612) سوره کهف (18) آیه31 أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری
بسم الله الرحمن الرحیم
612) سوره کهف (18) آیه31
أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئینَ فیها عَلَى الْأَرائِکِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً
ترجمه
آنان برایشان بهشتهای عدن [پابرجا، با ثبات، جاودان] است، از فرودستشان نهرها جاری میشود، در آن با دستبندهایی از طلا آراسته شوند و لباسهای سبزی از پرنیان و دیبا [= حریر و ابریشم نازک و ضخیم] بپوشند، تکیهزنان در آنجا بر اریکهها [= تختهای مجلل] ؛ خوش پاداش، و نیکو آسایشگاهی است.
نکات ترجمه
«عَدْنٍ»
ماده «عدن» در اصل به معنای «اقامت» (در جایی قرار و آرام گرفتن) و ثبات است (معجم المقاییس اللغة، ج4، ص248؛ مجمع البیان، ج6، ص720) و «مَعْدِن» را از این جهت معدن گویند که محل استقرار جواهر و سنگهای قیمتی است (مفردات ألفاظ القرآن، ص553)
از این ماده در قرآن کریم تنها همین کلمه 11 بار به کار رفته است که در تمام موارد وصف «جنات» بوده است.
«أَساوِرَ»
این کلمه جمعالجمع است؛ یعنی این کلمه، جمع «إسوار» یا «أسوره» است، که این خود، جمعِ «سِوار» یا «سُوار» است (مجمع البیان، ج6، ص720؛ المحیط فی اللغة، ج8، ص367)؛ و اگرچه ماده «سور» در زبان عربی وجود دارد (و در جلسه76 درباره آن توضیح داده شد، http://yekaye.ir/al-hadeed-057-13/ )؛ اما کلمه «سوار» را «معرب» (برگرفته از کلمه فارسیِ «دستوار» [= دستبند زینتی، النگو]) دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص433؛ معجم المقاییس اللغة، ج3، ص115)
این کلمه در قرآن کریم 5 بار به کار رفته که چهار مورد آن به صورت «أَساوِر» (و همگی درباره بهشت) و یکبار آن به صورت «أسوره» (و درباره دنیا: فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب؛ زخرف/53) میباشد.
«سُنْدُس» و «إِسْتَبْرَقٍ»
هر دو کلمه «معرب» است؛ «سندس» را جمع «سندسة» به معنای دیبا (دیباج، حریر، ابریشم) نازک معرفی کردهاند (مجمع البیان، ج6، ص720 و 721؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص404) و اینکه از زبان فارسی یا رومی گرفته شده باشد تردید است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص234)
و «استبرق» به معنای دیبای ضخیم و ستبر است و برخی گفتهاند دیبایی است که زربافت باشد (مجمع البیان، ج6، ص720)؛ اصل فارسی آن را «استبره» (مجمع البیان، ج6، ص721) ویا «استقره» (لسان العرب، ج10، ص14) دانستهاند.
لازم به ذکر است که در زبان عربی ماده «برق» - و حتی فعل «استبرَقَ» (لسان العرب، ج10، ص15) - وجود دارد که خود ماده «برق» را هم از واژههای دخیل [= داخل شده در زبان عربی] میدانند (کتاب العین، ج5، ص155)؛ اما عموم اهل لغت، خود کلمه «إستبرق» (به صورت اسم) را نیز مستقلا کلمهای معرب (وارد شده از بان فارسی) دانستهاند؛ فقط جوهری آن را ذیل ماده «برق» آورده و أزهری» گفته در این کلمه ترکیبی از دو زبان فارسی و عربی رخ داده و آن را جزء کلمات خماسی دانسته است (به نقل از لسان العرب، ج10، ص14)
کلمه «سندس» در قرآن کریم 3 بار (و هر بار در کنار کلمه «استبرق») آمده است؛
اما کلمه «استبرق» 4 بار آمده (یکبار بهتنهایی ذکر شده: مُتَّکِئینَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ؛ الرحمن/54) است.
«الْأَرائِکِ»
ماده «أرک» در اصل بر دو معنای مختلف دلالت میکند: یکی نام نوعی درخت (اراک) است و دیگری به معنای «اقامت و پابرجایی» میباشد (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص83)
«أَرِیکَةُ» (جمع آن: أَرَائِک) به تخت آراسته ویا به حجلهای که روی تخت نهاده شده باشد، گویند ((مجمع البیان، ج6، ص720) و وجه تسمیه آن یا بدین سبب است که از چوب «اراک» درست میشده ویا به خاطر اینکه در مکانی آن را مستقر و پابرجا میکردهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص73)
این ماده در قرآن کریم 5 بار به کار رفته است که در تمامی موارد به صورت « الْأَرائِک» و در وصف بهشت میباشد.
