سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه جلسه 1045) فی کتاب مکنون (حدیث و تدبر)

 

حدیث

1) از امام صادق ع درباره آیه «ن وَ الْقَلَمِ» (قلم/1) سوال شد. فرمودند:

همانا خداوند قلم را از درختی در بهشت که نامش «خُلد» (=جاودانه) است آفرید. سپس به رودی در بهشت فرمود: مرکب شو! پس آن رود منجمد شد در حالی که سفیدتر از برف بود و شیرین‌تر از شهد؛ سپس به قلم فرمود: بنویس! گفت: پروردگارا چه بنویسم؟! فرمود: بنویس آنچه بود و آنچه را تا روز قیامت می‌باشد. پس قلم در برگه‌ای شفاف‌تر از نقره و خالصتر از یاقوت نوشت. سپس آن را در هم پیچید و در رکنی از عرش قرار داد. سپس بر دهان قلم مهر زد که دیگر سخن نگفت و تا ابد سخن نگوید؛‌پس آن همان کتاب مکنونی است که نسخ (رونویسی) همه‌اش از روی آن انجام می‌شود! آیا شما عرب نیستید؟ پس چگونه معنای سخن را نمی‌دانید؟! وقتی یکی از شما به همنشین خود می‌گوید «این کتاب را استنساخ کن» مگر غیر از این است که وقتی از روی آن کتاب نسخه برداری می‌کند آن را از اصلش برگرفته است؛ و این همان سخن خداوند است که «همانا ما آنچه شما انجام می دهید را استنساخ می کنیم» (جاثیه/29)

تفسیر القمی، ج‏2، ص379-380

قَالَ فَحَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ [عَبْدِ الرَّحِیمِ‏] الْقَصِیرِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ «ن وَ الْقَلَمِ».

قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْقَلَمَ مِنْ شَجَرَةٍ فِی الْجَنَّةِ یقَالُ لَهَا الْخُلْدُ؛ ثُمَّ قَالَ لِنَهَرٍ فِی الْجَنَّةِ: کُنَّ مِدَاداً! فَجَمَدَ النَّهَرُ وَ کَانَ أَشَدَّ بَیاضاً مِنَ الثَّلْجِ وَ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ. ثُمَّ قَالَ لِلْقَلَمِ: اکْتُبْ! قَالَ وَ مَا أَکْتُبُ یا رَبِّ؟ قَالَ اکْتُبْ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ! فَکَتَبَ الْقَلَمُ فِی رَقٍّ أَشَدَّ بَیاضاً مِنَ الْفِضَّةِ وَ أَصْفَى مِنَ الْیاقُوتِ. ثُمَ‏ طَوَاهُ فَجَعَلَهُ فِی رُکْنِ الْعَرْشِ. ثُمَّ خَتَمَ عَلَى فَمِ الْقَلَمِ فَلَمْ ینْطِقْ بَعْدُ وَ لَا ینْطِقُ أَبَداً، فَهُوَ الْکِتَابُ الْمَکْنُونُ الَّذِی مِنْهُ النُّسَخُ کُلُّهَا. أَ وَ لَسْتُمْ عَرَباً فَکَیفَ لَا تَعْرِفُونَ مَعْنَى الْکَلَامِ، وَ أَحَدُکُمْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ انْسَخْ ذَلِکَ الْکِتَابَ أَ وَ لَیسَ إِنَّمَا ینْسَخُ مِنْ کِتَابٍ أُخِذَ مِنَ الْأَصْلِ وَ هُوَ قَوْلُهُ: «إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُون‏»

این فراز که خداوند به قلم دستور داد و ...، قبلا در حدیث دیگری در بحث از سوره قلم آیه 1 (حدیث2، جلسه 467 http://yekaye.ir/al-qalam-68-1/) گذشته بود. ضمنا توجه شود که نباید این قلم و مرکب و ... اشاره به حقایق ملکوتی‌ای دارد که متناسب با فهم ما بیان شده و نباید این معارف را در افق همین معنای محدود مادی فروکاست.

 

2) روایت شده است که مفضل از امام صادق ع پرسید: آیا می‌شود که خداوند اطاعت از بنده‌ای را واجب کند در حالی که خبر آسمان را از او مخفی بدارد؟!

فرمود: خداوند جلیل‌تر و بزرگوارتر و مهربانتر است به بندگانش و نیز رحیمتر از آن است که اطاعت از بنده‌ای را واجب کند ولی خبر آسمان را صبح و شام از او مخفی بدارد!

راوی می‌گوید: سپس امام کاظم ع (فرزند امام صادق ع که احتمالا آن موقع خردسال بودند) وارد شد و امام صادق ع به مفضل فرمود: آیا دلت می‌خواهد کسی را ببینی که صاحب کتاب علی ع است؟

مفضل گفت؛ و چه چیزی بهتر از این؟

فرمود: این همان صاحب کتاب علی ع است؛ همان کتاب مکنونی که خداوند عز و جل فرمود «جز پاک‌شدگان آن را مس نکنند» (واقعه/79)

الغیبة للنعمانی، ص326-327

أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یونُسَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ رَبَاحٍ الزُّهْرِی الْکُوفِی قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِی الْحِمْیرِی قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ أَیوبَ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِی عَنْ جَمَاعَةَ الصَّائِغِ قَالَ: سَمِعْتُ الْمُفَضَّلَ بْنَ عُمَرَ یسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ یفْرِضُ اللَّهُ طَاعَةَ عَبْدٍ ثُمَّ یکْتُمُهُ خَبَرَ السَّمَاءِ؟

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اللَّهُ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ وَ أَرْأَفُ بِعِبَادِهِ وَ أَرْحَمُ مِنْ أَنْ‏ یفْرِضَ طَاعَةَ عَبْدٍ ثُمَّ یکْتُمَهُ خَبَرَ السَّمَاءِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً.

