1132) سوره ممتحنة (60) آیه 2 إِنْ یَثْقَفُوکُمْ (قسمت اول)
إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ
13 صفر 1446 28/5/1404
ترجمه
اگر بر شما اشراف [و سیطره] پیدا کنند دشمن شما خواهند بود و به بدی بر شما دست و زبان خواهند گشود و آرزو میکردند که ای کاش کافر شوید [یا: دوست [شما] میشدند اگر که کافر شوید].
اختلاف قرائت
أَعْداءً
در قرائت حمزه برای وقف در اینجا (و هر جایی که همزه بعد از الف میآید) چند حالت مجاز است: قصر، مد و مد طولانی: توضیحش این است که همزه وقتی ساکن شد به الف تبدیل میشود و دو الف جمع میشوند آنگاه یا یک الف حذف میشود یا هر دو میمانند؛ و حذف هم یا در اولی رخ میدهد یا در دومی. اگر اولی حذف شود باید به صورت قصر تلفظ شود؛ اما اگر دومی حذف شود هم قصر جایز است و هم مد؛ و اگر حذف انجام نشود به صورت مد طولانی تلفظ میشود، هرچند به صورت مد متوسط هم میشود خواند.
معجم القراءات ج 9، ص416[1]؛ النشر ج1 ص432و466
بِالسُّوء / بِالسُّوّ
در برخی قراءات اهل کوفه (حمزه) و روایتی از قرائت اهل شام (هشام از ابن عامر) در هنگام وقف، همزه به واو تبدیل و در آن ادغام میشود که هریک هم به سکون قرائت کردهاند و هم به روم.
معجم القراءات ج 9، ص416[2]
نکات ادبی
یَثْقَفُوکُمْ
درباره ماده «ثقف»[3] ابن فارس با اشاره به تعبیر «ثَقَّفْتُ القناةَ» (که برای استوار کردن قسمتهای کج و معوج قنات به کار میرود) اصل معنای آن را «کجی و خمیدگیِ چیزی را راست و استوار کردن» دانسته است و به عنوان شاهدی دیگر بر این معنا تعبیر «رجل ثَقِفٌ لَقْفٌ» را آورده که برای کسی به کار میرود که مطلبی را که میشنود راست و درست درک میکند، هرچند اشاره کرده است که تعبیر «ثقفتُ به» به معنای چیره شدن و ظفر یافتن بر کسی یا چیزی میباشد (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص382-383[4]).
راغب معنای اصلی این ماده را حاذق بودن در درک و انجام کاری دانسته است و تعبیر «رجل ثَقِفٌ» را به معنای شخصی که در فهم و کارهایش بسیار حاذق است دانسته است؛ و معتقد است که تدریجا این ماده در هرگونه درک کردن و به چیزی رسیدن به کار رفته است ولو که آن حذاقت و کاردانی در انجامش رخ نداده باشد و کاربردهای قرآنی این ماده را در همین معنا میداند (مفردات ألفاظ القرآن، ص173[5]).
