سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت ششم: تدبر)

 

الف.یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ

2) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ»

زنان در انتخاب دین و انجام وظایف دینى تابع شوهر نیستند و حتّى مى‏توانند براى حفظ دین خود [از شوهر کافرشان جدا شوند] و هجرت نمایند (تفسیر نور، ج‏9، ص589).

 

3) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ»

درباره اینکه این امتحان کردن چگونه بوده است دیدگاه‌های مختلفی مطرح شده است از جمله:

الف. همین بود که علنا شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و حضرت محمد ص رسول الله ص است؛‌یعنی شهادتین را رسما بر زبان جاری سازند (ابن عباس، به نقل مجمع البیان، ج‏9، ص411[1]).

ب. سوگند بخورند که فقط به خاطر دین و رغبت به اسلام و دوست داشتن خدا و رسولش هجرت کرده‌اند نه به خاطر بغض نسبت به همسر ویا به دست آوردن دنیا (ابن عباس و قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏9، ص411[2]).

ج. به همان مطالبی که در دو آیه بعد می‌آید باید تعهد می‌دادند (یعنی اینکه شرک نورزند و دزدی نکنند و مرتکب زنا نشوند و فرزندانشان را نکشند [= سقط نکنند] و فرزند دیگری را [با خدعه] به شوهرشان نبندند و در هیچ کار معروفی عصیان پیامبر ص را نکنند) (عاشه، به نقل مجمع البیان، ج‏9، ص411[3]).

د. ...

 

4) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ»

برخی مفسران بحث کرده‌اند که آیا این امتحان کردن واجب است یا مستحب؛ و مثلا از قول واحدی نقل کرده‌اند که وی این را مستحب می‌دانست (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص522[4]).

شاید بهتر آن باشد که بپرسیم آیا این حکم یک حکم همیشگی است و شامل مهاجرتهای امروزی از بلاد کفر به بلاد اسلام هم می‌شود یا خیر؟ ظاهرا برخی بر همین اساس این حکم را منسوخ می‌‌دانند؛ اما دیگران گفته‌اند که نسخی در اینجا رخ نداده و این حکم ناظر به فضایی است که وضعیت هجرت و آن حالت تزلزل و شدتی که تا قبل از فتح مکه در جامعه اسلامی وجود داشت برقرار باشد [چنانکه بعد از فتح مکه دیگر این امتحان کردن منتفی شود]؛ و هرگاه آن شرایط باشد حکمش همین خواهد بود (فقه القرآن، ج‏2، ص133[5]).

 

5) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ»

اسلام این احکام برای زنان را منوط به امتحان کردن ایشان فرموده است. این نشان می‌‌دهد که احتمال وجود انگیزه‌های دیگری در کار بوده است که این امتحان را لازم آورده است. درباره اینکه آن گزینه‌های محتمل چه بوده، چنانکه در شأن نزول هم گذشت، مفسران عموما مسائل شخصی مانند بغض نسبت به شوهرشان و نزاع زن و شوهری ویا تمایل عشقی به یکی از مسلمانان ویا سایر تمایلات دنیاطلبانه شخصی مانند اینکه دلشان می‌خواهد از شهر خودشان به یک شهر دیگر بروند و ... را مطرح کرده‌اند (همچنین تفسیر القمی، ج‏2، ص362-363[6]؛ اما می‌تواند امور اجتماعی و حکومتی نیز بوده باشد چنانکه برخی از معاصران گزینه‌هایی دیگری را هم مطرح کرده‌اند، مانند اینکه مبادا جاسوس باشند (مثلا ترجمه الهی قمشه‌ای[7]؛ تفسیر نور، ج‏9، ص589[8]) هرچند اگر امتحان کردن منحصر به نحوه امتحان‌کردنهایی باشد که در تدبر3 مطرح شد (و نیز با توجه به نکته‌ای که در تدبر 7 خواهد آمد) این احتمال بعید به نظر می‌رسد.