قَالَ ثُمَّ طَلَعَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع؛ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ یسُرُّکَ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى صَاحِبِ کِتَابِ عَلِی؟

فَقَالَ لَهُ الْمُفَضَّلُ وَ أَی شَی‏ءٍ یسُرُّنِی إِذاً أَعْظَمُ مِنْ ذَلِکَ؟

فَقَالَ هُوَ هَذَا صَاحِبُ کِتَابِ عَلِی الْکِتَابِ الْمَکْنُونِ الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «لا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون‏».

تدبر

1) «فی‏ کِتابٍ مَکْنُونٍ»

قرآن کریم در کتابی مکنون است؛ مقصود از این کتاب مکنون چیست؟

الف. همان لوح محفوظ است که حقیقت قرآن در آنجاست و از دست خلایق مستور و محفوظ است (ابن‌عباس، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص341[1]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص727) و این دو آیه به لحاظ مضمونی همان را می‌فرماید که در جای دیگر فرمود: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (بروج/22) (المیزان، ج‏19، ص137[2])

ب. مقصود همان مصحفی است که در دست ماست (مجاهد؛ به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص341[3]) بدین معنا که این قرآن چون به صورت مصاحفی در دست عموم مسلمانان قرار گرفت از هرگونه تحریف و تغییری مصون گشت؛ و از این جهت که آن موقع که این آیه نازل شده هنوز مصاحف به این صورت رایج نبوده عملا این آیه یکی از موارد اخبار از غیب است که در قرآن آمده (البحر المحیط، ج‏10، ص92[4])

ج. مقصود تورات و انجیل است؛ گویی فرموده است این قرآنی است که کریم بودنش در کتابهای تورات و انجیل ذکر شده است (عکرمه، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص92[5])

د. مقصود در قلوب مومنان است (به نقل از مفردات ألفاظ القرآن، ص727[6])

ه. صرفا برای اشاره است به این نکته که خداوند قرآن را حفظ می‌کند یعنی همان مضمونی که در جای دیگر فرمود «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (لحجر/9) ((به نقل از مفردات ألفاظ القرآن، ص727[7])

و. با توجه به آیه بعد که می‌فرماید «لا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»، چه‌بسا «کتاب» در اینجا در معنای اصل لغوی‌اش (تثبیت و تقریر) به کار رفته؛ ‌یعنی می‌خواهد بگوید حقیقت قرآن معانی‌ای است که فهم و معرفت و شهود آن در قبال مردم در یک ستر و حفظ و غشاء است که جز مطهران بدان راه نمی‌یابند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص123[8])

ز. ...

تبصره

فرمود قرآن در کتابی محفوظ و نهان است؛ اگر این محفوظ و مستور بودنش ناظر باشد به لوح محفوظ و حقیقتی ماورایی؛ که مساله واضح است؛ اما ممکن است در خصوص سایر موارد این اشکال به ذهن خطور کند که چگونه کتاب مکنون را مثلا خود مصحف یا ... دانستید در حالی که اینها مستور نیستند و در دسترس می‌باشند.

در پاسخ گفته‌اند که باید به تفاوت دقیق کلمه «مکنون» با «مستور» توجه داشت؛ در کلمه «مکنون» تاکید بر حفظ و صیانت است؛ و اگر مخفی بودنی هم هست از این باب است که غالبا چیزی را که قرار است حفظ و صیانت شود از دید افراد مخفی می‌کنند؛ و وقتی قرآن مثلا با قرار گرفتن در مصاحفی که در دست همگان هست از تحریف و هرگونه دستکاری حفظ می‌شود عملا همین اقدام موجب «مکنون» شدن (یعنی حفظ و صیانت آن)‌شده است. در این موارد هم مساله این است که قرآن و کرامتش با این شیوه به بهترین وجه ممکن حفظ شده است. ((مفاتیح الغیب، ج‏29، ص430[9])

 

2) «فی‏ کِتابٍ مَکْنُونٍ»

قرآن، تنها الفاظ و عبارات نیست، محتوایى والا دارد که در نزد خداوند محفوظ و مکنون است (تفسیر نور، ج‏9، ص442)

 

3) «فی‏ کِتابٍ مَکْنُونٍ»

فرمود: آن همانا قرآن کریم است در کتابی محفوظ و نهان؛

ظرف بودن این کتاب محفوظ و نهان می‌تواند برای:

الف. خود «قرآن» باشد؛ یعنی خود قرآن (صرف نظر از وصف کریم بودن یا نبودنش) در کتاب مکنون است (اغلب اقوال تدبر 1 ناظر به این معنا بود) (شبیه وقتی که گفته می‌شود «زیدٌ رجل ٌ کریمٌ فی بیته» مقصود این است که زید فی بیته و هو رجل کریم؛ نه اینکه هو رجل کریم فی بیته و غیرکریم اذا کان خارجا!) (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص429[10])

ب. «کریم» باشد؛ یعنی کریم بودنش در کتاب مکنون است؛ [یعنی به لحاظ نحوی جمله «کریم فی کتاب مکنون» به عنوان جمله، وصف برای «قرآن» قرار گرفته باشد] مثلا به این معنا که اگرچه قرآن نزد کافران کریم و ارجمند نیست اما در کتاب مکنون (اعم از اینکه کتاب مکنون را به معنای جایگاه اصلی و ماورایی قرآن بگیریم یا کتب آسمانی پیشین) واقعا ارجمند و کریم است. (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص430[11])

ج. ترکیب «قرآن کریم» باشد یعنی این قرآن با وصف کرامتش در کتاب مکنون است؛ شبیه این آیه «وَ مَا أَدْراکَ مَا عِلِّیونَ؛ کِتَابٌ مَّرْقُومٌ» (مطففین/19-20) بدین معنا که در لوح محفوظ این وصف مکتوب است که «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص430[12])

 

4) «فی‏ کِتابٍ مَکْنُونٍ»

با توجه به اینکه هر خواندنی‌ای در «کتاب» و لوحی هست آوردن تعبیر «فی کتاب» در این آیه چه توجیهی دارد؟

الف. تعبیر «فی کتاب مکنون» است؛ نه صرف «فی کتاب» و اصرار بر مکنون بودنش است؛ یعنی می‌خواهد اشاره کند که این متن خوانده شده، در یک جایگاه نهانی و ماورایی قرار دارد نه صرفا در صحف‌‌های عادی در دست ما.

ب. تاکیدی بر رد کفار است که می‌گفتند این ساخته و پرداخته خود پیامبر ص است؛ و می‌فرماید که این قرآن (= امری که بر شما خواده می‌شود) در یک کتابی بوده؛ که اتفاقا آن کتاب هم از این کتابهای عادی در دسترس همگان نیست؛ وگرنه شما می‌توانستید مثلش را بیاورید؛ ‌بلکه در کتابی مکنون است. (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص430[13])

ج. ...

نکته تخصصی قرآن‌شناسی: حقیقت قرآن: سخن (قول) یا مکتوب (کتاب)؟!

با توجه به تاکید بر وحیانی بودن قرآن و تلقی عمومی از وحی به عنوان سخن، تلقی بسیاری از افراد از قرآن کریم این است که حقیقت اولی و اصلی قرآن چیزی از سنخ قول و سخن بوده؛ که بعدا به صورت متن مکتوب شده است؛ ‌اما مروری بر آیات مختلفی که درباره خود قرآن آمده این احتمال را بشدت تقویت می‌کند که حقیقت اولی و اصلی قرآن، متنی مکتوب و نوشته شده، بوده که بعدا این متن مکتوب در قالب سخن درآمده است.

علاوه بر تعابیری مانند همین آیه که از وجود قرآن کریم در کتابی مکنون سخن می‌گوید و یا آیات «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (بروج/21-22) که از وجود قرآن کریم در لوحی محفوظ سخن می‌گوید؛ و نیز اینکه قرآن قبل از نزول تدریجی، با یک نزول دفعی نیز بر پیامبر عرضه شده (که دفعی بودن امری است که با «مکتوب» سازگار است؛ نه با «سخن» زیرا اقتضای اصلی سخن، تدریجی بودن و در بستر زمان کشیده شدن است؛ اما متن مکتوب است که از ابتدا تا انتهایش در زمان واحد حاضر است)، حتی خود کلمه «قرآن» (که از ماده «قرأ» گرفته شده) و نیز آیات ابتدایی سوره علق که به عنوان اولین آیه نازل شده بر پیامبر ص هم مطرح است: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ» (علق/1) می‌تواند مویدی بر این مطلب باشد؛ دقت کنید: از پیامبر خواسته شد که «بخواند» نه اینکه «بگوید»؛ و خواندن در جایی مطرح می‌شود که متن و نوشته‌ای در کار باشد؛ وگرنه اگر قرآن صرفا کلماتی بود که فرشته وحی می‌گفت و پیامبر قرار بود آنها را بازگو کند باید گفته می‌شد: «قل: بگو»، نه «إقرأ: بخوان».

 

5) «فی‏ کِتابٍ مَکْنُونٍ»

چنانکه در تدبر 1 اشاره شد تعبیر «کتاب مکنون» را برخی بر کتب آسمانی پیشین تطبیق داده‌اند. شاید برای بسیاری از افراد این تطبیق ناروا به نظر برسد، اما حقیقت این است که از برخی از روایات تاریخی، به نظر می‌رسد که تعبیر کردن از کتب آسمانی قبلی به «کتاب مکنون» تعبیری رایج بوده است.

شاید بد نباشد که به مناسبت امروز که روز میلاد پیامبر اکرم است این حکایت زیر که در آن فاتح حبشه به عبدالمطلب درباره ولادت پیامبر اکرم ص بر اساس کتاب مکنونی که نزدش بوده خبر می‌دهد مرور شود:

حکایت

ابن عباس گوید: چون سیف بن ذى یزن بر حبشه پیروز شد دو سال بود که پیغمبر زاده شده بود، نمایندگان و اشراف و شعراى عرب دسته دسته به آستان سیف می‌رفتند و به او مبارک‌باد می‌گفتند و مدحش مى‌کردند و فداکارى او را در باره عرب و خونخواهى آنان یاد می‌کردند. یک هیئت نمایندگى از قریش پیش او آمد که عبد المطلب بن هاشم و امیة بن عبد شمس و عبد الله بن جذعان و اسد بن خویلد بن عبد العزى و وهب بن عبد مناف و دیگران از بزرگان قریش با آن بود. این هیئت وارد صنعاء شدند و اجازه شرفیابى خواستند و معلوم شد سیف در کاخ غمدان استراحت کرده (این همان کاخى است که امیة بن ابى‌الصلت در باره آن گفته: «بنوش بر تو گوارا باد بر سر تو تاج بلندیست / در رأس غمدان خانه‌اى دارى که فرودگاه همه مردم است») دربانش نزد او رفت و آنها را معرفى کرد و به آنها اجازه ورود داد.

چون نزد او رفتند عبد المطلب نزدیک وى رفت و اجازه سخن خواست.

گفت اگر تو از کسانى هستى که لیاقت دارند پیش پادشاهان سخن گویند ما به تو اجازه دادیم.

عبدالمطلب با ادبیاتی بسیار فصیح و تعابیری دلنشین سخنانی راند که وی را بسیار خوش آمد

سیف گفت خود را از میان دیگران معرفى کن.

فت من عبد المطلب بن هاشم هستم.

گفت خواهرزاده ما؟ [یعنی از همان قبیله‌ای که شوهر خواهر من از آن است]

گفت آرى.

گفت نزدیک بیا نزدیک او رفت و او روى به همه کرد و گفت؛ آفرین و صدآفرین و مرحبا .... . سپس از آنان دعوت کرد که مدتی در آنجا بمانند و میهمان وی باشند...

بعد از چند روز عبد المطلب را خواست و او را پهلوى خود نشانید و مجلس را خلوت کرد به او گفت اى عبد المطلب من رازى را به تو می‌سپارم که اگر جز تو بود براى او روا نمی‌دانستم ولى تو را اهل آن دیدم و از آن مطلع می‌سازم. باید نزد تو سر بسته بماند تا خدا اذن آن را صادر کند که خدا کار خود را انجام خواهد داد.

ما در کتاب مکنون و دانش نهفته‌ای که در اختیار داریم و از دیگران بازداشتیم خبرى عظیم و پیشآمدى بزرگ درک کردیم که در آن براى همه مردم شرافت زندگى است و به خصوص براى طائفه تو و شخص خودت.

عبد المطلب سوال کرد که آ» چیست؟

گفت در تهامه فرزندى زاده شود که میان دو کتفش مهر نبوت باشد امامت از ان او است و پیشوائى تا روز قیامت از آن شما است.... اکنون وقتى است که به دنیا بیاید یا به دنیا آمده؛ نامش محمد است و پدر و مادرش بمیرند و جد و عمش او را سرپرستى کنند. پنهانى متولد شده و خدا او را آشکارا مبعوث کند و از طائفه ما براى او یارانى آماده کند تا دوستان خود را به وسیله آنها عزیز گرداند و دشمنان خود را خوار سازد ... بتها را بشکند و آتشکده‌ها را خاموش سازد؛ خدا بپرستد و شیطان را براند؛ گفتارش قاطع است و حکمش عادل به خوشرفتارى وادارد و خود بدان عمل کند و از زشتى بازدارد و آن را تباه سازد.

عبد المطلب گفت پادشاها بختت بلند و گامت فراز و ملکت همیشه و عمرت دراز باد. ممکن است پادشاه راز خود را روشنتر کنند من تا اندازه‌اى توضیح دریافتم.

ابن ذى یزن گفت به همان خانه که پرده‌ها بر آن افکنده‌اند و به آن نشانه‌ها که نصب کرده‌اند، اى عبد المطلب! بى‌شک تو خود جد او باشى!

عبد المطلب به سجده افتاد

وی گفت سر بردار. سینه‌ات خنک باد و کارت بر مراد؛ آیا از آنچه گفتیم در مکه چیزى به دست آورده‌اى‌؟

گفت مرا پسرى بود که بسیارش پسندیده و بر او مهربان بودم یک دختر پاک‌سیرت از خویشان خود به وى به زنى دادم که نامش آمنه بنت وهب است. پسرى آورده که او را محمد نامیدم. پدر و مادرش مردند و من و عمویش او را سرپرستى کنیم.

ابن ذى یزن گفت آنچه به تو گفتم همانست که گفتم؛ پسرت را نگهدارى کن و از نسبت به وى در حذر باش که یهود دشمنان اویند و خدا براى آنها راهى نسبت وى ندهد؛ و آنچه گفتم از همسفران خود پنهان دار. من ایمن نیستم که رشک ریاست آنها را وادارد تا براى وى مکر اندیشند و دام گسترند؛ و آنان یا فرزندانشان این کار را خواهند کرد و اگر نه آنکه می‌دانم پیش از بعثت او مرگ مرا در رباید با سواره و پیاده خود مى‌آمدم و یثرب را مقر سلطنت خود می‌نمودم و او را یارى می‌کردم؛ ولى من در کتاب ناطق و علم سابق یافته‌ام که یثرب مقر سلطنت او است در آنجا کارش استوار شود و انصارش به دست آید و قبرش در آنجا باشد. و اگر نه آن بود که از آفت و آزار او می‌ترسم هم اکنون در آغاز عمرش نبوت او را اعلام می‌کردم و عرب را به دنبال او می‌کشاندم.

سپس آنان را با هدیه‌های فراوان راهی دیار خود کرد ...

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص177-181 (برگرفته از ترجمه کمره‌ای؛ ج1، ص288)؛ کنز الفوائد، ج‏1، ص: 187-191 (خلاصه‌ای از این حکایت در الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص129-130 و ج3، ص1071-1073 آمده است.)

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی مَاجِیلَوَیهِ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی الْکُوفِی عَنْ عَلِی بْنِ حُکَیمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ بَکَّارٍ الْعَبْسِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السَّائِبِ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ؛

وَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَاتِمٍ الْبُوفَکِی قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مَنْصُورٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَزْهَرَ بِهَرَاةَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ الْبَصْرِی قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِی بْنُ حَرْبٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ حَکِیمٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ بَکْرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السَّائِبِ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ:

لَمَّا ظَفِرَ سَیفُ بْنُ ذِی یزَنَ بِالْحَبَشَةِ وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَوْلِدِ النَّبِی ص بِسَنَتَینِ أَتَاهُ وَفْدُ الْعَرَبِ وَ أَشْرَافُهَا وَ شُعَرَاؤُهَا بِالتَّهْنِئَةِ وَ تَمْدَحُهُ وَ تَذْکُرُ مَا کَانَ مِنْ بَلَائِهِ وَ طَلَبِهِ بِثَأْرِ قَوْمِهِ. فَأَتَاهُ وَفْدٌ مِنْ قُرَیشٍ وَ مَعَهُمْ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ بْنُ هَاشِمٍ وَ أُمَیةُ بْنُ عَبْدِ شَمْسٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جُذْعَانَ وَ أَسَدُ بْنُ خُوَیلِدِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّى وَ وَهْبُ بْنُ عَبْدِ مَنَافٍ فِی أُنَاسٍ مِنْ وُجُوهِ قُرَیشٍ فَقَدِمُوا عَلَیهِ صَنْعَاءَ فَاسْتَأْذَنُوا فَإِذَا هُوَ فِی رَأْسِ قَصْرٍ یقَالُ لَهُ غُمْدَانُ وَ هُوَ الَّذِی یقُولُ فِیهِ أُمَیةُ بْنُ أَبِی الصَّلْتِ‏:

اشْرَبْ هَنِیئاً عَلَیکَ التَّاجُ مُرْتَفِعاً / فِی رَأْسِ غُمْدَانَ دَاراً مِنْکَ مِحْلَالًا

فَدَخَلَ عَلَیهِ الْآذِنُ فَأَخْبَرَهُ بِمَکَانِهِمْ فَأَذِنَ لَهُمْ.

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیهِ دَنَا عَبْدُ الْمُطَّلِبِ مِنْهُ فَاسْتَأْذَنَهُ فِی الْکَلَامِ فَقَالَ لَهُ: إِنْ کُنْتَ مِمَّنْ یتَکَلَّمُ بَینَ یدَی الْمُلُوکِ فَقَدْ أَذِنَّا لَکَ.

قَالَ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَلَّکَ أَیهَا الْمَلِکُ مَحَلًّا رَفِیعاً صَعْباً مَنِیعاً شَامِخاً بَاذِخاً وَ أَنْبَتَکَ مَنْبِتاً طَابَتْ أَرُومَتُهُ وَ عَذُبَتْ جُرْثُومَتُهُ‏ وَ ثَبَتَ أَصْلُهُ وَ بَسَقَ فَرْعُهُ‏ فِی أَکْرَمِ مَوْطِنٍ وَ أَطْیبِ مَوْضِعٍ وَ أَحْسَنِ مَعْدِنٍ وَ أَنْتَ أَبَیتَ اللَّعْنَ‏ مَلِکُ الْعَرَبِ وَ رَبِیعُهَا الَّذِی تُخْصِبُ بِهِ وَ أَنْتَ أَیهَا الْمَلِکُ رَأْسُ الْعَرَبِ الَّذِی لَهُ تَنْقَادُ وَ عَمُودُهَا الَّذِی عَلَیهِ الْعِمَادُ وَ مَعْقِلُهَا الَّذِی یلْجَأُ إِلَیهِ الْعِبَادُ سَلَفُکَ خَیرُ سَلَفٍ وَ أَنْتَ لَنَا مِنْهُمْ خَیرُ خَلَفٍ فَلَنْ‏ یخْمُلَ مَنْ أَنْتَ سَلَفُهُ وَ لَنْ یهْلِکَ مَنْ أَنْتَ خَلَفُهُ نَحْنُ أَیهَا الْمَلِکُ أَهْلُ حَرَمِ اللَّهِ وَ سَدَنَةُ بَیتِهِ أَشْخَصَنَا إِلَیکَ الَّذِی أَبْهَجَنَا مِنْ کَشْفِ الْکَرْبِ الَّذِی فَدَحَنَا فَنَحْنُ وَفْدُ التَّهْنِئَةِ لَا وَفْدُ الْمَرْزِئَةِ.

قَالَ وَ أَیهُمْ أَنْتَ أَیهَا الْمُتَکَلِّمُ؟

قَالَ أَنَا عَبْدُ الْمُطَّلِبِ بْنُ هَاشِمٍ.

قَالَ ابْنُ أُخْتِنَا؟

قَالَ نَعَمْ.

قَالَ ادْنُ. فَدَنَا مِنْهُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْقَوْمِ وَ عَلَیهِ فَقَالَ: مَرْحَباً وَ أَهْلًا وَ نَاقَةً وَ رَحْلًا وَ مُسْتَنَاخاً سَهْلًا وَ مَلِکاً وَ ربحلا [نَحْلًا] قَدْ سَمِعَ الْمَلِکُ مَقَالَتَکُمْ وَ عَرَفَ قَرَابَتَکُمْ وَ قَبِلَ وَسِیلَتَکُمْ فَأَنْتُمْ أَهْلُ اللَّیلِ وَ أَهْلُ النَّهَارِ وَ لَکُمُ الْکَرَامَةُ مَا أَقَمْتُمْ وَ الْحَبَاءُ إِذَا ظَعَنْتُمْ‏.

قَالَ ثُمَّ أُنْهِضُوا إِلَى دَارِ الضِّیافَةِ وَ الْوُفُودِ فَأَقَامُوا شَهْراً لَا یصِلُونَ إِلَیهِ وَ لَا یأْذَنُ لَهُمْ بِالانْصِرَافِ.

ثُمَّ انْتَبَهَ لَهُمْ انْتِبَاهَةً فَأَرْسَلَ إِلَى عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَأَدْنَى مَجْلِسَهُ وَ أَخْلَاهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: یا عَبْدَ الْمُطَّلِبِ إِنِّی مُفَوِّضٌ إِلَیکَ‏ مِنْ سِرِّ عِلْمِی أَمْراً مَا لَوْ کَانَ غَیرُکَ لَمْ أَبُحْ لَهُ بِهِ وَ لَکِنِّی رَأَیتُکَ مَعْدِنَهُ فَأُطْلِعُکَ طِلْعَةً فَلْیکُنْ عِنْدَکَ مَطْوِیاً حَتَّى یأْذَنَ اللَّهُ فِیهِ فَ«إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ»‏ إِنِّی أَجِدُ فِی الْکِتَابِ‏ الْمَکْنُونِ‏ وَ الْعِلْمِ الْمَخْزُونِ الَّذِی اخْتَرْنَاهُ لِأَنْفُسِنَا وَ احْتَجَنَّا [أُخْبِرْنَاهُ‏] دُونَ غَیرِنَا خَبَراً عَظِیماً وَ خَطَراً جَسِیماً فِیهِ شَرَفُ الْحَیاةِ وَ فَضِیلَةُ الْوَفَاةِ لِلنَّاسِ عَامَّةً وَ لِرَهْطِکَ کَافَّةً وَ لَکَ خَاصَّةً.

فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ: مِثْلُکَ أَیهَا الْمَلِکُ مَنْ سَرَّ وَ بَرَّ فَمَا هُوَ فِدَاکَ أَهْلُ الْوَبَرِ زُمَراً بَعْدَ زُمَرٍ.

فَقَالَ إِذَا وُلِدَ بِتِهَامَةَ غُلَامٌ بَینَ کَتِفَیهِ شَامَةٌ کَانَتْ لَهُ الْإِمَامَةُ وَ لَکُمْ بِهِ الدِّعَامَةُ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ.

فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ: أَبَیتَ اللَّعْنَ لَقَدْ أُبْتَ بِخَبَرٍ مَا آبَ بِمِثْلِهِ وَافِدٌ وَ لَوْ لَا هَیبَةُ الْمَلِکِ وَ إِجْلَالُهُ وَ إِعْظَامُهُ لَسَأَلْتُهُ عَنْ مَسَارِّهِ إِیای مَا أَزْدَادُ بِهِ سُرُوراً.

فَقَالَ ابْنُ ذِی یزَنَ: هَذَا حِینُهُ الَّذِی یولَدُ فِیهِ أَوْ قَدْ وُلِدَ فِیهِ اسْمُهُ مُحَمَّدٌ یمُوتُ أَبُوهُ وَ أُمُّهُ وَ یکْفُلُهُ جَدُّهُ وَ عَمُّهُ وَ قَدْ وُلِدَ سِرَاراً وَ اللَّهُ بَاعِثُهُ جِهَاراً وَ جَاعِلٌ لَهُ مِنَّا أَنْصَاراً لِیعِزَّ بِهِمْ أَوْلِیاءَهُ وَ یذِلَّ بِهِمْ أَعْدَاءَهُ یضْرِبُ بِهِمُ النَّاسَ عَنْ عُرْضٍ‏ وَ یسْتَفْتِحُ بِهِمْ کَرَائِمَ الْأَرْضِ یکْسِرُ الْأَوْثَانَ وَ یخْمِدُ النِّیرَانَ وَ یعْبُدُ الرَّحْمَنَ وَ یدْحَرُ الشَّیطَانَ قَوْلُهُ فَصْلٌ وَ حُکْمُهُ عَدْلٌ یأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یفْعَلُهُ وَ ینْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یبْطِلُهُ.

فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ أَیهَا الْمَلِکُ عَزَّ جَدُّکَ وَ عَلَا کَعْبُکَ‏ وَ دَامَ مُلْکُکَ وَ طَالَ عُمُرُکَ فَهَلِ الْمَلِکُ سَارِّی بِإِفْصَاحٍ فَقَدْ أَوْضَحَ لِی بَعْضَ الْإِیضَاحِ؟

فَقَالَ ابْنُ ذِی یزَنَ وَ الْبَیتِ ذِی الْحُجُبِ وَ الْعَلَامَاتِ عَلَى النُّصُبِ‏ إِنَّکَ یا عَبْدَ الْمُطَّلِبِ لَجَدُّهُ غَیرُ کَذِبٍ.

قَالَ فَخَرَّ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ سَاجِداً.

فَقَالَ لَهُ ارْفَعْ رَأْسَکَ ثَلِجَ صَدْرُکَ‏ وَ عَلَا أَمْرُکَ فَهَلْ أَحْسَسْتَ شَیئاً مِمَّا ذَکَرْتُهُ؟

فَقَالَ کَانَ لِی ابْنٌ وَ کُنْتُ بِهِ مُعْجَباً وَ عَلَیهِ رَفِیقاً فَزَوَّجْتُهُ بِکَرِیمَةٍ مِنْ کَرَائِمِ قَوْمِی اسْمُهَا آمِنَةُ بِنْتُ وَهْبٍ فَجَاءَتْ بِغُلَامٍ سَمَّیتُهُ مُحَمَّداً مَاتَ أَبُوهُ وَ أُمُّهُ وَ کَفَلْتُهُ أَنَا وَ عَمُّهُ.

فَقَالَ ابْنُ ذِی یزَنَ إِنَّ الَّذِی قُلْتُ لَکَ کَمَا قُلْتُ لَکَ فَاحْتَفِظْ بِابْنِکَ وَ احْذَرْ عَلَیهِ الْیهُودَ فَإِنَّهُمْ لَهُ أَعْدَاءٌ وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لَهُمْ عَلَیهِ سَبِیلًا وَ اطْوِ مَا ذَکَرْتُ لَکَ دُونَ هَؤُلَاءِ الرَّهْطِ الَّذِینَ مَعَکَ فَإِنِّی لَسْتُ آمَنُ أَنْ تَدْخُلَهُمُ النَّفَاسَةُ مِنْ أَنْ تَکُونَ لَهُ الرِّئَاسَةُ فَیطْلُبُونَ لَهُ الْغَوَائِلَ‏ وَ ینْصِبُونَ لَهُ الْحَبَائِلَ وَ هُمْ فَاعِلُونَ أَوْ أَبْنَاؤُهُمْ وَ لَوْ لَا عِلْمِی بِأَنَّ الْمَوْتَ مُجْتَاحِی‏ قَبْلَ مَبْعَثِهِ لَسِرْتُ بِخَیلِی وَ رَجِلِی حَتَّى صِرْتُ بِیثْرِبَ دَارِ مُلْکِهِ نُصْرَةً لَهُ لَکِنِّی أَجِدُ فِی الْکِتَابِ النَّاطِقِ وَ الْعِلْمِ السَّابِقِ أَنَّ یثْرِبَ دَارُ مُلْکِهِ وَ بِهَا اسْتِحْکَامُ أَمْرِهِ وَ أَهْلُ نُصْرَتِهِ وَ مَوْضِعُ قَبْرِهِ وَ لَوْ لَا أَنِّی أَخَافُ فِیهِ الْآفَاتِ وَ أَحْذَرُ عَلَیهِ الْعَاهَاتِ لَأَعْلَنْتُ عَلَى حَدَاثَةِ سِنِّهِ أَمْرَهُ فِی هَذَا الْوَقْتِ وَ لَأُوطِئَنَّ أَسْنَانَ الْعَرَبِ عَقِبَهُ‏ وَ لَکِنِّی صَارِفٌ إِلَیکَ عَنْ غَیرِ تَقْصِیرٍ مِنِّی بِمَنْ مَعَکَ.

قَالَ ثُمَّ أَمَرَ لِکُلِّ رَجُلٍ مِنَ الْقَوْمِ بِعَشَرَةِ أَعْبُدٍ وَ عَشْرِ إِمَاءٍ وَ حُلَّتَینِ مِنَ الْبُرُودِ وَ مِائَةٍ مِنَ الْإِبِلِ وَ خَمْسَةِ أَرْطَالِ ذَهَبٍ وَ عَشَرَةِ أَرْطَالِ فِضَّةٍ وَ کَرِشٍ مَمْلُوءَةٍ عَنْبَراً. قَالَ وَ أَمَرَ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ بِعَشَرَةِ أَضْعَافِ ذَلِکَ وَ قَالَ: إِذَا حَالَ الْحَوْلُ فَائْتِنِی.

فَمَاتَ ابْنُ ذِی یزَنَ قَبْلَ أَنْ یحُولَ الْحَوْلُ قَالَ فَکَانَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ کَثِیراً مَا یقُولُ: یا مَعْشَرَ قُرَیشٍ لَا یغْبِطُنِی‏ رَجُلٌ مِنْکُمْ بِجَزِیلِ عَطَاءِ الْمَلِکِ وَ إِنْ کَثُرَ فَإِنَّهُ إِلَى نَفَادٍ وَ لَکِنْ یغْبِطُنِی بِمَا یبْقَى لِی وَ لِعَقِبِی مِنْ بَعْدِی ذِکْرُهُ وَ فَخْرُهُ وَ شَرَفُهُ. وَ إِذَا قِیلَ مَتَى ذَلِکَ، قَالَ سَتَعْلَمُنَّ نَبَأَ مَا أَقُولُ وَ لَوْ بَعْدَ حِینٍ.

وَ فِی ذَلِکَ یقُولُ أُمَیةُ بْنُ عَبْدِ شَمْسٍ یذْکُرُ مَسِیرَهُمْ إِلَى ابْنِ ذِی یزَنَ‏

جَلَبْنَا الضِّحَّ تَحْمِلُهُ الْمَطَایا / عَلَى أَکْوَارِ أَجْمَالٍ وَ نُوقٍ‏

مُغَلْغَلَةً مَغَالِقُهَا تُغَالَى / إِلَى صَنْعَاءَ مِنْ فَجٍّ عَمِیقٍ‏

یؤُمُّ بِنَا ابْنُ ذِی یزَنَ وَ یهْدَى / ذَوَاتُ بُطُونِهَا أُمَّ الطَّرِیقِ‏

وَ تُزْجِی مِنْ مَخَائِلِهِ بُرُوقاً / مُوَاصَلَةَ الْوَمِیضِ إِلَى بُرُوقٍ‏

فَلَمَّا وَافَقَتْ صَنْعَاءَ صَارَتْ / بِدَارِ الْمُلْکِ وَ الْحَسَبِ الْعَرِیقِ‏

إِلَى مَلِکٍ یدُرُّ لَنَا الْعَطَایا / بِحُسْنِ بَشَاشَةِ الْوَجْهِ الطَّلِیق‏

 

 

 


[1] . «فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ» أی مستور من خلقه عند الله و هو اللوح المحفوظ أثبت الله فیه القرآن عن ابن عباس.

[2] . و قوله: «فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ» وصف ثان للقرآن أی محفوظ مصون عن التغییر و التبدیل، و هو اللوح المحفوظ کما قال تعالى: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»

[3] . و قیل هو المصحف الذی فی أیدینا عن مجاهد.

[4] . البته در البحر المحیط قول مجاهد را همان قول ابن عباس دانسته و این را به عنوان قول دیگری مطرح کرده است. عبارات وی چنین است:

فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ: أی مصون. قال ابن عباس و مجاهد: الکتاب الذی فی السماء... و قیل: فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ: أی فی مصاحف للمسلمین مصونة من التبدیل و التغییر، و لم تکن إذ ذاک مصاحف، فهو إخبار بغیب.

[5] . و قال عکرمة: التوراة و الإنجیل، کأنه قال: ذکر فی کتاب مکنون کرمه و شرفه، فالمعنى على هذا الاستشهاد بالکتب المنزلة.

[6] . و قوله: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ‏ [الواقعة/ 77- 78] قیل: عنى بالکتاب الْمَکْنُونِ اللّوح المحفوظ، و قیل: هو قلوب المؤمنین.

[7] . و قیل: ذلک إشارة إلى کونه محفوظا عند اللّه تعالى، کما قال: وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ [الحجر/9]

[8] . إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ‏- 56/ 79 سبق أنّ القرآن مصدر فی الأصل بمعنی التفهّم و ضبط معانی مکتوبة، بالبصر، و هو اسم لما نزل من جانب اللَّه عزّ و جلّ بلفظه و معناه، فیقرأه اللَّه تعالی و یقرؤه الرسول و یقرؤه الناس. و أنّ الکتابة تقریر و تثبیت لما ینوی، فی الخارج مادّیا أو معنویا، و یطلق الکتاب علی ما یضبط و یجمع فیه امور. و الکتاب مکنون أی فی ستر و حفظ و غشاء فی قبال الناس، لا یمسّه مسّ تفهّم و شهود و معرفة إلّا من طهّره اللَّه من الأرجاس.و الظرفیة معنویة، أی إنّ القرآن فی امور قد ثبتت و حقائق قد ضبطت و معارف قد سترت و حفظت عن أفکار عامّة. و هذا معنی قوله تعالی: لا رَیبَ فِیهِ هُدی لِلْمُتَّقِینَ.

[9] . المسألة السادسة: المکنون هو المستور قال اللَّه تعالى: کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ [الواقعة: 23]، قال: بَیضٌ/ مَکْنُونٌ [الصافات: 49] فإن کان المراد من الکتاب اللوح فهو لیس بمستور و إنما الشی‏ء فیه منشور، و إن کان المراد هو المصحف فعدم کونه مکتوبا مستورا، فکیف الجواب عنه؟ فنقول: المکنون المحفوظ إذا کان غیر عزیز یحفظ بالعین، و هو ظاهر للناس فإذا کان شریفا عزیزا لا یکتفی بالصون و الحفظ بالعین بل یستر عن العیون، ثم کلما تزداد عزته یزداد ستره فتارة یکون مخزونا ثم یجعل مدفونا، فالستر صار کاللازم للصون البالغ فقال: مَکْنُونٍ أی محفوظ غایة الحفظ، فذکر اللام و أراد الملزوم و هو باب من الکلام الفصیح تقول مثلا: فلان کبریت أحمر، أی قلیل الوجود و الجواب الثانی: إن اللوح المحفوظ مستور عن العین لا یطلع علیه إلا ملائکة مخصوصون، و لا ینظر إلیه إلا قوم مطهرون، و أما القرآن فهو مکتوب مستور أبد الدهر عن أعین المبدلین، مصون عن أیدی المحرفین.

[10] . قوله تعالى: فِی کِتابٍ جعله شیئا مظروفا بکتاب فما ذلک؟ نقول فیه وجهان:‌ أحدهما: المظروف: القرآن، أی هو قرآن فی کتاب، کما یقال: فلان رجل کریم فی بیته، لا یشک السامع أن مراد القائل: أنه فی الدار قاعد و لا یرید به أنه کریم إذا کان فی الدار، و غیر کریم إذا کان خارجا و لا یشک أیضا أنه لا یرید به أنه کریم فی بیته، بل المراد أنه رجل کریم و هو فی البیت، فکذلک هاهنا أن القرآن الکریم و هو فی کتاب.

[11] . قوله تعالى: فِی کِتابٍ جعله شیئا مظروفا بکتاب فما ذلک؟ نقول فیه وجهان:‌ أحدهما: المظروف: القرآن... أو المظروف: کریم، على معنى أنه کریم فی کتاب، کما یقال: فلان رجل کریم فی نفسه، فیفهم کل أحد أن القائل لم یجعله رجلا مظروفا فإن القائل: لم یرد أنه رجل فی نفسه قاعد أو نائم، و إنما أراد به أنه کریم کرمه فی نفسه، فکذلک قرآن کریم فالقرآن کریم فی اللوح المحفوظ و إن لم یکن کریما عند الکفار.

[12] . قوله تعالى: فِی کِتابٍ جعله شیئا مظروفا بکتاب فما ذلک؟ نقول فیه وجهان:‌ ... ثانیهما: المظروف هو مجموع قوله تعالى: (لقرآن کریم) أی هو کذا فی کتاب کما یقال: وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیونَ [المطففین: 19] فی کتاب اللَّه تعالى، و المراد حینئذ أنه فی اللوح المحفوظ نعته مکتوب: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ و الکل صحیح، و الأول أبلغ فی التعظیم بالمقروء السماوی.

[13] . فإن قیل: فما فائدة کونه فِی کِتابٍ و کل مقروء فی کتاب؟ نقول: هو لتأکید الرد على الکفار لأنهم کانوا یقولون: إنه مخترع من عنده مفترى، فلما قال: مقروء علیه اندفع کلامهم، ثم إنهم قالوا: إن کان مقروءا علیه فهو کلام الجن فقال: فِی کِتابٍ أی لم ینزل به علیه الملک إلا بعدم أخذه من کتاب فهو لیس بکلام الملائکة فضلا أن یکون کلام الجن، و أما إذا قلنا: إذا کان کریما فهو فی کتاب، ففائدته ظاهرة، و أما فائدة کونه فی کتاب مکنون فیکون ردا على من قال: إنه أساطیر الأولین فی کتب ظاهرة، أی فلم لا یطالعها الکفار، و لم لا یطلعون علیه لا بل هو فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، فإذا بین فیما ذکرنا أن وصفه بکونه قرآنا صار ردا على من قال: یذکره من عنده، و قوله: فِی کِتابٍ رد على من قال: یتلوه علیه الجن حیث اعترف بکونه مقروءا و نازع فی شی‏ء آخر، و قوله: مَکْنُونٍ رد على من قال: إنه مقروء فی کتاب لکنه من أساطیر الأولین.