1066) سوره حجرات (49)، آیه1 (مطلب2) لغت سمیع و علیم
سَمیعٌ
درباره ماده «سمع» بسیاری از اهل لغت اصل این ماده را به شنیدن مرتبط دانستهاند؛ مثلا گفتهاند که اصل این ماده ادراک صوت است، خواه با عضو جسمانی باشد یا قوای روحانی و نور باطنی (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص209[1])؛ یا قوهای در گوش است که با آن صوت شنیده میشود و نیز خود فعل شنیدن (مفردات ألفاظ القرآن، ص425[2])؛ ویا انس گرفتن با چیزی به وسیله گوش است (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص102[3])؛ و البته بر این اساس، وجه تسمیه «مِسْمَع» (چوبی که برای بستن طناب به دلو، به دو سر دلو میزنند) را به خاطر شباهت آن با گوش قلمداد کرده[4]، ویا کلمهای مانند «سِمع» را که نام حیوانی است که حاصل جفتگیری کفتار ماده و گرگ نر است به عنوان کلمهای شاذ نسبت به این ماده دانستهاند (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص102[5]). البته برخی احتمال دادهاند که به خاطر قوه شنوایی قویای که این حیوان دارد این نام را به وی دادهاند، بویژه که در عرب ضرب المثلی هست که میگوید فلانی «أسمع من السِمع» است (فرهنگ ابجدى، ص499[6]).
اما برخی که در ریشهیابی معانی کلمات به تکتک حروف هم توجه دارند با توجه به حرف «س» که دلالت بر نفوذ ظریف دارد، اصل ماده «سمع» را به معنای «نفوذ مادهای دقیق یا لطیف در اثنای چیزی[7]» دانستهاند؛ که شنیدن هم از این باب که نفوذ صدا در مغز از طریق گوش است چنین نامیده شده است، و وجه تسمیه «مسمع» هم این است که چوبی است که داخل دلو نفوذ کرده؛ و وجه تسمیه حیوان موسوم به«سِمع» هم این است که: «هو خَلقٌ نفذه عِرقٌ: آفریدهای است که رگی در آن نفوذ کرده»؛ یعنی چون نوعی از گرگ در نوعی از کفتار نفوذ کرده چنین نامیده شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1074).
کلمه «سَمْع» گاهی برای اشاره به گوش[8] به کار میرود: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ» (بقرة/7) [وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ؛ فصلت/22]، و گاهی برای عمل شنیدن و گوش دادن: «إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ» (شعراء/212)، «أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ» (ق/37)، گاهی برای «فهمیدن» و گاهی هم برای «اطاعت کردن» [در فارسی هم میگوییم به حرف تو گوش میکنم یعنی بدان عمل میکنم؛ شاید مصداقش این آیه باشد:«خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا» (بقرة/93)]. این «شنیدن» به معنای فهمیدن در قرآن کریم بسیار به کار رفته است؛ مثلا: «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا» (أنفال/31) یا «سَمِعْنا وَ عَصَیْنا» (نساء/46)، یعنی فهمیدیم اما اطاعت نمیکنیم؛ که نقطه مقابل «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا» (بقرة/285) است؛ یا «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ» (أنفال/21)، که هم میتواند به معنای آن باشد که «گفتند فهمیدیم اما نمیفهمند» و هم به این معنا که «گفتند شنیدیم و فهمیدیم اما به اقتضایش عمل نمیکنند». (مفردات ألفاظ القرآن، ص425[9]). البته شاید بهتر باشد به جای «اطاعت کردن»، تعبیر «اجابت کردن» را به کار ببریم؛ و این را هم یک کاربرد مجازی برای این کلمه دانستهاند؛ و از ابن الانباری هم نقل شده که تعبیر « سَمِعَ اللّه لِمَنْ حَمِدَه» به معنای آن است که خداوند دعای کسی که او را حمد گوید اجابت میکند؛ شبیه دعای «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بک من دُعَاءٍ لا یُسْمَعُ». (تاج العروس، ج11، ص227[10])
وقتی این ماده به باب افعال میرود و به معنای شنواندن چیزی به کسی [ومجازاً به معنای شنوا کردن کسی] به کار میرود: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ ... إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ» (نمل/80-81) یا «إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (فاطر/22)؛ و برخی آن را معنای ابلاغ کردن دانستهاند(المصباح المنیر، ج2، ص289[11])؛ و البته بسیار میشود که همانند خود فعل «سمع» در همین معنای «فهماندن» هم به کار میرود چنانکه در ادامه آیهای که در بالا اشاره شد، میفرماید: «وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا» (أنفال/23)، که به این معناست که اگر خدا میخواست به آنان میفهماند؛ و ظاهرا هرجایی که خداوند سمع را برای مومنان اثبات، یا از کافران نفی، ویا به دست آوردن آن را تشویق میکند، مقصود همین تفکر و فهمیدن است؛ مانند: «أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها» (أعراف/195) یا «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ» (نمل/80) (مفردات ألفاظ القرآن، ص425-426[12]).
در مورد تعبیر «وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ» (وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ؛ نساء/46) هم دو وجه گفته شده است؛ یکی اینکه به معنای نفرین کردن و طلب کر شدن برای مخاطب باشد؛ ودیگر اینکه به معنای دعا کردن باشد، با این توضیح که اهل کتاب این را خطاب به پیامبر میگفتند که دیگران گمان کنند به ایشان احترام میگذارند و ایشان را دعا میکنند، در حالی که قصدشان نفرین کردن بود (مفردات ألفاظ القرآن، ص425[13])؛ و در هر صورت در اینجا در مقام تعریض بوده است؛ برخی گفتهاند این جمله شبیه است به «اسمع لا اسمعک الله: بشنو اما خدا هیچوقت شنوایت نکند»؛ و برخی هم گفتهاند به معنای «اسمع لا مجاب لک و لا مقبول منک: بشنو اما بدان که اجابت نمیشوی و از تو قبول نشود» میباشد (مجمع البیان، ج3، ص86[14]).
فعل «سَمِعَ یَسمَعُ» در حالت عادی اقتضای دو مفعول دارد: «مطلبی» را از «کسی/چیزی» شنیدن»؛ آنگاه:
· مفعول اول آن (مطلبی که شنیده میشود):
o گاهی بدون حرف اضافه میآید (مانند:«قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتی تُجادِلُکَ فی زَوْجِها» (مجادله/1)، «إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» (نور/12 و 16)، «فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً» (طه/108)، «لا تَسْمَعُ فیها لاغِیَةً» (غاشیه/11)
o گاه با حرف «ل»: «وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآن» (فصلت/26)
o گاه با حرف «ب»: «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنّ» (یوسف/31)، «ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ» (مومنون/2؛ قصص/36)؛
· مفعول دوم آن (شخص یا چیزی که صدایی دارد) نیز:
o گاهی بدون حرف اضافه میآید مانند: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادی لِلْإیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ» (آل عمران/193)، «قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ» (انبیاء/60)، «قالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ» (شعراء/72)؛
o گاهی با حرف اضافه «ل»: «إِذا أُلْقُوا فیها سَمِعُوا لَها شَهیقاً وَ هِیَ تَفُورُ» (ملک/7)؛
o گاهی با حرف اضافه «مِن»: «لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا أَذىً کَثیرا» (آل عمران/186).[15]
· البته توجه شود که این فعل وقتی با حرف اضافه «ب» بیاید برای اشاره به وسیله شنیدن، و غیر از مفعولهای مذکور است: «وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها» (اعراف/179 و 195)
در مورد «سمّاع»، برخی آن را صیغه مبالغه دانستهاند و گفتهاند به کسی گفته میشود که نسبت به آنچه گفته میشود کثیر الاستماع است؛ و ظاهرا به همین مناسبت به «جاسوس« هم «سماع» گویند (تاج العروس، ج11، ص227[16]). آنگاه در مورد تعبیر «سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ» (مائدة/41) ابنمنظور دو وجه را احتمال داده شده است: یکی اینکه لام، لام غایت [لأجل] باشد؛ یعنی: میآیند و مطالب را گوش میدهند تا آنچه شنیدهاند را تکذیب کنند (که راغب هم همین معنا را قائل است؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص426[17])؛ و دیگر اینکه لام، حرف اضافه متعلق به «سماع»، و «کَذِب» مفعول اولِ آن باشد؛ یعنی دروغ را گوش میکنند که بروند در جامعه شایعهپراکنی[18] کنند (لسان العرب، ج8، ص164[19])؛ و البته جالب اینکه بلافاصله همین کلمه در همین آیه یکبار دیگر با حرف اضافه «ل» آمده است که ظاهرا مفعول دوم آن است: «سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرینَ لَمْ یَأْتُوک» (مائدة/41).؛ اما عجیب این است که راغب این دومی را هم لام غایت [لأجل] دانسته است، که معنایش این طور میشود که: به خاطر جایگاهشان به آنها گوش میدهند! (مفردات ألفاظ القرآن، ص426[20])