ظاهرا با همین ملاحظات است که مرحوم مصطفوی معنای محوری این ماده را ادراک و رسیدن به چیزی دانسته است که با احاطه کامل بر آن چیز همراه باشد به طوری که آن چیز کاملا تحت نظر قرار بگیرد؛ و اخذ و درک و چیره شدن و کجی را راست کردن و ... را همگی مصادیق این اصل دانسته است و این دو قید را در تمام کاربردهای قرآنی این ماده مورد توجه دانسته و بر این باور است که در آیه«فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ» (انفال/57) یعنی وقتی بدانان با دقت و حذاقت احاطه کردید و دشمنیشان را دانستید آنان را متفرق کنید؛ و در آیه «إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً» (ممتحنه/2) یعنی وقتی تحت نظر آنان قرار بگیرید و به شما و آنچه نزد شماست احاطه پیدا کنند دشمن شما خواهند بود و آیه «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» (بقره/191؛ نساء/91) ناظر به هر جایی است که شما آنان را کاملا تحت نظر قرار دادید به طوری که بر کشتن آنان هیچ مفسدهای مترتب نخواهد شد؛ و از شواهدی که آوردهاند که معنای اصلی این ماده غیر از «أخذ» و «ظفر» است (برخلاف نظر فیومی که در معنای اصلی این ماده «گرفتن» و «چیره شدن» را مدخلیت داده؛ المصباح المنیر، ج2، ص83[6]) این است که اولا در آیه فوق «اخذ» را قبل از «ثقف» مطرح کرده (فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ؛ نساء/91) در حالی که در آیه دیگری (مَلْعُونینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتیلاً؛ احزاب/61) أخذ را بعد از ثقف ذکر کرده است؛ که نشان میدهد این مفهومی است که هم قبل و هم بعد از أخذ میتواند معنا داشته باشد؛ و در مورد ظفر هم به آیه «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا» (آل عمران/112) استشهاد میکند که حصول ذلت بعد از ظفر تحصیل حاصل است و مفاد موجهی ندارد و توضیح میدهد که معنای آیه این است که در هر مکانی که کاملا با دقت و حذاقت تحت نظر دقیق و احاطه و اشراف قرار گیرند، ذلت بر آنان مستقر میشود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص19[7]).
با این توضیحات شاید بهترین تحلیل، از آن حسن جبل باشد که معنای محوری این ماده را تمکنی میداند که به متقنترین و محکمترین احوالات شیءای که بدان تمکن پیدا شده دسترسی پیدا میکند که از مصادیق آن ادراک کامل چیزی و چیره شدن بر آن میباشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص245[8]).
در هر صورت، این ماده در قرآن کریم تنها 6 بار و چنانکه مشاهده شد همواره به صورت فعل ثلاثی مجرد به کار رفته است.
أَعْداءً
در آیه قبل درباره ماده «عدو» بحث شد. https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/
یَبْسُطُوا
درباره ماده «بسط» اتفاق نظر وجود دارد که نقطه مقابل «قبض» است و دلالت بر یک نحوه گسترش و امتداد یافتن دارد و در برخی لهجههای عربی به صورت «بصط» بیان میشود (کتاب العین، ج7، ص218[9]) که در برخی کاربردهای این ماده در قرآن هم قراءاتی به صورت یبصط وجود دارد که ان شاء الله ذیل آیاتش اشاره خواهد شد. ابن فارس توضیح داده که اصل این ماده دلالت بر امتداد چیزی در پهنا یا غیرپهنا دارد (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص247[10]) و راغب بسط دادن چیزی را به معنای نشر دادن و توسعه دادن آن میداند که [در فلسفه] آن را به طور استعاری برای چیزی که هیچ نحوه ترکیب و تالیفی در آن راه ندارد به کار میبرند (مفردات ألفاظ القرآن، ص122[11]) و مرحوم مصطفوی آن را امتداد یافتنی در توسع میداند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص269) و حسن جبل هم آن را عبارت میداند از بسط یافتن و پهن شدن و گسترش یافتن و از همین جهت است معنای امتداد یافتن (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص121[12]). از کاربردهای این ماده که اغلب اهل لغت بدان اشاره کردهاند کلمه «البَسْطُ» است به معنای ماده شتری که او را با بچهاش به حال خود رها کردهاند گویی او بسط پیدا کرده است.
«بساط» (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً؛ نوح/19) آن چیزی است که بسط پیدا میکند (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص247) و به تعبیر دیگر اسمی برای هرچیز بسط یافتهای است و «بسط ید» به معنای دراز کردن دست است: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ [الکهف/ 18) که هم برای درخواست به کار میرود: «کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ [الرعد/ 14) و هم برای گرفتن چیزی: « الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ [الأنعام/ 93) و هم برای صولت و زدن کسی « وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ [الممتحنة/ 2) و هم برای بذل و عطا: «: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ [المائدة/ 64). البته بهتر این است که چنانکه مرحوم مصطفوی توضیح داده بگوییم بسط یافتن در هر چیزی به ازای خودش است و ممکن است در این به ازای آن اختلاف شود چنانکه در خصوص بسط در علم: « وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ [البقرة/ 247) راغب میگوید یعنی از علمش هم خودش بهره ببرد و هم دیگران و بدین ترتیب کنایه از در اختیار دیگران قرار دادن است؛ اما خود مرحوم مصطفوی مقصود از آن را توسع و احاطه در علم میداند (مفردات ألفاظ القرآن، ص123[13]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص269-270[14]).
