1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (3. ادامه نکات ادبی)
ابْتِغاءَ
قبلا در مورد ماده «بغی» بیان شد که برخی بر این باورند که این ماده در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی در معنای «طلب کردن» و «درصدد برآمدن»؛ چنانکه گفته میشود «بغیت الشیء» به معنای آن است که آن چیز را طلب کردم و درصددش برآمدم؛ ویا وقتی گفته میشود «ما ینبغی لک أن تفعل کذا» یعنی سزاوار تو نیست که چنین کاری کنی؛ یعنی نباید در طلب آن کار برآیی. و دیگری به معنای نوعی «فساد» [= تجاوز] چنانکه وقتی زخم و جراحت رو به فساد بگذارد میگویند «بغی الجرح» و مصادیق دیگر این معنا هم از همین تعبیر برآمده است.
اما دیگران بر این باورند که معنای اصلی همان طلب کردن است، اما طلب کردنی شدید که بیش از حد متعارف باشد:
- این مطلب را راغب چنین توضیح داده که اصل این ماده به معنای درصدد تجاوز و خارج شدن از حالت معمولی برآمدن است، خواه این خارج شدن حاصل شود یا خیر؛ وتعبیر «بَغَیتُ الشیء» نه صرف طلب کردن، بلکه طلب کردن چیزی است بیش از آنچه لازم است. که اگر این خروج از حالت عدل به احسان باشد، خوب و ممدوح است؛ و اگر خروج از حق به باطل باشد، مذموم و به معنای تجاوز است؛ و به کار رفتن تعبیر «بغیر الحق» در آیه «یبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ» (یونس/23؛ شوری/22) را شاهد بر این آوردهاند که خود «بَغی» لزوما بار منفی ندارد، و بغی بناحق است که مذموم است.
- مرحوم مصطفوی هم چنین توضیح داده که اصل این ماده تنها دلالت بر «طلب شدید و اراده اکید» دارد و تنها در صورتی که حرف «علی» بدان ضمیمه شود (فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً، نساء/34؛ إِنَّما بَغْیکُمْ عَلی أَنْفُسِکُمْ، یونس/23؛ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِی عَلَیهِ لَینْصُرَنَّهُ اللهُ، حج/60؛ إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیهِمْ، قصص/76؛ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَینَنا بِالْحَق، ص/22؛ إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیبْغی بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ، ص/24؛ فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللهِ، حجرات/9) و یا در موارد منع و تحریم به کار رفته باشد (إِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْی بِغَیرِ الْحَقِّ، اعراف/33؛ ینْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْی، نحل/90) ویا هر گونه قرینه لفظی یا مقامی دیگری در کلام باشد (مثلا: َ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً، یونس/90؛ وَ الَّذینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْی هُمْ ینْتَصِرُونَ، شوری/39؛ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ، جاثیه/17؛ِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بقره/173 و انعام/145 و نحل/115)، دلالت بر تعدی و تجاوز از حد میکند؛ و اگر خالی از هر قرینهای باشد به معنای هرگونه طلب شدید است: «وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ ... وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ» (قصص/77) «قالُوا یا أَبانا ما نَبْغی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَینا» (یوسف/65) «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» (اسراء/66).
این ماده اگرچه ظاهرا به خودی خود دلالتی بر معنای مذموم یا ممدوح ندارد؛ اما:
وقتی به صورت ثلاثی مجرد میآید، غالبا با بار منفی و به معنای تجاوز کردن است؛ ... اما وقتی به ابواب ثلاثی مزید میرود (باب افتعال و انفعال) بار منفی خود را از دست میرود و براحتی هم برای طلبکردنها ممدوح (ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ، بقره/265)؛ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللهِ، بقره/272) و هم برای طلب کردنهای مذموم (فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ، آل عمران/7) و هم طلبکردنهایی که حکم اخلاقی ندارند و از این جهت خنثی هستند (مِمَّا یوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُه، رعد/17؛ وَ الَّذینَ یبْتَغُونَ الْکِتابَ[50] مِمَّا مَلَکَتْ أَیمانُکُمْ، نور/33؛ وَ مَنِ ابْتَغَیتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَیکَ، احزاب/51؛ أَنْ تَبْتَغِی نَفَقاً فِی الْأَرْضِ، انعام/35؛ وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ؛ نساء/104) به کار میرود.
راغب به این نکته که «بغی» غالبا در معنای مذموم به کار میرود؛ ولی بار معنایی مثبت یا منفی ابتغاء کاملا ناظر به متعلقش است، اشاره کرده، و گفته ابتغاء در باب افتعال دلالت بر کوشش و اجتهاد در طلب میکند. در واقع، معنای شدت را نه ناشی از خود لفظ، بلکه صرفا وقتی به باب افتعال وارد شود در آن دخیل دانسته است؛ اما مرحوم مصطفوی که معنای شدت را در اصل این ماده دخیل میداند، بر این باور است که چون باب افتعال دلالت بر مطاوعه و پذیرش درونی دارد، پس ابتغاء در جایی به کار میرود که این طلب شدید از روی اراده و رغبت و پذیرش درونی شخص باشد.
و در مورد تفاوت ورود این ماده در باب افتعال با باب انفعال (ینبغی) هم وی معتقد است که این باب دلالت بر انفعال و منفعل بودن و اثر پذیرفتن دارد و در جایی است که کار برعهده شخص مقابل تحمیل و لازم میشود؛ نه اینکه صرفا خودش با میل و رغبت درصدد آن برآید و از این رو، در فارسی به «سزاوار است» ترجمه میشود. راغب هم توضیح داده که این حالت دو صورت دارد: گاهی به صورتی است که آن فاعل برای انجام فعل مسخر است (ارادهای از خود ندارد و این امکان برایش نیست که از آن تخلف کند) مثلا میگویند: « النارُ ینْبَغِی أن تحرق الثوب: آتش سزاوار است که لباس را بسوزاند» که ظاهرا آیه «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغِی لَهُ» (یس/69) در این معناست؛ و گاهی از باب درخواست از اهلیت و شایستگیای است که در خود او هست، مثلا میگویند «فلانٌ ینْبَغِی أن یعطی لکرمه: فلانی با توجه به بزرگواریاش سزاوار است که ببخشد» که آیه «وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا ینْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» (ص/35) ظاهرا در این معناست.
جلسه 962 https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/
مَرْضاتی
قبلا بیان شد که اگرچه افعال ماضی و مضارع این ماده به صورت «رضی یرضی» می باشد اما عموم اهل لغت ماده اصلی این کلمه را «رضو» - و نه «رضی» - دانستهاند به قرینه کلمه «رضوان»؛ و در هر صورت، این ماده نقطه مقابل «سخط» (خشم گرفتن و ناراحت شدن) است. و از این جهت شاید بتوان آن را معادل خشنودی دانست و برخی توضیح داده اند که «فرح» به معنای مطلق سرور و خشنودی است؛ اما «رضایت» به معنای موافقت میل است با آنچه جریان می یابد و شخص با آن مواجه می شود. که این هم در مورد خداوند نسبت به بنده مصداق دارد (که معنایش این است که بنده را در حالتی ببیند که همواره به اوامر الهی عمل می کند) و هم در مورد بنده نسبت به خداوند (که آنچه خداوند برایش مقدر کرده را ناخوش ندارد): «رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (مائده/119؛ توبه/100؛ مجادله/29) ...
«مرضاة» هم مصدر میمی است که حرف «ة» به آن اضافه شده و دلالت بر رضایت دائمی دارد: «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» (بقره/247 و 265؛ نساء/114) «تَبْتَغی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ» (تحریم/1) ...
جلسه 845 http://yekaye.ir/ale-imran-3-174-2/
إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی سَبیلی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی
جواب جمله شرطیه را محذوف دانستهاند که مطالب قبلی بر آن دلالت دارد و در اصل این طور بوده است: « إن کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی فلا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء» و درباره منصوب بودن کلمات جهاد و ابتغاء چند وجه مطرح شده است:
الف. مفعول له است برای خرجتم؛ یعنی خرجتم لاجل جهادی ...
ب. مصدری است که در موضع حال قرار گرفته است؛ یعنی خرجتم مجاهدین فی سبیلی مبتغین مرضاتی.
مجمع البیان، ج9، ص404[42]؛ البحر المحیط، ج10، ص153[43]
تُسِرُّونَ
قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که اصل ماده «سرر» در معنای مخفی کردن و آن بُعد «خالصِ» از هر چیزی به کار میرود و «سرور» به معنای خوشحالی نیز از این جهت سرور گفتهاند که شخص مسرور خالی از حزن و وضعیت نامطلوب است. به تعبیر دیگر، اصل معنا همان «مخفی کردن» است؛ آنگاه معنای «خالص» یا از این باب به کار رفته که «خالصِ» هر چیزی همان حقیقت باطنی و اصلی آن چیز است که از تطورات ظاهری مصون میباشد و مخفی و دور از دسترس است و «سرور» هم انبساط خاطر باطنی شخص میباشد؛ و یا اینکه به نحو استعارهای برای «خالص» به کار رفته چنانکه میگویند فلانی «سرّ» قوم خویش است [یعنی کاملا خالصانه خود را وقف آنها کرده چنانکه اسرارشان را با او در میان میگذارند] و به همین ترتیب، «سرور» را نیز از این جهت سرور گفتهاند که شادمانیای در درون انسان است و انسان در خود آن را میپوشاند. و «مسرور» اسم مفعول است یعنی «کسی که خوشحال شده، شادمان» (وَ یَنْقَلِبُ إِلی أَهْلِهِ مَسْرُوراً ... إِنَّهُ کانَ فی أَهْلِهِ مَسْرُوراً؛ انشقاق/9 -13)
ما برخی با توجه به حروف اصلی این کلمه و تنوع کاربردهای این ماده بر این باورند که اصل این ماده به معنای فرو رفتن به عمق است که با امتداد و دقت همراه باشد، چنانکه به خط داخل کف دست و صورت و یشانی «سُرّ» (أسرار) گویند، و یا قسمت عمیق حوض که آب در آن جمع میشود و نیز به سوراخ قنات که آب در آن جاری می گردد «سِرّه» گویند؛ و «سِرّ وادی» به وسط یک صحرا گویند که فرورفتهترین مکان آن است و چون آب به آن سمت میرود مرغوبترین قسمت آن حساب میشود. با این ملاحظه سّری که باید مخفی بماند از این جهت است که گویی در عمق شخص مخفی شده است؛ و «سرور» به معنای شادمانی هم چون در سینه پخش میشود و گشایشی است در باطن نفس امتداد مییابد.
در هر صورت، «سِرّ» به معنای «راز» و مطلبی است که انسان آن را پوشیده میدارد (یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی؛ طه/7) که جمع آن «أسرار» است (آیه 26 سوره محمد که در قرائت حفص (و اغلب قرائات اهل کوفه) به صورت «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ» قرائت میشود در بقیه قرائات به صورت «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَسْرارَهُمْ» قرائت شده است؛ مجمعالبیان، ج9، ص159) و «سریرة» نیز به همان معنای «سِرّ» است که جمعِ آن «سرائر» میشود: «یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ» (طارق/9)
بدین ترتیب نقطه مقابل «سِرّ» ، «علانیة: امر آشکار» است (یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ، بقره/77؛ ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً، نوح/9) و البته چون «سرّاء» از «سرور» گرفته شده و به معنای «خوشی» به کار میرود نقطه مقابل آن «ضرّاء: سختی و وضعیت پر از ضرر» میباشد: «الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ» (آلعمران/134)
تفاوت «سرّ» با «خفاء» و «مخفی کردن» میتواند این باشد که «سر» فقط در اموری که از عرصه حواس مخفی است به کار میرود؛ اما «خفا» هرگونه پنهان کردنی است و یا اینکه مخفی کردن حتما در برابر کس خاصی مد نظر است ولو که خود شیء اقتضای مخفی بودن نداشته باشد؛ اما در «سّر» خود شیء اقتضای مخفی بودن دارد.
و تفاوتش با ماده «کنن» (أَکْنَنْتُمْ فی أَنْفُسِکُم، بقره/235؛ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ، نمل/69) آن است که «اکنان» سِرّ را حفظ و صیانت کردن و به هیچ عنوان افشا نکردن است.
از ابوعبیده نقل شده که ظاهرا وی ماده «سرر» را از موادی که بر دو معنای متضاد هم دلالت میکنند قلمداد میکرده (مانند «قسط» که هم در معنای عدل به کار میرود و هم در معنای ظلم) و میگفته است که این ماده هم بر «مخفی کردن» و هم بر «آشکار کردن» دلالت دارد و به آیه «وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ» (یونس/54) استشهاد مینموده است؛ اما عموم اهل لغت بر او خرده گرفتهاند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص984) و مثلا فراء تفسیر وی از این آیه را خطا میدانسته و خود فراء این آیه را بدین معنا دانسته که رهبران گمراهی هنگامی که عذاب را دیدند پشیمانی خود را از زیردستانشان مخفی کردند. در مقابل هر دوی اینها راغب اصفهانی در حالی که اصرار دارد که «سرّ» به همان معنای مخفی کردن (و نه اظهار نمودن) است، توضیح داده که اساسا وقتی ماده «سرّ» به باب افعال میرود به معنای «در میان گذاشتن سرّ با دیگری» است چنانکه این مطلب در آیه «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً» (تحریم/3) کاملا واضح است [و یا در تعبیر «وَ أَسَرُّوا النَّجْوی» طه/62 و انبیاء/3] و از آنجا که سرّی را با کسی در میان نهادن، مستلزم آشکار کردن آن سرّ نزد آن شخص است، از این جهت معنای اظهار کردن در آن پیدا میشود؛ چنانکه در آیه «تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» (ممتحنة/1) به معنای آن است که این منافقان اهل کتاب را از آن مودتی که مخفیانه نسبت به آنان دارند مطلع کردند و در واقع مودت مخفیانهشان نسبت به آنان را برای خود آنان اظهار نمودند. و موید نظر ایشان - که در همین «أسرّ» نیز معنای اصلی «مخفی کردن» است - آن است که کاربردِ عبارت «أسَرَّ فی نفسه» به معنای «در درون خود مخفی کردن» میباشد (فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ، مائده/52؛ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فی نَفْسِه، یوسف/77؛ تُسِرُّونَ إِلَیهِم بِالْمَوَدَّة؛ ممتحنه/1)
جلسه 826 http://yekaye.ir/ya-seen-36-76/
به لحاظ نحوی جمله «تسرون» را چند گونه می توان تحلیل کرد:
الف. جمله استینافیه است و مقصود این است که که شما مخفی میکنید در حالی که می دانستید که من هم به امور مخفی علم دارم و هم به امور آشکار و رسول هم بر این کار شما مطلع شد پس این کارتان هیچ فایدهای ندارد.
ب. از ابن عطیه نقل شده که «بدل» از «تلقون» است؛ که ابوحیان توضیح میدهد که در این صورت بدل اشتمال است؛ چون القا دو گونه آشکار و مخفی دارد.
ج. میتواند خبر برای مبتدای محذوف باشد که تقدیر کلام این بوده: «انتم تسرون ...» (البحر المحیط، ج10، ص153[44]).
وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ
ضمیر «ه» میتواند:
الف. به مصدر مؤوّل از فعل «تسرون» برگردد یعنی «من یفعل الاسرار».
ب. به مصدر مؤوّل از فعل «تتخذوا» برگردد؛ یعنی «من یفعل الاتخاذ ...» (البحر المحیط، ج10، ص153[56]).
ج. به مصدر مؤوّل از فعل «تلقون» برگردد، یعنی «من یفعل القاء» (مفاتیح الغیب، ج29، ص517[57]).
