1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (2. نکات ادبی)
نکات ادبی
أَنْ تُؤْمِنُوا
عبارت «أَنْ تُؤْمِنُوا» مفعول لاجله است یعنی شما را اخراج میکنند به خاطر ایمانتان یا به خاطر ناراحتی از ایمانتان (البحر المحیط، ج10، ص153[1]).
وَ قَدْ کَفَرُوا ...
جمله «قد کفروا ...» حال است که میتواند حال باشد برای «عدو» یا برای ضمیر «هم» در «تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ» (مجمع البیان، ج9، ص404[2]؛ البحر المحیط، ج10، ص152-153[3]).
عَدُوِّی / عَدُوَّکُمْ
در خصوص ماده «عدو»[4]، صرف نظر از حسن جبل که اصرار وی بر اینکه معنای کلمه را از دل معانیای که برای تک تک حروف آن باور دارد استخراج کند وی را به تکلف فراوانی در خصوص این ماده انداخته است[5]، تقریبا عموم اهل لغت اتفاق نظر دارند که این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه تجاوز از حد؛ مثلا خلیل میگوید فعل «عَدَا یَعْدُو عَدْواً و عُدُوّاً» به معنای تعدی در امر است یعنی تجاوز از حدی که باید بدان حد بسنده شود، و حتی تعبیر «ما عدا» یا «عدا» را هم که برای استثنا کردن میآید (مانند: «ما رأیت أحدا ما عَدَا زیدا» یا «ما رأیت أحدا عَدَا زید») بدین معنا میداند که این مستثنی منه از آن امر مورد استثناء تجاوز و عبور کرده است (کتاب العین، ج2، ص213[6])؛ یا ابن فارس نیر تاکید میکند همه کاربردهای این ماده به همین معنای تجاوز و گذر کردن از حد خود و پیشی گرفتن در جایی که سزاوار است بدانجا بسنده شود دلالت دارد (معجم المقاییس اللغة، ج4، ص249[7]). و راغب توضیح میدهد که «عَدْو» تجاوز و نقطه مقابل التیام یافتن است، که گاهی در دل است که همان عداوت و دشمنی میشود، و گاهی در راه رفتن است که «عَدْو» (دویدن) میباشد و و گاهی به خاطر اجزای آن محل است چنانکه به مکانی که پستی و بلندی داشته باشد و اجزایش متلائم نباشند ذوعداء گفته میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص553[8]) و مرحوم مصطفوی هم اصل معنای این ماده را تجاوز به حقوق دیگران میداند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص75[9]). عسگری نیز با اینکه با توجه به کاربرد این ماده به صورت «عُدوَة» در خصوص لبه و حاشیه یک سرزمین (إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی؛ أنفال/42)، یک نحوه میل و انحراف یا دور شدن از جای اصلی را در این ماده پررنگ میکند اما این را هم به همان معنای تجاوز مرتبط میکند و توضیح میدهد گویی کسی که تجاوز میکند گویی از حد وسط خویش دور میشود (الفروق فی اللغة، ص124[10]) گویی کسی که تعدی میکند، به سمت لبه حق خود میرود و از آن گذر میکند. لازم به ذکر است که کلمه «العُدْوَة» در این آیه به صورت «العِدْوَة» (با ع مکسور) نیز قرائت شده است (کتاب العین، ج2، ص216)[11]؛ هرچند مرحوم مصطفوی این کلمه «عدوة» را هم به همان معنای دشمنی و تعدی برمیگرداند و بر این باور است که این کلمه بر وزن «فُعلَة» به معنای «ما یفعل به» است و در این آیه هم مراد از آن نقطهای است که تعدی و عداوت و حمله علیه دشمن از آن نقطه آغاز میشود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص79[12]).
فعل ثلاثی مجرد این ماده به صورت «عَدَا یَعْدُو» میباشد: «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (کهف/28) یا «قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ» (نساء/154) یا «الْقَرْیَةِ الَّتی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْت» (اعراف/163)، و مصدر ثلاثی مجرد رایج آن به دو صورت «عَدْواً» (فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ، انعام/108؛ وَ جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً، یونس/90) و «عُدُوّاً» میباشد، که این دومی در قرائتی از همین آیه 108 سوره انعام به کار رفته است به صورت: «فَیَسُبُّوا اللَّهَ عُدُوّاً بِغَیْرِ عِلْمٍ» (کتاب العین، ج2، ص213[13]). و البته دیگران تذکر دادهاند که «عدوان» [فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمینَ، بقره/193؛ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ، قصص/28] و «عَداء» (تهذیب اللغة، ج3، ص69[14]؛ المحیط فی اللغة، ج2، ص122[15]) و «عَداوة» (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا؛ مائده/82) (شمس العلوم، ج7، ص4411[16]) نیز مصدرهای دیگر برای فعل ثلاثی مجرد این ماده است.
این ماده هم در مورد امور قلبی و درونی - مانند «عداوت» به معنای دشمنی: «بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاء» (ممتحنه/4) و هم در مورد امور ظاهری و مادی (مانند «عَدْو» به معنای تندتر از معمول راه رفتن، دویدن) به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص554). به این ترتیب «عادی» هم کسی است که ظالمانه از حق خودش تجاوز میکند: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» (بقره/173؛ انعام/145) یا «فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» (معارج/31) (معجم المقاییس اللغة، ج4، ص249[17])؛ و هم در مورد اسبانی که با سرعت میدوند: «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً» (عادیات/1) به کار میرود.
در خصوص کلمه «عَدُوّ» (دشمن)، این کلمه بر وزن «فعول» است همچون «عَفُوّ»، که چون این وزن برای مصدر به کار میرود این کلمه برای جمع هم همانند واحد به کار میرود (مفاتیح الغیب، ج29، ص516[18]) وبرخی توضیح دادهاند که این کلمه به صورت اسم هم به همین صورت «عَدُوّ» برای مفرد و تثنیه و جمع، و هم برای مذکر و مونث به کار میرود یعنی گفته میشود: «هو و هی و هما و هم و هن لک عَدُوٌّ»؛ چنانکه در قرآن کریم هم چنین کاربردی مشاهده میشود مانند: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لی إِلاَّ رَبَّ الْعالَمینَ» (شعراء/77) و هم به صورت متفاوت یعنی: الرجلان عَدُوَّاک، و الرجال أَعْدَاؤُک. و المرأتان عَدُوَّتَاک، و النسوة عَدُوَّاتُک و برای جمع آن علاوه بر «الأَعْدَاء» (مثلا: وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَی النَّار؛ فصلت/19) به صورتهای «العِدَی» و «العُدَی» و «العُدَاة» و «الأَعَادِی» نیز به کار میرود ( کتاب العین، ج2، ص216[19]؛ معجم مقاییس اللغه، ج4، ص252[20]). همچنین درباره این کلمه برخی تذکر دادهاند دشمنی دو گونه است؛ یعنی این کلمه هم در خصوص کسی به کار میرود که عالما و عامدا به دشمنی با کسی اقدام میکند، مانند: «فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ» (نساء/92)، «جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ» (فرقان/31)، «عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِ» (أنعام/112)؛ و هم در خصوص کسی که ولو عالما عامدا اقدام نکرده اما کارش به نحوی است که اثر اذیتکننده بر شخص مورد نظر میگذارد، مانند: « فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ» (شعراء/77)، و قوله فی الأولاد: عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ» (تغابن/14) (مفردات ألفاظ القرآن، ص553[21]).
اما در ابواب ثلاثی مزید این ماده در قرآن کریم در بابهای افتعال (فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُم؛بقره/194) و مفاعله (یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة؛ ممتحنه/7) و تفعّل (مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ؛ طلاق/1) به کار رفته است؛ که در باب مفاعله که واضح است که دلالت بر دشمنی طرفینی دارد؛ اما درباره دو مورد دیگر توضیح خاصی ندادهاند و ظاهرا در این دو مورد نیز مطاوعهای در کار نابشد بلکه باز تعدی کردن به دیگران مد نظر است چنانکه برخی اشاره کردهاند که «اعتداء» تجاوز از حق است؛ که از آن اسم فاعل هم استفاده شده است: «وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُ الْمُعْتَدِینَ» (بقرة/190) (مفردات ألفاظ القرآن، ص554[22]) و فعل «تعدّی» هم علاوه بر کاربردهای قرآنیاش، در نحو هم معروف است (فعل متعدی) و برخی بر این باورند که این تعبیر ابتدا برای فعلی که از مفعول خود به مفعول دیگر تجاوز میکرده (افعال دو مفعولی مانند «ظن» در جمله ظن عمرو بکرا خالدا) به کار میرفته کتاب العین، ج2، ص216[23]) و احتمالا به همین مناسبت در مورد هر فعلی که از فاعل تجاوز کند و دارای مفعول باشد به کار رفته است.
این ماده به لحاظ معنایی به کلماتی همچون تجاوز و عتوّ (سرکشی) و طغیان و جور (ستم) و ظلم و بغی و بغض و شنآن و مخاصمه و مناواة نزدیک است؛ در تفاوت آن با تجاوز و عتوّ (سرکشی) و طغیان و جور (ستم) و ظلم و بغی، مرحوم مصطفوی بر این باور است که در ماده «عدو» دو معنای «تجاوز کردن» و «ناظر به حق دیگران بودن» لحاظ شده و به خاطر این دو قید با بقیه متفاوت است:
در تجاوز (ماده «جوز») عبور و مرور از نقطه خاص و معینی مورد تاکید است؛
در «عتو» تجاوز از حد در طریق شر و فساد؛
در طغیان (ماده «طغی») تجاوز از حد در امری ناپسند همراه با قهر و غلبه؛
در «جور» متمایل شدن به چیزی و توجه بدان؛
در «ظلم» ضایع کردن حق و مطلق عدم ادای آنچه حق است؛
و در «بغی» طلب شدید و اراده اکد.
وی همچنین بر این باور است که ماده «بغی» در برای دو کلمه ولایت («ولی») و صداقت («صدق») است از این جهت که هم ولیّ و هم صدیق از حقوق شخص مورد ولایت و صدیق خود حمایت و حفاظت میکنند؛ که تقابل ولایت و عداوت در برخی آیات بوضوح مشاهده میشود مانند «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» (کهف/50)، «فَإِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ» (فصلت/34)، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» (ممتحنه/1) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص75[24])
همچنین عسکری در تفاوت آن با بغض و شنآن و مخاصمه و مناواة بر این باور است که:
عداوت دوری از نصرت و نقطه مقابل ولایت است و در واقع فرار از حالت نصرت است اما «بغض» قصد خوار و حقیر کردن و نقطه مقابل محبت است: «بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاء» (ممتحنه/4)؛
همچنین عداوت یک نوع قصد به بدی کردن در حق شخصی است که مورد عداوت قرار میگیرد؛ اما شنآن (ماده «شنء») عیبجویی بر فعل دیگری به خاطر سابقه عداوت است
و مخاصمه («خصم») هم عمدتا در مقام سخن است در حالی که دشمنی عمدتا از افعال دل است و انسان میتواند با کسی مخاصمه کند در حالی که دشمنی ندارد یا دشمن وی باشد اما اقدام به مخاصمه نکند
مناوأة نسبت به دیگری هم برخاستن شدید به سمت او در جنگ و درگیری و خصومت است که از ماده «نوء» است که به معنای برخاستن همراه با سنگینی و مشقت است: «ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَة« (قصص/76) (الفروق فی اللغة، ص124-125[25]).
