1125) سوره عبس (80) آیه 39 ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (تدبر)
تدبر
1) «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
این گروه اول در قیامت خندان و شاد و بشارتیافتهاند؛ چرا چنین حالی به آنان دست میدهد؟
الف. به خاطر مشاهده اموری است که در آنجا برایشان مهیا شده است (مجمع البیان، ج10، ص668[1]؛ التبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص278[2]؛ المیزان، ج20، ص210[3]).
ب. به خاطر رهایی از زندان دنیا و اتصال به عالم قدس و رضوان (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج31، ص61[4])
ج. به خاطر اینکه بدون مشکل از حسابرسی عبور کردند و خیالشان از اینکه به کرامت و رضوان همیشگی از جانب خداوند دست مییابند راحت شد (کلبی، به نقل از مفاتیح الغیب، ج31، ص61[5]). یعنی خود رهایی از جهنم و رسیدن به بهشت، در آن موقف خطرناک، چنان عظیم است که در قرآن کریم همین را اوج رستگاری دانسته است: «إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فاز» (آل عمران/185) و آنان چون از این وضعیت سالم درآمدند چنین خوشحالند.
د. ...
2) «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
در نکات ادبی گذشت که این دو کلمه به احتمال قوی، مربوط به «وجوه» در آیه قبل میباشند (اعم از اینکه خبر دوم و سوم باشند، یا «ضاحِکَةٌ» خبر دوم باشد و «مُسْتَبْشِرَةٌ» صفت برای آن). مساله این است که با اینکه خنده و شادی در درجه اول وصف خود انسان است، چرا اینها را در وصف «وجوه» آورد؟
الف. این تعبیر کنایی است و مقصود صاحبان آن وجوه است (مجمع البیان، ج10، ص668[6]؛ التبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص278[7]).
ب. چون صورت انسان، آئینه سیرت اوست و شادی و غم درونی او در چهرهاش ظاهر میگردد (تفسیر نور، ج10، ص391).
ج. ...
3) «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
برای خوشحال و خرسند بودن آنان در آن وضعیت، از این دو تعبیر ضحک (خندان) و استبشار (بشارتیافته) استفاده کرد. چنانکه در نکات ادبی گذشت این دو کلمه به لحاظ نحوی دست کم دو گونه قابل تحلیلاند؛ که هریک از این دو دلالت خاصی میتواند داشته باشد:
الف. هر دو کلمه، خبر دوم و سوم باشند برای «وجوه». اگر این گونه باشد، آنگاه این دو خبر را در یک آیه مستقلا آوردن احتمالا دلالت دارد که این دو، دو حیث خاص هستند برای آن بهشتیان. این دو حیث چه میتوانند باشند؟
الف.1. چهبسا این دو (خندان و بشارتیافته بودن) به ترتیب حمل بر دو قوه نظری و عملی میشود (مفاتیح الغیب، ج31، ص61[8])؛ شاید با این توضیح که در تحلیل فلسفی انسانشناسی، ضحک و خنده را ناشی از تعجب، و تعجب را ناشی از ادراک دانستهاند و با این توضیح، ضحک مربوط به قوه نظری میشود؛ و استبشار، شادیای است که ناشی از بشارت یافتن است و بشارت هم همیشه در جایی است که قرار است برای شخص عملی انجام شود و از این رو به قوه عملی برگردد.
الف.2. چهبسا این دو به خاطر رسیدن به یک منفعت و درک یک بزرگداشت باشد (مفاتیح الغیب، ج31، ص61[9])؛ چون به او نفعی رسیده میخندد و چون وی را بزرگداشتهاند احساس استبشار و بشارتیافتگی میکند.
الف.3. ...
ب. «ضاحِکَةٌ» خبر دوم باشد برای «وجوه»؛ و «مُسْتَبْشِرَةٌ» صفت برای «ضاحِکَةٌ». در این صورت مراد این است که این خنده، خنده ناشی از بشارتیافتگی است؛ یعنی ما انواعی از خندهها میتوانیم داشته باشیم و آیه دارد توضیح میدهد این چگونه خندهای است؛ در این صورت آیه میخواهد بفرماید:
ب.1. خندههای قیامت، بر اساس بشارت به آیندهای روشن است. (تفسیر نور، ج10، ص391)
ب.2. ...
4) «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
این گروه اول در قیامت خندان و شادند؛ و برای شادیشان از تعبیر «مُسْتَبْشِرَةٌ» استفاده کرد. چرا؟
الف. چون «مُسْتَبْشِرَةٌ» شادیِ ناشی از دریافت بشارت است؛ یعنی میخواهد اشاره کند که در آن اوضاع و احوالی که هرکس بشدت نگران و به فکر خویش است و به هیچکس توجه ندارد، کسی هست که به فکر اینهاست و به آنان چنان بشارتی میدهد که خنده سراسر چهرهشان را فرامیگیرد.
ب. در نکات ادبی در تفاوت بشارت با کلمات دیگری همچون «بشاشت» در دلالت بر شادی، این تفاوت را دارد که بشارت و مژده دادن در جایی است که اول بار خبر شادمانکنندهای برای شخص بیاورد؛ وگرنه وقتی دوباره همان خبر را بگویند دیگر بشارت گفته نمیشود؛ شاید میخواهد بفرماید که علیرغم این همه وعدههایی که در دنیا به آنها داده شده بود، اما جدید و ابتدایی بودنش از باب این است که:
ب.1. خداوند متعال فرمود: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون: هیچ کس نمىداند چه چیز از آنچه روشنىبخش دیدگان است به [پاداش] آنچه انجام مىدادند براى آنان پنهان شده است» (سجده/17)؛ و وقتی این نعمتهایی که در دنیا توان درکش را نداشتند در اختیار آنان قرار میگیرد، اولین بار است که وی را بشارت دادند.
ب.2. امیرالمومنین ع فرمودند: «کُلُّ شَیْءٍ مِنَ الدُّنْیَا سَمَاعُهُ أَعْظَمُ مِنْ عِیَانِهِ وَ کُلُّ شَیْءٍ مِنَ الْآخِرَةِ عِیَانُهُ أَعْظَمُ مِنْ سَمَاعِه: هر چیزی در دنیا شنیدنش بزرگتر از دیدنش است و هر چیزی در آخرت دیدنش برگتر از شنیدنش است؛ از این رو، آنچه در آنجا میبینند بقدری عظیمتر از آن چیزی است که شنیده بودند که گویی اول بار است از آن خبردار میشوند.
ب.3. چون همواره در دنیا در مقام خوف و رجا بودند، هیچگاه خبر دریافت نعمتهای بهشتی برایشان قطعی نمیشد که خوف آنان زایل شود؛ از این رو دریافت آن خبر به نحوی که کاملا خوف را از آنان زایل کند اولین بار است که برای آنان واقع شده است.
ج. چون «مُسْتَبْشِرَةٌ» به معنای باخبر شدن از مطلب شادی است که از آن بشره و پوست صورت شکفته شود (تفسیر نور، ج10، ص391). یعنی میخواهد بفرماید این اندازه این شادی در آنان اثر دارد که در ظاهرشان هم کاملا منعکس میشود.
د. ...
5) «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
این آیات، مردم را در قیامت به دو دسته تقسیم میکند: اهل سعادت و اهل شقاوت، که هر دو گروه با سیما و چهرهشان شناخته میشوند. به قرینه اینکه آیات بعد را مربوط به صورتِ اهل کفر و فجور دانست، معلوم میشود که این خندان و شاد بودن مربوط به صورتِ اهل ایمان و تقواست. (تفسیر نور، ج10، ص391[10])
6) «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
حکایت
علی پسر حسین بن عون از قول پدرش روایت کرده است که:
به عیادت سید حمیری* رفتم در همان مریضیای که در آن جان سپرد و دیدم که به خود میپیچد و عدهای از همسایگانش آنجا حضور داشتند که از عثمانیه** بودند. سید بسیار زیبارو بود با پیشانیای گشاده، یکدفعه در چهرهاش یک نقطه سیاهی پدید آمد مانند نقطهای که با جوهر گذاشته شود؛ سپس دائما رو به تزاید و رشد بود تا اینکه سیاهیاش تمام صورت وی را دربرگرفت. غم شیعیانی را که در آنجا حاضر بودند در برگرفت و ناصبیها *** شروع به خوشحالی و سرزنش کردند؛ اما دیری نپایید که در همان مکان در صورتش نوری سفید آشکار شد و دایما آن نیز فزونی گرفت و رشد کرد تا اینکه چهرهاش تابناک و نورانی شد و دیدیم که سید، خندان و بشارتیافته چهرهاش درخشید و این اشعار را سرود:
دروغ گفتند کسانی که گمان میکردند که علی دوستدارش را از شر و سختی نجات نمیدهد؛
به پروردگارم سوگند که الان وارد بهشت عدن شدم و خداوند بدیهایم را بر من بخشید
پس امروز بشارت دهید به اهل ولایت علی ع و کسانی که تا هنگام مرگ بر ولایتش باقی ماندند
و بعد از ولایت فرزندانش را یکی پس از دیگری به صورت معین پذیرفتند.
سپس این جملات را گفت: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ: شهادت میدهم که حقا و حقا خدایی جز الله نیست و شهادت میدهم که حقا و حقا محمد رسول خداست و شهادت میدهم که حقا و حقا علی امیرمومنان است؛ شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست.» سپس دیدگانش را بست، گویی روح او شعلهای بود که خاموش شد یا سنگریزهای که بر زمین افتاد.
علی پسر حسین بن عون افزود: پدرم حسین بن عون، - اذینه هم شاهد است - به من گفت: الله اکبر؛ کسی که شاهد بوده همچون کسی نیست که شاهد نبوده باشد؛ فضیل بن یسار به من خبر داد - وگرنه ساکت میماندم - از قول امام باقر ع و امام صادق ع که هر دو فرمودند: بر روحی که از بدن مفارقت میکند حرام است مگر اینکه پنج تن را ببیند؛ محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین را ببیند به نحوی که یا چشمش به جمال آنها روشن شود [= خوشحال شود] یا چشمش بسوزد [= از نارحتی حالش بد شود]. به هر حال این صحبت او [سید حمیری] در میان مردم پخش شد و به خدا سوگند موافق و مخالف بر [تشییع و دفن] جنازه وی حاضر شدند.
* سید اسماعیل حِمیَری (105-173 قمری) از بزرگترین شاعران عرب که در ابتدا به مذهب کیسانی معتقد بود اما بعدا به حضور جعفر صادق رسید و مستبصر شد و با اشعارش خدمات گرانقدری به گسترش تفکر شیعی نمود.
** عثمانیه گروهی از مردماند (اغلب از پیروان معاویه) که عثمان را خلیفه مظلوم میدانستند و حضرت علی ع را کافر و خارج از دین قلمداد مینمودند.
*** ناصبی به کسانی میگویند که خود را مسلمان میدانند اما با اهل بیت پیامبر ص و ائمه اطهار ع دشمناند و به این دشمنیشان افتخار میکنند. ائمه اطهار ع و به تبع ایشان، علمای شیعه بین اینها با عموم اهل سنت تفاوت میگذارند و در عین اینکه عموم اهل سنت را بدون تردید مسلمان میدانند، ناصبیها را کافر میشمرند.
الأمالی (للطوسی)، ص627-628؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج1، ص414؛ بحار الأنوار، ج6، ص193؛ الفصول المهمة فی أصول الأئمة، ج1، ص320-321
حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ السَّدُوسِیُّ بِ سِیرجَانَ، قَالَ: حَدَّثَنِی عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَوْنِ بْنِ أَبِی حَرْبِ بْنِ أَبِی الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِیِّ، عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَوْنٍ، قَالَ:
دَخَلْتُ عَلَى السَّیِّدِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحِمْیَرِیِّ عَائِداً فِی عِلَّتِهِ الَّتِی مَاتَ فِیهَا، فَوَجَدْتُهُ یُسَاقُ بِهِ، وَ وَجَدْتُ عِنْدَهُ جَمَاعَةً مِنْ جِیرَانِهِ، وَ کَانُوا عُثْمَانِیَّةً، وَ کَانَ السَّیِّدُ جَمِیلَ الْوَجْهِ، رَحْبَ الْجَبْهَةِ، عَرِیضَ مَا بَیْنَ السَّالِفَتَیْنِ ، فَبَدَتْ فِی وَجْهِهِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ مِثْلُ النُّقْطَةِ مِنَ الْمِدَادِ، ثُمَّ لَمْ تَزَلْ تَزِیدُ وَ تَنْمِی حَتَّى طَبَقَتْ وَجْهَهُ [بِسَوَادِهَا] - یَعْنِی اسْوِدَاداً- فَاغْتَمَّ لِذَلِکَ مَنْ حَضَرَهُ مِنَ الشِّیعَةِ، فَظَهَرَ مِنَ النَّاصِبَةِ سُرُورٌ وَ شَمَاتَةٌ، فَلَمْ یَلْبَثْ بِذَلِکَ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّى بَدَتْ فِی ذَلِکَ الْمَکَانِ مِنْ وَجْهِهِ لُمْعَةٌ بَیْضَاءُ، فَلَمْ تَزَلْ تَزِیدُ أَیْضاً وَ تَنْمِی حَتَّى أَسْفَرَ وَجْهُهُ وَ أَشْرَقَ، وَ افْتَرَّ السَّیِّدُ ضَاحِکاً [مُسْتَبْشِراً]، وَ أَنْشَأَ یَقُولُ:
کَذَبَ الزَّاعِمُونَ أَنَّ عَلِیّاً / لَنْ یُنْجِیَ مُحِبَّهُ مِنْ هَنَاةٍ
قَدْ وَ رَبِّی دَخَلْتُ جَنَّةَ عَدْنٍ / وَ عَفَا لِی الْإِلَهُ عَنْ سَیِّئَاتِی
فَأَبْشِرُوا الْیَوْمَ أَوْلِیَاءَ عَلِیٍ / وَ تَوَلَّوْا عَلِیّاً حَتَّى الْمَمَاتِ [وَ تَوَالَوُا الْوَصِیَّ حَتَّى الْمَمَاتِ]
ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ تَوَلَّوْا بَنِیهِ / وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ بِالصِّفَاتِ
ثُمَّ أَتْبَعَ قَوْلَهُ هَذَا:" أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ" ثُمَّ أَغْمَضَ عَیْنَیْهِ بِنَفْسِهِ، فَکَأَنَّمَا کَانَتْ رُوحُهُ ذُبَالَةً طَفِئَتْ، أَوْ حَصَاةً سَقَطَتْ.
قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ: قَالَ لِی أَبِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَوْنٍ وَ کَانَ أُذَیْنَةُ حَاضِراً، فَقَالَ: اللَّهُ أَکْبَرُ، مَا مَنْ شَهِدَ کَمَنْ لَمْ یَشْهَدْ، أَخْبَرَنِی- وَ إِلَّا فَصَمَّتَا- الْفُضَیْلُ بْنُ یَسَارٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ عَنْ جَعْفَرٍ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ) أَنَّهُمَا قَالا: حَرَامٌ عَلَى رُوحٍ أَنْ تُفَارِقَ جَسَدَهَا حَتَّى تَرَى الْخَمْسَةَ، حَتَّى تَرَى مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَیْناً (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ) بِحَیْثُ تَقَرُّ عَیْنُهَا، أَوْ تُسْخَنَ عَیْنُهَا، فَانْتَشَرَ هَذَا الْقَوْلُ فِی النَّاسِ، فَشَهِدَ جَنَازَتَهُ وَ اللَّهِ الْمُوَافِقُ وَ الْمُفَارِقُ.
تبصره
مرحوم مجلسی در بحارالانوار این روایت را به همین صورت از کشف الغمه و امالی شیخ طوسی، و شیخ حر عاملی در الفصول المهمه آن فقط از کشف الغمه نقل کرده؛ اما در نسخههای چاپ شده کنونی از امالی و کشف الغمه، در وصف خال سید، بعد از کلمه «ضاحکا»، کلمه «مستبشرا» را ندارد؛ که احتمالا از قلمافتادگی ناسخ باشد. ضمنا این واقعه به صورت مختصرتر در مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج3، ص224 نیز روایت شده است[11].
[1] . «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» من سرورها و فرحها بما أعد لها من الثواب و أراد بالوجوه أصحاب الوجوه.
[2] . و قوله «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» أی من فرحها بما أعددنا لها من الثواب تکون ضاحکة مسرورة. و الضحک [و] الاستبشار و إن أضیف إلی الوجه، فالمراد به أصحاب الوجوه.
[3] . قوله تعالی: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» بیان لانقسام الناس یومئذ إلی قسمین: أهل السعادة و أهل الشقاء، و إشارة إلی أنهم یعرفون بسیماهم فی وجوههم و إسفار الوجه إشراقه و إضاءته فرحا و سرورا و استبشاره تهلله بمشاهدة ما فیه البشری.
[4] . و عندی أنه بسبب الخلاص من علائق الدنیا و الاتصال بعالم القدس و منازل الرضوان و الرحمة ضاحکة.
[5] . قال الکلبی: یعنی بالفراغ من الحساب مستبشرة فرحة بما نالت من کرامة اللّه و رضاه.
[6] . «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» من سرورها و فرحها بما أعد لها من الثواب و أراد بالوجوه أصحاب الوجوه.
[7] . و قوله «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» أی من فرحها بما أعددنا لها من الثواب تکون ضاحکة مسرورة. و الضحک [و] الاستبشار و إن أضیف إلی الوجه، فالمراد به أصحاب الوجوه.
[8] . و أما الضاحکة و المستبشرة، فهما محمولتان علی القوة النظریة و العملیة ...
[9] . و أما الضاحکة و المستبشرة، فهما محمولتان ... أو علی وجدان المنفعة و وجدان التعظیم.
[10] . این آیات، مردم را در قیامت به دو دسته تقسیم میکند: اهل سعادت و اهل شقاوت، که هر دو گروه با سیما و چهرهشان شناخته میشوند.
صورتِ اهل ایمان و تقوا، شاد و خندان است. (به قرینه اینکه صورتِ اهل کفر و فجور، دود آلود است)
[11] . و لما احتضر السید الحمیری بدت فی وجهه نکتة سوداء فجعلت تنمی حتى طبقت وجهه فاغتم لذلک من حضره من الشیعة و ظهرت من الناصبة شماتة ثم بدت فی ذلک المکان لمعة بیضاء حتى أسفر وجهه و أشرق و أفتر ضاحکا و أنشأ یقول
کذب الزاعمون أن علیا / لم ینج محبه من هنات
کذبوا قد دخلت جنة عدن / و عفانی الإله عن سیئاتی
فأبشروا الیوم أولیاء علی / و توالوا الوصی حتى الممات
ثم من بعده توالوا بنیه / واحدا بعد واحد بالصفات
ثم قال
أحب الذی من مات من أهل وده / تلقاه بالبشرى لدى الموت یضحک
و من کان یهوى غیره من عدوه / فلیس له إلا إلى النار مسلک
القصیدة ثم قال أشهد أن لا إله إلا الله حقا حقا و أشهد أن محمدا رسول الله صدقا صدقا و أشهد أن علیا ولی الله رفقا رفقا ثم غمض عینیه لنفسه فکأنما کانت روحه ذبالة طفیت أو حصاة سقطت.