاذٌ الْمَغْرِبَ، ‌فَقَرَأَ ‌الْبَقَرَةَ ‌وَالنِّسَاءَ.

فَقَالَ النَّبِیُّ ص: «أَفَتَّانٌ یَا مُعَاذُ، مَا کَانَ یَکْفِیکَ أَنْ تَقْرَأَ بِالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ، وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا؟»

تبصره:

این حدیث ظاهرا ناظر به نماز جماعت ویا نمازهای واجب است که خواندن چنین سوره‌هایی فوق طاقت عموم افراد است. وگرنه در سیره خود پیامبر ص نقل شده که مثلا حذیفه نقل کرده یک شب کنار پیامبر ص بودم و خودش در چهار رکعت از نماز شبش سوره‌های بقره و آل عمران و نساء و مائده را خواند (سنن أبی داود، ج1، ص325[23]).

غرض سوره و مروری بر محتوای کلی آن 

1) بیان برخی مفسران درباره کلیت این سوره:

الف. مرحوم طبرسی بیان می‌دارد کخ سوره قبل با وعید ختم شد و این سوره هم با وعید آغاز می‌شود و در آن بر اینکه اعمال خلایق محفوظ است تأکید می‌گردد (مجمع البیان، ج‏10، ص712[24]).

ب. علامه طباطبایی درباره کلیت این سوره صرفا اشاره می‌کنند که در این سوره انذاری نسبت به معاد داده می‌شود و با اطلاق قدرت خداوند بر آن استدلال می‌شود و در آن اشاره‌ای به حقیقت آن روز هست و با وعده عذاب به کفار خاتمه می‌یابد (المیزان، ج‏20، ص258[25]).

ج. ابن عاشور هم اغراض این سوره را چنین برشمرده است:

اثبات گردآوری اعمال و جزای بر اعمال؛ اثبات امکان برانگیختن با نقض آنچه که مشرکان در خصوص امکان اعاده اجسام محال می‌دانستند؛ و در این بین، به نحو لطیفی تذکری به ظرافتهای صنع الهی و حکمت او در آفرینش انسان می‌دهد؛ و ارج نهادن به شأن قرآن و نشان دادن صدق مطالبی که درباره برانگیخته شدن در آن آمده است؛ و تهدید مشرکانی که از مسلمانان دوری می‌گزینند؛ و تثبیت پیامبر ص و وعده به او که خداوند بزودی وی را یاری می‌کند (التحریر و التنویر، ج‏30، ص229-230[26]).

2) سوره با سوگندی به آسمان و آن ستاره درخشانی که شبانه و به سرعت در حال حرکت است آغاز می‌شود و با این سوگند تأکید می‌کند که برای هر انسانی محافظی هست. سپس تذکری می‌دهد به روند آفرینش دنیوی انسان و قدرت خداوند بر برگرداندن وی؛ و از اینجا سراغ روزی می‌رود که هر نهانی آشکار می گردد و نیرو و یاری دیگری در کار نیست. سپس دوباره سوگندی یاد می‌کند به آسمانی که بارش از آنجاست و زمینی که بستر شکوفا شدن است و سوگند می‌خورد که این سخن فیصه‌بخشی است نه بازی و مسخره. در پایان اشاره می‌کند که آنان مکری می‌کنند و خداوند هم برنامه‌ای قرار می‌دهد و البته به پیامبرش می‌گوید فعلا مهلتی به کافران بده تا ببینیم چه می‌کنند.

 

 

 


[1] . روى أبیُّ بن کعبٍ رضی الله عنه عن النَّبیِّ ص أنَّه قال: "مَن قرأَ ‌سورةَ {‌وَالسَّمَاءِ ‌وَالطَّارِقِ}، أعطاه اللَّه تعالى عشرَ حسنات بعددِ کلِّ نجمٍ فی السَّماء یوم القیامة".

[2] . «وَمَنْ قَرَأَ سُورَةَ وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ، أَعْطَاهُ اللَّهُ بِعَدَدِ کُلِّ نَجْمٍ فِی السَّمَاءِ عَشْرَ حَسَنَاتٍ.»

[3] . حدثنا الحسین بن أحمد بن شیبان حدثنا محمد بن عامر حدثنا محمد بن سلام أخبرنا مطرف بن مازن عن ابن جریج عن عطاء عن ابن عباس قال: أنزلت بمکة ‌سورة {‌وَالسَّمَاءِ ‌وَالطَّارِقِ}.

[4] . حدثنا عبد الله بن محمد حدثنا بهلول حدثنا ابن أبی جعفر حدثنا عمر بن هارون حدثنا عثمان بن عطاء عن أبیه عن ابن عباس قال: أنزل بمکة ‌سورة {‌وَالسَّمَاءِ ‌وَالطَّارِقِ}.»

[5] . «وأخبرنا ابن فنجویه، قال: حَدَّثَنَا ابن نصرویه، قال: حَدَّثَنَا أبو العباس إسحاق بن الفضل الزَّیات، قال: یوسف ابن موسى القطَّان، قال: حَدَّثَنَا الضحاک بن مخلد، عن عبد الله بن عبد الرَّحْمَن بن یعلی بن کعب، عن عبد الرَّحْمَن بن خالد بن (جبل -أو ابن أبی جبل)، شک أبو عاصم- عن أَبیه قال: رأیت رسول الله ص متوکئًا على قوس فی مشرقة ثقیف فقرأ سورة: {وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ} حتَّى ختمها، فحفظتها فی الجاهلیة قال: فمررت فی مجلس ثقیف، وفیهم قوم من قریش فیهم عُتبة، وشیبة ابنا ربیعة، واستقرؤنی فقرأتها علیهم، فقال الثقفیون: ما نرى هذا إلَّا حقًا، فقال القرشیون: نحن أعلم بصاحبنا لو علمنا أنَّه حق لتبعنا»

 

[19] . پیامبر اکرم در حدیث متواتری که شیعه و سنی روایت کرده است قرآن و اهل بیت را «ثقلین»ی خوانده است که از هم جدایی‌ناپذیرند. در احادیث متعددی از اهل بیت، بین خود اهل بیت ع (یک نفر از آنها یا برخی از آنها) و برخی سوره‌های قرآن نسبت خاصی معرفی شده است. مواردی که ناظر به آیه خاصی باشد ضمن خود آیه خواهد آمد.

[20] . أخبرنی أبو عثمان بن أبی بکر المقرئ قال: أخبرنا أبو عمرو بن أبی الفضل الشروطی قال: حدّثنا إبراهیم بن شریک الأسدی قال: حدّثنا أبو عبد الله بن یونس قال: حدّثنا سلام بن سلیم قال: حدّثنا هارون بن کثیر عن زید بن أسلم عن أبیه عن أبی أمامة عن أبیّ بن کعب قال: قال رسول الله صلى اللّه علیه و سلم: «من قرأ سورة الطارق أعطاه الله من الأجر بعدد کلّ نجم فی السماء عشر حسنات».

[21] . ‏: لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی «لَمْ یَکُنْ» لَعَطَّلُوا الْأَهْلَ وَ الْمَالَ وَ تَعَلَّمُوهَا.

فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ خُزَاعَةَ: مَا فِیهَا مِنَ الْأَجْرِ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟

فَقَالَ لَا یَقْرَؤُهَا مُنَافِقٌ أَبَداً وَ لَا عَبْدٌ فِی قَلْبِهِ شَکٌّ فِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. وَ اللَّهِ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ الْمُقَرَّبِینَ لَیَقْرَءُونَهَا مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ‏ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَا یَفْتُرُونَ مِنْ قِرَاءَتِهَا؛ وَ مَا مِنْ عَبْدٍ یَقْرَؤُهَا بِلَیْلٍ إِلَّا بَعَثَ اللَّهُ مَلَائِکَةً یَحْفَظُونَهُ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ وَ یَدْعُونَ لَهُ بِالْمَغْفِرَةِ وَ الرَّحْمَةِ؛ فَإِنْ قَرَأَهَا نَهَاراً أُعْطِیَ عَلَیْهَا مِنَ الثَّوَابِ مِثْلَ مَا أَضَاءَ عَلَیْهِ النَّهَارُ وَ أَظْلَمَ عَلَیْهِ اللَّیْلُ.

فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ قَیْسِ غَیْلَانَ: زِدْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ هَذَا الْحَدِیثِ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی.

[22] . عبدِ الرَّحمنِ الطَّائفیُّ، سمعَ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ خالدِ بنِ جِیلٍ العَدْوانیَّ، عن أبیهِ، قالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ ص قَائِمًا، فی مَشْرِقِ ثَقِیفٍ، عَلى عَصا، أوْ قَوْسٍ، وهُوَ یَقْرَأُ: {وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ} حتَّى خَتَمَها، فَوَعَیْتُهَا فی الجَاهِلِیَّةِ وَأَنا مُشْرِکٌ، فَقَرَأْتُها فی الإِسْلامِ، قالَ: فَدَعَتْنی ثَقِیفٌ: مَاذَا سَمِعْتَ مِنْ هَذا الرَّجُلِ؟ فَقَرَأْتُها، فَقالَ مَنْ مَعَهُ مِنْ قُرَیشٍ: نَحْنُ أَعْلَمُ بِصَاحِبِنَا، لَوْ نَعْلَمُ أَنَّ مَا یَقُولُ حَقٌّ لَاتَّبَعْنَاهُ.

[23] . حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِیدِ الطَّیَالِسِیُّ ، وَعَلِیُّ بْنُ الْجَعْدِ، قَالَا: نَا شُعْبَةُ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ مَوْلَى الْأَنْصَارِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ بَنِی عَبْسٍ ، عَنْ حُذَیْفَةَ: «أَنَّهُ رَأَى رَسُولَ اللهِ ص یُصَلِّی مِنَ اللَّیْلِ، فَکَانَ یَقُولُ: اللهُ أَکْبَرُ ثَلَاثًا، ذُو الْمَلَکُوتِ وَالْجَبَرُوتِ وَالْکِبْرِیَاءِ وَالْعَظَمَةِ، ثُمَّ اسْتَفْتَحَ فَقَرَأَ الْبَقَرَةَ، ‌ثُمَّ ‌رَکَعَ ‌فَکَانَ ‌رُکُوعُهُ ‌نَحْوًا مِنْ قِیَامِهِ، وَکَانَ یَقُولُ فِی رُکُوعِهِ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ الرُّکُوعِ فَکَانَ قِیَامُهُ نَحْوًا مِنْ قِیَامِهِ، یَقُولُ: لِرَبِّیَ الْحَمْدُ، ثُمَّ یَسَجُدَ فَکَانَ سُجُودُهُ نَحْوًا مِنْ قِیَامِهِ، فَکَانَ یَقُولُ فِی سُجُودِهِ: سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَى، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السُّجُودِ، وَکَانَ یَقْعُدُ فِیمَا بَیْنَ السَّجْدَتَیْنِ نَحْوًا مِنْ سُجُودِهِ، وَکَانَ یَقُولُ: رَبِّ اغْفِرْ لِی، رَبِّ اغْفِرْ لِی، فَصَلَّى أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ فَقَرَأَ فِیهِنَّ الْبَقَرَةَ، وَآلَ عِمْرَانَ، وَالنِّسَاءَ، وَالْمَائِدَةَ، أَوِ الْأَنْعَامَ،» شَکَّ شُعْبَةُ.

 

 


1144) جمعبندی سوره ممتحنه

15 شعبان 1446 26/11/1403

متن آیات

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ (1)

إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (2)

لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ (3)

قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‏ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ (4)

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (5)

لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ (6)

عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (7)

لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ (8)

إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (9)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (10)

وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11)

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (12)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (13)

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر که رحمتش همیشگی است

ای کسانی که ایمان آورده‌اند! نگیرید دشمن من و دشمن خودتان را دوستانی، [که] به آنان ابراز دوستی کنید، در حالی که به‌یقین کفر ورزیدند بدانچه از حق که به سوی شما آمده، پیامبر و شما را بیرون می‌کنند [به خاطر این] که به خداوند، [که] پروردگارتان [است]، ایمان می‌آورید، اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید، پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید [= با آنان سر و سرّ دوستانه دارید]، در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم [یا: آگاه بودم] و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است. (1)

اگر بر شما اشراف [و سیطره] پیدا کنند دشمن شما خواهند بود و به بدی بر شما دست‌ و زبان خواهند گشود و آرزو می‌کردند که ای کاش کافر شوید [یا: دوست [شما] می‌شدند اگر که کافر شوید]. (2)

سودی برای شما ندارد خویشاوندان‌تان و نه فرزندانتان روز قیامت، [خداوند] بین شما جدایی می‌افکند [بین شما جدایی انداخته شود /حکم شود] و خداوند بدانچه انجام می‌دهید بیناست. (3)

قطعا برای شما در ابراهیم و کسانی که با اویند اسوه خوبی هست هنگامی که به قوم‌شان گفتند یقینا ما بیزاریم از شما و از آنچه جز خدا می‌پرستید، به شما کفر ورزیدیم و همواره بین ما و شما دشمنی و بغض [= کینه] پدیدار است تا وقتی که به خداوند که یکتاست ایمان آورید؛ به جز گفتار ابراهیم به پدرش که من حتما برای طلب آمرزش می‌کنم با آنکه برای تو از خداوند [اختیار] هیچ چیزی را ندارم؛ پروردگارا [فقط] بر تو توکل کردیم و [صرفا] به سوی تو باز‌گشتیم و بازگشت [فقط] به سوی توست. (4)

پروردگارا! ما را فتنه‌ای برای [یا وسیله‌ آزمایشِ، یا فتنه‌ای در دستانِ] کسانی که کفر ورزیدند قرار نده و بر ما ببخشای، پروردگارا، که همانا تویی که عزتمند و باحکمت هستی. (5)

حقیقتا برای شما در آنها اسوه خوبی هست برای کسی که به خداوند و روز دیگر ایمان دارد؛ و هرکس سرپیچی کند [روی گرداند] پس بی‌تردید تنها خداوند است که بی‌نیاز و ستوده است. (6)

چه‌بسا خداوند بین شما و بین آن کسانی از آنان که [با آنان] دشمنی ورزیدید دوستی برقرار کند و خداوند تواناست و خداوند بسیار آمرزنده و رحیم است. (7)

خداوند شما را برحذر نمی‌دارد در خصوص کسانی که نه در [امر]‌ دین با شما پیکار کردند و نه شما را از دیارتان بیرون راندند، که بدانان نیکی، و با آنان به عدل رفتار کنید؛ که قطعا خداوند عدالت‌پیشگان را دوست دارد. (8)

تنها خداوند شما را برحذر می‌دارد در خصوص کسانی که در [امر]‌ دین با شما پیکار کردند و شما را از دیارتان بیرون راندند و بر بیرون کردن‌تان [همدیگر را] پشتیبانی کردند، از اینکه به سرپرستی آنان تن دهید و هرکس به سرپرستی آنان تن دهد پس آنان‌ همان ستمگران‌اند. (9)

ای کسانی که ایمان آوردند، هنگامی که زنان مومن، در حالی که مهاجرند، نزد شما آمدند، پس آنان را امتحان کنید، خداوند به ایمان آنها داناترست؛ پس اگر آنان را مومن تشخیص دادید پس آنان را به نزد کافران [= شوهران کافرشان] برنگردانید؛ نه اینان برای آنان حلال‌اند و نه آنان برای اینان حلال می‌شوند؛ و آنچه را خرج [این زنان] کرده‌اند به آنان [= شوهران کافرشان] بپردازید؛ و باکی بر شما نیست که اینان را به همسری درآورید وقتی که اجرت‌هایشان [= مهریه‌هایشان] را به خودشان بپردازید؛ و به عصمت‌های زنان کافر [= پیوندهای زناشویی‌تان با آنان، که آنان را از وقوع در فحشا حفظ می‌کرد] دیگر تمسک نجویید؛ و مطالبه کنید آنچه [برای زنان کافرشده‌تان] خرج کرده‌اید و آنها [مردان کافر] هم مطالبه کنند آنچه [برای زنان مسلمان‌شده‌شان] خرج کرده‌اند. این حکم خداوند است که بین شما حکم می‌کند و خداوند دانای باحکمت است. (10)

اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان به سوی کافران، آنگاه عقوبتی کردید [= عِقاب و مؤاخذه‌ای کردید و در جنگ غنیمتی از کفار به دست آوردید] پس به کسانی که زنانشان رفته‌اند مثل آنچه خرج کرده‌اند بدهید و تقوای خدایی را در پیش گیرید که شما به او مومن هستید. (11)

ای پیامبر! هنگامی که زنان مومن نزد تو آمدند [که] با تو بیعت کنند بر اینکه به خداوند در چیزی شرک نورزند و دزدی نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاورند که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندند و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند، پس با آنها بیعت کن و برایشان از خداوند طلب آمرزش کن که همانا خداوند بسیار آمرزنده همواره مهربان است. (12)

ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور. (13)

حدیث

1) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

انسان همراه با کسی است که دوست بدارد.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص249

أَخْبَرَنَا الشَّرِیفُ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ الْهَاشِمِیُّ صَاحِبُ الصَّلَاةِ بِوَاسِطَ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ صَالِحٍ الْأَبْهَرِیُّ الْفَقِیهُ الْمَالِکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الْحَضْرَمِیُّ قَالَ مُعَمَّرُ بْنُ سَهْلٍ قَالَ عَامِرُ بْنُ فدرک [مُدْرِکٍ‏] عَنِ السَّرِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ‏ عَنِ الشَّعْبِیِّ عَنْ مَسْرُوقٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ.

ب. و همچنین از ایشان روایت شده است که فرمودند:

کسی که قومی را دوست بدارد با آنها محشور خواهد شد.

بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، ص75

أَخْبَرَنَا الشَّیْخُ الْأَمِینُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ شَهْرِیَارَ الْخَازِنُ بِقِرَاءَتِی عَلَیْهِ فِی مَشْهَدِ مَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فِی شَوَّالٍ سَنَةَ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ وَ خَمْسِمِائَةٍ قَالَ أَمْلَأَ عَلَیْنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبُرْسِیُّ قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الْقُرَشِیُّ الْمُعَدِّلُ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَحْمَدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حُمْرَانَ الْأَسَدِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْمُقْرِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَیَادِی قَالَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ مُدْرِکٍ قَالَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ زِیَادٍ الْمَلَکِیُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا جَرِیرُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَطِیَّةَ الْعَوْفِیِّ عن جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِی‏: ... فَقَالَ:

سَمِعْتُ حَبِیبِی رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ.

این حدیث نبوی بدون سند در شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام (ج‏3، ص461) روایت شده است.

ج. از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

مبادا که دشمنان خدا را دوست بداری یا مودتت را نسبت به غیر اولیای خداوند صاف کنی؛ چرا که کسی که قومی را دوست بدارد با آنها محشور خواهد شد.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص98؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص204

قال امیرالمومنین ع:

إِیَّاکَ أَنْ تُحِبَّ أَعْدَاءَ اللَّهِ أَوْ تُصْفِیَ وُدَّکَ لِغَیْرِ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ فَإِنَّ مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُم‏.

 

2) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

همانا مردم را رضایت و ناخرسندی کنار هم جمع می‌کند. دس کسی که از امری رضایت داشته باشد در آن وارد می‌شود و کسی که از امری ناخرسند باشد از آن بیرون می‌آید.

 المحاسن، ج‏1، ص262

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَمَةَ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَطُ فَمَنْ رَضِیَ أَمْراً فَقَدْ دَخَلَ فِیهِ وَ مَنْ سَخِطَهُ فَقَدْ خَرَجَ مِنْه‏.[1]

تدبر

1) مروری بر کلیت سوره

این سوره با بحث درباره این موضوع شروع شد که یکی از مسلمانان قبل از حرکت لشکر اسلام به سمت مکه قصد داشت پنهانی خبر این حرکت را به کفار مکه بدهد؛ و این کارش نه از باب این بود که وی اجیر و جاسوسی در میان مسلمانان بود؛ ‌بلکه به خاطر این بود که به خیال خود می‌خواست دوستی خود را با کافران اثبات کند تا آنان کاری به کار خانواده‌اش نداشته باشند. از آیه اول تا آیه 9 بحث را بر سر این برد که مواظب دوستی‌ها و ارتباطاتتان با کافران باشید و با آنان رابطه ولایی برقرار نکنید؛ اما شاید برای اینکه این سوء تفاهم پیش نیاید که اسلام بنایش بر خشونت و درگیری با دیگران است تاکید کرد که در خصوص کافرانی که در صلح و معاهده با مسلمانان‌اند و به جنگ اقدام نمی‌کنند اشکال ندارد رفتار مسالمت‌آمیز داشته باشید و بلکه خداوند قسط‌ورزیدن را با هرکس که باشد دوست دارد.

از آیه 10 به بعد بحث می‌رود سراغ وقایعی که بعد از صلح حدیبیه رخ داد. یکى از بندهاى قرارداد صلح حُدیبیه این بود که اگر مشرکى از مکه به مسلمانان مدینه پیوست، مسلمانان او را به مشرکان بازگردانند. این آیات مى‏فرمایند که مسئله باز گرداندن، شامل زنان مهاجرى که به مسلمانان پناهنده شده‏اند نمى‏شود، چرا که با کفر یکی از زوجین دیگر آن دو بر هم حلال نیستند؛ و البته مهریه و هزینه‌هایی که شوهر کافرش برای وی متحمل شده باید توسط جامعه دینی به او پرداخت شود و مردان مسلمان می‌توانند با این زن که از شوهر کافرش فرار کرده ازدواج کنند. البته از آن سو نیز مردان مسلمان باید بی‌خیال زنان کافر خود شوند و اگر زن یکی از مسلمانان هم با او همراهی نکرد جامعه کفر موظف است مهریه و  هزینه‌هایی را که شوهر مسلمان‌شده‌اش برای وی متحمل شده، به این شوهر پرداخت کند.

سپس سراغ زنان مومنی رفت که برای بیعت نزد پیامبر ص می‌آیند و ضمن برشمردن مفادی که باید بر آن بیعت کنند، به پیامبر ص توصیه کرد که هم با آنان بیعت کن و هم برایشان استغفار کن؛ شاید این استغفار می‌خواهد به طور غیرمستقیم بفرماید که درست است که آنها تعهداتی می‌دهند اما بالاخره انسانها گاه از تعهدات خود خارج می‌شوند و مادام که اصرار بر گناه ندارند خداوند اهل آمرزش است.

نهایتا هم جمع‌بندی‌ای می‌کند که معیار اینکه با چه کسی رابطه ولایی برقرار نکنید این است که وی مورد غضب الهی واقع باشد؛ و علامت مورد غضب الهی بودن هم این است که از آخرت ناامید باشد.

 

* پیش از ورود به تدبرهای این سوره یادآوری می‌کنیم که در ابتدای بحث تحلیل زیر درباره کلیت سوره ارائه شد:

سوره ممتحنه درباره رابطه مسلمانان با غیرمسلمانان است وقتی که جامعه اسلامی شکل گرفته است. ابتدا و انتهای سوره تاکید بر این است که مبادا رابطه دوستی و ولایی با کافران و دشمنان خدا برقرار کنید؛ و حضرت ابراهیم را به عنوان اسوه این تبری جستن از کافران، که حتی از پدر کافر خود تبری جست، معرفی می‌کند؛ البته در میانه سوره تذکر می‌دهد که مقصود از این نهی، نه هرگونه ارتباط و نیکی کردن، بلکه ارتباط ولایی است وگرنه ارتباط عادی برقرار کردن و در حق کافرانی که بنای جنگ و دشمنی با شما را ندارند به نیکی و قسط برخورد کردن اشکالی ندارد چرا که اساسا خداوند رابطه بر اساس قسط و عدل را دست دارد. در آیات پایانی هم به طور خاص سراغ زنان می‌رود؛ و در جامعه‌ای که زن را چندان انسان حساب نمی‌کنند حساب ویژه‌ای برای ایمان آوردن آنان باز می‌کند؛ اولا اشاره‌ای دارد به زنانی که از کفار گریخته‌اند که آنان را امتحان کنید که آیا واقعا به خاطر ایمان آوردن از کافران گریخته‌اند یا مطلب دیگری در کار است و ثانیا از پیامبر می‌خواهد همان گونه که اگر زنانی برای بیعت کردن و متعهد شدن برای عضویت در جامعه اسلامی آمدند بر چه اساسی با آنان بیعت کند.

 

2)‌ نظرات برخی مفسران درباره کلیت سوره:

اکنون که به پایان سوره رسیده‌ایم ابتدا به نظرات برخی مفسران که درباره کلیت سوره توضیحاتی داده‌اند اشاره‌ای می‌شود و سپس سراغ تحلیل‌های جدیدتر خواهیم رفت:

الف. مرحوم طبرسی و قرا‌ئتی: این تنها سوره‏اى است که آیه اوّل و آخر آن با «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» آغاز شده است؛ اولین آیه این سوره در باره‏ى برائت از دشمنان خدا و مسلمانان بود و آخرین آیه نیز در همین باره است (تفسیر نور، ج‏9، ص595). یعنی در پایان سوره دوباره سراغ همان موضوعی رفت که در ابتدای سوره آمده بود و آن ضرورت پرهیز از موالات و دوستی با کافران است (مجمع البیان، ج‏9، ص415[2]). در ابتدای سوره از این زاویه که آنان دشمن خدا و دشمن شما هستند وارد شد و در پایان از این زاویه که آنان مورد غضب خداوند واقع شده‌اند.

ب. علامه طباطبایی: این سوره متذکر رابطه ولایی و مودت بین مومنان با دشمنان خدا از کفار می‌شود و به‌شدت از آن نهی می‏کند، و شروع و پایان این سوره با این مضمون است و در میانه‌اش هم متعرض احکامی در باره زنان مهاجر و بیعت زنان شده است (المیزان، ج‏19، ص226[3]).

ج. ابن عاشور: اغراض این سوره عبارت است از: برحذر داشتن مومنان از قبول ولایت مشرکان با توجه به اینکه آنان به دین حق کفر ورزیده و اینان را از سرزمینشان بیرون کرده‌اند؛ و بیان اینکه ولی گرفتن آنان گمراهی است و اگر آنان بر اینان دست پیدا کنند در رفتار و گفتار در حق اینان بدی خواهند کرد؛ و نیز اینکه پیوندهای خویشاوندی و ازدواجی که بین آنها و مشرکان برقرار است در قبال دشمنی آنان با دین قابل اعتنا نیست و در این زمینه مثال می‌زند به حضرت ابراهیم و قطع رابطه او با پدر و قومش. و اضافه کرد دادن یک امیدی به مومنان که احتمالا مودتی بین اینان و همین کسانی که خداوند امر به دشمنی با آنان داده برقرار خواهد شد یعنی این دشمنی همیشگی نخواهد بود؛ و اضافه کرد رخصت در برخورد نیکو با کافرانی که با مسلمانان در دینشان نجنگیدند و آنان را از سرزمینشان بیرون نکردند؛ که این تا آیه 9 بود.

و مطلب دیگر بیان حکم زنان مومنی بود که هجرت کردند و توضیحاتی داد درباره امتحان کردن آنان و اینکه نباید آنان را به مشرکان برگردانند ولی مهریه‌شان را به مشرکان پس بدهند و نیز نحوه بیعت با زمان مومن به نحوی که التزامشان به احکام شریعت معلوم شود؛ که این آیه 12 بود.

و نیز حکم تحریم ازدواج مسلمانان با مشرکان که در دو آیه 10 و 11 مطرح شد؛

و نهی از قبول ولایت یهود که آنها هم همانند مشرکانند و این در آیه 13 مطرح شد. (التحریر و التنویر، ج‏28، ص117[4])

د. فخر رازی: نظم کلی این سوره آن است که می‌خواهد بیان ند که معاند بر سه قسم است:‌ یا عنادش استمرار دارد، یا امیدی به ترک عناد او می‌رود، یا عناد را ترک گفته و تسلیم حق شده است؛ و خداوند در این آیات احوالات اینها را بیان می‌کند و توضیح می دهد که مسلمانان با هریک متناسب با حالشان چه برخوردی داشته باشند. به طور خاص آیه «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ» (ممتحنة/4) اشاره به دسته اول دارد؛ آیه «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً» (ممتحنة/7) اشاره به دسته دوم و آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ... (ممتحنه/12) اشاره به دسته سوم؛ و نکته لطیف در اینها تنبه دادن و برانگیختن برای مکارن الاخلاق است زیرا در هر سه مورد مومنان را به مقابله به احسن وجه و سخن گفتن به سزاوارترین حالت دعوت کرد (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[5]).

ه. قرائتی: این آیات بیان می‌کند: «کفّار چند دسته هستند: یا همگى بر کفر اصرار دارند که آیه اول مبنى بر برائت و متارکه مسلمانان، به آنان نظر داشت: (لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ ... قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِ‏)؛ یا به طور دسته جمعى دشمنى با شما را ترک مى‏کنند: «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً» (آیه 7)؛ یا تفکیک صورت مى‏گیرد، مثلًا زن مسلمان مى‏شود، ولى مرد، کافر باقى مى‏ماند و یا بالعکس که در این صورت، مسلمان به شما ملحق مى‏شود. «جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ». (تفسیر نور، ج‏9، ص588).

و. ...

 

3) محوریت امتحان الهی در زندگی: نحوه رابطه با دشمن

در مقدمه سوره اشاره شد که نام این سوره هم به صورت «ممتحِنة» (اسم فاعل) و هم به صورت «ممتحَنة» (اسم مفعول) گزارش شده و نامهای دیگرش امتحان و مودة است؛ یعنی تأکید عموم اسامی این سوره بر بحث امتحان است.

همچنین در فضیلت و اهمیت سوره خواصی از رسول الله ص و اهل بیت ع برای خواندن آن روایت شد همانند:

1. مشمول شفاعت مومنان در روز قیامت واقع شدن؛

2. مشمول صلوات و استغفار فرشتگان واقع شدن؛

3. شهید محسوب شدن اگر در آن روز یا شبی که این سوره را خوانده بمیرد.

4. مصداق مومن امتحن الله قلبه للایمان شدن

5. نورانی شدن دیدگانش

6. مصون ماندن خود و فرزندانش از فقر و دیوانگی

7. محمود [= مورد ستایش واقع شدن] نزد مردم

شاید بتوان همه این ویژگی را در همان معنای امتحان جمع کرد؛ یعنی کسی که مضامین این سوره را جدی بگیرد، امتحان خدا را جدی گرفته است و از این امتحان سربلند بیرون آمده (4)، طبیعی است که شفاعت شافعان (1) و صلوات و استغفار فرشتگان (2) شامل حال او شود و اگر از دنیا برود چنان پاک است که شهید محسوب می‌شود (3) و به بصیرت حقیقی دست می‌یابد (5) و مردم هم او را می‌ستایند (7). اگر فقر و دیوانگی را هم مصداق بارزترین تباهی‌های مادی (جسمی) و معنوی (روحی) بگیریم، معلوم است که کسی که از امتحان الهی سربلند بیرون آید از هر تباهی‌ای مصون است.

اما کدام امتحان است که این قدر مهم است و چنین آثار و ثمراتی دارد. مروری بر آیات مختلف ذهن را به این سمت سوق می‌دهد که مهمترین امتحانی که مومنان با آن مواجهند این است که در مساله ولایت آیا به ولایت دشمنان خدا تن می‌دهند یا نه؟ و تا چه حد در این زمینه ایستادگی به خرج می‌دهند. دقت کنید:

در سه آیه اول تصریح می‌کند دشمن من و دشمن خودتان را دوست خود نگیرید و به آنان ولو مخفیانه ابراز دوستی نکنید، که آنان اگر بر شما سیطره پیدا کنند میزان دشمنی آنها با شما درست معلوم خواهد شد؛ دشمنی در دین بقدری مهم است که روابط خانوادگی در قبال آن رنگ می‌بازد.

در سه آیه بعد حضرت ابراهیم ع و همراهیانش را به عنوان اسوه مناسبی برای این تبری جستن، که حتی از پدرش هم تبری جست وقتی که معلوم شد که قرار نیست دشمنی‌اش با دین حق را کنار بگذارد؛ و سختی این جدایی بقدری بود که در آیه مستقلی تذکر داد که آنان از خداوند خواستند که مبادا فتنه‌ای برای کافران شوند.

سپس سراغ کافرانی می‌رود که قصد جنگ و نزاع با مومنان ندارند و می‌فرماید برقراری ارتباط محدود با اینها فرق می‌کند، ولی دوباره تاکید می‌کند که در قبال کافرانی که با شما می‌جنگیده‌اند، همه حرفهای قبل صدق می‌کند.

