ادامه جلسه 966( 3. ادامه نکات ادبی: مختال فخور)
مُخْتالاً
درباره ماده «خیل» برخی گفتهاتند اصل آن عبارت از این است که آنچه بر روی چیزی ظاهر شود که با دربر گرفتن آن چیز اضافهی متمایزی به نظر برسد، و به همین مناسبت بوده که «خال» روی پوست، را چنین نامیدهاند ویا اینکه ابر بارانزا را به خاطر آبی که در ابر هست، «خال» میگویند[1]؛ و به همین مناسبت برای کبر (= تکبر ورزیدن) هم تعبیر «خال» و «خیل» به کار میرود و مختال (إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً؛ نساء/36) هم از همین معنا و به معنای متکبر است و «خیال» و «تخیل» را هم از همین باب گفتهاند زیرا گویی یک سایهای از روی خود شیء اصلی میباشد. (المعجم الاشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص592)
اما برخی گفتهاند که اصل این ماده دلالت بر حرکتی همراه با تلوّن (رنگ عوض کردن) دارد؛ و «خیال» هم که از این ماده است، اصلش آن چیزی بوده که انسان در خواب میبیند چون شبیه چیزی میشود و رنگ عوض میکند؛ و وجه تسمیه ابر بارانزا به «مخیلة» هم این دانستهاند که رنگ آسمان را دگرگون میکند؛ و «مختال» را کسی دانسته که در راه رفتنش متلوّن است (خود را بزرگ مینمایاند) و به همین مناسبت به گله اسبها هم «خیل» گفته میشود (وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زینَة؛ نحل/8) به خاطر حالت تکبری که در راه رفتن اسب هست. (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص235)
البته به نظر میرسد حق با کسانی باشد که کلمه «مختال» را برگرفته از «خیال» معرفی کردهاند (مجمع البیان، ج3، ص71)، که خیال هم صورتی است که شخص در خواب ویا در آینه میبیند و یا بعد از اینکه چیزی که در مقابل چشمش است از مقابل چشمش برداشته شد در ذهن خود مجسم میکند؛ و سپس در خصوص تصور هر امر متصوری به کار رفته؛ و «تخییل» و «تخیل» به تصویر درآوردن و تصور کردن چنین صورتهایی در ذهن را گویند: «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى» (طه/66) و «خُیَلَاءُ» هم تکبری است که به خاطر تخیل برتریای که شخصی برای خود فرض میکند در شخص حاصل میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص304) و از این رو، «مختال» هم کسی است که بر اثر تخیل درباره خویش به وی احساس خودبزرگبینی دست داده است؛ و گفتهاند وجه تسمیه «اسبها» به «خَیل» این است که اسب هم با یک حالت تبختر و خودبزرگبینی راه میرود (مجمع البیان، ج3، ص71)
اینکه آیا بین ماده «خیل» و «خول» تفاوت است جای بحث دارد.
کسانی که تفاوت گذاشتهاند گفتهاند اصل ماده «خول» دلالت بر نوعی تعهد دارد (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص231) وبه تعبیر دیگر، یک نوع احاطه خفیف که همراه با دوری و فاصله گرفتن است (المعجم الاشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص591) و کلمه «خَوَل»[2] به معنای خدم و حشم (کسانی که خدمتگزار انسان هستند) است و فعل «خوّل» (تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُم، انعام/94؛ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ، زمر/8؛ ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا،زمر/49) در اصل به معنای «اعطاء خَوَل» بوده که کمکم در مورد هرگونه «اعطاء» و «تملیک» به کار رفته است. (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص231؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص305؛ لسان العرب، ج11، ص224) و البته نه هرگونه مال بخشیدنی؛ بلکه مال بخشیدنی که نوعی حفظ و مراعات کردن را از شخص انتظار داشته باشد، چنانکه در تفاوت «تخویل» و «تمویل» (= مال بخشیدن) گفتهاند که تخویل در جایی است که کسی را حافظ و مسئول آن شیء قرار میدهند، هرچند تدریجا در هر بخشش و عطیهای به کار رفته است (الفروق فی اللغة، ص169[3]) و نیز فرق «خَوَل» (خدم و حشم) با «عبید» در این است که «خول» از جهت خدمت و کارگزاری در زیر سایه شخصاند و وی مالک آنها نیست، در حالی که «عبید» تحت ملکیت شخص قرار دارند؛ و به همین جهت است که برای مخلوقات خداوند، تعبیر بندگانِ (عبیدِ) خدا به کار میرود اما تعبیر خدم و حشمِ (خَوَلِ) خدا گفته نمیشود (الفروق فی اللغة، ص216[4])؛ و موید دیگر اینکه «خائل» به کسی میگویند که حافظ و نگهبان چیزی است و تعبیر «فلان یَخُولُ على أهله» یعنی وی از آن تحت حفاظت و مراقبت میکند؛ و «تَخَوُّل» به معنای «تعهد» است و از فراء هم نقل شده که «خائل» به معنای «راعی» (= چوپان، کسی که از دیگران مراقبت میکند) میباشد (الصحاح، ج4، ص1690[5]) و شاید به همین مناسبت بوده که کلمه «خال» و «خالة» (که جمع آن «أخوال» و «خالات» میشود: بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُم؛ نور/61) برای برادر و خواهرِ مادر (دایی و خاله) به کار رفته است (معجم مقاییس اللغه، ج2، ص237[6])؛ گویی افراد در میان خویشاوندان یک احساس سرپرستی و مراقبت بیشتری نسبت به خواهرزادههای خود دارند.
از مویدات این تفکیک آن است که جمع «خال» به معنای «خال روی پوست»، «خیلان» میشود، پس از ماده «خیل» است (الصحاح، ج4، ص1691) اما جمع «خال» به معنای دایی (که مونث آن «خالة» میشود، همان خاله در فارسی) «أخْوَال» و مصدر آن «خُؤولة» (= دایی بودن) میباشد، پس، از ماده «خول» است (المحیط فی اللغة، ج4، ص410)
اما برخی اساسا این دو را در یک معنا دانسته و از این رو کلمات فوق را ذیل یک ماده بحث کردهاند (مثلا: کتاب العین، ج4، ص304؛ المحیط فی اللغة، ج4، ص410) و حتی اگر دو معنا بودن آنها قابل دفاع باشد، اما میتوان مرجع اصلی آنها را واحد گرفت؛ بدین بیان که اصل ماده «خَوَل» را در همان معنای خدم و حشم دانست [که بقیه مشتقات ماده «خول» به نحوی به این معنا برگردد) و آن را هم به معنای خیال برگرداند (مجمع البیان، ج3، ص71[7]) با این بیان که «خول» همان خدم و حشم و داراییهایی است که در اختیار داشتن آنهاست که شخص را مختال و متکبر میکند.
اگر این دو ماده به هم برگردند، جمعا 17 بار، و اگر اینها را دو ماده مستقل در نظر بگیریم، ماده «خول» و مشتقات آن (خَوَّلَ، خال، خالة) 8 بار؛ و ماده «خیل» و مشتقات آن (خَیل، مختال، یُخَیَّل) 9 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
فَخُوراً
در مورد ماده «فخر» برخی بر این باورند که اصل این ماده در خصوص ادعای فضیلتی ممتاز از دیگران داشتن است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج9، ص39)؛ چنانکه «فَخْر» به معنای مباهات کردن انسان به اشیای خارجی (مانند مال و جاه و...؛ نه کمالات درونی) است؛ «فخّار» (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ؛ الرحمن/14) به کوزه سفالی گفته میشود بدین جهت که وقتی ضربهای به آن زده میشود و صدایی از آن بلند میشود گویی صدای کسی است که به دیگران تفاخر میکند و کلمه «فخور» صیغه مبالغه از همین است که دلالت بر کثرت فخرفروشی دارد: «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً» (نساء/36) ، «إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ» (هود/10) ، «لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» (لقمان/18؛ حدید/23) (مفردات ألفاظ القرآن، ص627) در واقع، «فخور»کسی است که مناقب خویش و نعمتهایی که خداوند به او داده را مایه تکبر و سرکشی خود قرار میدهد؛ وگرنه کسی که به نعمت بودنِ آنها اذعان دارد، او شکور است، نه فخور (مجمع البیان، ج3، ص71)
اما به نظر میرسد این تحلیل، فقط این ماده را در انسان شرح میدهد و حق با کسانی باشد که گفتهاند که این ماده در اصل دلالت دارد بر «بزرگی» و «قدمت» (معجم مقاییس اللغه، ج4، ص480)؛ و آن هم نه هرگونه بزرگی، بلکه بزرگی است در جایی که فاقد آن چیزی است که عظیم عادتا از چنین امر عظیمی انتظار میرود، چنانکه مثلا به شتر ویا گوسفندی که پستانهایش بزرگ است اما شیر کمی میدهد «فخور» گفته میشود؛ و یا به درخت خرمایی که تنه عظیمی دارد اما بار کمی دارد «فخّار» میگویند؛ و به همین مناسبت «فخر» (در فارسی: فخرفروشی) جایی است که کسی که دچار خودبزرگبینی است و تکبر به خرج میدهد (المعجم الاشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1639)
در هر صورت، این ماده وقتی به باب «تفاعل» میرود (أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ؛ حدید/20) دلالت دارد بر فخرفروشی طرفینی (أساس البلاغة، ص466؛ تاج العروس، ج7، ص341) هرچند که برخی بر این باورند که تفاخر به معنای مداومت بر فخرفروشی دارد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص39)
ماده «فخر» و مشتقات آن 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
[1]. البته در خصوص چنین ابری دو تعبیر هست: الخیال و المخیة: «الخَیَالُ: غیم ینشأ، یُخَیَّلُ إلیک أنه ماطر ثم یعدوک. فإذا أرعد و أبرق فالاسم المَخِیلَةُ. (کتاب العین، ج4، ص306)
[2]. این ماده قبلا به صورت خیلی مختصر در جلسه 85 http://yekaye.ir/al-anam-006-094/ بحث شد که اکنون تکمیل میشود.
[3]. (الفرق) بین التخویل و التمویل: أن التخویل اعطاء الخول یقال خوله اذا جعل له خولا کما یقال موله اذا جعل له مالا و سوده اذا جعل له سوددا، و سنذکر الخول فی موضعه، و قیل أصل التخویل الارعاء یقال أخوله إبله اذا استرعاه ایاها، فکثر «3» حتى جعل کل هبة و عطیة تخویلا کأنه جعل له من ذلک ما یرعاه.
[4]. (الفرق) بین العبید و الخول: أن الخول هم الذین یختصون بالانسان من جهة الخدمة و المهنة و لا تقتضی الملک کما تقتضیه العبید و لهذا لا یقال الخلق خول الله کما یقال عبیده
[5]. الْخَائِلُ: الحافظُ للشئ. یقال: فلان یَخُولُ على أهله، أى یرعَى علیهم. و خَوَّلَهُ اللَّه الشئَ، أى ملَّکه إیَّاه. و قد خُلْتُ المالَ أَخُولُهُ، إذا أحسنتَ القیام علیه. یقال: هو خَالُ مَالٍ و خَائِلُ مالٍ و خَوْلِىُّ مَالٍ، أى حَسَنُ القیام علیه. و التَّخَوُّلُ: التعهُّدُ. و فى الحدیث: «کان النبى صلى اللَّه علیه و سلم یَتَخَوَّلُنَا بالموعظةِ مخافةَ السآمِة». و کان الأصمعىُّ یقول: «یَتَخَوَّنُنَا» بالنون، أى یتعهَّدنا. و ربّما قالوا: تَخَوَّلَتِ الریحُ الأرضَ، إذا تعهَّدتْها. و تَخَوَّلْتُ فى فلانٍ خَالًا من الخیر، أى أَخَلْتُ و توسَّمت. و خَوَلُ الرجلِ: حَشَمُهُ، الواحد خَائِلٌ. و قد یکون الْخَوَلُ واحداً، و هو اسمٌ یقع على العَبد و الأمَةِ. قال الفراء: هو جمع خَائِلٍ، و هو الراعى. و قال غیره: هو مأخوذٌ من التَّخْوِیلِ، و هو التملیک.
[6]. و أمّا خَالُ الرَّجُل أخو أُمِّه فهو من قولک خَائل مالٍ، إذا کان یتعهَّدُه.
[7]. أصل المختال من التخیل و هو التصور لأنه یتخیل بحاله مرح البطر و المختال الصلف التیاه و منه الخیل لأنها تختال فی مشیها أی تتبختر و الخول الحشم.