1066) سوره حجرات (49)، آیه1 (مطلب10) ادامه تدبر: افراط در انقلاب
ب. زیدیه و تهدید زیدیگری برای آینده انقلاب اسلامی
زیدیه معتقد بودند درست است که امامت باید در اولاد حضرت زهرا س باشد، اما امام کسی است که «قائم به سیف» باشد، یعنی اهل جهاد و مبارزه با حکومت ظلم؛ و چون امام سجاد ع بعد از حادثه عاشورا یکسره سکوت اختیار کرد و دست به هیچ اقدام مبارزاتی نزد، لذا ایشان (و بقیه امامانی که از فرزندان ایشان بودند یعنی امام باقر ع و امام صادق ع) را امام ندانستند؛ و در عوض، زید پسر امام سجاد ع را -که قیامی کرد و شهید شد- به عنوان امامِ پس از امام حسین ع قلمداد کردند؛ و بعد از وی هم پسر وی یحیی بن زید؛ و بعد هم برخی از سادات حسنی را که دست به قیام زدند؛ و در مجموع مبنایشان همان بود که کسی امام است که اهل مبارزه و قیام باشد.
قبل از اینکه تحلیلی از زیدیه (که مصداق بارز افراطیگری در دینداری و تقدم جستن بر امام معصوم ع هستند) ارائه شود تذکر نکتهای لازم است؛ و آن اینکه
- اگرچه هم امام باقر ع زید را از قیام برحذر داشته بود: «أُعِیذُکَ بِاللَّهِ یَا أَخِی أَنْ تَکُونَ غَداً الْمَصْلُوبَ بِالْکُنَاسَة» (کافی، ج1، ص357)، وهم امام صادق ع: «یَا عَمِّ إِنْ رَضِیتَ أَنْ تَکُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِالْکُنَاسَةِ، فَشَأْنَکَ» (عیون أخبار الرضا ع، ج1، ص249)، و اصحاب برجستهشان هم هیچیک در این قیام آنها شرکت نکردند (مثلا ر.ک: حکایت گفتگوی مومن الطاق با زید؛ که مورد تایید امام صادق ع هم قرار میگیرد در: کافی، ج1، ص174[1]؛ و نیز گفتگوی متوکل بن هارون با یحیی بن زید در مقدمه صحیفه سجادیه[2])
- و نیز اگرچه از ظاهر برخی سخنان زید (مثلا همین گفتگوی با مومن الطاق) و بویژه پسرش نیز مطالبی که با روحیه زیدیها سازگار است دیده میشود (چنانکه یحیی بن زید در مقایسه بین خود و پدرش با امام باقر ع و امام صادق ع میگوید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَیَّدَ هَذَا الْأَمْرَ بِنَا جَعَلَ لَنَا الْعِلْمَ وَ السَّیْفَ فَجُمِعَا لَنَا وَ خُصَّ بَنُو عَمِّنَا بِالْعِلْمِ وَحْدَه» الصحیفة السجادیة، المقدمة: ص12)،
- اما ائمه اطهار ع از شخصیت خود زید تجلیل کرده و برای او درخواست رحمت کردهاند؛ و در مقایسه بین زید و سایرین گفتهاند اگر زید پیروز میشد حکومت را به ما میداد (لَوْ ظَفِرَ لَوَفَى؛ عیون أخبار الرضا ع، ج1، ص249[3])؛ از این رو به نظر میرسد نهیای که نسبت به وی داشتهاند نهی ارشادی بوده است؛ یعنی در مجموع چون اقدام وی را غیرثمربخش میدیدند سعی میکردند با ملاطفت وی را از این اقدام بازدارند؛ و به یک معنا وی را مصداقی از «من طلب الحق فأخطأه» میدیدند که سعی میکردند وی را متوجه خطایش بکنند.
