سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1134) سوره ممتحنة (60) آیه 4 قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ (8. ادا

 

ج. إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ

17) «إِلّا قَوْلَ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ»

«إلّا ...» استثنا از چه مطلبی چیست؟

الف. استثنائی برای «اسوه بودن حضرت ابراهیم ع»

یعنی آیه می‌خواهد بفرماید: اقتدا کنید به ابراهیم در همه امورش به غیر از این استغفارش نسبت به پدرش، و در این زمینه به او اقتدا نکنید؛ زیرا که همین استغفارش نیز - چنانکه در جای دیگر فرموده- به خاطر یک وعده‌ای بود که به پدرش داده بود و وقتی که برایش یقینی شد که او دشمن خداست از او تبری جست: «وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْه‏» (توبه/114). برخی همچون حسن و مجاهد و قتاده و ابن زید توضیح داده‌اند که این تبیّن هنگام مرگ پدرش برایش حاصل شد؛ و اگر خداوند این استثناء را بیان نمی‌کرد چه‌بسا افراد فکر می‌کردند استغفار برای کفار ولو در حال کفر مرده باشند هم اشکالی ندارد و لذا خواست جلوی این اشتباه را بگیرد؛ و از حسن و جبایی نقل شده که آزر جلوی ابراهیم طوری وانمود می‌کرد که وی فکر می‌کرد مسلمان شده که برایش استغفار کرد (مجمع البیان، ج‏9، ص404[1] و 407[2]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص518[3] و 519[4]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص155[5]).

نقد و بررسی:

بر این برداشت از آیه چند اشکال وارد و پاسخهایی هم داده شده است:

1. خود «سخن» که مصداق اسوه نیست، تا گفته شود که او اسوه شماست مگر در این سخن؟

پاسخ: تقدیری در کلام هست؛ یعنی او در این سخنانی که گفت اسوه شماست مگر در این سخن خاص او (الکشاف، ج‏4، ص514[6]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص155[7]).

2. چگونه این را استثنای متصل از اسوه بودنش بدانیم در حالی که ادامه داد «وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ»؟ آیا در این نگرش توحیدی به وی اقتدا نکنیم؟

پاسخ: آنچه محل استثناء است همان استغفار وی نسبت به پدرش است؛ و بقیه جمله دارد حال خود حضرت ابراهیم ع را شرح می‌دهد؛ یعنی حضرت ابراهیم ع به پدرش گفت من برایت استغفار می‌کنم ولی امور به دست خداست و من توانی بیش از استغفار ندارم (الکشاف، ج‏4، ص514[8])؛ و چه‌بسا بتوان خود همین را مویدی دانست بر اینکه این استغفار وی در جایی بود که هنوز امیدی به ایمان وی داشت چرا که دارد با ادبیاتی که وی به ایمان تشویق شود استغفارش را توضیح می‌دهد (اقتباس از مفاتیح الغیب، ج‏29، ص518[9] و 519[10]).

3. آیه اصلا نفرمود حضرت ابراهیم ع در همه امور و همه سخنانش اسوه است، تا بخواهید این را استثناء از اسوه بودن او بگیرید؛ بلکه آیه فقط او را در خصوص تبری جستنش از کفار اسوه معرفی کرد (المیزان، ج‏19، ص231[11]).

پاسخ: اگرچه ظهور اولی این آیه، اسوه بودن در تبری جستن است؛ اما در دو آیه بعدتر ایشان را به طور مطلق اسوه خواند و این اطلاق با آمدن همین استثناء هم تایید می‌شود (زمانی استثناء می‌آورند که مخاطب، فهم مطلق و شامل دارد و می‌خواهند یک عرصه خاص را از آن مطلق استثناء کنند).

ب. استثنایی برای «عداوت حضرت ابراهیم ع با مشرکان»

یعنی این عداوتی که بین آنها آشکار شد در همه جا مشاهده می‌شود مگر در آن سخن ابراهیم با پدرش. این معنا در ترجمه‌های موجود[12] - در حدی که تفحص شد - فقط در ترجمه ابوالقاسم پاینده (ص466) آمده است بدین صورت که: «... [و میانشان مودتى نبود] بجز گفتار ابراهیم با پدرش که براى تو آمرزش میخواهم و در قبال خدا اختیارى در باره تو ندارم». و در میان قدما از ابن قتیبه و ابن عطیه هم نقل شده است که: آیه می‌خواهد بفرماید ابراهیم ع در همه امور با آنها دشمنی کرد و از آنها دوری گزید غیر از این سخن استغفار آمیزش به پدرش (به نقل از مفاتیح الغیب، ج‏29، ص518[13]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص155[14])؛ و علامه طباطبایی هم که بدین قول تمایل دارد این را این طور توضیح می‌دهد که آنها تبری جستند و رابطه‌شان را با قومشان قطع کردند و تنها موردی که رابطه را قطع نکردند همین مصداق استغفار ابراهیم ع برای پدرش بود؛ که البته همان طور که مصداق تبری نبود مصداق تولی جستن هم نبود، بلکه صرفا وعده‌ای به وی داده بود به امید اینکه از شرک توبه کند و ایمان آورد ولی وقتی که برایش یقینی شد که ایمان نمی‌آورد تبری قطعی جست. شاهد بر این مدها هم این محاجه او با پدرش است: ««قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» (مریم/48) که در پایان آن اعلام اعتزال خود را با ضمیر «کم» می‌آورد و نمی‌فرماید أعتزلُ القوم؛ که پدرش استتثناء شود. که در این صورت، استثناء استثنای متصل می‌شود بدین معنا که: آنان با قوم خود با زبان تبری سخن گفتند غیر از این سخن ابراهیم ع به پدرش که نه مصداق تبری بود و نه تولی، بلکه وعده‌ای بود به امید ایمان آوردن پدرش (المیزان، ج‏19، ص230[15]).

نقد و بررسی

ظهور آیه «وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْه‏» (توبه /118) این است که حضرت ابراهیم ع مدتی بعد از این وعده، که آشکار شد او دشمن خداست، به طور قطعی از او تبری جست؛ در حالی که ظهور آیه محل بحث این است که این سخن ابراهیم را باید از آن تبری و ابراز دشمنی‌اش استثنا کرد. خود علامه طباطبایی، بعد از طرح این اشکال، راهکار را در این دانسته که استثنای آیه را نه استثنای متصل، بلکه استثنای منقطع بگیریم؛ یعنی آیه می‌گوید: در تبری جستن ابراهیم و پیروانش از قومشان برای شما اسوه نیکویی هست؛ غیر از اینکه حواستان باشد که آن استعفار ابراهیم ع صرفا یک وعده بود و ربطی به تبری جستن یا نجستنی که گفتیم ندارد (المیزان، ج‏19، ص230-231[16]).

ج. استثنایی برای بیان محدوده تبری جستن صریح

دو تفسیر فوق اگرچه در این زمینه تشخیص «مستثنی منه» اختلاف نظر دارند، اما هر دو مطلب را به گونه‌ای تفسیر کرده‌اند که این سخن حضرت ابراهیم ع به پدرش شایسته پیروی نیست؛ اولی می‌گوید ایشان اسوه است جز در این مساله؛ و دومی هم می‌گوید اسوه بودن ایشان فقط در مساله تبری است؛ و در این زمینه تبری هم یکجا اقدام وی با تبری منطبق نبود؛ یعنی در این یک مورد اسوه نیست.

اما با اصلاحیه‌ای بر تفسیر دوم می‌شود آیه را طوری معنا کرد که همین سخن حضرت ابراهیم ع به پدرشان هم قابلیت پیروی داشته باشد: یعنی می‌فرماید حضرت ابراهیم ع اسوه شماست در مساله تبری، ولی تبری را کاملا بی‌قید و شرط و بدون ملاحظه اوضاع و احوال بیرونی انجام ندهید؛ چنانکه او هم یک استغفاری برای پدرش کرد که ظهورش این است که در اینجا تبری را رعایت نکرد؛ پس گمان نکنید که تبری جستنی که ما از شما خواسته‌ایم کاملا بی‌قید و شرط و بدون ملاحظه اوضاع و احوال بیرونی است؛ مثلا اگر درصدد باشید با یک مواجهه نرم و مثبت، مانند وعده استغفار دادن، زمینه ایمان آوردن آنها را مهیا کنید، این کار شما منافاتی با تبری‌ای که ما گفتیم ندارد، بلکه در مواجهه با برخی از افراد- که مثلا با به خاطر روابط عاطفی‌تان چه‌بسا احتمال هدایت در آنها می‌دهید - می‌توانید مواجهه نرمی داشته باشید که ظاهرش چه‌بسا تخطی از برائت صریح باشد. این معنا چند موید دارد:

