1125) سوره عبس (80) آیه 39 ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (قسمت اول)
ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ
14 شعبان 1445 5/12/1402
ترجمه
خندان و شاد [بشارتیافته] اند.
اختلاف قرائت
مُسْتَبْشِرَةٌ[1]
نکات ادبی
ضاحِکَةٌ
درباره ماده «ضحک» قبلا بیان شد که ابن فارس اصل آن را به معنای انکشاف و آشکار شدن دانسته، چنانکه «الضَّحُوک» به معنای راه آشکار و و اضح است و بر این باورست که خندیدن را «ضحک» گویند یا از این باب که وجه خندان حالت گشودگی و انبساط مییابد و یا از این باب که در خنده سفیدیِ دندانهای انسان نمایان میشود [فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها؛ نمل/19]، چنانکه به دندانهای جلو که هنگام خنده نمایان میشود «الضَّاحکة» گویند. اما مرحوم مصطفوی اصل این ماده را اثری که انبساط شدید در ظاهر شخص نمایان میشود دانسته (مانند خنده)، چنانکه اثری که انقباض شدید در آدمی پیدا میشود را «بکاء: گریه» گویند. راغب هم بین این دو جمع کرده، گفتهاست که «ضحک» گشادگی وجه و آشکار شدن دندانهاست که در اثر شادی درونی رخ میدهد.
این ماده وقتی به باب افعال میرود متعدی میشود به معنای «خنداندن»: «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى» (نجم/43)؛ و از آنجا که هنگام مسخره کردن کسی، به او میخندند، کلمه «ضحک» به نحو استعاری برای مسخره کردن هم به کار میرود: «فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا إِذا هُمْ مِنْها یَضْحَکُونَ» (زخرف/47) «إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ» (مطففین/29) و گاه این کلمه برای مطلق شادی و سرور به کار میرود «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» (عبس/39)...
جلسه 858 https://yekaye.ir/hood-11-71/
مُسْتَبْشِرَةٌ
از معروفترین کاربردهای ماده «بشر»[2] کلمه «بَشَر» به معنای انسان است که هم برای مفرد و هم برای جمع به کار میرود و نیز کلمه «بشرة» به معنای ظاهر پوست انسان است که جمع آن هم به صورت «بَشَر» میباشد (کتاب العین، ج6، ص259[3])؛ که شاید توجه به همین دو کلمه مهمترین مبنای تحلیل این ماده قرار گرفته است. ابن فارس با تاکید بر همین دو کلمه اصل این ماده را به معنای «ظهور چیزی همراه با حُسن و جمال» دانسته و وجه تسمیه انسان به بشر را هم ظهور [جلوهگری و نمایان بودن خاص انسانها در میان موجودات] و توضیح داده که «بشیر» هم در اصل به معنای «خوشسیما» بوده است (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص251[4]). حسن جبل هم با اشاره به دو کلمه و البته توجه به تک تک حروف این ماده (که حرف «ب» برای یک نحوه جمع شدن سستی است که یک پیوستگیای در آن باشد؛ و «ش» برای پخش شدن است که این دو با هم دلالت بر یک نحوه پخش شدن لطیف در ظاهر جسم دارد؛ و حرف «ر» هم برای یک نحوه استرسال و امتداد یافتن است ودلالت دارد که این حالت پخش لطیف امتداد پیدا میکند) معنای محوری آن را انتشار گستردهای در ظاهر چیزی دانسته است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص126). مرحوم مصطفوی هم اصل آن را «یک نحوه انبساط طبیعی خاص و گشادگی در سیما که به نحو تکوینی در چهره نمایان شود» معرفی کرده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص275).