به نظر میرسد تفاوت مهم خود جناب زید با جریان زیدیه در این است که شخص زید اولا چنانکه امام ع فرمود واقعا قصد خیر داشت؛ یعنی واقعا به حدی از اخلاص رسیده بود که اگر برای رسیدن به قدرت متحمل انواع هزینهها میشد نهایتا حاضر بود که وقتی به قدرت رسید آن را یکسره تسلیم امام معصوم ع کند؛ و ثانیا اینکه اگرچه دیگران را به حمایت از خویش دعوت میکرد (مثلا در گفتگویی که بین مومن الطاق و زید اشاره شد) اما این گونه نبود که دیگران را برای این همراهی مجبور کند و هزینه این قیام را بر آنان تحمیل نماید؛ برخلاف جریانات بعدی زیدی، که حتی یکبار چون امام صادق ع حاضر به همراهی با آنها نشدند ایشان را با خشونت زندانی و اموال ایشان را برای قیام علیه حاکم عباسی! مصادره کردند! (قَالَ: وَ اللَّهِ لَتُبَایِعُنِی طَائِعاً أَوْ مُکْرَهاً وَ لَا تُحْمَدُ فِی بَیْعَتِکَ فَأَبَى عَلَیْهِ إِبَاءً شَدِیداً وَ أَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ ... ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ أَ وَ تُرَاکَ تُسْجِنُنِی؟ قَالَ: نَعَمْ وَ الَّذِی أَکْرَمَ مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ لَأُسْجِنَنَّکَ وَ لَأُشَدِّدَنَّ عَلَیْکَ ... وَ قَامَ إِلَیْهِ السُّرَاقِیُّ بْنُ سَلْخِ الْحُوتِ فَدَفَعَ فِی ظَهْرِهِ حَتَّى أُدْخِلَ السِّجْنَ وَ اصْطُفِیَ مَا کَانَ لَهُ مِنْ مَالٍ وَ مَا کَانَ لِقَوْمِهِ مِمَّنْ لَمْ یَخْرُجْ مَعَ مُحَمَّد؛ الکافی، ج1، ص363[4])
نکته مهمی که در خصوص جریانات زیدی مشاهده میشود همین روحیه انقلابیگری ایشان است که آنان را به جلو افتادن از امام معصوم تشویق میکرد. در زمانه بنیامیه و بنیعباس و با حجم ظلمهای آشکاری که آنان میکردند وجود این روحیه در میان شیعیان طبیعی بود؛ اما نکته اصلی در این بود که زیدیه معتقد بودند که چون حکومت ظالم است پس به هر قیمت باید با این حکومت ظلم جنگید؛ اما مشی اهل بیت ع این بود که مومن نباید جان خود و دیگران را در جایی که معلوم نیست به نتیجه برسد به خطر بیندازد (حدیث7.ب).
آنها به خاطر این باور و اصرار امامان شیعه بر تقیه و اولویت حفظ جان شیعیان، ائمه اطهار ع را متهم میکردند که آنان منکر حکم جهاد در دین خدا هستند؛ و امامان هم میفرمودند: ما منکر حکم جهاد نیستیم؛ اما علم خود را به جهل اینان واگذار نمیکنیم (حدیث7.الف).
بگذارید برای اینکه پیچیدگی وضعیت زیدیه و مخالفت امامان معصوم ع با ایشان بهتر معلوم شود اعتراضی که زیدیه به ائمه اطهار ع داشتند را از منظر خود زیدیه مطرح کنیم تا ببینیم آیا این روحیه زیدیه ناخودآگاه در ما غلبه ندارد؟ و آیا اگر ما آن زمان بودیم این اندازه شیعه بودیم که از امامان جلو نیفتیم؟!
اشکال زیدیه این بود که مگر امام حسین ع در قبال یزید نفرموده بود که «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ بِمِثْلِه» (لهوف/23)؟ مگر نفرمود «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ الصَّلَاحَ فِی أُمَّةِ جَدِّی مُحَمَّدٍ أُرِیدُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر» (مناقب آل أبی طالب ع، ج4، ص89)؟ مگر فساد و ظلم حاکمان بعدی کمتر از یزید بود؟ چرا امامان شیعه با خلفای بعدی بیعت کردند و آنها را نهی از منکر نکردند و علیه آنان قیام ننمودند؟ اینجاست که از امامان جلو میافتادند و دست به قیام میزدند.
