1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (4. شان نزول)
شأن نزول
در شأن نزول این آیه غالب مفسران گفتهاند که این آیه درباره حاطب بن أبیبلتعة نازل شده است و حکایت از این قرار بود که زنی از کفار مکه به نام ساره که بشدت فقیر و نیازمند شده بود به مدینه آمد و بسیاری از مهاجران قریش که وی را میشناختند به وی کمک مالی کردند و قبل از اینکه به مکه برگردد حاطب بن ابیبلتعه سراغش آمد. نامهای به اهل مکّه نوشت و ده دینار به او داد که این نامه را مخفیانه به اهل مکه برساند و در نامه نوشته بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مردم دستور داده که آماده شوند که سراغ شما بیایند و مراقب باشید.
ساره به راه افتاد و جبرئیل بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نازل شد و جریان حاطب را به او خبر داد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) علیّبنابیطالب (علیه السلام) و زبیربنعوّام [و در برخی نقلها علاوه بر این دو: عمار و طلحه و مقداد و ابامرتد] را درپی ساره فرستاد و فرمود شما در منطقه منطقه باغستان خاخ به وی خواهید رسید و [طبق برخی نقلها فرمود: «اگر نامه را به شما داد، او را رها سازید و در غیر این صورت گردنش را بزنید».] آنها در همان منطقه به ساره رسیدند و گفتند: «نامهای که نوشته شده و همراه توست کجاست»؟ ساره به خدا قسم یاد کرد که نامهای با من نیست. کالاهایی که همراه او بود را تفتیش کردند و چیزی با او پیدا نکردند.
بقیه خواستند برگردند که علی ع فرمود: «بهخدا سوگند! نه ما دروغ گفتیم و نه به ما دروغ گفته شده». و شمشیرش را درآورد و گفت: «به خدا سوگند یاد میکنم آن را غلاف نمیکنم تا نوشته را بیرون بیاوری یا بر سر تو فرود آید»! [طبق برخی از نقلها: ساره گفت: «با این عهد و پیمان الهی که اگر نامه را به شما دادم مرا نکشید و دار نزنید و به مدینه برنگردانید». گفتند: «باشد»!] پس وی آن را از لای موهای بافتهشدهاش بیرون آورد، در نتیجه او را رها کردند. سپس بهسوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) برگشتند و نامه را به او دادند. [در برخی نقلها آ«ده که: دیدند در آن نوشته است: «از حاطببنابیبلتعه به اهل مکّه؛ محمّد (صلی الله علیه و آله) رهسپار شده و من نمیدانم شما را قصد کرده یا غیر شما را؛ پس برحذر باشید»!] رسول خدا (صلی الله علیه و آله) [شخصی را] بهسوی حاطب فرستاد [و او را احضار کرد] و او نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد. فرمود: «این نامه را میشناسی»؟! گفت: «بله»! فرمود: «پس چه چیز تو را بر این کار واداشت»؟ گفت: «سوگند به کسی که قرآن را بر تو نازل کرد! از زمانیکه مسلمان شدم کفر نورزیدم و از زمانیکه از آنها جدا شدهام، آنها را دوست نداشتهام و تاکنون در مواجهه با شما غل و غشی نورزیدهام. ولکن بقیه مهاجران هریک در مکّه کسی را دارد که مانع آزار خویشاوندانش شود، ولی من کسی را ندارم و نگران خانوادهام بودم؛ پس دوست داشتم نزد آنها نفوذ و قدرتی پیدا کنم و میدانستم که خداوند عذاب و کیفرش را بر آنها نازل میکند و نوشتهی من چیزی را از آنها دور نمیسازد».
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را تصدیق فرمود و معذور داشت و خداوند نازل فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالمَوَدَّةِ.
