سفارش تبلیغ
صبا ویژن

651) سوره کهف (18) آیه70 قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنی‏ فَلا تَسْئَلْ

بسم الله الرحمن الرحیم

651) سوره کهف (18) آیه70

قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنی‏ فَلا تَسْئَلْنی‏ عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً

ترجمه

گفت پس اگر از من پیروی کردی دیگر از من، از چیزی مپرس، تا اینکه [خودم] برایت از آن از نو یادی کنم.

نکات ادبی

«أُحْدِثَ»

قبلا بیان شد که ماده «حدث» در اصل به معنای «بودن چیزی بعد از اینکه قبلا نبوده» (پدید آمدن) می‌باشد و لذا به هر شیء «جدید» در عربی «حدیث» گفته می‌شود. همچنین حدیث به معنای «کلام» و سخن و گفتار هم به کار می‌رود، چرا که در سخن گفتن دائما مطلبی بعد از مطلب دیگر پدید می‌آید؛ و در تفاوت «حدیث» و «خبر» گفته‌اند که در «خبر» اصل بر خبر دادن از غیر بوده (چنانکه در تعریف خبر هم گفته‌اند سخنی که می‌تواند متصف به صدق و کذب شود) ولی در «حدیث» اصل بر خبر دادن از نزد خود بوده است بدون اینکه به دیگری استناد داده شود، گویی واقعه‌ای برای انسان حادث شده و انسان آن را بیان می‌کند و شاهدش هم اینکه از طرفی تعبیر«حدیث نفس» داریم اما «خبر نفس» نداریم؛ و از طرف دیگر کسی که می‌خواهد خبر بگیرد می‌گوید «أخبرونی» و نمی‌گوید «أحدثونی».

جلسه 168 http://yekaye.ir/an-nisa-4-87/

«ذِکْراً»

قبلا بیان شد که ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار می‌رود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى‏، آل عمران/36) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا، کهف/28) و «نسیان» (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیت‏، کهف/24) می‌باشد.

در این معنای دوم، «ذِکر» گاه به حالت نفسانی‌ای گفته می‌شود که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری می‌کند و همان «حفظ و حافظه» است با این تفاوت که حفظ و حافظه را از حیث به دست آوردن و در مخزن ذهن نگهداشتن می‌گویند، اما «ذکر» را از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن می‌گویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ‏، کهف/63) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ‏، انبیاء/10) تقسیم می‌کنند؛ که هر کدام هم دو قسم دارد: ذکر به معنای به یاد آوردن بعد از فراموشی، و ذکر به معنای تداوم در یادسپاری.

جلسه 465 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/

اختلاف قرائت

«فَلا تَسْئَلْنی» / «فَلا تَسْئَلَنـّی»

«ن» در عبارت «فلا تسئلنی» نون وقایع است که در قرائات اهل مکه (ابن‌کثیر) و کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و بصره (ابوعمرو) (از قراء سبعه) به همین صورت «فَلا تَسْئَلْنی» ( فعل تسئلَ + نون وقایه +‌ «ی» ضمیر متکلم وحده) قرائت شده است

اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و اهل شام (ابن‌عامر) (از قرائات سبع) و ابوجعفر (از قرائات عشر) به صورت «فَلا تَسْئَلَنـّی» قرائت شده که بنا بر این قرائت، «ن» مشدد (برای تاکید) اضافه دارد و به خاطر به خاطر التقای سه نون، نون وقایه حذف شده است (اجزای این کلمه در اصل به این صورت بوده است: فلا تسئلَ + نَّ + ن وقایه + ی)

همچنین در یکی از روایت‌هایی که از ابوجعفر شده وی همزه را هم ساقط می‌کرده و فتحه‌اش را به حرف ماقبل می‌داده است، به صورت «فَلا تَسَلَنـّی». و حمزه (از قراء کوفه) نیز هنگام وقف شبیه این کار را می‌کرده و به صورت «فَلا تَسَلَنی» قرائت می‌کرده است.

