1052) سوره واقعه (56) آیه 85 وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْکُمْ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
1052) سوره واقعه (56) آیه 85
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ
16-20 ربیعالثانی 1442
ترجمه
و ما به آن از شما نزدیکتریم ولی [به دیده بصیرت] نمیبینید.
اختلاف قراءت
لا تُبْصِرُونَ[1]
نکات ادبی
أَقْرَبُ
قبلا در آیه 11 همین سوره بیان شد که اغلب بر این باورند که ماده «قرب» در اصل به معنای نزدیکی و در مقابل «بُعد» (دوری) میباشد؛ اما برخی دقت بیشتری به خرج داده، بر این باورند که معنای محوری این ماده وجود چیزی در مکانی است که دستیابی و رسیدن به آن راحت و آماده باشد، و در خصوص «قُرب» مکانی و زمانی و حتی معنوی هم از این جهت «قرب» نامیده شده که امکان اتصال و وصول را فراهم میکند؛ و فرق آن با «دُنُوّ» را در این دانستهاند که «دنو» عمدتا برای حالتی به کار میرود که مسافتی بین دو چیز در کار باشد [یعنی بیشتر برای رابطه مکانی به کار میرود و در غیرمکانی حالت استعاری دارد] اما «قرب» عام است.
جلسه 978 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-11/
لا تُبْصِرُونَ
درباره ماده «بصر» برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد: یکی به معنای علم به چیزی است چنانکه وقتی میگویند «بصرت بالشیء» یعنی نسبت بدان علم و بصیرت پیدا کردم و خود «بصر» به معنای چشم به کار میرود و وقتی چیزی را ببینند تعبیر «أبصرته» را به کار میبرند؛ و «بصیرة» به معنای زره و سنگر گرفتن هم ناظر به همین معناست؛ معنای دوم به معنای غلظتی است که در چیزی هست چنانکه تعبیر «بُصرِ» کوه و آسمان و دیوار و مانند آن به کار میرود و «بَصرَه» به معنای سنگ سست ویا زمین گچی است؛ و گفتهاند شهر «بصره» را هم به همین جهت بصره نامیدند که وقتی مسلمانان آن را فتح کردند برای عمر نامه نوشتند که ما در «أرضاً بَصْرَةً» فرود آمدیم؛ و این اسم برای آنجا ماند (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص253-254[2]؛ کتاب العین، ج7، ص117[3])
اما بسیاری کوشیدهاند یک معنای جامعی برای این ماده بیابند:
اغلب این معنای جامع را ناظر به دیدن دانستهاند؛ مثلا راغب محور معنای این ماده را دیدن قرار داده و در خصوص کاربردهای دیگر آن هم معقتد است که یک نحوه به مساله دیدن گره میخورد مساله زمین «بصرة»، زمینی است که خاک نرم و گچمانند دارد به طوری که از دور به چشم میآید و ... (مفردات ألفاظ القرآن، ص127-128[4]) و مرحوم مصطفوی هم این را به معنای علمی میداند که با نظر کردن حاصل میشود، خواه نظر کردن [ظاهری] چشم و خواه نظر کردن [باطنی] قلب؛ و همین دو مولفه (نظر + علم) را ممیزه این ماده از دو کلمه «نظر» و «علم» میداند که «نظر» مقید به علم نیست: «وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» (اعراف/198) و «علم» هم مقید به «نظر» و دیدن نیست؛ اما «بصر» جایی است که این دو مولفه با هم لحاظ شده باشد و کاربرد آن در معنای غلظت هم شاید بدین جهت بوده که همواره اول چیزی که به چشم میآید جسم است که غلظتی دارد و کاربردش در خصوص سنگهای نرم و گچی هم به خاطر آن سفیدیای است که در آنها هست و به چشم میآید (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص280[5])
اما حسن جبل این معنای محوری را «امساک (نگه داشتن) یا التقاط (درهمآمیختن) در اثنای یک امر جمعشده ویا ممتد»[6] معرفی کرده چنانکه در دیدن همه صورتها در چشم جمع میشود و بصیرت به معنای زره هم همین است و در خصوص سنگهای نرم هم در واقع سنگریزههایی درون گِل احاطه و نگه داشته شده است. (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص130)
