1127) سوره عبس (80) آیه 41 تَرْهَقُها قَتَرَةٌ
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ
26 شعبان 1445 17/12/1402
ترجمه
سیهچردگی آن [چهرهها] را میپوشاند [= پریشانی آن چهرهها را دربرگرفته است]
اختلاف قرائت
تَرْهَقُها / یَرْهَقُها
این کلمه را عموما به صورت «تَرْهَقُها» قرائت کردهاند (مفرد مونث غایب)، که چون فاعل آن «قَتَرَةٌ» مونث مجازی است فعلش هم مونث آمده است؛ اما در قرائتی شاذ به صورت «یَرْهَقُها» قرائت شده است؛ از باب اینکه مونث بودن فاعل، مونث حقیقی نیست.
معجم القراءات ج 10، ص315[1]
قَتَرَة
این کلمه را عموما به صورت «قَتَرَة» قرائت کردهاند، که حرف تاء مفتوح است؛ اما در قرائتی غیرمشهور (ابن ابی عبلة) به صورت «قَتْرَة» قرائت شده است، که حرف تاء ساکن است.
معجم القراءات ج 10، ص315[2]؛ المغنی فی القراءات، ص1892[3]؛ البحر المحیط، ج10، ص411[4]
نکات ادبی
تَرْهَقُها
قبلا بیان شد که ابنفارس بر این باور است که ماده «رهق» در اصل در دو معنا به کار میرود: یکی در معنای اینکه چیزی روی چیز دیگر را بپوشاند، و دوم در معنای عجله و تاخیر؛ و دو آیه «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) «فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» (جن/13) را به ترتیب بر این دو معنا تطبیق دادهاند.
اما اغلب معنای اصلی را همان معنای اول دانستهاند هرچند توضیحات مختلفی از این مطلب ارائه شده:
مرحوم طبرسی بر این باور است که این ماده غالبا در جایی به کار میرود که چیزی به چیز دیگری برسد و او را بپوشاند. راغب در همین فضا مثال آورده است که مثلا تعبیر «أَرْهَقْتُ الصّلاة» که به معنای «نمازم را به تاخیر انداختم» از این باب است که وقت بعدی میآید و وقت این نماز را میپوشاند؛ اما مرحوم مصطفوی بر بار منفی این کلمه تاکید کرده و معتقد است اصل این ماده در مورد «پوشاندن با امری ناخوشایند» به کار میرود (نه مطلق پوشاندن) و مفاهیمی مانند عجله و تاخیر و ... هم از مصادیق امور ناخوشایندی است که چیز دیگری را میپوشاند.
جلسه 508 https://yekaye.ir/al-qalam-68-43/
قَتَرَةٌ
با توجه به اینکه ماده «قتر» هم در خصوص کلماتی مانند «قُتْر» که به معنای تنگنا و سختگیری زیادی در هزینه کردن است (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ اسراء/100) به کار رفته هم در کلماتی مانند «قُتَار» که به معنای دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنهاست (کتاب العین، ج5، ص125[5]) درباره اینکه اصل ماده «قتر» چیست بین اهل لغت اختلاف شدیدی است:
برخی معنای محوری آن را عمدتا ناظر به نوعی مضیقه و تنگنا دانستهاند، چنانکه از نظر ابن فارس این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه جمع شدن و مضیق شدن، و «قَتَر» به معنای غبار هم وقتی در مورد انسان به کار میرود: «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) در حقیقت آن بلا و سختیای است که روی انسان را میپوشاند (معجم مقاییس اللغه، ج5، ص55[6])؛ و از نظر مرحوم مصطفوی، دلالت دارد بر یک نحوه مضیق شدن در عمل، و وی تفاوتش را تضییق را در همین دانسته که تضییق، عام است، اما تقتیر، خاص عمل؛ و نیز از نظر وی، «قتر» نقطه مقابل اسراف و توسعه است که اسراف عمل خارج از حد متعارف است و توسعه بسط یافتن در قبال مضیق شدن؛ چنانکه «قُتْرَة» که به معنای «ما یُقتَر به» است پناهگاه تنگ و مضیقی است که صیاد در آنجا مخفی میشود و معانیای همچون دود و غبار هم کاربرد مجازی از این ماده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج9، ص210[7]).