ضمنا در اغلب قرائات «ی» پایانی آن در وقف و وصل قرائت می‌شده است؛ فقط در روایت ابن‌ذکوان از ابن‌عامر، هم قرائتی مانند بقیه روایت شده، و هم حذف یاء هم در وقف و هم در وصل (به صورت «فَلا تَسْئَلَنِّ»)

مجمع البیان، ج‏6، ص745[1]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص206[2]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص301[3]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که می‌فرمود:

ای مردم! تقوای الهی در پیش گیرید و زیادی سوال نکنید؛ که همانا کسانی که قبل از شما بودند به خاطر اینکه زیادی از پیامبرانشان سوال می کردند هلاک شدند و خداوند عز و جل فرمود «ای کسانی که ایمان آورده اید سوال نکنید از چیزهایی که اگر برایتان آشکار شود بدتان می‌آید» (مائده/101) و از چیزی بپرسید که بر شما واجب شده است؛ به خدا سوگند گاه شخصی نزد من می‌آید و مطلبی می‌پرسد و به او خبر می‌دهد و او کافر می‌شود! در حالی که اگر نمی‌پرسید ضرری نمی‌کرد و خداوند می‌فرماید «و اگر هنگامى که قرآن نازل مى‏گردد از آن چیزها بپرسید برایتان آشکار مى‏گردد [خداوند از آنها درگذشت و خداوند بسیار آمرزنده و بردبار است]؛ البته گروهى پیش از شما نیز این چیزها را پرسیدند، سپس بدان کافر شدند» (مائده/101-102)

الأصول الستة عشر، ص239

الشَّیْخُ أَبُو مُحَمَّدٍ هَارُونُ بْنُ مُوسَى بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ التَّلَّعُکْبَرِیُّ أَیَّدَهُ اللَّهُ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ الدِّهْقَانُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ زَیْدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْأَزْدِیُّ الْبَزَّازُ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى بْنِ الْقَاسِمِ الْحَضْرَمِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ شُرَیْحٍ الْحَضْرَمِیُّ، عَنْ حُمَیْدِ بْنِ شُعَیْبٍ السَّبِیعِیِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ! اتَّقُوا اللَّهَ، وَ لَا تُکْثِرُوا السُّؤَالَ، إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِکَثْرَةِ سُؤَالِهِمْ أَنْبِیَاءَهُمْ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ‏ وَ اسْأَلُوا عَمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ، وَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ یَأْتِینِی فَیَسْأَلُنِی فَأُخْبِرُهُ فَیَکْفُرُ، وَ لَوْ لَمْ یَسْأَلْنِی مَا ضَرَّهُ، وَ قَالَ اللَّهُ: «وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ‏» الْآیَةَ «وَ قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ‏»[4]

2) سلیم بن قیس، از شیعیان امیرالمومنین ع است که بسیار مایل بود بداند دقیقا بعد از شهادت رسول الله ص در جامعه اسلامی چه گذشت. وی به سراغ امیرالمومنین ع، سلمان، ابوذر، و مقداد می‌رود و مطالب را از این افراد و برخی دیگر می‌پرسد و در کتابی به نام «اسرار آل‌محمد» جمع می‌کند. اواخر عمرش آن را به یکی از شیعیان به نام ابان بن ابی‌عیاش می‌سپارد و از دنیا می‌رود. ابان می‌گوید وقتی کتاب را خواندم باور کردن آن وقایع بر من دشوار آمد؛ آنها را از برخی از اصحاب و تابعین و از جمله امام سجاد ع سوال می‌کند و آنها هم تایید می‌کنند. وی یکبار خدمت امام سجاد ع عرض می‌کند:

فدایت شوم! من به خاطر برخی از مطالبی که در این کتاب است سینه‌ام تنگ آمده است چرا که لازمه آن هلاکت بسیاری از امت حضرت محمد ص اعم از مهاجرین و انصار و نیز تابعین است، غیر از شما اهل بیت و شیعیانتان!