البته اغلب اتفاق نظر دارند که عموم کاربردهای قرآنی این ماده ناظر به همان دیدن و درک کردن است. برخی گفتهاند کلمه «بَصَر» (که جمع آن «أبصار» است) به خود چشم (که عمل دیدن را انجام میدهد) و نیز به قوه بینایی اطلاق میگردد؛ مانند «کَلَمْحِ الْبَصَرِ» (نحل/77) و «وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ» (أحزاب/10)« فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ» (أحقاف/26) -هرچند که مقصود دیدن با چشم باطنبین باشد؛ مانند «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» (ق/22) یا «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» (نجم/17) - ولی به درک قلبی و قوه درک قلبی علاوه بر «بصر» از تعبیر «بصیرة» هم استفاده میشود: «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» (یوسف/108) «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ» (قیامة/14) که جمع آن «بصائر» است: «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُم» (انعام/104) و برای دیدن غالبا از فعل «أبصر» استفاده میشود اما برای درک قلبی هم از «ابصر» استفاده میشود و هم فعل ثلاثی مجرد (بصر) و گفتهاند حتی آنجا که فعل «بصر» که برای دیدن به کار میرود غالبا زمانی است که مساله در افق حس محدود نشود و درک قلبیای هم همراهش باشد: «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا» (سجدة/12) «وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ» (یونس/43) «وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» (لصافات/179) «بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» (طه/96) (مفردات ألفاظ القرآن، ص127-128[7]) هرچند برخی فرق این دو را در این میدانند که «ابصار» بر نظر کردن دقیق که با یک نحوه اشراف همراه و نتیجهاش حصول علم و معرفت باشد اطلاق میگردد و متعدی است در حالی که «بصر» [و نیز کلمه «بصیر»] لازم است و دلالت بر یک نحوه ثبوت و استمرار دارد؛ و به همین مناسبت است که کلمه «مبصر» و ابصار در مورد خداوند به کار نمیرود (إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ اعراف/201) اما «بصیر» و «بصر» برای خداوند به کار میرود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص282-283[8])[9]
اشاره شد که کلمه «بَصَر» (که جمع آن «أبصار» است) گاه به خود چشم اطلاق میگردد و البته برای خاص چشم از تعبیر «باصرة» هم استفاده میشود. برخی توضیح دادهاند که کلمه «بَصَر» در واقع مصدر است که گاه در معنای اسم فاعل به کار میرود و اطلاق مصدر بر اسم فاعل غالبا نشاندهنده آن است که نظر به جهت حدوث و فعل است نه ذات [یعنی «چشم» از حیث دیدنش مورد نظر است نه از حیث خود ذات چشم]؛ و البته این احتمال هم هست که «بَصَر» (همانند حسن) صفت باشد به معنای «کسی که بصارتی دارد» و به این جهت هم بر چشم و هم بر قلب اطلاق گردد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص280-281[10]) و در تفاوت «بصر» با «عین» (= چشم) گفتهاند «عین» ابزار دیدن است؛ اما بصر، اسم برای خود دیدن است؛ لذا به کسی نابیناست میگویند: «عین» او کور (عمیاء) است، نه اینکه «بصر» او کور است. (الفروق فی اللغة، ص75[11])
کلمه «مبصرة» هم مونث «مبصر» است به معنای چیزی است که بصیرت میدهد و مایه آگاهی است و دیدگان را روشن میکند: « فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَةً» (نمل/13) «وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً» (إسراء/12) و گفتهاندن که گاه به معنای آنچه مایه عبرت است نیز به کار رفته است: «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنَّاسِ» (قصص/43) (مفردات ألفاظ القرآن، ص127-128[12])
این ماده گاهی به صورت صیغه تعجب (افعل ب) به کار میرود: «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ» (کهف/26) «أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنا» (مریم/38) که برای دلالت بر مبالغه و تعظیم است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص283[13])
کاربرد این ماده در باب استفعال: «فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ» (قلم/5) «وَ کانُوا مُسْتَبْصِرینَ» (عنکبوت/38) برای دلالت بر طلب بصیرت است؛ و البته گفتهاند که گاه تعبیر استبصار به نحو استعاری برای «ابصار» به کار میرود همان گونه که استجابت به معنای اجابت به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص128[14]) و در فرق «بصیر» و «مستبصر» گفتهاند که بصیر به معنای کسی است که بینا و عالم به مطلبی است اما «مستبصر» کسی است که مطلب برایش یک نحوه پوشیدگی یا ابهام داشته و دنبال بصیرت راه افتاده و مثلا مطلب را برایش توضیح دادهاند که الان به بصیرت رسیده؛ و لذاست که در مورد خداوند تعبیر «بصیر» به کار میرود اما مستبصر خیر. (الفروق فی اللغة، ص74[15])
برای متعدی کردن این معنا از باب تفعیل هم استفاده میشود: « وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً؛ یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیهِ» (معارج/10-11) که به معنای روشن کردن و آشکار کردن مطلب برای مخاطب است، گویی چشم طرف را به مساله مرود نظر باز میکنند و مصدر آن به صورت «تبصرة» هم در قرآن کریم به کار رفته است: «تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ» (ق/8) (مفردات ألفاظ القرآن، ص128[16]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص283[17])
اشاره شد که ماده «بصر» به یک نحوه به معنای «علم» دلالت دارد؛ تفاوت «بصر» و «علم» را در عام بودن علم نسبت به بصر معرفی کردند؛ خوب است اشاره کنیم که تفاوت «بصیرت» و «علم» را هم در این دانستهاند که بصیرت تکامل علم و معرفت به چیزی است؛ و لذا کلمه «بصیرت» هم برای خداوند به کار نمیرود (الفروق فی اللغة، ص84[18])
ماده «بصر» و مشتقات آن 128 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
1) در روایتی از اهل بیت ع که در تفسیر و تاویل این آیات وارد شده - و فراز قبلی آن در بحث از آیه قبل (جلسه 1051، حدیث1 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-84/) گذشت - آمده است:
«و شما آن هنگام مینگرید» به وصی او امیرالمومنین ع، که دوست و ولیّاش را به بهشت و دشمنش را به جهنم بشارت میدهد؛ «و ما به آن از شما نزدیکتریم» یعنی به امیرالمومنین ع از شما «ولی نمیبینید» یعنی نمیدانید.
تأویل الآیات الظاهرة، ص622
فِی حَدِیثِ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْهُمْ ص قَالَ:
... «وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ» إِلَى وَصِیِّهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ یُبَشِّرُ وَلِیَّهُ بِالْجَنَّةِ وَ عَدُوَّهُ بِالنَّارِ؛ «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ» یَعْنِی أَقْرَبُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْکُمْ «وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ» أَیْ لَا تَعْرِفُونَ.
2) در فرازی از دعای امام حسن ع در روز عرفه آمده است:
خدایا! چقدر تو به من نزدیکی؛ و چقدر من از تو دورم؛ و چقدر با من مهربانی کردی پس چه چیزی مرا از تو در حجاب برده است؟!
إقبال الأعمال، ج1، ص348
وَ مِنَ الدَّعَوَاتِ الْمُشَرَّفَةِ فِی یَوْمِ عَرَفَةَ دُعَاءُ مَوْلَانَا الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ صع:
... إِلَهِی مَا أَقْرَبَکَ مِنِّی وَ قَدْ أَبْعَدَنِی عَنْکَ وَ مَا أَرْأَفَکَ بِی فَمَا الَّذِی یَحْجُبُنِی عَنْک.
3) ابنابیالعوجاء از زنادقهای است که بارها با امام صادق ع بحث کرد. در فرازی از یکی از اینبحثها به مناسبت نکتهای که امام ع فرمود وی گفت: از خدا سخن به میان آوردی و مطلب را به کسی که غایب است احاله دادی!
فرمود: وای بر تو! چگونه غایب است کسی که همراه مخلوقش و شاهد است و به آنان «از رگ گردن نزدیکتر است» (ق/16) سخنانشان را میشنود و خودشان را میبیند و پنهانشان را می داند.
ابن ابیالعوجاء گفت: آیا او در همهجا هست؟ اگر این طور است پس وقتی در آسمان باشد چگونه در زمین است؛ و وقتی در زمین باشد چگونه در آسمان است؟
فرمود: همانا مخلوقی را وصف کردی که وقتی از مکانی منتقل شود جایش در مکان دیگری باشد و مکان قبلی از او خالی گردد و در مکانی که اکنون بدانجا رفته از احوال مکانی که قبلا در آن بود بیخبر است؛ اما خداوند عظیم الشانِ مَلِکِ دیان چنان است که هیچ جایی از او خالی نیست و نه جایش در مکانی باشد و نه به مکانی نسبت به مکان دیگر نزدیکتر باشد.
الکافی، ج1، ص125-126
مُحَمَّد بْن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عِیسَى بْنِ یُونُسَ قَالَ: قَالَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی بَعْضِ مَا کَانَ یُحَاوِرُهُ: ذَکَرْتَ اللَّهَ فَأَحَلْتَ عَلَى غَائِبٍ!
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَیْلَکَ کَیْفَ یَکُونُ غَائِباً مَنْ هُوَ مَعَ خَلْقِهِ شَاهِدٌ وَ إِلَیْهِمْ «أَقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» یَسْمَعُ کَلَامَهُمْ وَ یَرَى أَشْخَاصَهُمْ وَ یَعْلَمُ أَسْرَارَهُمْ.
فَقَالَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ: أَ هُوَ فِی کُلِّ مَکَانٍ أَ لَیْسَ إِذَا کَانَ فِی السَّمَاءِ کَیْفَ یَکُونُ فِی الْأَرْضِ وَ إِذَا کَانَ فِی الْأَرْضِ کَیْفَ یَکُونُ فِی السَّمَاءِ؟
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّمَا وَصَفْتَ الْمَخْلُوقَ الَّذِی إِذَا انْتَقَلَ عَنْ مَکَانٍ اشْتَغَلَ بِهِ مَکَانٌ وَ خَلَا مِنْهُ مَکَانٌ فَلَا یَدْرِی فِی الْمَکَانِ الَّذِی صَارَ إِلَیْهِ مَا یَحْدُثُ فِی الْمَکَانِ الَّذِی کَانَ فِیهِ فَأَمَّا اللَّهُ الْعَظِیمُ الشَّأْنِ الْمَلِکُ الدَّیَّانُ فَلَا یَخْلُو مِنْهُ مَکَانٌ وَ لَا یَشْتَغِلُ بِهِ مَکَانٌ وَ لَا یَکُونُ إِلَى مَکَانٍ أَقْرَبَ مِنْهُ إِلَى مَکَانٍ.
4) محمد بن مسلم روایت کرده که یکبار ابوحنیفه بر امام صادق ع وارد شد و گفت: پسرت موسی ع [= امام موسی کاظم ع] را دیدم که نماز میخواند و مردم از جلویش رد میشدند و مانع آنان نمیشد و میدانی که این کار چه اشکالی دارد!
امام صادق ع فرمود: بگویید موسی ع بیاید.
پس او را خبر کردند و امام ع فرمود: پسرم! ابوحنیفه میگوید تو نماز میگزاردی و مردم از جلویت رد میشدند و مانع آان نمیشدی.
فرمود: بله پدرجان! همانا کسی که من برایش نماز میگزاردم از آنان [که از جلوی من رد میشدند] به من نزدیکتر بود چنانکه خداوند عز و جل میفرماید: و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم» (ق/16).
پس امام صادق ع او را به خود چسباند و فرمود: پسرم! پدر و مادرم به فدایت، ای خزانهدار اسرار!
الکافی، ج3، ص297
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ رَفَعَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ:
دَخَلَ أَبُو حَنِیفَةَ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ: رَأَیْتُ ابْنَکَ مُوسَى ع یُصَلِّی وَ النَّاسُ یَمُرُّونَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَلَا یَنْهَاهُمْ وَ فِیهِ مَا فِیهِ!
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: ادْعُوا لِی مُوسَى.
فَدُعِیَ فَقَالَ لَهُ: یَا بُنَیَّ إِنَّ أَبَا حَنِیفَةَ یَذْکُرُ أَنَّکَ کُنْتَ تُصَلِّی وَ النَّاسُ یَمُرُّونَ بَیْنَ یَدَیْکَ فَلَمْ تَنْهَهُمْ؟!
فَقَالَ: نَعَمْ یَا أَبَةِ إِنَّ الَّذِی کُنْتُ أُصَلِّی لَهُ کَانَ أَقْرَبَ إِلَیَّ مِنْهُمْ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ».
قَالَ فَضَمَّهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى نَفْسِهِ، ثُمَّ قَالَ: یَا بُنَیَّ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا مُودَعَ الْأَسْرَارِ.
5) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
شخصی در بستر مرگ افتاد و به رسول الله ص گفتند مرگ به سراغ فلانی آمده است.
پس رسول الله ص برخاست و عدهای از اصحابش هم همراهش رفتند تا نزد وی رسیدند و او بیهوش افتاده بود.
آنگاه رسول الله ص فرمود: ای ملک الموت! از این مرد دست بردار تا سوالی از او بپرسم.
پس وی به هوش آمد و رسول الله ص فرمود: چه دیدی؟
گفت: سفیدی فراوان و سیاهی فراوانی دیدم.
فرمود: کدام به تو نزدیکتر بود؟!
گفت: سیاهی!
رسول الله ص فرمود: بگو: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الْکَثِیرَ مِنْ مَعَاصِیکَ وَ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ مِنْ طَاعَتِکَ: خدایا این خیل معصیتها را بر من ببخش و آن اندک طاعات را از من قبول فرما».
وی این را گفت و دوباره از هوش رفت. رسول الله دوباره فرمود: ای ملک الموت! بر او تخفیفی بده تا باز از او سوالی بپرسم.
وی دوباره به هوش آمد و حضرت فرمود: چه دیدی؟
گفت: سفیدی فراوان و سیاهی فراوانی دیدم.
فرمود: کدام به تو نزدیکتر بود؟!
گفت: سفیدی!
رسول الله ص فرمود: خداوند این رفیقتان را مورد مغفرت قرار داد.
امام صادق ع در ادامه فرمود: هنگامی که نزد شخص در حال احتضاری بودید این سخنان را به او بگویید که او بگوید.
الکافی، ج3، ص124-125
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِی سَلَمَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
حَضَرَ رَجُلًا الْمَوْتُ. فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ فُلَاناً قَدْ حَضَرَهُ الْمَوْتُ.
فَنَهَضَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ مَعَهُ أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ حَتَّى أَتَاهُ وَ هُوَ مُغْمًى عَلَیْهِ.
قَالَ فَقَالَ ص: یَا مَلَکَ الْمَوْتِ کُفَّ عَنِ الرَّجُلِ حَتَّى أَسْأَلَهُ.
فَأَفَاقَ الرَّجُلُ. فَقَالَ النَّبِیُّ ص مَا رَأَیْتَ؟
قَالَ رَأَیْتُ بَیَاضاً کَثِیراً وَ سَوَاداً کَثِیراً.
قَالَ فَأَیُّهُمَا کَانَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ؟
فَقَالَ السَّوَادُ!
فَقَالَ النَّبِیُّ ص: قُلِ «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الْکَثِیرَ مِنْ مَعَاصِیکَ وَ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ مِنْ طَاعَتِکَ».
فَقَالَهُ ثُمَّ أُغْمِیَ عَلَیْهِ. فَقَالَ ص: یَا مَلَکَ الْمَوْتِ خَفِّفْ عَنْهُ حَتَّى أَسْأَلَهُ.
فَأَفَاقَ الرَّجُلُ؛ فَقَالَ مَا رَأَیْتَ؟
قَالَ رَأَیْتُ بَیَاضاً کَثِیراً وَ سَوَاداً کَثِیرا.
قَالَ فَأَیُّهُمَا کَانَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ؟
فَقَالَ الْبَیَاضُ!
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: غَفَرَ اللَّهُ لِصَاحِبِکُمْ.
قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِذَا حَضَرْتُمْ مَیِّتاً فَقُولُوا لَهُ هَذَا الْکَلَامَ لِیَقُولَهُ.
[1] . قرأ بترقیق الراء الأزرق وورش بخلاف عنهما. (معجم القراءات ج9، ص319)
[2] . الباء و الصاد و الراء أصلان: أحدهما العِلْمُ بالشئ؛ یقال هو بَصِیرٌ به. و من هذه البَصیرةُ، و القِطعةُ من الدَّمِ إذا وقعَتْ بالأرض استدارت. قال الأسْعر: «راحُوا بَصَائِرُهُمْ على أکتَافِهِمْ / و بَصیرتى یَعْدُو بها عَتَدٌ وَأَى» و البَصیرة التُّرْس فیما یُقال. و البَصیرَةُ: البُرْهان. و أصل ذلک کلِّه وُضُوحُ الشئ. و یقال رَأَیْتُه لَمْحاً باصراً، أى ناظراً بتحدیقٍ شدید. و یقال بَصُرْتُ بالشىءِ إِذا صِرْتَ به بصیراً عالماً، و أبْصَرْتُه إذا رأیتَهَ. و أمّا الأصل الآخَر فبُصْر الشَّىْءِ غلَظُه. و منه البَصْرُ، هو أن یضمَّ أدِیمٌ إلى أدیم، یخاطانِ کما تُخلَطُ حاشِیَةُ الثَّوْبِ. و البَصیرةُ: ما بینَ شُقتىِ البیت، و هو إلى الأصل الأول أقرب. فأمّا البَصْرَةُ فالحجارة الرِّخوة، فإِذا سقطت الهاء قلت بِصْر بکسر الباء، و هو من هذا الأصل الثانى.
[3] . البَصَر: العین، مذکر، و البَصَر: نَفاذ فی القلب. و البَصَارة مصدر البَصِیر، و قد بَصُرَ، و أَبْصَرْتُ الشیء و تَبَصَّرْتُ به، و تَبَصَّرْتُهُ: شِبْه رَمَقْتُهُ. و اسْتَبْصَرَ فی أمره و دینه إذا کان ذا بَصِیرة. و البَصِیرة اسم لما اعتقد فی القلب من الدین و حقیق الأمر. و یقال: رأى فلان لمحا باصِرا أی أمرا مُفْزِعا ، قال: «دون ذاک الأمر لمح باصِر » و بَصَّرَ الجر و تَبْصِیرا: فتح عینه. و البَصِیرة: الدرع، و یقال: ما لبس من السلاح فهو بَصَائِر السِّلاح. [و یقال للفراسة الصادقة: فراسة ذات بَصِیرة. و البَصِیرة: العبرة، یقال: أ ما لک بَصِیرة فی هذا؟ أی عبرة تعتبر بها، و أنشد: «فی الذاهبین الأولین / من القرون لنا بَصَائِر » أی عِبَر] . و بَصَائِر الدماء: طرائقها على الجسد. و البُصْر: غلظ الشیء، نحو بُصْر الجبل، و بُصْر السماء و الحائط و نحوه . و البَصْرة: أرض حجارتها جِصّ، و هکذا أرض البَصْرة،[فقد] نزلها المسلمون أیام عمر بن الخطاب، و کتبوا إلیه: إنا نزلنا أرضا بَصْرَةً فسمیت بَصْرة.و فیها ثلاث لغات: بَصْرة و بِصْرة و بُصْرة. و أَعَمُّها البَصْرة. و البَصْرة نعت، و کل قطعة بَصْرة. و قیل: البَصْرة الحجارة التی فیها بعض اللین، قال الشماخ: «سواء حین جاهدها علیه / أغشاهن سهلا أم بِصارا » أی جرت و جرى معها یعنی الحُمُر.
[4] . الْبَصَرُ یقال للجارحة الناظرة، نحو قوله تعالى: کَلَمْحِ الْبَصَرِ [النحل/77]، و وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ [الأحزاب/10]، و للقوّة التی فیها، ... و الْبَصْرَةُ: حجارة رخوة تلمع کأنّها تبصر، أو سمّیت بذلک لأنّ لها ضوءا تبصر به من بعد. و یقال له بِصْرٌ، و الْبَصِیرَةُ: قطعة من الدّم تلمع، و الترس اللامع، و الْبُصْرُ: الناحیة، و الْبَصِیرَةُ ما بین شقتی الثوب، و المزادة و نحوها التی یبصر منها، ثم یقال: بَصَرْتُ الثوب و الأدیم: إذا خطت ذلک الموضع منه.
[5] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو العلم بنظر العین أو بنظر القلب. کما أنّ الرؤیة و النظر مطلق غیر مقیّد بقید العلم. و العلم مطلق غیر مقیّد بقید النظر:وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ- 7/ 198... و أمّا معنى الثّخن و الغلظ: فاعتبار کونه أوّل ما یتراءى من الجسم فبصر الثوب ما یبصر منه، و قریب منه معنى الجانب. و أمّا معنى الدم المستدار على الأرض: فباعتبار ثبوته و بقائه حتّى یبصر و یستدلّ به على الرّمیّة، و فهو ما یُبْصَرُ من أثر الرمیّة. فکذلک معنى الترس: فان الجنّة اوّل ما یبصر من السلاح بل ممّن یحارب و یبارز. و أمّا البرهان: فهو ما یقدّم و یرى فی مقام الاحتجاج. و أمّا الحجارة الرخوة: فباعتبار ما فیها من البیاض.
[6] . امساک او التقاط فی أثناء المتجمع أو الممتد.
[7] . الْبَصَرُ یقال للجارحة الناظرة، نحو قوله تعالى: کَلَمْحِ الْبَصَرِ [النحل/77]، و وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ [الأحزاب/10]، و للقوّة التی فیها، و یقال لقوة القلب المدرکة: بَصِیرَةٌ و بَصَرٌ، نحو قوله تعالى: فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ [ق/22]، و قال: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى [النجم/17]، و جمع البصر أَبْصَارٌ، و جمع البصیرة بَصَائِرُ، قال تعالى: فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ [الأحقاف/26]، و لا یکاد یقال للجارحة بصیرة، و یقال من الأوّل: أَبْصَرْتُ، و من الثانی: أَبْصَرْتُهُ و بَصُرْتُ به، و قلّما یقال بَصُرْتُ فی الحاسة إذا لم تضامّه رؤیة القلب جمع البصر أَبْصَارٌ، و جمع البصیرة بَصَائِرُ، قال تعالى: فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ [الأحقاف/26]، و لا یکاد یقال للجارحة بصیرة، و یقال من الأوّل: أَبْصَرْتُ، و من الثانی: أَبْصَرْتُهُ و بَصُرْتُ به، و قلّما یقال بَصُرْتُ فی الحاسة إذا لم تضامّه رؤیة القلب، و قال تعالى فی الإبصار: لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ [مریم/42]، و قال: رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا [السجدة/12]، وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ [یونس/43]، وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ [الصافات/179]، بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ [طه/96] و منه: أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی [یوسف/108] أی: على معرفة و تحقق. و قوله: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ [القیامة/14] أی: تبصره فتشهد له، و علیه من جوارحه بصیرة تبصره فتشهد له و علیه یوم القیامة، کما قال تعالى: تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ [النور/24] و الضریر یقال له: بَصِیرٌ على سبیل العکس، و الأولى أنّ ذلک یقال لما له من قوة بصیرة القلب لا لما قالوه، و لهذا لا یقال له: مُبْصِرٌ و بَاصِرٌ، و قوله عزّ و جل: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ [الأنعام/103] حمله کثیر من المفسرین على الجارحة، و قیل: ذلک إشارة إلى ذلک و إلى الأوهام و الأفهام، کما قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: (التَّوْحِیدُ أَنْ لَا تَتَوَهَّمَهُ) وقَالَ: (کُلُّ مَا أَدْرَکْتَهُ فَهُوَ غَیْرُهُ).و الْبَاصِرَةُ عبارة عن الجارحة الناظرة، یقال: رأیته لمحا بَاصِراً، أی: نظرا بتحدیق،... و الْبَصْرَةُ: حجارة رخوة تلمع کأنّها تبصر، أو سمّیت بذلک لأنّ لها ضوءا تبصر به من بعد. و یقال له بِصْرٌ، و الْبَصِیرَةُ: قطعة من الدّم تلمع، و الترس اللامع، و الْبُصْرُ: الناحیة، و الْبَصِیرَةُ ما بین شقتی الثوب، و المزادة و نحوها التی یبصر منها، ثم یقال: بَصَرْتُ الثوب و الأدیم: إذا خطت ذلک الموضع منه.
[8] . وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً- 17/ 59.وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً- 17/ 12.الإبصار هو النظر الدقیق و الإشراف، و نتیجته حصول المعرفة و العلم. و هذا النظر قد یکون بقصد الإفادة و الإحسان، أو بقصد الأخذ و العقاب، أو بقصد التفقّد و قضاء الحوائج و نظم الأمور و تدبیر المعیشة، أو بقصد الاستفادة بأىّ صورة من الصور. و القسم الآخر یتحقّق من الدانی، و الأقسام الباقیة إنّما تکون من العالی الى الدانی.... وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ- 56/ 85.وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها- 7/ 179.فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ- 69/ 39.فالإبصار یدلّ على النظر الدقیق، و هو من أفعل متعدّیا، و البصارة غیر متعدّ و تدلّ على اللزوم، کما أنّ البصیر هو فعیل یدلّ على ثبوت الصفة، و بهذا اللحاظ یطلق على اللّه المتعال، دون کلمة المبصر فانّها تدل على قیام الحدث بالفاعل و حدوثه و صدوره. کما أنّ انتخاب صیغة المجرّد فی مورد:بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ- 20/ 96.فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ- 28/ 11.للدلالة على التأکید و ثبوت البصارة و التحقیق الزائد و حصول العلم و الیقین
[9] . در الفروق فی اللغة، (ص16) در تفاوت بصر و ابصار این توضیح آمده است:
و اذا کان اختلاف الحرکات یوجب اختلاف المعانی فاختلاف المعانی أنفسها أولى أن یکون کذلک ... و لهذا المعنى قال المبرد الفرق بین أبصرته و بصرت به على اجتماعهما فی الفائدة أن بصرت به معناه أنک صرت بصیرا بموضعه و فعلت أی انتقلت الى هذا الحال. و أما أبصرته فقد یجوز أن یکون مرة و یکون لأکثر من ذلک. و کذلک أدخلته و دخلت به فاذا قلت أدخلته جاز أن تدخله و أنت معه و جاز ألا تکون معه. و دخلت به إخبار بأن الدخول لک و هو معک بسببک.
[10] . فَالبَصِیرُ من له البَصَارَةُ أى النظر و العلم. و تستعمل البَصِیرَةُ فی التأنیث، فیقال نفس بصیرة و قوّة بصیرة و جمعها بَصَائِرُ کصحیفة و صحائف و ظریفة و ظرائف، و الْبَصَرُ یستعمل مصدرا، و اسما باعتبار کونه بمعنى الفاعل أى الباصرة، و اطلاق المصدر على الفاعل للإشارة الى أنّ النظر الى جهة الحدث و الفعل لا الذات، و جمعه أَبْصَارٌ. و الفرق بین الإِبَصارُ و التَّبْصِیرِ هو ما ذکرنا فی فرق صیغتی إفعال و تفعیل من جهة الصدور و الوقوع. إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ- 17/ 36.فَارْجِعِ الْبَصَرَ...ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ، یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ 67/ 4.أى العین بلحاظ النظر و باعتباره ... لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ- 6/ 103.جمع بصر، و البَصَرُ هنا أعمّ من البَاصِرَةِ الظاهرة و هی العین و الباصرة الباطنة و هی القلب، کما فی:إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ- 3/ 13.و لا یبعد أن نقول إنّ البصر فی الأصل کان صفة کحسن فهو بمعنى ماله البصارة، فیطلق على العین و القلب.وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً- 46/ 26.أى العیون الباصرة بقرینة مقابلتها بالأفئدة.
[11] . (الفرق) بین البصر و العین: أن العین آلة البصر و هی الحدقة، و البصر اسم للرؤیة و لهذا یقال احدى عینیه عمیاء و لا یقال أحد بصریه أعمى، و ربما یجری البصر على العین الصحیحة مجازا و لا یجری على العین العمیاء فیدلک هذا على أنه اسم للرؤیة على ما ذکرنا، و یسمى العلم بالشیء اذا کان جلیا بصرا، یقال لک فیه بصر یراد أنک تعلمه کما یراه غیرک.
[12] . قال عزّ و جل: فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَةً [النمل/13]، وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً [الإسراء/12] أی: مضیئة للأبصار و کذلک قوله عزّ و جلّ: وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً [الإسراء/59]، و قیل: معناه صار أهله بصراء نحو قولهم: رجل مخبث و مضعف، أی: أهله خبثاء و ضعفاء، وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنَّاسِ [القصص/43] أی: جعلناها عبرة لهم، و قوله: وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ [الصافات/179] أی: انظر حتى ترى و یرون،
[13] . أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ- 18/ 26.صیغة تعجّب للدلالة على المبالغة و التعظیم.
[14] . و قوله عزّ و جل: وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ [العنکبوت/38] أی: طالبین للبصیرة. و یصحّ أن یستعار الاسْتِبْصَارُ لِلْإِبْصَارِ، نحو استعارة الاستجابة للإجابة.
[15] . (الفرق) بین البصیر و المستبصر: أن البصیر على وجهین أحدهما المختص بأنه یدرک المبصر اذا وجد، و أصله البصر و هو صحة الرؤیة، و یؤخذ منه صفة مبصر بمعنى رأى، و الرائی هو المدرک للمرئی، و القدیم رأى بنفسه، و الآخر البصیر بمعنى العالم تقول منه هو بصیر و له به بصر و بصیرة أی علم، و المستبصر هو العالم بالشیء بعد تطلب العلم کأنه طلب الابصار مثل المستفهم و المستخبر المتطلب للفهم و الخبر، و لهذا یقال إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ و لا یقال مستبصر، و یجوز أن یقال ان الاستبصار هو أن یتضح له الأمر حتى کأنه یبصره و لا یوصف الله تعالى به لأن الاتضاح لا یکون الا بعد الخفاء.
[16] . و قوله عزّ و جلّ: وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ؛ تَبْصِرَةً [ق/7- 8] أی: تبصیرا و تبیانا. یقال: بَصَّرْتُهُ تَبْصِیراً و تَبْصِرَةً، کما یقال: قدّمته تقدیما و تقدمة، و ذکّرته تذکیرا و تذکرة، قال تعالى: وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً؛ یُبَصَّرُونَهُمْ [المعارج/10- 11] أی: یجعلون بُصَرَاءَ بآثارهم، یقال: بَصَّرَ الجرو: تعرّض للإبصار لفتحه العین.
[17] . تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ- 50/ 8.من بصّره الأمر أى فهمه و أوضحه، یتعدّى الى المفعول الثانی بنفسه و بالباء. وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً یُبَصَّرُونَهُمْ- 70/ 11.أى یعرّفون و یبیّنون لهم، فیبصرون أحوالهم و مقاماتهم و کیفیّات أمورهم و حدود اختیارهم و أعمالهم، فیشاهدونهم و یعلمون أنّ المسألة عنهم غیر مفیدة.فالضمیران یرجعان الى الحمیم باعتبار معناه الجمعىّ.
[18] . (الفرق) بین العلم و البصیرة: أن البصیرة هی تکامل العلم و المعرفة بالشیء و لهذا لا یجوز أن یسمى الباری تعالى بصیرة اذ لا یتکامل علم أحد بعظمته و سلطانه.