سپس سراغ مواردی می‌رود که این دشمنی تا درون خانه کشیده شده است؛‌ یعنی زن و شوهرهایی که یکی از آنها کافر شده است و در هر دو حالت می‌خواهد که بی‌خیال پیوند قبلی خود شوند و البته بلافاصله نشان می‌دهد که حتی در چنین مواردی حاضر به نادیده گرفته شدن حقوق افراد نیست و مهریه‌ای که مرد خرج زنش کرده باید به وی پس داده شود.

ختم کلام هم هشداری است مجدد برای پرهیز از رابطه دوستانه و ولایی با کسانی که مورد غضب خداوندند؛ و ریشه این غضب (یا ریشه این ضرورت پرهیز از آنان) را این معرفی می‌کند که آنان آخرت را جدی نگرفته‌اند.

شاید اشکال شود که طبق این توضیح آیه 13 با این امتحانات تناسبی ندارد؛ اما می‌توان گفت که شاید وجه آوردن آن این باشد که مبادا وقتی می‌خواهید در مورد مسلمانی دیگران قضاوت کنید همین سخت‌گیری که ما برای امتحان شما مطرح کردیم را در نظر بگیرید! خیر، شرط بیعت و قبول مسلمانی افراد (که حتی به شما گفتیم زنان مهاجر را امتحان کنید) بسیار ساده و در حد اولیات بسیار واضحی همچون شرک نورزیدن و دزدی و زنا نکردن و در مجموع از پیامبر ص اطاعت کردن است. یعنی این آیه چه‌بسا می‌خواهد تبصره‌ای بزند به فضای کلی سوره که امتحانی که برای سنجش ایمان خودتان مطرح است بسیار متفاوت است با امتحانی که برای قضاوت درباره ایمان دیگران می‌خواهید به عمل آورید.

پس به طور خلاصه، همه بحث سوره این است که چگونه بتوانید فاصله‌تان را انواع دشمنان خدا حفظ کنید، که اگر این فاصله حفظ شد، از امتحان الهی سربلد بیرون می‌آیید وگرنه، نه؛ ‌و البته امتحانی که خودتان بر اساس آن باید به این افق برسید که چقدر ایمان در دل خودتان واقع شده بسیار متفاوت است با امتحانی که بخواهید از دیگران بگیرید که حضور آنها در جامعه را به عنوان یک مومن قبول کنید یا خیر.

تبصره:

با تدبر در این آیات این شاید بتوان نگاه انتقادی واقع‌بینانه‌تری به پدیده «گزینش» داشت؛ یعنی هم از اصل آن دفاع کرد و هم بسیاری از رویه‌های رایج در گزینشها را زیر سوال برد. 

 

4) سطوح امتحان الهی در این سوره

در این آیات چند سطح از امتحان قابل مشاهده است؛ که همگی مراتبی از امتحان در دین است؛ که این سطوح را چند گونه می‌توان تحلیل کرد:

الف. سطوحی بر اساس ترتیبی که در سوره آمده: (از ساده به پیچیده)

1) پرهیز از دوستی و رابطه ولایی‌ با کسانی که خودشان هم به وضوح دشمن شمایند (نه فقط «عدوی» بلکه «عدوکم»)

2) پرهیز از دوستی و رابطه ولایی‌ با خویشاوندان و اولاد کافر (که گمان می‌کنید پشت و پناهتان‌اند، اما روز قیامت معلوم می‌شود که پشت و پناهتان نبوده‌اند

3) ‌پرهیز از دوستی و رابطه ولایی‌ با پدر (به عنوان کسی که در حالت طبیعی ولایتی بر انسان دارد)

در اینجا دو تبصره زده می‌شود که:

آ. خدا ممکن است بین شما و دشمنانتان رابطه مودت را برقرار کند؛ که همین چند محمل می‌تواند داشته باشد:

آ.1. ‌یعنی آنها موضع کفرشان برگردند و شما بتوانید با آنها دوست شوید.

آ.2. در فرازهای قبل رابطه ولایی (که یک تعلق قلبی درونی دارد) انکار شد و اینجا رابطه مودت (که بیشتر ناظر به ظهور بیرونی دوستی است) ممکن شمرده شده است.

آ.3. ...

ب. رابطه برّ (نیکی) و قسط (عدالت‌ورزی) ‌با آن دسته از کافران که در مقام دشمنی و جنگ با شما برنیامده‌اند اشکالی ندارد؛ که همین چند محمل می‌تواند داشته باشد:

ب.1. اگر بر آن فاصله اصرار می‌شود، به خاطر آن است که بسیاری از کافران به خاطر کفرشان قصد نابودی شما را دارند وگرنه اگر کافری بود که کاری به کار شما نداشت این هشدارها در موردش به آن شدت مطرح نیست و مراتب پایین‌تری از ولایت (نیکی کردن و قسط)‌را می‌توانید با آنها برقرار کنید.

ب.2. اساسا نیکی کردن و قسط ورزیدن، غیر از رابطه ولایی برقرار کردن است و خداوند قسط و عدل ورزیدن با همگان را دوست دارد حتی با دشمن، چنانکه در آیات متعدد فرموده که در مورد متجاوزانی که حتی به جنگ آنها رفته‌اید (وَ قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدین‏؛ بقره/190) یا قبلا در حق شما بدی کرده‌اند (وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا؛ مائده/2) یا به هر دلیل دیگری از او بدتان می‌آید (کُونُوا قَوَّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏؛ مائده/8) قسط و عدل را رعایت کنید. اگر آیه 8 با توجه به سیاق بحث، مفهوم مخالفی هم دارد (که در آیه بعدی تصریح می‌کند که آن [یعنی انجام برّ ‌و قسط] را نسبت به کسانی که با ما دشمنی کرده‌اند نهی می‌کند)  مفهوم مخالفش ناظر به جمع دو مولفه «برّ و قسط» است نه تک تک اینها، یعنی می‌خواهد بگوید اینکه در جاهای دیگر گفتیم با همگان، حتی دشمنتان، به قسط برخورد نکید، معنایش این نیست که با خصوص دشمنتان که در حق شما دشمنی می‌کند و از رفتارهای شما برای غلبه بر شما سوءاستفاده می‌کند «برّ» و نیکی کردن هم داشته باشید؛ بله، «برّ» همراه با «قسط» در مورد کافرانی که با شما دشمنی نمی‌کنند اشکال ندارد.

ب.3. ...

4) احتیاط ورزیدن در خصوص زنانی که به عنوان مسلمان شدن از شوهرانشان فرار و هجرت کرده‌اند که مطمئن شوید واقعا برای خدا و رسول هجرت کرده‌اند نه مثلا دعوای خانوادگی و ... .

5) پرهیز از رابطه ولایی با کسانی که مورد غضب خدا واقع شده‌اند (ولو در ظاهر به خدا ایمان دارند همچون یهودیان).

تبصره:

اگر تحلیل فوق را بپذیریم که این سطوح، سطح ساده به پیچیده است، آنگاه چه‌بسا بتوان گفت آیه آخر، علاوه بر اینکه پیچیده‌ترین حالت برای تشخیص را مطرح می‌کند، ضابطه کلی هم می‌دهد که معیار اینکه رابطه ولایی برقرار نکنید این است که اشخاص مورد غضب خداوند واقعا شده باشند، که علامت آن هم این است که زندگی‌شان طوری است که امیدی به آخرت نداشته باشند.

ب. سطوحی بر اساس آسانی و سختی موفقیت در امتحان:

شاید بتوان گفت این سوره دارد سطوح مختلف امتحان برای خود اشخاص را مطرح می‌کند؛ که اگر چنین باشد ترتیب سطوح لزوما بر ترتیب موارد مطرح شده منطبق نیست؛ و آن سطوح عبارتند از:

1. ساده‌ترین سطح امتحان مسلمانی است؛ یعنی وی تعهداتی بدهد که ساده‌ترین امور را در عرصه مسلمانی رعایت می‌کند؛ که این سطح به طور خاص در امتحانی که از زنان مهاجر گرفته می‌شد و در بیعتی که با مطلق زنان انجام شد منعکس شده است.

2. سطح بالاتر شاید همین است که پیوند دوستی را با دشمنان خدا که آشکارا با ما هم دشمنی می‌ورزند قطع کنیم؛ حتی در دشواری‌ها و سختی‌ها، روی کمک آنها حساب نکنیم؛ زیرا اگر الان روی خوش نشان می‌دهند چون بر ما سیطره ندارند وگرنه اگر سیطره پیدا کردند خدا می‌داند که چه رفتاری با ما خواهند داشت.

3. سطح بالاتر این است که این پیوند با کافران- که به خاطر اینکه دین حق را قبول نکرده‌اند قرار است قطع شود- در خصوص پیوند با نزدیکترین خویشاوندان و فرزندان و زن و شوهر باشد؛ که شاید در آشکار متوجه نباشیم که دشمن ما هستند؛ بقدری این سطح بر اساس فشار می‌آورد که از ما خواست به الگوی حضرت ابراهیم ع نگاه کنیم که چه قاطعانه تبری خویش را از قومش ابراز کرد. چه بسا با این تعبیر می‌خواهد بگوید کسی که در این رده موفق شود در رده امثال حضرت ابراهیم خواهد بود.

شاید در میان این پیوندهای سببی و نسبی که اگر طرف مقابل بر کفر ماند باید منقطع شود، سخت‌ترینشان آخری باشد؛ دشوارتری‌اش به این است که به خاطر اینکه پیوند سببی بوده و الان سبب قطع شده، حق آن همسر نباید نادیده گرفته شود. یعنی در عین حال که انسان باید چنان بغضی نسبت به کافر داشته باشد که اگر همسرش کافر شد (یا خودش مسلمان شد و همسرش کافر ماند) براحتی از وی جدا شوند، و از آن سو، علی‌رغم چنین بغضی، حق او را پایمال نکند!

4. در این نگاه شاید بالاترین و پیچیده‌ترین سطح امتحان، مفاد آیه 8 باشد! بدین جهت که فضای سوره بر ضرورت دشمنی کردن و عدم قبول ولایت عده‌ای می‌گردد. اما یکدفعه می‌گوید خداوند ممکن است بین شما و با خود همان کسانی که دستور دشمنی کردن با آنها به شما داده شد مودت برقرار کند. یعنی در حالی که تمام بحث ناظر به تقویت بغض نسبت به دشمنان خداست، اما وسط این بحث یکدفعه می‌گوید اگر همین دشمن، موضعش عوض شد و جزء دوستان قرار گرفت، شما هم باید همه آن بغضها را کنار بگذارید و اکنون همچون برادر با او سخن بگویید.

با این توضیح، شاید آیه آخر هم جمع‌بندی‌ای ناظر به ضابطه کلی است نه اینکه سطح خاصی از امتحان را مد نظر داشته باشد.

ج. سطوحی بر اساس ...

 

 


[1] . روایتی هم به لحاظ مضمون به این بحث نزدیک است ولی معلوم نیست که لزوما از معصوم ع است یا خیر: المحاسن، ج‏1، ص186

عَنْهُ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» الْیُسْرُ الْوَلَایَةُ وَ الْعُسْرُ الْخِلَافُ وَ مُوَالاةُ أَعْدَاءِ اللَّهِ.

 

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 13 (4. تدبر)

 

تدبر

1) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ»

در پایان این سوره - که تنها سوره‌ای در قرآن کریم است که آیات ابتدا و انتهایی‌اش با تعبیر «یا ایها الذین آمنوا» شروع می‌شود (تفسیر نور، ج‏9، ص595) - دوباره سراغ همان موضوعی رفت که در ابتدای سوره آمده بود و آن ضرورت پرهیز از موالات و دوستی با کافران است (مجمع البیان، ج‏9، ص415[1]). در ابتدای سوره از این زاویه که آنان دشمن خدا و دشمن شما هستند وارد شد و در پایان از این زاویه که آنان مورد غضب خداوند واقع شده‌اند. واضح است که هر دوستی و ولایتی که انسان برقرار می‌کند به خاطر امید به خیری است که در آن دوستی انتظار دارد و کسی که مورد غضب خدا قرار گرفته است، هیچ امید خیری به او نمی‌رود؛ لذاست که دوستی و قبول ولایت او عاقلانه نیست.

 

2) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»

«تولى» گاهى به معناى دوستى و گاهى به معناى قبول ولایت و سرپرستى است و به نظر می‌رسد هر دو معنى در این آیه نهى شده است. در واقع، دوست خدا، با کسانى که مورد غضب او هستند، رابطه دوستى و ولایت ندارد (تفسیر نور، ج‏9، ص596)

 

3) «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»

مقصود از این قومی که خداوند بر آنان غضب گرفته و مومنان نباید به ولایت آنان تن دهند، کیستند؟

الف. مقصود یهود است چنانکه در شأن نزول آیه آمده است که برخی از فقرای مسلمان به خاطر اینکه یهودیان از میوه‌هایشان چیزی به آنها بدهند با آنها دوستی می‌کردند (مقاتلین [= مقاتل بن سلیمان و مقاتل بن حیان]، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص415[2])؛ چون اساسا در ادبیات قرآن کریم  قوم مغضوب، یهود است (حسن و ابن زید و منذر بن سعید، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[3]) و شاهد مهم اینکه اولا بارها خداوند در قرآن از غضب خداوند بر یهویدان سخن گفته، مانند «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» (بقرة/61) و ثانیا ذیل آیه هم واضح است که اینها غیر از کافرانند، چرا که ایشان را به کافران تشبیه کرده است (المیزان، ج‏19، ص243[4]).

ب. کفار قریش است چون هر کافری مصداق کسی است که مورد غضب خداوند واقع شده است (ابن عباس، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص161[5] و الدر المنثور، ج‏6، ص212[6]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص415[7]).

ج. یهود و نصاری است (به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص161[8]).

د. چه‌بسا هر جماعتی است که به طور منسجم از زیر بار دستور خداوند فرار کند:

نکته تخصصی جامعه‌شناسی قرآنی: غضب شدگان الهی در قرآن‏

چنانکه در نکات ادبی اشاره شد در قرآن کریم ماده «غضب» در 21 آیه (24 مورد) به کار رفته است که تنها 2 مورد آن به‌وضوح در غیر از غضب الهی به کار رفته است که باید افراد از آن پرهیز کنند

1 مورد عصبانی شدن حضرت یونس از قوم خویش که منجر به ترک آنها شد: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ» (انبیاء/87)؛ و

1 مورد هم مومنانی که وقتی عصبانی می‌شوند بر خود مسلطند: «وَ الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ» (شوری/37).

بقیه موارد در خصوص غضب الهی بر افراد است. البته چنانکه در ادامه می‌آید 3 مورد درباره عصبانی شدن حضرت موسی ع بعد از گوساله‌پرستی بنی‌اسرائیل (اعراف/150 و 154؛ ‌طه/86) است، که آیه 86 سوره طه دلالت خوبی دارد که این غضب وی مصداق غضب الهی بوده است. پس اگر بخواهیم دسته‌بندی‌ای از افراد و گروه‏هایى را که در قرآن کریم - که با استفاده از ماده «غضب» مورد غضب الهى قرار گرفته‏اند- داشته باشیم می‌توان این گروه‌ها را ذکر کرد:

الف) بیشترین مصادیق آن درباره یهود است که در 13 آیه (16مورد) آمده است:

الف.1) در 7 آیه (10 مورد) صریحا از غضب خداوند بر قوم یهود سخن گفته شده است

1.     وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (بقره/61)

2.     بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى‏ غَضَبٍ وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ مُهینٌ (بقره/90)

3.     وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی‏ مِنْ بَعْدی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی‏ وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی‏ فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنی‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (اعراف/150)

4.     إِنَّ الَّذینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرینَ (اعراف/152)

5.     وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فی‏ نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (اعراف/154)

6.     فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدی (طه/86)

7.     کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی‏ وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی‏ فَقَدْ هَوى‏ (طه/81)

الف.2) در 3 آیه مطابق با احادیث ویا شأن نزول معلوم می‌شود که درباره قوم یهود است:

8.     صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ (حمد/7)

9.     أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (مجادله/14)

10.          یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (ممتحنه/13)

الف.3) در 3 آیه فضای آیه ناظر به اهل کتاب است، که قدر متیقن آن یهود است:

11.          ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (آل عمران/112)

12.          قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ (مائده/60)

13.           وَ الَّذینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ (شوری/16)

ب) 1 آیه در مورد مشرکان (قوم عاد)

14.           قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنی‏ فی‏ أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ (اعراف/71)

ج) 2 آیه در مورد منافقان

15.           مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (نحل/106)

16.           وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً (فتح/6)

د) 1 آیه در مورد کسی که عامدانه مومنی را به قتل برساند:

17.           وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً (نساء/93)

ه) 1 آیه در مورد کسی که از جنگ فرار کند:

18.           وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ (انفال/16)

و) 1 آیه در مورد زن مسلمان متأهلی که زنا کرده و شوهرش متوجه شده ولی خودش انکار می‌کند:

19.           وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقینَ (نور/9)

بدین ترتیب مشاهده می‌شود اگر کاربرد ماده «غضب» مد نظر باشد بیشترین غضبهای الهی مطرح شده در خصوص قوم یهود است، و از این رو، اگر بر کلمه «قوم» اصرار شود، قدر متیقن «قوم»ی که خداوند بر آنان غضب کرده است در درجه اول قوم یهود و در مرتبه بعد قوم عاد است، هرچند به نظر می‌رسد بتوان هر جماعتی که به صورت منسجم به این گونه نافرمانی از خداوند روی آورند منطبق دانست، که با این لحاظ می‌توان «منافقان» را هم - با اینکه لزوما از یک «قوم» نیستند- به عنوان یک قوم مورد غضب الهی یاد کرد (برای بقیه موارد، یعنی کسی که مومنی را می کشد یا از جنگ فرار می‌کند یا زن متأهل زناکار، «قوم» صدق نمی‌کند).

لازم به ذکر است اینها مواردی بود که قرآن کریم با لفظ غضب درباره آنها سخن گفته بود؛ وگرنه اگر مواردی که خداوند به نحو عینی بر افرادی غضب کرده است (مثلا مواردی که افرادی به عذاب در دنیا یا در آخرت گرفتار می‌شوند یا خداوند از تعبیر «لعنت» بر آنان استفاده کرده) مصادیق آن بسیار فراوانتر می‌شود و دهها و چه‌بسا صدها آیه را ناظر به این موضوع بتوان مشاهده کرد؛ و با آن لحاظ شاید بتوان دامنه معنایی «قومی که خداوند بر آنان غضب کرده» را توسعه داد.

 

4) «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»

چنانکه در تدبر3 بیان شد اغلب مفسران با توجه به سایر آیات، مصداق این قوم مغضوب را یهود می‌دانند. با توجه به اینکه باور به آخرت جزء باورهای رایج یهود است، چرا قرآن در مورد آنها می‌فرماید از آخرت قطع امید کرده‌اند؟

الف. مقصود از «آخرت»، «ثواب آخرت» است؛ و می‌خواهد بگوید یهودیان با تکذیب حضرت محمد ص، در حالی که خودشان می‌دانند که او راستگو و رسول خداست، دیگر قطع امید کرده‌اند که در آخرت حظ و بهره‌ای داشته باشند، همان طور که کافرانی که مردند و در قبرها هستند به یقین رسیده‌اند و از اینکه در آخرت حظ و بهره‌ای داشته‌ باشند کاملا نامیدند (مجاهد و سعید بن جبیر، به نقل مجمع البیان، ج‏9، ص415[9])

ب. می‌خواهد بگوید فرقى میان جهودان و اهل کتاب که خود را معتقد به خدا و قیامت مى‏دانند با کافران بى‏عقیده در مقام عمل هیچ نیست که هیچ کدام طالب آخرت و در فکر قیامت ابدا نیستند (ترجمه الهی قمشه‌ای). یعنی اشکال فوق زمانی وارد است که از تعبیر «ینکرون» یا «لا یعتقدون» استفاده می‌شد، در حالی که از یأس آنها از آخرت سخن گفته است. می‌دانیم که بسیار می‌شود که کسی ظاهرا به اعتقادی باور دارد و حتی چه‌بسا ایمان ضعیفی هم بدان داشته باشد، اما به لوازم آن ملتزم نیست. بسیاری از مسلمانان هم رسما به آخرت باور دارند اما به نحوی زندگی می‌کنند که معلوم است چنان به دنیا امید بسته‌اند که همه اهداف خود را صرفا و صرفا در دنیا تعقیب می‌کنند و براحتی در مورد آنها می توان گفت که این هیچ امیدی به آخرت ندارد.

ج. می‌خواهد بگوید گرچه اهل کتاب به قیامت اعتقاد دارند، امّا چون به ثواب آخرت امیدى ندارند، مغضوب خدا هستند، پس وضعیّت آنها در قیامت، با کافرانِ منکر معاد تفاوتى ندارد (تفسیر نور، ج‏9، ص596).

د. ...

 

5) «قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ»

اینکه بلافاصله بعد از این جمله که «خداوند بر آنان غضب کرده است»، فرمود: «به تحقیق آنان از آخرت قطع امید کرده‌اند» نشان می‌دهد که وجه مورد غضب خدا واقع شدن آنان این است که امیدی به آخرت ندارند. از آنجا که حقیقت غضب خدا، همان دور شدن از رحمت خداست، این تعبیر نشان می‌دهد کسی که از آخرت ناامید باشد به اوج محرومیت گرفتار است. واضح است که کسی که امید به آخرت ندارد تمام زندگی‌اش را بر مدار دنیا و دلخواه‌های دنیوی تنظیم می‌کند. شاید به همین جهت است که در احادیث نبوی حب دنیا، رأس هر خطیئه‌ای معرفی شده است؛ چرا که حب دنیا و افق زندگی را محدود به دنیا دیدن، انسان مشمول غضب الهی و محروم از همه رحمتها و خیرات عالم می‌کند. (اقتباس از التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص9[10]).

ثمره اخلاقی

کسی که آخرت را می‌شناسد و تفاوت عظیم آن با دنیا را می‌داند و امید به آخرت دارد اگر نه همه، لااقل بسیاری از کارهای خود را بر اساس نتیجه آن در آخرت انجام می‌دهد و این گونه نیست که بخواهد ثمره کارهایش را حتما و حتما در دنیا ببیند. اینکه گاه چنان رفتار می‌کنیم که انتظار داریم ثمره تلاشهایمان حتما در دنیا دیده شود، آیا دلالت ندارد که امید چندانی به آخرت نداریم؟ و اگر چنین است مبادا به غضب خداوند گرفتار شده‌ایم و نمی‌دانیم و مصداق کسانی شده‌ایم که خداوند درباره‌شان می‌فرماید زیانکارترین افرادند اما خودشان فکر می‌کنند خوب کار می‌کنند: « قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالا؛ الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا» (کهف/103-104).

به تعبیر دیگر، «یأس از آخرت، یعنى یأس از قدرت، حکمت و عدالت خدا. کسى که آخرت را قبول ندارد، به بن‏بست مى‏رسد. او دلیلى براى بودن و ماندن ندارد. زیرا پیش خود مى‏گوید: اگر بعد از مدّت‏ها رنج و تلاش باید با مُردن نابود شویم، از همین امروز خود را نابود کنیم، بهتر است. اگر همه به سوى نابودى مى‏رویم، تعلیم و تربیت و خدمت معنا ندارد. اگر این ساختمان قرار است منفجر شود، ساخت و حفاظت و تعمیر و تزیین آن معنا ندارد. اگر فدا و فنا مى‏شویم، چرا از کامیابى‏ها و هوس‏ها صرف نظر کنیم؟ ما که مورد سؤال قرار نمى‏گیریم، پس تا زنده‏ایم مردم را فداى هوس‏هاى خودمان کنیم» (تفسیر نور، ج‏9، ص596).

 

6) «قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ»

مقصود از مشبه به (یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ) در این آیه چیست؟ و متناسب با آن، چه چیزی به چه چیزی تشبیه شده است؟

الف. حرف «مِن» برای ابتدای غایت است؛ آنگاه:

الف.1. مقصود کسانی‌اند که به آخرت کفر می‌ورزند و لذا از اهل قبور ناامیدند (ابن عباس، قتاده و حسن، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[11] و الدر المنثور، ج‏6، ص212[12]؛ المیزان، ج‏19، ص243[13])؛ که این ناامیدی آنها می‌تواند ناامیدی از زنده شدن و دیدار مجدد اهل قبور باشد یا ناامیدی از برانگیخته شدن اهل قبور یا اینکه خیری از اهل قبور به آنها برسد یا ... (مجمع البیان، ج‏9، ص415[14])؛ پس یعنی آن یهودیان همان قدر از آخرت ناامیدند که کافران از ملاقات یا برانگیخته شدن مردگان ناامیدند.

الف.2. همین معنای فوق، فقط «ال» در «الکفار» را الف و لام عهد گرفته و لذا مقصود از این کفار، خصوص مشرکان مکه است (به نقل از المیزان، ج‏19، ص243[15]).

الف.3. مقصود از «کافر» معنی لغوی آن است (کسی که چیزی را در خاک می پوشانند که به این جهت به کشاورز هم کافر گفته می‌شود)؛ یعنی یهودیان همان قدر از آخرت ناامیدند که کسانی که مردگان را در قبر دفن می‌کنند از اینکه مرده بخواهد دوباره بلند شود ناامیدند (به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص415[16]؛ المیزان، ج‏19، ص243[17]).

الف.4. ...

ب. «من» بیانیه است و متعلق به «کفار» است، یعنی کافرانی که در زمره اهل قبورند؛ آنگاه یعنی یهودیان از آخرت ناامیدند همان گونه که کافرانی که می‌میرند و جایگاه و وضعیتی که برایش آماده شده را می‌بینند از آخرت (یا از رحمت خدا یا ...) ناامیدند (ابن‌مسعود، سعید بن جبیر، مجاهد، ابن زید، ابن عطیه، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[18] و الدر المنثور، ج‏6، ص212[19]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص415[20]؛ المیزان، ج‏19، ص243[21]).

ج. ...

 

7) «أَصْحابِ الْقُبُورِ»

چرا برای اشاره به مردگان از تعبیر «أَصْحابِ الْقُبُورِ» استفاده کرد. چرا مثلا اهل قبور یا اموات یا ... نگفت؟

یک نکته تأکید بر قبر است؛ یعنی ممکن است شخصی بمیرد اما هنوز از او قطع امید نکرده باشند و امید به احیای مجدد او باشد؛ اما کسی را که در قبر می‌گذارند کسی است که دیگر کاملا از برگشت او به زندگی ناامیدند.

اما در خصوص اینکه برای چنین کسی چرا از تعبیر «اصحاب» استفاده کرد، نه مثلا «سُکّان» یا «أهل» یا ...، با توجه به اینکه اصحاب از ماده «صحب» است و به معنای کسی است که مدتها مصاحب و هم‌صحبت دیگری است شاید می‌خواهد هشداری دهد که خلاصه همه شما روزی مصاحب و هم‌صحبت و همنشین اصلی شما قبر است و کسی که بداند سرانجامش در قبر خواهد بود مساله آخرت را باید خیلی جدی بگیرد.

 

 

 


[1] . ختم الله سبحانه السورة بالأمر بقطع الموالاة من الکفار کما افتتحها به.

[2] . ثم خاطب سبحانه المؤمنین فقال «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» أی لا تتولوا الیهود و ذلک أن جماعة من فقراء المسلمین کانوا یخبرون الیهود أخبار المسلمین یتواصلون إلیهم بذلک فیصیبون من ثمارهم فنهى الله عن ذلک عن المقاتلین

[3] . و روی أن قوما من فقراء المسلمین کانوا یواصلون الیهود لیصیبوا من ثمارهم، فقیل لهم: لا تتولوا قوما مغضوبا علیهم و على أنهم الیهود، فسرهم الحسن و ابن زید و منذر بن سعید، لأن غضب اللّه قد صار عرفا لهم.

[4] . قوله تعالى: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» إلخ، المراد بهم الیهود المغضوب علیهم و قد تکرر فی کلامه تعالى فیهم «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ»: البقرة: 61، و یشهد بذلک ذیل الآیة فإن الظاهر أن المراد بالقوم غیر الکفار.

[5] . و قال ابن عباس: کفار قریش، لأن کل کافر علیه غضب من اللّه.

[6] . و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن ابن عباس رضى الله عنهما لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قال هم الکفار أصحاب القبور الذین یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ

[7] . و قیل أراد جمیع الکفار أی لا تتخذوا کافرا من الکفار أولیاء

[8] . قیل: الیهود و النصارى

[9] . ثم وصف الکفار فقال «قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ» أی من ثواب الآخرة «کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» یعنی أن الیهود بتکذیبهم محمدا ص و هم یعرفون صدقه و أنه رسول قد یئسوا من أن یکون لهم فی الآخرة حظ و خیر کما یئس الکفار الذین ماتوا و صاروا فی القبور من أن یکون لهم فی الآخرة حظ لأنهم قد أیقنوا بعذاب الله عن مجاهد و سعید بن جبیر

[10] . لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ- 60/ 13.إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ‏- 12/ 87.فالغضب یقابل الرحمة و الروح، و إذا خرج العبد عن محیط الرحمة و لم یکن مشمولا لرحمة الحقّ و لطفه و توجّهه الخاصّ: فیکون مغضوبا علیه قهرا، فانّ انقطاع الرحمة و الروح هو المغضوبیّة و المضیقة. و الیأس نتیجة التوغّل فى الحیاة المادّیّة و الانقطاع عن محیط الرحمة و الروحانیّة، فانّ الانسان حینئذ لا یتوقّع و لا یحصل له انتظار الوصول الى مقصد ممّا وراء عالم المادّة و التمایلات الدنیویّة.

[11] . قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ، قال ابن عباس: من خیرها و ثوابها. و الظاهر أن من فی مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ لابتداء الغایة، أی لقاء أصحاب القبور. فمن الثانیة کالأولى من الآخرة. فالمعنى أنهم لا یلقونهم فی دار الدنیا بعد موتهم. و قال ابن عرفة: هم الذین قالوا: ما یهلکنا إلا الدهر. انتهى. و الکفار على هذا کفار مکة، لأنهم إذا مات لهم حمیم قالوا: هذا آخر العهد به، لن یبعث أبدا، و هذا تأویل ابن عباس و قتادة و الحسن.

[12] . و أخرج ابن جریر عن ابن عباس رضى الله عنهما فی الآیة قال یعنى من مات من الذین کفروا فقد یئس الأحیاء من الذین کفروا ان یرجعوا إلیهم أو یبعثهم الله

و أخرج سعید بن منصور و ابن المنذر عن ابن عباس رضى الله عنهما قال کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ الأحیاء من الذین ماتوا

و أخرج عبد الرزاق و ابن المنذر عن قتادة رضى الله عنه فی قوله لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قال الیهود قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ أن یبعثوا کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ أن یرجع إلیهم أصحاب القبور الذین قد ماتوا

... و أخرج عبد بن حمید عن قتادة کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قال ان الکافر إذا مات له میت لم یرج لقاءه و لم یحتسب أجره و الله أعلم.

[13] . و قوله: «یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» المراد بالآخرة ثوابها، و المراد بالکفار الکافرون بالله المنکرون للبعث، ... و «مِنَ» فی «مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» لابتداء الغایة. و الجملة بیان لشقائهم الخالد و هلاکهم المؤبد لیحذر المؤمنون من موالاتهم و موادتهم و الاختلاط بهم و المعنى: قد یئس الیهود من ثواب الآخرة کما یئس منکرو البعث من الموتى المدفونین فی القبور.

[14] . و قیل کما یئس کفار العرب من أن یحیا أهل القبور أبدا عن الحسن و قیل کما یئس الکفار من أن ینالهم خیر من أصحاب القبور

[15] . و قیل: المراد مشرکو مکة و اللام للعهد،

[16] . و قیل یرید بالکفار هاهنا الذین یدفنون الموتى أی یئس هؤلاء الذین غضب الله علیهم من الآخرة کما یئس الذین دفنوا الموتى منهم.

[17] . و قیل: المراد بالکفار الذین یدفنون الموتى و یوارونهم فی الأرض- من الکفر بمعنى الستر-.

[18] . و قیل: من لبیان الجنس، أی الکفار الذین هم أصحاب القبور، و المأیوس منه محذوف، أی کما یئس الکفار المقبورون من رحمة اللّه، لأنه إذا کان حیا لم یقبر، کان یرجى له أن لا ییأس من رحمة اللّه، إذ هو متوقع إیمانه، و هذا تأویل مجاهد و ابن جبیر و ابن زید. و قال ابن عطیة: و بیان الجنس أظهر. انتهى.

