1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (3. بقیه نکات ادبی)
بِبُهْتانٍ
قبلا بیان شد که ماده «بهت» در اصل به معنای گیج شدن (دَهِش) و حیرت به کار میرود. بر همین اساس، «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ« (بقرة/258) یعنی او را مبهوت و حیران و شگفتزده کرد؛ و قیامت هم چون یکدفعه سر میرسد کافران را گیج و مبهوت میسازد و فرصت هرگونه عکسالعملی را از آنها میگیرد: «بَلْ تَأْتیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا یَسْتَطیعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» (انبیاء/40).
«بهتان« دروغی است که از شدت بیشرمانه بودنش شنونده را مبهوت میسازد. برخی گفتهاند از این بابت به دروغ «بهتان» گویند که امری بیاساس را به واقعیت نسبت میدهند و موجب حیرت میگردد و شخص را دچار دهشت و شگفتی میکند؛ ویا به تعبیر دیگر، چون خود شخص از چنین تهمتی مبراست، با مشاهده اینکه وی را به آن امر متهم میکنند، گیج و متحیر میشود. و این معنا در عموم کاربردهای قرآنی این واژه مشاهده میشود: «أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً» (نساء/20) «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَریئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً» (نساء/112) «وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً» (احزاب/58). البته در آیه »وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَ» (ممتحنة/12) برخی گفتهاند «بهتان» به کنایه از زناکاری به کار رفته؛ هرچند این احتمال را هم دادهاند که مقصود انجام هر کار شنیعی با دست و پا باشد، یعنی گرفتن چیزی با دست که گرفتنش سزاوار نیست و رفتن به جایی با پا که رفتنش روا نباشد و باید افزود که واقعا بعید نیست همان توضیح اول درستتر، و بار کنایی این کلمه در خصوص زناکاری پررنگ باشد و شاید به همین مناسبت بوده که نهتنها در آیه فوق، بلکه هم در مورد تهمتی که به حضرت مریم س (قَوْلِهِمْ عَلى مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظیماً؛ نساء/156) و نیز به یکی از زنان پیامبر ص (وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظیمٌ؛ نور/16) زده شد از این واژه استفاده شده باشد؛ اما هرچه باشد وجه مشترک همه اینها آن است که «بهتان» مطلبی است که شنونده و بویژه خود کسی که مورد تهمت قرار گرفته را کاملا گیج و شگفتزده میسازد.
با این توضیح تفاوت «کذب» و «زور» و «بهتان» نیز معلوم میشود:
«کذب» مطلق دروغ و سخن خلاف واقع است، «زور» دروغی است که تزیین داده شده و در ظاهری نیکو بیان شده چنانکه از عمر نقل شده که «زورت یوم السقیفة کلاما: در روز سقیفه کلامی را مزورانه گفتم» و «بهتان» آن دروغی است که مواجهه با آن انسان را مبهوت و شگفتزده میکند (الفروق فی اللغة، ص38).
جلسه 947 https://yekaye.ir/an-nesa-4-20/
یَفْتَرینَهُ
درباره اصل ماده «فری» اغلب اهل لغت اتفاق نظر دارند که بر یک نحوه قطع کردن و شکافتن دلالت دارد (مثلا: کتاب العین، ج8، ص280-281[1])؛ لیکن با توجه به تنوع کلماتی که از این ماده درست شده تبیینهای متفاوتی از این مساله ارائه شده است:
از نظر ابن فارس عمده کاربردهای مختلف این ماده بر همین معنای قطع کردن چیزی و متفرعات آن دلالت دارد و البته با توجه به برخی کاربردهای آن اصل دومی را نیز برای این ماده مطرح میکند که عبارت است از پوشاندن و ستر چیزی به وسیله یک شیء ضخیم؛ و البته تذکر میدهد که این ماده با ماده «فرء» (به صورت مهموز) متفاوت است (معجم المقاییس اللغة، ج4، ص496-498[2])؛
مرحوم مصطفوی بعد از اینکه اصل این ماده را «قطع کردنی همراه با اندازهگیری» (قطع مع تقدیر) معرفی کرده، کاربردهای مربوط به تلبس و پوشاندن و مانند اینها را مربوط به ماده «فرو» دانسته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص76[3]).
راغب نیز توضیح داده است که کلمه «الفَرْی» به معنای بریدن پوست براى زینت و یا اصلاح و استحکام چیزى است ولى «إِفْرَاء» بریدن براى فساد و خرابى است؛ و «افْتِرَاء» در هر دو فساد و صلاح به کار میرود ولى در مورد فساد بیشتر است و در قرآن در مورد دروغ و شرک و ستم به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص634[4]).
حسن جبل هم اصل این ماده را شکافتن یا جدا کردنی همراه با تهیه و تدارک دیدن (یعنی شکافتن یا جدا کردنی برای انجام یک کاری)[5] دانسته است؛ و از کاربردهای غیرمادی آن به تعبیر «فری الکذب و افتراه» اشاره کرده است که به معنای «از جانب خود درآوردن و برساختن» است و بر این باور است که تمام کاربردهای کلمه «افتراء» در قرآن به معنای برساختن (اختلاق) چیزی است که هیچ حقیقتی ندارد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1648).
عسکری هم وقتی در توضیح تفاوت کلمه «اختلق» و «افتری» بیان میکند که «افتری» یعنی مطلبی را به دروغ برید و از آن خبر داد و «اختلق» به معنای این است که چیزی را به نحو دروغ تقدیر نمود چرا که اصل «افتری» از «قطع» گرفته شده و اصل «خلق» از تقدیر و اندازهگیری (الفروق فی اللغة، ص38[6]).
در هر صورت از این ماده دو کلمه در قرآن استفاده شده است: کاربرد فراوان این ماده در قرآن در همین باب افتعال است (افتراء) که مرحوم مصطفوی توضیح داده که این باب دلالت دارد که کار را به اختیار و عمد انجام داده است، و همچون راغب معتقد است که این هم در مورد صلاح و هم فساد، هم راست و هم دروغ، به کار میرود؛ که البته عموم کاربردهای قرآنیاش ناظر به دروغ است و اشاره میکند همین که در موارد متعدد «کذب» به عنوان متعلق این ماده آمده است میتواند قرینه باشد که این دو با هم متبایناند؛
[که 21 مورد از کاربردهای آن همراه با کلمه کذب بوده است: «مَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» (آل عمران/94؛ صف/7)، «یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» (نساء/50؛ مائده/103؛ یونس/60 و 69؛ نحل/116)، «مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً» (انعام/21 و 93 و 144؛ اعراف/37؛ یونس/17؛ هود/18؛ کهف/15؛ عنکبوت/68)، «افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً» (مومنون/38؛ سبأ/8؛ شوری/24)، «قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنا فی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها» (اعراف/89)، «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» (نحل/105)، «لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى» (طه/61)؛
و البته منحصر به این 21 مورد نیست، زیرا موارد متعدد دیگری هست که به جای کلمه «کذب» از کلمات نزدیک به آن استفاده شده است مانند کلمه «أفک» در 3 مورد: «إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْکٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ» (فرقان/4)، «بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِکَ إِفْکُهُمْ وَ ما کانُوا یَفْتَرُونَ» (احقاف/28)، «وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْکٌ مُفْتَرىً» (سبأ/43)، ویا کلمه «سحر» در آیه «قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً» (قصص/36)، ویا کلمه «بهتان» در آیه «وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» (ممتحنه/12)؛
هرچند این استدلال ایشان شاید قابل مناقشه باشد زیرا در برخی آیات به نظر میرسد این دو دقیقا به جای هم به کار رفتهاند، مانند: «انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ» (انعام/24)]؛
و در مواردی هم که مطلق آمده است: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ» (یونس/38؛ هود/13 و 35؛ سجده/3؛ احقاف/8)، «قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ» (یونس/59)، «قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً» (قصص/36)، «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِیماً» (نساء/48) و... عموما افتراء در قبال حق است به این معنا که شخص مفتری کاری را در قبال آنچه حق است میبرد و اندازهگیری میکند ( (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص76-78[7]).
لازم به ذکر است که کاربرد این ماده در باب افتعال، علاوه بر کاربرد آن به صورت فعل، به صورت مصدر: «لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا افْتِراءً عَلَیْهِ» (انعام/138) «قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّه» (انعام/140) و به صورت اسم فاعل: «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرینَ» (اعراف/152)، «إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ» (هود/50)، و به صورت اسم مفعول: «فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیات» (هود/13)، «وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْکٌ مُفْتَرىً» (سبأ/43)، «قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً» (قصص/36)، هم مشاهده میشود.
کاربرد دیگر این ماده در قرآن کریم در کلمه «فَرِیّ» است که فقط در آیه «قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا» (مریم/27) آمده است. راغب درباره آن اشاره میکند که معنای این کلمه «فَرِیّ» را برخی عظیم، و برخی عجیب، و برخی ساختگی میدانند و همگی اشاره به یک معناست (مفردات ألفاظ القرآن، ص635[8])؛ اما درباره نسبت آن با معنای قطع شدن توضیحی نمیدهد. این معنای امر عظیم و امر عجیب را از قدیم بسیاری از اهل لغت و مفسران برای این کلمه اشاره کردهاند (مثلا کتاب العین، ج8، ص281[9])؛ اما چنانکه حسن جبل هم تذکر داده ظاهرا هیچ تناسبی به این معنا با اصلی که برای این ماده اشاره شد یافت نمیشود؛ اما برخی کوشیدهاند یک وجه ارتباطی بیابند؛ مثلا ابن فارس میگوید کاربردش در خصوص امر عجیب از این بابت است که گویی قطع کردنی را به نحو عجیبی انجام داده است (کأنَّه یَقْطع الشّىءَ قطعاً عَجَبا) (معجم المقاییس اللغة، ج4، ص497[10])؛ یا مرحوم مصطفوی میگوید این کلمه بردن این ماده در وزن «فعیل» است یعنی آن چیزی که قطع شده با اندازهای معین؛ یعنی این کاری که تو انجام دادهای گویی یک جریان رایجی را قطع کرده و چیزی را رقم زده که سابقه ندارد و این ساخته خاص توست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص78[11]).
ماده «فری» و مشتقات آن جمعا 61 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
لا یَعْصینَکَ
درباهر ماده «عصی» به تفصیل قبلا بحث شد در:
جلسه 1072 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/
مَعْرُوف
قبلا بیان شد که درباره اینکه ماده «عرف» در اصل بر چه چیزی دلالت دارد اهل لغت اختلاف دارند:
برخی همچون ابن فارس از ابتدا دو اصل متفاوت برای این ماده گرفتهاند؛ یکی معنای پیاپی آمدن چیزی که اجزایش به هم وصل باشد، و کاربرد آن در اموری همچون یال اسب (عرف الفرس) و تاج خروس (عرف الدیک) یا زمین مرتفعی که بین دو دشت قرار گرفته (عرفه) را از مصادیق این معنا برمیشمرد؛ و دیگری به معنای «سکون و طمأنینه» است که معرفت و عرفان و معروف را از این باب میداند از این جهت که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش میرسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و میترسد، و «عَرف» به معنای بوی خوش را هم چون نفس انسان از تشمام بوی خوش به آرامش میرسد؛و عرفات را هم یا از این باب که آدم و حوا بعد از هبوط در این نقطه به همدیگر و به آرامش رسیدند؛ یا به خاطر اینکه جای کاملا شناختهشدهای است و افراد با هم تعارف (همشناسی) حاصل میکنند چنین نامیدهاند.
اما بسیاری کوشیدهاند معنای واحدی بین این کلمات متعدد بیابند:
برخی همچون مرحوم مصطفوی اصل این ماده را ناظر به همان کلمه معرفت دانسته و گفتهاند در اصل به معنای اطلاع بر چیزی و علم به خصوصیات و آثار آن است و سعی کردهاند بقیه مشتقات این ماده را هم به این معنا برگردانند که در بسیاری از آنها در موارد متعددی به نظر تکلفآمیز میرسد ...؛ راغب هم اگرچه ابتدا با توضیح معرفت و عرفان به عنوان ادراک چیزی با تفکر و تدبر در آثار آن شروع میکند؛ اما اصل معرفت را برگرفته از معنای به بوی خوش رسیدن که با «عَرَفْتُ» تعبیر میشود میداند چنانکه در خصوص تعبیر «عَرَّف» در آیه «وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم» (محمد/6) را هم احتمال اینکه به معنای اینکه آنان را با بوی خوش زینت داد و آراست مطرح کرده و هم احتمال اینکه با توصیف بهشت و آشنا کردن و معرفی آن به ایشان آنان را به بهشت رساند. اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از متمایز شدن قسمت اعلی یا ظاهر چیزی با خصیصههایی که بر آن یا بر چیزی که در آن است دلالت کند؛ مانند تاج خروس یا یال اسب ... .
از کلمات پرکاربرد این ماده «معروف» است که برخی گفتهاند اسمی است برای هر کاری که در عقل و شرع به عنوان کار نیک شناخته میشود، در قبال «منکر» که چیزی است که توسط عقل و شرع انکار شده است: «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (آل عمران/104)، و «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (لقمان/17)، «وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً» (أحزاب/32)، «فَأَمْسِکُوهُنَ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَ بِمَعْرُوفٍ» (طلاق/2)، «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ» (بقرة/263)، و ظاهرا بر همین اساس (اینکه مورد استحسان عقل و شرع واقع شود) است که به میانهروی در بخشش هم «معروف» گفته شده: «وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ» (نساء/6)، «إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ» (نساء/114)، «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ» (بقرة/241). البته کلمه «معروف» به معنای امر مشهور هم به کار میرود ودر تفاوت اینها گفتهاند مشهور چیزی است که نزد جماعت بزرگی معروف باشد اما معروف اگر یک نفر هم آن را بشناسد معروف است؛ لذا میگویند «هذا معروفٌ عند زید» و نمیگویند «هذا مشهورٌ عند زید».
در آنجا به تفصیل درباره کاربردهای این ماده در کلمات مختلف در قرآن کریم بحث شد که برای رعایت اختصار در اینجا به همین مقدار بسنده میشود.
جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/
اسْتَغْفِرْ / غَفُورٌ
درباره ماده «غفر» و کلمه «غفور» ذیل آیه 6 همین سوره بحث شد.
جلسه 1136 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-05/
رَحیمٌ
درباره ماده «رحم» ذیل آیه 3 همین سوره بحث شد.
جلسه 1133 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-03/
[1] . الْفَرْیُ: الشق .. خلقت الأدیم ثم فَرَیْتُهُ، إذا أعلمت علیه علامات المقاطع ثم قطعته. و فَرَیْتُ الشیء بالسیف و بالشفرة: قطعته و شققته. و فَرَیْتُهُ: أصلحته. و الْفَرْیَةُ: الجلبة. و یقال: للرجل الشجاع: ما یَفْرِی أحد فَرْیَهُ، خفیفة، و من ثقل فقد غلط. و فَرَى یَفْرِی فلان [الکذب] إذا اختلقه. و الْفِرْیَةُ: الکذب و القذف. و الْفَرِیُّ: الأمر العظیم فی قوله: جل و عز: لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا». [و الْفَرِیَّةُ: المزادة] و فَرِیَّة وفراء: واسعة، فإذا قلت: مَفْرِیَّة فهی مشقوقة، و التَّفَرِّی: التشقق، و یقال: تبجست الأرض بالعیون و تَفَرَّتْ، قال زهیر: [رعوا ما رعوا من ظمئهم ثم أوردوا] غمارا تَفَرَّى بالسلاح و بالدم.
[2] . الفاء و الراء و الحرف المعتلّ عُظْمُ البابِ قَطْعُ الشىء، ثم یفرَّع منه ما یقاربُه: من ذلک: فَرَیْتُ الشىء أفرِیه فریاً، و ذلک قَطْعُکَه لإصلاحه. قال ابن السِّکِّیت: فَرَى، إذا خَرَز. و أفریتُه، إذا أنتَ قَطَعْتَه للإفساد . قال فى الفَرْى: «و لأنْتَ تفرِى ما خلقت و بع / ضُ القومِ یَخلُقُ ثم لا یَفْرِى »
و من الباب: فلانٌ یَفْرى الفرىَ، إذا کان یأتى بالعَجَب، کأنَّه یَقْطع الشّىءَ قطعاً عَجَبا. قال: «قد کنتِ تَفرِینَ به الفَریَّا» أى کنتِ تُکْثرین فیه القولَ و تعظِّمینه. و یقال: فَرَى فلانٌ کذِباً یَفرِیه، إذا خَلَقَه. و تفرَّتِ الأرضُ بالعُیون: انبجَسَتْ. و الفَرَى: الجَبَان ، سمِّى بذلک لأنَّه فُرِى عن الإقدام، أى قُطِع. و الفَرَى أیضاً: مِثلُ الفَرِىّ، و هو العَجَب. و الفَرَى: البَهْت وَ الدَّهَش، یقال فَرِىَ یَفْرَى فَرًى. قال الشَّاعر : «و فَرِیتُ من فَزَعٍ فلا / أَرمِى و قد ودَّعْت صاحبْ»
و من الباب الفَرْوة التى تُلبَس. و قال قومٌ: إنَّما سمِّیت فَروةً من قیاس آخَر، و هو التَّغطیة، لذلک سمِّیت فَرْوةُ الرَّأس، و هى جلدتُه. و منه الفَرْوة، و هى الغِنى و الثَّروة. و الفَروةُ: کلُّ نباتٍ مجتمِعٍ إذا یَبِس. و فى الحدیث: «أنَّ الخَضِر جلَسَ على فَرْوةٍ من الأرضِ فاخضرَّت».
فإنْ صحَّ هذا فالبابُ على قیاسین: أحدهما القطع، و الآخَر التَّغطیة و السَّترُ بشىءٍ ثَخین.
و أمَّا المهموز فلیس من هذا القیاس و لا یقاس علیه غیرُه، و هو الفَرَأ: حمار الوَحْش، قال رسول اللَّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم لأبى سفیان: «کلُّ الصَّید فى جوف الفَرَأ». و قال الشَّاعر : بِضربٍ کآذانِ الفِراء.
[3] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو قطع مع تقدیر. و القیدان لازم أن یلاحظا فی موارد استعمال المادّة. و من مصادیقه: قطع مسافة و سیر مع تقدیر. و خرز مع نظم. و خلق فی قطع. و شقّ معیّن فی حدّ. و کذا الانبجاس. و الإصلاح أو الإفساد لیسا من قیود الأصل.
و أمّا مفاهیم- التلبّس و التغطیة و الجلدة مع الشعر و الثروة و ما یصنع من الجلود: فهی ممّا یتعلّق بالواوى- الفرو.
و أمّا مفاهیم العجب و الجبن: فتجوّز، بمناسبة محدودیّة و تجدّد أمر.
[4] . الْفَرْیُ: قطع الجلد للخرز و الإصلاح، و الْإِفْرَاءُ للإفساد، و الِافْتِرَاءُ فیهما، و فی الإفساد أکثر، و کذلک استعمل فی القرآن فی الکذب و الشّرک و الظّلم. نحو: وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِیماً [النساء/ 48]، انْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ [النساء/ 50]. و فی الکذب نحو: افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا [الأنعام/ 140]، وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ [المائدة/ 103]، أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ* [السجدة/ 3]، وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ [یونس/ 60]، أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ [یونس/ 37]، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ [هود/ 50].
[5] شق أو فصل مع تهیئة أو تهیؤ (أی شق أو فصل لصلاح)
[6] . (الفرق) بین قولک اختلق و قولک افترى: أن افترى قطع على کذب و أخبر به، و اختلق قدر کذبا و أخبر به لأن أصل افترى قطع و أصل اختلق قدر على ما ذکرنا.
[7] . و الِافْتِرَاءُ: افتعال و یدلّ على اختیار الفعل و قصده، سواء کان فی صلاح أو فساد، و فی کذب أو صدق، فإن هذه الأمور خارجة عن مفهوم الأصل.
فالافتراء فی مورد الکذب: کما فی-. فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ- 3/ 94. وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ- 6/ 21. أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ- 34/ 8 أى جزّء و قدّر الکذبَ على اللَّه. فالکذب متعلّق الافتراء، و هو المبان المقدّر منه.فهذا الافتراء قبیح من جهتین: جهة الافتراء، و جهة الکذب.
و الافتراء المطلق: کما فی-. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ- 32/ 3. قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ- 10/ 59. قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً- 28/ 36. وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَرىً- 34/ 43. وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِیماً- 4/ 48 سبق أنّ الإذن: هو الاطّلاع مع الرضا. و السحر: هو الصرف الى ما هو خلاف الحقّ و الواقع. و الإفک: هو الصرف و القلب عن وجهه. و الشرک: هو نسبة أمر إلى غیر من هو له.
فیظهر من هذه الإطلاقات: أنّ الِافْتِرَاءَ فی قبال الحقّ، بمعنى أنّ المفترى انّما یقطع و یقدّر أمرا فی قبال الحقّ، و هذا بناء على عقیدته و علمه، و إن کان المفترى المقطوع حقّا فی الواقع و من حیث لا یتوجّه، کما فی مصداق السحر و الإفک المذکورین فی الآیتین.
. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ- 11/ 13. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ- 10/ 38 فانّ هذا القرآن الکریم إن کان مفترى من عند رسول اللَّه (ص)، و هو بشر مثلکم: فیمکن لکم أیضا أن تفتروا مثله، و أنتم تدّعون تفوّقا و فضیلة علیه من جمیع الجهات، و قد نزل القرآن على لسانکم.فلکم أن تأتوا بسورة مثله و هی مفتراة من عندکم. و قد قلنا إنّ القرآن الکریم معجز من جهة اللفظ و المعنى: أمّا من جهة اللفظ: فانّ کلماته قد اختیرت من بین الکلمات المترادفة و المتقاربة مفهوما، ما یکون أنسب و ألطف و أحسن فی مقام بیان المراد. و کذا جملاته من جهة رعایة الترکیب و التقدیم و التأخیر و التعبیر بالصیغ المختلفة و سائر قواعد البیان. و أمّا من جهة المعنى: فانّ مفاهیمه حقائق واقعیّة و أحکام متیقّنة و مطالب مسلّمة لا ریب فیها و لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ.
و أمّا ما یترتّب على الِافْتِرَاءِ من جهة الآثار الطبیعیّة و الإلهیّة: فهو سلب الاعتماد و الاطمینان فیما بین الناس عنه، و الانحراف عن الصدق و الحقّ، و إضلال أفکار الأفراد و سوقهم الى الباطل، و الانقطاع عن اللَّه عزّ و جلّ و الانحراف عن سبیله، و انقطاع الفیوضات الربانیّة و تجلیّات الرحمة و اللطف، و نزول العذاب و النقمة.
. قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرامِی وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ- 11/ 35. قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً- 46/ 8. وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ- 20/ 61. إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ- 7/ 152 فیتعقّب الإجرام فی الآیة الاولى، و الإجرام قطع النفس عن الحق باکتساب الإثم. و فقدان المعاونة و النصرة فی دفع الضرر فی الثانیة. و شمول العذاب فی الثالثة. و الغضب و الذلّة فی الرابعة.
[8] . و قوله: لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا [مریم/ 27]، قیل: معناه عظیما . و قیل: عجیبا . و قیل: مصنوعا . و کل ذلک إشارة إلى معنى واحد.
[9] . و الْفَرِیُّ: الأمر العظیم فی قوله: جل و عز: لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا».
[10] . و من الباب: فلانٌ یَفْرى الفرىَ، إذا کان یأتى بالعَجَب، کأنَّه یَقْطع الشّىءَ قطعاً عَجَبا. قال: «قد کنتِ تَفرِینَ به الفَریَّا» أى کنتِ تُکْثرین فیه القولَ و تعظِّمینه. و یقال: فَرَى فلانٌ کذِباً یَفرِیه، إذا خَلَقَه.
[11] . . قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا- 19/ 27 الفَرِیُّ فعیل: ما یکون قطیعا ذا تقدیر، أى إنّ هذا الأمر من أحدوثتک المقدّرة المجزّأة، و جریان قطیع مقدّر لم یکن له سابق، و هو من صنیعک بهذه الخصوصیّة.