 

6) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ»

 وقتی خداوند از مسلمانان می‌خواهد این زنان هجرت‌کرده را امتحان کنند، یعنی این احتمال جدی است که آنان با انگیزه دیگری هجرت کرده باشند و واقعا ایمان نیاورده باشند. پس چرا از همان ابتدا درباره آنان با تعبیر «مؤمنات» سخن گفت؟

الف. چون خودشان با ادای ایمان و مسلمانی آمده بودند و بدین تظاهر می‌کردند (مجمع البیان، ج‏9، ص411[9]؛ المیزان، ج‏19، ص240[10]) و هنوز کاری منافی ایمان از آنان سر نزده است (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص522[11]).

ب. به خاطر اینکه اغلب آنان که می‌آمدند واقعا ایمان داشتند و از باب غلبه آنان را چنین خوانده است.

ج. چه‌بسا دارد ادبی را آموزش می‌دهد که: «با دید مثبت به مردم نگاه کنید» (تفسیر نور، ج‏9، ص589). یعنی برخلاف اغلب فضاهای امتحان کردن‌های دنیوی، که از ابتدا فرض را بر فریبکاری و متقلب بودن همه می‌گذارند و سخت گیری‌های فراوانی می‌کنند مگر اینکه شخص بتواند خلاف آن را ثبات کند، می‌خواهد رویه متفاوتی را تثبیت کند که حتی آنجا که می‌خواهید شخصی را امتحان کنید پیشاپیش بنا بر صحت بگذارید و تنها اگر در امتحان مردود شد از قبول ادعایش دست بردارید.

د. ...

 

7) «فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ»

با اینکه هیچ مسلمانی شک در علم خدا به همه امور ندارد چرا این تعبیر «اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ» را آورد؟

الف. بسیاری از مفسران اشاره کرده‌اند که از این تعبیر استفاده می‌شود که ایمان واقعی را حقیقتا خدا می‌داند و معلوم نیست با این امتحان‌های ظاهری قابلیت بررسی کردن داشته باشد و این امتحان فقط برای حکم ظاهری است (مجمع البیان، ج‏9، ص411[12]؛ المیزان، ج‏19، ص240[13]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص522[14]).

تبصره

این نشان می‌دهد که تعبیر «مؤمنات» در خصوص اینها به همان معنای «مسلمانی» است؛ و این از مواردی است که بخوبی نشان می‌دهد که در قرآن کریم همواره مؤمن به معنای کسی که ایمان در دلش وارد شده و جایگاهی فراتر از اسلام ظاهری دارد به کار نمی‌رود.

ب. [غیرمستقیم نشان دهد که] در برخورد با افراد، ما مأمور به ملاک‏هاى ظاهرى هستیم، نه وسواس و سوءظن (تفسیر نور، ج‏9، ص589).

ج. [شاید می‌‌خواهد تأکید کند که] علم خداوند به امور، از ما سلب مسئولیّت نمى‏کند (تفسیر نور، ج‏9، ص589).

د. ...

 

8) «فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ»

با توجه به تدبرهای 3 و 7 معلوم است که این امتحان حداکثر یک ظن و گمانی را درباره ایمان آن زنان ایجاد می‌کند، نه علم یقینی. پس چرا نفرمود: «فإن ظننتم» و از تعبیر علم استفاده کرد؟

الف. به نظر می‌رسد تعبیر «علم» در قرآن کریم اعم از مواردی است که حتما مطلب به صورت صددرصد یقینی باشد؛ بلکه در قرآن کریم هرجا انسان با استناد به قواعدی به حکم ظاهری برسد آن هم در حکم علم است.

نکته تخصصی اصول فقه: اعتبار قیاس

برخی از اهل سنت خواسته‌اند با تمسک به همین آیه بگویند که چون با صرف قسم خوردن افراد صرفا ظن و گمانی به ایمان آنها حاصل می‌شود نه علم یقینی، پس این گونه ظن و گمانها مورد امضای شارع است و با تمسک به این آیه از قیاس فقهی هم دفاع کرده‌اند (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص523[15]). در پاسخ باید گفت مذمت پیروی از ظن در قرآن کریم: (مانند: وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً؛ یونس/36) که گاه آن را در مقابل «علم» قرار داده است (وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئا، نجم/28) ظنی است که صرفا یک گمانه‌زنی غیرمعتبر باشد؛ وگرنه در بسیاری از موارد ظنونی داریم که اگرچه به حد یقین نمی‌رسد اما در عرف عقلا مورد استناد قرار می‌گیرد؛ که نمونه بارز آن ظن در موضوع احکام شرعی است (مثلا برای اینکه حکم کنیم یک لباسی پاک است نیاز نیست که علم یقینی داشته باشیم؛ یا نمونه معروفش هنگام وقوع شک در نماز است که با ظن می‌توان از موقعیت شک خارج شد و نیاز نیست که حتما به حد یقین برسد). و مخالفت شیعه با قیاس فقهی بدین جهت است که آن را ظن معتبر نمی‌داند؛ بلکه از جنس گمانه‌زنی‌هایی است که اگر درست درآید صرفا اتفاقی است.

