1123) سوره عبس (80) آیه 37 لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ ش

لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیهِ

21 رجب 1445 13/11/1402

ترجمه

برای هر شخصی از آنان در آن روز کاری است که وی را کفایت کند [یا: فقط بدان می‌پردازد]

اختلاف قرائت

امْرِئٍ / امرِی[1]
شَأْنٌ / شانٌ

در اغلب قراءات مشهور به همین صورت «شَأْنٌ» (با همزه) قرائت شده است؛

اما در برخی قراءات سبع، یعنی برخی روایات از قراءات مدینه (ورش از نافع) و بصره (روایت سوسی از ابوعمرو) و کوفه (طریق شمونی از اعشی از روایت شعبه از عاصم)، و برخی قراءات عشر (ابوجعفر) و برخی قراءات غیرمشهور (أزرق و أصبهانی) به صورت «شانٌ» (یعنی ابدال همزه به الف) قرائت شده است؛

و حمزه (یکی از قراء سبع در کوفه) نیز در حالت وقف به همین صورت قرائت کرده است.

معجم القراءات ج 10، ص314[2]

یُغْنیهِ / یُغْنیهِی / یَعْنِیه

در اغلب قراءات به صورت «یُغْنیهِ» یعنی از ماده «غنی» در باب افعال قرائت شده است که به معنای آن است که [گرفتاری خودش] وی را بی‌نیاز می‌کند [از توجه به غیر]؛ که در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) در هنگام وصل به صورت «یُغْنیهِی» قرائت می‌شود؛

اما در برخی قرائات اربعه عشر (ابن محیصن) و برخی دیگر از قراءات غیرمشهور (زهری و ابن أبی عبلة و حمید و ابن سمیفع و [آله و] سلمی و أبو العالیة و ابن مقفع) به صورت «یَعْنِیه» یعنی از ماده «عنی» و به صورت فعل ثلاثی مجرد قرائت شده است که به معنای «یهمّه» است، یعنی [همان گرفتاری خودش] برایش اهمیت دارد.

که مرحوم طبرسی از ابن جنی در تفاوت این دو نقل کرده است که در این دومی تاکید بر توجه شخص به خودش است و اینکه با این وصف، درباره اینکه به دیگری کاری دارد یا نه ساکت است؛ اما در اولی تاکید بر این است که گرفتاری‌اش به نحوی است که وی را از هرگونه توجه به دیگری بی‌نیاز می‌کند.

معجم القراءات ج 10، ص314-315[3]؛ المغنی فی القراءات، ص1892[4]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص667[5]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص411[6]

نکات ادبی

لِکُلِّ

درباره کلمه «کلّ» بیان شد که دو اصل مستقل برای ماده «کلل» مطرح شده است: یکی در کاربرد آن در معنای کُندی و ناتوانی (که کلمه «کلیل» در مورد شمشیر و زبان به کار می‌رود) و نقطه مقابل تیزی و شدت و حدت است؛ و «کَلّ» به معنای عیال نیز از این جهت که باری بر دوش شخص است؛ و به معنای یتیم به همین جهت ناتوانی و ضعف‌اش چنین نامیده شده)؛ که از بحث ما خارج است.

دیگری کاربرد آن در معنای «کُلّ» است؛ برخی آن را اساساً وارد شده از زبان‌های عبری و سریانی دانسته اند؛ اما اغلب توضیح داده‌اند که معنای آن احاطه و اینکه چیزی دور چیزی را دربرگیرد، می‌باشد چنانکه از این ماده «إکلیل» (=تاجی که روی سر می‌گذارند) است بدین جهت که بر سر احاطه پیدا می‌کند؛ و «کُلّ» را هم کل گویند چون بر مجموع اجزاء احاطه دارد؛ و حتی برخی «کلاله» را هم از این معنا دانسته اند بدین جهت که خویشاوندان گسترده‌تری است که به اصل نسب (فرزند و پدر و مادر) احاطه دارد؛ و یا همچون تاج (إکلیل) است که بر سر احاطه دارد اما از جنس سر نیست.

و برخی هم اصل معنای «کُلّ» را انضمام اجزای چیزی به همدیگر دانسته‌اند که:

- یا به معنای ضمیمه شدن به ذات شیء و احوال مختص بدان است و به معنای «تمامیت یک چیز» می‌باشد، چنانکه «وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» (إسراء/29) یعنی دستت را بتمامه نگشا؛

- ویا به معنای افرادی است که به همدیگر ضمیمه می‌شود (معادل معنای «همه» و «هر» در فارسی)؛ که در این حالت دوم،

- گاه به کلمه جمع [یا در معنای جمع] دارای الف و لام اضافه می‌شود: «مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» (بقره/266 و اعراف/57) ویا به ضمیر جمع «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (اسراء/36) «لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً» (یونس/99) «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (حجر/30 و ص/73) «وَ کُلُّهُمْ آتیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» (مریم/95) [که در این صورت در فارسی به «همه» ترجمه می‌شود؛ که البته گاه به مفرد اضافه شده اما چون برای اشاره به امور متعدد است در فارسی «همه ترجمه می‌شود مانند «لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُن‏؛ وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (زخرف/34-35) «الَّذی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها» (یس/36 و زخرف/12) «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ» (بقره/31)] ؛

- گاه به مفرد نکره: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ‏» (إسراء/13)، «وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» (بقرة/29) «یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلیمٍ» (اعراف/112) «وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ بِکُلِّ آیَةٍ» (بقره/145)؛ و گاه به جمع [اسم جمع] نکره « یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» (اسراء/71) ً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ» (بقره/60 و اعراف/160) [که در این دو حالت در فارسی به «هر» ترجمه می‌شود]

- و گاهی بدون اضافه و با تنوین می‌آید که در این حالت، مضاف الیه مقدری در کار است: «وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ»‏ (یس/40)، «وَ کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِینَ»‏ (نمل/87)، «وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» (مریم/95)، «وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ»‏ (أنبیاء/72)، «و کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ»‏ (أنبیاء/85)، «وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ‏» (فرقان/39) (مفردات ألفاظ القرآن، ص719).

جالب اینجاست که کلمه «کل» با الف و لام (الکلّ) در قرآن و اساساً در زبان عربی فصیح وجود ندارد، هرچند این تعبیر در کلمات فقها و متکلمان و ... شایع شده است.

جلسه 937 https://yekaye.ir/an-nesa-4-12/

امْرِئٍ

درباره ماده «مرأ» ذیل آیه 34 (جلسه 1120 https://yekaye.ir/ababsa-80-34/) توضیحاتی گذشت.

یَوْمَئِذٍ

درباره کلمه «یوم» و ترکیب آن با «إذ» ذیل آیه 34 (جلسه 1120 https://yekaye.ir/ababsa-80-34/) توضیحاتی گذشت.

ضمنا در این آیه یومئذ اشاره است به یوم «إِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ» (مجمع البیان، ج‏10، ص667[7]).

شَأْنٌ

کلمه «شأن» را خلیل به معنای «خَطب» (کاری که به کس خاصی مربوط می‌شود) دانسته و «شُؤُون» (که جمع آن است) به معنای شیارها و خطوطی که در استخوانهای چهارگانه جمجمه است معرفی کرده است (کتاب العین، ج‏6، ص287[8])؛ و حسن جبل علاوه بر این، از کاربرد این کلمه در خصوص رگهایی که اشک را از سر به چشم می‌رسانند و نیز در مورد رگه‌هایی از خاک در شیارهای کوهها که در آن درختان خرما ویا درختی به نام نَبع کاشته می‌شود سخن گفته است، و به همین مناسبت معنای محوری آن را شاخه‌ها و یا انشعابات ظریفی که در اثنای چیزی امتداد دارند ویا از چیزی امتداد گرفته‌اند و به آن می‌رسند[9] دانسته است؛ و کاربرد آن در معنای «خَطب» و حال و أمر را از این باب دانسته که اینها شعبه‌ای از اموری خاص یا جاری هستند که از چیزی نشأت گرفته‌اند و این معنا را در تمام کاربردهای قرآنی این کلمه جاری می‌داند غیر از کاربردش در خصوص خداوند در آیه «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْنٍ» (الرحمن/29) از این جهت که هیچ تغییر و حالی در مورد خداوند معنا ندارد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1175).

اما اغلب اهل لغت همان معنای «خَطب» را محور تحلیل قرار داده‌اند، هرچند در چگونگی تحلیل آن هم نظر واحدی ندارند:

ابن فارس بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر درصدد چیزی برآمدن و چیزی را طلب کردن دارد و وقتی می‌گویند «ما هذا من شأنی» یعنی این مطلبی نیست که من دنبالش بودم؛ و وجه تسمیه شیارهای بین قطعات چهارگانه جمجمه به «شؤون» این است که گویی آنها مجاری اشک هستند و گویی اشک آنها را طلب می‌کند و همچون مسیر خود قرار می‌دهد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص238[10]).

راغب هم «شأن» را به معنای حال و امری که اتفاق می‌افتد و اصلاح می‌کند دانسته و تاکید دارد که صرفا در احوال و امور عظیم به کار می‌رود؛ و وجه کاربردش در خصوص شیارهای جمجمه هم این است که آن اتصالی بین اموری است که قوام انسان بدان ست (مفردات ألفاظ القرآن، ص470[11])

و مرحوم مصطفوی نیز اصل آن را ظهور امری و تجلی عملی از حالت باطنی دانسته و چنین توضیح داده است که برای انسان از جهت حضور و واقعیت حقه چهار مقام هست: (1) مقام رسوخ صفات در دل؛ (2) حضور معارف حقه در اثر آن صفات و جلای نفس؛ (3) ظهور حالات به اقتضای آن معارف و مشاهدات؛ (4) افاضات و اظهارات خارجی به اقتضای آن حالات؛ و این اظهارات از جهت انتسابشان به فاعل و از جهت صدور بر آنها کلمه «شأن» اطلاق می‌گردد؛‌و اگر از جهت انتسابشان به خارج و تحقق‌شان در عالم ماده و طبیعت مد نظر قرار گیرند بدانها «عمل» اطلاق می‌گردد[12]؛ و به همین اعتبار است که عالم امر و خلق در تکوین از هم متمایز می‌شوند چرا که عالم امر عالم افاضات است بدون نیاز به ماده؛ و و تقابل «شأن» و «عمل» در آیه «وَ ما تَکُونُ فی‏ شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفیضُونَ فیه» (یونس/61)‌را موید این توضیح خویش دانسته است؛ و مقصود از «بعض شأنهم» در آیه «فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» (نور/62) را «بعض أعمالهم» که اقتضای حالات و طبایع و امیال درونی آنهاست دانسته است، و بر همین اساس کاربرد آن در آیه «یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» را اشاره به افاضات رحمانی و الطاف جاری در عالم بر حسب نیاز و درخواست وجودی اشیاء ‌معرفی کرده است و در خصوص آیه «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» (عبس/37) هم توضیح داده که شأن همان چیزی است که از آنان بروز می‌کند و اثر آن شداید است در حالات آنان که آنان را از توجه به غیر خویش بازمی‌دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص9-11[13]).

این ماده در قرآن کریم تنها در همین 4 مورد به کار رفته است.

چنانکه واضح است از کلماتی که به لحاظ معنا بدین کلمه بسیار نزدیک است کلمه «أمر» است که قبلا بیان شد که امثال ابن فارس اساسا بر این باور بود که ماده «أمر» در پنج معنای اصلی مستقلا به کار رفته است، که اولین آنها «شأن و حال» بود و جمع آن به صورت «امور» را در همین معنا می‌دانست (معانی دیگری که وی برای «أمر» برشمرد عبارت بود از «دستور» (ضد «نهی»)، که «إمارة» (حکمرانی) و «أمیر» را از همین باب دانست؛ «رویش» (نماء) و «برکت»، که «إمرأة» را از همین باب دانست از این جهت که بر همسرش مبارک است؛ علامت و محل قرار (أماره)؛ و «چیز عجیب») و فیومی هم یکی از دو معنای اصلی «أمر» را همین «شأن» دانست (که جمع آن «أمور»، و معنای دوم «دستور» است که جمعش «أوامر» است)؛ و مرحوم مصطفوی و راغب هم اصل معنای «أمر» را «دستور» دانستند و درباره نسبتش با «شأن» هم گفتند که «شأن» آن مطلب و کاری است که «باید» انجام و واقع شود و یا در شأن آن این است که در مورد آن دستوری صادر شود.

جلسه 652 https://yekaye.ir/al-kahf-18-71/

یُغْنیهِ

درباره ماده «غنی» ذیل آیه 9 (جلسه 1090 https://yekaye.ir/ababsa-80-05/) توضیحاتی گذشت

لِکُلِّ امْرِئٍ ... شَأْنٌ یُغْنیهِ

با توجه به ارجاع ضمیر در کلمه «یغنیه» دست کم دوگونه اعراب برای این تعبیر ممکن است که دو معنا می‌دهد و هر دو می‌تواند مد نظر بوده باشد:

الف. فاعل «یغنی»، شأن باشد و ضمیر «ه» به «امرء» برگردد؛ یعنی این شأن او را از دیگران بی‌نیاز می‌دارد و به خود مشغول می‌سازد.

ب. فاعل «یغنی»، «امرء» باشد و ضمیر «ه» به شأن برگردد؛ یعنی او فقط بدین شأن می‌پردازد و این شأن را برآورده می‌کند.

 


[1] . یوقف لحمزة وهشام بخلاف عنه بإبدال الهمزة یاء ساکنة على القیاس «امرِی». وبیاء مکسورة بحرکة نفسها على مذهب التمیمیین، فإذا سکنت للوقف اتَّحد هذا الوجه مع السابق لفظاً وبوقف بالروم أیضاً. والوجه الثالث: التسهیل بَیْنَ بَیْنَ على روم الحرکة نفسها (معجم القراءات ج 10، ص314).

[2] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والسوسی والأزرق وورش والأصبهانی ومحمد بن حبیب الشمونی عن الأعشى عن أبی بکر عن عاصم «شان» بإبدال الهمزة ألفاً .

- وقراءة حمزة فی الوقف کذلک بالإبدال.

- والباقون بالهمز.

[3] . قرأ الجمهور «یُغنیه» بضم الیاء والمعجمة من الإغناء، أی یغنیه عن النظر فی شأن غیره أو لا یهمه معه غیره.

وقرأ الزهری وابن محیصن وابن أبی عبلة وحمید وابن السمیفع والسلمی وأبو العالیة وابن المقفع «یَعْنِیه» بفتح الیاء، والعین المهملة، وذکروا أن هذا مما صحَّفه ابن المقفع فقرأه بالعین المهملة، کذا !! من قولهم : عنانی الأمر: قصدنی، وإذا عناه فقد أهمه، قال الزمخشری: «یعنیه أی یهمه».

. وقرأ ابن کثیر فی الوصل «یغنیهی» بوصل الهاء بیاء. وقراءة الجماعة «یغنیهِ» بکسرة مختلسة.

[4] . القراءة المعروفة: «شَأْنٌ یُغْنیهِ» بضم الیاء، و إسکان الغین المعجمة.

ابن محیصن و حمید و ابن ابی عبلة: بفتح الیاء و عین غیرمعجمة.

[5] . و فی الشواذ قراءة ابن محیصن یعنیه بالعین و فتح الیاء. الحجة: قال ابن جنی قوله یعنیه بالعین قراءة حسنة إلا أن قراءة الجماعة أقوى معنى فإن الإنسان قد یعنیه الشی‏ء و لا یغنیه عن غیره أ لا ترى أن من کان له ألف درهم فیؤخذ منها مائة درهم یعنیه أمرها و لا یغنیه عن بقیة ماله أن یهتم به و یراعیه فأما إذا أغناه الأمر عن غیره فإن ذلک أقوى فاعرفه.

[6] . و قرأ الجمهور: یُغْنِیهِ: أی عن النظر فی شأن الآخر من الإغناء؛ و الزهری و ابن محیصن و ابن أبی عبلة و حمید و ابن السمیفع: یعنیه بفتح الیاء و العین المهملة، من قولهم: عنانی الأمر: قصدنی.

[7] . الإعراب‏: «فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ» العامل فی الظرف فی قوله «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» أی ثبت لکل امرئ منهم ذلک فی وقت مجی‏ء الصاخة.

[8] . الشَّأْن: الخطب، و الجمیع: الشُّؤُون. و الشُّؤُون: نَمَانِمُ فی الجمجمة بین القبائل، أی: خطوط بین القبائل الأربع.

[9]  . فروع أو شعب دقیقة تمتد فی أثناء أو منها - مع وصل أو توصل.

[10] . الشین و الهمزة و النون أصلٌ واحد یدلُّ على ابتغاءٍ و طلب. من ذلک قولُ العرب: شَأنْت شأنَه، أى قصدت قصده. و أنشدوا: «یا طالِب الجُود إنّ الجُود مکرُمةٌ / لا البخلُ منک و لا من شأنک الجُودَا» قالوا: معناه و لا من طلبک الجودَ. و من ذلک قولُهم: ما هذا من شأنى، أى ما هذا مِن مَطلَبى و الذى أبتغیه. و أمّا الشئون فَمَا بینَ قبائل الرأس، الواحد شأن. و إنّما سمِّیتْ بذلک لأنّهَا مَجارِى الدَّمع، کأنّ الدّمع یطلبُها و یجعلُها لنفسه مَسِیلًا.

[11] . الشَّأْنُ: الحال و الأمر الذی یتّفق و یصلح، و لا یقال إلّا فیما یعظم من الأحوال و الأمور. قال اللّه تعالى: کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‏ [الرحمن/ 29]، و شَأْنُ الرّأس جمعه: شَؤُونٌ، و هو الوصلة بین متقابلاته التی بها قوام الإنسان.

[12] . همچنین قبلا بیان شد که این نظر مرحوم مصطفوی دقیقا معکوس راغب است؛ یعنی اینکه «عمل» را در اصل عبارت دانسته از آنچه از فعل در خارج ظاهر می‌شود؛ و بر این باورست که‌ به افاضات و اظهارات خارجیه‌ای که به اقتضای حالات باطنی رخ می‌دهد، اگر به لحاظ انتسابش به فاعل و از حیث صدورش نظر شود، «شأن»، و اگر از حیث وقوع و تحققش در خارج در نظر گرفته شود، «عمل» اطلاق می‌گردد؛ و توضیح داده که «فعل» آن حیث وقوع خارجی کار (=فعل)ی است؛ اما «فعل» صدور عمل است که با اختیار و از روی قصد انجام شده باشد؛ و «فعل» است که مخصوص انسان و حیوانات می‌باشد (جلسه 1067 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/)

[13] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو ظهور أمر و تجلّی عمل عن حالة باطنیّة.

و توضیح ذلک: أنّ للإنسان من جهة الحضور و الواقعیّة الحقّة مقامات:

الأوّل- مقام رسوخ الصفات فی القلب.

الثانی- حضور المعارف الحقّة فی أثر تلک الصفات و جلاء النفس.

الثالث- ظهور الحالات على اقتضاء تلک المعارف و المشاهدات.

الرابع- الإفاضات و الإظهارات الخارجیّة على اقتضاء تلک الحالات.

و هذه الإظهارات من جهة أنّها منتسبة الى الفاعل و بلحاظ جهة الصدور: یطلق علیها الشأن. و إذا یلاحظ فیها جهة الانتساب الى وقوعها فی الخارج و تحقّقها فی عالم الطبیعة و المادّة: یطلق علیها العمل.

و بهذا الاعتبار یفترق عالم الأمر و عالم الخلق فی التکوین: فانّ عالم الأمر هو الإفاضات و النفخ من دون توجّه و حاجة الى المادّة.

. یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‏- 55/ 29.یراد ظهور الإفاضات الرحمانیّة و الألطاف الجاریة على مقتضى السؤالات و الدعوات بألسنة حالیّة أو مقالیّة.و تنکیر الشأن: یدلّ على التنوّع و التبدّل و التغیّر، و على هذا لا یمکن أن یراد منه مقام الصفات و لا مقام العلم و الإدراک و لا مقام الحال، فانّ هذه المقامات لا تقبل التحوّل و التنوّع فی مقام الالوهیّة، و إن کانت اعتباریّة صرفة فی تلک المقام- و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه.و لمّا کانت من الصفات الراسخة صفة القدرة، و القدرة تلازم الاختیار و تنفی الاضطرار و الجبر: فیکون الشأن من اللَّه العزیز بالاختیار و الارادة، و هذا معنى قوله تعالى:. وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ- 5/ 64.فانّ الید تستعمل بمعنى القدرة. و المغلول هو المحدود فی مقابل المبسوط. قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ.

. یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ .... لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ‏- 80/ 37.أی ما یتظاهر منهم و ما یتراءى فی اثر شدائد حالاتهم: یغنیهم عن التوجّه الى ما سوى أنفسهم.و قلنا إنّ الشأن هو ما یتظاهر بمقتضى الحال، و ما یناسبه قهرا أو بالاختیار، و هذا حقیقة معنى الآیة الکریمة-. یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ.

. وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً- 10/ 61.ذکر الشأن فی مقابل العمل: یدلّ على أنّه غیره، و قلنا إنّ الشأن هو ما یتظاهر بمقتضى الحال و یلاحظ فیه جهة الصدور بالقهر أو بالاختیار. و أمّا الفعل فهو عمل‏ یصدر باختیار و یلاحظ فیه العمل من حیث هو أو من جهة الوقوع و التحقّق.

. فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ‏- 24/ 62.أی لبعض من أعمال لهم تقتضیها حالاتهم و طبائعهم و تشتهیها سرائرهم.