سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه جلسه 1047) توضیح ماده «علم» و کلمه «عالمین»

 

الْعالَمینَ

درباره ماده «علم»[1] برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت می‌کند بر اثری در چیزی که مایه تمایز آن از غیرش می‌شود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» هم به همین جهت چنین نامیده شده و کلمه «عَلَم» (جمعِ آن: أعلام) هم که به معنای «پرچم» و نیز به معنای «کوه بلند» به کار می‌رود نیز به همین جهت است و «عِلم» به معنای شناخت و نقطه مقابل «جهل» هم از باب قیاس آن به عَلَم وعلامت چنین نامیده‌اند و یک شاهد بر این قیاس هم این است که آیه «و إنّه لَعَلَم للسّاعة» به صورت «و إنّه لَعَلَم للسّاعة» هم قرائت شده است؛ یعنی نزول حضرت عیسی ع هم نشانه‌ای برای نزدیکی قیامت است و هم چیزی است که با آن نزدیکی قیامت دانسته می‌شود (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص109-110[2]) «مَعالِم الطریق» هم آثار و علامت‌هایی است که یک مسیر (الطریق) را با آنها تشخیص می‌دهند (أساس البلاغة، ص434[3])

در مقابل برخی «عِلم» به معنای «شناخت» را محور اصلی معنای این ماده دانسته و البته برای این هم دو گونه تحلیل یافت شد. برخی گفته‌اند که اصل این ماده دلالت دارد بر حضور و احاطه بر چیزی؛‌ که البته احاطه به حسب اختلاف قوا و حدود متفاوت می‌باشد ... و اثر چیزی و نیز اموری همچون کوه و پرچم که علامت و نشانه چیزی می‌باشند را از مصادیق این معنا قلمداد کرده‌اند  (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص: 206و210[4]). برخی هم معنای محوری این ماده را دلالت و هدایت کردن به سوی یک معنا (اعم از جهت، راه، حد و اندازه، و ...) دانسته‌اند چنانکه «عَلَم» (چه به معنای پرچم و چه به معنای نشانه و کوه بلند همگی برای دلالت کردن و نشان دادن چیزی است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، 1512)

تفاوت «علم» با کلمات مشابه:

در هر صورت «عِلم» به معنای ادراک و شناخت است که به کلماتی مانند «معرفت» و «یقین» و «شعور» و «عقل» و «فطنة» و «فهم» و «فقه» و «بصیرت» و «درایت» و «اعتقاد» و «حفظ» و «ذکر» و «خبر» و «رویت» و «تبیین» و «شهود» نزدیک است و بیان تفاوت آنها می تواند به فهم دقیقتری از آن کمک کند.

در تفاوتش با «معرفت» گفته‌اند که معرفت اخص از علم است؛ یعنی علمی است به یک چیز معین که کاملا آن را از غیرش متمایز می‌سازد؛ در حالی که علم می‌تواند مجمل یا مفصل باشد؛ و این را با بیان دیگری هم مطرح کرده‌اند که فعل «عَلِمَ» اقتضای اولیه‌اش دومفعولی است یعنی وقتی گفتی «علمت زیدا» باید یک مفعول دیگر بیاوری که آن تفصیلی را بیان کنی اما فعل عرف را براحتی می‌توان یک مفعولی آورد و گفت «عرفت زیدا» [که توضیح بیشتر این نکته در ذیل بحث از فعل «علم» خواهد آمد] (الفروق فی اللغة، ص72-73[5]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص206[6]) و برخی علاوه بر این دو نکته فوق (تفاوت لفظی در یک یا دومفعولی بودن؛ و تفاوت معنوی در اجمال و تفصیل) افزوده‌اند معرفت غالبا به چیزی تعلق می‌گیرد که بعد از ادراک شدن از قلب رفته باشد؛ یعنی چیزی که از یاد رفته و دوباره احضار می‌شود لذا نقطه مقابل معرفت را «انکار» می‌گویند؛ در حالی که علم این چنین نیست و نقطه مقابل علم را جهل (ندانستن) می‌گویند؛ و تفاوت دیگر اینکه معرفت به ذات شیء تعلق می‌گیرد ولی علم به احوالات شیء. (تاج العروس، ج‏17، ص496[7])

