1124) سوره عبس (80) آیه 38 وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (تدبر)

 

تدبر

1) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ»

کلمه «مُسْفِرَةٌ» به معنای چیزی است که پرده از رویش کنار رفته و زیبایی و درخشش آشکار شده است؛ و از این رو از همان ابتدا مفسران «مسفرة» را به «مشرقة» و «مضیئه» (= نورانی) تفسیر کرده‌اند (مثلا: التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[1]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص668[2]؛ و نیز ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص317[3]).

بعد از اینکه در آیات قبل فرمود در آن روز هرکسی از نزدیک‌ترین نزدیکان خود فرار می‌کند و هرکس مشغولیتی دارد که وی را از توجه به غیر بی‌نیاز کرده است، در این آیه دسته‌بندی‌ای از انسانها در آن صحنه به عمل می‌آورد: دسته اول کسانی‌اند که چهره‌هایشان تابان است، و معلوم است اینان انسانهایی بودند که اهل ایمان و تقوی بودند.

البته در این آیه تصریحی به اینکه اینان اهل ایمان و تقوی بودند، نشده؛ اما این نکته از تقابل این آیه با آیه 42 نتیجه می‌شود؛ زیرا در آن آیه گروه مقابل اینها را «کفره فجره» (کفرپیشگان اهل فجور) معرفی کرد؛ پس اینان در مقابل آن کفر، ایمان؛ و در مقابل فجور، تقوی دارند.

این آیه بخوبی نشان می‌دهد که ایمان و تقوا، که ویژگی‌هایی ناظر به جان و روح آدمی است؛ در بدن و ظاهر آدمی هم تاثیر می‌گذارد و اینان در قیامت با چهره‌هایی درخشان و تابان ظاهر می‌شوند؛ و با توجه به اینکه هرچه در آخرت است، ظهور باطن همین دنیاست؛ معلوم می‌شود که این نور همین الان در چهره این افراد واقعا وجود دارد (حدیث9)؛ و البته این نورانی بودن ذومراتب است؛ اما برخی مراتب آن در برخی از اولیاء الله چنان است که در همین دنیا نیز بسیاری از انسانها متوجه نورانی بودن چهره آنان می‌شوند؛ اما آنجا که پرده‌ها کنار می‌رود حقیقت این نورانیت هم در اینان و هم در بقیه افرادی که این قدر نورانیت شدید نداشته‌اند جلوه‌ای انکار‌ناپذیر دارد.

 

2) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ»

چرا اولین نکته‌ای که درباره اینها گفت تابان بودن چهره‌هایشان بود. البته یک احتمال این است که خود «وجوه» کنایه از صاحبان این وجوه باشد؛ چنانکه در خصوص دو وصفی که در ادامه و به عنوان صفات بعدی این «وجوه» آمده (ضحک و استبشار) مفسران گفته‌اند که مقصود خندانو شاد بودن صاحبان این چهره‌هاست (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[4]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص668[5])؛ اما احتمال قوی‌تر این است که نورانی و تابان بودن خود وجوه مد نظر باشد؛ آنگاه چرا از نورانی بودن وجوه سخن گفت؛ ونه مثلا از نورانی بودن کل وجودشان یا ...؟

الف. چهره و صورت، اولین محلی است که در مواجهه با افراد به چشم می‌آید. شاید می‌خواهد به شدت معروف و آشکار بودن اینان به نورانیت اشاره کند که با اینکه سیمایشان تابان است مطلب را آغاز کرد (اقتباس از المیزان، ج‏20، ص210[6]) ویا بدین جهت که فرشتگان با دیدن چهره‌شان آنها را تشخیص دهند و بین این مومنان با کافران تفاوت بگذارند (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[7]).

ب. چون صورت آینه قلب است در خوشحالی و ناراحتی (المیزان، ج‏20، ص210[8])؛‌ یعنی خوشحالی و ناراحتی در درجه اول در رخسار شخص نمایان می‌شود.

ج. این آیات، مردم را در قیامت به دو دسته تقسیم می‏کند: اهل سعادت و اهل شقاوت، که هر دو گروه با سیما و چهره‏شان شناخته می‏شوند (تفسیر نور، ج‏10، ص391).

ج. ...

 

3) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ»

این آیه می‌فرماید چهره‌هایی در آن روز تابناک [نمایان و درخشان] است. اما چرا آنان چنین‌اند؟

در احادیث به برخی از امور که موجب نورانیت چهره شده اشاره شده است؛ مانند: جزء اولیاء خاص الله بودن (حدیث1)، شیعه واقعی پیامبر ص و امیرالمومنین ع بودن (احادیث2-5)، و عالِم حقیقی و درآورنده انسانها از ظلمت جهل بودن (حدیث6)، زایر امام حسین ع، بلکه زیارت کننده برادر دینی و اهل دوستی در راه خدا بودن (احادیث 7-8)، اهل نماز شب بودن (حدیث8)، با دیگران مدارا کردن و سخت‌گیری نکردن بر بدهکار (حدیث9) و ... .

به نظر می‌رسد اینها نه موارد انحصاری بلکه نمونه هایی از جهت‌گیریها و کارهای خوبی است که چون در وجود افراد مستقر بوده در قیامت ظهور می‌کند. در واقع، چه‌بسا بتوان گفت باطن نیکی‌ها نور است؛ که این نور در قیامت که محل ظهور باطن است در چهره افراد صاحب آن نیکی‌ها ظهور می‌کند.

برخی مفسران عوامل دیگری را هم برای این نورانیت چهره‌ها مطرح کرده‌اند؛ مانند اثر وضو (ضحاک، به نقل مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61؛ که این مطلب چه‌بسا از حدیث11 هم قابل استنباط باشد)، یا اینکه خلاصی از علائق دنیا و تبعات آن اتصال به عالم قدس و منازل رضوان و رحمت منجر به این تابناکی می‌شود (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص61)، یا این جبران غبارهایی است که در راه خدا در دنیا بر چهره‌شان می‌نشست (به نقل مفاتیح الغیب، ج‏31، ص61[9])؛ و ...؛ که به نظر می‌رسد در راستای همان مطلب فوق قابل تحلیل باشد.

 

 

 


[1] . ثم قسم تعالی احوال العصاة و المؤمنین، فقال (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ) أی مکشوفة مضیئة، فالاسفار الکشف عن ضیاء من قولهم: أسفر الصبح إذا أضاء، و سفرت المرأة إذا کشفت عن وجهها، و منه السفر، لأنه یکشف عن أمور تظهر به، قال توبة الحمیری: «و کنت إذا فاجأت لیلی تبرقعت / فقد رابنی منها الغداة سفورها» أی کشفها قناعها.

[2] . ثم قسم سبحانه أحوال الناس فی ذلک الیوم فقال «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» أی مشرقة مضیئة

[3] . و أخرج ابن أبی حاتم و ابن المنذر من طریق علی عن ابن عباس فی قوله مُسْفِرَةٌ قال مشرقة

[4] . و قوله «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» أی من فرحها بما أعددنا لها من الثواب تکون ضاحکة مسرورة. و الضحک [و] الاستبشار و إن أضیف إلی الوجه، فالمراد به أصحاب الوجوه،

[5] . «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» من سرورها و فرحها بما أعد لها من الثواب و أراد بالوجوه أصحاب الوجوه.

[6] . قوله تعالی: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» بیان لانقسام الناس یومئذ إلی قسمین: أهل السعادة و أهل الشقاء، و إشارة إلی أنهم یعرفون بسیماهم فی وجوههم و إسفار الوجه إشراقه و إضاءته فرحا و سرورا و استبشاره تهلله بمشاهدة ما فیه البشری.

[7] . فأما الاسفار و الاشراف فیجوز ان یکون للوجوه خاصة بما جعل اللَّه فیها من النور، لتفرق الملائکة بین المؤمنین و الکفار.

[8]  . و قد بین حال الطائفتین فی الآیات الأربع ببیان حال وجوههما لأن الوجه مرآة القلب فی سروره و مساءته.

[9] . فوصف السعداء بقوله تعالی: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38) ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39) مسفرة مضیئة متهللة، من أسفر الصبح إذا أضاء، و عن ابن عباس من قیام اللیل لما روی من کثرت صلاته باللیل، حسن وجهه بالنهار، و عن الضحاک، من آثار الوضوء، و قیل: من طول ما اغبرت فی سبیل اللّه، و عندی أنه بسبب الخلاص من علائق الدنیا و الاتصال بعالم القدس و منازل الرضوان و الرحمة ضاحکة، قال الکلبی: یعنی بالفراغ من الحساب مستبشرة فرحة بما نالت من کرامة اللّه و رضاه، و اعلم أن قوله: مسفرة إشارة إلی الخلاص عن هذا العالم و تبعاته/ و أما الضاحکة و المستبشرة، فهما محمولتان علی القوة النظریة و العملیة، أو علی وجدان المنفعة و وجدان التعظیم.