[19] . و أخرج الفریابی و ابن جریر و ابن أبى حاتم و الطبرانی عن ابن مسعود رضى الله عنه فی قوله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ فلا یؤمنون بها و لا یرجونها کما یئس هذا الکافر إذا مات و عاین مکانه و اطلع علیه

و أخرج ابن المنذر عن سعید بن جبیر رضى الله عنه کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قال الذین ماتوا فعاینوا الآخرة

و أخرج سعید بن منصور و ابن أبى شیبة عن مجاهد و عکرمة رضى الله عنهما فی قوله کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قالا الکفار حین أدخلوا القبور عاینوا ما أعد الله لهم من الخزی آیسوا من رحمة الله

و أخرج عبد بن حمید عن مجاهد قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ قال بکفرهم کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قال من ثواب الآخرة حین تبین لهم أعمالهم

[20] . کما یئس الکفار الذین ماتوا و صاروا فی القبور من أن یکون لهم فی الآخرة حظ لأنهم قد أیقنوا بعذاب الله عن مجاهد و سعید بن جبیر

[21] . و قیل: المراد بهم کفار الموتى و «مِنَ» بیانیة و المعنى: یئسوا من ثواب الآخرة کما یئس الکفار المدفونون فی القبور منه لقوله: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ»: البقرة: 161

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 13 (3. ادامه احادیث)

 

 

5) شیخ صدوق روایت کرده است:

هنگامی که این آیه نازل شد که «بپرهیزید از فتنه‌ای که تنها به کسانی از شما که ظلم کردند اصابت نمی‌کند» (انفال/25) پیامبر ص فرمود: کسی که به علی ع در این جایگاه من بعد از وفاتم ظلم کند، گویی که نبوت من و نبوت انبیای پیش از مرا انکار کرده است؛ و کسی که به ولایت ظالمی تن دهد خودش هم ظالم است که خداوند متعال می‌فرماید «اى کسانى که ایمان آورده‏اند، اگر پدرانتان و برادرانتان را به دسوتی و ولایت مگیرید اگر که کفر را بر ایمان ترجیح دادند، و هر کس از میان شما به ولایت آنان تن دهد، آنان همان ستمکارانند.» (توبه/23) و فرمود: « ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور» (ممتحنه/13) و فرمود: «قومى را نیابى که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] کسانى را که با خدا و رسولش مخالفت کرده‏اند- هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند- دوست بدارند. در دل اینهاست که [خدا] ایمان را نوشته است» (مجادله/22) و فرمود: «و به کسانى که ستم کرده‏اند متمایل مشوید که آتش [دوزخ‏] به شما مى‏رسد» (هود/113) و ظلم قرار دادن چیزی است در غیر جایگاه خدش؛ پس کسی که ادعای امامت کند و امام نباشد او ظالم و ملعون است و کسی هم که امامت را در غیر اهل آن قرار دهد ظالم و ملعون است.

إعتقادات الإمامیة (للصدوق)، ص103؛ بحار الأنوار، ج‏27، ص60

و لمّا نزلت هذه الآیة «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً» قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: «مَنْ ظَلَمَ عَلِیّاً مَقْعَدِی هَذَا بَعْدَ وَفَاتِی، فَکَأَنَّمَا جَحَدَ نُبُوَّتِی وَ نُبُوَّةَ الْأَنْبِیَاءِ قَبْلِی؛ و من تولّى ظالما فهو ظالم: قال اللّه تعالى: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛ و قال تعالى: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»؛ و قال تعالى: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» و قال تعالى: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمان»؛ و قال تعالى: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ». و الظلم وضع الشی‏ء فی غیر موضعه، فمن ادّعى الإمامة و لیس بإمام فهو ظالم ملعون، و من وضع الإمامة فی غیر أهلها فهو ظالم ملعون.

تذکر: احتمال دارد این آیات و توضیحات تکمیلی که ذکر شد نه ادامه کلام پیامبر ص، بلکه مواردی باشد که شیخ صدوق به عنوان استشهاد بر سخن پیامبر ص ذکر کرده است.

حکایت 1

6) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

گروهی از فلسطینیان نزد امام باقر (علیه السلام) آمدند و از او درباره‌ی مسائلی پرسیدند. و امام (علیه السلام) به آن‌ها پاسخ داد. سپس درباره‌ی صمد از او پرسیدند. [توضیحات مفصلی فرمودند؛ نهایتا] فرمودند:

اگر برای علمم که خدای عزّوجلّ به من داده حاملانی پیدا می‌کردم، توحید و اسلام و ایمان و دین و شرایع را از «صمد» نشر می‌دادم. ولی چگونه چیزی برای من رخ می دهد درحالی‌که جدّم امیرالمؤمنین (علیه السلام) حاملانی برای علم خود پیدا نکرد، تا جایی که آه می‌کشید و بالای منبر می‌فرمود: قبل از اینکه مرا از دست بدهید از من بپرسید؛ چون در بین جوانح من علم انبوهی نهفته شده است. آه! آه! که کسی که آن را حمل کند نمی‌یابم. آگاه باشید، که من از سوی خدا حجتی رسا [و قاطع] بر شما هستم! پس «به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور» (ممتحنه/13)

التوحید (للصدوق)، ص92-93

قَالَ وَهْبُ بْنُ وَهْبٍ الْقُرَشِیُّ سَمِعْتُ الصَّادِقَ ع یَقُولُ‏ قَدِمَ وَفْدٌ مِنْ أَهْلِ فِلَسْطِینَ عَلَى الْبَاقِرِ ع فَسَأَلُوهُ عَنْ مَسَائِلَ فَأَجَابَهُمْ ثُمَّ سَأَلُوهُ عَنِ الصَّمَدِ فَقَالَ ...[1]

ثُمَّ قَالَ ع لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِیَ الَّذِی آتَانِیَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِیدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِیمَانَ وَ الدِّینَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَ کَیْفَ لِی بِذَلِکَ وَ لَمْ یَجِدْ جَدِّی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى کَانَ یَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَ یَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَیْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ یَحْمِلُهُ؛ أَلَا وَ إِنِّی عَلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ«لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ». ...[2]

حکایت 2

7) بعد از حکمیت نامه‌هایی بین امیرالمومنین ع و معاویه رد و بدل شد. در یکی از این نامه‌ها، که در نهج‌البلاغه نیامده، حضرت علی ع خطاب به معاویه می‌فرمایند:

اما بعد؛ مدتهاست که تو و اولیای تو که همان اولیای شیطان‌اند حق را اساطیر خوانده‌اید و آن را پشت سرتان انداخته‌اید و کوشیده‌اید که نور آن را با دهانتان خاموش کنید «و خداوند ابا دارد مگر اینکه نورش را تمام و کامل کند هرچند که کافران بدشان بیاید» (توبه/23).  و به جان خودم سوگند علم را در تو نفوذ خواهد داد [تو را از حقیقت کارهایت باخبر خواهد کرد] و نور را علی‌رغم کوچکی و پستی‌ات به اتمام خواهد رساند و قطعا تو طرد و تبعید شده یا کشته و هلاک‌شده رانده خواهی شد و قطعا جزای عملت را خواهی دید در جایی که هیچ یاور و فریادرسی نزدت نیست؛ و در حکایت از عثمان روده‌درازی کردی و به جان خودم سوگند که کسی جز تو او را نکشت و جز تو او را خووار نکرد؛ و تو منتظر فرصت بودی و به خاطر طمعی که داشتی برای او آرزوها می‌پروراندی بر اساس آنچه از تو ظاهر شد و کار تو بر آن دلالت کرد؛ و من امیدوارم که تو به او ملحق شوی با [گناهی] عظیمتر از گناه او و بزرگتر از خطای او.

بدان من فرزند عبدالمطلب هستم صاحب شمشیر که آن را برکشیده در دست دارم و خودت خوب می‌دانی که چه بزرگانی از بنی عبد شمس و چه فرعونهایی از بنی سهم و جُمَح و بنی مخزوم را کشتم و فرزندانشان را یتیم کردم و زنانشان را بیوه نمودم و چیزی را به یادت می‌آورم که هیچگاه فراموشش نکرده‌ای روزی که برادرت حنظله را کشتم و از پایش گرفتم و کشان کشان وی را در چاه انداختم و برادرت عَمر را اسیر کردم و گردنش را به پایش بستم و دنبال تو آمدم و تو فرار کردی و با چه شدتی [برای فرار] می‌دویدی؛ و اگر نبود که من فرارکننده را تعقیب نمی‌کنم تو را سومی آنها قرار می‌دادم و من به خداوند سوگند می خورم سوگند نیکمردی که فجوری در کارش نیست که اگرروزگار باز بین من و تو جمع کند با توچنان کنم که محکایتت ضرب المثلی شود که مردم تا ابد بدان مثل زنند و تو را به ذلت و خواری چنان بر زمین بزنم که شتر به زانو درمی‌آید تا اینکه «خداوند بین من و تو حکم کند که او بهترین حکم‌کنندگان است» (اعراف/87).

و اگر خداوند اندکی اجل مرا به تاخیر اندازد با تو جنگی خواهم کردم از جنس غزوه‌های مسلمانان و تو را در میان جماعت مهاجر و انصار به مبارزه می‌خوانم سپس نه عذری قبول می‌کنم و نه ضفاعتی و نه به هیچ درخواست و التماس تو جوابی می‌دهم و تو به تحیر و تردد و جدل‌هایت برخواهی گشت که خودت شاهد بودی و دیدی که چگونه ابرهای مرگ بالای سرت جمع شده بود تا بارانش را سیل‌آسا بر سرت ببارد تا اینکه به قرآنی تمسک جستی که تو و پدرت اولین کافران بدان بودید و نزول آن را تکذیب می‌کردید و من آن را پیش‌بینی کرده بودم و به تو اعلام کرده بودم که این کار را انجام می‌دهی، و گذشت آنچه که از آن گذشت، و به پایان رسید آن مکری که کردید بدان نحوی که به پایان رسید؛ و من در پی این نامه به سراغت خواهم آمد؛ پس مواظب خودت باش و از خودت مراقبت کن و آماده باش که اگر همچنان زیاده‌روی کنی و گمراهی و تکبر ورزیدنت را ادامه دهی تا جایی که بندگان خدا برای مبارزه با تو سراغت بیایند، کار و بارت به هم خواهد ریخت و چیزی را از خویش بازداشته‌ای که امروز از تو قبول می‌شود.

ای فرزند حرب! همانا لجاجت تو برای منازعه در امر حکومت با آن کسانی که بدان سزاوارند ناشی از نابخردی است؛ پس چنان نباش که اهل گمراهی در تو طمع بندند نابخردی جاهلان تو را برده خود سازد. که به کسی که جانم به دست اوست اگر بارقه‌ای از برق ذوالفقار بر چهره‌ات بدرخشد چنان فریادی سرخواهی داد که خودت از آن به هوش نیایی تا زمانی که در صور آن نفخه‌ای دمیده شود که تو از آن قطع امید کرده‌ای «آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور.» (ممتحنه/13).

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏15، ص84-85؛ بحار الأنوار، ج‏33، ص125-126

و وقفت له ع على کتاب آخر إلى معاویة یذکر فیه هذا المعنى أوله:

أَمَّا بَعْدُ فَطَالَ مَا دَعَوْتَ أَنْتَ وَ أَوْلِیَاؤُکَ أَوْلِیَاءُ الشَّیْطَانِ الْحَقَّ أَسَاطِیرَ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ وَ حَاوَلْتُمْ إِطْفَاءَهُ بِأَفْوَاهِکُمْ «وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» (توبه/32) وَ لَعَمْرِی لَیُنْفِذَنَّ الْعِلْمَ فِیکَ وَ لَیُتِمَّنَّ النُّورَ بِصِغَرِکَ وَ قَمْأَتِکَ [قماءتک] وَ لَتُخْسَأَنَّ طَرِیداً مَدْحُوراً أَوْ قَتِیلًا مَثْبُوراً وَ لَتُجْزَیَنَّ بِعَمَلِکَ حَیْثُ لَا نَاصِرَ لَکَ وَ لَا مُصْرِخَ‏ عِنْدَکَ وَ قَدْ أَسْهَبْتَ فِی ذِکْرِ عُثْمَانَ وَ لَعَمْرِی مَا قَتَلَهُ غَیْرُکَ وَ لَا خَذَلَهُ سِوَاکَ وَ لَقَدْ تَرَبَّصْتَ بِهِ الدَّوَائِرَ وَ تَمَنَّیْتَ لَهُ الْأَمَانِیَّ طَمَعاً فِیمَا ظَهَرَ مِنْکَ وَ دَلَّ عَلَیْهِ فِعْلُکَ وَ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ أَلْحَقَکَ بِهِ عَلَى أَعْظَمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ أَکْبَرَ مِنْ خَطِیئَتِهِ.

فَأَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ صَاحِبُ السَّیْفِ وَ إِنَّ قَائِمَهُ لَفِی یَدِی وَ قَدْ عَلِمْتَ مَنْ قَتَلْتُ بِهِ مِنْ صَنَادِیدِ بَنِی عَبْدِ شَمْسٍ وَ فَرَاعِنَةِ بَنِی سَهْمٍ وَ جُمَحَ وَ بنی مَخْزُومٍ وَ أَیْتَمْتُ أَبْنَاءَهُمْ وَ أَیَّمْتُ نِسَاءَهُمْ وَ أُذَکِّرُکَ مَا لَسْتَ لَهُ نَاسِیاً یَوْمَ قَتَلْتُ أَخَاکَ حَنْظَلَةَ وَ جَرَرْتُ بِرِجْلِهِ إِلَى الْقَلِیبِ[چاه] وَ أَسَرْتُ أَخَاکَ عَمْراً فَجَعَلْتُ عُنُقَهُ بَیْنَ سَاقَیْهِ رِبَاطاً وَ طَلَبْتُکَ فَفَرَرْتَ وَ لَکَ حُصَاصٌ فَلَوْ لَا أَنِّی لَا أُتْبِعُ فَارّاً لَجَعَلْتُکَ ثَالِثَهُمَا وَ أَنَا أُولِی لَکَ بِاللَّهِ أَلِیَّةَ بَرَّةٍ غَیْرِ فَاجِرَةٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِی وَ إِیَّاکَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لَأَتْرُکَنَّکَ مَثَلًا یَتَمَثَّلُ بِهِ النَّاسُ أَبَداً وَ لَأُجَعْجِعَنَّ بِکَ فِی مَنَاخِکَ «حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ».

وَ لَئِنْ أَنْسَأَ اللَّهُ فِی أَجَلِی قَلِیلًا لَأُغْزِیَنَّکَ سرایا [سَرَاةَ] الْمُسْلِمِینَ وَ لَأَنْهَدَنَّ إِلَیْکَ فِی جَحْفَلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ ثُمَّ لَا أَقْبَلُ لَکَ مَعْذِرَةً وَ لَا شَفَاعَةً وَ لَا أُجِیبُکَ‏ إِلَى طَلَبٍ وَ سُؤَالٍ وَ لَتَرْجِعَنَّ إِلَى تَحَیُّرِکَ وَ تَرَدُّدِکَ وَ تَلَدُّدِکَ؛ فَقَدْ شَاهَدْتَ وَ أَبْصَرْتَ وَ رَأَیْتَ سُحُبَ الْمَوْتِ کَیْفَ هَطَلَتْ عَلَیْکَ بِصَیِّبِهَا حَتَّى اعْتَصَمْتَ بِکِتَابٍ أَنْتَ وَ أَبُوکَ أَوَّلُ مَنْ کَفَرَ بِهِ وَ کَذَّبَ بِنُزُولِهِ وَ لَقَدْ کُنْتُ تَفَرَّسْتُهَا وَ آذَنْتُکَ أَنْتَ فَاعِلُهَا وَ قَدْ مَضَى مِنْهَا مَا مَضَى وَ انْقَضَى مِنْ کَیْدِکَ فِیهَا مَا انْقَضَى وَ أَنَا سَائِرٌ نَحْوَکَ عَلَى أَثَرِ هَذَا الْکِتَابِ فَاخْتَرْ لِنَفْسِکَ وَ انْظُرْ لَهَا وَ تَدَارَکْهَا فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ [فطرت] وَ اسْتَمْرَرْتَ عَلَى غَیِّکَ وَ غُلَوَائِکَ حَتَّى یَنْهَدَ إِلَیْکَ عِبَادُ اللَّهِ أُرْتِجَتْ عَلَیْکَ الْأُمُورُ وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ الْیَوْمَ مِنْکَ مَقْبُولٌ.

یَا ابْنَ حَرْبٍ إِنَّ لَجَاجَکَ فِی مُنَازَعَةِ الْأَمْرِ أَهْلَهُ مِنْ سِفَاهِ الرَّأْیِ فَلَا یَطْمَعَنَّکَ أَهْلُ الضَّلَالِ وَ لَا یُوبِقَنَّکَ سَفَهُ رَأْیِ الْجُهَّالِ فَوَ الَّذِی نَفْسُ عَلِیٍّ بِیَدِهِ لَئِنْ بَرَقَتْ فِی وَجْهِکَ بَارِقَةٌ مِنْ ذِی الْفَقَارِ لَتَصْعَقَنَّ صَعْقَةً لَا تُفِیقُ مِنْهَا حَتَّى یُنْفَخَ فِی الصُّورِ النَّفْخَةَ الَّتِی یَئِسْتَ مِنْهَا «کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ».

 


[1] . تَفْسِیرُهُ فِیهِ‏ الصَّمَدُ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ فَالْأَلِفُ دَلِیلٌ عَلَى إِنِّیَّتِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ ذَلِکَ تَنْبِیهٌ وَ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْکِ الْحَوَاسِّ وَ اللَّامُ دَلِیلٌ عَلَى إِلَهِیَّتِهِ بِأَنَّهُ هُوَ اللَّهُ وَ الْأَلِفُ وَ اللَّامُ مُدْغَمَانِ لَا یَظْهَرَانِ عَلَى اللِّسَانِ‏ وَ لَا یَقَعَانِ فِی السَّمْعِ وَ یَظْهَرَانِ فِی الْکِتَابَةِ دَلِیلَانِ عَلَى أَنَّ إِلَهِیَّتَهُ بِلُطْفِهِ خَافِیَةٌ لَا تُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا تَقَعُ فِی لِسَانِ وَاصِفٍ وَ لَا أُذُنِ سَامِعٍ لِأَنَّ تَفْسِیرَ الْإِلَهِ هُوَ الَّذِی أَلِهَ الْخَلْقُ عَنْ دَرْکِ مَاهِیَّتِهِ وَ کَیْفِیَّتِهِ بِحِسٍّ أَوْ بِوَهْمٍ لَا بَلْ هُوَ مُبْدِعُ الْأَوْهَامِ وَ خَالِقُ الْحَوَاسِّ وَ إِنَّمَا یَظْهَرُ ذَلِکَ عِنْدَ الْکِتَابَةِ دَلِیلٌ عَلَى أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَظْهَرَ رُبُوبِیَّتَهُ فِی إِبْدَاعِ الْخَلْقِ وَ تَرْکِیبِ أَرْوَاحِهِمُ اللَّطِیفَةِ فِی أَجْسَادِهِمُ الْکَثِیفَةِ فَإِذَا نَظَرَ عَبْدٌ إِلَى نَفْسِهِ لَمْ یَرَ رُوحَهُ کَمَا أَنَّ لَامَ الصَّمَدِ لَا تَتَبَیَّنُ وَ لَا تَدْخُلُ فِی حَاسَّةٍ مِنَ الْحَوَاسِّ الْخَمْسِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الْکِتَابَةِ ظَهَرَ لَهُ مَا خَفِیَ وَ لَطُفَ فَمَتَى تَفَکَّرَ الْعَبْدُ فِی مَاهِیَّةِ الْبَارِئِ وَ کَیْفِیَّتِهِ أَلِهَ فِیهِ وَ تَحَیَّرَ وَ لَمْ تُحِطْ فِکْرَتُهُ بِشَیْ‏ءٍ یَتَصَوَّرُ لَهُ لِأَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُ الصُّوَرِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى خَلْقِهِ ثَبَتَ لَهُ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُمْ وَ مُرَکِّبُ أَرْوَاحِهِمْ فِی أَجْسَادِهِمْ وَ أَمَّا الصَّادُ فَدَلِیلٌ عَلَى أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَادِقٌ وَ قَوْلَهُ صِدْقٌ وَ کَلَامَهُ صِدْقٌ وَ دَعَا عِبَادَهُ إِلَى اتِّبَاعِ الصِّدْقِ بِالصِّدْقِ وَ وَعَدَ بِالصِّدْقِ دَارَ الصِّدْقِ وَ أَمَّا الْمِیمُ فَدَلِیلٌ عَلَى مُلْکِهِ وَ أَنَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لَمْ یَزَلْ وَ لَا یَزَالُ وَ لَا یَزُولُ مُلْکُهُ وَ أَمَّا الدَّالُ فَدَلِیلٌ عَلَى دَوَامِ مُلْکِهِ وَ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَائِمٌ تَعَالَى عَنِ الْکَوْنِ وَ الزَّوَالِ بَلْ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ یُکَوِّنُ الْکَائِنَاتِ الَّذِی کَانَ بِتَکْوِینِهِ کُلُّ کَائِنٍ

[2] . ثُمَّ قَالَ الْبَاقِرُ ع الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلَیْنَا وَ وَفَّقَنَا لِعِبَادَتِهِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِی‏ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ. وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ وَ جَنَّبَنَا عِبَادَةَ الْأَوْثَانِ حَمْداً سَرْمَداً وَ شُکْراً وَاصِباً وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ یَقُولُ‏ لَمْ یَلِدْ عَزَّ وَ جَلَّ فَیَکُونَ لَهُ وَلَدٌ یَرِثُهُ‏ وَ لَمْ یُولَدْ فَیَکُونَ لَهُ وَالِدٌ یَشْرَکُهُ فِی رُبُوبِیَّتِهِ وَ مُلْکِهِ- وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ فَیُعَاوِنَهُ فِی سُلْطَانِه‏.