1133) سوره ممتحنة (60) آیه 3 لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ ...

لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ

23 صفر 1446 7/6/1404

ترجمه

سودی برای شما ندارد خویشاوندان‌تان و نه فرزندانتان روز قیامت، [خداوند] بین شما جدایی می‌افکند [بین شما جدایی انداخته شود /حکم شود] و خداوند بدانچه انجام می‌دهید بیناست.

اختلاف قرائت

لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ / لَنْ یَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ

در عموم قراءات به همین صورت فعل مخاطب (لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ) قراست شده است؛

اما از ابن مقسم قرائت این آیه به صورت فعل غایب (لَنْ یَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ) نقل شده است.

المغنی فی القراءات، ص1782

یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ / یُفْصَلُ بَیْنَکُمْ[1] / یُفَصِّل بَیْنَکُمْ / یُفَصَّل بَیْنَکُمْ / یُفْصِلُ بَیْنَکُمْ / نَفْصِلُ بَیْنَکُمْ / نُفْصِلُ بَیْنَکُمْ / نُفَصِّل بَیْنَکُمْ

در بسیاری از قراءات، یعنی قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و بصره (ابوعمرو) و طریقی از روایت اهل شام (طریق داجونی از روایت هشام از ابن عامر) و حتی برخی روایات غیرمعروف از عاصم (روایت مفضل ضبی) و نیز در برخی قراءات عشر (أبوجعفر) و اربعه عشر (ابن محیصن و یزیدی) به صورت «یُفْصَلُ بَیْنَکُمْ» (فعل مجهول ثلاثی مجرد که «بینکم» نایب فاعل آن است) قرائت شده است: تا حدی که برخی آن را به عنوان قرائت معروفه یاد کرده‌اند (المغنی فی القراءات، ص1782)

اما در برخی قرائات اهل کوفه (عاصم) و برخی قراءات عشر (یعقوب) و اربعه عشر (حسن و أعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (ابوحیوة و سهل و ابن ابی‌لیلی) به صورت «یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ» (فعل معلوم ثلاثی مجرد، که فاعل آن «الله» است) قرائت شده است؛

در برخی قراءات دیگر اهل کوفه (حمزه و کسائی) و روایتی از قرائت اهل بصره( هارون از ابوعمرو) برخی قراءات عشر (خلف و یعقوب) و اربعه عشر (اعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن ابی‌لیلی و ابن وثاب و ابن أبی‌عبله و أبوزکریا فراء) به صورت «یُفَصِّل بَیْنَکُمْ» (فعل معلوم باب تفعیل)

و در قرائت اهل شام (ابن عامر) از جمله در طریق دیگری از همان روایت هشام از ابن عامر (طریق حلوانی) و برخی قراءات غیرمشهور (أعرج و عیسى بن عمر و ابن ذکوان و شیبة) به صورت «یُفَصَّل بَیْنَکُمْ» (فعل مجهول باب تفعیل؛ آنگاه اینکه نایب فاعل آن را یا همین «بینَکم» دانسته‌اند و دلیل منصوب بودنش را مبنی بر فتح شدن آن به خاطر اضافه به کلمه مبنی دانسته‌اند ویا نایب فاعل را ضمیر مصدر که از «یفصل» فهمیده می‌شود یعنی: یفصل الفصلُ بینکم.

همچنین در برخی قراءات غیرمشهور (قتادة و أبوحیوة و ابن‌أبی‌عبلة) به صورت «یُفْصِلُ بَیْنَکُمْ» (فعل معلوم باب افعال)

و در برخی دیگر از  قراءات غیرمشهور (أبوحیوة و ابن أبی عبلة[2] و زید بن علی و علقمة و أبو رزین و عکرمة و ضحاک) به صورت «نَفْصِلُ بَیْنَکُمْ» (فعل معلوم ثلاثی مجرد اما به صورت متکلم مع الغیر)

در برخی دیگر از  قراءات غیرمشهور (أبوحیوة و طلحه و ابن أبی عبلة)  به صورت «نُفْصِلُ بَیْنَکُمْ» (فعل معلوم باب افعال اما به صورت متکلم مع الغیر)

در برخی دیگر از  قراءات غیرمشهور (أبو حیوة و ابن أبی عبلة و طلحة بن مصرف و نخعی و ابن عباس و أبو العالیة و أُبَیُّ بن کعب) به صورت «نُفَصِّل بَیْنَکُمْ» (فعل معلوم باب تفعیل اما به صورت متکلم مع الغیر) قرائت شده است.