در بسیاری از نقل ها در ادامه این ماجرا آمده است که عمر بن خطاب برخاست و گفت: یا رسول الله! گردن این منافق را بزن! اما رسول الله ص فرمود: عمر! تو چه میدانی [که او منافق باشد]؟ تو از کجا میدانی که کسانی که در جنگ بدر شرکت کرده بودند مورد مغفرت خداوند واقع نشوند؟
این واقعه به صورت فوق در بسیاری از کتب تفسیری شیعه (مجمع البیان، ج9، ص404-405[1] و تفسیر فرات الکوفی، ص479-480[2]) و اهل سنت (مانند تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص297-300[3] و التحریر و التنویر، ج28، ص: 116[4]) و نیز کتب شأن نزول آنها (أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص441-443[5]) و نیز نقل شده است؛ و در تعلیقات این کتاب اخیر اشاره شده است که این واقعه در کتابهای بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی و نسائی و بیهقی آمده است[6].
فقط در میان روایات شیعه برخی بدین نکته اشاره کردهاند که شروع این اقدام از جانب کفار مکه بوده است؛ ابراهیم قمی مینویسد: «قریش ترسان بودند از اینکه پیغمبر به آنها یورش برد و نزد خاندان حاطب رفتند و از آنها خواستند که با نامهای از حاطب جویا شوند که آیا محمّد (صلی الله علیه و آله) قصد یورش به مکّه دارد؟ و او نوشت که؛ آری! و نامه را به زنی صفیّه نام داد و وی آن را در میان گیسوان خود نهاد و گذشت ... (تفسیر القمی، ج2، ص361-362[7])
هرچند برخی از مفسران معاصر به خاطر فراز پایانی آن در صحت این نقل تردید کردهاند، زیرا در برخی نقلها کلام پیامبر ص به گونهای نقل شده که گویی اهل بدر هرگناهی هم بکنند اشکالی ندارد (المیزان، ج19، ص234-239)؛ اما به نظر میرسد این اشکال لزوما وارد نباشد زیرا متن بسیاری از نقلها طوری است که به نظر میرسد مقصود اصلی پیامبر از آن تعبیر این است که منافق بودن وی و اینکه حتما باید مجازات شود را به خاطر حضورش در جنگ بدر نفی کند و با اشاره به سابقه حضور وی در جنگ بدر بر صداقت وی در توجیهاش مهر تایید بزند.)
[1] . نزلت فی حاطب بن أبی بلتعة و ذلک أن سارة مولاة أبی عمرو بن صیفی بن هشام أتت رسول الله ص من مکة إلی المدینة بعد بدر بسنتین فقال لها رسول الله ص أ مسلمة جئت قالت لا قال أ مهاجرة جئت قالت لا قال فما جاء بک قالت کنتم الأصل و العشیرة و الموالی و قد ذهب موالی و احتجت حاجة شدیدة فقدمت علیکم لتعطونی و تکسونی و تحملونی قال فأین أنت من شبان مکة و کانت مغنیة نائحة قالت ما طلب منی بعد وقعة بدر فحث رسول الله ص علیها بنی عبد المطلب فکسوها و حملوها و أعطوها نفقة و کان رسول الله ص یتجهز لفتح مکة فأتاها حاطب بن أبی بلتعة و کتب معها کتابا إلی أهل مکة و أعطاها عشرة دنانیر عن ابن عباس و عشرة دراهم عن مقاتل بن حیان و کساها بردا علی أن توصل الکتاب إلی أهل مکة و کتب فی الکتاب: من حاطب بن أبی بلتعة إلی أهل مکة أن رسول الله ص یریدکم فخذوا حذرکم فخرجت سارة و نزل جبرائیل فأخبر النبی ص بما فعل فبعث رسول الله ص علیا و عمارا و عمر و الزبیر و طلحة و المقداد بن الأسود و أبا مرثد و کانوا کلهم فرسانا و قال لهم انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعینة معها کتاب من حاطب إلی المشرکین فخذوه منها فخرجوا حتی أدرکوها فی ذلک المکان الذی ذکره رسول الله ص فقالوا لها أین الکتاب فحلفت بالله ما معها من کتاب فنحوها و فتشوا متاعها فلم یجدوا معها کتابا فهموا بالرجوع فقال علی (ع) و الله ما کذبنا و لا کذبنا و سل سیفه و قال لها أخرجی الکتاب و إلا و الله لأضربن عنقک فلما رأت الجد أخرجته من ذؤابتها قد أخبأته فی شعرها فرجعوا بالکتاب إلی رسول الله ص فأرسل إلی حاطب فأتاه فقال له هل تعرف الکتاب قال نعم قال فما حملک علی ما صنعت قال یا رسول الله و الله ما کفرت منذ أسلمت و لا غششتک منذ نصحتک و لا أحببتهم منذ فارقتهم و لکن لم یکن أحد من المهاجرین إلا و له بمکة من یمنع عشیرته و کنت عریرا فیهم أی غریبا و کان أهلی بین ظهرانیهم فخشیت علی أهلی فأردت أن أتخذ عندهم یدا و قد علمت أن الله ینزل بهم بأسه و أن کتابی لا یغنی عنهم شیئا فصدقه رسول الله ص و عذره فقام عمر بن الخطاب و قال دعنی یا رسول الله أضرب عنق هذا المنافق فقال رسول الله ص و ما یدریک یا عمر لعل الله اطلع علی أهل بدر فغفر لهم فقال لهم اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم
و روی البخاری و مسلم فی صحیحیهما عن عبد الله بن أبی رافع قال سمعت علیا (ع) یقول بعثنا رسول الله ص أنا و المقداد و الزبیر و قال انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعینة معها کتاب فخرجنا و ذکر نحوه
[2] . قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ [قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتٌ] مُعَنْعَناً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی قَوْلِهِ تَعَالَی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ قَالَ قَدِمَتْ سَارَةُ مَوْلَاةُ بَنِی هَاشِمٍ إِلَی الْمَدِینَةِ فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَالَتْ إِنِّی مَوْلَاتُکُمْ وَ قَدْ أَصَابَنِی جُهْدٌ وَ قَدْ أَتَیْتُکُمْ أَتَعَرَّضُ لِمَعْرُوفِکُمْ فَکُسِیَتْ وَ حُمِلَتْ وَ جُهِّزَتْ وَ عَمَدَهَا حَاطِبُ بْنُ أَبِی بَلْتَعَةَ أَخُو بَنِی أَسَدِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّی فَکَتَبَ مَعَهَا کِتَاباً إِلَی أَهْلِ مَکَّةَ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَمَرَ النَّاسَ أَنْ تُجَهَّزُوا وَ عَرَفَ حَاطِبٌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یُرِیدُ أَهْلَ مَکَّةَ فَکَتَبَ إِلَیْهِمْ یُحَذِّرُهُمْ وَ جَعَلَ لِسَارَةَ جُعْلًا عَلَی أَنْ تَکْتُمَ عَلَیْهِ وَ تُبَلِّغَ رِسَالَتَهُ فَفَعَلَتْ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ ع عَلَی نَبِیِّ اللَّهِ فَأَخْبَرَهُ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلَیْنِ مِنْ أَصْحَابِهِ فِی أَثَرِهَا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ [ع] وَ زُبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ وَ أَخْبَرَهُمَا خَبَرَ الصَّحِیفَةِ فَقَالَ إِنْ أَعْطَتْکُمَا الصَّحِیفَةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهَا وَ إِلَّا فَاضْرِبُوا عُنُقَهَا فَلَحِقَا سَارَةَ فَقَالا أَیْنَ الصَّحِیفَةُ الَّتِی کُتِبَتْ مَعَکِ یَا عَدُوَّةَ اللَّهِ فَحَلَفَتْ بِاللَّهِ مَا مَعَهَا کِتَابٌ فَفَتَّشَاهَا فَلَمْ یَجِدَا مَعَهَا شَیْئاً فَهَمَّا بِتَرْکِهَا ثُمَّ قَالَ أَحَدُهُمَا وَ اللَّهِ مَا کَذَبْنَا وَ لَا کُذِبْنَا فَسَلَّ سَیْفَهُ وَ قَالَ أَحْلِفُ بِاللَّهِ لَا أَغْمِدُهُ حَتَّی یخرجون [یُخْرِجِی] الْکِتَابَ أَوْ یَقَعَ فِی رَأْسِکِ فَزَعَمُوا أَنَّهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ [ع] قَالَتْ فَلِلَّهِ عَلَیْکُمَا الْمِیثَاقُ إِنْ أَعْطَیْتُکُمَا الْکِتَابَ لَا تَقْتُلَانِی وَ لَا تُصَلِّبَانِی وَ لَا تَرُدَّانِی إِلَی الْمَدِینَةِ قَالا نَعَمْ فَأَخْرَجَتْهُ مِنْ شَعْرِهَا فَخَلَّیَا سَبِیلَهَا ثُمَّ رَجَعَا إِلَی النَّبِیِّ ص فَأَعْطَیَاهُ الصَّحِیفَةَ فَإِذَا فِیهَا مِنْ حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ إِلَی أَهْلِ مَکَّةَ إِنَّ مُحَمَّداً قَدْ نَفَرَ فَإِنِّی لَا أَدْرِی إِیَّاکُمْ أرید [أَرَادَ] أَوْ غَیْرَکُمْ فَعَلَیْکُمْ بِالْحَذَرِ فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَیْهِ فَأَتَاهُ فَقَالَ تَعْرِفُ هَذَا الْکِتَابَ یَا حَاطِبُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا حَمَلَکَ عَلَیْهِ فَقَالَ أَمَا وَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مَا کَفَرْتُ مُنْذُ آمَنْتُ وَ لَا أَجَبْتُهُمْ [أَحْبَبْتُهُمْ] مُنْذُ فَارَقْتُهُمْ وَ لَکِنْ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِکَ إِلَّا وَ أَنَّ بِمَکَّةَ الَّذِی یَمْنَعُ عَشِیرَتَهُ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَتَّخِذَ عِنْدَهُمْ یَداً وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ یُنْزِلُ بِهِمْ بَأْسَهُ وَ نَقِمَتَهُ وَ أَنَّ کِتَابِی لَا یُغْنِی عَنْهُمْ شَیْئاً فَصَدَّقَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَذَّرَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ [تَعَالَی] یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ.
[3] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ و ذلک
أن النبی- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- أمر الناس بالجهاد و عسکر، و کتب حاطب بن أبی بلتعة إلی أهل مکة. إن محمدا قد عسکر، و ما أراه ألا یریدکم فخذوا حذرکم و أرسل بالکتاب مع سارة مولاة أبی عمرو بن صیفی بن هاشم و کانت قد جاءت من مکة إلی المدینة فأعطاها حاطب بن أبی بلتعة عشرة دنانیر علی أن تبلغ کتابه أهل مکة و جاء جبریل، فأخبر النبی- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- بأمر الکتاب، و أمر حاطب فبعث رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- علی بن أبی طالب- علیه السلام-، و الزبیر بن العوام، و قال لهما: إن أعطتکما الکتاب عفوا خلیا سبیلها، و إن أبت فاضربا عنقها. فسارا حتی أدرکا بالحجفة و سألاها عن الکتاب فخلفت، ما معها کتاب، و قالت: لأنا إلی خیرکم أفقر منی إلی غیر ذلک.
