1141) سوره ممتحنة (60) آیه 11 وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ (نکات ادب

 

نکات ادبی

فاتَکُمْ

درباره ماده «فوت» اتفاق نظر است که دلالت بر یک نحوه جدایی و دور بودن و از دست دادن دارد: ابن فارس توضیح می‌دهد که اصل این ماده نقطه مقابل ادراک چیزی و وصول به آن است (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص457[1])، و راغب می‌گوید یک نحوه دور بودنی است که ادراک آن متعذر باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص646).

اختلاف نظری که هست در این است که این ماده در خصوص چه نوع جدایی و انفصالی به کار می‌رود؛ انفصالی که مسبوق به یک اتصال بوده، یا انفصالی که انعدام محض باشد؛ از یک سو، حسن جبل معتقد است که با توجه به اینکه حرف «ف» دلالت بر یک نحوه دور کردن و نفی و طرد به کار می‌رود و حرف «ت» برای یک نحوه فشار دادن با دقت، و و ترکیب این دو با حرف «و» دلالت بر یک نحوه جدایی و دور شدن و به هم نچسبیدن دارد، این ماده در اصل به معنای جدایی و دور بودن چیزی است که در اصل به هم چسبیده بوده مانند وضعیت یک انگشت در قبال انگشت کناری‌اش[2] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1622)؛ اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که معنای محوری این ماده انعدام چیزی به نحوی که دیگر وجود نداشته باشد و درک نشود و تفاوت آن با کلماتی مانند انعدام («عدم») و «موت» و «فنا» را در این است که این کلمات دلالت بر معدوم شدن بعد از وجود دارند؛ اما «فوت» دلالت بر عدم دارد قبل از اینکه اصلا وجود داشته باشد. ایشان بقدری بر این معنای انعدام مصرند که از نظر ایشان، معانی‌ای هماند دوری از درک و عدم امکان وصول، از لوازم این معناست نه اصل معنای آن (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص165[3]).

با اینکه نگاهی به کاربردهای این ماده در حالت ثلاثی مجرد، انسان را به نظر حسن جبل متمایل‌تر می سازد: چرا که هم در کاربرد آن به صورت فعل در سه آیه «لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ» (آل عمران/153) «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» (حدید/23) و «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ» (ممتحنه/11) و هم در کاربرد آن به صورت مصدر در آیه «وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَریبٍ» (سبأ/51) این ماده ناظر به وضعیتی است که انسان چیزی را داشته و از دست داده است (نه اینکه از اول هیچ چیزی در کار نباشد)، اما مرحوم مصطفوی اغلب این موارد را تأییدی برای نظر خود دانسته است؛ وی در خصوص آیه 11 سوره ممتحنه توضیحی نداده، اما در سه مورد دیگر، تقابل این کلمه را به ترتیب با کلمات «إصابت» و «ایتاء» (دادن) و «أخذ» را شاهد بر این گرفته که فوت انعدامی است که موجب می‌شود وصول و ادراکی رخ ندهد، زیرا از نظر ایشان این سه کلمه در قبال انعدام است! (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص165[4]). عجیب‌تر اینکه خود ایشان در ذیل ماده «ضیع»، وقتی می‌خواهد از تفاوت ضایع شدن با کلماتی همچون فقدان و هلاکت و فوت و فنا سخن بگوید، معنای اصلی ماده «فوت» را همین خارج شدن از سلطه و از دسترس شخص معرفی کرده است (قبلا در جلسه 611 http://yekaye.ir/al-kahf-18-30/ در این باره توضیح داده شد[5]).

کاربرد دیگر این ماده در قرآن کریم کاربرد آن در باب تفاعل است؛ اغلب این طور توضیح داده‌اند که  از آنجا که خود کلمه «فوت» به معنای فاصله بین دو چیز است که آنها را از هم جدا و دسترسی‌ناپذیر به هم می‌کند، «تفاوت» بین دو چیز به معنای شدت دور بودن بین آنهاست (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص457[6]؛ المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1622). این توضیح در خصوص کاربردهای رایج کلمه «تفاوت» خوب است؛ اما در کاربرد قرآنی آن در آیه «الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى‏ فی‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ» (ملک/3) چندان معنای مفیدی به دست نمی‌دهد. راغب این را این طور توضیح داده که چیزی که مایه خروج آن از اقتضای حکمت است در آن یافت نمی‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص646[7])؛ و مرحوم طبرسی هم تفاوت را به معنای اختلاف و اضطراب گرفته (مجمع البیان، ج‏10، ص483[8]) و می‌گوید مقصود از آیه این است که هیچ اختلاف و تناقضی که کار را از مدار حکمت بیرون ببرد در آن نمی‌بینی؛ یعنی اگرچه افعال خداوند در صورتها و هیأتهایشان متفاوتند اما در حکیمانه بودن برابرند، و احتمال دیگری که برای این آیه مطرح کرده این است که در آفرینش خداوند هیچ عیب و اعوجاجی نمی‌بینی بلکه کل آن با همه عظمتش مستقیم و مساوی است (مجمع البیان، ج‏10، ص484[9])؛ و مرحوم عسکری هم در فرق بین «تفاوت» و «اختلاف» می‌گوید تفاوت همواره مذموم است و لذا در این آیه از خداوند نفی شده اما اختلاف لزوما مذموم نیست چنانکه ایجاد آن به خدا هم نسبت داده می‌شود مانند: «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» (مومنون/80) [و شاید شاهد بهتر از آن، این آیه باشد: «وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ» (روم/22)]؛ زیرا تفاوت اختلافی است که بر اساس سنتها رقم نخورده باشد و دلالت بر جهل فاعلش دارد (الفروق فی اللغة، ص150[10]). اما به نظر می‌رسد همه این توضیحات اگرچه دارد معنای خوبی برای کاربرد آن در این آیه می تراشد اما از آن معنایی که برای تفاوت در لغت ارائه کردند فاصله می‌گیرد.

مرحوم مصطفوی، با اینکه در خصوص خود ماده، به نظر می‌رسد توضیحشان قانع‌کننده نبود، اما در خصوص «تفاوت» توضیحی می‌دهند که با آیه تناسب خوبی دارد. ایشان ابتدا می‌گویند باب تفاعل دلالت بر مطاوعه‌ای در مفاعله دارد، یعنی اختیار استمرار در حصول فوت، به معنای فوتِ [= از دست رفتن و نبودن] خصوصیتی در چیزی در قبال چیزی دیگر، به نحوی که آن خصوصیت در آن شیء مقابل فوت نشده باشد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص165[11]). آنگاه درباره این آیه توضیح می‌دهند که این کلمه در معنای عرفی کلمه «تفاوت» که یک نحوه افتراق و جدایی است نمی‌باشد، بلکه مقصود از «ما تَرى‏ فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» این است که آفرینش خداوند رحمان طوری است که هیچ کمال و خصوصیتی که لازمه هر چیزی است از آن فوت نمی‌شود تا ضعف و نقص و فتوری در این آفرینش راه یابد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص166[12]).

ماده «فوت» و مشتقات آن همین 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شَیْ‏ءٌ

درباره این کلمه ذیل آیه 4 همین سوره توضیحاتی گذشت.

جلسه 1134 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04-2/

أَزْواجِکُمْ / أَزْواجُهُمْ

قبلا بیان شد که ماده «زوج» در اصل بر مقارنت و اینکه چیزی قرین چیز دیگری شود، وبه تعبیر دیگر، تداخل بین دو چیز به طوری که با هم مختلط و مرتبط و درهم‌تنیده شوند، به کار می‌رود؛ و به مناسبت همین مقارنت است که به هریک از زن و شوهر، وقتی در قبال همسرش در نظر گرفته شود «زوج» گفته می‌شود.

در واقع، این ماده در اصل برای مقارنت اشیای مشابه به کار رفته است، چون تشابه یک نحوه مقارنت بین دو چیز ایجاد می‌کند: (وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَت،تکویر/7؛ احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یعْبُدُونَ، صافات/22)؛ و بدین مناسبت بتدریج در مورد یک صنف ویا نوع که افرادش با هم در نوعیت ویا صنف مربوطه شباهت دارند هم به کار رفته است: (لا تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إِلی‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ، حجر/88؛ وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ، ص/58).

نکته جالبی که اغلب اهل لغت تذکر داده‌اند این است که «زوج» به «واحد» اطلاق می‌شود نه به «دوتا»؛ یعنی اگرچه در حساب، زوج در مقابل فرد و به معنای عددی است که قابل تقسیم بر دو باشد، اما در استعمالات رایج زبان عربی، به تنها یکی از دو چیزی که قرین همدیگرند «زوج» گفته می‌شود (اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ، بقره/35؛ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیرَهُ، بقره/230؛ وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ، نساء/20) و وقتی بخواهند به هر دو با هم اشاره کنند باید از تعبیر «زوجین» استفاده کنند (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَینِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی، ؛ قیامت/39؛ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَینِ اثْنَین، هود/40)؛ مثلا وقتی گفته شود زوجِ کبوتری را دیدم، به معنای این نیست که دوتا کبوتر را دیدم، بلکه به معنای آن است که کبوتری را دیدم که می‌دانم کبوتر دیگری هست که همسرِ اوست؛ پس زوج نه به معنای «دو چیز» بلکه به معنای هر چیزی است که قرینی و همتایی [یا مقابلی] داشته باشد؛ از این رو وقتی که می‌فرماید «وَ مِنْ کُلِّ شَی‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَینِ» ‏(ذاریات/49) ضرورتاً معنایش این نیست که از هر چیزی دو چیز هست یا هر چیزی مذکر و مونث دارد؛ بلکه بدین معناست که هر چیزی که آفریدیم زوج است از این جهت که ضد یا مشابه یا همتا و یا دست کم ترکیبی - مثلا ترکیب از ماده و صورت، یا جوهر و عرض یا ... - دارد. در واقع، زوجیتِ زوج حکایت از آن دارد که در تحقق و سامان یافتنش نیازمند ترکیب و یک نحوه رابطه متقابل با قرین خویش است و شاید بدین معناست که خداوند همه چیز را زوج آفریده و تنها خودش است که زوج نیست و هیچ زوجی ندارد.

جمع کلمه «زوج»، «أزواج» است که با توضیحات فوق معلوم می‌شود که ضرورتاً به معنای «دوتا»ها نیست، بلکه یا به معنای «همسر»ها (رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا، فرقان/74؛ أَسَرَّ النَّبِی إِلی‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً، تحریم/3) و یا به عنوان مطلقِ «قرین‌»ها و اموری که با هم مشابه‌اند می‌باشد؛ چنانکه در مورد آیه «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ‏» (صافات/22) گفته‌اند به معنای «قرین‌ها»ی [=همنشینانِ] آنهاست که در کارهایشان بدانها اقتدا می‌کردند (مفردات ألفاظ القرآن، ص385) ویا در مورد آیه «وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً» (واقعه/7) گفته‌اند به معنای اصنافی است که با همدیگرند، همان طور که به دو لنگه کفش «زوجان» گفته می‌شود.

بدین ترتیب در مورد کاربردهای «زوج» در قرآن باید دقت ویژه‌ای مبذول داشت، چنانکه برخی بر این باورند که در آیه «أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ» (حج/5) زوج به معنای «رنگ» است از این جهت که همواره قرین هر چیزی است؛ و یا کاربرد آن در آیه «أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّی»‏ (طه/53) به معنای انواع متشابه و در آیه «مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ» (لقمان/10) و آیه «ثَمانِیةَ أَزْواجٍ» (أنعام/143)‌به معنای اصناف (صنف‌های گوناگون) می‌تواند باشد و یا در آیه «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» ‏(تکویر/7) می‌تواند بدین معنا باشد که هر پیروی‌کننده‌ای قرین و همنشینِ (بهشتی یا جهنمیِ) آن کسی می‌شود که پیرویش را می‌کرده است. خلاصه اینکه این واژه، ظرفیتهای معنایی فراوانی دارد و در صورت ارائه شواهد کافی، در همین آیات چه‌بسا بتوان برخی دیگر از ظرفیت‌های معنایی این کلمه را استخراج کرد.

جلسه 784 http://yekaye.ir/ya-seen-36-36/

الْکُفَّارِ

درباره ماده «کفر» و کلمه «کفار» ذیل آیه قبل توضیحات لازم گذشت.

جلسه 1140 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/

فَعاقَبْتُمْ

ماده «عقب»[13] از مواردی است که مشتقات بسیار زیادی دارد تا حدی که ابن فارس نتوانسته همه را ذیل یک اصل گرد آورد و بر این باور است که این ماده در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی در معنای اینکه چیزی عقب بماند و بعد از چیز دیگر بیاید؛ و دیگری در معنای بلندی و شدت و صعوبت  (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص77[14])، که مثال بارز دومی را عَقَبَه: «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ؛ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَة» (بلد/11-12) (راه صعب‌العبور در کوه که بالا رفتن از آن پرمشقت است) دانسته است که از نظر وی برای هر چیزی که در آن علو و شدتی باشد به کار می‌رود؛ و کلماتی مانند عُقاب (هم به معنای مواد سختی که وقتی چاهی را حفر می‌کنند برای محکم شدن جداره چاه بین آجرها می‌گذارند؛ و هم به معنای پرنده شکاری معروف) و ... را به این دومی برگردانده است (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص84-85[15]).

اما بسیاری از اهل لغت معنایی نزدیک به معنای اول را مبنا قرار داده و کوشیده‌اند این چند مورد را هم به آن برگردانند:

راغب که بر مفهوم پشت چیزی بودن در این ماده تأکید دارد، عَقَبَة را به معنای مسیر پردست‌انداز (وعر) در کوه معرفی کرده است [که ظاهرا اشاره به اینکه کوهنورد پشت سر هم با فراز و نشیب مواجه می‌شود] و وجه تسمیه عُقاب را این می‌داند که برای شکار پشت سر هم فرود می‌آید (مفردات ألفاظ القرآن، ص576[16]).

مرحوم طبرسی هم که اصل معنای این ماده را از همان کلمه «عقب» (به معنای قسمت پشت پا؛ پاشنه پا) دانسته و همین پشت هم بودن را محور معنای این ماده دانسته (مجمع البیان، ج‏1، ص414[17])، در خصوص وجه تسمیه عَقَبَة توضیح می‌دهد که راهی است که بالا رفتن از آن دشوار است و نیار به آن است که شدت در پی ضیق و مخاطره بیاید و و این احتمال را هم از دیگران مطرح کرده که در اصل یک گذرگاه خیلی تنگ در قله کوه بوده که مردم ناچار بوده‌اند پشت سر هم [یکی یکی] از آن عبور کنند (مجمع البیان، ج‏10، ص746[18]).

مرحوم مصطفوی اصل این ماده را وقوع چیزی در پشت سر چیزی و متصل به آن دانسته و تفاوتش را با «خَلف» در این می‌داند که «خلف» پشت سر بودنی است اعم از اینکه متصل باشد یا منفصل؛ و همچون اغلب اهل لغت مثال بارز این مفهوم را کاربردش در خصوص پاشنه پا دانسته و وجه تسمیه عَقَبَة را هم این دانسته که شبیه پاشنه پا در قسمت انتهایی و اطراف کوه واقع شده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[19]). وی در جای دیگر مطلب را این گونه توضیح می دهد که «عَقَبَة» آن چیزی است که از وجود راههای ممتد صعب‌العبور در کوه حاصل می‌آید و معنای امتداد از فتحه‌های پشت سر هم این کلمه درمی‌آید و صعوبت هم به اقتضای کوه است زیرا چیزی که در کوه به نحو متعاقب حاصل می‌شود در زمین هموار رخ نمی‌دهد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص226[20]).

حسن جبل هم اصل این ماده را ملحق شدن غلیظ به آخر چیزی یا پشت سر آن دانسته به نحوی که در آن فروروند و آن را امتداد دهد[21] و وجه تسمیه عَقَبَة را هم این دانسته که کوه بلند و صعب‌العبوری است که بر مسیری که افراد در حال گذر از آن است واقع شده و برای پیمودن مسیر افراد ناچارند از آن عبور کنند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1496).

کلمات عقب (با سه وزن: عَقِب و عُقْب و عُقُب) و «عقبى» و «عقبان» و «عاقبة» و «عقبة» و «عَقَب» همگی به معنای پشت و چیزی که در پشت قرار گرفته، می‌باشند. عَقِب و عُقْب و عُقُب همگی صفت مشبهه‌اند (به ترتیب شبیه خشن و صُلب و جُنُب) که به معنای چیزی‌اند که متصف به تأخر و عقب ماندن شده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص227-228[22])؛ و استعمال این کلمه (جمع آن «أَعْقَاب») به معنای پشت پا (پاشنه پا) بسیار شایع است: «یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ» (بقره/143)؛ و راغب توضیح اده که تعبیر «رجع علی عقبیه» که در آیات «انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئا» (آل عمران/144)، «نَکَصَ عَلى‏ عَقِبَیْهِ» (انفال/48)، «فَکُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ‏ تَنْکِصُونَ»‏ (مؤمنون/66)، «نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ» (انعام/71) به کار رفته، به معنای این است که کسی خم شود و برگردد گویی روی پاشنه پای خود برگشته است؛ این کلمه به صورت استعاری برای فرزند و نسلی که در ادامه انسان می‌آید به کار گرفته می‌شود: «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی‏ عَقِبِهِ‏» (زخرف/28) (مفردات ألفاظ القرآن، ص575[23])؛ و تفاوت «عَقِب» و «ولد» در این است که اولی را تنها برای فرزندان بعد از وفات شخص به کار می‌برند (الفروق فی اللغة، ص277[24]).

خلیل و ابن فارس بر این باورند که «عاقبة» هر چیزی پایان آن است، که خلیل توضیح می‌دهد گاه این کلمه بدون «ة» (به صورت:‌ عاقب) می‌آید و به صورتهای عَواقِب‏ و عُقُبا‏ و عُقَّب جمع بسته می‌شود (کتاب العین، ج‏1، ص179[25]؛ معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص79[26])؛ اما مرحوم مصطفوی بیان می‌کند که کلمه «عاقبت» به معنای چیزی است که در عقب چیزی حاصل می‌شود و «عقبی» (مونث معنوی کلمه عقبان) اسم یا صفت مونثی است که مذکر ندارد (شبیه حبلی) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[27]). راغب بر این باور است که کلمات مانند «عُقْب» و «عُقبی» برای عاقبت خوب به کار می‌رود: «خَیْرٌ ثَواباً وَ خَیْرٌ عُقْباً» (کهف/44)، «أُولئِکَ لَهُمْ‏ عُقْبَى‏ الدَّارِ» (رعد/22) «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» (رعد/24) و کلمه «عاقبة» اگر به صورت مطلق بیاید برای عاقبت خوب: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ» (اعراف/128؛ قصص/88)، و اگر به صورت مضاف بیاید، برای عاقبت بد است: «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّه‏» (روم/10)، «فَکانَ‏ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ» (حشر/17) (مفردات ألفاظ القرآن، ص575[28]). باید گفت اگرچه این ادعا (خصوصا دومی) شواهد قرآنی فراوانی دارد، مثلا: «انْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ» (یونس/39؛ قصص/40)، «کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ» (آل عمران/137؛ انعام/11؛ نحل/36؛ زخرف/25)، «کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمینَ» (اعراف/84؛ نمل/69)، «کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدینَ» (اعراف/86 و 103)، «قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلُ کانَ أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکینَ» (روم/42)، «أَ وَ [ف‍َ] لَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ...» (روم/9؛ فاطر/44؛ غافر/21 و 82؛ محمد/10)، «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعینَ» (نمل/51)، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً» (طلاق/9)، اما موارد خلاف این هم وجود دارد؛ هم در خصوص «عقبی» که علاوه بر عاقبت خوب برای عاقبت بد هم به کار رفته است، مانند «وَ لا یَخافُ عُقْباها» (شمس/15) و «تِلْکَ عُقْبَى الَّذینَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْکافِرینَ النَّارُ» (رعد/35)؛ و هم در خصوص «عاقبت» به نحو مضاف که آن هم علاوه بر عاقبت بد، برای عاقبت خوب نیز به کار رفته است: «الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (حج/41)، «وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (لقمان/22). البته کلمه «العاقبة» به نحو مطلق فقط در مورد عاقبت خوب استفاده شده است؛ هرچند عسکری در همین مورد هم معتقد است که ضرورت ندارد که حتما برای عاقبت خوب به کار رود و توضیح می‌دهد که اگر با حرف «ل» بیاید عاقبت خوب است که له شخص است و اگر با حرف «علی» بیاید برای عاقبت بد است که علیه شخص است (الفروق فی اللغة، ص234-235[29])؛ و در قرآن همه موارد که مثبت آمده چون با حرف «ل» است.

اشاره شد که «عاقبت» به معنای پایان کار است؛ تفاوتش با «انتهاء» [و نهایت] و «حد» در این است که «انتهاء» به محلی که چیزی به تمام می‌شود گویند و نقطه مقابل ابتداء است و «حد» چیزی است که محدود را از غیر خودش متمایز می‌کند، در حالی که عاقبت چیزی است که از سبب مقدم بر خویش حاصل آمده است و به یک معنا امتداد و برآیند حاصل از خود شیء است (الفروق فی اللغة، ص290-291[30]).

کاربرد این ماده در فعل ثلاثی مجرد به صورت «عقِب» و «عقَب» رایج است (در همین آیه 11 سوره ممتحنه در برخی قرائتهای غیرمشهور به همین صورت قرائت شده است)؛ اما کاربردهای متعددی از آن در ابواب ثلاثی مزید (مفاعله و افعال و تفصیل) وجود دارد. مرحوم مصطفوی بر این باور است که همه اینها (یعنی عقاب و معاقبه، و إعقاب و تعقیب) دلالت دارد بر اینکه چیزی مترتب و جاری و متعاقب چیز دیگری قرار گیرد؛ در مفاعله، توجه اصلی به جهت استمرار کار است؛ در افعال، تمرکز بر نسبت کار با فاعل و صدور کار از وی؛ و در تفعیل، بر جهت وقوع فعل و تعلقش به مفعول (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص226[31])

بدین ترتیب، وقتی به باب مفاعله می‌رود (معاقبة و عقاب) دلالت بر استمرار تعقب دارد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[32]) یعنی نتیجه سوء و جزای عمل مستمرا جاری می‌شود، چنانکه عقاب استمرار پیدا می‌کند تا جایی که جزا به طور کامل داده شود (همان، ص226[33]) و راغب هم تأکید می‌کند که این وزن همواره برای عقوبت و عذاب کردن به کار می‌رود: «وَ إِنْ‏ عاقَبْتُمْ‏ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ‏ بِهِ‏» (نحل/126)، «وَ مَنْ‏ عاقَبَ‏ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ‏ بِهِ»‏ (حج/60)، «اللَّه شَدیدُ الْعِقابِ» (در 14 آیه از جمله بقره/196 و 211)، «إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلیمٍ» (فصلت/43)، «إِنَّ رَبَّکَ سَریعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحیمٌ» (انعام/165 و 168)، «إِنْ کُلٌّ إِلاَّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ» (ص/14)، «أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ» (رعد/32، غافر/5) (مفردات ألفاظ القرآن، ص575[34])؛ و ابن فارس هم توضیح می‌دهد که اساسا عقوبت را بدین جهت عقوبت نامیده‌اند که در پی گناه می‌آید (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص78[35]). عسکری هم در تفاوت عقاب و عذاب گفته که عقاب خبر از استحقاق شخص برای عذاب می‌دهد زیرا دلالت دارد که این در عقب کار وی بوده است، اما عذاب می‌تواند بر اساس استحقاق باشد یا بدون استحقاق و از روی ظلم (الفروق فی اللغة، ص234-235[36]). همچنین تفاوتش با انتقام در این است که انتقام به سلب نعمت با عذاب گویند اما عقاب جزای جرم با عذاب است (الفروق فی اللغة، ص235[37]).

وقتی این ماده به باب افعال می‌رود: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ یَوْمِ یَلْقَوْنَه‏» (توبه/77) راغب می‌گوید به معنای چیزی را برای کسی به ارث گذاشتن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص576[38])، اما مرحوم مصطفوی در اینجا توضیح می‌دهد که تأکید بر صدور جزای اعمال از جانب خداوند بوده است که از این صیغه در این آیه استفاده شده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص226[39]).

وقتی به باب تفعیل می‌رود، تاکید بر خود فعل است و به معنای چیزی [یا کسی] را بعد از چیز دیگری آوردن ویا قرار دادن است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[40] و 227[41])؛ و بر همین اساس راغب توضیح می‌دهد که در آیه «لَهُ‏ مُعَقِّباتٌ‏ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ‏» (رعد/11) مقصود فرشتگانی‌اند که پیاپی بر او وارد می‌شوند و محافظ اویند. البته ابن فارس از ابوزیاد نقل می‌کند که اصل کلمه «معقِّبات» به خانمهایی می‌گفتند که پشت شترهایی که می‌خواستند بر آبشخوری وارد شوند می‌ایستادند و همین که یک شتری بیرون می‌رفت شتر دیگر را به جای آن وارد می‌کردند (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص80[42]). همچنین راغب در توضیح مقصود از «لا مُعَقِّبَ‏ لِحُکْمِهِ»‏ (رعد/41) می‌گوید که هیچکس نمی‌تواند وی را پی‌جویی کند و از کار او جستجو نماید چنانکه زمانی که در مورد حکم یک قاضی پی‌جویی انجام شود می‌گویند «عَقَّبَ‏ الحاکم على حکم من قبله» و می‌تواند نهی مردم باشد از اینکه بخواهند دنبال یافتن حکمتهای مخفی خدا بروند چنانکه ما را از تعقیب سرّ قدر نهی کرده‌اند و مقصود از آن در آیه «أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّب‏»‏ (نمل/10؛ قصص/31) این است که حضرت موسی ع به پشت سرش التفاتی نکرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص575-576[43]).

ماده «عقب» و مشتقاتش 80 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

أَنْفَقُوا

درباره ماده «نفق» ذیل آیه قبل توضیحات لازم گذشت.

جلسه 1140 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/

اتَّقُوا

قبلا بیان شد که ماده «وقی» از معدود کلماتی است که تقریبا هیچ اختلاف نظر جدی درباره اصل آن مشاهده نشد و تحلیل اغلب اهل لغت درباره آن بسیار به هم نزدیک است:

راغب معنای آن را حفظ چیزی از آنچه آن را اذیت می‌کند یا بدان ضرر می‌رساند معرفی کرده؛ ابن فارس گفته که دلالت دارد بر دفع چیزی از چیزی به وسیله غیر خودش؛ حسن جبل معنای محوری آن را حفظ از اذیت و ضرر با گرفتن مانعی در ورای خویش معرفی کرده؛ و مرحوم مصطفوی هم اصل این ماده را حفظ چیزی از خلاف و عصیان در خارج و در مقام عمل دانسته است همان گونه که عفت حفظ نفس از تمایلات و شهوات نفسانیه است. وی توضیح می‌دهد که تقوی به اختلاف مواردش تفاوت می‌کند اما جامع همه آنها چیزی است که شخص را از انجام محرمات باز می‌دارد و نقطه مقابل آن فجور است که درآمدن از حالت اعتدال و جریان طبیعی معروف است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) « أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» (ص/28).

از کلمات بسیار شایع از این ماده کلمه «تَقْوی» است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ» (بقره/197)، «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هار» (توبه/109)، که به معنای قرار دادن خود در «وقایه»‌ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن می‌رود، و به همین مناسبت است که «تقوا» و «ترس از خدا» گاه به جای هم به کار می‌رود که این از باب لازمه شیء است نه معنای آن؛ و در شرع به معنای حفظ خویش از انجام گناه متداول شده است. شهید مطهری در گفتارهایی که در شرح جایگاه تقوی در نظام معارف اسلام داشته، تذکر می‌دهد که با توجه به ریشه معنایی این کلمه، ترجمه آن به «پرهیزگاری» ترجمه مناسبی نیست، چرا که این کلمه معنای گوشه‌نشینی و عزلت را القا می‌کند، در حالی که تقوی، قدرتی روحی است که موجب حفظ و کنترل آدمی بر خویش می‌شود و انسان را از گناه نگه می‌دارد؛ و نهایتا ترجمه «خودنگهداری» را برای این کلمه پیشنهاد می‌کنند. این کلمه در اصل به صورت «وَقْوَى» (مصدر بر وزن «فَعلَی») بوده است که به خاطر فتحه، «و» به «تـ» ابدال شده است. همچنین «تُقَاة» (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً، آل عمران/28؛ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، آل عمران/102) که کلمه «تقیه» هم از همین اخذ شده در اصل همانند کلمه «تهمت» بر وزن فُعَلَة (تُقَوَة) بوده که فتحه بر روی واو ثقیل بوده به بدین صورت تبدیل شده است.

این ماده هم به صورت ثلاثی مجرد و هم ثلاثی مزید در قرآن به کار رفته است. در باب ثلاثی مجرد به همان معنای «حفظ و صیانت کردن چیزی از چیزی» است که به صورت دو مفعولی می‌آید: «قِنا عَذابَ النَّارِ» (بقره/201 و آل عمران/16 و 191)، «جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابیلَ تَقیکُمْ بَأْسَکُمْ» (نحل/81)، «وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَه» (غافر/9)، «فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا» (غافر/45)، «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحریم/6)؛ که در معدود مواردی در این باب به صورت فعل مجهول هم به کار رفته است: «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر/9 و تغابن/16).

اما در ابواب ثلاثی مزید کاربرد بسیار رایج آن در باب افتعال است به صورت «اتَّقى»‏ (که در اصل به صورت «اِوتَقَیَ» بوده و واو در تاء ادغام شده و فتحه آخر کلمه چون بر یاء ثقیل بوده، حذف شده است): «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى»‏ (نجم/32) چون باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) می‌دهد، به معنای اختیار کردن تقوا و عمل به اقتضای آن است، پس «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر ساده‌تر: تقوی داشته باش: و «اتَّقِ اللَّهَ» (بقره/206؛ احزاب/1و37) یعنی بین خودت و خداوند وقایه و حفاظی قرار بده. فعل مذکور یک مفعولی است که اگر بخواهد مفعول دوم بگیرد نیاز به حرف جر دارد و گفته‌اند تعبیر «اتَّقَى فلانٌ بکذا» وقتی است که شخصی چیزی را برای حفظ و نگهداری خویش سپر قرار دهد؛ چنانکه در آیه «أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (زمر/24) گفته شده که دلالت بر شدت عذاب آنان دارد که نشان می‌دهد تنها چیزی که دارند که خود را از عذاب نگه دارند صورت خویش است! البته در مجموع در این ماده معنای نگه داشتن خویش از چیزی لحاظ شده است؛ و برخی تفاوت مهم این ماده و ماده «خشی» را در همین دانسته‌اند که در خشیت صرف ترس مد نظر است اما در اتقاء اینکه انسان از چیزی که می‌ترسد خود را حفظ کند مورد توجه است...

جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/

مُؤْمِنُونَ

درباره ماده «أمن» و کلمه «مؤمن» ذیل آیه 1 همین سوره بحث شد.

جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/