اما حسن جبل معنای محوری آن را نفوذ چیزی که به خاطر تنگی منفذش این نفوذ، اندک و ضعیف است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1735[8]).
راغب نیز بعد از اینکه بیان میکند که «قَتْر» به معنای کم گذاشتن در هزینهها و دقیقا نقطه مقابل اسراف است: «وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» (فرقان/67) و به شخصی که چنین باشد «قَتُور» (وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ الإسراء/100) و «مُقْتِر» (مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ؛ بقره/236) گویند، اصل این ماده را در کلماتی مانند قُتَار و قَتَر میداند که دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنها میباشد و وجه تسمیه مقتر این است که گویی از کباب فقط قتار و دودش به وی میرسد و تعبیر «قَتَر» (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/41) هم آن دود و سیاهیای است که صورت را دربرمیگیرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص655[9]) هرچند برخی که اصل این ماده را تنگنا دانسته بودند کلمات «قَتَر» و«قَتَرَة» را اسم یا مصدر به معنای آنچه از در مضیقه قرار گرفتن حاصل میشود دانستهاند که آن حالت شدت و مضیقهای است که در چهرههای ایشان در آن شرایط نمایان میشود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج9، ص211[10]).
در هر صورت کلمه «قَتَرَةٌ» را برخی در لغت به معنای ظلمت دود معرفی کردهاند (مجمع البیان، ج10، ص667[11]) که به یک نحو هر دو معنا را شامل میشود و لذا در مقام تفسیر آیه (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/41) هم احتمال اینکه به معنای سیاهیای که هنگام در معرض آتش قرار گرفتن حاصل میشود دانستهاند و هم غباری که بر چهره بنشیند و در این حالت دوم از قول زید بن اسلم تفاوت آن با کلمه «غبار» (که در آیه قبل آمد) در این معرفی شده که غبار در خصوص آن چیزهایی است که از آسمان بر زمین میآید و «قترة» آن چیزی است که از زمین به آسمان برود. (مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج10، ص669[12]).
ماده «قتر» و مشتقات آن همین 5 بار در قرآن کریم آمده است.
حدیث
ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانستهاند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کردهاند. که در آنجا آمد: سپس دشمنان آل محمد ص را یاد کرد و فرمود: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» [قترة] یعنی فقر و نداریای از خیر و ثواب.».
همچنین حدیث4 ذیل آیه 37 (جلسه 1123 https://yekaye.ir/ababsa-80-37) و اغلب احادیث ذیل آیه 40 (جلسه 1126 https://yekaye.ir/ababsa-80-40/) مربوط به این آیه هم میباشد.
اما احادیث دیگر:
1) الف. از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
هیچ چیزی [در عالم] نیست مگر اینکه چیزی در همارزش با آن هست غیر از خداوند عز و جل که هیچ چیزی معادل او نیست و لا اله الا الله که چیزی معادل آن نیست و قطره اشکی از خوف خداوند که چیزی مثل آن نیست و اگر بر چهره و رخسار سرازیر شود هرگز تا ابد سیهچردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند.
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص3
أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْکُوفِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَیْسَ شَیْءٌ إِلَّا وَ لَهُ شَیْءٌ یَعْدِلُهُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا یَعْدِلُهُ شَیْءٌ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِنَّهُ لَا یَعْدِلُهَا شَیْءٌ وَ دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَیْسَ لَهَا مِثَالٌ فَإِنْ سَالَتْ عَلَى وَجْهِهِ لَمْ یَرْهَقْهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ بَعْدَهَا أَبَداً.
این حدیث نبوی با عبارات دیگری هم در تفسیر العیاشی، ج2، ص121 روایت شده است.[13]
ب. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
چیزی نیست مگر اینکه وزن و پیمانهای دارد [= قابل اندازهگیری است] مگر اشک که قطرهای از آن دریاهایی از آتش [جهنم] را خاموش میکند و اگر چشم از اشک پر شد هرگز سیهچردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند و اگر [اشک] سرازیر شد خداوند وی را بر آتش حرام کند و اگر گریهکنندهای در میان امتی [از خوف خدا] بگرید، آن امت مورد رحمت قرار میگیرد.
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص167؛ الکافی، ج2، ص482
أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
مَا مِنْ شَیْءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدُّمُوعَ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ بِحَاراً مِنْ نَارٍ وَ إِذَا اغْرَوْرَقَتِ الْعَیْنُ بِمَائِهَا لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ فَإِذَا فَاضَتْ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ بَاکِیاً بَکَى فِی أُمَّةٍ لَرُحِمُوا.
همین مضمون با تفصیل بیشتری در حدیث دیگری در همین الکافی، ج2، ص482[14] آمده است و شبیه همین مضمون فوق در الزهد (ص76) [15] و در تفسیر العیاشی (ج2، ص122)[16] از امام باقر ع نیز روایت شده است.
2) از امام صادق ع روایت شده است:
مومنی نیست که آبرویش را برای برادر مومنش بذل نماید مگر اینکه خداوند رخسار وی را بر آتش حرام کند و روز قیامت سیهچردگی و ذلت به وی نرسد؛
و مومنی نیست که از هزینه کردن آبرو برای برادر مومن بخل ورزد در حالی که آبرویی بیش از وی داشته باشد مگر اینکه در دنیا و آخرت سیهچردگی و ذلت با وی تماس برقرار کند و حرارت آتش روز قیامت به رخسارش برسد؛ خواه [نهایتا] عذاب شود یا مورد مغفرت قرار گیرد.
الأمالی (للطوسی)، ص670
حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَلِیُّ بْنُ حُبْشِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ الْعَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ: حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى، وَ جَعْفَرُ بْن عِیسَى بْنِ یَقْطِینٍ، قَالا: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَبِی غُنْدَرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ:
مَا مِنْ مُؤْمِنٍ بَذَلَ جَاهَهُ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ عَلَى النَّارِ، وَ لَمْ یَمَسَّهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ،
وَ أَیُّمَا مُؤْمِنٍ بَخِلَ بِجَاهِهِ عَلَى أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ وَ هُوَ أَوْجَهُ جَاهاً مِنْهُ إِلَّا مَسَّهُ قَتَرٌ وَ ذِلَّةٌ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ، وَ أَصَابَتْ وَجْهَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَفَحَاتُ النِّیرَانِ، مُعَذَّباً کَانَ أَوْ مَغْفُوراً لَهُ.[17]
تدبر
1) «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»
با توجه به معانیای که در نکات ادبی برای «قَتَرَة» بیان شد درباره مقصود از این آیه میتوان گفت:
الف. با توجه به اینکه «قترة» به معنای ظلمت و تاریکی دود است (التبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص278[18]) مقصود سیاهرو بودن آنان است (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج6، ص317[19]). که این میتواند اشاره باشد به:
الف.1. سیاهیای که ناشی از سوختنی است که به خاطر در معرض آتش قرار گرفتن حاصل میشود (مجمع البیان، ج10، ص669[20]).
الف.2. سیاهی حاصل از دود آتش جهنم، که صورتهای آنان را تیره و تار میکند.
الف.3. سیاهی و ظلمتی است که آنان را فرامیگیرد (المیزان، ج20، ص210[21]) که باطن باورها و اعمالشان در دنیاست که در آنجا ظاهر میشود. (در احادیث ذیل آیه بعد خواهد آمد که ظلم، ظلمات روز قیامت است).
ب. مقصود آن است که شدت و ذلت چهرههای آنان را میپوشاند (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج6، ص317[22]).
ج. مقصود غباری است که چهره های آنها را در برمیگیرد (البحر المحیط، ج10، ص411[23])؛ که در این صورت به طور خاص باید توضیح داد که چه تفاوتی با آیه قبل دارد که در تدبر بعد اشاره خواهد شد.
د. ...
2) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»
در آیه قبل به اینکه بر صورتهای آنان غباری اشاره کرد و در این آیه به اینکه آن صورتها را «قترة» دربرگرفته و پوشانده است؛ تفاوت این دو تعبیر برای اشاره به چه نکتهای است؟
الف. «غبرة» گرد و خاکی است که از آسمان به زمین پایین میآید و «قترة» گرد و غباری است که از زمین به آسمان میرود (زید بن اسلم، به نقل از مجمع البیان، ج10، ص669[24] و البحر المحیط، ج10، ص411[25])؛ که در این صورت، چهبسا میخواهد بفرماید که:
الف.1. این غبارها از بالا و پایین آنان را در برمیگیرد.
الف.2. مسیرشان از هر طرف تیره و تار است و راه نجاتی پیدا نمیکنند.
الف.3. ...
ب. «غبرة» گرد و خاکی است که [از بیرون] روی چهره انسان بنشیند و «قترة» آن سیهچردگی خود چهره است؛ که در این صورت، چهبسا میخواهد بفرماید که:
ب.1. از بیرون که غبار روی آنان مینشیند و از درون هم غم و اندوه چهرهشان را عبوس کرده است (البحر المحیط، ج10، ص411[26])
ب.2. هم از بیرون وضعیتشان تیره و تار میشود و هم از درون جز تیرگی چیزی ندارند؛ و لذا از درون و بیرون سرگردانند.
ب.3. به قرینه آیه بعد که اینان را «کافر» و «فاجر» خواند، چهبسا غبار، که یک نحوه انفصالی از آنان دارد، ظهور اعمال و فجور آنها باشد و سیهچردگی صورت، که یک نحوه اتحادی با آنها دارد، ظهور کفرورزیدن و عمق باطنیشان باشد (اقتباس از مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج31، ص61[27]).
ب.4. ...[28]
ج. «غبرة» گرد و خاک زمین است و «قترة» دود، که شاید قول الف که میگفت اولی از آسمان به زمین میآید و دومی از زمین به آسمان، منظورش همین بوده باشد؛ که در این صورت، چهبسا میخواهد بفرماید که:
ج.1. وضعیت اینها درست نقطه مقابل گروه قبل است: آنان خود چهره هایشان نورانی و تابناک بود؛ اینها نهتنها خود چهرههایشان نوری ندارد بلکه از بیرون هم با غبار و دود تیره و تارتر شده است.
ج.2. ...
د. ...
[1] . قراءة الجماعة «ترهقها» بالتاء. وقرئ «یرهقها» بالیاء لأن التأنیث غیر حقیق.
[2] . قرأ الجمهور «قَتَرة» بفتح التاء. وقرأ ابن أبی عبلة «قَتْرَة» بسکون التاء.
[3] . ابن ابی عبلة: «تَرْهَقُها قَتْرَةٌ» باسکان التاء.
[4] . و قرأ الجمهور: قترة، بفتح التاء؛ و ابن أبی عبلة: بإسکانها.
[5] . القُتْرُ: الرمقة فی النفقة، و یقال: فلان لا ینفق علیهم إلا رمقة، أی مساک رمق. و هو یُقَتِّرُ علیهم، فهو مُقَتِّرٌ و قَتُورٌ، و أَقْتَرَ الرجلُ، فهو مُقْتِرٌ إذا أقل فهو مقل. و القُتَارُ: ریح اللحم المشوی و المحرق، و ریح العود الذی یحرق فیذکى به، و العظم و نحوه. و التَّقْتِیرُ: تهییج القُتَار. و القُتْرَةُ: هی الناموس یقتتر فیها الرامی. و القُتْرَةُ: کثبة من بعر أو حصى تکون قُتَراً قُتَراً. و القَتَرَةُ: ما یغشى الوجه من غبرة الموت و الکرب، یقال: غشیته قَتَرَةٌ و قَتَرٌ، کله واحد. و أبو قِتْرَةٍ: کنیة إبلیس. و ابن قِتْرَةٍ: حیة لا ینجو سلیمها. و القَاتِرُ من الرحال و السروج إذا وضع على الظهر أخذ مکانه لا یتقدم و لا یتأخر و لا یمیل. و القِتْرُ: سهام صغار هذلیة، و یقال: أغالیک إلى عشر أو أکثر فذاک القِتْرُ. و تقول: کم جعلتم قِتْرَکُمْ. و یقال: هی القطنة التی یرمى بها الهدف، أو هی القصبة. و تقول هذیل: أکل حتى اقْتَرَّ، فی الناس و غیرهم، و الاقْتِرَارُ الشبع. و الإبل تَقْتَرُّ بأبوالها قلیلا قلیلا. و القَتِیرُ: الشیب.
[6] . القاف و التاء و الراء أصلٌ صحیح یدلُّ على تجمیعٍ و تضییقٍ. من ذلک القُتْرة: بیت الصَّائد؛ و سمِّی قُترةً لضیقِهِ و تجمُّع الصَّائد فیه؛ و الجمع قُتَر. و الإقْتار: التَّضییق. یقال: قَتَرَ الرّجلُ على أهله یَقتُر، و أقْتَر و قَتَّر. قال اللَّه تعالى: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا. و من الباب: القَتَر: ما یَغْشَى الوجهَ من کَرْب. قال اللَّه تعالى: وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ. و القَتَر: الغُبار. و القَاتِر من الرجال: الحسَنُ الوقوعِ على ظَهْر البعیر. و هو من الباب، لأنَّه إذا وقع وُقوعاً حَسَنا ضَمَّ السَّنام. فأمَّا القُتَار فالأصل عندنا أنَّ صیادَ الأسدِ کان یُقتِّر فی قُتْرتِه بلحمٍ یَجِدُ الأسدُ ریحَهُ فیُقْبِل إلى الزُّبْیة، ثمَّ سمِّیت ریحُ اللَّحمِ المشویِّ کیف کان قُتَاراً. قال طرَفة: «و تَنادَى القومُ فی نادِیهِمُ / أ قُتَارٌ ذاکَ أم رِیحُ قُطُرْ» و قَتَّرت للأسد، إذا وضعتَ له لحماً یجد قُتارَه. قال ابن السِّکِّیت: قتَر اللَّحمُ یَقْتُر: ارتفَع دخانُه، و هو قَاتِر. و من الباب القتیر، و هو رءوس الحَلَق فی السَّردِ. و الشَّیبُ یسمِّى قتیراً تشبیهاً برءوس المسامیر فی البیاضِ و الإضاءة. و أمَّا القُتْر فالجانب، و لیس من هذا لأنَّه من الإبدال، و هو القُطْر، و قد ذُکر. و مما شذَّ عن هذا الباب: ابن قِتْرة: حیّة خبیثةٌ، إلى الصِّغر ما هُو. کذا قال الفراء. قال: کأنَّه إنما سمِّی بالسَّهم الذی لا حدیدة فیه، یقال له قِتْرَة، و الجمع قِتْر.
[7] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو التضیّق فی العمل، فی إنفاق أو غیره. و یقابله الإسراف و التوسعة.
و الإسراف: هو العمل الخارج المتجاوز عن الحدّ الملحوظ عقلا أو عرفا.