از دیگر کاربردهای قرآنی این ماده «بسطة» است: «و زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْم» (بقره/247) که در قرائت حفص در قرآن در آیه فوق با حرف سین و در آیه «وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً» (اعراف/69) با حرف صاد قرائت شده است؛ که گفتهاند در زبان عربی در تمام معانی این ماده میتوان از ص به جای س استفاده کرد (تاج العروس، ج10، ص198[15]) و در قرائت حفص علاوه بر این، در خصوص آیه «وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ» هم به صورت ص قرائت شد است. در هر صورت، کلمه «بسطة» را برخی مصدر برای حالت ثلاثی مجرد ویا اسم مصدر برای باب تفعل یا انفعال دانستهاند (الجدول فی إعراب القرآن، ج2، ص527[16])؛ که اگر این را مصدر بگیریم باید گفت تمام کاربردهای این ماده در قرآن کریم از باب ثلاثی مجرد است که علاوه بر فعل به صورت اسم فاعل (لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَک؛ مائده/28) و اسم مفعول (بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ؛ مائده/64) نیز به کار رفته است.
قبلا ذیل ماده «فرش» از مرحوم مصطفوی نقل شد که تفاوت ماده «فرش» با کلماتی مانند «بسط» و «نشر» و «بثّ» در این است که «بسط» مطلق گستراندن است؛ اما «فرش» گستراندن روی زمین است؛ و «نشر» (پخش کردن) گستراندنِ بعد از گرفتن و جمع شدن است؛ و «بثّ» مطلق پراکندن است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص55-56؛ جلسه 1001 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-34/).
ماده «بسط» و مشتقات آن 25 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
وَدُّوا
در آیه قبل درباره ماده «ودد» ذیل کلمه «المودة» بحث شد: https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/
تَکْفُرُونَ
در آیه قبل درباره ماده «کفر» بحث شد. https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/
وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ
واضح است که به لحاظ نحوی این جمله عطف به جملات قبل است؛ اما دو نکته در این جمله قابل توجه است؛ یکی اینکه عطف به چیست، آیا به جزای شرط (یعنی این سومین جزای شرط است) یا عطف به کل فراز قبل؛ و دیگر اینکه آیا «وَدُّوا» اشاره به آرزو و تمایل درونی آنهاست به کفر ورزیدن شما، یا اشاره به برقراری رابطه مودت با شما در صورت کفر ورزیدن؛ که البته بر مبنای استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا همه این محتملات مستقلا میتوانند درست باشند که ان شاء الله درباره هریک در قسمت تدبر توضیحاتی خواهد آمد.
