ادامه جلسه 966 (9. تدبر)
تدبر
1) «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً»
اگر دقت شود محور اصلی بحث در آیات قبل، مسائل ناظر به خانواده بود. به نظر میرسد این آیه با یک نحوه جمعبندی از مطالب قبل، و یک نحوه زمینهسازی برای اتصال بین مسائل خانوادگی و مسائل بیرون از خانواده، پلی باشد از مسائل خانواده به مسائل جامعه و امت.
طبیعتا مساله از توحید و عبودیت، که مهمترین مساله برای هر فرد است، شروع میشود،
سپس به رابطه «احسان» میپردازد که فراتر از «عدالت» است و برای هرکس ابتدا در افق روابط خانوادگی مطرح میشود؛
و این احسان را از پدر و مادر شروع میکند، چهبسا از آن جهت که مهمترین واسطه در به دنیا آمدن ما بودهاند و از این جهت بیش از هرکسی برای ما تداعی خالق را میکنند؛
سپس به سراغ خویشاوندان میرود که خانواده اساساً با آنها بسط مییابد و به افق اجتماع میرسد،
در گام بعد سراغ یتیمان و نیازمندان میرود که در آیات قبل هم بدانها اشاره شد و از زاویه «احسان» طبیعی است که انسان، بعد از خانوادهاش از اینها شروع کند،
بعد سراغ همسایهها میرود؛ یعنی کمکم وارد فاز روابط اجتماعیِ بیرون از خانواده میشود؛ اما از جایی شروع میکند که به خاطر موقعیت مکانی، بیشترین تاثیر و تاثر را با خانواده انسان دارد؛ در میان همسایهها هم از نزدیک و خویشاوند شروع میکند تا به دور و بیگانه میرسد؛
سپس سراغ همنشنینان آدمی میرود، یعنی دیگر هرکس که یک نحوه رابطه جدیای در جامعه با انسان برقرار میکند؛
سپس سراغ کسانی که به صورت مقطعی نیازمند شدهاند و اتفاقا فعلا از کمک همسایه و خویشاوند محروماند؛ توجه شود که در راه مانده، فقیر نیست؛ بلکه به خاطر اینکه از بلاد خود دور افتاده و مشکل مالی پیدا کرده، الان نیازمند شده؛ وگرنه اگر در بلاد خودش بود چهبسا براحتی با مراجعه به نزدیکان و خویشان خود مشکلش حل میشد؛
سپس سراغ کسانی که کاملا حالت زیردست نسبت به ما دارند و میخواهد اینها را هم در همین روابط احسانی خود قرار دهیم.
اگر دقت کنید، بعد از تذکر به عبودیت (رابطه ما با خدا، که مبنای همه روابط ماست) به سراغ رابطه نیکوی ما با دیگران (احسان) میرود؛ چتر روحیه احسان از نزدیکان شروع میشود و به دورترینها و ضعیفترینها میرسد؛ و بلافاصله آیه در مقام مذمت کسانی برمیآید که به خاطر غلبه خودخواهی و خودبزرگبینی، اهل احسان نیستند؛ در آیات بعد ابتدا سراغ اینها میرود وتدریجا بحثهای ناظر به امت را باز میکند.
2) «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً»
ابتدا فرمود «خدا را بپرستید» سپس اضافه کرد «هیچ چیز را با او شریک مگردانید»
این نشان می دهد که عبودیت خداوند غیر از موحد بودن است؛ یعنی ممکن است کسی بندگی خدا را در پیش گیرد، اما در عین حال بنده دیگران ویا بنده امور دیگر (بنده پول، بنده شهوت، بنده مقام، و ...) هم باشد و برای خداوند شریکی قرار دهد! حقیقت این است که این صرفاً یک احتمال نیست بلکه یک واقعیت است که بسیاری از مومنان، بهرهای از شرک دارند؛ و خداوند صریحا میفرماید: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» (و بیشتر آنها به خدا ایمان نمىآورند مگر آنکه در همان حال مشرکاند؛ یوسف/106)
در واقع، در نسبت با خداوند دو امر را باید در خود بپرورانیم:
اول اینکه عبد خداوند باشیم؛ یعنی در برابر امر و نهیهای خداوند کاملا مطیع و نرم باشیم و در برابر خداوند سرکشی نکنیم؛
دوم اینکه در این مقام کسی را شریک خدا نگردانیم؛ این گونه نباشد که گاهی و در برخی از امور بندهی خدا باشیم و گاهی ویا در برخی امور دیگر بندهی غیر خدا.
3) «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ ...»
با اینکه آیات قبل و بعد همگی ناظر به تنظیم روابط انسان با دیگران (اعضای خانواده، خویشاوندان، و سایر افراد جامعه) بود، و در همین آیه هم محور روابط با دیگران را احسان قرار داد، اما قبل از اینکه توصیه به احسان به دیگران کند ابتدا بر عبودیت خداوند و شرک نورزیدن به وی تاکید کرد. چرا؟
الف. چه بسا میخواهد بفرماید تنها مبنای موجه انجام رفتار اخلاقی با دیگران اذعان به عبودیت و توحید است؛ به تعبیر دیگر: اگر خدا نباشد همه کاری مجاز خواهد بود!
ب. شاید میخواهد اشاره کند که عبودیت خداوند واحد است که واقعا میتواند ضمانت اجرای اخلاق باشد؛ یعنی اگر قرار است توصیه به احسان به دیگران بکنیم، تا عبودیت و توحید در آنها درست نشود این توصیه اثری نخواهد داشت.
ج. ...
4) «لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً»
ساده ترین معنای این آیه آن است که کسی و چیزی را شریک خداوند قرار ندهید. اما اگر دقیقا همین معنا قرار بود بیان شود شاید مناسب بود ضمیری که ارجاع به خداوند دارد به ماده «شرک» متصل شود و حالت مفعولی به خود بگیرد؛ یعنی چنین تعبیر شود: «لاتشرکونه شیئا»؛ ویا به صورت مفعول له بیاید شبیه اینکه در موارد دیگر فرموده است: «لا شَریکَ لَه» (انعام/163) یا «لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْک» (اسراء/111، فرقان/2).
البته اگرچه حالت مفعولی در قرآن کریم برای خداوند به کار رفته (البته فقط 5 بار و همگی تنها به صورت «شُرَکائِی» نحل/27؛ کهف/52؛ قصص/62 و 74؛ فصلت/47) اما غالبا آنچه مفعول قرار گرفته، همان چیزی بوده که شریک خداوند قرار داده شده (مثلا: «شُرَکاءکُم» 9 بار، «شُرَکاءئهُمْ» 8 بار؛ «شُرَکاؤُنَا» 2 بار، «شُرَکاءَ الْجِن» 1 بار)؛ و غالبا وقتی به صورت فعل آمده با حرف «بـ» نسبت داده شده، و آنچه قرار بوده شریک خدا باشد در موقعیت مفعولی قرار گرفته است؛ مانند: «لا تُشْرِکْ بی شَیْئاً» (حج/26) «لا [لم] أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً» (کهف/38 و 42)؛ «أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً» (جن/20)، «أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْم» (غافر/42)، «أَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْم» (لقمان/15) «وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانا» (انعام/81) «مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّه» (نساء/48 و 116؛ مائده/72؛ حج31) و ...
با توجه به نقشهای نحوی مختلف و ضمیری که در این آیه وجود دارد، این آیه ظرفیتهای معنایی متعددی دارد که از ظاهرترین معنا شروع می کنیم، که در اغلب آیات فوق نیز ظاهرا همین معنا مراد بوده است:
الف. «شیئآً» مفعول به باشد؛ آنگاه:
الف.1. ضمیر «ه» را به «الله» برگردانیم، آنگاه:
الف.1.1. حرف «ب» را باء الصاق در نظر گیریم، یعنی چیزی را با خدا شریک نکنید [شراکت با چیزی را به خدا الصاق نکنید]؛
الف.1.2. حرف «ب» را باء استعانت دانست؛ بدین معنا که «به استعانت از خدا چیزی را شریک [او] نکنید؛ یعنی خود خدا را بهانهای برای شرک ورزیدنتان نسبت به او قرار ندهید (مانند کاری که برخی از بتپرستان میکردند؛ میگفتند که خداوند بقدری عظمت دارد و دور از دسترس ماست که با او نمیتوانیم هیچ ارتباطی داشته باشیم؛ پس بتهایی را میپرستیم که اینها واسطه ما و خدا شوند.)
الف.1.3. ...
الف.2. ضمیر «ه» به معنای مصدری حاصل از جمله قبل (عبادت خدا) برگردد، که در اینجا علاوه بر تمام حالات قبل،
الف.2.1. حرف «ب» به معنای «فی» باشد؛ یعنی چیزی را در عبادت خدا شریک نگردانید.
الف.2.2. ...
ب. «شَیْئاً» را مفعول مطلق بدانیم یعنی تقدیر کلام چنین بوده است: «لا تُشْرِکُوا بِهِ شیئا من الإشراک» به خداوند شرک نورزید حتی اندک شرک ورزیدنی. (إعراب القرآن و بیانه، ج2، ص21) که در این حالت برای تاکید میباشد شبیه: «فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً» (مائده/42) (التحریر و التنویر، ج4، ص123)
که در این حالت، علاوه بر حالات فوق، میتوان «الله» را مفعول دانست.
5) «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ...»
یک معنای اولیه این آیه آن است که در تنظیم برنامههای زندگی، اصل اولی عبودیت خداوند و موحد بودن است؛ و اصل دوم جدی گرفتن روابط خانوادگی، و ابتدا روابط را با نزدیکان و خانواده خویش اصلاح کنیم و از اینجا وارد عرصه اصلاح روابط اجتماعی با دیگران شویم و در رابطه با یتیمان و مسکینان و همسایگان و همنشینیان و ... مدار ارتباط خود را بر اساس احسان قرار دهیم (تدبر 1)
در عین حال، با توجه به احادیث فراوانی که شیعه و سنی از پیامبر اکرم ص روایت کردهاند که ایشان خودشان و حضرت علی ع را پدران این امت و مصداق «والدین» خواندند (احادیث2، 3، 4، 5) برترین مصداق والدین پیامبر ص و امام ع میباشند؛ و به تبع این مساله، معنای «ذی القربی و یتیمان و مسکینان و ...» هم متفاوت میشود: ذیالقربی، همان اهل بیت ع میباشند که مزد پیامبر ص، مودت ایشان بوده (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؛ شوری/23)؛ یتیم کسی است که از درک محضر پدر معنویاش (پیامبر و امام) محروم مانده، مسکین کسی است که غیبت امام ع او را زمینگیر کرده است (احادیث7، 9، 11)
به همین ترتیب چهبسا بتوان برای بقیه عبارات آیه هم معنای جدیدی یافت؛ یعنی شاید بتوان گفت:
«الْجارِ ذِی الْقُرْبی» اگر «ذی القربی»اش اشاره به اهل بیت ع باشد، همسایه آنها هم چه بسا کسانیاند که به ایشان نزدیکند، آنگاه چهبسا همسایه نزدیک و همسایه دور به معنای میزان نزدیکی و دوری با امام ع است که هم میتواند نزدیکی و دوری مادی (مکانی و زمانی) باشد (یعنی بالاخره ما باید نسبت به آن اصحاب اهل بیت ع که سخنان ایشان را به ما رساندند رابطهای برقرار کنیم) و هم دوری و نزدیکی معنوی و باطنی؛
«الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» هم چهبسا هرکسی است که به نحوی همنشین اهل بیت ع شده باشد که مصداق بارزش علمایی هستند که با کلام اهل بیت ع همنشین شده و از آن تاثیر پذیرفتهاند، یا خادمان حرمهای اهل بیت ع که همواره همنشین مرقد مطهر ایشاناند، یا ...؛
«ابْنِ السَّبیلِ: در راه مانده» هم چه بسا اشاره به کسانی باشد که هنوز به درک و معرفت امام ع نرسیدهاند که در احادیث ما بر مدارا کردن با چنین کسانی به منظور اینکه آنها به راه اصلی وارد شوند بسیار توصیه شده است؛
و ...
6) «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ... وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ»
اشاره شد که:
کلمه «جار» چنانکه در نکات ادبی گذشت دست کم در سه معنا به کار میرود: همسایه، کسی که در کنار ماست، کسی که پشتیبان ماست.
«جُنُب» به معنای دور، غریبه و بیگانه، و شخص محتلم به کار رفته است.
و «قرب» به معنای نزدیکی است، که «ذی القربی» هم به معنای کسی که در نزدیک است به کار میرود و هم در معنای «خویشاوندان» (= نزدیکان)؛
بدین ترتیب، با توجه به ظرفیتهای متعدد معنایی تکتک کلمات این ترکیب، این دو عبارت در کنار هم ظرفیت چندین معنا را پیدا میکند: محتملترین معنا برای کلمه «جار» در این آیه «همسایه» است، آنگاه تعبیر «الجار ذیالقربی» در مقابل تعبیر «الجار الجُنُب»: هم میتواند به معنای «همسایه نزدیک» در مقابل «همسایه دور» باشد؛ و هم میتواند «همسایه خویشاوند» ویا «همسایه آشنا» در مقابل «همسایه غریبه و أجنبی» باشد؛ و در لسان مفسران این معانی مطرح شده است:
الف. همسایهای که خویشاوندی هم دارد در مقابل همسایهای که هیچ رابطه خویشاوندی با او ندارد (ابن عباس و مجاهد و قتادة و الضحاک و ابن زید و ابوعلی، به نقل از مجمع البیان، ج3، ص71[1]؛ مجمع البیان، ج3، ص72[2]؛ تفسیر نور، ج2، ص288) و انسان برنامهای برای ارتباط با او ندارد؛ در واقع تاکید بر این است که هر همسایهای ولو هیچ نسبتی با انسان ندارد باید مورد احسان آدمی قرار گیرد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص115[3])
ب. مقصود همسایهای که به خاطر اسلام با ما نزدیکی پیدا کرده در مقابل همسایهای که مشرک [غیرمسلمان) و لذا از ما دور است (به نقل از مجمع البیان، ج3، ص72[4])؛ به تعبیر دیگر، همسایه همعقیده [= هممذهب] و همسایه غیر همعقیده. (تفسیر نور، ج2، ص288) چنانکه در حدیث، بر حق همسایگی همسایه غیرمسلمان هم تاکید شده است. (حدیث 12.الف)
ج. همسایهای که نزدیک ماست و همدیگر را میشناسیم؛ و همسایهای که دور است و چندان همدیگر را نمیشناسیم. (زجاج؛ به نقل از مجمع البیان، ج3، ص72)
تبصره: زجاج اصرار دارد که ذی القربی در اینجا را نمیتوان خویشاوند دانست زیرا در فرازهای قبلی همین آیه احسان به خویشاوند بیان شده؛ و اینکه دوباره بگوییم همسایه خویشاوند تکرار بیوجه است؛ اما میتوان پاسخ داد که [چنانکه در حدیث آمده] همسایهای که خویشاوند است دو حق بر آدمی پیدا می کند در حالی که خویشاوند یا همسایهای که خویشاوند نباشند تنها یک حق بر آدم دارند. (مجمع البیان، ج3، ص72[5])
د. ...
7) «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ... الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ»
«صاحب» به معنای ملازم و همراه و همنشین است و برخی گفتهاند ملازمی که یک نحوه رابطه حفظ کردن [احساس مسئولیت متقابل] هم با هم داشته باشند؛ و «جَنب» به معنای ناحیه [= منطقهای که شیء در آن حضور دارد]، کنار و پهلو (چیزی که از بیرون به انسان متصل است).
بدین ترتیب، رایجترین احتمال برای مقصود «الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» به معنای ملازم و همنشینی است که در کنار آدمی است؛ آنگاه مقصود از آن عبارت است از:
الف. رفیق در سفر [= همسفر] (تفسیر القمی، ج1، ص138؛ و ابن عباس و سعید بن جبیر؛ به نقل از مجمع البیان، ج3، ص72)
ب. همسر [= همنشین و همراه زندگی] (عبد الله بن مسعود و ابن أبی لیلى و نخعی؛ به نقل از مجمع البیان، ج3، ص72)
ج. کسی که از دیگران جدا شده و به امید خیر دیدن از تو به تو پیوسته است (نقلی از ابن عباس، و ابن زید؛ به نقل از مجمع البیان، ج3، ص72)
د. خادمی که همواره در خدمت توست (به نقل از مجمع البیان، ج3، ص72)
ه. ...
برخی تصریح کردهاند که همه این اقوال با هم میتوانند مد نظر باشند؛ در واقع عنوان «همنشینی که در کنار انسان است» یک عنوان عامی است که شامل همه این موارد میشود. (مجمع البیان، ج3، ص72)
8) «وَ ابْنِ السَّبِیلِ»
«ابن سبیل» یعنی فرزند راه؛ درباره اینکه کنایه از چه کسی است،
اغلب گفتهاند مقصود مسافر در راه مانده است؛ یعنی کسی است که از نزدیکان خود جدا افتاده و در راه مانده، گویی اصل و نسبی غیر از راهی که در آن قرار گرفته، ندارد؛
اما برخی مانند ابن عباس آن را به معنای میهمان گرفتهاند (مجمع البیان، ج3، ص72)
9) «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ ... وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ»
خداپرست واقعى باید نسبت به [والدین،] بستگان، [یتیمان،] محرومان و همسایگان [دور و نزدیک] [و همنشینان و زیردستان] خود، متعهّد و مسئول باشد. (تفسیر نور، ج2، ص289)
10) «بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ»
در احسان کردن به اولویّتها توجّه کنید. نام والدین قبل از بستگان و نام آنان قبل از یتیمان [ونام آنان قبل از همسایگان، و نام آنان قبل از کسانی که به طور موقت همراه و همشنشین انسان هستند] آمده است. (تفسیر نور، ج2، ص289)
11) «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبی وَ ... إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً»
احسان، باید همراه با تواضع باشد. در ابتداى آیه سفارش به احسان شده و در پایان از تکبّر نهى نموده است. (تفسیر نور، ج2، ص289)
12) «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً»
چنانکه در نکات ادبی توضیح داده شد، «مختال» کسی است که بر اثر تخیل درباره خویش به وی، اموری اضافه بر آنچه دارد به خود نسبت میدهد و دچار احساس خودبزرگبینی شده است. وقتی این حالت درونی ایجاد شود گاه به ظهور بیرونی میرسد، و چنین شخصی به فخرفروشی رویمیآورد.
در این آیه عملا ریشه این وضعیت در آدمی را نشان میدهد. همین که ابتدا توصیه میکنید که چنین و چنان کنید و بعد می فرماید خداوند «مختال فخور» را دوست ندارد، نشان میدهد که مختال فخور کسی است که به این دستورات عمل نمیکند. پس حقیقت تکبر و فخرفروشی این است که انسان اهل عبودیت خداوند و موحد و اهل احسان در حق دیگران نباشد. به تعبیر دیگر، بىتوجّهى به والدین و بستگان و یتیمان و محرومان جامعه، نشانهى تکبّر و فخر فروشى است. (تفسیر نور، ج2، ص289)
[1] . الجار ذی القربی القریب و «الْجارِ الْجُنُبِ» الغریب قال أبو علی الجنب صفة علی فعل مثل ناقة أجد و مشی سجح فالجنب المتباعد عن أهله یدلک علی ذلک مقابلته بقوله «وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی» و القربی من القرب کالیسری من الیسر
[2] . «وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ» قیل معناه الجار القریب فی النسب و الجار الأجنبی الذی لیس بینک و بینه قرابة عن ابن عباس و مجاهد و قتادة و الضحاک و ابن زید.
[3] . «وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ» أی إحسانا بالجار ذی القربى ظاهرا و باطنا من جهة الحسب أو النسب أو الایمان، و بالجار الواقع بجنبک و له جوار ظاهریّ فقط، و بمن یصاحبک و هو فی جنبک. و ذکر الجنب فی مقابل ذی القربى: إشارة الى أنّ حقّ الجوار کاف فی الإحسان، سواء أضیف إلیه حقّ القرابة أم لا. و المراد من الجنب من کان متّصفا بکونه خارجا عن برنامج المحسن معنى. فحقّ الجوار المطلق یقتضی الإحسان سواء کان له قربى معنویّا أو لم یکن و سواء کان مسکینا أم لا، کما أنّ حقّ المصاحبة المطلقة کذلک. و اختلاف التعبیر فی جملتی «الْجارِ الْجُنُبِ... الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ»: یدلّ على اختلاف المعنى المراد، فانّ الجنب صفة للجار. أی الجار الّذی نحّی و لیس بذی قرب، و أمّا الجنب فهو اسم مکان، أی مصاحب هو فی محلّ قریب منک.
[4] . و قیل المراد به الجار ذی القربى منک بالإسلام و الجار الجنب المشرک البعید فی الدین
[5] . و قال الزجاج و «الْجارِ ذِی الْقُرْبى» الذی یقاربک و تقاربه و یعرفک و تعرفه و «الْجارِ الْجُنُبِ» البعید و روی أن حد الجوار إلى أربعین دارا و یروى إلى أربعین ذراعا قال و لا یجوز أن یکون المراد بذی القربى من القرابة لأنه قد سبق ذکر القرابة و الأمر بالإحسان إلیهم بقوله «وَ بِذِی الْقُرْبى» و یمکن أن یجاب عنه بأن یقال هذا جائز و إن کان قد سبق ذکر القرابة لأن الجار إذا کان قریبا فله حق القرابة و الجوار و القریب الذی لیس بجار له حق القرابة حسب فحسن إفراد الجار القریب بالذکر.