263) سوره حجر (15) آیه 27 وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ
بسم الله الرحمن الرحیم
263) سوره حجر (15) آیه 27
وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ
ترجمه
و جن را پیش از آن، از آتشِ «باد گرم» آفریدیمش.
نکات ترجمهای و نحوی
«جَانَّ»
ماده «جن» در اصل به معنای «پوشش» (ستر) و مخفی شدن (تستّر) میباشد که مشتقات فراوانی از آن ساخته شده و در قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله:
«جِنّ» موجودی است که همانند انسان اختیار و تکلیف دارد؛ اما از ما انسانها پوشیده و مستور است و به همین جهت به او «جن» گفته میشود (و در زبان فارسی گاه به دیو و پری ترجمه میشود)[1]. به جماعت جنیان «جِنّة» گفته میشود: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» (ناس/6)؛ البته
«جِنّة» (سبأ/46) گاه به معنای «جنون» و دیوانگی هم به کار میرود از این جهت که گویی عقل شخص مخفی شده است؛ هرچند درباره
«مجنون» (دیوانه) (دخان/14) این احتمال هم مطرح است که از این جهت چنین نامیده شده که گمان می کردند دیوانها کسی است که جنیان بر او تسلط پیدا کردهاند
«جَنَانُ اللیل» و «جُنُون اللیل» هر دو به معنای «پوشش شب» است؛ «جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ» (انعام/76) یعنی شب او را پوشاند.
«جُنَّةً» مجادلة/16) به «سپر» میگویند برای اینکه رزمنده را در مقابل سلاح دشمن میپوشاند و حفظ میکند.
«جَنَّة» (جمع آن: «جنّات») به بوستان پردرخت میگویند از این جهت که با درختان پوشیده شده است (سبأ/15-16)؛ و به بهشت هم «جنت» گفته شده (آلعمران/133)، یا به خاطر تشبیه به باغ و بوستان های زمینی؛ ویا از این جهت است که پاداشی است که فعلا از دیدگان ما پوشیده و مستور است.
«جنین» به بچه گویند مادام که در شکم مادر، پوشیده از دیدگان است؛ و جمع آن «أَجِنَّةٌ» (نجم/32) است [توجه: برخلاف آنچه در عوام فارسیزبان رایج شده، أجنّه جمع جن نیست، بلکه جمع جنین است]. [2]
(معجم المقاییس اللغة، ج1، ص421-422؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص203-205)
و اما کلمه «جانّ»:
این کلمه چهاربار در قرآن کریم به کار رفته است؛ دوبار درباره «مار» حضرت موسی (عصا وقتی به مار تبدیل شد) (نمل/10؛ قصص/31) و نوعی «مار سفید» (کتاب العین، ج6، ص21) یا «مار چشم کبودی که غالبا در خانهها دیده میشود»؛ کتاب الماء، ج1، ص273) و درباره وجه تسمیهاش برخی گفتهاند اساسا به مار سفید رنگ «جانّ» میگویند گویی که یک نفر از جنیان است (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص422). دوبار دیگر (حجر/27؛ الرحمن/15) در همین معنای مرتبط با «جِن» به کار رفته است. برخی آن را شخص «ابلیس» دانستهاند (حسن بصری و قتاده)، برخی گفتهاند او پدر جنیان است همان طور که «آدم» پدر انسانهاست (ابنعباس)، برخی هم گفتهاند اسم نوع برای جنیان است که از نسل ابلیس میباشند [شبیه «انسان»، که اسم نوع برای انسانهاست که همگی از نسل حضرت آدم میباشند] (مجمعالبیان، ج6، ص517) و برخی هم گفتهاند یک نوع خاصی از جنیان هستند (مفردات ألفاظ القرآن، ص205) و برخی هم آن را اسم جمع برای «جن» دانستهاند (شبیه «ناس» برای انسان) (کتاب الماء، ج1، ص273) برخی هم او را پدر ابلیس دانستهاند که جنیان همه از فرزندان اویند (تفسیر قمی، ج1، ص375)
«الْجَانَّ خَلَقْناهُ»: آمدن «الجانَّ» به نحو منصوب، قبل از فعلی که خودش مفعول دارد، از باب اشتغال، و شبیه عبارت «الْأَرْضَ مَدَدْناها» (حجر/19) است که در جلسه 257 درباره این ساختار نحوی توضیح داده شد.