این ماده وقتی به باب استفعال میرود (اسْتِمَاعُ) به معنای گوش سپردن (اصغاء) است: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ، إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ» (إسراء/47)، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ» (محمد/16)، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ» (یونس/42)، «وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ» (ق/41) (مفردات ألفاظ القرآن، ص426[21])؛ در واقع استماع همواره جایی است که انسان عامدا و با قصد گوش میدهد؛ در حالی که «سمع» میتواند با قصد یا بدون آن باشد (یعنی به صرف شنیده شدن) اطلاق میگردد (المصباح المنیر، ج2، ص289[22])؛ برخی گفتهاند «استماع» در جایی است که شخص برای شنیدن مطلب مورد نظر گوش میسپارد تا بفهمد ولی در سمع لزوما چنین نیست؛ و به همین جهت است که به خداوند «مستمع» اطلاق نمیگردد (الفروق فی اللغة، ص81[23])؛ و لازم به ذکر است که گاه در این باب حرف «ت» در «س» ادغام میشود مانند: «لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى» (صافات/8).
کلمه استماع بقدری به «اصغاء» نزدیک است که امثال راغب و فیومی اساسا آن را به اصغاء ترجمه کردهاند؛ اما دیگران در تفاوت کلمه «سمع» و «اصغاء» گفتهاند که در سمع، تاکید بر ادراک مسموع است؛ اما در اصغاء تاکید بر طلب کردن این ادراک است، به اینکه سمعِ خود را متمایل به گوینده قرار دهد؛ چنانکه اصل ماده «صغی» به معنای میل کردن به سوی چیزی است (الفروق فی اللغة، ص81[24]).
«سمیع» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار میرود؛ اگرچه در موارد نادری به معنای اسم مفعولی (مسمَع: شنیده شده) به کار رفته، اما عموما در معنای اسم فاعل (شنوا) به کار میرود؛ و در تفاوت آن با «سامع» گفتهاند که در سامع حتما باید صدایی در کار باشد که وی بشنود؛ اما «سمیع» چنین نیست، بلکه اگر موجودی شأنیت شنیدن را داشته باشد «سمیع» بر او اطلاق میگردد؛ همان گونه که این تفاوت بین کلمات «عالم» و «علیم»، «مبصِر» و «بصیر»، یا «قادر» و «قدیر» هم مشاهده میشود (الفروق فی اللغة، ص80-81[25]). در قرآن کریم کلمه «سمیع» تنها یکبار در غیر مورد خداوند به کار رفته است (مَثَلُ الْفَریقَیْنِ کَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصیرِ وَ السَّمیعِ؛ هود/24) و بقیه 46 مورد کاربرد آن در خصوص خداوند است؛ که از این موارد دو موردش به صورت مضاف (سَمیعُ الدُّعاء؛ آل عمران/37 ، ابراهیم/39) و یک مورد به صورت ترکیب «سَمیعٌ قَریب» (سبأ/50) آمده است؛ و در بقیه موارد بعد از این کلمه، یا از وصف «علیم» استفاده شده است (32 مورد) یا از وصف «بصیر» (11 مورد). برخی بر این باورند که ترکیب «سمیع علیم» از باب ذکر عام بعد از خاص و برای تاکید است، و در ترکیب «سمیع بصیر» توجه به اجتماع دو جهت در فعل خداوند در ارتباط با بندگانش هست: ظهور و طلبی از جانب طرف مقابل، و توجه و نظری از جانب خداوند متعال (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص212[26]).
در تفاوت سه کلمه «سمع» و «بصر» و «علم» گفتهاند در سمع ظهور و ادراک صوت (ولو در قلب) موضوعیت دارد؛ و در «بصر» توجه به مبصَر و ادراک آن، اما علم، مطلق انکشاف و ادراک است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص212[27]) و ظاهرا بر همین اساس است که در خصوص مواردی که تعبیر «سمع» در مورد خداوند به کار برده شده [اعم از اینکه به صورت فعل باشد مانند «قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها» (مجادلة/1)، «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا» (آل عمران/181) یا خود تعبیر «سمیع»] گفتهاند که مقصود علم خداوند به مسموعات است (مفردات ألفاظ القرآن، ص426[28])؛ اما به نظر میرسد صرف اینکه بگوییم «سمع» در مورد خداوند صرف علم به مسموعات است و تعبیر علیم بعد از سمیع، ذکر عام بعد از خاص و صرفا برای تاکید است تمام مطلب نباشد و ظرایف دیگری در کار باشد که ان شاء الله در قسمت تدبر بدان خواهیم پرداخت.[29]
ماده «سمع» و مشتقات آن 185 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
عَلیمٌ
درباره ماده «علم» قبلا اشاره شد که برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت میکند بر اثری در چیزی که مایه تمایز آن از غیرش میشود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» هم به همین جهت چنین نامیده شده و کلمه «عَلَم» (جمعِ آن: أعلام) هم که به معنای «پرچم» و نیز به معنای «کوه بلند» به کار میرود نیز به همین جهت است و «عِلم» به معنای شناخت و نقطه مقابل «جهل» هم از باب قیاس آن به عَلَم وعلامت چنین نامیدهاند؛ در مقابل برخی «عِلم» به معنای «شناخت» را محور اصلی معنای این ماده دانسته و البته برای این هم دو گونه تحلیل یافت شد. برخی گفتهاند که اصل این ماده دلالت دارد بر حضور و احاطه بر چیزی؛ که البته احاطه به حسب اختلاف قوا و حدود متفاوت میباشد و اثر چیزی و نیز اموری همچون کوه و پرچم که علامت و نشانه چیزی میباشند را از مصادیق این معنا قلمداد کردهاند. برخی هم معنای محوری این ماده را دلالت و هدایت کردن به سوی یک معنا (اعم از جهت، راه، حد و اندازه، و...) دانستهاند چنانکه «عَلَم» (چه به معنای پرچم و چه به معنای نشانه و کوه بلند همگی برای دلالت کردن و نشان دادن چیزی است.
همچنین بیان شد که «علیم» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار میرود؛ بسیاری از اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانستهاند و آیه «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» (یوسف/76) شاهد بر مدعای خود گرفتهاند؛ در مقابل، مرحوم مصطفوی بر این باور است که این کلمه بخصوص با توجه به اینکه عموما در مورد خداوند به کار رفته [161 مورد در قرآن کریم به کار رفته؛ که جز 8 مورد همگی در مقام توصیف خداوند است] ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است؛ بویژه که صیغه مبالغه دیگری از این ماده به صورت «عَلَّام» (که دلالت بر کثرت علم و احاطه دارد) نیز به کار رفته است: «إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ» (مائده/109 و 116)؛ و بر این اساس اظهار داشته که تفاوت بین «عالم» با «علیم» این است که «عالم» صرف اشاره به برخورداری از «علم» است اما «علیم» ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است. اما این نکته اخیرش نیز لزوما مورد قبول عموم اهل لغت نیست، چنانکه عسکری معتقد است که تفاوت «عالم» با «علیم» در آن است که «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» میکند (یعنی در جایی به کار میرود که معلومی در کار باشد) و همواره متعدی است، [مانند «عالِم الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» (انعام/73) هرچند که گاه بدون مفعول هم آمده که چهبسا بتوان گفت به قرینه مفعولش حذف شده است؛ مانند: «إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمینَ» (روم/22)]؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشاندهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته میشود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی میگویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد (که در این صورت، باز موید آن است که علیم، صیغه مبالغه باشد تا صفت مشبهه). در تایید نظر وی میتوان به این نکته اشاره کرد که در قرآن کریم هم کلمه «علیم» یا بدون متعلق آمده، مانند همین آیه «إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ»؛ ویا اگر متعلقی داشته با حرف «ب» بوده است، مثلا: «هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ» (بقره/29) «وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ» (بقره/95) «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ» (بقره/283)؛ هرچند که گاه «عالم» هم با حرف اضافه «ب» میآید مانند: «وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ» (انبیاء/51) «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عالِمینَ» (انبیاء/81).
جلسه 1047 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-80/
به نظر میرسد در آیه حاضر نیز صیغه مبالغه بودن کلمه «علیم» تناسب بیشتری با سیاق آیه داشته باشد تا صفت مشبهه؛ و البته از باب استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست که در کاربردهای قرآنی «علیم» به هر دو وجه (صیغه مبالغه و صفت مشبهه) عنایت بوده باشد.