ادامه 1049) و تجعلون رزقکم انکم تکذبون (کلمه جعل در قرآن)
نکات ادبی
تَجْعَلُونَ
ماده «جعل» در معانی متعددی به کار رفته از فعل «جَعَل» به معنای انجام دادن و چیزی را به نحو خاصی قرار دادن، تا «جَعْوَل» به معنای بچه بوقلمون، یا «جُعْل» و «جِعالة» آن مبلغی است به عنوان اجرت یا پاداش که کسی تعیین میکند برای اینکه کار خاصی برایش انجام شود؛ «جَعلَة» به معنای خرما بُن (درخت خُرماى کوچک که از درخت مادر جدا شده و کاشته شود)؛ و ... و به همین جهت برخی از اینکه بتوان یک ماده واحدی برای تمام معانی آن یافت اظهار عجز کردهاند (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص460[1]) اما برخی دیگر از اهل لغت که اصل واحدی برای این ماده قائل شدهاند اغلب محور را همان معنای فعل «جَعَلَ» قرار دادهاند؛ مثلا حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «چیزی را به وضع یا هیئتی معین درآوردن (بعد از متحول کردن جرم آن و یا منتقل کردن آن) چنانکه «جَعلَة» که متحول میگردد و درخت خرما میشود و بوقلمون هم به از این رو به آن رو شدن معروف است [در فارسی هم تعیر بوقلمونصفت رایج است] و در قرآن هم جعل یا برای متحول ساختن و به وضع خاصی درآوردن به کار رفته، مانند «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/22)؛ یا برای آفریدن که خود این هم یک نحوه متحول ساختن و در هیئت جدید پدید آوردن چیزی است؛ مانند «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» (انبیاء/30)؛ که از این نحوه ایجاد یک معنای قرار دادن هم در پی میآید مانند «وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن» (انعام/112) و به صورت فعل ناقص هم وقتی به کار میرود هم معنای «طفق» میباشد؛جعل یفعل کذا، یعنی به سوی این متحول شد و آن کار را ادامه داد. «جُعل» و جعاله هم دستمزدی است که برای کاری قرار داده میشود. (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص316)
مرحوم مصطفوی نیز بر این باور است که اصل واحد در این ماده معنایی است نزدیک به تقدیر و تقریر و تدبیر (و آنچه در همه اینها مشترک است چیزی را در حالتی قرار دادن است) بعد از آفریدن و پدید آوردن؛ که این تقدیرِ بعد از تکوین، گاه در همان زمان تکوین خارجی رخ میدهد و صرفا از حیث اعتبار و لحاظ متاخر است مانند «جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً» (یونس/5) «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً« (نحل/72) «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/78) «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ» (سجده/8) «وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ» (انبیاء/31) و گاه در زمانی بعد از زمان تکوین مانند «جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» (فاطر/1) «وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى فَجَعَلَهُ فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى» (اعلی/4-5) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» (حجرات/13). این جعل گاهی از باب مقام و منزلت دادن بعد از تکوین است مانند « إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکا» (مائده/20) «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/73) و گاه در مقام تشریع و احکام است مانند «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» (اسراء/33) «ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ» (احزاب/4) و خلاصه اینکه جعل مفهومش زمانی محقق میشود که منسوب به آثار و لوازم تکوین و یا آنچه بدان متعلق است در نظر گرفته شود چنانکه معانی مشابهش مثل تقدیر و تدبیر و تنظیم و حکم (به معنای حکم وضعی) همگی بعد از خلق و تکوین میباشند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص89[2]) ایشان در ادامه تلاش کردهاند سایر معانی مانند جوجه بوقلمون و جعاله و نهال خرما و ... را نیز به همین معنا برگردانند؛ که البته مطالب ایشان در اینجا مقداری تکلف آمیز میشود.
از نظر راغب هم جَعَلَ، لفظ عامى است در تمامى افعال، که از مادههای «فعل» و «وضع» و سایر واژهها در این ردیف عامتر است و پنج گونه به کار میرود:
1) در معنای صار و طفق، در این معنى متعدّى نیست مثلا جعل زید یقول کذا: زید دارد میگوید چنین و چنان»
2) در معنای أوجد، که متعدّى به یک مفعول است مثل «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» (انعام/1) یا «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/78)
3) در معنى ایجاد کردن و پدید آوردن چیزى از چیز دیگر؛ مانند «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» (نحل/72) یا «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً» (نحل/81) یا «وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا» (زخرف/10).
4) برای چیزی را به حالت خاصی درآوردن، مانند «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/22) یا «جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا» (نحل/81) یا «وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً» (نوح/16) یا «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» (زخرف/3).
5) در معنای حکم کردن با چیزى در خصوص چیز دیگر؛ خواه حکم به حق باشد یا به باطل؛ برای حکم به حق مانند «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ» (قصص/7)؛ و در مورد حکم به باطل مانند «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً» (انعام/136) یا «وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ» (نحل/57) یا «الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» (حجر/91) (مفردات ألفاظ القرآن، ص196-197[3])
طریحی نیز بر این باور است که فعل «جَعَلَ»گاه به معنای «خلق» است مانند «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» (انبیاء/30)؛ و گاه به معنای «وصف» است؛ و گاه به معنای «صَیَّر» است مانند «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/124) و گاهی به معنای «عمل» است مانند «جَعَلْتُ الشیء على الشیء» و گاه به معنای «أخذ» است و گاه به معنای تسمیه است مانند «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» (زخرف/19) و گاه به معنای «صنع» است «وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً» (انعام/96) (مجمع البحرین، ج5، ص338[4])
گفته شد گاه معنای «جعل» به «عمل» نزدیک است؛ در تفاوت این دو گفتهاند که عمل، ایجاد اثری در چیزی است؛ اما جعل، با ایجاد اثری در چیزی صورت آن چیز را تغییر دادن است؛ لذا میگویند برای تبدیل گِل به سفال هر دو ماده به کار میرود: «جعل الطین خزفا» و «عمل الطین خزفا» اما اینکه ساکنی را به حرکت درآوریم تعبیر «جعل الساکن متحرکا» به کار میرود اما «عمل الساکن متحرکا» به کار نمیرود؛ (الفروق فی اللغة، ص128-129[5])
همچنین دیدیم معنای «جعل» به «خلق» هم بسیار نزدیک است؛ چنانکه در مواردی در قرآن کریم گویی[6] این دو به جای هم به کار رفتهاند؛ مانند: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» (نحل/72؛ شوری/11) و «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجا» (روم/21). در تفاوت این دو گفتهاند که «جعل» عموما ناظر به مرحله بعد از وجود پیدا کردن است (قاموس قرآن، ج2، ص39-40[7]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص89)[8]
در خصوص تفاوت اینها یک احتمال هم مطلبی است که قبلا اشاره کردیم که به نظر میرسد تفاوت تعبیر «جعل» در قرآن کریم با تعبیر «خلق» در این است که در تعبیر «جعل» یک نحوه تغییر و صیرورت لحاظ شده است. اگر در خلق هم صیرورتی مطرح شود فقط ابتدا و انتهای کار بیان میشود «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاما (مومنون/14) اما در جعل، صیرورتی است که در متن شیء حضور فعال دارد و نقطه آغازی نیست که در پایان نباشد (یا نقطه پایانی نیست که در آغاز نباشد) چنانکه در جای دیگر هم که هر دو را آورده به نظر میرسد چنین ملاحظهای را بتوان نشان داد: و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه... (مومنون/12-13) (جلسه 165 http://yekaye.ir/sad-038-71/)
این ماده در قرآن کریم 346 بار به کار رفته که غیر از 6 مورد که به صورت اسم فاعل (جاعل) است در بقیه موارد همگی به صورت فعل ثلاثی مجرد به کار رفته است.
«جعل» در قرآن
شاید بتوان با توجه کاربردهای ماده «جعل» در قرآن بتوان گفت وجه جمع تمام کاربردهای این ماده معنای «وضع» و قرار دادن است؛ با این تفاوت که در «وضع»یک معنای از بالا به پایین بودنِ اقدام لحاظ شده است؛ اما در «جعل» چنین قیدی ندارد؛ و میتوان با یک دستهبندی نشان داد که یک معنای مشترک در تمام کاربردهای این ماده (لااقل در کاربردهای قرآنیاش) وجود دارد.
1) جعل بسیط
1.1. در معنای تکوینی
1.1.1 تکوین محض (ایجاد): الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ (انعام/1)
1.1.2. تکوین امر مرکب به نحو بسیط: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِ (عنکبوت/67) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (نبأ/13)
1.1.3. تکوین برای چیزی (چیزی را برای کسی جعل کردن؛ چیزی را به کسی دادن): جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ (نحل/78) وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ (انعام/97) وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی (29) [اگر «من اهلی» را متعلق به «وزیرا» بگیریم] وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ (نحل/57) [؟][9]
1.2. در معنای تشریعی
ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحیرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصیلَةٍ وَ لا حامٍ (مائده/130) وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتی کُنْتَ عَلَیْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ (بقره/143)
2) جعل مرکب درجه اول (چیزی را چیزی دیگر قرار دادن)
2.1. به معنای تبدیل کردن چیزی به چیز دیگر (تغییر در ذاتش)
2.1.1. به نحو تکوینی: تَجْعَلُونَهُ قَراطیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثیرا (انعام/91) وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ (مائده/60)
2.1.2. به نحو تشریعی: ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالا (یونس/59) [؟] وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ (واقعه/82) [؟]
2.2. دادن وصفی به چیزی (تغییر در اوصافش)
2.2.1. به نحو تکوینی: فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شیباً (مزمل/17) اللَّهُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً (روم/54) وَ کُلاًّ جَعَلْنا نَبِیًّا (مریم/49) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (انبیاء/72) جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباع (فاطر/1) فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره/22)
2.2.2. به نحو تشریعی و اعتباری: وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً (یونس/87)
تبصره: برخی تعابیر میتواند هم تکوینی باشد و هم تشریعی؛ مثلا: رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنا (بقره/126؛ ابراهیم/35)
2.3. چیزی را از چیزی قرار دادن (اخذ کردن)
هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها (اعراف/189) [به تفاوتش با مورد 2.1.1 توجه شود]
3) جعل مرکب درجه دو (چیزی را به نحوی برای چیزی قرار دادن)
3.1. چیزی را با وصف خاصی برای چیز دیگری قرار دادن
3.1.1. به نحو تکوینی (یکسویه): وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً (فرقان/74) لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمینَ (یونس/85) الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً (بقره/22) وَ اجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرینَ (شعراء/84) جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا (مریم/50) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ (بقره/128) وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی (29) [اگر «من اهلی» را متعلق به «اجعل» بگیریم]
3.1.2. به نحو اعتباری (دوسویه: وقتی «برای» یکی است، «علیه» دیگری است): ان تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبیناً (نساء/144) فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبیلاً (90)
3.2. چیزی را با نسبت خاصی در قبال چیزی قرار دادن
3.2.1. چیزی را شبیه چیزی قرار دادن (فرض کردن): لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً (نور/63) جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ (عنکبوت/10) أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ (توبه/19) أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کَالْمُجْرِمینَ (قلم/35)
3.2.2. چیزی را فوق چیزی قرار دادن: ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْء (بقره/260) جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً (جاثیه/23)
3.2.2.1. که گاه در معنای بر چیزی مسلط کردن هم میآید: قالَ اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْض (یوسف/55) وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ (آل عمران/55)
3.2.3. چیزی را زیر چیزی قرار دادن: قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا (مریم/24) نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا (فصلت/21)
3.2.4. چیزی را بین دو چیز قرار دادن: أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً (کهف/95) أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا (94) جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (فرقان/53) أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً (نمل/61)
3.2.5. دو چیز را پشت سر هم قرار دادن: وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً (فرقان/62)
3.2.6. چیزی را در چیزی قرار دادن:
3.2.6.1. با نسبت کل و جزء (چیزی را درون چیزی قرار دادن): وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فی رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (یوسف/62) إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها (بقره/30) وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا (حشر/10)
3.2.6.2. با نسبت کلی و جزیی (فردی را در یک مجموعه قرار دادن) رَبِّ فَلا تَجْعَلْنی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (مومنون/94) إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً (مائده/20)
3.6.2.2.1. که این گاهی با تعبیر «از زمره کسان خاصی قرار دادن» آمده: وَ اجْعَلْنی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعیمِ (شعراء/85) إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ (قصص/7)
3.2.7. چیزی را همراه چیزی قرار دادن؛ در چند حالت:
3.2.7.1. در عرض هم قرار دادن: لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ (اسراء/22 و 39)
3.2.7.2. همکار قرار دادن: وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزیراً (فرقان/35)
3.2.7.3. همرتبه و همراه قرار دادن: وَ لا تَجْعَلْنی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (اعراف/150) (که این مورد به لحاظ مفهومی بسیار نزدیک است به بند 3.8)
[1] . الجیم و العین و اللام کلمات غیر مُنْقاسة، لا یشبه بعضُها بعضاً. فالجَعْلُ: النَّخْلُ یفوت الیدَ، و الواحدةُ جَعْلة. و هو قوله: «أو یستَوى جَثِیثُها و جَعْلُها» و الْجَعْوَل: ولد النعام. و الجِعَال: الخِرْقة التى تُنزَلُ بها القِدْر عن الأثافى. و الجُعْل و الجِعالة و الجَعیلة: ما یُجعل للإِنسان على الأمر یَفعلُه. و جعَلْتُ الشئَ صنعتُه. قال الخلیل: إلَّا أنَّ جَعلَ أعمُّ، تقول جَعَل یقول، و لا تقول صَنعَ یقول. و کَلْبَةٌ مُجْعِلٌ، إذا أرادت السِّفاد. و الجُعَلَةُ: اسم مکان. قال: «و بعدها عامَ ارتَبَعْنَا الجُعَلهْ» فهذا الباب کما تراه لا یشبه بعضه بعضاً.
[2] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو ما یقرب من التقدیر و التقریر و التدبیر (و یجمعها تصییر الشیء على حالة) بعد الخلق و التکوین. و التقدیر بعد التکوین قد یتحقّق فی زمان التکوین خارجا و هو متأخّر اعتبارا و لحاظا، کما فی:جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً، ... وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً، ... وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ، ... ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ، ... وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ.
و قد یتحقّق فی زمان بعد التکوین، کما فی:جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا ...، وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى فَجَعَلَهُ غُثاءً ...، إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً ...، الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً ....
و قد یتحقّق التقدیر فی إعطاء مقام و منزلة بعد التکوین- کما فی:إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ ...، إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ، ... وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً، ...وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ ...، وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا ...
و قد یکون فی التشریع و الأحکام- کما فی:فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً، ... ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ، ... وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ، ... لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ.
و قد یکون التقدیر من المخلوق- کما فی:یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ ...، یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، ... أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً ...، جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ، ... فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ.
و الحاصل أنّ الجعل إنّما یتحقّق مفهومه إذا استعمل منسوبا الى آثار التکوین أو لوازمه أو خواصّه أو فیما یتعلق علیه، فانّ التقدیر و ما یقرب منه کالتدبیر و التنظیم و الحکم (و یجمعها مفهوم الجعل فانّه أعمّ) إنّما یکون بعد الخلق و التکوین.
و أمّا ما یقال فی تفسیره: من الخلق و الصنع و التسمیة و التصییر و الإعطاء و أمثال ذلک: فانّما هو تفسیر بمناسبة المورد، و لیس من الحقیقة بشیء، و حقیقة الجعل هو ما یقرب من التقدیر و التقریر، و هو تصییر الشیء على حالة. و أمّا إطلاق الجَعُولِ على ولد النعام: فانّ النعام (شتر مرغ) یقال فی حقّه إنّه لا یسمع صوتا و لا یشرب ماء، و الشامّة منه قویّة جدّا و یدرک بها ما لا یدرکه بالسمع سائر الحیوانات فی الجملة، فلا بدّ أنّ ولده من أوّل نشوئه یکون مدبّرا و متفکرا فی أموره، و مقدّرا معایشه و أطوار حیاته. و أمّا الجُعْلُ بمعنى الأجر: فهو من الأصل، و هو ما یقرّر بین الأجیر و من یعمل له أی حقّ عمله و أجره المقدّر قبل العمل. و أمّا الخرقة: فانّها أحسن وسیلة مقدّرة لتنزیل القدر الکبیر و الساخن من الأثافیّ الى الأرض. و أمّا الجَعْلُ بمعنى النخل: فانّه کما فی اللسان قصار النخل أو أنّه من النخل کالبعل. و کلّ واحد منهما یحتاج الى الإصلاح و التدبیر. ثمّ إنّه لا یخفى ما فی مفهوم الجعل من التقدیر و التدبیر: فکل مورد من الآیات الکریمة یذکر فیه لفظ الجعل، ففیه مفهوم التقدیر و التدبیر مقرّر، فلا یرد إشکال بالنسبة الى جعل ممّا جعله اللّه فی أیّ مورد. فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً- 4/ 9. اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ- 6/ 124. أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا- 45/ 21. فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ- 37/ 98.
[3] . جَعَلَ: لفظ عام فی الأفعال کلها، و هو أعمّ من فعل و صنع و سائر أخواتها، و یتصرّف على خمسة أوجه:
الأول: یجری مجرى صار و طفق فلا یتعدّى، نحو جَعَلَ زید یقول کذا، قال الشاعر: «فقد جَعَلَتْ قلوص بنی سهیل / من الأکوار مرتعها قریب»
و الثانی: یجری مجرى أوجد، فیتعدّى إلى مفعول واحد نحو قوله عزّ و جل: وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ [الأنعام/1]، وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ [النحل/78].
و الثالث: فی إیجاد شیء من شیء و تکوینه منه، نحو: وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً [النحل/72]، وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً [النحل/81]، وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا [الزخرف/10].
و الرابع: فی تصییر الشیء على حالة دون حالة، نحو: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً [البقرة/22]، و قوله: جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا [النحل/81]، وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً [نوح/16]، و قوله تعالى: إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا [الزخرف/3].
و الخامس: الحکم بالشیء على الشیء، حقا کان أو باطلا، فأمّا الحقّ فنحو قوله تعالى: إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ [القصص/7]، و أمّا الباطل فنحو قوله عزّ و جل: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً [الأنعام/136]، وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ [النحل/57]، الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ [الحجر/91].
و الْجُعَالَةُ: خرقة ینزّل بها القدر، و الْجُعْلُ و الْجَعَالَةُ و الْجَعِیلَةُ: ما یجعل للإنسان بفعله فهو أعمّ من الأجرة و الثواب، و کلب مُجْعِلٌ، کنایة عن طلب السفاد، و الْجُعَلُ: دویبة.
[4] . قوله وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ [21/ 30] أی خلقنا. فَجَعَلَ یکون بمعنى خلق. و یکون بمعنى وصف. و بمعنى صیر. قال تعالى إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ [7/ 27]. و قال تعالى إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً [2/ 124]. و یکون بمعنى عمل کَجَعَلْتُ الشیء على الشیء. و بمعنى أخذ. و قوله جَعَلْناهُ قُرْآناً [43/ 3] قیل: صیرناه. و قیل بمعنى بیناه. و یکون بمعنى التسمیة. و قال تعالى وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً [43/ 19] أی سموهم. و یکون بمعنى صنع کَجَاعِلِ اللَّیْلِ سَکَناً «1» إلا أن جَعَلَ أعم من صنع. یقال جَعَلَ یفعل کذا و لا یقال صنع.
[5] . (الفرق) بین الجعل و العمل:أن العمل هو ایجاد الأثر فی الشیء على ما ذکرنا، و الجعل تغییر صورته بایجاد الأثر فیه و بغیر ذلک ألا ترى أنک تقول جعل الطین خزفا و جعل الساکن متحرکا و تقول عمل الطین خزفا و لا تقول عمل الساکن متحرکا لأن الحرکة لیست بأثر یؤثر به فی الشیء، و الجعل أیضا یکون بمعنى الاحداث و هو قوله تعالى (وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ) و قوله تعالى (وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ)* و یجوز أن یقال إن ذلک یقتضی أنه جعلها على هذه الصفة التی هی علیها کما تقول جعلت الطین خزفا، و الجعل أیضا یدل على الاتصال و لذلک جعل طرفا للفعل فتستفتح به کقولک جعل یقول و جعل ینشد قال الشاعر: «فاجعل تحلل من یمینک انما / حنث الیمین على الأثیم الفاجر» فدل على تحلل شیئا بعد شیء، و جاء أیضا بمعنى الخبر فی قوله تعالى (وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً) أی أخبروا بذلک، و بمعنى الحکم فی قوله تعالى (أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ) أی حکمتم بذلک، و مثله جعله الله حراما و جعله حلالا أی حکم بتحلیله و تحریمه، و جعلت المتحرک متحرکا، و له وجوه کثیرة أوردناها فی کتاب الوجوه و النظائر، و الجعل أصل الدلالة على الفعل لأنک تعلمه ضرورة و ذلک أنک اذا رأیت دارا مهدمة ثم رأیتها مبنیة علمت التغیر ضرورة و لم تعلم حدوث شیء إلا بالاستدلال.
[6] . تعبیر «گویی» به کار بردیم چون چهبسا ناظر به دو مطلب متفاوت باشند.
[7] . مخفى نماند: تدبّر در آیات قرآن مجید نشان میدهد که جعل در مرتبه تالى وجود و حالتى بعد از وجود است و نیز درباره ربط دو موجود بکار رفته است.مثلا در وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً هود: 118 مىبینیم که امّت واحده بودن یک وجود ثانوى و صفتى است براى ناس و جعل در بیان آن آمده و اگر میفرمود «لَخَلَقَ النَّاسَ امَّةً واحِدَةً» معناى فوق را افاده نمیکرد زیرا امّت واحده و داراى هدف و عقیده مشترک بودن در مرتبه دوم از خلقت است.و نیز در آیه الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ...انعام: 1 بنظر میاید استعمال جعل براى آن است که ظلمات و نور در مقام دوّم و همچون وجود سایه نسبت بذى سایه است و خلقت آسمانها و زمین و ایجاد آفتاب و ماه و غیره، بوجود آمدن ظلمت و نور را لازم گرفته است لذا در سموات و الارض «خَلَقَ» و در ظلمات و نور «جَعَلَ» آورده است.در بعضى از آیات جعل و خلق در جاى یکدیگر آمدهاند مثل وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً نحل: 72 وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً روم: 21.من تصوّر میکنم که نظر در آیه اوّل بجعل زوجیّت است که یک معناى ثانوى است و در آیه دوم آفریدن زوج مراد است آفریدن زن و مرد در مرتبه اوّل و زوجیّت در مرتبه ثانى قرار گرفته است. و انتزاعى است.
[8] . هرچند که در عمومیت این قاعده میتوان تردید کرد مثلا در آیه «الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طین؛ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ» (سجده/7-8) به نظر میرسد جعل در آیه دوم با خلق در آیه اول در یک راستا باشند.
[9] . مواردی که علامت سوال گذاشتهام یعنی ظهورش در این معنا جای بحث دارد.