«سَمُومِ» از ماده «سم» است که اصل این ماده به معنای سوراخ کوچکی است که چیزی از آن وارد شود چنانکه در قرآن به معنای سوراخ سوزن خیاطی به کار رفته است (حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ: مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن وارد شود! اعراف/40) و جمع آن «سُموم» است. سم کشنده را هم از این باب سم گفتهاند که با ظرافت در بدن رسوخ میکند.
اما «سَموم» به معنای «باد گرم» است و وجه تسمیهاش یا بدین جهت است که با قوت و سوزانندگی در اجسام نفوذ میکند ویا بدین جهت که اثر کُشندهای همچون اثر سم دارد (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص62؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص424)
توجه شود که ترکیب «نارِ السَّمُومِ»، ترکیب اضافی (مضاف و مضاف الیه) است، نه ترکیب وصفی؛ یعنی «سموم» وصف آتش نیست (تا آن را مثلا به «آتش سوزان» ترجمه کنیم) بلکه «سموم» (چنانکه در بالا اشاره شد) به معنای «باد گرم و سوزان» است و «نارِ السَّمُومِ» یعنی آتش مربوط به این باد. (شبیه «آتش هیزم»)
حدیث
1) افرادی از امام حسن عسگری سوالی درباره هاروت و ماروت (دو فرشتهای که حکایتشان در آیه 102 سوره بقره مطرح شده) میپرسیدند؛ بحث ادامه یافت و به اینجا کشیده شد که:
گفتند: پس بنا بر آنچه فرمودید، ابلیس هم فرشته نبوده است؟
فرمود: خیر، نبوده، بلکه از جن بوده است؛ آیا نشنیدهاید که خداوند متعال می فرماید: «و هنگامی که به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید، پس سجده کردند جز ابلیس؛ که از جن بود» (کهف/50) و خبر داد که او از جن بود؛ و نیز او بود که خداوند متعال در موردش فرمود: «و جن را پیش از آن، از آتشِ «باد گرم» آفریدیمش.» (حجر/27)
التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص476؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص270
قَالَ أَبُو یَعْقُوبَ وَ أَبُو الْحَسَنِ [هما راویا التّفسیر] قُلْنَا لِلْحَسَنِ أَبِی الْقَائِمِ ع...: فَعَلَى هَذَا لَمْ یَکُنْ إِبْلِیسُ أَیْضاً مَلَکاً فَقَالَ: لَا، بَلْ کَانَ مِنَ الْجِنِّ، أَ مَا تَسْمَعَانِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ» فَأَخْبَرَ أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْجِنِّ، وَ هُوَ الَّذِی قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُوم».[3]
2) ابوبصیر میگوید: مولای ما امام باقر ع در حرم [= مسجدالحرام] نشسته بود و جمعی از دلدادگان ایشان گرد ایشان بودند که طاووس یمانی با عدهای از یارانش نزد ایشان آمد و به امام عرض کرد: اجازه میدهید که سوال بپرسم:
فرمودند: نزدیک بیا و بپرس.
[سوالاتی پرسید تا رسید به اینکه:]
پرسید: چرا آدم، آدم نامیده شد؟
فرمودند: چون طینت او از «ادیم» [= قشر] زمینِ پست برداشته شد.
پرسید: چرا حوّاء، حوّاء نامیده شد؟
فرمودند: چون از ضلع یک «حی» [= زنده] (یعنی ضلع آدم) آفریده شد.
پرسید: چرا ابلیس، ابلیس نامیده شد؟
فرمودند: چون از رحمت خداوند عز و جل مایوس شد («أبلَسَ» یعنی مایوس و ناامید شد).
پرسید: چرا «جن»، جن نامیده شده؟
فرمودند: چون آنها مایلند خود را مخفی کنند (استَجَنُّوا) تا دیده نشوند.
الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج2، ص329
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: کَانَ مَوْلَانَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبَاقِرُ ع جَالِساً فِی الْحَرَمِ وَ حَوْلَهُ عِصَابَةٌ مِنْ أَوْلِیَائِهِ إِذْ أَقْبَلَ طَاوُسٌ الْیَمَانِیُّ فِی جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَالَ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع أَ تَأْذَنُ لِی فِی السُّؤَالِ؟ فَقَالَ أَذِنَّا لَکَ فَسَلْ قَالَ أَخْبِرْنِی ...[4] فَلِمَ سُمِّیَ آدَمُ آدَمَ؟ قَالَ لِأَنَّهُ رُفِعَتْ طِینَتُهُ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ السُّفْلَى قَالَ وَ لِمَ سُمِّیَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ قَالَ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ ضِلْعِ حَیٍّ یَعْنِی ضِلْعَ آدَمَ قَالَ فَلِمَ سُمِّیَ إِبْلِیسُ إِبْلِیسَ؟ قَالَ لِأَنَّهُ أُبْلِسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَا یَرْجُوهَا قَالَ فَلِمَ سُمِّیَ الْجِنُّ جِنّاً؟ قَالَ لِأَنَّهُمْ اسْتَجَنُّوا فَلَمْ یُرَوْا...
[توجه: «ضلع» (در عبارت آفرینش حوا از ضلع آدم) اگرچه یکی از معانیش «استخوان دنده» است؛ اما این تنها معنای این کلمه نیست و به معانی: «ضلع» هندسی (مثلا ضلع مربع)، کجی و اعوجاج (کج و معوج)، میل و تمایل، قوت، سنگینی، چوب عود، کوه کمارتفاع، و ... نیز به کار میرود (لسان العرب، ج8، ص225-228) و در روایتی از امام صادق ع صریحا این تلقی که حواء از استخوان دنده آدم آفریده شده باشد، رد شده است؛ و در همان روایت، ایشان توضیحی میدهند که بر اساس آن، شاید بتوان گفت «ضلع» در این روایت به همان معنای «ضلع» هندسی است و به نحو استعاری میخواهد بفهمانند حوا هم از همان جنس آدم است؛ چنانکه مرحوم شیخ صدوق در حاشیه همین روایت امام صادق ع (من لا یحضره الفقیه، ج3، ص380) میگوید منظور از روایتی که گفته حوا از ضلع آدم است، اشاره به باقیمانده طینت و گِلی است که آدم از آن آفریده شد؛ و نیز مرحوم مجلسی برای جمع بین این دو روایت احتمال دادهاند که حرف «من» در اینجا به معنای «لاجل» باشد (روضة المتقین، ج8، ص77) [یعنی حوا را برای تمایل به آدم آفریدند تا این دو به هم میل کنند و مکمل هم شوند.] [5]
تدبر
1) «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ ...»
در این آیه با استفاده از شیوه «اشتغال» بر جن و آفریده شدنش تاکید شده است (توضیح در نکات ترجمه). شاید این آیه میخواهد تاکید کند که شیطان (به عنوان یکی از جنیان) هم مخلوق خداست و هرکاری که میکند از حوزه مشیت الهی بیرون نیست.
بحث تخصصی انسانشناسی
خداوند هم خیر محض است و هم مبدا و خالق همه چیز. پس شیطان، با اینکه عامل شر و بدی در عالم است، در عین حال مخلوق خداست؛ نه در عرض خدا. بیتوجهی به مخلوق بودن شیطان، موجب باور به ثنویت (دوخداانگاری: اهورامزدا و اهریمن) شده است؛ باوری که زندگی انسان را بشدت دچار چالش میکند؛ همان طور که کسانی که شیطان را یک موجود مستقل میدانستهاند، خود را مجبور میدیدهاند برای امان ماندن از شر او، او را بپرستند و از او اطاعت کنند!
اما کسی که توجه داشته باشد که شیطان هم مخلوق خداست و همه امور او هم به دست خداست، چنین کسی، مادام که خود را در پناه خدا قرار میدهد، از شیطان و نیروهای شیطانی بیم و نگرانیای نخواهد داشت.