(1) گزارش تفصیلی از استغفار حضرت ابراهیم ع، که در آیه 118 سوره توبه اشاره شد؛

(2) تعبیر «وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» که نه‌تنها دعوت غیرمستقیم به توحید را در ضمن همین وعده استغفار نشان می‌دهد، بلکه با دو تفسیر فوق که نوعی مذمت در حق حضرت ابراهیم ع را القا می‌کند اصلا سازگار نیست و فضای کلام به نوعی تایید کار حضرت ابراهیم ع را در خود دارد؛ و

(3) فضای کلی قرآن کریم بر اسوه بودن و پیروی از حضرت ابراهیم ع تاکید دارد و همان آیه 118 سوره توبه هم ظهور واضحی دارد که این اقدام حضرت ابراهیم یک گناه یا خطای راهبردی نبوده است؛ بلکه یک اقدام بر اساس احتمالات عقلایی‌ای بوده که حضرت ابراهیم ع می‌داده و لذا همین که این احتمالات منتفی شد حضرت ابراهیم ع هم کار صریحی که باید انجام می‌داد انجام داد.

(4) در آموزه‌های اصیل دینی هم مساله تولا و تبری جدی است و هم مساله تقیه (چه تقیه برای حفظ جان و ایمان خویش؛‌و چه تقیه مدارایی، برای آماده کردن مخاطب)؛ و تحلیل فوق، علاوه بر اینکه به عصمت حضرت ابراهیم ع وفادار است، بین این دو جمع می‌کند؛ و نشان می‌دهد که تبری جستن و تقیه کردن باید با هم جمع شود.

تکمله: استغفار پیامبر ص برای حضرت ابوطالب و حضرت عبدالله و حضرت آمنه

فضای تفکر اهل سنت که عصمت انبیاء را چندان جدی نمی‌گیرد به تبع اینکه این آیات را مذمت حضرت ابراهیم ع قلمداد می کنند با افزودن مطالب نادرستی در خصوص پدران پیامبر اکرم ص همین مذمت را در حق پیامبر اکرم ص هم تسری می‌دهند:

در بسیاری در کتب اهل سنت روایاتی آمده است که پیامبر ص برای ابوطالب یا برای مادرش استغفار می‌کرد و به دیگران هم تشویق می‌کرد که اگر پدر و مادرشان آدمهای خوبی بوده‌اند ولو مشرک باشند برایشان استغفار کنند، تا این آیه محل بحث یا آیه «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ کانُوا أُولی‏ قُرْبى‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحیم‏» (توبه/113) نازل شد و پیامبر ص را از این کار بازداشت. جالب اینجاست که در تفاسیر متقدم اینها به عنوان نظر خود مفسر بیان می‌شود (مثلا: تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج2، ص199[17])؛ اما در تفاسیر متاخرتر اینها را به عنوان حدیث در دهان پیامبر و حضرت علی ع می‌گذارند (مثلا: تفسیر الطبری (چ14، ص509-513[18]). در حالی که این دیدگاه قطعا نادرست است؛ زیرا:

اولا نهی در این دو آیه (به‌ویژه آیه سوره توبه) ناظر به جایی است که برای شخص احراز می‌شود که آن مشرک، جهنمی است؛ یعنی عالما عامدا شرک می‌ورزیده و جاهل قاصر نبوده است؛ و به هیچ وجه در مورد حضرت عبدالمطلب و حضرت آمنه و حضرت عبدالله که قبل از ظهور اسلام از دنیا رفتند نمی‌توان چنین سخنی گفت، که بخواهیم آنها را مصداق این مساله بدانیم.

ثانیا طبق روایات متعدد هم حضرت ابوطالب ع و هم حضرت آمنه و هم حضرت عبدالله موحد، و بنا به نقل‌های متعدد بر دین حنیف بودند و هرگز به خداوند شرک نورزیدند و بت نپرستیدند؛‌ و حتی یک نقل معتبر وجود ندارد که آنها به هیچ بتی سجده کرده باشند؛ یعنی نه فقط در حال شرک از دنیا رفتن آنها (ولذا جهنمی بودنشان) قطعی نیست بلکه شواهد فراوانی علیه آن هست. به تعبیر دیگر، ایمان نداشتن به نبوت پیامبر ص (که در مورد حضرت آمنه و حضرت عبدالله سالبه به انتفای موضوع بوده) به معنای مشرک بودن آنها نبوده است. بله؛ در مورد حضرت ابوطالب ع که بعد از بعثت پیامبر ص زنده بود، چون ایشان ایمان خود به پیامبر ص را مخفی می‌کرد امکان دارد برای برخی شائبه مشرک بودن پیش آید؛ در حالی که کسی که تاریخ مطالعه کند بخوبی با مشاهده نوع و کثرتدفاع‌های حضرت ابوطالب ع از پیامبر ص می‌فهمد که ایشان از باب تقیه و برای اینکه بتواند اعتبار اجتماعی خود را برای دفاع از پیامبر ص به کار گیرد ایمانش را مخفی می‌کرده است؛ و اقدامات ایشان هیچ تناسبی با اقدامات یک مشرک و منکر نبوت پیامبر ص ندارد؛ و لذا پیامبر اکرم ص تا آخر عمر برای همه آنها طلب مغفرت می‌کردند. برای اثبات این مطلب شیخ مفید (336-413 ه.ق) کتابی با نام «ایمان ابوطالب» نوشته است که چندین بار ترجمه شده است. همچنین مرحوم طبرسی به مناسبتی احادیث متعددی در منابع اهل سنت و شواهد متعددی از اشعار خود حضرت ابوطالب که به وضوح بر ایمان وی دلالت دارد ارائه می‌کند؛ و شاید همین جمله ابتدای بحث ایشان برای اهل انصاف کافی باشد که: «ایمان ابوطالب به اجماع اهل بیت ع ثابت است و اجماع ایشان قطعا حجت است زیرا آنها یکی از دو ثِقلی هستند که پیامبر اکرم ص توصیه به تمسک بدانها فرمود.» (مجمع البیان، ج‏4، ص444-446[19]).

کسی که با تاریخ آشنا باشد بخوبی می‌فهمد که این روایات جعلی است و عمدتا توسط دستگاه بنی‌امیه برای تنقیص پیامبر ص و حضرت ابوطالب و پدر و مادر پیامبر اکرم ص ساخته شده است.

 

 18) «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ»

این تعبیر «برای تو از خداوند [اختیار] هیچ چیزی را ندارم» تتمه سخن حضرت ابراهیم ع است که نشان می‌دهد که آن طلب مغفرتی که حضرت ابراهیم ع انجام می‌داد در فضای عبودیت محض و صرفا برای جلب رحمت و مغفرت است نه اینکه از خداوند طلبی داشته باشد و یا خودش بر انجام کاری برای پدرش توانا باشد؛ و این از مولفه‌های اخلاص معرفتی پیامبران الهی است که اصرار داشتند که خدا را همه‌کاره ببینند و خود را در هیچ کاری بتنهایی موثر نبینند؛ چنانکه مثلا از حضرت شعیب ع هم نقل شده که در جایی که می‌گوید تا جایی که بتوانم فلان کار را می‌کنم، بلافاصله تذکر می‌دهد که توفیق همین توانستنم هم از خداوند است: «إِنْ أُریدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفیقی‏ إِلاَّ بِاللَّه‏» (المیزان، ج‏19، ص232[20]).

خلاصه اینکه، «اولیاى خدا، خود را مالک چیزى نمى‏دانند و به خود اجازه نمى‏دهند ذره‌ای خلاف دستورات الهی گام بردارند»[21] (تفسیر نور، ج‏9، ص580).

 

د. رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ

19) «رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ»

درباره رابطه این جملات با جملات قبل دو احتمال مطرح شده است: یکی اینکه اینها ادامه سخن حضرت ابراهیم ع و قومش است، که از ما خواسته شده بدانها تأسی کنیم؛ و دوم اینکه تعلیمی از جانب خداوند باشد که همان گونه که از ما خواست که حضرت ابراهیم ع را اسوه خویش در تبری قرار دهیم به ما یاد می‌دهد که در امورمان برخداوند توکل کنیم و به سوی او بازگردیم و بدانیم که اساسا همه چیز به سوی او برمی‌گردد (مجمع البیان، ج‏9، ص407[22]؛ الکشاف، ج‏4، ص514[23]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص519[24]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص155[25]).

در واقع، کسی که از دشمنان خدا تبری می‌جوید این کار را با توکل بر خدا و بازگشت به سوی او انجام می‌دهد تا خود را از تبعات آزار آن در کنف حمایت خداوند قرار دهد؛ و در این سه فراز،

ابتدا ابراز می‌دارد که «چون اعلام برائت آن هم با قاطعیّت و صراحت ممکن است آثار سویى را در پى داشته باشد، توکّل لازم است» (تفسیر نور، ج‏9، ص580)؛

سپس می‌گوید چنین تصمیمی مبتنی بر این است که من تدبیر خودم را به خداوند واگذارم کنم و مشیتم را تحت مشیت او قرار داهم و از این موقف که خودم امور زندگانی‌ام را عهده‌دار شوم به اینکه همه را به خدا برگردانم تغییر موضع دهم؛

و نهایتا این اقدام من حرکت در مسیر عمومی نظام خلقت است که همه امور اساسا به خداوند برمی‌گردد؛ و من هم وضعیت خود را با این قانونی عمومی نظام خلقت هماهنگ می‌کنم (المیزان، ج‏19، ص232[26]).[27]

و به طور خلاصه: «جبهه‏گیرى و قاطعیّت در برابر کفر و شرک، به توکّل، نیایش و توجّه به معاد نیاز دارد» (تفسیر نور، ج‏9، ص580).

تبصره

در میان سه فراز فوق، اولی و سومی خیلی واضح است: تأکید بر توکل از این روست که اقدام سختی در پیش گرفته که جز با امداد جستن از خداوند به نتیجه نمی‌رسد؛ و سومی هم ضابطه کلانی است که تبیین‌گر اقدام دوم است؛ اما اینکه چرا بر انابه (که بر یک نحوه بازگشت از مسیر قبلی و توبه دلالت دارد) تأکید کرد هم می‌تواند ناظر به کسانی باشند که همچون حاطب بن ابی‌بلتعه با دشمنان خدا پیمان دوستی برقرار کرده بودند که باید از اقدام قبلی خود برگردند؛ و هم می‌تواند به طور کلی ناظر به هر انسانی باشد، از این جهت که دائما احتمال لغزش وجود دارد و همواره باید جهت حرکت خود را از هر سمت و سویی به سمت خداوند برگرداند.

 

20) «إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ ... کَفَرْنا بِکُمْ ... بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ ... رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا»

معناى توکّل گوشه‏گیرى و انفعال نیست، بلکه در کنار اعلام برائت صریح و موضع‏گیرى شدید نسبت به مشرکان است که توکّل معنا دارد (تفسیر نور، ج‏9، ص580).

 

21) «عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا»

توکّل و انابه باید تنها به درگاه خدا باشد. (کلمه «عَلَیْکَ» و «إِلَیْکَ» که مقدّم بر «تَوَکَّلْنا» و «أَنَبْنا» آمده نشانه حصر است) (تفسیر نور، ج‏9، ص580).

 

22) «إِنَّا بُرَآؤُا... کَفَرْنا بِکُمْ، بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ... رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا، وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا، وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ»

هر کجا سخنى مى‏گویید و تصمیمى از خود نشان مى‏دهید، نفس خود را با یاد خدا مهار کنید (تفسیر نور، ج‏9، ص580).

 

23) «إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ»

مسیر تمام هستى و مسیر ما به سوى اوست (تفسیر نور، ج‏9، ص580).

 

 

 


[1] . «إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ» منصوب علی الاستثناء و المستثنی منه الضمیر المستکن فیما یتعلق به اللام فی قوله «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» و التقدیر ثبتت لکم فی إبراهیم إلا فی قوله «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ»

[2] . «إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ» أی اقتدوا بإبراهیم فی کل أموره إلا فی هذا القول فلا تقتدوا به فیه فإنه ع إنما استغفر لأبیه عن موعدة وعدها إیاه بالإیمان فلما تبین له أنه عدو لله تبرأ منه.

قال الحسن و إنما تبین له ذلک عند موت أبیه و لو لم یستثن ذلک لظن أنه یجوز الاستغفار للکفار مطلقا من غیر موعدة بالإیمان منهم فنهوا أن یقتدوا به فی هذا خاصة عن مجاهد و قتادة و ابن زید.

و قیل کان آزر ینافق إبراهیم و یریه أنه مسلم و یعده إظهار الإسلام فیستغفر له عن الحسن و الجبائی.

ثم قال «وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» إذا أراد عقابک و لا یمکننی دفع ذلک عنک.

[3] . و قوله تعالى: إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ و هو مشرک و قال مجاهد: نهوا أن یتأسوا باستغفار إبراهیم لأبیه فیستغفرون للمشرکین، و قال مجاهد و قتادة: ائتسوا بأمر إبراهیم کله إلا فی استغفاره لأبیه، و قیل: تبرءوا من کفار قومکم فإن لکم أسوة حسنة فی إبراهیم و من معه من المؤمنین فی البراءة من قومهم، لا فی الاستغفار لأبیه، و قال ابن قتیبة: یرید أن إبراهیم عاداهم و هجرهم فی کل شی‏ء إلا فی قوله لأبیه: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ، و قال ابن الأنباری: لیس الأمر على ما ذکره، بل المعنى قد کانت لکم أسوة فی کل شی‏ء فعله، إلا فی قوله لأبیه: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ

[4] . و فی الآیة مباحث:... الثانی: قوله تعالى: إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ استثناء من أی شی‏ء، هو، نقول: من قوله: أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لما أنه أراد بالأسوة الحسنة قولهم الذی حق علیهم أن یأتسوا به، و یتخذوه سنة یستنون بها.

[5] . إلا قول إبراهیم استثناء من قوله: أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ، قاله قتادة و الزمخشری. قال مجاهد و قتادة و عطاء الخراسانی و غیرهم: المعنى أن الأسوة لکم فی هذا الوجه لا فی الوجه الآخر، لأنه کان لعلمه لیست فی نازلتکم.

[6] . فإن قلت: مم استثنى قوله إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ؟ قلت: من قوله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لأنه أراد بالأسوة الحسنة: قولهم الذی حق علیهم أن یأتسوا به و یتخذونه سنة یستنون بها.

[7] . و قال الزمخشری: أولا بعد أن ذکر أن الاستثناء هو من قوله: أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی مقالات قال: لأنه أراد بالأسوة الحسنة، فهو الذی حق علیهم أن یأتسوا به و یتخذوه سنة یستنون بها. انتهى.

و الذی یظهر أنه مستثنى من مضاف لإبراهیم تقدیره: أسوة حسنة فی مقالات إبراهیم و محاوراته لقومه إلا قول إبراهیم لأبیه لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ، فلیس فیه أسوة حسنة، فیکون على هذا استثناء متصلا.

و أما أن یکون قول إبراهیم مندرجا فی أسوة حسنة، لأن معنى الأسوة هو الاقتداء و التأسی، فالقول لیس مندرجا تحته، لکنه مندرج تحت مقالات إبراهیم علیه السلام. و قال ابن عطیة: و یحتمل أن یکون الاستثناء من التبری و القطیعة التی ذکرت، لم تبق جملة إلا کذا.انتهى.

و قیل: هو استثناء منقطع المعنى، لکن قول إبراهیم لأبیه لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ، فلا تأسوا به فیه فتستغفروا و تفدوا آباءکم الکفار بالاستغفار.

[8] . فإن قلت: فإن کان قوله لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ مستثنى من القول الذی هو أسوة حسنة، فما بال قوله وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ و هو غیر حقیق بالاستثناء. ألا ترى إلى قوله قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً؟ قلت: أراد استثناء جملة قوله لأبیه، و القصد إلى موعد الاستغفار له، و ما بعده مبنىّ علیه و تابع له، کأنه قال: أنا أستغفر لک و ما فی طاقتی إلا الاستغفار.

[9] . و قوله تعالى: وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ هذا من قول إبراهیم لأبیه یقول له: ما أغنی عنک شیئا، و لا أدفع عنک عذاب اللَّه إن أشرکت به، فوعده الاستغفار رجاء الإسلام،

[10] . الثالث: إن کان قوله: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ مستثنى من القول الذی سبق و هو: أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فما بال قوله: وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ و هو غیر حقیق بالاستثناء، ألا ترى إلى قوله تعالى: قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً [الفتح: 11] نقول: أراد اللَّه تعالى استثناء جملة قوله لأبیه، و القصد إلى موعد الاستغفار له و ما بعده مبنی علیه و تابع له، کأنه قال: أنا استغفر لک، و ما وسعی إلا الاستغفار.

