سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1086) سوره عبس (80) آیه 1: عَبَسَ وَ تَوَلَّى (3. حدیث و تدبر)

 

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

این آیات درباره مردی از بنی‌امیه نازل شد که کنار پیامبر ص بود وقتی که ابن ام مکتوم آمد؛ آن شخص تا وی را دید از آمدنش احساس بدی کرد و خود را جمع و جور کرد و چهره‌ای را از او برگرداند. پس خداوند سبحان این مطلب را حکایت کرد و بر او خرده گرفت.

مجمع البیان، ج‏10، ص664

قد رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع:

أَنَّهَا نَزَلَتْ فِی رَجُلٍ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ کَانَ عِنْدَ النَّبِیِّ ص فَجَاءَهُ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ، فَلَمَّا رَآهُ تقذر [نَفَرَ] مِنْهُ وَ جَمَعَ نَفْسَهُ وَ عَبَسَ وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنْهُ، فَحَکَى اللَّهُ سبحانه ذَلِک‏ وَ أَنْکَرَهُ عَلَیْه‏.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

رسول الله ص هرگاه عبدالله بن ام مکتوم را می‌دید می‌فرمود: مرحبا، مرحبا، به خدا سوگند که خداوند هرگز مرا در خصوص تو عتاب نکرد؛ و بقدری به وی لطف می‌کرد که گاه وی بخاطر این برخوردها [= ابراز محبتهای شدید پیامبر ص به وی] از اینکه محضر پیامبر ص برسد خودداری می‌کرد.

مجمع البیان، ج‏10، ص664

رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ:

کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا رَأَى عَبْدَ اللَّهِ ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ قَالَ: مَرْحَباً مَرْحَباً لَا وَ اللَّهِ لَا یُعَاتِبُنِی اللَّهُ فِیکَ أَبَداً وَ کَانَ یَصْنَعُ به [فِیهِ] مِنَ اللُّطْفِ حَتَّى کَانَ یَکُفُّ عَنِ النَّبِیِّ ص مِمَّا یَفْعَلُ بِهِ.

 

3) با سندهای مختلف و در مقاطع مختلف از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

اگر کسی به برادر ایمانی‌اش «أف» بگوید*، ولایتی که بین آنهاست از هم می‌گسلد...

* أف گفتن در عربی برای ابراز ناراحتی و کراهت به کار می‌رود؛ مانند آن است که در فارسی بگوید: «آخ، از دست تو!»

الکافی، ج‏2، ص170

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

...[1] وَ إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِیهِ أُفٍّ انْقَطَعَ مَا بَیْنَهُمَا مِنَ الْوَلَایَة ...[2]

الکافی، ج‏2، ص361

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ أُفٍّ خَرَجَ مِنْ وَلَایَتِهِ ...[3]

الکافی، ج‏8، ص365

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّیْمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِذَا قَالَ الْمُؤْمِنُ لِأَخِیهِ أُفٍّ خَرَجَ مِنْ وَلَایَتِهِ ...[4]

تدبر

1) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»

از سیاق آیه واضح است که این آیه ناظر به یک واقعه خاصی است که شخصی در برابر یک فرد نابینا چهره درهم و به او پشت کرده است؛ و خداوند در مقام مذمت این رفتار برآمده است. چنانکه در شأن نزول آیه بیان شد آن مقدار که مسلم است این است که پیامبر اکرم ص در حال دعوت یک یا چند نفر از سران مشرکین بوده، و در این حال ابن ام مکتوم، که مسلمانی نابینا بود سراغ پیامبر ص می‌آید و سوالاتی از ایشان می‌پرسد. اما اختلاف است که چه کسی در این واقعه با عبوس کردن چهره‌‌اش ناراحتی خود را ابراز داشت؟ مفسران اهل سنت بر این باورند که خود پیامبر ص بود که چنین کرد؛ و مفسران شیعه آن را شخصی دیگر می‌دانند، برخی وی را شخصی از بنی‌امیه دانسته و برخی هم به طور خاص از عثمان نام برده‌اند.

در خصوص روایاتی که در کتب اهل سنت نقل شد در قسمت شأن نزول توضیح دادیم که هیچیک از راویان مستقیم این ماجرا امکان اینکه خودش واقعه را دیده باشد وجود ندارد. این نشان می‌دهد که تمام نقل‌های این‌چنینی این واقعه، اصطلاحا روایت مسند است (‌یعنی در اهل سنت هیچ راوی‌ای که خودش ماجرا را دیده و روایت کرده باشد وجود ندارد)؛ و لذا این احتمال بسیار تقویت می‌شود که اینها برداشت و یا شنیده خود را بیان کرده باشند نه مشاهده خویش را؛ و دیدیم که مویدات دیگری نیز درباره عدم اعتبار روایت مذکور قابل ارائه بود؛ و اینجاست که این قول تقویت می‌شود که این روایت از ماجرا را منافقان (تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[5]) و به احتمال زیاد بنی‌امیه، برای از یاد بردن نقش عثمان در این واقعه ساخته و پرداخته و ترویج کرده‌اند (حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج‏7، ص170[6]).

اگرچه شیعیان برای روایت صحیح از واقعه، احادیثی از امام صادق ع دارند، اما آنچه مورد تاکید شدید آنان است این است که این مذمت‌ها (بویژه آیه 1 و آیات 5 تا 10) درباره هرکس باشد، درباره شخص پیامبر اکرم ص نیست؛ زیرا چنین مواجهه‌ای با نابینایی که برای طلب هدایت آمده، از جانب شخص پیامبر ص - که اساسا وظیفه‌اش نرم‌خویی در دعوت افراد بوده با شأن پیامبری وی ناسازگار است، بویژه که خداوند هم صریحا این نرم‌حویی وی با مومنان را مورد تاکید قرار داده است: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک‏» (آل عمران/159).

برخی از علمای اهل سنت هم اصل اشکال را پذیرفته‌اند، بویژه که خود آنها از جملات معروفی که در وصف پیامبر ص نقل کرده‌اند (و این جمله بقدری معروف شده که در کتب لغت آن را شاهد مثال می‌آورند) این است که ایشان را «لا عَابِسٌ و لا مُفَنَّد[7]: نه چهره درهم می‌کشد و نه سخن بی‌فایده می‌گوید» (الطبقات الکبیر، ج1، ص198؛ أنساب الأشراف، ج1، ص391؛ بلاغات النساء، ص49؛ الثقات لابن حبان، ج1، ص127؛ دلائل النبوة للبیهقی، ج1، ص279؛ النهایة (ابن أثیر)، ج3، ص171؛ لسان العرب، ج3، ص339؛ و ...) ویا «لَا ‌عَابس وَلَا مُعْتَد: نه چهره درهم می‌کشد و نه بر کسی ستم می‌کند» (غریب الحدیث (ابن قتیبة)، ج1، ص463؛ أخبار أبی القاسم الزجاجی، ص64؛  دلائل النبوة لأبی نعیم الأصبهانی، ص339؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج1، ص95؛ و ...) معرفی می‌کنند ویا تصریح می‌کنند که سبک ایشان به گونه‌ای بود که «فقرا نزد ایشان همچون امراء بودند (به نقل از سفیان ثوری؛ الکشاف، ج‏4، ص701[8])؛ و قلیلی از آنها به خاطر همین اشکالات، به سمت روایت شیعی از واقعه متمایل شده‌اند (مثلا محیی‌الدین درویش در اعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص378[9])؛ اما اغلب سعی کرده‌اند با انواع بیانات توجیه کنند که چرا چنین رفتاری از پیامبر ص سر زد و وقوع این رفتار منافاتی با شأن پیامبری ایشان ندارد![10]

اگر مطلب در حد همین دو آیه اول بود چه‌بسا توجیهی برای وقوع این رفتار از پیامبر ص می‌شد ارائه داد که: ابن ام مکتوم نابینا بود، و اخم کردن و روی گرداندن، دو عملی است که شخص بینا متوجه آنها می‌شود، و اگر خدا پیامبر ص را برای اینها عتاب کرد با توجه به اوج محاسن اخلاقی است که از پیامبر ص انتظار می‌رفت، نه اینکه ایشان با عملش موجب رنجش یک مسلمان نابینا شده باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص664[11])؛ اما شاید نکته مهمی که به نظر می‌رسد علت اصلی حساسیت شیعه در نپذیرفتن روایت فوق است آیات بعدی است که علت این اقدام آن فردی که اخم کرده را نشان  می‌دهد که این توضیحات، نه‌تنها خلاف توصیفاتی است که خداوند از پیامبر ارائه کرده، بلکه حتی از یک مومن اخلاق‌مدار بعید است چه رسد به کسی در مقام نبوت.

