652) سوره کهف (18) آیه71 فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السّ
بسم الله الرحمن الرحیم
652) سوره کهف (18) آیه71
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفینَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً
ترجمه
پس [آن دو] به راه افتادند. تا وقتی که به آن کشتی سوار شدند، آن را سوراخ کرد. گفت آیا سوراخش کردی تا ساکنانش را غرق کنی؟! حقاً به کار ناروایی مبادرت ورزیدی!
نکات ادبی
«لِتُغْرِقَ»
لام در ابتدای «لتغرق» را لام غایت دانستهاند؛ یعنی این کار را انجام میدهی نهایتش چنین خواهد شد؛ و چون چنین نهایتی حتما رخ میدهد پس کار وی مواخذه میشود. البته برخی گفتهاند میتوان آن را لام علت هم دانست، یعنی علت و انگیزه کار تو این است که آنان غرق شوند. (البحر المحیط، ج7، ص207[1]؛ المیزان، ج13، ص344[2])
اختلاف قرائت[3]
«إِمْراً»
درباره اینکه ماده «أمر» در اصل به چه معناست، بین اهل لغت اختلاف است:
برخی (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص137-139) بر این باورند که این ماده در پنج معنای اصلی مستقلا به کار رفته است:
«شأن و حال» (که جمعش «امور» است و در فارسی هم کاربرد دارد)،
«دستور» (ضد «نهی»)، که «إمارة» (حکمرانی) و «أمیر» را هم از همین باب دانستهاند؛
«رویش» (نماء) و «برکت»، که به صورت «أمَر» تلفظ میشود، و «إمرأة» از همین باب است و از این جهت به زن «إمرأة» گفتهاند که بر همسرش مبارک است، و «أَمِرَ الشَّئُ» هم به معنای «زیاد شد» (کَثُرَ) میباشد؛
علامت و محل قرار (أماره)؛
و «چیز عجیب» (إمر؛ کهف/71)
برخی با توجه به اینکه دو جمع «أُمُور» و « أَوَامِر» داریم، دو معنای اول را به عنوان معانی اصلی برای این ماده دانستهاند[4]، و البته در ادامه، معنای سوم را هم به عنوان معنای دیگری برای این ماده قبول کرده، ولی از دو معنای اخیر هیچ سخنی به میان نیاوردهاند. (المصباح المنیر، ج2، ص21-22)
و برخی هم سعی کردهاند همه اینها را به یک معنا برگردانند؛ و اغلب معنای «دستور» را اصل قرار دادهاند:
برخی چنین توضیح دادهاند که اصل معنای این ماده «طلب کردن ویا مکلف ساختن» است همراه با استعلاء (برتری جویی) است و سپس به هر چیزی که مطلوب و مورد توجه دستوردهنده یا خود شخص، به طور صریح یا غیر صریح قرار بگیرد، اطلاق شده است؛ و با بهرهمندی از دو مولفه «طلب» و «استعلا» است که این ماده در معانی گفته شده، با کلمات مشابه خود متفاوت میشود: «امارة» از این جهت «علامت» است که انسان را به مطلوبی میرساند (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج1، ص158)؛
و دیگران درباره معنای «شأن» هم گفتهاند آن مطلب و کاری است که «باید» انجام و واقع شود و یا در شأن آن این است که در مورد آن دستوری صادر شود، و در واقع یک لفظ عامی است که شامل جمیع سخنان و افعال میشود، و اینکه برای زیاد شدن تعداد یک گروه تعبیر «أَمِرَ القومُ» به کار میرود بدین جهت است که آنان نیازمند امیری میشوند که آنان را مدیریت کند؛ و «إمر» به معنای امر مُنکَر و عجیب هم از باب این تعبیر است که وقتی میگویند «أَمِرَ الإمْرُ» یعنی مطلب خیلی بزرگ و متکثر شده است (کَبُرَ و کَثُرَ) (مفردات ألفاظ القرآن، ص89-90) و برخی هم وجه آن را این دانستهاند که مطلب فاسدی است که نیازمند آن است که به ترک آن «دستور» داده شود. (مجمع البیان، ج6، ص745)
«ائْتِمَار» (إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ؛ قصص/20) به معنای «قبول امر و دستور» است و به مشورت و مشاوره بدین جهت «ائتمار» گفته میشود که افراد مطلب همدیگر را قبول میکنند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص90)
همچنین به نظر میرسد که این کلمه کاربرد خاص قرآنی هم دارد و در لسان قرآن کریم، «امر» به معنای واقعیت و عالَمی برتر از عالم محسوس و مادی به کار رفته، که انشاءالله به مناسبتی دیگر سراغ این معنا خواهیم رفت.
