1136) سوره ممتحنة (60) آیه 6 لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ
30 ربیعالاول 1446 13/7/1403
ترجمه
حقیقتا برای شما در آنها اسوه خوبی هست برای کسی که به خداوند و روز دیگر ایمان دارد؛ و هرکس سرپیچی کند [روی گرداند] پس بیتردید تنها خداوند است که بینیاز و ستوده است.
اختلاف قرائت
فیهمْ / فیهمُ[1]
أُسْوَةً /إسْوَةً[2]
فَإِنَّ اللهَ هُوَ / فَإِنَّ الله هُّوَ[3]
نکات ادبی
أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ
درباره دو کلمه «أسوة» و «حسنة» ذیل آیه 4 همین سوره بحث شد.
جلسه 1134 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04/
یَرْجُوا
قبلا بیان شد که ماده «رجو» در اصل در دو معنای متفاوت به کار میرود: یکی در معنای امید و آرزو و انتظار رسیدن خبر خوش (که در این آیه در همین معناست)؛ و دیگری در معنای «کنار و طرف و حاشیه»ی چیزی (وَ الْمَلَکُ عَلى أَرْجائِها: فرشتگان در نواحی و اطراف آسمان مستقرند؛ الحاقة/17)؛ و با اینکه این کلمه در مقابل کلمه «خوف» است (خوف، انتظار امر ناخوشایند را داشتن است) اما اغلب اهل لغت بر این باورند که گاهی کلمه «رجا» در مورد خوف و نگرانی هم به کار میرود و آیه »ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً، نوح/13» را از این باب میدانند.
البته ماده «رجأ» به معنای «تاخیر انداختن» (مثلا: تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُن؛ احزاب/53) را غالبا متمایز از «رجو» به معنای انتظار داشتن دانستهاند؛ هر چند برخی احتمال میدهند که این دو کلمه در اشتقاق کبیر به هم برگردند، چرا که انتظار کشیدن هم با نوعی تاخیر در وقوع واقعه مورد انتظار، همراه است؛ و بر همین اساس، در مورد برخی کلمات قرآنی که عدهای آن را از ماده «رجو» دانستهاند، احتمال اینکه از ماده «رجأ» به معنای تاخیر باشد هم مطرح شده است، چنانکه در آیات «أَرْجِهْ وَ أَخاهُ» (اعراف/11؛ شعراء/36) ، «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ» (توبه/106) - که در قرائتی دیگر، «مرجئون» هم خوانده شده- و «الْمَلَکُ عَلى أَرْجائِها» هر دو قول مطرح شده است.
در خصوص تعبیر «کانَ یَرْجُوا» هم اشاره شد که وقتی «کان» قبل از فعل مضارع بیاید دلالت بر استمرار و وجود یک وضعیت همیشگیای در آن فعل میکند.
جلسه 402 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-5/
الْآخِرَ
قبلا بیان شد که ماده «أخر» را در اصل به معنای تخلف و عقب ماندن چیزی از مقارن خویش و نقطه مقابل «تقدم» (= پیشی گرفتن) دانستهاند؛ که کلمه تأخیر در فارسی کلمهای آشناست.
از این ماده دو کلمه «آخَر» و «آخِر» معروف است که در فارسی به ترتیب، به معنای «آخری، پایانی» و «دیگر» به کار میرود.
درباره تفاوت این دو اغلب صرفا به این اشاره کردهاند که «آخَر» (مونث آن: «أخری») در مقابل «واحد» است و «آخِر» (مونث آن: «آخِرة») در مقابل «اول» (مونث آن: «أولی») است (عیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا، مائده/114؛ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرینَ، واقعه/49؛ وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولی، ضحی/4). مرحوم مصطفوی تفاوت را با توجه به وزن و صیغه آنها چنین توضیح داده که «آخَر» بر وزن «أفعل» صیغه تفضیل است و دلالت بر شدت تاخر دارد، ولی «آخِر» بر وزن «فاعل» به معنای به صرف متاخر بودن از چیزی که ماقبل آن بوده دلالت دارد؛ البته به نظر میرسد توضیح ایشان و مصادیقی که به عنوان شاهد برمیشمرند، بویژه در خصوص «آخَر» با تکلف همراه، و چهبسا بالعکس باشد، بویژه که وجود معنای تفضیلی در «آخَر» و مونث آن: «أخری» - چنانکه در ادامه خواهد آمد - بیشتر اقتضای این را دارد که صرفا به بعدیت اشاره کند. عسکری هم توضیح داده که «آخَر» («أُخری»، دیگر) به معنای «دوم» در جایی به کار میرود که علاوه بر «مورد اول» و این گزینه، سوم و چهارم و .. هم برایش فرض داشته باشد؛ اما «آخِر» در جایی به کار میرود که گزینه دیگری در کار نباشد، مثلا در مقابل ربیعالاول، ربیعالآخِر گفته میشود؛ این سخن مویدات فراوانی در قرآن کریم دارد که در همانجا فهرست شد؛ و از آن سو، کلمه «آخِر» نیز عموما در مواردی به کار رفته که گزینه دیگری بین اول و آخر، در کار نیست؛ مثلا «تَکُونُ لَنا عیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا» (مائده/114) «آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ» (آل عمران/72) ، «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ» (حدید/1) (که با توجه به این نکته، نکته ظریفی در خصوص آیه «دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» (یونس/10) میتوان استنباط کرد که تسبیح و حمد، آغاز وپایان بهشتیان است).
و در مورد تعبیرهای جمع این دو نیز، «آخَرینَ» به معنای مطلقِ «دیگران» است: «عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضی وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ» (مزمل/20) «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرینَ ... ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرینَ (مومنون/31 و42) ، «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ وَ یَأْتِ بِآخَرینَ» (نساء/133) و اگر گاه مانند دو تعبیر «ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرینَ» (شعراء/66؛ صافات/82) و «ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرینَ» (شعراء/172؛ صافات/136) که به ترتیب درباره قوم فرعون و قوم لوط است، منحصر در یک گروه دیگر میشود به خاطر قرائن مقامی، و نه اقتضای خود لفظ است؛ در حالی که کاربردهای کلمه (آخِرینَ) بخوبی نشان میدهد که اینها تنها گروه در مقابل «اولین» و ... هستند: «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلینَ؛ وَ قَلیلٌ مِنَ الْآخِرینَ» (واقعه/13-14) «قُلْ إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرینَ» (واقعه/49) ، «أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلین؛ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرینَ» (مرسلات/16-17) «وَ اجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرینَ» (شعراء/84).
اما شاید درباره این تحلیل مناقشه شود، زیرا:
اولا (اگر «آخِرة» را مونث «آخِر» بگیریم) در مقابل «أولی» ، هم تعبیر «أخری» به کار رفته و هم تعبیر «آخرة»: (فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولی،نجم/25؛ قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُم، اعراف/38) پس «آخِر» و «آخَر» (که مذکر همین دو است) لزوما چنین تقابلی با هم ندارند.
و ثانیا درمقابل عالم دنیا که بر آن «النشأة الأولی» اطلاق شده (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی فَلَوْ لا تَذَکَّرُون؛ واقعه/62)، برای آخرت هم تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْری» (وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْری؛ نجم/47) اطلاق شده و هم تعبیر «النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ» (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ؛ عنکبوت/20) آمده است.
هرچند حق این است که در قبال 115 مورد کاربرد کلمه «الآخِرَة» در قرآن کریم، تنها 3 مورد آن در غیرِ عالم آخرت به کار رفته است: یکی «الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» (ص/7) و دوم «وَعْدُ الْآخِرَةِ» (اسراء/7 و104)؛ و نیز در قبال 26 مورد کاربرد تعبیر «الْیَوْمَ الْآخِر»، فقط یکبار تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْری» (نجم/47) برای اشاره به عالم آخرت آمده، آن هم در حالی که تعبیر «أُخْری» 26 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ و تقریبا در همه آنها «أُخْری»، «دیگری»ای است که سومی و چهارمی هم برایش فرض دارد؛ از این رو کاملا محتمل است که تحلیل مذکور درست باشد و فقط در تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْری» ملاحظه دیگری در کار باشد (مانند این ملاحظه که «النَّشْأَةَ برای اشاره به مراتب وجود است؛ واگر به عنوان عالم بنگریم، در برابر دنیا فقط یک عالم آخرت داریم؛ اما اگر به لحاظ مراتب وجودی بنگریم، مرتبه دنیا و مرتبه آخرت دو مرتبه از مراتب وجودند، که مراتب دیگری هم غیر از آنها فرض دارد)؛ با این بیان، «آخِرت» به نحوی در مقابل «دنیا» به کار میرود که حالت سومی ندارد؛ و اینکه در اصطلاحات فنی، عالم برزخ (از مردن تا نفخ صور) را از عالم آخرت (از نفخ صور به بعد) متمایز میکنند؛ تعبیر دقیقی نیست، چنانکه در ادبیات دینی، دوره حیات برزخی را هم جزیی از عالم آخرت قرار دادهاند؛ و به این لحاظ، برزخ، در وضعیت بینابین دنیا و آخرت قرار داشتن است، نه سومیِ دنیا و آخِرت. بله، اینکه عالم برزخ، یک مرتبه وجودی غیر از مرتبه طبیعت (دنیا) و مرتبه مجرد تام (عالم عقل، عالم قیامت) باشد و مراتب وجودی حتی به این سهتا نیز منحصر نباشد، با توجه به کاربرد «النَّشْأَةَ الْأُخْری» هیچ مشکلی ندارد.
همینجا خوب است که یادآوری شود که اگرچه کلمه «آخرت» وصف است و در موارد متعددی با موصوفهایی نظیر «النَّشْأَةَ» یا «الدار» آمده، اما در ادبیات قرآن، این وصف به عنوان اسم در مقابل «دنیا» (که آن هم وصف است و به صورت اسم رایج شده) و بدون موصوف رایج شده است (مثلا: آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً، بقره/201؛ منکم مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الْآخِرَةَ، آل عمران/152؛ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ، حج/11). در مورد چرایی مونث بودنش ظاهرا به خاطر مونث بودنِ موصوف محذوف آن است، (زیرا وقتی موصوف مذکور داشته، مانند تعبیر «الیوم الآخر»، آن هم مذکر آمده)؛ و آن محذوف میتواند «النشأة» (النشأة الآخرة، عنکبوت/20) یا «الدار» (الدار الآخرة، بقره/94) و مانند آن باشد. (جالب اینجاست که در قرآن کریم با اینکه سرای آخرت را خود حیات و زندگی خوانده «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» و بارها از تقابل «حیات دنیا« و «آخرت» سخن گفته [مثلا: َ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ، بقره/86؛ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلیلٌ، توبه/38؛ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ، یونس/64] با این حال اصلا ترکیب «الْحَیاة الْآخِرَة» به کار نرفته است.)
نکته دیگر اینکه ترکیب «سرای آخرت» گاهی به صورت موصوف و وصفت و گاهی به صورت مضاف و مضاف الیه میآید «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ» (أنعام/32)، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» (یوسف/109) و گفتهاند وقتی به صورت مضاف الیه میآید موصوفش در تقدیر است و مثلا «دار الحیاة الآخرة» بوده است ... .
جلسه 981 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-14/
یَتَوَلَّ
درباره ماده «ولی» ذیل آیه اول همین سوره بحث شد.
جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/
الْغَنِیُّ
قبلا بیان شد که ماده «غنی» وقتی به صورت کلمه و با الف مقصوره (غِنی) به کار میرود غالبا در معنای مال و ثروت است، و وقتی با الف ممدوده (غِناء) به کار میرود یک نوع صدای طربانگیز است؛ و البته اگر با الف ممدوده به صورت مفتوح الغین ادا شود (غَناء) به معنای بینیازی و کفایت است و از همان معنای اول است. اگرچه ابن فارس نتوانسته معنای واحدی برای آن بیابد و در خصوص آن، از دو اصل (یکی در معنای «کفایت» و دوم این «صوت» خاص) سخن گفته، اما برخی از اهل لغت این دومی را هم به آن اولی برگرداندهاند؛ مثلا عسکری بر این باور است که چون همانند ثروت که نفس را بهرهمند میسازد صوت غنایی هم بهره نفسانی به انسان میرساند چنین نامیده شده؛ یا حسن جبل بعد از اینکه توضیح داده که حرف «غ» برای یک نحوه تخلخل همراه با سستی به کار میرود و حرف «ن» بر یک امتداد لطیف در باطن دلالت دارد و حرف «ی» هم یک نحوه اتصال و امتداد را نشان میدهد و ترکیب اینها بر امتداد وجود چیزی لطیف به وفور در یک عرصه دلالت دارد، معنای محوری این ماده را «وجود کفایتی که یک عرصهای را به نحو مطلوبی آباد میکند و امر آن را برپا میدارد» دانسته، چنانکه ثروت برای اغلب مردم چنین کارکردی دارد و یا مثال برپا ماندن در یک مکان، تعبیر « کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیها» (اعراف/92؛ هود/68 و 98) است. وی بیان میکند وجه تسمیه صدای غناء هم این است که یک صوت دارای رخوت و مطلوبیتی است که به وسیله آن عرصهای، یعنی حنجره) آباد میشود، برخلاف صداهای نتراشیده و نخراشیده که به حنجره فشار میآورد. مرحوم مصطفوی نیز که اصل معنای این ماده را به معنای عدم احتیاج و نقطه مقابل فقر میداند و اموری همچون کفایت و إجزاءو ثروتمندی را از مصادیق آن به حساب میآورد، با اینکه کاربرد این ماده در خصوص صدای غنایی را برگرفته از کلمه «عناه» در زبان عبری (که به معنای ترنم و نغمه و صوت دلرباست) میداند، اما اذعان دارد که تناسبی بین این ماده و معنای عربیاش هست، که البته آن تناسب را به نحوی تکلفآمیز این گونه بیان کرده که استغناء و احساس بینیازی منجر به طغیان و خودنمایی و تجاوز از حد میشود که از زمره اینها بلند کردن صداست؛ و البته در قرآن کریم ظاهرا در همان معنای این صوت استفاده نشده است.
در خصوص کلمه «غِنى» و «غَنیّ» برخی بر این باورند که این بر سه قسم است: یکی به معنای عدم هرگونه حاجت و نیاز است که فقط در مورد خدا به این معنا به کار میرود؛ دوم به معنای کم بودن نیازهای شخص است که مثلا در آیه «وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى»(لضحى/8) در این معنا به کار رفته، و سوم به معنای فراوانی مال و ثروت متناسب با تنوع خود مردم است که در آیاتی همچون «وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ» (نساء/6)، «الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیاءُ» (توبة/93)، «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ» (آل عمران/181)، «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ» (بقرة/273) به کار رفته است. ...
این کلمه در وزن «فعیل» در معنای اسم فاعل (یا صفت مشبهه) نیز به کار رفته است که نقطه مقابل «فقیر» است: «إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما» (نساء/135)؛ که اگرچه هم به صورت مفرد (مانند آیه قبل) و هم به صورت جمع (مثلا: یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف، بقره/273؛ إِنَّمَا السَّبیلُ عَلَى الَّذینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیاءُ، توبه/93) در قرآن در خصوص انسانها به کار رفته، اما کاربرد آن در مورد خداوند که فراوان است: «و اللَّهُ غَنِیٌّ حَلیمٌ» (بقره/263)، «اللَّه غَنِیٌّ حَمیدٌ» (بقره/267؛ لقمان/12؛ تغابن/6)، «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ» (آل عمران/97)، «فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَریمٌ« (نمل/40)، «إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» (زمر/7)؛ و چنانکه برخی توضیح دادهاند کاربرد حقیقی آن تنها شایسته خداوند است.
کلمه «غِنی» به معنای مال و ثروت، به کلمات «جده» و «یسار» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفتهاند استفاده شایع از کلمه «غنی» در مورد مال و ثروت است؛ اما منحصر در آن نیست و برای هر چیزی که بتواند نیازی از انسان را مرتفع کند به کار میرود؛ برخلاف «جدة» که تنها در مورد مال و ثروت به کار میرود؛ و فرق «یسار» با این دو در آن است که «یسار» آن مقدار مال و ثروتی است که یک زندگی مطلوب با آن میسر میشود و کثرت در آن شرط نیست.
جلسه 1090 https://yekaye.ir/ababsa-80-05/
الْحَمیدُ
قبلا بیان شد که اگرچه برخی از اهل لغت «حمد» را معادل «ستایش» و «شکر» را معادل «سپاس» در فارسی دانستهاند؛ اما شاید حق با کسانی باشد که بر این باورند که «حمد» در زبان فارسی معادل ندارد؛ و در آن معنای «ستایش» (= مدح) و «سپاس» (= شکر) با هم جمع شده است. مدح (ستایش) عکسالعمل در برابر مشاهده زیبایی و عظمت است که میتواند در امور غیراختیاری هم باشد (مثلا مدح قامت رعنا) در حالی که «حمد» فقط در مواردی است که اقدامی اختیاری رخ داده باشد؛ «شکر» (سپاس) در جایی است که نعمت در کار باشد؛ اما «حمد» منحصر به این نیست؛ زیرا شکر فقط بر افعال است؛ اما حمد هم در مورد افعال و هم در مورد صفات است. در واقع، شکر بر اساس نعمت است و حمد بر اساس حکمت؛ همچنین، نقطه مقابل حمد، «ذم» (سرزنش و مذمت کردن) است؛ ولی نقطه مقابل شکر، «کفران» و ناسپاسی است. پس «حمد» اعم از «شکر» و اخص از «مدح» است.
«حمید» صفت مشبهه از ماده «حمد» است که اگرچه غالبا آن را در معنای مفعولی (محمود، ستوده شده، کسی که مورد حمد قرار گرفته) دانستهاند ولی برخی احتمال این را که گاه در معنای اسم فاعل (حامد: ستاینده، حمد کننده) منتفی ندانستهاند.
جلسه 36 http://yekaye.ir/fateha-alketab-1-2/
إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ
«هو» ضمیر فصل است (که وقتی بین مبتدا و خبر میآید تاکیدی در جمله ایجاد میکند، گویی در زبان فارسی، به جای «الف ب است»بگوییم «این الف است که ب است») و «غنی» و «حمید» هر دو خبر إنّ، و در حقیقت خبر برای «الله» میباشند که چون «الـ» بر سر آنها وارد شده، دلالت بر حصر میکنند: تنها خداست که غنی است و تنها خداست که حمید است. البته میتوان «حمید» را صفت برای «غنی» هم گرفت؛ آنگاه یعنی: تنها خداست که غنیِ حمید است.
جلسه 715 http://yekaye.ir/al-fater-35-15/
[1] . . تقدمت القراءة مراراً عن یعقوب بضم الهاء وعن غیره بکسرها (معجم القراءات، ج9، ص423).
[2] . . تقدمت القراءة بضم الهمزة وکسرها فی الآیة 4 من هذه السورة (معجم القراءات، ج9، ص423).
[3] . . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام الهاء فی الهاء (معجم القراءات، ج9، ص423).