1115) سوره عبس (80) آیه 29 وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً (1)

و زَیْتُوناً وَ نَخْلاً

21 جمادی‌الاولی 1445 14/9/1402

ترجمه

و [درخت]‌ زیتونی و درخت خرمایی؛

نکات ادبی

زَیْتُوناً

کلمه «زیتون» از ماده «زیت» گرفته شده هرچند چینش کتاب‌های برخی از بزرگان اهل لغت مانند خلیل (کتاب العین، ج‏7، ص358[1]) و ازهری (تهذیب اللغة، ج‏13، ص128[2]) و صاحب بن عباد (المحیط فی اللغة، ج‏9، ص35[3]) - از این جهت که این کلمه را ذیل ماده «زتن» بحث کرده‌اند- این گمان را تقویت می‌کند که اینها اصل این ماده را «زتن» می‌دانسته‌اند؛ اما خلیل تصریح کرده‌ که «النون فیه زائدة» و ازهری ادامه داده که این کلمه مثل «قیعون» است که اصل آن «قیع» می‌باشد؛ و آن طور که فراء از استاد خود کسائی نقل کرده ظاهرا این نظر سیرافی بوده است (تاج العروس، ج‏3، ص56)؛ با این حال ابن سیده با وجود اینکه اعتراف می‌کند اکثرا ماده این کلمه را همان «زیت» می‌دانند اما این با توجه به وجود عبارت «أَرْضٌ زَتِنَةٌ» که به معنای سرزمین پر از درخت زیتون است این احتمال را تقویت می‌کند که اصل این ماده همین «زتن» و بر وزن فیعول باشد (المحکم و المحیط الأعظم، ج‏9، ص24[4]) و آن گونه که زبیدی نقل کرده ظاهرا نجم الائمه رضی در کتاب شرح الکافیه و ابن عصفور در کتاب الممتع نیز همین قول را ترجیح داده‌اند (تاج العروس، ج‏3، ص56[5]؛ و ج‏18، ص257[6]) با این حال توضیحی درباره اینکه ماده «زتن» صرف نظر از کلمه زیتون، خودش به چه معنایی است یافت نشد.

در هر صورت چنانکه اشاره شد اغلب اهل لغت اصل ماده آن را «زیت» دانسته‌اند که خود کلمه «زیت» به معنای روغن است «یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ» (نور/35) (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص39[7]) که وجه تسمیه روغن به «زیت» را همین دانسته‌اند که عصاره زیتون است (مفردات ألفاظ القرآن، ص384[8]؛ أساس البلاغة، ص279[9]). برخی هم گفته‌اند معنای محوری «زیت» روغن دارای جرم است: حرف «ز» دلالت بر یک نوع نفوذ همراه با ازدحام دارد و حرف «ت» دلالت بر یک فشار شدید و حرف «ی» هم که بین این دو قرار گرفته یک نوع اتصال را می‌رساند و ترکیب این سه دلالت بر یک ماده دارای پیوستگی‌‌ای دارد که گویی با فشار به دست آمده است که همان روغنی است که به عنوان عصاره از زیتون استخراج شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص874[10]).

درباره اینکه «زیتون» در اصل ناظر به میوه زیتون است یا درخت زیتون زبیدی سه قول برشمرده است: اینکه «زیتون» در اصل به معنای درخت باشد (که ظاهرا این قول ابن سیده است؛ المحکم و المحیط الأعظم، ج‏9، ص88[11])؛ دوم اینکه زیتون در اصل نام میوه باشد و کاربردش در مورد درخت مجازی است و سوم مشترک بین هر دو باشد (تاج العروس، ج‏3، ص56[12]) که مرحوم مصطفوی ظاهرا این قول را انتخاب کرده چرا که توضیح داده کلمه «زیتون» به مجموع درخت و میوه زیتون گفته می‌شود و از این رو کلمه خاص و ممتازی برای اشاره به درخت زیتون وجود ندارد و البته هم در خصوص مجموع این دو و هم درباره یکی از این دو به کار می‌رود، چنانکه به نظر می‌رسد در آیه «جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِه‏» (انعام/99) حالت اول، و در آیه «یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخیلَ وَ الْأَعْناب» (نحل/11) در حالت دوم [برای خصوص درخت] به کار رفته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص367[13]).

در قرآن کریم هم کلمه «زیتون» آمده: «وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً» (عبس/29) ، «وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ» (تین/1) و هم «زیتونه»: «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ» (نور/35). درباره اینکه این دو چه تفاوتی دارند، ازهری بر این باور است که به خود درخت ویا به خود ثمره به‌تنهایی «زَیتونَة» گفته می‌شود اما به مجموع این دو «زیتون» (تهذیب اللغة، ج‏13، ص162[14])؛ اما بسیاری بر این باورند که «زیتون» اسم جنس است و وقتی بخواهد به یک زیتون معین (چه یک دانه زیتون و چه یک درخت زیتون) اشاره شود کلمه «زیتونة» به کار می‌رود (الصحاح، ج‏1، ص250[15]) همانند شجر و شجرة (مفردات ألفاظ القرآن، ص384[16]).

اگر «زیتون» از ماده «زیت» باشد این ماده 7 بار، و اگر از ماده «زتن» باشد 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

نَخْلاً

ماده «نحل»[17] علاوه بر کاربرد شایع در خصوص درخت خرما (که ظاهرا در قرآن تنها همین کاربرد استفاده شده است) کاربردهای دیگری دارد چنان «نَخْلُ الدَّقیقِ» به معنای الک و غربال کردن آرد است و «نُخَالة» آن چیزی است که از غربال کردن فوق باقی می‌ماند و «مُنْخُل» (یا مُنْخَل) وسیله‌ای است که برای غربال کردن استفاده می‌شود؛ و تعبیر «انتخلتُ الشئ» به معنای صاف کردن و پالودن چیزی براى بدست آوردن بهترین قسمت آن است و «تَنَخَّلَ» به معنای اختیار و انتخاب کردن چیزی است (الصحاح، ج‏5، ص1827[18]) و ظاهرا با ملاحظه همین کلمات بوده که امثال خلیل و ابن فارس «نخل» را در اصل به معنای برگزیدن و اختیار کردن چیزی می‌داند و توضیح می‌دهد که «انتخال» تفحص کاملی است تا بهترین امرِ مربوطه به چنگ آید و وجه تسمیه درخت خرما به «نخل» را این می‌داند که ارزشمندترین درخت ساقه‌دار می‌دانند. (کتاب العین، ج‏4، ص264[19]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص407[20]). حسن جبل نیز ظاهرا با نیم‌نگاهی به همین کاربردها به اضافه توجه به خود حروف بر این باور است که اصل معنای این ماده عبارت است از اینکه قسمت غلیظ چیزی از اثنای آن بیرون رود تا حدی که رقیق شود، ولی اصل آن باقی بماند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2167[21]).

اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که معنای اصلی این ماده همان دلالت بر درخت خرما دارد و با اشاره به اینکه در زبان سریانی کلمه «نخل» به معنای غربال کردن و کلمه «مخولتا» به معنای خود غربال به کار می‌رود اظهار می‌دارد که مفهوم غربال کردن و به‌گزینی برگرفته از زبان سریانی است و شاهدش هم این است که وزن «مُنْخُل» [که در نسخه التحقیق به اشتباه «نُخل» نوشته شده] هم که به عنوان اسم آلت به کار رفته، بر اساس قواعد عربی توجیهی ندارد که حتی همچون فیومی (المصباح المنیر، ج‏2، ص597[22]) آن را «نادر» حساب کنیم. البته وی می‌پذیرد که بین کلمه نخل در زبان عربی با معنای انتخاب کردن و برگزیدن نسبتی هست و بر همان نسبت مورد نظر ابن فارس اشاره می‌کند با تاکید بر اینکه در سرزمین حجاز و نزد عرب درخت نخل خیلی موضوعیت داشته است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص68[23]).

کلمه «نخل» اسم جنس است که در مورد یک درخت یا درختان خرما به کار می‌رود اما وقتی مشخصا «یک درخت خرما» مد نظر باشد (یعنی برای واحد نخل) از تعبیر «نخلة» استفاده می‌کنند (فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ؛ مریم/23) و کلمه «نخیل» (وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخیلِ وَ الْأَعْنابِ؛ نحل/67) هم برای جمع (درختان خرما) استفاده می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص796[24]؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص68[25]).

کلمه «نخل» هم به صورت مذکر (مانند آیه: تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ؛ قمر/20) و هم به صورت مونث (مانند آیات «مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ» (انعام/99)، «وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضیمٌ» (قمر/148)، «کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ» (حاقه/7)) به کار می‌رود و ضابطه‌اش این است که وقتی نظر به مفهوم جنس بما هو مفهوم باشد مذکر، و وقتی معطوف به مصادیق باشد مونث به کار می‌رود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص69[26]).

این ماده جمعا 20 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 


[1]. ز ت ن مستعمل فقط: زتن: الزَّیْتُونُ من الشجر و الجبل: معروف، و النون فیه زائدة.

[2]. زتن: الزَّیْتون: معروف، و النون فیه زائدة، و مِثلُه قَیْعُون أصلُه القَیْع، و کذلک الزَّیْتون: شَجرةُ الزَّیت و هو الدّهن.

[3]. [الزای و التّاء و النُّون‏] [زتن‏] الزَّیْتُوْنُ: مَعْرُوْفٌ.

[4]. الزاى و التاء و النون‏. زتن‏: أَرْضٌ زَتِنَةٌ: کثیرةُ الزَّیْتُونِ، فزَیْتُونٌ على هذا فَیْعُولٌ، مادةٌ على حِیالها، و الأکثرُ أَنَّه فَعْلُونٌ من الزَّیْتِ، و قد ذُکِرَ ذلکَ فى بابِه.

[5]. قال ابن منظور: هذا فی قولِ مَنْ جعله «فَعْلوناً». قال ابن جِنِّی: هو مثالٌ فائتٌ، و من العَجَب أَنْ یفوتَ الکِتَابَ، و هو فی القرآن العزیز، و على أَفواه النّاس، قال اللَّه تعالى: وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ‏». قال ابْن عَبّاسٍ هُو تِینُکم هذا، زَیتونُکم هذا.

قال الفرّاءُ: و یُقَال: إِنّهما مسجدانِ بالشّام: أَحدُهما مَسْجِدُ دِمَشْقَ، و ثانِیهما المسجدُ الّذِی کلَّم اللَّه تعالى عنده موسى، علیه السّلام، أَو الزَّیْتون: جِبالُ الشَّامِ. قلت: و نَسَبَ شیخُنا هذا القولَ، یعنی زیادَة النُّون، إِلى السِّیرافِیّ.

و قیل: هو الظّاهِرُ، و علیه مشى الجَوْهَرِیُّ و الزَّمَخْشَرِیُّ، و تَبِعَهُمَا المَجْدُ، و کَفَى بهما قُدْوَةً. و قال بعضُهُمْ بأَنَّ النُّونَ هی الأَصلُ، و أَنَّ الیاءَ هی الزائدة بین الفاءِ و العین، و علیه فوَزْنُه فَیْعُولٌ، و محلُّ ذِکْره حینئذٍ النُّونُ. قال: و فی شرح الکافیة: الزَّیْتُون فَیْعُولٌ، لِما حکاه بعضُهم عن العرب من قَوْلِهِمْ: أَرضٌ زَتِنَةٌ. و قال ابنُ عُصْفُور فی کتابه المُمْتِع: و أَمّا زَیتون، ففَیْعُولٌ، کقَیْصُوم، و لیست النّونُ زائدةً، بدلیل قولهم: أَرضٌ زَتِنَةٌ، أَی: فیها زَیتُون، و أَیضاً تُؤَدِّی الزِّیادَةُ إِلى إِثباتِ فَعْلُونَ، و هو بِنَاءٌ لم یَستِقرَّ فی کلامهم.

قلت: و أَمّا هذا فقد عَرَفْتَ ما فیه من الاسْتِبْعَاد من کلام ابن منظور.

[6]. [زتن‏]: الزیتون: مَعْروفٌ، قیلَ: فَیْعُولٌ و قیلَ فَعْلُون، و قد تقدَّمَ الاخْتِلافُ فیه فی حرفِ التاءِ.

[7]. الزاء و الیاء و التاء کلمةٌ واحدة، و هى الزّیت، معروف. و یقال زِتُّه، إذا دهنْتَه بالزّیت. و هو مَزْیوت.

[8]. و الزَّیْتُ: عصارة الزّیتون، قال: یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ [النور/ 35]، و قد زَاتَ طعامَهُ، نحو سمنه، و زَاتَ رأسَهُ، نحو دهنه به، و ازْدَاتَ: ادّهن.

[9]. زیت. الزَّیتُ مخُّ الزّیتون و الحواشی مِخَخَة المتون. و طعام مَزِیتٌ و مزیوت: جُعل فیه الزّیت؛ قال أبو ذؤیب: «أتَتکُم بِعِیرٍ لم تکُنْ هَجَرِیّةً / وَ لا حِنطَة الشّأمِ المَزِیتِ خمیرُها» و سویق مزیوت بالزّیت ملتوت. وزِتُّ رأسَ الصّبیّ: دهنته.و تقول: خیراً زِدتَنی متى ما زِتَّنی. و زیّته: زوّده الزّیتَ.و جاؤوا یستَزیتون: یطلبون الزّیت. و جاءنا فی ثیاب الزَّیّات: فی ثیاب وسخة.

[10]. المعنی المحوری دهن ذو کثافة. (الزای تعبر عن نفاذ مع اکتناز و ازدحام و التاء عن ضغط دقیق ... و تعبر الیاء عن نوع من الاتصال و یعبر الترکیب عن مادة ذات تماسک ما تعتصر أی تخرج بالضغط و هی الزیت. و الاتصال هنا تماسک الزیت أو کونه فی أثناء ثمره الزیتون.

[11]. الزَّیْتُ مَعْروفٌ، و الزَّیْتُونُ: شَجَرُه، واحِدَتُها زَیْتُونَةٌ، هذا فى قَولِ مَنْ جَعَلَه فَعْلُونًا، قالَ ابنُ جِنِّى: هو مِثَالٌ فَائِتٌ، و من العَجَبِ أَنْ یَفُوتَ الکِتابَ، و هو فى القُرآنِ، و على أَفواهِ النّاسِ.

[12]. و الزَّیْتُ: دُهْنٌ معروفٌ، و هو عُصارة الزَّیْتُونِ، قاله ابن سِیدَهْ. و فی الأَساس: هو مُخُّ الزَّیْتُون. و الزَّیْتون شَجَرَتُه، واحدَتهُ زَیْتونَةٌ. و قیل: الزَّیْتُون: ثَمَرَتُه، و أُطْلِقَ على الشَّجَرَةِ مَجَازاً، و قیل: هو مُشْتَرَکٌ بینهما.

[13]. أنّ الزَّیْتُونَ: هو مجموع الشجرة و ثمرتها، و یدلّ على هذا عدم وجود کلمة تدل على خصوص الشجرة، کما مرّ فی الرمّان فراجع. فهذه الکلمة تستعمل ملحوظا فیها مجموعهما أو بلحاظ واحدة منهما. فالأوّل کما فی-. وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ‏- 1/ 99. و الثانی کما فی-. یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ‏- 16/ 11.

[14]. و یقال للشَّجرة نفسِها: زَیْتونة، و لثمرها زَیتونَة، و الجمیعُ الزّیْتون، و الدَّهْن الذی یُستخرَج منه زَیْتٌ.

[15]. الزَّیْتُونُ معروف، الواحدة زَیْتُونة.

[16]. زَیْتُونٌ، و زَیْتُونَةٌ، نحو: شجر و شجرة، قال تعالى: زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ [النور/ 35]

[17]. این ماده قبلا در جلسه 782 https://yekaye.ir/ya-seen-36-34/ بحث شد که اکنون تکمیل شد.

[18]. النَخْلُ و النَخیلُ بمعنى، و الواحدة نخْلةٌ. و قول الشاعر: «رأَیتُ بها قضیباً فوْق دِعْصٍ / علیه النَخْلُ أیْنَعَ وَ الکُرومُ‏» فالنَّخْل قالوا: ضرْبٌ من الحُلِىِّ. و الکُرومُ:القَلائد. وَ نَخْلُ الدَّقیقِ: غَربلَتُهُ. و النُّخَالة: ما یَخرُجُ منه. و المُنْخُلُ: ما یُنْخَلُ به، وَ هو أحد ما جاءَ من الأدوات على مُفْعُلٍ بالضم. وَ المُنْخَلُ بفتح الخاء:لغة فیه، مثلُ المُنْصُلِ وَ المُنْصَلِ.وَ انتخلتُ الشئ: اسْتقْصَیْتُ أَفضَلَهُ. وَ تَنَخَّلْتُه: تَخیَّرْتُهُ. وَ رجل ناخِل الصدر، أى ناصحٌ.

[19]. [النَّخْلَةُ: شجرة التمر، و الجماعة: نَخْلٌ‏] و نَخِیلٌ.. و ثلاث نَخَلَاتٍ. و نُخَیْلَةُ: موضع بالبادیة. و ذات نَخْلٍ: موضع بالعراق، و بطن نَخْلَةَ بالحجاز. و النَّخْلُ: تنخیل الثلج و الودق. و انْتَخَلَتْ لیلتُنَا الثلج، أو مطرا غیر جود. و إذا نَخَلْتَ أشیاءَ لتستقصی أفضلها قلت: نَخَلْتُ و انْتَخَلْتُ. فَالنَّخْلُ: التصفیة، و الانْتِخَالُ: الاختیار لنفسک، أفضله و هو التَّنَخُّلُ أیضا، قال: تَنَخَّلْتُهَا مدحا لقوم و لم أکن / لغیرهم فیما مضى أَتَنَخَّل‏.

[20]. النون و الخاء و اللام: کلمةٌ تدلُّ على انتقاء الشَّی‏ء و اختیاره. و انتخلته: استقصیت حَتّى أخذتُ أفضلَه. و عندنا أنَّ النَّخلَ سمِّی به لأنَّه أشرف کلِّ شجرٍ ذی ساق، الواحدة نَخْلة، و النَّخْل: نَخلک الدَّقیق بالمُنْخُل، و ما سقَطَ منه فهو نُخَالة. و النَّخْل: ضربٌ من الحَلْی على صورة النَّخْل. قال: قد اکتَسَتْ من أرنَبٍ و نَخْل.‏

[21]. ذهاب غلیظ الشیء من أثنائه فیرق، مع تماسکه أو بقاء‌ أصله.

[22]. در متن چاپی مصباح المنیر به صورت «النخالة» نوشته شده است بدین صورت: «و (نَخَلْتُ) الدَّقِیقَ نَخْلًا مِنْ بَابِ قَتَلَ وَ (النُّخَالَةُ) بِضَمِّ الْمِیمِ مَا یُنْخَلُ بِهِ وَ هُوَ مِنَ النَّوَادِرِ الَّتِى وَرَدَتْ بِالضَّمِّ وَ الْقِیَاسُ الْکَسْرُ لِأَنَّهُ اسْمُ آلَة» و واضح است که اشتباه است؛ و در کتاب التحقیق این فراز که از فیومی نقل شده به همان صورت «منخل» ثبت شده است.

[23]. فرهنگ تطبیقى- سریانی: نخل- غربال کردن. فرهنگ تطبیقى- سریانی: مخولتا- غربال.

أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو شجرة التمر. و أمّا مفهوم الغربلة و الانتقاء: فمأخوذ من اللغة السریانیّة، مضافا الى وجود تناسب بین الانتقاء و شجرة النخل، فانّها منتقاة من بین الأشجار بسبب خصوصیّات فیها ممتازة من غیرها، و لا سیّما فی أراضى الحجاز و العراق من بلاد العرب.و بهذا یظهر أنّ النخل بضمّ المیم مأخوذ من مخولتا سریانیّا بمعنى الغربال و لیس جاریا على ضوابط العربّیة فی اسم الآلة حتّى یعدّ من النوادر ... .و أمّا النخل بمعنى أخذ الأفضل سریانیّا: فتستعمل فی مورده کلمات الاختیار و الانتخاب و الغربلة و التصفیة و الانتقاء.

فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا- 80/ 29.فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ‏- 55/ 68.وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ‏- 20/ 71. یراد شجر التمر، و تدلّ الآیة الأخیرة على وجود النخل فی مصر، زمان فرعون و موسى حین أسلم السحرة.

[24]. النَّخْلُ معروف، و قد یُستعمَل فی الواحد و الجمع. قال تعالى: کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ [القمر/ 20] و قال: کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ [الحاقة/ 7]، وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ‏ [الشعراء/ 148]، وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ [ق/ 10] و جمعه: نَخِیلٌ، قال: وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ‏ [النحل/ 67] و النَّخْلُ نَخْل الدّقیق بِالْمُنْخُلِ، و انْتَخَلْتُ الشی‏ءَ: انتقیتُه فأخذْتُ خِیارَهُ.

[25]. و النخل اسم جنس کالتمر، و إذا أرید الواحد زیدت التاء فی آخره. و الحقّ أنّ الجمع یدلّ على الأفراد بالدلالة الأوّلیّة، و هو یبنى من المفرد سالما أو مکسّرا. و هذا بخلاف اسم الجنس فانّه یدلّ على مطلق مفهوم من جنس ابتداء ثمّ یصدق هذا المفهوم على المصادیق، و یبنى منه بعد مفرد و جمع، فیقال: تمر و تمرة و تمرات، فیراد المصادیق ...

فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ ... وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ- 23/ 19.التاء للوحدة من الجنس.

أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ‏- 2/ 266.وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ‏- 16/ 67.أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ- 17/ 91.النخیل جمع نخل کالعبد و العبید، و فی هذه الصیغة دلالة على انخفاض و تجمّع‏ باعتبار الکسرة و الیاء، و هذا یناسب ارتفاع قامة النخل، و صیرورتها تحت سلطة العبد. و أمّا الجمع فی النَّخْلِ: فانّ الجنّة یحتاج تحقّقها الى تظلیل و تغطیة، و النخیل لها تأثیر فی هذا الأمر، بخلاف الأعناب.

[26]. وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ- 6/ 99. تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ- 54/ 20. فَتَرَى الْقَوْمَ فِیها صَرْعى‏ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ- 69/ 7. وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ‏- 26/ 148. استعملت الکلمة مذکّرا و مؤنّثا: ففی الآیة الاولى و الثالثة و الرابعة، لوحظ التأنیث، و هذا بمناسبة القنوان و الصرعى و الزروع. و فی الثانیة لوحظ التذکیر، و هذا بمناسبة- الناس کأنّهم. و الضابطة الکلّیّة: أنّ النظر فی اسم الجنس إذا کان معطوفا الى المصادیق و الأفراد، یستعمل اللفظ مؤنّثا. و إذا کان النظر الى مفهوم الجنس من حیث هو، یستعمل مذکّرا.مضافا الى مناسبات أخرى تقتضی اختیار أحد الوجهین.