[11] . و أما على تقدیر کون الاستثناء متصلا فالوجه ما تقدم، و أما کون المستثنى منه هو قوله: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ»، و المعنى: لکم فی إبراهیم أسوة فی جمیع خصاله إلا فی قوله لأبیه: «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ» فلا أسوة فیه. ففیه أن قوله: «لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ» إلخ، غیر مسوق لإیجاب التأسی بإبراهیم ع فی جمیع خصاله حتى یکون الوعد بالاستغفار أو نفس الاستغفار- و ذلک من خصاله- مستثنى منها بل إنما سیق لإیجاب التأسی به فی تبریه من قومه المشرکین، و الوعد بالاستغفار رجاء للتوبة و الإیمان لیس من التبری و إن کان لیس تولیا أیضا.

[12]. بقیه ترجمه‌ها یا طوری ترجمه کرده‌اند که ابهام در اینکه مستثنی منه چیست حفظ شود ویا بر اساس برداشت الف ترجمه کرده‌اند.

[13] . و قال ابن قتیبة: یرید أن إبراهیم عاداهم و هجرهم فی کل شی‏ء إلا فی قوله لأبیه: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ، و قال ابن الأنباری: لیس الأمر على ما ذکره، بل المعنى قد کانت لکم أسوة فی کل شی‏ء فعله، إلا فی قوله لأبیه: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ

[14] . و قال ابن عطیة: و یحتمل أن یکون الاستثناء من التبری و القطیعة التی ذکرت، لم تبق جملة إلا کذا.انتهى.

[15] . و قوله: «إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ»، استثناء مما تدل علیه الجمل المتقدمة أن إبراهیم و الذین معه تبرءوا من قومهم المشرکین قولا مطلقا. و قطعوا أی رابطة تربطهم بالقوم و تصل بینهم إلا ما قال إبراهیم لأبیه: «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ» إلخ. و لم یکن قوله: «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ» تولیا منه بل وعدا وعده إیاه رجاء أن یتوب عن الشرک و یؤمن بالله وحده کما یدل علیه قوله تعالى: «وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ»: التوبة: 114، حیث یفید أنه ع إنما وعده لأنه لم یتبین له بعد أنه عدو لله راسخ فی عداوته ثابت فی شرکه فکان یرجو أن یرجع عن شرکه و یطمع فی أن یتوب و یؤمن فلما تبین له رسوخ عداوته و یئس من إیمانه تبرأ منه.

على أن قوله تعالى فی قصة محاجته أباه فی سورة مریم: «قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»: مریم: 48، یتضمن وعده أباه بالاستغفار و إخباره بالاعتزال و لو کان وعده الاستغفار تولیا منه لأبیه لکان من الحری أن یقول: و اعتزل القوم، لا أن یقول: و أعتزلکم فیدخل أباه فیمن یعتزلهم و لیس الاعتزال إلا التبری.

فالاستثناء استثناء متصل من أنهم لم یکلموا قومهم إلا بالتبری و المحصل من المعنى: أنهم إنما ألقوا إلیهم القول بالتبری إلا قول إبراهیم لأبیه: لأستغفرن لک فلم یکن تبریا و لا تولیا بل وعدا وعده أباه رجاء أن یؤمن بالله.

[16] . و هاهنا شی‏ء و هو أن مؤدى آیة التوبة «فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» أن تبریه الجازم إنما کان بعد الوعد و بعد تبین عداوته لله، و قوله تعالى فی الآیة التی نحن فیها: «إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ» إخبار عن تبریهم الجازم القاطع فیکون ما وقع فی الاستثناء من قول إبراهیم لأبیه وعدا واقعا قبل تبریه الجازم و من غیر جنس المستثنى منه فیکون الاستثناء منقطعا لا متصلا. و على تقدیر کون الاستثناء منقطعا یجوز أن یکون الاستثناء من قوله: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ» بما أنه مقید بقوله: «إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ»، و المعنى: قد کان لکم اقتداء حسن بتبری إبراهیم و الذین معه من قومهم إلا أن إبراهیم قال لأبیه کذا و کذا وعدا.