وقتی باور کنیم که حتی شیطان هم - که مهمترین دشمن خدا و مانع راه خداپرستی است- مخلوق خدا و کاملا در ید قدرت اوست، دیگر غیر خدا به هیچ چیزی دل نمی بندیم.
2) «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ»
جن قبل از انسان آفریده شدند و بر طبق روایات، قبل از انسان در زمین زندگی میکردند (جلسه220، حدیث1 و 2؛ و جلسه232، حدیث1)
3) «وَ الْجَانَّ ... مِنْ نارِ السَّمُومِ»
تاکید بر اینکه آتشی که شیطان از او آفریده شده، آتشِ «سَموم» است، چه وجهی دارد؟ (کلمه «سموم» تنها سه بار در قرآن آمده که موارد دیگرش درباره عذابهای اخروی است: وَقانا عَذابَ السَّمُوم، طور/27؛ فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ، واقعه/42)
الف. در نکات ترجمه بیان شد که سم به معنای منفذ بسیار ریز ویا چیزی است که از چنین منفذی میتواند نفوذ کند و «سَموم» به معنای باد سوزان است از این جهت که حرارت را درون اشیاء نفوذ میدهد. اینکه شیطان از چنین مادهای درست شده، شاید مقدمهای است برای هشدار به اغواگری شیطان در آیات بعد، که شیطان موجودی است که از امری درست شده که بشدت میتواند رسوخ و نفوذ کند.
ب. ...
این را در کانال نگذاشتم چون مطمئن نبودم که برداشت درستی باشد.
4) «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»
شروع خلقت انسان از گِل است و شروع خلقت جن از آتش. اگر گِل به همین معنای خاک و آب است که ما میشناسیم و به خاطر وجود این بُعد مادی، شناختهای متعددی از انسان میسر شده است (خصوصا در علوم جدید که سعی میکنند همه چیز را بر اساس ماده توضیح دهند) به همین ترتیب، ظاهرا شناخت ابعاد مادی جن هم تاحدودی برای انسان ممکن خواهد بود؛ البته سخن فوق به معنای یک شناخت کامل از جن نیست، چنانکه شناخت بُعد خاکی و فیزیکی انسان، شناخت کاملی از انسان نیست.
[1] درباره «حن» چنین توضیحی هم داده شده است که به نظر میرسد بیشتر دیدگاه و تحلیل شخصی افراد از این واژه باشد نه معنای لفظی آن: الْجِنُّ یقال على وجهین: أحدهما للروحانیین المستترة عن الحواس کلها بإزاء الإنس، فعلى هذا تدخل فیه الملائکة و الشیاطین، فکلّ ملائکة جِنٌّ، و لیس کلّ جنّ ملائکة، و على هذا قال أبو صالح «4»: الملائکة کلها جِنٌّ، و قیل: بل الْجِنُّ بعض الروحانیین، و ذلک أنّ الروحانیین ثلاثة:- أخیار: و هم الملائکة.- و أشرار: و هم الشیاطین.- و أوساط فیهم أخیار و أشرار: و هم الْجِنُّ، و یدلّ على ذلک قوله تعالى: قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ إلى قوله: وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ [الجن/ 1- 14]. (مفردات، ص204)
[2] . «جَنَان» هم به معنای قلب است اما این کلمه در قرآن به کار نرفته است.
[3] . این دو روایت هم درباره جنیان و نسبت ابلیس با آنها قابل توجه است:
- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْآبَاءُ ثَلَاثَةٌ آدَمُ وَلَدَ مُؤْمِناً وَ الْجَانُّ وَلَدَ مُؤْمِناً وَ کَافِراً وَ إِبْلِیسُ وَلَدَ کَافِراً وَ لَیْسَ فِیهِمْ نِتَاجٌ إِنَّمَا یَبِیضُ وَ یُفْرِخُ وَ وُلْدُهُ ذُکُورٌ لَیْسَ فِیهِمْ إِنَاثٌ. (الخصال، ج1، ص152)
- سُئِلَ الْعَالِمُ ع عَنْ مُؤْمِنِی الْجِنِّ أَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ لِلَّهِ حَظَائِرُ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ یَکُونُ فِیهَا مُؤْمِنُو الْجِنِّ وَ فُسَّاقُ الشِّیعَةِ. (تفسیر القمی، ج2، ص300)
[4] . مَتَى هَلَکَ ثُلُثُ النَّاسِ قَالَ وَهِمْتَ یَا شَیْخُ أَرَدْتَ أَنْ تَقُولَ مَتَى هَلَکَ رُبُعُ النَّاسِ وَ ذَلِکَ یَوْمَ قَتَلَ قَابِیلُ هَابِیلَ کَانُوا أَرْبَعَةً آدَمُ وَ حَوَّاءُ وَ قَابِیلُ وَ هَابِیلُ فَهَلَکَ رُبُعُهُمْ فَقَالَ أَصَبْتَ وَ وَهِمْتُ أَنَا فَأَیُّهُمَا کَانَ أَباً لِلنَّاسِ الْقَاتِلُ أَوِ الْمَقْتُولُ؟ قَالَ لَا وَاحِدٌ مِنْهُمَا بَلْ أَبُوهُمْ شَیْثُ بْنُ آدَمَ فَقَالَ
[5] این روایت هم در آفرینش جن قابل توجه است:
قال: ذکر بعض المفسرین، بحذف الإسناد، عن أبی بصیر، عن الصادق جعفر بن محمد (علیهما السلام)، أنه قال: أخبرنی عن خلق آدم، کیف خلقه الله تعالى؟
قال: «إن الله تعالى لما خلق نار السموم، و هی نار لا حر لها و لا دخان، فخلق منها الجان، فذلک معنى قوله تعالى: وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ و سماه مارجا، و خلق منه زوجه و سماها مارجة، فواقعها فولدت الجان، ثم ولد الجان ولدا و سماه الجن، و منه تفرعت قبائل الجن، و منهم إبلیس اللعین، و کان یولد الجان الذکر و الأنثى، و یولد الجن کذلک توأمین، فصاروا تسعین ألفا ذکرا و أنثى، و ازدادوا حتى بلغوا عدة الرمال.
و تزوج إبلیس بامرأة من ولد الجان یقال لها: لهبا بنت روحا بن سلساسل ، فولدت منه بیلقیس و طونة فی بطن واحد، ثم شعلا و شعیلة فی بطن واحد، ثم دوهر و دوهرة فی بطن واحد، ثم شوظا و شیظة فی بطن واحد، ثم فقطس و فقطسة فی بطن واحد، فکثر أولاد إبلیس (لعنة الله) حتى صاروا لا یحصون، و کانوا یهیمون على وجوههم کالذر، و النمل، و البعوض، و الجراد، و الطیر، و الذباب. و کانوا یسکنون المفاوز و القفار، و الحیاض، و الآجام، و الطرق، و المزابل، و الکنف ، و الأنهار، و الآبار، و النواویس ، و کل موضع وحش، حتى امتلأت الأرض منهم. ثم تمثلوا بولد آدم بعد ذلک، و هم على صور الخیل، و الحمیر، و البغال، و الإبل، و المعز، و البقر، و الغنم، و الکلاب، و السباع، و السلاحف. فلما امتلأت الأرض من ذریة إبلیس (لعنه الله) أسکن الله الجان الهواء دون السماء، و أسکن ولد الجن فی سماء الدنیا، و أمرهم بالعبادة و الطاعة و هو قوله تعالى: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ».
و کانت السماء تفتخر على الأرض، و تقول: إن ربی رفعنی فوقک، و أنا مسکن الملائکة، و فی العرش و الکرسی و الشمس و القمر و النجوم، و خزائن الرحمة، و منی ینزل الوحی. فقالت الأرض: إن ربی بسطنی و استودعنی عروق الأشجار و النبات و العیون، و خلق فی الثمرات و الأنهار و الأشجار. فقالت لها السماء: لیس علیک أحد یذکر الله تعالى؟ فقالت الأرض: یا رب، إن السماء تفتخر علی، إذ لیس علی أحد یذکرک. فنودیت الأرض: أن اسکنی، فإنی أخلق من أدیمک صورة لا مثل لها من الجن، و أرزقه العقل و العلم و الکتاب و اللسان، و انزل علیه من کلامی، ثم أملأ بطنک و ظهرک و شرقک و غربک على مزاج تربک فی اللون، و الحریة، و السریة، و افتخری یا أرض على السماء بذلک.
ثم استقرت الأرض و سألت ربها أن یهبط إلیها خلقا، فأذن لها بذلک، على أن یعبدوه و لا یعصوه قال و هبط الجن و إبلیس اللعین و سکنا الأرض، فأعطوا على ذلک العهد، و نزلوا و هم سبعون ألف قبیلة یعبدون الله حق عبادته دهرا طویلا. ثم رفع الله إبلیس إلى سماء الدنیا لکثرة عبادته، فعبد الله تعالى فیها ألف سنة، ثم رفع إلى السماء الثانیة، فعبد الله تعالى فیها ألف سنة، و لم یزل یعبد الله فی کل سماء ألف سنة حتى رفعه الله إلى السماء السابعة، و کان أول یوم فی السماء الأولى السبت، و الأحد فی الثانیة، حتى کان یوم الجمعة صیر فی السماء السابعة، و کان یعبد الله حق عبادته، و یوحده حق توحیده، و کان بمنزلة عظیمة حتى إذا مر به جبرئیل و میکائیل، یقول بعضهم لبعض: لقد أعطی هذا العبد من القوة على طاعة الله و عبادته ما لم یعط أحد من الملائکة. فلما کان بعد ذلک بدهر طویل، أمر الله تعالى جبرئیل أن یهبط إلى الأرض، و یقبض من شرقها و غربها و قعرها و بسطها قبضة، لیخلق منها خلقا جدیدا، لیجعله أفضل الخلائق».
- و عنه: قال ابن عباس: فنزل إبلیس (لعنه الله) فوقف وسط الأرض، و قال: یا أیتها الأرض، إنی جئتک ناصحا لک، إن الله تعالى یرید أن یخلق منک خلقا یفضله على جمیع الخلق، و أخاف أن یعصیه، و قد أرسل الله إلیک جبرئیل، فإذا جاءک فاقسمی علیه أن لا یقبض منک شیئا. فلما هبط جبرئیل بإذن ربه، نادته الأرض، و قالت:یا جبرئیل، بحق من أرسلک إلی، لا تقبض منی شیئا، فإنی أخاف أن یعصیه ذلک الخلق، فیعذبه فی النار. قال: فارتعد جبرئیل من هذا القسم، و رجع إلى السماء و لم یقبض منها شیئا، فأخبر الله تعالى بذلک، فبعث الله تعالى میکائیل ثانیة، فجرى له مثل ما جرى لجبرئیل، فبعث الله عزرائیل ملک الموت، فلما هم بها أن یقبض منها، قالت له مثل ما قالت لهما، فقال: و عزة ربی لا أعصی له أمرا. ثم قبض منها قبضة من شرقها و غربها و حلوها و مرها و طیبها و مالحها و خسیسها «2» و قعرها و بسطها، فقدم ملک الموت بالقبضة، و وقف أربعین عاما لا ینطق، فأتاه النداء أن یا ملک الموت، ما صنعت؟ فأخبره بجمیع القضیة. قال الله تعالى: و عزتی و جلالی لاسلطنک على قبض أرواح هذا الخلق الذی أخلقه؛ لقلة رحمتک. فجعل الله نصف تلک القبضة فی الجنة، و النصف الآخر فی النار. قال: و خلق الله آدم من سبع أرضین: فرأسه من الأرض و الاولى، و عنقه من الثانیة، و صدره من الثالثة، و یداه من الرابعة، و بطنه و ظهره من الخامسة، و فخذاه و عجزه من السادسة، و ساقاه و قدماه من السابعة. (تحفة الإخوان، ص62 مخطوط؛ به نقل البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص341)