در تفاوتش با «یقین» گفته‌اند که علم اعتقاد به چیزی در حد اعتماد کردن است؛ اما یقین آن است که نفس آرام بگیرد و دل انسان خنک شود (لذا تعبیر «برد الیقین: خنکی یقین» رایج است)؛ در واقع یقین جایی است که با سکون و طمانینه قلبی همراه باشد و به همین جهت است که خداوند به یقین متصف نمی‌شود؛ به تعبیر دیگر یقین نقطه مقابل شک است و «موقن» به کسی گویند که با رسیدن به علم از حیرت شک بیرون آید؛ و به همین جهت که با آمدن علم شک رفع می‌شود به علم یقین می‌گویند (الفروق فی اللغة، ص74[8]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص206[9])

در تفاوتش با «شعور» گفته‌اند که شعور علمی است که به نحو دقیق به چیزی برسد مانند دقت و ظرافت شَعر (= مو) و شاعر را هم به خاطر همین نکته‌سنجی‌اش شاعر گفته‌اند؛ و باز در مورد خداوند این ماده به کار نمی‌رود زیرا برای خدا دقیق و غیردقیق معنی ندارد؛ و البته برخی گفته‌اند شعور چون ادراک با مشاعر (= حواس) است در مورد خداوند به کار نمی‌رود (الفروق فی اللغة، ص74[10])

در تفاوتش با «عقل» هم گفته‌اند عقل آن علم بدیهی‌ای است که انسان را از ارتکاب زشتی‌ها باز می‌دارد؛ و از تعبیر «عقل البعیر: بر شتر پابند نهادند» گرفته شده است؛ هرچند این مناقشه شده که با توجه به اینکه در اهل بهشت هم عقل هست و در آنجا میل به زشتی‌ها و منعی از زشتی‌ها در کار نیست شاید بهتر باشد عقل را ناظر به همان معلومات بدیهی در نزد انسان بدانیم بویژه که نقطه مقابل عقل، حُمق است و احمق کصرفا نادان نیست بلکه کسی است که از معلومات واضح خود استفاده نمی‌کند (الفروق فی اللغة، ص75-76[11])

در تفاوتش با «فطنة» (فطانت) هم گفته‌اند که «فطنة» تنبه پیدا کردن به معانی است چنانکه نقطه مقابلش «غفلت» استگ در واقع فطنه علم پیدا کردن به چیزی از وجه غامش و پیچیده آن است؛ لذا مثلا نمی‌گویند کسی نسبت به خودش فطانت پیدا کرد؛ و می‌توان گفت اخص از علم است. (الفروق فی اللغة، ص77[12])

در تفاوتش با «فهم» هم گفته‌اند که فهم علم به معنای کلام است در هنگام شنیدن؛ لذا می‌گویند فلانی «بد فهم» است وقتی که در درک مطالبی که می‌شنود خیلی معطل کند؛ و به همین جهت است که فهم هم در مورد خداوند اطلاق نمی‌شود زیرا خداوند به همه چیز از ازل آگاه است؛ وگفته شده که فهم فقط در خصوص کلام و سخن به کار می‌رود نه هر دانستنی؛‌مثلا هیچگاه نمی‌گوییم من رفتن فلانی را فهمیدم؛ و البته در اشاراتی که به جای کلام به کار می‌رود هم به همین مناسبتی که با کلام دارد تعبیر فهم را به کار می‌برند (الفروق فی اللغة، ص79[13])

در تفاوتش با «فقه» گفته‌اند که فقه علم به مقتضای کلام پس از تامل است؛ و لذاست که به خداوند اطلاق نمی‌شود زیرا در خداوند تامل کردن راه ندارد؛ و این هم صرفا در مورد کلام و سخن به کار می‌رود نه مطلق دانسته‌ها: «لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» (کهف/93) «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» (اسراء/44) (الفروق فی اللغة، ص80[14])

در تفاوتش با «حس» (و احساس کردن) هم گفته شده که حس به لحظه آغاز علم و آگاهی گفته می‌شود چنانکه خداوند فرمود: « فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ» (آل عمران/52) یعنی علمش در همان وهله اول؛ و حواس هم چیزهایی‌اند که در همان مواجهه اول علمی را برای ما به ارمغان می‌آورند (الفروق فی اللغة، ص82[15])

در تفاوتش با «بصیرت» هم گفته‌اند که بصیرت تکامل عمل و معرفت به چیزی است (الفروق فی اللغة، ص84[16])

در تفاوتش با «درایت» هم گفته‌اند درایت به معنای فهم است و عبارت است از اینکه انسان در خصوص چیزی که بر وی وارد می‌شود دچار سهو نشود و آن را خوب بفهمد. (الفروق فی اللغة، ص84[17])

و در تفاوتش با «اعتقاد» گفته‌اند که اعتقاد اسمی است برای جنس فعل به هر نحوی که که این اعتقاد حاصل شود؛ در واقع اصل آن از گره زدن (عقد) ریمان گرفته شده گویی کسی که به چیزی عالم می‌شود مانند کسی است که گره محکمی به آ» چیز می‌زند؛ و البته هر عالمی معتقد نیست و در واقع کاربرد کلمه اعتقاد در خصوص علم مجازی است. (الفروق فی اللغة، ص85[18])

تفاوتش با «حفظ» در این است که حفظ در خصوص علم به شنیده‌هاست و عموما در خصوص کلام و سخن به کار می‌رود نه در معلوماتی که با مشاهده و مانند آن حاصل می‌شود؛ و نیز می‌توان گفت حفظ علمی است که تداوم داشته باشد بدون اینکه خلل یا نسیانی در آن وارد شود چنانکه این کلمه در خصوص حافظان قرآن به این معنا به کار می‌رود. (الفروق فی اللغة، ص85[19])

تفاوتش با «ذکر» در این است که اگرچه ذکر هم یک نوع علم است اما صرفا به آنچه بعد از فراموشی به دست می‌آید گفته می‌شود و غالبا در خصوص علوم بدیهی اطلاق می‌گردد و نقطه مقابل آن «سهو» و «نسیان» است (الفروق فی اللغة، ص85[20])

تفاوتش با «خبر» در این است که «خبر» علم به کنه معلومات به حقیقت آنهاست و لذا معنایی زاید بر علم دارد. (الفروق فی اللغة، ص86[21])

در تفاوتش با «رویت» هم گفته‌اند که رویت فقطبرای علم به موجود به کار می‌رود در حالی که علم برای موجود و معدوم استفاده می‌شود (الفروق فی اللغة، ص86-87[22])

تفاوتش با «تبیین» در این است که علم اعتقاد به چیزی است آن طور که هست به نحو قابل اعتماد خواه قبلا اشتباه و ابهامی در آن بوده باشد یا خیر؛ اما تبیین در جایی است که یک نحوه لبس و ابهامی قبلا در کار بوده باشد (الفروق فی اللغة، ص88[23])

تفاوتش با «شهود» و «شهادت» در این است که شهود اخص از علم است و علم به وجود اشیاء‌است بدون واسطه؛‌و شاهد به لحاظ معنایی در مقابل غایب است؛ و لذا بر آنچه با حواس درک می‌شود و نیز آنچه بدیهی است اطلاق می گردد؛ در واقع شهادت هم صرفا ناظر به امر موجود است؛ اما علم شامل موجود و معدوم می‌شود. (الفروق فی اللغة، ص88[24])

علیم و عالم و معلوم

«علیم» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار می‌رود[25]؛ بسیاری از اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانسته‌اند (تاج العروس، ج‏17، ص500[26]) و به نظر می‌رسد کاربرد آن در آیه «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ‏» (یوسف/76) هرچند که «علیم» در این آیه می‌تواند اشاره به خود خداوند باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص581[27]) که البته در این حالت هم باز اشاره به کثرت علم اوست؛ هرچند که برخی بر این باورند که این کلمه بخصوص با توجه به اینکه عموما در مورد خداوند به کار رفته [161 مورد[28] در قرآن کریم به کار رفته؛ که جز 8 مورد که عبارتند از: «ساحِرٍ عَلیمٍ» (اعراف/109و112؛ یونس/72؛ شعراء/34) «سَحَّارٍ عَلیمٍ» (شعراء/37) «غُلامٍ عَلیمٍ» (حجر/53؛ ذاریات/28) «إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ» (یوسف/55) ویکی هم آیه فوق که احتمال استعمالش در مورد غیر خدا هم هست همگی در مقام توصیف خداوند است] ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است؛ بویژه که صیغه مبالغه دیگری از این ماده به صورت «عَلَّام» (که دلالت بر کثرت علم و احاطه دارد) نیز به کار رفته است: « إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ» (مائده/109 و 116) و در واقع ایشان قائلند که تفاوت بین «عالم» [که جمع آن هم به صورت سالم: «وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» (عنکبوت/43)، «وَ ما نَحْنُ بِتَأْویلِ الْأَحْلامِ بِعالِمینَ» (یوسف/44) و هم به صورت مکسر: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء» (فاطر/28) ، «أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنی‏ إِسْرائیلَ» (شعراء/197) رایج است] با «علیم» این است که «عالم» صرف اشاره به برخورداری از «علم» است اما «علیم» ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص210[29])؛ در حالی که دیگران گفته‌اند: تفاوت این دو در آن است که «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» می‌کند یعنی در جایی به کار می‌رود که معلومی در کار باشد و همواره متعدی است، [مانند «عالِم الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» (انعام/73؛ توبه/94 و 105؛ رعد/9؛ مومنون/92؛ زمر/46؛ سجده/6؛‌ حجر/22؛ جمعه/8؛ تغابن/18) هرچند که گاه بدون مفعول هم آمده که چه‌بسا بتوان گفت به قرینه مفعولش حذف شده است؛ مانند: «إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمینَ» (روم/22)]؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشان‌دهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته می‌شود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی می‌گویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد؛ و شبیه این تفاوت را بین «مبصر»‌ و «بصیر» و «قادر» و «قدیر» هم مطرح کرده‌اند. (الفروق فی اللغة، ص80[30]) چنانکه در قرآن کریم هم کلمه «علیم» یا بدون متعلق آمده، مانند «إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلیمٌ» (بقره/115) «فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلیمٌ» (بقره/158) «إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ» (بقره/181)؛ ویا اگر متعلقی داشته با حرف «ب» بوده است، مثلا:‌ «هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ» (بقره/29) «وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ» (بقره/95) «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ» (بقره/283)؛ هرچند که گاه «عالم» هم با حرف اضافه «ب» می‌آید مانند: «وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ» (انبیاء/51) «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمینَ» (انبیاء/81).

«معلوم» چون اسم مفعول است در اصل باید به چیزی که بدان علم تعلق گرفته باشد بگویند؛ اما در بسیاری از مواقع تعبیر ضرورتا متعلق علم بودنش مد نظر نیست؛ بلکه برای اشاره به چیزی است که کاملا معین و مشخص شده است و لذا می‌تواند مورد علم واقع شود: «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ» (بقره/197)، «وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاَّ وَ لَها کِتابٌ مَعْلُومٌ» (حجر/4) «أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ» (صافات/41) ، «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (صافات/164)، «وَ الَّذینَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ» (معارج/24) «قَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/21؛ مرسلات/2) ، «یَوْمٍ مَعْلُومٍ» (شعراء/38 و 155؛ واقعه/50)، «فی‏ أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ» (حج/28)

کاربرد «علم» به صورت فعل

این کلمه وقتی به صورت فعل به کار می‌رود گاه تک‌مفعولی است و گاه دومفعولی؛ البته چنانکه در بحث از تفاوت این ماده با ماده «عرف» اشاره شد برخی بر این باورند که اصل در کلمه «علم» این است که دو مفعول داشته باشد و وقتی یک مفعولی به کار رود به معنای «معرفت» (که کاملا تشخص دارد) می‌باشد (الفروق فی اللغة، ص17[31]) و البته گاه «عرف» و «علم» به جای همدیگر هم به کار می‌روند مانند «تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/83) که به معنای «عَلِمُوا من الحق» است ویا «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِم‏ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ» (انفال/60) که به معنای «لَا تَعْرِفُونَهُم اللّهُ یَعْرِفُهُمْ» است.  (المصباح المنیر، ج‏2، ص427[32]) و در هر صورت موید تحلیل مذکور این نقل قول از ابن الاعرابی است که حتی ماده «رأی» که در اصل یک مفعولی است وقتی دومفعولی به کار می‌رود که به معنای «علم» (نه دیدن با چشم) باشد (کتاب الماء، ج‏2، ص498[33]). برخی مطلب را این گونه تحلیل کرده‌اند که  علم اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی و اگر به معنای «عرف» باشد یک مفعولی به کار می‌رود (المصباح المنیر، ج‏2، ص427[34]) و برخی هم این گونه تحلیل کرده‌اند که علم به معنای ادراک است؛ اما ادراک بر دو قسم است؛ یکی ادراک ذات چیزی؛ یعنی شناختی که به یک شیء و یک وجود معین تعلق می‌گیرد که در این حالت یک مفعول می‌گیرد [که ظاهرا ماده «عرف» هم ناظر به چنین ادراکی است] مانند «لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ‏» (أنفال/60)؛ و گاهی شناخت گزاره‌ای است؛ ‌یعنی حکم کردنی در مورد چیزی (که الف ب است) که در این صورت دو مفعول می‌گیرد مانند «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ‏» (ممتحنة/10)، «یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ... لا عِلْمَ لَنا» (مفردات ألفاظ القرآن، ص580[35])

فعل «علم» با اینکه خودش متعدی (و در بسیاری از موارد متعدی به دو مفعول) است اما وقتی به ابواب افعال و تفعیل می‌رود مفعول جدیدی هم می‌گیرد و «اعلام» و «تعلیم» هر دو به معنای مطلبی را به کسی شناساندن است؛ در تفاوت این دو گفته‌اند که «إعلام» مختص به خبردادن سریع است (یعنی صرف اطلاع رسانی) اما «تعلیم» در جایی است که با تکرار و مداومت و اموری از این سنخ اثری در نفس متعلم حاصل می‌شود که آن دانسته در وی باقی بماند؛ مانند «الرَّحْمنُ؛ عَلَّمَ الْقُرْآنَ‏» (رحمن/1- 2)، «الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ؛ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ» (علق/4)، «وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا» (أنعام/91)، «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ» (نمل/16)، «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» (بقرة/129)، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» (بقرة/31)، «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» (کهف/65)، «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/66)، [«وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّه» (مائده/4)]و البته این دو گاه به جای هم به کار می‌روند مانند: «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ‏» (حجرات/16) (مفردات ألفاظ القرآن، ص580-581[36])

و برای دریافت و اخذ علم از باب تفعل استفاده می‌شود «فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ» (بقره/102) هرچند که گاه از اسم مفعول باب تفعیل هم برای این مقصود استفاده می‌شود که در آنجا نیز تاکید بر مورد تعلیم واقع شدن شخص است نه اخذو دریافت او: «قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ» (دخان/14)

علامت و عَلَم

«علامت» که چیزی است که با آن به چیز دیگر پی می‌برند و آن را می‌شناسند، در فارسی هم به همین معنا رایج است  «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون‏» (نجم/16) و «عَلَم» (که جمع آن أعلام است) نیز چنانکه اشاره شد هم برای اشاره به پرچم و هر چیزی که به عنوان نماد و علامتی که راه را نشان دهد و به تعبیر دیگر اثری که با آن چیزی معلوم می‌شود به کار می‌رود (چنانکه آیه 61 سوره زخرف در قرائتی به صورت «وَ إِنَّهُ لَعَلَمٌ لِلسَّاعَةِ»  قرائت شده) و هم برای اشاره به کوه بلند؛‌ چنانکه در آیات «وَ مِنْ آیاتِهِ الْجَوارِ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ‏» (شوری/32) و «وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلام‏» (الرحمن/55) کشتی‌ها به کوههای برافراشته تشبیه شده‌اند. (کتاب العین، ج‏2، ص152-153[37]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص581[38])

کلمه «علامة» با کلماتی همچون «دلالت» و «آیه» و «اثر»‌ و «اماره» و «رسم» نزدیک است و بیان تفاوت اینها می‌تواند به فهم دقیقتر معنای آن کمک کند:

  • در تفاوت آن با «دلالت» (ماده «دلل») گفته‌اند که دلالت در جایی به کار می‌رود که هر ناظری بتواند از روی آن به آنچه باید دانسته شود پی ببرد؛ در حالی که «علامت» را کسی می‌شناسد که به وی را به طور خاص از این علامت بودن مطلع کرده باشند؛ چرا که دلالت به اقتضای دلالتگری خود شیء است اما علامت به وضع و قرارداد است (الفروق فی اللغة، ص62[39])
  • در تفاوت آن با «آیه» گفته‌اند که «آیه» آن علامتی است که [در دلالتگری و علامت بودنش] ثابت [و همیشگی] باشد چرا که از ماده «أیی» است که وقتی کسی در جایی حبس شده باشد می‌گوید «تأییت بالمکان» (الفروق فی اللغة، ص62[40])
  • در تفاوتش با «اثر» (در فارسی: «رد» به معنایی که در ترکیب «ردپا» به کار می‌رود) گفته‌اند که «أثر» همواره بعد از چیزی است اما علامت غالبا قبل از چیزی است. (الفروق فی اللغة، ص62[41])
  • در تفاوت آن با «سمه» (= نشانه) گفته‌اند «سمه» (از ماده «وسم») نوع خاصی از علامات است؛ و آن علامتی است که با آتش بر روی جسم حیوانات می‌زدند؛ و اصل معنای آن تاثیر گذاشتن در چیزی است (الفروق فی اللغة، ص62[42])
  • در تفاوت آن با «أمارة» گفته‌اند که «اماره» علامت ظاهری است؛ چنانکه اصل ماده «أمر» بر ظهور دلالت دارد؛ و از همین باب است که وقتی چیزی زیاد شد (که با زیاد شدنش شأنش ظهور می‌یابد) تعبیر «أمر الشیء» به کار می‌برند؛ . مشورت را هم اماره می‌گویند چون رای نهایی با آن آشکار می‌شود. (الفروق فی اللغة، ص63[43])
  • تفاوتش با «رسم» هم در این است که رسم آشکار کردن اثر در چیزی است تا آن چیز علامت در آن زمینه قرار گیرد در حالی که علامت می‌تواند این گونه باشد یا به نحو دیگر؛ مثلا می‌گوییم دست زدن عمرو علامت آمدن زید است در حالی که اثر آن نیست. (الفروق فی اللغة، ص63[44])
عالَم

اما در مورد کلمه «عالَم» که غالبا به «جهان» ترجمه می‌شود، اغلب این کلمه و دو کلمه «عَلَم» و «عَلامة» را کاملا مرتبط به هم دانسته‌اند؛ مثلا مرحوم مصطفوی این گونه شرح داده‌ که «عَلَم» اسم است برای آنچه به وسیله آن چیزی دانسته می‌شود و دو کلمه «عالَم» و «عَلام» (که به صورت «عَلامة» هم تعبیر می‌شود[45]) هم که صرفا یک الف (یکی بعد از «ع» و دیگری بعد از «ل») بدانها اضافه شده همین معنا را با یک نحوه امتداد می‌رساند؛ و در همین راستا وی بر این باور است که «عالَم» وقتی به صورت مفرد به کار رود شامل هر موجودی مفرد یا نوعی از موجودات می‌شود؛ ولی وقتی به صورت جمع سالم به کار رود صرفا مختص به ذوی العقول است یعنی فقط شامل انسانها می‌شود و شامل جمادات و نباتات و حیوانات نمی‌شود؛ و کاربردهای قرآنی کلمه «عالمین» را هم شاهد بر این مدعا گرفته‌اند؛ مانند «نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً» (فرقان/1)؛ «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» (یوسف/104؛ ص/87؛ تکویر/27) «تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ‏» (اعراف/80؛‌عنکبوت/28) «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ» (آل عمران/96) «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرى‏ لِلْعالَمِینَ» (انعام/90) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص210-211[46])

یا ابن فارس درباره وجه تسمیه «عالَمون» می‌گوید از این باب است که هر مخلوقی به خودی خود یک «عَلَم» (نشانه‌)ای است؛ و به این قول هم اشاره می‌کند که وجه تسمیه «عالَم» به خاطر اجتماعش است چنانکه در آیه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏» یعنی جمیع خلایق؛ و آن را بعید ندانسته به خاطر اینکه به دریا (که جایی است که آب فراوانی در آن جمع شده باشد» «عَیْلم» گویند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص110[47]؛ کتاب العین، ج‏2، ص153[48])

یا راغب اصفهانی بعد از اینکه اشاره می‌کند که «عالَم» اسم فلک و محتویات آن است می‌گوید «عالَم» در اصل اسم است برای چیزی که به وسیله آن، چیزی «معلوم» می‌شود (چنانکه «خاتَم» (مُهر) هم اسم چیزی است که به وسیله آن نامه ختم می‌شود) و به این معنا اسم آلت است؛ و آلت است از جهت دلالتی که بر سازنده خود دارد و او را معلوم می‌کند. وی با اینکه از امام صادق ع حدیثی نقل می‌کند که وقتی قرآن «عالم» را به صورت جمع سالم جمع می‌بندد مقصودش انسانهاست که هر یک از آنها را به منزله «عالَم»ی قرار داده است؛ و خودش هم اذعان دارد که جمع سالم برای ذوی العقول به کار می‌رود با این حال به نظرش می‌آید که تعبیر «عالمین» می‌تواند شامل همه اصناف مخلوقات بشود و و چون انسانها هم درزمره همه مخلوقات هستند هرجا انسان با دیگران همراه شود لفظ متناسب با انسان (یعنی جمع سالم) غلبه می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص581-582[49]) زبیدی از استاد خود نقل می‌کند که «مخلوق» را بدین جهت عالَم نامیده‌اند که علامتی بر صانع خویش است؛ و یا از باب تغلیب ذوی العلم (یعنی اصل کاربردش در مورد ذوی العِلم بوده وبعدا به همه مخلوقات اطلاق شده) و هرچه باشد مشتق از «علم» است و از قول برخی مفسران نقل شده است که «عالَم» در اصل به معنای «ما یُعلَم به: آنچه به وسیله آن شناخته می‌شود» بوده است، کم‌کم منحصر شده به «آنچه به وسیله آن، خالق شناخته می‌شود»؛ و در مرحله بعد مخصوص شده به «مخلوقات دارای عقل و شعور، یعنی جن و انس» (تاج العروس، ج‏17، ص499[50])؛ اما به نظر می‌رسد در خصوص تعبیر «عالمین» حق با مرحوم مصطفوی باشد؛ یعنی علاوه بر رواج کاربرد جمع سالم در خصوص ذوی العقول، و حدیث امام صادق ع (که زبیدی هم در تاج العروس، ج‏17، ص499 آن را نقل کرده)، از 73 مورد کاربرد قرآنی این کلمه به صورت جمع سالم (همگی به صورت «عالَمین») تمامی این موارد (غیر از مواردی که کاملا ناظر به خداوند است مانند «رب العالمین» (42 مورد) یا «إِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ (آل عمران/97) و از حیث گستره شمول ربوبیت خداوند منطقا ظرفیت این را دارد که شامل همه مخلوقات شود و نمی‌توان قاطعانه آن را منحصر به غیر انسانها کرد[51]) ظهور در انسانها دارد؛ نه مطلق آفریدگان.

ماده «علم» و مشتقاتش 854 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 


[1] . این ماده قبلا در جلسه 222 http://yekaye.ir/al-baqare-2-32/ مطرح شد و اکنون آن بحث کامل می‌شود.

 و ما العُمْران فی الخَرابِ إلَّا کفُسْطاطٍ فی صَحْراء.

[51] . در برخی موارد شاید بتوان ادعا کرد که قرینه است که شامل عیرانسانها هم می‌شود مانند «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمین‏» (جاثیه/36) هرچند در برخی چه بتوان ادعا کرد که قرینه است که ناظر به انسانهاست مانند «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمینَ» (بقره/251) یا «یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمین‏» (مطففین/6) اما به نظر می‌رسد قرینیت قرینه در طرفین بقدری نباشد که بتوان چنین ترجیحی را صرفا از خود آیه به دست آورد.