با اینکه تحلیلها در مقام بیان اصل این ماده به هم نزدیک است؛ اما وقتی در مقام توضیح خود کلمات «بشر» و «بشرة» برمیآیند اختلافات شدید میشود. مثلا راغب محور معنا را «بَشَرَة» به معنای قسمت بیرونی پوست (در مقابل أَدَمَة، که قسمت درونی و زیرین پوست) دانسته و وجه تسمیه انسان به «بشر» را این معرفی کرده که چون پوستش نمایان است (برخلاف حیوانات که غالبا پوستشان با مو یا پشم پوشیده شده) و بر این باور است که در قرآن کریم هم هرجا خداوند تعبیر بشر را در مورد انسان به کار برده، انسان را از حیث جسم و ظاهر مادیش مد نظر قرار داده است، مانند «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً» (فرقان/54)، و «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» (ص/71)، و کفار هم هرجا میخواستند بیان کنند که پیامبران تفاوتی با ما ندارند بر همین بشر بودنشان تاکید میکردند، مانند «إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ» (مدثر/25)، «أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ» (قمر/24)، «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» (یس/15)، «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» (مؤمنون/47)، «فَقالُوا أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنا» (تغابن/6)؛ و بر همین اساس هم خود پیامبران وقتی میخواهند به اینکه از نظر ظاهری مثل بقیهاند اعتراف کنند [و اگر تفاوتی دارند در امری ماورایی است] از این کلمه استفاده میکنند: «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیّ» (کهف/110)، «قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه»ِ (ابراهیم/11) و وقتی فرشتگان هم به شکل انسان ظاهر میشدند (مثلا برای حضرت مریم) همین تعبیر «شبیه بشر شدن» در مورد آنها به کار برده شده است «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا» (مریم/17)، و حضرت مریم هم که خواست بگوید هیچ انسانی با من تماس ظاهری و جسمانی برقرار نکرده از همین کلمه استفاده کرد «لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» (مریم/20) و زنان مصری هم وقتی خواستند بگویند که حضرت یوسف فوق این انسان مادی است گفتند: «ما هذا بَشَراً» (یوسف/31). وی حتی برخی دیگر از کلمات این ماده را با همین مبنا شرح میدهد مثلا میگوید علت اینکه از عمل جماع به کنایه به «مباشره» تعبیر میشود: «وَ لا تُبَاشِرُوهُنَ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ ... فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَ» (بقرة/187) این است که حاصل ارتباطی است که پوست افراد با هم تماس برقرار میشود ویا وقتی میخواهند بگویند فلانی فضیلت ظاهر و باطن را جمع کرده ویا بین نرمی و خشونت جمع کرده میگویند «فلان مُؤْدَم مُبْشَرٌ» و به «أَدَمَة» و «بَشَرَة» اشاره میکنند و «بشارت» (= مژده دادن) را هم از این جهت بشارت گفتهاند که هنگام خوشحالی خون در چهره همچون آب در درخت پخش میشود و این موجب انبساط در پوست صورت شخص میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص124-125[5]). اما ابن فارس چنانکه دیدیم هر دو معنای بشر و بشره را به همان معنای ظهور برگرداند و هیچیک را بر اساس دیگری شرح نداد.
مرحوم مصطفوی نیز بعد از توضیحی که درباره ماده «بشر» داد گفت «بَشَر» همین حالت انبساط وجه طبیعی انسان است که شبیه حالت پیش از تبسم است و به خاطر همین حالت انسان در ظاهرش از بقیه حیوانات متمایز میشود از این رو خود کلمه «بَشَر» صفت مشبهه است و به معنای کسی است که یک گشادهرویی طبیعی تکوینی دارد و به همین مناسبت اسمی برای نوع انسان قرار گرفته است. وی بعد از اینکه توضیحات مذکور از ابن فارس را به عنوان مویداتی برای نظر خود میآورد وجه تسمیه کلمه «بشرة» را یک کاربرد مجازی قلمداد میکند از این جهت که ظهور انسان در پوست اوست؛ و حتی بشارت را هم به معنای انبساط خاطر را به دیگری منتقل کردن معرفی میکند و سپس میکوشد تمام آیاتی که راغب به نحوی به تاکید بر بعد ظاهری انسان معرفی کرده بود، به همین حالت انبساط و طلاقت و گشودگی انسان برگرداند، که چون برخی مواردش واقعا تکلفآمیز است از ذکر آنها صرف نظر میشود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص275-277[6])
حسن جبل هم با اینکه نظر راغب را چندان بعید نمیداند اما نظرش این است که تحلیل دقیقتر درباره بشر به معنای انسان تاکید بر پخش شدن و گسترده شدن است و شاهد مهم بر این مدعای خود را آیه «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُون» (روم/20) معرفی میکند که چنانکه زمخشری هم توضیح داده حرف «إذا» در اینجا برای دلالت بر وقوع دفعی است و میخواهد بگوید همین که بشر شدید بلافاصله پخش و منتشر شدید؛ و معتقد است که عموم کاربردهای بشر در قرآ» یک نحوه بر «بنیآدم» بودن وی دلالت دارد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص126-127).
قبلا (جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/) هم در تفاوت «ناس» با «بشر» از عسکری نقل شد که «ناس» کلمهای است که فقط برای جمع به کار میرود اما «بشر» هم برای واحد و هم برای جمع به کار میرود؛ و در کلمه بشر (که به نحو ضمنی دلالت بر بشارت دارد) توجهی به حسن هیئت است و انسانها را به خاظر اینکه از همه حیوانات زیباترند بشر نامیدهاند و ممکن است وجه کلمه بشر بر ظهور باشد از این جهت که از «بشرة» (پوست که ظاهر است گرفته شده است؛ اما در «ناس» که از «نوس» گرفته شده بیشتر، یک نحوه تحرک مد نظر است (الفروق فی اللغة، ص260[7]).
این ماده وقتی به باب مفاعله میرود به معنای تماس مستقیم و بیواسطه با چیزی است چنانکه وقتی میگویند خودش مباشرت این کار را برعهده گرفت این معا بخوبی واضح است؛ و اشاره شد که کاربرد این فعل در خصوص جماع در آیه «وَ لا تُبَاشِرُوهُنَ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ ... فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَ» (بقرة/187) هم ناشی از آن است که بشرهها و پوستهای طرفین به هم میرسد (کتاب العین، ج6، ص259[8]).
از کلمات معروف دیگر از این ماده، کاربرد آن در معنای «بِشَارة» [= بشارت؛ خبر خوب به کسی دادن] است. خود کلمه «بشارت» را هم مصدر ثلاثی مجرد دانسته اند و هم به معنای خود آن چیزی که بدان بشارت داده میشود و «بشری» اسمی است که از این ماده و در همین معنای اخیر ساخته شده است؛ اما وقتی به صورت «بَشارت» تلفظ شود به معنای زیبایی است و از این کلمه تعبیر «امرأة بَشِیرة» ساخته شده است (کتاب العین، ج6، ص259[9])؛ و ظاهرا به همین مناسبت است که گفتهاند کلمه «بشیر» در اصل به معنای فرد خوشسیما بوده است.
در هر صورت خبر مسرتبخش را «بِشَارَة» و «بُشْرَى» میگویند که فقط دومی در قرآن کریم به کار رفته است: «لَهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» (یونس/64)، «لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ» (فرقان/22)، «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى» (هود/69)، «یا بُشْرى هذا غُلامٌ» (یوسف/19)، «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى» (أنفال/10)، «یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِه» (اعراف/57؛ نمل/63) (مفردات ألفاظ القرآن، ص125-126[10])؛ هرچند برخی درباره اینکه «بشری» اسم باشد یا مصدر مرددند زیرا این وزن هم در خصوص اسم به کار میرود (مثل بهمی که اسم یک گیاه است) و هم مصدر (مانند رجعی که به معنای رجوع کردن است) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص277[11])
از این ماده و در این معنای بشارت، هم در حالت ثلاثی مجرد و هم در ابواب افعال و تفعیل و استفعال در قرآن کریم به کار رفته است:
وقتی به باب استفعال میرود «وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ» (آل عمران/170)، «یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ» (آل عمران/171)، و «وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ» (حجر/67) به معنای شادی و خوشحالی است که با دریافت خبر مسرتبخش برای شخص حاصل میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص125[12]).
اما در خصوص سه حالت اول (بَشَرَ، أبشر، بشّر)، تفاوت اینها را چنین گفته اند که در حالت ثلاثی مجرد به معنای مطلق بشارت دادن است، بدون هیچ لحاظ خاصی؛ اما در خصوص دو مورد بعدی نظر مرحوم مصطفوی این است که باب افعال برای تاکید بر نسبت فعل به فاعل و قیام وی بدان کار است که طبیعتا مفعول هم حاصل میشود: «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُون» (فصلت/30)، اما در باب تفعیل تاکید بر تعلق فعل به مفعول و وقوع فعل در آن است هرچند که به تبع قیام آن به فاعل هم در کار است: «لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلى أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِ» (حجر/53- 54). پس أبشر در جایی است که توجه اصلی بر بشارتدهنده و قیام بشارت به اوست؛ ولی بشّر در جایی است که توجه اصلی بر وقوع این بشارت است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص278[13])؛ البته راغب در تفاوت اینها فقط بدین اشاره کرده است که این ماده در باب افعال هم به صورت لازم و هم متعدی به کار میرود (حالت لازم آن برای معنای مطاوعه و قبول است، مثلا گفته شود بشّرته فأبشر)؛ اما باب تفعیل برای تکثیر است (مفردات ألفاظ القرآن، ص125[14]؛ کتاب العین، ج6، ص259[15]) و لازم به ذکر است کاربردهای این کلمه در این ابواب در قراءات مختلف با هم متفاوت است؛ چنانکه مثلا در قرائت عاصم هیج مورد ثلاثی مجرد مشاهده نمیشود و اغلب موارد این کلمه در باب تفعیل به کار رفته (همه موارد غیر از آیه 30 فصلت که در بالا اشاره شد)، اما در بسیاری از قراء سبع در موارد متعددی به صورت ثلاثی مجرد به کار رفته و در قرائت ابن مسعود هم تمام موارد در باب افعال آمده است (البحر المحیط فی التفسیر، ج3، ص130[16]) و مثلا در آیه «أَنَّ اللَّهَ یبشرُکَ بِیَحْیى» (آل عمران/39) این کلمه به هر سه صورت یُبَشِّرُکَ و یَبْشُرُکَ و یُبْشِرُکَ قرائت شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص125).
اسم فاعل این ماده به تبع ابواب فوق، به صورتهای بَشِیر و مُبْشَر و مُبَشِّر و مُسْتَبْشِر به کار رفته است؛ که در آخری به معنای کسی است که خبر خوشی را دریافت کرده است «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» (عبس/39)؛ اما در سهتای اول به معنای کسی است که حامل خبر خوشی است و میخواهد این خبر را به دیگران برساند (مفردات ألفاظ القرآن، ص126[17])؛ در تفاوت آنها گفتهاند که «بَشِیر» بر وزن فعیل دلالت بر ثبوت نسبت دارد، یعنی کسی که بشارت دادن برای او ثابت است و شأن اوست که بشارت دهد: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحیمِ» (بقره/119)، «أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشیرٍ وَ لا نَذیر» (مائده/19)7 «فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً» (یوسف/96)، «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ» (روم/46). اما در «مُبَشِّر» تاکید بر وقوع بشارت و رساندن بشارت به مخاطب است: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ» (بقره/213)، «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ» (انعام/48)، «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیرا» (اسراء/105)؛ و «مُبْشِر» در جایی است که خود وقوع بشارت محل تاکید بوده است نه بشارت دهنده (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص278[18])؛ چنانکه اگر قرار بود برای فرشتگان در آیه «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُون» (فصلت/30) تعبیری بیاید احتمالا «مُبْشِر» خوانده میشدند نه «مبشّر».
از کلماتی که به «بشر» نزدیک است و تحلیل آن در فهم معای بشارت موثر است کلمه «بشاشت» (حوش رویی) است؛ در تفاوت این دو گفتهاند: «بشر» آن اولین خوشحالیای است که با دیدار کسی که به دیدارش میرسی در چهرهات نمایان میشود و بشارت و مژده دادن هم در جایی است که اولین کس خبر شادمانکنندهای برایت بیاورد؛ وگرنه وقتی دوباره آن خبر را برایت بگویند دیگر بشارت گفته نمیشود؛ اما «بشاشت» (از ماده «بشش») اظهار خوشحالی در برابر هر کسی است که با او دیدار میکنید خواه اول بار باشد یا بعد از مدتی باز این خوشحالی ابراز شود (الفروق فی اللغة، ص259[19]).
ماده «بشر» و مشتقات آن 123 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ
این دو کلمه، وابسته به آیه قبلاند و به لحاظ نحوی هم میتواند خبر برای کلمه «وجوه» است و هم صفت برای «مسفرة»؛ هرچند به لحاظ معنایی، حالت دوم بسیار بعید است (دست کم فعلا معنای محصلی برای آن به ذهن نویسنده خطور نمیکند)؛ اما در حالت اول که «خبر» برای «وجوه باشد؛ دست کم دو حالت فرض دارد:
الف. خبر دوم و سوم باشند
ب. «ضاحِکَةٌ» خبر دوم باشد و «مُسْتَبْشِرَةٌ» صفت برای آن.
ثمره این تحلیلها در تدبرهای 2 و 3 خواهد آمد.
[1] . رقق الأزرق وورش الراء (معجم القراءات ج 10، ص315).