فابتحثاها، فلم یجدا معها شیئا، فقال الزبیر لعلی بن أبی طالب- رضی اللّه عنهما- ارجع بنا، فإنا لا نری معها شیئا. فقال علی: و اللّه لأضربن عنقها، و اللّه ما کذب رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- «و لا کذبنا» «1» فقال الزبیر:
صدقت اضرب عنقها. فسل علی سیفه، فلما عرفت الجد منهما أخذت علیهما المواثیق، أ إن أعطیتکما الکتاب لا تقتلانی، و لا تسبیانی، و لا تردانی إلی محمد- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم-، و لتخلیان سبیلی فأعطیاها المواثیق، فاستخرجت الصحیفة من ذؤابتها «و دفعتها» فخلیا سبیلها «و أقبلا» بالصحیفة فوضعاها فی یدی رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- «فقرأها». فأرسل إلی حاطب بن أبی بلتعة، فقال له: أتعرف هذا الکتاب؟ قال: نعم. قال: فما حملک علی أن تنذر بنا عدونا؟ قال حاطب اعف عنی عفا اللّه عنک، فو الذی أنزل علیک الکتاب ما کفرت منذ أسلمت «و لا کذبتک» «4» منذ صدقتک، و لا أبغضتک منذ أحببتک، و لا والیتهم منذ عادیتهم، و قد علمت أن کتابی لا ینفعهم و لا یضرک فأعذرنی، جعلنی اللّه فداک فإنه لیس من أصحابک أحد إلا و له بمکة من یمنع ماله و عشیرته غیری و کنت حلیفا و لست من أنفس القوم، و کان حلفائی قد هاجروا کلهم، و کنت کثیر المال و الضیعة بمکة فخفت المشرکین علی مالی فکتبت إلیهم لأتوسل إلیهم بها و أتخذها عندهم مودة لأدفع عن مالی، و قد علمت أن اللّه منزل بهم خزیه و نقمته و لیس کتابی یغنی عنهم شیئا، فعرف رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- أنه قد صدق فیما قال، فأنزل اللّه- تعالی- عظة للمؤمنین أن یعودوا لمثل صنیع حاطب بن أبی بلتعة، فقال- تعالی-: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ یعنی الصحیفة وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یعنی القرآن یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ من مکة وَ إِیَّاکُمْ قد أخرجوا من دیارکم یعنی من مکة أَنْ تُؤْمِنُوا یعنی بأن آمنتم بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی فلا تلقوا إلیهم بالمودة تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ یعنی بالصحیفة فیها النصیحة وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ یعنی بما أسررتم فی أنفسکم من المودة و الولایة وَ ما أَعْلَنْتُمْ لهم من الولایة وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ یعنی و من یسر بالمودة إلی الکفار فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ یقول فقد أخطأ قصد طریق الهدی، و فی حاطب نزلت هذه الآیة «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ...» إلی آخر الآیة.
حدّثنا عبد اللّه قال: حدّثنی أبی قال: حدّثنا الهذیل عن المسیب، عن الکلبی، عن أبی صالح، عن ابن عباس قال: أقبلت سارة مولاة أبی عمرو بن صیفی بن هاشم ابن عبد مناف من مکة إلی المدینة المنورة، و رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- یتجهز لفتح مکة فلما رآها رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- قال: مالک، یا سارة؟ أ مسلمة جئت؟ قالت: لا. قال: أ فمهاجرة جئت؟ قالت: لا.
قال: فما حاجتک؟ قالت: کنتم الأصل و الموالی و العشیرة و قد ذهب موالی، و قد احتجت حاجة شدیدة فقدمت علیکم لتکسونی و تنفقوا علی و تحملونی. فقال النبی- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم-: فأین أنت من شباب أهل مکة- و کانت امرأة مغنیة نائحة- فقالت: یا محمد، ما طلب أحد منهم شیئا منذ کانت وقعة بدر «قال» فحث علیها رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- بنی عبد المطلب و بنی هاشم فکسوها و أعطوها نفقة و حملوها، فلما أرادت الخروج إلی مکة أتاها حاطب ابن أبی بلتعة رجل من أهل الیمن حلیف للزبیر بن العوام فجعل لها جعلا علی أن تبلغ کتابه إلی آخر الحدیث
[4] . و اتفقوا علی أن الآیة الأولی نزلت فی شأن کتاب حاطب بن أبی بلتعة إلی المشرکین من أهل مکة. روی البخاری من طریق سفیان بن عیینة عن عمرو بن دینار یبلغ به إلی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قصة کتاب حاطب بن أبی بلتعة إلی أهل مکة ثم قال: قال عمرو بن دینار: نزلت فیه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ [الممتحنة: 1] قال سفیان: هذا فی حدیث الناس لا أدری الآیة فی الحدیث أو قول عمرو. حفظته من عمرو و ما ترکت منه حرفا اه.
و فی «صحیح مسلم» و لیس فی حدیث أبی بکر و زهیر (من الخمسة الذین روی عنهم مسلم یروون عن سفیان بن عیینة) ذکر الآیة. و جعلها إسحاق (أی ابن إبراهیم أحد من روی عنهم مسلم هذا الحدیث) فی روایته من تلاوة سفیان اه. و لم یتعرض مسلم لروایة عمرو الناقد و ابن أبی عمر عن سفیان فلعلهما لم یذکرا شیئا فی ذلک.
و اختلفوا فی أن کتابه إلیهم أ کان عند تجهز رسول اللّه صلی اللّه علیه [و آله] و سلم للحدیبیة و هو قول قتادة و درج علیه ابن عطیة و هو مقتضی روایة الحارث عن علی بن أبی طالب عند الطبری، قال: لما أراد النبیء صلی اللّه علیه [و آله] و سلم أن یأتی مکة أفشی فی الناس أنه یرید خیبر و أسرّ إلی ناس من أصحابه منهم حاطب بن أبی بلتعة أنه یرید مکة. فکتب حاطب إلی أهل مکة ... إلی آخره، فإنّ قوله: أفشی، أنه یرید خیبر یدل علی أن إرادته مکة إنما هی إرادة عمرة الحدیبیة لا غزو مکة لأن خیبر فتحت قبل فتح مکة. و یؤید هذا ما رواه الطبری أن المرأة التی أرسل معها حاطب کتابه کان مجیئها المدینة بعد غزوة بدر بسنتین:
و قال ابن عطیة: نزلت هذه السورة سنة ست.
و قال جماعة: کان کتاب حاطب إلی أهل مکة عند تجهّز رسول اللّه صلی اللّه علیه [و آله] و سلم لفتح مکة، و هو ظاهر صنیع جمهور أهل السّیر و صنیع البخاری فی کتاب المغازی من «صحیحه» فی ترتیبه للغزوات، و درج علیه معظم المفسرین.
و معظم الروایات لیس فیها تعیین ما قصده رسول اللّه صلی اللّه علیه [و آله] و سلم من تجهّزه إلی مکة أهو لأجل العمرة أم لأجل الفتح فإن کان الأصح الأول و هو الذی نختاره کانت السورة جمیعها نازلة فی مدة متقاربة فإن امتحان أم کلثوم بنت عقبة کان عقب صلح الحدیبیة، و یکون نزول السورة مرتبا علی ترتیب آیاتها و هو الأصل فی السور.
و علی القول الثانی یکون صدور السورة نازلا بعد آیات الامتحان و ما بعدها حتی قال بعضهم: إن أول السورة نزل بمکة بعد الفتح، و هذا قول غریب لا ینبغی التعویل علیه.
[5] . قوله عز و جل: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ .... الآیة [1].
«811»- قال جماعة المفسرین: نزلت فی حاطب بن أبی بَلْتَعَةَ، و ذلک: أن سَارَةَ مولاةَ أبی عمرو بن صیفی بن هاشم بن عبد مناف، أتت رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم من مکة إلى المدینة، و رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم یتجهز لفتح مکة، فقال لها: أ مسلمة جئت؟ قالت: لا، قال: فما جاء بک؟ قالت: أنتم [کنتم] الأهل و العشیرة و الموالی، و قد احتجت حاجة شدیدة فقدمت علیکم لتعطونی و تکسونی. قال لها: فأین أنتِ من شباب أهل مکة؟- و کانت مغنیة- قالت: ما طُلب منی شیء؟ بعد وقعة بدر. فحث رسولُ اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم بنی عبد المطلب و بنی المطلب على إعطائها، فکسوها و حملوها و أعطوها. فأتاها حاطب بن أبی بلتعة، و کتب معها إلى أهل مکة و أعطاها عشرة دنانیر على أن توصل [الکتاب] إلى أهل مکة، و کتب فی الکتاب: من حاطب إلى أهل مکة: إن رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم یریدکم، فخذوا حِذْرَکُم. فخرجت سارة، و نزل جبریل علیه السلام، فأخبر النبی صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم بما فعل حاطب. فبعث رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم علیاً و عماراً و الزّبَیر و طلْحة و المِقْدَاد بن الأسْوَد و أبا مَرْثَد. و کانوا کلُّهم فرساناً، و قال لهم: انطلقُوا حتى تأتُوا رَوْضَة خَاخ، فإن بها ظعینةً معها کتابٌ من حاطبٍ إلى المشرکین فخذوه، و خلَّوا سبیلَها، فإن لم تدفعه إلیکم فاضربوا عنقها. فخرجوا حتى أدرکوها فی ذلک المکان، فقالوا لها: أین الکتابُ؟ فحلفتْ باللَّه ما معها [من] کتاب. ففتشوا متاعها، فلم یجدوا معها کتاباً. فهَمُّوا بالرجوع، فقال علی: و اللَّه ما کَذَبَنا، و لا کَذَّبْنا و سلَّ سیفَه و قال: أخرجی الکتابَ، و إلا و اللَّه لُأجَرِّدَنَّک و لأضرِبَنَّ عنقَک. فلما رأت الجِدَّ أخرجتْه من ذُؤابتها، و کانت قد خبأتْه فی شعرها، فخلُّوا سبیلها، و رجعوا بالکتاب إلى رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم، فأرسل رسولُ اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم إلى حاطب، فأتاه فقال له: هل تعرفُ الکتابَ؟ قال: نعم فقال: فما حملک على ما صنعتَ؟ فقال: یا رسول اللَّه، و اللَّه ما کفرتُ منذ أسلمتُ، و لا غششتُک منذ نصَحْتُک، و لا أحببتهم منذ فارقتهم، و لکن: لم یکن أحدٌ من المهاجرین إلا و له بمکةَ مَنْ یمنعُ عشیرتَه، و کنتُ غریباً فیهم، و کان أهلی بین ظَهْرَانِیهِمْ، فخشیتُ على أهلی، فأردت أن أتخذ عندهم یداً، و قد علمتُ أن اللَّه یُنزلُ بهم بأسَه، و [أن] کتابی لا یغنی عنهم شیئاً. فصدَّقه رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم و عذَرَه. فنزلت هذه السورة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ فقام عمر بن الخطاب فقال: دعنی یا رسول اللَّه أضرب عنق هذا المنافق، فقال رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم: و ما یدریک یا عمر، لعل اللَّه قد اطلع على أهل بدر فقال لهم: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم.
«812»- أخبرنا أبو بکر أحمد بن الحسن بن عمرو أخبرنا محمد بن یعقوب، أخبرنا الربیع حدَّثنا الشافعی، أخبرنا سفیان بن عیینة، عن عمرو بن دینار، عن الحسن بن محمد [بن علی] عن عُبَیْد اللَّه بن أبی رافع، قال: سمعت علیاً یقول: بعثنا رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم: أنا و الزبیر، و المقداد [بن الأسود] قال: انطلقوا حتى تأتوا رَوْضَة خَاخ فإن بها ظعینة معها کتاب. [فخرجنا تَعَادَى بنا خیلُنا، فإذا نحن بِظَعِینَةٍ، فقلنا: أخرجی الکتاب. فقالت: ما معی کتابٌ]. فقلنا لها: لتُخْرِجن الکتابَ، أو لنُلْقِیَنَّ الثیابَ. فأخرجته من عِقَاصِها، فأتینا به رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم، فإذا فیه: مِنْ حاطب بن أبی بَلْتَعَةَ إلى أناس من المشرکین ممن [کان] بمکة، یُخبِرُ ببعض أمرِ النبی صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم، فقال: ما هذا یا حاطبُ؟ فقال: لا تَعجَلْ علیَّ، إنی کنت امرأً مُلْصَقاً فی قریش، و لم أکن من أنفُسِها، و کان مَنْ معک من المهاجرین لهم قَرَاباتٌ یَحمُون بها قَرَاباتِهم، و لم یکن لی بمکة قرابةٌ، فأحببتُ إذ فاتنی ذلک أن أتخذ عندهم یداً، و اللَّه ما فعلتُه شاکاً فی دِینی، و لا رضاً بالکفر بعد الإسلام. فقال رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم: إنه قد صدق. فقال عمر: دعنی یا رسول اللَّه أضربْ عنقَ هذا المنافقِ. فقال: إنه قد شهد بدراً، و ما یُدْرِیکَ لعلَّ اللَّه اطَّلع على أهل بدر فقال: اعمَلُوا ما شئتم فقد غَفَرْتُ لکم. و نزلت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ الآیة.
[6] . رواه البخاری عن الحُمَیْدی.
و رواه مسلم عن أبی بکر بن أبی شَیْبَة، و جماعةٍ، کلُّهم عن سفیان
أخرجه البخاری فی الجهاد (3007) و فی المغازی (4274) و فی التفسیر (4890).
و أخرجه مسلم فی فضائل الصحابة (161/ 2494) ص 1941.
و أخرجه أبو داود فی الجهاد (2650) و الترمذی فی التفسیر (3305) و قال: حسن صحیح، و أخرجه النسائی فی التفسیر (605)، و البیهقی فی السنن (9/ 146) و زاد السیوطی نسبته فی الدر (6/ 202) لأحمد و الحمیدی و عبد بن حمید و أبی عوانة و ابن حبان و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و البیهقی و أبی نعیم کلاهما فی الدلائل، و الحدیث عند أحمد (1/ 79) من طریق عبید اللَّه بن أبی رافع به. [.....]
[7] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا- لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ- تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ نَزَلَتْ فِی حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ، وَ لَفْظُ الْآیَةِ عَامٌّ وَ مَعْنَاهُ خَاصٌّ، وَ کَانَ سَبَبُ ذَلِکَ
أَنَّ حَاطِبَ بْنَ أَبِی بَلْتَعَةَ کَانَ قَدْ أَسْلَمَ- وَ هَاجَرَ إِلَی الْمَدِینَةِ وَ کَانَ عِیَالُهُ بِمَکَّةَ وَ کَانَتْ قُرَیْشٌ تَخَافُ أَنْ یَغْزُوَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَصَارُوا إِلَی عِیَالِ حَاطِبٍ وَ سَأَلُوهُمْ أَنْ یَکْتُبُوا إِلَی حَاطِبٍ یَسْأَلُوهُ عَنْ خَبَرِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هَلْ یُرِیدُ أَنْ یَغْزُوَ مَکَّةَ فَکَتَبُوا إِلَی حَاطِبٍ یَسْأَلُونَ عَنْ ذَلِکَ- فَکَتَبَ إِلَیْهِمْ حَاطِبٌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یُرِیدُ ذَلِکَ، وَ دَفَعَ الْکِتَابَ إِلَی امْرَأَةٍ تُسَمَّی صَفِیَّةَ، فَوَضَعَتْهُ فِی قَرْنِهَا وَ مَرَّتْ، فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ ع عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَهُ بِذَلِکَ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ الزُّبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ فِی طَلَبِهَا فَلَحِقُوهَا، فَقَالَ لَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع: أَیْنَ الْکِتَابُ فَقَالَتْ: مَا مَعِی، فَفَتَّشُوهَا فَلَمْ یَجِدُوا مَعَهَا شَیْئاً، فَقَالَ الزُّبَیْرُ: مَا نَرَی مَعَهَا شَیْئاً- فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: وَ اللَّهِ مَا کَذَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَا کَذَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَی جَبْرَئِیلَ ع وَ لَا کَذَبَ جَبْرَئِیلُ عَلَی اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ- وَ اللَّهِ لَتُظْهِرِنَّ لِیَ الْکِتَابَ- أَوْ لَأُورِدَنَّ رَأْسَکِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَتْ تَنَحَّیَا حَتَّی أُخْرِجَهُ- فَأَخْرَجَتِ الْکِتَابَ مِنْ قَرْنِهَا- فَأَخَذَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ جَاءَ بِهِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
یَا حَاطِبُ! مَا هَذَا فَقَالَ حَاطِبٌ وَ اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا نَافَقْتُ- وَ لَا غَیَّرْتُ وَ لَا بَدَّلْتُ وَ إِنِّی أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- وَ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَقّاً- وَ لَکِنْ أَهْلِی وَ عِیَالِی کَتَبُوا إِلَیَّ بِحُسْنِ صَنِیعِ قُرَیْشٍ إِلَیْهِمْ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُجَازِیَ قُرَیْشاً بِحُسْنِ مُعَاشَرَتِهِمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ- تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ إِلَی قَوْلِهِ لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَة