1120) سوره عبس (80) آیه 34 یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ

یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ

25 جمادی‌الثانی 1445 18/10/1402

ترجمه

روزی که آدمی فرار می‌کند از برادرش،

اختلاف قرائت

یَفِرُّ / یَفَرُّ / یُفَرُّ

در قراءات مشهور به همین صورت «یَفِرُّ» قرائت شده است؛

اما در قرائتی غیرمعروف (ابوالسمال) به صورت یَفَرُّ قرائت شده است که صرفا گویش دیگری از همان است؛

اما توسط همین ابوالسمال قرائتی به صورت مجهول «یُفَرُّ» نیر روایت شده است.

المغنی فی القراءات، ص1892[1]

یَفِرُّ[2]
الْمَرْءُ / المَرْ / المُرء

این کلمه در حالت وصل در عموم قراءات مشهور به همین صورت «الْمَرْءُ» قرائت شده است؛

فقط در قرائتی غیرمعروف (ابن أبی إسحاق) به صورت «المُرْءُ» قرائت شده است؛

اما در حالت وقف در قرائت حمزه (از قراء کوفه) و روایت هشام از قرائت ابن عامر (شام) به صورت «المَرْ» قرائت می‌شود که در اصل این طور بوده که در هنگام وقف همزه می‌افتاده و حرکتش به ما قبل منتقل می‌شده (المَرُ) و بعد به خاطر وقف همین هم ساکن شده است؛ که البته حرف راء را در این دو قرائت در حالت وقف می‌توان به صورت روم و اشمام هم خواند.

معجم القراءات ج 10، ص313[3]

مِنْ أَخیهِ / مِنَ خیه / من أخیهی / من أخیهُ

در اغلب قراءات به همین صورت «مِنْ أَخیهِ» قرائت شده است؛

اما در قرائتی از اهل مدینه (روایت ورش از قرائت نافع) حرکت همزه به حرف قبل منتقل شده و همزه ساقط می‌شود به صورت «مِنَ خیه»؛

و در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) در هنگام وصل حرف آخر به جای کسره به صورت یاء قرائت می‌شود به صورت «من أخیهی»

و در قرائتی غیرمعروف (أبو إیاس جؤیّة) حرف «ه» به جای کسره به صورت مضموم قرائت شده است: «من أخیهُ»

معجم القراءات ج 10، ص313[4]

نکات ادبی

یَوْمَ

درباره ماده «یوم» قبلا بیان شد که اصل معنایش را زمان از طلوع آفتاب تا غروب دانسته‌اند که البته گاه برای اشاره به هر مدت معینی از زمان به کار می‌رود؛ و البته گاه به نحو استعاره‌ای برای اشاره به یک واقعه ناگوار و مصیبت هم به کار می‌رود چنانکه گفته می‌شود:‌ نعم الأخ فلان فی الیوم [که ظاهرا در اینجا نیز در اصل اشاره به زمان وقوع آن واقعه است] و یا به روزی که سختی‌ها و مصائب زیاد باشد می‌گویند یوم ذووالایام؛ و شاید همین امر موجب شده است که برخی اصل این ماده را به معنای یک مقدار محدود و معین از زمان، وبه تعبیر دیگر، یک مقدار متصل و محدود از زمان دانند؛ نه لزوما بازه زمانی صبح تا مغرب.

در تفاوت «یوم» با «نهار» (در فارسی هر دو را با تعبیر «روز» ‌یاد می‌کنیم) گفته‌اند که «نهار» اسم برای روشنایی‌ای است که با تابش خورشید همه جا را فرا می‌گیرد نه اسم خود این وقت؛ اما «یوم» اسم این زمانی است که این روشنایی همه‌جا پخش می‌شود؛ ولذا اهل لغت گفته‌اند وقتی گفته شود «سِرْتُ یوماً» گوینده می‌خواهد مقدار زمانی را که پیمودنش طول کشیده بیان کند؛ اما وقتی گفته شود «سرت نهارا» مقصود گوینده مدت زمانی که طول کشیده نیست بلکه مقصودش این است که این پیمودن در روشنایی روز انجام شده است؛ برخی افزوده‌اند که بازه زمانی «یوم» اعم از «نهار» است؛ «نهار» از ابتدای طلوع خورشید تا غروب آن است که دقیقا نقطه مقابل شب (لیل) است؛ ولی «یوم» اعم از این است و علاوه بر این، گاه به معنای کل شبانه‌روز ویا مطلق یک زمان معین نیز به کار می‌رود.

و با توجه به اینکه این کلمه درباره هر گونه وقت محدودی هم به کار می‌رود خوب است اشاره کنیم که:

تفاوتش با «وقت» در این است که وقت زمانی است که با یک کار و یا یک حادثه یا جریان محدود شده باشد؛

و تفاوتش با «حین» در این است که «حین» یک قطعه محدود اما مبهم از زمان است.

در کاربردهای قرآنی، این کلمه،

گاهی به معنای همان بازه زمانی طلوع آفتاب تا غروب نقطه مقابل «لیل») آمده است: «سیرُوا فیها لَیالِی وَ أَیاماً آمِنینَ» (سبأ/18) یا «سَخَّرَها عَلَیهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیةَ أَیامٍ حُسُوماً» (حاقة/7)

گاهی به معنای کل شبانه روز: «إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً» (اعراف/163) «هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یوْمٍ مَعْلُومٍ» (شعراء/155)

گاه روزی که به نحو خاصی معین شده: «یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ» (آل عمران/155 و 166) «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی‏ مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ» (توبه/108) «تَسْتَخِفُّونَها یوْمَ ظَعْنِکُمْ وَ یوْمَ إِقامَتِکُمْ» (نحل/80)

گاه زمان صدور کلام (امروز) «الْیوْمَ یئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی‏» (مائده/3)

و از رایجترین کاربردهای این کلمه در قرآن کریم برای اشاره به «روز قیامت» است که علاوه بر تعبیر «یوْمُ الْقِیامَة» (که 70 بار تکرار شده) تعابیری مانند «الْیوْمِ الْآخِر» (26 بار) «یوْمُ الدِّین‏» (13 بار) «یوْمُ الْفَصْلِ» (6 بار) «ِیوْمِ الْحِساب» (4 بار) «َ یوْمَ الْجَمْعِ» (2 بار) و نیز کلمه «یوم» با انواع توضیحات دیگر که معلوم می‌شود مقصود قیامت است (مثلا «یوْمٌ لا بَیعٌ فیهِ وَ لا خِلالٌ‏» (ابراهیم/31) «یوْمَ لا ینْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون‏» (شعراء/88) و ...) به کار رفته است؛ و با توجه به برچیده شدن وضعیت خورشید در روز قیامت (وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ، قیامت/9؛ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، تکویر/1) واضح است که مقصود از روز در این آیات بازه زمانی طلوع آفتاب تا غروب آن نمی‌باشد؛ چنانکه آیاتی همچون «یوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» (توبه/36) «الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیامٍ» (اعراف/54؛ یونس/3؛ هود/7؛ حدید/4) که مقدم بر آفرینش خورشید است؛ و نیز آیاتی همچون «إِنَّ یوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون‏» (حج/47) و «تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیهِ فی‏ یوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَة» (معارج/4) که از روزی هزار ساله ویا پنجاه هزار ساله سخن به میان می‌آورد بخوبی می‌توان فهمید که این تعبیر روز برای روز قیامت اشاره به یک حقیقت ماورای روزهای عادی دنیوی است؛ که اگرچه بر اساس توصیفاتی که از قیامت شده یک نحوه امتدادی دارد، اما امتدادش با امتداد رایج در زمان ما که با مقیاس گردش زمین به دور خود و به دور خورشید سنجیده می‌شود تفاوتهای بنیادینی دارد.

این کلمه گاهی با «إذ»‌ ترکیب می‌شود و که می‌تواند معرب یا مبنی باشد که اگر مبنی باشد به خاطر اضافه شدن «إذ» ‌به آن است، چنانکه مثلا در آیه «فَذلِکَ یوْمَئِذٍ یوْمٌ عَسیرٌ» (مدثر/9) برخی آن را مبنی و در محل رفع دانسته‌اند؛‌ و در قرآن کریم غیر از دو مورد که به صورت مجرور «یوْمِئِذٍ» ‌آمده (وَ مِنْ خِزْی یوْمِئِذٍ، هود/66؛ لَوْ یفْتَدی مِنْ عَذابِ یوْمِئِذٍ بِبَنیهِ، معارج/11) در بقیه موارد (48 مورد) به صورت منصوب «یوْمَئِذٍ»؛ که اکثریت این موارد نصبش به خاطر ظرف زمان بودنش است.

جلسه 1017 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-50/

یَفِرُّ

درباره ماده «فرر»[5] با توجه به کاربردهای متنوع آن در معانی‌ای همچون فرار کردن و گریختن (مفرّ: ‌محلی که بدانجا می‌گریزند)، نمایان کردن دندانها ویا ما فی الضمیر («فَرَرْتُ عن أسنان الدابة» یعنی دندانهای حیوان را نشان داد؛ و «افْتَرَّ عن ثغره إذا تبسم» یعنی وقتی لبخند زد دندانهایش را نشان داد؛ و « فَرَّ عما فی نفسه» یعنی درونش را آشکار کرد)، فَرفَره به معنای سبکی و سبکسری، و «فُرار» به معنای گوساله (بچه گارو)، و ... (کتاب العین، ج‏8، ص255-256[6]

برخی همچون ابن فارس از اینکه بتوانند همه این معانی را به یک اصل برگردانند منصرف شده و از سه اصل متفاوت برای این ماده سخن گفته‌اند: یکی انکشاف و هر چیزی که به معنای آشکار کردن چیزی باشد؛ دومی نام گونه‌ای از حیوان (بچه گاو)، و سومی دلالت بر خفت و سبکسری؛ و فرار کردن و گریختن را ضمن معنای اول معرفی کرده‌اند (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص438-439[7])؛ و به نظر می‌رسد که راغب هم بدین تحلیل متمایل است؛ زیرا معنای اصلی این ماده را آشکار کردن دندان حیوان معرفی کرده و فرار را هم از همین باب دانسته و به کلمات مربوط به دو معنای دیگری که ابن فارس برشمرده هیچ اشاره‌ای نکرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص627[8]

اما برخی سعی کرده‌اند همه این معانی را به یکی برگردانند:

مرحوم مصطفوی با جدی‌تر قلمداد کردن جایگاه کلمه «فرار» و گریختن، اصل این ماده را حرکت سریعی که به منظور خلاصی یافتن از ابتلا ویا برای انکشاف ابتلاء انجام شود دانسته، و در تفاوت آن با «هرب» گفته است که «هرب» مطلق حرکت سریع از مقصدی یا به سوی مقصدی است، در حالی که «فرر» حرکت سریعی است که هدفش رهایی یافتن یا انکشاف بلاء است؛ و وجه تسمیه بچه الاغ و گاو و آهو به «فَرِیر» و «فُرَار» - که صیغه مبالغه از این ماده است- را این دانسته که دائم از این سو به آن سو می‌روند و هیچ در جایی آرام و قرار پیدا نمی‌کنند؛ و وجه کاربرد آن در خصوص نمایان شدن دندانها در هنگام خنده را این دانسته‌اند که خنده نشان‌دهنده انکشاف و درآمدن از شدت و تنگنا و حرکت به سمت گشایش و سرور و انبساط است؛ و کاربردش برای نمایان کردن دندان حیوانات را هم پرده برداری و کشف عمر آن و پی بردن به خصوصیات و احوال آنهاست که یک اقدام سریع برای کشف وضعیت اوست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص56-57[9]).

حسن جبل هم با توجه به این کاربردها و نیز تحلیلی که از تک تک حروف این ماده ارائه می‌دهد معنای محوری این ماده را دور کردنی با خفت دانسته است که یک نحوه استمرار از باب تکرار یا دوام داشته باشد؛ بر این اساس باز کردن دهان حیوان برای دیدن دندانهایش یا باز شدن دهان برای خنده را از این باب می‌داند یا تسمیه بچه برخی حیوانات به «فَرِیر» و «فُرَار» را از باب اینکه از بدن مادرشان جدا شده‌اند دانسته و بر این باور است که کاربردش در خصوص گریختن هم از این جهت است که یک نحوه دور شدن با خفت و خواری و سرعت است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم،1645-1647[10]).

بیشترین کاربرد این ماده، در قرآن کریم، به صورت فعل ثلاثی مجرد و مصدر آن در همین معنای «گریختن و خود را از دام خطر رهانیدن» است، خواه این فراری که به قصد خلاصی انجام می‌شود بجا باشد یا غیرمفید، واقعی باشد یا در حد آرزو و تخیل: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» (کهف/18)، «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ» (شعراء/21)، «إِنْ یُریدُونَ إِلاَّ فِراراً» (احزاب/13)، «قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ» (احزاب/16)، «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ» (ذاریات/50)[11]، «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقیکُمْ» (جمعه/8)، «فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی‏ إِلاَّ فِراراً» (نوح/6)، «فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ» (مدثر/51)، « یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ» (عبس/34) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص57[12]).

غیر از این موارد، تنها یکبار این ماده به صورت «مَفَرّ» آمده است: «یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ» (قیامت/10) و گفته‌اند کلمه «مفرّ» هم به معنای «محل فرار، گریزگاه» می‌تواند باشد، هم به معنای «وقت فرار»، و هم به معنای مصدری (خود فرار کردن)؛ و در این آیه هر سه معنا محتمل است (مفردات ألفاظ القرآن، ص628[13]).

ماده «فرر» چنانکه ملاحظه شد، 11 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْمَرْءُ

قبلا بیان شد که سه ماده «مری» و «مرو» و «مرء» به هم نزدیکند و گاه بین معانی اینها و اینکه یک کلمه از کدام از این سه مشتق شده، بین اهل لغت اختلاف می‌شود.

اما درباره کلماتی که به ماده «مرء» برمی‌گردند نیز برخی همچون ابن فارس از اینکه بتوانند وجه جمعی بین مشتقات مختلف آن بیابند اظهار عجز کرده‌اند. کلمات قرآنی از این ماده، یکی «مَرْء و إمرَأ» است که به معنای مرد به کار می‌رود در مقابل «مَرْأَة، إمرأة» به معنای زن؛ و دیگری «مریئاً» است که تنها یکبار در قرآن به کار رفته است: «فَکُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً» (نساء/4). برخی همچون مرحوم مصطفوی اصل معنای «مرء» را همین گوارایی و دلپسندی طعام دانسته‌اند که «مَریئ» ناظر است و گفته‌اند «مِری» (عضو بلع غذا که به معده متصل می‌شود) را هم به این جهت «مری» گفته‌اند که غذا را با سهولت و راحتی پایین می‌فرستد؛ و بر این باورند که کلمات «مَرْء» به معنای «مرد» - و سپس کاربرد آن به صورت مونث: «مَرْأَة» - از زبانهای سریانی و آرامی به زبان عربی وارد شده و از آن مشتقاتی مانند «مروّت» (یا: مروءت») ساخته شده است؛ و راغب هم مروءت را به معنای کمال مردانگی دانسته‌ همان طور که رجولیت به معنای کمال رجل بودن است. و به نظر می‌رسد این تحلیل قابل دفاع است چرا که امثال ابن فارس هم تصریح کرده‌اند که از مصدر «مُرُوَّة» هیچ فعلی به کار نرفته است.

البته ورود کلمه «مَرْء» از زبانهای مذکور لزوما به این معنا نیست که نتوان هیچ نسبتی بین این کلمه و ماده عربی «مرء» یافت، و این با توجه به تفاوت کلمه «رجل» و «مرء» قابل فهم است، در «رجل» صرف مذکر بودن، در مقابل جنس مونث مد نظر است، اما «مَرء» در مورد مردی به کار می‌رود که نوعی باصفا و دلپسند بودن (گوارایی) در او لحاظ شده است (هرچند که مرأة« به خاطر برخورداری از علامت تأنیث، دلالتش بر مونث بودن پررنگ است و به همین جهت در مقابل «رجل» به کار می‌رود)؛ یا به تعبیر دیگر، «رجل» به نحوی دلالت بر قوت در انجام کارها دارد و از این جهت در مدح افراد گفته می‌شود: «انه رَجُلٌ» (در فارسی می‌گوییم: او مرد است و کار مردانه می‌کند) ولی «مرء» بیشتر ناظر به ادب شخص است چنانکه «مروّت» به ادب شخص ناظر است.

ضمنا توجه شود که اگرچه همان طور که «مَرْأَة» و «إمرأة» برای زن به کار می‌رود: «فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتان» (بقره/282) ، «إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْران» (آل عمران/35)، واژه‌های «مَرء» و «إمرأ» هم در درجه اول برای «مرد» به کار می‌رود: « ما یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه» (بقره/102) ، «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» (مریم/28) ، «یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ ... وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» (عبس/36) اما کاربرد آن به معنای مطلق انسان (اعم از مرد و زن) نیز بسیار شایع است: «أَنَّ اللَّهَ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» (انفال/24) ، «یوْمَ ینْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یداه» (نبأ/40) ، «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» (نور/11) ، «کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ» (طور/21) «أَ یطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یدْخَلَ جَنَّةَ نَعیمٍ» (معارج/38) ، «بَلْ یریدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یؤْتی‏ صُحُفاً مُنَشَّرَةً» (مدثر/52) ، «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یوْمَئِذٍ شَأْنٌ یغْنیهِ» (عبس/37) و البته استفاده از لفظ مذکر، وقتی اعم از مذکر و مونث مد نظر است در زبان عربی عادی است، چنانکه حتی گاه «رجل» که اساساً برای مرد استفاده شده را برای مطلق از مردن و زن به کار می‌برند:‌ «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه» (نور/37).

جلسه 929 https://yekaye.ir/an-nesa-4-4/

أَخیهِ

قبلا بیان شد که کلمه «أخ» به معنای برادر که مثنای آن «أَخَوَان» و جمع آن به دو صورت «إِخْوَة» و «إِخْوَان» و مونث آن (خواهر) به صورت «أُخت» و «أُخْتَان» و «أَخَوَات» به کار می‌رود از کلمات معروفی است که تحلیل ریشه آن در میان اهل لغت محل اختلاف است. برخی همچون ابن‌فارس بر این باورند که اساسا سه حرف «أ خ و» در عربی هیچ گونه اصالتی ندارد؛ و از نظر او اصل این ماده «وخی» است که دلالت بر سیر و قصد و اراده دارد. خلیل هم تحلیل مفصلی ارائه داده است که چگونه قلب حروف عله به همزه در کلمه «أخ» و مشتقات آن رخ داده است. به هر حال ماده «وخی» چنانکه اشاره شد دلالت بر چیز خاصی (و نه امور دیگر) را قصد کردن دارد و در تفاوت «اراده» و «توخی» گفته‌اند که «وخی» ‌راه قصد شده مستقیم است و چیزی را «توخی» کردن به معنای این بوده که آن را مسیر و راه خود قرار دادم و سپس در مطلق قصد و اراده کردن هر چیزی به کار رفته است و غیر از «أخ» و مشتقاتش کلمه دیگری از این ماده نداریم که در قرآن کریم به کار رفته باشد.

در مقابل، بسیاری از علمای لغت این دو ماده را مستقل بحث کرده و اصل کلمه «أخ» را ماده «أ خ و» معرفی کرده‌اند و حداکثر این است که گفته‌اند فعل «تأخّیتُ» به معنای قصد کردم است و این کلمه (که ظاهرا از همین ماده «أخو» است) احتمال دارد به نحوی مأخوذ از «وخی» ‌باشد و بین این دو ماده اشتقاق اکبر برقرار باشد و وموید دیگری که بر این ارتباط می‌توان یافت این است که در لهجه طی برای جاری کردن عقد اخوت به جای «آخیتُ» از تعبیر «واخیتُ» استفاده می‌شود.

از کلماتی که از همین ماده «أخو» هست کلمه «أُخَیة» است که گفته‌اند میخ یا چوبی است که در دیوار بوده و افسار چارپایان را بدان می‌بسته‌اند (برخی گفته‌اند طنابی بوده که یک سویه‌اش را در زمین فرو می‌کرده‌اند و سویه دیگرش چیز سختی مانند چوب یا... داشته که افسار حیوان را بدان می‌بسته‌اند). برخی همچون حسن جبل همین را معنای اصلی ماده «أخو» دانسته‌اند و گفته‌اند اصل این ماده دلالت دارد بر دستگیره ویا چیزی مانند آن که چیز دیگری بدان محکم می‌شود همانند «أخیة» که افسار چارپا را بدان محکم می‌بندند. اما بسیاری دیگر از اهل لغت (مانند راغب اصفهانی و مرحوم مصطفوی) همان کلمه «أخ» (برادر) را محور اصلی این ماده دانسته‌ و گفته‌اند که اصل این ماده به کسی گفته می‌شود که در ولادت لااقل از طریق یکی از ابوین با دیگری مشارکت داشته باشد و به همین مناسبت به هرکسی که یک نحوه مشارکت جدی در قبیله یا دین یا صنعت یا معامله یا دوستی و سایر مناسبات داشته باشد اطلاق می‌شود چنانکه در آیه «لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ» (آل عمران/156) یا « أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتاب‏» (حشر/11) به خاطر مشارکتشان در کفر و نفاق، إخوان نامیده شده‏اند؛ یا در آیه «إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» (حجر/47) دلالت بر عدم هرگونه ناسازگاری در میان ایشان در بهشت دارد. یا تعابیری همچون «یا أُخْتَ هارُونَ‏» (مریم/28) [که خطاب به حضرت مریم گفته شد] به معنای خواهر وی در صلاح و شایستگی است نه خواهر نسبی؛ همان طور که تعبیر «أَخا عادٍ» (أحقاف/21)، «وَ إِلی‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالحاً» (أعراف/73) «وَ إِلی‏ عادٍ أَخاهُمْ هوداً» (أعراف/65)، «وَ إِلی‏ مَدْینَ أَخاهُمْ شعیباً» (أعراف/85) ناظر به مهربانی‌ برادرانه‌ای است که آن پیامبر در حق قوم خود داشته است، ویا در آیه «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» (اسراء/27) اهل اسراف و تبذیر چون از حد اعتدال و عدالت خارج شده‌اند در ردیف شیطان قرار گرفته‌ و همچون برادران وی معرفی شده‌اند؛ ویا در آیه «وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیةٍ إِلَّا هِی أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها» (زخرف/48) این آیه را خواهر آیه قبل خوانده بدین جهت که از حیث درستی و آشکارکنندگی و صدق همانند همدیگر بوده‌اند: و یا در آیه «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» (الأعراف/38) به خاطر شدت پیوندشان به همدیگر آنان را خواهران همدیگر خوانده‌است؛ و از همه معروفتر آیاتی همچون «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10) و «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً» (حجرات/12) مؤمنان را برادران دینی هم خوانده است. اینان توضیح می‌دهند که کلمه «تَأَخَّیتُ» هم که به معنای قصد کردن است دلالت بر یک نحوه «هم هدف بودن» دارد که به صورت استعاره برگرفته از همان قصد و هدف مشترک برادر برای برادر دیگر است. و وجه تسمیه «أَخِیة» به معنای حلقه و ریسمانی که حیوان را با آن به زمین می‏بندند نیز به خاطر همان معنی ملازمت و همراهی است که در بین برادران هست.

کلم «أخ» به همراه 5 کلمه دیگر («أب»، «حم»، «هن»، «فم»، «ذو») شش کلمه‌ای هستند که هروقت به صورت مضاف به کار روند اعرابشان به حرف (آ ی و) است نه حرکت؛ و درباره سایر مشتقات کلمه «أخ» (همانند «أخت»، «إِخْوَة» و «إِخْوَان» هم بحثهای جالب توجهی وجود دارد که چون به این آیه ارتباط ندارد در اینجا تکرار نمی‌شود.

جلسه 1075 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-10/

 


[1] . القراءة المعروفة: «یَوْمَ یَفِرُّ» بفتح الیاء و کسر الفاء.

ابوالسمال: بفتح الیاء و الفاء. و عنه: بضم الیاء و فتح الفاء.

[2] . . رقق الأزرق وورش الراء بخلاف عنهما (معجم القراءات ج 10، ص312)

[3] . . فیه لحمزة وهشام فی الوقف نقل حرکة الهمزة إلى الراء مع حذف الهمزة ، المَرُ: ثم فی الوقف: المَرْ

.ویجوز مع هذا النقل الإشمام والرَّوْم ، وتقدَّم هذا فی الآیة / 40 من سورة النبأ

وقرأ ابن أبی إسحاق «المُرء» بضم المیم، وضعّفها أبو حاتم، ولا یجوز له ذلک فهی لغة مسموعة.

. وقراءة الجماعة بفتح المیم.

[4] . قرأ ورش بنقل حرکة الهمزة إلى النون قبلها وحذف الهمزة «مِنَ خیه»

. وقرأ ابن کثیر فی الوصل «من أخیهی» بوصل الهاء بیاء.

والجماعة قرأوا بهاء مکسورة «من أخیهِ».

وقرأ أبو إیاس جؤیّة «من أخیهُ» بضم الهاء.

[5] . قبلا در جلسه 369 https://yekaye.ir/al-qiyamah-75-10/  خیلی مختصر درباره این ماده بحثی ارائه شد که اکنون تکمیل می‌گردد.

[6] . الْفِرَار و الْمَفَرُّ لغتان، و قیل: بل الْمَفَرُّ: المهرب، و هو الموضع الذی یهرب إلیه. و رجل فَرُورٌ و فَرُورَةٌ من الْفِرَارِ. و رجل فَرٌّ و رجلان فَرٌّ و رجال فَرٌّ لا یثنى و لا یجمع. و الْفَرُّ: مصدر فَرَرْتُ عن أسنان الدابة، أی: کشفت عنها. و افْتَرَّ عن ثغره إذا تبسم. و فَرَّ فلان عما فی نفسه، و فُرَّ عن هذا الأمر، أی: فتشه. و الْفَرْفَرَةُ: الطیش و الخفة، و رجل فَرْفَارٌ، و امرأة فَرْفَارَةٌ. و ما زال فلان فی أُفُرَّة شر من فلان، [أی: فی أول‏]. و الْفَرُّ: الرجل الفار، و أَفْرَرْتُهُ: ألجأته إلى الفرار. و الْفُرْفُورُ: الحمل السمین، و الْفُرَارُ: ولد النعجة.

[7] . الفاء و الراء أصول ثلاثة: فالأوّل الانکشاف و ما یقاربُهُ من الکَشْف عن الشَّی‏ء، و الثانى جنسٌ من الحیوان، و الثالث دالٌّ على خِفّة و طَیْش.

فالأوّل قولهم: فَرّ عن أسنانه. و افتَرَّ الإنسان، إذا تبسَّمَ. قال: «یفترُّ مِنْک عن الواضحا / تِ إذْ غیرُک القَنِح الأثْعَلُ»

و یقولون فى الأمثال: «هو الجوادُ عینُه فُرِارُه» أى یغنیک مَنظرُه من مَخْبَره. و کأنَّ معنَى هذا إنَّ نَظَرَک إلیه یُغنیک عن أن تَفُرَّه، أى تکشفَه و تبحثَ عن أسْنانِه. و یقولون: أَفرَّ المُهرُ، إذا دنا أن یُفَرَّ جَذَعاً. و أفَرَّت الإبلُ للإثناء إفراراً، إذا ذهبَتْ رَواضِعُها و أثْنَتْ. و یقولون: فُرَّ فلاناً عمَّا فى نفسه، أى فتِّشْه. و فُرَّ عن الأمر: ابحثْ. و من هذا القیاس و إن کانا متباعدَین فى المعنى: الفِرار، و هو الانکشاف؛ یقال فَرَّ یَفِرّ، و المَفَرُّ المصدر. و المَفَرّ: الموضع یُفَرُّ إلیه. و الفرّ: القَوم الفارُّون. یقال فَرٌّ جمع فارّ، کما یقال صَحْبٌ جمع صاحب، و شَرْبٌ جمع شارب.

و الأصل الثانى: الفَرِیر: ولد البقرة. و یقال الفُرَار من ولد المَعْز: ما صَغُر جسمُه، واحده فَرِیرٌ، کرَخْل و رُخال، و ظئر و ظُؤار.

و الثالث: الفَرْفَرة: الطَّیْش و الخِفَّة. یقال: رجلٌ فَرْفارٌ و امرأةٌ فرفارة. و الفَرفارة: شجرة.

[8] . أصل الْفَرِّ: الکشف عن سنّ الدّابّة. یقال: فَرَرْتُ فِرَاراً، و منه: «فَرَّ الدّهرُ جذعا»، و منه: الِافْتِرَارُ، و هو ظهور السّنّ من الضّحک، و فَرَّ عن الحرب فِرَاراً. قال تعالى: فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ‏ [الشعراء/ 21]، و قال: فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ [المدثر/ 51]، فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً [نوح/ 6]، لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ‏ [الأحزاب/ 16]، فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ‏ [الذاریات/ 50]، و أَفْرَرْتُهُ: جعلته فَارّاً، و رجل‏ فَرٌّ و فَارٌّ.

[9] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو الحرکة السریعة مدبرا للتخلّص عن إبتلاء أو لانکشاف إبتلاء.

و الفرق بینها و بین الهرب: أنّ الهرب مطلق الحرکة السریعة، من مقصد أو الى مقصد.

و أمّا الفَرِیرُ و الفُرَارُ: کالشریف و الشجاع، بمناسبة کون ولد الحمار أو البقرة أو الظبى، فارّا دائما غیر مستقرّ و لا طمأنینة له.

و أما ظهور السنّ من الضحک: فانّه انکشاف عن مضیقة و شدّة، و حرکة الى سعة و سرور و انبساط.

و کذلک الِافْتِرَارُ لکشف السنّ من الدوابّ: فهو لکشف التخلّص و الانکشاف فی امتداد زمان عمرها، و المعرفة بخصوصیات أحوالها، فهذا لکشف حرکة سریعة فی التخلّص و الانکشاف.فیلاحظ فی مصادیق الأصل: الهرب، و التخلّص.

[10] . مباعدة بخفة مع استرسالٍ تکرارٍ أو دوام؛ کالفصل بین مشفری الدابة برفعهما أو ازاحتمهما للکشف عن اسنانها و التکرار هنا إعاده کشفهما للزومهما موضعیهما، و کانفراج ما بین الشفتین عند الشحک، و التکرار کثرة وقوع ذلک، و ...

[11] . فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ‏- 51/ 50.أى فِرّوا من مَضیق عالم المادّة و محدودیّتها و من ابتلاءات الحیاة الدنیا و من الخسران و من سوء العاقبة و من المحجوبیّة و ظلمة الباطن و الجهل و من الأعمال السیّئة و الأخلاق و العقائد الباطلة الفاسدة، و کلّ هذه الأمور توجب سخطا و غضبا و عذابا من اللَّه الواحد القهّار.و هذا الفرار فی الدنیا: یتعاقبه الفرار الى اللَّه تعالى فی یوم القیامة. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص58)

[12] . فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ‏- 26/ 21.قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ‏- 33/ 16.لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً- 18/ 18.یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ- 75/ 10.فیراد فیها الهرب من خوف أو وحشة أو رعب أو إبتلاء، حتّى یحصل التخلّص منها و ینکشف الغمّ و المضیقة. سواء کان الفرار صحیحا لازما: کما فی الآیة الاولى. أو غیر صحیح و غیر مفید: کما فی الثانیة. أو بتصوّر و تخیّل: کما فی الثالثة. أو تکون الوحشة و الاضطراب بحیث تمنع عن الفرار أیضا: کما فی الرابعة.

[13] . و الْمَفَرُّ: موضع الفرار، و وقته، و الفرار نفسه، و قوله: أَیْنَ الْمَفَرُّ [القیامة/ 10]، یحتمل ثلاثتها.