سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1086) سوره عبس (80) آیه 1: عَبَسَ وَ تَوَلَّى (1)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

عَبَسَ وَ تَوَلَّى

14 ذی‌الحجه 1444 12/4/1402

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر که رحمتش همیشگی است.

اخم کرد [چهره درهم کشید] و رویگردان شد؛

اختلاف قرائت[1]

عَبَسَ

در قراءات معروف به همین صورت فعل ثلاثی مجرد است؛

اما در قرائتی غیرمشهور (زید بن علی) به صورت فعل باب تفعیل «عَبَّسَ» قرائت شده است؛ که تشدید در اینجا را علامت شدت و مبالغه دانسته‌اند.

معجم القراءات ج 10، ص301[2]؛ المغنی فی القراءات، ص1889[3]

تَوَلَّى[4]

نکات ادبی

عَبَسَ

درباره ماده «عبس» اغلب اهل لغت با اشاره به کلمه «العَبَس» (پشگل و مدفوع و ادرار گوسفند و شتر و ... است که به دم و نشیمنگاه آنها می‌چسبد) به توضیح اصل معنای این ماده پرداخته‌اند؛ ابن فارس بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر احساس ناخوشایندی نسبت به چیزی دارد: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» (عبس/1) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص210-211[5]). مرحوم مصطفوی اصل این ماده را یک نحوه انقباضی می‌داند که با حزن همراه باشد و علت تسمیه العبس را هم این دانسته که [برای انسان با دیدنش] یک نحوه انقباض و کراهتی حاصل می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص20[6]). راغب هم با همین توضیح درباره کلمه «العبس» معنای این ماده را درهم کشیده شدن چهره به خاطر به تنگ آمدن سینه دانسته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص544[7]). اما حسن جبل در هنگام توضیح خود مقداری متفاوت موضع گرفته است. وی در هنگام بحث از ماده «عبس» به کلمه «عابس» اشاره کرده که به معنای شیری است که همه از ترس از او فرار می‌کنند و به تبع آن، معنای محوری آن را در هم شدن چهره دانسته است به نحوی که وحشت در دل انسان بیندازد همانند چهره آن شیر؛ و البته در ادامه به همین کلمه «العبس» اشاره کرده و گفته وجه تسمیه آن به خاطر آن حالت تنفری که دیدن آن به انسان دست می‌دهد آن را چنین نامیده‌اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1393[8]). اما خود وی وقتی در اول باب مربوط به دو حرف «ع» و «ب» از تک تک کلمات مربوطه بر اساس ویژگی تک‌تک حروف آنها سخن می‌گوید توضیحی داده که نشان می‌دهد همان تحلیلی که اغلب اشاره کرده‌اند درست‌تر است. وی در آنجا بیان می‌دارد که حرف «ع» اشاره به یک نحوه پیوستگی رقیق دارد و حرف «ب» برای جمع شدنی سست و یک نحوه چسبندگی به کار می‌رود و این دو در کنار هم برای تراکم یک ماده رقیق سست همانند مایعات در یک مکان یا درون چیزی استفاده می‌شود؛ و حرف «س» هم دلالت بر یک نحوه نفوذ با دقت و حدت دارد و ترکیبش با آن دو برای اشاره به چیزی که خشک و خشکیده به کار می‌رود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم،  ص1385-1386[9])؛ که چنان که مشاهده می‌شود این توضیحات با همان کلمه «العبس» تناسب بیشتری دارد.