امام سجاد ع فرمود: ای برادر عبد‌قیسی [= اسم قبیله او]، آیا این حدیث رسول الله ص به تو نرسیده است که فرمود: مَثَلِ اهل بیت من مَثَلِ کشتی نوح است، کسی که در آن سوار شود نجات یابد و کسی که آن را رها کند غرق شود؛ و مَثَلِ آنها مَثَلِ باب حطه در بنی‌اسرائیل (بقره/58؛ نام دری که باید سجده‌کنان از آن وارد می‌شدند تا استغفارشان قبول می‌شد) است؟

گفتم: بله.

فرمود: چند نفر این را برایت روایت کرده‌اند.

گفتم بیش از صد نفر از حدیث‌شناسان. [حضرت در ادامه از وی می‌خواهد برخی از آن افراد را نام ببرد و وی تعدادی را با طول و تفصیل نام می‌برد؛ سپس]

امام ع فرمود: آیا این حدیث بتنهایی تمام آنچه از آن احادیث که بر تو فشار می‌آورد و بر سینه‌ات سنگینی می‌کرد را یکجا نظم نمی‌دهد و مشکل را حل نمی‌کند؟! [= چرا که با طوفان نوح هم همه کسانی که در کشتی نبودند - با اینکه خیلی زیاد بودند - هلاک شدند]

ای برادر عبدقیسی! تقوای الهی در پیش گیر؛ پس اگر امری برایت آشکار گردید قبولش کن وگرنه سکوت در پیش گیر تا سالم بمانی و علم آن را به خداوند برگردان؛ که همانا تو در [عرصه‌ای] گسترده‌تر از فاصله بین آسمان و زمین هستی.

کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص560-561

قَالَ عُمَرُ بْنُ أُذَیْنَةَ[5] دَعَانِی أَبَانُ بْنُ أَبِی عَیَّاشٍ [قَبْلَ مَوْتِهِ بِنَحْوِ شَهْرٍ] فَقَالَ لِی[6]...

فَقُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّهُ لَیَضِیقُ صَدْرِی بِبَعْضِ مَا فِیهِ‏ لِأَنَّ فِیهِ هَلَاکَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص و  مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ التَّابِعِینَ‏ غَیْرَکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ شِیعَتِکُمْ فَقَالَ یَا أَخَا عَبْدِ الْقَیْسِ أَ مَا بَلَغَکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّ مَثَلَ أَهْلِ بَیْتِی فِی أُمَّتِی‏ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ فِی قَوْمِهِ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ وَ کَمَثَلِ بَابِ حِطَّةٍ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ؟

فَقُلْتُ نَعَمْ

فَقَالَ مَنْ حَدَّثَکَ فَقُلْتُ سَمِعْتُهُ مِنْ أَکْثَرَ مِنْ مِائَةٍ مِنَ الْفُقَهَاءِ! ...[7]

فَأَقْبَلَ عَلَیَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ أَ وَ لَیْسَ هَذَا الْحَدِیثُ وَحْدَهُ یَنْتَظِمُ‏ جَمِیعَ مَا أَفْظَعَکَ‏ وَ عَظُمَ فِی صَدْرِکَ مِنْ تِلْکَ الْأَحَادِیثِ اتَّقِ اللَّهَ یَا أَخَا عَبْدِ الْقَیْسِ فَإِنْ وَضَحَ‏ لَکَ‏ أَمْرٌ فَاقْبَلْهُ‏ وَ إِلَّا فَاسْکُتْ تَسْلَمْ وَ رُدَّ عِلْمَهُ إِلَى اللَّهِ فَإِنَّکَ فِی أَوْسَعَ مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ...[8]

 

3) ابوالطفیل برای ابان بن ابی‌عیاش روایاتی درباره «رجعت» نقل می‌کند و می‌گوید: من اینها را از برخی از کسانی که در جنگ بدر حاضر بودند، و نیز از سمان و ابوذر و مقداد و اُبَیّ بن کعب شنیدم و بعدا همه آنچه شنیده بودم را بر امیرالمومنین در کوفه عرضه کردم. به من فرمود: این علم خاصی است که مردم حق دارند آن را ندانند و علمش را به خدا برگردانند [یعنی حقیقت آن را نفهمند و بگویند خدا می‌داند]. سپس همه احادیثی که شنیده بودم را تصدیق کرد و آیات متعددی در تایید آن قرائت کرد و تفسیر کاملی از آنها برایم بیان فرمود تا حدی که الان یقینم به رجعت، کمتر از یقینم به قیامت نیست؛