ماده «أمر» و مشتقات آن جمعا 248 بار در قرآن کریم به کار رفته است.[5]
حدیث
1) در بحث از آیه66 (جلسه 647، حدیث2) حدیثی از امام رضا ع گذشت. در ادامه آن حدیث آمده است:
پس سه نفرشان به راه افتادند تا به ساحل دریا رسیدند و کشتیای پر شده بود و آماده حرکت بود. پس صاحبان کشتی گفتند: این سه نفر را هم سوار کنید که آنها مردمانی صالحاند. پس آنان را سوار کردند؛ و چون کشتی در دریا بال گرفت خضر به گوشههای کشتی رفت و آنها را میشکست و با پارچههای مندرس و گِل پر میکرد؛ پس موسی ع بشدت عصبانی شد و به خضر «گفت: آیا سوراخش کردی تا ساکنانش را غرق کنی؟! حقاً به کار ناروایی مبادرت ورزیدی!»
خضر پاسخ داد: «آیا نگفتم حقیقتاً تو هرگز در همراهی با من توان شکیبایی نداری؟!»
تفسیر القمی، ج2، ص38-40
فَمَرُّوا ثَلَاثَتُهُمْ حَتَّى انْتَهَوْا إِلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ وَ قَدْ شُحِنَتْ سَفِینَةٌ وَ هِیَ تُرِیدُ أَنْ تَعْبُرَ فَقَالَ لأرباب [أَرْبَابُ] السَّفِینَةِ: تحملوا [نَحْمِلُ] هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةَ نَفَرٍ فَإِنَّهُمْ قَوْمٌ صَالِحُونَ، فَحَمَلُوهُمْ فَلَمَّا جَنَحَتِ السَّفِینَةُ فِی الْبَحْرِ قَامَ الْخَضِرُ إِلَى جَوَانِبِ السَّفِینَةِ فَکَسَرَهَا وَ أَحْشَاهَا بِالْخِرَقِ وَ الطِّینِ، فَغَضِبَ مُوسَى غَضَباً شَدِیداً وَ قَالَ لِلْخَضِرِ: أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً فَقَالَ لَهُ الْخَضِرُ ع: «أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً»
توجه:
در آیه سخن از این حدیث همچنان ادامه دارد که ان شاءالله در جلسات بعد ادامهاش خواهد آمد.
2) از پیامبر اکرم روایتی در شرح داستان موسی ع و خضر وارد شده است.[6] در فرازی مربوط به این آیه آمده است:
«پس آن دو به راه افتادند» و در کنار دریا حرکت میکردند که یک کشتى آماده حرکت بود. با آنان صحبت کردند که آنها را هم سوار کنند. آنها خضر را شناختند و هر دو را بدون کرایه سوار کردند.
همین که سوار کشتى شدند، خضر یکى از تختههاى کشتى را با ضربهای کَند و شکست.
موسى گفت: اینها بدون کرایه، ما را سوار کردهاند. آنگاه تو «این را میشکافی که اهل آن غرق شوند؟ واقعا که کار زشتى کردى!
گفت: آیا نگفتم که حقیقتاً تو هرگز در همراهی با من توان شکیبایی نداری؟
گفت مرا به خاطر آنچه فراموش کردم مواخذه مکن و در کارم بر من سخت مگیر.»
رسول الله ص در اینجا فرمود: و این اولین فراموشیِ حضرت موسی ع بود.
در این وقت گنجشکى نزدیک کشتى آمد و منقار خود را در آب فرو برد و کمى آب برداشت. خضر به موسى گفت: علم من و تو در برابر علم خدا نیست مگر مثل این مقداری با برداشتن این گنجشک از آب دریا کم شد!
مجمع البیان، ج6، ص742-743
سعید بن جبیر عن ابن عباس قال أخبرنی أبی بن کعب قال خطبنا رسول الله ص فقال ...
فانطلقا یمشیان على ساحل البحر فمرت سفینة و کلموهم أن یحملوهم فعرفوا الخضر فحملوه بغیر قول فلما «رکبا فی السفینة» لم یفجأ إلا و الخضر قد قلع لوحا من ألواح السفینة بالقدوم فقال له موسى قوم قد حملونا بغیر نول عمدت إلى سفینتهم فـ«خرقتها لتغرق أهلها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً» قال و قال رسول الله ص کانت الأولى من موسى (ع) نسیانا و قال و جاء عصفور فوقع على حرف السفینة فنقر فی البحر نقرة فقال له الخضر ما علمی و علمک من علم الله إلا مثل ما نقص هذا العصفور من هذا البحر
3) روایت شده است که هنگامی که امام حسن ع با معاویه صلح کرد، برخی از مردم بر ایشان وارد شدند و ایشان را به خاطر بیعتش سرزنش کردند. حضرت فرمود:
وای بر شما که درک نمیکنید آنچه را که من میدانم. به خدا سوگند، آنچه من میدانم برای شیعیانم بهتر است از آنچه خورشید بر آن طلوع یا غروب کرده است! آیا نمی دانید که من امامتان هستم و اطاعت من بر شما واجب است و من به فرموده صریح رسول الله ص یکی از دو سرور جوانان بهشتیام؟!
گفتند: بله!
فرمود: و آیا ندانستید که خضر هنگامی که کشتی را سوراخ کرد و دیوار را بازسازی نمود و آن نوجوان را کُشت، این کارش مایه نارضایتی موسی بن عمران ع بود چرا که وجه حکمت آن بر وی پوشیده بود؛ و لی نزد خداوند متعال حکمت و مطلبی کاملا بجا بود؟!
آیا ندانستید که هیچیک از ما نیست مگر اینکه بر گردنش بیعتی با طاغوت زمانش هست مگر آن قائمی که حضرت عیسی ع پشت سرش نماز میگزارد؛ که همانا خداوند ولادتش را مخفی کرده و وی را غایب فرموده تا هنگامی که خروج میکند بر گردنش هیچ بیعتی نباشد؛ او نهمین فرزند از فرزندان برادرم حسین ع است، فرزند سرور کنیزان؛ خداوند عمرش را در غیبتش زیاد میکند سپس او را به قدرت خویش به صورت جوانی کمتر از چهل سال ظاهر می گرداند تا معلوم شود که خداوند بر هر کاری تواناست.
کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، ص225
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِیُّ السَّمَرْقَنْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنَا جَبْرَئِیلُ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُوسَى [بْنِ] جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّیْرَفِیُّ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ سَدِیرِ بْنِ حُکَیْمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَقِیصَا قَالَ:
لَمَّا صَالَحَ الْحَسَنُ ع مُعَاوِیَةَ بْنَ أَبِی سُفْیَانَ دَخَلَ عَلَیْهِ النَّاسُ فَلَامَهُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَیْعَتِهِ فَقَالَ ع وَیْحَکُمْ مَا تَدْرُونَ مَا عَلِمْتُ [عَمِلْتُ] وَ اللَّهِ الَّذِی عَلِمْتُ [عَمِلْتُ] خَیْرٌ لِشِیعَتِی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنِّی إِمَامُکُمْ وَ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَدُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصِّ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَیَّ قَالُوا بَلَى قَالَ أَ وَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ الْخَضِرَ لَمَّا خَرَقَ السَّفِینَةَ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ وَ قَتَلَ الْغُلَامَ کَانَ ذَلِکَ سَخَطاً لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ إن [إِذْ] قَدْ خَفِیَ عَلَیْهِ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِی ذَلِکَ وَ کَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ حِکْمَةً وَ صَوَاباً أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّهُ مَا مِنَّا أَحَدٌ إِلَّا وَ یَقَعُ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ لِطَاغِیَةِ زَمَانِهِ إِلَّا الْقَائِمُ الَّذِی یُصَلِّی خَلْفَهُ عِیسَى ع فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُخْفِی وِلَادَتَهُ وَ یُغَیِّبُ شَخْصَهُ لِئَلَّا یَکُونَ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ إِذَا خَرَجَ ذَلِکَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ أَخِیَ الْحُسَیْنِ ابْنِ سَیِّدَةِ الْإِمَاءِ یُطِیلُ اللَّهُ عُمُرَهُ فِی غَیْبَتِهِ ثُمَّ یُظْهِرُهُ بِقُدْرَتِهِ فِی صُورَةِ شَابٍّ دُونَ أَرْبَعِینَ سَنَةً ذَلِکَ لِیُعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.[7]
تدبر
1) «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفینَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً»
بعد از اینکه خضر با موسی ع شرط کرد که هرچه رخ داد سوال نکند تا زمانی که خود خضر درباره آنچه کرده توضیح دهد با هم به راه افتادند. آنها در ساحل دریا (مجمعالبحرین) بودند، به کشتیای رسیدند که آماده حرکت بود و سوارش شدند. وقتی که به آن کشتی سوار شدند، خضر شروع کرد به آسیب رساندن به کشتی. حضرت موسی ع که این را کاری ناروا میدانست نتوانست تحمل کند و گفت آیا سوراخش کردی تا ساکنانش را غرق کنی؟!
جالب اینجاست که وی فقط به سوال اعتراضآمیز بسنده نکرد؛ بلکه درباره کار وی، حکم خود را آن هم با قاطعیت تمام صادر کرد و گفت:
حقاً به کار ناروایی مبادرت ورزیدی!
2) «قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها»
چرا حضرت موسی ع ناراحتی خود را از آسیب زدن به کشتی، با تعبیر «تا ساکنانش را غرق کنی» بیان کرد؛ در حالی که اگر کشتی غرق میشد علیالقاعده خودشان هم غرق میشدن؛ پس چرا در اعتراض نگفت «تا غرقمان کنی»؟
الف. چون دلسوزی وی برای مردم بیش از دلنگرانی وی برای خودش بود، چنانکه پیامبران عموماً این گونهاند. (مجمع البیان، ج6، ص747)
ب. تاکید بر تضییع حقوق دیگران، به جای آسیبی که به خود میرسد، زشتی و نارواییِ کار را بیشتر نمایان میکند.
ج. موسی ع قبلا با اراده خدا از دریا گذشته بود و اندک آسیبی ندیده بود؛ شاید به علم لدنی میدانست که فعلا زمان مرگ و غرق شدن خودشان نرسیده، و از این رو، درباره بقیه ساکنان کشتی اظهار نگرانی کرد.
د. ...
3) «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفینَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً»
چرا حضرت موسی ع با اینکه قرار بود که سوالی نکند، چنین سوالی را پرسید، و چرا به همین سوال بسنده نکرد، بلکه حکم خود را هم صادر نمود؟
الف. سوراخ کردن کشتى، به ظاهر هم تصرّف بىاجازه در مال دیگران بود، و هم زیان و خسارت رساندن بىدلیل به مال و جان خود و دیگران، (تفسیر نور، ج7، ص204).
ب. این کارها در حالت عادی خلاف شریعت است؛ و موسی ع کسی بود که خودش شریعت آُمانی آورده بود، از این رو، سبت به اینکه تخلفی از شریعت رخ دهد بسیار حساس بود.
ج.
4) «قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً»
ممکن است برخی از ما کاری از دیگران مشاهده کند که آن را کاملا محکوم بداند، اما هنگام حکم کردن بر دیگران با احتیاط عمل کنیم؛ چهبسا اقدامی که در نظر ما ناصواب است، توجیهی نزد خدا دارد که ما فعلا از آن بیاطلاعیم.
[1] . و اللام فی لِتُغْرِقَ أَهْلَها. قیل: لام العاقبة. و قیل: لام العلة.
[2] . اللام فی قوله: «لِتُغْرِقَ أَهْلَها» للغایة فإن الغرق و إن کان عاقبة للخرق و لم یقصده الخضر البتة لکن العاقبة الضروریة ربما تؤخذ غایة مقصودة ادعاه لوضوحها کما یقال: أ تفعل کذا لتهلک نفسک
[3] . و قرأ لیغرق بفتح الیاء و الراء أهلها بالرفع کوفی غیر عاصم و الباقون «لِتُغْرِقَ» بضم التاء «أَهْلَها» بالنصب (مجمع البیان، ج6، ص744)
و قوله: «لیغرق أهلُها» قرأها یحیى بن وثّاب و الحسن بالرفع و الیاء و قرأها سائر الناس (لِتُغْرِقَ أَهْلَها). (معانی القرآن (فراء)، ج2، ص155)
و قرأ زید بن علیّ و الأعمش و طلحة و ابن أبی لیلى و حمزة و الکسائی و خلف و أبو عبید و ابن سعدان و ابن عیسى الأصبهانی لیغرق بفتح الیاء و الراء و سکون الغین أَهْلُها بالرفع. و قرأ باقی السبعة بضم تاء الخطاب و إسکان الغین و کسر الراء و نصب لام أَهْلَها. و قرأ الحسن و أبو رجاء کذلک إلّا أنهما فتحا الغین و شددا الراء (البحر المحیط، ج7، ص207)
[4] . یکی در معنای «حال» (که جمعش «امور» [به معنای «اوضاع و احوال»] است)؛
و دیگری در معنای «دستور» (ضد نهی)، که جمعش «اوامر» است؛ و درباره چنین جمعی توضیح داده که «امر» اصلش به معنای «مامور به» (چیزی که بدان دستور داده شده) بوده؛ سپس از معنای مفعولی به معنای فاعلی تغییر یافته است (شبیه «راضیه» که در اصل در معنای «مرضیة» بوده است: عِیشَةٍ راضِیَةٍ) و بعد این کلمه بر وزن «فاعل» به صورت «فواعل» جمع بسته شده؛ و بدین ترتیب، «أَوَامِر»، جمع «مأْمُورٍ» است
[5] . قبلا در جلسه 83 http://yekaye.ir/an-nisa-004-59/ و جلسه 100 http://yekaye.ir/al-qadr-097-04/ نیز توضیح مختصری درباره این ماده ارائه شد، اما اینجا کامل شد.
[6] . متن کامل این روایت در جلسه 641، حدیث1 گذشت.
[7] در تفسیر القمی، ج2، ص40 عبارتی است که معلوم نیست ادامه سخن مولف است یا ادامه حدیث امام باقر ع:
وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ: وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ وَ هُوَ یُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ قَوْلُهُ: لا أَبْرَحُ یَقُولُ لَا أَزَالُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً قَالَ الْحُقُبُ ثَمَانُونَ سَنَةً و قوله: لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً هو النکر و کان موسى ینکر الظلم فأعظم ما رأى.