1122) سوره عبس (80) آیه 36 وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ (قسمت اول)

وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ

10 رجب 1445

ترجمه

[روزی که آدمی فرار می‌کند از برادرش، و مادرش و پدرش،] و همسرش، و فرزندانش؛

اختلاف قرائت

بَنیهِ / بَنیهِی

در عموم قراءات الفظ کلمه «بَنیهِ» در حالت وقف و وصل تفاوتی ندارد؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) در هنگام وصل به صورت «بَنیهِی» تلفظ می‌شود.

معجم القراءات ج 10، ص314[1]

نکات ادبی

صاحِبَتِهِ

قبلا بیان شد که ماده «صحب» دلالت دارد بر نزدیک و قرین هم قرار گرفتن؛ و وقتی چیزی با چیز دیگر ملائم و سازگار شد تعبیر «استصحبه» به کار می‌برند؛ «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته می‌شود، اعم از اینکه این ملازمت با بدن باشد یا با عنایت و اهتمام؛ و برخی هم معنای اصلی آن را معاشرتی که در مسیر دنیا، در برنامه‌های ظاهری یا باطنی، تداوم داشته باشد دانسته اند.

البته برخی از اهل لغت با اینکه رواج کاربرد «صاحب» در معنای «قرین» را قبول دارند، اما اصل این ماده را «حفظ کردن» می‌دانند که فقط در نسبت بین انسانها به کار می‌رود، و بر یک نوع انتفاع، دست کم در یکی از طرفین، دلالت دارد؛ برخلاف قرین که در نسبت بین اشیاء هم به کار می‌رود و بر صرف کنار هم قرار داشتن و در یک مسیر بودن دلالت دارد؛ و شاهدی بر اینکه در اصل ماده «صحب» معنای «حفظ» نهفته، آن است که عرب تعبیر «صحبک الله» را به معنای «خداوند حفظت کند» به کار می‌برند؛ چنانکه در «لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» (انبیاء/43) نیز ظاهرا در همین معنا به کار رفته است. هرچند که برخی این کلمه را در آیه «وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» (نساء/36) نیز به همان معنای مصاحبت و همنشینی گرفته و گفته‌اند «إصحاب للشیء» به معنای منقاد و مطیع بودن در برابر آن چیز است؛ به نحوی که آن دیگری را صاحب وی می‌گرداند، و به همین مناسبت، مقصود در این آیه هم آن است که آنان را از جهت این معبودهای دروغینشان هیچ آرامش و راحتی و رفقی در کار نخواهد بود که مصاحب و همراه ایشان باشد؛ ولی اغلب اهل لغت، این را در همان معنای حفظ کردن و جوار و پناه دادن دانسته‌اند؛ و خود همین مفهوم منقاد و مطیع بودن نیز دلالت بر نوعی حفاظت کردن از جانب شخص مقابل دارد.

راغب اصفهانی که اصل معنای این ماده را ملازمت و همراهی دانسته‌، توضیح داده‌ که این ماده در عرف در مواردی اطلاق می‌شود که این همراهی زیاد باشد، و این ماده دلالت بر طول همنشینی و ملازمت دارد و بدین جهت تعبیر «مصاحبت» و «اصطحاب» بلیغ‌تر از تعبیر «اجتماع» است: هر اصطحابی اجتماع است اما هر اجتماعی اصطحاب نیست؛ و چه‌بسا اینکه پیامبر را در مقام دفاع از اینکه ایشان دیوانه نیستند «صاحب» آنان خوانده‌اند (ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ، تکویر/22؛ ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ، اعراف/184؛ ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ، سبأ/46) بدین جهت باشد که وی مدتها در میان آنان زیسته و با آنان بوده و آنان ظاهر و باطن وی را می‌شناسند و در واقعا در او دیوانگی و جنونی ندیده بودند.

اما نکته قابل توجه این است که راغب اشاره می‌کند که این ماده هم در جایی که شخص مافوق و حاکم بر بقیه باشد (مانند صاحب الجیش) و هم در جایی که تحت سلطه قرار گرفته باشد (مانند صاحب الامیر) به کار می‌رود [به عنوان یک مثال قرآنی، می‌توان به «أَصْحابَ النَّارِ» اشاره کرد که هم در مورد جهنمیان که آتش بر آنان مسلط شده به کار رفته، مانند «وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّار (تغابن/10)؛ و هم در مورد فرشتگان موکل بر جهنم که بر آتش آن مسلط‌اند، مانند: «ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَة» (مدثر/31)]؛ و به همین جهت همراهی زیاد است که به مالک یک چیز و کسی که اختیار تصرف در چیزی را داشته باشد صاحب آن گفته می‌شود؛ اما با توجه به اینکه صاحب بدین معنا در قرآن کریم به کار نرفته است؛ بلکه عمده کاربردهایش در جایی است که به خاطر کثرت ملازمت و همراهی با کسی یا امری (أَصْحابُ مُوسی، أَصْحابَ السَّبْتِ، ‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ، أَصْحابَ النَّارِ، أَصْحابِ السَّعیرِ، أَصْحابِ الْجَحیمِ، أَصْحابَ الْقَرْیَةِ، أَصْحابِ مَدْیَنَ، أَصْحابِ الْقُبُورِ) ویا به مناسبت اینکه نام آنان با آن واقعه و یا آن چیز گره خورده (أَصْحابَ الْکَهْفِ، أَصْحابُ الْأُخْدُودِ، أَصْحابَ الرَّسِّ، أَصْحابَ السَّفینَةِ، أَصْحابُ الْأَعْراف، َ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ، أَصْحابُ الْحِجْرِ، أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ، أَصْحابَ الْیَمینِ، أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ، أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، أَصْحابُ الشِّمالِ) آنان را صاحب و اصحاب آن امر خوانده است، بتوان نظر کسانی که نوعی معنای حفظ را هم در این ماده دخیل دانسته‌اند ترجیح داد.

این ماده به صورت فعل تنها در باب مفاعله در قرآن کریم به کار رفته است (صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً، لقمان/15؛ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنی، کهف/76) و ظاهرا وقتی به باب مفاعله می‌رود دلالت بر طرفینی بودن این مصاحبت دارد؛ و برخی بر اساس همین احتمال بوده که گفته‌اند علت اینکه زنِ شوهردار را «صاحبة»ی شوهرش - و نه «مُصاحَبَة» - گفته شده (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ‏، عبس/34-36؛ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ‏، معارج/12-11؛ وَ أَنَّهُ تَعالی‏ جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً؛ جن/3؛ َ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ، انعام/101) همین تاکید بر یک طرفه بودن نیاز به مصاحبت است؛ یعنی زوجه به فطرتش و به اقتضای جریان معیشتش نیازمند به صحبت و تعلق به همسرش است؛ اما زوج به طبیعت خویش و به اقتضای وظایف و جریان امورش که تلاش و کسب روزی برای معیشت خانواده برعهده‌اش است، چنین نیست که دائما اهتمام و فکرش مشغول همسرش باشد و به مصاحبت وی مشغول شود.

جلسه 966 http://yekaye.ir/an-nesa-4-36/

بَنیهِ

اصل کلمه «ابن» به معنای فرزند پسر را،

که مونث آن «ابْنَة» (أُریدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْن‏؛ قصص/27)

و «بنت» (جمع آن: «بنات» مانند: وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ اللاَّتی‏ هاجَرْنَ مَعَک‏؛ احزاب/50) است،

معتل اللام دانسته‌اند، چرا که در جمع به صورت «أَبْنَاء» (اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَه‏؛ غافر/25)

و در حالت تصغیر به صورت «بُنَیٌّ» (مانند: یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی‏ إِخْوَتِکَ‏، یوسف/5؛ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ، صافات/102؛ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ، لقمان/13؛ یا بُنَیَّ لا تعبُد الشیطان، مریم/44) به کار می‌رود؛ و عموما آن را به صورت «بنو» می‌دانند (مفردات ألفاظ القرآن، ص147[2]).

درباره اینکه آیا بین اصل ماده «بنو» و «بنی» اختلافی هست یا خیر، بین اهل لغت اختلاف است؛ قبلا (در جلسه 602 https://yekaye.ir/al-kahf-18-21/) مبتنی بر این فرض که اینها متفاوت باشند در خصوص ماده «بنی» در کاربردهای مربوط به بنا کردن و بنیان و ... توضیحاتی دادیم.[3]

اکنون به سراغ کاربردهای این ماده در کلماتی مانند «ابن» و «بنت» می‌رویم.

ابن فارس این دو ماده را کاملا از هم متمایز دانسته‌ معنای اصلی ماده «بنو» تولد چیزی از چیز دیگر همانند فرزند انسان دانسته است و توضیح داده که عرب بر این معنا متفرعات فراوانی دارد و چیزهای فراواانی را به «ابنِ» فلان چیز تعبیر می‌کند؛ و دهها مثال برای این می‌آورد که معروفترین مصادیق قرآنی‌اش:

«ابن سبیل» (پسر راه؛ مسافر) است و مثالهای دیگرش:

«ابن ذُکاء» (=پسر روشنایی: بامداد)،

«ابن تُرنا» (= پسر بی‌عفتی؛ شخص لئیم و پست‌فطرت)،

«ابن‏ ثَأْداءَ» (پسر کنیز؛ شخص عاجز و احمق)،

«ابن‏ الماء» (پسر آب؛ پرنده)

«ابن‏ جَلَا» (پسر درخنشدگی: صبح)،

«ابن‏ مُلمّة» (پسر حادثه: کسی که حادثه تلخی بر او وارد شود و سالم بماند)،

«ابن‏ أحْذَار: پسر احتیاطها؛ محتاط)،

«ابن‏ أَقْوال» (پسر سخنها: لجباز)، ‏

«ابنُ‏ الفَلاةِ» (پسر بیابان: بیابانگرد)،

«ابن‏ غَبْراء» (پسر گرد و خاک: فقیری که جز زمین و خاک آن خانه و مأوایی ندارد)،

«ابنُ‏ لیل» (پسر شب: شب‌نورد)،

«ابنُ‏ عَمَل» (پسر عمل: کسی که کاری را که عهده دار می‌شود با جدیت انجام می‌دهد)،

«ابن‏ مدینة» (پسر شهر: کسی که شهر را خوب می‌شناسد)،

«ابن‏ بجدَتِها» (پسر باطن چیزی، کسی که حقیقت آن چیز را خوب می‌شناسد)،

«ابن‏ خَلَاوَة» (پسر خلوتکده؛ کسی که ربطی به موضوع مورد نظر ندارد)،

«ابن‏ حَبَّة» (پسر دانه: نان)، «ابن‏ نعامة» (پسرِ پا: راه) و ... (معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص303-305[4]).

اما به نظر می‌رسد بسیاری از اهل لغت که درصدد یافتن معنای واحد بین مواد هستند تمایل دارند که خاستگاه ماده «بنو» را به همان معنای «بنی» برگردانند؛ مثلا:

راغب با اینکه تاکید دارد که اصل «ابن»، «بنو» است، با این حال وجه تسمیه پسر به «ابن» را این می‌داند که بنائی برای پدرش است یا اینکه چون پدرش او را بنیان نهاده و خداوند وی را همچون بنایی در ایجاد وی قرار داده است؛ و این تنوع کاربردهایی را که ابن فارس برشمرد از این باب می‌داند که برای هز چیزی که از حهتی از چیزی یا از تربیت آن یا با تفقد و کثرت خدمت بدان ویا با قیام به امر آن حاصل شود تعبیر «پسرِ» آن را به کار می‌برند مانند ابن الحرب، ابن السبیل، ابن اللیل، ابن العلم، و یا به کسی که همه هم و غمش شکم ویا شهوتش باشد می‌گویند «ابن بطنه» ویا «ابن فرجه»، یا به کسی که فکر فردایش نیست می‌گویند «ابن یومه»؛ و احتمال می‌دهد اینکه در قرآن اشاره شده گه یهودیان عزیر و مسیحیان حضرت عیسی را ابن الله گفته‌اند «وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ، وَ قالَتِ النَّصاری‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ‏» (توبة/30) از همین باب باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص147[5]

و ظاهرا همین توسعه معنایی در خصوص «بنت» هم هست؛ همانند:

«بنت بَخْرٍ» و «بنت مخر» (=دختر بخار: ابرهای سفید)،

«بنات أَوْبَر» (دختران پشم: قارچ دنبلان)،

«بِنتُ یَوْم‏» (دختر یک روز: وصف افعی‌ای که وقتی نیش بزند یک روزه شخص را می‌کشد؛ کتاب الجیم، ج‏3، ص30[6]

«بناتُ بَرْح‏» (دختران حادثه های عظیم: حوادث دهشتناک) و ...

حسن جبل نیز با اینکه قبول دارد که در کاربرد مشتقات «بنی» و «بنو» دو معنا (یکی ناظر به بنا کردن و دیگری ناظر به فرزند) وجود دارد و در قرآن کریم براحتی با نگاه به سیاق می‌توان فهمید کدام از این دو معنا مد نظر است، اما معتقد است که معنای اصلی هر دو عبارت است از یکی زیادیِ قوی‌ای که برای چیزی پدید می‌آید و آن را استوار و پابرجا می‌کند یا بزرگ می‌سازد و امتدادی در جسم او رقم می‌زند[7]؛ و وجه تسمیه فرزند به «ابن» هم این است که پسر امتداد پدرش است و از او نشأت گرفته و نسل او را امتداد می‌دهد و برپا می‌دارد[8] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص180-181).

مرحوم مصطفوی هم با اینکه دو عنوان مستقل بدینها اختصاص داده است اما با ادعای اینکه از ماده «بنو» هیچ فعل و صفتی مشتق نشده، این احتمال را ترجیح می‌دهد که کلمه «ابن» و «بنت» هم از ماده «بنی» باشد (که عسکری هم این را به عنوان یک احتمال مطرح و قضاوتی نکرده است؛ الفروق فی اللغة، ص276[9]) و کسره حرف اول این دو را هم مویدی بر اینکه حرف محذوف آخر آنها «ی» باشد دانسته و می‌گوید جز کلمه «بنویّ» (منسوب به ابن) چیزی که دلالت کند اصل اینها «و» است وجود ندارد و در همین هم ممکن است نقل از یاء به واو رخ داده باشد شبیه کلمه «علوی». و بر همین اساس هم می‌گوید بعید نیست که اصلا اطلاق «ابن» بر فرزند هم به مناسبت مفهوم بناء باشد زیرا ابن به نحوی بنای بنا شده توسط پدرش است؛ و این مطلب که اصل ماده «أب» هم دلالت بر تربیت و تعذیه داشت را موید دیگری بر این مدعا می‌گیرند؛ و بر همین اساس کلماتی مانند ابن العلم و ابن الدنیا و ...، و حتی «ابن الله» که یهودیان و مسیحیان به کار می‌بردند را همانند راغب تحلیل می‌کنند هرچند تذکر می‌دهند که در خصوص این دو، مسیحیان و یهودیان احتمالا می‌خواسته‌اند بگویند عزیر و مسیح ساخته و پرداخته خاص خدا هستند و کم کم به همان مفهوم فرزند خدا منتقل شده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص369-370[10]).

البته تحلیل اولیه ایشان در خصوص اینکه «ابن» و «بنت» از ماده «بنی» (نه «بنو») است نه‌تنها برخلاف نظر اغلب اهل لغت است، بلکه شواهد خلاف آن بسیار بیش از آن چیزی است که ایشان برشمرده‌اند؛ یعنی چنانکه خلیل علاوه بر حالت منسوب (بنوی) به مصدر «بنوت» (پسر کسی بودن) و فعل «تبنّی» (ادعای کردن اینکه فلان کس پسر من است) اشاره دارد (کتاب العین، ج‏8، ص380[11]).

در هر صورت همزه ابتدای «ابن» را همزه وصل دانسته‌اند (مانند: عیسَی ابْنَ مَرْیَم‏) که بسیاری از اوقات برای تسهیل در تلفظ (بویژه در حالت جمع سالم و کاربردش در خصوص مونث) می‌افتد و به صورت بنون، بنین، بنت و بنات به کار می‌رود: «وَ خَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْم» (انعام/100)،‏ «أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ» (طور/39) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص370[12])، که در حالت جمع سالم مذکر وقتی به صورت مضاف قرار بگیرد حرف «ن» هم می‌افتد؛ مانند «بَنی‏ إِسْرائیلَ»، «یا بَنی‏ آدَمَ» (اعراف/26)، «صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» (عبس/36)، «یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی‏ لَکُمُ الدِّینَ» (بقره/132)، «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیه‏» (یوسف/87).

در مورد کلمه «بنت» هم حسن جبل بر این باور است که اصل آن «بِنو» یا «بِنی» بوده که حرف «و» یا «ی» به «ت» تبدیل شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص180[13]

که اگر چنین باشد جزء معدود مواردی است که باید گفت ساخت مونث این کلمه بر مذکر آن مقدم بوده است؛ هرچند احتمال دیگر این است که کلمه «ابن» ابتدا به صورت «إبنة» مونث شده و این همزه ابتدایی که همزه وصل بوده برای تسهیل افتاده است و به صورت «بنة» و بعدا در نگارش به صورت «بنت» درآمده است.

کلمه «ابن» به «ولد» بسیار نزدیک است و عسکری تفاوت کلمه «ولد» و «ابن» را در این دانسته‌اند که «ولد» ناظر به حیثیت تولد یافتن است، و خود ولد هم برای مذکر و هم برای مونث به کار می‌رود و این تعبیر را حتی برای حیوانات هم به کار می‌برند؛ اما در «ابن» بیشتر برای نسبت دادن کسی به کسی استفاده می‌شود و کاری به حیثیت تولد ندارند، لذا ولد هم برای والد و هم برای مولود به کار می‌رود و چنانکه وقتی برای کسی که فرزندی ندارد و بچه‌ای از او تولد نیافته است کنیه می‌گذارند براحتی از تعبیر «ابو» فلان استفاده می‌کنند اما تعبیر «والد» خیر؛ و از آن سو تعبیر «ابن» را برای هرگونه انتسابی ولو به اشیاء و کیفیات مادی استفاده می‌کنند و در آن یک نحوه اختصاص و مداومت در همنشینی لحاظ می‌شود، چرا که در اصل ماده آن (بنی؛ بنا و ساختمان) یک نحوه تالیف و اتصال نهفته است؛ اما در هیچ یک از آنها از تعبیر «ولد فلان» استفاده نمی‌شود (الفروق فی اللغة، ص276[14]).[15]

در حالت عادی چنانکه عسکری بیان کرد «ابن» برای فرزند مذکر (پسر) و «بنت» برای فرزند مونث (دختر)‌به کار می‌رود و جمع اینها به ترتیب ابناء (یا بنون) و بنات است؛ اما به نظر می‌رسد قاعده اذا اجتمعا افتراق و اذا افتراقا اجتمعا در اینجا نیز صادق باشد؛ یعنی دلالت کلمه ابناء (یا بنون) بر پسران در صورتی است که هردو کلمه با هم بیایند مانند: «خَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ» (انعام/100)؛ وگرنه در بسیاری از مواردی که بتنهایی می‌آید بوضوح شامل مجموع فرزندان اعم از دختر و پسر می‌شود، مانند: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» (شعراء/88) یا تعابیر «بنی اسرائیل» و «بنی آدم» که به وضوح شامل زنان جامعه یهودی و زنان جامعه بشری هم می‌شود؛ و از این رو در آیه محل بحث «وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» (عبس/36) نیز اگرچه بسیاری از مترجمان معروف قرآن این را به پسران ترجمه کرده‌اند؛ اما به نظر می‌رسد همانند آیه 88 سوره شعراء، اینجا نیز اعم از پسران و دختران باشد. و این منافاتی با نظر مرحوم عسکری ندارد که در تفاوت «ولد» و «ابن» اولی را شامل هر دو و دومی را فقط مخصوص پسر می‌دانست؛‌ زیرا وقتی به نحو مفرد بیاید حتما متمایز است.

ماده «بنو» در معنای فرزند و مشتقات آن 146 بار در قرآن کریم به کار رفته است که اگر این ماده و ماده «بنی» در معنای بنا کردن را یکی بدانیم (بویژه بر مبنای کسانی که اساسا در مورد فرزند هم ماده اصلی را «بنی» می‌دانستند) مشتقات آن 166 مورد خواهد بود.

 


[1] . القراءة عن ابن کثیر حالها کحال أخیه، وبنیه، «بنیهی» بیاء فی الوصل.

[2] . و (ابْنٌ) أصله: بنو، لقولهم فی الجمع:أَبْنَاءٌ، و فی التصغیر: بُنَیٌّ، قال تعالى: یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ‏ [یوسف/5]، یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ‏ [الصافات/102]، یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ‏ [لقمان/13]، یا بُنَیَّ لا تعبُد الشیطان.

... .و قال تعالى: إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی‏ [هود/ 45]، إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ‏ [یوسف/ 81]، و جمع ابْن: أَبْنَاء و بَنُون، قال عزّ و جل: وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً [النحل/ 72]، و قال عزّ و جلّ: یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ [یوسف/ 67]، یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ [الأعراف/ 31]، یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ‏ [الأعراف/ 27]، و یقال فی مؤنث ابن: ابْنَةٌ و بِنْتٌ، و قوله تعالى: هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ‏ [هود/ 78]، و قوله: لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍ‏ [هود/ 79]، فقد قیل: خاطب بذلک أکابر القوم و عرض علیهم بناته لا أهل قریته کلهم، فإنه محال أن یعرض بنات له قلیلة على الجمّ الغفیر، و قیل: بل أشار بالبنات إلى نساء أمته، و سماهنّ بَنَاتٍ له لکون کلّ نبیّ بمنزلة الأب لأمته، بل لکونه أکبر و أجل الأبوین لهم کما تقدّم فی ذکر الأب، و قوله تعالى: وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ‏ [النحل/ 57]، هو قولهم عن اللّه: إنّ الملائکة بنات اللّه.

شاید این احتمالی که راغب اصفهانی درباره مقصود حضرت لوط از دخترانم مطرح کرده، با توجه به توسعه‌ای باشد که در معنای «ابن» و «بنت» هست که در ادامه متن خواهیم دید که بسیاری از امور را با تعبیر ابن فلان یا بنت فلان تعبیر می‌کنند، هرچند این تعبیر آنان «لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍ»‏ [هود/ 79] به خاطر اینکه هرگونه حقی را در این زمینه از خودشان نفی کردند این احتمال را تضعیف می‌کند.

[3] . آنجا بیان شد که ماده «بنی» در اصل به معنای «چیزی را به چیزی منضم کردن» است (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص303) به منظور اینکه بنایی با شکل و هیئت خاصی حاصل شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص344) که عموما در معنای بنا کردن و ساختمان‌سازی به کار می‌رود.

هم «بِناء» و هم «بُنْیَان» مصدر هستند که به صورت اسم هم به کار می‌روند؛ و در این صورت اسم هستند برای چیزی که بنا می‌شود (الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءًا، بقره/22؛ فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِد، نحل/26) (أساس البلاغة، ص52).

درباره «بنیان» برخی گفته‌اند که واحدی است که جمع ندارد [یعنی واحد و جمعش یکسان است] (کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ‏، صف/4؛ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّه، توبه/109) (مفردات ألفاظ القرآن، ص147) و برخی گفته‌اند این کلمه «جمع» است و مفردش «بنیانة» است [همانند تمر و تمره] (المحیط فی اللغة، ج‏10، ص405)

لازم به ذکر است که «بنیان» گاه به طور خاص معنای «دیوار» (الحائط؛ الجدار) هم به کار می‌رود (کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ‏؛ مجمع البحرین، ج‏1، ص63) و بعید نیست که در این آیه هم به همین معنا باشد.

«مَبنیّ» اسم مفعول از «بنی» است [= بنا شده] که وقتی در وصف ساختمانی به کار می‌رود منظور ساختمان برافراشته و چشم‌نواز است (تاج العروس، ج‏19، ص221) و مونث آن «مَبْنِیَّة» می‌شود (لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ؛ زمر/20)

ماده «بنی» و مشتقات آن جمعاً 20 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

[4] . الباء و النون و الواو کلمةٌ واحدة، و هو الشئ یتولَّد عن الشئ، کابنِ الإِنسان و غیره. و أصل بنائه‏ بنو، و النِّسْبة إلیه‏ بَنَوىٌ‏، و کذلک النسبة إلى‏ بِنْتَ‏ و إِلى‏ بُنَیَّات‏ الطَّریق. فأصل الکلمة ما ذکرناه، ثم تفرِّع العرب فتسمِّى أشیاءَ کثیرةً بابن کذا، و أشیاءٌ غیرها بُنِّیتْ‏ کذا، فیقولون‏ ابن‏ ذُکاء الصُّبح، و ذُکاءُ الشَّمْس، لأنَّها تذکُو کما تذکو النَّار. قال:* و ابنُ‏ ذُکاءَ کامِنٌ فى کَفْرِ *و ابن‏ تُرْنا: اللَّئیم. قال أبو ذؤیب: فإنَ‏ ابن‏ تُرْنا إذا جئتکم‏ / یُدَافعُ عَنِّى قَوْلًا بَریحا» شدیداً من بَرَّحَ به. و ابن‏ ثَأْداءَ : ابن‏ الأَمَة. و ابن‏ الماء: طائر. قال: «وردتُ اعتِسَافاً و الثُّریَّا کأنَّها / على قِمّةِ الرّأس‏ ابنُ‏ ماءٍ مُحَلِّقُ‏» و ابن‏ جَلَا: الصُّبح، قال: «أنا ابنُ‏ جَلَا و طلَّاعُ الثَّنَایا / متى أَضَعِ العِمامةَ یَعْرِفُونِى‏» و یقال للذى تَنْزِلُ به المِلمَّة به المِلمَّة  فیکشفها: ابن‏ مُلمّة؛ و للحَذِر: ابن‏ أحْذَار. و منه قول النابغة : «بلِّغ زیاداً و حَیْنُ المَرْءِ یدرکُه‏ / فلو تَکَیَّسْتَ أو کنتَ‏ ابنَ‏ أَحْذار» و یقال لِلَّجَّاج: ابن‏ أَقْوال‏ ، و للذى یتعسَّف المفاوز: ابنُ‏ الفَلاةِ، و للفقیر الذى لا مأوَى له غیرُ الأرضِ و تُرَابِها: ابن‏ غَبْراء. قال طَرَفَة: «رأیت‏ بنِى‏ غَبْرَاءَ لا یُنکِرونَنِى‏ / و لا أهلُ هَذَاکَ الطِّرَافِ الممدَّدِ» و للمسافر: ابن‏ السَّبیل. و ابنُ‏ لیلٍ: صاحبُ السُّرى. و ابنُ‏ عَمَلٍ: صاحب العملِ الجادُّ فیه. قال الرَّاجز: * یا سعد یابنَ عَمَلٍ یا سَعْدُ * و یقولون: هو ابن‏ مدینةٍ إذا کان عالماً بها ، و ابن‏ بجدَتِها  أى عالِمٌ بها و بجدّة الأمر: دِخْلتَه. و یقولون للکریمِ الآباءِ و الأمَّهاتِ هو ابنُ‏ إحداها . و یقال للبَرِئ من الأمر هو ابن‏ خَلَاوَةَ، و للخبز ابن‏ حَبَّة، و للطریق‏ ابن‏ نعامة. و ذلک أنَّهم یسمُّون الرِّجْل نَعامة. قال:* و ابنُ‏ النَّعامةِ یوم ذلِکِ مَرْکَبى‏ *و فى المثل: «ابنُکَ‏ ابنُ‏ بُوحِکَ» أى ابنُ نَفْسِک الذى وَلدْتَه. و یقال للَّیلة التى یطلُع فیها القمر: فَحْمةُ ابنِ‏ جَمِیر. و قال: «نهارُهُمُ لیْلٌ بَهیمٌ و لیلُهمْ‏ / و إن کان بَدْراً فحمةُ ابنِ‏ جمِیرِ» یصِفُ قوماً لُصوصا. و ابن‏ طَابٍ: عِذْقٌ بالمدینة . و سائر ما ترکنا ذکره من هذا الباب فهو مفرَّقٌ فى الکتاب، فترکنا کراهة التطویل.

و مما شذَّ عن هذا الأصل المِبناة النِّطْع. قال الشاعر : «على ظَهْرِ مَبْنَاةٍ جَدیدٍ سُیورُهَا / یَطُوف بها وَسْطَ اللَّطیمةِ بائِع‏»

[5] . و (ابْنٌ) أصله: بنو، لقولهم فی الجمع:أَبْنَاءٌ، و فی التصغیر: بُنَیٌّ، قال تعالى: یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ‏ [یوسف/5]، یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ‏ [الصافات/102]، یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ‏ [لقمان/13]، یا بُنَیَّ لا تعبُد الشیطان، و سمّاه بذلک لکونه بناء للأب، فإنّ الأب هو الذی بناه و جعله اللّه بناء فی إیجاده، و یقال لکلّ ما یحصل من جهة شی‏ء أو من تربیته، أو بتفقده أو کثرة خدمته له أو قیامه بأمره: هو ابْنُهُ، نحو: فلان ابْنُ الحرب، و ابْنُ السبیل للمسافر، و ابْنُ اللیل، و ابْنُ العلم، قال الشاعر: «أولاک بَنُو خیر و شرّ کلیهما» و فلان ابْنُ بطنه و ابْنُ فرجه: إذا کان همّه مصروفا إلیهما، و ابْنُ یومه: إذا لم یتفکّر فی غده. قال تعالى: وَ قالَتِ الْیَهُودُ: عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ، وَ قالَتِ النَّصارى‏: الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ‏ [التوبة/30].

[6] . و قال: الأَفعى بِنتُ یَوْم أَى لا یلْبَث الذى تَنْهَشُه إِلا یومًا،

[7] . زیادة قویة تنشأ للشیء فتقیمه و تنصبه أو تعظمه و تمد جرمه

[8] . الابن امتداد لابیه ناشیء منه یمد ذریته و یقیمها

[9] . و قیل أصل الابن التألیف و الاتصال من قولک بنیته و هو مبنی و أصله بنى و قیل بنوء.

[10] . أنّ مادّة بَنَوٌ لم یشتق منها فعل أو صفة، و قد رأیت أنّ مق- صرّح بأن بنو کلمة واحدة. هذا إذا قلنا بأنّ ابنا أصله بنو، و أمّا إذا قلنا بأنّ أصله بنى: فتنتفى تلک الکلمة الواحدة أیضا.

و الّذى یظهر لنا: هو رجوع هذه الکلمة الى مادّة بنى یائیّا، و أنّ الکسرة فی ابن و بنت تدلّ على الیاء المحذوفة، و لا دلیل لنا على أصالة الواو إلّا فی کلمة بنوىّ منسوبا، مع إمکان النقل من الیاء- کما هو المضبوط فی باب النسب فیقال علوىّ، و ظواهر سائر صیغة توافق الیاء. و أیضا لیس ببعید أن یکون هذا الإطلاق بمناسبة مفهوم البناء، و أنّ الابن مصنوع لأبیه فی الظاهر- کما مرّ عن- مف، أیضا. و یؤیّد هذا المعنى کون الأب بمعنى التربیة و الغذو- کما مرّ، و هذا یناسب بأن یکون الابن بمعنى المصنوع و المبنىّ و من البناء.

فعلم من هذا أنّ اطلاق- ابن العلم، ابن الدنیا، ابن الحرب، و أمثالها، على الحقیقة، و المعنى: من ربّاه و صنعه العلم، و من صنعته و بنته الدنیا، و من هو مصنوع تحت تربیة الحرب و بنائها، و هکذا أمثالها.

وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ‏- 2/ 177.أى من کان تحت جریان السبیل.

وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ‏- 9/ 30.أى تحت حکومته و صنعه و تربیته الخاصّة.

وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ‏- 5/ 18.أى ممّن صنعه و ربّاه خصوصا.

وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ‏- 9/ 30.أى من مصنوع اللّه الخاصّ. و بهذا یظهر معنى ما فی کتب العهدین: من أنّ المسیح ابن اللّه. و قد اشتبه على بعضهم- ظاهر هذا اللفظ، و ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً.

قع- [بن‏] ابن، نجل، ولد، طفل، مواطن، ساکن، عضو.

 [باناه‏] بنى، شیّد، أنشأ، أسّس، کوّن.

فهذا المعنى حقیقة مفهوم لفظ الابن. و ان کان معناه الخاصّ هو الولد، و هو مراد اکثر الیهود و النصارى من قولهم- عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ‏، و الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ‏- فحملوا هذه الکلمة و کذلک کلمة الأب فی العهدین على مفهومهما الخاصّ و ضلّوا عن الحقیقة و أضلّوا کثیرا.

[11] . و الْبُنُوَّةُ: مصدر الابن، و یقال: تَبَنَّیْتُهُ إذا ادعیت بنوته .. و النسبة إلى (الأبناء): بنوی، و إن شئت فأبناوی، نحو أعرابی ینسب إلى الأعراب.

[12] . ثمّ إنّ همزة ابن للوصل، و تسقط إذا سهل التلفّظ بدون الهمزة- کما فی بنون‏ و بنین و بنىّ و بنت و بنات.

الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا- 18/ 46.وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ‏- 5/ 27.أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ‏- 52/ 39.یا بَنِی إِسْرائِیلَ* ...، یا بَنِی آدَمَ* ...، یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ‏

[13] . والبنت أصلها بِنو أو بِنی بالکسر أبدلو من واوها أو یاءها تاء

[14] . (الفرق) بین الولد و الابن‏: أن الابن یفید الاختصاص و مداومة الصحبة و لهذا یقال ابن الفلاة لمن یداوم سلوکها و ابن السرى لمن یکثر منه، و تقول تبنیت ابنا اذا جعلته خاصا بک، و یجوز أن یقال إن قولنا هو ابن فلان یقتضی أنه منسوب الیه و لهذا یقال الناس بنو آدم لأنهم منسوبون‏ الیه و کذلک بنو اسرائیل، و الابن فی کل شی‏ء صغیر فیقول الشیخ للشاب یا بنی و یسمی الملک رعیته الأبناء و کذلک أنبیاء من بنی اسرائیل کانوا یسمون أممهم أبناءهم و لهذا کنی الرجل بأبی فلان و إن لم یکن له ولد على التعظیم، و الحکماء و العلماء یسمون المتعلمین أبناءهم و یقال لطالبی العلم أبناء العلم و قد یکنى بالابن کما یکنى بالأب کقولهم ابن عرس و ابن نمرة و ابن آوى و بنت طبق و بنات نعش و بنات وردان، و قیل أصل الابن التألیف و الاتصال من قولک بنیته و هو مبنی و أصله بنى و قیل بنوء و لهذا جمع على أبناء فکان بین الأب و الابن تألیف. و الولد یقتضی الولادة و لا یقتضیها الابن و الابن یقتضی أبا و الولد یقتضی والدا، و لا یسمى الانسان والدا الا اذا صار له ولد و لیس هو مثل الأب لأنهم یقولون فی التکنیة أبو فلان و إن لم یلد فلانا و لا یقولون فی هذا والد فلان الا أنهم قالوا فی الشاة والد فی حملها قبل أن تلد و قد ولدت اذا ولدت، و یقال الابن للذکر و الولد للذکر و الأنثى.

[15] . این تفاوت در جلسه 984 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-17/ اندکی متفاوت توضیح داده شد.