همان طور که ملاحظه می‌شود بسیاری از قراء برای این کلمه چند قرائت داشته‌اند؛ و این از شواهد خوبی است که نشان می‌دهد که نزد قراء، قبول یک قرائت به معنای نفی قراءات دیگر نبوده است.

در قراءاتی که فعل به صورت مجهول است «بینَکم» که ظرف است نایب فاعل دانسته‌اند که محلا مرفوع است؛ اما اینکه چرا در ظاهر منصوب آمده گفته‌اند چون غالبا کلمه «بین» به صورت مفتوح تلفظ می‌شود؛ ‌شبیه کلمه «دون» در آیه «وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ».

معجم القراءات ج 9، ص417 -418[3]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص403[4]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص154[5]؛ الکامل المفصل فی القراءات الاربعة ‌عشر، ص549

نکات ادبی

تَنْفَعَکُمْ

قبلا بیان شد که «نفع» در مقابل «ضرر» است (لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا؛ أعراف/188) و به معنای هر آن چیزی است که به وسیله آن به چیزی که خیر و مطلوب است می‌توان رسید ویا به تعبیر دیگر، به معنای خیری است که برای کسی یا چیزی حاصل می‌شود.

و در تفاوت «خیر» با «منفعت» گفته‌اند که کلمه خیر فقط در مورد منافعی که اخلاقاً هم خوب باشد به کار می‌رود اما کلمه منفعت در مورد گناهان و معصیت هم - اگر به نظر شخص سودی در آن باشد - به کار می‌رود چنانکه در قرآن کریم هم آمده است «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/219).

همچنین اشاره شد که «خسر» معادل فارسی آن، «زیان» و در نقطه مقابل «سود» (ربح) است و از این جهت با «ضرر» که در مقابل «نفع» است، متفاوت می‌باشد.

ماده «متع» نیز در اصل بر منفعت و بهره‌وری دلالت دارد؛ و در تفاوتش با نفع، برخی گفته‌اند نفعی است که مدتی ادامه داشته باشد، و برخی گفته‌اند نفع و منفعتی است که همراه با لذت و رفع حاجت باشد، مخصوصا اگر انسان لذتش را زود درک کند مانند لذت پولدار شدن؛ در حالی که نفع در جایی که برای رسیدن به لذت باید صبر کرد نیز به کار می‌رود.

جلسه 823 http://yekaye.ir/ya-seen-36-73/

أَرْحامُکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «رحم» در اصل دلالت بر معانی‌ای همچون رقت و و عطوفت و مهربانی (= رأفت) می‌کند؛ و به تعبیر دیگر، دلالت بر «رقت قلب همراه با احسان کردن» می‌کند؛ که گاه ممکن است در مورد «احسان کردن بدون لحاظ رقت قلب» به کار رود (مثلا وقتی در مورد خداوند به کار می‌رود) و یا «رقت قلب بتنهایی»...

درواقع، رحمت، ‌تجلی رأفت، و ظهور شوق و شفقت است، و مربوط به مقام ابراز نسبت به چیز خاصی است که در آن خیر و صلاح مخاطب لحاظ می‌شود، ولو خود مخاطب آن را خوش ندارد، مانند خوراندن دوای تلخ به مریض.

اگرچه برای کسی که رحم می‌کند، و از جمله برای خداوند کلمه «راحم» به کار رفته است (خَیرُ الرَّاحِمینَ، مؤمنون/118؛  أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ؛ اعراف/151)؛ اما برای این منظور در قرآن کریم دو کلمه «رحمان» و «رحیم» بویژه در مورد خداوند شیوع فراوان دارد.