برخی در توضیح این ماده به جایگاه آن در قبال ماده‌های مشابه اشاره کرده و گفته‌اند: «عبس» به چهره خشمگین گفته می‌شود؛ اگر خشم به حدی برسد که شخص دندانهایش را هم نشان دهد از تعبیر «کلح» استفاده می‌شود. اگر این خشم و ناراحتی با دلمشغولی و اندیشیدن درباره موضوع همراه شود از تعبیر «بسر» استفاده می‌شود که خداوند هم در جایی اشاره کرد «عَبَسَ وَ بَسَرَ» (مدثر/22)[10] و اگر علاوه براین اخم کردن، عصبانیت هم در چهره‌اش هویدا شود می‌گویند «بسل»؛ و اگر علاوه بر اینها بین دو چشمش هم چین و چروک بیفتد تعبیر «قطب» استفاده می‌شود (کتاب العین، ج‏1، ص343[11]).

در هر صورت از این تعبیر، کلمه «یوم عبوس» به معنای روزی که بشدت ناخوشایند است گرفته شده: «إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَریراً» (انسان/10) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص211[12]) که برخی همین آیه را شاهد گرفته‌اند که کلمه «عبوس» برای غیر ذوی العقول هم به کار می‌رود و این حالت گرفتگی و ناخوشایندی در هر چیزی به فراخور خودش است و «عبوس» در خصوص روز عبارت است از انقباض و عسرت در جریان امور آن روز (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص20[13]).

ماده «عبس» تنها همین 3 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

تَوَلَّى

درباره ماده «ولی» قبلا بیان شد که:

برخی گفته‌اند که اصل آن، دلالت بر «قرب» و نزدیکی می‌کند، چنانکه تعبیر «تَبَاعَدَ بعد وَلْىٍ» یعنی بعد از نزدیکی دور شد. برخی دقت بیشتری به خرج داده‌اند که نه به هرگونه قرب و نزدیکی، بلکه دلالت دارد بر وقوع چیزی در ورای چیز دیگر (که وراء، اعم از جلو یا پشت سر است) در حالی که رابطه‌ای بین آنها باشد، و در واقع، «قرب» و نزدیکی لازمه و اثر این معناست، نه اصل آن؛ به تعبیر دیگر، به معنای اتصال دو چیز است بدون اینکه فاصله‌ای بین آنها باشد؛ و این استعاره گرفته می‌شود برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، نصرت، اعتقاد، و ...؛ چنانکه فعل «ولی یلی» - که کاربرد رایج آن به صورت «وَلِیَ یَلِی» است، اما ندرتاً به صورت «وَلَی یَلِی» هم به کار رفته است- در جایی به کار می‌رود که چیزی در پس چیز دیگری باشد «قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ» (توبه/123) ویا در پی او بیاید؛ و حتی برخی اگرچه کلمه «وَلْی» را به همان معنای «قُرْب» دانسته‌اند، اما اشاره کرده‌اند که برخی این کلمه را هم به معنای «حصول امر دومی بعد از امر اول بدون فاصله» دانسته‌اند...

این ماده وقتی به باب تفعیل (ولّی یولّی تولیة) می‌رود به معنای این است که چیزی را در امری و یا کاری، ورای چیز قبلی قرار دهند؛ بدین ترتیب تعبیر «ولّی وجهه کذا» که به معنای روی آوردن به چیزی است: «فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ» (البقرة/144) «وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» (بقره/149 و 150) «فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلى‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرینَ» (احقاف/29) «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (بقره/115) «لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِب» (بقره/177) ‏یعنی روی خود را به سمت آن چیز و در پی توجه به آن چیز قرار دادن؛ و وقتی با تعبیر عنه بیاید «وَلَّى وجهَهُ عن کذا» به معنای روی‌گردان شدن از چیزی است، گویی روی خود را در ورای آنچه در آن بوده قرار می‌دهد و از مواجهه قبلی با آن به جهت ورای آن برمی‌گردد: «سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ» (بقره/142)، که گاهی بدون حرف «عن» و با قرینه‌های کلام، این مفهوم روی‌گردان شدن (و نه روی آوردن) فهمیده می‌شود: «فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً» (نمل/10 و قصص/31)، «وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً» (انفال/16)، «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً» (لقمان/7)...

اما وقتی به باب تفعل برود به معنای پذیرش ولایت است؛ در این حالت کلمه «متولی» نیز همانند «ولیّ» در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار می‌رود؛ یعنی هم در خصوص کسی که «ولایت و سرپرستی کس دیگری» را می‌پذیرد تا عهده‌دار امور او شود: «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ» (اعراف/196)، «وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها» (بقره/205) ، «یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى» (نساء/115) و هم در مورد کسی به کار می‌رود که «ولایت ولیّ‌ای بر خود» را پذیرفته است: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/56).

همانند باب تفعیل، اگر با حرف اضافه «عن» بیاید (چه صریحا و چه در تقدیر) به معنای اعراض کردن و رویگردان می‌باشد؛ که این اعراض کردن گاهی با جسم است و گاهی با گوش ندادن و بی‌اعتنایی کردن: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا» (نجم/29) ، «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حینٍ» (صافات/174) «أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْه‏» (انفال/20). البته ظاهر کلام برخی از محققان این است که چه‌بسا خود کلمه «تولی» (بدون حرف عن، حتی در تقدیر) بتواند بر اساس همان معنای اصلی‌اش به نحوی بر معنای اعراض و رویگردانی دلالت کند، بدین جهت که در پشت سر دیگری قرار گرفتن می‌تواند به معنای خروج از برنامه وی قلمداد شود که با توجه به کثرت فراوان کاربرد «تولی» بدون «عن» در معنای اعراض، - مانند «قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّل» (نور/54)، «إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطان‏» (آل عمران/134) ، « عَبَسَ وَ تَوَلَّى» (عبس/1)- این احتمال بعید نیست و اگر چنین باشد چه‌بسا اساساً ماده «ولی» از مواد متضاد باشد؛ یعنی از موادی باشد که در دو مفهوم ضد هم به کار می‌روند (شبیه «قسط» که هم در معنای عدل به کار می‌رود و هم در معنای ظلم) و آنگاه چه‌بسا نه‌تنها در باب تفعّل، بلکه در باب تفعیل هم همین قاعده برقرار باشد؛ و نه‌تنها تشخیص کاربرد آن در معنای رویگردان شدن، بلکه تشخیص کاربرد آن در معنای روی آوردن، به کمک قرینه‌ها باشد...

جلسه 961 https://yekaye.ir/an-nesa-4-33/

 


[1] . در الدرالمنثور مطلبی ذیل همین سوره عبس آمده که: کسی در محضر خود پیامبر [ظاهرا] برای قرآن اضافاتی از خودش افزوده است و همین واقعه را ذیل سوره اعلی هم گفته‌اند. اینکه زمان خود پیامبر ص هم عده‌ای از خودشان مطلبی می‌افزوده اند شاید زمینه این را که بعدا صحابه به خود اجازه داده باشند با استناد به حدیث سبعة احرف، مترادف گویی کنند قابل فهمتر کند.

وَأخرج ابْن الضریس عَن أبی وَائِل: أَن وَفد بنی أَسد أَتَوا النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَقَالَ: من أَنْتُم فَقَالُوا: نَحن بَنو الزِّینَة أحلاس الْخَیل فَقَالَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: أَنْتُم بَنو رشدة فَقَالَ الْحَضْرَمِیّ بن عَامر: وَالله لَا نَکُون کبنی المحوسلة وهم بَنو عبد الله بن غطفان کَانَ یُقَال لَهُم بَنو عبد الْعُزَّى بن غطفان. فَقَالَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم للحضرمی: هَل تقْرَأ من الْقُرْآن شَیْئا قَالَ: نعم فَقَالَ: اقرأه فَقَرَأَ من ‌‌{عبس وَتَوَلَّى} مَا شَاءَ الله أَن یقْرَأ ثمَّ قَالَ: وَهُوَ الَّذِی منَّ على الحبلى فَأخْرج مِنْهَا ‌نسمَة ‌تسْعَى ‌بَین شراسیف وحشا فَقَالَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم لَا تزد فِیهَا فَإِنَّهَا کَافِیَة» «الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» (8/ 415)