[سپس ابوالطفیل برخی از سوالاتی که از امیرالمومنین ع پرسیده را برای ابان بازگو می‌کند و در پایانش می‌گوید: امیر المومنین ع فرمود:]

اباطفیل! به خدا سوگند اگر بر عامه شیعیانم وارد شوم، همان افرادی که با کمک اینها با دشمنانم می‌جنگم و به اطاعت من اقرار دارند و مرا امیرالمومنین می‌خوانند و جهاد با کسانی که با من مخالفت می‌کنند را روا می‌دانند؛ و آنگاه از برخی از آن حقایقی که در کتابی که جبرئیل بر حضرت محمد ص نازل کرد و من آنها را می‌دانم به آنها خبر دهم قطعا از دور و بر من پراکنده می‌شوند تا اینکه من بمانم و گروه اندکی از حق‌جویان؛ تو و کسانی شبیه تو از شیعیان!

نگران شدم و گفتم: یا امیرالمومنین! من و کسانی شبیه من از شیعیان، از دور و بر تو پراکنده می‌شویم یا ثابت‌قدم با تو می‌مانیم؟

فرمود: نه، بلکه شما ثابت‌قدم می‌مانید. سپس به من رو کرد و فرمود:

همانا امر ما دشوار و پر از صعوبت است، آن را نمی‌شناسد و بدان اقرار نمی کند جز سه کس: فرشته‌ای مقرب، یا پیامبری مُرسَل و یا مومن نجیبی که خداوند دلش را به ایمان امتحان کرده است.

اباطفیل! همانا رسول الله ص از دنیا رفت و مردم به گمراهی و جهالت برگشتند مگر کسی که خدا او را با ما اهل بیت حفظ فرمود.

 کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص562-564

عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ ...

قَالَ أَبَانٌ ثُمَّ لَقِیتُ أَبَا الطُّفَیْلِ بَعْدَ ذَلِکَ فِی مَنْزِلِهِ فَحَدَّثَنِی فِی الرَّجْعَةِ عَنْ‏ أُنَاسٍ مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ وَ عَنْ سَلْمَانَ وَ أَبِی ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ وَ أُبَیِّ بْنِ کَعْبٍ‏ وَ قَالَ أَبُو الطُّفَیْلِ فَعَرَضْتُ ذَلِکَ الَّذِی سَمِعْتُهُ مِنْهُمْ عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع بِالْکُوفَةِ فَقَالَ لِی هَذَا عِلْمٌ خَاصٌّ یَسَعُ الْأُمَّةَ جَهْلُهُ وَ رَدُّ عِلْمِهِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى ثُمَّ صَدَّقَنِی بِکُلِّ مَا حَدَّثُونِی فِیهَا وَ قَرَأَ عَلَیَّ بِذَلِکَ قُرْآناً کَثِیراً وَ فَسَّرَهُ تَفْسِیراً شَافِیاً حَتَّى صِرْتُ مَا أَنَا بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ بِأَشَدَّ یَقِیناً مِنِّی بِالرَّجْعَةِ ...[9]