برخی همچون مرحوم مصطفوی چنین توضیح داده‌اند که «رحیم» دلالت بر ثبوت و استمرار رحمت دارد و آن را صفت مشبهه دانسته‌اند؛ اما بسیاری آن را صیغه مبالغه دانسته و البته تذکر داده‌اند که مبالغه در «رحمان» بیشتر از «رحیم» است؛ چرا که رحمان رحمتش همه چیز را در برمی‌گیرد اما رحیم رحمتی است که بسیاری از چیزها را دربرمی‌گیرد. (البته وزن «فعیل» هم در صیغه مبالغه به کار رفته و هم در صفت مشبهه)...

با توجه به عمویت بیشتر کلمه «رحمن» عده‌ای آن رحمت عمومی‌را «رحمانیت» خداوند دانسته؛ و آن رحمت خاص شده را «رحیمیت» خداوند معرفی کرده‌اند، بویژه که در قرآن کریم اگرچه از کفر کافران به رحمانیت خداوند هم سخن به میان آمده (وَ هُمْ یکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ؛ رعد/30؛ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ، انبیاء/36) اما چنانکه در آیات فوق اشاره شد «رحمانیت» او نسبت به کافران هم مطرح شده، در حالی که رحیمیت او خاص مؤمنان معرفی شده است. (هُوَ الَّذی ... کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیماً؛ احزاب/43: تقدیم «مؤمنین» بر «رحیم» دلالت بر حصر دارد).

«رَحِم» (جمعِ آن: «الأرحام») نیز همانند «رحیم» صفت مشبهه است (که البته استمرار و تاکید کلمه کمتر از «رحیم» است) و به معنای کسی است که رحمت همواره به وی پابرجاست؛ که مصداق اتم آن خویشاوندان است (لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُم؛ ممتحنه/6)؛ و نزدیکترین خویشاوندان که چنین رحمتی بر انسان دارد، مادر است؛ و به همین مناسبت بر محلی از بدن مادر که محل شکل‌گیری و رشد فرزند است، «رَحِم» گفته می‌شود (ما خَلَقَ اللهُ فی‏ أَرْحامِهِنَّ، بقره/228؛ ُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ، آل‌عمران/6؛ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیین، انعام/143 و 144؛ َ یعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ، لقمان/34).

البته برخی مسأله را از آن سو توضیح داده و گفته‌اند «رَحِم» (که به صورت «رَحْم»، «رِحْم» و «رِحِم» نیز تلفظ شده) عضوی در بدن زن است که نطفه را نگه می‌دارد تا جنین شود و رشد کند و به صورت بچه به دنیا بیاید؛ و چون «خویشاوندی نسبی» نهایتا به «رَحِمِ واحد» منتهی می‌شود، از این خویشاوندی به «رَحِم» تعبیر می‌شود و به خویشاوندان (کسی که دارای پیوند خویشاوندی است) أولوا الأرحام (صاحبان رحم‌ها، برخورداران از خویشاوندی) (أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ؛ انفال/75 و احزاب/6) گفته می‌شود.

جلسه 1 http://yekaye.ir/fatehat-alketab-1-1/

أَوْلادُکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «ولد» در اصل به معنای بچه و فرزند است؛ یعنی آنچه از نسل هر موجود زنده‌ای ادامه پیدا کند. کلمه «وَلَد» (فرزند) را هم برای یک نفر یا بیشتر، و نیز هم برای پسر و دختر به کار می‌برند. البته برخی همچون مرحوم مصطفوی بر این باورند که اگرچه ولادت موجود زنده بارزترین مصداق آن است، اما اصل این ماده به معنای مطلق خروج چیزی است از چیز دیگر به نحوی که دومی از اولی تکوین یافته و نتیجه شده باشد، اعم از اینکه از موجود زنده باشد یا غیر آن و مادی باشد یا معنوی؛ چنانکه تعبیر «ولد الکلام» برای خروج سخن از دهان نیز به کار می‌رود. وی بر همین اساس، حتی تعبیر «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ» (بلد/3) را نه به معنای پدر و فرزند، بلکه به معنای مطلق آن چیزی که از چیزی درمی‌آید دانسته؛ و بر این باور است که والد اشاره به همان «بلد» (سرزمین مکه) دارد و »ما ولد« همه چیزهایی است که از این سرزمین بیرون آمد از  تولد پیامبر اکرم ص گرفته تا روییدن درختان و جریان یافتن رودها و ... . اما دیگران با اینکه بر کاربردهایی نیز «ولد الکلام» ویا «تَولَّدَ الشّی‏ءُ عن الشّی‏ء» به معنای حصول چیزی از چیز دیگر اذعان دارند، اما ظاهرا معنای اصلی را همان می‌دانند که اشاره شد و احتمالا اینها از باب توسعه استعمال لفظ به نحو استعاره و مجاز بوده است ...