ب. ...

 

9) «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ»

استفاده از تعبیر «مؤمنات» در این فراز از آیه، علاوه بر اینکه نشان می‌دهد آنها از این امتحان موفق درآمده‌اند، وجه و فلسفه حکم عدم برگرداندن آنان به کفار را هم نشان می‌دهد که چون اینان مومن و آنان کافرند و علقه زوجیت بین مومن و کافر نمی تواند باقی بماند (المیزان، ج‏19، ص240[16]). به لحاظ ادبی هم آمدن حرف «ف» در ابتدای جمله دوم بخوبی همین نکته را نشان می‌دهد؛ که معلوم شود این حکم (که نباید آنان را نزد کفار برگردانید) صرفا یک حکم تعبدی نیست؛ و نکات متعددی از آن قابل استخراج است؛ مانند:

الف. نقش ایمان در مسایل خانوادگى و زناشویى بسیار مهم است. اگر زنِ کافرى مؤمن شد، او را به شوهر کافرش برنگردانید زیرا همسر کافر محیط خانواده را ناسالم مى‏کند (تفسیر نور، ج‏9، ص589).

ب. سلطه و حکومت کافر بر مسلمان از هر جهت ممنوع است، خواه سیاسى و اجتماعى باشد که در جای دیگر فرمود: «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ‏ سَبِیلًا» (نساء/141)، و خواه خانوادگى باشد که این آیه مى‏فرماید: زن مسلمان نباید تحت امر شوهر کافر باشد (تفسیر نور، ج‏9، ص589).

ج. جامعه و محیط در فرد مؤثر است. ممکن است محیط کفر، زن مسلمان را در خود هضم کند، پس او را به کفّار برنگردانید (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

د. کفرِ یکى از طرفین ازدواج، منجر به طلاق قهرى مى‏شود (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

ه. ...

 

10) «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ»

از اینکه فرمود «إِلَى الْکُفَّارِ» و نفرمود: «الى زوجه»، شاید بتوان نتیجه گرفت:

 به علاقه شخصى مرد به همسر قانع نشوید، ممکن است شوهر، زن را دوست داشته باشد ولى جامعه فاسد بر روح زن فشار وارد کند (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

 

ب. لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ

11) «لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ»

این دو جمله در کنار هم کنایه از این است که با کفر پیوند زوجیت منقطع می‌گردد (المیزان، ج‏19، ص240[17])[18] و در واقع از هر دو طرف بر هم حرام می‌شوند. اینکه از زنان شروع کرد علی‌القاعده به خاطر این است که موضوع بحث این زنانی بودند که از شورهان کافرشان گریخته‌اند؛ اما چرا مساله را از زاویه زنان به صورت اسم (حلّ) آورد اما از زاویه مردان به صورت فعل «یحلون»؟ البته خود تفنن در عبارت بر زیبایی کلام می‌افزاید؛ اما این نکته غیر از تفنن در عبارت چه دلالتی می‌توانند داشته باشد؟

الف. کاربرد اسم در مقام خبر دلالت بر یک حالت قطعیت دارد، اما فعل، آن هم فعل مضارع یک نحوه نرمشی در وقوع واقعه دارد؛ شاید می‌خواهد بگوید از زاویه زنان مومن برای آن مردان، چنان مسأله قطعی است که اصلا بر آن مردان حلال نیست و ونباید شما اندک اجازه‌ای بدان شوهران سابق بدهید که بخواهند سراغ این زنان بیایند؛ اما از زاویه آن مردان برای این زنان، بدین قاطعیت نیست، بله، آن مردان فعلا بر این زنان حلال نمی‌باشند ولی می‌دانیم که اگر آن مردان از کفرشان دست بردارند آنگاه برای این زنان چنان حلال می‌شوند که اگر این زنان خودشان مایل باشند و هنوز ازدواج نکرده باشند دیگر نیازی به عقد جدید نیست.