[1] . تقدم حمزة على ماکان فیه همز قبله ألف، وانظر هذا فی «بناء» فی الآیة / 64 من سورة غافر (معجم القراءات ج 9، ص416). در آنجا از النشر ج1 ص432و466 نقل کرده که متن اصلی النشر در این دو صفحه بدین صورت است:
یُسَکَّنَ حمزة الهمزة لِلْوَقْفِ، ثُمَّ بعد ذلک یُبْدَلَها أَلِفًا مِنْ جِنْسِ مَا قَبْلَها فیَجْتَمِعُ أَلِفَانِ، فَإِمَّا أَنْ تَحْذِفَ إِحْدَاهُمَاِ لِلسَّاکِنَیْنِ أَوْ تُبْقِیَهُمَا؛ لِأَنَّ الْوَقْفَ یَحْتَمِلُ اجْتِمَاعَ السَّاکِنَیْنِ. فَإِنْ حَذَفْتَ إِحْدَاهُمَا فَإِمَّا أَنْ تُقَدِّرَهَا الْأُولَى أَوِ الثَّانِیَةَ، فَإِنْ قَدَّرْتَهَا الْأُولَى فَالْقَصْرُ لَیْسَ إِلَّا لِفَقْدِ الشَّرْطِ، إِلَّا أَنَّ الْأَلِفَ تَکُونُ مُبْدَلَةً مِنْ هَمْزَةٍ سَاکِنَةٍ، وَمَا کَانَ کَذَلِکَ فَلَا مَدَّ فِیهِ وَإِنْ قَدَّرْتَهَا الثَّانِیَةَ جَازَ الْمَدُّ وَالْقَصْرُ مِنْ أَجْلِ تَغَیُّرِ السَّبَبِ، فَهُوَ حَرْفُ مَدٍّ قَبْلَ هَمْزٍ مُغَیَّرٍ، وَإِنْ أَبْقَیْیَهُمَا مَدَدْتَ مَدًّا طَوِیلًا. وَقَدْ یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ مُتَوَسِّطًا لِمَا تَقَدَّمَ فِی سُکُونِ الْوَقْفِ.
[2] . . فیه لحمزة وهشام فی الوقف النقل والإدغام «السُّوِّ»، وعلى کل منهما السکون والرَّوم، وانظر الآیتین / 30 و 74 من سورة آل عمران
[3] . قبلا در
[4] . الثاء و القاف و الفاء کلمة واحدة إلیها یرجع الفروع، و هو إقامة دَرْءِ الشئ. و یقال ثَقَّفْتُ القناةَ إذا أقَمْتَ عِوَجَها. قال: «نَظَرَ المثقَّفِ فى کُعوب قناتِهِ / حَتَّى یقیم ثِقافُهُ منآدَها» و ثَقِفْتُ هذا الکلامَ من فلانٍ. و رجل ثَقِفٌ لَقْفٌ، و ذلک أنْ یصیب عِلمَ ما یَسمعُه على استواء. و یقال ثقِفْت به إذا ظَفِرْت به. قال: «فأمَّا تَثْقَفُونى فاقتُلونى / و إنْ أُثْقَفْ فسوف تَرَوْنَ بَالِى» فإنْ قیل: فما وجْهُ قُربِ هذا من الأوّل؟ قیل له: أ لیس إذا ثَقِفَهُ فقد أَمسَکَه. و کذلک الظَّافر بالشئِ یُمسکُه. فالقیاس بأخْذِهما مأخَذاً واحداً.
[5] . الثَّقْفُ: الحذق فی إدراک الشیء و فعله، و منه قیل: رجل ثَقِفٌ، أی: حاذق فی إدراک الشیء و فعله، و منه استعیر: الْمُثَاقَفَةُ «3»، و رمح مُثَقَّفٌ، أی: مقوّم، و ما یُثَقَّفُ به: الثِّقَافُ، و یقال: ثَقِفْتُ کذا: إذا أدرکته ببصرک لحذق فی النظر، ثم یتجوّز به فیستعمل فی الإدراک و إن لم تکن معه ثَقَافَةٌ. قال اللّه تعالى: وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ [البقرة/ 191]، و قال عزّ و جل: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ [الأنفال/ 57]، و قال عزّ و جل: مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا [الأحزاب/ 61].
[6] . ثَقِفْتُ: الشَّیءَ (ثَقَفاً) مِنْ بَابِ تَعِبَ أَخَذْتُهُ وَ (ثَقِفْتُ) الرَّجُلَ فى الحَرْبِ أَدْرَکْتُهُ و (ثَقِفْتُهُ) ظَفِرْتُ به و (ثَقِفْتُ) الحَدِیثَ فَهِمْتُهُ بسُرْعَةٍ و الفَاعِلُ (ثَقِیفٌ) و به سُمِّىَ حَىُّ مِنَ الْیَمَنِ و النِّسْبَةُ إِلیْهِ (ثَقَفِیٌّ) بِفَتْحَتَیْنِ، و (ثَقَّفْتُهُ) بالتثْقِیلِ أَقَمْتُ الْمُعْوَجَّ مِنْه
[7] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الإدراک الدقیق المحیط، بأن یکون الموضوع تحت النظر مع الحذق.