این ماده و مشتقات آن 106 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
أَوْلِیاءَ
درباره ماده «ولی» قبلا بیان شد که:
برخی گفتهاند که اصل آن، دلالت بر «قرب» و نزدیکی میکند، چنانکه تعبیر «تَبَاعَدَ بعد وَلْی» یعنی بعد از نزدیکی دور شد. برخی دقت بیشتری به خرج دادهاند که نه به هرگونه قرب و نزدیکی، بلکه دلالت دارد بر وقوع چیزی در ورای چیز دیگر (که وراء، اعم از جلو یا پشت سر است) در حالی که رابطهای بین آنها باشد، و در واقع، «قرب» و نزدیکی لازمه و اثر این معناست، نه اصل آن؛ به تعبیر دیگر، به معنای اتصال دو چیز است بدون اینکه فاصلهای بین آنها باشد؛ و این استعاره گرفته میشود برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، نصرت، اعتقاد، و ...؛ چنانکه فعل «ولی یلی» - که کاربرد رایج آن به صورت «وَلِیَ یَلِی» است، اما ندرتاً به صورت «وَلَی یَلِی» هم به کار رفته است- در جایی به کار میرود که چیزی در پس چیز دیگری باشد «قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ» (توبه/123) ویا در پی او بیاید؛ و حتی برخی اگرچه کلمه «وَلْی» را به همان معنای «قُرْب» دانستهاند، اما اشاره کردهاند که برخی این کلمه را هم به معنای «حصول امر دومی بعد از امر اول بدون فاصله» دانستهاند ...
این ماده وقتی به باب تفعل برود به معنای پذیرش ولایت است؛ در این حالت کلمه «متولی» نیز همانند «ولیّ» در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار میرود؛ یعنی هم در خصوص کسی که «ولایت و سرپرستی کس دیگری» را میپذیرد تا عهدهدار امور او شود: «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ» (اعراف/196)، «وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها» (بقره/205) ، «یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی» (نساء/115) و هم در مورد کسی به کار میرود که «ولایت ولیّای بر خود» را پذیرفته است: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/56).
و اگر با حرف اضافه «عن» بیاید (چه صریحا و چه در تقدیر) به معنای اعراض کردن و رویگردان میباشد؛ که این اعراض کردن گاهی با جسم است و گاهی با گوش ندادن و بیاعتنایی کردن: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا» (نجم/29) ، «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّی حینٍ» (صافات/174) «أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْه» (انفال/20). البته ظاهر کلام برخی از محققان این است که چهبسا خود کلمه «تولی» (بدون حرف عن، حتی در تقدیر) بتواند بر اساس همان معنای اصلیاش به نحوی بر معنای اعراض و رویگردانی دلالت کند، بدین جهت که در پشت سر دیگری قرار گرفتن میتواند به معنای خروج از برنامه وی قلمداد شود که با توجه به کثرت فراوان کاربرد «تولی» بدون «عن» در معنای اعراض، - مانند «قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّل» (نور/54)، «إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطان» (آل عمران/134) ، « عَبَسَ وَ تَوَلَّی» (عبس/1)- این احتمال بعید نیست و اگر چنین باشد چهبسا اساساً ماده «ولی» از مواد متضاد باشد؛ یعنی از موادی باشد که در دو مفهوم ضد هم به کار میروند (شبیه «قسط» که هم در معنای عدل به کار میرود و هم در معنای ظلم) و آنگاه چهبسا نهتنها در باب تفعّل، بلکه در باب تفعیل هم همین قاعده برقرار باشد؛ و نهتنها تشخیص کاربرد آن در معنای رویگردان شدن، بلکه تشخیص کاربرد آن در معنای روی آوردن، به کمک قرینهها باشد...
جلسه 961 https://yekaye.ir/an-nesa-4-33/
تُلْقُونَ
قبلا بیان شد که از نظر ابن فارس اصل ماده «لقی» یا «لقو» به معنای «به دیدار هم نائل شدن» و «به هم رسیدن» (ملاقات و توافی) است و راغب هم این را به معنای «در مقابل هم قرار گرفتن» و «با هم برخورد کردن» (مقابله و مصادفه) معرفی کرده است[26] (جلسه 227 http://yekaye.ir/al-baqarah-2-37/ ) و از نظر مرحوم مصطفوی در این ماده دو قید لحاظ شده است: «مقابل هم بودن» و «ارتباط داشتن»؛ و دیدار و مواجهه و به هم رسیدن، از آثار این معناست[27] (جلسه 132 http://yekaye.ir/yunus-010-007/ ) و همانجا درباره برخی از کاربردهای قرآنی این ماده بویژه در بابهای تفعل و استفعال نکاتی اشاره شد. در اینجا میافزاییم:
این ماده وقتی به باب افعال میرود (القاء) به معنای انداختن چیزی است؛ و برخی از حیث ارتباطش با معنای ماده توضیح دادهاند اصل این انداختن از آن جهتی بود که با آن مواجه میشده و بعدا برای هر گونه انداختنی به کار رفته است: «قالُوا یا مُوسی إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ؛ قالَ أَلْقُوا» (أعراف/116)، «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ»([طه/39)، «وَ أَلْقَتْ ما فِیها وَ تَخَلَّتْ» (انشقاق/4) (مفردات ألفاظ القرآن، ص746[28]). فیومی بر این باور است که وقتی مفعول آن «قول» باشد و با تعبیر «إلیه» بیاید (أَلْقَیْتُ إِلَیْهِ الْقَوْلَ وَ بِالْقَوْلِ) به معنای ابلاغ کردن آن سخن است [فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ؛ نحل/86] و وقتی از تعبیر «عَلَیْهِ» استفاده شود به معنای املاء کردن و تعلیم دادن است [إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا؛ مزمل/5] و گاهی هم به معنای قرار دادن چیزی روی چیزی میباشد مانند «أَلْقَیْتُ الْمَتَاعَ عَلَی الدَّابَّة» (المصباح المنیر ، ج2، ص699[29])؛ اما به نظر میرسد در همه اینها همان معنای انداختن لحاظ شده و به نحو استعاری این دلالتها را پیدا کرده است؛ چنانکه راغب تعابیر «أَلْقَیْتُ إلیک قولا، و سلاما، و کلاما، و مودّة» (تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ؛ ممتحنة/1) را در یک راستا میبیند؛ و در خصوص آیه 5 سوره مزمل هم مطلب را صرفا اشاره به بار نبوت و وحی قلمداد میکند؛ چنانکه تعبیر «ألقی السمع» هم به معنای گوش دادن با تمام وجود (أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ؛ ق/37) یا تعبیر «فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً؛ طه/70) هم اشاره شدت تحت تاثیر قرار گرفتن آنهاست که گویی بیاختیار به زمین افتادند (مفردات ألفاظ القرآن، ص746[30]).
تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ ...
به لحاظ نحوی برای جایگاه جمله «تلقون ...» چند تحلیل میتوان ارائه داد:
الف. کلام در کلمه «اولیاء» تمام شده باشد؛ آنگاه این جمله میتواند جمله تفسیری برای ماقبل باشد که دیگر محلی از اعراب ندارد؛ و یا جمله استینافیه باشد؛ و در این حالت اخیر، میتواند حرف «أ» در تقدیر باشد یعنی میفرماید: آنان را اولیاء نگیرید؛ آیا بدانان ابراز دوستی میکنید ...»
ب. بخشی از جمله قبل باشد؛ که در این صورت میتواند:
ب.1. حال باشد برای فاعل «تتخذوا» (به نقل از زمخشری).
ب.2. صفت باشد برای «اولیاء» (به نقل از فراء).
مجمع البیان، ج9، ص404[31]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج10، ص57[32]؛ مفاتیح الغیب، ج29، ص516[33]
این دو حالت اخیر را حوفی و زمخشری مطرح کردهاند و ابوحیان بر آنها اشکال گرفته که به لحاظ معنایی این تحلیل درست نیست؛ زیرا چه حال باشد یا صفت، یک نحوه تقیید میکند یعنی گویی ولی قرار دادن کفار فقط در حالی که (یا موضوف به اینکه) بدانان ابراز دوستی شود نهی شده باشد در حالی که ظهور آیه بخوبی این است که این نهی مطلق است؛یعنی ولی قرار دادن کفار مورد نهی است چه به آنان ابراز دوستی بشود یا خیر (البحر المحیط، ج10، ص152[34]). که شاید بتوان چنین پاسخ داد که اساسا ولی قرار دادن کسی تلازم دارد با ابراز دوستی (اعم از آشکار یا مخفیانه)، وگرنه صرف برقراری ارتباط با کفار که در آن هیچ دوستیای در کار نباشد (مانند معامله تجاری با آنان) لزوما مورد نهی نیست؛ و از این رو، این قید بیان وضعیت حقیقت ولایت است و بودنش تقییدی بیش از معنای اصلی نمیآورد بلکه قید تفسیری است.
بِالْمَوَدَّةِ = بِ + الْمَوَدَّةِ
حرف «ب» در اینجا را میتوان:
الف. باء زائده دانست برای تاکید؛ یعنی کلمه «مودة» در مقام مفعول و تقدیر کلام این بوده «تلقون إلیهم المودة»
ب. باء سببیت (برای تعلیل) دانست؛ که در این صورت مفعول «تلقون» محذوف، و باء متعلق بدان باشد و تقدیر کلام این است که: «تلقون إلیهم ما تریدون بالمودة التی بینکم و بینهم» یا «تلقون إلیهم أخبار رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله) بسبب المودّة الّتی بینکم و بینهم» (مجمع البیان، ج9، ص404[35]؛ أمالی المرتضی، ج2، ص101[36]؛ ریاض السالکین، ج1، ص187[37]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج10، ص57[38])
ج. از حوفی نقل شده که بصریون آن را متعلق به مصدری که فعل «تریدون» بر آن دلالت میکند دانستهاند شبیه تعبیر «وَ مَنْ یُرِدْ فیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» (حج/25) که به معنای «إرادته بإلحاد» دانستهاند؛ و فخر رازی هم تنها همین وجه را پسندیده (مفاتیح الغیب، ج29، ص516[39]). اما ابوحیان اشکال کرده که بر این اساس «بِالْمَوَدَّةِ» باید متعلق به مصدر باشد یعنی به صورت «إلقاؤهم بالمودّة» اما این مناسب نیست زیرا هم در آن حذف مصدر (که موصول است) رخ داده و هم حذف خبر (چون إلقاؤهم» مبتداست و جار و مجرور پس از آن متعلق به خبر محذوف میشود) (البحر المحیط، ج10، ص152[40]).
الْمَوَدَّةِ
قبلا بیان شد که ماده «ودد» در اصل دلالت دارد بر «محبت» و «آرزو»ی چیزی را داشتن. ابنفارس بر این باور است که وقتی مصدر «وُدّ» به کار رود به معنای محبت است و وقتی مصدر «وَدَادة» به کار رود به معنای آرزو (تمنی) است. اما به نظر راغب، علت اینکه این ماده با مشتقات مختلف خود در هر دو معنا به کار میرود، از این جهت است که «آرزو»، طلب کردن آن چیزی است که انسان «دوست دارد»؛ و متناسب با قرائن باید تشخیص دهیم که آروز کردن بیشتر مد نظر بوده یا دوست داشتن؛ چنانکه مثلا در آیاتی «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» (روم/21)، «سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (مریم/96) ، «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» (شوری/23) معنای محبت مد نظر است؛ اما در آیاتی نظیر «وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ» (آل عمران/69)، «رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ» (حجر/2)، «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» (آل عمران/118) ، «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ» (بقرة/109)، «تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ» (أنفال/7)، «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ» (نساء/89؛ ممتحنه/2)، «یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ» (معارج/11) معنای آرزو کردن غلبه دارد. عسکری هم معتقد است «حبّ» در جایی است که هم میلی در کار باشد و هم به اقتضای حکمت باشد، اما «ود» فقط شرطش این است که «میل»ی در کار باشد و لذاست که هم برای محبتهای صحیح و هم برای آرزوهای ناروا به کار میرود...
جلسه 475 https://yekaye.ir/al-qalam-68-9/
الْحَقِّ
قبلا بیان شد که اصل ماده «حقق» را برخی محکم کردن چیزی و صحتِ آن، و برخی مطابقت و موافقت (چنانکه به محور و پاشنه درب که درب با تکیه بر آن و بر مدار آن حرکت میکند «مطابقة رجل الباب فی حقّه» میگویند) و برخی ثبوتی که همراه با مطابقت با واقع باشد، دانستهاند. (إِنَّهُ لَحَقٌّ؛ یونس/53 و ذاریات/23)
«حق» نقطه مقابل «باطل» است و در قرآن کریم هم مکرر این تقابل مشاهده میشود مثلا «لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ» (انفال/8) و البته بین حق و ضلالت هم در قرآن تقابلی یافت میشود «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ» (یونس/32) و توضیح دادهاند که این تقابل از آن جهت است که باطل چیزی است که ثبوتی ندارد؛ و ضلالت هم آن چیزی است که از جایگاه و مسیر اصلی خود خارج و منحرف شده باشد.
راغب اصفهانی بر این باور است که «حق» بر چهار وجه اطلاق میگردد:
یکم: به کسی که چیزی را ایجاد میکند به سبب آنچه حکمت اقتضا دارد: « فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ» (یونس/32).
دوم: به آنچه ایجاد شده، از این جهت که به اقتضای حکمت بوده است: «ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِ» (یونس/5) ، «وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌ» (یونس/53)، «و لَیَکْتُمُونَ الْحَقَ» (بقرة/146) ، و «الْحَقُ مِنْ رَبِّکَ» (بقرة/147)
سوم: به اعتقاد به چیزی که آن چیز واقعا مطابق با آن اعتقاد باشد: «فَهَدَی اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ» (بقره/213)
چهارم: به کار و سخنی که به حسب آنچه واجب و لازم بوده و نیز به قدر واجب و در وقتی که لازم بوده واقع شده، چنانکه میگوییم «فعلک حقٌ و قولک حقٌ»: «کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ» ([یونس/33) ، «و حَقَ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» (سجده/13)؛چنانکه اساساً تعبیر «حق» به عنوان هر آن چیزی که واجب و لازم بوده نیز به کار رفته است: «وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ» (روم/47) ، «کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ» (یونس/103)
و به نظر میرسد مورد دیگری هم باید به فهرست فوق اضافه کنیم؛ و آن جایی است که «حق» به عنوان یک امر حقوقی و اعتباری به کار میرود که جامعه ویا شریعت چیزی را «حق» کسی میداند ولی آن حق این گونه نیست که متن واقع باشد، بلکه در مقام عمل قابل سلب شدن است، و بدین جهت آن را اعتباری گویند، مانند: «و لْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ ... فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً» (بقره/282) یا «آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» (اسراء/26 و روم/38) یا «کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِه» (انعام/141) یا «وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاریات/19) ...
«حقیقت» را گفتهاند به معنای چیزی است که حق مطلب به آن برمیگردد و به تعبیر دیگر، حقیقتِ هر چیزی، نهایت آن و اصلِ آن که مشتمل بر آن است، میباشد، چنانکه در روایات درباره «حقیقة ایمان» و «حقیقة ...» (مثلا: لِکُلِ حَقٍ حَقِیقَةٌ، فَمَا حَقِیقَةُ إِیمَانِکَ؟) تعابیر فراوانی وارد شده است. و البته بتدریج کلمه «حقیق» در تمامی معانیای که «حق» در مورد آنها به کار میرود (یعنی چیزی که ثبات و وجود دارد؛ اعتقادی که با حق مطابق است؛ و کار و سخنی که در جای درست خود قرار دارد) به کار رفته است.
جلسه 866 https://yekaye.ir/hood-11-79/
یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ
جمله «یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ» را میتوان:
الف. جمله استینافیه گرفت که تفسیر «کفرهم» است؛
ب. حال دانست برای ضمیر «کفروا» (البحر المحیط، ج10، ص153[41]).