اختلاف قرائت[1]
حدیث
1) از امام صادق ع روایت شده است:
این آیات چنین است: «بگو حق [آن است که] از پروردگارتان است» یعنی ولایت علی ع؛ «پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد؛ بیشک ما برای ظالمان» در حق آل محمد «آتشی مهیا کردهایم که سراپردههایش آنان را دربرگیرد و اگر استغاثه کنند به فریادشان میرسند با آبی همچون مُهل» مهل آن چیزی است که در تهِ روغین زیتون جوشان باقی میماند «[که] صورتشان را کباب کند؛ چه بد نوشیدنی است و چه بد آسایشگاهی!» سپس آنچه را که خداوند برای مومنان آماده کرده است بیان کرد و فرمود «کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند» تا «و نیکو آسایشگاهی است».
تفسیر القمی، ج2، ص35
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ هَکَذَا وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ یَعْنِی وَلَایَةَ عَلِیٍّ ع فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ آلَ مُحَمَّدِ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ قَالَ الْمُهْلُ الَّذِی یَبْقَى فِی أَصْلِ الزَّیْتِ الْمَغْلِیِ «یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» ثم ذکر ما أعد الله للمؤمنین فقال: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» إلى قوله «وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقا»
2) به روایت امام باقر ع یکبار از رسول الله درباره بهشت و بهشتیان سوال میشود و رسول الله ص به تفصیل توضیخاتی میدهند. در فرازی از این روایت آمده است:
پس حضرت علی ع گفت: یا رسول الله ص به ما خبر بده از این سخن خداوند عز و جل «تالارهایی که روی آنها تالارهایی بنا شده است» (زمر/20) که از چه چیزی ساخته شده است.
فرمود: علی! آن تالارها را خداوند برای اولیایش با یاقوت و زبرجد بنا کرده است؛ سقفهایش از طلایی است که با نقره مشبک شده است؛ هر غرفهای درهای متعددی از طلا دارد که بر هر دری فرشتهای گمارده شده و در آن فرشهای روی هم از حریر و دیبا به رنگهای مختلف قرار داده شده که با مشک و کافور و عنبر معطر شده است و این سخن خداوند عز و جل است که «و فرشهایى عالى و روى هم گسترده» (الرحمن/34) هنگامی که مومن به منزلهایی که در بهشت برایش مهیا شده وارد میشود و بر سرش تاج پادشاهی و کرامت مینهند، لباسهایی مزین به طلا و نقره و مروارید بر تنش میکنند و یاقوتهای سرخ به ردیف در تاجش قرار دارد و انواعی از حریرهای مختلف که با انواعی از بافتهای زرین و سیمین و مروارید و یاقوت سرخ مزین شده بر تن میکند و این است سخن خداوند عز و جل که « در آن با دستبندهایی از طلا آراسته شوند و لباسهایشان در آنجا از حریر است» (حج/23)
پس هنگامی که مومن بر تختش تکیه زد تخت از شادی به اهتزاز درمیآید و هنگامی که آن ولیّ خدا در منزلهای بهشتیاش مستقر شد فرشتة موکل بهشتهای وی از او اذن میخواهد که بیاید و او را به اینکه خداوند او را گرامی داشته، تهنیت گوید؛ پس خادمان بسیار زیبارو و خوشسیمای آن مومن میگویند: صبر کن که ولیّ خدا بر تختش تکیه زده و حوریای که همسرش است خود را برای وی آماده کرده؛ و آنگاه حوریای که همسرش است از خیمهاش به جانب او راه میافتد در حالی که زیبارویانی او را احاطه کردهاند و لباسهایی دوخته شده از یاقوت و مروارید و زیرجد بر تن دارد که معطر از مشک و عنبر است و بر سرش تاج کرامت نهاده و کفشهایی زرین که با یاقوت و مروارید زینت یافته و بندش از یاقوت سرخ است در پا دارد. پس چون به ولیّ خدا نزدیک میشود او از شوق میخواهد به سوی وی بیاید، اما به او میگوید: ای ولیّ خدا! امروز دیگر زمانه خستگی و زحمت نیست، از جای خود برنخیز که من برای تو هستم و تو برای من ...
الکافی، ج8، ص97
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْمَدَنِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» ...
فَقَالَ عَلِیٌّ ع یَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنَا عَنْ قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ بِمَا ذَا بُنِیَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ یَا عَلِیُّ تِلْکَ غُرَفٌ بَنَاهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَوْلِیَائِهِ بِالدُّرِّ وَ الْیَاقُوتِ وَ الزَّبَرْجَدِ سُقُوفُهَا الذَّهَبُ مَحْبُوکَةٌ بِالْفِضَّةِ لِکُلِّ غُرْفَةٍ مِنْهَا أَلْفُ بَابٍ مِنْ ذَهَبٍ عَلَى کُلِّ بَابٍ مِنْهَا مَلَکٌ مُوَکَّلٌ بِهِ فِیهَا فُرُشٌ مَرْفُوعَةٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ مِنَ الْحَرِیرِ وَ الدِّیبَاجِ بِأَلْوَانٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ حَشْوُهَا الْمِسْکُ وَ الْکَافُورُ وَ الْعَنْبَرُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» إِذَا أُدْخِلَ الْمُؤْمِنُ إِلَى مَنَازِلِهِ فِی الْجَنَّةِ وَ وُضِعَ عَلَى رَأْسِهِ تَاجُ الْمُلْکِ وَ الْکَرَامَةِ أُلْبِسَ حُلَلَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْیَاقُوتِ وَ الدُّرِّ الْمَنْظُومِ فِی الْإِکْلِیلِ تَحْتَ التَّاجِ قَالَ وَ أُلْبِسَ سَبْعِینَ حُلَّةَ حَرِیرٍ بِأَلْوَانٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ ضُرُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ مَنْسُوجَةً بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ اللُّؤْلُؤِ وَ الْیَاقُوتِ الْأَحْمَرِ فَذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ «یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ» فَإِذَا جَلَسَ الْمُؤْمِنُ عَلَى سَرِیرِهِ اهْتَزَّ سَرِیرُهُ فَرَحاً فَإِذَا اسْتَقَرَّ لِوَلِیِّ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ مَنَازِلُهُ فِی الْجِنَانِ اسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ الْمَلَکُ الْمُوَکَّلُ بِجِنَانِهِ لِیُهَنِّئَهُ بِکَرَامَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِیَّاهُ فَیَقُولُ لَهُ خُدَّامُ الْمُؤْمِنِ مِنَ الْوُصَفَاءِ وَ الْوَصَائِفِ مَکَانَکَ فَإِنَّ وَلِیَّ اللَّهِ قَدِ اتَّکَأَ عَلَى أَرِیکَتِهِ وَ زَوْجَتُهُ الْحَوْرَاءُ تَهَیَّأُ لَهُ فَاصْبِرْ لِوَلِیِّ اللَّهِ قَالَ فَتَخْرُجُ عَلَیْهِ زَوْجَتُهُ الْحَوْرَاءُ مِنْ خَیْمَةٍ لَهَا تَمْشِی مُقْبِلَةً وَ حَوْلَهَا وَصَائِفُهَا وَ عَلَیْهَا سَبْعُونَ حُلَّةً مَنْسُوجَةً بِالْیَاقُوتِ وَ اللُّؤْلُؤِ وَ الزَّبَرْجَدِ وَ هِیَ مِنْ مِسْکٍ وَ عَنْبَرٍ وَ عَلَى رَأْسِهَا تَاجُ الْکَرَامَةِ وَ عَلَیْهَا نَعْلَانِ مِنْ ذَهَبٍ مُکَلَّلَتَانِ بِالْیَاقُوتِ وَ اللُّؤْلُؤِ شِرَاکُهُمَا یَاقُوتٌ أَحْمَرُ فَإِذَا دَنَتْ مِنْ وَلِیِّ اللَّهِ فَهَمَّ أَنْ یَقُومَ إِلَیْهَا شَوْقاً فَتَقُولُ لَهُ یَا وَلِیَّ اللَّهِ لَیْسَ هَذَا یَوْمَ تَعَبٍ وَ لَا نَصَبٍ فَلَا تَقُم أَنَا لَکَ وَ أَنْتَ لِی ...
تدبر
1) «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئینَ فیها عَلَى الْأَرائِکِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً»
در آیه قبل در مورد کسانی که اهل ایمان و عمل صالح بودند فرمود که ما اجرشان را ضایع نمیکنیم. در این آیه اجر آنان را در بهشت عدن (بهشتی ثابت و پابرجا که دیگر هیچ چیزی در آن از بینرفتنی نیست) توضیح داد:
رودها از فرودستشان جاری است: آنها فوق رودها هستند؛ فوق هر تغییری؛
با دستبندهایی از طلا آراسته میشوند؛ دستانشان که با آن کار خوب انجام میدادند غرق در زیبایی خواهد بود؛
لباسهای سبزی از حریر و ابریشم بر تن کنند؛ سراسر وجودشان را سبزی و خرمیای لطیف و دلچسب احاطه کرده که هم خود از خویش لذت میبرند و هم هر بینندهای از دیدن آنها چشمش روشن میشود
بر اریکههایی تکیه زدهاند؛ در کمال راحتی و آسودگیاند و در عین حال به قدرتی دست یافتهاند که بر همه امور مسلطاند و بر همه چیز اشراف دارند؛
چه پاداش خوبی است و چه مکانت و منزل آسایشبخش نیکویی.
نکته تخصصی انسانشناسی
انسان مومن، عاقل است؛ از این رو، اساسا برای آخرتش کار میکند نه برای دنیایش؛ چرا که در آنجاست که همه چیز باقی است: انسان مومن هم دنبال خوشی و لذت و راحتی است، اما افق همه چیز را بسیار فراتر از دنیا میبیند.
حکایت
از یکی از بزرگان نقل شده است که گفته:
اگر کسی دنبال سیر و سلوک است و میخواهد با ریاضت کشیدن به جایی برسد، بداند که جدیترین و سختترینِ ریاضتها، ریاضتهای شرعی است (یعنی رعایت واجب و حرامی که خود خداوند در شریعتش معین فرموده)؛ زیرا
اولا در این ریاضتهای صوفیانه و ...، مدت زمان ریاضت کشیدن محدود است (همواره یک دورههای معین دارد: مثلا چهل روز یا ...)
و ثانیا شما نتیجه عملت را در دنیا میبینی و به کشف و کرامتهایی در ظاهر میرسی؛
ولی در ریاضت شرعی، اولا زمانش نامحدود است؛ تا پایان عمر باید رعایت کنی؛
ثانیا نتیجه عملت کاملا به آخرت واگذار شده و باید ایمان واقعی به خدا و معاد داشته باشی و اصلا انتظار مقام خاصی در دنیا نداشته باشی!
2) «... یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ ...»
چنانکه در «نکات ترجمه» بیان شد: «أَساوِرَ» جمعالجمع است؛ یعنی این کلمه، جمع «أسوره» است، و در قرآن کریم جمعا 5 بار به کار رفته که چهار مورد آن به صورت «أَساوِر» است و همگی درباره بهشت؛ و تنها یکبار آن به صورت «أسوره» است و آن هم درباره انتظار کافران در بهرهمندی در دنیا. (فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب: چرا این شخصی که میگوید پیامبر است دستبندهایی از طلا ندارد؟ زخرف/53)
شاید بتوان نتیجه گرفت که دنیاپرستی بقدری افق دید انسانها را کوچک میکند که وقتی دنیامداران میخواهند ثروت فراوان را مطرح کنند تعبیر «أسورة من ذهب» را مطرح میکنند؛ اما آنچه به ازای این در بهشت به هر یک از بهشتیان داده میشود «أساور» و جمع «أسورة» است؛
و البته این گونه امور،
غیر از آن است که هرچه دلشان بخواهد و بیش از آن برایشان مهیاست (لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ؛ ق/35)؛
غیر از پاداشهایی است که به مخیله کسی خطور نمیکند (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ؛ سجده/17)؛
غیر از بهرهمندی از رضایت خداست که از هر چیزی بالاتر است (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَر؛ توبه/72).
3) «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئینَ فیها عَلَى الْأَرائِکِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً»
کسی که دنبال آسایش و آسایشگاهِ واقعاً خوب است، بگذارد برای فردای قیامت «حسنت مرتفقا»!
دنیا جای کار و تلاش مدام است، عرصهای است برای به فعلیت رساندن ظرفیت بینهایت، و کسب بالاترین جایگاههای ممکن در عالم؛
نه، با این تزاحمات و درگیریهایی که دارد، محل آسایش است،
نه، در این عمر کوتاه، فرصتی برای آسایش هست، و
نه، با امکاناتی که دارد، آسایشگاه خوبی است!
بهشتی که
هم، دوره حضور در آن جاودان است؛ و
هم چشماندازهای دلنوازی دارد؛ و
هم امکانات راحتی و لذت، فوق هر تصوری مهیاست و کاملا در اختیار انسان است؛
چنین جایی است که نیکو آسایشگاهی است.
4) «وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ»
چرا لباس سبز؟ چرا هم سندس (حریر نازک) را نام برد و هم استبرق (حریر ضخیم)؟
الف. سبز از این جهت که زیباترین رنگهاست و در ایجاد انبساط خاطر بسیار موثر است؛ و حتی گفته شده است که مداومت بر تماشای سرسبزی بر قوت بینایی میافزاید؛ و هم سندس و هم استبرق را نام برد تا نشان دهد انواعی از حریرها با کاراییهای مختلف در اختیار بهشتیان است (البحر المحیط، ج7، ص172)
ب. لباس سبز رنگ کنایه از بدنهای مِثالی برزخی است (بدنی متناسب با آن عالم) چرا که سبز، رنگی میانه سفید و سیاه است؛ و آن بدن ها نه به ظلمانیتِ [= سیاهیِ] این عالم (= عالم ماده) است و نه به نورانیتِ [= سفیدیِ] عالم اعلی (= عالم تجرد تام)؛ و نازک و ضخیم بودن حریرها (که با دو تعبیر سندس و استبرق بیان شده) کنایه از شدت و مرتاب لطافت [و تجرد] آنهاست. (تفسیر الصافی، ج3، ص242)[2]
ج. ...
نکته تخصصی تفسیری
نعمتهای بهشتی هم مصداق جسمانی دارد و هم مصداقهای ماورایی؛ و مفسران با توجه به ذوق و معرفت خود به مصادیق مختلف اینها اشاره کردهاند که با توجه به امکان استفاده از یک لفظ در معنا همه این معانی ممکن است مورد نظر باشد؛ و درست بودن یکی، به هیچ عنوان دلیل بر نادرستی دیگری نیست.
[1] . و قرأ أبان عن عاصم من اسورة من غیر ألف و بزیادة هاء و هو جمع سوار.
و قرأ أیضا أبان عن عاصم و ابن أبی حماد عن أبی بکر: وَ یَلْبِسُونَ بکسر الباء.
و قرأ ابن محیصن وَ اسْتَبْرَقَ بوصل الألف و فتح القاف حیث وقع جعله فعلا ماضیا على وزن استفعل من البریق، و یکون استفعل فیه موافقا للمجرد الذی هو برق کما تقول: قر و استقر بفتح القاف ذکره الأهوازی فی الإقناع عن ابن محیصن. قال ابن محیصن. وحده: وَ اسْتَبْرَقَ بالوصل و فتح القاف حیث کان لا یصرفه انتهى. فظاهره أنه لیس فعلا ماضیا بل هو اسم ممنوع الصرف. و قال ابن خالویه: جعله استفعل من البریق ابن محیصن فظاهره أنه فعل ماض و خالفهما صاحب اللوامح. قال ابن محیصن: وَ اسْتَبْرَق بوصل الهمزة فی جمیع القرآن فیجوز أنه حذف الهمزة تخفیفا على غیر قیاس، و یجوز أنه جعله عربیة من برق یبرق بریقا. و ذلک إذا تلالأ الثوب لجدته و نضارته، فیکون وزنه استفعل من ذلک فلما تسمى به عامله معاملة الفعل فی وصل الهمزة، و معاملة المتمکنة من الأسماء فی الصرف و التنوین، و أکثر التفاسیر على أنه عربیة و لیس بمستعرب دخل فی کلامهم فأعربوه انتهى. و یمکن أن یکون القولان روایتین عنه فتح القاف و صرفه التنوین، و ذکر أبو الفتح بن جنیّ قراءة فتح القاف، و قال: هذا سهو أو کالسهو انتهى. و إنما قال ذلک لأنه جعله اسما و منعه من الصرف لا یجوز لأنه غیر علم، و قد أمکن جعله فعلا ماضیا فلا تکون هذه القراءة سهوا.
و قرأ ابن محیصن: عَلَى الارائِکِ بنقل الهمزة إلى لام التعریف و إدغام لام على فِیها فتنحذف ألف عَلَى لتوهم سکون لام التعریف و النطق به علرائک و مثله قول الشاعر:
«فما أصبحت علرض نفس بریة / و لا غیرها إلّا سلیمان بالها» یرید على الأرض (البحر المحیط، ج7، ص171-172)
[2] . أقول: و کأن الثیاب الخضر کنایة عن أبدانهم المثالیّة البرزخیّة المتوسّطة بین سواد هذا العالم و بیاض العالم الأعلى فانّ الخضرة مرکّبة من سواد و بیاض و الرّقة و الغلظة کنایتان عن تفاوتهما فی مراتب اللطافة.