و التوسعة: البسط و التکثیر فی قبال التضییق.
و التضییق: أعمّ من أن یکون فی مادّىّ أو معنوىّ، فی مکان أو غیره، و هذا بخلاف التَّقْتِیرِ، فإنّه مختصّ بالعمل...
قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً- 17/ 100.فانّ التضیّق فی أفکاره و أخلاقه و أعماله یوجب الاتّصاف بصفات کالبخل و الإمساک و الحسد و التقیّد بحدود مادّیّة و قیود ظاهریّة و شهوات نفسانیّة و علائق دنیویّة. فالإنسان بطبیعته الأوّلیّة البدنیّة قتور، أى مائل الى تضییق نفسه بقیود مادّیّة و تمایلات و علائق دنیویّة، و لا یختار لنفسه الانطلاق، و العیش الروحانی المنبسط، و سعة القلب.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً- 25/ 67.أى لا یتجاوزون عن حدّ العدل و لا یضیّقون فی إنفاقهم، و لا یزالون یراعون الاعتدال.
لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ- 2/ 236. أى إذا أردتم طلاق زوجة غیر ممسوسة أو زوجة تریدون أن تفرضوا و تقدّروا لها فریضة و مهرا و لمّا فرضتم حین العقد مار، بل فوّضتم تعیینه الى زمان بعد العقد: فلا جناح علیکم فی التطلیق، و لکم حینئذ أن تعطوا متعة أى مهرا مفروضا بمقدار وسع الرجل، و یکون هذا الإعطاء بالمعروف. فحرف أو- فی: «ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً » بمعناه التردید، و لیس بمعنى الواو للجمع، و لا بمعنى إلّا للاستثناء. و بهذا یظهر لطف التعبیر بصیغة الجحد الدالّ على النفی فی الماضی: فی تحقّق عدم المسّ. و بصیغة المضارع الدالّ على التقدیر المستقبل المتوقّع. و قوله مَتِّعُوهُنَّ: یرتبط بلزوم التقدیر و الفرض، و ناظر الى جهة تعیین مقدار الفریضة المفوّضة. و الجملة معطوفة على قوله لا جُناحَ، أى على مجموع الجملة السابقة، و الجملة کانت فی مقام بیان عدم الجناح فی الطلاق فقط فی الصورتین. ثمّ یستدرک حکم لزوم إعطاء المتعة و المهر بعد الطلاق. و تذکر فی التفاسیر للآیة احتمالات ضعیفة خارجة عن الحقّ.
[8] . نفاذ الشیء بقلة أو ضعف لضیق منفذه.
[9] . الْقَتْرُ: تقلیل النّفقة، و هو بإزاء الإسراف، و کلاهما مذمومان، قال تعالى: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً [الفرقان/ 67]. و رجل قَتُورٌ و مُقْتِرٌ، و قوله: وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً [الإسراء/ 100]، تنبیه على ما جبل علیه الإنسان من البخل، کقوله: وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ [النساء/ 128]، و قد قَتَرْتُ الشیء و أَقْتَرْتُهُ و قَتَّرْتُهُ، أی: قلّلته. و مُقْتِرٌ: فقیر، قال: وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ [البقرة/ 236]، و أصل ذلک من الْقُتَارِ و الْقَتَرِ، و هو الدّخان الساطع من الشِّواء و العود و نحوهما، فکأنّ الْمُقْتِرَ و الْمُقَتِّرَ یتناول من الشیء قُتاره، و قوله: تَرْهَقُها قَتَرَةٌ [عبس/ 41]، نحو: غَبَرَةٌ و ذلک شبه دخان یغشى الوجه من الکذب. و الْقُتْرَةُ: ناموس الصائد الحافظ لقُتار الإنسان، أی: الریح، لأنّ الصائد یجتهد أن یخفی ریحه عن الصّید لئلّا یندّ، و رجل قَاتِرٌ: ضعیف کأنّه قَتَرَ فی الخفّة کقوله: هو هباء، و ابن قِتْرَةَ: حیّة صغیرة خفیفة، و الْقَتِیرُ: رءوس مسامیر الدّرع. و القُتْرَةُ فعلة بمعنى ما یقتر به، فانّها مکان مضیّق لنفس الصائد، و یضیّق به الصید أیضا. و کذلک القُتَارُ: ما یقتر به مع الامتداد، بوجود الألف، فانّ الأثر المعنوىّ الحاصل من التقتیر فی العمل یغشى الوجه الظاهری و الروحانی، و یوجب ظلمة و حجابا و مضیقة. و أمّا الدخان و الغبار و الریح: فمعانی مجازیّة تشبیها. و أمّا الرحل المتّصل على ظهر البعیر: فانّه یوجب تضیّقا له فی الحرکة.
[10] . لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ- 10/ 26.وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ- 80/ 41. القَتَرُ و القَتَرَةُ: بمعنى ما یتحصّل من التضیّق، و التاء للزیادة و التحقیق، و یناسب فی مورد الکفرة، و القَتَرُ اسم، أو مصدر فی الأصل. هذا فی الوجوه الظاهریّة المادّیّة: و أمّا فی الوجوه الباطنیّة و الروحانیّة: فیرى فیها تضیّق و شدّة و سوء حال و تعب و ظلمة، فی قبال البهجة و السرور و الانبساط و التوسّع و النورانیّة.
[11] . و القترة ظلمة الدخان و منه القتار ریح الشواء لأنها کالدخان.
[12] . «تَرْهَقُها» أی تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أی سواد أو کسوف عند معاینة النار و قیل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلى الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلى السماء عن زید بن أسلم.
[13] . عن الفضیل بن یسار قال سمعت أبا جعفر ع یقول: قال رسول الله ص ما من عبد اغرورقت عیناه بمائها- إلا حرم الله ذلک الجسد على النار، و ما فاضت عین من خشیة الله- إلا لم یرهق ذلک الوجه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ
[14] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ وَ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا مِنْ عَیْنٍ إِلَّا وَ هِیَ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا عَیْناً بَکَتْ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ وَ مَا اغْرَوْرَقَتْ عَیْنٌ بِمَائِهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَائِرَ جَسَدِهِ عَلَى النَّارِ وَ لَا فَاضَتْ عَلَى خَدِّهِ فَرَهِقَ ذَلِکَ الْوَجْهَ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ . وَ مَا مِنْ شَیْءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدَّمْعَةُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُطْفِئُ بِالْیَسِیرِ مِنْهَا الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ فَلَوْ أَنَّ عَبْداً بَکَى فِی أُمَّةٍ لَرَحِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تِلْکَ الْأُمَّةَ بِبُکَاءِ ذَلِکَ الْعَبْدِ.
[15] . فَضَالَةُ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ غَیْلَانَ یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع یَقُولُ: مَا مِنْ عَیْنٍ اغْرَوْرَقَتْ فِی دُمُوعِهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ إِلَّا حَرَّمَهَا عَلَى النَّارِ فَإِنْ سَالَتْ دُمُوعُهَا عَلَى خَدِّ صَاحِبِهَا لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ إِلَّا الدُّمُوعُ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا بَکَى فِی أُمَّةٍ فَقَطَرَتْ مِنْهُ دَمْعَةٌ لَرُحِمُوا بِبُکَائِهِ
[16] . عن محمد بن مروان عن رجل عن أبی جعفر ع قال ما من شیء إلا و له وزن أو ثواب إلا الدموع، فإن القطرة تطفئ البحار من النار، فإذا اغرورقت عیناه بمائها- حرم الله عز و جل سائر جسده على النار، و إن سالت الدموع على خدیه لم یرهق وجهه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ و لو أن عبدا بکى فی أمة لرحمها الله
[17] . این سه روایت را هم شاید بتوان به وجهی بدین آیه مرتبط دانست:
وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ کَانَ یَغْسِلُ یَدَهُ مِنَ الْغَمَرِ ثُمَّ یَمْسَحُ بِهَا وَجْهَهُ وَ رَأْسَهُ قَبْلَ أَنْ یَمْسَحَهَا بِالْمِنْدِیلِ ثُمَّ یَقُولُ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِمَّنْ لَا یَرْهَقُ وُجُوهُهُمْ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ» (مکارم الأخلاق، ص139)
عَنْهُ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ عَمَّنْ شَهِدَ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِی ع یَوْمَ قَدِمَ الْمَدِینَةَ تَغَدَّى مَعَهُ جَمَاعَةٌ فَلَمَّا غَسَلَ یَدَیْهِ مِنَ الْغَمَرِ مَسَحَ بِهِمَا رَأْسَهُ وَ وَجْهَهُ قَبْلَ أَنْ یَمْسَحَهُمَا بِالْمِنْدِیلِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِمَّنْ لَا یَرْهَقُ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّة. (المحاسن، ج2، ص426)
قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع مَنْ خَرَجَ فِی حَاجَةٍ وَ مَسَحَ وَجْهَهُ بِمَاءِ الْوَرْدِ لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّة. (مصادقة الإخوان (صدوق)، ص52)
[18] . «تَرْهَقُها» أی تغشاها «قَتَرَةٌ» و هی ظلمة الدخان، و منه قترة الصائد موضعه الذی یدخن فیه للتدفی به.
[19] . و أخرج ابن أبی حاتم من طریق عطاء الخراسانی عن ابن عباس قَتَرَةٌ قال سواد الوجوه
[20] . «تَرْهَقُها» أی تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أی سواد أو کسوف عند معاینة النار
[21] . قوله تعالی: «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» أی یعلوها و یغشاها سواد و ظلمة، و قد بین حال الطائفتین فی الآیات الأربع ببیان حال وجوههما لأن الوجه مرآة القلب فی سروره و مساءته.
[22] . و أخرج ابن أبی حاتم و ابن المنذر من طریق علی عن ابن عباس فی قوله مُسْفِرَةٌ قال مشرقة و فی قوله تَرْهَقُها قَتَرَةٌ قال تغشاها شدة و ذلة
[23] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أی غبار.
[24] . و قیل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلی الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلی السماء عن زید بن أسلم
[25] . و قال زید بن أسلم: الغبرة: ما انحطت إلی الأرض، و القترة: ما ارتفعت إلی السماء.
[26] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أی غبار. و الأولى ما یغشاه من العبوس عند الهم، و الثانیة من غبار الأرض. و قیل: غَبَرَةٌ: أی من تراب الأرض، و قترة: سواد کالدخان
[27] . و کأن اللّه تعالی جمع فی وجوههم بین السواد و الغبرة، کما جمعوا بین الکفر و الفجور، و اللّه أعلم.
[28] . فخر رازی تحلیل خودش این است که میخواهد بگوید اینها در ترسناکترین حالت بسر میبرند؛ یعنی همچون سیاهپوست زنگیای که صورتش را هم غبار پوشانده باشد؛ اما این تعبیر صرف نظر از توهینی که به مردم زنگبار دارد واقعا دلالت بر ترسناکی خاصی ندارد. لذا در متن نیاوردم. عبارت وی چنین است: قال المبرد: الغبرة ما یصیب الإنسان من الغبار، و قوله: تَرْهَقُها أی تدرکها عن قرب، کقولک رهقت الجبل إذا لحقته بسرعة، و الرهق عجلة الهلاک، و القترة سواد کالدخان، و لا یری أوحش من اجتماع الغبرة و السواد فی الوجه، کما تری وجوه الزنوج إذا اغبرت (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج31، ص61).