مثلا اشکالشان به امام سجاد ع این بود که چرا نه فقط در قیام مردم مدینه (واقعه حره) در زمان یزید، خانهنشین ماند و به قیامکنندگان نپیوست، بلکه چرا حتی در دوره فترت بنیامیه نیز دست به هیچ اقدام مبارزاتی نزد (یعنی در سالهای پس از مرگ یزید، که حکومت اموی دچار ضعف شدیدی شد تا حدی که ابنزبیر در حجاز، و مختار در عراق حکومت را به دست گرفتند؛ دوره فترتی که حدودا 8 سال - یعنی تا پایان حکومت زبیریان- طول کشید)؟ از نظر آنها اگر شرایط در حدی بود که مختار صرفا با ادعای نیابت از جانب محمد حنفیه بتواند جماعت شیعیان را به نحوی ساماندهی کند که کوفه را تصرف کند، آیا اگر خود امام سجاد ع آمده بود با توجه به جایگاه خاص ایشان در شیعیان و جایگاه کلی ایشان در مسلمانان، نهفقط اینها، بلکه حتی توابین و بسیاری دیگر از غیرشیعیان هم به وی نمیپیوستند؟ و پیروزی درخشانتر و ماندگارتری در پی نمیآمد؟
یا به امام صادق ع خرده میگرفتند که چرا در شرایطی که بنیامیه بشدت ضعیف شد و داعیان بنیعباس هم با شعار «الرضا من آل محمد ص» احساسات مردم را علیه بنیامیه تحریک کردند و با کمک همین شعار توانستند بنیامیه را سرنگون کنند، چرا امام صادق ع وارد این جریان نشد و خودش که بهترین شخص از «آل محمد» بود دائما از ورود در این نزاع قدرت کنارهگیری کرد؟ چرا دست روی دست گذاشت تا بنیعباس بیایند و کاملا بر اوضاع مسلط شوند؟
یا به امام کاظم ع انتقاد میکردند که چرا نسبت به برخی سادات حسنی که در برابر ظلم بنیعباس قیام کردند و حتی مدتی مدینه را هم به طور کامل در اختیار گرفتند هیچ کمک و حتی تاییدی نکرد؟ چرا در مقابل ظلمهای آنچنانی امثال هارون الرشید که شیعیان و علویان را زنده زنده در میان دیوارها مدفون میکردند هیچ اقدامی نکرد؟
برای پاسخ به اینان خوب است به تفکیکی که شهید مطهری بین «اسلام انقلابی» و «انقلاب اسلامی» میگذارد توجه شود. ایشان مسالهای را در خصوص انقلاب ما مطرح میکند که به نظر میرسد دقیقا محل نزاع امامیه و زیدیه بوده است؛ و احتمال سقوط در این انحراف را عملا همان سالهای ابتدای انقلاب پیشبینی میکند. ایشان میگوید:
ما مسلمانهای به اصطلاح انقلابی، ما که الان، هم مسلمانیم و هم معتقد به انقلاب، بر سر یک دوراهی قرار گرفتهایم و این دوراهی خیلی دقیق است؛ یعنی در ابتدا تشخیص داده نمیشود که دو راه است؛ اما واقعا دو راه است و تدریجا با یکدیگر زیاد فاصله میگیرند. و آن این است که آینده ما چه باید باشد؟ انقلاب اسلامی یا اسلام انقلابی؟ «انقلاب اسلامی» یعنی راهی که هدفْ اسلام و ارزشهای اسلامی است، انقلاب و مبارزه برای برقراری ارزشهای اسلامی است. یعنی مبارزه برای ما هدف نیست، وسیله است؛ اسلام و ارزشهای اسلامی برای ما هدف است. ما انقلاب میکنیم برای ارزشهای اسلامی، مبارزه میکنیم برای ارزشهای اسلامی. پس هدف برای ما اسلام است، مبارزه و انقلاب برای ما وسیله است. اما عدهای میان انقلاب اسلامی و «اسلام انقلابی» اشتباه میکنند؛ یعنی برای آنها مبارزه و انقلابْ هدف است؛ اسلام وسیلهای است برای مبارزه و انقلاب. نتیجهاش این است که [میگویند] از اسلام انتخاب میکنیم: هر چه از اسلام ما را در مسیر مبارزه قرار بدهد آن را قبول میکنیم؛ و هر چه از اسلام- لااقل فکر کنیم- ما را در مسیر مبارزه قرار ندهد آن را از اسلام طرد میکنیم! آنوقت بر اساس این که ما «اسلام را هدف، و مبارزه و جهاد را وسیلهای برای برقراری ارزشهای اسلامی بدانیم» یا «مبارزه را هدف بدانیم»، تفسیرها از اسلام، انسان، توحید، تاریخ، جامعه و تفسیرها از آیات قرآن متضاد و متناقض میشود. آن که مبارزه را هدف میداند میگوید من همیشه باید در حال مبارزه باشم و اصلا اسلام آمده برای مبارزه. نه، اسلام نیامده برای مبارزه؛ در اسلام عنصر مبارزه هست. اسلام خیلی دستورها آورده است، یکی از آنها مبارزه است؛ اما نه این که اسلام آمده فقط برای مبارزه و هدفی جز مبارزه ندارد. اسلام آمده برای این که بشریت را به سعادت برساند، یکی از وسایلی که در شرایط خاص از آن وسایل استفاده میکند مبارزه است. (مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص172-173)
در واقع اصل مطلب همین جمله اخیر است: مبارزه یکی از وسایلی است که اسلام در شرایط خاص از آن استفاده میکند. گاهی برای افراد، خود مبارزه با ظلم و انقلابی بودن و استکبارستیزی و ... بقدری موضوعیت مییابد که فراموش میکنند که هدف اصلی اسلام، رساندن انسانها به سعادت بوده است؛ و رسیدن به سعادت نیاز به آن دارد که خود مردم آگاهانه در این مسیر اقدام کنند. خداوند پیامبران را برای برقراری عدالت مبعوث کرد، اما به نحوی که کاری کنند که خود مردم قیام به قسط کنند: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید/25). از همین رو، امیرالمومنین ع هم وقتی مردم برای بیعت با ایشان جمع شدند فرمود: اگر واقعا این مردم چنین نیامده بودند (لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ) من حکومت را به دست نمیگرفتم (نهجالبلاغه، خطبه3). امام حسین ع نیز همانجا که فرمود «میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم» ادامه داد: «أَسِیرُ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ سِیرَةِ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب»؛ یعنی این امر به معروف و نهی از منکر، امتدادِ همان سیره امیرالمومنین ع است؛ نه در مقابل آن؛ یعنی اگر من گفتم «مثلی لا یبایع مثل یزید»، این سخن در مورد همه امامان قبل و بعد از من و خلفای جور زمانشان صادق است؛ یعنی به عنوان حکم اولی ما هیچیک از این خلفای جور را قبول نداریم؛ اما همین حضرت امیر ع که تا حضرت زهرا س زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد بعدش مجبور به بیعت شد؛ و همین طور است بیعت امام حسن ع با معاویه و بیعت بقیه امامان با خلفای جور زمانهشان. در واقع، ما به حکم اولی با اینان نباید بیعت کنیم؛ اما ممکن است به خاطر مصالح دیگری (از جمله حفظ جان خود و شیعیان) به عنوان حکم ثانوی با آنان بیعت کنیم؛ در حالی که زیدیه گمان میکردند که تحت هیچ شرایطی نباید از مبارزه با آن مستکبران دست برداشت.
در واقع، اگر استکبارستیزی و مبارزه با ظلم در سیره اهل بیت هست، که هست، تقیه و احکام ثانویه هم هست؛ بله، تقیه به معنای راحتطلبی و فرار از مسئولیت نیست؛ اما بقدری پیاده کردن و اجرای احکام دین با مشکل و ممانعت روبروست که امام صادق ع فرمودند: «إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّینِ فِی التَّقِیَّةِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ : نهدهم دین در تقیه است و کسی که تقیه ندارد دین ندارد» (الکافی، ج2، ص217)؛ و این وضع تا ظهور امام زمان که بسط ید برای حق مهیا شود ادامه دارد: «کُلَّمَا تَقَارَبَ هَذَا الْأَمْرُ کَانَ أَشَدَّ لِلتَّقِیَّةِ: هرچه این امر نزدیکتر شود ضرورت تقیه شدیدتر شود» (الکافی، ج2، ص220).
پس اینکه عدهای هزینههایی را بر جان و مال خود و دیگران تحمیل کنند که واقعا ثمره آنچنانیای در پیشبرد اهداف اسلام نداشته باشد و صرفا به خاطر دغدغههای انقلابی، پای در این وادی نهند، مصداقی از جلو افتادن بر خدا و رسولش است (حدیث7.الف)؛ به تعبیر دیگر، مومن آرمانگرای واقعبین است، نه آرمانگرای خیالباف؛ یعنی با اینکه قلباً هیچگاه دست از آرمانهایش برنمیدارد، اما وقتی در عمل توان کافی ندارد، میفهمد که فعلا وظیفهای در عمل برعهدهاش نیست؛ پس آرمانگرایی چشم واقعبینیاش را نمیبندد و صرفا به خاطر شدت علاقه به آرمانهایش، متعرض کاری نمیشود که ورود در آن ثمرهای جز کسر شأن وی نخواهد داشت (حدیث7.ب).
تکمله
در باب تقیه کتاب ارزشمند کافی حدیث جالبی هست:
به امام باقر ع گفته میشود: دو نفر از کوفیان را گرفتند و از آنان خواستند که از امیرالمومنین ع برائت بجویید؛ یکی برائت جست و رهایش کردند و دیگری ابا نمود و به قتل رسید.
فرمود: اما آنکه برائت جست کسی بود که در دینش فقیه بود؛ و اما آنکه برائت نجست، کسی بود که برای رفتن به بهشت عجله کرد!
الکافی، ج2، ص221
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ زَکَرِیَّا الْمُؤْمِنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسَدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَطَاءٍ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع: رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ أُخِذَا فَقِیلَ لَهُمَا ابْرَأَا مِنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَبَرِئَ وَاحِدٌ مِنْهُمَا وَ أَبَى الْآخَرُ فَخُلِّیَ سَبِیلُ الَّذِی بَرِئَ وَ قُتِلَ الْآخَرُ.
فَقَالَ: أَمَّا الَّذِی بَرِئَ فَرَجُلٌ فَقِیهٌ فِی دِینِهِ؛ وَ أَمَّا الَّذِی لَمْ یَبْرَأْ فَرَجُلٌ تَعَجَّلَ إِلَى الْجَنَّةِ.
این حدیث نشان میدهد که اگرچه افرادی که به خاطر روحیه انقلابیشان جان خود را از دست میدهند [= کسی که حق را طلب کرد ولی اشتباه کرد]، لزوما گناهکار نیستند و حتی چهبسا به خاطر خلوص نیتشان به بهشت هم بروند، اما فقیه شدن در نحوه اجرای دین، و واقعیات را برای پیشبرد اهداف دین جدی گرفتن، چقدر مهم و البته چه اندازه سخت است.
[1] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانٍ قَالَ: أَخْبَرَنِی الْأَحْوَلُ أَنَّ زَیْدَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع بَعَثَ إِلَیْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ. قَالَ فَأَتَیْتُهُ. فَقَالَ لِی: یَا أَبَا جَعْفَرٍ! مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَکَ طَارِقٌ مِنَّا؟ أَ تَخْرُجُ مَعَهُ؟
قَالَ فَقُلْتُ لَهُ: إِنْ کَانَ أَبَاکَ أَوْ أَخَاکَ خَرَجْتُ مَعَهُ.
قَالَ فَقَالَ لِی: فَأَنَا أُرِیدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ فَاخْرُجْ مَعِی.
قَالَ قُلْتُ لَا مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاکَ.
قَالَ فَقَالَ لِی أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِکَ عَنِّی؟
قَالَ قُلْتُ لَهُ: إِنَّمَا هِیَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ فَإِنْ کَانَ لِلَّهِ فِی الْأَرْضِ حُجَّةٌ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْکَ نَاجٍ وَ الْخَارِجُ مَعَکَ هَالِکٌ وَ إِنْ لَا تَکُنْ لِلَّهِ حُجَّةٌ فِی الْأَرْضِ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْکَ وَ الْخَارِجُ مَعَکَ سَوَاءٌ.
قَالَ فَقَالَ لِی: یَا أَبَا جَعْفَرٍ کُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِی عَلَى الْخِوَانِ فَیُلْقِمُنِی الْبَضْعَةَ السَّمِینَةَ وَ یُبَرِّدُ لِیَ اللُّقْمَةَ الْحَارَّةَ حَتَّى تَبْرُدَ شَفَقَةً عَلَیَّ وَ لَمْ یُشْفِقْ عَلَیَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ إِذاً أَخْبَرَکَ بِالدِّینِ وَ لَمْ یُخْبِرْنِی بِهِ؟!
فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَیْکَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ یُخْبِرْکَ. خَافَ عَلَیْکَ أَنْ لَا تَقْبَلَهُ فَتَدْخُلَ النَّارَ وَ أَخْبَرَنِی أَنَا؛ فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ یُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ النَّارَ. ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ الْأَنْبِیَاءُ؟
قَالَ بَلِ الْأَنْبِیَاءُ.
قُلْتُ یَقُولُ یَعْقُوبُ لِیُوسُفَ «یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً» لِمَ لَمْ یُخْبِرْهُمْ حَتَّى کَانُوا لَا یَکِیدُونَهُ وَ لَکِنْ کَتَمَهُمْ ذَلِکَ؛ فَکَذَا أَبُوکَ کَتَمَکَ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَیْکَ.
قَالَ فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ قُلْتَ ذَلِکَ لَقَدْ حَدَّثَنِی صَاحِبُکَ بِالْمَدِینَةِ أَنِّی أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْکُنَاسَةِ وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِیفَةً فِیهَا قَتْلِی وَ صَلْبِی.
فَحَجَجْتُ فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَقَالَةِ زَیْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ، فَقَالَ لِی: أَخَذْتَهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْهِ وَ لَمْ تَتْرُکْ لَهُ مَسْلَکاً یَسْلُکُهُ.
[2] .
حَدَّثَنِی عُمَیْرُ بْنُ مُتَوَکِّلٍ الثَّقَفِیُّ الْبَلْخِیُّ عَنْ أَبِیهِ: مُتَوَکِّلِ بْنِ هَارُونَ.قَالَ: لَقِیتُ یَحْیَى بْنَ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ- عَلَیْهِ السَّلَامُ- وَ هُوَ مُتَوَجِّهٌ إِلَى خُرَاسَانَ بَعْدَ قَتْلِ أَبِیهِ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ لِی: مِنْ أَیْنَ أَقْبَلْتَ قُلْتُ: مِنَ الْحَجِّ (10) فَسَأَلَنِی عَنْ أَهْلِهِ وَ بَنِی عَمِّهِ بِالْمَدِینَةِ وَ أَحْفَى السُّؤَالَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ- عَلَیْهِ السَّلَامُ- فَأخْبَرْتُهُ بِخَبَرِهِ وَ خَبَرِهِمْ وَ حُزْنِهِمْ عَلَى أَبِیهِ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ- عَلَیْهِ السَّلَامُ- فَقَالَ لِی: قَدْ کَانَ عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ- عَلَیْهِ السَّلَامُ- أَشَارَ عَلَى أَبِی بِتَرْکِ الْخُرُوجِ وَ عَرَّفَهُ إِنْ هُوَ خَرَجَ وَ فَارَقَ الْمَدِینَةَ مَا یَکُونُ إِلَیْهِ مَصیرُ أَمْرِهِ فَهَلْ لَقِیتَ ابْنَ عَمِّی جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ- عَلَیْهِ السَّلَامُ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: فَهَلْ سَمِعْتَهُ یَذْکُرُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِی قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: بِمَ ذَکَرَنِی خَبِّرْنِی، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا أُحِبُّ أَنْ أَسْتَقْبِلَکَ بِمَا سَمِعْتُهُ مِنْهُ. فَقَالَ: أَ بِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی! هَاتِ مَا سَمِعْتَهُ، فَقُلْتُ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّکَ تُقْتَلُ وَ تُصْلَبُ کَمَا قُتِلَ أَبُوکَ وَ صُلِبَ فَتَغَیَّرَ وَجْهُهُ وَ قَالَ: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ، یَا مُتَوَکِّلُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَیَّدَ هَذَا الْأَمْرَ بِنَا وَ جَعَلَ لَنَا الْعِلْمَ وَ السَّیْفَ فَجُمِعَا لَنَا وَ خُصَّ بَنُو عَمِّنَا بِالْعِلْمِ وَحْدَهُ. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاءَکَ إِنِّی رَأَیْتُ النَّاسَ إِلَى ابْنِ عَمِّکَ جَعْفَرٍ- عَلَیْهِ السَّلَامُ- أَمْیَلَ مِنْهُمْ إِلَیْکَ وَ إِلَى أَبِیکَ. فَقَالَ: إِنَّ عَمِّی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَ ابْنَهُ جَعْفَراً- عَلَیْهِمَا السَّلَامُ- دَعَوَا النَّاسَ إِلَى الْحَیَاةِ وَ نَحْنُ دَعَوْنَاهُمْ إِلَى الْمَوْت. فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ هُمْ أَعْلَمُ أَمْ أَنْتُمْ فَأَطْرَقَ إِلَى الْأَرْضِ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ: کُلُّنَا لَهُ عِلْمٌ غَیْرَ أَنَّهُمْ یَعْلَمُونَ کُلَّ مَا نَعْلَمُ، وَ لا نَعْلَمُ کُلَّ مَا یَعْلَمُونَ. ثُمَّ قَالَ لِی: أَ کَتَبْتَ مِنِ ابْنِ عَمِّی شَیْئاً قُلْتُ: نَعَم ...
[3]. «فَقَالَ الرِّضَا ع یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَقِسْ أَخِی زَیْداً إِلَى زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ فَإِنَّهُ کَانَ مِنْ عُلَمَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ غَضِبَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَجَاهَدَ أَعْدَاءَهُ حَتَّى قُتِلَ فِی سَبِیلِهِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ سَمِعَ أَبَاهُ جَعْفَرَ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع یَقُولُ رَحِمَ اللَّهُ عَمِّی زَیْداً إِنَّهُ دَعَا إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوْ ظَفِرَ لَوَفَى بِمَا دَعَا إِلَیْهِ وَ لَقَدِ اسْتَشَارَنِی فِی خُرُوجِهِ فَقُلْتُ لَهُ یَا عَمِّ إِنْ رَضِیتَ أَنْ تَکُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِالْکُنَاسَةِ فَشَأْنَکَ فَلَمَّا وَلَّى قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَیْلٌ لِمَنْ سَمِعَ وَاعِیَتَهُ فَلَمْ یُجِبْهُ فَقَالَ الْمَأْمُونُ یَا أَبَا الْحَسَنِ أَ لَیْسَ قَدْ جَاءَ فِیمَنِ ادَّعَى الْإِمَامَةَ بِغَیْرِ حَقِّهَا مَا جَاءَ فَقَالَ الرِّضَا ع إِنَّ زَیْدَ بْنَ عَلِیٍّ لَمْ یَدَّعِ مَا لَیْسَ لَهُ بِحَقٍّ وَ إِنَّهُ کَانَ أَتْقَى لِلَّهِ مِنْ ذَلِکَ إِنَّهُ قَالَ أَدْعُوکُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع وَ إِنَّمَا جَاءَ مَا جَاءَ فِیمَنْ یَدَّعِی أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى نَصَّ عَلَیْهِ ثُمَّ یَدْعُو إِلَى غَیْرِ دِینِ اللَّهِ وَ یُضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ کَانَ زَیْدٌ وَ اللَّهِ مِمَّنْ خُوطِبَ بِهَذِهِ الْآیَةِ وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُم»