1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت اول: ترجمه؛ اختلاف قراءات؛ نک
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره حجرات (49)، آیه11
یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ
7 ربیعالاول 1444
ترجمه
ای کسانی که ایمان آوردند! قومی قوم دیگر را مسخره نکند، چهبسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و زنانی هم زنانی دیگر را، چهبسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و از خودهایتان [= از یکدیگر] عیبجویی نکنید، و القاب [زشت] بر همدیگر نگذارید؛ چه بد نامی است این فسوق [= پلیدکاری] بعد از آن [اتصاف به] ایمان؛ و کسی که توبه نکند پس آناناند که ظالماناند.
اختلاف قرائت
عَسی - عَسی / عَسَوْا - عَسَینَ
اختلافی که بین قراء سبعه ناظر به این کلمه وجود دارد مربوط به اماله و یا با فتح و یا به تقلیل خواندن این کلمه است؛ اما در هر صورت این کلمه را به صورت فعل تامه (در همه حالات به صورت «عسی») قرائت کردهاند؛
اما در قرائت ابن مسعود و عبدالله بن أبی به صورت فعل ناقصه قرائت شده است؛یعنی در اینجا که ناظر به جمع مذکر است به صورت «عَسَوْا أَنْ یکُونُوا» و در فراز بعدی که ناظر به جمع مونث است به صورت «عَسَینَ أن یکُنَّ» قرائت شده است.
البحر المحیط، ج9، ص517[1]؛ معجم القراءات ج 9، ص85[2]
خَیْراً[3]
مِنْهُنَّ / مِنْهُنَّه[4]
لا تَلْمِزُوا / لا تَلْمُزُوا
اغلب این کلمه را به صورت «وَ لا تَلْمِزُوا» (میم مکسور) قرائت کردهاند؛
اما در برخی از قرائات عشر (یعقوب) و اربعه عشر (حسن) و روایت عبید از قرائت ابیعمرو (بصره) و برخی قراءات غیرمشهور (أعرج) به صورت «وَ لا تَلْمُزُوا» قرائت شده است؛ و گفته شده اینکه میم این فعل مضارع به صورت مضموم یا مکسور بیاید دو گویش مختلف در عرب است.
و در یکی از روایات غیرمشهور از عاصم (عبد بن حمید)، قرائت این کلمه به فتح نیز روایت شده است.
البحر المحیط فی التفسیر، ج9، ص517[5]؛ معجم القراءات ج 9، ص85[6]؛ الکامل المفصل فی القراءات الاربعة عشر، ص516[7]؛ الدر المنثور، ج6، ص91[8]
لا تَنابَزُوا / لا تَّنابَزُوا
در اغلب قراءات به همین صورت «وَ لا تَنابَزُوا» قراءت شده است؛
اما در روایتی از قرائت اهل مکه (طریقی از روایت بزی از ابنکثیر) و نیز برخی از قراءات اربعةعشر (ابن محیصن) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن فلیح) در حالت وصل «لا» به فعل، به صورت تاء مشدد: «وَ لا تَّنابَزُوا» قرائت شده است.
معجم القراءات ج 9، ص85[9]
بِالْأَلْقابِ بِئْسَ / بِالْأَلْقاب بِّئْسَ[10]
بِئْسَ / بیسَ
در اکثر قراءات به همین صورت «بِئْسَ» قرائت شده است؛
اما در روایت ورش از قرائت نافع (مدینه) و نیز روایتی از ابوعمرو (بصره) و برخی از قرائات عشر (ابوجعفر) و طریقی (طریق محمد بن شمونی از اعشی از ورش) از روایت شعبه از عاصم (کوفه) و برخی روایات غیرمشهور (أصبهانی و أزرق) و نیز در قرائت حمزه (کوفه) در هنگام وقف، با ابدال همزه به «ی» به صورت «بیس» قرائت شده است.
معجم القراءات ج9، ص86[11]
لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ / لَمْ یتُب فَّأُولئِکَ[12]
نکات ادبی
لا یسْخَرْ
ماده «سخر» عمدتا در دو معنا استعمال شده است؛ یکی تسخیر و کسی یا چیزی را تحت اراده خود گرفتن (که برخی مثل خلیل این به خدمت گرفتن مد نظر در این ماده را مقید به «بدون اجر و بها» معرفی کردهاند و به عنوان شاهد بحث خود میگویند تعبیر «تَسَخَّرْتُ دابةً لفلان» یعنی بدون اجرت سوار مرکب وی شدم؛ کتاب العین، ج4، ص196[13])؛ و دیگری استهزاء و مسخره کردن و به ریشخند گرفتن.
برخی مانند خلیل تلاشی برای ارجاع این دو معنا به همدیگر نکردهاند؛ اما اغلب اهل لغت سعی کردهاند اینها را به یک معنا برگردانند:
ابن فارس اساسا یک معنای جامع برای هر دو ذکر میکند و میگوید اصل این ماده دلالت بر حقیر و ذلیل شدن دارد؛ تسخیر کسی یا چیزی شدن یعنی در برابر او ذلیل و حقیر و رام شدن؛ و مسخره کردن هم یک نحوه حقیر و ذلیل کردن است (معجم مقاییس اللغه، ج3، ص144[14]).
در مقابل بقیه عموما معنای اول را به نحوی اصل قرار داده و معنای دوم را به آن برگرداندهاند:
حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده تسلیم شدنی آسان و بدون مقاومت است که مستلزم نوعی خفت و خواری میباشد؛ چنانکه در مورد کشتی که به خاطر قدرتش و ضعف مقاومت آب براحتی در دریا حرکت میکند گفته میشود «سخرتُ السفینة»؛ و به خاطر این خفت و خواریای که لازمه چنین تسلیم شدنی است، این کلمه در معنای مسخره کردن به کار رفته است [گویی کسی که دیگری را مسخره میکند او را با خفت و خواری تسلیم دلخواه خود کرده است] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص973[15]).
از نظر راغب اصفهانی معنای تسخیر، سوق دادن چیزی به غرضی خاص است به صورت قهری، و آیاتی همچون «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» (الجاثیة/13)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَینِ» (إبراهیم/33)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ» (إبراهیم/33)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» (إبراهیم/32)، کقوله: «سَخَّرْناها لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (الحج/36)، «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا» (الزخرف/13) را شاهد بر این مدعا میآورد؛ و مسخره کردن را هم از این باب میداند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص402[16])
مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل واحد در این ماده حکم کردن و مقدر کردنِ قهری و جبری است خواه به صورت تشریعی یا تکوینی؛ و اطاعت و ذلیل شدن در برابر امر و تکلیف کردن بدانچه میخواهد و به کار گرفتن بدون اجرت همگی از لوازم این معناست، نه اصل آن. وی حتی معنای استهزاء و مانند آن را از لوازم این ماده برمیشمرد که در موارد متعددی که ظهور اولیه آیه در همین معنای مسخره کردن است نیز سعی میکند این آیات را به همان معنایی که محور ماده دانسته برگرداند؛ مثلا در خصوص آیات «فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ» (توبه/ 79)، «وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ» (هود/38)، «وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا» (بقره/212)، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (انعام/10) توضیح میدهد که مراد از اینجا حکم کردن و سخن و انتقاد است از آنچه متعلق به آنان است و در نوعی از حالات و اعمالشان بر خلاف آنها بودند و به قهر و تحمیل میخواستند آنها را همانند خویش کنند و این معنا اعم از استهزاء و عیبجویی و غلبه و تکلیف است؛ و مراد مطلق حکم و سخن آنان در مورد اینان است به هر وجه و منظوری که باشد بلکه حتی اگر نظر خاصی نداشته و سخن لغو باشد.» (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص76-77[17]) که این معنایی بسیار بعید به نظر میرسد.
ایشان توضیح میدهد که کاربرد این ماده در باب تفعیل دلالت بر مبالغه و ملاحظه تعلق فعل به مفعول را دارد؛ یعنی نگاه در آن ناظر به جهت وقوع است نه جهت صدور: «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّى» (رعد/2) «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ؛ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» (ابراهیم/32-33)، «وَ هُوَ الَّذی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْکَ مَواخِرَ فیهِ» (نحل/12)، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ وَ کُنَّا فاعِلینَ» (انبیاء/79) «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَکُمْ فیها خَیْرٌ ... کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (حج/36)
اما در صیغه ثلاثی مجرد آن دلالت بر مطلق حکم قولی یا عملی به قهر و غلبه ظاهری یا معنوی دارد (مانند: «زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا» (بقره/212)، «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (انعام/10)، «وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ» (هود/38)] و عموما با حرف «من» متعدی میشود که دلالت دارد که این حکم یا سخن درباره حال یا وصف یا خصوصیت یا عملی از متعلق است نه در مطلق مفهوم آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص76[18]).
درباره اینکه وقتی این ماده به باب استفعال برود چه معنایی پیدا میکند اقوال متعددی بیان شده است؛ مثلا ذیل آیه «وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ» برخی گفتهاند «سخر» و «استسخر» به یک معناست؛ و نیز گفته شده همان معنای طلب را دارد یعنی برخی از برخی تقاضا میکنند که آن را آشکارا مسخره کنند، و نیز گفته شده به معنای «آن را مسخره میشمرند» است؛ چنانکه تعبیر «استقبحه» یا «استحسنه» به معنای چیزی را قبیح یا حسن دانستن است (مجمع البیان، ج8، ص687[19])؛ و نیز گفته شده در همان معنای طلب است ولی مقصود از این آیه نه طلب از دیگران، بلکه این است که از خودشان طلب میکنند که درباره آن آیت آنچه موافق تمایلاتشان است بیان کنند و آن را تضعیف نمایند؛ گویی وظیفه خود میبینند که آیات خداوند را مسخره کنند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص77[20])
کلمه «سُخْرِیًّ» (وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا؛ زخرف/32) به معنای منسوب به «سخر» است خواه همچون مرحوم مصطفوی بگوییم یعنی مورد و متعلق تسخیر قرار میدهند؛ و کلمه «سِخریّ» («فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا، مؤمنون/110؛ وَ قالُوا ما لَنا لا نَری رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا، ص/62- 63) نیز به معنای منسوب به «سخر» است اما بر وزن «فِعلة» که دلالت بر نوع خاصی از «سخر» دارد؛ مرحوم مصطفوی تاکید دارد که هیچکدام اینها در معنای مصدری نیستند؛ و هم وی و هم راغب اصفهانی بر این باورند که این کلمات میتوانند در هر دو معنا (به زور در خدمت خود گرفتن؛ و مسخره کردن) به کار روند؛ هرچند که به قرینه سیاق میتواند یک معنا برجستهتر شود چنانکه در آیه اول به قرینه ادامه آیه: «وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ» (المؤمنون/110) دلالت بر معنای دوم اقوی میشود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص402[21]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص77[22])
همچنین چنانکه قبلا (جلسه 637 http://yekaye.ir/al-kahf-18-56/) بیان شد در تفاوت «استهزاء» با «سُخریه» (= مسخره کردن) دو وجه مطرح شده است. یکی اینکه در مسخره کردن حتما فعلی یا چیزی در شخص مورد نظر هست که به خاطر آن وی مسخره میشود؛ اما در استهزاء لزوما چنین نیست، و شاید واقعا هیچ نکتهای در شخصی نباشد اما او را مورد استهزاء قرار دهند. دوم اینکه «مسخره کردن» از آنجا که از ماده «سخر» گرفته شده، در آن نوعی سلطهجویی و به تسخیر درآوردن شخص مد نظر است. (الفروق فی اللغة، ص249[23])
ماده «سخر» و مشتقات آن 42 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
[1] . و قرأ عبد اللّه و أبی: عسوا أن یکونوا، و عسین أن یکن، فعسى ناقصة، و الجمهور: عسى فیهما تامّة، و هی لغتان: الإضمار لغة تمیم، و ترکه لغة الحجاز.
[2] . قراءة الإمالة عن حمزة والکسائی وخلف. والفتح والتقلیل للدوری عن أبی عمرو والأزرق و ورش. والباقون بالفتح. وقرأ عبد الله بن مسعود وأبی بن کعب «عَسَوْا أن یکونوا...»
قراءة الجماعة «عسی». وتقدمت الإمالة فیه فی صدر الآیة. وقرأ عبد الله بن مسعود وأبی بن کعب و «عَسَینَ أن یکُنَّ خیراً منهن».
[3] . قرأ الأزرق وورش بترقیق الراء (معجم القراءات ج 9، ص85)
[4] . قرأ یعقوب فی الوقف بهاء السکت « مِنْهُنَّه». (معجم القراءات ج 9، ص85)
[5] . وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ: ضم المیم فی تلمزوا، الحسن و الأعرج و عبید عن أبی عمرو. و قال أبو عمرو: هی عربیة و الجمهور بالکسر.
[6] . قرأ الجمهور بکسر المیم «وَ لا تَلْمِزُوا». وقرأ الحسن والأعرج وعبید عن أبی عمرو ویعقوب « وَ لا تَلْمُزُوا» بضم المیم. وقال أبو عمرو : «هی عربیة». وسبق فی الآیة 587 من سورة التوبة مثل هذا.
[7] . قرأ یعقوب «وَ لا تَلْمُزُوا» بضم المیم و وافقه الحسن و قرأ الباقون « وَ لا تَلْمِزُوا» بکسرها و فتح حرف المضارعه و ضم المیم و کسرها لغتان فی المضارع
[8] . و أخرج عبد بن حمید عن عاصم رضى الله عنه انه قرأ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ بنصب التاء و کسر المیم.
[9] . قرأ البزی بخلاف عنه وابن فلیح وابن محیصن «وَ لا تَّنابَزُوا» بتشدید التاء فی الوصل
. وقراءة الجماعة «وَ لا تَنابَزُوا» بتاء خفیفة.
[10] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام الباء فی الباء وبالإظهار. (معجم القراءات ج9، ص86)
[11] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأصبهانی والأزرق وورش ومحمد بن حبیب الشمونی عن الأعشی عن أبی بکر عن عاصم «بیس» بإبدال الهمزة یاء؛ وکذا قرأ حمزة فی الوقف.
وقراءة الجماعة بتحقیق الهمز «بِئْسَ»
[12] . . قرأ أبو عمرو والکسائی وهشام وخلاد بخلاف عنهما و ابنذکوان بخلاف عنه أیضا بإدغام الباء فی الفاء.
. وذکر صاحب العنوان أن خلادا خالف أصله هنا وأظهر الباء. (معجم القراءات ج9، ص86)
[13] . سَخِرَ منه و به، أی: استهزأ. و السُّخْرِیةُ: مصدر فی المعنیین جمیعا، و هو السُّخْرِی أیضا و یکون نعتا کقولک: هم لک سِخْرِی و سُخْرِیةٌ، مذکر و مؤنث [من ذکر قال: سِخْرِی، و من أنث قال: سُخْرِیةٌ] «1». و السُّخَرَةُ: الضحکة، و أما السُّخْرَةُ فما تَسَخَّرْتَ من خادم و دابة بلا أجر و لا ثمن. تقول: هم لک سُخْرَةً و سُخْرِیاً. قال الله جل و عز: فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا حَتَّی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی، أی: سُخْرِیةً، من تَسَخُّرِ الخَوَلِ و ما سواه، و سِخْرِیاً فی الاستهزاء. سَخَرَتِ السفنُ: أطاعت و طاب لها السیر. قال :سَوَاخِرُ فی سواء الیم تحتفز و قد سَخَّرَهَا اللهُ لخلقه تَسْخِیراً، و تَسَخَّرْتُ دابةً لفلان: رکبتها بغیر أجر.
[14] . السین و الخاء و الراء أصلٌ مطّرد مستقیم یدلُّ علی احتقار و استذلال. من ذلک قولنا سَخَّر اللَّه عزّ و جلّ الشیء، و ذلک إذا ذلَّلَه لأمره و إرادته. قال اللَّه جلّ ثناؤه: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ. و یقال رجل سُخْرةُ: یسَخَّر فی العمل، و سُخْرةٌ أیضا، إذا کان یسْخَر منه. فإن کان هو یفعل ذلک قلت سُخَرة، بفتح الخاء و الراء. و یقال سُفُنٌ سواخِرُ مَوَاخِرُ. فالسَّواخر: المُطِیعة الطیبة الرِّیح.و المواخر: التی تمخَر الماء تشُقّه. و من الباب: سَخِرت منه، إذا هزئت به. و لا یزالون یقولون: سخِرت به، و فی کتاب اللَّه تعالی: فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ
[15] . «انقیاد بیسر مع عدم مقاومة؛ و یلزم ذلک خفة.» کما تجری السفینة و تتحرک بیسر لقوتها و ضعف مقاومة الماء فی الظرف الموصوف؛ و من الانقیاد مع عدم المقاومة و هو خفة حال و قدر قالوا «سخر منه (تعب) (و من مصادره: سُخریّا بالکسر و الضم): هزئ (و هذا بعبر عن الاستخفاف و عدم التقدیر) «لا یسخر قوم من قوم» (حجرات/11) «فاتخذتموهم سخریا حتی أنسوکم ذکری» (مؤمنون/110) ...
[16] . التَّسْخِیرُ: سیاقة إلی الغرض المختصّ قهرا، قال تعالی: «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» (الجاثیة/13)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَینِ» (إبراهیم/33)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ» (إبراهیم/33)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» (إبراهیم/32)، کقوله: «سَخَّرْناها لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (الحج/36)، «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا» (الزخرف/13)، فَالْمُسَخَّرُ هو المقیض للفعل، و السُّخْرِی: هو الذی یقهر فَیتَسَخَّرُ بإرادته، قال: «لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا» (الزخرف/32)، و سَخِرْتُ منه، و اسْتَسْخَرْتُهُ لِلْهُزْءِ منه، قال تعالی: «إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ» (هود/38)، «بَلْ عَجِبْتَ وَ یسْخَرُونَ» (الصافات/12)، و قیل:رجل سُخَرَةٌ: لمن سَخِرَ، و سُخْرَةٌ لمن یسْخَرُ منه، و السُّخْرِیةُ و السِّخْرِیةُ: لفعل الساخر.
و قوله تعالی: «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا» (المؤمنون/110)، و سِخْرِیا، فقد حمل علی الوجهین علی التّسخیر، و علی السّخریة قوله تعالی: «وَ قالُوا ما لَنا لا نَری رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا» (ص/62- 63). و یدلّ علی الوجه الثانی قوله بعد: «وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ» (المؤمنون/110).
[17] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الحکم و التقدیر مع القهر تکوینا أو تشریعا، یقال سخّر اللّه الشمس و القمر و السماء و الأرض، إذا جعلها تحت حکمه و قهرها بتقدیره تکوینا. و من لوازم هذا المعنى الإطاعة، و الاستذلال تحت الامر، و الارادة و التکلیف بما یریده، و الاستعمال مجّانا و بلا اجرة...
. فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ- 9/ 79.. وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ- 11/ 38.. قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ- 11/ 38.. وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا- 2/ 212.. فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ- 6/ 10. فیراد الحکم و القول و الانتقاد ممّا یتعلّق بهم و فی نوع من حالاتهم و أعمالهم خلاف ما کانوا علیه، و بالقهر و التحمیل. و هذا المعنى أعمّ من الهزء و الانتقاد و التعییب و التذلیل و القهر و التکلیف، و المراد مطلق الحکم و القول فیهم بأیّ جهة و بایّ منظور، بل لو کان بدون نظر، کما أنّ بعض أفراد الناس من عادتهم القول و التکلّم لغوا...
. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ...،. وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ ...،. وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ ...،. وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ* ...،. وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ ...،. أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ ...،. أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ...،. وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ ...،. إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ ...،. فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ.یراد الحکم و التقدیر فی شیء مع قهر تکوینا. و من آثار هذا المعنى: الطاعة و المحکومیّة الصرفة تحت الإرادة و الأمر.
و لا یخفى أنّ هذا التسخیر و التسخّر: من آیات النظم فی الخلقة، و من دلائل کمال القدرة و العلم و الحکمة فی العالم.
. وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ- 16/ 12. و أیضا إنّ هذا التسخّر فی مجموعة العالم الکبیر، من الأرض و الجبال و الریح و ما فی الأرض و السماء و النجوم و الشمس و القمر: من آیات توحید إرادة اللّه، و توحید سلطانه و نفوذه، و توحید حکمه و تقدیره-. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ
[18] . و صیغة التفعیل تدلّ على المبالغة و یلاحظ فیها جهة تعلّق الفعل الى المفعول به، أی یکون النظر فیها الى جهة الوقوع لا الصدور.
و أمّا صیغة المجرّد من المادّة: فهی تدلّ على مطلق الحکم قولا أو عملا بالقهر ظاهریّ أو معنویّ. فیقال: سَخِرَ یَسْخَرُ سَخْراً و سُخْراً و سُخْرِیّاً، و سخر منه یسخر منه و اسْتَسْخَرَ فهو سَاخِرٌ و مُسْتَسْخِرٌ.
و الاستعمال بکلمة- من: یدلّ على أنّ الحکم و القول فی حال أو صفة أو خصوصیّة أو عمل من المتعلّق، لا فی مطلق مفهومه.
فظهر أنّ حقیقة المادّة غیر مطلق القهر أو التکلیف أو التذلیل أو الهزء أو غیرها، و لا بدّ من ملاحظة القیود.
[19] . «وَ إِذا رَأَوْا آیَةً» من آیات الله و معجزة مثل انشقاق القمر و غیرها «یَسْتَسْخِرُونَ» أی یستهزءون و یقولون هذا عمل السحر و سخر و استسخر بمعنى واحد و قیل معناه یستدعی بعضهم بعضا إلى إظهار السخریة و قیل معناه یعتقدونه سخریة کما تقول استقبحه أی اعتقده قبیحا و استحسنه أی اعتقده حسنا
[20] . وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ- 37/ 14.أی یطلبون من أنفسهم أن یقولوا فی تلک الآیة ما یوافق تمایلهم و یضعّفوها. فکأنّ من شأنه و من أهم وظائفه أن یسخر ممّا یرى من آیات اللّه تعالى، و هو یعترف فی الآخرة بقوله:. وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ.
[21] . و السُّخْرِی: هو الذی یقهر فَیتَسَخَّرُ بإرادته، قال: «لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا» (الزخرف/32)، ...و قوله تعالی: «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا» (المؤمنون/110)، و سِخْرِیا، فقد حمل علی الوجهین علی التّسخیر، و علی السّخریة قوله تعالی: «وَ قالُوا ما لَنا لا نَری رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا» (ص/62- 63). و یدلّ علی الوجه الثانی قوله بعد: «وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ» (المؤمنون/110).
[22] . وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا- 43/ 32.أی منسوبا الى السخر، بأن یکون موردا و متعلّقا به، فیحکم فیه و یستعمل و یتّخذه أجیرا و عاملا على تقدیر و مقاولة. و لا یبعد أن یکون السخریّ منسوبا الى السخرة على فعلة بمعنى ما یسخر به، و یحذف التاء فی النسبة.
. فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی- 23/ 110. أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ- 38/ 63. و الکلمة منسوبة الى السخرة على فعلة و هو یدلّ على نوع من السخر، و ذلک فی مورد التحقیر و الاستهزاء. فظهر أنّ الکلمتین لیستا من صیغ المصادر، بل من الصیغ المنسوبة.
[23] . (الفرق) بین الاستهزاء و السخریة: أن الانسان یستهزأ به من غیر أن یسبق منه فعل یستهزأ به من أجله، و السخر یدل علی فعل یسبق من المسخور منه و العبارة من اللفظین تدل عن صحة ما قلناه و ذلک أنک تقول استهزأت به فتعدی الفعل منک بالباء و الباء للالصاق کأنک ألصقت به استهزاءا من غیر أن یدل علی شیء وقع الاستهزاء من أجله و تقول سخرت منه فیقتضی ذلک من وقع السخر من أجله کما تقول تعجبت منه فیدل ذلک علی فعل وقع التعجب من أجله و یجوز أن یقال أصل سخرت منه التسخیر و هو تذلیل الشیء و جعلک ایاه منقادا فکأنک اذا سخرت منه جعلته کالمنقاد لک و دخلت من للتبعیض لأنک لم تسخره کما تسخر الدابة و غیرها و انما خدعته عن بعض عقله، و بنی الفعل منه علی فعلت لأنه بمعنی عنیت، و هو أیضا کالمطاوعة و المصدر السخریة کأنها منسوبة الی السخرة مثل العبودیة و اللصوصیة و أما قوله تعالی (لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا) فانما هو بعث الشیء المسخر و لو وضع موضع المصدر جاز، و الهزء یجری مجری العبث و لهذا جاز هزأت مثل عبثت فلا یقتضی معنی التسخیر فالفرق بینهما بین.