ضَلَّ
قبلا بیان شد که ماده «ضلل» در اصل به معنای گم شدن و ضایع شدن و اینکه چیزی در غیرمسیری که سزاوارش است قرار بگیرد، چنانکه برای مردهای که دفن میشود ویا شیری که در آب مستهلک میشود تعبیر «أُضِلّ المیّتُ» و «ضَلَّ اللّبَنُ فی الماء» به کار میرود. در واقع، «ضَلَال» به معنای عدول و خارج شدن از راه مستقیم (مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ انعام/39)، و ره به مقصود نیافتن، و نقطه مقابل هدایت است (فَمَنِ اهْتَدی فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها؛ إسراء/15) و به هر گونه منحرف شدن از راه گفته میشود خواه عمدی باشد یا سهوی، کوچک باشد یا بزرگ.
این تعبیری است که در قرآن کریم نهتنها در مورد کافران و منحرفان، بلکه گاه در مورد انبیاء و اولیاء - بویژه از زبان مخالفانشان - به کار رفته است؛ برخی همچون راغب وجهش را این دانستهاند که چون بر هرگونه بیرون رفتن از راه، و نه لزوما گناه، اطلاق میگردد، بدین مناسبت در مورد ایشان به کار رفته و برخی همچون مرحوم مصطفوی مساله را این گونه توضیح دادهاند که این سخن، از منظر آن افرادی گفته شده که اینان را در مسیر خود نمی دیدند و از منظر آنان، این پیامبران از راه مورد نظر آنان منحرف شدهاند.
این ماده به نحو ثلاثی مجرد، در معنای لازم (گمراه شدن) به کار میرود (إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ؛ ص/26) و برای معنای متعدی (گمراه کردن) به باب افعال (قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثیراً؛ مائده/77) و تفعیل میرود (أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ، فیل/2؛ یعنی آیا کید آنان را در وضعیت باطل و مایه گمراه کردن خودشان قرار نداد؟) که تقابل این دو معنا به خوبی در این آیه منعکس شده است: «أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبیلَ» (فرقان/17) ...
این ماده به مناسبت - و چهبسا به نحو استعاری - در معانی دیگری هم به کار میرود؛ چنانکه گفتهاند در آیه «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسی» (طه/52)، «ضلّ» به معنی غافل شدن است (هیچ چیز از او گم نمیشود یعنی پروردگارم از چیزی غافل نمیشود).
جلسه 771 https://yekaye.ir/ya-seen-36-24/
سَواءَ
قبلا بیان شد که ماده «سوی» در اصل دلالت بر استقامت و اعتدال بین دو چیز میکند و از این ماده، مشتقات متعددی در قرآن کریم به کار رفته است. هم کلمه «مساوی» و «متساوی» معروف است (به معنای برابری و هماندازه بودن)؛ که در قرآن به صورت فعل (ساوی، کهف/96) و نیز به صورت مصدر (سواء، آلعمران/64) به کار رفته است؛ و هم کلمه «استوی» در قرآن زیاد به کار رفته، که این دومی در حالت عادی در همان معنای برابری به کار رفته «لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ» (التوبة/ 19)، اما وقتی با حرف «علی» متعدی شود به معنای استیلاء، تسلط و اشراف پیدا کردن است مانند «الرحمن علی العرش استوی» (طه/5) (که گفته شده استفاده کلمه «استوی» در معنای «استیلاء»، بدین جهت است که نسبت همه آنچه تحت سیطره اوست، با او یکسان است).
کلمه «تسویه» نیز به معنای برابر و یکسان قرار دادن اجزای یک شیء و درواقع، طراحی حکیمانه و نظاممند و متعادل یک مخلوق است.
جلسه 134 http://yekaye.ir/ash-shams-091-07/
درباره منصوب بودن «سواء» متناسب با لازم یا متعدی دانستن فعل «ضلّ» دست کم دو وجه قابل ذکر است:
الف. اگر ضلّ متعدی است مفعول آن باشد.
ب. اگر «ضل» لازم است، ظرف باشد ((البحر المحیط، ج10، ص153[58]).