با اینکه خود کلمه «وَلَد»، به معنای فرزند برای اعم از مفرد و جمع هم به کار می‌رود (وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ ُ نساء/12؛ لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ؛ بقره/233؛  یَوْماً لا یَجْزی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ، لقمان/33)، اما برای جمع آن به نحو خاص کلمات «اولاد» (شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد، اسراء/64؛ نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلادا، سبأ/35) و «وُلْد» (نوح/21؛ بنابر قرائت برخی از قراء سبعه: مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وُلْدُه‏) نیز استفاده شده است...

برخی تفاوت کلمه «ولد» و «ابن» را در این دانسته‌اند که «ولد» ناظر به تولد یافتن از شخص خاص است، چنانکه این تعبیر را برای حیوانات هم به کار می‌برند؛ اما «ابن» بیشتر دلالت بر اختصاص و مداومت همنشینی دارد و از این جهت است که برای نسبت دادن غالبا تعبیر «ابن فلان» رایج است و علما شاگردان خود ویا سلاطین رعایای خود را «ابناء» خود خطاب می‌کنند و حتی برای فرزندخواندگی فعل «تبنّی» را ساخته‌اند؛ هرچند این تحلیل از این جهت می‌تواند محل مناقشه باشد که از ماده «ولد» هم کلمه «ولید» را برای فرزندخوانده هم به کار می‌برند؛ چنانکه آسیه در مورد حضرت موسی ع پیشنهاد می‌دهد که وی را فرزند خود بگیریم: »وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لی‏ وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسی‏ أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» (قصص/9) وبعدا فرعون با همین تعبیر «ولید» از این جریان یاد می‌کند: «قالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فینا وَلیداً وَ لَبِثْتَ فینا مِنْ عُمُرِکَ سِنینَ» (شعراء/18)

جلسه 984 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-17/

یَفْصِلُ

درباره ماده «فصل» اتفاق نظری در اهل لغت وجود دارد که به معنای فاصله و جدایی بین دو چیز است هرچند در تعبیر دقیق آن اختلافات جزیی مشاهده می‌شود. خلیل آن را به معنای فاصله بین دو چیز می‌داند (کتاب العین، ج‏7، ص126[6])، ابن فارس آن را تمییز گذاشتن بین چیزی از چیز دیگر و جدایی این از آن معرفی کرده (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص505[7])، راغب آن را جدایی چیزی از دیگری به نحوی که بین آنها فاصله‌ای بیفتد دانسته (مفردات ألفاظ القرآن، ص638) و حسن جبل آن را تمییز گذاشتن چیزی از دیگری که یا با تمام شدن خود آن یا چیزی از همان باب حاصل می‌شود دانسته (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1678[8]) و مرحوم مصطفوی هم اصرار دارد که تاکید محوری این ماده بر نقطه مقابل «وصل» است و اینکه وصل مرتفع گردد و مفاهیمی مانند تمییز و جدایی و ... از آثار و لوازم آن است نه معنای اصلی آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص96-98[9]).

