سفارش تبلیغ
صبا ویژن

133) سوره یونس (10) آیه7 أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّار

بسم الله الرحمن الرحیم

133) سوره یونس (10) آیه7 

أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُون‏

ترجمه

... آنان جایگاهشان آتش است به خاطر آنچه کسب می‌کرده‌اند.


شهادت امام صادق ع که بعد از انحرافات عظیمی که در عالم اسلام رخ داد، فرصتی به دست آورد تا تعالیم ناب اسلام را در میان شیعه و سنی بگستراند، تسلیت باد.

حدیث

1) امام صادق ع در روایتی طولانی حکایت سفر معراج پیامبر اکرم ص را از قول ایشان روایت می‌کنند. در جایی از این روایت آمده است:

سپس صدایی شنیدم که مرا سخت ترساند. جبرئیل گفت:

محمد! می‌شنوی؟

گفتم: بله!

فرمود: این صخره‌ای است که هفتاد سال قبل از لبه جهنم پرتاب کردم و الان متوقف شد. و رسول الله از آن پس تا زمانی که قبض روح شد، خنده از لبانش محو گردید.

سپس جبرئیل به صعود خود ادامه داد و من هم همراهش در صعود بودم تا به آسمان دنیا رسیدیم ...

هیچ فرشته‌ای را ملاقات نکردم مگر اینکه خندان و با روی باز از من استقبال کرد تا رسیدیم به فرشته‌ای از فرشتگان که مخلوقی عظیم‌تر از او که چنین زشت‌سیما و رویی غضبناک داشته باشد، ندیده بودم. پس او هم مانند دیگران بعثتم را تبریک گفت با این تفاوت که اصلا نمی‌خندید و هیچ خوش‌برخوردی و تبسمی که از سایر فرشتگان می دیدم، از او ندیدم. گفتم: جبرئیل! این کیست که من از او چنین ترسانم؟

گفت: ترس از او کاملا بجاست چنانکه همه ما از او می‌ترسیم؛ این «مالک»، نگهبان آتش [جهنم] است که تاکنون نخندیده و هیچگاه نخواهد خندید؛ از آن زمان که خداوند سرپرستی جهنم را به او سپرده، روز به روز غیض و غضبش بر دشمنان خدا و اهل معصیت او بیشتر می‌شود و خدا با او از آنان انتقام می‌گیرد؛ و اگر قرار بود در روی کسی قبل از تو ویا بعد از تو تبسم کند، حتما به تو تبسم می‌کرد؛ اما او هیچگاه نمی‌خندد.

پس به او سلام کردم و جواب سلامم را داد و مرا به بهشت بشارت داد.

پس به جبرئیل - که جبرئیل همان کسی است که خداوند در وصفش فرموده «اطاعت‌شده‌ای است که در آنجا مورد اعتماد است» (تکویر/21) - گفتم: آیا به او دستور نمی‌دهی که آتش [جهنم] را به من بنمایاند؟

پس جبرئیل به او گفت: مالک! آتش را به محمد نشان بده!

پس او پوشش آن را از رویش برداشت و دری از آن را باز کرد، پس لهیبی تیز و تند در آسمان فوران کرد، چنانکه رعشه بر من افتاد و گمان کردم که آنچه که دیدم مرا در برخواهد گرفت، پس به جبرئیل گفتم: به او بگو پوشش را بر رویش برگرداند.

پس به آن گفت: برگرد!

و آن به جایی که از آن بیرون آمده بود، برگشت...

تفسیر القمی، ج‏2، ص5

أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ جَاءَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ إِسْرَافِیلُ بِالْبُرَاقِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ...[1] ثُمَّ سَمِعْتُ صَوْتاً أَفْزَعَنِی- فَقَالَ جَبْرَئِیلُ أَ تَسْمَعُ یَا مُحَمَّدُ قُلْتُ نَعَمْ- قَالَ هَذِهِ صَخْرَةٌ قَذَفْتُهَا عَنْ شَفِیرِ جَهَنَّمَ مُنْذُ سَبْعِینَ عَاماً- فَهَذَا حِینَ اسْتَقَرَّتْ، قَالُوا فَمَا ضَحِکَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى قُبِضَ قَالَ فَصَعِدَ جَبْرَئِیلُ وَ صَعِدْتُ مَعَهُ إِلَى سَمَاءِ الدُّنْیَا ...[2] فَمَا لَقِیَنِی مَلَکٌ إِلَّا کَانَ ضَاحِکاً مُسْتَبْشِراً حَتَّى لَقِیَنِی مَلَکٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ- لَمْ أَرَ أَعْظَمَ خَلْقاً مِنْهُ کَرِیهَ الْمَنْظَرِ ظَاهِرَ الْغَضَبِ، فَقَالَ لِی مِثْلَ مَا قَالُوا مِنَ الدُّعَاءِ- إِلَّا أَنَّهُ لَمْ یَضْحَکْ- وَ لَمْ أَرَ فِیهِ مِنَ الِاسْتِبْشَارِ وَ مَا رَأَیْتُ مِمَّنْ ضَحِکَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ، فَقُلْتُ مَنْ هَذَا یَا جَبْرَئِیلُ فَإِنِّی قَدْ فَزِعْتُ فَقَالَ یَجُوزُ أَنْ تَفْزَعَ مِنْهُ، وَ کُلُّنَا نَفْزَعُ مِنْهُ هَذَا مَالِکٌ خَازِنُ النَّارِ لَمْ یَضْحَکْ قَطُّ وَ لَمْ یَزَلْ مُنْذُ وَلَّاهُ اللَّهُ جَهَنَّمَ یَزْدَادُ کُلَّ یَوْمٍ غَضَباً وَ غَیْظاً عَلَى أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ أَهْلِ مَعْصِیَتِهِ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ بِهِ مِنْهُمْ وَ لَوْ ضَحِکَ إِلَى أَحَدٍ قَبْلَکَ أَوْ کَانَ ضَاحِکاً لِأَحَدٍ بَعْدَکَ لَضَحِکَ إِلَیْکَ وَ لَکِنَّهُ لَا یَضْحَکُ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیَّ السَّلَامَ وَ بَشَّرَنِی بِالْجَنَّةِ، فَقُلْتُ لِجَبْرَئِیلَ وَ جَبْرَئِیلُ بِالْمَکَانِ الَّذِی وَصَفَهُ اللَّهُ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ، أَ لَا تَأْمُرُهُ أَنْ یُرِیَنِی النَّارَ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا مَالِکُ أَرِ مُحَمَّداً النَّارَ، فَکَشَفَ عَنْهَا غِطَاءَهَا وَ فَتَحَ بَاباً مِنْهَا، فَخَرَجَ مِنْهَا لَهَبٌ سَاطِعٌ فِی السَّمَاءِ وَ فَارَتْ- فَارْتَعَدَتْ حَتَّى ظَنَنْتُ لَیَتَنَاوَلُنِی مِمَّا رَأَیْتُ، فَقُلْتُ لَهُ یَا جَبْرَئِیلُ قُلْ لَهُ فَلْیَرُدَّ عَلَیْهَا غِطَاءَهَا فَأَمَرَهَا، فَقَالَ لَهَا ارْجِعِی- فَرَجَعَتْ إِلَى مَکَانِهَا الَّذِی خَرَجَتْ مِنْهُ..[3]

2) امام صادق ع از پدرانشان برای فرزندشان امام کاظم ع روایت کرده‌اند که رسول خدا فرمود:

[در روز قیامت] دستور داده می‌شود که افرادی را به جانب آتش ببرند و خداوند عز و جل به مالک (نگهبان جهنم) می‌فرماید:

به آتش بگو که پای آنها را نسوزاند که با آن به جانب مساجد می‌رفتند، و صورت آنها را نسوزاند که آنها خوب وضو می‌گرفتند، و دست‌های آنان را نسوزاند که آن را برای دعا بلند می‌کردند، و زبان آنان را نسوزاند که بسیار قرآن تلاوت می‌کردند!

نگهبان جهنم بدانها گوید:

ای بدبخت‌ها! شما چه حالی داشتید [با این کارهای خوبی که می‌کردید، چرا جهنمی شدید]؟

می‌گویند: ما [این کارها را] برای غیر خدا انجام می‌دادیم! پس به ما گفته شد: بروید پاداش‌تان را از همان کسی که برایش کار می‌کردید بگیرید!

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص224

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنِ الْعَمْرَکِیِّ الْخُرَاسَانِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یُؤْمَرُ بِرِجَالٍ إِلَى النَّارِ فَیَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ لِمَالِکٍ قُلْ لِلنَّارِ لَا تُحْرِقِی لَهُمْ أَقْدَاماً فَقَدْ کَانُوا یَمْشُونَ بِهَا إِلَى الْمَسَاجِدِ وَ لَا تُحْرِقِی لَهُمْ وُجُوهاً فَقَد کَانُوا یُسْبِغُونَ الْوُضُوءَ وَ لَا تُحْرِقِی لَهُمْ أَیْدِیاً فَقَدْ کَانُوا یَرْفَعُونَهَا بِالدُّعَاءِ وَ لَا تُحْرِقِی لَهُمْ أَلْسِنَةً فَقَدْ کَانُوا یُکْثِرُونَ تِلَاوَةَ الْقُرْآنِ قَالَ فَیَقُولُ لَهُمْ خَازِنُ النَّارِ یَا أَشْقِیَاءُ مَا کَانَ حَالُکُمْ قَالُوا کُنَّا نَعْمَلُ لِغَیْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقِیلَ لَنَا خُذُوا ثَوَابَکُمْ مِمَّنْ عَمِلْتُمْ لَهُمْ.[4]

3) امام سجاد ع در فرازی از دعای بعد از نماز شب، چنین از آتش جهنم به خدای خود پناه می‌بردند:

خدایا! به تو پناه می‌برم از آتشى که با آن بر هر که تو را نافرمانى کرد سخت گرفته‏اى، و هر که را از رضا و خشنودى تو دورى گزید وعده عذاب داده‏اى؛

و از آتشى که نورش ظلمت است، و آسانش دردناک، و دورش نزدیک؛

و از آتشى که پاره‏اى از آن پاره دیگر را می‌بلعد، و شعله‌هایش درهم می‌پیچد؛

و از آتشى که استخوان‏ها را می‌پوساند، و به اهل خود آب جوش می‌نوشاند؛

و از آتشى که نه آن کس را که زارى کند رها کند، و نه بر آن کس که از او ترحم جوید رحمت آورد؛ و توان آن ندارد که بر کسی که برایش فروتنى نماید و او را فرمانبردار شود تخفیف دهد، بلکه آنان را با دردناک‏ترین شکنجه و سخت‏ترین عقاب بگدازد.

خدایا! به تو پناه مى‏برم از کژدمهاى سهمناک آن، که دهانها گشوده‏اند؛ و از مارهاى دهشت افزاى آن، که نیشها آخته‏اند؛ و از آن آب جوشان که احشاء و امعاء دوزخیان را شرحه شرحه کند و دلهایشان را از جاى برکند.

خداوندا! از تو راهى مى‏جویم که از آن آتشم دور گرداند و واپس دارد.

صحیفه سجادیه، دعای 32

وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ بَعْدَ الْفَرَاغِ مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ لِنَفْسِهِ فِی الِاعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ:

...اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ نَارٍ تَغَلَّظْتَ بِهَا عَلَى مَنْ عَصَاکَ، وَ تَوَعَّدْتَ بِهَا مَنْ صَدَفَ عَنْ رِضَاکَ، وَ مِنْ نَارٍ نُورُهَا ظُلْمَةٌ، وَ هَیِّنُهَا أَلِیمٌ، وَ بَعِیدُهَا قَرِیبٌ، وَ مِنْ نَارٍ یَأْکُلُ بَعْضَهَا بَعْضٌ، وَ یَصُولُ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ؛ وَ مِنْ نَارٍ تَذَرُ الْعِظَامَ رَمِیماً، وَ تَسقِی أَهْلَهَا حَمِیماً، وَ مِنْ نَارٍ لَا تُبْقِی عَلَى مَنْ تَضَرَّعَ إِلَیْهَا، وَ لَا تَرْحَمُ مَنِ اسْتَعْطَفَهَا، وَ لَا تَقْدِرُ عَلَى التَّخْفِیفِ عَمَّنْ خَشَعَ لَهَا وَ اسْتَسْلَمَ إِلَیْهَا تَلْقَى سُکَّانَهَا بِأَحَرِّ مَا لَدَیْهَا مِنْ أَلِیمِ النَّکَالِ وَ شَدِیدِ الْوَبَالِ‏؛ وَ أَعُوذُ بِکَ مِنْ عَقَارِبِهَا الْفَاغِرَةِ أَفْوَاهُهَا، وَ حَیَّاتِهَا الصَّالِقَةِ بِأَنْیَابِهَا، وَ شَرَابِهَا الَّذِی یُقَطِّعُ أَمْعَاءَ وَ أَفْئِدَةَ سُکَّانِهَا، وَ یَنْزِعُ قُلُوبَهُمْ، وَ أَسْتَهْدِیکَ لِمَا بَاعَدَ مِنْهَا، وَ أَخَّرَ عَنْهَا...[5]

تدبر

1) «أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُون»: «مأوی» به محلی گویند که انسان برای آرامش و سکونت خود بدان پناه می‌برد. در ادبیات عامیانه، به کسی که زندگی و اموراتش پشتوانه محکمی ندارد، می گویند: «خانه‌اش رو هواست». اما وضع کسانی که امیدی به دیدار خدا ندارند و به دنیا دلخوش کرده‌اند از این هم بدتر است: آنها «خانه‌شان آتش است». آنکه خانه‌اش رو هواست، مشکلش فقط این است که تکیه‌گاه مطمئنی ندارد؛ اما کسی که خانه‌اش آتش باشد، هرچیزی هم که به خیال خود کاسبی کرده، سوخت می‌شود. در واقع هم خودش و هم همه اندوخته‌هایش مفت نمی‌ارزد و فقط به درد سوختن می‌خورد؛ به قول خواجه نصیرالدین طوسی:

افسوس هر آنچه برده‌ام، باختنی است

بشناخته‌ها تمام نشناختنی است

برداشته‌ام هر آنچه باید بگذاشت

بگذاشته‌ام هر آنچه برداشتنی است

2) «...النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُون»: چرا مهمترین عذاب دنیاپرستان، آتش است؟ شاید بدین جهت که آنچه آنها را جهنمی می‌کند، پوچ و باطل بودن کارها و دلبستگی‌هایشان است و آتش چیزی است که هر چیزی را می‌سوزاند و پوچ و باطل می‌کند. پس آنها را در آتش می‌اندازند تا بدانند آنچه کسب کرده‌اند، باطل و پوچ است.

دقت شود که فرمود: این آتش، «به خاطر آنچه کسب می‌کرده‌اند» است. (توضیح بیشتر در: هود/16، جلسه51، تدبر2 و 3؛ و حدید/15، جلسه78، تدبر4 و 5)

3) «... مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُون»: تعبیر «کانوا» وقتی قبل از فعل مضارع می‌آید، نشان دهنده یک روال همیشگی است. این گونه نیست هرکس گاه در زندگی‌اش به دنیا گرایید، حتما چنین عذابی دارد؛ بحث آیه درباره کسانی است که روال زندگی‌شان را بر اساس دنیامداری و بی‌اعتنایی به لقاءالله پایه‌ریزی کرده‌اند. ما ان‌شاءالله این گونه نیستیم؛ اما باید مواظب بود؛ اگر غفلت از نشانه‌ها (که در آیه قبل بر آن تاکید شد) ادامه یابد، بعید نیست کار و بار ما هم بدینجا برسد.

فلسفه ریزش‌ها در فضاهای انقلابی، (چه در صدر اسلام، و چه در انقلاب خودمان) همین دنیازدگی تدریجی است که اگر کسی بدان گرفتار شد و دلخوشی و امیدش از سمت و سوی لقاءالله، به جانب لذت‌های دنیا درغلطید، دیگر امیدی به او نخواهد بود.



[1] . فَأَخَذَ وَاحِدٌ بِاللِّجَامِ وَ وَاحِدٌ بِالرِّکَابِ- وَ سَوَّى الْآخَرُ عَلَیْهِ ثِیَابَهُ- فَتَضَعْضَعَتِ الْبُرَاقُ فَلَطَمَهَا جَبْرَئِیلُ ثُمَّ قَالَ لَهَا اسْکُنِی یَا بُرَاقُ فَمَا رَکِبَکِ نَبِیٌّ قَبْلَهُ وَ لَا یَرْکَبُکِ بَعْدَهُ مِثْلُهُ- قَالَ فَرَقَّتْ بِهِ وَ رَفَعَتْهُ ارْتِفَاعاً لَیْسَ بِالْکَثِیرِ- وَ مَعَهُ جَبْرَئِیلُ یُرِیهِ الْآیَاتِ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ- قَالَ فَبَیْنَا أَنَا فِی مَسِیرِی- إِذْ نَادَى مُنَادٍ عَنْ یَمِینِی یَا مُحَمَّدُ فَلَمْ أُجِبْهُ وَ لَمْ أَلْتَفِتْ إِلَیْهِ- ثُمَّ نَادَانِی مُنَادٍ عَنْ یَسَارِی یَا مُحَمَّدُ فَلَمْ أُجِبْهُ وَ لَمْ أَلْتَفِتْ إِلَیْهِ- ثُمَّ اسْتَقْبَلَتْنِی امْرَأَةٌ کَاشِفَةٌ عَنْ ذِرَاعَیْهَا وَ عَلَیْهَا مِنْ کُلِّ زِینَةِ الدُّنْیَا- فَقَالَتْ یَا مُحَمَّدُ انْظُرْنِی حَتَّى أُکَلِّمَکَ- فَلَمْ أَلْتَفِتْ إِلَیْهَا ثُمَّ سِرْتُ فَسَمِعْتُ صَوْتاً أَفْزَعَنِی- فَجَاوَزْتُ بِهِ فَنَزَلَ بِی جَبْرَئِیلُ، فَقَالَ صَلِّ فَصَلَّیْتُ فَقَالَ أَ تَدْرِی أَیْنَ صَلَّیْتَ فَقُلْتُ لَا- فَقَالَ صَلَّیْتَ بِطَیْبَةَ وَ إِلَیْهَا مُهَاجَرَتُکَ، ثُمَّ رَکِبْتُ فَمَضَیْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ- ثُمَّ قَالَ لِی انْزِلْ وَ صَلِّ فَنَزَلْتُ وَ صَلَّیْتُ، فَقَالَ لِی أَ تَدْرِی أَیْنَ‏ صَلَّیْتَ فَقُلْتُ لَا، فَقَالَ صَلَّیْتَ بِطُورِ سَیْنَاءَ حَیْثُ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلِیماً ثُمَّ رَکِبْتُ فَمَضَیْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ- ثُمَّ قَالَ لِی انْزِلْ فَصَلِّ فَنَزَلْتُ وَ صَلَّیْتُ- فَقَالَ لِی أَ تَدْرِی أَیْنَ صَلَّیْتَ فَقُلْتُ لَا، قَالَ صَلَّیْتَ فِی بَیْتِ لَحْمٍ بِنَاحِیَةِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ، حَیْثُ وُلِدَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ ع ثُمَّ رَکِبْتُ فَمَضَیْنَا حَتَّى انْتَهَیْنَا إِلَى بَیْتِ الْمَقْدِسِ فَرَبَطْتُ الْبُرَاقَ بِالْحَلْقَةِ الَّتِی کَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ تَرْبِطُ بِهَا- فَدَخَلْتُ الْمَسْجِدَ وَ مَعِی جَبْرَئِیلُ إِلَى جَنْبَیِ فَوَجَدْنَا إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى وَ عِیسَى فِیمَنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ قَدْ جُمِعُوا إِلَیَّ وَ أَقَمْتُ الصَّلَاةَ وَ لَا أَشُکُّ إِلَّا وَ جَبْرَئِیلُ اسْتَقْدَمَنَا، فَلَمَّا اسْتَوَوْا أَخَذَ جَبْرَئِیلُ ع بِعَضُدِی- فَقَدَّمَنِی فَأَمَّمْتُهُمْ وَ لَا فَخْرَ، ثُمَّ أَتَانِی الْخَازِنُ بِثَلَاثِ أَوَانِی، إِنَاءٌ فِیهِ لَبَنٌ وَ إِنَاءٌ فِیهِ مَاءٌ وَ إِنَاءٌ فِیهِ خَمْرٌ، فَسَمِعْتُ قَائِلًا یَقُولُ إِنْ أَخَذَ الْمَاءَ غَرِقَ وَ غَرِقَتْ أُمَّتُهُ، وَ إِنْ أَخَذَ الْخَمْرَ غَوَى وَ غَوَتْ أُمَّتُهُ- وَ إِنْ أَخَذَ اللَّبَنَ هُدِیَ وَ هُدِیَتْ أُمَّتُهُ، فَأَخَذْتُ اللَّبَنَ فَشَرِبْتُ مِنْهُ- فَقَالَ جَبْرَئِیلُ هُدِیتَ وَ هُدِیَتْ أُمَّتُکَ- ثُمَّ قَالَ لِی مَا ذَا رَأَیْتَ فِی مَسِیرِکَ فَقُلْتُ نَادَانِی مُنَادٍ عَنْ یَمِینِی فَقَالَ لِی أَ وَ أَجَبْتَهُ فَقُلْتُ لَا وَ لَمْ أَلْتَفِتْ إِلَیْهِ، فَقَالَ ذَاکَ دَاعِی الْیَهُودِ لَوْ أَجَبْتَهُ لَتَهَوَّدَتْ أُمَّتُکَ مِنْ بَعْدِکَ- ثُمَّ قَالَ مَا ذَا رَأَیْتَ فَقُلْتُ نَادَانِی مُنَادٍ عَنْ یَسَارِی فَقَالَ أَ وَ أَجَبْتَهُ فَقُلْتُ لَا وَ لَمْ أَلْتَفِتْ إِلَیْهِ، فَقَالَ ذَاکَ دَاعِی النَّصَارَى لَوْ أَجَبْتَهُ لَتَنَصَّرَتْ أُمَّتُکَ مِنْ بَعْدِکَ ثُمَّ قَالَ مَا ذَا اسْتَقْبَلَکَ فَقُلْتُ لَقِیتُ امْرَأَةً کَاشِفَةً عَنْ ذِرَاعَیْهَا- عَلَیْهَا مِنْ کُلِّ زِینَةٍ- فَقَالَتْ یَا مُحَمَّدُ انْظُرْنِی حَتَّى أُکَلِّمَکَ، فَقَالَ لِی أَ فَکَلَّمْتَهَا فَقُلْتُ لَمْ أُکَلِّمْهَا وَ لَمْ أَلْتَفِتْ إِلَیْهَا، فَقَالَ تِلْکَ الدُّنْیَا- وَ لَوْ کَلَّمْتَهَا لَاخْتَارَتْ أُمَّتُکَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ،

[2] . وَ عَلَیْهَا مَلَکٌ یُقَالُ لَهُ إِسْمَاعِیلُ‏ وَ هُوَ صَاحِبُ الْخَطْفَةِ الَّتِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ» وَ تَحْتَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ- تَحْتَ کُلِّ مَلَکٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ، فَقَالَ یَا جَبْرَئِیلُ مَنْ هَذَا مَعَکَ فَقَالَ: مُحَمَّدٌ ص قَالَ أَ وَ قَدْ بُعِثَ قَالَ نَعَمْ- فَفَتَحَ الْبَابَ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ عَلَیَّ- وَ اسْتَغْفَرْتُ لَهُ وَ اسْتَغْفَرَ لِی- وَ قَالَ مَرْحَباً بِالْأَخِ النَّاصِحِ وَ النَّبِیِّ الصَّالِحِ وَ تَلَقَّتْنِی الْمَلَائِکَةُ حَتَّى دَخَلْتُ سَمَاءَ الدُّنْیَا

[3] . درباره جایگاه افراد در جهنم این روایت نیز قابل توجه است:

حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً إِلَّا جَعَلَ لَهُ فِی الْجَنَّةِ مَنْزِلًا- وَ فِی النَّارِ مَنْزِلًا- فَإِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ نَادَى مُنَادٍ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ أَشْرِفُوا- فَیُشْرِفُونَ عَلَى أَهْلِ النَّارِ وَ تُرْفَعُ لَهُمْ مَنَازِلُهُمْ فِیهَا- ثُمَّ یُقَالُ لَهُمْ هَذِهِ مَنَازِلُکُمُ- الَّتِی لَوْ عَصَیْتُمُ اللَّهَ لَدَخَلْتُمُوهَا یَعْنِی النَّارَ قَالَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً مَاتَ فَرَحاً- لَمَاتَ أَهْلُ الْجَنَّةِ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ فَرَحاً- لِمَا صُرِفَ عَنْهُمْ مِنَ الْعَذَابِ، ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ یَا أَهْلَ النَّارِ ارْفَعُوا رُءُوسَکُمْ فَیَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ فَیَنْظُرُونَ مَنَازِلَهُمْ فِی الْجَنَّةِ وَ مَا فِیهَا مِنَ النَّعِیمِ- فَیُقَالُ لَهُمْ هَذِهِ مَنَازِلُکُمُ- الَّتِی لَوْ أَطَعْتُمْ رَبَّکُمْ لَدَخَلْتُمُوهَا- قَالَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً مَاتَ حُزْناً- لَمَاتَ أَهْلُ النَّارِ حُزْناً- فَیُورَثُ هَؤُلَاءِ مَنَازِلَ هَؤُلَاءِ- وَ یُورَثُ هَؤُلَاءِ مَنَازِلَ هَؤُلَاءِ- وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ.

