1146) سوره طارق (86) آیه 1 وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ

 شب اول رمضان 1446 11/12/1403

ترجمه

به نام خداوند دارای رحمت گسترده و همیشگی؛ سوگند به آسمان و [سوگند به] طارق

نکات ادبی

السَّماءِ

درباره ماده «سمو» قبلا بیان شد که این ماده دلالت دارد بر علو، و بر رفعت چیزی و شاخص و کاملا آشکار بودنش و علو آن نسبت بدانچه تحت آن است. از آنجا که «سماءِ» هر چیزی، به بالای آن گفته می‌شود برخی معتقدند که اصل ماده «سمو» هر آن چیزی است که رفعتی یافته و فوق چیز دیگر و محیط بر آن باشد؛ و از آنجا که در زبانهای آرامی و عبری و سریانی کلمه «شماء» به همین معنای «سماء» به کار رفته احتمال دارد که این لفظ با همین معنا از آن زبانهای به زبان عربی وارد شده باشد.

در هر صورت به همین مناسبت فوقیت در معنای این ماده، کلمه «سماء» هم بر ابر (و حتی باران) اطلاق می‌شود (یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً؛ هود/52؛ نوح/11) و هم بر سقف خانه؛ چنانکه در مقابل برای آسمان هم تعبیر سقف شده است (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً؛ انبیاء/32) و برای پشت اسب (روی اسب) نیز از «سماء الفرس» استفاده می‌شود و حتی به گیاهان نیز «سماء» می‌گویند.

البته رایج‌ترین معنای آن همان آسمان است؛ و گفته شده که هر چیزی در مقایسه با آنچه پایین‌تر از آن است «سماء» و در مقایسه با آنچه فوق آن است «أرض» است و آیه «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ»‏ (طلاق/12) را نیز بر همین حمل کرده‌اند. راغب بر این باور است که «سماء» در معنای باران به صورت مذکر می‌آید [البته فیومی دقیقا نظر خلاف این را دارد] و جمع آن به صورت «أَسْمِیَة» است؛ اما «سماء» در مقابل «أرض» هم به معنای مفرد (فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ؛ دخان/29) و هم به معنای جمع (ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَ‏؛ بقرة/29) به کار می‌رود ولو با ادات جمع هم جمع بسته می‌شود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ» (اسراء/44)؛ و این «سماء» مونث است: «وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» (ذاریات/47) «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ» (الرحمن/7) «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»‏ (انشقاق/1) «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ»‏ (انفطار/1)؛ هرچند گاه «مذکر» هم می‌آید: «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ» (نازعات/79) هرچند ازهری بر این باور است که «سماء» در مقابل «أرض» همواره مونث است و اگر آن را به عنوان سقف لحاظ کنند (در همین آیه اخیر) به صورت مذکر به کار می‌برند.

 کلمه «سماء» به کلماتی مانند «رفعت» و «ارتفاع»، «علو» «صعود» «رقی» و «فوق» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند:

«رفعت» (ماده «رفع») نقطه مقابل «خفض» است و مستلزم زایل شدن از جایگاه پایینی است که قبلا در آنجا بوده است؛

«علو» وقتی است که فی نفسه و به خود شیء‌نگاه شود صرف نظر از مادون آن و یا جابجا شدنش و در آن یک معنای قهر و اقتدار نهفته است؛

«صعود» ناظر به جابجایی مکانی و مختص مکان است؛

«رقی»‌ صعودی است که تدریجی انجام شود؛

«فوق» هم ظرف مکان و نقطه مقابل «تحت» و صرفا ناظر به وصف شیء‌در مقایسه است؛‌نه وصفی برای خود شیء.

جلسه 1041 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/

الطَّارِقِ

با توجه به کثرت استعمالات ماده «طرق» در معانی مختلف، اهل لغت درباره اصل و محور این ماده اختلاف دارند:

ابن فارس از برگرداندن همه آن معانی به معنای واحد درمانده شده و قائل است که این ماده بر چهار اصل متفاوت دلالت دارد: (1) آمدن شبانه، که به کسی که شب بر منزل وارد می‌شود گفته می‌شود، و از نظر وی به همین مناسبت هم به ستاره «طارق» گفته شده است چون شبها طلوع می‌کند. (2) زدن، که کاربرد آن در کلمه «طَرق» به معنای سنگریزه‌هایی که برای کهانت می‌زدند ویا برای زدن حیوان نر به حیوان ماده در مقام جفت‌گیری معروف است. (3) سستی و رخوت در چیزی، چنانکه به نرمی و لطافت موجود در پر پرندگان «طَرَق» گفته می‌شود و «طریقه» را هم به معنای نرمی و تسلیم شدن به چیزی از این باب دانسته است. (4) خصف چیزی بر روی چیزی دیگر (چیزی را بر روی چیز دیگر کوبیدن و چسباندن و جفت یا وصله کردن)، چنانکه به کفش (که چرم را روی چرم دیگر می‌کوبند یا همواره به صورت جفت استفاده می‌شود) خصف گویند. وی احتمال داده است که کاربرد کلمه «طریق» (به معنای راه )‌ یا از باب معنای اول است (چون عرصه‌ای است که پیموده می‌شود) یا از باب معنای آخر است (چون مسیری است که گویی به نحوی کوبیده شده که از اطرافش متمایز گردیده است) (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص449-453)[1].

اما بسیاری از اهل لغت کوشیده‌اند معنای واحدی برای کل این کاربردها بیابند:

مرحوم طبرسی بر این باور است که اصل آن به معنای «دق» (= کوبیدن به در) است چنانکه کلمه «مطرقه» [= کلون در] را به همین مناسبت چنین نامیده‌اند و وجه تسمیه «طریق» هم این است که با عبور و مرور افراد کوبیده و صاف شده است؛ و «طارق» هم کسی است که بانه به منزل می‌آید و ناچار است برای باخبر کردن اهل خانه دق الباب کند (مجمع البیان، ج‏10، ص713[2]).

اما راغب و مرحوم مصطفوی معنای «زدن» را در این ماده محوری می‌دانند:

راغب بر این باور است که این ماده دلالت بر نوع خاصی از زدن دارد که در همان نوع یک توسعی هم حاصل شده است. از نظر وی، «طریق» راهی است که با پاها زده و کوبیده شده است چنانکه خداوند فرمود: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقاً فِی الْبَحْر» (طه/77) و به همین مناسبت به نحو استعاری برای هر مسلکی که انسان در انجام کاری در پیش می‌گیرد، مذموم باشد یا ممدوح، به کار رفته است چنانکه فرمود: «وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ‏ الْمُثْلى»‏(طه/63). و «طارق» هم کسی است که طریقی را می‌پیماید هرچند بیشتر برای کسی که طریق را در شب می‌پیماید به کار می‌رود و به همین مناسبت به حوادث ناگواری که شبانه بر انسان وارد می‌شود «طوارق» گویند. وی بدون اینکه توضیحی دهد که فرق «طریق» با «طریقة» چیست اشاره کرده است که جمع «طریق»، «طُرُق» است و جمع «طریقة»، «طرائق»[3]؛ و کاربرد کلمه دوم در آیه «کُنَّا طَرائِقَ‏ قِدَداً» (جن/11) را به معنای اشاره به اختلاف در درجات جنیان دانسته و کاربرد آن در آیه «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ‏ طَرائِقَ»‏(مؤمنون/17) را اشاره به طبقات آسمان (مفردات ألفاظ القرآن، ص518-519[4]).

علامه طباطبایی هم به نحوی بین قول راغب و مرحوم طبرسی جمع کرده و بر این باور است که «طرق» در اصل زدن شدیدی است که صدایش شنیده می‌شود و وجه تسمیه کلون درب به «مطرقة» هم همین است؛ و وجه تسمیه «طریق» این است که با قدمهای افراد کوبیده شده است؛ سپس به مناسبت همین کلمه استعمالش در پیمودن راه شیوع پیدا کرده است و سپس در خصوص آمدن در شب؛‌زیرا در شبها غالبا درها بسته است و شخص نیازمند در زدن است پس راه را می‌پیماید و در می‌زند؛‌سپس کاربردش در خصوص هرچه در شب ظاهر می‌شود شیوع پیدا کرده و مراد از «طارق» در آیه اول سوره طارق هم ستاره‌ای است که شبها طلوع می‌کند (المیزان، ج‏20، ص258[5]).

مرحوم مصطفوی هم اصل واحد در این ماده را زدن و تثبیت بر یک حالت و کیفیت مخصوص می‌داند و معتقد است به موادی همچون «طبع» و «طبق»‌ و «طحی» و «طرح» نزدیک است و البته هریک تفاوت ظریفی با دیگری دارد: در «طبع» مطلق زدن و تثبیت مد نظر است اما در «طرق» تثبیت با کیفیت خاص. وی وجه تسمیه «طریق» را هم این می‌داند که در آن تقدیر و تنظیمش بر خصوصیتی معین لحاظ شده است؛ یا کاربرد آن در خصوص زدن پشم را از این باب می‌داند که قرار است نرمی و بساطتی در آن حاصل شود یا کاربرد آن در مقام زدن حیوان نر به حیوان ماده برای جفت‌گیری را زدنی است برای تولد حیوانی جدید. وی تفاوت «طریق» با «سبیل» را هم در همین می‌داند که سبیل به مطلق راهی که شخص را به مطلوب برساند گفته می‌شود اما طریق راهی است که یک نحوه تقدیر و خصوصیات خاص در آن لحاظ شده است مانند راهی که برای حضرت موسی در دریا گشوده شد: «أَنْ أَسْرِ بِعِبادی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً» (طه/77) یا راهی که به طور خاص برای رسیدن به حق «کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَریقٍ مُسْتَقیمٍ» (احقاف/30) یا برای سیر دادن کافران به جهنم «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَریقاً؛ إِلاَّ طَریقَ جَهَنَّمَ» (نساء/168-169) قرار داده می‌شود. وی همچنین «طریقه» را به معنای آن چیزی که متصف به «طریق واقع شدن» است می‌داند که «طریق» در آن قرار دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص72-74[6]). قبلا هم ذیل ماده «سبل» اشاره شد که مرحوم مصطفوی فرق کلمه «سبیل» را با کلماتی همچون طریق و صراط در این می‌داند که سبیل راه‌های سهل و طبیعی‌ای است که شخص را به مقصد و نقطه معینی می‌رساند؛ اما «طریق» که از ماده «طرق» (به معنای کوبیدن و ضربه زدن) گرفته شده، راهی است که پیمودن آن نیازمند تلاش و زحمت است؛ و «صراط» به معنای راه گسترده و واضح است؛ البته عسگری اگرچه در این زمینه که «طریق» اقتضای سهولت ندارد با وی هم‌نظر است؛ اما صراط را به معنای راه سهل و آسان می‌داند؛ و سبیل را معنای عامی می‌دانند که بر طریق و غیرطریق اطلاق می‌شود. (جلسه 1080 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-15-1/).

اما حسن جبل با توجه به تحلیلی که علاوه بر بررسی کلمات، راجع به تک تک حروف دارد معنای محوری این ماده را «امتداد چیزی که میانه‌اش تر و تازه باشد به نحو طولی با یک نیروی داخلی یا فشار بیرونی» معرفی کرده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1325[7]) چرا که از نظر وی «ط» دلالت بر یک نحوه فشار و امتداد عرضی دارد و حرف «ر» برای استرسال (شل و رها شدن) است و «ق» هم یک نحوه اشتداد و غلظت در اثناء و اعماق چیزی است و ترکیب اینها دلالت دارد بر قوتی در درون شیء که منجر به یک نحوه امتدادی در شیء می‌شود. (همان، ص1316-1317[8])

از ماده «طرق» در قرآن کریم فقط کلمات «طریق» و «طریقة»‌ و «طرائق» و «طارق» و جمعا 11 بار به کار رفته است.

شأن نزول

گفته‌اند این آیه در مورد ابو طالب نازل شد و قضیه از این قرار است که ایشان یکبار برای پیامبر نان و شیری هدیه آورده بود. در همان حال که نشسته و مشغول خوردن بود، ستاره‌ای افتاد و بناگاه همه‌جا را آتش فراگرفت [در نقل دیگر: زمین پر از نور شد].

ابو طالب ترسید و گفت: این چیست؟

پیامبر (ص) فرمود: ستاره‏اى است که پرتابش کردند و این از آیات الهى است.

ابو طالب در شگفت شد و خداوند این آیه را نازل فرمود.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص476؛ الکشف و البیان (ثعلبی)، ج‏10، ص177-178[9]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏21، ص1[10]

قوله تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ؛ نزلت فی أبی طالب، و ذلک أنه أتَى النبیَّ ص [فأتْحَفَه‏] بخبز و لبن، فبینما هو جالس [یأکل‏] إذا انْحَطَّ نجم فامتَلأ ما ثَمَّ ناراً [فامتلأت الأرض نورا].

ففزع أبو طالب، و قال: أیُّ شی‏ء هذا؟

فقال [رسول الله ص]: هذا نجمٌ رُمیَ به، و هو آیةٌ من آیات اللَّه تعالى، فعجب أبو طالب. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیة.

 


[1] . الطاء و الراء و القاف أربعة أصول: أحدها الإِتیان مَساءً ، و الثانى الضَّرْب، و الثالث جنسٌ من استرخاء الشى‏ء، و الرابع خَصْف شى‏ء على شى‏ء.

فالأوَّل‏ الطُّرُوق‏. و یقال إنّه إتیان المنزِل لیلًا. قالوا: و رجلٌ‏ طُرَقَةٌ، إذا کان یَسْرِى حتى‏ یطرُقَ‏ أهلَه لیلًا.* و ذُکِرَ أنَّ ذلک یقال بالنهار أیضاً، و الأصل اللَّیل: و الدَّلیل على أنَّ الأصلَ اللّیل تسمیتُهم النّجم‏ طارقاً؛ لأنّه یَطلُعُ لیلًا. قالوا: و کلُّ مَن أتى لیلًا فقد طَرَق‏. قالت: نحنُ بناتُ‏ طارقِ؛ ‏ و هو قول امرأة. ترید: إِنَّ أبانا نجمٌ فى شرفه و علوّه‏ . و من الباب، و اللَّه أعلم: الطَّریق‏، لأنَّه یُتَوَرَّدُ. و یجوز أن یکون من أصلٍ آخَر، و هو الذى ذکرناه من خَصْف الشى‏ء فوق الشى‏ء. و من الباب الأوّل قولُهم: أتیتُه‏ طَرْقَتین‏، أى مَرَّتین‏ . و منه‏ طارِقةُ الرَّجُل، و هو فَخِذه التى هو منها؛ و سمِّیت‏ طارقةً لأنها تطرُقه‏ و یطرُقها. قال: شکوت ذَهاب‏ طارقتى‏ إلیه‏ / و طارِقَتِى‏ بأکناف الدُّرُوب‏»

و الأصل الثّانى: الضرب، یقال‏ طرَق‏ یَطْرُق‏ طرقاً. و الشى‏ء مِطرَق‏ و مِطرَقة. و منه‏ الطَّرْق‏، و هو الضَّرْب بالحَصى تکهُّناً، و هو الذى جاء فى الحدیث النّهْىُ عنه، و قیل‏: «الطرْق‏ و العیافة و الزَّجر من الجِبت‏ ». و امرأةٌ طارقةٌ: تفعل ذلک؛ و الجمع‏ الطَّوارق‏. قال: «لعمرک ما تَدْرى‏ الطَّوَارِقُ‏ بالحصى‏ / و لا زاجراتُ الطیرِ ما اللَّه صانعُ‏ » و الطرْق‏: ضرب الصُّوف بالقضیب، و ذلک القضیبُ‏ مِطرَقة. و قد یفعلُ الکاهن ذلک‏ فیطرُق‏، أى یخلط القُطْنَ بالصُّوف إذا تکهَّنَ. و یجعلون هذا مثلًا فیقولون: «طَرَقَ‏ و ماشَ». قال: «عاذلَ قد أُولِعتِ بالتَّرْفیشِ / إلىَّ سِرًّا فاطرُقى‏ و مِیشِى‏» و یقال: طرَق‏ الفحلُ الناقةَ طَرقاً، إذا ضربها. و طَروقة الفَحل: أُنثاه. و استطرقَ‏ فلانٌ فلاناً فَحَلَه، إذا طلبَه منه لیَضربَ فى إِبله، فأطْرَقَه إِیّاه. و یقال: هذه النَّبْل‏ طَرْقَةُ رجلٍ واحد، أى صِیغة رجلٍ واحد .

و الأصل الثالث: استِرخاء الشى‏ء. من ذلک‏ الطَّرَق‏، و هو لِینٌ فى ریش الطّائر. و منه‏ أَطْرَق‏ فلانٌ فى نَظَره. و المُطْرِق‏: المسترخِى العَین. قال: «و ما کنتُ أخشَى أن تکون وفاتُه‏ / بکفَّىْ سَبَنْتَى أزرقِ العَین‏ مُطْرِقِ» و قال فى‏ الإطراق‏: «فأطرَقَ‏ إطراقَ‏ الشُّجاع و لو یَرَى‏ / مَساغاً لِناباه الشُّجَاعُ لصَمَّما » و من الباب‏ الطِّرِّیقة، و هو اللِّین و الانقیاد. یقولون فى المثل: «إنّ تحت‏ طِرِّیقته‏ لَعِنْدَأْوَةً»، أى إِنّ فى لِینه بعضَ العُسر أحیاناً. فأمَّا الطّرَق‏ فقال قوم: هذا اعوجاجٌ فى الساق من غیر فَحَج. و قال قوم: الطّرُق‏: ضَعف فى الرُّکْبتین. و هذا القول أقْیَسُ و أشبه لسائر ما ذکرناه من اللِّین و الاسترخاء.

و الأصل الرابع: خَصْف شى‏ءٍ على شى‏ء. یقال: نَعلٌ‏ مُطارَقة، أى مخصُوفة. و خُفٌ‏ مُطارَق‏، إذا کان قد ظُوهِر له نعلان. و کلُّ خَصْفةٍ طِرَاق‏. و تُرسٌ‏ مطرَّق‏، إِذا طورِق‏ بجلدٍ على قَدْره. و من هذا الباب‏ الطِّرْق‏، و هو الشحم و القُوّة، و سمِّى بذلک لأنّه شى‏ءٌ کأنّه خُصِف به. یقولون: ما به‏ طِرْق‏، أى ما به قُوّة. قال أبو محمد عبد اللَّه بن مسلم: أصل‏ الطِّرْق‏ الشّحم؛ لأنّ القوّة أکثر ما تکون [عنه‏ ]. و من هذا الباب‏ الطّرَق‏: مَناقع المیاه؛ و إنّما سمِّیت بذلک تشبیهاً بالشى‏ء یتراکبُ بعضُه على بعض. کذلک الماء إذا دام تراکب. قال رؤبة: للعِدِّ إذْ أخْلَفَه ماءُ الطَّرَقْ‏ ؛ و من الباب، و قد ذکرناه أوّلًا و لیس ببعید أن یکون من هذا القیاس: الطَّریق‏؛ و ذلک أنّه شى‏ءٌ یعلو الأرضَ، فکأنّها قد طُورِقَتْ به و خُصِفت به. و یقولون: تطارَقَت‏ الإبلُ، إذا جاءت یتبع بعضُها بعضاً. و کذلک‏ الطَّریق‏، و هو النَّخْل الذى على صفٍّ واحد. و هذا تشبیهٌ، کأنّه شُبِّه‏ بالطَّریق‏ فى تتابُعه و علوّه الأرض. قال الأعشى: «و مِن کلِّ أحوَى کجِذْعِ‏ الطَّریق / یزینُ الفِناءَ إذا ما صَفَنْ‏ » و منه [ریشٌ‏ ] طِراق‏، إذا کان‏ تطارق‏ بعضه فوقَ بعض. و خرج القومُ‏ مَطارِیقَ‏، إذا جاءُوا مُشاةً لا دوابَّ لهم، فکأنَّ کلَّ واحدٍ منهم یَخصِف بأثر قدمَیه أثَر الذى تقدَّم. و یقال: جاءت الإبلُ على‏ طَرْقَةٍ واحدة، و على خُفٍّ واحد؛ و هو الذى ذکرناه من أنّها* تخصف بآثارها آثارَ غیرها. و اختضَبت المرأةُ طَرْقَتین‏، إذا أعادت الخِضاب، کأنّها تَخصِف بالثّانى الأوّل. ثم یشتقّ من‏ الطَّریق‏ فیقولون: طَرَّقت‏ المرأةُ عند الوِلادة، کأنّها جَعلت للمولود طریقاً. و یقال- و هو ذلک الأوّل- لا یقال‏ طَرَّقت‏ إلّا إذا خرج من الولد نصفُه ثمّ احتبَس بعضَ الاحتباس ثمّ خرج. تقول‏ : طرّقت‏ ثم خلَصت. و ممّا یُشْبِه هذا قولهُم‏ طَرَّقت‏ القطاة، إذا عَسُر علیها بیضُها ففحصت الأرضَ بجُؤجُئِها.

[2] . طرقنی فلان إذا أتانی لیلا و أصل الطرق الدق و منه المطرقة لأنها یدق بها و الطریق لأن المارة تدقه و الطارق الآتی لیلا یحتاج إلى الدق للتنبیه و نهى رسول الله ص أن یطرق الرجل أهله لیلا حتى تستحد المغیبة و تمشط الشعثة؛ و قالت هند بنت عتبة: «نحن بنات طارق / نمشی على النمارق» ترید أن أبانا نجم فی شرفه و علوه و قال الشاعر: «یا راقد اللیل مسرورا بأوله / إن الحوادث قد یطرقن أسحارا / لا تأمنن بلیل طاب أوله / فرب آخر لیل أجج النارا»

[3] . و این مطلبی است که سایر اهل لغت هم اشاره کرده‌اند مثلادر مجمع البحرین، ج‏5، ص205 آمده است:

قوله تعالى سَبْعَ طَرائِقَ‏ أی سبع سماوات واحدتها طریقة. قوله وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ [86/ 1] الطَّارِقُ هو النجم سمی بذلک لأنه یَطْرُقُ أی یطلع لیلا. و الطَّارِقُ: النجم الذی یقال له کوکب الصبح. و طَرَقَ النجم طُرُوقاً من باب قعد: طلع. بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏ [20/ 63] هی تأنیث الأمثل. قوله فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً [20/ 77] الطَّرِیقُ: السبیل مذکر فی لغة الحجاز، و الجمع طُرُقٌ بضمتین، و جمع الطُّرُقِ طُرُقَاتٌ.

[4] . الطَّرِیقُ‏: السّبیل الذی‏ یُطْرَقُ‏ بالأَرْجُلِ، أی یضرب. قال تعالى: طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ [طه/ 77]، و عنه استعیر کلّ مسلک یسلکه الإنسان فی فِعْلٍ، محمودا کان أو مذموما. قال: وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ‏ الْمُثْلى‏ [طه/ 63]، و قیل: طَرِیقَةٌ من النّخل، تشبیها بالطَّرِیقِ فی الامتداد، و الطَّرْقُ‏ فی الأصل: کالضَّرْبِ، إلا أنّه أخصّ، لأنّه ضَرْبُ تَوَقُّعٍ کَطَرْقِ الحدیدِ بِالْمِطْرَقَةِ، و یُتَوَسَّعُ فیه تَوَسُّعَهُم فی الضّرب، و عنه استعیر: طَرْقُ‏ الحَصَى للتَّکَهُّنِ، و طَرْقُ‏ الدّوابِّ الماءَ بالأرجل حتى تکدّره، حتى سمّی الماء الدّنق‏ طَرْقاً ، و طَارَقْتُ‏ النّعلَ، و طَرَقْتُهَا، و تشبیها بِطَرْقِ‏ النّعلِ فی الهیئة، قیل: طَارَقَ‏ بین الدِّرْعَیْنِ، و طَرْقُ‏ الخوافی‏ : أن یرکب بعضها بعضا، و الطَّارِقُ‏: السالک للطَّرِیقِ، لکن خصّ فی التّعارف بالآتی لیلا، فقیل: طَرَقَ‏ أهلَهُ‏ طُرُوقاً، و عبّر عن النّجم‏ بِالطَّارِقِ‏ لاختصاص ظهوره باللّیل. قال تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ [الطارق/ 1]، قال الشاعر: نحن بنات‏ طَارِقٍ‏ . و عن الحوادث التی تأتی لیلا بِالطَّوَارِقِ‏، و طُرِقَ‏ فلانٌ: قُصِدَ لیلًا. قال الشاعر: «کأنّی أنا الْمَطْرُوقُ‏ دونک بالّذی‏ / طُرِقْتَ‏ به دونی و عینی تهمل‏ » و باعتبار الضّرب قیل: طَرَقَ‏ الفحلُ النّاقةَ، و أَطْرَقْتُهَا، و اسْتَطْرَقْتُ‏ فلاناً فحلًا، کقولک: ضربها الفحل، و أضربتها، و استضربته فحلا.و یقال للنّاقة: طَرُوقَةٌ، و کنّی‏ بِالطَّرُوقَةِ عن المرأة.و أَطْرَقَ‏ فلانٌ: أغضى، کأنه صار عینه‏ طَارِقاً للأرض، أی: ضاربا له کالضّرب بالمِطْرَقَةِ، و باعتبارِ الطَّرِیقِ‏، قیل: جاءت الإبلُ‏ مَطَارِیقَ‏، أی: جاءت على‏ طَرِیقٍ‏ واحدٍ، و تَطَرَّقَ‏ إلى کذا نحو توسّل، و طَرَّقْتُ‏ له: جعلت له‏ طَرِیقاً،

و جمعُ‏ الطَّرِیقِ‏ طُرُقٌ‏، و جمعُ‏ طَرِیقَةٍ طرَائِقُ‏. قال تعالى: کُنَّا طَرائِقَ‏ قِدَداً [الجن/ 11]، إشارة إلى اختلافهم فی درجاتهم، کقوله: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ‏ [آل عمران/ 163]، و أطباق السّماء یقال لها: طَرَائِقُ‏. قال اللّه تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ‏ طَرائِقَ‏ [المؤمنون/ 17]، و رجلٌ‏ مَطْرُوقٌ‏: فیه لین و استرخاء، من قولهم: هو مَطْرُوقٌ‏، أی: أصابته حادثةٌ لَیَّنَتْهُ، أو لأنّه مضروب، کقولک: مقروع، أو مدوخ، أو لقولهم: ناقة مَطْرُوقَةٌ تشبیها بها فی الذِّلَّةِ.

[5] . الطرق فی الأصل- على ما قیل- هو الضرب بشدة یسمع له صوت و منه المطرقة و الطریق لأن السابلة تطرقها بأقدامها ثم شاع استعماله فی سلوک الطریق ثم اختص بالإتیان لیلا لأن الآتی باللیل فی الغالب یجد الأبواب مغلقة فیطرقها و یدقها ثم شاع الطارق فی کل ما یظهر لیلا، و المراد بالطارق فی الآیة النجم الذی یطلع باللیل.

[6] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو ضرب و تثبیت على حالة و کیفیّة مخصوصة، فهو قریب من الطبع و الطبق و الطحى و الطرح، و فی کلّ منها خصوصیّة و امتیاز. فیلاحظ فی الطبع مطلق الضرب و التثبیت. و فی الطَّرْقِ: التثبیت على کیفیّة مخصوصة. فمن مصادیق الأصل: الطَّرِیقُ إذا لوحظ فیه تقدیره و تنظیمه على خصوصیّة معیّنة. و ضرب الصوف حتّى یجعل على لینة و انبساط. و طَرْقُ الفحل على الناقة إذا طرح علیها تولیدا، و هکذا. فمفاهیم مطلق الضرب، و الطلوع، و الخصف، و السبیل: لیست من الأصل إلّا مجازا، فلا بدّ من لحاظ القیدین.

فهذا التقدیر و التثبیت فی خصوصیّة:

إمّا فی سبیل: کما فی: . إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً- 4/ 169. یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ‏- 46/ 30. إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً- 4/ 168. أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً- 20/ 77 الأخیرة فی الطریق المادّىّ، و السوابق فی المعنوىّ. فهذه الطُّرُقُ لا یراد منها مطلق السبیل الموصل الى مطلوب، بل انّ التعبیر بهذه المادّة اشارة الى کونها مقدّرة و مثبتة على خصوصیّة مخصوصة مناسبة مربوطة، کما فی الطریق الخاصّ المقدّر المجعول فی البحر لعبور موسى و أصحابه. و هکذا الطریق المقدّر الّذى هو على کیفیّات مرتبطة مناسبة بجهنّم أو الحقّ أو الطریق المستقیم. فکلّ من الطریقین یحتاج الى طرق و تثبیت على خصوصیّة مناسبة، فَطَرِیقُ جهنّم یحتاج الى طرق و ضرب فی جانب البدن و قواه المادّیّة. و طَرِیقُ الحقّ یحتاج الى طرق فی جانب الروح و قواه الروحانیّة، و أخذ برنامج مخصوص‏ من هذه الحیثیّة.

و إمّا أن یکون هذا الطرق فی موضوع طبیعىّ خارجىّ لا من جهة کونه سبیلا، بل من حیث هو: کما فی: . وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ‏- 23/ 17 اشارة الى سبع منظومات فی السماوات، مثبتة و مقدّرة على نظم مخصوص و خصوصیّات معیّنة.

و إمّا أن یکون الطرق من موضوع خارجىّ: کما فی: . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏ - 86/ 2 اشارة الى الشمس فی کلّ منظومة، و هی الّتى ضیاؤها ذاتیّة، و هی توجد حرارة و نورا فی منظومتها، و تثبت نظما و حرکة و کیفیّة خاصّة محدودة فی کلّ واحد من سیّاراتها و أقمارها. و إن أرید من السماء: السماء الروحانىّ، فیکون المراد من الطارق هو النفس الروحانىّ المطمئنّ النورانىّ الکامل.

و إمّا أن یکون الطرق فی التشریع من برنامج أخلاقىّ أو عملىّ: کما فی: . وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ‏- 72/ 16 و. إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً- 20/ 104. بِسِحْرِهِما وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏- 20/ 63 فالمراد من الطریقة ما یتّخذ من برنامج معتدل صحیح منظّم فی الحیاة الجسمانیّة و الروحانیّة، یعمل به. و الطَّرِیقَةُ المثلى، و الأمثل طَرِیقَةً: ما تکون أقرب الى الاعتدال و أعدل بالنسبة الى الطرق الاخرى، و کذا صاحبها.

و إمّا أن یفرض الطرق فی الخلق و التکوین: کما فی: . وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً- 72/ 11 یراد اختلاف أنواعهم و تفرّقهم و امتیازهم من جهة الصفات الذاتیّة و خصوصیّات الخلق و التقدیر، و یوجب هذا الاختلاف الباطنىّ اختلافا فی الأطوار و الأحوال الظاهریّة. فَالطَّرَائِقُ فی السلوک و الأعمال: انّما تختلف و تتنوّع باختلاف الطرائق فی الأخلاق و الصفات الباطنیّة، و هی أیضا تختلف بمقتضى اختلاف فی خصوصیّات الخلق و مراتب التقدیر.

فظهر أنّ الطَّرِیقَةَ: ما یتّصف بکونه مطروقا و ما یکون فیه الطرق، و لیس بمعنى السبیل، و إنّما السبیل المطروق من مصادیقها.

و بهذا الأصل الحقّ تنکشف حقائق التعبیرات المختلفة و الإطلاقات المتفرّقة فی آیات القرآن الکریم، و لا نحتاج الى تجوّز.

[7] . امتداد الشیء الغض الاثناء طولا بقوة داخلیة أو ضغط خارجی

[8] . تعبر الطاء عن ضغط (أو استغلاظ) و تمدد عرضی، و الراء عن استراسال و الفصل منهما یعبر عن استرسال (من شیء غلیظ کأن ذلک بضغط علیه) مع رقة و استدقاق ... و تعبر القاف عن اشتداد أو غلظ فی اثاء الشیء و أعماقه و یعبر الترکیب عن قوة فی الباطن یتأتی منها الامتداد کالنخلة الطریقة

[9] . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ. نزلت فی أبی طالب و ذلک لأنه أتى رسول الله صلى اللّه علیه و سلم فأتحفه بخبز و لبن فبینما هو جالس یأکل إذا بخط نجم فامتلأ ماء ثمّ نارا ففزع أبو طالب و قال: أی شی‏ء هذا، فقال رسول الله (علیه السلام) «هذا نجم رمی به و هو آیة من آیات الله تعالى» فعجب أبو طالب، فأنزل الله سبحانه و تعالى وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏.

[10] . و روى أبو صالح عن ابن عباس قال: کان رسول الله ص قاعدا مع أبی طالب، فانحط نجم، فامتلأت الأرض نورا، ففزع أبو طالب، و قال: أی شی هذا؟ فقال:" هذا نجم رمی به، و هو آیة من آیات الله" فعجب أبو طالب، و نزل: و السَّماءِ وَ الطَّارِق.