فَصل به این معنای جدا کردن و فاصله انداختن، هم در خصوص افعال به کار می‌رود و هم اقوال؛ تعبیر «فَصَلَ القوم عن مکان کذا» به معنای جدا شدن و رفتن از آن مکان است: «وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ‏» (یوسف/94)، و «فَصْل» به معنای قضاوت بین حق و باطل به کار رفته: «لَوْ لا کَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ» (شوری/21) ، «إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقاتُهُمْ أَجْمَعِینَ‏» (دخان/40)، «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ» (صافات/21)، «إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ» (حج/17)، و کسی که این قضاوت را انجام می‌دهد «فَیصَل» گویند و به چنین حکم و قضاوتی، قضاوتِ فیصلی یا فاصل گویند؛ و البته فاصل برای کسی هم که این حکم را صادر می‌کند گفته می‌شود: «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ» (انعام/57) (کتاب العین، ج‏7، ص126؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص505). در همین راستا تعبیر «فصل الخطاب» به کار رفته که به معنای حکمی است که قطعی و فیصله‌بخش است «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطاب‏» (ص/20) (مفردات ألفاظ القرآن، ص638[10]) و زبان را هم «مِفْصَل» گفته‌اند بدین جهت که با آن بین امور تفصیل داده و امور از هم متمایز می‌شوند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص505). و درباره اینکه چرا روز قیامت «یوم الفصل» گفته شده؛ احتمال داده‌اند به خاطر این باشد که اهل قیامت از عالم ماده و متعلقاتش جدا می‌شوند یا به جهت انفصال و جدایی‌ای که روز قیامت بین آنها می‌افتد و خوب‌ها و بدها از هم جدا می‌شوند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص97[11]) و می‌تواند از این بابت باشد که قضاوت‌های نهایی جداکننده حق از باطل در آن انجام می‌شود.

«فِصَال» به گرفتن بچه از شیر (جدایی انداختن بین بچه و شیر مادر) گویند: فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما» (بقرة/233)، وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ‏» (لقمان/14)، که به بچه‌ای که از شیر گرفته شده در تعابیر عامیانه «فَصِیلُ» گویند وگرنه در کاربرد دقیق، «فَصِیل» به بچه‌شتر وقتی از شیر گرفته می‌شود گویند؛ و «فَصِیلَة» به عشیره شخص گویند: « وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ‏» (معارج/13)، و ظاهرا وجه تسمیه‌اش این وی از آنها [أخذ و] جدا شده‌ است‌ (مفردات ألفاظ القرآن، ص638[12]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص505[13]).

از این ماده علاوه بر کاربردهایش به صورت ثلاثی مجرد، کاربرد آن در باب تفعیل هم در قرآن کریم مشاهده می‌شود؛ که عمده این تعبیر به صورت تفصیل آیات آمده است: «کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیات» (انعام/55؛ اعراف/32 و 174؛ یونس/24؛ روم/28) «یُفَصِّلُ الْآیاتِ» (یونس/5؛‌رعد/2)، « قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ ...» (انعام/97 و 98 و 126) «کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ» (هود/1) «کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» (فصلت/3) «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ» (فصلت/44)؛ و البته غیر آن هم هست، و در مورد هر چیزی به کار می‌رود، مانند: «وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ» (انعام/119)، «وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصیلاً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ» (اعراف/145)، «وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ ... تَفْصیلَ الْکِتابِ لا رَیْبَ فیهِ» (یونس/37) «ما کانَ حَدیثاً یُفْتَرى‏ وَ لکِنْ تَفْصیلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» (یوسف/111)؛ و شاید در آیه «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنینَ وَ الْحِسابَ وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصیلاً» (اسراء/12) نسبتی بین آیه قرار دادن و تفصیل دادن هر چیزی یافت. در هر صورت درباره آن گفته‌اند که تفصیل دلالت بر وقوع فصل و تعلق آن به مفعولِ مد نظر است (زیرا در باب تفعیل جهت وقوع لحاظ می‌شود و مورد توجه است) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص97-98[14]) و در این حالت به صورت اسم مفعول هم آمده است: «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلاً» (انعام/114)، «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلاًت» (اعراف/133) که البته این کلمه بر طبق احادیث نبوی به صورت اصطلاحی برای سوره‌های کوتاه اواخر قرآن به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص638[15]). از نظر عسکری کلمه «تفصیل» به دو کلمه «شرح» و «تقسیم» (ماده «قسم») نزدیک است و در تفاوت اینها گفته است که: شرح بیان چیزی است که شرح داده می‌شود و بیرون آوردن آ» است از وجه اشکال به تجلی و ظهور؛ از این رو در مورد قرآن به کار برده نمی‌شود؛ اما «تفصیل» بیان آن چیزی است که کل به نحو اجمالی متضمن آن است به صورت جداگانه؛ و تفاوت دیگر این است تفصیل وصف خود آحاد جنس است و گاه خود همین تفصیل نیاز به شرح و بیان دارد؛ پس معلوم است که غیر از شرح است زیرا چیزی نیازمند خودش نیست! و تفاوتش با تقسیم این است که در تقسیم فقط به اقسام اشاره می‌شود اما در تفصیل هر قسمی توضیح داده می‌شود و تقسیم معنا را می‌گشاید اما تفصیل، بیان و توضیح آن را به سرانجام می‌رساند (الفروق فی اللغة، ص49[16]).