یَا أَبَا الطُّفَیْلِ وَ اللَّهِ لَوْ دَخَلْتُ عَلَى عَامَّةِ شِیعَتِیَ الَّذِینَ بِهِمْ أُقَاتِلُ الَّذِینَ أَقَرُّوا بِطَاعَتِی وَ سَمَّوْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ اسْتَحَلُّوا جِهَادَ مَنْ خَالَفَنِی فَحَدَّثْتُهُمْ شَهْراً بِبَعْضِ مَا أَعْلَمُ مِنَ الْحَقِّ فِی الْکِتَابِ الَّذِی نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِیلُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص [وَ بِبَعْضِ مَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص‏ ] لَتَفَرَقُّوا عَنِّی حَتَّى أَبْقَى فِی عِصَابَةِ حَقٍّ قَلِیلَةٍ أَنْتَ وَ أَشْبَاهِکَ مِنْ شِیعَتِی فَفَزِعْتُ وَ قُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنَا وَ أَشْبَاهِی نَتَفَرَّقُ عَنْکَ أَوْ نَثْبُتُ مَعَکَ قَالَ لَا بَلْ تَثْبُتُونَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ فَقَالَ إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَعْرِفُهُ وَ لَا یُقِرُّ بِهِ إِلَّا ثَلَاثَةٌ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ نَجِیبٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ یَا أَبَا الطُّفَیْلِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قُبِضَ فَارْتَدَّ النَّاسُ ضُلَّالًا وَ جُهَّالًا إِلَّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ بِنَا أَهْلَ الْبَیْت‏.[10]

تدبر

«قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنی‏ فَلا تَسْئَلْنی‏ عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً»

بعد از اینکه حضرت موسی ع بر همراهی با خضر اصرار ورزید و قول داد که با او مخالفت نکند، خضر گفت پس اگر دنبالم به راه افتادی در مورد هیچ چیز از من سوال نکن تا هروقت زمانش شد خودم از آن یاد کنم و برایت توضیح دهم.

چرا چنین شرطی گذاشت؟

الف. بسیاری از اوقات موقعیت یک کار به نحوی است که قبل یا حین آن، امکان یا موقعیت یا فرصت مناسبی برای توضیح دادن نیست.

ب. بسیاری از اوقات، مطلبی پیچیدگی‌هایی دارد که درک همه آن پیچیدگی‌ها با یک توضیح ساده برای اغلب افراد قابل هضم نیست، که نمونه بارز چنین مطلبی در داستان موسی ع و خضر حکایت کُشتنِ آن بچه است.

ج. بسیاری از اوقات، درک یک مطلب نیازمند آن است که ظرفیت درک آن قبلا ایجاد شده باشد؛ و مادامی که چنان ظرفیتی ایجاد نشده، اگر حقیقت بیان شود یا اصلا فهمیده نمی‌شود ویا گاه سریعا مورد انکار قرار می‌گیرد. (احادیث2 و 3) این مطلب فقط درباره معارف الهی نیست، بلکه در همه علوم می‌توان این را یافت. مثلا در ریاضیات، به دانش‌آموزی در حد اطلاعات دوم ابتدایی، نمی‌توان مطالبی درباره مشتق و انتگرال را آموزش داد؛ ویا کسی که تازه با مفهوم توان آشنا شده باشد، نمی‌تواند توان منفی اعشاری را بفهمد و امکان وجود یک توان منفی اعشاری برای یک عدد را انکار می‌کند.

د. شاید اساسا در این ماجرا خدا می‌خواست به موسی ع نشان دهد که او به همه چیز علم ندارد و تحمل آن اموری را نیز ندارد که بدانها علم ندارد. پس لازمه‌اش این است که حضرت موسی ع ابتدا با خود واقعه، بدون اینکه علم به چرایی آن واقعه داشته باشد، مواجه شود.

ه. شاید خدا می‌خواهد در این داستان، داستان زندگی عموم ما را نشان دهد که دائما در ابتلائات قرار می‌گیریم و فلسفه‌اش را نمی دانیم و باید تحمل کنیم.

نکته‌ای درباره ماهیت ایمان و اقتضائات آن

ایمان آوردن یک عمل ارادی است؛ و از این جهت با شناختن متفاوت است. در شناخت، وقتی مقدمات به همدیگر ضمیمه شود و کسی مقدمات را بفهمد، دیگر جای اراده نیست و نمی‌تواند نشناسد. (مثلا کسی که جمع و تفریق بلد است، با دیدن 2+2 بلافاصله به اینکه نتیجه 4 است پی می‌برد و نمی‌تواند پی نبرد!) شاید اگر قرار باشد هیچ جای سوالی نماند ایمان آوردن و نیاوردن، لغو ‌شود!

و. ...

 

2) «قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً؛ وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً؛ ... قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنی‏ فَلا تَسْئَلْنی‏ عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً»

در جلسه قبل اشاره شد که در تقاضای موسی ع از خضر، ادب شاگردی در اوج خود است. اکنون می‌افزاییم که در پاسخ خضر به موسی ع نیز ادب در اوج خود موج می‌زند (المیزان، ج‏13، ص344[11]):

الف. از ابتدا صریحا جواب رد نداد؛ بلکه به عدم توانایی وی بر این صبر اشاره کرد؛ [و این را هم بلافاصله توجیه کرد که نه اینکه تو آدم ناتوانی هستی، بلکه جایی که علم نداری، طبیعی است که صبر نداشته باشی].

ب. مستقیما او را از سوال کردن نهی نکرد، بلکه سوال نکردن وی را وابسته کرد به پیروی، یعنی این گونه نیست که من بخواهم به تو امر و نهی کنم، بلکه لازمه این کار تو (پروی از من)‌ که خودت بدان ابراز تمایل نمودی، این است که سوال نکنی.

ج. ...

 

3) «فَلا تَسْئَلْنی‏ عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً»

خضر می‌توانست صرفا بگوید «از من سوالی نپرس» اما چنین نگفت؛ بلکه گفت «سوال نکن تا اینکه خودم برایت مطلبی بگویم».

با این تعبیر می‌خواست:

الف. وی هم ادب معلمی را رعایت کرده باشد (تدبر2)

ب. نشان دهد که اینکه تو را از سوال نهی کردم، نه برای این است که نمی‌خواهم هیچوقت رمز آنها را بفهمی.

یعنی، «سؤال کردن، زمان دارد و شتابزدگى در سؤال، ممنوع است». (تفسیر نور، ج‏7، ص203)

ج. به موسی ع وعده ضمنی می‌دهد که خودم بعدا فلسفه کارهایم را برایت خواهم گفت تا موسی ع پی ببرد که وقتی چیزی را نمی‌داند چقدر کم‌تحمل می‌شود و عملا نمی‌تواند مقداری صبر کند تا بعدا به او بگویند.

 

4) حکایت

روایت شده است یکبار ابن‌عباس در مقابل چاه زمزم نشسته بود و برای مردم حدیث می‌گفت: شخصی سراغش آمد و سلام داد و گفت: من از اهالی شام هستم.

ابن‌عباس گفت: یعنی از یاران هر ستمگری، مگر اینکه خدا شما را حفظ کرده باشد! چه می‌خواهی؟

گفت: آمده‌ام از تو بپرسم درباره کسانی که علی بن ابی‌طالب ع آنها را کُشت با اینکه آنها اهل شهادتین بودند و کافر و منکر نماز و روزه و حج و زکات و سایر واجبات نشده بودند!

ابن‌عباس گفت: مادرت به عزایت بنشیند! از آنچه به تو مربوط می‌شود بپرس و چیزی را که به تو مربوط نمی‌شود رها کن!

گفت: من از [شهر] حمص تا اینجا فقط برای حج و عمره نیامده‌ام. آمده‌ام که درباره علی بن ابی‌طالب و کارهایش برایم توضیح دهی.

گفت: وای بر تو! همانا علم عالِم دشوار و پرصعوبت است، دلهای زنگارآلود آن را تحمل نکند و بدان نزدیک نشود. به تو می‌گویم که مَثَلِ علی بن ابی‌طالب در این امت همچون مَثَلِ حضرت موسی ع و آن عالم بود و مطلب از این قرار است که خداوند تبارک و تعالی در کتابش فرمود «اى موسى، من تو را به [اداء] رسالت‏ها و و به سخن گفتنم بر سایر مردم برگزیدم، پس آنچه به تو دادم برگیر و از سپاسگزاران باش؛ و در الواح [تورات‏] براى او در هر موردى پندى، و براى هر چیزى تفصیلى نگاشتیم» (اعراف/144-145) و موسی ع چنین گمان می‌کرد که همه چیزهایی برایش ثبت شده است، همان طور که شما گمان می‌کنید همه چیز نزد علمایتان ثبت شده است؛ چون موسی ع به ساحل دریا رسید با آن عالِم دیدار کرد و موسی ع با او سخن گفت تا به علم دست یابد و با او حسادت نکرد آن طور که شما با علی بن ابی‌طالب حسادت کردید و فضیلت وی را انکار نمودید. «موسی ع به او گفت: آیا تو را پیروی کنم به این که مرا از آنچه آموخته‌ شده‌ای، کمالی بیاموزی؟!» (کهف/66) آن عالم دانست که موسی توان همراهی با وی را ندارد و بر علم او صبر نخواهد کرد، پس گفت «حقیقتاً تو هرگز در همراهی با من توان شکیبایی نداری؛ و چگونه شکیبایی ورزی بر آنچه که به لحاظ علمی بدان احاطه نداری؟» (کهف/67-68)

موسی ع گفت: «مرا، به خواست خدا، شکیبا خواهی یافت و تو را در امری نافرمانی نکنم» (کهف/69)

آن عالم می دانست که موسی نمی‌تواند صبر کندپس گفت: «پس اگر از من پیروی کردی، از چیزی سوال نکن تا اینکه [خودم] درباره آن سخنی برایت بگویم»

پس سوار کشتی شدند و عالم آن را سوراخ کرد و در این کار رضایت خدا بود اما موسی ع عصبانی شد؛ سپس آن نوجوان را دیدند و او را کُشت و در این کُشتن رضایت خدا بود اما موسی ع عصبانی شد؛ و دیوار را بازسازی کرد و این بزسازی‌اش در راستای رضایت خدا بود و موسی عصبانی شد؛ همین گونه است حال علی بن ابی طالب؛ هیچکس از آنان را که کُشت، نکشت مگر اینکه در آن رضایت خدا بود و عصبانی شدن جاهلان از مردم...

[سپس ابن‌عباس شروع می‌کند به تعریف از فضایل امیرالمومنین ع و برتری او بر تمامی این امت...]

علل الشرائع، ج‏1، ص64

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَبَایَةَ الْأَسَدِیِّ قَالَ: کَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ جَالِساً عَلَى شَفِیرِ زَمْزَمَ یُحَدِّثُ النَّاسَ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ حَدِیثِهِ أَتَاهُ رَجُلٌ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ یَا عَبْدَ اللَّهِ إِنِّی رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ أَعْوَانُ کُلِّ ظَالِمٍ إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ مِنْکُمْ سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ فَقَالَ یَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ إِنِّی جِئْتُکَ أَسْأَلُکَ عَمَّنْ قَتَلَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مِنْ أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ لَمْ یَکْفُرُوا بِصَلَاةٍ وَ لَا بِحَجٍّ وَ لَا بِصَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا بِزَکَاةٍ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ سَلْ عَمَّا یَعْنِیکَ وَ دَعْ مَا لَا یَعْنِیکَ فَقَالَ مَا جِئْتُکَ أَضْرِبُ إِلَیْکَ مِنْ حِمْصَ لِلْحَجِّ وَ لَا لِلْعُمْرَةِ وَ لَکِنِّی أَتَیْتُکَ لِتَشْرَحَ لِی أَمْرَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ فِعَالَهُ فَقَالَ لَهُ وَیْلَکَ إِنَّ عِلْمَ الْعَالِمِ صَعْبٌ لَا تَحْتَمِلُهُ وَ لَا تَقْرَبُهُ الْقُلُوبُ الصَّدِئَةُ أُخْبِرُکَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ کَانَ مَثَلُهُ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ کَمَثَلِ مُوسَى وَ الْعَالِمِ ع وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَالَ فِی کِتَابِهِ «یا مُوسى‏ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ؛ وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ» فَکَانَ مُوسَى یَرَى أَنَّ جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ قَدْ أُثْبِتَتْ لَهُ کَمَا تَرَوْنَ أَنْتُمْ أَنَّ عُلَمَاءَکُمْ قَدْ أَثْبَتُوا جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ فَلَمَّا انْتَهَى مُوسَى ع إِلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ فَلَقِیَ الْعَالِمَ فَاسْتَنْطَقَ بِمُوسَى لِیَصِلَ عِلْمَهُ وَ لَمْ یَحْسُدْهُ کَمَا حَسَدْتُمْ أَنْتُمْ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ أَنْکَرْتُمْ فَضْلَهُ فَقَالَ لَهُ مُوسَى ع هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً فَعَلِمَ الْعَالِمُ أَنَّ مُوسَى لَا یُطِیقُ بِصُحْبَتِهِ وَ لَا یَصْبِرُ عَلَى عِلْمِهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً فَقَالَ لَهُ مُوسَى سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً فَعَلِمَ الْعَالِمُ أَنَّ مُوسَى لَا یَصْبِرُ عَلَى عِلْمِهِ فَقَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً قَالَ فَرَکِبَا فِی السَّفِینَةِ فَخَرَقَهَا الْعَالِمُ وَ کَانَ خَرْقُهَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضًى وَ سَخِطَ ذَلِکَ مُوسَى وَ لَقِیَ الْغُلَامَ فَقَتَلَهُ فَکَانَ قَتْلُهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضًى وَ سَخِطَ ذَلِکَ مُوسَى وَ أَقَامَ الْجِدَارَ فَکَانَ إِقَامَتُهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضًى وَ سَخِطَ مُوسَى کَذَلِکَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع لَمْ یَقْتُلْ إِلَّا مَنْ کَانَ قَتْلُهُ لِلَّهِ رِضًى وَ لِأَهْلِ الْجَهَالَةِ مِنَ النَّاسِ سَخَطاً...[12]

این روایت علاوه بر علل‌الشرایع، در متون زیر هم آمده است:

شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار ع (ابن حیون، م363)، ج‏1، ص203-207

التحصین لأسرار ما زاد من کتاب الیقین، (ابن‌طاووس، م664)، ص 564

الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم (یوسف بن حاتم شامی، قرن7)، ص318-319

الیقین باختصاص مولانا علی علیه السلام بإمرة المؤمنین، (ابن‌طاووس)، ص331-334 و ص368-371[13]

 


[1] . و قرأ فلا تسئلنی مشددة النون مدنی شامی و الباقون خفیفة النون و لم یخالفوا فی إثبات الیاء فیه وصلا و وقفا لأنها مثبتة فی جمیع المصاحف.

[2] . و قرأ نافع و ابن عامر فَلا تَسْئَلَنـّی و عن أبی جعفر بفتح السین و اللام من غیر همز مشددة النون و باقی السبعة بالهمز و سکون اللام و تخفیف النون. قال أبو علی. کلهم بیاء فی الحالین انتهى. و عن ابن عامر فی حذف الیاء خلاف غریب.

[3] . قرأ نافع و ابن عامر و ابوجعفر «فَلا تَسْئَلَنـّی» بفتح اللام و تشدید النون علی أنها نون التوکید و قرأ الباقون «فَلا تَسْئَلْنی» بإسکان اللام و تخفیف النون علی ان النون للوقایة و کل القراء أثبتوا الیاء بعد النون وقفا وو صلا إلا ابن‌ذکوان فله حذف الیاء وقفاً و وصلاً و له اثباتها ایضا و اذا وقف حمزه نقل حرکة الهمزه الی السین و حذف الهمزه.

[4][4] . این روایت در الکافی ؛ ج‏1، ص60 هم در همین راستا قابل توجه است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ إِذَا حَدَّثْتُکُمْ بِشَیْ‏ءٍ فَاسْأَلُونِی مِنْ کِتَابِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ فِی بَعْضِ حَدِیثِهِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَهَى عَنِ الْقِیلِ وَ الْقَالِ وَ فَسَادِ الْمَالِ وَ کَثْرَةِ السُّؤَالِ‏ فَقِیلَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَیْنَ هَذَا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ»‏ وَ قَالَ‏ «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ‏ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً» وَ قَالَ‏ «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُم‏»

بقیه پاورقیها را در سایت ببینید

http://yekaye.ir/al-kahf-18-70/