و هذه الخصوصیّة منظورة فی کلّ من معانی الأخذ و الدرک و الفهم و الظفر و إقامة العوج و غیرها، حتّى تکون من مصادیق الأصل.
. فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ- 8/ 57.أی إذا أدرکتهم بالدقّة و الحذق و عرفت عدوانهم ففرّق بهم.
. إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً- 60/ 2.أی إذا صرتم تحت نظرهم و أحاطوا بکم و بما عندکم فیصبحوا أعداء لکم.
. ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا- 3/ 112.أی فی أیّ مقام أدرکوا بالدقّة و الحذق و فی أیّ مکان یقعون تحت النظر الدقیق و الإشراف و الإحاطة.
. فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ- 4/ 91.أی فی أیّ مورد جعلتموهم تحت النظر و الدرک الدقیق و الحذق التامّ، حتّى لا یرى فساد معنویّ و لا ظاهری فی قتلهم و کانوا مستحقّین به.
فذکر الأخذ فی هذه الآیة الشریفة یدلّ على أنّ الثقف لیس بمعنى الأخذ، بل هو یدلّ على مفهوم یتحقّق بعد الأخذ أو قبل الأخذ کما فی آیة-. مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا- 33/ 61.
و معنى الظفر ینفیه مفهوم آیة-. ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا: فانّ حصول الذلّة بعد الظفر و الغلبة تحصیل حاصل و لیس بأمر حادث.
و أمّا إقامة العوج: فهی من لوازم النظر الدقیق و من نتائجه المترتّبة علیه، و لا معنى لِلثَّقَافَةِ و الحذق إلّا إصلاح ما فسد و تقویم ما اعوجّ إذا جعل تحت نظره و أدرک اعوجاجه.
[8] . تمکن یُبلغ به أتقنُ أحوال الشیء و أحکمها ... و من تمکن ما یحیط بالشیء منه أشد التمکن: ثقفه: ظفر به أو أدرکه
[9] . الْبَسْطُ نقیض القبض. و الْبَسِیطَةُ من الأرض کَالْبِسَاطِ من المتاع، و جمعه بُسُطٌ. و الْبَسْطَةُ: الفضیلة على غیرک، [قال الله- جل و عز-: وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ]. و الْبَسِیطُ: الرجل الْمُنْبَسِطُ اللسان، و المرأة بَسِیطَةٌ، و قد بَسُطَ بَسَاطَةً، و الصاد لغة. و بَسَطَ إلینا فلانٌ یَدَهُ بما نحب و نکره. و إنه لَیَبْسُطُنِی ما بَسَطَکَ و یقبضنی ما قبضک أی [یسرنی ما سرک و یسوءنی ما ساءک]. و الْأَبْسَاطُ من النوق: التی معها أولادها، و الواحد بِسْطٌ و الْبَسِیطُ: نحو من العروض.
[10] . الباء و السین و الطاء أصلٌ واحدٌ، و هو امتِدادُ الشَّئ فى عِرَض أو غیر عِرَض. فالبِساط ما یُبْسط. و البَسَاط الأرض، و هى البسیطة. یقال مکان بَسِیطٌ و بَساط. قال: «و دونَ یَدِ الحَجّاج مِن أنْ تنالَنى / بَسَاطٌ لأیْدِى النَّاعِجاتِ عریضُ» و یَدُ فلانٍ بِسْطٌ، إذا کان مِنْفَاقا، و البَسْطة فى کلّ شئ السَّعَة و هو بَسیط الجسْمِ و الباعِ و العِلْم. قال اللّه تعالى: وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ. و من هذا الأصل و إلیه یرجع، قولُهم للنَّاقة التى خُلِّیت هى و وَلَدَها لا تُمنَع منه: بُسْط.
[11] . بَسْطُ الشیء: نشره و توسیعه، فتارة یتصوّر منه الأمران، و تارة یتصور منه أحدهما، و یقال: بَسَطَ الثوب: نشره،... و استعار قوم الْبَسْطَ لکل شیء لا یتصوّر فیه ترکیب و تألیف و نظم، قال اللّه تعالى: وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ [البقرة/ 245]،
[12] . تفلطح الشیء و انفراشه و اتساعه (و من هذا امتداده)
[13] . و منه: البِسَاط، و ذلک اسم لکلّ مَبْسُوطٍ، قال اللّه تعالى: وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً [نوح/ 19] و الْبِسَاطُ: الأرض المتسعة و بَسِیطُ الأرض: مبسوطه و قال تعالى: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ [الشورى/ 27] أی: لو وسّعه، وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ [البقرة/ 247] أی: سعة. قال بعضهم: بَسَطْتُهُ فی العلم هو أن انتفع هو به و نفع غیره، فصار له به بَسْطَةً، أی: جودا. و بَسْطُ الید: مدّها. قال عزّ و جلّ: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ [الکهف/ 18]، و بَسْطُ الکف یستعمل تارة للطلب نحو: کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ [الرعد/ 14]، و تارة للأخذ، نحو: وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ [الأنعام/ 93]، و تارة للصولة و الضرب. قال تعالى: وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ [الممتحنة/ 2]، و تارة للبذل و الإعطاء: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ [المائدة/ 64]. و البَسْطُ: الناقة تترک مع ولدها، کأنها المبسوط نحو: النّکث و النّقض فی معنى المنکوث و المنقوض، و قد أَبْسَطَ ناقَتَه، أی: ترکها مع ولدها.
[14] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الامتداد فی توسّع، و یقابله القبض، و مفهوم الامتداد یختلف باختلاف الممتدّ و ما یتعلّق الممتدّ الیه، من الفاعل و المفعول و المتعلّق، فَبَسْطُ المکان: اتّساعه. و بسط الید قد یکون للعطاء و البذل، و قد یکون للأخذ- بسط یده الیه، و بسط الفراش: نشره. و البسط فی الجسم: طوله و کماله و عظمه. و البسط فی العلم: التوسّع و الاحاطة فیه. و فی الوجه: بشره و فرحه. و فی اللسان: انطلاقه. و الْبَسِیطُ ما قلّ حدّه و لم یتقیّد بحدود الترکّب.
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا- 42/ 27. اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ- 13/ 26.أى یوسّعه على میزان العدل و التدبیر.
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ- 5/ 28. إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ- 5/ 11.أى مدّ الید الیه بالظلم و التجاوز.
وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ- 2/ 247. أى مطلق الامتداد الشامل بالتوسّع فی المعنویّات و المادیّات، العلم و الجسم.
وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ- 2/ 245.
فیستفاد من هذه الآیات الشریفة: أنّ مفهوم البسط فی مقابل القدر و القبض.
[15] . البَصْطُ، بالصّادِ، کَتَبَه بالحُمْرَة على أَنَّه مُسْتَدْرَکٌ به على الجَوْهَرِیّ، و لیس کذلِک، بل ذَکَرَ فی «ب س ط» ما نصّه: بَسَطَ الشیءَ: نَشَرَه، و بالصّادِ کَذلِک. فإِذَنْ کِتَابَتُه بالحُمْرَةِ محلُّ نَظَرٍ. و هو البَسْطُ، بل فی جَمِیعِ ما ذُکِرَ من مَعَانِیهِ فی السِّین یَجُوز فیه الصّاد، کما فی العُباب. و قُرِىءَ. وَ زادَهُ بَسْطَةً و بِمُصَیْطِرٍ بالصَّادِ و السِّینِ. و أَصْلُ صادِهِ سِینٌ قلِبَت مع الطّاءِ صاداً لقُرْبِ مَخَارِجِهَا، کما فی اللِّسانِ.
[16] . مصدر بسط یبسط باب نصر، أو اسم مصدر لفعل تبّسط أو انبسط، وزنه فعلة بفتح فسکون