ب. ...

 

12) «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ و آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا»

برخی از مفسران از این آیه برداشت کرده‌اند:

حق مالکیّت و حقوق مالى کفّار غیر حربى محفوظ است (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

مقصودشان علی‌القاعده این است که این زنان چون مؤمن شده‌اند دیگر نباید مجبور کرد که به نزد شوهران سابقشان برگردند و درست است که دیگر اینها بر هم حلال نیستند، اما این دلیل نمی‌شود که اسلام حقوق آن شوهران سابق را - ولو کافرند - نادیده بگیرد. آنان مهریه‌ای پرداخت کرده‌اند که این زن همواره همسرش باشد، اکنون که اسلام حکم به رهایی زن از آن شوهر می‌دهد باید آن مهریه‌ای که وی پرداخت کرده را بدهد.

البته با توجه به اینکه این آیه ناظر به وضعیت «هدنه» (صلحی که معلوم نیست چندان پایدار باشد) است، اینکه بتوان این سخن را به عنوان یک حکم فقهی برای شرایط عادی بیان کرد (که مثلا حتی در شرایط کنونی اگر زنی مسلمان شد و از یکی از کشورهای کفر گریخت و به یک کشور اسلامی پناهنده شد آیا حکومت آن کشور وظیفه‌ای دارد که مهریه وی به شوهر کافرش را پرداخت کند یا خیر)، جای بحث دارد، چنانکه از برخی از قدمای مفسران نقل شده که این حکم را کاملا ناظر به شرایط هدنه می‌دانستند (فقه القرآن، ج‏2، ص133[19]؛ و نیز زهری، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص412[20]).

 

13) «وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»

هر ازدواجى، مهریّه جداگانه دارد. مهریّه قبلى که شوهر کافر داده است [به او] بپردازید و براى ازدواج دوّم که خودتان اقدام مى‏کنید باید مهریّه جداگانه بدهید (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

 

14) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ... و لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ»

سابقه کفر یک تازه مسلمان، مانع ازدواج با او نیست (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

 

15) «فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ ... و لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ ...»

تعبیر «و لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ ...» نشان می‌‌دهد که مانعی برای ازدواج با این زنان مومنی که شوهر داشتند ولی مهاجرت کردند نیست (المیزان، ج‏19، ص241[21]). در واقع، می‌توان گفت شوهر داشتن برای زنی که اسلام آورده ولی شوهرش کافر مانده، مانعی برای نکاح و ازدواج او با یک مسلمان نیست. البته باید عده‌اش را به پایان برساند؛ اما دیگر طلاق گرفتن و ... ندارد.

نکته تخصصی اسلام‌شناسی (مساله بردگی 3)

قبلا درباره بردگی در اسلام توضیحاتی گذشت (جلسه 342، تدبرهای 5 و 6 http://yekaye.ir/al-balad-90-13/) و به برخی از شبهات آن (به ویژه درباره زنانی که به کنیزی گرفته می‌شوند) پاسخ داده شد (جلسه 950، تدبر10 https://yekaye.ir/an-nesa-4-23/ و جلسه 951، تدبر3 http://yekaye.ir/an-nesa-4-24/)؛ و مخصوصا در جلسه 952 (تدبر 10 https://yekaye.ir/an-nesa-4-25/) بیان شد که در آیه 25 سوره نساء برای صاحب کنیز تعبیری را به کار می‌برد که وی را جزء اهل و خانواده وی حساب می‌کند.

اکنون در تکمله آنها می‌افزاییم که اگر این ضابطه‌ای که در این آیه بیان شد (داشتن شوهر کافر، مانع نکاح با مسلمان نیست) درست فهم شود، معلوم می‌شود که وقتی زنان شوهردار در جنگ مسلمانان با کافران حربی اسیر می‌شوند، کسی که صاحب اختیار آن زن می‌شود، در منطق قرآنی «أهل» او (عضو خانواده و همچون همسر او) قلمداد می‌شود، نکاح وی با او، بسیار شبیه این نکاح با زن مسلمانی است که شوهردار بوده و شوهرش کافر مانده است.

 

16) «إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»

از زن بودن و تنهایى و غربت و تازه مسلمان بودن دیگران سوء استفاده نکنید (تفسیر نور، ج‏9، ص591).

 

 


[1] . ثم اختلفوا فی الامتحان على وجوه (أحدها) أن الامتحان أن یشهدن أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله عن ابن عباس.

[2] . (و ثانیها) ما روی عن ابن عباس أیضا فی روایة أخرى أن امتحانهن أن یحلفن ما خرجن إلا للدین و الرغبة فی الإسلام و لحب الله و رسوله و لم یخرجن لبغض زوج و لا لالتماس دنیا و روی ذلک عن قتادة.

[3] . (و ثالثها) أن امتحانهن بما فی الآیة التی بعد و هو أن لا یشرکن بالله شیئا و لا یسرقن و لا یزنین الآیة عن عائشة.

[4] . و فی الآیة مباحث: الأول: قوله: فَامْتَحِنُوهُنَّ أمر بمعنى الوجوب أو بمعنى الندب أو بغیر هذا و ذلک، قال الواحدی: هو بمعنى الاستحباب.

[5] . و فی هذه الآیة أحکام کثیرة منها ما هو باق و منها ما قد سقط و کثیر من الناس یدعون النسخ فیما قد سقط کامتحان المهاجرة و رد الصداق على الکافر و لیس فی شی‏ء من ذلک نسخ و إنما هی أحکام تبعت الهجرة و الهدنة التی کانت فلما انقضى زالت تلک الأحکام و ما کان کذلک لم یکن نسخا.

[6] . وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ قَالَ: إِذَا لَحِقَتْ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ بِالْمُسْلِمِینَ تُمْتَحَنُ بِأَنْ تحَلْفِ بِاللَّهِ أَنَّهُ لَمْ یَحْمِلْهَا عَلَى اللُّحُوقِ بِالْمُسْلِمِینَ بُغْضُهَا لِزَوْجِهَا الْکَافِرِ وَ لَا حُبُّهَا لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ إِنَّمَا حَمَلَهَا عَلَى ذَلِکَ الْإِسْلَامُ، و إِذَا حَلَفَتْ عَلَى ذَلِکَ قَبْلَ إِسْلَامِهَا.

[7]. ایشان چنین ترجمه کرده است: اى کسانى که ایمان آورده‏اید، زنانى که به عنوان اسلام و ایمان (از دیار خود) هجرت کرده و به سوى شما آمدند (ممکن است جاسوس باشند).

[8] . ایشان به عنوان یکی از تدبرهای برگرفته از این فراز آیه نوشته‌اند: هر کجا که خطر جاسوسى و امثال آن هست، گزینش و آزمایش لازم است.

[9] . لما قطع سبحانه الموالاة بین المسلمین و الکافرین بین حکم النساء المهاجرات و أزواجهن فقال «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ» بالإیمان أی استوصفوهن الإیمان و سماهن مؤمنات قبل أن یؤمن لأنهن اعتقدن الإیمان

[10] . فقوله: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ» سماهن مؤمنات قبل امتحانهن و العلم بإیمانهن لتظاهرهن بذلک.

[11] . و اعلم أنه تعالى سماهن مؤمنات لصدور ما یقتضی الإیمان و هو کلمة الشهادة، منهن، و لم یظهر منهن ما هو المنافی له، أو لأنهن مشارفات لثبات إیمانهن بالامتحان و الامتحان و هو الابتلاء بالحلف، و الحلف لأجل غلبة الظن بإیمانهن، و کان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم یقول للممتحنة: «باللَّه الذی لا إله إلا هو ما خرجت من بغض زوج، باللَّه ما خرجت رغبة من أرض إلى أرض، باللَّه ما خرجت التماس دنیا، باللَّه ما خرجت إلا حبا للَّه و لرسوله».

[12] . «اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ» أی کنتم تعلمون بالامتحان ظاهر إیمانهن و الله یعلم حقیقة إیمانهن فی الباطن

[13] . و قوله: «فَامْتَحِنُوهُنَّ» أی اختبروا إیمانهن بما یظهر به ذلک من شهادة و حلف یفید العلم و الوثوق، و فی قوله: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ» إشارة إلى أنه یجزی فی ذلک العلم العادی و الوثوق دون الیقین بحقیقة الإیمان الذی هو تعالى أعلم به علما لا یتخلف عنه معلومه.

[14] . و اعلم أنه تعالى سماهن مؤمنات لصدور ما یقتضی الإیمان و هو کلمة الشهادة، منهن، و لم یظهر منهن ما هو المنافی له، أو لأنهن مشارفات لثبات إیمانهن بالامتحان و الامتحان و هو الابتلاء بالحلف، و الحلف لأجل غلبة الظن بإیمانهن، و کان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم یقول للممتحنة: «باللَّه الذی لا إله إلا هو ما خرجت من بغض زوج، باللَّه ما خرجت رغبة من أرض إلى أرض، باللَّه ما خرجت التماس دنیا، باللَّه ما خرجت إلا حبا للَّه و لرسوله» و قوله: اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ منکم و اللَّه یتولى السرائر: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ العلم الذی هو عبارة عن الظن الغالب بالحلف و غیره.

... الثانی: ما الفائدة فی قوله: اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ و ذلک معلوم من غیر شک؟ نقول: فائدته بیان أن لا سبیل إلى ما تطمئن به النفس من الإحاطة بحقیقة إیمانهن، فإن ذلک مما استأثر به علام الغیوب.

[15] . البحث الرابع: کیف سمى الظن علما فی قوله: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ؟ نقول: إنه من باب أن الظن الغالب و ما یفضی إلیه الاجتهاد، و القیاس جار مجرى العلم، و أن صاحبه غیر داخل فی قوله: وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ [الإسراء: 36].

[16] . و قوله: «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ» ذکرهم بوصف الإیمان للإشارة إلى أنه السبب للحکم و انقطاع علقة الزوجیة بین المؤمنة و الکافر.

[17] . و قوله: «لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ» مجموع الجملتین کنایة عن انقطاع علقة الزوجیة، و لیس من توجیه الحرمة إلیهن و إلیهم فی شی‏ء.

[18] فخر رازی درباره چرایی این دوطرفه بودن نکته‌ای نوشته که به نظر می‌رسد شبهه‌ای مطرح کرده که هیچ پاسخی برایش ندارد و در متن به طور ضمنی این شبهه پاسخ داده می‌شود. متن وی این است:

الثالث: ما الفائدة فی قوله: وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ و یمکن أن یکون فی أحد الجانبین دون الآخر؟

نقول: هذا باعتبار الإیمان من جانبهن و من جانبهم إذ الإیمان من الجانبین شرط للحل و لأن الذکر من الجانبین مؤکد لارتفاع الحل، و فیه من الإفادة مالا یکون فی غیره، فإن قیل: هب أنه کذلک لکن یکفی قوله: فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لأنه لا یحل أحدهما للآخر فلا حاجة إلى الزیادة علیه و المقصود هذا لا غیر، نقول: التلفظ بهذا اللفظ لا یفید ارتفاع الحل من الجانبین بخلاف التلفظ بذلک اللفظ و هذا ظاهر (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص522)

[19] . و فی هذه الآیة أحکام کثیرة منها ما هو باق و منها ما قد سقط و کثیر من الناس یدعون النسخ فیما قد سقط کامتحان المهاجرة و رد الصداق على الکافر و لیس فی شی‏ء من ذلک نسخ و إنما هی أحکام تبعت الهجرة و الهدنة التی کانت فلما انقضى زالت تلک الأحکام و ما کان کذلک لم یکن نسخا.

[20] . «وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا» أی و آتوا أزواجهن الکفار ما أنفقوا علیهن من المهر عن ابن عباس و مجاهد و قتادة قال الزهری لو لا الهدنة لم یرد إلى المشرکین الصداق کما کان یفعل قبل.

[21] . و قوله: «وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» رفع المانع من نکاح المؤمنات المهاجرات إذا أوتین أجورهن و الأجر المهر.