خود کلمه «فصل» هم به کلماتی به لحاظ معنایی نزدیک است که توجه به تفاوت آنها می‌تواند در فهم بهتر هریک کمک کند. عسکری در کتاب خود از تفاوت  «فصل» با «فرق» و «فتح» و «قطع» و «فتق» سخن گفته است؛ از نظر وی:

تفاوت «قطع» و «فصل‏» به این است که فصل جدا شدن آشکار است؛ اما قطع هم می‌تواند آشکار باشد و هم مخفی؛ از این رو، برای جدا کردن دو نفر که نزاع دارند و حق به نفع یکی مستقر می‌شود و دیگر کاملا از هم جدا می‌شوند تعبیر «فصل» به کار می‌رود، نه قطع؛ اما در خصوص در مناظره که غالبا کاملا آشکار نمی‌شود چه کسی پیروز شده و خصومت کاملا رفع نمی‌گردد تعبیر «قطع» به کار می‌رود (الفروق فی اللغة، ص144[17]).

و تفاوت «فصل» و «فرق» به این است که «فصل» فاصله افتادن و جدایی در جایی است که با یک چیز واحدی سر و کار داشته باشیم (از این رو تعبیر فصل‌ برای اجزای کتاب به کار می‌رود) اما «فرق» نقطه مقابل «جمع» است و جایی است که با دو امر سر و کار داریم. وی با توجه به این تفاوت درباره کاربرد «فصل» و «حد» [در منطق] توضیح می‌دهد که «حد» آن چیزی است که شیء‌را از غیرش جدا می‌کند اما فصل چیزی نزدیکترین چیز بدان است چنانکه گویی با آن یکی است؛ و همچنین وقتی عضوی از بدن جدا می‌شود تعبیر «فصلت العضو» به کار می‌برند نه «فرقت العضو» زیرا عضو را قسمتی از بدن می‌دانند؛ و البته اشاره می‌کند که برخی هم بر این باورند که فرق‌ها و تفاوت‌هایی که کاملا آشکار باشد «فصل» به کار می‌رود و چون دو معنا به هم نزدیک بوده‌اند کم‌کم به جای هم به کار رفته‌اند (الفروق فی اللغة، ص142[18]).

البته خود وی در صفحات بعد در تفاوت «فتق» با «فصل» و «قطع» و «شقّ» می‌گوید فتق بین دو چیز به هم چسبیده است که یکی به دیگری متصل می‌باشد و وقتی بین آن دو جدایی افکنده می‌شود می‌گویند «فَتَقا»، اما وقتی که شیء واحدی باشد و بین قسمتی از آن با قسمت دیگر «فرق» انداخته شود تعابیر «فصل» و «قطع» و «شقّ» به کار می‌رود (الفروق فی اللغة، ص145[19]).

در هر صورت وی در تفاوت فصل با «فتح» هم می‌گوید «فتح» فصل و فاصله انداختن بین دو چیز است تا آنچه در ورای آن دو است آشکار گردد و «فتح باب» هم به همین جهت گفته شده سپس توسعه معنایی پیدا کرده به طوری که به باران پیاپی «فتوح» ویا به حاکم (کسی که بین دو نفر حکم می‌کند «فاتح» گفته می‌شود: «افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ» (اعراف/89) (الفروق فی اللغة، ص142[20]).

مرحوم مصطفوی در دو جا (یکی ذیل ماده «فرج» و دیگری ذیل ماده «قطع») اشاره‌ای به معنای ماده «فصل» کرده و از تفاوت آن با کلماتی مانند «فتح» و «فتق» و «فجّ» (ماده «فجج») و «فجر» و «فجو» و «فرج» (و انفراج) و «شقّ» و «انکشاف» (ماده «کشف») و «فرق» ، «فلق»، «قطّ» (ماده «قطط») و «قرض» و «قطع»[21] سخن به میان آورده است. از نظر وی، تفاوت اینها در این است که:

«فصل»‌ جدا شدن دو چیزی است که قبلا به هم وصل بوده‌اند؛

«فتح» مقابل «إغلاق» است و به معنای گشودن و برداشتن سد است؛

«فتق» مقابل «رتق» است و انفراج در مقابل التیام و بهبودی است؛

«فجّ» انفراج [باز شدن] واضح بین طرفین چیزی است؛

«فجر» انشقاق (پارگی) همراه با ظهور چیزی است؛

«فجو» انفراج [باز شدن] وسیعی بین دو چیز است؛

«فرج» و «انفراج» حصول مطلق باز شدن بین دو چیز است اعم از مادی و معنوی؛

«شقّ» انفراج مطلق است خواه همراه با تفرق و جدایی باشد یا خیر؛

«انکشاف» زوال پرده و برداشتن آن از روی چیزی است تا آشکار شود؛

«فرق» در جایی است که دو چیز در کنار هم جمع شده باشند و سپس بین آنها تفرقه و جدایی بیفتد؛

«فلق» پارگی و انشقاق در یک چیز است به نحوی که جدایی‌ای در آن حاصل شود؛

«قطّ» انقطاع و برشی است که با حصول تعیّن و محدودیت باشد؛

«قرض» قیچی کردن و جدا شدن به قطعات مختلف را گویند؛

«قطع» مطلقِ ایجاد فاصله و جدایی در ارتباط و اتصال بین اجزاست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص46[22] و293).

ماده «فصل» و مشتقات آن 43 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

بَصیرٌ

درباره ماده «بصر» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد:‌ یکی به معنای علم به چیزی است چنانکه وقتی می‌گویند «بصرت بالشیء» یعنی نسبت بدان علم و بصیرت پیدا کردم و خود «بصر» به معنای چشم به کار می‌رود و وقتی چیزی را ببینند تعبیر «أبصرته» را به کار می‌برند؛ و «بصیرة» به معنای زره و سنگر گرفتن هم ناظر به همین معناست؛ معنای دوم به معنای غلظتی است که در چیزی هست چنانکه تعبیر «بُصرِ» کوه و آسمان و دیوار و مانند آن به کار می‌رود و «بَصرَه» به معنای سنگ سست ویا زمین گچی است؛ و گفته‌اند شهر «بصره» را هم به همین جهت بصره نامیدند که وقتی مسلمانان آن را فتح کردند برای عمر نامه نوشتند که ما در «أرضاً بَصْرَةً» فرود آمدیم؛ و این اسم برای آنجا ماند.

اما بسیاری کوشیده‌اند یک معنای جامعی برای این ماده بیابند:

اغلب این معنای جامع را ناظر به دیدن دانسته‌اند؛ مثلا راغب محور معنای این ماده را دیدن قرار داده و در خصوص کاربردهای دیگر آن هم معقتد است که یک نحوه به مساله دیدن گره می‌خورد مساله زمین «بصرة»، زمینی است که خاک نرم و گچ‌مانند دارد به طوری که از دور به چشم می‌آید و ...؛ و مرحوم مصطفوی هم این را به معنای علمی می‌داند که با نظر کردن حاصل می‌شود، خواه نظر کردن [ظاهری] چشم و خواه نظر کردن [باطنی] قلب؛ و همین دو مولفه (نظر + علم) را ممیزه این ماده از دو کلمه «نظر» و «علم» می‌داند که «نظر» مقید به علم نیست: «وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» (اعراف/198) و «علم» هم مقید به «نظر» و دیدن نیست؛ اما «بصر» جایی است که این دو مولفه با هم لحاظ شده باشد و کاربرد آن در معنای غلظت هم شاید بدین جهت بوده که همواره اول چیزی که به چشم می‌آید جسم است که غلظتی دارد و کاربردش در خصوص سنگهای نرم و گچی هم به خاطر آن سفیدی‌ای است که در آنها هست و به چشم می‌آید.

اما حسن جبل این معنای محوری را «امساک (نگه داشتن) یا التقاط (درهم‌آمیختن) در اثنای یک امر جمع‌شده ویا ممتد» معرفی کرده چنانکه در دیدن همه صورتها در چشم جمع می‌شود و بصیرت به معنای زره هم همین است و در خصوص سنگهای نرم هم در واقع سنگریزه‌هایی درون گِل احاطه و نگه داشته شده است.

البته اغلب اتفاق نظر دارند که عموم کاربردهای قرآنی این ماده ناظر به همان دیدن و درک کردن است. برخی گفته‌اند کلمه «بَصَر» (که جمع آن «أبصار» است) به خود چشم (که عمل دیدن را انجام می‌دهد) و نیز به قوه بینایی اطلاق می‌گردد؛ مانند «کَلَمْحِ الْبَصَرِ» (نحل/77) و «وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ» (أحزاب/10)« فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ»‏ (أحقاف/26) -هرچند که مقصود دیدن با چشم باطن‌بین باشد؛ مانند «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» (ق/22) یا «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى»‏ (نجم/17) - ولی به درک قلبی و قوه درک قلبی علاوه بر «بصر» از تعبیر «بصیرة» هم استفاده می‌شود: «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی»‏ (یوسف/108) «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ» (قیامة/14) که جمع آن «بصائر» است: «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُم» (انعام/104) و برای دیدن غالبا از فعل «أبصر» استفاده می‌شود اما برای درک قلبی هم از «ابصر» استفاده می‌شود و هم فعل ثلاثی مجرد (بصر) و گفته‌اند حتی آنجا که فعل «بصر» که برای دیدن به کار می‌رود غالبا زمانی است که مساله در افق حس محدود نشود و درک قلبی‌ای هم همراهش باشد: «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا» (سجدة/12) «وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ‏» (یونس/43) «وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ»‏ (لصافات/179) «بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ‏» (طه/96) (مفردات ألفاظ القرآن، ص127-128[7]) هرچند برخی فرق این دو را در این می‌دانند که «ابصار» بر نظر کردن دقیق که با یک نحوه اشراف همراه و نتیجه‌اش حصول علم و معرفت باشد اطلاق می‌گردد و متعدی است در حالی که «بصر» [و نیز کلمه «بصیر»] لازم است و دلالت بر یک نحوه ثبوت و استمرار دارد؛ و به همین مناسبت است که کلمه «مبصر» و ابصار در مورد خداوند به کار نمی‌رود (إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ اعراف/201) اما «بصیر» و «بصر» برای خداوند به کار می‌رود...

اشاره شد که ماده «بصر» به یک نحوه به معنای «علم» دلالت دارد؛ تفاوت «بصر» و «علم» را در عام بودن علم نسبت به بصر معرفی کردند؛ خوب است اشاره کنیم که تفاوت «بصیرت» و «علم» را هم در این دانسته‌اند که بصیرت تکامل علم و معرفت به چیزی است؛ و لذا کلمه «بصیرت» هم برای خداوند به کار نمی‌رود.

جلسه 1052 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-85/

درباره تفاوت «سمع» و «بصر» و «علم» هم ذیل آیه اول سوره حجرات توضیحاتی گذشت.

جلسه 1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/