1134) سوره ممتحنة (60) آیه 4 قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ (7. تدب
تدبر
1) «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ»
بعد از اینکه از مومنان خواست که با دشمنان خود و خدا در خلوت یا آشکارا، طرح دوستی، نریزند؛ و چنین کاری نه در دنیا به نفع آنان خواهد بود (چرا که دشمنان اگر بر شما قدرت پیدا کنند دشمنی خود را نشان خواهند داد) و نه در آخرت (چرا که فرزندان و خویشانی که به خاطر آنان به دوستی با دشمنان خدا روی آوردهاید در قیامت کاری برای شما نخواهند کرد)؛ در این آیه سراغ حضرت ابراهیم ع میرود و از مومنان میخواهد که وی و همراهان وی را اسوه خویش قرار دهند که قاطعانه از قوم خویش و معبودهای دروغینشان تبری جستند و صراحتا بیان کردند که بین ایشان و آنها همواره - مادامی که دست از شرک خویش برندارند و به خدای واحد ایمان نیاورند- دشمنی و بغض برقرار خواهد بود؛ و در پایان آیه تذکر میدهد که آنان با توکل و انابه به درگاه خداوند و جدی گرفتن بازگشت به او بود که چنین موضعی اتخاذ کردند؛ و البته در میانه آیه اشارهای به یک استثناء میکند، که حضرت ابراهیم ع وعده استغفاری به پدرش داد که در این باره جداگانه بحث خواهد شد.
الف. قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ
2) «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ»
در نکات ادبی بیان شد که کلمه »أسوة» به معنای کسی است که به او اقتدا میشود؛ در واقع اسوه کسی است که انسان تلاش میکند سخنان و اعمال وی را همچون معیاری برای سخن و کار درست ببیند و بکوشد تا حد امکان خود را به وی شبیه کند. خداوند حضرت ابراهیم ع و همراهانش را اسوهای نیکو برای مخاطبان خویش (که در درجه اول مومناناند و میتواند شامل مطلق انسانها شود) برشمرد؛ و بسیاری از مفسران توضیح دادهاند که این بیان اخباری در دل خود توصیه اکید دارد؛ یعنی به مخاطب میگوید که او را اسوه خود بگیر.
تعبیر اسوه حسنه در قرآن کریم سه بار آمده است؛ دوبار آن که در سوره ممتحنه است (آیات 4 و 6) ناظر به حضرت ابراهیم ع و همراهان وی است؛ و یکبار ناظر به رسول الله ص. اگرچه با توجه به ادامه آیه «إذ قالوا ...» ممکن است به ذهن خطور کند که اسوه بودن حضرت ابراهیم ع صرفا در این مساله خاص (تبری جستن از دشمنان خداوند است)؛ اما شواهد متعددی وجود دارد که نشان میدهد که اسوه بودن ایشان بسیار گستردهتر صرف مساله تبری است:
الف. بر اساس آموزههای اسلامی، رسول الله ص اسوه است و تمامی گفتهها و کارهایش مبنای عمل برای مسلمانان است؛ تعبیری که درباره اسوه بودن پیامبر اکرم ص آمده: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیرا» (احزاب/21) در دو آیه بعد در مورد اسوه بودن حضرت ابراهیم ع بیان شده است: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید» (ممتحنه/6)؛ و اگر پیامبر ص در تمام زمینهها اسوه است، حضرت ابراهیم ع هم چنین خواهد بود.
ب. در ادامه همین آیه یک مورد را از اسوه بودن وی استثناء کرده است و ظاهرا از ما خواسته در این یک مورد خاص وی را اسوه نگیریم (درباره آن مورد ان شاءالله جداگانه بحث خواهد شد). خود استثناء کردن در دل خودش إشعار به یک شمول و عمومیت دارد؛ یعنی گویی آیه می خواهد بفرماید اساسا اقتضای اسوه بودن این است که در همه عرصهها مورد پیروی قرار بگیرد؛ پس تو هم در همه چیز وی را اسوه بدان غیر از این اقدام خاص او.
ج. در آیات دیگری هم به صورت مطلق پیروی از شیوه و روش حضرت ابراهیم بشدت مدح شده است: «وَ مَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً» (نساء/125)؛ و هم حتی به خود پیامبر اکرم ص توصیه شده است که تو هم آیین و روش او را در پیش بگیر: «ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکین» (نحل/123).
د. ...
تبصره:
با توجه به اینکه ظهور اولیه آیه حاضر عمدتا ناظر به اسوه بودن در مساله برائت است؛ و دلالت آیه 6 بر عمومیت اسوه بودن ایشان بیشتر است، ان شاء الله ذیل آیه 6 درباره ابعاد مختلف اسوه بودن حضرت ابراهیم ع بحث خواهد شد.
3) «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ...»
در تربیت و تبلیغ، ارائه نمونهى عینى و عملى و الگو لازم است (تفسیر نور، ج9، ص580).
4) «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ...»
وقتی کلمه «اسوة» به وصف «حسنة» متصف میشود به طور غیرمستقیم نشان میدهد که اسوه لزوما خوب نیست، و «بعضى الگوها نیکو و بعضى زشت هستند» (تفسیر نور، ج9، ص580)[1].
توجه به اینکه هم اسوه خوب داریم و هم اسوه بد، از دو زاویه اهمیت دارد: یکی از زاویه خود انسان، که بداند صرف اینکه دیگران او را اسوه بدانند و از کارهای او پیروی کنند لزوما دلیل بر خوب بودن او نیست؛ و دوم اینکه در مقام پیروی کردن از دیگران، صرف اینکه کثیری از افراد جامعه، شخصی را اسوه خود قلمداد کنند و از او پیروی کنند دلیل موجه و کافیای برای اینکه ما هم از او پیروی کنیم نیست؛ بلکه ابتدا باید نیکو بودن آن اسوه احراز شود.
تأملی در جایگاه هنرپیشگان بازیگر به عنوان اسوه
یکی از انحطاطهای دوره مدرن این است که کلمه ارزشمند «هنر» (که به معنای فن و توانایی در انسان در خلق یک اثر بدیع و زیبا و ارائه یک کار ارزشمند است) در ذهن بسیاری از افراد در حد بازیگری و ادای نقش دیگران را درآوردن منحصر و فروکاسته شده، و از آن بدتر اینکه بسیاری از این بازیگران (به ویژه با هویت سلبریتیشان در فضای مجازی) اسوه و الگوی افراد فراوانی در زمینههای مختلف قرار گرفتهاند و با آنان همچون افراد صاحبنظر در عرصههای مختلف که شایسته است اسوه همگان قرار گیرند برخورد میشود و سخن و رفتار آنها در زمینههای مختلف مبنای تصمیم و رفتار بسیاری از انسانها شده است. ابتذال اصلی ماجرا در این است که به طور عقلایی، کسی شایستگی اسوه بودن دارد که نقش خود را بروز دهد و کمال و هنری در خود شکوفا کرده باشد که صلاحی را در خود یا دیگران رقم بزند، یعنی کمالی زیبا و ارزشمند در وجودش باشد که انسانها به خاطر به دست آوردن آن کمال، به وی اقتدا کنند؛ اما کسی که مهمترین حرفهاش بازیگری است عملاً اعلام میکند که جز اینکه رفتار و نقش دیگران را - چهبسا بهتر از خودشان- تکرار کند، هنر و کمال خاصی ندارد که ناظر به نقشآفرینی خودش در زندگی خودش باشد و به شکوفایی درونی خویش منجر شده باشد (بازیگر خوب یعنی کسی که چنان نقش دیگری را بازی کند که مخاطب گمان کند او واقعا همان شخص است).
آیا ابتذالی از این بالاتر میتوان یافت که انسانها سخنان و رفتار کسانی را در عرصههای مختلف زندگی مبنای تصمیمگیری و رفتار خویش قرار دهند که عمده هنرشان این است که نقش واقعی خود در زندگی را کنار بگذارند و نقش دیگران را بازی کنند؟!
تبصره
واضح است که غرض از این تأمل، به هیچ وجه زیر سوال بردن شغل و حرفه بازیگری نیست. این حرفه همچون سایر حرفهها و مشاغل، مادام که فعل حرامی مرتکب نشود میتواند مسیری برای هنرنمایی و کسب روزی حلال باشد و هرکس که در مسیر کسب روزی حلال قدم برمیدارد از این جهت شایسته تقدیر است. سخن صرفا ناظر به نقد ابتذال فرهنگی و رکود شدید عقلانیتی است که در پیروی مدپرستانه از هنرپیشگان بازیگر و سلبریتیها مشاهده و بدان افتخار میشود.
5) «کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ»
گذشت زمان، نقش الگوهاى دینى و معنوى را کم رنگ نمىکند. حضرت ابراهیم مىتواند براى امروز ما الگو باشد (تفسیر نور، ج9، ص580).
6) «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ»
مقصود از «الذین معه» که در کنار حضرت ابراهیم ع اسوه معرفی شدهاند کیستند؟
ظهور اولیه آیه کسانی است که به وی ایمان آوردند و از وی پیروی کردند؛ اما از ابن زید نقل شده که مقصود پیامبرانی است که همراه وی بودهاند (مجمع البیان، ج9، ص406[2]). همچنین از طبری و دیگران نیز نقل شده که مقصود پیامبران معاصرین وی، یا پیامبرانی است که نزدیک عصر وی بودند با این توجیه که در روایاتی که دبراه حضرت ابراهیم ع آمده عمدتا اشاره میشود که در جریان مبارزه با بتها که به انداخته شدن وی از آتش و نهایتا تبعید وی انجامید کسی همراه وی نبود [جز همسرش ساره، و حضرت لوط] (البحر المحیط، ج10، ص154[3])؛ هرچند برخی خود تعبیر همین آیه حاضر را قرینه گرفتهاند که غیر از همسرش و حضرت لوط کسان دیگری هم بودهاند که به وی ایمان آوردهاند (المیزان، ج19، ص230[4]). که البته چنین استنتاجی جای مناقشه دارد، زیرا چه اشکالی دارد که مقصود خود همین دو نفر بوده باشند، و البته اینکه بگوییم شامل همه انبیای معاصر ایشان است نیز جای بحث دارد.
7) «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ»
هم انبیا الگو هستند و هم پیروان و تربیت شدگان آن بزرگواران (تفسیر نور، ج9، ص580).
نکتهای درباره تفاوتهای انسانها و عدل الهی
یکی از شبهاتی که در زمینه عدل الهی مطرح میشود و شاید در ذهن بسیاری از افراد باشد وجود تفاوتها بین انسانهاست. بسیاری از افراد با خود میگویند چرا ما جای فلان شخص آفریده نشدیم؛ و بهویژه این اشکال در مورد معصومان بیشتر است؛ یعنی بسیاری گمان میکنند که چون عصمت در پیامبران و امامان یک عطیه الهی است، نعوذ بالله پارتی بازیای رخ داده است و خدا از اول کسانی را با امتیاز بیشتری آفریده است و نهایتا هم آنها بهتر از همه میشوند.
پاسخ این بحث مفصل است؛ فقط آن مقدار که به این آیه مرتبط میشود این است که آنچه معیار ارزشگذاری بین انسانها در دستگاه الهی است به سعی و تلاش و اخلاصی که خود شخص از خود بروز داده مربوط میشود نه امتیازهای ابتداییای که خداوند به افراد داده است. در واقع، اگر خداوند میتواند انسانهای متعدد بیافریند، تعدد بدون تفاوت فرض ندارد؛ و لذا صرف متفاوت آفریدن تبعیض نیست؛ بلکه تبعیض آنجاست که هنگام ارزش گذاری و پاداش دادن به صرف تفاوتهای غیرارادی افراد امتیازی برای آنها در نظر گرفته شود؛ و این چیزی است که صریحا در آیات متعدد انکار شده است؛ خداوند تصریح کرده که معیار برتری و کرامت انسانها نزد خداوند فقط به تقواست: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات/13)؛ و آشکار است که تقوا به عمل و اراده خود شخص برمیگردد نه به اراده و فعل الهی؛ و تنها معیار پاداش را هم سعی و تلاش خود افراد معرفی کرده است: «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى؛ وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى؛ ثُمَّ یُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى» (نجم/39-41).
اکنون در این آیه تصریح میکند که اگر کسی مثل ابراهیم ع پیامبر بود و عصمت داشت، دیگرانی هم هستند که چون همراه او بودند و از او پیروی کردند چنان در عرض او جایگاه پیدا کردهاند که خداوند مومنان را همان طور که به پیروی از حضرت ابراهیم ع دعوت کرد به پیروی از آنان هم دعوت میکند.
8) «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ»
همگامى، همراهى و هماهنگى فکرى و عملى با رهبران الهى لازم است (تفسیر نور، ج9، ص580).
9) «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا ...»
در این آیه تعبیر «اسوه حسنه» را مقدم بر حضرت ابراهیم ع [و پیروانش] آورد. اما در آیهای که از اسوه حسنه بودن رسول الله ص سخن گفت اسم رسول الله را مقدم بر تعبیر «اسوة حسنة» آورد: «کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب/21). در آیه 6 هم همین طور: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَة». این جلو یا عقب اتفادن چه دلالتی دارد؟
الف. وقتی اسم شخص جلو میافتد گویی کلام این ظرفیت را پیدا میکند که خود شخص وی به تمامه اسوه معرفی شود (قبلا ذیل آیه 21 سوره احزاب[5] از رمخشری نقل شد که تعبیر «کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» هم به معنای این میتواند باشد که «خود رسول خدا به گونهای است که به خودی خود اسوه برای شماست» و هم به معنای اینکه «در رسول خدا خصلتی هست که آن خصلت موجب میشود که او اسوه شما باشد» (الکشاف، ج3،ص531)؛ اما ظاهرا در این آیه صرفا معنای دوم را میدهد؛ و شاهدش هم اینکه در این آیه اسوه بودن در زمینه خاصی مطرح شد در حالی که دو آیه مذکور مطلق بود.
ب. ...
ب. إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ
10) «إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ ...»
پروندههاى قومى و روابط اجتماعى نباید مانع اظهار حق شود (تفسیر نور، ج9، ص580).
11) «إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»
صلابت و صراحت در اظهار برائت از مشرکان [و معبودهای دروغین آنها]، یک ارزش است (تفسیر نور، ج9، ص580).
12) «بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»
محور برائت، شرک و اسباب شرک و دورى از خداست (تفسیر نور، ج9، ص580).
13) «وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً»
کلمه «ابدا» دلالت دارد که دشمنی و بغض بین حزب الله و حزب شیطان تا روز قیامت ادامه دارد و هیچگونه آشتی و دوستی جدی و واقعیای بین این دو متصور نیست. مصلاصدرا بعد از اذعان به این نکته، این را از نکاتی دانسته که در حدیث معروف «عقل و جهل» نیز بدان اشارهای شده است (شرح أصول الکافی (صدرا)، ج1، ص410[6]).
14) «إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا»
از سویی خیلی قاطع و محکم از قوم خود تبری جستند و بدانها ابراز کردند که دشمنیای همیشگی بین ما برقرار خواهد بود؛ از سوی دیگر، این دشمنی و نفرت همیشگی را مقید کرد به «حتی تؤمنوا». این نشان میدهد:
«برائت باید مکتبى و هدفدار باشد نه انتقامى» (تفسیر نور، ج9، ص580).
15) «إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً»
مفسران تذکر دادهاند که عبارت «کفرنا ...» توضیحی برای این برائت است و نشان میدهد که این برائت صرفا لفظی (قالُوا لِقَوْمِهِمْ ...) نیست؛ بلکه قلبی و عملی هم هست؛ اما در اینکه کدام عبارت دلالت بر کدام دارد توضیحات متفاوتی ارائه کردهاند؛ برخی همچون علامه طباطبایی فراز اول (کَفَرْنا بِکُمْ) را به معنای مخالفت عملی با شرک ورزیدن آنها دانسته و فراز دون (بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ) را ناظر به جدایی و مخالفت قلبی دانستهاند (المیزان، ج19، ص230[7])؛ و برخی همچون آقای قرائتی فراز اول را مرحله قلبى و فراز دوم را مرحله عملى دانسته اند (تفسیر نور، ج9، ص580).
16) «تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ»
با توجه به اینکه قرآن کریم در آیات دیگر، ایمان به پیامبران و قیامت و ... را هم علاوه بر ایمان به خدا، از ما خواسته است، واضح میشود که مقصود از «وحده» در اینجا در مقابل شرک ورزیدن است و میخواهد بفرماید «ایمان به خدا، باید از هرگونه شرک، خالص باشد» (تفسیر نور، ج9، ص580)؛ نه اینکه فقط به خدا ایمان بیاورند و به لوازم آن (همچون نبوت و معاد و ...) نیازی نیست ایمان بیاورند.
تذکر: تأملی در تهمت شرک به شیعه به استناد برخی آیات!
با اینکه بسیاری از بزرگان اهل سنت ذیل آیه فوق تذکر دادهاند که این «وحده» در این آیه هیچ منافاتی ندارد که ایمان به خداوند واحد لوازمی داشته باشد که ایمان به آنها هم در امتداد ایمان به خدا لازم باشد (مثلا فخر رازی در مفاتیح الغیب، ج29، ص519[8])؛ اما در کمال تعجب، برخی از اهل سنت (مانند وهابیت) شیعه را مشرک معرفی میکند به خاطر باور به ولایت و شفاعت و علم به غیب اهل بیت؛ در حالی که شیعه برخورداری اهل بیت از همه اینها را به اذن و عنایت خداوند و در طول توحید میدانند. جالب اینجاست که همان طور که در اینجا در خصوص ایمان بر «تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ» تصریح کرد اما در جای دیگر امور دیگری را بر ایمان به خداوند عطف کرد و فرمود «الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِه»، در خصوص ولایت و شفاعت و علم غیب هم به نحوی سخن گفت که توحید در اینها منافاتی با اینکه خداوند عدهای را از اینها برخوردار کرده باشد ندارد؛ یعنی:
الف. همان خدایی که از قبول ولایت غیر خدا نهی کرد «ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ» (بقره/107)، خودش ما را به ولایت کسانی غیر از خدا دعوت کرد: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون» (مائده/55)؛
ب. همان خدایی که شفاعت را منحصر در خداوند دانست: «وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفیع» (انعام/70)، «ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفیعٍ» (سجده/4)، «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاء» (زمر/43)، همان خداوند هم از تاثیر شفاعت شافعان به اذن خداوند سخن گفت: «مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِه» (بقره/255)، «ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِه» (یونس/3)، «لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» (مریم/87)، «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً» (طه/109)، «لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ» (انبیاء/28).
ج. همان خدایی که علم غیب را منحصر به خویش دانست: «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّه» (نمل/65)، خودش از آشکار کردن این علم برای برخی از انسانهای برگزیده سخن گفت: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً؛ إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» (جن/26-27).
[1] . اگرچه غالبا کلمه اسوه در خصوص اسوه حسنه به کار میرود وقتی کسی کس دیگری را اسوه قرار می دهد یک حسنی به نظرش رسیده اما ظاهرا خود کلمه اسوه دلالت بر اسوه حسنه بودن ندارد وگرنه قید حسنه زاید می شد. موید این معنا آن است که در مواردی حضرات تذکر می دهند که شما که اسوه اید فلان کار بد را نکنید که این نشان می دهد کسی که اسوه شد دیگران از او تبعیت می کنند ولو او کار بدی بکند؛ مثلا در نهج البلاغه در عهدنامه مالک اشتر آمده است: « إِیَّاکَ وَ الِاسْتِئْثَارَ بِمَا لِلنَّاسِ فِیهِ أُسْوَة» (نامه 53)؛ یا حضرت خطاب به کوفیان می گوید شما چون اسوه اید باید کار درست بکنید وگرنه به همه ضرر می زنید: «أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ فَإِنَّ لَکُمْ فِی الْإِسْلَامِ فَضْلًا مَا لَمْ تُبَدِّلُوا وَ تُغَیِّرُوا دَعَوْتُکُمْ إِلَى الْحَقِّ فَأَجْبُتْم وَ بَدَأْتُمْ بِالْمُنْکَرِ فَغَیَّرْتُمْ أَلَا إِنَّ فَضْلَکُمْ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اللَّهِ فِی الْأَحْکَامِ وَ الْقَسْمِ فَأَنْتُمْ أُسْوَةُ مَنْ أَجَابَکُمْ وَ دَخَلَ فِیمَا دَخَلْتُمْ فِیهِ أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ ... (وقعة صفین، ص3)
[2] . ثم ضرب سبحانه لهم إبراهیم مثلا فی ترک موالاة الکفار فقال «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» أی اقتداء حسن «فِی إِبْراهِیمَ» خلیل الله «وَ الَّذِینَ مَعَهُ» ممن آمن به و اتبعه. و قیل الذین معه من الأنبیاء عن ابن زید.
[3] . وَ الَّذِینَ مَعَهُ، قیل: من آمن به. و قال الطبری و غیره: الأنبیاء معاصروه، أو کانوا قریبا من عصره، لأنه لم یرو أنه کان له أتباع مؤمنون فی مکافحته لهم و لنمروذ. ألا تراه قال لسارة حین رحل إلى الشام مهاجرا من بلد نمروذ: ما على الأرض من یعبد اللّه غیری و غیرک؟ و التأسی بإبراهیم علیه السلام هو فی التبرؤ من الشرک، و هو فی کل ملة و برسولنا علیه الصلاة و السلام على الإطلاق فی العقائد و أحکام الشرع.
[4] . قوله تعالى: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ» إلى آخر الآیتین، و الخطاب للمؤمنین، و الأسوة الاتباع و الاقتداء، و فی قوله: «وَ الَّذِینَ مَعَهُ» بظاهره دلالة على أنه کان معه من آمن به غیر زوجته و لوط.
[5] . جلسه 198 https://yekaye.ir/al-ahzab-033-021/
[6] . فالتطارد بین حزب اللّه و حزب الشیطان واقع الى یوم القیامة کما قال: وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً (الممتحنة- 4). و إلیه الاشارة فى قوله علیه السلام: «فقال الجهل یا رب هذا خلق مثلى» اى فى کونه مخلوقا لک کما انى مخلوق أیضا لک
[7] . و قوله: «إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» أی إنا بریئون منکم و من أصنامکم بیان لما فیه الأسطورة و الاقتداء. و قوله: «کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ» بیان لمعنى البراءة بأثرها و هو الکفر بهم و عداوتهم ما داموا مشرکین حتى یوحدوا الله سبحانه.
و المراد بالکفر بهم الکفر بشرکهم بدلیل قوله: «حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ»، و الکفر بشرکهم مخالفتهم فیه عملا کما أن العداوة بینونة و مخالفة قلبا. فقد فسروا براءتهم منهم بأمور ثلاثة: مخالفتهم لشرکهم عملا، و العداوة و البغضاء بینهم قلبا، و استمرار ذلک ما داموا على شرکهم إلا أن یؤمنوا بالله وحده.
[8] . و فی الآیة مباحث: الأول: لقائل أن یقول: حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ ما الفائدة فی قوله: وَحْدَهُ و الإیمان به و بغیره من اللوازم، کما قال تعالى: کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ [البقرة: 285] فنقول: الإیمان بالملائکة و الکتب و الرسل و الیوم الآخر، من لوازم الإیمان باللَّه وحده، إذ المراد من قوله: وَحْدَهُ هو وحده فی الألوهیة، و لا نشک فی أن الإیمان بألوهیة غیره، لا یکون إیمانا باللَّه، إذا هو الإشراک فی الحقیقة، و المشرک لا یکون مؤمنا.