1131) سوره ممتحنة (60) آیه 13 (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا ت

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ

22 رجب 1446 4/11/1403

ترجمه

ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور.

اختلاف قرائت

قَوْمًا غَضِبَ[1]
عَلَیْهِمْ / عَلَیْهُمْ[2]
یَئِسوا / یَیِسوا

در عموم قراءات به همین صورت «یئسوا» قرائت شده است؛ اما در برخی قراءات غیرمشهور (عیسی) همزه به یاء تبدلی و به صورت «ییسوا» قرائت شده است.

همچنین در یکی از طرق قراءات عشر (طریق هبة الله از روایت ابن وردان از قرائت ابوجعفر ) همزه (هم در یَئِسوا و هم در یَئِس) به صورت تسهیل قرائت شده است و حمزه هم در وقف‌هایش همین طور قرائت کرده است

المغنی فی القراءات، ص1785[3]؛ معجم القراءات، ج9، ص432[4]

مِنَ الْآخِرَةِ[5]
الْکُفَّارُ / الکافِرُ

در عموم قراءات رایج به همین صورت جمع (کفار) قرائت شده است؛

اما در برخی قراءات شاذه (ابن أبی الزناد) به صورت مفرد (الکافِرُ) قرائت شده است که در این صورت، در معنای اسم جنس به کار رفته است.

معجم القراءات، ج9، ص432[6]؛ المغنی فی القراءات، ص1786[7]

نکات ادبی

تَتَوَلَّوْا

درباره ماده «ولی» و فعل «تولی» ذیل آیه اول همین سوره بحث شد؛ جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

قَوْماً

درباره ماده «قوم» در جلسه 366 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-1/ بحث شد و توضیحات تکمیلی درباره کلمه «قوم» در جلسه 1076 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-11-2/ تقدیم شد.

غَضِبَ

ماده «غضب» علاوه بر معنای رایج خشم گرفتن در معانی‌ای به کار رفته است همچون «غَضَب» به معنای دمل مادرزادی در پلک فوقانی؛ و یا «غَضْبَة» که هم به معنای پوست بز کوهی کهنسال وقتی کنده می‌شود به کار می‌رود و هم به معنای سنگ صلب متراکمی که از بدنه کوه بیرون زده باشد (کتاب العین، ج‏4، ص369[8]). بر این اساس،

ابن فارس بر این باور است که اصل آن بر شدت و قوت دلالت دارد و غضب هم آنجایی است که سخط و ناراحتی از چیزی شدت می‌گیرد؛ و به مار بزرگ هم «غضوب» گویند (وی همچنین اشاره می‌کند که وقتی در مورد غضب کردن بر شخصی مطرح می‌شود اگر آن شخص زنده باشد با حرف «ل‍» و اگر مرده باشد با حرف «ب‍» می‌آید (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص428[9]). مرحوم مصطفوی هم در همین مدار کلمات فوق تحلیل کرده و بر این باور است که اصل آن همین شدت به خرج دادن در قبال چیز دیگر است و غضب درانسان هم آن است که نفس به سمت حدتو شدت در قبال چیز دیگری حرکت کند و نقطه مقابل حلم و بردباری است؛ چرا که نفس از حالت اعتدال خارج می‌شود و حدیثی از امام باقر ع می‌آورند که غضب شعله‌ای از آتش است که شیطان در درون فرزند آدم برمی افروزد و هنگامی که کسی غضبناک می‌شود چشمهایش برافروخته می‌شود و رگهای گردنش متورم می‌گردد و شیطان در او وارد می‌شود؛ و البته توضیح می‌دهند که اینها مربوط به غضب ناحق است وگرنه غضبی که در راه حق و برای حق باشد ممدوح است مادام که به باطلی منجر نشود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص232[10]).

اما حسن جبل با توجه به کلماتی که گفته شد معنای محوری این ماده را منضم چیزی می‌داند بر یک حالت غلیظ یا حاد در باطنش که در ظاهرش بروز می‌یابد و سپس توضیح می دهند که «غَضَب» نقطه مقابل «رضا» است و عبارت است از اینکه نفس به خاطر امری که رخ داده مملو از حدت و تندی شود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1588[11]).

مرحوم راغب هم غضب را به معنای فوران کردن خون قلب با اراده انتقام[12] می‌داند و به همین حدیثی که از امام باقر ع اشاره شد استشهاد می‌کند و تأکید می‌کند که وقتی این ماده در مورد خداوند به کار می‌رود: «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» (آل عمران/112)، «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی»‏ (طه/81)، «غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» (لمجادلة/14)، مقصود صرف همین انتقام گرفتن است نه چیزی بیش از آن (مفردات ألفاظ القرآن، ص608[13]). و مرحوم مصطفوی نیز بر این باور است که غضب از جانب خداوند همان مراتب شدت و حدت است که در قبال اعمال زشت و گناهان بندگان رخ می‌دهد؛ (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص232[14])

کلمه «غضب» به کلماتی همچون «سخط» و «کراهت» و «غیظ» و «حرد» نزدیک است؛ که تفاوتش با هریک از اینها قبلا اشاره شد. فقط یادآوری می‌شود که:

«سخط» نقطه مقابل «رضا» و به معنای «غضب شدیدی است که غالبا همراه با عقوبت کردن است» و در تفاوت آن با «غضب» (= خشم) گفته‌اند که «سخط»‌ غالبا از موضع بالا نسبت به پایین به کار می‌رود، اما «غضب» در مورد خشم هر یک از طرفین به کار برده می‌شود در واقع، در زبان عربی، سخط در مقابل رضا، غضب در مقابل رحمت، و کراهت (ناخشنودی) در مقابل حب (دوست داشتن) به کار می‌رود. و «سخط» اخص از هر دو واژه «غضب» و «کراهت»؛ و «کراهت» اعم از دوتای دیگر می‌باشد؛ به نحوی که] هم کراهتی می‌توان داشت که خالی از سخط و غضب باشد، و هم غضبی می‌توان داشت که خالی از سخط باشد؛ اما سخط در جایی است که علاوه بر اینکه کراهت و غضب در کار باشد، هیچ رضایتی هم وجود نداشته باشد.

جلسه 154 https://yekaye.ir/muhammad-047-28/

ماده «غیظ» در اصل به معنای سختی‌ای است که از جانب دیگری به شخص برسد و در استعمالات رایج، به معنای «غضب شدید» است که گویی حرارتی از درون تمام وجود آدمی را فراگیرد؛ و در تفاوت آن با «غضب» گفته‌اند که در مفهوم «غضب» نوعی تصمیم به ضرر زدن به دیگری هم نهفته است؛ لذا کلمه غیظ نسبت به خود به کار می‌رود (در فارسی هم می‌گوییم: از دست خودم غیظم گرفت) اما کلمه «غضب» در مورد خود به کار نمی‌رود. همچنین در غیظ «شدید بودن» و «درونی بودن» شرط است، اما غضب از این دو حیث اعم است. به علاوه، گفته‌اند غضب صرفا به معنای اراده انتقام و مجازات است، اما «غیظ» یک نوع هیجان درونی است که بویژه هنگام انتقام گرفتن به فوران درمی‌آید، و لذا، برخلاف غضب، در مورد خداوند به کار نمی‌رود.

جلسه 443 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-25/

ماده «حرد» هم اشاره شد که از نظر ابن فارس در اصل بر سه معنای مختلف دلالت دارد: «قصد»، «غضب» و «رویگردان شدن» و در تنها کاربرد قرآنی‌اش (وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرین‏؛ قلم/25) کسانی که آن ار ناظر به معنای غضب دانسته‌اند یا همچون راغب معتقدند که دو معنای اول با هم در این ماده لحاظ شده و در واقع به معنای منع کردنی است که همراه با شدت و غلظت باشد؛ و یا همچون مرحوم مصطفوی گفته‌اند معنای اصلی آن «رویگردان شدن» همراه با شدّت و حدّت است؛ یعنی صبح کردند در حالی که قصدشان این بود که از نیازمندان رویگردان شوند و اگر به آنها مواجه شدند با شدت و حدت آنها را کنار بزنند.

جلسه 491 https://yekaye.ir/al-qalam-68-25/

و عسکری هم ظاهرا «حَرْد» را اخص از غضب ویا به نحوی از آثار آن می‌داند یعنی می‌گوید عبارت است از اینکه انسان بر کسی غضب کند و به خاطر آن از کسی که بر او غضب کرده دور شود و به همین جهت است که در مورد خداوند به کار نمی‌رود؛ و البته این احتمال را مه داده که چون یک نحوه معنای قصد در «حرد» هست مقصود آن است که در غضب تا دورترین حد ممکن پیش رود (الفروق فی اللغة، ص124[15]).

این ماده علاوه بر کاربردش به صورت فعل ثلاثی مجرد (غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم؛ فتح/6، مجادله/14، ممتحنه/13) و مصدر (فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ؛ نحل/106)، به صورت «غضبان» (که می‌تواند صفت مشبهه یا صیغه مبالغه باشد) هم به کار رفته است: «رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً» (اعراف/150 ، طه/56)؛ که برخی آن را به معنای کسی که سریع غضب می‌کند دانسته‌ و گفته‌اند که برخی آن را به معنای شدید الغضب می‌دانند (لسان العرب، ج‏1، ص649[16])؛ که در هر صورت معنای فاعلی می‌باشد؛ و البته این ماده به صورت اسم مفعول هم به کار رفته است: «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» (حمد/7).

همچنین این ماده یک بار در باب مفاعله (و البته به صورت اسم فاعل) نیز به کار رفته است: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» (انبیاء/87) که گفته شده به همان معنای «غضبان» است و از مصادیقی از باب مفاعله است که اقتضای اشتراک ندارد مانند أعقبت اللص (دزد را تعقیب کردم) یا سافرت؛ و البته برخی گفته‌اند می‌توان در آن هم طرفینی بودن را لحاظ کرد زیرا که هم او بر قومش عصبانی شده بود و هم با دعوتهای مکرر و سپس قهر کردنش قومش را غضبناک کرده بود؛ و لازم به ذکر است که در یک قرائت غیرمشهور (أبو اشرف)‌ به صورت «مُغضَباً» (یعنی اسم مفعول از باب افعال) هم قرائت شده است (البحر المحیط، ج‏7، ص461[17]).

درباره کاربردهای غضب الهی در قرآن، ذیل تدبر 3 توضیحات بیشتری خواهد آمد.

ماده «غضب» و مشتقات آن 24 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

یَئِسُوا / یَئِسَ

ماده «یئس» پیچیدگی‌هایی دارد که توجه ویژه‌ای می‌طلبد و عجیب این است که حسن جبل اصلا آن را در کتاب خویش نیاورده است. ابن فارس می‌گوید این تنها کلمه در زبان عربی است که در ابتدای کلمه «ی» و بعد از آن همزه بیاید (معجم مقاییس اللغه، ج‏6، ص153[18]). این ماده در برخی قراءات به صورت الف (یعنی بدون همزه) قرائت شده است مثلا (تایسوا؛ یوسف/87) و چنین کاربردی از این ماده در برخی قبایل عرب هم نقل شده است (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[19]) و خلیل این ماده را در امتداد ماده مهجور «أیس» (که نقطه مقابل «لیس» است و حتی این احتمال جدی است که «لیس» در اصل «لا أیس» بوده باشد) بحث کرده و هم او و هم دیگران مصادیقی را نشان داده‌اند که ماده «یأس» در برخی کلمات به صورت «أیس» به کار رفته است چنانکه وقتی ماده «یئس»‌ به باب افعال می‌رود (او را ناامید کردم) به صورت «آیَسْتُ فلاناً إِیَاساً» ویا «أَیْأَسْتُهُ فَاسْتَیْأَسَ» به کار می‌رود؛ و با اینکه کلمه «یأس» نقطه مقابل «رجاء» و به معنای ناامیدی است اما گاه در کاربرد فعلی به معنای «عَلِمَ» به کار رفته است مانند: «أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذینَ آمَنُوا أَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمیعاً» (رعد/31) (کتاب العین، ج‏7، ص330-331[20])؛ که اینها را جوهری (و به تبع وی فیومی) چنین توجیه می‌کند که قلب فعل «یئس» به صورت «أیس» مجاز است اما در مصدر خیر؛ و اینکه چرا مصدر باب افعال آن به صورت «إیاس» آمده [وزن فعال هم برای مصدر مفاعله به کار می‌رود مانند جدال] ،می‌گوید این در اصل با سکون یاء و مد همزه بوده (یعنی «ایئاس») [و از باب تسهیل در بیان چنین تلفظ شده است] و درباره کاربرد آن به معنای «عَلِمَ» از ابن عباس نقل می‌کنند که این لغت [= گویش] قبیله نخع است (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[21]؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص683[22]).

در هر صورت ابن فارس، همچون خلیل و فیومی، برای این ماده دو اصل قائل است: ‌یکی همان قطع امید کردن و دیگری دانستن (معجم مقاییس اللغه، ج‏6، ص153[23]). اما برخی همچون راغب و مرحوم مصطفوی کوشیده‌اند دومی را هم به اولی برگردانند. راغب می‌گوید یأس منتفی شدن طمع به چیزی است و در آیه 31 سوره رعد هم موضوع سخن آنها علم نبوده، بلکه همین که قطع طمع کردن و ناامید شدن مومنان از آن امر اقتضایش آن است که علم به انتفای آن مطلب حاصل شود؛ یعنی ثبوت یأس آنان همان ثبوت حصول علم به این است که آن واقعه رخ نخواهد داد (مفردات ألفاظ القرآن، ص892[24]). و مرحوم مصطفوی نیز همین تحلیل را پسندیده و تنها نکته اضافه‌ای که دارد این است که «یأس» در مقابل طمع و رجاء (امید) است یعنی توقع و انتظار از امر مورد نظر منقطع می‌گردد همان گونه که طمع و رجاء یک نحوه توقع و انتظاری برای حصول مقصود است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص8-10[25]).

این ماده در حالت ثلاثی مجرد بر وزن «یَئِس یَیْئِس» و «یَیْأُسُ» به کار می‌رود: «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ» (مائده/3) «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» (یوسف/87) (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[26]) که در خصوص زنان به معنای زنی که دیگر امیدی به وقوع حیض ندارد به کار می‌رود: «وَ اللاَّئی‏ یَئِسْنَ مِنَ الْمَحیضِ مِنْ نِسائِکُمْ» (طلاق/4).

این ماده علاوه بر ثلاثی مجرد، در باب استفعال هم به کار رفته است: «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» (یوسف/80) و «حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا» (یوسف/110) ولی در حدی که جستجو شد اهل لغت هیچ توضیحی درباره تفاوت این دو نداده‌اند و در میان 39 کتاب لغتی که در نرم افزار قاموس النور 2 موجود است فقط راغب (مفردات ألفاظ القرآن، ص892) و حمیری (شمس العلوم، ج‏11، ص7391[27]) به این دو آیه اشاره‌ای کرده و صرفا گفته‌اند که «استیئس» به معنای «یئس» می‌باشد؛ و البته برخی همچون جوهری هم بدون اشاره به این دو آیه همین جمله را گفته‌اند (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[28]).

از کاربردهای قرآنی دیگر این ماده کاربرد آن در وزن فعول (یؤوس) به عنوان صیغه مبالغه است: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُور» (هود/9)، «لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوط» (فصلت/49)؛ که به معنای کسی است که دچار یأس شدید شده است (مجمع البحرین، ج‏4، ص125[29]).

از کلماتی که به این کلمه نزدیک‌اند و همگی به معنای ناامید شدن‌ می‌باشند، «قنوط» (از ماده «قنط») و «خیبة» (از ماده «خیب») است. در تفاوت «قنوط» با «یأس» گفته‌اند که قنوط شدت مبالغه در یأس است و خود دو حرف «ق» و «ط» که از حروف جهر و شدت و استعلاء هستند بر این شدت دلالت دارند برخلاف سین و ساء در یأس که دلالت بر همس و رخوت دارد و لذاست که قنوط بعد از یأس آمده است: «لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ» (فصلت/49) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص8[30]؛ الفروق فی اللغة، ص240)

در تفاوت آن با «خیبة» هم گفته‌اند که خیبة تنها بعد از آرزو مطرح می‌شود زیرا به معنای امتناع نیل به آرزوست در حالی که «یأس» هم قبل و هم بعد از آرزو می‌تواند باشد و رجاء و یأس دو امر نقیض همدیگرند که پشت سر هم می‌آیند همان گونه که خیبة و ظفر (پیروزی) پشت سر هم می‌باشند و خائب کسی است که دیگر از آنچه آرزویش را داشته قطع امید کرده است (الفروق فی اللغة، ص240[31]).

ماده «یئس» و مشتقات آن 13 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْآخِرَةِ

در خصوص ماده «أخر» و کلمه «آخرة» ذیل آیه 6 همین سوره توضیحاتی گذشت؛ جلسه 1136 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-06/

الْکُفَّارُ

درباره ماده «کفر» و کلمه «کفار» ذیل آیه 10 توضیحات لازم گذشت؛ جلسه 1140 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/

أَصْحابِ

قبلا بیان شد که ماده «صحب» دلالت دارد بر نزدیک و قرین هم قرار گرفتن؛ و وقتی چیزی با چیز دیگر ملائم و سازگار شد تعبیر «استصحبه» به کار می‌برند و «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته می‌شود، اعم از اینکه این ملازمت با بدن باشد یا با عنایت و اهتمام؛ و برخی هم معنای اصلی آن را معاشرتی که در مسیر دنیا، در برنامه‌های ظاهری یا باطنی، تداوم داشته باشد دانسته‌اند.

البته برخی از اهل لغت با اینکه رواج کاربرد «صاحب» در معنای «قرین» را قبول دارند، اما اصل این ماده را «حفظ کردن» می‌دانند که فقط در نسبت بین انسانها به کار می‌رود، و بر یک نوع انتفاع، دست کم در یکی از طرفین، دلالت دارد؛ برخلاف قرین که در نسبت بین اشیاء هم به کار می‌رود و بر صرف کنار هم قرار داشتن و در یک مسیر بودن دلالت دارد؛ و شاهدی بر اینکه در اصل ماده «صحب» معنای «حفظ» نهفته، آن است که عرب تعبیر «صحبک الله» را به معنای «خداوند حفظت کند» به کار می‌برند؛ چنانکه در «لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» (انبیاء/43) نیز ظاهرا در همین معنا به کار رفته است. هرچند که برخی این کلمه در این آیه را هم در همان معنای مصاحبت و همنشینی گرفته و گفته‌اند «إصحاب للشیء» به معنای منقاد و مطیع بودن در برابر آن چیز است؛ به نحوی که آن دیگری را صاحب وی می‌گرداند، و به همین مناسبت، مقصود در این آیه هم آن است که آنان را از جهت این معبودهای دروغینشان هیچ آرامش و راحتی و رفقی در کار نخواهد بود که مصاحب و همراه ایشان باشد ولی اغلب اهل لغت، این را در همان معنای حفظ کردن و جوار و پناه دادن دانسته‌اند؛ و خود همین مفهوم منقاد و مطیع بودن نیز دلالت بر نوعی حفاظت کردن از جانب شخص مقابل دارد.

راغب اصفهانی که اصل معنای این ماده را ملازمت و همراهی دانسته‌، توضیح داده‌ که این ماده در عرف در مواردی اطلاق می‌شود که این همراهی زیاد باشد، و این ماده دلالت بر طول همنشینی و ملازمت دارد و بدین جهت تعبیر «مصاحبت» و «اصطحاب» بلیغ‌تر از تعبیر «اجتماع» است: هر اصطحابی اجتماع است اما هر اجتماعی اصطحاب نیست؛ و چه‌بسا اینکه پیامبر را در مقام دفاع از اینکه ایشان دیوانه نیستند «صاحب» آنان خوانده‌اند (ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ، تکویر/22؛ ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ، اعراف/184؛ ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ، سبأ/46) بدین جهت باشد که وی مدتها در میان آنان زیسته و با آنان بوده و آنان ظاهر و باطن وی را می‌شناسند و در واقعا در او دیوانگی و جنونی ندیده بودند.

اما نکته قابل توجه این است که راغب اشاره می‌کند که این ماده هم در جایی که شخص مافوق و حاکم بر بقیه باشد (مانند صاحب الجیش) و هم در جایی که تحت سلطه قرار گرفته باشد (مانند صاحب الامیر) به کار می‌رود [به عنوان یک مثال قرآنی، می‌توان به «أَصْحابَ النَّارِ» اشاره کرد که هم در مورد جهنمیان که آتش بر آنان مسلط شده به کار رفته، مانند «وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّار (تغابن/10)؛ و هم در مورد فرشتگان موکل بر جهنم که بر آتش آن مسلط‌اند، مانند: «ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَة» (مدثر/31)]؛ و به همین جهت همراهی زیاد است که به مالک یک چیز و کسی که اختیار تصرف در چیزی را داشته باشد صاحب آن گفته می‌شود؛ اما با توجه به اینکه صاحب بدین معنا در قرآن کریم به کار نرفته است؛ بلکه عمده کاربردهایش در جایی است که به خاطر کثرت ملازمت و همراهی با کسی یا امری (أَصْحابُ مُوسى، أَصْحابَ السَّبْتِ، ‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ، أَصْحابَ النَّارِ، أَصْحابِ السَّعیرِ، أَصْحابِ الْجَحیمِ، أَصْحابَ الْقَرْیَةِ، أَصْحابِ مَدْیَنَ، أَصْحابِ الْقُبُورِ) ویا به مناسبت اینکه نام آنان با آن واقعه و یا آن چیز گره خورده (أَصْحابَ الْکَهْفِ، أَصْحابُ الْأُخْدُودِ، أَصْحابَ الرَّسِّ، أَصْحابَ السَّفینَةِ، أَصْحابُ الْأَعْراف، َ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ، أَصْحابُ الْحِجْرِ، أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ، أَصْحابَ الْیَمینِ، أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ، أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، أَصْحابُ الشِّمالِ) آنان را صاحب و اصحاب آن امر خوانده است، بتوان نظر کسانی که نوعی معنای حفظ را هم در این ماده دخیل دانسته‌اند ترجیح داد. ...

جلسه 966 http://yekaye.ir/an-nesa-4-36/

الْقُبُورِ

درباره ماده «قبر» قبلا بیان شد که ابن فارس بر این باور است که دلالت بر یک نحوه غموض (پیچیدگی) و تطامن (فرود آمدن) دارد، چنانکه از ابن درید نقل شده که «أرض قَبُور» به معنای زمینی است که غموض و پیچیدگی داشته باشد و «نَخْلَةٌ قَبُور» درخت خرمایی است که بارش درون ساخ و برگهایش باشد. مرحوم مصطفوی معنای اصل این ماده را پوشاندنی می‌داند که از جمیع جوانب مادی و معنوی شیء مورد نظر را بپوشاند و کلمه «قبر» را به معنای آنچه می‌پوشاند و مخفی می‌کند دانسته و بر این باور است که این کلمه از زیابنهای عبری و سریانی گرفته شده است. حسن جبل هم بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از یک نحوه تجوف (توخالی بودن) دائمی یا ممتد که آنچه را در داخلش است مخفی کند.

در هر صورت کلمه رایج از این ماده همان کلمه «قَبْر» است که هم مصدر فعل ثلاثی مجرد از این ماده است، و هم به موضعی که شخص را در آن دفن می‌کنند گفته می‌شود (که در آیه «وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِه» (توبه/84) هر دو می‌تواند مد نظر بوده باشد)، که این دومی به صورت «قبور» جمع بسته می‌شود: «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (فاطر/22)، «کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» (ممتحنه/13)؛ و البته برای این موضع از کلمات «مَقْبَرَة» و «مَقْبُرَة» و گاه تسامحا «مَقْبِرَة» هم استفاده می‌شود که جمع آن «مقابر» است: «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/2) که برخی آن را در این آیه کنایه از مرگ دانسته‌اند، چنانکه کاربرد کلمه «قبر» در آیه «إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ» (عادیات/9) را کنایه از حال بعث دانسته‌ و گفته‌اند برخی این را کنایه از کشف باطن افراد دانسته‌اند با این توضیح که احوال انسان مادامی که در دنیاست مخفی و پوشیده است گویی که در قبر است و چون بمیرد و محشور شود از قبرش بیرون می‌آید یعنی از این وضعیت مخفی و جهالت بیرون می‌آید چنانکه در حدیث است که انسانها در خوابند و چون بمیرند بیدار می‌شوند و آیه «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (فاطر/22) هم به همین معنا دلالت دارد یعنی اینان کسانی‌اند که در حکم مردگانند. ...

از کلماتی که به همین معنای قبر است و در قرآن کریم هم به کار رفته کلمه «جَدَث‏» است که قبلا درباره آن بحث شد و اشاره شد که در تفاوت آن با «قبر» گفته‌اند که ماده «قبر» بر دفن کردن و مخفی کردن و پوشاندن دلالت دارد و از این رو از آن اسم مکان (مقبرة) و مانند آن ساخته می‌شود، اما «جدث» همان موضع و مکانی است که قیر و مقبره در آن است و دیگر از آن اسم مکان ساخته نمی‌شود.

جلسه 1107 https://yekaye.ir/ababsa-80-21/

مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ

اینکه حرف «من» به چه معنای است و جار و مجرور در اینجا متعلق به چه چیزی است چند گونه می‌شود تحلیل کرد:

الف. «من» برای ابتدای غایت و جار و مجرور متعلق به فعل «یئس» است، که در این صورت مضاف محذوفی باید در تقدیر باشد، مثلا «من بعث أصحاب القبور»؛ و عبارت «قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» چنین ترجمه می‌شود: آنان از آخرت ناامید شدند همان گونه که کافران از برانگیخته شدن اهل قبور ناامید شدند. (ابن عباس، قتاده و حسن، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[32]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص413[33]؛ الکشاف، ج‏4، ص521[34]؛ المیزان، ج‏19، ص243[35])

ب. «من» بیانیه است و متعلق به «کفار» است؛ آنگاه عبارت مذکور این گونه ترجمه می‌شود: «آنان از آخرت ناامید شدند همان گونه که کافرانی که در زمره اهل قبورند ناامید شدند» که در این صورت آنچه از آن ناامید شده‌اند محذوف است، که می‌تواند «آخرت» یا «رحمت خدا» یا ... باشد (مجاهد، ابن جبیر، ابن زید، ابن عطیه، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[36]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص413[37]؛ الکشاف، ج‏4، ص521[38]؛ المیزان، ج‏19، ص243[39]).

ج. ...

 


[1] . قرأ أبو جعفر بإخفاء التنوین فی الغین (معجم القراءات، ج9، ص431).

[2] . تقدمت القراءة بضم الهاء وکسرها فی الآیة /7 من سورة الفاتحة، وانظر الآیة / 16 من سورة الرعد (معجم القراءات، ج9، ص432).

[3] . عیسی الکوفة: «قد ییسوا» بیاء خالصة مکسورة‌بدل الهمزة فی الحرفین

[4] . . انفرد الحنبلی عن هبة الله عن ابن وردان عن أبی جعفر بتسهیل الهمزة فیه حیث وقع، ولم یروه غیره. وکذا جاءت قراءة حمزة فی الوقف.

[5] . تقدمت القراءة المختلفة فیه من نقل الحرکة والترقیق والإمالة... وانظر الآیة /4/ من سورة البقرة فی الجزء الأول (معجم القراءات، ج9، ص432).

[6] . قراءة الجماعة «الکُفَّارُ» على الجمع. وقرأ ابن أبی الزناد «الکافِرُ» على الإفراد ، مراداً به الجنس.

[7] . ابن أبی الزناد «کما یئس الکافر» علی التوحید.

[8] . رجل غَضُوبٌ و غَضِبٌ و غُضُبَّةٌ و غُضُبٌّ أی کثیر الغضب شدیده. و ناقة غَضُوبٌ: عبوس. و الغَضَبُ: بخصة فی الجفن الأعلى خلقة. و الغَضْبَةُ: الصخرة الصلبة المتراکمة فی الجبل، المخالفة له، قال: «و غَضْبَةٍ فی هضبة ما أمنعا» و الغَضْبَةُ: جلد المسن من الوعول حین یسلخ.

[9] . الغین و الضاد و الباء أصلٌ صحیح یدلُّ على شدَّة و قُوّة. یقال: إنَّ الغَضْبة: الصَّخرة الصُّلبة. قالوا: و منه اشتُقَّ الغَضَب، لأنَّه اشتدادُ السُّخط. یقال: غَضِب یَغْضَبُ غَضَبَا، و هو غضبانُ و غَضُوب. و یقال: غَضِبْتُ لفلانٍ، إذا کان حیَّا؛ و غضبت به، إذا کان میّتا. قال دُرَید: «أنَّا غِضابٌ بمعبدِ» و یقال: إنَّ الغَضُوب: الحیَّة العظیمة.

[10] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو تشدّد فی قبال شی‏ء آخر. و من مصادیقه: تشدّد و تصلّب فی الصخرة فی مقابل من یستعملها. و تشدّد یتراءى فی الحیّة المقابلة، و کذا فی الناقة العبوس. و تشدّد و مقاومة فی الجنّة فی قبال العدوّ. و هکذا. و من ذلک الغَضَبُ: و هو تحرّک فی النفس الى حدّة و شدّة فی قبال شی‏ء آخر، و یقابله الحلم، و هو التعقّل و السکون. و فی الغَضَبِ: خروج النفس عن الاعتدال فی التعقّل و السکون، و حرکته الى جانب الحدّة و الشدّة و الاشتعال.

قَالَ الْبَاقِرُ ع: الْغَضَبُ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانَ تُوقَدُ فِی جَوْفِ ابْنِ آدَمَ، وَ إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ دَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ. هذا إذا کان الغضب فی الباطل. و أمّا إذا کان على الحقّ و للحقّ و فی اللَّه: فالغضب فیه ممدوح و حقّ ما دام لم یجرّ باطلا. . وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی‏- 7/ 150. وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ‏ - 7/ 154. وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ‏- 21/ 87. لِلَّذِینَ آمَنُوا .... الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ‏- 42/ 37 غَضَبُ النبىّ موسى (ص) کان فی اللَّه و بلحاظ انحراف قومه عن سبیل اللَّه، و غَضَبُ ذى النون کان فی اللَّه و لکنّه لم یصبر على أذى القوم و لم یحمل أعباء النبوّة فخرج عنهم مغاضبا. و غَضَبُ المؤمنین کان فی الحقّ و الصلاح حدوثا و لکنّ ادامته لم یکن بصلاح، و لهم أن یعفوا عن من علیه الغضب. و على أىّ حال فَالْغَضَبُ الممدوح: ما یکون على حقّ و فی حقّ و مستمرّا ما دام حقّا، فیدور مدار الحقّ، لا الحدّة النفسانیة.

[11] . انضمام الشیء علی غلیظ أو حاد فی باطنه یظهر جرمه أو أثره ... و منه الغضب: ‌ضد ارضا و هو امتلاء النفس بالحدة والجفاء لأمر ما

[12] . البته تفاوت ظریفی بین غضب و اراده انتقام هست که عسکری چنین توضیح می‌دهد: (الفرق) بین الغضب و ارادة الانتقام‏:‌أن الغضب معنى یقتضی العقاب من طریق جنسه من غیر توطین النفس علیه و لا یغیر حکمه، و لیس کذلک الارادة لأنها تقدمت فکانت عما توطن النفس على الفعل فاذا صحبت الفعل غیرت حکمه، و لیس کذلک الغضب، و أیضا فان المغضوب علیه من نظیر المراد و هو مستقل (الفروق فی اللغة، ص125).

[13] . الْغَضَبُ: ثوران دم القلب إرادة الانتقام، و لذلک‏ قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «اتَّقُوا الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جَمْرَةٌ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ، أَ لَمْ تَرَوْا إِلَى انْتِفَاخِ أَوْدَاجِهِ وَ حُمْرَةِ عَیْنَیْهِ» و إذا وصف اللّه تعالى به فالمراد به الانتقام دون غیره: قال فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى‏ غَضَبٍ‏ [البقرة/ 90]، وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ [آل عمران/ 112]، و قال: وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی‏ [طه/ 81]، غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ [المجادلة/ 14]، و قوله: غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ‏ [الفاتحة/ 7]، قیل: هم الیهود «3». و الْغَضْبَةُ کالصّخرة، و الْغَضُوبُ: الکثیر الغضب. و توصف به الحیّة و النّاقة الضجور، و قیل: فلان غُضُبَّةٌ: سریع الغضب «4»، و حکی أنّه یقال: غَضِبْتُ لفلان: إذا کان حیّا و غَضِبْتُ به إذا کان میّتا.161