«وَأخرج ابْن النجار عَن أنس قَالَ: اسْتَأْذن الْعَلَاء بن یزِید الْحَضْرَمِیّ على النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَأذن لَهُ فتحدثا طَویلا ثمَّ قَالَ لَهُ: یَا عَلَاء تحسن من الْقُرْآن شَیْئا قَالَ: نعم ثمَّ قَرَأَ عَلَیْهِ عبس حَتَّى خَتمهَا فَانْتهى إِلَى آخرهَا وَزَاد فِی آخرهَا من عِنْده: وَهُوَ الَّذِی أخرج من الحبلى نسمَة تسْعَى من بَین شراسیف وحشا فصاح بِهِ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: یَا عَلَاء إنته فقد انْتَهَت السُّورَة وَالله أعلم» «الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» (8/ 416)

مطلب در سوره اعلی چنین است:

«وَأخرج ابْن سعد عَن الْکَلْبِیّ قَالَ: وَفد حضرمی بن عَامر على النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَقَالَ لَهُ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: أَتَقْرَأُ شَیْئا من الْقُرْآن فَقَرَأَ {سبح اسْم رَبک الْأَعْلَى الَّذِی خلق فسوّى وَالَّذِی قدر فهدى} وَالَّذِی أمتن على الحبلى فَأخْرج مِنْهَا ‌نسمَة ‌تسْعَى ‌بَین شغَاف وحشا. فَقَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: لَا تزیدنّ فِیهَا فَإِنَّهَا شافیة کَافِیَة»«الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» (8/ 481).

البته به نظر می‌رسد که این صحابی، این افزوده را از مطالب ساختگی مسیلمه استفاده کرده است زیرا این عبارات در آیه‌های ادعایی مسیلمه موجود است:

ثُمَّ خَرَجَتْ سَجَاحُ فِی الْجُنُودِ وَقَصَدَتِ الْیَمَامَةَ، وَقَالَتْ: عَلَیْکُمْ بِالْیَمَامَهْ، وَدُفُّوا دَفِیفَ الْحَمَامَهْ، فَإِنَّهَا غَزْوَةٌ صَرَّامَهْ، لَا یَلْحَقُکُمْ بَعْدَهَا مَلَامَهْ. فَقَصَدَتْ بَنِی حَنِیفَةَ، فَبَلَغَ ذَلِکَ مُسَیْلِمَةَ، فَخَافَ إِنْ هُوَ شُغِلَ بِهَا أَنْ یَغْلِبَ ثُمَامَةُ وَشُرَحْبِیلُ بْنُ حَسَنَةَ وَالْقَبَائِلُ التى حَوْلَهُمْ عَلَى حَجْرٍ، وَهِیَ الْیَمَامَةُ، فَأَهْدَى لَهَا، ثُمَّ أَرْسَلَ یَسْتَأْمِنُهَا عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى یَأْتِیَهَا، فَآمَنَتْهُ، فَجَاءَهَا فِی أَرْبَعِینَ مِنْ بَنِی حَنِیفَةَ، فَقَالَ مُسَیْلِمَةُ: لَنَا نِصْفُ الْأَرْضِ، وَکَانَ [ص211] لِقُرَیْشٍ نِصْفُهَا لَوْ عَدَلَتْ، وَقَدْ رَدَّ اللَّهُ عَلَیْکِ النِّصْفَ الَّذِی رَدَّتْ قُرَیْشٌ. وَکَانَ مِمَّا شَرَعَ لَهُمْ أَنَّ مَنْ أَصَابَ وَلَدًا وَاحِدًا ذَکَرًا لَا یَأْتِی النِّسَاءَ حَتَّى یَمُوتَ ذَلِکَ الْوَلَدُ، فَیَطْلُبُ الْوَلَدَ حَتَّى یُصِیبَ ابْنًا ثُمَّ یُمْسِکُ. وَقِیلَ: بَلْ تَحَصَّنَ مِنْهَا، فَقَالَتْ لَهُ: انْزِلْ، فَقَالَ لَهَا: أَبْعِدِی أَصْحَابَکِ. فَفَعَلَتْ، وَقَدْ ضَرَبَ لَهَا قُبَّةً وَجَمَّرَهَا لِتَذْکُرَ بِطِیبِ الرِّیحِ الْجِمَاعَ، وَاجْتَمَعَ بِهَا، فَقَالَتْ لَهُ: مَا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ؟ فَقَالَ: أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّکَ کَیْفَ فَعَلَ بِالْحُبْلَى. أَخْرَجَ مِنْهَا نَسَمَةً تَسْعَى، بَیْنَ صِفَاقٍ وَحَشًى؟ قَالَتْ: وَمَاذَا أَیْضًا؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ النِّسَاءَ أَفَرَاجَا، وَجَعَلَ الرِّجَالَ لَهُنَّ أَزْوَاجًا، فَتُولِجُ فِیهِنَّ قُعْسًا إِیلَاجًا، ثُمَّ تُخْرِجُهَا إِذْ تَشَاءُ إِخْرَاجًا، فَیُنْتِجْنَ لَنَا سِخَالًا إِنْتَاجًا. قَالَتْ: أَشْهَدُ أَنَّکَ نَبِیٌّ. قَالَ: هَلْ لَکِ أَنْ أَتَزَوَّجَکِ وَآکُلَ بِقَوْمِی وَقَوْمِکِ الْعَرَبَ؟ قَالَتْ: نَعَمْ. قَالَ ... «الکامل فی التاریخ - ت تدمری» (2/ 210-211).

[2] . قرأ الجمهور «عَبَسَ» مخففاً.

وقرأ زید بن علی «عَبَّسَ» بشد الباء، والتشدید للمبالغة.

[3] . قراءة المعروفة «عَبَسَ» بتخفیف الباء. زید بن علی «عَبَّسَ» بتشدید الباء.

[4] . قرأه بالإمالة حمزة والکسائی وخلف والأعمش. وبالتقلیل قرأ الأزرق وورش وأبو عمرو. والباقون بالفتح. وقال فی المکرر : «والفتح عن ورش قلیل». (معجم القراءات ج 10، ص301)

[5] . العین و الباء و السین أصلٌ صحیح یدلُّ على تکرُّه‏ فى شى‏ء. و أصله العَبَس: ما یَبِس على هُلْب الذَّنَب من بَعْرٍ و غیره، و هو من الإبل کالوَذَحِ من الشَّاء. قال أبو النَّجم: «کأنَّ فى أذنابهنَّ الشُّوَّلِ / مِن عَبَس الصَّیف قرونَ الأُیَّلٍ» وفى الحدیث: أنّه مرّ بإبلٍ قد عَبَست فى أبوالها. و قال جریر یذکر راعیة: «تَرَى العَبَسَ الحَوْلىَّ جَوْناً بکُوعِها / لها مَسَکاً من غیر عاجٍ و لا ذَبْلِ».

[6] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو انقباض مع حزن. و قد سبق فی البسر أنّه حصول أمر أو عمل قبل أوانه بعجلة، و هو حالة حاصلة بعد العبوس، و یذکر بعده- ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ. فالتکرّه مقدّمة تحصل قبل العبوس. کما أنّ الشدّة و الغضب یکونان من آثاره، و یتحصّلان بعد تحقّقه، و لیسا من الأصل. و أمّا ما لصق بأذناب الشاه: فهو بمناسبة انقباض و تکرّه فیه.

[7] . الْعُبُوسُ: قُطُوبُ الوجهِ من ضیق الصّدر. قال تعالى: عَبَسَ وَ تَوَلَّى‏ [عبس/ 1]، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ [المدثر/ 22]، و منه قیل: یوم عَبُوسٌ. قال تعالى: یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً [الإنسان/ 10]، و باعتبار ذلک قیل الْعَبَسُ: لِمَا یَبِسَ على هُلْبِ الذَّنَبِ من البعر و البول، و عَبِسَ الوسخُ على وجهه.‏

[8] . جهامة فی الوجه تملأ النفس وحشة کوجه الأسد ... و من مادّی ما یثیر فی النفس النفور و هو الجفاء: «الْعَبَسُ- بالتحریک: مَا یَبِسَ على هُلْبِ اذنابِ الإبل و أفخاذها من البعر و البول، و عَبِسَ الوسخُ علیه و فیه:‌یبس».‏

[9] . العین تعبر عن التحام رقیق و الباء تعبر عن تجمع رخو و تلاصق ما، و الفصل منهما یعبر عن تراکم مادة رقیقة رخوة کالمائع و ما الیه فی الحیز أو الجوف کما فی عباب الماء ... و فی (عبس) تعبر السین عن نفاذ بدقة و حدة، و الترکیب معهما یعبر عن جفاف و یبس.

[10] . مرحوم مصطفوی بر این باور است که «بسر» حصول امری یا کاری با عجله و قبل از رسیدن زمانش است؛ و البته قبول دارد که این وضعیتی است که بعد از «عبس» حاصل می‌شود؛ یعنی ابتدا پیدا شدن یک حالت ناخوشایندی‌ است که این موجب بروز حالت عبوسی است و در پی آن ممکن است به حالت «بسر» برسد؛ و شدت و غضب و ... همگی از آثار عبوس شدن است نه معنای آن.  (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص20) عبارت وی در پاورقی‌های قبل گذشت.

[11] . عَبَسَ یَعْبِس عبوسا فهو عابس الوجه غضبان. فإن أبدى عن أسنانه فی عبوسه قلت کلح. و إن اهتم لذلک و فکر فیه، قلت: بسر، و هکذا قول الله عز و جل عَبَسَ وَ بَسَرَ؛ و بلغنا أن النبی صلى الله علیه و آله کان مقبلا على رجل یعرض علیه الإسلام فأتاه ابن أم مکتوم، فسأله عن بعض ما کان یسأل فشغله عن ذلک الرجل فعبس رسول الله صلى الله علیه و آله وجهه، و لیس من التهاون به، و لکن لما کان یرجو من إسلام ذلک الرجل، فأنزل الله: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى؛ و إن رأیته مع ذلک مغضبا قلت: بسل. و إن رأیته مع ذلک و قد زوى بین عینیه قلت: قطب و قطب أیضا فهو عابِس و قاطب. و العَبَسُ: ما یبس على هلب الذنب من البعر و البول، و هو من الإبل کالوذح من الشاء الذی یتعلق بأذنابها و ألیاتها و خصاها، و یکون ذلک من السمن. و فی الحدیث: مر رسول الله بإبل قد عبست فی أبوالها فتقنع بثوبه. و قد عبست فهی عبسة. قال: «کأن فی أذنابهن الشول / من عَبَس الصیف قرون الأیل‏» و یوم عَبُوس: شدید.

[12] . ثم اشتُقَّ من هذا: الیوم العَبُوس، و هو الشدید الکَرِیه. و اشتقّ منه عَبَسَ الرجل یَعْبِس عُبوساً، و هو عابس الوجه: غضبان. و عبّاسٌ، إذا کَثَر ذلک منه.

[13] . . إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً- 76/ 10.یدلّ على أنّ مادّة العُبُوسِ تستعمل فی ذوى العقول و غیرهم. فانّ الانقباض و التکره فی کلّ شی‏ء بحسبه. و العُبُوسِ فی الیوم عبارة عن انقباض و تعسّر فی جریان أموره، کما قال تعالى:. وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً.