1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (2. نکات ادبی)

 

نکات ادبی

النَّبِیُّ

درباره کلمه «نبی» و اینکه اصل آن از ماده «نبأ» است یا از ماده «نبو»، به تفصیل قبلا بحث شد؛ در:

جلسه 1067 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02-2/

یُبایِعْنَکَ / فَبایِعْهُنَّ

اصل ماده «بیع» را عموما ناظر به همان معنای خرید و فروش دانسته‌اند؛ ابن فارس فقط به همین معنای این ماده اشاره کرده و دو معنای «بیع» و «شراء» را یکی دانسته و تفاوت جدی ای بین آنها قائل نیست (معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص327[1])؛ و راغب توضیح می دهد که «بیع» همان فروش (دادن مثمن و گرفتن پول آن) است و «شراء» همان خرید (دادن پول و گرفتن مثمن) و البته ایشان هم می‌پذیرد که با توجه به اینکه چه چیزی را ثمن یا مثمن قرار دهیم گاه جای این دو عنوان عوض می‌شود چنانکه مثلا در داستان حضرت یوسف فرمود: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» (یوسف/20) [که باید ترجمه کنیم: «و او را به ثمن ناچیزی فروختند»] و یا از پیامبر ص روایت شده که فرموده است: «لَا یَبِیعَنَّ أَحَدُکُمْ عَلَى بَیْعِ أَخِیهِ» یعنی کسی روی خرید برادر دینی‌اش خرید نکند (مفردات ألفاظ القرآن، ص155[2]).

مرحوم مصطفوی هم اصل این ماده را پیمان بستن طرفینی و مبادله مال به مال، یعنی همان معامله‌ای که بین فروشنده (بایع) و خریدار (مشتری) رخ می دهد دانسته و فرق این دو (بیع و شراء) را در این دانسته است که آنکه معامله از جانب او شروع می‌شود بایع (فروشنده) است و آنکه طرف دوم معامله است مشتری می‌باشد؛ و تذکر داده است که در کاربردهای قرآنی هم کلمه «بیع» عموما به معنای اعم از خرید و فروش می‌آید: «یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ» (بقره/254)، «قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» (بقره/275)، «یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خِلالٌ» (ابراهیم/31)، «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (نور/37)، «إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْع‏» (جمعه/9) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص393).

حسن جبل هم اصل این ماده را به معنای انتقال آنچه در یک عرصه است به تمامه به عرصه دیگر دانسته است.[3] وی این قول را که این کلمه (چون هم بر خرید و هم بر فروش دلالت می‌کند] از اضداد باشد را رد می‌کند بدین بیان که محور این ماده بیرون بردن چیزی از یک عرصه است و این هم در خرید تحقق پیدا می‌کند و هم شراع، اگر آنچه بیرون می رود قیمت باشد بیع و خرید است و اگر آنچه بیرون می‌رود کالا باشد شراء و فروش است. وی با تاکید بر نکته که راغب در تفاوت خرید و فروش داده بود که بستگی دارد که چه چیزی را قیمت و چه چیزی را کالا قلمداد کنیم در تأیید آن اضافه می‌کند که اساسا خرید و فروش در ابتدای کار معامله کالا به کالا بوده است و پول بعدا وارد معامله شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص141[4]).

از کلمات جالب در این ماده وقتی است که به باب مفاعله (بیعت و مبایعه) می‌رود. مرحوم مصطفوی در توضیح آن گفته است که اضافه شدن حرف الف (بایَعَ) دلات بر استمرار دارد یعنی معامله‌ای که مستمر است و منقطع نمی‌گردد. اما نکته جالب این است که این باب هم برای خرید و فروش به کار رفته: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ... فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ» (توبه/111) و هم برای بیعت کردن با حاکم: «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» (فتح/10)، «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» (فتح/18)، «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏... فَبایِعْهُنَّ» (ممتحنه/12)؛ عمده اهل لغت در توجیه این دومی گفته‌اند که بیعت با سلطان هم یک نوع معامله با اوست، شخص در ازای دریافت امنیت و امکانات حکومتی‌ای که حاکم مهیا می‌کند متعهد به اطاعت کردن از وی می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص155[5]) و از این جهت که از جنس معاملاتی است که یک نحوه استمرار در آن شرط است از صیغه مفاعله برایش استفاده می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص393[6])؛ و به همین وزان، بیعت با خدا هم یعنی معامله‌ای با او که در ازای اطاعت از او بهشت را به دست می‌آورد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص141) و شاید به همین مناسبت است که در آیه 111 سوره توبه، هم بیع و اشتراء مطرح شد و هم به این معامله با تعبیر «بایعتم به» (که تعبیری است که برای بیعت کردن به کار می‌رود) اشاره گردید.

از کاربردهای دیگر این ماده کاربرد در باب تفاعل است: «وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ» (بقره/282)؛ که مرحوم مصطفوی در توضیح آن می‌گوید که حرف الف دلالت بر استمرار و باب تفاعل دلالت بر مطاوعه از جانب فاعل می‌کند؛ ‌یعنی آیه می‌فرماید وقتی معامله با طوع و رغبت از جانب طرفین انجام شد آنگاه شاهد بر آن بگیرید و آن را ثبت کنید (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص394[7]).

از کلمات دیگری که ظاهرا از این ماده است کلمه «بِیَع» است که جمع «بیعه» است و برای معابد مسیحیان و یهودیان به کار می‌رود: «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثیراً» (حج/40). مرحوم مصطفوی از برخی نقل می‌کند که این کلمه احتمالا معرّب باشد و خودش هم می‌گوید این احتمال بعید نیست که مشتق باشد و برگرفته از ماده «بی» یا کلمه «بیت» به معنای خانه باشد یا از «بیت کنست» که به معنای کنیسه است همان گونه که دو کلمه «بیت» و «بیت الحرام» به کعبه اطلاق می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص393[8]). اما حسن جبل توانسته آن را به همان اصل کلی برگرداند و در توجیه این کلمه می گوید که اینها مکانهایی است که انسانها خود را وقف عبادت، و در واقع، نفس خویش را با خداوند معامله می‌کنند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص141).

کلمه مبایعه (و ماده «بیع») به کلماتی همچون معاقده (ماده «عقد») و معامله (ماده «عمل») و معاهده (ماده «عهد») نزدیک است. در تفاوت اینها گفته‌انند معاقده، انشاء و ایجاد یک امر است؛ معاهده، التزام و تعهد بر عمل است؛ معامله، خود عمل و وقوع آن است؛ و مبایعه، عمل خاصی است که همان خرید و فروش است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص394[9]).

ماده «بیع» و مشتقات آن 15 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

لا یُشْرِکْنَ

قبلا بیان شد که ماده «شرک» در اصل به معنای مقارن هم قرار گرفتن، و نقطه مقابل تک و منفرد بودن است، و «شرکت» به معنای آن است که چیزی بین دو نفر (یا بیشتر) باشد و خاصِ یک نفر نباشد و برخی توضیح داده اند هر گونه مقارنتی بین دو یا چند نفر در چیزی یا در کاری به نحوی که هر یک سهمی و تاثیری در آن داشته باشد. و برخی تاکید آن را بر مفهوم مالکیت قرار داده و گفته‌اند «شرکت» و «مشارکت» به معنای مخلوط بودن دو مِلک و دارایی است، یعنی چیزی از آنِ دو نفر یا بیشتر باشد.

این ماده در قرآن کریم در باب‌های مفاعله (مشارکت، شریک کسی شدن: شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد، اسراء/67) ، إفعال (دیگری را شریک کردن و شرک ورزیدن: إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْل، اعراف/173؛ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ، بقره/221) و افتعال (اشتراک، و با هم شریک شدن: ٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ، صافات/33 و زخرف/39) به کار رفته است...

جلسه 740 http://yekaye.ir/al-fater-35-40/

لا یَسْرِقْنَ

درباره ماده «سرق» عموم کسانی که در خصوص اصل این ماده بحث کرده‌اند همان معنای مربوط به «دزدی» را محور قرار داده‌اند؛ چنانکه ابن فارس اصل این ماده را «گرفتن چیزى در خفا و پنهانى» دانسته است (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص154[10]) و راغب و مرحوم مصطفوی هم فقط قیدی بدان اضافه کرده و گفته‌اند «گرفتن چیزی در خفاء، که حق ندارد آن را برگیرد» (مفردات ألفاظ القرآن، ص408[11]؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص135[12])؛ و حسن جبل هم گفته است: «گرفتن چیزی از عمق جایگاه یا مکانش با ترفندی یا راهی مخفی به محلی دیگر[13] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1001).

آنچه فقط جای تأمل داشته باشد این است که دو کلمه دیگر از این ماده وجود دارد که در نگاه اول نسبت چندانی با این معنا ندارند. یکی کلمه «سَرَق» (جمع سَرَقة) به معنای قطعات حریر است، که جوهری (م393) از ابوعبید نقل کرده که صرفا برای حریر سفید به کار می‌رود؛ و نظر خودش این است که این کلمه معرب است و از زبان فارسی به عربی وارد شده است و اصل آن در فارسی «سره» است به معنای «خوب» (الصحاح، ج‏4، ص1496[14]) و ابن سیده (م458) هم همین تحلیل را پسندیده (المحکم و المحیط الأعظم، ج‏6، ص232) و پیش از این دو، ابن درید (م321) همین دیدگاه را در خصوص معرب بودن آن را از اصمعی نقل کرده است (جمهرة اللغة، ج‏2، ص718[15]). اما معرب بودن آن مقداری بعید به نظر می‌رسد زیرا این کلمه بقدری رواج دارد که خلیل در ذیل این مدخل، از این کلمه شروع کرده و گفته این به معنای بهترین نوع حریر می‌باشد و سرقت به معنای دزدی را صرفا در حد یک اشاره کوتاه آورده و سراغ کلمه «استراق» رفته که معنای آن را هم بیش از اینکه خصوص دزدی بداند یک نوع خدعه زدن در هنگام غفلت معرفی کرده است و درباره نسبت این دو نیز سخنی نگفته است (کتاب العین، ج‏5، ص76[16]). راغب و ابن فارس هم اگرچه به این کلمه اشاره کرده‌اند اما راغب که هم هیچ توضیح اضافه‌ای درباره‌اش نداده (مفردات ألفاظ القرآن، ص408[17]) و ابن فارس هم با بیان اینکه کاربرد آن در معنای حریر، حالت شاذ در کاربردهای این ماده است خود را از بحث بیشتر راحت کرده است (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص154[18]) و مرحوم مصطفوی هم که به اصل آن هم اشاره‌ای نکرده است؛ و حسن جیل هم با کمک گرفتن از کلمه دوم می‌خواهد این را توجیه کند که در ادامه خواهد آمد.

کلمه دیگر «سَرَق» به معنای ضعف در مفاصل است ‏(جمهرة اللغة، ج‏2، ص718[19])؛ که امثال خلیل و راغب و ابن فارس اصلا متعرض آن نشده‌اند؛ و مرحوم مصطفوی و حسن جبل وجهی که برای این کلمه آورده‌اند آن است که غایب بودن آن قوه‌ای است که باید در کار باشد؛ گویی کسی آن را برگرفته و دزدیده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص135[20]) و البته حسن جبل کوشیده است کلمه «سرق» در معنای حریر را هم از این طریق به همان معنای اصلی برگرداند و مدعی شده است که چون پارچه حریر چون خیلی لطیف است گویی نخهای محکم را از آن برگرفته و دزدیده‌اند ( المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1002). البته وی هنگام تحلیل حرف به حرف این ماده توضیحی می‌دهد که هم قانع‌کننده‌تر است و هم شاید زمینه‌ای برای درک عمیق‌تری از اصل این ماده باشد. وی می‌گوید در حرف «س» یک نحوه نفوذ دقیق ممتد را می‌رساند و حرف «ر» هم برای استرسالی (رها کردنی) در امتداد است و حرف «ق» هم از یک نوع غلظتی که در عمق باشد حکایت دارد و ترکیب اینها را دال بر گرفتن از یک محل عمیقی با غلظت معرفی کرده و در مورد حریر هم گفته چیزی است که غلظتش را گرفته‌اند و لذا لطیف شده است. (همان، ص981-982).

در هر صورت، این ماده علاوه بر کاربردش در حالت ثلاثی مجرد - چه به صورت فعل: «إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْل‏» (یوسف/77) و چه به صورت اسم فاعل: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» (مائده/38) -، در باب افتعال هم به کار رفته است: «إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ» (حجر/18). ابن فارس و راغب صرفا گفته‌اند که استراق سمع به معنای مخفیانه گوش سپردن است (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص154[21]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص408[22])؛ از نظر حسن جبل یعنی لطافت به خود گرفتن تا کلامی را بگیرد[23] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1002) و مرحوم مصطفوی می‌گوید باب افتعال دلالت بر قصد و اختیار کاری دارد، پس استراق سمع یعنی سرقت را در کلام اختیار کردن، یعنی شنیدن دزدانه (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص135[24]). اما خلیل که از ابتدا مدل تحلیلی دیگری در پیش گرفته بود چنانکه اشاره شد استراق را به معنای «ختل» (خدعه زدنی مبتنی بر غفلت) دانسته و می‌گوید این شیاطینی که استراق سمع می‌کنند یعنی به آسمان نزدیک می‌شوند و می‌شنوند و سپس آن را پخش می‌کنند و خود کلمه «استراق» یعنی انسان خودش را از قومی حبس کند تا آنها بروند (کتاب العین، ج‏5، ص76[25]).

ماده «سرق» و مشتقات آن 9 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ که عموما در همین معنای دزدی و چیزی را مخفیانه گرفتن و به دست آوردن می‌باشد.

لا یَزْنینَ

ماده «زنی» یک معنای معروف دارد که همان نزدیکی کردن با زن به نحو غیرشرعی؛ و عموما هم گفته‌اند که کلمه «زنا» هم با الف مقصوره (زنی) به کار می‌رود و هم با الف ممدودة (زناء) (مثلا تهذیب اللغة، ج‏13، ص177[26]). برخی همچون راغب اصل ماده را در همین معنا ختم کرده‌اند و فقط تذکر داده‌اند که ماده دیگری داریم به صورت «زنأ» یعنی به جای حرف معتل اللام، مهموز اللام است که به معنای ضیق (تنگنا) است و کلمه «زناء» در هم خصوص کوه (با مضیقه و سختی از کوه بالا رفتن) به کار می‌رود و هم کسی که جلوی ادرار خود را بگیرد و خودش را به این جهت در تنگنا بیندازد اطلاق می‌گردد (مفردات ألفاظ القرآن، ص384[27]).

برخی همچون ابن فارس این دو ماده را در یک فضا دانسته و گفته‌اند بر چهار معنای متفاوت دلالت دارد که قابل ارجاع به هم نیستند: یکی همین زنای معروف، دوم تعبیر «زَنَأت فى الجبل»، سوم «زناء» به معنای «کوتاهِ» هر چیزی، و چهارم به معنای کسی که جلوی خودش در ادرار کردن می‌گیرد که روایت نبوی در این زمینه معروف است که پیامبر از نمازخواندن در حال «زناء‌» نهی کردند، یعنی در حالی که بول به وی فشار می‌آورد و وی جلوی ادرار خود را می‌گیرد (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص26-27[28]).

مرحوم مصطفوی با اینکه به این قول تمایل دارد اما بین حالت معتل و مهموز آن تفکیک کرده والبته می‌گوید بین این دو اشتقاق کبیر برقرار است و جامع اینها خروج از مسیر طبیعی و درست است زیرا هم بالا رفتن آنچنانی از کوه و هم کوتاه بودن از مقدار اصلی و هم جلوگیری از ادرار و بدین جهت تحت فشار واقع شدن همگی خلاق جریان اصلی است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص373[29]).

به نظر می‌رسد این قرابت بین دو ماده «زنی» و «زنأ» (بخصوص که کلمه «زنا» با الف ممدوده «زناء» میز به کار می‌رود) ‌چیزی بیش از اشتقاق کبیر باشد، چنانکه امثال جوهری کلمات مربوط به این دو را ذیل یک مدخل بحث کرده و آن گونه که او از بسیاری از قدمای اهل لغت نقل کرده، ظاهرا در کاربردهای آن معنای «ضیق» (تنگنا) و معنای «دنو» (نزدیک شدن) غلبه دارد؛‌ وی بعد از اشاره به کاربرد معروف کلمه «زنا» در همان روابط نامشروع، از ابن سکیت نقل کرده که تعبیر «زَنَأ علیه» در جایی به کار می‌رود که بر کسی تنگ بگیرند و او را در ضیق قرار دهند؛ و از ابوعبیده هم نقل کرده که اصل معنای «زناء» ‌ضیق است و جلوگیری از ادرار هم از این جهت که موجب ضیق است چنین نامیده شده؛ و از ابوعمرو و فراء و اصمعی نقل می‌کند که «زَنَأْتُ إلى الشی‏ء» به معنای نزدیک شدن به آن است و حتی از ابوزید نقل می‌کند که وی این را به معنای پناه بردن به آن دانسته است (تهذیب اللغة، ج‏13، ص177-178[30])؛ و ابن منظور هم همین سبک را در پیش گرفته (یعنی هر دو را ذیل یک مدخل بحث کرده و نهایتا نتیجه‌گیری کرده که همزه در زناء همان «ی» بوده است (لسان العرب، ج‏14، ص359-360[31]).

حسن جبل نیز صرف نظر از اینکه اصلا به دوئیت این دو اشاره نکرده و هردو را ذیل ماده «زنی» بحث کرده، بعد از اشاره به کاربرد این ماده در خصوص «بئر زناء» (چاهی که قعر آن ضیق است) و «وعاء ‌زنّی» (ظرفی که تنگ است) و «زناء» به معنای خودداری کردن از ادرار، معنای محوری این ماده را عبارت می‌داند از «ضیق محل یا ظرفی از حیث آنچه (آن مایعی که) در آن هست به نحوی که نزدیک است آن (مایع) از آن بشدت بیرون بزند»[32]، مانند حال کسی که جلوی ادرار خود را گرفته یا چاه و ظرف زناء؛ و درباره وجه نسمیه آن عمل نامشروع به «زنا» هم می‌گوید تعبیر به لازمه شیء است از آن حیث که کسی که مرتکب این کار می شود مایعی را می‌خواهد دفع کند در حالی که برایش جایز نیست (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص922-923)؛

اما شاید با توجه به توضیحاتی که از جوهری نقل شد بتوان گفت وجه تسمیه‌ عمل «زنا» آن است که یک نحوه به هم نزدیک شدنی است که نوعی در تنگنا قرار گرفتن را برای طرفین در پی خواهد داشت؛ و تأکید بر ظرف و ماده‌ای در آن باشد با توجه به برخی کاربردهای دیگر این ماده که اشاره شد (هم تعبیر «زنأت فی الجبل» و هم تعبیر «زنأت الی الشیء») چندان وجه قابل دفاعی به نظر نمی‌رسد.

در هر صورت، کاربرد این این ماده قرآن کریم، علاوه بر کاربرد اسمی در کلمه «زنا»:‌ «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً» (اسراء/32) به صورت فعل: «وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتی‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ» (فرقان/68) «وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ» (ممتحنه/12)، به صورت اسم فاعل هم بوده است: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی‏ فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ ... الزَّانی‏ لا یَنْکِحُ إِلاَّ زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ» (نور/2-3).

ماده «زنی» و مشتقات آن همین 9 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

لا یَقْتُلْنَ

درباره ماده «قتل» به تفصیل قبلا بحث شد در:

جلسه 918 http://yekaye.ir/ale-imran-3-195/