سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1086) سوره عبس (80) آیه 1: عَبَسَ وَ تَوَلَّى (2. شان نزول)

 

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیات (آیه 1 تا 10) اتفاق نظر هست که پیامبر اکرم ص در حال دعوت عده‌ای از بزرگان از مشرکان بود که شخصی نابینا خدمت پیامبر ص آمد و سوالی از ایشان داشت. در اینجا کسی به آن نابینا اخم کرد و از او روی گرداند. درباره اینکه آن دعوت‌شدگان برخی از بزرگان قریش (اغلبشان از بنی‌امیه) بودند و اینکه آن نابینایی که در آیه 2 به وی اشاره می‌شود، ابن ام مکتوم بوده است، اختلافی نیست؛ اما درباره اینکه آن کسی که در آیه اول مورد نظر است و عتابهای بعدی (آیات 3 تا 10) متوجه اوست، کیست دو روایت متفاوت از واقعه وجود دارد. در روایت اهل سنت این شخص خود پیامبر ص است؛ که البته خود مفسرانشان در توضیح اینکه چگونه ممکن است چنین رفتاری از پیامبر ص سر زده باشد و خداوند چنین او را عتاب کرده باشد به تکلفات فراوانی افتاده‌اند (که در تدبرها بدان اشاره خواهد شد)؛ و روایت شیعه (مستند به احادیثی از امام صادق ع) این است که آن شخص عثمان بوده، که در کنار آن جمع حاضر بوده است؛ یعنی وقتی اصرار آن مسلمان نابینا را می‌بیند به او اخم می‌کند و با رویگردان شدن از او سعی می‌کند ناراحتی‌اش را از این وضع به پیامبر ص و دیگران نشان دهد. در ادامه گزارشی از این دو روایت (همراه با نقد علمای شیعه بر روایت اهل سنت) ‌تقدیم می‌شود.

الف. روایت اهل سنت از شأن نزول این آیه:

این واقعه در منابع اهل سنت به طرق مختلفی گزارش شده است که چند نقل معروفتر تقدیم می‌شود:

1) خداوند فرمود: عبس و تولی ان جاءه الاعمی و مقصود از این نابینا ابن ام مکتوم بود و داستان از این قرار است که وی سراغ پیامبر ص آمد در حالی که پیامبر داشت با عتبة بن ربیعه، ابوجهل، عباس بن عبدالمطلب، أبیّ بن خلف و امیه بن خلف نجواکنان گفتگو می‌کرد و آنان را به خداوند دعوت می‌کرد و به اسلام آوردنشان امیدوار بود. در این شرایط ابن ام مکتوم آمد و گفت: ای رسول الله ص! از آنچه خداوند به تو تعلیم داد به من یاد بده! و این را با صدای بلند می‌گفت و تکرار می‌کرد و نمی‌دانست که ایشان با دیگران مشغول گفتگو است، تا حدی که ناراحتی در چهره رسول الله ص به خاطر قطع شدن کلامش نمایان شد و با خود گفت: این بزرگان می‌گویند: پیروان او کورها و افراد پست و بردگان‌اند پس اخم کرد و روی گرداند و به آنان که داشت با آنان صحبت می‌کرد روی آورد. پس خداوند این آیات را نازل کرد. از آن پس رسول الله ص وی را اکرام می‌کرد و وقتی او را می‌دید می‌فرمود: مرحبا به کسی که خداوند مرا به خاطر او عتاب کرد.

اسباب نزول القرآن، ص471[1]

 

2) الف. از عایشه نقل شده است که: عبس و تولی درباره ابن ام مکتوم نابینا نازل شد؛ وی سراغ پیامبر ص آمده بود و مرتب می‌گفت: یا رسول الله مرا راهنمایی کن؛ و نزد رسول الله مردانی از بزرگان مشرکان حضور داشتند و پیامبر از او رویگردان می‌شود و به بقیه توجه می‌کرد و [می‌گفت: آیا در این مطلبی که من گفتم مشکلی می‌بینید؟ و پاسخ می‌شنید که: خیر.]* در اینجا «عبس و تولی» نازل شد.[2]

اسباب نزول القرآن، ص472؛ الدر المنثور، ج‏6، ص314[3]

* مطلب داخل کروشه در اسباب النزول نیامده ولی در الدرالمنثور آمده است.

ب. از عایشه روایت شده است که رسول الله ص در مجلسی بود که عده‌ای از چهره‌های مهم قریش همچون ابوجهل و عتبه حضور داشتند و به آنها می‌فرمود: آیا اگر من چنین و چنان مطلبی آورده باشم خوب نیست؛ آنها می‌گفتند: به خدا سوگند خوب است. در این موقع ابن ام مکتوم آمد در حالی که حضرت مشغول گفتگو با آنها بود و لذا به وی توجهی نکرد. پس خداوند نازل فرمود: «اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند تو خود را متصدی کار او می‌کنی ... و اما کسی که شتابان به سوی تو می‌آید و [از خدا] ترسان است: تو از او به دیگران می‌پردازی» (عبس/5-10). و بعد از این پیامبر ص هر وقت وی می‌آمد اکرامش می‌کرد.

الدر المنثور، ج‏6، ص314[4]

ج. از مسروق روایت شده که بر عایشه وارد شدم در حالی که مردی نابینا نزدش بود و عایشه برای او بالنگ قاچ می‌کرد و عسل به او می‌خورانید. گفتم: ‌ای ام المؤمنین! این کیست؟

گفت: این ابن ام مکتوم است که خداوند به خاطر او پیامبرش را عتاب کرد. و داستانش این بود که وی سراغ پیامبر رفت در زمانی که عتبه و شیبه نزد ایشان بودند. پیامبر ص به آنها توجه کرد و از او رویگردان شد و خداوند نازل فرمود: اخم کرد و رویگردان شد؛ از اینکه سراغش آمد آن نابینا، ابن ام مکتوم.

الدر المنثور، ج‏6، ص315[5]

 

3) از انس روایت شده است: ابن ام مکتوم سراغ پیامبر ص آمد در حالی که ایشان داست با أبی بن خلف گفتگو می‌کرد و لذا از او رویگردان شد. پس خداوند «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى» (عبس/1-2)‌را نازل کرد و بعد از این پیامبر ص هر وقت وی می‌آمد اکرامش می‌کرد.

الدر المنثور، ج‏6، ص314[6]

 

4) از ابن عباس روایت شده است: رسول الله ص داشت با عتبه بن ربیعة و عباس بن عبدالمطلب و ابوجهل آرام گفتگو می‌کرد و خیلی خود را وقف آنان کرده بود و آرزو داشت که آنان ایمان بیاورند. پس مرد نابینایی که به وی عبدالله بن ام مکتوم می‌گفتند نزدیک شد در حالی که پیامبر گرم گفتگو بود. عبدالله مرتب از پیامبر ص درخواست می‌کرد که آیه‌ای از قرآن بر او بخواند و می‌گفت: یا رسول الله! از آنچه خداوند به تو تعلیم داده چیزی به من بیاموز! پیامبر ص از او رویگردان شد و اخم کرد و روی گرداند و از سخنش ناراحت شد و رو به دیگران آورد. چون گفتگویش با آنها تمام شد و راه رفتن به سوی خانه خود را در پیش گرفت خداوند مقداری از بینایی وی را گرفت و سرش را نگه داشت و «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏» را نازل فرمود. چون خداوند این را نازل کرد پیامبر خدا وی را اکرام کرد و با او سخن گفت و به او می‌فرمود: چه کاری داری؟ آیا چیزی از من می‌خواهی؟

الدر المنثور، ج‏6، ص315[7]

 

5) از ابومالک درباره «عبس و تولی» روایت شده است: عبدالله بن ام مکتوم نزد وی آمد و او در بابر وی چهره در هم کشید و رویگرداند و مصتدی بحث با امیه بن خلف بود؛ پس خداوند فرمود: «اما کسی که احساس بی‌نیازی کند تو متصدی او می‌شوی؟» (عبس//5-6)

الدر المنثور، ج‏6، ص315[8]

 

6) از ضحاک درباره آیه «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» نقل شده است که داستان از این قرار است که رسول الله ص با مردی از اظراف قریش ملاقات کرد و او را به اسلام دعوت نمود، در همین حین عبدالله بن ام مکتوم رسید و مرتب شروع به سوال کردن درباره برخی از مسائل اسلام نمود. رسول الله ص به او اخم کرد و خداوند در این واقعه وی را عتاب کرد. چون این آیه نازل شد، رسول الله ص ابن ام مکتوم را خواند و وی را اکرام نمود و دوبار هم در مدینه وی را جانشین خود کرد.

الدر المنثور، ج‏6، ص315[9]

 

7) از مجاهد نقل شده است: رسول الله ص با بزرگی از بزرگان قریش خلوت کرده بود و او را به خداوند دعوت می‌کرد و امید داشت که وی اسلام بیاورد که در همین حال عبدالله بن ام مکتوم سر رسید. چون پیامبر ص او را دید آمدنش را خوش نداشت و با خود گفت: این قریشی الان می‌گوید که پیوران وی کوران و افراد سفله و بردگان‌اند و لذا چهره در هم کشید؛‌پس وحی نازل شد: عَبَسَ وَ تَوَلَّى؛ ... .

الدر المنثور، ج‏6، ص315[10]

 

8) مطلبی هم از قول ابی امامه و هم از قول کعب بن عجره نقل شده که ابن ام مکتوم سراغ پیامبر ص آمد و گفت من سنم بالا رفته و توانم کم شده و آیا اجازه می‌دهید که نمازم را در منزل بخوانم. حضرت پرسید که آیا صدای موذن را می‌شنوی؟ گفت: بله. و حضرت اجازه نداد؛ و این دو ادعا کرده‌اند که درخواستی که وی از پیامبر ص داشت و آیات مذکور برایش نازل شده این بوده است (الدر المنثور، ج‏6، ص315[11])؛ در حالی که بوضوح این نادرست است زیرا اذان دادن علنی‌ای که در این واقعه مطرح شده مربوط به مدینه است در حالی که اجماع مفسران و مورخان این است که این آیات در مکه و در جمع بزرگان قریش نازل شد.[12]

نقد این روایت:

این روایت اهل سنت اشکالاتی وارد است:

الف) اختلاف روایات اهل سنت درباره طرف گفتگوی پیامبر ص:

درباره اینکه آن شخصی که پیامبر ص مشغول گفتگو بود در میان خود اهل سنت اختلاف نظر فراوان است. فقط قرطبی (م671) تا زمان خود 7 قول متفاوت را در این زمینه از تفاسیر مختلف اهل سنت نقل کرده است: (1) ولید بن مغیرة؛ (2) أمیة بن خلص؛ (3) أبی بن خلف؛ (4) عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و أبی بن خلف؛ (5) عتبة بن ربیعة؛ (6) عباس بن عبدالمطلب؛ (7) عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و أبوجهل و عباس بن عبدالمطلب، و أمیة بن خلف، و الولید بن المغیرة (الجامع لأحکام القرآن، ج‏20، ص212).

ب) عدم اتصال سند تا مشاهده‌گر

با توجه به اسامی راویان این واقعه که مدعی‌اند خود پیامبر چهره ترش کرد و رویگردان شد می‌بینیم که هیچیک از راویان مستقیم ماجرا، امکان این را نداشته‌اند که خودشان در این ماجرا حضور داشته باشند. توضیح مطلب اینکه اجماع است که این سوره از سوره‌های مکی است؛ و قبلا اشاره شد که تاریخ نزول این سوره را بعد از هجرت به حبشه دانسته‌اند (هجرت به حبشه مربوط به سال پنجم تا هفتم بعثت است). در حالی که راویان این واقعه، یا از تابعین‌اند که اصلا محضر رسول الله ص را درک نکرده‌اند؛ و در میان کسانی که محضر پیامبر ص را درک کردند و این واقعه را به این صورت در منابع اهل سنت نقل کرده‌اند فقط اسم ابن عباس و عایشه و انس بن مالک دیده می‌شود که در میان این سه هم، انس بن مالک هم که اساسا اول بار در مدینه خدمت پیامبر می‌رسد و مسلمان می‌شود؛ پس قطعا در این واقعه حاضر نبوده، ابن‌عباس (متولد 10 بعثت) است که هنوز این واقعه رخ نداده، و عایشه (متولد 4 یا 5 بعثت) نیز در زمان واقعه کودکی حداکثر دو سه ساله بوده‌ که معلوم است که اگر گزارشی از این واقعه می‌دهد بر اساس تجربه خودش نیست.

ج) نقد ادبی این روایت

ذیل آیه 3 بیان خواهد شد که توضیحی که علمای بلاغت (از جمله علمای اهل سنت مثل زمخشری) درباره صنعت التفات به کار رفته در آیه 3 بیان کرده‌اند به نحوی است که اگر بر خود محتوای آیه تمرکز کنیم، اقتضای اولیه این التفات این است که ابتدا خبر ناظر به شخصی غیر از عامل اصلی باشد، و بعد یکدفعه خطاب را برگرداند و کسی که عامل بوده را مورد سرزنش مستقیم قرار دهد.

د) ناسازگاری این روایت با آیات و روایات دیگر ناظر به شخصیت پیامبر ص

علمای شیعه از این زاویه اشکالاتی مطرح کرده‌اند که برخی از علمای اهل سنت هم این اشکالات را وارد دانسته، و لذا احتمال روایت دوم (روایت شیعی) را تقویت کرده‌اند:

1) شیخ طوسی در تفسیر خویش توضیح داده است:

درباره اینکه مقصود از شخصی که خداوند حکایت کرده که او چهره درهم کشید چه کسی بوده اختلاف است. بسیاری از مفسران و ظاهرگرایان می‌گویند مراد خود پیامبر ص بوده است و مطلب از این قرار بوده که پیامبر با جماعتی از بزرگان و اشراف قریش خلوت کرده بود که ناگاه ابن ام مکتوم آمد تا مسلمان شود؛ ولی پیامبر ص از او رویگردان شد به خاطر اینکه مبادا آن جماعت از اقبال ایشان به وی ناخرسند شوند و خداوند بدین حهت او را عتاب کرد. ویا گفته‌اند که ابن ام مکتوم مسلمان بود و علت اینکه پیامبر ص را مخاطب قرار داد این بود که متوجه نبود که رسول الله ص مشغول گفتگو با آن جماعت است.

اما این سخنان نادرست است؛‌زیرا پیامبر ص کسی است که خداوند قدر و منزلت وی را خیلی باتلاتر از چنین برخوردهایی دانسته است؛‌چگونه ممکن است وی اخم و روی ترش کرده باشد در حالی که وی را در جای دیگر توصیف کرد که «وَ إِنَّک‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ: و همانا تو بر ملکه نفسانى بزرگى [که همه اخلاق فاضله انسانى در آن جمع است] استوارى.» (قلم/4) و فرمود: «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ: و اگر بد خلق و سختدل بودى حتما از دورت پراکنده مى‏شدند.» (آل عمران/159) و چگونه ممکن است کسی از مواجهه با این نابینا رویگردان شود که خداوند درباره‌اش فرمود: «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ: از خود مران آنان که صبح و شام پروردگارشان را مى‏خوانند در حالی که فقط توجه او را مى‏خواهند.» (انعام/52) و هرکس که اخلاق نیک پیامبر و آنچه از مکارم الاخلاق و خوش‌صحبتی که خداوند به وی اختصاص داده بود را خبر داشته باشد - تا حدی که گفته شده است که نشد با کسی دست دهد مگر اینکه طرف مقابل نهایتا دستش را بکشد - آیا این سخنان را باور می‌کند. کسی که اوصافش این گونه است چگونه ممکن است در روی نابینایی که برای اسلام آوردن آمده روی ترش کند، به علاوه که پیامبران از مانند این خلقیات و کمتر از اینها منزه‌اند، چرا که اینها اموری است که موجب نفرت از قبول سخن ایشان و مانع گوش دادن مخاطبان به دعوت ایشان می‌شود؛ و کسی که قدر و منزلت پیامبران را بشناسد چنین ادعاهایی را درباره ایشان نمی‌پذیرد.

اما دیگران گفته‌اند این آیات درباره مردی از بنی‌امیه نازل شد که در کنار پیامبر ص آنجا ایستاده بود [و شاهد گفتگوی پیامبر با بزرگان قریش بود]، که وقتی ابن ام مکتوم آمد از او بدش آمد و خود را جمع کرد و در روی او اخم نمود و رویش را از سمت او برگرداند؛ و خداوند این کارهای وی را حکایت کرد و از باب عتاب بر وی اینها را ناپسند شمرد.

التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص268-269[13]

ابن شهر آشوب هم در متشابه القرآن و مختلفه (ج‏2، ص12) شبیه همین توضیحات را آورده است.[14]

2) سید مرتضی علم‌الهدی هم بعد از اشاره به وجود چنین تفسیری در میان برخی از مفسران توضیح داده است:

ظاهر آیه که هیچ دلالتی ندارد که ناظر به پیامبر باشد و این خطابی به او باشد؛ بلکه صرفا یک خبر داده است که از کسی که خبر درباره اوست سخنی نگفته است؛ و کسی که اهل تامل باشد از همین درمی‌یابد که مقصود پیامبر ص نبوده است؛ زیرا وی را به عبوس بودن توصیف کرده و از صفاتی که خود قرآن در توضیح شخصیت پیامبر ص آورده اصلا این پذیرفتنی نیست؛ و حتی در روایات هم سخنی از چنین برخوردهایی از جانب ایشان با دشمنان فرومایه‌شان نیست، چه رسد به مومنانی که برای هدایت به ایشان مراجعه می‌کردند؛ سپس در آیه بیان کرده که آن شخص خود را متصدی ثروتمندان می‌کرده و از فقرا دوری می‌گزیده است و همه می‌دانند که پیامبر ص اصلا چنین نبوده است. پس اینها هیچ شباهتی با اخلاق گشاده‌روی ایشان و نرمخویی‌شان با مردمان و عطوفتشان در حق دیگران ندارد و چگونه ممکن است به ایشان گفته شود: «چیزی بر عهده تو نیست که او پاک و تزکیه نشود» (عبس/7)، در حالی که اساسا هدف از بعثت ایشان دعوت و هشدار دادن افراد به پاک شدن بوده؛ پس چگونه چیزی برعهده او نباشد؛ و این چنین سخنی تشویق به بی‌خیال شدن در خصوص ایمان قومش است.

در مقابل گفته‌اند که این سوره درباره مردی از اصحاب پیامبر ص نازل شده است که اینها رفتارهای او بوده است؛ و اگر ما شک داشته باشیم که درباره چه کسی نازل شده در این نباید شک کنیم که مقصود پیامبر ص نیست؛ و چه مذمتی بالاتر از اینکه کسی در چهره مومنان اخم کند و از آنان رویگردان شود و به کافران ثروتمند روی آورد و متصدی امور آنان شود؛ در حالی که خداوند قطعا ایشان را از اموری خیلی کمتر از این هم منزه دانسته است.

تنزیه الأنبیاء علیهم السلام، ص119[15]

لازم به ذکر است که برخی از اهل سنت نیز این اشکال سید مرتضی را جدی گرفته، و از همین رو، احتمال اینکه مقصود از «عبس» نه پیامبر ص، بلکه شخصی از بنی‌امیه باشد را احتمالی قابل اعتنا دانسته‌اند (اعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص378[16]).

3) سید بن طاووس هم بعد از اشاره به این قول در میان مفسران‏ توضیح می‌دهند: چه‌بسا مراد، عتاب کردن با کسی است که چنین ویژگی‌هایی را دارد از باب «به در می‌گویم تا دیوار بشنود»؛ و در بسیاری از موارد می‌شود که خداوند پیامبرش را مخاطب قرار داده است اما مقصودش امت ایشان می‌باشد؛ زیرا که پیامبر ص اساسا مرشکان را به دستور خداوند به طاعت خداوند دعوت می‌کرد و تنها چیزی که مانه طاعت خداوند بود موجب خشم و اخم ایشان می‌شد؛ و چگونه ممکن است به کسی که چنین است مورد چنین عتابی قرار گیرد؛ و اصلا آن اوصافی که از پایمبر ص کامل ص ما آمده چه نسبتی دارد با این آیات که: «اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند، تو متصدی کار او می‌شوی؛ و برعهده تو چیزی نیست اگر که او پاک و تزکیه نشود؛ و اما کسی که شنابان سراغت می‌آید در حالی که خاشع است تو از او رویگردان می‌شوی!» (عبس/5-10). آیا کسی که این اوصاف را دارد همان کسی است که خداوند متعال درباره‌اش فرمود: «و او هرگز از روی هوای نفس و دلخواه سخن نمی‌گوید؛ [سخنان او] نیست مگر وحی‌ای که به وی وحی می‌شود. و آیا اصلا پیامبر ص این گونه بوده که متصدی امور ثروتمندان شود و به افراد فقیری که اهل خشیت هستند بی‌اعتنا باشد در حالی که خداوند متعال درباره‌اش می‌فرماید: «او به مومنین بسیار مهربان و دارای رحمت است» (توبه/128).

سعد السعود، ص249[17]

4) مرحوم فیض کاشانی هم می‌گوید: آنچه مشهور شده که این آیات درباره خود پیامبر ص، و نه عثمان، نازل شده است، سیاق این عتابه که اصلا با منصب ایشان سازگاری‌ای ندارد،ا این ادعا را رد می‌کند؛ و نیز سایر توضیحاتی که تا آخر سوره آمده است، همان گونه که بر هرکسی که به اسلوبهای کلام آگاه باشد این مخفی نیست؛ و بعید نیست که از امور ساختگی اهل نفاق - که خداوند خوارشان کند- باشد.

تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[18]

 

ب. روایت علمای شیعه از شأن نزول این آیه:

در موارد فوق دیدیم برخی علمای شیعه (شیخ طوسی، سید مرتضی، ابن شهر آشوب، و سید بن طاووس) صرفا اشاره کرده بودند که شخص مورد مذمت در سوره عبس، غیر از پیامبر ص بوده و برخی هم بیان کرده بودند از بنی‌امیه بوده است. در تفسیر قمی به نام وی تصریح شده است:

5) مرحوم قمی می‌نویسد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏. این آیات درباره عثکن* و ابن ام مکتوم که موذن رسول الله و نابینا بود نازل شد؛ وی سراغ رسول الله ص آمد در حالی که اصحابشان گرد ایشان بودند و عثکن هم آنجا بود. پس رسول الله ص وی را بر او مقدم نمود و او چهره‌اش را در هم کرد و از او رویگرداند؛ سپس خداوند نازل فرمود: «چهره درهم کشید] و رویگردان شد» یعنی عثکن؛ «از اینکه نابینایی نزد او آمد؛ و تو چه می‌دانی شاید او تزکیه شود» یعنی طاهر و پاک باشد؛ «یا متذکر شود» یعنی رسول الله ص وی را متذکر سازد؛ سپس عثکن را مخاطب قرار داد و فرمود: أ«اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند؛ تو متصدی کار او می‌شوی؛ یعنی وقتی ثروتمندی سراغ تو می‌آید متصدی کار او می‌شوی و او را بالا می‌بری؛ «و برعهده تو نیست اینکه او پاک نباشد» یعنی برایت مهم نیست که او قرد پاکی است یا پاک نیست همین که ثروتمند باشد کافی است». «و اما کسی که شتابان به سراغت می‌آید» یعنی ابن ام مکتوم «در حالی که خاشع است؛ پس تو از او تلهّی می‌جویی» یعنی بی‌خیال می‌شوی و التفاتی به او نمی‌کنی.

تفسیر القمی، ج‏2، ص404-405[19]

* عثکن: در متن کنونی تفسیر قمی به این صورت نوشته شده است؛ اما در کتابهایی که بعدا از وی نقل قول کرده‌اند به صورت «عثمان» ثبت شده است؛ مثلا ر.ک: تفسیر الصافی، ج‏5، ص284؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص582؛ بحار الأنوار، ج‏17، ص85، و ج30، ص174، و ج31، ص598)؛ تفسیر نور الثقلین، ج‏5، ص508.

 

6) مرحوم طبرسی نیز پس از اینکه قول مشهور مفسران اهل سنت را نقل می‌کند و نقدهای سید مرتضی را عینا تکرار می‌نماید، دو حدیث از امام صادق که موید شأن نزول فوق است می‌آورد که آن احادیث را در قسمت احادیث خواهیم آورد (مجمع البیان، ج‏10، ص663-664).

 

7)‌ برخی از معاصران در کنار نام عثمان، نام‌های عتبه و شیبه را هم به عنوان احتمالات دیگری در مورد کسی که آیه «عبس» در موردش نازل شد مطرح، و ادعا کرده‌اند که این سخنشان بر اساس روایاتی از امام صادق ع است (نهج البیان عن کشف معانى القرآن، ج‏5، ص316[20])؛ اما اولا چنین روایتی در کتب شیعه یافت نشد؛‌ و ثانیا با توجه به اینکه خود این دو نفر مشرک بوده‌اند و لحن عتاب آیات (بویژه آیات بعد) به گونه‌ای است که ظاهرا یک مسلمان را مورد عتاب قرار می‌دهد، احتمال دارد این اظهار نظر مبتنی بر خلط شخص مورد عتاب با افرادی که مخاطب گفتگوی پیامبر ص بوده‌اند واقع شده باشد.

نقد این روایت:

اگرچه اشکال شیعه در خصوص آیه 1 و آیات 5 به بعد وارد است، اما اینکه خطابهای آیات 3 و 4 به خود پیامبر ص باشد مشکلی ندارد؛ بویژه که شبیه این گونه خطابها به پیامبر ص در آیات دیگر هم یافت می‌شود؛ مانند آیه «وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمین: و از خود مران کسانى را که پروردگار خود را صبحگاه و شامگاه مى‏خوانند در حالى که خشنودى و نزدیکى به او را مى‏خواهند نه چیزى از حساب آنان بر عهده تو است و نه چیزى از حساب تو بر عهده آنها، تا آنها را برانى و از ستمکاران باشى‏» (انعام/53).

ج. روایتی از واقعه که اشکالات فوق را ندارد.

در تمام روایات فوق، فرض بر این بوده که عتابهای آیات 3و4 همانند عتابهای آیات 5 تا 10 است؛ و با توجه به اینکه ضمایر در آیه 1و2 غایب و در آیه 3و4 مخاطب شده طرفین ناچارند صنعت التفات را در گذر از آیه 2 به آیه 3 قبول کنند. اما اگر ضمایر در 4 آیه اول را کاملا بر اساس ظهور اولیه بدانیم و صنعت التفات را در گذر از آیه 4 به آیه 5 بدانیم می‌توان معنایی از این آیات ارائه کرد که هیچیک از اشکالات فوق را نداشته باشد (توضیحات تفصیلی در این باره در نکات ادبی آیه 3 خواهد آمد). بر این اساس، یک احتمال این است مقصود از این آیات این باشد که:

آن شخص اموی فکر می‌کرد اسلام آوردن آن شخص از بزرگان مشرک قریش مهمتر است از پاسخگویی پیامبر ص این نابینا، پس با آمدن این نابینا اخم کرد و رویگردان شد؛ اما خداوند صورت مساله را عوض کرد و فرمود مهم این نیست که چه کسی اظهار اسلام کند، مهم این است که چه کسی راه تزکیه و پاک شدن را واقعا طی کند، و (و چون آن شخص اموی ارزش مخاطبه نداشت و این نکته را نمی‌فهمید خداوند به خود پیامبر ص خطاب کرد و فرمود) تو (به عنوان یک انسانی که به تبع اقدام آن اموی، این مساله در ذهنت شکل گرفته که پرداختن به کدامیک از این دو نفر مهمتر است) باید حواست باشد که تزکیه و پیمودن مسیر پاکی مهمتر است؛ و آنگاه تو چه می‌دانی که چه کسی مسیر تزکیه را در پیش می‌گیرد، شاید این نابینا این مسیر را در پیش گیرد و آن کافر این مسیر را در پیش نگیرد؛ و این همان مطلبی است که جای دیگر باز خطاب به پیامبر ص فرمود که هدایت شدن افراد به دلخواه تو نیست: «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدین: مسلّما تو [نمى‏توانى] هر کس را که خود دوست بدارى هدایت کنى؛ و لکن خداست که هر کس را بخواهد هدایت می‌کند، و او به هدایت‌شدگان داناتر است» (قصص/56).

 


[1] . قوله تعالى: عَبَسَ وَ تَوَلَّى* أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ [1- 2] [و هو (ابن أم مَکْتُوم)، و ذلک أنه أتَى النبیَّ صلى اللَّه علیه و سلم و هو یُناجی عُتْبةَ بن ربیعةَ، و أبا جهل بن هشام، و عباس بن عبد المطلب، و أُبَیَّاً و أُمیةَ ابْنَیْ خلف، و یدعوهم إلى اللَّه تعالى، و یرجو إسلامهم. فقام ابن أم مَکْتُوم و قال: یا رسول اللَّه، علمنی مما علمک اللَّه، و جعل یُنادیه و یکرر النداء، و لا یدری أنه مشتغلٌ مقبلٌ على غیره، حتى ظهرت الکَراهِیَةُ فی وجه رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم لِقطعِه کلامَه، و قال فی نفسه: یقول هؤلاء الصنادیدُ: إنما أتباعُه العمیانُ و السِّفْلَةُ و العبیدُ فعَبَس رسولُ اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم و أعرض عنه، و أقبل على القوم الذین یکلمهم. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیات. فکان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم- بعد ذلک- یکرِّمُه، و إذا رآه قال: مرحباً بمن عاتبنی فیه ربی.]

[2] . أخبرنا محمد بن عبد الرحمن المصاحِفِی، أخبرنا أبو عمرو محمد بن أحمد بن حمدان، أخبرنا أبو یَعْلَى، حدَّثنا سعید بن یحیى بن سعید، حدَّثنا أبی، قال: هذا ما قرأنا على هشام بن عُروة، عن عائشة، قالت: أنزلت عَبَسَ وَ تَوَلَّى فی ابن أم مَکْتُوم الأعمى، أتَى إلى النبی ص فجعل یقول: یا رسول اللَّه أرشدنی، و عند رسول اللَّه رجالٌ من عظماء المشرکین، فجعل النبیُّ ص یُعرِضُ عنه، و یُقْبِلُ على الآخَرین. ففی هذا أنزلتْ عَبَس و تَوَلَّى.

رواه الحاکم فی صحیحه، عن علی بن عیسى الحِیرِی، عن العتابی، عن سعد بن یحیى.

[3] . أخرج الترمذی و حسنه و ابن المنذر و ابن حبان و الحاکم و صححه و ابن مردویه عن عائشة قالت أنزلت سورة عَبَسَ وَ تَوَلَّى فی ابن أم مکتوم الأعمى أتى رسول الله صلى الله علیه و سلم فجعل یقول یا رسول الله أرشدنی و عند رسول الله صلى الله علیه و سلم رجل من عظماء المشرکین فجعل رسول الله صلى الله علیه و سلم یعرض عنه و یقبل على الآخر و یقول أ ترى بما أقول بأسا فیقول لا ففی هذا أنزلت‏.

[4] . و أخرج ابن المنذر و ابن مردویه عن عائشة قالت: کان رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم فی مجلس فی ناس من وجوه قریش منهم أبو جهل بن هشام و عتبة بن ربیعة فیقول لهم ألیس حسنا ان جئت بکذا و کذا فیقولون بلى و الله فجاء ابن أم مکتوم و هو مشتغل بهم فسأله فاعرض عنه فانزل الله أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ... وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى یعنى ابن أم مکتوم‏.

[5] . و أخرج الحاکم و صححه و ابن مردویه فی شعب الایمان عن مسروق قال: دخلت على عائشة و عندها رجلا مکفوف تقطع له الأترج و تطعمه إیاه بالعسل. فقلت: من هذا یا أم المؤمنین؟ فقالت: هذا ابن أم مکتوم الذی عاتب الله فیه نبیه صلى الله علیه و [آله و] سلم. قالت: أتى نبى الله صلى الله علیه و [آله و] سلم و عنده عتبة و شیبة فاقبل رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم علیهما فنزلت عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ ابن أم مکتوم‏.

[6] . و أخرج عبد الرزاق و عبد بن حمید و أبو یعلى عن أنس قال: جاء ابن أم مکتوم إلى النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم و هو یکلم أبى بن خلف فاعرض عنه فانزل الله عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فکان النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم بعد ذلک یکرمه‏.

[7] . و أخرج ابن‏ جریر و ابن مردویه عن ابن عباس قال: بینا رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم یناجى عتبة بن ربیعة و العباس بن عبد المطلب و أبا جهل بن هشام و کان یتصدى لهم کثیرا و یحرص ان یؤمنوا فاقبل الیه رجل أعمى یقال له عبد الله بن أم مکتوم یمشى و هو یناجیهم فجعل عبد الله یستقرئ النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم آیة من القرآن قال یا رسول الله علمنی مما علمک الله فاعرض عنه رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم و عبس فی وجهه و تولى و کره کلامه و أقبل على الآخرین فلما قضى رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم نجواه واخذ ینقلب إلى أهله أمسک الله ببعض بصره ثم خفق برأسه ثم أنزل الله عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فلما نزل فیه ما نزل أکرمه نبى الله و کلمه یقول له ما حاجتک؟ هل ترید من شی‏؟

[8] . و أخرج سعید بن منصور و عبد بن حمید و ابن المنذر عن أبى مالک فی قوله «عَبَسَ وَ تَوَلَّى». قال: جاءه عبد الله بن أم مکتوم فعبس فی وجهه و تولى و کان یتصدى لامیة بن خلف فقال الله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى».‏

[9] . و أخرج ابن سعد و ابن المنذر عن الضحاک فی قوله عَبَسَ وَ تَوَلَّى قال« هو رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم لقى رجلا من أشراف قریش فدعاه إلى الإسلام؛ فأتاه عبد الله بن أم مکتوم فجعل یسأله عن أشیاء من أمر الإسلام؛ فعبس فی وجهه؛ فعاتبه الله فی ذلک. فما نزلت هذه الآیة دعا رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم ابن أم مکتوم فأکرمه و استخلفه على المدینة مرتین‏

[10] . و أخرج عبد بن حمید عن مجاهد قال کان النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم مستخلیا بصندید من صنادید قریش و هو یدعوه إلى الله و هو یرجو ان یسلم، إذ أقبل عبد الله بن أم مکتوم الأعمى. فلما رآه النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم کره مجیئه؛ و قال فی نفسه: یقول هذا القرشی انما اتباعه العمیان و السفلة و العبید. فعبس فنزل الوحى «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» إلى آخر الآیة.

[11] . و أخرج الطبرانی و ابن مردویه عن أبى امامة قال أقبل ابن أم مکتوم الأعمى و هو الذی نزل فیه عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فقال یا رسول الله کما ترى قد کبرت سنى و رق عظمى و ذهب بصرى و لى قائد لا یلائمنى قیاده إیای فهل تجد لی من رخصة اصلى الصلوات الخمس فی بیتی قال هل تسمع المؤذن قال نعم قال ما أجد لک من رخصة.

و أخرج ابن مردویه عن کعب بن عجرة ان الأعمى الذی أنزل الله فیه عَبَسَ وَ تَوَلَّى أتى النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم فقال یا رسول الله انى أسمع النداء و لعلى لا أجد قائدا فقال إذا سمعت النداء فأجب داعی الله‏.

[12] . و البانی (از علمای اهل حدیث معاصر) نیز این حدیث را تضعیف کرده است و حدیث شماره 6722 است که در «سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السیئ فی الأمة» (14/ 492-497) آورده است:

 

 

[13] . و اختلفوا فیمن وصفه اللَّه تعالى بذلک، فقال کثیر من المفسرین و أهل الحشو: إن المراد به النبی صلى اللَّه علیه و آله قالوا و ذلک‏ أن النبی صلى اللَّه علیه و آله کان معه جماعة من أشراف قومه و رؤسائهم قد خلا بهم فاقبل ابن أم مکتوم لیسلم فأعرض النبی صلى اللَّه علیه و آله عنه کراهیة أن تکره القوم إقباله علیه فعاتبه اللَّه على ذلک. و قیل: إن ابن أم مکتوم کان مسلماً، و إنما کان یخاطب النبی صلى اللَّه علیه و آله و هو لا یعلم أن رسول اللَّه مشغول بکلام قوم، فیقول یا رسول اللَّه. و هذا فاسد، لان النبی صلى اللَّه علیه و آله قد أجل اللَّه قدره عن هذه الصفات، و کیف یصفه بالعبوس و التقطیب، و قد وصفه بأنه «لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ» (قلم/4) و قال «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (آل عمران/159) و کیف یعرض عمن تقدم وصفه مع قوله تعالى «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» (انعام/52) و من عرف النبی صلى اللَّه علیه و آله و حسن أخلاقه و ما خصه اللَّه تعالى به من مکارم الأخلاق و حسن‏ الصحبة حتى قیل إنه لم یکن یصافح احداً قط فینزع یده من یده، حتى یکون ذلک الذی ینزع یده من یده. فمن هذه صفته کیف یقطب فی وجه أعمى جاء یطلب الإسلام، على أن الأنبیاء علیهم السلام منزهون عن مثل هذه الأخلاق و عما هو دونها لما فی ذلک من التنفیر عن قبول قولهم و الإصغاء إلى دعائهم، و لا یجوّز مثل هذا على الأنبیاء من عرف مقدارهم و تبین نعتهم.

و قال قوم: إن هذه الآیات نزلت فی رجل من بنی أمیة کان واقفاً مع النبی صلى اللَّه علیه و آله، فلما اقبل ابن أم مکتوم تنفر منه، و جمع نفسه و عبس فی وجهه و أعرض بوجهه عنه فحکى اللَّه تعالى ذلک و أنکره معاتبة على ذلک.