1046) سوره واقعه (56) آیه 79 لا یمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
1046) سوره واقعه (56) آیه 79
لا یمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ
18-22 ربیعالاول 1442
ترجمه
جز پاکیزهشدگان با آن تماس برقرار نکنند.
اختلاف قراءت
لا یمَسُّهُ / ما یمَسُّهُ[1]
الْمُطَهَّرُونَ / المُطْهَرُون / الْمُطَهِّرُونَ / المُتَطَهِّرون
در عموم روایات مشهور به همین صورت «الْمُطَهَّرُونَ» (اسم مفعول از باب تفعیل) قرائت شده است؛
اما در روایتی از قرائت اهل مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) (روایت ابن حاتم از این دو) و نیز برخی قرائات غیرمشهور (عیسی بن عمر) به صورت «المُطْهَرُون» (اسم مفعول از باب افعال) قرائت شده است.
همچنین در روایتی از سلمان فارسی به صورت «الْمُطَهِّرُونَ» (اسم فاعل از باب تفعیل) قرائت شده است؛
و در روایتی دیگر از سلمان فارسی و روایتی غیرمشهور از قرائت اهل مکه (ابن عبدالرزاق از خزاعی از بزی از ابنکثیر، از طریق دانسی) و برخی قرائات اربعه عشر (حسن) و برخی دیگر از قرائات غیرمشهور (زید) به صورت «الْمُطَّهِّرُونَ» قرائت شده است (که اصل آن «المتطهِّرون» یعنی اسم فاعل از باب افتعال بوده که حرف تاء در طاء ادغام شده است.)
و نیز به صورت «المُتَطَهِّرون» (یعنی همان اسم فاعل ازباب افتعال ولی بدون ادغام) هم قرائت شده است.
معجم القراءات ج9، ص318[2]
نکات ادبی
یمَسُّهُ
درباره ماده «مسس»[3] اگرچه حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «سریان یافتن در اثنای چیزی یا در هم آمیختنی بسیار ظریف که اثرش نمایان باشد» (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2069[4]) است و حتی «مس» را به معنای جنون (رجل ممسوس به کسی گفته میشود که به جنون گرفتارشده باشد) که در آیه «الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ» (بقره/275) به کار رفته ویا تعبیر مبتلا شدن به بدی و یا خوبی در آیاتی شبیه «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ» (انعام/17) را هم شاهد بر این مدعا گرفته، اما اغلب اهل لغت اتفاق نظر دارند که معنای اصلی این ماده به معنای چیزی را با دست لمس کردن میباشد؛ و «مسوس» کسی است که مورد تماس واقع شده باشد، چنانکه آب مسوس آبی است که دست بدان برسد (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص271[5]).
در واقع عموما (برخلاف حسن جبل[6]) اتفاق نظر دارند که این کلمه به لحاظ معنایی بسیار نزدیک به «لمس» است؛ در تفاوت این دو:
برخی بر همین نکته تاکید دارند که در «لمس» حتما با دست انجام میشود که نرمی و سختی و گرمی و سری را شخص درک کند اما «مس» میتواند با دست و سنگ و هر چیز دیگری انجام شود و لزوما با دست نیست؛ و لذا خداوند در مواردی همچون «مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ» (بقره/214) یا «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ» (انعام/17) از تعبیر «مس» و نه از تعبیر «لمس» استفاده کرده است (الفروق فی اللغة، ص: 299[7])؛
برخی گفتهاند که «لمس» در جایی است که گاهی شخص درصدد چیزی برآید اما آن را نیابد چنانکه شاعر گفته : «و ألمسه فلا أجده» اما «مس» حتما به شیء میرسد و با ادراک حسی همراه است (مفردات ألفاظ القرآن، ص767[8])؛
برخی دیگر ضمن اینکه قبول دارند که «مس» آن لمس کردنی است که حتما با برخورد کردن همراه باشد اما گفتهاند خواه این تماس برقرار شدن با اراده و احساس همراه باشد یا خیر، و خواه با دست باشد یا با غیر آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج11، ص107[9]) و میتواند با ظاهر بدن یا باطن آن و مادی یا معنوی باشد اما «لمس» حتما تماسی است که با ظاهر بدن انجام میشود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص235[10]) و احساس کردن در آن شرط است؛ و تفاوت این دوبا «مسح» در این است که در «مسح» علاوه بر اتصال، مرور و حرکت دادن هم لحاظ شده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج11، ص98[11])
در هر صورت، کلمه «مس» به نحو کنایی در معانی مختلفی به کار رفته است؛ از جمله:
در معنای نکاح، که هم به صورت ثلاثی مجرد: «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ» (بقرة/237)، و «لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَ» (بقرة/236)، و «أَنَّی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» (آل عمران/47) و هم به صورت ثلاثی مزید در باب مفاعله (که همین آیه اخیر به صورت «ما لم تُمَاسُّوهُنَّ» هم قرائت شده است) [و باب تفاعل: «وَ الَّذینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا ... فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا» (مجادله/3-4)] به کار رفته است.
و در معنای جنون «الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِ» (بقرة/275)
و در مورد هر آزار و اذیتی که به انسان میرسد: «وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً» (بقرة/80)، و «مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ» (بقرة/214)، «ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ» (قمر/48)، «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» (أنبیاء/83)، «مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ» (ص/41)، «وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا» (یونس/21)، «وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ» (إسراء/67) [«قالَ أَ بَشَّرْتُمُونی عَلی أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ» (حجر/54)]. (مفردات ألفاظ القرآن، ص767[12])
هرچند که برخی بر این باورند که این برای مطلق چیزهایی که به انسان میرسد بوده و مختص امور شر نیست چنانکه در قرآن تعبیر «وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً» (معارج/21) و «إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها» (آل عمران/120) به کار رفته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج11، ص107-108[13]) اما با توجه به اینکه در قرآن کریم دهها مورد در معنای شر به کار رفته و فقط همین دو مورد در معنای خیر است، شاید بتوان در این دو شاهد مناقشه کرد که شاهد اول «خیر» به معنای مال و ثروت است نه «خوبی» و در شاهد دوم هم از این جهت که «مس حسنه» مایه ناراحتی آن منافقان میشده به طور کنایی از تعبیر «مس» برای حسنه استفاده شده باشد.
تعبیر «مساس» هم ظاهرا مصدر باب مفاعله است و «لا مساس» (قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ؛ طه/97) به معنای «لا مماسة» یعنی «با من درنیامیزید و ارتباط نداشته باشید» (لا تخالطنی) میباشد (المحیط فی اللغة، ج8، ص260[14]؛ مجمع البحرین، ج4، ص107[15])[16]
ماده «مسس» و مشتقات آن 61 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
الْمُطَهَّرُونَ
قبلا بیان شد که ماده «طهر» به معنای پاکی و پاکیزگی و زوال پلیدی میباشد و نقطه مقابل «نجس» و «قذر» (= پلیدی) میباشد؛ و شامل پاکی از هرگونه آلودگی مادی و معنوی میباشد، چنانکه برای پاکی از نجاست، پلیدیها، حیض، جنابت، نیتها و عقاید فاسد و اخلاق رذیله به کار میرود و بدین ترتیب، تفاوت «طهارت» با «نظافت» (که در فارسی هر دو را پاکیزگی ترجمه میکنیم) در این است که طهارت هم در امور جسمانی و هم در امور معنوی به کار میرود اما نظافت عمدتا ناظر به امور ظاهری (بدن و لباس و ...) میباشد.
وقتی این ماده در حالت ثلاثی مجرد به کار میرود (طَهَارَة و طُهْر) خود پاکی و منزه بودن از پلیدی مد نظر است؛ و وقتی در باب تفعّل و افتعال میرود (تطهّر و اطّهار) طهارت را اختیار کردن و پاک شدن مد نظر است و وقتی به باب تفعیل (تَطْهِیر) میرود، چیزی را طاهر و پاک کردن
با این ملاحظه، اکنون میافزاییم که حالت ثلاثی مجرد این ماده، بویژه با مصدر «طُهْر» (پاکی، پاکیزگی) وقتی در مورد زنان به کار میرود نقطه مقابل «حیض» است و تعبیر «طَهُرَتِ [یا طَهَرَتِ] المرأة» به معنای برای وقتی که حیض او قطع میشود و از حیض پاک میشود، گفته میشود.
وقتی به باب افتعال (اطّهار) میرود (وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا؛ مائده/6) به معنای غسل کردن میباشد (کتاب العین، ج4، ص19)؛ و در آیه «فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحیضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یطهرن فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ ...» (بقره/222)، عبارت «حَتَّی یطهرن» هم به صورت «یَطْهُرْنَ» قرائت شده که به معنای «از حیض پاک شدند» است و هم به صورت «یَطَّهَّرْنَ» قرائت شده که به معنای «غسل کردند» میباشد.
وقتی به باب تفعیل میرود به معنای پاک کردن است، که هم کاربردش در تطهیر مادی رایج است: «طَهِّرا بَیْتِی» (بقره/125) «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» (مدثر/4) و هم در تطهیر معنوی و روحانی: «لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/33) ؛ «یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ» (آل عمران/42) «یا عیسی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا» (آل عمران/55) ؛ «لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» (نساء/57، بقرة/25» ویا در وصف قرآن کریم: «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/14) ؛ «یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً» (بینه/2) ؛ «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعة/79)
وقتی این ماده به باب تفعّل میرود (رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرینَ؛ توبه/108) غالبا در معنای منزه بودن و خویشتنداری از گناه و هر امر ناپسندی میباشد؛ هرچند میتواند برای طهارت کردن با آب هم به کار رود، چنانکه در آیه «فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحیضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرینَ» (بقره/222) کلمه «الْمُتَطَهِّرین» بر هر دو معنا میتواند دلالت داشته باشد. (کلمه «مُطَّهِّرین» هم در اصل «مُتَطَهِّرین» بوده است که «ت» در «ط» ادغام شده است)
البته در آیه «إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ» (أعراف/82) که سخن قوم لوط به لوط است، اگرچه میتواند در همین معنای «پاک بودن از بدیها و گناهان» باشد؛ و نیز برخی از مشاهیر لغت این را به معنای خاص «پاک بودن از رابطه لواط» معرفی کردهاند، اما چنانکه عموم اهل لغت تذکر دادهاند این گونه تعبیر در اینجا از باب تهکّم (مسخره کردن) است، بویژه که حضرت لوط قبلا به آنها پیشنهاد داده بود که به جای این کار، با دخترانش ازدواج کنند و تعبیر کرده بود که «هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» (هود/78)؛ شبیه تعبیر «جانماز آب کشیدن» در فارسی، که ظاهرش مدح است اما حقیقتش مسخره کردن است.
جلسه 853 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-82/
[1] . قراءة الجماعة «لا یمَسُّهُ»
و قرأ ابن مسعود «ما یمَسُّهُ» «ما» فی موضع «لا». (معجم القراءات ج9، ص317)
[2] . قرأ الجمهور «... إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» اسم مفعول من «طَهَّر» المشدد.
و قرأ عیسی بن عمر، ورواه ابن حاتم عن نافع وأبی عمرو «المُطْهَرُون» اسم مفعول من «أطْهَرَ»
وقرأ سلمان الفارسی «الْمُطَهِّرُونَ» اسم فاعل من «طهّر» وهی عند الزجاج قلیلة.
وقرأ سلمان الفارسی وزید والحسن وعبد الله بن عون وابن عبد الرزاق عن الخزاعی عن البزی عن ابن کثیر من طریق الدانسی «الْمُطَّهِّرُونَ» بشد الطاء والهاء، وأصله: المتطهِّرون، فأدغمت التاء فی الطاء.
وقرئ «المُتَطَهِّرون» بالتاء، والطاء الخفیفة.
[3] . این ماده قبلا در جلسه 90 http://yekaye.ir/hud-001-113/ مختصرا بحث شد و الان بحث تکمیل میشود.
[4] . سریان فی اثناء أو مخالطة دقیقة ذات أثر.
[5] . المیم و السین أصلٌ صحیح واحد یدلُّ علی جَسِّ الشّیء بالید. و مَسِسْتُه أَمَسُّهُ. و ربَّما قالوا: مَسَسْتُ أَمُسُّ. و الممسُوس: الذی به مَسٌّ. کأنّ الجِنّ مسَّتْه. و المَسُوس من الماء: ما نالته الأیدی. قال: «لو کنت ماءً کنت لا / عذبَ المذاقٍ و لا مَسُوسا»
[6] . وی در توضیح ماده «لمس» نیز هیچ نسبتی بین آن معنا و ماده «مسس» برقرار نمیکند و میگویند: «المعنی المحوری:أخذ بلطف من ظاهر الشیء تهیةً لحسن استعماله» (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2002). ریشه مشکل هم در اینجاست که ایشان همواره معنای اصلی و محوری را با تاکید بر دو حرف اول تعقیب میکند و با این مبنای ایشان بحث «مسس» در کنار موادی همچون «مسح» و «مسخ» و «مسد» و «مسک» بحث شده؛ اما بحث «لمس» در کنار موادی همچون «لمز» و «لمح» مورد توجه قرار گرفته است؛ و نسبت بین این دو کاملا مورد غفلت قرار گرفته است.
[7] . (الفرق) بین اللمس و المس: أن اللمس یکون بالید خاصة لیعرف اللین من الخشونة و الحرارة من البرودة، و المس یکون بالید و بالحجر و غیر ذلک و لا یقتضی أن یکون بالید و لهذا قال تعالی (مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ) و قال (وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ) و لم یقل یلمسک.
[8] . الْمَسُّ کاللّمس لکن اللَّمْسُ قد یقال لطلب الشیء و إن لم یوجد، کما قال الشاعر: «و ألمسه فلا أجده» و الْمَسُّ یقال فیما یکون معه إدراک بحاسّة اللّمس.
[9] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو إصابة فی لمس، سواء کان بإرادة و إحساس أم لا، و سواء کان بالید أو بغیر ذلک. و قد سبق فی اللمس و المسح الفرق بینها.فالمسّ لا یدلّ بأزید من هذا، فإذا أطلقت المادّة یراد منها مطلق مفهوم إصابة شیء فی لمس.
[10] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة (لمس): هو المسّ بظاهر البدن ففیه قیدان: المسّ، ظاهر البدن. و أمّا المسّ: فهو أعمّ من ظاهر البدن و باطنه مادیّا أو معنویّا.
[11] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة (مسح): هو إمرار شیء علی شیء آخر فی المسّ، سواء کان بالید أو بعضو آخر، و سواء کان النظر الی إذهاب شیء فی الماسح أو الممسوح أم لا. و الْمَسُّ: مجرّد لصوق بینهما بارادة و إحساس أم لا. و اللمس: یعتبر فیه الإحساس. فلا بدّ فی الأصل من لحاظ الإمرار و اللصوق معا، و إذا فقد أحد القیدین یکون استعارة و تجوّزا.
[12] . و کنّی به عن النکاح، فقیل: مَسَّهَا و مَاسَّهَا، قال تعالی: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ» (بقرة/237)، و قال: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَ» (بقرة/236)، و قرئ: ما لم تُمَاسُّوهُنَّ»، و قال: «أَنَّی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» (آل عمران/47) و الْمَسِیسُ کنایة عن النّکاح،
و کنّی بالمسّ عن الجنون. قال تعالی: الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِ» (بقرة/275)
و الْمَسُّ یقال فی کلّ ما ینال الإنسان من أذی. نحو قوله: وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً» (بقرة/80)، و قال: مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ» (بقرة/214)، و قال: ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ» (قمر/48)، مَسَّنِیَ الضُّرُّ» (أنبیاء/83)، مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ [ص/41)، مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا [یونس/21)، وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ» (إسراء/67).
[13] . و المسّ فی الخیر: کما فی وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً- 70/ 21. إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ- 3/ 120 ففی الاصابة و اللمس لا فرق فیه بین الخیر و الشرّ.
[14] . المَسُ : مَسُّکَ الشَّیْءَ بیَدِکَ. و مَسِسْتُ الشَّیْءَ أمَسُّه، و مِسْتُه. و لا مِساسَ: أی لا مُمَاسَّةَ، و «لا مَسَاسَ، لا مُسَاسَ لا خَیْرَ فی الأوْقَاسِ» ، و «لا مِساسَ»- بمَنْزِلَةِ نَزَالِ-: أی لا تُخَالِطْنی.
[15] . قوله: لا مِساسَ [20/ 97] أی لا مُمَاسَّةَ و لا مخالطة، أو لا أَمَسُّ و لا أُمَسُّ،عُوقِبَ السَّامِرِیُّ فِی الدُّنْیَا بِأَنْ مُنِعَ مِنْ مُخَالَطَةِ النَّاسِ مَنْعاً کُلِّیّاً وَ حُرِّمَ عَلَیْهِمْ مُکَالَمَتُهُ وَ مُتَابَعَتُهُ وَ مُجَالَسَتُهُ وَ مُؤَاکَلَتُهُ، فَإِذَا اتَّفَقَ أَنْ یُمَاسَّ أَحَداً رَجُلًا کَانَ أَوِ امْرَأَةً حُمَّ الْمَاسُّ وَ الْمَمْسُوسُ، فَکَانَ یَهِیمُ فِی الْبَرِیَّةِ مَعَ الْوَحْشِ، وَ إِذَا لَقِیَ أَحَداً قَالَ" لا مِساسَ" أَیْ لَا تَقْرَبْنِی وَ لَا تَمَسَّنِی، وَ قِیلَ ذَلِکَ بَقِیَ فِی وُلْدِهِ إِلَی الْیَوْمِ إِنْ مَسَّ وَاحِدٌ مِنْ غَیْرِهِمْ وَاحِداً مِنْهُمْ حُمَّ کِلَاهُمَا فِی الْوَقْتِ.
[16] . جوهری توضیحاتی درباره تفاوت «مماسة» با «کون» و «اعتماد» داده است که چون چندان مبتلا به نیست صرفا در پاورقی بدان اشاره میشود:
(الفرق) بین المماسة و الکون: أن الکون هو ما یوجب حصول الجسم فی المحادثات و یحل فی الجزء و المفرد، و المماسة لا توجد الا فی الجزئین و أیضا فانک تبطل الکون من الحجر بنقلک ایاه من غیر أن تبطل مماسته، و تبطل مماسة الجسم بنقل جسم عنه من غیر أن یبطل کونه، و أیضا فان الجسم قد تم بین الجسم من الجهات الست و لا یکون کائنا الا فی مکان واحد و أیضا فانه یوجد الکون و المکان معدوم و لا توجد المماسة و المماس معدوم، و أیضا فان المماسة تحل المماس و تحل مکانه، و الکون لا یحل إلا مکانه.
(الفرق) بین المماسة و الاعتماد: أنه یماس الجسم ما فوقه و لا یعتمد علی ما فوقه و المماسة تکون فی الجهات و الاعتماد لا یکون الا فی جهة واحدة و الاعتماد هو المعنی الذی من شأنه فی الوجود أن یوجب حرکة محله الی احدی الجهات الست مع زوال الموانع.
(الفرق) بین الاعتماد و الکون: أن الاعتماد یحل فی غیر جهة مکانه و لا یجوز أن یحل الکون فی غیر جهة مکانه. (الفروق فی اللغة، ص138-139)