علامه طباطبایی در این باره می‌گویند:

« همان طور که سید مرتضی توضیح داده این آیات هیچ ظهوری ندارد که مراد از این کسی که اخم کرد پیامبر ص باشد؛ بلکه این آیات صرفا یک خبرند که نه تنها درباره کسی که از او خبر داده می‌شود هیچ صراحتی ندارند، بلکه در آن مطالبی هست که دلالت دارد که مقصود کس دیگری است؛ زیرا عبوس بودن حتی از ویژگی‌های پیامبر ص در قبال دشمنان فرومایه‌شان نیست، چه رسد به مومنانی که برای هدایت به ایشان مراجعه می‌کردند؛ سپس در آیه بیان کرده که آن شخص خود را متصدی ثروتمندان می‌کرده و از فقرا دوری می‌گزیده است و این هیچ نسبتی با اخلاق کریمانه پیامبر ص ندارد.

علاوه بر اینها، خداوند قبل از نزول این سوره، در سوره قلم خلق و خویی متعالی پیامبر ص را ستوده است هنگامی که فرمود: «وَ إِنَّک‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ: و راستى که تو را خویى والاست!» (قلم/4)؛ و همه اتفاق نظر دارند که سوره قلم بعد از سوره علق [و لذا پیش از سوره عبس] نازل شده است و چگونه فرض دارد که خداوند وی را در ابتدای بعثتش این گونه بستاید و اندکی بعد وی را به خاطر اموری عتاب کند همچون اینکه وی عطف توجه به ثروتمندان می‌کند و از فقیران هرچند که مومن و دنبال هدایت باشند رویگردان است!

به علاوه که خداوند در سوره مکی دیگری فرمود: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ؛ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ و خویشانِ نزدیکت را هشدار ده؛ و بال [مهر و فروتنی] خود را براى آن مؤمنانى که تو را پیروى کرده‏اند، فرو گستر.» (شعراء/214-215) و ایشان را به خفض جناح در برابر مومنان دعوت کرد؛ و خود عبارت «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» هم دلالت دارد که این هم از آیات نازل شده در اوایل بعثت است. همچنین در سوره مکی دیگری فرمود: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ: و چشمان خود را به سوى آنچه گروه‏هایى از آنان را از آن برخوردار کرده‏ایم مدوز، و بر آنها غمگین مباش و بال تواضعت را براى مؤمنان فرو گستر» (حجر/88) و این آیه هم در حال و هوای آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ: پس آنچه را که بدان امر مى‏شوى آشکارا بیان کن و از مشرکان روى برتاب» (حجر/94) نازل شده؛ آنگاه چگونه متصور است که ایشان علی‌رغم این دستور خداوند به مومنی عبوس شود و از او اعراض کند و چشمش به سوی اهل دنیا باشد.

از همه اینها گذشته، اساسا بدی ترجیح دادن ثروتمندان بر فقرا و رویگردان شدن از فقرا و اقبال به ثروتمندان خودش به قدر کافی قبیح و مخالف اخلاق کریمانه انسانی است و نیازی به نهی کردن هم ندارد.» (المیزان، ج‏20، ص203[12])

اینجاست که روایت امام صادق ع از سخن پیامبر ص به ابن ام مکتوم بسیار معنی‌دار است؛‌ یعنی پیامبر ص پیش‌بینی می‌کرده که بعدها چنین برداشت نادرستی از آیه شایع شود؛ و لذا در عین اینکه ابن ام مکتوم را بسیار تکریم می‌کرده (که نشان دهد رفتار کسی که در قبال وی اخم کرده و رویگردان شده چقدر بد بوده)، به وی می‌گفته: خداوند هرگز مرا به خاطر تو مورد عتاب قرار نداد (حدیث2).

 

2) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»

خداوند چهره درهم کشیدن و پشت کردن به یک طالب هدایت را مذمت کرد، ولو در مورد شخصی که نابیناست و احتمالا متوجه این رفتار نشود. این نشان می‌دهد که اقدامات ناپسند اخلاقی را صرفا از حیث تاثیری که بر مخاطب می‌گذارد نباید تحلیل کرد. انجام کار بد در حق دیگران، بد است و بر خود شخص تأثیر سوء می‌گذارد، ولو خود آن دیگران متوجه این اقدام نشوند. (اقتباس از تفسیر نور، ج‏10، ص384[13])

 

3) «عَبَسَ وَ ...»

نابینایی برای سوال کردن از پیامبر ص می‌آید و شخص ثالثی به این نابینا اخم می‌کند و خداوند این اخم کردن را ذکر و مذمت می‌کند.

این یعنی حتی کمترین حرکات چهره، که مخاطبِ مستقیمش هم متوجه‌اش نمی‌شود، نه‌تنها در رصد دستگاه الهی است، بلکه برایش آیه نازل شده است.

ثمره اخلاقی

همین آیه آیا کافی نیست که نظارت شدید الهی بر اعمال و رفتار خود را باور کنیم و خیلی جدی مراقب تک تک حرکات و سکنات خود باشیم؟ آیا واقعا این اندازه مراقب حرکات و سکنات خویش هستیم؟

 

4) «عَبَسَ وَ ...»

مومن حرمت دارد، تا حدی که حتی اخم کردن به یک مومن نابینا - که احتمالا خودش متوجه آن اخم نشود - مذمت و مواخذه الهی را در پی دارد. شاید بدین جهت است که هرگونه ابراز ناراحتی و کراهت نسبت به یک مومن، ایمان خود فرد را متزلزل می‌کند (حدیث3).

 

 

 


[1] . حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ لَا یَشْبَعَ وَ یَجُوعُ أَخُوهُ وَ لَا یَرْوَى وَ یَعْطَشُ أَخُوهُ وَ لَا یَکْتَسِیَ وَ یَعْرَى أَخُوهُ فَمَا أَعْظَمَ حَقَّ الْمُسْلِمِ عَلَى أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَ قَالَ أَحِبَّ لِأَخِیکَ الْمُسْلِمِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ إِذَا احْتَجْتَ فَسَلْهُ وَ إِنْ سَأَلَکَ فَأَعْطِهِ لَا تَمَلَّهُ خَیْراً وَ لَا یَمَلَّهُ لَکَ کُنْ لَهُ ظَهْراً فَإِنَّهُ لَکَ ظَهْرٌ إِذَا غَابَ فَاحْفَظْهُ فِی غَیْبَتِهِ وَ إِذَا شَهِدَ فَزُرْهُ وَ أَجِلَّهُ وَ أَکْرِمْهُ فَإِنَّهُ مِنْکَ وَ أَنْتَ مِنْهُ فَإِنْ کَانَ عَلَیْکَ عَاتِباً فَلَا تُفَارِقْهُ حَتَّى تَسْأَلَ سُمَیْحَتَهُ وَ إِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ إِنِ ابْتُلِیَ فَاعْضُدْهُ وَ إِنْ تُمُحِّلَ لَهُ فَأَعِنْهُ

[2] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّی کَفَرَ أَحَدُهُمَا فَإِذَا اتَّهَمَهُ انْمَاثَ الْإِیمَانُ فِی قَلْبِهِ کَمَا یَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ وَ قَالَ بَلَغَنِی أَنَّهُ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَزْهَرُ نُورُهُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا تَزْهَرُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ وَلِیُّ اللَّهِ یُعِینُهُ وَ یَصْنَعُ لَهُ وَ لَا یَقُولُ عَلَیْهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ لَا یَخَافُ غَیْرَه‏.

[3] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّی کَفَرَ أَحَدُهُمَا وَ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنْ مُؤْمِنٍ عَمَلًا وَ هُوَ مُضْمِرٌ عَلَى أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ سُوءاً.

[4] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّی کَفَرَ أَحَدُهُمَا لِأَنَّهُ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَحَدٍ عَمَلًا فِی تَثْرِیبٍ عَلَى مُؤْمِنٍ نَصِیحَةً وَ لَا یَقْبَلُ مِنْ مُؤْمِنٍ عَمَلًا وَ هُوَ یُضْمِرُ فِی قَلْبِهِ عَلَى الْمُؤْمِنِ سُوءاً لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ عَنِ النَّاسِ فَنَظَرُوا إِلَى وَصْلِ مَا بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ الْمُؤْمِنِ خَضَعَتْ لِلْمُؤْمِنِینَ رِقَابُهُمْ وَ تَسَهَّلَتْ لَهُمْ أُمُورُهُمْ وَ لَانَتْ لَهُمْ طَاعَتُهُمْ وَ لَوْ نَظَرُوا إِلَى مَرْدُودِ الْأَعْمَالِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَالُوا مَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَحَدٍ عَمَلا.

[5]  . أقولُ: و امّا ما اشتهر من تنزیل هذه الآیات فی النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله دون عثمان فیأباه سیاق مثل هذه المعاتبات الغیر اللّائقة بمنصبه و کذا ما ذکر بعدها الى آخر السورة کما لا یخفى على العارف بأسالیب الکلام و یشبه ان یکون من مختلفات اهل النفاق خذلهم اللَّه.

[6] . محرر این تفسیر گوید: در عهد بنى امیّه موضوع را باین صورت درآوردند که: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از دیدن ابن ام مکتوم رو ترش فرمود و اعراض کرد. (تا اسمى از عثمان و یا مرد اموى) در زبانها نباشد (اقتباس از تفسیر صافى).

[7]. اهل لغت توضیح داده‌اند که مفند کسی است که به خاطر بالا رفتن سنش سخنانی می‌گوید که ارزش شنیدن ندارد؛ هُوَ الَّذِی لَا فائدةَ فِی کَلَامِهِ لِکَبِرٍ أَصَابَهُ.

[8] . قد روى عن سفیان الثوری رحمه اللّه أنّ الفقراء کانوا فی مجلسه أمراء

[9] . و هناک روایة أخرى ذهب إلیها بعضهم و هی أن المحدّث عنه بالعبوس لیس النبی صلّى اللّه علیه و سلم بل هو رجل من بنی أمیة و هو الذی عبس لما أتى ابن أم مکتوم لأن العبوس کما یقول الشریف المرتضى لیس من صفاته صلّى اللّه علیه و سلم مع الأعداء المباینین فضلا عن المؤمنین المسترشدین. و هذا کله یراه القارئ فی المطولات فلیرجع إلیها إن شاء.

[10] . با توجه به اینکه سخنان فخر رازی (م606) غالبا مهمترین صورت‌بندی استدلالات اهل سنت را رقم می‌زند مناسب دیدیم در پاورقی به دیدگاه وی اشاره‌ای داشته باشیم:

وی بعد از نقل روایت بر مذاق اهل سنت برای حل چالش مطرح شده صورت مساله را از آن سو مطرح می‌کند؛ یعنی می‌گوید ابن ام مکتوم با آن کارش مستحق تادیب و تنبیه شدن بود، چرا خداوند رسول الله ص را مورد عتاب قرار داد؟ و توجیهاتی تکلف‌آمیز برای اینکه ابن ام مکتوم سزاوار تنبیه شدن بود می‌آورد و می‌گوید: او درست است نابینا بود اما صدای گفتگوی پیامبر ص را که می‌شنید و از صدا باید تشخیص می‌داد که پیامبر ص چه اهتمامی به دعوت آن مشرکان دارد! به علاوه او خودش مسلمان بود وآنها مشرک بودند و باید اهم و مهم می‌کرد و می‌فهمید که مسلمان کردن آنها مهمتر از پاسخ دادن به وی است! و به علاوه در آیه 4 سوره حجرات خداوند کسانی که پیامبر را از ورای حجره‌ها ندا می‌دهند مذمت کرد که این نشان می‌دهد ندا دادن بی‌وقت پیامبر ص گناه است؛ و اقدام وی هم مصداقی از این ندا دادن بی‌وقت است! (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص52) متن وی بدین قرار است:

و فی الموضع سؤالات:

الأول: أن ابن أم مکتوم کان یستحق التأدیب و الزجر، فکیف عاتب اللّه رسوله على أن أدب ابن أم مکتوم و زجره؟ و إنما قلنا: إنه کان یستحق التأدیب لوجوه أحدها: أنه و إن کان لفقد بصره لا یرى القوم، لکنه لصحة سمعه کان یسمع مخاطبة الرسول صلّى اللّه علیه و سلّم أولئک الکفار، و کان یسمع أصواتهم أیضا، و کان یعرف بواسطة استماع تلک الکلمات شدة اهتمام النبی صلّى اللّه علیه و سلّم بشأنهم، فکان إقدامه على قطع کلام النبی صلّى اللّه علیه و سلّم و إلقاء غرض نفسه فی البین قبل تمام غرض النبی إیذاء للنبی علیه الصلاة و السلام، و ذلک معصیة عظیمة و ثانیها: أن الأهم مقدم على المهم، و هو کان قد أسلم و تعلم، ما کان یحتاج إلیه من أمر الدین، أما أولئک الکفار فما کانوا قد أسلموا، و هو إسلامهم سببا لإسلام جمع عظیم، فإلقاء ابن أم مکتوم، ذلک الکلام فی البین کالسبب فی قطع ذلک الخیر العظیم، لغرض قلیل و ذلک محرم و ثالثها: أنه تعالى قال: إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ [الحجرات: 4] فنهاهم عن مجرد النداء إلا فی الوقت، فههنا هذا النداء الذی صار کالصارف للکفار عن قبول الإیمان و کالقاطع/ على الرسول أعظم مهماته، أولى أن یکون ذنبا و معصیة، فثبت بهذا أن الذی فعله ابن أم مکتوم کان ذنبا و معصیة، و أن الذی فعله الرسول کان هو الواجب، و عند هذا یتوجه السؤال فی أنه کیف عاتبه اللّه تعالى على ذلک الفعل؟)

اینکه اینها را تکلف‌آمیز خواندیم بدین جهت است که به ترتیب اشکالاتی که وی کرده بود باید گفت: اولا روایت خود اینها از واقعه این است که پیامبر ص با نجوا [یعنی صدایی کاملا آرام که فقط طرف مقابل متوجه آن می‌شود] با آن مشرکان سخن می‌گفت؛ صرف نظر از اینکه تشخیص اهتمام خاص داشتن به یک موضوع از روی صدا آن هم در جایی که شخص صدایش را بلند نکرده انتظار نامعقولی است؛ ثانیا اهم و مهمی که فخر رازی در ذهن دارد دقیقا برعکس همان اهم و مهمی است که در آیات بعدی همین سوره مطرح شده است؛ و ثالثا نه‌تنها سوره حجرات سالها بعد از این واقعه نازل شده و لذا مواخذه ابن ام مکتوم از حکمی که چند سال بعد نازل شده نامعقول است، بلکه عجیب اینجاست که همین فخر رازی در آن سوره، بلند صدا کردن ابوبکر و عمر - که شأن نزول مورد ادعای خود اهل سنت برای آن است- را که خود خداوند مایه حبط اعمال دانسته توجیه کرده است؛ که این برخورد یک بام و دو هوای وی را نشان می‌دهد.

وی در ادامه این سوالات را مطرح می‌کند و پاسخ می دهد که چون ارزش علمی چندانی بر آنها مترتب نبود صرفا در پاورقی تقدیم می‌شود:

مفاتیح الغیب، ج‏31، ص53

السؤال الثانی: أنه تعالى لما عاتبه على مجرد أنه عبس فی وجهه، کان تعظیما عظیما من اللّه سبحانه لابن أم مکتوم، و إذا کان کذلک فکیف یلیق بمثل هذا التعظیم أن یذکره باسم الأعمى مع أن ذکر الإنسان بهذا الوصف یقتضی تحقیر شأنه جدا؟.

السؤال الثالث: الظاهر أنه علیه الصلاة و السلام کان مأذونا فی أن یعامل أصحابه على حسب ما یراه مصلحة، و أنه علیه الصلاة و السلام کثیرا ما کان یؤدب أصحابه و یزجرهم عن أشیاء، و کیف لا یکون کذلک و هو علیه الصلاة و السلام إنما بعث لیؤدبهم و لیعلمهم محاسن الآداب، و إذا کان کذلک کان ذلک التعبیس داخلا فی إذن اللّه تعالى إیاه فی تأدیب أصحابه، و إذا کان ذلک مأذونا فیه، فکیف وقعت المعاتبة علیه؟ فهذا جملة ما یتعلق بهذا الموضع من الإشکالات

و الجواب عن السؤال الأول من وجهین الأول: أن الأمر و إن کان على ما ذکرتم إلا أن ظاهر الواقعة یوهم تقدیم الأغنیاء على الفقراء و انکسار قلوب الفقراء، فلهذا السبب حصلت المعاتبة، و نظیره قوله تعالى: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ [الأنعام: 52]، و الوجه الثانی: لعل هذا العتاب لم یقع على ما صدر من الرسول علیه الصلاة و السلام من الفعل الظاهر، بل على ما کان منه فی قلبه، و هو أن قلبه علیه الصلاة و السلام کان قد مال إلیهم بسبب قرابتهم و شرفهم و علو منصبهم، و کان ینفر طبعه عن الأعمى بسبب عماه و عدم قرابته و قلة شرفه، فلما وقع التعبیس و التولی لهذه الداعیة وقعت المعاتبة، لا على التأدیب بل على التأدیب لأجل هذه الداعیة و الجواب عن السؤال الثانی أن ذکره بلفظ الأعمى لیس لتحقیر شأنه، بل کأنه قیل: إنه بسبب عماه استحق مزید الرفق و الرأفة، فکیف یلیق بک یا محمد أن تخصه بالغلظة و الجواب عن السؤال الثالث أنه کان مأذونا فی تأدیب أصحابه لکن هاهنا لما أوهم تقدیم الأغنیاء على الفقراء، و کان ذلک مما یوهم ترجیح الدنیا على الدین، فلهذا السبب جاءت هذه المعاتبة.

جالب اینجاست که وی در پایان کلامش ادعا کرده است که این تنها روایت از واقعه است و هیچ اختلافی در وقوع این واقعه بین مفسران نیست (المسألة الثالثة: أجمع المفسرون على أن الذی عبس و تولى، هو الرسول علیه الصلاة و السلام، و أجمعوا [على‏] أن الأعمى هو ابن أم مکتوم، و قرئ عبس بالتشدید للمبالغة و نحوه کلح فی/ کلح، أن جاءه منصوب بتولى أو بعبس على اختلاف المذهبین فی إعمال الأقرب أو الأبعد و معناه عبس، لأن جاءه الأعمى، و أعرض لذلک، و قرئ أن جاءه بهمزتین، و بألف بینهما وقف على عَبَسَ وَ تَوَلَّى ثم ابتدأ على معنى الآن جاءه الأعمى، و المراد منه الإنکار علیه، و اعلم أن فی الأخبار عما فرط من رسول اللّه ثم الإقبال علیه بالخطاب دلیل على زیادة الإنکار، کمن یشکو إلى الناس جانیا جنى علیه، ثم یقبل على الجانی إذا حمى فی الشکایة مواجها بالتوبیخ و إلزام الحجة. مفاتیح الغیب، ج‏31، ص53)؛ این در حالی است که نه‌تنها در تفاسیری مثل تفسیر قمی (قرن3)، بلکه در برخی از تفاسیر مهم شیعه مثل تبیان شیخ طوسی (م460) و مجمع البیان مرحوم طبرسی (م548) که از تفاسیری بوده که بسیار مورد مراجعه اهل سنت هم قرار می‌گرفته است چنانکه در قسمت شأن نزول دیدیم آن روایت به چالش کشیده شده و بر این روایت متفاوت تاکید شده است.)

[11] . فإن قیل فلو صح الخبر الأول هل یکون العبوس ذنبا أم لا فالجواب أن العبوس و الانبساط مع الأعمى سواء إذ لا یشق علیه ذلک فلا یکون ذنبا فیجوز أن یکون عاتب الله سبحانه بذلک نبیه ص لیأخذه بأوفر محاسن الأخلاق و ینبهه بذلک على عظم حال المؤمن المسترشد و یعرفه أن تألیف المؤمن لیقیم على إیمانه أولى من تألیف المشرک طمعا فی إیمانه.

و قال الجبائی فی هذا دلالة على أن الفعل یکون معصیة فیما بعد لمکان النهی فأما فی الماضی فلا یدل على أنه کان معصیة قبل أن ینهى عنه و الله سبحانه لم ینهه إلا فی هذا الوقت و قیل أن ما فعله الأعمى نوعا من سوء الأدب فحسن تأدیبه بالإعراض عنه إلا أنه کان یجوز أن یتوهم أنه أعرض عنه لفقره و أقبل علیهم لریاستهم تعظیما لهم فعاتبه الله سبحانه على ذلک.

[12] . و لیست الآیات ظاهرة الدلالة على أن المراد بها هو النبی ص بل خبر محض لم یصرح بالمخبر عنه بل فیها ما یدل على أن المعنى بها غیره لأن العبوس لیس من صفات النبی ص مع الأعداء المباینین فضلا عن المؤمنین المسترشدین. ثم الوصف بأنه یتصدى للأغنیاء و یتلهى عن الفقراء لا یشبه أخلاقه الکریمة کما عن المرتضى رحمه الله.

و قد عظم الله خلقه ص إذ قال- و هو قبل نزول هذه السورة-: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ» و الآیة واقعة فی سورة «ن» التی اتفقت الروایات المبینة لترتیب نزول السور على أنها نزلت بعد سورة اقرأ باسم ربک، فکیف یعقل أن یعظم الله خلقه فی أول بعثته و یطلق القول فی ذلک ثم یعود فیعاتبه على بعض ما ظهر من أعماله الخلقیة و یذمه بمثل التصدی للأغنیاء و إن کفروا و التلهی عن الفقراء و إن آمنوا و استرشدوا.

و قال تعالى أیضا: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»: الشعراء: 215 فأمره بخفض الجناح للمؤمنین و السورة من السور المکیة و الآیة فی سیاق قوله: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» النازل فی أوائل الدعوة.                       

و کذا قوله: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ»: الحجر: 88 و فی سیاق الآیة قوله: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ»: الحجر: 94 النازل فی أول الدعوة العلنیة فکیف یتصور منه ص العبوس و الإعراض عن المؤمنین و قد أمر باحترام إیمانهم و خفض الجناح و أن لا یمد عینیه إلى دنیا أهل الدنیا.

على أن قبح ترجیح غنى الغنی- و لیس ملاکا لشی‏ء من الفضل- على کمال الفقیر و صلاحه بالعبوس و الإعراض عن الفقیر و الإقبال على الغنی لغناه قبح عقلی مناف لکریم الخلق الإنسانی لا یحتاج فی لزوم التجنب عنه إلى نهی لفظی.

و بهذا و ما تقدمه یظهر الجواب عما قیل: إن الله سبحانه لم ینهه ص عن هذا الفعل إلا فی هذا الوقت فلا یکون معصیة منه إلا بعده و أما قبل النهی فلا.

و ذلک أن دعوى أنه تعالى لم ینهه إلا فی هذا الوقت تحکم ممنوع، و لو سلم فالعقل حاکم بقبحه و معه ینافی صدوره کریم الخلق و قد عظم الله خلقه ص قبل ذلک إذ قال:  «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ» و أطلق القول، و الخلق ملکة لا تتخلف عن الفعل المناسب لها.

و عن الصادق ع- على ما فی المجمع،:- أنها نزلت فی رجل من بنی أمیة- کان عند النبی ص فجاء ابن أم مکتوم- فلما رآه تقذر منه و جمع نفسه و عبس- و أعرض بوجهه عنه- فحکى الله سبحانه ذلک و أنکره علیه.

و فی المجمع، و روی عن الصادق ع أنه قال: کان رسول الله ص إذا رأى عبد الله بن أم مکتوم قال: مرحبا مرحبا و الله لا یعاتبنی الله فیک أبدا، و کان یصنع به من اللطف- حتى کان یکف عن النبی ص مما یفعل به.

أقول: الکلام فیه کالکلام فیما تقدمه، و معنى قوله: حتى أنه کان یکف «إلخ» أنه کان یکف عن الحضور عند النبی ص لکثرة صنیعه ص به انفعالا منه و خجلا.

[13] . عبارت ایشان چنین است: ارزش اخلاق به خاطر کمال ذاتى آن است، نه خوشایند دیگران. (نابینا که عبوس کننده را نمى‏بیند تا شاد یا ناراحت شود.)