تفسیر القمی، ج‏2، ص89

[4] روایتی دیگر درباره وضعیت جهنمیان:

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ أَبِی هَمَّامٍ إِسْمَاعِیلَ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدِ بْنِ غَزْوَانَ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: تُکَلِّمُ النَّارُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثَلَاثَةً أَمِیراً وَ قَارِئاً وَ ذَا ثَرْوَةٍ مِنَ الْمَالِ فَتَقُولُ لِلْأَمِیرِ یَا مَنْ وَهَبَ اللَّهُ لَهُ سُلْطَاناً فَلَمْ یَعْدِلْ فَتَزْدَرِدُهُ کَمَا یَزْدَرِدُ الطَّیْرُ حَبَّ السِّمْسِمِ وَ تَقُولُ لِلْقَارِئِ یَا مَنْ تَزَیَّنَ لِلنَّاسِ وَ بَارَزَ اللَّهَ بِالْمَعَاصِی فَتَزْدَرِدُهُ وَ تَقُولُ لِلْغَنِیِّ یَا مَنْ وَهَبَ اللَّهُ لَهُ دُنْیَا کَثِیرَةً وَاسِعَةً فَیْضاً وَ سَأَلَهُ الْفَقِیرُ الْیَسِیرَ قَرْضاً فَأَبَى إِلَّا بُخْلًا فَتَزْدَرِدُهُ.

الخصال، ج‏1، ص111

[5] در هشدار نسبت به نار جهنم این روایات هم قابل توجه است که برای رعایت اختصار نیاوردم:

1) و بدانید! که این پوست نازک را بر آتش سوزان شکیبایى نیست، پس بر خویشتن رحمت آرید، شما- توان- خود را در مصیبتهاى این جهان آزمودید، آیا ندیدید از خارى که بر یکى از شما خلد، چگونه زارى کند، و یا به سر در افتادگى، که خون آلودش گرداند، و یا ریگ تفته که او را بسوزاند؟ تا چه رسد که میان دو طبقه از آتش بود سوزان، همخوابه او سنگ، و همنشینش شیطان. آیا مى‏دانید چون مالک بر آتش دوزخ خشم آرد، به خاطر خشم وی برخى از آن برخى دیگر را خرد کنند، و چون بانگ بر آن زند، از شدت بانگ او میان درهاى دوزخ یورش برند؟

اى پیر سالخورده‌ای که پیرى در تو راه یافته! چگونه‏اى آن گاه که طوقهاى از آتش تافته، گرد گردنت افتد، و غلهایى که گردن و دستها را به هم فرو برد، چنانکه گوشت بازوها را بخورد؟

پس خدا را، خدا را، اى گروه بندگان! حال که سالم و تندرستید نه بیمار، و در گشایش هستید نه به تنگى دچار، در رهاییِ خود بکوشید، پیش از آنکه آنچه در گرو است بگیرند و از شما توبه نپذیرند.

نهج‌البلاغه، ترجمه شهیدی [با اندکی تغییر]، ص195

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ لِهَذَا الْجِلْدِ الرَّقِیقِ صَبْرٌ عَلَى النَّارِ فَارْحَمُوا نُفُوسَکُمْ فَإِنَّکُمْ قَدْ جَرَّبْتُمُوهَا فِی مَصَائِبِ الدُّنْیَا أَ فَرَأَیْتُمْ جَزَعَ أَحَدِکُمْ مِنَ الشَّوْکَةِ تُصِیبُهُ وَ الْعَثْرَةِ تُدْمِیهِ وَ الرَّمْضَاءِ تُحْرِقُهُ فَکَیْفَ إِذَا کَانَ بَیْنَ طَابَقَیْنِ مِنْ نَارٍ ضَجِیعَ حَجَرٍ وَ قَرِینَ شَیْطَانٍ أَ عَلِمْتُمْ أَنَّ مَالِکاً إِذَا غَضِبَ عَلَى النَّارِ حَطَمَ بَعْضُهَا بَعْضاً لِغَضَبِهِ وَ إِذَا زَجَرَهَا تَوَثَّبَتْ بَیْنَ أَبْوَابِهَا جَزَعاً مِنْ زَجْرَتِهِ أَیُّهَا الْیَفَنُ الْکَبِیرُ الَّذِی قَدْ لَهَزَهُ الْقَتِیرُ کَیْفَ أَنْتَ إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ وَ نَشِبَتِ الْجَوَامِعُ حَتَّى أَکَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ فَاللَّهَ اللَّهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِی الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ وَ فِی الْفُسْحَةِ قَبْلَ الضِّیقِ فَاسْعَوْا فِی فَکَاکِ رِقَابِکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا.

نهج‌البلاغه، خطبه183

2) ... فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِیدٌ وَ حَرُّهَا شَدِیدٌ وَ عَذَابُهَا جَدِیدٌ دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ وَ لَا تُسْمَعُ فِیهَا دَعْوَةٌ وَ لَا تُفَرَّجُ فِیهَا کُرْبَةٌ وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ یَشْتَدَّ خَوْفُکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ أَنْ یَحْسُنَ ظَنُّکُمْ بِهِ فَاجْمَعُوا بَیْنَهُمَا فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا یَکُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ وَ إِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللَّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلَّه‏...

نهج البلاغة مِنْ عَهْدٍ لَهُ ع إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ (نامه 27)

3) الْحَسَنُ بْنُ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِنَّ نَارَکُمْ هَذِهِ لَجُزْءٌ مِنْ سَبْعِینَ جُزْءاً مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ وَ لَقَدْ أُطْفِئَتْ سَبْعِینَ مَرَّةً بِالْمَاءِ ثُمَّ الْتَهَبَتْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمَا اسْتَطَاعَ آدَمِیٌّ أَنْ یُطِیقَهَا [یُطْفِئَهَا] إِذَا الْتَهَبَتْ وَ إِنَّهُ لَیُؤْتَى بِهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ حَتَّى تُوضَعَ عَلَى النَّارِ فَتَصْرَخُ صَرْخَةً [مَا] لَا یَبْقَى مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ إِلَّا جَثَا عَلَى رُکْبَتَیْهِ [لِرُکْبَتَیْهِ‏] فَزَعاً مِنْ صَرْخَتِهَا.

الزهد (حسین بن سعید کوفی اهوازی، قرن3)، ص101 (در تفسیر القمی، ج‏1، ص366 این روایت از امام صادق ع روایت شده است)

 


132) سوره یونس (10) آیه7 إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُون

بسم الله الرحمن الرحیم

132) سوره یونس (10) آیه7 

إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ

ترجمه

بیقین، کسانی که امیدی به دیدار ما ندارند و به زندگی دنیا رضایت داده و بدان اطمینان کرده‌اند و کسانی که ایشان از آیات ما غافلند، ...

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لِقاءَ» از ماده «لقی» می‌باشد[1] که به معنای مواجهه و مقابل هم قرار گرفتن و به هم رسیدن است؛ و لقاء همان ملاقات است (مفردات/754) و برخی توضیح داده‌اند که در لقی دو قید لحاظ شده است: مقابل هم بودن و ارتباط داشتن، و دیدار و مواجهه و به هم رسیدن از آثار این معناست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم10/ 228)

حدیث

1) یکی از اصحاب امام صادق ع می‌گوید به ایشان گفتم: خدا به شما خیر دهد؛ آیا واقعا چنین است که کسی که لقاءالله را دوست دارد خدا ملاقات او را دوست دارد و کسی که از لقاءالله بیزار است، خدا هم از دیدار او بیزار است؟ [این متن حدیث نبوی است[2]]

فرمود: بله.

گفتم: به خدا قسم ما از مرگ می‌ترسیم؟!

فرمود: آن گونه که فکر کرده‌ای نیست. آن که گفته شد مربوط به لحظه دیدن [مرگ] است؛ هنگامی که آنچه را که دوست دارد دید، آنگاه هیچ چیزی برایش محبوبتر از آن نیست که بخواهد آن را ترجیح دهد؛ و خدا دیدار او را دوست دارد و او هم در آن هنگام لقاء الله را دوست دارد؛ و هنگامی هم که آنچه ناخوشایند دارد ببیند، هیچ چیزی نزد او منفورتر از لقاءالله نیست و خدا هم دیدار او را مبغوض می‌دارد.

[یعنی، معیار این نیست که الان از مرگ نترسد؛ بلکه لحظه مرگ وقتی با حقیقت مواجه شد، آن موقع است که معلوم می‌شود لقاء الله را دوست دارد یا نه؛ و مومن واقعی، الان ممکن است از مرگ بترسد اما در لحظه مرگ چیزهایی می‌بیند که مرگ را از هر چیزی بیشتر دوست خواهد داشت.]

الکافی، ج‏3، ص134؛ معانی الأخبار، ص236

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ جَمِیعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ لِقَاءَ اللَّهِ أَبْغَضَ اللَّهُ لِقَاءَهُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَوَ اللَّهِ إِنَّا لَنَکْرَهُ الْمَوْتَ فَقَالَ لَیْسَ ذَلِکَ حَیْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا ذَلِکَ عِنْدَ الْمُعَایَنَةِ إِذَا رَأَى مَا یُحِبُّ فَلَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ یَتَقَدَّمَ وَ اللَّهُ تَعَالَى یُحِبُّ لِقَاءَهُ وَ هُوَ یُحِبُّ لِقَاءَ اللَّهِ حِینَئِذٍ وَ إِذَا رَأَى مَا یَکْرَهُ فَلَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَبْغَضَ إِلَیْهِ مِنْ لِقَاءِ اللَّهِ وَ اللَّهُ یُبْغِضُ لِقَاءَهُ.

2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

و جایگاه خودتان نزد خدا را به خاطر این دنیای حقیر نادیده نگیرید؛ بدانچه خدا به شما دستور داده، درآویزید، که در این صورت، بین هریک از شما و اینکه به وضعیتی برسد که به حالش غبطه خورند و آنچه دوست دارد ببیند فاصله‌ای نیست مگر اینکه محضر رسول خدا را درک ‌کند؛ و آنچه نزد خداست بهتر و باقی‌ماندنی‌تر است و آنگاه است که بشارت به او برسد و چشمش روشن شود و لقاء الله را دوست داشته باشد.

تحف العقول، ص105

و روی عن أمیر المؤمنین‏ آدابه ع لأصحابه و هی أربعمائة باب للدین و الدنیا ... وَ لَا تَکْذِبُوا أَنْفُسَکُمْ فِی مَنْزِلَتِکُمْ عِنْدَ اللَّهِ بِالْحَقِیرِ مِنَ الدُّنْیَا تَمَسَّکُوا بِمَا أَمَرَکُمُ اللَّهُ بِهِ- فَمَا بَیْنَ أَحَدِکُمْ وَ بَیْنَ أَنْ یَغْتَبِطَ وَ یَرَى مَا یُحِبُّ إِلَّا أَنْ یَحْضُرَهُ رَسُولُ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏ وَ تَأْتِیهِ الْبِشَارَةُ وَ اللَّهِ فَتَقَرُّ عَیْنُهُ وَ یُحِبُّ لِقَاءَ اللَّه‏.

3) امام باقر ع فرمود:

نصرتی از جانب خدا بر حسین بن علی ع نازل شد و این نصرت بین آسمان و زمین بود؛ و آنگاه ایشان مخیر شد بین نصرت و لقاء الله؛ و ایشان لقاء الله را برگزیدند.

 الکافی، ج‏1، ص465

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

لَمَّا نَزَلَ النَّصْرُ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ حَتَّى کَانَ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ خُیِّرَ النَّصْرَ أَوْ لِقَاءَ اللَّهِ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ.

4) امیرالمومنین ع در فرازی از نامه‌ای که خطاب به مردم مصر نوشته و همراه مالک اشتر برای آنها فرستادند، فرموده‌اند:

به خدا اگر تنها آنان را مى‏دیدم، و آنان زمین را پر مى‏کردند، نه باک داشتم و نه مى‏هراسیدم، که من بر گمراهى آنان و رستگارى خود نیک آگاهم و با یقین از جانب پروردگار همراه، و من آرزومند دیدار خدایم و پاداش نیک او را مى‏پایم؛

لیکن دریغم آید که بیخردان و تبهکاران این امّت حکمرانى را به دست آرند، و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را به خدمت گمارند، و با پارسایان در پیکار باشند و فاسقان را یار، چه از آنان کسى است که در میان شما شراب نوشید و حد اسلام بر او جارى گردید، و از آنان کسى است که به اسلام نگروید تا بخششهایى بدو عطا گردید، و اگر نه از حکومت اینان بر شما مى‏ترسیدم، شما را بر نمى‏انگیختم و سرزنشتان نمى‏کردم، و به فراهم آمدنتان نمى‏خواندم، و آن هنگام که سر باز زدید و سستى گرفتید رهاتان مى‏کردم.

نمى‏بینید بر مرزهاى شما دست افکنده‏اند و شهرهاتان گشوده است و کشورهاتان ربوده. در شهرهاتان جنگ برقرار- و دشمن با شما در پیکار- خداتان بیامرزاد! گروه گروه روى به جنگ دشمنتان نهید و در خانه‏ها و شهرهاتان‏ درنگ مکنید، که به ستم گرفتار شوید و به خوارى دچار، بهره‏تان کم مقدار.

همانا جنگجو بیدار است، و آنکه بخواب رود چشمى پى او باز و هشیار. و السّلام.

نهج البلاغ، نامه62، ترجمه شهیدى، ص348

إِنِّی وَ اللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ وَ إِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَ الْهُدَى الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَى بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَ یَقِینٍ مِنْ رَبِّی وَ إِنِّی إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ [لِحُسْنِ‏] حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَکِنَّنِی آسَى أَنْ یَلِیَ [هَذِهِ الْأُمَّةَ] أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ فَلَوْ لَا ذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ وَ تَأْنِیبَکُمْ وَ جَمْعَکُمْ وَ تَحْرِیضَکُمْ وَ لَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِکُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَ إِلَى أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَى مَمَالِکِکُمْ تُزْوَى وَ إِلَى بِلَادِکُمْ تُغْزَى انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّکُمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبَوَّءُوا بِالذُّلِّ وَ یَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ وَ السَّلَامُ.

5) امیرالمومنین ع در پاسخ شخصی که در مورد برخی آیات قرآن در مورد لقاءالله به شبهه افتاده بود، فرمود:

اما اینکه فرمود «بلکه آنها به لقاء پروردگارشان کافرند» (سجده/10) منظورش برانگیخته شدن [در قیامت] است و خدا آن را لقاء خود نامید

و همین طور در مورد مومنین فرمود «کسانی که ظن دارند که پروردگارشان را ملاقات می‌کنند» (بقره/46) منظورش این است که یقین دارند که برانگیخته و محشور می‌شوند و مورد محاسبه قرار می‌گیرند و با ثواب و عقاب جزا داده می‌شوند، «ظن» در اینجا به معنای یقین خاص است؛

و همچنین است این سخن خدا که «پس هرکه امید به لقاء پروردگارش دارد باید که عملی صالح انجام دهد» (کهف/110) و این آیه که «هرکه امید به لقاء الله دارد [بداند] که مهلت خدا حتما سر می‌رسد» (عنکبوت/5) یعنی هرکه ایمان دارد که برانگیخته خواهد شد بداند که وعده ثواب و عقاب خدا حتما خواهد آمد؛ پس لقاء در اینجا به معنای دیدن نیست بلکه به معنای برانگیخته شدن است؛ پس هرآنچه در کل کتاب الله درباره لقاء خدا آمده را بفهم که منظورش برانگیخته شدن است؛

و همچنین این آیه که فرمود: «تحیت‌گویی آنها در روزی که او را ملاقات می‌کنند، سلام [سلامتی] است» (احزاب/44) یعنی در روزی که برانگیخته می‌شوند، ایمان از قلبهای آنها زدوده نخواهد شد.

گفت: عقده مرا گشودی خدا مشکلاتت را حل کند یا امیرالمومنین!

التوحید (للصدوق)، ص267

فَقَالَ ع ... فَأَمَّا قَوْلُهُ «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ» یَعْنِی الْبَعْثَ فَسَمَّاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِقَاءَهُ وَ کَذَلِکَ ذِکْرُ الْمُؤْمِنِینَ «الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» یَعْنِی یُوقِنُونَ أَنَّهُمْ یُبْعَثُونَ وَ یُحْشَرُونَ وَ یُحَاسَبُونَ وَ یُجْزَوْنَ بِالثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ فَالظَّنُّ هَاهُنَا الْیَقِینُ خَاصَّةً وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» وَ قَوْلُهُ «مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ» یَعْنِی مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مَبْعُوثٌ فَإِنَّ وَعْدَ اللَّهِ لَآتٍ مِنَ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ فَاللِّقَاءُ هَاهُنَا لَیْسَ بِالرُّؤْیَةِ وَ اللِّقَاءُ هُوَ الْبَعْثُ فَافْهَمْ جَمِیعَ مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنْ لِقَائِهِ فَإِنَّهُ یَعْنِی بِذَلِکَ الْبَعْثَ وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ» یَعْنِی أَنَّهُ لَا یَزُولُ الْإِیمَانُ عَنْ قُلُوبِهِمْ یَوْمَ یُبْعَثُونَ قَالَ فَرَّجْتَ عَنِّی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْکَ فَقَدْ حَلَلْتَ عَنِّی عُقْدَة ...[3]                       

تدبر

1) «إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ»:

مرگ، به تعبیر امام صادق ع، یقینی‌ترین واقعیتی است که همه نسبت به آن مانند امری مشکوک برخورد می‌کنند! (خصال1/ 14)[4] یعنی هیچکس تردید ندارد که بالاخره روزی خواهد مرد، اما اغلب ما به گونه‌ای به زندگی دنیا رضایت داده و بدان دلبسته و آرامش خود را در آن می‌جوییم، که گویی هیچگاه نمی‌میریم!

اما چرا چنین است؟

علامه طباطبایی معتقد است که در این آیه، دو جمله‌ی «به زندگی دنیا رضایت داده و بدان اطمینان کرده‌اند» در مقام تفسیر جمله اول «امیدی به دیدار ما ندارند» است. (المیزان10/ 15)

یعنی علت اینکه ما این گونه به دنیا چسبیده‌ایم این است که ملاقات خدا را جدی نگرفته، و امیدی بدان نداریم؟ در واقع، خودمان را دست کم می‌گیریم! باورمان نمی‌شود که ما را برای دیدار خدا آفریده‌اند؛ فلسفه آفرینش ما، و در نتیجه، فلسفه زندگی ما عبودیت بود (ذاریات/56، جلسه125) که باطن این عبودیت، آن بود که مشمول رحمت ویژه خدا شویم (هود/118-119، جلسه 127، تدبر2) و این رحمت ویژه خدا، توفیق لقاءالله است.

اما ما باورمان نمی‌شود که ما را برای لقاءالله آفریده‌اند؛ لذا امیدی به لقاء الله نداریم؛ لذا به زندگی پرمشکل دنیا دل‌خوش کرده و خوشی و آرامش را در آن می‌جوییم.

شاید ادامه آیه هم دارد دلیل دیگری برای این وضعیت ما بیان می‌کند: «ایشان از نشانه‌های ما غافلند» :

خداوند همه عالم را نشانه آفرید تا کسی که مومن است با این علائم و نشانه‌ها، راه را بیابد (جاثیه/3، جلسه124، تدبر2). ولی کسی که این نشانه‌ها را جدی نمی‌گیرد و از آنها غفلت می‌کند، طبیعی است که همه هم و غمش زندگی دنیا می‌شود.

پس چه کنیم:

این آیه خیلی ساده، با نشان دادن اشتباه گمراهان، دو راه حل پیش روی ما می‌گذارد:

1. باور داشته باشیم که ما توانایی و حق لقاء الله را داریم. اگر باور کنیم، امید به لقاء الله پیدا می‌کنیم، و اگر امید پیدا کنیم به سمت آن حرکت می‌کنیم.

2. همه عالم نشانه است. نشانه‌های خدا را در این مسیر جدی بگیریم.

2) «لا یَرْجُونَ لِقاءَنا» ما می‌دانیم که می‌میریم؛ اما از مرگ می‌ترسیم. چرا؟ چون آن را پایان کار می‌بینیم، نه گام نهادن در وادی دیدار یار. اگر کسی واقعا مومن به خدا شد، ممکن است که به خاطر ناآشنایی با مرگ و پس از آن، همچنان از مرگ بترسد، اما، لحظه مرگ که ایمانش به دادش می‌رسد، از شوق لقای پروردگار، لحظه‌ای در رفتن درنگ نمی‌کند (حدیث1 و 2 را یکبار دیگر بخوانید)

وقتی کسی مرگ را لقاء الله می‌بیند، فریاد برمی‌آورد که «به خدا سوگند، انس پسر ابوطالب به مرگ، بسیار بیش از انس کودک با سینه مادر است» (نهج‌البلاغه، خطبه5)[5]

مرگ اگر مرد است آید پیش من

تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ

من از او جانی برم بی‌رنگ و بو

او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ (دیوان شمس، غزل 1326)

http://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh1326/

3) «رَضُوا + بِـ + الْحَیاةِ الدُّنْیا» و «اطْمَأَنُّوا + بِـ + ها»: هر انسانی دنبال رضایت خاطر و آرامش است؛ و دل می‌دهد به هرکه او را واقعا به این دو برساند. مهم این است که بداند این دو «به وسیله» حیات دنیا حاصل نمی‌شود؛ بلکه اطمینان و آرامش تنها با یاد خدا (رعد/28) و زندگی رضایتمندانه (عیشة راضیة) تنها با جدی گرفتن ملاقات خدا (حاقه/20-21) و عمل صالح (قارعه/6-7) حاصل می‌شود.

4) «وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ»: خداوند جهان را پر از نشانه آفرید، بلکه هرچیزی در آسمانها و زمین را به عنوان نشانه (آیه) آفرید (جاثیه/3، جلسه124، تدبر1). مهم این است که چشم نشانه‌یاب پیدا کنیم.

حقیقتش این است که همین که ما را انسان (خلیفه‌الله) آفریدند، این چشم را به ما دادند، فقط برای استفاده از آن باید زنگار غفلت را از قلب خود بزداییم (جلسه128، تدبر7)

مانند علائم رانندگی است که جلوی چشم ما پر است، اما اگر کسی دوره آموزش رانندگی نرفته باشد، اغلب این علائم برای او معنای چندانی ندارد، هرچند که برخی از علائم بقدری آشکار است که برای همه قابل فهم است؛ البته کسی که نخواهد علائم را ببیند، این علائم آشکار را هم نمی‌بیند.

5) «لا یَرْجُونَ لِقاءَنا» امید و یأس، در اصلاح و افساد انسان، نقش مؤثّرى دارد. (قرائتی، تفسیر نور5/ 185)



[1] . ماده «لقو» هم داریم که مخصوصا کلمه  اللِّقْوَة به معنای عقاب از آن گرفته شده است (و در اصل به معنای اعوجاج است) و از این جهت که نوک عقاب حالت خمیده دارد به او لقوه گویند. (مثلا: کتاب الماء3/ 1157) البته بسیاری از اهل لغت بین این دو ماده فرقی نگذاشته‌اند و معتقدند که حرف معتل در ماده تغییری ایجاد نمی‌کند (معجم مقاییس اللغه5/ 260) تذکر این نکته از این جهت لازم بود که در هنگام جستجو در نرم افزرها باید علاوه بر حروف «ل‌ق‌ی» حروف «ل‌ق‌و» هم جستجو شود زیرا برخی این کلمه را ذیل دومی قرار داده‌اند..

[2] . قَالَ الصَّادِقُ ع ...... قَالَ النَّبِیُّ ص مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ وَ مَنْ کَرِهَ لِقَاءَ اللَّهِ کَرِهَ اللَّهُ لِقَاءَه‏ (مصباح الشریعة، ص172)

[3] . این دو حدیث هم بسیار مرتبط بود که برای رعایت اختصار نیاوردم:

فَحَدَّثَنِی أَبِی عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ‏ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قوله .... و قوله إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا أی لا یؤمنون به وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ قال الآیات أمیر المؤمنین و الأئمة ع و الدلیل على ذلک‏ قَوْلُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع «مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی»

(تفسیر القمی، ج‏1، ص309)

عن النبی ص ... یَا ابْنَ مَسْعُودٍ وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَیَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ یَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ وَ یُسَمُّونَهُ النَّبِیذَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ أَنَا مِنْهُمْ بَرِی‏ءٌ وَ هُمْ مِنِّی بُرَآءُ یَا ابْنَ مَسْعُودٍ الزَّانِی بِأُمِّهِ أَهْوَنُ عِنْدَ اللَّهِ مِمَّنْ یُدْخِلُ فِی مَالِهِ مِنَ الرِّبَا مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ وَ مَنْ شَرِبَ الْمُسْکِرَ قَلِیلًا کَانَ أَوْ کَثِیراً فَهُوَ أَشَدُّ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ آکِلِ الرِّبَا لِأَنَّهُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ یَا ابْنَ مَسْعُودٍ أُولَئِکَ یَظْلِمُونَ الْأَبْرَارَ وَ یُصَدِّقُونَ الْفُجَّارَ وَ الْفَسَقَةَ الْحَقُ‏ عِنْدَهُمْ بَاطِلٌ وَ الْبَاطِلُ عِنْدَهُمْ حَقٌّ هَذَا کُلُّهُ لِلدُّنْیَا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ أَنَّهُمْ عَلَى غَیْرِ الْحَقِّ وَ لَکِنْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُون‏...

مکارم الأخلاق، ص452-453

[4] . حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقِیناً لَا شَکَّ فِیهِ أَشْبَهَ بِشَکٍّ لَا یَقِینَ فِیهِ مِنَ الْمَوْتِ.

[5] . وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه‏

 


131) سوره نساء (4) آیه 134 مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْ

بسم الله الرحمن الرحیم

131) سوره نساء (4) آیه 134 

مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ کانَ اللَّهُ سَمیعاً بَصیرا

ترجمه

هرکس روالش این بود که پاداش دنیا را بخواهد، پس [بداند که][1] پاداش دنیا و آخرت [فقط] نزد خداست و خداوند شنوا و بیناست.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«ثواب» از ماده «ث‌و‌ب» است که این ماده دلالت بر رجوع و برگشتن به حالت اولیه و اصلی شیء می‌کند و ثواب عمل هم یعنی پاداشی که از عمل انسان به وی برمی‌گردد (مفردات ألفاظ القرآن/180) و چون معنای رجوع در آن است فعل «ثاب» به لحاظ معنایی بسیار به فعل «تاب» نزدیک است (لسان العرب1/ 243). همچنین «ثیاب» (لباس) از این ریشه است و برخی وجه تسمیه‌اش را این دانسته‌اند که بارها و بارها پوشیده می‌شود و انسان مرتب برای استفاده، به آن رجوع می‌کند [یکبار مصرف نیست!] (معجم المقاییس اللغة1/ 395) تعبیر «ثواب» غالبا در مورد پاداش‌های نیکو (نه جزای گناه) به کار برده می‌شود اما با تعبیر «ثیاب» (لباس) در خصوص جزای گناهکاران هم به کار رفته است (ثِیابٌ مِنْ نار، حج/19)[2] [3]

«کانَ یُریدُ» وقتی به جای فعل مضارع، از ترکیب «کان + فعل مضارع» استفاده می‌شود دلالت بر استمرار و وجود یک رویه در فاعل آن کار دارد. در ترجمه‌های قدیمی، این عبارت به صورت «هر که باشد که خواهد» آمده است و در ترجمه‌های معاصر عموما به صورت مضارع ساده (می‌خواهد/بخواهد) ترجمه شده است.

حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است که:

در میان فقیهان و حکیمان وقتی برخی برای دیگری مطلبی می‌نوشت [سفارش می‌کرد] سه مطلب می‌نوشتند که اینها [بقدری خاص و مهم است که ] چهارمی ندارد:

1. کسی که همتش را آخرت قرار دهد، خداوند همّ و غم او در دنیا را کفایت نماید؛

2. کسی که باطنش را اصلاح کند، خدا ظاهر او را اصلاح فرماید؛

3. کسی که بین خود و خدای عز و جل را اصلاح کند، خدا بین او و مردم را اصلاح فرماید.

الخصال، ج‏1، ص129 ؛ الکافی، ج‏8، ص307[4]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:

کَانَتِ الْفُقَهَاءُ وَ الْحُکَمَاءُ إِذَا کَاتَبَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً کَتَبُوا ثَلَاثاً لَیْسَ مَعَهُنَّ رَابِعَةٌ

مَنْ کَانَتِ الْآخِرَةُ هِمَّتَهُ کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْیَا

وَ مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ اللَّهُ عَلَانِیَتَهُ

وَ مَنْ أَصْلَحَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اللَّهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ.

2) امام کاظم ع در ضمن روایتی طولانی به هشام بن حکم فرمودند:

... هشام! بدرستی که عاقلان در دنیا زهد ورزیدند و به آخرت متمایل شدند چرا که دانستند که دنیا طالبی است که مطلوب است؛ و آخرت طالب و مطلوب است:[5]

کسی که آخرت را طلب کند، دنیا طالب او خواهد بود تا سهم روزی‌اش را بتمامه به او بدهد؛

و کسی که دنیا را طلب کند آخرت طالب او خواهد بود تا مرگ او را دریابد و دنیا و آخرتش را از بین ببرد...

الکافی، ج‏1، ص18؛ تحف‌العقول، ص387

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع:

.....‏ یَا هِشَامُ إِنَّ الْعُقَلَاءَ زَهِدُوا فِی الدُّنْیَا وَ رَغِبُوا فِی الْآخِرَةِ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیَا طَالِبَةٌ مَطْلُوبَةٌ وَ الْآخِرَةَ طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ فَمَنْ طَلَبَ الْآخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیَا حَتَّى یَسْتَوْفِیَ مِنْهَا رِزْقَهُ وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیَا طَلَبَتْهُ الْآخِرَةُ فَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ فَیُفْسِدُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ وَ آخِرَتَه‏...

3) شخصی از رسول خدا ص سوالاتی کرد، از جمله اینکه:

 پرسید: چرا دنیا را دنیا نامیدند؟

فرمود: دنیا دَنیّ [= پست] است، دونِ آخرت [= پست تر از آخرت] آفریده شده است؛ و اگر همراه [= هم‌رتبه] آخرت آفریده شده بود، آن گونه که اهل آخرت فانی و نابود نمی‌شوند، اهل دنیا هم فانی و نابود نمی‌شدند.

پرسید: چرا قیامت را قیامت نامیدند؟

فرمود: چون در آن، خلائق برای حساب قیام می‌کنند [= برمی‌خیزند و محشور می‌شوند].

پرسید: چرا آخرت را آخرت نامیدند؟

فرمود: چون متأخر است و بعد از دنیا می‌آید، نه سالهایش قابل توصیف است و نه ایامش قابل شمارش است و نه ساکنانش می‌میرند. ...

علل الشرائع، ج‏2، ص470

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ یَحْیَى بْنِ ضُرَیْسٍ الْبَجَلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ عُمَارَةُ السَّکُونِیُّ السُّرْیَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَاصِمٍ بِقَزْوِینَ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ هَارُونَ الْکَرْخِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَزِیدَ بْنِ سَلَّامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ یَزِیدَ قَالَ حَدَّثَنِی یَزِیدُ بْنُ سَلَّامٍ أَنَّهُ سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ ... فَأَخْبِرْنِی عَنِ الدُّنْیَا لِمَ سُمِّیَتِ الدُّنْیَا؟

قَالَ ص الدُّنْیَا دَنِیَّةٌ خُلِقَتْ مِنْ دُونِ الْآخِرَةِ وَ لَوْ خُلِقَتْ مَعَ الْآخِرَةِ لَمْ یَفْنَ أَهْلُهَا کَمَا لَا یَفْنَى أَهْلُ الْآخِرَةِ

قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْقِیَامَةِ لِمَ سُمِّیَتِ الْقِیَامَةَ قَالَ لِأَنَّ فِیهَا قِیَامَ الْخَلْقِ لِلْحِسَابِ

قَالَ فَأَخْبِرْنِی لِمَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً

قَالَ لِأَنَّهَا مُتَأَخِّرَةٌ تَجِی‏ءُ مِنْ بَعْدِ الدُّنْیَا لَا تُوصَفُ سنیها [سِنِینُهَا] وَ لَا تُحْصَى أَیَّامُهَا وَ لَا یَمُوتُ سُکَّانُهَا ...[6]

تدبر

1)‌ «مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ کانَ اللَّهُ سَمیعاً بَصیرا»: بسیاری از ما خدا را نمی‌شناسیم، برای همین خودمان و عظمت خودمان را باور نداریم؛ و افق نگاه‌مان و خواسته‌های‌مان در حد دنیا تنزل یافته است؛ و حتی برای رسیدن به خواسته‌های دنیوی‌مان هم راهش را بلد نیستیم؛ و در همین دنیا هم فقط روی اسباب ظاهری و «دودوتاچهارتا»های مادی حساب می‌کنیم و نهایتا وقت و سرمایه خود را محدود می بینیم، به کم راضی می‌شویم.

مشکل در نحوه خداشناسی ماست. اگر خدا را درست می‌شناختیم، می‌فهمیدیم که حتی اگر برای دنیا هم سراغ خدا برویم، بسیار بیشتر بهره می‌بردیم. در محاسبه‌ی امکان رسیدن به خواسته‌ها، مقیاس را خدا بگذار، نه خودت! خدا سمیع و بصیر است؛ هم خواسته‌های ما را می‌شنود و هم وضعیت و مشکلات ما را می‌بیند؛ خدا صریحا می‌فرماید: «اگر بهره دنیا را هم می‌خواهی بدان که بهره دنیا و آخرت دست خداست؛ و او شنوای بیناست» اما چه کسی باور می‌کند؟!

این آیات را می‌خوانیم، اما دوباره برای مشکلات‌مان، اگر سراغ خدا برویم، به عنوان آخرین گزینه است و تنها زمانی است که همه راه‌ها رفته و به بن‌بست خورده‌ایم.

می‌شود از همان ابتدا سراغ خدا رفت!

2) «مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ...» بسیاری گمان می‌کنند که یا باید دنیا را داشت و یا آخرت را؛ و بین دنیا و آخرت نمی‌توان جمع کرد.

این منطق کسانی است که دنبال دنیا هستند وگرنه خداوند به صراحت می‌گوید: اگر سراغ خدا بروی، هم دنیا را می‌توانی داشته باشی و هم آخرت را. (توضیح مطلب: مطهری، سیری در نهج‌البلاغه/294-303)

به قول ملای رومی:

صید دین کن تا رسد اندر تَبَع

حُسن و مال و جاه و بختِ مُنتَفع

آخرت، قطّار اُشتر دان به مِلک

در تبَع دنیاشْ هم‌چون پشم و پِشک

پشم بگزینی، شتر نَبْوَد تو را

ور بُوَد اشتر، چه قیمت پشم را

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar4/sh120/

می‌گویند پس چرا اولیاءالله، از دنیا بی‌بهره‌اند؟ پاسخش این است که اولیاء الله به دنیا اعتنایی ندارند، که دنیا ندارند. بی‌بهره بودن آنها از دنیا، ناشی از بی‌رغبتی آنها به دنیاست، نه ناشی از ناتوانی آنها از کسب دنیا؛ و شاهدش هم کراماتی است که از آنها دیده ویا شنیده می‌شود، که نشان می‌دهد اگر بخواهند، همه چیز دارند.

مانند این است که به شخصی یک دسته چک که حداقل مبالغی که در آن می‌تواند بنویسد میلیاردی باشد، هدیه کنند و بعد بچه‌ای چون می بیند که او هیچ برای خودش پفک نمی‌خرد، او را بی‌بهره از لذتها گمان می‌کند.

دیوانه کنی هردو جهانش بخشی

دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند

3) «مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ»

 از علامه طباطبایی نقل شده است: چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی و رحمیت گاهگاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می‌شدم؛ تا یک روز در مدرسه‌ای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آنجا عبور می‌کردند، چون به من رسید دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند: «ای فرزند! دنیا می‌خواهی نماز شب بخوان؛ و آخرت می‌خواهی نماز شب بخوان!» (اسوه عارفان، ص72)



[1] .  [از خدا بخواهد، که] (الهی قمشه‌ای)

[2] . برخی تذکر داده‌اند که بر وزن تفعیل (تثویب) در مورد گناهان به کار رفته (مطففین/36) است (مفردات/180) اما به نظر می‌رسد که این هم به همان معنای «لبس الثویاب» باشد که در آیه 19 حج آمده بود.

[3] . تقاوت ثواب با عوض و اجر به نقل از الفروق فی اللغة، ص232

الفرق بین الثواب و العوض‏:

أن العوض یکون على فعل العوض، و الثواب لا یکون على فعل المثیب و أصله المرجوع و هو ما یرجع الیه العامل، و الثواب من الله تعالى نعیم یقع على وجه الاجلال و لیس کذلک العوض لانه یستحق بالالم فقط و هو مثامنة من غیر تعظیم فالثواب یقع على جهة المکافأة على الحقوق و العوض یقع على جهة المثامنة فی البیوع.

 الفرق بین الثواب و الأجر:

أن الاجر یکون قبل الفعل المأجور علیه و الشاهد أنک تقول ما أعمل حتى آخذ أجری و لا تقول لا أعمل «1» حتى آخذ ثوابی لأن الثواب لا یکون الا بعد العمل على ما ذکرنا هذا على أن الأجر لا یستحق له الا بعد العمل کالثواب الا أن الاستعمال یجری بما ذکرناه و أیضا فان الثواب قد شهر فی الجزاء على الحسنات، و الأجر یقال فی هذا المعنى و یقال على معنى الأجرة التی هی من طریق المثامنة بأدنى الاثمان و فیها معنى المعاوضة بالانتفاع.

[4] عبارت حدیث در کافی چنین است:

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع کَانَتِ الْفُقَهَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ إِذَا کَتَبَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ کَتَبُوا بِثَلَاثَةٍ لَیْسَ مَعَهُنَّ رَابِعَةٌ مَنْ کَانَتْ هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ اللَّهُ عَلَانِیَتَهُ وَ مَنْ أَصْلَحَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاس‏

[5] . طالب: طلب کننده، خواهان؛ مطلوب: مورد طلب واقع شده، خواسته؛ ضمنا در متن تحف العقول در خصوص دنیا هم همانند آخرت نوشته شده «أَنَّ الدُّنْیَا طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَة»

[6] . قریب به این مضمون چنین سوالی از امیرالمومنین ع هم شده است:

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ قَالَ: أَتَى عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع یَهُودِیٌّ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ أَنْتَ أَخْبَرْتَنِی بِهَا أَسْلَمْتُ قَالَ عَلِیٌّ ع سَلْنِی یَا یَهُودِیُّ عَمَّا بَدَا لَکَ فَإِنَّکَ لَا تُصِیبُ أَحَداً أَعْلَمَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ أَخْبِرْنِی‏... وَ لِمَ سُمِّیَتِ الدُّنْیَا دُنْیَا وَ لِمَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً... فَقَالَ ع أَمَّا ... ِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الدُّنْیَا دُنْیَا لِأَنَّهَا أَدْنَى مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً لِأَنَّ فِیهَا الْجَزَاءَ وَ الثَّوَاب‏ ...

علل الشرائع، ج‏1، ص2

 


131) سوره نساء (4) آیه 134 مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْ

بسم الله الرحمن الرحیم

131) سوره نساء (4) آیه 134 

مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ کانَ اللَّهُ سَمیعاً بَصیرا

ترجمه

هرکس روالش این بود که پاداش دنیا را بخواهد، پس [بداند که][1] پاداش دنیا و آخرت [فقط] نزد خداست و خداوند شنوا و بیناست.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«ثواب» از ماده «ث‌و‌ب» است که این ماده دلالت بر رجوع و برگشتن به حالت اولیه و اصلی شیء می‌کند و ثواب عمل هم یعنی پاداشی که از عمل انسان به وی برمی‌گردد (مفردات ألفاظ القرآن/180) و چون معنای رجوع در آن است فعل «ثاب» به لحاظ معنایی بسیار به فعل «تاب» نزدیک است (لسان العرب1/ 243). همچنین «ثیاب» (لباس) از این ریشه است و برخی وجه تسمیه‌اش را این دانسته‌اند که بارها و بارها پوشیده می‌شود و انسان مرتب برای استفاده، به آن رجوع می‌کند [یکبار مصرف نیست!] (معجم المقاییس اللغة1/ 395) تعبیر «ثواب» غالبا در مورد پاداش‌های نیکو (نه جزای گناه) به کار برده می‌شود اما با تعبیر «ثیاب» (لباس) در خصوص جزای گناهکاران هم به کار رفته است (ثِیابٌ مِنْ نار، حج/19)[2] [3]

«کانَ یُریدُ» وقتی به جای فعل مضارع، از ترکیب «کان + فعل مضارع» استفاده می‌شود دلالت بر استمرار و وجود یک رویه در فاعل آن کار دارد. در ترجمه‌های قدیمی، این عبارت به صورت «هر که باشد که خواهد» آمده است و در ترجمه‌های معاصر عموما به صورت مضارع ساده (می‌خواهد/بخواهد) ترجمه شده است.

حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است که:

در میان فقیهان و حکیمان وقتی برخی برای دیگری مطلبی می‌نوشت [سفارشی می‌کرد] سه مطلب می‌نوشتند که اینها [بقدری خاص و مهم است که ] چهارمی ندارد:

1. کسی که همتش را آخرت قرار دهد، خداوند همّ و غم او در دنیا را کفایت نماید؛

2. کسی که باطنش را اصلاح کند، خدا ظاهر او را اصلاح فرماید؛

3. کسی که بین خود و خدای عز و جل را اصلاح کند، خدا بین او و مردم را اصلاح فرماید.

الخصال، ج‏1، ص129 ؛ الکافی، ج‏8، ص307[4]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:

کَانَتِ الْفُقَهَاءُ وَ الْحُکَمَاءُ إِذَا کَاتَبَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً کَتَبُوا ثَلَاثاً لَیْسَ مَعَهُنَّ رَابِعَةٌ

مَنْ کَانَتِ الْآخِرَةُ هِمَّتَهُ کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْیَا

وَ مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ اللَّهُ عَلَانِیَتَهُ

وَ مَنْ أَصْلَحَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اللَّهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ.

2) امام کاظم ع در ضمن روایتی طولانی به هشام بن حکم فرمودند:

... هشام! بدرستی که عاقلان در دنیا زهد ورزیدند و به آخرت متمایل شدند چرا که دانستند که دنیا طالبی است که مطلوب است؛ و آخرت طالب و مطلوب است:[5]

کسی که آخرت را طلب کند، دنیا طالب او خواهد بود تا سهم روزی‌اش را بتمامه به او بدهد؛

و کسی که دنیا را طلب کند آخرت طالب او خواهد بود تا مرگ او را دریابد و دنیا و آخرتش را از بین ببرد...

الکافی، ج‏1، ص18؛ تحف‌العقول، ص387

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع:

.....‏ یَا هِشَامُ إِنَّ الْعُقَلَاءَ زَهِدُوا فِی الدُّنْیَا وَ رَغِبُوا فِی الْآخِرَةِ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیَا طَالِبَةٌ مَطْلُوبَةٌ وَ الْآخِرَةَ طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ فَمَنْ طَلَبَ الْآخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیَا حَتَّى یَسْتَوْفِیَ مِنْهَا رِزْقَهُ وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیَا طَلَبَتْهُ الْآخِرَةُ فَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ فَیُفْسِدُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ وَ آخِرَتَه‏...

3) شخصی از رسول خدا ص سوالاتی کرد، از جمله اینکه:

 پرسید: چرا دنیا را دنیا نامیدند؟

فرمود: دنیا دَنیّ [= پست] است، دونِ آخرت [= پست تر از آخرت] آفریده شده است؛ و اگر همراه [= هم‌رتبه] آخرت آفریده شده بود، آن گونه که اهل آخرت فانی و نابود نمی‌شوند، اهل دنیا هم فانی و نابود نمی‌شدند.

پرسید: چرا قیامت را قیامت نامیدند؟

فرمود: چون در آن، خلائق برای حساب قیام می‌کنند [= برمی‌خیزند و محشور می‌شوند].

پرسید: چرا آخرت را آخرت نامیدند؟

فرمود: چون متأخر است و بعد از دنیا می‌آید، نه سالهایش قابل توصیف است و نه ایامش قابل شمارش است و نه ساکنانش می‌میرند. ...

علل الشرائع، ج‏2، ص470

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ یَحْیَى بْنِ ضُرَیْسٍ الْبَجَلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ عُمَارَةُ السَّکُونِیُّ السُّرْیَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَاصِمٍ بِقَزْوِینَ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ هَارُونَ الْکَرْخِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَزِیدَ بْنِ سَلَّامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ یَزِیدَ قَالَ حَدَّثَنِی یَزِیدُ بْنُ سَلَّامٍ أَنَّهُ سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ ... فَأَخْبِرْنِی عَنِ الدُّنْیَا لِمَ سُمِّیَتِ الدُّنْیَا؟

قَالَ ص الدُّنْیَا دَنِیَّةٌ خُلِقَتْ مِنْ دُونِ الْآخِرَةِ وَ لَوْ خُلِقَتْ مَعَ الْآخِرَةِ لَمْ یَفْنَ أَهْلُهَا کَمَا لَا یَفْنَى أَهْلُ الْآخِرَةِ

قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْقِیَامَةِ لِمَ سُمِّیَتِ الْقِیَامَةَ قَالَ لِأَنَّ فِیهَا قِیَامَ الْخَلْقِ لِلْحِسَابِ

قَالَ فَأَخْبِرْنِی لِمَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً

قَالَ لِأَنَّهَا مُتَأَخِّرَةٌ تَجِی‏ءُ مِنْ بَعْدِ الدُّنْیَا لَا تُوصَفُ سنیها [سِنِینُهَا] وَ لَا تُحْصَى أَیَّامُهَا وَ لَا یَمُوتُ سُکَّانُهَا ...[6]

تدبر

1)‌ «مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ کانَ اللَّهُ سَمیعاً بَصیرا»: بسیاری از ما خدا را نمی‌شناسیم، برای همین خودمان و عظمت خودمان را باور نداریم؛ و افق نگاه‌مان و خواسته‌های‌مان در حد دنیا تنزل یافته است؛ و حتی برای رسیدن به خواسته‌های دنیوی‌مان هم راهش را بلد نیستیم؛ و در همین دنیا هم فقط روی اسباب ظاهری و «دودوتاچهارتا»های مادی حساب می‌کنیم و نهایتا وقت و سرمایه خود را محدود می بینیم، به کم راضی می‌شویم.

مشکل در نحوه خداشناسی ماست. اگر خدا را درست می‌شناختیم، می‌فهمیدیم که حتی اگر برای دنیا هم سراغ خدا برویم، بسیار بیشتر بهره می‌بردیم. در محاسبه‌ی امکان رسیدن به خواسته‌ها، مقیاس را خدا بگذار، نه خودت! خدا سمیع و بصیر است؛ هم خواسته‌های ما را می‌شنود و هم وضعیت و مشکلات ما را می‌بیند؛ خدا صریحا می‌فرماید: «اگر بهره دنیا را هم می‌خواهی بدان که بهره دنیا و آخرت دست خداست؛ و او شنوای بیناست» اما چه کسی باور می‌کند؟!

این آیات را می‌خوانیم، اما دوباره برای مشکلات‌مان، اگر سراغ خدا برویم، به عنوان آخرین گزینه است و تنها زمانی است که همه راه‌ها رفته و به بن‌بست خورده‌ایم.

می‌شود از همان ابتدا سراغ خدا رفت!

2) «مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ...» بسیاری گمان می‌کنند که یا باید دنیا را داشت و یا آخرت را؛ و بین دنیا و آخرت نمی‌توان جمع کرد.

این منطق کسانی است که دنبال دنیا هستند وگرنه خداوند به صراحت می‌گوید: اگر سراغ خدا بروی، هم دنیا را می‌توانی داشته باشی و هم آخرت را. (توضیح مطلب: مطهری، سیری در نهج‌البلاغه/294-303)

به قول ملای رومی:

صید دین کن تا رسد اندر تَبَع

حُسن و مال و جاه و بختِ مُنتَفع

آخرت، قطّار اُشتر دان به مِلک

در تبَع دنیاشْ هم‌چون پشم و پِشک

پشم بگزینی، شتر نَبْوَد تو را

ور بُوَد اشتر، چه قیمت پشم را

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar4/sh120/

می‌گویند پس چرا اولیاءالله، از دنیا بی‌بهره‌اند؟ پاسخش این است که اولیاء الله به دنیا اعتنایی ندارند، که دنیا ندارند. بی‌بهره بودن آنها از دنیا، ناشی از بی‌رغبتی آنها به دنیاست، نه ناشی از ناتوانی آنها از کسب دنیا؛ و شاهدش هم کراماتی است که از آنها دیده ویا شنیده می‌شود، که نشان می‌دهد اگر بخواهند، همه چیز دارند.

مانند این است که به شخصی یک دسته چک که حداقل مبالغی که در آن می‌تواند بنویسد میلیاردی باشد، هدیه کنند و بعد بچه‌ای چون می بیند که او هیچ برای خودش پفک نمی‌خرد، او را بی‌بهره از لذتها گمان می‌کند.

دیوانه کنی هردو جهانش بخشی

دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند

3) «مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ»

 از علامه طباطبایی نقل شده است: چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی و رحمیت گاهگاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می‌شدم؛ تا یک روز در مدرسه‌ای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آنجا عبور می‌کردند، چون به من رسید دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند: «ای فرزند! دنیا می‌خواهی نماز شب بخوان؛ و آخرت می‌خواهی نماز شب بخوان!» (اسوه عارفان، ص72)



[1] .  [از خدا بخواهد، که] (الهی قمشه‌ای)

[2] . برخی تذکر داده‌اند که بر وزن تفعیل (تثویب) در مورد گناهان به کار رفته (مطففین/36) است (مفردات/180) اما به نظر می‌رسد که این هم به همان معنای «لبس الثویاب» باشد که در آیه 19 حج آمده بود.

[3] . تقاوت ثواب با عوض و اجر به نقل از الفروق فی اللغة، ص232

الفرق بین الثواب و العوض‏:

أن العوض یکون على فعل العوض، و الثواب لا یکون على فعل المثیب و أصله المرجوع و هو ما یرجع الیه العامل، و الثواب من الله تعالى نعیم یقع على وجه الاجلال و لیس کذلک العوض لانه یستحق بالالم فقط و هو مثامنة من غیر تعظیم فالثواب یقع على جهة المکافأة على الحقوق و العوض یقع على جهة المثامنة فی البیوع.

 الفرق بین الثواب و الأجر:

أن الاجر یکون قبل الفعل المأجور علیه و الشاهد أنک تقول ما أعمل حتى آخذ أجری و لا تقول لا أعمل «1» حتى آخذ ثوابی لأن الثواب لا یکون الا بعد العمل على ما ذکرنا هذا على أن الأجر لا یستحق له الا بعد العمل کالثواب الا أن الاستعمال یجری بما ذکرناه و أیضا فان الثواب قد شهر فی الجزاء على الحسنات، و الأجر یقال فی هذا المعنى و یقال على معنى الأجرة التی هی من طریق المثامنة بأدنى الاثمان و فیها معنى المعاوضة بالانتفاع.

[4] عبارت حدیث در کافی چنین است:

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع کَانَتِ الْفُقَهَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ إِذَا کَتَبَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ کَتَبُوا بِثَلَاثَةٍ لَیْسَ مَعَهُنَّ رَابِعَةٌ مَنْ کَانَتْ هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ اللَّهُ عَلَانِیَتَهُ وَ مَنْ أَصْلَحَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاس‏

[5] . طالب: طلب کننده، خواهان؛ مطلوب: مورد طلب واقع شده، خواسته؛ ضمنا در متن تحف العقول در خصوص دنیا هم همانند آخرت نوشته شده «أَنَّ الدُّنْیَا طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَة»

[6] . قریب به این مضمون چنین سوالی از امیرالمومنین ع هم شده است:

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ قَالَ: أَتَى عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع یَهُودِیٌّ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ أَنْتَ أَخْبَرْتَنِی بِهَا أَسْلَمْتُ قَالَ عَلِیٌّ ع سَلْنِی یَا یَهُودِیُّ عَمَّا بَدَا لَکَ فَإِنَّکَ لَا تُصِیبُ أَحَداً أَعْلَمَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ أَخْبِرْنِی‏... وَ لِمَ سُمِّیَتِ الدُّنْیَا دُنْیَا وَ لِمَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً... فَقَالَ ع أَمَّا ... ِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الدُّنْیَا دُنْیَا لِأَنَّهَا أَدْنَى مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ سُمِّیَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً لِأَنَّ فِیهَا الْجَزَاءَ وَ الثَّوَاب‏ ...

علل الشرائع، ج‏1، ص2

 


130) سوره انعام (6) آیه 163 لا شَریکَ لَهُ

بسم الله الرحمن الرحیم

130) سوره انعام (6) آیه 163

لا شَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمین‏

ترجمه

[که] او را شریکی نیست؛ و [فقط] بدان امر شده‌ام؛ و من اولینِ مسلمانان [= کسانی که تسلیم امر خدایند] هستم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

جمله «لا شَریکَ لَهُ» را برخی به لحاظ نحوی جمله مستأنفه [عبارتی کاملا مستقل و غیروابسته به جملات قبل از خود] دانسته‌اند (إعراب القرآن الکریم1/ 34) و در این صورت مرجع ضمیر اشاره (بذلک) خود همین عبارت می‌شود (یعنی امر شده‌ام به [باور و التزام] اینکه او را شریکی نیست). اما به نظر می‌رسد که باید آن عبارت را حال یا صفت از برای عبارات قبلی دانست (إعراب القرآن و بیانه3/ 29). اگر حال باشد تاکیدی است بر نحوه عمل من که در آیه قبل مد نظر بود و معنی چنین می‌شود که «نمازم و عبادتم و زندگی‌ام و مرگم برای خداوند رب العالمین است در حالی که [برای این کارهایم] شریکی هم ندارد» و اگر صفت باشد، توضیحی است برای خدایی که می‌خواهم نسبت به او اخلاص بورزم و معنی چنین می‌شود: «نمازم و عبادتم و زندگی‌ام و مرگم برای خداوند رب العالمین است که شریکی ندارد» و در دو حالت اخیر، مرجع ضمیر اشاره (بذلک) سخنانی است که در آیه قبل، با عبارت «قل« بدان دستور داده شده بود.

در عبارت «بِذلِکَ أُمِرْتُ» جار و مجرور (بِذلِکَ) وابسته به فعل «أُمِرْتُ» است و چون متقدم بر آن آمده، دلالت بر حصر (یا حداقل: تاکید) می‌کند؛ لذا کلمه [فقط] داخل کروشه در ترجمه اضافه شد.

«أَوَّلُ الْمُسْلِمین»: «مسلم» اسم فاعل از ماده «س‌ل‌م» و از مصدر إفعال (اسلام) است. این ماده به معنای صحت و سلامت و عافیت و عاری بودن از هر آفتی است و «سلام» کردن به معنای اعلام مسالمت است و «اسلام» را هم به معنای تسلیم بودن و انقیاد دانسته‌اند از این جهت که شخص از امتناع کردن خود را به سلامت نگه می‌دارد، و «سَلم» (انفال/61) هم به معنای صلح است (معجم المقاییس اللغة3/ 91؛ مفردات/423). تعبیر «أَوَّلُ الْمُسْلِمین» به معنای اولین درجه و منزلت اسلام (بالاترین رتبه تسلیم شدن در برابر خداوند) است، وگرنه در خود قرآن، تعبیر «مسلم» به لحاظ زمانی در مورد افرادی قبل از پیامبر اکرم ص - مانند نوح (یونس/72)، إبراهیم (بقره/131)، اسماعیل (بقره/128) لوط (ذاریات/36) ملکه سبا (نمل/44) آمده است. (المیزان‏7/ 395)

حدیث

1) در کتب شیعه و سنی از پیامبر اکرم ص روایت شده است که خداوند عز و جل فرمود:

من بی‌نیازترین شریکان در مشارکت هستم؛ پس هرکس عملی انجام دهد که غیر مرا را در آن عمل شریک کند، من با آن عمل کاری ندارم و تمامش برای آن شریک خواهد بود.[1]

وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا أَغْنَى الشُّرَکَاءِ عَنِ الشِّرْکِ فَمَنْ عَمِلَ عَمَلًا أَشْرَکَ فِیهِ غَیْرِی فَأَنَا مِنْهُ بَرِی‏ءٌ فَهُوَ لِلَّذِی أَشْرَکَ.

مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏6، ص: 771؛ صحیح مسلم[2]، ج18، ص115

2) از امام باقر ع روایت شده است که فرمود:

باقی ماندن بر عمل دشوارتر از انجام عمل است.

سوال شد: باقی ماندن بر عمل چیست؟

فرمود: گاه شخصی در حق کسی کار خیزی انجام می‌دهد و فقط برای خدایی که شریک ندارد به کسی کمکی می‌کند؛ پس برای او به عنوان عمل مخفی ثبت می‌شود؛ سپس آن را در جایی نقل می‌کند، آن عمل پاک می‌شود و به عنوان عمل علنی ثبت می‌شود؛ سپس باز آن را نقل می‌کند؛ آن هم پاک می‌شود و برای او ریا ثبت می‌شود.

الکافی، ج‏2، ص297

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ قَالَ وَ مَا الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ قَالَ یَصِلُ الرَّجُلُ بِصِلَةٍ وَ یُنْفِقُ نَفَقَةً لِلَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ فَکُتِبَ لَهُ سِرّاً ثُمَّ یَذْکُرُهَا وَ تُمْحَى فَتُکْتَبُ لَهُ عَلَانِیَةً ثُمَّ یَذْکُرُهَا فَتُمْحَى وَ تُکْتَبُ لَهُ رِیَاء.

3) طبق روایات متعدد، خواندن عباراتی از این آیه و آیاتی دیگر در ابتدای هر نماز مستحب است. نمونه‌ای از این احادیث چنین است: (عبارات داخل گیومه، عباراتی از آیات 79 و 162 و 163 سوره انعام است)

وَ عَنْ عَلِیٍّ ص أَنَّهُ قَالَ: إِذَا اسْتَفْتَحْتَ الصَّلَاةَ فَقُلْ:

اللَّهُ أَکْبَرُ «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً» مُسْلِماً «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ»؛ «إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» وَحْدَهُ «لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا» مِنَ الْمُسْلِمِینَ.

دعائم الإسلام، ج‏1، ص157

از علی ع روایت شده که فرمودند: هنگامی که می‌خواهی نماز را شروع کنی، بگو:

خداوند بزرگتر است [از آنکه وصف شود] ، روی خود را به سوی کسی متوجه کردم که آسمانها و زمین را آفرید در حالی که حق‌گرا و تسلیم هستم و من از شرک‌ورزان نیستم. همانا نمازم و عبادتم و زندگیم و مرگم برای خدای رب‌العالمین است، که او تنهاست و شریکی ندارد و به این امر شده‌ام و من از مسلمانانم.

4) امام صادق ع از پیامبر اکرم ص روایت کرده‌اند که:

بدرستی که شرک مخفی‌تر از حرکت آرام مورچه بر صخره‌ای سیاه در شبی ظلمانی است

تفسیر القمی، ج‏1، ص213

فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قال ... عَنْ النَّبِیِّ ص:

إِنَّ الشِّرْکَ أَخْفَى مِنْ دَبِیبِ النَّمْلِ عَلَى صَفَاةٍ سَوْدَاءَ فِی لَیْلَةٍ ظَلْمَاء

تدبر

1)‌ «لا شَریکَ لَهُ ...»: آیا مشرک نبودن این اندازه مهم است که اولین جمله پیامبر ص بعد از اینکه ابراز کرد که نه فقط نماز و عباداتم، بلکه زندگی و مرگم برای خداست (آیه قبل)، این باشد که «خدا شریک ندارد»؟!

اگر معنای مشرک بودن را صرفا در حد بت‌پرستی رسمی محدود سازیم، واقعا چنین اهمیتی ندارد؛ اما ورود شرک در باورها و اعمال ما بسیار جدی‌تر است تا حدی که از منظر قرآن، حتی اکثر مومنان هم این را درک نمی‌کنند و برای خدا شریک قرار می‌دهند (یوسف/106) و پیامبر ص هم ورود شرک در قلوب آدمیان را از حرکت مورچه روی صخره سیاه در شبی ظلمانی، مخفیانه‌تر دانست. (حدیث4)

مشکل ما این است که خدا را قبول داریم اما او را همه‌کاره نمی‌دانیم (در جلسه48 تدبر3 و جلسه58 تدبر4 و جلسه85 تدبر3 و جلسه106 تدبر2 نکاتی در این باره گذشت)؛ حل همین یک مطلب بقدری عظیم است که اولین جمله پیامبر، بعد از آیه مذکور، ابراز این بود که «خدا شریک ندارد».

2) «لا شَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ ...»:‌ چرا در قرآن این اندازه بر شریک نداشتن خدا تاکید شده است؟ چرا به ما دستور داده‌اند که فقط برای خدا کار کنیم؟ چرا اگر برای دو نفر کار کنیم، انتظار اینکه هرکدام نیمی از اجرت ما را بدهند، طبیعی است؛ اما اگر به خدا شرک بورزیم خدا هیچ اجری به ما نمی‌دهد؟ (حدیث1)

شاید بدین جهت است که خداوند احد است و هیچ موجود و هیچ حقیقتی در عرض او نیست. پس هرکس به او شرک بورزد، او را با یک موجود عادی (که در رتبه و هم‌عرضش موجودی دیگر می‌تواند وجود داشته باشد) اشتباه گرفته است؛ پس اصلا برای او کاری نکرده است؛ نه ایکه نیمی از کارش را برای خدا کرده که انتظار نیم اجرت داشته باشد!

تمثیل

مانند این است که صاحب یک موسسه معتبر تجاری اعلام کند که به ازای هر ساعت کار برای این موسسه، فلان مقدار اجرت خواهم داد. سپس شخصی وارد موسسه شود، و یکی از مدیران ارشد وی را، به خاطر نفوذی که در آن موسسه دارد، هم‌رتبه صاحب موسسه فرض کند، و به جای کارهای موسسه، از امکانات آنجا، کارهایی برای امورات شخصی آن مدیر انجام دهد؛ و بعد به صاحب موسسه بگوید چون او مدیر تو بوده، من او را همچون شریک تو حساب کردم!

اینجاست که صاحب موسسه خواهد گفت: من بی‌نیازترین شریکم! اگر او شریک من است، من همه سهم خودم را به شریکم دادم، هرچه اجرت می‌خواهی برو و از او بگیر! (حدیث1)

3) عبارت «بِذلِکَ أُمِرْتُ» (به آن امر شده‌ام) نشان می‌دهد جملاتی که در آیه قبل گذشت (نمازم و عبادتم و زندگی‌ام و مرگم برای خداوند رب العالمین است) صرفا یک عبارات اخباری (خبر دادن از وضعیت شخصی خود) نیست، بلکه اظهار اخلاص در عبودیت و به تعبیر دیگر، از جنس جملات انشایی است (المیزان7/ 395)

(جملات انشایی مانند جملاتی است که برای عقد خوانده می‌شود: وقتی شخص می‌گوید «زَوَّجتُ ...» (ازدواج کردم ...) با همین جمله، ازدواج حاصل می‌شود.) یعنی انسان با بیان «إِنَّ صَلاتی‏ وَ نُسُکی و ...» خود را اینچنین می‌گرداند.

ظاهرا به همین جهت است که به ما توصیه شده در ابتدای نمازهایمان این جملات را بخوانیم (حدیث3)، تا بلکه با این بیان، به خود تذکری دهیم و بکوشیم این حالت اخلاص را در خود، انشاء (ایجاد) کنیم.

4) «... أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمین» چنانکه در «نکات ترجمه» گذشت، مُسلِم (مسلمان) یعنی کسی که تسلیم حقیقت محض (= خدا) است؛ و این بالاترین مقامی است که یک انسان، که خلیفه‌الله است، می‌تواند بدان برسد؛ لذا در ادبیات قرآن کریم، با اینکه دین حقیقی در تمام تاریخ، اسلام است و همه انبیاء «مسلمان» بودند، و علی‌رغم اینکه درباره انبیایی مانند نوح و ابراهیم، که قبل از پیامبر اکرم ص بوده‌اند، تعبیر «مسلم» به کار رفته؛ اما پیامبر خاتم ص که برترین انبیاست، اولین مسلمان (یعنی در رتبه اول مسلمانی) معرفی شده است.

آیا مسلمان بودن ما، واقعا تسلیم حقیقت محض بودن است یا صرفا یک امر شناسنامه‌ای و درنتیجه، تنها یک موقعیت فرهنگی (انتساب به یک گروه خاص) است؟

یکی از علائم اینکه اسلام ما صرفا یک موقعیت فرهنگی است، این است که از مسلمان بودن‌مان خجالت بکشیم!

5) نکته تکمیلی درباره معنای «مسلمان» و تفاوت آن با پیروان سایر شرایع و مکاتب

در مورد هر شریعت تحریف‌شده، و بلکه هر مکتبی پیروانش را به اسم آورنده آن مکتب و شریعت می‌خوانند، پیروان مسیح را مسیحی می‌گویند؛ پیروان بودا را بودایی؛ و پیروان مارکس را مارکسیت. اما پیروان شریعتی که حضرت محمد ص آورد را نه «محمدی»، بلکه «مسلمان» می‌گویند (و البته هرکس که مسلمان است حقانیت همه پیامبران الهی را قبول دارد). واقعا چرا چنین تفاوتی در نام‌گذاری‌ها هست؟

شهید مطهری چنین پاسخ می‌گوید:

از جمله خصوصیات اسلام این است که هیچ عنوانى از قبیل عناوین نژادى، طبقاتى، شغلى، محلى، منطقه‌اى و فردى براى معرفى مکتب خود و پیروان این مکتب نپذیرفته است. پیروان این مکتب با عناوین اعراب، سامی‌ها، فقرا، اغنیا، مستضعفان، سفیدپوستان، سیاه‌پوستان، آسیایی‌ها، شرقی‌ها، غربی‌ها، محمدی‌ها، قرآنی‌ها و غیره مشخص نمى‌شوند. هیچ کدام از عناوین مزبور ملاک «ما» و ملاک وحدت و هویت واقعى پیروان این مکتب به شمار نمى‌رود. آنجا که پاى هویت مکتب و هویت پیروان او به میان مى آید همه آن عناوین محو و نابود می‌شود فقط یک چیز باقى می‌ماند. چه چیزى؟ یک «رابطه»، رابطه میان انسان و خدا، یعنى اسلام، تسلیم خدا بودن. امت مسلمان چه امتى است؟ امتى است که تسلیم خداست، تسلیم حقیقت است، تسلیم وحى و الهامی ‌است که از افق حقیقت براى راهنمایى بشر در قلب شایسته‌ترین افراد طلوع کرده است. پس «ما»ى مسلمانان و هویت واقعى آنها چیست؟ این دین مى‌خواهد چه وحدتى به آنها ببخشد و چه مارکى روى آنها بزند و زیر چه پرچمی‌آنها را گرد آورد؟ پاسخ این است: اسلام، تسلیم حقیقت بودن. (جامعه و تاریخ، ص231)




[1] با این مضمون احادیث متعددی از امامان ما نقل شده است. از باب نمونه:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ مَنْ أَشْرَکَ مَعِی غَیْرِی فِی عَمَلٍ عَمِلَهُ لَمْ أَقْبَلْهُ إِلَّا مَا کَانَ لِی خَالِصاً. (الکافی، ج‏2، ص295)

[2] . (5304)- [2988] حَدَّثَنِی زُهَیْرُ بْنُ حَرْبٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، أَخْبَرَنَا رَوْحُ بْنُ الْقَاسِمِ، عَنْ الْعَلَاءِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ یَعْقُوبَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: " قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى: أَنَا أَغْنَى الشُّرَکَاءِ عَنِ الشِّرْکِ، مَنْ عَمِلَ عَمَلًا أَشْرَکَ فِیهِ مَعِی غَیْرِی تَرَکْتُهُ وَشِرْکَهُ "

 


129) سوره انعام (6) آیه 162 قُلْ إِنَّ صَلاتی‏ وَ نُسُکی‏

بسم الله الرحمن الرحیم

129) سوره انعام (6) آیه 162 

قُلْ إِنَّ صَلاتی‏ وَ نُسُکی‏ وَ مَحْیایَ وَ مَماتی‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ

ترجمه

بگو البته نمازم و عبادتم و زندگی‌ام و مرگم برای خداوند رب العالمین است.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«نُسُک» اهل لغت این کلمه را به معنای مطلق عبادت و هر کاری که موجب تقرب خدا شود دانسته‌اند که البته به نحو خاص در مورد حج و بویژه در مورد «قربانی در حج» به کار می‌رود. برخی این توضیح را افزوده‌اند که «اصل این ماده دلالت می‌کند بر هر عملی که جزء برنامه‌های عبادت خداوند مقرر شده باشد و تفاوتش با «عبادت» و «اطاعت» در این است که در عبادت، خود اینکه انسان کاملا خاضع و تسلیم خدا باشد مد نظر است، در اطاعت، عمل به اقتضای دستوری که داده شده، مورد توجه است؛ و در نسک، عمل از این جهت که به عنوان عاملی برای عبادت و اطاعت قرار گرفته، مورد عنایت است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم12/ 106)

«رَبِّ الْعالَمینَ» را به لحاظ نحوی هم می‌توان صفت برای «الله» گرفت (خداوند رب العالمین، خدایی که رب العالمین است) و هم می‌توان بدل گرفت: (... برای خداست، برای رب العالمین است)

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده که رسول خدا ص فرمودند:

ای مردم! [مساله] فقط خداست و شیطان، و حق و باطل، و هدایت و گمراهی، و رشد و هلاکت، و فوریت [=دنیا] و عاقبت [= آخرت] ، و خوبی‌ها و بدی‌ها؛ پس هرآنچه از خوبی‌هاست از آنِ خداست؛ و هرآنچه از بدی‌هاست، از آنِ شیطان است.

المحاسن، ج‏1، ص251؛ الکافی، ج‏2، ص16

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ رَفَعَهُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا هُوَ اللَّهُ وَ الشَّیْطَانُ وَ الْحَقُّ وَ الْبَاطِلُ وَ الْهُدَى وَ الضَّلَالَةُ وَ الرُّشْدُ وَ الْغَیُّ وَ الْعَاجِلَةُ وَ الْعَاقِبَةُ وَ الْحَسَنَاتُ وَ السَّیِّئَاتُ فَمَا کَانَ مِنْ حَسَنَاتٍ فَلِلَّهِ وَ مَا کَانَ مِنَ السَّیِّئَاتِ فَلِلشَّیْطَان‏

2) از امام صادق ع روایت شده است که رسول خدا ص فرمودند:

هرکس از امتم صبح کند در حالی که دغدغه‌ او غیر خداست، پس، از خدا نیست. [= انسانی الهی و در مسیر خدا نیست]

المحاسن، ج‏1، ص: 204

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْهَاشِمِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَصْبَحَ مِنْ أُمَّتِی وَ هَمُّهُ غَیْرُ اللَّهِ فَلَیْسَ مِنَ اللَّه‏

3) از امام صادق ع روایت شده است:

اخلاص جمع مى‏کند اعمال فضیلت‌دار را، و آن حقیقتی است که کلیدش قبولی و امضایش رضاست؛ پس هرکه خداوند از او قبول کند و از او راضی شود او مخلص است هرچند عملش اندک باشد؛ و کسى که خدا از او قبول نکند مخلص نیست هرچند عملش فراوان باشد؛ شاهد این مدعا، حضرت آدم ع و ابلیس ملعون است.

و علامت قبولی، استقامت ورزیدن است در اینکه هرچه را که دوست دارد، ببخشد در کمال آگاهی از هر حرکت و سکونی که انجام می‌دهد.

و مخلص [از شدت سخت‌گیری بر خود] روحش را آب می‌کند و جانش را می‌گذارد در برآورد کردن آنچه علم و اعمال بدان تعلق می‌گیرد، و اهل عمل است و با عمل خود را می‌سازد؛ زیرا کسی که این را درک کند، همه چیز را درک کرده است و کسی که این را از دست بدهد همه چیز را از دست داده است؛ و این پاک کردن [خود] است در طی مراتب تنزیهی توحید؛ همان گونه که امام علی ع فرمود:

عمل‌کنندگان هلاک شدند مگر عبادت‌پیشگان؛

و عبادت‌پیشگان هلاک شدند غیر از عالمان؛

و عالمان هلاک شدند غیر از راستگویان؛

و راستگویان هلاک شدند غیر از اخلاص‌ورزان؛

و اخلاص‌ورزان هلاک شدند مگر متقین؛

و متقین هلاک شدند مگر اهل یقین؛

و اهل یقین در خطری [نسخه دیگر: در خُلُقی = صاحب خلقیاتی][1] عظیم‌اند؛

که خداوند متعال می‌فرماید: «و پروردگارت را بپرست تا یقین، به نزدت آید» (حجر/99).

و کمترین حد اخلاص این است که بنده [تمام] توان خود را صرف کند سپس برای عملش نزد خدا ارزشی نبیند که خدا بخواهد آن را پاداش دهد زیرا می‌داند که اگر از او وفای به حق عبودیت طلب شود، درمانده خواهد شد؛

و کمترین جایگاه مخلص در دنیا سلامت ماندن از تمام گناهان، و در آخرت نجات از آتش و رستگار شدن در بهشت است.

مصباح الشریعة، ص37؛ بحارالانوار، ج67 ص245

قَالَ الصَّادِقُ ع الْإِخْلَاصُ یَجْمَعُ فَوَاضِلَ الْأَعْمَالِ وَ هُوَ مَعْنًى مِفْتَاحُهُ الْقَبُولُ وَ تَوْقِیعُهُ الرِّضَا فَمَنْ تَقَبَّلَ اللَّهُ مِنْهُ وَ یَرْضَى عَنْهُ فَهُوَ الْمُخْلِصُ وَ إِنْ قَلَّ عَمَلُهُ وَ مَنْ لَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنْهُ فَلَیْسَ بِمُخْلِصٍ وَ إِنْ کَثُرَ عَمَلُهُ اعْتِبَاراً بِآدَمَ ع وَ إِبْلِیسَ عَلَیْهِ اللَّعْنَةُ وَ عَلَامَةُ الْقَبُولِ وُجُودُ الِاسْتِقَامَةِ بِبَذْلِ کُلِّ مَحَابٍّ مَعَ إِصَابَةِ عِلْمِ کُلِّ حَرَکَةٍ وَ سُکُونٍ وَ الْمُخْلِصُ ذَائِبٌ رُوحُهُ بَاذِلٌ مُهْجَتَهُ فِی تَقْوِیمِ مَا بِهِ الْعِلْمُ وَ الْأَعْمَالُ وَ الْعَامِلُ وَ الْمَعْمُولُ بِالْعَمَلِ لِأَنَّهُ إِذَا أَدْرَکَ ذَلِکَ فَقَدْ أَدْرَکَ الْکُلَّ وَ إِذَا فَاتَهُ ذَلِکَ فَاتَهُ الْکُلُّ وَ هُوَ تَصْفِیَةُ مَعَانِی التَّنْزِیهِ فِی التَّوْحِیدِ کَمَا قَالَ الْأَوَّلُ هَلَکَ الْعَامِلُونَ إِلَّا الْعَابِدُونَ وَ هَلَکَ الْعَابِدُونَ إِلَّا الْعَالِمُونَ وَ هَلَکَ الْعَالِمُونَ إِلَّا الصَّادِقُونَ وَ هَلَکَ الصَّادِقُونَ إِلَّا الْمُخْلِصُونَ وَ هَلَکَ الْمُخْلِصُونَ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ هَلَکَ الْمُتَّقُونَ إِلَّا الْمُوقِنُونَ وَ إِنَّ الْمُوقِنِینَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ وَ أَدْنَى حَدِّ الْإِخْلَاصِ بَذْلُ الْعَبْدِ طَاقَتَهُ ثُمَّ لَا یَجْعَلُ لِعَمَلِهِ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً فَیُوجِبَ بِهِ عَلَى رَبِّهِ مُکَافَأَةً بِعَمَلِهِ لِعِلْمِهِ أَنَّهُ لَوْ طَالَبَهُ بِوَفَاءِ حَقِّ الْعُبُودِیَّةِ لَعَجَزَ وَ أَدْنَى مَقَامِ الْمُخْلِصِ فِی الدُّنْیَا السَّلَامَةُ مِنْ جَمِیعِ الْآثَامِ وَ فِی الْآخِرَةِ النَّجَاةُ مِنَ النَّارِ وَ الْفَوْزُ بِالْجَنَّة[2] [3]

تدبر

1) سوره انعام از سوره‌هایی است که طبق بسیاری از روایات، یکجا نازل شده است و غرض از آن بیان توحید است بدین معنا که انسان پروردگاری دارد که رب العالمین است و همه چیز از او آغاز و به او ختم می‌شود و رسولانی فرستاده که مردم را با دین حق به سوی عبودیت او سوق دهند؛ (المیزان7/ 5) و در این آیات پایانی، در مقام جمع‌بندی کل سوره، خداوند به پیامبرش دستور می‌دهد که به مردم خبر دهد که خود وی عامل به تمام آنچه گفته، بوده است و اخلاص خود در عبودیت را در جمیع شئون  عبادی و زندگی و مرگش اظهار و ابراز دارد (المیزان7/ 393-394)

2) «إِنَّ صَلاتی‏ وَ نُسُکی‏ وَ مَحْیایَ وَ مَماتی‏ لِلَّهِ ...»: چرا با اینکه نماز هم یکی از عبادات (نُسُک) است، آن را در ابتدا مستقلا آورده است؟

به نظر می‌رسد که در این آیه مسیر اخلاص در عبودیت را به طور خلاصه، معرفی شده است:

اگر کسی می‌خواهد اخلاص بورزد، باید از نماز شروع کند، تا این نماز نوری بیفکند بر تمام اعمال عبادی او، و آنگاه اخلاص در عبادات نوری بیفکند بر کل زندگی او (که به حیات طیبه برسد؛ جلسه دیروز، تدبر 1 و 3)؛ و آنگاه به مرتبه‌ای برسد که نه‌تنها زندگی‌اش، بلکه مردنش هم برای خدا باشد.

3) «إِنَّ صَلاتی‏ وَ ... وَ مَماتی‏ لِلَّهِ »: در این آیه، برای خدا بودن از نماز شروع و به مردن برای خدا ختم می‌شود؛ شاید اگر این سیر را جدی بگیریم، معلوم می‌شود که چرا از طرفی این اندازه بر مراقبت از نماز تاکید شده که اگر قبول نشود، هیچ عملی قبول نخواهد شد (یعنی اگر کسی نمازش را جدی نگیرد، هرچقدر هم در ظاهر خوبی داشته باشد، اما خوبی‌اش عمیق و ماندگار نخواهد بود)؛ و چرا از طرف دیگر، شهادت، نهایت آرزوی اولیا‌ء الله و «هنر مردان خداست».

4) « قُلْ إِنَّ صَلاتی‏ وَ نُسُکی‏ وَ مَحْیایَ وَ مَماتی‏ لِلَّهِ ...»: با اینکه غالبا توصیه می‌شود که اگر کار برای خداست، سعی کنید کسی نفهمد، چرا این آیه، که در مقام بیان است که همه چیز انسان برای خدا باشد، با «قل» (ابراز و اعلام به دیگران) آغاز می‌شود؟

ظاهرا بدین جهت که عبودیت به عنوان یک ارزش فرگیر مطرح شود و مردم بدانند که معیار کرامت و برتری انسانها فقط در عبودیت است (حجرات/13) و اینکه تمام زندگی و شئونات آن در دوگانه خدا و شیطان خلاصه می‌شود (حدیث1) و اگر مسیر زندگی کسی برای خدا نباشد، مفت نمی‌ارزد (حدیث2)

5) «... لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»: چرا عبارت «رب العالمین» هم آورد و به «لله» آیه ختم نشد؟

ظاهرا این آیه نشان می‌دهد که اگر کسی نسبت خود با خدا را حل کند، خدا، رب العالمین است، پس نسبت او با همه مخلوقات را حل می‌کند. همان که امیرالمومنین ع فرمود: «کسی که آنچه را که بین خود و خداست اصلاح کند، خداوند آنچه را که بین او و دیگران است اصلاح خواهد کرد. (المحاسن1/ 29)[4]



[1] نسخه مصباح الشریعه «خلقی» ثبت کرده اما در نسخه بحارالانوار67/ 245 «خطری» ثبت شده است.

[2] . در همین مضمون حدیث زیر نیز قابل تامل است:

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الدُّنْیَا کُلُّهَا جَهْلٌ إِلَّا مَوَاضِعَ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ کُلُّهُ حُجَّةٌ إِلَّا مَا عُمِلَ بِهِ وَ الْعَمَلُ کُلُّهُ رِیَاءٌ إِلَّا مَا کَانَ مُخْلَصاً وَ الْإِخْلَاصُ عَلَى خَطَرٍ حَتَّى یَنْظُرَ الْعَبْدُ بِمَا یُخْتَمُ لَهُ. (التوحید (للصدوق)، ص371)

[3] . خواندن این آیه با آیاتی دیگر در ابتدای هر نماز مستحب است بر اساس این حدیث امام صادق ع:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا افْتَتَحْتَ الصَّلَاةَ فَارْفَعْ کَفَّیْکَ ثُمَّ ابْسُطْهُمَا بَسْطاً ثُمَّ کَبِّرْ ثَلَاثَ تَکْبِیرَاتٍ ثُمَّ قُلِ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْمَلِکُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی ذَنْبِی إِنَّهُ لَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ ثُمَّ تُکَبِّرُ تَکْبِیرَتَیْنِ ثُمَّ قُلْ لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ وَ الْخَیْرُ فِی یَدَیْکَ وَ الشَّرُّ لَیْسَ إِلَیْکَ وَ الْمَهْدِیُّ مَنْ هَدَیْتَ لَا مَلْجَأَ مِنْکَ إِلَّا إِلَیْکَ سُبْحَانَکَ وَ حَنَانَیْکَ تَبَارَکْتَ وَ تَعَالَیْتَ سُبْحَانَکَ رَبَّ الْبَیْتِ ثُمَّ تُکَبِّرُ تَکْبِیرَتَیْنِ ثُمَّ تَقُولُ- وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ... إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ‏ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ ثُمَّ تَعَوَّذْ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ثُمَّ اقْرَأْ فَاتِحَةَ الْکِتَابِ. (الکافی، ج‏3، ص311)

[4] . عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: مَنْ أَصْلَحَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاس‏

 


128) سوره نحل (16) آیه 97 مَنْ عَمِلَ صالِحا

بسم الله الرحمن الرحیم

128) سوره نحل (16) آیه 97

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ

ترجمه

هرکس، از زن یا مرد، عمل صالحی انجام دهد در حالی که مومن باشد، قطعا که او را با زندگانی گوارا و دلپسندی حیات می‌بخشیم و مسلّماَ که اجر‌شان را بر اساس بهترینِ [یا: بهتر از] آنچه همواره عمل می‌کردند، بدیشان جزا خواهیم داد.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«طَیِّبَةً» طیب نقطه مقابل خبیث است (معجم المقاییس اللغة3/ 435) و در اصل دلالت به هر چیز گوارا و لذت‌بخش و مطلوبی دارد که پاک و طاهر باشد و هیچگونه آلودگی ظاهری و باطنی نداشته باشد (مفردات/527؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم7/ 152؛ مجمع البحرین2/ 111) که این به تبع موارد مختلف، فرق می‌کند: «أَرضٌ طَیِّبة» زمینی که آماده کشت است، «رِیحٌ طَیِّبَةٌ» نسیم ملایم و دلنواز است؛ «طعامٌ طَیِّب» خوراکی لذتبخش و پاک و حلال است؛ «امرأَةٌ طَیِّبة» همسر پاکدامن و عفیف است؛ «کلمةٌ طَیِّبة» سخنی است که هیچ جنبه ناپسندی در آن نباشد؛ «بَلْدَة طَیِّبة» سرزمینی است که ایمن و پرخیر و برکت باشد (لسان العرب‏1/ 563، التحقیق7/ 151) و تفاوت «طیب» و «طاهر» در این است که در طهارت، پاکی از آلودگی مورد توجه است؛ اما در طیب، مطلوب بودن و صفا و جذابیت خود شیء مد نظر است. (التحقیق7/ 151)

«لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» «أحسن» صفت تفضیل است که هم به معنای «بهتر» و هم به معنای «بهترین» به کار می‌رود؛ و در اینجا هر دو می‌تواند مد نظر باشد. در معنای «بهتر» ترجمه‌اش می‌شود: «جزایی که به آنها می‌دهیم «بهتر» از عملی است که انجام داده‌اند» و در معنای «بهترین» ترجمه‌اش می‌شود: «متناسب با بهترین اعمالی که انجام داده‌اند به آنها جزا می‌دهیم» (إعراب القرآن و بیانه5/ 362)

حدیث

1) به امام صادق ع گفته شد: ابوالخطاب (از کسانی که ابتدا از اصحاب امام بود، بعد دچار غلو شود [ادعای خدایی در مورد امام کرد] و امام او را بشدت از خود طرد کرد) از شما نقل می‌کند که شما فرموده‌اید: «وقتی حق را شناختی هرکاری خواستی بکن!»

فرمود: خدا ابوالخطاب را لعنت کند! من این گونه نگفتم؛ بلکه من گفتم وقتی حق را شناختی آنگاه هر عمل خوبی خواستی انجام بده، که در این صورت است که از تو قبول می‌شود؛ همانا خداوند عز و جل می‌فرماید: هرکس، از زن یا مرد، عمل صالحی انجام دهد در حالی که مومن باشد، آنها کسانی‌اند که وارد بهشت می‌شوند و بدون حساب در آنجا روزی دریافت می‌کنند» و نیز می‌فرماید «هرکس، از زن یا مرد، عمل صالحی انجام دهد در حالی که مومن باشد، قطعا که او را با زندگانی گوارا و دلپسندی حیات می‌بخشیم»

معانی الأخبار، ص389

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قِیلَ لَهُ إِنَّ أَبَا الْخَطَّابِ یَذْکُرُ عَنْکَ أَنَّکَ قُلْتَ لَهُ إِذَا عَرَفْتَ الْحَقَّ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ

فَقَالَ لَعَنَ اللَّهُ أَبَا الْخَطَّابِ وَ اللَّهِ مَا قُلْتُ لَهُ هَکَذَا وَ لَکِنِّی قُلْتُ إِذَا عَرَفْتَ الْحَقَّ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ مِنْ خَیْرٍ یُقْبَلْ مِنْکَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ» (غافر/40) وَ یَقُولُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَة» (نحل/97)

2) امام باقر ع فرمود:

به شیعیان ما ابلاغ کن که به آنچه نزد خداست جز با عمل نمی‌توان رسید؛

و به شیعیان ما ابلاغ کن که بزرگترین حسرت در روز قیامت از آنِ کسی است که درباره عدل خوب سخن می‌گفت اما خودش به گونه‌ای دیگر عمل می‌کرد؛

و به شیعیان ما ابلاغ کن که آنها اگر به آنچه بدانها دستور داده شده، قیام کنند [اهل عمل به حق و عدل باشند] در این صورت است که حتما آنها رستگاران روز قیامت خواهند بود.

 الأمالی (للطوسی)، ص370

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) أَنَّهُ قَالَ لِخَیْثَمَةَ: أَبْلِغْ شِیعَتَنَا أَنَّهُ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا بِالْعَمَلِ، وَ أَبْلِغْ شِیعَتَنَا أَنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَیْرِهِ، وَ أَبْلِغْ شِیعَتَنَا أَنَّهُمْ إِذَا قَامُوا بِمَا أُمِرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

3) در صحیفه سجادیه دعای47 (دعای روز عرفه) آمده است:

فَأَحْیِنِی حَیَاةً طَیِّبَةً تَنْتَظِمُ بِمَا أُرِیدُ، وَ تَبْلُغُ مَا أُحِبُّ مِنْ حَیْثُ لَا آتِی مَا تَکْرَهُ وَ لَا أَرْتَکِبُ مَا نَهَیْتَ عَنْهُ، وَ أَمِتْنِی مِیتَةَ مَنْ یَسْعَى نُورُهُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ.

پس [اکنون که این گونه مهربانى] مرا زنده داربه حیات طیبه‌ای که  به آنچه میخواهم سامان یابد؛ و به آنچه دوست دارم، آن هم به نحوی که آنچه را تو نمى‏پسندى بجا نیاورم، و آنچه را نهى کرده‏اى مرتکب نشوم، برسد؛ و مرگ مرا مردن کسی قرار بده که نورش در پیش رویش و از جانب راستش در حرکت است (اشاره به حدید/12)

4) [از امام صادق ع حکایتی درباره آمدن جبرئیل و میکائیل نزد پیامبر ص نقل شده و در فرازی از این روایت آمده است:] پس خداوند متعال فرمود: «هرکس، از زن یا مرد، عمل صالحی انجام دهد در حالی که مومن باشد، قطعا که او را با حیات طیبه‌ای حیات می‌بخشیم» و امام صادق ع [در این باره] توضیح داد: خداوند به امیرالمومنین ع به واسطه کرامات ادله خود و براهین اعجازآورش و قوت ایمانش و یقینی که در علم و عملش بود، حیات طیبه‌ای بخشید و بعد از پیامبر مصطفی ص او را بر جمیع مخلوقاتش برتری بخشید.

نوادر المعجزات فی مناقب الأئمة الهداة ع، ص93-92

قال اللّه تعالى: مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً».

قال الصادق علیه السّلام: أعطى اللّه أمیر المؤمنین علیه السّلام حیاة طیّبة بکرامات أدلّته و براهین معجزاته، و قوّة إیمانه، و یقین علمه و عمله، و فضّله اللّه على جمیع خلقه بعد النبیّ المصطفى صلّى اللّه علیهما و آلهما[1]

5) امام باقر ع فرمود:

اصحاب رسول خدا به ایشان گفتند: یا رسول الله! ما بر خودمان از نفاق نگرانیم.

فرمود: چرا؟

گفتند: هنگامی که نزد شماییم و شما ما را متذکر می‌سازید، قلبهای ما خاشع می‌گردد و دنیا را فراموش می‌کنیم و چنان نسبت به آن زهد می‌ورزیم که گویی آخرت و بهشت و جهنم را می‌بینیم؛ اما هنگامی که به خانه‌هایمان برمی‌گردیم و فرزندان‌مان دور و بر ما را می‌گیرند و اهل و عیال و اموال را می‌بینیم از آن حالی که نزد شما بودیم بیرون می‌آییم انگار نه انگار که خبری بوده است. آیا شما هم نمی‌ترسید که ما منافق شده باشیم؟

رسول خدا ص فرمود: خیر، این گامهای شیطان است تا شما را به دنیا متمایل گرداند. به خدا قسم، اگر در آن حالتی که بر آن بودید و خودتان برایم توصیف کردیم باقی می‌ماندید، آنگاه با فرشتگان مصافحه می‌کردید و روی آب راه می‌رفتید...

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص109

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَمَا إِنَّ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ نَخَافُ عَلَیْنَا النِّفَاقَ قَالَ فَقَالَ لَهُمْ وَ لِمَ تَخَافُونَ ذَلِکَ قَالُوا إِنَّا إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ فَذَکَّرْتَنَا رُوِّعْنَا وَ وَجِلْنَا وَ نَسِینَا الدُّنْیَا وَ زَهِدْنَا فِیهَا حَتَّى کَأَنَّا نُعَایِنُ الْآخِرَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ نَحْنُ عِنْدَکَ وَ إِذَا دَخَلْنَا هَذِهِ الْبُیُوتَ وَ شَمِمْنَا الْأَوْلَادَ وَ رَأَیْنَا الْعِیَالَ وَ الْأَهْلَ وَ الْمَالَ یَکَادُ أَنْ نُحَوَّلَ عَنِ الْحَالِ الَّتِی کُنَّا عَلَیْهَا عِنْدَکَ وَ حَتَّى کَأَنَّا لَمْ نَکُنْ عَلَى شَیْ‏ءٍ أَ فَتَخَافُ عَلَیْنَا أَنْ یَکُونَ هَذَا النِّفَاقَ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص کَلَّا هَذَا مِنْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ لِیُرَغِّبَکُمْ فِی الدُّنْیَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّکُمْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالِ الَّتِی تَکُونُونَ عَلَیْهَا وَ أَنْتُمْ عِنْدِی فِی الْحَالِ الَّتِی وَصَفْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِهَا لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ وَ مَشَیْتُمْ عَلَى الْمَاء...

تدبر

1) «مَنْ عَمِلَ صالِحاً ...‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً ...»

حیات طیبه، زندگی گوارا و دل‌پسندی است که سراسر در پاکی و طهارت و فارغ از هر گونه دغدغه و نگرانی است. اگر دقت کنید همه ما دنبال چنین زندگی‌ای هستیم؛ اما راهش را بلد نیستیم؛ پول، قدرت، شهوت، پارتی، رفیق، دانش و مدرک، شغل، و ... همگی راه‌هایی است که برخی برای رسیدن به چنان زندگی‌ای پیشنهاد می‌کنند؛ اما همه ما افرادی را دیده‌ایم که هرکدام از این مولفه‌ها را داشته‌اند؛ اما وقتی پای درددل‌شان می‌نشینیم، در گوش‌مان می‌گویند: «آخر، این هم شد زندگی؟!» و ما هربار با تعجب گفته‌ایم: «مگر دیگر چه می‌خواهد؟ او چرا می‌نالد؟»

در مقابل این همه راه، خدا هم یک راه پیشنهاد داده است: یک کار خوب بکن، اما با ایمان واقعی، و فقط برای خدا. نه برای خوشایند این و آن، نه برای اینکه نامت روی زبانها بیفتد، نه برای اینکه الان نیازمندی دیده‌ای و احساساتی شدی، نه برای اینکه الان پای سخنرانی نشسته‌ای و جوّگیر شدی، و نه برای ... . بلکه این کار را بکن فقط برای اینکه خدا را باور داری و خدا از این کارت خوشش می‌آید. آن وقت ببین خدا تو را وارد چنان زندگی‌ای می‌کند یا نه؟ او وعده‌اش داده و در یک عبارت با سه لفظ بر آن تاکید کرده (فَلَنُحْیِیَنَّهُ: فـ + لـ + نّـ ).

آیا در میان آنان که واقعا مومن و اهل عمل بودند (امثال امام خمینی، آیت الله بهجت، علامه طباطبایی و ...؛ نه منافقان و ریاکارن) دیده‌اید که حتی یک نفرشان بگوید «این هم شد زندگی؟»[2]

راستی، چرا بسیاری از ما همه راه‌های خوشبختی را امتحان می‌کنیم، اما این یکی را خیر؟![3]

اگر هم یکبار امتحانش کنیم و لذتش را ببریم، چرا حاضر نیستیم این حال را برای خود نگه داریم؟ (حدیث5)

2) «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ ... وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ ...»در نگاه اسلام، آنچه واقعا عامل مزیت است، نه امور دنیوی، بلکه اموری است از جنس حیات طیبه؛ و در رسیدن به حیات طیبه، فرقی بین زن و مرد نیست؛ حتی، علی‌رغم اینکه به خاطر تفاوت‌های طبیعی زن و مرد، بسیاری از وظایف آنها با هم متفاوت است، اما در این آیه که هدف نهایی انسان مطرح است، تاکید می‌کند که هم در کاری که باید بکنند، فرقی بین زن و مرد نیست؛ و هم در پاداشی که خواهند گرفت، باز فرقی بین آنها نخواهد بود.

3) «مَنْ عَمِلَ صالِحاً ... وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَـ....» تمام آنچه برای رسیدن به زندگی مطلوب باید انجام دهیم یک کار است با رعایت یک شرط: کار خوب، با قصد الهی. به تعبیر فلاسفه اخلاق، کاری که هم حُسن فعلی داشته باشد (خود کار خوب باشد) و هم حُسن فاعلی (نیت انجام‌دهنده‌اش هم خوب باشد). نه کار خوب بتنهایی ما را به سعادت می‌رساند (عملی که با ایمان توام نباشد دچار حبط و نابودی می‌شود: مائده/5 و هود/15-16) (المیزان12/ 341) و نه ایمان بتنهایی تحولی در ما ایجاد می‌کند (حدیث1 و 2)

4) «مَنْ عَمِلَ صالِحاً ... وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً»: در جلسه 125 (ذاریات/56) بیان شد که فلسفه آفرینش و فلسفه زندگی، عبودیت است؛ و در جلسات 126-127 (هود/118-119) هم معلوم شد که حرکت در مسیر فلسفه آفرینش، انسان را مشمول رحمت ویژه‌ی خدا می‌سازد.

همه می‌دانیم راه عبودیت، در دو کلمه خلاصه می‌شود: «کار خوب با قصد الهی» پس ظاهرا این آیه دارد آن «رحمت الهی» را که با در پیش گرفتن هدف زندگی (عبودیت) شامل حال ما می‌شود، شرح می‌دهد: زنده شدن به زندگانی‌ای گوارا و دلچسب و فارغ از هرگونه ناپاکی و آلودگی.

5)‌ فرمود «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً: او را به زندگی‌ای گوارا و دلچسب زنده می‌کنیم» و نفرمود «فلَنُطیبَنَّ حیاتَه: زندگی‌اش را گوارا و دلچسب می‌کنیم». این نشان می‌دهد خداوند به مومنی که عمل صالح انجام می‌دهد زندگانی‌ای متفاوت با زندگانی عمومی که همه مردم دارند، افاضه می‌کند، نه اینکه فقط کیفیت زندگی‌اش را عوض کند؛ لذا شبیه آیاتی است که وعده زنده شدن حقیقی را می‌دهد (انعام/122) و این یک تعبیر مجازی نیست؛ بلکه آن گونه که در آیات و روایات دیگر نیز شرح داده شده، (از جمله احادیث 3 و 4) با این افاضه الهی، انسان به وضعیتی سراسر نور و لذت و کمال و سرور می‌رسد؛ که البته این حیات در طول حیات قبلی وی است نه حیاتی منفصل و در عرض آن. (المیزان12/342-343)

6) «لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» اگر کسی باب معامله مخلصانه با خدا را باز کند، خیلی سود می‌کند، چون خدا خیلی خوش‌معامله است:

"مقصود از جزا دادن بر اساس « بهترینِ آنچه همواره عمل می‌کردند» این است که در هر نوع از عملی که آنها انجام می‌دادند، هم «خوب» هست و هم «خوب‌تر»؛ و خدا در هر نوعی، آن «خوب‌ترین» عمل وی را معیار پاداش دادن به اعمالشان قرار می‌دهد؛ مثلا در میان نمازهایش، بهترین نمازش را در نظر می‌گیرند و بر اساس آن پاداش نمازهایش را می‌دهند" (المیزان12/ 340)

این معامله خدا با کسی است که کار خوب انجام می‌دهد درحالی که واقعا خدا را باور دارد. پس بکوشیم در حوزه هر عملی (نماز، روزه، انفاق، امر به معروف، و ...) حداقل یک عمل واقعا مخلصانه انجام دهیم.

7) تدبر دریافتی از اعضای کانال

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً ...» آنچه عامل حیات ماست، قلب است، نه مغز (کسی که مرگ مغزی می‌شود مادام که قلب کار می‌کند، هنوز زنده است). وقتی قلب بمیرد، چشم و گوش و عقل هم نمی‌توانند کارشان را انجام دهند.

انسان غیر از این قلب ظاهری، یک قلب باطنی دارد، که گاه می‌میرد، و آنگاه شخص در زمره کسانی می‌شود که خدا درموردشان می‌فرماید : کور و کر و لال‌اند و بی‌عقل‌اند (بقره/172) یا می‌فرماید: قلب دارند ولی نمی‌فهمند، چشم دارند، اما نمی‌بینند؛ گوش دارند ولی نمی‌شنوند (اعراف/179)

اگر می‌خواهیم حقایق پشت پرده را نمی‌بینیم و نمی‌شنویم و نمی‌فهمیم، قلب باطنی‌مان مرده است؛ باید زنده شود تا این ابزارها به کار آید؛ و این آیه راه زنده شدن را نشان می‌دهد؛ چرا که حیات طیبه، حیات قلب آدمی است.



[1] . احادیث متعددی آمده که این حیات طیبه را قناعت معرفی کرده است؛ مثلا:

1) از امیرالمومنین ع درباره این عبارت قرآن «قطعا که او را با زندگانی گوارا و دلپسندی حیات می‌بخشیم» سوال شد؛ فرمودند: این همان قناعت است.

سُئِلَ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» فَقَالَ هِیَ الْقَنَاعَة (نهج‌البلاغه حکمت 229)

2) «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» قیل فیه أقوال ... (و ثانیها) أنها القناعة و الرضا بما قسم الله عن الحسن و وهب و روی ذلک عن النبی (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏6، ص593)

3) وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ... فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع...و قَوْلُهُ: مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً قَالَ الْقُنُوعُ بِمَا رَزَقَهُ اللَّه‏ (تفسیر القمی، ج‏1، ص390)

4) وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ، قَالَ: قَالَ سَیِّدُنَا الصَّادِقُ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) فِی قَوْلِهِ «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» قَالَ: الْقُنُوعُ. (الأمالی (للطوسی)، ص275  مجموعة ورام، ج‏2، ص170)

[2] . قبلا در بحث از آیه فجر/28 بیان شد که انسان می‌تواند زندگی‌ای داشته باشد که هم خودش راضی باشد، هم از او راضی باشند (راضیةً مرضیةً؛ جلسه53، تدبر2 و 3)

[3] . به علاوه، این غیر از جزایی است که قرار است بعدا به ما بدهند (چون بعدش مستقلا فرمود «و لَنَجْزِیَنَّهُمْ ...»)

یکبار این جمله پایانی وصیت‌نامه امام خمینی را بخوانیم و ببینیم که ما در این زندگی‌مان‌ چه می‌خواهیم که ایشان نداشت؟ آرامش، اطمینان، شادی، امید؟

«با دلی‌ آرام‌ و قلبی‌ مطمئن‌ و روحی‌ شاد و ضمیری‌ امیدوار به‌ فضل‌ خدا از خدمت‌ خواهران‌ و برادران‌ مرخص‌، و به‌ سوی‌ جایگاه‌ ابدی‌ سفر می‌کنم‌ ...»

 


127) سوره هود (11) آیه 119 إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّک

بسم الله الرحمن الرحیم

127) سوره هود (11) آیه 119

إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ

ترجمه

[مردم همواره در اختلاف‌‌اند] مگر کسانی که پروردگارت [بر آنها] رحم کرد؛ و [فقط] برای همان آفریدشان؛ و کلام [= وعده] پروردگارت به پایان رسید [= حتمیت یافت] که: البته حتما  جهنم را از جن و انس، جملگی، پُر می‌کنم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لِذلِکَ خَلَقَهُمْ» چون «لِذلِک» متعلق به «خَلَقَهُمْ» است و به جای اینکه بعد از آن بیاید قبلش آمده، دلالت بر «حصر» [= فقط] ویا دست کم «تاکید» می‌کند. مرجع «ذلک» را هم «رحمت» برگرفته از عبارت «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ» دانسته‌اند؛ و در قبال این اشکال که «رحمت، مونث لفظی است و در این صورت باید به صورت «تلک» می‌آمد» پاسخ داده‌ شده  که مصدر را هم می‌توان مذکر لفظی قلمداد کرد و هم مونث، و شاهدش هم این آیه است که : «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» (أعراف/56) و با توجه به معنای آیه، اصلا نمی‌توان مرجع آن را «اختلاف»ی که در آیه قبل آمده بوده، دانست (المیزان11/ 65)[1] پس معنای عبارت این می‌شود که «مگر کسانی که پروردگارت بر آنها رحم کرد و اصلاً برای اینکه بر آنها رحم کند، آنها را آفرید.

حدیث

1) ابوبصیر می‌گوید از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل: «و جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه بپرستندم» (ذاریات/56) سوال کردم.

‌فرمود: آفریدشان تا آنها را پرستش امر کند.

درباره این سخن خداوند عز و جل: «[مردم] همواره در اختلاف‌‌اند، مگر کسانی که پروردگارت رحم کرد؛ و برای همان آفریدشان» (هود/118-119) سوال کردم.

فرمود: آفریدشان تا کاری انجام دهند که مستوجب رحمتش شوند تا بدانها رحم آورد.

علل الشرائع، ج‏1، ص13؛ التوحید (للصدوق)، ص: 403

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الشَّیْبَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ النَّخَعِیُّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ النَّوْفَلِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ قَالَ خَلَقَهُمْ لِیَأْمُرَهُمْ بِالْعِبَادَةِ قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ قَالَ خَلَقَهُمْ لِیَفْعَلُوا مَا یَسْتَوْجِبُونَ بِهِ رَحْمَتَهُ فَیَرْحَمَهُمْ.

2) از امام سجاد ع درباره این سخن خداوند که «همواره در اختلاف‌‌اند» سوال شد؛ فرمودند:

منظور از آن کسانی از این امت‌اند که با ما مخالفت کردند، که همگی‌شان برخی با برخی دیگر در دینشان مخالفت می‌کنند (بین خودشان هم اختلاف می‌افتد) «مگر کسانی که پروردگارت رحم کرد؛ و برای همان آفریدشان» که آنان اولیای ما از مومنین هستند که برای همین آنها را از طینتی پاک آفرید؛ آیا به گفته حضرت ابراهیم گوش نداده‌ای که «پروردگارا! این سرزمین را امن قرار بده و اهل آن را - هرکس از آنها که به خداوند ایمان آورد- از ثمراتش روزی ده» (بقره/126) که مقصودش ما بودیم و اولیاء او و شیعه او و شیعه وصی او؛ و [خداوند در ادامه این دعای حضرت ابراهیم ع] فرمود «و کسی که کفر ورزد او را بهره‌ای اندک خواهم داد سپس بناچار او را به عذاب آتش خواهم کشاند» (بقره/126) که منظورش هرکسی از امتش است که وصی او را آگاهانه انکار کرد و از او پیروی نکرد؛ و حال این امت نیز همین گونه خواهد بود.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص: 164 [2]

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ رَجُلٍ قَالَ: سَأَلْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ» قَالَ عَنَى بِذَلِکَ مَنْ خَالَفَنَا مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ کُلُّهُمْ یُخَالِفُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً فِی دِینِهِمْ «إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ» فَأُولَئِکَ أَوْلِیَاؤُنَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُمْ مِنَ الطِّینَةِ الطیبة؛ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ إِبْرَاهِیمَ «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ» قَالَ إِیَّانَا عَنَى وَ أَوْلِیَاءَهُ وَ شِیعَتَهُ وَ شِیعَةَ وَصِیِّهِ قالَ «وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ» قَالَ عَنَى بِذَلِکَ مَنْ جَحَدَ وَصِیَّهُ وَ لَمْ یَتَّبِعْهُ مِنْ أُمَّتِهِ وَ کَذَلِکَ وَ اللَّهِ حَالُ هَذِهِ الْأُمَّة.[3]

3) از امام باقر ع روایت شده است که «[مردم] همواره در اختلاف‌‌اند» [یعنی] در دین، «مگر کسانی که پروردگارت رحم کرد» یعنی آل محمد ص و پیروانشان، که خداوند می‌فرماید: «و برای همان آفریدشان» یعنی اهل رحمت [= کسانی که خدا بر آنها رحم کرد] در دین اختلاف نمی‌کنند [= از دین حق فاصله نمی‌گیرند]

تفسیر القمی، ج‏1، ص338

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ فِی قَوْلِهِ: «لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ» فِی الدِّینِ «إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ» یَعْنِی آلَ مُحَمَّدٍ وَ أَتْبَاعَهُمْ یَقُولُ اللَّهُ «وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ» یَعْنِی أَهْلَ رَحْمَةٍ لَا یَخْتَلِفُونَ فِی الدِّین‏

4) فرازی از دعای کمیل امیرالمومنین ع:

... فَبِالْیَقِینِ أَقْطَعُ لَوْ لَا مَا حَکَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِیبِ جَاحِدِیکَ وَ قَضَیْتَ بِهِ مِنْ إِخْلَادِ مُعَانِدِیکَ لَجَعَلْتَ النَّارَ کُلَّهَا بَرْداً وَ سَلَاماً وَ مَا کَان لِأَحَدٍ فِیهَا مَقَرّاً وَ لَا مُقَاماً لَکِنَّکَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُکَ أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلَأَهَا مِنَ الْکَافِرِینَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنْ تُخَلِّدَ فِیهَا الْمُعَانِدِین ...‏

مصباح المتهجد، ج‏2، ص848

پس با قطع و یقین می‌دانم که اگر نبود که بر عذاب کردن منکرانت حکم کردی و جاودانه بودن دشمنانت [در جهنم] را مقدر فرموده‌ای، آتش را بتمامی سرد و سلامت می‌کردی؛ و هیچکس در آن استقرار و جایگاه پیدا نمی‌کرد؛ اما اسمای تو مقدس است و قسم خوردی که آن را از کافران، از جن و انس، پر کنی و دشمنانت را در آن جاودانه نگهداری...

5) رسول خدا ص فرمود:

اگر مردم همگی بر محبت علی بن ابی‌طالب جمع می‌شدند [= کسی بغض علی ع را نداشت و همه او را دوست می‌داشتند] خداوند آتش جهنم را نمی‌آفرید.

بشارة المصطفى لشیعة المرتضى/75؛ مائة منقبة من مناقب أمیر المؤمنین و الأئمة/45؛ الروضة فی فضائل أمیرالمؤمنین ع /75؛ مناقب آل أبی طالب ع ‏3/ 238؛ عوالی اللئالی العزیزیة 4/ 86 ؛ (در بحارالانوار39/ 246 بابی با همین عنوان باز شده و 125 حدیث از کتب شیعه و سنی که صریحا یا تلویحا همین مطلب را بیان می‌کنند، آمده است. فقط یک نقل بر اساس اولین منبعی که ذکر شد، اشاره می‌شود:)

أَخْبَرَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو النَّجْمِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ بْنِ عِیسَى الرَّازِیُّ بِالرَّیِّ فِی دَرْبِ زَامَهْرَانَ فِی مَسْجِدِ الْغَرْبِیِّ بِقِرَاءَتِی عَلَیْهِ فِی صَفَرٍ سَنَةَ عَشَرَةٍ وَ خَمْسِمِائَةٍ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو سَعِیدٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ النَّیْشَابُورِیُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الْفَقِیهُ الْمَعْرُوفُ بِالنَّاطِقِیِّ بِقِرَاءَتِی عَلَیْهِ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الشَّیْبَانِیُّ فِی دَارِهِ بِبَغْدَادَ قَالَ: حَدَّثَنَا النَّاصِرُ الْحَقِّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَنْصُورٍ قَالَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ طَلْحَةَ الْیَرْبُوعِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ عَنْ لَیْثِ بْنِ أَبِی سُلَیْمٍ عَنْ طَاوُسٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ:

لَوِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى حُبِّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ النَّارَ.

تدبر

1) «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ ...»: علامه طباطبایی توضیح داده‌اند:

اینکه «مختلف» بودن در آیه قبل را در مقابل «امت واحده‌ای که خدا بخواهد» قرار داد، و در این آیه هم آنهایی را که از این اختلاف مصون می‌مانند، مشمول رحمت خاصه خدا و منطبق بر هدف خلقت معرفی کرد، نشان می‌دهد که آن اختلاف، اختلاف در دین، به معنای فاصله گرفتن از دین است، چنانکه آیات دیگری از این قرآن هم (مانند شوری/13؛ انعام/153؛ هود/110؛ ذاریات/8-10) بر همین معنا دلالت دارند.

پس مراد از «اختلاف آنها» این است که اقوال و آراء متعددی ایجاد می‌کنند که با آنها از حق متفرق می‌شوند و برای پیروان خود، تردید در حق می‌افکنند؛

و مراد از «کسانی که پروردگارت [بر آنها] رحم کرد» مومنینی‌اند که خداوند هدایتشان می‌کند که در آیه 213 سوره بقره نیز بدان اشاره شده است. (المیزان، ج‏11، ص63-64)

2) «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ» خدا انسانها را آفریده تا بدانها رحمت آورد و فلسفه آفرینش آنها مورد رحمت قرار دادن آنهاست (همچنین حدیث1). در جلسه 125 (ذاریات/56) هم بیان شد انسانها را آفریده تا عبادت کنند.

پس: عبودیت خدا همان مورد رحمت خدا واقع شدن است.

به قول مرحوم آقامحمد رضا الهی قمشه‌ای:

آنِ خدای دان همه مقبول و ناقبول

مِن رَحمةٍ بَدا و إلی رحمةٍ یَؤُول

از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق

این است سر عشق که حیران کند عقول

3) «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ ...»     

واضح است که عبارت «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ» ادامه جمله آیه قبل است؛ پس چرا در این آیه قرار گرفت؟

همچنین عبارت «وَ تَمَّتْ ...» نیز یک جمله کاملا مستقل و آن هم درباره جهنم است، چرا در کنار این آیه رحمت آمد و در آیه مستقلی نیامد؟

همچنین چرا در برخی روایات تاکید شده که نزول این آیه در جایگاهی بعد از آیه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات/56، جلسه125) می‌باشد (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص: 164)

شاید دلیل همه اینها آن باشد که آیه «وَ ما خَلَقْتُ ...» «فلسفه آفرینش»ی را که همه باید بدان سمت روند، بیان می‌کند؛ و این دو آیه 118-119 سوره هود، بیان می‌کند که چه کسانی به آن فلسفه رسیدند و چه کسانی نرسیدند:

توضیح استدلالی مطلب:

در آن آیه (ذاریات/56) فرمود: «آفریدمشان تا عبادتم کنند» یعنی در مقام بیان وضعیتی است که خدا از ابتدا انسان را برای آن هدف آفریده است (آنچه سزاوار است فلسفه زندگی باشد)؛ اما در این آیه می‌فرماید «برخی چنین‌اند و برخی چنان‌اند و برای این [که رخ داد] آفریدمشان» یعنی در مقام بیان فلسفه محقق شده‌ی آفرینش است، که بالاخره برخی انسانها متناسب با آن فلسفه آفرینش زندگی کردند و برخی نه.

به تعبیر دیگر، در آنجا فرمود که هدفم از آفرینش این بود که آنها مرا بپرستند؛ و اکنون در سوره هود به این نکته توجه می‌دهد که خداوند، با اینکه چنان هدفی داشته، اما انسان‌ها را برای رسیدن به این هدف (قرار گرفتن در امت واحده توحیدی) مجبور نکرده است ولذا همواره عده‌ای با این امت توحیدی اختلاف پیدا می‌کنند؛ البته کسانی که با درک رحمت خدا در مسیر اصلی بمانند، اینها به هدف خلقت می‌رسند؛ اما آنها که با این مسیر فاصله می‌گیرند، جهنمی می‌شوند؛ و خدا هم اصلا با کسی رودربایستی ندارد.

لذا عبارت «الا ما رحم ربک» را در کنار عبارت «لذلک خلقهم» آورد که نشان دهد اینهایند که به هدف خلقت رسیده‌اند، ولی عبارت «لایزالون مختلفین» (که دلالت می‌کند بر کاری که منحرفین انجام دادند) را در این آیه نیاورد؛ اما وضعیت نهایی‌شان (یعنی ثمره‌ای که بر این اختلاف آنها بار می‌شود) که همان جهنمی شدن است، را هم در همین آیه آورد.

4) «... وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ» کسی که از هدف زندگی، یعنی عبودیت و تسلیم شدن در برابر حقیقت مطلق و خوبی محض بودن فاصله بگیرد، بیچاره و بدبخت و جهنمی می‌شود؛ و این تقصیر خدا نیست؛ اگر خدا اختیار داده و کسی این اختیارش را در مسیر نادرست خرج کرد، طبیعی است که به مقصد نامطلوبی برسد؛ و اگر کسی به اختیار خود بخواهد به مقصدی نامطلوب برود، خدا به زور او را به مقصد خوب نمی‌رساند؛ لذا در این آیه با اینکه ابتدایش با « إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ» شروع شد، اما در همین آیه بر جهنمی شدن بسیاری از افراد، آن هم با تاکیدات متعدد (عبارت «تمت کلمه ربک» + آوردن لام تاکید و نون مشدد تاکیدی روی فعل «لَأَمْلَأَنَّ» + عبارت «أجمعین») اشاره کرد که نشان دهد که قطعا خداوند بر آنها رحم نمی‌کند. به تعبیر دیگر، رحمانیت خدا دلیل نمی‌شود که عده‌ای جهنمی نشوند. (همچنین: مریم/45)

واقعا عجیب نیست که عده‌ای از طرفی بر آزادی و اختیار انسان اصرار دارند، از طرفی انتظار دارند که اگر مسیر جهنم را در پیش گرفتند، خدا نگذارد که در جهنم بیفتند و آنها را به زور به بهشت بفرستد! و اشکال می‌کنند که اگر خدا رحمان (مهربان) است چرا عده‌ای جهنم می‌روند! گویی اگر خدا بخواهد مهربان باشد، نباید اختیار به انسانها بدهد و باید به زور آنها را به بهشت ببرد!

5) « لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ ...»: اگر خدا حقیقت محض و خوبی مطلق است، بندگی او و تسلیم او شدن، یعنی تسلیم همه خوبی‌ها و حقایق شدن؛ پس اگر کسی تسلیم حقیقت و خوبی‌ها نمی‌شود، یعنی خود را تسلیم بدی‌ها و باطل کرده است؛ و کسی که سراسر بدی و باطل شود، ارزش دلسوزی ندارد. حدیث 4 و 5 بخوبی توضیح می‌دهد که چگونه، خداوند با رحمانیتش، جهنم را پر از جن و انس می‌کند: علی ع بنده واقعی خدا و مظهر کامل حق و حقیقت است؛ کسی که در عمق وجودش محبت علی ع را ندارد و به جایش نفرت علی ع را دارد، واقعا ارزش دلسوزی دارد؟ واقعا اگر همه بر محبت علی ع جمع می‌شدند، خدا جهنم را نمی‌آفرید.

توجه: نیازی به توضیح ندارد که بحث بر سر محبت و نفرت واقعی امیرالمومنین است، نه محبت و نفرت خیالی ویا ریاکارانه.

6) «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفین إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ»: تنها راه برچیده شدن اختلافات، لطف و رحمت الهى است. (قرائتی، تفسیرنور5/ 397)

7) «رَحِمَ رَبُّکَ ... لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» قهر حتمى الهى، بعد از لطف او و فرستادن انبیا و کتب و موعظه و هشدار و مهلت دادن مطرح است (قرائتی، تفسیرنور5/ 397)

در کانال نگذاشتم

8) «... لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ...» اینکه برخی جنیان هم همانند برخی انسانها جهنمی می‌شوند، نشان می‌دهد که آنها هم اختیار و تکلیف دارند.

9) چرا حکم قطعی را با عبارت «تمت کلمه ربک» بیان کرد. شاید از این جهت که وقتی کارها را از منظر الهی نگاه کنیم، هر کاری با یک کلمه (کن فیکون) انجام می‌شود؛ و اگر کلمه خدا تمام شود، آن واقعیت به نهایت خود رسیده است.



[1] . و نیز مجمع‌البیان5/ 311. البته منظور علامه طباطبایی از «نمی‌توان» بر اساس معنایی است که از ظاهر سیاق آیه برمی‌آید که «اختلاف» همان اختلاف مذموم (اختلاف در دین و جهت‌گیری نهایی) می‌باشد؛ اما برخی از مفسران، اینکه مرجع «ذلک» را اختلاف بدانیم با توجیهاتی ممکن دانسته‌اند؛ یکی اینکه اختلاف را همان اختلاف مذموم بدانیم ولی لام (در لذلک) را نه لام غرض، بلکه لام عاقبت بدانیم، یعنی خدا می‌داند که عاقبت خلقت آنها بدینجا خواهد انجامید (مجمع‌البیان5/ 312) دیگر اینکه اختلاف را به اختلافی که خداوند در بین مخلوقات ایجاد کرده و در جلسه 126، تدبر 3 اشاره شد، بدانیم (درخشان پرتوى از اصول کافى، ج‏3، ص24) البته علامه طباطبایی معتقدند که این معانی اگرچه درست‌اند اما سیاق آیات با آنها سازگار نیست (المیزان11/ 64)

[2] . همچنین: عن سعید بن المسیب عن علی بن الحسین ع فی قوله: «وَ لا یَزالُونَ‏ مُخْتَلِفِینَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ- وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ» فأولئک هم أولیاؤنا من المؤمنین- و لذلک خلقهم من الطینة الطیبة، أ ما تسمع لقول إبراهیم: «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً- وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ» إیانا عنى بذلک و أولیاءه [و شیعته‏] و شیعة وصیه فـ«مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ» عنى بذلک [و الله‏] من جحد وصیه و لم یتبعه من أمته، و کذلک و الله حال هذه الأمة (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص165)

[3] . همچنین این روایت نیز قابل توجه است که برای رعایت اختصار در کانال نگذاشتم:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ وَ قَوْلِ النَّاسِ فَقَالَ وَ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ» یَا أَبَا عُبَیْدَةَ النَّاسُ مُخْتَلِفُونَ فِی إِصَابَةِ الْقَوْلِ وَ کُلُّهُمْ هَالِکٌ قَالَ قُلْتُ قَوْلُهُ «إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ» قَالَ هُمْ شِیعَتُنَا وَ لِرَحْمَتِهِ خَلَقَهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ «وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ» یَقُولُ لِطَاعَةِ الْإِمَامِ الرَّحْمَةُ الَّتِی یَقُولُ- وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ یَقُولُ عِلْمُ الْإِمَامِ وَ وَسِعَ عِلْمُهُ الَّذِی هُوَ مِنْ عِلْمِهِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ هُمْ شِیعَتُنَا ... (الکافی، ج‏1، ص429)

 


126) سوره هود (11) آیه 118 وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَل

بسم الله الرحمن الرحیم

126) سوره هود (11) آیه 118

وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفین‏

ترجمه

و به فرض که پروردگارت می‌خواست، مردم را امتی واحد قرار می‌داد؛ ولی همواره در اختلاف‌‌اند.

نکات ترجمه

«أُمَّةً» از ریشه «امم» می‌باشد که این ماده به معانی «اصل» و «مرجع» به کار رفته (اُمّ به معنای «مادر» از همین ریشه است) و همچنین فعل «أمَّ» به معنای «قصد کرد» می‌باشد؛ و ظاهرا به همین جهت است که در معنای «جماعت» و «دین» هم به کار رفته است؛ در واقع، «امت» به جماعتی می‌گویند که قصد و هدف واحد و دین واحدی آنها را در کنار هم جمع کرده باشد. (معجم المقاییس اللغة1/ 23-27؛ مفردات ألفاظ القرآن/85-87) تعبیر «أُمَّةً واحِدَةً» در قرآن کریم هم در مورد جماعتی که همه با جهت‌گیری الهی باشند به کار رفته (مانند همین آیه و مائده/48 و نحل/93) و هم در مورد جماعتی که همگان از خدا رویگردان شده باشند (زخرف/33) و هم در مورد وضعیت بشر ابتدایی قبل از اینکه اختلافات میان آنها بروز کند (بقره/213؛ یونس/19).

حدیث

1) از امام صادق ع درباره این سخن خدا که می فرماید «و به فرض که پروردگارت می‌خواست، مردم را امتی واحد قرار می‌داد؛ ولی همواره در اختلاف‌‌اند؛ مگر کسی را که پروردگارت [بر او] رحم کند» سوال شد؛ فرمودند:

مردم امتی واحد بودند [و اختلاف کردند] پس خداوند پیامبران را برانگیخت تا حجت را بر آنها تمام کند.

الکافی، ج‏8، ص379 ؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص164؛ علل الشرائع، ج‏1، ص120

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ:

سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ»

فَقَالَ کَانُوا أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ لِیَتَّخِذَ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةَ.

2) از رسول خدا ص روایت شده است که فرمود:

همانا امت موسی بعد از او 71 فرقه شدند که فرقه‌ای از آنها اهل نجات است و 70 فرقه در جهنم‌اند؛

و امت عیسی ع 72 فرقه شدند که فرقه‌ای از آنها اهل نجات است و 71 فرقه در جهنم‌اند؛

و همانا امت من هم بعد از من 73 فرقه خواهد شد که فرقه‌ای از آنها اهل نجات است و 72 فرقه در جهنم‌اند.

[نکته: این حدیث نبوی، از احادیث مشهور در شیعه و سنی است، و حافظ با توجه این حدیث است که گفته:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh184/

و این شعرش، همانند این آیه و برخلاف آنچه مشهور شده، نه در تایید پلورالیسم و تکثرگرایی، بلکه در مذمت آن، و در مقام توصیه به یافتن فرقه ناجیه و تبعیت از آن است]

الخصال، ج‏2، ص: 585

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَیْثَمِ الْعِجْلِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ:

إِنَّ أُمَّةَ مُوسَى افْتَرَقَتْ بَعْدَهُ عَلَى إِحْدَى وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِیَةٌ وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ وَ افْتَرَقَتْ أُمَّةُ عِیسَى ع بَعْدَهُ عَلَى اثْنَتَیْنِ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِیَةٌ وَ إِحْدَى وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ وَ إِنَّ أُمَّتِی سَتَفْتَرِقُ بَعْدِی عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِیَةٌ وَ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ.[1]

3) از امام باقر ع در فرازی از روایتی درباره عالم ذر، می فرمایند:

آنگاه آدم ع عرض کرد: پروردگارا! ذریه من چه بسیارند؟! اینها را براى چه آفریدی؟ و از پیمان گرفتنشان چه منظور دارى؟ خداى عز و جل فرمود: تا مرا عبادت کنند و به من شرک نورزند و به پیامبرانم ایمان آوردند و آنان را پیروى کنند.

آدم ع گفت: پروردگارا! چرا بعضى از اینها را بزرگتر از بعضى دیگر مى‏بینم؟ و چرا برخى نور زیادى دارند و برخى نور کم، و برخى بى‏نورند؟

خداى عز و جل فرمود: ایشان را این گونه آفریدم تا در تمام حالاتشان امتحانشان کنم.

آدم علیه السّلام عرضکرد: پروردگارا! بمن اجازه می‌دهى چیزی بگویم؟

خداى عز و جل فرمود: بگو که روح تو از روح من است [یعنى از روحى است که من آفریده‏ام و به خود نسبت داده‏ام] و طبیعتت بر خلاف هستى من است [با توجه به ادامه حدیث، ظاهرا اشاره به این است که اگرچه به خاطر بهره‌مندی از روح الهی به نکات درستی می‌رسی، اما به خاطر ابعاد طبیعی و جسمانی‌ات، برخی مطالب را خلط می‌کنی و سوالهای ناشیانه‌ای می‌پرسی]

آدم عرض کرد: اى کاش همه آنها را یکسان و یک اندازه و داراى طبیعت واحد ذات واحد رنگهای یکسان و عمرهای همانند روزی های برابر می‌آفریدی تا برخى بر برخى دیگر ستم نمی‌کردند و هیچ گونه حسد و کینه و اختلافی در هیچ امری از امور، میانشان پیدا نمی‌شد.

خداى عز و جل فرمود: اى آدم با روح من سخن گفتى اما به خاطر ضعف طبیعتت خود را در مورد آنچه که بدان علم ندارى، به تکلف انداختی! من همان خالق دانا هستم، بر اساس علمم در آفرینش آنها اختلاف انداختم و با مشیت و خواسته‌ام، دستورم در میان آنها اجرا می‌شود و به جانب تدبیر و تقدیر من حرکت می‌کنند و خلقت من دگرگونى نپذیرد، همانا جن و انس را آفریدم تا بپرستندم؛ و بهشت را آفریدم براى هرکس از آنها که اطاعت و بندگیم کند، و از پیغمبرانم پیروى نماید و باکی ندارم، و دوزخ را آفریدم براى هرکس از آنها که به من کفر ورزد و نافرمانیم کند و از پیغمبرانم متابعت نکند و باکی ندارم؛ و تو و ذریه‏ات‏ را آفریدم بدون اینکه احتیاجى به تو و آنها داشته باشم، بلکه تو و آنها را فقط آفریدم تا آزمایش‌تان کنم که کدامین شما در دنیا و در زندگى‌تان و پیش از مردنتان نیکو کردارتر هستید.

بدین جهت دنیا و آخرت و زندگى و مرگ و اطاعت و معصیت و بهشت و آتش را آفریدم و این چنین در تقدیر و تدبیر خود اراده کردم، با علم نافذم میان صورتها و پیکرها و رنگ‌ها و عمرها و روزی‌ها و طاعت و معصیت‌شان تفاوت انداختم، پس [بدین ترتیب] آنها را شقى و سعید، بینا و کور، کوتاه و بلند، زیبا و زشت، دانا و نادان، توانگر و مستمند، فرمانبر و نافرمان، سالم و بیمار، زمین‏گیر و بى‏آفت، قرار دادم تا سالم به کسی که مشکلی دارد بنگرد و مرا بسبب عافیتش شکر گزارد و آن شخص هم به سالم بنگرد و دعا کند و از من بخواهد تا او را عافیت بخشم، و بر بلاء من صبر کند تا از عطاء جزیل خود به او پاداش دهم، و توانگر به فقیر بنگرد و شکر من بجا آورد، و فقیر به توانگر بنگرد و دعا کند و از من بخواهد؛ و مؤمن به کافر بنگرد و براى آنکه هدایتش کرده‏ام مرا شکر گوید.

پس بدین جهت آنها را آفریدم تا با خوشى و سختی و عافیتی که بدیشان دادم و آنچه بدان مبتلایشان کردم و در آنچه بدانها دادم یا ندادم آنها را بیازمایم؛ و منم خداوند مالک توانا؛ که حق دارم هرچه را مقدر کرده‏ام، طبق تدبیرم اجرا کنم، و حق دارم آنچه را خواهم به نحوى که خواهم، تغییر دهم؛ و بعضى از آنچه را مؤخر داشته‏ام مقدم دارم و برخى را که مقدم داشته مؤخر کنم، منم خدائى که هر چه اراده کنم انجام می‌دهم و از آنچه کنم بازخواست نشوم، و البته مخلوقم را از آنچه کنند بازخواست نمایم.

الکافی، ج‏2، ص 10-8 ؛ علل الشرائع، ص10-12

برای متن اصلی حدیث[2] مراجعه کنید به:

http://lib.eshia.ir/11005/2/9

تدبر

1) «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً ...»: خداوند در حالی که مقصد نهایی بشر را معلوم کرده است (ذاریات/56، جلسه دیروز) اما به انسان اختیار داده و نخواسته که او را به «خوب بودن» مجبور کند؛ و همین اختیار موجب می‌شود همه انسانها، در زمره امت واحدی که راه عبودیت خدا را می‌پیمایند، قرار نگیرند.

2) «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً و لا یَزالُونَ مُخْتَلِفین»: چون خدا به انسانها اختیار داده، و آنان را برای «خوب بودن»‌ مجبور نمی‌کند، پس، همواره (لایزال) عده‌ای، و بلکه امت‌هایی، وجود خواهند داشت که از امت واحده‌ای که راه عبودیت (راه خوبی‌ها) را در پیش می‌گیرند، فاصله گرفته متفاوت می‌شوند.

پس، در عین حال که باید بکوشیم خوب باشیم و دیگران را به «خوبی» دعوت کنیم؛ اما انتظار نداشته باشیم که همه افراد و همه امت‌ها خوب باشند.

اگر این واقعیت ساده را بفهمیم، هم از بد بودن بدها این اندازه برنمی‌آشوبیم و به خاطر بدی‌هایی که از داعش گرفته تا آمریکا، از اراذل و اوباش گرفته تا سیاسان و دغل‌بازان، از متحجران گرفته تا خودباختگان، و ... در عالم پدید می‌آورند، این اندازه حرص نمی‌خوریم؛ و هم براحتی می‌توانیم درک کنیم که ما مامور به وظیفه‌ایم نه مامور به نتیجه (جلسه دیروز، تدبر3).

3) «... و لا یَزالُونَ مُخْتَلِفین»:

دو گونه اختلاف در جوامع بشری هست: اختلاف در نژاد و زبان و... ، که ملیت‌ها و جامعه‌های مختلف را می‌سازد؛ و اختلاف در جهت‌گیری و فلسفه زندگی، که «امت»های مختلف پدید می‌آورد (در نکات ترجمه، اشاره شد که «امت» نه هر «جامعه»ای، بلکه جماعتی است که قصد و جهت‌گیری واحد دارد).

در منطق قرآن، اختلاف اول، اختلافی است که خداوند در میان بشر قرار داده (حجرات/13) تا مایه «تَعارُف» (بازشناسی) مردم شود و تعاملات مردم را رقم بزند و مردم احتیاج متقابل به هم پیدا کنند (زخرف/32) تا مایه ارتقای جوامع بشری شود (انسان تنها نوعی از جانداران است که علی‌رغم شباهت شدید ژنتیکی، تنوع عظیم فرهنگی، و جوامع بسیار متفاوت دارد)؛ و این تلقی که «ای کاش همه انسانها کاملا مثل هم بودند» تلقی خامی است که اگر چنان بود، انسان، تفاوت جدی با سایر موجودات نمی‌کرد؛ نه امتحان و آزمایشی ممکن بود و نه به تبع آن رشد و برتری‌ای برای نوع انسان (حدیث3).

اما مشکل در اینجاست که عده‌ای این دو را با هم خلط می‌کنند: اختلاف اول را بهانه‌ای می‌کنند برای معتبر شمردن اختلاف در فلسفه زندگی و مقصد نهایی انسان؛ و این اختلاف است که اختلاف مذمومی است که خدا در عین حال که ما را از آن برحذر داشته (توضیح بیشتر در تدبر4)، اما امکان فروغلطیدن در آن را بر بشر سد نکرده است.

(حرف «لو» را اصطلاحا «شرطیه امتناعیه» می‌گویند[3]: یعنی فرضی است که هیچگاه به وقوع نمی‌پیوندد. وقتی می‌فرماید «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً» یعنی اینکه خدا امکان انحراف را بر بشر سد کند، و بشر را امت واحده کند، فرضی است که هیچگاه به وقوع نمی‌پیوندد)

4) خداوند در حالی که ما را از اختلاف و فاصله گرفتن از جریان حق، برحذر می‌دارد (آل‌عمران/103 و 105؛ شوری/13) در عین حال تصریح کرده که همواره (لایزال) عده‌ای وجود خواهند داشت از امت واحده‌ای که راه عبودیت (راه خوبی‌ها) را در پیش می‌گیرند، متفاوت می‌شوند.

به تعبیر دیگر، خداوند متعال، که توجه داشته که همواره اختلاف خواهد بود و همه به راه حق نخواهند آمد، اما در عین حال، یگانه فلسفه معتبر برای زندگی بشر را معرفی کرده است (جلسه دیروز، تدبر1)؛ پس، وجود اختلاف را، دلیل بر عدم امکان شناخت راه حق ندانسته است.

نکته تخصصی ذیل تدبر 4

مهمترین دلیل طرفداران تکثرگرایی و پلورالیسم، این است که چون دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد و هر دیدگاهی بر دیدگاه دیگر نقدهایی دارد، پس نمی‌توان قضاوت کرد که چه دیدگاهی درست و چه دیدگاهی نادرست است؛ پس همه یکسان برحق می‌باشند و کسی حق تخطئه دیگری را ندارد.

اینان به گونه‌ای تحلیل می‌کنند که گویا دینداران و مخالفان پلورالیسم، از وجود اختلاف بی‌خبر بوده‌اند؛ در حالی که این آیه بخوبی نشان می‌دهد که کاملا ممکن است حقیقت قطعی‌ای در کار باشد و باز هم عده‌ای از آن فاصله بگیرند و مایه اختلاف شوند؛ بنابراین وجود اختلاف، بتنهایی، دلیل بر حقانیت طرفین نزاع نمی‌شود.

به لحاظ منطقی نیز، این تلقی که «شرط درستی یک دیدگاه، این است که در آن اختلافی نباشد» تلقی ناروایی است؛ چرا که خود این تلقی (که مهمترین مبنای تکثرگرایی است) درستی خود را زیر سوال می‌برد: چون خود تکثرگرایی هم مخالفانی دارد؛ و تکثرگرایان بر اساس مبنای خود باید اذعان کنند که دیدگاه مخالفان پلورالیسم هم حقانیتی کمتر از دیدگاه خودشان ندارد؛ یعنی همین دلیل‌شان، ردیه‌ای بر صحت دیدگاهشان است.

پاسخ به یک شبهه

اگر خواسته و هدف خداوند از خلقت انسانها، حرکت آنها در مسیر عبودیت بوده است (ذاریات/56، جلسه دیروز) اینکه عده‌ای در زمره این امت درنمی‌آیند و اختلاف می‌ورزند، نقضی بر اراده خدا نیست؟

پاسخ: خداوند انسان را موجودی مختار آفریده است. همین که «مخلوق مختار» ایجاد کند، دو نوع اراده در مورد خداوند قابل تفکیک می‌شود:

-         اراده تکوینی (یعنی خواسته‌ای که حتما محقق می‌شود که در مورد سایر مخلوقات هم هست)؛ و

-         اراده تشریعی (یعنی خواسته‌ای که ابراز می‌شود، اما در حوزه اختیار آن موجودات قرار دارد و موجودات مذکور بدان مجبور نمی‌شوند.)

خداوند می‌توانست به بشر اختیار ندهد و آنها را امت واحد قرار دهد، اما به بشر اختیار داد و اساسا معنای اختیار داشتن انسانها اراده تشریعی خدا زمانی به وقوع می‌پیوندد که هر فرد و جامعه‌ای از افراد و جوامع، خودشان آن را اختیار کنند.[4]



[1] . أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ أَبُو مُحَمَّدٍ الْبَیْهَقِیُّ الشَّعْرَانِیُّ بِجُرْجَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَبُو مُوسَى الْمُجَاشِعِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ)، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ). قَالَ الْمُجَاشِعِیُّ: وَ حَدَّثَنَاهُ الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، عَنْ أَبِیهِ مُوسَى، عَنْ أَبِیهِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِ،..

وَ بِإِسْنَادِهِ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیّاً (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ) یَقُولُ لِرَأْسِ الْیَهُودِ: عَلَى کَمْ افْتَرَقْتُمْ فَقَالَ: عَلَى کَذَا وَ کَذَا فِرْقَةً. فَقَالَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): کَذَبْتَ یَا أَخَا الْیَهُودِ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَوْ ثُنِّیَتْ لِیَ الْوِسَادَةُ لَقَضَیْتُ بَیْنَ أَهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ، وَ بَیْنَ أَهْلِ الْإِنْجِیلِ بِإِنْجِیلِهِمْ، وَ بَیْنَ أَهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ، وَ بَیْنَ أَهْلِ الْقُرْآنِ بِقُرْآنِهِمْ.

أَیُّهَا النَّاسُ، افْتَرَقَتِ الْیَهُودُ عَلَى إِحْدَى وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً، سَبْعُونَ مِنْهَا فِی النَّارِ، وَ وَاحِدَةٌ نَاجِیَةُ فِی الْجَنَّةِ، وَ هِیَ الَّتِی اتَّبَعَتْ یُوشَعَ بْنَ نُونٍ وَصِیَّ مُوسَى (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، وَ افْتَرَقَتِ النَّصَارَى عَلَى اثْنَتَیْنِ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً، إِحْدَى وَ سَبْعِینَ فِی النَّارِ، وَ وَاحِدَةٌ فِی الْجَنَّةِ، وَ هِیَ الَّتِی اتَّبَعَتْ شَمْعُونَ وَصِیَّ عِیسَى (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، وَ سَتَفْتَرِقُ هَذِهِ الْأُمَّةُ عَلَى‏ ثَلَاثٍ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً، اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِرْقَةً فِی النَّارِ، وَ فِرْقَةٌ فِی الْجَنَّةِ، وَ هِیَ الَّتِی اتَّبَعَتْ وَصِیَّ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: ثَلَاثَ عَشْرَةَ فِرْقَةً مِنَ الثَّلَاثِ وَ السَّبْعِینَ کُلُّهَا تَنْتَحِلُ مَوَدَّتِی وَ حُبِّی، وَاحِدَةٌ مِنْهَا فِی الْجَنَّةِ وَ هُمُ النَّمَطُ الْأَوْسَطُ، وَ اثْنَتَا عَشْرَةَ فِی النَّارِ.

الأمالی (للطوسی)، النص، ص: 524

[2] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ حَبِیبٍ السِّجِسْتَانِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَخْرَجَ ذُرِّیَّةَ آدَمَ ع مِنْ ظَهْرِهِ لِیَأْخُذَ عَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ بِالرُّبُوبِیَّةِ لَهُ وَ بِالنُّبُوَّةِ لِکُلِّ نَبِیٍّ فَکَانَ أَوَّلَ مَنْ أَخَذَ لَهُ عَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ بِنُبُوَّتِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لآِدَمَ انْظُرْ مَا ذَا تَرَى قَالَ فَنَظَرَ آدَمُ ع إِلَى ذُرِّیَّتِهِ وَ هُمْ ذَرٌّ قَدْ مَلَئُوا السَّمَاءَ قَالَ آدَمُ ع یَا رَبِّ مَا أَکْثَرَ ذُرِّیَّتِی وَ لِأَمْرٍ مَا خَلَقْتَهُمْ فَمَا تُرِیدُ مِنْهُمْ بِأَخْذِکَ الْمِیثَاقَ عَلَیْهِمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ یُؤْمِنُونَ بِرُسُلِی وَ یَتَّبِعُونَهُمْ قَالَ آدَمُ ع یَا رَبِّ فَمَا لِی أَرَى بَعْضَ الذَّرِّ أَعْظَمَ مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضَهُمْ لَهُ نُورٌ کَثِیرٌ وَ بَعْضَهُمْ لَهُ نُورٌ قَلِیلٌ وَ بَعْضَهُمْ لَیْسَ لَهُ نُورٌ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ کَذَلِکَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِی کُلِّ حَالاتِهِمْ قَالَ آدَمُ ع یَا رَبِّ فَتَأْذَنُ لِی فِی الْکَلَامِ فَأَتَکَلَّمَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تَکَلَّمْ فَإِنَّ رُوحَکَ مِنْ رُوحِی وَ طَبِیعَتَکَ [مِنْ‏] خِلَافِ کَیْنُونَتِی قَالَ آدَمُ یَا رَبِّ فَلَوْ کُنْتَ خَلَقْتَهُمْ عَلَى مِثَالٍ وَاحِدٍ وَ قَدْرٍ وَاحِدٍ وَ طَبِیعَةٍ وَاحِدَةٍ وَ جِبِلَّةٍ وَاحِدَةً وَ أَلْوَانٍ وَاحِدَةٍ وَ أَعْمَارٍ وَاحِدَةٍ وَ أَرْزَاقٍ سَوَاءٍ لَمْ یَبْغِ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُمْ تَحَاسُدٌ وَ لَا تَبَاغُضٌ وَ لَا اخْتِلَافٌ فِی شَیْ‏ءٍ مِنَ الْأَشْیَاءِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَا آدَمُ بِرُوحِی نَطَقْتَ وَ بِضَعْفِ طَبِیعَتِکَ تَکَلَّفْتَ مَا لَا عِلْمَ لَکَ بِهِ وَ أَنَا الْخَالِقُ الْعَالِمُ  بِعِلْمِی خَالَفْتُ بَیْنَ خَلْقِهِمْ وَ بِمَشِیئَتِی یَمْضِی فِیهِمْ أَمْرِی وَ إِلَى تَدْبِیرِی وَ تَقْدِیرِی صَائِرُونَ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِی إِنَّمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِیَعْبُدُونِ وَ خَلَقْتُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَنِی وَ عَبَدَنِی مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ رُسُلِی وَ لَا أُبَالِی وَ خَلَقْتُ النَّارَ لِمَنْ کَفَرَ بِی وَ عَصَانِی وَ لَمْ یَتَّبِعْ رُسُلِی وَ لَا أُبَالِی وَ خَلَقْتُکَ وَ خَلَقْتُ ذُرِّیَّتَکَ مِنْ غَیْرِ فَاقَةٍ بِی إِلَیْکَ وَ إِلَیْهِمْ وَ إِنَّمَا خَلَقْتُکَ وَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَکَ وَ أَبْلُوَهُمْ أَیُّکُمْ «أَحْسَنُ عَمَلًا» فِی دَارِ الدُّنْیَا فِی حَیَاتِکُمْ وَ قَبْلَ مَمَاتِکُمْ فَلِذَلِکَ خَلَقْتُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ وَ الْحَیَاةَ وَ الْمَوْتَ وَ الطَّاعَةَ وَ الْمَعْصِیَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ کَذَلِکَ أَرَدْتُ فِی تَقْدِیرِی وَ تَدْبِیرِی وَ بِعِلْمِیَ النَّافِذِ فِیهِمْ خَالَفْتُ بَیْنَ صُوَرِهِمْ وَ أَجْسَامِهِمْ وَ أَلْوَانِهِمْ وَ أَعْمَارِهِمْ وَ أَرْزَاقِهِمْ وَ طَاعَتِهِمْ وَ مَعْصِیَتِهِمْ فَجَعَلْتُ مِنْهُمُ الشَّقِیَّ وَ السَّعِیدَ وَ الْبَصِیرَ وَ الْأَعْمَى وَ الْقَصِیرَ وَ الطَّوِیلَ وَ الْجَمِیلَ وَ الدَّمِیمَ  وَ الْعَالِمَ وَ الْجَاهِلَ وَ الْغَنِیَّ وَ الْفَقِیرَ وَ الْمُطِیعَ وَ الْعَاصِیَ وَ الصَّحِیحَ وَ السَّقِیمَ وَ مَنْ بِهِ الزَّمَانَةُ وَ مَنْ لَا عَاهَةَ بِهِ فَیَنْظُرُ الصَّحِیحُ إِلَى الَّذِی بِهِ الْعَاهَةُ فَیَحْمَدُنِی عَلَى عَافِیَتِهِ وَ یَنْظُرُ الَّذِی بِهِ‏ الْعَاهَةُ إِلَى الصَّحِیحِ فَیَدْعُونِی وَ یَسْأَلُنِی أَنْ أُعَافِیَهُ وَ یَصْبِرُ عَلَى بَلَائِی فَأُثِیبُهُ جَزِیلَ عَطَائِی وَ یَنْظُرُ الْغَنِیُّ إِلَى الْفَقِیرِ فَیَحْمَدُنِی وَ یَشْکُرُنِی وَ یَنْظُرُ الْفَقِیرُ إِلَى الْغَنِیِّ فَیَدْعُونِی وَ یَسْأَلُنِی وَ یَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الْکَافِرِ فَیَحْمَدُنِی عَلَى مَا هَدَیْتُهُ فَلِذَلِکَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ فِیمَا أُعَافِیهِمْ وَ فِیمَا أَبْتَلِیهِمْ وَ فِیمَا أُعْطِیهِمْ وَ فِیمَا أَمْنَعُهُمْ وَ أَنَا اللَّهُ الْمَلِکُ الْقَادِرُ وَ لِی أَنْ أَمْضِیَ جَمِیعَ مَا قَدَّرْتُ عَلَى مَا دَبَّرْتُ وَ لِی أَنْ أُغَیِّرَ مِنْ ذَلِکَ مَا شِئْتُ إِلَى مَا شِئْتُ وَ أُقَدِّمَ مِنْ ذَلِکَ مَا أَخَّرْتُ وَ أُؤَخِّرَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدَّمْتُ وَ أَنَا اللَّهُ الْفَعَّالُ لِمَا أُرِیدُ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ أَنَا أَسْأَلُ خَلْقِی عَمَّا هُمْ فَاعِلُونَ.

[3] . إعراب القرآن و بیانه، ج‏4، ص445

[4] . برخی از افرادی که به امامان مراجعه می کردند به نظرشان بین آیه «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ- وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ»  و آیه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» تعارض می‌دیدند و امامان در پاسخ ایشان فرموده‌اند که آیه «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ- وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ»  بعد از آیه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» نازل شده است:

 1) عن دُرُسْت عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: أَصْلَحَکَ اللَّهُ «وَ لا یَرْضى‏ لِعِبادِهِ الْکُفْرَ»؟ قَالَ: فَقَالَ النَّاسُ جَمِیعاً: لَمْ یَرْضَ لَهُمُ الْکُفْرَ، قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»؟ قَالَ: فَقَالَ: خَلَقَهُمْ لِلْعِبَادَةِ.

قَالَ: فَحَدَّثَنِی بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّ جَمِیلًا أَتَى بِهِ زُرَارَةُ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ: فَکَیْفَ إِذَا خَلَقَهُمْ لِلْعِبَادَةِ، ثُمَّ صَارُوا غَیْرَ عَابِدِینَ إِذْ صَارُوا مُخْتَلِفِینَ؟

قَالَ: فَقَالَ دُرُسْتُ: قَالَ یَعْقُوبُ بْنُ شُعَیْبٍ: فَأَیْنَ أَنْتَ مِنْ أُخْتِهَا؟

قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ. إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ»؟قَالَ: فَقَالَ: تِلْکَ قَبْلَ هَذِه‏. (الأصول الستة عشر (ط - دار الحدیث)، ص287)

2) عن یعقوب بن سعید عن أبی عبد الله ع قال سألته عن قول الله «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» قال: خلقهم للعبادة، قال: قلت و قوله: «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ- وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ» فقال: نزلت هذه بعد تلک. (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص: 164)

در نتیجه، برخی گمان کرده‌اند که این بدان معناست که دومی اولی را نسخ کرده است. اما حقیقت این است که نسخ در حوزه واقعیات معنی ندارد و ظاهرا مقصود امام این است که این دومی مرتبه‌اش بعد از اولی است. یعنی خداوند انسان را که آفرید برای عبودیت آفرید (این مرتبه اول و مربوط به نوع انسان و کل انسانها) اما به آنها اختیار هم داد، و برخی از آنها بعد از این اختیار همین راه عبودیت را در پیش می‌گیرند و مشمول رحمتی می‌شوند که خدا بدان خاطر ایشان را آفریده بود.

 


125) سوره ذاریات (51) آیه 56 وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ و

بسم الله الرحمن الرحیم

 

125) سوره ذاریات (51) آیه 56 

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ

ترجمه

و جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه بپرستندم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

ماده «عبد» دلالت بر رام و ذلیل بودن می‌کند؛ و لذا [در قدیم که غلطتک و آسفالت نبوده] به جاده‌ای که سنگی در آن نباشد و بر اثر کثرت عبور و مرور هموار شده باشد، راه «معَبَّد» گفته می‌شد. برخی از اهل لغت توضیح داده‌اند که استعمال این ماده در مورد بندگان خدا و برده‌های بشر تفاوت مهمی دارد [در فارسی هم ما دو تعبیر بنده و برده داریم]؛ وقتی در مورد «بردگان بشری» به کار می‌رود، در زبان عربی، فعلی از آن مشتق نشده است؛ و اگر فعلی بخواهد بیاید، بر وزن «عَبُدَ» خواهد بود که به معنای «برده شد، به بردگی‌اش ‌اقرار کرد» می‌شود؛ اما وزن «عَبَدَ» به معنای پرستش به کار می‌رود که در رابطه انسان و خدا [یا هر پرستش دیگری] مطرح می‌شود؛ لذا در مورد برده‌ها گفته نمی‌شود که «فلانٌ عَبَدَ مولاه؛ فلانی اربابش را پرستید!» البته در مورد رابطه بین انسانها، تعبیر «تعبَّد فلانٌ فلاناً؛ فلانی با فلانی (که آزاد است) مانند برده رفتار کرد» یا « أعْبَدَ فلانٌ فلاناً؛ فلانی فلانی را به بردگی گرفت» به کار می‌رود (کتاب العین2/ 48؛ معجم المقاییس اللغة4/ 206) در مجموع، عبودیت را به معنای تسلیم بودن و نهایت خضوع، که منجر به اطاعت می‌شود، دانسته‌اند (المصباح المنیر‏2/ 389؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم8/ 13) و کاربرد کلمه عبادت را بر دو قسم دانسته‌اند: «تسخیری [تکوینی]» که در مورد همه موجدات صدق می‌کند و همه بنده خدایند؛ و «اختیاری» (مفردات/542؛ التحقیق8/ 13)

حرف کسره در «لِیَعْبُدُونِ» جانشین ضمیر «ی» (ضمیر متکلم وحده متصل، معادل «م» در فارسی؛ و برای رعایت این متصل بودنش، در ترجمه، به جای «مرا بپرستند» به صورت «بپرستندم» نوشته شد) می‌باشد.[1]

علامه طباطبایی معتقد است که «الـ» در «الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ» اصطلاحا «الـ» جنس است، نه «الـ» استغراق. (المیزان18/ 387) تفاوتشان در این است که در اولی، «جنسِ انسان و جن» مورد نظر بوده، یعنی هدف خدا از خلقت نوع بشر و نوع جن، چنین بوده است؛ اما در دومی، «تک‌تک افراد» مورد نظرند. علامه از این باب این سخن را مطرح کرده که پاسخ به این شبهه دهند که اگر هدف خلقت تمام جن و انس عبودیت بوده، چرا برخی استکبار می‌ورزند. یک پاسخ ایشان این است که اینجا در مورد جن و انس عبودیت تشریعی مدنظر است؛ پاسخ دوم ایشان این است که چون «الـ» جنس است، نه «الـ» استغراق؛ پس در مقام بیان غایت آفرینش آنها و استعدادی که در آنها نهفته شده می‌باشد، نه غایتی که حتما خودشان حاصل می‌کنند؛ مانند اینکه بگوییم هدف از آفریدن دانه سیب، این است که درخت سیب شود؛ که ولو برخی دانه‌های سیب فاسد شوند، این هدف زیر سوال نمی‌رود.

حدیث

1) امام حسین ع بر اصحابشان وارد شدند و فرمودند:

ای مردم! قطعا خداوند - جل ذکره - بندگان را میافرید مگر برای اینکه او را بشناسند؛ پس هنگامی که او را شناختند، او را می‌پرستند؛ و هنگامی که او را پرستیدند، با پرستش او از بندگی غیر او احساس بی‌نیازی می‌کنند.

شخصی گفت:

یَا ابن رسول الله!  پدر و مادرم فدایت! معرفت خدا چگونه است؟

فرمود: اینه مردم هر زمانی، امامی را که اطاعتشان بر ایشان واجب است، را بشناسند.

[توضیح: اگر مردم امامی را که خدا معین کرده، از این جهت که خدا او را معین کرده، بشناسند و آنگاه به همین جهت، از او اطاعت کنند، چون او از جانب خداست و فقط دستورات خدا را بدانها ابلاغ می‌کند، آنها حقیقتا خدا را عبادت و اطاعت کرده‌اند]

علل الشرائع، ج‏1، ص9

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

خَرَجَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ.

فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟

قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طَاعَتُهُ.

2) محمد بن عماره می گوید: از امام صادق ع سوال کردم که: چرا خداوند مخلوقات را آفرید؟

فرمود: بیقین خداوند تبارک و تعالی، مخلوقات را بیهوده نیافریده و آنها را به حال خود رها نکرده؛ بلکه آنها را آفرید تا قدرت خویش آشکار کند و آنها را به طاعت خویش وادارد تا به خاطر آن مستوجب رضوان او شوند؛ و آنها را نیافرید که بخواهد از آنها سودی ببرد یا با آنها ضرری را دفع کند؛ بلکه آنها را آفرید تا بدانها سودی رساند و آنها را به نعیم ابدی برساند.[2]

[من نکردم خلق تا سودی کنم[3]

بلکه تا بر بندگان جودی کنم]

علل الشرائع، ج‏1، ص9

 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ یَحْیَى الْجَلُودِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا الْجَوْهَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ:

سَأَلْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَقُلْتُ لَهُ لِمَ خَلَقَ اللَّهُ الْخَلْقَ

فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یَخْلُقْ خَلْقَهُ عَبَثاً وَ لَمْ یَتْرُکْهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ لِإِظْهَارِ قُدْرَتِهِ وَ لِیُکَلِّفَهُمْ طَاعَتَهُ فَیَسْتَوْجِبُوا بِذَلِکَ رِضْوَانَهُ وَ مَا خَلَقَهُمْ لِیَجْلِبَ مِنْهُمْ مَنْفَعَةً وَ لَا لِیَدْفَعَ بِهِمْ مَضَرَّةً بَلْ خَلَقَهُمْ لِیَنْفَعَهُمْ وَ یُوصِلَهُمْ إِلَى نَعِیمِ الْأَبَدِ.[4]

3) حسن بن علی الوشاء (از اصحاب امام رضاع) از شخصی، از یکی از امامان روایت کرده است:

هیچ روزی نیست مگر اینکه فرشته‌ای از مشرق بانگ برمی‌آورد که«اگر خلایق می‌دانستند که برای چه آفریده شده‌اند...» آنگاه فرشته‌ای از مغرب پاسخش می‌دهد «حتما برای آنچه آفریده شدند کار می‌کردند.»

علل الشرائع، ج‏1، ص12

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ بَعْضِهِمْ قَالَ: مَا مِنْ یَوْمٍ إِلَّا وَ مَلَکٌ یُنَادِی‏ مِنَ الْمَشْرِقِ لَوْ یَعْلَمُ الْخَلْقُ لِمَا ذَا خُلِقُوا قَالَ فَیُجِیبُهُ مَلَکٌ آخَرُ مِنَ الْمَغْرِبِ لَعَمِلُوا لِمَا خُلِقُوا.

حضرت علی ع هم در نهج‌البلاغه، در خطبه غراء (83) می‌فرماید: فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ جِهَةَ مَا خَلَقَکُمْ لَهُ[5] «ای بندگان خدا تقوای الهی در پیش گیرید در جهت آنچه که شما را برای آن آفرید»

و امام سجاد ع هم در دعای بیستم صحیفه سجادیه از خدا می‌خواهد[6]:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اکْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ» خداوندا بر محمد و آل محمد درودر فرست و در مورد آنچه اهتمام بدان مرا به خود مشغول ساخته کفایتم کن، و مرا به کاری بگمار که فردا از من سوال خواهی کرد، و ایام [زندگی‌]م را برای آنچه که مرا برای آن آفریدی، فارغ‌البال ساز.

تدبر

1) «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»: پرستیدن، وضعیتی است که دربرگیرنده تمامی همّ و غم‌های انسان می‌شود. وقتی انسان چیزی را می‌پرستد، کاملا تسلیم و خاضع در برابر اوست و جلب رضایت او را بر همه چیز ترجیح می‌دهد. (به همین جهات است که تعابیر پول‌پرستی، شهوت‌پرستی و ... مطرح می‌شود.) جمله به صورت «حصر» است؛ یعنی خداوند ما را برای پرستیدن خود آفریده و جز برای این نیافریده است. چرا؟ چون او حقیقت محض است و هیچ چیزی جز حقیقت، ارزش آن را ندارد که انسان کاملا در برابرش تسلیم شود. اگر کسی تسلیم حقیقت نشود، فقط خود را فریب داده است.

پس، اگر خدا را درست بشناسیم، می‌فهمیم، هدفی که برای آفرینش ما مطرح کرده، تنها و تنها «فلسفه زندگی»‌ای است که زندگی ما را به مطلوب حقیقی خود می‌رساند.

برای فهم بهتر آن خوب است به مفهوم مخالفش دقت کنیم. اگر کسی مساله فلسفه زندگی به طور جدی برایش مطرح شود و به پاسخ مناسبی نرسد، به پوچی (نهیلیسم) خواهد رسید و کسی که به پوچی برسد، دیگر «زندگی»‌برایش ارزشی ندارد لذا بهترین گزینه برایش خودکشی است. اما در تمام عالم در میان تمام کسانی که خودکشی کرده‌اند یک نفر نمی‌یابید که «بندگی خدا را تجربه کرده باشد. شاید به همین جهت است که با اینکه رسالت پیامبر اکرم ص رسالت جهانی و تا پایان تاریخ بوده است؛ اما وصف بنده بودن، برای او قبل از وصف رسول بودنش مطرح می‌شود: «أشهد أن محمداً عبده و رسوله».

2) «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»: در کلمات بسیاری از بزرگان معرفت، گفته شده که در روایت آمده است «لیعبدونِ ای لیعرفونِ» («تا بپرستندم» یعنی «تا بشناسندم»). در تفحصی که انجام شد، چنین عبارتی در روایات پیدا نشد، هرچند حدیث 1 همین مضمون را می‌رساند.

اما چرا پرستیدن همان شناختن معرفی شده است؟

الف. زیرا تا شناختن رخ ندهد پرستیدن بی‌معنی است. (حدیث1) انسان چیزی را می‌توان بپرستد، که او را بشناسد.

ب. اگر موضوع پرستش خداست، خدا حقیقت محض است؛ و مهمترین مواجهه‌ای که با حقیقت محض می‌توان داشت، شناختن اوست.

ج. خود «پرستش» یعنی تسلیم محض بودن؛ و انسان موجود عاقل است؛ و انسان عاقل تسلیم هیچ چیزی نمی‌شود، مگر تسلیم حقیقت؛ و تسلیم حقیقت شدن هم معنایی ندارد مگر اینکه شناختن آن بدون هیچ گونه تعصب و خطا؛ پس هرکس، بی‌تعصب و با پرهیز از خطا، در مسیر شناخت خدا (که حقیقت محض است) گام بردارد، در مسیر عبودیت او گام برمی‌دارد. شاید به همین جهت است که برترین انسانها در مسیر عبودیت خدا را «عارف» و راه آنها را «عرفان» می‌خوانند؛ و شاید به همین جهت است که در بسیاری از روایات، ارزش تمامی عبادات در میزان معرفتی که شخص به آن عبادت دارد، معرفی می‌شود.

3) «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»: ما غالبا فراموش می‌کنیم که برای چه آفریده شده‌ایم. اگر به غایت حقیقی خود توجه کنیم درخوایم یافت که تنها کارهایی ارزش انجام دادن دارند که ما را در رسیدن به مقصدمان کمک کنند (حدیث3)؛ و تمام تلاش شیطان این است که ما را از این مقصد غافل کند.

کسی که این حقیقت را بفهمد، متوجه می‌شود که در دنیا کاری جز عبودیت ندارد. هرکار دیگری ارزش خود را از نسبتی که با این کار برقرار می‌کند به دست می‌آورد. این همان منطقی است که می‌گوید ما مکلف به تکلیفیم، نه به نتیجه:

«تأخیر در رسیدن به همه اهداف دلیل نمی‌شود که ما از اصول خود عدول کنیم. همه ما مأمور به ادای تکلیف و وظیفه‌ایم نه مأمور به نتیجه. اگر همه انبیا و معصومین - علیهم السلام - در زمان و مکان خود مکلف به نتیجه بودند، هرگز نمی‌بایست از فضای‌ بیشتر از توانایی عمل خود فراتر بروند و سخن بگویند و از اهداف کلی و بلند مدتی که هرگز در حیات ظاهری آنان جامه عمل نپوشیده است ذکری به میان آورند. در حالی که به لطف خداوند بزرگ، ملت ما توانسته است در اکثر زمینه‌هایی که شعار داده است به موفقیت نایل شود. ما شعار سرنگونی رژیم شاه را در عمل نظاره کرده‌ایم، ما شعار آزادی و استقلال را به عمل خود زینت بخشیده‌ایم، ما شعار «مرگ بر امریکا» را در عمل جوانان پرشور و قهرمان و مسلمان در تسخیر لانه فساد و جاسوسی امریکا تماشا کرده‌ایم، ما همه شعارهایمان را با عمل محک زده‌ایم. البته معترفیم که در مسیر عمل، موانع زیادی به وجود آمده است که مجبور شده‌ایم روشها و تاکتیکها را عوض نماییم...» (صحیفه امام خمینی، ج21، ص284-285)

http://farsi.rouhollah.ir/library/sahifeh?volume=21&page=284


4) فرمود «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» و نفرمود «لِأنْ إیای یعبدون: تا فقط مرا بپرستند»؛ و حتی نفرمود «لیعبدوا إیای: تا بپرستند من را»؛ و حتی نفرمود «لیعبدونی»؛ بلکه آن را به صورت «لیعبدونِ» آورد که هنگام وقف، حتی همین کسره‌ هم خوانده نمی‌شود. ظاهرا این نشان می‌دهد که محور آیه «پرستش خدا»ست، اما تاکید اصلی در این آیه، بر مساله «پرستش» است تا بر مساله «خدا» (بویژه که در آیه بعد هم بر اینکه مساله اصلی شما «کسب روزی» نباید باشد، تاکید کرده است، نه براینکه مساله شما «غیر خدا» نباشد).

اگر این برداشت درست باشد، آنگاه درباره چرایی آن می‌توان گفت بدین جهت که اگر در افق هدف زندگی، مساله «پرستش» برای انسان جدی شود، خود به خود گزینه دیگری جز خدا قابل طرح نیست. کسانی که بت‌پرست یا پول‌پرست یا شهوت‌پرست یا ... شده‌اند، شاید مهمترین مشکلشان این بوده که به مساله پرستش فکر نکرده‌اند؛ و از آنجا که انسان اساسا موجودی آفریده شده که اهل پرستش است، وقتی که مساله پرستش را جدی نمی‌گیرد، ناخودآگاه چیزهایی را می‌پرستد که اگر اندکی درباره‌شان تامل کند، خودش درمی‌یابد که آنها ارزش پرستیدن (یعنی ارزش اینکه انسان کاملا تسلیم آنها باشد و خود را وقف آنها کند) ندارند.

پس در بحث از فلسفه خلقت و هدف زندگی، شاید لازم باشد قبل از اینکه حتی درباره خدا صحبت کنیم، درباره اینکه هدف زندگی هرچه باشد، ایجاد نوعی بندگی و پرستش در آدمی می‌کند، باید بحث کنیم؛ که انسانها بدانند هرکاری بکنند بالاخره نوعی پرستش را برگزیده‌اند، حال این معبود، خدا باشد، یا پول، یا هوای نفس، یا ... .

دو نکته تخصصی درباره تدبر 4:

الف. اگر مبنای فوق درست فهمیده باشد، معلوم می‌گردد «لیبرالیسم» (که هدف نهایی و درواقع معبود نهاییِ انسان را «آزادی» معرفی می‌کند) چه تئوری بی‌اساس و سودای خامی است و مصداق آیه 43 فرقان و آیه 23 جاثیه است.

ب. درباره مهمترین معیار برای فعل اخلاقی، فلاسفه مختلف شرق و غرب، معیارهای مختلفی مطرح کرده‌اند مانند محبت، دیگرخواهی، ابتنای بر وجدان، قدرت، و ... که بر هریک انتقاداتی وارد است. تنها شهید مطهری است که در کتاب «فلسفه اخلاق» مدعی شده که تنها معیاری که بی‌نقص است، و واقعا می‌تواند محک هر فعل اخلاقی قرار گیرد، «پرستش» است؛ اما متاسفانه توفیق شرح و مستدل کردن مراد خود را نداشته‌اند. شاید نگاه ایشان به نکته فوق بوده است.

5) «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»: با توجه به اینکه خداوند همه موجودات را «عبد» آفریده (مریم/93)، چرا فقط درباره [فلسفه] خلقت جن و انس این تعبیر را به کار برد؟

الف. شاید بدین جهت که اینها تنها موجوداتی هستند که اختیار (به معنای امکان انتخاب راه درست و بیراهه) دارند و با آنها می‌توان درباره مقصدشان سخن گفت و از آنها خواست که مقصد صحیح را انتخاب کنند. اینها هستند که ممکن است مشغولیت اصلی‌شان را به جای عبودیت خدا، امور دیگری (مانند دنبال روزی رفتن، که در آیه بعد تذکر داده) قرار دهند.

ب. شاید چون به مقصد رسیدن کل موجودات، تابع به مقصد رسیدن جن و انس است. اگر موجودی که خلیفه‌الله است و همه موجودات به خاطر او آفریده شده‌اند، به مقصد خود برسد، همه موجودات به مقصد خود رسیده‌اند.

ج. شاید ...



[1] . «لِیَعْبُدُونِ» در اصل «لـ» + [«أن»] + «یعبدوا» + «ن» + «ی» بوده است. حرف «لـ» برای تعلیل است (بیان علت= «برای») و لذا یک حرف «أن» (به معنای «که») بعد از آن مخفی است، و بواسطه این حرف «أن»، فعل «یعبدون» منصوب، و درنتیجه، «ن» آن حذف می‌شود و به صورت «یعبدوا» درمی‌آید. اما از آنجا که مفعول این فعل، «ی» (ضمیر متصل متکلم وحده) می‌باشد، حرف «ن» (اصطلاحا: نون وقایه) بین فعل و مفعول قرار می‌گیرد تا إعراب فعل و تلفظ عبارت دچار مشکل نشود؛ و خود این حرف افتاده و علامت کسره، حکایت از وجود او می‌کند؛ و کل عبارت «یَعْبُدُونِ» در معنای مصدری (پرستیدن من) (اصطلاحا: مصدر مؤوّل) و در مقام مجرور به جرف جر «لـ» است که این جار و مجرور، متعلق به فعل «خلقت» می‌باشد. پس اجزای نحوی این عبارت چنین است:

حرف تعلیل + حرف ناصبه در تقدیر + فعل منصوب + نون وقایه + ضمیر متصل متکلم وحده

[2] این حدیث قدسی جزء حکمتهای منسوب به امیرالمومنین ع است که: «665- یقول الله تعالى: یا ابن آدم لم أخلقک لأربح علیک إنما خلقتک لتربح علی فاتخذنی بدلا من کل شی‏ء فإنی ناصر لک من کل شی‏ء.» شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏20، ص319

[3] . البته اصل شعر در دفتر دوم مثنوی بخش 36 به این تعبیر است: من نکردم امر تا سودی کنم.

[4] . حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ یَحْیَى بْنِ ضُرَیْسٍ الْبَجَلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَارَةَ السُّکَّرِیُّ السُّرْیَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَاصِمٍ بِقَزْوِینَ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ هَارُونَ الْکَرْخِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَزِیدَ بْنِ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ یَزِیدَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی یَزِیدُ بْنُ سَلَامٍ عَنْ أَبِیهِ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَخِی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَامٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَامٍ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فِی صُحُفِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع یَا عِبَادِی إِنِّی لَمْ أَخْلُقْ لِأَسْتَکْثِرَ بِهِمْ مِنْ قِلَّةٍ وَ لَا لِآنَسَ بِهِمْ مِنْ وَحْشَةٍ وَ لَا لِأَسْتَعِینَ بِهِمْ عَلَى شَیْ‏ءٍ عَجَزْتُ عَنْهُ وَ لَا لِجَرِّ مَنْفَعَةٍ وَ لَا لِدَفْعِ مَضَرَّةٍ وَ لَوْ أَنَّ جَمِیعَ خَلْقِی مِنْ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ اجْتَمَعُوا عَلَى طَاعَتِی وَ عِبَادَتِی لَا یَفْتُرُونَ عَنْ ذَلِکَ لَیْلًا وَ لَا نَهَاراً مَا زَادَ ذَلِکَ فِی مُلْکِی شَیْئاً سُبْحَانِی وَ تَعَالَیْتُ عَنْ ذَلِکَ.

علل الشرائع، ج‏1، ص13

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهِیکِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا دَرَسَتُ بْنُ أَبِی مَنْصُورٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ‏ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا مَعْنَى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ فَقَالَ خَلَقَهُمْ لِلْعِبَادَةِ.

علل الشرائع، ج‏1، ص14

حدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ قَالَ خَلَقَهُمْ لِلْعِبَادَةِ قُلْتُ خَاصَّةً أَمْ عَامَّةً قَالَ لَا بَلْ عَامَّةً.

علل الشرائع، ج‏1، ص14

[5] . فَیَا لَهَا أَمْثَالًا صَائِبَةً وَ مَوَاعِظَ شَافِیَةً لَوْ صَادَفَتْ قُلُوباً زَاکِیَةً وَ أَسْمَاعاً وَاعِیَةً وَ آرَاءً عَازِمَةً وَ أَلْبَاباً حَازِمَةً فَاتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ سَمِعَ فَخَشَعَ وَ اقْتَرَفَ فَاعْتَرَفَ وَ وَجِلَ فَعَمِلَ وَ حَاذَرَ فَبَادَرَ وَ أَیْقَنَ فَأَحْسَنَ وَ عُبِّرَ فَاعْتَبَرَ وَ حُذِّرَ فَحَذِرَ وَ زُجِرَ فَازْدَجَرَ وَ أَجَابَ فَأَنَابَ وَ رَاجَعَ [رَجَعَ‏] فَتَابَ وَ اقْتَدَى فَاحْتَذَى وَ أُرِیَ فَرَأَى فَأَسْرَعَ طَالِباً وَ نَجَا هَارِباً فَأَفَادَ ذَخِیرَةً وَ أَطَابَ سَرِیرَةً وَ عَمَّرَ مَعَاداً وَ اسْتَظْهَرَ زَاداً لِیَوْمِ رَحِیلِهِ وَ وَجْهِ سَبِیلِهِ وَ حَالِ حَاجَتِهِ وَ مَوْطِنِ فَاقَتِهِ وَ قَدَّمَ أَمَامَهُ لِدَارِ مُقَامِهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ جِهَةَ مَا خَلَقَکُمْ لَهُ وَ احْذَرُوا مِنْهُ کُنْهَ مَا حَذَّرَکُمُ مِنْ نَفْسِهِ وَ اسْتَحِقُّوا مِنْهُ مَا أَعَدَّ لَکُمْ بِالتَّنَجُّزِ لِصِدْقِ مِیعَادِهِ وَ الْحَذَرِ مِنْ هَوْلِ مَعَادِهِ.

[6] . ... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اکْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ، وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَیَّ فِی رِزْقِکَ، وَ لَا تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ، وَ أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِیَنِّی بِالْکِبْرِ، وَ عَبِّدْنِی لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ، وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَى یَدِیَ الْخَیْرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ، وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ...